علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 3
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 3
مرور چند مقدمه مهم در باب علم (3)
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
مقدمه هشتم: علم خزینه است در نزد خداوند متعال
هشتمین مقدمه از مقدمات مطلب علم ائمه علیهم السلام این است که علم خزینه است در نزد خداوند متعال چنانکه در قرآن میفرماید:
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ؛[1]
«و هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينههاى آن نزد ماست، و ما آن را جز به اندازهاى معين فرو نمىفرستيم».
یقیناً عظیمترین شیء در عالَم، علم خداوند است که خزینهاش نزد خداست و تنزیلش بر قدر معلوم است.
«عند الله» در آیات قرآن به معنای قرب الهی است نه ذات
بدیهی است که «عند الله» ذات خداوند نیست؛ بنا بر اعتقادات ثابت مکتب تشیع، «عند الله» مقام قرب الهی است نه ذات خداوند، همانند «لَدُنّا» که خداوند نسبت به حضرت خضر میفرماید:
فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً ؛[2]
«بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم».
خداوند متعال در موارد متعدد از آیات قرآن کریم، علم را «عند الله» معرفی میکند:
قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ؛[3]
«گفت: آگاهى فقط نزد خداست، و آنچه را بدان فرستاده شدهام به شما مىرسانم، ولى من شما را گروهى مىبينم كه در جهل اصرار مىورزيد».
يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَريباً ؛[4]
«مردم از تو در باره رستاخيز مىپرسند؛ بگو: علم آن فقط نزد خداست؛ و چه مى دانى؟ شايد رستاخيز نزديك باشد».
قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى * قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي في كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى ؛[5]
«فرعون گفت: حال نسلهاى گذشته چون است؟ موسی گفت: علم آن، در كتابى نزد پروردگار من است. پروردگارم نه خطا مىكند و نه فراموش مىنمايد».
لفظ «عند» در قرآن کریم، به گونههای دیگر نیز در باره خداوند متعال بیان شده:
ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ؛[6]
«آنچه پيش شماست تمام مىشود و آنچه پيش خداست پايدار است، و قطعاً كسانى را كه شكيبايى كردند به بهتر از آنچه عمل مىكردند، پاداش خواهيم داد».
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ ؛[7]
«و براى كسانى كه ايمان آوردهاند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه كه گفت: پروردگارا، پيش خود در بهشت خانهاى برايم بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات ده، و مرا از دست مردم ستمگر بِرَهان».
إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ * في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ ؛[8]
«در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند».
در آیات متعدد، وقتی صحبت از علوم و حقایق و معجزات انبیاء به میان میآید، میفرماید که اینها «من عند الله» است:
وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرينَ ؛[9]
«و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد، و از ديرباز (در انتظارش) بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مىجستند؛ ولى همين كه آنچه (اوصافش) را مىشناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد».
كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ ؛[10]
«زكريا هر بار كه در محراب بر او وارد مىشد، نزد او خوراكى مىيافت. مىگفت: اى مريم، اين از كجا براى تو آمده است؟ (او در پاسخ) مىگفت: اين از جانب خداست، كه خدا به هر كس بخواهد، بىشمار روزى مىدهد».
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ ؛[11]
«و گفتند: چرا بر او از جانب پروردگارش نشانههايى نازل نشده است؟ بگو: آن نشانهها پيش خداست، و من تنها هشداردهندهاى آشكارم».
همچنین در باره عبادت ملائکه و در حقیقت باطن در باره عبادت ائمه علیهم السلام، میفرماید:
إِنَ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ ؛[12]
«به يقين، كسانى كه نزد پروردگار تو هستند، از پرستش او تكبّر نمىورزند و او را به پاكى مىستايند و براى او سجده مىكنند».
«عند الله» به معنای قرب حقیقی است نه قرب اعتباری
پس «عند» به معنای قرب الهی است و مقام قرب الهی یک امر اعتباری همچون مقام قرب نزد سلطان نیست؛ جایگاه رعیتی که در یک بیابان زندگی میکند، با جایگاه وزیری که به سلطان قرب دارد تفاوتی ندارد؛ یعنی آن زمین و آن خانهای که وزیر در آن نشسته با آن بیابانی که رعیت در آن زندگی میکند تفاوت وجودی ندارند، بلکه وزیر به خاطر کاراییاش، اعتباراً موقعیتی را در نزد سلطان داراست که رعیت به خاطر نداشتن آن کارایی، آن اعتبار را نزد سلطان ندارد.
اگر بخواهیم تشبیه تنزیهی کنیم، تفاوت این دو همانند تفاوت ارزش موجودات حقیقیه این عالَم همچون خوراکیها و پوشاکیهاست با ارزش پولهایی که در هر کشوری قرارداد میشود؛ ارزش میوهها و خوراکیها و پوشاکیهایی که در عالَم است ارزش ذاتی خودشان است، چون یک رابطه ذاتی جدانشدنی با حیات انسان و وجود انسان دارند. اما یک تکه کاغذ که پول یک کشوری میشود، آن رابطه ذاتی را با حیات انسان ندارد، بلکه رابطهاش رابطه اعتباری است؛ اگر ارزش آن را اعتبار کنند دارای ارزش میشود و اگر اعتبار نکنند ارزش کاغذ دیگری را هم ندارد.
حقیقت «عند الله» و تنزل آن از وحدت به کثرت
پس «عند الله» این گونه نیست که یک قرب اعتباری باشد، نه قرب اعتباری مکانی و نه قرب اعتباری معنوی. بلکه «عند الله» یک حقیقت است در عالَم؛ زیرا اولین حقیقتی که خداوند متعال در عالم قرار داده، حقیقت بسیطه توحیدیّه خودش است و این حقیقت بسیطه توحیدیّه، جامع تمام حقایق کمالیّه خداوند متعال در مقام وصف است. این حقیقت در یک جایگاه، بساطت محض رتبه خودش را دارد و در یک جایگاه هرچه به پایین میآید تحول ایجاد میشود و کثرت پیدا میشود و انواع پیدا میشوند و شؤونات تحقق مییابند. همانند روایت امام صادق علیه السلام که در باره اسماء خداوند فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوِّتٍ وَ بِاللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ وَ بِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ مَنْفِيٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ.
فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْآخَرِ فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ.
فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِي ظَهَرَتْ فَالظَّاهِرُ هُوَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً. ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلَاثِينَ اسْماً فِعْلًا مَنْسُوباً إِلَيْهَا. فَهُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْحَكِيمُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ الْعَلِيُ الْعَظِيمُ الْمُقْتَدِرُ الْقَادِرُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْبَارِئُ الْمُنْشِئُ الْبَدِيعُ الرَّفِيعُ الْجَلِيلُ الْكَرِيمُ الرَّازِقُ الْمُحْيِي الْمُمِيتُ الْبَاعِثُ الْوَارِثُ.
فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ وَ مَا كَانَ مِنَ الْأَسْمَاءِ الْحُسْنَى حَتَّى تَتِمَّ ثَلَاثَ مِائَةٍ وَ سِتِّينَ اسْماً فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ هَذِهِ الْأَسْمَاءُ الثَّلَاثَةُ أَرْكَانٌ وَ حَجَبَ الِاسْمَ الْوَاحِدَ الْمَكْنُونَ الْمَخْزُونَ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى [13]»؛[14]
«براستی خداوند تبارک و تعالی اسمی را آفرید که نه با حروف به صوت آید و نه با لفظ به سخن، در قالب اندام به جسمیت در نیاید و با تشبیه وصف نگردد و به رنگ آمیخته نگردد، این سو و آن سو از او منتفی باشد و حدود از او دور، حسّ هر صاحبخیالی از او محجوب باشد، پوشیده است بدون آنکه پوششی گرفته باشد.
پس آن را کلمهای کامل و بر چهار جزء قرار داد، اجزائی همراه با یکدیگر که هیچیک پیش از دیگری نیست. پس سه اسم از آنها را به خاطر نیاز خلایق بدان آشکار فرمود و یکی از آنها را محجوب داشت و آن همان اسم مکنون و مخزون است.
پس این اسمهایی که آشکار شد، خداوند تبارک و تعالی است که آشکار شده و خداوند سبحان برای هرکدام از این اسامی چهار رکن گماشت که در مجموع میشود دوازده رکن. سپس برای هر رکن، سی اسم فعل آفرید که به آن ارکان منسوباند. پس اوست رحمن و رحیم و ملک و قدوس و خالق و بارئ و مصور و حیّ و قیّوم که خواب و چرتش نگیرد و علیم و خبیر و سمیع و بصیر و حکیم و عزیز و جبار و متکبر و علی و عظیم و مقتدر و قادر و سلام و مؤمن و مهیمن و بارئ و منشئ و بدیع و رفیع و جلیل و کریم و رازق و محیی و ممیت و باعث و وارث.
