نظم الهی آیات/ حضرت عیسی و روحالقدس جلسه 5 (111)
نظم الهی آیات/ حضرت عیسی علیه السلام و روحالقدس جلسه 5 (111)
مظلومت اهلبیت علیهم السلام و مقامات و فضائل ایشان در میان مفسران، دلیلِ نادیدهگرفتن جایگاه ایشان در آیات مربوط به امم گذشته
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
صحبت در آیات آخر سوره مبارکه مائده بود که همه مربوط به حضرت عیسی علیه السلام است؛ مقامات حضرت عیسی علیه السلام، وظایفی که آن بزرگوار داشته، رابطهای که با اصحابش داشته و رابطهای که اصحابش با حضرت داشتهاند، رابطهای که با بنیاسرائیل داشته و رابطهای که بنیاسرائیل با حضرت داشتهاند، وساطتهای الهیای که میان بنیاسرائیل و خداوند تبارک و تعالی را داشته، دو دسته شدن بنیاسرائیل نسبت به آن بزرگوار در ایمان و کفر، دو دسته شدن گروندگان به آن حضرت به دو دسته ایمان و کفر، اختلاف و گوناگونی کسانی که به آن حضرت ایمان آورده بودند در صداقت و عدم صداقت و در ارزش و بزرگی مقام و کسری مقام، و جهتهای بسیار دیگری را خداوند متعال در این آیات شریفه بیان فرموده.
مروری بر مطالب مورد اتفاق میان مسلمانان در بحث ما
عرض کردیم هر آنچه خداوند متعال در قرآن کریم نسبت به امم قبل و نسبت به انبیاء و بزرگان گذشته بیان فرموده، همه برای این است که عظمت و بزرگی و جهتهای گوناگون الهی خلقی رابطی آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام را بیان کند؛ همه آنها برای بیان مقامات و جهتهای وجودی این بزرگواران است.
اتفاق مفسران بر آیهبودن امور امم قبل برای این امت
بهطور کلی، همه نویسندگان مسلمان، از آنهایی که درک و فهمی دارند (حالا یا به انحراف میروند و یا درست حرکت میکنند)، این مطلب را پذیرفتهاند که هر آنچه در قرآن کریم برای امتهای قبل (صالحین و مفسدین گذشته) ذکر شده، از حالاتشان و کارهایشان و اعتقاداتشان و جبههگیریهایشان و دیگر جهتهای فراوانی که بیان شده، تمامش برای تنبه این امت و بیدارکردن این امت و روشنکردن وظایف این امت است، تمامش برای آن است که این امت بدانند باید چکار بکنند و چکار نکنند، برای آن است که بدانند باید رابطه خودشان را با پیامبر و قرآن و دینشان چگونه کنند. هر نویسندهای که در مقام بیان آیات قرآن کریم برآمده، به این مطلب اعتقاد و ایمان دارد و در پیادهکردنش کوشش میکند. بین همه نویسندهها، این یک امر مسلم است که اگر خداوند در قرآن کریم سخنی از تورات و انجیل و کتب انبیاء گذشته به میان آورده، اگر از گروندگان به آن کتب و منکران آن کتب و از عملکنندگان به آن کتب و ترککنندگان عمل به آن کتب و از حافظان و مستحفظان و هواداران آن کتب از تحریف (تحریف معنوی یا تحریف جهتی یا تحریف لفظی) و آن کسانی که پیوسته در صدد تحریف و تضییع آن کتب بودهاند سخنی فرموده، همه برای این است که تکلیف ما نسبت به قرآن کریم و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به ما گوشزد کند. پس همه آنها درواقع تنبهدادن و بیدارکردن این امت است، تذکر و یادآوری به این امت است، تعیین تکلیف برای این امت است. مثلاً ما نسبت به قرآن کریم، باید چکار کنیم؟ کار همان کسانی که در رابطه با تورات درست سیر کردند؛ کار همان کسانی که حافظان تورات و انجیل بودند؛ کار همان کسانی که همه زندگی خود را گذاشتند، جان و مال و همه چیزشان را گذاشتند، برای حفظ تورات و حفظ معانی تورات و حفظ احکام تورات. همینطور باید کار آن کسانی را که تورات و حقایق تورات را تحریف و منحرف کردند، انجام ندهیم.
خلاصه در طرف اثبات و در طرف سلب، آن اموری که در گذشته بوده و خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم بیان فرموده، همگی برای تنبهدادن به ما و بیانکردن وظیفه و راه و روش ماست. هچنین همه اینها بیانکننده آن است که اگر ما طرف ایمانی و درست مطلب را بگیریم و حرکت کنیم، مثل کسانی که در امتهای قبل بودند و این طرف را گرفتند و عمل کردند و به مقامات و درجاتی رسیدند، ما هم به مقامات و درجات میرسیم. اگر هم مخالفت کردیم و راه دشمنانشان را رفتیم، اگر راه کسانی را رفتیم که انحراف ایجاد کردند، به عذابها و بلاها و مصیبتهای آنها گرفتار میشویم. از اول قرآن کریم همه بیان همین مطالب است. سوره بقره که دومین سوره قرآن کریم است، از اول تا آخرش بیان راه انبیاء و اولیاء و راه نادرستان و تحذیرکردن ماست.
همه نویسندهها این مطلب را به نحو اجمال و کلیت و بلکه به نحو تفصیل و جزئیجزئی میپذیرند و به آن اعتقاد میورزند و همه کوشش و سعی دارند که بتوانند بهتر و واضحتر و روشنتر و کاملتر ـ در نظر خودشان ـ در راه این تطبیق قدم بردارند. مثلاً سعی میکنند امور حضرت موسای کلیمالله را، یعنی دین تورات و گروندگان به حضرت و ثابتها و مستحکمهای زمان حضرت و سستعنصرهای زمان حضرت و فرعونیان و قبطیان و... را، درباره این امت پیاده کنند و بر این امت تطبیق دهند و از آن، راه و رسم زندگی ایمانی توحیدی رسالتی و همینطور اخلاقی رفتاری کرداری را بهدست بیاورند. میبینید در جهتهای گوناگون قرآن کریم، به تفصیل در این مطلب سخن میگویند و هیچ کسی هم در سیر کلی این مطلب، اعتراض و اشکالی ندارد. بله، در بعضی موارد جزئی، اختلافاتی رخ میدهد، آن هم اختلاف و بگومگو در این است که آیا این تطبیقی که انجام گرفته درست است یا نه؛ ولی در کلیّت مطلب هیچ کسی ایراد و اشکالی ندارد.
اما در یک مورد، که مربوط به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام است، میبینید که نویسندگان بسیار بسیار کم وارد میشوند و کم سخن میگویند و اگر هم کسی یک مقدار قویتر و نورانیتر و الهیتر و تفصیلیتر وارد شود، سر و صدای ایراد و اشکال بلند میشود.
