علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 14
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 14
امیرالمؤمنین علیه السلام، داناترین مردم به خداوند متعال
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
شأن هشتم: داناترین مردم به خداوند متعال
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
«علي بن أبي طالب أعلم الناس بالله و أكثر الناس حبا و تعظيما لأهل لا إله إلا الله»؛[1]
«علی بن ابیطالب داناترین مردم به خداوند است و بیش از تمام مردم، اهل لا اله الا الله را دوست دارد و بزرگ میدارد».
در حدیث دیگر آمده:
«كان علي بن أبي طالب يقول: إني و أطايب أرومتي و أبرار عترتي أحلم الناس صغارا و أعلم الناس كبارا، بنا ينفي الله الكذب»؛[2]
«علی بن ابیطالب میفرمود: به درستی که من و پاکیزگان از اصل من و نیکان از خاندان من بردبارترین مردم هستیم در کوچکی و داناترین آنان در بزرگی، به واسطه ماست که خداوند متعال دروغ را نفی میکند».
اهمیت توجه به گوینده سخن و تفاوت سخن اهلبیت علیهم السلام با سخن دیگران
استعمال کلمات در قرآن کریم و در سخنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگر انبیای الهی با استعمال آن کلمات از دیگران متفاوت است؛ اینکه یکی از ما بگوید فلان کس عالمترین مردم است، فلان کس اوحدی زمان است، فلان کس افقه روزگار است یا فلان کس سخیترین انسان است، تفاوت دارد با اینکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این جملات را بگوید. این دو استعمال تفاوتهای زیادی با یکدیگر دارد.
سه مطلب برای فهم درست این حدیث شریف و امثال آن
میزان فهم هرکسی از تفاوتهای این دو سخن، به اندازه شناختش به سه مطلب است:
یک: شناخت انسان به عالم وجود خداوند متعال؛ مثلاً در باره جمله «فلانی سخیترین مردم است» میزان فهمش به این بر میگردد که سخاوت را چه میداند و تا چه اندازه میشناسد و چقدر آن را بزرگ و عظیم میبیند یا در باره «فلانی اعلم الناس است» علم را چه میبیند؟
پس یک مطلب این است که موضوع مورد سخن را چقدر بزرگ میببیند و این رشتهای بسیار طولانی دارد؛ اگر موضوع سخن به عالم خلقت الهی مربوط باشد، به معارف بسیار متعدد و گوناگونی که انسان به مدار عالم خلقت خداوند متعال پیدا میکند وابسته است و اگر به خداوند متعال مربوط باشد، به جهات گوناگون عرفان الهی و مقامات و درجات و مراتب و منازل بینهایت معارف توحیدی بر میگردد و هرکسی ممکن است شکل معرفت خاصی در حقایق عالم و در حقایق توحید الهی داشته باشد همچنان که در بیرون میبینیم همینگونه است.
دو: شناخت انسان به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ اینکه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه شناختی دارد و چه مقام و عظمتی در آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میبیند و آن بزرگوار را چه اندازه حامل معارف و حقایق الهی در عالم میداند؟
هیچ کس نمیتواند ورای دانش و داراییهای خود سخن بگوید؛ یعنی نمیتواند سخن علمی و عرفانی بگوید، نمیتواند سخنی بگوید که معارف و حقایقی تحت آن سخن در نظر گرفته شده باشد. قصد هرکس به اندازه دانش و به اندازه یافتهها و داراییهایش است و به همان اندازه سخن میگوید و نمیتواند ورای و برتر از آن سخن بگوید؛ یعنی نمیتواند کلامی را بگوید که معنای درستی را در آن قصد کند، وگرنه انسان میتواند بیربط و بدون جهت سخن بگوید، مانند آن کسی که در ثنای امیر مؤمنان علیه السلام زیادهروی میکرد که در نهج البلاغه آمده:
«قَالَ علیه السلام لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِي الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ كَانَ لَهُ مُتَّهِماً: أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِكَ»؛[3]
«امیر مؤمنان علیه السلام به مردی که در ستایش آن حضرت زیادهروی میکرد و آنچه در دل داشت ابراز نمیکرد فرمود: من پایینترم از آنچه میگویی و بالاترم از آنچه در درون داری».
ممکن است کسی اهل حکمت و دانش و رعایت و تقوا نباشد و گتره مطلبی را میگوید بدون این که معنای آن را در نظر بیاورد. همچنانکه میبینید کسانی خود را به عنوان اهل عرفان و عالم و دانشمند و امثال آن معروف کردند و جملهبندی بسیار بزرگ و عظیمی دارند ولی معنایی را در نظر نمیآورند.
سه: شناخت انسان به انسانهای غیر مرتبط با وحی؛ انسانهای غیر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که صاحب وحی نیستند و با خداوند متعال مرتبط نیستند و علمشان از خدا نیست و از یافتهها و بافتهها و ساختههای مقدمات ذهنی خودشان یا دیگرانی امثال خودشان است. مطلب سوم این است که چنین انسانهایی را چگونه ببیند و بشناسد.
