نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ و روح‌القدس جلسه 14 (120)

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ علیه السلام و روح‌القدس جلسه 14 (120)

تفصیلی در نسبت «اصل و فرع» میان تورات و انجیل و بیان عظمت علم امیرالمؤمنین‌ علیه السلام به این دو کتاب آسمانی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

عرض کردیم که طبق آیات شریفه قرآن کریم، شریعت حضرت عیسی‌ علیه السلام نسخ احکام و حقایق تورات نیست، بلکه تتمیم و تکمیل آن است؛ لذا مقام تورات عبارت است از مقام استخوان در بدن انسان، و مقام انجیل عبارت است از مقام گوشت. رسالت حضرت موسی‌ علیه السلام این است که مقام استخوان شریعت را کامل کند و آن را به جایگاهی برساند که بعد از آن، گوشت در اطراف این استخوان بروید. رسالت حضرت عیسی‌ علیه السلام هم این است که برای محافظت و کمال و خوراک این استخوان ـ و دیگر جهاتی که ما نمی‌دانیم ـ در اطراف آن گوشت برویاند. پس شریعت حضرت موسی‌ علیه السلام اصل و پایه و زیربنا و حقیقت است و شریعت حضرت عیسی‌ علیه السلام فروع و شاخه‌ها و اطراف آن است.

تطبیق سیر خلقت کونی انسان بر سیر تکمیل شرایع

این مطلب، یک مطلب بسیار بزرگ است در خلقت همه عالم، هم در کون عالم و هم در شرع عالم. چرا؟ چون این یک سیر است. این سیر، سیر از پایین به بالاست، سیر صعود است، سیری است برای آشکارشدن یک حقیقت برتر و بالاتر در مراتب پایینی. آن حقیقت بالایی، عالی است، یعنی جلوتر است، یعنی به مشیت الهیه نزدیک‌تر است، یعنی وحدانی‌تر است، بسیط‌تر است، کامل‌تر است، منسجم‌تر است، مؤتلف‌تر است. این حقیقت عالی و بالایی، در سافل‌ها و جهت‌های پایینی که کثرت و دوگانگی و حجاب‌های بیشتری دارند، تجلی می‌کند و آشکار می‌شود. این پایینی‌ها به‌واسطه تجلی آن بالایی سیر صعودی می‌کنند و خود آن بالایی هم این پایینی‌ها را به کار می‌گیرد و خودش در جایگاه خودش سیر صعودی انجام می‌دهد. این رشته باید در همه عالم باشد. لذا بزرگان، این سیر تکمیل شرایع را بر سیر خلقت کونی انسان تطبیق می‌دهند.

شرایع شش‌گانه از آدم‌ علیه السلام تا خاتم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

اصول شرایعی که در عالم بشریت آمده، شش شریعت است: اولین شریعت، شریعت حضرت آدم‌ علیه السلام است که اولین نبی خدا در روی زمین است. دومین شریعت، شریعت حضرت نوح‌ علیه السلام است. سومین شریعت، شریعت حضرت ابراهیم‌ علیه السلام است. چهارمین شریعت، شریعت حضرت موسی‌ علیه السلام است. پنجمین شریعت، شریعت حضرت عیسی‌ علیه السلام است. ششمین شریعت هم شریعت آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است.

مراتب شش‌گانه خلقت انسان در رحِم مادر

خلقت انسانی هم، به بیان خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم، شش مقام دارد؛ می‌فرماید: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ ؛[1] «آنگاه نطفه را به صورت علقه درآورديم، پس آن علقه را [به صورت‏] مضغه گردانيديم، و آنگاه مضغه را استخوان‌هايى ساختيم، بعد استخوان‌ها را با گوشتى پوشانيديم، آنگاه آن را آفرينشى ديگر پديد آورديم». مقام اول، مقام نطفه است. مقام دوم، مقام علقه است. مقام سوم، مقام مضغه است. مقام چهارم، مقام عظام و استخوان است. مقام پنجم، مقام روییدن لحم است؛ گوشت در اطراف استخوان می‌روید و بدنِ ظاهریِ جسمانیِ این انسان، به تمامیت خودش می‌رسد. مقام ششم، ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ است، یعنی خلق دیگری که بیرون از این مجموعه است، یعنی نه از جنس نطفه است، نه از جنس علقه، نه از جنس مضغه، نه از جنس عظام و نه از جنس لحم؛ این مراتب پنج‌گانه، همگی مقام مظهریت آن خلق ششم را دارند، همگی پشت سر هم آمده‌اند تا آن خلق ششم را نشان دهند.

