علم اهل‌بیت علیهم‌السلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 4

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 4

مرور چند مقدمه مهم در باب علم (4)

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

مقدمه دوازدهم: مدارک و آلات هر عالمی، قوی و ضعیف دارد

یکی از مطالب لازم در دانستن علم ائمه‌ علیهم السلام، این است که در هر عالمی، چه عالم غیب باشد و چه عالم شهادت، مدارک و آلات آن عالَم، لطیف و کثیف دارد، قوی و ضعیف دارد، تام و ناقص دارد، نورانی و ظلمانی دارد.

غیب و شهادت نسبی است

مشخص است که وقتی غیب و شهادت می‌گوییم، نسبت به خودمان می‌سنجیم نه نسبت به چیز دیگری؛ یعنی نسبت به حضرت جبرئیل‌ علیه السلام نمی‌سنجیم، نسبت به ملائک مقربین نمی‌سنجیم، نسبت به خودمان که در جایگاه وجود انسانی هستیم می‌سنجیم. وگر نه هر غیبی در عالم برای گروهی شهادت است و هر شهادتی برای گروهی غیب است. ما غیب مطلق در عالم نداریم.

عرض می‌کنیم که «در عالم» غیب مطلق نداریم؛ ذات خداوند تبارک و تعالی بیرون است از گفتگو و صحبت و شناخت و معرفت و یافتن و نیافتن و امثال اینها. آنچه مورد صحبت است، مسایل «عالَم» است، عالم به معنای اعمّ، هرچه غیر خداوند متعال هست در محدوده عالم است. در مجموعه عالم، که غیر ذات خداوند باشد، غیب مطلق و شهادت مطلق معنا ندارد. بلکه هر غیبی، که نسبت به گروهی غیب است، نسبت به گروهی دیگر شهادت است. حد اقل نسبت به خودش شهادت است؛ یعنی هر غیبی، خودش نسبت به خودش غیب نیست. همچنین هر شهادتی، نسبت به موجودی که در آن رتبه نیست غیب است.

این مطلب احتیاجی به آن ندارد که صحبت را روی غیب و شهادت ـ یعنی لطیف و کثیف ـ ببریم؛ نه، موجودات لطیفی مانند ملائک الهیّه در عالم هستند که نسبت به عالم خودشان، به قدر دارایی مدارک خودشان و دید خودشان، در عالم خودشان شهود دارند، اما چون دید کثیف ندارند، مدارک کثیف ندارند، مدارک جسمانی ندارند، پس نمی‌توانند عالم جسمانی را درک کنند و خبری از آن ندارند، مگر آنکه خداوند متعال به جهتی از جهات، خبر عالم جسمانی را به آنها برساند و بفهماند. همچنین موجوداتی که در عالم شهادت و جسمانیت هستند، نمی‌توانند موجودات غیبی را درک کنند چون آلت و مدارکش را ندارند.

قوت و ضعف مدارک موجودات و رابطه آن با علم به حقایق عالم

به هر حال هر موجودی در عالم، چه غیبی باشد و چه شهادی باشد، مدارک و آلاتش لطافت و کثافت دارد، قوت و ضعف، تام و ناقص و نورانی و ظلمانی دارد؛ ممکن است مدارک هر عالمی لطیف، قوی، تام، کامل و نورانی باشد و ممکن است کثیف، ضعیف، ناقص و ظلمانی باشد و به اندازه کمالش، از حقیقت آن عالم ـ که همجنس خودش است ـ اطلاع می‌یابد؛ یعنی اگر هر موجودی در هر عالمی قوه شنید دارد، به اندازه همان قوه، شنیدنی‌های آن عالم را درک می‌کند. حال قوه شنید ممکن است قوی باشد یا ضعیف، تام و کامل باشد یا ناقص، نورانی باشد یا ظلمانی؛ شنیدنی‌های آن عالم را به گونه قوه شنیدش درک می‌کند؛ هر مقدار که قوه شنیدش قوی یا ضعیف باشد، شنیدنی‌های آن عالم را به همان مقدار درک می‌کند. پس در هر عالمی، قوه‌های مدارک و آلات درک قوی و ضعیف وجود دارد، تام و ناقص وجود دارد و دیگر شؤوناتی که هر قوه‌ای می‌تواند داشته باشد. هر موجودی به اندازه این قابلیت‌ها می‌تواند درک کند.

سلسله طولیه و عرضیه و بیان مقدمه دوازدهم

این قوت و ضعف به خاطر آن است که هیچ عالمی از عوالم خداوند متعال نیست مگر اینکه دو جهت دارد: یک جهت طولی دارد و یک جهت عرضی؛ چون عالم است و به فعل الله تبارک و تعالی مرتبط است، خواه‌ناخواه خود آن عالم جهت‌هایی لطیفه دارد که به سمت فعل الله است و جهت‌هایی کثیفه دارد که به سمت خلق است. همانند عالم جسمانی که انسان می‌بیند جهت‌هایی لطیفه دارد که به طرف سماوات به طرف کرسی و عرش الهی و یا برزخ و بهشت و دوزخ و امثال اینهاست که این جهت‌ها به طرف فعل الله است و به عبارت دیگر، جهت‌هایی است که به طرف عالم لطیف‌تر از خودش نسبت دارد؛ و همچنین جهت‌هایی دارد که دورتر است از فعل الله تبارک و تعالی و یا به عبارتی دورتر است از عالمی که جلو این عالم است ـ و این عالم به وسیله آن عالم موجود شده و با فعل الله رابطه پیدا کرده ـ و نزدیک‌تر است به عالم دون خودش ـ که آن عالم از این عالم پایین‌تر است و در نتیجه به همین اندازه کثیف‌ و ناقص است و به همین اندازه جهت‌هایش تفاوت می‌کند.

پس هر عالمی هم جهت عرض دارد ـ یعنی همجنس‌هایی که با هم متفاوت هستند ـ و هم جهت طول دارد ـ یعنی همجنس‌هایی که باز در طول با هم متفاوت هستند ـ پس وقتی این‌گونه شد که هر عالمی هم در جهت عرض، اجزا و جزئیات و اطراف و افراد فراوان دارد و هم در جهت طول، خواه‌ناخواه مدارک آن عالم از جهت قوت و ضعف متفاوت می‌شود.

