علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 16
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 16
شؤونی دیگر از علم امیرالمؤمنین علیه السلام
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
مرور و تکملهای بر مباحث گذشته
جهات سهگانه در مجموعه روایات اعلمیت امیر مؤمنان علیه السلام
مسئله اعلمیت اهلبیت علیهم السلام را در چند مورد از شؤون علم آن بزرگواران ذکر کردیم و از میان روایات گوناگون آن، مواردی که مشابهت زیادی داشت را رها کردیم و روایاتی که مشابهت کمتری داشت را ذکر نمودیم و آن را توضیح کوتاهی دادیم.
یک مطلب مهم و بسیار بزرگ این است که انسان مجموعه این روایات را جمع کند و با یکدیگر بسنجد؛ یعنی مجموعه روایاتی که نسبت به اعلم بودن آقا امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده با متعلقاتش سنجیده شود؛ چه از زبان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد، چه از خود امیرالمؤمنین علیه السلام و چه از صحابه و تابعین و کسانی که قولشان پیش مخالفان ولایت صاحب ارزش است.
این روایات سه جهت دارد: یکی جهت فاضل است که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و اهلبیت علیهم السلام هستند؛ دوم، جهت مضاف الیه «أعلم» یا همان مفضول است که عبارت است از «امت»، «امتی»، «ناس» و امثال آن؛ سوم، جهت آنچه حضرت در آن اعلم هستند که موارد متعددی در روایات آمده از جمله: علم، فقه، حکم، حلم، قضاء، علم به سنت، کتاب خدا، توحید خدا، اسم خداوند متعال و امثال آن. طرف اول، طرف فاضل است که مشخص است که امیرالمؤمنین علیه السلام و اهلبیت علیهم السلام هستند، اما دو جهت دیگر با الفاظ گوناگونی در منابع مخالفان ولایت وارد شده که اگر انسان آنها را جمع کند و با یکدیگر بسنجد، میبیند که فضیلتی بسیار عظیم و علومی بینهایت و عظیم و الهی برای اهلبیت علیهم السلام ثابت میشود.
محوریت امیرالمؤمنین علیه السلام در سخنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در فضیلت اهلبیت علیهم السلام
عمده این روایات در شأن آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ چون در زمان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، امیر المؤمنین علیه السلام بیش از دیگر اهلبیت علیهم السلام مطرح بودند و در مقابل دیگر کسانی بودند که در برابر حضرت بودند و کوشش میکردند خود و امثال خود را بزرگ کنند.
همچنانکه میبینید در موارد متعددی وارد شده که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مطلبی مبهم را بیان میفرماید، خلیفه اول میگوید آیا من هستم؟ حضرت میفرماید نه، خلیفه دوم میگوید من هستم؟ حضرت میفرماید نه، یا عایشه میگوید آیا پدر من است؟ حضرت نفی میکند؛ و امثال این موارد که دیگران میخواستند خود و یا همتایان و همراهان خود را به میان آورند و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نفی میکردند و سپس آن را برای امیرالمؤمنین علیه السلام اثبات میفرمودند. اگرچه در طول تاریخ و در اثر تحریف و ممانعت و جلوگیری و کشتار و امثال آن، مقدار کمی از این وقایع باقی مانده، ولی باز اگر انسان بگردد، موارد زیادی از این دست روایات پیدا میکند. نمونهاش حدیث ابوسعید خدری است که میگوید:
«كُنَّا جُلُوساً فِي الْمَسْجِدِ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ فَجَلَسَ إِلَيْنَا وَ لَكَأَنَّ عَلَى رُؤُسِنَا الطَّيْرَ، لَا يَتَكَلَّمُ أَحَدٌ مِنَّا، فَقَالَ: إِنَّ مِنْكُمْ رَجُلًا يُقَاتِلُ النَّاسَ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ كَمَا قُوتِلْتُمْ عَلَى تَنْزِيلِهِ. فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ: أَنَا هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا، فَقَامَ عُمَرُ فَقَالَ: أَنَا هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا، وَ لَكِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ فِي الْحُجْرَةِ. فَخَرَجَ عَلَيْنَا عَلِيٌّ وَ مَعَهُ نَعْلُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ يُصْلِحُ مِنْهَا»؛[1]
«در مسجد نشسته بودیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از خانه بیرون آمدند و نزد ما نشستند و ما همگی بیحرکت نشسته بودیم و هیچیک از ما سخن نمیگفت، پس حضرت فرمود: براستی از شما مردی است که با مردم بر تأویل قرآن میجنگد، چنانکه با شما بر تنزیلش جنگیدند. ابوبکر برخاست و گفت: آن مرد منم ای رسول خدا؟! فرمود: نه. پس عمر برخاست و گفت: منم ای رسول خدا؟! فرمود: نه، بلکه آن کس است که در حجره کفش را تعمیر میکند. پس علی از حجره بیرون شد و نزد ما آمد در حالی که کفش رسول خدا را در دست داشت و آن را تعمير میكرد».
مقابله زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و کوشش دشمنان امیر مؤمنان علیه السلام برای تحقیر حضرت
در زمان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این مقابله میان امیر مؤمنان علیه السلام و دیگران بهظاهر مسلمان وجود داشته که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کوشش میکردند بر پایه وحی الهی، امیرالمؤمنین علیه السلام را بزرگ کنند و آنها برای تحقیر کردن امیر مؤمنان علیه السلام و دیگر بنیهاشم، کوشش میکردند خود و امثال خود را بزرگ کنند و آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و دوستان و دوستداران و نزدیکان حضرت را کوچک کنند و به تعبیر امروز، از دور سیاسی اجتماعی آن روز بیرون کنند تا در جامعه بعد آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، خودشان و همراهان و همدستان آنان که در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام بودند بزرگ شوند و موقعیت اجتماعی و سیاسی آن روز را داشته باشند و آن بزرگوار و طرفداران و دوستداران و حامیان ایشان، جایگاه سیاسی در جامعه نداشته باشند.
مقابله عایشه با امیر مؤمنان علیه السلام در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
از این رو میبینید در موارد بسیار زیادی، حتی نسبت به زنهای آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، این مطلب رخ میدهد. یکی از آن موارد، ماجرای جلوس امیرمؤمنان علیه السلام میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و عایشه و بیادبی شدید عایشه نسبت به آن حضرت است که در منابع شیعه و مخالفانشان وارد شده. ابن ابی الحدید معتزلی مینویسد:
«ثم كان بينها و بين علي في حياة رسول الله أحوال و أقوال كلها تقتضي تهييج ما في النفوس؛ نحو قولها له و قد استدناه رسول الله فجاء حتى قعد بينه و بينها و هما متلاصقان: أ ما وجدت مقعدا لكذا - لا تكني عنه - إلا فخذي؟»؛[2]
«میان عایشه و علی در زمان حیات رسول خدا رفتار و گفتاری بود که همگی تکاندهنده است؛ مانند سخن عایشه به علی در زمانی که رسول خدا علی را نزدیک خود خواند و او آمد و میان آن دو که به یکدیگر چسبیده بودند نشست و عایشه گفت: آیا نشیمنگاهی برای خود - عایشه کلمهای گفت که ذکرش منافی ادب است - جز ران من نیافتی؟».
شیخ طوسی این ماجرا از از خود امیر مؤمنان علیه السلام اینگونه روایت میکند:
«أَتَيْتُ النَّبِيَّ وَ عِنْدَهُ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ، فَجَلَسْتُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عَائِشَةَ، فَقَالَتْ لِي عَائِشَةُ: مَا وَجَدْتَ إِلَّا فَخِذِي أَوْ فَخِذَ رَسُولِ اللَّهِ؟
فَقَالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم: مَهْ يَا عَائِشَةُ، لَا تُؤْذِينِي فِي عَلِيِّ، فَإِنَّهُ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ أَخِي فِي الْآخِرَةِ، وَ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، يَجْعَلُهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ، فَيُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهُ الْجَنَّةَ، وَ أَعْدَاءَهُ النَّارَ»؛[3]
«نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رفتم و ابوبکر و عمر هم نزد آن حضرت بودند. میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و عایشه نشستم، پس عایشه به من گفت: جایی جز ران من یا ران رسول خدا نیافتی؟
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ساکت باش عایشه! مرا در باره علی آزار مده که براستی او برادر من در دنیا و برادر من در آخرت است و او امیر مؤمنان است، خداوند در روز قیامت او را بر صراط گذارد، پس او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به آتش در آورَد».
قطعا اینگونه نبوده که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام برود روی ران همسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عایشه بنشیند، اما او چنین سخنی میگوید. این سخن چه چیزی را میرساند؟ اگر کسی غیر امیرالمؤمنین علیه السلام و از طرفداران خودش بود، مثلاً اگر پدرش یا رفیق پدرش و امثال آنان بودند، باز هم این سخن را میگفت؟ یقیناً هرگز اینگونه سخن نمیگفت؛ بلکه چون امیرالمؤمنین علیه السلام بودند چنین رفتاری کرد و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم در حمایت آن حضرت در آمدند آن سخن الهی را در مقامامت آن حضرت فرمودند.
تلاش عمر برای تحقیر اهلبیت علیهم السلام در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
نمونه دیگر، برخورد خلیفه دوم با صفیه در زمان رسول خداست که این هم در منابع شیعه و مخالفان آنان که منحرف از حق و حقیقت هستند، وارد شده. در منابع مخالفان ولای امیرالمؤمنین علیه السلام از ابن عباس اینگونه روایت شده:
«توفي ابن لصفية عمة رسول الله صلى الله عليه و سلم، فبكت عليه و صاحت، فأتاها النبي صلى الله عليه و سلم فقال: يا عمة ما يبكيك؟ قالت: توفي ابني. قال: يا عمة من توفي له ولد في الاسلام فصبر بنى الله له بيتا في الجنة.
فسكتت ثم خرجت من عند رسول الله صلى الله عليه و سلم، فاستقبلها عمر بن الخطاب "رض" فقال: يا صفية سمعت صراخك، إن قرابتك من رسول الله لن تغني عنك من الله شيئا.
فبكت فسمعها رسول الله صلى الله عليه و سلم و كان يكرمها و يحبها، فقال: يا عمة أتبكين و قد قلت لك ما قلت. قالت: ليس ذلك بكائي يا رسول الله! استقبلني عمر بن الخطاب فقال: إن قرابتك من رسول الله صلى الله عليه و سلم لن تغني عنك من الله شيئا.
فغضب النبي صلى الله عليه و سلم و قال: يا بلال هجر هجر بالصلاة. فهجر بلال بالصلاة فصعد النبي صلى الله عليه و سلم المنبر فحمد الله و أثنى عليه ثم قال: ما بال أقوام يزعمون أن قرابتي لا تنفع، كل نسب و سبب منقطع يوم القيامة إلا سببي و نسبي فإنها موصولة في الدنيا و الآخرة»؛[4]
«پسری از صفیه عمه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفت، گریه و نالهاش بلند شد تا آنکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نزد او آمد و فرمود: عمه چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: پسرم از دنیا رفت. حضرت فرمود: ای عمه! هر که در اسلام فرزندی را از دست دهد و بر آن صبر کند، خداوند برایش خانهای در بهشت بنا میکند.
صفیه آرام شد و سپس از نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون رفت. عمر بن خطاب با او روبرو شد و گفت: صفیه، ناله و فریادت را شنیدم! براستی که نزدیکی تو با رسول خدا، در پیشگاه خدا ذرهای به تو نفع نمیرساند!
صفیه گریست و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که او را گرامی میداشت و دوستدارش بود صدای گریهاش را شنید، پس فرمود: عمه آیا میگریی با آنکه آن سخن را به تو گفتم؟ صفیه عرض کرد: گریهام به خاطر آن نیست ای رسول خدا! عمر بن خطاب به من رو کرد و گفت: براستی که نزدیکی تو با رسول خدا، در پیشگاه خدا ذرهای به تو نفع نمیرساند!
رسول خدا خشمگین شد و به بلال فرمود: برخیز بلال و به نماز فراخوان. بلال مردم را به نماز جماعت فراخواند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر منبر رفت و حمد و ثنای الهی بجای آورد و سپس فرمود: چه میشود گروههایی را که گمان میبرند قرابت من نفعی ندارد؟ هر نسب و هر سببی در روز قیامت بریده است، جز سبب و نسب من که در دنیا و آخرت پا برجاست».
همین حدیث در ینابیع المودۀ قندوزی نیز آمده اما نام عمر ذکر نشده و گفته شده مردی چنین و چنان گفت.[5] در تفسیر قمی، از امام باقر علیه السلام اینگونه روایت شده:
«أَنَّ صَفِيَّةَ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَاتَ ابْنٌ لَهَا فَأَقْبَلَتْ فَقَالَ لَهَا الثَّانِي: غَطِّي قُرْطَكِ فَإِنَّ قَرَابَتَكِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ لَا تَنْفَعُكِ شَيْئاً! فَقَالَتْ لَهُ: هَلْ رَأَيْتَ لِي قُرْطاً يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ؟
ثُمَّ دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَأَخْبَرَتْهُ بِذَلِكَ وَ بَكَتْ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً، فَاجْتَمَعَ النَّاسُ فَقَالَ: مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّ قَرَابَتِي لَا تَنْفَعُ؟ لَوْ قَدْ قَرُبْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَشَفَعْتُ فِي أَحْوَجِكُمْ، لَا يَسْأَلُنِي الْيَوْمَ أَحَدٌ مِنْ أَبَوَاهُ إِلَّا أَخْبَرْتُهُ.
فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ مَنْ أَبِي؟ فَقَالَ أَبُوكَ غَيْرُ الَّذِي تُدْعَى لَهُ أَبُوكَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ! فَقَامَ آخَرُ فَقَالَ مَنْ أَبِي يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ أَبُوكَ الَّذِي تُدْعَى لَهُ. ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: مَا بَالُ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّ قَرَابَتِي لَا تَنْفَعُ لَا يَسْأَلُنِي عَنْ أَبِيهِ؟ فَقَامَ إِلَيْهِ الثَّانِي فَقَالَ لَهُ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ وَ غَضَبِ رَسُولِهِ! اعْفُ عَنِّي عَفَا اللَّهُ عَنْكَ.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ - إِلَى قَوْلِهِ - ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِين [6]»؛[7]
«صفیه دختر عبدالمطلب پسری از دست داد. سوی رسول خدا آمد که عمر بدو گفت: گوشوارهات را بپوشان که براستی نزدیکی تو با رسول خدا هیچ نفعی به تو نرساند! صفیه به او گفت: تو گوشوارهای از من دیدی ای پسر زن فاسده؟
سپس بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وارد شد و حضرت را بدان ماجرا خبر داد و گریست. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون آمد و ندای نماز جماعت سر داد. مردم جمع شدند، پس حضرت فرمود: چه میشود اقوامی را که گمان میبرند قرابت و فامیلی من نفعی ندارد؟ آن گاه که به مقام قرُب محمود برسم حتماً نیازمندان شما فامیلهایم را شفاعت خواهم کرد. امروز هیچ کسی پدر و مادرش را جویا نشود مگر آنکه او را باخبر سازم.
