علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 10
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 10
تشبیه امیر مؤمنان علیه السلام به انبیاء و ملائکه؛ وارث بودن امیر مؤمنان علیه السلام از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگر انبیاء
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
ادامه شأن اول، تشبیه امیر مؤمنان علیه السلام به انبیاء و ملائک
در جلسه قبل یکی از شؤونات علم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام که عامه نقل کردهاند را متذکر شدیم که عبارت بود از تشبیه علم و حکمت و فقه و فهم آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به علم و حکمت و فقه و فهم انبیای گذشته، از حضرت آدم و ابراهیم و نوح و موسی. این گونه روایات را به شکلهای گوناگون نقل کردهاند که ما متن برخی از آنها را به اجمال در جلسه گذشته یادآور شدیم.
تعظیم و تعریف، دو جهت مهم در تشبیه
در کتابهای فصاحت و بلاغت، جهتهای بسیار زیادی را برای تشبیه و تنظیر ذکر کردهاند. با توجه به محدودیت زمان، جهت تعظیم و جهت تعریف را ذکر میکنیم.
گاهی تشبیه به معنای تفخیم و تعظیم و اظهار بزرگی و اعتقاد به بزرگی مشبه است و گاهی برای تعریف و توضیح و شرح و بیانات کمالات و معارف مشبه است. البته هریک از این دو در دیگری وجود دارد؛ یعنی هم در تعظیم تعریف است و هم در تعریف تعظیم است. اما گاهی بزرگی و عظمت و کمال مشبهبه واضح و روشن است و مشبهبه در آن صفت، عظیمتر و قویتر و کاملتر از مشبه است و برای تعظیم مشبه آن را به مشبهبه تشبیه میکنیم.
«تعظیم امیر مؤمنان علیه السلام»، دید عامه در تشبیه حضرت به انبیای الهی
نوعی دید در تشبیه آقا امیرالمؤمنین علیه السلام به انبیای الهی، دید عامه است که انبیای الهی را در صفت علم و در صفات دیگری که در روایاتشان آمده، عظیمتر و بزرگتر و کاملتر و الهیتر از امیرالمؤمنین علیه السلام میدانند؛ یعنی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای آنکه آقا امیرالمؤمنین علیه السلام را تعظیم و تفخیم کند و عظمت حضرت را بیان کند، علم و حلم و جود و تقوای حضرت را به علم و حلم و جود و تقوای انبیای الهی تشبیه میکند. در این دید، انبیای الهی عظیمتر و بالاتر و بزرگترند و ما میخواهیم امیرالمؤمنین علیه السلام را تعظیم کنیم که البته در همین تعظیم، تعریف و توضیح و شناخت نیز وجود دارد.
«تعریف امیر مؤمنان علیه السلام»، دید شیعه در تشبیه حضرت به انبیای الهی
دید دیگر این است که امیرالمؤمنین علیه السلام را عظیمتر از انبیاء ببینیم همچنانکه شیعه اینطور میبینند؛ اعتقاد تشیع از روز اول بر این استوار است که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و دیگر اهلبیت علیهم السلام، بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، از تمام عالم خلقت افضل و برتر و عالیتر هستند؛ تمام انبیای الهی، شیعیان آن بزرگواران و پرتوهای انوار ایشان هستند. اگر کمالی در انبیای الهی هست، پرتوی از پرتوهای انوار مبارک اهلبیت علیهم السلام است. از این رو تشبیه امیرالمؤمنین علیه السلام به انبیای الهی، اصالتاً برای تعظیم و تفخیم آن حضرت نیست؛ اگرچه تعظیم و تفخیم و اظهار بزرگی و ابراز اعتقاد به بزرگی آن بزرگوار نیز هست، اما حقیقت اولیه این نیست؛ حقیقت اولیه تعریف آن بزرگوار علیه السلام است.
بیان جهت تعریف در تشبیه
تشبیه تعریف، به آن جهت است که مشبّه ناشناخته و نامعروف است، حقیقت وجودیاش برتر و بالاتر است، مثلاً موطن و عرصه وجودیاش برتر و بالاتر است از اینکه ما بتوانیم به آن دست یابیم و کمالش را بیابیم و بتوانیم به واسطه یافتن کمال به معرفت و شناخت او برسیم. به این جهت، آن را تشبیه میکنیم به یک امر واضحتر و آشکارتر که به ما نزدیکتر است، از ما زیاد دور نیست، برای ما نامفهوم محض نیست، مقداری برای ما مفهوم است، حال یا مفهوم اعتقادی است و یا مفهوم عرفانی و شناختی. در این تشبیه، کمالات مشبهبه – که در موضوع ما علوم انبیای الهی است - اصل نیستند، بلکه کمالات مشبه اصل است؛ علم امیرالمؤمنین علیه السلام اصل است که وقتی بر حقایق انبیاء و مرسلین پرتو افکنی کرده، آن بزرگواران هرکدام در رتبه و مقام خود صاحب علم شدند. این کمالها آشکاری و ظهور و بروزی از صفت کمالیه علم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است. آنها معروف هستند و امیرالمؤمنین علیه السلام نا معروف است؛ یعنی رتبه وجودی امیرالمؤمنین علیه السلام برتر از آن است که ما بتوانیم به او علم و اطلاع یابیم، ولی رتبه انبیاء به ما نزدیکتر است و میتوانیم شناختی نسبت به آنان پیدا کنیم. به این جهت، امیرالمؤمنین علیه السلام به انبیاء و مرسلین تشبیه میشود؛ یعنی شیئی ناشناخته که برتر و بالاتر از آن است که ما بتوانیم به او شناخت پیدا کنیم، به یک حقیقت پایینتر تشبیه میشود که آن حقیقت پایینتر خودش آیتی از آیات آن شیء بالاتر و ظهوری از ظهورات آن و اشراقی علمی از اشراقات شؤونات علمی آن است که ما میتوانیم بدان علم و اطلاع پیدا کنیم.