پس این اسامی و دیگر اسمهای نیکوتر تا اتمام سیصد و شصت اسم، همگی نسبتی برای آن نامهای سهگانه هستند و آن سه ارکاناند و آن اسم یگانه و مکنون و مخزون بدان سه اسم محجوب گشته و این است کلام خداوند متعال که فرموده: بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد، براى او نامهاى نيكوتر است».
به فرموده امام علیه السلام، یک اسم الهی هست که حد و مرز و رنگ و حروف ندارد و از همه اینها مبرا و منزه است، آن اسم در مقام ظهور به چهار تقسیم ظهور پیدا میکند و آن چهار تقسیم در مقام ظهورشان دوازده تقسیم میشوند و آن دوازده تقسیم هر کدام سی تقسیم میشوند تا به سیصد و شصت اسم میرسد. این اسماءِ پشت سر هم، چیزهایی اعتباری نیست، بلکه آن اسم اول اسم وحدانیِ الهیِ جامع است و اسمهای بعدی تعیّنهای خاص خود را پیدا میکنند، همینطور اسمهای بعدی تعیّنهای خاص خودشان را پیدا میکنند و اسمهای بعدی نیز تعیّنهای خاص خود را.
حقیقت «عند الله» همان حقیقت علم است
پس اولین حقیقت عالم، حقیقت وحدانیت خداوند متعال و تجلی خداوند به احدیت و مقام احدیت در عین وحدانیت است که جامع همه حقایق توحیدی، صفاتی، اسمائی، افعالی و ربوبیِ الهی است و این حقیقت همان حقیقت علم خداوند متعال است که هر خلقی و هر موجودی، در هر رتبهای از مراتب، هر اندازه از این علم به آن عنایت شود، همان اندازه عارف به خداوند است، همان اندازه عالم به خداوند است، همان اندازه عالم به اسماء و صفات و کمالات الهی و همان اندازه عالم به کمالات خلقی و همان اندازه عالم به حقایق احکام الهی و خواستههای خداوند متعال و منویات توحیدی الهی است.
تنزل حقیقت علم از وحدت به کثرت در منازل و مظاهر
پس مقام قرب الهی که «عندالله» است، حقیقت وحدانیت خداوند است و از این حقیقت وحدانیت، سیر نزولی در عالَم محقق میشود که همان سیر از وحدت به کثرت است و در همین سیر از وحدت به کثرت است که تنوعات علوم، صفات، مقامات و حقایق عالم و تنوع حقایق توحیدی الهی رخ میدهد. البته این تنوعات همگی در منازل عالَم و در مظاهر خلقی خداوند متعال رخ میدهد، زیرا حقیقت توحیدیه الهیه که همان علم خداوند است مقام ندارد، یعنی معنا ندارد انسان درجهبندی کند، اول و آخر و وسط برایش قرار دهد، غیب و شهادت قرار دهد؛ هیچیک از اینها را ندارد زیرا اینها همگی مقام کثرت هستند.
میزان ظهور حقیقت علم در مظاهر و منازل و لطافت
پس این حقیقت توحیدیه الهیه در مظاهر خلقیه ظهور پیدا میکند، هر مظهری لطیفتر، غیبیتر، الهیتر و جامعتر باشد، این علم و این حقیقت قویتر در آن مظهر ظهور مییابد و الهیتر و نورانیتر و جامعتر تجلی میکند و همچنین هر مظهری که ضعیفتر و کثرتدارتر و ترکیبدارتر باشد و در مقام پایینتری قرار گرفته باشد، این حقیقت علم الهی در آنجا ضعیفتر و کثیفتر تجلی مییابد. به عبارت دیگر، این علم الهی از مقام «عند الله» تا مقام «عندکم» تنزل مییابد که البته این مقام «عندکم» ممکن است ملائکه مقربین، انبیاء مرسلین، یک حیوان و یا یک سنگریزه باشد که هرچه در عالَم تحقق یافته، «ما عنده» آن فانی است و «ما عند الله» آن باقی.
تنزل حقیقت علم و تطبیق آن بر هزار باب علمی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به امیر مؤمنان علیه السلام آموخت
این سیر، سیر نزول است و این حقیقت در این مراتب نزول پیدا میکند و نزول در این مراتب به معنای ظهور و تجلی در این مراتب است؛ در رتبه اولیه خلقیه که جامع و وحدانیست، جامع و وحدانی ظهور مییابد و در مقامات بعدی، در هر مقامی به مناسبت همان مقام، ظهور و تجلی مییابد و این به معنای تنزل در آن مقامات است که در روایات بسیار گوناگون و متعدد، که هم در کتب عامه و مخالفان ولایت وارد شده و هم در کتب شیعه به تواتر نقل شده و صدق آن بدیهیست، آمده که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هزار باب از علم به من آموخت که از هر بابی هزار باب باز میشود.[15]
آقا امام صادق علیه السلام در حدیثی شریف فرمودند که یک باب یا دو باب از این ابواب برای خلق آشکار شده است. یونس بن رباط میگوید:
«دَخَلْتُ أَنَا وَ كَامِلٌ التَّمَّارُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ كَامِلٌ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! حَدِيثٌ رَوَاهُ فُلَانٌ. فَقَالَ علیه السلام: اذْكُرْهُ. فَقَالَ: حَدَّثَنِي أَنَّ النَّبِيَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَدَّثَ عَلِيّاً علیه السلام بِأَلْفِ بَابٍ يَوْمَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم كُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ؛ فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ!
فَقَالَ علیه السلام: لَقَدْ كَانَ ذَلِكَ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! فَظَهَرَ ذَلِكَ لِشِيعَتِكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ؟
فَقَالَ علیه السلام: يَا كَامِلُ بَابٌ أَوْ بَابَانِ! فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا يُرْوَى مِنْ فَضْلِكُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلَّا بَابٌ أَوْ بَابَانِ.
فَقَالَ علیه السلام: وَ مَا عَسَيْتُمْ أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا؟ مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلَّا أَلْفاً غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ»؛[16]
«من و کامل تمار خدمت امام صادق علیه السلام رسیدیم که کامل به حضرت عرض کرد: فدایت شوم! حدیثی است که فلانی روایت کرده. حضرت فرمود: بگو. عرض کرد: روایت کرده که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در آن روز که از دنیا رفت، علی علیه السلام را به هزار باب حدیث فرمود که هر باب هزار باب باز میکند؛ این هزار هزار باب میشود!
حضرت فرمود: همینگونه است. من عرض کردم: فدایت شوم! آیا این علوم برای شیعیان و موالیان شما آشکار شده؟
حضرت فرمود: ای کامل! یک باب یا دو باب! عرض کردم: فدایت شوم! پس در فضیلت شما، از هزار هزار باب، تنها یک یا دو باب روایت میشود!
حضرت فرمود: توقّع دارید چه اندازه از فضل ما روایت کنید؟ شما از فضل ما روایت نمیکنید مگر الفی غیر معطوفه را».
این همان علمی است که از یک حرف هزار حرف باز میشود و از هریک هزار حرف دیگر و این سیر نزولی همینطور طی میشود.
تنزل حقیقت علم و تطبیق آن بر صحیفه شمشیر امیر مؤمنان علیه السلام
در حدیث شریفی که ابوبصیر از امام صادق علیه السلام روایت میکند آمده:
«قالَ علیه السلام: كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ؟ قَالَ علیه السلام: هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ.
و قَالَ علیه السلام: فَمَا خَرَجَ مِنْهَا حَرْفَانِ حَتَّى السَّاعَةِ»؛[17]
«حضرت فرمود: در گوشه دسته شمشیر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صحیفه کوچکی بود. به حضرت عرض کردم: چه چیز در آن صحیفه بود؟ حضرت فرمود: آن حروفی بود که هر حرف هزار حرف میگشاید.
همچنین حضرت علیه السلام فرمود: تا کنون جز دو حرف از آن خارج نشده است».
در روایتی دیگر، ابان بن تغلب گوید:
«حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ عَلِيٍّ علیه السلام صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ وَ إِنَّ عَلِيّاً علیه السلام دَعَا ابْنَهُ الْحَسَنَ علیه السلام فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ سِكِّيناً وَ قَالَ لَهُ: افْتَحْهَا. فَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: اقْرَأْ. فَقَرَأَ الْحَسَنُ الْأَلْفَ وَ الْبَاءَ وَ السِّينَ وَ اللَّامَ وَ حَرْفاً بَعْدَ حَرْفٍ. ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: اقْرَأْ يَا بُنَيَّ. فَقَرَأَهَا كَمَا قَرَأَ الْحَسَنُ. ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ فَقَالَ لَهُ: اقْرَأْ. فَلَمْ يَسْتَخْرِجْ مِنْهَا شَيْئاً فَأَخَذَهَا عَلِيٌّ علیه السلام وَ طَوَاهَا ثُمَّ عَلَّقَهَا مِنْ ذُؤَابَةِ السَّيْفِ.