مقدمه سیزدهم: اظهار نظر در باره هر موجودی منوط است به شناخت سه امر: جایگاه، مدارک، قوت و ضعف مدارک

واضح بودن مقدمات و اهمیت آن

ممکن است کسی تصور کند که این مقدمات واضح و روشن و بدیهی است و احتیاج به تذکر ندارد، اما برای فهمیدن علم ائمه‌ علیهم السلام و همین‌طور انبیای الهی، مؤمنین ممتحنین، مؤمنین ناقصین و همین طور علم هر موجودی از موجودات عالم که انسان می‌خواهد آن را به دست آورد که از نزاع بیرون رود و احتیاج به نزاع نداشته باشد و از بحث کفر و ایمان و بحث اسلام و شرک و آن چیزی که در طول تاریخ در مسئله علم میان نویسندگان رخ داده بیرون رود، حتماً باید این مقدمات را بداند. اگر آنچه تا کنون گفتیم را بداند و تنظیم کند و اینکه هر موجودی در چه عالمی است و چه جایگاهی در آن عالم دارد را بداند، از نزاع و بگومگوی نزاع‌کنندگان و اختلاف‌کنندگان ـ که به خاطر جهل و نادانی به عالم‌های خداوند و جایگاه‌ها و مقامات و صفات و کمال و نقص و جهت‌های آن در بگومگوی میان خود غرق شده‌اند ـ بیرون رفته و از آن تاریکی‌ها و حجاب‌های ظلمانی نجات یافته و در مقام امن علم و حکمت الهی قرار می‌یابد.

اهمیت شناخت سه امر: جایگاه هر موجود، مدارک او، قوت و ضعف آن مدارک

اگر کسی جایگاه موجودی را در یک عالم نمی‌یابد حق ندارد سخن بگوید، زیرا انسان جاهل حق سخن گفتن و دخالت کردن ندارد؛ جاهل باید ساکت باشد چنانکه امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمودند:

«لَوْ سَكَتَ‏ الْجَاهِلُ‏ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ»؛[1]

«اگر جاهل سکوت کند، مردم به اختلاف نمی‌افتند».

و آقا امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم‏: مَنْ عَمِلَ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ كَانَ مَا يُفْسِدُ أَكْثَرَ مِمَّا يُصْلِحُ»؛[2]

«رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: هرکس ندانسته کاری کند، آنچه به فساد می‌کشاند بیش از آن باشد که به اصلاح می‌آورد».

و همان امام همام‌ علیه السلام فرمود:

«الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ الطَّرِيقِ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً»؛[3]

«آن کس که بدون بینش عمل می‌کند همچون کسی است که به بیراهه می‌رود، شتاب حرکت نتیجه‌ای جز دوری برایش ندارد».

و زراره گوید:

«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌ علیه السلام: مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ وَ يَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ‏»؛[4]

«از امام باقر‌ علیه السلام پرسیدم: حق خداوند بر بندگان چیست؟ فرمود: اینکه آنچه می‌دانند بگویند و آنجا که نمی‌دانند توقف کنند».

و امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمود:

«وَ تَحَزَّمْ فَإِذَا اسْتَوْضَحْتَ‏ فَاعْزِمْ‏ وَ لَوْ سَكَتَ مَنْ لَا يَعْلَمُ سَقَطَ الِاخْتِلَافُ وَ مَنْ جَالَسَ الْعُلَمَاءَ وُقِّرَ وَ مَنْ خَالَطَ الْأَنْذَالَ حُقِّر»؛[5]

«در کارت تدبیر کن و چون امر برایت روشن شد عزمت را جزم کن، اگر آنکس که نمی‌داند سکوت اختیار کند اختلاف از میان می‌رود، هر کس با دانایان همنشینی کند بزرگش دارند و هر کس با پَستان آمیخته گردد تحقیرش کنند».

پس اگر کسی نمی‌داند که یک موجودی مادی است یا معنوی، روحانی است یا جسمانی، نمی‌داند که از چه عالمی است، حق دخالت در باره آن را ندارد. مثلا اگر در باره یک ملک، نمی‌داند ملک آسمان سوم است یا چهارم، نمی‌داند ملک عرش است یا کرسی، حق دخالت در باره آن ملک را ندارد، حق نظر ندارد. همین‌طور در باره یک انسان ـ که عرض کردیم جامع المراتب است، هم مراتب غیب را داراست هم مراتب شهادت را ـ اگر نمی‌داند چه قوه‌ای از قوه‌های غیبی این انسان و چه قوه‌ای از قوه‌های شهادی او بالفعل شده و کامل و سالم شده و دید درست پیدا کرده، حق دخالت در باره آن انسان و حق نظر در باره او را ندارد. چون اگر نظر دهد، «عَن جَهلٍ» نظر داده و تمام صحبت‌ها در این است که ما «عَن جَهلٍ» حرفی نزنیم و از روی علم و دانایی سخن گوییم. پس اگر کسی هویت موجودی از موجودات را نمی‌داند، اگر نمی‌داند آن موجود مال کدام عالم است یا ـ مال هر عالمی که هست ـ نمی‌داند مال کجای آن عالم است، مال جهت‎های لطیف آن عالم است یا جهت‌های کثیفش، یا ـ مال هر کجای هر عالمی که هست ـ نمی‌داند چقدر از مدارک این موجود در آن جایگاه خودش بالفعل شده و از خواب بیدار شده و چقدر از آن هنوز در خواب است، اگر اینها را نمی‌داند حق دخالت ندارد.

