معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث بیستم
خلاصه مباحث گذشته و مقام یگانگی و دوگانگی خدا و اولیا
موضوع سخن در باره مقام یگانگی اولیای الهی و الله تعالی بود که در مقام وجدان و ظهور حقایق، یگانگی است و دوگانگی میان خدا و اولیای او معنا ندارد، اما در مقام وجود و حقیقت بیرونی، اولیای الهی بندگان خدا و فقرای الی الله هستند و یگانگی و اتحاد معنا ندارد.
پس کلام باید همواره در سلب و ایجاب باشد؛ یعنی انسان بتواند در عین حالی که اثبات میکند، سلب کند و در عین حالی که سلب میکند، اثبات کند؛ هم بتواند بگوید امیرالمؤمنین علیه السلام خداست و هم بگوید خدا نیست؛ همچنین هم بتواند بگوید خدا امیرالمؤمنین علیه السلام است و هم بگوید خدا امیرالمؤمنین علیه السلام نیست.
اگر انسان به این جایگاه، در مقام عرفان توحیدی خداوند و عرفان ولایی اولیای الهی برسد، به مقام صحیح توحید الهی و شناخت اولیای الهی میرسد؛ در این صورت نه در توحید الهی به سوی شرک و کفر و الحاد میرود و نه در معرفت مقامات اولیای الهی تقصیر میکند و نه گرفتار غلو در حق اولیای الهی میشود.
پس اگر کسی بخواهد اعتقادات توحیدی او درست باشد و شناخت اولیای الهی او نیز صحیح باشد که نه غلو کند و نه تقصیر، باید این دو حیث را بیابد؛ یعنی نه بین خدا و اولیای او از هر حیثی یگانگی اعتقاد بورزد که دچار غلو شود،
و نه در آشکاری و اظهار کمالات و حقایق توحیدی بین اولیای الهی و بین الله تعالی جدایی و دوگانگی ببیند که دچار تقصیر شود؛ اگر کسی به این مقام برسد، در نتیجه هم در توحید الهی در صراط مستقیم است و هم در معرفت اولیای الهی از غلو و تقصیر نجات پیدا کرده و به گروه مقتصد و نمرقه وسطی پیوسته است.
سؤال مفضل که آیا صورت انزعیه خود را خدا میدید
بحث در این باره، به حدیث امام صادق علیه السلام رسید که در باره صورت انزعیه، همین مطلب را که توضیح داده شد، برای مفضل بن عمر تشریح فرمودند. در ادامه حدیث که جلسه قبل مقداری از آن را خواندیم، مفضل میگوید که به امام صادق علیه السلام عرض کردم: «يا مولاي زدني شرحا فقد علمت من فضلک و نعمک ما اقصر من صفته؛ ای مولای من! شرح بیشتری برایم بیان فرمایید، من از فضل و نعمتهایی که از شما به من میرسد، چیزهای بسیاری را دانستم که از توصیف و بیان آنها ناتوانم».
امام صادق علیه السلام در پاسخ فرمودند: «يا مفضل سل عما احببت؛ از آنچه دوست داری بپرس».
مفضل میگوید: عرض کردم: «يا مولاي تلک الصورة التي رأيت علي المنابر تدعو من ذاتها الي ذاتها بالمعنوية و تصرح باللاهوتية؟»؛ ای مولای من! آیا آن صورت انزعیه، یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام که بر روی منبرها دیده میشد و مردم او را میدیدند، وقتی به منبر میرفت و سخنرانی میکرد و انسانها را به سوی توحید الهی و حقایق رسالت و ولایت دعوت میکرد، آیا چنین بود که همه اینها را در خودش میدید و خود را خدا میدید، در نتیجه، دعوت او به سوی توحید و رسالت نیز دعوت به سوی خودش بود؟ آیا اینگونه بود که از طرف ذات خود به سوی ذات خود دعوت میکرد، که در این صورت، خدای لا شریک له همان ذات خود اوست به معنویت؟ یعنی معنویت توحیدی الهی که اعتقاد داریم، و حقایق توحیدی را که قرآن کریم بیان فرموده است، همه آنها را برای خودش میدید؟
«و تصرح باللاهوتية؟»؛ آیا تصریح میکرد که خودش همان مقام لاهوتیت توحیدی را دارد و مقام وحدانیت خداوند برگشت به خود او میکند و خدای دیگری در عالم نیست؟ آیا عالم خدای دیگری غیر از صورت انزعیه ندارد؟
اگر اینگونه باشد که امیرالمؤمنین علیه السلام مؤمنان را به سوی خودش دعوت کند و بگوید «خدایی که شما میپرستید که خالق و صانع عالم است، منم»، این که شرک و کفر است. مفضل عرض کرد که شما فرمودید: «انها ليست کلية الباري»؛ امیرالمؤمنین علیه السلام همه خدا و کلیت باری تعالی نیست؛ و از سوی دیگر فرمودید که «و لا الباري سواها»؛ و خداوند هم غیر امیرالمؤمنین علیه السلام نیست؛ «فکيف يعلم بحقيقة هذا القول؟»؛ چگون میتوان حقیقت این گفتار را فهمید؟
مقدمهای در بیان راه و روش انبیاء و اولیاء الهی در بیان حقایق عظیم
راه رسیدن به حقایق دینی تنها در پیروی انبیا و اولیاست
ما در تمام امور دینی، اعم از امور توحیدی، رسالتی، ولایتی و همه حقایقی که نسبت به انسان است، اعتقادی داریم و آن این است که غیر از انبیا و اولیا و بیانات آن بزرگواران، از زمان حضرت آدم علیه السلام تا امروز و تا روز قیامت، هیچ راهی برای رسیدن انسانها به حقایق معارف دینی و قرآنی و اسلامی و رسالتی و ولایتی نیست. پس هر کسی در هر جای عالم، در باره هر مطلبی از مطالب دینی، اعم از مطالب اصولی و فروعی، و ظاهری و باطنی، شاگردی اولیا و انبیا و اوصیا و اهلبیت علیه السلام را کرد، به حقایق دینی میرسد، چون این راهی که انتخاب کرده راهی است که این شخص را به حقایق دینی میرساند. البته ممکن است کسی راه کوچکی از راههای انبیا و اولیا را انتخاب کند، و ممکن است راه بزرگی از راههای آن بزرگواران را انتخاب کند. چون آن بزرگواران راههای بزرگ و کوچک دارند. البته همه آنها یک راه است، لکن در کیفیت و چگونگی متفاوتاند. انسان هر راهی از راههای انبیا و اولیای الهی را برود، به حقایق توحید الهی میرسد؛ لکن اگر راههای بزرگ آنها را بپیماید، قویتر و سریعتر و سالمتر میرسد، و اگر راههای کوچکتر را بپیماید، ضعیفتر و ناقصتر میرسد و راه او طولانی میشود.
انبیا و اهلبیت و انتخاب آسانترین راه برای انسانها
خلاصه، اینکه در معارف الهی، هیچ راه صحیحی غیر از راه انبیا و اولیا و اهلبیت علیهم السلام نیست. این باید اعتقاد هر مسلمانی باشد که به قرآن کریم و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام اعتقاد دارد. انبیا و اوصیا و اهلبیت علیهم السلام وقتی از عالم بالای خودشان - که عالم غیب و برتر از این عالم جسمانی بود - در این عالم جسمانی آمدند و بین این انسانها قرار گرفتند و با آنها همنشین شدند و خدای متعال آنها را برای هدایت و نجات دادن انسانها انتخاب کرد، لامحاله وقتی خواستند انسانها را تربیت و تزکیه کنند و تعلیم دهند و در راه مستقیم معارف توحیدی قرار دهند، باید به گونهای حرکت کنند که انسانها قابلیت داشته باشند و برای آنها آسانتر باشد، نه اینکه راهی را انتخاب کنند که برای آنها سخت باشد و قابلیتش را نداشته باشند.
پیامبران و امامان آسانترین و مناسبترین راه با زندگی طبیعی انسانها را انجام میدهند
پس باید از طریق طبیعی عرفی و مناسب زندگی معنوی و مادی انسانها حرکت کنند. انسانها نیز دچار مادیت و دنیاطلبی و غفلت از همه عوالم غیر از دنیا هستند، لذا انبیای الهی با این گونه انسانها کار دارند و میخواهند آنها را هدایت کنند و به حقایق توحیدی برسانند. لذا چون انبیای الهی با اینگونه انسانها رابطه دارند که ناقصاند و آمادگی کامل برای دریافت مطالب ولایی و توحیدی را ندارند که بگیرند و بفهمند و در صراط آن قرار گیرند و سیر و سلوک کرده و به مقصد و غایت حقیقی الهی از خلقتشان برسند، از این رو انبیای الهی ناچار باید آنها را با تربیت، درجه به درجه و آهسته آهسته رشد دهند تا دید و میل و توجه و نظرشان نسبت به عالم مادی و جسمانی و دنیوی تحول یابد و به آن بیمیل و رغبت گردند و از غفلتشان نسبت به حقایق بالا درآیند و در صراط مستقیم حقایق الهی قرار گیرند. چون انبیا خواستند این کار را انجام دهند، از این رو باید با این انسانها مدارا کنند، مانند اینکه کسی بخواهد بچه هفتسالهای را تربیت کند تا یک دانشمند نخبه روز گردد، بدیهی است که معنا ندارد که مطالبی را که باید در مرحله آخر به او یاد دهد، در مرحله اول به او بیاموزد، بلکه به ناچار باید از مطالب واضح و روشن برای او شروع کند تا برسد به مطالب بالا.
