علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 9
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 9
بررسی حدیث ثقلین در مواجهه با عامه (2)
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
ادامه بررسی حدیث ثقلین در مواجهه با عامه
در جلسه گذشته گفتیم میزان مکتب شیعه و معارف ائمه علیهم السلام بر اسرار و حقایق و رموزات معارف الهیه و بر دقیق و لطیف دیدن است و میزان راه مخالفین ولایت آن بزرگواران بر کوچک دیدن و سطحی دیدن و بیهویت دیدن و امثال آن است. مطلب دیگری بر این مطلب متفرع است که آن هم در جایگاه خود مطلب بسیار بزرگی است و آن این است:
میزان ارزش نقلهای مخالفین ائمه علیهم السلام
از آنجا که میزان حقایق عالم تنها معارف و تعریفات و توضیحات و توصیفات اهلبیت علیهم السلام است، هر مطلبی که مخالفین آنها و غیر معتقدین به آنها و بیگانگان از امامت و وجوب اطاعت آنها از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل کنند، اگر با سخنان ائمه علیهم السلام موافق و مطابق باشد ارزش دارد و آن را میگیریم و اگر موافق و مطابق نباشد ارزش ندارد و رهایش میکنیم. قید به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به خاطر آن است که فقط نقل از آن حضرت مورد سخن است؛ در مواردی که از غیر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و از امثال خودشان نقل میکنند، نه راوی و ناقل ارزش دارد و نه منقول عنه و مروی عنه.
تبیین وجه میزان بودن سخنان ائمه علیهم السلام
سخنان ائمه علیهم السلام را از آن جهت میزان قرار دادیم که آن بزرگواران بر طبق نظام عالم خلقت سخن میگویند؛ همانگونه که خداوند متعال مجموعه عالم را خلق و تنظیم فرموده و همانگونه که مراتب و درجات و مقامات عالم را معین فرموده، همانگونه بیان و تشریح میکنند. در حقیقت، سخنان آن بزرگواران آینه کاملی هست که تمام مقامات عالم خلقت الهی را نشان میدهد؛ زیرا خداوند متعال عالم را ـ از توحید الهی گرفته تا کوچکترین مخلوقات ـ بر میزان لطیف و معنوی و الهی و اسرار و بواطن و حقایق و دارای غیب و شهادت و سرّ و علن آفریده و سخنان آن بزرگواران در تعریف عالم نیز بر همین میزان است و به همین جهت میزان حق و باطل است. پس میزان، دقیق و لطیف بودن و صاحب اسرار و حقایق بودن و سطحی و کوچک و بیهویت نبودن است.
نقل تمام بیگانگان ولای ائمه علیهم السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تنها بر توافق و همگونی با سخنان ائمه علیه السلام مبتنی است؛ نقل تمام کسانی که به مقتضای «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ؛ من در میان شما دو امر گرانبها به جای میگذارم» و «إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا؛ اگر به آن دو دست گیرید هرگز گمراه نخواهید شد» و «لَا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ؛ از آنان پیشی نگیرید و از آنان تخلف نورزید» عمل نکردهاند و بر این میزان حرکت نکردهاند، مبتنی بر همین میزان است؛ هر نقلی از نقلهای آنها که با سخنان ائمه علیهم السلام موافق باشد حق و درست است و هر نقلی که مخالف باشد باطل و نادرست و شرک و شیطانی است.
معنای موافقت و مخالفت با سخنان اهلبیت علیهم السلام
مقصود از موافقت با سخنان ائمه علیهم السلام این نیست که عین لفظی که مخالفین ولای ائمه علیهم السلام از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل میکنند در سخنان آن بزرگواران یافت شود؛ مقصود این نیست که یک جمله از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در کتابهای بیگانگان با ولایت ائمه علیهم السلام پیدا کنیم و بعد ببینیم که عین این جمله، بدون هیچ کم و کاست و با همان کلمات و همان جملهبندی، در سخنان این بزرگواران آمده یا نیامده! همچنین در آن طرف که گفتیم اگر مخالف باشد ردّ میکنیم و نمیپذیریم، مقصود این نیست که با عین جملههایی که از ائمه علیهم السلام نقل میشود مخالف باشد. همچنانکه وقتی گفته میشود با سخنان ائمه علیهم السلام موافق باشد، مقصود این نیست که با حدیثی از احادیث آن بزرگواران موافق باشد و حدیثی از ائمه علیهم السلام عین مطلب آنها آمده باشد و وقتی گفته میشود مخالف باشد، مقصود این نیست که با حدیثی از احادیث آن بزرگواران و جملهای از جملههای ایشان مخالف باشد؛ اینها مقصود نیست، چون اگر انسان سیر علمی خود را اینگونه قرار دهد، در طول حرکت علمی و تحقیقات علمی و در بررسیهای موافق و مخالف و در درست و نادرست مطالب خود به مشکلات فراوانی دچار خواهد شد. بلکه مقصود از موافقت این است که با روح معنویت و روح حقیقتی که مکتب شیعه بر آن پایهریزی شده و میزان مکتب شیعه بر آن قرار گرفته موافق باشد. همچنین مقصود از مخالفت با سخنان ائمه علیهم السلام این است که با روح مکتب شیعه و روح حقایق و مطالبی که مکتب شیعه بر آن استوار است مخالف باشد. پس ابتدا باید میزانی برای مکتب شیعه در نظر گرفته شود تا آن را ملاک موافقت و مخالفت قرار دهیم. آن میزان و معیار، عظمت مکتب شیعه و لطیف بودن آن است؛ میزان و زیربنا و حقیقت مکتب شیعه این است که ائمه علیهم السلام تمام حقایق را، از حقایق علوی و سفلی و حقایق غیبی و شهادی و حقایق لطیف و کثیف و اسرار و ظواهر عالم و توحید الهی و مقامات رسالت و ولایت و بقیه شؤونات انوار ربوبی خداوند، همانگونه که خداوند متعال قرار داده بیان فرمودند. پس هر چه از مخالفان نقل میشود، اگر با این حقیقت مکتب شیعه سازگار و همراه باشد، حق است و درست است، چه آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را فرموده باشند و چه نفرموده باشند، چون حق آن چیزی است که در زیارت جامعه کبیره آمده:
«الْحَقُ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُه»؛[1]
«حق با شما و در شما و از شما و سوی شماست و شما اهل آن و معدن آن هستید».
اگر نقلهای آنها با حقیقت مکتب شیعه ناسازگار باشد، باطل و کذب است و از دروغهایی است که به آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بسته شده.
پس میزان موافقت و مخالفت نقلهای آنان با سخنان ائمه علیهم السلام این نیست که عین لفظ آنها در سخنان آن بزرگواران آمده باشد یا نیامده باشد. از این طرف هم وجود همگون مطلب آنها در شیعه این نیست که لفظی از الفاظ از ائمه علیهم السلام موافق و مطابق لفظ آنها صادر شده باشد؛ اینگونه نیست. علت این امر، مطلب بسیار عظیمی است که در طول تاریخ شیعه و مکتب اهلبیت علیهم السلام بر آن تأکید شده و ـ اگر آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را از این مطلب بیرون ببریم و مستثنی کنیم ـ بر تمامی ائمه علیهم السلام، از آقا امیرالمؤمنین علیه السلام تا آقا امام حسن عسگری علیه السلام، جریان دارد. آن مطلب این است:
مطلبی بسیار مهم در بیان وجه میزان نبودن موافقت و مخالفت لفظی
از زمان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای مخالفت و معاندت با اهلبیت علیهم السلام طرحریزی شد و بلافاصله بعد از آن حضرت، در همان روز و در همان ساعتی که وفات فرمود، عملی کردن آن طرحریزی آغاز شد؛ آن طرحریزی را در سقیفه بنیساعده عملی کردند و جایگاهی که از آنِ امیرالمؤمنین علیه السلام بود را به مخالفان و حاسدان و دشمنان آن حضرت دادند. در سخنان ائمه علیهم السلام رسیده که وقتی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را اعلان کردند، چه در غدیر خم و چه در دیگر مواقف، آنها با یکدیگر گفتند: او میخواهد پسرعموی خود را بر ما مسلط کند، میخواهد بنیهاشم را بر ما مسلط کند، ما نخواهیم گذاشت چنین چیزی رخ دهد.
نمونهاش گفتگوی مفصل حذیفه با یکی از جوانان تابعین است که در ابتدای خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام واقع شد؛ در این روایت آمده:
«فَقَالَ حُذَيْفَةُ: إِذاً وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّكَ بِخَبَرٍ سَمِعْتُهُ وَ رَأَيْتُهُ وَ لَقَدْ وَ اللَّهِ دَلَّنَا عَلَى ذَلِكَ مِنْ فِعْلِهِمْ عَلَى أَنَّهُمْ وَ اللَّهِ مَا آمَنُوا بِاللَّهِ وَ لَا بِرَسُولِهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ أُخْبِرُكَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَ رَسُولَهُ فِي سَنَةِ عَشْرٍ مِنْ مُهَاجَرَتِهِ مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ أَنْ يَحُجَّ هُوَ وَ يَحُجَّ النَّاسُ مَعَهُ فَأَوْحَى إِلَيْهِ بِذَلِكَ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْمُؤَذِّنِينَ فَأَذَّنُوا فِي أَهْلِ السَّافِلَةِ وَ الْعَالِيَةِ أَلَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَدْ عَزَمَ عَلَى الْحَجِّ فِي عَامِهِ هَذَا لِيُفَهِّمَ النَّاسَ حَجَّهُمْ وَ يُعَلِّمَهُمْ مَنَاسِكَهُمْ فَيَكُونَ سُنَّةً لَهُمْ إِلَى آخِرِ الدَّهْرِ قَالَ فَلَمْ يَبْقَ أَحَدٌ مِمَّنْ دَخَلَ فِي الْإِسْلَامِ إِلَّا حَجَّ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ لِسَنَةِ عَشْرٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يُعَلِّمَهُمْ حَجَّهُمْ وَ يُعَرِّفَهُمْ مَنَاسِكَهُمْ وَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِالنَّاسِ وَ خَرَجَ بِنِسَائِهِ مَعَهُ وَ هِيَ حَجَّةُ الْوَدَاعِ فَلَمَّا اسْتُتِمَّ حَجُّهُمْ وَ قَضَوْا مَنَاسِكَهُمْ وَ عَرَفَ النَّاسُ جَمِيعَ مَا احْتَاجُوا إِلَيْهِ وَ أَعْلَمَهُمْ أَنَّهُ قَدْ أَقَامَ لَهُمْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ علیه السلام وَ قَدْ أَزَالَ عَنْهُمْ جَمِيعَ مَا أَحْدَثَهُ الْمُشْرِكُونَ بَعْدَهُ وَ رَدَّ الْحَجَّ إِلَى حَالَتِهِ الْأُولَى وَ دَخَلَ مَكَّةَ فَأَقَامَ بِهَا يَوْماً وَاحِداً هَبَطَ عَلَيْهِ الْأَمِينُ جَبْرَائِيلُ علیه السلام بِأَوَّلِ سُورَةِ الْعَنْكَبُوتِ فَقَالَ اقْرَأْ يَا مُحَمَّدُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * الم * أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ * أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَا جَبْرَائِيلُ وَ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنِّي مَا أَرْسَلْتُ نَبِيّاً قَبْلَكَ إِلَّا أَمَرْتُهُ عِنْدَ انْقِضَاءِ أَجَلِهِ أَنْ يَسْتَخْلِفَ عَلَى أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ وَ يُحْيِي لَهُمْ سُنَّتَهُ وَ أَحْكَامَهُ فَالْمُطِيعُونَ لِلَّهِ فِيمَا يَأْمُرُهُمْ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم الصَّادِقُونَ وَ الْمُخَالِفُونَ عَلَى أَمْرِهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ وَ قَدْ دَنَا يَا مُحَمَّدُ مَصِيرُكَ إِلَى رَبِّكَ وَ جَنَّتِهِ وَ هُوَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَنْصِبَ لِأُمَّتِكَ مِنْ بَعْدِكَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ تَعْهَدَ إِلَيْهِ فَهُوَ الْخَلِيفَةُ الْقَائِمُ بِرَعِيَّتِكَ وَ أُمَّتِكَ إِنْ أَطَاعُوهُ أَسْلَمُوا وَ إِنْ عَصَوْهُ كَفَرُوا وَ سَيَفْعَلُونَ ذَلِكَ وَ هِيَ الْفِتْنَةُ الَّتِي تَلَوْتَ الْآيَ فِيهَا وَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تُعَلِّمَهُ جَمِيعَ مَا عَلَّمَكَ وَ تَسْتَحْفِظَهُ جَمِيعَ مَا اسْتَحْفَظَكَ وَ اسْتَوْدَعَكَ فَإِنَّهُ الْأَمِينُ الْمُؤْتَمَنُ يَا مُحَمَّدُ إِنِّي اخْتَرْتُكَ مِنْ عِبَادِي نَبِيّاً وَ اخْتَرْتُهُ لَكَ وَصِيّاً قَالَ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلِيّاً علیه السلام فَخَلَا بِهِ يَوْمَهُ ذَلِكَ وَ لَيْلَتَهُ وَ اسْتَوْدَعَهُ الْعِلْمَ وَ الْحِكْمَةَ الَّتِي آتَاهُ اللَّهُ إِيَّاهَا وَ عَرَّفَهُ مَا قَالَ جَبْرَائِيلُ وَ كَانَ ذَلِكَ فِي يَوْمِ عَائِشَةَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ طَالَ اسْتِخْلَاؤُكَ بِعَلِيٍّ مُنْذُ الْيَوْمِ قَالَ فَأَعْرَضَ عَنْهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَتْ لِمَ تُعْرِضُ عَنِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ بِأَمْرٍ لَعَلَّهُ يَكُونُ لِي صَلَاحاً لِمَنْ أَسْعَدَهُ اللَّهُ بِقَبُولِهِ وَ الْإِيمَانِ بِهِ وَ قَدْ أُمِرْتُ بِدُعَاءِ النَّاسِ جَمِيعاً إِلَيْهِ وَ سَتَعْلَمِينَ ذَلِكَ إِذَا أَنَا قُمْتُ بِهِ فِي النَّاسِ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا تُخْبِرُ بِهِ الْآنَ لِأَتَقَدَّمَ بِالْعَمَلِ بِهِ وَ لِآخُذَ بِمَا فِيهِ الصَّلَاحُ قَالَ سَأُخْبِرُكِ بِهِ فَاحْفَظِيهِ إِلَى أَنْ أُؤْمَرَ بِالْقِيَامِ بِهِ فِي النَّاسِ جَمِيعاً فَإِنَّكِ إِنْ حَفِظْتِيهِ حَفِظَكِ اللَّهُ فِي الْعَاجِلَةِ وَ الْآجِلَةِ جَمِيعاً وَ كَانَ لَكِ الْفَضِيلَةُ بِسَبْقِهِ وَ الْمُسَارَعَةِ إِلَى الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَوْ أَضَعْتِيهِ وَ تَرَكْتِ رِعَايَةَ مَا أُلْقِي إِلَيْكِ مِنْهُ كَفَرْتِ بِرَبِّكِ وَ حَبِطَ أَجْرُكِ وَ بَرِئَتْ مِنْكِ ذِمَّةُ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ كُنْتِ مِنَ الْخَاسِرِينَ وَ لَمْ يَضُرَّ اللَّهَ ذَلِكَ وَ لَا رَسُولَهُ فَضَمِنَتْ لَهُ حِفْظَهُ وَ الْإِيمَانَ بِهِ وَ رِعَايَتَهُ فَقَالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَخْبَرَنِي أَنَّ عُمُرِي قَدِ انْقَضَى وَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ عَلِيّاً لِلنَّاسِ عَلَماً وَ أَجْعَلَهُ فِيهِمْ إِمَاماً وَ أَسْتَخْلِفَهُ كَمَا اسْتَخْلَفَ الْأَنْبِيَاءُ مِنْ قَبْلِي أَوْصِيَاءَهُمْ وَ أَنَا صَائِرٌ إِلَى رَبِّي وَ آخِذٌ فِيهِ بِأَمْرِهِ فَلْيَكُنْ هَذَا الْأَمْرُ مِنْكِ تَحْتَ سُوَيْدَاءِ قَلْبِكِ إِلَى أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ بِالْقِيَامِ بِهِ فَضَمِنَتْ لَهُ ذَلِكَ وَ لَقَدْ أَطْلَعَ اللَّهُ نَبِيَّهُ عَلَى مَا يَكُونُ مِنْهَا فِيهِ وَ مِنْ صَاحِبَتِهَا حَفْصَةَ وَ أَبَوَيْهِمَا فَلَمْ تَلْبَثْ أَنْ أَخْبَرَتْ حَفْصَةَ وَ أَخْبَرَتْ كُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا أَبَاهَا فَاجْتَمَعَا فَأَرْسَلَا إِلَى جَمَاعَةِ الطُّلَقَاءِ وَ الْمُنَافِقِينَ فَخَبَّرَاهُمْ بِالْأَمْرِ فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ قَالُوا إِنَّ مُحَمَّداً يُرِيدُ أَنْ يَجْعَلَ هَذَا الْأَمْرَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ كَسُنَّةِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ إِلَى آخِرِ الدَّهْرِ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا لَكُمْ فِي الْحَيَاةِ مِنْ حَظٍّ إِنْ أَفْضَى هَذَا الْأَمْرُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَامَلَكُمْ عَلَى ظَاهِرِكُمْ وَ أَنَّ عَلِيّاً يُعَامِلُكُمْ عَلَى مَا يَجِدُ فِي نَفْسِهِ مِنْكُمْ فَأَحْسِنُوا النَّظَرَ لِأَنْفُسِكُمْ فِي ذَلِكَ وَ قَدِّمُوا آرَاءَكُمْ فِيهِ. وَ دَارَ الْكَلَامُ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ أَعَادُوا الْخِطَابَ وَ أَجَالُوا الرَّأْيَ فَاتَّفَقُوا عَلَى أَنْ يَنْفِرُوا بِالنَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم نَاقَتَهُ عَلَى عَقَبَةِ هَرْشَى وَ قَدْ كَانُوا صَنَعُوا مِثْلَ ذَلِكَ فِي غَزَاةِ تَبُوكَ فَصَرَفَ اللَّهُ الشَّرَّ عَنْ نَبِيِّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَاجْتَمَعُوا فِي أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ مِنَ الْقَتْلِ وَ الِاغْتِيَالِ وَ اسْتِقَاءِ السَّمِّ عَلَى غَيْرِ وَجْهٍ وَ قَدْ كَانَ اجْتَمَعَ أَعْدَاءُ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِنَ الطُّلَقَاءِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ الْمُنَافِقِينَ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ الِارْتِدَادُ مِنَ الْعَرَبِ فِي الْمَدِينَةِ وَ مَا حَوْلَهَا فَتَعَاقَدُوا وَ تَحَالَفُوا عَلَى أَنْ يَنْفِرُوا بِهِ نَاقَتَهُ وَ كَانُوا أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا وَ كَانَ مِنْ عَزْمِ رَسُولِ اللَّهِ أَنْ يُقِيمَ عَلِيّاً علیه السلام وَ يَنْصِبَهُ لِلنَّاسِ بِالْمَدِينَةِ إِذَا أَقْدَمَ فَسَارَ رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَيْنِ وَ لَيْلَتَيْنِ فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ أَتَاهُ جَبْرَائِيلُ علیه السلام بِآخِرِ سُورَةِ الْحِجْرِ فَقَالَ اقْرَأْ فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ * فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ قَالَ وَ رَحَلَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَغْدَقَ السَّيْرَ مُسْرِعاً عَلَى دُخُولِ الْمَدِينَةِ لِيَنْصِبَ عَلِيّاً علیه السلام عَلَماً لِلنَّاسِ فَلَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الرَّابِعَةُ هَبَطَ جَبْرَائِيلُ علیه السلام فِي آخِرِ اللَّيْلِ فَقَرَأَ عَلَيْهِ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ وَ هُمُ الَّذِينَ هَمُّوا بِرَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَ مَا تَرَانِي يَا جَبْرَائِيلُ أُغْدِقُ السَّيْرَ مُجِدّاً فِيهِ لِأَدْخُلَ الْمَدِينَةَ فَأَعْرِضَ وَلَايَةَ عَلِيٍّ عَلَى الشَّاهِدِ وَ الْغَائِبِ فَقَالَ لَهُ جَبْرَائِيلُ علیه السلام اللَّهُ يَأْمُرُكَ أَنْ تَفْرِضَ وَلَايَتَهُ غَداً إِذَا نَزَلْتَ مَنْزِلَكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ نَعَمْ يَا جَبْرَائِيلُ غَداً أَفْعَلُ ذَلِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ بِالرَّحِيلِ مِنْ وَقْتِهِ وَ سَارَ النَّاسُ مَعَهُ حَتَّى نَزَلَ بِغَدِيرِ خُمٍّ وَ صَلَّى بِالنَّاسِ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يَجْتَمِعُوا إِلَيْهِ وَ دَعَا عَلِيّاً علیه السلام وَ رَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَدَ عَلِيٍّ الْيُسْرَى بِيَدِهِ الْيُمْنَى وَ رَفَعَ صَوْتَهُ بِالْوَلَاءِ لِعَلِيٍّ عَلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ وَ فَرَضَ طَاعَتَهُ عَلَيْهِمْ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ لَا يَخْتَلِفُوا عَلَيْهِ بَعْدَهُ وَ خَبَّرَهُمْ أَنَّ ذَلِكَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ثُمَّ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ يُبَايِعُوهُ فَبَايَعَهُ النَّاسُ جَمِيعاً وَ لَمْ يَتَكَلَّمْ مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ قَدْ كَانَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ تَقَدَّمَا إِلَى الْجُحْفَةِ فَبَعَثَ وَ رَدَّهُمَا ثُمَّ قَالَ لَهُمَا النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَهَجِّماً يَا ابْنَ أَبِي قُحَافَةَ وَ يَا عُمَرُ بَايِعَا عَلِيّاً بِالْوَلَايَةِ مِنْ بَعْدِي فَقَالا أَمْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَقَالَ وَ هَلْ يَكُونُ مِثْلُ هَذَا مِنْ غَيْرِ أَمْرِ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ نَعَمْ أَمْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ فَبَايَعَا ثُمَّ انْصَرَفَا وَ سَايَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بَاقِيَ يَوْمِهِ وَ لَيْلَتِهِ حَتَّى إِذَا دَنَوْا مِنَ الْعَقَبَةِ تَقَدَّمَهُ الْقَوْمُ فَتَوَارَوْا فِي ثَنِيَّةِ الْعَقَبَةِ وَ قَدْ حَمَلُوا مَعَهُمْ دِبَاباً وَ طَرَحُوا فِيهَا الْحَصَى قَالَ حُذَيْفَةُ وَ دَعَانِي رَسُولُ اللَّهِ وَ دَعَا عَمَّارَ بْنَ يَاسِرٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَسُوقَهَا وَ أَنَا أَقُودُهَا حَتَّى إِذَا صِرْنَا فِي رَأْسِ الْعَقَبَةِ ثَارَ الْقَوْمُ مِنْ وَرَائِنَا وَ دَحْرَجُوا الدِّبَابَ بَيْنَ قَوَائِمِ النَّاقَةِ فَذُعِرَتْ وَ كَادَتْ أَنْ تَنْفِرَ بِرَسُولِ اللَّهِ فَصَاحَ بِهَا النَّبِيُّ أَنِ اسْكُنِي وَ لَيْسَ عَلَيْكِ بَأْسٌ فَأَنْطَقَهَا اللَّهُ تَعَالَى بِقَوْلٍ عَرَبِيٍّ فَصِيحٍ فَقَالَتْ وَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَزَلْتُ يَداً عَنْ مُسْتَقَرِّ يَدٍ وَ لَا رِجْلًا عَنْ مَوْضِعِ رِجْلٍ وَ أَنْتَ عَلَى ظَهْرِي فَتَقَدَّمَ الْقَوْمُ إِلَى النَّاقَةِ لِيَدْفَعُوهَا فَأَقْبَلْتُ أَنَا وَ عَمَّارٌ نَضْرِبُ وُجُوهَهُمْ بِأَسْيَافِنَا وَ كَانَتْ لَيْلَةً مُظْلِمَةً فَزَالُوا عَنَّا وَ أَيِسُوا مِمَّا ظَنُّوا وَ دَبَّرُوا فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ وَ مَا يُرِيدُونَ فَقَالَ يَا حُذَيْفَةُ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقُونَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَقُلْتُ أَ لَا تَبْعَثُ إِلَيْهِمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ رَهْطاً فَيَأْتُوا بِرُءُوسِهِمْ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُعْرِضَ عَنْهُمْ وَ أَكْرَهُ أَنْ يَقُولَ النَّاسُ إِنَّهُ دَعَا أُنَاساً مِنْ قَوْمِهِ وَ أَصْحَابِهِ إِلَى دِينِهِ فَاسْتَجَابُوا لَهُ فَقَاتَلَ بِهِمْ حَتَّى ظَهَرَ عَلَى عَدُوِّهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِمْ فَقَتَلَهُمْ وَ لَكِنْ دَعْهُمْ يَا حُذَيْفَةُ فَإِنَّ اللَّهَ لَهُمْ بِالْمِرْصَادِ وَ سَيُمْهِلُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ يَضْطَرُّهُمْ إِلىعَذابٍ غَلِيظٍ فَقُلْتُ وَ مَنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقُونَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ أَمْ مِنَ الْأَنْصَارِ فَسَمَّاهُمْ لِي رَجُلًا رَجُلًا حَتَّى فَرَغَ مِنْهُمْ وَ قَدْ كَانَ فِيهِمْ أُنَاسٌ أَكْرَهُ أَنْ يَكُونُوا مِنْهُمْ فَأَمْسَكْتُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَا حُذَيْفَةُ كَأَنَّكَ شَاكٌّ فِي بَعْضِ مَنْ سَمَّيْتُ لَكَ ارْفَعْ رَأْسَكَ إِلَيْهِمْ فَرَفَعْتُ طَرْفِي إِلَى الْقَوْمِ وَ هُمْ وُقُوفٌ عَلَى الثَّنِيَّةِ فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ فَأَضَاءَتْ جَمِيعَ مَا حَوْلَنَا وَ ثَبَتَتِ الْبَرْقَةُ حَتَّى خِلْتُهَا شَمْساً طَالِعَةً فَنَظَرْتُ وَ اللَّهِ إِلَى الْقَوْمِ فَعَرَفْتُهُمْ رَجُلًا رَجْلًا وَ إِذَا هُمْ كَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَدَدُ الْقَوْمِ أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا تِسْعَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ وَ خَمْسَةٌ مِنْ سَائِرِ النَّاسِ.
فَقَالَ لَهُ سَمِّهِمْ لَنَا يَرْحَمُكَ اللَّهُ فَقَالَ حُذَيْفَةُ هُمْ وَ اللَّهِ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ وَ طَلْحَةُ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ وَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ هَؤُلَاءِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ أَمَّا الْخَمْسَةُ فَأَبُو مُوسَى الْأَشْعَرِيُّ وَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ الثَّقَفِيُّ وَ أَوْسُ بْنُ الْحَدَثَانِ الْبَصْرِيُّ وَ أَبُو هُرَيْرَةَ وَ أَبُو طَلْحَةَ الْأَنْصَارِيُّ.
قَالَ حُذَيْفَةُ: ثُمَّ انْحَدَرْنَا مِنَ الْعَقَبَةِ وَ قَدْ طَلَعَ الْفَجْرُ فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَتَوَضَّأَ وَ انْتَظَرَ أَصْحَابَهُ حَتَّى انْحَدَرُوا مِنَ الْعَقَبَةِ وَ اجْتَمَعُوا فَرَأَيْتُ الْقَوْمَ بِأَجْمَعِهِمْ وَ قَدْ دَخَلُوا مَعَ النَّاسِ وَ صَلَّوْا خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ فَلَمَّا انْصَرَفَ مِنْ صَلَاتِهِ الْتَفَتَ فَنَظَرَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ أَبِي عُبَيْدَةَ يَتَنَاجَوْنَ فَأَمَرَ مُنَادِياً فَنَادَى فِي النَّاسِ لَا يَجْتَمِعُ ثَلَاثَةُ نَفَرٍ مِنَ النَّاسِ يَتَنَاجَوْنَ فِيمَا بَيْنَهُمْ بِسِرٍّ وَ ارْتَحَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِالنَّاسِ مِنْ مَنْزِلِ الْعَقَبَةِ فَلَمَّا نَزَلَ الْمَنْزِلَ الْآخَرَ رَأَى سَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ أَبَا عُبَيْدَةَ يُسَارُّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً فَوَقَفَ عَلَيْهِمْ وَ قَالَ أَ لَيْسَ قَدْ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ أَنْ لَا يَجْتَمِعَ ثَلَاثَةُ نَفَرٍ مِنَ النَّاسِ عَلَى سِرٍّ وَ اللَّهِ لَتُخْبِرُونِّي عَمَّا أَنْتُمْ وَ إِلَّا أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ حَتَّى أُخْبِرَهُ بِذَلِكَ مِنْكُمْ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا سَالِمُ عَلَيْكَ عَهْدُ اللَّهِ وَ مِيثَاقُهُ وَ لَئِنْ نَحْنُ خَبَّرْنَاكَ بِالَّذِي نَحْنُ فِيهِ وَ بِمَا اجْتَمَعْنَا لَهُ فَإِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَدْخُلَ مَعَنَا فِيهِ دَخَلْتَ وَ كُنْتَ رَجُلًا مِنَّا وَ إِنْ كَرِهْتَ ذَلِكَ كَتَمْتَهُ عَلَيْنَا فَقَالَ سَالِمٌ ذَلِكَ لَكُمْ مِنِّي وَ أَعْطَاهُمْ بِذَلِكَ عَهْدَهُ وَ مِيثَاقَهُ وَ كَانَ سَالِمٌ شَدِيدَ الْبُغْضِ وَ الْعَدَاوَةِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ عَرَفُوا ذَلِكَ مِنْهُ فَقَالُوا لَهُ إِنَّا قَدِ اجْتَمَعْنَا عَلَى أَنْ نَتَحَالَفَ وَ نَتَعَاقَدَ عَلَى أَنْ لَا نُطِيعَ مُحَمَّداً فِيمَا فَرَضَ عَلَيْنَا مِنْ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام بَعْدَهُ فَقَالَ لَهُمْ سَالِمٌ عَلَيْكُمْ عَهْدُ اللَّهِ وَ مِيثَاقُهُ إِنَّ فِي هَذَا الْأَمْرِ كُنْتُمْ تَخُوضُونَ تَتَنَاجَوْنَ الله قَالُوا أَجَلْ عَلَيْنَا عَهْدُ اللَّهِ وَ مِيثَاقُهُ إِنَّمَا كُنَّا فِي هَذَا الْأَمْرِ بِعَيْنِهِ لَا فِي شَيْءٍ سِوَاهُ قَالَ سَالِمٌ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَوَّلُ مَنْ يُعَاقِدُكُمْ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ لَا يُخَالِفُكُمْ عَلَيْهِ إِنَّهُ وَ اللَّهِ مَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ لَا فِي بَنِي هَاشِمٍ أَبْغَضَ إِلَيَّ وَ لَا أَمْقَتَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام فَاصْنَعُوا فِي هَذَا الْأَمْرِ مَا بَدَا لَكُمْ فَإِنِّي وَاحِدٌ مِنْكُمْ فَتَعَاقَدُوا مِنْ وَقْتِهِمْ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ ثُمَّ تَفَرَّقُوا فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْمَسِيرَةَ أَتَوْهُ فَقَالَ لَهُمْ فِيمَ كُنْتُمْ تَتَنَاجَوْنَ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنِ النَّجْوَى فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْتَقَيْنَا غَيْرَ وَقْتِنَا هَذَا فَنَظَرَ إِلَيْهِمُ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ لَهُمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ثُمَّ سَارَ حَتَّى دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ اجْتَمَعَ الْقَوْمُ جَمِيعاً وَ كَتَبُوا بَيْنَهُمْ صَحِيفَةً عَلَى ذِكْرِ مَا تَعَاقَدُوا عَلَيْهِ فِي هَذَا الْأَمْرِ وَ كَانَ أَوَّلُ مَا فِي الصَّحِيفَةِ النَّكْثَ لِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ أَنَّ الْأَمْرَ لِأَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ أَبِي عُبَيْدَةَ وَ سَالِمٌ مَعَهُمْ لَيْسَ بِخَارِجٍ عَنْهُمْ وَ شَهِدَ بِذَلِكَ أَرْبَعَةٌ وَ ثَلَاثُونَ رَجُلًا هَؤُلَاءِ أَصْحَابُ الْعَقَبَةِ وَ عِشْرُونَ رَجُلًا آخَرَ اسْتَوْدَعُوا الصَّحِيفَةَ أَبَا عُبَيْدَةَ بْنَ الْجَرَّاحِ وَ جَعَلُوهُ أَمِينَهُمْ.
قَالَ فَقَالَ الْفَتَى يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَرْحَمُكَ اللَّهُ هَبْنَا نَقُولُ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ رَضُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ أَبَا عُبَيْدَةَ لِأَنَّهُمْ مِنْ مَشِيخَةِ قُرَيْشٍ وَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ فَمَا بَالُهُمْ رَضُوا بِسَالِمٍ وَ لَيْسَ هُوَ مِنْ قُرَيْشٍ وَ لَا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ لَا مِنَ الْأَنْصَارِ وَ إِنَّمَا هُوَ عَبْدٌ لِامْرَأَةٍ مِنَ الْأَنْصَارِ قَالَ فَقَالَ حُذَيْفَةُ يَا فَتَى إِنَّ الْقَوْمَ أَجْمَعَ تَعَاقَدُوا عَلَى إِزَالَةِ هَذَا الْأَمْرِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حَسَداً مِنْهُمْ لَهُ وَ كَرَاهَةً لِأَمْرِهِ وَ اجْتَمَعَ لَهُمْ مَعَ ذَلِكَ مَا كَانَ فِي قُلُوبِ قُرَيْشٍ عَلَيْهِ مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ وَ كَانَ خَاصَّةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ كَانُوا يَطْلُبُونَ الثَّأْرَ الَّذِي أَوْقَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ بِهِمْ عِنْدَ عَلِيٍّ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَإِنَّمَا كَانَ الْعَقْدُ عَلَى إِزَالَةِ هَذَا الْأَمْرِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ مِنْ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ وَ كَانُوا يَرَوْنَ أَنَّ سَالِماً رَجُلٌ مِنْهُمْ.
قَالَ الْفَتَى فَأَخْبِرْنِي يَرْحَمُكَ اللَّهُ عَمَّا كَتَبَ جَمِيعُهُمْ فِي الصَّحِيفَةِ لَأَعْرِفَهُ فَقَالَ حُذَيْفَةُ حدثني [حَدَّثَتْنِي] بِذَلِكَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ الْخَثْعَمِيَّةُ امْرَأَةُ أَبِي بَكْرٍ أَنَّ الْقَوْمَ اجْتَمَعُوا فِي مَنْزِلِ أَبِي بَكْرٍ فَتَآمَرُوا فِي ذَلِكَ وَ أَسْمَاءُ تَسْمَعُهُمْ وَ تَسْمَعُ جَمِيعَ مَا يُدَبِّرُونَهُ فِي ذَلِكَ حَتَّى اجْتَمَعَ رَأْيُهُمْ عَلَى ذَلِكَ فَأَمَرُوا سَعِيدَ بْنَ الْعَاصِ الْأُمَوِيَّ فَكَتَبَ لَهُمُ الصَّحِيفَةَ بِاتِّفَاقٍ مِنْهُمْ وَ كَانَتْ نُسْخَةُ الصَّحِيفَةِ هَذَا:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا اتَّفَقَ عَلَيْهِ الْمَلَأُ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ الَّذِينَ مَدَحَهُمُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم اتَّفَقُوا جَمِيعاً بَعْدَ أَنِ اجْتَهَدُوا فِي رَأْيِهِمْ وَ تَشَاوَرُوا فِي أُمُورِهِمْ وَ كَتَبُوا هَذِهِ الصَّحِيفَةَ نَظَراً مِنْهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ أَهْلِهِ عَلَى غَابِرِ الْأَيَّامِ وَ بَاقِي الدُّهُورِ لِيَقْتَدِيَ بِهِمْ مَنْ يَأْتِي مِنْ بَعْدِهِمْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ بِمَنِّهِ وَ كَرَمِهِ بَعَثَ مُحَمَّداً رَسُولًا إِلَى النَّاسِ كَافَّةً بِدِينِهِ الَّذِي ارْتَضَاهُ لِعِبَادِهِ فَأَدَّى ذَلِكَ وَ بَلَّغَ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهِ وَ أَوْجَبَ عَلَيْنَا الْقِيَامَ بِجَمْعِهِ حَتَّى إِذَا أَكْمَلَ الدِّينَ وَ فَرَضَ الْفَرَائِضَ وَ أَحْكَمَ السُّنَنَ وَ اخْتَارَ مَا عِنْدَهُ فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ مُكْرَماً مَحْبُوراً مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْتَخْلِفَ أَحَداً مِنْ بَعْدِهِ وَ جَعَلَ الِاخْتِيَارَ إِلَى الْمُسْلِمِينَ يَخْتَارُونَ لِأَنْفُسِهِمْ مَنْ وَثِقُوا بِرَأْيِهِ وَ نُصْحِهِ لَهُمْ وَ إِنَّ لِلْمُسْلِمِينَ بِرَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةً حَسَنَةً قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَمْ يَسْتَخْلِفْ أَحَداً لِئَلَّا يَجْرِيَ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ وَاحِدٍ فَيَكُونَ إِرْثاً دُونَ سَائِرِ الْمُسْلِمِينَ وَ لِئَلَّا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْهُمْ وَ لِئَلَّا يَقُولَ الْمُسْتَخْلَفُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ بَاقٍ فِي عَقِبِهِ مِنْ وَلَدٍ إِلَى وَلَدٍ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الَّذِي يَجِبُ عَلَى الْمُسْلِمِينَ عِنْدَ مُضِيِّ خَلِيفَةٍ مِنَ الْخُلَفَاءِ أَنْ يَجْتَمِعَ ذَوُو الرَّأْيِ وَ الصَّلَاحِ مِنْهُمْ فَيَتَشَاوَرُوا فِي أُمُورِهِمْ فَمَنْ رَأَوْهُ مُسْتَحِقّاً لَهَا وَلَّوْهُ أُمُورَهُمْ وَ جعلوا [جَعَلُوهُ] الْقَيِّمَ عَلَيْهِمْ فَإِنَّهُ لَا يَخْفَى عَلَى أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ مَنْ يَصْلُحُ مِنْهُمْ لِلْخِلَافَةِ. فَإِنِ ادَّعَى مُدَّعٍ مِنَ النَّاسِ جَمِيعاً أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ اسْتَخْلَفَ رَجُلًا بِعَيْنِهِ نَصَبَهُ لِلنَّاسِ وَ نَصَّ عَلَيْهِ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ فَقَدْ أَبْطَلَ فِي قَوْلِهِ وَ أَتَى بِخِلَافِ مَا يَعْرِفُهُ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَالَفَ عَلَى جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ وَ إِنِ ادَّعَى مُدَّعٍ أَنَّ خِلَافَةَ رَسُولِ اللَّهِ إِرْثٌ وَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ يُوَرِّثُ فَقَدْ أَحَالَ فِي قَوْلِهِ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ وَ إِنِ ادَّعَى مُدَّعٍ أَنَّ الْخِلَافَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِرَجُلٍ وَاحِدٍ مِنْ بَيْنِ النَّاسِ جَمِيعاً وَ أَنَّهَا مَقْصُورَةٌ فِيهِ وَ لَا تَنْبَغِي لِغَيْرِهِ لِأَنَّهَا تَتْلُو النُّبُوَّةَ فَقَدْ كَذَبَ لِأَنَّ النَّبِيَّ قَالَ أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ وَ إِنِ ادَّعَى مُدَّعٍ أَنَّهُ مُسْتَحِقُّ الْإِمَامَةِ وَ الْخِلَافَةِ بِقُرْبِهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ هِيَ مَقْصُورَةٌ عَلَيْهِ وَ عَلَى عَقِبِهَا يَرِثُهَا الْوَلَدُ مِنْهُمْ وَالِدَاهُ ثُمَّ هِيَ كَذَلِكَ فِي كُلِّ عَصْرٍ وَ كُلِّ زَمَانٍ لَا تَصْلُحُ لِغَيْرِهِمْ وَ لَا يَنْبَغِي أَنْ تَكُونَ لِأَحَدٍ سِوَاهُمْ إِلَى أَنْ يَرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها فَلَيْسَ لَهُ وَ لَا لِوَلَدِهِ وَ إِنْ دَنَا مِنَ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم نَسَبُهُ لِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ قَوْلُهُ الْقَاضِي عَلَى كُلِّ أَحَدٍ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ ذِمَّةَ الْمُسْلِمِينَ وَاحِدَةٌ يَسْعَى بِهَا أَدْنَاهُمْ وَ قربهم [أَقْرَبُهُمْ] كُلُّهُمْ يَدٌ عَلَى [مَنْ] سِوَاهُمْ فَمَنْ آمَنَ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَقَرَّ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَدِ اسْتَقَامَ وَ أَنَابَ وَ أَخَذَ بِالصَّوَابِ وَ مَنْ كَرِهَ ذَلِكَ مِنْ فِعَالِهِمْ فَخَالَفَ الْحَقَّ وَ الْكِتَابَ وَ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ فَاقْتُلُوهُ فَإِنَّ فِي قَتْلِهِ صَلَاحاً لِلْأُمَّةِ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَنْ جَاءَ إِلَى أُمَّتِي وَ هُمْ جَمْعٌ فَفَرَّقَ بَيْنَهُمْ فَاقْتُلُوهُ وَ اقْتُلُوا أَيَّ فَرْدٍ كَائِناً مَنْ كَانَ مِنَ النَّاسِ فَإِنَّ الِاجْتِمَاعَ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةَ عَذَابٌ وَ قَالَ لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى الضَّلَالِ أَبَداً وَ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ فَإِنَّهُ لَا يَخْرُجُ عَنْ جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا مُفَارِقُ مَعَابِدِهِمْ وَ مُظَاهِرٌ عَلَيْهِمْ أَعْدَاءَهُمْ فَقَدْ أَبَاحَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ دَمَهُ وَ أَحَلَّ قَتْلَهُ وَ كَتَبَ سَعِيدُ بْنُ الْعَاصِ بِاتِّفَاقٍ مِمَّنْ أَثْبَتَ اسْمَهُ وَ شَهَادَاتِهِ آخِرَ هَذِهِ الصَّحِيفَةِ فِي الْمُحَرَّمِ سَنَةَ عَشْرٍ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.