مقایسه عظمت معرفه و نکره در نحو
این مطلب به یک مطلب نحوی مربوط میشود که آیا نکره عظیمتر است یا معرفه؟ البته نکره و معرفه به آن معنای نحوی مراد نیست؛ «رجلٌ» نکره است به معنای ابهام لغوی و ابهام لسانی، وقتی بر سرش الف و لام میآوریم این ابهام برداشته میشود ولی شخص همان شخص است تفاوتی نکرده؛ من میخواهم یک شخص بیرونی را به شما بشناسانم، یک وقت به حالت ابهام میگویم: «جاءنی رجل» و یک وقت به حالت وضوح میگویم: «جاءنی الرجل»؛ این «الرجل» و آن «رجل» دو شخص نیستند، تفاوت این است که ما در کلمات خواستیم یک ابهام بیاوریم و یک توضیح، یکی از آن دو نکره میشود و دیگری معرفه. این معنای نحوی مورد نظر نیست؛ یعنی سخن ما به این مطلب منحصر نیست.
مقایسه عظمت مضاف و مضافالیه در نحو
مثل مضاف و مضافالیه که موضوع صحبت است ـ و به همین مطلب بر میگردد ـ که آیا مضاف عظیمتر است یا مضافالیه؟ وقتی میگویید: «غلام زیدٍ»، غلام عظیمتر است یا زید؟ شخص مثال را رها کنید که در بیرون انسان میداند غلام کوچکتر است و نوکر زید است و زید صاحب غلام است، مفهوم کلی اضافه را در نظر بگیرید. در اینجا نیز همین صحبت است که مضافالیه عظیمتر است یا مضاف؟
برتری و عظمت مضاف نسبت به مضافالیه
آن بزرگوارانی که عرفان حکمی الهی را در حقایق موجودات به دست آورده بودند فرمودند همیشه مضاف عظیمتر است؛ چون مضاف همیشه به حالت نکره است، ناشناخته است، رتبهاش عظیمتر و بالاتر از شناخته شدن است مگر اینکه در مضافالیه شناخته شود؛ یعنی باید مضاف در مضافالیه ظهور کند، باید در مضافالیه اشراق کند. مضافالیه آیتی از آیات مضاف است و مضاف میتواند آیتهای زیادی داشته باشد؛ یعنی میتواند مضافالیههای زیادی داشته باشد که هر مضافالیه کمالی از کمالات مضاف را توضیح میدهد و بیان میکند. پس همیشه مضاف از مضافالیه برتر است، چون مضاف نکره است و مضافالیه معرفه. مضافالیه آمده تا کمال مضاف را نشان دهد و بیان کند، حال کمال مضاف این است که غلام فلان کس است. به عنوان مثال میگوییم: «قنبر غلام امیرالمؤمنین علیه السلام است»؛ بیرون را رها کنید که امیرالمؤمنین علیه السلام برتر و بالاتر است، در این جمله، عظمت مضاف - که این عظمت را دارد که غلام و نوکر کسی همانند امیرالمؤمنین علیه السلام است - بر ما نهفته و پوشیده است، ما نمیدانیم، نامفهوم و منکر و ناشناخته است؛ به واسطه اضافه شدنش به کلمه «علی» این کمال برای ما آشکار و واضح میشود. پس از حیث اضافه، همیشه مضاف از مضافالیه برتر است؛ مضافالیه از حیث اضافه و مضاف از حیث اضافه منظور است، نه مضاف الیه در بیرون؛ بنابراین از حیث اضافه، مضاف از مضافالیه برتر است. معنای مضاف این است که همیشه صفات و کمال و بزرگی و عظمتش پوشیده و ناشناخته است و آیت و علامت و آینهای که آن کمالات را در بیرون برای ما آشکار میکند ذکر مضافالیه است. پس مضافالیه برای بیان کمالات مضاف میآید، چون اگر مضافالیه نباشد، کمالات مضاف برتر از آن است که شناخته شود، پوشیده هست. این مطلب مضاف و مضافالیه نیز به همان مطلب معرفه و نکره بر میگردد که آیا معرفه عظیمتر است یا نکره؟
تطبیق وجه تشبیه امیر مؤمنان به انبیای الهی بر بحث مقایسه معرفه و نکره
در اینجا که امیرالمؤمنین علیه السلام به انبیای الهی تشبیه میشود از همین باب است. علم امیرالمؤمنین علیه السلام ناشناخته است؛ عرصه علم آن بزرگوار برتر و بالاتر و عظیمتر از آن است که دست کسی بدان برسد. این علم به علم انبیای الهی تشبیه میشود که شناخته شده است و به ما نزدیکتر است و به واسطه این تشبیه، علم امیرالمؤمنین علیه السلام تعریف میشود؛ یعنی در یک جایگاه پایینتر و نزدیکتر به ما، انوار آن بزرگوار ساطع میشود و ما با ساطع شدن آن انوار در جایگاه پایینتر، به اندازه همان جایگاه، بر علم امیرالمؤمنین علیه السلام اطلاع و شناخت پیدا میکنیم. پس در اینجا تشبیه برای تعریف است.
تفخیم و تعظیم، وجه تشبیه امیر مؤمنان علیه السلام به آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
اما در اعتقاد شیعه، اگر علم امیرالمؤمنین علیه السلام را به علم آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تشبیه کردیم، همچنانکه در موارد مختلف آمده «عَليٌّ كَنَفْسي»،[1] در اینجا تشبیه برای تعظیم است؛ زیرا آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برتر و بزرگتر و عالیتر از امیرالمؤمنین علیه السلام است. در آنجا که تشبیه برای تعریف است، ما شناختی تعریفی توصیفی نسبت به مشبهبه پیدا کردهایم، اما در اینجا که مشبهبه از مشبه برتر است، تشبیه برای تفخیم و تعظیم است. ما در اینجا - ایماناً و اعتقاداً - مشبهبه را به برتری و بزرگی و عظمت شناختهایم؛ عظمت و بزرگی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و برتر بودن ایشان از تمام عالم برای ما واضح و روشن است. البته این وضوح از روی اعتقاد و ایمان است نه عرفان؛ چون ما هرگز به عرفان آن بزرگوار نمیرسیم. ما به عرفان امیر مؤمنان علیه السلام نمیرسیم و به همین خاطر آن حضرت را به انبیاء تشبیه میکنیم تا به شناختش برسیم، دیگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که مولا و سید آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است جای خود دارد.