سیر تکامل مراحل پنج‌گانه برای تجلی و ظهور مقام خَلْقاً آخَرَ

نطفه، سیر کمالی و صعودی خود را طی کرده تا به جایگاه علقه برسد (علقه بر آن پوشانده شود)، علقه هم این سیر کمالی و صعودی خود را طی کرده تا به مضغه برسد، مضغه هم این سیر را طی کرده تا به استخوان برسد، استخوان هم سیرش را طی کرده تا لحم رشد کند. وقتی این مجموعه آمدند و لحم کامل شد، همه این مجموعه به کمال و هدف خود رسیده‌اند. پس خلع و لبس نیست که چیزی نابود شود و چیز دیگری موجود شود؛ بلکه پوشش بعد پوشش است تا آن امر ششم رخ دهد، یعنی آن روحی که در کالبد این بدن دمیده می‌شود. لذا خداوند در هیچ کدام از این مراتب پنج‌گانه نفرموده خَلْقاً آخَرَ ، اما در ششمی فرموده ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ . أَنْشَأْناهُ به این انسان بر می‌گردد؛ یعنی این انسان را یک شأن دیگر کردیم، که عبارت است از روح، که از جنس نطفه و علقه و مضغه و عظام و لحم نیست.

برتری مقام خَلْقاً آخَرَ از مقامات پنج‌گانه

باید این پنج مرحله در این عالم رخ بدهد، تا این عالم قابلیت و استعداد و استحقاق پیدا کند و این امکان را داشته باشد که آن خلق آخر، کمالات خودش را در این بدنی که این مراحل را طی کرده، آشکار کند. پس همه این پنج مرحله، برای آن خلق آخر است و آن خلق آخر، از جنس اینها و هم‌طراز و هم عرض اینها نیست؛ آن خلق، یک امر بالاتر و الهی‌تر است غیر اینها، و اینها همگی آمده‌اند تا مقدمه ورود آن بشوند، همگی آمده‌اند تا آینه‌های کاملی برای رخ‌دادن آن خلق در این عالم بشوند.

تطبیق شرایع شش‌گانه بر مراحل شش‌گانه خلقت

این سیری که در خَلق کونی انسان و تولد او از پدر و مادر هست، در خلق شرعی انسان‌ها هم وجود دارد. مجموعه انسان‌ها یک حقیقت‌اند؛ این مجموعه‌ای که یک حقیقت‌اند، همگی یک حقیقتی هستند که قابلیت رسیدن به این مقامات را هرکدام در جایگاه خودشان دارند. اینها هرکدام مقدمه دیگری قرار می‌گیرند. پس شریعت حضرت آدم‌ علیه السلام، اولین جایگاه را دارد، یعنی مقام نطفه عالم است. تمام آن چیزی که در آن آخر می‌خواهد واقع شود، در همین مقام نطفه هست، اما در بطن اینجاست، در مقام پنهانی و کمون اینجاست، نه در مقام آشکاری، چون در این مرحله، آمادگی آشکاری آن مرحله آخر وجود ندارد. این شریعت حضرت آدم‌ علیه السلام است. شریعت بعدی، شریعت حضرت نوح‌ علیه السلام است که مقام علقه عالم است؛ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً . این مرحله دارد یک مقدار به خلق کامل بدن نزدیک می‌شود. شریعت بعدی، شریعت حضرت ابراهیم‌ علیه السلام است که مقام مضغه است. شریعت بعدی، شریعت حضرت موسی‌ علیه السلام است که مقام عظام است. شریعت بعدی هم شریعت حضرت عیسی‌ علیه السلام است که مقام لحم است. وقتی به اینجا رسید، این مراتب کامل می‌شوند و این بدن آماده می‌شود. برای چه؟ برای اینکه آن خَلْقاً آخَرَ که شریعت رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است، در این بدن تجلی و خودنمایی کند.

سیر تکامل شرایع پنج‌گانه برای تجلی و ظهور شریعت نبی‌اکرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

شریعت رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، آن کاملِ بی‌همتایی است که هیچ کدام از مراتب قبلی همتای آن نیستند، بلکه همگی عبد آن و یک آشکاری از آشکاری‌های آن هستند. حضرت آدم‌ علیه السلام، مقام ظهوری و نوری و شعاعی از آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است. همین‌طور حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی‌ علیهم السلام، هر کدامشان اشراقی و نوری و شعاعی و پرتوی از آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند. این بزرگواران آمده‌اند تا این پرتوها بیایند و انسان‌ها را آهسته‌آهسته آماده کنند تا اینکه رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، که آن نور الهی است، بیاید و آن شریعت الهی متناسب با آن نور الهی، که از جنس دیگری است و از همه آن شریعت‌ها برتر است، در عالم پیاده شود.[2]

سیر رشد شریعت نبی‌اکرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از طفولیت تا مراهقه و تکلیف و کمال

باز وقتی این شریعت رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در عالم پیاده می‌شود، رشد و تکامل این انسان (عرض کردیم که مجموعه این عالم انسانی، خودش یک انسان است) مراحلی را دارد. این شریعت باز باید جلو برود تا به مقام مراهقه و مقام تکلیف برسد. وقتی ندای «مَنْ‏ كُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» سر داده شد، این مقام تکلیف رخ داد. باز این مقام باید جلو برود و پیوسته تکمیل شود تا به مقام قابلیت کامل برسد، که سن سی‌سالگی است؛ اینجا وقت آمدن آن کسی است که می‌آید و عالم را عوض می‌کند و قابل‌ها را به سمت مقبول می‌برد. این سیر به سمت مقبول، جلو می‌رود تا به قوت برسد، که سن چهل‌سالگی است؛ آن موقع است که رجعت اهل‌بیت‌ علیهم السلام شروع می‌شود و آن بزرگواران می‌آیند تا بشر را در آن کمالش به حقایق الهیه‌ای که غرض خداوند متعال است برسانند.