مردی برخاست و گفت: پدر من کیست؟ حضرت فرمود پدرت غیر آن کسی است که بدو خوانده میشوی! پدرت فلان بن فلان است. دیگری برخاست و عرض کرد: پدر من کیست ای رسول خدا؟ حضرت فرمود: پدرت همان کسی است که بدو خوانده میشوی. سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چه میشود کسی را که گمان میکند قرابت و فامیلی من نفعی ندارد، چرا از من نمیپرسد پدرش کیست؟
عمر برخاست و گفت: پناه میبرم به خدا از غضب خدا و رسولش! از من درگذر که خدا از تو درگذرد. پس خداوند این آیات را نازل فرمود: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار گردد شما را اندوهناك مىكند مپرسيد. و اگر هنگامى كه قرآن نازل مىشود، در باره آنها سؤال كنيد، براى شما روشن مىشود. خدا از آن (پرسشهاى بيجا) گذشت، و خداوند آمرزنده بردبار است. گروهى پيش از شما از اين پرسشها كردند؛ آنگاه به سبب آن كافر شدند».
عمر در حالی میخواهد آن نسبت را سلب کند که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بارها فرموده بودند: «كل نسب و سبب منقطع يوم القيامة إلا سببي و نسبي؛[8] هر نسب و هر سببی در روز قیامت بریده است، جز سبب و نسب من». او در حقیقت اینگونه برابری میکند تا ببیند نتیجه میگیرد یا نه! به قول معروف: در تاریکی به خانه سنگ میاندازند تا ببینند کسی بیدار است یا نه. این یکی از برابریهای بسیار زیادی است که خلیفه دوم و همراهان او با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داشتهاند.
مقابله صریح با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در ماجرای صلح حدیبیه
برخی از مقابلههای آنان صریح و روشن بود، مانند ماجرای صلح حدیبیه. خودشان نقل کردهاند: وقتی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صلح را پذیرفتند، اکثر اصحاب حضرت انکار کردند! عمر آمد جلو گفت: مگر تو نگفتی که ما میرویم مکه و سرهایمان را میتراشیم؟ حضرت فرمودند: من نگفتم امسال! بعد عمر رفت اینها را به ابوبکر گفت. خلاصه کار به جایی رسید که آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند "بلند شوید بروید این هدیهایی که با خودتان آوردهاید را همینجا نحر کنید و همینجا کارتان را انجام دهید" و سه بار این دستور را تکرار کردند، اما هیچ کس بلند نشد! بعد وقتی دیدند که آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم انجام داد، کمکم آمدند و انجام دادند! این چیزی است که خود عامه نقل میکنند، ما نقل نمیکنیم.[9] البته اصل مخالفت عمر و اکثریت صحابه با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روایات ما هم آمده است.[10] اینها نشان میدهد اکثریت همانهایی که در صلح حدیبیه همراه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند ـ که طبق نقلها بیش از هزار نفر بودند[11] ـ انحراف داشتند و تابع حضرت نبودند، بلکه با منافقان همراهی میکردند.
اینگونه مقابلههای صریح اصحاب با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در زمان حیات حضرت، بسیار زیاد است و بررسی آنها خودش نیازمند یک کتاب است. همچنانکه برای هر پیامبری این مطلب جاری است که البته خبری از آنان به ما نرسیده. تنها پیامبری که اخبار زیادی از قومش وجود دارد، حضرت موسی کلیمالله است که خداوند متعال در قرآن کریم برخی از احوال بنی اسرائیل در مقابله با آن بزرگوار را بیان کرده و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام نیز آن را شرح دادهاند. اما در باره دیگر انبیای الهی بیشتر بر نحو اجمال بیان شده است.
رفتار اصحاب انبیاء با ایشان در زمان حیات آنان و اهمیت آن در شناخت حق و باطل
به هر حال، مقصود این است که در باره هر پیامبری، اینگونه مقابلهها از سوی همراهان و اطرافیان آن پیامبر در زمان حیات آن پیامبر وجود داشته تا انسان بتواند مشاجرات و اختلافات زمان بعد آن پیامبر را درک کند و بفهمد حق کجاست و باطل کجاست. خداوند متعال در قرآن کریم در باره تمامی پیامبران فرموده که وقتی آمدند، مردم از روی عناد و دشمنی و علو اختلاف کردند.[12]
برای اینکه انسان بتواند حق و باطل بعد از حیات یک پیامبر را بشناسد، لازم است رفتار کسانی که به او گرویدند را در زمان حیات آن پیامبر ببیند. بیشک در میان گروندگان برخی صادق هستند و برخی کاذب؛ یکی به خاطر دنیا گرویده، یکی به خاطر پدرش یا رئیس قومش گرویده، یکی به خاطر دشمنی با کسی دیگر گرویده تا از دستش خلاص شود و در پناه آن پیامبر قرار گیرد و دیگر جهتهای بسیار گوناگونی که وجود داشته. پش راه تشخیص صادق از کاذب آن است که زمان حیات خود آن پیامبر را بررسی کنیم و ببینیم گروندگان به آن بزرگوار چگونه برخوردی با او داشتهاند؟
بیان سه نوع رفتار اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با حضرت در زمان حیات ایشان
باید ببینیم کدامیک در همه جا مطیع آن بزرگوار بودند و گوش و چشمشان به ایشان بوده تا هرچه فرمود بدون هیچ اعتراضی انجام دهند؛ چنانکه خداوند در قرآن کریم میفرماید:
فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً ؛[13]
«ولى چنين نيست، به پروردگارت قَسَم كه ايمان نمىآورند، مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حكمى كه كردهاى در دلهايشان احساس ناراحتى نكنند، و كاملاً سرِ تسليم فرود آورند».
کدامیک اصلاً به کلام آن پیامبر اهمیت نمیدادند و برایشان ارزشی نداشته که آن را به گوش بسپارند؛ مانند کسانی که قرآن در باره آنان میفرماید:
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ ؛[14]
«و از ميان آنان كسانىاند كه (در ظاهر) به تو گوش مىدهند، ولى چون از نزد تو بيرون مىروند، به دانش يافتگان مىگويند: هم اكنون چه گفت؟ اينان هماناناند كه خدا بر دلهايشان مُهر نهاده است و از هوسهاى خود پيروى كردهاند».
کدامیک میخواهند مقابله و برابری کنند و مطلب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را خاموش و ساکت کنند، مانند خلیفه دوم که بزرگترین مقابلهاش با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در آن روز پنجشنبه بیماری و وفات حضرت بود که هم شیعیان و هم معاندان طرفدار سقیفه نقل کردهاند.
ماجرای مقابله آشکار خلیفه دوم با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روزهای آخر حیات حضرت
دو کتاب سقیم بخاری و مسلم که معتبرترین منابع حدیثی عامه هستند، این ماجرا را نقل کردهاند:
«عن عبيد الله بن عبد الله بن عتبة عن ابن عباس رضي الله عنهما قال: لما حضر رسول الله صلى الله عليه و سلم و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب قال النبي صلى الله عليه و سلم: هلم اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده.
فقال عمر: ان النبي صلى الله عليه و سلم قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله!
فاختلف أهل البيت فاختصموا؛ منهم من يقول قربوا يكتب لكم النبي صلى الله عليه و سلم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول ما قال عمر! فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عند النبي صلى الله عليه و سلم، قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: قوموا.
قال عبيد الله وكان ابن عباس يقول إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه وسلم وبين ان يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم»؛[15]
«عبید الله بن عبد الله عتبه از ابن عباس روایت کرده که چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال احتضار بود و کسانی از جمله عمر بن خطاب در خانه بودند، پیامبر فرمود: پیش آیید سندی برایتان بنویسم که پس از آن گمراه نشوید.
عمر گفت: همانا مرض بر رسول خدا غالب گشته، قرآن نزد شماست، کتاب خدا ما را کفایت است!
اهل خانه به اختلاف افتادند و با یکدیگر مشاجره کردند، برخی میگفتند نزدیک آیید تا رسول خدا سندی برایتان بنویسد که پس از آن گمراه نشوید؛ برخی نیز همان سخن عمر را میگفتند! چون بحث و اختلاف شدت نزد رسول خدا شدت گرفت، آن حضرت فرمود: از نزد من برخیزید.
عبید الله گوید که ابن عباس میگفت: تمام مصیبت همان اختلاف و همهمهای بود که مانع شد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن سند را برایشان بنویسد».
اهمیت بررسی رفتار اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با حضرت و بیان آن در آیات جهاد
پس این مطلب بسیار مهم است و خود نیازمند کتابی مفصل است که انسان بررسی کند و ببیند در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه کسانی با صداقت و اطاعت و بندگی نسبت به آن حضرت جلو آمدند و چه کسانی مغرضانه آمدند و مقابله کردند و چه کسانی بیطرف بودند و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اهمیتی برایشان نداشته. خداوند متعال در قرآن کریم و در آیات جهاد، شؤونات مختلف این چند گروه را بیان فرموده است.
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ * يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ * وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحينَ * فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ * أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ * الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ * اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ * فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ * فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ * فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفينَ * وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ * وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ * وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدينَ * رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ * لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ * وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ؛[16]
«اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت بگير! جايگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى دارند! به خدا سوگند مىخورند كه (در غياب پيامبر، سخنان نادرست) نگفتهاند در حالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفتهاند و پس از اسلامآوردنشان، كافر شدهاند و تصميم (به كار خطرناكى) گرفتند، كه به آن نرسيدند. آنها فقط از اين انتقام مىگيرند كه خداوند و رسولش، آنان را به فضل (و كرم) خود، بىنياز ساختند! (با اين حال،) اگر توبه كنند، براى آنها بهتر است و اگر روى گردانند، خداوند آنها را در دنيا و آخرت، به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد و در سراسر زمين، نه ولىّ و حامى دارند، و نه ياورى! بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه: "اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه خواهيم داد و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود!" امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند! اين عمل، (روح) نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهايشان برقرار ساخت. اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و بخاطر آن است كه دروغ مىگفتند. آيا نمىدانستند كه خداوند، اسرار و سخنان درگوشى آنها را مىداند و خداوند داناى همه غيبها (و امور پنهانى) است؟! آنهايى كه از مؤمنان اطاعت كار، در صدقاتشان عيبجويى مىكنند، و كسانى را كه (براى انفاق در راه خدا) جز به مقدار (ناچيز) توانايى خود دسترسى ندارند، مسخره مىنمايند، خدا آنها را مسخره مىكند (و كيفر استهزاكنندگان را به آنها مىدهد) و براى آنها عذاب دردناكى است! چه براى آنها استغفار كنى، و چه نكنى، (حتّى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى، هرگز خدا آنها را نمىآمرزد! چرا كه خدا و پيامبرش را انكار كردند و خداوند جمعيّت فاسقان را هدايت نمىكند! تخلّفجويان (از جنگ تبوک،) از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد كنند و (به يكديگر و به مؤمنان) گفتند: "در اين گرما، (بسوى ميدان) حركت نكنيد!" (به آنان) بگو: "آتش دوزخ از اين هم گرمتر است!" اگر مىدانستند! از اين رو آنها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند! (چرا كه آتش جهنم در انتظارشان است) اين، جزاى كارهايى است كه انجام مىدادند! هر گاه خداوند تو را بسوى گروهى از آنان بازگرداند، و از تو اجازه خروج (بسوى ميدان جهاد) بخواهند، بگو: "هيچ گاه با من خارج نخواهيد شد! و هرگز همراه من، با دشمنى نخواهيد جنگيد! شما نخستين بار به كنارهگيرى راضى شديد، اكنون نيز با متخلّفان بمانيد!" هرگز بر مرده هيچ يک از آنان، نماز نخوان! و بر كنار قبرش، (براى دعا و طلب آمرزش،) نايست! چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند! مبادا اموال و فرزندانشان، مايه شگفتى تو گردد! (اين براى آنها نعمت نيست بلكه) خدا مىخواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند، و جانشان برآيد در حالى كه كافرند! و هنگامى كه سورهاى نازل شود (و به آنان دستور دهد) كه: "به خدا ايمان بياوريد! و همراه پيامبرش جهاد كنيد!"، افرادى از آنها [گروه منافقان] كه توانايى دارند، از تو اجازه مىخواهند و مىگويند: "بگذار ما با قاعدين [آنها كه از جهاد معافند] باشيم!" (آرى،) آنها راضى شدند كه با متخلّفان باشند و بر دلهايشان مهر نهاده شده از اين رو (چيزى) نمىفهمند! ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آوردند، با اموال و جانهايشان جهاد كردند و همه نيكيها براى آنهاست و آنها همان رستگاراناند! خداوند براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند بود و اين است رستگارى (و پيروزى) بزرگ! و عذرآورندگان از اعراب، (نزد تو) آمدند كه به آنها اجازه (عدم شركت در جهاد) داده شود و آنها كه به خدا و پيامبرش دروغ گفتند، (بدون هيچ عذرى در خانه خود) نشستند بزودى به كسانى از آنها كه مخالفت كردند (و معذور نبودند)، عذاب دردناكى خواهد رسيد!».
عظمت اهلبیت علیهم السلام، روح حرکت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مقابله عمر با آن
همچنین در موارد بسیار، با روح حرکت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مقابله میکردند؛ روح حرکت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر آن بود که اهلبیت بزرگ و باارزش هستند و همیشه باید تعظیم و تکریم شوند، چون اهلبیت نخبه همه عالم انسانی هستند؛ چنانکه آن حضرت فرمود:
«قَسَمَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَهْلَ الْأَرْضِ قِسْمَيْنِ فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِهِمَا ثُمَّ قَسَمَ النِّصْفَ الْآخَرَ عَلَى ثَلَاثَةٍ فَكُنْتُ خَيْرَ الثَّلَاثَةِ ثُمَّ اخْتَارَ الْعَرَبَ مِنَ النَّاسِ ثُمَّ اخْتَارَ قُرَيْشاً مِنَ الْعَرَبِ ثُمَّ اخْتَارَ بَنِي هَاشِمٍ مِنْ قُرَيْشٍ ثُمَّ اخْتَارَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ثُمَّ اخْتَارَنِي مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»؛[17]
«خداوند تبارک و تعالی اهل زمین را دو نیم کرد و مرا در بهترین آن دو قرار داد، سپس نیم دیگر را سه قسمت کرد که من برترین آن سه بودم، سپس عرب را از میان مردم برگزید، سپس قریش را از میان عرب، سپس بنی هاشم را از میان قریش، سپس بنی عبد المطلب را از میان بنی هاشم و سپس مرا از میان بنی عبد المطلب برگزید».
آنوقت خلیفه دوم مقابله میکند و میگوید اهلبیت جایگاهی ندارند و رسول خدا نمیتواند از آنان دفاع کند و صفیه ـ چنانکه ذکر کردیم ـ گریهکنان نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میرود و حضرت اعلام جماعت میکنند و بالای منبر میروند و آن سخنان را میگویند.
بیشتر این مقابلهها در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام و از سوی کسانی رخ میداده که میخواستند آن حضرت را کوچک کنند و دیگرانی را در برابر آن حضرت بزرگ کنند تا بتوانند در جامعه بیرونی بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آنان استفاده کنند و نتیجه بگیرند. از این رو سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم - که امروز در دست ماست - عموماً برای تثبیت امیرالمؤمنین علیه السلام در برابر مقابلههای اینگونه افراد است.
باقی ماندن روایات فضائل امیر مؤمنان علیه السلام، یکی از معجزات اسلام
یکی از معجزات عالم، باقی ماندن همین سخنانی است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حمایت از امیر مؤمنان علیه السلام و اهلبیت علیهم السلام بیان فرمودند و امروز به دست ما رسیده است! در حالی که از آن روز تا حداقل هفتصد سال بعد - که زمان انقراض بنیعباس است - تمام کوشش کسانی که تأثیر و تسلط بر جامعه داشتند آن بود که اهلبیت علیهم السلام را اذیت و آزار کنند و آنچه مربوط به فضائل ایشان است را به نحوی از بین ببرند.