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ؟ قَالَ علیه السلام: هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ.
قَالَ أَبُو بَصِيرٍ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فَمَا خَرَجَ مِنْهَا إِلَّا حَرْفَانِ إِلَى السَّاعَةِ»؛[18]
«امام صادق علیه السلام به من فرمود: در گوشه شمشیر علی علیه السلام صحیفه کوچکی بود و آن حضرت پسرش حسن علیه السلام را فرا خواند و صحیفه را بدو داد و چاقویی نیز داد و فرمود: بازش کن. حسن علیه السلام نتوانست بازش کند، پس خود حضرت علیه السلام آن را باز کرد و فرمود: بخوان. حسن خواند: الف و باء و سین و لام و دیگر حروف را یکی پس از دیگری. سپس حضرت علیه السلام آن را پیچید و به پسرش حسین داد که او نیز نتوانست بازش کند، پس خود آن را برایش باز کرد و فرمود: بخوان پسرم. حسین علیه السلام آن را خواند همانگونه که حسن علیه السلام خوانده بود. سپس حضرت علیه السلام آن را پیچید و به پسرش ابن حنفیه داد که او نیز نتوانست بازش کند و حضرت علیه السلام برایش باز کرد و فرمود: بخوان؛ اما ابن حنفیه هیچ چیز از آن را به دست نیاورد. سپس علی علیه السلام آن را گرفت و پیچید و از دسته شمشیر آویزان کرد.
من به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: در آن صحیفه چه بود؟ حضرت فرمود: آن همان حروفی بود که هر حرفش هزار حرف میگشاید.
ابوبصیر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: تا الآن از آن حروف جز دو حرف بیرون نیامده».
تحریف عامه در باره صحیفه شمشیر امیر مؤمنان علیه السلام و حقیقت آنچه در آن صحیفه بود
روایات گوناگونی با تعابیر مختلف در باره آن صحیفه شریف وارد شده و عامه نیز مواردی را نقل کردهاند. در کتاب سقیم بخاری آمده:
«عن أبي جحيفة قال: قلت لعلى هل عندكم كتاب؟ قال: لا الا كتاب الله أو فهم أعطيه رجل مسلم أو ما في هذه الصحيفة. قلت: و ما في هذه الصحيفة؟ قال: العقل و فكاك الأسير و لا يقتل مسلم بكافر»؛[19]
«ابو جحیفه گوید: به علی علیه السلام گفتم: آیا نزد شما کتابی هست؟ فرمود: نه! به جز کتاب خدا یا فهمی که به مردی مسلمان داده شود یا آنچه در این صحیفه است. گفتم: در این صحیفه چیست؟ فرمود: عقل و آزادی اسیر و این که مسلمانی به دست کافری کشته نمیشود».
این حدیث را دلیل قرار دادند بر آنکه امیر مؤمنان علیه السلام علم چندانی بیش از دیگر صحابه نداشته! با یک توهم در یک حدیث، مقتضا و مدلول صدها حدیث ثابت را رها کردند؛ صدها مورد که مطالب ثابت از آقا رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم در باره مقامات علمی امیر مؤمنان علیه السلام وارد شده و همه آنها گویای عظمت بسیار بالای علم امیر مؤمنان علیه السلام است، همه را به واسطه چنین روایت مجمل و متشابهی رها کردند: روایتی که نه سنداً احراز شده است و نه متناً محرز و محکم است. در حالی که معنای عبارت «جز کتاب خدا و فهمی که به مرد مسلمانی داده شود» آن است که قرآن کریم به ما داده شده که این مطلب بسیار عظیم است. همچنین آنچه در آن صحیفه بود، تنها سه جمله ظاهری نبود که راوی حفظ کند و به دیگران بگوید و آن حضرت علیه السلام محتاج باشد آن را در غلاف شمشیر خود نگه دارد؛ بلکه حقیقتی بسیار عظیم داشت که به فرموده امام صادق علیه السلام حروفی بود که هر حرف آن هزار حرف را میگشاید؛ هر آنچه که همه انسانها تا روز قیامت در دنیا به آن احتیاج پیدا میکنند در آن صحیفه نوشته شده بود.
تنزل حقیقت علم در عالم بیرون و تطبیق آن بر عالم حروف
این همان مقام وحدانیت است که وقتی آن مقامات وحدانیت غیبیّه الهیّه بخواهد در عالَم مَظهری در حروف و کلمات داشته باشد، مظهرش همانگونه میشود؛ یعنی همانگونه که عوالم وجود الهی مقام وحدت و کثرت و غیب و شهادت دارد، در مقام حروف و کلمات نیز خداوند متعال این حقیقت را قرار داده تا وجود این حقیقت در عالَم حروف، دلیل و راهنما باشد بر وجود این حقیقت در عالم خلقت. این که در عالم حروف میشود در یک حرف هزاران مطلب باشد، در حالی که وقتی دیگران به آن حرف نگاه میکنند چیزی از آن نمیفهمند؛ میشود همه علوم قرآنی در باء بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرِّحيمِ باشد و هر آنچه در باء است در نقطه زیر باء باشد و آن نقطه اولیه همه علوم باشد؛ زیرا تمام علوم عالَم از کلمات به دست میآید، قبل کلمات کلمه است، قبل کلمه حروف است و همینطور در حروف، 28 حرف از آخر به طرف اول حرکت میکند تا به الف لینه میرسد و بعد از الف لینه هم نقطه است؛ پس آن نقطه حامل همه این علوم است و همه علوم هر آنچه را دارند همان چیزی است که در آن نقطه پنهان بوده، پوشیده بوده، وحدانی بوده، بسیط بوده و در دایره هر حرفی، در منزلگاه هر حرفی، به اندازه استعداد آن حرف، از آن نقطه در آن حرف آشکار شده.
خلاصه مقدمه هشتم
پس آن علم خداوند متعال که «عند الله» است، تنزل و تجلی و ظهورش به مراتب و منازل مخلوقات است؛ هر حقیقتی در هر کجا از عالَم، قویتر باشد، نورانیتر باشد، جلوتر باشد، به مبادی اولیه عالم نزدیکتر باشد، آن علمِ «عند الله» بیشتر در آن حقیقت ظهور پیدا میکند و آن حقیقت جامعتر میشود. در طرف دیگر، هرچه پایینتر و پستتر باشد و رو به منتها باشد، قابتلیتش کمتر است و علم کمتری در آن حقیقت ظهور مییابد.
اجمالاً، علم خزینه «عند الله» است و این علم به اراده خداوند متعال در مراتب و منازل عالم نزول مییابد، یعنی ظهور مییابد، و مراتب و منازل و مقامات عالَم همه مَظهَر این علم و تجلیگاه این علماند، همچنانکه تجلیگاه نور خورشید، موجودات صیقلی این عالَم جسمانیست که هرچه صیقلیتر و صافیتر باشد، نور خورشید قویتر در آن نشان داده میشود و هرچه صیقلیاش کمتر باشد، کمتر نشان داده میشود تا به جایی میرسد که حتی خودش هم به واسطه نور خورشید خودش را نمیبیند.
پس مقدمه هشتم، مطلب تنزل و ظهور و تجلی علم خداوند از مقام «عند الله» تا منتهای عالم خلقت است که در هر مقام و هر رتبه و هر منزلی، به اندازه و قابلیت و گنجانیش آن رتبه و آن حقیقت، ظهور و بروز مییابد.
مقدمه نهم: لزوم اسباب و آلات برای دریافت علم الهی
در هر عالمی از عوالم وجود خداوند متعال، هر موجودی از موجودات آن عالَم بخواهد علم الهی را دریافت کند، یعنی بخواهد مَظهَر علم الهی شود و علم الهی در او ظهور و بروز پیدا کند، باید اسباب ظهور و بروز این علم الهی را داشته باشد تا علم الهی در آن قرار گیرد و او خود به این علم الهی عالم شود و از خود به دیگران هم سرایت دهد و معلم دیگران شود و دیگران نیز به وسیله آن علمی که در این مظهر قرار گرفته، در رتبه خودشان به علم الهی عالم شوند؛ پس باید اسبابی را داشته باشد که به آن اسباب، علوم الهیّه را دریافت کند.