نحوه الهی سلوک و دعوت انبیا
انبیای الهی نیز همینگونه عمل میکنند که از مطالب واضح و روشن مناسب فطرت اولیه انسانها شروع میکنند تا کم کم آنها را وارد مطالب دقیق توحیدی کنند. پس باید تربیت را به تدریج انجام داد، چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در باره رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ.قَدِ انْجَابَتِ السَّرَائِرُ لِأَهْلِ الْبَصَائِرِ وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا وَ أَسْفَرَتِ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا وَ ظَهَرَتِ الْعَلَامَةُ لِمُتَوَسِّمِهَا.مَا لِي أَرَاكُمْ أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍ وَ أَرْوَاحاً بِلَا أَشْبَاحٍ وَ نُسَّاكاً بِلَا صَلَاحٍ وَ تُجَّاراً بِلَا أَرْبَاحٍ وَ أَيْقَاظاً نُوَّماً وَ شُهُوداً غُيَّباً وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ وَ نَاطِقَةً بَكْمَاءَ رَايَةُ ضَلَالٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّةِ قَائِمٌ عَلَى الضِّلَّةِ فَلَا يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْكُمْ إِلَّا ثُفَالَةٌ كَثُفَالَةِ الْقِدْرِ أَوْ نُفَاضَةٌ كَنُفَاضَةِ الْعِكْمِ تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ الْأَدِيمِ وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ الْحَصِيدِ وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ اسْتِخْلَاصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ الْحَبِّ.أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ فَلِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ.فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ وَ لْيَصْدُقْ رائدٌ أَهْلَهُ وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الْأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ وَ صَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً وَ الْمَطَرُ قَيْظاً وَ تَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضاً وَ تَغِيضُ الْكِرَامُ غَيْضاً وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِينُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالًا وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْكَذِبُ وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبا؛[1]
طبيبى است كه همراه با طبّش در ميان مردم مىچرخد، مرهمهايش را محكم و آماده ساخته، و ابزارهايش را براى سوزاندن زخمها داغ نموده، تا هر جا لازم باشد، در زمينه دلهاى كور و گوشهاى كر و زبانهاى لال به كار گيرد. دارو به دست به دنبال علاج بيماريهاى غفلت، و دردهاى حيرت است و (لکن) بيماران، وجود خود را از انوار حكمت روشن ننموده و با آتش زنه دانشهای درخشان شعله نيفروختهاند و از اين بابت به مانند چهارپايان چرنده، و سنگهاى سختاند.حقايق پنهان براى اهل بصيرت آشكار، و راه حق براى اشتباه كنندگان نمايان شد، و قيامت پرده از چهره برداشت، و نشانههاى آن براى صاحب فراست ظاهر گشت.چه شده كه شما را پيكرهايى بىجان، و جانهايى بىپيكر، و عابدانى بىصلاح، و تاجرانى بىسود، و بيدارانى خواب، و حاضرانى غايب، و ناظرانى كور، و شنوندگانى كر، و گويندگانى لال مشاهده مىكنم؟! دولت گمراهى بر محور خود به پا شده، و با شاخههايش همه جا پراكنده گرديده، شما را با كيل خود وزن مىكند، و با همه دست خود بر سرتان مىكوبد، پرچمدار اين حكومت از دين خارج است، و بر سكّوى گمراهى ايستاده، آن زمان از شما جز به مانند باقيمانده ته ديگ، يا به مثل خرده دانهاى كه در ته بقچه مانده چيزى باقى نماند. دولت گمراهى شما را به مانند به هم پيچيده شدن چرم به هم مىمالد، و همچون كوبيدن خرمن مىكوبد، اين سركشان همچون پرندهاى كه دانه درشت را از دانه ريز جدا مىكند مؤمن را از ميان شما جدا مىكنند.اين راهها شما را كجا مىبرد؟ تاريكىها تا چه وقت شما را سرگشته و حيران مىنمايد؟! دروغها چگونه شما را مىفريبند؟! اين بلا از كجا به سر شما مىآيد و به كجا باز گردانده مىشويد؟! که براى هر زمانى سرنوشتى است، و هر غيبتى را بازگشتى است.نهايتا، از عالم ربّانى خود بشنويد، دلهاى خود را نزد او حاضر كنيد، و اگر بر شما فرياد زد بيدار شويد. خبرگزار بايد به مردمش راست بگويد، و پراكندگى كار و افكار خود را جمع نمايد، و ذهنش را آماده سازد. عالم ربّانى حقايق را همچون شكافتن مهره براى شما شكافت، و حقيقت را همچون كندن پوست درخت براى يافتن صمغ پوست كند که به وقت برپا شدن بيرق گمراهى باطل در محلّ خود جاى گرفته، و جهالت بر مركبهايش سوار گشته، و گروه ستمگر بزرگ و فراوان گردد، و دعوت كننده به حق كم شود، و روزگار همچون وحشى گزنده حمله نمايد، و شتر باطل پس از سكوت عربده كشد و قوّت گيرد، و مردم بر معصيت پيمان برادرى بندند، و بر دين از هم دورى نمايند، و بر دروغ با يكديگر دوست شوند، و بر راستى با هم دشمنى ورزند. در اين وقت فرزند باعث خشم پدر، و باران عامل حرارت گردد، و مردم پست فراوان، و خوبان كمياب شوند. مردم (توانمند) آن روزگار همچون گرگ، و حاكمانشان درنده، و ميانه حالشان طعمه، و نيازمندانشان مرده خواهند بود، راستى ناپديد شود، و دروغ فراوان گردد، مردم به زبان اظهار دوستى، و به دل دشمنى كنند، فسق عامل نسبت، و عفّت باعث شگفتى شود، و اسلام را همچون پوستين وارونه پوشند».
یعنی معلم باید چنین باشد که بداند که در هر زمانی، چه داروی علمی و چه غذای عملی و چه اندازه از توشههای معنوی عرفانی که خداوند در اختیار او نهاده، در اختیار انسانها قرار دهد و انسانها را به سوی آن توشهها سیر دهد تا انسانها در به کارگیری آن مطالب معنوی سیر و سلوک خود را انجام داده و به اهداف الهی برسند.
پس تعلیم و تربیت انبیای الهی باید به تدریج باشد. از سوی دیگر، انسانها نیز حقیقت و فطرت اولیه خود را فراموش کرده، به آن پشت نموده، و گرفتار مادیت و دنیا و هوا و هوس و شهوتها هستند و از معنویتها و مقامات عالی ایمان و عرفانی توحیدی خبری ندارند، از این رو در پستترین جایگاه قرار دارند که قرآن کریم فرموده: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ؛[2] «براستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پستترين پستى بازگردانيديم، مگر كسانى را كه گرويده و كارهاى شايسته كردهاند، كه پاداشى بىمنّت خواهند داشت».
و آقا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ.فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ.وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ و مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلَادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَة؛[3]
و خداوند سبحان از میان فرزندان آدم پیامبرانی را برگزید که پیمان ایشان را بر وحی ستانده و رساندن رسالت را بر دوش آنان به امانت گذارده بود در آن هنگام که بیشتر خلق، عهدی را که خدایشان بسته بود دگرگون ساخته، به حقش جاهل گشتند و همراهش خدایان اختیار کردند و شیطانها از شناخت او گمراهشان ساختند و از بندگی او جدایشان کردند.پس فرستادگان خود را در میان ایشان برانگیخت و پیامبران خود را پی در پی سوی ایشان فرستاد تا آن بزرگواران ادای پیمان فطرتالله را از ایشان طلب کنند و نعمت فراموش شده او را به یادشان آرند و با رساندن حجتها و حقایق خداوندی، حجت را بر ایشان تمام کنند و نهفتههای عقلهاشان را برایشان برانگیزند و نشانههای قدرت را نشانشان دهند؛ از سقفی که بر بالای سرشان افراشته و فرشی که زیر پایشان گسترده و معیشتهایی که زندهشان دارد و اجلهایی که به فنایشان برد و مرضهایی که پیرشان گرداند و پیشآمدهایی که پیوسته بر ایشان فرود آید.و خداوند سبحان خلقش را از پیامبری فرستاده یا کتابی نازلشده یا حجتی قطعی و یا راهی استوار خالی مگذاشت؛ فرستادگانی که نه کمی تعدادشان و نه زیادی منکرانشان ایشان را به کوتاهی وا نداشت؛ از فرستاده پیشینی که نام پیامبر بعدی بدو شناسانده شده بود و یا پسینی که پیامبر قبلی او را معرفی کرده بود و بدین منوال قرنها گذشت و زمانها طی گشت و پدران درگذشتند و پسران جایشان گرفتند تا آنکه خداوند سبحان محمد رسول الله را مبعوث فرمود تا وعدهاش را محقق سازد و نبوتش را به اتمام رساند، در حالی که پیمان آن حضرت از پیغمبران ستانده شده و نشانههایش شهرت یافته بود و میلادی با کرامت داشت، و زمینیان را در آن زمان، ملتهایی جدا افتاده و خواستههایی شیوع یافته و راههایی پراکنده بود، یا خدا را به خلق تشبیه کرده یا در نام او به انحراف رفته و یا سوی غیر او رو برده، پس خداوند بدان حضرت آنان را از گمراهی به راه، هدایت کرد و به مقام حضرتش آنان را از نادانی به درآورد».
