علم اهل‌بیت علیهم‌السلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 2

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 2

مرور چند مقدمه مهم در باب علم (2)

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

مطلبی بسیار مهم در باره راه رسیدن به حقایق توحیدی ولایی

مطلب مهمی را لازم است انسان بداند و آن این است که وقتی به واضح‌ها تمسک می‌کند و مقدمات واضح و روشنی را مبنا قرار می‌دهد، نباید تصور کند که از این راه به حقیقتی نمی‌رسد، به پیچیدگی‌ها نمی‌رسد، به مطالب دقیق الهی و علمی و قرآنی نمی‌رسد.

انحراف فلاسفه و متکلمین در انتخاب راه رسیدن به حقایق

فلاسفه، متکلمین و دیگران چنین تصوری داشتند که خواستند راه‌های واضح را رها کنند و در راه‌های پیچیده و مقدمات پیچیده ذهنی و فکری حرکت کنند و تصور آنها بر این بوده که حتماً باید آن گونه حرکت کنند تا به مطالب دقیق الهی برسند و اگر در واضح‌ها و روشن‌ها حرکت کنند، به مطلوب نمی‌رسند. برای همین می‌بینید که در نوع کتاب‌ها این گونه عمل شده و این اولین اشتباهی است که انسان در حرکت علمی خود شروع می‌کند و به خاطر همین اشتباه است که از راه‌های واضح و روشن و صراط مستقیم و سبل نورانی الهی که خداوند در واضحات عالم قرار داده، در آیات خود، در خلق خود، در قرآن کریم و در سخنان ائمه‌ علیهم السلام قرار داده، بیگانه می‌شود و وقتی از آنها بیگانه شد، بی‌شک و تردید به هدف که همان مطالب الهیست نمی‌رسد.

تمسک به امور واضح و روشن، تنها راه رسیدن به حقایق

آن تصور اشتباه است؛ بلکه در همین امور واضح و روشن است که خداوند متعال حقایق علوم خود را قرار داده است؛ امور واضح و روشنی که حتی یک بچه ده ساله هم می‌فهمد. البته انسان باید بتواند این مقدمات و این واضحات را با هم تنظیم کند و مرتب سازد و بتواند مقدمات و مؤخرات را منظم قرار دهد تا به نتیجه درست برسد؛ اصل مطلب همان تنظیم کردن و مرتب ساختن است: اینکه کدام را زیر‌بنا قرار دهد و کدام را روبنای آن زیربنا.

دو کار برای رسیدن به حقایق علمیه توحیدیه

پس اگر انسان می‌خواهد به حقایق علمیه توحیدیه خداوند برسد، باید دو کار کند: یکی اینکه واضح‌ها و روشن‌ها را رها نکند، دوم اینکه واضحات را به تنظیم درست و الهی و نحوه حِکمی که خداوند متعال قرار داده بفهمد و به همان‌گونه مرتب کند که اگر این کار را کند، خواه‌ناخواه به هدف عالی و عرفان بسیار دقیق الهی در مطالب می‌رسد.

آیات قرآن و بیان اهمیت تمسک به مقدمات واضح و روشن

به همین خاطر است که می‌بینید خداوند متعال در قرآن کریم با بیانی تعجبی می‌فرماید:

وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنين‏ * وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون‏ ؛[1]

«و در زمین نشانه‌هایی است برای اهل یقین؛ و (همچنین) در خودتان (نیز نشانه‌هایی هست) آیا نمی‌بینید؟»

خداوند در خودتان واضح و آشکار قرار داده، چطور شما نمی‌بینید؟ چطور بصیرت نمی‌یابید؟!

در جای دیگر از قرآن کریم فرموده:

سَنُريهِمْ‏ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ [2]

«به زودى نشانه‏هاى خود را در افق‌ها و در خودشان بديشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد كه او خود حقّ است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟».

عبارت نُريهِمْ یعنی به دید آوردن؛ یعنی چنان واضح و روشن قرار می‌دهیم که شما با چشم ظاهرتان ببینید که آن حق است.

همچنین می‌بینید که خداوند در باره فرعون فرموده:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ * فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ * وَ ما نُريهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاَّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ * وَ قالُوا يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ ؛[3]

«و همانا موسى را با نشانه‏هاى خويش به سوى فرعون و سرانِ (قوم) او روانه كرديم. پس گفت: من فرستاده پروردگار جهانيانم؛ پس چون آيات ما را براى آنان آورد، ناگهان ايشان بر آنها خنده زدند. و نشانه‏اى به ايشان نمى‏نموديم مگر اينكه آن از نظير آن بزرگتر بود، و به عذاب گرفتارشان كرديم تا مگر به راه آيند. و گفتند: اى فسونگر، پروردگارت را به آنچه با تو عهد كرده، براى ما بخوان، كه ما واقعاً به راه درست درآمده‏ايم».

به بیان آیه شریفه، تمامی آن آیات، نشان داده شده است.

حدیث هشام و بیان دو کار لازم برای رسیدن به حقایق الهیه

همین مطلب است که در حدیث استدلال هشام با عمرو بن عبید آمده است:

«كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّيَّارُ وَ جَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام: يَا هِشَامُ أَ لَا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ؟

فَقَالَ هِشَامٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ وَ لَا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام: إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْ‏ءٍ فَافْعَلُوا! قَالَ هِشَامٌ:

بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ فَعَظُمَ‏ ذَلِكَ عَلَيَّ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ‏ عُبَيْدٍ وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَه.

فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ ثُمَّ قُلْتُ: أَيُّهَا الْعَالِمُ! إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ؟ فَقَالَ لِي: نَعَمْ. فَقُلْتُ لَهُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! أَيُّ شَيْ‏ءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ وَ شَيْ‏ءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ؟ فَقُلْتُ: هَكَذَا مَسْأَلَتِي! فَقَالَ: يَا بُنَيَّ سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ! قُلْتُ: أَجِبْنِي فِيهَا! قَالَ لِي: سَلْ.

قُلْتُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أَنْفٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ فَمٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أُذُنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ قَلْبٌ‏؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ.

قُلْتُ: أَ وَ لَيْسَ فِي هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ؟ فَقَالَ: لَا. قُلْتُ: وَ كَيْفَ ذَلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ؟ قَالَ: يَا بُنَيَّ! إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْ‏ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّكَّ.

فَقُلْتُ لَهُ: فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ؟ قَالَ: نَعَمْ.

فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا مَرْوَانَ! فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ؟

فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي: أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ؟ فَقُلْتُ: لَا. قَالَ: أَ مِنْ جُلَسَائِهِ؟ قُلْتُ: لَا! قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ؟ قُلْتُ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ. قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ! ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ.

فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام وَ قَالَ: يَا هِشَامُ! مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟ قُلْتُ: شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ. فَقَالَ: هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ‏ وَ مُوسى‏»؛[4]

«گروهی از اصحاب امام صادق‌ علیه السلام محضر حضرت بودند از جمله: حمران بن اعین، محمد بن نعمان، هشام بن سالم، طیار و تعدادی دیگر و هشام بن حکم که جوان بود نیز در میان آنان بود. امام صادق‌ علیه السلام فرمود: ای هشام! به من بگو که با عمرو بن عبید چه کردی و چگونه از او سؤال پرسیدی؟

هشام عرض کرد: ای پسر رسول خدا! شما را بزرگ می‌دارم و شرم دارم و زبانم در پیشگاه شما بند می‌آید! امام‌ علیه السلام فرمود: چون به چیزی فرمانتان دهم انجام دهید! هشام عرض کرد:

از موقعیت عمرو بن عبید و نشستنش در مسجد بصره باخبر شدم و این بر من سخت آمد. پس به قصد او بیرون شدم و روز جمعه به بصره رفتم. وارد مسجد بصره شدم که ناگاه با حلقه بزرگی مواجه گشتم که عمرو بن عبید در آن بود و جامه سیاه پشمینی به تن کرده بود و جامه‌ای دیگر به دوش انداخته بود و مردم از او سؤال می‌کردند.

