علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 8
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 8
بررسی حدیث ثقلین در مواجهه با عامه
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
مقدمه: سه مرحله در تحقیق و جستجو در باره علم اهلبیت علیهم السلام
- مواجهه با عامه؛ سطحینگران و تأثر از عامه؛ اهل ولایت و عدم تأثر از عامه
عرض کردیم که در موضوع علم اهلبیت علیهم السلام سه مرحله را باید طی کنیم؛ یعنی هر انسانی بخواهد تحقیق و جستجو کند و به مقام علمی آن بزرگواران شناخت و معرفت پیدا کند، سه مرحله در پیش روی خود دارد، همچنانکه در تمام فضائل و تمام مقامات اهلبیت علیهم السلام همینگونه است: مرحله اول، مرحله مواجهه با عامه و مخالفین ولایت آن بزرگواران است؛ مرحله دوم، مرحله سطحینگرها و سادهبینها و کوچکبینها از اهل ولایت و معتقدین به آن بزرگواران است که در حقیقت از افکار و اعتقادات و دیدهای عامه و مخالفین ولایت متأثر شدهاند. این افراد هر اندازه که از اعتقادات و دیدها و طرز تفکر مخالفین تأثیر گرفتهاند، به همین اندازه در مقامات معارف اهلبیت علیهم السلام - از جمله در بحث علم - کوتاهنگر و مقصر میشوند؛ مرحله سوم، مرحله کسانی است که اهل ولایت آن بزرگواران هستند و از افکار و دیدها و اعتقادات و برداشتها و مکتب مخالفین و بیگانگان از ولایت آن بزرگواران متأثر نشدهاند. این افراد هر اندازه که از مخالفین ولایت ائمه علیهم السلام برائت جستهاند و تأثیر نگرفتهاند، به همان اندازه به مقامات عالیتر معارف آن بزرگواران رسیدهاند. پس به یک ترسیم کلی، در مطلب علم اهلبیت علیهم السلام سه مقام است: مقام اول، مقامی است که گفتگو با عامه است؛ مقام دوم، مقامی است که گفتگو با خاصه است ولی خاصه کوتاهنظر و متأثر از عامه؛ مقام سوم، مقام خاصهای است که از عامه متأثر نشدهاند بلکه مقامات و کمالات آن بزرگواران - از جمله علم - را از حقایق سخنان خودشان و قرآن کریم گرفتهاند.
مقام اول: بررسی حدیث شریف ثقلین در مواجه با عامه
دو گونه بررسی علم ائمه علیهم السلام در برابر عامه: خود حدیث شریف و مسائل بیرونی
در مقام اول که عامه - مخالفین ولایت اهلبیت علیهم السلام - طرف سخن هستند، دو گونه بررسی و کاوش و راه شناخت نسبت به علم ائمه علیهم السلام که در حدیث شریف ثقلین آمده وجود دارد: یکی خود حدیث شریف ثقلین و دیگری مسائل بیرونی از حدیث ثقلین. مسائل بیرونی به قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر میگردد.
مورد تمسک به راه عامه در مقام استدلال در مجادله
وقتی مطلبی حق باشد، اگر مخالفین حق، آن مطلب حق را گفته بودند و راهی برای تثبیت آن مطلب حق پذیرفته بودند، میتوان در مجادله با آنان به آن راه استناد و استدلال کرد. نه اینکه آن راه تنها به آن مطلب حق منحصر باشد، بلکه در اعتقاد خودشان راهی را پذیرفتهاند که به فکر خود و به تصور خود، مطالب زیادی را با آن راه تثبیت میکنند و آن راه در مکتب حق پذیرفته نشده و باطل است اما نتیجه آن راه در یک مورد خاص، تثبیت مطلب و مکتب حق است. در اینجا انسان خواهناخواه به آن راهی که آنها پذیرفتهاند استدلال میکند؛ اگرچه آن طریق را باطل و شرک میداند، اما نتیجهاش در یک مورد خاص، مطلبی ایمانی را ثابت میکند و چون آن مطلب ایمانی از جای دیگری به بداهت ثابت شده و شک و ریبی در آن نیست، از این رو برای تثبیت حق، به همان مطلب باطل آنها – که نزد آنها حق است ولی نزد استدلالکننده باطل و شرک است - استدلال میکند.
انحصار راه در قرآن کریم و سخنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام و انحراف عامه از آن
در مسئله علم، ما راه را منحصر در در قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام میبینیم، راه دیگری نیست. هر کسی هر نظری بدهد، تنها یک نظر است و نمیتواند مبنای دین الهی و حقایق مقامات توحیدی و ولایی قرار گیرد، تنها میتواند به عنوان یک نظر ارائه داده شود البته اگر اصول مسلمه، باطل بودن آن نظر و آن راه را اثبات نکند.
راههای شرکی و انحرافی مخالفان ولایت در اثبات مطالب
پس ما راه تثبیت کردن مجموعه حقایق دینی ـ از جمله علم ـ را منحصر به قرآن کریم و سخنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام میدانیم و لکن عامه به خاطر اعتقاد شرکی و کفری خود و به خاطر مقابله با اهل حق و با ولای آقا امیرالمؤمنین علیه السلام، امر را در قرآن و سنت منحصر نمیبینند و صحابه و کبار تابعین که شاگردان صحابه هستند را در مسائل دینی ملاک میگیرند؛ یعنی اگر یک صحابی یا یک تابعی شاگرد صحابی، آیهای از آیات قرآن را معنا کرده باشد، با استناد «أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ» آن معنا را ملاک میگیرند. ما به اینگونه استدلالها و نظرها ارزشی نمیدهیم، بلکه چنین راهی را - بر نحو کلیتش - راه شرک و کفر و مقابله با وحی و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میبینیم، چون معتقدیم که تمام انسانها، در حضور رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و غیبت ایشان و در حیات رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بعد ممات آن حضرت، باید صرفاً پیرو آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و عبد و فرمانبردار باشند نه نظردهنده؛ حق ندارند نظری بدهند و راهی را تثبیت کنند. اگر اینگونه باشد، خودشان پیامبر ثانی میشوند، خودشان نبی خودشان میشوند و مستقل میشوند. وقتی انسان در بعضی چیزها توانست مستقل باشد، در همه چیز میتواند. پس ما این مطلب را باطل میدانیم و لکن آنها به آن اعتقاد دارند.
