علم اهل‌بیت علیهم‌السلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 6

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 6

لزوم شناخت چهار مقامِ وجود و حرکتِ کونی و شرعیِ ائمه‌ علیهم السلام در چهار مرحله «لفظ» و «ترجمه» و «مراد» و «مصداق»

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

مروری بر مقدمات نوزده‌گانه و بیان اشتراک آنها میان تمام خلایق

در جلسات قبل مقدمات واضح و روشنی را بیان کردیم که از مسلّمیات اسلامی قرآنی و عقلایی بود. احدی در عالم از این مقدمات بیرون نیست؛ از آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گرفته تا کوچکترین موجود جسمانی، همگی در این مقدمات مشترک هستند: علم منحصر است به خداوند متعال و صرفاً «من عند الله» است و خلق همگی جاهل محض هستند - ذاتیت و حقیقتشان ناداری محض است و از جمله ناداری‌ها ناداری علم است - و خداوند متعال علم خود را در هر عالمی از عوالم خود نزول می‌دهد.

معنای انحصار علم به خداوند متعال

انحصار علم به خداوند متعال به این معناست که فقط خداوند ذاتاً و بلاواسطه و بدون اینکه از دیگری باشد می‌داند و هرکس هرچه می‌داند باید از خداوند بگیرد؛ مقصود این است که علم فقط از آنِ خداوند و مِلک خداوند است و خداوند علم را در خزائن غیب آن قرار داده و از آن خزائن در مراتب عالم خلقت تنزل و تجلی می‌دهد و علم در هر عالمی، به هر اندازه که خداوند متعال علم خودش را در آن تنزل و تجلی دهد، تحقق پیدا می‌کند. این است مقصود از اینکه گفته می‌شود علم منحصر به خداوند است.

خلاصه مقدمات در سه مقام: انحصار علم در خداوند؛ نزول آن از خزائن در مراتب؛ جهل محض بودن خلق و راه عالم‌شدنشان

پس سه مقام است: مقام اول، علم منحصر است به خداوند متعال؛ مقام دوم، علم از طرف خداوند متعال از خزائن علم در مراتب عالم خلقت تجلی داده می‌شود؛ مقام سوم، خلق همگی ذاتاً جاهل محض هستند و هرچه را بیابند به عنایت خداوند متعال است و در هر عالمی اهل آن عالم به اندازه آلات و اسباب علمی که خداوند به آنها عنایت می‌کند و دارای آن می‌شوند، می‌توانند علم را بیابند، چون هر علمی آلت و اسباب و مدارک و قوای درّاکه خاص خودش را لازم دارد و هر موجودی، در هر کجای عالم خود که هست، قوی‌تر باشد و مدارک و اسباب و آلات علمی قوی‌تر داشته باشد، علم آن عالم را قوی‌تر می‌یابد و انسان هم نسبت به تمام مخلوقات الهی جامع آفریده شده است. اینها مقدماتی واضح و روشن بود نسبت به عالم شدن خلقی از مخلوقات خداوند به علمی از علوم خداوند متعال.

اشتراک مقدمات میان تمامی خلایق خداوند

در این مطلب هیچ تفاوتی میان مخلوقات الهی نیست. اگر احدی از مخلوقات الهی را در این مطلب تفاوت دهیم، حرکت ما حرکتی خلاف حکمت، خلاف نظم الهی و خلاف رشته‌ای است که خداوند متعال در اعطای کمالات و در دارا شدن کمالات در عالم قرار داده است. پس در این مطلب، اهل‌بیت عصمت و طهارت‌ علیهم السلام و دیگر مخلوقات مساوی هستند.

مقدمه‌ای دیگر: لزوم شناخت چهار مقام ائمه‌ علیهم السلام در چهار مرحله

پیوسته بودن مطالب و نسبی بودن مقدمات

در مرحله بعد که نتیجه‌گیری از این مقدمات است، به یک مقدمه دیگر احتیاج داریم، چون مطالب همیشه پشت سر هم هستند، همیشه زیربنا و روبنا هستند، مطلبی نسبت به یک مطلب زیربنا و مقدمه است و نسبت به یک مطلب دیگر روبنا و نتیجه است. پس پشت سر این مقدمات که مقدمات روشن و واضح بود، مقدمه دیگری لازم است و آن مقدمه عبارت است از معرفت به موجودات عالم: عرفان انسان به اینکه اهل‌بیت‌ علیهم السلام چه جایگاه وجودی را در عالم دارند؛ یعنی خداوند متعال آن بزرگواران را در چه مقامی از مقامات وجودی آفریده و آن بزرگواران در هر مقامی که خداوند آنها را در آن آفریده، چه نوع عبودیت و چه نوع حرکت کونی و شرعی داشته‌اند و خودشان را در مراتب و درجات آن مقامات به چه رتبه‌ای از رتبه‌های کمال رسانده‌اند.

بیان اجمالی چهار مقام ائمه‌ علیهم السلام در دو مطلب

هر مقدار که انسان از خلقت آن بزرگواران در این دو مرحله بیابد و بفهمد، می‌تواند در باره علم ایشان صحبت کند:

مطلب اول: جایگاه و رتبه وجودی

مطلب اول: خداوند آنها را در چه جایگاه وجودی آفریده؟ چه حقیقتی از حقایق عالم را در آنها قرار داده؟ آن بزرگواران را در چه رتبه‌ای از مراتب و چه عرصه‌ای از عرصات وجودی خلق خودش قرار داده و در چه رتبه ای از مراتب قرار نداده؟

مطلب دوم: نوع حرکت کونی و شرعی در هر رتبه

مطلب دوم: آن بزرگواران در آن رتبه وجودی که خداوند قرارشان داده، چه نوع حرکت کونی و حرکت شرعی را انجام دادند؟

به میزان همان حقیقت وجودی که خداوند متعال برای آنها در هر عالمی از عوالم و در هر رتبه‌ای از مراتب قرار داده، می‌توانند حرکت کونی کنند و کمال کونی پیدا کنند و به همان اندازه می‌توانند کمال شرعی پیدا کنند و به هر اندازه که کمال کونی پیدا کنند، اسباب کونی آن بزرگواران و مدارک و قوای دراکه علمی و ادراکی آنها بالفعل می‌شود، بینا و شنوا می‌شود و به هر اندازه که کمال شرعی پیدا کنند به همان اندازه مدارک و اسباب و قوای شرعی خودشان را به کار می‌اندازند و بالفعل می‌کنند و به همان اندازه که این دو مقام را بالفعل می‌کنند، علوم خداوند متعال در این دو مقام را بدست می‌آورند.

تطبیق دو مطلب جایگاه وجودی و نوع حرکت کمالی بر عالم حیوانات

مثلا در مقام حیوانات، خداوند متعال هم حیوانات قوی آفریده و هم حیوانات ضعیف؛ حیواناتی آفریده که در قوای حیوانی مایه قوی دارند و حیواناتی آفریده که مایه ضعیف دارند. خداوند مایه وجودی شیر را قوی و مایه وجودی کرم را ضعیف قرار داده و این به خاطر وجود درجات، مقام‌ها، تفاوت‌ها و مراتب عالم خلقت است که همه چیز یکی نشوند (در جای خودش تثبیت شده که تفاوت‌هایی که خداوند متعال در عالم قرار می‌دهد به خاطر چیست). خداوند متعال مایه حرکت کمالی خاصی را در کرم قرار داده و این کرم نمی‌تواند بیشتر از آن سرمایه‌ای که دارد منافع ببرد؛ نتایجی که به دست می‌آورد به اندازه دارایی‌ها و سرمایه‌ای است که خداوند به او داده و چون سرمایه‌ای که خداوند به او داده کم است، نتایج و کمالاتی که در قوای حیوانی به آن می‌رسد نیز کم هست. اما سرمایه وجودی حیوانی که خداوند در یک شیر قرار داده قوی است، برای همین اگر حرکت کند، قوای حیوانی در او قوی‌تر و کامل‌تر تحقق پیدا می‌کند.

تفاوت جایگاه وجودی و همچنین نوع حرکت افراد در عالم شریعت

در دایره شریعت نیز همین‌طور است؛ کسی همانند ما که در دایره ضعیف ایمان قرار گرفته، نسبت به کسی همانند انبیاء که در دایره قوی ایمان به خداوند متعال قرار گرفته متفاوت است. مایه رسیدن به کمالات شرعی در انبیاء قوی‌تر و الهی‌تر قرار گرفته و به همین خاطر در مدارج ایمانی به طرف خداوند متعال به عبودیت الهی، قوی‌تر حرکت می‌کنند و به نتایج عظیم‌تر و الهی‌تر می‌رسند. لکن در باره ما، چون خداوند متعال - برای مصالحی - مایه ایمانی کمتری در ما قرار داده و رتبه وجودی شرعی ما را در درجه پایین‌تری قرار داده، به نتایج و مراحل و آثار کمتری در مقامات ایمانی می‌توانیم برسیم. به همین اندازه، انبیاء الهی در دارا شدن صفات الهی - که از جمله آن صفات، صفت علم است - قوی‌تر و الهی‌تر هستند و از همین رو داناتر می‌شوند و ما به همان اندازه که کسری داریم و به همان اندازه که خداوند مایه ضعیف‌تر و کمتری در ما قرار داده، کمتر به کمالات الهی می‌رسیم و از جمله کمالات الهی کمال علمی است. همین است که فرمودند:

«ليس العلمُ في السماء فينزل عليكم، و لا في الأرض فيصعد إليكم، بل مخزون‏ مكنون في قلوبكم‏، تخلّقوا بأخلاق اللَّه يظهر لكم»؛[1]

«علم نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زمین است که سوی شما بالا آید، بلکه اندوخته و نهفته در قلب‌هایتان است؛ به اخلاق خداوند متخلق شوید تا برایتان آشکار شود».