مناسبت هر علمی با سبب و آلت خاص خود
مشخص و واضح است که هر سببی و هر آلتی و هر مَدرکی، مناسبت خاصی با نوع خاصی از علم الهی را داراست؛ یعنی هر سببی برای هر علمی نیست، هر آلتی و هر مَدرکی برای هر علمی نیست، بلکه برای هر نوع علمی مدرک خاص آن نوع لازم است. همانند اینکه در عالم جسمانی، انسان واضح و روشن میبیند که برای دیدنیها، که نوعی علم الهی هستند و حامل کمالات توحیدی خداوند - رنگهای عالَم - هستند، سبب و آلت و مدرکی را نیاز دارد که هر موجودی از موجودات جسمانی این عالم، آن سبب و آلت و مدرک را داشته باشد، میتواند این نوع علم الهی و این نوع کمال الهی را دریافت کند و آن آلت چشم است. اگر کسی چشم نداشته باشد، دید نداشته باشد، محال است به کمالات توحیدی و آن مقامات توحیدیِ کمالاتِ علمیِ الهی که خداوند در رنگهای عالم قرار داده دست یابد. همینطور اگر کسی گوش نداشته باشد، محال است شنیدنیهای این عالم را بیابد؛ یعنی محال است بتواند حقایق کامله فصاحتی و بلاغتی قرآن کریم را دریابد؛ ابداً نمیتواند. پس در هر عالمی از عوالم خداوند متعال، هر موجودی بخواهد به نوعی علم از انواع علوم الهیّه اطلاع یابد، باید آن سببی که آینه نشاندهنده آن علم است، که آن نوع علم به وسیله آن سبب دریافت و فهمیده میشود، را داشته باشد. اگر موجودی آن سبب را داشته باشد آن نوع علم را دارا میشود، در حالی که آن نوع علم به همه عالم تابیده، اما تمام عالم سبب و آلت دریافت و فهم آن را ندارند. به عنوان مثال، فرض کنید که عطر بسیار خوشبویی را در این اتاق انتشار دهید؛ کسی که قوه بویایی ندارد هیچ درکی از آن ندارد و هیچ نمیفهمد که در این اتاق عطری وجود دارد مگر به خبر خبردهنده که آن خبر علم نیست بلکه ایمان است که در آینده در باره آن صحبت میکنیم. البته ایمان ممکن است به جایی رسد که از علم برتر و بالاتر شود؛ زیرا آن مقام دیگری است که «صَارَ الغَيْبُ عِنْدَهُمْ شَهَادةً؛ غیب نزد آنان شهادت گشته» که آن بسیار عظیم است؛ خود شهادت نزد آنان شهادت نیست بلکه غیب نزد آنان شهادت است؛ یعنی غیب در حالی که از خود آنها غیب است، برای خود آنها از شهادت نزد خود آنها شهادیتر است؛ یعنی واضحتر و روشنتر است؛ آن مقام بسیار عظیمی است.
خلاصه مقدمه نهم
پس نهمین مقدمه از مقدمات مطلب علم ائمه علیهم السلام این است که برای دریافت علوم، در هر عالمی از عوالم خداوند متعال، اسبابی لازم است و اگر صد نوع علم الهی در عالمی انتشار یابد و کسی پنجاه سبب را دارا باشد، به اندازه همان پنجاه سبب عالم میشود و اگر کسی هشتاد سبب را داشته باشد به اندازه همان هشتاد سبب عالم میشود.
بیان مقدمه نهم در مثالی حکیمانه
به همین دلیل است که نقل میکنند از آن آقا که گفت: خداوند متعال تنها چند چیز از آنچه در یک سیب است را به من نشان داده؛ چون قوه و وسیله و سبب چند صفتش را به من داده تا بتوانم درک کنم: چشم داده که رنگش را درک میکنم، بینی و بویایی داده بویش را درک میکنم، چشایی داده مزهاش را درک میکنم، لمس داده که نرمی و زبریاش را لمس میکنم، این چهار قوه را خداوند به من داده و من هم در این سیب چهار حقیقت درک میکنم. این چهار حقیقت، چهار علم بسیار عظیم الهی است، اما من نمیگویم که در سیب غیر این چهار حقیقت و صفت و کمال، چیز دیگری نیست؛ بلکه من قوه و سبب درک چیز دیگری را ندارم اما شاید هزاران چیز دیگر در آن وجود داشته باشد که حتماً همینگونه است؛ اینکه شاید میگوییم برای این است که ما خودمان ناقص هستیم؛ حتماً همینگونه است که در همین عالم جسمانی، خداوند متعال حقایق بسیار عظیمه الهیّه خود را قرار داده ولی قوه و سبب و مدرک درکش را به ما نداده و ما تنها همین چهار حقیقت را از این سیب درک میکنیم.
مقدمه دهم: تفاوت مخلوقات هر عالَم در دارایی اسباب علم آن عالَم
بدیهی است که مخلوقات خداوند متعال در هر عالمی مختلف هستند؛ اینطور نیست که اهل هر عالمی، اسباب درک همه علوم آن عالم را بالفعل دارا باشند به گونهای که در اهل هیچ عالمی، نسبت به انواع علوم آن عالم، هیچ تفاوتی نباشد و همه با هم مساوی باشند؛ هرگز اینگونه نیست. خداوند در هر عالمی علم خود را - و به عبارتی انواع علوم خود را - تجلی داده و اهل آن عالم که میخواهند آن علم را از آن تجلیگاهها بگیرند، به اندازه اسبابی که در خود دارا هستند میگیرند؛ همه تمامی اسباب را دارا نیستند.
مبدأ هر عالم، دارنده تمامی اسباب علم آن عالم
بعضی تمام اسباب را دارا میشوند؛ آنها حقایق اولیه آن عالم هستند که برترین آن عالم، مبدأ آن عالم، قطب آن عالم و نقطه مرکزی آن عالم هستند و همیشه افراد معدودی هستند. دیگران آن عالم که در اطراف آن قرار دارند، بعضی اسباب بیشتری را دارا هستند و بعضی اسباب کمتری را؛ هرکدام به قدر اسبابی که دارا هستند، از علومی که خداوند متعال در آن عالم انتشار داده دریافت میکنند.
بیان مقدمه دهم در عالم انسانی
پس مقدمه دهم این است که همه موجودات هر عالم، در اسباب و مدارک علوم الهی یکسان نیستند. در عالم انسانی، نسبت به علوم الهیه و انواع حقایق الهی که خداوند متعال در عالم انسانی تجلی داده، همه انسانها در دارایی بالفعل اسباب و ادوات و مدارک و آلات درک آن علوم مساوی نیستند.
بالفعل شدن اسباب و آلات بالقوه انسانها به واسطه انبیای الهی
بله هر کدام میتوانند به اندازه درجه و رتبه و لیاقت خود حرکت کنند و آنچه در خودشان بالقوه است را بالفعل کنند که انبیای الهی برای همین آمدهاند که آن قوههای درک علوم الهیّهای که در انسانها نهفته و فعالیت پیدا نکرده را بالفعل کنند؛ انسانها را به تربیت الهیّه تربیت کنند تا به اخلاق خداوند متعال متخلق شوند تا آهسته آهسته، آن اسباب و آلاتی که در آنها پنهان و نهفته و خوابیده است و هنوز بالفعل نشده فعلیت یابد و علوم الهیّه را بیابند که آقا امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند:
«فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ»؛[20]
«پس فرستادگان خود را در میان ایشان برانگیخت و پیامبران خود را پی در پی سوی ایشان فرستاد تا آن بزرگواران ادای پیمان فطرتالله را از ایشان طلب کنند و نعمت فراموش شده او را به یادشان آرند و با رساندن حجتها و حقایق خداوندی، حجت را بر ایشان تمام کنند و نهفتههای عقلهاشان را برایشان برانگیزند و نشانههای قدرت را نشانشان دهند؛ از سقفی که بر بالای سرشان افراشته و فرشی که زیر پایشان گسترده و معیشتهایی که زندهشان دارد و اجلهایی که به فنایشان برد و مرضهایی که پیرشان گرداند و پیشآمدهایی که پیوسته بر ایشان فرود آید».