عظمت سیر شش‌گانه و انطباق آن بر تمام عالم خلقت

پس مجموعه عالم یک انسان است و انسان هم مجموعه عالم است؛ مجموعه عالم، انسان کبیر است و انسان هم عالم صغیر است؛ این انسان کبیر (عالم) در این عالم صغیر (انسان) نهفته است. در آن شعری که به امیرالمؤمنین‌ علیه السلام نسبت داده شده، فرمودند: «وَ تَحْسَبُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ/ وَ فِيكَ‏ انْطَوَى‏ الْعَالَمُ‏ الْأَكْبَرُ»؛[3] «و گمان می‌کنی که تو جِرمی کوچکی، در حالی که عالم بزرگ، درون تو جای گرفته»؛ عالم، یک انسان بزرگ است و انسان هم یک عالم کوچک است که نشان‌دهنده آن انسان بزرگ است. پس این سیر، در همه عالم همین‌گونه است.

این خلق از نطفه تا خَلْقاً آخَرَ ، در واقع سلسله صعود است برای سلسله نزول. همه پنج مقام قبلی می‌آیند و صعود می‌کنند تا به کمالی برسند؛ اولی صعود می‌کند و یک مقدار کمال پیدا می‌کند، دومی صعود می‌کند و یک مقدار کمال پیدا می‌کند، سومی صعود می‌کند و یک مقدار کمال پیدا می‌کند، پنجمی صعود می‌کند و یک مقدار کمال پیدا می‌کند، پس همه اینها با هم متراکم می‌شوند و صعود بالایی پیدا می‌کنند. وقتی اینها صعود بالایی پیدا کردند، یعنی وقتی این مجموعه به جایی رسید که یک آینه قوی برای نشان‌دادن بالاتر شد، آن‌وقت آن بالاتر که خَلْقاً آخَرَ است، که همان روح است، سیر نزول می‌کند و می‌آید در این کالبد انسانی خودش را نشان می‌دهد. بعد از آن، این انسان کامل از روح و بدن، به سمت خداوند تبارک و تعالی یعنی به سمت مقامات عالیه عالم سیر می‌کند.

این سیر، همه عالم را گرفته است؛ کل عالم در خلقت، همین‌گونه است؛ چون خداوند در قرآن فرموده: الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ‏ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ‏ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ ؛[4] «همان كه هفت آسمان را طبقه طبقه بيافريد. در آفرينشِ آن [خداى‏] رحمان، هيچ گونه تفاوت و فوتی نمى‏بينى. باز بنگر، آيا جاخالی و فطوری مى‏بينى؟ باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سويت بازگردد»؛ تفاوت و فوت و نایافتنی در سلسله عالم نیست، هیچ جاخالی و فطوری نمی‌بینی، همه بر نظم حکمت الهی ریخته شده.

اشکال جاهلان مبنی بر ادعای اهانت به حضرت آدم‌ علیه السلام و پاسخ آن

بعضی نفهم‌ها، که مطلب یک حکیم را نمی‌فهمند، خیال کرده‌اند آن بزرگواری که این مطلب را فرموده، می‌خواسته حضرت آدم‌ علیه السلام را تحقیر کند! گفته‌اند: «نطفه نجس است و این آقا، حضرت آدم‌ علیه السلام را به نجاست تشبیه کرده است؛ ببین چه توهینی به حضرت آدم کرده»! کسی که این‌طور حرف می‌زند، نمی‌فهمد که این حکیم چه دارد می‌گوید. حرف آن بزرگوار این است که در زمان حضرت آدم‌ علیه السلام، تمام عالم (از اول تا آخر) قابلیتی برای این حقیقت نداشتند؛ فقط حضرت آدم‌ علیه السلام بود که این قابلیت را داشت؛ فقط شریعت حضرت آدم‌ علیه السلام بود که این قابلیت و توان و کمال را داشت که انسان‌ها را به طرف صعود سیر دهد، تا از مقام نطفگی بیرون بیایند و به مقام علقگی برسند؛ این قابلیت را حضرت آدم‌ علیه السلام داشت و هیچ کس دیگر نداشت. چرا این‌گونه بود؟ چون انوار آن خَلْقاً آخَرَ ، که در باطن و کمون حضرت آدم‌ علیه السلام بود، از ایشان ساطع شده بود؛ اصلاً حضرت آدم مسجود ملائکه قرار گرفت، چون آن انوار در ایشان نهفته بود.[5] پس این مستشکل نمی‌فهمد که آن حکیم چه مطلبی را دارد می‌گوید.