از مردم خواستم راه باز کنند که به من راه دادند. سپس در انتهای جمعیت روی دو زانو نشستم و گفتم: ای دانا! من مردی غریبم، رخصت می‌دهی سؤالی پرسم؟ گفت: آری. گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: پسر جان! این چه پرسشی است؟ چگونه از چیزی که می‌بینی سؤال می‌کنی؟ گفتم: سؤال من اینچنین است! گفت: بپرس پسر جان! اگر چه که سؤالت احمقانه است! گفتم: مرا پاسخ ده. گفت: بپرس.

گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: رنگ‌ها و شخص‌ها را بدان بینم.

گفتم: گوش هم داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: بو می‌کشم.

گفتم: دهان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: مزه می‌چشم.

گفتم: گوش هم داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: صدا می‌شنوم.

گفتم: آیا قلب داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: هرچه بر این اندام و حواس وارد آید با قلب تمیز دهم و از یکدیگر جدا سازم.

گفتم: آیا این اندام از قلب بی‌نیاز نیستند؟ گفت: نه. گفتم: چگونه بی‌نیاز نیستند در حالی که صحیح و سالم‌اند؟ گفت: پسر جان! همانا چون اندام تردید کنند در آنچه بوییده‌اند یا دیده‌اند یا چشیده‌اند و یا شنیده‌اند، آن را به قلب بازگردانند تا یقین حاصل کند و تردید را برطرف کند.

پس بدو گفتم: پس خداوند قلب را از برای تردید اندام حسی آفریده؟ گفت: آری. گفتم: ناچار باید قلب باشد و گر نه اندام حسی به یقین نمی‌رسند؟ گفت: آری.

پس بدو گفتم: ای ابا مروان! خداوند تبارک و تعالی جوارح تو را وا مگذاشته و امامی از برایشان گمارده تا درست را بدانها نشان دهد و شک را برطرف کند و یقین به بار آرَد! تمام این خلایق را در حیرت و تردید و اختلافشان رها می‌کند و امامی از برایشان نمی‌گمارد تا شک و حیرت خود نزد او برند و برای جوارح تو امامی می‌گذارد تا شک و حیرتت را بدان عرضه کنی؟!

پس ساکت شد و چیزی به من نگفت. سپس رو کرد و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟ گفتم: نه! گفت: از همنشینان او هستی؟ گفتم: نه! گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: پس خودش هستی! سپس مرا در آغوش گرفت و در جایگاه خود نشاند و خود از آنجا برخاست و تا من نشسته بودم سخن نگفت.

سپس امام صادق‌ علیه السلام خندید و فرمود: ای هشام! چه کس این را به تو آموخته؟ عرض کردم: چیزی است که از شما یاد گرفته‌ام و تألیفش کرده‌ام. فرمود: به خدا سوگند این در صحف ابراهیم و موسی مکتوب است».


ببینید راه هشام را که یکی از حکمای بسیار بزرگ روز خود بوده و ائمه‌ علیهم السلام به گونه‌های بسیار عظیم الهی از او تعریف و تمجید کرده‌اند؛ مطلب را از چیزهایی بسیار واضح و روشن شروع می‌کند؛ شروع مطالب تا حدی واضح است که وقتی سوال می‌کند: چشم داری؟ عالم عُمری، عمرو بن عبید، که از بزرگان زمان خود بوده، پاسخ می‌دهد: چیزی که می‌بینی سوال ندارد! آن‌قدر روشن است که آن را احمقانه می‌خواند! اما همین انسان که سؤال را احمقانه می‌بیند، وقتی به آخر می‌رسد مبهوت می‌ماند؛ هشام بن حکم همان واضحات را آن‌چنان صحیح و الهی تنظیم می‌کند و چنان مرتب پشت سر هم قرار می‌دهد و به یک نتیجه بسیار الهی عرفانیِ امامت می‌رساند که دهن طرف مقابل بسته می‌شود و هیچ کاری از دستش نمی‌آید و فقط می‌پرسد: تو هشام هستی؟

این تنظیم را خداوند متعال قرار داده؛ مفردات را خداوند قرار داده، چشم و گوش و قلب را خدا قرار داده، تنظیم الهی را هم خداوند قرار داده؛ اما هشام به دو چیز پی برده: یکی به اصل این مفردات که مقدمات علمی و مقدمات حرکت عرفانی هستند، دوم به شکل ترتیب و تنظیم این مقدمات که چگونه باید این مقدمات واضح و روشن را تنظیم کرد و پشت سر هم قرار داد تا بر نحو حِکمیِ الهی قرار گیرد و به دنبال آن، نتیجه حِکمیِ الهی داشته باشد و یک امر پیچیده نهفته پنهانی عرفانی الهی را آشکار کند. به همین جهت وقتی در پاسخ به امام صادق علیه السلام عرض کرد: چیزی بود که از شما گرفتم و خودم تألیف کردم، حضرت فرمود: این در صحف ابراهیم و موسی است.

پس این فرمایش و موارد فراوان دیگری که در قرآن و روایات آمده، همگی بیانگر این است که انسان در مسائلی که می‌خواهد حرکتی علمی کند و به مطالب و مقامات علمی رسد، نباید در اول حرکت، از روز اول و از ساعت اول سراغ پیچیده‌ها رَود، بلکه باید از واضح‌ها شروع کند و از آن واضح‌ها پیچیدگی‌ها را حل کند.

روایت امام رضا‌ علیه السلام و بیان اهمیت تمسک به امور واضح و روشن

به همین دلیل، در آن روزها که برنامه دیگران بر صغرا کبراهای پیچیده و افکار پیچیده بود و از آن طریق می‌خواستند به مسائل توحیدی الهی و مقامات عرفانی خداوند برسند، آقا امام رضا‌ علیه السلام برای رد کردن آنان و بیان آن که این راهِ اشتباه و غلطی است و راهی درست است که از آنچه در دسترس است شروع شود، فرمودند:

«و قَدْ عَلِمَ ذَوُو الْأَلْبَابِ أَنَّ الِاسْتِدْلَالَ عَلَى مَا هُنَاكَ لَا يَكُونُ إِلَّا بِمَا هَاهُنَا»؛[5]

«صاحبان خرد دانستند که استدلال بر آنچه آنجاست نمی‌شود جز با آنچه که همین‌جاست».

تمام سخن آن حضرت در این رابطه را نقل می‌کنیم؛ در آن به دقت تفکر کنید:

«إِيَّاكَ وَ قَوْلَ الْجُهَّالِ أَهْلِ الْعَمَى وَ الضَّلَالِ الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ مَوْجُودٌ فِي الْآخِرَةِ لِلْحِسَابِ وَ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ وَ لَيْسَ بِمَوْجُودٍ فِي الدُّنْيَا لِلطَّاعَةِ وَ الرَّجَاءِ وَ لَوْ كَانَ فِي الْوُجُودِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَقْصٌ وَ اهْتِضَامٌ لَمْ يُوجَدْ فِي الْآخِرَةِ أَبَداً وَ لَكِنَّ الْقَوْمَ تَاهُوا وَ عَمُوا وَ صَمُّوا عَنِ الْحَقِّ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا [6] يَعْنِي أَعْمَى عَنِ الْحَقَائِقِ الْمَوْجُودَةِ؛ و قَدْ عَلِمَ ذَوُو الْأَلْبَابِ أَنَّ الِاسْتِدْلَالَ عَلَى مَا هُنَاكَ لَا يَكُونُ إِلَّا بِمَا هَاهُنَا وَ مَنْ أَخَذَ عِلْمَ ذَلِكَ بِرَأْيِهِ وَ طَلَبَ وُجُودَهُ وَ إِدْرَاكَهُ عَنْ نَفْسِهِ دُونَ غَيْرِهَا لَمْ يَزْدَدْ مِنْ عِلْمِ ذَلِكَ إِلَّا بُعْداً لِأَنَّ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ عِلْمَ ذَلِكَ خَاصَّةً عِنْدَ قَوْمٍ يَعْقِلُونَ وَ يَعْلَمُونَ وَ يَفْهَمُونَ»؛[7]