بیان مقدمه سیزدهم در عالم جسمانی

فرض کنید یک کسی نمی‌داند که یک موجودی جسمانی است یا غیر جسمانی، چنین کسی هرگز حق نظر در باره او را ندارد؛ حق ندارد بگوید آن موجود چقدر می‌تواند صاحب علم شود. همچنین اگر می‌داند که ـ به عنوان مثال ـ موجودی جسمانی است اما نمی‌داند که این موجود جسمانی از جنس عرش الهی است یا از جنس زمین عالم، باز حق نظر ندارد؛ چون موجود عرشی خاصیت خودش را دارد و موجود زمینی خاصیت خودش را. همچنین اگر می‌داند که این موجود جسمانی است و می‌داند که از جنس عرش است یا زمین اما نمی‌داند که زمین این عالم و عرش این عالم چه قوه‌ها و چه مدارکی را می‌تواند داشته باشد، باز حق نظر ندارد؛ چون اصلاً نمی‌داند که چه قوه‌ها و مدارکی را داراست تا بتواند در باره آن سخن بگوید. همچنین اگر می‌داند که چه مدارکی را دارد، اما اندازه و رتبه، لطافت و کثافت، قوت و ضعف و یا بیداری و خواب بودن آن قوه را نمی‌تواند درک کند و نمی‌داند که آن قوه در او بالفعل شده یا نشده و اگر بالفعل شده تا چه اندازه شده، باز حق نظر ندارد اصلاً.

پس کسی که می‌خواهد نسبت به موجودی نظر دهد، باید اول بداند که این موجود چگونه موجودی است، جسمانی است یا غیر جسمانی. اگر دانست جسمانی است، باید نوع آن را بداند؛ چون می‌داند که عالم جسمانی به خاطر آنکه همه آیت و نشانه و نماینده عالم بالاتر روحانی است، در بعضش جهت‌های عالم بالاتر غالب است و آثار آن عالم بیشتر خودنمایی می‌کند و در بعضش جهت‌های رتبه خودش غالب است و آثار وجود هویت خودش خودنمایی می‌کند. پس ممکن است موجوداتی در این عالم جسمانی باشند که صفات و جهت‌های عالم بالاتر در آنها غالب باشد و بسیار لطیف و الهی باشند و ممکن است موجوداتی باشند بسیار کثیف و ظلمانی. اگر در این مرحله دوم آگاهی ندارد، حق نظر و حق دخالت در مطالب و موضوعات و خصوصیات آن موجود را ندارد و اگر دانست چگونه موجودی است، لطیف است یا کثیف است، قوه اش بیدار شده یا بیدار نشده، باز هم حق نظر ندارد تا اینکه بفهمد و بداند که آن موجود مال کجای آن عالم است و چقدر از این قوه و درک در او بالفعل شده،. پس اگر این امور را نداند: آن موجودی که در باره‌اش بحث می کند از چه نوع عالم است، مال کجای آن عالم است، مال لطیف آن عالم است یا کثیف آن عالم است، مال هرکجای آن عالم که هست چه مقدار مدرکش بالفعل شده و از غفلت و خواب بیدار شده است؛ اگر اینها را نداند حق نظر دادن را ندارد.

اهمیت شناخت نوع مدرک در مقدمه سیزدهم

مهمتر از همه این است که اصلاً چه نوع مدرکی را می‌تواند داشته باشد؛ عرض کردیم نویسنده‌ای گفته که خداوند در سیب چهار چیز را به من نشان داده؛ چون چهار مدرک همجنس با وجود سیب در من قرار داده و من آن چهارتا را درک می‌کنم. چیز دیگری در سیب درک نمی‌کنم، اما نمی‌گویم که خدا چیز دیگری در سیب قرار نداده، بلکه در من مدرکش را قرار نداده. ممکن است موجود دیگری باشد که قوت بیشتری داشته باشد و خداوند متعال چیز دیگری را هم در باره سیب به او داده باشد و او حقیقت دیگری را در یک سیب درک کند که ما درک نمی‌کنیم. ما نه حق داریم انکار کنیم که در سیب حقیقت دیگری ورای آنچه ما درک می‌کنیم وجود دارد یا ندارد و نه حق داریم انکار کنیم که آن موجود حقیقت دیگری را از سیب درک می‌کند یا نمی‌کند.

تا این شؤونات را کسی نداند، حق نظر دادن در مطلب را ندارد؛ حق فتوا دادن، حکم دادن، اثبات کردن و سلب کردن در مطلب را ندارد. پس برای اظهار نظر نسبت به هر موجودی، در هر عالمی از عوالم خداوند که قرار گیرد، باید بدانیم خداوند چه نوع از قوا و مدارک و آلات فهم آن عالم را به او داده و چه نوع را نداده؛ چه در عالم جسمانی قرار گیرد و چه در عالم روحانی و چه در عوالمی فوق جسمانی و روحانی.

عدم جواز اظهار نظر جاهلان در باره عوالم خداوند متعال

ما نمی‌توانیم عالم را، به عبارتی عوالم خداوند متعال را، به روحانی و جسمانی منحصر کنیم؛ چون اصلاً سخن ما در همین است که حق نداریم در باره آنچه قوه درکش را نداریم نظر دهیم؛ ما الآن قوه درک این را نداریم که عوالم دیگری هست یا نیست، پس حق نظر نداریم. چنانکه در تفسیر آیه شریفه أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ ؛[6] «مگر از آفرينش نخستين به تنگ آمديم؟ (نه!) بلكه آنها از خلق جديد در شبهه‏اند» امام باقر‌ علیه السلام به جابر فرمود:

«يَا جَابِرُ! تَأْوِيلُ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ سَكَنَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَالَماً غَيْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ خَلْقاً مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَ يُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَيْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَيْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُم‏.

لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً غَيْرَكُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ‏ أَلْفِ‏ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِكَ الْآدَمِيِّين‏»؛[7]

«ای جابر! تأویلش آن است که خداوند عز و جل چون این خلق و این عالم را نابود کند و اهل بهشت را در بهشت جای دهد و اهل دوزخ را در دوزخ، از نو عالمی غیر این عالم برپا کند و خلقی بدون نر و ماده بیافریند که او را بندگی کنند و توحید او بجای آرند و بیافریند برایشان زمینی غیر این زمین که حملشان کند و آسمانی غیر این آسمان که بر سرشان سایه افکند.

شاید تو گمان کنی که خداوند تنها همین یک عالم را آفریده و گمان کنی که خداوند بشری جز شما نیافریده. نه این‌گونه نیست، به خدا قسم که خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفریده و تو در انتهای آن عوالم و آن آدمیانی».