مقدمه یازدهم: تقسیم نسبی مخلوقات عالم به سه دسته غیبی، شهادی و جامع
مخلوقات خداوند متعال مختلف هستند. خداوند مخلوقاتی دارد که غیبی هستند؛ یعنی نسبت به ما غیبی هستند وگرنه غیب محض در عالم معنا ندارد. آن غیب برای هرکس غیب باشد برای خودش غیب نیست، هیچ وقت چیزی خودش از خودش غایب نیست؛ به هر جای عالم که بروید، از خداوند متعال که گذشتید، دیگر غیب مطلق در عالم معنا ندارد؛ یعنی غیب به معنای نمیدانم معنا ندارد. خدا را هم نمیتوانیم بگوییم غیب مطلق؛ آنجا غیب مطلق معنا ندارد، خدا نه غیب است نه شهادت. در هیچ کجای عالم غیب مطلق به معنای تقسیمبندی در برابر شهادت معنا ندارد. بله غیب هست اما نسبی؛ نسبت به گروهی غیب است و نسبت به گروهی شهادت؛ حد اقل نسبت به خودش غیب نیست، خودش از خودش آگاهی دارد و خودش خودش را میبیند. حضرت جبرئیل از ما غیب است ولی خودش از خودش غیب نیست. انبیای الهی که در عالم برزخ در سماوات این عالم و در عالم غیب هستند، از ما غیباند اما خودشان از خودشان غیب نیستند. پس تقسیم غیب و شهادت نسبی است و به معنای تقسیم موجودات است به آنچه نسبت به ما غیب است در برابر شهادت نسبت به ما انسانها. به اینگونه، موجودات به غیب و شهادت تقسیم میشوند. موجوداتی هستند غیبی که شهادت ندارند، همانند ملائکه که در غیب عالم هستند و به شهادت عالم راه ندارند مگر اینکه خداوند آنان را راه دهد؛ یعنی به اراده الهی جهت شهادی پیدا کنند و تحول یابند و به تحولی که پیدا میکنند در این عالم حضور یابند و بتوانند شهادت این عالم را ببیند و به این عالم علم شهادی پیدا کنند؛ همچنان که ما انسانها - از جهت جسم بودن - شهادی هستیم و نمیتوانیم غیب را بیابیم، آنها منحصر به غیب هستند. پس موجوداتی اینگونه هستند: موجوداتی غبیی هستند و از همان غیب اطلاع دارند و از شهادت اطلاعی ندارند.
همچنین خداوند موجوداتی دارد که شهادی هستند و به عالم غیب راه پیدا نکردند. آنها هم از غیب خبر ندارند - غیب نسبت به شهادت خودشان - و فقط از شهادت خود خبر دارند.
موجوداتی را هم خداوند متعال دارد که جامع بین غیب و شهادت هستند.
بیان سه دستگی مخلوقات در روایت امیر مؤمنان علیه السلام
برای مثال، امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَكَّبَ فِي الْمَلَائِكَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ وَ رَكَّبَ فِي الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ وَ رَكَّبَ فِي بَنِي آدَمَ كِلَيْهِمَا»؛[21]
«براستی خداوند عز و جل در ملائک عقل بدون شهوت ترکیب قرار داده و در بهایم شهوت بدون عقل قرار داده و در بنیآدم از هر دو قرار داده».
به عبارت دیگر، ملائک غیبی هستند و در شهادت نیستند، بهایم شهادی هستند و در این عالماند و در ورای این عالم نیستند؛ یعنی حقیقتی ورای حرارت حیوانی که حد اکثرش باطن افلاک است ندارند و انسان از هر دو ترکیب شده، پس واجد غیب و شهادت است؛ مراتب وجودی انسان که یک حقیقت ذو مراتب است، هم اعضا و اجزا و قوا و حقایق غیبیّه دارد و هم اعضا و اجزا و قوا و مراتب شهادی.
تفاوت آلات و اسباب علم میان سه دسته
آن موجوداتی که غیبی هستند فقط آلات و اسباب و ادوات غیبی را میتوانند داشته باشند تا به اندازه اسبابی که دارا هستند به علومی که در آن غیب است اطلاع یابند، آن موجوداتی که در شهادت هستند آلات و اسباب و ادوات شهادی را میتوانند داشته باشند تا به اندازه اسبابی که دارا هستند بتوانند از علوم شهادی دریافت کنند، اما انسانی که واجد مقام غیب و مقام شهادت است و به عبارتی هم لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ ؛[22] «براستي انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم» است و هم ثُمَ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ ؛[23] «سپس او را به پستترین پستی بازگردانیدیم»، هم واجد مقامات و کمالات و مراتب و درجات ملائک خداوند متعال است اجمالاً و هم دارای خصوصیات و آلات و اسباب و هویتهای حیوانات و نباتات و جمادات این عالم. پس انسان جامع است. آن موجودی که غیبی است، اسبابش و علومش و ادراکاتش غیبی است و از شهادت خبری ندارد، آن موجودی که شهادی است، اسبابش و علومش و مدارکش شهادی است و از غیب خبری ندارد، اما آن موجودی که واجد غیب و شهادت است، با جهتها و قوا و مراتب غیبی خود، که اسباب و آلات و مدارک غیبفهمی و غیبیبینی در آن قوا و مراتب تحقق دارد، حقایق غیبیّه و علوم غیبیّه را دریافت میکند و با قوا و مراتب وجودی شهادی خود، که اسباب و آلات و مدارک علوم شهادی را داراست، علوم شهادی را دریافت میکند.
بیان قوای غیبی انسان در روایات اهلبیت علیهم السلام
همین مطلب در کلام امام باقر علیه السلام آمده که علی بن نعمان از آن حضرت روایت میکند:
«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ.
قِيلَ لَهُ: وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ؟ قَالَ علیه السلام: رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ؛ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم سُنَنَ النَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ وَ هَلُمَّ جَرّاً إِلَى مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم.
قِيلَ لَهُ: وَ مَا تِلْكَ السُّنَنُ؟ قَالَ علیه السلام: عِلْمُ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم صَيَّرَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام.
فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: اسْمَعُوا مَا يَقُولُ! إِنَّ اللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ، إِنِّي حَدَّثْتُهُ أَنَّ اللَّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِلْمَ النَّبِيِّينَ وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ هُوَ يَسْأَلُنِي أَ هُوَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ»؛[24]
«امام باقر علیه السلام فرمود: رطوبت را میمکند و رود بزرگ را رها میکنند.
عرض شد: رود بزرگ چیست؟ فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و علمی که خداوند بدو عنایت فرموده؛ براستی که خداوند عز و جل برای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم تمامی سنتهای پیامبران را، از آدم گرفته تا خاتم، جمع فرموده.
عرض شد: آن سنتها چیست؟ فرمود: تمام علم پیامبران، و براستی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تمامی آن را نزد امیر مؤمنان علیه السلام گذاشت.
پس مردی به حضرت عرض کرد: ای پسر رسول خدا! پس امیر مؤمنان علیه السلام داناتر است یا بعضی از پیامبران؟ امام علیه السلام فرمود: بشنوید چه میگوید! خداوند گوشهای هر کس را که خواهد میگشاید! من او را روایت میکنم که خداوند علم پیامبران را از برای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم جمع فرمود و آن حضرت تمامی آن را نزد امیر مؤمنان علیه السلام گذاشت، باز او از من میپرسد که علی داناتر است یا بعضی از پیامبران!».
گوش دلش باز نشده که بتواند غیب را بفهمد، حتی تا این اندازه هم باز نشده، چون باز شدن گوش دل هم خود مراتب و منازل دارد.
همین معنا است در آن حدیث شریف که امام سجاد علیه السلام فرمودند:
«أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَةَ أَعْيُنٍ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ وَ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دُنْيَاهُ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَيْبَ وَ إِذَا أَرَادَ غَيْرَ ذَلِكَ تَرَكَ الْقَلْبَ بِمَا فِيه»؛[25]
«آگاه باشید بنده چهار چشم دارد، با دو چشم به امر آخرتش مینگرد و با دو چشم به امر دنیایش؛ پس چون خداوند عز و جل خیر بندهای خواهد، برایش آن دو چشمی که در قلبش است را میگشاید تا با آن دو به غیب بنگرد، و چون غیر این خواهد، قلب را با آنچه در آن است رها کند».
و همین است فرمایش آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمودند:
«لَوْ لَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ حَوْلَ قَلْبِ ابْنِ آدَمَ لَنَظَرَ إِلَى الْمَلَكُوتِ»؛[26]
«اگر نبود که شیاطین بر گرد قلب آدمی میگردند، به تحقیق که بر ملکوت نظر میکرد».
ملکوت جنبه غیبی و جهت الهی اشیاء است که خداوند میفرماید: بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِ شَيْءٍ ؛[27] «ملکوت هر چیزی در دست اوست». جهت ربوبی و پنهانی و وحدانی اشیا و ظهور کمال الهی در اشیا است. پس حضرت فرمودند که اگر شیاطین بر گرد قلبش نگردند، به غیب نظر میکند.