عظمت جایگاه نطفه انسانی در عالم

همین منی انسان را نگاه کنید! منی انسان، از منی تمام حیوانات و نباتات و جمادات این عالم (همه اینها در جایگاه خودشان نطفه را دارند؛ وجودشان باید از همین نطفه شروع شود) برتر است؛ هیچ حیوان و نبات و جمادی نیست که این کمال را داشته باشد. منی مرد و زن، در رحم مادر با هم التقاء و اختلاط پیدا می‌کنند و فعل و انفعالی دارند و آن ملک الهی یک مشت خاک را می‌آورد و در میان اینها می‌ریزد و با اینها مخلوط می‌کند.[6] لذا اینها خلط سه‌گانه پیدا می‌کنند، یک خلق آتشی و یک خلق آبی و یک خلق خاکی. خلق آتشی نطفه مرد است، خلق آبی نطفه زن است و آن سومی هم خاک است؛ با این سه تا خلق، این نطفه شروع به رشدکردن می‌کند. خلاصه اینکه خود این نطفه بسیار عظیم است در عالم.

عظمت مقام حضرت آدم‌ علیه السلام در آغاز سیر تکامل شرایع

وقتی این نطفه در یک انسان این‌قدر عظمت دارد، ببین وقتی این کلام در شریعت حضرت آدم‌ علیه السلام گفته می‌شود، چقدر عظمت و مقام دارد. شریعت حضرت، نطفه اولیه و اصل و هسته اولیه تمام کمالات و مقامات و حقایق عالم است؛ هسته اولیه را آن بزرگوار کاشته است. سبزشدنش با دیگری بوده، رشددادنش با دیگری بوده و همین‌طور این سیر ادامه پیدا کرده و به یک درخت تنومند رسیده، تا به جایی برسد که میوه از آن آشکار شود.

تطبیق مراحل شش‌گانه بر خلقتِ اولین خلق عالم

این مراتب شش‌گانه‌ای که خداوند بیان کرده، بسیار عظیم است. لذا بزرگان، این مراتب را بر خلقت کل عالم هم تطبیق می‌دهند؛ یعنی در آن جایی که از وجود اول و ماء اول، موجودی به نام عقل آفریده می‌شود، همین مطلب را بیان می‌کنند؛ می‌فرمایند: وجود اول با ماء اول ازدواج کرد. آن وجود اول، مقام پدر است و آن آب اول، مقام مادر است. وقتی این ازدواج رخ داد، نطفه این وجود اول در رحم این ماء اول قرار گرفت و مراتب شش‌گانه خودش را طی کرد تا عقل تحقق یافت؛ یعنی بعد از استکمال این آینه (استکمال تا این مرحله) شعاع الهی مقام فؤاد تجلی کرد و ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ رخ داد و عقل موجود شد. این عقل، حاکی تمام صفات کمالیه حقیقت و فؤاد است؛ آن حقیقت و آن فؤاد عالم، خودش بی حد و مرز است و در آنجا صفتی دیده نمی‌شود. در مرحله بعد، باز عقل با آب (آبی در رتبه بعد از آب اولی) ازدواج کرد و همین سیر ادامه یافت تا روح موجود شد. باز همین سیر ادامه پیدا کرد و نفس موجود شد. در همه اینها مقام مادر، مال آب است که مقام حیات انفعالی است. مقام پدری هم مال عقل و روح و نفس و... است (هر کدام به نسبت خودشان). همه اینها پشت سر هم ادامه پیدا کردند تا این عالم جسمانی هم باز به آن ازدواج تحقق پیدا کرد. البته لزوم ندارد که امور مربوط به آنجا هم دقیقاً مثل این سیر رشد دنیایی باشد؛ در این دنیا، چند ماه طول می‌کشد که بچه متولد شود و بعد هم چهل سال طول می‌کشد که به کمال برسد، ولی آنجا عوالم مجردات است، آنجا یا عالم دهر است و یا عالم برزخ بین دهر و زمان است و این خصوصیات در آنجا نیست. بنابراین شما باید این حقیقت شش‌گانه را بگیرید و خصوصیات جسمی و مادی‌اش را رها کنید، تا بتوانید آن را در عوالم بالا پیاده کنید.

پس این مراحل شش‌گانه، خودش یک مطلب حِکمی بسیار عظیم در عالم است. اگر این سلسله رخ نمی‌داد، سیر نزول و صعودی رخ نمی‌داد؛ باید یک سیر نزول بشود، این سیر نزول یک سیر صعود را طی کند، تا یک حقیقت دیگر سیر نزول کند و خودش را در این چیزی که سیر نزول شده و سیر صعود کرده نشان دهد و بتوانند سیر الی الله کنند. پس اینکه عرض کردیم شریعت حضرت موسی‌ علیه السلام مقام استخوان است و شریعت حضرت عیسی‌ علیه السلام مقام لحم، بر مبنا و میزان این سیرِ حِکمیِ الهی است.