بعد از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قریش و بنیهاشم در برابر هم قرار گرفتند؛ این دوگانگی که در گذشته بود، به صورت واضح رخ داده. وقتی سعد بن عباده را کنار زدند و گفتند خلافت از آنِ قریش است، مقصودشان قریش غیر بنیهاشم بود و ملاک خلافت را آنها میدانستند که آنها باید روی کار بیایند. بعد از شهادت آقا امیرالمؤمنین علیه السلام، برنامه رفت سر بنیامیه و بنیهاشم که بنیامیه روی کار بیایند و بنیهاشم کنار بروند. لذا بنیامیه بنیعباس را هم اذیت و آزار میکردند؛ فقط امرشان منحصر به ائمه علیهم السلام نبود، دیگران را هم به آن شکلهایی که در تاریخ است، اذیت و آزار میکردند. مقابله بین گروه حاکم که بنیامیه بودند، با بنیهاشم که اهلبیت علیهم السلام و بنیعباس بودند، تا سالهای آخر آقا امام باقر علیه السلام بود. بعد از اینکه بنیامیه از بین رفتند، مقابله به گونه دیگری رخ داد؛ در خود بنیهاشم، بین بنیعباس و بنی ابیطالب، این مقابله رخ داد، یعنی بین ذریه آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که همان ذریه امیرالمؤمنین علیه السلام هستند، با شدت و سختگیری ادامه پیدا کرد. پس این سه مرحله را گذرانده در طول 700 سال: مرحله اول، مرحله قریش نسبت به بنیهاشم، بعد مدام تنگتر میشود، بعد در بنیهاشم، با بنی عبدالمطلب و بعد از آن میآید بین خود بنی عبدالمطلب، بین بنی ابیطالب و بنیعباس.
خلاصه آنکه مخالفان اهلبیت علیهم السلام در طول 700 سال، هر کدام به گونه خود و به دنبال هدف خود، میخواستند حقایق آن بزرگواران و شیعیان و طرفداران ایشان و ذریه آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را مخفی و نابود کنند، اما میبینید فضائل و علوم و حقایق و مطالب آن بزرگواران، از آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودهاند تا آنچه از ائمه شیعه رسیده، باقی مانده و امروز در همه جا پخش شده و این خود یکی از معجزات الهی است. برای همین وقتی از کسی مثل شافعی در باره امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال میکنند میگوید:
«و ما ذا أقول في رجل أخفى أولياؤه فضائله خوفا، و أخفى أعداؤه فضائله حسدا، و شاع له بين ذين ما ملأ الخافقين»؛[18]
«چه گویم در مردی که دوستانش از روی ترس فضائلش را پنهان داشتند و دشمنانش از روی حسد، با این حال فضائل او میان این دو پنهانکاری، چنان گسترش یافت که شرق و غرب عالم را پر کرد».
شأن سیزدهم: اعلم مردم به ایام الله
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«أنت أول المؤمنين إيمانا و أعلمهم بأيام الله»؛[19]
«تو نخستین مؤمنان هستی در ایمان و داناترین آنان به روزهای خدا«.
اشارهای به استعمالات یوم و ایام در آیات قرآن
«یوم» و «ایام» در آیات زیادی از قرآن کریم وارد شده:
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ ؛[20]
«و در حقيقت، موسى را با آيات خود فرستاديم (و به او گفتیم) كه قوم خود را از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون آور، و روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن، كه قطعاً در اين، براى هر شكيباىِ سپاسگزارى عبرتهاست».
إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ ؛[21]
«اگر به شما آسيبى رسيده، آن قوم را نيز آسيبى نظير آن رسيد؛ و ما اين روزها را ميان مردم به نوبت مىگردانيم [تا آنان پند گيرند] و خداوند كسانى را كه [واقعاً] ايمان آوردهاند معلوم بدارد، و از ميان شما گواهانى بگيرد، و خداوند ستمكاران را دوست نمىدارد».
وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا ؛[22]
«و درود بر من، روزى كه زاده شدم و روزى كه مىميرم و روزى كه زنده برانگيخته مىشوم».
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ ؛[23]
«و ميان آنان و ميان آبادانيهايى كه در آنها بركت نهاده بوديم شهرهاى متّصل به هم قرار داده بوديم، و در ميان آنها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بوديم. در اين راهها، شبان و روزان آسودهخاطر بگرديد».
«روز» و «وقت»، دو مورد از معانی «یوم» در آیات قرآن
کلمه «یوم» گاهی به همان معنای لغوی روز و در برابر شب استعال میشود، مثل عبارت شریف سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ ؛ «در این راهها، شبان و روزان آسودهخاطر بگردید». از زمانی که خورشید میدمد تا زمانی که غروب میکند را «یوم» میگویند.
گاهی به معنای «وقت» میآید، مانند آیه شریفه که میفرماید:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ ؛[24]
«و در حقيقت، آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است در شش هنگام آفريديم و احساس ماندگى نكرديم».
همچنین در آیه شریفه که خداوند متعال نسبت به حضرت عیسی میفرماید:
وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا ؛[25]
«و درود بر من، روزى كه زاده شدم و روزى كه مىميرم و روزى كه زنده برانگيخته مىشوم».
در اینجا معنای «یوم» روز در برابر شب نیست. به معنای وقت است: وقتی که به دنیا آمدم و آن وقتی که از دنیا میروم و آن وقتی که برای حساب و کتاب روز قیامت مبعوث میشوم.
اشارهای به جایگاه و معنای «وقت» در عالم خلقت خداوند
میدانیم تمام عالم اوقات دارد؛ هیچ عالمی از عوالم خداوند متعال نیست که وقت نداشته باشد: یکی وقت کثیف دنیوی است که نامش را «زمان» میگذاریم؛ یکی وقت لطیف است که نامش را «دهر» میگذاریم؛ یکی وقت لطیفتری است که نامش را «سرمد» میگذاریم. هر موجودی از موجودات، همانطور که وجود خودش ممکن است لطیف باشد یا کثیف، مجرد باشد یا مادی، غیبی باشد یا شهادی؛ وقتی مناسب خودش دارد از وقت لطیف یا کثیف، مجرد یا مادی، غیبی یا شهادی، وقت بطیء و طولانی یا وقت سریع و قریب و نزدیک. پس هر موجودی در عالم وقت مناسب وجود خودش را دارد. هیچ موجودی نیست که وقت نداشته باشد؛ هر موجودی که در عالم تحقق پیدا میکند، بعد از تحققش یک استدامه وجود و ادامه حیات دارد که همان وقتش است. عقول وقت مناسب با جایگاه خود را دارند و همینطور نفوس، ملائکه مقرب، ملائکه عرشی، انبیای الهی و... هرکدام جایگاه خود را دارند و وقت هرکدام مناسب جایگاه و حرکت خودشان است؛ اگر خودشان «سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا؛ تلاشگری باسرعت که نجات یابد» هستند، وقتشان هم باسرعت است؛ اگر «طَالِبٌ بَطِيءٌ رَجَا؛ خواستاری کندرو که امید دارد» هستند، وقتشان هم کند است و اگر «مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى؛ مقصری که در آتش افتد» هستند، وقتشان هم مقصر است.[26]
معانی دیگر برای «یوم» و «ایام» در آیات قرآن
عبارت شریفه تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ ؛ «این روزها را به نوبت میان مردم میگردانیم» در موضوع مجاهده در راه خداست؛ گاهی مسلمانان شکست میخورند و گاهی پیروز میشوند. خداوند متعال این وقتها را «ایام» نامیده؛ یعنی هم روزهای سختی و دشواری و زحمت و غم و غصه و گرفتاری رخ میدهد و هم روزهای سرور و شادی و پیروزی.
همچنین ممکن است معنای «ایام» سه مقام حرکت باشد؛ حرکت سه مقام دارد: مقام مبدأ حرکت؛ سیر حرکت؛ نهایت حرکت. یَومَ وُلِدتُ مبدأ حرکت است یَومَ اَمُوتُ سیر حرکت است و یَومَ اُبعَثُ حَیّاً منتهای حرکت. سلسله حرکت هر موجودی در عالم یک مبدأ حرکت دارد، یک سلسله حرکات دارد و یک مقصد. ایام عبارت است از این سه وقت: وقت ابتدای وجود؛ وقت سلسله حرکت؛ وقت نهایت و غایت حرکت.
به یک معنای دیگر، «ایام» به معنای دنیا و برزخ و قیامت است؛ دنیا یک روز است، برزخ یک روز و قیامت هم یک روز. به معنای دیگری هم ممکن است «ایام» اینگونه باشد: روز دنیا، روز ظهور آقا امام زمان و روز رجعت ائمه علیهم السلام.
همچنین ممکن است «ایام» به معنای روز خفای اهل دین و روز ظهور دین خداوند در عالم باشد: یک روز اهل دین مخفی هستند و در ترس و مشکل و سختی و به همین خاطر احکام و جهتهای خاص خود را دارند. مانند امروز و دیروز و طول تاریخ بشریت که عموماً شیعیان مقهور و مغلوب و بر خود و امام خود ترسان بودند. این روز روز خفای دین و روز ترس اولیای خداوند متعال است.
یک روز هم روز گسترش عدالت و روز ظاهر شدن دین خداوند متعال است؛ روزی که حق آشکار شود و ترس از احدی موجب نشود که چیزی از حق مخفی بماند. چنانکه آقا امام صادق علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الدِّينَ دَوْلَتَيْنِ دَوْلَةً لآِدَمَ وَ دَوْلَةً لِإِبْلِيسَ، فَدَوْلَةُ آدَمَ هِيَ دَوْلَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُعْبَدَ عَلَانِيَةً أَظْهَرَ دَوْلَةَ آدَمَ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُعْبَدَ سِرّاً كَانَتْ دَوْلَةُ إِبْلِيسَ فَالْمُذِيعُ لِمَا أَرَادَ اللَّهُ سَتْرَهُ مَارِقٌ مِنَ الدِّين»؛[27]
«براستی که خداوند عز و جل دین را دو دولت گذاره: دولت آدم و دولت ابلیس، که دولت آدم همان دولت خداوند عز و جل است؛ پس چون خداوند عز و جل بخواهد که در عیان بندگی شود، دولت آدم را آشکار سازد و چون بخواهد در نهان بندگی شود، دولت ابلیس است. پس کسی که آنچه خداوند خواسته بپوشاند را فاش سازد، از دین بیرون رفته است».
عمار ساباطی میگوید:
«قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَيُّمَا أَفْضَلُ الْعِبَادَةُ فِي السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَوِ الْعِبَادَةُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِرِ؟ فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِي الْعَلَانِيَةِ وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ عِبَادَتُكُمْ فِي السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ مَعَ الْخَوْفِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ الْأَمْنِ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّى مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ مُسْتَتِرٍ بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِي وَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ خَمْسِينَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ وَ مَنْ صَلَّى مِنْكُمْ صَلَاةً فَرِيضَةً وَحْدَهُ مُسْتَتِراً بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِي وَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا لَهُ خَمْساً وَ عِشْرِينَ صَلَاةً فَرِيضَةً وَحْدَانِيَّةً وَ مَنْ صَلَّى مِنْكُمْ صَلَاةً نَافِلَةً لِوَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِهَا عَشْرَ صَلَوَاتٍ نَوَافِلَ وَ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ حَسَنَةً كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِهَا عِشْرِينَ حَسَنَةً وَ يُضَاعِفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَسَنَاتِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا أَحْسَنَ أَعْمَالَهُ وَ دَانَ بِالتَّقِيَّةِ عَلَى دِينِهِ وَ إِمَامِهِ وَ نَفْسِهِ وَ أَمْسَكَ مِنْ لِسَانِهِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَرِيمٌ. قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ وَ اللَّهِ رَغَّبْتَنِي فِي الْعَمَلِ وَ حَثَثْتَنِي عَلَيْهِ وَ لَكِنْ أُحِبُّ أَنْ أَعْلَمَ كَيْفَ صِرْنَا نَحْنُ الْيَوْمَ أَفْضَلَ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ الْإِمَامِ الظَّاهِرِ مِنْكُمْ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ نَحْنُ عَلَى دِينٍ وَاحِدٍ؟ فَقَالَ إِنَّكُمْ سَبَقْتُمُوهُمْ إِلَى الدُّخُولِ فِي دِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ إِلَى كُلِّ خَيْرٍ وَ فِقْهٍ وَ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ سِرّاً مِنْ عَدُوِّكُمْ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ مُطِيعِينَ لَهُ صَابِرِينَ مَعَهُ مُنْتَظِرِينَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ خَائِفِينَ عَلَى إِمَامِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ مِنَ الْمُلُوكِ الظَّلَمَةِ تَنْتَظِرُونَ إِلَى حَقِّ إِمَامِكُمْ وَ حُقُوقِكُمْ فِي أَيْدِي الظَّلَمَةِ قَدْ مَنَعُوكُمْ ذَلِكَ وَ اضْطَرُّوكُمْ إِلَى حَرْثِ الدُّنْيَا وَ طَلَبِ الْمَعَاشِ مَعَ الصَّبْرِ عَلَى دِينِكُمْ وَ عِبَادَتِكُمْ وَ طَاعَةِ إِمَامِكُمْ وَ الْخَوْفِ مَعَ عَدُوِّكُمْ فَبِذَلِكَ ضَاعَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَكُمُ الْأَعْمَالَ فَهَنِيئاً لَكُمْ. قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا تَرَى إِذاً أَنْ نَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ وَ يَظْهَرَ الْحَقُّ وَ نَحْنُ الْيَوْمَ فِي إِمَامَتِكَ وَ طَاعَتِكَ أَفْضَلُ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ الْعَدْلِ! فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُظْهِرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ فِي الْبِلَادِ وَ يَجْمَعَ اللَّهُ الْكَلِمَةَ وَ يُؤَلِّفَ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَرْضِهِ وَ تُقَامَ حُدُودُهُ فِي خَلْقِهِ وَ يَرُدَّ اللَّهُ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ فَيَظْهَرَ حَتَّى لَا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ! أَمَا وَ اللَّهِ يَا عَمَّارُ لَا يَمُوتُ مِنْكُمْ مَيِّتٌ عَلَى الْحَالِ الَّتِي أَنْتُمْ عَلَيْهَا إِلَّا كَانَ أَفْضَلَ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ كَثِيرٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ فَأَبْشِرُوا»؛[28]
«به امام صادق علیه السلام عرض كردم: کدام یک از این دو عبادت اضل است: عبادت پنهانى در دولت باطل با امامى از شما كه [مقامش] پنهان است [و ولایتش ظاهر نشده]، يا عبادتى كه در دوره ظهور حق و حكومت حق و همراه با امام ظاهر از شما باشد؟ حضرت فرمود: اى عمار، به خدا قسم که بخشش پنهانى بهتر از بخشش آشكار است؛ همینطور قسم به خدا عبادت پنهانى شما در دولت باطل با امامى كه (مقامش و ولایتش) مخفى گرديده و ترس شما از دشمنتان در دولت باطل و در زمان صلح، فضیلتش بيشتر است از عبادت کسی كه در دوران ظهور حق و در دولت حق و همراه با امام حقِّ ظاهر، خدا را عبادت میکند؛ عبادت با ترس در دولت باطل، مثل عبادت و امنیت در دولت حق نیست. بدانيد! هر یک از شما كه در این روزگار نماز واجبی را در وقتش و در پنهانی از دشمن به جماعت بخواند و آن را تمام کند، خدا برای او ثواب پنجاه نماز واجب به جماعت مینویسد؛ و هر یک از شما که يک نماز واجب را از ترس دشمن در پنهانى و به طور تنهایی در اول وقت بگذارد و آن را تمام كند، خداوند ثواب بيست و پنج نماز واجب منفرد براى او مینويسد؛ و هر یک از شما یک نماز مستحبى را در وقتش بخواند و آن را تمام كند، خداوند ثواب ده نماز مستحبى براى او خواهد نوشت؛ و هر یک از شما یک كار نیک انجام دهد، خداوند در عوض ثواب بيست كار نیک براى او بنويسد. هر وقت شخص با ايمانى از شما (شيعيان) حسن عمل داشته باشد و برای خدا با تقيه نمودن بر دين و امام و جان خود دینداری کند و زبانش را نگه دارد، خداوند به ميزان زياد بر ثواب اعمال وى میافزايد، زيرا خداوند سفره كرم خود را گسترده است. عرض كردم: قربانت گردم! شما با اين بيان، رغبت و ميل مرا به عبادت افزون فرموديد، ولى من میخواهم بدانم چطور ثواب اعمال ما در امروز، از ثواب اعمال ياران امام ظاهر شما در دولت حق، بيشتر است، با اينكه ما و آنها یک دين داريم و آن هم دين خداست؟ حضرت فرمود: شما از آنها پیشی گرفتهاید در پذيرفتن دين خدا و در نماز و روزه و حج و در هر کار خیری و در هر فقهی و در عبادت خداوند عزوجل در حال پنهانگشتن از دشمنتان و همراه با امام پنهانتان، در حالی که این امامتان را اطاعت و همراهش صبر میکنید و منتظر ظهور دولت حق هستيد و از سلاطين جور بر جان امامتان و خودتان خائف هستید و نگاه میكنيد به حق امامتان و حق خودتان كه در دست ستمگران است و نگذاشتهاند شما به آن برسيد و شما را در امر دنيا و كسب معيشت مستأصل كردهاند، در کنار صبر بر دین و عبادت و اطاعت امام و ترس از دشمنان؛ روى اين جهات خداوند ثواب اعمال شما را افزون گردانيده است؛ پس خوش به حال شما! عرض كردم: قربانت گردم! دیگر چرا باید آرزو داشته باشیم که حق ظاهر شود و از اصحاب قائم4 باشیم! ما که در روزگار امامت شما و با طاعت از شما، اعمالمان بافضیلتتر است از اصحاب دولت حق و عدل! فرمود: سبحان الله! آيا دوست نمیداريد که خداوند تبارک و تعالی حق و عدل را در سرزمینها آشكار کند و خداوند حرف و هدف مردم را یکی کند و دلهاى پراكنده را به هم پيوند دهد و كسى در زمين خدا معصيت نكند و حدود الهى در ميان مردم جارى گردد و خداوند حق را به اهلش بازگرداند و حق آشكار شود تا حدی که هیچ حقی نماند که از ترس مردم پوشیده بماند؟! اى عمار! به خدا قسم که هر كس از شما با اين عقيده كه شما داريد بميرد، از بسيارى از آنها كه در جنگ بدر و احد حاضر بودند، افضل و بهتر است؛ پس مژده باد شما را».
