نظم الهی آیات/ حضرت عیسی و روحالقدس جلسه 9 (115)
نظم الهی آیات/ حضرت عیسی علیه السلام و روحالقدس جلسه 9 (115)
آیه 119 سوره مائده، بیان احوال صادقان در روز قیامت و عدم ذکر کاذبان بهجهت بیارزشی آنان
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
بیان سیر مبدأ تا منتهای حضرت عیسی علیه السلام در آیات سوره مائده
در آیات مربوط به حضرت عیسی علیه السلام، خداوند تبارک و تعالی مبدأ وجود غیبی حضرت و همچنین مبدأ وجود شهادی ایشان را ذکر کرده. مطالبی که در این آیات شریفه آمده (از مواردی که در جلسه گذشته ذکر کردیم و موارد دیگری که هنوز دربارهاش صحبت نکردهایم)، بعضی به تفصیل ذکر شده (برخی با تفصیلِ بیشتر و برخی با تفصیلِ کمتر)، بعضی به اشاره، بعضی به لطیفه، بعضی هم به حقیقت. آنچه حقیقت است، دیگر از حیطه وجودی ما بیرون است، مگر آثار و صفاتش.
خلاصه در این آیات، خداوند متعال سیر زندگی حضرت عیسی علیه السلام در تمام مراحل حیاتش، از مبدأ وجودی حضرت ـ چه مبدأ غیبیاش و چه مبدأ شهادیاش، چه مبدأ عِلویاش و چه مبدأ سِفلیاش ـ تا منتهای وجودی حضرت را بیان فرموده. مبدأ وجودی حضرت عبارت است از مبدأ غیبی مادی و مبدأ غیبی صوری و مبدأ غیبی علت فاعلی و همینطور مبدأ شهادی این جهتهای سهگانه. سیر از مبدأ تا منتها هم عبارت است از سیر این جهتهای سهگانه در طول زندگی حضرت از مبدأ تا منتها. منتهای وجودی حضرت هم عبارت است از قیامت ایشان و رسیدن به مقام آشکاریِ کاملِ غایتِ وجودی ایشان؛ در جایگاهی به نام قیامت، تمام نهفتههای پنهانی الهی-خلقی از بدو وجود تا منتها که در علت غایی پنهان و پیچیده و نهفته بود آشکار و هویدا میشود. وقتی این غایت ـ که نتیجه آن سیر است ـ در آنجا آشکار شد، هر اقتضا و ثمرهای را که داشته باشد بر آن بار میشود؛ حالا این ثمره یا ورود به بهشت الهی است و یا ورود به دوزخ الهی. خداوند متعال در این آیات کریمه، این مجموعه مبدأ تا منتها را ذکر فرموده.
جامعیت آیات پایانی سوره مائده نسبت به تمام آیات قرآنی مربوط به حضرت عیسی علیه السلام
تمام آنچه خداوند متعال در دیگر آیات قرآن کریم درباره حضرت عیسی علیه السلام بیان فرموده، همگی درون همین سیری است که در این آیات ذکر شده. چرا؟ چون تمام آنها یا بیان مبدأ غیبی و شهادی آن بزرگوار است و یا بیان سیر این مبدأ غیب و شهادی است (با همه جهتهایی که دارند) به سوی منتها و غایت، و یا بیان غایت و نتیجه غایت است.
اینکه عرض میکنیم «نتیجه غایت» به این جهت است که هیچوقت در عالمْ غایتی نیست که غایت نداشته باشد؛ هر غایتی غایتی دارد و غایتش غایتی دارد و این سیر تمامشدنی نیست. اگر قیامت را غایت معرفی میکنیم، برای این است که در آنجا موقعیت این سیر، مشخص و هویدا میشود؛ یعنی در آنجا معلوم میشود که این سیر، به این بدو وجود غیبی و بدو وجود شهادی و تکامل وجود غیبی و تکامل وجود شهادی، با تمام جوانب و اطراف و شرایط و مقدمات و اقتضائاتی که داشته، به کجا رسیده و در نتیجه چه چیزی رخ داده؛ این امر در قیامت آشکار میشود، بهواسطه نامهای گوناگونی که روز قیامت دارد.
هرکدام از نامهایی که خداوند برای روز قیامت وضع فرموده، گویای شأنی از شؤون روز قیامت است؛ همه این شؤون، همه این جهتهای گوناگون، در آن روز به حکومت و عدل و فضل الهی آشکار میشود و جهتها مشخص میشود. وقتی جهتها مشخص شد، باز سیر تعطیل نمیشود، فیض الهی تعطیل نمیشود. وقتی فیض الهی تعطیل نشد، سیر مستفیض ادامه پیدا میکند؛ سیر آن کسانی که فیض و روزی الهی به آنها میرسد، ادامه پیدا میکند و هیچ وقت هم تمام نمیشود، حالا یا در بهشت و یا در دوزخ.
پس هر آنچه خداوند متعال در تمام آیات قرآن کریم درباره حضرت عیسی علیه السلام بیان فرموده، از این جهات بیرون نیست: یا مبدأ است، یا منتها است، یا سیر میان این مبدأ و منتها است. تمام این جهات را خداوند در این آیات پایانی سوره مبارکه مائده ذکر فرموده.
روحالقدس تا قیامت، مبدأ تا منتهای وجودی حضرت عیسی علیه السلام
اولین جایگاه غیبی الهی عِلوی نورانی حضرت عیسی علیه السلام، روحالقدس است؛ میفرماید: إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ ؛[1] «هنگامی که تو را با روحالقدس تأیید کردم». سیر حضرت، از این اولین جایگاه شروع میشود، به جایگاه شهادی میرسد، تا در مرحله آخر (در قیامت) به جایی میرسد که میفرماید: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ... ؛[2] «و [ياد كن] هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسى پسر مريم، آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاىِ خداوند بپرستيد؟...». از اینجا باز جلو میآید (اینها همه مربوط به روز قیامت است) تا میرسد به اینجا که میفرماید: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ؛[3] «اگر عذابشان كنى، آنان بندگان تو هستند و اگر بر ايشان ببخشايى، تو خودت عزیز و حكيمى». این آخرین جوابی است که حضرت عیسی علیه السلام در روز قیامت به خداوند متعال میدهد. از اینجا میرسد به آن جداشدنهای در روز قیامت، میرسد به آن جایی که تمام این سیرها مشخص میشود؛ میفرماید: قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ ؛[4] «خدا فرمود: "اين، روزى است كه صادقان را صدقشان سود بخشد." براى آنان باغهايى است كه از زير آن نهرها روان است. هميشه در آن جاوداناند. خدا از آنان خشنود است و آنان از او خشنودند. اين است رستگارى بزرگ».
اصالتدادن به اهل حق و ذکرنشدن اهل باطل در آیه مربوط به قیامت (آیه 119 سوره)
خداوند متعال در این آیه شریفه، اصالت کلام را در حقّ صادقان و راستگویان (اهل حقّ) قرار داده، همچنان که در اولین سوره از قرآنِ موجود، یعنی سوره مبارکه حمد، اصالت کلام را در حقّ اهل ایمان و انبیاء و اولیاء الهی قرار داده. کفار و مشرکین، پست و ضعیف و ناقص و بیارزشاند، حشو عالم هستند،[5] لذا قابل ذکر نیستند؛ آنها به همین اندازه ذکر میشوند که از باب مقابله، از باب «تعرف الأشياء بأضدادها»، مقامها و عظمتها و بزرگیهای اهل حق و هدایت و نور توحیدی خداوند متعال در پایینترین و کوچکترین جایگاههایشان آشکار شود.
قاعده «تعرف الأشياء بأضدادها» و جایگاه جریان آن
اینکه گفته میشود «تعرف الأشياء بأضدادها»، معنایش این است که هر چیزی در مقام صفتش، نه در مقام حقیقتش، به ضد خودش شناخته میشود. در مقام وصف است که «میز» و جدایی و خلاف رخ میدهد؛ جایی که خلاف رخ میدهد، آخرین جایگاه آشکارشدن جهتهای کمالی و جهتهای نقص و جداشدن آنها از یکدیگر است.
معنانداشتن «میز» و «خلاف» در مقام حقیقت
در مقام حقیقت، میز و جدایی و خلاف معنا ندارد. برای همین است که در حدیث عمران آمده: «قَالَ عِمْرَانُ: يَا سَيِّدِي هَلْ كَانَ الْكَائِنُ مَعْلُوماً فِي نَفْسِهِ عِنْدَ نَفْسِهِ؟ قَالَ الرِّضَا علیه السلام: إِنَّمَا يَكُونُ الْمَعْلَمَةُ بِالشَّيْءِ لِنَفْيِ خِلَافِهِ وَ لِيَكُونَ الشَّيْءُ نَفْسُهُ بِمَا نُفِيَ عَنْهُ مَوْجُوداً وَ لَمْ يَكُنْ هُنَاكَ شَيْءٌ يُخَالِفُهُ فَتَدْعُوهُ الْحَاجَةُ إِلَى نَفْيِ ذَلِكَ الشَّيْءِ عَنْ نَفْسِهِ بِتَحْدِيدِ مَا عَلِمَ مِنْهَا»؛[6] «عمران عرض کرد: سرورم، آیا آن موجود (خداوند) در خودش و نزد خودش معلوم بود؟ حضرت فرمود: جایگاه علم به یک چیز، برای نفی خلافش است و برای آن است که آن چیز به سبب آنچه از او نفی شده، موجود گردد؛ اما آنجا چیزی نیست که مخالف او باشد و نیازی باشد که او آن چیز را از خودش نفی کند و علمی که از خودش دارد را محدود کند». فرض کنید فقط شخص «زید» در عالم باشد؛ دیگر میز و امتیازی نیاز ندارد. خودش هست و خودش؛ از چه چیز میخواهد جدا شود؟ از چه چیز میخواهد امتیاز پیدا کند؟!
جریان قاعده در مقام صفات و ظهور بیرونی
اما اگر زید باشد و در برابرش عمرو هم باشد، دیگر میز لازم میشود. حالا آیا در ذات زید و عمرو، میز لازم میشود؟ نه، در صفات زید و عمرو لازم میشود. اگر صفتی آشکار میشود، باید میزی باشد تا معلوم شود آیا این صفت مال زید است یا مال عمرو. صفتی از عمر آشکار میشود، صفتی از زید آشکار میشود، حالا سومی میخواهد بفهمد که این صفت مال کدامشان است؛ در اینجا یک میز و امتیازی لازم است تا معلوم شود کدام صفت مال زید است و کدام مال عمرو. پس این میزها همه در مقام صفات است، در مقام ظهور شیء در بیرون است. این شیء ظهوری پیدا میکند، آن شیء هم ظهوری پیدا میکند، حالا ما میخواهیم این دو شیء را در دو ظهورشان (نه در ذاتشان) بشناسیم؛ وقتی میخواهیم در ظهورشان شناخت پیدا کنیم، هرکدام اسم و رسمی دارند؛ اینجا باید میز رخ دهد. جای «تعرف الأشياء بأضدادها» اینجاست.
شناختِ صفاتِ «خیر مطلق»، با شناخت صفاتِ «شرّ مطلق» و بالعکس
فرض کنید برای ما معلوم است که یک ذاتی اصل همه کمالات و ارزشها در عالم است؛ یعنی میدانیم که این ذات، ذات خیر و حقیقت و درستی است و همه خیرها و ارزشهای عالم مال اوست. البته نمیتوانیم به حقیقت این ذات پی ببریم، بلکه از باب خبر مُخبرِ صادق این را میدانیم. از طرف دیگر میدانیم که ذات دیگری عین شرّ و حقیقت شرّ است و همه شرّها و بدیها و زشتیها مال اوست. باز به حقیقت این ذات هم نمیتوانیم پی ببریم، بلکه از باب خبر مُخبرِ صادق میدانیم. حالا این دو در بیرون میخواهند از هم جدا شوند؛ جدایی این دو در بیرون، به وصفشان است. در اینجاست که وصف هرکدام بهواسطه وصف دیگری شناخته میشود؛ در اینجاست که صفت آن ذاتی که حقیقتِ خیر است، با صفت آن ذاتی که حقیقتِ شرّ است شناخته میشود. وقتی دیدیم که یکی از اینها جامع همه شرور است، وقتی فهمیدیم که جهل و نادانی و پستی و فساد و زشتی و قباحت و خباثت و... مال اوست، بلافاصله میفهمیم که طرف مقابلش دارای کمالات و ارزشهای ضد آن است، یعنی میفهمیم که علم و علو و صلاح و زیبایی و حسن و طهارت و... دارد. همینطور اگر اینطرف را به کمالاتش شناختیم و خیرات و خوبیهایی که از او سر میزند را یافتیم، بلافاصله میفهمیم که آن طرف تمام زشتیها و بدیهای ضدّ این کمالات را دارد.
پس در این وادی که وادی آشکاری و ظهور است، هر چیزی در مقام ظهور، به ضدش شناخته میشود. در اینجا، آن حقیقتی که خیر و درستی محض است، در وادی و جایگاهی ظاهر شده که آن ضدّش هم در همان وادی ظهور پیدا کرده؛ به همین مقدار، لازم است صفات آن ضدّ در این وادی، ذکر شود تا بهواسطه آشکارشدن زشتیها و بدیهای آن در این دایره و موطن و جایگاه و عرصه، کمالاتِ این خیر محض آشکار شود.
