علم اهل‌بیت علیهم‌السلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 15

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 15

شؤونی در باب مقام قضاوت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

مرور و تکمله‌ای بر مباحث گذشته

شرحی مختصر بر الفاظ «صغاراً» و «کباراً» در شأن هشتم

در شـأن هشتم، سخن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را نقل کردیم که فرمود:

«كان علي بن أبي طالب يقول: إني و أطايب أرومتي و أبرار عترتي أحلم الناس صغارا و أعلم الناس كبارا، بنا ينفي الله الكذب»؛[1]

«علی بن ابیطالب می‌فرمود: به درستی که من و پاکیزگان از اصل من و نیکان از خاندان من بردبارترین مردم هستیم در کوچکی و داناترین آنان در بزرگی، به واسطه ماست که خداوند متعال دروغ را نفی می‌کند».

این عبارت در برخی نقل‌های حدیث شریف ثقلین هم وارد شده. در تفسیر قمی آمده:

«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فِي خُطْبَتِهِ‏: وَ لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنَّهُ قَالَ: إِنِّي وَ أَهْلَ بَيْتِي مُطَهَّرُونَ فَلَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لَا تَتَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَتَزِلُّوا وَ لَا تُخَالِفُوهُمْ فَتَجْهَلُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ‏ هُمْ أَعْلَمُ النَّاسِ كِبَاراً وَ أَحْلَمُ‏ النَّاسِ‏ صِغَاراً فَاتَّبِعُوا الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ حَيْثُ كَان‏»؛[2]

«امیر مؤمنان‌ علیه السلام در خطبه‌اش فرمود: به تحقیق که امانت‌داران از اصحاب محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دانند که حضرتش فرمود: همانا من و اهل پاک‌شدگان هستیم؛ پس از آنان پیشی مگیرید که گمراه می‌شوید و از آنان تخلف نورزید که منحرف می‌شوید و با آنان مخالفت نکنید که به نادانی می‌افتید و به آنان نیاموزید که همانا ایشان از شما داناترند. آنان در بزرگی داناترین شما هستند و در کوچکی بردبار‌ترین شما. پس حق و اهلش را هر کجا که باشد پیروی کنید».

دو معنای زمانی و رتبی برای کوچکی و بزرگی

این عبارت را دوگونه می‌توان معنا کرد: یکی معنای زمانی بیرونی و یکی معنای رتبی. البته در تمام سخنان اهل‌بیت‌ علیهم السلام همین‌‌گونه است که اشاره‌ای در اینجا بی‌‌مناسبت نیست.

گفتیم که مطالب آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه‌ علیهم السلام عظیم‌‌تر از آن است که بتوانیم به حقیقت معانی سخنان آنها برسیم؛ سخنان آن بزرگواران انحصار به مفاهیم عرفیه و لغویه و افهام انسان‌‌ها ندارد. در این عبارت فرمودند که ایشان در بچگی حلیم‌‌ترین انسان‌‌ها هستند و در بزرگی عالم‌‌ترین انسان‌‌ها. این عبارت را هم می‌توان زمانی معنا کرد و هم رتبی. چون حلم مقام عمل، مقام عبودیت و مقام خضوع و خشوع است و علم مقام ربوبیت و مقام الهیت است. از این رو در روایت امام صادق‌ علیه السلام از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده که آن حضرت فرمود:

«نِعْمَ وَزِيرُ الْإِيمَانِ الْعِلْمُ وَ نِعْمَ وَزِيرُ الْعِلْمِ‏ الْحِلْمُ وَ نِعْمَ وَزِيرُ الْحِلْمِ الرِّفْقُ وَ نِعْمَ وَزِيرُ الرِّفْقِ الصَّبْر»؛[3]

«علم چه نیکو وزیری است ایمان را و حلم چه نیکو وزیری است علم را و رفق چه نیکو وزیری است حلم را و صبر چه نیکو وزیری است رفق را».

در حدیث یهودی‌ای که از اولاد یهودا از حواریین حضرت عیسی‌ علیه السلام بود، وقتی از عقل پرسید و حضرت عقل را تشریح کردند، بعد فرمودند "از عقل، حلم برخاسته می‌‌شود" و بعد هم نُه صفت برای حلم ذکر کردند که با خود حلم می‌‌شود ده صفت، بعد برای هرکدام هم ده صفت ذکر کردند؛[4] خصوصیاتی که در آن حدیث حضرت برای حلم بیان فرمودند، همگی مقام عمل و رفتار و کردار است که برای انسان رخ می‌‌دهد. خود علم را هم حضرت برخاسته از حلم گرفتند، چون ظهور علم به حلم و در حلم و برای شکوفایی حلم است، همچنان که ظهور سلطان به‌واسطه وزیر و در وزیر و برای آشکاری و شکوفایی صفات و کمالات وزیر است، برای همین است که آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام وزیر رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است.

جایگاه علم و حلم در عالم

حلم مقام عمل است و علم مقام دانایی و هیچ انسانی، بلکه هیچ شیئی در عالم، غیر این دو را ندارد. خداوند که در عالم آشکار می‌شود، مبادی و حقایق توحیدی خداوند متعال که در عالم آشکار می‌‌شوند، غیر این دو نیست؛ یا مقام علم الهی است و یا مقام ظهور علم الهی در عالم است و مقام ظهور علم الهی همان مقام عمل است. البته عمل خداوند متعال عمل ربوبی است، افعال خداوند افعال ربوبی است، افعال خضوع و خشوع نیست و حلم الهی - که همان مقام اعمال الهی است - افعال ربوبی است، همچنان‌که علم الهی علم ربوبی است؛ یعنی از دیگری مأخوذ نیست. لکن حلم موجودات رفتار خضوعی و خشوعی است، مگر در آن مقامی که کسی به مقام علم برسد و در مقام علم ولی‌‌الله شود و در مقام ولی‌‌الله حاکی صفات الهی شود که البته در آنجا دیگر به عنوان یک انسان و یک ملک و یک بنده و یک مخلوق شناخته نمی‌‌شود، آنجا به معنای الهیت و ربوبیت شناخته می‌‌شود؛ در آنجا حاکی اوصاف الهی می‌‌شود که علم و حلم نیز از همان اوصاف الهی است و در نتیجه حلمش حلم ربوبی و حلم فعلی می‌‌شود، نه حلم عبودی و خضوعی، همچنان‌‌که علمش نسبت به دیگران علم ربوبی می‌‌شود، چون حاکی صفات خداوند متعال می‌‌شود. اما از این مقام که بگذریم، در خلق، علم مقام ربوبی است و حلم مقام عبودی - یعنی مقام رفتار و عمل.

ملازمت علم و حلم

حلم بدون علم در عالم معنا ندارد؛ حلم همیشه با علم است چنانکه امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام يَقُولُ‏: إِنَّ لِلْعَالِمِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ الصَّمْت‏»؛[5]

«امیر مؤمنان‌ علیه السلام می‌فرمود: براستی که عالم را سه نشانه باشد: علم و حلم و صمت».

این سه همراه یکدیگر هستند. پس جمله «احلم الناس صغارا» خودش «اعلم الناس صغارا» را هم اثبات می‌کند و همچنین جمله «اعلم الناس کبارا»، «احلم الناس کبارا» را. این دو جمله هرکدام بیانگر و حاکی و لازم و ملزوم دیگری هستند.

معنای رتبی حدیث شریف، برتری اهل‌بیت‌ علیهم السلام در مقام علم و عمل

معنای رتبی حدیث شریف این است که آن بزرگواران در مقام عمل که مقام ظهور علم و مقام کوچکی و تفصیل و پیاده شدن است، احلم مردم هستند؛ یعنی اعمل مردم هستند، اتقی و اسخی و اورع مردم هستند. همچنین در مقام علم که مقام بزرگی و ربوبیت است، اعلم مردم هستند.

عصمت اهل‌بیت‌ علیهم السلام، نتیجه معنای دقیق حدیث شریف

وقتی این دو جمله مبارکه را با معنای دقیق خودش کنار هم بگذاریم، نتیجه این می‌‌شود که آن بزرگواران در مقام علم و مقام عمل، اعصم مردم هستند. ما به بداهت می‌‌دانیم که در بیرون و در مجموعه مردم عصمت تحقق دارد؛ این‌‌گونه نیست که مجموعه مردم در بیرون همگی گنهکار باشند. پس عصمت آن بزرگواران واضح و روشن می‌‌شود. از همین رو در جمله بعد فرمودند: «بنا ينفى الله الكذب»؛ کذب هم به معنای کذب علمی است و هم کذب رفتاری و عملی. پس در مقام علم، باید علم آن بزرگواران حکایت محض باشد؛ یعنی باید عصمت در حکایت داشته باشد و خطا و اشتباه و انحراف نداشته باشد تا برای ایشان نفی کذب در علم محقق شود و خداوند متعال به آن بزرگواران نفی کذب کند. همچنین در مقام حلم که مقام عمل است نیز باید آن بزرگواران عصمت داشته باشند تا نفی کذب عملی شود. برخی کذب‌‌ها در مقام حکایت که همان مقام علم است رخ می‌‌دهد و برخی در مقام رفتار؛ حضرت با جمله «بنا ينفى الله الكذب؛ خداوند به واسطه ما کذب را نفی می‌کند» کذب را از خود نفی کرده‌‌اند، پس لازم است که آن بزرگواران هم در علم و هم در عمل، از خطا و اشتباه و نادرستی مصون باشند تا کذب رخ ندهد.