اتفاق مسلمانان بر عظمت انبیای الهی و آیات مربوط به ایشان نسبت به هر امتی
همه میدانند و اعتقاد دارند که آنچه در مورد انبیاء گذشته هست (خود انبیاء، رابطه انبیاء با خداوند، رابطه انبیاء با امتشان و...) برترین جایگاه را در مقام قرآن کریم دارد، برترین جایگاه را در هر امتی و در همه اموری که مربوط به آن امت است دارد؛ همه این مطلب را قبول اعتقاد دارند که در هر امتی، برترین جایگاه را پیامبر آن امت دارد و در قرآن کریم هم در هر امتی، آیاتی که مربوط به پیامبر آن امت است برترین جایگاه را دارد؛ اولین جایگاه، مال پیامبر آن امت است و در مرحله بعد، سخن از کمال و نقص و عیب و ضعف و دارایی و ناداری و وظایف و امور دیگر آن امت است. پس به نحو کلی، همه قبول دارند که در امتهای گذشته، پیامبر هر امتی، حداقل در امت خودش، اولین جایگاه را دارد. برترین جایگاه را پیامبران دارند، برترین کمال مال آنهاست، بالاترین مقام مال آنهاست. در هر امتی، برترین جایگاه بیان قرآن کریم، مربوط به پیامبر آن امت است و اگر خداوند تبارک و تعالی، فضیلتی و مقامی و ارزشی و کمالی را برای آن امت بیان میکند، به تبع بیان برای پیامبر آن امت و به طفیل پیامبر آن امت است. پس در مجموع، هر آنچه را که خداوند در قرآن کریم درباره همه امتهای گذشته بیان فرموده، همه طفیل آن چیزی است که درباره پیامبران خودش بوده. میبینید که همه صاحبنظران مسلمان، بالاترین جایگاه را از نظر معنویت و قوت و قدرت و الهیبودن و کاملبودن، به انبیای هر امتی از امتهای گذشته نسبت میدهند.
اتفاق مسلمانان بر عظمت و برتری رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت به تمام انبیای الهی
از طرف دیگر، همه مسلمانها، با همه فرقههای گوناگونشان، آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را از مجموعه انبیای الهی برتر میدانند و ایشان را سرور همه انبیای الهی میدانند؛ در فضیلت و برتری و بزرگی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت به همه انبیای الهی، هیچ مسلمانی شک و شبههای ندارد. رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بافضیلتترین و بلندمرتبهترینِ پیامبران خداست. بلکه همه انبیای الهی آمدهاند تا آهستهآهسته عالم را برای آمدن آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و برای پذیرش رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و پذیرش دین رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و پذیرش مقامات رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آماده کنند. میبینید در این مطلب هم حرف و سخنی نیست. اگر کسی کتابهایی که درباره آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نوشته شده را نگاه کند، میبیند که مطلب همین گونه است.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ ؛[1] «و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خداوند، از پيامبران پيمان مؤكّد گرفت، كه هرگاه كتاب و حکمت به شما دادم، سپس پيامبرى به سوى شما آمد كه آنچه را با شماست تصديق مىكند، به او ايمان بياوريد و او را يارى كنيد! سپس (خداوند) به آنها گفت: "آيا به اين موضوع، اقرار داريد؟ و بر آن، پيمان مؤكّد بستيد؟" گفتند: "(آرى) اقرار داريم!" (خداوند به آنها) گفت: پس گواه باشيد! و من نيز با شما از گواهانم».
ظاهر این آیه شریفه بیان میکند که همه انبیای الهی باید به نبیاکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اقرار کنند و به حضرت ایمان بیاورند. این اقرار و ایمان هم فقط در این عالم دنیا نیست؛ در روایت مفضل از امام صادق علیه السلام آمده: «قَالَ علیه السلام: يَا مُفَضَّلُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ هُوَ رُوحٌ إِلَى الْأَنْبِيَاءِ علیهم السلام وَ هُمْ أَرْوَاحٌ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ بِأَلْفَيْ عَامٍ؟ فَقُلْتُ: بَلَى. قَالَ علیه السلام: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ دَعَاهُمْ إِلَى تَوْحِيدِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ وَعَدَهُمُ الْجَنَّةَ عَلَى ذَلِكَ وَ أَوْعَدَ مَنْ خَالَفَ مَا أَجَابُوا إِلَيْهِ وَ أَنْكَرَهُ النَّارَ...»؛[2] «ای مفضل، آیا نمیدانی که خداوند تبارک و تعالی هزار سال قبل از خلقت خلق، روح رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به سوی ارواح انبیاء علیهم السلام مبعوث کرد؟ عرض کردم: آری. فرمود: آیا نمیدانی که آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم انبیاء علیهم السلام را به توحید خدا و به طاعت خود و تبعیت از امر خود دعوت فرمود و به آنها وعده بهشت بر این [اقرار و ایمان و تبعیت] داد و به آنان که مخالفت و انکار کنند آنچه را ایشان اجابت کردهاند، وعید آتش جهنم داد؟...».
در زیارت حضرت میخوانیم: «السَّلَامُ عَلَى أَمِينِ اللَّهِ عَلَى رُسُلِهِ وَ عَزَائِمِ أَمْرِهِ وَ الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا اسْتَقْبَلَ وَ الْمُهَيْمِنِ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ»؛[3] «سلام بر امین خداوند بر رسولانش و عزائم امرش، ختمکننده آنچه گذشته و فتحکننده آنچه پیش روست و مهیمن [و محیط و نگاهبان] بر همه اینها».
همچنین در آیه دیگر خداوند میفرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ...»؛[4] «و اين كتاب [قرآن] را به حق بر تو نازل كرديم، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مىكند، و مهیمن [و نگاهبان] آنهاست...».
به بیان ظاهر این آیه شریفه، قرآن هم هیمنه و احاطه بر همه کتب انبیاء گذشته دارد؛ حضرت فرمودند: «أُعْطِيتُ السُّوَرَ الطِّوَالَ مَكَانَ التَّوْرَاةِ وَ أُعْطِيتُ الْمِئِينَ مَكَانَ الْإِنْجِيلِ وَ أُعْطِيتُ الْمَثَانِيَ مَكَانَ الزَّبُورِ وَ فُضِّلْتُ بِالْمُفَصَّلِ ثَمَانٌ وَ سِتُّونَ سُورَةً وَ هُوَ مُهَيْمِنٌ عَلَى سَائِرِ الْكُتُبِ...»؛[5] «در ازای تورات، سورههای طولانی به من عنایت شد؛ در ازای انجیل، سورههای صدآیهای (سورههایی که حدود صد آیه دارد) به من عنایت شد؛ در ازای زبور، مثانی به من عنایت شد؛ و افزون بر اینها، مفصّل که شست و هشت سوره است به من عنایت شد؛ و قرآن مهیمن و محیط و گواه است بر سایر کتب آسمانی...».
اتفاق شیعه بر عظمت و برتری اهلبیت علیهم السلام نسبت به تمام انبیاء و اوصیاء قبل
وقتی در شیعه ـ که اهل حق از مذاهب اسلامی هستند ـ وارد میشوید، میبینید که از اول شیعه تا به امروز، همگی متفق و متحد در این مطلب هستند که آنچه درباره انبیاء گذشته آمده، همه برای آمادهکردن انسانها در حق آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و آنچه درباره همه اوصیاء و بزرگان گذشته آمده، همه برای آمادهکردن این امت و آمادهکردن انسانهای بعد رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حق اهلبیت علیهم السلام است. همه شیعیان، در عظمت و بزرگی و برتری اهلبیت علیهم السلام نسبت به همه انبیای الهی، اتفاق و اتحاد دارند. بلکه اکثریت قاطع آنها بر این باورند که همه انبیای الهی در مقام پیروی و متابعت اهلبیت علیهم السلام هستند و شیعه ایشاناند.
