علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 5
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 5
مرور چند مقدمه مهم در باب علم (5)
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
مقدمه شانزدهم: تقسیم علوم به کونی و شرعی و بیان تفاوت اسباب آن دو
چکیده پانزده مقدمه قبل
چکید پانزده مقدمه قبل این بود که علم تنها به خداوند متعال انحصار دارد و خلق همگی جاهل محض هستند و علم خداوند از خزائن الهی خود به مشیت الهی نزول مییابد و در عوالم وجودی خداوند متعال قرار میگیرد و راه علم یافتن خلق و بیرون آمدن آنان از جهالت، آلات و مدارک و حواسی است که خداوند در هر عالمی برای اهل آن عالم قرار داده و هر موجودی به هر اندازه که از آن آلات و مدارک و حواس دارا باشد، علوم نسبت به آن عالم را دارا میشود و آن مدارک و حواس خوراکهایی را لازم دارد که با آن خوراکها ترقی و رشد کند و از ضعف و نقص بیرون آید و به کمال مرآتیّت خود برسد که علوم الهی در آن قرار گیرد.
به عبارت خلاصهتر: علم عبارت است از آنچه که از طرف خداوند متعال عنایت میشود و خلق طرّاً تنها آینههایی هستند برای نشان دادن علم الهی که این آینهها در هر عالمی مطابق عالم خودش است و همچنین در هر عالمی، قوی و ضعیف و کامل و ناقص دارد.
تطبیق کون و شرع بر مقدمات پانزدهگانه
تمام مطالبی که در پانزده مقدمه قبل گفته شد، به دو گونه تقسیم میشود: شرعی و کونی؛ یعنی اسباب، آلات، مدارک و حواسی که در هر عالمی برای دانستن علوم آن عالم لازم است دو گونه است:
یکی گونهای است که در خلقت کون قرار داده شده که کمال و نقص و قوت و ضعف کونی خودش را دارد؛ همچنان که مثالهای آن را بیان کردیم: چشمها و گوشها مختلف است؛ شنیدنها، دیدنها و امثال اینها در موجودات مختلف متفاوت است؛ هر موجودی که دید چشمی او قویتر باشد، امور رنگها و مناسبتهای چشمی را بیشتر درک میکند و هر موجودی که چشمش ضعیفتر باشد کمتر درک میکند که اینها امور کونی است.
در امور شرعی نیز همینگونه است؛ هر موجودی که اسباب و آلات و مدارک شرعی که خداوند متعال در عالم قرار داده را قویتر و کاملتر داشته باشد، آن علوم مناسب خودش - که همان علوم شرعی است - را بیشتر درک میکند؛ زیرا چون هر چیزی، مناسب خودش و همگون خودش را درک میکند.
تفاوت آلات درک امور کونی با آلات درک امور شرعی
همچنان که چشم دیدنیها را درک میکند نه شنیدنیها را و گوش شنیدنیها را درک میکند نه دیدنیها را، همینطور مدارک کونی علوم کونیّه را درک میکند و مدارک شرعی علوم شرعیّه را؛ یعنی آن حواس و آلات و اسبابی که برای درک امور شرعی لازم است غیر آن اموری است که در کون است و امور کونی برای درک آن کافی نیست. علوم کونی مواد و معدّاتی هستند که انسان را برای رسیدن به اسباب شرعی آماده میکنند که اگر در کسی اسباب شرعی باشد آن علوم شرعی را درک میکند و اگر نباشد درک نمیکند و همه را به چشم کون میبیند.
تطبیق کون و شرع بر آنچه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آشکار میشد
در زمان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مطالبی که از ایشان در ظاهر آشکار میشد، دو گونه بود: یک گونه مطالب کونی و یک گونه مطالب شرعی. کسانی که به آن حضرت ایمان آورده بودند، از آنجا که دیدههای شرعیشان هم بینا و باز و بالفعل شده بود، دو گونه مطالب را در ایشان میدیدند: هم با دیدهای کونی خودشان مطالب کونی را میدیدن و هم با دیدهای شرعی مطالب شرعی را. اما کفار و مشرکان مطالب شرعی را نمیدیدند و همه را کونی میدیدند؛ یعنی در کمالات را در رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میدیدند اما آنها را تنها به کونیّت نسبت میدادند و جهت شرعی آن کمالات را نمییافتند و درک نمیکردند؛ چون قوای درککننده جهت شرعی کمالات آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در آنها نقص و عیب یافته بود و به خاطر حجابهای ظلمانی کفرشان پوشیده شده بود.
تفاوت بعد کونی و بعد شرعی قرآن کریم
پس در عالم دو گونه علم وجود دارد: یکی علوم کونی که خداوند متعال در عالم کون قرار داده و دیگری علوم شرعی که در عالم شرع قرار داده و هر کدام از آنها اسباب خاص خودشان را دارند. درست است که شما با چشمتان و گوشتان یک حدیث و یک آیه قرآن را میبینید و میشنوید که این جهت کونی است، اما این جهت کونی، قرآن نیست بلکه لفظ عربی است که شما میشنوید و ممکن است یک عرب دیگر هم این جمله را بگوید و شما بشنوید؛ این جنبه کونی است که می شنوید، اما قرآن بودن قرآن، علمِ الهیِ شرعی بودن قرآن، نشان دادن راه نجات بشریت و حامل سعادت بشریت بودن قرآن، مطالبی است که شما با چشم و گوش و حواس دیگرتان درک نمیکنید. این مطالب، مطالبی شرعی الهی نورانی است که باید یک حقیقت نورانی در شما بالفعل شود و با آن حقیقت نورانیِ بالفعلشده و تحققیافته این جهت را بیابید. به همین دلیل است که ائمه علیهم السلام بر مسائلی چون قلب، صفای قلب، صفای باطن و امثال آن بسیار تأکید کردهاند. چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در آن حدیث، در جواب سؤالات آن زندیق درباره قرآن فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ... قَسَّمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِلُ وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ مِمَّنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ إِنَّمَا فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ لِئَلَّا يَدَّعِيَ أَهْلُ الْبَاطِلِ مِنَ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَى مِيرَاثِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ مَا لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُمْ وَ لِيَقُودَهُمُ الِاضْطِرَارُ إِلَى الِايتِمَارِ لِمَنْ وَلَّاهُ أَمْرَهُمْ فَاسْتَكْبَرُوا عَنْ طَاعَتِهِ»؛[1]
«همانا خداوند کلامش را بر سه بخش تقسیم فرموده. یک قسمش را گونهای قرار داده که عالم و جاهل میفهمند. یک قسمش را فقط کسی میفهمد که ذهنش صاف و حسّش لطیف و قوه جداسازیاش صحیح باشد، از آن کسانی که "خداوند سینهشان را برای اسلام وسعت داده". یک قسمش را هم هیچ کس معرفت ندارد مگر خدا و امینان خدا و "آنان که رسوخ در علم دارند". خداوند چنین فرموده تا آن اهل باطلی که خود را بر میراث رسول خدا مستولی ساختند، نتوانند ادعای علم کتابی کنند که خدا برایشان قرار نداده، و اضطرار پیدا کنند تحت امارت همان کسی بروند که خداوند او را ولیّ امر آنان کرده و از اطاعتش استکبار ورزیدهاند».
و در روایات صعب و مستصعب بودن حدیث اهلبیت علیهم السلام، امام باقر علیه السلام فرمودند:
«حَدِيثُنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ أَوْ مَدِينَةٌ حَصِينَةٌ فَإِذَا وَقَعَ أَمْرُنَا وَ جَاءَ مَهْدِيُّنَا كَانَ الرَّجُلُ مِنْ شِيعَتِنَا أَجْرَى مِنْ لَيْثٍ وَ أَمْضَى مِنْ سِنَانٍ يَطَأُ عَدُوَّنَا بِرِجْلَيْهِ وَ يَضْرِبُهُ بِكَفَّيْهِ وَ ذَلِكَ عِنْدَ نُزُولِ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ فَرَجِهِ عَلَى الْعِبَادِ»؛[2]
«حدیث ما سخت و دشوار (صعب مستصعب) است که جز فرشته مقرب یا پیامبر مرسل یا مؤمن ممتحن و یا شهر استوار آن را تحمل نمیکند؛ پس هنگامی که امر ما واقع شد و مهدی ما4 آمد، مردی از شیعیان ما دلیرتر از شیر و شکافندهتر از سرنیزه میشود، دشمن ما را با پاهایش لگدکوب کرده و با دستهایش میزند، و این در هنگام فرودآمدن رحمت و گشایش خدا بر بندگانش است».
و آقا امام صادق علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا صُدُورٌ مُنِيرَةٌ أَوْ قُلُوبٌ سَلِيمَةٌ أَوْ أَخْلَاقٌ حَسَنَةٌ إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِنْ شِيعَتِنَا الْمِيثَاقَ كَمَا أَخَذَ عَلَى بَنِي آدَمَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ [3] فَمَنْ وَفَى لَنَا وَفَى اللَّهُ لَهُ بِالْجَنَّةِ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا وَ لَمْ يُؤَدِّ إِلَيْنَا حَقَّنَا فَفِي النَّارِ خَالِداً مُخَلَّداً»؛[4]
«همانا حدیث ما صعب و مستصعب باشد که توان حمل آن ندارد مگر سینههایی نورانی یا قلبهایی سلیم و یا خُلقهایی نیکو. براستی که خداوند از شیعیان ما پیمان گرفته چنانکه از بنیآدم ستانده (و فرموده) "آیا من پروردگار شما نیستم؟". پس هر که در حق ما وفادار باشد خداوند برایش به وعده بهشت وفا کند و هر که به ما بغض ورزد و حق ما را به ما نپردازد، برای همیشه در دوزخ افتد که نه خود توان خروج داشته باشد و نه دیگری او را خارج کند».
و آقا امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ لَا يَعِي حَدِيثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِينَةٌ وَ أَحْلَامٌ رَزِينَة»؛[5]
«همانا امر ما صعب است و مستصعب، که توان حمل آن ندارد جز مؤمنی که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده باشد و حدیث ما را در بر نگیرند جز سینههایی امین و خردهایی متین».