شأن نهم: ابصر الناس بالقضیۀ

آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:

«عليّ أبصر الناس بالقضية»؛[6]

«علی بصیرترین مردم به قضاوت است».

دو معنا برای بصیر بودن: بصارت ذهنی و بصارت باطنی

می‌دانیم بصارت در بیرون بر دو نوع است: یکی بصارت مفهومی و عقلانی و ذهنی است که از باب علوم است؛ از باب صغرا و کبرا و ترتیب و تنظیم مقدمات و مطالبی است که انسان را به مطالبی حقّ برساند. تمام فقها و نویسنده‌‌ها همین کار را می‌‌کنند؛ مقدماتی صحیح و درست را بر نظم الهی کنار هم می‌‌گذارند و نتیجه‌ای الهی حقی را از آن به دست می‌آورند. نوع دیگری از بصیرت نیز در بیرون هست که عقلانی و ذهنی نیست؛ این‌گونه نیست که مقدماتی را کنار هم بگذارند و از مفهومات و کلیات و موازین و قوانینی که تنظیم می‌‌کنند به نتایج حقّی برسند، بلکه به آن است که چشم‌‌های باطنی و چشم‌‌های دل انسان باز شود چنانکه خداوند در قرآن فرموده:

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ ؛[7]

«در آن روز چهره‌هایی شاداب‌اند، به سوی پروردگار خود می‌نگرند»

البته دلالت این آیه شریفه در صورتی است که «نظر» را به معنای نگاه کردن بگیریم. «ربّ» به معنای مربی است و معنای آیه شریفه این است که نظر آنها پیوسته به مربی و تربیت‌‌کننده خودشان است؛ یعنی به مقام ربوبیت خداوند متعال، نه به مقام ذات خداوند.

اشاره‌ای به معنای «نظر» در آیه شریفه إلي رَبِّها ناظِرَةٌ

یکی از اشتباهات در فهم این آیه شریفه آن است که «ربّ» را ذات الهی گرفتند و إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ را «إلي الله ناظرة» معنا کردند. کسانی همانند اشاعره که چشم دلشان کور شده بود، «ناظرة» را به معنای دیدن با چشم و «ربّ» را به معنای ذات الله گرفتند و به این نتیجه رسیدند که انسان‌‌ها می‌‌توانند خدا را ببینند. این‌‌گونه نیست؛ «ناظرة» به معنای نظر و دیدن است اما نظر قلبانی، نه دیدن با چشم. البته نظر با چشم نیز در این آیه شریفه معنا دارد که آن بحث دیگری است. ما نسبت به معنای خودمان عرض می‌‌کنیم که ناظرۀ به معنای دید قلبانی است و صاحبان آن در برابر کسانی هستند که خداوند فرموده:

كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُون ‏؛[8]

«زهى پندار، كه آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت محجوب‌اند».

کسانی که به ربّ خود نظر می‌کنند – در برابر کسانی که از ربّ خود محجوب‌اند و در حجاب قرار گرفته‌اند - از ربّ خود محجوب نسیتند و حجاب از میانشان برداشته شده است و پیوسته ربّ خود را می‌بینند. چنانکه امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌7 فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقَالَ‌7: وَيْلَكَ لَمْ أَكُنْ لِأَعْبُدَ رَبّاً لَمْ أَرَهُ! قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ‌7: وَيْلَكَ لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»؛[9]

«یکی از رؤسای اهل کتاب نزد امیرالمؤمنین‌7 آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا خدای خود را در آن هنگام که عبادتش کرده‌ای دیده‌ای؟ فرمود: وای بر تو! هرگز خدایی را که ندیده‌باشم بندگی نکردم! عرض کرد: چگونه او را دیدی؟ حضرت فرمود: وای بر تو! چشم‌ها در دیدارِ دیدگان، او را نیابند، بلکه قلب‌ها با حقیقت‌های ایمان او را ببینند».

پس شرح عبارت شریف «ابصر الناس» این است که قطعاً در میان مردم کسانی از مؤمنان الهی هستند که بصارت قلبانی یافته‌اند و دید قلبانی آنان باز گشته و به مقام شهود و حضور الهی رسیده‌‌اند و مقامات و کمالات الهی را حضورا و شهودا می‌‌یابند و می‌‌بینند و امیر مؤمنان از تمامی آنان بصیرتر است.

اقسام سه‌گانه یقین و تطبیق آن بر معنای حدیث شریف

همچنان‌‌که در قرآن کریم آمده:

كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ ؛[10]

«هرگز چنين نيست، اگر علم‏اليقين داشتيد! به يقين دوزخ را مى‏بينيد. سپس آن را قطعاً به عين‏اليقين درمى‏يابيد».

یک وقت هست که آتش را نمی‌‌بینید؛ در پشت حجاب و دیوار هستید اما به خبرِ خبردهنده و به گفتار صادقی مصدّق، اوصاف آتش را می‌‌یابید. این مقام علم است که انسان محجوب است و حقایق را از پشت حجاب‌‌ها درک می‌‌کند که غالب علوم ما همین‌گونه است؛ ما در پشت حجاب‌‌ها هستیم و چیزی را کشف نکرده‌‌ایم، اما به قول صادقی مصدّق - که قرآن کریم و آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه‌ علیهم السلام هستند - اعتماد و ایمان داریم و آنها را سناد خود قرار می‌‌دهیم و مطالب را می‌یابیم و به آن یقین می‌کنیم.

اما یک وقت انسان روبروی آتش قرار می‌‌گیرد؛ درون آتش نیست ولی روبروی آتش قرار می‌‌گیرد و خصوصیات آتش را می‌بیند، که این مقام «عین الیقین» است.

یک وقت از این مقام می‌‌گذرد و درون آتش قرار می‌‌گیرد و آتش هم درون او قرار می‌‌گیرد، درون و بیرونش را آتش می‌‌گیرد، هم او در آتش است و هم آتش در اوست، هر دو در یکدیگر هستند. این مقام «حق الیقین» است.

از آنجا که این سه مقام در عالم تحقق دارد و شدنی است و از آنجا که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند «علي أبصر الناس»، پس امیرالمؤمنین‌ علیه السلام هر سه مقام بصارت را داراست؛ هم مقام علم‌‌ الیقین را حضرت دارد، هم مقام عین‌‌ الیقین و هم مقام حق‌‌الیقین.

پس اینکه حضرت می‌‌فرماید: «علي أبصر الناس بالقضية» به خاطر آن است که نور خداوند - که همان وصف توحیدی خداوند متعال است - تمام حقیقت درون و بیرون و تمام اوصاف و صفات و مقام ذات آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را فرا گرفته و وصف توحیدی الهی غلبه کرده و بر تمام مقامات باطن و ظاهر و غیب و شهادت و بالا و پایین و ذات و صفات آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام مسلط شده.

حدیث شریف «علی مع الحق» و تطبیق آن بر شأن نهم

از این رو آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام غیر حکم‌‌الله و غیر علم‌‌الله نیست و به همین خاطر است که آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در جمله دیگر فرمودند:

«عَلِيٌ‏ مَعَ‏ الْحَقِ‏ وَ الْحَقُ‏ مَعَ‏ عَلِي‏»؛[11]

علی همراه حق است و حق همراه علی است».

علی‌ علیه السلام همراه حق است بی‌‌نهایت؛ یعنی آن حضرت در تمامی مراتبش همراه حق است. اگر در جایی از جایگاه‌‌های امیرالمؤمنین‌ علیه السلام حق نباشد، سخن رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم صدق نمی‌‌کند. حضرت همراه حق است و این همراهی، همراهی عبودی و همراهی خضوع و خشوع است. آینه‌‌ای است تمام‌‌نما که در هیچ گوشه‌‌ای از گوشه‌‌های خود غیر حق را نشان نمی‌‌دهد. البته این حقی که در اینجا این‌‌طور معنا می‌‌کنیم غیر آن حقی است که در مقام عصمت و نسبت به آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در باره‌اش صحبت کردیم. حق در اینجا خداوند متعال است چنانکه در قرآن کریم آمده:

ذلِكَ بِأَنَ‏ اللَّهَ‏ هُوَ الْحَقُ‏ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبير ؛[12]

«اين بدان سبب است كه خدا خود حق است و آنچه به جاى او مى‏خوانند آن باطل است، و اين خداست كه والا و بزرگ است».

