علم اهل‌بیت علیهم‌السلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 12

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 12

امیرالمؤمنین‌علیه السلام، باب و ظرف و خازن علم رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

مرور و تکمله‌ای بر جلسات گذشته

جامع بودن و ذوجهات بودن، دو جهت علوم اهل‌بیت‌علیهم السلام

در جلسه قبل برخی شؤونات علوم اهل‌بیت‌علیهم السلام را ذکر کردیم و در سومین دسته از شؤونات علمی آن بزرگواران قرار دادیم. البته این دسته‌بندی به اعتبار تلفیق شؤونات علم آن بزرگواران است. علوم اهل‌بیت که همان علم‌‌الله است، یک حقیقت جامعی دارد که عبارت از همان علم خداوند متعال در خلق است؛ همان علمی که در روایات گوناگون با عنوان علم مبذول و علم مکفوف و امثال آن معرفی شده است. چنانکه ضریس گوید از امام باقر‌علیه السلام شنیدم می‌فرمود:

«إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ مَكْفُوفٌ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْ‏ءٍ يَعْلَمُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَكْفُوفُ فَهُوَ الَّذِي عِنْدَهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ‏ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ»؛[1]

«همانا خداوند را دو علم باشد: علمی مبذول (بذل گشته) و علمی مکفوف (باز داشته)؛ درباره علم مبذول، هیچ چیز نباشد که ملائک و رسولان آن را بدانند مگر آن که ما بدان علم داریم، اما علم مکفوف آن است که نزد او در امّ الکتاب است و چون بیرون آید نافذ گردد».

و آقا امام صادق‌علیه السلام فرمودند:

«إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ تَعْلَمُهُ مَلَائِكَتُهُ وَ رُسُلُهُ وَ عِلْمٌ لَا يَعْلَمُهُ‏ غَيْرُهُ فَمَا كَانَ مِمَّا يَعْلَمُهُ مَلَائِكَتُهُ وَ رُسُلُهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ مَا خَرَجَ مِنَ الْعِلْمِ الَّذِي لَا يَعْلَمُ غَيْرُهُ فَإِلَيْنَا يَخْرُجُ»؛[2]

«همانا خدای متعال دو علم دارد: علمی که ملائکه و رسولانش آن را می‌دانند؛ و علمی که جز او هیچ کس نمی‌داند. آن علمی که ملائکه و رسولان الهی می‌دانند، ما هم می‌دانیم؛ آن علمی هم که جز او کسی نمی‌داند، هرچه از آن بیرون آید، به سوی ما بیرون می‌آید».

پس به یک جهت، علوم آن بزرگواران حقیقت جامعی دارد که همان علم مبذول و مکفوف خداوند متعال در عالم است؛ در حقیقت، علم جامع همان علم مکفوف است که در بعضی روایات به علم قبل مشیت یاد شده. جهت دیگر، شؤونات ظهوری علم‌‌الله است که در هر رتبه‌‌ای از رتبه‌‌های عالم و در هر حقیقتی از حقایق عالم و در هر جهتی از جهات، به گونه خاص و وصف خاص و هیئت خاصی ظهور و بروز پیدا کرده است. پس به یک جهت، همه به یک حقیقت برگشت می‌‌کند که همان علم مکفوف و مبذول الهی در عالم است؛ و به جهت دیگر، صاحب شؤونات و مقامات و مراتب و درجات و کمالات است. چنانکه معلی بن محمد می‌گوید:

«سُئِلَ الْعَالِمُ‌علیه السلام: كَيْفَ عِلْمُ اللَّهِ؟ قَالَ‌علیه السلام: عَلِمَ وَ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى وَ أَمْضَى فَأَمْضَى مَا قَضَى وَ قَضَى مَا قَدَّرَ وَ قَدَّرَ مَا أَرَادَ فَبِعِلْمِهِ كَانَتِ الْمَشِيئَةُ وَ بِمَشِيئَتِهِ كَانَتِ الْإِرَادَةُ وَ بِإِرَادَتِهِ كَانَ التَّقْدِيرُ وَ بِتَقْدِيرِهِ كَانَ الْقَضَاءُ وَ بِقَضَائِهِ كَانَ الْإِمْضَاءُ وَ الْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِيئَةِ وَ الْمَشِيئَةُ ثَانِيَةٌ وَ الْإِرَادَةُ ثَالِثَةٌ وَ التَّقْدِيرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْإِمْضَاءِ. فَلِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْبَدَاءُ فِيمَا عَلِمَ مَتَى شَاءَ وَ فِيمَا أَرَادَ لِتَقْدِيرِ الْأَشْيَاءِ فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ فَلَا بَدَاءَ. فَالْعِلْمُ فِي الْمَعْلُومِ قَبْلَ كَوْنِهِ وَ الْمَشِيئَةُ فِي الْمُنْشَإِ قَبْلَ عَيْنِهِ وَ الْإِرَادَةُ فِي الْمُرَادِ قَبْلَ قِيَامِهِ وَ التَّقْدِيرُ لِهَذِهِ الْمَعْلُومَاتِ قَبْلَ تَفْصِيلِهَا وَ تَوْصِيلِهَا عِيَاناً وَ وَقْتاً وَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ هُوَ الْمُبْرَمُ مِنَ الْمَفْعُولَاتِ ذَوَاتِ الْأَجْسَامِ الْمُدْرَكَاتِ بِالْحَوَاسِّ مِنْ ذَوِي لَوْنٍ وَ رِيحٍ وَ وَزْنٍ وَ كَيْلٍ وَ مَا دَبَّ وَ دَرَجَ مِنْ إِنْسٍ وَ جِنٍّ وَ طَيْرٍ وَ سِبَاعٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ. فَلِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ الْبَدَاءُ مِمَّا لَا عَيْنَ لَهُ فَإِذَا وَقَعَ الْعَيْنُ الْمَفْهُومُ الْمُدْرَكُ فَلَا بَدَاءَ وَ اللَّهُ‏ يَفْعَلُ ما يَشاءُ .[3] فَبِالْعِلْمِ عَلِمَ الْأَشْيَاءَ قَبْلَ كَوْنِهَا وَ بِالْمَشِيئَةِ عَرَّفَ صِفَاتِهَا وَ حُدُودَهَا وَ أَنْشَأَهَا قَبْلَ إِظْهَارِهَا وَ بِالْإِرَادَةِ مَيَّزَ أَنْفُسَهَا فِي أَلْوَانِهَا وَ صِفَاتِهَا وَ بِالتَّقْدِيرِ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ عَرَّفَ أَوَّلَهَا وَ آخِرَهَا وَ بِالْقَضَاءِ أَبَانَ لِلنَّاسِ أَمَاكِنَهَا وَ دَلَّهُمْ عَلَيْهَا وَ بِالْإِمْضَاءِ شَرَحَ عِلَلَهَا وَ أَبَانَ أَمْرَهَا وَ ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ [4]»؛[5]

«از امام کاظم‌علیه السلام سؤال شد: خداوند چگونه بداند؟ فرمود: بداند و مشیت ورزد و اراده کند و تقدیر نماید و قضا سازد و امضا گرداند؛ پس امضا گرداند آنچه قضا ساخته و قضا سازد آنچه تقدیر نموده و تقدیر نماید آنچه اراده فرموده؛ پس مشیت به علمش باشد و اراده به مشیتش و تقدیر به اراده‌اش و قضا به تقدیرش و امضا به قضائش؛ علم بر مشیت مقدم است و مشیت دوم است و اراده سوم و تقدیر با امضا بر قضا واقع شود. پس خداوند متعال را بدا باشد در آنچه دانسته هرگاه که خواسته و در آنچه از برای تقدیر اشیاء اراده فرموده؛ پس چون قضا با امضا واقع شود، بدایی نباشد. پس علم در آنچه معلوم است، پیش از وجودش باشد و مشیت در آنچه به مشیت آمده، پیش از تحققش باشد و اراده در آنچه اراده گشته، پیش از بر پا شدنش باشد و تقدیر از برای این معلومات، پیش از گسست و پیوستشان در عیان و زمان باشد و قضای با امضا است که فعلیت‌یافته‌هایی قطعی باشد، دارای جسم و قابل درک با حواس، از دارندگان رنگ و بوی و وزن و حجم، و از جنبنده و خزنده، از آدمی و جن و پرنده و درندگان و غیر آن که با حواس به درک آیند». پس خداوند تبارک و تعالی را بدا باشد در آنچه عینیت نیافته باشد؛ پس چون عینیتی به فهم آمده و درک شده وقوع یافت، بدایی نباشد و خدا هرچه خواهد کند. پس به علم است که پیش از بودن اشیاء بدانها دانا باشد و به مشیت است که صفات و حدودشان را بشناساند و پیش از اظهارشان انشائشان نماید و به اراده است که نفس‌های آنان را در رنگ‌ها و صفت‌هایشان جدا سازد و به تقدیر است که روزی‌هایشان مقدر سازد و اول و آخرشان را تعریف نماید و به قضا است که وجودگاه آنان را بر مردم هویدا سازد و ایشان را بدانها رهنمون سازد و به امضا است که علت‌هایشان را مشروح گرداند و امرشان آشکار سازد و این است تقدیر آن عزیز دانا».

برای آنکه مباحث طولانی نشود، جهت‌‌های شؤونات علمی آن بزرگواران را حتی الامکان تلفیقی ذکر می‌‌کنیم و در جهت‌‌های خاص و تفصیل کمالات و مقامات علمی آن بزرگواران زیاد وارد نمی‌‌شویم؛ وگرنه شؤوناتی که ما ذکر می‌‌کنیم ـ که تا بحال سه مورد از آن را ذکر کرده‌ایم ـ خود به شؤونات بسیاری تقسیم می‌شوند.

اشاره‌ای به جهات مختلف علم امیر مؤمنان‌علیه السلام در شأن اول و دوم

مثلا در وجه اول که تنظیر امیرالمؤمنین‌علیه السلام به انبیای الهی بود، هم بین مطالب، از علم و حکمت و فهم و فقه، تلفیق کردیم و هم بین انبیای الهی، از حضرت آدم و حضرت ابراهیم و حضرت نوح و امثال آن بزرگواران. این در حالی است که اگر انسان در حقایق نهفته در معنای ترجمی آن کلمات (فقه و حکمت و امثال آن) به تفصیل وارد شود، هر کدام از آن واژه‌ها معنای خاص خود و کمال خاص خود را دارد. همچنین هرکدام از انبیای الهی در جهت علم الهی کمال خاص خود و جهت‌های خاص خود را دارند. به همین جهت است که امام صادق‌علیه السلام فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِلْمَ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ، وَ عَلَّمَهُ اللَّهُ تَعَالَى مَا لَمْ يُعَلِّمْهُمْ، فَأَسَرَّ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين‏»؛[6]

«براستی خداوند متعال تمام علم همه پیامبران را به رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وحی فرمود و همچنین آنچه به ایشان نیاموخته‌ بود بدان حضرت آموخت و رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم امیر مؤمنان را بر تمامی آن علوم آگاه ساخت».