«بپرهیز از سخن نادانان، اهل کوری و گمراهی، آنان که گمان کنند خداوند - عز و جل و تقدس – در آخرت موجود است از برای حساب و پاداش و عذاب و در دنیا برای طاعت و امید موجود نیست! و اگر خداوند عز و جل را نقص و کاستی در وجود بود هرگز در آخرت موجود نمی‌شد اما این قوم از حق حیران گشتند و کور و کر، از جایی که خود ندانستند و این است کلام خداوند عز و جل که فرمود: "و هر كه در اين (دنيا) كور باشد در آخرت (هم‏) كور و گمراهتر خواهد بود". معنا آن است که نسبت به حقایق موجود کور باشد؛ و صاحبان خرد دانستند که استدلال بر آنچه آنجاست نمی‌شود جز با آنچه که همین‌جاست و هرکه دانش آن را با رأی خود به دست آورد و وجود و فهم او را از نفس خود بخواهد نه از غیر آن، از آن دانش جز دوری (حاصلی) نیفزاید زیرا خدای عز و جل دانش آن را تنها نزد گروهی قرار داده که می‌اندیشند و می‌دانند و می‌فهمند».

این جمله مبارکه آقا امام رضا‌ علیه السلام بیان دو مطلب است: یکی بیان این است که آن راه‌هایی که دیگران می‌پیمایند و به دنبال مقدمات پیچیده می‌گردند، همگی خطا و اشتباه است؛ دیگر بیان این که راه درست و صحیح راهی است که از واضحات همین عالم جسمانی که در آن هستیم به مقامات علمی و حقایق علمی والا برسید.

آیه شریفه مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ و بیان مطلب مورد سخن

برای همین است که خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

وَ مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبيلاً [8]؛

«و هر كه در اين (دنيا) كور باشد در آخرت نیز كور و گمراه‌تر خواهد بود».

امام باقر‌ علیه السلام در بیان این آیه شریفه فرمود:

«مَنْ لَمْ يَدُلَّهُ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ دَوَرَانُ الْفَلَكِ وَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ الْآيَاتُ الْعَجِيبَاتُ عَلَى أَنَّ وَرَاءَ ذَلِكَ أَمْراً أَعْظَمَ مِنْهُ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا فَهُوَ عَمَّا لَمْ يُعَايِنْ أَعْمَى وَ أَضَلُّ»؛[9]

«آن کس که آفرینش آسمان‌ها و زمین و گذر شب و روز و چرخش فلک و خورشید ماه و نشانه‌های شگفت‌انگیز، او را بدان رهنمون نسازد که ورای این عالَم امری بزرگ‌تر از آن است، چنین کسی در آخرت کور است و گمراه‌تر؛ یعنی بدانچه (در این دنیا) ندیده، کور و گمراه‌تر است».

وقتی انسان به این گونه آیات و روایات توجه کند، می‌فهمد که اولین راه، آخرین راه، بهترین راه و سالم‌ترین راه این است که انسان از واضح‌ها به پیچیدگی‌ها و نهفته‌های عالم دست یابد.

مقدمه چهارم: دو گونه اطلاق علم در آیات و روایات

چهارمین مقدمه از مقدماتی که لازم است انسان بداند تا در مساله علم الله به نتیجه درستی برسد و در فهم اینکه هر خلقی چه اندازه می تواند به این علم الهی دست یابد به خطا نرود، این است که بحث علم در آیات کریمه قرآن و سخنان رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه‌ علیهم السلام دو گونه اطلاق دارد:

اطلاق اول: علم ذاتی

گونه اول، اطلاق لفظ علم بر ذات خداوند است که لفظ علم گفته می‌شود و علم ذاتی خداوند مقصود است که به اعتقاد بدیهی شیعه، عین ذات خداوند است و فقط در لفظ مختلف است؛ یکبار می‌گوییم الله، یکبار می‌گوییم علم، یکبار می‌گوییم ذات، یکبار می‌گوییم هو و امثال این کلمات. اینها همگی اشاره است به یک حقیقت ایمانی و یک اعتقاد راسخ دینی که انسان در آن به خداوند متعال ایمان می‌آورد و معترف می‌گردد.

استعمال صفات كمالي در حق خداوند و عدم استعمال صفات نقص و عیب

از آنجا که ما مأموریم خداوند را به صفات کمال بخوانیم و حق نداریم کلمات و صفاتی را به او اطلاق کنیم که در نزد ما معنای نقص و عیب و ضعف دارد، همچون جاهل و عاجز و غیره که معنای نقص و عیب و ضعف دارند، پس باید کلماتی را در حق خداوند ادا کنیم که گویای صفات کمالِ در ما باشد.

اطلاق کلمات کمالی به ذات و عدم اراده دوئیت

اما حقیقت آن چیزی که اطلاق می‌کنیم، صرف ذات خداوند متعال است و چیز دیگری نیست، نه دوئیتی است و نه خلقیتی؛ یعنی وقتی نسبت به ذات الهی می‌گوییم علم، یا می‌گوییم قدرت و یا می‌گوییم حیات، معنای دوئیت ندارد که علم غیر ذات باشد، یا قدرت غیر ذات باشد و یا حیات غیر ذات باشد؛ اگر دوئیت تحقق پیدا کند - که محال است در اینجا دوئیت محقق شود - مطلب دیگری پیش می‌آید که حقیقت این دوئیت و دوگانگی چیست؟ یعنی وقتی علم غیر ذات شد، ذات غیر علم شد، آن گاه این سؤال به میان می‌آید که پس این علم چیست؟ آیا حقیقت خلقی دارد یا حقیقت غیر خلقی دارد؟ اگر حقیقت خلقی داشته باشد و برای خداوند اثبات شود، تشبیه می‌شود و خداوند در حقیقت ذات خودش مثل و شبه پیدا می‌کند، اگر غیر خلقی باشد، تعدد قدما لازم می‌آید، دو اله و دو قدیم و دو ابدی و ازلی لازم می‌آید، که اینها مباحث توحیدی است.

خلاصه اطلاق اول

خلاصه مطلب این است: لفظ علم گاه بر معنایی اطلاق می‌شود که عین ذات خداوند متعال است که امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَبَّنَا وَ الْعِلْمُ‏ ذَاتُهُ‏ وَ لَا مَعْلُومَ وَ السَّمْعُ ذَاتُهُ وَ لَا مَسْمُوعَ وَ الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لَا مُبْصَرَ وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ لَا مَقْدُور»؛[10]

خداوند عز و جل از ازل پروردگار ما بود و علم ذاتش بود و معلومی نبود، و سمع ذاتش بود و شنیده‌شده‌ای نبود، و بصر ذاتش بود و دیده‌شده‌ای نبود، و قدرت ذاتش بود و مقدوری نبود».

این معنای علم هرگز مورد صحبت ما نیست و بر طبق اعتقاد بدیهی مکتب شیعه، مورد سخن هیچ گوینده‌ای قرار نخواهد گرفت.