در عبارت بعد (و الحق مع علي) می‌فرماید آن حق - که خداوند متعال است - نیز با امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است. این معیت هم بی‌نهایت است و خدا الی ما لا یتناهی همراه امیر مؤمنان‌ علیه السلام است. همانند همان همراهی و معیتی که در قرآن کریم فرموده:

إِنَّ اللَّهَ‏ مَعَ‏ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُون‏ ؛[13]

«در حقيقت، خدا با كسانى است كه پروا داشته‏اند و كسانى كه نيكوكارند».

این معیت بی‌‌نهایت است و اگر جایی امیرالمؤمنین باشد و حق نباشد، سخن آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در آنجا صدق نمی‌‌کند. پس اگر سخن آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بخواهد به مقام کمال خود صادق باش، هم امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در تمامی مراتب همراه حق است - به آن معنا که همراه خداوند است به عبودیت و به خضوع و خشوع - و هم خداوند با امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است به ربوبیت و سلطنت و عظمت خود.

شرح حدیث شریف در مقام احتجاج با مخالفان ولای امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

پس جمله مبارکه «علي أبصر الناس بالقضية» که در روایات عامه و خاصه وارد شده، گویای عظمت بسیار بالا و والای آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است. در معنای ظاهر و آشکار بیرونی که به احتجاج با مخالفین ولای آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام مربوط است، شرح حدیث شریف این‌گونه است:

انسان‌‌ها مدنی الطبع هستند؛ دور هم جمع می شوند و با هم زندگی می‌‌کنند و به هم انس می‌یابند. اختلاف سلیقه‌‌ها و طبایع و روانیات و روحیات انسان‌‌ها سبب می‌‌شود که اختلاف‌‌ها و دوئیت‌‌های بیرونی رخ دهد. این دوئیت‌‌های بیرونی، یا به گونه‌ایست که اسلام و کفر می‌‌آورد و گروهی کافر می‌شوند و از اسلام بیرون می‌روند و گروهی مسلمان می‌شوند و یا اختلاف‌‌های جزئی‌‌تری است که در میان خود مسلمان‌‌ها رخ می‌‌دهد. این اختلاف‌‌ها به ناچار رخ می‌‌دهد و چون رخ داد به حاکمی احتیاج می‌شود که بیاید و آنها را رفع کند. به خاطر همین است که یکی از اصول مسلم در بین تمام مکاتب اسلامی از اهل حق و اهل باطل، سخن امیر مؤمنان‌ علیه السلام است که فرمود:

«وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ‏ مِنْ‏ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر»؛[14]

«براستی که مردم را ناچار امیری باید، نیکوکار یا تبه‌کار».

میزان اولی بر نیکوکار است، اما اگر نیکوکار نشد بدون امیر نمی‌شود؛ در سرزمینی که همه کافر باشند هم باید حاکمی باشد، چون بدون حکومت نمی‌‌شود. به خاطر طبایع و سلیقه‌‌های گوناگونی که در انسان‌‌ها هست، تشاجر و اختلاف رخ می‌‌دهد، پس به حاکم احتیاج می‌‌شود. حال اگر این حاکم علم و عدالت نداشته باشد نمی‌تواند اختلاف‌ها را حل کند؛ چه در مقام علم کسری داشته باشد و چه در مقام عدالت، نمی‌‌تواند اختلاف‌‌ها را حل کند. پس باید در علم و عدالت کامل باشد و ظاهر این سخن آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم (علي أبصر الناس بالقضية) جهت اول را بیان می‌‌کند که مقام علم است، اما اگر با لوازم بیرونی در نظر گرفته شود - که قبلاً هم عرض کردیم مطالب توحیدی مثل یک وجود انسانی به هم پیوسته است - گویای ولای آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است و بیان می‌کند که ناچار بعد آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، حکومت انسان‌‌ها باید دست امیرالمؤمنین‌ علیه السلام باشد و آن حضرت باید ولی امر مسلمانان باشد؛ یعنی همه مردم جامعه باید در امور فردی و اجتماعی از امیرالمؤمنین‌ علیه السلام فرمان برند. حل شدن مسائل جوامع اسلامی منحصر به امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است و تنها آن حضرت است که باید اختلافات میان مسلمانان را بردارد و اختلافات میان مسلمانان و کفار را بر نحو الهی و حق و حقیقت جلو ببرد. پس باید امیرالمؤمنین‌ علیه السلام حاکم باشد.

حدیث شریف «لم اکن لأعبد رباّ لم أره» و تطبیق آن بر شأن نهم

آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در آن جمله معروف فرمودند:

«لَمْ أَكُنْ لِأَعْبُدَ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»؛[15]

«هرگز خدایی را که ندیده‌باشم بندگی نکردم».

یکی از اشتباهات انسان‌ این است که عبادت خداوند متعال را تنها در جاهای مخصوصی قرار می‌‌دهد؛ وقتی نماز می‌‌خواند آن را عبادت می‌بیند و می‌‌گوید «من باید خدا ببینم». چنانکه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده:

«اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك‏»؛[16]

«خدا را بندگی کن چنانکه گویی او را می‌بینی، که اگر تو او را نبینی، براستی او تو را می‌بیند».

اما اگر دو مسلمان اختلاف پیدا کردند و نزد او آمدند تا اختلافشان را برطرف کند، آنجا عبادت نمی‌‌بیند. در حالی که این‌‌گونه نیست؛ ارزش و عظمت هر عبادتی به قدر ارزش و عظمت موضوع آن عبادت است. وقتی اختلاف میان دو مسلمان را حل می‌کنید یا برای گرفتن حق مؤمنی از یک غاصب و ظالم کوشش می‌‌کنید و قضاوت می‌‌کنید و حکم جاری می‌‌کنید و نظر می‌‌دهید، موضوع بسیار عظیم است و در نتیجه عبادت شما نیز بسیار عظیم است. یکی از عبادت‌‌های بزرگ عالم، مسئله قضاوت میان انسان‌‌ها و رفع اختلاف‌‌ها و نزاع‌‌های میان انسان‌‌هاست. پس یکی از عبادت‌‌های بسیار بزرگ عالم، ولایت و حکومتی است که کسی نسبت به انسان‌‌ها پیدا می‌‌کند و این حکومت، یکی از جایگاه‌‌های بسیار بزرگ عبودیت خداوند متعال است. حال امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرموده: «لَمْ أَكُنْ لِأَعْبُدَ رَبّاً لَمْ أَرَهُ؛ هرگز خدایی را که ندیده‌باشم بندگی نکردم». پس در تمام قضایایی که آن بزرگوار را روی کار می‌‌گذاشتند و آن حضرت اختلافات را حل می‌‌کرد و مطالب میان خود مسلمانان و مطالب میان مسلمانان و کفار را بر نهج الهی تنظیم می‌‌نمود، آن را بزرگترین عبادت می‌‌دید و غیر خداوند متعال را در آنجا نمی‌‌دید. آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در تمام این قضایا اول خدا می‌‌بیند، بعد علم‌‌الله می‌‌بیند، بعد حکومت‌الله می‌‌بیند، بعد عدالت‌الله می‌‌بیند، بعد فضل‌الله می‌‌بیند و دیگر اوصاف الهی که از خود نشان می‌دهد. حاکمی که می‌خواهد حکومت کند، در بعضی جایگاه‌ها لازم است قهاریت نشان دهد، در بعضی عطوفت، در بعضی فضل، در بعضی عدالت و در هر کجا باید یکی از اوصاف الهی را نشان دهد، زیرا اوصاف الهی بی‌‌جهت نیست. چنانکه در باره علم فرمودند:

«تخلّقوا بأخلاق اللَّه يظهر لكم‏»؛[17]

«به اخلاق خداوند خو گیرید تا (علم) برایتان آشکار شود».

پس ابصر الناس بودن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام به قضیه، معنای ظاهرش این جمله است و معنای باطنش هم همان چیزی است که قبلاً عرض کردم.

شأن دهم: اقضای امت به کتاب خدا

رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

«علي أقضى أمتي بكتاب الله فمن أحبني فليحبه فإن العبد لا ينال ولايتي إلا بحب علي»؛[18]

«علی اقضای امت من به کتاب خداست، (حال که این‌‌گونه است) پس هرکه مرا دوست می‌‌دارد باید او را دوست دارد، زیرا که هیچ بنده‌‌ای به ولایت (محبت و دوستی) من نمی‌رسد مگر به واسطه محبت علی».

