علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 7
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 7
تأملی بر حدیث «اصحابی کالنجوم» و امثال آن؛ اهمیت شناخت مراتب وجودی ائمه علیهم السلام در بحث علم ایشان؛ مروری بر جهتهای گوناگون علم امام
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
مروری بر موضع شیعه و عامه در برابر حدیث «اصحابی کالنجوم» و امثال آن
مطلبی عرض کنم نسبت به جلسه گذشته و در باره جملههایی مانند «اصحابی کالنجوم» که عامه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل کردهاند:
همت شیعه بر اثبات ارزشها برای اهلبیت علیهم السلام و همت مخالفین بر مقابله با آن
عامه عمیاء جدیتی در اثبات اصالت و مقامات و ارزشها و کمالات اهلبیت علیهم السلام ندارند همچنانکه جدیت و کوشش ما بر این است که نسبت به اهلبیت علیهم السلام، مقامات و درجات و کمالات و ارزشهای ایمانی و مقامات امامت را اثبات کنیم. آنها نه تنها این سعی و کوشش را ندارند، بلکه سعی و کوشش دارند بر اینکه به وسیله گونههای مختلف، از تحریف کردن و نفی کردن و انکار کردن و تغیییر و تبدیل دادن و تأویل کردن و...، فضایل و مقامات واضح و روشن آن بزرگواران را - که از بدیهیات آیات قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مسائل اسلامی است - نیز تغییر و تبدیل دهند و نفی کنند و کوچک کنند تا چه رسد به روایاتی که در دلالت و سندش محل بحث است. به همین خاطر، در اینگونه جمله هایی که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده، ما با آنها تفاوت داریم، آنها یک راه میروند و ما یک راه دیگر می رویم. آنها دوگانه حرکت میکنند و ما سهگانه:
عامه و دو گونه حرکت آنها نسبت به اینگونه احادیث
یک گروه از عامه با اینگونه روایات، برای متبوعین خودشان فضیلت اثبات میکنند و آنها را بزرگ میکنند - همان افراد زمان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که مد نظرشان است و میخواهند آنها را بزرگ کنند - و گروهی دیگر انکار و تضعیف و رد میکنند. مثلا در باره حدیث «أصحابي كالنجوم»، یک گروه میپذیرند و بر روی آن پایهگذاری میکنند و برای متبوعین خودشان کمالات و مقامات ثابت میکنند و گروهی دیگر انکار میکنند، تضعیف میکنند و میگویند: این روایات، روایات ناموزون و منکری است و روایات درستی نیست. همینطور نسبت به حدیث «عليكم بسنتي و سنة الخلفاء الراشدين المهديين من بعدي»[1] یا میپذیرند و برای بزرگان خود مطلب ثابت میکنند و یا رد میکنند.
سه نوع برخورد شیعه با اینگونه احادیث: اثبات برای خلفا، رد، اثبات برای اهلبیت علیهم السلام
ولی نسبت به ما، چون در این طرف اهلبیت علیهم السلام هستند و فضایل و مقامات و درجات و کمالات آن بزرگواران در مسائل اسلامی ابده من الشمس است، اگرچه سند اینگونه روایات برای ما محرز نباشد، ولی تطبیق کامل با آن بزرگواران دارد. برای همین، موضع ما نسبت به این روایات سه گونه میتواند باشد:
یکی این است که این روایات درست باشد و حرف آنها نیز درست باشد و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این جملات را برای خلفا و بزرگان خودشان فرموده باشد. این نادرست و غلط و خلاف بداهت اسلامی است؛ دوم این است که این روایات درست نباشد، باطل باشد و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین مطلبی را نفرموده باشند؛ و سوم این است که حضرت آن را فرموده باشند و اهلبیت علیهم السلام مراد باشند.
برخورد شیعه با حدیث «اصحابی کالنجوم» و روایت امام رضا علیه السلام در این باره
شیعه از گذشته، عموماً حدیث «اصحابی کالنجوم» را رد کردند و انکار کردند و گفتند این روایت دروغ است و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین چیزی نفرموده. عدهای هم پذیرفتند و گفتند که اگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده باشد، بر اهلبیت علیهم السلام منطبق است. چنانکه در روایت موسی بن نصر از آقا امام رضا علیه السلام آمده است:
«سُئِلَ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ؛ وَ عَنْ قَوْلِهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم دَعُوا لِي أَصْحَابِي. فَقَالَ علیه السلام: هَذَا صَحِيحٌ يُرِيدُ مَنْ لَمْ يُغَيِّرْ بَعْدَهُ وَ لَمْ يُبَدِّلْ.
قِيلَ: وَ كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّهُمْ قَدْ غَيَّرُوا أَوْ بَدَّلُوا؟ قَالَ علیه السلام:
لَمَّا يَرْوُونَهُ مِنْ أَنَّهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ: لَيُذَادَنَّ بِرِجَالٍ مِنْ أَصْحَابِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ حَوْضِي كَمَا تُذَادُ غَرَائِبُ الْإِبِلِ عَنِ الْمَاءِ فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي أَصْحَابِي! فَيُقَالُ لِي: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ! فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ فَأَقُولُ بُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً لَهُمْ.
أَ فَتَرَى هَذَا لِمَنْ لَمْ يُغَيِّرْ وَ لَمْ يُبَدِّلْ؟»؛[2]
«از حضرت رضا علیه السلام در باره این سخن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرموده: اصحاب من همچون ستارگانانند، به هرکدام از آنها اقتدا کنید هدایت یابید؛ و اینکه فرموده: اصحابم را به من واگذارید؛ سؤال شد، حضرت فرمود: این درست است، مراد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی است که پس از او تغییر و تبدیل نداده باشد.
عرض شد: چگونه بداند که تغییر یا تبدیل دادهاند؟ حضرت فرمود:
از آنجا که روایت میکنند رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: در روز قیامت کسانی از اصحاب من از حوضم رانده میشوند چونان که شتران بیگانه را از آب میرانند. من میگویم: پروردگارا! اصحابم، اصحابم! پس به من گفته میشود: تو نمیدانی که آنها پس از تو چه ساختند. پس آنها را سوی دوزخ میکشانند و من میگویم: دور باشند از رحمت خدا.
آیا گمان میکنی که این (دوری) برای کسی است که تغییر و تبدیل نداده است؟».
احتمال جعلی یا صحیح بودن حدیث «الخلفاء الراشدین»
همینطور نسبت به حدیث «الخلفاء الراشدين»: ممکن است این حدیث را بنوامیه ساخته باشند؛ یعنی ممکن است بعد از اینکه خلفای چهارگانه - سه خلیفه اول و آقا امیرالمؤمنین علیه السلام - آمدند، این حدیث را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جعل کرده باشند. چون اسم مبارک «خلفاء راشدین» را بر امیر مؤمنان علیه السلام و آن سه نفر قبلی گذاشتند - به نامگذاری غلط و اشتباه بر سه نفر قبلی - و ممکن است حدیثی با این اسم جعل کرده باشند که این معنای دروغ و کذب است.
احتمال دیگر این است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این جمله را فرموده باشد و آنها حدیث آن حضرت را ـ به کذب و تحریف معنا ـ بر آن خلفای ظلم و جور خودشان تطبیق داده باشند. همچنانکه معنای آیات بسیاری از قرآن کریم ماننده آیه اولی الامر را تحریف کردند و بر متبوعین خودشان منطبق کردند. اگر حضرت این جمله را فرموده باشند، شخص مشخص نکردهاند تا انسان به مصداق برسد؛ مراد خودشان را که در این جمله نفرمودند. مراد خوشان را در جملات دیگر، در کلمات دیگر، در مطالب دیگری که فرمودند مشخص کردند و مصادیق را هم در سخنان دیگر خودشان مشخص کردند. هم مراد را در جملههای دیگر خودشان مشخص کردند، به این معنا که انسانهایی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تأیید میکنند انسانهایی وارسته و با ارزش و با عظمت و معصوم و بدون خطا بدون اشتباه هستند، هم مصادیق را روشن کردند که دست بر شانه امیرالمؤمنین علیه السلام یا امام حسن علیه السلام یا امام حسین علیه السلام گذاشتند و امثال آن که در روایات فراوان شیعه و عامه آمده است. مانند حدیث ابان از امام صادق علیه السلام که در آن آمده:
«قَالَ علیه السلام: فَلَمَّا صَعِدَ أَبُو بَكْرٍ الْمِنْبَرَ قَالَ الْمُهَاجِرُونَ لِلْأَنْصَارِ تَقَدَّمُوا وَ تَكَلَّمُوا فَقَالَ الْأَنْصَارُ لِلْمُهَاجِرِينَ بَلْ تَكَلَّمُوا وَ تَقَدَّمُوا أَنْتُمْ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَدَأَ بِكُمْ فِي الْكِتَابِ إِذْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ تابَ اللَّهُ بِالنَّبِيِّ عَلَى الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ .
قُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ الْعَامَّةَ لَا تَقْرَأُ كَمَا عِنْدَكَ. قَالَ وَ كَيْفَ تَقْرَأُ؟ قَالَ قُلْتُ إِنَّهَا تَقْرَأُ لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ [3] فَقَالَ: وَيْلَهُمْ فَأَيُّ ذَنْبٍ كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَتَّى تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ عَنْهُ إِنَّمَا تَابَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أُمَّتِهِ.
فَأَوَّلُ مَنْ تَكَلَّمَ بِهِ خَالِدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ ثُمَّ بَاقِي الْمُهَاجِرِينَ ثُمَّ بَعْدَهُمُ الْأَنْصَارُ وَ رُوِيَ أَنَّهُمْ كَانُوا غُيَّباً عَنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَدِمُوا وَ قَدْ تَوَلَّى أَبُو بَكْرٍ وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أَعْلَامُ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم. فَقَامَ إِلَيْهِ خَالِدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ وَ قَالَ: اتَّقِ اللَّهَ يَا أَبَا بَكْرٍ فَقَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ وَ نَحْنُ مُحْتَوِشُوهُ يَوْمَ بَنِي قُرَيْظَةَ حِينَ فَتَحَ اللَّهُ لَهُ بَابَ النَّصْرِ وَ قَدْ قَتَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَوْمَئِذٍ عِدَّةً مِنْ صَنَادِيدِ رِجَالِهِمْ وَ أُولِي الْبَأْسِ وَ النَّجْدَةِ مِنْهُمْ:
يَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ إِنِّي مُوصِيكُمْ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظُوهَا وَ مُوَدِّعُكُمْ أَمْراً فَاحْفَظُوهُ أَلَا إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرُكُمْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ بِذَلِكَ أَوْصَانِي رَبِّي أَلَا وَ إِنَّكُمْ إِنْ لَمْ تَحْفَظُوا فِيهِ وَصِيَّتِي وَ تُوَازِرُوهُ وَ تَنْصُرُوهُ اخْتَلَفْتُمْ فِي أَحْكَامِكُمْ وَ اضْطَرَبَ عَلَيْكُمْ أَمْرُ دِينِكُمْ وَ وَلِيَكُمْ أَشْرَارُكُمْ أَلَا وَ إِنَّ أَهْلَ بَيْتِي هُمُ الْوَارِثُونَ لِأَمْرِي وَ الْعَالِمُونَ لِأَمْرِ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي اللَّهُمَّ مَنْ أَطَاعَهُمْ مِنْ أُمَّتِي وَ حَفِظَ فِيهِمْ وَصِيَّتِي فَاحْشُرْهُمْ فِي زُمْرَتِي وَ اجْعَلْ لَهُمْ نَصِيباً مِنْ مُرَافَقَتِي يُدْرِكُونَ بِهِ نُورَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ وَ مَنْ أَسَاءَ خِلَافَتِي فِي أَهْلِ بَيْتِي فَاحْرَمْهُ الْجَنَّةَ الَّتِي عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ .[4]
فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: اسْكُتْ يَا خَالِدُ فَلَسْتَ مِنْ أَهْلِ الْمَشُورَةِ وَ لَا مَنْ يُقْتَدَى بِرَأْيِهِ. فَقَالَ لَهُ خَالِدٌ بَلِ اسْكُتْ أَنْتَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ فَإِنَّكَ تَنْطِقُ عَلَى لِسَانِ غَيْرِكَ وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ عَلِمَتْ قُرَيْشٌ أَنَّكَ مِنْ أَلْأَمِهَا حَسَباً وَ أَدْنَاهَا مَنْصَباً وَ أَخَسِّهَا قَدْراً وَ أَخْمَلِهَا ذِكْراً وَ أَقَلِّهِمْ عَنَاءً عَنِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنَّكَ لَجَبَانٌ فِي الْحُرُوبِ بَخِيلٌ بِالْمَالِ لَئِيمُ الْعُنْصُرِ مَا لَكَ فِي قُرَيْشٍ مِنْ فَخْرٍ وَ لَا فِي الْحُرُوبِ مِنْ ذِكْرٍ وَ إِنَّكَ فِي هَذَا الْأَمْرِ بِمَنْزِلَةِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ * فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ .[5]
فَأُبْلِسَ عُمَرُ وَ جَلَسَ خَالِدُ بْنُ سَعِيدٍ ثُمَّ قَامَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ وَ قَالَ كرديد وَ نكرديد أَيْ فَعَلْتُمْ وَ لَمْ تَفْعَلُوا. وَ قَدْ كَانَ امْتَنَعَ مِنَ الْبَيْعَةِ قَبْلَ ذَلِكَ حَتَّى وُجِئَ عُنُقُهُ. فَقَالَ: يَا أَبَا بَكْرٍ إِلَى مَنْ تُسْنِدُ أَمْرَكَ إِذَا نَزَلَ بِكَ مَا لَا تَعْرِفُهُ وَ إِلَى مَنْ تَفْزَعُ إِذَا سُئِلْتَ عَمَّا لَا تَعْلَمُهُ وَ مَا عُذْرُكَ فِي تَقَدُّمِكَ عَلَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ وَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ مَنْ قَدَّمَهُ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي حَيَاتِهِ وَ أَوْصَاكُمْ بِهِ عِنْدَ وَفَاتِهِ فَنَبَذْتُمْ قَوْلَهُ وَ تَنَاسَيْتُمْ وَصِيَّتَهُ وَ أَخْلَفْتُمُ الْوَعْدَ وَ نَقَضْتُمُ الْعَهْدَ وَ حَلَلْتُمُ الْعَقْدَ الَّذِي كَانَ عَقَدهُ عَلَيْكُمْ مِنَ النُّفُوذِ تَحْتَ رَايَةِ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ حَذَراً مِنْ مِثْلِ مَا أَتَيْتُمُوهُ وَ تَنْبِيهاً لِلْأُمَّةِ عَلَى عَظِيمِ مَا اجْتَرَمْتُمُوهُ مِنْ مُخَالَفَةِ أَمْرِهِ فَعَنْ قَلِيلٍ يَصْفُو لَكَ الْأَمْرُ وَ قَدْ أَثْقَلَكَ الْوِزْرُ وَ نُقِلْتَ إِلَى قَبْرِكَ وَ حَمَلْتَ مَعَكَ مَا كَسَبَتْ يَدَاكَ فَلَوْ رَاجَعْتَ الْحَقَّ مِنْ قَرِيبٍ وَ تَلَافَيْتَ نَفْسَكَ وَ تُبْتَ إِلَى اللَّهِ مِنْ عَظِيمِ مَا اجْتَرَمْتَ كَانَ ذَلِكَ أَقْرَبَ إِلَى نَجَاتِكَ يَوْمَ تَفَرَّدُ فِي حُفْرَتِكَ وَ يُسَلِّمُكَ ذَوُو نُصْرَتِكَ فَقَدْ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا وَ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا فَلَمْ يَرْدَعْكَ ذَلِكَ عَمَّا أَنْتَ مُتَشَبِّثٌ بِهِ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِي لَا عُذْرَ لَكَ فِي تَقَلُّدِهِ وَ لَا حَظَّ لِلدِّينِ وَ لَا الْمُسْلِمِينَ فِي قِيَامِكَ بِهِ فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَقَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذَرَ وَ لَا تَكُونُ كَمَنْ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ.