در تفسیر همان آیه 81 سوره آلعمران، عبد الله بن سنان از امام صادق علیه السلام روایت میکند که فرمودند:
«كَانَ الْمِيثَاقُ مَأْخُوذاً عَلَيْهِمْ لِلَّهِ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِرَسُولِهِ بِالنُّبُوَّةِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ بِالْإِمَامَةِ، فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ مُحَمَّدٌ نَبِيَّكُمْ وَ عَلِيٌّ إِمَامَكُمْ وَ الْأَئِمَّةُ الْهَادُونَ أَئِمَّتَكُمْ فَ قالُوا بَلى شَهِدْنا فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ أَيْ لِئَلَّا تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ . فَأَوَّلُ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمِيثَاقَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ فَذَكَرَ جُمْلَةَ الْأَنْبِيَاءِ ثُمَّ أَبْرَزَ أَفْضَلَهُمْ بِالْأَسَامِي فَقَالَ وَ مِنْكَ يَا مُحَمَّدُ، فَقَدَّمَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِأَنَّهُ أَفْضَلُهُمْ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ، فَهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةُ أَفْضَلُ الْأَنْبِيَاءِ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَفْضَلُهُمْ، ثُمَّ أَخَذَ بَعْدَ ذَلِكَ مِيثَاقَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلَى الْأَنْبِيَاءِ بِالْإِيمَانِ بِهِ وَ عَلَى أَنْ يَنْصُرُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقَالَ وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ يَعْنِي رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ يَعْنِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ أَخْبِرُوا أُمَمَكُمْ بِخَبَرِهِ وَ خَبَرِ وَلِيِّهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام»؛[6]
«آن میثاقی که از ایشان گرفته شد، عبارت بود از اقرار به ربوبیت برای خداوند و اقرار به نبوت برای رسولش و اقرار به امامت برای امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام؛ فرمود: "آیا نه این است که من پروردگارتان هستم" و محمد پیامبرتان و علی امامتان و ائمه هدایتگر امامانتان هستند؟ عرض کردند: آری شهادت میدهیم. پس خداوند متعال فرمود: تا مبادا در روز قیامت بگویید که ما از این امر غافل بودیم. پس اولین میثاقی که خداوند عزوجل ستاند، میثاق از انبیائش بود به ربوبیت برای خودش، و این همان کلام خداوند است که فرمود: "به یاد بیاور آن هنگام که از پیامبران میثاقشان را ستاندیم"؛ پس تمامی پیامبران را ذکر فرمود، سپس برترینشان را به نامهایشان ابراز کرد، پس فرمود: و از تو ای محمد! پس رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم را پیش آورد، چه آنکه او برترین ایشان است، و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم هم پیمان ستاند. این پنج نفر، برترین پیامبران هستند و رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم برترین ایشان است. سپس بر پیامبران، میثاق رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم را گرفت، بر اینکه به آن حضرت ایمان بیاورند و امیرالمؤمنین علیه السلام را یاری کنند؛ فرمود: "و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خداوند، از پيامبران پيمان مؤكّد گرفت، كه هرگاه كتاب و حکمت به شما دادم، سپس پيامبرى به سوى شما آمد كه آنچه را با شماست تصديق مىكند"، مراد از این رسول، رسولالله علیه السلام است، "به او ايمان بياوريد و او را يارى كنيد"، و مراد از این کسی که باید او را یاری کنند، امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ و به ایشان فرموده: خبر او و خبر امامان علیهم السلام که ولی او هستند را به امتهایتان برسانید».
در آیه دیگر، خداوند متعال میفرماید: وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ؛[7] «پيش از اين، از آدم پيمان گرفته بوديم امّا او فراموش كرد و عزم استوارى شبراى او نيافتيم». در تفسیر این آیه شریفه، امام باقر علیه السلام فرمودند: «عَهِدْنَا إِلَيْهِ فِي مُحَمَّدٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَتَرَكَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَزْمٌ أَنَّهُمْ هَكَذَا وَ إِنَّمَا سُمِّيَ أُولُو الْعَزْمِ أُوْلِي الْعَزْمِ لِأَنَّهُ عَهِدَ إِلَيْهِمْ فِي مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْمَهْدِيِّ وَ سِيرَتِهِ وَ أَجْمَعَ عَزْمُهُمْ عَلَى أَنَّ ذَلِكَ كَذَلِكَ وَ الْإِقْرَارِ بِهِ»؛[8] «عهد گرفتیم از او درباره محمد و امامان پس از او، که او رها کرد و عزمی نداشت که ایشان اینچنیناند؛ و اولو العزم تنها به این دلیل اولو العزم نامیده شدهاند که خداوند از ایشان درباره محمد و اوصیاء پس از او و مهدی و سیرت او عهد گرفت و ایشان عزمشان را بر اینچنین بودن امر و بر اقرار به آن جمع کردند».[9]
اقرار معتزله بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام و بر لزوم تقدیم فاضل بر مفضول
همه شیعیان اعتقاد دارند که هرگز طاعت فاضل از مفضول معنا ندارد. این مطلب، یکی از استدلالهای مهم شیعه برای اثبات امامت و خلافت اهلبیت علیهم السلام بعد رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است. معنا ندارد خداوند متعال فرمان بدهد که فاضل از مفضول پیروی کند. بهخاطر همین است که شیعه در خلافت بعد رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اختلاف شدید با عامه عمیاء دارند. حتی معتزله هم به این مطلب اعتقاد دارند. اشاعره که بر گونه دیگری هستند و کاری هم به کارشان نداریم؛ همگی کافر بالله هستند و همه در یک راه و رشته هستند و آن هم رشته شیطان است. اما میبینید که معتزله، اگر یک جایی میخواهند خلافت ابوبکر را اثبات کنند، سعی میکنند توجیهی برای این مسئله (طاعت فاضل از مفضول) دست و پا کنند.