بررسی نیاز به میز و امتیاز در سیرهای سهگانه (حقیقتِ اهل حق؛ حقیقتِ اهل باطل؛ اختلاط)
این مطلب، همان است که اهلبیت علیهم السلام فرمودهاند سه تا سیر وجود دارد: سیرِ حقیقتِ اهل حق (1)؛ سیرِ حقیقتِ اهل باطل (2)؛ اختلاط این دو با یکدیگر، در عرصهای که هر دو با هم در آن عرصه اظهار وجود میکنند (3).[7] در این جایگاه سوم، لازم است این دو از یکدیگر جدا شوند، چون دو صفت در برابر هم و در یک جایگاه رخ داده؛ اینجاست که میخواهیم بفهمیم کدام صفت مال کدام طرف است.
معنانداشتن «میزِ میان حق و باطل» در حقیقتِ اهل حق و حقیقتِ اهل باطل
اما در جایگاهی که آن حقیقتِ حق و صدق و درستیِ محض میخواهد در جایگاه خودش با امثال خودش که همگی نور و کمال و عظمت و ارزشاند آشکار شود، دیگر نیازی به این میز نیست. بله، در اینجا فقط میزِ بزرگی و کوچکی لازم است؛ یعنی لازم است بدانیم کدام کوچک است و کدام بزرگ است و کدام بزرگتر است. در این مقامِ ذواتِ سلسله نورانی (نه در مقام صفات سلسله نورانی در برابر سلسله ظلمانی)، دیگر میزهای حق از باطل و صدق از کذب و درستی از نادرستی و حقیقت از غیرحقیقت و امثال اینها وجود ندارد، بلکه فقط میزهای بزرگی و کوچکی، و مولویت و عبدیت، و اصلبودن و فرعبودن و امثال آن هست. این وادی، یک سلسله است؛ هرکدام در جایگاه خودشان هستند و هیچ کدام جایگاه خود را رها نمیکنند و در جایگاه دیگری قرار نمیگیرند. جایگاهها در اینجا مطابق و مساوی با هویت ذوات است؛ پس در اینجا هیچ وقت اشتباه و اختلاط رخ نمیدهد، چون چیزی در جای غیر خودش قرار نمیگیرد؛ هر چیزی در جایگاه خودش است و همه چیز مرتب و منظم است و نیازی به این میزها وجود ندارد. همینطور در طرف شرّ و باطل و ظلمات و کذب و نادرستی.
لزوم میزِ به صفات، در جایگاه اختلاط
اما در جایی که این دو حقیقت با هم اختلاط پیدا میکنند، چیزی خودش را جای دیگری جا میزند و جایگاهها گم میشود. در اینجا، نیاز به میز هست تا آنهایی که جایگاه خودشان را حفظ کردهاند و از جایگاه خودشان تعدی نکردهاند و سلسله الهیهای که خدا قرارش داده بود را بر هم نزدهاند، از آنهایی که سلسله را بر هم زدهاند و جایگاهها را عوض کردهاند جدا شوند. در اینجاست که میز به صفات لازم میشود تا با آن میز، صفات خوب از صفات بد، و حق از باطل، و صدق از کذب، و... شناخته شوند.
روایت مفصل و ارزشمند امام باقر علیه السلام در بیان جایگاه اختلاط
همین است که امام باقر علیه السلام در بیان خلقت شیعه فرمودهاند که اگر این اختلاط نبود، شیعیان آن بزرگواران هم مانند ایشان میشدند و گناه و معصیتی از آنان سر نمیزد؛ ابو اسحاق لیثی میگوید:
«قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ علیه السلام: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَخْبِرْنِي عَنِ الْمُؤْمِنِ الْمُسْتَبْصِرِ إِذَا بَلَغَ فِي الْمَعْرِفَةِ وَ كَمَلَ هَلْ يَزْنِي؟ قَالَ اللَّهُمَّ لَا. قُلْتُ: فَيَلُوطُ؟ قَالَ: اللَّهُمَّ لَا. قُلْتُ: فَيَسْرِقُ؟ قَالَ: لَا. قُلْتُ: فَيَشْرَبُ الْخَمْرَ؟ قَالَ: لَا. قُلْتُ: فَيَأْتِي بِكَبِيرَةٍ مِنْ هَذِهِ الْكَبَائِرِ أَوْ فَاحِشَةٍ مِنْ هَذِهِ الْفَوَاحِشِ؟ قَالَ: لَا. قُلْتُ: فَيُذْنِبُ ذَنْباً؟ قَالَ: نَعَمْ هُوَ مُؤْمِنٌ مُذْنِبٌ مُلِمٌّ. قُلْتُ: مَا مَعْنَى مُلِمٍّ؟ قَالَ: الْمُلِمُّ بِالذَّنْبِ لَا يَلْزَمُهُ وَ لَا يَصِيرُ عَلَيْهِ. فَقُلْتُ: سُبْحَانَ اللَّهِ! مَا أَعْجَبَ هَذَا لَا يَزْنِي وَ لَا يَلُوطُ وَ لَا يَسْرِقُ وَ لَا يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ لَا يَأْتِي بِكَبِيرَةٍ مِنَ الْكَبَائِرِ وَ لَا فَاحِشَةٍ! فَقَالَ علیه السلام: لَا عَجَبَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَفْعَلُ ما يَشاءُ [8] وَ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ [9] فَمِمَّ عَجِبْتَ يَا إِبْرَاهِيمُ؟ سَلْ وَ لَا تَسْتَنْكِفْ وَ لَا تَسْتَحْيِ فَإِنَّ هَذَا الْعِلْمَ لَا يَتَعَلَّمُهُ مُسْتَكْبِرٌ وَ لَا مُسْتَحْيٍ! قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّي أَجِدُ مِنْ شِيعَتِكُمْ مَنْ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَقْطَعُ الطَّرِيقَ وَ يُخِيفُ السُّبُلَ وَ يَزْنِي وَ يَلُوطُ وَ يَأْكُلُ الرِّبَا وَ يَرْتَكِبُ الْفَوَاحِشَ وَ يَتَهَاوَنُ بِالصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الزَّكَاةِ وَ يَقْطَعُ الرَّحِمَ وَ يَأْتِي الْكَبَائِرَ! فَكَيْفَ هَذَا وَ لِمَ ذَاكَ؟ فَقَالَ علیه السلام: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَلْ يَخْتَلِجُ فِي صَدْرِكَ شَيْءٌ غَيْرُ هَذَا؟ قُلْتُ: نَعَمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أُخْرَى أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ! فَقَالَ علیه السلام: وَ مَا هُوَ يَا أَبَا إِسْحَاقَ؟ فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! وَ أَجِدُ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ مُنَاصِبِيكُمْ مَنْ يُكْثِرُ مِنَ الصَّلَاةِ وَ مِنَ الصِّيَامِ وَ يُخْرِجُ الزَّكَاةَ وَ يُتَابِعُ بَيْنَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ وَ يَحْرِصُ عَلَى الْجِهَادِ وَ يَأْثَرُ عَلَى الْبِرِّ وَ عَلَى صِلَةِ الْأَرْحَامِ وَ يَقْضِي حُقُوقَ إِخْوَانِهِ وَ يُوَاسِيهِمْ مِنْ مَالِهِ وَ يَتَجَنَّبُ شُرْبَ الْخَمْرِ وَ الزِّنَا وَ اللِّوَاطَ وَ سَائِرَ الْفَوَاحِشِ فَمِمَّ ذَاكَ وَ لِمَ ذَاكَ؟ فَسِّرْهُ لِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! وَ بَرْهِنْهُ وَ بَيِّنْهُ فَقَدْ وَ اللَّهِ كَثُرَ فِكْرِي وَ أَسْهَرَ لَيْلِي وَ ضَاقَ ذَرْعِي!
فَتَبَسَّمَ الْبَاقِرُ علیه السلام ثُمَّ قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! خُذْ إِلَيْكَ بَيَاناً شَافِياً فِيمَا سَأَلْتَ وَ عِلْماً مَكْنُوناً مِنْ خَزَائِنِ عِلْمِ اللَّهِ وَ سِرِّهِ! أَخْبِرْنِي يَا إِبْرَاهِيمُ كَيْفَ تَجِدُ اعْتِقَادَهُمَا؟ قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَجِدُ مُحِبِّيكُمْ وَ شِيعَتَكُمْ عَلَى مَا هُمْ فِيهِ مِمَّا وَصَفْتُهُ مِنْ أَفْعَالِهِمْ لَوْ أُعْطِيَ أَحَدُهُمْ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ذَهَباً وَ فِضَّةً أَنْ يَزُولَ عَنْ وَلَايَتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ إِلَى مُوَالاةِ غَيْرِكُمْ وَ إِلَى مَحَبَّتِهِمْ مَا زَالَ وَ لَوْ ضُرِبَتْ خَيَاشِيمُهُ بِالسُّيُوفِ فِيكُمْ وَ لَوْ قُتِلَ فِيكُمْ مَا ارْتَدَعَ وَ لَا رَجَعَ عَنْ مَحَبَّتِكُمْ وَ وَلَايَتِكُمْ وَ أَرَى النَّاصِبَ عَلَى مَا هُوَ عَلَيْهِ مِمَّا وَصَفْتُهُ مِنْ أَفْعَالِهِمْ لَوْ أُعْطِيَ أَحَدُهُمْ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ذَهَباً وَ فِضَّةً أَنْ يَزُولَ عَنْ مَحَبَّةِ الطَّوَاغِيتِ وَ مُوَالاتِهِمْ إِلَى مُوَالاتِكُمْ مَا فَعَلَ وَ لَا زَالَ وَ لَوْ ضُرِبَتْ خَيَاشِيمُهُ بِالسُّيُوفِ فِيهِمْ وَ لَوْ قُتِلَ فِيهِمْ مَا ارْتَدَعَ وَ لَا رَجَعَ وَ إِذَا سَمِعَ أَحَدُهُمْ مَنْقَبَةً لَكُمْ وَ فَضْلًا اشْمَأَزَّ مِنْ ذَلِكَ وَ تَغَيَّرَ لَوْنُهُ وَ رُئِيَ كَرَاهِيَةُ ذَلِكَ فِي وَجْهِهِ بُغْضاً لَكُمْ وَ مَحَبَّةً لَهُمْ.