و امام صادق‌ علیه السلام فرمودند:

«مَنْ‏ أَحَبَّنَا أَهْلَ‏ الْبَيْتِ وَ حَقَّقَ حُبَّنَا فِي قَلْبِهِ جَرَى يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ عَلَى لِسَانِهِ وَ جُدِّدَ الْإِيمَانُ فِي قَلْبِهِ وَ جُدِّدَ لَهُ عَمَلُ سَبْعِينَ نَبِيّاً وَ سَبْعِينَ صِدِّيقاً وَ سَبْعِينَ شَهِيداً وَ عَمَلُ سَبْعِينَ عَابِداً عَبَدَ اللَّهَ سَبْعِينَ سَنَةً»؛[2]

«هر کس ما اهل بیت را دوست بدارد و محبت ما را در قلبش محقق کند، چشمه‌های حکمت بر زبانش جاری می‌شود و ایمان در قلبش ثبت می‌شود و برایش عمل هفتاد نبی و هفتاد صدیق و هفتاد شهید و عمل هفتاد عابدی که هفتاد سال عبادت کرده باشد، ثبت می‌شود».

و آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:

«وَ مَنْ يَرْغَبْ فِي الدُّنْيَا فَطَالَ‏ فِيهَا أَمَلُهُ أَعْمَى اللَّهُ قَلْبَهُ عَلَى قَدْرِ رَغْبَتِهِ فِيهَا وَ مَنْ زَهِدَ فِيهَا فَقَصَّرَ فِيهَا أَمَلَهُ أَعْطَاهُ اللَّهُ عِلْماً بِغَيْرِ تَعَلُّمٍ وَ هُدًى بِغَيْرِ هِدَايَةٍ فَأَذْهَبَ عَنْهُ الْعَمَى وَ جَعَلَهُ بَصِيراً»؛[3]

«هر کس رغبت در دنیا کند پس آرزویش در آن دراز گردد، خداوند به قدر رغبتی که در آن دارد قلبش را کور می‌کند، و هر کس زهد در دنیا پیشه کند پس آروزیش را در آن کوتاه گرداند، خداوند بدو علم بدون علم‌آموزی و ره‌یافتن بدون هدایت عطا کند، پس کوری را از او برطرف سازد و بینایش گرداند».

و امام صادق‌ علیه السلام فرمودند:

«مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا أَثْبَتَ اللّه الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَ الدُّنْيَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيَا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلَامِ»؛[4]

«هرکس كه در دنیا زهد پیشه کند، خدا حكمت را در قلبش بر جا دارد و زبانش را بدان گويا سازد و او را به عيب‌هاى دنيا و درد و دوايش بينا گرداند و او را سالم از دنيا به سوی دارالسلام بیرون کند».

اهمیت شناخت جایگاه وجودی ائمه و نوع حرکت کمالی ایشان در کون و شرع

ائمه‌ علیهم السلام از این رشته بیرون نیستند. آنها نیز به اندازه حقیقت وجودی که خداوند در ایشان قرار داده دارای کمالات الهی می‌شوند: چه حقیقت وجودی کونی و مایه و سرمایه وجود کونی که خداوند متعال برایشان قرار داده و چه مایه و سرمایه وجود شرعی و حرکت شرعی. مایه وجود کونی، کمال کونی و کمال حرکت کونی را در انسان می‌آورد و مایه و سرمایه وجود شرعی، کمالات وجود شرعی را در انسان متحقق می‌کند. آن بزرگواران نیز به اندازه دارا بودن این دو مقام، کمالات الهی مقامات الهی ـ از جمله علم خداوند متعال ـ را دارا می‌شوند.

بیان چهار مرحله برای دریافت مقامات ائمه‌ علیهم السلام از آیات و روایات

پس مقدمه دیگری نیز لازم است که اگر کسی آن را به دست نیاورد، نمی‌تواند آن حقیقت عظیمه الهیه را پیدا کند و نظراتی که نسبت به اهل‌بیت‌ علیهم السلام می‌دهد، یا «عن جهل» و از روی نادانی است و یا از روی ایمان و ابهامات شرعی است که از مبهمات و کلیات شرعی، از کلیات آیات و روایات، از کلیات ادله، مطلبی را ابهاماً دریافت کرده، لکن نمی‌تواند به حقیقت مطلب برسد و مطلب برایش وضوحی پیدا نمی‌کند که تمام شک‌ها و شبهه‌ها از او برداشته شود.

زیرا هر موجودی برای یافتن هر مطلبی، باید چهار مرحله را طی کند و به اندازه‌ای که این چهار مرحله را طی می‌کند می‌تواند از الفاظ ـ از آیات قرآن کریم و سخنان انبیاء الهی‌ علیهم السلام و اهل‌بیت‌ علیهم السلام ـ مطلب به دست آورد. بارها عرض کرده‌ایم که سخن ما در این محدوده است نه در محدوده بافته‌ها و ساخته‌هایی به نام عقلانی و یافته‌هایی به نام کشف و امثال آن که دیگران به دنبال آن حرکت می‌کنند و آن را مبنای مطالب و مسائل خودشان قرار می‌دهند؛ ما در این امور حرکت نمی‌کنیم بلکه صرفاً در محدوده وحی هستیم: محدوده قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و انبیاء عظام الهی‌ علیهم السلام و اهل‌بیت‌ علیهم السلام. کسی که بخواهد مطلبی را در این مقام بگیرد، چهار مقام در مرحله علمی دارد که باید هر چهار مقام را طی کند:

مقام اول: لفظ

کسی که اصلاً لفظی را نمی‌شنود، آیه قرآنی را نمی‌شنود، هرگز نمی‌تواند به مطلبی از قرآن کریم برسد. واضح و روشن است که باید لفظ را بشنود؛ یعنی اگر ناشنوا باشد و لفظ را نشنود، هیچ وقت نمی‌تواند مطلبی از قرآن کریم و از سخنان آقا رسول خد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه‌ علیهم السلام بگیرد.

مقام دوم: ترجمه

ممکن است کسی لفظ را بشنود اما ترجمه لفظ را نداند. این هم هرگز نمی‌تواند به واسطه قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه‌ علیهم السلام به مطلبی برسد. مثلاً انسان فارسی که هیچ‌گونه عربی نمی‌فهمد، اگر جمله قرآن کریم برایش بخوانی به هیچ مطلبی نمی‌تواند برسد. لکن به همین اندازه با اولی تفاوت دارد که لفظی را حفظ کرده، لفظی را یافته؛ یعنی هیکلی را یافته که هیکل توحید است، لکن از این هیکل نمی‌تواند توحید را بیابد. صورت را یافته، صورت انسانیّه را یافته، اما نمی‌تواند به معنای این صورت برسد. همین اندازه از اولی جلو است که یک پله حرکت کرده که اگر معنا را هم بفهمد، با صورت تطبیق می‌دهد؛ اگر حقایق توحیدی را بفهمد با این هیکل توحید تطبیق می‌دهد و به مطلب می‌رسد.[5]

مقام سوم: مراد

ممکن است به ترجمه برسد، لفظ را شنیده و ترجمه را هم می‌داند، قرآن کریم را شنیده و ترجمه عربی آن را می‌داند، اما نمی‌داند که مراد گوینده نیز همین ترجمه است یا اینکه گوینده به واسطه قرائن داخلی و قرائن خارجی، مقصود دیگری دارد و مرادش چیز دیگری است. در قرآن کریم و همین‌طور در سخنان آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم این‌گونه مطالب بسیار یافت می‌شود که ترجمه به لسان عرب به یک گونه است اما مراد قرآن کریم و مراد آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گونه دیگری است و می‌خواهد مطلب دیگری را بیان کند. این انسان هم به جایی نمی‌رسد؛ یعنی اگر در همین‌جا بماند گمراه می‌شود.

مثال قرآنی برای مقام مراد: «جاء ربک»

مانند اینکه خداوند در قرآن کریم فرموده:

وَ جاءَ رَبُّكَ‏ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ؛[6]

«و پروردگارت و فرشته‌ها‏ صف‏درصف آيند».

لفظ را شنیده، ترجمه لفظ را هم می‌داند، اما اگر بخواهد به این ترجمه عمل کند گمراه می‌شود. پس صرف دانستن ترجمه هم انسان را نجات نمی‌دهد. بله، او را آهسته آهسته نزدیک می‌کند تا بتواند به مقصود و مراد گوینده برسد؛ بتواند قرائن داخلی و خارجی را همراه کلام و همراه معنای ترجمی کلام قرین کند و از این مجموعه به حقیقت برسد. پس مقام سومی که انسان باید به دست آورد، مقام مراد گوینده است که با قرائن داخلی و خارجی آن را به دست می‌آورد.

مثال روایی برای مقام مراد: «اصحابی کالنجوم»

به عنوان مثال، شکی نیست که آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اجمالا جمله‌های بسیار عظیمه الهیه را در باره کلمه «اصحاب» و «صحابه» فرموده‌اند ـ که خود این بحث به گفتگوی طولانی و نوشتن صفحات بسیار نیازمند است ـ و آنها را بسیار مدح فرموده و مقامات بسیار عظیم و کمالات بسیار بالایی را برایشان ثابت کرده‌اند.

انحراف مخالفین در مراد روایت «اصحابی کالنجوم»

اگر کسی فقط در مقام ترجمه این کلمه بماند، به همان گمراهی می‌افتد که مخالفین ولایت آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در طول تاریخ افتادند؛ تمام گروندگان به آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را مورد این کلمات گرفته و جملات آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را در حق تمام کسانی پیاده می‌کند که در زمان آن حضرت متولد شدند و در زمان حضرت به ظاهر اسلام آوردند و به دیدار حضرت نائل شدند؛[7] در نتیجه، به گمراهی محض و انحراف بسیار عظیم شیطانی گرفتار می‌شود همچنان‌که می‌بینید گرفتار شدند؛ در انحرافی گرفتار شدند که عمروعاص‌ها و معاویه‌ها و امثال آنها را - که تعدادشان هم در اصحاب آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم زیاد بود - مورد سخن حضرت گرفتند: گروندگان ظاهری به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که هم ذاتاً زنازاده بودند و هم عملاً در زمان رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قبل اسلامشان با حضرت دشمنی کردند و بعد اسلامشان با ایشان هماهنگ و همراه نبودند و مزاحم بودند و بعد آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم این همه میان مسلمانان فساد کردند؛ چنین کسانی را واجد کمالاتی دانستند که احدی از اولین و آخرین، غیر انبیاء و مرسلین، به آن کمالات نمی‌رسد!