اصل سخن ما بر این است که انسان حق تثبیت و انکار چیزی که ‌نمی‌داند را ندارد و باید سکوت کند و ما نمی‌دانیم که فوق جسمانی بودن و روحانی بودن این عالم چیز دیگری هست یا نه، پس حق نظر نداریم و هرگاه دانستیم نظر می‌دهیم.

تفاوت مدارک موجودات در عالم جسمانی

پس برای اظهار نظر در باره هر موجودی، در هر عالمی از عوالم خداوند که قرار گیرد، باید بدانیم که خداوند به این موجود در آن عالم چه گونه‌ای از قوا و مدارک و آلات فهم و درک آن عالم را داده و چه ‌گونه‌ای را نداده.

در عالم جسمانی می‌بینیم که می‌شود قوه‌هایی را یک حیوان داشته باشد و یک حیوان نداشته باشد (نمی‌گوییم «یک انسان» چون صحبت انسان نیست، صحبت عالم جسمانی است)، می‌بینیم که می‌شود یک حیوان چشم داشته باشد و یک حیوان نداشته باشد، همچنان‌که بعضی حیوانات ندارند، می‌شود یک حیوان قوه شنوایی داشته باشد و یک حیوان نداشته باشد که اگر داشته باشد، یک رشته بسیار عظیم الهی از علوم عالم جسمانی را می‌تواند درک کند و اگر نداشته باشد نمی‌تواند.

پس در هر عالمی از عوالم خداوند متعال، موجوداتی که در آن عالم قرار می‌گیرند، ممکن است در دارا بودن انواع مدارک آن عالم متفاوت باشند. همانند شنیدن، دیدن، بوییدن و دیگر قوایی که در حیوان است و ممکن است حیوانی کور باشد و حیوانی کر باشد.

تفاوت قوت و ضعف مدارک موجودات در عالم جسمانی

همچنین ممکن است در قوه و ضعف آن دارایی متفاوت باشند: ممکن است آن مدرک را قوی داشته باشند، مثل اینکه در عالم جسمانی، بعضی حیوانات قوه دید بسیار قوی دارند و بعضی قوه بویایی بسیار قوی دارند؛ و ممکن است ضعیف داشته باشند – مثل حیواناتی که در عالم جسمانی قوه دید یا بویایی ضعیفی دارند.

پس هر موجودی در هر عالمی که باشد، می‌شود انواع مدارک و آلات آن عالم را داشته باشد و می‌شود نداشته باشد. اگر داشته باشد، می‌شود قوی آن را داشته باشد و می‌شود ضعیف آن را داشته باشد.

تفاوت استعداد مدارک موجودات در عالم جسمانی

همچنین می‌شود استعداد این را داشته باشد که مدارک و آلاتش قوی شود و می‌شود این استعداد را نداشته باشد و استعدادش کوتاه و کم باشد. مثلاً یک مار می‌شود استعداد حرکتش قوی باشد که اگر خوراک مناسب داشته باشد، قوه حرکت قوی داشته باشد، اما یک کرم، هر مقدار که خوراک مناسب خودش در او قوی شود، باز هم معنا ندارد که بتواند همانند یک مار حرکت کند؛ چون وجودی که خداوند متعال برای او قرار داده وجود حرکت ضعیف است. همچنان که خداوند قوه دید مار را ضعیف قرار داده و معنا ندارد یک مار دید قوی داشته باشد؛ معنا ندارد که از جنس مار باشد، اما قوه دیدی قوی ـ همچون قوه دید برخی پرندگان که از فاصله بسیار دور می‌توانند اشیا را ببینند ـ داشته باشد.

پس موجودات هر عالم در داشتن و نداشتن مدارک آن عالم و در قوت و ضعف مدارک آن عالم و در داشتن و نداشتن استعداد رسیدن به مدارک قوی آن عالم، متفاوت و گوناگون هستند.

مقدمه چهاردهم: هر مدرکی در هر عالمی، خوراک و اسباب متنوعی دارد

روشن است که هر مدرک و هر آلتی، در هر عالمی و برای هر موجودی از موجودات خداوند که باشد، خوراکهایی را احتیاج دارد که آن خوراک ها اسباب و شرایط و وسیله قوت هستند که در آن عالم قرار می‌گیرند و به وسیله آنهاست که استعدادهای آن عالم بالفعل می‌شود. به عنوان مثال، در همین موجودات جسمانی که استعداد این را دارند که قوه دیدشان قوی شود، استعداد این را دارند که قوه شنید و بویاییشان قوی شود، اگر به موجودی خوراک‌هایی که وسیله تقویت و حرکت و قوت استعداد و به فعلیت رسیدن آن استعداد قوی در آنهاست برسد و از آن خوراک‌ها استفاده کند و از خوراک‌های منافی، مضر، مزاحم و مانع استفاده نکند، می تواند به کمال در آن عالم برسد و اگر از خوراک‌های منافی استفاده کند و خوراک‌های مفید را استفاده نکند، خواه‌ناخواه قوت آن مدرک در او به ضعف می‌انجامد و به طرف کسری و نقصان گرایش پیدا می‌کند.

خداوند در هر عالمی خوراک‌هایی را قرار داده؛ یعنی اسبابی را قرار داده که اگر آنها به کار گرفته شوند، قوه‌‌ها و مدارک و آلات آن عالم، چشم و گوش و دیگر گونه‌های مدارک الهی آن عالم، می‌تواند قوی شود و اگر به کار گرفته نشوند می‌شود ضعیف شود.

تنوع خوراک‌های آلات و مدارک در قوت و ضعف

پس یک مطلب بسیار بزرگ که مقدمه مطلب ماست این است که خوراک‌هایی که خداوند در هر عالمی برای ضعیف شدن و قوی شدن آلات و مدراک آن عالم قرار داده، تنوع فراوانی در قوت و ضعف دارند. اگر به مدرک و آلت موجودی که در آن عالم است، خوراک قویِ تقویت‌کننده برسد قوی می‌شود، اگر خوراک ضعیفِ ضعف‌آور برسد ضعیف می‌شود، اگر خوراک نابود‌کننده برسد نابود می‌شود. همچنان‌که در این عالم مادی ما، خداوند خوراک‌هایی را قرار داده که اگر یک انسان آنها را برای چشمش استفاده کند ـ یعنی خوراک چشمش قرار بگیرد ـ چشمش و دیدش قوی می‌شود و همچنین خوراک‌هایی را قرار داده که اگر انسان خوراک چشم و دید خودش قرار دهد، چشمش را در نهایت به کوری می‌کشاند.