لذا انبیای الهی میخواهند انسانها را از این جایگاه پست رشد داده و بالا برند. از این رو، به ناچار باید راهی را انتخاب کنند که از یک حیث با آنها همراهی کنند، و از حیث دیگر، آنها را هوشیار و متنبه کنند که حقایق بالاتر و عظیمتری نیز وجود دارد. تا اینکه آهسته آهسته، عقل و هوش آنها با مطالب معنوی و الهی انس گیرد و از امور دنیوی و جسمانی و هوا و هوس بریده شود.
حکمت مبعوث شدن انبیا به زبان و الفاظ انسانها
وقتی انبیای الهی خواستند این کار را انجام دهند، دیدند که انسانها الفاظ و کلماتی دارند که به واسطه این الفاظ و کلمات، مطالب دنیوی خود را که صرفاً مربوط به عالم جسمانی است، به یکدیگر منتقل میکنند و لفظ و کلمه دیگری که مطالب دیگری را بیان کند ندارند پس برای راحت کردن و کوتاه کردن راه سیر و سلوک معنوی، همان الفاظی که انسانها داشتند و آن را فقط در باره امور دنیوی به کار میبردند و هیچ معنویت و حقیقتی در معانی و مصادیق و مرادهای کلماتشان در نظر نمیگرفتند، انبیای الهی همان الفاظ را برای بیان معنویت و حقایق توحیدی به کار گرفتند تا اینکه یادگیری انسانها آسان شود.
چگونه انبیا با زبان و الفاظ انسانها آنها را سوی حقایق سوق دادند
وقتی که انبیای الهی این راه را در پیش گرفتند که برای بیان حقایق توحیدی و معنوی و باطنی، از الفاظ و کلماتی که در بین مردم شیوع دارد استفاده کنند، خواه ناخواه در این راه مشکلات فراوانی وجود داشت، چون انسانها از الفاظ و کلماتشان صرفاً امور دنیایی و هوا و هوس خود را اراده میکردند، از این رو اراده کردن علوم ربانی از این کلمات و یاد دادن معنویات با این کلمات مشکل بود. از این رو انبیا علیهم السلام چارهای جز این نداشتند که با سلب و ایجاب، و اثبات و نفی، و با پذیرش و عدم پذیرش حرکت کنند؛ یعنی مقداری از مطالبشان را بپذیرند و در عین حال مقداری را نپذیرند؛ یعنی هم باید جهت پذیرش داشته باشند و هم جهت عدم پذیرش، تا بتوانند انسانها را با همین کلماتی که دارند سوی حقایق توحیدی هدایت کنند.
پس انبیای الهی ناچارند که از این الفاظ و کلمات استفاده کنند، در حالی که انسانها از این الفاظ و کلمات، چیزی جز معانی دنیایی و جسمانی و ظاهر حیات دنیا نمیفهمیدند، اما انبیای الهی آهسته آهسته انسانها را تربیت کردند تا اینکه انسانها از همین الفاظ و کلمات، مطالب بالاتری بفهمند و به سوی معنویتهای بالاتر هدایت شوند.
تعلیم انبیا با سلب و ایجاب و اثبات و نفی در معانی الفاظ
از این رو انبیای الهی در سلب و ایجاب، و نفی و اثبات حرکت کردند. لذا انبیای الهی مطالب توحیدی را با همان الفاظ و کلمات بیان کردند، اما چون مردم از کلمات انبیا فقط معانی دنیایی میفهمیدند و این مقصود انبیا نبود، از این رو سلب کردند و استدراک کردند و در عین اثبات، نفی کردند؛ یعنی معنایی را که مردم میفهمیدند سلب کردند.
در نتیجه، دو کلام ضد یکدیگر از انبیا صادر میشد. از این رو انبیا علیهم السلام ناچار میشدند مطلب سومی را بگویند و توضیح دهند که مقصودشان از مطلب اول و مطلب دوم چه بوده. این سیر در تربیت انسانها، همواره ادامه دارد و تمامشدنی نیست.
هر لفظ و کلمهای در باره توحید گفته شود در خلق معنا دارد
بنابر این در قرآن کریم و احادیث اهلبیت علیهم السلام در مباحث توحیدی، فراوان دیده میشود که صفاتی که به خدای متعال نسبت دادهاند، صفاتی است که خلق نیز آن صفات را دارند. از این رو صفتی را در قرآن و سخنان اهلبیت علیهم السلام پیدا نمیکنید که در باره خداوند گفته شده باشد، اما در باره خلق گفته نشده باشد. این شدنی نیست زیرا اگر چنین باشد، معنایش این است که لفظ یا کلمه یا جملهای در بین مردم است که برای خودشان هیچ معنایی ندارد؛ بلکه هر لفظ و هر کلمه و هر جملهای که در بین انسانها وجود دارد، نزد خود آنها معنا و مصداق و مراد دارد.
مشترک بودن همه کلمات میان خدا و خلق
برای مثال، اگر عالم، علیم، جواد، کریم، واحد، احد، اله و هر کلمهای که در باره خدای متعال بگویید، خواهید دید که در قرآن کریم و سخنان اهلبیت علیهم السلام در باره غیر خدا نیز استعمال شده و معنا دارد. مثلاً به خدا میگویید: عالم است، واحد است، احد است، به یک انسان هم میگویید: عالم است، واحد است، احد است. پس کلمهای را پیدا نمیکنید که در باره الله تعالی گفته شده باشد، اما در باره خلق گفته نشود. چون اگر چنین کلمهای پیدا شود، معنایش این است که کلمهای در قرآن کریم وجود دارد که در آن زمان که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شدند و در زمانی که اهلبیت علیهم السلام بیان حقایق میکردند، آن کلمه در بین عرب نبوده و هیچ معنایی نزد عرب نداشته، در حالی که هر کلمهای که در قرآن کریم آمده است، در میان عرب معنا داشته. از این رو خدای متعال فرموده است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ .[4]
توضیح معنای به سلب و ایجاب و نفی اثبات سخن گفتن انبیا
بنابر این، هر کلمهای که در قرآن کریم و سخنان اهلبیت علیهم السلام در باره خدای متعال آمده در بین عرب معنا داشته است، از این رو مثلاً وقتی به خدا گفته میشود عالم است، به یک انسان هم گفته میشود عالم است، تشبیه خدا به خلق رخ میدهد. فرق این دو تا چیست؟ لذا اگر گفته شود که خداوند داخل اشیاست، میگویند که اشیای دیگری هم هستند که داخل اشیای دیگرند، پس فرق خدا با آنها چیست؟! و اگر گفته شود که خداوند خارج اشیاست، باز هم گفته میشود که چیزهای دیگر هم هستند که خارج اشیای دیگرند، پس فرق خدا و خلق چیست؟! بنابر این هر چیزی که در باره خداوند متعال آمده و معنا دارد در باره خلق خدا هم معنا دارد. از این رو انبیای الهی و اهلبیت علیهم السلام با استعمال همین کلمات که در نزد انسانها معنا دارد و معانی آنها معانی خلقی است، میخواهند بیان کنند که وقتی ما این کلمات را در باره خدا به کار میبریم، معنای دیگری دارد و آن معنایی که شما گمان میکنید نیست. در نتیجه، چارهای جز سلب و ایجاب در همان کلمات نیست. برای مثال، احمد بن سلیمان گوید:
«سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام وَ هُوَ فِي الطَّوَافِ فَقَالَ لَهُ: أَخْبِرْنِي عَنِ الْجَوَادِ؟ فَقَالَ علیه السلام: لَهُ إِنَّ لِكَلَامِكَ وَجْهَيْنِ؛ فَإِنْ كُنْتَ تَسْأَلُ عَنِ الْمَخْلُوقِ فَإِنَّ الْجَوَادَ الَّذِي يُؤَدِّي مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ وَ الْبَخِيلَ مَنْ بَخِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ إِنْ كُنْتَ تَعْنِي الْخَالِقَ فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَى وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ لِأَنَّهُ إِنْ أَعْطَى عَبْداً أَعْطَاهُ مَا لَيْسَ لَهُ وَ إِنْ مَنَعَ مَنَعَ مَا لَيْسَ لَهُ؛[5]
حضرت کاظم علیه السلام در طواف بود که مردی به ایشان عرض کرد: مرا از معنای جواد آگاه فرما؟ حضرت فرمود: همانا سخن تو دو وجه دارد؛ اگر در باره مخلوق میپرسی، آن کس جواد است که آنچه خداوند بر او واجب فرموده را ادا کند و آن کس بخیل است که بدانچه خداوند بر او واجب کرده بخل ورزد، و اگر منظورت خالق است، او جواد است چه عطا فرماید و چه منع کند، چه آنکه او چون به بندهای عطا فرماید، آن را عطا کند که از برای آن بنده نباشد و چون منع نماید نیز آن را منع کند که از برای بنده نیست».