تمسک به راه مخالفین برای محکوم کردن آنان در موارد بیان فضائل و مقامات عترت علیهم السلام
حال گاهی میبینید که در مسائل فضائل و مقامات ائمه علیهم السلام، برای مقامات امیر مؤمنان علیه السلام، از این راه مطلبی را گفتهاند یا آیهای از آیات قرآن را تفسیر کردهاند و برای ما از بیرون، از ادله توحیدی ولایی خودمان، تثبیت شده است که آن مطلب درست است، آن آیه نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام است، آن مقام برای آقا امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت است. در این مورد، به همان راه باطل آنها تمسک میکنیم و در حقیقت، راهی را که خودشان برای خودشان تثبیت کردهاند به خودشان بر میگردانیم؛ از باب اینکه طرف مقابل به چیزی اعتقاد دارد و به آن اعتقاد، مطلب حقی ثابت میشود، اعتقادش را گردنش میگذاریم و میگوییم: حتی بر نحوه اعتقاد خودت هم مطلب ما ثابت است. در منطق، یکی از راههای مجادله را همین قرار دادهاند.
شرط تمسک به راه مخالفین در مجادله
پس در اینگونه مسائل، گاهی به همان راه و همان دیدی که آنها دارند تمسک میکنیم، اما نه به جهت اینکه آن دید را قبول داشته باشیم، بلکه به این جهت که به آنها ثابت کنیم از روی دید و مکتب و راه و روش خودشان هم این مطلب ثابت است. همچنین اینگونه نیست که مطلب با راه و روش آنان ثابت شده باشد، بلکه آن مطلب با راه و روش الهی و توحیدی و وحی و قرآن و سنت ثابت شده، ولی آنها نیز در راه باطل خود خواه نا خواه به مطلب حقی اعتراف کردهاند و ما برای اثبات مطلب حق خودمان، به اعتراف آنها استدلال میکنیم؛ به این معنا که:
چه بر استدلالهای توحیدی و استدلالهای قرآنی و استدلالهای سنت آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حرکت کنند و چه بر راهها و روشهای ساخته و پرداخته کفری و شرکی ذهن خودشان، مطلب ما ثابت است. اهل باطل ممکن است گاهی حرف حق بزند و دروغگو ممکن است گاهی حرف راست بگوید و در این مورد، این راه باطل و غلط آنها حرف راست و درستی گفته؛ یعنی آن اصل کلی باطل، در یک مورد خاص، مطلب درستی گفته. واضح است که هر انسان فاسد و نادرستی گاهی کارهای درست و صحیح و الهی انجام میدهد و این به خاطر خلط و لطخی است که در عالم واقع شده.
وجه تمسک علمای شیعه به نقلهای روایی و تاریخی عامه
پس این گونه تمسک مشکلی ندارد و از همین رو میبینید علما و نویسندههای ما در بحث ولایت ائمه علیهم السلام این کار را کردهاند و در مواردی به نقلهایی از مخالفین تمسک کردهاند که طبق اصول مکتب خودشان بیارزش محض است و ابداً صحت ندارد، اما به خاطر اینکه بر گردن خصم بگذارند، به آنها تمسک کردهاند.
پس ما در مرحله اول، در برابر مخالفین ولای ائمه علیهم السلام هستیم و در این مقام خواهناخواه باید روی مطالبی استدلال و گفتگو کنیم که آنها میپذیرند و پایههای مکتب خودشان را روی آن گذاشتهاند و آن هم نقلهای خودشان و کتابها و نوشتههای علمای خودشان است. به همین خاطر علمای شیعه نقلها و روایات و تواریخ مختلفی از کتابهای مخالفین ولای ائمه علیهم السلام را در مطالب حقه الهیه مکتب شیعه نقل میکنند و در برابر مخالفین ولایت به آنها تمسک و استدلال میکنند و از جمله این مطالب، مطلب علم است.
اکنون در اولین مرحله، مطلب علم را از مقام مواجه با مخالفین ولای امیرالمؤمنین علیه السلام شروع میکنیم. هر نویسنده و هر گویندهای باید این کار را کند؛ در جاهایی که اصالت مبحث بر اثبات است نه عرفان، باید سیر را سیر صعودی قرار دهد. آنجایی که اصالت و پایه مطلب بر اثبات اعتقاد است، خواهناخواه باید از پایین به طرف بالا شروع کند، اما آنجایی که مسئله عرفان است، از بالا به طرف پایین شروع میکند، چنانکه در دعای شریف آمده:
«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»؛[1]
«خداوندا! نفس خود را به من بشناسان، که اگر نفست را به من نشناسانی پیامبرت را نخواهم شناخت، خداوندا! فرستادهات را به من بشناسان که اگر فرستادهات را به من نشناسانی حجتت را نخواهم شناخت، خداوندا! حجتت را به من بشناسان که اگر حجتت را به من نشناسانی از دینم گمراه گردم».
در باب عرفان همیشه از بالا به پایین شروع میکنیم، حال اینکه نحوه خاص آن چگونه است بحث دیگری است، اما در باب اثبات اعتقاد باید از پایین به بالا شروع کنیم. وقتی از پایین به بالا شروع میکنیم، مباحث اعتقادی در یک مطلب، آهسته آهسته سیر صعود خودش را طی میکند: اول اعتقاد ضعیف، بعد از آن اعتقاد قویتر، بعد اعتقاد قویتر. در اعتقاد ضعیف عرفان ضعیف است، اعتقاد قویتر که رخ میدهد عرفانش قویتر است و باز اعتقاد قویتر عرفانش قویتر. همیشه اعتقاد و عرفان همراه هم هستند، انسان هر جا اعتقاد مستحکمتر و قویتر پیدا کند، راه برای عرفان قویتر برایش باز است و هر جا اعتقاد ضعیف پیدا کند راه رسیدن به عرفان قویتر بر او بسته است. از این رو در مسئله علم، همینطور مقامات دیگر ائمه علیهم السلام، باید در مقام اول به گفتگوی با عامه و مقابله با مخالفین ولایت بپردازیم. پس در گفتگو، مرحله اول، اول مورد گفتگو قرار میگیرد، مرحله دوم دوم و مرحله سوم سوم.
روایات عامه در باره علم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام
در مرحله اول که گفتگو با علمای عامه و مخالفین ولایت است، آنها روایات فراوان و گوناگونی را در باره علم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و علم ائمه علیهم السلام از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و در بعضی موارد از بعضی صحابه نقل کردهاند که هم انواعش گوناگون است و هم افرادش؛ یعنی انواع گوناگون مقام علمی اهلبیت علیهم السلام - که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در رأس ایشان است - را در افراد گوناگون نقل کردهاند.
تشبیه امیر مؤمنان علیه السلام به انبیای گذشته در روایات عامه
یک نوع از انواع گوناگون علم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام، تمثیل حضرت به انبیای گذشته است. از آنجا که فرصت نداریم در هرکدام از اینها وارد شویم و تحقیقات بیرونی آن را انجام دهیم - چون فرصت بسیاری را میطلبد - اجمالاً انواع را با افرادی که نقل شده متذکر میشویم. تحقیق جزئیات بیرونی آن مربوط به بررسیهای بعدی است که دیگران باید انجام دهند.