خلاصه مقدمه چهاردهم

پس مقدمه چهاردهم این است که خوراک‌هایی که خداوند متعال برای این آلات قرار داده و به عبارت دیگر، اسباب، شرایط و معدّاتی که خداوند برای این آلات و مدارک قرار داده، در هر عالمی از عوالم خداوند متعال متنوع است؛ قوی دارد، ضعیف دارد، نابود کننده دارد و سلامت‌آور دارد.

مقدمه پانزدهم: مطابقت علم هر عالمی با حقیقت همان عالم

این مقدمات واضح است و کسی که کمی نسبت به آیات قرآن کریم و سخنان اهل‌بیت‌ علیهم السلام در باره عوالم خداوند متعال اطلاع یافته باشد و نسبت به همین عالم جسمانی خودش و قوای باطنی انسانی تدبری کرده باشد، بداهتاً به این مقدمات می‌رسد. اینها فقط جهت تذکر و یادآوری است.

انحراف فلاسفه و امثال آنان در مقدمات

البته یک وقت عرض کردم این اشتباه است که برخی تصور می‌کنند اگر بخواهند به علومی برسند حتماً باید در امور پیچیده فلسفی کلامی ورود پیدا کنند: اموری که اگر انسان بخواهد آن را تصور کند، باید روزها و ماه‌ها وقت صرف کند تا بتواند تصور درستی پیدا کند و عموماً می‌بینید که در مباحث خودشان تصور صحیحی پیدا نکردند و به خاطر تصورهای غلطی که از مواد قضایا پیدا می‌کنند، تصورات و متصوراتشان همه اشتباه در می‌آید و وقتی متصوراتشان اشتباه در آمد، تصدیقات و متصدقاتشان هم اشتباه در می‌آید و در نتیجه، نتایج و فوایدی که می‌گیرند نیز اشتباه خواهد بود؛ مقدمه‌ای می‌سازند، صغری و کبری و اکبر و اصغر و اوسطی می‌سازند تا به نتیجه‌ای برسند، اما چون تصوراتشان در مبادی این اکبر و اصغر و اوسط و امثال آن اشتباه است، نتایجی که به دست می‌آورند هم اشتباه می‌شود. علت اصلی این انحراف آن است که از حقایق واضح و روشنی که خداوند در این عالم قرار داده دست کشیدند و به ذهنی‌گرایی رو آوردند و سراغ پیچیدگی‌های فکری ذهنی خود رفتند و چون آن پیچیدگی‌ها از مقدماتی گرفته شده بود که خودشان نقص بسیار داشتند، چون گوینده‌ها و بررسی‌کننده‌های آن مقدمات همانند خودشان صاحب اشتباه و خطا و جهالت بودند، در نتیجه، نتایجی که به دست آوردند هم عموماً خطا و اشتباه است.

پس بهترین راه الهی که خداوند در عالم قرار داده این است که انسان به واضحات تمسک ‌کند و آنها را مقدمات علمی خود قرار دهد که در حرکت علمی خود و در تثبیت و نفی مطالب از آنها استفاده کند.

سیر وحدت به کثرت در عوالم خداوند متعال

برای هر انسانی واضح است که عوالم خداوند متعال غیبی و شهادی دارد، لطیف و کثیف دارد، پس موجودات عوالم الهی همه همانند هم نیستند، بلکه نسبت به یکدیگر کثیف و لطیف دارند، نورانی و ظلمانی دارند، قوی و ضعیف دارند، الهی و شیطانی دارند. چون موجودات خداوند گونه‌های مختلفی دارند، خواه‌ناخواه موجودات لطیف به طرف وحدت نزدیک‌اند و موجودات کثیف به طرف کثرت، موجودات کامل به طرف وحدت نزدیک‌اند و موجودات ناقص به طرف کثرت. هر موجودی هر اندازه بی‌نیازتر باشد به ترکیب بیشتر، لطیف‌تر و الهی‌تر است و به مقام وحدت الهی نزدیک‌تر است و هر موجودی که ترکیبات و شرایط بیشتری داشته باشد و به اجزا و جزئیات بیشتری محتاج باشد تا ترکیب شوند و او تحقق یابد، به طرف کثرت نزدیک‌تر است و از جهت وحدت الهی و مبدأ وحدت الهی دورتر است.

مروری بر مقدمه اول: نادانی تمام عالم و بی‌علمی آن از هرگونه علم (چه شهودی و چه حصولی و چه غیر آن دو)

همچنین روشن است که همه حقایق عالم ـ هر آنچه هست ـ از وحدت الهی است، از توحید الهی است؛ چون اولین مقدمه این بود که علم منحصر است در خداوند متعال و فقط خداست که عالم است و همه عالم جهل محض است. هیچ موجودی در هیچ کجای عالم هیچ گونه علمی را از خود ندارد؛ نه علم غیب، نه علم روحانی، نه علوم انسانی و نه هیچ علم دیگری. هیچ موجودی در هیچ عالمی از عوالم خدا علم ندارد؛ نه علم شهود و نه علم حصول، نه علم شهادی و دیدنی ـ که بگوید چشم من می‌بیند ـ و نه علم غیبی ـ که بگوید روح من یک مطلب بیرون از این عالم جسمانی را درک می کند ـ هیچ کدام را ندارد. همان‌طور که علم غیب ندارد، علم شهادت هم ندارد. هر موجودی اگر بخواهد هر علمی را پیدا کند، باید خداوند آن علم را به او عنایت کند، چه علم شهادی باشد و چه علم غیبی، چه در دسترس باشد و چه دور و خارج از دسترس، هیچ تفاوتی نمی‌کند. از همین رو خداوند متعال به رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، با وجود آن همه مقامات و کمالات که آن حضرت دارد، می‌فرماید:

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ‏ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيماً ؛[8]

«و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود، طايفه‏اى از ايشان آهنگِ آن داشتند كه تو را از راه به در كنند، و جز خودشان (كسى‏) را گمراه نمى‏سازند، و هيچ گونه زيانى به تو نمى‏رسانند. و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمى‏دانستى به تو آموخت، و تفضّل خدا بر تو همواره بزرگ بود».