و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
«الْقُلُوبُ أَرْبَعَةٌ فَقَلْبٌ فِيهِ إِيمَانٌ وَ لَيْسَ فِيهِ قُرْآنٌ وَ قَلْبٌ فِيهِ قُرْآنٌ وَ إِيمَانٌ وَ قَلْبٌ فِيهِ قُرْآنٌ وَ لَيْسَ فِيهِ إِيمَانٌ وَ قَلْبٌ لَا قُرْآنٌ فِيهِ وَ لَا إِيمَانٌ فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي فِيهِ إِيمَانٌ وَ لَيْسَ فِيهِ قُرْآنٌ كَالثَّمَرَةِ طَيِّبٌ طَعْمُهَا لَيْسَ لَهَا رِيحٌ وَ أَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي فِيهِ قُرْآنٌ وَ لَيْسَ فِيهِ إِيمَانٌ كَالْأُشْنَةِ طَيِّبٌ رِيحُهَا خَبِيثٌ طَعْمُهَا وَ أَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي فِيهِ قُرْآنٌ وَ إِيمَانٌ كَجِرَابِ الْمِسْكِ إِنْ فُتِحَ فُتِحَ طَيِّباً وَ إِنْ وَعَى وَعَى طَيِّباً وَ أَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي لَا قُرْآنٌ فِيهِ وَ لَا إِيمَانٌ كَالْحَنْظَلَةِ خَبِيثٌ رِيحُهَا خَبِيثٌ طَعْمُهَا»؛[6]
«قلبها چهار گونهاند: قلبی که در آن ایمان هست و قرآن نیست؛ قلبی که در آن قرآن هست و ایمان نیست؛ قلبی که در آن هم ایمان هست و هم قرآن؛ قلبی که در آن نه ایمان است و نه قرآن. اما قلبی که در آن ایمان هست و قرآن نیست، مثل میوهای است که خوشمزه است ولی بود ندارد. قلبی که در آن قرآن هست و ایمان نیست، مثل "اشنه" است که خوشبوست ولی بدمزه است. قلبی در آن هم ایمان هست و هم قرآن، مثل مَشک مِسک است که هم چون باز شود بوی خوش از آن میآید و هم آنچه در درون دارد پاک و طیّب است. قلبی هم که نه ایمان در آن است و نه قرآن، مثل حنظله است که هم بویش بد است و هم مزهاش».
و امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل میکنند که فرمودند:
«كَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ إِذَا كَتَبَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ كَتَبُوا بِثَلَاثَةٍ لَيْسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ مَنْ كَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِيَتَهُ وَ مَنْ أَصْلَحَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ»؛[7]
«فقیهان و عالمان، چون برای یکدیگر نامه مینگاشتند، فقط سه چیز مینوشتند که چهارم نداشت: هر کس همّتش آخرتش باشد، خداوند امر دنیایش را کفایت میکند. و هر کس باطنش را صالح کند، خداوند ظاهرش را صالح میکند. و هر کس ما بین خودش و خدا را اصلاح کند، خداوند ما بین او و مردم را اصلاح میکند».
و امام صادق علیه السلام فرمودند:
«مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ حَقَّقَ حُبَّنَا فِي قَلْبِهِ جَرَى يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ عَلَى لِسَانِهِ وَ جُدِّدَ الْإِيمَانُ فِي قَلْبِهِ وَ جُدِّدَ لَهُ عَمَلُ سَبْعِينَ نَبِيّاً وَ سَبْعِينَ صِدِّيقاً وَ سَبْعِينَ شَهِيداً وَ عَمَلُ سَبْعِينَ عَابِداً عَبَدَ اللَّهَ سَبْعِينَ سَنَةً»؛[8]
«هر کس ما اهل بیت را دوست بدارد و محبت ما را در قلبش محقق کند، چشمههای حکمت بر زبانش جاری میشود و ایمان در قلبش ثبت میشود و برایش عمل هفتاد نبی و هفتاد صدیق و هفتاد شهید و عمل هفتاد عابدی که هفتاد سال عبادت کرده باشد، ثبت میشود».
و خداوند منان در قرآن کریم فرموده:
فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ ؛[9]
«پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مىگشايد؛ و هر كه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت تنگ مىگرداند، چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مىرود. اين گونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمىآورند قرار مىدهد».
خلاصه مقدمه شانزدهم
پس مقدمه شانزدهم این است که علوم کونی به واسطه ابزار و آلات کونی که در انسان قرار داده شده درک میشود و علوم شرعی به واسطه صفای باطنی و قوت ایمانی انسان قابل درک و فهم و دریافت است. همانطوری که چشم ظاهری انسان باز شده و به واسطه آن میتواند ظاهر قرآن کریم و به عبارتی کونیّت قرآن کریم و کونیّت آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و کونیّت سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام را ببیند و بیابد، اگر همینطور چشم باطنی او باز شود، یعنی اگر چشم شریعیتبینی و نوربینی و حقیقتبینی او باز شود، در قرآن کریم حقیقت شرعی قرآن کریم را مییابد، در آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حقیقت رسالت را مییابد و حقیقت باطنی الهی نورانی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام را دریافت میکند.
مقدمه هفدهم: آلات علوم شرعی همانند کونی متدرج و متنوع است
در هر دو مقام کون و شرع، آلات و اسباب و مدارک میتوانند کامل باشند، میتوانند ناقص باشند و میتوانند متوسط باشند؛ همچنانکه در کون، آلات کامل، ناقص و یا متوسط بودند و هر اندازهای که رشد و کمال داشتند همگونها و همجنسها و مناسبهای خودشان را درک میکردند، همینطور در مدارک و آلات و اسباب درک علوم شرعیّه نیز هر مقدار صفای باطن انسان بیشتر شود، مدارک حقیقتبینی و وحدانیتبینی او قویتر میشود.
روایت «إتّقوا فِراسَةَ المُؤمِن» و بیان مقدمه هفدهم
این صفای باطن همان نوری است که در سخن امیر مؤمنان علیه السلام آمده:
«اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! كَيْفَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ7: لِأَنَّا خُلِقْنَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا فَهُمْ أَصْفِيَاءُ أَبْرَارٌ أَطْهَارٌ مُتَوَسِّمُونَ نُورُهُمْ يُضِيءُ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ كَالْبَدْرِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ»؛[10]
«از زیرکی مؤمن پروا کنید که براستی او با نور خداوند نظر میکند - ابن عباس عرض کرد: چگونه با نور خداوند عز و جل نظر میکند؟ حضرت فرمود: - چون ما از نور خداوند آفریده شدهایم و شیعیان ما از شعاع نور ما خلق شدهاند؛ پس ایشان برگزیدگان و نیکان و پاکان و هوشیاران باشند که نورشان بر غیرشان روشنی افکند همچون قرص ماه در شب تاریک».
هر اندازه این نور بیشتر شود، آن چشم شرعیبینی و حقیقتبینی انسان و همینطور سمعش و همین طور دیگر قوای حقیقتبینی و نوربینی و وحدانیتبینی او در باطنش قویتر میشود . پس همانطور که اسباب علوم کونیه درجات گوناگون سوی کمال کونی خودش را دارد، اسباب علوم شرعیّه نیز در هر موجودی از موجودات عالم، از جمله انسان، درجات و نوعهای گوناگون سوی کمال شرعی خود را دارد که اگر این درجات و نوعها سیر درست بر میزان حکمت الهی را دارا شود، به مقامها و کمالهای وجود شرعی خود میرسد.
مقدمه هجدهم: آلات شرعی همانند آلات کونی به خوراک محتاجاند
همانطور که عرض کردیم، آلات و اسباب و مدارک کونی - مثل دید چشم انسان - به خوراک و تغذیه احتیاج دارد؛ اگر خوراک به آن برسد و تغذیه آن مناسب باشد، رشد پیدا میکند و در یافتن علوم همگون خود به مقام کمال میرسد و اگر خوراکها و غذاهای مناسب کونی به آن نرسد ضعیف ناقص میشود تا حدی که به حالت مرگ و نابودی میرسد.
در اسباب شرعی نیز همینگونه است؛ خوراک لازم است؛ آن اسباب و آلات و مدارک شرعی که خداوند در انسان قرار داده که شریعت و حقیقت شریعت را با آن درک میکند و میفهمد و مییابد، به خوراک محتاج است. اگر خوراک مناسب خودش به آن برسد، قوی و نورانی میشود و همتاها و همگونهای خودش در علوم شریعت را قویتر درک میکند و اگر خوراک به آن نرسد ضعیف میشود تا آنجا که به حد مرگ و نابودی میرسد.
حقایق ایمانی، خوراک مدارک شرعی
باز شدن مدارک شرعی صرفاً به حقایق ایمانی است. هر کس هر اندازه حقایق ایمانی در او قوی شود، به همان اندازه میتواند همگونها و همجنسهای خودش از آن حقایق شرعیّه را بفهمد. چنانکه در روایت امام صادق علیه السلام از امیر مؤمنان علیه السلام آمده است:
«جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ7 فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقَالَ7: وَيْلَكَ لَمْ أَكُنْ لِأَعْبُدَ رَبّاً لَمْ أَرَهُ! قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ7: وَيْلَكَ لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»؛[11]
«یکی از رؤسای اهل کتاب نزد امیرالمؤمنین7 آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا خدای خود را در آن هنگام که عبادتش کردهای دیدهای؟ فرمود: وای بر تو! هرگز خدایی را که ندیدهباشم بندگی نکردم! عرض کرد: چگونه او را دیدی؟ حضرت فرمود: وای بر تو! چشمها در دیدارِ دیدگان، او را نیابند، بلکه قلبها با حقیقتهای ایمان او را ببینند».
اینکه قلبها با حقایق ایمان خداوند را میبینند، همان ملاقات پروردگار است که در آیه شریفه آمده:
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ؛[12]
«بگو: من هم مثل شما بشرى هستم (ولی) به من وحى مىشود كه خداى شما خدايى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد، و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد».