در کتابهای مخالفین ولایت ائمه علیهم السلام جملههایی از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده که جامعش، مِثلیت و شباهت و نظیر بودن مقامات علمی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام به انبیای الهی است:
«علی مثل آدم فی علمه؛ علی علیه السلام همانند آدم است در علمش»
دو گونه میشود ترجمه کرد: آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در علمش همانند حضرت آدم است، یا: آقا امیرالمؤمنین علیه السلام همانند حضرت آدم است در علم حضرت آدم. در موارد بعدی نیز این دو گونه ترجمه وجود دارد.
«علی مثل نوح فی حکمته؛ علی علیه السلام همانند نوح است در حکمتش».
«علی مثل نوح فی حکمه؛ علی علیه السلام همانند نوح است در حکمش».
«علی مثل ابراهیم فی حکمته؛ علی علیه السلام همانند ابراهیم است در حکمتش».
«علی مثل نوح فی فقهه؛ علی علیه السلام همانند نوح است در فقهش».
«علی مثل نوح فی فهمه؛ علی علیه السلام همانند نوح است در فهمش».
اینها عباراتی است که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام را در واژههایی چون علم و حکمت و حکم و فقه و فهم به انبیای الهی تشبیه کرده است.
بعضی از این روایات را نقل میکنیم:
«عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم نَتَمَاشَى حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى بَقِيعِ الْغَرْقَدِ فَإِذَا نَحْنُ بِسِدْرَةٍ عَارِيَةٍ لَا نَبَاتَ عَلَيْهَا فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ تَحْتَهَا فَأَوْرَقَتِ الشَّجَرَةُ وَ أَثْمَرَتْ وَ اسْتَظَلَّتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَتَبَسَّمَ وَ قَالَ أَنَسٌ ادْعُ لِي عَلِيّاً فَعَدَوْتُ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ سلام الله علیها فَإِذَا أَنَا بِعَلِيٍّ يَتَنَاوَلُ شَيْئاً مِنَ الطَّعَامِ فَقُلْتُ لَهُ أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لِخَيْرٍ أُدْعَى فَقُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ فَجَعَلَ عَلِيٌّ علیه السلام يَمْشِي وَ يُهَرْوِلُ عَلَى أَطْرَافِ أَنَامِلِهِ حَتَّى مَثُلَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَجَذَبَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَأَجْلَسَهُ إِلَى جَنْبِهِ فَرَأَيْتُهُمَا يَتَحَدَّثَانِ وَ يَضْحَكَانِ وَ رَأَيْتُ وَجْهَ عَلِيٍّ قَدْ اسْتَنَارَ فَإِذَا أَنَا بِجَامٍ مِنْ ذَهَبٍ مُرَصَّعٍ بِالْيَوَاقِيتِ وَ الْجَوَاهِرِ وَ لِلْجَامِ أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ عَلَى رُكْنٍ مِنْهُ مَكْتُوبٌ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلَى الرُّكْنِ الثَّانِي مَكْتُوبٌ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَلِيُّ اللَّهِ وَ سَيْفُهُ عَلَى النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ وَ عَلَى الرُّكْنِ الثَّالِثِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ أَيَّدْتُهُ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ عَلَى الرُّكْنِ الرَّابِعِ نَجَا الْمُعْتَقِدُونَ لِدِينِ اللَّهِ الْمُوَالُونَ لِأَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ إِذَا فِي الْجَامِ رُطَبٌ وَ عِنَبٌ وَ لَمْ يَكُنْ أَوَانُ الْعِنَبِ وَ لَا أَوَانُ الرُّطَبِ فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَأْكُلُ وَ يُطْعِمُ عَلِيّاً علیه السلام حَتَّى إِذَا شَبِعَا ارْتَفَعَ الْجَامُ فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَا أَنَسُ أَ تَرَى هَذِهِ السِّدْرَةَ فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ قَدْ قَعَدَ تَحْتَهَا ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ نَبِيّاً وَ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ وَصِيّاً مَا فِي النَّبِيِّينَ نَبِيٌّ أَشْرَفُ مِنِّي وَ لَا فِي الْوَصِيِّينَ وَصِيٌّ أَوْجَهُ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ يَا أَنَسُ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي وَقَارِهِ وَ إِلَى سُلَيْمَانَ فِي قَضَائِهِ وَ إِلَى يَحْيَى فِي زُهْدِهِ وَ إِلَى أَيُّوبَ فِي صَبْرِهِ وَ إِلَى إِسْمَاعِيلَ فِي صِدْقِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام يَا أَنَسُ مَا مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا وَ قَدْ خَصَّهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِوَزِيرِهِ وَ قَدْ خَصَّنِي اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِأَرْبَعَةٍ اثْنَيْنِ فِي السَّمَاءِ وَ اثْنَيْنِ فِي الْأَرْضِ فَأَمَّا اللَّذَانِ فِي السَّمَاءِ فَجَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ أَمَّا اللَّذَانِ فِي الْأَرْضِ فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ عَمِّي حَمْزَةُ»؛[2]
«از انس بن مالک نقل شده که گوید: همراه با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قدم میزدیم تا اینکه به قبرستان "بقیع غرقد" رسیدیم. آنجا درخت سدری بود که برگی نداشت. حضرت زیر آن درخت نشستند و درخت برگ و ثمر داد و بر ایشان سایه انداخت. حضرت تبسمی کردند و فرمودند: بگو علی نزد من بیاید. من به سرعت رفتم و به منزل فاطمه سلام الله علیها رسیدم و دیدم علی علیه السلام مشغول غذا خوردن است؛ گفتم: رسولخدا تو را فرا میخواند. فرمود: خیر است که فراخوانده شدهام. گفتم: خدا و رسولش آگاهترند. علی راه افتاد و با سرعت حرکت کرد تا محضر رسولخدا رسید. حضرت او را در آغوش گرفت و کنارش نشاند. دیدم که با هم سخن میگویند و لبخند میزنند و دیدم که صورت علی برافروخته شد. ناگاه جامی زرین دیدم که با یاقوت و جواهر مزین شده بود. چهار پایه داشت؛ بر یک پایه نوشته شده بود "لا اله الا الله، محمد است رسولالله"، بر پایه دوم نوشته شده بود "لا اله الا الله، محمد است رسولالله، علی بن ابیطالب ولیالله است و شمشیرش علیه ناکثین و قاسطین و مارقین است"، بر پایه سوم نوشته شده بود "لا اله الا الله، محمد است رسولالله، او را به علی بن ابیطالب تأیید کردهام" و بر پایه چهارم نوشته شده بود "نجات یافتند معتقدان به دین خدا و دوستداران اهلبیت رسولخدا". در جام، رطب و انگور بود، در حالی که نه فصل انگور بود و نه فصل رطب. رسولخدا شروع به خوردن کرد و به علی هم میداد. وقتی هر دو سیر و اشباع شدند، جام بالا رفت. بعد رسولخدا به من فرمود: ای انس! آیا این درخت سدر را میبینی؟ عرض کردم: آری. فرمود: زیر این درخت، سیصد و سیزده پیامبر و سیصد و سیزده وصی نشستهاند که در میان آن پیامبران کسی شریفتر از من نباشد و در میان آن اوصیاء هم کسی وجیهتر از علی بن ابیطالب نباشد. ای انس! هرکس میخواهد نظر کند به آدم در علمش و به ابراهیم در وقارش و به سلیمان در قضاوتش و به یحیی در زهدش و به ایوب در صبرش و به اسماعیل در صداقتش، پس باید به علی بن ابیطالب نظر کند. ای انس! هیچ پیامبری نیست مگر اینکه خداوند تبارک و تعالی وزیری مخصوصش قرار داده. مرا هم به چهار وزیر مخصوص فرموده، دو تا در آسمان و دو تا در زمین؛ آن دو تا که در آسماناند، جبرائیل و میکائیل هستند و آن دو تا که در زمیناند، علی بن ابیطالب و عمویم حمزه هستند».