ثُمَّ دُفِعَتِ الصَّحِيفَةُ إِلَى أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ فَوَجَّهَ بِهَا إِلَى مَكَّةَ فَلَمْ تَزَلِ الصَّحِيفَةُ فِي الْكَعْبَةِ مَدْفُونَةً إِلَى أَنْ وَلِيَ الْأَمْرَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَاسْتَخْرَجَهَا مِنْ مَوْضِعِهَا وَ هِيَ الصَّحِيفَةُ الَّتِي تَمَنَّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام لَمَّا تُوُفِّيَ عُمَرُ فَوَقَفَ بِهِ وَ هُوَ مُسَجًّى بِثَوْبِهِ فَقَالَ مَا أَحَبَّ إِلَيَّ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ بِصَحِيفَةِ هَذَا الْمُسَجَّى ثُمَّ انْصَرَفُوا وَ صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ بِالنَّاسِ صَلَاةَ الْفَجْرِ ثُمَّ قَعَدَ فِي مَجْلِسِهِ يَذْكُرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى طَلَعَتِ الشَّمْسُ فَالْتَفَتَ إِلَى أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ فَقَالَ لَهُ بَخْ بَخْ مَنْ مِثْلُكَ لَقَدْ أَصْبَحْتَ أَمِينَ هَذِهِ الْأُمَّةِ ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ لَقَدْ أَشْبَهَ هَؤُلَاءِ رِجَالٌ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ لِيَسْتَخْفُوا لَهُ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً ثُمَّ قَالَ لَقَدْ أَصْبَحَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ فِي يَوْمِي هَذَا قَوْمٌ شَابَهُوهُمْ فِي صَحِيفَتِهِمُ الَّتِي كَتَبُوهَا عَلَيْنَا فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ عَلَّقُوهَا فِي الْكَعْبَةِ وَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى يُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً لِيَبْتَلِيَهُمْ وَ يَبْتَلِيَ مَنْ يَأْتِي بَعْدَهُمْ تَفْرِقَةً بَيْنَ الْخَبِيثِ وَ الطَّيِّبِ وَ لَوْ لَا أَنَّهُ سُبْحَانَهُ أَمَرَنِي بِالْإِعْرَاضِ عَنْهُمْ لِلْأَمْرِ الَّذِي هُوَ بَالِغُهُ لَقَدَّمْتُهُمْ فَضَرَبْتُ أَعْنَاقَهُمْ قَالَ حُذَيْفَةُ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْنَا هَؤُلَاءِ النَّفَرَ عِنْدَ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ لَهُمْ هَذِهِ الْمَقَالَةَ وَ قَدْ أَخَذَتْهُمُ الرِّعْدَةُ لَا يَمْلِكُ أَحَدٌ مِنْهُمْ مِنْ نَفْسِهِ شَيْئاً وَ لَمْ يَخْفَ عَلَى أَحَدٍ مِمَّنْ حَضَرَ مَجْلِسَ رَسُولِ اللَّهِ ذَلِكَ الْيَوْمُ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِيَّاهُمْ عَنَى بِقَوْلِهِ لَهُمْ ضُرِبَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ بِمَا تَلَا مِنَ الْقُرْآن»؛[2]
«حذیفه گفت: حال آنچه از کارشان دیدهام و شنیدهام را برایت مىگویم، که به خدا قسم همین نشان میدهد آنها یک لحظه به خدا و رسول او صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان نیاوردند. خداوند در سال دهم هجرت به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داد که به حج برود و مردم هم با او حج به جای آورند؛ پس این آیه نازل شد: "و مردم را به اداء مناسک حجّ اعلام کن، تا مردم پیاده و سواره و از هر راه دور به سوى تو جمع آیند". پیامبر دستور داد تا در همه جا از طرف او اعلام کنند، که آن حضرت قصد انجام حج در این سال دارد، تا کیفیت انجام مناسک را به آنها بیاموزد و این مناسک همیشه و در همه سال انجام شود. مردم نیز از هر سو به مکه روى آوردند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با مردم حرکت کرد و همسران خود را در این سفر شرکت داد و این همان حجة الوداع بود. وقتى که حج به پایان رسید و مناسک خود را انجام دادند، فرمود: روش ملت و دین ابراهیم علیه السلام در انجام فرائض این بود و آنچه مشرکان بر مناسک افزوده بودند، حذف شد و حج به حالت اولش بازگشت. سپس یک روز در مکه اقامت نمود و جبرئیل آیات نخستین سوره عنکبوت را نازل کرد و گفت: بخوان اى محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: "آیا مردم چنین پنداشتند که به صرف اینکه گفتند ما ایمان آوردیم رهاشان کنند و بر این دعوى هیچ امتحانشان نکنند؟! و ما اممى که پیش از ایشان بودند امتحان کردیم تا خدا دروغگویان را از راستگویان کاملا معلوم کند. یا آنان که کار زشت و اعمال ناشایست مرتکب مىشوند، پنداشتند که بر ما سبقت گیرند؟! چه بسیار بد حکم مىکنند". پیامبر6 از جبرئیل پرسید: این فتنه چیست؟ گفت: خداوند سلامت مىرساند و مىگوید: من پیامبرى نفرستادم، مگر اینکه هنگام درگذشتن، امر کردم جانشینى براى پس از خود معین کند، تا سنّت و احکام او را به پاى دارد. پس مطیعان دستور پیامبر6 صادقاند و مخالفان کاذب. اى محمد! به زودى به سوى پروردگارت و بهشت او مىشتابى و باید على بن ابى طالب8 را بر جاى خود منصوب نمایى و برایش عهد بگیرى، پس او خلیفه امّت تو است، اگر اطاعتش کردند، مسلماناند وگرنه کافرند، و به زودى این تکذیب و تصدیق صورت مىگیرد و این همان "فتنهاى" است که آیاتش را تلاوت کردی. و خدا امر مىکند که تمام آنچه به تو آموخته را به علی بیاموزی و تمام آنچه به تو ودیعه داده و نزدت محفوظ داشته را به او بسپاری که او امین است و مورد اعتماد؛ میفرماید: ای محمد! براستی که من تو را از میان مردم به پیامبرى برگزیدم و على علیه السلام را وصیّ تو انتخاب کردم. حذیفه گفت: اینجا بود که پیامبرخدا6 حضرت على علیه السلام را طلب کرد و آن روز را تا روز بعد با علی خلوت کرد و علم و حکمتى که خدا به او داده بود را در اختیار حضرت علی علیه السلام گذاشت و فرمان جبرئیل را برایش بیان کرد. این ماجرا در نوبت عایشه دختر ابوبکر انجام گرفت؛ او گفت: یا رسولاللَّه! خلوتت با على علیه السلام به طول انجامید! پیامبر6 از او اعراض کرد و او [اصرار کرد و] گفت: چرا جوابم را نمیدهی یا رسولالله! حضرت فرمود: امری در میان است که شاید صلاح باشد برای من، برای هر کسی که خدا سعادتش دهد و پذیرش آن و ایمان به آن را نصیبش کند؛ من مأمور گشتهام که همه مردم را به این امر فرا بخوانم و تو نیز بهزودی، وقتی آن را در میان مردم بیان کردم، خواهی فهمید! عایشه پرسید: چرا اکنون این مسأله را برایم بیان نمىکنى تا در عمل بدان پیشی بگیرم و به صلاحی که در آن است نائل شوم؟! فرمود: میگویم، ولی تا زمانی که مأمور نشدهام به تمام مردم بگویم، آن را نزد خودت نگه دار، که اگر محفوظش داری خدا در دنیا و آخرت محفوظت دارد و و این پیشیگرفتن و سرعتورزیدنت در ایمان به خدا و رسولش برایت فضیلتی خواهد شد، ولی اگر آن را ضایع نمایى و رعایتش نکنی، به پروردگارت کفر ورزیدهاى و عملت حبط میشود و از میان مىرود و خدا و رسول او6 از تو بیزارى مىجویند و از زیانکاران خواهى بود و البته این کار تو به خدا و پیامبرش6 زیانى نمىرساند. عایشه ضمانت کرد که آن را حفظ میکند و بدان ایمان میآورد. آنگاه حضرت فرمود: خداوند به من خبر داد که عمرم رو به پایان است و مرا مأمور نمود، تا حضرت على علیه السلام را براى مردم، به جاى خویش نصب نمایم و او را امام در میان مردم قرار دهم و چون سایر پیامبران: جانشینى داشته باشم، من هم نزدیک است که از دنیا بروم و البته این امر را عملی خواهم کرد. پس این راز را در سویداى دلت نگاه دار، تا زمانی که مأمور به اعلام آن شوم. عایشه نیز قول داد که راز را نهفته بدارد. خداوند به حضرت خبر داد که او و حفصه و پدرانشان (ابوبکر و عمر) نسبت به این امر چه اقدامی را انجام میدهند. طولی نکشید که عایشه، این جریان را به اطلاع حفصه رساند و هر کدامشان راز را با پدر خود در میان نهادند. آن دو هم با یک دیگر به شور پرداختند و جمعى از "طلقا" و منافقان را از جریان امر مطلع کردند و به یکدیگر گفتند: محمد6 مىخواهد مثل سنت کسری و قیصر، این امر (خلافت) را تا قیامت در خانواده خویش قرار دهد! به خدا قسم که اگر این امر به على علیه السلام واگذار شود، هیچ بهرهای در زندگیتان نخواهید داشت! او چون محمد6 به ظاهرتان حکم نمىکند؛ بلکه طبق آنچه درباره شما میداند، با شما برخورد خواهد کرد! حال درست بیاندیشید و در این مورد فکر کنید! پس از شور زیاد به این نتیجه رسیدند که شتر پیامبر6 را در گردنه "هرشى" رم دهند. این کار را پیش از آن در تبوک انجام داده بودند، ولى خداوند پیامبر خود را از شرّشان حفظ کرده بود. برخى هم مسأله قتل و ترور و مسمومکردن را پیشنهاد مىکردند. این گروه عبارت بودند از: طلقای قریش، منافقین مدینه، و مرتدهاى مدینه و اطراف مدینه. بالاخره به این نتیجه رسیدند که "ناقه" پیامبر6 را رم دهند. و تعداد این افراد، چهارده نفر بود. پیامبر6 تصمیم داشت حضرت على علیه السلام را در مدینه منصوب نماید، اما وقتى دو شبانه روز، راه پیمودند، جبرئیل در روز سوم نازل شد و آخر سوره "حجر" را بر پیامبر6 خواند: "سوگند به خداى تو که از همه آنها سخت مؤاخذه خواهیم کرد و از آنچه مىکنند بازخواست مىشوند، پس تو به صداى بلند آنچه مأمورى به مردم برسان و از مشرکان روى بگردان همانا ما تو را از شرّ استهزاکنندگان محفوظ مىداریم". حذیفه گفت: پیامبر6 بر شدّت سرعت افزود که به مجرّد ورود به مدینه، حضرت على علیه السلام را نصب کند، اما در شب چهارم جبرئیل نازل شد و این آیه را خواند: "اى پیامبر! آنچه درباره او (حضرت على علیه السلام) از سوى خدایت نازل شده ابلاغ کن و گر نه رسالت ناتمام است و خداوند تو را از (شرّ) مردم حفظ مىکند و خدا گروه ستمکاران را هدایت نمىنماید". در این آیه به همان گروه اشاره شده است. پیامبر6 به جبرئیل فرمود: شتاب من در راه رفتن، براى ورود به مدینه است تا ولایت على علیه السلام را به همه اعلام نمایم! جبرئیل گفت: خداوند دستور مىدهد که همین فردا در منزلى که فرود مىآیى، ولایت او را اعلام کنى! پیامبر6 فرمود: فردا به یارى خدا این کار را خواهم کرد. پیامبر6 به مردم دستور حرکت داد تا اینکه در "غدیر خم" فرود آمد و با مردم نماز خواند و فرمان داد تا مردم در اطرافش اجتماع کنند، آنگاه حضرت على علیه السلام را خواست و با دست راست خود، دست چپ او را گرفت و بالا برد و با فریاد رسا ولایت حضرت على علیه السلام را بر همگان اعلام کرد و اطاعت از او را بر آنان واجب فرمود و امر کرد که پس از او، در این باره اختلاف نکنند، و فرمود: این مسأله از سوى خدا به من ابلاغ شده است. آنگاه در ادامه فرمود: آیا [چنانکه خدا در قرآن فرموده،] من به مؤمنان از خودشان به آنها سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آرى، فرمود: پس کسى که من سرور اویم، على علیه السلام سرور اوست. بار خدایا! دوست بدار دوستان او و دشمن بدار دشمنان او را و یارى کن یار او را و خوار کن خوارکننده او را. سپس دستور داد تا مردم با حضرت على علیه السلام بیعت کردند و همه مردم بدون چون و چرا این فرمان را اجرا نمودند. در راه، ابوبکر و عمر از کاروان سبقت جسته و به "جحفه" رسیده بودند؛ پیامبر6 دستور داد بازگردند، سپس با حالتى خشمگینانه به آن دو فرمود: با على علیه السلام به ولایت، بیعت کنید! گفتند: دستور خدا و پیامبر اوست؟ فرمود: چنین امری مگر مىتواند غیر از این باشد؟! بله، امری است از جانب خدا و رسولش. لذا آن دو نفر مثل سایرین بیعت کردند و بازگشتند. پیامبر6 همراه کاروان در آن روز و شب، به راه خود ادامه دادند، تا به "عقبه" رسیدند. آن افراد، زودتر از حضرت به گردنه عقبه رفته بودند و در اطراف آن مخفی شده بودند؛ ظروفی را هم با خود برده بودند و آنها را پر از سنگ کرده بودند. رسولخدا6 من و عمار یاسر را خواست که او از پشت شتر را براند و من از پیش افسارش را بگیرم. کمکم به بالاى گردنه رسیدیم؛ آن گروه، شروع به کار کردند و آن سنگها را جلوی پاهای شتر حضرت رها کردند؛ شتر ترسید و نزدیک بود رم کند، اما حضرت بر آن بانگ زد: آرام باش، خطرى براى تو وجود ندارد! در این موقع، شتر به امر خدا به زبان آمد و گفت: یا رسول اللَّه! به خدا قسم که تا تو بر پشت من نشسته باشى، محکم میایستم و تکان نمیخورم! آن گروه از تاریکى شب استفاده کرده و خواستند ناقه را در دره ساقط کنند؛ من و عمّار خواستیم، با شمشیر به آنها حمله کردیم و پراکنده شدند و از اجراى نیت شوم خود ناامید گشتند. من از پیامبرخدا6 سؤال کردم: این گروه چه کسانى بودند و هدفشان چه بود؟ فرمود: اى حذیفه اینان منافقین دنیا و آخرت بودند. پرسیدم: چرا کارشان را نمىسازى و افرادى را براى کشتنشان مأمور نمىکنى؟ فرمود: خداوند دستور اغماض نسبت به آنها داده و من خوش ندارم مردم بگویند، او مردم را به دین خود فرا خواند و پس از اینکه مسلمان شدند، و به او کمک کردند، آنها را به قتل رساند؛ اى حذیفه کار را به خدا واگذار، و خدا در کمینشان نشسته و مدتى کوتاه به آنها مهلت داده، سپس به عذابی شدید گرفتارشان مىسازد. پرسیدم: آیا از مهاجرین بودند یا از انصار؟ پیغمبراکرم6 یکى یکى نامشان را برشمرد؛ کسانى در میانشان بود، که من دوست نداشتم از این گروه باشند، ولی چیزى نگفتم. پیامبر6 به من فرمود: اى حذیفه، گویا در بعضى از این نامها شک دارى؟ و سرت را بالا کن و نگاه کن! من به طرفشان نگاه کردم؛ آنها روی گردنه ایستاده بودند که در این هنگام برقى جهید و اطراف ما را روشن کرد و این روشنایى به گونهاى بود که من گمان کردم خورشید طلوع کرده! وقتى درست نگاه کردم، همه را شناختم، دیدم همان افرادى هستند که پیامبر6 به نامشان تصریح کرده بود و تعدادشان چهارده نفر بود، نه نفر از قریش و پنج نفر از سایر مردم.