پس اگر کسی در مرحله دوم بماند، لفظ را بشنود و ترجمه لفظ را هم بداند اما به مراد گویند نرسد، نتیجه و ثمره حرکتش گمراهی و انحراف از حقیقت است. مانند همین کلمه «صحابه» در سخن رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم.

حقیقت مراد روایت «اصحابی کالنجوم»

مراد رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از «اصحابی» دو دسته‌اند. دسته اول، اهل‌بیت‌ علیهم السلام هستند که حقیقت اصحاب رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ایشان‌اند؛ آقا امام صادق‌7 از پدر بزرگوارش‌7 از رسول خدا‌6 نقل می‌فرماید که فرمود:

«مَا وَجَدْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَالْعَمَلُ لَكُمْ بِهِ لَا عُذْرَ لَكُمْ فِي تَرْكِهِ وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَانَتْ فِيهِ سُنَّةٌ مِنِّي فَلَا عُذْرَ لَكُمْ فِي تَرْكِ سُنَّتِي وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِيهِ سُنَّةٌ مِنِّي فَمَا قَالَ أَصْحَابِي فَقُولُوا بِهِ فَإِنَّمَا مَثَلُ أَصْحَابِي فِيكُمْ كَمَثَلِ النُّجُومِ بِأَيِّهَا أُخِذَ اهْتُدِيَ وَ بِأَيِّ أَقَاوِيلِ أَصْحَابِي‏ أَخَذْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ وَ اخْتِلَافُ أَصْحَابِي لَكُمْ رَحْمَةٌ.

فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ أَصْحَابُكَ؟ قَالَ: أَهْلُ بَيْتِي»؛[8]

«هر حكمى كه در قرآن يافتيد بكار گيريد، و در ترك آن عذرى نداريد، و هر حكمى كه در قرآن نبود و در حديثى از من بود، پس عذرى براى شما در ترك سنّت من نخواهد بود، و در هر چه حكمى از سنّت و حديثى از من نبود پس هر چه اصحاب من گفتند شما نيز همان را بگوئيد، زيرا مثل اصحاب من در بين شما همانند اختران است، و هر كدام از شما كه آنان را راهنماى خود گرفتيد شما را هدايت كنند، و اگر به گفته هر يك از اصحاب من اعتماد كنيد هدايت شده‏ايد، و اختلاف اصحاب من براى شما رحمت است.

شخصی عرض كرد: يا رسول اللَّه! اصحاب تو چه كسانى هستند؟ فرمود: اهل بيت من».

دسته دوم، پیروان و شیعیان راستین اهل‌بیت عصمت و طهارت‌ علیهم السلام هستند؛ موسی بن نصر از امام رضا‌ علیه السلام روایت می‌کند:

«سُئِلَ الرِّضَا‌ علیه السلام عَنْ قَوْلِ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ‏ اهْتَدَيْتُمْ‏؛ وَ عَنْ قَوْلِهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دَعُوا لِي أَصْحَابِي. فَقَالَ‌ علیه السلام: هَذَا صَحِيحٌ يُرِيدُ مَنْ لَمْ يُغَيِّرْ بَعْدَهُ وَ لَمْ يُبَدِّلْ. قِيلَ: وَ كَيْفَ يُعْلَمُ أَنَّهُمْ قَدْ غَيَّرُوا أَوْ بَدَّلُوا؟ قَالَ‌ علیه السلام: لَمَّا يَرْوُونَهُ مِنْ أَنَّهُ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ: لَيُذَادَنَّ بِرِجَالٍ مِنْ أَصْحَابِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ حَوْضِي كَمَا تُذَادُ غَرَائِبُ الْإِبِلِ عَنِ الْمَاءِ فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي أَصْحَابِي! فَيُقَالُ لِي: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ! فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ فَأَقُولُ بُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً لَهُمْ. أَ فَتَرَى هَذَا لِمَنْ لَمْ يُغَيِّرْ وَ لَمْ يُبَدِّلْ؟»؛[9]

«از حضرت رضا‌ علیه السلام درباره این سخن پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرموده "اصحاب من همچون ستارگان‌اند، به هرکدام از آنها اقتدا کنید هدایت یابید" و اینکه فرموده "اصحابم را به من واگذارید" سؤال شد، حضرت فرمود: این درست است، مراد پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی است که پس از او تغییر و تبدیل نداده باشد. عرض شد: از کجا معلوم که تغییر یا تبدیل داده‌اند؟ حضرت فرمود: از آنجا که روایت می‌کنند رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: "در روز قیامت کسانی از اصحاب من از حوضم رانده می‌شوند چونان که شتران بیگانه را از آب می‌رانند؛ من می‌گویم: پروردگارا! اصحابم، اصحابم! پس به من گفته می‌شود: تو نمی‌دانی که آنها پس از تو چه ساختند! پس آنها را سوی دوزخ می‌کشانند و من می‌گویم: دور باشند از رحمت خدا". آیا گمان می‌کنی که این (دوری) برای کسی است که تغییر و تبدیل نداده است؟».

و آقا امام صادق‌ علیه السلام فرمودند:

«وَ حُبُّ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ الْوَلَايَةُ لَهُمْ وَاجِبَةٌ وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَاجِبَةٌ وَ مِنَ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ‌ علیهم السلام وَ هَتَكُوا حِجَابَهُ فَأَخَذُوا مِنْ فَاطِمَةَ‌ سلام الله علیها فَدَكَ وَ مَنَعُوهَا مِيرَاثَهَا وَ غَصَبُوهَا وَ زَوْجَهَا حُقُوقَهُمَا وَ هَمُّوا بِإِحْرَاقِ بَيْتِهَا وَ أَسَّسُوا الظُّلْمَ وَ غَيَّرُوا سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ وَاجِبَةٌ وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْأَنْصَابِ وَ الْأَزْلَامِ أَئِمَّةِ الضَّلَالِ وَ قَادَةِ الْجَوْرِ كُلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ وَاجِبَةٌ وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ شَقِيقِ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ قَاتِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام وَاجِبَةٌ وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ جَمِيعِ قَتَلَةِ أَهْلِ الْبَيْتِ‌ علیهم السلام وَاجِبَةٌ وَ الْوَلَايَةُ لِلْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ لَمْ يُغَيِّرُوا وَ لَمْ يُبَدِّلُوا بَعْدَ نَبِيِّهِمْ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَاجِبَةٌ مِثْلِ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ وَ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ الْكِنْدِيِّ وَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ وَ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ وَ أَبِي الْهَيْثَمِ بْنِ التَّيِّهَانِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ وَ أَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّامِتِ وَ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ وَ خُزَيْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِي الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ وَ مَنْ نَحَا نَحْوَهُمْ وَ فَعَلَ مِثْلَ فِعْلِهِمْ وَ الْوَلَايَةُ لِأَتْبَاعِهِمْ وَ الْمُقْتَدِينَ بِهِمْ وَ بِهُدَاهُمْ‏ وَاجِبَةٌ»؛[10]

«و واجب است دوست‌داشتن اولیای خدا و ولایت آنها؛ و واجب است بیزاری از دشمنان ایشان و از کسانی که به آل‌محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ظلم کردند و حجاب او را هتک کردند و از فاطمه‌ سلام الله علیها فدک را گرفتند و او را از میراثش منع کردند و حقوق او و شوهرش را غصب کردند و بر سوزاندن خانه‌اش همت گماشتند و اساس ظلم نهادند و سنت رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را تغییر دادند و همچنین واجب است بیزاری از ناکثین و قاسطین و مارقین و واجب است بیزاری از انصاب و ازلام، امامان گمراهی و پیشوایان جور، همگی، اولشان و آخرشان، و واجب است بیزاری از شقی‌ترین اولین و آخرین، همتای قاتل شتر حضرت صالح، قاتل امیرالمؤمنین‌ علیه السلام، و واجب است بیزاری از تمام قاتلان اهل‌بیت‌ علیهم السلام؛ و واجب است ولایت مؤمنانی که بعد از پیامبرشان تغییر ندادند و تبدیل نکردند، مثل سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود کندی و عمار بن یاسر و جابر بن عبدالله انصاری و حذیفه بن یمان و ابو هیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و ابو ایوب انصاری و عبد الله بن صامت و عباده بن صامت و خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین و ابو سعید خدری و هر کس که بر نحو ایشان حرکت کند و چون ایشان عمل کند، و همچنین واجب است ولایت پیروان ایشان و کسانی که به ایشان و به هدایت ایشان اقتدا کنند...».


وقتی انسان به این مراد برسد می‌بیند چقدر این حدیث شریف زیباست، چون می‌بیند که با مجموعه حقایق قرآنی و مجموعه دیگر سخنان رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ‌گونه دوگانگی ندارد بلکه عینیت و همگونی و همگامی محض با آنها دارد.

پس مقام سوم این است که انسان پس از شنیدن لفظ و فهمیدن ترجمه، به مراد گوینده برسد و در آن به خطا و انحراف نیفتد.

تغییر و تبدیل عامدانه مراد خدا و انبیاء خدا از سوی برخی دشمنان

البته گروهی این انحراف‌ها و خطاها و لغزش‌ها و گمراهی‌ها را به عمد مرتکب شدند و مصداق آیه شریفه يُحَرِّفُونَ‏ الْكَلِمَ‏ عَنْ مَواضِعِه ؛[11] «كلمات را از مواضع خود تحريف مى‏كنند» بودند؛ چون اگر گروهی پیدا نمی‌شدند که کلمات را از مواضع خود تحریف کنند و به عمد تغییر دهند، خواه‌نا‌خواه آن قرائن داخلی و خارجی، آن شواهد بیرونی و شواهد درونی، که آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خودشان قرار داده بودند، خداوند متعال عالم را طوری قرار داده بود که آن شواهد هویدا بود، آن شواهد از کسی مخفی نمی‌شد، بلکه آشکار و هویدا می‌شد و کسی به خطا و اشتباه نمی‌افتاد، اما چون آنها در اولین مقام، در اولین مرحله، به عمد تحریف کردند و تغییر دادند و جابجا کردند، خواه‌ناخواه امر بر عده‌ای مشتبه شد. همان‌طور که قرآن کریم می‌فرماید:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى‏ أَلْقَى‏ الشَّيْطانُ في‏ أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ؛[12]

«و پيش از تو (نيز) هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم جز اينكه هر گاه چيزى تلاوت مى‏نمود، شيطان در تلاوتش (شبهه‏) القا مى‏كرد. پس خدا آنچه را شيطان القا مى‏كرد محو مى‏گردانيد، سپس خدا آيات خود را استوار مى‏ساخت، و خدا داناى حكيم است».

