علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 11
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 11
حدیث «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
مرور و تکملهای بر مباحث گذشته
مروری بر جایگاه و میزان ارزش روایات استفاده شده از عامه
بحث در روایاتی بود که عامه در علوم اهلبیت علیهم السلام نقل کردهاند. قبلا در باره روایاتی که آنها نسبت به ائمه علیهم السلام نقل میکنند - هر گونه روایتی در هر مطلبی - عرض کردیم که اگر آن مطلب از طریق شیعه ثابت نباشد، هرگز ارزش نمیگذاریم و اخذ نمیکنیم و ملاک فضائل و مقامات آن بزرگواران قرار نمیدهیم. پس وقتی گفته میشود: «روایاتی که عامه نقل کردهاند»، یعنی روایاتی که آنها نقل کردهاند و با روایات شیعه - که ائمه علیهم السلام نسبت به مقامات علمی خود بیان فرمودند - مطابق است.
عظمت روایات مورد استفاده در بحث و عدم امکان تفصیل همه جهات و مقامات
این سخنانی که نقل میکنیم، دارای حقایق بسیار دقیق و ظریف و اسرار الهی و مقامات ولایی آن بزرگواران است؛ اکنون که در بحث علم صحبت میکنیم، روایات مربوط به علم آن بزرگواران که از عامه نقل میکنیم، دربردارنده مقامات و اسرار و درجات علم الهی در ائمه علیهم السلام است؛ چون علم آن بزرگواران علمالله است. اگر خداوند بخواهد بعداً در باره این مطلب صحبت میکنیم که به جز علمالله علمی در عالم وجود ندارد؛ هر علمی در عالم هست علمالله است. در مباحث مقدماتی نیز عرض کردیم که خلق همگی جهل محض و جاهل محض و فقر محض و فقیر محض هستند. پس این روایات علم آن بزرگواران دربردارنده اسرار و مقامات و حقایق علم الهی در وجود آن بزرگواران است. اما از آنجا که ما باید به اختصار جلو رویم، شؤونات علمی ائمه علیهم السلام را به اختصار و کوتاه و اشاره ذکر میکنیم.
اگر به اختصار جلو نرویم، مسئله علم - با شؤونات گوناگونش که در سخنان ائمه علیهم السلام بیان شده - آنقدر مفصل و ذو جهات و ذو مراتب و ذو مقامات است که اگر انسان بخواهد وارد آن مطالب شود (با اطلاعات کمی که ما داریم) به هدف نمیرسد، به آخر مطلب نمیرسد.
بیان اجمالی جهات مختلف مطلب ارث ائمه علیهم السلام از انبیای الهی
مثلاً مطلب ارثی که در جلسه قبل صحبت شد - ارث ائمه علیهم السلام از انبیاء به طور عام و در علم به طور خاص و ارث آن بزرگواران از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به طور عام و در علم به طور خاص - عبارت است از مجموعه حقایق عالم خلقت؛ یعنی عبارت است از مجموعه علوم الهی انتشار یافته در عالم خلقت، عبارت است از مجموعه کمالات ولایی الهی خداوند که در عالم خلقت انتشار یافته. وقتی گفته میشود «علم انبیاء»، مجموعه علم حضرت آدم تا قبل آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در بر میگیرد. وقتی انسان وارد قرآن کریم شود و در قرآن کریم دنبال حقایق علوم آن بزرگواران بگردد، متوجه میشود که آن علوم الهی چقدر عظیم و بزرگ است. همینطور در باره مجموعه ارثهایی که از حیث نبوت از آن بزرگواران باقی مانده، یعنی کمالات حیث نبوتی آن بزرگواران، چه آن کمالات عبودی که از حیث نبوت داشتند و چه کمالات ربوبی که از حیث نبوت داشتند. از جهت کمالات ربوبی معجزات داشتند؛ چون معجزه اینگونه نیست که یک امری بر حسب اتفاق به دست یک پیامبری جاری شود و بعد از آن پیامبر گرفته شود. بلکه تمام معجزات انبیاء در وجود مبارک ایشان اصالت دارد و در مواقع لزوم از وجود مبارک آن بزرگواران در قوای باطن و قوای ظاهر ایشان آشکار میشود و در بیرون ظهور و بروز مییابد.
پس این چهار مطلب، دربردارنده تمام حقایق ولایی و تمام حقایق علمی خداوند متعال در عالم است. لکن ما به علوم امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام اشاره کردیم و به این تفصیل وارد نشدیم.
شأن سوم: حدیث «مدینه علم»
مطلب سوم و شأن سوم از علوم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام که در کتب عامه آمده، حدیث معروف و مشهور «مدینه علم» است که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
«أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد المدينة فليأتها من بابها»؛[1]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، پس هرکس میخواهد به مدینه وارد شود باید از درب آن بیاید».
الفاظ گوناگون حدیث شریف
مضمون این حدیث با الفاظ گوناگون در کتب عامه وارد شده است:
«انا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد المدينة فليأت الباب»؛[2]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، پس هرکس میخواهد به مدینه وارد شود باید از در بیاید».
«يا علي أنا مدينة العلم و أنت بابها و لن تؤتى المدينة إلا من قبل الباب»؛[3]
«ای علی! من شهر علم هستم و تو درب آن هستی و ورود به مدینه هرگز نمیشود مگه از جانب درب».
«انا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأتها من بابها»؛[4]
«من شهد علم هستم و علی درب آن، پس هرکس علم میخواهد باید از درب شهر وارد آن شود».
«أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأت الباب»؛[5]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، پس هرکس علم میخواهد باید از در بیاید.
«انا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأت بابه»؛[6]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، پس هرکس علم میخواهد باید از دربش بیاید».
«أنا مدينة العلم و على بابها، قال الله تعالى: وأتوا البيوت من أبوابها [7] فمن أراد العلم فعليه بالباب»؛[8]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، خداوند متعال فرموده: به خانهها از دربشان درآیید؛ پس هرکس علم میخواهد درب را دریابد».
«أنا مدينة العلم و على بابها و لا تؤتى البيوت إلا من أبوابها»؛[9]
«من شهر علم هستم و علی درب آن و وارد خانهها نمیشوند مگر از درب آنها».
«أنا مدينة العلم و علي بابها، كذب من زعم أنه يصل إلى المدينة إلا من قبل الباب»؛[10]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، دروغ گوید کسی که گمان کند به شهر میرسد مگر از جانب درب».
«أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد الحكمة فليأت الباب»؛[11]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، پس هرکس حکمت میخواهد باید از در بیاید».
«أنا مدينة العلم و على بابها فمن أراد البيت فليأت الباب»؛[12]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، پس هرکس میخواهد به خانه وارد شود باید از در بیاید».
«أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد الدار فليأت الباب»؛[13]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، پس هرکس میخواهد به خانه وارد شود باید از در بیاید».
«أنا مدينة العلم و على بابها فمن أراد الدار فليأتها من قبل بابها»؛[14]
«من شهر علم هستم و علی درب آن، پس هرکس میخواهد به خانه وارد شود باید از دربش بدان درآید».
«انا مدينة الحكمة و علي بابها فمن أراد الحكمة فليأت الباب»؛[15]
«من شهر حکمت هستم و علی درب آن، پس هرکس حکمت میخواهد باید از در بیاید».
«يا علي أنا مدينة الحكمة و أنت بابها و لن تؤتى المدينة إلا من قبل الباب»؛[16]
«ای علی! من شهر حکمت هستم و تو درب آن هستی و هرگز به شهر نمیآیند مگر از جانب درب».
«أنا مدينة الجنة و أنت بابها يا علي، كذب من زعم أنه يدخلها من غير بابها»؛[17]
«من شهر بهشت هستم و تو درب آن هستی ای علی! دروغ گوید کسی که گمان کند از غیر درب بهشت داخل آن میشود».
«أنا مدينة الجنة و علي بابها فمن أراد الجنة فليأتها من بابها»؛[18]
«من شهر بهشت هستم و علی درب آن، پس هرکس بهشت میخواهد باید از دربش بدان درآید».
«أنا مدينة الفقه وعلي بابها»؛[19]
«من شهر فقه هستم و علی درب آن».
«أنا دار الحكمة و علي بابها»؛[20]
«من سرای حکمت هستم و علی درب آن».
«أنا دار العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأتها من بابها»؛[21]
«من سرای علم هستم و علي درب آن، پس هرکس علم میخواهد باید از دربش بدان درآید».
این پنج عبارت نسبت به علم امیرالمؤمنین علیه السلام از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده؛ یک جا خود را مدینه علم نامیدند، یک جا مدینه حکمت، یک جا مدینه فقه، یک جا دار حکمت و یک جا دار علم.
شهرت حدیث شریف در منابع شیعه و عامه
از قدیم، هم شیعه این مطلب را تثبیت میکردند و به آن استدلال میکردند و هم عامه در کتابهای بسیاری نقل کردهاند. در کتاب عبقات، صدها شاهد از کتب عامه برای صحت حدیث «انا مدینة العلم و علی بابها» ذکر شده است.[22] اصل این مطلب، هیچ شک و ریبی ندارد و از مسلمیات و یقینیات مکتب تشیع و بلکه از ضروریات آن است و همچنین از یقینیات مکتب عامه است از نظر نقل روایی و پذیرش اکثریت علمای آنان. اما معنای این جمله مبارکه چیست؟
دوگونه استعمال لفظ در کلمات قرآنی و روایی و جایگاه آن در فهم حدیث شریف
برای رسیدن به معنای این جمله مبارکه باید انسان ببیند در به دست آوردن مطالب از کلمات و جملههایی که قرآن کریم و آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام بیان فرمودهاند، چه راهی را انتخاب میکند و ورودش به این سخنان چگونه است.