گوناگونی علم شباهتی امیرالمؤمنین‌علیه السلام به انبیاء از حیث عالِم و علم

اگر انبیای الهی همگی یک گونه علم داشته باشند، معنا ندارد که امام بفرماید خداوند علوم «انبیاء» را به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عنایت فرموده. پس انبیای الهی در حالی که از یک جهت، همگی آشکارکننده همان حقیقت الهی علم مبذول خداوند متعال هستند، از جهت دیگر، هر کدام شؤونی خاص و رتبه‌‌ای از مراتب و حقیقتی از حقایق علم الهی را آشکار می‌‌کنند.

پس علم امیر مؤمنان‌علیه السلام از جهت عالِم ـ که همان انبیای الهی هستند ـ متفاوت می‌شود؛ علمی که امیر مؤمنان از حضرت آدم به ارث می‌‌گیرد غیر آن علمی است که از حضرت نوح می‌گیرد و علمی که از حضرت نوح می‌گیرد غیر آن علمی است که از حضرت ابراهیم می‌گیرد. همین‌‌طور نسبت به خود علم نیز متفاوت می‌‌شود؛ آن حقیقتی که به نام علم از حضرت آدم آمده و به امیرالمؤمنین‌علیه السلام رسیده و آن حکمتی که از حضرت ابراهیم به آن بزرگوار رسیده و آن فقه و فهمی که از حضرت نوح رسیده با یکدیگر تفاوت دارند. اگر انسان این شؤونات را از یکدیگر جدا کند، بیشتر به علم حقیقی می‌رسد، چنانکه بزرگی از بزرگان علم و معرفت فرمودند: «علم در اجمالات نیست، بلکه در تفصیلات و در رسیدن به حقایق جزئیه است».

در بحث مقامات چهارگانه‌ای که انسان می‌‌تواند به علم برسد عرض کردیم حقیقت علم آن است که بتوانید مطلب را به مصداق برسانید. در اینجا نیز هرچه بتوانید این شؤونات و این جهت‌ها را تفصیل دهید و باز کنید، بیشتر به علم حقیقی می‌رسید.

به هرحال، آنچه در باره تشبیه آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام به انبیای الهی ذکر کردیم و همین‌‌طور آنچه در مطلب دوم گفتیم که عبارت بود از ارث آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگر انبیای الهی – ارث کلی و ارث خاص در مسئله علم - همگی بر نحو اجمال بیان شد.

اشاره‌ای به جهات مختلف علم امیر مؤمنان‌علیه السلام در شأن سوم

همچنین مطلب سوم را نیز بر نحو اجمال ذکر کردیم؛ آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خود را هم مدینه علم نامیدند، هم دار حکمت، هم مدینه فقه و دیگر شکل‌‌های گوناگونی که فرموده‌اند. اینها تفاوت‌‌های بسیار زیادی با یکدیگر دارند، از این حیث که هر کدام یک شأن از شؤون و یک کمال از کمالات و یک حقیقت از حقایق علمی خداوند را بیان می‌کنند؛ یعنی هریک از اینها گونه خاصی از ظهور علم الهی در عالم هستند و جهت و گونه خاص خود را بیان می‌‌کنند. کلمات گاهی جهت مبدأ علمی و خاصیت علمی را بیان می‌‌کنند و گاهی جهت خاصیت عالم و صاحب علم را.

تفاوت معنای حکمت و فقه در شؤون بیان شده

مثلاً در آنجا که آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌‌فرماید: «من دار حکمت هستم»، اصل معنای حکمت «منع» است و کلمه «حکم» نیز از همین معناست؛ چون حاکم و قاضی از نزاع‌ها منع می‌کند و آن را می‌بُرد و حُکم او جلو اجحاف و ستم را می‌گیرد. از این رو آیات واجب‌‌العمل قرآن کریم «محکم» نامیده شده؛ چون محکم به معنای آن است که از ماسوا منع می‌کند و احتمالات گوناگون را از خود سلب می‌‌کند. پس اصل و حقیقت معنای حُکم «منع» است و وقتی در حقایق الهیه به کار می‌‌رود به معنای آن است که منع از شک و ریب و شبهه و امثال آن می‌کند، چون خودش استوار و محکم است و عزتی دارد که هرگز تغییر و تحول نمی‌پذیرد. از این رو می‌‌بینید که خداوند متعال «حکیم» نامیده شده ولی فقیه نامیده نشده؛ چون حکم و حکمت از «منع» است و ولایت و سیطره و تسلط را می‌‌رساند و این جهت اصالت علم است. اصالت علم که «من عند الله تبارک و تعالی» به خلق عنایت شده آن‌چنان قوی و واضح و روشن است، که تمام شک‌‌ها و شبهه‌ها و جهل‌‌ها و ضلالت‌‌ها و امثال آن را منع می‌کند. اما فقه این‌‌گونه نیست؛ معنای اصیل فقه «فهم» و «فطنت» است که مربوط به انسان عالمِ است، جهت عالِم است، عالِم خود را تربیت کرده و به آداب خداوند متعال تأدیب کرده تا فطنت باطنی خود را برانگیخته. چنانکه آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام در حکمت ارسال انبیاء فرمودند:

«فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛[7]

«پس فرستادگان خود را در میان ایشان برانگیخت و پیامبران خود را پی در پی سوی ایشان فرستاد تا آن بزرگواران ادای پیمان فطرت‌الله را از ایشان طلب کنند و نعمت فراموش شده او را به یادشان آرند و با رساندن حجت‌ها و حقایق خداوندی، حجت را بر ایشان تمام کنند و نهفته‌های عقل‌هاشان را برایشان برانگیزند».

برانگیخته شدن نهفته‌های عقل‌ها همان «لِیَعقِلوا عَنِ اللّهِ» است ـ که در فرمایش آقا امام کاظم‌علیه السلام آمده ـ که چون برای عبد رخ می‌‌دهد، معرفت ثابت به خداوند متعال پیدا می‌کند. حضرت به هشام فرمود:

«يَا هِشَامُ‏ مَا بَعَثَ‏ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَكْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ...

إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِه‏»؛[8]

«ای هشام! خداوند پیامبران و فرستادگان خود را سوی بندگانش مفرستاد مگر برای آنکه به تربیت خداوند عاقل گردند؛ پس در میان ایشان اجابت آن کس نیکوتر باشد که معرفتش نیکوتر است و آگاه‌ترین ایشان به امر خدا آن باشد که عقلش نیکوتر است و آن کس که عقلش کامل‌تر باشد مقامش در دنیا و آخرت رفیع‌تر است...

براستی که از خدا نترسد آن کسی که به تربیت خداوند عاقل نگردد و کسی که به تربیت خدا عاقل نگردد، قلبش بر معرفتی ثابت، که آن را ببیند و حقیقتش را در قلبش بیابد، گره نمی‌خورد».

پس وقتی «حکمت» گفته می‌‌شود، جهت ربوبیت و جهت مبدأ فاعلی علم و جهت اعطای علم - که از طرف خداوند متعال است - و حقیقت علم بیان می‌‌شود، ولی وقتی «فقه» گفته می‌‌شود، جهت عبودیت و جهت کمال گیرندگی متعلم از عالم در نظر گرفته می‌‌شود. از این رو معنا ندارد که به خداوند متعال «فقیه» گفته شود، لکن به آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه‌علیهم السلام و همچنین به شیعیانشان - به تبع آن بزرگواران - «فقیه» گفته می‌‌شود.

تفاوت جهت‌های علم و فقه و حکمت در رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

کلمه «حکمت» در این روایات، چه آنچه در باره آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ذکر کردیم و چه آنچه در مطالب انبیای الهی بیان کردیم، گویای جهت الهی و اصالت علم است و کلمه «فقه» و «فقیه» گویای جهت گیرندگی و جهت متعلم و جهت عالِم به تعلم علم است؛ آن جهت ربوبیت را بیان می‌‌کند و این جهت عبودیت را. آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هم مدینه حکمت است، هم مدینه علم و هم مدینه فقه؛ مدینه علم بودن آن حضرت به این جهت است که انوار الهی در حقیقت آن بزرگوار قرار گرفته، مدینه فقه به این جهت است که تمام جهات وجود و مراتب وجودی آن بزرگوار در قابلیت و استعداد و فطنت و زیرکی خاص الهی در آمده.

بهرحال برای آن که مباحث طولانی نشود، در آنچه تا کنون و در این چند جلسه ذکر کردیم و در آنچه در آینده ذکر می‌‌کنیم، مسائل مشابه را با هم تلفیق می‌‌کنیم، اما اگر کسی بخواهد علوم اهل‌بیت‌علیهم السلام و شؤونات علم آن بزرگواران را - که از طریق عامه عمیاء رسیده - شماره کند و از تلفیق بیرون رود و به تفصیل وارد مطالب شود، خواهد دید که شؤونات علمی آن بزرگواران مطالب بسیار زیادی دارد.

شأن چهارم: ائمه‌علیهم السلام باب علم رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

چهارمین شأن از شؤون علم اهل‌بیت‌علیهم السلام این است که آن بزرگواران باب علم رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند. آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در حدیث مفصلی که فضائل امیرالمؤمنین‌علیه السلام و دیگر ائمه را بیان کردند، در ضمن سخنانشان فرمودند:

«و هو و هما و الأئمة من بعدهم، حجج الله على خلقه بعد النبيين و هم أبواب العلم في أمتي، من تبعهم نجا من النار و من اقتدى بهم هدى إلى صراط مستقيم»؛[9]

«و او (امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب‌علیه السلام) و آن دو (امام حسن و امام حسین‌علیهما السلام) و امامان بعد از آنان، پس از انبیاء، حجت‌‌های خداوندند بر خلقش و درب‌های علم‌اند در امت من؛ هر کس از آنان تبعیت کند، از آتش نجات می‌یابد و هر کس بدیشان اقتدا ورزد به راه مستقیم هدایت می‌شود».