فهم یک کلام، فهم یک جمله، فهم حقیقتی از یک جمله که در قرآن کریم یا در سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده به این سه مطلب بسته است. هر کس به این سه مقام داناتر و آگاهتر باشد، تفاوت استعمال این کلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با استعمال آن از دیگران را بیشتر میفهمد.
در کتابها زیاد میبینید که میگویند فلان سخن، هم از آقا امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده و هم از فلان عارف یا فلان حکیم؛ بعد هم در این اختلاف دارند که آیا سخن امیر مؤمنان است یا سخن آن عارف یا حکیم؟ آیا سخن امیر مؤمنان علیه السلام است که به عارف نسبته داده شده یا سخن عارف است که به آن حضرت نسبت دادهاند؟
پس این سه مطلب بسیار عظیم است. هرچه انسان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مقامات و حقایق عالم خلقت توحیدی الهی را عظیمتر ببیند و انسانهای غیر وابسته به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را ضعیفتر و ناتوانتر و نادانتر و پوچتر ببیند، به همان اندازه مطالب عظیمتر و الهیتر و معارف والاتر و بالاتری را از سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به دست میآورد.
انحراف در فهم حقیقت همگونی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با دیگران
در طرف مقابل کسی است که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را بزرگ نبیند و همگون با دیگر انسانها بیند؛ یعنی آن آقا را پایین آورد و جهتهای همگونی ظاهری آن بزرگوار با انسانها را به همگونیهای روانی و باطنی و فهم و درک و عظمت و بزرگی و دارایی سرایت دهد و انسانها را بزرگتر از آنچه هستند ببیند و صاحب حقایق بداند و بخواهد به آنها شخصیت دهد.
خداوند در قرآن میفرماید:
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد ؛[4]
«بگو: من هم مثل شما بشرى هستم (كه البته) به من وحى مىشود كه خداى شما خدايى يگانه است».
یعنی در این مقام بشریت و در «بَشَرۀ» (که ظاهر پوست انسان است) همانند شما هستم، در این بدن و هیکل و ساختمان و شکل ظاهری همانند شما هستم.
اما کسی که منحرف است، این همگونی ظاهری را به مقامات درونی و سرّی سرایت میدهد. اهلبیت علیهم السلام در مقامات و معارف الهیه و حقایق و مراتب خلقیه هم مقام شعار را دارا هستند و هم مقام دثار را؛ این کسی که منحرف از حقایق است، خلط میان این دو مقام در جهت حقایق خلقی اهلبیت علیهم السلام میکند.
مقام شعار (جامه زیرین) را به مقام دثار (جامه رو) میآورد، مقام دثار را به مقام شعار سرایت میدهد، مقام علن را به سرّ سرایت میدهد و مقام سرّ را میکشاند و به مقام علن میآورد، در نتیجه آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در روان کوچک میکند و دیگر انسانها را بزرگ میکند تا یک همگونی و همشکلی و همتایی ورای مقام أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ و بَشَره ظاهری میان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگر انسانها برقرار کند. چنین انسانی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مطالب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را کوچک میبیند؛ سخنان آن بزرگوار را کوچک میبیند و از آن مقام عظمت الهی حقایق عالم پایین میآورد و سخن دیگر انسانها را بزرگ و باارزش میبیند و در نتیجه یک همتایی میان مطالب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مطالب دیگران برقرار میکند و تفاوت زیادی میان این دو نمیبیند جز آنکه یکی به وحی بسته است و یکی به وحی بسته نیست و از راه دیگری ـ از راه عقل و فکر و مقدمات فکری ـ مطالب را به دست آورده است.
کوچک دیدن مطالب الهی، نتیجه انحراف در فهم حقیقت همگونی
این انسان مطالب دینی و الهی را کوچک میکند. در این مطلب دیگر تفاوتی ندارد که آنچه گفته میشود، در عظیمترین مقامات توحیدی عالم باشد یا در کوچکترین و جزئیترین اجزای عالم؛ تفاوتی ندارد که در وحدانیت خداوند باشد یا در تعریف یک موجود جسمانی زمینی؛ در هر دو مطلب، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مطالب حضرت را کوچک میبیند و انسانها و مطالبشان را بزرگ میبیند و در نتیجه یک همگونی بین این دو برقرار میشود و تفاوتها از میان برداشته میشود.
انحراف در فهم حدیث «اصحابی کالنجوم»، نتیجه انحراف در فهم حقیقت همگونی
به خاطر همین دید است که سخن انسانها را مورد تأیید الهی میبیند و از همینجاست که از حدیث شریف «أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ؛[5] اصحاب من همچون ستارگاناند، به هرکدام از آنها اقتدا کنید هدایت یابید» نتیجهای انحرافی به دست میآورد و میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و آن عربهای جاهلی که به جهتهای مختلف ایمان آورده بودند و درک و فهم و شناختی نداشتند تفاوتی نمیبیند و هر دو را مساوی میبیند، حال آنکه رسول خدا حق محض میفرمایند و آنها اصلاً نمیدانند حق چیست تا به زبان آورند. اقتدا به عربهای جاهلی که دو روزی است ایمان آوردهاند و هیچ چیز نمیفهمند را همان اقتدا به انبیای الهی میداند که در قرآن کریم آمده:
أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه ؛[6]
«اینان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا کن».