آن جوان به حذیفه گفت: نامشان را بگو، خدایت رحمت کند! حذیفه گفت: آن نه نفر قریشی، اینان بودند: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، ابو عبیده جراح، معاویه بن ابوسفیان، عمرو بن عاص. پنج نفر دیگر هم اینان بودند: ابو موسی اشعری، مغیره بن شعبه، اوس بن حدثان، ابوهریره، ابو طلحه انصاری.
بعد حذیفه گفت: از گردنه پایین آمدیم و فجر طلوع کرده بود، رسولخدا6 براى نماز وضو گرفت و به انتظار پایین آمدن اصحاب از عقبه نشست. پس از اجتماع همه اصحاب، دیدم همان افراد در میان جمع آمدند و پشت سر رسولخدا6 به نماز ایستادند. وقتى نماز تمام شد، حضرت به ابوبکر و عمر و ابى عبیده که در حال نجوا بودند، نگاهى کرد و دستور داد منادى ندا در دهد: ممنوع است که سه نفر پنهانی با یکدیگر نجوا کنند. پیامبر6 کاروان را به حرکت درآورد. در منزل بعد، سالم مولى ابى حذیفه دید ابوبکر و عمر و ابا عبیده مشغول نجوا هستند؛ به آنها گفت: مگر پیامبر6 دستور ندادند، سه نفر نباید نجوا کنند؟ به خدا قسم اگر به من نگویید که درباره چه موضوعى سخن مىگفتید، این اجتماع را به رسولخدا6 گزارش مىدهم! ابوبکر به سالم گفت: به خدا قسمت میدهیم که وقتی تو را از آنچه میانمان است آگاه ساختیم، اگر دوست داشتی، به جمع ما بیایی و یکی از ما بشوی، و اگر هم دوست نداشتی با ما همراهی کنی، آن را مخفی کنی! سالم این شرط را پذیرفت و با آنها قول داد. البته سالم هم نسبت به علی بن ابیطالب علیه السلام بسیار بغض و دشمنی داشت و آنها این حال او را فهمیده بودند. پس به وى اظهار داشتند: ما همپیمان شدهایم که در مورد ولایت علی پس از پیامبر اطاعت نکنیم! سالم گفت: شما را به خدا قسم میدهم، آیا واقعاً نجواهایتان در این امر بود؟ گفتند: آری به خدا قسم که فقط همین امر در میان بود، نه چیز دیگری. سالم گفت: به خدا من اولین کسی هستم که در این امر با شما پیمان میبندم و مخالفت نمیکنم، زیرا هیچ خاندانی در نظرم مبغوضتر از بنىهاشم نیست و در میان بنیهاشم هم هیچ کس در نظرم مبغوضتر از علی بن ابیطالب علیه السلام نیست! بر این امر استوار باشید و من هم شما را همراهى خواهم کرد. پس هر چهار نفر بر این امر پیمان بستند و پراکنده شدند. وقتى پیامبر6 خواست حرکت کند، از آنها پرسید: امروز در چه باره نجوا مىکردید؟ در حالى که شما را از این کار منع کرده بودم؟ در پاسخ گفتند: جز این لحظه ما یکدیگر را ندیدهایم! پیامبر6 مدتی به آنان خیره شد و سپس فرمود: "شما عالمترید یا خدا؟ و كيست ستمكارتر از آن كس كه شهادتى از خدا را در نزد خويش پوشيده دارد؟ و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست". پس از ورود به مدینه، همین گروه اجتماع کردند و میان خود پیمانى نوشتند، که اقدامات خود را عملى سازند و نخستین بند این پیمان، نقض ولایت حضرت على علیه السلام بود و اینکه در آینده کار خلافت، باید به ابوبکر و عمر و ابى عبیده و نیز سالم واگذار گردد و سى و چهار نفر (چهارده نفر اصحاب عقبه و بیست نفر دیگر) آن را امضا کرده و نزد ابى عبیده جرّاح سپردند و او را امین خود قرار دادند.
آن جوان گفت: خدا رحمتت کند حذیفه؛ بر فرض که قوم به ابوبکر و عمر و ابوعبیده راضی شدند، چون آنها بزرگان قریش بودند و از اولین مهاجرین محسوب میشدند؛ اما چرا به کسی مثل سالم رضایت دادند؟ او که نه از قریش بود و نه از مهاجرین و انصار! او فقط غلام زنی از انصار بود! حذیفه گفت: ای جوان، کل قوم پیمان بسته بودند که این امر را از علی بن ابیطالب سلب کنند، چون به او حسد میورزیدند و خلافت او را خوش نداشتند. اضافه بر این حسد و نفرت، کینهای بود که در دل قریش مانده بود؛ خون نزدیکان خود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به دست علی ریخته شده بود و قریش هم به دنبال انتقام از او بودند. این چهارده نفر، فقط پیمان بسته بودند که خلافت را از علی بن ابیطالب سلب کنند، و در این امر سالم را هم از خود میدیدند.
جوان گفت: خدا رحمتت کند؛ بگو که در آن صحیفه چه نوشته بودند؟ حذیفه گفت: اسماء بنت عمیس، همسر ابوبکر برایم روایت کرد که گروه منافقان در خانه ابوبکر جمع شدند و در باره صحیفه به مشورت نشستند و او تمام برنامهریزیهای آنان در مورد صحیفه را میشنید، تا آنکه در باره آن به اتفاق نظر رسیدند و سعید بن عاص اموی را مأمور کردند كه آن را برایشان بنویسد و متن آن چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحیم، این چیزی است که گروهی از اصحاب رسول خدا، از مهاجران و انصار که خداوند آنان را در کتاب خود به زبان پیامبر خود مدح فرموده، بر آن به اتفاق نظر رسیدهاند، بعد از آنکه رأی خود بکار گرفتند و با یکدیگر به مشورت نشستند و این صحیفه را نوشتند به خاطر آنچه برای اسلام و اهل اسلام در روزهای آینده و روزگاران در پیش مانده در نظر داشتند، تا مسلمانانی که از پس آنان میآیند بدیشان اقتدا کنند و آن این است: همانا خداوند به منت و کرم خود، محمد را فرستادهای سوی تمامی مردم، با آن دینش که بر بندگانش پسندیده بود، برانگیخت و او نیز آنچه خداوند فرمانش داده بود ادا کرد و رسانید و بر ما انجام تمام آن را واجب گردانید، تا آنکه چون دین را کامل ساخت و واجبات را لازم داشت و مستحبات را محکم ساخت، خداوند آنچه در پیشگاه خود داشت را برایش خواست. پس با اکرام و خورسندی جان آن حضرت را ستاند، بی آنکه برای پس از خود خلیفهای برگزیند؛ و به مسلمانان این اختیار داد که برای خود کسی را انتخاب کنند که به نظرگاه و خیرخواهی او مطمئن باشند و براستي كه مسلمانان را در رسول خدا، اسوهای نیکو باشد، که خداوند متعال فرمود: قطعاً براى شما در رسول خدا سرمشقى نيكوست، براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد. و هر آینه رسول خدا کسی را جانشین خود مگذاشت، تا چنان نشود که خلافت در یک خانواده جریان یابد و میراث گردد و دیگر مسلمانان را در آن بهرهای نباشد، و از برای آنکه میان ثروتمندان از مسلمانان دست به دست نگردد و خلیفه نگوید كه این امر خلافت در نسل او میماند و تا روز قیامت از پدر به پسر میرسد. آنچه بر مسلمانان در هنگام رفتن یکی از خلفا واجب باشد آن است که صاحبنظران و مصلحتدانان در امور مسلمانان گرد هم آیند و آن کس كه شایسته خلافتش دانستند، امورشان بدو بسپارند و سرپرست مسلمانانش گردانند، که همانا بر اهل هر زمانی آن کس كه در میانشان شایستگی خلافت دارد پیدا باشد و نهان نباشد. پس اگر يکی از مردمان مدعی شد که رسول خدا كسی را به طور مشخص خلیفه گماشته و برای مردم منصوب داشته و به نام و نسب او تصریح کرده، در سخنش به خطا رفته و خلاف آنچه اصحاب رسول خدا میدانند آورده و با مجموعه مسلمانان مخالفت نموده. و اگر کسی مدعی شد كه خلافت رسول خدا میراث است و رسول خدا ارث بر جای میگذارد سخن محال گفته، چه آنکه رسول خدا فرموده: ما جماعت پیامبران میراثی نگذاریم و آنچه از ما بماند صدقه باشد. و اگر کسی مدعی شد که خلافت تنها برای یک نفر از میان تمامی مردم شایسته است و منحصر به اوست و برای غیر او سزاوار نیست زیرا امری است که دنباله نبوت است، دروغ گفته، چه آنکه پیامبر فرمود: اصحاب من همچون اختران باشند، به هرکدام از آنان اقتدا کنید ره یابید. و اگر کسی مدعی شد كه از برای قرابتش با رسول خدا شایسته خلافت و امامت است و این امر در او و نسل او منحصر است و پسر از پدر به ارثش بَرَد و در تمامی روزگارها و زمانها شایسته غیر آنان نباشد و بر احدی جز ایشان سزاوار نباشد تا زمان آن فرا رسد که خداوند زمین و هرکه روی آن است را به ارث برد، (چنین کسی) نه خلافت برای او باشد و نه برای برای فرزندش، اگرچه نسبتی نزدیک با پیامبر داشته باشد؛ زیرا خداوندی كه سخنش بر همه کس حکم کند گوید: گرامیترین شما در نزد خدا پرهیزگارترین شماست؛ و رسول خدا فرموده: همانا ذمه مسلمانان يکی است و کمترین آنان نیز در آن دخیلاند و آنها همگی در برابر غیر خود یک دستاند. پس هرکس به کتاب خدا ایمان آورد و به سنت پیامبر اقرار کرد، بر راه راست باشد و به خدا روی برده و درستی در پیش گرفته باشد، و هرکس که عمل مجموعه مسلمانان را ناخوش دارد، با حق و كتاب مخالفت کرده و از جماعت مسلمانان جدایی ورزیده، پس او را بکشید كه مصلحت امت در کشتن اوست که رسول خدا فرموده: هرکس به امت من در حالی که متحد بودند روی آورد و میانشان جدایی انداخت، بکشیدش؛ هر که بود بکشیدش، چه آنکه قطعا اتحاد رحمت است و جدایی عذاب، و امت من هرگز بر گمراهی متحد نگردند و همانا مسلمانان یک دست باشند در برابر غیر خود و قطعا چنین است که كسی از جماعت مسلمانان بیرون نرود مگر آنکه جدا گشته باشد و دشمن آنان باشد و دشمنان آنان را پشتیبان؛ پس خدا و رسولش خون او مباح دانستند و قتلش را حلال. این صحیفه را سعید بن عاص، با همراهی كسانی که نام و شهادتشان را در انتهای آن ثبت کردهاند، در محرم سال دهم هجری نوشته است. حمد از آن خداوند پروردگار جهانیان است و صلوات خدا بر سرور ما محمد و خاندان او.
سپس صحیفه را به ابو عبیده جراح دادند که آن را به مکه فرستاد - و تا زمان خلافت عمر بن خطاب در کعبه مدفون بود که او آن را بیرون آورد و آن همان صحیفهای است که وقتی عمر از دنیا رفت، امیر مؤمنان آن را خواست و بدان دست یافت در حالی که عمر تازه مرده بود و رویش را پوشانده بودند و فرمود: چقدر دوست دارم که خدا را با صحیفه این مرده دیدار کنم - سپس بازگشتند و رسول خدا نماز صبح را بر مردم اقامه فرموده و سپس در جای خود به ذکر خداوند متعال نشست تا آنکه خورشید طلوع کرد. پس به ابو عبیده جراح رو کرد و بدو فرمود: عجب از تو، کیست چون تو که امین این امت گشتی؛ سپس این آیه را تلاوت فرمود: "پس واى بر كسانى كه كتاب با دستهاى خود مىنويسند، سپس مىگويند: اين از جانب خداست؛ تا بدان بهاى ناچيزى به دست آرند؛ پس واى بر ايشان از آنچه دستهايشان نوشته، و واى بر ايشان از آنچه به دست مىآورند"؛ (حضرت پس از تلاوت این آیه فرمود) همانا مردانی در این امت شبیه اینان (که خدا وصفشان کرده) گشتند. (سپس آیهای دیگر تلاوت کردند که میفرماید:) "از مردم پنهان مىدارند، و از خدا پنهان ندارند، و او با آنان است چون شبانگاه به چارهانديشى مىپردازند و سخنانى مىگويند كه خشنود نيست. و خدا به آنچه انجام مىدهند همواره احاطه دارد". سپس حضرت فرمود: امروز در این امت گروهی همشکل آنان گشتند که در جاهلیت صحیفهای بر ضد ما نوشتند و در کعبهاش آویختند، براستی که خداوند متعال از نعمتهای خود برخوردارشان کند و فرصتشان دهد تا آنان و کسانی که از پسشان آیند را بیازماید از برای آنکه پاک و ناپاک از یکدیگر جدا گردند و اگر نبود که خداوند سبحان، به خاطر آنچه خود به سرانجامش خواهد رساند، فرمانم داده که روی گردانم از آنان، هر آینه که پیش میکشیدمشان و گردنشان را میزدم. به خدا سوگند که چون رسول خدا6 این سخن را فرمود، دیدیم که این چند نفر به لرزه افتادند و هیچیک نتوانستند خویشتنداری کنند و بر تمام کسانی که آن روز در مجلس رسول خدا6 حاضر بودند آشکار شد كه آن حضرت با سخن خود آن چند نفر را قصد فرموده و با آیاتی که تلاوت کرده آنان را مَثَل زده است».
نمونه دیگرش، روایت مفصلی است که در تفسیر قمی آمده:
«قَالَ النبي6: أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الثَّقَلَانِ قَالَ كِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِير أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَإِصْبَعَيَّ هَاتَيْنِ - وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ - وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ - وَ جَمَعَ سَبَّابَتِهِ وَ الْوُسْطَى - فَتَفْضُلَ هَذِهِ عَلَى هَذِهِ.
فَاجْتَمَعَ قَوْمٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ قَالُوا: يُرِيدُ مُحَمَّدٌ أَنْ يَجْعَلَ الْإِمَامَةَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ. فَخَرَجَ أَرْبَعَةُ نَفَرٍ مِنْهُمْ إِلَى مَكَّةَ وَ دَخَلُوا الْكَعْبَةَ وَ تَعَاهَدُوا وَ تَعَاقَدُوا وَ كَتَبُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ كِتَاباً إِنْ مَاتَ مُحَمَّدٌ أَوْ قُتِلَ أَنْ لَا يَرُدُّوا هَذَا الْأَمْرَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ أَبَداً. فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ فِي ذَلِكَ: أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ [3].
فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ6 مِنْ مَكَّةَ يُرِيدُ الْمَدِينَةَ حَتَّى نَزَلَ مَنْزِلًا يُقَالُ لَهُ غَدِيرُ خُمٍّ، وَ قَدْ عَلَّمَ النَّاسَ مَنَاسِكَهُمْ وَ أَوْعَزَ إِلَيْهِمْ وَصِيَّتَهُ، إِذْ نَزَلَتْ عَلَيْهِ هَذِهِ الْآيَةُ: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ [4].
فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ6 فَقَالَ بَعْدَ أَنْ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ: أَيُّهَا النَّاسُ! هَلْ تَعْلَمُونَ مَنْ وَلِيُّكُمْ؟ فَقَالُوا: نَعَمْ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ. ثُمَّ قَالَ: أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟ قَالُوا: بَلَى. قَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ. فَأَعَادَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ ثَلَاثاً كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ مِثْلَ قَوْلِهِ الْأَوَّلِ وَ يَقُولُ النَّاسُ كَذَلِكَ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ اشْهَدْ، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَرَفَعَهَا حَتَّى بَدَا لِلنَّاسِ بَيَاضُ إِبْطَيْهِمَا، ثُمَّ قَالَ: أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ؛ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا مِنَ الشَّاهِدِينَ.
فَاسْتَفْهَمَهُ عُمَرُ فَقَامَ مِنْ بَيْنِ أَصْحَابِهِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ6: نَعَمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، إِنَّهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، يُقْعِدُهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَيُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهُ الْجَنَّةَ وَ أَعْدَاءَهُ النَّارَ.
فَقَالَ أَصْحَابُهُ الَّذِينَ ارْتَدُّوا بَعْدَهُ: قَدْ قَالَ مُحَمَّدٌ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ مَا قَالَ وَ قَالَ هَاهُنَا مَا قَالَ وَ إِنْ رَجَعَ إِلَى الْمَدِينَةِ يَأْخُذُنَا بِالْبَيْعَةِ لَهُ. فَاجْتَمَعُوا أَرْبَعَةَ عَشَرَ نَفَراً وَ تَآمَرُوا عَلَى قَتْلِ رَسُولِ اللَّهِ6 وَ قَعَدُوا فِي الْعَقَبَةِ، وَ هِيَ عَقَبَةُ هَرْشَى بَيْنَ الْجُحْفَةِ وَ الْأَبْوَاءِ، فَقَعَدُوا سَبْعَةٌ عَنْ يَمِينِ الْعَقَبَةِ وَ سَبْعَةٌ عَنْ يَسَارِهَا لِيَنْفِرُوا نَاقَةَ رَسُولِ اللَّهِ6.
فَلَمَّا جَنَّ اللَّيْلُ تَقَدَّمَ رَسُولُ اللَّهِ6 فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ الْعَسْكَرَ فَأَقْبَلَ يَنْعُسُ عَلَى نَاقَتِهِ. فَلَمَّا دَنَا مِنَ الْعَقَبَةِ نَادَاهُ جَبْرَئِيلُ: يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ فُلَاناً وَ فُلَاناً وَ فُلَاناً قَدْ قَعَدُوا لَكَ. فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ6 فَقَالَ: مَنْ هَذَا خَلْفِي؟ فَقَالَ حُذَيْفَةُ الْيَمَانِيُّ: أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ حُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمَانِ. قَالَ: سَمِعْتَ مَا سَمِعْتُ؟ قَالَ: بَلَى! قَالَ: فَاكْتُمْ.