در جایی دیگر آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عبارت «أقضاكم علي؛ اقضای شما علی است» را بیان فرمودند.[19]

حضرت سه مطلب را بیان فرمودند: اول «اقضا» بودن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام؛ دوم «بکتاب الله»؛ سوم «امتی».

«کتاب ‌الله» میزان قضاوت قرار گرفته؛ تمام امت باید به «کتاب الله» عمل کنند و امیرالمؤمنین‌ علیه السلام اقضای امت به «کتاب‌ الله» است.

دو معنا برای امت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: امت دعوت و امت اجابت

«امت» به دو معنا گرفته می‌شود: امت دعوت و امت اجابت. هر کدام از این دو نسبت به آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دو معنا دارد:

یک وقت رسالت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در این مقام ظاهر در نظر گرفته می‌شود که حضرت هزار و چهارصد و اندی سال پیش به نبوت مبعوث شدند. امت آن بزرگوار در اینجا جن و انس هستند، چون در آیات کریمه قرآن جن و انس بیان شده. در این معنا، آنچه مربوط به این عالم است امت آن بزرگوار است.

یک وقت بر طبق آیات و روایات فراوان دیگر که به اشاره و رمز و به تفصیل مطلب را بیان فرمودند، کل عالم وجود امت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در نظر گرفته می‌شود؛ رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اولین مخلوق عالم است و در آن مقام اول مخلوق بودنش نیز پیامبر است و مجموعه مخلوقات بعد از آن حضرت خلق شدند و همگی امت آن بزرگوار هستند.

در این معنا، «امت دعوت» آن کسانی هستند که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از آنها خواسته به خدا و به رسالت خودش ایمان بیاورند و «امت اجابت» آن کسانی در بین امت دعوت هستند که ایمان آوردند. امت اجابت مقامات گوناگون دارند: بعضی برترند و بعضی برتر از برتر، بعضی صاحب ورع هستند و بعضی اورع، بعضی عالم و بعضی عالم‌‌تر، بعضی فرمانبردار و بعضی فرمانبردارتر، بعضی عالی و بعضی عالی‌‌تر... همچنین کسانی که در امت دعوت ایمان نیاوردند، به طریق مقابله، درکات گوناگون دارند: بعضی بد هستند و بعضی بدتر، بعضی سخت و بعضی سخت‌‌تر، بعضی ظلمانی و بعضی ظلمانی‌‌تر، بعضی دشمن و بعضی دشمن‌‌تر...

اعلم بودن و اعدل بودن امیر مؤمنان‌ علیه السلام، معنای دقیق شأن دهم

با توجه به این تقسیم، تمام انبیای الهی، ملائکه مقربین و مؤمنین عالم، همگی از آنجا که امت اجابت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، امت دعوت نیز هستند. پس همگی در امت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم جای دارند و از آنجا که حضرت فرموده «علی اقضای امت من به کتاب خداست»، تمام این امت مأمورند به کتاب خدا عمل کنند. اصبغ بن نباته می‌گوید:

«لَمَّا جَلَسَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام فِي الْخِلَافَةِ وَ بَايَعَهُ النَّاسُ خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ مُتَعَمِّماً بِعِمَامَةِ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَابِساً بُرْدَةَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَنَعِّلًا نَعْلَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَقَلِّداً سَيْفَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَجَلَسَ عَلَيْهِ مُتَمَكِّناً ثُمَّ شَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ فَوَضَعَهَا أَسْفَلَ بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ: يَا مَعْشَرَ النَّاسِ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي هَذَا سَفَطُ الْعِلْمِ هَذَا لُعَابُ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هَذَا مَا زَقَّنِي رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم زَقّاً زَقّاً سَلُونِي فَإِنَّ عِنْدِي عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ. أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ ثُنِيَتْ لِيَ الْوِسَادَةُ فَجَلَسْتُ عَلَيْهَا لَأَفْتَيْتُ أَهْلَ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ حَتَّى تَنْطِقَ التَّوْرَاةُ فَتَقُولَ صَدَقَ عَلِيٌّ مَا كَذَبَ لَقَدْ أَفْتَاكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيَّ وَ أَفْتَيْتُ أَهْلَ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ حَتَّى يَنْطِقَ الْإِنْجِيلُ فَيَقُولَ صَدَقَ عَلِيٌّ مَا كَذَبَ لَقَدْ أَفْتَاكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيَّ وَ أَفْتَيْتُ أَهْلَ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ حَتَّى يَنْطِقَ الْقُرْآنُ فَيَقُولَ صَدَقَ عَلِيٌّ مَا كَذَبَ لَقَدْ أَفْتَاكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيَّ. وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْقُرْآنَ لَيْلًا وَ نَهَاراً فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ يَعْلَمُ مَا نَزَلَ فِيهِ وَ لَوْ لَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَأَخْبَرْتُكُمْ بِمَا كَانَ وَ بِمَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هِيَ هَذِهِ الْآيَةُ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ ثُمَّ قَالَ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ اللَّهِ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ سَأَلْتُمُونِي عَنْ آيَةٍ آيَةٍ فِي لَيْلٍ أُنْزِلَتْ أَوْ فِي نَهَارٍ أُنْزِلَتْ مَكِّيِّهَا وَ مَدَنِيِّهَا سَفَرِيِّهَا وَ حَضَرِيِّهَا نَاسِخِهَا وَ مَنْسُوخِهَا مُحْكَمِهَا وَ مُتَشَابِهِهَا وَ تَأْوِيلِهَا وَ تَنْزِيلِهَا لَأَخْبَرْتُكُمْ»؛[20]

«وقتی امیرالمؤمنین‌ علیه السلام بر منصب خلافت نشست و مردم با او بیعت کردند، از خانه به سمت مسجد آمد در حالی که عمامه رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بر سر، عبای رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بر تن، کفش‌های رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بر پا و شمشیر رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را حمایل کرده بود. بالای منبر رفت و بر آن آرام نشست. سپس انگشتان مبارکش را در هم فرو برد و پایین شکمش گذاشت. پس فرمود: هان ای مردمان! از من بپرسید پیش از آنکه از دستم دهید! اینجا گنجینه علم است؛ اینجا آب دهان رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ اینجا همان است که رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چینه‌چینه علم در کامم گذاشته؛ از من بپرسید، که براستی علم اولین و آخرین نزد من است. به خدا قسم که اگر تخت حکومت برای من فراهم می‌گشت و بر آن می‌نشستم، برای اهل تورات به توراتشان حکم می‌کردم چنانکه تورات به سخن آید و گوید "راست گفت علی و دروغ نگفت؛ شما را به همانی حکم داد که خداوند در من نازل فرموده" و برای اهل انجیل به انجیلشان حکم می‌کردم چنانکه انجیل به سخن آید و گوید "راست گفت علی و دروغ نگفت؛ شما را به همانی حکم داد که خداوند در من نازل فرموده" و برای اهل قرآن به قرآنشان حکم می‌کردم چنانکه قرآن به سخن آید و گوید "راست گفت علی و دروغ نگفت؛ شما را به همانی حکم داد که خداوند در من نازل فرموده". شما شبانه‌روز قرآن می‌خوانید؛ آیا یکی در میان شما هست که بداند چه در آن نازل شده؟! اگر نبود آیه‌ای در کتاب خدا، شما را خبر می‌دادم به آنچه بوده و آنچه هست و آنچه تا روز قیامت خواهد بود، و آن این آیه است: "خداوند هر چه خواهد محو می‌کند و هر چه خواهد اثبات، و نزد او امّ الکتاب است". سپس فرمود: از من بپرسید پیش از آنکه از دستم دهید! قسم به خدایی که دانه را بشکافت و جاندار را بیافرید، اگر از هر آیه قرآن مرا بپرسید، چه در شب نازل شده باشد و چه در روز، چه مکی‌اش و چه مدنی‌اش، چه در سفر نازل شده باشد و چه در حضر، چه ناسخش و چه منسوخش، چه محکمش و چه متشابهش، چه تأویلش و چه تنزیلش، پاسختان خواهم داد».


برگشت تمام اینها به این مطلب است که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام اقضای امت به کتاب خداوند است. پس آن حضرت عالم‌‌ترین است، چه در امت به معنای ظاهری و چه به معنای حقیقی آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام؛ چون اقضای امت به کتاب خداست و کسی می‌‌تواند به کتاب خداوند قضاوت کند که به آن علم داشته باشد. خداوند متعال در قرآن کریم فرموده:

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي‏ الَّذينَ‏ يَعْلَمُونَ‏ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ ؛[21]

«بگو: آيا كسانى كه مى‏دانند و كسانى كه نمى‏دانند برابرند؟ تنها خردمندان‌اند كه پندپذيرند».