با این فهم و درک اشتباه میگوید تفاوتی ندارد که از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پیروی کنید و به هدایت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و انبیای الهی اقتدا کنید یا به آن عربهای جاهلی اقتدا کنید که دو روز یا دو سال است ایمان آوردهاند و هیچ از هیچ نمیفهمند؛ عربهایی مثل جناب خلیفه که وقتی معنای «أبّ» را از او میپرسند عصبانی میشود و میگوید حق ندارید در قرآن حرف بزنید. چنانچه در فتح الباری آمده:
«قرأ أبو بكر الصديق و فاكهة و أبا [7] فقيل: ما الأب؟ فقيل: كذا و كذا. فقال أبوبكر: ان هذا له التكلف أي أرض تقلني أو أي سماء تظلني إذا قلت في كتاب الله بما لا أعلم»؛[8]
«ابوبکر صدیق آیه و فاكهة و أبا را قرائت کرد، پس کسی پرسید: "أبّ" به چه معناست؟ یکی معنایی برایش گفت، پس ابوبکر گفت: براستی که اینگونه معنا تکلف دارد! کدام زمین مرا در بر گیرد و یا کدام آسمان بر من سایه اندازد چون در کتاب خدا بدانچه نمیدانم سخن گویم!».
پس این مطلب یکی از مطالب بسیار بزرگ و زیربنایی است برای فهم انسان نسبت به آنچه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صادر میشود.
ارتباط مقامات علمی امیرالمؤمنین علیه السلام با دیگر مقامات آن حضرت
سخن ما در مقامات علمی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است نه در مقامات دیگر آن حضرت. البته تمام آن مقامات با یکدیگر مرتبط است. در مقدمات گفتیم که علم هر موجودی، در هر جایگاهی از عالم قرار داشته باشد، به اندازه همان جایگاه و مراتب پایینی آن جایگاه است؛ علمش نه فوق آن جایگاه است و نه کمتر از آن جایگاه. اگر کمتر از آن جایگاه باشد، دیگر در آن جایگاه نیست. مثلاً جایگاه انسان عرصه انسانیت است و جایگاه حیوان، از گاو و شتر و گوسفند، عرصه حیوانیت و نرسیده به روح انسانی است؛ اگر انسان نیز همانند حیوان باشد و علمش مطابق گاو و گوسفند باشد و چیزهایی که آنها نمیدانند را نداند و از دایره و عرصه وجودی انسانی اطلاع و فهم و درکی نداشته باشد، دیگر انسان نیست و در رتبه انسانیت وجود ندارد.
به عنوان مثال، انسان یا حیوانی را تصور کنید که چشم دارد، که به اندازه مدارک و حواسی که دارد حقایق عالم خود را درک میکند، اگر بنا باشد این انسان یا حیوانی که چشم دارد و میتواند بیرون را ببیند، همانند انسان یا حیوانی باشد که کور است - مثل حیوانات زیادی که گفته میشود چشم ندارند و به وسیله احساسات دیگری حرکت میکنند - دیگر چشم داشتن و نداشتن برایش تفاوتی ندارد و این به آن معناست که در عرصه بینایی وجود ندارد. پس انسانی که چشم دارد، باید در همین عرصه ظاهری جسمانی چیزهایی را درک کند که انسان کور توان درک آن را ندارد.
راه فهم حقیقت علم امیرمؤمنان علیه السلام و گستردگی و دشواری آن
طبق آنچه در مقدمات متذکر شدیم، اگر کسی بخواهد حقیقت علم آقا امیرالمؤمنین را بفهمد، بخواهد یک تحقیق قوی اسلامی قرآنی روایی انجام دهد، باید مجموعه مطالب و فضائل و مقاماتی که در قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حق آن حضرت وارد شده را ببیند و بیابد و بفهمد و طبق مقدمهای که امروز عرض کردم، به مراد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد و بیابد که آن حضرت چه معنای عظیم الهی را در آن جمله قصد فرمودهاند. سپس باید جملهها را کنار هم بگذارد و با یکدیگر بسنجد، چون هرکدام از جملهها جهتی از جهات را بیان میکنند؛ همانند اعضای بدن انسان: چشم انسان کمالی را بیان میکند، گوش انسان کمالی را بیان میکند، زبان انسان کمالی را بیان میکند و همینطور دیگر اعضای بدن انسان. زمانی انسان میتواند به عظمت مقام انسان پی ببرد که اول اینها را بیابد، مقامات انسان را یافته باشد و همانند کسانی نباشد که در انسان جز جسمانیت نیافتند و حتی روح انسان را هم جسم لطیف دانستند، سپس اینها را کنار هم بگذارد و با یکدیگر بسنجد. چشم و گوش و بینی و حواس باطنه انسان، تک تک نمیتوانند کمال کامل او را نشان دهند؛ اگر کسی یک یک آنها را بر همان وجهی که هستند فهمید و سپس آنها را کنار هم گذاشت و یک مجسمه و وجود ترکیبی از آنها ساخت که هیکل توحید شد، آن وقت میتواند به حقیقت این هیکل توحیدی و به حقیقت اعضا و جواح و قوای ظاهری و باطنی این حقیقت توحیدی معرفت یابد.