در قرآن کریم و در سخنان آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام دو گونه استعمال لفظ وجود دارد:
گونه اول: استعمال لفظ در معانی عرفی
یک گونه مواردی است که بر طبق عرف بیان فرمودهاند: شهر خود را مدینه نامیدهاند و خانه خود را بیت و ده بزرگتر خود را قریه و خانه خدا که کعبه مکرمه باشد را بیت. در این گونه کلمات، همان معنا و مفهومی را در نظر گرفتهاند که در عرف آن روز معنای حقیقی کلام دیده میشد؛ یعنی عرف عرب آن معنا را معنای حقیقی نزد خود میدید؛ وقتی میگوییم «ماء» معنای موضوع له و حقیقی که این لفظ برای آن معنا قرار داده شده همان آب بیرون است، وقتی میگوییم «خاک» همان خاکی است که در بیرون است، وقتی میگوییم «خانه» همین خانه چهار دیواری است که میسازیم و در آن سکونت میکنیم، وقتی میگوییم شهر همینطور.
گونه دوم: استعمال لفظ در معانی حقیقی
اما بسیاری از سخنان ائمه علیهم السلام اینگونه نیست؛ زیرا آن بزرگواران آمدهاند تا انسان را از این دید مادی و دنیایی و جسمانی و منحصر در شؤونات مادی و دنیایی بیرون آورند و او را سوق دهند به حقایقی الهیّه و مطالبی غیبیّه و به اسرار توحیدی خداوند متعال و به عالم معنایی غیر این عالم. اصلاً انبیاء و اوصیاء به خاطر همین آمدهاند. از این رو، گونه دیگری از استعمال کلمات نیز در سخنان ایشان وجود دارد؛ همین کلمات را استعمال میکنند اما برای حقایق دیگری غیر از معانی عرفی.
بیان وجه استعمال الفاظ مدینه و باب در حدیث شریف
مثلاً در همین موارد، آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کلمات مدینه و دار و باب و امثال آن را استعمال فرمودهاند ولی مقصود حضرت از «مدینه» شهر بیرونی نیست، مقصود از «باب» درب بیرون نیست و همینطور مقصود از «دار» و دیگر کلماتی که در اینگونه مطالب فرمودهاند. بلکه مقصود حضرت حقیقت الهیّهای ورای این عالم است؛ وجود مبارک آن بزرگوار حقیقت الهیهای ورای این عالم است و آن وجود مبارک - همان وجود مبارکی که ورای این عالم است، نه این جسم بیرونی - نامش مدینه است، دار است، بیت است، جنت است و آن حقایق الهیهای که در آن وجود مبارک آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار گرفته، علوم الهیه و حِکَم الهیه و فقه الهیه و مقامات علمی خداوند متعال است. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این جمله، کلمات و الفاظ را بر معانی عرفی بیرونی عرب آن روز بیان نفرمودند. عرب آن روز به جز معنای مادی چیز دیگری نمیفهمیدند و حتی اگر کلمه «اله» را استعمال میکردند مقصودی غیر از یک امر جسمانی نداشتند. چنانکه میگفتند:
أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ ؛[23]
«آيا خدايان (متعدّد) را خداى واحدى قرار داده؟ اين واقعاً چيز عجيبى است».
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن معانی مادی و جسمانی را اراده نفرمودند، بلکه مراد حضرت معانی حقیقی الهی ورای این عالم است.
استعمال الفاظ در غیر معانی عرفی و مسلم بودن وجود آن در کلمات قرآنی و روایی
اصل این مطلب یک امر مسلم اسلامی است که قرآن کریم، آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، ائمه علیهم السلام و انبیای عظام الهی چنین سخنانی را بیان فرمودهاند و مقصودشان امور دنیوی شاخته شده در بین عرف آن روز نبوده، بلکه معانی حقیقی دیگری را در نظر گرفتهاند. اگر کسی این امر را به طور مطلق منکر شود کافر شده، چون یک امر مسلم بدیهی قرآنی روایی را انکار کرده. البته میبینیم کسانی مثل آن منحرف سنه 700 هجری و دیگرانی قبل و و بعد از او و برخی امروزیها، حتی کلمهها و جملههایی که نسبت به خداوند متعال استعمال میشود را به همین معنای مادی ظاهری عرفی عربی میگیرند و اگر کسی معنای الهی معنوی غیبی دیگری - که به مراتب و مقامات و حقایق الهی مربوط است - برایش سراغ داشته باشد، آن را کفر و تأویل قرآن و تفسیر به رأی در قرآن میدانند؛ لکن چنین کسانی اصل مکتبشان مکتب کفری و شرکی است که از سقیفه بنی ساعده ظلم و ستم برگرفته شده و تمام مطالب و اعتقادات و اعمال و رفتارشان بر همان روش است.
پس اصل مطلب امری بدیهی و واضح است؛ سخن در چگونگی دلالت این کلمات بر آن مقامات غیبی الهی است.
انحراف مخالفان ولایت از مسیر درست فهم معانی الفاظ
از همان قدیم، ریاست و سمت و قوت و قدرت و کرسی علم و امثال آن در دست منحرفان و مخالفان ولای امیر مؤمنان علیه السلام بوده است. آنها از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر مؤمنان علیه السلام و ائمه علیهم السلام تبعیت نداشتند تا در این مطالب به راه درست حقیقی توحیدی الهی برسند و بفهمند که قرآن کریم، آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و یا امیرالمؤمنین علیه السلام از چه طریقی این کلمات را در آن معانی استعمال کردهاند. از طرف دیگر میدیدند که نمیشود معنای مادی عرفی بیرونی به این کلمات بدهند. پس برای آنکه خود را مستقل و مستغنی از ائمه اهلبیت علیهم السلام جلوه دهند، قواعد و موازین و اصولی را به افکار ناقصه خود و بلکه به افکار شیطانی ظلمانی خود ترسیم کردند و همان را میزان قرار دادند و هر کدام از این سخنان قرآن کریم و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام را بر اصلی از اصول خود و بر زیربنایی از زیربناهای خود وفق دادند. از این رو مطالب را بردند به استعاره و تشبیه و کنایه و دیگر مباحثی که در کتابهایی به نام فصاحت و بلاغت نوشته شده است.
ضعف شیعه و گسترش بافتههای انحرافی مخالفان در جامعه اسلامی
از آنجا که شیعه هم از نظر علمی و هم از نظر قوت بیرونی مقهور و مغلوب بود - از نظر سلطه بیرونی نمیتوانست اظهار وجود کند و از نظر علمی نیز نمیتوانست علوم ائمه علیهم السلام را آنطوری که مقصود آن بزرگواران بود نشر دهد و بیان کند – پس آن قواعد و موازین مخالفان، به واسطه سلطه علمی و سلطه حکومتی آنان، در شیعه نیز رسوخ کرد و در طول تاریخ به افکار و اعتقادات و مطالب و علوم سرایت کرد. در نتیجه میبینید که در شرح مواردی مثل سخنان آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، چه شارحان عامه و چه شیعه، بر همین راه حرکت کردند. معنای کلی این راه آن است که: معانی حقیقی کلمات عبارت است از همان معانی ظاهری عرفی آن روز که عربهای جاهلی برای امور دنیوی استفاده میکردند و معنای حقیقی دیگری ندارند، پس هر معنایی به جز این معانی ظاهری عرفی، اگر با اصلی از این اصول و زیربناهای ظلمانی برخاسته از سقیفه بنیساعده تطبیق داده شود علم است وگرنه تأویل باطل است! از همین رو، انسانهای بزرگی را در طول تاریخ به تأویلگرایی متهم کردند، چون از سخنان قرآن کریم و ائمه علیهم السلام استفادههایی میکردند که نه بر وفق معانی عرفی زمان جاهلی بود و نه بر وفق آن افکار شیطانی و آن مبانی و اصولی که سازندههای فصاحت و بلاغت به نام استعاره و کنایه و غیره ترسیم کرده بودند؛ نام آن استفادهها را تأویل میگذاشتند و جلو آن را میگرفتند و صاحبش را تکفیر میکردند. پس از آنجا که نزد باب علم آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نرفتند و از ائمه علیهم السلام پیروی نکردند، حقیقت کلام را همان معنای ظاهری و معنای عرفی جاهلی آن روز گرفتند و مدعی شدند که: هر معنایی جز آن باید با اصلی از اصول سکاکیها و تفتازانیها سازگار باشد و در غیر این صورت، تأویل است و نادرست و صاحبش تبعید و تکفیر میشود و به عنوان تأویلگرا معرفی میگردد.
وضع حقیقی، میزان فهم درست معانی الفاظ در مکتب اهلبیت علیهم السلام
راه دوم این است که این کلمات کلماتی الهی هستند، این لغتها لغتهایی الهی هستند و آورنده این لغتها انبیای مرسلین هستند که آنها را بر روی مناسبت با معانی آوردهاند؛ هر لغتی با هر معنایی مناسبت خاص خود را دارد و هر معنایی قوی و ضعیف، بالا و پایین، غیب و شهادت و لطیف و کثیف دارد و مناسبت الفاظ با معانی لطیف و الهی و غیبی و دقیق، قویتر است از مناسبت با معانی ضعیف و شهادی و دنیوی و کثیف. از این رو حقیقت وضع الفاظ، برای معانی حقیقی است و بعد از آن بر معانی پایینتر وضع میشود و این وضع دوم به خاطر آن است که در معانی پایین، وصف معانی بالا و شأنی از شؤون معانی بالا قرار گرفته است.