عظمت حضرت موسی‌ علیه السلام و شریعتش، نسبت به حضرت عیسی‌ علیه السلام و شریعتش

وقتی این‌گونه شد، پس حضرت موسی‌ علیه السلام اصل و پایه و زیربناست، لذا برتر و بالاتر از حضرت عیسی‌ علیه السلام است. خود حضرت موسی‌ علیه السلام برتر از حضرت عیسی‌ علیه السلام است و شریعتش هم برتر از شریعت حضرت عیسی‌ علیه السلام است. شریعت حضرت عیسی‌ علیه السلام، برای تبیین شریعت موسی‌ علیه السلام است.

تمثیل به رابطه رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل‌بیت‌ علیهم السلام و برتری حضرت از ایشان

مثالش نسبت میان رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل‌بیت‌ علیهم السلام است. هر آنچه اهل‌بیت‌ علیهم السلام با بیانات بسیار عظیم و بالا و حِکمی بیان می‌فرمایند و همه کمال‌هایی که از خودشان آشکار می‌کنند، همگی کمال‌های آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است. رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برتر و بالاتر از اهل‌بیت‌ علیهم السلام است و زیربنای ایشان است؛ آن بزرگواران همگی آمده‌اند تا مقامات و کمالات آن حضرت را به تفصیل نشان دهند؛ همه آن بزرگواران مروج و آشکارکننده حقایق نهفته آن حضرت هستند.[7] نسبت میان حضرت موسی‌ علیه السلام و حضرت عیسی‌ علیه السلام هم این‌گونه است.

کتاب تورات مقام اجمال و اصل، و کتاب انجیل مقام تفصیل و فرع

بنابراین مقصود از تورات و انجیل که در آیه 110 سوره مباره مائده ذکر شده، این می‌شود: تورات عبارت است از آن علوم و حقایق زیربناییِ حقیقت انسانی و سیر و رشد و تکالیف انسانی و انجیل عبارت است از روبناها و تفصیل‌ها. از آنجا که بنی‌اسرائیل پذیرش نداشتند، حضرت موسی‌ علیه السلام به رمز و کنایه و اشاره سخن گفته بود. حکمای الهی آن زمان هم به رمز و کنایه و اشاره سخن می‌گفتند، چون اکثریت قاطع انسان‌های آن روز، کوته‌فکرتر از انسان‌های امروز بودند. درست است که انسان‌های امروز، این برتری فکر و فهم و ذکاوت خود را در کارهای نادرست و غلط و شیطانی به کار می‌گیرند، ولی به هر حال، فکر و فهم مردم آن زمان، ضعیف‌تر از مردم امروز بود. آنها عموماً قابلیت این مطلب را نداشتند، لذا فقط اشخاص خاصی بودند که راه می‌یافتند. در جلسه قبل عرض کردیم که قرآن کریم هم این‌گونه است؛ قرآن کریم این همه مطلب بیان کرده، ولی می‌بینید که امام صادق‌ علیه السلام می‌فرمایند: «الْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ جُزْءاً فَجَمِيعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ جُزْءَانِ فَلَمْ يَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْيَوْمِ غَيْرَ الْجُزْءَيْنِ فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِينَ جُزْءاً. فَبَثَّهَا فِي النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَيْهَا الْجُزْءَيْنِ حَتَّى يَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ جُزْءاً»؛[8] «علم بیست و هفت جزء است. تمام آنچه رسولان الهی آورده‌اند، دو جزء است و تا امروز مردم غیر از همان دو جزء را نمی‌دانند. وقتی قائم‌f قیام فرماید، بیست و پنج جزء دیگر را آشکار می‌کند و آن را در میان مردم نشر می‌دهد و آن دو جزء را هم به آنها ضمیمه می‌کند تا اینکه تمام بیست و هفت جزء را نشر دهد». خلاصه اینکه تورات اصل و زیربناست و انجیل فرع و روبناست و شؤونات توحید است؛ کتاب تورات مقام ریشه و تنه را دارد و کتاب انجیل مقام شاخ و برگ و میوه. پس تورات برتر از انجیل است.

سخن معروف امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در بیان علم ایشان به تورات و انجیل و قرآن

وقتی انسان رابطه حضرت موسی‌ علیه السلام و حضرت عیسی‌ علیه السلام و رابطه تورات و انجیل را این‌گونه فهمید، آن‌وقت در پیاده‌کردن این آیات در شأن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام (تمام صحبت ما این است که مطالب در امیرالمؤمنین‌ علیه السلام پیاده شود) عظمت آن کلام امیرالمؤمنین‌ علیه السلام که در جلسات قبل نقل کردیم را می‌فهمد؛ گفتیم شیعه و عامه و در روایات متعدد نقل کرده‌اند که حضرت فرمود: اگر مسندی برای من قرار داده شود، اگر کرسی گفتاری قرار داده شود، برای اهل توارت با تورات حکم و فتوا می‌دهم، برای اهل انجیل با انجیل، برای اهل زبور با زبور و برای اهل قرآن با قرآن.[9]