اطلاق دوم: علم خلقی

گونه دوم آن است که لفظ علم‌الله بر آشکاری‌هایی اطلاق می‌شود که خداوند متعال برای توحید و وحدانیت و مقامات و حقایق توحید خود در عالم قرار داده است. علم در این اطلاق دوم، خلق خداوند متعال است و این علم است که ذو درجات و ذو مراتب است و این علم است که مجموعه عالم وجود را از اول تا آخر گرفته است و حقیقتی از حقایق عالم نیست مگر اینکه یا خود این علم است و یا اینکه مظهر، آیت، اسباب و وسیله آشکاری این علم است.

تقسیم‌بندی علم خلقی در آیات و روایات

همین علم است که در آیات و روایات به دو گونه تقسیم می‌شود؛ یعنی تقسیم می‌شود به علمی که مخفی است و به احدی داده نشده و احدی از آن اطلاع ندارد و به علمی که مبذول گشته و به بعضی انسان‌ها، به بعضی موجودات، به بعضی حقایق خلقیه، به بعضی کمتر و به بعضی بیشتر عنایت شده است.

تقسیم علم خلقی به مکفوف و مبذول در روایات ائمه‌ علیهم السلام

این تقسیم در روایات فراوان ائمه‌ علیهم السلام آمده است چنانکه امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ»؛[11]

«همانا خداوند را دو علم باشد: علمی که مکنون است و مخزون و جز او کسی آن را نداند و بدا از آن علم باشد؛ و (دیگر) علمی که آن را به ملائک و رسولان و انبیای خود آموخته که ما آن را می‌دانیم».

و امام باقر‌ علیه السلام فرمود:

«إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ مَكْفُوفٌ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْ‏ءٍ يَعْلَمُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَكْفُوفُ فَهُوَ الَّذِي عِنْدَهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ‏ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ»؛[12]

«همانا خداوند را دو علم باشد: علمی مبذول (بذل گشته) و علمی مکفوف (باز داشته)؛ نسبت به علم مبذول (که خداوند به خلق بذل فرموده)، هیچ چیز نباشد که ملائک و رسولان آن را بدانند مگر آن که ما بدان علم داریم، اما علم مکفوف آن است که نزد خداوند در امّ الکتاب است و چون بیرون آید نافذ گردد».

حروف اسم اعظم در روایت امیر مؤمنان‌ علیه السلام و بیان دو قسم علم خلقی

در موارد دیگر، از این علم به حروف اسم اعظم خداوند متعال تعبیر شده است که 73 حرف است و 72 حرف آن به خلق داده شده و یکی مخصوص خداوند است. چنانکه امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمود:

«إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ وَصِيِّ سُلَيْمَانَ‌ مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ حَرْفٌ وَاحِدٌ فَسَأَلَ اللَّهَ جَلَّ اسْمُهُ فَخَسَفَ لَهُ الْأَرْضَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ فَتَنَاوَلَهُ فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفِ الْعَيْنِ وَ عِنْدَنَا مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ دُونَ خَلْقِهِ»؛[13]

«نزد وصیّ سلیمان تنها یک حرف از اسم اعظم خداوند بود که از خداوند - که نامش جلیل است - درخواست کرد و خدا زمین میان او و تخت بلقیس را فرو داشت و در کمتر از چشم بر هم زدنی به تخت دسترسی یافت. حال آنکه هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خداوند در اختیار ماست و یک حرف در پیشگاه خدا و مخصوص او باشد و در خلقش نباشد».

و همین علم است که در برخی روایات آمده خداوند اسمائی دارد، یک اسم را مخصوص خود کرده و کسی به آن مطلع نشده و اسمائی را قرار داده که خلق به آن مطلع شدند.

بیان دو قسم علم خلقی در آیۀ الکرسی

و همین علم است که خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ‏ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاء ؛[14]

«آنچه در پيش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‏داند. و به چيزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى‏يابند».

این علم است که تقسیم‌بردار است و آن طرف مشیت و این طرف مشیت دارد که خداوند متعال می‌فرماید: لا يُحيطُونَ‏ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ . معنا ندارد بگوییم: «لا یحیطون بشیء من ذاته»؛ ذات خداوند «مِن» سرش در نمی‌آید؛ زیرا این «مِن» برای تبعیض است که در ادامه‌‌اش عبارت إلا بِما شَاءَ آمده است و ذات خداوند متعال تبعیض‌بردار نیست.

پس در عبارت شریفه لا يُحيطُونَ‏ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ ، هم شَیْءٍ و هم مِنْ عِلْمِهِ آمده و اینها نسبت به ذات خداوند معنا ندارد. آنجا لا يُحيطُونَ‏ بِهِ عِلْماً [15] است؛ در ذات خداوند فقط همین اندازه گفته می‌شود: لا يُحيطُونَ‏ بِهِ عِلْماً ، نه لا يُحيطُونَ‏ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ .

پس این علم دوم است که علمِ قبل مشیت و علمِ بعد مشیت دارد: آنچه قبل مشیت است مکفوف است، پیچیده است، مخفی است و احدی را بر آنجا اطلاعی نیست و آنچه بعد مشیت است و در حیطه مشیت خداوند متعال آمده، مبذول است و خداوند خلقی را آفریده که می‌توانند بدان اطلاع پیدا کنند و بلکه می‌توانند بر آن علم احاطه یابند.

خلاصه مقدمه چهارم و اهمیت آن

پس مسئله علم‌الله و استعمال کلمه علم در باره خداوند متعال در آیات و روایات دو گونه اطلاق دارد: یک علم به معنای ذات خداوند است که در مکتب تشیع سخنی در آن نیست؛ و دیگری علم فعلی و علم اشراقی خداوند است و همان علمی است که خداوند در عالم قرار داده، مکفوف و مبذول قرار داده و به شکل‌های گوناگون در سخنان ائمه‌ علیهم السلام وارد شده. این مطلب در مسائل مقامات توحیدی و مظاهر توحیدی و علم توحیدی که انسان‌ها و انبیای الهی و ائمه دارا می‌شوند بسیار بزرگ است.

مقدمه پنجم: علم عین نور است و در ذاتش خفا و پیچیدگی ندارد

مقدمه پنجم این است که علم، نور خداوند متعال است و پیچیدگی و خفا و پنهانی برای آن در عالَم معنا ندارد؛ چون علم نور است و معنا ندارد که نور، خودش پیچیده و پنهان باشد؛ یعنی معنا ندارد که ذات نور ذاتِ حجاب باشد، مانع باشد، کور‌کننده باشد، جهل‌آور باشد... هیچ‌یک از اینها معنا ندارد؛ زیرا به بداهت شریعت اسلام و قرآن کریم و به بداهت همه اهل عقول، علم نور است و چون نور است، پس به ذاتش خفا و پنهانی و عدم آشکاری برایش در عالَم معنا ندارد.

این علم، همان علمی است که عرض کردیم علم اشراقی و علم فعلی خداوند است نه ذات خداوند که سخنی در آن نداریم؛ پس آن علم فعلی و اشراقی و اعطایی که خداوند در عالَم قرار داده، نور محض الهیه است و از همین روست که خداوند متعال قرآن کریم را، که علم محض است، نور محض نامیده و از همین روست که خداوند در بعضی آیات قرآن امیر مؤمنان‌ علیه السلام را نور نامیده و از همین روست که امام باقر‌ علیه السلام در تفسیر آیه فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا ؛[16] «پس به خدا ایمان آرید و به رسولش و به نوری که فرو فرستادیم» به ابوخالد کابلی فرمود:

«يَا أَبَا خَالِدٍ! النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ‌6 إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ.

وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ»؛[17]

«ای ابوخالد! به خدا قسم كه مراد از نور، امامان از آل محمد: تا روز قیامت باشند و به خدا قسم که آنان همان نور خدا هستند که نازل فرموده و به خدا قسم که آنان همان نور خدا در آسمان‌ها و زمین‌اند.