فَتَبَسَّمَ الْبَاقِرُ علیه السلام ثُمَّ قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَاهُنَا هَلَكَتِ الْعَامِلَةُ النَّاصِبَةُ تَصْلى ناراً حامِيَةً * تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ [10] وَ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ قَالَ تَعَالَى: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُورا .[11] وَيْحَكَ يَا إِبْرَاهِيمُ أَ تَدْرِي مَا السَّبَبُ وَ الْقِصَّةُ فِي ذَلِكَ وَ مَا الَّذِي قَدْ خَفِيَ عَلَى النَّاسِ مِنْهُ؟ قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَبَيِّنْهُ لِي وَ اشْرَحْهُ وَ بَرْهِنْهُ! قَالَ يَا إِبْرَاهِيمُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ عَالِماً قَدِيماً خَلَقَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْ شَيْءٍ فَقَدْ كَفَرَ لِأَنَّهُ لَوْ كَانَ ذَلِكَ الشَّيْءُ الَّذِي خَلَقَ مِنْهُ الْأَشْيَاءَ قَدِيماً مَعَهُ فِي أَزَلِيَّتِهِ وَ هُوِيَّتِهِ كَانَ ذَلِكَ الشَّيْءُ أَزَلِيّاً بَلْ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا لَا مِنْ شَيْءٍ فَكَانَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى أَرْضاً طَيِّبَةً ثُمَّ فَجَّرَ مِنْهَا مَاءً عَذْباً زُلَالًا فَعَرَضَ عَلَيْهَا وَلَايَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَبِلَتْهَا فَأَجْرَى ذَلِكَ الْمَاءَ عَلَيْهَا سَبْعَةَ أَيَّامٍ طَبَّقَهَا وَ عَمَّهَا ثُمَّ أَنْضَبَ ذَلِكَ الْمَاءَ عَنْهَا فَأَخَذَ مِنْ صَفْوَةِ ذَلِكَ الطِّينِ طِيناً فَجَعَلَهُ طِينَ الْأَئِمَّةِ: ثُمَّ أَخَذَ ثُفْلَ ذَلِكَ الطِّينِ فَخَلَقَ مِنْهُ شِيعَتَنَا وَ لَوْ تَرَكَ طِينَتَكُمْ يَا إِبْرَاهِيمُ عَلَى حَالِهِ كَمَا تَرَكَ طِينَتَنَا لَكُنْتُمْ وَ نَحْنُ شَيْئاً وَاحِداً. قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا فَعَلَ بِطِينَتِنَا؟ قَالَ أُخْبِرُكَ يَا إِبْرَاهِيمُ. خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى بَعْدَ ذَلِكَ أَرْضاً سَبِخَةً خَبِيثَةً مُنْتِنَةً ثُمَّ فَجَّرَ مِنْهَا مَاءً أُجَاجاً آسِناً مَالِحاً فَعَرَضَ عَلَيْهَا وَلَايَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ: فَلَمْ تَقْبَلْهَا فَأَجْرَى ذَلِكَ الْمَاءَ عَلَيْهَا سَبْعَةَ أَيَّامٍ حَتَّى طَبَّقَهَا وَ عَمَّهَا ثُمَّ نَضَبَ ذَلِكَ الْمَاءَ عَنْهَا ثُمَّ أَخَذَ مِنْ ذَلِكَ الطِّينِ فَخَلَقَ مِنْهُ الطُّغَاةَ وَ أَئِمَّتَهُمْ ثُمَّ مَزَجَهُ بِثُفْلِ طِينَتِكُمْ وَ لَوْ تَرَكَ طِينَتَهُمْ عَلَى حَالِهَا وَ لَمْ يَمْزُجْ بِطِينَتِكُمْ لَمْ يَشْهَدُوا الشَّهَادَتَيْنِ وَ لَا صَلَّوْا وَ لَا صَامُوا وَ لَا زَكَّوْا وَ لَا حَجُّوا وَ لَا أَدَّوُا الْأَمَانَةَ وَ لَا أَشْبَهُوكُمْ فِي الصُّوَرِ وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَكْبَرَ عَلَى الْمُؤْمِنِ مِنْ أَنْ يَرَى صُورَةَ عَدُوِّهِ مِثْلَ صُورَتِهِ. قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا صَنَعَ بِالطِّينَتَيْنِ؟ قَالَ مَزَجَ بَيْنَهُمَا بِالْمَاءِ الْأَوَّلِ وَ الْمَاءِ الثَّانِي ثُمَّ عَرَكَهَا عَرْكَ الْأَدِيمِ ثُمَّ أَخَذَ مِنْ ذَلِكَ قَبْضَةً فَقَالَ هَذِهِ إِلَى الْجَنَّةِ وَ لَا أُبَالِي وَ أَخَذَ قَبْضَةً أُخْرَى وَ قَالَ هَذِهِ إِلَى النَّارِ وَ لَا أُبَالِي ثُمَّ خَلَطَ بَيْنَهُمَا فَوَقَعَ مِنْ سِنْخِ الْمُؤْمِنِ وَ طِينَتِهِ عَلَى سِنْخِ الْكَافِرِ وَ طِينَتِهِ وَ وَقَعَ مِنْ سِنْخِ الْكَافِرِ وَ طِينَتِهِ عَلَى سِنْخِ الْمُؤْمِنِ وَ طِينَتِهِ فَمَا رَأَيْتَهُ مِنْ شِيعَتِنَا مِنْ زِنًا أَوْ لِوَاطٍ أَوْ تَرْكِ صَلَاةٍ أَوْ صَوْمٍ أَوْ حَجٍّ أَوْ جِهَادٍ أَوْ خِيَانَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ مِنْ هَذِهِ الْكَبَائِرِ فَهُوَ مِنْ طِينَةِ النَّاصِبِ وَ عُنْصُرِهِ الَّذِي قَدْ مُزِجَ فِيهِ لِأَنَّ مِنْ سِنْخِ النَّاصِبِ وَ عُنْصُرِهِ وَ طِينَتِهِ اكْتِسَابَ الْمَآثِمِ وَ الْفَوَاحِشِ وَ الْكَبَائِرِ وَ مَا رَأَيْتَ مِنَ النَّاصِبِ مِنْ مُوَاظَبَتِهِ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ أَبْوَابِ الْبِرِّ فَهُوَ مِنْ طِينَةِ الْمُؤْمِنِ وَ سِنْخِهِ الَّذِي قَدْ مُزِجَ فِيهِ لِأَنَّ مِنْ سِنْخِ الْمُؤْمِنِ وَ عُنْصُرِهِ وَ طِينَتِهِ اكْتِسَابَ الْحَسَنَاتِ وَ اسْتِعْمَالَ الْخَيْرِ وَ اجْتِنَابَ الْمَآثِمِ فَإِذَا عُرِضَتْ هَذِهِ الْأَعْمَالُ كُلُّهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى قَالَ أَنَا عَدْلٌ لَا أَجُورُ وَ مُنْصِفٌ لَا أَظْلِمُ وَ حَكَمٌ لَا أَحِيفُ وَ لَا أَمِيلُ وَ لَا أَشْطُطُ أَلْحِقُوا الْأَعْمَالَ السَّيِّئَةَ الَّتِي اجْتَرَحَهَا الْمُؤْمِنُ بِسِنْخِ النَّاصِبِ وَ طِينَتِهِ وَ أَلْحِقُوا الْأَعْمَالَ الْحَسَنَةَ الَّتِي اكْتَسَبَهَا النَّاصِبُ بِسِنْخِ الْمُؤْمِنِ وَ طِينَتِهِ رُدُّوهَا كُلَّهَا إِلَى أَصْلِهَا فَإِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا عَالِمُ السِّرِّ وَ أَخْفَى وَ أَنَا الْمُطَّلِعُ عَلَى قُلُوبِ عِبَادِي لَا أَحِيفُ وَ لَا أَظْلِمُ وَ لَا أُلْزِمُ أَحَداً إِلَّا مَا عَرَفْتُهُ مِنْهُ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَهُ.
ثُمَّ قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام اقْرَأْ يَا إِبْرَاهِيمُ هَذِهِ الْآيَةَ! قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيَّةَ آيَةٍ؟ قَالَ قَوْلَهُ تَعَالَى قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ هُوَ فِي الظَّاهِرِ مَا تَفْهَمُونَهُ هُوَ وَ اللَّهِ فِي الْبَاطِنِ هَذَا بِعَيْنِهِ يَا إِبْرَاهِيمُ إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً ثُمَّ قَالَ أَخْبِرْنِي يَا إِبْرَاهِيمُ عَنِ الشَّمْسِ إِذَا طَلَعَتْ وَ بَدَا شُعَاعُهَا فِي الْبُلْدَانِ أَ هُوَ بَائِنٌ مِنَ الْقُرْصِ قُلْتُ فِي حَالِ طُلُوعِهِ بَائِنٌ قَالَ أَ لَيْسَ إِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ اتَّصَلَ ذَلِكَ الشُّعَاعُ بِالْقُرْصِ حَتَّى يَعُودَ إِلَيْهِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ كَذَلِكَ يَعُودُ كُلُّ شَيْءٍ إِلَى سِنْخِهِ وَ جَوْهَرِهِ وَ أَصْلِهِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَزَعَ اللَّهُ تَعَالَى سِنْخَ النَّاصِبِ وَ طِينَتَهُ مَعَ أَثْقَالِهِ وَ أَوْزَارِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِ فَيُلْحِقُهَا كُلَّهَا بِالنَّاصِبِ وَ يَنْزِعُ سِنْخَ الْمُؤْمِنِ وَ طِينَتَهُ مَعَ حَسَنَاتِهِ وَ أَبْوَابِ بِرِّهِ وَ اجْتِهَادِهِ مِنَ النَّاصِبِ فَيُلْحِقُهَا كُلَّهَا بِالْمُؤْمِنِ أَ فَتَرَى هَاهُنَا ظُلْماً أَوْ عُدْوَاناً قُلْتُ لَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ هَذَا وَ اللَّهِ الْقَضَاءُ الْفَاصِلُ وَ الْحُكْمُ الْقَاطِعُ وَ الْعَدْلُ الْبَيِّنُ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ هَذَا يَا إِبْرَاهِيمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ هَذَا مِنْ حُكْمِ الْمَلَكُوتِ قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَا حُكْمُ الْمَلَكُوتِ قَالَ حُكْمُ اللَّهِ حُكْمُ أَنْبِيَائِهِ وَ قِصَّةُ الْخَضِرِ وَ مُوسَى8 حِينَ اسْتَصْحَبَهُ فَقَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً افْهَمْ يَا إِبْرَاهِيمُ وَ اعْقِلْ أَنْكَرَ مُوسَى عَلَى الْخَضِرِ وَ اسْتَفْظَعَ أَفْعَالَهُ حَتَّى قَالَ لَهُ الْخَضِرُ يَا مُوسَى ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي إِنَّمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى مِنْ هَذَا وَيْحَكَ يَا إِبْرَاهِيمُ قُرْآنٌ يُتْلَى وَ أَخْبَارٌ تُؤْثَرُ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى مَنْ رَدَّ مِنْهَا حَرْفاً فَقَدْ كَفَرَ وَ أَشْرَكَ وَ رَدَّ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى.
قَالَ اللَّيْثِيُّ فَكَأَنِّي لَمْ أَعْقِلِ الْآيَاتِ وَ أَنَا أَقْرَأُهَا أَرْبَعِينَ سَنَةً إِلَّا ذَلِكَ الْيَوْمَ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَعْجَبَ هَذَا تُؤْخَذُ حَسَنَاتُ أَعْدَائِكُمْ فَتُرَدُّ عَلَى شِيعَتِكُمْ وَ تُؤْخَذُ سَيِّئَاتُ مُحِبِّيكُمْ فَتُرَدُّ عَلَى مُبْغِضِيكُمْ قَالَ إِي [وَ] اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَالِقُ الْحَبَّةِ وَ بَارِئُ النَّسَمَةِ وَ فَاطِرُ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ مَا أَخْبَرْتُكَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ مَا أَنْبَأْتُكَ إِلَّا الصِّدْقَ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ مَا اللَّهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ وَ إِنَّ مَا أَخْبَرْتُكَ لَمَوْجُودٌ فِي الْقُرْآنِ كُلُّهُ. قُلْتُ هَذَا بِعَيْنِهِ يُوجَدُ فِي الْقُرْآنِ؟ قَالَ نَعَمْ يُوجَدُ فِي أَكْثَرَ مِنْ ثَلَاثِينَ مَوْضِعاً فِي الْقُرْآنِ أَ تُحِبُّ أَنْ أَقْرَأَ ذَلِكَ عَلَيْكَ؟ قُلْتُ بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ الْآيَةَ. أَزِيدُكَ يَا إِبْرَاهِيمُ؟ قُلْتُ بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! قَالَ: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ أَ تُحِبُّ أَنْ أَزِيدَكَ قُلْتُ بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ شِيعَتِنَا حَسَنَاتٍ وَ يُبَدِّلُ اللَّهُ حَسَنَاتِ أَعْدَائِنَا سَيِّئَاتٍ وَ جَلَالِ اللَّهِ إِنَّ هَذَا لَمِنْ عَدْلِهِ وَ إِنْصَافِهِ لَا رَادَّ لِقَضَائِهِ وَ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ أَ لَمْ أُبَيِّنْ لَكَ أَمْرَ الْمِزَاجِ وَ الطِّينَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ قُلْتُ بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ اقْرَأْ يَا إِبْرَاهِيمُ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ يَعْنِي مِنَ الْأَرْضِ الطَّيِّبَةِ وَ الْأَرْضِ الْمُنْتِنَةِ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى يَقُولُ لَا يَفْتَخِرْ أَحَدُكُمْ بِكَثْرَةِ صَلَاتِهِ وَ صِيَامِهِ وَ زَكَاتِهِ وَ نُسُكِهِ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى مِنْكُمْ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ قِبَلِ اللَّمَمِ وَ هُوَ الْمِزَاجُ أَزِيدُكَ يَا إِبْرَاهِيمُ قُلْتُ بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ يَعْنِي أَئِمَّةَ الْجَوْرِ دُونَ أَئِمَّةِ الْحَقِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ خُذْهَا إِلَيْكَ يَا أَبَا إِسْحَاقَ فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمِنْ غُرَرِ أَحَادِيثِنَا وَ بَاطِنِ سَرَائِرِنَا وَ مَكْنُونِ خَزَائِنِنَا وَ انْصَرِفْ وَ لَا تُطْلِعْ عَلَى سِرِّنَا أَحَداً إِلَّا مُؤْمِناً مُسْتَبْصِراً فَإِنَّكَ إِنْ أَذَعْتَ سِرَّنَا بُلِيتَ فِي نَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ أَهْلِكَ وَ وُلْدِك»؛[12]
«به حضرت باقر علیه السلام عرض کردم: ای پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم! به من بگویید که مؤمن رهیافته، چون در معرفت به بلوغ رسد و کمال یابد، آیا زنا میکند؟ فرمود: نه! خداوندا هرگز! عرض کردم: لواط میکند؟ فرمود: خداوندا هرگز! عرض کردم: دزدی میکند؟ فرمود: نه. عرض کردم: شراب مینوشد؟ فرمود: نه. عرض کردم: یکی از این گناهان کبیره و یا یکی از این کارهای ناپسند را مرتکب میشود؟ فرمود: نه. عرض کردم: گناه میکند؟ فرمود: آری، چنین کسی مؤمنی است گناهکار که گاهگاه گناه میکند. عرض کردم: گاهگاه گناه میکند یعنی چه؟ فرمود: گاهگاه گناه میکند یعنی بسته به گناه نیست (که عادتش باشد) و بر آن ثبات و ماندگاری ندارد و بدان باز نمیگردد. عرض کردم: منزه است خدا! چقدر شگفت است که نه زنا میکند و نه لواط و نه دزدی و نه شرب خمر و هیچ گناه کبیره و کار ناپسندی را مرتکب نمیشود! حضرت فرمود: از کار خدا شگفتی نیست! براستی خداوند متعال (چنان است که در قرآن فرموده) "هر چه خواهد میکند" و (فرموده) "او از آنچه کند بازخواست نگردد و آنان هستند که بازخواست شوند"؛ از چه چیز به شگفت آمدی ای ابراهیم؟ بپرس و خودداری و حیا مکن که همانا این علم چنان است که خودبزرگبین و حیاکنندهای آن را نیاموزد! عرض کردم: براستی که من از شیعیان شما کسانی را سراغ دارم که شراب مینوشند و راهزنی میکنند و راهها را ناامن میکنند و زنا و لواط میکنند و ربا میخورند و کارهای ناپسند مرتکب میشوند و نسبت به نماز و روزه و زکات سستی میکنند و قطع رحم میکنند و گناهان کبیره انجام میدهند! پس چگونه است این و چرا چنین شود؟ حضرت فرمود: ای ابراهیم! آیا چیزی جز این هم هست که سینهات را به آشوب آورده باشد؟ عرض کردم: آری ای پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم! دیگری از این هم بزرگتر است! فرمود: آن چیست ای ابواسحاق؟ عرض کردم: ای پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم! از ناصبیان و دشمنان شما کسانی را سراغ دارم که نماز و روزهشان زیاد است و زکات میدهند و پشت سر هم حج و عمره بجا میآورند و بر جهاد حریصاند و کار نیک و صله رحم بجا میآورند و حقوق برادران دینی خود ادا میکنند و از مال خود به آنان یاری میرسانند و از شرب خمر و زنا و لواط و دیگر کارهای ناپسند اجتناب میکنند! این از کجاست و چرا چنین میشود؟ برایم تفسیرش کن ای پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و با برهان آشکارش فرما و روشنش ساز که به خدا سوگند فکرم بسیار مشغول گشته و خوابم را ربوده و توانم را گرفته!