پس در اینجا تشبیه برای تفخیم و تعظیم است و البته در تشبیه تفخیم و تعظیم نیز خواهناخواه تعریف و توضیح هم وجود دارد.
اهمیت مقدمات نوزدهگانه در فهم وجه تشبیه
پس آن مطلبی که در مقدمه گفتیم، باید در اینجا در نظر گرفته شود. همچنین در تمام مطالبی که در آینده گفته میشود ـ حداقل در اکثر مطالبی که گفته میشود ـ حتماً باید آن مطالب نوزدهگانه که به عنوان مقدمات موضوع علم ذکر کردیم در نظر گرفته شود.
لزوم شناخت جایگاه و مقام مشبهبههای امیرالمؤمنین علیه السلام
وقتی میخواهیم به علم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و همینطور به کمالات دیگر آن حضرت برسیم، باید به آن کسانی که به هر گونهای در رابطه با آن بزرگوار ذکر میکنیم شناخت پیدا کنیم؛ باید در بیرون با براهین و ادله و آیات و سخنان آن بزرگواران بیابیم که دایره و عرصه وجودی آنها نسبت به دایره و عرصه وجودی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در کجاست؟ باید بیابیم که کجای دایره و عرصه مراتب وجودی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام، با کجای دایره و عرصه وجودی آن اشخاص و آن مطالبی که حضرت را نسبت به آنها مورد صحبت قرار میدهیم در رابطه است؟ چون میدانیم که آن بزرگواران، بلکه هر انسانی، هر حیوانی، هر موجودی در عالم، مراتب و مقامات و درجات گوناگون وجودی را صاحب است؛ وقتی یک چیز را نسبت به چیز دیگر میسنجیم که هرکدام ده رتبه وجودی دارند، ممکن است رتبه سوم این را با رتبه چهارم آن سنجیده باشیم و ممکن است رتبه چهارم این را با رتبه سوم آن. اینها همگی در فهم و درک مطلبی که در آیات و روایات وارد میشود بسیار مؤثر است و بلکه حرف اول و زیربنای اول در مطلب است.
همه آنچه در انبیاء و غیرشان است، آیت و نشانه و نور کمال امیرالمؤمنین علیه السلام است
از همین رو عرض کردیم: آنجا که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام را نسبت به انبیای عظام الهی در نظر میگیریم و علم آن بزرگوار را به ایشان تشبیه میکنیم، مقام تعظیم و تفخیم امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، بلکه مقام تعریف علم حضرت است؛ یعنی مقام اظهار و نشان دادن آیتی از آیات علم آن بزرگوار است، چون در بیرون ـ به اعتقاد مسلم شیعه ـ میدانیم که دایره و رتبه وجودی امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به انبیای الهی اصالت و مبدئیت دارد و آن بزرگواران هرچه دارند از آقا امیرالمؤمنین علیه السلام دارند. پس در هر مطلبی از مطالب و در هر کمالی از کمالات، اگر صحبتی در آیات و روایات در رابطه امیرالمؤمنین علیه السلام با انبیای عظام الهی به میان میآید، باید این مطلب اصیل و مبنایی و زیربنایی مورد نظر قرار گیرد که همگی برای تعریف و برای نشان دادن آیتی از آیات کمالی از کمالات آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است. چنانکه محمد بن حنفیه از امیر مؤمنان علیه السلام نقل میکند که فرمودند:
«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ دَانَتْ بِطَاعَةِ إِمَامٍ لَيْسَ مِنِّي وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي نَفْسِهَا بَرَّةً وَ لَأَرْحَمَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ دَانَتْ بِإِمَامٍ عَادِلٍ مِنِّي وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي نَفْسِهَا غَيْرَ بَرَّةٍ وَ لَا تَقِيَّةٍ ثُمَّ قَالَ لِي يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ مِنْ بَعْدِي حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي وَ أَنْتَ أَبُو سِبْطَيَّ وَ زَوْجُ ابْنَتِي مِنْ ذُرِّيَّتِكَ الْأَئِمَّةُ الْمُطَهَّرُونَ فَأَنَا سَيِّدُ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَنْتَ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ وَ لَوْلَانَا لَمْ يُخْلَقِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ وَ لَا الْأَنْبِيَاءُ وَ لَا الْمَلَائِكَةُ قَالَ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَنَحْنُ أَفْضَلُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ نَحْنُ خَيْرُ خَلِيقَةِ اللَّهِ عَلَى بَسِيطِ الْأَرْضِ وَ خَيْرٌ [مِنَ] الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ كَيْفَ لَا نَكُونُ خَيْراً مِنْهُمْ وَ قَدْ سَبَقْنَاهُمْ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ تَوْحِيدِهِ فَبِنَا عَرَفُوا اللَّهَ وَ بِنَا عَبَدُوا اللَّهَ وَ بِنَا اهْتَدَوُا السَّبِيلَ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ وَ أَنْتَ أَخِي وَ وَزِيرِي فَإِذَا