به خدا سوگند ای ابوخالد كه نور امام در دل‌های مؤمنان از نور خورشید تابان در وسط آسمان روشن‌تر است و به خدا قسم آنان دل‌های مؤمنان را روشن کنند و خداوند عز و جل نور ایشان را از آنان که بخواهد پوشیده دارد تا قلب‌هایشان تاریک گردد».

برای همین، امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللّه يُفْهِمْكَ»؛[18]

«علم به یادگیری نیست؛ همانا علم نوری است که در قلب آنکه خداوند تبارک و تعالی بخواهد هدایتش کند واقع می‌شود. پس اگر علم می‌خواهی اول در نفس خود حقیقت عبودیت را بطلب و علم را با عمل کردن به آن طالب شو و از خدا طلب فهم کن تا تو را بفهماند».

پس وقتی علم نور شد، اصلا خفا و پنهانی برای آن معنا ندارد؛ یعنی در ذات و صفات انسان‌ها برای انسان‌ها هر اندازه که خود را در آنان نشان داده، هویدا و آشکار است؛ زیرا انسان‌های لایق و مستعد همانند آینه‌اند و نور همانند صورت در آینه که هر قدر آینه صافی و لطیف و مستقیم و بی‌اعوجاج باشد، صورت در آن جلوه می‌کند؛ همین‌گونه‌اند انسان‌های لایق مستعد.

پس مقدمه پنجم این است که علم نور الهی است و از آنجا که حقیقت نور این است که «ظَاهِرٌ لِنَفسِهِ مُظهِرٌ لِغَيرِهِ؛ آشکار برای خود و آشکارکننده برای غیر خود» است، پس خواه‌ناخواه برای علم، پیچیدگی و پنهانی و خفا معنا ندارد؛ بلکه خفا و پنهانی همیشه برای جهل است و این مطلب مقدمه ششم از مقدمات بحث ماست.

مقدمه ششم: جهل عین تاریکی و ظلمت و حجاب است

مقدمه ششم این است که جهل عین تاریکی، ظلمت، حجاب و مانعیت است، نه خودش را نشان می‌دهد و نه غیر را، هم حاجب خودش است و هم حاجب غیر.

بیان مقدمه پنجم و ششم در حدیث عقل

امام صادق‌ علیه السلام در حدیث شریف خلقت عقل فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ ‏عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِي. ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَكْبَرْتَ فَلَعَنَهُ. ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ: يَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِي بِهِ فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ. فَقَالَ: نَعَمْ فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي. قَالَ: قَدْ رَضِيتُ. فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِينَ الْجُنْدَ الْخَيْرُ وَ هُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ وَ الْإِيمَانُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَ وَ التَّصْدِيقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ وَ الرَّجَاءُ وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ وَ الْعَدْلُ وَ ضِدَّهُ الْجَوْرَ وَ الرِّضَا وَ ضِدَّهُ السُّخْطَ وَ الشُّكْرُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَانَ وَ الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الْيَأْسَ وَ التَّوَكُّلُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الرَّأْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَةَ وَ الرَّحْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْغَضَبَ وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ وَ الْعِفَّةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّكَ وَ الزُّهْدُ وَ ضِدَّهُ الرَّغْبَةَ وَ الرِّفْقُ‏ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ وَ الرَّهْبَةُ وَ ضِدَّهُ الْجُرْأَةَ وَ التَّوَاضُعُ وَ ضِدَّهُ الْكِبْرَ وَ التُّؤَدَةُ وَ ضِدَّهَا التَّسَرُّعَ وَ الْحِلْمُ وَ ضِدَّهَا السَّفَهَ وَ الصَّمْتُ‏ وَ ضِدَّهُ الْهَذَرَ وَ الِاسْتِسْلَامُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِكْبَارَ وَ التَّسْلِيمُ وَ ضِدَّهُ الشَّكَّ وَ الصَّبْرُ وَ ضِدَّهُ الْجَزَعَ وَ الصَّفْحُ وَ ضِدَّهُ الِانْتِقَامَ وَ الْغِنَى وَ ضِدَّهُ الْفَقْرَ وَ التَّذَكُّرُ وَ ضِدَّهُ السَّهْوَ وَ الْحِفْظُ وَ ضِدَّهُ النِّسْيَانَ وَ التَّعَطُّفُ وَ ضِدَّهُ الْقَطِيعَةَ وَ الْقُنُوعُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الْمُؤَاسَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمَنْعَ وَ الْمَوَدَّةُ وَ ضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ وَ الْوَفَاءُ وَ ضِدَّهُ الْغَدْرَ وَ الطَّاعَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَعْصِيَةَ وَ الْخُضُوعُ وَ ضِدَّهُ التَّطَاوُلَ‏ وَ السَّلَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ وَ الْحُبُّ وَ ضِدَّهُ الْبُغْضَ وَ الصِّدْقُ وَ ضِدَّهُ الْكَذِبَ وَ الْحَقُّ وَ ضِدَّهُ الْبَاطِلَ وَ الْأَمَانَةُ وَ ضِدَّهَا الْخِيَانَةَ وَ الْإِخْلَاصُ وَ ضِدَّهُ الشَّوْبَ وَ الشَّهَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَادَةَ وَ الْفَهْمُ‏ وَ ضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِنْكَارَ وَ الْمُدَارَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمُكَاشَفَةَ وَ سَلَامَةُ الْغَيْبِ وَ ضِدَّهَا الْمُمَاكَرَةَ وَ الْكِتْمَانُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْشَاءَ وَ الصَّلَاةُ وَ ضِدَّهَا الْإِضَاعَةَ وَ الصَّوْمُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْطَارَ وَ الْجِهَادُ وَ ضِدَّهُ النُّكُولَ وَ الْحَجُّ وَ ضِدَّهُ نَبْذَ الْمِيثَاقِ وَ صَوْنُ الْحَدِيثِ وَ ضِدَّهُ النَّمِيمَةَ وَ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ وَ ضِدَّهُ الْعُقُوقَ وَ الْحَقِيقَةُ وَ ضِدَّهَا الرِّيَاءَ وَ الْمَعْرُوفُ وَ ضِدَّهُ الْمُنْكَرَ وَ السَّتْرُ وَ ضِدَّهُ التَّبَرُّجَ‏ وَ التَّقِيَّةُ وَ ضِدَّهَا الْإِذَاعَةَ وَ الْإِنْصَافُ وَ ضِدَّهُ الْحَمِيَّةَ وَ التَّهْيِئَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَغْيَ وَ النَّظَافَةُ وَ ضِدَّهَا الْقَذَرَ وَ الْحَيَاءُ وَ ضِدَّهَا الْجَلَعَ وَ الْقَصْدُ وَ ضِدَّهُ الْعُدْوَانَ وَ الرَّاحَةُ وَ ضِدَّهَا التَّعَبَ وَ السُّهُولَةُ وَ ضِدَّهَا الصُّعُوبَةَ وَ الْبَرَكَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَحْقَ‏ وَ الْعَافِيَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ وَ الْقَوَامُ‏ وَ ضِدَّهُ الْمُكَاثَرَةَ وَ الْحِكْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوَاءَ وَ الْوَقَارُ وَ ضِدَّهُ الْخِفَّةَ وَ السَّعَادَةُ وَ ضِدَّهَا الشَّقَاوَةَ وَ التَّوْبَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِصْرَارَ وَ الِاسْتِغْفَارُ وَ ضِدَّهُ الِاغْتِرَارَ وَ الْمُحَافَظَةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَاوُنَ وَ الدُّعَاءُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِنْكَافَ وَ النَّشَاطُ وَ ضِدَّهُ الْكَسَلَ وَ الْفَرَحُ وَ ضِدَّهُ الْحَزَنَ وَ الْأُلْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْفُرْقَةَ وَ السَّخَاءُ وَ ضِدَّهُ الْبُخْلَ فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِنَّمَا يُدْرَكُ ذَلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ بِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ»؛[19]