کسانی که نمی‌دانند نمی‌توانند اقضا باشند. امیرالمؤمنین‌ علیه السلام عالم به کتاب خداوند متعال است و علم حضرت به قرآن کریم از تمام امت برتر است.

پس آن بزرگوار در میان تمام امت، چه امت به معنای حقیقی و چه امت به معنای ظاهری، هم عالم‌‌تر است به مجموعه حقایق قرآن کریم و هم عادل‌‌تر. اگر گفته شود «اعلمکم؛ داناترین شما»، فقط مقام علم را بیان می‌‌کند و مقام عمل را بیان نمی‌‌کند. ممکن است کسی مقام علم را داشته باشد ولی هرگز به مقام عمل نرسد. اما معنای مطابقی قضاوت مستقیماً به مقام عمل بر می‌‌گردد و مشخص است که نظر آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از اقضا بودن امیر مؤمنان‌ علیه السلام، قضاوت به حق و درستی و عدالت است نه قضاوت به هر گونه‌‌ای که باشد. پس این جمله مبارکه برتری عدالت آن امیر مؤمنان‌ علیه السلام را نسبت به تمام امت بیان می‌‌کند، چه امت حقیقی و چه امت ظاهری تاریخی آغاز شده از هزار و چهارصد سال قبل.

از طرف دیگر نیز مقام عدالت بدون علم معنا ندارد، چون کسی که به چیزی عالم نباشد نمی‌تواند به عدالت حکم کند. کسی که خود یقین ندارد و بدون علم قضاوت می‌کند، به فرمایش امام صادق‌ علیه السلام اهل آتش است:

«الْقُضَاةُ أَرْبَعَةٌ؛ ثَلَاثَةٌ فِي النَّارِ وَ وَاحِدٌ فِي الْجَنَّةِ: رَجُلٌ قَضَى بِجَوْرٍ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِجَوْرٍ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ‏ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِ‏ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ‏ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِ‏ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِي الْجَنَّة»؛[22]

«قاضیان بر چهار دسته‌اند؛ سه دسته در آتش‌اند و یک دسته در بهشت: مردی که به ستم قضاوت کند در حالی که می‌داند، چنین کسی در آتش است؛ مردی که به ستم قضاوت کند در حالی که نمی‌داند، چنین کسی (نیز) در آتش است؛ مردی که به حق قضاوت کند در حالی که نمی‌داند، چنین کسی (نیز) در آتش است؛ مردی که به حق حکم کند در حالی که می‌داند، چنین کسی در بهشت است».

پس آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در این جمله شریف، هم عالم‌تر بودن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام به کتاب‌ ‌الله - و در نتیجه به تمام حکم‌‌هایی که در بیرون جاری می‌شود – را نسبت به تمام امت بیان می‌کند و هم عادل‌‌تر بودن و عصمت آن حضرت را.

یگانگی محبت و ولایت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر مؤمنان‌ علیه السلام به دلالت حدیث شریف

به همین خاطر است که آن بزرگوار‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در جمله بعد می‌فرماید: «پس هرکس مرا دوست می‌‌دارد باید علی‌ علیه السلام را دوست دارد». چون میزان آنکه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دوست می‌‌داریم این است که آن بزرگوار از نظر علم و عمل تابع خداوند متعال است؛ یعنی علماً و عملاً به خداوند متعال دعوت می‌‌کند؛ علماً به خداوند متعال دعوت می‌‌کند زیرا غیر علم‌‌‌الله ندارد و ما را تنها به علم‌‌الله و حقایق توحیدی راهنمایی می‌‌کند و همچنین عملاً به خداوند متعال دعوت می‌کند زیرا در مقام عمل نیز غیر الله ندارد، چون عصمت و عدالت دارد و هرگز در مقام عمل به خطا و انحراف و اشتباه نمی‌‌رود. پس آن بزرگوار را دوست می‌داریم چون در مقام علم و عمل صرفاً ما را به طرف خداوند متعال دعوت و هدایت و رهبری می‌‌کند و از آنجا که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام نیز بعد آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم همین‌گونه است و علماً و عملاً به غیر کتاب‌‌الله دعوت نمی‌‌کند و کتاب‌‌الله نیز همان وحی الهی است که آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آورده‌‌اند، پس جدایی میان محبت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین‌ علیه السلام معنا ندارد. همان میزانی که در وجوب محبت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وجود دارد در وجوب محبت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام نیز موجود است و برای همین آن بزرگوار‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در علت دوستی امیرالمؤمنین‌ علیه السلام فرمود: «زیرا هیچ بنده‌‌ای به ولایت (محبت و دوستی) من نمی‌رسد مگر به واسطه محبت علی».

میزان ولایت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم همان علم‌‌الله و عدالت و عصمت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است که ما را علماً و عملاً به خداوند متعال دعوت می‌‌کند و این میزان در امیرالمؤمنین‌ علیه السلام نیز جاری است. پس کسی بدون ولایت و محبت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام به ولایت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نمی‌‌رسد.

حدیث «أقضاکم علی» و دلالت آن بر مدلول «أقضا امتی بکتاب الله»

جمله «اقضاکم علی» نیز همین مطلب را بیان می‌‌کند که آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام هم در مقام علم در بالاترین مقام علم بعد آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار دارد و هم در مقام عمل و صفات کریمه نفسانی. پس عصمت آن بزرگوار در علم و عمل ثابت می‌‌شود؛ یعنی آن بزرگوار علماً هیچ خطا و اشتباه و انحرافی در کتاب‌‌الله ندارد و هرچه دارد حق و حقیقت و درستی است و عملاً نیز به غیر کتاب‌‌الله عمل نمی‌‌کند. پس این دو جمله مبارکه هم علم امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را اثبات می‌‌کند و هم عصمت آن بزرگوار را.

شأن یازدهم: اعلم امت بعد رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:

«أعلم أمتي من بعدي علي بن أبي طالب»؛[23]

«داناترین امت من بعد از من علی بن ابیطالب است».

بی‌معنا بودن بعدیت زمانی در حدیث شریف

«بعد» گاهی به معنای زمانی است و گاهی به معنای رتبی. در اینجا بعدیت زمانی معنا ندارد؛ معنا ندارد که اعلم امت بودن امیر مؤمنان‌ علیه السلام مقید شود به زمان پس از رحلت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم. بی‌‌معناست که سخن آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم این‌گونه باشد: «بعد از آنکه من وفات کردم، علی اعلم امت من است، اما الآن - که ده سال به رحلت من مانده یا الآن که در بستر بیماری هستم و ساعتی دیگر رحلت می‌کنم - علی اعلم امت نیست!». این اصلاً معنا ندارد.

تطبیق بحث بعدیت زمانی و رتبی بر امامت ائمه‌ علیهم السلام

در بحث امامت نیز این مطلب جاری است؛ مثلاً وقتی امام صادق بفرمایند: «بعد از من پسرم موسی امام است»، نادرست است که «بعد» را زمانی در نظر بگیریم و کلام حضرت را این‌گونه معنا کنیم که وقتی امام صادق‌ علیه السلام وفات کرد امام کاظم‌ علیه السلام امام می‌شود. بله، به معنای «صمت» و خاموشی در زمان امام صادق‌ علیه السلام، درست است؛ چنانکه امام کاظم‌ علیه السلام در تفسیر وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشيدٍ ؛[24] «و چاهی متروک و قصری افراشته» فرمود:

« الْبِئْرُ الْمُعَطَّلَةُ الْإِمَامُ الصَّامِتُ‏ وَ الْقَصْرُ الْمَشِيدُ الْإِمَامُ النَّاطِقُ‏»؛[25]

«چاه متروک امام صامت است و قصر افراشته امام ناطق».

اما در باره امامت به معنای کمالات و حقایق امامت، بعدیت زمانی معنا ندارد؛ یعنی امام دوم در زمان حضور امام اول، مقام امامت را داراست. وقتی امام کاظم‌ علیه السلام در حضور پدر بزرگوارشان حقایق و احکام الهی را بیان می‌‌کنند، معنا ندارد که انسان بگوید ایشان هنوز امامت ندارد و لازم نیست به فرمانشان عمل کنیم. آنچه بعد وفات امام نخست محقق می‌شود ریاست عامه امام است که همان ناطق بودن ایشان است. امام قبلی ناطق است؛ یعنی حاکم است، رئیس است، امور عالم باید بر تدبیر ایشان بچرخد و امام بعدی در زمان ایشان صامت است؛ یعنی زیر پرچم امامت و ریاست و حکومت آن بزرگوار حرکت می‌‌کند، نه اینکه امام بعدی در زمان حیات امام قبلی وجوب طاعت ندارد، علم ندارد و احکام الهی را بیان نمی‌‌کند. این معنا بسیار غلط است که صامت و ناطق بودن را بر معنای وجود امامت و نبود امامت گرفته شود.