معنای خلافت در نگاه عامه
البته خلیفهای که آنها میگویند، به معنای کسی است که حکومتی را تشکیل دهد و سلطه بر دیگران پیدا کند و گماشتهها و نوچههایی را داشته باشد که فرمانبردارش باشند و منویاتش را در جامعه پیاده کنند و هرکس با منویات او مخالفت کرد گردنش را بزنند یا حبسش کنند یا اذیتش کنند یا از مزایا و حقوق اسلامی محرومش کنند، تا بتوانند سیطره پیدا کنند و به این طرف و آن طرف دنیا حمله کنند و دیگران را علیالظاهر مثل خودشان مسلمان کنند؛ خلافت بعد رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در همین اندازه میدانند. لذا در اعتقاد آنها، آن کسی که ریاست حکومت را به دست میگیرد و به عنوان خلیفه بعد رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شناخته میشود و بر کرسی خلافت مینشیند، ممکن است چیزی از دین و احکام و علم نداند، همچنان که خلیفه اول و دوم و سوم و بعدیها اینگونه بودند. چرا؟ چون خلافت را یک امر صرف دنیوی میدانند، خلافت دینی و حفظ و بیان و تشریح احکام نمیدانند. در عین حال، آنقدر برایشان محرز بوده که شخص فاضل نباید از شخص مفضول پیروی کند، که در همین جایگاه هم مطلب را جاری میکنند؛ یعنی معتقدند که اگر بهخاطر جهتهای دنیوی صرف، خلیفهای میخواهیم که حفظ ثغور کنیم و اجتماع و نظم در اجتماع را حفظ کنیم و نگذاریم ظالم پیدا شود و نگذاریم حق مظلوم از بین برود و نگذاریم دشمنها بر ما چیره شوند، اگر در همین اندازهها هم میخواهیم کسی را خلیفه کنیم و در رأس قرار دهیم و دیگران فرمانش را ببرند، اینجا هم اگر در بین مسلمانها فاضلی وجود داشته باشد، باید آن فاضل خلیفه باشد و با وجود آن فاضل نباید مفضولها امر را بهدست بگیرند؛ یعنی یک حکومت صرف دنیوی را هم حق فاضل میدانستند، تا چه رسد به امور دینی.
ابن ابی الحدید و عذرهای او برای خلافت خلیفه ساختگی
برای همین است که میبینید ابن ابی الحدید معتزلی، که یکی از بزرگان معتزله است، در اول کتابش درواقع برای خدا عذر میآورد و میگوید: «الحمد لله الذي... قدم المفضول على الأفضل لمصلحة اقتضاها التكليف؛[10] حمد از آنِ خداییست که... مفضول را بر افضل مقدم داشت، بهخاطر مصلحتی که مقتضیِ تکلیف بود». یک عذر دروغین برای خداوند درست کرده و میگوید: خداوند مفضول را بر افضل مقدم داشت، بهخاطر اینکه مصلحت مسلمانها بر این بود که ابوبکر خلیفه شود؛ یعنی اگر این مصلحت بیرونی نبود، ابوبکر حق نداشت خلیفه شود و باید علی بن ابیطالب خلیفه میشد. [خودش یک نسبت دروغ به خدا میدهد و خودش هم برای آن عذر میآورد!]
ابن عباس، که یکی از بزرگان صحابه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، وقتی خلافت غصب شد گفت: «أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ فِي دِينِهَا أَمَا لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ وَ جَعَلْتُمُ الْوِرَاثَةَ وَ الْوِلَايَةَ حَيْثُ جَعَلَهُمَا اللَّهُ لَمَا عَالَ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ وَ لَا عَالَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ لَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ فِي حُكْمِ اللَّهِ وَ لَا تَنَازَعَتِ الْأُمَّةُ فِي شَيْءٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ فَذُوقُوا وَبَالَ مَا فَرَّطْتُمْ فِيهِ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »؛[11] «هان ای امتی که بعد از پیامبرش در دینش سرگردان گشته! هش دارید که اگر آن کس که خداوند مقدمش داشته مقدم میداشتید و آن کس که خداوند پسینش نهاده پس مینهادید و وراثت و ولایت را همان جا که خداوند قرارشان داده میگذاردید، نه سهم کسی از ارثی که خداوند واجبش کرده کم میشد و نه ولیّ خدا به فقر میافتاد و نه میان دو نفر درباره حکم خداوند اختلاف رخ میداد و نه کار امت درباره چیزی از کتاب خدا به نزاع و درگیری میافتاد؛ پس بچشید سزای تلخ آنچه را که با دستان خودتان رقم زدهاید، "و كسانى كه ستم كردهاند بهزودى خواهند دانست به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت"».
پس در نظر ابن عباس، آن مصلحتی که تکلیف اقتضا میکند، مصلحت حال و مصلحت آینده برای اینکه احکام اسلامی عملی و پیاده شود و نورانیتش و شعاع کمالیاش و ثمراتش جامعه را بگیرد، این است که فاضل خلیفه شود، نه اینکه مفضول خلیفه شود. مصلحت تکلیف اصلاً همین است، غیر از این نیست. در عین حال،
خلاصه میبینید در نزد خود ابن ابی الحدید، این امر (لزوم تقدیم فاضل بر مفضول) آنقدر واضح و روشن بوده که نمیتوانسته از آن دست بردارد. بالاخره در هر کسی جهت حق و باطل هست؛ آن جهت حقّی که در ابن ابی الحدید بوده، اجازه نمیداده که این مطلب حق را رها کند و از کنارش بگذرد. لذا در جاهای گوناگون، مکرر این مطلب را تذکر داده، مکرر از این مطلب حرف زده، مکرر عذر آورده.
در شرح عبارت «إِنَّ أَحَقِّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُم بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ؛[12] سزاوارترین مردم به این امر [امامت و خلافت]، آن کسی است که قویترین مردم بر آن و داناترین آنان به امر خداوند در آن باشد»، میگوید: «هذا لا ينافي مذهب أصحابنا البغداديين في صحة إمامة المفضول، لأنه ما قال "إن إمامة غير الأقوى فاسدة" و لكنه قال "إن الأقوى أحق" و أصحابنا لا ينكرون أنه علیه السلام أحق ممن تقدمه بالإمامة مع قولهم بصحة إمامة المتقدمين لأنه لا منافاة بين كونه أحق و بين صحة إمامة غيره»؛[13] «این سخن منافاتی ندارد با مذهب اصحاب بغدادی ما در درستی امامت مفضول! چون آن حضرت نفرموده "امامت شخص غیر قویتر، فاسد است" بلکه فرموده "شخص قویتر، سزاوارتر است" و اصحاب ما انکار نمیکنند که آن حضرت سزاوارتر است از کسانی که در امامت بر او پیشی گرفتند و در عین حال قائلاند که امامت پیشینیان (سه خلیفه اول) هم صحیح است، چه آنکه منافاتی نیست میان سزاوارتربودن آن حضرت و صحیحبودن امامت غیر او».