استعمال لفظ نور، تمثیلی برای فهم وضع حقیقی
مثلاً همین نور مادی را در نظر بگیرید؛ نور در بیرون کامل و ناقص دارد، قوی و ضعیف دارد، متبوع و تابع دارد، اصل و فرع دارد. صدق کلمه نور بر نور قوی و اصل و نور زیربنا و نوری که مبدأ انوار است قویتر است. مثلاً کلمه نور را نسبت به خورشید و یک چراغ ضعیفی که در شب روشن میکنید در نظر بگیرید؛ صدق نور بر خورشید قویتر است، اولین صدق آن بر خورشید است، صدق بعدش بر همین آفتابی است که به خانه ما میتابد و صدق بعدش به آن نور چراغی است که در شب روشن میکنید. طبق این روش، کلمات اولاً و بالذات برای حقایقی الهیه وضع شدهاند که شؤونات توحیدی خداوندند؛ آن حقایق، از آنجا که شأنی از شؤونات توحیدی خداوند و نوری از انوار الهی در آنها قرار گرفته و از آنها آشکار شده، معانی و مصادیق و موضوعلههای کلمات هستند و کلمات اولاً و بالذات بر آن حقایق دلالت میکنند تا پایین میآید و به این زمین ما میرسد. اگر ما این نور خورشید و این نور چراغ را در این زمین نور مینامیم، به خاطر آن است که این نور، پرتوی بعد پرتوی بعد پرتوی از آن نور وحدانیت خداوند است که در قرآن کریم فرموده: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ؛[24] «خداوند نور آسمانها و زمین است». اگر این موجود سیال روان بیرونی را «ماء» مینامیم، به خاطر آن است که شعاع بعد شعاع و حقیقت بعد حقیقت و صفت بعد صفت آن ماده حیات و ماده رشد و ماده عبودیت حقیقت عالم است که فرموده: وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماء ؛[25] «عرش او بر آب بود». این لفظ از آنجا به اینجا آمده و گویای همانجاست.
لزوم باز شدن چشم باطنی برای فهم درست معانی الفاظ
اگر چشم باطنی کسی باز شود، همان چشمی که آقا امام سجاد علیه السلام فرمود:
«أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَةَ أَعْيُنٍ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ وَ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دُنْيَاهُ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَيْبَ وَ إِذَا أَرَادَ غَيْرَ ذَلِكَ تَرَكَ الْقَلْبَ بِمَا فِيه»؛[26]
«آگاه باشید بنده چهار چشم دارد، با دو چشم به امر آخرتش مینگرد و با دو چشم به امر دنیایش؛ پس چون خداوند عز و جل خیر بندهای خواهد، برایش آن دو چشمی که در قلبش است را میگشاید تا با آن دو به غیب بنگرد، و چون غیر این خواهد، قلب را با آنچه در آن است رها کند».
و امام صادق علیه السلام فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ »؛[27]
«چون خدا خير بندهاى را خواهد، اثرى از نور در قلبش گذارد و گوشهاى قلبش را باز كند و مَلَکی بر او گمارد كه نگهدارش باشد و چون براى بندهاى بد خواهد، اثرى از سياهى در قلبش افكند و گوشهاى قلبش را ببندد و شيطانى بر او گمارد كه گمراهش كند. سپس اين آيه را قرائت فرمود: هر كه را خدا خواهد هدايت كند، سينهاش را براى اسلام آوردن بگشايد و هر كه را خواهد گمراه كند، سينهاش را تنگ و سخت كند كه گویی به آسمان خواهد رفت».
و در حدیث امام باقر علیه السلام آمده:
«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ. قِيلَ لَهُ: وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ؟ قَالَ علیه السلام: رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ؛ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم سُنَنَ النَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ وَ هَلُمَّ جَرّاً إِلَى مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم. قِيلَ لَهُ: وَ مَا تِلْكَ السُّنَنُ؟ قَالَ علیه السلام: عِلْمُ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم صَيَّرَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: اسْمَعُوا مَا يَقُولُ! إِنَّ اللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ، إِنِّي حَدَّثْتُهُ أَنَّ اللَّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِلْمَ النَّبِيِّينَ وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ هُوَ يَسْأَلُنِي أَ هُوَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ»؛[28]
«امام باقر علیه السلام فرمود: رطوبت و تهمانده آب را میمکند و رود بزرگ را رها میکنند! عرض شد: رود بزرگ چیست؟ فرمود: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و علمی که خداوند بدو عنایت فرموده؛ براستی که خداوند عز و جل برای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم تمامی سنتهای پیامبران را، از آدم گرفته تا خاتم، جمع فرموده. عرض شد: آن سنتها چیست؟ فرمود: تمام علم پیامبران، و براستی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تمامی آن را نزد امیر مؤمنان علیه السلام گذاشت. پس مردی به حضرت عرض کرد: ای پسر رسولخدا! پس امیر مؤمنان علیه السلام داناتر است یا بعضی از پیامبران؟ امام علیه السلام فرمود: بشنوید چه میگوید! خداوند گوشهای هر کس را که خواهد میگشاید! من او را روایت میکنم که خداوند علم پیامبران را از برای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم جمع فرمود و آن حضرت تمامی آن را نزد امیر مؤمنان علیه السلام گذاشت، باز او از من میپرسد که علی داناتر است یا بعضی از پیامبران».
اگر این چشم باز شود، وقتی به این آب نگاه میکند، در درون این آب، آب بالاتر و بالاتر و بالاتر میبینید تا به آن آبی میرسد که فرموده: وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماء ؛[29] «عرش او بر آن بود». آقا امیرالمؤمنین علیه السلام اینگونه بودند که فرمودند:
«ما رأيت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و معه»؛[30]
«چیزی ندیدم جز آنکه خداوند را پیش از آن و همراه آن دیدم».
یعنی وقتی به آب نگاه میکردند، آن حیات الهی را در این آب میدیدند. آن حیات الهی متدرج و متنزل است و از آن حقیقت اولیه إحیاء که خداوند در عالم قرار داده - که همان مقام توحیدی خداوند است - به این آب روی زمین سرایت کرده. حضرت از این آب روی زمین به آن آب بالا میرفتند و در آب بالا حیات الهی میدیدند و به حیات فعلی خداوند متعال در عالم عرفان مییافتند (به حیات فعلی عرفان مییافتند نه به حیات ذاتی، چون حیات ذاتی خداوند عرفان یافتنی نیست).
استعمال الفاظ حدیث «مدینه علم» در معانی حقیقی
جملاتی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام میفرمایند از این باب است؛ وقتی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: «أنا مدينة العلم و على بابها» از باب مجاز و کنایه و تشبیه نیست، از آن ابوابی که مخالفین اهلبیت علیهم السلام و مدعیان فصاحت و بلاغت در کتب ظلمانی خود آوردهاند نیست، بلکه از این باب است که:
معنای حقیقی لفظ «مدینه» در حدیث شریف
مدینه از مدن است و مدن به معنای اقامه است و مدینه محل جمع کسانی است که با هم انس و الفت و همگونی و همراهی با یکدیگر دارند و یک وحدت مجموعی بر آنها حاکم است، یک هستند در عین حالی که جدا و بر گونههای مختلف هستند، در عین جدایی یک هستند و در عین یک جدایی دارند. مدینه این دو حقیقت را داراست: اقامه و یگانگی (البته حقایق دیگری را نیز دارد که چون فرصت ما کم است نمیتوانیم توضیح دهیم).
حقیقت اول اقامه است که به معنای ثبوت است که امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید:
«وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اسْتَخْلَصَهُ فِي الْقِدَمِ عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ عَلَى عِلْمٍ مِنْهُ انْفَرَدَ عَنِ التَّشَاكُلِ وَ التَّمَاثُلِ مِنْ أَبْنَاءِ الْجِنْسِ وَ انْتَجَبَهُ آمِراً وَ نَاهِياً عَنْهُ أَقَامَهُ فِي سَائِرِ عَالَمِهِ فِي الْأَدَاءِ مَقَامَهُ إِذْ كَانَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ [31] وَ لَا تَحْوِيهِ خَوَاطِرُ الْأَفْكَارِ وَ لَا تُمَثِّلُهُ غَوَامِضُ الظِّنَنِ فِي الْأَسْرَارِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْجَبَّارُ»؛[32]
«اعتراف به پیغمبری او را با اعتراف به خدایی خود مقرون ساخت و از کرامت خود بدان مخصوصش داشت که احدی از خلایقش در آن بدو نرسد. پس آن بزرگوار بدان خاطر که مخصوص خداست، که هیچ غیر خدایی در او راه ندارد، و بدان خاطر که تنها نیازمند به خداوند و دوست صاحب اسرار اوست، اهلیت و سزاواری این مقام را داراست؛ زیرا خداوند کسی را که دگرگونیها او را از خلوص الهی میاندازد مخصوص خود نمیفرماید و کسی را که بدگمانیها در او رخ میدهد، به نیازمندی به درگاه خود نمیپذیرد و او را دوستی که صاحب اسرارش باشد نمیگرداند».
پس اصل مدینه از مدن است به معنای اقامه و ثبات در یک جا.
حقیقت دوم انس و الفت و یگانگی است؛ گونههای مختلف و اشکال و اوصاف و کمالات گوناگون در بین انسانهای گوناگون وجود دارد، اما این افراد گوناگون با یکدیگر الفت و و یگانگی و همراهی و همزیستی دارند و یک هدف را دنبال میکنند.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، امر مفعولی الهی و اولین مدینه عالم
این نامش مدینه است؛ پس اولین مدینه عالم، حقیقت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است که عبارت است از امر مفعولی خداوند متعال. «حقیقت محمدیه» اولین حضره الهیه است، چه در اعتقاد علمای حق و چه در اعتقاد علمای ضاله مضله که نام خود را عرفا و امثال آن گذاشتند. اولین حضره الهی به معنای اولین حقیقتی است که امر فعلی خداوند در آن قرار میگیرد؛ وقتی توحید ذاتی خداوند، توحید اسمی و وصفی و فعلی و عبودیت و ربوبیت خداوند، صفات و کمالات خداوند، میخواهد در عالم انتشار یابد، از آن امر فعلی الهی خداوند متعال در این امر مفعولی قرار میگیرد و اقامه و ثبوت پیدا میکند. آن حقیقت الهیه وقتی در این امر مفعولی قرار میگیرد دارای شؤونات گوناگون است: یک شأنش علم است، یک شأنش قدرت است، یک شأنش جود است، یک شأنش کرامت است و همینطور دیگر اسماء الهیه و صفات کامله ربانیه بینهایتی که خداوند متعال در عالم انتشار داده.