پس اگر انسان بخواهد به مقام علمی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام معرفت کامل پیدا کند (معرفت کامل در مدار خودمان که ناقص هستیم)، باید تمام جوانب وجودی آن بزرگوار را که در قرآن کریم و سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده بررسی کند و کنار هم بگذارد تا بتواند یک معرفت درست، الهی، کامل، توحیدی و ولایی به امیرالمؤمنین علیه السلام - در جهت علم آن بزرگوار - پیدا کند.
از این جهت که بگذریم و کمی پایینتر بیاییم و سادهتر به مطلب نگاه کنیم، اگر کسی بخواهد مقامات علمی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام را بدست بیاورد، اگر بخواهد جملههای کوتاهی چون «أنا مدينة العلم و علي بابها»، «باب علمي»، «خازن سرّي» و «صاحب سرّي» را با حفظ این مقدمه سهمرحلهای که امروز عرض کردم بفهمد، باید سخنان دیگر آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در رابطه با علم امیرالمؤمنین علیه السلام را بیابد و در تمام این جملهها به حقیقت مراد آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مرتبه و عرصه خودش برسد، سپس آنها را کنار یکدیگر گذارد و از آنها یک مجسمه توحیدی الهی علمی برای امیرالمؤمنین علیه السلام به دست آورد.
اگر ما - با این اطلاعات بسیار کوتاهی که داریم – بخواهیم به این مطلب وارد شویم، باید ساعتها و روزها و ماهها و بلکه سالها در آن پیش رویم و در نهایت هم به نتیجه نمیرسیم. خداوند رحمت کند آن بزرگوار را که فرمود:
«اگر من بخواهم تا آخر عمرم فقط از روایات عامه در فضیلت آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و اهلبیت علیهم السلام بگویم و اصلاً به روایات شیعه تمسک نکنم، سخن تمام نمیشود. تمام فضائلی که در باره امیرالمؤمنین علیه السلام گفتم همه را میتوانم از روایات عامه عمیاء بیان و تثبیت کنم».
این نمیشود مگر آنکه مطلب را بزرگ ببیند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را بزرگ ببیند، مطالب گوناگونی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در رابطه با علم امیرالمؤمنین علیه السلام بیان فرموده را بزرگ ببیند و این مطالب بزرگ را بر نظم حکمی الهی توحیدی کنار هم بگذارد که اگر بر نظم الهی نباشد ممکن است کوچکتر کند. اگر آنگونه کند، به معارف و حقایقی بسیار عظیم و الهی در شناخت علمی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام میرسد که البته این را هم اگر انسان بخواهد وارد شود - با توشه بسیار کمی که دارد - باز ماهها و سالها به طول میانجامد و مطلب به آخر نمیرسد.
پس در هرکدام از این شؤون علم امیرالمؤمنین علیه السلام، به جهتی از جهات آن اشاره میکنیم. رسیدن به حقیقت آن شأن و سنجیدن آن با شؤون دیگر و تنظیم دقیق حکمی الهی توحیدی آنها برای رسیدن به یک نتیجه توحیدی الهی ولای امیرالمؤمنین علیه السلام در مقام علم، کار شنونده و کار خواننده است که باید بتواند این جملهها را - با ترجمههای کوتاهی که ما ذکر میکنیم - کنار یکدیگر بگذارد و از این سه مقام عبور کند تا در علم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام به حقایقی برسد.
شرح مختصر عبارت «أعلم الناس بالله» در حدیث شریف
در این شأن هشتم، به عبارت «أعلم الناس بالله؛ داناترین مردم به خدا» اشاره میکنیم که مطلب بسیار بزرگی است:
برگشت این مطلب به آن است که شما خدا را چه میبینی؟ آیا خدا را همانند آن صوفی میبینی که میخواهد خدا را بزرگ کند و از آن سو خلق را هم میخواهد بزرگ کند تا به جایی برسد که میان خلق و خالق اتحاد برقرار کند؟ یا خدا را همانند آن اشعری و تابعانش میبینی که برای خدا اجزاء و حالات و جهات جسمانی اثبات میکند و او را از دایره جسمانیت بیرون نمیبرد و تنها در لفظ منکر میشود و میگوید: «من نمیگویم خداوند جسم است» اما در عمل تمام امور جسمانی را برای خدا ثابت میکند؟ یا در حدوسطهای میان این دو هستی که در طول تاریخ گفته شده؟
میبینید که علم به خداوند، گونه باطلی دقیق دارد و گونه باطلی ساده و بیهویت و ظاهری و در حدوسط هم باطلهای فراوان وجود دارد؛ هم آن باطل دقیق، خود شؤونات و آثار و جهتهایی دارد و هم این باطل ساده و بیهویت.
در مرحله دوم، اهل لا اله الا الله را چگونه میبینی؟ کسانی که به این توحید عرفان پیدا کردند را چقدر بزرگ میبینی؟ آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را چه میبینی؟ انبیای الهی را چه میبینی؟ تا برسد به یک مؤمن گنهکار سادهای که عرفان بسیار کوتاهی نسبت به توحید الهی دارد.