در جای دیگر، یک عذر مضحک برای عدم اجماع بر خلافت ابوبکر میآورد و با صغری کبراهایی که سراسر دروغ و شیطنت است، برای مخالفت امثال سعد بن عباده توجیه میآورد! میگوید:
«أما إذا احتج أصحابنا على إمامة أبي بكر بالإجماع فاعتراض حجتهم بخلاف سعد و ولده و أهله اعتراض جيد و ليس يقول أصحابنا في جوابه هؤلاء شذاذ فلا نحفل بخلافهم و إنما المعتبر بالكثرة التي بإزائهم و كيف يقولون هذا و حجتهم الإجماع و لا إجماع و لكنهم يجيبون عن ذلك بأن سعدا مات في خلافة عمر فلم يبق من يخالف في خلافة عمر فانعقد الإجماع عليها و بايع ولد سعد و أهله من قبل و إذا صحت خلافة عمر صحت خلافة أبي بكر لأنها فرع عليها و محال أن يصح الفرع و يكون الأصل فاسدا فهكذا يجيب أصحابنا عن الاعتراض بخلاف سعد إذا احتجوا بالإجماع فأما إذا احتجوا بالاختيار فلا يتوجه نحوهم الاعتراض بخلاف سعد و أهله و ولده لأنه ليس من شرط ثبوت الإمامة بالاختيار إجماع الأمة على الاختيار و إنما يكفي فيه بيعة خمسة من أهل الحل و العقد على الترتيب الذي يرتب أصحابنا الدلالة عليه»؛[14]
«اگر حجت اصحاب ما بر امامت ابوبکر "اجماع" باشد، اعتراض به آن بر مبنای مخالفت سعد بن عباده و خانوادهاش اعتراضی نیکوست؛ اصحاب ما در پاسخ به آن نمیگویند: "اینها افرادی نادر هستند و به مخالفتشان اعتنایی نمیشود و آن گروه بسیاری که در برابر اینها هستند معتبرند"؛ چگونه چنین چیزی بگویند در حالی که حجتشان اجماع است و اجماعی محقق نشده؛ لکن اینگونه جواب میدهند: "سعد در دوران خلافت عمر مرده؛ پس کسی نمانده که مخالفتی در خلافت عمر داشته باشد؛ پس بر خلافت عمر، اجماع برقرار شده و خانواده سعد هم با عمر بیعت کردند؛ پس چون خلافت عمر درست شد، خلافت ابوبکر هم صحیح میشود؛ چون خلافت عمر فرع بر خلافت ابوبکر است و محال است که فرع درست باشد و اصل فاسد باشد". این پاسخ در صورتی است که حجت اصحاب ما بر خلافت ابوبکر، اجماع باشد؛ اما اگر حجتشان "اختیار" باشد، دیگر اعتراض مخالفت سعد و خانوادهاش وارد نیست، چون اجماع امت شرط ثبوت امامت بر مبنای اختیار نیست! در اختیار، همین که پنج نفر از اهل حل و عقد ـ به همان ترتیبی که اصحاب ما برایش دلیل آوردهاند ـ بیعت کنند کافی است».
در جاهای دیگر، جهت دینی و علمی را از جهت خلافت دنیایی جدا میکند و اینگونه توجیه میآورد. در یک جا خودش روایتی از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل میکند که نصّ در امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است، اما با همین جداکردن جهت دینی از جهت دنیوی، عذر میآورد؛ مینویسد: «قال رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم "إن وليكم الله و إن إمامكم علي بن أبي طالب فناصحوه و صدقوه فإن جبريل أخبرني بذلك". فإن قلت "هذا نص صريح في الإمامة فما الذي تصنع المعتزلة بذلك"، قلت: يجوز أن يريد أنه إمامهم في الفتاوي و الأحكام الشرعية لا في الخلافة»؛[15] «رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: "براستی که ولی شما خداوند است و امامتان علی بن ابی طالب است، پس با او در مناصحه و خیرخواهی باشید و تصدیقش کنید". اگر بگویید: "این روایت، نصّ صریح است در امامت، پس معتزله با این حدیث چه میکنند؟"، میگویم: میتوان گفت که مراد پیامبر این است که او امام مسلمانان در فتاوی و احکام شرعی است، نه در خلافت».[16]
بعد از این توجیه هم میگوید: «و أيضا فإنا قد شرحنا من قول شيوخنا البغداديين ما محصله إن الإمامة كانت لعلي علیه السلام إن رغب فيها و نازع عليها و إن أقرها في غيره و سكت عنها تولينا ذلك الغير و قلنا بصحة خلافته و أمير المؤمنين علیه السلام لم ينازع الأئمة الثلاثة و لا جرد السيف و لا استنجد بالناس عليهم فدل ذلك على إقراره لهم على ما كانوا فيه فلذلك توليناهم و قلنا فيهم بالطهارة و الخير و الصلاح و لو حاربهم و جرد السيف عليهم و استصرخ العرب على حربهم لقلنا فيهم ما قلناه فيمن عامله هذه المعاملة من التفسيق و التضليل»؛[17] «و همچنین ما جواب این مطلب را از قول شیخهای بغدادی خود شرح کردیم که حاصلش این است: امامت از آنِ علی علیه السلام بود، اما در صورتی که به آن رغبت داشت و بر سرش منازعه میکرد؛ اما اگر به خلافت غیر خود اقرار میکرد و ساکت میشد، ما نیز ولایت آن غیر را میپذیرفتیم و قائل به درستی خلافتش میشدیم. امیرالمؤمنین علیه السلام با امامان سهگانه منازعه نکرد و شمشیر نکشید و از مردم بر علیه آنان یاری نخواست؛ پس این دلالت دارد بر اینکه به خلافت آنان اقرار کرده؛ به همین خاطر، ما نیز ولایت آن سه را پذیرفتیم و قائل به طهارت و خیر و صلاح آنان شدیم. اگر آن حضرت با آن سه میجنگید و شمشیر میکشید و عرب را به جنگ با آنان میکشاند، نظر ما در مورد آن سه نیز، همچون نظرمان درباره کسانی است که آن حضرت چنین معاملهای با آنان داشته و فاسق و گمراهشان خوانده».
میبینید یک شخصیتی که از حیث نویسندگی بسیار بزرگ و قابل توجه است، مطلب را اینگونه میبیند. خلاصه اینکه «مفضول هیچ وقت مقدّم بر فاضل نمیشود و فاضل همیشه اصل است و مفضول همیشه فرع است»، یک امر مسلم بوده و هست.
جبههگیری مفسران در برابر تفسیر آیات امم قبل در حق اهلبیت علیهم السلام
وقتی مجموعه این مقدماتی که گفتیم را در نظر بگیریم و آن وقت وارد آیات کریمه قرآن بشویم، این حقیقت را بهدست میآوریم که تمام آنچه در قرآن کریم در رابطه با همه انبیاء و اوصیاء گذشته و همه بزرگان شیعیان انبیاء گذشته وارد شده (مثل همین آیات پایانی سوره مائده درباره حضرت عیسی علیه السلام و بزرگان شیعیان حضرت عیسی علیه السلام)، آیه و نشانه و علامتی است در حقّ رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام. اما متأسفانه وقتی انسان وارد این حقیقت میشود، یا از همان ساعت اول انکارش میکنند و با او مقابله میکنند و یا اگر مقابله هم نکنند، در یک سطح بسیار بسیار کوتاه و کوچک وارد مطلب میشوند؛ در حق رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام این ظلم و ستم را روا میدارند که ایشان را کنار بزنند و مقامات و درجات و ارزشهای الهی که برای انبیا و اوصیای الهی بوده را برای اهلبیت علیهم السلام اثبات نکنند و یا اگر اثبات هم میکنند، در جایگاه بسیار کوچکی اثبات کنند، همینطور فضائل مؤمنان و بزرگان امم قبل را برای پیروان و شیعیان اهلبیت علیهم السلام اثبات نکنند و یا اگر اثبات هم میکنند، در یک جایگاه کوچک اثبات کنند، و ما بقی آن را به عنوان تفسیر به رأی و عنوانهای دیگر کنار بزنند.