پس معنا ندارد بگوییم آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام بعد از حیات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اعلم امت می‌شود به این معنا که اگر در زمان رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از حضرت می‌پرسیدیم: «همین الآن که شما در حیات هستید، اعلم امت شما کسیت؟» حضرت می‌فرمود: «امروز علی بن ابیطالب اعلم امت نیست، بعد وفات من اعلم خواهد بود». این معنا بسیار غلط است و هرگز در این مورد صادق نیست. معنای «بعد» رتبی است؛ یعنی پس از رتبه من؛ یعنی رتبه من، که رتبه نبوت و امامت است، رتبه اصالت است و علم امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در امت من بعد از رتبه من است؛ یعنی در میان امت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم - چه به معنای امت حقیقی (مجموعه عالم) و چه به معنای امت ظاهری تاریخی (انس و جن پس از بعثت ظاهری) - آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام اعلم امت است.

عظمت بیان مصداق و تفاوت آن با صرف بیان وصف

این‌گونه موارد که شخصی را مصداق بیان می‌کنند متفاوت است با مواردی که صفتی کلی بیان می‌شود. مثلاً زیارت حضرت فاطمه معصومه‌ سلام الله علیها در نظر بگیرید؛ امام صادق‌ علیه السلام در باره آن فرمود:

«إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةُ وَ لِرَسُولِهِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِينَةُ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَرَماً وَ هُوَ الْكُوفَةُ وَ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ قُمُّ وَ سَتُدْفَنُ فِيهِ امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِي تُسَمَّى فَاطِمَةَ مَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ‏»؛[26]

«براستی خداوند را حرمی باشد و آن مکه است و رسولش را حرمی باشد و آن مدینه است و امیر مؤمنان را حرمی باشد و آن کوفه است و ما را حرمی باشد و آن قم است و بزودی بانویی از فرزندان من در آن دفن می‌شود که فاطمه نام دارد؛ هرکس او را زیارت کند بهشت برایش واجب می‌شود».

ممکن است کسی بگوید این مطلب کلی است، هرکسی یک مؤمن بزرگوار یا یک انسان با تقوا را زیارت کند بهشت برایش واجب می‌‌شود، چنانکه از امام باقر‌ علیه السلام روایت شده:

«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ زَارَ مُؤْمِناً كَانَ زَائِراً لِلَّه‏»؛[27]

«هر مؤمنی که مؤمنی را زیارت کند، زائر خداوند است».

همین‌طور در باره سفارش‌های فراوان آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به دوست داشتن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و اهل‌بیت‌ علیهم السلام، ممکن است کسی بگوید این مطلب کلی است و هرکس ولی خدا را دوست بدارد بهشت برایش واجب می‌شود و اهل‌بیت و غیر اهل‌بیت تفاوتی ندارند. چنانکه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

«أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ‏ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ»؛[28]

«محکم‌ترین دست‌آویز ایمان این است: محبت در راه خدا و بغض در راه خدا و دوست‌داری دوستان خدا و بیزاری از دشمنان خدا».

این (برابر دیدن فضیلت وصف و شخص) اشتباه محض است؛ در جایی که صرف وصف را بیان می‌کنند و آن را میزان قرار می‌دهند، عظمت وصف مشخص می‌شود اما صاحب وصف مشخص و ثابت نمی‌‌شود. ممکن است کسی در زمانی صاحب آن وصف باشد و در زمان دیگری آن وصف را نداشته باشد؛ ممکن است کسی ایمان داشته باشد و سپس مرتد شود، فاسق و فاجر شود، منحرف شود و به ضلالت از دنیا رود. چنانکه خداوند متعال فرموده:

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَ‏ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَ‏ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً ؛[29]

«كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ و باز ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ آنگاه به كفر خود افزودند، قطعاً خدا آنان را نخواهد بخشيد و راهى به ايشان نخواهد نمود».

همچنین امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«إِنَّ الْعَبْدَ يُصْبِحُ مُؤْمِناً وَ يُمْسِيَ كَافِراً وَ يُصْبِحُ كَافِراً وَ يُمْسِيَ مُؤْمِناً وَ قَوْمٌ يُعَارُونَ الْإِيمَانَ ثُمَّ يُسْلَبُونَهُ وَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِين‏»؛[30]

«براستی كه بند صبح مؤمن است و شب کافر و (یا) صبح کافر است و شب مؤمن و گروهی را ایمان عاریه داده می‌شود و سپس از آنان گرفته می‌شود که معارین نامیده می‌شوند».

در این‌گونه موارد آن وصف میزان است؛ در باره انسانی که مؤمن بوده و کافر از دنیا رفته، وصف ایمان که زمانی در او بوده میزان است، خود آن انسان میزان نیست و به آتش دوزخ رفته است.

اما در جایی که آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شخص را معرفی می‌کنند، در جایی که هم میزان بودن وصف را بیان می‌کنند و هم شخصی که آن وصف در او قرار گرفته را معرفی می‌کنند، عظمت آن شخص معلوم می‌‌شود.

مثلاً ممکن است رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در فضیلت علم بفرماید که علم انسان را به بهشت می‌‌برد، از دوزخ نجات می‌‌دهد، به مقامات عالیه معارف الهی می‌‌رساند، به درجات عالیه بهشت می‌‌رساند و... اما شخص عالم را معرفی نکنند. در اینجا میزان بودن وصف علم را بیان فرموده‌اند.

مقصود بودن علم باعمل در بیان فضائل علم

البته واضح است که مقصود حضرت در بیان این فضائل و مقامات، علم باعمل است؛ علم بی‌‌عمل انسان را به جایی نمی‌رساند و بلکه از جهل بدتر است. اگر همان موقع که آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم این جمله را می‌فرمایند از حضرت بپرسیم که علم باعمل مرادشان است یا علم بی‌عمل را هم در بر می‌گیرد، بی‌شک خواهند فرمود که علم باعمل است که انسان را به درجات و مقامات و مراتب الهی می‌‌رساند. پس در مواردی که فضیلت علم را بیان می‌کنند، علم باعمل مقصود است.

بیان میزان بودن امیرمؤمنان‌ علیه السلام در علم و عمل در شأن یازدهم

حال در جایی که شخص را معرفی کردند و فضیلت علم را برای او ثابت فرمودند، دو امر ثابت می‌شود:

اولاً: نمی‌‌توانید بگویید فضیلت علم در جای خود مشخص است، چون آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مصداق را مشخص کرده‌اند. پس این مصداق خطابردار و اشتباه‌‌بردار نیست و هرگز به خطا و اشتباه و ضلالت نخواهد رفت. مثلاً در جایی که آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بفرماید «من كان علي الحق فأحبّه؛ هرکس با حق بود دوستش بدار»، اگر کسی را امروز ببینیم با حق است دوستش می‌داریم و اگر فردا از حقش دست بردارد دوستش نمی‌داریم؛ چون رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مصداق را مشخص نکرده‌اند. اما وقتی رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید: «عَلِيٌ‏ مَعَ‏ الْحَقِ‏ وَ الْحَقُ‏ مَعَ‏ عَلِي‏؛[31] علی همراه حق است و حق همراه علی است»، دیگر امیرالمؤمنین‌ علیه السلام تغییرپذیر نیست و غیر حقیقت در آن حضرت معنا ندارد.

پس وقتی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مصداق را مشخص می‌کنند و می‌‌فرمایند: «أعلم أمتي من بعدي علي بن أبي طالب؛ داناترین امت من بعد از من علی بن ابیطالب است»، به آن معناست که علم در تمام مراتب وجودی امیرالمؤمنین‌ علیه السلام - از اول وجود حضرت تا آخر وجود حضرت - محقق است و جدایی پذیر نیست و از تمامی امت برتر است.

ثانیاً: تمام فضائل و مقامات علم و تمام شرایط علم - که علم با آن شرایط با ارزش است - ثابت می‌شود. علم بی‌‌عمل ارزش ندارد و تنها علم با عمل است که با ارزش است؛ پس وقتی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایند «أعلم امتي من بعدي علي بن أبي طالب»، معنایش این است که «علي أعلم أمتي، أتقي أمتي، أسخى أمتي...»؛ یعنی علم حضرت در موارد تقوا از تمام امت بالاتر است و علم هم با عمل ارزش دارد، پس حضرت اتقای امت است؛ علم حضرت در مقامات سخاوت از تمام امت بالاتر است و علم هم با عمل ارزش دارد، پس حضرت اسخای امت است؛ علم حضرت در مقام شجاعت از تمام امت بالاتر است و علم هم با عمل ارزش دارد، پس حضرت اشجع امت است.