یک روز، روز خفا و مقهوریت دین است که خداوند میخواهد در خفاء عبادت شود که مقام دولت ابلیس است و یک روز هم روزی است که خداوند میخواهد آشکارا عبادت شود که مقام دولت آدم است؛ یعنی دولت حقه خلیفۀ الله در عالم است؛ آدم نبیالله اولین خلیفه خدا در زمین است که حقایق توحیدی خداوند را در روی زمین آشکار کند و به همین جهت دولت حق را دولت آدم نامیدهاند.
معنای دیگر «أیام» همان است که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«الدُّنْيَا ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ يَوْمٌ مَضَى بِمَا فِيهِ فَلَيْسَ بِعَائِدٍ وَ يَوْمٌ أَنْتَ فِيهِ يَحِقُ عَلَيْكَ اغْتِنَامُهُ وَ يَوْمٌ لَا تَدْرِي مَنْ أَهْلُهُ وَ لَعَلَّكَ رَاحِلٌ فِيهِ فَأَمَّا أَمْسِ فَحَكِيمٌ مُؤَدِّبٌ وَ أَمَّا الْيَوْمُ فَصَدِيقٌ مُوَدِّعٌ وَ أَمَّا غَداً فَإِنَّمَا فِي يَدَيْكَ مِنْهُ الْأَمَلُ فَإِنْ يَكُنْ أَمْسِ سَبَقَكَ بِنَفْسِهِ فَقَدْ أَبْقَى فِي يَدَيْكَ حِكْمَتَهُ وَ إِنْ يَكُنْ يَوْمُكَ هَذَا آنَسَكَ بِقُدُومِهِ فَقَدْ كَانَ طَوِيلَ الْغَيْبَةِ عَنْكَ وَ هُوَ سَرِيعُ الرِّحْلَةِ عَنْكَ فَتَزَوَّدْ مِنْهُ وَ أَحْسِنْ وَدَاعَهُ خُذْ بِالثِّقَةِ فِي الْعَمَلِ وَ إِيَّاكَ وَ الِاغْتِرَارَ بِالْأَمَلِ وَ لَا تُدْخِلْ عَلَيْكَ الْيَوْمَ هَمَّ غَدٍ يَكْفِي الْيَوْمَ هَمُّهُ وَ غَداً إِذَا حَلَّ لَتَشْغَلُهُ إِنَّكَ إِنْ حَمَلْتَ عَلَى الْيَوْمِ هَمَّ غَدٍ زِدْتَ فِي حُزْنِكَ وَ تَعَبِكَ وَ تَكَلَّفْتَ أَنْ تَجْمَعَ فِي يَوْمِكَ مَا يَكْفِيكَ أَيَّاماً فَعَظُمَ الْحُزْنُ وَ زَادَ الشُّغُلُ وَ اشْتَدَّ التَّعَبُ وَ ضَعُفَ الْعَمَلُ لِلْأَمَلِ وَ لَوْ خَلَّيْتَ قَلْبَكَ مِنَ الْأَمَلِ تَجِدُ ذَلِكَ الْعَمَلَ وَ الْأَمَلُ مِنْكَ فِي الْيَوْمِ قَدْ ضَرَّكَ فِي وَجْهَيْنِ سَوَّفْتَ بِهِ فِي الْعَمَلِ وَ زِدْتَ بِهِ فِي الْهَمِّ وَ الْحُزْنِ أَ وَ لَا تَرَى أَنَّ الدُّنْيَا سَاعَةٌ بَيْنَ سَاعَتَيْنِ سَاعَةٌ مَضَتْ وَ سَاعَةٌ بَقِيَتْ وَ سَاعَةٌ أَنْتَ فِيهَا فَأَمَّا الْمَاضِيَةُ وَ الْبَاقِيَةُ فَلَسْتَ تَجِدُ لِرَخَائِهِمَا لَذَّةً وَ لَا لِشِدَّتِهِمَا أَلَماً فَأَنْزِلِ السَّاعَةَ الْمَاضِيَةَ وَ السَّاعَةَ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا مَنْزِلَةَ الضَّيْفَيْنِ نَزَلَا بِكَ فَظَعَنَ الرَّاحِلُ عَنْكَ بِذَمِّهِ إِيَّاكَ وَ حَلَّ النَّازِلُ بِكَ بِالتَّجْرِبَةِ لَكَ فَإِحْسَانُكَ إِلَى الثَّاوِي يَمْحُو إِسَاءَتَكَ إِلَى الْمَاضِي فَأَدْرِكْ مَا أَضَعْتَ بِاغْتِنَامِكَ لِمَا اسْتَقْبَلْتَ وَ احْذَرْ أَنْ تَجْمَعَ عَلَيْكَ شَهَادَتَهُمَا فَيُوبِقَاكَ وَ لَوْ أَنَّ مَقْبُوراً مِنَ الْأَمْوَاتِ قِيلَ لَهُ هَذِهِ الدُّنْيَا أَوَّلُهَا إِلَى آخِرِهَا تَجْعَلُهَا لِوُلْدِكَ الَّذِينَ لَمْ يَكُنْ لَكَ هَمٌّ غَيْرُهُمْ أَوْ يَوْمٌ نَرُدُّهُ إِلَيْكَ فَتَعْمَلُ فِيهِ لِنَفْسِكَ لَاخْتَارَ يَوْماً يَسْتَعْتِبُ فِيهِ مِنْ سَيِّئِ مَا أَسْلَفَ عَلَى جَمِيعِ الدُّنْيَا يُورِثُهَا لِوُلْدِهِ وَ مَنْ خَلَّفَهُ فَمَا يَمْنَعُكَ أَيُّهَا الْمُفَرِّطُ الْمُسَوِّفُ أَنْ تَعْمَلَ عَلَى مَهَلٍ قَبْلَ حُلُولِ الْأَجَلِ وَ مَا يَجْعَلُ الْمَقْبُورَ أَشَدَّ تَعْظِيماً لِمَا فِي يَدَيْكَ مِنْكَ أَ لَا تَسْعَى فِي تَحْرِيرِ رَقَبَتِكَ وَ فَكَاكِ رِقِّكَ وَ وِقَاءِ نَفْسِكَ مِنَ النَّارِ الَّتِي عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ »؛[29]
«دنيا سه روز است، روزى كه گذشت و ديگر بر نمىگردد، روزى كه در آن زندگى مىكنى و لازم است از آن فرصت استفاده كنى و روزى كه نمىدانى به آن مىرسى يا نه، زيرا ممكن است تو آن روز را درك نكنى. اما روزى كه گذشت حكيمى است كه به شما پند ميدهد روزى كه تو در آن زندگى ميكنى دوستى ميباشد كه ميخواهد با تو وداع كند و اما فردا هنوز نيامده است و تو آرزو دارى به آن برسى. روزى كه از دست تو بيرون شد فقط ميتوانى از كارى كه در آن انجام دادهاى سود برى روزى كه كه در آن زندگى ميكنى از دست خواهد رفت و زود خواهد گذشت اينك سعى كن در اين روز زاد توشه تهيه كنى و به نيكى با او وداع نمايى. به كارهائى كه مورد اطمينان ميباشد دست بزن و از گول خوردن و دنبال آرزوهاى دور و دراز رفتن اندوه فردا را در زندگى امروز راه نده و به فكر امروز باش و فردا هم كه رسيد كار آن را انجام ده. اگر كارهاى فردا را امروز بخواهى انجام بدهى حزن و اندوه و همت زياد ميگردد و بر مشكلات افزوده مىشود اندوه چند روز را اگر در يك روز جمع كنى خود را به مشقت مياندازى براى خود مشكلات ايجاد ميكنى. هر گاه اندوهت زياد شد و بر مشاغلت افزوده گرديد مشكلات زياد ميگردد و تو را خسته ميكند و ضعف كار تو را از آرزوها باز ميدارد اگر دلت را از آرزوها خالى كنى در كارها جديت بخرج ميدهى. آرزوهائى كه امروز در نظرت مجسم ميكنى فردا از دو جهت به تو زيان مىرساند نخست اينكه كارها را به تاخير مىاندازى و دوم اينكه بر غم و اندوه خود مىافزايى مگر مشاهده نميكنى كه دنيا لحظهاى است بين دو لحظه كه گذشت و لحظهاى كه باقى مانده و لحظهاى كه تو در آن زندگى ميكنى لحظه گذشته و آينده برايت سودى ندارد اگر خوشى در آن باشد لذت آن به تو ارتباط ندارد و اگر سختى باشد باز ناراحت نخواهى شد. ساعتى كه از عمرت گذشت و ساعتى كه اكنون در آن هستى مانند دو مهمانى بدان كه بر تو وارد شدند و مهمانت گرديدند مهمان اولى رفت و از تو ناراحت شد و مهمانى اكنون در خانه هست بايد از آن تجربه بياموزى. كارى نكنى آن هم مانند مهمان ديروز ناراحت از خانه شما بيرون شود اگر به اين مهمان كه اكنون در خانهات هست احسان كنى جبران روز گذشته را خواهى كرد پس جبران مهمان گذشته را به نيكى كردن به مهمان حاضر نكن و كارى نكنى كه آنها هر دو با تو دشمنى كنند كه به زيانت تمام خواهد شد. اگر به مردهاى كه در قبر قرار گرفته بگويند آيا دنيا را از آغاز تا انجام براى فرزندت كه او را بسيار دوست ميداشتى ميگذاشتى و يا اينكه آن را با ديگر در اختيارت قرار ميداديم براى خودت بر ميداشتى. او دوست ميدارد اموال دنيا را در اختيار او بگذارند و او بتواند با انفاق آن گناهان خود را جبران كند تا اينكه آن را به فرزندى كه بسيار دوست ميداشت بدهد اى كسى كه گول دنيا را خوردهاى و كارها را تاخير مىاندازى و عمل نيك انجام نميدهى چرا از اين داستانها عبرت نميگيرى. اكنون قبل از اينكه مرگت فرا رسد و به سرنوشت آن كسى كه در قبر جاى گرفته دچار نشوى در فكر خود باش و از آن چه در دست دارى استفاده كن مگر دوست ندارى خود را آزاد كنى و رقيت را از خود دور سازى و خود را از آتش نجات دهى و از فرشتگان سختگير و تندخو رهائى يابى و خود را از جهنم برهانى».[30]
عبارت شریفه ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ ؛ «روزهای خدا را به آنان یادآوری کن» به همین معناست که به گذشته خودت نگاه کن که چه کردی و چه نکردی و چه باید میکردی و الآنت که چه باید کنی و آیندهات که چه برنامهای باید برایش بریزی.
علم امیر مؤمنان علیه السلام به ایام الهی، به تمامی معانی آن
پس اگر انسان برود مجموعه آیات قرآنی در باره «یوم» و «ایام» را جمع کند و کنار یکدیگر بگذارد میبیند که مطلب بسیار عظیمی است و آقا امیرالمؤمنین علیه السلام اعلم است به این ایام الله؛ چون کلمه «أیام» که در حدیث شریف آمده جمع مضاف است که معنای عمومیت را افاده میکند. پس معنای حدیث شریف این است که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام داناترین تمام مؤمنان است به همه ایام خداوند متعال؛ چه ایام ظاهری به معنای روز در برابر شب باشد، چه ایام به معنای وقت این عالم باشد، چه ایام به معنای استدامه وجودی هر موجودی در عالم باشد، چه ایام به معنای روزهای سختی و گرفتاری یا روزهای سرور و پیروزی مؤمنان باشد، چه ایام به معنای دنیا و برزخ و قیامت باشد، چه ایام به معنای سه مقام حرکت باشد و چه معانی دیگری که به برخی از آنها اشاره کردیم. حضرت در مقام انبیاء، اعلم به ایام الله زمان انبیاء است، در مقام ملائکه مقربین اعلم به ایام آنهاست، در مقام انسانها اعلم به ایام آنهاست، در مقام جن اعلم به ایام آنهاست، در مقام هر موجودی از عالم خلقت، اعلم به ایام آن موجود است نسبت به آن موجود؛ چون آن بزرگوار در همه جا حضور دارد و حضورش در همه جا به عنوان وصی و خلیفه و جانشین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است. پس در همه جا به عنوان این که مربی و معلم و ولی و مدبر و حاکم و صاحبسلطنت آنجا هست ظهور میکند. در نتیجه داناترین آنهاست در تمامی جهات وجودی حرکت الیالله آنها و یا حرکت الی شرک و کفر و ابلیس آنها.