بیگانگی اکثر مفسران با فضائل و مقامات اهلبیت علیهم السلام
پس میبینید این یک بام و دو هوایی در میان نویسندهها هست؛ در آن جهتهای اخلاقی و اجتماعی و غیره، با آن قوت جلو میروند و در این جهتِ مقامات اهلبیت علیهم السلام و شیعیان ایشان، به این سستی حرکت میکنند. میبینید بعضی از همین نویسندگان و مفسران امروزی ما ـ نویسندههای سابق که جایگاه خودشان را دارند ـ وقتی وارد آیات قرآن کریم میشوند، اصلاً سخنی از اهلبیت علیهم السلام به میان نمیآورند! میبینید آنقدر با این مطلب (فضائل و مقامات اهلبیت علیهم السلام) بیگانه بودهاند که در بزرگترین جایگاه قرآنی، اصلاً ذکری از اهلبیت علیهم السلام نمیکنند. در حالی که میبینید همینها در جاهای دیگر، مطالب قرآنی را بر افرادی که اصلاً از دایره این مطالب بیروناند منطبق میکنند؛ هم در سخنرانیهایشان این کار را میکنند، هم در درسهایشان و هم در نوشتارهایشان. اما نسبت به اهلبیت علیهم السلام که میرسد، میبینید در بزرگترین جایگاه قرآنی، اصلاً ذکری از اهلبیت علیهم السلام نمیکنند. آیات آخر سوره مبارکه حمد، بزرگترین جایگاه برای ذکر اهلبیت علیهم السلام است؛ اصلاً آن جایگاه و آن مقام، مال اهلبیت علیهم السلام است؛ به اعتقاد مسلّم شیعه، آن جایگاه و مقام، مال اهلبیت علیهم السلام است، نه به اعتقاد شخص بنده و مثلاً به دلالت دوتا حدیث. اما میبینید خاموش و بیسروصدا از آن جایگاه رد میشوند و هیچ ذکری از اهلبیت علیهم السلام نمیکنند. بعضی دیگر از مفسرین را هم میبینید که در میان این همه آیاتی که به بداهت شیعه و بلکه عامه در شأن اهلبیت علیهم السلام است، فقط ذیل اندکی از آن آیات سخنی راجع به اهلبیت علیهم السلام میگویند؛ در بیشتر این آیات، باز خاموش رد میشوند و حرفی از اهلبیت علیهم السلام نمیزنند.[18]
تفسیر آیات متعدد قرآن در حق اهلبیت علیهم السلام، در روایات فراوان شیعه و عامه
میدانید بسیاری از آیات قرآن کریم، در روایات شیعه و عامه، در شأن اهلبیت علیهم السلام تفسیر شده. الآن با کتابهایی که نوشته شده، دیگر نیازی نیست بروید از اول تا آخر قرآن را بخوانید تا آن آیات را بدست بیاورید. مثلاً میتوانید غاية المرام مرحوم سید هاشم بحرانی را بردارید و قسمت آیاتش را ببینید. ایشان در این کتاب، بسیاری از آیات مربوط به اهلبیت علیهم السلام را آوردهاند و ذیل هر آیه، روایات شیعه و عامه را در دو قسمت نقل کردهاند. کتاب ایشان مثل بحار علامه مجلسی نیست که روایات شیعه و عامه را مختلط نقل کند؛ مرحوم مجلسی مثلاً در کتاب امامت، روایات شیعه و عامه را مختلط نقل کرده، اما ایشان در ذیل هر آیه، روایات را دو فصل کرده، یک فصلش روایات عامه است و یک فصلش روایات شیعه.
بیتفاوتی مفسران نسبت به روایات فراوان تفسیری در حق اهلبیت علیهم السلام
حالا شما میتوانید همین کتاب غاية المرام را باز کنید و فقط آن آیات محرزی که در روایات متعدد و فراوانِ هم شیعه و هم عامه در شأن اهلبیت علیهم السلام تفسیر شده را در بیاورید؛ بعد بروید به تفسیرها مراجعه کنید و ببینید در ذیل این آیات، چقدر درباره اهلبیت علیهم السلام سخن گفتهاند! به عنوان مثال سوره حمد را باز کنید و ببینید در تفسیر آیات اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ * صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ چقدر در حق اهلبیت علیهم السلام مطلب نوشتهاند!
یک وقت عرض کردم، عموی من میگفت: من اگر بخواهم نمک بخرم، یک گونی را امتحان نمیکنم؛ فقط یک انگشت میزنم، با همان یک انگشت میفهمم نمک است یا شکر! البته این برای کسی است که ذائقه شوریفهمی و شیرینیفهمی را داشته باشد؛ انسانی که ذائقه نداشته باشد، نمک را به جای شکر میخرد و شکر را به جای نمک! بعضی انسانها اینگونهاند؛ اصلاً ذائقه مطلبفهمی و حقفهمی و درستیفهمی و جایگاهفهمی را ندارند. کسی که بوی خوب و بد را از هم تشخیص نمیدهد، اصلاً نمیفهمد که در این شیشه نجاست ریختهاند یا عطر! این آدمهایی که نه بو تشخیص میدهند نه مزه، اصلاً به حساب نمیآیند؛ اینها از آن حقیقت انسانیتی که بخواهد ملاک مطالب قرار بگیرد بیروناند.
خلاصه با همین مقدماتی که به عنوان نمونه عرض کردم (مقدمات واضح و روشن دیگری هم دارد که عرض نکردم) واضح میشود تمام کمالات و عظمتهایی که قرآن کریم برای هر نبیّ و ولیّ و وصیّ و مؤمن کاملی آورده، در مقام اول صرفاً مربوط به اهلبیت علیهم السلام است. اگر از «مُسلِم» سخن گفته شده، در هر جای تاریخ، از زمان حضرت آدم علیه السلام تا آخر، اولین مسلم نسبت به خدا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، اولین مسلم نسبت به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ اگر از مؤمن سخن گفته شده، اولین مؤمن به خدا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، اولین مؤمن به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ همینطور دیگر امور. در نزد یک انسان منصف، شکی در این مطلب نیست.
وقتی حقیقت این است، پس چرا کتابها خالی از این مطلب است؟! چرا میبینیم یک نویسنده تفسیری، در یک مطلب اخلاقی کوچک بیرونی، حدود پنجاه صفحه مطلب نوشته؟! تازه این فقط مربوط به یک جای تفسیرش است؛ مجموع مطالب اخلاقی تفسیرش که خیلی بیشتر از اینهاست! اما شما ببینید آیا کل آنچه این مفسر در تفسیرش درباره اهلبیت علیهم السلام نوشته، به پنجاه صفحه میرسد؟! همینطور میبینید یک مفسر در یک مطلب اجتماعی وارد میشود و مفصل سخن میگوید؛ اما ببینید راجع به اهلبیت علیهم السلام، در کلّ قرآن به اندازه همان یک جا سخن گفته؟! یا میبینید در یک جا، در یک مطلب اقتصادی، مفصل سخن میگوید؛ آیا راجع به اهلبیت علیهم السلام در کل تفسیرش نصف این اندازه سخن گفته؟ این امور اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و... امور ظاهریِ زندگی ظاهری بشرند؛ میبینید در این امور ظاهری، این همه سخن گفتهاند، اما ببینید در حق اهلبیت علیهم السلام چقدر سخن گفتهاند! در غیر امور ظاهریِ بشری هم میبینید یک مفسر در موارد متعدد تفسیرش مثلاً درباره امور کلامی یا فلسفی سخن گفته؛ بروید ببینید در حق اهلبیت علیهم السلام چقدر سخن گفته؟! ببینید اصلاً در تکتک این آیات، در حق اهلبیت علیهم السلام سخنی گفته؟! تا بعد ببینیم در مجموعه چقدر سخن گفته!