دو گونه حرکت انسان برای رسیدن به لقاء پروردگار
در باب لقاء ربّ، انسان به گونههای مختلفی میتواند در شریعت حرکت کند.
گونه اول: تقرب به نوافل، نزول خداوند و همنشین شدن او با بنده
لقاء ربّ بعضی از انسانهایی که در شریعت حرکت میکنند این است که ربّشان میآید جلیس و همنشین و همراه آنها میشود. این یک گونه لقاء ربّ است که انسان قابلیت و لیاقت پیدا میکند خداوند بیاید و همنشین او شود. مثل آنکه در بهشت، آقا امیر مؤمنان علیه السلام تشریف بیاورند و در منزل شما در بهشت همنشین شما شوند. در این گونه لقاء، خداوند متعال تنزل میکند، به صفات و کمالات فعلیه خودش نزول میکند و همگون با بنده میشود.
این معنای لطیف آن جمله مبارک است که در کتب آسمانی آمده:
«مَنْ ذَكَرَنِي فِي مَلَإٍ ذَكَرْتُهُ فِي مَلَإٍ خَيْرٍ مِنْه»؛[13]
«هرکس مرا در آشکارا یاد کند، من او را در آشکارایی برتر از آن آشکاری یاد میکنم».
مقصود باطنی و دقیقتر این جمله مبارکه، ملأ با خداوند متعال است، یعنی آنجایی که «أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي؛[14] من همنشین آن کس هستم که یادم کنم» ملأ اوست، آن ملأ است که من در آن همراه او هستم و با هم همنشین هستیم و من نزول کردم و همگون بنده خودم شدم و در رتبه بنده خودم قرار گرفتم و آثار صفات فعل خودم را در بنده خودم آشکار کردم.
این یک گونه لقاء است که خداوند متعال به بنده خود نزول کند و این خودش مراتب بسیار متنوع و گوناگونی دارد، کامل و ناقص و متوسط دارد، ولی همگی بر معنای نزول از طرف خداوند متعال به طرف بنده است نه صعود از طرف بنده به طرف خداوند. البته هیچ گاه هیچ نزول الهی بدون صعود بنده نیست، اما در نتیجه، در آخرین مرحلهای که در این صعود و نزول رخ میدهد، نزول حرف اول را میزند نه صعود.
این همان قرب به نوافل است که در سخنان ائمه علیهم السلام آمده ـ در روایاتی که هم شیعه نقل کردهاند و هم عامه ـ که خداوند متعال میفرماید:
«مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا. إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ»؛[15]
«هرکس دوستی از من را اهانت کند، در کمین جنگ با من نشسته و هیچ بندهای با چیزی سوی من تقرب نجسته که نزد من از آنچه بر او واجب داشتهام محبوبتر باشد و براستی که او با نافله به من تقرب میجوید تا آنکه دوستش دارم، پس چون دوستش داشتم، من گوشش شوم که با آن میشنود و چشمش شوم که با آن میبیند و زبانش شوم که با آن سخن میگوید و دستش شوم که با آن غالب گردد. اگر مرا بخواند اجابتش کنم و اگر از من درخواست کند عنایتش دارم و در هیچ کاری که کردهام تردیدی نداشتم همچون تردید در مرگ مؤمن که از مرگ بدش آید و من ناخوشی او را بد دارم».
گونه دوم: تقرب به فرائض، صعود بنده و همنشین شدن او با خداوند
گونه دیگر حرکت شرعی و قوت پیدا کردن مدارک شرعی آن است که بنده به مقام الهیت برسد که خداوند متعال در آن جمله مبارکه میفرماید:
«مَنْ ذَكَرَنِي فِي مَلَإٍ ذَكَرْتُهُ فِي مَلَإٍ خَيْرٍ مِنْه»؛[16]
«هرکس مرا در آشکارا یاد کند، من او را در آشکارایی برتر از او یاد میکنم».
معنای ظاهری و باطنی حدیث «من ذکرنی فی ملأ»
البته این سخنان یک معنای ظاهری دارد که در آن معنا، «ملأ» به معنای ملأ بیرونی انسانی در دایره خودش است؛ یعنی هرکس مرا در ملأ انسانی یاد کند، من هم او را در ملأ ملائک، در ملأ انبیاء مرسلین و... یاد میکنم و آن معنا در جای خود محفوظ است. لکن معنای دقیقتر و لطیفترش این است که من در یک ملأ ذکر میکنم؛ یعنی در آن ملأ که او آمده نزد من. مثل اینکه در بهشت، إن شاء الله شما بروید خانه امیر مؤمنان علیه السلام به زیارت حضرت؛ شما بالا بروید. همچنانکه فرمودهاند مؤمنان در روز جمعه بالا میروند و به رضوان میروند.
ابا صلت هروی میگوید:
«قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِي الْحَدِيثِ الَّذِي يَرْوِيهِ أَهْلُ الْحَدِيثِ أَنَّ الْمُؤْمِنِينَ يَزُورُونَ رَبَّهُمْ مِنْ مَنَازِلِهِمْ فِي الْجَنَّةِ؟ فَقَالَ علیه السلام يَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ نَبِيَّهُ مُحَمَّداً ص عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ جَعَلَ طَاعَتَهُ طَاعَتَهُ وَ مُتَابَعَتَهُ مُتَابَعَتَهُ وَ زِيَارَتَهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ زِيَارَتَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ قَالَ إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ وَ قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَنْ زَارَنِي فِي حَيَاتِي أَوْ بَعْدَ مَوْتِي فَقَدْ زَارَ اللَّهَ دَرَجَةُ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي الْجَنَّةِ أَرْفَعُ الدَّرَجَاتِ فَمَنْ زَارَهُ إِلَى دَرَجَتِهِ فِي الْجَنَّةِ مِنْ مَنْزِلِهِ فَقَدْ زَارَ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى.
قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْخَبَرِ الَّذِي رَوَوْهُ أَنَّ ثَوَابَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ اللَّهِ؟ فَقَالَ علیه السلام: يَا أَبَا الصَّلْتِ مَنْ وَصَفَ اللَّهَ بِوَجْهٍ كَالْوُجُوهِ فَقَدْ كَفَرَ وَ لَكِنْ وَجْهُ اللَّهِ أَنْبِيَاؤُهُ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُهُ علیهم السلام هُمُ الَّذِينَ بِهِمْ يُتَوَجَّهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى دِينِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ فَالنَّظَرُ إِلَى أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ حُجَجِهِ علیهم السلام فِي دَرَجَاتِهِمْ ثَوَابٌ عَظِيمٌ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ قَدْ قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَنْ أَبْغَضَ أَهْلَ بَيْتِي وَ عِتْرَتِي لَمْ يَرَنِي وَ لَمْ أَرَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ قَالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّ فِيكُمْ مَنْ لَا يَرَانِي بَعْدَ أَنْ يُفَارِقَنِي...»؛[17]
«به امام رضا علیه السلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! چه میفرمایید در معنای این حدیثی که اهل حدیث روایت میکنند که "مؤمنان در منازلشان در بهشت، پروردگارشان را زیارت میکنند"؟ حضرت فرمود: ای ابا صلت، براستی که خداوند تبارک و تعالی پیامبرش محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را بر تمامی خلقش از انبیاء و ملائکه برتری داده و اطاعت او را اطاعت خودش و پیروی او را پیروی خودش و زیارت او را در دنیا و آخرت زیارت خودش قرار داده، لذا فرموده "هر کس رسول را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده" و فرموده "براستی کسانی که با تو بیعت میکنند، فقط با خدا بیعت میکنند؛ دست خدا بالای دستشان است" و خود پیامبر فرموده "هر کس مرا در زندگی یا پس از مرگم زیارت کند، خدا را زیارت کرده است." درجه و مقام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بهشت، بلندترین درجه بهشت است؛ پس هر کس که در بهشت از منزلش آن حضرت را در آن درجه زیارت کند، خداوند تبارک و تعالی را زیارت کرده.
عرض کردم: معنای این روایت چیست که میگویند "پاداش لا اله الا الله، نظر کردن به روی خداست"؟ حضرت فرمود: ای ابا صلت، هر کس خدا را به وجه و رویی همچون دیگر رویها وصف کند، کافر گشته. لکن روی و وجه خدا، پیامبران و رسولان و حجتهای او هستند؛ ایشاناند کسانی که به واسطهشان روی میشود به خدا و به دینش و به معرفتش. خداوند فرموده "هرچه بر روی زمین است فانی میشود و وجه پروردگارت باقی میماند" و فرموده "هر چیزی هلاک میشود به جز وجه او". پس نظر کردن به پیامبران و رسولان و حجتهای الهی علیهم السلام در درجاتشان، ثواب بزرگی برای مؤمنان در روز قیامت دارد، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده "هرکس به اهلبیت و عترت من بغض بورزد، در روز قیامت نه من او را میبینم و نه او مرا میبیند" و فرموده "در میان شما کسانی هستند که بعد از آنکه در این دنیا از من جدا میشوند، دیگر هرگز مرا نمیبینند"».
اینگونه حرکت، معنای آن جمله شریفه است که حضرت فرمود:
«مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ؛[18]
هیچ بندهای با چیزی سوی من تقرب نجسته که نزد من از آنچه بر او واجب داشتهام محبوبتر باشد».
تقرب به فرائض، جامع حب و بغض
تقرب فرائض برترین تقربهاست، چون طوری است که دو طرف را حفظ میکند: هم جهت فرار، برائت و بیزاری در آن بسیار قوی است و هم جهت محبت. جهت محبت قوی است، چون یک امر واجب، بودش و وجودش مصلح بدون شک است که هیچ مقابل و هیچ نقصی ندارد و این جهت حب آن است. جهت بغض و برائت آن هم قوی است، چون عدم و نبودش مفسدی است که هیچ صلاحی در آن معنا ندارد. پس یک طرف، حبّ و ولایت و قربت و صعود محض و کامل است، و طرف دیگرش بغض و برائت و بیزاری و فرار کامل است و به همین خاطر، این حرکت حرکتی بسیار قوی است.