متن کامل این روایت، در منابع شیعه این‌گونه است:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اصْطَفَانِي وَ اخْتَارَنِي وَ جَعَلَنِي رَسُولًا وَ أَنْزَلَ عَلَيَّ سَيِّدَ الْكُتُبِ فَقُلْتُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي إِنَّكَ أَرْسَلْتَ مُوسَى إِلَى فِرْعَوْنَ فَسَأَلَكَ أَنْ تَجْعَلَ‏ مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً تَشُدُّ بِهِ عَضُدَهُ وَ تُصَدِّقُ بِهِ قَوْلَهُ وَ إِنِّي أَسْأَلُكَ يَا سَيِّدِي وَ إِلَهِي أَنْ تَجْعَلَ لِي مِنْ أَهْلِي وَزِيراً تَشُدُّ بِهِ عَضُدِي فَجَعَلَ اللَّهُ لِي عَلِيّاً وَزِيراً وَ أَخاً وَ جَعَلَ الشَّجَاعَةَ فِي قَلْبِهِ وَ أَلْبَسَهُ الْهَيْبَةَ عَلَى عَدُوِّهِ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَ صَدَّقَنِي وَ أَوَّلُ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ مَعِي وَ إِنِّي سَأَلْتُ ذَلِكَ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ فَأَعْطَانِيهِ فَهُوَ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ اللُّحُوقُ بِهِ سَعَادَةٌ وَ الْمَوْتُ فِي طَاعَتِهِ شَهَادَةٌ وَ اسْمُهُ فِي التَّوْرَاةِ مَقْرُونٌ إِلَى اسْمِي وَ زَوْجَتُهُ الصِّدِّيقَةُ الْكُبْرَى ابْنَتِي وَ ابْنَاهُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ابْنَايَ وَ هُوَ وَ هُمَا وَ الْأَئِمَّةُ بَعْدَهُمْ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَ النَّبِيِّينَ وَ هُمْ أَبْوَابُ الْعِلْمِ فِي أُمَّتِي مَنْ تَبِعَهُمْ نَجَا مِنَ النَّارِ وَ مَنِ اقْتَدَى بِهِمْ‏ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ‏ لَمْ يَهَبِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَحَبَّتَهُمْ لِعَبْدٍ إِلَّا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ»؛[10]

«همانا خداوند تبارک و تعالی مرا برگزید و انتخابم کرد و رسولم قرار داد و سرور کتاب‌ها را بر من نازل فرمود؛ من عرض کردم: "ای اله و سرور من! تو موسی را سوی فرعون فرستادی، او از تو خواست که برادرش هارون را به عنوان وزیر همراهش سازی، تا بدو قوّتش بخشی و سخنش را تصدیق فرمایی؛ حال ای سرور و اله من! از تو درخواست می‌کنم که از اهلم، کسی را وزیرم گردانی که بدو قوّتم بخشی". پس خداوند علی را وزیر و برادر من کرد و شجاعت را در قلبش قرار داد و در برابر دشمنش لباس هیبت بر تن او کرد؛ او اولین کسی است که به من ایمان آورد و تصدیقم کرد و اولین کسی است که همراه من موحّد خدا شد؛ همانا من این را از پروردگارم درخواست کردم و او به من عنایت فرمود. پس علی سرور جانشینان است؛ ملحق‌شدن به او سعادت است و مرگ در راه اطاعت او شهادت است و نام او در تورات در کنار نام من است و همسرش صدیقه کبری دختر من است و دو پسرش سرور جوانان اهل بهشت، دو پسر من هستند و او و آن دو و امامان بعد از ایشان، حجت‌های خداوند بر خلقش بعد از پیامبران هستند و ایشان درهای علم در امت من هستند؛ هر کس از ایشان پیروی کند از آتش نجات می‌یابد و هر کس به ایشان اقتدا کند به راه مستقیم هدایت می‌شود؛ خداوند عزوجل محبت ایشان را به بنده‌ای عنایت نکند مگر اینکه او را وارد بهشت کند».

شرح «بعد النبیین» در عبارت «حجج الله علی خلقه بعد النبیین»

اینکه پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: «پس از انبیاء، حجت‌های خداوندند» به آن جهت است که اگرچه آن بزرگواران از انبیای الهی عظیم‌‌تر و بالاتر هستند، ولی مقام نبوت را ندارند؛ مقام نبوت مقام اخذ بدون واسطه از غیب است به گونه‌ای که از انسان دیگری گرفته نشود؛ یعنی تأسیس احکام شود نه تبیین احکام. اهل‌بیت‌علیهم السلام این مقام تأسیس را ندارند، چون نسبت به انبیای الهی تابعیت ندارند. آن بزرگواران از آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم تابعیت دارند و معنا ندارد نبوت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را داشته باشند و نبوت انبیای الهی نیز کوچکتر از آن است که مقام آن بزرگواران باشد تا آن جهت را دارا شوند. پس نبوت‌‌ها به دو نبوت تقسیم می‌‌شود: نبوتی که برتر و بالاتر از آن است که آن بزرگواران دارا شوند، که نبوت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ و نبوت‌‌هایی که کوچکتر از آن هستند که مقام آن بزرگواران باشند، چه آنکه آن نبوت‌‌ها شأنی از شؤونات غیبیه آن بزرگواران هستند. از این رو اهل‌بیت‌علیهم السلام شأن تأسیس ندارند. شأن ایشان نسبت به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است نه دیگر انبیای الهی و نسبت به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز معنا ندارد که شأن تأسیس داشته باشند، بلکه باید شأن تبعیت و پیروی و تبیین احکام آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را داشته باشند.

تفاوت «ابواب علم» و «ابواب علوم» و درستی استعمال هر دو در حق ائمه‌علیهم السلام

حضرت در ادامه فرمودند: «آنان درب‌های علم‌اند در امت من». آن بزرگواران درب‌های علم خداوند متعال هستند. از جهتی می‌‌توانیم بگوییم «ابواب علوم» و از جهتی می‌‌توانیم بگوییم «ابواب علم»؛ وقتی حقیقت علم در نظر بگیریم «ابواب علم» می‌شوند و وقتی شؤونات علم را در نظر بگیریم «ابواب علوم» می‌‌شوند. هر علمی باب خاصی را دارد؛ علم فقه باب خاصی دارد، علم حکمت باب خاصی دارد، علم اخلاق باب خاصی دارد، علم عرفان توحید الهی باب خاصی دارد، هر کدام از اینها باب‌‌های خاص و اصول خاصی دارند؛ زیربناهای خاصی دارند که باید از آن زیربناها گرفته شوند و آن زیربناها ائمه‌علیهم السلام هستند.

روایاتی دیگر برای شأن چهارم

در جمله‌ای دیگر آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین‌علیه السلام فرمودند:

«أنت باب علمي و إن ولدك ولدى و لحمك لحمي و دمك دمي»؛[11]

«تو باب علم من هستی و فرزندان تو فرزندان من و گوشت تو گوشت من و خون تو خون من».[12]


در جمله‌ای دیگر و در ضمن حدیثی مفصل فرمودند:

«فما علّمني شيئاً الاّ علِمَه عليَّ، فهو باب مدينة علمي»؛[13]

«خداوند چیز به من نیاموخت مگر آنکه علی‌علیه السلام آن را دانست، پس او درب شهر علم من است».[14]

این دسته روایات نیز بابیّت ائمه‌علیهم السلام نسبت به علم آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را بیان می‌کند.

تفاوت معنای باب علم (شأن چهارم) و باب مدینه (شأن سوم)

در روایاتی که جلسه گذشته ذکر کردیم، صحبت در این بود که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مدینه علم است، مدینه حکمت و دار حکمت و مدینه فقه است و امیرالمؤمنین‌علیه السلام دربش است؛ یعنی امیرالمؤمنین‌علیه السلام و اهل‌بیت‌علیهم السلام درب خود آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، چون خود رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مدینه علم است، نه آنکه مدینه علم منسوب به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد و امیرالمؤمنین‌علیه السلام باب علم آن حضرت باشد، بلکه علم رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در آنجا غیر خود آن حضرت نیست. حقیقت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مدینه علم است و امیرالمؤمنین‌علیه السلام باب آن حضرت است. اما در اینجا آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم صاحب آن علم است؛ آن علم، وصف آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و امیرالمؤمنین‌علیه السلام باب وصف آن حضرت است.

در مطلب مدینه علم، خود رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم علم است، چون به صورت مبتدا و خبر آمده: «أنَا مَدینةُ العِلمِ». یک وحدانیت و اتحادی میان علم و مدینه علم و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برقرار است و از همین رو عرض کردیم که خود رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آن شهر است. پس آنجا مقام ذاتیت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و امیرالمؤمنین‌علیه السلام که باب آن مدینه علم است، باب ذاتیت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ آنجا ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و اینجا وصف آن حضرت، آنجا حقیقت منیر ملاک است و اینجا نور منیر، آنجا خود موصوف ملاک است و اینجا صفتِ موصوف، که البته این مطلب دقیقی است و لازم است در جای خود در باره آن صحبت شود.

پس اجمالاً تفاوت آنچه در شأن چهارم گفته می‌‌شود با آنچه در شأن سوم گفته شد این است که در آنجا نسبت‌‌سنجی میان حقیقت ذاتی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم‌‌ و حقیقت آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام بود، ولی اینجا نسبت‌‌سنجی میان وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین‌علیه السلام است. از این رو در اینجا فرمودند: «انت باب علمی» «هم ابواب العلم فی امتی» یا اینکه فرمودند: «باب مدینۀ علمی»؛ تو درب شهری هستی که علم من است، نه اینکه من خود آن شهر باشم؛ آن مدینه مضاف به من است و من مضاف‌الیه آن هستم.