پس حضرت تبسم کرد و فرمود: ای ابراهیم! بیانی شافی برای پرسشت (که آن را به روشنی پاسخ دهد) و علمی نهفته از گنجینههای علم و سرّ الهی را که به تو خواهم داد، دریاب! به من بگو ای ابراهیم که خودت اعتقاد آن دو دسته را چگونه مییابی؟ عرض کردم: ای پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم! دوستداران و شیعیان شما را، با وجود همان وضعیتی که از کارهایشان توصیف کردم، چنان مییابم که اگر به اندازه آنچه میان مشرق و مغرب است به یکی از آنان طلا و نقره داده شود تا دست از ولایت و محبت شما بردارد و به ولایت و محبت غیر شما روی آرد، چنین نکند هرچند در راه شما با شمشیرها بر فرق سرش زنند! و اگر در راه شما کشته شود، بازنایستد و از محبت و ولایت شما برنگردد! و همچنین ناصبیان را، با وجود همان اوصافی که از کارهایشان بیان کردم، چنان میبینم که اگر به اندازه آنچه میان مشرق و مغرب است به یکی از آنان طلا و نقره داده شود تا از محبت طاغوتها و موالات آنان دست بردارند و به موالات شما روی آرند، چنین نکنند و دست (از مرامشان) برندارند، هرچند در راه آن طاغوتها، با شمشیرها بر فرق سرش زنند! و اگر در راه آنان کشته شود، بازنایستد و (از راهش) برنگردد و (همچنین چناناند که) اگر یکی از آنان منقبت و فضیلتی درباره شما بشنود، به خاطر نفرتی که به شما و محبتی که به آن طاغوتها دارد، از آن فضیلت شما به نفرت آید و رنگش متغیر گردد و کراهت آن در چهرهاش نمایان شود.
حضرت علیه السلام تبسم کرد و سپس فرمود: ای ابراهیم! اینجاست که آن عملکنندگانِ به تعب افتاده (که خداوند در قرآن بیان فرموده) به هلاکت افتادند (که خداوند فرموده) "به آتشی سوزان افتند و از چشمهای داغ نوشند"؛ و به همین خاطر است که خداوند فرموده: "به هرگونه کاری که کردهاند به پیش میآییم و آن را گردی پراکنده میسازیم". اى ابراهيم! آيا مىدانى سبب و داستان آنچه گفتی چیست و چه چیز از آن بر مردمان نهان گشته؟ عرض كردم: اى فرزند رسولخدا! برايم بيانش كنيد و شرحش دهید و برهانش را بفرمایید. حضرت فرمودند: اى ابراهيم! خداوند تبارک و تعالى، عالم و قديم بوده و اشياء را از هيچ آفريده و هر کس گمان برد که خداوند اشياء را از چيزى آفريده، به او كفر ورزيده؛ چون اگر بنا باشد خداوند اشیاء را از چیزی آفریده باشد که در مقام ازلیت و هویت خدا همراه با او باشد، آن چیز هم ازلی خواهد بود! بلكه حق تعالى تمام اشياء را از هيچ آفريده. از جمله آنچه خدای متعال آفریده، زمینی پاک است که سپس آن را شكافت و از درونش آب زلال و صاف و شيرين را بيرون آورد، پس ولايت ما اهلبيت: را بر آن زمین عرضه كرد و آن هم پذيرفتش. سپس حق تعالى آن آب را هفت روز بر روى زمين جارى ساخت تا تمام آن را فرا گرفت. بعد آب را برد و پس از آن مقدارى از گل روى زمين را برداشت و آن را گل ائمه: قرار داد و بعد تهمانده آن گل را برداشت و از آن شيعيان ما را آفريد، و اگر گل شما را اى ابراهيم به حال خود مىگذاشت، همان طورى كه گل ما را به حال خود گذاشت، البته شما و ما يک چيز مىشديم. عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! با گل ما مگر خداوند چه كرد؟ فرمودند: خواهم گفت یا ابراهیم. خداوند متعال بعد از آن (زمین طیب و آب گوارا)، زمين شور و ناپاک و متعفّنى را آفريد، آن را شكافت و آبى بدمزه و بدبو و شور از آن بيرون آورد، سپس ولايت ما اهلبیت: را بر آن عرضه داشت، و آن نپذيرفت، آن آب را بر زمين براى هفت روز جارى ساخت تا تمام آن را فرا گرفت، سپس آب را برد و پس از آن مقدارى از آن گل را برداشت و از آن طاغيان و پيشوايانشان را آفريد. بعد با تهنشين گل شما، آن را ممزوج كرد و اگر گل آنها را به حال خود مىگذاشت و با گل شما ممزوج نمىكرد، هرگز بر زبان خود شهادتين جاری نمیکردند، نماز نمىخواندند، روزه نمىگرفتند، زكات نمىدادند، حجّ به جا نمىآوردند، و امانت را به صاحبش ردّ نمىنمودند و در صورتها شباهتى به شما نداشتند، و هيچ چيز بر مؤمن گرانتر از اين نيست كه دشمنش را به صورت خود ببيند. عرض كردم: اى فرزند رسولخدا! با اين دو گل چه شد؟ فرمود: اين دو را با آب اوّل (آب شيرين و گوارا) و دوّم (آب شور بدمزه و متعفّن) ممزوج كرد، بعد آن گل را ماليد مثل ماليدن پوست، پس از آن يک مشت از آن را برداشت و فرمود "اين به طرف بهشت باشد و باكى نيست"، بعد مشتى ديگر برداشت و فرمود "اين به طرف آتش و دوزخ باشد و باكى ندارم"، سپس آن دو را مخلوط نمود؛ لذا هم از سنخ و طینت مؤمن بر سخن و طینت کافر افتاد و هم از سنخ و طینت کافر بر سنخ و طینت مؤمن افتاد. پس آنچه از زنا یا لواط یا ترک نماز یا ترک روزه یا ترک حجّ یا ترک جهاد یا خيانت و يا هر كبيرهاى از كبائر که از شیعیان ما میبینی، بدان كه ناشى است از طينت و عنصر ناصب كه با طينت مؤمن ممزوج گرديده، چون اقتضای سخن و عنصر و طينت ناصبی، اكتساب مآثم و فواحش و كبائر است. و آنچه از مواظبت بر نماز و روزه و زكات و حجّ و جهاد و دیگر ابواب نیکی که از ناصبی میبینی، ناشى از طينت و سنخ مؤمن است كه با طينت ناصبى ممزوج شده، چون اقتضای سنخ و عنصر و طينت مؤمن، اكتساب حسنات و به كار گرفتن اسباب خير و اجتناب از مآثم است. وقتى اين اعمال بر حق تبارک و تعالى عرضه شود، گوید: من عدلی هستم که هیچ جور و ستم نمىكنم، منصفی هستم که هیچ ظلمی را روا نمىدارم، حاكمی هستم که در حكم خود جور نكرده و از درستی ميل به خطا ننموده و از حق و واقع دور نمىشوم؛ اعمال زشتی كه مؤمن مرتكب شده، ملحق به سنخ ناصب و طينتش كنيد و اعمال حسنه و پسنديدهای كه ناصبى كسب نموده، به سنخ مؤمن و طينت وى ملحق سازيد؛ تمام اين افعال را به اصل خود برگردانيد، من خداوندى هستم كه معبودى غير از او نيست، آگاه به آشكار و نهان هستم، من بر دلهاى بندگانم مطّلع هستم، جور و ظلم نكردهام و احدى را ملزم به فعلى نكردهام مگر به آنچه قبل از آفرينشش از او سراغ دارم.
سپس امام باقر علیه السلام فرمودند: اى ابراهيم! اين آيه را بخوان. عرض كردم: اى فرزند رسولخدا! كدام آيه را؟ فرمود: "يوسف گفت: پناه به خدا كه ما جز آنكه متاع خود را نزد او يافتهايم ديگرى را بگيريم، كه اگر چنين كنيم، بیشک ستمکاریم" اين فرموده حق تعالى در ظاهر همان معنايى را دارد كه از آن مىفهميد و به خدا سوگند در باطن عيناً همین موضوع سخن ماست. اى ابراهيم! قرآن ظاهر و باطن دارد، محكم و متشابه دارد، ناسخ و منسوخ دارد. سپس فرمود: اى ابراهيم! به من بگو، خورشيد وقتى طالع مىشود و شعاع نورش در شهرها و بلاد ظاهر مىگردد، آيا اين شعاع از قرص آفتاب جداست يا به آن متّصل است؟ عرض كردم: در حال طلوع و بروزش، از آن جداست. حضرت فرمود: آيا وقتى غروب مىكند و از انظار مخفى مىگردد، مگر نه اين است كه شعاع به قرص متصل میشود و به آن بر میگردد؟ عرض كردم: آرى. فرمود: همینطور هر چيزى به سنخ و اصل خودش باز مىگردد، لذا وقتى قيامت بهپا شود، خداوند عزّ و جلّ سنخ ناصب و طينت او را با وزر و وبالهایش از مؤمن جدا کرده و تمام را به ناصب ملحق مىسازد و سنخ مؤمن و طينت او را نیکیها و ابواب خير و اجتهادش از ناصب جدا کرده و تمام را به مؤمن ملحق مىسازد؛ حال آیا تو در اينجا ظلم و ستم مىبينى؟ عرض كردم: خير اى فرزند رسولخدا! فرمودند: به خدا سوگند! اين قضاوتی است جداکننده میان حقّ و باطل، و حکمی است قاطع و حتمى، و عدالتی است آشکار و روشن، "او از آنچه انجام مىدهد سؤال نشود، و این بندگاناند که سؤال مىشوند". اى ابراهيم! اين حكم "حقّی است از ناحيه پروردگارت، و تو از شکكنندگان در آن مباش"، اين حکمِ ملکوت است. عرض كردم: اى فرزند رسولخدا! حكم ملکوت چيست؟ فرمود: حكم خدا، حكم پیامبرانش، حکمِ همان قصّه خضر و موسى8 زمانى كه موسى علیه السلام خواست با خضر علیه السلام همراه باشد و خضر علیه السلام به موسی علیه السلام گفت: "تو هرگز نمىتوانى كه با من صبر پيشه كنى و چگونه صبر توانى كرد بر چيزى كه اصلاً از آن آگهى نيافتهاى". اى ابراهيم! بفهم و تعقّل كن! موسى علیه السلام بر خضر علیه السلام انكار كرد و افعال او را شنيع و منكر دانست تا اين كه خضر علیه السلام به او گفت: اى موسى! من از پيش خودم اين افعال را انجام ندادم، بلكه به دستور حق تعالى بوده است. اى ابراهيم! قرآنی است که تلاوت می شود و اخباری است که از جانب حق عزّ و جلّ نقل میشود؛ كسى كه يک حرف از آن را ردّ كند كافر و مشرک است و بر خداى عزّ و جلّ ردّ كرده است.