مثال ظاهری برای دو گونه حرکت
مثال این مطلب در عالم ظاهر، حرکت شما به طرف باغی است که مفیدتان آنجاست؛ درست است که پشت سر شما باغ نیست و منافع و زیباییهای باغ را ندارد، اما از بین برنده و مفسد شما هم نیست؛ شیر یا پلنگی دنبال شما نیست. شما اینجا چگونه حرکت میکنید؟ خواهناخواه این حرکت سست است، چون حرکتی است که از طرف دیگر ترس ندارید. مگر در جایی باشید که باغی پیش روی شما باشد و به سمت آن حرکت کنید و پشت سر شما هم شیری یا پلنگی یا ماری به دنبال شما باشد و بخواهید از آن بیزاری بجویید و فرار کنید. آنجا نهایت حرکت را در تمام مراتب وجودی خودتان خواهید داشت. به همین خاطر، کسانی که به مبانی دینی معرفت داشتند فرمودند: واجبات - که همان فرائض است - وجودشان مصلح محض و مصلح کلی است و عدمشان مفسد محض و مفسد کلی و همچنین محرمات، وجودشان مفسد کلی و مفسد محض است و عدمشان مصلح کلی و مصلح محض.
پس این حرکت نوع دوم، قرب به فرائض است که شما جلیس خداوند میشوید، شما حرکت میکنید و میروید نزد خداوند نه آنکه خداوند حرکت کند و نزد شما بیاید. در این قرب به فرائض است که بنده چشم خداوند و دست خداوند میشود. در قرب به نوافل، خدا چشم بنده و گوش بنده و زبان بنده میشود، خداوند میآید در ردیف بندگی و در هویت بندگی و از آنجا که هویت بندگی هر اندازه حرکت کند و جلو رود باز حالت بندگی دارد و حالت ناداری بندگی در آن متحقق است، به همین خاطر این قرب ضعیف است و کمالی هم که انسان به این قرب پیدا میکند ضعیف است، چون اصل کمال در عالم حقایق ولایی و حقایق صفات فعلیه ربوبیّه خداوند متعال است. اما در قرب به فرائض، که هر موجودی در رتبه خودش اگر حرکت کند و به فرائض عمل کند میتواند به آن دست یابد، بنده بالا میرود و به صفات خدایی میرسد.
حدیث اقبال و ادبار قلوب و بیان دو گونه حرکت
این مطلب همان است که در سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده:
«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَيْكُمْ بِالْفَرِيضَة»؛[19]
«براستی که قلبها را روی آوردنی است و پشت کردنی؛ پس چون روی آوردند نافله به جای آورید و چون پشت کردند فریضه را دریابید».
معنای «ادبار» سستی نیست و معنای حدیث این نیست که اگر سست شدی و بیمیل بودی فریضه را دریاب، بلکه همان دو گونه حرکت را بیان میکند. همچنین در آن حدیث رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمودند:
«إِذَا رَأَيْتَ النِّاسَ يَشْتَغِلُونَ بِالنَّوَافِلِ فَاشْتَغِلْ أَنْتَ بِإِتْمَامِ الْفَرَائِضِ»؛[20]
«هرگاه دیدی مردم مشغول به نوافل شدند، تو مشغول به اتمام فرائض شو».
همین مطلب را بیان میفرماید، چون در عالم هر دو گونه لازم هستند؛ یعنی مؤمنانی که خداوند دست و گوش و چشم و زبان آنها شود که این قرب به نوافل است و انسانهایی که آنها دست و گوش و چشم و زبان و قلب و... خدا شوند، چنانکه ائمه علیهم السلام در عبارات متعدد خود را اینگونه توصیف فرمودند که ما دست خداوند هستیم، قلب واعی خداوند هستیم، لسان ناطق خداوند هستیم و امثال این موارد، که این قرب به فرائض است.
مانند سخن امام صادق علیه السلام که فرمودند:
«إِنَ اللَّهَ وَاحِدٌ أَحَدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِيَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ خَلَقَ خَلْقاً فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ أَمْرَ دِينِهِ فَنَحْنُ هُمْ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ وَ شُهَدَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْيِهِ وَ خُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ وَ وَجْهُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ عَيْنُهُ فِي بَرِيَّتِهِ وَ لِسَانُهُ النَّاطِقُ وَ قَلْبُهُ الْوَاعِي وَ بَابُهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ نَحْنُ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِهِ وَ الدَّاعُونَ إِلَى سَبِيلِهِ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ نَحْنُ الْأَدِلَّاءُ عَلَى اللَّهِ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ»؛[21]
«همانا خداوند واحد است و احد، و یگانه است به وحدانیت و یکتاست به امرش؛ خلقی را آفرید پس امر دینش را بدیشان واگذار کرد، و ماییم آن خلق؛ ما حجت خدا هستیم در میان بندگانش و شاهدان او هستیم بر خلقش و امینان او هستیم بر وحیش و خزینهداران او هستیم بر علمش و روی او هستیم که از آن بدو رو میشود و چشم او هستیم در میان خلائقش و زبان گویا و قلب گیرای او هستیم و باب او هستیم که بر او دلالت میکند و ما هستیم عملکنندگان به امر او و دعوتکنندگان به راه او؛ به ماست که خدا شناخته شود و به ماست که خدا عبادت شود و ما هستیم دلیلان بر خدا و اگر ما نبودیم خدا عبادت نمیشد».
و سخن دیگر همان حضرت که فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ وَ يَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ بِنَا يَنْزِلُ غَيْثُ السَّمَاءِ وَ يَنْبُتُ عُشْبُ الْأَرْضِ وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْ لَا نَحْنُ مَا عُبِدَ اللَّهُ»؛[22]
«همانا خداوند ما را آفرید و خلقتمان نیکو داشت، و ما را صورت بخشید و صورتمان نیکو داشت، و ما را قرار داد چشم خود در میان بندگانش و زبانش گویایش در میان خلقش و دست گشادهاش بر بندگانش به رأفت و رحمت، و روی خودش که از آن بدو رو میشود و باب خودش که بر او دلالت میکند و خزینهدارانش در آسمان و زمینش؛ به واسطه ماست که درختان ثمر دادند و میوهها رسیده گشتند و رودها جاری شدند و به واسطه ماست که باران آسمان میبارد و گیاه زمین میروید و به عبادت ما خدا عبادت شده و اگر ما نبودیم خدا عبادت نمیشد».
تمام اینها به حقایق ایمان رخ میدهد؛ یک وقت حقایق ایمان سبب میشود انسان قرب نوافل انجام دهد و یک وقت سبب میشود قرب فرائض انجام دهد و هر کدام را که انجام دهد به نتیجهاش میرسد.
خلاصه مقدمه هجدهم و تطبیق آن بر حدیث «بالدرايات للروايات»
پس همانطور که در وادی کون، هر موجودی بخواهد علوم خداوند متعال را بیابد باید آن ابزار و اسباب و مدارک و آلاتی را که خداوند به او داده تقویت کند و هر اندازه تقویت شود به همان اندازه علوم الهیّه عالم کون را درک میکند، در وادی شریعت نیز هر موجودی هر اندازه در مراتب ایمانی حرکت کند، علوم شرعیه الهیه را مییابد. چنانکه آقا امام صادق علیه السلام فرمودند:
«يَا بُنَيَّ! اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّيعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِيَ الدِّرَايَةُ لِلرِّوَايَةِ وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ. إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابٍ لِعَلِيٍّ7 فَوَجَدْتُ فِي الْكِتَابِ أَنَّ قِيمَةَ كُلِّ امْرِئٍ وَ قَدْرَهُ مَعْرِفَتُهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحَاسِبُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي دَارِ الدُّنْيَا»؛[23]
«ای فرزندم، جایگاه شیعیان را از اندازه روایت و شناخت آنها بشناس که براستی معرفت همان درایت در روایت است و با درایت در روایات است که مؤمن تا بالاترین درجات ایمان صعود میکند. همانا در کتاب علی7 نظر کردم و در آن یافتم که ارزش و قدر هر انسانی معرفت اوست. براستی خداوند تبارک و تعالی از مردم بر پایه مقدار عقلی که در دار دنیا به آنها داده حساب میکشد».
هر اندازه به واسطه درایتهای خودش و به واسطه حقایق ایمان و عبودیت خودش به اقصی درجات ایمان برسد، به همان اندازه چشمهای قلبانی و چشمهای شرعی او، که حقایق شرعی و حقایق ایمانی و صفات الهی شرعی را میبینند، در او بالفعل میشود و قوت و کمال مییابد و هر اندازه این چشمها قوت و کمال یابد، به حقایق شرعیّه الهیّه آیات قرآن کریم و سخنان ائمه علیهم السلام و حقایق شرعیّهای که خداوند در عالم خلقت قرار داده دست مییابد.
مقدمه نوزدهم: انسان جامعالمراتب آفریده شده است
در تمامی مطالبی که در این هجده مقدمه گفته شد، انسان - به معنای نوع انسان، نه یک یک انسانها - جامعیت کامل دارد؛ خداوند متعال، در مقام قابلیت و استعداد، آلات و اسبابی را برای هر گونه از مطالبی که گفته شد، از کونی و شرعی و غیبی و شهادی و مادی و معنوی، در انسان قرار داده در حالی که در حیوانات و اجنه و ملائکه قرار نداده.
روایات اهلبیت علیهم السلام و جامعیت انسان نسبت به دیگر موجودات
به همین خاطر امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَكَّبَ فِي الْمَلَائِكَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ وَ رَكَّبَ فِي الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ وَ رَكَّبَ فِي بَنِي آدَمَ كِلَيْهِمَا فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَيْرٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ؛[24]
براستی خداوند عز و جل در ملائک عقل بدون شهوت ترکیب قرار داده و در بهایم شهوت بدون عقل قرار داده و در بنیآدم از هر دو قرار داده؛ پس هرکس عقلش بر شهوتش چیره گردد از ملائک بهتر است و هرکس شهوتش بر عقلش چیره گردد از بهایم بدتر است».