ثُمَّ دَنَا رَسُولُ اللَّهِ6 مِنْهُمْ فَنَادَاهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ، فَلَمَّا سَمِعُوا نِدَاءَ رَسُولِ اللَّهِ6 فَرُّوا وَ دَخَلُوا فِي غُمَارِ النَّاسِ وَ قَدْ كَانُوا عَقَلُوا رَوَاحِلَهُمْ فَتَرَكُوهَا وَ لَحِقَ النَّاسُ بِرَسُولِ اللَّهِ6 وَ طَلَبُوهُمْ وَ انْتَهَى رَسُولُ اللَّهِ6 إِلَى رَوَاحِلِهِمْ فَعَرَفَهُمْ. فَلَمَّا نَزَلَ قَالَ: مَا بَالُ أَقْوَامٍ تَحَالَفُوا فِي الْكَعْبَةِ إِنْ مَاتَ مُحَمَّدٌ أَوْ قُتِلَ أَلَّا يَرُدُّوا هَذَا الْأَمْرَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ أَبَداً؟
فَجَاءُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ6 فَحَلَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَقُولُوا مِنْ ذَلِكَ شَيْئاً وَ لَمْ يُرِيدُوهُ وَ لَمْ يَكْتُمُوا شَيْئاً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ6، فَأَنْزَلَ اللَّهُ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا ـ أَنْ لَا يَرُدُّوا هَذَا الْأَمْرَ فِي أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ6 ـ وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا ـ مِنْ قَتْلِ رَسُولِ اللَّهِ6 ـ وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ .[5] فَرَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ6 إِلَى الْمَدِينَة»؛[6]
«پیامبر6 فرمود: ای مردم! همانا من دو امر در میان شما به جای میگذارم. گفتند: چیست آن دو امر ای رسول خدا؟ فرمود: کتاب خدا و عترتم که همان اهلبیت مناند؛ براستی که خداوند لطیف و خبیر مرا با خبر فرموده که آن دو از یکدیگر جدا نگردند تا آنکه در حوض بر من درآیند همچون این دو انگشتم - و دو انگشت سبابه مبارکش را کنار هم گذاشت ـ و نگویم چون این دو ـ و انگشت سبابه و انگشت میانی را کنار هم گذاشت - که یکی بر دیگری برتری یابد.
پس گروهی از اصحاب آن حضرت گرد هم آمدند و گفتند: "محمد میخواهد امامت را در اهلبیت خود بگذارد". پس چهار نفر از آنان به مکه رفتند و داخل کعبه شدند و پیمان بستند و همقسم شدند سندی بین هم نگاشتند كه اگر محمد از دنیا رفت یا کشته شد، هرگز امر خلافت و امامت را به اهلبیت او واگذار نکنند. پس خداوند این آیات را بر پیامبرش فرو فرستاد: يا امري را محکم کردند که ما نیز محکمکننده باشیم، آيا مىپندارند كه ما راز آنها و نجوايشان را نمىشنويم؟ چرا، و فرستادگان ما نزد آنان ثبت مىكنند.
پیامبر از مکه بیرون شد و سوی مدینه رهسپار تا آنکه در منزلگاهی به نام غدیر خم فرود آمد - در حالی که مناسک مردم را یادشان داده و وصیتش بدیشان سفارش کرده بود - که خداوند این آیه را بدو نازل فرمود: اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرساندهاى. و خدا تو را از مردم نگاه مىدارد. آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمىكند.
پس رسول خدا6 ایستاد و بعد از حمد و ستایش خداوند فرمود: ای مردم! دانید که ولی شما کیست؟ عرض کردند: آری، خدا و رسولش. سپس فرمود: آیا نمیدانید که من بر شما از خودتان سزاوارترم؟ عرض کردند: میدانیم. حضرت فرمود: خداوندا گواه باش. حضرت این را سه بار تکرار کرد و در هر بار همچون سخن نخستش را میفرمود و مردم همان پاسخ میدادند و حضرت میفرمود که خداوندا گواه باش، سپس دست امیر مؤمنان علیه السلام را گرفت و چنان بالا برد که سفیدی زیر بغل هر دو دیده شد، پس فرمود: هوش دارید که هر که من مولای اویم این علی مولای اوست، خداوندا دوستی کن با هر که با او دوستی کند و دشمن کن با هر که با او دشمنی ورزد و یاری کن هر که یاریاش کند و واگذار هر که او را واگذارَد و دوست دار هر که دوستش دارد؛ سپس حضرت سر مبارک رو به آسمان کرد و فرمود: خداوندا بر آنان گواه باشد که من هم از گواهانم.
عمر این را فهمید و از میان اصحاب حضرت برخاست و گفت: ای رسول خدا! این از جانب خدا و رسول خداست؟ حضرت فرمود: آری از خدا و رسولش است، براستی که او امیر مؤمنان و امام پرهیزگاران و پیشوای دست و رو سفیدان است که خدایش روز قیامت بر صراط نشانَد و او دوستانش را به بهشت در آرَد و دشمنانش به آتش اندازد.
آن اصحاب پیامبر که از پس حضرت مرتدّ شدند گفتند: "محمد در مسجد خیف آن گفت و اینجا این، اگر به مدینه بازگردد از ما برای علی بیعت ستانَد". پس چهارده نفر گرد هم آمدند و برای کشتن رسول خدا6 نقشه کشیدند و بر گردنه هرشی، بین جحفه و ابواء، بر سر راه پیامبر نشستند؛ هفت نفر بر جانب راست گردنه و هفت نفر بر جانب چپ آن نشستند تا کاری کنند که شتر حضرت رم کند.
شب که فرا رسید، حضرت از دیگر همراهیان پیش افتاد و بر مرکبش به خواب رفت. چون به گردنه نزدیک شد، جبرائیل او را ندا داد: ای محمد! فلانی و فلانی و فلانی بر سر راهت کمین کردهاند. پس رسول خدا6 نگاهی کرد و فرمود: كیست پشت سر من؟ حذیفه یمانی عرض کرد: منم ای رسول خدا! حذیفه بن یمان. حضرت فرمود: آنچه شنیدم شنیدی؟ عرض کرد: آری. فرمود: پنهانش دار.
سپس رسول خدا6 به آنان نزدیک شد و با نام صدایشان کرد. چون ندای رسول خدا6 شنیدند فرار کردند و در میان مردم پنهان شدند در حالی که مرکبهای خود را بسته بودند و رهایشان کرده بودند. مردم به رسول خدا6 رسیدند و آنان را طلب کردند و حضرت جانب مرکبهایشان رفت و آنان را شناخت. چون از مرکب فرود آمد فرمود: چیست آنان را که در کعبه همقسم شدند که چون محمد از دنیا رفت یا کشته شد، هرگز امر خلافت و امامت را به اهلبیت او وامگذارند؟
پس نزد حضرت آمدند و سوگند خوردند که چنین چیزی نگفتند و نخواستند و چیزی از رسول خدا6 پنهان نداشتند. پس خداوند این آیه را نازل فرمود: "به خدا سوگند مىخورند نگفتهاند ـ که این امر را به اهلبیت رسول خدا6 واگذار نکنند ـ در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيدهاند، و بر آنچه موفّق به انجام آن نشدند همّت گماشتند ـ كه همان کشتن رسول خدا6 بود ـ و کراهتی نداشتند جز آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بىنياز گردانيدند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است، و اگر روى برتابند، خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مىكند، و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت". پس رسول خدا6 به مدینه بازگشت».
وقتی طرحریزی خود را عملی کردند، سلطه پیدا کردند و بر جوامع اسلامی قوت و قدرت و سیطره یافتند. بهترین و روشنترین دلیل بر این سلطه و سیطره در روزهای اول خلافت غاصبهشان، ظلم به زهرای مرضیه سلام الله علیها و آن اذیتها و بیحرمتیها و امور شیطانی بسیاری است که نسبت به عملکرد آنها در این مدت کوتاه 75 یا 95 روز در تاریخ رسیده؛ تمام عمر مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها بعد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر طبق روایات شیعه 75 یا 95 روز است که در آن مدت کوتاه این همه ظلمها و ستمها و اجحافها و تهمتها و مسائل دیگر رخ داده. همچنین روشنترین دلیل آن سیطره، سکوت امیرالمؤمنین علیه السلام و خانهنشینی 25 ساله آن بزرگوار است.
تحریف و جعل و کوچککردن حقایق، همّ و کوشش دشمنان ولایت بعد رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
وقتی سلطه و سیطره پیدا کردند، قصد و همّ و سعی و کوشش خود را مقابله با اهلبیت علیهم السلام قرار دادند؛ یعنی مقابله با حقایق الهیه و مقابله با اسرار توحید و مقابله با رموزات و اشارات و حقایق و لطایف و مقامات گوناگون حقایق قرآن کریم. وقتی اینگونه شد، خواهناخواه حقایق اسرار الهی و حقایق دین الهی و درستیهای مبانی دین اسلام را مخفی کردند، چون اگر این کار را نکنند و آن حقایق را آشکار کنند باید ولای امیرالمؤمنین علیه السلام را بپذیرند و از آنجا که خواستشان مقابله با ولای امیرالمؤمنین علیه السلام است، باید این امور را مخفی کنند و همّ و قصدشان را بر همین قرار دادند. به همین خاطر عرض کردیم که مکتب آنها افزون بر آنکه باطل است، سطحی و بیهویت و کوچک و بیمحتواست. پس همّ آنان بر این بود که حقایق مطالب و ظرائف و دقایق و معارف عالم خلقت و مقامات توحیدی الهی و رسالت و امامت و ایمان و دیگر امور شریعت را مخفی کنند و بپوشانند. این حرکت در زمان بنیامیه و بنیعباس ادامه یافت؛ حقایق را مخفی کردند و مطالبی سطحی و یا باطل را جایگزین آن کردند؛ مطالبی که یا اسلامی ولی سطحی و بیهویت و بیمحتوا بود و یا از اصل دروغ و باطل بود.
در مقام بعد، با سیطره و تسلطی که داشتند، سعی و کوشش و همتشان بر این بود که به هر نحو ممکن، هرچند به کشتار هزاران انسان، این سلطه و سیطره و ریاست و امور سطحی و نادرست و مطالب بیهویت و بیارزشی که پایه حکومتشان بر آن بناگذاری شده بود را حفظ و هواداری کنند و نشر دهند و نادانشمندان بیمایه مدعی دانشمندی بسیار بسازند تا به نام عالم و فقیه و حکیم و عارف، راه و روش الحادی آنها را تأیید و تقویت کنند.
سمره بن جندب، یکی از کسانی است که از صحابه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و در زمان معاویه بود، یکی از همان صحابهای که ادعا میکنند جزو «اصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم» بود. او از آدمکشهای بسیار قسیالقلب بود و از طرف معاویه برای کارها مأمور بود. خودشان نقل کردهاند او کسانی که متّهم به دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام شده بودند را میکشت، برای دفاع از معاویه و تثبیت حکومت بنیامیه! انسانهای بسیار زیادی را کشت، قاریان بسیار زیاد و حاملان قرآن کریم را کشت، چه از صحابه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و چه از بعدیها که وقتی بهش گفتند در یک مرحله حدود 8 هزار نفر را بدون جرم کشت، وقتی بهش گفتند که چقدر قسیالقلب هستی گفت مهم نیست، اینها از یکی از دو حالت بیرون نیستند، یا اهل ایمان هستند که من میکشمشان که زودتر به بهشت میروند به جایگاه اصلی و نعمت خدا منعم میشوند و یا اینها کافر و مجرم هستند که گناهشان کمتر میشود و زودتر میمیرند و گناه زیادتری نمیکنند.
چنین کسانی را مسلط کردند که اینگونه تسلط یافتند. از آنجا که این تسلط و استیلاء بر مطالب دینی مبتنی بود، به همان نحو که یا بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ ببندند و مطالب دروغ بسازند و ترویج دهند و یا مطالبی را – هرچند دروغ نباشد – سطحی و بیهویت و بیمحتوا و بیارزش کنند؛ پس همیشه کوشش میکردند این زیربنا را حفظ کنند. همیشه همت میکردند مطالب را کوچک کنند، از توحید الهی و تفسیر و حقایق قرآن کریم و مقامات اولیاء خدا و مقامات رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و انبیاء الهی و دیگر مسائل. همیشه همت میکردند مطالب کوچکشان را حفظ کنند و نشر دهند، هرچند در حفظ و نشرش هزاران انسان کشته شود و هزاران انسان در به در شود و زندگی هزاران انسان تباه شود؛ چون زیربنای حکومتشان و مبنای کارشان این بود که آن حقایق، آن لطایف و مقامات الهی، آن دقایق و ظرایف و اسرار و معارف و کمالات و مراتب و درجات توحیدی قرآنی ولایی اسلامی که مطابق ولای امیرالمؤمنین علیه السلام است را مخفی کنند؛ حقایقی که اگر آنها روی کار آید و در جامعه اسلامی رشد کند و آشکار شود، ولای امیرالمؤمنین علیه السلام روی کار میآید؛ حقایقی که اگر آنها باشد، باید امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، باید امام حسن علیه السلام باشد، باید امام حسین علیه السلام باشد، باید امام حسن عسگری علیه السلام باشد، چه آنکه وجود این بزرگواران و آن حقایق لازم ملزوم یکدیگرند. پس برای مخفی کردن و جلوگیری از آشکاری آن حقایق، به هر شکل ممکن کوشش میکردند، هرچند هزاران نفر کشته شوند و هزاران نفر در به در و بیچاره و بیخانمان شوند و زندگیشان تباه شود.
پس در طول تاریخ حکومتشان در دو مطلب کوشش و همت داشتند: یکی اینکه مطالب دروغین و سطحی و بیارزش و بیمحتوای خود را به هر نحو ممکن حفظ کنند؛ دیگر اینکه مطالب دقیق و باارزش و الهی و اسرار و مقامات و معارف را به هر نحو ممکن مخفی دارند.
دوگانه سخن گفتن ائمه علیهم السلام
ائمه علیهم السلام در چنین مداری قرار گرفتند و خواهناخواه نمیتوانستند آشکار و واضح و روشن و بدون دغدغه سخن بگویند مگر آنکه یکی به نعل بزنند و یکی به میخ، مگر آنکه دوگانه صحبت کنند، با فردی به گونهای صحبت کنند و با دیگری به گونهای دیگر. ناچار باید با برخی افراد به گونهای صحبت کنند که زندگی خود و اصحاب و طرفداران و پیروانشان به خطر نیفتند و حتی با اینکه تمام این کارها را کردند و بر اینگونه حرکت کردند، باز اصحاب و اهلبیت و طرفداران ایشان در خطر افتادند. خواهناخواه باید با برخی افراد به گونهای سخن گویند که با همان گونه ظاهری مخالفان موافق باشد؛ باید موافقت و همراهی و همگونی با مخالفان داشته باشند تا آنها وحدت کلمه و میزان صاف و روشنی – که حرکت ائمه علیهم السلام بر آن میزان قرار گیرد - را احساس نکنند و در ایشان نبینند.
ایقاع اختلاف از سوی خود ائمه علیهم السلام
به همین خاطر در سخنان آن بزرگواران آمده که اختلاف از جانب خود ایشان است که خود این مطلب «اختلاف انداختن» مطلب بسیار بزرگی است و صحبت مفصل دارد؛ علماء در طول تاریخ کوشش کردند اختلاف را بردارند در حالی که ناشدنی است؛ این اختلاف باید باشد و هر روز بیشتر میشود.
در علل الشرایع از امام کاظم7 اینگونه روایت شده:
«قَالَ7: اخْتِلَافُ أَصْحَابِي لَكُمْ رَحْمَةٌ.
وَ قَالَ7: إِذَا كَانَ ذَلِكَ جَمَعْتُكُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ.
وَ سُئِلَ عَنِ اخْتِلَافِ أَصْحَابِنَا فَقَالَ7: أَنَا فَعَلْتُ ذَلِكَ بِكُمْ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَأُخِذَ بِرِقَابِكُمْ»؛[7]
«حضرت فرمود: اختلاف اصحاب من رحمت است برای شما.
و فرمود: چون آن شود (زمان ظهور حق رسد و علت اختلاف برداشته شود)، شما را بر امری واحد جمع کنم.
و از حضرت در باره اختلاف اصحاب ما سؤال شد که فرمود: من با شما چنین کردم و اگر بر امری واحد جمع گردید گردنتان را میزنند».
نصر خثعمی گوید:
«سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ7 يَقُولُ: مَنْ عَرَفَ مِنْ أَمْرِنَا أَنْ لَا نَقُولَ إِلَّا حَقّاً فَلْيَكْتَفِ بِمَا يَعْلَمُ مِنَّا فَإِنْ سَمِعَ مِنَّا خِلَافَ مَا يَعْلَمُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ ذَلِكَ مِنَّا دِفَاعٌ وَ اخْتِيَارٌ لَهُ»؛[8]
«از حضرت صادق7 شنیدم که میفرمود: هر که از امر ما بشناسد که ما جز حق نمیگوییم، پس باید بدانچه از ما میداند اکتفا کند و اگر چیزی خلاف آنچه (از ما) دانسته را از ما شنید، باید بداند که آن دفاع و اختیاری است از ما برای او».
زراره از امام باقر7 روایت میکند:
«سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِي ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي وَ أَجَابَ صَاحِبِي فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِيعَتِكُمْ قَدِمَا يَسْأَلَانِ فَأَجَبْتَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَيْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ؟!
فَقَالَ7: يَا زُرَارَةُ! إِنَّ هَذَا خَيْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَكُمْ وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَصَدَّقَكُمُ النَّاسُ عَلَيْنَا وَ لَكَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِكُمْ.
ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ7: شِيعَتُكُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى الْأَسِنَّةِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا وَ هُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِكُمْ مُخْتَلِفِينَ؛ فَأَجَابَنِي بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيه»؛[9]
«از امام باقر7 مطلبى پرسيدم و پاسخ فرمود. سپس مردى آمد و همان مطلب را از ایشان پرسيد و پاسخی بر خلاف جواب من به او فرمود. سپس مرد ديگرى آمد و پاسخی بر خلاف هر دو جواب به او فرمود. چون آن دو مرد رفتند عرض كردم: ای پسر رسول خدا! دو مرد از اهل عراق و از شيعيان شما آمدند و سؤالى كردند و شما هر يك را بر خلاف ديگرى جواب داديد!
حضرت فرمود: اى زراره! این براى ما بهتر است و ما و شما را بيشتر باقى دارد، و اگر اتفاق كلمه داشته باشيد، مردم متابعت شما را از ما تصديق ميكنند و این بقای ما و شما را کم کند.
سپس به امام صادق7 عرض كردم: شيعيان شما چناناند كه اگر آنها را به سوى سرنيزه و آتش برانيد ميروند با اين حال از شما جوابهاى مختلف ميشنوند؛ که آن حضرت هم مانند پدرش به من جواب داد».
همچنین آقا امام صادق7 به زراره نوشتند:
«فَلَا يَضِيقَنَّ صَدْرُكَ مِنَ الَّذِي أَمَرَكَ أَبِي وَ أَمَرْتُكَ بِهِ، وَ أَتَاكَ أَبُو بَصِيرٍ بِخِلَافِ الَّذِي أَمَرْنَاكَ بِهِ، فَلَا وَ اللَّهِ مَا أَمَرْنَاكَ وَ لَا أَمَرْنَاهُ إِلَّا بِأَمْرٍ وَسِعَنَا وَ وَسِعَكُمُ الْأَخْذُ بِهِ، وَ لِكُلِّ ذَلِكَ عِنْدَنَا تَصَارِيفُ وَ مَعَانٍ تُوَافِقُ الْحَقَّ.
وَ لَوْ أَذِنَ لَنَا لَعَلِمْتُمْ أَنَّ الْحَقَّ فِي الَّذِي أَمَرْنَاكُمْ بِهِ، فَرَدُّوا إِلَيْنَا الْأَمْرَ وَ سَلِّمُوا لَنَا وَ اصْبِرُوا لِأَحْكَامِنَا وَ ارْضَوْا بِهَا.
وَ الَّذِي فَرَّقَ بَيْنَكُمْ فَهُوَ رَاعِيكُمُ الَّذِي اسْتَرْعَاهُ اللَّهُ خَلْقَهُ، وَ هُوَ أَعْرَفُ بِمَصْلَحَةِ غَنَمِهِ فِي فَسَادِ أَمْرِهَا، فَإِنْ شَاءَ فَرَّقَ بَيْنَهَا لِتَسْلَمَ ثُمَّ يَجْمَعُ بَيْنَهَا لِتَأْمَنَ مِنْ فَسَادِهَا وَ خَوْفِ عَدُوِّهَا فِي آثَارِ مَا يَأْذَنُ اللَّهُ، وَ يَأْتِيهَا بِالْأَمْنِ مِنْ مَأْمَنِهِ وَ الْفَرَجِ مِنْ عِنْدِهِ.
عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ وَ الرَّدِّ إِلَيْنَا وَ انْتِظَارِ أَمْرِنَا وَ أَمْرِكُمْ وَ فَرَجِنَا وَ فَرَجِكُمْ.
وَ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا وَ تَكَلَّمَ مُتَكَلِّمُنَا ثُمَّ اسْتَأْنَفَ بِكُمْ تَعْلِيمَ الْقُرْآنِ وَ شَرَائِعِ الدِّينِ وَ الْأَحْكَامِ وَ الْفَرَائِضِ كَمَا أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ6، لَأَنْكَرَ أَهْلُ الْبَصَائِرِ فِيكُمْ ذَلِكَ الْيَوْمَ إِنْكَاراً شَدِيداً، ثُمَّ لَمْ تَسْتَقِيمُوا عَلَى دِينِ اللَّهِ وَ طَرِيقِهِ إِلَّا مِنْ تَحْتِ حَدِّ السَّيْفِ فَوْقَ رِقَابِكُمْ.
إِنَّ النَّاسَ بَعْدَ نَبِيِّ اللَّهِ رَكِبَ اللَّهُ بِهِ سُنَّةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ فَغَيَّرُوا وَ بَدَّلُوا وَ حَرَّفُوا وَ زَادُوا فِي دِينِ اللَّهِ وَ نَقَصُوا مِنْهُ، فَمَا مِنْ شَيْءٍ عَلَيْهِ النَّاسُ الْيَوْمَ إِلَّا وَ هُوَ مُنْحَرِفٌ عَمَّا نَزَلَ بِهِ الْوَحْيُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَأَجِبْ رَحِمَكَ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ تُدْعَى إِلَى حَيْثُ تُدْعَى، حَتَّى يَأْتِيَ مَنْ يَسْتَأْنِفُ بِكُمْ دِيْنَ اللَّهِ اسْتِئْنَافا»؛[10]
«پس سینهات به تنگ نیاید از آنچه پدرم امرت فرمود و من دستورت دادم و ابوبصیر خلاف آنچه ما فرمانت دادیم (از ما) برایت نقل کرد؛ که سوگند به خداوند، نه تو و نه او را فرمان ندادیم مگر بدانچه ما و شما را وسعت باشد در اتخاذ آن، و هرکدام از آن (امور مختلف) را در نزد ما تصریف و معنایی باشد که موافق حق است.
و اگر رخصت داشته باشیم، خواهید دانست که حق در آن (امور مختلفی) است که شما را بدان امر کردیم، پس امر را به ما بسپارید و تسلیم ما باشید و در احکام ما صبر پیشه کنید و بدان راضی باشید.
و آن کس که میان شما (شیعیان) جدایی انداخته، همان چوپان شماست که خداوند نگهداری و نگهبانی آفریدگانش را بدو سپرده و آن چوپان مصلحت گوسفندان خود از فسادشان بهتر شناسد، پس اگر بخواهد میان آنان جدایی اندازد تا سلامت مانند و سپس جمعشان گرداند تا از فساد و ترس دشمن در امان مانند و این را در پی آثاری کند خداوند رخصت داده و امنیت را از پناهگاه خود و گشایش و فرج را از پیشگاه خود در آن گذارده.
بر شما باد که تسلیم باشید و به ما واگذارید و در انتظار امر ما و امر خود و فرج ما و فرج خود باشید.
اگر قائم ما به پا خیزد و سخنگوی ما به سخن آید و سپس بر شما آموزش قرآن و شریعتهای دین و احکام و فرایض را آنگونه که خداوند بر محمد6 نازل فرموده از سر گیرد، اهل بصیرت شما در آن روز به شدت منکر گردند و سپس (آنگونه شود که) بر دین خداوند و راه او نمانید مگر از زیر تیزی شمشیری که بر گردنتان باشد.
براستی که مردم را بعد از پیامبر خدا6 چنان شد که خداوند سنت پیشینیان را مرکبشان ساخت، پس به تغییر و تبدیل و تحریف روی بردند و بر دین خدا افزودند و از آن کاستند، و مردم را امروز مرامی نباشد جز اینکه از آنچه وحی خدا بدان نازل گشته به انحراف رفته باشد. پس دریاب ـ خدایت رحمت کند ـ آنجا را که خوانده شوی از آن، و آنجا را که کشانده شوی بدان، تا آید آن کس که از سر گیرد دین خدا را برایتان».
پس لازم است که ائمه علیهم السلام از طرفی به برخی افراد – که از خود مخالفان و جاسوسها و طرفدارهای آنان هستند - مطالبی را بفرمایند که با مخالفان همراهی و همگونی دارد و از طرف دیگر، برای حفظ حقایق و برای اینکه آن حقایق توحید الهی و معارف الهی قرآن کریم و رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخفی نماند، آن حقایق و معارف دقیق الهیه را به افرادی دیگر و در جایی دیگر بیان کنند و آن را نشر دهند؛ همان چیزی که مخالفان کوشش میکنند به هر نحو ممکن مخفی دارند و نابود کنند و از بین ببرند. پس باید این دوگانگی در عمل ائمه علیهم السلام باشد؛ هر انسان حکیم و عاقلی که در چنین مداری با این خصوصیات قرار میگیرد، باید این دوگانگی را داشته باشد. از این رو در طول تاریخ زندگی ائمه علیهم السلام، مطالبی بر نحوه همان مکتب ظاهری انحرافی خلفا و طرفداران خلفا از آن بزرگواران صادر شده که در شیعه نام آن را تقیه میگذاریم، زیرا مطابقت عینی با آیات قرآن کریم و سخنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دارد. چنانکه آقا امام صادق علیه السلام فرمودند:
«كَانَ أَبِي علیه السلام يَقُولُ يَا بُنَيَّ مَا خَلَقَ اللَّهُ شَيْئاً أَقَرَّ لِعَيْنِ أَبِيكَ مِنَ التَّقِيَّةِ»؛[11]
«پدرم امام باقر علیه السلام میفرمود: پسرم! خداوند چیزی نیافریده که بیش از تقیه، نور چشم پدرت باشد».
در روایت دیگر از همان حضرت نقل شده که فرمودند:
«الْمُؤْمِنُ مُجَاهِدٌ لِأَنَّهُ يُجَاهِدُ أَعْدَاءَ اللَّهِ تَعَالَى فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ بِالتَّقِيَّةِ وَ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ بِالسَّيْفِ»؛[12]
«مؤمنْ مجاهد است، چون با دشمنان خدا مجاهده میکند؛ در دولت باطل با تقیه با آنها مجاهده میکند و در دولت حق با شمشیر».
در روایت دیگر فرمودند:
«لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا وَرَعَ لَهُ»؛[13]
«دین ندارد آن کس که تقیه ندارد، و ایمان ندارد آن کس که ورع ندارد».
در روایت دیگر ابوبصیر میگوید:
«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام التَّقِيَّةُ دِينُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْتُ مِنْ دِينِ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ مِنْ دِينِ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ يُوسُفُ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ وَ اللَّهِ مَا كَانُوا سَرَقُوا شَيْئاً»؛[14]
«امام صادق علیه السلام فرمود: تقیه دین خدای عزوجل است. عرض کردم: از دین خدا؟ فرمود: به خدا قسم آری، از دین خدا؛ یوسف گفت "ای کاروان، شما دزدید"، حال آنکه به خدا قسم چیزی ندزدیده بودند».
بیان دوگونه مطلبی که در سخنان ائمه علیهم السلام وارد شده
ائمه علیهم السلام باید تقیه داشته باشند؛ باید مطالبی را بیان فرمایند که به ظاهر سطحی و همگون با مسلطان جامعه است تا هم زندگی و بقای خودشان حفظ شود و هم زندگی و بقای تابعان و پیروان و شیعیان ایشان. همچنین باید کوشش کنند در آشکار کردن و بیان کردن و واضح کردن آن حقایق دینی و مقامات معارف و اسراری که مسلطین بر جامعه اسلامی در مخفی کردن آن کوشش میکنند، که همان حقیقت ولای امیر مؤمنان علیه السلام است. پس دو گونه مطلب و دو گونه سخن در آن بزرگواران یافت میشود:
گونه اول، سخنانی سطحی است که به خاطر حفظ بقای خود و شیعیان خود بیان میدارند که در حقیقت برای حفظ بقای دین اسلام است؛ اگر آن بزرگواران و شیعیان ایشان باقی بمانند و معارف اسلامی را به هر نحو ممکن تبلیغ کنند، مقامات و حقایق دین اسلامی محفوظ میماند. اما اگر تقیه نکنند، در همان روزهای اول «لَكَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِكُمْ» و «لَأُخِذَ بِرِقَابِكُمْ» محقق میشود و با نابود شدن و از بین رفتن ایشان، خواهناخواه حقایق اسلامی در این عالم حاملین علمی نخواهد داشت و در اثر نداشتن حاملین علم، علم اسلامی و حقایق اسلامی و حقایق قرآنی از میان میرود، در حالی که آن بزرگواران مأمور بودند به حفظ مقامات اسلامی؛ پس باید سخنانی را بیان فرمایند همگون با کسانی که بر جوامع اسلامی تسلط یافته و بر گردههای مسلمانان سوار شدهاند.
از طرف دیگر باید مطالب دوم را نیز بیان فرمایند که حقیقت دین اسلام و حقیقت قرآن کریم و حقیقت توحید الهی و حقیقت معارف اسلامی است.
پس این دوگانگی در گفتار و کردار آن بزرگواران وجود دارد: سخنانی، مطالبی، اعمالی، رفتاری، کرداری، تأییداتی و تقریراتی از آن بزرگواران بر مطالب دقیق الهی؛ و از آن طرف: گفتاری، رفتاری، اعمالی، کرداری و تقریراتی بر مسائلی ظاهری و یا گاه نادرست و موافق راه و روش مخالفان ولایت، که به خاطر حفظ خودشان و شیعیانشان است. آن مطالبی که برای حفظ مقامات و حقایق اسلامی بیان میفرمایند مطالب اصیل است، زیربنای مکتب اسلام و رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآن کریم و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است.
بیان معنای موافقت و مخالفت روایات مخالفان با سخنان ائمه علیه السلام
وقتی گفته میشود: «مطالبی که مخالفان نقل میکنند باید با سخنان ائمه علیهم السلام مطابق باشد» یعنی باید با آن مطالبی موافق باشد که حقیقت دین اسلام است؛ مطالبی که اسرار و حقایق و معارف اسلامی قرآنی و زیربنای مکتب ایشان است نه مطالبی که به خاطر حفظ بقای خود و بقای طرفداران خود و مطابق و موافق با مخالفان خود بیان کردهاند. اگر مطالب موافق با مخالفان را ملاک قرار دهیم، ما با آنها موافق میشویم، سخنان ائمه علیهم السلام با آنها موافق میشود نه سخنان آنها موافق با سخنان ائمه علیهم السلام. عدم تشخیص این دو از یکدیگر، عامل بسیار بزرگ انحراف انسان در معارف اسلامی و معارف شیعی است که در طول تاریخ موجب انحراف شده.
انحراف منافقان و کسانی که درک درستی از دوگانه سخن گفتن ائمه علیهم السلام ندارند
امروزه میبینید منحرفین زیاد شدهاند که صفت منافقان را دارند:
مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً ؛[15]
«ميانِ آن دو گروه دو دلاند؛ نه با ايناناند و نه با آنان. و هر كه را خدا گمراه كند، هرگز راهى براى نجات او نخواهى يافت».
میروند دو حدیث، دو جمله، دو کلمه از امیر مؤمنان علیه السلام یا از دیگر ائمه علیهم السلام پیدا میکنند و به آن تمسک میکنند و مکتب تشیع و ولای امیر مؤمنان علیه السلام را با آنها موافق و همگون میکنند و دیگر مطالب ائمه علیهم السلام که حقایق دین و مقابل آن مطالب است را بافتههای شیعه در طول تاریخ میخوانند و دروغ و نادرست میدانند. این منحرفین در طول تاریخ همیشه بودهاند و امروزه بسیار زیاد شدهاند - البته ما در مقام ثبوت بحث میکنیم نه در مقام اثبات؛ در مقام اثبات ابتدا باید ثابت شود که امیر مؤمنان علیه السلام این سخن را فرموده است، سپس روی آن صحبت میکنیم که آن را به چه جهتی فرموده.
اگر انسان این میزان را نداند، نمیتواند حقیقتی برای مکتب تشیع و برای حقیقت معارف ائمه علیهم السلام پیدا کند تا آن را میزان قرار دهد و مطلب مختلط میشود. به همین جهت عرض کردم که میزانِ موافقت و مخالفت نقلهای آنها با سخنان ائمه علیهم السلام، موافقت با یک حدیث امام نیست، زیرا ممکن است امام علیه السلام همان جمله را به خاطر موافقت با آنها فرموده باشد. چنانکه در آن طرف هم مخالفت با یک حدیث مقصود نیست. ممکن است از دستشان در رود و مطلبی را نقل کنند که مخالف راه خودشان و موافق حقیقت دین و مطابق ولای امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، چون همیشه انسان منحرف و دروغگو نسیانکار است. مانند فضائل و مقامات و درجات و کمالات فراوانی که در باره آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در کتابهای خود نقل کردهاند که ما تمام آنها را حق میدانیم ولی خود آنها اشکال میکنند؛ خود نقل کردهاند و خود اشکال میکنند!
پس نه در طرف موافقت، موافقت لفظی میزان است و نه در طرف مخالفت، مخالفت لفظی؛ میزان است، بلکه در هر دو طرف، روح تشیع و روح معارف ائمه علیهم السلام میزان است که زیربنای مکتب آن بزرگواران است.
اهمیت ارزیابی خود در میزان درک درست از سخنان دوگانه ائمه علیهم السلام
مطلب اصیل دیگری که به دنبال این مطلب میِآید این است که هرکس میخواهد به عنوان یک نویسنده یا گوینده یا محقق شیعه وارد مطلب شود، اول باید خودش را بسنجد؛ باید ببیند آیا خودش از کسانی است که فریبخورده و سطحیبین و کجبین است و حقیقت معارف قرآن کریم و ائمه علیهم السلام - که عرض کردیم زیربنای مطالب ایشان است - را آنگونهای که هست ندارد؟ اگر دید اینگونه است، باید خودش را اصلاح کند، باید خودش را درمان کند، باید نزد طبیب برود، باید نزد خداوند متعال برود و استغاثه و ناله و گریه و توسل و توجه کند تا خودش را اصلاح کند. باید اول خودش را ببیند که از کدام گروه است؟ آیا از سطحیبینهایی است که از مخالفان منفعل شده یا از دقیقبینهایی است که منفعل و متأثر از آنها نشده؟ به عبارت روشنتر، باید ببیند که آیا میدان جنگ را مدرسه خود قرار داده یا در مدرسه حب امیرالمؤمنین علیه السلام درس گرفته؟
اصرار مخالفان بر باطل خود در تربیت طالب علم
مخالفان ما مدرسه حب دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام و خلافت دشمنان حضرت و دشمنی با حضرت و انکار خلافت و ولایت حضرت را مدرسه خود قراد دادهاند؛ آن را ملاک میگیرند و میزان میبینند و مکتب خود میدانند و هر چیزی که با آن بسازد درست میدانند و هرچیزی با آن نسازد - چه نقلکننده و گوینده و نویسندهاش از خودشان باشد و چه دیگری باشد - رها میکنند. آنها مدرسه خود را آنجا قرار دادهاند نه میدان جنگ. مقصود از میدان جنگ آنجایی است که کتابهای شیعه بیرون میرود، مطالب شیعه آشکار میشود و مطالب آنها هم آشکار میشود. آنها چنین میدانی را مدرسه قرار ندادهاند، چنانکه نوشتههای آنان را در طول تاریخ میبینید.
انحراف عموم شیعیان در مسیر تربیت طالب علم
اما شیعه از همان ابتدا که میخواهد طلبه شود، میخواهد درس علمی بخواند، در این میدان جنگ درس میخواند! یعنی هم کتاب زمخشری را کنار خود میگذارد و هم کتاب علامه مجلسی را. حال آنکه اینجا میدان جنگ است؛ اینجا میدانی است که علامه مجلسی با زمخشری میجنگد و زمخشری با علامه! شما نمیتوانی اینجا را مدرسه خود قرار دهی؛ در این میان کشته میشوی و از بین میروی – مگر آنکه خداوند کمکت کند؛ چون مهارت جنگ نداری. مانند نوجوانی هست که بدون هیچ مهارت جنگی به میدان جنگ سپاه اسلام و سپاه کفر آمده و شمشیر دست گرفته که تمرین کند! خواهناخواه در این میان کشته میشود، چون نمیتواند از خودش دفاع کند، از دشمنان اسلام متأثر میشود.
آنها در مدرسه خودشان درس خواندهاند، در ذهن طلبهای که در ابتدای راه است، مطالب خودشان را تثبیت میکنند و هیچگونه اجازه نمیدهند به کتابهای شیعه وارد شود، مگر آنکه خودش فرار کند - اگر خداوند بخواهد نجاتش دهد – که آن مسئله دیگری است. آنها اجازه نمیدهند؛ میگویند: این کتابها انحرافی است و هرگز نباید به طرف آن بروید، منحرف هستند، زرتشتی و مجوس هستند.
در سمت ما نیز باید همین گونه باشد؛ اگر کسی دید مدرسه تعلیم خود را میدان جنگ قرار داده، باید بداند که در انحراف است، باید بداند که بسیار بعید است به مطالب ائمه علیهم السلام برسد، باید بداند که از دیگران منفعل است.
بزرگبینی و کوچکبینی، میزان سنجش و ارزیابی خود
پس این مطلب بسیار بزرگ است که انسان خودش را ببیند کجا ایستاده؟ آیا خودش منحرف است یا منحرف نیست؟ میزان منحرف بودن و نبودن و میزان متأثر شدن و نشدن و منفعل شدن و نشدن از دشمنان ائمه علیهم السلام این است که ببیند حقایق دین را کوچک میبیند یا بزرگ؛ اگر حقایق توحیدی و حقایق ولای ائمه علیهم السلام و حقایق رسالت و حقایق قرآن کریم را بزرگ میبیند - در برابر گفتههای آنها که در طول تاریخ تبلیغ کردهاند - باید بداند که در مکتب امیرالمؤمنین علیه السلام است و در مدرسه ولای امیرالمؤمنین علیه السلام و محبت آن حضرت درس خوانده است. اما اگر حقایق را کوچک میبیند باید بفهمد که از مخالفان متأثر و منفعل شده و باید خود را درمان کند.