«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِي سِلْمِهِ وَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ وَ إِلَى مُوسَى فِي فِطَانَتِهِ وَ إِلَى دَاوُدَ فِي زُهْدِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا قَالَ فَنَظَرْنَا فَإِذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَدْ أَقْبَلَ كَأَنَّمَا يَنْحَدِرُ مِنْ صَبَبٍ»؛[3]
«ابن عباس گوید: نزد رسولخدا نشسته بودیم که فرمود: هر کس میخواهد نظر کند به آدم در علمش و به نوح در سلمش و به ابراهیم در حلم و بردباریاش و به موسی در فطانت و زیرکیاش و به داوود در زهدش، پس به این مرد نگاه کند. آنگاه دیدیم که علی بن ابیطالب چون رودی جاری، [استوار و متین] به سمت ما میآید».
این موارد هم نمونههایی از تعابیری است که در کتب عامه آمده:
«من أراد أن ينظر إلى نوح في عزمه، و إلى آدم في علمه، و إلى إبراهيم في حلمه، و إلى موسى في فطنته، و إلى عيسى في زهده، فلينظر إلى علي بن أبي طالب»؛[4]
«هر کس میخواهد نظر کند به نوح در عزمش و به آدم در علمش و به ابراهیم در حلمش و به موسی در فطنت و زیرکیاش و به عیسی در زهدش، به علی بن ابیطالب نگاه کند».
«من أراد أن يرى آدم في علمه، ونوحاً في طاعته، وإبراهيم في خلته، وموسى في هيبته، وعيسى في صفوته، فلينظر إلى علي بن أبي طالب»؛[5]
«هر کس میخواهد ببیند آدم را در علمش و نوح را در طاعتش و ابراهیم را در خلیلبودنش و موسی را در هیبتش و عیسی را در صفوتش، به علی بن ابیطالب نظر کند».
«من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه و الى نوح في عزمه و الى إبراهيم في حلمه و الى موسى في هيبته و الى عيسى في زهده، فلينظر إلى علي بن أبي طالب»؛[6]
«هر کس میخداهد نظر کند به آدم در علمش و به نوح در عزمش و به ابراهیم در حلمش و به موسی در هیبتش و به عیسی در زهدش، به علی بن ابیطالب نظر کند».
«من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه و إلى نوح في تقواه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى موسى في هيبته و إلى عيسى في عبادته، فلينظر إلى علي بن أبي طالب»؛[7]
«هر کس میخواهد که نظر کند به آدم در علمش و به نوح در تقوایش و به ابراهیم در حلمش و به موسی در هیبتش و به عیسی در عبادتش، به علی بن ابیطالب نظر کند».
«عن الحرث الأعور – صاحب راية علي - قال: بلغنا أن النبي صلى الله عليه و آله كان في جمع من أصحابه فقال: أريكم آدم في علمه و نوحا في فهمه و إبراهيم في حكمته، فلم يكن بأسرع من أن طلع علي، فقال أبو بكر: يا رسول الله أقست رجلاً بثلاثة من الرسل؟ بخ بخ لهذا الرجل، من هو يا رسول الله؟ قال النبي صلى الله عليه و آله: ألا تعرفه يا أبا بكر؟ قال: الله و رسوله أعلم، قال: أبو الحسن علي بن أبي طالب، فقال أبو بكر: بخ بخ لك يا أبا الحسن و أين مثلك يا أبا الحسن»؛[8]
«حرث اعور، پرچمدار علی، میگوید: به ما اینطور خبر رسیده که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در میان جمعی از اصحابشان فرمودند: الآن به شما نشان میدهم آدم را در علمش و نوح را در فهمش و ابراهیم را در حکمتش! بلافاصله علی سر زد. ابوبکر گفت: ای رسولخدا! آیا مردی را با سه رسول مقایسه کردی؟! بَهبَه به آن مرد! او کیست ای رسولخدا؟! حضرت فرمود: آیا او را نمیشناسی ای ابوبکر؟! گفت: خدا و رسولش آگاهترند. حضرت فرمود: ابالحسن علی بن ابیطالب. ابوبکر گفت: بَهبَه به تو ای ابالحسن، کجا مثل تویی پیدا میشود ای ابالحسن».
مطلب بسیار مهم: دقیق بودن معارف و حقایق عالم و انحصار بیان آن در وحی
در اینجا مطلب بسیار مهم و لازمی وجود دارد که اگر انسان آن را نداند و رعایت نکند، در معارف ولایی و توحیدی و نبوت و قرآن کریم و عالم خلقت و دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ و غیره، نمیتواند از طریق ائمه علیهم السلام به حقیقت مطلب برسد؛ باید هم آن را بداند و هم رعایت کند و آن مطلب این است:
انسان در اصل باید بداند که توحید الهی دقیق است، معارف ولای اولیای الهی دقیق و لطیف و الهی است و مراتب و مقامات و حقایق بسیار گوناگونی را داراست، معارف عالم خلقت، دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ، لطیف است و مراحل و مراتب گوناگون خودش را داراست. در مجموع، تمام معارف الهی توحیدی، در تمام عالم خلقت، دقیق و لطیف و ظریف و صاحب مراتب و مقامات و حقایق گوناگون است، بطن بعد از بطن و غیب بعد از غیب و لطیف بعد از لطیف و سرّ بعد از سرّ. انسان باید این حقیقت را بداند و آگاه باشد که تنها بیانکننده، تنها روشنکننده، تنها تعریفکننده و تنها راه رسای رسیدن به این معارف، وحی الهی است که خداوند متعال به انبیای خودش میرساند.