شأن چهاردهم: شجاعترین، عالمترین و محکمترین مردم
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«فعلي أشجع الناس قلبا وأعلم الناس علما وأحكم الناس حكما»؛[31]
«پس علی شجاعترین انسانهاست در قلب و داناترین انسانهاست در دانش و محکمترین و استوارترین انسانهاست در حکم دادن».
این سه جمله بسیار زیباست و الهی و بیانگر مقامات ولایی بسیار عظیم امیر مؤمنان علیه السلام است و سه جهتی را بیان میکند که هر کسی بخواهد حاکم و سرپرست دیگران و گرداننده حکومت شود باید آن را دارا باشد و امیرالمؤمنین علیه السلام مبدأ و اصل و اکمل و اعلا و... آن را داراست.
شجاعت و دانش، دو ملاک قرآنی برای حاکم
شجاعت و دانش، همان دو موردی است که در قرآن کریم برای حضرت طالوت آمده است:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَني إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ * وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ ؛[32]
«آيا از سران بنىاسرائيل پس از موسى خبر نيافتى آنگاه كه به پيامبرى از خود گفتند: پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم؛ (آن پيامبر) گفت: اگر جنگيدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پيكار نكنيد! گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم با آنكه ما از ديارمان و از (نزد) فرزندانمان بيرون رانده شدهايم؟! پس هنگامى كه جنگ بر آنان مقرر شد، جز شمارى اندك از آنان، پشت كردند، و خداوند به ستمكاران داناست.
و پيامبرشان به آنان گفت: در حقيقت، خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است؛ آنان گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال، گشايشى داده نشده است؟ پيامبرشان گفت: در حقيقت، خدا او را بر شما برترى داده، و او را در دانش و بدن بر شما برترى بخشيده است، و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مىدهد، و خدا گشايشگر داناست».
پس انسانی که حاکم میشود و نسبت به گروهی سلطنت مییابد، باید این دو ویژگی را داشته باشد: هم علم داشته باشد که بداند در این جنگ چگونه پیش رود که شکست نخورد؛ هم قوت جسمانی و شجاعت داشته باشد تا بتواند در برابر دشمن ایستادگی کند. کسی که این دو را داشته باشد، بیشک لیاقتش برای حاکم شدن در هر دسته و گروهی از همه بیشتر است. برای همین بعضی از نویسندهها گفتهاند که برای اثبات ولایت و حکومت امیر مؤمنان علیه السلام، اصلاً نیاز نداریم که به دنبال فضائل و کرامات و ادله دیگر باشیم؛ همین دو ویژگی برای اثبات ولایت آن حضرت کافیست و وجود این دو ویژگی به بداهت در اسلام برای آن حضرت ثابت است و نیازی به استدلال ندارد و هر کسی با کمترین اطلاعات و کمترین مراجعه میتواند آن را بفهمد.
بداعت شجاعت و علم امیر مؤمنان علیه السلام در تاریخ اسلامی
شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام دو جهت مهم دارد که از واضحات تاریخ اسلامی است: یکی شجاعت قلب حضرت است که برایشان تفاوتی نداشت یک نفر در برابر ایشان قرار میگرفت یا صد نفر یا هزار نفر؛ دوم قوت جسمانی حضرت است که در ماجرای خیبر و غیر آن نقل شده. ممکن است کسی شجاعت قلب داشته باشد و نترس باشد و به میدان برود و در برابر صد هزار نفر بایستد، اما بعد از چند ضربه شمشیر خسته و سست شود. امیرالمؤمنین علیه السلام نه سستی بدن پیدا میکردند، نه کوچکترین لطمهای به قلبشان وارد میشد و نه شجاعت قلبشان از بین میرفت. این دو خصلت به بداهت در تاریخ برای آن حضرت ثابت است؛ چه در تاریخ شیعه و هوادارانشان، چه عامه و مخالفان ولایت حضرت و چه نویسندگان بیرون اسلام. شجاعت قلب و قوت جسم امیر مؤمنان علیه السلام امر ثابت روزگار است.
علم امیرالمؤمنین علیه السلام و اعلم بودن حضرت از دیگر صحابه نیز از واضحات اسلامی و تاریخی است.
ادعای پوچ اعلمیت ابوبکر و استناد واهی به ماجراهای پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
البته ممکن است کسانی این حقیقت را با استناد به اموری پوچ انکار کنند. ماجرا مربوط به همان زمانی است که ابوبکر و عمر از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نافرمانی کردند و با سپاه اسامه همراهی نکردند. رسول خدا به ابوبکر و عمر فرمان داده بودند که با سپاه اسامه همراه شوند، اما چون رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیمار بود و میدانستند که اگر آن حضرت شتاب به نزد پروردگار خود کند و نباشد، آنها نمیتوانند خلافت را غصب کنند. وقتی فرمان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نبردند و مقابله با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کردند و حضرت فهمیدند که در بیرون شهر در یک محل خاص ماندند و دنبال اسامه نرفتند، آنقدر ناراحت شدند که در آن بیماری که نمیتوانستند حرکت کنند، دو طرفشان را گرفتند که حضرت پایش به زمین کشیده میشد؛ رفتند به بالای منبر و با آن زبان تند بیان کردند که باید بروند و در مدینه نباشند.[33]
آنها در مدینه ماندند و مواظب بودند، چون میدانستند آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مریض است. خلیفه اول بیرون بود، خلیفه دوم در مدینه بود؛ وقتی سر و صدا بلند شد که آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وفات کرده، خلیفه دوم شمشیر کشید! کسی که در همه جنگها فرار میکرد، کسی که در تاریخ یک جا ننوشتهاند که او یک نفر را با شمشیر زده باشد و در یکی از جنگها حرکتی کرده باشد، آنجا در مدینه شمشیر را کشید! چرا؟ چون طرفدارها بودند و میدانست الآن کسی کار به کارش ندارد، چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مریض بود و او هم بهظاهر داشت طرفداری رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میکرد. گفت: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باید بیاید تا روم بجنگد! چه کسی میگوید پیغمبر خدا وفات کرده؟! هر کسی میگوید رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وفات کرده، من با شمشیر او را میکشم! همینطور این را میگفت. خلیفه اول آمد، چون عایشه فرستادش که زود بیا که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وفات کرده و اوضاع خطری است. وقتی آمد، خلیفه دوم اینها را به خلیفه اول گفت؛ خلیفه اول گفت: چه میگویی؟! خدا در قرآن گفته که پیامبر هم میمیرد! عمر گفت: من نمیدانستم.[34]
این ماجرا را بعضی از نفهمهای مغرضهای اولین و آخرین از اهل سنت دلیل گرفتند بر اعلمیت ابوبکر بر بقیه صحابه![35] یا اینکه بعضی جاها یک چیزهای کوچکی را که اصلاً خود قضیه نشان میدهد که یک قضیه ساختگی است و حقیقی نیست، یک چیز کوچکی را نقل میکنند برای خلیفه دوم و از اینجا اثبات میکنند عظمت علم او را! اینها خوب مشخص است که چیزهای پوچ است؛ اینها را به هر کسی ارائه دهی میفهمد پوچی مطلب را.
ادعای پوچ شجاعت عمر و استناد واهی به موارد خشونت او در برابر زنان
همینطور ادعا کردهاند خلیفه دوم شجاعت داشته و خیلی روی آن تکیه کردهاند، در حالی که خلیفه خشونت داشته نه شجاعت. این دو با یکدیگر متفاوت است؛ شجاع بودن به این است که در برابر قهرمانها بایستی، اما خشن بودن این است که ضعیفی را پیدا کنی و با خشونت با او رفتار کنی، تازیانه به دستت بگیری و به هر ضعیفی میرسی اذیت و آزارش کنی. تمام زنهای مدینه از خلیفه دوم میترسیدند؛ نه از شجاعتش، بلکه از خشونتش میترسیدند؛ چون سنگدل و سخت و بدخو بود. جای این خشونت و سختگیری و اذیت و آزار را با شجاعت عوض کردند و گفتند او شجاعترین اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است! آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه شقشقیه درباره او میفرمایند:
«فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَستَقيلُها فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرعَيها. فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلمُها وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ العِثارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ»؛[36]
«شگفتا که (ابوبکر) در زمان حیات خود میخواست آن را واگذارد، وانگه چون اجلش رسید به دیگری سپردش! چه سخت دو پستان خلافت دوشیدند. خلافت را در طبیعتی نهاد تندخوی که درشتسخن باشد و بدقِلق و هم لغزش در آن بسیار باشد و هم پوزش از آن؛ سواری را مانَد که بر مرکبی چموش نشسته، اگر مهارش گیرد بینیاش پاره کند و اگر مدارایش کند به دره افتد. پس به خدا سوگند که مردم به تخطی و سرکشی و دورویی و انحراف مبتلا گشتند و من صبر کردم با آنکه زمان دراز بود و بلا و امتحان سخت».
بداهت برتری امیر مؤمنان علیه السلام در علم و شجاعت و دلالت آن بر خلافت حضرت
خلاصه عرض میکنم از حرفهای پوچ برخی نفهمهای مغرض اهل ضلالت که بگذریم، علم و شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام از واضحات تاریخ اسلامی است و به دست آوردن آن احتیاجی به زحمت ندارد؛ بعضی نویسندهها نوشتهاند که اگر انسان کوچکترین رجوعی به تاریخ اسلام کند - چه تاریخی که نویسندگان مسلمان از شیعه و غیر شیعه نوشتهاند و چه تاریخی که تاریخنویسان بیرون اسلام نوشتهاند - امر علم و شجاعت امیر مؤمنان علیه السلام برایش واضح و روشن میشود.
وقتی علم و شجاعت امیر مؤمنان علیه السلام برای انسان واضح شد، سراغ آیات قرآن کریم میرود؛ آن پیامبر بنیاسرائیل میزان حاکم شدن و ولی امر شدن را علم و شجاعت و قوت بدنی قرار داده و شکی نیست که این را به وحی الهی انجام داده، پس خلافت و حاکمیت آقا امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگر مسلمانان بعد از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تثبیت میشود. همچنین از آنجا که این حاکمیت به دو جهت علم و شجاعت تثبیت شده و این دو جهت درونی است نه بیرونی، پس بدون شک - علاوه بر جهت حکومتی - مطاعیت شرعی دیگران نیز نسبت به آن حضرت اثبات میشود. این مطلب را به این جهت عرض میکنم که عمریها خلیفه را به معنای انسان واجب الاطاعۀ دینی نمیدانند و میگویند ممکن است کسی خلیفه شود اما انسان دیگری در احکام و واجب و حرام و... واجب الاطاعۀ باشد؛ خلیفه برای حفظ ثغور و جنگ و زکات و اموال و امثال آن است، نه اینکه در مسائل علمی مرجع باشد و اطاعتش واجب باشد. اما از آنجا که میزان حکومت امیر مؤمنان علیه السلام علم درونی آن حضرت و اعلم الناس بودن ایشان است و از آنجا که میزان حق و باطل و میزان حکم خدا و غیر حکم خدا علم است، که هرکس به علم بگوید حکم خدا گفته و هرکس به غیر علم بگوید حکم خدا نگفته، پس فرمانبرداری از امیرالمؤمنین علیه السلام بعد آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم از جنبه حکومتی واجب است و هم از جنبه احکام دینی.
دلالت عبارت «احکم الناس» بر خلافت امیر مؤمنان علیه السلام در امتداد علم و شجاعت حضرت
جمله سوم این حدیث شریف «أحكم الناس حكما» است که در کنار دو جمله قبل بسیار موزون و الهی و زیباست؛ چون شأن دیگر انسانی که علم و شجاعت دارد، اجرای این دو در بیرون است. ممکن است کسی شجاعت داشته باشد، اما نتواند محکم و استوار در میدان جنگ برنامهریزی کند. ممکن است کسی علم داشته باشد اما نتواند حقایق را در بیرون محکم و استوار پیاده کند. عبارت «أحكم الناس حكما» گویای این مطلب است که امیرالمؤمنین علیه السلام در پیاده کردن علم و شجاعتش «أحكم الناس؛ استوارترین مردم» است.
«أحكم» از حکم و حکمت گرفته شده؛ به خاطر ثبات و استواری است که حکم را حکمت میگویند. ثبات و استواری دو مقام دارد: یکی مقام ثبات و استواری مطلب و دیگری مقام ثبات و استواری خود انسان. شرط تحقق کمال این است که این دو ثبات هر دو باشد؛ یعنی «استوارترین مردم بودن» به این معناست که بر مطلبِ ثابت، ثابت بایستد. وگرنه ممکن است کسی بر یک مطلب باطل سخت بایستد و استواری کند. مانند انسانهایی که در طول روزگار زیاد بودهاند و امروز هم هستند که روی مطالب باطلشان میایستند و جانشان را هم برای آن میدهند. این استواری دوم به تنهایی ارزش ندارد. زمانی ارزش دارد که استواری اول را داشته باشد؛ یعنی خود مطلب ثبات داشته باشد و این انسان «أحکم الناس» روی آن ثبات ذاتی که خود مطلب دارد، ثبات بیرونی را پیاده کند و آقا امیرالمؤمنین علیه السلام اینگونه است؛ یعنی در احکامی که حضرت صادر میکند - چه اموری که در میدانهای جنگ برنامهریزی میکند و چه مسائل حلال و حرام و قضاوتهای میان مسلمانان - هم خود مطالب ثبات ذاتی «من عند الله» دارند و هم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام بر روی ثبات ذاتی آنها ثبات اجرایی دارد تا آخرین مرحله. پس این چهار مقام برای آقا امیرالمؤمنین علیه السلام تثبیت میشود: مقام شجاعت؛ مقام علم؛ مقام حکم ثباتی ذاتی و اجرایی بیرونی. شک و تردیدی نیست کسی که این چهار مقام را دارا باشد، برای امر خلافت و حکومت و ولایت شایسته است و معنا ندارد کسی از او لایقتر باشد.
دیگر احادیث فضیلت اهلبیت علیهم السلام در منابع مخالفان ولایت در این راستا
حدیث دیگر از آقا امام رضا علیه السلام است که فرمودند:
«المهدي أعلم الناس و أحلم الناس و أتقى الناس»؛[37]
«امام زمان حضرت مهدی داناترین مردم و حلیمترین مردم و با تقواترین مردم است».
در جای دیگر – و در ضمن حدیثی مفصل - از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده:
«قال النبي صلى الله عليه و آله للحاضرين: أفضلكم و أعلمكم علي»؛[38]
«پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به حاضران فرمودند: افضل و اعلم شما علی است».
در روایت دیگر آمده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در سفارش به حضرت زهرا سلام الله علیها در باره ازدواج با امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«أ ما ترضين أني زوجتك أقدم أمتي سلما و أكثرهم علما و أفضلهم حلما»؛[39]
«آیا به این راضی نیستی که تو را به ازدواج کسی در آوردم که در اسلام آوردن از تمام امت من پیشتر است و علمش از تمامی آنان بیشتر و حلمش از همه برتر است؟».