مِتُّ ظَهَرَتْ لَكَ ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ وَ سَيَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ صَمَّاءُ صَيْلَمٌ يَسْقُطُ فِيهَا كُلُّ وَلِيجَةٍ وَ بِطَانَةٍ وَ ذَلِكَ عِنْدَ فِقْدَانِ شِيعَتِكَ الْخَامِسَ مِنَ السَّابِعِ مِنْ وُلْدِكَ يَحْزَنُ لِفَقْدِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ فَكَمْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ مُتَأَسِّفٌ مُتَلَهِّفٌ حَيْرَانُ عِنْدَ فَقْدِهِ ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ بِأَبِي وَ أُمِّي سَمِيِّي وَ شَبِيهِي وَ شَبِيهُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عَلَيْهِ جُبُوبُ النُّورِ أَوْ قَالَ جَلَابِيبُ النُّورِ يَتَوَقَّدُ مِنْ شُعَاعِ الْقُدْسِ كَأَنِّي بِهِمْ آيَسُ مَنْ كَانُوا ثُمَّ نُودِيَ بِنِدَاءٍ يَسْمَعُهُ مِنَ الْبُعْدِ كَمَا يَسْمَعُهُ مِنَ الْقُرْبِ يَكُونُ رَحْمَةً عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ عَذَاباً عَلَى الْمُنَافِقِينَ قُلْتُ وَ مَا ذَلِكَ النِّدَاءُ قَالَ ثَلَاثَةُ أَصْوَاتٍ فِي رَجَبٍ أَوَّلُهَا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الثَّانِي أَزِفَتِ الْآزِفَةُ وَ الثَّالِثُ تَرَوْنَ بَدْرِيّاً بَارِزاً مَعَ قَرْنِ الشَّمْسِ يُنَادِي الْآنَ اللَّهُ قَدْ بَعَثَ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ حَتَّى يَنْسُبَهُ إِلَى عَلِيٍّ فِيهِ هَلَاكُ الظَّالِمِينَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَأْتِي الْفَرَجُ وَ يَشْفِي اللَّهُ صُدُورَهُمْ وَ يُذْهِبُ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَمْ يَكُونُ بَعْدِي مِنَ الْأَئِمَّةِ قَالَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ تِسْعَةٌ وَ التَّاسِعُ قَائِمُهُمْ»؛[2]
«از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که میفرمود: خداوند تبارک و تعالی فرموده: قطعاً عذاب میکنم هر رعیّتی را که دینورزی آنها به اطاعت از امامی باشد که از جانب من نیست، اگرچه آن رعیّت خودشان نیکوکار باشند؛ و قطعاً رحمت میکنم هر رعیّتی را که دینورزی آنها به امام عادلی از جانب من باشد، اگرچه آن رعیّت خودشان نیکوکار و پرهیزگار نباشند. سپس حضرت به من فرمود: ای علی! تویی امام و خلیفه پس از من؛ جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من است؛ تویی پدر نوههای من و شوهر دختر من؛ امامان پاک، از نسل تو هستند؛ پس منم سرور پیامبران و تویی سرور جانشینان؛ و من و تو از درختی یگانهایم؛ اگر ما نبودیم، نه بهشت و دوزخ آفریده میشد و نه انبیاء و نه ملائکه. من عرض کردم: ای رسولخدا! پس ما برتر از ملائکه هستیم. پیامبر فرمود: ای علی! ما بهترین آفریدگان خدا بر پهنای زمین هستیم و از ملائکه مقرب هم برتریم؛ چطور برتر از آنها نباشیم، حال آنکه در معرفت خدا و توحید او از آنها پیشی گرفتهایم؛ آنها به وسیله ما خدا را شناختند و به وسیله ما خدا را عبادت کردند و به وسیله ما هدایت یافتند به راهِ سوی معرفت خدا. ای علی! تو از منی و من از توام، و تو برادر من و وزیر من هستی. پس چون من بمیرم، کینههایی که گروهی در سینه دارند، برایت آشکار شود؛ و به زودی پس از من فتنهای شدید و سنگین خواهد آمد که در آن تمام دوستان نزدیک و خویشان معتمد زمین میخورند و این در آن هنگامی است که شیعیان تو به فقدان پنجمین از هفتمین فرزند تو مبتلا میشوند، که از فقدان او اهل زمین و آسمان محزون گردند و چه بسیار مرد و زن مؤمنی که از فقدان او ناراحت و غمگین و حیران شوند. پس حضرت تأملی کرد، سپس سر مبارکش را بالا آورد و فرمود: پدر و مادرم فدای همنامم و شبیهم و شبیه موسی بن عمران؛ بر او لباسهای نور است که از شعاع قدس روشن میشود. گویا من با آنان هستم که در نهایت ناامیدی هستند، سپس ندایی بلند میشود که از دور شنیده میشود همچنان که از نزدیک شنیده شود، که رحمت است بر مؤمنان و عذاب است بر منافقان. عرض کردم: آن ندا چیست؟ فرمود: سه تا صداست در ماه رجب؛ اول "آگاه باشید که لعنت خدا بر ظالمان است"، دوم "نزدیک شد آن روز نزدیک"، سومین ندا هم این است که مردی بدری به هنگام طلوع خورشید هویدا میشود و ندا میکند "الآن خداوند فلانی پسر فلانی ـ نَسَبَش را میگوید تا اینکه به علی میرساند ـ مبعوث فرمود که در آن، هلاکت ظالمان است". آن هنگام است که فرج میآید و خدا سینههای شیعیانت را شفا میبخشد و غیظ قلبهایشان را از بین میبرد. عرض کردم: ای رسولخدا! چند امام بعد از من میآید؟ فرمود: پس از حسین، نه امام میآید و نهمی قائمشان است».