ثُمَّ قَامَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ أَصَبْتُمْ قَبَاحَةً وَ تَرَكْتُمْ قَرَابَةً وَ اللَّهِ لَيَرْتَدَّنَّ جَمَاعَةٌ مِنَ الْعَرَبِ وَ لَتَشُكَّنَّ فِي هَذَا الدِّينِ وَ لَوْ جَعَلْتُمُ الْأَمْرَ فِي أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ مَا اخْتَلَفَ عَلَيْكُمْ سَيْفَانِ وَ اللَّهِ لَقَدْ صَارَتْ لِمَنْ غَلَبَ وَ لَتَطْمَحَنَّ إِلَيْهَا عَيْنُ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا وَ لَيُسْفَكَنَّ فِي طَلَبِهَا دِمَاءٌ كَثِيرَةٌ ـ فَكَانَ كَمَا قَالَ أَبُو ذَرٍّ ثُمَّ قَالَ ـ لَقَدْ عَلِمْتُمْ وَ عَلِمَ خِيَارُكُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ: الْأَمْرُ بَعْدِي لِعَلِيٍّ ثُمَّ لِابْنَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ لِلطَّاهِرِينَ مِنْ ذُرِّيَّتِي فَأَطْرَحْتُمْ قَوْلَ نَبِيِّكُمْ وَ تَنَاسَيْتُمْ مَا عَهِدَ بِهِ إِلَيْكُمْ فَأَطَعْتُمُ الدُّنْيَا الْفَانِيَةَ وَ نَسِيتُمُ الْآخِرَةَ الْبَاقِيَةَ الَّتِي لَا يَهْرَمُ شَابُّهَا وَ لَا يَزُولُ نَعِيمُهَا وَ لَا يَحْزَنُ أَهْلُهَا وَ لَا يَمُوتُ سُكَّانُهَا بِالْحَقِيرِ التَّافِهِ الْفَانِي الزَّائِلِ فَكَذَلِكَ الْأُمَمُ مِنْ قَبْلِكُمْ كَفَرَتْ بَعْدَ أَنْبِيَائِهَا وَ نَكَصَتْ عَلَى أَعْقَابِهَا وَ غَيَّرَتْ وَ بَدَّلَتْ وَ اخْتَلَفَتْ فَسَاوَيْتُمُوهُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ وَ عَمَّا قَلِيلٍ تَذُوقُونَ وَبَالَ أَمْرِكُمْ وَ تُجْزَوْنَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ مَا اللَّهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ .
ثُمَّ قَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ: يَا أَبَا بَكْرٍ ارْجِعْ عَنْ ظُلْمِكَ وَ تُبْ إِلَى رَبِّكَ وَ الْزَمْ بَيْتَكَ وَ ابْكِ عَلَى خَطِيئَتِكَ وَ سَلِّمِ الْأَمْرَ لِصَاحِبِهِ الَّذِي هُوَ أَوْلَى بِهِ مِنْكَ فَقَدْ عَلِمْتَ مَا عَقَدَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي عُنُقِكَ مِنْ بَيْعَتِهِ وَ أَلْزَمَكَ مِنَ النُّفُوذِ تَحْتَ رَايَةِ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ وَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ نَبَّهَ عَلَى بُطْلَانِ وُجُوبِ هَذَا الْأَمْرِ لَكَ وَ لِمَنْ عَضَدَكَ عَلَيْهِ بِضَمِّهِ لَكُمَا إِلَى عَلَمِ النِّفَاقِ وَ مَعْدِنِ الشَّنَئَانِ وَ الشِّقَاقِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ الَّذِي أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ [6] فَلَا اخْتِلَافَ بَيْنَ أَهْلِ الْعِلْمِ أَنَّهَا نَزَلَتْ فِي عَمْرٍو وَ هُوَ كَانَ أَمِيراً عَلَيْكُمَا وَ عَلَى سَائِرِ الْمُنَافِقِينَ فِي الْوَقْتِ الَّذِي أَنْفَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي غَزَاةِ ذَاتِ السَّلَاسِلِ وَ أَنَّ عَمْراً قَلَّدَكُمَا حَرَسَ عَسْكَرِهِ فَأَيْنَ الْحَرَسُ إِلَى الْخِلَافَةِ اتَّقِ اللَّهَ وَ بَادِرْ بِالاسْتِقَالَةِ قَبْلَ فَوْتِهَا فَإِنَّ ذَلِكَ أَسْلَمُ لَكَ فِي حَيَاتِكَ وَ بَعْدَ وَفَاتِكَ وَ لَا تَرْكَنْ إِلَى دُنْيَاكَ وَ لَا تَغُرَّنَّكَ قُرَيْشٌ وَ غَيْرُهَا فَعَنْ قَلِيلٍ تَضْمَحِلُّ عَنْكَ دُنْيَاكَ ثُمَّ تَصِيرُ إِلَى رَبِّكَ فَيَجْزِيكَ بِعَمَلِكَ وَ قَدْ عَلِمْتَ وَ تَيَقَّنْتَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام هُوَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَسَلِّمْهُ إِلَيْهِ بِمَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَهُ فَإِنَّهُ أَتَمُّ لِسَتْرِكَ وَ أَخَفُّ لِوِزْرِكَ فَقَدْ وَ اللَّهِ نَصَحْتُ لَكَ إِنْ قَبِلْتَ نُصْحِي وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ .
ثُمَّ قَامَ إِلَيْهِ بُرَيْدَةُ الْأَسْلَمِيُّ فَقَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مَا ذَا لَقِيَ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ يَا أَبَا بَكْرٍ أَ نَسِيتَ أَمْ تَنَاسَيْتَ وَ خَدَعْتَ أَمْ خَدَعَتْكَ نَفْسُكَ أَمْ سَوَّلَتْ لَكَ الْأَبَاطِيلُ أَ وَ لَمْ تَذْكُرْ مَا أَمَرَنَا بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِنْ تَسْمِيَةِ عَلِيٍّ علیه السلام بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم بَيْنَ أَظْهُرِنَا وَ قَوْلُهُ فِي عِدَّةِ أَوْقَاتٍ هَذَا عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَاتِلُ الْقَاسِطِينَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تَدَارَكْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ لَا تُدْرِكَهَا وَ أَنْقِذْهَا مِمَّا يُهْلِكُهَا وَ ارْدُدِ الْأَمْرَ إِلَى مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنْكَ وَ لَا تَتَمَادَ فِي اغْتِصَابِهِ وَ رَاجِعْ وَ أَنْتَ تَسْتَطِيعُ أَنْ تُرَاجِعَ فَقَدْ مَحَّضْتُكَ النُّصْحَ وَ دَلَلْتُكَ عَلَى طَرِيقِ النَّجَاةِ فَلَا تَكُونَنَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ .
ثُمَّ قَامَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ فَقَالَ: يَا مَعَاشِرَ قُرَيْشٍ وَ يَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ إِنْ كُنْتُمْ عَلِمْتُمْ وَ إِلَّا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ أَوْلَى بِهِ وَ أَحَقُّ بِإِرْثِهِ وَ أَقْوَمُ بِأُمُورِ الدِّينِ وَ آمَنُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَحْفَظُ لِمِلَّتِهِ وَ أَنْصَحُ لِأُمَّتِهِ فَمُرُوا صَاحِبَكُمْ فَلْيَرُدَّ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ قَبْلَ أَنْ يَضْطَرِبَ حَبْلُكُمْ وَ يَضْعُفَ أَمْرُكُمْ وَ يَظْهَرَ شَتَاتُكُمْ وَ تَعْظُمَ الْفِتْنَةُ بِكُمْ وَ تَخْتَلِفُوا فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ يَطْمَعَ فِيكُمْ عَدُوُّكُمْ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ بَنِي هَاشِمٍ أَوْلَى بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ وَ عَلِيٌّ أَقْرَبُ مِنْكُمْ إِلَى نَبِيِّكُمْ وَ هُوَ مِنْ بَيْنِهِمْ وَلِيُّكُمْ بَعْدَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ فَرْقٌ ظَاهِرٌ قَدْ عَرَفْتُمُوهُ فِي حَالٍ بَعْدَ حَالٍ عِنْدَ سَدِّ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَبْوَابَكُمُ الَّتِي كَانَتْ إِلَى الْمَسْجِدِ كُلَّهُا غَيْرَ بَابِهِ وَ إِيثَارِهِ إِيَّاهُ بِكَرِيمَتِهِ فَاطِمَةَ دُونَ سَائِرِ مَنْ خَطَبَهَا إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ قَوْلِهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا. وَ إِنَّكُمْ جَمِيعاً مُضْطَرُّونَ فِيمَا أَشْكَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ أُمُورِ دِينِكُمْ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَغْنٍ عَنْ كُلِّ أَحَدٍ مِنْكُمْ إِلَى مَا لَهُ مِنَ السَّوَابِقِ الَّتِي لَيْسَتْ لِأَفْضَلِكُمْ عِنْدَ نَفْسِهِ فَمَا بَالُكُمْ تَحِيدُونَ عَنْهُ وَ تَبْتَزُّونَ عَلِيّاً حَقَّهُ وَ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا أَعْطُوهُ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَهُ وَ لَا تَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ وَ لَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ .
ثُمَّ قَامَ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ فَقَالَ: يَا أَبَا بَكْرٍ لَا تَجْحَدْ حَقّاً جَعَلَهُ اللَّهُ لِغَيْرِكَ وَ لَا تَكُنْ أَوَّلَ مَنْ عَصَى رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي وَصِيِّهِ وَ صَفِيِّهِ وَ صَدَفَ عَنْ أَمْرِهِ ارْدُدِ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ تَسْلَمْ وَ لَا تَتَمَادَ فِي غَيِّكَ فَتَنْدَمَ وَ بَادِرِ الْإِنَابَةَ يَخِفَّ وِزْرُكَ وَ لَا تُخَصِّصْ بِهَذَا الْأَمْرِ الَّذِي لَمْ يَجْعَلْهُ اللَّهُ لَكَ نَفْسَكَ فَتَلْقَى وَبَالَ عَمَلِكَ فَعَنْ قَلِيلٍ تُفَارِقُ مَا أَنْتَ فِيهِ وَ تَصِيرُ إِلَى رَبِّكَ فَيَسْأَلُكَ عَمَّا جَنَيْتَ وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ .
ثُمَّ قَامَ خُزَيْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَبِلَ شَهَادَتِي وَحْدِي وَ لَمْ يُرِدْ مَعِي غَيْرِي قَالُوا بَلَى قَالَ فَأَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ أَهْلُ بَيْتِي يُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يُقْتَدَى بِهِمْ وَ قَدْ قُلْتُ مَا عَلِمْتُ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ .
ثُمَّ قَامَ أَبُو الْهَيْثَمِ بْنُ التَّيِّهَانِ فَقَالَ وَ أَنَا أَشْهَدُ عَلَى نَبِيِّنَا صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنَّهُ أَقَامَ عَلِيّاً ـ يَعْنِي فِي يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ ـ فَقَالَتِ الْأَنْصَارُ مَا أَقَامَهُ لِلْخِلَافَةِ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ مَا أَقَامَهُ إِلَّا لِيَعْلَمَ النَّاسُ أَنَّهُ مَوْلَى مَنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَوْلَاهُ وَ كَثُرَ الْخَوْضُ فِي ذَلِكَ فَبَعَثْنَا رِجَالًا مِنَّا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَسَأَلُوهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ قُولُوا لَهُمْ عَلِيٌّ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدِي وَ أَنْصَحُ النَّاسِ لِأُمَّتِي وَ قَدْ شَهِدْتُ بِمَا حَضَرَنِي فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ... إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً .
ثُمَّ قَامَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَ: يَا مَعَاشِرَ قُرَيْشٍ اشْهَدُوا عَلَى أَنِّي أَشْهَدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ رَأَيْتُهُ فِي هَذَا الْمَكَانِ يَعْنِي الرَّوْضَةَ وَ قَدْ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ هُوَ يَقُولُ أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا عَلِيٌّ إِمَامُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ وَصِيِّي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ وَفَاتِي وَ قَاضِي دَيْنِي وَ مُنْجِزُ وَعْدِي وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي عَلَى حَوْضِي فَطُوبَى لِمَنِ اتَّبَعَهُ وَ نَصَرَهُ وَ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ وَ خَذَلَهُ.
وَ قَامَ مَعَهُ أَخُوهُ عُثْمَانُ بْنُ حُنَيْفٍ وَ قَالَ سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ أَهْلُ بَيْتِي نُجُومُ الْأَرْضِ فَلَا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ قَدِّمُوهُمْ فَهُمُ الْوُلَاةُ مِنْ بَعْدِي فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَيُّ أَهْلِ بَيْتِكَ فَقَالَ عَلِيٌّ وَ الطَّاهِرُونَ مِنْ وُلْدِهِ وَ قَدْ بَيَّنَ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَلَا تَكُنْ يَا أَبَا بَكْرٍ أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ ، وَ لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ .
ثُمَّ قَامَ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ اتَّقُوا عِبَادَ اللَّهِ فِي أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ وَ ارْدُدُوا إِلَيْهِمْ حَقَّهُمُ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ لَهُمْ فَقَدْ سَمِعْتُمْ مِثْلَ مَا سَمِعَ إِخْوَانُنَا فِي مَقَامٍ بَعْدَ مَقَامٍ لِنَبِيِّنَا صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ مَجْلِسٍ بَعْدَ مَجْلِسٍ يَقُولُ أَهْلُ بَيْتِي أَئِمَّتُكُمْ بَعْدِي وَ يُومِئُ إِلَى عَلِيٍّ وَ يَقُولُ هَذَا أَمِيرُ الْبَرَرَةِ وَ قَاتِلُ الْكَفَرَةِ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ فَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ ظُلْمِكُمْ إِيَّاهُ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ وَ لَا تَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ وَ لَا تَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُعْرِضِينَ.
قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: فَأُفْحِمَ أَبُو بَكْرٍ عَلَى الْمِنْبَرِ حَتَّى لَمْ يُحِرْ جَوَاباً ثُمَّ قَالَ وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ أَقِيلُونِي أَقِيلُونِي فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ انْزِلْ عَنْهَا يَا لُكَعُ إِذَا كُنْتَ لَا تَقُومُ بِحُجَجِ قُرَيْشٍ لِمَ أَقَمْتَ نَفْسَكَ هَذَا الْمَقَامَ وَ اللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَخْلَعَكَ وَ أَجْعَلَهَا فِي سَالِمٍ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ قَالَ فَنَزَلَ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ وَ انْطَلَقَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ بَقُوا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ لَا يَدْخُلُونَ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الرَّابِعِ جَاءَهُمْ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ وَ مَعَهُ أَلْفُ رَجُلٍ فَقَالَ لَهُمْ مَا جُلُوسُكُمْ فَقَدْ طَمَعَ فِيهَا وَ اللَّهِ بَنُو هَاشِمٍ وَ جَاءَهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ مَعَهُ أَلْفُ رَجُلٍ وَ جَاءَهُمْ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَ مَعَهُ أَلْفُ رَجُلٍ فَمَا زَالَ يَجْتَمِعُ إِلَيْهِمْ رَجُلٌ رَجُلٌ حَتَّى اجْتَمَعَ أَرْبَعَةُ آلَافِ رَجُلٍ فَخَرَجُوا شَاهِرِينَ بِأَسْيَافِهِمْ يَقْدُمُهُمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ حَتَّى وَقَفُوا بِمَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ عُمَرُ وَ اللَّهِ يَا أَصْحَابَ عَلِيٍّ لَئِنْ ذَهَبَ مِنْكُمْ رَجُلٌ يَتَكَلَّمُ بِالَّذِي تَكَلَّمَ بِالْأَمْسِ لَنَأْخُذَنَّ الَّذِي فِيهِ عَيْنَاهُ!