وقتی انسان به سخنان ائمه علیهم السلام رجوع کند، در موارد متعدد همین مطلب را میبیند. در معانی الاخبار از امام صادق علیه السلام روایت شده:
«أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ [28]
فَقَالَ علیه السلام: الظَّالِمُ يَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ وَ الْمُقْتَصِدُ يَحُومُ حَوْمَ قَلْبِهِ وَ السَّابِقُ يَحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛[29]
«از امام صادق علیه السلام در باره این کلام خداوند عز و جل سؤال شد: سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه برگزيده بوديم، به ميراث داديم؛ پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانهرو، و برخى از آنان در كارهاى نيك پيشگامند به رخصت الهي.
حضرت فرمود: آن کس که ستمکار است بر گرد نفسش میگردد، آن کس که میانهرو است بر گرد قلبش و آن کس که پیشگام است بر گرد پروردگارش - عز و جل».
پس ظالم «يَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ»؛ بر گرد نفسش میگردد؛ یعنی دنبال هوا و هوس و شهوات حیوانیت و سبعیت - این مقام – میگردد، در وادی بَلْ هُمْ أَضَلُ سَبيلاً ؛[30] «بلکه گمراهترند از ستوران» میگردد. چنین کسی بیشک به غیب نمیرسد، از غیب اطلاع نمییابد، زیرا همه مدارکش را حول نفس خود و حول هوا و هوس خود قرار میدهد.
دومی (مقتصد، میانهرو) را فرمودند: «يَحُومُ حَوْمَ قَلْبِهِ»؛ بر گرد قلبش میگردد؛ قلبش همان حقیقت باطنی خودش است؛ همان چیزی است که اگر چشمش باز شود ملکوت را میبیند، غیب را میبنید، حقایق الهیه را میبیند؛ بر گرد قلب میگردد به این معناست که تمام قوای بیرونی خود را و به عبارتی تمام قوای جسمانی و غیر جسمانی خود را در اطراف قلب خود میچرخاند؛ یعنی همه را مطیع و فرمانبردار و دنبالهرو قلب خود قرار میدهد و چون چنین کند یقیناً قلبش ریاست آنها را به دست میگیرد، او به طرف خداوند حرکت میکند، یعنی به طرف غیب حرکت میکند، به طرف ملکوت خودش حرکت میکند و اینها را هم به آن سمت میکشاند. چنین کسی بر غیب مطلع میشود؛ یعنی بر آن حقایقی که در وادی قلب است مطلع میشود.
سومی (سابق، پیشگام) را فرمودند: «يَحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ»؛ بر گرد پروردگارش میگردد، که مقام انبیای الهی و ائمه علیهم السلام است.
خلاصه مقدمه یازدهم
پس مخلوقات خداوند متعال سهگونه هستند: موجوداتی غیبی هستند که به اندازه همان غیب بودنشان، همان قوا را دارند، همان اسباب و مدارک را دارند، مدارک شهادی ندارند و از علوم شهادی بیاطلاعاند؛ موجوداتی شهادی هستند که اسباب شهادی دارند و به اندازهای که آن اسباب را دارند امور شهادی را درک میکنند و از غیب بی اطلاع هستند چون اسباب درکش را ندارند؛ موجوداتی غیبی و شهادی هستند که هم اسباب درک غیب را دارند و هم اسباب درک شهادت را، به جهت غیبی و اسباب غیبی خود بر علوم غیب اطلاع مییابند و به جهت شهادی و اسباب شهادی خود بر علوم شهادی عالم اطلاع مییابند. البته این تقسیمبندی نسبی است، حقیقی نیست؛ زیرا هر چیزی که نسبت به چیزی شهادت است، نسبت به چیز دیگری غیب است.
اشارهای به علم غیب ائمه علیهم السلام
سؤال: آیا علم به غیبت معنا دارد؟ یعنی آیا میشود کسی به آنچه از خود او پنهان است و آن را نمیداند و درک نمیکند، علم داشته باشد و آن را بداند؟
جواب: این مطلب دیگری است که آیا اصولاً علم به غیب معنا دارد و یا اینکه کلمهای بیمعنا است؟ اگر لازم بود که مختصری در علم غیب ائمه علیهم السلام صحبت کنیم، آنجا توضیح میدهیم که اصلاً علم به غیب در عالم برای آن انوار الهیه معنا ندارد. بله، برتر از علم به غیب معنا دارد ولی علم به غیب معنا ندارد.
مقام ایمان و عرفان و تفاوت آن دو در علم به غیب
کسی که میگوید: «من علم غیب دارم» به این معناست که: من عالم هستم به چیزی که از خود من غایب است! این در عالم شدنی نیست. لکن در عالم توحید الهی دو مقام داریم: یک مقام عرفان داریم که یافتن و فهمیدن و درک کردن است، یعنی شهادت کردن است؛ و یک مقام ایمان داریم. مقام ایمان همیشه برتر از مقام عرفان است و مقام عرفان عبارت است از تجلی یافته و باز شده و روشن شده مقام ایمان.
بیان مقام ایمان و عرفان در حدیث شریف «تدلج بین یدی المدلج»
برای همین در دعای شریفی که امام باقر علیه السلام تعلیم فرموده به خدا عرض میکنیم:
«تُدْلِجُ بَيْنَ يَدَيِ الْمُدْلِجِ مِنْ خَلْقِكَ»؛[31]
«تو ره پیمایی، در پیش روی شبروان خلقت».
در این مقام، همیشه ادلاجی (رهپیمایی) که خداوند در جلو عبد دارد نسبت به عبد غیب است و این بنده به آنجا ایمان میآورد. آنجایی که خدا از آن گذشته و بنده در آن است، آنجا برای بنده شهادت است و غیب نیست، آنجا معرفت است. پس همیشه ایمان نسبت به غیب است.
ایمان به پیامبر، ایمان به غیب اوست نه شهادت
اگر به پیامبری ایمان میآوریم، بدان خاطر است که به غیب آن پیامبر ایمان میآوریم، وگرنه ابوجهل هم آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را میدید، تمام آن صفات کمالیه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را میدید، بلکه از یک مسلمانی که به آن حضرت گرویده است بیشتر آن صفات آشکارا را میدانست و بیشتر پذیرفته و پسندیده بود، اما در باطن این صفات چیزی نمیدید، در ورای این صفات چیزی نمیدید. امر را در همین ظاهر آشکاری منحصر میدید که با او حرف میزند و همشهری اوست و البته انسانی بهتر و امینتر و سخیتر و شجاعتر از اوست. اینها را میدید، ورای اینها به چیزی معتقد نبود و برای همین به آن حضرت ایمان نداشت. اما یک مسلمان ممکن است در این صفات آشکارا، چیزهای بسیار کمتری را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم یافته باشد، اما آنچه یافته وسیله قرار داده تا به یک غیب پنهان در رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان آورد و این ایمان است. پس ایمان همیشه در مقام «تُدْلِجُ بَيْنَ يَدَيِ الْمُدْلِجِ مِنْ خَلْقِك» است و برای همین خداوند در قرآن فرموده: يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب ؛[32] «به غیب ایمان میآورند».
محال بودن علم غیب در عالم
پس اینکه انسان علم غیب داشته باشد و به غیبی که از خود او غایب است عالم باشد شدنی نیست و از محالات است؛ نسبت به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم محال است، نسبت به ائمه علیهم السلام محال است، نسبت به یک مورچه هم محال است؛ محال محال است و بزرگ و کوچک نمیشناسد. چیزی که تفاوتبردار باشد و بزرگ و کوچک در آن متفاوت باشند محال نیست، بلکه رتبی و درجهای و منزلتی میشود.
علم غیب، به معنای علم اخباری
اما گاهی مراد از علم غیب، علم اخباری است؛ کسی که از غیب مطلع نیست، به غیر خود تکیه میکند و به اعتبار آن غیر علم پیدا میکند؛ خودش از آن طرف دیوار خبر ندارد، اما دیگری میگوید آن طرف دیوار چیزی هست و به گفته او ایمان پیدا میکند. این علم اخباری است که چون به گوینده اعتماد و ایمان دارند و او را صادق میدانند، آنچه او میگوید را میپذیرند. مثل اینکه ما الآن به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان داریم، به رسولالله 1400 پیش ایمان داریم. نه به باطن آن حضرت، بلکه به همان چیزی که ابوجهل علم واضح و آشکار و شهادی داشت، ما علم غیب داریم؛ یعنی علم اخباری داریم. چون ما رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را ندیدیم بلکه خبرهای آن حضرت به ما رسیده، البته خبرها آن قدر قوی است که: «صارَ الغَيبُ عِندَهُم شَهادَةً؛ غیب نزد آنان شهادت شده». انسانی که آن غیب را نمیپذیرد و به آن ایمان نمیآورد، انسانی است بیایمان که غیب را نمیداند و به اخبار مخبر هم اعتنا نمیکند.