همچنین در زیارت جامعه کبیره عرض میکنیم:
«فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ حَيْثُ لَا يَلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَ لَا يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لَا يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ حَتَّى لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا صِدِّيقٌ وَ لَا شَهِيدٌ وَ لَا عَالِمٌ وَ لَا جَاهِلٌ وَ لَا دَنِيٌّ وَ لَا فَاضِلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ صَالِحٌ وَ لَا فَاجِرٌ طَالِحٌ وَ لَا جَبَّارٌ عَنِيدٌ وَ لَا شَيْطَانٌ مَرِيدٌ وَ لَا خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ إِلَّا عَرَّفَهُمْ جَلَالَةَ أَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمَامَ نُورِكُمْ وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ»؛
«خداوند شما را به جایگاهی رساند که شریفترین محل تکریمشدگان است و بلندمرتبهترین منزلگاه مقربان است و بالاترین درجه مرسلان است، جایی که هیچ رسیدهای به آنجا نرسد و هیچ بلندیخواهی بر آن تفوق پیدا نکند و هیچ سبقتگیرندهای از آن سبقت نجوید و هیچ طمعکنندهای طمع در ادراک آن نداشته باشد؛ تا اینکه نماند هیچ ملک مقرّبی و پیامبر مرسلی و صدّیقی و شهیدی و عالمی و جاهلی و پستی و بافضیلتی و مؤمن صالحی و گنهکار بدکاری و زورگوی معاندی و شیطان راندهشدهای و خلقی گواه میان آن، مگر اینکه خداوند به آنان شناسانید جلالت امر شما را و عظمت جایگاه شما را و بزرگی شأن شما را و تمامبودن نور شما را و درستی جایگاههای شما را و ثبات مقام شما را و شرافت محل شما را و منزلت شما را در نزد خدا و کرامت شما را بر او و مخصوصبودن شما را در پیشگاه او و نزدیکبودن جایگاهتان را به او».
تشبیه تعظیم و تفخیم و امیرالمؤمنین علیه السلام و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
اما در باره جایی که امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سنجیده میشود، ما در بیرون به اعتقاد راسخ بدیهی اسلامی میدانیم که امیرالمؤمنین علیه السلام در هر مقامی از مقامات خود «عبدٌ من عبید محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم» است. پس امر اصیل اولی بر این است که وقتی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در رابطه با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ذکر میشود، فرعیت و شعاعیت دارد، چنانکه فرموده:
«أَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْء»؛[3]
«من نسبت به احمد همچون درخشش از درخشش (نور قوی اصیل از نور قوی اصیل) هستم».
جناب سلمان میفرماید:
«دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَوْماً فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ: يَا سَلْمَانُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً وَ لَا رَسُولًا إِلَّا جَعَلَ لَهُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! لَقَدْ عَرَفْتُ هَذَا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابَيْنِ، قَالَ: يَا سَلْمَانُ فَهَلْ عَرَفْتَ مَنْ نُقَبَائِيَ الِاثْنَا عَشَرَ الَّذِينَ اخْتَارَهُمُ اللَّهُ لِلْإِمَامَةِ مِنْ بَعْدِي؟ فَقُلْتُ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ! قَالَ: يَا سَلْمَانُ خَلَقَنِيَ اللَّهُ مِنْ صَفْوَةِ نُورِهِ، وَ دَعَانِي فَأَطَعْتُهُ وَ خَلَقَ مِنْ نُورِي نُورَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَدَعَاهُ إِلَى طَاعَتِهِ فَأَطَاعَهُ، وَ خَلَقَ مِنْ نُورِي وَ نُورِ عَلِيٍّ فَاطِمَةَ فَدَعَاهَا فَأَطَاعَتْهُ، وَ خَلَقَ مِنِّي وَ مِنْ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَدَعَاهُمَا فَأَطَاعَاهُ، فَسَمَّانَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَمْسَةِ أَسْمَاءٍ مِنْ أَسْمَائِهِ، فَاللَّهُ مَحْمُودٌ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ، وَ اللَّهُ الْعَلِيُّ وَ هَذَا عَلِيٌّ، وَ اللَّهُ فَاطِرٌ وَ هَذِهِ فَاطِمَةُ، وَ اللَّهُ ذُو الْإِحْسَانِ وَ هَذَا الْحَسَنُ وَ اللَّهُ الْمُحْسِنُ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ، ثُمَّ خَلَقَ مِنَّا وَ مِنْ نُورِ الْحُسَيْنِ تِسْعَةَ أَئِمَّةٍ فَدَعَاهُمْ فَأَطَاعُوهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَمَاءً مَبْنِيَّةً، أَوْ أَرْضاً مَدْحِيَّةً، أَوْ هَوَاءً وَ ماءً وَ مَلَكاً أَوْ بَشَراً، وَ كُنَّا بِعِلْمِهِ أَنْوَاراً نُسَبِّحُهُ وَ نَسْمَعُ لَهُ وَ نُطِيعُ.
فَقَالَ سَلْمَانُ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مَا لِمَنْ عَرَفَ هَؤُلَاءِ؟ فَقَالَ: يَا سَلْمَانُ! مَنْ عَرَفَهُمْ حَقَّ مَعْرِفَتِهِمْ وَ اقْتَدَى بِهِمْ، فَوَالَى وَلِيَّهُمْ وَ تَبَرَّأَ مِنْ عَدُوِّهِمْ فَهُوَ وَ اللَّهِ مِنَّا يَرِدُ حَيْثُ نَرِدُ وَ يَسْكُنُ حَيْثُ نَسْكُنُ، قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَهَلْ يَكُونُ إِيمَانٌ بِهِمْ بِغَيْرِ مَعْرِفَةٍ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَنْسَابِهِمْ؟ فَقَالَ: لَا يَا سَلْمَانُ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنَّى لِي لِجَنَابِهِمْ؟ قَالَ: قَدْ عَرَفْتَ إِلَى الْحُسَيْنِ، قَالَ: ثُمَّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ: عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ؛ ثُمَّ وَلَدُهُ: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بَاقِرُ عِلْمِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ لِسَانُ اللَّهِ الصَّادِقُ، ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ الْكَاظِمُ غَيْظَهُ صَبْراً فِي اللَّهِ، ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا لِأَمْرِ اللَّهِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْجَوَادُ الْمُخْتَارُ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ، ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَادِي إِلَى اللَّهِ، ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الصَّامِتُ الْأَمِينُ عَلَى دِينِ اللَّهِ الْعَسْكَرِيُّ، ثُمَّ ابْنُهُ حُجَّةُ اللَّهِ فُلَانٌ سَمَّاهُ بِاسْمِهِ ابْنُ الْحَسَنِ الْمَهْدِىُّ، وَ النَّاطِقُ الْقَائِمُ بِحَقِّ اللَّهِ.