فَقَامَ إِلَيْهِ خَالِدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ وَ قَالَ يَا ابْنَ صُهَاكَ الْحَبَشِيَّةَ أَ بِأَسْيَافِكُمْ تُهَدِّدُونَنَا أَمْ بِجَمْعِكُمْ تُفْزِعُونَنَا؟ وَ اللَّهِ إِنَّ أَسْيَافَنَا أَحَدُّ مِنْ أَسْيَافِكُمْ وَ إِنَّا لَأَكْثَرُ مِنْكُمْ وَ إِنْ كُنَّا قَلِيلِينَ لِأَنَّ حُجَّةَ اللَّهِ فِينَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنِّي أَعْلَمُ أَنَّ طَاعَةَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ إِمَامِي أَوْلَى بِي لَشَهَرْتُ سَيْفِي وَ جَاهَدْتُكُمْ فِي اللَّهِ إِلَى أَنْ أُبْلِيَ عُذْرِي! فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ اجْلِسْ يَا خَالِدُ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهُ لَكَ مَقَامَكَ وَ شَكَرَ لَكَ سَعْيَكَ فَجَلَسَ.
وَ قَامَ إِلَيْهِ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَقَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِهَاتَيْنِ الْأُذُنَيْنِ وَ إِلَّا صَمَّتَا يَقُولُ بَيْنَمَا أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي جَالِسٌ فِي مَسْجِدِي مَعَ نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ إِذْ تَكْبِسُهُ جَمَاعَةٌ مِنْ كِلَابِ أَصْحَابِ النَّارِ يُرِيدُونَ قَتْلَهُ وَ قَتْلَ مَنْ مَعَهُ فَلَسْتُ أَشُكُّ إِلَّا وَ أَنَّكُمْ هُمْ!
فَهَمَّ بِهِ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَوَثَبَ إِلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ أَخَذَ بِمَجَامِعِ ثَوْبِهِ ثُمَّ جَلَدَ بِهِ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ يَا ابْنَ صُهَاكَ الْحَبَشِيَّةَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ تَقَدَّمَ لَأُرِيكَ أَيُّنَا أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَوَ اللَّهِ لَا دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ إِلَّا كَمَا دَخَلَ أَخَوَايَ مُوسَى وَ هَارُونُ إِذْ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ وَ اللَّهِ لَا دَخَلْتُهُ إِلَّا لِزِيَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَوْ لِقَضِيَّةٍ أَقْضِيهَا فَإِنَّهُ لَا يَجُوزُ بِحُجَّةٍ أَقَامَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْ يُتْرَكَ النَّاسُ فِي حَيْرَةٍ»؛[7]
«حضرت فرمود: چون ابوبکر بر منبر رفت، مهاجرین به انصار گفتند "جلو بروید و سخن بگویید" انصار هم به مهاجرین گفتند "شما جلو بروید و سخن بگویید؛ چه آنکه خداوند عزوجل در کتابش سخن را با شما آغاز کرده و فرموده: خدا بهواسطه پیامبر، بخشید مهاجرین و انصار را، کسانی که در هنگام سختی از او پیروی کردند".
به حضرت عرض کردم: ای فرزند رسولخدا! مردم این آیه را اینطور که شما فرمودید قرائت نمیکنند! حضرت فرمود: چگونه قرائت میکنند؟ عرض کردم اینگونه: "براستی خداوند پیامبر و مهاجرین و انصار را بخشید". حضرت فرمود: وای بر آنان! رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه گناهی داشته که خداوند بر او ببخشد؟! نه، خداوند به واسطه او امتش را بخشیده.
بعد حضرت نقل ماجرا را ادامه دادند و فرمودند: اولین کسی که با ابوبکر سخن گفت، خالد بن سعید بن عاص بود و سپس دیگر مهاجرین و بعد از آنان انصار. و روایت شده که آنان هنگام وفات رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مدینه نبودند و وقتی وارد شدند، ابوبکر امر را به دست گرفته بود، و آنان در آن روز شناختهشدگان مسجد رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند. پس خالد بن سعید بن عاص رو به ابوبکر ایستاد و گفت: تقوای خدا پیشه کن ای ابوبکر! تو خود میدانی که در روز غزوه بنیقریظه، هنگامی که خداوند رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم را فاتح باب النصر کرد، در حالی که علی بن ابیطالب علیه السلام در آن روز جمعی از مردان برجسته و قدرتمند و دلاور آنان را کشته بود، ما بر گرد رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودیم که حضرت فرمود:
ای گروه مهاجرین و انصار! همانا من وصیتی به شما میکنم، حفظش کنید، و امری را به شما میسپارم، حافظش باشید؛ هش دارید که بعد از من، علی بن ابیطالب امیر شماست و خلیفه من در میان شما؛ پروردگارم مرا بدین وصیت فرموده. هش دارید که اگر این وصیت من را درباره او محفوظ ندارید و او را کمک و یاری نکنید، در احکامتان به اختلاف میافتید و امر دینتان بر شما مضطرب میگردد و بدترین شما ولایتتان را به دست میگیرند. هش دارید که براستی پس از من، اهلبیت من هستند که وارثان امر مناند و عالمان به امر امت من. خداوندا هر کس از امت من که اهلبیتم را اطاعت کند و وصیت من را درباره ایشان محفوظ دارد، در زمره من محشورش بفرما و بهرهای از همنشینی با من نصیبش گردان که نور آخرت را بدان درک کند. خداوندا و هر کس که نسبت به خلافت من در اهلبیتم بدی کند، او را محروم دار از بهشتی که "پهنایش چون پهنای آسمان و زمین است".
پس عمر بن خطاب به خالد گفت: ساکت باش ای خالد که تو نه از اهل مشورت هستی و نه از کسانی که به رأیشان اقتدا میشود. خالد به او گفت: تو ساکت باش ای پسر خطاب، که براستی بر زبان غیر خودت سخن میرانی! به خدا قسم قریش میدانند که تو در حَسب، پستترین آنان و در جایگاه، دنیترین آنان و در قدر و اندازه، کوچکترین آنان و در ذکر و نام، فرومایهترین آنان و در جایگاه نزد خدا و رسولش، کمترین آنانی و براستی که تو ترسویی در جنگها و بخیلی در مال و پَستی در اصل و نسب! تو نه فخری در میان قریش داری و نه آوازهای در جنگها! براستی که تو در این امر، به منزله آن شیطانی هستی که خدا در قرآن فرموده: به انسان گفت "کافر شو"، پس چون کافر شد، گفت "براستی که من از تو بیزارم، من از پروردگار عالمین میترسم"؛ پس عاقبت هر دو این شد که در آتشاند و در آن جاویداناند و این است جزای ظالمان.
عمر سرشکسته شد و خالد بن سعید نشست. سپس سلمان فارسی برخاست و گفت: کردید و نکردید [و ندانید چه کردید!] سلمان پیش از آن هم از بیعت سر باز زده بود تا جایی که گردنش مجروح گشته بود. گفت: ای ابوبکر! چون بر تو چیزی عارض گردد که معرفتی بدان نداشته باشی، تکیهگاه امرت را چه کسی قرار میدهی؟ و چون تو را از چیزی بپرسند که علمی بدان نداشته باشی، به چه کسی پناه میبری؟ و چه عذری داری در اینکه خود را مقدّم داشتهای بر کسی که از تو عالمتر است و به رسولخدا نزدیکتر است و به تأویل کتاب خدای عزوجل و سنت پیامبرش آگاهتر است، و بر کسی که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حیاتش او را مقدّم داشته و به هنگام وفاتش شما را بدو وصیت کرده؟ شما سخن آن حضرت را کنار گذاشتید و نسبت به وصیتش خود را به فراموشی زدید و بر خلاف آن وعده[ای که به حضرتش داده بودید] عمل کردید و آن عهد[ی که با حضرتش بسته بودید] را نقض کردید. سر باز زدید از آن عقد و قراری که بر شما بسته بود که تحت پرچم اسامه بن زید قرار بگیرید، از ترس [آنکه مبادا دیگران] همچون کار شما را انجام دهند [و خلافت را به دست بگیرند، و البته این تخلّفتان از لشکر اسامه] به امت هشدار داد که با مخالفت دستور حضرتش چه جرم بزرگی را مرتکب شدید. به زودی امر [خلافت] برایت هموار میشود، در حالی که وزر و وبالش بر تو سنگین گردد و به سوی قبرت منتقل شوی و همراهت آنچه کردهای را به دوش کشی! اگر زود به حق بازگردی و نفس خود را تدارک کنی و از جرم عظیمی که مرتکب شدهای به سوی خدا توبه کنی، این نزدیکتر است به نجاتت در آن روزی که تنها در قبرت میروی و یارانت تو را وا میگذارند! قطعاً تو خود شنیدهای آنچه ما شنیدهایم و دیدهای آنچه ما دیدهایم، اما این [دیدن و شنیدنت] تو را باز نداشته از اصراری که بر این امر [خلافت] داری، امری که در عهدهگیری آن هیچ عذری نداری و در تصدّی آن هیچ بهرهای به دین و به مسلمین نمیرسانی! از خدا بر خود بترس، که آن کس که انذارت کرد کم نگذاشت، و مباش چون آن کس که روی گرداند و استکبار کرد.
سپس ابوذر غفاری ایستاد و گفت: ای گروه قریش! کار قبیح و زشتی کردید و قرابت [رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم] را رها کردید؛ به خدا قسم که [با این کار شما،] گروهی از عرب مرتدّ گردند و در این دین به شک افتند! اگر امر را در اهلبیت پیامبرتان قرار میدادید، هیچ دو شمشیری در برابر هم بلند نمیشد که به ضرر شما باشد. به خدا قسم [با این بدعتی که شما گذاشتید،] خلافت به کسی میرسد که [زورش بچربد و بر دیگران] غلبه پیدا کند، و قطعاً چشم کسانی که اهل آن نیستند مشتاقانه به دنبالش باشد و بیشک که در طلبش خونهای بسیار ریخته شود (و همانطور شد که ابوذر گفت). خوب میدانید و این منتخبانتان هم میدانند که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود "بعد از من، امر [ولایت] برای علی است، سپس برای دو پسرم حسن و حسین، سپس برای پاکان از ذریهام". شما سخن پیامبرتان را کنار انداختید و نسبت به آن عهدی که با شما بسته بود خود را به فراموشی زدید و از دنیای فانی اطاعت کردید و در برابر چیزی کوچک و ناچیز و فانی و تمامشدنی، فراموش کردید آخرت باقی را که نه جوانش پیر گردد و نه نعمتش به زوال رود و نه اهلش محزون شوند و نه ساکنانش بمیرند. امتهای پیش از شما نیز همینگونه بودند؛ بعد از پیامبرانشان کافر گشتند و به عقب برگشتند و تغییر و تبدیل دادند و به اختلاف افتادند. شما هم وجب به وجب و مو به مو، با آنان برابر گشتید و به زودی وبال کارتان را میچشید و به جزای آنچه کردهاید میرسید و خداوند "به بندگانش ظلم نمیکند".
سپس مقداد بن اسود برخاست و گفت: ای ابوبکر، از ظلم خود بازگرد و سوی پروردگارت توبه کن و بر خطایت گریه کن و امر را به همان صاحبش که از تو بدان سزاوارتر است واگذار کن، که تو خود میدانی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیعت با او را از تو ستانده و بر گردنت نهاده و تو را ملزم کرده که تحت پرچم اسامه بن زید باشی، حال آنکه اسامه خود تحت ولایت اوست! و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قبلاً هشدار داده که این امر برای تو و آن کس که تو را بر آن یاری کرده روا نیست، با آن عمل حضرتش که شما دو تا را به پرچمدار نفاق و معدن دشمنی و کینهورزی ملحق فرموده، یعنی عمرو بن عاص، همان کسی که خداوند دربارهاش چنین بر پیامبرش قرآن نازل کرده: "قطعاً دشمن و بدخواه توست که دنبالهبریده و بیعقب است"؛ و اختلافی بین اهل علم نیست که این آیه در شأن عمرو بن عاص نازل شده، حال آنکه او امیر بر شما و دیگر منافقین بود، در آن وقتی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در غزوه ذات السلاسل او را پیش فرستاد، و او هم پاسبانی از لشکرش را به شما دو تا سپرد؛ حالا پاسبان کجا و خلافت؟! تقوای خدا پیشه کن و زود از این منصب استعفا بده، پیش از آنکه دیر شود، که بیشک این کار برای سلامتت در زندگیات و پس از مرگت بهتر است، و به دنیایت تکیه نکن و مبادا که قریش و غیره فریبت دهند، که به زودی دنیایت از دستت میرود و به سوی پروردگارت باز میگردی و او جزای عملت را به تو میدهد. تو خود خوب میدانی و یقین داری که علی بن ابیطالب است که صاحب امر بعد از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ پس آنچه را خدا برای او قرار داده، بدو واگذار، که این بهتر است برای پوشاندن عیبت و سبکشدن وزر و وبالت؛ به خدا قسم که من خیرخواهیات کردم، اگر نصیحتم را بپذیری، و "بازگشت امور، به سوی خداست".
سپس بریده اسلمی برخاست و رو به ابوبکر گفت: "ما از آنِ خداییم و به سوی او باز میگردیم"؛ چه بر سر حقّ آمده از جانب باطل، ای ابوبکر! آیا فراموش کردهای، یا خود را به فراموشی زدهای و خدعه کردهای، یا نفست تو را فریفته، یا اباطیل برایت جلوه کرده؟! آیا به یاد نمیآوری که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ما دستور داد که علی علیه السلام را امیرالمؤمنین بنامیم در حالی که خود پیامبر در میانمان حاضر بود؟! آیا این سخنش را به یاد نمیآوری که بارها گفت "علی امیر مؤمنان است و قاتل قاسطان"؟! تقوای خدا پیشه کن و نفست را بازیاب پیش از آنکه از دستش دهی و آن را از آنچه هلاکش میکند نجات ده و امر را برگردان به همان کسی که از تو بدان سزاوارتر است و غصبش را ادامه نده و بازگرد که توان بازگشت را داری! من فقط نصیحتت کردم و راه نجات را نشانت دادم، پس "همیار مجرمان" نباش.
سپس عمار بن یاسر برخاست و گفت: ای گروه قریش و ای جمعیت مسلمانان! اگر میدانید که میدانید! اما اگر نمیدانید، بدانید که اهلبیت پیامبرتان به [خلافت] آن حضرت سزاوارترند و به میراث آن حضرت شایستهترند ئ در برپایی امور دین از همه برترند و بر مؤمنین از همه امنترند و برای ملّت آن حضرت از همه حافظترند و برای امتش از همه خیرخواهترند! پس به این رفیقتان بگویید که حقّ را به اهلش بازگرداند، پیش از آنکه ریسمانتان به لرزه افتد و امرتان ضعیف شود و پراکندگیتان پدیدار گردد و فتنه بر شما بزرگ شود و بین خود به اختلاف بیافتید و دشمنتان در شما طمع کند. شما خوب میدانید که بنیهاشم نسبت به این امر [خلافت،] از شما سزاوارترند و علی از همگی شما به پیامبرتان نزدیکتر است و در میان بنیهاشم، اوست که بعد از خدا و رسولش ولیّ شماست. تفاوت [میان علی و دیگران] آشکار است و شما خود در مواقع پی در پی این حقیقت را فهمیدهاید؛ از جمله در ماجرای "سدّ ابواب" که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تمام دربهای خانههای شما را به مسجد بست، جز درب خانه علی را؛ و از جمله اینکه برای دختر کریمهاش فاطمه، علی را برگزید، نه سایر شمایی که او را خواستگاری کرده بودید؛ و از جمله با این سخنش که فرمود "من شهر علمم و علی دروازه آن است، پس هر کس که حکمت میخواهد باید از دربش وارد شود". بیشک شما همگی در مشکلاتی که در امور دینتان بر شما وارد میشود به علیّ محتاجید، ولی او از تمامی شما بینیاز است. و دیگر سوابقی که او دارد و بهترین شما در نگاه خود هم آن را ندارد! پس چیست شما را که همه اینها را کنار میگذارید و حق علیّ را به نیرنگ غصب میکنید و زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهید، "چه بد جایگزینی و بدلی است برای ستمکاران". آنچه خدا برای او قرار داده را بدو بدهید و از او روی نگردانید و به عقب باز نگردید "که زیان میبینید".