ثبات و الفت هفتاد و دو حرف اسم اعظم در حقیقت محمدیه
به یک معنای جامع، هفتاد و دو حرف اسم اعظم الهی است که امام صادق علیه السلام فرمود:
«إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً أَعْطَى اللَّهُ مُحَمَّداً اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ حَجَبَ عَنْهُ حَرْفاً وَاحِداً»؛[33]
«براستی اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است که خداوند هفتاد و دو حرف از آن را به محمد عطا فرموده و یک حرف را از او محجوب داشته».
آن هفتاد و دو حرف که هفتاد و دو حقیقت الهیه هستند، در این مدینه فاضله رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم - در حقیقت آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که عبارت است از همان امر مفعولی الهی که در قرآن کریم فرموده: وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا ؛[34] «فرمان خدا همواره تحقق یافته است» - قرار میگیرند و ثبات پیدا میکنند و همه با یکدیگر انس دارند؛ یعنی علم با قدرت، قدرت با جود، جود با کرامت و دیگر اسماء الهیه و صفات رحمانیه؛ همگی به توحید الهی دعوت میکنند. درست است که علم غیر قدرت است، قدرت غیر جود است، جود غیر کرامت است و کرامت غیر صفات دیگر، اما تمام اینها شؤونات توحید الهیه هستند که همگی بر وحدانیت و توحید الهی خداوند متعال دعوت میکنند.
پس در جملهای که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: «أنا مدينةُ العِلمِ»، مقصود از شهر، همان حقیقت اولیه آن حضرت است که اولین شهر عالم است و مقصود از علم، همان حقایق الهیه است.
معنای حقیقی «باب» در حدیث شریف
همچنین مقصود از باب در حدیث شریف، مقام دون آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است که در قرآن کریم خداوند فرموده:
يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب ؛[35]
«آن روز، مردان و زنان منافق به كسانى كه ايمان آوردهاند مىگويند: ما را مهلت دهيد تا از نورتان برگيريم؛ گفته مىشود: باز پس برگرديد و نورى درخواست كنيد؛ آنگاه ميان آنها ديوارى زده مىشود كه آن را دروازهاى است: باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد (که مقام امیرالمؤمنین علیه السلام است، زیرا آن حضرت باب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است)».
چنانکه امام کاظم علیه السلام فرمود:
«إِنَّ عَلِيّاً علیه السلام بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَمَنْ دَخَلَ بَابَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَابِهِ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ كَانَ فِي الطَّبَقَةِ الَّتِي لِلَّهِ فِيهِمُ الْمَشِيئَة»؛[36]
«براستی که علی علیه السلام دری از درهای بهشت است، پس هرکس به درگاهش درآید مؤمن است و هرکس از درگاهش بیرون آید کافر است و هرکس نه بدان درآید و نه از آن بیرون آید در آن طبقهای باشد که کارشان با مشیت خداوند است».
در روایت دیگر آمده:
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ قَوْلُهُ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها قَالَ مُطِرُوا بِالْمَدِينَةِ فَلَمَّا تَقَشَّعَتِ السَّمَاءُ وَ خَرَجَتِ الشَّمْسُ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي أُنَاسٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَجَلَسَ وَ جَلَسُوا حَوْلَهُ إِذْ أَقْبَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِمَنْ حَوْلَهُ هَذَا عَلِيٌّ قَدْ أَتَاكُمْ نَقِيَّ الْقَلْبِ نَقِيَّ الْكَفَّيْنِ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ كَمَالٌ وَ يَقُولُ صَوَاباً تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا يَزُولُ عَنْ دِينِهِ قَالَ فَلَمَّا دَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَجْلَسَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ أَنْتَ بَابُهَا فَمَنْ أَتَى الْمَدِينَةَ مِنَ الْبَابِ وَصَلَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ بَابِيَ الَّذِي أُؤْتَى مِنْهُ وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ فَمَنْ أَتَانِي مِنْ سِوَاكَ لَمْ يَصِلْ وَ مَنْ أَتَى سِوَايَ لَمْ يَصِلْ فَقَالَ الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا يَعْنِي بِهَذَا اسْأَلُوا بِهِ عَلَيْنَا قُرْآناً قَالَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ بِهِ قُرْآناً لَيْسَ الْبِرُّ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ»؛[37]
«امام صادق علیه السلام در معنای آیه "نیکی آن نیست که رویتان را به سمت مشرق و مغرب کنید" و آیه "نیکی آن نیست که از روی دیوار وارد خانهها شوید، بلکه نیکی، آن کسی است که تقوا پیشه کند، و به خانهها از درهایشان وارد شوید" فرمودند: در مدینه باران آمد؛ وقتی آسمان صاف شد و خورشید از پشت ابر بیرون آمد، رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با عدهای از مهاجرین و انصار بیرون آمدند. حضرت نشستند و آنها هم دور حضرت نشستند. آنگاه علی بن ابیطالب آمد. رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اطرافیان فرمودند: "این علی است که با قلبی نقی و پاک و دستانی نقی و پاک، نزد شما آمده؛ این علی بن ابیطالب است، کمال است، سخنش درست است؛ کوهها از جا کنده شوند، ولی او از دینش جدا نشود". وقتی نزدیک رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد، حضرتش او را در برابرش نشاند و فرمود: "ای علی! من شهر حکمتم و تو دروازه آنی؛ پس هر کس از دروازه به شهر وارد شود، [به مقصدش] میرسد. ای علی! تو باب من هستی، بابی که از آن به من رو میکنند، و من هم باب خدا هستم؛ پس هر کس که از طریق غیر تو به سوی من آید، به من نمیرسد و هر کس که سراغ غیر من رود، وصال نمییابد." پس یکی از آن اطرافیان به دیگران گفت: "منظورش از این سخنان چیست؟ از او بخواهید که در این باره قرآنی برایمان بیاورد!" پس خداوند این آیات را نازل فرمود: "نیکی آن نیست که..."».
مقام نبوت و ولایت در حدیث شریف
پس مقصود از مدینه علم، حقیقت آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و مقصود از باب امیرالمؤمنین علیه السلام است. در حقیقت، مدینه مقام نبوت است که مقام گیرندگی حقایق از خداوند متعال است و باب مقام ولایت است که رابطه مدینه را با بیرون مدینه برقرار میکند؛ یعنی رابطه بین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بیرون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، امیرالمؤمنین علیه السلام است. از این رو میبینید در حالی که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در طول 23 سال زندگی مبارک خود پس از بعثت، آن همه مطلب را بیان کردند، در اینجا فرمودند: «فمن أراد العلم فعليه بالباب؛ پس هرکس علم میخواهد درب را دریابد» و فرمودند: «لا تؤتى البيوت إلا من أبوابها؛ وارد خانهها نمیشوند مگر از درب آنها» و فرمودند: «كذب من زعم أنه يصل إلى المدينة إلا من قبل الباب؛ دروغ گوید کسی که گمان کند به شهر میرسد مگر از جانب درب».
در عین حال که آن همه مطلب در طول دوران بعثت خود بیان فرمودند، هر راهی غیر امیر مؤمنان علیه السلام را نفی کردند و تنها راه رسیدن به خود را امیر مؤمنان علیه السلام معرفی فرمودند، چون تنها راه برقراری رابطه با مدینه باب مدینه است.
تبیین معنای حقیقی «دزد» با استفاده از حدیث شریف
در گذشته مدینه اینگونه بود: برای اینکه از اجنبیها محفوظ باشد دورش دیوار میکشیدند تا اجنبیها از هر جایی وارد آن نشوند. به همین خاطر است که در آیه شریفه میفرماید:
لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ؛[38]
«نيكى آن نيست كه از پشتِ خانهها درآييد، بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند، و به خانهها از درب آنها درآييد، و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار گرديد».
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقا»؛[39]
«ماییم جامه زیرین آمیخته با تن و یاران و نگهبانان و درگاهان، و به خانهها در نیایند مگر از درهای آن، پس هرکس جز از در به خانه آید دزدش نامند».
پس کسی که از غیر در وارد میشود، اگر مطلبی را هم بگیرد دزد است؛ یعنی اگر کسی مطلبی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده باشد، اما اهل ولای امیرالمؤمنین علیه السلام نباشد و نسبت به آن حضرت عبودیت و خضوع و خشوع نداشته باشد، دزد است و آن مطلب هیچ نتیجهای به او نمیدهد، چون مطلب را به حرام و دزدی برداشته و به نکاح برنداشته و از بابش وارد نشده.
اجمال مطلب در مقصود از مدینه در این حدیث شریف - و همینطور مقصود از دار علم و مدینه حکمت و غیره - همین حقیقت الهیهای است که عرض کردم.