تحریف در مراد آیه شریفه إِذا تَمَنَّى‏ أَلْقَى‏ الشَّيْطانُ و بیان حقیقت مراد آن

این تمنی یعنی بیانات، یعنی حکم، یعنی حقایق الهیه‌ای که آن بزرگواران بیان می‌دارند؛ اینها تمنی آن بزرگواران است. همین آیه را هم تحریف کردند و خود آن را یکی از بزرگترین مصادیق همین مطلب ما قرار دادند؛ منحرفین و مبدّلین و مغیّرین، معنای آیه را تغییر دادند و اشکال را سر خود پیغمبر خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بردند. در حالی که آیه شریفه می‌خواهد مطلب بسیار عظیمی را بیان کند؛ مشکل در بیرون است نه در آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم یا حضرت موسی و عیسی‌ علیهما السلام.

وقتی آن بزرگواران تمنی خود را بیان می‌دارند، اگر این تمنی تغییر نکند و القای شیطانی نباشد، قرائن داخلی و خارجی واضح است و نظم حکمی الهی در آن رعایت شده و در نتیجه به بداهت به مطلب حق الهی می‌رساند. اما چون أَلْقَى‏ الشَّيْطانُ في‏ أُمْنِيَّتِهِ ؛ «شيطان در تلاوتش (شبهه‏) القا مى‏كرد» آمد، چون يُحَرِّفُونَ‏ الْكَلِمَ‏ عَنْ مَواضِعِه ؛ «كلمات را از مواضع خود تحريف مى‏كنند» و بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرا ؛[13] «نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند» و يَعْرِفُونَ‏ نِعْمَتَ‏ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها ؛[14] «نعمت خدا را می‌شناسند اما باز هم منکر آن می‌شوند» ـ و دیگر شکل‌های گوناگونی که در قرآن کریم به آن اشاره شده ـ آمد، قرائن مخفی شد و شبهات پیدا شد.

بعد خداوند می‌فرماید: فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ؛ «پس خدا آنچه را شيطان القا مى‏كرد محو مى‏گردانيد، سپس خدا آيات خود را استوار مى‏ساخت، و خدا داناى حكيم است».

برای مؤمنان امر واضح و روشن می‌شود و آن ها هستند که تغییرها و تبدیل‌ها را می‌فهمند و می‌یابند و فریب آن را نمی‌خورند:

وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ ؛[15]

«و كسانى كه در راه ما كوشيده‏اند، به يقين راه‌هاى خود را بر آنان مى‏نماييم و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است».


پس اگر کسی این میزان را در دست بگیرد، مصادیق فراوانی را در قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌یابد که انسان‌ها به خاطر نرسیدن به مراد گوینده گمراه شدند. این مقام سوم است که انسان به مراد گوینده برسد؛ اسم مرحله دوم اصطلاحاً علم به مفاد است و مرحله سوم علم به مراد؛ یعنی اضافه بر این که ترجمه را می‌فهمد، از آنجا که می‌داند ممکن است به واسطه قرائن داخلی و خارجی و جهت‌هایی، ظاهر کلام و آن‌گونه که او می‌فهمد مراد گوینده نباشد و مطلب دیگر و حقیقت بزرگتر و بالاتری مراد باشد، می‌تواند به مراد گوینده برسد. انسان‌هایی هستند که به این مرحله می‌رسند و مراد را به دست می‌آورند؛ در همین آیه شریفه، به این می‌رسند که مراد از «تمنی» بیان وحی و آوردن کتاب الهی و تفسیر و تبیین و بیان کردن کتاب الهی است و مراد از القای شیطان، تحریف در آن کتاب ـ همچنان‌که تورات و انجیل و امثال آن را تحریف کردند ـ و تحریف در معانی و جمله‌بندی سخنان رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است که یک کلمه را کم یا زیاد کنند و یا مفهوم را تغییر دهند.

همین‌طور رسیدن به مراد حدیث شریف صحابه این است که بداند مراد اهل‌بیت‌ علیهم السلام و شیعیان و پیروان صادق و خالص آن بزرگواران‌اند، یعنی انسان‌های خاصی از اصحاب آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و به نحو جامع‌تر، انسان‌های خاصی در طول تاریخ اسلام از زمان آقا رسول‌خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم تا روزی که تکلیف در این عالم بشریت باشد. آن انسان‌های خاص مراد آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند نه هر انسانی که به ظاهر به آن حضرت گرایش پیدا کند.

کوری گمراهان در فهم مراد رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از «اصحابی»

وقتی انسان به گمراهی می‌افتد، چشمش از دیدن حقایق کور می‌شود. مثلا ببینید در باره صحابه آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، اهل ضلالت یک حکم کلی عمومی می‌دهند: همه صحابه آن حضرت چنین مقامی را دارند: چه آن صحابه‌ای که از روز اول به آقا رسول خدا‌ ایمان آوردند ـ مثل آقا امیرالمؤمنین‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و بزرگان از مسلمانانی که در مکه با صداقت ایمان آوردند ـ و چه آن کسی که چند ماه یا چند سال قبل از رحلت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به دنیا آمده که هنوز به هیچ چیزی از مطالب نرسیده و کاری انجام نداده‌، هنوز به تکلیفی نرسیده بوده که حرکتی کند و کاری انجام دهد! این دو در کمال صحابی بودن متفاوت نیستند. خودشان با هم متفاوت می‌شوند، چون خود صحابه با هم تفاوت دارند، اما در دارا بودن آن کمالات و حقایق و مطالبی که آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در باره صحابه فرموده تفاوتی ندارند.

ادله‌ای که ذکر می‌کنند آیات قرآنی است که صحابه رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را تعریف کرده: خداوند گروه بسیاری را به خاطر مهاجر بودن، گروهی را به خاطر بیعت رضوان، گروهی را به خاطر اینکه به مهاجرین مأوا دادند که انصار هستند، گروهی را به خاطر اینکه در جنگ‌های اسلامی مجاهدات قوی الهی کردند، گروهی را به خاطر اینکه برای آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فداکاری‌های بسیار کردند و امثال اینها. این ادله یکی دوتا ده‌تا نیست، بسیار زیاد است، به خاطر اینکه اصحاب و گروندگان به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هم بسیار عظیم‌اند و هم بسیار با یکدیگر متفاوت‌اند و خواه‌ناخواه خداوند متعال هم باید عظمت این گروندگان را به شکلی کلی بیان کند و هم باید تفاوت‌هایشان را بیان کند تا کوچک‌ها از بزرگ‌ها جدا شوند. پس خود این مطلب یک مطلب بسیار عظیم قرآنی است، اما می‌بینید که هیچ‌کدام از این موارد به آن کسی که سه سال قبل از رحلت آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به دنیا آمده نمی‌خورد؛ نه بیعت رضوانی هست، نه مهاجری هست، نه انصاری هست، نه مأوا دادن و نه مجاهده و نه فداکاری و نه ایمان صادق به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ هیچ‌کدام از اینها نیست. قبل از اینکه این بچه به تکلیف برسد، به عقل برسد، چیزی را بفهمد، آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وفات کرده. در عین حال می‌بینید که در کتاب‌ها به همین آیات و به همین ادله برای عظمت صحابه تمسک می‌کنند و یک‌کاسه می‌گویند: صحابه آن کسی است که رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را دیده.[16] می‌بینید چقدر سخافت و پستی است که انسان گمراه شود و تفاوت‌ها و بزرگی‌ها و کوچکی‌ها را رها کند.

قرائن داخلی حدیث «اصحابی کالنجوم» برای رسیدن به مراد

خیلی عجیب است، خود حدیث شریف گویای مراد رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است، اما وقتی خداوند کسی را گمراه می‌کند، قرائن واضح را نمی‌بیند. خداوند می‌فرماید:

فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ‏ تَجِدَ لَهُ‏ سَبيلاً ؛[17]

«شما را چه شده است كه در باره منافقان، دو دسته شده‏ايد؟ با اينكه خدا آنان را به (سزاى) آنچه انجام داده‏اند سرنگون كرده است. آيا مى‏خواهيد كسى را كه خدا در گمراهى‏اش وانهاده است به راه آوريد؟ و حال آنكه هر كه را خدا در گمراهى‏اش وانهد هرگز راهى براى او نخواهى يافت».


خود حدیث شریف، گویای مراد آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ یعنی قرینه داخلی بسیار زیبا دارد، لکن این قرینه از یادشان رفته است.

قرینه اول: «کالنجوم»

یک قرینه این است که رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «كَالنُّجومِ»؛ همانند نجوم هستند؛ یعنی همچون نجوم در آن بالا هستند و دست کسی به آنها نمی‌رسد که تغییر دهد، تبدیل کند، عوض کند و همچون نجوم وسیله هدایت زمین هستند، چنان‌که خداوند در آیه شریفه می‌فرماید:

وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ‏ لِتَهْتَدُوا بِها في‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ؛[18]

«و اوست كسى كه ستارگان را براى شما قرار داده تا به وسيله آنها در تاريكي‌هاى خشكى و دريا راه يابيد. به يقين، ما دلايل (خود) را براى گروهى كه مى‏دانند به روشنى بيان كرده‏ايم».