سپس ابی بن کعب برخاست و گفت: ای ابوبکر! انکار مکن حقّی را که خدا آن را برای غیر تو قرار داده، و مباش اولین کسی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در وصیت و صفیّش معصیت کرده و از امرش روی گردانده! حقّ را به اهلش بازگردان تا سالم بمانی و به این گمراهیات ادامه نده که پشیمان میشوی و زود توبه کن که وزر و گناهت سبک شود و خود را مخصوص این امری که خدا برایت قرار نداده مکن که وبال عملت را خواهی دید! زود باشد که از آنچه در آنی جدا شوی و سوی پروردگارت بازگردی و تو را از آن جنایتی که کردهای سؤال کند "و پروردگارت به بندگان ظلم نمیکند".
سپس خزیمه بن ثابت برخاست و گفت: ای مردم! آیا نمیدانید که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شهادت مرا به تنهایی پذیرفته بدون اینکه کسی را همراهم کند؟! گفتند: آری. گفت: پس من شهادت میدهم که از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم میفرمود: "اهلبیت من میان حق و باطل را جدا میکنند و آناناند امامانی که بدیشان اقتدا میشود". من آنچه دانستم را گفتم، "و بر رسول نیست مگر بلاغی آشکار".
سپس ابوهیثم بن تیهان برخاست و گفت: و من هم بر پیامبرمان شهادت میدهم که علی را [کنارش] ایستاند ـ مرادش روز غدیر خم بود ـ که انصار گفتند "قصد حضرتش، بحث خلافت نیست" و بعضی گفتند "قصد حضرت این است که مردم بدانند علی مولای هرکسی است که رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم مولایش است" و بحث در این باره بالا گرفت، پس بعضی از افرادمان را نزد حضرت فرستادیم و از خود ایشان مسئله را سؤال کردند؛ حضرت فرمود: به آنها بگویید "علی پس از من ولیّ مؤمنان است و خیرخواهترین مردم برای امتم". من هم بدانچه حاضر داشتم شهادت دادم، "هر کس میخواهد، ایمان بیاورد و هر کس میخواهد، کفر بورزد... براستی که روز جدایی، وعدهگاه خداست".
سپس سهل بن حنیف ایستاد و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر محمد نبی و آلش صلوات فرستاد و سپس گفت: ای جماعت قریش! گواه باشید که من شهادت میدهم رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در همین مکان ـ یعنی روضه ـ دیدم در حالی که دست علی بن ابیطالب را گرفته بود و میفرمود: ای مردم! این علی، امام شماست پس از من، و وصی من است در زندگیام و پس از وفاتم، و اداکننده دینم است و وفادار به وعدهام، و اولین کسی است که بر سر حوض با من مصافحه میکند؛ پس خوشا به آن کسی که تابع و پیرو او باشد و یاریاش کند و وای بر کسی که از او سرپیچی کند و او را واگذارد.
همراه او، برادرش عثمان بن حنیف ایستاد و گفت: از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدیم که میفرمود: "اهلبیت من ستارگان زمیناند، پس بر ایشان پیشی نجویید، [بلکه] ایشان را مقدّم بدارید، که ایشاناند والیان پس از من". یکی برخاست و به حضرت عرض کرد: "ای رسولخدا! کدام اهلبیتت را میگویی؟" حضرت فرمود: علی و پاکان از فرزندانش. بیشک که آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم تبیین فرمود؛ پس ای ابوبکر! مباش "اولین کافر به آن"، "و به خدا و رسول خیانت نکنید و به امانتهایتان خیانت نکنید، حال آنکه خود میدانید".
سپس ابو ایوب انصاری ایستاد و گفت: ای بندگان خدا، نسبت به اهلبیت پیامبرتان تقوا پیشه کنید و آن حقّشان که خدا برایشان قرار داده را بدیشان بازگردانید، که یقیناً شما خود شنیدهاید آنچه را برادرانمان در جایگاههای مختلف و مجلسهای متعدد از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدهاند که میفرمود "اهلبیت من، امامان شما پس از من هستند" و به علی اشاره میکرد و میفرمود "این، امیر نیکان است و قاتل کافران؛ واگذاشته است آن کس که او را وا گذارد و نصرتیافته است آن کس که او را یاری کند". پس سوی خدا توبه کنید از این ظلمی که در حق او کردهاید، "براستی که خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است"، و از او روی مگردانید و بدو پشت نکنید.
سپس امام صادق علیه السلام فرمودند: ابوبکر بر روی منبر دهانش بسته شد و هیچ جوابی نداشت! سپس گفت: من بر شما ولایت یافتم در حالی که برترین شما نیستم؛ مرا پایین آورید، مرا پایین آورید! عمر بن خطاب به او گفت: "پایین بیا ای احمق! وقتی اهلش نیستی که حجتهای قریش را اقامه کنی، چرا خودت را در این جایگاه قرار دادهای؟! به خدا قسم که قصد کردم تو را از این منصب خلع کنم و مسؤولیت را به سالم غلام ابوحذیفه واگذار کنم". پس ابوبکر پایین آمد و دست عمر را گرفت و به منزلش رفت و سه روز در خانه ماندند و به مسجد رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم نیامدند! در روز چهارم، خالد بن ولید با هزار نفر به سراغشان آمد و گفت: "چه نشستهاید که به خدا قسم بنیهاشم در خلافت طمع کردهاند". همینطور سالم غلام ابوحذیفه به همراه هزار نفر و معاذ بن جبل هم به همراه هزار نفر آمدند و پیوسته یکی یکی به جمعیتشان افزوده میشد تا اینکه چهار هزار نفر جمع شدند. پس همگی با شمشیرهای برهنه بیرون آمدند و عمر بن خطاب جلودارشان بود، تا اینکه مقابل مسجد رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم ایستادند؛ عمر گفت: "ای یاران علی، به خدا قسم که اگر یکی از شما سخنان آن روز را تکرار کند، سرش را جدا میکنیم".
خالد بن سعید بن عاص برخاست و رو به او گفت: "ای پسر صهاک حبشی! آیا با شمشیرهایتان ما را تهدید میکنید یا با تعدادتان ما را میترسانید؟ به خدا قسم که شمشیرهای ما از شمشیرهای شما تیزتر است و جمعیتمان هم از شما بیشتر، اگرچه بهظاهر اندکیم، چه آنکه حجتالله در میان ما است! به خدا قسم اگر نبود که میدانم اطاعت خدا و رسول و اطاعت امامم بر من سزاوارتر است، شمشیرم میکشیدم و در راه خدا تا نهایت توانم با شما میجنگیدم". پس امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: "بنشین ای خالد! خداوند این مقام و اقدام تو را دانست و تلاشت را ارج نهاد". خالد هم نشست.
سپس سلمان فارسی برخاست و رو به او گفت: الله اکبر، الله اکبر! با همین دو گوشم از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم ـ کر شوم اگر دروغ بگویم ـ که میفرمود: "در بین اینکه برادرم و پسرعمویم به همراه گروهی از اصحابش در مسجد من نشسته، ناگهان گروهی از سگهای اهل جهنم به او حملهور میشوند و میخواهند او و همراهانش را بکشند". شک ندارم که شما همانها هستید!
عمر به خطاب قصد حمله به سلمان را کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام سریع جلو آمد و یقه لباسش را گرفت و او را به زمین کوبید و فرمود: ای پسر صحاک حبشی! "اگر نبود کتابی مسبوق از جانب خداوند" و عهدی پیشین از جانب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، به تو نشان میدادم که کدامینمان "یاورش ضعیفتر است و عدهاش کمتر"! سپس حضرت رو به اصحابش کرد و فرمود: بازگردید خدایتان رحمت کند؛ به خدا قسم که دیگر وارد مسجد نشوم، مگر همان طوری که دو برادرم موسی و هارون وارد [آن شهر] شدند، که اصحاب موسی به او گفتند "برو خودت به همراه پروردگارت با آنان بجنگید، ما اینجا نشستهایم". به خدا هستم که وارد مسجد نشوم مگر برای زیارت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم یا برای انجام دادن قضاوتی، چون به حجتی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برپا داشته، جایز نباشد که مردم در حیرانی رها شوند».
پس ممکن است این روایت صحیح باشد و مقصود رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از «خلفاء راشدین» ائمه علیهم السلام باشند، همچنانکه ابوسعید خدری میگوید:
«صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم صَلَاةَ الْأُولَى ثُمَ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ الْكَرِيمِ عَلَيْنَا فَقَالَ مَعَاشِرَ أَصْحَابِي إِنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ وَ بَابُ حِطَّةٍ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ فَتَمَسَّكُوا بِأَهْلِ بَيْتِي بَعْدِي وَ الْأَئِمَّةِ الرَّاشِدِينَ مِنْ ذُرِّيَّتِي فَإِنَّكُمْ لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ كَمِ الْأَئِمَّةُ بَعْدَكَ فَقَالَ اثْنَا عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي أَوْ قَالَ مِنْ عِتْرَتِي»؛[8]
«رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز ظهر را بر ما امامت کردند و سپس روی بزرگوارشان را به ما کرده و فرمودند: ای جماعت اصحابم، براستی که مَثَل اهلبیت من در میان شما، مَثَل کشتی نوح و "باب حطه" در بنیاسرائیل است؛ پس بعد از من تمسک کنید به اهلبیتم و "ائمه راشدین" از ذریهام، که اگر چنین کنید هرگز گمراه نمیشوید. به حضرت عرض شد: ای رسولخدا! تعداد امامان پس از شما چند تاست؟ فرمودند: دوازده نفر از اهلبیتم ـ یا اینکه فرمودند: از عترتم».
و در روایات فراوان دیگر فرمودهاند علی بن ابیطالب علیه السلام خلیفه من است، مانند روایت بیضاوی در طوالع الانوار که میگوید:
«روى عن النبي صلّى اللّه عليه و سلم قال: سلموا على علي أمير المؤمنين، و أخذ بيده فقال: هذا خليفتي فيكم بعد موتي، فاسمعوا و أطيعوا»؛[9]
«از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمودند "با علی به عنوان امیر مؤمنان سلام [و بیعت] کنید" و دست او را گرفتند و فرمودند "این خلیفه من است در میان شما بعد از وفاتم، پس گوش فرا دهید و اطاعت کنید"».
و مانند روایت انس که گوید:
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَ خَلِيلِي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ خَيْرَ مَنْ أَتْرُكَ بَعْدِي يُنْجِزُ مَوْعِدِي وَ يَقْضِي دَيْنِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»؛[10]
«رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: براستی که خلیل من و وزیر من و خلیفه من در اهلم و برترین کسی که بعد از خودم به جای میگذارم که وعده مرا محقق میسازد و دین مرا ادا میکند، علی بن ابیطالب است».
مرحوم حامد هندی در کتاب عبقات شواهد و ادله فراوانی ذکر میکند بر اینکه اگر این حدیث صحیح باشد، مقصود از خلفاء راشدین، اهلبیت علیهم السلام هستند.[11]
وجود دو احتمال در دیگر روایات مشابه، از جمله روایات فضیلت قریش
این مطلب به این دو حدیث منحصر نمیشود. روایات متعدد گوناگونی را میتوان یافت که این مطلب در باره آنها جاری باشد. مثل روایت «دعوا لي أصحابي» رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که در سخن آقا امام رضا علیه السلام آمده بود و مثل جملاتی که حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت به قریش فرمودند «قریش را رها کنید و در باره آنها بدگویی نکنید».[12] قطعا مراد از اینها (این فضائل و مقامات و ارزشها) آن قریشی نیستند که امیر مؤمنان صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي»؛[13]
«خداوندا من در برابر قریش و آنان که یاریشان کردند، از تو کمک میطلبم، که همانا اینان رَحِم مرا بریدند و جایگاه عظیم مرا کوچک کردند و همگی همدست شدند و بر سر امری که از آنِ من بود، با من نزاع و دشمنی کردند».
آن قریشی که به امیر مؤمنان علیه السلام غدر میکنند و در برابر آن حضرت میایستند و خود رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مذمتشان کردهاند و آن قریشی که طبق آیه قرآن الشَجَرَةَ المَلعونَةَ [14] هستند ـ که ابوسفیان و ذریه او هستند که اهل قریشاند ـ اینها مقصود رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیستند، بلکه مراد حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم امیر مؤمنان علیه السلام و اهلبیت علیهم السلام هستند که در روایات فراوان دیگر رسول خدا علیه السلام فضیلت آنها را بیان فرموده، چنانکه امام صادق علیه السلام از آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت میکند که فرمود:
«قَسَمَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَهْلَ الْأَرْضِ قِسْمَيْنِ فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِهِمَا ثُمَّ قَسَمَ النِّصْفَ الْآخَرَ عَلَى ثَلَاثَةٍ فَكُنْتُ خَيْرَ الثَّلَاثَةِ ثُمَّ اخْتَارَ الْعَرَبَ مِنَ النَّاسِ ثُمَّ اخْتَارَ قُرَيْشاً مِنَ الْعَرَبِ ثُمَّ اخْتَارَ بَنِي هَاشِمٍ مِنْ قُرَيْشٍ ثُمَّ اخْتَارَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ثُمَّ اخْتَارَنِي مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»؛[15]
«خداوند تبارک و تعالی اهل زمین را دو نیم کرد و مرا در بهترین آن دو قرار داد، سپس نیم دیگر را سه قسمت کرد که من برترین آن سه بودم، سپس عرب را از میان مردم برگزید، سپس قریش را از میان عرب، سپس بنی هاشم را از میان قریش، سپس بنی عبد المطلب را از میان بنی هاشم و سپس مرا از میان بنی عبد المطلب برگزید».
خلاصه سخن در برخورد شیعه با روایات فضائل اصحاب
پس در مجموع، اینگونه روایاتی که در تاریخ آمده، سه حالت میتواند نزد ما داشته باشد. البته در حقیقت دو حالت دارد، ولی در اولین مرحله سهگانه است: یکی اینکه خلفای ظلم و جور آنها را مراد بگیریم که غلط و باطل است؛ دوم اینکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را نفرموده باشد؛ سوم اینکه فرموده باشد و اهلبیت علیهم السلام مراد باشند. به هر حال، معنای سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر وجه سوم ثابت است؛ یعنی چه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده باشند و چه نفرموده باشند و بعدیها آن را جعل کرده باشند، معنای آن جمله انطباق کامل بر اهلبیت علیهم السلام دارد.
مروری بر چهار مقام مهم در شناخت اهلبیت علیهم السلام
عرض کردیم که هر انسانی در چهار مقام باید در حق اهلبیت علیهم السلام معرفت و شناخت پیدا کند. بلکه در هر موجودی - در هر انسانی و هر ملکی و هر جنی - میخواهد مقامات و فضائل و علم اثبات کند و یا میخواهد جهل اثبات کند و علم و کمال را نفی کند، باید به این چهار مقام برسد. اگر به این چهار مقام برسد، مطلبش مطلب ثابت است و اگر به این چهار مقام نرسد، اگر در مقام اول و دوم و سوم بماند، احتمال خطا و اشتباه و کجروی و انحراف در او بسیار است و نظرش ثابت و راسخ و حق محض نیست، نظری است که قابل اشتباه و خطاست.
این چهار مقام در ائمه علیهم السلام عبارت است از اینکه: آن بزرگواران در مقام کونیت در کجای کون جایگاه دارند؟ در آن مقام کونیتی که جایگاه دارند، چقدر قوه و مایه و ماده و امداد حرکتی به طرف کمال دارند؟ در مقام شریعت در کجای وجود شرعی و حقایق شرعی - در مراتب عالم خلقت خداوند متعال - جایگاه دارند؟ در آن مقام، چقدر مایه و ماده و امداد الهی و قابلیت و استعداد دارند برای حرکت عبودیت شرعی به طرف کمال بندگی خداوند متعال؟ انسان باید در این چهار مقام دقت و کوشش کند تا به آن معرفت یابد.
لزوم بررسی روایات دوازده سیزدهگانه در شناخت ائمه علیهم السلام
در مطلب عصمت ائمه علیهم السلام دوازده سیزده دسته روایات را بیان کردیم که باید هم خود آن روایات درآورده و تحقیق و بررسی شود و هم آیات قرآنی که مربوط به این دسته روایات میشود و مصداق آنها و منطبق با آنهاست درآورده و تحقیق و بررسی شود که عرض کردیم اگر آنها تحقیق شود، انسان میتواند در مقام عصمت ائمه علیهم السلام به یک حقیقت ثابتهای برسد. در مقام علم نیز مطلب همینگونه است. همچنین در تمام مسائل بعدی مربوط به حدیث شریف ثقلین و بلکه در هر مطلبی که در قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام در حق خودشان آمده، این روایات دوازده سیزدهگانه، مبانی اولیه است.