لغت ظاهره و لغت حقیقیه، دو راه استفاده از کلمات
پس در استفاده از کلمات دو راه وجود دارد:
راه اول راه لغت ظاهره است؛ یعنی لغت بیرونی عرفی را ملاک قرار دهیم و آنچه ورای آن است را یا از بابهای فصاحت و بلاغت بیبلاغت آنها معنا کنیم و یا تأویلات و توجیهات اشتباه بنامیم! این لغت همان لغتی است که انسانها از معانی عرفی بیرونی عربی برگرفتهاند. در حالیکه عرب آن زمان هیچ خبری از حقایق عالم نداشتند تا کلمات را برای آن حقایق وضع کنند و تنها از همین مادیت بیرون باخبر بودند؛ از علم و حکمت و جود و کرامت و کرم و غیره تنها همین مسائل بیرونی را میفهمیدند. به همین خاطر معاد را منکر میشدند، چون حقیقتی روانی و بیرونی و غیبی برای انسان اعتقاد نداشتند. سر پوسیده پدرشان را میآوردند و میگفتند: این که سرد و خشک است چگونه عذاب میشود؟ یا میگفتند: وقتی ما میپوسیم و خاک میشویم و از بین میرویم چگونه بازگشته میشویم؟
چرا این مطلب را میگفتند؟ چون همه چیز را در این مقام خاک و جسم و امور دنیوی میدیدند.
بزرگان علم و معرفت حقایق توحیدی ولایی فرمودهاند که این راه، راه لغت ظاهره است که انسان هرگز با آن به حقیقت نمیرسد.
اما راه دوم، راه لغت حقیقیه در عالم است؛ ظاهر قرآن کریم بر روی ظاهر لغت حقیقیه نازل شده و باطن قرآن کریم بر روی باطن لغت حقیقیه. ظاهر سخنان ائمه علیهم السلام بر روی ظاهر لغت حقیقیه است و باطن آنها بر روی باطن لغت حقیقیه؛ یعنی «آب» که در ظاهر کلمات ائمه علیهم السلام آمده، آن آبی نیست که عربها میگویند؛ بلکه ائمه علیهم السلام آن آبی را میگویند که از یک حقایق الهیه آمده و در اینجا به شکل آب اینجا در آمده است، سیبی را سیب میگویند که از آن حقایق الهیه آمده تا به اینجا رسیده و در اینجا ظهور پیدا کرده است. از همین رو، آن بزرگواران تمام امور این عالم را یکجا آیت و نشانه امور غیبیه و الهیه و عالم دیگر میبینند. این ظاهر لغت حقیقیه است و باطن آن نیز عبارت است از آن حقایق الهیه در مقامات باطنی عالم تا منتهی گردد به وجود مبارک آن بزرگواران در رتبه و مقام خودشان.
آیه في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ و لغت حقیقیه
بر طبق همین معنای دوم (لغت حقیقیه) است که خداوند متعال در قرآن کریم نسبت به ائمه علیهم السلام و شیعیان آن بزرگواران فرموده:
في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ ؛[40]
«در خانههايى كه خدا رخصت داده كه آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آنها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مىكنند: مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمىدارد، و از روزى كه دلها و ديدهها در آن زيرورو مىشود مىهراسند».
این بیوت، بیوت علم هستند نه خانههایی از خشت و گل؛ یعنی انسانهایی هستند که خداوند دو مطلب را در باره آنها فرموده: أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ ؛ «خدا رخصت داده كه آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود»؛ اذن خدا به رفع بیوت و اذن خدا به ذکر و یاد نامش. خداوند متعال در هیچیک از این دو مطلب، قید و حد و اندازهای نیاورده. پس این رفعت بیوت و ذکر نام خدا در این بیوت بینهایت است و حدی ندارد؛ زیرا حقیقت رفعت این بیوت، رفعت به سوی توحید خداوند متعال است و حقیقت ذکر نام خدا، ذکر توحید خداوند متعال است و نه حرکت به سوی توحید خداوند حد دارد و نه آن یاد و ظهور و بروز توحید خداوند متعال حد دارد، چنانکه در حدیث شریف فرمود:
«لَيْسَ لِمَحَبَّتِي عَلَمٌ (عِلّةٌ) وَ لَا غَايَةٌ وَ لَا نِهَايَةٌ وَ كُلَّمَا رَفَعْتُ لَهُمْ عِلْماً وَضَعْتُ لَهُمْ حِلْماً[41]»؛[42]
«محبت مرا نشان (سبب) و سرانجام و پایانی نباشد و هرگاه که علمی برای آنان رفعت دهم، حلمی برایشان گذارم».
پس این بیوتی که در اینجا فرموده، همان انسانهای حقیقی عالم هستند.
تعبیر خطبه شقشقیه و لغت حقیقیه
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه شقشقیه فرمودند:
«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ»؛[43]
«هوش دارید! به خدا سوگند که فلانی جامه خلافت پوشید با آنکه خود به تحقیق میدانست جایگاه من نسبت به خلافت همچون محور است به آسیاب، (کوه بلندی را مانم که) سیلاب از من سرازیر آید و مرغ به قلهام دست نیابد».
یعنی سیل علوم و سیل حقایق از من سوی عالم روان است؛ همان که خداوند فرموده:
أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثال ؛[44]
«از آسمان، آبى فرو فرستاد. پس رودخانههايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند، و سيل، كفى بلند روى خود برداشت، و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى، در آتش مىگدازند هم نظير آن كفى برمىآيد. خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مىزند. اما كف، بيرون افتاده از ميان مىرود، ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمين مىماند. خداوند مَثَلها را چنين مىزند».
حضرت میفرماید: این سیل علوم و حقایق از من روان است و هیچکدام از پرندههای علوم، پرندههای عقول، پرندههای ارواح، پرندههای هواها، پرندههای خیالها و وهمهای انسانها، پرندههای فؤاد و حقیقت انسانها و هیچ پرندهای از پرندههای مدار انسانی به من نمیرسد.
پس همانطور که سخن آقا رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در «أنَا مَدينَةُ العِلمِ» به لغت حقیقیه است، در این آیه شریفه نیز همینگونه است و «بیوت» اسم اشخاص هستند، که خانه علوم و حقایق و معارف الهیهاند.
آیه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ و لغت حقیقیه
همینطور در آیه شریفهای که میفرماید:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ * فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا ؛[45]
«در حقيقت، نخستين خانهاى كه براى مردم نهاده شده، همان است كه در مكه است و مبارك، و براى جهانيان هدايت است. در آن، نشانههايى روشن است؛ مقام ابراهيم است؛ و هر كه در آن درآيد در امان است».
در اینجا نیز «بیت» یک انسان است؛ یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام است. حضرت، اول بیتی است که وضع و نهاده شده؛ یعنی مادر بزرگوار ایشان آن حضرت را در خانه کعبه به دنیا آورده و آن حضرت است که بیت است و مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ ؛ «مبارک و هدایت برای تمام عالمین» است. تمام آیتها، علامتها، عظمتها، بزرگیها، هر آنچه هست از این بزرگوار است که یکی از آن علامتها و بزرگیها مقام ابراهیم است. یک وصف آن بزرگوار مبارک بودن است و در آیه شریفه برای مبارک بودن آن حضرت حد و مرزی قرار داده نشده است. پس حضرت برای جمیع عالمین مبارک است. همانطور که خود آن حضرت در آن جمله مبارکشان فرمودند:
«ظاهري امامة و وصية و باطني غيب منيع لا يدرك»؛[46]
«ظاهر من امامت و وصیت است و باطن من غیبی دستنیافتنی است که درک نگردد».
سکون حقایق در قلب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
پس این مدینه و این بیت و این دار همان است که خداوند متعال در حدیث شریف قدسی فرموده:
«لَا يَسَعُنِي أَرْضِي وَ لَا سَمَائِي وَ لَكِنْ يَسَعُنِي قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِن»؛[47]
«زمین و آسمانم وسعت مرا ندارد اما قلب بنده مؤمنم وسعتم را دارد».
قلب عبد مؤمن، قلب آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ قلب مبارک آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میتواند آن علم را، یعنی تمام حقایق توحیدیه الهیه را، در خود جای دهد به شکلی که آن حقایق سکون پیدا کنند و لغزشی نداشته باشند که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ»؛[48]
«حکمت را هر کجا که بود فرا گیر، چه آنکه گاه حکمت در سینه منافق است، پس در سینه او میجنبد تا برون آید و در سینه مؤمن و در کنار همنشینان خود قرار گیرد».
و امام صادق علیه السلام فرمود:
«إِنَّ كَلِمَةَ الْحِكْمَةِ تَكُونُ فِي قَلْبِ الْمُنَافِقِ فَتَجَلْجَلُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى يُخْرِجَهَا فَيَعِيَهَا الْمُؤْمِنُ وَ تَكُونُ كَلِمَةُ الْمُنَافِقِ فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ فَتَجَلْجَلُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى يُخْرِجَهَا فَيَعِيَهَا الْمُنَافِقُ»؛[49]
«براستی که گاه کلمه حکمت در قلب منافق است، پس در سینهاش به اضطراب میافتد تا اینکه آن را از سینه خود خارج میسازد، پس مؤمن آن را میگیرد، و گاه کلمه منافق در سینه مؤمن است، پس در سینهاش به اضطراب میافتد تا اینکه آن را از سینه خود خارج میسازد، پس منافق آن را اخذ میکند».
و در روایت دیگر آمده:
«إِنَّ الْكَلِمَةَ الْحَكِيمَةَ تَكُونُ فِي قَلْبِ الْمُنَافِقِ؛ فَلَا تَزَالُ تُنْزَعُ حَتَّى تُلْحَقَ بِصَوَاحِبَاتِهَا فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ»؛[50]
«براستی که کلمه حکمتدار، گاهی در قلب منافق است؛ پس پیوسته تکان میخورد تا به همنشینانش در قلب مؤمن ملحق شود».
و در روایت دیگر آمده:
«أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»؛[51]
«قلب مؤمن، عرش خدای رحمان است».