علم غیب، به معنای ایمان به غیب
اما علم غیب که به معنای ایمان به غیب است بسیار عظیم است؛ یعنی کسی به شهادتی علم دارد که از علم به آن شهادت، ایمان به آن غیب رخ میدهد. آن ایمان به غیب بسیار عظیمتر است از این علم به شهادت و آن این است که انسان به خداوند متعال ایمان میآورد، به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان میآورد، به همین خاطر به تمام خبرهایی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان میفرمایند، از قبر و برزخ و قیامت و جنت و نار و ملک مقرب و جبرائیل و اسرافیل و میکائیل و هر آنچه در عالم است، از روی تکیه و اعتماد به آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به همه ایمان میآورد.
ایمان به غیب و تطبیق آن بر «اسناد ظهر» در زیارت
چنانکه در زیارت آمده:
«عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ علیهم السلام قَالَ:
كَانَ أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهما السلام يَقِفُ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَيُسَلِّمُ عَلَيْهِ وَ يَشْهَدُ لَهُ بِالْبَلَاغِ وَ يَدْعُو بِمَا حَضَرَهُ ثُمَّ يُسْنِدُ ظَهْرَهُ إِلَى الْمَرْوَةِ الْخَضْرَاءِ الدَّقِيقَةِ الْعَرْضِ مِمَّا يَلِي الْقَبْرَ وَ يَلْتَزِقُ بِالْقَبْرِ وَ يُسْنِدُ ظَهْرَهُ إِلَى الْقَبْرِ وَ يَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ فَيَقُولُ: اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِي وَ إِلَى قَبْرِ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ أَسْنَدْتُ ظَهْرِي وَ الْقِبْلَةَ الَّتِي رَضِيتَ لِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم اسْتَقْبَلْت»؛[33]
«علی بن جعفر از برادرش ابالحسن موسی علیه السلام از پدر بزرگوارش امام صادق علیه السلام از جد بزرگوارش امام باقر علیه السلام روایت میکند که فرمود:
علی بن الحسین علیهما السلام در برابر قبر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میایستاد و به آن حضرت سلام میداد و به پیغامرسانی ایشان گواهی میداد و بدانچه در ذهن شریفش حاضر بود دعا میکرد، سپس به سنگ سبز باریکی که مقابل قبر بود تکیه میداد و به قبر میچسبید و پشت مبارکش را به قبر تکیه میداد و رو به قبله میکرد و عرضه میداشت: خداوندا! پشتم را سوی تو به پناه آوردهام و به قبر محمد بنده و رسولت تکیهاش دادهام و به قبلهای که از برای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم راضی گشتی روی آوردهام».
اینجا ایمان به غیب است. علم به غیب نیست، علم است به این گفته رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که: جبرئیل اکنون برای من خبر آورد. این سخن از زبان مبارک آن بزرگوار صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون آمد - برای آنهایی که خدمت حضرت بودند میگویم - اما از اینکه آیا ورای آن جبرئیلی هست یا نه هیچ اطلاعی ندارند؛ اگر از آنها بپرسی چه رنگیست؟ چه شکلیست؟ کجاست؟ چه هویتی دارد؟ هیچ خبری ندارند، چون فقط به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تکیه کردهاند، اما چون به آن حضرت ایمان دارند، چون اعمتاد دارند به اینکه آنچه از چشم آنها و مدارک آنها پوشیده و پنهان است و آن حضرت بیان میدارد، حقتر، واضحتر، حقیقیتر و ثابتتر است از آنچه که خود با چشم خود میبینند، از این رو ایمانشان میتواند از علم شهادی قویتر باشد.
عظمت ایمان به غیب در حدیث «سواد علی بیاض»
به همین جهت فرمودند در آخر الزمان کسانی میآیند که خداوند آن قدر به آنها ایمان قوی داده که «صَارَ الغَيْبُ عِنْدَهُمْ شَهَادةً؛ غیب نزد آنان شهادت گشته»، یعنی من رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم از آنها غایب هستم و آنها به سیاهیهایی که روی سفیدیها نوشته شده ایمان میآورند؛ حضرت فرمودند:
«يَا عَلِيُّ! أَعْجَبُ النَّاسِ إِيمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ يَقِيناً قَوْمٌ يَكُونُونَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ يَلْحَقُوا النَّبِيَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَيَاضٍ»؛[34]
«ای علی! شگفتترین مردم در ایمان و بزرگترین آنان در یقین، گروهی هستند در آخر الزمان که با پیامبر نبودهاند و حجت از آنان محجوب گشته، پس به سیاهی بر روی سفیدی ایمان آوردهاند».
آنها چیز دیگری جز این سیاهی بر روی سفیدی ندارند، اما آن قدر ایمانشان در آن قوی است که از شما که مرا میبینید ایمان قویتری دارند. مراد حضرت آن غیبهای پیچیده عالم بالا نیست، کسانی که آن زمان بودند هم ممکن است آن حالت را نسبت به آن بالا داشته باشند، چون آنجا از هر دو غایب است؛ هم آن کسی که در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به حضرت ایمان آورده، آن حقایق بالا از او غایب است و او به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان آورده و به غیب ایمان پیدا کرده و هم کسی که 1400 سال بعد آمده، اما خود آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در آن زمان برای آنها شهادت بود، ولی برای کسی که 1400 بعد آمده غیب است، اما او آن قدر بر این نوشتهها و گفتهها اعتقاد دارد، آن قدر به آثار و انوار و تجلیات و کمالات و عنایتهایی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در طول تاریخ از خود انتشار داده اعتماد دارد، که ایمانش به رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم از یک کسی که آن حضرت را میبیند و با او همنشینی میکند قویتر است. این میشود ایمان به غیب.
افتادن الواح از دست حضرت موسی علیه السلام و بیان تفاوت ایمان به غیب و علم شهادی
این همان مطلبیست که در روایت ابوبصیر از امام باقر علیه السلام در باره حضرت موسی آمده:
«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ [35]
قَالَ علیه السلام: لَمَّا نَاجَى مُوسَى علیه السلام رَبَّهُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنْ يَا مُوسَى! قَدْ فَتَنْتُ قَوْمَكَ! قَالَ: وَ بِمَا ذَا يَا رَبِّ؟ قَالَ: بِالسَّامِرِيِّ. قَالَ: وَ مَا فَعَلَ السَّامِرِيُّ؟ قَالَ: صَاغَ لَهُمْ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا. قَالَ: يَا رَبِّ إِنَّ حُلِيَّهُمْ لَتَحْتَمِلُ أَنْ يُصَاغَ مِنْهُ غَزَالٌ أَوْ تِمْثَالٌ أَوْ عِجْلٌ فَكَيْفَ فَتَنْتَهُمْ؟! قَالَ: إِنَّهُ صَاغَ لَهُمْ عِجْلًا فَخَارَ! قَالَ: يَا رَبِّ وَ مَنْ أَخَارَهُ؟ قَالَ: أَنَا. فَقَالَ عِنْدَهَا مُوسَى: إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ [36]
فَلَمَّا انْتَهَى مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ وَ رَآهُمْ يَعْبُدُونَ الْعِجْلَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ مِنْ يَدِهِ فَتَكَسَّرَتْ. كَانَ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ عِنْدَ إِخْبَارِ اللَّهِ إِيَّاهُ. فَعَمَدَ مُوسَى فَبَرَّدَ الْعِجْلَ مِنْ أَنْفِهِ إِلَى طَرَفِ ذَنَبِهِ ثُمَّ أَحْرَقَهُ بِالنَّارِ فَذَرَّهُ فِي الْيَمِّ فَكَانَ أَحَدُهُمْ لَيَقَعُ فِي الْمَاءِ وَ مَا بِهِ إِلَيْهِ مِنْ حَاجَةٍ فَيَتَعَرَّضُ بِذَلِكَ لِلرَّمَادِ فَيَشْرَبُهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ »؛[37]
«ابو بصیر از امام باقر علیه السلام در باره تفسیر این آیه روایت میکند: و بر اثر كفرشان، گوساله در دلشان سرشته شد.
حضرت فرمود: چون موسی علیه السلام با پروردگارش مناجات میکرد، خداوند بدو وحی فرمود: ای موسی! قومت را آزمایش کردم. عرض کرد: پروردگارا با چه؟ فرمود: با سامری. عرض کرد: سامری چه کرده؟ فرمود: از زیورهای آنان گوسالهای برایشان ساخته. عرض کرد: پروردگارا! از زیورهای آنان ممکن است آهویی یا چهرهای یا گوسالهای ساخته شود، پس چگونه آنان را آزمایش کردهای؟ فرمود: او گوسالهای برایشان ساخت پس گوساله به صدا در آمد! عرض کرد: پروردگارا! چه کسی او را به صدا در آورد؟ فرمود: من! اینجا موسی (چنانکه در قرآن آمده) عرضه داشت: اين جز آزمايش تو نيست؛ هر كه را بخواهى به وسيله آن گمراه و هر كه را بخواهى هدايت مىكنی.