در روایت دیگر آمده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«يا علي لك سبع خصال لا يحاجك فيها أحد يوم القيامة: أنت أول المؤمنين بالله إيمانا و أوفاهم بعهد الله و أقواهم بأمر الله و أرأفهم بالرعية و أقسمهم بالسوية و أعلمهم بالقضية و أعظمهم مزية يوم القيامة»؛[40]
«ای علی! تو هفت خصلت داری که در روز قیامت هیچ کس نمیتواند در آن خصلتها با تو محاجه (و برابری) کند: تو پیش از تمام آنان که به خداوند ایمان دارند ایمان آوردی و از تمامی آنان وفادارتری به پیمان الهی و قویتر در فرمان الهی و مهربانتر نسبت به رعیت و برتر در تقسیم به برابری و داناتر به قضاوت و بزرگمقامتر در روز قیامت».
در روایت دیگر فرمودند:
«أعلم أمتي من بعدي علي بن أبي طالب»؛[41]
«داناترین امت من پس از من علی بن ابیطالب است».
شأن پانزدهم: اعلم بودن امیر مؤمنان به «ما انزل الله؛ آنچه خدا فرو فرستاده»
در جمله دیگر فرمودند:
«أعلمهم بما أنزل الله علي بن أبي طالب»؛[42]
«داناترین امت من به آنچه خداوند نازل فرموده علی بن ابیطالب است».
عبارت «ما أنزل الله؛ آنچه خداوند فرو فرستاده» که در این حدیث آمده بسیار عظیم است و خیلی مطلب دارد؛ آنچه خداوند متعال نزول میدهد، یکی قرآن کریم است و یکی هم تمام آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان میفرماید.
اهمیت حکم به «ما انزل الله» در آیات قرآنی
خداوند متعال در سوره مبارکه مائده، کسانی که «بما انزل الله» حکم نمیکنند را ظالم و کافر و فاسق مینامد:
إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَناً قَليلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ * وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ * وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجيلَ فيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ * وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون ؛[43]
«ما تورات را كه در آن رهنمود و روشنايى بود نازل كرديم. پيامبرانى كه تسليم (فرمان خدا) بودند، به موجب آن براى يهود داورى مىكردند؛ و (همچنين) الهيّون و دانشمندان به سبب آنچه از كتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند. پس، از مردم نترسيد و از من بترسيد، و آيات مرا به بهاى ناچيزى مفروشيد؛ و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكردهاند، آنان خود كافرانند. و در (تورات) بر آنان مقرّر كرديم كه جان در مقابل جان، و چشم در برابر چشم، و بينى در برابر بينى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مىباشد؛ و زخمها (نيز به همان ترتيب) قصاصى دارند. و هر كه از آن درگذرد، پس آن، كفّاره او خواهد بود. و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكردهاند، آنان خود ستمگرانند. و عيسى پسر مريم را به دنبال آنان درآورديم، در حالى كه تورات را كه پيش از او بود تصديق داشت، و به او انجيل را عطا كرديم كه در آن، هدايت و نورى است و تصديقكننده توراتِ قبل از آن است، و براى پرهيزگاران رهنمود و اندرزى است. و اهل انجيل بايد به آنچه خدا در آن نازل كرده داورى كنند، و كسانى كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند، آنان خود، فاسقاند».
سپس پیامبر خود را امر میکند که «بما انزل الله» حکم کند:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ * وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُون ؛[44]
«و ما اين كتاب را به حقّ به سوى تو فرو فرستاديم، در حالى كه تصديقكننده كتابهاى پيشين و حاكم بر آنهاست. پس ميان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده حكم كن، و به جای حقّى كه به سوى تو آمده، از هواهای آنان پيروى مكن. براى هر يك از شما شريعت و راه روشنى قرار دادهايم. و اگر خدا مىخواست شما را يك امّت قرار مىداد، ولى (خواست) تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد. پس در كارهاى نيك بر يكديگر سبقت گيريد. بازگشت شما به سوى خداست؛ آنگاه در باره آنچه در آن اختلاف مىكرديد آگاهتان خواهد كرد. و ميان آنان به آنچه خدا نازل كرده داورى كن و از هواهايشان پيروى مكن و از آنان برحذر باش؛ مبادا تو را در بخشى از آنچه خدا بر تو نازل كرده به فتنه دراندازند. پس اگر پشت كردند، بدان كه خدا مىخواهد آنان را فقط به (سزاى) پارهاى از گناهانشان برساند، و در حقيقت بسيارى از مردم نافرماناند».
در جای دیگر میفرماید:
إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً ؛[45]
«ما اين كتاب را به حقّ بر تو نازل كرديم، تا ميان مردم به آنچه خدا به تو نشان داده داورى كنى، و زنهار جانبدارِ خيانتكاران مباش».
وحی الهی تنها میزان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
این «أراك الله» همان «أنزل الله» است؛ هر آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم انجام میدهد صرف وحی خداوند است و این همان است که در آیات متعدد قرآن کریم آمده است:
قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ ؛[46]
«بگو: به شما نمىگويم گنجينههاى خدا نزد من است و غيب نيز نمىدانم و به شما نمىگويم كه من فرشتهام. جز آنچه را كه به سوى من وحى مىشود پيروى نمىكنم؛ بگو: آيا نابينا و بينا يكسان است؟ آيا تفكّر نمىكنيد».
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ؛[47]
«و هر گاه براى آنان آياتى نياورى، مىگويند: چرا آن را خود برنگزيدى؟ بگو: من فقط آنچه را كه از پروردگارم به من وحى مىشود پيروى مىكنم. اين رهنمودى است از جانب پروردگار شما و براى گروهى كه ايمان مىآورند هدايت و رحمتى است».
وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ ؛[48]
«و چون آيات روشنِ ما بر آنان خوانده شود، آنانكه به ديدار ما اميد ندارند مىگويند: قرآن ديگرى جز اين بياور، يا آن را عوض كن؛ بگو: مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم. جز آنچه را كه به من وحى مىشود پيروى نمىكنم. اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مىترسم».
قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ ؛[49]
«بگو: من از (ميان) پيامبران، نو درآمدى نبودم و نمىدانم با من و با شما چه معاملهاى خواهد شد. جز آنچه را كه به من وحى مىشود، پيروى نمىكنم؛ و من جز هشداردهندهاى آشكار نيستم».
بیشک «وحي» همان «ما انزل الله» است و تفاوتی نمیکند که حضرت جبرائیل واسطه باشد یا نباشد؛ هر دو «ما انزل الله» است. پس آنچه از علوم الهی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داده شده همه «ما انزل الله» است و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این عبارت شریف میفرماید که عالمترین تمام امت به آنچه خداوند متعال نازل فرموده علی بن ابیطالب است.
علم امیر مؤمنان علیه السلام به وحی الهی
پس معنای حدیث شریف این است که بعد آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، آقا امیرالمؤمنین علیه السلام عالمترین تمام موجودات عالم است - اگر امت را به آن معنای وسیع بگیریم - نسبت به تمام علوم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که همان وحی الهی است؛ یعنی بعد از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، تنها امیرالمؤمنین علیه السلام است که به وحیهای الهی که به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم القا شده داناست و به همین خاطر است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن حضرت فرمود:
«إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٍ»؛[50]
«براستی که تو آنچه من میشنوم میشنوی و آنچه من میبینم میبینی جز آنکه تو پیامبر نیستی و لکن وزیر هستی».
اشارهای به معنای دیدن و شنیدن امور وحیانی
یعنی تمام وحیهای غیبی که به من میشود تو میبینی؛ البته نه با چشم جسمانی، چون چشم جسمانی جسم میبیند، بلکه به همان چشم قلبانی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داراست که در قرآن کریم اینگونه بیان شده:
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ ؛[51]
«روح الامين آن را بر دلت نازل كرد، تا از هشداردهندگان باشى».
همان چشم دلی که در سخن امام سجاد علیه السلام آمده:
«أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَةَ أَعْيُنٍ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ وَ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دُنْيَاهُ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَيْبَ وَ إِذَا أَرَادَ غَيْرَ ذَلِكَ تَرَكَ الْقَلْبَ بِمَا فِيه»؛[52]
«آگاه باشید بنده چهار چشم دارد، با دو چشم به امر آخرتش مینگرد و با دو چشم به امر دنیایش؛ پس چون خداوند عز و جل خیر بندهای خواهد، برایش آن دو چشمی که در قلبش است را میگشاید تا با آن دو به غیب بنگرد، و چون غیر این خواهد، قلب را با آنچه در آن است رها کند».
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام با آن دو چشم باطنی خود جبرائیل را میدید و این همان چشمی است که در روایت خود آن حضرت آمده:
«جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ7 فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقَالَ7: وَيْلَكَ لَمْ أَكُنْ لِأَعْبُدَ رَبّاً لَمْ أَرَهُ! قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ7: وَيْلَكَ لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»؛[53]
«یکی از رؤسای اهل کتاب نزد امیرالمؤمنین7 آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا خدای خود را در آن هنگام که عبادتش کردهای دیدهای؟ فرمود: وای بر تو! هرگز خدایی را که ندیدهباشم بندگی نکردم! عرض کرد: چگونه او را دیدی؟ حضرت فرمود: وای بر تو! چشمها در دیدارِ دیدگان، او را نیابند، بلکه قلبها با حقیقتهای ایمان او را ببینند».
باب بودن و واسطه بودن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای امیر مؤمنان علیه السلام
پس با همان چشم دلی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ملک وحی را میبیند و با همان گوشی که وحیهای الهی را میشنود، آقا امیرالمؤمنین علیه السلام نیز میبیند و میشنود، با این تفاوت که آن وحیها به قلب آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دمیده میشود و اول آن حضرت میبیند و میشنود و سپس به بینایی و شنوایی آن حضرت، امیر مؤمنان علیه السلام نیز میبیند و میشوند؛ به عبارت دیگر، امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میشنود و در رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میبیند؛ نه آنکه این دیدن و شنیدن، به یک معنای ساده ظاهری باشد که از نوشتار برخی نویسندگان بر میآید که آمدن جبرئیل به محضر آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حضور امیرالمؤمنین و دیدن و شنیدن آن حضرت همانند این باشد که کسی از بیرون آمده نامهای به شما دهد و من هم اینجا نشستهام و او و شما را میبینم و سخن و سفارش او را همانگونه که شما میشنوید میشنوم! اینگونه معنا کردن نادرست است. آقا امیرالمؤمنین علیه السلام عبد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بابالله امیر مؤمنان علیه السلام است، چنانکه فرمود:
«يَا عَلِيُّ أَنْتَ بَابِيَ الَّذِي أُؤْتَى مِنْهُ وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ فَمَنْ أَتَانِي مِنْ سِوَاكَ لَمْ يَصِلْ وَ مَنْ أَتَى سِوَايَ لَمْ يَصِلْ»؛[54]
«ای علی! تو باب من هستی، آن بابی که از آن به من میرسند و من باب خداوند هستم، پس هرکه جز از جانب تو سوی من آید وصول نیابد و هرکه جز جانب من رود به مقصد نرسد».
این جمله دوم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خود آقا امیرالمؤمنین علیه السلام را هم در بر میگیرد؛ یعنی اگر آقا امیرالمؤمنین علیه السلام از غیر راه آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برود، اگر معلم آن حضرت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نباشد، اگر جز این باشد که رسول خدا نشان دهد و امیر مؤمنان ببیند و رسول خدا بشنواند و امیر مؤمنان بشنود، در این صورت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باب امیرالمؤمنین علیه السلام نشده و آن حضرت هرگز نمیتواند به خداوند برسد. آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خودش آن امر الهی را میبیند و میشنود و به بینایی و شنوایی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حضرت امیر میبیند و میشود، چنانکه در باره حضرت موسی کلیمالله و برادر بزرگوارشان حضرت هارون نیز همینطور است؛ چون هارون پیرو و مطیع حضرت موسی و خلیفه آن حضرت است و مستقل از ایشان نیست؛ حقایق به حضرت موسی القاء میشود و از حضرت موسی به حضرت هارون القاء میشود؛ تمام تکالیف الهی که خداوند متعال اراده میکند اول به حضرت موسی میرسد و سپس از طریق آن حضرت به حضرت هارون میرسد. در اینجا نیز حقایق الهیه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم القاء میشود، آن حضرت آن حقایق الهیه را میبیند و میشنود و وقتی دید و شنید، همان را به آقا امیرالمؤمنین علیه السلام نشان میدهد و میشنواند.
خلاصه معنای اعلم بودن امیر مؤمنان علیه السلام به «ما انزل الله»
خلاصه در حدیث شریف «أعلمهم بما أنزل الله علي بن أبي طالب»، عبارت «ما انزل الله» مجموعه وحیهای آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در بر میگیرد و آن حضرت نیز - طبق آیات قرآن کریم و روایات مسلم اسلامی - جز وحی چیز دیگری ندارند و آنچه آن حضرت داشتند و وسیله نجاتشان بود تنها وحی الهی بود. پس بعد آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تنها امیرالمؤمنین علیه السلام است که به آنچه خدا نازل کرده - از حقایق و احکام الهیه - عالم است به تعلیم آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگران هر آنچه دارند حقیقتاً باید از امیرالمؤمنین علیه السلام بگیرند، اگرچه در ظاهر ممکن است سخنی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده باشند؛ در عالم غیب سخن نمیگوییم که باید امیر مؤمنان علیه السلام بر باطن آنان تأثیر گذارد تا بتوانند آنچه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدهاند را بگیرند، بلکه همین کلماتی که در عالم ظاهر از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میشنوند، عام و خاص دارد، مطلق و مقید دارد و جهتهای گوناگون دیگری دارد که تنها کسی آن را میداند که بتواند بگوید:
«عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ، يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَاب»؛[55]
«رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هزار باب از علم به من آموخت که هر باب هزار باب را میگشاید».
همان کسی که رسول خدا در باره او فرموده باشد: «أعلمهم بما أنزل الله علي بن أبي طالب».
اوست که میتواند تمام جهتهای کلام را بیان کند.
حدیث سلیم و بیان احتیاج مردم به امیر مؤمنان علیه السلام در فهم سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
به همین خاطر است که وقتی سلیم از امیر مؤمنان علیه السلام در باره اختلاف روایات میپرسد، حضرت راویان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را چهار دسته معرفی میکند که دو دسته از آنان بدون غرض به خطا رفتهاند: کسانی که حرفی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدهاند و حرف دیگر را نشنیدهاند؛ کسانی که همان حرف نخست را به درستی نشنیده و نفهمیدهاند؛ کسانی که به عمد و با غرض، سخنان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را تغییر میدهند و به دروغ به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت میدهند؛ کسی که بدون هیچ غرض و خطا و اشتباه، سخن رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را همان گونه که فرموده، در جای خود میآورد. متن روایت سلیم این است:
«قُلْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ الْمِقْدَادِ وَ أَبِي ذَرٍّ شَيْئاً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ أَحَادِيثَ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم غَيْرَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ رَأَيْتُ فِي أَيْدِي النَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ مِنَ الْأَحَادِيثِ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِيهَا وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ بَاطِلٌ! أَ فَتَرَى النَّاسَ يَكْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّدِينَ وَ يُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ؟
فَأَقْبَلَ علیه السلام عَلَيَّ فَقَالَ: قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ! إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَما وَ قَدْ كُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ6 عَلَى عَهْدِهِ حَتَّى قَامَ خَطِيباً فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. ثُمَّ كُذِبَ عَلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ. وَ إِنَّمَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ:
رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْإِيمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ لَا يَتَأَثَّمُ وَ لَا يَتَحَرَّجُ أَنْ يَكْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ6 مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقُوهُ وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ6 وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ: وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ [56] ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْكَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ حَمَلُوهُمْ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ وَ أَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ.