انحصار وحی الهی در رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و خلفای حق آن بزرگوار در اسلام
این وحی الهی در اسلام، تنها و تنها در رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم و اوصیاء و خلفای حق الهی آن بزرگوار است که همان ائمه علیهم السلام باشند. پس راه اهلبیت علیهم السلام و بیانها و تعریفها و تبیینهای آنها، بر وفق حقایق لطیفه الهیه و اسرار نهفته در عالم خلقت و در مبانی توحیدی و ولایی و اعتقادی انسانها و مبانی توحیدی اعتقادی عرفانی دین الهی است. پس تنها راه رسیدن به آن حقایق، قرآن و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه اهلبیت علیهم السلام هستند. هر کسی که از راه آنها منحرف شد، هر کسی که آنها را نپذیرفت و حجیت و میزانیت آنها را قبول نکرد و آنها را همانند دیگران دید و آنها را حجت الهیه ندید و سخنان آنها را وحی ندید و واجب و لازم ندانست که در امور به آن بزرگواران رجوع کند و حقایق توحیدی ولایی و حقایق عالم خلقت را از سخنان آن بزرگواران به دست آورد، خواه نا خواه این انسان از حقایق عالم خلقت و از حقایق توحید و نبوت دور و بیگانه میماند، زیرا از ابواب و سبل و صراط مستقیم آن حقایق بیگانه مانده است. پس راه مخالفین ولایت ائمه علیهم السلام در عرفان، در مجموعه عرفانهای عالم خلقت از توحید تا ارش خدش، راهی است غیر راه الهی و توحیدی و غیر راه وحی.
خلط و لطخ و امکان وجود مطلب درست در راه غلط مخالفین
راه آنها راه انحراف است، راه غلط و شیطانی است، هرچند در آن راه گاهی مطلب حقی هم گفته شود. چون این عالم عالم خلط است که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى»؛[9]
ای مردم! همانا سرآغاز پیدایش فتنهها، تنها هوسهایی است که پیروی گردد و احکامی که بدعت شود، در آنها با کتاب خدا مخالفت شود و گروهی به ولایت گروهی در آید. اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحبخردی نهان نمیشد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمیشد؛ و اما مشتی از این و مشتی از این برگرفته شود و آمیخته گردد و با هم آید و اینجا باشد که شیطان بر دوستانش چیرگی یابد و آنان که خدا حقیقت حسنی را از پیش بدانها بخشیده نجات یابند».
همیشه باید «من هذا ضغث» حق را داشته باشند؛ اگر نداشته باشند نمیتوانند باطل خود را جا بیاندازند. پس راه آنها راه ضلالت، راه گمراهی و راه نرسیدن به حقایق و اسرار عالم خلقت است.
شجره طیبه و شجره خبیثه، راه اهلبیت علیهم السلام و راه مخالفان ایشان
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ؛[10]
«آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟ ميوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد. و خدا مَثَلها را براى مردم مىزند، شايد كه آنان پند گيرند».
این راه حقایق است، راه اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض [11] است که به زبان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام بیان میشود که اصلش در مبدأ غیبی ثبوت دارد و فروع و انوارش که سرّ بعد از سرّ است یا ظهور بعد ظهور، ظاهر بعد ظاهر، تجلی بعد تجلی است، در عوالم وجود الهی انتشار مییابد که خداوند با فَرْعُها فِي السَّماءِ ؛ «شاخهاش در آسمان است» و تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها ؛ «میوهاش را هر دم به اذن پروردگارش میدهد» ذکر فرموده است. سپس میفرماید:
وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ ؛[12]
«و مَثَلِ سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است كه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد».
این راه مخالفین ولایت ائمه علیهم السلام است که تمام مسائل علمی آنها، تمام معارف آنها، از توحید آنها تا ارش خدش آنها، اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ؛ «از روى زمين كنده شده» است و قراری ندارد، زیرا بر وفق وحی الهی نیست، بر وفق سخنان رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام نیست. پس مال آنها تماماً هم باطل است و هم سطحی، هم باطل است و هم کوچک، هم باطل است و هم بیارزش.
لزوم رعایت اصل دوگانگی راه اهلبیت علیهم السلام و مخالفین ایشان در سیر عملی
انسان باید این میزان اولیه را داشته باشد و همچنین باید در مقام دوم، در سیر علمی خودش، همه جا مواظب باشد که این میزان از یادش نرود. اگر این میزان از یادش برود، آنگاه آن راه الهی و صراط مستقیم و «سبل الی الله» که خداوند متعال قرار داده - که قرآن کریم و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام و سخنان آن بزرگواران است - را فراموش میکند و با کسانی همگونی و همگامی و همراهی پیدا میکند که اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ؛ «از روى زمين كنده شده» هستند و قراری ندارند. وقتی با آنها همگونی و همگامی و همراهی پیدا کرد، انسانِ سطحی کوچکی میشود که مطالب الهی و معارف الهی که به دست میآورد یا بسیار کوچک و بیارزش میشوند و یا باطل؛ اگر همگونی و همگامی با آنها قوی باشد باطل میگوید و اگر همگونی و همگامی و همراهی ضعیف و کوچک باشد، مطالب دینی و معارفش کوچک میشود.
بیهویتی و بیمحتوایی راه و رشته مخالفین اهلبیت علیهم السلام
میبینید که آنها ـ چند موردی که به گونه دیگر در مطالب تفکر میکنند را رها کنید و رشته آنها را در نظر بگیرید ـ از اولشان، از بعد آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حتی در زمان خود آن حضرت، در مبانی توحیدی بسیار ضعیف و شرکی حرکت کردهاند تا به امروز رسیده است؛ خدایی را ساختند که مجسمهای بیش نیست، در مقامات رسالت، رسالتی را ساختند که انسان کوچکی بیش نیست، در قرآن کریم و حقایق قرآن کریم نیز همینطور. وقتی به کتب متکلمین و مفسرین و فقهای آنها رجوع میکنید، میبینید که هر کدام در جای خودش، بسیار کوچک و پست و بیمحتوا حرکت کردهاند. پس راه آنها راه بیمحتوا بودن و بیارزش بودن است. در آن مطالبی که به ظاهر حق میگویند، آنجایی که کلمات و الفاظ حق میگویند، آنجا که میگویند رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم معصوم است و حجت است و عالم است و میگویند قرآن کتاب الهی است و جامع علوم است، بسیار کوتاه و بیارزش و بیمحتوا حرکت کردهاند. در حالی که راه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، راه قرآن کریم و ائمه علیهم السلام، این است که باارزش و بامحتوا و حقیقتدار حرکت کنند.