ورود اسرائیلیات به جامعه اسلامی
یکی از فروع این مطلب همین است که امروزه میبینید بعضی نویسندهها در شیعه مسئله اسرائیلیات را مطرح میکنند:
میزان مخالفان بعد آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن بود که عرض کردیم و آنان میخواستند به هر نحوی این میزان را تقویت کنند؛ به این منظور، از همان ابتدا از علمای یهود و نصارا و دیگر علماء کمک گرفتند تا مطالبی سطحی و جدا از مطالب قرآنی بیاورند و به خورد مردم دهند و خود را تقویت کنند. همچنانکه وقتی زمان جلو رفت و به هارون و مأمون رسید، غیر از احادیث و مطالب یهودی و نصرانی، مطالبی به ظاهر عقلانی و به نام مطالب عقلانی و برهانی را از علمای عقلانی اصطلاحی روم و یمن و دیگر مناطق آوردند و در برابر آقا امام رضا علیه السلام قرار دادند؛ برای تقویت مطلب خود، از آن اباطیل یهودیت و نصرانیت کمک گرفتد؛ مسئلهای که در تاریخ محرز است و بسیاری از نویسندههای بعدی خودشان به آن اذعان کردهاند.[16]
تقیه ائمه علیهم السلام و شیعیان و تصور اشتباه ورود اسرائیلیات به شیعه
وقتی چنین کردند و مطالب بافته و ساخته و غلط و نادرست را به عنوان مطالب و حقایق قرآنی در جامعه اسلامی انتشار دادند و جوامع اسلامی را از آن پر کردند (چنانکه میبینیم نوشتههای عمریها در سطوح اول پر است از این گونه مطالب)، ائمه علیهم السلام برای حفظ بقای خود و شیعیان خود، در بعضی مواقع، اینگونه مطالب آنها را فرمودهاند. در حقیقت، ائمه علیهم السلام این نوع مطالب را به خاطر ترس از منحرفینی بیان فرمودند که بر جوامع اسلامی تسلط داشتند. مطلب باطل و نادرست است، ولی نادرستیاش از ائمه علیهم السلام و روات شیعه نیست، از آن کسانی است که این مطالب باطل و نادرست را آوردند و شیعیان - به خاطر حفظ خود - با آن همگونی کردند تا بتوانند آن مطلب دوم که حقایق دین است را در زیر این مطلب جلو ببرند؛ این را سپر خود قرار قرار دهند و جلو بروند، چنانکه امام صادق علیه السلام فرمودند:
«التَّقِيَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ التَّقِيَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِن»؛[17]
«تقیه سپر مؤمن است و تقیه نگهدار مؤمن است».
پس آن مطالب را ائمه علیهم السلام از روی تقیه فرمودند و راویانی که از ائمه علیهم السلام نقل کردند، درست نقل کردند و صاحبان کتبی که نقل کردند، درست نقل کردند. مانند دیگر روایات تقیهای که در فقه و غیر فقه از ائمه علیهم السلام نقل کردهاند. همچنانکه در آن موارد اشکالی در روات نیست - که دروغ گفته باشند - و اشکالی در صاحبان کتب نیست - که رعایت نکرده باشند، در اینجا نیز همینگونه است. لکن میبینید کسانی که مدعی هستند در شیعه نیز اسرائیلیات وجود دارد، اینگونه روایات ائمه علیهم السلام را دروغ میدانند و میگویند اسرائیلیات است و به روات شیعه اشکال وارد میکنند. میگویند: «این مطلب را امام صادق علیه السلام نفرموده، به حضرت دروغ بستهاند، صدوق رعایت نکرده...»
میبینید که دو اتهام به شیعه میزنند: یکی به روات شیعه تهمت میزنند و نتیجهاش آن میشود که در روات شیعهای که در کتب ماست، دروغگوهای بسیاری باشد؛ و یکی به صاحبان کتب تهمت میزنند و نتیجهاش آن میشود که صاحبان کتب رعایت نکرده باشند. در حالی که هیچکدام از این دو درست نیست، بلکه مطلب به همان بحث تقیه بر میگردد؛ از آنجا که شیرازه و حقیقت مکتب مخالفان بر آن بود که این اباطیل و سطحیها و نادرستیها را ترویج دهند، لازم بود ائمه علیهم السلام ـ از روی تقیه ـ در بعضی مواقع مطابق آنها سخن بگویند.
اگر کسی این اصول اولیه در حقیقت مکتب تشیع و در حقیقت و درستی و نادرستی مطالب آنها و حقیقت و درستی و نادرستی مطالبی که از ائمه علیهم السلام نقل میشود را نداشته باشد و این اصول و زیربناها را رعایت نکند، نمیتواند این مطلب را به دست آورد که گفتیم: «اگر نقلهای آنان با سخنان ائمه علیهم السلام مطابق باشد میگیریم، هرچند بعضی از خود آنها احتمال دهند که دروغ است و اگر با سخنان ائمه علیهم السلام موافق نباشد رهایش میکنیم، هرچند بر نادرستی آن اتفاق داشته باشند».
توجیه مخالفان ولایت اهلبیت علیهم السلام برای عدم پذیرش حقایق
از این مقدمات که بگذریم، مطالب علمی که آنها نقل کردهاند انواع گوناگون دارد و این انواع گوناگون نیز مصادیق گوناگون دارد. ما در سیر خود کاری به این نداریم که آنها بعضی مسائل را سنداً و یا دلالتاً نمیپذیرند؛ همچنانکه میبینید برخی از آنها در طول تاریخ، صحیحترین امر تاریخی زندگی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که مسئله غدیر خم است را نپذیرفتهاند؛ حتی یکی مانند صاحب صحیح بخاری - که سقیم بخاری است، خودش نیز بخاری آتش است که هم درونش آتش است و هم دیگران را میسوزاند - اصلاً طرف ماجرای غدیر نرفته و ذکرش نکرده! همینطور حدیث شریف ثقلین را. همچنین میبینید کسانی که نقل کردهاند، در باره واضحترین و روشنترین مطالبی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان فرموده - که از نظر متنی بر ولای امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت دارد – توجیهات سخیفی مطرح میکنند تا آن را از دلالت ساقط کنند! مانند عبارت صریحی که حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ هَذَا مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه»؛[18]
«هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست؛ خداوندا! دوست دار هر کسی را که دوستش دارد و دشمن دار هر کسی را که دشمنش دارد».
توجیه و تحریف مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام در امتداد توجیه کفار صدر اسلام
همچنانکه تمام کفار تاریخ در برابر انبیای الهی این کار را میکردند، کفار مکه در برابر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این کار را میکردند، به هر نحو ممکن کمالات صادر شده از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را توجیه میکردند تا اعجاز ثابت نشود، حقانیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ثابت نشود. در باره قرآن کریم، که معجزهترین معجزات عالم است، میگفتند سحر است و سخن انسان است. چنانکه خداوند در قرآن کریم فرموده:
ذَرْني وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيداً * وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً * وَ بَنينَ شُهُوداً * وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيداً * ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ * كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنيداً * سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً * إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ * فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ ؛[19]
«مرا با آنکه تنها آفریدم واگذار، و دارايى بسيار به او بخشيدم، و پسرانى آماده (به خدمت، دادم)، و برايش (عيش خوش) آماده كردم. باز طمع دارد كه بيفزايم. ولى نه، زيرا او دشمنِ آيات ما بود. به زودى او را به بالارفتن از گردنه (عذاب) وادار مىكنم. آرى، (آن دشمن حقّ) انديشيد و سنجيد. كُشته بادا، چگونه سنجيد؟ كشته بادا، چگونه سنجيد. آنگاه نظر انداخت. سپس رو ترش نمود و چهره در هم كشيد. آنگاه پشت گردانيد و تكبّر ورزيد، و گفت: «اين جز سحرى كه آموختهاند نيست. اين غير از سخن بشر نيست».
در تفسیر قمی آمده است:
«فَإِنَّهَا نَزَلَتْ فِي الْوَلِيدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ كَانَ شَيْخاً كَبِيراً مُجَرِّبا مِنْ دُهَاةِ الْعَرَبِ، وَ كَانَ مِنَ الْمُسْتَهْزِءِينَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقْعُدُ فِي الْحُجْرَةِ وَ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ فَاجْتَمَعَتْ قُرَيْشٌ إِلَى الْوَلِيدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، فَقَالُوا: يَا أَبَا عَبْدِ الشَّمْسِ مَا هَذَا الَّذِي يَقُولُ مُحَمَّدٌ أَ شِعْرٌ هُوَ أَمْ كِهَانَةٌ أَمْ خُطَبٌ! فَقَالَ: دَعُونِي أَسْمَعْ كَلَامَهُ.
فَدَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ أَنْشِدْنِي مِنْ شِعْرِكَ، قَالَ: مَا هُوَ شَعْرٌ وَ لَكِنَّهُ كَلَامُ اللَّهِ الَّذِي ارْتَضَاهُ لِمَلَائِكَتِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ، فَقَالَ: اتْلُ عَلَيَّ مِنْهُ شَيْئاً، فَقَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَم السَّجْدَةِ فَلَمَّا بَلَغَ قَوْلَهُ: فَإِنْ أَعْرَضُوا - يَا مُحَمَّدُ أَعْنِي قُرَيْشاً - فَقُلْ - لَهُمْ - أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ [20].
فَاقْشَعَرَّ الْوَلِيدُ وَ قَامَتْ كُلُّ شَعْرَةٍ فِي رَأْسِهِ وَ لِحْيَتِهِ وَ مَرَّ إِلَى بَيْتِهِ وَ لَمْ يَرْجِعْ إِلَى قُرَيْشٍ مِنْ ذَلِكَ، فَمَشَوْا إِلَى أَبِي جَهْلٍ فَقَالُوا: يَا أَبَا الْحَكَمِ إِنَّ أَبَا عَبْدِ الشَّمْسِ صَبَا إِلَى دِينِ مُحَمَّدٍ أَ مَا تَرَاهُ لَمْ يَرْجِعْ إِلَيْنَا!
فَغَدَا أَبُو جَهْلٍ فَقَالَ لَهُ: يَا عَمِّ نَكَّسْتَ رُءُوسَنَا وَ فَضَحْتَنَا وَ أَشْمَتَّ بِنَا عَدُوُّنَا وَ صَبَوْتَ إِلَى دِينِ مُحَمَّدٍ. فَقَالَ: مَا صَبَوْتُ إِلَى دِينِهِ وَ لَكِنِّي سَمِعْتُ مِنْهُ كَلَاماً صَعْباً تَقْشَعِرُّ مِنْهُ الْجُلُودُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَهْلٍ: أَ خُطَبٌ هُوَ؟ قَالَ: لَا إِنَّ الْخُطَبَ كَلَامٌ مُتَّصِلٌ وَ هَذَا كَلَامٌ مَنْثُورٌ وَ لَا يُشْبِهُ بَعْضُهُ بَعْضاً! قَالَ: أَ فَشِعْرُ هُوَ؟ قَالَ: لَا، أَمَّا إِنِّي قَدْ سَمِعْتُ أَشْعَارَ الْعَرَبِ بَسِيطَهَا وَ مَدِيدَهَا وَ رَمْلَهَا وَ رَجَزَهَا وَ مَا هُوَ بِشِعْرٍ! قَالَ فَمَا هُوَ؟ قَالَ: دَعْنِي أُفَكِّرْ فِيهِ.
فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ قَالُوا: يَا أَبَا عَبْدِ شَمْسٍ مَا تَقُولُ فِيمَا قُلْنَاهُ؟ قَالَ: قُولُوا هُوَ سِحْرٌ فَإِنَّهُ أَخَذَ بِقُلُوبِ النَّاس»؛[21]
«این در شأن ولید بن مغیره نازل شده؛ پیرمردی با تجربه و از زیرکان عرب بود و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را مسخره میکرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حجره نشسته بود و قرآن میخواند که قریش نزد ولید بن مغیره جمع شدند و گفتند: ای ابو عبد شمس! آنچه محمد میگوید چیست؟ شعر است یا کهانت است یا خطبهخوانی؟ گفت: بگذارید تا سخنش را بشنوم.
پس به حضرت نزدیک شد و گفت: ای محمد! از شعرت برایم بخوان! حضرت فرمود: شعر نیست، کلام خداست که برای فرشتگان و پیامبرانش برگزیده. گفت: چیزی از آن را برایم تلاوت کن. حضرت سوره مبارکه سجده را تلاوت فرمود تا رسید به این آیه: پس اگر روی برتافتند - یعنی قریش ای محمد - پس بگو - به آنان - شما را از آذرخشی چون آذرخش عاد و ثمود بر حذر داشتم».
ولید به لرزه افتاد و مو بر سر و صورتش سیخ شد و به خانهاش رفت و سوی قریش باز نگشت. قریش نزد ابوجهل رفتند و گفتند: ای ابا حکم! براستی که ابو عبد شمس شیفته دین محمد گشته! نمیبینی که سوی ما باز نگشته!
ابو جهل بیرون رفت و گفت: ای عمو! ما را سرشکسته و مفتضح کردی و زبان دشمن بر ما دراز کردی و شیفته دین محمد گشتی! ولید گفت: من شیفته دین او نگشتم ولی کلام سنگینی از او شنیدم که پوست تن را به لرزه میاندازد! ابو جهل گفت: آیا خطبهخوانی است؟ گفت: نه! خطبه کلامی متصل است و این سخنی منثور است که با یکدیگر متفاوت است. ابو جهل گفت: آیا شعر است؟ گفت: نه، من تمام اقسام شعر عرب را شنیدهام، آن شعر نیست! ابو جهل گفت: پس چیست؟ گفت: بگذار تا در بارهاش فکر کنم.
فردای آن روز گفتند: ای ابا عبد شمس نظرت در آنچه گفتیم چیست؟ گفت: بگویید سحر است! چه آنکه دلهای مردم را ربوده».
همچنان که آنان در آن زمان در برابر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین کردند و حجتهای واضح آن حضرت را توجیه کردند تا اسلام نیاورند، اینان هم حجتهای واضح امیرالمؤمنین علیه السلام را توجیه کردند تا نپذیرند.
بیاهمیتی ما نسبت به توجیه و تحریف و عدم پذیرش حق از سوی مخالفان
پس ما کاری به این نداریم که آنان روایتی که خود نقل کردهاند را راست میخوانند یا دروغ، ما به سخنان ائمه علیهم السلام نگاه میکنیم، به مطالبی که حقیقت تشیع است نگاه میکنیم. هر مطلبی که آنها نقل کرده باشند و با این حقیقت تشیع سازگار باشد را میزان قرار میدهیم و به آن تمسک میکنیم، چون میزان ما حقیقت مکتب تشیع است نه نقل آنها؛ اگر نقل آنها میزان باشد، باید خیلی از مطالب آنها - که عموماً یا دروغ است و یا تحریفشده - را بپذیریم. همچنین در متن و معنای مطالب کاری نداریم آنان چه میگویند، ما مطلب خودمان را میگوییم. میزان ما در تمام مطالبی که جلو میرویم، حقیقت مکتب تشیع و سخنان ائمه علیهم السلام است، چه آنها بپذیرند و چه نپذیرند. زیرا تمام انسانهای عالم باید رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را میزان قرار دهند نه کفار مکه را؛ تمام مسلمانها باید امیرالمؤمنین علیه السلام را میزان قرار بدهند نه مخالفین امیرالمؤمنین علیه السلام را؛ میزان این است و ما این را میزان قرار میدهیم و روی این میزان جلو میرویم، هم در مسئله علم و هم در دیگر مطالب مربوط به حدیث ثقلین.
البته کسی نگوید: پس شما بدون برهان و بدون حجت جلو میروید!
نه، اینگونه نیست؛ زیرا مطالبی که به آنها تمسک میکنیم و در برابر مخالفان قرار میگیریم، مطالبی حق و الهی است که خود آنها اعتراف دارند و قبول کردهاند و درست میدانند و نقلهای گوناگون و فراوان در بارهاش دارند. عرض ما این است که اگر کسی دید در یکی از مطالب به حدیثی از آنان تمسک کردهایم که آنان هم خود حدیث و هم معنای آن را انکار میکنند، بر ما خورده نگیرد؛ زیرا میزان ما حقیقت مکتب شیعه بوده و بر طبق آن حرکت کردهایم؛ بر آنان خورده بگیرد که چرا بر میزان ولای امیرالمؤمنین علیه السلام ـ که حقیقت مکتب اسلام است ـ حرکت نکردهاند.
اکنون شؤون مختلفی که در باره علم امیر مؤمنان علیه السلام در روایات عامه و پیروان رؤسای ضلالت وارده شده را بررسی میکنیم.
شأن اول: تشبیه امیر مؤمنان علیه السلام به انبیاء و ملائک
یکی از انواع مختلف روایات آنها در باره علم ائمه علیهم السلام، مسئله تشبیه امیر مؤمنان علیه السلام است؛ مجموع این روایات بیانگر آن است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در دو جهت، امیر مؤمنان علیه السلام را به انبیای الهی و ملائکه مقربین و دیگر کاملان عالم تشبیه فرمودهاند: یکی جهت علم و کلماتی که گویای علم است مانند فقه و فهم و حکمت؛ دیگری جهت سایر کمالات مانند زهد و بطش و استواری و تقوا و جود و کرم. البته در مواردی دیگر، فضائل امیر مؤمنان علیه السلام به صورت مبتدا و خبر بیان شده: علی آدم است؛ مفهوم و مقتضا این نیست که علی همانند آدم است یا همانند نوح است، بلکه نتیجه این است که علی آدم است، علی نوح است، علی ابراهیم است. این مطلبِ بسیار عظیمی است که به مسئله حمل مربوط میشود و فعلا از مورد صحبت ما بیرون است. اکنون چند مورد از روایاتی را نقل میکنیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امیر مؤمنان علیه السلام را به انبیای الهی تشبیه کردهاند:
«من أراد أن ينظر إلى نوح في عزمه، و إلى آدم في علمه، و إلى إبراهيم في حلمه، و إلى موسى في فطنته، و إلى عيسى في زهده، فلينظر إلى علي بن أبي طالب»؛[22]
«هر کس میخواهد نظر کند به نوح در عزمش و به آدم در علمش و به ابراهیم در حلمش و به موسی در فطنت و زیرکیاش و به عیسی در زهدش، به علی بن ابیطالب نگاه کند».
«من أراد أن يرى آدم في علمه، ونوحاً في طاعته، وإبراهيم في خلته، وموسى في هيبته، وعيسى في صفوته، فلينظر إلى علي بن أبي طالب»؛[23]
«هر کس میخواهد ببیند آدم را در علمش و نوح را در طاعتش و ابراهیم را در خلیلبودنش و موسی را در هیبتش و عیسی را در صفوتش، به علی بن ابیطالب نظر کند».
«من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه و الى نوح في عزمه و الى إبراهيم في حلمه و الى موسى في هيبته و الى عيسى في زهده، فلينظر إلى علي بن أبي طالب»؛[24]
«هر کس میخداهد نظر کند به آدم در علمش و به نوح در عزمش و به ابراهیم در حلمش و به موسی در هیبتش و به عیسی در زهدش، به علی بن ابیطالب نظر کند».
«من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه و إلى نوح في تقواه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى موسى في هيبته و إلى عيسى في عبادته، فلينظر إلى علي بن أبي طالب»؛[25]
«هر کس میخواهد که نظر کند به آدم در علمش و به نوح در تقوایش و به ابراهیم در حلمش و به موسی در هیبتش و به عیسی در عبادتش، به علی بن ابیطالب نظر کند».
«عن الحرث الأعور – صاحب راية علي - قال: بلغنا أن النبي صلى الله عليه و آله كان في جمع من أصحابه فقال: أريكم آدم في علمه و نوحا في فهمه و إبراهيم في حكمته، فلم يكن بأسرع من أن طلع علي، فقال أبو بكر: يا رسول الله أقست رجلاً بثلاثة من الرسل؟ بخ بخ لهذا الرجل، من هو يا رسول الله؟ قال النبي صلى الله عليه و آله: ألا تعرفه يا أبا بكر؟ قال: الله و رسوله أعلم، قال: أبو الحسن علي بن أبي طالب، فقال أبو بكر: بخ بخ لك يا أبا الحسن و أين مثلك يا أبا الحسن»؛[26]
«حرث اعور، پرچمدار علی، میگوید: به ما اینطور خبر رسیده که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در میان جمعی از اصحابشان فرمودند: الآن به شما نشان میدهم آدم را در علمش و نوح را در فهمش و ابراهیم را در حکمتش! بلافاصله علی سر زد. ابوبکر گفت: ای رسولخدا! آیا مردی را با سه رسول مقایسه کردی؟! بَهبَه به آن مرد! او کیست ای رسولخدا؟! حضرت فرمود: آیا او را نمیشناسی ای ابوبکر؟! گفت: خدا و رسولش آگاهترند. حضرت فرمود: ابالحسن علی بن ابیطالب. ابوبکر گفت: بَهبَه به تو ای ابالحسن، کجا مثل تویی پیدا میشود ای ابالحسن».