محال بودن ارتباط امیر مؤمنان‌علیه السلام با ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

معنا ندارد که ذات آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در امیرالمؤمنین‌علیه السلام قرار گیرد و امیرالمؤمنین‌علیه السلام باب ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شود، مقصود این است که وقتی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برای امیرالمؤمنین‌علیه السلام ظهور می‌‌کند، آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام عالم به آن ظهور می‌شود و باب آن ظهور می‌گردد. این ظهور در مقام وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است نه در مقام ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم. امیرالمؤمنین‌علیه السلام هرگز به مقام ذاتیت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نمی‌‌رسد، چون همیشه در مقام عبودیت و بندگی و خضوع و خشوع نسبت به آن بزرگوار قرار دارد و معنا ندارد که به ذاتیت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد. اگر امیرالمؤمنین‌علیه السلام به ذاتیت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد، از دو حال خارج نیست: 1. امیرالمؤمنین‌علیه السلام با رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم یک شود: این مقام اتحاد آن دو بزرگوار است که در جای خود باید صحبت شود. رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین‌علیه السلام مقام وحدت و اتحادی با یکدیگر دارند که در آنجا دیگر امیرالمؤمنین و رسول خدایی جدا وجود ندارد که امیرالمؤمنین‌علیه السلام باب آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار گیرد و این موضوعاً از بحث ما بیرون می‌‌رود؛ 2. امیرالمؤمنین‌علیه السلام همتای آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شود: این معنا ندارد؛ اگر امیرالمؤمنین‌علیه السلام همتای آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شود دیگر عبد آن بزرگوار نیست، دیگر خاضع و خاشع و متعلم از آن بزرگوار‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست.

البته این مطلب باید با مطالبی که در جاهای دیگر گفته می‌‌شود در نظر گرفته شود. بارها عرض کرده‌‌ایم که آن بزرگواران یک مقامات اولیه ذاتی دارند و یک مقامات نزولی؛ در مقامات نزولی ممکن است امیرالمؤمنین‌علیه السلام در پایه‌‌ای، مقام برتری نسبت به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم پیدا کند. مثلاً مقام عقلانی امیرالمؤمنین‌علیه السلام را با مقام جسمانی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در نظر بگیرید؛ یقیناً مقام عقلانی و مقام نفسانی امیرالمؤمنین‌علیه السلام از مقام جسمانی رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برتر است. آنچه در اینجا گفتیم، در اولین مقام وجودی آن بزرگواران جاری است؛ همچنین در جایی که هر مقامی نسبت به همان مقام سنجیده شود.

ظهور مقام ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برای امیر مؤمنان‌علیه السلام از طریق وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

بهرحال درست است که آنچه مقام ذاتی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است برای آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام آشکار و واضح می‌‌شود، ولی این آشکاری از طریق وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ یعنی کمالات ذاتی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم،آن کمالات توحیدی الهی و عرفانی الهی و آن علوم الهی که در مقام ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است در مقام وصف آن حضرت قرار می‌‌گیرد و از مقام وصف آن حضرت در مقام امیرالمؤمنین‌علیه السلام قرار می‌‌گیرد. آنچه در مقام امیرالمؤمنین‌علیه السلام قرار می‌‌گیرد و آن بزرگوار باب علم آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار می‌گیرد، مقام وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است. اما امیرالمؤمنین‌ در مقام وصف، موصوف می‌‌بیند نه وصف و اگر وصف ببیند گمراه شده است. همچنان‌که در جایگاه‌‌های گوناگون گفته شده که اگر انسان در نور منیر نبیند نور ندیده، اگر امیرالمؤمنین‌علیه السلام در نبی نبوت نبیند نبی ندیده، اگر در ولیّ ولایت نبیند ولیّ ندیده؛ باید آن حقیقت الهیه را ببیند. در تمام اولیای الهی باید ولایت‌‌الله دیده شود تا ولایت‌الله در آنها ظهور و بروز پیدا کرده باشد، در تمام انوار الهی باید منیر دیده شود تا منیر خود را در آن انوار نشان داده باشد.

پس آنچه از آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برای امیرالمؤمنین‌علیه السلام آشکار شود مقام وصفیت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و آن بزرگوار از نور آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آفریده شده، چنانکه در روایات فراوانی فرمودند خدا نور علی را از نور من اشتقاق داد.[15] در مقدمات هم عرض کردیم که باید مراتب و جهات وجودی هر موجودی شناخته شود تا انسان بتواند به آن موجود معرفت و شناخت پیدا کند تا بتواند علم او کمالات او را بشناسد. با این وجود، آنچه برای امیرالمؤمنین‌علیه السلام آشکار می‌‌شود، از جهتی خود ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و از جهتی دیگر وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ هر دو را می‌توان گفت: هم می‌توان گفت که آنچه برای امیرالمؤمنین‌علیه السلام آشکار می‌‌شود جهت ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و هم می‌توان گفت آنچه که برای امیرالمؤمنین‌علیه السلام آشکار می‌‌شود جهت وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است. جهت ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برای امیرالمؤمنین‌علیه السلام آشکار می‌‌شود در جهت وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین‌علیه السلام در جهت وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نمی‌‌بیند مگر جهت ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را. اگر ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در جهت وصف آن حضرت آشکار نشود، دیگر آن وصف وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست، آن علم علم رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست، آن کمال کمال رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست، چون رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را نشان نداده. مثل اینکه شما می‌‌گویید «زید قائم»؛ اگر کلمه «قائم» ذات زید و کمال زید را نشان ندهد دیگر زید موصوف نشده، زید در بیرون به کمال آشکار نشده؛ به همین جهت اگر در وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دیده نشود، دیگر آن وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست، علم رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست، منقطع و بریده و ابتر از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است. پس باید امیرالمؤمنین‌علیه السلام در جهت وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم حقیقت آن حضرت را ببیند تا خود امیرالمؤمنین‌علیه السلام و جهت وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در جهت ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مضمحل شود؛ یعنی امیرالمؤمنین‌علیه السلام در جهت وصف و نور رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مضمحل می‌شود و وصف و نور رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در جهت موصوف و منیر - که خود رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است - مضمحل می‌شود و در نتیجه هر دو در ذات رسول خدا مضمحل می‌شوند. این از همان بابی است که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده:

وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏ ؛[16]

«و تو ریگ سوی آنها نیافکندی آن‌گاه که ریگ سوی آنها افکندی، بلکه خداوند ریگ سوی آنها افكند».

از این جهت، فقط جهت ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برای امیرالمؤمنین‌علیه السلام آشکار است - ولی از حیث وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم - و از جهتی دیگر، آنچه برای امیرالمؤمنین‌علیه السلام آشکار است فقط وصف رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است نه ذات آن حضرت و امیرالمؤمنین‌علیه السلام هرگز نمی‌‌تواند به ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد.

شأن سوم و چهارم، بیان ظهور ذاتي و وصفي رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برای امیر مؤمنان‌علیه السلام

پس اجمالاً شأن سوم و شأن چهارم دو جهت را بیان می‌‌کنند: در شأن سوم جهت ذاتیت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان شده و در شأن چهارم جهت وصفیت آن حضرت و امیرالمؤمنین‌علیه السلام دو‌‌گونه علم پیدا می‌‌کند: یکی علم به جهات ذاتی رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگری علم به جهات وصفی رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ آنجا که فرمودند: «أنا مدينة العلم و عليّ بابها» امیرالمؤمنین‌علیه السلام به جهت ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم علم پیدا می‌‌کند و اینجا که فرمودند: «انت باب علمی» امیرالمؤمنین‌علیه السلام به جهت وصفی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم علم پیدا می‌‌کند. اما از آنجا که جهت ذاتی و جهت وصفی هر دو لازم ملزوم یکدیگر هستند و از هم جدا نمی‌‌شوند، ذات در غیر وصف دیده نمی‌‌شود و در وصف نیز غیر ذات دیده نمی‌‌شود. معنا ندارد ذات در غیر وصف دیده شود، چون یا باید خودش به خودش دیده شود، که محال است امیرالمؤمنین‌علیه السلام به آن مقام برسد که ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خودش به خودش برای آن حضرت آشکار شود، لذا امیرالمؤمنین‌علیه السلام در آنجا دیگر هم‌‌رتبه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌‌شود و امیرالمؤمنین‌علیه السلام عبد رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است، پس معنا ندارد که ذات رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به خود ذات، برای امیرالمؤمنین‌علیه السلام آشکار باشد.

وقتی ذات به خود آشکار نشود، ناچار باید این ظهور در مقام وصف قرار گیرد. پس همیشه ذات در وصف آشکار می‌‌شود و در وصف فقط ذات دیده می‌‌شود و غیر ذات دیده نمی‌‌شود. اگر ذات در وصف دیده نشود قابل دیدن نیست و اگر در وصف ذات دیده نشود و غیر ذات دیده شود، اگرچه به قدر یک جزء از میلیارد میلیارد جزء باشد، آنجا وصف دیده نشده بلکه چیز مستقلی جدای از موصوف خودش دیده شده و این با وصف بودن منافات دارد.

شأن پنجم: عيبة علم

شأن پنجم از شؤون علم امیرالمؤمنین‌علیه السلام این است که آن بزرگوار «عيبة؛ ظرف» علم آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است. همین‌‌طور ائمه اهل‌بیت‌علیهم السلام «عيبة» علم آقا رسول خدا و همچنین «عيبة علم الله» هستند. البته بحث ما در روایات عامه است و به روایات خاصه وارد مطلب نمی‌‌شویم مگر در جایی که بخواهیم توضیحی دهیم، وگرنه این بحث در روایات خاصه، بحث بسیار الهی و دقیقی است.

آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:

«هذا على أمير المؤمنين و سيد المسلمين و عيبة علمي و بابي الذي أوتى منه»؛[17]

«این علی امیر مؤمنان و سرور مسلمانان است و عیبه (ظرف) علم من است و باب من است که ورود به من از آن محقق می‌شود».

جابر بن عبد الله انصاری می‌گوید:

«قَامَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ‌6 بِأَحْجَارِ الزَّيْتِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ‌6 بِضَبْعَيْ عَلِيٍّ فَرَفَعَهَا حَتَّى رُئِيَ بَيَاضُ إِبْطَيْهِمَا وَ لَمْ يُرَ إِلَّا ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَقَالَ‌6: أَيُّهَا النَّاسُ! هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ (الْوَصِيِّينَ‏) وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ عَيْبَةُ عِلْمِي وَ وَصِيِّي فِي أَهْلِ بَيْتِي وَ فِي أُمَّتِي يَقْضِي دَيْنِي وَ يُنْجِزُ وَعْدِي وَ عَوْنِي عَلَى مَفَاتِيحِ الْجَنَّةِ وَ مَعِي فِي الشَّفَاعَةِ. أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَحَبَّنِي فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ‏ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ»؛[18]

«در احجار الزیت بودیم که رسول خدا‌6 میان ما ایستاد و بازوان علی را گرفت و بالا برد تا آنجا که سفیدی زیر بغل هر دو دیده شد که جز آن روز و روز غدیر دیده نشده بود، پس فرمود: ای مردم! این علی بن ابیطالب است، امیر مؤمنان و سرور مسلمانان (یا جانشینان) رهبر پیشانی‌سپیدان و گنجینه علم من و وصی من در میان اهل‌بیت و امت من، دین مرا ادا کند و وعده من به انجام رساند و یاور من بر کلیدهای بهشت باشد و در شفاعت همراه من گردد. ای مردم! هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر که به علی بغض ورزد به من بغض ورزیده و هر که به من بغض ورزد به خداوند بغض ورزیده».