و می‌فرماید:

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ‏ وَ لاَ الْإيمانُ‏ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ؛[9]

«وهمين گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم. تو نه كتاب را مى‏دانستى چيست و نه ايمان را، ولى ما آن را نورى گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم به وسيله آن راه مى‏نماييم، و به راستى كه تو به راه راست هدايت مى‏كنى».


پس در این مطلب تفاوتی میان موجودات وجود ندارد. همه جاهل هستند و فقط خداوند عالم است. همه عاجز هستند و فقط خداوند قادر است. مجموعه صفات کمالیه که در عالم است همین‌طور است، هیچ صفتی از صفات را معنا ندارد که موجودی از موجودات عالم ـ کوچک باشد یا بزرگ، قوی باشد یا ضعف ـ خودش داشته باشد، بلکه هر چه هست باید از طرف خداوند داشته باشد.

تفاوت میان پذیرش اجمال مطالب و تفصیل آنها

این مطلب از آن مطالبی است که آن بزرگوار ـ که خدا رحمتش کند ـ فرمود: چه بسا مطلبی که وقتی اجمال آن به نحو کلیت گفته می‌شود، هیچ کس مخالفش نیست و همه می‌پذیرند و بدیهی می‌بینند، اما وقتی آثار و لوازم و نتایج و مقتضاهای همان مطلب را بیان می‌کنی، آن‌گاه منکرین بسیار می‌شوند و گاه به اندازه‌ای قوی می‌شوند که گوینده را تکفیر می‌کنند و غیر مسلمان می‌خوانند. این از ضعف انسان است که کلیاتی را می‌تواند در مقام کلیت و ابهام بپذیرد، ولی چون نورانیت همان علم الهی در او کم هست، وقتی در جزئیات و خصوصیات و نتایج می‌آید، نمی‌تواند به آن دست یابد.

همین مطلب که هر صفتی از صفات از آنِ خداوند متعال است و هر موجودی در عالم هر اندازه از آن را دارا شده، از خداوند متعال دارا شده و خودش فی نفسه ندارد، این یکی از بدیهیات عالم است، ولی همین مطلب وقتی یک مقدار شکافته شود و جلو بیاید، گروه زیادی از کسانی که خود را اهل معقول می‌پندارند انکارش می‌کنند.

انحراف فلاسفه از تفصیل مقدمه نخست

مثلا به فلاسفه می‌گوییم:

شما بین عدم مطلق ـ همان عدم مطلق که خودتان می‌گویید ـ و ماهیتی که می‌گویید: «الماهیة من حیث هی هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة بل ثابتة» فرق می‌گذارید یا نمی‌گذارید؟ آیا این ماهیت همان عدم مطلق است یا غیر آن؟ اگر غیر نیست، پس چرا می‌گویید: «الماهیة من حیث هی هی...»، بگویید: «العدم المطلق من حیث هو هو ليس إلا هو، لا موجود و لا معدوم بل ثابت». آیا می‌توانید چنین چیزی در باره عدم مطلق بگویید؟ همین لفظی که در باره ماهیت می‌گویید می‌توانید در باره عدم مطلق بگویید؟ ما به جز لفظی که می‌گویید مطلبی از شما نداریم! کلمه را از شما می گیریم؛ این کلمه «العدم»، «المطلق»، «الماهیه»، «الموجودة»، «المعدومة»، «لیس»، اینها کلمات عربی است که شما با هم کردید کردید! ما به جز این چیزی از شما نداریم! مفاهیم همین‌ها را از شما می‌پرسیم؛ شما که می‌گویید عدم مطلق، آیا می‌توانید بگویید: «العدم المطلق من حیث هو هو ليس إلا هو، لا موجود و لا معدوم بل ثابت»؟ این همان چیزی است که در باره ماهیت می‌گویید: «الماهیة من حیث هی هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة بل ثابتة» اما در باره عدم مطلق نمی‌گویید! پس میان این دو فرق می‌گذارید.

حال این فرقی که می‌گذارید از کجا آمده؟ غیر از عنایت خداوند متعال است؟ این فرق از این است که کمالی را، جهتی را، حیثیتی را در ماهیت تثبیت می‌کنید که آن را در عدم مطلق تثبیت نمی‌کنید و نفی می‌کنید. پس در «الماهیة من حیث هی هی» یک جهت کمالی هست؛ این جهت کمالی چیست؟ خود ماهیت از خودش آورده؟

پس این حرف شما بسیار زشت است که ماهیت را مخلوق خداوند متعال ندانید که می‌گویید: خداوند ایجاد ماهیت می‌کند اما ذات ماهیت خودش خودش است و نیازی به خداوند ندارد که خودش خودش باشد، من حیث هی هی نه موجود است و نه معدوم و تا ابد هم همان هی هی هست.

این سخن شما خلاف این امر بدیهی است؛ هر انسان عاقلی می‌فهمد که معنا ندارد موجودی کمالی را داشته باشد که خداوند آن را نداده باشد. دادن آن کمال به آن موجود هم مساوی با خلقت آن است. پس این یعنی اینکه ماهیت خودش موجود است ـ به هر نحوی که موجود باشد ـ و مخلوق خداوند است و خداوند متعال آن را آفریده است.