خداوند جواد و کریم است، چه بدهد و عطا کند و چه منع کند، اما در خلق اینگونه نیست، بلکه کسی که عطا میکند جواد است نه کسی که عطا نمیکند. همچنین خلق وقتی میگویند که چیزی داخل چیز دیگری است، یعنی خارج آن نیست؛ یا وقتی میگویند که در بیرون چیزی است، یعنی در درون آن نیست. اما خدای متعال چنین نیست که اگر در درون اشیا باشد، در بیرون اشیا نباشد، یا اگر در بیرون اشیا باشد، در درون اشیا نباشد. چنانکه علی بن عقبه گوید:
«سئلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قَالَ علیه السلام: بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ. قِيلَ: وَ كَيْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ: قَالَ علیه السلام: لَا يُشْبِهُهُ صُورَةٌ وَ لَا يُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَا يُقَالُ شَيْءٌ فَوْقَهُ أَمَامَ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَا يُقَالُ لَهُ أَمَامٌ دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْءٍ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَكَذَا وَ لَا هَكَذَا غَيْرُهُ وَ لِكُلِّ شَيْءٍ مُبْتَدَأٌ؛[6]
از امیر مؤمنان علیه السلام سؤال شد که پروردگارت را به چه شناختی؟ فرمود: بدانچه خود را به من شناسانده. عرض شد: چطور خود را به تو شناسانده؟ فرمود: هیچ صورتی بدو شبیه نباشد و با حواس حس نشود و با مردم مقایسه نگردد؛ نزدیک باشد در دوریاش و دور باشد در نزدیکیاش، بالای هر چیزی باشد و گفته نشود که چیزی بالای آن است، جلو هر چیزی باشد و گفته نشود که جلویی دارد، درون اشیا است نه چون چیزی که درون چیز دیگر باشد و بیرون از اشیا است نه چون چیزی که بیرون از چیز دیگر باشد، منزه است آنکه اینچنین است و جز او اینچنین نباشد و هر چیزی را ابتدایی باشد».
بنابر این، این سلب و ایجابها، روش تربیتی انبیای الهی است که در بین این ایجاب و سلبها، و اثبات و نفیها به یک حقیقت بالای توحیدی برسانند.
حدیث مفضل بن عمر و راه ایجاب و سلب و اثبات و نفی
امام صادق علیه السلام نیز در حدیث خود به مفضل بن عمر، همین روش را در پیش گرفته و فرموده است که صورت انزعیه خدا نیست و خدا هم جز او نیست. اما انسانی که از حقیقت این راه و روش مطلع نیست، متحیر میشود که چطور میشود که یک چیزی چیز دیگری باشد و در عین حال آن چیز نباشد. این همان مطلب بزرگی است که اهلبیت علیهم السلام و انبیای الهی راه و روش تربیت انسانها قرار دادند که بین ایجاب و سلبها جمع کنند و مطلب سومی را ارائه دهند.
پس وقتی میگوییم که مخلوقات اعم از زمین و آسمان و انسان و بر و بحر و اولیای الهی، خدا نیستند و از خدا جدا هستند، یعنی حقیقت بیرونی واقعی ذاتی خودشان این است که مخلوق خدا و محتاج خدایند؛ اما وقتی میگوییم که اینها غیر خدا نیستند و اینها خدا هستند و خدا اینهاست و خدا غیر اینها نیست، یعنی در مقام آشکاری حقایق توحیدی از آنها که خودشان را هرگز نشان نمیدهند و صرفاً مقامات توحیدی و نورانی خدای متعال را نشان میدهند.
چگونه ولی خدا هم خداست و هم خدا نیست
این، خلاصه آن چیزی است که امام صادق علیه السلام میخواهند به مفضل بن عمر تعلیم دهند. لذا وقتی مفضل به امام صادق علیه السلام عرض کرد که حقیقت این امر چگونه فهمیده میشود که هم اثبات کنیم که مخلوق خالق است - یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام خداست - و هم اثبات کنیم که امیرالمؤمنین علیه السلام خدا نیست، هم اثبات کنیم که خدا امیرالمؤمنین علیه السلام است و هم بگوییم که خدا امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، حقیقت این مطلب چیست؟ همچنان که امیرالمؤمنین علیه السلام در باره خدای متعال هم فرمودند: «دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ» و هم فرمودند: «خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ»، راه فهم این مطلب چیست که هم داخل اشیاست و هم خارج اشیا؟
حقیقت توحیدی صورت انزعیۀ در سخن امام صادق علیه السلام
مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام حقیقت این مطلب را سؤال کردند و امام علیه السلام در پاسخ فرمودند:
«يا مفضل تلک بيوت النور و قمص الظهور و السن العبارة و معدن الاشارة حجبک بها عنه و دلک منها اليه لا هي هو و لا هو غيرها؛
ای مفضل! آن صورت عبارت است است خانههای نور و لباسهای آشکاری و زبانهای گویندگی و معدنهای اشاره که باری تعالی بدانها تو را از خود محجوب داشته و از آنها تو را سوی خود رهنمون ساخته، آنها او نیستند و او جز آنها نیست».
ای مفضل! بدان که صورت انزعیه، از همه کثرتها و دوئیتها و دو بینیها و دو خواهیها خود را پاک کرده و از همه گذشته و تنها به گونه وحدت توحیدی و مقامات معارف الهی درآمده و فقط این حقیقت را نشان میدهد و از غیر این حقیقت کنده شده.
خدا بودن صورت انزعیۀ در وجدان نه وجود
آن صورت انزعیه - یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام و اولاد طاهرین او و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم - خدا نیستند تا ما وحدت وجودی یا وحدت موجودی شویم (فیلسوف صوفیگرا شویم، یا صوفی شویم)؛ این گونه نیستند، چون آنها عین خدا نیستند، بلکه فقرای الی الله و فقر محض و عبد محضاند و همواره محتاج گرفتن حقایق از الله تعالی و همواره به حرکت ذاتی انفعالی خود به سوی انوار توحیدی الهی در سیرند و به کمالات بالاتر در مقام ذات خودشان میرسند. پس نه تنها آن بزرگواران خدا نیستند، بلکه حتی عین توحید الهی هم نیستند، بلکه خانههای نور توحید الهیاند؛ یعنی یک خدا داریم که لا شریک له است، او نه نور توحید خودش است، نه پیامبر خودش است، نه بیت توحید است، و نه آن نوری است که در بیت توحید و خانه توحید جا گرفته است، هیچ کدام خدا نیستند، بلکه خداوند بیرون از همه اینهاست و قید هیچ کدام را ندارد.
دو مرحله در عالم، نور توحید و جایگاه آن
از خدای متعال که بگذریم، عالم دو مرحله دارد: یک مرحله عبارت است از نور توحید و نور وحدانیت و نور صفات الله تعالی؛ و مرحله دوم عبارت است از جایگاههای ظهور و آیینههای تام و کامل نشاندهنده نور توحیدی الله تعالی.