توضیح معنای لغوی «عیبۀ» و لزوم مناسبت ظرف با مظروف

«عيبة» وقتی در انسان‌ استعمال می‌‌شود به معنای موضع سرّ است. اصل معنای آن «ظرف» است؛ «عيبة شيء» یعنی ظرفی که متاع را در آن قرار می‌‌دهند. چیزی که انسان متاع خود را در آن قرار می‌‌دهد «عيبة» است؛ اتاقی که لوازمش را در آن قرار می‌‌دهد، عیبه آن لوازم است. اما وقتی در انسان‌ها استعمال می‌‌شود، به معنای کسی است که موضع سرّی قرار می‌‌گیرد؛ سرّی که انسان نمی‌تواند برای دیگران ذکر کند و دیگران قابلیت گرفتن و نگهداری و حفاظتش را ندارند؛ چون عیبه به معنای ظرف است و ظرف باید مظروف خود را حفظ کند وگرنه ظرف نیست. ظرف باید برای مظروف خود حافظ باشد تا آن را صرفاً به اهلش برساند. هر ظرفی مظروف خاص خودش را دارد و هر مظروفی ظرف خاص خودش. انسان هیچ‌‌گاه چیزهای پست و کوچک خود را در یک ظرف قوی و باارزش قرار نمی‌دهد و همین‌طور هیچ‌گاه چیزهای باارزش را در ظرف ضعیف و پست نمی‌گذارد؛ ظرف و مظروف باید با یکدیگر مناسبت تامه داشته باشند.

قابلیت عظیم امیر مؤمنان‌علیه السلام برای اخذ و حفظ علوم و اسرار رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

پس وقتی به امیرالمؤمنین‌علیه السلام عیبه علم یا عیبه سرّ رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفته می‌شود، به معنای این است که آن حضرت قابلیت و استعداد و بزرگی و ارزشی دارد که به آن قابلیت و استعداد و بزرگی و ارزش و مقام، هم می‌‌تواند اسرار رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را بگیرد و هم حفظ کند. ممکن است ظرفی باشد که چیزی را نتواند بگیرد؛ مثلا یک ظرف از برنز یا مس در نظر بگیرید، اگر بخواهید فولاد گداخته شده‌‌ای را در ظرف مسی بریزید، آن ظرف مضمحل می‌‌شود؛ آب می‌‌شود و از بین می‌‌رود و ظرف بودن خود را از دست می‌‌دهد. پس ظرف باید قابلیت خود را داشته باشد تا بتواند آن حقیقت را بگیرد و بعد از گرفتن، آن حفظ کند. برای همین است که آقا امام باقر‌علیه السلام فرمود:

«إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ذَكْوَانُ أَجْرَدُ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ.

أَمَّا الصَّعْبُ فَهُوَ الَّذِي لَمْ يُرْكَبْ بَعْدُ وَ أَمَّا الْمُسْتَصْعَبُ فَهُوَ الَّذِي يَهْرُبُ مِنْهُ إِذَا رَأَى وَ أَمَّا الذَّكْوَانُ فَهُوَ ذَكَاءُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَّا الْأَجْرَدُ فَهُوَ الَّذِي لَا يَتَعَلَّقُ بِهِ شَيْ‏ءٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ‏: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ‏ [19]

فَأَحْسَنُ الْحَدِيثِ حَدِيثُنَا لَا يَحْتَمِلُهُ أَحَدٌ مِنَ الْخَلَائِقِ أَمْرَهُ بِكَمَالِهِ حَتَّى يَحُدَّهُ لِأَنَّهُ مَنْ‏ حَدَّ شَيْئاً فَهُوَ أَكْبَرُ مِنْهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى التَّوْفِيقِ وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ»؛[20]

«براستی که حدیث ما صعب (سخت) مستصعب (سخت‌انگاشته) ذکوان (با ذکاوت) اجرد (تمام و خالی از نقص) است که نه ملک مقربی آن را به دوش کشد و نه پیامبر مرسلی و نه مؤمنی که خداوند قلبش را از برای ایمان آزموده باشد.

صعب (سخت) آن است که کس سوارش نگشته و مستصعب (سخت‌انگاشته) آن است که چون ببینندش از آن بگریزند و ذکوان (با ذکاوت) ذکاوت مؤمنان است و اجرد (تمام و خالی از نقص) آن است که هیچ چیز از پیش رو و پشت سرش بدان متعلق نباشد و آن است کلام خداوند که فرمود: خداوند نیکوترین حدیث را فرو فرستاد.

پس نیکوترین حدیث، حدیث ماست که احدی از آفریدگان امر آن را کامل به دوش نکشد چونان که تواند حدودش بیابد چه آنکه هرکس حدود چیزی را بیابد از آن بزرگتر است. اگر توفیق حاصل آید که حمد از آنِ خداوند است و (در آن سو) انکار خود کفر است».

عبودیت، وجه قابلیت عظیم امیر مؤمنان‌علیه السلام

پس این شخصی که موضع سرّ و عیبه علم آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است، باید در عبودیت و ظرفیت، قابلیت‌‌های عظیمه الهیه‌‌ای را داشته باشد و این حقیقت، از همان باب است که فرمودند:

«الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي الْعُبُودِيَّةِ»؛[21]

«بندگی جوهری است که کنه آن ربوبیت است، پس آنچه از عبودیت نایافت گردد در ربوبیت یافت شود و آنچه از طرف ربوبیت پنهان گردد در عبودیت حاصل آید».

باید این قابلیت را داشته باشد تا بتواند اسرار رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را در خود بگیرد و حفظ کند.

رسالت، تنها تفاوت میان رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر مؤمنان‌علیه السلام

پس این کلمه «عیبه» علم آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گویای حقیقت بسیار عظیمه الهیه آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام است؛ یعنی گویای آن است که تفاوتی میان امیرالمؤمین‌علیه السلام و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست مگر در معلم و متعلم بودن، تفاوتی نیست مگر در رسالت. آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نبی و رسول است و آن بزرگوار نبی و رسول نیست. امام باقر‌علیه السلام فرمود:

«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ‌علیه السلام عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِرُمَّانَتَيْنِ مِنَ الْجَنَّةِ فَأَعْطَاهُ إِيَّاهُمَا فَأَكَلَ وَاحِدَةً وَ كَسَرَ الْأُخْرَى بِنِصْفَيْنِ فَأَعْطَى عَلِيّاً‌علیه السلام نِصْفَهَا فَأَكَلَهَا فَقَالَ: يَا عَلِيُّ! أَمَّا الرُّمَّانَةُ الْأُولَى الَّتِي أَكَلْتُهَا فَالنُّبُوَّةُ لَيْسَ لَكَ فِيهَا شَيْ‏ءٌ وَ أَمَّا الْأُخْرَى فَهُوَ الْعِلْمُ فَأَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ»؛[22]

«جبرائیل با دو انار از بهشت بر رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرود آمد و آن دو را بدان حضرت داد. رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم یکی را خورد و دیگری را دو نیم کرد و نیمی را به علی‌علیه السلام داد و نیم دیگر را خورد. پس فرمود: ای علی! انار اولی که خوردم نبوت بود که تو را در آن بهره‌ای نباشد، اما دیگری علم بود که تو با من در آن شریکی».

در غیر رسالت، باید آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام قابلیت‌‌ها و استحقاق‌‌ها و استعدادهایی که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دارد را داشته باشد؛ یعنی آن کمالات عبودی الهی‌‌ که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم داراست و به آن کمالات عبودی الهی توانسته آن اسرار و حقایق الهی که خداوند متعال به وسیله رسالت و نبوت آن حضرت بدو عنایت کرده را تحمل کند و در خود نگه دارد و ظرف آن حقایق قرار گیرد تا آن را به ظرف بعدی که لایقش است برساند. پس امیرالمؤمنین‌علیه السلام باید آن استعدادها و قابلیت‌‌های آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را در این مقام داشته باشد، اما معنا ندارد قابلیت‌‌ها و استعدادهای رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در مقام گرفتن وحی و نبوت را داشته باشد، چون اگر داشته باشد و خداوند متعال نصیبش نکند، ظرف بی‌‌مظروف است و به این معناست که مخلوق استعداد و استحقاق و قابلیتی را دارد و خداوند به او کرم نفرموده و اگر خداوند رسالت را به آن حضرت‌علیه السلام عنایت کند، به آن معناست که آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شریک دارد و خاتم الانبیاء نیست و امیرالمؤمنین‌علیه السلام عبد آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست.

به هر حال، مطلب عیبه علم - که در سخنان ائمه‌علیهم السلام در کتب شیعه به شکل‌‌های گوناگون بیان شده - یکی از شؤونات علم امیرالمؤمنین‌علیه السلام است که آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم غیر مقام نبوت، تمام علوم و اسرار الهیه‌‌ای که خداوند به آن حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عنایت کرده را به امیرالمؤمنین‌علیه السلام تعلیم داده و ایشان را ظرف قابل حافظ اسرار خود قرار داده.