ذهنی‌گرایی فلاسفه و انحراف آنها

آن کسی که گفته: «ما جعل الله المشمش مشمشا بل اوجده» حرف بسیار زشتی زده؛ چون فقط یک کلمه‌ای را در نظر گرفته و مفهوم ذهنی را برای آن کلمه تصور کرده و این احکام را روی آن مفهوم ذهنی خودش سوار کرده و روی حقیقت بیرون پیاده نکرده. این است که بعضی مخالفین سرسخت فلاسفه و متکلمین و اهل معقول می‌گویند که یکی از اشتباهات بزرگ ایشان آن است که همه معانی کلمات را ذهنی می‌دانند؛ یعنی معانی و مفاهیم کلمات را مسائل و مفاهیم ذهنی می‌بینند نه حقایق خارجی. البته ممکن است در ذهن بودن یک چیزی همان مصداق خارجی‌اش باشد، آن یک بحث دیگر است؛ شما ممکن است در ذهنتان دو گونه علم داشته باشید که با یک گونه علم ذهنی و روانی خود گونه دیگر را درک می‌کنید، آن گونه دومی نسبت به اولی ذهنی نیست بلکه خارجی است. وقتی می‌گوییم خارجی و ذهنی، مرادمان همان چیزی است که خودشان در مطالب وجود ذهنی و امثال آن تثبیت کردند؛ منظور از خارجی و ذهنی این نیست که آنچه بیرون از انسان است خارجی است و آنچه درون انسان است ذهنی. بلکه باید از مدار مفهوم‌فهمی شما بیرون باشد؛ یعنی باید سه مرحله‌ای باشد: یک مرحله لفظ؛ یک مرحله آن چیزی که شما از لفظ در ذهنتان می‌گیرید و یک مرحله خارج بیرونی. دیگر فرقی نمی‌کند که آن بیرون یک گوشه ذهن شما باشد یا جای دیگر، این مهم نیست.

این یک حقیقت است که گفته‌اند فلاسفه ذهنی‌گرا هستند و حقیقت‌گرا نیستند؛ چون همه مدارک توحیدی خودشان و به عبارتی همه حقایق عوالم خودشان را روی متصورات و تصدیقات خودشان قرار دادند. متصوراتی را تصور کردند که آن متصورات حقیقت ذهنیه‌اند، از آن متصوراتِ حقیقتِ ذهنیه ترکیباتی را ساختند و آن ترکیبات شدند قضایا، از آن قضایا ترکیبات دیگری ساختند که شد صغری و کبری و از آن یک نتیجه گرفتند که شد نتیجه برهان. پس وقتی مقدمات برهان که همان مفردات و متصورات است ذهنی باشد، تمام آن ترکیبات و قضایایی که می‌سازید ذهنی هستند. وقتی قضایا ذهنی باشند، تمام صغری و کبراهای شما ذهنی هستند. وقتی اینها ذهنی بودند، تمام برهان‌های شما ـ برهان به اصطلاح خودتان ـ ذهنی هستند. وقتی همه اینها ذهنی هستند، نتایج هم همه ذهنی است و کاری به عالم وجود بیرونی خداوند متعال ندارد.

پس این بسیار عظیم است که انسان از یک بدیهیات اولیه استفاده کند و آن را توشه راه خود قرار دهد تا به وسیله آن بتواند به حقایق الهیه برسد.

مقدمه پانزدهم، تطبیق مقدمه نخست بر سیر وحدت و کثرت در عوالم خداوند

به هر حال، در مقدمه پانزدهم عرض می‌کنیم که عوالم خداوند متعال وحدت و کثرت دارد، چون موجودات عالم از مقام توحید فعلی خداوند متعال آفریده شده‌اند: علوم عالم از مقام توحید علمی خداوند آفریده شده‌اند، قدرت‌های عالم از مقام توحید قدرتی خداوند آفریده شده‌اند و هر صفتی از صفاتی که در عالم تنوع پیدا کرده، همه از صفات الهی فعلی خداوند متعال است و مجموع این حقایق اسماء و صفات الهیه هم همگی از مقام وحدت توحیدی خداوند نشأت گرفته‌اند. پس خواه‌ناخواه عوالم خداوند متعال وحدت و کثرت دارد و حقایق طولیه است؛ یعنی در موجودات خداوند متعال، موجوداتی هستند که نسبت به دیگران مقدمه و موثر و اصل هستند و موجودات دیگری هستند که نتیجه و اثر و فرع موجودات قبلی هستند. موجودات قبلی از آنجا که به طرف وحدانیت خداوند هستند، قوی‌تر و نورانی‌تر و وحدانی‌ترند و موجودات بعدی چون به طرف کثرت و به طرف منتهای عالم خلقت هستند، به همان اندازه ضعیف‌تر و ظلمانی‌تر و مرکب‌ترند و کثرت بیشتری دارند؛ به همین اندازه موجودات اولی داناتر و قادرترند و صفات کمالی را بیشتر دارند موجودات بعدی علم کمتر و قدرت کمتری دارند؛ همچنان‌که این حقیقت را به بداهت در بیرون می‌بینیم.

به عبارت دیگر، عوالم خداوند متعال به عالَم وحدت و کثرت و عالَم کمال و نقص و عالم غیب و شهادت تقسیم می‌شود. هرچه به طرف غیب و به طرف وحدانیت خدا برود وحدانی‌تر است و هرچه به طرف منتهای عالم خلقت بیاید کثرتش بیشتر است.

از طرف دیگر عرض کردیم که علم منحصر است به خداوند متعال و خداوند باید علم خود را از آن خزینه‌هایش نزول دهد و فرو فرستد تا به عوالم بعد برسد. اگر خداوند به هر عالمی از عوالم وجود، از علم خودش که در خزینه خودش است نازل نکند، اهل آن عالم و حقیقت آن عالم هرگز نمی‌توانند آن نوع علم و آن حقیقت علم را به دست آورند، چون هر چه هست منحصر به توحید خداوند است. پس این عالمی که وحدت و کثرت دارد، غیب و شهادت دارد، قوی و ضعیف دارد، مبدأ و منتها دارد، منشأ و مُنشأ دارد، علم الهی در آن نزول پیدا می‌کند. وقتی نزول پیدا می‌کند، خواه‌ناخواه کسانی که در مبادی این عالم هستند عالم‌ترند، کسانی که در متوسطات عالم هستند علمشان کمتر است و کسانی که در منتهای عالم هستند علمشان کمتر و کمتر است از دیگران؛ موجودات الهی هر مقدار به طرف وحدت عالم نزدیک می‌شوند، علمشان بیشتر و قوی‌تر و نورانی‌تر و کامل‌تر و الهی‌تر است و هر مقدار که به طرف منتهای عالم نزدیک می‌شوند علمشان کمتر و ضعیف‌تر و ظلمانی‌تر و ناقص‌تر است.