قَالَ سَلْمَانُ: فَبَكَيْتُ، ثُمَّ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنَّى لِسَلْمَانَ بِإِدْرَاكِهِمْ؟ قَالَ: يَا سَلْمَانُ إِنَّكَ مُدْرِكُهُمْ وَ أَمْثَالُكَ وَ مَنْ تَوَلَّاهُمْ بِحَقِيقَةِ الْمَعْرِفَةِ، قَالَ سَلْمَانُ: فَشَكَرْتُ اللَّهَ كَثِيراً، ثُمَّ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنِّي مُؤَجَّلٌ إِلَى عَهْدِهِمْ قَالَ: يَا سَلْمَانُ اقْرَأْ فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا * ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً .[4]
قَالَ سَلْمَانُ: فَاشْتَدَّ بُكَائِي وَ شَوْقِي وَ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! بِعَهْدٍ مِنْكَ؟ فَقَالَ: إِي وَ الَّذِي أَرْسَلَ مُحَمَّداً إِنَّهُ لَبِعَهْدٍ مِنِّي وَ بِعَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ تِسْعَةِ أَئِمَّةٍ، وَ كُلِّ مَنْ هُوَ مِنَّا وَ مَظْلُومٍ فِينَا، إِي وَ اللَّهِ يَا سَلْمَانُ، ثُمَّ لَيَحْضُرَنَّ إِبْلِيسُ وَ جُنُودُهُ وَ كُلُّ مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً، وَ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً، حَتَّى يُؤْخَذَ بِالْقِصَاصِ وَ الْأَوْتَارِ وَ التراث [الثَّارَاتِ] وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ،[5] وَ يَجْرِي تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ * وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ .[6] قَالَ سَلْمَانُ رِضَي اللَّهُ عَنْهُ: فَقُمْتُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَا يُبَالِي سَلْمَانُ مَتَى لَقِيَ الْمَوْتَ أَوْ لَقِيَهُ»؛[7]
«روزی بر رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وارد شدم، چون حضرت به من نظر کرد، فرمود: ای سلمان! همانا خداوند عزوجل هیچ نبی و هیچ رسولی را مبعوث نفرموده مگر اینکه برایش دوازده نقیب قرار داده. عرض کردم: یا رسولالله! من این مطلب را از دو گروه اهل کتاب هم دانستهام. حضرت فرمود: ای سلمان! آیا میدانی چه کسانی نقبای دوازدهگانه من هستند که خداوند آنان را برای امامت پس از من انتخاب فرموده؟ عرض کردم: خدا و رسولش آگاهترند! فرمود: ای سلمان! خداوند مرا از برگزیده نور خود آفرید و مرا فرا خواند و من هم اطاعتش کردم، و از نور من نور علی را آفرید و او را به اطاعت خود فرا خواند و او هم اطاعتش کرد، و از نور من و نور علی، فاطمه را آفرید و او را فرا خواند و او هم اطاعتش کرد، و از من و علی و فاطمه، حسن و حسین را آفرید و فرا خواندشان و آن دو هم اطاعتش کردند. پس خداوند عزوجل ما پنج نفر را به پنج اسم از اسمهای خودش نامگذاری کرد؛ خدا محمود است و من محمود، خدا علی است و این علی، خدا فاطر است و این فاطمه، خدا صاحب احسان است و این حسن، و خدا محسن است و این حسین. سپس از ما و از نور حسین، نُه امام را آفرید و آنان را فرا خواند و آنان هم اطاعتش کردند. اینها قبل از آن بود که خداوند عزوجل آسمان بناشدهای یا زمین گستردهای یا هوا و آب و مَلَک و یا بَشری بیافریند! و ما در [مقام] علم او انواری بودیم که تسبیحش میگفتیم و گوش به فرمان او بودیم و اطاعتش میکردیم.
من عرض کردم: یا رسولالله! پدر و مادرم فدای شما! کسی که این بزرگواران را بشناسد، چه [اجری] دارد؟ حضرت فرمود: ای سلمان! هر کس آنان را آنطور که حقّ معرفتشان است بشناسد و به ایشان اقتدا کند و دوستشان را دوست بدارد و از دشمنشان بیزار باشد، به خدا قسم که چنین کسی از ماست و هر جا ما وارد شویم وارد میشود و هر جا ما سکنی گزینیم ساکن میشود. عرض کردم: یا رسولالله! آیا میشود ایمان به ایشان داشت، بدون اینکه اسمها و نَسبهایشان را دانست؟ حضرت فرمود: نه سلمان! عرض کردم: یا رسولالله! من چطور ایشان را بشناسم؟ حضرت فرمود: تا حسین را که شناختی؛ پس از او سید العابدین، علی بن حسین است؛ سپس پسرش محمد بن علی، شکافنده علم اولین و آخرین از انبیاء و مرسلین؛ سپس جعفر بن محمد، زبان صادق خدا؛ سپس موسی بن جعفر، کسی که به خاطر صبر در راه خدا کظم غیظ میکند؛ سپس علی بن موسی، راضی به امر خدا؛ سپس محمد بن علی جواد، اختیارشده از خلق خدا؛ سپس علی بن محمد، هدایتکننده سوی خدا؛ سپس حسن بن علی عسکری، سکوتکننده و امین بر دین خدا؛ سپس پسرش حجت خدا فلانی ـ حضرت اسمش را نام برد ـ بن حسن، مهدی و ناطقِ برپادارنده حقّ خدا.