آنها این‌گونه انسان‌ها هستند؛ همچون ستاره‌هایی هستند که هدایت کردن در روی زمین و در شب، حقیقت ذاتی آنهاست، مثل یک سنگ نیستند، مثل یک کوه تاریک نیستند، هم نورانیتشان را دارند - که خودشان دیده شوند - و هم جهت‌یابی‌هایشان غیر قابل تغییر و تبدیل است؛ فلان ستاره طرف شمال را نشان می‌دهد، فلان ستاره طرف جنوب را نشان می‌دهد، فلان ستاره طرف قبله را نشان می‌دهد، فلان ستاره طرف مشرق و مغرب را نشان می‌دهد، اینها را خداوند متعال در آن نجوم قرار داده. این قرینه بسیار زیبایی که خداوند متعال در کلمه «النجوم» قرار داده و رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان فرموده.

قرینه دوم: «اهتدیتم»

قرینه دیگر این است که فرموده: «بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ‏ اهْتَدَيْتُمْ؛ به هر کدام اقتدا کنید هدایت یابید»؛ اهتداء را قرار داده؛ خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي‏ إِلاَّ أَنْ‏ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ؛[19]

«آيا كسى كه به سوى حقّ رهبرى مى‏كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى‏يابد مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده، چگونه داورى مى‏كنيد؟».


مگر می‌شود آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سخنی ضد قرآن کریم و در مقابل آن بیان فرماید؟ خدا فرموده اگر در کسی اهتداء نباشد، اگر ضلالت و گمراهی و جهالت محض باشد، سزاوار تبعیت نیست؛ همانند خلیفه اول و دوم و سوم که این همه جهالت‌ها از آنها آشکار شد. با اینکه دشمنان ولای امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و دوستان آنها در طول تاریخ کوشیدند رذالت‌ها و جهالت‌ها و ضعف‌های آنها را بپوشانند و مخفی کنند و بزرگی‌های دروغین برای آنها ثابت کنند و از آن طرف، بزرگی‌های آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را بپوشانند و ضعف‌ها و نقص‌هایی را - نستجیر بالله - برای آن بزرگوار تثبیت کنند، در عین حال می‌بینید کتاب‌ها پر شده از نافهمی‌ها و جهالت‌های آنها. حال مگر معنا دارد، مگر می‌شود رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بر خلاف فطری عقلانی اولیه انسان‌ها حرف بزند و بگوید اگر دنبال چنین کسی بروید هدایت می‌یابید؟!

یک صحابه نفهم رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را در نظر بگیرید که هیچ چیز نمی‌فهمد، چنانکه در قرآن آمده:

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُم‏ ؛[20]

«و از ميان آنان كسانى‏اند كه به تو گوش فرا مى‏دهند، ولى چون از نزد تو بيرون مى‏روند، به دانش يافتگان مى‏گويند: هم اكنون چه گفت؟ اينان همانان‌اند كه خدا بر دل‌هايشان مُهر نهاده است و از هوس‌هاى خود پيروى كرده‏اند».


آیا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید که اگر دنبال چنین کسی برویم به هدایت می‌رسیم؟ یعنی چه؟ چگونه به هدایت می‌رسیم؟! اگر در علم به دنبال چنین کسی برویم، عالم می‌شویم؟ اگر در عمل به دنبال یک صحابی رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برویم که مشروب‌خوار و فسادکار و آدم‌کش و زناکار است ـ همچنان‌که بعضی از آنها بودند ـ و از او پیروی کنیم، به تقوا می‌رسیم؟ اگر به دنبال یک صحابی رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که دنی و پست است برویم، به سخاوت می‌رسیم؟ اهتداء در تمام امور انسانی است، در تمام حقایق ایمانی حرکتی انسان به طرف خداوند متعال است. آیا معنا دارد رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین مرادی داشته باشند؟ انسان دیوانه این‌گونه سخن نمی‌گوید. پس آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم با دو جمله الهی ـ یکی «کالنجوم» و دیگری «اهتدیتم» ـ حقیقت «اصحابی» را بیان فرموده: «اصحابی» کسانی هستند که اولاً دست شما به آنها نمی‌رسد، جهالت‌های شما در آنها اثر نمی‌کند، بخل‌داری‌های شما در آنها اثر نمی‌کند، نواقص و عیب‌ها و ضعف‌های شما در آنها تأثیر نمی‌گذارد؛ دوماً هدایت‌گری آنها هدایت‌گری بدون هیچ‌گونه تغییر و تحول است، همانند ستاره‌های آسمانی که خداوند متعال قرار داده. با اینکه آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قرینه به این روشنی و واضحی را قرار دادند، هیچ توجهی به معنای کلام نمی‌شود و صرفاً ابهامی از ترجمه کلام گرفته می‌شود و به بیرون ارائه می‌شود، همانند دیگر احادیثی که در باره عظمت اصحاب رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان کردند.

حدیثی دیگر و کوری مخالفان در فهم مراد آن

یکی از حدیث‌هایی که خیلی روی آن تکیه کرده‌اند این است که رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: «اگر شماها به قدر کوه ابو قبیس، به قدر کوه، طلا صدقه بدهید، به صدقه یک مد به فضیلت یک مد و به فضیلت نصف مد صدقه‌ای که صحابه من می‌دهند نمی‌رسید». این حدیث را برای اثبات فضیلت اصحاب رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مکرّر در کتاب‌های خود ذکر کرده‌اند و مراد اصحاب رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را نیز تمام کسانی می‌دانند که به آن حضرت ایمان آوردند.

انسان باید عاقل باشد! در اینجا مخاطب کیست؟ رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به چه کسی خطاب می‌کند و می‌فرماید: «اگر شما...»؟!

این نادانی به خاطر آن است که انسان گمراه می‌شود و شیطان چشم و گوشش را می‌پوشاند و او را کور و کر می‌کند و او نمی‌فهمد.

تحریف مراد در حدیث شریف ثقلین

در همین حدیث شریف ثقلین نیز می‌بینید که همین تحریف در مراد رخ داده؛ به لفظ اهل‌بیت و لفظ ثقلین و به ترجمه آن رسیدند، اما به مراد آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از اهل‌بیت نرسیدند. مقصود آن حضرت از اهل‌بیت، انسان‌های عالم و پاکیزه و معصومی است همانند قرآن کریم که خطا و اشتباهی در آنها نباشد، ‌این‌گونه بزرگان مراد رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند. آن حضرت ما را در تفسیر و بیان و تبیین قرآن کریم، در معنای درست و نادرست قرآن کریم، به کسانی نمی‌سپارد که معصوم نیستند و خطاکار و اشتباه‌کارند و جهالت و نادانی و عناد دارند. پس مراد آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در همین حدیث شریف، انسان پاک و سالم و پاکیزه و درست و صادق و معصوم و عالم و دارای صفات کمالیه الهیه است، این است مراد آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم‌. اما آنها به ترجمه رسیدند و مراد را عوض کردند و کسانی را مراد آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گرفتند که مراد حضرت نبودند. برخی منحرفین از ولای امیرالمؤمنین‌ علیه السلام حدیث شریف را این‌گونه معنا کردند؛ یعنی کلا آن را از جایگاه خودش بیرون بردند و در غیر اهل‌بیت عصمت و طهارت‌ علیهم السلام معنا کردند. گروهی دیگر تشریکی معنا کردند؛ یعنی هم اهل‌بیت عصمت و طهارت‌ علیهم السلام و هم دیگرانی همانند زن‌های رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و همانند خلیفه اول و امثال آن را مخلوط کردند و مراد رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گرفتند. گروهی دیگر اهل‌بیت را همان اهل‌بیت عصمت و طهارت‌ علیهم السلام گرفتند، یعنی کسانی را که نسباً بیگانه هستند داخل نکردند، همانند خلیفه اول که بیگانه بود و همانند زن‌های آن حضرت که بیگانه بودند؛ مراد رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از اهل‌بیت را همان ذریه حضرت گرفتند، اما همه ذریه، از عالم و جاهل و درست‌کار و خطاکار و گنه‌کار، همه را جزو اهل‌بیت گرفتند که آنها نیز تحریف کرده‌اند. پس مراد آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از کلمه اهل‌بیت را تحریف کردند و این همان است که خداوند فرموده: أَلْقَى‏ الشَّيْطانُ في‏ أُمْنِيَّتِهِ ؛ «شيطان در تلاوتش (شبهه‏) القا مى‏كرد. انسانی که در اینجا بماند و به مراد رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نرسد، هرگز نمی‌تواند به حق و حقیقت و درستی برسد و پیوسته در ضلالت و گمراهی و جهالت باقی می‌ماند.

مقام چهارم: مصداق

چهارم، مقام مصداق است که بزرگترین مرحله است و هر که در عالم در هر مطلب علمی اگر به این مقام و به این رتبه نرسد، راه گمراهی بر او باز است. مثلا در حدیث شریف ثقلین، کسی به مقام مصداق رسیده که لفظ را بشنود، ترجمه لفظ را بداند، مراد آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را انسان‌های پاک و پاکیزه و درست‌کار بداند و این را هم بداند که آن مراد، در طول تاریخ اسلام، منحصر است در سیزده معصوم بعد آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و هیچ کس دیگری را غیر آن بزرگواران در بر نمی‌گیرد. این رسیدن به مصداق است. همین‌طور در حدیث «أَصحابي كَالنُّجومِ»، رسیدن به مصداق در این است که به همین‌جا برسد؛ لفظ را بشنود، ترجمه لفظ را بیابد، مراد رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را بیابد ـ که انسان‌هایی پاک و معصوم و پیروان راستین آنان هستند ـ و مصداق آن را سیزده معصوم بعد حضرت و پیروان و شیعیانشان بداند.