اهلبیت علیهم السلام خانه توحید و آینه توحید نمایند
اهلبیت علیهم السلام و صورت انزعیه امیرالمؤمنین علیه السلام، بیت توحید خدا و آیینه کامل توحید الهی است. در نتیجه، بین امیرالمؤمنین علیه السلام و بین نور توحید الهی در عالم ظاهر و آشکار، هیچ فرقی نبود؛ نه اینکه فرقی بین خدا و امیرالمؤمنین علیه السلام نباشد، بلکه بین امیرالمؤمنین علیه السلام و بین نور توحید الهی فرقی نبود. اما در حقیقت عالم، بین امیرالمؤمنین علیه السلام و نور توحید الهی فرق است، زیرا ذات امیرالمؤمنین علیه السلام فقر الی الله است، و آن خدایی که امیرالمؤمنین علیه السلام فقیر به اوست، نور توحید خدای متعال است. از این رو امام صادق علیه السلام به مفضل فرمودند: صورت انزعیه و آن مقاماتی که برای او گفتیم، خانههای نور توحید الهیاند، آنها لباسهای آشکاری نور توحید الهیاند، آنها زبانهای عبارت و بیانکننده و تعبیرکننده توحید الهیاند، آنها معدنهای اشاره به سوی خداوند متعالاند؛ آنها چنیناند: «حجبک بها عنه»؛ خدای متعال تو را به واسطه آنها، از خودش در حجاب قرار داده است.
هیچ کس به حقیقت توحید در اهلبیت علیهم السلام نمیرسد
البته فقط مفضل منظور نیست، بلکه خدای متعال هر کسی را به واسطه آن خانههای نور و لباسهای آشکاری و زبانهای تعبیرکننده و معدنهای اشاره، از خودش در حجاب قرار داده است. از این رو هرگز هیچ کسی به حقیقت نور توحید الهی و حقیقت وحدانیت الهی که در رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم تجلی کرده - یعنی از وجود مبارک آن حضرت، در وجود آن حضرت، برای وجود آن حضرت و به وجود مبارک آن حضرت آشکار شده - نمیتواند برسد و هرگز کسی نمیتواند به آن جایگاه دست یابد؛ همه خلایق از آن مقام محجوباند. از این رو اهلبیت علیهم السلام فرمودهاند: ما حجاب خداوندیم؛ مانند سخن امام صادق علیه السلام که خطاب به مفضل در توضیح حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام آمده: «هُوَ الْمُحْتَجِبُ وَ نَحْنُ حُجُبُهُ؛[7]اوست حجاب گرفته و ماییم حجابهای او» و مانند حدیث برید عجلی که گوید: «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام يَقُولُ: بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى؛[8] شنیدم که امام باقر علیه السلام میفرمود: به ماست که خداوند عبادت شود و به ماست که شناخته گردد و به ماست که به توحیدش ادا شود و محمد حجاب خداوند تبارک و تعالی باشد» و سخن الهی امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمود: «يَا طَارِقُ! الْإِمَامُ كَلِمَةُ اللّه وَ حُجَّةُ اللّه وَ وَجْهُ اللّه وَ نُورُ اللّه وَ حِجَابُ اللّه وَ آيَةُ اللّه؛ يَخْتَارُهُ اللّه وَ يَجْعَلُ فِيهِ مَا يَشَاءُ وَ يُوجِبُ لَهُ بِذَلِكَ الطَّاعَةَ وَ الْوَلَايَةَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ؛ فَهُوَ وَلِيُّهُ فِي سَمَاوَاتِهِ وَ أَرْضِهِ؛[9] ای طارق! امام کلمۀالله و حجتالله و وجهالله و نورالله و حجابالله و آیتالله است؛ خداوند انتخابش میکند و هرچه به مشیت خود خواهد در او قرار میدهد و بدان واسطه، برای او اطاعت و ولایت را بر تمام خلقش واجب میگرداند؛ پس او ولی خداست در آسمانها و زمینش».[10]
منظور از محتجب بودن خداوند، ذات خدای متعال نیست، زیرا ذات الهی برتر و بالاتر از این است که در حجاب قرار گیرد، بلکه منظور از «هُوَ الْمُحْتَجِبُ»، در مقام آشکاری و ظهور و خودنمایی است؛ یعنی آن ظهور الهی که امام حسین علیه السلام به خداوند عرض کرد: «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؛[11] آیا غیر تو را ظهوریست که از برای تو نیست تا آنکه او آشکارگر تو باشد؟». این ظهور، از هر انسانی محجوب است؛ یعنی هر انسانی و هر مؤمنی و هر ولیّی میتواند مقداری از حجابهایی را که بین خود و بین آن ظهور و بین آن حقیقت و بین آن عنوان و نور توحید است کنار زند، اما کسی نمیتواند همه حجابها را کنار زند.
ذات هر کس حجاب میان او و نور توحید است
زیرا اولین حجاب، حقیقت وجودی خود انسان است، چنانکه امام سجاد علیه السلام فرمودند: «وَ الرَّاحِلُ إِلَيْكَ يَا رَبِّ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ مِنْك أَنْتَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ يَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ السَّيِّئَةُ دُونَكَ؛[12] و آنکه سوی تو کوچ کند راهش تا تو نزدیک باشد، تو از خلقت محجوب نگردی جز آنکه کارهای بد، آنان را از تو محجوب دارد».[13] خود انسانها، مانع و حجاب این هستند که به نور توحید الهی برسند، چون هر کدام در جایگاه و مقام خاصی هستند، لکن هر انسانی میتواند در جایگاه خود حرکت کرده و مقداری از حجابهای بین خود و وحدانیت خدای متعال را کنار زنند، و آن مقدار هم همین اندازه است که به حقیقت ذات خودشان برسند؛ یعنی حجابهای بین خود و بین حقیقت ذات خود را برطرف کنند و به مقام حقیقت ذات خود؛ یعنی به مقام عرفان نفس خود برسند که آقا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه؛[14] هرکه نفس خود بشناسد به تحقیق که پروردگار خویش را شناخته است» و همان حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ؛[15] با معرفتترین شما به نفس خود، با معرفتترین شما باشد به پروردگار خود»؛ در نتیجه، عقل و روح و جسم و هوا و هوس و بینشهای آنها حجاب و مانع خود نشود، تا به معدن خودشان که همان حقیقت اولیه آنهاست برسند.
معنای مناجات شعبانیه نیز همین است که به خداوند متعال عرض میکند: «إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ؛ یعنی کمال انقطاع به سوی خودت را به من عنایت کن - یعنی از هر کسی و هر چیزی بریده شوم و فقط متصل به تو شوم؛ یعنی در رتبه خودم، همین صورت انزعیه باشم - و قلب ما را با درخشش نظری که به سوی تو نگاه میکند، نورانی کن. این «تو» که در این دعای شریف آمده است، ذات الهی نیست، بلکه همان عنوان معرفت و نور الهی و همان اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ [16] است.
بعد در ادامه دعای شریف به خدای متعال عرض میکند: «حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ؛ تا آنکه چشمان دلها حجابهای نور را بشکافد و دلها به معدن عظمت رسد و روحهای ما به عزت قدس تو آویخته گردد»؛ یعنی چشمهای دلهای ما حجابهای نور را کنار زند تا به نور قویتر نزدیکتر شویم، و پردههایی که بین ما و بین اوست از میان برداشته شود، تا دلها ما به معدن عظمت برسد.
اهلبیت علیهم السلام حجاب میان خلق و خدایند، هم پردهاند و هم پردهدار
پس حجاب بین شما و بین الله تعالی که نمیتوانید به الله برسید - یعنی نمیتوانید به مقام احدیت ذاتی توحیدی که خداوند در حقیقت عالم دارد برسید - همان صورت انزعیه است که همان امیرالمؤمنین علیه السلام است. اما در عین حال که مانع و حجاب بین شما و خداست - یعنی حجاب بین شما و توحید الهی است - از همان حجابها و از همان بیتهای نور و لباسهای ظهور شما را به سوی خودش راهنمایی کرده است: «دلک منها الیه»؛ یعنی شما هرگز از این حجابها نمیتوانید بگذرید و همواره در این حجابها هستید، اما در عین حال همواره خدای متعال به واسطه آنها، عرفان توحیدی خود را به شما عنایت میکند. پس آنها هم حجاباند و هم راهنما؛ یعنی هم پردهاند و هم پردهبردار؛ یعنی آن حقایق الهی، پردهاند و هموار مانع بین شما و خدا هستند، و از یک حیث، همواره پردهبردارند که موانع را از بین شما و توحید الهی برمیدارند.
این فراز از حدیث امام صادق علیه السلام بیان همین مطلب است که فرمودند: «لا هی هو و لا هو غیرها»؛ یعنی آن صورت انزعیه و بیوت نور، خدا نیست، چون حجاب خدا است و چیزی که حجاب خدا باشد که خدا نیست، از این رو فرمود: «هُوَ الْمُحْتَجِبُ وَ نَحْنُ حُجُبُهُ»؛ او محجوب است و ما حجاب او هستیم. حجاب غیر از محتجب است. اما در عین حال که این حجاب غیر خداوند است، خدا غیر آن نیست: «و لا هو غیرها». چون شما فقط از راه آنها و تعلیم آنها و نشان دادن آنها میتوانید به توحید الهی برسید و در هیچ جای عالم خدا و وحدانیت الهی را نمیتوانید ببینید جز از صورت انزعیۀ و در آن و به واسطه آن.