شأن ششم: خازن علم

رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در شأن امیر مؤمنان‌علیه السلام فرمودند: «خازن علمی؛[23] گنیجنه‌‌دار علم من». ابن عباس می‌گوید:

«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ‏: مَعَاشِرَ النَّاسِ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ لَكُمْ بَاباً مَنْ دَخَلَهُ أَمِنَ مِنَ النَّارِ وَ مِنَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ اهْدِنَا إِلَى هَذَا الْبَابِ حَتَّى نَعْرِفَهُ قَالَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَخُو رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ‏ وَ خَلِيفَةُ اللَّهِ عَلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ‏ مَعَاشِرَ النَّاسِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَتَمَسَّكَ‏ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى الَّتِي‏ لَا انْفِصامَ لَها فَلْيَتَمَسَّكْ بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌علیه السلام فَإِنَّ وَلَايَتَهُ وَلَايَتِي وَ طَاعَتَهُ طَاعَتِي مَعَاشِرَ النَّاسِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَعْرِفَ الْحُجَّةَ بَعْدِي فَلْيَعْرِفْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ‌علیه السلام مَعَاشِرَ النَّاسِ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَتَوَلَّى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَلْيَقْتَدِ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَعْدِي‏ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ ذُرِّيَّتِي فَإِنَّهُمْ خُزَّانُ‏ عِلْمِي فَقَامَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا عِدَّةُ الْأَئِمَّةِ فَقَالَ يَا جَابِرُ سَأَلْتَنِي رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِسْلَامِ بِأَجْمَعِهِ عِدَّتُهُمْ عِدَّةُ الشُّهُورِ وَ هِيَ‏ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ عِدَّتُهُمْ عِدَّةُ الْعُيُونِ الَّتِي انْفَجَرَتْ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ‌علیه السلام حِينَ ضَرَبَ بِعَصَاهُ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً وَ عِدَّتُهُمْ عِدَّةُ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ [قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏] وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً فَالْأَئِمَّةُ يَا جَابِرُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‌علیه السلام وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ»؛[24]

«از رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که می‌فرمود: ای مردم! بدانید که خداوند متعال برای شما درگاهی را قرار داده که هر کس در آن داخل شود، از آتش جهنم و از بزرگترین وحشت (قیامت) در امان است. ابو سعید خدری برخاست و رو به حضرت عرض کرد: یا رسول‌الله! ما را سوی این درگاه هدایت کن تا بشناسیمش! فرمود: او علی بن ابی‌طالب است، سرور جانشینان و امیر مؤمنان و برادرِ رسولِ پروردگار عالمیان و خلیفه خداوند بر تمامی مردمان. ای مردم! هر کس دوست دارد تمسّک کند به ریسمان محکمی که هرگز گسستنی نیست، باید به ولایت علی بن ابی‌طالب تمسّک کند، چه آنکه ولایت او ولایت من است و اطاعت از او اطاعت از من است. ای مردم! هر کس دوست دار که حجت بعد از من را بشناسد، پس باید علی بن ابی‌طالب را بشناسد. ای مردم! هر کس می‌خواهد که به خدا و رسولش تولّی کند، پس باید بعد از من به علی بن ابی‌طالب و امامان از نسل من اقتدا ورزد، که ایشان خازنان علم من هستند. پس جابر بن عبد الله انصاری برخاست و عرض کرد: یا رسول‌الله! تعداد این امامان چند تاست؟ حضرت فرمود: ای جابر، خدا رحمتت کند، مرا از تمام اسلام پرسیدی! تعدادشان به عدد ماه‌هاست، که [خدا در قرآن فرموده] "تعدادش نزد خدا دوازده ماه است، در کتاب خدا، آن روزی که آسمان‌ها و زمین را آفرید"، و تعدادشان به عدد چشمه‌هایی است که برای موسی بن عمران‌علیه السلام جوشید، آن موقعی که عصایش را بر سنگ زد، "پس دوازده چشمه از آن جوشید"، و تعدادشان به عدد نقیبان بنی‌اسرائیل است [که خداوند متعال فرموده] "و از آنان دوازده نقیب را مبعوث کردیم"؛ پس ای جابر، تعداد امامان، دوازده تاست، اولینشان علی بن ابی‌طالب است و آخرینشان قیام‌کننده و مهدی است، صلوات خدا بر ایشان».

در جای دیگر، حضرت پس از آنکه اوصیاء خود را امیرالمؤمنین‌علیه السلام و دو پسر خود حسن و حسین و امامان از ذریه حسین معرفی کردند، ایشان را این‌گونه وصف فرمودند:

«شُهَدَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ خُزَّانُ‏ عِلْمِهِ‏ وَ مَعَادِنُ‏ حِكْمَتِهِ‏ مَنْ أَطَاعَهُمْ‏ أَطاعَ اللَّهَ‏ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللَّه‏»؛[25]

«گواهان خداوند در زمینش و حجت‌های او بر خلقش و خزینه‌داران علمش و معدن‌های حکمتش؛ هر که از ایشان اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر که ایشان را نافرمانی کند خدا را نافرمانی کرده».

حمران از امام باقر‌علیه السلام نقل می‌کند که فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى‏ حَيْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ، خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَ مَاءً مَالِحاً أُجَاجاً، فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ، فَأَخَذَ طِيناً مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ، فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِيداً، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ وَ هُمْ كَالذَّرِّ يَدِبُّونَ: إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلَامٍ، وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: إِلَى النَّارِ وَ لَا أُبَالِي، ثُمَّ قَالَ: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ‏ هذا غافِلِينَ .

ثُمَّ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى النَّبِيِّينَ، فَقَالَ: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ، وَ أَنَّ هذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِي، وَ أَنَّ هذَا عَلِيٌ‏ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالُوا: بَلى‏، فَثَبَتَتْ‏ لَهُمُ النُّبُوَّةُ.

وَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلى‏ أُولِي الْعَزْمِ أَنَّنِي رَبُّكُمْ، وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِي، وَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ أَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلَاةُ أَمْرِي وَ خُزَّانُ عِلْمِي عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، وَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِي، وَ أُظْهِرُ بِهِ‏ دَوْلَتِي، وَ أَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِي، وَ أُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَ كَرْهاً. قَالُوا: أَقْرَرْنَا يَا رَبِّ، وَ شَهِدْنَا.

وَ لَمْ يَجْحَدْ آدَمُ وَ لَمْ يُقِرَّ، فَثَبَتَتِ‏ الْعَزِيمَةُ لِهؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِي الْمَهْدِيِّ، وَ لَمْ يَكُنْ لآِدَمَ عَزْمٌ عَلَى الْإِقْرَارِ بِهِ، وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً إِنَّمَا هُوَ: فَتَرَكَ‏.

ثُمَّ أَمَرَ نَاراً، فَأُجِّجَتْ، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: ادْخُلُوهَا، فَهَابُوهَا، وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ: ادْخُلُوهَا، فَدَخَلُوهَا، فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ‏ بَرْداً وَ سَلَاماً، فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ: يَا رَبِ‏ أَقِلْنَا، فَقَالَ: قَدْ أَقَلْتُكُمُ، اذْهَبُوا فَادْخُلُوا! فَهَابُوهَا، فَثَمَ‏ ثَبَتَتِ‏ الطَّاعَةُ وَ الْوَلَايَةُ وَ الْمَعْصِيَةُ»؛[26]

«به راستى خدا تبارک و تعالى چون خلق را آفريد آب خوش‏گوارى آفريد و آب تلخ و شورى و هر دو آب را به هم آميخت، پس از روى زمين گِلى بر گرفت و آن را سخت ماليد، پس به اصحاب يمين كه چون مورچه مى‏جنبيدند فرمود: با سلامتى به سوى بهشت؛ و به اصحاب شمال فرمود: به سوى دوزخ و باكى ندارم؛ سپس فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا، گواهيم؛ تا نگويند در قيامت كه ما از اين بى‏خبر و غافل بوديم.

سپس از پيغمبران پيمان ستد و فرمود: آيا نيستم من پروردگار شما؟ و اين محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رسول من و اين على امير مؤمنان؟ گفتند: چرا؛ پس نبوت براى آنها ثبت شد.

و از اولو العزم به اين مضمون پيمان ستد كه: من پروردگار شمايم و محمد رسول من است و على امير مؤمنان است و اوصيائش پس از او واليان امر من‌اند و خزانه‏دارهاى علم من، و به راستى عهدى است كه من به وسيله او دينم را نصرت دهم و دولتم را ظاهر كنم و از دشمنانم بدو انتقام كشم و به وسيله او خواهى نخواهى پرستيده شوم. گفتند: پروردگارا ما اقرار داريم و گواهيم.

آدم نه انكار كرد و نه اقرار آورد و مقام اولو العزمى در اين پنج ثبت شد، نسبت به مهدى و آدم تصميم نگرفت كه بدو اقرار كند و اين است تفسير قول خدا عز و جل: و هر آينه به تحقيق عهدى را عرضه كرديم بر آدم و آن را فراموش كرد و تصميمى در او نيافتيم؛ همانا مقصود از "نَسيَ" در اينجا "ترک" است.

سپس امر فرمود و آتشى بر افروخته شد و به اصحاب شمال فرمان داد: داخل شوید؛ که از آن هراسيدند، و به اصحاب يمين فرمود: در آن درآیيد؛ که در آن در آمدند و بر آنها سرد و سلامت شد، پس اصحاب شمال گفتند: پروردگارا از ما بگذر؛ فرمود: از شما گذشتم، اكنون برويد و در آن در آیيد؛ پس از آن هراسيدند، از آنجا است كه طاعت و ولايت و معصيت ثبت شد».

و امام صادق‌علیه السلام به ابن ابی یعفور فرمودند:

«إِنَ‏ اللَّهَ‏ وَاحِدٌ أَحَدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِيَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ خَلَقَ خَلْقاً فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ أَمْرَ دِينِهِ فَنَحْنُ هُمْ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ وَ شُهَدَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْيِهِ وَ خُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ وَ وَجْهُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ عَيْنُهُ فِي بَرِيَّتِهِ وَ لِسَانُهُ النَّاطِقُ وَ قَلْبُهُ الْوَاعِي وَ بَابُهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ نَحْنُ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِهِ وَ الدَّاعُونَ إِلَى سَبِيلِهِ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ نَحْنُ الْأَدِلَّاءُ عَلَى اللَّهِ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ»؛[27]

«همانا خداوند واحد است و احد، و یگانه است به وحدانیت و یکتاست به امرش؛ خلقی را آفرید پس امر دینش را بدیشان واگذار کرد، و ماییم آن خلق؛ ما حجت خدا هستیم در میان بندگانش و شاهدان او هستیم بر خلقش و امینان او هستیم بر وحیش و خزینه‌داران او هستیم بر علمش و روی او هستیم که از آن بدو رو می‌شود و چشم او هستیم در میان خلائقش و زبان گویا و قلب گیرای او هستیم و باب او هستیم که بر او دلالت می‌کند و ما هستیم عمل‌کنندگان به امر او و دعوت‌کنندگان به راه او؛ به ماست که خدا شناخته شود و به ماست که خدا عبادت شود و ما هستیم دلیلان بر خدا و اگر ما نبودیم خدا عبادت نمی‌شد».