لزوم بررسی روایات دوازده سیزدهگانه در شناخت علم ائمه علیهم السلام
پس اثبات علم برای آن بزرگواران و نحوه و چگونگی علم ایشان و کمیت و کیفیت علمی که آن بزرگواران در عالم پیدا میکنند، علم شریعت باشد یا علم کون، علم حقایق غیبیه باشد یا شهادیه، علم به موضوعات بیرونی باشد یا غیر آن، در هرگونه علمی که میبینید نسبت به انبیاء و مرسلین و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام در طول تاریخ در میان علما و نویسندهها اختلاف شده، همگی مبتنی بر آن دستههای گوناگون روایات آن بزرگواران و آیات قرآنی مربوط به آن روایات است که در بیان و روشن کردن مقامات چهارگانه آن بزرگواران حرف اول را میزند؛ یعنی در بیان اینکه آنها در مقام کون در کجای عالم جایگاه دارند؟ کونشان - در هر کجای عالم که هست - در استعداد و قابلیت و مایه و ماده حرکت وجودی کمالی چه جایگاهی دارد؟ همینطور در مقام شریعت، در کجای عالم هستند؟ و چه اندازه استعداد و قابلیت سیر حرکت عبودی الهی دارند؟
مروری اجمالی بر جایگاه علم ائمه علیهم السلام در روایات خلقت ایشان
برای همین است که وقتی در مسئله علم ائمه علیهم السلام سراغ سخنان خودشان میروید، میبینید که در یک جایگاهی ـ در روایات گوناگون فراوان ـ فرمودهاند که خداوند متعال آن بزرگواران را آفریده و تمام خلق را بعد آن بزرگواران آفریده و آنها را شاهد و ناظر بر تمام خلق گرفته، تمام خلق بعد آن بزرگواران هستند و همگی در محضر و مشهد آن بزرگواران آفریده شدهاند و از همین رو آن بزرگواران بر ظاهر و خافی و غیب و آشکار خلق اطلاع علمی دارند. میبینید امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودهاند: امام علمش بر عالم علم عیان است علم مشاهده است علم خبر نیست علم ایمانی غیبی نیست.[16]
مروری اجمالی بر روایات افزایش علم ائمه علیهم السلام
از آن طرف هم میبینید روایاتی هست که ائمه علیهم السلام میفرمایند شبهای جمعه بر علم ما افزوده میشود، آن به آن بر علم ما افزوده میشود، شب و روز به علم ما افزوده میشود، وقتی امام قبلی رحلت میفرماید بر علم امام بعدی افزوده میشود، هرچه امام بزرگ میشود و نشر پیدا میکند بر علمش افزوده میشود. چنانکه عباس بن حریش اینگونه از آقا امام باقر7 روایت میکند:
«قالَ7: إِ نَّ لَنَا فِي لَيَالِي الْجُمُعَةِ لَشَأْناً مِنَ الشَّأْنِ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَيُّ شَأْنٍ؟
قَالَ7: تُؤْذَنُ لِلْمَلَائِكَةِ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْأَوْصِيَاءِ الْمَوْتَى وَ أَرْوَاحِ الْأَوْصِيَاءِ وَ الْوَصِيِّ الَّذِي بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ يُعْرَجُ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ فَيَطُوفُونَ بَعَرْشِ رَبِّهَا أُسْبُوعاً وَ هُمْ يَقُولُونَ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ حَتَّى إِذَا فَرَغُوا صَلَّوْا خَلْفَ كُلِّ قَائِمَةٍ لَهُ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ يَنْصَرِفُونَ فَتَنْصَرِفُ الْمَلَائِكَةُ بِمَا وَضَعَ اللّه فِيهَا مِنَ الِاجْتِهَادِ شَدِيداً عظامهم (إِعْظَامُهُمْ) لِمَا رَأَوْا وَ قَدْ زِيدَ فِي اجْتِهَادِهِمْ وَ خَوْفِهِمْ مِثْلَهُ وَ يَنْصَرِفُ النَّبِيُّونَ وَ الْأَوْصِيَاءُ وَ أَرْوَاحُ الْأَحْيَاءِ شَدِيداً حُبُّهُمْ وَ قَدْ فَرِحُوا أَشَدَّ الْفَرَحِ لِأَنْفُسِهِمْ وَ يُصْبِحُ الْوَصِيُّ وَ الْأَوْصِيَاءُ قَدْ أُلْهِمُوا إِلْهَاماً مِنَ الْعِلْمِ عِلْماً جَمّاً مِثْلَ جَمِّ الْغَفِيرِ لَيْسَ شَيْءٌ أَشَدَّ سُرُوراً مِنْهُمْ. اكْتُمْ فَوَ اللّه لَهَذَا أَعَزُّ عِنْدَ اللّه مِنْ كَذَا وَ كَذَا عِنْدَكَ حِصَنَةً. يَا مَحْبُورُ! وَ اللّه مَا يُلْهَمُ الْإِقْرَارُ بِمَا تَرَى إِلَّا الصَّالِحُونَ.
قُلْتُ: وَ اللّه مَا عِنْدِي كَثِيرُ صَلَاحٍ! قَالَ: لَا تَكْذِبْ عَلَى اللّه فَإِنَّ اللّه قَدْ سَمَّاكَ صَالِحاً حَيْثُ يَقُولُ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّه عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ [17] يَعْنِي الَّذِينَ آمَنُوا بِنَا وَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَلَائِكَتِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ جَمِيعِ حُجَجِهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ الْأَبْرَارِ السَّلَامُ»؛[18]
«امام باقر7 فرمود: براستی که ما را در شبهای جمعه کاری است. عرض کردم: فدایت شوم، چه کاری؟
فرمود: ملائکه و انبیا و اوصیایی که از دنیا رفتهاند و به ارواح اوصیا و وصیی که نزد شما حاضر است (همگی) فرا خوانده میشوند که به آسمان بالا برده شوند؛ پس به گرد عرش پروردگارشان هفت بار طواف کنند در حالی که گویند: «سبوحٌ قدوسٌ ربُّ الملائكة و الّروح» و چون از آن فارغ گشتند، پشت هریک از پایههای عرش دو رکعت نماز میگزارند و سپس باز میگردند. پس ملائکه با اجتهادی که خداوند در آنها قرار داده بازگردند در حالی که حرمتگذاریشان به خاطر آنچه دیدهاند شدید باشد و اجتهاد و خوف ایشان به همان اندازه که بوده فزونی یافته باشد و انبیا و اوصیا و ارواح زندگان بازگردند در حالی که محبتشان شدید باشد و برای خود به نهایت شادمانی رسیده باشند و به وصی حاضر و اوصیا چنان علم فراوانی چون تودهای انبوه الهام شود که هیچکس سرورش از ایشان بیشتر نباشد. این را کتمان کن که به خدا سوگند این در نزد خدا عزیزتر باشد از چه بسیار پناهگاهی در نزد تو. ای شاد شده! سوگند به خدا که اقرار بدانچه میبینی جز به صالحان الهام نگردد.
عرض کردم: سوگند به خدا که در نزد من صلاح زیادی نباشد! فرمود: به خدا دروغ مبند که براستی او تو را صالح نامیده چون فرموده: «آنان در زمره کسانی باشند که خدا به ایشان نعمت ارزانی داشته از پیامبران و راستان و شهیدان و صالحان». مراد خداوند از صالحان کسانی هستند که به ما و به امیرالمؤمنین و ملائکه خداوند و انبیا و تمام حجتهایش ایمان آوردهاند و سلام بر محمد و خاندان طیب، طاهر، خوب و نیکویش».
آقا امام صادق7 فرمود:
«إِنَّ لَنَا فِي كُلِّ لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ وَفْدَةً إِلَى رَبَّنَا فَلَا نَنْزِلُ إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَطْرَفٌ»؛[19]
«براستی ما در هر شب جمعه به محضر پروردگارمان شرفیاب شویم و فرود نیاییم جز با علمی نو و برگزیده».
یونس بن ابی الفضل از همان حضرت7 اینگونه روایت میکند:
«قالَ7: مَا مِنْ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَّا وَ لِأَوْلِيَاءِ اللّه فِيهَا سُرُورٌ. قُلْتُ: كَيْفَ ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ7: إِذَا كَانَتْ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللّه الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ الْعَرْشَ وَ وَافَيْتُ مَعَهُمْ فَمَا أَرْجِعُ إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا»؛[20]
«حضرت7 فرمود: هیچ شب جمعهای نیست مگر آنکه اولیای خدا در آن سروری دارند. عرض کردم: آن سرور چگونه است فدایت گردم؟ فرمود: چون شب جمعه فرا رسد، رسول خدا6 به عرش درآید و امامان نیز به عرش درآیند و من نیز همراه آنان رفته و بازنگردم جز با علمی افزون که اگر چنین نباشد، آنچه نزد ماست فنا گردد».
ابوبصیر گوید:
«دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ هَاهُنَا أَحَدٌ يَسْمَعُ كَلَامِي. فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 سِتْراً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ بَيْتٍ آخَرَ فَاطَّلَعَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ شِيعَتَكَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ6 عَلَّمَ عَلِيّاً7 بَاباً يُفْتَحُ لَهُ مِنْهُ أَلْفُ بَابٍ. فَقَالَ7: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ6 عَلِيّاً7 أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ. قُلْتُ: هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ!
فَنَكَتَ7 سَاعَةً فِي الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ! ثُمَّ قَالَ7: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَامِعَةُ! قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْجَامِعَةُ؟ قَالَ7: صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللَّهِ6 وَ إِمْلَائِهِ مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطِّ عَلِيٍّ بِيَمِينِهِ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ كُلُّ شَيْءٍ يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ.
وَ ضَرَبَ7 بِيَدِهِ إِلَيَّ فَقَالَ: تَأْذَنُ لِي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ؟! قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا أَنَا لَكَ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ. فَغَمَزَنِي بِيَدِهِ وَ قَالَ: حَتَّى أَرْشُ هَذَا؛ كَأَنَّهُ مُغْضَبٌ! قُلْتُ: هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ! قَالَ7: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ!
ثُمَّ سَكَتَ7 سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ؟! قُلْتُ: وَ مَا الْجَفْرُ؟ قَالَ7: وِعَاءٌ مِنْ أَدَمٍ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَ الْوَصِيِّينَ وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِينَ مَضَوْا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ. قُلْتُ: إِنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ! قَالَ7: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ!
ثُمَّ سَكَتَ7 سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ8 وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟! قُلْتُ: وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ8؟ قَالَ7: مُصْحَفٌ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ اللَّهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ! قُلْتُ: هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ! قَالَ7: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ!
ثُمَّ سَكَتَ7 سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ! قَالَ7: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ!
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَيُّ شَيْءٍ الْعِلْمُ؟ قَالَ7: مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ وَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛[21]
«خدمت امام صادق7 رسيدم و عرض كردم: قربانت گردم، از شما پرسشى دارم، آيا در اينجا كسى هست كه سخن مرا بشنود؟ امام صادق7 پردهاى را كه در ميان آنجا و اطاق ديگر بود، بالا زد و آنجا سر كشيد، سپس فرمود: اى ابا محمد! هر چه خواهى بپرس. عرض كردم: قربانت گردم، شيعيان حديث ميكنند كه پيغمبر6 به على7 بابى از علم آموخت كه از آن هزار باب علم گشوده گشت؟ فرمود: اى ابا محمد! پيغمبر6 به على7 هزار باب از علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده ميشد. عرض كردم: به خدا كه علم همین است.
امام7 لختی به زمين نظر کرد و سپس فرمود: آن قطعا علم است اما نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد. سپس فرمود: اى ابا محمد همانا جامعه نزد ماست، اما مردم چه ميدانند جامعه چيست؟ عرض كردم: قربانت گردم جامعه چيست؟ فرمود: طوماريست بطول هفتاد ذراع پيغمبر6 باملاء زبانى آن حضرت و دستخط على7، تمام حلال و حرام و همه احتياجات دينى مردم، حتى جريمه خراش در آن موجود است.
سپس با دست مبارک به بدن من زد و فرمود: به من اجازه ميدهى اى ابا محمد؟ عرض كردم: فدایت شوم من از آن شمايم هر چه خواهى بنما. آنگاه با دست مبارك مرا نشگون گرفت و فرمود: حتى جريمه اين نشگون در جامعه هست؛ و حضرت خشمگين بنظر میرسيد. من عرض كردم: به خدا كه علم همین است، فرمود: اين هم قطعا علم است ولى باز هم نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد.
آنگاه لختی سكوت نمود سپس فرمود: همانا جفر نزد ماست، مردم چه ميدانند جفر چيست؟ عرض كردم: جفر چيست؟ فرمود: مخزنى است از چرم كه علم انبيا و اوصيا و علم دانشمندان گذشته بنى اسرائيل در آن است. عرض كردم: همانا علم همین است. فرمود: اين هم قطعا علم است ولى نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد.
حضرت باز لختی سكوت كرد سپس فرمود: همانا مصحف فاطمه3 نزد ماست، مردم چه میدانند مصحف فاطمه8 چيست! عرض كردم: مصحف فاطمه8 چيست؟ فرمود: مصحفى است سه برابر قرآنى كه در دست شماست به خدا حتى يک حرف قرآن هم در آن نيست. عرض كردم: به خدا که علم همین است. فرمود: اين هم قطعا علم است ولى نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد.
آنگاه ساعتى سكوت نمود سپس فرمود: علم گذشته و آينده تا روز قيامت نزد ماست. عرض كردم: به خدا علم همين است. فرمود: اين هم قطعا علم است ولى نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد.
عرض کردم: قربانت گردم پس (حقیقت) علم چيست؟ فرمود: علمى است كه در هر شب و هر روز راجع به موضوعى پس از موضوع ديگر و چيزى پس از چيز ديگر تا روز قيامت پديد آيد».
همچنین گوید:
«حَجَجْنَا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 فِي السَّنَةِ الَّتِي وُلِدَ فِيهَا ابْنُهُ مُوسَى7 فَلَمَّا نَزَلْنَا الْأَبْوَاءَ وَضَعَ لَنَا الْغَدَاءَ وَ كَانَ إِذَا وَضَعَ الطَّعَامَ لِأَصْحَابِهِ أَكْثَرَ وَ أَطَابَ. فَبَيْنَا نَحْنُ نَأْكُلُ إِذْ أَتَاهُ رَسُولُ حَمِيدَةَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ حَمِيدَةَ تَقُولُ: قَدْ أَنْكَرْتُ نَفْسِي وَ قَدْ وَجَدْتُ مَا كُنْتُ أَجِدُ إِذَا حَضَرَتْ وِلَادَتِي وَ قَدْ أَمَرْتَنِي أَنْ لَا أَسْتَبِقَكَ بِابْنِكَ هَذَا.
فَقَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 فَانْطَلَقَ مَعَ الرَّسُولِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: سَرَّكَ اللَّهُ وَ جَعَلَنَا فِدَاكَ فَمَا أَنْتَ صَنَعْتَ مِنْ حَمِيدَةَ؟ قَالَ7: سَلَّمَهَا اللَّهُ وَ قَدْ وَهَبَ لِي غُلَاماً وَ هُوَ خَيْرُ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ فِي خَلْقِهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِي حَمِيدَةُ عَنْهُ بِأَمْرٍ ظَنَّتْ أَنِّي لَا أَعْرِفُهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمَ بِهِ مِنْهَا. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الَّذِي أَخْبَرَتْكَ بِهِ حَمِيدَةُ عَنْهُ؟ قَالَ7: ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا حِينَ سَقَطَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذَلِكَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللَّهِ6 وَ أَمَارَةُ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ.