«خداى عز و جل عقل را که اولین مخلوق از روحانیان است از نور خويش و از طرف راست عرش آفريد پس بدو فرمود روی گردان و او روی گرداند، سپس فرمود روی آور و او روی آورد. پس خداى تبارك و تعالى فرمود: تو را به عظمت آفریدم و بر تمام آفريدگانم شرافت بخشيدم. سپس جهل را تاريك و از درياى شور و تلخ آفريد پس بدو فرمود روی گردان و او روی گرداند، سپس فرمود روی آور که او روی نیاورد. پس به او فرمود: گردن‏كشى كردى؟ و او را از رحمت خود دور ساخت. سپس براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داد. چون جهل مكرمت و عطاء خدا را نسبت به عقل ديد دشمنى او را در دل گرفت و عرض كرد: پروردگارا اين هم مخلوقى است مانند من. او را آفريدى و گرامي‌اش داشتى و تقويتش نمودى و من ضد او هستم و براو توانایى ندارم؛ پس به من هم لشکر عطا كن چنانکه به او عطا فرمودی. فرمود: بلى مي‌دهم ولى اگر بعد از آن نافرمانى كردى تو را و لشكر تو را از رحمت خود بيرون مي‌كنم. عرض كرد: راضی شدم. پس هفتاد و پنج لشكر بدو عطا كرد. خیر جزء آن هفتاد و پنج لشكرى بود كه خداوند به عقل عنايت كرد که او وزیر عقل است و ضد آن را شر قرار داد که وزیر جهل است؛ و (دیگری) ايمان و ضد آن كفر است؛ و تصديق حق و ضد آن انكار حق؛ و اميدوارى و ضد آن نوميدى؛ و دادگرى و ضد آن ستم؛ و خشنودى و ضد آن قهر و خشم؛ و سپاسگزارى و ضد آن ناسپاسى؛ و چشم داشت رحمت خدا و ضد آن يأس از رحمتش؛ و توكل و اعتماد بخدا و ضد آن حرص و آز؛ و نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛ و مهربانى و ضد آن كينه‏توزى؛ و دانش و فهم و ضد آن نادانى؛ و شعور و ضد آن حماقت؛ و پاكدامنى و ضد آن بى‏باكى و رسوائى؛ و پارسائى و ضد آن دنياپرستى؛ و خوشرفتارى و ضد آن بدرفتارى؛ و پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ و فروتنى و ضد آن خودپسندى؛ و آرامى و ضد آن شتابزدگى؛ و خردمندى و ضد آن بيخردى؛ و خاموشى و ضد آن پرگوئى؛ و رام بودن و ضد آن گردنكشى؛ و تسليم حق شدن و ضد آن ترديد كردن؛ و شكيبائى و ضد آن بيتابى؛ و چشم‏پوشى و ضد آن انتقام‏جوئى؛ و بى‏نيازى و ضد آن نيازمندى؛ و بياد داشتن و ضد آن بى‏خبر بودن؛ و در خاطر نگه‏داشتن و ضد آن فراموشى؛ و مهرورزى و ضد آن دورى و كناره‏گيرى؛ و قناعت و ضد آن حرص و آز؛ و تشريك مساعى و ضد آن دريغ و خوددارى؛ و دوستى و ضد آن دشمنى؛ و پيمان دارى و ضد آن پيمان‏شكنى؛ و فرمانبرى و ضد آن نافرمانى؛ سرفرودى و ضد آن بلندى جستن؛ و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛ و دوستى و ضد آن تنفر و انزجار؛ و راستگوئى و ضد آن دروغگوئى؛ و حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛ و امانت و ضد آن خيانت؛ و پاكدلى و ضد آن ناپاكدلى؛ و چالاكى و ضد آن سستى؛ و زيركى و ضد آن كودنى؛ و شناسائى و ضد آن ناشناسائى؛ و مدارا و رازدارى و ضد آن راز فاش كردن؛ و يك روئى و ضد آن دغلى؛ و پرده‏پوشى و ضد آن فاش كردن؛ و نمازگزاردن و ضد آن تباه كردن نماز؛ و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ و جهاد كردن و ضد آن فرار از جهاد؛ و حج گزاردن و ضد آن پيمان حج شكستن و سخن نگهدارى و ضد آن سخن چينى؛ و نيكى بپدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛ و با حقيقت بودن و ضد آن رياكارى؛ و نيكى و شايستگى و ضد آن زشتى و ناشايستگى؛ و خودپوشى و ضد آن خود آرائى؛ و تقيه و ضد آن بى‏پروائى؛ و انصاف و ضد آن جانبدارى باطل؛ و خودآرائى براى شوهر و ضد آن زنادادن؛ و پاكيزگى و ضد آن پليدى؛ و حيا و آزرم و ضد آن بى‏حيائى؛ و ميانه روى و ضد آن تجاوز از حد؛ و آسودگى و ضد آن خود را برنج انداختن؛ و آسان‏گيرى و ضد آن سخت‏گيرى؛ و بركت داشتن و ضد آن بى‏بركتى؛ و تندرستى و ضد آن گرفتارى؛ و اعتدال و ضد آن افزون‏طلبى؛ و موافقت با حق و ضد آن پيروى از هوس؛ و سنگينى و متانت و ضد آن سبكى و جلفى؛ و سعادت و ضد آن شقاوت؛ و توبه و ضد آن اصرار بر گناه؛ و طلب آمرزش و ضد آن بيهوده طمع بستن؛ و دقت و مراقبت و ضد آن سهل انگارى؛ دعا كردن و ضد آن سرباز زدن؛ و خرمى و شادابى و ضد آن سستى و كسالت؛ و خوشدلى و ضد آن اندوهگينى؛ مأنوس شدن و ضد آن كناره گرفتن؛ و سخاوت و ضد آن بخيل بودن.

پس تمام اين صفات که از لشکرهای عقل‌اند جمع نشوند جز در پيغمبر یا جانشين او و یا مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده باشد؛ اما دوستان ديگر ما هرکدام برخى از اينها را دارند تا به تدریج کمال یابند و از لشكريان جهل پاك شوند که آنگاه در مقام اعلى با انبیا و جانشینان ایشان همراه شوند و اين تنها با شناختن عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش حاصل می‌شود. خدا ما و شما را به فرمانبرى و کسب رضایتش موفق دارد».


این عقل که در حدیث شریف بیان شده، همان علم الله نخست است که در عالَم آشکار شده، چون در جای دیگر آمده که این دو باید با یکدیگر عینیت پیدا کنند. از این رو، آن علمی که در حدیث شریف در لشکریان عقل شمرده شده، یکی از جهت‌ها و صفت‌های خاص این علم اولی است که همان عقل باشد؛ زیرا در موارد فراوان شریعت مقدس اسلام وارد شده که به علم است که خداوند اطاعت می‌شود و به علم است که معصیت‌ می‌شود و امر و نهی و ثواب و عقاب همگی به علم است و هیچ‌یک از این امور معنا ندارد که به جهل باشد. از این رو در همین حدیث شریف، حضرت فرمود:

«ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَكْبَرْتَ فَلَعَنَهُ»؛[20]

«سپس جهل را تاريك و از درياى شور و تلخ آفريد پس بدو فرمود روی گردان و او روی گرداند، سپس فرمود روی آور که او روی نیاورد. پس به او فرمود گردن‏كشى كردى! و او را از رحمت خود دور ساخت».