ذات خدا از اثبات و سلب بیرون است و انحراف راه دیگران
«محتجب بالنور»؛ خدای متعال محتجب به نور است؛ یعنی حقیقت عرفان توحیدی خدا محتجب است، نه ذات خدا؛ چون در باره ذات الهی، حجاب و بیحجابی معنا ندارد، زیرا ذات الهی بیرون از سلب و ایجاب است. بارها این مطلب را گفتیم که کسانی که دچار بسیط الحقیقه کل الاشیا شدند، چون الله را در جایگاه ایجاب و سلب، و اثبات و نفی، و موضوع و محمول قرار دادند و این اولین اشتباه آنها بود که در نتیجه، دچار آن مطالب باطل شدند. در حالی که الله موضوع سلب و ایجاب و اثبات و نفی قرار نمیگیرد و هیچ محمولی نه بر خدا حمل میشود و نه از او سلب میشود.
پس حقیقتی که محتجب به نور است، حقیقت وحدانیت اولیه توحیدی خدای متعال است که خداوند آن را در عالم قرار داده است. این حقیقت در پرده است و پرده آن، نور است. نور چیست؟ همان بیوت، قمص، السن، معدن و همان صورت انزعیه است که امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث نورانیت فرمودند:
«قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ: يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ! قَالا: لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! قَالَ علیه السلام: إِنَّهُ لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَذِهِ الْمَعْرِفَةِ فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ صَارَ عَارِفاً مُسْتَبْصِراً وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ فَهُوَ شَاكٌّ وَ مُرْتَابٌ.قال علیه السلام: يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ! قَالا: لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! قَالَ علیه السلام: مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ وَ هُوَ الدِّينُ الْخَالِصُ الَّذِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ [17]؛[18]
حضرت فرمود: ای سلمان و ای جندب! عرض کردند: لبیک ای امیر مؤمنان! فرمود: همانا که احدی ایمان را به کمال نرساند تا آنکه حقیقت معرفت من به نورانیت را بشناسد که چون مرا به این معرفت شناسد، به تحقیق که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده و سینهاش را از برای اسلام گشاده و او عارفی رهیافته شده و هر کس که در شناخت آن کوتاهی کند، به شک افتاده و تردید یابد».حضرت فرمود: ای سلمان و ای جندب! عرض کردند: لبیک ای امیر مؤمنان! فرمود: معرفت من به نورانیت همان معرفت خداوند عز و جل است و معرفت خداوند عز و جل همان معرفت من به نورانیت، و آن همان دین خالصی است که خداوند متعال فرموده: و فرمان نيافته بودند جز اينكه خدا را بپرستند، و در حالى كه به توحيد گراييدهاند، دين را براى او خالص گردانند، و نماز برپا دارند و زكات بدهند؛ و دين پايدار همين است».
حجاب همینها هستند؛ یعنی خود آن نور حجاب است، چنانکه در مناجات شعبانیه آمده است که فرمودند: «حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ»؛ یعنی ابصار قلوب، حجابهای نوری را بردارند، نه حجابهای ظلمت را، چون آنچه که مانع دیدن خورشید است و حجاب بین شما و خورشید شده، انوار خورشید است، زیرا خود خورشید پشت انوار اوست. مانند نور افکن که قبلاً مثال زدیم که وقتی نور افکن قوی باشد، انوار آن مانع دیدن خود نور افکن میشود. از این رو نور افکن در حجاب قرار گرفته و حجاب آن انوار آن است نه اینکه ظلمتی مانع دیدن او شده باشد.[19]
اهلبیت علیهم السلام هم حجاب نور خدایند و هم آشکارکننده
پس الله تعالی محتجب به نور است، اما در عین حال که در حجاب نور است، به واسطه همین نور تجلی کرده است؛ یعنی تجلی او، همین نور و همین صورت انزعیه است که امیرالمؤمنین علیه السلام است. این صورت انزعیه که نور خدا و تجلی اوست، هم مانع و حاجب و پرده بین شما و بین حقایق توحیدی است و در عین حال همین صورت انزعیه، دال و راهنما و پردهبردار و نشاندهنده است که شما بتوانید به معرفت توحید الهی برسید.
هر کسی به اندازه معرفت و طاعتش نور توحید میبیند
«کل يراه بحسب معرفته و ينال علي مقدار طاعته[20]»؛ هر کسی به اندازه معرفتی که به خدای متعال و به اندازه معرفتی که به این نور الهی و به جایگاه نور الهی دارد، به همان اندازه خدا میبیند، به همان اندازه این لباسهای نور را میبیند؛ یعنی لباس نور میبیند؛ یعنی اینها را پردهبردار و پرده میبیند و خدا را بیپرده میبیند، و خداوند را صاحب پرده میبیند. هر کسی به اندازه معرفت و طاقتش به این مقامات میرسد؛ هر چه طاعت قویتر و نورانیتر و خاصتر کند، به همان اندازه، حجابهای بیشتری برداشته میشود و عرفان او در باره توحید الهی و در باره بیوت نور و صورت انزعیه قویتر میشود، تا اینکه صورت انزعیه را هم خدا میبیند و خدا را او میبیند، و هم او را غیر الله نمیبیند، و هم الله را غیر او نمیبیند.
«فمنهم من يراه قريباً»؛ کسانی هستند که خدا را قریب میبینند، چون حقیقت عرفان آنها قوی است، چون مقدار طاعتشان قوی است. زیرا عرفان و طاعت، دو امر باطنی و ظاهری، و دو بال باطنی و ظاهری قویاند که انسانها به واسطه آنها حرکت میکنند و خدای متعال را نزدیک میبینند، نور توحید الهی را نزدیک میبینند، بیوت نور را نزدیک میبینند.
«و منهم من يراه بعيداً»؛ برخی از انسانها خدا و نور او و بیوت نور او را دور میبینند، چون عرفان و طاعتشان ضعیف است.
اهلبیت علیهم السلام خدا نیستند، نور و ظهور خدایند
«يا مفضل ان الصورة نور منير و قدرة قدير؛ این صورت، نور خدای منیر است و قدرت خدای قدیر»؛ای مفضل! این مطلب را بدان و مراقب باش که اشتباه نکنی و صوفی نشوی، وحدت وجودی و وحدت موجودی نشوی که امیرالمؤمنین علیه السلام را همان خدا ببینی، و خدا را همان امیرالمؤمنین علیه السلام ببینی، و حقیقت خودت را همان خدا ببینی، و حقیقت خدا را خودت ببینی، مراقب باش ای مفضل! اینگونه نباشی، و بدان که صورت انزعیه که میزان و معیار و حقیقت اولیه این مطالب است که امیرالمؤمنین علیه السلام است، او نور منیر است؛ خدا نیست، بلکه نور خداست و خدا منیر اوست. و قدرت قدیر است که خداست، او خود قدیر نیست که خود خدا باشد، بلکه قدرت خداست که در عالم آشکار شده است.
«و ظهور مولاک»؛ او مقام آشکاری مولای توست که خدای تو و رب توست و مقام توحید الهی است. پس او خدای تو و مولای تو نیست، اما غیر رب تو را نشان نمیدهد، چون ظهور رب و مولای توست، و تو رب و مولایت را در آشکاری میتوانی ببینی نه در پنهانی؛ چون رب تو هم پنهانی دارد و هم آشکاری، و تو در پنهانی و حجاب که نمیتوانی او را ببینی، بلکه در آشکاری و روشنایی میتوانی او را ببینی، و آشکاری و روشنایی و نور رب تو، همان صورت انزعیه است.
یگانگی اهلبیت علیهم السلام با خدا در وجدان و دوگانگی در وجود
پس صورت انزعیه را در نگاهت و در عرفانت، غیر خدا نبینی، اما در حقیقت وجود، او را ظهور و نور و آشکاری خدا ببینی؛ و ظهور خدا را خود خدا نبینی، بلکه بنده خدا ببینی.
معنای توحیدی ولایی مقصران و غالیان و مقتصدان
«رحمة لمن آمن به و اقر»؛ صورت انزعیه که نور منیر و قدرت قدیر و ظهور مولای توست، رحمت است برای کسی که به این حقیقت ایمان آورده باشد. اهل این حقیقت، طریق وسطی و نمرقه وسطی و اهل اقتصادند؛ نه اهل غلوند و نه اهل تقصیر؛ زیرا کسانی که امیرالمؤمنین علیه السلام را در همه چیزش خدانما نمیبینند و غیر توحید چیز دیگر در او میبینند و در نتیجه، بین او و خدا جدایی میاندازند، اهل تقصیرند. و کسانی که بین امیرالمؤمنین علیه السلام و خداوند متعال، یگانگی ذاتی و وجودی میبینند و گمان میکنند که او همان خداست، اهل غلوند و در نور و ظهور مولا و قدرت قدیر غلو کرده و او را به جایگاه خود مولا رساندهاند.