وَ رَجُلٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ شَيْئاً لَمْ يَحْمِلْهُ عَلَى وَجْهِهِ وَ وَهِمَ فِيهِ وَ لَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً فَهُوَ فِي يَدِهِ يَقُولُ بِهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ وَ يَرْوِيهِ فَيَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَمْ يَقْبَلُوهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَرَفَضَهُ.
وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم شَيْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَى عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَ لَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ.
وَ آخَرَ رَابِعٍ لَمْ يَكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ6 مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ6 لَمْ يَنْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَ رَفَضَ الْمَنْسُوخَ فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ6 الْكَلَامُ لَهُ وَجْهَانِ كَلَامٌ عَامٌّ وَ كَلَامٌ خَاصٌّ مِثْل الْقُرْآنِ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَيَشْتَبِهُ عَلَى مَنْ لَمْ يَعْرِفْ وَ لَمْ يَدْرِ مَا عَنَى اللَّهُ بِهِ وَ رَسُولُهُ6 وَ لَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ6 كَانَ يَسْأَلُهُ عَنِ الشَّيْءِ فَيَفْهَمُ وَ كَانَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْأَلُهُ وَ لَا يَسْتَفْهِمُهُ حَتَّى إِنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ الْأَعْرَابِيُّ وَ الطَّارِئُ فَيَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ6 حَتَّى يَسْمَعُوا وَ قَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ6 كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَ كُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةً فَيُخْلِينِي فِيهَا أَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ وَ قَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ6 أَنَّهُ لَمْ يَصْنَعْ ذَلِكَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَيْرِي فَرُبَّمَا كَانَ فِي بَيْتِي يَأْتِينِي رَسُولُ اللَّهِ6 أَكْثَرُ ذَلِكَ فِي بَيْتِي وَ كُنْتُ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْضَ مَنَازِلِهِ أَخْلَانِي وَ أَقَامَ عَنِّي نِسَاءَهُ فَلَا يَبْقَى عِنْدَهُ غَيْرِي وَ إِذَا أَتَانِي لِلْخَلْوَةِ مَعِي فِي مَنْزِلِي لَمْ تَقُمْ عَنِّي فَاطِمَةُ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ بَنِيَّ وَ كُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِي وَ إِذَا سَكَتُّ عَنْهُ وَ فَنِيَتْ مَسَائِلِي ابْتَدَأَنِي فَمَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ6 آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِيهَا وَ أَمْلَاهَا عَلَيَّ فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا وَ دَعَا اللَّهَ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ لَا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَيَّ وَ كَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللَّهَ لِي بِمَا دَعَا وَ مَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ وَ لَا أَمْرٍ وَ لَا نَهْيٍ كَانَ أَوْ يَكُونُ وَ لَا كِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلَى أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ إِلَّا عَلَّمَنِيهِ وَ حَفِظْتُهُ فَلَمْ أَنْسَ حَرْفاً وَاحِداً ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِي وَ دَعَا اللَّهَ لِي أَنْ يَمْلَأَ قَلْبِي عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُكْماً وَ نُوراً فَقُلْتُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مُنْذُ دَعَوْتَ اللَّهَ لِي بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَيْئاً وَ لَمْ يَفُتْنِي شَيْءٌ لَمْ أَكْتُبْهُ أَ فَتَتَخَوَّفُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ فِيمَا بَعْدُ فَقَالَ لَا لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَ الْجَهْلَ»؛[57]
«به امیر مؤمنان علیه السلام عرض کردم: من از سلمان و مقداد و ابوذر مواردی از تفسیر قرآن و احادیثی از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که با آنچه نزد مردم است تفاوت دارد و سپس از شما نیز تصدیق آنچه آن سه نفر گفتند شنیدم و همچنین در نزد مردم موارد بسیاری از تفسیر قرآن و احادیث پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که شما در آن با ایشان مخالفید و بر این باورید که آن موارد همگی باطل است! آیا اینگونه میبینید که مردم از روی عمد بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ میبندند و با رأی خود قرآن را تفسیر میکنند؟
حضرت رو به من کرد و فرمود: چون پرسیدی پس پاسخ را دریاب! براستی که در نزد مردمان حقی است و باطلی، راستی و دروغی، ناسخی و منسوخی، عامی و خاصی، محکمی و متشابهی و همچنین حفظی و وهمی و در زمان رسول خدا6 بر آن حضرت دروغ بستند که به خطبه برخاست و فرمود: ای مردم! دروغبندان بر من فراوان گشتهاند، هر که عمدا بر من دروغ بندد جایگاهش را دوزخ بداند؛ (اما) پس از آن نیز بر حضرتش دروغ بستند. و شما را تنها از جانب چهار کس حدیث آید و پنجمی نباشد:
اول، مردی منافق که اظهار ایمان کند و تظاهر به اسلام، بر او سخت نیاید که عمدا بر رسول خدا دروغ بندد و از آن احساس گناه نکند، که اگر مردم بدانند او منافق و دروغگوست از او نپذیرند و تصدیقش نکنند، اما گویند: او صحابی رسول خداست و آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده، پس از وی حدیث گیرند در حالی که احوالش ندانند، با وجود آنچه خداوند از احوال منافقان خبر داده و آن وصفی که ایشان را بدان توصیف کرده و فرموده: چون آنان را بینی از ظاهرشان به شگفت آیی و چون سخن گویند به گفتارشان گوش فرا دهی. آنان پس از آن حضرت نیز ماندند و به امامان گمراهی و آنان که با ناحق و دروغ و تهمت به دوزخ فراخواندند تقرب جستند و آنان نیز کارها به دستشان دادند و بر گردن مردم سوارشان کردند و به واسطه ایشان به دنیا رسیدند و همانا مردم با پادشاهان و با دنیا همراه گردند مگر آن کس که خداوند محفوظش دارد. این یکی از آن چهار کس است.
دومی، کسی است که چیزی را از رسولخدا شنیده، ولی آن را بر وجه خودش حمل نکرده و در آن توهم کرده و به عمد دروغ نبسته؛ پس آن روایت حضرت در دست اوست و به آن قائل است و به آن عمل میکند و روایتش میکند و میگوید: من خودم این را از رسولخدا شنیدهام. اگر مسلمانان بدانند که که سخن او وهم است، از او نمیپذیرند و خود او هم اگر بداند که وهم است، رهایش میکند.
سومی، کسی است که شنیده رسولخدا به چیزی امر فرموده، اما بعد حضرت از آن چیز نهی فرموده و این مرد ندانسته، یا اینکه شنیده حضرت از چیزی نهی فرموده، اما بعد حضرت به آن چیز امر فرموده و این مرد ندانسته؛ یعنی منسوخ را حفظ کرده اما ناسخ را نه. این هم اگر بداند که آنچه شنیده منسوخ است، رهایش میکند و مسلمانان هم وقتی این را از او میشنوند، اگر بدانند که منسوخ است، رهایش میکنند.
چهارمی، شخصى است كه بر پيغمبر6 دروغ نبسته و دروغ را از ترس خدا و احترام پيغمبر6 مبغوض میدارد؛ و حديث را هم فراموش نكرده، بلكه آنچه شنيده را چنان كه بوده حفظ كرده و همچنان كه شنيده نقل كرده، نه به آن افزوده و نه از آن كم كرده؛ و ناسخ را از منسوخ شناخته، به ناسخ عمل كرده و منسوخ را رها كرده. براستی که امر پيغمبر6 هم مانند قرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه دارد؛ گاهى رسولخدا6 به دو طريق سخن میفرمود، سخنى عام و سخنى خاص، مثل قرآن. و خداى عز و جل در كتابش فرموده: "آنچه را پيغمبر6 برايتان آورده اخذ كنيد و از آنچه نهيتان كرده باز ايستيد". پس كسى كه مقصود خدا و رسولش6 را نفهمد و درک نكند، بر او مشتبه شود. اصحاب پيغمبر6 كه چيزى از آن بزرگوار میپرسيدند، همگى كه نمیفهميدند؛ بعضى از آنها از پيغمبر6 میپرسيدند ولى فهمجویی نمیكردند و دوست داشتند كه بيابانى و رهگذرى بيايد و از پيغمبر بپرسد تا آنها بشنوند؛ اما من هر روز يک نوبت و هر شب يک نوبت بر پيغمبر6 وارد میشدم، با من خلوت میكرد و در هر موضوعى با او بودم. اصحاب پيغمبر6 میدانند كه جز من با هيچ كس چنين رفتار نمیكرد. بسا بود كه در خانه خودم بودم و پيغمبر6 نزدم مىآمد، و اين همنشينى در خانه من بيش از خانه پيغمبر6 واقع میشد، و چون در بعضى از منازل بر آن حضرت وارد میشدم، زنان خود را بيرون میكرد و تنها با من بود و چون براى خلوت به منزل من مىآمد، فاطمه3 و هيچ يک از پسرانم را بيرون نمیكرد؛ چون از او میپرسيدم، جواب میداد و چون پرسشم تمام میشد و خاموش میشدم، او شروع میفرمود. هيچ آيهاى از قرآن بر رسولخدا6 نازل نشد جز اينكه براى من خواند و املا فرمود و من به خط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست كه فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد، و از زمانى كه آن دعا را درباره من كرد، هيچ آيهاى از قرآن و هيچ علمى را كه املا فرمود و من نوشتم، فراموش نكردم و آنچه را كه خدا به او تعليم فرمود از حلال و حرام و امر و نهى و گذشته و آينده و نوشتهاى كه بر هر پيغمبر پيش از او نازل شده بود از طاعت و معصيت، به من تعليم فرمود و من آنها را حفظ كردم و حتى يک حرف آن را فراموش نكردم. سپس دست خود را بر سينهام گذاشت و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حكم و نور پر كند؛ عرض كردم: اى پيغمبر خدا! پدر و مادرم قربانت، از زمانى كه آن دعا را درباره من كردى، چيزى را فراموش نكردم و آنچه را هم ننوشتم از يادم نرفت؛ آيا بيم فراموشى بر من دارى؟ فرمود! نه، بر تو بيم فراموشی و نادانى ندارم».
خلاصه اینکه دیگران اگرچه از خود رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سخنی شنیده باشند، حقیقت سخن آن حضرت را - به جهتهای گوناگون - نمیتوانند بیابند مگر از امیرالمؤمنین علیه السلام که باب مدینه آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است بگیرند.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص357.
[2]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج9، ص194ـ195.
[3]. الأمالي (للطوسي)، النص، ص290.
[4]. شرح إحقاق الحق للسيد المرعشي، ج24، ص359: نقل از مسند البزار.
[5]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج2، ص109.
[6]. (5) المائدۀ: 101ـ102.
[7]. تفسير القمي، ج1، ص188.
[8]. این تعبیر در نخستین حدیث مربوط به ماجرای صفیه، در همین جلسه گذشت. رجوع شود به: بحار الانوار، ج7، ص237، «باب أنه يدعى الناس بأسماء أمهاتهم إلا الشيعة و أن كل سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلا نسب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و صهره».
[9]. رجوع شود به: الدر المنثور، ج6، ص77ـ78.
[10]. رجوع شود به: تفسير القمي، ج2، ص311ـ316.
[11]. برای نمونه: «رُوِّينَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنَّهُ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَامَ الْحُدَيْبِيَةِ يُرِيدُ الْعُمْرَةَ وَ مَعَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ أَزْيَدُ مِنْ أَلْفِ رَجُلٍ...»؛ دعائم الاسلام، ج1، ص334. «و أخرج ابن أبى شيبة عن عطاء قال خرج النبي صلى الله عليه و سلم معتمرا في ذى القعدة معه المهاجرون و الأنصار حتى أتى الحديبية فخرجت اليه قريش فردوه عن البيت حتى كان بينهم كلام و تنازع حتى كاد يكون بينهم قتال فبايع النبي صلى الله عليه و سلم أصحابه عدتهم ألف و خمسمائة...»؛ الدر المنثور، ج6، ص81.
[12]. وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ ؛ (27) النمل: 14.
[13]. (4) النساء: 65.
[14]. (47) محمد: 16.
[15]. صحیح البخاری، ج7، ص9؛ ج5، ص138؛ ج8، ص:161؛ صحیح مسلم، ج5، ص76.
[16]. (9) التوبة: 73ـ90.
[17]. الخصال، ج1، ص36.
[18]. مشارق أنوار اليقين، ص171. همچنین ابن ابی الحدید مینویسد: «ما أقول في رجل أقرّ له أعداؤه و خصومه بالفضل، و لم يمكنهم جحد مناقبه، و لا كتمان فضائله، فقد علمت أنّه استولى بنو أميّة على سلطان الإسلام في شرق الأرض و غربها، و اجتهدوا بكلّ حيلة في إطفاء نوره، و التحريض عليه، و وضع المعايب و المثالب له، و لعنوه على جميع المنابر، و توعّدوا مادحيه، بل حبسوهم و قتلوهم، و منعوا من رواية حديث يتضمّن له فضيلة، أو يرفع له ذكرا، حتّى حظروا أن يسمّى أحد باسمه، فما زاده ذلك إلّا رفعة و سموّا»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج1، ص16ـ17.
[19]. كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص117.
[20]. (14) ابراهیم: 5.
[21]. (3) آل عمران: 140.
[22]. (19) مریم: 33.
[23]. (34) سبأ: 18.
[24]. (50) ق: 38.
[25]. (19) مریم: 33.
[26]. اشاره به حدیث امیر مؤمنان علیه السلام که فرمود: «سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِيءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى»؛ نهج البلاغة، خطبه 16، ص58.
[27]. الكافي، ج8، ص158.
[28]. الكافي، ج1، ص333ـ334.
[29]. التحصين في صفات العارفين، ص17ـ18.
[30]. ترجمه عطاردی.
[31]. شرح إحقاق الحق للسيد المرعشي، ج4، ص107: نقل از بحر المناقب جمال الدین حنفی.
[32]. (2) البقرۀ: 246ـ247.