حکمت هرگز در قلب منافق ثبات نمییابد؛ همیشه لغزش و اضطراب دارد تا از این قلب بیرون رود. اما در قلب مؤمن ثبات مییابد، چنانکه حضرت صادق علیه السلام فرمود:
«مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَ الدُّنْيَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيَا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلَام»؛[52]
«هر که در دنیا زهد پیشه کند، خداوند حکمت را در قلبش قابت دارد و زبانش را بدان گویا سازد و او را به عیبهای دنیا و درد و دوای آنها بینا گرداند و به سلامت از دنیا به سوی سرای سلامتی بیرونش سازد».
این به بدان خاطر است که آن حکمت با قلب مؤمن همگونی و همراهی و همجنسی دارد، چون آن حکمت نور است و قلب مؤمن هم به نور خداوند نورانی است. و این هم همان اهلبیت علیهم السلام است، چنانکه ابوخالد کابلی میگوید:
«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ7 عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا [53] فَقَالَ7: يَا أَبَا خَالِدٍ! النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ6 إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ! لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ! لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ»؛[54]
«از حضرت باقر7 درباره این کلام خداوند پرسیدم: پس ایمان آرید به خداوند و رسولش و نوری که فرو فرستادیم؛ حضرت فرمود: ای ابوخالد! به خدا سوگند که این نور، امامان از نسل محمد6 تا روز قیامت باشند و سوگند به خدا که ایشان نور خدا هستند که نازل فرموده و سوگند به خدا که ایشان نور خداوند در آسمانها و زمین هستند. ای ابوخالد! سوگند به خدا که نور امام در قلبهای مؤمنان از خورشید تابان در روز نورانیتر باشد و به خدا سوگند که امامان قلبهای مؤمنان را نورانی کنند و خداوند عز و جل نور ایشان را از آنان که بخواهد محجوب گرداند تا قلبهایشان تاریک گردد. ای ابوخالد! به خدا سوگند که هیچ بندهای ما را دوست ندارد و به ولایت ما در نیاید تا آنکه خداوند قلبش طاهر گرداند و خداوند قلب بندهای را طاهر نکند تا آنکه تسلیم ما گردد و سلم ما باشد و چون سلم ما گردید خداوند او را از سختی حساب سلامت دارد و از هراس بزرگ روز قیامت ایمن گرداند».
ولی قلب منافق با آن حکمت همگونی و همراهی و همجنسی ندارد، چون آن حکمت نور الهیه است ولی قلب منافق ظلمانی است به ظلمت شیطانیه. به همین خاطر است که حکمت در قلب منافق پیوسته در حال اضطراب و لغزش است تا بیرون رود. پس مدن شدن آن حقایق الهیه و اقامه و ثبات آنها در قلب آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن معناست که ذرهای مخالفت و ناهمگونی و غیریت با توحید الهی در وجود مبارک آن بزرگوار نیست و آن حضرت به تمام وجود مبارکشان پذیرای آن نور عظیم خداوند متعال هستند.
لغت حقیقیه و معنای «قری» در آیه شریفه
نمونه دیگر برای لغت حقیقیه، آیه شریفهای است که خداوند متعال «قری» را مثال زده و فرموده:
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ ؛[55]
«و ميان آنان و ميان آبادانيهايى كه در آنها بركت نهاده بوديم، آبادیهایی آشکار قرار دادیم و سير را در آنها مقرر داشتيم. در اين راهها شبان و روزان آسودهخاطر سیر کنید».
تمام این موارد را دو گونه میتوان معنا کرد: یک گونه بر طبق لغت ظاهری عربی جاهلی آن روز است که اگر انسان بخواهد بر آن راه معنا کند، باید بر وفق اصول و زیربناهای باطلی حرکت کند که دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام، برای حل اینگونه آیات و روایات و برای بینیاز نشان دادن خود از اهلبیت علیهم السلام، بافتند و ساختند؛ گونه دیگر و راه دیگر، لغت حقیقیه ائمه علیهم السلام است که کمی در باره آن صحبت کردیم و نمونههایی از آن را به اجمال بیان کردیم.
شرح مختصری بر معنای حدیث «مدینه علم» با تکیه بر لغت حقیقیه
پس اجمالاً آنچه این حدیث شریف دنبال میکند این حقیقت الهیه است که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مدینه بعد مدینه است: مقام حقیقت آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که محل توحید الهی است، مدینه وحدانیت خداوند است؛ در مقام دوم، مقام عقل آن بزرگوار مدینه مقام اسماء و صفات خداوند است؛ همینطور مراتب وجود مبارک آن حضرت مدینه بعد مدینه است تا برسد به این مدینه جسمانی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که همین ظاهر بشری بیرونی آن حضرت در میان انسانهاست که بزرگان شیعه در باره آن فرمودهاند: ما در شماره کردن معجزات آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، معجزات واضح و آشکار بیرونی را اسم میبریم وگرنه تمام اعمال رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم معجزه بود؛ یعنی هر آنچه از آن وجود مبارک سر میزد معجزه بود؛ یعنی امری بیرون از امر ما بود و از جنس ما نبود. همین هیکل بیرونی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مقصود است که امام کاظم علیه السلام در آن حدیث شریف در حق آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ نُورَ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِنْ نُورٍ اخْتَرَعَهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ جَلَالِهِ وَ هُوَ نُورُ لَاهُوتِيَّتِهِ الَّذِي ابْتَدَأَ مِنْ لَاهٍ أَيْ مِنْ إِلَهِيَّتِهِ مِنْ أَيْنِيَّتِهِ الَّذِي ابْتَدَأَ مِنْهُ وَ تَجَلَّى لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام بِهِ فِي طُورِ سَيْنَاءَ فَمَا اسْتَقَرَّ لَهُ وَ لَا طَاقَ مُوسَى لِرُؤْيَتِهِ وَ لَا ثَبَتَ لَهُ حَتَّى خَرَّ صَاعِقاً مَغْشِيّاً عَلَيْهِ وَ كَانَ ذَلِكَ النُّورُ مُحَمَّداً صلّی الله علیه و آله و سلّم. فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَخْلُقَ مُحَمَّداً مِنْهُ قَسَّمَ ذَلِكَ النُّورِ شَطْرَيْنِ فَخَلَقَ مِنَ الشَّطْرِ الْأَوَّلِ مُحَمَّداً وَ مِنَ الشَّطْرِ الْآخَرِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ لَمْ يَخْلُقْ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ غَيْرَهُمَا خَلَقَهُمَا اللَّهُ بِيَدِهِ وَ نَفَخَ فِيهِمَا بِنَفْسِهِ مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ وَ صَوَّرَهُمَا عَلَى صُورَتِهِمَا وَ جَعَلَهُمَا أُمَنَاءَ لَهُ وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ خُلَفَاءَ عَلَى خَلِيقَتِهِ وَ عَيْناً لَهُ عَلَيْهِمْ وَ لِسَاناً لَهُ إِلَيْهِمْ قَدِ اسْتَوْدَعَ فِيهِمَا عِلْمَهُ وَ عَلَّمَهُمَا الْبَيَانَ وَ اسْتَطْلَعَهُمَا عَلَى غَيْبِهِ وَ جَعَلَ أَحَدَهُمَا نَفْسَهُ وَ الْآخَرَ رُوحَهُ لَا يَقُومُ وَاحِدٌ بِغَيْرِ صَاحِبِهِ. ظَاهِرُهُمَا بَشَرِيَّةٌ وَ بَاطِنُهُمَا لَاهُوتِيَّةٌ ظَهَرَا لِلْخَلْقِ عَلَى هَيَاكِلِ النَّاسُوتِيَّةِ حَتَّى يُطِيقُوا رُؤْيَتَهُمَا وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ [56] فَهُمَا مَقَامُ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ حِجَابُ خَالِقِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ بِهِمَا فَتَحَ اللَّهُ بَدْءَ الْخَلْقِ وَ بِهِمَا يَخْتِمُ الْمُلْكَ وَ الْمَقَادِيرَ. ثُمَّ اقْتَبَسَ مِنْ نُورِ مُحَمَّدٍ فَاطِمَةَ ابْنَتَهُ كَمَا اقْتَبَسَ نُورَهُ مِنْ نُورِهِ وَ اقْتَبَسَ مِنْ نُورِ فَاطِمَةَ وَ عَلِيٍّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ كَاقْتِبَاسِ الْمَصَابِيحِ هُمْ خُلِقُوا مِنَ الْأَنْوَارِ وَ انْتَقَلُوا مِنْ ظَهْرٍ إِلَى ظَهْرٍ وَ صُلْبٍ إِلَى صُلْبٍ وَ مِنْ رَحِمٍ إِلَى رَحِمٍ فِي الطَّبَقَةِ الْعُلْيَا مِنْ غَيْرِ نَجَاسَةٍ بَلْ نَقْلًا بَعْدَ نَقْلِ لَا مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ وَ لَا مِنْ نُطْفَةً خَثِرَةٍ كَسَائِرِ خَلْقِهِ بَلْ أَنْوَارٌ انْتَقَلُوا مِنْ أَصْلَابِ الطَّاهِرِينَ إِلَى أَرْحَامِ الْمُطَهَّرَاتِ لِأَنَّهُمْ صَفْوَةُ الصَّفْوَةِ اصْطَفَاهُمْ لِنَفْسِهِ وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ بُلَغَاءَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ أَقَامَهُمْ مَقَامَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ لَا يُرَى وَ لَا يُدْرَكُ وَ لَا تُعْرَفُ كَيْفِيَّتُهُ وَ لَا إِنِّيَّتُهُ فَهَؤُلَاءِ النَّاطِقُونَ الْمُبَلِّغُونَ عَنْهُ الْمُتَصَرِّفُونَ فِي أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ فِيهِمْ يَظْهَرُ قُدْرَتُهُ وَ مِنْهُمْ تُرَى آيَاتُهُ وَ مُعْجِزَاتُهُ وَ بِهِمْ وَ مِنْهُمْ عَرَفَ عِبَادُهُ نَفْسَهُ وَ بِهِمْ يُطَاعُ أَمْرُهُ وَ لَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ لَا يُدْرَى كَيْفَ يُعْبَدُ الرَّحْمَنُ فَاللَّهُ يَجْرِي أَمْرُهُ كَيْفَ شَاءَ فِيمَا يَشَاءُ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ [57]»؛[58]