گویا من معنای این آیات را تا آن روز نفهمیده بودم، حال آنكه چهل سال بود آنها را مىخواندم! عرض كردم: اى فرزند رسولخدا! این چقدر عجيب است! اعمال حسنه و كردار نيک دشمنان را مىگيرند و به شيعيان شما مىدهند و در مقابل، اعمال زشت دوستان شما را اخذ كرده و بر مبغضين شما رد مىكنند! حضرت فرمودند: آرى، قسم به خدايى كه معبودى غير از او نيست و شكافنده دانه و آفريننده انسان و ايجادكننده زمين و آسمان است، جز حق به تو خبر ندادم و جز راست به تو نگفتم؛ خدا ظلم به بندگانش نمىكند، او ظلّام نسبت به عباد نيست، و براستی آنچه به تو خبر دادم تمامش در قرآن آمده. عرض كردم: اين مطلب عيناً در قرآن آمده؟ فرمود: بلى، در بيش از سى مورد از قرآن آمده، آيا دوست دارى بر تو آياتش را قرائت كنم؟ عرض كردم: بلى، اى فرزند رسولخدا! حضرت فرمود: خداوند متعال مىفرمايد: "و كافران به اهل ايمان گفتند: شما طريقه ما را پيروى كنيد، ما بار خطاهاى شما را ما به دوش مىگيريم؛ در صورتى كه آنها دروغ مىگويند و هرگز بار گناهانشان را به دوش نگيرند؛ بیشک بارهای خودشان و بارهایی غیر بارهای خودشان، بر دوششان خواهد بود"؛ آيا باز هم برایت بگويم؟ عرض كردم: آرى اى فرزند رسولخدا! فرمودند: "تا آنكه آنان در نتيجه انكار روز قيامت، بار سنگينى گناه خود را با بار گناه كسانى كه از جهل گمراهشان كردند به دوش نهند، آگاه باشيد که چه بد باری است که به دوش میکشند"؛ آيا دوست داری باز هم برایت بگویم؟ عرض كردم: آرى اى فرزند رسولخدا! حضرت فرمودند: "پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند كه خداوند در حق بندگان بسيار مهربان است"؛ مقصود اين است كه خداوند اعمال زشت شيعيان ما را به حسنات و افعال پسنديده تبديل فرموده و اعمال حسنه دشمنانمان را به سيّئات و كردارهاى زشت مبدّل مىنمايد و قسم به جلال حق که اين از عدل و انصاف بارى تعالى بوده و براى قضا و حكم الهى ردّى نبوده و او سميع و عليم است. سپس امام علیه السلام فرمودند: آيا از قرآن برايت راجع به امر مزاج و دو طينت مؤمن و مخالف شاهد نياورم؟ عرض كردم: آری اى فرزند رسولخدا! حضرت فرمودند: اى ابراهيم! بخوان: "آنان كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مىكنند مگر آنكه «لممى» از آنها سر زند، مغفرت پروردگارت بسيار وسيع است و خدا به حال شما بندگان آگاهترست، زيرا او شما را از خاک زمين آفريده"؛ يعنى از زمين طيب و پاک و از زمين متعفّن و ناپاک. "و خودستايى نكنيد، او كه آفريننده است، داناتر است به حال کسی که تقوا پیشه کند"؛ هيچ يک از شما به كثرت نماز و روزه و زکات و حجش افتخار نکند، زيرا خداى متعال به پرهيزكاران از شما داناترست، و اين گونه خودستايىها از لمم محسوب مىشود كه مربوط به مزاج است. آيا باز هم برایت بگويم؟ عرض كردم: آرى اى فرزند رسولخدا! حضرت فرمودند: "همانطور که شما را در اوّل بيافريد، ديگر بار به سويش باز آييد؛ گروهی هدایت یافته و گروهی ضلالت برا آنان محقق گشته، براستی که آنان شیاطین را اولیاء خود گرفتند نه خدا را" یعنی ائمه و پيشوايان جور را اولیاء گرفتند نه پيشوايان حقّ و عادل را "و گمان مىكردند كه به راست هدايت يافتهاند". ای ابواسحاق! اين مطلب و معانى را درياب؛ به خدا سوگند! اينها از احاديث گرانبها و شريفه و باطن اسرار ما و از گنجهاى نهانى خزائن ماست، برگرد و احدى را بر اسرار ما مطّلع مكن، مگر مؤمنى كه مستبصر باشد، که اگر سرّ ما را فاش سازی، در خود و مال و اهل و فرزندت به بلا دچار گردی».
در این جایگاهِ اختلاط است که لازم است گفته شود: وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ ؛[13] «و امروز جدا شوید ای مجرمان». در اینجاست که لازم است گفته شود: يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ الْأَقْدامِ ؛[14] «مجرمان از سیمایشان شناخته شوند و از پیشانی و پایشان بگیرند».[15]
میزِ میان اصل و فرع: وضوح در سلسله حق و لزومِ امتیاز در سلسله باطل
پس در سلسله عقل و سلسله نور و سلسله کمال، نیازی به امتیازات درستی و نادرستی وجود ندارد. البته در این سلسله، تمایز میان اصل و فرع بودن و مولا و عبد بودن و عالی و سافل بودن وجود دارد، ولی چون جایگاهها عوض نمیشود و هیچ اصل و فرعی و هیچ مولا و عبدی خود را در جای دیگری قرار نمیدهد، نیازی به امتیاز و جداسازی وجود ندارد. اما در سلسله باطل، در سلسله زشتی، در سلسله مجرمون، نیاز به امتیاز [در رتبه] وجود دارد؛ چرا؟ [چون در آنجا اگرچه تمایز درستی و نادرستی وجود ندارد و تمام سلسله باطل و ظلمت است، ولی تعدی از جایگاه وجود دارد و امتیاز در اصل و فرع لازم است.]
داستان خلقت عقل و جهل و بیان تعدّی جهل از جایگاهش
ماجرای خلقت عقل و جهل، که در روایات اهلبیت علیهم السلام آمده، بسیار عظیم است و کل سلسله عالم خلقت الهی از اول تا آخر را فرا گرفته است.
اطاعت عقل در دو مقام (اقبال قبل ادبار؛ اقبال بعد ادبار)
خداوند متعال در دو جایگاه به عقل دستور داده:
در یک جایگاه، خداوند فرمود «أَقْبِلْ؛ روی کن» و عقل هم فوراً و بلافاصله رو کرد، «فَأَقْبَلَ». بعد خداوند فرمود «أَدْبِرْ؛ پشت کن» و عقل هم بلافاصله فرمان برد و پشت کرد، «فَأَدْبَرَ». محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت میکند که فرمودند: «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَ لَا أَكْمَلْتُكَ إِلَّا فِيمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ»؛[16] «وقتی خداوند عقل را آفرید، او را به سخن آورد و سپس به او فرمود "روی آور" پس روی آورد و سپس به او فرمود "روی گردان" پس روی گرداند؛ سپس فرمود: به عزت و جلالم سوگند که هیچ خلقی نیافریدهام که از تو در نزدم محبوبتر باشد و تو را کامل نگردانم مگر در آن کس که دوستش میدارم؛ آگاه باش که من تنها تو را فرمان میدهم و باز میدارم و تنها تو را عقاب میکنم و پاداش میدهم». این در یک جایگاه است.
در جایگاه دوم، خداوند اول به عقل فرمود «أَدْبِرْ؛ پشت کن» و عقل هم بلافاصله فرمان برد و پشت کرد، «فَأَدْبَرَ». بعد خداوند فوراً فرمود «أَقْبِلْ؛ روی کن» و عقل هم بلافاصله فرمان برد و رو کرد، «فَأَقْبَلَ». سماعه بن مهران از امام صادق علیه السلام روایت میکند که فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِي»؛[17] «خداى عزوجل عقل را که اولین مخلوق از روحانیان است از نور خويش و از طرف راست عرش آفريد، پس بدو فرمود "روی گردان" و او روی گرداند، سپس فرمود "روی آور" و او روی آورد. پس خداى تبارک و تعالى فرمود: تو را به عظمت آفریدم و بر تمام آفريدگانم کرامت بخشيدم»
میبینید که عقل در هر دو جایگاه، کاملاً وظیفه خودش را انجام داد و سر مویی مخالفت نکرد. در آن دسته فرمایشات اهلبیت علیهم السلام که اول اقبال را فرمودهاند، کاملاً فرمان برد و تمام شد. در آن دسته دیگر فرمایشات اهلبیت علیهم السلام هم که ادبار را فرمودهاند، کاملاً فرمان برد و تمام شد. پس سه مطلب رخ داد: اول بالا رفت، بعد پایین آمد، باز دو مرتبه بالا رفت؛ لذا یک ادبار رخ داد و دو اقبال. این عقل، با تمام جهات وجودی و صفات وجودی و کمالات وجودی و متعلقات وجودی خودش، بکماله فرمان برد. در اینجا نیازی به میز نیست؛ اینجا همه چیز سر جای خودش است.
نافرمانی جهل و تعدّی او از جایگاهش
اما در جایگاه دستور به جهل، اینطور نبود. خداوند اول به جهل فرمود «أَدْبِرْ؛ پشت کن» و جهل هم بلافاصله فرمان برد و پشت کرد، «فَأَدْبَرَ». بعد خداوند فرمود «أَقْبِلْ؛ روی کن» ولی جهل فرمان نبرد و رو نکرد، «فَلَمْ يُقْبِلْ». در این نافرمانی، اختلاط رخ داد.
به فرموده آن بزرگوار، معمولاً انسانها این جمله دوم حدیث را اشتباه معنا میکنند. اینکه به جهل گفته میشود «أَدْبِرْ؛ پشت کن»، یعنی چه؟ اینکه بعد به او گفته میشود «أَقْبِلْ؛ روی کن»، یعنی چه؟ میخواهیم این جملات را معنا کنیم و مصداق بیرونیاش را به دست آوریم؛ جهل در کجا بود که خدا به او فرمود "پشت کن"؟ وقتی پشت کرد، به کجا رفت که خدا به او فرمود "رو کن" و رو نکرد؟ این امر در چه جایگاهی رخ داد؟ اگر انسان در دایره مفهوم گیر کند، به جایی نمیرسد؛ باید به دایره حقیقت برسد.
آن بزرگوار میفرماید: ادبار جهل، عبارت است از پشت کردن به جایگاه حقیقت خودش، به سمت جایگاه عقل، به ادعا. جایگاه وجودیجهل کجاست؟ همان مقام پستی و بیارزشی. وقتی ادبار کرد، به آن جایگاه پشت کرد؛ به سمت کدام جایگاه رفت؟ به سمت جایگاه عقل. خداوند این بستر را برای جهل فراهم کرد. البته این «أَدْبِرْ؛ پشت کن» و «أَقْبِلْ؛ روی کن» که خدا فرموده، قول به لسان نیست، بلکه حقیقتی است که همیشه در کل مجموعه عالم الهی جریان دارد. خلاصه از طرف خداوند، بسترها آماده شد تا این جهل سیر ادبار کند، یعنی از جایگاه وجودی خودش که پستی و بیارزشی است، برود به سمت جایگاهی که درستی و کمالات و مقامات است. این جهل، سیر کرد و به این سمت آمد. حالا خداوند تبارک و تعالی به او میگوید: «أَقْبِلْ؛ روی کن»؛ یعنی روی کن به همان سمتی که بودی، روی کن به همان سمتی که مال خودت است؛ در این سمتی که مال خودت و جایگاه خودت نیست، نمان و مدّعی آن مشو! برو به سمت خودت. اما جهل، اقبال نمی کند، برنمیگردد. بیان سادهای که انسان در بیرون بتواند بفهمد، این است.
اطاعت محض سلسله نور و دوامِ سیرهای سهگانه
خداوند متعال به آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و در پرتو حضرت، به آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و بعد به کل سلسله عالمِ بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام، این دو جمله را فرمود؛ یعنی دستور داد: همه شما (شما سلسله نور، شما سلسله عقلانی) روی کنید به سمت بندگی من و خضوع و خشوع در برابر من؛ همه شما رویِ خضوع و خشوع و انقیاد کنید به سمت علوّ من. همه این سلسله، بلافاصله روی کردند. در این رویکردن، سفر «مِن الخَلق إلى الحق» را انجام دادند؛ از خلق به سوی خالق، سفر کردند. وقتی این سفر به کمال خودش رسید، خداوند به آنها فرمود: برگردید به سمت خلق، برگردید به سمت پایین. باز همه این سلسله، بلافاصله برگشتند و سفر «مِن الحَقّ إلى الخَلق» را انجام دادند.