وقتی آن بزرگوار میفرماید انسان از ملائک افضل است، مانند امور قراردادی و اعتباری محض نیست که به کسی بگوییم: چون فلان کار را کردی از فلان کس برتری، در حالی که در وجود بیرونی هیچ جهت مزیتی را نداری و آن کار هیچ جهت مزیتی در تو ایجاد نکرده؛ نه، اینگونه نیست. بلکه سخن در حقایق عالم است؛ یعنی وقتی کسی از عقلش تبعیت کرد و عقلش بالفعل شد و بر نفس و شهوتش غلبه کرد، حقیقتی در او بیدار میشود که درکی نسبت به معارف توحیدی خداوند متعال و حقایق اسماء و صفات خداوند و اولیای الهی دارد که ملائک مقربین خداوند متعال آن درک و آن حالت را ندارند. برای همین است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در پاسخ به سؤال امیر مؤمنان علیه السلام در باره افضلیت میان جبرائیل و آن حضرت میفرماید:
«يَا عَلِيُّ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ فَضَّلَنِي عَلَى جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِي لَكَ يَا عَلِيُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا؛[25]
ای علی! براستی که خداوند تبارک و تعالی پیامبران مرسل خود را بر تمام ملائک مقربش برتری داد و مرا بر تمام پیامبران و رسولان برتری داد و پس از من برتری از آن توست ای علی و از آنِ امامان پس از تو و براستی که ملائک، خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند».
و برای همین است که در سخنان گوناگون ائمه علیهم السلام آمده که ملائک و حور العین و غیر آنها حتی خوراکیها در بهشت مؤمن را با عنوان «ولی الله» خطاب میکنند.[26]
جامعیت انسان نسبت به دیگر موجودات در مقام کون و شرع
در مقام کون، هم مدارک غیبی و هم مدارک ظاهری انسان از مدارک جن و ملائک و حیوانات قویتر است. پس انسان در مطالب کونی، جامع تمام مدارکی است که در میان موجودات دیگر خداوند متعال منتشر شده و به خاطر همین است که خداوند فرموده:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ ؛[27]
«براستى که ما انسان را در نیکوترین صورت و نظام آفریدیم».
البته عرض کردیم که در مقام قابلیت و استعداد، در احسن تقویم آفریده شده؛ یعنی خداوند متعال مایه این مطالب را در او قرار داده که اگر آن مایه را تقویت کند و رشد دهد و غذای مناسب را به آن برساند و غذای منافی نرساند، قوی میشود و رشد میکند و میتواند به جایگاه خودش برسد. اگر آن مایه را رشد ندهد همان میشود که امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند «مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ؛ هرکس شهوتش بر عقلش چیره گردد از بهایم بدتر است»، خداوند در ادامه سوره فرموده:
ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ * فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ * أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمينَ ؛[28]
«سپس او را به پايينترين مرحله بازگردانديم، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند كه براى آنها پاداشى تمام نشدنى است! پس چه چيز سبب مىشود كه بعد از اين همه (دلايل روشن) روز جزا را انكار كنى؟! آيا خداوند بهترين حكمكنندگان نيست؟!».
همینطور در مقام شرعی، خداوند متعال انسان را جامع مدارک شرعی قرار داده که هم حقایق و علوم غیبیه باطنیه خداوند متعال در شریعت را میتواند بفهمد و هم علوم ظاهریّه جسمانی و مادی را.
پس انسان موجودی است جامع که میتواند همه مقامات علمی خداوند متعال را به دست آورد: هم مقامات علمی خداوند متعال در ظاهر و شهادت عالم کون، که عالم جسمانی و عالم ماده و عالم دنیوی است، را میتواند با مدارک و آلات جسمانی مثل چشم وگوش بیابد؛ هم باطن و غیب عالم کون را با مدارکی مثل قوه عقلانی و نفسانی و خیال و دیگر قوای باطنی که خداوند به او داده میتواند بیابد که حیوانات و جن نمییابند و ملک آنگونه نمییابد؛ هم در مقام شریعت و علوم شرعیه، خداوند متعال انسان را، هم در مقام ظاهر و هم در مقام باطن، نسبت به موجودات دیگر کامل آفریده، آنگونه که هم در عالم ظاهر دنیوی، ابزار و آلاتی را در او قرار داده که میتواند حقایقی از حقایق شریعت در عالم ظاهر دنیوی را درک کند که موجودات دیگر توان درک آن را ندارند و هم در مراتب غیب عالم شریعت و حقایق و امور شرعی، ابزار و آلاتی را به او در مقام وجود شرعیاش عنایت کرده که به آن آلات و آن اسباب میتواند به حقایقی برسد که موجودات دیگر توان رسیدن به آن را ندارند.
بیان جامعیت انسان در روایت تنحی (کنارهگیری) ملائک نویسنده اعمال از دو مؤمن
برای همین است که در روایت آمده وقتی دو مؤمن به هم میرسند، ملائک حافظ، که خداوند در قرآن آنها را كِراماً كاتِبينَ [29] نامیده، کنار میروند که شاید آن دو مؤمن رازی داشته باشند. چنانکه اسحاق بن عمار از امام صادق علیه السلام روایت میکند:
«قَالَ علیه السلام: إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا اعْتَنَقَا غَمَرَتْهُمَا الرَّحْمَةُ فَإِذَا الْتَزَمَا لَا يُرِيدَانِ بِذَلِكَ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ وَ لَا يُرِيدَانِ غَرَضاً مِنْ أَغْرَاضِ الدُّنْيَا قِيلَ لَهُمَا: مَغْفُوراً لَكُمَا فَاسْتَأْنِفَا؛ فَإِذَا أَقْبَلَا عَلَى الْمُسَاءَلَةِ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضِ: تَنَحَّوْا عَنْهُمَا فَإِنَّ لَهُمَا سِرّاً وَ قَدْ سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا!
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَلَا يُكْتَبُ عَلَيْهِمَا لَفْظُهُمَا وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ [30]؟
فَتَنَفَّسَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الصُّعَدَاءَ ثُمَّ بَكَى حَتَّى أَخْضَلَتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ وَ قَالَ: يَا إِسْحَاقُ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّمَا أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ أَنْ تَعْتَزِلَ عَنِ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا إِجْلَالًا لَهُمَا وَ إِنَّهُ وَ إِنْ كَانَتِ الْمَلَائِكَةُ لَا تَكْتُبُ لَفْظَهُمَا وَ لَا تَعْرِفُ كَلَامَهُمَا فَإِنَّهُ يَعْرِفُهُ وَ يَحْفَظُهُ عَلَيْهِمَا عَالِمُ السِّرِّ وَ أَخْفَى»؛[31]
«حضرت صادق علیه السلام فرمود: براستی که چون دو مؤمن با یکدیگر معانقه کنند رحمت آنان را فرا گیرد و چون همدیگر را در آغوش کشند و خواستی جز وجه خداوند نداشته باشند و غرضی از غرضهای دنیا نخواهند، به آنها گفته شود: آمرزیده شدید پس عمل از سر گیرید؛ و چون به گفتگو روی آرند، ملائک به یکدیگر گویند: از آنان دور شوید که براستی رازی دارند و خداوند بر آنان پرده انداخته.
عرض کردم: فدایت گردم! سخن آن دو نوشته نشود حال آنکه خداوند عز و جل فرماید: (آدمى) هيچ سخنى را به لفظ درنمىآورد مگر اينكه مراقبى آماده نزد اوست (که آن را ضبط میکند).
حضرت آه بلندی کشید و سپس گریست چنانکه اشکهایش محاسنش را تر کرد و فرمود: ای اسحاق! همانا این فرمان خداوند تبارک و تعالی به ملائک بر کنارهگیری از دو مؤمن در آن هنگام که به هم رسند، از برای گرامیداشت آن دو است و اگرچه که ملائک لفظ آن دو را نمینویسند و به سخنشان معرفت ندارند، اما براستی آن کس که بر راز و نهانتر از آن داناست، بر سخنشان آگاه است و آن را محفوظ میدارد».
ملائک نمیتوانند به سرّهایی که دو مؤمن دارند برسند. اینکه آمده «تَنَحَّوْا عَنْهُمَا؛ از آنان دور شوید» همانند امور ظاهری ما نیست که دو نفر کنار هم صحبت کنند و نفر سوم بگوید نزدیک آنها نروم که نفهمم چه میگویند، چون ملائک نسبت به انسان این گونه نیستند. این یک حقیقت امر شرعی و اعتباری و قراردادی نیست؛ وقتی آن دو ملک این سخن را میگویند، مانند یک امر قراردادی اعتباری بیرونی نیست که یک انسان میگوید من کنار آن دو نروم، در حالی که میتواند برود و حرفهای آنها را بشنود و به سرّشان پی ببرد ولی میگوید چون صلاح نیست نروم. آنجا اینگونه نیست، آنجا عالم شریعت نیست، بلکه عالم مکاتبه و برخورد ملائکه با حقیقت وجود شرعی انسان است. آن دو ملک کنار میروند چون اصلاً نمیتوانند کنار نروند و نمیتوانند آن سرّ را بیابند؛ آن سرّ از حقیقت وجودی آنها پوشیده است و نمیتوانند به آن برسند. همین است ائمه علیهم السلام در روایات فراوان به گونههای مختلف فرمودند که اموری را انسانها انجام میدهند که ملائک آنها را نمیفهمند؛ انسان چه در گناه و معصیت و دوری از خداوند متعال و چه در طاعت و قرب به خداوند کریم، کارهایی را میتواند انجام دهد که ملائک آنها را نمیفهمند و نمییابند و خداوند از آنها مخفی کرده، ولی نزد خود حقیقت انسان مخفی نیستند. چنانکه در دعای کمیل آمده:
«فَأَسْأَلُكَ... أَنْ تَهَبَ لِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ كُلَّ جُرْمٍ أَجْرَمْتُهُ وَ كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَ كُلَّ قَبِيحٍ أَسْرَرْتُهُ وَ كُلَّ جَهْلٍ عَمِلْتُهُ كَتَمْتُهُ أَوْ أَعْلَنْتُهُ أَخْفَيْتُهُ أَوْ أَظْهَرْتُهُ وَ كُلَّ سَيِّئَةٍ أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ الَّذِينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مَا يَكُونُ مِنِّي وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَيَّ مَعَ جَوَارِحِي وَ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِيَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِكَ أَخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْتَهُ...»؛
«از تو میخواهم... در این شب و در این ساعت، بر من ببخشی هر جرمی که مرتکب شدهام و هر گناهی که کردهام و هر کار زشتی که مخفی کردهام و هر نادانی و جهلی که انجام دادهام، چه کتمان کردهام و چه آشکار، چه مخفی کردهام و چه اظهار، و هر بدی و سیئهای که به کرام الکاتبین امر کردهای ثبتش کنند، آن ملائکی که موکّلشان کردهای به حفظ آنچه از من صادر میشود و شاهدشان قرار دادهای بر من، به همراه اعضای بدنم، و تو خود از وراء آنان مراقب من هستی و شاهدی بر آنچه از آنان مخفی گشته، و به رحمتت آن را مخفی داشتهای و به فضلت آن را پوشاندهای...».