«رحمة لمن آمن به و اقر و عذاب علي من جحد و انکر»؛ رحمت است برای کسی که به صورت انزعیه ایمان آورده، و همان صورت انزعیه، که نور و ظهور مولای شماست، عذاب است برای کسی که این حقیقت را انکار کند؛ یعنی این حقیقتی که دو جنبه دارد: از یک جهت، باید او را غیر خدا نبینی: «هي هو و لا هو غيرها»؛ او خداست و خدا غیر او نیست. و دیگری، اینکه دوگانگی ذاتی بین نور مولا و خود مولا ببینی و نور مولا را خود مولا ندانی. پس اگر کسی این دو جهت را منکر شود؛ یعنی اگر کسی یگانگی در ظهور مولا و نورش، و دوگانگی در ذات آن دو و عبودیت و فقر و وابستگی نور مولا به مولا را انکار کند، هر دو انکار عذاب است.
عظمت اهلبیت علیهم السلام که ورای آنها حقیقتی نیست
«ليس وراه غاية و لا نهاية»؛ امام صادق علیه السلام میفرماید که ورای اینکه من گفتم که در خداشناسی و امامشناسی جلو روی، چیزی نیست. پس باید در معرفت خدا به خدا، اینگونه حرکت کنی که اولیای الهی را هم خدا ببینی تا از این جهت، عرفان آنها عرفان خدا باشد، و هم باید آنها را خدا نبینی تا اینکه عبد و بنده بودن آنها را حفظ کنی. پس ورای این صورت انزعیه و بیوت نور و نور منیر و ظهور مولایت، نه غایتی و نه نهایت هست که کسی بتواند به آن برسد.
مطالب دقیق، وقتی که یک بار گفته میشود و انسان یک بار میشنود، به خصوص اگر انسان انس و آشنایی قبلی نداشته باشد، نمیتواند عظمت و بزرگی مطلب را بیابد. اما اگر انسان به تکرار بشنود و آهسته آهسته انس گیرد و صرف الفاظی را نشنیده باشد و رها کرده باشد، بلکه به مراد گوینده پی برد، آنگاه انسان متوجه میشود که آنچه که بحمد الله در این جلسات بیستگانه، در باره «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» گفته شد، بسیار عظیم و بار ارزش بوده و گویای عظمت و بزرگی توحید الهی، و نیز گویای بزرگی و عظمت ولایت و خدایی بودن اولیای الهی است.
[1]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 156 - 158.
[2]. (95) التين : 4 - 6.
[3]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 43 و 44.
[4]. (14) إبراهيم : 4.
[5]. التوحيد (للصدوق)، ص: 373.
[6]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 86.
[7]. الهداية الكبرى، ص: 434.
[8]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 145.
[9]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج25، ص: 169.
[10]. «عَن سليم قال: قُلْتُ لِأَبِي ذَرٍّ: حَدِّثْنِي رَحِمَكَ اللَّهُ بِأَعْجَبِ مَا سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ! قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ: إِنَّ حَوْلَ الْعَرْشِ لَتِسْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ لَيْسَ لَهُمْ تَسْبِيحٌ وَ لَا عِبَادَةٌ إِلَّا الطَّاعَةُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِهِ وَ الِاسْتِغْفَارُ لِشِيعَتِهِ. قُلْتُ: فَغَيْرَ هَذَا رَحِمَكَ اللَّهُ! قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ خَصَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ بِطَاعَةِ عَلِيٍّ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِهِ وَ الِاسْتِغْفَارِ لِشِيعَتِهِ. قُلْتُ: فَغَيْرَ هَذَا رَحِمَكَ اللَّهُ! قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ: لَمْ يَزَلِ اللَّهُ يَحْتَجُّ بِعَلِيٍّ فِي كُلِّ أُمَّةٍ فِيهَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ أَشَدُّهُمْ مَعْرِفَةً لِعَلِيٍّ أَعْظَمُهُمْ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ. قُلْتُ: فَغَيْرَ هَذَا رَحِمَكَ اللَّهُ! قَالَ: نَعَمْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ: لَوْ لَا أَنَا وَ عَلِيٌّ مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ لَوْ لَا أَنَا وَ عَلِيٌّ مَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْ لَا أَنَا وَ عَلِيٌّ مَا كَانَ ثَوَابٌ وَ لَا عِقَابٌ وَ لَا يَسْتُرُ عَلِيّاً عَنِ اللَّهِ سِتْرٌ وَ لَا يَحْجُبُهُ عَنِ اللَّهِ حِجَابٌ وَ هُوَ السِّتْرُ وَ الْحِجَابُ فِيمَا بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ خَلْقِه»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 858 و 859.
«سلیم میگوید به ابوذر گفتم: خدایت رحمت کناد، مرا به شگفتترین سخنی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در باره علی بن ابیطالب علیه السلام شنیدهای حدیث فرما! گفت: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: براستی که بر گرد عرش هفتاد هزار ملک باشند که تسبیح و عبادتی ندارند جز اطاعت علی بن ابیطالب و بیزاری از دشمنانش و استغفار برای شیعیانش. گفتم: خدایت رحمت کناد، جز این چه؟ گفت: شنیدم که میفرمود: براستی که خداوند جبرائیل و میکائیل و اسرافیل را مخصوص گردانیده به اطاعت علی بن ابیطالب و بیزاری از دشمنانش و استغفار برای شیعیانش. گفتم: خدایت رحمت کناد، جز این چه؟ گفت: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: خداوند پیوسته در هر امتی که پیامبری مرسل در آن بود، به علی احتجاج میفرمود و هر که از آنان که معرفتش به علی قویتر بود، رتبهاش در پیشگاه خداوند عظیمتر بود. گفتم: خدایت رحمت کناد، جز این هم شنیدی؟ گفت: آری، شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: اگر من و علی نبودیم خداوند شناخته نمیشد و اگر من و علی نبودیم خداوند بندگی نمیشد و اگر من و علی نبودیم پاداش و عذابی نبود و هیچ ستری علی را از خداوند نپوشانَد و هیچ حجابی او را از خداوند محجوب نگرداند و خود اوست که ستر و حجاب میان خداوند و خلقش باشد».
[11]. «إِلَهِي تَرَدُّدِي فِي الْآثَارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِي إِلَيْكَ. كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ؟ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ؟ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَزَالُ عَلَيْهَا رَقِيباً وَ حَسَرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً. إِلَهِي! أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الِاسْتِبْصَارِ حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الِاعْتِمَادِ عَلَيْهَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 349.
«خدای من! گردش من در آثار، دوری دیدار به بار آرَد، پس مرا با خدمتی که سوی تواَم رسانَد، یکپارچگی و وحدت عنایت کن. چگونه با آن چیز به تو استدلال شود که خود در وجودش محتاج تو باشد؟! آیا غیر تو را ظهوریست که از برای تو نیست تا آنکه او آشکارگر تو باشد؟ کی نهان گشتی تا محتاج دلیلی باشی که بر تو رهنمون گردد و کی دوری جستی تا آنکه آثار بخواهند سوی تو رسانا گردند؟ کور شود دیدهای که مدام چشم به آثار دوختی و به حسرت افتد تلاش بندهای که تو از محبتت بهرهای نصیبش نساختی. خدای من! به بازگشت سوی آثار فرمانم دادی، پس مرا با پوشش انوار و هدایت استبصار سوی خود بازگردان تا چنانکه از آن آثار به تو داخل گشتم، از آن به تو بازگردم، در حالی که ضمیرم در امان باشد از نظر به آن و همّتم بلندتر باشد از تکیه بر آن، که هر آینه تو بر هر چیزی توانایی».
[12]. البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص: 385.
[13]. آقا امام صادق علیه السلام فرمود که امیر مؤمنان علیه السلام در کوفه خطابه کرد و فرمود:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ وَ فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لَا شِبْهَ لَهُ الْمُسْتَشْهِدِ بِآيَاتِهِ عَلَى قُدْرَتِهِ الْمُمْتَنِعَةِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ وَ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ الْإِحَاطَةُ بِهِ لَا أَمَدَ لِكَوْنِهِ وَ لَا غَايَةَ لِبَقَائِهِ لَا تَشْمُلُهُ الْمَشَاعِرُ وَ لَا تَحْجُبُهُ الْحُجُبُ وَ الْحِجَابُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ لِامْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ وَ لِإِمْكَانٍ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ وَ لِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ مِنَ الْمَصْنُوعِ وَ الْحَادِّ مِنَ الْمَحْدُودِ وَ الرَّبِّ مِنَ الْمَرْبُوب»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 139 و 140.