«همانا خداوند تبارک و تعالی نور محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را از نوری آفرید که آن را از نور عظمت و جلال خود به وجود آورده و آن، نور لاهوتیت اوست که از لاه آغازش کرده، یعنی از الهیتش، از أینیّتش که از آن آغاز فرموده و بدان در کوه سینا بر موسی بن عمران علیه السلام تجلّی فرموده که موسی در برابر آن بر جای خود نماند و نتوانست آن را ببیند و ثباتش برفت تا آنجا که با فریادی غش کرده به زمین افتاد و آن نور، محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. پس چون خداوند خواست که محمد را از آن بیافریند، آن نور را به دو نیم تقسیم کرد و از نیم اول محمد را آفرید و از نیم دیگر علی بن ابیطالب را؛ و جز آن دو را از آن نور نیافرید، به دست خود آن دو را آفرید و به نفس خود و از نفس خود و برای نفس خود در آن دو دمید و آن دو را بر صورتشان تصویر فرمود و آن دو را امینان خود و شاهدان بر خلق خود و جانشینان بر آفریدگان خود و چشم خود بر آنان و زبان خود سوی آنان قرار داد؛ علم خود در آن دو بزرگوار به ودیعه گذارد و بیان آموختشان و بر غیبش اشرافشان داد و یکی را نفس خود و دیگری را روح خود قرار داد که یکی را بدون دیگری قیام نباشد. ظاهر آن دو بشری است و باطن آن دو لاهوتی، برای خلق بر هیکلهای ناسوتی پدیدار گشتند تا آنان توان دیدن آن دو بزرگوار را داشته باشند و این است معنای کلام خداوند که فرمود: و بر ایشان بپوشانیم آنچه میپوشند. پس آن دو اقامتگاه پروردگار عالمیان و حجاب خالق تمام آفریدگان باشند. خداوند آغاز آفرینش را به آن دو گشود و ملک و مقادیر را هم به آن دو پایان میدهد. سپس از نور محمد فاطمه را آفرید چنانکه نور محمد از نور خود برگرفت و از نور فاطمه و علی، حسن و حسن را آفرید چنانکه چراغها از یکدیگر روشنی گیرند؛ ایشان از نورها آفریده گشتند و از پشتی به پشتی و از صلبی به صلبی و از رحمی به رحمی رفتند، در مرتبه برتر، بدون هیچ نجاستی، بلکه نقلی پس از نقلی؛ نه از آبی پست و نه از نطفهای با حرارت همچون دیگر خلایق، بلکه نورهایی که از صلبهای طاهر به رحمهای مطهر رفتند؛ چه آنکه ایشان برگزیده برگزیدگان باشند. خداوند برای خود برگزیدشان و خازنان علمش و رسانندگان سوی خلقش دادشان. آنان را قائم مقام خود گردانید چه آنکه او خود دیده نشود و درک نگردد و کیفیت و إنّیتش شناخته نشود. پس این سخنگویان و رسانندگان از او و تصرفگران در امر و نهی او هستند که قدرتش در ایشان آشکار شود و آیات و معجزاتش از ایشان دیده گردد بندگانش به ایشان و از ایشان او را بشناسند و به ایشان باشد که امر او اطاعت شود و اگر ایشان نبودند نه الله شناخته میگشت و نه کیفیت پرستش رحمان دانسته میشد؛ پس خداوند امر خود را هر طور بخواهد در هر چه بخواهد جاری گرداند که: از آنچه میکند بازخواست نگردد و آنان هستند که بازخواست میشوند».
و هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام اینطور روایت میکند:
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّه قَالَ لِلزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَهُ: مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الرُّسُلَ؟ قَالَ علیه السلام: إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ، ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ؛ فَثَبَتَ الْآمِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ علیهم السلام وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ مَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ لِكَيْلَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللّه مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ»؛[59]
«حضرت به زنديقى كه پرسيد "پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت کردهای؟" فرمود: چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوقها برتر است و چون آن صانع، حكيم و بلندمرتبهای است كه روا نباشد خلقش او را ببينند و لمس كنند تا بىواسطه با يك ديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى خلایق و بندگانش بيان كنند و ايشان را بمصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهنمایی کنند، پس وجود امر و نهىكنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران و برگزيدههاى خلق او باشند، حكيمانى هستند كه به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشتهاند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكاند در هیچیک از احوالشان شريك ايشان نباشند. از جانب خداى حكيم دانا به حكمت مؤيد باشند، سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زمانى به سبب دلایل و براهينى كه آوردند ثابت شود، تا زمين خدا خالی نماند از حجتى كه علمی به همراهش باشد که بر صدق گفتار و جواز عدالتش دلالت کند».
و آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه مبارکه خود فرمودند:
«وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اسْتَخْلَصَهُ فِي الْقِدَمِ عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ عَلَى عِلْمٍ مِنْهُ انْفَرَدَ عَنِ التَّشَاكُلِ وَ التَّمَاثُلِ مِنْ أَبْنَاءِ الْجِنْسِ وَ انْتَجَبَهُ آمِراً وَ نَاهِياً عَنْهُ أَقَامَهُ فِي سَائِرِ عَالَمِهِ فِي الْأَدَاءِ مَقَامَهُ إِذْ كَانَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ [60] وَ لَا تَحْوِيهِ خَوَاطِرُ الْأَفْكَارِ وَ لَا تُمَثِّلُهُ غَوَامِضُ الظِّنَنِ فِي الْأَسْرَارِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْجَبَّارُ. قَرَنَ الِاعْتِرَافَ بِنُبُوَّتِهِ بِالاعْتِرَافِ بِلَاهُوتِيَّتِهِ وَ اخْتَصَّهُ مِنْ تَكْرِمَتِهِ بِمَا لَمْ يَلْحَقْهُ فِيهِ أَحَدٌ مِنْ بَرِيَّتِهِ فَهُوَ أَهْلُ ذَلِكَ بِخَاصَّتِهِ وَ خَلَّتِهِ إِذْ لَا يَخْتَصُّ مَنْ يَشُوبُهُ التَّغْيِيرُ وَ لَا يُخَالِلُ مَنْ يَلْحَقُهُ التَّظْنِينُ. وَ أَمَرَ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ مَزِيداً فِي تَكْرِمَتِهِ وَ طَرِيقاً لِلدَّاعِي إِلَى إِجَابَتِهِ فَصَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ كَرَّمَ وَ شَرَّفَ وَ عَظَّمَ مَزِيداً لَا يَلْحَقُهُ التَّنْفِيدُ وَ لَا يَنْقَطِعُ عَلَى التَّأْبِيدِ. وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَصَّ لِنَفْسِهِ بَعْدَ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ بَرِيَّتِهِ خَاصَّةً عَلَّاهُمْ بِتَعْلِيَتِهِ وَ سَمَا بِهِمْ إِلَى رُتْبَتِهِ وَ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ بِالْحَقِّ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ بِالْإِرْشَادِ عَلَيْهِ لِقَرْنٍ قَرْنٍ وَ زَمَنٍ زَمَنٍ أَنْشَأَهُمْ فِي الْقِدَمِ قَبْلَ كُلِّ مَذْرُوٍّ وَ مَبْرُوٍّ أَنْوَاراً أَنْطَقَهَا بِتَحْمِيدِهِ وَ أَلْهَمَهَا شُكْرَهُ وَ تَمْجِيدَهُ وَ جَعَلَهَا الْحُجَجَ عَلَى كُلِّ مُعْتَرِفٍ لَهُ بِمَلَكَةِ الرُّبُوبِيَّةِ وَ سُلْطَانِ الْعُبُودِيَّةِ وَ اسْتَنْطَقَ بِهَا الْخَرَسَاتِ بِأَنْوَاعِ اللُّغَاتِ بُخُوعاً لَهُ فَإِنَّهُ فَاطِرُ الْأَرَضِينَ وَ السَّمَاوَاتِ»؛[61]
«و گواهی دهم که محمد بنده او و فرستاده اوست، او را در قدم بر دیگر امتها برگزید، با آن علمش که در تنزه از همشکلی و همسانی با جنسزادگان یکتا باشد؛ و او را امرکننده و نهیکنندهای از جانب خود انتخاب فرمود، در سایر عالمش در رساندن خواستههایش قائم مقام خود گرداند؛ چه آنکه دیدهها او را درنیابند و خطورهای افکار او را فرا گیرند و پیچیدهترین و عمیقترین بدگمانیهای نهانها او را به تمثیل درنیارند؛ خدایی جز او نیست که پادشاه است و سلطهگر. اعتراف به پیغمبری او را با اعتراف به خدایی خود مقرون ساخت و از کرامت خود بدان مخصوصش داشت که احدی از خلایقش در آن بدو نرسد. پس آن بزرگوار بدان خاطر که مخصوص خداست، که هیچ غیر خدایی در او راه ندارد، و بدان خاطر که تنها نیازمند به خداوند و دوست صاحب اسرار اوست، اهلیت و سزاواری این مقام را داراست؛ زیرا خداوند کسی را که دگرگونیها او را از خلوص الهی میاندازد مخصوص خود نمیفرماید و کسی را که بدگمانیها در او رخ میدهد، به نیازمندی به درگاه خود نمیپذیرد و او را دوستی که صاحب اسرارش باشد نمیگرداند. و به صلوات بر او امر فرمود تا ازدیادی باشد در کرامتش و دعاکننده را راهی باشد بر اجابت دعایش. خداوند بر صلوات بر او و کرامت و شرافت و عظمت او زیادتی کناد که فنا بدان نرسد و تا ابد منقطع نگردد. و گواهی دهم خداوند متعال پس از پیامبرش - که صلوات خدا بر او و آل او باد - خاصهای را از برای خود مخصوص گردانید که به علوّ رسول خدا6 علوّشان بخشید و تا رتبه او بالایشان کشید و ایشان را برای هر قرنی و هر زمانی دعوتکنندگانی گرداند که به حق دعوت سوی او کنند و رهنمایانی که با ارشاد رهنمون بر او گردند. ایشان را در قدم، پیش از هر آفریده و خلقت یافتهای، انواری ساخت که به تحمید خود به نطقشان آورد و شکر و تمجید خود الهامشان کرد و حجتشان گرداند بر هر که به پادشاهی ربوبیت و سلطنت عبودیت او معترف باشد؛ و بدان انوار، گنگان را به اعتراف از برای خدا به انواع زبانها به سخن آورد که همانا او آفریننده زمینها و آسمانها باشد».