این رفتوبرگشتها همیشه هست؛ امیرالمؤمنین علیه السلام همیشه در اقبال اولی است و همیشه در ادبار است و همیشه در اقبال دومی است؛ اینها علیالدوام هست و یک آن از حضرت گرفته نمیشود. اگر آنی «اقبال» از حضرت گرفته شود، اگر آنی سیر «مِن الخَلق إلى الحَقّ» از حضرت گرفته شود، معنایش این است که بندگی خدا از او گرفته میشود، معنایش این است که خضوع و خشوع در برابر خداوند از او گرفته میشود! در حالی که بهخاطر همین خضوع و خشوع و انقیاد و عبودیت در برابر خداوند است که امیرالمؤمنین علیه السلام امیرالمؤمنین است؛ بهخاطر همین که حضرت مرتب روی به سوی خداوند دارد است که امیرالمؤمنین علیه السلام است. همینطور اگر آنی «ادبار» از حضرت گرفته شود، اگر آنی سیر «مِن الحَقّ إلى الخَلق» از حضرت گرفته شود، معنایش این است که ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام که ولایت الله است از ایشان گرفته شده، معنایش این است که ولیالله بودن از حضرت گرفته شده، «سرپرست خداوند در همه خلق بودن» از حضرت گرفته شده، معنایش این است که «برطرف کردن احتیاجات خلق» و «رساندن روزیهای خلق» و «رساندن خلقِ خلق» و «رساندنِ حیاتها» و «رساندن موتها» از حضرت گرفته شده، معنایش این است که رابطه حضرت با خلق قطع میشود و این یعنی دیگر خلقی باقی نمیماند، دیگر شیعهای و محبی و دوستی و دشمنی باقی نمیماند. پس هر دو سیر باید علیالدوام باشد. حالا حضرت این سیر «مِن الحَقّ إلى الخَلق» را بهطور کمال انجام دادند؛ آیا این سیر ادبار همینطور بلانهایت باشد و به پایین برود؟ ثم ماذا؟ نه، حضرت باید برگردد، باید برگشت به خدا کند؛ لذا اقبال دوم رخ میدهد.
پس این سه تا سیر، علیالدوام هست. اقبال اول علیالدوام هست و حضرت به این اقبال، ولیالله میشود. ادبار هم علی الدوام هست که عبارت است از همان ولیالله بودن حضرت بر خلق. اقبال دوم هم علی الدوام هست که عبارت است از اقبالِ عبودیت خود حضرت با خلق به سمت الله تبارک و تعالی. ادبار بعدی هم علیالدوام «مِن الحَقّ إلى الخَلق» هست. این سفر إلی ما شاء الله ادامه دارد، «مِن الخَلق إلى الحَقّ»، «في الحَقّ بالحقّ»، «مِن الحقّ إلى الحقّ»، «في الخَلق إلى الحقّ بالحقّ». این سه سفر، سفر اول به طرف بالا و سفر دوم به طرف پایین و سفر سوم باز به طرف بالا، علیالدوام دارد رخ میدهد.
در این سفر، دائماً و کاملاً سیر دارد عملی میشود و هر چیزی سر جای خودش است؛ چون این طرف اجحاف نمیکند، چون این طرف هیچ خلافی انجام نمیدهد، چون این طرف خلاف خواسته خدا انجام نمیدهد و تمامش به اذن خداوند است.
معنای فرمانبرداری جهل در ادبار و نافرمانیاش در اقبال
اما در سمت جهل، خلاف انجام میشود. فقط در یک جا است که فرمانبرداری میشود، آن هم در ادبار است. خداوند بسترها را در بیرون آماده کرد تا کسانی که خودشان میدانستند لیاقت ندارند در جایگاه دیگری قرار بگیرند، به ادعا به آن سمت بروند؛ در اینجا، فرمانبرداری کردند. اولی میدانست قابلیت آن را ندارد که یک هزارمِ یک رکعت نماز بتواند امام جماعت سلمان6 و ابوذر6 شود، میدانست قابلیت آن را ندارد که یک جزء از هزارهزار جزءِ یک آن را پا روی منبر رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بگذارد، اما از جایگاه خودش ادبار میکند، به جایگاه خودش قناعت نمیکند. اگر در همان جایگاه خودش میماند، خداوند در همان جا روزیهایش را به او میرساند، در همان جا همه چیزش را به او میداد، در همان جا حیات داشت؛ ولی این قناعت را ندارد، بلکه علیالدوام در زیادهروی و تجاوز و اعتداء است. خلاصه این ادبار را انجام میدهد و به این جایگاه میآید. حالا خداوند به او میفرماید: «أَقْبِلْ؛ روی کن»؛ برگرد به جای اول خودت؛ من این بستر را آماده کردم تا تو را امتحان کنم؛ توان و شرایط و اطراف و مقدمات را برای این ادبار تو از جایگاهت فراهم کردم تا تو را امتحانت کنم و ببینم چطور جواب میدهی؛ حالا در این طرف نمان و برگرد! اما او بر نمیگردد و سر همان ادعای خودش باقی میماند. این است که خداوند در قرآن میفرماید: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً ؛[18] «ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم؛ پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند، و انسان آن را برداشت؛ راستى که او ستمگرى نادان بود».[19]
عالم اختلاط و لزوم امتیاز باطل از حق
اینجاست که اختلاط رخ میدهد؛ اینجاست که نیاز به میز و امتیاز وجود دارد تا جایگاههای دروغین از جایگاههای راستین جدا شوند. این میزها، میز حق و باطل است. خدا نفرموده «ای مؤمنان، از هم امتیاز پیدا کنید»؛ کجای قرآن چنین چیزی را دیدهاید؟ اما فرموده: وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ ؛[20] «و امروز جدا شوید ای مجرمان». فرموده: يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ الْأَقْدامِ ؛[21] «مجرمان از سیمایشان شناخته شوند و از پیشانی و پایشان بگیرند». فرموده که این دسته مجرمان، از آن دسته جدا شوند.[22] چرا به اینها فرموده؟ چون اینها بودند که خراب کردند و جایگاهها را بر هم زدند. اگر یک شیعه هم دچار گناهی شد، اینها دچار گناهش کردند؛ اگر یک شیعه هم دچار جرمکردن و ستمکردن شد، اینها سبب شدند؛ لذا آن شیعه هم عرضاً در جایگاه خودش به خطا رفت و آن را گم کرد.
پیروی از اهلبیت علیهم السلام، حقیقتِ وجودیِ شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام
جایگاه یک شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام چیست؟ یعنی جایگاه آن نور مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام که در یک موجود قرار میگیرد چیست؟ جایگاهش این است که فقط به امر خدا حرکت کند، چون آن نور فقط به امر خدا حرکت میکند. حضرت فرمودند: «أَلَا إِنَّا خُلِقْنَا أَنْوَاراً وَ خُلِقَتْ شِيعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ ذَلِكَ النُّورِ فَلِذَلِكَ سُمِّيَتْ شِيعَةً؛[23] آگاه باشید که ما نورهایی آفریده شدیم و شیعیان ما از شعاع آن نور آفریده شدند و به همین خاطر است که شیعه نامیده گشتند».[24] برای همین است که در مقام تکلیف هم فرمودهاند: «إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ شَيَّعَنَا، وَ اتَّبَعَ آثَارَنَا، وَ اقْتَدَى بِأَعْمَالِنَا؛[25] براستی که شیعه ما کسی است که ما را مشایعت کند و پیرو آثار ما باشد و به اعمال ما اقتدا ورزد».[26] اصلاً شیعه یعنی صرف مشایعت اهلبیت علیهم السلام. لذا فرمودند «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا؛[27] دروغ گفته هر آنکس خود را شیعه ما پندارد، حال آنکه به شاخه غیر ما چنگ زده است» یا فرمودند: «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا؛[28] دروغ گفته کسی که گمان کند با ماست در حالی كه به فروع (شاخههای) غیر ما چنگ زده است»؛[29] یعنی این محبّ ما به همین اندازه دروغ میگوید، چون جایگاه آن نور ما که در او قرار گرفته، این نیست که سراغ فرع دشمنان ما برود، بلکه باید سراغ فرع ما بیاید، حالا یا آن فرعی که ما مستقیماً به خودش دادهایم، یا آن فرعی که همان برادر کناردستش است. خداوند در قرآن فرموده إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ ؛[30] «برادرانه بر تختهایی روبروی یکدیگر نشستهاند»؛ اینها همگی فرع اهلبیت علیهم السلام هستند. پس معنای شیعه این است. آن شیعهای که جا عوض میکند و متعلق به فرع غیر میشود، خطایش از آنجا آمده. لذا خداوند میز را در حق کفار و مشرکین و ملحدین فرموده.
قیامت، جایگاه جدایی باطل از حق و خلوص اهل آن دو
قیامت جایگاه جدایی است؛ این میزها در آنجا رخ میدهد. آنجا میزهای اهل حق، خودش واضح و روشن است؛ اهل حق، خودشان پشت سر همدیگر هستند؛ اصلاً جا عوض نشده که احتیاج به میز و جدایی باشد، اصلاً دوئیتی رخ نداده که احتیاج به میز و جدایی باشد؛ همگی سلسله یک نور و یک حقیقتاند و هرکدام هم در جایگاه خودشان هستند و هیچ کدام با دیگری معارضه نمیکنند و خود را در جایگاه دیگری نشان نمیدهند که خطا و اشتباه شود. مثالش نور قوی خورشید و نور ضعیف شعاعش است؛ آیا نور قوی در خورشید، با این نور ضعیفی که در زمین است، به گونهای هستند که جای خود را گم کنند و هر کدام در جای دیگری قرار بگیرند تا نیازی به میز باشد؟ نه، هر کدام در جایگاه خودشان هستند و واضحاند؛ اگر کسی چشم بصیرت داشته باشد و نگاه کند، میبیند که هرکدام در جایگاه خودشان هستند. پس میز، مال آن طرف است.
خداوند متعال قیامت را برای رسیدن به غایت قرار داده. آن غایت هم این است که میزها رخ میدهد و اهل باطل و مجرمون سر جای خودشان میروند، بهطور خالصی که دیگر ذرهای از صفات اهل حق و از نتایج و ثمرات اهل حق در آنجا نیست و این باطل، دیگر خالص شده است. اما آیا در خلوص خودش توقف پیدا میکند؟ نه، علیالدوام جلو میرود. لذا خداوند در مورد اهل دوزخ فرموده: فَذُوقُوا فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً ؛[31] «پس بچشيد كه جز عذاب، هرگز [چيزى] بر شما نمىافزاييم». و فرموده: الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ ؛[32] «كسانى كه كفر ورزيدند و از راه خدا باز داشتند به [سزاى] آنكه فساد مىكردند عذابى بر عذابشان مىافزاييم».[33] اینها مرتب در عذاب جلو میروند. همینطور آیا در بهشت توقف رخ میدهد؟ نه، اهل بهشت هم علیالدوام در نور بعد نور و کمال بعد کمال و عبودیت بعد عبودیت جلو میروند.[34] اما در عین حال، آنجا همه چیز سر جای خودش قرار گرفته.
پس نیاز به میز، از جانب کفار و مشرکین و در حققیت از جانب همان جهل کلی است؛ خداوند متعال، قوت و اختیاری در جهل کلی قرار داد تا بتواند از جای خودش تجاوز کند. خداوند در اهل حق هم این قوت و قدرت را قرار داد، ولی اهل حق آنقدر بندگی و خضوع و خشوعشان نسبت به حق قوی بود و آنقدر حق در آنها فراگیر شد که هیچ وقت جا را عوض نکردند، بلکه وظایف خودشان را بهطور کمال انجام دادند و به سوی حق و درستی جلو رفتند. ولی آن طرف که مجرمون هستند، به طرف نادرستی رفتند. لذا آنها حشو عالماند.
بنابراین میز در جایگاهی است که حق و باطلی و اهل حق و اهل باطلی هست، در جایگاهی است که نفس امارهای هست و کاره است و عقلی هم هست و کاره است و میانشان اختلاط رخ میدهد، در جایگاهی است که نور و ظلمتی هست و میانشان اختلاط رخ میدهد؛ اما از اینجا که بالا رفت، دیگر نیازی به میز نیست.
حشوبودنِ اهل باطل، با وجود کثرت در عددشان
تمام جهنم و تمام کفار و مشرکینی که در آنجا هستند، نسبت به بهشت و نورانیت و مقامات عالیه عالم، ذرهای در مقابل میلیارد هم نیست؛ تمام جهنم و جهنمیان، هرچه هم زیاد باشند، نسبت به بهشت و بهشتیان، هرچه هم کم باشند، اصلاً قابل ذکر نیست؛ چرا؟ چون قابل ذکر بودن، به تعداد نیست، بلکه به حقیقت است. جهنم از غضب است و غضب هم از درون رحمت است؛ رحمت، اصالت عالم است و غضب، فرعیت عالم است و برای آشکارشدن ارزش رحمت است. پس اهل باطل و اهل ظلمت، به همین اندازه آشکار میشوند که مقام اهل حق و اهل نور عالم آشکار شود. مقامشان در کجا آشکار شود؟ در عظمتِ علوشان؟ نه، در این پایین، در این مقام اعراض جسمانی.