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذَا مِنْ أَمَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ6 وَ أَمَارَةِ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ؟ فَقَالَ7 لِي: إِنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِجَدِّي أَتَى آتٍ جَدَّ أَبِي بِكَأْسٍ فِيهِ شَرْبَةٌ أَرَقُّ مِنَ الْمَاءِ وَ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَبْيَضُ مِنَ اللَّبَنِ فَسَقَاهُ إِيَّاهُ وَ أَمَرَهُ بِالْجِمَاعِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِجَدِّي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِأَبِي أَتَى آتٍ جَدِّي فَسَقَاهُ كَمَا سَقَى جَدَّ أَبِي وَ أَمَرَهُ بِمِثْلِ الَّذِي أَمَرَهُ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِأَبِي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِي أَتَى آتٍ أَبِي فَسَقَاهُ بِمَا سَقَاهُمْ وَ أَمَرَهُ بِالَّذِي أَمَرَهُمْ بِهِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِابْنِي أَتَانِي آتٍ كَمَا أَتَاهُمْ فَفَعَلَ بِي كَمَا فَعَلَ بِهِمْ فَقُمْتُ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ إِنِّي مَسْرُورٌ بِمَا يَهَبُ اللَّهُ لِي فَجَامَعْتُ فَعُلِقَ بِابْنِي هَذَا الْمَوْلُودِ فَدُونَكُمْ فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي.
إِنَّ نُطْفَةَ الْإِمَامِ مِمَّا أَخْبَرْتُكَ وَ إِذَا سَكَنَتِ النُّطْفَةُ فِي الرَّحِمِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ أُنْشِئَ فِيهَا الرُّوحُ بَعَثَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَلَكاً يُقَالُ لَهُ حَيَوَانُ فَكَتَبَ عَلَى عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ .[22]
وَ إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَمَّا وَضْعُهُ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ فَإِنَّهُ يَقْبِضُ كُلَّ عِلْمٍ لِلَّهِ أَنْزَلَهُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ أَمَّا رَفْعُهُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَإِنَّ مُنَادِياً يُنَادِي بِهِ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلَى بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ يَقُولُ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ اثْبُتْ تُثْبَتْ فَلِعَظِيمٍ مَا خَلَقْتُكَ، أَنْتَ صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ عَيْبَةُ عِلْمِي وَ أَمِينِي عَلَى وَحْيِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَرْضِي لَكَ وَ لِمَنْ تَوَلَّاكَ أَوْجَبْتُ رَحْمَتِي وَ مَنَحْتُ جِنَانِي وَ أَحْلَلْتُ جِوَارِي ثُمَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَصْلِيَنَّ مَنْ عَادَاكَ أَشَدَّ عَذَابِي وَ إِنْ وَسَّعْتُ عَلَيْهِ فِي دُنْيَايَ مِنْ سَعَةِ رِزْقِي.
فَإِذَا انْقَضَى الصَّوْتُ صَوْتُ الْمُنَادِي أَجَابَهُ هُوَ وَاضِعاً يَدَيْهِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ يَقُولُ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ .[23]
قال7: فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ أَعْطَاهُ اللَّهُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِرَ وَ اسْتَحَقَّ زِيَارَةَ الرُّوحِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ الرُّوحُ لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ؟ قَالَ7:: الرُّوحُ هُوَ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِنَّ الرُّوحَ هُوَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَ لَيْسَ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ [24]»؛[25]
«همراه امام صادق7 حج گزاردیم در همان سالى كه پسرشان موسى7 متولد شد. چون در ابواء (منزلى ميان مكه و مدينه) نزول كرديم، براى ما سفره انداختند و چون آن حضرت به اصحابشان غذا مىدادند، فراوان و خوب آماده میکردند. در اين ميان كه ما چاشت مىخورديم، فرستاده حميده نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: حميده عرض مىكند: من خود را از دست دادهام و حال زائيدن در خود احساس مىكنم و به من دستور دادهاید که نسبت به این پسرتان بر شما پیشی نگیرم.
امام7 برخاستند و با آن فرستاده رفتند و چون بازگشتند اصحابشان عرض كردند: خداوند مسرورتان کند و ما را فدایتان گرداند، از حميده چه صاحب گشتید؟ فرمودند: خداوند سلامتش داشت و به من پسرى ارزانی فرمود كه بهترين كسى است كه خدا در خلق خود آفريده و حميده در باره او مرا خبری داد که گمان میکرد آن را ندانم حال آنكه از او بدان آگاهتر باشم. عرض کردم: فدایتان گردم، حميده چه خبری از او به شما داد؟ فرمودند: به من خبر داد كه او هنگام ولادت از شکمش افتاده، در حالی که دو دست به زمين نهاده و سر به آسمان برداشته و به او گفتم که اين نشانه رسول خدا6 و نشانه جانشین پس از اوست.
عرض کردم: فدایتان شوم، حقيقت اين نشانه رسول خدا6 و نشانه وصى بعد از آن حضرت چيست؟ به من فرمود: آن شبى كه نطفه جدّم (علی بن حسین8) در آن بسته شد، آورندهای جامى براى پدرش (حسین بن علی8) آورد كه در آن شربتی بود روانتر از آب و نرمتر از كَره و شيرينتر از عسل و خنكتر از برف و سفيدتر از شير و به او نوشانيد و به او دستور داد جماع كند، آن حضرت برخاست و جماع كرد و نطفه جدّم بسته شد و چون شبى آمد كه نطفه پدرم در آن بسته شد، آورندهای غيبى نزد جدم آمد و چونان شربتی به او نوشاند و چونان دستورى به او داد، او هم برخاست و جماع كرد و نطفه پدرم بسته شد و چون شبى رسيد که نطفه من در آن بسته شد، باز آورندهای نزد پدرم آمد و چونان شربتی به او نوشاند و چونان دستوری به او داد و او برخاست و جماع كرد و نطفه من بسته شد و چون شبى رسيد كه نطفه پسرم در آن بسته شد، آورندهای نزد من آمد چنانکه نزد ایشان رفت و با من همان کرد که با ایشان کرد. پس به علم خدا برخاستم و شادمان بودم از آنچه خدا به من موهبت میکند و جماع كردم و نطفه اين پسرم بسته شد همين نوزاد؛ او را باشيد که به خدا سوگند او بعد از من صاحب شما است.
به راستى نطفه امام از همانى است كه به تو خبر دادم و چون در رحم چهار ماه بماند و روح در آن پديدار گردد، خداى تبارك و تعالى فرشتهاى فرستد كه او را حيوان نامند و بر بازوى راست او بنویسد: تمام شد كلمه پروردگار تو به راستى و عدالت، دگرگونكنندهاى براى كلمات او نيست و او است شنوا و دانا.
و چون از شكم مادر بيفتد، آنگونه افتد که دو دستش بر زمين باشد و سرش بلند سوی آسمان؛ اما اينكه دو دست بر زمين دارد از آن است كه هر علمی كه از آن خداست و آن را از آسمان به زمين فرو فرستاده بر میگیرد؛ و اما اينكه سر به آسمان بلند دارد از آن است كه يك منادى از درون عرش از طرف ربّ العزة و از افق اعلى به نام او و نام پدرش ندا سر دهد و گويد: اى فلان پسر فلان، ثابت باش تا بر جا بمانى، که برای امر بزرگی آفریدمت؛ تو برگزيده خلق من باشی و جایگاه رازم و گنجينه دانشم و امين من بر وحیم و خليفه من در زمینم، برای تو و آنان كه رشته ولايت تو دارند رحمت خود واجب كردم و بهشت خود بخشيدم و در جوار خود در آوردم. پس از آن به عزت و جلال خود سوگند كه بر هر كه با تو دشمنى ورزد به سختترین عذاب خود دراندازمش اگر چه در دنيای خود از وسعت رزقم بر او گسترده گردانم.
پس چون صدای منادى به پايان رسد، در حالى كه دو دست بر زمين نهاده و سر به آسمان برداشته پاسخش دهد و گويد: خدا خود گواه است كه جز او شايسته پرستشى نيست و ملائكه و دانشمندان هم در حالی که بهپادارنده عدل و قسطاند، گواهاند که نيست شايسته پرستش جز او كه عزيز و حكيم است.
حضرت فرمود: چون چنين گويد، خدا به او علم اول و علم آخر دهد و شایسته دیدار روح در شب قدر گردد.
عرض کردم: فدایتان گردم، روح همان جبرئيل نيست؟ فرمود: روح از جبرئيل بزرگتر است، همانا جبرئيل از ملائک است و روح خلقی عظیمتر از ملائک است. آيا نيست كه خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: همه فرشتهها نازل شوند و روح هم نازل شود».
این روایات هم در سخنان ائمه علیهم السلام دستههای گوناگون و فراوانی است.
روایات مقام خلقت آن بزرگواران از آن دسته روایاتی است که عرض کردیم باید بررسی شود: در رحم مادر چگونه آفریده میشوند؟ اصل ماده خلقتی آنها چیست؟ آیا از امور دنیوی است یا نه؟ ماء مهین است یا یک امر غیبی الهی مثل میوه بهشتی یا شربت بهشتی است؟ رشد آنها در رحم مادر چگونه است؟ و امثال این روایات در مراتب خلقت آن بزرگواران، از مبدأ خلقتشان تا منتهای خلقتشان در مدار ما (که عالم جسمانی است)، به وجود شرعی و وجود کونیشان.
وجود کونی و شرعی انبیای الهی در آیات قرآنی
در وجود کونی و شرعی است که میبینید خداوند متعال نسبت حضرت مریم، مادر بزرگوار حضرت عیسی علیه السلام، میفرماید:
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ ؛[26]
«پس پروردگارش او را با حُسنِ قبول پذيرا شد و او را نيكو بار آورد، و زكريا را سرپرست وى قرار داد. زكريا هر بار كه در محراب بر او وارد مىشد، نزد او خوراكى مىيافت. ميگفت: اى مريم، اين از كجا براى تو آمده است؟ او ميگفت: اين از جانب خداست، كه خدا به هر كس بخواهد، بىشمار روزى مىدهد».
میبینید که در دو مقام بیان فرموده: یکی در مقام خود نشرت که فرموده: أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً ، چون حضرت مریم مقدمه حضرت عیسی علیه السلام است، که این قابلیت وجود کونی است؛ و دیگر اینکه فرموده: كَفَّلَها زَكَرِيَّا ، یک پیامبر عظیمالشأن مرسل الهی متکفلش شده. این مربوط به همان مطلبی است که عرض کردم: مایه وجودیاش چقدر است؟ حرکت کمالیاش نسبت به عالم کونیتش چگونه است؟ نَباتاً حَسَناً است یا غیر حسن؟ رشد شرعیاش به طرف خداوند متعال تحت تکفل چه کسی است؟
باز در قرآن کریم نسبت به حضرت موسی علیه السلام میفرماید:
وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ * فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ * وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ؛[27]
«و از پيش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم. پس (خواهرش آمد و) گفت: آيا شما را بر خانوادهاى راهنمايى كنم كه براى شما از وى سرپرستى كنند و خيرخواه او باشند؟ پس او را به مادرش بازگردانيديم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و بداند كه وعده خدا درست است، ولى بيشترشان نمىدانند. و چون به رشد و كمال خويش رسيد، به او حكمت و دانش عطا كرديم، و نيكوكاران را چنين پاداش مىدهيم».
قبلا در باره آیات حضرت موسی علیه السلام عرض کردیم که از بچگی در باره ایشان گفته شده: وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ ؛ «از پیش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم» و گفته شده: وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْني ؛[28] «تا زیر نظر من پرورش یابی» و گفته شده: وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي ؛[29] «و تو را برای خود پروردم»، تا آنکه حضرت موسی علیه السلام به جایی رسیده که اذیت و آزار ایشان و برابری با ایشان، اذیت و آزار خدا و برابری با خدا قرار گرفته که خداوند در حقش فرموده: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعين ؛[30] «و چون ما را به خشم درآوردند، از آنان انتقام گرفتيم و همه آنان را غرق كرديم».
اختلاف در شناخت مقامات چهارگانه ائمه علیهم السلام، ریشه اختلاف در باره علم ایشان
پس اصل مطلب، شناخت ائمه علیهم السلام است در اینکه آن بزرگواران، از مبدأ عالم خلقتشان تا منتهای عالم خلقتشان، در چه جایگاه وجودی هستند که این مطلب در آن دسته از روایتهای دوازده سیزدهگانه و آیات مربوط به آن، واضح و روشن بیان شده - برای کسی که به آن رجوع کند. این اولین حرف و آخرین حرف و اولین زیربنا و آخرین زیربنا است برای رسیدن به مقام علمی ائمه علیهم السلام. در اینجا اگر اختلاف علمی هم پیدا شود و اگر کسی نسبت به آن بزرگواران علوم بیحد فراوان مشاهدهای حضوری شهودی را اثبات کند و دیگری حتی در برابر علم حصولی شرعی ایشان هم ضعف داشته باشد، دیگر مطلب شرک و ایمان نیست، مطلب کفر و ایمان نیست؛ اینگونه نیست که دومی - که علم کوچکی برای آن بزرگواران اثبات میکند - معتدل خوانده شود و نسبت به اولی ـ که علوم فراوان بیحد الهی را برای آن بزرگواران تثبیت میکند ـ گفته شود که به خدا شرک برده یا تفویض کرده یا غالی شده و یا خدای ثانی ساخته. اختلاف این دو گروه، اختلاف کفر و ایمان نیست، اختلاف غلو و غیر غلو نیست. البته ما دو گروه را ذکر کردیم، اگر کسی به کتابها مراجعه کند میبیند که در حد وسط این دو، گروههای بسیار پیدا میشوند که به شدت با یکدیگر معارضه دارند. اختلاف این گروهها اختلاف کفر و ایمان نیست، بلکه اختلاف در میزان شناخت به حقیقت و کیفیت وجودی یک شیء است؛ کسی که علوم اهلبیت علیهم السلام را کوچک میبیند، در واقع ساختمان وجودی آن بزرگواران را کوچک میبیند، جهت وجودی شرعی و جهت وجودی کونی آن بزرگواران را کوچک میبیند و به همین خاطر، علومی که برای آن بزرگواران ثابت میکند نمیتواند بزرگ باشد.
اما کسی که در اثبات مقامات و مراتب وجودی، آن بزرگواران را در یک دایره بسیار عظیمه الهیه در دار وجود خداوند متعال میبیند و تثبیت میکند، علوم بسیار عظیم الهی را برای ایشان تثبیت میکند، چون ناشدنی است که جایگاه عظیم الهی در کون و شرع عالم داشته باشند اما علوم آن را نداشته باشند.
اشاره به برخی روایات در باره مقامات چهارگانه ائمه علیهم السلام و رابطه آن با علم امام
مثلا امیر مؤمنان علیه السلام در وصف امام فرمودند:
«الْإِمَامُ يَا طَارِقُ بَشَرٌ مَلَكِيٌّ وَ جَسَدٌ سَمَاوِيٌّ وَ أَمْرٌ إِلَهِيٌّ وَ رُوحٌ قُدْسِيٌّ وَ مَقَامٌ عَلِيٌّ وَ نُورٌ جَلِيٌّ وَ سِرٌّ خَفِيٌّ»؛[31]
«و امام - ای طارق - انسانی ملکوتی است و پیکری آسمانی و امری الهی و روحی قدسی و مقامی والا و نوري آشکار و سرّي نهان».