خالیبودن تفسیر سوره حمد از مقامات اهلبیت علیهم السلام، در کتب بعضی مفسرین
به عنوان مثال، یک مفسّر معروف دأبش بر این است که در هر آیهای مطلبِ مربوط به آن آیه را کاملاً بیان کند؛ اگر در آیات بعدی باز به جایگاه این مطلب برسد، دیگر تکرارش نمیکند، چون قبلاً به تفصیل مطلبش را گفته است. لذا میبینید وقتی به اواخر قرآن میرسد، تفسیرش بسیار کوتاه میشود، مثلاً تفسیر سه سطر آیه فقط یک صفحه میشود، چون عمده مطالبش را قبلاً در ابتدای قرآن گفته است.
اهمیت تفسیر سوره مبارکه حمد
حالا ببینید این مفسر، در اولین جایگاه قرآن کریم، یعنی در سوره مبارکه فاتحه الکتاب، چقدر نسبت به اهلبیت علیهم السلام سخن گفته است؟ در حالی که آیات سوره مبارکه فاتحه الکتاب، اولین جایگاه است، بارزترین جایگاه است، بزرگترین و عظیمترین جایگاه است. هر مسلمانی در نمازش، این سوره مبارکه را میخواند. هر کسی که اهل دین است، دنبال تفسیر این سوره میگردد. شما میبینید نویسندههای متعدد ـ مخصوصاً در دوران معاصر ـ به شکلهای گوناگون، تفسیر سوره حمد نوشتهاند. چرا؟ چون سوره حمد، سوره نماز است؛ سورهای است که در نماز، واجب است؛ اگر عمداً ترکش کنید، نماز باطل است و باید دو مرتبه بخوانید؛ هر مسلمانی با آن سر و کار دارد. این غیر آن سورهای است که بعضی از مسلمانها از اول عمر تا آخر عمر اصلاً اسم آن را هم نمیشنوند!
بیتفاوتی به جایگاه اهلبیت علیهم السلام با وجود تفسیر تفصیلی در امور ظاهری
اگر این آقای مفسّر واقعاً میخواهد از اهلبیت علیهم السلام طرفداری کند، اگر واقعاً میخواهد ولای اهلبیت علیهم السلام را بیان کند، اگر آن روانِ درونیاش جدیّتی سخت در این امر دارد، طبیعتاً اینجا اولین جایگاه است، بهترین جایگاه است، بزرگترین جایگاه است؛ پس چرا مطلب را مسکوت میگذارد و رد میشود؟ آیا میخواهید بگویید که او بنا دارد در این سوره، مختصر سخن بگوید؟ پس چرا در مطالب دیگر این سوره، مفصل سخن گفته و به اشاره رد نشده؟ چرا فقط در باب اهلبیت علیهم السلام به اشاره رد شده؟
بعد از این آقا، مفسر دیگری را میبینید که کتاب تفسیر نوشته و مطالب اخلاقی فراوانی را ـ به قول خودشان ـ در امور اجتماعی و امور تربیتی، از همین آقای اولی گرفته. باز میبینید این آقا هم در همین آیه، مفصل سخن گفته، اما اصلاً اسمی از اهلبیت علیهم السلام نیاورده! این برای چیست؟ آیا کفر بوده؟ آیا اگر اسم اهلبیت علیهم السلام را میآوردیم، عمریها با شمشیر گردنمان را میزدند؟ عمریها خودشان [به این فضائل اهلبیت علیهم السلام] معتقدند؛ حرف عمریها را هم میآوردی، میگفتی این حرف ما نیست، حرف عمریها هم هست!
بیتفاوتی به جایگاه اهلبیت علیهم السلام با وجود اقرار عامه بر عظمت آن
در ذیل حدیث شریف ثقلین، بسیاری از عمریها تصریح کردهاند که به دلالت این حدیث، حقانیت و درستی عترت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و وجوب فرمانبرداری از آنها مسلّم است؛ یعنی مسلّم میگیرند که این حدیث شریف آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دو چیز را اثبات میکند: یکی اینکه اهلبیت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میزان حق و حقیقت و درستی هستند و راهشان راه خداست؛ و دیگر اینکه بر ما واجب است از ایشان فرمانبرداری کنیم. شما همین را در کتاب تفسیرت مینوشتی! احتیاجی هم نیست که بروید کتابها را بگردید؛ مرحوم میر حامد حسین هندی در کتاب عبقات الانوار زحمت کشیده و این مطلب را از کلام بسیاری از بزرگانشان نقل کرده؛[19] آنها مصر بر این امر هستند و لذا ادعا میکنند «ما (اهل سنت) هستیم که از اهلبیت طرفداری میکنیم؛ ماییم که شیعه اهلبیتیم»! یعنی ما که پیروان امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم را شیعه اهلبیت علیهم السلام نمیدانند!
حالا شما که این کتاب مفصل را نوشتهای و این همه مطالب اخلاقی و اجتماعی روز را آوردهای، یک مقدار هم در باب اهلبیت علیهم السلام مینوشتی و همین حرفهای خود عمریها را میآوردی! چرا اهمیت ندادی؟!
یکی از دوستان ما میگفت که با همین آقا تماس گرفتند و گفتند: یک کتاب چنین و چنان را میخواهیم چاپ کنیم؛ شما هم از ما حمایت کنید! او خودش که چنین کتابی ننوشته بود؛ در جواب اینها هم گفته بود: زنهار چاپ نکنید! چاپ نکنید! چاپ نکنید! شرایط فراهم نیست! حالا مگر کتاب چه بود؟ گفته بود: میخواهیم یک کتاب فارسی بنویسیم، با هیچ کس هم دعوا نداریم، فقط میخواهیم اثبات کنیم آقا حضرت ابوطالب، بالاترین حامی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، مسلمان از دنیا رفته! آیا این مطلب، اینقدر زنهار و هشدار دارد؟! مگر کجای دنیا میخواهد خراب شود؟ شما اعتقاد دارید کافر از دنیا رفته، من بررسی کردم دیدم که نه، مسلمان از دنیا رفته و میخواهم همین را ثابت کنم؛ کجای دنیا به هم میریزد که میگویید نکنید نکنید نکنید؟! پس میبینید که اهلبیت علیهم السلام چگونه مظلوم قرار گرفتهاند.
تطبیق اجمالی بحث بر آیه 112 سوره مائده
خلاصه اینکه مجموعه آیات قرآنی، از اول تا آخر، بیان مقامات و کمالات اهلبیت علیهم السلام است. در این آیات پایانی سوره مبارکه مائده هم خداوند تبارک و تعالی مقام حضرت عیسی علیه السلام را با تمام جهتهایش ذکر فرموده تا آیهای باشد در حق ولای آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و جهتهای مربوط به آن؛ یعنی این آیات پایانی سوره که نسبت به حضرت عیسی علیه السلام آمده، کاملاً منطبق است با همان آیاتی که در جاهای دیگر این سوره آمده و ولای امیرالمؤمنین علیه السلام را بیان کرده، مثل آیه ولایت[20] و آیه تبلیغ[21] و آیات دیگر. لذا عرض کردم حقّ این است که سوره مبارکه، مائده نامیده نشود.