تطبیق مقام چهارم بر حدیث شریف ثقلین

پس مرحله چهارم که بسیار عظیم است، رسیدن به مصداق است؛ یعنی انسان (مثلاً) نسبت به حدیث ثقلین: اول، جمله را بشنود؛ دوم، ترجمه اهل‌بیت و عترت را بداند؛ سوم، مراد رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را از این اهل‌بیت به دست آورد و بیابد که مراد حضرت انسان‌هایی عظیم و الهی و دانا و بدون خطا و اشتباه و صاف و سالم و کامل است؛ چهارم، مصداق این مراد را در بیرون پیدا کند، امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را پیدا کند، بگوید این امیرالمؤمنین‌ علیه السلام همان انسان کامل و معصوم و عالم و بی‌خطایی است که مراد رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین بود. این آخرین مرحله‌ای است که انسان می‌تواند برسد و تا به این مرحله نرسیده باشد راه گمراهی و ضلالت و خطا بر او بسته نیست. اگر مراد رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را هم به دست آورد، ممکن است انسان‌های ناقص و ضعیف و پستی را به او ارائه دهند و گمراهش کنند و بگویند: این همان معصوم است، این همان کامل است، این همان سخی است. مثل آن ملحد در حقایق توحیدی الهی که اتفاقاً می‌خواست معنوی حرف بزند و گفت که اهل‌بیت معصوم هستند، بی‌خطا و بی‌اشتباه هستند، صاحب عصمت هستند، هرچند شما در بیرون ببینید که گناه می‌کنند! هرچند در بیرون ببینید که دزدی می‌کنند! هرچند مال شما را بخورند و شما آنها را نزد حاکم ببرید و نزد حاکم نیز محکوم شوند! اما در عین حال باید بدانید که معصوم هستند! «اللهم العن أعداء محمد و آل محمد و العن المنحرفين عنهم؛ اللهم العن محيي الدين بن العربي الذي هو مميت الدين و الايمان و الايقان و المعارف و العقائد».[21]

سخن رسول خدا‌‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را می‌شوند، ترجمه را هم می‌فهمد، مراد را هم به دست می‌آورد که انسان‌های معصومی هستند که اهل خطا نیستند، اما در مقام مصداق، طوری مراد را پیاده می‌کند که یک زیدی از اولاد امام حسن‌ علیه السلام که در برابر ائمه‌ علیهم السلام قرار گرفته را هم مصداق اهل‌بیت‌ علیهم السلام معرفی می‌کند و می‌گوید این همان کسی است که رسول خدا‌ شما‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را به او سپرده است. پس مراد را می‌یابد و می‌پذیرد که این اهل‌بیت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم معصوم و کامل و بی‌خطا و بی‌اشتباه است، اما در مقام مصداق، یک انسان ضعیف و نادان و خطاکار را جایگزین انسان معصوم و دانا و بی‌خطا قرار می‌دهد.

لزوم شناخت چهار مقام اهل‌بیت‌ علیهم السلام

اگر کسی در معرفت آن بزرگواران به هیچ معرفتی نرسد، اگر نداند که جایگاه وجودی آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم کجاست، اگر نداند جایگاه وجودی آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام کجاست، هرگز نمی‌تواند در باره ایشان قضاوت کند. همانند شیر و کرمی که مثال زدیم؛ اگر شما به جایگاه وجودی شیر و جایگاه وجودی کرم پی نبرید و ندانید خداوند متعال شیر را در چه هویتی و در چه قابلیتی قرار داده و ندانید چه مایه‌های حرکت وجودی کمالی حیوانی را در آن قرار داده و ندانید کرم را در چه جایگاهی قرار داده، هرگز نمی‌توانید نسبت به آن دو قضاوت کنید و مطلب بگویید و مطلب بنویسید؛ هرچه در باره هر کدام از آن دو بنویسید به جهالت نوشته‌اید.

پس اگر انسان می‌خواهد در حق اهل‌بیت‌ علیهم السلام به مطلب برسد، باید نسبت به این امور شناخت داشته باشد:

آن بزرگواران در مراتب عالم خلقت، از مبدأ خلقت خداوند متعال – اینکه مبدأ خلقت بعد مشیت الهی چه هست و کجا هست و چه حقایقی است، مطلب دیگری است - تا این عالم انسانی جسمانی، چه جایگاه وجودی کونی را دارند؟ آیا اصلاً در آن مقامات مبدئیت و مقامات علل اولیه عالم و مراتب غیبیه عالم، جهت وجودی کونی را دارند یا فقط در همین مدار انسانی ظاهری هستند؟

مرحله بعد: آن بزرگواران در هر مقامی از این مقامات و در هر مرتبه‌ای از این مراتب و عرصه‌های عالم خلقت خدا که هستند - از هر عالمی که در آن بزرگواران حقیقتی قرار داده شده که به آن حقیقت، مطالب و حقایق آن عالم را می‌یابند - جهت خلقت وجود شرعی آن حقیقتِ در آن مرتبه که در ایشان قرار داده شده چگونه است؟ سیر کمالی شرعی‌اش چگونه است؟

بیان اجمالی چهار مقام در دو جایگاه کون و شرع

هر انسانی، از بنده و جنابعالی تا حضرت ابراهیم‌ علیه السلام و دیگر انبیاء الهی، هر اندازه بتواند به این دو مطلب پی ببرد، می‌تواند نسبت به اهل‌بیت‌ علیهم السلام شناخت پیدا کند:

مطلب اول: یک: جایگاه وجود کونی آن بزرگواران در کجای عالم است؟ دو: در این وجود کونی - در هر کجای عالم که هست - چه اندازه قابلیت حرکت کمال قرار داده شده (در همان مقام کونیتش، مانند یک شیر و کرم که مثال زدیم)؟

مطلب دوم: در هر عالمی از عوالم وجود که آن بزرگواران حضور دارند و در هر جایگاهی که هستند، جنبه وجود شرعی، یعنی مایه‌های حرکت ایمانی و شرعی و توحیدی الهی، چقدر در آن بزرگواران قرار داده شده؟ آنچه در آنها قرار داده شده چه اندازه کمال دارد و چه اندازه حرکت الهی را ایجاب می‌کند؟

پس چهار مطلب است: وجود کونی آن بزرگواران در چه رتبه‌ای از عالم خلقت است؛ یعنی آنها در وجود مبارک کونی خود، واجد چه رتبه‌ای از مراتب عالم خلقت هستند؟ آن چیزی که از مراتب خلقت خداوند در خودشان واجد هستند، چه مایه‌ای هست، چه قوه‌ای هست، چه وسیله حرکت کونی و کمالات کونیه‌ای آن عالم هست؟ در هر رتبه‌ای از مراتب وجود خودشان، چه حقایقی از وجود شرعی و حرکت شرعی الهی را دارا هستند؟ آن حقیقتی را که دارا هستند چقدر کمال دارد، مایه و ماده و سرمایه چگونه حرکت و چگونه رسیدن به کمالات توحیدی الهی است؟

لزوم چهار مرحله برای شناخت چهار مقام اهل‌بیت‌ علیهم السلام

اگر کسی این چهار مطلب را نشنود، ابداً نمی‌تواند به مطالب آن بزرگواران و کمالات آن بزرگواران پی ببرد؛ اگر کلام را بشنود، از قرآن کریم آیاتی را که مربوط به آن بزرگواران است بشنود و از سخنان آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مطالبی را که مربوط به آن بزرگواران است بشنود، از خود ایشان بشنود، اما به مفهوم و ترجمه‌اش پی نبرد - مانند یک فارس‌زبان - هرگز نمی‌تواند به مطلب برسد؛ اگر بشنود و به مفهوم هم برسد، اما به مراد آن بزرگواران از آن مطالب نرسد و نیابد که ایشان از بیان حقایق وجودیه خودشان در مراتب عالم خلقت و یا به تعبیر دیگر، از بیان وجود مراتب عالم خلقت در حقیقت خودشان چه مرادی داشتند، باز هم به هیچ مطلبی نمی‌تواند برسد؛ اگر مراد را هم یافت، اما نتوانست به مصداق آن مراد پی ببرد، باز هم از اشتباه و خطا و کج‌روی مصون نیست.

کسی مصون است که در هر چهار مقام، به چهار مقام برسد؛ یعنی در چهار مقام وجود کونی و اندازه حرکت کمالی وجود کونی وجود شرعی و حرکت کمالی وجود شرعی، به چهار مقام برسد: لفظ را بشنود، مفهوم را بفهمد، مراد را بیابد و به مصداق مراد برسد. اگر انسان این‌گونه شود، آن کسی خواهد بود که خداوند متعال فرموده:

فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ؛

«پس خدا آنچه را شيطان القا مى‏كرد محو مى‏گردانيد، سپس خدا آيات خود را استوار مى‏ساخت، و خدا داناى حكيم است».

قلب مؤمن، جایگاه «إحکام آیات»

چنانکه امیر مؤمنان‌ علیه السلام در تفسیر این آیه شریفه فرمود:

«يَعْنِي أَنَّهُ مَا مِنْ نَبِيٍّ تَمَنَّى مُفَارَقَةَ مَا يُعَانِيهِ مِنْ نِفَاقِ قَوْمِهِ وَ عُقُوقِهِمْ وَ الِانْتِقَالَ عَنْهُمْ إِلَى دَارِ الْإِقَامَةِ إِلَّا أَلْقَى الشَّيْطَانُ الْمُعْرِضُ لِعَدَاوَتِهِ عِنْدَ فَقْدِهِ فِي الْكِتَابِ الَّذِي أُنْزِلَ عَلَيْهِ ذَمَّهُ وَ الْقَدْحَ فِيهِ وَ الطَّعْنَ عَلَيْهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ذَلِكَ مِنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ فَلَا تَقْبَلُهُ وَ لَا تُصْغِي إِلَيْهِ غَيْرُ قُلُوبِ الْمُنَافِقِينَ وَ الْجَاهِلِينَ وَ يُحْكِمُ‏ اللَّهُ‏ آياتِهِ‏ بِأَنْ يَحْمِيَ أَوْلِيَاءَهُ مِنَ الضَّلَالِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مُشَايَعَةِ أَهْلِ الْكُفْرِ وَ الطُّغْيَانِ الَّذِينَ لَمْ يَرْضَ اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَهُمْ كَالْأَنْعَامِ حَتَّى قَالَ‏ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلا [22]»؛[23]

«معنای آیه این است: هیچ پیامبری نیست که بخواهد از نافرمانی و نفاق قومش که به سختی‌اش کشانده جدا شود و از آنان به سرای ابدی کوچ کند، مگر آنکه شیطانی که در پی دشمنی اوست، در فقدان آن پیامبر، مذمت و عیب و بدگویی از او را در کتابی که بر او نازل گشته می‌اندازد. پس خداوند آن را از قلب‌های مؤمنان بر طرف کند و جز قلب‌های منافقان و جاهلان آن را نپذیرد و بدان گوش نسپارد و خداوند آیات خود را استوار می‌گرداند به اینکه دوستانش را حمایت کند در برابر گمراهی و دشمنی و همراهی با اهل کفر و سرکشی، کسانی که خداوند حتی بدان راضی نشد که آنان را همانند ستوران دارد تا آنکه فرمود: بلکه گمراه‌ترند».