[33]. برای نمونه: «فَجَاءَ بِلَالٌ عِنْدَ صَلَاةِ الصُّبْحِ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَغْمُورٌ بِالْمَرَضِ فَنَادَى الصَّلَاةَ رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَأُوذِنَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِنِدَائِهِ فَقَالَ يُصَلِّي بِالنَّاسِ بَعْضُهُمْ فَإِنَّنِي مَشْغُولٌ بِنَفْسِي. فَقَالَتْ عَائِشَةُ مُرُوا أَبَا بَكْرٍ وَ قَالَتْ حَفْصَةُ مُرُوا عُمَرَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حِينَ سَمِعَ كَلَامَهُمَا وَ رَأَى حِرْصَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا عَلَى التَّنْوِيهِ بِأَبِيهَا وَ افْتِتَانِهِمَا بِذَلِكَ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَيٌّ اكْفُفْنَ فَإِنَّكُنَّ صُوَيْحِبَاتُ يُوسُفَ ثُمَّ قَامَ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُبَادِراً خَوْفاً مِنْ تَقَدُّمِ أَحَدِ الرَّجُلَيْنِ وَ قَدْ كَانَ أَمَرَهُمَا بِالْخُرُوجِ إِلَى أُسَامَةَ وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ أَنَّهُمَا قَدْ تَخَلَّفَا. فَلَمَّا سَمِعَ مِنْ عَائِشَةَ وَ حَفْصَةَ مَا سَمِعَ عَلِمَ أَنَّهُمَا مُتَأَخِّرَانِ عَنْ أَمْرِهِ فَبَدَرَ لِكَفِّ الْفِتْنَةِ وَ إِزَالَةِ الشُّبْهَةِ فَقَامَ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أَنَّهُ لَا يَسْتَقِلُّ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الضَّعْفِ فَأَخَذَ بِيَدِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ الْفَضْلُ بْنُ عَبَّاسٍ فَاعْتَمَدَهُمَا وَ رِجْلَاهُ تَخُطَّانِ الْأَرْضَ مِنَ الضَّعْفِ. فَلَمَّا خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَجَدَ أَبَا بَكْرٍ قَدْ سَبَقَ إِلَى الْمِحْرَابِ فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ بِيَدِهِ أَنْ تَأَخَّرْ عَنْهُ فَتَأَخَّرَ أَبُو بَكْرٍ وَ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَقَامَهُ فَكَبَّرَ وَ ابْتَدَأَ الصَّلَاةَ الَّتِي كَانَ قَدِ ابْتَدَأَ بِهَا أَبُو بَكْرٍ وَ لَمْ يَبْنِ عَلَى مَا مَضَى مِنْ فِعَالِهِ. فَلَمَّا سَلَّمَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ اسْتَدْعَى أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ جَمَاعَةً مِمَّنْ حَضَرَ الْمَسْجِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ثُمَّ قَالَ أَ لَمْ آمُرْ أَنْ تَنْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ فَقَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَلِمَ تَأَخَّرْتُمْ عَنْ أَمْرِي فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّنِي كُنْتُ خَرَجْتُ ثُمَّ رَجَعْتُ لِأُجَدِّدَ بِكَ عَهْداً وَ قَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَمْ أَخْرُجْ لِأَنَّنِي لَمْ أُحِبَّ أَنْ أَسْأَلَ عَنْكَ الرَّكْبَ فَقَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَانْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ فَانْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ يُكَرِّرُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ»؛ الارشاد، ج1، ص179.
[34]. برای نمونه: «قال عمر بن الخطاب من قال إن محمد قد مات قتلته بسيفي هذا وإنما رفع إلى السماء كما رفع عيسى عليه السلام وقال أبو بكر بن أبي قحافة رضي الله عنه من كان يعبد محمدا فإن محمدا قد مات ومن كان يعبد إله محمد فإن إله محمد حي لم يمت ولن يموت وقرأ قول الله سبحانه وتعالى وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزي الله الشاكرين فرجع القوم إلى قوله وقال عمر رضي الله عنه كأني ما سمعت هذه الآية حتى قرأها أبو بكر»؛ الملل و النحل (للشهرستانی)، ج1، ص23. همچنین مرحوم خویی در منهاج البراعة، پس از ذکر نقل ابن ابی الحدید از روزهای آخر عمر نبیاکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، مینویسد: «وجوه الطعن في تلك القضيّة على ما صدر من أهل الخلافة غير خفيّة على الفطن العارف إلّا أنا ننبّه على بعضها لكونها أشدّ تشنيعا و طعنا. أولها ما أشار إليه الشارح بقوله: فأوّل ذلك التنازع الواقع يوم قال ايتونى بدواة و قرطاس، فقد روت العامّة و الخاصة أنّ النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أراد في مرضه أن يكتب لامّته كتابا لئلّا يضلّوا بعده و لا يختلفوا، فطلب دواة و كتفا أو نحو ذلك فمنع عمر من احضار ذلك و قال: إنه ليهجر، أو ما يؤدّى هذا المعنى، و قد وصفه اللّه سبحانه بأنه لا ينطق عن الهوى و أنّ كلامه ليس إلّا وحيا يوحى، و كثر اختلافهم و ارتفعت أصواتهم حتّى تسأم و تزجّر فقال بعضهم: احضروا ما طلب، و قال بعضهم: القول ما قاله عمر، و قد قال اللّه سبحانه وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً و قال تعالى فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً روى في البحار من كتاب الطرايف للسيّد عليّ بن طاوس رضى اللّه عنه أنّه قال: من أعظم طرايف المسلمين أنّهم شهدوا جميعا أنّ نبيّهم أراد عند وفاته أن يكتب لهم كتابا لا يضلّون بعده أبدا، و أنّ عمر بن الخطاب كان سبب منعه من ذلك الكتاب و سبب ضلال من ضلّ من امّته و سبب اختلافهم و سفك الدّماء بينهم و تلف الأموال و اختلاف الشريعة و هلاك اثنين و سبعين فرقة من أصل فرق الاسلام و سبب خلود من يخلد في النار منهم، و مع هذا كلّه فانّ أكثرهم أطاع عمر بن الخطاب الذى قد شهدوا عليه بهذه الأحوال في الخلافة و عظموه و كفّروا بعد ذلك من يطعن فيه و هم من جملة الطاعنين، و ضلّلوا من يذمّه و هم من جملة الضّالين، و تبرّءوا ممن يقبّح ذكره و هم من جملة المقبّحين فمن روايتهم في ذلك ما ذكره الحميدى في الجمع بين الصحيحين في الحديث الرّابع من المتفق عليه في صحّته من مسند عبد اللّه بن عباس قال: لمّا احتضر النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و في بيته رجال فيهم عمر بن الخطاب فقال النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هلمّوا أكتب لكم كتابا لن تضلّوا بعده أبدا، فقال عمر بن الخطاب: إنّ النّبي قد غلبه الوجع و عندكم القرآن حسبكم كتاب ربكم. و في رواية ابن عمر من غير كتاب الحميدى قال عمر: إنّ الرّجل ليهجر. و في كتاب الحميدى قالوا ما شأنه هجر. و في المجلّد الثاني من صحيح مسلم فقال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يهجر. قال الحميدى: فاختلف الحاضرون عند النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فبعضهم يقول: القول ما قاله النبي صلّى اللّه عليه و آله فقرّبوا إليه كتابا يكتب لكم، و منهم من يقول: القول ما قاله عمر. فلمّا اكثروا اللفظ (اللّغط) و الاختلاط قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: قوموا عنّى فلا ينبغي عندى التنازع، فكان ابن عباس يبكى حتّى يبلّ دموعه الحصا و يقول: يوم الخميس و ما يوم الخميس. قال راوى الحديث فقلت: يا ابن عباس و ما يوم الخميس؟ فذكره عبد اللّه بن عباس يوم منع رسول اللّه من ذلك الكتاب، و كان يقول: الرّزية كلّ الرّزية ما حال بين رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بين كتابه. و ثانيها حديث التخلّف عن جيش اسامة، فانّ أبا بكر و عمر و عثمان كانوا من جيشه، و قد كرّر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لمّا اشتدّ مرضه الأمر بتجهيز جيشه و لعن المتخلّف عنه فتأخّروا عنه و اشتغلوا بعقد البيعة فى سقيفة بني ساعدة و خالفوا أمره، و شملهم اللّعن و ظهر أنّهم لا يصلحون للخلافة. قال أصحابنا: و لو تنزّلنا عن هذا المقام و قلنا بما ادّعاه بعضهم من عدم كون أبي بكر من الجيش نقول: لا خلاف أنّ عمر منهم، و قد منعه أبو بكر من النّفوذ معهم، و هذا كالأوّل في كونه معصية و مخالفة لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، اما انّهم كانوا من جيش اسامة، فقد رواه علم الهدى في الشّافي بطرق كثيرة من العامّة. قال ره: إنّ كون أبي بكر في جيش أسامة قد ذكره أصحاب السير و التواريخ. قال: و قد روى البلادرى فى تاريخه و هو معروف ثقة كثير الضّبط و برىء من ممائلة الشيعة: إنّ أبا بكر و عمر كانا معا في جيش اسامة و اورد روايات اخر من أراد الاطلاع عليها فعليه بالمراجعة إلى الكتاب المذكور، و ستطلع عليه ممّا نحكيه عن المفيد في الارشاد في الطعن الاتى. و أما تخلّفهم عن الجيش فلا ينازع فيه أحد. و أما أنّ ذلك قادح في خلافتهم و موجب للطعن عليهم، فلاستحقاقهم بسبب التخلف للّعن الصّريح من اللّه و من رسوله، و الملعون لا يصلح للامامة. أمّا اللعن من اللّه فانّهم لمّا خالفوا أمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بعد تأكيده و تكريره آذوه فيدخلون في عموم قوله تعالى إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ و قوله وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ و أمّا لعن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فلما رواه الشهرستانى في كتاب الملل و النّحل عند ذكر الاختلافات الواقعة في مرض النّبي صلّى اللّه عليه و آله: الخلاف الثاني أنه قال جهّزوا جيش اسامة لعن اللّه من تخلّف عن جيش اسامة، فقال قوم: يجب علينا امتثال أمره و اسامة قد برز من المدينة، و قال قوم: قد اشتدّ مرض النّبي فلا تسع قلوبنا لمفارقته و الحال هذه، فنصبر حتى نبصر أىّ شيء يكون من أمره. و ثالثها صلاة أبي بكر بالناس و عدم إقرار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عليها دليل على عدم قابليّته للامامة في الصلاة فكيف بامامة الامّة؟! قال المفيد في كتاب الارشاد في قصّة وفاة النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: و استمرّ به المرض في بيت عايشة أيّاما و ثقل فجاء بلال عند صلاة الصّبح و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مغمور بالمرض فنادى: الصلاة رحمكم اللّه، فاوذن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بندائه فقال: يصلّي بالناس بعضهم فانّي مشغول بنفسي فقالت عايشة: مروا أبا بكر، و قالت حفصة: مروا عمر، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حين سمع كلامهما و رأى حرص كلّ واحدة منهما على التنويه بأبيها و افتنانهما بذلك و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حيّ: اكففن فانّكنّ صويحبات يوسف ثمّ قام عليه السّلام مبادرا خوفا من تقدّم أحد الرّجلين، و قد كان أمرهما بالخروج مع اسامة و لم يك عنده أنّهما قد تخلّفا، فلمّا سمع من عايشة و حفصة ما سمع علم أنهما متأخّران عن أمره، فبدر لكفّ الفتنة و إزالة الشّبهة فقام عليه الصلاة و السلام و أنه لا يستقلّ على الأرض من الضّعف، فأخذ بيده عليّ بن أبي طالب و الفضل بن العباس فاعتمد عليهما و رجلاه تخطان الأرض من الضّعف. فلمّا خرج إلى المسجد وجد أبا بكر قد سبق إلى المحراب فأومأ إليه بيده أن تأخّر عنه، فتأخّر أبو بكر، و قام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مقامه، فكبّر و ابتدء الصلاة الّتي كان قد ابتدأها و لم يبن على ما مضى من أفعاله، فلمّا سلّم انصرف إلى منزله. و استدعا أبا بكر و عمر و جماعة ممّن حضر بالمسجد من المسلمين ثمّ قال: أ لم آمركم أن تنفذوا جيش اسامة؟ فقالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: فلم تأخّرتم عن أمرى؟ قال أبو بكر: إني خرجت ثمّ رجعت لاجدّد بك عهدا، و قال عمر: يا رسول اللّه إنّى لم أخرج لأنّنى لم أحبّ أن أسأل عنك الرّكب، فقال النّبي صلّى اللّه عليه و آله نفّذوا جيش اسامة يكرّرها ثلاث مرات. ثمّ اغمي عليه من التّعب الذى لحقه و الأسف الذى ملكه فمكث هنيئة مغمى عليه، و بكى المسلمون و ارتفع النحيب من أزواجه و ولده و ساء المسلمين و جميع من حضر من المسلمين، فأفاق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فنظر إليهم. ثمّ قال: ايتونى بدواة و كتف لأكتب لكم كتابا لا تضلّوا بعده أبدا، ثمّ اغمى عليه فقام بعض من حضره يلتمس دواة و كتفا فقال له عمر: ارجع فانّه يهجر فرجع و ندم من حضر على ما كان منهم من التّضجيع في احضار الدّواة و الكتف و تلاوموا بينهم و قالوا: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون لقد أشفقنا من خلاف رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. فلما أفاق قال بعضهم: أ لا نأتيك بدواة و كتف يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم؟ فقال: أ بعد الذى قلتم؟ لا، و لكنّي اوصيكم بأهل بيتى خيرا و أعرض بوجهه عن القوم فنهضوا، انتهى ما أهمّنا نقله من كلامه رضي اللّه عنه»؛ ج12، ص253ـ257. رجوع شود به: بحار الانوار، ج30، ص427، «التخلف عن جيش أسامة».
[35]. ابن عربی ملعون مینویسد: «فما بقي أحد يوم مات رسول الله إلا ذهل في ذلك اليوم وخولط في عقله وتكلم بما ليس الأمر عليه إلا أبو بكر الصديق فما طرأ عليه من ذلك أمر بل رقى المنبر وخطب الناس وذكر موت النبي ص فقال من كان منكم يعبد محمدا فإن محمدا قد مات ومن كان يعبد الله فإن الله حي لا يموت ثم تلا إنك ميت وإنهم ميتون وما محمد إلا رسول الآية فسكن جأش الناس حتى قال عمر والله ما كأني سمعت بهذه الآية إلا في ذلك اليوم وهذا قوله ص إذا وجب يعني الموت فلا تبكين باكية وأما قبل وقوع الموت فالبكاء محمود وكذا فعل أبو بكر لما قام رسول الله ص فقال ما تقولون في رجل خير فاختار لقاء الله فبكى أبو بكر وحده دون الجماعة وعلم أن رسول الله ص قد نعى لأصحابه نفسه فأنكر الصحابة على أبي بكر بكاءه وهو كان أعلم فلما مات ص بكى الناس وضجوا إلا أبا بكر امتثالا لقوله ص إذا وجب فلا تبكين باكية هذا كله من السر الذي أعطاه هذا المقام فالذي ينبغي أن يقال ليس بين محمد وأبي بكر رجل لا أنه ليس بين الصديقية والنبوة مقام فإن الصديق تابع بطريق الايمان فما أنكره متبوعة أنكر وما قرره متبوعة قرر هذا حظ الصديق من كونه صديقا ومن كون مقام آخر لا يحكم عليه حال الصديقية فاعلم ذلك»؛ الفتوحات المكية (أربع مجلدات)، ج2، ص262.
[36]. نهج البلاغة، خطبه 3، ص48ـ49.
[37]. شرح إحقاق الحق للسيد المرعشي، ج13، ص367: نقل از وسیلۀ النجاۀ هندی.
[38]. شرح إحقاق الحق للسيد المرعشي، ج5، ص48: نقل از بحر المناقب جمال الدین حنفی.
[39]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج13، ص227.
[40]. كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص617.
[41]. كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص614.
[42]. شرح إحقاق الحق للسيد المرعشي، ج15، ص399: نقل از مناقب سیدنا علی از علامه عینی حنفی.
[43]. (5) المائدۀ: 44ـ47.
[44]. (5) المائدۀ: 48.
[45]. (4) النساء: 105.
[46]. (6) الانعام: 50.
[47]. (7) الاعراف: 203.
[48]. (10) یونس: 15.
[49]. (46) الاحقاف: 9.
[50]. نهج البلاغة، خطبه 192، ص301.
[51]. (26) الشعراء: 193ـ194.
[52]. التوحيد (للصدوق)، ص367.
[53]. الفصول المهمة، ج1، ص180.
[54]. تفسير فرات الكوفي، ص64.
[55]. كتاب سليم، ج2، ص912.
[56]. (63) المنافقون: 4.
[57]. الكافي، ج1، ص62ـ63.