پس جمله مبارکه «أعلم أمتي من بعدي علي بن أبي طالب؛ داناترین امت من بعد از من علی بن ابیطالب است»، با این مقدمات کوتاهی که عرض کردم، نشان‌دهنده این است که آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در تمام کمالات وجودی و دارایی‌‌های صفاتی، از تمام امت برتر و بالاتر است.

شأن دوازدهم: اعلم امت به سنت و قضاء بعد از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:

«أعلم أمتي بالسنة والقضاء بعدي علي بن أبي طالب»؛[32]

«داناترین امت من به سنت و قضاوت بعد از من علی بن ابیطالب است».

حضرت در این جمله مبارکه دو امر را ذکر فرمودند: یکی قضاء - که در شأن دهم نیز حدیث «أقضا امتي» را از آن حضرت نقل کردیم و در باره آن صحبت کردیم - و دیگری سنت که شرح و تفصیل قرآن کریم است.

سنت، مقام شرح و تبیین قرآن کریم

در قرآن کریم به شکل‌های گوناگونی آمده که خداوند متعال شأن پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را تبیین قرآن معرفی می‌کند.

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ‏ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ؛[33]

«و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى، و اميد كه آنان بينديشند».

وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ‏ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ؛[34]

«و ما كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف كرده‏اند، براى آنان توضيح دهى، و از براى رهنمود و رحمت براي گروهی که ایمان آورند».

در سوره مبارکه قیامت می‌فرماید:

لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ ؛[35]

«زبانت را زود بحركت درنياور تا در خواندن آن شتابزدگى بخرج دهى. در حقيقت گردآوردن و خواندن آن بر (عهده) ماست. پس چون آن را برخوانديم (همان‏گونه) خواندن آن را دنبال كن. سپس توضيح آن (نيز) بر عهده ماست!».

خداوند متعال با وحی‌ به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان می‌‌کند و آن حضرت برای دیگران بیان می‌‌کنند.

قرآن و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، دو میزان بیان شده در آیات قرآنی

پس معنای این جمله مبارکه آن است که آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام هم اعلم امت به قرآن و هم اعلم امت به سنت است؛ زیرا میزانی که در قرآن کریم تثبیت شده چیزی جز قرآن کریم و آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست. این دو هم در مقام تبعیت و پیروی میزان هستند و هم در مقام مخالفت و برابری.

میزان بودن قرآن و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در مقام پیروی

در مقام تبعیت و پیروی، خداوند متعال می‌‌فرماید:

وَ أَطيعُوا اللَّهَ‏ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ؛[36]

«خدا و رسول را فرمان بريد، باشد كه مشمول رحمت قرار گيريد».

قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ‏ وَ الرَّسُولَ‏ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرين‏ ؛[37]

«بگو: خدا و پيامبر را اطاعت كنيد؛ پس اگر رويگردان شدند، قطعاً خداوند كافران را دوست ندارد».

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطيعُوا اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ؛[38]

«از تو در باره غنايم جنگى مى‏پرسند. بگو: غنايم جنگى اختصاص به خدا و فرستاده او دارد؛ پس از خدا پروا داريد و با يكديگر سازش نماييد، و اگر ايمان داريد از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد».

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ ؛[39]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خدا و فرستاده او را فرمان بريد و از او روى برنتابيد در حالى كه مى‏شنويد».

میزان بودن قرآن و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در مقام برابری

همچنین در مقام مخالفت و برابری می‌فرماید:

وَ مَنْ يَعْصِ‏ اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ ؛[40]

«و هر كس از خدا و پيامبر او نافرمانى كند و از حدود مقرر او تجاوز نمايد، وى را در آتشى درآورد كه همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفّت‏آور است».

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ‏ اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً ؛[41]

«و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد؛ و هر كس خدا و فرستاده‏اش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهىِ آشكارى گرديده است».

وَ مَنْ يَعْصِ‏ اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً ؛[42]

«و هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند قطعاً آتش دوزخ براى اوست و جاودانه در آن خواهند ماند».

پس میزان، چه در مقام اثبات و چه در مقام سلب، قرآن و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند. به همین خاطر، سخن رسول خدا که فرموده: «داناترین امت من به قضاء و سنت علی بن ابیطالب است» به این معناست: «داناترین امت من به گفته‌‌های قرآن کریم و سخنان منِ رسول خدا، علی بن ابیطالب است».

تبیین معنای «اولی الامر» با استفاده از حدیث شریف

وقتی این حدیث شریف را فهمیدیم، مصداق «اولی الامر» در آیه شریفه نیز روشن می‌شود. خداوند می‌فرماید:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ‏ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً ؛[43]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را اطاعت كنيد؛ پس هر گاه در امرى اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به خدا و پيامبر عرضه بداريد، اين بهتر و نيك‏فرجام‏تر است».

از آنجا که «اولی‌‌الامر منکم» پشت سر خدا و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌‌اند، باید کسانی باشند که هم در مقام علم کامل باشند و هم در مقام عمل اعدل و اتقای امت باشند. پس وقتی این آیه شریفه را با جمله مبارکه «أعلم امتی بالسنة و القضاء» کنار یکدیگر می‌گذاریم و این مطلب را هم در نظر می‌گیریم که علم بی‌‌عمل ارزش ندارد و علم و عمل باید با هم باشند، معنای آیه شریفه این می‌شود: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و من بعد الرسول علی بن ابیطالب». چون علی بن ابیطالب هم در قضاء - که کتاب‌‌الله است - اعلم و اقضای امت است و در مقام علم و عمل از تمام امت بالاتر است و هم در مقام سنت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اعلم امت است و این اعلمیت هم با عمل است؛ هم نسبت به قرآن کریم و هم نسبت به سنت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اعلم و اعمل است. پس آن حضرت در مقام علم و عمل همانند رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ چون علم رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم یا به کتاب‌‌الله است و یا به تشریحات کتاب‌‌الله است که همان سنت خودش است و همچنین عمل رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم یا به کتاب‌‌الله است و یا به تشریحات کتاب‌‌الله است که همان سنت خودش است. پس امیرالمؤمنین‌ علیه السلام با رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برابر است؛ البته در رتبه بعد رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، نه در رتبه همتای آن حضرت.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص130.

[2]. تفسير القمي، ج‏1، ص5.

[3]. الكافي، ج‏1، ص48.