پس این «احکام آیات» در قلوب مؤمنین است؛ یعنی قلب مؤمن به وسیله انوار آیات قرآن کریم و انوار سخنان رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل‌بیت‌ علیهم السلام و به وسیله راه درست و صحیح رفتن و مجاهده صحیح الهی کردن در انوار سخنان آن بزرگواران، به جایی می‌رسد که مصادیق آن مطالب، مصادیق آن حقایق، مصادیق آن سخنان قرآن کریم و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه‌ علیهم السلام در او هویدا و واضح و روشن می‌شود؛ هم به لفظ می‌رسد، هم به مفهوم می‌رسد، هم به مراد می‌رسد و هم مصداق مراد را به دست می‌آورد.

حدیث جناب عمار‌; و رسیدن ایشان به مصداق «دابة من الأرض»

یک مصداق این مطلب، ماجرای جناب عمار‌; است که حضرت صادق‌ علیه السلام روایت می‌کند:

«قَالَ رَجُلٌ لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ: يَا أَبَا الْيَقْظَانِ! آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ قَدْ أَفْسَدَتْ قَلْبِي وَ شَكَّكَتْنِي! قَالَ عَمَّارٌ: وَ أَيُّ آيَةٍ هِيَ؟ قَالَ: قَوْلُ اللَّهِ وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ‏ [24] - الآية - فَأَيُّ دَابَّةٍ هِيَ؟ قَالَ عَمَّارٌ: وَ اللَّهِ مَا أَجْلِسُ وَ لَا آكُلُ وَ لَا أَشْرَبُ حَتَّى أُرِيَكَهَا!

فَجَاءَ عَمَّارٌ مَعَ الرَّجُلِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام وَ هُوَ يَأْكُلُ تَمْراً وَ زَبَداً، فَقَالَ‌ علیه السلام لَهُ: يَا أَبَا الْيَقْظَانِ هَلُمَّ.

فَجَلَسَ عَمَّارٌ وَ أَقْبَلَ يَأْكُلُ مَعَهُ، فَتَعَجَّبَ الرَّجُلُ مِنْهُ، فَلَمَّا قَامَ عَمَّارٌ قَالَ لَهُ الرَّجُلُ: سُبْحَانَ اللَّهِ يَا أَبَا الْيَقْظَانِ حَلَفْتَ أَنَّكَ لَا تَأْكُلُ وَ لَا تَشْرَبُ وَ لَا تَجْلِسُ حَتَّى تُرِيَنِيهَا! قَالَ عَمَّارٌ: قَدْ أَرَيْتُكَهَا إِنْ كُنْتَ تَعْقِل‏»؛[25]

«مردی به عمار بن یاسر گفت: ای ابویقظان! آیه‌ای در کتاب خدا قلبم را به تباهی برده و به تردیدم انداخته! عمار گفت: کدام آیه است؟ گفت: این آیه: و چون قول (عذاب‏) بر ايشان واجب گردد، جنبنده‏اى را از زمين براى آنان بيرون مى‏آوريم كه با ايشان سخن گويد؛ این جنبده چیست؟ عمار گفت: به خدا قسم که ننشینم و نخورم و نیاشامم تا آنکه آن را نشانت دهم.

پس عمار با آن مرد نزد امیر مؤمنان‌ علیه السلام رفت در حالی که آن حضرت کره و خرما تناول می‌فرمود. امیر مؤمنان‌ علیه السلام به عمار فرمود: پیش آی ای ابویقظان!

عمار نشست و همراه حضرت شروع به خوردن کرد. آن مرد بسیار شگفت‌زده شد. چون عمار برخاست مرد بدو گفت: سبحان الله ای ابویقظان! سوگند خوردی که نخوری و نیاشامی و ننشینی تا آنکه آن جنبنده را نشانم دهی! عمار گفت: من نشانت دادمش اگر می‌فهمیدی».


این رسیدن به مصداق است که انسان مؤمن به این مصداق می‌رسد. عمار به این مصداق رسیده؛ به لفظ رسیده، به مفهوم لفظ رسیده، به مراد قرآن کریم رسیده که یک انسان معصوم و پاک و پاکیزه و سالم و درست مراد است و به مصداق هم رسیده که آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است.

رسیدن به چهار مرحله لفظ تا مصداق، تنها راه فضاوت در باره ائمه‌ علیهم السلام

پس تنها راه برای اینکه انسان بتواند قضاوت کند که ائمه‌‌ علیهم السلام چه اندازه علمی را دارا هستند و به چه مقامی از مقامات و چه رتبه‌ای از مراتب در مطلب علم رسیدند، آن است که در آیات قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و سخنان خود آن بزرگواران ‌ علیهم السلام به این چهار مطلب برسد: کلامی را که می‌خواهد علم آن بزرگواران را در آن کلام به دست آورد، از قرآن کریم و از سخنان آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و از سخنان خود آن بزرگواران بشنود؛ مفهوم این کلام را نیز به دست آورد؛ مراد این کلام را از خود آن بزرگواران بگیرد نه از دیگران، قرائن داخلی و خارجی که خود آن بزرگواران قرار داده‌اند را به دست آورد تا بتواند از سخنان و گفته‌های خود آن بزرگواران به مراد ایشان برسد؛ در مقام چهارم به مصادیق آن مرادها برسد که راه رسیدن به آن مصادیق نیز، برای ما که امروز در غیبت هستیم، صرف کلام آن بزرگواران برای تعیین مصادیق مطالب خودشان است.

فقیه شرعی و عارف به معاریض کلام اهل‌بیت‌ علیهم السلامو علم او به چهار مقام در چهار مرحله

اگر انسان نسبت به علم آن بزرگواران این چهار مرحله را در آن چهار مقام آن بزرگواران در عالم خلقت کونی و خلقت شرعی طی کند، آن گاه می‌تواند در باره علم ایشان نظر دهد و آن گاه فقیهی شرعی خواهد بود که امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«حَدِيثٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ حَدِيثٍ تَرْوِيهِ وَ لَا يَكُونُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ فَقِيهاً حَتَّى يَعْرِفَ مَعَارِيضَ‏ كَلَامِنَا وَ إِنَّ الْكَلِمَةَ مِنْ كَلَامِنَا لَتَنْصَرِفُ عَلَى سَبْعِينَ وَجْهاً لَنَا مِنْ جَمِيعِهَا الْمَخْرَجُ»؛[26]

«حدیثی که آن را بفهمی بهتر است از هزار حدیثی که روایت کنی. کسی از شما فقیه نمی‌شود تا آنکه جوانب سخن ما را بشناسد و براستی که هر کلمه از سخن ما بر هفتاد وجه است و ما را از تمامی آنها راه خروجی باشد».

پس اجمالا مقدمه دیگر برای مطالب علمی آن بزرگواران این است که انسان به حقیقت آن بزرگواران در چهار مقام، به چهار مرحله مقدمات و حرکت علمی رسیدن به مطلب بتواند برسد.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى، ج‏1، ص328.

[2]. المحاسن، ج1، ص61.

[3]. تحف العقول، ص60.

[4]. الكافي، ج‏2، ص128.

[5]. تعبیر هیکل توحید، اشاره دارد به حدیث سؤال کمیل از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره حقیقت: «روي عنه‌ علیه السلام أنه لما سأله كميل بن زياد عن الحقيقة فقال: ما لك و الحقيقة؟ فقال: أ و لست صاحب سرك؟ فقال‌ علیه السلام: بلي و لكن يترشح عليك ما يطفح مني. فقال كميل: أ و مثلك يخيب سائلا؟ قال‌ علیه السلام: الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة. فقال كميل: زدني بيانا. فقال‌ علیه السلام: محو الموهوم مع صحو المعلوم. فقال: زدني بيانا. فقال‌ علیه السلام: هتك الستر لغلبة السر. فقال: زدني بيانا. فقال‌ علیه السلام: جذب الأحدية بصفة التوحيد. قال: زدني بيانا. قال‌ علیه السلام نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره. قال: زدني بيانا. قال‌ علیه السلام: أطفأ السراج فقد طلع الصباح»؛ روضة المتقين، ج‏2، ص81؛ منهاج البراعة، ج‏19، ص247.

[6]. (89) الفجر: 22.