و در حدیث اسحاق بن عمار آمده:
«دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَنَظَرَ إِلَيَّ بِوَجْهٍ قَاطِبٍ فَقُلْتُ: مَا الَّذِي غَيَّرَكَ لِي؟ قَالَ علیه السلام: الَّذِي غَيَّرَكَ لِإِخْوَانِكَ! بَلَغَنِي يَا إِسْحَاقُ أَنَّكَ أَقْعَدْتَ بِبَابِكَ بَوَّاباً يَرُدُّ عَنْكَ فُقَرَاءَ الشِّيعَةِ؟
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي خِفْتُ الشُّهْرَةَ! فَقَالَ علیه السلام: أَ فَلَا خِفْتَ الْبَلِيَّةَ؟ أَ وَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الرَّحْمَةَ عَلَيْهِمَا فَكَانَتْ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ لِأَشَدِّهِمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ فَإِذَا تَوَافَقَا غَمَرَتْهُمَا الرَّحْمَةُ فَإِذَا قَعَدَا يَتَحَدَّثَانِ قَالَ الْحَفَظَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضٍ اعْتَزِلُوا بِنَا فَلَعَلَّ لَهُمَا سِرّاً وَ قَدْ سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا!
فَقُلْتُ: أَ لَيْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ [32]؟ فَقَالَ علیه السلام يَا إِسْحَاقُ إِنْ كَانَتِ الْحَفَظَةُ لَا تَسْمَعُ فَإِنَّ عَالِمَ السِّرِّ يَسْمَعُ وَ يَرَى»؛[33]
«خدمت امام صادق علیه السلام رسيدم، حضرت با ترشروئى بمن نگريست؛ عرض كردم: سبب دگرگونى شما با من چيست؟ فرمود: آنچه ترا با برادرانت دگرگون ساخته! اى اسحاق بمن خبر رسيده كه در منزلت دربان گذاشتهاى تا فقراء شيعه را راه ندهند!
عرض كردم: قربانت، من از شهرت ترسيدم، فرمود: از بليه نترسيدى؟ مگر نمیدانى كه چون دو مؤمن ملاقات كنند و مصافحه نمايند، خداى عز و جل بر آنها رحمت نازل كند كه نود و نه قسمت آن براى آنكه رفيقش را دوستتر دارد باشد و چون در دوستى برابر باشند [با هم بايستند] رحمت خدا ايشان را فرا گيرد، و چون براى مذاكره بنشينند، برخى از فرشتگان نگهبان آنها به برخى ديگر گويند: از اينها كناره گيريم، شايد رازى داشته باشند كه خدا بر آنها پرده كشيده!
عرض كردم: مگر خداى عز و جل نمیفرمايد: "به گفتارى دم نزند جز آنكه نزد او رقيبی حاضر باشد"؟ فرمود: اى اسحاق! اگر نگهبانان نشنوند، خداى عالم السّر میشنود و میبيند».
خفای عَرَضی حقیقت انسان از خود او در عالم دنیا
بله، در این عالم دنیا، به خاطر آنکه حجب ما را گرفته و حجابهای جسمانی میان خود ما و حقیقت ما مانع شده، ممکن است کسی عرَضاً حقیقت خودش را نیابد، لکن اینگونه نیست که ذاتیت خود این انسان آن حقیقت را نیابد؛ یک روزی ذاتیّتش آن را مییابد. خداوند در قرآن کریم میفرماید:
لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ ؛[34]
«(به او خطاب مىشود) تو از اين صحنه غافل بودى و ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت كاملًا تيزبين است!».
و میفرماید:
وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون ؛[35]
«و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند پس او (نيز) آنان را دچار خودفراموشى كرد؛ آنان همان نافرماناناند».
اینها اینگونه هستند، اما در عین حال، در روز قیامت همه مسائل خودشان را در نزد خودشان حاضر میبینند؛ هم آن کسانی که در قرب الهی و طاعت الهی حرکت کردند تمام آنچه انجام دادند را برای خودشان واضح و روشن میبینند و هم آنها که گناه و معصیت کردند و به بُعد و غضب و لعنت الهی گرفتار شدند اعمال خودشان را میبینند. خداوند میفرماید:
وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ؛[36]
«و كتاب (كتابى كه نامه اعمال همه انسانهاست) در آن جا گذارده مىشود، پس گنهكاران را مىبينى كه از آنچه در آن است، ترسان و هراساناند و مىگويند: "اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچک و بزرگى را فرونگذاشته مگر اينكه آن را به شمار آورده است؟!" و (اين در حالى است كه) همه اعمال خود را حاضر مىبينند و پروردگارت به هيچ كس ستم نمىكند».
و میفرماید:
وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ ؛[37]
«و هر کس که هموزن ذرهای کار بد کرده، آن را میبیند».
پس اینگونه نیست که از حقیقت انسان مخفی باشد، لکن خداوند متعال به ظاهر و به خاطر مصالحی، قوا و مدارک پایینتر انسان را سبب برای خفای مدارک بالاتر او قرار داده به جهت مصالح وجودی خودش.
جامعیت انسان و امکان رسیدن او به حقایق عوالم خداوند
پس انسان در این حرکت باطنی جامع است؛ هم در مدارک غیبی عالم کون، هم در مدارک شهادی عالم کون، هم در مدارک و حقایق غیبی عالم شریعت و هم در مدارک و آلات و مسائل شهادی عالم شریعت، در تمام اینها جامع و کامل آفریده شده. البته انسانهایی در این راه حرکت میکنند و میرسند و انسانهایی حرکت نمیکنند و در این مطلب پیش نمیروند و نمیرسند که آن بحث دیگری است. بحث ما صرفاً در این است که محال بودن را از مسائل برداریم و امکان را ثابت کنیم: میشود مطالبی باشد، میشود انسانهایی به جایی برسند، میشود حقایقی برای انسانها مکشوف شود، میشود انسانهایی به باطن و ظاهر عالم پی برند؛ اگر با دلیل و برهانی ثابت شد که انسانی به غیب عالم و شهادت عالم و حقایق عالم پی برده، منافاتی با بندگی و عبودیت و مخلوق بودن او ندارد و شرک نیست و باطل نیست و کفر نیست و خلاف قرآن کریم نیست. ما در صدد بیان این مطلب هستیم: میشود انسانهایی پیدا شوند که طبق این مقدماتی که ذکر کردیم جلو روند و وقتی طبق آن جلو رفتند، آن حقایق مدارک در هر مقدمهای و هر عالمی و هر رتبهای و در هر عرصهای که دارند فعلیت پیدا کند و حقایق آنجا را بیابد. از همین رو، یک انسان صاحب مراتب گوناگون الهی و گوناگون خلقی، و به عبارتی صاحب مراتب گوناگون شرعی و گوناگون کونی، که هم فؤاد شرعیاش بالفعل شده باشد و هم عقل شرعی و هم چشم شرعی و... و همینطور مراتب کونیاش بالفعل شده باشد، میتواند به تمام حقایق کونی عالم دست یابد و هر کدام را با رتبه خاص خودش بیابد؛ همچنانکه این عالم ظاهر را با چشم خودش مییابد، میتواند عالم بالاتر که عالم برزخ است را با چشم برزخی خودش، عالم آخرت را با چشم اخروی خودش و عوالم بالاتر را با چشمهای خودش، گوشهای خودش و قوای مدرکه مناسب آن عالم بیابد. میشود انسانی جامعالمراتب آفریده شود و میشود در جامعالمراتب بودنش کامل قرار گیرد و میشود به هر رتبهای از رتبه وجودی خودش که با رتبهای از مراتب عالم مناسب است، چه عالم شرعی و چه عالم کونی، دید پیدا کند و علم شهود به آن رتبه پیدا کند و وقتی به بیرون خبر میدهد، از شهود خودش خبر بدهد نه از غیبت. پس میشود انسانی در عالم پیدا شود که مجموعه عالم کون برایش مکشوف باشد، چون در انسان حقایق مجموعه عالم کون قرار داده شده و همین است که میگوییم جامعالمراتب آفریده شده، جامع مراتب شرعی و کونی و غیبی و شهادی آفریده شده. میشود انسانی این جامع مراتب خودش را تکمیل کند، سوی خداوند متعال حرکت عبودی کند، آن مقدماتی که در این سیر لازم است را انجام دهد و تمام حقایقش بالفعل شود و به همین جهت، از تمام حقایق وجودیه خداوند متعال در عالم خبر دهد.
معراج رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بیان جامعیت انسان
همچنان که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در معراج مبارک خود تمام حقایق را دیدند.
معراج رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در دید ظاهربینان
طبق نظر ظاهربینانی که غیر ظاهر چیز دیگری را نمیفهمند، حضرت از همه مراتب جسمانی با خبر شدند؛ به عالم عرش جسمانی رفتند و به حقیقت عرش جسمانی پی بردند، از بهشت و دوزخ رد شدند، از سماوات رد شدند و همه آنها را دیدند و به آنها علم یافتند که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصير ؛[38]
«منزّه است آن خدایی كه بندهاش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الأقصى - كه پيرامون آن را بركت دادهايم - سير داد، تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم، كه او همان شنواى بيناست».