در نتیجه، مرحله سوم میآید: محبتی که به اهل لا اله الا الله پیدا میکنی را چه میبینی؟ چون محبت انسان به هر موجودی به اندازه عظمتی است که برای آن موجود میبیند؛ محبت و عظمت، زیادتی محبت و زیادتی عظمت، کمی محبت و کمی عظمت، دو مطلب انفکاکناپذیر از یکدیگرند.
پس به دست آوردن این سه مطلب بسیار عظیم است.
معنای الهی کلمه «ناس» و انحراف برخی در گستره این کلمه در حدیث شریف
همچنین باید ببینی سخن آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را چگونه میبینی؟
حضرت کلمه «ناس» را فرمودند که از حضرت آدم صفی الله تا انقراض عالم بشریت را در بر میگیرد؛ آیا اینگونه میبینی؟ یا ناس را تنها همان مردم زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میبینی؟ وقتی انسان کتابها را بخواند، میبیند که سخن بیشتر آنان در همان زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و همان صد هزار یا دویست هزار نفری است که به اسلام ایمان آورده بودند و اکثرشان هم چیزی نمیفهمیدند؛ یعنی وقتی پیامبر میفرماید «داناترین مردم»، مراد حضرت همان کسانی است که همراه حضرت و در مدینه هستند، نه کسانی که در هند و فرنگ و حتی یمن و غیره باشند. این را از قرائن نوشتههایشان و آشکاریهای اشاراتشان و لحن قولشان میفهمیم. چنانکه خداوند در قرآن فرموده:
وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ ؛[9]
«و اگر بخواهيم، قطعاً آنان را به تو مىنمايانيم، در نتيجه ايشان را به سيمايشان خواهی شناخت، و البته از آهنگ سخن آنان را ميشناسي؛ و خداست كه كارهاى شما را مىداند».
چنین کسانی هرگز برای اهلبیت علیهم السلام برتری بر خود نمیبینند و جدا از اهلبیت علیهم السلام مطلب میسازند و قرآن کریم را معنا میکنند و در عین حال خود را طرفدار و مطیع و همراه اهلبیت علیهم السلام مینامند.
پس این مطلبی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند، یک طرفش علم است، یک طرفش ناس است، یک طرفش الله است و یک طرفش آقا امیرالمؤمنین علیه السلام. هرکسی هر اندازه به این چهار طرف شناخت پیدا کرده باشد و آن را بزرگ و فراگیر ببیند، همان اندازه مطلب را میفهمد.
تبیین معنای درست ناس در دیگر تعالیم قرآنی و روایی
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام اعلم ناس است در توحید خداوند. ناس فراگیر است و تمام مردم را در بر میگیرد؛ اگر این جمله را با سخنان دیگر آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و با آیات قرآن کریم که نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام آمده در نظر بگیرید، میبینید که همین مطلب ثابت میشود؛ چون در روایات دیگر و در آیات قرآن کریم، برتری علم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به تمام انبیاء و مرسلین و تمام انسانهای طول تاریخ تثبیت شده است؛ تثبیت و واضح شده که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از همه عالمتر است، آقا امیرالمؤمنین علیه السلام واجد علم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و دیگر جهتهای گوناگونی که در سخنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام وارد شده. برای نمونه، در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده:
«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ. قِيلَ لَهُ: وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ؟ قَالَ علیه السلام: رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ؛ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم سُنَنَ النَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ وَ هَلُمَّ جَرّاً إِلَى مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم. قِيلَ لَهُ: وَ مَا تِلْكَ السُّنَنُ؟ قَالَ علیه السلام: عِلْمُ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم صَيَّرَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: اسْمَعُوا مَا يَقُولُ! إِنَّ اللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ، إِنِّي حَدَّثْتُهُ أَنَّ اللَّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِلْمَ النَّبِيِّينَ وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ هُوَ يَسْأَلُنِي أَ هُوَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ»؛[10]
«امام باقر علیه السلام فرمود: رطوبت و تهمانده آب را میمکند و رود بزرگ را رها میکنند! عرض شد: رود بزرگ چیست؟ فرمود: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و علمی که خداوند بدو عنایت فرموده؛ براستی که خداوند عز و جل برای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم تمامی سنتهای پیامبران را، از آدم گرفته تا خاتم، جمع فرموده. عرض شد: آن سنتها چیست؟ فرمود: تمام علم پیامبران، و براستی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تمامی آن را نزد امیر مؤمنان علیه السلام گذاشت. پس مردی به حضرت عرض کرد: ای پسر رسولخدا! پس امیر مؤمنان علیه السلام داناتر است یا بعضی از پیامبران؟ امام علیه السلام فرمود: بشنوید چه میگوید! خداوند گوشهای هر کس را که خواهد میگشاید! من او را روایت میکنم که خداوند علم پیامبران را از برای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم جمع فرمود و آن حضرت تمامی آن را نزد امیر مؤمنان علیه السلام گذاشت، باز او از من میپرسد که علی داناتر است یا بعضی از پیامبران».[11]
عرض کردیم کسی که میخواهد به حقیقتی برسد، باید مجموعه را بیابد و مجموعه را در نظر بگیرد و یک هیکل توحید از این مجموعه بسازد.