[7]. تیجانی در این باره می‌نویسد: «وإذا أراد الباحث أن يتوسع في معرفة الصحابة ومن المقصودون بهذا المصطلح على رأي "أهل السنة والجماعة" فسيدرك بأنهم يعطون هذا الوسام الشرقي لكل من رأى النبي! يقول البخاري في صحيحه: من صحب رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم أو رآه من المسلمين فهو من أصحابه. ويقول أحمد بن حنبل: أفضل الناس بعد صحابة الرسول من البدريين كل من صحبه سنة أو شهرا أو يوما، أو رآه، وله من الصحبة على قدر ما صحبه. وقال ابن حجر في كتاب "الإصابة قي تمييز الصحابة": من روى عن النبي حديثا أو كلمة، أو رآه وهو مؤمن به فهو من الصحابة، ومن لقي النبي مؤمنا به ومات على الإسلام، طالت مجالسته معه أو قصرت، روى عنه أو لم يرو، غزا أو لم يغز، من رآه ولم يجالسه ومن لم يره لعارض" والأغلبية الساحقة من "أهل السنة والجماعة" يرون هذا الرأي ويعدون من الصحابة كل من رأى النبي صلى الله عليه وآله وسلم أو ولد في حياته، وإن لم يدرك و لم يعقل، وليس أدل على ذلك من عدهم محمد بن أبي بكر من الصحابة وقد توفي رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ولمحمد بن أبي بكر من العمر ثلاثة أشهر فقط. ولذلك نري ابن سعد يقسم الصحابة إلى خمس طبقات في كتابه المشهور بطبقات ابن سعد. وهذا الحاكم النيسابوري صاحب كتاب " المستدرك " يجعلهم اثنتي عشره طبقة كالآتي: الطبقة الأولي: هم الذين أسلموا بمكة قبل الهجرة كالخلفاء الراشدين. الطبقة الثانية: هم الذين حضروا دار الندوة. الطبقة الثالثة: هم الذين هاجروا إلى الحبشة. الطبقة الرابعة: هم الذين حضروا العقبة الأولي. الطبقة الخامسة: هم الذين حضروا العقبة الثانية. الطبقة السادسة: هم الذين هاجروا للمدينة بعد هجرة الرسول إليها. الطبقة السابعة: هم الذين شهدوا بدرا. الطبقة الثامنة: هم الذين هاجروا بعد بدر وقبل الحديبية. الطبقة التاسعة: هم الذين شهدوا بيعة الرضوان. الطبقة. العاشرة: هم الذين هاجروا بعد الحديبية وقبل فتح مكة، أمثال خالد بن الوليد وعمرو بن العاص وغيرهم. الطبقة الحادية عشرة: هم الذين سماهم النبي صلى الله عليه وآله وسلم بالطلقاء. الطلقة الثانية عشرة: هم صبيان وأطفال الصحابة الذين ولدوا في حياة النبي صلى الله عليه وآله وسلم أمثال محمد بن أبي بكر. "فأهل السنة والجماعة" متفقون على عدالة الصحابة أجمعين والمذاهب والأربعة يقبلون رواياتهم بدون تردد ولا يسمحون بنقدها ولا الطن فيها. وناهيك أن رجال الجرح والتعديل الذين أخذوا على أنفسهم نقد المحدثين والرواة لفرز الأحاديث وتنقيتها ولكنهم إذا وصلوا إلى الصحابي مهما كانت طبقته ومهما كان عمره عند وفاة النبي صلى الله عليه وآله وسلم فهم يتوقفون عند ذلك ولا يطعنون بروايته مهما أثير حولها من شبهات ومهما تعارضت مع العقل والنقل، ويقولون بأن الصحابة لا يخضعون للنقد والتجريح وكلهم عدول! وهذا لعمري تكلف ظاهر ينفر منه العقل ويشمئز منه الطبع ولا يقره العلم، ولا أعتقد بأن المثقفين من شباب يقبلون هذه البدع المضحكة»؛ الشيعة هم أهل السنة، ص277ـ279. نویسنده در ادامه شروع می‌کند به ردّ این بدعت.

[8]. معاني الأخبار، النص، ص156ـ157.

[9]. عيون أخبار الرضا‌ علیه السلام، ج‏2، ص87.

[10]. الخصال، ج2، ص607ـ608.

[11]. (5) المائدة: 13.

[12]. (22) الحج: 52.

[13]. (14) ابراهیم: 28.

[14]. (16) النحل: 83.

[15]. (29) العنکبوت: 69.

[16]. آقای سبحانی در این باره می‌نویسد: «من هو الصحابي؟ إنّ هناك تعاريف مختلفة للصحابي نأتي ببعضها على وجه الإجمال: 1. قال سعيد بن المسيب: "الصحابي، ولا نعدّه إلاّ من أقام مع رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سنة أو سنتين وغزا معه غزوة أو غزوتين". 2. قال الواقدي: رأينا أهل العلم يقولون: كلّ من رأى رسول اللّه وقد أدرك فأسلم وعقل أمر الدين ورضيه فهو عندنا ممّن صحب رسول اللّه، ولو ساعة من نهار ولكن أصحابه على طبقاتهم وتقدّمهم في الإسلام. 3. قال أحمد بن حنبل: أصحاب رسول اللّه كلّ من صحبه شهراً أو يوماً أو ساعة أو رآه. 4. قال البخاري: من صحب رسول اللّه أو رآه من المسلمين فهو أصحابه. 5. وقال القاضي أبو بكر محمد بن الطيب: لا خلاف بين أهل اللغة في أنّ الصحابي مشتق من الصحبة، قليلاً كان أو كثيراً، ثمّ قال: ومع هذا فقد تقرر للأُمّة عرف فإنّهم لا يستعملون هذه التسمية إلاّ فيمن كثرت صحبته ولا يجيزون ذلك إلاّ فيمن كثرت صحبته لا على من لقيه ساعة أو مشى معه خطى، أو سمع منه حديثاً فوجب ذلك أن لا يجري هذا الاسم على من هذه حاله، ومع هذا فإنّ خبر الثقة الأمين عنه مقبول ومعمول به وإن لم تطل صحبته ولا سمع عنه إلاّ حديثاً واحداً. 6. وقال صاحب الغوالي: لا يطلق اسم الصحبة إلاّ على من صحبه ثمّ يكفي في الاسم من حيث الوضع، الصحبة ولو ساعة ولكن العرف يخصصه بمن كثرت صحبته. قال الجزري بعد ذكر هذه النقول، قلت: وأصحاب رسول اللّه على ما شرطوه كثيرون فإنّ رسول اللّه شهد حنيناً ومعه اثنا عشر ألف سوى الأتباع والنساء، وجاء إليه "هوازن" مسلمين فاستنقذوا حريمهم وأولادهم، وترك مكة مملوءة ناساً وكذلك المدينة أيضاً، وكلّ من اجتاز به من قبائل العرب كانوا مسلمين فهؤلاء كلّهم لهم صحبة، وقد شهد معه تبوك من الخلق الكثير ما لا يحصيهم ديوان، وكذلك حجة الوداع، وكلّهم له صحبة»؛ بحوث في الملل و النحل، ج1، ص201ـ202. ایشان در ادامه شروع به ردّ این راه الحادی می‌کند.

[17]. (4) النساء: 88.

[18]. (6) الانعام: 97.

[19]. (10) یونس: 35.

[20]. (47) محمد: 16.

[21]. آن ملعون در کتابش می‌نویسد: «و لما كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم عبدا محضا قد طهره اللَّه و أهل بيته تطهيرا و أذهب عنهم الرجس و هو كل ما يشينهم فإن الرجس هو القذر عند العرب هكذا حكي الفراء قال تعالى‏ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً فلا يضاف إليهم إلا مطهر و لا بد فإن المضاف إليهم هو الذي يشبههم فما يضيفون لأنفسهم إلا من له حكم الطهارة و التقديس فهذه شهادة من النبي صلى اللَّه عليه و سلم لسلمان الفارسي بالطهارة و الحفظ الإلهي و العصمة حيث‏ قال فيه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم سلمان منا أهل البيت‏ و شهد اللَّه لهم بالتطهير و ذهاب الرجس عنهم و إذا كان لا ينضاف إليهم إلا مطهر مقدس و حصلت له العناية الإلهية بمجرد الإضافة فما ظنك بأهل البيت في نفوسهم فهم المطهرون بل هم عين الطهارة فهذه الآية تدل على إن اللَّه قد شرك أهل البيت مع رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم في قوله تعالى‏ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ و أي وسخ و قذر أقذر من الذنوب و أوسخ فطهر اللَّه سبحانه نبيه صلى اللَّه عليه و سلم بالمغفرة فما هو ذنب بالنسبة إلينا لو وقع منه صلى اللَّه عليه و سلم لكان ذنبا في الصورة لا في المعنى لأن الذم لا يلحق به على ذلك من اللَّه و لا منا شرعا فلو كان حكمه حكم الذنب لصحبة ما يصحب الذنب من المذمة و لم يصدق قوله‏ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً فدخل الشرفاء أولاد فاطمة كلهم و من هو من أهل البيت مثل سلمان الفارسي إلى يوم القيامة في حكم هذه الآية من الغفران فهم المطهرون اختصاصا من اللَّه و عناية بهم لشرف محمد صلى اللَّه عليه و سلم و عناية اللَّه به و لا يظهر حكم هذا الشرف لأهل البيت إلا في الدار الآخرة فإنهم يحشرون مغفورا لهم و أما في الدنيا فمن أتى منهم حدا أقيم عليه كالتائب إذا بلغ الحاكم أمره و قد زنى أو سرق أو شرب أقيم عليه الحد مع تحقق المغفرة كما عز و أمثاله و لا يجوز ذمه و ينبغي لكل مسلم مؤمن بالله و بما أنزله أن يصدق اللَّه تعالى في قوله‏ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً فيعتقد في جميع ما يصدر من أهل البيت إن اللَّه قد عفا عنهم فيه فلا ينبغي لمسلم أن يلحق المذمة بهم و لا ما يشنأ أعراض من قد شهد اللَّه بتطهيره و ذهاب الرجس عنه لا يعمل عملوه و لا بخير قدموه بل سابق عناية من اللَّه بهم‏ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ* و إذا صح الخبر الوارد في سلمان الفارسي فله هذه الدرجة فإنه لو كان سلمان على أمر يشنؤه ظاهر الشرع و تلحق المذمة بعامله لكان مضافا لي أهل البيت من لم يذهب عنه الرجس فيكون لأهل البيت من ذلك بقدر ما أضيف إليهم و هم المطهرون بالنص فسلمان منهم بلا شك فأرجو أن يكون عقب علي و سلمان تلحقهم هذه العناية كما لحقت أولاد الحسن و الحسين و عقبهم و موالي أهل البيت فإن رحمة اللَّه‏ واسعة»؛ الفتوحات المكية (اربع مجلدات)، ج1، ص197.

[22]. (25) الفرقان: 44.

[23]. الإحتجاج، ج‏1، ص257.

[24]. (27) النمل: 82.

[25]. تفسير القمي، ج‏2، ص131.

[26]. معاني الأخبار، ص2.