من گریستم، سپس به حضرت عرض کردم: یا رسولالله! من چطور ایشان را درک کنم؟! حضرت فرمود: "ای سلمان! براستی که تو و امثال تو و هر کسی که تولّی ایشان را به حقیقت معرفت داشته باشد، ایشان را درک میکند". من خدا را بسیار شکر کردم، سپس عرضه داشتم: یا رسولالله! یعنی عمر من تا زمان آنان ادامه دارد؟ حضرت فرمود: سلمان! این آیه را بخوان: "هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد، گروهى از بندگان پيكارجوى خود را بر ضدّ شما ميانگيزيم [تا شما را سخت در هم كوبند حتى براى به دست آوردن مجرمان]، خانهها را جستجو مىكنند و اين وعدهاى است قطعى! سپس شما را بر آنها چيره مىكنيم و شما را به وسيله داراييها و فرزندانى كمك خواهيم كرد و نفرات شما را بيشتر (از دشمن) قرار مىدهيم".
گریه و شوق من شدت گرفت و عرض کردم: یا رسولالله! شما هم در این زمان هستید؟ فرمود: آری، قسم به آن که محمد را فرستاده، این امر در زمان حضور من و علی و فاطمه و حسن و حسین و نُه امام است و حضور هر کسی که از ما باشد و در راه ما مورد ظلم قرار گرفته باشد؛ آری قسم به خدا ای سلمان، سپس ابلیس و لشکرش حاضر میشوند، و هر کس که ایمان محض و کفر محض دارد حاضر میشود، تا آنکه قصاصها و انتقامها و خونخواهیها گرفته شود "و پروردگارت به هیچ کس ظلم نمیکند" و تأویل این آیه جاری میشود: "و ما مىخواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم! و حكومتشان را در زمين پابرجا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريانشان، آنچه را از آنها بيم داشتند نشان دهيم". پس من از محضر رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برخاستم در حالی که باکی نداشتم چه وقتی مرگ را ملاقات کنم یا مرگ به ملاقات من بیاید».
اصالت از آنِ آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و از همین رو آنچه برای حضرت امیر مؤمنان علیه السلام گفته میشود، تعظیم و تفخیم و بزرگی آن حضرت است به بزرگی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم. البته در همین بزرگی نیز خواهناخواه تعریف وجود دارد، چون نمیشود که در بزرگی تعریف نباشد و یا در تعریف بزرگی نباشد؛ این دو لازم ملزوم یکدیگرند.
پس تمام روایاتی که در باره آقا امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به انبیای الهی وارد شده، چه در کتب شیعه وارد شده باشد و چه در کتب مخالفان ولایت اهلبیت، چه در مطلب علم وارد شده باشد و چه در مطالب دیگر، همگی برای تعریف امیرالمؤمنین علیه السلام است - که البته در رتبه خودش تعظیم هم در آن هست - و این تعریف به آیتی از آیات و کمالی از کمالات و ظهوری از ظهورات آن حضرت است که در انبیای الهی تحقق یافته است. همچنین تمام آنچه در آیات و روایات در باره آقا امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ذکر میشود، بیان اصالت آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و فرعیت امیرالمؤمنین علیه السلام و - از همین رو - بیان تفخیم و تعظیم و عظمت امیرالمؤمنین علیه السلام است به عظمت و بزرگی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم. این میزان اولیه است.
اهمیت شناخت رتبههای وجودی در فهم جهت تشبیه
در این میزان اولیه، مطلب دومی هم وجود دارد و آن مطلب این است:
همچنانکه در مطالب مقدماتی عرض کردیم، موجودات عالم صاحب مراتب هستند. پس باید ببینیم در آن سخنی که امیرالمؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تشبیه شده، چه رتبهای از مراتب امیرالمؤمنین علیه السلام با چه رتبهای از مراتب آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در نظر گرفته شده؟ اگر آن رتبهها در نظر گرفته شود، ممکن است امیرالمؤمنین علیه السلام عظیمتر شود و آنچه در حق آن حضرت در رابطه با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفته میشود برای تعریف امیرالمؤمنین علیه السلام باشد نه برای تعظیم.
بیان وجه تعلیم امیر مؤمنان علیه السلام به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر میزان رتبههای وجودی
به عنوان مثال، حضرت در آن جمله مبارکه در خطبه تطنجین فرمودند:
«لقد ستر علمه عن جميع النبيين إلّا صاحب شريعتكم هذه صلوات اللّه عليه و آله، فعلّمني علمه و علمته علمي»؛[8]
«همانا خداوند علمش را از تمام پیامبران پوشیده داشت، جز صاحب این شریعت شما ـ که صلوات خدا بر او و آلش باد ـ پس آن حضرت علمش را به من آموخت و من علمم را بدو آموختم».
همیشه معلم برتر از متعلم است، اما حضرت میفرماید: «آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم علمش را به من آموخت و من هم علمم را به آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آموختم». واضح است که این کلام ابداً در یک جایگاه معنا ندارد؛ هرگز نمیشود که دو نفر در یک جایگاه و در یک رتبه و از یک حیث - همان جهاتی که منطقیها در تناقض شرط دانستهاند - هر دو معلم یکدیگر و شاگرد یکدیگر شوند، یک مطلب را این از هیچ جهتی اصلاً نداند و آن به این بیاموزد و در عین حال، آن اصلاً نداند و این به آن بیاموزد، این بداند و آن نداند و آن بداند و این نداند، این شدنی نیست. پس خواهناخواه این مطلب مربوط به عرصههای گوناگون است؛ در یک عرصه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برتر و بالاتر است که به امیرالمؤمنین علیه السلام تعلیم میدهد و در یک عرصه امیرالمؤمنین علیه السلام برتر و بالاتر است که به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تعلیم میدهد و هیچ ضرری به آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نمیرسد و هیچگاه امیرالمؤمنین علیه السلام از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جلو نمیافتد، چون اصالت اولیه از آنِ آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است.