معنای «اعلم الناس» با توجه به گستره «ناس»
وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام اعلم مردم شد، علم حضرت بالاترین مقام علمی در میان مردم میشود؛ مردمی که برخی علم ظاهری جسمانی به خداوند متعال پیدا میکنند، برخی علم خیالی، برخی علم نفسی، برخی علم عقلانی و کسانی هم علم حضوری و شهودی پیدا میکنند که همه حقایق توحیدی الهی برای آنها مکشوف میشود. امیرالمؤمنین علیه السلام از همه مردم برتر است و در میان این مردم اولین و آخرین، انبیاء و مرسلین و دیگر کسانی هستند که علم و معرفتشان به خداوند متعال به مشاهده و مشافهه و معاینه مقامات توحیدی خداوند متعال است نه به مقامات فکری و باطنی و خیالی و وهمی. پس علمی که در حق امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به توحید الهی ثابت میشود علم شهود و حضور و علم عرفان به معاینه است.
یک طرف هم خداوند متعال و معارف توحیدی خداوند متعال است؛ آن معارف توحیدی چه حقایقی هستند که در عالم انتشار پیدا کردند؟ حقیقت «تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا»[12] چقدر است؟
غیر قابل تفکیک بودن علم به خدا از محبت به اهل لا اله الا الله
وقتی «اعلم الناس» بودن امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به خداوند متعال ثابت شد، بیشک باید «أكثر الناس حبا و تعظيما لأهل لا إله إلا الله» هم رخ دهد و آن حضرت بیش از تمامی مردم اهل لا اله الا الله را دوست بدارد و بزرگ دارد؛ زیرا اهل لا اله الا الله کسانی هستند که شؤونات لا اله الا الله در آنها تجلی کرده، ملائکه مقربین الهی و انبیای مرسلین و مؤمنین ممتحنین و همینطور مؤمنان ناقص هستند. از آنجا که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام اعلم مردم به توحید الهی است، پس اعلم مردم است به ارزش و بزرگی محبت توحید خداوند متعال، اعلم مردم است به ارزش و بزرگی اینکه کسی توحید خدا را دوست بدارد، عرفان الهی را دوست بدارد، مقامات و تجلیات الهی را دوست بدارد و در حقیقت، آیات معرفت الهی در عالم را دوست بدارد پس علم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام به حبّ عرفان الهی از تمام مردم بیشتر است. عرفان الهی در هر موجودی به اندازه هویت و قابلیت و ظرفیت استعداد آن موجود آشکار میشود و میزان حب نیز توحید خداوند است چنانکه آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«أَحِبُّوا اللَّهَ لِمَا يَغْدُوكُمْ بِهِ مِنْ نِعْمَةٍ أَحِبُّونِي لِحُبِ اللَّهِ وَ أَحِبُّوا أَهْلَ بَيْتِي لِحُبِّي»؛[13]
«خدا را دوست بدارید به خاطر آن نعمتهایی که بر شما ارزانی داشته، و مرا دوست بدارید به خاطر حبّ خداوند، و اهلبیت من را دوست بدارید به خاطر حبّ من».
پس در هر موجودی، هر اندازه مقام توحید الهی و وابستگی توحید الهی تحقق پیدا کند، همان اندازه مقام محبت قوی میشود؛ اگر توحید الهی قوی تحقق پیدا کند محبت قوی میشود و اگر ضعیف تحقق پیدا کند ضعیف. پس ناچار امیرالمؤمنین علیه السلام به مجموعه مقامات و مظاهر توحیدی عالم محبت دارد؛ یعنی به مجموعه اهل لا اله الا الله محبت دارد و البته در هر شخص و در هر موجودی نیز به اندازه ظهور توحید الهی در آن و به اندازه وابستگی آن به توحید خداوند متعال محبت پیدا میکند. این مطلب، یکی از جهات این حدیث شریف بود که تذکر دادیم که کمالی دیگر از کمالات امیر مؤمنان علیه السلام است.
عبارت «اعلم الناس کباراً» در حدیث خود امیر مؤمنان علیه السلام
در جمله بعدی که از خود آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است نیز عبارت «اعلم الناس كباراً» بیان شده. در روایات دیگر نیز این لفظ وارد شده، از جمله در نقلی از حدیث ثقلین آمده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«إِنِّي وَ أَهْلَ بَيْتِي مُطَهَّرُونَ فَلَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَتَزِلُّوا وَ لَا تُخَالِفُوهُمْ فَتَجْهَلُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ هُمْ أَعْلَمُ النَّاسِ صِغَاراً وَ أَعْلَمُ النَّاسِ كِبَاراً فَاتَّبِعُوا الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ حَيْثُمَا كَانَ وَ زَايِلُوا الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ حَيْثُمَا كَانَ»؛[14]
«براستی که من و اهل بیتم پاکان هستیم؛ پس از آنان پیشی مگیرید که گمراه میشوید و از آنان تخلف نورزید که منحرف میشوید و با آنان مخالفت نکنید که به نادانی میافتید و به آنان نیاموزید که همانا ایشان از شما داناترند. آنان هم در کوچکی داناترین مردم باشند و هم در بزرگی. پس از حق و اهلش، هرکجا که باشد، پیروی کنید و و از باطل و اهلش، هرکجا که باشد، جدا گردید».