تأمل در معنای ظاهری سخن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

از آنجا که ما کوته‌فهم هستیم، اولین چیزی که در معنای ظاهری این روایت به ذهنمان می‌آید، یک معنای کوچک و کوتاه است؛ اهل تورات را به یهودی‌های زمان امیرالمؤمنین‌ علیه السلام معنا می‌کنیم، اهل انجیل را به نصرانی‌های زمان حضرت، اهل قرآن را هم به مسلمانان زمان حضرت؛ گویا حضرت می‌خواهند بفرمایند: یک کرسی بگذارید و یک مجلس بزرگ فراهم کنید که همه یهودی‌ها و نصرانی‌ها و مسلمان‌ها جمع شوند تا من با هرکدام به کتاب خودشان حکم کنم! این معنا خیلی کوچک است. مگر مسلمانان زمان امیرالمؤمنین‌ علیه السلام چه می‌فهمیدند؟ مگر یهودی‌ها و نصرانی‌ها چه می‌فهمیدند؟

تورات، زیربناها و اصول اولیه‌ای را بیان کرده. مفسِّر و مفصِّل و مبیِّن این اصول، شریعت حضرت عیسی‌ علیه السلام است که جهت‌ها را از هم جدا می‌کند. قرآن کریم چه؟ قرآن تمام اصول و زیربناها را بیان کرده؛ آقا امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ‏ عُقُولُ‏ الرِّجَالِ‏؛[10] هیچ امری نیست که دو نفر در آن اختلاف کنند مگر اینکه برای آن، در کتاب خدای عزّ و جلّ اصلی است، ولیکن خردهای مردمان به آن نمی‌رسد». در اسلام، رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم معیار اصول و زیربناهاست و اهل‌بیت‌ علیهم السلام هم مقام حضرت عیسی‌ علیه السلام را دارند، یعنی مقام تفصیل و تفسیر و بیان و مقام جلوگیری از انحراف و مقام ردّ معانی باطلی که به قرآن نسبت داده می‌شود.

حالا اهل‌بیت‌ علیهم السلام چقدر با حضرت عیسی‌ علیه السلام تفاوت دارند؟ قرآن کریم چقدر با تورات تفاوت دارد؟ رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چقدر با حضرت موسی‌ علیه السلام تفاوت دارد؟ پس امیرالمؤمنین‌ علیه السلام متفاوت است. وقتی حضرت می‌فرماید «اهل تورات»، معنایش این است: تمام آن کسانی در عالم، که قوتِ فهم و فکر و درک و معرفت زیربناهای توراتی را دارند. حضرت می‌فرماید: اگر همه اینها جمع شوند، من از تورات حضرت موسی‌ علیه السلام برایشان می‌گویم؛ هرکسی در هر جای عالم هست که آن جایگاه را دارد (نه یهودی‌ها)، بیاید تا من برایش از تورات بگویم؛ یعنی آن حقایق در تورات بیان شده و من هم عالم به آن حقایق هستم. همین‌طور اگر همه اهل انجیل یعنی همه کسانی که اهل ظاهر و شکل و روبنا هستند جمع شوند، من با همه آنها با انجیل سخن می‌گویم. همین‌طور اگر همه اهل قرآن جمع شوند، من تفاصیل تمام این حقایق را از قرآن برایشان می‌گویم؛ اگر همه کسانی که اهل باطن قرآن و حقیقت قرآن‌اند جمع شوند، همه این حقایق را از قرآن می‌گویم و اگر همه کسانی که اهل ظاهر قرآن‌اند جمع شوند، همه این حقایق را از قرآن می‌گویم. پس می‌بینید که مطلب چقدر بزرگ است.

عظمت معنای باطنی سخن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

این ترجمه‌ای که عرض می‌کنم، ترجمه همین ظاهر روایت شریف است؛ یک وقت انسان ترجمه را مقید به یک گروه می‌کند، یک وقت هم مقید به گروه نمی‌کند و مقداری آن را فراگیرتر می‌کند. ما فقط ترجمه ظاهری روایت را یک مقدار عرض می‌کنیم، نه معنای باطنی آن را. ما اصلاً نمی‌دانیم حقیقت نامگذاری تورات چیست؛ در لغت حقیقیه عالم، که خداوند آن را قرار داده، این نامگذاری چه جایگاهی دارد؟ چرا اسم این کتاب تورات گذاشته شده؟ یعنی چرا حروفش تآء و واو و راء و الف است. چرا انجیل، انجیل نامگذاری شده؟ چرا هیچ کدام از حروف تورات، در حروف انجیل نیست؟ حتی الف هم میان این دو مشترک نیست؛ الف در تورات، اول وسط است که همیشه ساکن است و ابتدا به آن ممکن نیست، ولی الف انجیل الف متحرکه است. اصلاً مبدا اولیه این دو اسم چیست؟ حقیقت وضع اولیه الهیه‌ای که خداوند برای این دو قرار داده چیست؟ اینها را ما نمی‌دانیم و لذا درباره‌اش صحبت نمی‌کنیم؛ صحبت درباره اینها، کار بزرگان عالم است، کار کسانی که اسرار حروف را بدانند، معنای الف و واو و راء و... را بدانند؛ ما در آن وادی نیستیم که معانی این حروف را بدانیم، تا چه برسد که ترکیبشان را بدانیم.