بیان اجمالی معنای زمین در عبارت «شهداء الله فی أرضه»

زمین خداوند این‌‌گونه که ما در نظر می‌‌گیریم نیست، بلکه امری نسبی است؛ سماء و ارض دو امر نسبی هستند؛ یک چیز نسبت به چیزی ارض می‌‌شود و نسبت به چیز دیگری سماء می‌‌شود؛ بر حسب جهت‌ها با یکدیگر تفاوت می‌کنند. وقتی خداوند می‌‌فرماید «أرضه»، أرض کره زمین مراد نیست، هر آنچه که خداوند متعال ارض نامیده، مراد است.

خداوند در قرآن کریم می‌‌فرماید:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُون‏ ؛[28]

«آيا ننگريسته‏اند كه ما باران را به سوى زمينِ باير مى‏رانيم، و به وسيله آن كِشته‏اى را برمى‏آوريم كه دام‌هايشان و خودشان از آن مى‏خورند؟ مگر نمى‏بينند؟».

«ارض جرز؛ زمین بایر»، اولین حقیقت قابلی عالم است که استعداد آنکه باران رحمت الهی بر آن ببارد را داشته است.

خلاصه آنکه یکی از اوصاف این بزرگواران آن است که شاهدان و گواهان خداوند متعال در زمین هستند - که این مطلب خودش بحث جداگانه‌ای دارد - و حجت‌‌های خداوند متعال بر خلق او و خزینه‌داران و گنجینه‌‌داران علم خداوند در زمین و معدن‌‌های حکمت خداوند متعال هستند. هر کس از آنها فرمان ببرد، حتماً و بلاشک فرمان خدا را برده و هرکس آن بزرگواران را عصیان و نافرمانی کند، حتماً و بلاشک خداوند متعال را عصیان و نافرمانی کرده.

ائمهعلیهم السلام از یک حیث خازن علم خدا و از یک حیث خازن علم رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند

پس آن بزرگواران گنجینه‌‌دار علم خداوند متعال و علم آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار گرفتند؛ از حیثی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده «خازن علمی» و از حیثی فرموده خزان علم خداوند متعال:

از یک حیث، علم حقیقتاً از آن خداوند متعال است؛ چون علم از غیر خداوند در عالم معنا ندارد. رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که اولین خازن علم الهی است، این علم را از خازنیت خود به خازنیت اهل‌بیت‌علیهم السلام القاء و عنایت می‌کند و در این مقام، هیچ تغییر و تبدیل و تضعیفی در آن حضرت رخ نمی‌‌دهد. آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به هیچ شکلی رنگ آن علم و حقیقت آن علم را عوض نمی‌‌کند؛ آن علم را همان گونه‌‌ای که خداوند متعال در خزینه‌اش قرار داده و خازن آن قرارش داده، به ائمه‌علیهم السلام القاء و تعلیم می‌‌کند و در ظرف وجودی آن بزرگواران قرار می‌‌دهد. از این جهت است که ائمه‌علیهم السلام گنجینه‌داران علم خداوندند، چون هیچ تغییر و تبدیلی در این علم واقع نشده. اگرچه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم واسطه بوده و از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به این بزرگواران رسیده، اما هیچ تغییر و تبدیلی واقع نشده، چون رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از خود رنگی ندارند و هرچه هست همان صبغه الهی است که خداوند در قرآن می‌فرماید:

صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ ؛[29]

«اين است رنگ الهى؛ و كيست خوش‏رنگ‌تر از خدا؟ و ما او را پرستندگانيم».

آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم صبغه و رنگی غیر آن صبغه الهی ندارد که علوم و کمالات خداوند که به حضرتش عنایت می‌شود را تغییر و تبدیل دهد. پس از این حیث، همان علم خداوند متعال است و هیچ تغییر و تحولی در آن رخ نداده و از این رو، آن بزرگواران خازنان علم الهی هستند.

اما از حیثی دیگر، آن بزرگواران به واسطه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و به عبودیت و بندگی و خضوع و خشوع در درگاه آن حضرت و به تعلم از آن حضرت، مطالب را گرفته‌اند و معنا ندارد که جداگانه از خداوند متعال بگیرند. امام صادق‌علیه السلام فرمود:

«لَيْسَ شَيْ‏ءٌ يَخْرُجُ مِنَ اللَّهِ حَتَّى يُبْدَأَ بِرَسُولِ‏ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ثُمَّ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ لِكَيْ لَا يَكُونَ آخِرُنَا أَعْلَمَ مِنْ أَوَّلِنَا»؛[30]

«هیچ چیزی از جانب خداوند بیرون نیاید مگر آنکه به رسول خدا آغاز شود و سپس به امیر مؤمنان رسد و سپس یکی یکی پایین آید تا این‌گونه نشود که آخرمان از نخستمان داناتر باشد».

تطبیق دو حیث خازن بودن ائمه‌علیهم السلام بر باب بودن امیر مؤمنان‌علیهم السلام

به این معنا، هیچ‌گاه امیرالمؤمنین‌علیه السلام باب‌‌الله نیست؛ یعنی باب‌‌الله جدا از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست. اگر امیرالمؤمنین‌علیه السلام باب‌‌الله است، به آن معناست که باب رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و از آنجا که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در باب بودنشان نسبت به خدا، حقایق را هیچ تغییری ندادند و همان‌‌گونه‌‌ که هستند به امیر مؤمنان‌علیه السلام القاء کردند، امیرالمؤمنین‌علیه السلام نیز باب‌‌الله می‌شود. پس امیرالمؤمنین‌علیه السلام در حقیقت باب آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم واسطه آن حضرت است. چنانکه خود آن بزرگوار‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

«يَا عَلِيُّ! أَنْتَ بَابِيَ الَّذِي أُؤْتَى مِنْهُ وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ فَمَنْ أَتَانِي مِنْ سِوَاكَ لَمْ يَصِلْ وَ مَنْ أَتَى سِوَايَ لَمْ يَصِل‏»؛[31]

«ای علی! تو درب من هستی که از جانب تو سوی من آیند و من درب خداوندم؛ پس هرکس از غیر تو جانب من آید نرسد و هرکس به من نرسد به خدا نمی‌رسد».

پس اگر بنا باشد که امیرالمؤمنین‌علیه السلام از غیر رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سراغ خدا برود، سراغ خداوند متعال نرفته. از این رو، کلام رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز به همین حقیقت بر می‌گردد که فرمود:

«إِنَّ عَلِيّاً‌علیه السلام بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَمَنْ دَخَلَ بَابَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ‏ خَرَجَ‏ مِنْ‏ بَابِهِ‏ كَانَ‏ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ كَانَ فِي الطَّبَقَةِ الَّتِي لِلَّهِ فِيهِمُ الْمَشِيئَة»؛[32]

«براستی که علی‌علیه السلام دری از درهای بهشت است، پس هرکس به درگاهش درآید مؤمن است و هرکس از درگاهش بیرون آید کافر است و هرکس نه بدان درآید و نه از آن بیرون آید در آن طبقه‌ای باشد که کارشان با مشیت خداوند است».

جاری بودن دو حیث در دیگر صفات اهل‌بیت‌علیهم السلام

همین‌‌طور در صفات فراوان دیگری که ائمه‌علیهم السلام امر خود را از یک حیث به خداوند متعال نسبت داده‌اند و از یک حیث به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم. همانند بحث «عیبه»‌ که در شأن پیش بیان کردیم؛ در مواردی خود را عیبه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم معرفی کرده‌اند و در مواردی به خداوند متعال نسبت داده‌اند. تمام آنچه در این روایات گوناگون و در شؤونات و کمالات گوناگون آن بزرگواران وارد شده گویای همین مطلب است؛ حقیقت علم از آن خداوند متعال است و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در مقام القاء به آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام و اهل‌بیت‌علیهم السلام هیچ تغییری در این حقیقت نداده. این علم‌‌الله است و ائمه‌علیهم السلام خازنان و گنجینه‌داران علم خداوند متعال هستند. اما از این حیث که این علوم و حقایق و کمالات، فقط و فقط باید از آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن بزرگواران برسد و ایشان فقط از راه عبودیت و خضوع و خشوع و کرنش نسبت به آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و شاگردی آن بزرگوار، این حقایق الهیه را از آن حضرت اخذ می‌کنند، علم آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است. پس هیچ دوگانگی در علم نیست جز اینکه: در آنجا که علم‌‌الله گفته می‌شود، آن واسطه، به خاطر اضمحلالش در این علم و به خاطر آنکه هیچ رنگی از خودش در آن ندارد، از میان برداشته شده؛ و در آنجا که علم رسول‌الله گفته می‌شود، باز همان علم است، اما از آنجا که این واسطه‌‌ - که البته هیچ‌گونه تغییر و تبدیلی در این علم نمی‌دهد - باید در وسط باشد و این علم باید از طریق او به دیگران برسد، به آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت داده می‌شود. این مطلب در شؤونات فراوان ائمه‌علیهم السلام وارد می‌‌شود، بلکه در تمام شؤونات وارد می‌‌شود.

درخت طوبی و یگانگی رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر مؤمنان‌علیه السلام

همانند آنچه امام سجاد‌علیه السلام در باره درخت طوبی نقل فرمودند:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: طُوبَى شَجَرَةٌ فِي دَارِي وَ أَغْصَانُهَا فِي دُورِ أَهْلِ بَيْتِي؛ ثُمَّ قَالَ بَعْدُ: طُوبَى شَجَرَةٌ فِي دَارِ عَلِيٍّ وَ أَغْصَانُهَا فِي دُورِ أَهْلِ بَيْتِي.

فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَ لَيْسَ حَدَّثْتَنَا بِالْأَمْسِ أَنَّ طُوبَى شَجَرَةٌ فِي دَارِكَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ دَارِي وَ دَارَ عَلِيٍّ وَاحِدَة»؛[33]

«رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: طوبی درختی در خانه من است و شاخه‌هایش در خانه‌های اهل‌بیت من است؛ روز دیگر فرمود: طوبی درختی در خانه علی است و شاخه‌هایش در خانه‌های اهل‌بیت من است.

عمر بن خطاب گفت: ای رسول خدا! مگر دیروز ما را حدیث نکردی که طوبی درختی در خانه خودت است؟ حضرت فرمود: آیا نمی‌دانی که خانه من و خانه علی یکی است؟».