در این حدیث شریف نیز «اعلم الناس» بودن آن بزرگوار بر همان گونهای است که عرض کردیم، اما به توحید الهی مقید نشده؛ حضرت در هر مطلبی داناترین تمام مردم عالم است، لکن از آنجا که ما تمام حقایق و ارزشها را بر میزان توحیدی میسنجیم، مطلب دوم نیز به مطلب اول برمیگردد.
بازگشت اعلمیت مطلق امیرمؤمنان علیه السلام به اعلمیت مقید به شناخت خداوند
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام علم به غیر الله در عالم ندارد؛ علم امیرالمؤمنین علیه السلام هرچه هست، تنها به توحید الهی و مجالی و مظاهر توحید الهی است؛ یعنی هرچه هست علم به الله و حب اهل لا اله الا الله است؛ اگر اهل لا اله الا الله یک سنگریزه در بیابان باشد، آقا امیرالمؤمنین علیه السلام به همان اندازه که آن سنگریزه آیت توحید الهی است و لا اله الا الله را نشان میدهد، به آن علم دارد و به همان اندازه به آن محبت دارد. چون اگر الله و توحید الله و صفات کمالیه الله که میزان مقام توحیدی الهیست را از هر چیزی برداری، دیگر چیزی باقی نمیماند تا بگوییم امیرالمؤمنین علیه السلام به آن عالم است یا عالم نیست. همین است که امام صادق علیه السلام فرمودند:
«اسْمُ اللَّهِ غَيْرُهُ وَ كُلُّ شَيْءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللَّهَ فَأَمَّا مَا عَبَّرَتْهُ الْأَلْسُنُ أَوْ عَمِلَتِ الْأَيْدِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللَّهُ غَايَةُ مَنْ غَايَاه وَ الْمُغَيّي غَيْرُ الْغَايَةِ [15] وَ الْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ وَ كُلُّ مَوْصُوفٍ مَصْنُوعٌ وَ صَانِعُ الْأَشْيَاءِ غَيْرُ مَوْصُوفٍ بِحَدٍّ مُسَمًّى. لَمْ يَتَكَوَّنْ فَيُعْرَفَ كَيْنُونِيَّتُهُ بِصُنْعِ غَيْرِهِ وَ لَمْ يَتَنَاهَ إِلَى غَايَةٍ إِلَّا كَانَتْ غَيْرَهُ. لَا يَزِلُ مَنْ فَهِمَ هَذَا الْحُكْمَ أَبَداً وَ هُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِصُ فَارْعَوْهُ وَ صَدِّقُوهُ وَ تَفَهَّمُوهُ بِإِذْنِ اللَّهِ.
مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِكٌ لِأَنَّ حِجَابَهُ وَ مِثَالَهُ وَ صُورَتَهُ غَيْرُهُ وَ إِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ فَكَيْفَ يُوَحِّدُهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ وَ إِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ لَيْسَ بَيْنَ الْخَالِقِ وَ الْمَخْلُوقِ شَيْءٌ وَ اللَّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ اللَّهُ يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ وَ هُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ الْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ»؛[16]
«نام خدا غیر خداست و هرچه که نام شیء بر آن اطلاق شود مخلوق است به جز خدا. اما آنچه که زبانها ازان تعبیر کنند یا دستها بسازند، مخلوق است و خداوند غایت کسی است که از برایش غایتی انگارد، حال آنکه غایتآفرین خود غیر غایت است و غایت موصوف است و هر موصوفی مصنوع است و سازنده اشیا موصوف به حد و مرزی معین نیست. تکوّن نیافته که کینونتش با ساخت و صنعت دیگری شناخته گرد و به غایتی منتهی نگردد مگر آنکه آن غایت غیر او باشد. آن کس که این حکم بفهمد، هرگز نلغزد و آن است توحید خالص، پس پاسش دارید و تصدیقش نمایید و در فهمش کوشا باشید، با اذن خداوند.
هرکس گمان کند که خداوند را با حجابی و یا صورتی و یا مثالی میشناسد مشرک باشد؛ چه آنکه حجاب و مثال و صورت او غیر اوست و همانا اوست یکتای تنها؛ پس چگونه او یگانه یافته آن کس که گمان برده به غیرش شناخته؟ و تنها کسی خدا را شناخته که او را با خدا بشناسد و هرکس که خدا را با خدا نشناسد، او را نشناخته و غیر او را شناخته؛ چیزی ما بین خالق و مخلوق نیست و خداوند خالق تمام اشیاست نه از چیزی که از پیش بوده باشد و خداوند به نامهایش نامیده گردد و غیر نامهایش باشد و نامهایش غیر او».
در روایت دیگر از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللَّه»؛[17]
«همانا خداوند خالی از خلقش باشد و خلقش خالی از او و هرچه که نام شیء بر آن تعلق گیرد مخلوق است غیر از خدا».