خلاصه مقدمه پانزدهم

پس مقدمه پانزدهم این است که علوم الهی در هر عالمی بر گونه حقیقت آن عالم است: اگر حقیقت آن عالم حقیقت غیبی است، گونه علم آن عالم هم غیبی است، اگر حقیقت آن عالم حقیقت شهادی است، گونه علم هم شهادی است. اگر غیب عالم بر شهادت عالم تقدم دارد و وسیله رسیدن کمالات الهی به شهادت است، پس علمی که در غیب عالم است بر علمی که در شهادت عالم است تقدم دارد و هر علمی که در شهادت عالم است همه تراوش یافته و نزول یافته علمی است که در غیب عالم است.

نتیجه اجمالی مقدمات پانزده‌گانه در مطلب علم ائمه‌ علیهم السلام

این پانزده مقدمه برای فهمیدن علوم ائمه‌ علیهم السلام بسیار لازم و اصولی و زیربنایی است.

سه‌دستگی انسان‌ها نسبت به کمالات ائمه‌ علیهم السلام بر اساس مقدمات پانزده‌گانه

اگر این مقدمات را در نظر بگیریم، انسان‌ها نسبت به آن بزرگواران سه دسته می‌شوند:

یک دسته کسانی هستند که هیچ گونه معرفت و شناختی نسبت به حقایق وجودی آن بزرگواران ندارند. اینها بر حقایق وجودی آن بزرگواران جاهل محض هستند و به همین دلیل حق هیچ گونه نظر دادن، مطلب گفتن، سلب کردن و یا اثبات کردن در حق آن بزرگواران را ندارند.

یک دسته کسانی هستند که به آن بزرگواران، به حقایق وجودی آن بزرگواران، عرفان و شناخت ناقصی دارند که ما عموماً از این دسته هستیم. اینها به اندازه شناخت ناقص خودشان می‌توانند نظر بدهند، نه بیشتر و نه کمتر. اگر بیشتر از آن نظر بدهند به جهل نظر داده‌اند و اگر کمتر از آن نظر بدهند به علمشان عمل نکرده‌اند.

گروه سوم کسانی هستند که در رتبه خودشان نسبت به آن بزرگواران معرفت کامل دارند. چنین کسانی می‌توانند کامل‌تر و قوی‌تر و الهی‌تر نظر بدهند.

تقسیم علم به عرفانی و ایمانی و تطبیق آن بر دسته‌های سه‌گانه

هر سه دسته دو گونه است: منظور از علم، یا علم ایمانی است و یا علم عرفانی؛ آنچه برای ما امکان پذیر است و نزدیک‌تر است، علم‌های ایمانی است نه علم‌های عرفانی.

علم‌های ایمانی همان چیزی است که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده: يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب ؛[10] «به غیب ایمان می‌آورند» که عبارت است از تصدیق قول مخبر؛ یعنی آنچه خداوند متعال فرموده و آنچه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده و آنچه خود آن بزرگواران فرموده‌اند را تصدیق کنیم. این علمِ ایمانی است که ما از حقیقت آنچه تصدیقش می‌کنیم بی‌خبریم اما به خاطر آنکه صادق مصدّقی آن را بیان فرموده و ما به حقیقت معنای مفهومی محاوره‌ای لغوی سخن او رسیده‌ایم، علم یافته‌ایم که می‌خواهد این مطلب را بفرماید، هرچند به حقیقت آن مطلب در جایگاه خود اصلاً علم نداریم. مثل اینکه آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده باشد در آخرت قصری در بهشت است، حوراء و غلام و چیزهای دیگری در بهشت است، ما به همه اینها علم داریم، اما علم ایمانی به سخن آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم داریم که موجوداتی در آن عالم هستند که این سخنان از آنها خبر می‌دهد، ولی به اینکه آنها چگونه‌اند و چگونه صفتی دارند و چه خصوصیاتی دارند هیچ علمی نداریم جز ایمان به آن ـ به جهت ایمان به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، ولی مؤمنینی که در عالم برزخ وارد شدند و حقایق آن عالم را می‌بینند، علم شهودی و عرفانی به آن حقایق دارند. پس در هر کدام از این سه دسته، هم می‌شود علم عرفانی لحاظ شود و هم علم ایمانی.

وجود نوعی جهل در علم ایمانی

همیشه علم ایمانی با یک نوع جهالت و نادانی برابر است. اگر این‌گونه نباشد، تصدیق مصدَّق نمی‌شود، يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب [11] نمی‌شود، آنچه خداوند در سوره مبارکه یس بیان کرده محقق نمی‌شود که فرموده:

إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ‏ الرَّحْمنَ‏ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَريمٍ ؛[12]

«تو تنها كسى را بيم می‌دهی كه ذکر را پيروى كند و از خداوند رحمان در نهان بترسد. چنين كسى را به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده»


پس علم ایمانی برابر است با ندانستن حقیقت مطلب و تحیر داشتن در آن. اما در علم عرفانی تحیر معنا ندارد، ایمان معنا ندارد. چون در آنچه دارد می‌بیند و مشاهده می‌کند ایمان معنا ندارد؛ یعنی هیچ وقت در آن يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب صدق نمی‌کند، خَشِيَ‏ الرَّحْمنَ‏ بِالْغَيْبِ صدق نمی‌کند.

نتیجه نهایی

پس انسان‌ها نسبت به آن بزرگواران شش گروه می‌شوند و هر کسی که در هر گروهی از این گروه‌های شش‌گانه است به همان اندازه باید نظر دهد و به همان اندازه باید سلب و ایجاب و نفی و اثبات کند. اگر بیش از آن دخالت کند، «عن جهلٍ» و بی‌جا و بی‌مورد دخالت کرده و به همین خاطر، نظام تکلیفی عالم تکلیف بشریت را بر هم می‌زند.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. كشف الغمة، ج‏2، ص349.

[2]. الكافي، ج‏1، ص44.

[3]. الكافي، ج‏1، ص43.

[4]. الكافي، ج‏1، ص43.

[5]. أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص84.

[6]. (50) ق: 15.

[7]. التوحيد (للصدوق)، ص277.

[8]. (4) النساء: 113.

[9]. (42) الشوری: 52.

[10]. (2) البقرة: 3.

[11]. (2) البقرة: 3.

[12]. (36) یس: 11.