اگر امام «جسد سماوي؛ پیکری آسمانی» باشد، باید جسدش بر امور آسمانها مطلع باشد؛ چنانکه در مقدمات قبل گفتیم هر موجودی در هر دایره وجودی که باشد، هر اندازه اسباب و آلات مدارک و قوای درک و دانستن را در آن دایره وجودی داشته باشد، به همان اندازه، از امور آن دایره وجودی اطلاع و علم دارد. پس مشکلی ندارد امام روی زمین نشسته باشد و در عین حال از امور آسمان آگاه باشد. چنانکه ابان بن تغلب گوید:
«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّه7 فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ فَقَالَ7 لَهُ: يَا أَخَا أَهْلِ الْيَمَنِ عِنْدَكُمْ عُلَمَاءُ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ7: فَمَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ؟ قَالَ: يَسِيرُ فِي لَيْلَةٍ مَسِيرَةَ شَهْرَيْنِ يَزْجُرُ الطَّيْرَ وَ يَقْفُو الْأَثَرَ! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه7: عَالِمُ الْمَدِينَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِكُمْ. قَالَ: فَمَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِ الْمَدِينَةِ؟ قَالَ7: يَسِيرُ فِي سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ مَسِيرَةَ الشَّمْسِ سَنَةً حَتَّى يَقْطَعَ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ عالمٍ مِثْلَ عَالَمِكُمْ هَذَا مَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّه خَلَقَ آدَمَ وَ لَا إِبْلِيسَ! قَالَ: فَيَعْرِفُونَكُمْ؟ قَالَ:نَعَمْ مَا افْتَرَضَ عَلَيْهِمْ إِلَّا وَلَايَتَنَا وَ الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا»؛[32]
«نزد امام صادق7 بودم که مردی از اهل یمن به محضر ایشان وارد شد. امام به او فرمود: ای برادر یمنی! آیا نزد شما عالمانی هستند؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: دانش عالم شما تا چه حد میرسد؟ عرض کرد: در یک شب راه پرواز دوماهه پرنده را میپیماید و پیشگویی میکند. پس امام7 فرمود: عالم مدینه از عالم شما داناتر است. عرض کرد: دانش عالم مدینه تا چه حد است؟ حضرت فرمود: در ساعتی از روز، راه یک ساله خورشید را بپیماید تا آنجا که از دوازده هزار عالم همچون عالم شما بگذرد که از خلقت آدم و ابلیس بیخبر باشند. عرض کرد: آیا آن عوالم شما را میشناسند؟ فرمود: بله؛ بر آنان چیزی واجب نباشد جز ولایت ما و بیزاری از دشمن ما».
این هیچ مشکلی پیدا نمیکند، چون جسدی است سماوی؛ جسد سماوی در سماء است نه در زمین، جسد زمینی در زمین است و جسد سماوی در سماء. وقتی امام در عین حالی که بشر زمینی و جسم زمینی است، حقیقتی سماوی است و در عین حالی که یک روح بشری است، امر الهی و روح قدسی است، وجودش وجود سماوی میشود و وجود سماوی هم باید بر مسائل سماء مطلع باشد - به اندازه و قوت و قدرت قوایی که داراست که آن بحث کم و زیادی است و مربوط به اصل مطلب نیست.
اگر انسان این راه را برود متوجه میشود که اختلاف در نحو علم ائمه علیهم السلام - چه در کیفیت علم آن بزرگواران و چه در کمیت آن - به اختلاف فهم انسانها نسبت به حقایق خلقی و وجودی آن بزرگواران بر میگردد. انسانهایی که آن بزرگواران را در دایره خلقت وجودی عظیم میبینند، کمالات عظیمه برای آنها ثابت میکنند، حال میخواهد این کمالات عظیمه عصمت باشد، علم باشد، قدرت باشد جود و کرم باشد، ولایت الهیه ایشان بر خلق باشد، دیگر تفاوتی ندارد. همچنین کسانی که آن بزرگواران و وجود آن بزرگواران را کوچک میبینند، خواهناخواه کمالات کوچکتری را ثابت میکنند و اعتقاد میورزند، حالا میخواهد آن کمال عصمت باشد، علم باشد، ولایت باشد، سخاوت و عبودیت باشد، دیگر تفاوتی نمیکند.
بیگانگی برخی صاحبنظران در باره علم ائمه علیهم السلام از روایات خلقت آن بزرگواران
پس در مطلب علم ائمه علیهم السلام رجوع به آن دسته روایات برای معرفت پیدا کردن به نحوه و کیفیت و کمیت خلقت آن بزرگواران حرف اول را میزند و کسانی که بدون رجوع به آنها سخن میگویند، دچار اشتباه و انحراف میشوند. همچنانکه وقتی کتابها را مطالعه میکنیم، میبینیم بسیارند کسانی که اشخاص بزرگی در تاریخ هستند و لکن بدون آن روایات و بدون رجوع به آن اصول صحبت میکنند؛ در کلماتشان ابداً اشاره به آن مطالب را نمیبینیم؛ وقتی در مسئله علم ائمه علیهم السلام سخن میگویند که مثلا امام بر موضوعات ـ بر مسائل زمینی مثل آب که موضوع احکام قرار میگیرد ـ علم دارد یا ندارد،[33] میبینیم که ابداً به اینگونه مطالب و حقایق خلقیه و وجودیه آن بزرگواران اشاره نمیکنند، در حالی که در مسائل فقهی شخصیتهای بزرگی هستند؛ صرفاً به یک نحوه روایاتی که آن بزرگواران اثبات علم و سلب علم برای خود کردهاند رجوع میکنند و روایات اثبات علم را به مقام قابلیت حمل میکنند و روایات سلب علم را به مقام فعلیت! و به نظر خودشان این مطلب را واضح و روشن حل کردهاند و از آن گذشتهاند. بعضی دیگر را میبینیم که وقتی در مسئله علم ائمه علیهم السلام وارد میشوند و در برابر کسی که علم ایشان نسبت به موضوعات را انکار میکند قرار میگیرند، چندگانگی میکنند؛ نمیآیند مراتبسنجی کنند و به هر رتبهای خاصیت خودش را بدهند، بلکه چندگونهنظری میکنند که: ما نمیدانیم آیا این علم به مشیت خداوند متعال بسته است؟ به مشیت خودشان بسته است؟ - و دیگر شکلهای گوناگونی که در کتابها نوشتهاند. در تمام این موارد، ابداً به دستههای فراوان روایات آن بزرگواران در بیان نحوه خلقتشان اشارهای نمیکنند که این نشان میدهد آنها بیگانه از این مطلب به بررسی مقامات ائمه علیهم السلام ـ مخصوصا علم ائمه علیهم السلام ـ پرداختهاند. اضافه بر این، قرائنی در گفتههایشان پیدا میکنیم که نشان میدهد اصلاً به اینگونه روایات و اینگونه مطالب و نحوه خلقت آن بزرگواران توجه نداشتهاند و از همین رو علم ائمه علیهم السلام به موضوعات را منکر شدهاند و حتی مدّعای خود را از بدیهیات و واضحات شریعت دانستهاند.
رویکرد علمای حق در فهم علم ائمه علیهم السلام
در مقابل، گروه دیگری هستند که راه دیگری را رفتهاند، راه کیفیت و کمیت خلقت ائمه علیهم السلام در عوالم وجود الهی، راه اینکه آن بزرگواران چه جایگاههایی از عالم وجود دارند و کیفیت وجودشان در هر جایگاه بر چه نحو است، بر نحو کمال است یا نقص، بر نحو ولایت است یا عبودیت؛ یک عده در اینگونه سخنان ائمه علیهم السلام غور و حرکت کردهاند و از همین رو، علم ائمه علیهم السلام به موضوعات بیرونی را از جمله امور واضح بیریب و شک میدانند. حتی اثبات علم الهامی الهی برای آن بزرگواران را از علم ایشان به موضوعات استخراج میکنند، همان علم الهامی که دربارهاش فرمودند:
«يُلْهِمُهُ اللَّهُ السُّعَدَاءَ وَ يَحْرِمُهُ الْأَشْقِيَاء»؛[34]
«خداوند به سعادتمندان الهامش دارد و شقاوتمندان را از آن محروم سازد».
و فرمودند:
«لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ»؛[35]
«علم به یادگیری نیست؛ همانا علم نوری است که در قلب آنکه خداوند تبارک و تعالی بخواهد هدایتش کند واقع میشود».
یعنی اثبات علم شریعت و فهم علم شریعت در آن بزرگواران را از علم ایشان به موضوعات احکام استخراج میکنند:
استخراج علم ائمه علیهم السلام به شریعت، از علم آن بزرگواران به موضوعات
هر موضوعی که در بیرون است، هر رابطهای که در بیرون و در بین مخلوقات است، حکم خاص خودش را دارد که از آن انفکاکپذیر نیست و هیچ نفی و تغییری را نمیپذیرد و لازم ملزوم یکدیگرند؛ یعنی اگر فلان موضوع بود، لا محاله در عالم وجود الهی حکمش فلان است. مثلا عذره انسان هویتی را دارد که حکمش نجاست و حرمت خوردن است و هر کس به آن هویت مطلع شود به این حکم اطلاع مییابد، آب هویتی را دارد که لازمه آن هویت، طهارت و حلالیت شرب است و اگر انسان بر آن هویت مطلع شود خواه نا خواه به این حکم اطلاع مییابد. تمام احکام الهی عبارتاند از روابط خاصی که بین مخلوقات خداوند متعال و برای هر مخلوقی از مخلوقات الهی است و از همین رو، هرکس به نحوه خاص وجودی خلقی کاملاً پی برد، استخراج احکام الهی از آن نحوه خلق آن شیء را بدست میآورد و این همان وحی الهی میشود که انبیاء الهی اگر به یک سنگریزه هم نگاه میکردند، وحی الهی را از آن استخراج میکردند؛ خداوند یک وقت به وسیله یک مورچه به حضرت سلیمان وحی میکند، یک وقت به وسیله یک سنگ به حضرت عیسی وحی میکند و همینطور موارد بسیار دیگر از رابطههای انبیاء الهی با موجودات مادی که در داستانهای انبیاء الهی آمده است.
پس نه تنها ائمه علیهم السلام به موضوعات علم دارند، بلکه علم به احکام را از علم به موضوعات استخراج و استبطان میکنند. موضوعات، همان کتب الهیه در عالم هستند که خداوند متعال در قرآن کریم لَوْحٍ مَحْفُوظ [36] و كِتابٌ مُبين [37] و گونههای مختلف دیگر نامیده. مجموعه خلقت که موضوعات احکام هستند ـ از جمله انسانها ـ همان کتاب علم الهی هستند که ائمه علیهم السلام از همین موضوعات و موجودات بیرونی و حالات انسانی، احکام الهی و وحیهای الهی و حقایق الهی را به طریق الهام استنباط میکنند چنانکه خداوند در قرآن کریم میفرماید:
وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ؛[38]
«و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند، قطعاً كسانى از ایشان كه استنباطش میکنند آن را دانند».
استخراج علم ائمه علیهم السلام به موضوع، از علم آن بزرگواران به حکم شرعی
از طرف دیگر، از آنجا که همگامی و همگونی و مطابقت حکم و موضوع از بدیهیات اولیه است، اگر امام ـ و هر انسانی ـ به حکمی علم بیابد، به هویت موضوع علم پیدا میکند؛ یعنی اگر خداوند چیزی را حرام کند، اگر به حرمت علم یابد، به خباثت علم پیدا میکند و میداند که این موضوع و این موجود خبیث است. همچنانکه خداوند متعال در قرآن کریم فرموده:
الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ؛[39]
«همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده - كه او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مىيابند - پيروى مىكنند؛ (همان پيامبرى كه) آنان را به كار پسنديده فرمان مىدهد، و از كار ناپسند باز مىدارد، و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مىگرداند، و از (دوش) آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است برمىدارد. پس كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و يارياش كردند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند، آنان همان رستگاراناند».
به محض آنکه حرمتی یا حلیتی از طرف خداوند متعال برسد، آن بزرگواران میفهمند که این موضوع خبیث یا طیب است.
البته کسی نگوید: «ما نیز الآن این را فهمیدیم»! ما به بیان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فهمیدیم که فرمود: يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ ؛ «براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مىگرداند». ما یک امر ابهامی از این آیه شریفه فهمیدیم که حتی به مقام ترجمهاش هم کامل نرسیدیم، تا چه رسد به آنکه بدانیم «طیب» در عالم چیست، تا به مراد برسیم و از آنجا به مصداق برسیم! اما آن بزرگواران به مراد و به مصداق میرسند؛ یعنی مصداق این حکم را پیدا میکنند ـ که آن مصداق یا خبیث است و یا طیب ـ و از آن مصداقی که به طیب یا خبیث بودنش پی ببرند، مییابند که حکمش حلیت است یا حرمت است یا وجوب است و امثال اینها.
علم به هریک از دو حقیقت موضوع و حکم، به واسطه خود و به واسطه دیگری
پس میبینید که گروه دیگری، در برابر کسانی که از روایات خلقت اهلبیت علیهم السلام بیگانهاند، کاملاً عکس نظر آنها را تصور میکنند؛ هم از طریق علم اهلبیت علیهم السلام به موضوعات، برای آن بزرگواران علم بینهایت کامل بدون نقص به احکام الهی را ثابت میکنند، هم از طریق علم به احکام الهی، علم کامل الهی به موضوعات را در آن بزرگواران ثابت میکنند، هم علم آن بزرگواران به احکام الهی را ثابت میکنند از خود احکام الهی که برایشان واضح و روشن میشود و هم علم آن بزرگواران را به خباثت و طیب بودن و گونههای مختلف موضوعات بیرون ثابت میکنند به واسطه علم به خود موضوعات بیرونی؛ یعنی اهلبیت علیهم السلام در باره این دو حقیقت - حقیقت موضوعات بیرونیه که متعلق احکام است و حقیقت احکام الهیه که واقع بر موضوعات میشود - هم به واسطه خودشان به خودشان علم پیدا میکنند و هم به واسطه هر کدام به دیگری علم مییابند.
اثبات مقامات بسیار عظیم علم ائمه علیهم السلام در سرتاسر عالم
این مطلب بسیار عظیم را در سرتاسر عالم وجود اثبات میکنند، چون به حضور آن بزرگواران در سرتاسر عالم وجود اعتقاد دارند و وجود ایشان را در هر عالمی در کمال بینهایت مطابق آن عالم میدانند؛ یعنی اگر امام مقام بشریت را دارد، مقام بشریت کاملی را داراست که اکمل از آن معنا ندارد؛ اگر امام وجود سماوی را دارد، وجود سماوی کاملی را داراست که اکمل از آن در سماء معنا ندارد؛ اگر وجود عالم غیبی را دارد، وجودی را داراست که اکمل از آن در غیب معنا ندارد. پس خواه نا خواه آن بزرگواران در هر عالمی وجود دارند و در هر عالمی که وجود دارند، به اکمل آن عالم وجود دارند و اکمل آن عالم نیز خواهناخواه قوای اکمل آن عالم را دارد و وقتی قوای ایشان قوای اکمل آن عالم بود، آن عالم برایشان واضح و هویدا و روشن خواهد بود.
مراتب گوناگون ائمه علیهم السلام و جمع میان ندیدن کنیز و علم به عرش الهی
از این رو، هیچ مشکلی نمیبینند که آقا امام صادق علیه السلام از طرفی نبینند کنیزشان کجاست و در کدام اتاق است[40] و از طرف دیگر بفرمایند امامی که در زمین نشسته نه تنها بغداد را، بلکه حتی فوق عرش الهی را نیز میبیند و مییابد.[41] مراحل و مراتب وجودی آن بزرگواران متعدد و گوناگون است، آنجایی که میفرمایند «کنیزم را ندیدم»، به ظاهرِ بدنیِ عرضیِ جسمانیِ دیدِ این عالم است؛ انسان با دید این عالم جسمانی عرضی ـ که ما هم داریم ـ نمیتواند پشت دیوار را ببیند. اما وقتی میفرمایند که حتی عرش الهی را هم میبینند، با آن دید جسم اصلی میبینند که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «الإمامُ جَسَدٌ سَماويٌّ؛ امام پیکری آسمانی است». پس فهم گونه خلقت ائمه علیهم السلام ـ کمیتاً و کیفیتاً ـ اولین حرف و اولین پایه و اولین زیربنای معارف انسانی است در فهم و معرفت معارف و کمالات آن بزرگواران که از جمله آن معارف، مطلب علم است.