پس جهل مساوی است با تاریکی، مانعیت، حجاب و... نه خودش را نشان می‌دهد و نه غیر را، هم حاجب خودش است و هم حاجب غیر؛ هر چهار صفت را خودش در خودش داراست: نشان ندادن خود و نشان ندادن دیگران و همچنین حاجب خود بودن و حاجب دیگران بودن.

بيان مقدمه پنجم و ششم در حدیث «أَنْتَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ»

علم نور محض است و حجاب برای آن معنا ندارد و این همان است که در دعای شریف آمده است:

«أَنْتَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ‏ يَحْجُبَهُمُ‏ الْأَعْمَالُ السَّيِّئَةُ دُونَك‏»؛[21]

«تو از خلقت محتجب نمی‌گردی مگر آنکه کارهای سوء، آنان را از تو محجوب دارد».

این مضمون در احادیث شریفه ائمه‌ علیهم السلام به شکل‌های گوناگون وارد شده است؛ در این فراز شریف به خداوند عرض می‌کنیم که تو از خلقت محتجب نمی‌شوی؛ این عبارت «محتجب نمی‌شوی» در شأن ذات خداوند نیست؛ چه آنکه در اعتقاد مکتب تشیع، ذات خداوند بیرون از آن است که از حجاب و لا حجاب آن سخن به میان آید؛ بلکه مقصود از این عبارت، آن حقیقت و آن جایگاهی است که امام فرمود «وَ هُوَ الْمُحْتَجِبُ وَ نَحْنُ حُجُبُهُ؛[22] اوست حجاب گرفته و ما هستیم حجاب‌های او».

پس علم عین واضحی، عین روشنی و عین آشکاری و نور الهی است که خفا در آن معنا ندارد و در برابر آن، جهل عین حجاب و عین مانعیت است و عبارت است از عدم ظهور خود و مانع بودن برای ظهور دیگری.

مقدمه هفتم: ضرورت مظاهر و اسباب و آلات برای آشکاری نور

اسباب خلقی، عامل جدایی میان آشکاری‌ها و پنهانی‌ها

همه پنهانی‌ها و آشکاری‌ها و تفاوت یافتن میان آن دو مربوط به بیرون است، مربوط به مدارج و مراتب خلق است. هر رتبه‌ای از مراتب خلق که حجاب کمتری در خود داشته باشد، علم برایش بیشتر آشکار است؛ یعنی هر خلقی از مخلوقات خداوند که در خود کمتر اسباب جهل داشته باشد، علم برایش بیشتر آشکار است و هر خلقی که برای خود اسباب جهل بیشتری داشته باشد، محجوبیت علم برایش بیشتر است.

جایگاه مظاهر در آشکاری و پنهانی بیرونی علم

به عبارت دیگر می‌توان گفت: هر خلقی اسباب علم را در خود بیشتر داشته باشد، علم بیشتر برایش آشکار خواهد شد و هر خلقی اسباب علم را کمتر داشته باشد، علم کمتر برایش آشکار خواهد شد؛ زیرا با اینکه علم «ظَاهِرٌ لِنَفسِهِ مُظهِرٌ لِغَيرِهِ» است، ولی این صفتِ ذاتی علم است و غیر صفتِ ظهور بیرونی. صفت ظهور بیرونی به مَظهَر احتیاج دارد. می‌بینید که در عالم ظاهر بیرونی نیز همین‌گونه است؛ همین نور ظاهری مادی، خودش «ظَاهِرٌ لِنَفسِهِ مُظهِرٌ لِغَيرِهِ» است ولی مَظهَر احتیاج دارد، اگر مظهَری نداشته باشد که در آن آشکار شود، انسان هرگز در عالَم به نور نمی‌رسد، زیرا خودش مظهَر است و عین نور نیست و از آنجا که مظهَر است، پس همجنس مظهَر است و چون همجنس مظهَر است، چنان است که آقا امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمود: «إِنَّمَا تَحُدُّ الْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا وَ تُشِيرُ الْآلَاتُ إِلَى نَظَائِرِهَا»؛[23] یعنی هر وسیله درکی، تنها خودش را می‌تواند کامل بشناسد و می‌تواند به همانندهای خود اشاره کند.

لزوم همجنسی با مظاهر برای درک علم

پس هر مخلوقی همجنس خودش را می‌تواند بیابد و اگر علم در همجنس او خود را نشان داد، او نیز بر آن علم اطلاع می‌یابد؛ اما اگر علم در مظهَری باشد که همجنس او و همجنس مَدرَک او نباشد، از آنجا که آن مظهَر را نمی‌تواند درک کند، در نتیجه علم را نیز نمی‌تواند درک کند.

به تعبیر روشن‌تر باید این‌گونه گفت: علم «ظَاهِرٌ لِنَفسِهِ في نَفسِهِ مِن نَفسِهِ» است؛ یعنی آشکار است برای خود در خود و از خود. اما برای غیر «ظَاهِرٌ لِغَيرِهِ في غَيرِهِ بِغَيرِهِ و مُظهِرٌ لِغَيرِهِ في غَيرِهِ بِغَيرِهِ» است، یعنی آشکار است برای غیر در غیر و به غیر و همچنین آشکارکننده است برای غیر در غیر و به غیر؛ همیشه ظهورش برای غیر، در غیر و از غیر و به غیر است و همچنین ظهورش برای دیگرانِ آن غیر، در غیر و از غیر و به غیر است.

مظهریت تمام خلایق برای علم خداوند

برای همین است که علم خداوند متعال سر تا سر عالَم امکان را گرفته و معنا ندارد که در ذره‌ای از ذرات عالَم، علم الهی و توحید الهی نباشد. به همین دلیل است که بعضی بزرگواران فرموده‌اند: همه حقایق توحیدی که خداوند متعال در مشیت خود قرار داده، در یک سنگریزه نیز هست.

بیان مظهریت خلایق در آیات قرآن کریم

این همان است که خداوند متعال در قرآن فرموده:

وَ فِي‏ الْأَرْضِ‏ آياتٌ‏ لِلْمُوقِنينَ * وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ‏ أَ فَلا تُبْصِرُونَ ؛[24]

«و در زمين براى اهل يقين نشانه‏هايى است، و در خود شما؛ مگر نمى‏بينيد؟»

برای اهل یقین آیاتی است؛ این آیات چه آیاتی است؟ قطعاً آیات علم خداوند است؛ آیات تعریف الهی است که در قرآن فرموده:

سَنُريهِمْ‏ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ ؛[25]

«به زودى نشانه‏هاى خود را در افق‌ها و در دل‌هايشان بديشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد كه او خود حقّ است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟».

به آنها نشان می‌دهیم اما خود آنها کورند، نمی‌بینند؛ زیرا این علم و این آیات را باید در مظاهر ببینند. برای همین فرموده: فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ : آفاق و انفس مَظهَر هستند، وَ فِي‏ الْأَرْضِ‏ آياتٌ : ارض مظهَر است، وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ‏ : نفس مظهَر است. آن آیات در این مظاهر آشکار می‌شوند و هرکس که بر این مظاهر اطلاع یابد و آن وسیله درک و قوه فهم همجنس این مظاهر را داشته باشد تا بتواند این مظاهر را بیابد و ببیند و درک کند، آن‌گاه می‌تواند آن علمی را که در این مظاهر قرار داده شده درک کند؛ اما اگر قوه درک آن مظهَر را نداشته باشد، هیچ‌گاه علم و آیتی که خداوند در آن مظهَر قرار داده را نمی‌تواند درک کند و بیابد. پس علم همیشه «ظَاهِرٌ لِنَفسِهِ مُظهِرٌ لِغَيرِهِ» است و حقیقت ذاتی آن این است، اما نسبت به ظهور بیرونی باید بگوییم: «ظَاهِرٌ لِغَيرِهِ في غَيرِهِ بِغَيرِهِ و مُظهِرٌ لِغَيرِهِ في غَيرِهِ بِغَيرِهِ».