[4]. «فِي جُمْلَةِ خَبَرٍ طَوِيلٍ وَ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ سَأَلَهُ عَنْهَا رَاهِبٌ يُعْرَفُ بِشَمْعُونَ بْنِ لَاوَى بْنِ يَهُودَا مِنْ حَوَارِيِّ عِيسَى ع فَأَجَابَهُ عَنْ جَمِيعِ مَا سَأَلَ عَنْهُ عَلَى كَثْرَتِهِ فَآمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ وَ كَتَبْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ إِلَيْهِ وَ مِنْهُ‏ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْعَقْلِ مَا هُوَ وَ كَيْفَ هُوَ وَ مَا يَتَشَعَّبُ مِنْهُ وَ مَا لَا يَتَشَعَّبُ وَ صِفْ لِي طَوَائِفَهُ كُلَّهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ وَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَعْظَمَ مِنْكَ وَ لَا أَطْوَعَ مِنْكَ بِكَ أُبْدِأُ وَ بِكَ أُعِيدُ لَكَ الثَّوَابُ وَ عَلَيْكَ الْعِقَابُ‏- فَتَشَعَّبَ مِنَ الْعَقْلِ الْحِلْمُ وَ مِنَ الْحِلْمِ الْعِلْمُ وَ مِنَ الْعِلْمِ الرُّشْدُ وَ مِنَ الرُّشْدِ الْعَفَافُ وَ مِنَ الْعَفَافِ الصِّيَانَةُ وَ مِنَ الصِّيَانَةِ الْحَيَاءُ وَ مِنَ الْحَيَاءِ الرَّزَانَةُ وَ مِنَ الرَّزَانَةِ الْمُدَاوَمَةُ عَلَى الْخَيْرِ وَ مِنَ الْمُدَاوَمَةِ عَلَى الْخَيْرِ كَرَاهِيَةُ الشَّرِّ وَ مِنْ كَرَاهِيَةِ الشَّرِّ طَاعَةُ النَّاصِحِ‏ فَهَذِهِ عَشَرَةُ أَصْنَافٍ مِنْ أَنْوَاعِ الْخَيْرِ وَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْ هَذِهِ الْعَشَرَةِ الْأَصْنَافِ عَشَرَةُ أَنْوَاعٍ فَأَمَّا الْحِلْمُ فَمِنْهُ رُكُوبُ الْجَمِيلِ وَ صُحْبَةُ الْأَبْرَارِ وَ رَفْعٌ مِنَ الضِّعَةِ وَ رَفْعٌ مِنَ الخَسَاسَةِ وَ تَشَهِّي الْخَيْرِ وَ تَقَرُّبُ صَاحِبِهِ مِنْ مَعَالِي الدَّرَجَاتِ وَ الْعَفْوُ وَ الْمَهَلُ وَ الْمَعْرُوفُ وَ الصَّمْتُ فَهَذَا مَا يَتَشَعَّبُ لِلْعَاقِلِ بِحِلْمِهِ‏ وَ أَمَّا الْعِلْمُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ الْغِنَى وَ إِنْ كَانَ فَقِيراً وَ الْجُودُ وَ إِنْ كَانَ بَخِيلًا وَ الْمَهَابَةُ وَ إِنْ كَانَ هَيِّناً وَ السَّلَامَةُ وَ إِنْ كَانَ سَقِيماً وَ الْقُرْبُ وَ إِنْ كَانَ قَصِيّاً وَ الْحَيَاءُ وَ إِنْ كَانَ صَلِفاً وَ الرِّفْعَةُ وَ إِنْ كَانَ وَضِيعاً وَ الشَّرَفُ وَ إِنْ كَانَ رَذْلًا وَ الْحِكْمَةُ وَ الْحُظْوَةُ فَهَذَا مَا يَتَشَعَّبُ لِلْعَاقِلِ بِعِلْمِهِ فَطُوبَى لِمَنْ عَقَلَ وَ عَلِمَ‏ وَ أَمَّا الرُّشْدُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ السَّدَادُ وَ الْهُدَى‏ وَ الْبِرُّ وَ التَّقْوَى وَ الْمَنَالَةُ وَ الْقَصْدُ وَ الِاقْتِصَادُ وَ الصَّوَابُ وَ الْكَرَمُ وَ الْمَعْرِفَةُ بِدِينِ اللَّهِ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالرُّشْدِ فَطُوبَى لِمَنْ أَقَامَ بِهِ عَلَى مِنْهَاجِ الطَّرِيقِ وَ أَمَّا الْعَفَافُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ الرِّضَا وَ الِاسْتِكَانَةُ وَ الْحَظُّ وَ الرَّاحَةُ وَ التَّفَقُّدُ وَ الْخُشُوعُ وَ التَّذَكُّرُ وَ التَّفَكُّرُ وَ الْجُودُ وَ السَّخَاءُ فَهَذَا مَا يَتَشَعَّبُ لِلْعَاقِلِ بِعَفَافِهِ رِضىً بِاللَّهِ وَ بِقَسْمِهِ‏ وَ أَمَّا الصِّيَانَةُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهَا الصَّلَاحُ وَ التَّوَاضُعُ وَ الْوَرَعُ وَ الْإِنَابَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْأَدَبُ وَ الْإِحْسَانُ وَ التَّحَبُّبُ وَ الْخَيْرُ وَ اجْتِنَاءُ الْبِشْرِ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالصِّيَانَةِ فَطُوبَى لِمَنْ أَكْرَمَهُ مَوْلَاهُ بِالصِّيَانَةِ- وَ أَمَّا الْحَيَاءُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ اللِّينُ وَ الرَّأْفَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ السَّلَامَةُ وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ وَ الْبَشَاشَةُ وَ السَّمَاحَةُ وَ الظَّفَرُ وَ حُسْنُ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْءِ فِي النَّاسِ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْحَيَاءِ فَطُوبَى لِمَنْ قَبِلَ نَصِيحَةَ اللَّهِ وَ خَافَ فَضِيحَتَهُ‏ وَ أَمَّا الرَّزَانَةُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهَا اللُّطْفُ وَ الْحَزْمُ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ تَرْكُ الْخِيَانَةِ وَ صِدْقُ اللِّسَانِ وَ تَحْصِينُ الْفَرْجِ وَ اسْتِصْلَاحُ الْمَالِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْعَدُوِّ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَرْكُ السَّفَهِ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالرَّزَانَةِ فَطُوبَى لِمَنْ تَوَقَّرَ وَ لِمَنْ لَمْ تَكُنْ لَهُ خِفَّةٌ وَ لَا جَاهِلِيَّةٌ وَ عَفَا وَ صَفَحَ‏ وَ أَمَّا الْمُدَاوَمَةُ عَلَى الْخَيْرِ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ تَرْكُ الْفَوَاحِشِ وَ الْبُعْدُ مِنَ الطَّيْشِ وَ التَّحَرُّجُ وَ الْيَقِينُ وَ حُبُّ النَّجَاةِ وَ طَاعَةُ الرَّحْمَنِ وَ تَعْظِيمُ الْبُرْهَانِ وَ اجْتِنَابُ الشَّيْطَانِ- وَ الْإِجَابَةُ لِلْعَدْلِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِمُدَاوَمَةِ الْخَيْرِ فَطُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ أَمَامَهُ وَ ذَكَرَ قِيَامَهُ وَ اعْتَبَرَ بِالْفَنَاءِ وَ أَمَّا كَرَاهِيَةُ الشَّرِّ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ الْوَقَارُ وَ الصَّبْرُ وَ النَّصْرُ وَ الِاسْتِقَامَةُ عَلَى الْمِنْهَاجِ وَ الْمُدَاوَمَةُ عَلَى الرَّشَادِ وَ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ التَّوَفُّرُ وَ الْإِخْلَاصُ وَ تَرْكُ مَا لَا يَعْنِيهِ وَ الْمُحَافَظَةُ عَلَى مَا يَنْفَعُهُ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْكَرَاهِيَةِ لِلشَّرِّ فَطُوبَى لِمَنْ أَقَامَ بِحَقِّ اللَّهِ وَ تَمَسَّكَ بِعُرَى سَبِيلِ اللَّهِ‏ وَ أَمَّا طَاعَةُ النَّاصِحِ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهَا الزِّيَادَةُ فِي الْعَقْلِ وَ كَمَالُ اللُّبِّ وَ مَحْمَدَةُ الْعَوَاقِبِ وَ النَّجَاةُ مِنَ اللَّوْمِ وَ الْقَبُولُ وَ الْمَوَدَّةُ وَ الِانْشِرَاحُ‏ وَ الْإِنْصَافُ وَ التَّقَدُّمُ فِي الْأُمُورِ وَ الْقُوَّةُ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ فَطُوبَى لِمَنْ سَلِمَ مِنْ مَصَارِعِ الْهَوَى‏ فَهَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا تَتَشَعَّبُ مِنَ الْعَقْل‏»؛ تحف العقول، ص15ـ18.

[5]. بحار الأنوار، ج‏2، ص59.

[6]. شرح إحقاق الحق للسيد المرعشي، ج4، ص104: نقل از فرائد السمطین.

[7]. (75) القيامة: 22ـ23.

[8]. (83) المطففین: 15.

[9]. الفصول المهمة، ج‏1، ص180.

[10]. (102) التکاثر: 5ـ7.

[11]. كفاية الأثر، ص20.

[12]. (22) الحج: 62.

[13]. (16) النحل: 128.

[14]. نهج البلاغة، خطبه 40، ص82.

[15]. الفصول المهمة، ج‏1، ص180.

[16]. مصباح الشريعة، ص8.

[17]. مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى، ج‏1، ص328.

[18]. تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر، ج42، ص241.

[19]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج1، ص19.

[20]. التوحید (للصدوق)، ص305.

[21]. (39) الزمر: 9.

[22]. الكافي، ج‏7، ص407.

[23]. كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص614.

[24]. (22) الحج: 45.

[25]. الكافي، ج‏1، ص427.

[26]. بحار الأنوار، ج‏99، ص267.

[27]. المؤمن، ص61.

[28]. الكافي، ج‏2، ص126.

[29]. (4) النساء: 137.

[30]. الكافي، ج‏2، ص418.

[31]. كفاية الأثر، ص20.

[32]. شرح إحقاق الحق للسيد المرعشي، ج4، ص324: نقل از الابانة الاكبر ابن بكرة و كفاية الطالب قرشي گنجی.

[33]. (16) النحل: 44.

[34]. (16) النحل: 64.

[35]. (75) القيامة: 16ـ19.

[36]. (3) آل عمران: 132.

[37]. (3) آل عمران: 32.

[38]. (8) الانفال: 1.

[39]. (8) الانفال: 20.

[40]. (4) النساء: 14.

[41]. (33) الاحزاب: 36.

[42]. (72) الجن: 23.

[43]. (4) النساء: 59.