سوره مبارکه فاتحه و ذکر اهل باطل به طفیل اهل حق
بهخاطر همین است که در سوره مبارکه حمد، اهل باطل به طفیل اهل حق ذکر میشوند. سوره مبارکه حمد، بیان سه مقام است: مقام توحید الهی؛ مقام اولیای الهی؛ مقام پیروان اولیای الهی. در مقام اول، کمالات الهیه را بیان میکند. در مقام دوم، کمالات اولیای الهی را بیان میکند. مقام سوم هم عبارت است از بیان کمالات بندگان خاضع و خاشع اولیای الهی که علیالدوام از خدا میخواهند اولیائش را از آنها نگیرد و آنها را از اولیائش جدا نکند. بعد برای اینکه یک صفت از صفات بسیار کوچک و پایین اولیای الهی را بیان کند، یک جنبه سلبی را میآورد و میفرماید: غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ . این جنبه سلبی را برای چه فرموده؟ برای اینکه در این مقام، جایگاهها مشخص شود. این، جایگاه اهل باطل است. پس میبینید که خداوند آنها را به طفیلِ اهل حق ذکر کرده و به آنها اصالت نداده.
اجمال تمام قرآن در سوره مبارکه فاتحه
در تمام آیات قرآن همینطور است؛ حتی در آن جاهایی که قرآن کریم به صراحت از اهل باطل سخن گفته، باز هم ذکرشان به طفیل اهل حق و برای آشکار شدن کمالی از مقامات پایینی اهل حق است. میدانید در بسیاری از آیات قرآن کریم، به صراحت درباره اهل دوزخ و عذاب سخن گفته شده؛ ولی همه اینها به همان حقیقت سوره مبارکه حمد برگشت میکند. همه قرآن، در سوره مبارکه حمد است؛[35] پس همان تفصیلی که در تمام قرآن آمده، به گونه اجمال در سوره حمد بیان شده و همان اجمالی که در سوره حمد آمده، به گونه تفصیل در بقیه قرآن بیان شده.
وصف توحید الهی، اولین و عظیمترین سخن در سوره مبارکه
در سوره مبارکه حمد، بالاترین و عظیمترین و واضحترین و کثیرترین جملههایی که به کار رفته، درباره خداوند متعال است. از همان اول که میگویید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، درباره خداست. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ، درباره خداست. الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، درباره خداست. مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ، درباره خداست. میبینید تا اینجا همه آیات، وصف توحید الهی است. پس در سوره مبارکه حمد، که اجمال همه قرآن کریم است، وصف توحید الهی حرف اول را میزند.
میدانید که تقریباً تمام مفسرین درباره این سوره مبارکه سخن گفتهاند؛ چه آن کسانی که در دایره افکار و خیالات خودشان حرکت میکردند، چه آن کسانی که در دایره کوچک و ساده و ظاهری حرکت میکردند، چه آن کسانی که در دایره معنویت حرکت میکردند، (مقصودم حرکتهای علمی آنهاست؛ در اینجا کاری به حق و باطلشان ندارم)، میبینید که هر گروهی، در سوره حمد سخن دارند؛ لذا کثیرترین تفسیر، به همین سوره مبارکه اختصاص دارد. در عین حال، هنوز کسی نتوانسته یک معنای جامع و کامل (کامل و جامع در نزد ما) در این آیات بگوید.
بیان اجمالی و تفصیلی رابطه خلق و خالق در سوره مبارکه
بعد از وصف توحید الهی، بلافاصله رابطه بین خلق و خالق میآید؛ میفرماید: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ . چون این رابطه میآید، به مرحله دوم و سوم میرسد. همه خلق، خاصیتش این است که عبد خداست. کدام خلق؟ همان «عالمین» که در اول سوره فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ . اینجا مقام ربوبیت خدایی است؛ خداوند عالمین را تربیت میکند و جلو میبرد. پس این عالمین تربیت میشوند، چون ربّ دارند. این عالمین که تربیت میشوند، برای غایتی تربیت میشوند؛ آن غایت چیست؟ روز جزا است؛ لذا میفرماید: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ . پس با کلمه رَبِّ الْعالَمينَ و با کلمه مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ، اجمالِ ابتدا و انتهای هر خلقی بیان میشود، از این ابتدای سیری که خداوند او را خلق میکند و شروع به تربیتش میکند (تربیتهای گوناگونی که هست) تا آخری که به روز جزا میرسد و نتیجه این تربیتها و ربوبیتها آشکار میشود. وقتی این اجمال رابطه بین خلق و خالق از مبدأ وجودی تا منتهای خلق بیان شد، آن وقت خاصیت خلق و صفات خالق بیان میشود.
میفرماید: إِيَّاكَ نَعْبُدُ . هویت خلق، این است که خدا را میپرستد. اصلاً کسی نمیتواند غیر خدا را عبادت کند؛ عبادت غیر خدا، شدنی نیست؛ غیر خدا، عبادتکردنی نیست. لذا عبادتهای غیر عبادت خدا، دروغین است؛ چون معنا ندارد. برای همین است که در روز قیامت، همه معبودها عبادتکنندگانشان را انکار میکنند و میگویند: اینها دروغ میگویند؛ کجا ما را میپرستیدند؟! هواهای خودشان را پرستیدهاند، دنبال خودشان رفتهاند.[36] «عبودیت»، یک حقیقت است که جایگاه خودش را دارد و در هر جایی نمیتواند رخ دهد. اگر هم خداوند فرموده لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ ،[37] برای این است که شدنی نیست، دروغ است، حقیقت عبادت در آنجا رخ نمیدهد.
پس در إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ سخن از رابطه میان خلق و خالق است. این رابطه، در آیات الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ به اجمال بیان شده؛ اولش «ربّ» است و آخرش «مالک» است، اولش «عالمین» است و سیر است و آخرش «یوم الدین» است و جزاست. وقتی این اجمال آمد، مرحله بعد را [بیان میکند که عبارت است از تفصیل خصوصیت خلق و خصوصیت خالق در این رابطه.]
در این سیر، توشهای میخواهیم. این ربوبیت، باید توشه بدهد؛ این ربّ است و باید به عالمین توشه بدهد. اگر توشه به عالمین ندهد، اگر خوراک به عالمین ندهد، دیگر عالمینی وجود ندارد و همه عدم صرف و پوچ محضاند؛ پس باید بدهد. چگونه باید بدهد؟ باید به مقتضای آنها بدهد. مقتضای آنها چیست؟ إِيَّاكَ نَعْبُدُ است؛ این است که به سمت خدا بروند. إِيَّاكَ نَسْتَعينُ است؛ خداوند باید بدهد.
بیان دو جایگاه اولیای الهی و ذکر اهل باطل به طفیل آنان
وقتی قرار باشد این رابطه عبودیت بین خلق و خالق رخ دهد، وقتی قرار باشد خضوع خلق و استعانت آنها از خالق و اعانه خالق رخ دهد، اولیاء به میان میآیند. پس حرف اول در سوره مبارکه عبارت است از توحید الهی و حرف دوم عبارت است از اولیای الهی. میفرماید: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ * صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ . خداوند در این آیات، اولیای الهی را در دو جایگاه بیان میکند: یک جایگاه، کسانی هستند که عرض میکنند: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ؛ اینها پیروان اولیای الهی هستند. یک جایگاه هم عبارت است از الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ . اینجا دو طرف باید ذکر شود. طرف اول را خداوند با تصریح بیان فرموده: صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ . اما آن طرف را به حالت سلبی و فرعی و غیر اصالتی و غیر مرادی و غیر حقیقی ذکر کرده: غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ .
از طرف دیگر، ما میدانیم که سوره فاتحة الكتاب جامع تمام قرآن است و تمام قرآن در آن آمده است؛ پس در تمام قرآن، بیان حقایق به همان گونهای است که در این سوره به اجمال آمده. در این سوره مبارکه، اولین جایگاه را توحید دارد، دومین جایگاه را رابطه میان خلق و خالق دارد، سومین جایگاه را اولیای الهی دارد، چهارمین جایگاه را پیروان اولیای الهی دارد، پنجمین جایگاه را هم ـ که آخرین جایگاه است ـ دشمنان الهی یعنی الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ و الضَّالِّينَ دارد. این جایگاه آخر، به گونه غیر حقیقی و به عنوان حشو عالم ذکر شده؛ در روز قیامت هم همینگونه است؛ امتیاز هم مال اینهاست.
جمعبندی بحث
در این آیات مربوط به حضرت عیسی علیه السلام هم خداوند متعال از آن مبدأ شروع کرده و تا منتها را بیان فرموده. حالا وقتی به منتها رسیده، دیگر طرف اهل باطل را ذکر نکرده. چرا؟ چون اینجا جایگاه وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ [38] است؛ چون آنها حشوند و قابل ذکر نیستند. عرض کردم تعداد را رها کنید. مثلاً فرض کنید در روی زمین، یک میلیارد سوسک باشد و یک ولیّ خدا؛ آیا غیر از این است که تمام این زمین در اختیار این ولیّ خدا است و در تمام این زمین اصالت با ولیّ خدا است و آن سوسکها هم اگر راه میروند به طفیل ولیّ خدا راه میروند؟ آیا میشود بهخاطر اینکه سوسکها عددشان بیشتر است، بگویید آنها اصلاند؟! یک ولیّ خدا در این عالم بود و آن هم حضرت ابراهیم علیه السلام بود؛ خداوند در حقّش میفرماید: إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ ؛[39] «براستی که ابراهیم، امّتی مطیع خدا و حقگرا بود و از مشرکان نبود». امام فرمودند که اگر یک نفر دیگر همراه ابراهیم علیه السلام بود، خدا او را هم ذکر میکرد.[40] در قوم حضرت ابراهیم علیه السلام، حضرت خودش تنها بود؛ اما حقیقت، ابراهیم علیه السلام است؛ همه چیز ابراهیم علیه السلام است؛ دیگران همگی طفیل حضرت هستند، لذا اگر مقابله و مخالفت کنند، همگی هلاک میشوند.
در آخر این سوره مبارکه مائده هم خداوند فقط طرف حق را فرموده و آن طرف را به مفهوم بیان کرده: قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ ؛[41] «خدا فرمود: "اين، روزى است كه صادقان را صدقشان سود بخشد." براى آنان باغهايى است كه از زير آن نهرها روان است. هميشه در آن جاوداناند. خدا از آنان خشنود است و آنان از او خشنودند. اين است رستگارى بزرگ». کاذبین چطور؟ کذبشان به آنان فایده نمیرساند، پس به آنها زیان میزند. خداوند اینگونه سوره را تمام کرده. بعد هم برای اینکه ملک خود بر همه را ثابت کند و بفرماید که از آن مبدأ حضرت عیسی علیه السلام تا منتهای حضرت عیسی علیه السلام در ید قدرت خودش هست، فرموده: لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ؛[42] «فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست از آنِ خداست، و او بر هر چيزى تواناست».
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (PDF) (MP3)
[1]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛ (5) المائدة: 110.
[2]. وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ * ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٍ ؛ (5) المائدة: 116ـ117.
[3]. (5) المائدة: 118.
[4]. (5) المائدة: 119.
[5]. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ و هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيق»؛ نهج البلاغة، حکمت 143، ص495ـ496. همچنین در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که فرمودند: «يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ»؛ الكافي، ج1، ص34. در نقل دیگر آمده: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: النَّاسُ اثْنَانِ عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ وَ الْهَمَجُ فِي النَّارِ»؛ الخصال، ج1، ص39. همچنین رجوع شود به: بصائر الدرجات، ص8، «باب أن الناس يغدون على ثلاثة عالم و متعلم و غثاء و أن الأئمة من آل محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم هم العلماء و شيعتهم المتعلمون و سائر الناس غثاء».
[6]. عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص169ـ170.
[7]. برای نمونه: «عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ النَّبِيِّينَ مِنْ طِينَةِ عِلِّيِّينَ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ وَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ وَ جَعَلَ خَلْقَ أَبْدَانِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ وَ خَلَقَ الْكُفَّارَ مِنْ طِينَةِ سِجِّينٍ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ فَخَلَطَ بَيْنَ الطِّينَتَيْنِ فَمِنْ هَذَا يَلِدُ الْمُؤْمِنُ الْكَافِرَ وَ يَلِدُ الْكَافِرُ الْمُؤْمِنَ وَ مِنْ هَاهُنَا يُصِيبُ الْمُؤْمِنُ السَّيِّئَةَ وَ مِنْ هَاهُنَا يُصِيبُ الْكَافِرُ الْحَسَنَةَ فَقُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ وَ قُلُوبُ الْكَافِرِينَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ»؛ الكافي، ج2، ص2. در این باره، روایت ابواسحاق لیثی نیز در ادامه میآید. همچنین رجوع شود به: المحاسن، ج1، ص136، «باب اختلاط الطينتين».
[8]. (3) آل عمران: 40.
[9]. (21) الأنبیاء: 23.
[10]. (88) الغاشية: 4ـ5.
[11]. (25) الفرقان: 23.
[12]. علل الشرائع، ج2، ص606ـ610.
[13]. (36) یس: 59.
[14]. (55) الرحمن: 41.
[15]. در دیگر آیات قرآن نیز از این امتیاز و انفکاک سخن گفته شده؛ برای نمونه: ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ ؛ (3) آلعمران: 179. لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ ؛ (8) الأنفال: 37. وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرينَ * وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ ؛ (30) الروم: 12ـ14. لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ * رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً * فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ * وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ ؛ (98) البينة: 1ـ4.
[16]. الكافي، ج1، ص10.