می‌بینید در بعضی موارد، خداوند می‌خواهد جهت اشتراکی انبیاء را بیان کند؛ مثلاً می‌فرماید: إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى‏ * صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى‏ ؛[11] «براستی که این امر در صحیفه‌های گذشته هست، در صحیفه‌های ابراهیم و موسی». حضرت ابراهیم‌ علیه السلام صحفی داشته، حضرت موسی‌ علیه السلام هم صحفی داشته؛ این دو با یکدیگر تناسب کامل داشته‌اند که خداوند اسم هر دو را «صحف» گذاشته، که جمع صحیفه است، از ماده صاد و حاء و فاء. اینها بر ما پوشیده است و سخنی هم نباید در آن بگوییم، مگر به اندازه‌ای که علم داریم.

خلاصه، این فضیلت‌های علمی امیرالمؤمنین‌ علیه السلام که در این آیه شریفه بیان شده، یعنی علم به کتاب و حکمت و تورات و انجیل، بسیار بسیار عظیم است.

خاتمه

عبارات بعدی آیه شریفه، در مطالب عملی است؛ معارضه‌هایی میان حضرت عیسی‌ علیه السلام و بنی‌اسرائیل معارضه‌هایی رخ می‌دهد، گروهی به حضرت عیسی‌ علیه السلام می‌گروند و گروهی مقابله می‌کنند، گروهی ایمان می‌آورند و تصدیق می‌کنند و گروهی انکار می‌کنند و تکذیب می‌کنند و دروغ می‌بندند، گروهی می‌گویند ایمان است و گروهی می‌گویند سحر است و... در اینجا تقسیم‌بندی‌های در مقام عمل رخ می‌دهد. یعنی بعد از آنکه خداوند متعال کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به حضرت عیسی‌ علیه السلام یاد داده (که عرض کردیم خود کتاب عبارت از دو علم است و در مجموع پنج علم می‌شود)، آن‌وقت نوبت مقام عملی بیرونی می‌شود. حالا این مقام بیرونی، یا مقام حالی است و یا مقام مقالی؛ در هر دو مقام، هم منکرینی در برابر حضرت عیسی‌ علیه السلام قرار می‌گیرند و هم مؤمنین و مصدقینی را خداوند برای ایشان قرار می‌دهد.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.


[1]. (23) المؤمنون: 14. مراتب خلقت انسان در آیات دیگر نیز بیان شده؛ برای نمونه: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَ‏ مِنْ‏ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ ؛ (22) الحج: 5. رجوع شود به: بحار الأنوار، ج57، ص317، «باب بدء خلق الإنسان في الرحم إلى آخر أحواله»

[2]. رجوع شود به جلسه پنجم از همین مباحث، عنوان شماره (1.3).

[3]. دیوان امیر المؤمنین‌ علیه السلام، ص175.

[4]. (67) الملك: 3ـ4.

[5]. برای نمونه: «عَن عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم‏... ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ آدَمَ فَأَوْدَعَنَا صُلْبَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ بِالسُّجُودِ لَهُ تَعْظِيماً لَنَا وَ إِكْرَاماً وَ كَانَ سُجُودُهُمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُبُودِيَّةً وَ لِآدَمَ إِكْرَاماً وَ طَاعَةً لِكَوْنِنَا فِي صُلْبِه‏»؛ عيون أخبار الرضا‌ علیه السلام، ج1، ص263. «قَالَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام... لَئِنْ أَسْجَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِآدَمَ مَلَائِكَتَهُ فَإِنَّ ذَلِكَ لِمَا أَوْدَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صُلْبَهُ مِنَ الْأَنْوَارِ وَ الشَّرَفِ إِذْ كَانَ هُوَ الْوِعَاءَ وَ لَمْ يَكُنْ سُجُودُهُمْ عِبَادَةً لَهُ وَ إِنَّمَا كَانَ سُجُودُهُمْ طَاعَةً لِأَمْرِ اللَّهِ وَ تَكْرِمَةً وَ تَحِيَّةً مِثْلَ السَّلَامِ مِنَ الْإِنْسَانِ عَلَى الْإِنْسَانِ وَ اعْتِرَافاً لآِدَمَ بِالْفَضِيلَةِ...»؛ ارشاد القلوب، ج2، ص408. همچنین در روایت امام حسن عسکری‌ علیه السلام از ماجرای توبه حضرت آدم‌ علیه السلام آمده: «فَقَالَ آدَمُ: يَا رَبِّ، يَا إِلَهِي وَ قَدْ بَلَغَ عِنْدَكَ مِنْ مَحَلِّهِمْ أَنَّكَ بِالتَّوَسُّلِ [إِلَيْكَ‏] بِهِمْ تَقْبَلُ تَوْبَتِي وَ تَغْفِرُ خَطِيئَتِي، وَ أَنَا الَّذِي أَسْجَدْتَ لَهُ مَلَائِكَتَكَ، وَ أَبَحْتَهُ‏ جَنَّتَكَ وَ زَوَّجْتَهُ حَوَّاءَ أَمَتَكَ، وَ أَخْدَمْتَهُ كِرَامَ مَلَائِكَتِكَ! قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: يَا آدَمُ إِنَّمَا أَمَرْتُ الْمَلَائِكَةَ بِتَعْظِيمِكَ [وَ] بِالسُّجُودِ [لَكَ‏] إِذْ كُنْتَ وِعَاءً لِهَذِهِ الْأَنْوَارِ، وَ لَوْ كُنْتَ سَأَلْتَنِي بِهِمْ قَبْلَ خَطِيئَتِكَ أَنْ أَعْصِمَكَ مِنْهَا، وَ أَنْ أُفَطِّنَكَ لِدَوَاعِي عَدُوِّكَ إِبْلِيسَ حَتَّى تَحْتَرِزَ مِنْهُ لَكُنْتُ قَدْ جَعَلْتُ‏ ذَلِكَ...»؛ تفسیر الامام الحسن العسکری‌ علیه السلام، ص225.