جهل و ضعف بعضی از حواریون، به بیان ظاهر آیه
نام مائده، به اعتبار همین آیهای است که میفرماید: إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ؛[22] «و [ياد كن] هنگامى را كه حواريّون گفتند: "اى عيسى پسر مريم، آيا پروردگارت مىتواند از آسمان، خوانى براى ما فرود آوَرَد؟" [عيسى] گفت: "اگر ايمان داريد از خدا پروا داريد"». تا آنها چنین سؤال و درخواستی کردند، حضرت با سرعت فرمود: تقوای خدا را داشته باشید! چرا؟ چون اینها درظاهر، بزرگانِ گروندگان به حضرت عیسی علیه السلام هستند و دور حضرت را گرفتهاند، مثل اصحاب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که دور حضرت را گرفته بودند؛ اما یک دفعه اینطور میگویند! نمیگویند «آیا پروردگارت بر ما منت میگذارد که سفرهای برای ما فرود آورد؟»، بلکه میگویند «آیا پروردگارت میتواند این کار را بکند؟ آیا قدرت و قوت این کار را دارد؟». خیلی عجیب است!
دلالت آیه بر جهل و ضعف بعضی اصحاب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
همین مطلب را بیاورید و در اصحاب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پیاده کنید؛ نگویید: تمام صحابه قدیس بودهاند، تمامشان عالِم و فقیه بودهاند، تمامشان بزرگان عالَم بودهاند! نه، بیشترشان نفهمهای عالَم بودهاند، یعنی جزو آدمیزاد هم نمیشود حسابشان کنید! همین آیه، دلیل مطلب است؛ خدای متعال این آیه را برای همین آورده؛ بهتعبیری میفرماید: پیامبر ما! اصحاب تو هم مثل اصحاب حضرت عیسی علیه السلام هستند؛ آخر کارشان این است که میگویند «هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ...»! مثل اینکه دیدهاید گاهی میپرسند: آیا خدا میتواند یک سنگ بیافریند که خودش نتواند آن را بلند کند؟! بعد هم یکی میگوید میتواند، یکیمیگوید نمیتواند! مگر خدا را چطور حساب کردهاند که چنین سؤالی میپرسند و چنین جوابی میدهند؟! دیدهاید مثلاً یک انسان یک دستگاه فلزی خیلی بزرگ میسازد، اما خودش نمیتواند آن را بلند کند؛ از خدا و خلقت خدا هم چنین تصوری را دارند! خدا را این طرف فرض میکنند، این سنگ را هم آن طرف فرض میکنند؛ گویا خدا ـ العیاذ بالله ـ چیزهایی را سر هم میکند و چیزی خلق میکند، حالا مسئله این است که آیا میتواند چیزهایی را سر هم کند که خودش نتواند بلند کند یا نمیتواند!
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (PDF) (MP3)
[1]. (3) آلعمران: 81.
[2]. علل الشرائع، ج1، ص162.
[3]. الكافي، ج4، ص572.
[4]. (5) المائدة: 48.
[5]. الكافي، ج2، ص601.
[6]. تفسير القمي، ج1، ص246.
[7]. (20) طه: 115.
[8]. الكافي، ج1، ص416.
[9]. رجوع شود به: بحار الأنوار، ج26، ص267، «باب تفضيلهم علیهم السلام على الأنبياء و على جميع الخلق و أخذ ميثاقهم عنهم و عن الملائكة و عن سائر الخلق و أن أولي العزم إنما صاروا أولي العزم بحبهم صلوات الله عليهم».
[10]. «الحمد لله الواحد العدل، الحمد لله الذي تفرد بالكمال فكل كامل سواه منقوص و استوعب عموم المحامد و الممادح فكل ذي عموم عداه مخصوص الذي وزع منفسات نعمه بين من يشاء من خلقه و اقتضت حكمته أن نافس الحاذق في حذقه فاحتسب به عليه من رزقه و زوى الدنيا عن الفضلاء فلم يأخذها الشريف بشرفه و لا السابق بسبقه و قدم المفضول على الأفضل لمصلحة اقتضاها التكليف و اختص الأفضل من جلائل المآثر و نفائس المفاخر بما يعظم عن التشبيه و يجل عن التكييف...»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج1، ص3.
[11]. الأمالي (للمفيد)، ص286. این مضمون از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نقل شده است: «عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالَ: أَتَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام رَجُلٌ بِالْبَصْرَةِ بِصَحِيفَةٍ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ انْظُرْ إِلَى هَذِهِ الصَّحِيفَةِ فَإِنَّ فِيهَا نَصِيحَةً! فَنَظَرَ فِيهَا ثُمَّ نَظَرَ إِلَى وَجْهِ الرَّجُلِ فَقَالَ: إِنْ كُنْتَ صَادِقاً كَافَيْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً عَاقَبْنَاكَ وَ إِنْ شِئْتَ أَنْ نُقِيلَكَ أَقَلْنَاكَ. فَقَالَ: بَلْ تُقِيلُنِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! فَلَمَّا أَدْبَرَ الرَّجُلُ قَالَ: أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَمَا إِنَّكُمْ لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ وَ جَعَلْتُمُ الْوِلَايَةَ وَ الْوِرَاثَةَ حَيْثُ جَعَلَهَا اللَّهُ مَا عَالَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ لَا طَاشَ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ وَ لَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ فِي حُكْمِ اللَّهِ وَ لَا تَنَازَعَتِ الْأُمَّةُ فِي شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا عِلْمُ ذَلِكَ عِنْدَنَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ فَذُوقُوا وَبَالَ مَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ مَا اللَّهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »؛ الكافي، ج7، ص78.
[12]. نهج البلاغة، خطبه 173، ص247ـ248.
[13]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج9، ص328.
[14]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج3، ص6.
[15]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج3، ص98.
[16]. ابن ابی الحدید در باب تفکیک مسئله خلافت دنیایی از امور دینی، بحث مفصلی را از استادش نقیب نیز نقل میکند؛ رجوع شود به: شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج12، ص82 به بعد. همچنین رجوع شود به سلسله مباحث علمای ضاله، جلسات 9ـ16.
[17]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج3، ص98ـ99.
[18]. برای نمونه، رجوع شود به: الميزان في تفسير القرآن؛ الأمثل في كتاب الله المنزل؛ تفسير سورة الحمد (سید محمد باقر حکیم) و...
[19]. رجوع شود به: عبقات الأنوار، ج20، ص25، «اثبات دلالت حديث بر وجوب اتباع أهلبيت و استشهاد بر اين مطلب از گفتار علماى أهل سنت»
[20]. إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ؛ (5) المائدة: 55.
[21]. يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ ؛ (5) المائدة: 67.
[22]. (5) المائدة: 112.