دوگانگی راه اهلبیت علیهم السلام و مخالفان ایشان در امور به ظاهر مشترک
پس این دو راه همیشه در برابر هم قرار دارد. حتی در باره اینکه آب پاک و پاککننده است و نماز ظهر چهار رکعت است، آنها هم میگویند آب پاک است و پاککننده و ما هم میگوییم آب پاک است و پاککننده، آنها هم میگویند نماز ظهر چهار رکعت است و ما هم میگوییم چهار رکعت است، حتی در این امور مسلم، الفاظ یکی است ولی معانی ابداً یکی نیست؛ آن نمازی که ما چهار رکعت میدانیم - که هر رکعتی عبارت است از یک رکوع و دو سجده - آن نمازی که آنها میگویند نیست، آن آبی که ما میگوییم آن آبی که آنها میگویند نیست؛ درست است که همین آب بیرونی است و به هر کدام بگویید: «برو آنچه آب میدانی را بیاور» همین آب را میآورد، ولی شناختی که آنها به این آب دارند شناخت ما نیست؛ چون شناختی که به مجموعه حقایق دنیوی دارند بسیار پست است، پس شناختی که به این آب دارند نیز بسیار پست است. اما شناختی که ائمه اهلبیت علیهم السلام به مجموعه موجودات دنیوی دارند بسیار عظیم است، پس شناختی که به آب دارند نیز بسیار عظیم است. وقتی ائمه علیهم السلام میگویند آب پاک و پاککننده است، یک معنای بسیار لطیف و عظیم از کلمه پاک و پاککننده در نظر میگیرند، لکن مخالفین ولایت اینگونه نیستند و یک معنای کوچک بیهویت از پاک و پاککننده در نظر میگیرند.
آنچه گفته شد، بر نحو اشاره و اجمال است نه بر نحو تفصیل مطلب، تا برسد به استدلالها و جهت اثباتی مطلب که خودش احتیاج به صحبت بسیار مفصل دارد، ولی اجمالاً این دوگانگی، نتیجهای است که از آیات توحیدی خداوند متعال و سخنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام در جاهای فراوان گرفته میشود. انسان همیشه باید این دوگانگی را مد نظر خودش داشته باشد. وقتی انسان این دوگانگی را دانست و همیشه مد نظر خود قرار داد، در همه جا - حتی در الفاظی که همگونی و همگامی لفظی با آنها داریم - راه خود را از آنها جدا میداند.
دوگانگی لفظی و جعل و تحریف مخالفان در لفظ
در برخی موارد خود لفظ را هم قبول نداریم، تا چه رسد به اینکه در باره معنایش سخن بگوییم. مثل اینکه حدیث شریف «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا؛[13] من شهر علم هستم و علی درب آن است» را تحریف کردند و گفتند پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده:
«أنا مَدِينَة الْعلم وابو بكر أساسها وَعمر حيطانها وَعُثْمَان سقفها وَعلي بَابهَا»؛[14]
من شهر علم هستم و ابوبکر اساس آن و عمر دیوارهای آن و عثمان سقف آن و علی درب آن».
یا اینکه حدیثی جعل کردند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده:
«و لو كنت متخذا من الناس خليلا لاتخذت أبا بكر خليلا»؛[15]
اگر میخواستم از میان مردم خلیلی را برگزینم، ابوبکر را انتخاب میکردم».
ما اصلاً این الفاظ را قبول نداریم، تا چه رسد که در معنای آن سخن بگوییم.
«اصحابی کالنجوم» اشتراک لفظی و تحریف و انحراف مخالفان در معنا
اما مواردی هست که الفاظ را قبول داریم، مانند روایت «أصحابي كالنجوم» که در بارهاش صحبت شد؛ ممکن است آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این جمله را فرموده باشد، چون در ظاهر عبارت، خطاب به خود صحابه ظاهری رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ حضرت به آنها میفرماید: «أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ»؛ یعنی به سلمان، اباذر، خلیفه اول، خلیفه دوم، عمرو عاص و به دیگر صحابه. حضرت به اینها خطاب میکند که اصحاب من همانند ستارگان هستند، شما به هرکدام از آن اصحاب من رجوع کنید نجات مییابید. پس این میتواند معنای درست داشته باشد: گاهی لفظ «صحابه» به یک معنای عام ظاهری بیرونی اطلاق میشود و حتی یک پیرزن بیابانی که به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان آورده و هیچ چیزی از حقایق عالم و حقایق دین نمیداند را نیز شامل میشود و گاهی به یک معنای دقیق باطنی خاص استعمال میشود که در آنجا افراد خاصی مراد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میشوند.
همچنانکه خود اهل باطل نیز ضمناً این مطلب را میپذیرند؛ یعنی وقتی گفته میشود «أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ»، آنها نیز یقیناً از این سخن نتیجه نمیگیرند که:
اگر کسی صحابه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شد، حتی اگر در بیابان بود و هیچ چیزی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نفهمید و به تمام احکام اسلامی جاهل محض بود (چون در آن روزها چنین چیزی ممکن بود و مثل الآن نبود که حقایق در طول تاریخ گفته شده) لکن به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان آورده بود، هرکس در نماز و روزه و حج و زکات به چنین کسی اقتدا کند اهل نجات میشود!
آنها نیز هرگز چنین استدلالی نمیکنند؛ این لفظ را در گفتگو کلی میگویند ولی در مقام پیاده کردن، افراد خاصی را در نظر میگیرند.
پس ممکن است «صحابه» معنای خاصی داشته باشد و به آن معنای خاص، بر انسانهایی صدق کند که صاحب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، همراه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، صحبه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند؛ یعنی در مقامات توحیدی، در مقامات عبودیت، در مقامات علمی، در مقامات تقوا، در مقامات عصمت، در تمام اینها با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همراهی و همگامی دارند و صحابه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند؛ در این سفر الهی، همراه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند و خواهناخواه وصف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دارند، صفات و کمالات رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دارند، از این رو رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حقایق الهیه را به این انسانها تعلیم داده و نزد آنها به ودیعه گذاشته تا محفوظ بماند و تحریف نشود و از بین نرود؛ تا این انسانها که صحابه آن بزرگوار هستند آن حقایق را حفظ کنند و در موقع لزوم و در موقع صلاح به دیگران برسانند.
پس ما نیز این لفظ را میپذیریم، اما معنایی که آنها برای آن ارائه میکنند را قبول نداریم. آنها طوری معنا میکنند که به معاویۀ بن ابوسفیان هم صدق میکند. به همین خاطر، وقتی آن منحرفشان میخواهد از معاویه طرفداری کند میگوید:
این که معاویه ابن زیاد را به خودش نسبت داد و گفت که برادر من هستی کار خوبی کرده و این که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده «الولد للفراش و الحجر» به این مطلب ربطی ندارد و معاویه اجتهاد کرده و در اجتهادش هم درست رفته! نمیگوید در اجتهادش خطا رفته، میگوید در اجتهادش درست رفته و آنهایی که با او مقابله کردند خطا کردند. میبینید چطور نتیجه بسیار غلطی را میگیرد.[16]
پس آنها هم الفاظی را نقل میکنند که ما کلاً قبول نداریم و هم الفاظی را نقل میکنند که به معنای خاصش میپذیریم. سخن در الفاظی است که ما میپذیریم نه آن الفاظی که نمیپذیریم و باطل و دروغ و کذب صرف میدانیم و از آن باب میبینیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُرُ بَعْدِي»؛[17]
«دروغگویان بر من زیاد گشتند و پس از من نیز به زودی زیاده گردند».