اما در حقیقت یکی نیست! در حقیقت معنا ندارد که امیرالمؤمنین‌علیه السلام خانه ذاتی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را داشته باشد؛ چون خانه ذاتی آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، آن عرصه و آن رتبه وجودی‌ خاصی است که ظرف حقیقت ذات آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و خانه ذاتی آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام، آن رتبه وجودی خاصی است که ظرف حقیقت ذات آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام است. این یگانگی از باب وصف است؛ مقام ذات رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در وصفش ظهور می‌‌کند و در وصف آن حضرت فقط ذاتش دیده می‌‌شود؛ در نتیجه، در آن خانه که خانه امیرالمؤمنین‌علیه السلام است، غیر خانه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دیده نمی‌‌شود و از آن طرف، آن خانه که خانه رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است، از غیر خانه امیرالمؤمنین‌علیه السلام دیده نمی‌‌شود. پس این درخت طوبایی که می‌‌خواهد در عالم شکوفایی کند و می‌‌خواهد کمالات الهی را در عالم انتشار دهد و تمام عرصه بهشت آخرت را بگیرد، حقیقتش از آن آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است، همچنان‌که در روایات بسیاری فرموده‌اند تنه آن درخت آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است، و باید ظهورش و مقام وصفش در آقا امیرالمؤمنین‌علیه السلام باشد.

ابوحمزه ثمالی از امام باقر‌علیه السلام این‌طور روایت می‌کند: «سَأَلْتُهُ‏ عَنْ‏ قَوْلِ‏ اللَّهِ‏ تَعَالَى‏ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها فَقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ6 "أَنَا أَصْلُهَا وَ عَلِيٌّعلیه السلام فَرْعُهَا وَ الْأَئِمَّةُ: أَغْصَانُهَا وَ عِلْمُنَا ثَمَرُهَا وَ شِيعَتُنَا وَرَقُهَا". يَا أَبَا حَمْزَةَ هَلْ تَرَى فِيهَا فَضْلًا؟ قَالَ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ لَا أَرَى فِيهَا. قَالَ فَقَالَ يَا أَبَا حَمْزَةَ وَ اللَّهِ إِنَّ الْمَوْلُودَ يُولَدُ مِنْ شِيعَتِنَا فَتُورِقُ وَرَقَةً مِنْهَا وَ يَمُوتُ فَتَسْقُطُ وَرَقَةٌ مِنْهَا»؛[34]

«در مورد آيه "سخنى پاک كه مانند درختى پاک است كه ريشه‏اش استوار و شاخه‏اش در آسمان است، ميوه‏اش را هر دم به اذن پروردگارش مى‏دهد" از حضرت پرسیدم، ایشان از رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرد كه فرموده: "من ريشه آن درختم و علیعلیه السلام تنه آن و ائمه: شاخه‌هاى آن و علم ما ميوه آن و شيعيان ما برگ‌هاى آن‌اند". بعد فرمودند: ای ابوحمزه! آیا باقیمانده‌ای در این درخت می‌بینی؟ ابوحمزه گفت: عرض کردم: نه به خدا قسم! باقیمانده‌ای در درخت نمى‏بينم. فرمود: به خدا قسم ای ابوحمزه! فرزندى از شيعيان كه متولد شود، بر درخت يک برگ می‌رويد و اگر يک نفر از شيعيان بميرد، برگى از آن مى‏افتد».[35]

پس به این جهت است که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هم دیروز فرمودند «در خانه من» و هم امروز فرمودند «در خانه علی» و هم فرمودند: «خانه من و علی یکی است». از یک حیث هر دو یک هستند و از یک حیث یک نیستند و دو هستند. این اجمال خازن علم بودن ائمه‌علیهم السلام است و از آنجا که این جمله صاحب ارزش است، در جلسه آینده توضیح مختصری در باره خازن علم خدا بودن آن بزرگواران عرض می‌‌کنیم تا به شأن هفتم از شؤون علم ائمه‌علیهم السلام برسیم.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. بصائر الدرجات، ص109.

[2]. بصائر الدرجات، ص112.

[3]. (3) آل‌عمران: 40.

[4]. (41) فصلت: 12.

[5]. الكافي، ج‏1، ص148ـ149.

[6]. مختصر البصائر، ص301.

[7]. نهج البلاغة، خطبه 1، ص43ـ44.

[8]. الكافي، ج‏1، ص16ـ18.

[9]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص197ـ198.

[10]. الأمالي (للصدوق)، ص21ـ22.

[11]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص200؛ المناقب للموفق الخوارزمي، ص129.

[12]. این مضمون، مکرر در منابع شیعه آمده است؛ برای نمونه: «قَالَ عَلِيٌّ‌علیه السلام‏ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَوْمَ فُتِحَتْ خَيْبَرُ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ عَلَى مَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا مِنْ تُرَابِ رِجْلَيْكَ وَ فَضْلِ طَهُورِكَ يَسْتَشْفُونَ بِهِ وَ لَكِنْ حَسْبُكَ أَنْ تَكُونَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ تَرِثُنِي وَ أَرِثُكَ وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ أَنْتَ تُؤَدِّي دَيْنِي وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِي وَ أَنْتَ فِي الْآخِرَةِ أَقْرَبُ النَّاسِ مِنِّي وَ أَنَّكَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِيفَتِي تَذُودُ عَنْهُ الْمُنَافِقِينَ وَ أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ أَنْتَ أَوَّلُ دَاخِلِ الْجَنَّةِ مِنْ أُمَّتِي وَ أَنَّ شِيعَتَكَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ رِوَاءٌ مَرْوِيُّونَ مُبْيَضَّةٌ وُجُوهُهُمْ حَوْلِي أَشْفَعُ لَهُمْ فَيَكُونُونَ غَداً فِي الْجَنَّةِ جِيرَانِي وَ أَنَّ عَدُوَّكَ غَداً ظِمَاءٌ مُظْمِئُونَ مُسْوَدَّةٌ وُجُوهُهُمْ مُفْحَمُونَ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي وَ سِرُّكَ سِرِّي وَ عَلَانِيَتُكَ عَلَانِيَتِي وَ سَرِيرَةُ صَدْرِكَ كَسَرِيرَةِ صَدْرِي وَ أَنْتَ بَابُ عِلْمِي وَ أَنَّ وُلْدَكَ وُلْدِي وَ لَحْمَكَ لَحْمِي وَ دَمَكَ دَمِي وَ أَنَّ الْحَقَّ مَعَكَ وَ الْحَقُّ عَلَى لِسَانِكَ وَ فِي قَلْبِكَ وَ بَيْنَ عَيْنَيْكَ وَ الْإِيمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَمَا خَالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي أَنْ أُبَشِّرَكَ أَنَّكَ وَ عِتْرَتَكَ فِي الْجَنَّةِ وَ أَنَّ عَدُوَّكَ فِي النَّارِ وَ لَا يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ مُبْغِضٌ لَكَ وَ لَا يَغِيبُ عَنْهُ مُحِبٌّ لَكَ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ‌علیه السلام فَخَرَرْتُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى سَاجِداً وَ حَمِدْتُهُ عَلَى مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَيَّ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْقُرْآنِ وَ حَبَّبَنِي إِلَى خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم»؛ كشف الغمة، ج1، ص287.

[13]. مناقب علي بن أبي طالب (ع) لابن المغازلي، ص62.

[14]. این مضمون هم مکرر در منابع شیعه آمده است؛ برای نمونه: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أَتَانِي جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِدُرْنُوكٍ مِنْ دَرَانِيكِ الْجَنَّةِ فَجَلَسْتُ عَلَيْهِ، فَمَا صِرْتُ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّي، وَ كَلَّمَنِي وَ نَاجَانِي بِمَا عَلِمْتُ مِنَ الْأَشْيَاءِ، فَمَا عَلِمْتُ شَيْئاً، إِلَّا عَلَّمْتُهُ ابْنَ عَمِّي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ، فَهُوَ بَابُ مَدِينَةِ عِلْمِي. ثُمَّ دَعَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، وَ قَالَ يَا عَلِيُّ، سِلْمُكَ سِلْمِي، وَ حَرْبُكَ حَرْبِي، وَ وَارِثُ الْعِلْمِ، فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أُمَّتِي بَعْدِي»؛ الروضة في فضائل أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهما السلام، ص79.

[15]. نمونه‌اش روایت مفصل جناب سلمان است که در جلسه دهم همین بحث گذشت؛ مقتضب الأثر، 6ـ8.

[16]. (8) الانفال: 17.

[17]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص159.

[18]. تفسير فرات الكوفي، ص545.

[19]. (39) الزمر: 23.

[20]. بصائر الدرجات، ص24.

[21]. مصباح الشريعة، ص7.

[22]. الكافي، ج‏1، ص263.

[23]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏9، ص165.

[24]. مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمة، ص71.

[25]. الإحتجاج، ج‏1، ص149.

[26]. الكافي، ج‏2، ص8.

[27]. التوحيد (للصدوق)، ص152.

[28]. (32) السجدة: 27.

[29]. (2) البقرة: 138.

[30]. بصائر الدرجات، ص392.

[31]. تفسير فرات الكوفي، ص63.

[32]. الكافي، ج‏2، ص389.

[33]. تفسير فرات الكوفي، ص210.

[34]. بصائر الدرجات، ص58.

[35]. در روایت دیگر، سلام بن مستنیر گوید: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى‏ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها فَقَالَ الشَّجَرَةُ رَسُولُ اللَّهِ نَسَبُهُ ثَابِتٌ فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ فَرْعُ الشَّجَرَةِ عَلِيٌّ وَ عُنْصُرُ الشَّجَرَةِ فَاطِمَةُ وَ أَغْصَانُهَا الْأَئِمَّةُ وَ وَرَقُهَا الشِّيعَةُ وَ إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ لَيَمُوتُ فَتَسْقُطُ مِنْهَا وَرَقَةٌ وَ إِنَّ الْمَوْلُودَ مِنْهُمْ لَيُولَدُ فَتُورِقُ وَرَقَةً قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها قَالَ هُوَ مَا يَخْرُجُ مِنَ الْإِمَامِ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فِي كُلِّ سَنَةٍ إِلَى شِيعَتِهِ»؛ بصائر الدرجات، ص59. رجوع شود به: بحار الانوار، ج24، ص136، «باب أنهم عليهم السلام الشجرة الطيبة في القرآن و أعداءهم الشجرة الخبيثة».