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همه را دیدند؛ عرش الهی، کرسی، سماوات، بهشت، دوزخ، زمین؛ همه را دیدند. هم حجب نورانی این عوالم را دیدند و هم حجب ظلمانی آن را. این طبق نظر کسانی است که اصلاً عالم را کوچک میبینند و مجموعه عالم را بیرون از حالت جسمانی چیز دیگری نمیبینند که البته بسیار سخیف فکر میکنند.
معراج رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در دید دقیقبینان
طبق نظر و دید کسانی که دقیق فکر میکنند و اعتقاد و عرفان دقیق به عالم دارند و عالم را برتر و بالاتر از این میبینند که به جسم و جسمانیت ختم شود، بر طبق نظر آنها، وقتی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بالا رفتند و به مقام قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني [39] خداوند رسیدند که از عرش الهی گذشتند از مقام حجاب گذشتند از مقام سدره گذشتند، تمام شهادت عالم و تمام غیب عالم در کون و تمام شهادت عالم و تمام غیب عالم در شریعت برای آن حضرت مکشوف شد؛ یعنی شهوداً و مشافهتاً به آن پی بردند. از همین رو در سخنان خود آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و سخنان ائمه علیهم السلام آمده است که وقتی حضرت به آن مرحله بالایی رسیدند که جبرئیل در میان نبود و از حجابها و از ستر گذشتند، خداوند بدون واسطه و مشافهتاً با ایشان سخن گفته است. چنانکه امام صادق علیه السلام از آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل میکنند که فرمودند:
«لَقَدْ أَسْرَى رَبِّي بِي فَأَوْحَى إِلَيَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ مَا أَوْحَى وَ شَافَهَنِي إِلَى أَنْ قَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَذَلَّ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ مَنْ حَارَبَنِي حَارَبْتُهُ قُلْتُ يَا رَبِّ وَ مَنْ وَلِيُّكَ هَذَا فَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ مَنْ حَارَبَكَ حَارَبْتَهُ قَالَ لِي ذَاكَ مَنْ أَخَذْتُ مِيثَاقَهُ لَكَ وَ لِوَصِيِّكَ وَ لِذُرِّيَّتِكُمَا بِالْوَلَايَةِ»؛[40]
«همانا پروردگارم مرا به معراج برد، از پشت حجاب به من وحیی فرمود و با من مشافههای داشت؛ از جمله آن مشافهه این بود که به من فرمود: "ای محمد! هرکس ولیّ من را ذلیل کند، به جنگ با من برخاسته و هر کس با من بجنگد، با او میجنگم". عرض کردم: "پروردگارا، این ولیّ تو کیست؟ این را دانستم که هر کس با تو بجنگد، تو با او میجنگی." فرمود: "او کسی است که از او میثاق ولایت تو و وصیّ تو و وارثان شما دو تا را گرفتهام».
و در حدیث ابن عباس آمده:
«فَلَمَّا بَلَغَ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى فَانْتَهَى إِلَى الْحُجُبِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ لِي أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَكَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَتْ»؛[41]
«چون حضرت به سدرۀ المنتهی رسید و به حجب منتهی شد، جبرئیل عرض کرد: جلو برو ای رسول خدا؛ من اجازه ندارم از اینجا جلوتر بیایم، که اگر یک سر انگشتی جلوتر بیایم آتش میگیرم».
و در حدیث امام باقر علیه السلام با حبیب سجستانی آمده که حضرت فرمود:
«يَا حَبِيبُ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى [42] يَعْنِي عِنْدَهَا وَافَى بِهِ جَبْرَئِيلُ حِينَ صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ قَالَ فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى مَحَلِّ السِّدْرَةِ وَقَفَ جَبْرَئِيلُ دُونَهَا وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذَا مَوْقِفِيَ الَّذِي وَضَعَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ وَ لَنْ أَقْدِرَ عَلَى أَنْ أَتَقَدَّمَهُ وَ لَكِنِ امْضِ أَنْتَ أَمَامَكَ إِلَى السِّدْرَةِ فَقِفْ عِنْدَهَا قَالَ فَتَقَدَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِلَى السِّدْرَةِ وَ تَخَلَّفَ جَبْرَئِيلُ»؛[43]
«ای حبیب، آیه "و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد، نزد سدرة المنتهى، كه جنت المأوى در آنجاست!" یعنی هنگامی که به آسمان بالا رفت، جبرئیل تا آنجا او را همراهی کرد. وقتی به محل سدره رسید، جبرئیل قبلش توقف کرد و عرضه داشت: ای محمد! تا همین جاست جایگاه من که خداوند عزوجل مرا در آن قرار داده و نمیتوانم از این جلوتر بیایم، ولی تو پیش رویت تا سدره جلو برو و آنجا توقف کن. پس رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تا سدره پیش رفت و جبرئیل بازگشت».
و هشام بن حکم از امام کاظم علیه السلام اینطور روایت میکند:
«قُلْتُ لَهُ لِأَيِّ عِلَّةٍ صَارَ التَّكْبِيرُ فِي الِافْتِتَاحِ سَبْعَ تَكْبِيرَاتٍ أَفْضَلَ وَ لِأَيِّ عِلَّةٍ يُقَالُ فِي الرُّكُوعِ سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ وَ يُقَالُ فِي السُّجُودِ سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ قَالَ يَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ سَبْعاً وَ الْأَرَضِينَ سَبْعاً وَ الْحُجُبَ سَبْعاً فَلَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ كَانَ مِنْ رَبِّهِ كَقَابِ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى رُفِعَ لَهُ حِجَابٌ مِنْ حُجُبِهِ فَكَبَّرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ جَعَلَ يَقُولُ الْكَلِمَاتِ الَّتِي تُقَالُ فِي الِافْتِتَاحِ فَلَمَّا رُفِعَ لَهُ الثَّانِي كَبَّرَ فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى بَلَغَ سَبْعَ حُجُبٍ وَ كَبَّرَ سَبْعَ تَكْبِيرَاتٍ فَلِذَلِكَ الْعِلَّةِ يُكَبَّرُ فِي الِافْتِتَاحِ فِي الصَّلَاةِ سَبْعَ تَكْبِيرَاتٍ فَلَمَّا ذَكَرَ مَا رَأَى مِنْ عَظَمَةِ اللَّهِ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُ فَابْتَرَكَ عَلَى رُكْبَتَيْهِ وَ أَخَذَ يَقُولُ سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ فَلَمَّا اعْتَدَلَ مِنْ رُكُوعِهِ قَائِماً نَظَرَ إِلَيْهِ فِي مَوْضِعٍ أَعْلَى مِنْ ذَلِكَ الْمَوْضِعِ خَرَّ عَلَى وَجْهِهِ وَ جَعَلَ يَقُولُ سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ فَلَمَّا قَالَ سَبْعَ مَرَّاتٍ سَكَنَ ذَلِكَ الرُّعْبُ فَلِذَلِكَ جَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ»؛[44]
«به حضرت عرض کردم: چرا در تکبیر آغاز نماز، برتر این است که هفت بار تکبیر گفته شود و چرا در رکوع گفته میشود "سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ" و چرا در سجده گفته میشود "سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ"؟ حضرت فرمود: ای هشام، براستی که خداوند تبارک و تعالی آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه و حجابهای هفتگانه را آفرید. پس هنگامی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به معراج برده شد و فاصلهاش تا پروردگارش چون دو کمان یا کمتر شد، برای حضرت حجابی از حجابهای خدا برداشته شد و حضرت تکبیر گفت و شروع کرد به گفتن کلماتی که در آغاز نماز گفته میشود. چون حجاب دوم برداشته شد، باز حضرت تکبیر گفت. همینطور ادامه یافت یا به هفت حجاب رسید و حضرت هفت بار تکبیر گفت؛ به این علت است که در آغاز نماز، هفت تکبیر گفته میشود. پس چون حضرت آنچه از عظمت خدا دیده بود را به یاد آورد، به خود لرزید و بر دو زانویش خم شد و شروع کرد به گفتن "سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ". و چون از رکوعش برخاست و راست ایستاد، به پروردگارش در جایگاهی بالاتر از آن جایگاه نظر کرد، به رویش بر زمین افتاد و شروع کرد به گفتن "سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ". وقتی حضرت هفت تکبیر گفت، آن ترس فروکش کرد و بدین خاطر، سنت بدان جاری گشت».
حضرت از دریاهای انواع نور و حجابهای نور و ظلمت گذشت، چنانکه در حدیث مفصل معراج از هشام از امام صادق علیه السلام نقل شده است.[45]
پس وقتی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این سفر مبارکشان به مقام قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني [46] رسیدند، هم تمام شهادتهای عالم کون و غیبهای عالم کون برایشان مکشوف شد و هم تمام شهادتهای عالم شریعت و غیبهای عالم شریعت.
وقتی میگوییم «شهادت» در عالم شریعت، به این خاطر است که شریعت هم مانند کون، ظاهر و باطن و غیب و شهود دارد. مثلا نمازی که میخوانید، با این ارکان مخصوصی که در شریعت بیان شده، ظاهر نماز است و این ظاهر باطنی دارد و آن باطن باطنی دارد و آن باطن باطنی. وضویی که میگیرید ظاهر است و این ظاهر باطنی دارد و آن باطن باطنی دارد. برای آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم ظاهر نماز و هم بواطن نماز، از اولین مقام تا آخرین مقام، برای آن حضرت مکشوف شد و همینطور دیگر مطالب شریعت که به بداهت آیات قرآن کریم و روایات ائمه علیهم السلام باطن و ظاهر دارد، غیب و شهادت دارد و مراتب وجودی متدرج فراوانی دارد.