[17]. «عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِيهِ فَجَرَى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا. قَالَ سَمَاعَةُ: فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِي. قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَكْبَرْتَ فَلَعَنَهثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ يَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِي بِهِ فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي قَالَ قَدْ رَضِيتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً»؛ الكافي، ج1، ص21ـ22.
[18]. (33) الأحزاب: 72.
[19]. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ قَالَ الْوَلَايَةُ؛ أَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا كُفْراً بِهَا وَ عِنَاداً، وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ وَ الْإِنْسَانُ الَّذِي حَمَلَهَا أَبُو فُلَانٍ»؛ بصائر الدرجات، ص76. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا قَالَ الْأَمَانَةُ الْوَلَايَةُ وَ الْإِنْسَانُ أَبُو الشُّرُورِ الْمُنَافِقُ»؛ معاني الأخبار، ص110. همچنین رجوع شود به روایات ذیل آیه شریفه در: البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص198ـ502.
[20]. (36) یس: 59.
[21]. (55) الرحمن: 41.
[22]. آیات دیگر: وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرينَ * وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ ؛ (30) الروم: 12ـ14. لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ * رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً * فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ * وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ ؛ (98) البينة: 1ـ4. در آیات دیگر نیز میفرماید: ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ ؛ (3) آلعمران: 179. لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ ؛ (8) الأنفال: 37.
[23]. «عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: قُلْتُ لِمَوْلَانَا الصَّادِقِ علیه السلام مَا كُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ؟ قَالَ علیه السلام: كُنَّا أَنْوَاراً نُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ نُقَدِّسُهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ الْمَلَائِكَةَ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَبِّحُوا فَقَالَتْ أَيْ رَبَّنَا لَا عِلْمَ لَنَا فَقَالَ لَنَا سَبِّحُوا فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِيحِنَا؛ أَلَا إِنَّا خُلِقْنَا أَنْوَاراً وَ خُلِقَتْ شِيعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ ذَلِكَ النُّورِ فَلِذَلِكَ سُمِّيَتْ شِيعَةً فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ الْتَحَقَتِ السُّفْلَى بِالْعُليَا ثُمَّ قَرَّبَ مَا بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ»؛ بحار الانوار، ج26، ص350.
[24]. در روایات دیگر نیز این مضمون آمده؛ برای نمونه: «قَالَ أَميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ. فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! كَيْفَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ علیه السلام: لِأَنَّا خُلِقْنَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا فَهُمْ أَصْفِيَاءُ أَبْرَارٌ أَطْهَارٌ مُتَوَسِّمُونَ نُورُهُمْ يُضِيءُ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ كَالْبَدْرِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ»؛ بحار الانوار، ج25، ص21. «عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ تَفَرَّدَ فِي وَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ عِتْرَتَهُ علیهم السلام ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً وَ أَسْكَنَهَا فِي ذَلِكَ النُّورِ وَ أَسْكَنَهُ فِي أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ احْتَجَبَ بِنَا عَنْ خَلْقِهِ فَمَا زِلْنَا فِي ظِلِّ عَرْشِهِ خَضْرَاءَ مُسَبِّحِينَ نُسَبِّحُهُ وَ نُقَدِّسُهُ حَيْثُ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ وَ لَا عَيْنَ تَطْرِفُ ثُمَّ خَلَقَ شِيعَتَنَا وَ إِنَّمَا سُمُّوا شِيعَةً لِأَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا»؛ بحار الانوار، ج25، ص23.
[25]. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لَا يَضُرُّ مَعَهَا شَيْءٌ مِنَ السَّيِّئَاتِ وَ إِنْ جَلَّتْ إِلَّا مَا يُصِيبُ أَهْلَهَا مِنَ التَّطْهِيرِ مِنْهَا بِمِحَنِ الدُّنْيَا، وَ بِبَعْضِ الْعَذَابِ فِي الْآخِرَةِ إِلَى أَنْ يَنْجُوَ مِنْهَا بِشَفَاعَةِ مَوَالِيهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ. وَ إِنَّ وَلَايَةَ أَضْدَادِ عَلِيٍّ وَ مُخَالَفَةَ عَلِيٍّ علیه السلام سَيِّئَةٌ لَا يَنْفَعُ مَعَهَا شَيْءٌ إِلَّا مَا يَنْفَعُهُمْ بِطَاعَاتِهِمْ فِي الدُّنْيَا بِالنِّعَمِ وَ الصِّحَّةِ وَ السَّعَةِ، فَيَرِدُونَ الْآخِرَةَ وَ لَا يَكُونُ لَهُمْ إِلَّا دَائِمُ الْعَذَابِ. ثُمَّ قَالَ: إِنَّ مَنْ جَحَدَ وَلَايَةَ عَلِيٍّ لَا يَرَى الْجَنَّةَ بِعَيْنِهِ أَبَداً إِلَّا مَا يَرَاهُ بِمَا يَعْرِفُ بِهِ أَنَّهُ لَوْ كَانَ يُوَالِيهِ لَكَانَ ذَلِكَ مَحَلَّهُ وَ مَأْوَاهُ [وَ مَنْزِلَهُ]، فَيَزْدَادُ حَسَرَاتٍ وَ نَدَامَاتٍ. وَ إِنَّ مَنْ تَوَالَى عَلِيّاً، وَ بَرِئَ مِنْ أَعْدَائِهِ، وَ سَلَّمَ لِأَوْلِيَائِهِ لَا يَرَى النَّارَ بِعَيْنِهِ أَبَداً إِلَّا مَا يَرَاهُ، فَيُقَالُ لَهُ: لَوْ كُنْتَ عَلَى غَيْرِ هَذَا لَكَانَ ذَلِكَ مَأْوَاكَ، إِلَّا مَا يُبَاشِرُهُ مِنْهَا إِنْ كَانَ مُسْرِفاً عَلَى نَفْسِهِ بِمَا دُونَ الْكُفْر إِلَى أَنْ يُنَظَّفَ بِجَهَنَّمَ كَمَا يُنَظَّفُ الْقَذَرُ مِنْ بَدَنِهِ بِالْحَمَّامِ [الْحَامِي] ثُمَّ يَنْتَقِلُ مِنْهَا بِشَفَاعَةِ مَوَالِيهِ. ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: اتَّقُوا اللَّهَ مَعَاشِرَ الشِّيعَةِ، فَإِنَّ الْجَنَّةَ لَنْ تَفُوتَكُمْ وَ إِنْ أَبْطَأَتْ بِكُمْ عَنْهَا قَبَائِحُ أَعْمَالِكُمْ، فَتَنَافَسُوا فِي دَرَجَاتِهَا. قِيلَ: فَهَلْ يَدْخُلُ جَهَنَّمَ [أَحَدٌ] مِنْ مُحِبِّيكَ، وَ مُحِبِّي عَلِيٍّ علیه السلام قَالَ: مَنْ قَذِرَ نَفْسُهُ بِمُخَالَفَةِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ، وَ وَاقَعَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ ظَلَمَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، وَ خَالَفَ مَا رَسَمَا لَهُ مِنَ الشَّرْعِيَّاتِ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَذِراً طَفِساً، يَقُولُ لَهُ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ: يَا فُلَانُ أَنْتَ قَذِرٌ طَفِسٌ، لَا تَصْلُحُ لِمُرَافَقَةِ مَوَالِيكَ الْأَخْيَارِ، وَ لَا لِمُعَانَقَةِ الْحُورِ الْحِسَانِ، وَ لَا لِمَلَائِكَةِ اللَّهِ الْمُقَرَّبِينَ، وَ لَا تَصِلُ إِلَى مَا هُنَاكَ إِلَّا بِأَنْ يُطَهِّرَ عَنْكَ مَا هَاهُنَا يَعْنِي مَا عَلَيْهِ مِنَ الذُّنُوبِ فَيُدْخَلُ إِلَى الطَّبَقِ الْأَعْلَى مِنْ جَهَنَّمَ، فَيُعَذَّبُ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِ. وَ مِنْهُمْ مَنْ تُصِيبُهُ الشَّدَائِدُ فِي الْمَحْشَرِ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِ، ثُمَّ يَلْقُطُهُ مِنْ هُنَا وَ مِنْ هُنَا مَنْ يَبْعَثُهُمْ إِلَيْهِ مَوَالِيهِ مِنْ خِيَارِ شِيعَتِهِمْ، كَمَا يَلْقُطُ الطَّيْرُ الْحَبَّ. وَ مِنْهُمْ مَنْ تَكُونُ ذُنُوبُهُ أَقَلَّ وَ أَخَفَّ فَيُطَهَّرُ مِنْهَا بِالشَّدَائِدِ وَ النَّوَائِبِ مِنَ السَّلَاطِينِ وَ غَيْرِهِمْ، وَ مِنَ الْآفَاتِ فِي الْأَبْدَانِ فِي الدُّنْيَا لِيُدْلَى فِي قَبْرِهِ وَ هُوَ طَاهِرٌ مِنْ [ذُنُوبِهِ]. وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرُبُ مَوْتُهُ، وَ قَدْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ فَيَشْتَدُّ نَزْعُهُ، وَ يُكَفَّرُ بِهِ عَنْهُ، فَإِنْ بَقِيَ شَيْءٌ وَ قَوِيتَ عَلَيْهِ يَكُونُ لَهُ بَطَنٌ أَوِ اضْطِرَابٌ فِي يَوْمِ مَوْتِهِ، فَيَقِلُّ مَنْ يَحْضُرُهُ فَيَلْحَقُهُ بِهِ الذُّلُّ، فَيُكَفَّرُ عَنْهُ، فَإِنْ بَقِيَ شَيْءٌ أُتِيَ بِهِ وَ لَمَّا يَلْحَدْ وَ يُوضَعْ، فَيَتَفَرَّقُونَ عَنْهُ فَيُطَهَّرُ. فَإِنْ كَانَتْ ذُنُوبُهُ أَعْظَمَ وَ أَكْثَرَ طَهُرَ مِنْهَا بِشَدَائِدِ عَرَصَاتِ [يَوْمِ] الْقِيَامَةِ، فَإِنْ كَانَتْ أَكْثَرَ وَ أَعْظَمَ طَهُرَ مِنْهَا فِي الطَّبَقِ الْأَعْلَى مِنْ جَهَنَّمَ، وَ هَؤُلَاءِ أَشَدُّ مُحِبِّينَا عَذَاباً وَ أَعْظَمُهُمْ ذُنُوباً. لَيْسَ هَؤُلَاءِ يُسَمَّوْنَ بِشِيعَتِنَا، وَ لَكِنَّهُمْ يُسَمَّوْنَ بِمُحِبِّينَا وَ الْمُوَالِينَ لِأَوْلِيَائِنَا وَ الْمُعَادِينَ لِأَعْدَائِنَا؛ إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ شَيَّعَنَا، وَ اتَّبَعَ آثَارَنَا، وَ اقْتَدَى بِأَعْمَالِنَا»؛ تفسير الإمام الحسن العسكري علیه السلام، ص305ـ306. در روایت دیگر آمده: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَا تَذْهَبْ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ الكافي، ج2، ص73.
[26]. در روایت دیگر آمده: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَا تَذْهَبْ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ الكافي، ج2، ص73.
[27]. صفات الشيعة، ص3.
[28]. «نَحْنُ أَصْلُ كُلِ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِيءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا»؛ الكافي، ج8، ص242ـ243.
[29]. در روایت دیگر آمده: «عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا»؛ معاني الأخبار، ص339.
[30]. وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ ؛ (15) الحجر: 47.
[31]. (78) النبأ: 30.
[32]. (16) النحل: 88.
[33]. در آیه دیگر میفرماید: وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً ؛ (17) الإسراء: 97.
[34]. برای نمونه: فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ؛ (4) النساء: 173.
[35]. مطلب معروفی که در کتب متعدد ذکر شده است؛ برای نمونه: «عن ابن عباس عنه [امير المؤمنين] عليه السّلام: أن كل ما في العالم في القرآن و كل ما في القرآن بأجمعه في فاتحة الكتاب، و كل ما في الفاتحة في البسملة، و كل ما في البسملة في الباء، و أنا النقطة تحت الباء»؛ تفسیر الصراط المستقیم، ج3، ص117.
[36]. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ * وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النَّارِ ؛ (2) البقرة: 166ـ167. وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ * وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرينَ ؛ (46) الأحقاف: 4ـ6. وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا * كَلاَّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا ؛ (19) مریم: 81ـ82.
[37]. أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ ؛ (36) یس: 60.
[38]. (36) یس: 59.
[39]. (16) النحل: 120.
[40]. «عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ لِي عَبْدٌ صَالِحٌ علیه السلام: يَا سَمَاعَةُ أَمِنُوا عَلَى فُرُشِهِمْ وَ أَخَافُونِي أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَتِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا إِلَّا وَاحِدٌ يَعْبُدُ اللَّهَ وَ لَوْ كَانَ مَعَهُ غَيْرُهُ لَأَضَافَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ حَيْثُ يَقُولُ إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ »؛ الكافي، ج2، ص243.
[41]. (5) المائدة: 119.
[42]. (5) المائدة: 120.