[6]. «عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَقُولُ‏: إِنَّ النُّطْفَةَ إِذَا وَقَعَتْ فِي الرَّحِمِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَكاً فَأَخَذَ مِنَ التُّرْبَةِ الَّتِي يُدْفَنُ فِيهَا فَمَاثَهَا فِي النُّطْفَةِ فَلَا يَزَالُ قَلْبُهُ يَحِنُ إِلَيْهَا حَتَّى يُدْفَنَ فِيهَا»؛ الكافي، ج3، ص203.

[7]. از بدیهیات قرآنی و روایی است که تمام فضائل اهل‌‌بیت‌ علیهم السلام بر محور رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و آن بزرگواران، خود و آنچه دارند را به آن حضرت منتسب می‌‌کنند. برای نمونه می‌‌توان به روایات ذیل اشاره کرد: «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام... فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ فَنَبِيٌّ أَنْتَ؟ فَقَالَ‌ علیه السلام: وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم...»؛ الكافي، ج1، ص89-90. «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ، قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ‌ علیه السلام: لَعَنَ اللَّهُ مَنْ كَذَبَ عَلَيْنَا، إِنِّي ذَكَرْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَبَإٍ فَقَامَتْ كُلُّ شَعْرَةٍ فِي جَسَدِي، لَقَدِ ادَّعَى أَمْراً عَظِيماً مَا لَهُ لَعَنَهُ اللَّهُ، كَانَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام وَ اللَّهِ عَبْداً لِلَّهِ‏ صَالِحاً، أَخُو رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَا نَالَ الْكَرَامَةَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَ مَا نَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْكَرَامَةَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ»؛ رجال الکشی، ص108. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ يَخْرُجُ مِنَ اللَّهِ حَتَّى يُبْدَأَ بِرَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ثُمَّ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ لِكَيْ لَا يَكُونَ آخِرُنَا أَعْلَمَ مِنْ أَوَّلِنَا»؛ بصائر الدرجات، ص392.

[8]. الخرائج و الجرائح، ج2، ص841. در نقل دیگر، به جای «جزء» تعبیر «حرف» آمده؛ مختصر البصائر، ص320.

[9]. رجوع شود به: بصائر الدرجات، ص132، «باب قول أمير المؤمنين بأحكامه بما في التوراة و الإنجيل و الزبور و الفرقان‏». برای نمونه، در اولین روایت این باب آمده: «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام‏ لَوْ ثُنِيَتْ لِيَ وِسَادَةٌ لَحَكَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ الْقُرْآنِ بِالْقُرْآنِ حَتَّى يَزْهَرَ إِلَى اللَّهِ وَ لَحَكَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِالتَّوْرَاةِ حَتَّى يَزْهَرَ إِلَى اللَّهِ وَ لَحَكَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ الْإِنْجِيلِ بِالْإِنْجِيلِ حَتَّى يَزْهَرَ إِلَى اللَّهِ وَ لَحَكَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ الزَّبُورِ بِالزَّبُورِ حَتَّى يَزْهَرَ إِلَى اللَّهِ وَ لَوْ لَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَأَنْبَأْتُكُمْ بِمَا يَكُونُ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ». همچنین متن نمونه دیگری از این روایات، در جلسه چهارم از همین مباحث، از توحید صدوق نقل شد.

[10]. الكافي، ج‏1، ص60.

[11]. سوره اعلی، آیات18ـ19.