مکشوفیت اجمالی عالم برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در نظر هر دو گروه
پس به عقیده هر دو گروه، چه ظاهربینان و چه دقیقبینان، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به تمام حقایق عالم پی بردند و هیچ غیبی برای آن حضرت باقی نماند. به عقیده کسانی که غیر جسمانیت نمیبینند، اصلاً در عالم هیچ غیبی غیر جسمانیت وجود ندارد و هر چه هست جسمانیت است و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به همه پی بردند؛ حضرت به فوق عرش جسمانیت رسیدند و به آنجا پی بردند، پس دیگر غیبی برای حضرت در آن سفر مبارکشان نماند؛ یعنی هر عالمی که رفتند به آن پی بردند. البته به اجزای آن عالم کاری نداریم؛ در این سخنی نداریم که ممکن است یک جزئی از آن عالمی که حضرت رفتند از ایشان مخفی مانده باشد، آنجا را فعلاً مدعی نیستیم، چون فعلا به ابهام و اجمال سخن میگوییم.
بیان مکشوفیت اجمالی در عالم جسمانی دنیا
برای مثال، شما در عالم جسمانی هستید و میگوییم این عالم برای شما مکشوف است. معنا ندارد بگویید: «اصفهان بر من پوشیده است و من نمیتوانم به آن علم پیدا کنم، اگر کسی بگوید که من به اصفهان علم پیدا میکنم کافر شده. الآن فلان جزیره در فلان محل از من پوشیده است، اگر کسی بگوید من میتوانم به آن علم پیدا کنم کافر شده». شما نمیتوانید چنین چیزی بگویید، در حالی که ممکن است تا آخر عمرتان اصفهان را نبینید، اما در عین حال این عالم برای شما مکشوف است. کسی به شما نمیگوید که چیزی در این عالم از شما غایب است. شما غیب به این معنا در عالم ندارید. بله، غیب به این معنا دارید که نرفتید ببینید. ممکن است همین خانه همسایه را هم نروید ببینید و از شما غیب باشد؛ من که اینجا نشستم نمیدانم این همسایه فلان بشقابش را کجا گذاشته! اما میتوانم بروم و علم پیدا کنم؛ نمیشود بگویید از من غیب است به این معنا که: نمیتوانم به آن برسم و اگر کسی گفت من یک روزی میتوانم برسم کافر شده است.
همینطور، حداقل - طبق عقیده کسانی که در عالم فقط جسمانیت میبینند – وقتی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به عرش الهی رفتند، دیگر معنا ندارد عرش الهی اینگونه از آن حضرت غایب باشد و محال باشد که ایشان به یک جزء عرش الهی برسند. حال ممکن است به یک جزء عرش الهی نرسیده باشند و آنجا را نگاه نکرده باشند و ممکن است نگاه کرده باشند، آن یک بحث دیگر است.
پس وقتی یک فرد را در عالم پیدا کردیم، که همان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد، که به عقیده انسانهای پستفکری که در عالم فقط جسمانیت را میبینند، آن بزرگوار به منتهای جسمانیت رفتند و به عقیده کسانی که در عالم لطیف و نورانی و الهی فکر میکنند و حقایق بسیار عظیمه الهی غیر جسمانیت در عالم اعتقاد دارند، آن حضرت رفتند و به آن حقایق رسیدند، ثابت میشود که این امر محال نیست و میشود کسانی به حقایقی ورای این دنیای مادی دست پیدا کنند و این به خاطر جامعیت انسان است و محال و ناممکن و شرک و کفر نیست.
چگونگی توان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای رفتن به عوالم الهی و یافتن حقایق آنها
اما چرا آن حضرت به آن عوالم رفتند و به آن حقایق رسیدند؟ چون ابزار و آلات و مدارک و قوههای مناسب آن عوالم در آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و آن بزرگوار نیز آن قوهها را تقویت و تدریب و تربیت کرده بودند و غذاهای مناسب آن قوههای وجودی خودشان را به اعلی درجه کمال خودش به کار گرفته بودند و در نتیجه توانستند به آن حقایق وجودی برسند. همین است که در سخنان ائمه علیهم السلام در معراج آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است که حضرت فرمودند: «اگر آقا رسول خدا از آنجا نبود وجودش از آنجا نبود هیچ وقت به آنجا نمیتوانست که برود»، چنانکه آقا امام صادق علیه السلام فرمودند:
«أَوَّلُ مَنْ سَبَقَ مِنَ الرُّسُلِ إِلَى بَلَى مُحَمَّدٌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ أَقْرَبَ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى، وَ كَانَ بِالْمَكَانِ الَّذِي قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ "تَقَدَّمْ يَا مُحَمَّدُ فَقَدْ وَطِئْتَ مَوْطِئاً لَمْ يَطَأْهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ" وَ لَوْ لَا أَنَّ رُوحَهُ وَ نَفْسَهُ كَانَتْ مِنْ ذَلِكَ الْمَكَانِ لَمَا قَدَرَ أَنْ يَبْلُغَهُ، فَكَانَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَمَا قَالَ اللَّهُ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى أَيْ بَلْ أَدْنَى...»؛[47]
«اولین کسی که از میان رسولان [در عالم "الست"] در گفتن "بلی" سبقت گرفت، محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بود؛ و این بدان جهت بود که آن حضرت نزدیکترین خلق به خداوند تبارک و تعالی بود و در آن مکانی بود که جبرائیل به هنگامی که آن حضرت به معراج برده شد بدیشان عرض کرد "جلو رو ای محمد که براستی به جایگاهی قدم گذاشتی که هیچ ملک مقرب و پیامبر مرسلی بدان قدم نگذاشته" و اگر نبود که روح و نفس حضرتش از آن مکان بود، نمیتوانست بدانجا برسد، و آنجا [فاصلهاش] از خداوند عزوجل چنان بود که در قرآن فرموده "فاصله دو کمان یا کمتر" یعنی بلکه کمتر...».
حال که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن عالم رفتند، معنایش این است که در مراتب وجودی آن حضرت یک جزء وجودی آن عالم بوده و آن جزء عبارت است از همان مدرک و آلت و قوه فهم که باید در رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد تا آن عالم را با آن قوه بیابد و بفهمد و درک کند. حضرت آن قوه را تقویت و قوی و نورانی کردند تا توانستند آن را وسیله خودشان قرار دهند و با آن قوه به آن عالم برسند.
خلاصه مقدمه نوزدهم
پس نوزدهمین مقدمه از مقدمات علم ائمه علیهم السلام این است که انسان بر یک نحو ابهامی استعدادی، نسبت به تمام آنچه در مقدمات قبلی گفته شد، جامعالمراتب آفریده شده و این جامعیتش از تمام موجودات عالم برتر است. پس انسان اگر خودش را تربیت کند و اگر خودش را رشد دهد و اگر غذاهای مناسب هر قوهای از قوای خودش و هر رتبهای از مراتب خودش را به کار بگیرد، میتواند به جامعالمراتب بودنش، جامعالدرک و جامعالمعرفه شود و شناخت جامع بیابد نسبت به تمام آن حقایق عالمی که جزئی از آن حقایق عالم در این انسان قرار داده شده و آن جزء همان قوه و مدرک و حاسّه درک مناسب آن عالم است که اگر آن را تقویت کند، میتواند آن عالم را با آن جزئی که در اوست درک کند.
نتیجه اجمالی مقدمات نوزدهگانه
با این مقدمات نوزدهگانهای که تا اینجا گفتیم این نتیجه گرفته میشود: از آنجا که انسان جامعالمراتب است، میتواند به حقایق عوالمی که قوه و آلت درک و یافتن و شهود کردن آن را دارد برسد و آن حقایق را به عیان بیابد و ببیند؛ پس اگر ثابت شد که انسانهایی رسیدند و یافتند و غیب و شهادت عالم برایشان مکشوف شد، محال و ناممکن و نادرست نیست بلکه طبق خلقت حکمی الهی در عالم است که خداوند متعال عالم را بر نحو آن حکمت آفریده و قرار داده.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. الاحتجاج، ج1، ص253.
[2]. بصائر الدرجات، ص24.
[3]. (7) الاعراف: 172.
[4]. الكافي، ج1، ص401.
[5]. نهجالبلاغة، خطبه 189، ص280.
[6]. الجعفریات، ص230.
[7]. الكافي، ج8، ص307.
[8]. المحاسن، ج1، ص61.
[9]. (6) الأنعام: 125.
[10]. بحار الأنوار، ج25، ص21.
[11]. الكافي، ج1، ص98.
[12]. (18) الکهف: 110.
[13]. مستدرك الوسائل، ج5، ص298.
[14]. الكافي، ج2، ص496.
[15]. الكافي، ج2، ص352.
[16]. مستدرك الوسائل، ج5، ص298.
[17]. التوحيد (للصدوق)، ص117ـ118.
[18]. الكافي، ج2، ص352.
[19]. الكافي، ج3، ص454.
[20]. ميزان الحكمة، ج3، ص2403. در نسخه موجود، تعبیر «يَشْتَغِلُونَ بِالنَّوَافِلِ» آمده است.
[21]. التوحيد (للصدوق)، ص152.
[22]. الكافي، ج1، ص144.
[23]. معاني الأخبار، ص1ـ2.
[24]. علل الشرائع، ج1، ص4ـ5.
[25]. عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص262.
[26]. برای نمونه رجوع شود به حدیث «الجنان و النوق» در: الكافي، ج8، ص95ـ100. همچنین رجوع شود به: الأمالي (للصدوق)، ص17؛ ثواب الأعمال، ص57و73.
[27]. (95) التین: 4.
[28]. (95) التین: 5ـ8.
[29]. (82) الانفطار: 11.
[30]. (50) ق: 18.
[31]. الكافي، ج2، ص184.
[32]. (50) ق: 18.
[33]. الكافي، ج2، ص181ـ182.
[34]. (50) ق: 22.
[35]. (59) الحشر: 19.
[36]. (18) الکهف: 49.
[37]. (99) الزلزلة: 8.
[38]. (17) الاسراء: 1.
[39]. (53) النجم: 9.
[40]. الكافي، ج2، ص353.
[41]. المناقب، ج1، ص179.
[42]. (53) النجم: 13ـ15.
[43]. علل الشرائع، ج1، ص277.
[44]. علل الشرائع، ج2، ص332.
[45]. رجوع شود به: تفسير القمي، ج2، ص3ـ13.
[46]. (53) النجم: 9.
[47]. تفسير القمي، ج1، ص246.