لزوم دانستن دوگانگی و رعایت آن در سیر عملی در مواجهه با الفاظ مشترک
در جایی که الفاظ را میپذیریم، آن دو مطلب ما جاری است: اولاً انسان باید بداند که راه ما و آنها دوگانه است؛ آنها سطحی و کوچک و با فرومایگی و بیهویتی سخن میگویند و الفاظ را معنا میکنند و ائمه اهلبیت علیهم السلام از آنجا که حقایق عالم را عظیم میبینند، الفاظ را هم عظیم میبینند و معانی الفاظ را هم عظیم و دارای اسرار گوناگون پشت سر هم میبینند. ثانیاً انسان باید این مطلب را رعایت کند.
مصداق واضح و روشن این امر، مطالبی است که ما در مطلب علم ائمه علیهم السلام میخواهیم از آن سخن بگوییم: ما هم در روایات متعدد نقل میکنیم که امیرالمؤمنین علیه السلام مثل نوح است و مثل ابراهیم است و مثل موسی است، ما هم نقل میکنیم که این بزرگواران وارث انبیاء هستند، وارث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، آنها هم نقل میکنند که امیرالمؤمنین علیه السلام مثل نوح است و مثل ابراهیم است؛ ما هم میگوییم که مَثل امیرالمؤمنین علیه السلام در این امت مثل حضرت عیسی علیه السلام است، آنها هم نقل میکنند که مَثل امیرالمؤمنین علیه السلام مَثل حضرت عیسی علیه السلام است؛ ما هم نقل میکنیم که امیرالمؤمنین علیه السلام باب علم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است آنها هم نقل میکنند که امیرالمؤمنین علیه السلام باب علم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ ما هم نقل میکنیم که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مدینه علم است و علی علیه السلام بابش است و آنها هم نقل میکنند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مدینه علم است و علی علیه السلام بابش است؛ و امثال این موارد فراوان است که هم ما نقل میکنیم و هم آنها نقل میکنند که در کتابهایی مثل الغدیر، غایۀالمرام مرحوم بحرانی، ملحقات احقاق الحق مرعشی، عبقات الانوار و بحارالانوار مجلسی آمده.
روش علمای شیعه در نقل از مخالفان اهلبیت علیهم السلام
آنها هرگز الفاظی را که مال خود مخالفان است و ما قبولش نداریم نقل نمیکنند؛ نه آن الفاظی را نقل میکنند که مخالفان در حق متبوعین خودشان نقل کردهاند و نه آن الفاظ زشت و سخیف و پستی را که در حق رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام و اهلبیت علیهم السلام نقل کردهاند که از دروغها و تحریفهای متبوعین آنها نسبت به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام و انبیای الهی است. ما اینگونه الفاظ را شرک و کفر و راه ضلالت میدانیم و علمای ما آنها را نقل نمیکنند. اگر کسی مراجعه کند میبیند علمای بزرگ ما در کتب خود، از اولین کتابی که در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته شد (کتاب سلیم بن قیس هلالی) تا کتب مرحوم شیخ صدوق و دیگران - همگی این مطلب را رعایت کردهاند و اصلاً سراغ مطالب کذب و دروغ و شرک و ضلالت مخالفان نرفتهاند و آن الفاظ را در کتابهای خودشان نیاوردهاند مگر به عنوان ردّ؛ مگر اینکه بیاورند و بگویند دروغ است. چنانکه مرحوم صدوق این روایت را نقل میکند تا ردّ کند:
«كَانَ بَيْنَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ كَلَامٌ فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أُلْقِيَ لَهُ مِثَالٌ فَاضْطَجَعَ عَلَيْهِ فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ فَاضْطَجَعَتْ مِنْ جَانِبٍ وَ جَاءَ عَلِيٌّ فَاضْطَجَعَ مِنْ جَانِبٍ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ يَدَهُ فَوَضَعَهَا عَلَى سُرَّتِهِ وَ أَخَذَ يَدَ فَاطِمَةَ فَوَضَعَهَا عَلَى سُرَّتِهِ فَلَمْ يَزَلْ حَتَّى أَصْلَحَ بَيْنَهُمَا.
ثُمَّ خَرَجَ فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ دَخَلْتَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ وَ خَرَجْتَ وَ نَحْنُ نَرَى الْبُشْرَى فِي وَجْهِكَ قَالَ: مَا يَمْنَعُنِي وَ قَدْ أَصْلَحْتُ بَيْنَ اثْنَيْنِ أَحَبِّ مَنْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَيَّ»؛[18]
«میان علی و فاطمه گفتگویی شد، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داخل آمد و بستری برای حضرت پهن شد و حضرت به پهلو بر آن آرمیدند، پس فاطمه آمد یک طرف آن حضرت دراز کشید و علی طرف دیگر. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دست علی را گرفت و بر ناف مبارک خود گذاشت و دست فاطمه را نیز گرفت و بر ناف خود گذاشت تا آنکه میان آن دو آشتی برقرار کرد.
سپس حضرت خارج شد و به ایشان عرض شد: ای رسول خدا! چون داخل شدید حالی داشتید و چون خارج شدید شادی در چهرهتان میبینیم. فرمود: چه چیز مانع شادیام باشد در حالی که میان دو کس آشتی دادم که محبوبترین افراد روی زمین در نزد من هستند».
شیخ صدوق پس از نقل این روایت میگوید:
«ليس هذا الخبر عندي بمعتمد و لا هو لي بمعتقد في هذه العلة لأن عليا علیه السلام و فاطمة سلام الله علیها ما كان ليقع بينهما كلام يحتاج رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم إلى الإصلاح بينهما لأنه علیه السلام سيد الوصيين و هي سيدة نساء العالمين مقتديان بنبي الله صلّی الله علیه و آله و سلّم في حسن الخلق»؛[19]
«این خبر نزد من مورد اعتماد نیست و اعتقادی به آن ندارم، زیرا میان علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها گفتگویی رخ نمیداده که نیاز باشد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میان آن دو آشتی برقرار کند، چه آنکه علی علیه السلام سرور جانشینان است و فاطمه سلام الله علیها سرور زنان عالمیان است و هر دو در حسن خلق به نبی خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اقتدا کردهاند».
دیگرانی هم در آن زمانها همینگونه بودند تا به امروز که علمای شیعه مطالب حقه الهیه را نسبت به ائمه علیهم السلام مینویسند و اباطیل و انحرافها و تحریفها را واضح و روشن میکنند.