مظهریت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برای خود آن حضرت

یعنی اگر رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌خواهد این علمی را که «ظَاهِرٌ لِنَفسِهِ بِنَفسِهِ وَ مُظهِرٌ لِغَيرِهِ» است را بیابد، باید ذاتیّت خودش را بیابد، باید به نفس خود معرفت یابد؛ چنانکه خود آن حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

«مَنْ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّهُ»؛[26]

«هر که نفس خود را بشناسد پروردگار خود را شناخته».

باید خودش‌ را بیابد و از آنجا که خداوند خود آن حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را مظهَر علم قرار داده و علم خود را در حقیقت ایشان انداخته و از حقیقت آن حضرت برای ماسِوا آشکار کرده، پس چون رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خودش را ببیند و به خودش معرفت یابد، به علم خداوند پی می‌برد؛ زیرا خود آن حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَظهَر کامل علم خداوند است بدون هیچ گونه خفاکاری و خودنمایی و علم‌پوشی؛ پس وقتی آن حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به خودش نگاه می‌کند، به مظهر اتمِّ اکملِ اعلای خداوند نگاه می‌کند و خداوند علم خود را در این مَظهرِ اتمّ اکملِ اعلی، واضح و آشکار فرموده و رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به واسطه عرفانش به خودش، به علم خدا و عرفان خدا می‌رسد.

مظهریت نفس و تفاوت انسان‌ها در معرفت آن

از این رو خداوند متعال فرموده: وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ‏ أَ فَلا تُبْصِرُونَ ؛ یعنی شما باید به نفس خود بصیرت یابید. اگر به نفس خود بصیرت یافتید، به مَظهر بصیرت یافته‌اید و خداوند هم آن آیاتش را، علمش را، عرفانش را، توحیدش را، در این مظهَر قرار داده و آشکار کرده که خود شما هستید.

ولی شما مختلفید: بعضی اینچنین هستید: نَسُوا اللَّهَ‏ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ؛[27] «خدا را فراموش كردند و او آنان را دچار خودفراموشى كرد» و خود را حجاب خود قرار داده‌اید. اما برخی خدا را فراموش نکرده‌اند، بلکه مصداق فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُم ؛[28] «پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم» هستند؛ خدا را ذکر کردند، خدا هم ذکر خود آنها را برای خود آنها آشکار کرده و ذکر خودش را در خود آنها قرار داده که فرموده: أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ‏ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ؛[29] «آگاه باش كه با ياد خدا دل‌ها آرامش مى‏يابد»، در نتیجه اینها صاحبان علم می‌شوند.

رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اول مظهر علم الهی برای خود و دیگر خلایق

پس خداوند متعال علم خود را - علم به معنای اعم که تمام حقایق توحیدی و تمام آثار و شؤونات توحیدی الهی را شامل شود - برای رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در رسول‌الله و به خود رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آشکار فرموده؛ یعنی علم الهی «ظَاهِرٌ لِغَيرِهِ في غَيرِهِ بِغَيرِهِ» گشته. سپس خداوند متعال این علم را به وسیله رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در عالَم آشکار کرده، پس «مُظهِرٌ لِغَيرِهِ في غَيرِهِ بِغَيرِهِ» محقق شده؛ رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را در عالَم به این علم آشکار کرده، به رسالت آشکار کرده، تا هر کس به آن حضرت توجه کند، کوچکترین توجهی کند و کوچکترین بصیرتی پیدا کند، به رسالت حضرتش عرفان می‌یابد؛ یعنی به نورانی بودن، عرفانی بودن، خیر و درستی و صفا و وفا بودن و عین حقیقت و سعادت بودن رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم پی می برد.

پس علم ظاهر است برای رسول‌الله، در رسول‌الله و به رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و همچنین مُظهِر است این رسول‌الله را برای غیر رسول‌الله، در غیر رسول‌الله و به غیر رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم.

راه آشکاری علم برای خلایق به واسطه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

وقتی رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برای غیر رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آشکار شد، وقتی این مَظهَر برای غیر آشکار شد، وقتی دیگران به رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نگاه کردند، وقتی به رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عرفان یافتند، وقتی به مَظهر علم عرفان یافتند، آن‌گاه در این مَظهَر علم می‌بینند و خداوند علم خود را از این مَظهَر برای دیگران آشکار می‌کند. همچنان که خورشید به یک آینه می‌تابد و آن آینه مَظهَرِ خورشیدنما می‌شود؛ آن آینه چون خودش را لطیف و صافی کرده، «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه» در او محقق گشته که خورشید توحید الهی در او تابیده و سراسر وجودش را فرا گرفته؛ از این رو وقتی خودش به خودش نگاه می‌کند، همه صفات خورشیدی و انوار خورشیدی و کمالات خورشیدی را در خودش می‌بیند و خودش را در خودش نمی‌بیند. چون این‌گونه شد، خورشید برای غیر این آینه به واسطه این آینه آشکار می‌شود. وقتی دیگران به این آینه نگاه می‌کنند، اولاً باید به این آینه عرفان یابند که این آینه سنگ سیاه نیست، بلکه مَظهریّت کامل خورشید است و عین صدق و صفا و سعادت و خیر و درستی؛ یعنی عین وسیله رسیدن به کمالات انوار خورشیدی است. سپس در این آینه خورشید می‌بینید و کمالات خورشید و انوار خورشید می‌بینند. آقا رسول‌لله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به مانند همین آینه است. پس علم «ظَاهِرٌ لِنَفسِهِ مُظهِرٌ لِغَيرِهِ» است، اما نه به آن گونه که بدون هیچ مقدمات، بدون هیچ مَظهَر و بدون هیچ وسیله و مدرک و آلت و آینه بیرونی، خودش پیش خودش در خودش برای دیگران آشکار باشد.

خلاصه مقدمه هفتم

پس مقدمه هفتم عبارت است از این که علم خودش آشکار است، «ظَاهِرٌ لِنَفسِهِ مُظهِرٌ لِغَيرِهِ» است، اما در عین حال، حتماً باید مظاهر و اسباب و آلات در بیرون باشند تا به آن مظاهر و اسباب و آلات، علم برای دیگران آشکار و واضح و روشن شود.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. (51) الذاریات: 20ـ21.

[2]. (41) فصلت: 53.

[3]. (43) الزخرف: 46ـ49.

[4]. الكافي، ج‏1، ص169ـ171.

[5]. التوحيد (للصدوق)، ص438.

[6]. (17) الإسراء: 72.

[7]. التوحيد (للصدوق)، ص438.

[8]. (17) الاسراء: 72.

[9]. التوحيد (للصدوق)، ص456.

[10]. الكافي، ج‏1، ص107.

[11]. الكافي، ج‏1، ص147.

[12]. بصائر الدرجات، ص109.

[13]. خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، ص47.

[14]. (2) البقرۀ: 255.

[15]. (20) طه: 110.

[16]. (64) التغابن: 8.

[17]. الكافي، ج‏1، ص194.

[18]. بحار الأنوار، ج‏1، ص224.

[19]. الكافي، ج‏1، ص21ـ23.

[20]. الكافي، ج‏1، ص21.

[21]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص385.

[22]. الهداية الكبرى، ص435.

[23]. نهج البلاغة، خطبه 186، ص273.

[24]. (51) الذاریات: 20ـ21.

[25]. (41) فصلت: 53.

[26]. مصباح الشريعة، ص13.

[27]. (59) الحشر: 19.

[28]. (2) البقرۀ: 152.

[29]. (13) الرعد: 28.