خلاصه مطلب در اهمیت و زیربنایی بودن بررسی روایات دوازده سیزدهگانه اهلبیت علیهم السلام
البته بنا بر این است که مختصر و کوتاه پیش برویم تا مطالب طولانی نشود، از این رو به همین حالت اجمال و اشاره اکتفا میکنیم. اگر انسان بخواهد همین مطلب را بررسی کند، باید آیات و روایات فراوانی را بررسی و گفتگو کند تا بتواند به مطلب برسد. ما به همین اندازه ذکر میکنیم که انسان به مبدأ و زیربنای اختلافی که در باره مقامات ائمه علیهم السلام در میان علماست پی ببرد و بداند زیربنای آن اختلاف این نیست که کسی معتدل است و معرفتش نسبت به ائمه علیهم السلام درست است و دیگری غالی و زیادهرو است، این نیست که کسی طبق ایمان قرآنی سخن میگوید و دیگری طبق شرک سخن میگوید و انبیاء و اهلبیت علیهم السلام را شریک خداوند میکند؛ اینگونه نیست، بلکه هر دو در باره مخلوق الهی سخن میگویند، هر دو آن بزرگواران را عبد و بنده و فقیر و محتاج و مخلوق الهی میدانند و خداوند متعال را خالق و ناظر و رب و معبود آن بزرگواران میدانند، اما از آنجا که نحوه معرفت و شناختشان بر مقامات وجودی آن بزرگواران مختلف است، نتایجی که در مقامات معارفشان نسبت به آن بزرگواران میگیرند مختلف و دوگانه است.
جهتهای گوناگون مورد بحث در باره علم ائمه علیهم السلام در حدیث شریف ثقلین
مخالفین و موافقین ولایت امیر مؤمنان علیهم السلام، دو مقام مورد بحث در حدیث شریف
مطلب دیگری که به عنوان مقدمه لازم است، این است که وقتی ما در حدیث شریف ثقلین سخن میگوییم، که یک طرفش اثبات ولایت و امامت و حجیت آن بزرگواران است - در برابر عامه عمیاء که انکار میکنند - و طرف دیگرش مقامات و معارف و حقایق عرفانی و کمالی آن بزرگواران، خواهناخواه باید در دو مقام سخن بگوییم: یکی در مقام اثبات ولایت و حجیت و امامت آن بزرگواران بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگری در مقامات و کمالات و حقایق معارف آن بزرگواران.
مقام اول: اثبات امامت و خلافت اهلبیت علیهم السلام
در مقام اول، با طرفداران خلافت غاصبه روبرو هستیم و باید بر نحوه آنها سخن بگوییم. سخن بر نحوه آنها زیاد طولانی نیست و احتیاجی به گفتگوی زیاد ندارد. انسان با یکی دو جلسه میتواند مطلب را نسبت به آنان ادا و تمام کند، چون میخواهد یک مطلب سطحی ابتدایی حرکت کمالی و عرفانی مقامات آن بزرگواران را ثابت کند. اینکه میگوییم مطلب سطحی بدوی، نه به این معنا که مطلب کوچکی است، بلکه واضح است؛ مطلبی است که برای یک شیعه، برای یک انسان حرّ و آزاد، برای یک انسان جستجوگر، واضح و روشن است. از این جهت میگوییم مطلب سطحی و بدوی است. در گفتگوی کوتاهی میتوان این مطلب را حل کرد که آن بزرگواران بعد آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میزان علم در احکام شریعت هستند، به همان اندازهای که در اختلاف بین طرفداران اهلبیت علیهم السلام و مخالفان اهلبیت علیهم السلام مورد سخن است: طرفداران اهلبیت علیهم السلام آن بزرگواران را در احکام شرعیه و حقایق قرآنیه تکلیفیهای که داریم، از توحید الهی گرفته تا ارش خدش، میزان حق و باطل و درستی و نادرستی و علم و جهل و هدایت و ضلالت و امثال اینها میدانند و عمریها میزان نمیدانند. این بحث در گفتگوی کوتاهی تمام میشود و به مقصد میرسد.
مقام دوم: مراتب مقامات و معارف و فضائل اهلبیت علیهم السلام
مقام و مرحله دوم این است که در مقامات و عظمتها و بزرگیهای آن بزرگواران در حدیث ثقلین گفتگو شود هرچند بر نحو اجمال و کوتاه. این مطلب در مدار تشیع و در مدار طرفداران ائمه علیهم السلام رخ میدهد، چون خود گروه طرفداران آن بزرگواران گوناگون هستند و با هم نزاع و گفتگو دارند و نسبت به یکدیگر سلب و ایجاب دارند. پس در ابتدا، اجمالاً در دو مقام نسبت به آن بزرگواران صحبت میشود: مقامی که طرف گفتگو عامه هستند و مقامی که طرف گفتگو طرفداران اهلبیت علیهم السلام هستند.
علم به شریعت، موضوعات و کائنات، جهتهای مورد بحث در علم ائمه علیهم السلام
در مقامی دیگر، یا سخن در علم شرعی نسبت به اهلبیت علیهم السلام گفته میشود و یا در علم به کائنات: 1. یک مقام این است که آن بزرگواران علم به شریعت دارند یا ندارند، اما نه بر نحوهای که با مخالفین آنها گفته میشود، بلکه بر نحوه دقیقتر و ظریفتر و الهیتر؛ یعنی یک مقام این است که علم شرعی الهی تکلیفی برای آن بزرگواران ثابت شود که علما در نحوه آن با یکدیگر اختلاف دارند - حتی علمای شیعه. 2. مقام دیگر، علم به کائنات است، علم به بیرون از حقایق شرعی و احکام شرعی است که آن خود دو گونه است: علم به کائناتی که موضوعات احکام شرعیه هستند و علم به کائناتی که بیرون از موضوعیت احکام شرعیه هستند.
علم حصولی و حضوری، مبحث اختلافی بسیار مهم در تمامی جهتهای علم ائمه علیهم السلام
در تمام این مقامها، چه علم ائمه علیهم السلام نسبت به احکام شرعی بر آن نحوی که با مخالفان ولایت مقابله داریم، چه علمشان به احکام شرعی بر آن نحو دقیقی که بین علمای شیعه و طرفداران آن بزرگواران صحبت است، چه علمشان به کائنات، از کائناتی که موضوعات احکام شرعی هستند و یا کائناتی که حقایق بیرون از موضوعات احکام شرعی هستند، در تمام این مراتب گوناگون، یک اختلاف بزرگ دیگر وجود دارد؛ یعنی دو دید بسیار بزرگ وجود دارد که انسان هرکدام از این دو دید را پیدا کند، معرفتش نسبت به آن بزرگواران در مقام علمی بسیار متفاوت میشود؛ در یک دید معرفتش بسیار عظیم میشود و در دید دیگر بسیار کوچک. آن اختلاف این است:
آیا علم آن بزرگواران بر احکام شرعیه و بر موضوعات احکام شرعیه و بر دیگر کائنات، علم اخباری است به این معنا که تمام آن حقایق در مقام باطن و ذهن آن بزرگواران محفوظ نیست، بلکه در کتابهایی است که در خدمت آن بزرگواران است و ایشان به آن کتابها رجوع میکنند و مطلب را از آن استخراج میکنند؟ به عبارت دیگر، آیا اینگونه است که تمام احکام شرعیه در حقیقت خودشان و در ذهنیتشان حضور ندارد، بلکه محفوظ و مضبوط در کتبی است که در خدمت آن بزرگواران است؟ یا اینکه فقط به احکام شرعی علم دارند، اما این علم در مقام ذهنیت و روح آن بزرگواران است و هیچ جهلی به هیچ معنایی نسبت به احکام شرعی ندارند؟ یا اینکه هیچیک از این دو نیست؛ نه بر نحوه لیاقت و قابلیت است - که کتبی نزد ایشان باشد و تمام مسائل آن کتب در ذهن ایشان حاضر نباشد و به رجوع به آن کتب محتاج باشند - و نه بر نحوه فعلیت احکام شرعیه در ذهن آن بزرگواران است - که ایشان همانند یک فقیهی باشند که احکام شرعی را حفظ میکند - بلکه علمشان به احکام شرعیه علم حضوری است؟ به عبارت دیگر، آیا بر آن لوح محفوظ - که در روایات ملاک احکام شرعی و ملاک حلال و حرام معرفی شده - شهود دارند، بر امر سماوی شهود دارند نسبت به این حکم، بر امر ارضی شهود دارند نسبت به این حکم، و از همین رو علمشان به احکام شرعیه علم شهودی است نه علم ذهنی؟
همینطور در موضوعات بیرونی، آیا علمی که به موضوعات بیرونی پیدا میکنند، علم اخباری بیرونی است؟ به عبارت دیگر آیا وحیی است به این معنا که موضوعات از آن بزرگواران غایب هستند و ایشان با وحیهای الهی و الهامات خداوند متعال بر آنها مطلع میشوند؟ یا اینکه علمشان به موضوعات بیرونی علم حضوری و شهودی بر بیرون است؟ همینطور علمشان بر کائنات عالم - غیر موضوعات مربوط به احکام انسانها - به چه نحو است؟
تمام این رتبهها و شکلهای گوناگون معتقدانی دارد، حال یا اعتقاداتشان را به صراحت اظهار کردهاند و یا اینکه از روی گفتگو و اشارات کلامشان مشخص و واضح است.
پس در مرحله بعدی، سخن در این است که نحوه علم آن بزرگواران به احکام شرعیه و نحوه علمشان به موضوعات احکام شرعیه و نحوه علمشان به حقایق کائنات چگونه است. حدود 70 80 سال است که در باره اهلبیت علیهم السلام مسئله علم حضوری و علم حصولی مطرح شده. آیا ائمه علیهم السلام علم حضوری به اشیاء عالم دارند یا علم حصولی؟
بازگشت اختلاف در تمامی جهتها به معرفت مقامات چهارگانه اهلبیت علیهم السلام
این چند جهتی که عرض کردم، کلیت جهتهای علم اهلبیت علیهم السلام است که در بین علما و نویسندهها - چه اهل حق که طرفداران آن بزرگواران باشند و چه اهل باطل که مخالفین ایشان باشند - مورد سخن و گفتگوست و همگی به آن مطلب زیربنایی بر میگردد که این صاحبنظران چه نحوه و چه گونه معرفتی به مقامات وجودی و حقایق وجودی اهلبیت علیهم السلام دارند و چه جایگاهی برای آن بزرگواران در عالم میبینند و آن جایگاه را تا چه اندازه و در چه مقام کمالی و در چه رتبه و درجهای میبینند؟
خلاصه جهتهای مورد بحث در باره علم ائمه علیهم السلام
پس اجمالاً نسبت به علم ائمه علیهم السلام در چند مقام صحبت میشود: در رابطه با طرفداران خلافت سقیفه؛ در مسائل شرعی در شیعه؛ در علم آن بزرگواران به موضوعات بیرونی؛ علم آن بزرگواران به کائنات عالم. در تمام این موارد، در دو مقام صحبت میشود: علم آن بزرگواران به علم اخباری و حصولی و علم ایشان به علم حضوری و شهودی - نسبت به موجودات عالم و نسبت به حقایق موضوعات احکام و نسبت به حقایق خود احکام الهیه.
از آنجا که موضوع سخن در حدیث شریف بیشتر اثبات ولایت و امامت آن بزرگواران و اثبات علم آن بزرگواران است، زیرا در مبدأ اولیه با مخالفین آن بزرگواران طرف هستیم، از این رو لازم است در اولین مقام، صحبت علمی را در برابر عامه عمیاء مطرح کنیم و در سطح اثبات علم اهلبیت علیهم السلام به احکام شرعیه گفتگو کنیم که آیا آن بزرگواران، میزان حق و باطل و علم و جهل و هدایت و ضلالت و درستی و نادرستی و همراهی و عدم همراهی با قرآن کریم و امثال آن، قرار میگیرند یا نه.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. تفسیر الآلوسی، ج1، ص47.
[2]. عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص87.
[3]. لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ ؛ (9) التوبة: 117.
[4]. وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ ؛ (3) آلعمران: 133.
[5]. (59) الحشر: 16ـ17.
[6]. (108) الکوثر: 3.
[7]. الإحتجاج، ج1، ص76ـ80.
[8]. كفاية الأثر، ص33.
[9]. إحقاق الحق، ج15، ص197.
[10]. شواهد التنزیل، ج1، ص489.
[11]. رجوع شود به: عبقات الأنوار، ج20، ص234، وجه سیزدهم.
[12]. برای نمونه، رجوع شود به: کتاب سلیم، ج2، ص636ـ637.
[13]. نهج البلاغة، خطبه 172، ص246.
[14]. (17) الاسراء: 60.
[15]. الخصال، ج1، ص36.
[16]. «و إلى هذا المعنى أشار بقوله في خطبة التطنجية: و لقد علمت ما فوق الفردوس الأعلى و ما تحت الأرض السابعة السفلى، و ما بينهما و ما تحت الثرى، كل ذلك علم إحاطة لا علم إخبار، و لو شئتم لأخبرتكم بآبائكم أين كانوا، و أين صاروا اليوم»؛ مشارق أنوار اليقين، ص211.
[17]. (4) النساء: 69.
[18]. بصائر الدرجات، ص130ـ131
[19]. بصائر الدرجات، ص131.
[20]. بصائر الدرجات، ص131.
[21]. الكافي، ج1، ص239ـ240.
[22]. (6) الانعام: 115.
[23]. (3) آل عمران: 18.
[24] ( 1) القدر: 5.
[25]. الكافي، ج1، ص385ـ387.
[26]. (3) آلعمران: 37.
[27]. (28) القصص: 12ـ14.
[28]. (20) طه: 39.
[29]. (20) طه: 41.
[30]. (43) الزخرف: 55.
[31]. بحار الأنوار، ج25، ص172.
[32]. بحار الأنوار، ج25، ص369.
[33]. رجوع شود به: الفوائد الطوسية، ص520.
[34]. الأمالي( للصدوق)، ص616.
[35]. مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص326.
[36]. (85) البروج: 22.
[37]. (5) المائدة: 15.
[38]. (4) النساء: 83.
[39]. (7) الاعراف: 157.
[40]. «عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ يَحْيَى الْبَزَّازُ وَ دَاوُدُ بْنُ كَثِيرٍ فِي مَجْلِسِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذْ خَرَجَ إِلَيْنَا وَ هُوَ مُغْضَبٌ فَلَمَّا أَخَذَ مَجْلِسَهُ قَالَ يَا عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ مَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِيَتِي فُلَانَةَ فَهَرَبَتْ مِنِّي فَمَا عَلِمْتُ فِي أَيِّ بُيُوتِ الدَّارِ هِيَ قَالَ سَدِيرٌ فَلَمَّا أَنْ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ صَارَ فِي مَنْزِلِهِ دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ مُيَسِّرٌ وَ قُلْنَا لَهُ جُعِلْنَا فِدَاكَ سَمِعْنَاكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ كَذَا وَ كَذَا فِي أَمْرِ جَارِيَتِكَ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّكَ تَعْلَمُ عِلْماً كَثِيراً وَ لَا نَنْسُبُكَ إِلَى عِلْمِ الْغَيْبِ قَالَ فَقَالَ يَا سَدِيرُ أَ لَمْ تَقْرَأِ الْقُرْآنَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ قَرَأْتُهُ قَالَ فَهَلْ عَرَفْتَ الرَّجُلَ وَ هَلْ عَلِمْتَ مَا كَانَ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ قَالَ قُلْتُ أَخْبِرْنِي بِهِ قَالَ قَدْرُ قَطْرَةٍ مِنَ الْمَاءِ فِي الْبَحْرِ الْأَخْضَرِ فَمَا يَكُونُ ذَلِكَ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أَقَلَّ هَذَا فَقَالَ يَا سَدِيرُ مَا أَكْثَرَ هَذَا أَنْ يَنْسُبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ إِلَى الْعِلْمِ الَّذِي أُخْبِرُكَ بِهِ يَا سَدِيرُ فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَيْضاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ قَالَ قُلْتُ قَدْ قَرَأْتُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ أَ فَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ أَفْهَمُ أَمْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ بَعْضُهُ قُلْتُ لَا بَلْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ قَالَ فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللَّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللَّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا»؛ الكافي، ج1، ص257.
[41]. «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ فَقَالَ: يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لِلنَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ أَمَرَ وَ عَدَلَ وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فَصَارَ فِي الْإِمَامِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَسْهُو وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحُ تَنَامُ وَ تَلْهُو وَ تَغْفُلُ وَ تَسْهُوَ وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ يَرَى بِهِ مَا فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَتَنَاوَلُ الْإِمَامُ مَا بِبَغْدَادَ بِيَدِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْعَرْشِ»؛ بصائر الدرجات، ص454.