در روایت دیگر آمده:
«إِنَ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْءٍ مَا خَلَا اللَّهَ فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ تَبَارَكَ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ »؛[18]
«همانا خداوند خالی از خلقش باشد و خلقش خالی از او و هرچه که نام شیء بر آن تعلق گیرد به جز خدا، مخلوق است و خداوند آفریننده همه چیز است؛ مبارک است آن که هیچ چیز مثل او نیست و اوست شنوای بینا».
یعنی هر چیزی که نام شیء بر آن اطلاق شده، بیشک صفات کمالیه الهیه و مقامات و مراتب توحیدی در آن قرار گرفته که موجود شده و گرنه هرگز موجود نمیشد. پس این دو حدیث در حقیقت همگون هم و همراه هم هستند.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص614.
[2]. كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص130.
[3]. نهج البلاغة، حکمت 83، ص482.
[4]. (18) الکهف: 110.
[5]. عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص87.
[6]. (6) الانعام: 90.
[7]. (80) عبس: 31.
[8]. فتح الباري لابن حجر، ج13، ص230.
[9]. (47) محمد: 30.
[10]. الكافي، ج1، ص223.
[11]. در نقل دیگر آمده: «عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَضَّلَ أُولِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ بِالْعِلْمِ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ علیهم السلام، وَ فَضَّلَ مُحَمَّداً صلّی الله علیه و آله و سلّم، وَ وَرَّثَنَا عِلْمَهُمْ وَ فَضَّلَنَا عَلَيْهِمْ فِي فَضْلِهِمْ، وَ عَلَّمَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَا لَا يَعْلَمُونَ، وَ عَلَّمَنَا عِلْمَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم، فَرَوَيْنَاهُ لِشِيعَتِنَا، فَمَنْ قَبِلَهُ مِنْهُمْ فَهُوَ أَفْضَلُهُمْ، وَ أَيْنَمَا نَكُونُ فَشِيعَتُنَا مَعَنَا. وَ قَالَ علیه السلام: تَمَصُّونَ الرَّوَاضِعَ، وَ تَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ! فَقِيلَ: مَا تَعْنِي بِذَلِكَ؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِلْمَ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ، وَ عَلَّمَهُ اللَّهُ تَعَالَى مَا لَمْ يُعَلِّمْهُمْ، فَأَسَرَّ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام. قِيلَ: فَيَكُونُ عَلِيٌّ علیه السلام أَعْلَمَ أَمْ بَعْضُ الْأَنْبِيَاءِ؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ، أَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَوَى عِلْمَ جَمِيعِ النَّبِيِّينَ، وَ عَلَّمَهُ اللَّهُ مَا لَمْ يُعَلِّمْهُمْ وَ أَنَّهُ جَعَلَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ عَلِيٍّ علیه السلام فَتَقُولُ: عَلِيٌّ علیه السلام أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ الْأَنْبِيَاءِ؟! ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ ثُمَّ فَرَّقَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ وَ وَضَعَهَا عَلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ: وَ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ»؛ مختصر البصائر، ص301. رجوع شود به: بحار الانوار، ج26، ص159، «باب أن عندهم جميع علوم الملائكة و الأنبياء و أنهم أعطوا ما أعطاه الله الأنبياء علیهم السلام و أن كل إمام يعلم جميع علم الإمام الذي قبله و لا يبقى الأرض بغير عالم»؛ ص194، «باب أنهم أعلم من الأنبياء».
[12]. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُدْرِكُهُ الشَّوَاهِدُ وَ لَا تَحْوِيهِ الْمَشَاهِدُ وَ لَا تَرَاهُ النَّوَاظِرُ وَ لَا تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ الدَّالِّ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لَا شَبَهَ لَهُ الَّذِي صَدَقَ فِي مِيعَادِهِ وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ وَ قَامَ بِالْقِسْطِ فِي خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَيْهِمْ فِي حُكْمِهِ مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْيَاءِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ وَ بِمَا وَسَمَهَا بِهِ مِنَ الْعَجْزِ عَلَى قُدْرَتِهِ وَ بِمَا اضْطَرَّهَا إِلَيْهِ مِنَ الْفَنَاءِ عَلَى دَوَامِهِ وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لَا بِعَمَدٍ تَتَلَقَّاهُ الْأَذْهَانُ لَا بِمُشَاعَرَةٍ وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِي لَا بِمُحَاضَرَةٍ لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا وَ إِلَيْهَا حَاكَمَهَا»؛ نهج البلاغة، خطبه 185، ص269.
[13]. علل الشرائع، ج1، ص139. این تعابیر و مضامین شبیه آن، در منابع عامه نیز آمد است؛ برای نمونه، رجوع شود به: بحار الانوار، ج27، ص73، «باب ثواب حبهم و نصرهم و ولايتهم و أنها أمان من النار»، ح83و153.
[14]. الغيبة للنعماني، ص44.
[15]. در نسخه منبع آمده: «و الله غاية من غاياته و المغيّا غير الغاية»، اما با توجه به نسخههای دیگر و مضمون مشابه در دیگر روایات توحیدی، به نظر میرسد عبارت مذکور در متن درست باشد.
[16]. الكافي، ج1، ص113ـ114.
[17]. الكافي، ج1، ص82.
[18]. الكافي، ج1، ص83.