پس آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین علیه السلام را به انبیاء تشبیه فرموده؛ خود امیرالمؤمنین علیه السلام را به خود انبیاء و علم امیرالمؤمنین علیه السلام را به علم انبیاء تشبیه فرموده. در موارد دیگری ـ که در ادامه خواهد آمد ـ به گونهای دیگر بیان فرمودهاند و کلمه «مَثَل» را به کار بردهاند.
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعينَ * فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرينَ * وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ * وَ قالُوا أَ آلِهتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ * إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَني إِسْرائيلَ ؛[27]
«امّا هنگامى كه ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم. و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتى براى ديگران قرار داديم. و هنگامى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد، ناگهان قوم تو بخاطر آن داد و فرياد راه انداختند. و گفتند: "آيا خدايان ما بهترند يا او؟!" ولى آنها اين مَثل را جز از طريق جدال (و لجاج) براى تو نزدند آنان گروهى كينهتوز و پرخاشگرند! مسيح فقط بندهاى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و او را مَثَلی براى بنى اسرائيل قرار داديم».
«قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: يا علي! فيك مثل من مثل عيسى أبغضته اليهود حتى بهتوا أمه، و أحبته النصارى حتى أنزلوه بالمنزل الذي ليس به»؛[28]
«رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ای علی! در تو مَثَلی از مَثَل عیسی هست؛ یهود او را مبغوض داشتند تا آنجا که به مادرش بهتان زدند و نصارا دوستش داشتند تا آنجا که او را در جایگاهی گماشتند که برای او نیست».
«بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ6 ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ6: إِنَّ فِيكَ شَبَهاً مِنْ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فِيكَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ النَّاسِ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذَلِكَ الْبَرَكَةَ. فَغَضِبَ الْأَعْرَابِيَّانِ وَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ عِدَّةٌ مِنْ قُرَيْشٍ مَعَهُمْ فَقَالُوا: مَا رَضِيَ أَنْ يَضْرِبَ لِابْنِ عَمِّهِ مَثَلًا إِلَّا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ6 فَقَالَ: وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ - يَعْنِي مِنْ بَنِي هَاشِمٍ - مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُون [29]»؛[30]
«روزی رسول خدا6 نشسته بود که امیر مؤمنان علیه السلام پیش آمد و رسول خدا6 بدو فرمود: "براستی که تو را مشابهتی با عیسی بن مریم باشد و اگر نبود که گروههایی از امت من در باره تو همان گویند که نصارا در حق عیسی بن مریم گفتهاند، در شأن تو سخنی میگفتم که بر گروهی از مردم مگذری مگر آنکه خاک را از زیر پاهایت بردارند و بدان تبرّک جویند". پس دو اعرابی و مغیره بن شعبه و برخی از قریش به غضب آمدند و گفتند: "برای پسر عمویش به مَثَلی جز عیسی بن مریم راضی نشد". پس خداوند بر پیامبرش قرآن نازل کرد و فرمود: و هنگامى كه پسر مريم مثالى آورده شد، بناگاه قوم تو از آن به ضجه آمدند و گفتند: آيا معبودان ما بهترند يا او؟ آن را جز از راه جدل براى تو نزدند، بلكه آنان مردمى جدلپيشهاند. او جز بندهاى كه بر وى منّت نهاده و او را براى فرزندان اسرائيل سرمشق گردانيدهايم نباشد. و اگر بخواهيم از شما ـ یعنی از بنیهاشم ـ ملائکی در زمین قرار دهیم که جانشین گردند».
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: مَثَلُ أَبِي بَكْرٍ وَ شِيعَتِهِ مَثَلُ فِرْعَوْنَ وَ شِيعَتِهِ، وَ مَثَلُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ شِيعَتِهِ مَثَلُ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ شِيعَتِهِ»؛[31]
«از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمودند: مَثَل ابوبکر و شیعیانش، مَثل فرعون است و شیعیانش؛ و مَثل علی علیه السلام و شیعیانش، مَثل موسی علیه السلام است و شیعیانش».
تفاوت معنای مَثَل و مِثل: مَثَل به معنای صفت و مِثل به معنای نظیر
دو کلمه مِثل و مَثَل به جای یکدیگر استعمال میشوند؛ مِثل به معنای صفت استعمال میشود و مَثَل برای تشبیه. معنای حقیقی و موضوعی مطلب ـ که البته فرصت کم است و بحثش از مطلب ما بیرون است ـ این است که وقتی «مَثَل» گفته میشود، به معنای صفت و به معنای قصه و همچنین به معنای مطلب جدید عظیم شگفتآور است؛ به طور جامع، به معنای کمالات و حقایق و صفات و امثال آن گفته میشود، حال چه در طرف درستی باشد و چه در طرف نادرستی. از سوی دیگر، مِثل به معنای تشبیه و نظیر گفته میشود.
پس عبارت «مَثَلُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ شِيعَتِهِ مَثَلُ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ شِيعَتِهِ»، به این معناست که علی بن ابیطالب علیه السلام، که قصه زندگیاش قصهای نو و جدید و زیبا و عجیب و بسیار الهی است و هر کس به زندگی آن حضرت نگاه کند از عظیم بودن و الهی بودن این شخصیت بزرگوار تاریخ اسلام شگفتزده میشود، همانند مَثل موسی بن عمران است که هر کس به زندگی آن پیامبر الهی نگاه کند نیز میبیند که در آن زمان فرعون، چه امر نودرآمد و عظیم و الهی و نورانی و کمالی در آن بزرگوار تحقق پیدا کرده است؛ در آن طرف به عظمت و بزرگی حضرت موسی بن عمران علیه السلام پی میبرد و در این طرف به عظمت و بزرگی امیرالمؤمنین علیه السلام. در مورد حضرت عیسی علیه السلام نیز همین طور است.
پس وقتی مَثل گفته میشود، به معنای صفت و به معنای امری نوآمده و بسیار عظیم و شگفتآور است، یا در طرف حق و یا در طرف باطل. خداوند متعال میفرماید:
مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ ؛[32]
«مَثَل كسانى كه (عمل به) تورات بر آنان بار شد (و بدان مكلّف گرديدند) آنگاه آن را به كار نبستند، همچون مَثَلِ خرى است كه كتابهايى را بر پشت مىكشد. چه زشت است وصف آن قومى كه آيات خدا را به دروغ گرفتند. و خدا مردم ستمگر را راه نمىنمايد».
«همچون مَثَل خری است» یعنی همچون صفت خری است؛ یعنی قصه اینها همانند قصه یک الاغ است که یک بار بسیار گران و قیمتی را از جایی برداشته و تا جایی دیگری برده؛ وقتی به این قصه نگاه میکنی میبینی که این الاغ هیچ نفعی از آن بار نمیبرد. قصه علمای یهود و نصارا که تورات را حمل کردند، در پستی و رذالت و گمراهی، قصه همین الاغ است که خیلی عجیب است و انسان را به شگرف میآورد؛ زندگی آنان چه زندگی پستی است که متنبه نشدند و راه حق و درستی را پیدا نکردند و به راه انحراف رفتند و همانند الاغی شدند که بار گرانقیمتی را میبرد. پس مَثَل به معنای قصه و به معنای صفت و امثال آن است.
تعظیم و تعریف، دو گونه تشبیه
اما مِثل به معنای نظیر است، پس تشبیه است و تشبیه دو گونه است: گاهی تشبیه به منظور تعریف و شناساندن مشبه است؛ یعنی مشبّه ناشاخته است و مشبّهبه شناخته شده؛ چیزی را به چیزی تشبیه میکنیم تا به مشبّه معرفت و شناخت پیدا کنیم. فرض کنید در اینجا امیرالمؤمنین علیه السلام شناخته شده نیست و حضرت آدم و موسی و نوح علیهم السلام شناخته شدهاند، علم حضرت شناخته شده نیست و علم آن بزرگواران شناخته شده است، امیرالمؤمنین علیه السلام را به ایشان تشبیه میکنیم تا حضرت شناخته شود، علم امیرالمؤمنین علیه السلام را به ایشان تشبیه میکنیم تا علم حضرت به علم آنها شناخته شود.
اما گاهی تشبیه به منظور تعظیم است؛ مشبّهبه بزرگ و عظیم است و در بزرگی او سخنی نیست و ما میخواهیم بگوییم که مشبّه نیز عظیم است؛ به منظور تعظیم، مشبه را به مشبهبه تشبیه میکنیم؛ مثل مواردی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین علیه السلام را به خودش تشبیه فرموده:
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِأَهْلِ الطَّائِفِ: لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْكُمْ رَجُلًا كَنَفْسِي يَفْتَحُ اللَّهُ بِهِ الْخَيْبَر»؛[33]
«رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اهل طائف فرمود: هر آینه مردی را سویتان برانگیزم که همچون نفس من است و خداوند به واسطه او خیبر را فتح میکند».
این تشبیه برای تعظیم است؛ عظمت و بزرگی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم محل سخن نیست، حرفی در این نیست که آن حضرت اولین حقیقت عالم خلقت و عظیمترین مخلوق الهی است، تشبیه میکنیم تا بزرگی و عظمت امیرالمؤمنین علیه السلام را برسانیم.
تشبیه امیر مؤمنان علیه السلام به انبیای الهی، هم برای تعریف است و هم برای تعظیم
در باره جملاتی که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام به انبیای الهی تشبیه شده ـ نه آن جملاتی که به شکل موضوع و محمول آمده[34] ـ عرض میکنیم:
مقامات آشکار و پنهان ائمه علیهم السلام
ائمه علیهم السلام هم مقامات نهفته دارند و هم مقامات آشکار، همچنان که هر انسانی همین گونه است؛ پی بردن به عظمت هر انسانی پی بردن به مقامات اوست، چون میزان عظمت و بزرگی عبارت است از مقامات و حقایق و اوصاف کمالیهای که داراست. پس هر اندازه به اوصاف کمالیه کسی پی بریم، به همان اندازه به مقام و عظمت او پی بردهایم. آقا امیرالمؤمنین علیه السلام ـ همچنانکه هر انسانی اینگونه است ـ مقامات نهفته و مقامات آشکار دارند، همیشه در مقامات آشکار آن حضرت عظمت و بزرگی میبینیم و به واسطه مقامات آشکارشان (که معروف ما شده) به مقامات پنهانشان (که از ما پوشیده شده) پی میبریم و این سیر همینطور ادامه دارد. هر انسانی هر اندازه سیر حرکت علمی عرفانی کند پیش میرود.
مقامات آشکار و پنهان در هر چیزی و لو جسمانی
همچنانکه در هر موجودی همینطور است؛ به عنوان مثال در همین موجودات جسمانی، دانشمندان امروزی یک تکه سنگ را بررسی میکنند که در درون خودش حقایق و کمالات و صفات گوناگونی را داراست. برخی از این حقایق برای آنان آشکار است و برخی بر آنان پوشیده؛ به واسطه آشکاریها به عظمت و بزرگی آن سنگ پی میبرند و همین آشکاریها را وسیله قرار میدهند و حرکت میکنند تا پنهانیهای آن را پیدا کنند. پیوسته پنهانیها را مییابند و باز جلوتر میروند و باز مییابند و باز جلوتر میروند. میبینید امروزه که اشراف دانشمندان روز این همه جلو رفته، هنوز همگی اعتراف دارند که به حقیقت موجود جسمانی نرسیدهاند و نمیدانند که در درونش چیست.
پس هر موجودی این مراحل را دارد و هر کس میخواهد به مقامات موجودی برسد باید از ظاهر به پنهان برسد؛ ظاهر را به دست میآورد، به عظمتها معرفت مییابد، عظمتها را در این مقام مییابد و این مقام را وسیله قرار میدهد تا به آن باطن برسد و آنگاه به باطن معرفت مییابد و به عظمتهای آن هم پی میبرد.
لازمـملزوم بودن تشبیه تعریف و تعظیم
پس این دو تشبیه (تشبیهی که برای تعریف است و تشبیهی که برای تعظیم است) لازم ملزوم یکدیگر هستند. این مطلب بسیار بزرگ است؛ تشبیهی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان فرمودند، هم برای تعریف امیرالمؤمنین علیه السلام است و هم برای تعظیم حضرت است و این خودش صحبت زیادی دارد.
از یک طرف، این تشبیه برای تعریف امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ چون آن حضرت همیشه مقامات پنهانی و حقایق پنهانی و معارف پنهانی دارد، درجات و مراتب الهی ولایی آن بزرگوار بینهایت است و علی الدوام به تعریف احتیاج دارد تا انسان در سیرش حرکت کند و بدان معرفت یابد. پس یک بار به فهم حضرت نوح تشبیه میفرماید و انسان یک گونه معرفتی به فهم امیرالمؤمنین علیه السلام و به مقامی از مقامات امیرالمؤمنین علیه السلام کسب میکند، یک بار به حکمت حضرت ابراهیم تشبیه میفرماید و انسان یک گونه معرفتی به حکمت امیرالمؤمنین علیه السلام و به مقامی دیگر از مقامات حضرت کسب میکند، چون فهم نوح غیر حکمت ابراهیم است، حکمت ابراهیم غیر حکمت نوح است، اینها غیر زهد حضرت یحیی است، زهد حضرت یحیی غیر بطش حضرت موسی است؛ هریک از دیگری متفاوت است. پس همه اینها را وسیله معرفت قرار میدهد؛ به فهم حضرت نوح و به فقه حضرت نوح و به علم حضرت آدم و امثال آن تشبیه میشود تا به آن پنهانیهای امیرالمؤمنین علیه السلام ـ به واسطه این انوارش ـ شناخت پیدا کنیم.
از طرف دیگر، این تشبیه برای تعظیم امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ وقتی آن پنهانی برای ما آشکار میشود به عظمت آن پی میبریم؛ یعنی از آنجا که به عظمت حضرت نوح و به عظمت حضرت ابراهیم پی بردهایم، به واسطه این تشبیه حقیقتی برای ما آشکار میشود که به عظمت آن حقیقت پی میبریم.
پس در این تشبیهی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان فرمودهاند، هم تعظیم امیرالمؤمنین علیه السلام است و هم تعریف حضرت. تعظیمش چندان مورد صحبت ما نیست، تعریفش مورد صحبت است که در جلسه آینده بیان میکنیم.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل ( P3) (PDF)
[1]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص612.
[2]. ارشاد القلوب، ج2، ص328ـ336.
[3]. (43) الزحرف: 79ـ80.
[4]. (5) المائدۀ: 67.
[5]. (9) التوبۀ: 74.
[6]. تفسير القمي، ج1، ص173ـ175.
[7]. علل الشرائع، ج2، ص395.
[8]. الإحتجاج، ج2، ص355.
[9]. الكافي، ج1، ص65.
[10]. رجال الكشي، ص139ـ140.
[11]. الخصال، ج1، ص22.
[12]. علل الشرائع، ج2، ص467.
[13]. صفات الشيعة، ص3.
[14]. علل الشرائع، ج1، ص51.
[15]. (4) النساء: 143.
[16]. رجوع شود به: بحار الأنوار، ج57، ص197.
[17]. الكافي، ج2، ص221.
[18]. كتاب سليم، ج2، ص644.
[19]. (74) المدثر: 11.
[20]. (41) فصلت: 13.
[21]. تفسير القمي، ج2، ص393ـ394.
[22]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج9، ص168.
[23]. تفسیر الرازی، ج8، ص86.
[24]. ینابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص363.
[25]. شرح المقاصد في علم الكلام للتفتازاني، ج2، ص300.
[26]. المناقب للخوارزمي، ص89.
[27]. (43) الزخرف: 55ـ59.
[28]. خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام للنسائي، ص: 106.
[29]. (43) الزخرف: 57ـ60.
[30]. الكافي، ج8، ص57.
[31]. تقریب المعارف، ص248.
[32]. (62) الجمعة: 5.
[33]. بصائر الدرجات، ص412.
[34]. برای نمونه، در حدیث نورانیت آمده: «قال صلّى اللّه عليه... يا سلمان و يا جندب، قالا: لبّيك يا أمير المؤمنين. قال صلّى اللّه عليه: أنا أمير كلّ مؤمن و مؤمنة ممّن مضى و ممّن بقي، و أيّدت بروح العظمة، و أنا تكلّمت على لسان عيسى بن مريم في المهد، و أنا آدم، و أنا نوح، و أنا إبراهيم، و أنا موسى، و أنا عيسى، و أنا محمّد، أنتقل في الصور كيف أشاء، من رآني فقد رآهم، و من رآهم فقد رآني، و لو ظهرت للناس في صورة واحدة لهلك فيّ الناس و قالوا هو لا يزول و لا يتغيّر و إنّما أنا عبد من عباد اللّه، لا تسمّونا أربابا و قولوا في فضلنا ما شئتم فإنّكم لم تبلغوا في فضلنا كنه ما جعله اللّه لنا و لا معشار العشر لأنّا آيات اللّه و دلائله، و حجج اللّه و خلفاؤه على خلقه و أمناء اللّه و أئمّته، و وجه اللّه و عين اللّه و لسان اللّه، بنا يعذّب اللّه عباده، و بنا يثيب، و من بين خلقه طهّرنا و اختارنا و اصطفانا، و لو قال قائلكم و كيف و فيم لكفر و أشرك، لأنّه لا يسأل عمّا يفعل و هم يسألون»؛ المناقب (للعلوي)، ص74ـ75. در روایت دیگر، حسن وشاء گوید: «دَخَلْتُ يَوْماً عَلَى عَلِيٍّ الرِّضَا بْنِ مُوسَى (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَرَأَيْتُ عِنْدَهُ قَوْماً لَمْ أَرَهُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْهُمْ وَ هُوَ يُخَاطِبُهُمْ بِالسِّنْدِيَّة مِثْلَ زَقْزَقَةِ الزَّرَازِيرِ ثُمَّ لَقِيتُ بَعْدَهُ صَاحِبَنَا أَبَا الْحَسَنِ مُحَمَّداً (عَلَيْهِ السَّلَامُ) بِسَامَرَّاءَ وَ عِنْدَهُ نَجَّارٌ يُصْلِحُ عَتَبَةَ بَابِهِ وَ هُوَ يُخَاطِبُهُ بِالسِّنْدِيَّةِ كَخِطَابِ الزَّرَازِيرِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ هَكَذَا كَانَ جَدُّهُ الرِّضَا يُخَاطِبُ بِهَذَا اللِّسَانِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ مَنْ فَرَّقَ بَيْنِي وَ بَيْنَ جَدِّي أَنَا هُوَ وَ هُوَ أَنَا وَ إِلَيْنَا فَصْلُ الْخِطَابِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاءَكَ وَ مَا مَعْنَى فَصْلِ الْخِطَابِ قَالَ إِجَابَةُ كُلٍّ عَنْ لُغَتِهِ لُغَةً مِثْلَهَا وَ جَمِيعَ مَا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى»؛ الهداية الكبرى، ص315ـ316.