تبیین التزام به تفاوت راه اهلبیت علیهم السلام و مخالفان ایشان در سیر عملی
وقتی انسان میخواهد وارد الفاظی شود که هم آنها قبول دارند و هم ما، باید همیشه این دو مطلب مدّ نظرش باشد: یکی اینکه ما در حقایق با آنها متفاوتیم و دیگر اینکه وقتی متفاوتیم، باید راه خودمان را برویم و نباید در اینگونه موارد برای مماشات و تألیف قلوب، از مکتب خودمان و از مطلب خودمان دست برداریم و نباید مطلب خودمان را کوچک کنیم. البته گاهی مطلب بزرگ خودمان را ذکر نمیکنیم که این بحث دیگری است؛ شما نسبت به فرزند خودت هم این کار را میکنی و مطلب بزرگ را ذکر نمیکنی، اما این درست نیست که مطلب بزرگ را نفی کنی و رها کنی و مطلبت را کوچک کنی و بگویی غیر از این نیست، تا بتوانی به فرزند خودت یاد دهی! مثلاً آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» ولی حقایقی که در این کلام است را ذکر نمیکند زیرا مردم آن روز آمادگی نداشتند، اما کسانی مثل وهابیون حقایق بالا را نفی میکنند، همین «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» را میگویند ولی تمام خصوصیات جسمانی را برای خداوند متعال ثابت میکنند! همین «محمد رسول الله» را میگویند، معصوم بودن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را میگویند، ولی میبینید که چه صفات زشت و نقصها و عیبهایی برای آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل میکنند و هیچ منافاتی هم نمیبینند! چون مطلب را کوچک میبینند، چون توحید الهی را کوچک میبینند، چون رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را کوچک میبینند.
پس ما نباید به خاطر مماشات با آنها از مطلب خودمان دست برداریم. در تمام طول تاریخ، هر مکتبی از مکاتب الهی که به انحراف کشیده شده، از همین راه منحرف شده؛ اگر مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه السلام آهسته آهسته به آن انحرافها گرایید تا به امروزش رسیده، به خاطر آن بود که خواست یک همگونی با یهودیت داشته باشد، خواست یک همراهی با مشرکان و بتپرستان داشته باشد؛ یعنی انسانهای آن روز خواستند برای دعوت کردن بتپرستان، برای همراه کردن یهودیان و امثال ایشان با مکتب خودشان، مکتب خود را پایین آوردند و کوچک کردند و حقایق مکتب خودشان را رها کردند، اما به جای اینکه آنها جلو بیایند، آهسته آهسته مکتب خودشان تحریف شد و کوچک شد و انحراف توحیدی پیدا کرد تا به امروزش رسید. اگر این نبود، مکتب حضرت عیسی علیه السلام که صرف توحید الهی و صرف حقایق ولایی بوده، در طول تاریخ به این شکلی که امروز است در نمیآمد؛ مسلماً آهسته آهسته اینگونه شده. پس لازم است این مطلب را رعایت کنیم.
اتحاد لفظی در روایات علم ائمه علیهم السلام و اختلاف در معنا
پس در بحث ما، آنها هم میگویند امیرالمؤمنین علیه السلام در علمش مثل آدم است و ما هم همین را نقل میکنیم، اما معنایی که آنها از این جمله میفهمند با معنایی که ما میفهمیم هیچ همگونی و همگامی ندارد. آنها هم نقل میکنند که امیرالمؤمنین علیه السلام باب علم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و ما هم نقل میکنیم، اما این باب بودن را ما به گونهای معنا میکنیم که آنها نه تنها درست نمیدانند، بلکه شرک و کفر میدانند، چون خدای خودشان را آنقدر کوچک کردهاند که اگر ما کمی باب علم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را بزرگ کنیم تکفیر میکنند. البته ما کجا میتوانیم آن را بزرگ کنیم در حالی که امام صادق علیه السلام در باره حروف علم امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «فَمَا خَرَجَ مِنْهَا إِلَّا حَرْفَانِ إِلَى السَّاعَةِ؛[20] تا الآن از آن حروف جز دو حرف بیرون نیامده». اما در عین حال آنها مطلب ما را بزرگ میبینند؛ آنچه را که ما در باره امیرالمؤمنین علیه السلام میگوییم، صفات توحیدی میبینند و به همین خاطر تکفیرمان میکنند و میگویند: شما علی را خدا گرفتهای زیرا صفات خدایی به او نسبت دادهای! این به خاطر آن است که خدای خودشان را کوچک کردهاند؛ اگر بندهای از بندگان خدا، به خاطر عبودیتی نسبت به خداوند متعال، حرکتی کمالی کرد و اوصافی از اوصاف فعلیه الهی را دارا شد و به اخلاق خداوند متخلق شد و اخلاقی از خُلقهای الهی در او قرار گرفت، اسمش را خدا میگذارند! یکی از دوستان ما کتابی از عربستان آورده بود که علیه اصول کافی نوشته شده بود، مطالب کافی را در متن نوشته بود و در پاورقی نظر خودش را به اختصار گفته بود. در باره یکی از احادیثی که مرحوم کلینی در فضائل امیر مؤمنان علیه السلام - مواردی مانند «عين الله» بودن و «يد الله» بودن و امثال آن - نقل کرده، آن ملحد کوتاهنگر سعودی در پاورقی نوشته بود: برای خدا چه گذاشتید؟
پس ما در تمام مطالب ـ از جمله مسئله علم ائمه علیهم السلام ـ تفاوت اصولی با آنها داریم. پس الفاظ را از آنها میگیریم و لکن ابداً بر وفق مراد و نظر و دید آنها معنا نمیکنیم؛ بلکه الفاظ را بر دیدی توحیدی، ولایی، دقیق، سرّی و الهی معنا میکنیم که ائمه علیهم السلام به ما یاد دادهاند، عنایت کردهاند، لطف و کرم کردهاند. خداوند متعال به ما رحمت کرده که آن بزرگواران را برای ما قرار داده، قرآن کریم را قرار داده، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را قرار داده.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. الكافي، ج1، ص337.
[2]. بشارة المصطفى، ص83ـ84.
[3]. كمال الدين، ج1، ص25.
[4]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج9، ص168.
[5]. تفسیر الرازی، ج8، ص86.
[6]. ینابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص363.
[7]. شرح المقاصد في علم الكلام للتفتازاني، ج2، ص300.
[8]. المناقب للخوارزمي، ص89.
[9]. الكافي، ج1، ص54.
[10]. (14) ابراهیم: 24ـ25.
[11]. اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ ؛ (24) النور: 35.
[12]. (14) ابراهیم: 26.
[13]. تحف العقول، ص430.
[14]. الصواعق المحرقة، ج1، ص87. المؤلف: أحمد بن محمد بن علي بن حجر الهيتمي السعدي الأنصاري، شهاب الدين شيخ الإسلام، أبو العباس (المتوفى: 974هـ)، المحقق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، الناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م، عدد الأجزاء: 2.
[15]. مسند احمد، ج1، ص270.
[16]. العواصم من القواصم، ص250.
[17]. الإحتجاج، ج2، ص447.
[18]. علل الشرائع، ج1، ص156.
[19]. علل الشرائع، ج1، ص156.
[20]. بصائر الدرجات، ص307.