همچنین آقا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
«إنَّ الصُّورَةُ الإنْسانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَّةِ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ وَ هِيَ الكِتابُ الَّذى كَتَبَهُ بِيَدِهِ وَ هِيَ الْهَيْكَلُ الَّذى بَناهُ بِحِكْمَتِهِ وَ هِيَ مَجْمُوعُ صُوَرِ العالَمينَ وَ هِيَ الْمُخْتَصَرُ مِنَ العُلومِ في اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ وَ هِيَ الشَّاهِدُ عَلى كُلِّ غائِبٍ وَ هِيَ الحُجَّةُ عَلى كُلِّ جاحِدٍ وَ هِيَ الطَّريقُ الْمُسْتَقيمُ الى كُلِّ خَيْرٍ وَ هِيَ الصِّراطُ المَمْدُودُ بَيْنَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ»؛[62]
«همانا صورت انسانی، بزرگترین حجت خداست بر خلقش، و همان است آن کتابی که خداوند به دست خود نوشته، و همان است آن هیکلی که خداوند با حکمت خود بنایش فرموده، و همان است مجموع صورتهای عالمیان، و همان است مختصر از علومِ در لوح محفوظ، و همان است شاهد بر هر غائب، و همان است حجت بر هر منکر، و همان است راه مستقیم به هر خیر، و همان است صراطِ کشیدهشده میان جنت و نار».
و امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث حقیقت و در مرحله پنجم فرمودند:
«نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره»؛[63]
«نوری که از صبح ازل طلوع میکند پس آثارش بر هیکلهای توحید آشکار میشود».
همین وجود مبارک ظاهری جسمانی بیرونی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هیکل توحید خداوند متعال است که تمام سخاوتها، جودها، کرامتها، خوبیها و ارزشهایی که در این عالم آشکار میشود از این مدینه آشکار میشود.
پس اجمالاً حدیث شریف «أنا مدينة العلم» چنین مطلبی و چنین سیر توحیدی الهی را بیان میکند که اگر انسان آن را با بیوت و بیت و قری و دیگر مواردی که در قرآن کریم آمده کنار یکدیگر بگذارد و دیگر آیاتی که با این آیات و روایات و این کلمات مناسبت دارد و همچنین سخنان ائمه علیهم السلام که در تفسیر آنها وارد شده را نیز جمع کند و خداوند متعال هم به او عنایت کند، خواهد دید که میتواند حقایق و علوم و اسرار بسیار عظیمِ الهی را در رابطه با علم ائمه علیهم السلام و ظهور وجود مبارک آن بزرگواران در این عالم به دست آورد.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. كنز العمال، ج13، ص148.
[2]. المستدرک للحاکم النیشابوری، ج3، ص126؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج7، ص219.
[3]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص95.
[4]. المستدرک للحاکم النیشابوری، ج3، ص127.
[5]. الجامع الصغير لجلال الدين السيوطي، ج1، ص415؛ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج5، ص110.
[6]. أسد الغابة لابن الأثير، ج4، ص22.
[7]. (2) البقرة: 189.
[8]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص205.
[9]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص220.
[10]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص220.
[11]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج9، ص165.
[12]. تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج3، ص181.
[13]. تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر، ج42، ص383.
[14]. ميزان الاعتدال للذهبي، ج1، ص247.
[15]. تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج11، ص204.
[16]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص390.
[17]. تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر، ج42، ص378.
[18]. ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص222.
[19]. شرح إحقاق الحق للسيد المرعشي، ج5، ص505: رواه جماعة من أعلام القوم: منهم الثعلبي في تفسيره ص 124 على ما في المناقب لعبد الله الشافعي قال: و من فضائل ابن حنبل يرفعه إلى النبي صلى الله عليه و آله قال: في رواية مدينة الفقه و علي بابها. و منهم العلامة أبو المظفر يوسف بن قزاوغلي المعروف بسبط بن الجوزي المتوفى سنة 654 في تذكرة الخواص قال: و في رواية قال رسول الله صلى الله عليه و آله: أنا مدينة الفقه و علي بابها فمن أراد العلم فليأت الباب، و رواه عبد الرزاق فقال: فمن أراد الحكم فليأت الباب.
[20]. سنن الترمذي، ج5، ص301.
[21]. شواهد التنزيل، ج1، ص106.
[22]. رجوع شود به: عبقات الانوار، ج14.
[23]. (38) ص: 5.
[24]. (24) النور: 35.
[25]. (11) هود: 7.
[26]. التوحيد (للصدوق)، ص367.
[27]. الكافي، ج1، ص166. در نقل عیاشی آمده: «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَدْ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً بَيْضَاءَ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَ شَدَّ عَلَيْهِ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً الآية»؛ تفسير العياشي، ج1، ص376.
[28]. الكافي، ج1، ص223. در نقل دیگر آمده: «عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَضَّلَ أُولِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ بِالْعِلْمِ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ علیهم السلام، وَ فَضَّلَ مُحَمَّداً صلّی الله علیه و آله و سلّم، وَ وَرَّثَنَا عِلْمَهُمْ وَ فَضَّلَنَا عَلَيْهِمْ فِي فَضْلِهِمْ، وَ عَلَّمَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَا لَا يَعْلَمُونَ، وَ عَلَّمَنَا عِلْمَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم، فَرَوَيْنَاهُ لِشِيعَتِنَا، فَمَنْ قَبِلَهُ مِنْهُمْ فَهُوَ أَفْضَلُهُمْ، وَ أَيْنَمَا نَكُونُ فَشِيعَتُنَا مَعَنَا. وَ قَالَ علیه السلام: تَمَصُّونَ الرَّوَاضِعَ، وَ تَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ! فَقِيلَ: مَا تَعْنِي بِذَلِكَ؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِلْمَ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ، وَ عَلَّمَهُ اللَّهُ تَعَالَى مَا لَمْ يُعَلِّمْهُمْ، فَأَسَرَّ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام. قِيلَ: فَيَكُونُ عَلِيٌّ علیه السلام أَعْلَمَ أَمْ بَعْضُ الْأَنْبِيَاءِ؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ، أَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَوَى عِلْمَ جَمِيعِ النَّبِيِّينَ، وَ عَلَّمَهُ اللَّهُ مَا لَمْ يُعَلِّمْهُمْ وَ أَنَّهُ جَعَلَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ عَلِيٍّ علیه السلام فَتَقُولُ: عَلِيٌّ علیه السلام أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ الْأَنْبِيَاءِ؟! ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ ثُمَّ فَرَّقَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ وَ وَضَعَهَا عَلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ: وَ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ»؛ مختصر البصائر، ص301.
[29]. (11) هود: 7.
[30]. درخشان پرتوى از اصول كافى، ج6، ص53.
[31]. (6) الانعام : 103.
[32]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص753.
[33]. بصائر الدرجات، ص208.
[34]. (4) النساء: 47.
[35]. (57) الحدید: 13.
[36]. الكافي، ج2، ص389.
[37]. تفسير فرات الكوفي، ص63.
[38]. (2) البقرة: 189.
[39]. نهج البلاغة، خطبه 154، ص215.
[40]. (24) النور: 36ـ37.
[41]. در نسخه کتاب «وضعت لهم علما» آمده است، لکن «وضعت لهم حلما» درستتر به نظر میرسد.
[42]. إرشاد القلوب، ج1، ص199.
[43]. نهج البلاغة، خطبه 3، ص48.
[44]. (13) الرعد: 17.
[45]. (3) آلعمران: 96ـ97.
[46]. صحیفۀ الابرار، ج1، ص277.
[47]. عوالي اللئالي، ج4، ص7.
[48]. نهج البلاغة، حکمت 79، ص481.
[49]. الاصول الستة عشر، ص227.
[50]. المجازات النبوية، ص191.
[51]. بحار الانوار، ج55، ص39.
[52]. الكافي، ج2، ص128.
[53]. (64) التغابن: 8.
[54]. الكافي، ج1، ص194.
[55]. (34) سبأ: 18.
[56]. (5) الأنعام: 9.
[57]. (21) الأنبياء: 23.
[58]. تأويل الآيات، ص393ـ395.
[59]. الكافي، ج1، ص168.
[60]. (6) الانعام: 103.
[61]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص753ـ754.
[62]. حدیثی منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام که در کتب متعدد عرفانی نقل شده است؛ برای نمونه: الكلمات المخزونة، ج3، ص119.
[63]. روضة المتقين، ج2، ص81.