چون موسی به قومش رسید و دید گوساله میپرستند، الواح را از دستش انداخت که شکستند - امام فرمود: سزاوار بود که چون خداوند بدو خبر داد چنین میشد - پس موسی سراغ گوساله رفت و از بینی تا دم آن را سوهان کرد و سپس آن را آتش زد و (خاکسترش را) به دریا ریخت. برخی از آنان بدون آنکه احتیاجی به آب داشته باشند به دریا میرفتند و به قصد خاکستر آن گوساله آب مینوشیدند، این است کلام خداوند که فرمود: و بر اثر كفرشان، گوساله در دلشان سرشته شد».
عظمت مقام انبیا و بیان تفاوت مراتب ایشان
البته بارها عرض کردهایم که وقتی در باره انبیای الهی صحبت میکنیم، میخواهیم مطلب خودمان را عرض کنیم و کاری به شأن انبیا نداریم، صحبتی در این نداریم که چرا آن حضرت الواح را نینداخت و چرا انداخت، غرض آن است که چنین تفاوتی بین این دو رخ داد و این شهادت از آن غیب قویتر بود. چنانکه راجع به حضرت عیسی از امام صادق علیه السلام روایت شده:
«الْيَقِينُ يُوصِلُ الْعَبْدَ إِلَى كُلِّ حَالٍ سَنِيٍّ وَ مَقَامٍ عَجِيبٍ كَذَلِكَ أَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَنْ عِظَمِ شَأْنِ الْيَقِينِ حِينَ ذُكِرَ عِنْدَهُ أَنَّ عِيسَى علیه السلام كَانَ يَمْشِي عَلَى الْمَاءِ فَقَالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم: لَوْ زَادَ يَقِينُهُ لَمَشَى عَلَى الْهَوَاءِ.
فَدَلَّ بِهَذَا عَلَى أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ مَعَ جَلَالَةِ مَحَلِّهِمْ مِنَ اللَّهِ كَانَتْ تَتَفَاضَلُ عَلَى حَقِيقَةِ الْيَقِينِ لَا غَيْرُ»؛[38]
«یقین بنده را به هر حال بلند و مقام شگفتی میرساند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین از بزرگی شأن یقین خبر داد، آنگاه که در محضرش یاد شد که عیسی علیه السلام بر آب راه میرفته، فرمود: اگر یقینش زیاده میگشت بر هوا نیز راه میرفت.
پس آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم با این سخن بیان فرمود که پیامبران، با وجود جلالت جایگاهشان در پیشگاه خداوند، تنها در حقیقت یقین بر یکدیگر برتری داشتهاند نه چیز دیگر».
خلاصه حقیقت علم غیب ائمه علیهم السلام
پس علم غیب ائمه علیهم السلام چیزی جز ایمان به غیب و بیش از ایمان به غیب نیست؛ در آنجا که میگوییم علم به غیب دارند یعنی ایمان به غیب دارند. اما آن ایمانی که دارند، به آن تجلی و اثری است که از آن غیب دیدهاند؛ خود غیب را ندیدهاند، تجلی و اثر آن غیب برایشان آشکار شده و ایمانشان به آن اثر، به الهیتها و مقامات توحیدی آن اثر و به انوار ولایی خودشان در آن اثر، آن قدر قوی است که اگر بخواهیم درجهبندی کنیم، اگر علم ایشان به آن چیزی که مستقیم در بیرون مییابند هفتاد درجه باشد، آن اطمینانی که از این ایمان و این آثار پیدا میکنند صد درجه است.
حدیث «هل رأیت ربک» و بیان حقیقت علم غیب ائمه علیهم السلام
همین است که در روایت امام صادق علیه السلام از جد بزرگوارشان امیر مؤمنان علیه السلام آمده:
«جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ7 فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقَالَ7: وَيْلَكَ لَمْ أَكُنْ لِأَعْبُدَ رَبّاً لَمْ أَرَهُ! قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ7: وَيْلَكَ لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»؛[39]
«یکی از رؤسای اهل کتاب نزد امیرالمؤمنین7 آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا خدای خود را در آن هنگام که عبادتش کردهای دیدهای؟ فرمود: وای بر تو! هرگز خدایی را که ندیدهباشم بندگی نکردم! عرض کرد: چگونه او را دیدی؟ حضرت فرمود: وای بر تو! چشمها در دیدارِ دیدگان، او را نیابند، بلکه قلبها با حقیقتهای ایمان او را ببینند».
امیرالمؤمنین علیه السلام خدا را به چشم مشاهده نکرده، اما همیشه جهتهای الهی را آن قدر قوی میبیند که همان ایمان به خداوند متعال است و جهتهای شهادی که ظهور در بیرون است همیشه پشت سر آن قرار دارند. در حدیث دیگر آمده: «ما رايت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله؛[40] هیچ چیز ندیدم جز آنکه قبلش خدا را دیدم». اول خدا دیدن همین است؛ یعنی اول ایمان الهی است.
حدیث «بل الخلق یعرفون بالله» و بیان حقیقت علم غیب
در حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام آمده که منصور بن حازم در باره مباحثهاش با عامه و عرضه آن به حضرت گوید:
«قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ. قَالَ علیه السلام: صَدَقْتَ»؛[41]
«به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: براستی که خداوند جلیلتر و گرامیتر از آن است که به خلقش شناخته شود، بلکه خلق به خدا شناخته میشوند. حضرت فرمود: راست و درست گفتی».
پس خلق به خدا شناخته میشوند نه خدا به خلق. کسانی که خدا را به خلق میشناسند اهل علم مجادله هستند که از این طرف به آن طرف میروند. اما آن کسانی که اهل حکمت هستند و به مقام حکمت رسیدهاند، همیشه از مبدأ به منتها میآیند، همیشه از اصل نور به طرف انوار میآیند، همیشه از توحید الهی به طرف خلق میآیند، از خالق به خلق میآیند نه آنکه از خلق به طرف خالق بروند و این همان ایمان به غیب است. منظور از خالق، غیر ایمان به خداوند نیست؛ چون ما که خدا را مشاهده نمیکنیم. برای همین امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند: «رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ؛[42] قلبها با حقیقتهای ایمان او را ببینند»؛ این دید، دید حقایق ایمان است نه دید خود خداوند متعال.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. (15) الحجر: 21.
[2]. (18) الکهف: 65.
[3]. (46) الاحقاف: 23.
[4]. (33) الاحزاب: 63.
[5]. (20) طه: 51ـ52.
[6]. (16) النحل: 96.
[7]. (66) التحریم: 11.
[8]. (54) القمر: 54ـ55.
[9]. (2) البقرة: 89.
[10]. (3) آل عمران: 37.
[11]. (30) الروم: 39.
[12]. (7) الاعراف: 206.
[13]. (17) الإسراء: 110.
[14]. الكافي، ج1، ص112.
[15]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج40، ص127، «باب علمه علیه السلام و أن النبي صلّی الله علیه و آله و سلّم علمه ألف باب و أنه كان محدثا».
[16]. الكافي، ج1، ص297.
[17]. الكافي، ج1، ص296.
[18]. بصائر الدرجات، ص307.
[19]. صحیح البخاری، ج1، ص36.
[20]. نهج البلاغة، خطبه 1، ص43.
[21]. علل الشرائع، ج1، ص4.
[22]. (95) التین: 4.
[23]. (95) التین: 5.
[24]. الكافي، ج1، ص223.
[25]. التوحيد (للصدوق)، ص367.
[26]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص113.
[27]. (36) یس: 83.
[28]. (35) الفاطر: 32.
[29]. معاني الأخبار، ص104.
[30]. (25) الفرقان: 44.
[31]. الكافي، ج2، ص538.
[32]. (2) البقرة: 3.
[33]. الكافي، ج4، ص552.
[34]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص366.
[35]. (2) البقرة: 93.
[36]. (7) الاعراف: 155.
[37]. تفسير العياشي، ج1، ص51.
[38]. مصباح الشريعة، ص177.
[39]. الفصول المهمة، ج1، ص180.
[40]. درخشان پرتوى از اصول كافى، ج5، ص273.
[41]. الكافي، ج1، ص168.
[42]. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ قَالَ فَقَالَ وَيْلَكَ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ قَالَ وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ قَالَ وَيْلَكَ لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»؛ الكافي، ج1، ص98.