«حمد از آن خدایی است که حمد را به بندگانش الهام کرده و ایشان را بر شناخت پروردگاری خویش آفریده، همو که دلالت فرموده با خلقش بر وجودش و با حادث بودن خلقش بر ازلیتش و با شباهت میان آنان بر شبیه نداشتنش، آن که آیات خود را بر قدرتش گواه گرفته، همانکه نا ممکن باشد ذاتش از صفتها و دیدنش از چشمها و احاطه به او از وهمها، نه بودش را مدتی باشد و نه بقایش را سرانجامی، مشاعر او را در بر نگیرند و حجابها او را نپوشانند، و حجاب میان او و خلایقش همین است که آنان را آفریده، و این از برای ممتنع بودن اوست از آنچه در ذوات ایشان ممکن است و از برای ممکن بودن ذوات ایشان است نسبت بدانچه ذات او از آن ممتنع است و از برای جدایی افتادن است میان سازنده و ساخته، و میان حدآفرین و حدیافته، و میان پروردگار و پروریده».
و آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمود:
«أَوَّلُ عِبَادَةِ اللّه مَعْرِفَتُهُ وَ أَصْلُ مَعْرِفَةِ اللّه تَوْحِيدُهُ وَ نِظَامُ تَوْحِيدِ اللّه نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ. فَلَيْسَ اللّه عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ وَ لَا إِيَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ وَ لَا إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ بِصُنْعِ اللّه يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُه.خَلْقُ اللَّهِ الْخَلْقَ حِجَابٌ بَيْنَه وَ بَيْنَهُمْ وَ مُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُمْ وَ ابْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ دَلِيلُهُمْ عَلَى أَنْ لَا ابْتِدَاءَ لَهُ»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 34 - 36.
«ابتدای بندگی خدا شناخت اوست و اصل شناخت خدا توحید اوست و قوام توحید خدا نفی کردن صفات از اوست؛ زیرا عقلها گواهی میدهند که هر صفت و موصوفی آفریده شدهاند؛ و هر آفریدهای گواهی میدهد که آفرینندهای دارد که نه صفت است و نه موصوف؛ و هر صفت و موصوفی گواهی میدهند به پیوستگی؛ و پیوستگی گواهی میدهد به حدوث؛ و حدوث گواهی میدهد به امتناع از ازلی که از حدوث ممتنع است. پس خدا را نشناخته هرکس که ذات او را با تشبیه بشناسد؛ و او را (به) توحید (بندگی) نکرده هرکس که (گمان کرده) به حقیقت او پی برده؛ و به حقیقت او نرسیده هرکس او را تمثیل کرده؛ و او را تصدیق نکرده هرکس برایش نهایتی قرار داده؛ و قصد او نکرده هرکس به او اشاره کرده؛ و به او توجه نکرده هرکس او را تشبیه کرده؛ و برای او خضوع نکرده هرکس او را تکهتکه یافته؛ و خدا را نخواسته هرکس او را به خیال آورده؛ هرآنچه که به خودی خود شناخته شود ساختهشده است و هرآنکه در غیر خود برپا شود معلول (و دارای علت) است؛ (بلکه) به خلق خداست که به او استدلال میشود و با عقلها شناختش اعتقاد میشود و با سرشت است که حجتش ثابت میگردد. همین که خداوند خلق را آفریده حجابی باشد میان او و آنان و جدایی او از آنان در جدایی اوست با حقیقت آنان و همین که آنان را آغاز فرموده دلیل آنان است بر آنکه او را آغازی نباشد».
[14]. مصباح الشريعة، ص: 13، باب 5.
[15]. روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة)، ج1، ص: 20.
[16]. (24) النور : 35.
[17]. (98) البينة : 5.
[18]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج26، ص: 1 و 2.
[19]. چنانکه عیسی بن ابی منصور گوید:
«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَا وَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ طَلْحَةَ فَقَالَ ابْتِدَاءً مِنْهُ: يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ! قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: سِتُّ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَنْ يَمِينِ اللَّهِ. فَقَالَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ: وَ مَا هُنَّ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ علیه السلام: يُحِبُّ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ وَ يَكْرَهُ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِيهِ مَا يَكْرَهُ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ وَ يُنَاصِحُهُ الْوَلَايَةَ. فَبَكَى ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ قَالَ: كَيْفَ يُنَاصِحُهُ الْوَلَايَةَ؟ قَالَ علیه السلام: يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ إِذَا كَانَ مِنْهُ بِتِلْكَ الْمَنْزِلَةِ بَثَّهُ هَمَّهُ فَفَرِحَ لِفَرَحِهِ إِنْ هُوَ فَرِحَ وَ حَزِنَ لِحُزْنِهِ إِنْ هُوَ حَزِنَ وَ إِنْ كَانَ عِنْدَهُ مَا يُفَرِّجُ عَنْهُ فَرَّجَ عَنْهُ وَ إِلَّا دَعَا اللَّهَ لَهُ.
ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: ثَلَاثٌ لَكُمْ وَ ثَلَاثٌ لَنَا؛ أَنْ تَعْرِفُوا فَضْلَنَا وَ أَنْ تَطَئُوا عَقِبَنَا وَ أَنْ تَنْتَظِرُوا عَاقِبَتَنَا فَمَنْ كَانَ هَكَذَا كَانَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَسْتَضِيءُ بِنُورِهِمْ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْهُمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ عَنْ يَمِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّهُمْ يَرَاهُمْ مَنْ دُونَهُمْ لَمْ يَهْنِئْهُمُ الْعَيْشُ مِمَّا يَرَوْنَ مِنْ فَضْلِهِمْ. فَقَالَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ: وَ مَا لَهُمْ لَا يَرَوْنَ وَ هُمْ عَنْ يَمِينِ اللَّهِ؟ فَقَالَ علیه السلام: يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ إِنَّهُمْ مَحْجُوبُونَ بِنُورِ اللَّهِ أَ مَا بَلَغَكَ الْحَدِيثُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم كَانَ يَقُولُ: إِنَّ لِلَّهِ خَلْقاً عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ عَنْ يَمِينِ اللَّهِ وُجُوهُهُمْ أَبْيَضُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَضْوَأُ مِنَ الشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ يَسْأَلُ السَّائِلُ مَا هَؤُلَاءِ فَيُقَالُ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ تَحَابُّوا فِي جَلَالِ اللَّهِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 172 و 173.
«من با ابن أبى يعفور و عبد اللَّه بن طلحه خدمت امام صادق علیه السلام بوديم و آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود: اى پسر أبى يعفور! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: شش خصلت است كه در هر كه باشند برابر خدا عز و جل و در طرف راست او خواهد بود. ابن أبى يعفور عرض کرد: قربانت، آنها چيستند؟ فرمود: مرد مسلمان براى برادرش بخواهد آنچه را براى عزيزترين خاندانش مىخواهد و مرد مسلمان براى برادرش بد دارد آنچه را براى عزيزترين خاندانش بد دارد و ولایت را برای او خالص کند. ابن أبى يعفور گريست و عرض کرد: چگونه ولایت را برای او خالص کند؟ فرمود: اى پسر أبى يعفور! چون برادرش نزد او چنین جایگاهی داشته باشد، همّ و غمّ خود را با او در میان گذارد، پس اگر برادرش شاد باشد، او نیز به شادی او شاد گردد و اگر محزون باشد او نیز به حزن او محزون گردد و اگر چیزی داشته باشد که گشایشی بر کار او باشد، کار او را گشایش دهد و اگر نه، برای او در درگاه خداوند دعا کند.
سپس امام صادق علیه السلام فرمود: سه تا از شش خصلت از آن شما است (كه همان سه خصلت ابتدای سخن حضرت است) و سه تا هم راجع به ما است؛ اینکه فضل ما را بشناسید و در پی ما گام برداريد و در انتظار سرانجام كار ما باشيد که هر كه چنين باشد، در پيشگاه خدا عز و جل باشد که به نور آنها تابنده شوند آنها كه پائينتر از آنهايند. و اما آن كسانى كه در سمت راست خدايند، اگر كسانى كه پایينتر از آنهايند به آنها بنگرند، از برتری و فضلی که از آنان بینند، زندگى برايشان ناگوار و تلخ گردد. ابن أبى يعفور عرض کرد: چرا (پایینیها) آنان را نمیبینند در حالی که سمت راست عرش هستند؟ حضرت فرمود: اى پسر أبى يعفور! به راستى كه آنها به نور خدا محجوب گشتهاند، آيا اين حديث به تو نرسيده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مىفرمود: به راستى که خدا را خلقی است از طرف راست عرش، در برابر خدا و در سمت راست خدا، كه چهره آنها از برف سفيدتر است و از آفتاب ظهر هنگام تابانتر است؛ و سؤالکننده مىپرسيد، اینان كياناند؟ و جواب مىشنيد: اینان آن كسانى باشند كه در جلال خدا با يك ديگر دوستى کردهاند».
[20]. طاقته