اهمیت شناخت درست رتبههای وجودی در فهم مجموعه روایات فضائل
- تفاوت رتبههای وجودی در بزرگی و کوچکی صاحب رتبه
- برتری میان حضرت زهرا سلام الله علیها و امامان یازدهگانه
به همین مطلب است که مجموعه روایاتی که در بیان فضائل و مقامات ائمه علیهم السلام وارد شده حل میشود؛ مخصوصاً روایاتی که نسبت به حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها و امام حسن مجتبی تا حضرت ولی عصر علیهم السلام وارد شده. در گونههای مختلفی اینگونه فهمیده میشود که آن بزرگوار عظیمتر و بالاتر و برتر از ائمه علیهم السلام است و در بعضی روایات مشخص میشود که ائمه علیهم السلام برتر و بالاتر هستند. اینها همه به جهتها و مراتب و منازل وجودی آن بزرگواران مربوط میشود: در یک جا، رتبهای از مراتب حضرت زهرا سلام الله علیها و رتبهای از مراتب ائمه علیهم السلام در نظر گرفته شده که رتبه حضرت زهرا سلام الله علیها برتر از رتبه آن بزرگواران است، آنجا عظمت و بزرگی و اصالت حضرت زهرا سلام الله علیها ذکر شده است؛ در جایی دیگر، رتبهای از مراتب آن بزرگوار و رتبهای از ائمه علیهم السلام در نظر گرفته شده که رتبه ائمه علیهم السلام از رتبه حضرت زهرا سلام الله علیها بالاتر است و از همین رو ائمه علیهم السلام بر آن حضرت تفضیل داده شدهاند. لکن در اصالت اولیه و در حقیقت وجود اولیه، امکان ندارد که هر دو از یکدیگر برتر باشند و یا با هم مساوی باشند، خواهناخواه باید یکی بعد از دیگری باشد. همچنانکه گفتیم آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مبدأ است و امیرالمؤمنین علیه السلام فرعیت دارد و در اول و آخر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اصل است، در نسبت حضرت زهرا سلام الله علیها به ائمه علیهم السلام نیز همینگونه است؛ در مقام اولی و حقیقت اولی وجودی و مبدأ وجودی آن بزرگواران، نمیشود که هر دو از یکدیگر برتر باشند و هر دو از یکدیگر پایینتر باشند، نمیشود از یک حیث هر دو برتر باشند و از یک حیث هر دو پایینتر. در آنجا یا حضرت زهرا سلام الله علیها تقدم دارد و یا ائمه علیهم السلام، چون در آنجا - که البته صحبتش در جای خودش است – این بزرگواران بدل یکدیگر هستند و هیچ کدام در یک جا نیستند و در یک رتبه نیستند؛ یعنی در یک رتبه وجودی دو حقیقت وجود ندارد. از این رو بزرگوارانی که صاحب علم و معرفت بودهاند فرمودهاند که نسبت ائمه علیهم السلام به جمیع خلق مساوی است اما نسبت به خداوند متعال جلو عقب دارند، برتر و غیر برتر دارند، بالا و پایین دارند. در آنجا خواهناخواه یا باید حضرت زهرا سلام الله علیها اصالت اولیه داشته باشد یا ائمه علیهم السلام. لکن از آنجا که عموم روایات واردشده برای بیان مراتب و منازل و درجات آن بزرگواران است، ممکن است مطالب نسبت به یکدیگر جابجا شود.
خلاصهای از شأن اول
پس اجمالا آنچه از تشبیه امیرالمؤمنین علیه السلام به انبیای عظام الهی و ملائکه مقربین در روایات وارد شده، اصالتش در تعریف است؛ یعنی بیان آیتی از آیات امیرالمؤمنین علیه السلام است که البته تعظیم و تفخیم نیز در آن هست. ولی آنجایی که امیرالمؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تشبیه شده، اصالت بر این است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برتر و بالاتر و عظیمتر است و برای تعظیم و تکریم و تفخیم آقا امیر مؤمنان علیه السلام، آن حضرت به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تشبیه شده است.
پس وقتی قرار است دو شیء نسبت به یکدیگر سنجیده شوند - چنانکه در اینجا امیرالمؤمنین علیه السلام با انبیای عظام خداوند و ملائکه مقربین الهی سنجیده میشود - درک و فهم و یافتن مرتبه وجودی آن دو شیء بسیار لازم است و اگر انسان آن رتبه و آن جایگاه و عرصه را نیابد ابداً نمیتواند نظر دهد و ابداً نمیتواند به روایاتی که در تعریف امیرالمؤمنین علیه السلام و در کمالات آن بزرگواران وارد شده برسد - و به عبارت جامعتر - نمیتواند به روایات و ادله و براهینی که برای شناخت هر چیزی نسبت به چیز دیگر وارد میشود برسد.
این اولین شأن از شؤونات علمی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام بود که در کتب عامه ذکر شده است که علم و فهم و درک و فقه آن حضرت به انبیای الهی و ملائکه مقربین خداوند متعال تشبیه شده است.
شأن دوم: وارث بودن امیر مؤمنان علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگر انبیای الهی
شأن دوم از شؤونات علم امیرالمؤمنین علیه السلام، شأن وراثت آن حضرت است که از بدیهیات روایات شیعه است و در روایات عامه نیز بسیار زیاد وارد شده است و به گونه اجمالی، دو مطلب است: یک مطلب نسبت به آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و یک مطلب نسبت به انبیای الهی؛ در هر دو مطلب، چه آنکه به آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مربوط است و چه آنکه به انبیای عظام الهی مربوط است، دو گونه است: یک گونه خاص و یک گونه عام. امیرالمؤمنین علیه السلام و دیگر اهلبیت علیهم السلام وارث انبیای الهی و وارث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، وارث علم انبیای الهی و وارث علم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند.
بیان وجوه مختلف شأن وارث بودن امیر مؤمنان علیه السلام
یک وقت وارث بودن آن بزرگواران را به آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت میدهیم و یک وقت به انبیای الهی. در هر دو صورت، یک وقت وارث بودن ایشان را به شکل کلی و مطلق میگوییم و یک وقت به شکل جزئی و خصوصی. در باره رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، یک وقت به شکل مطلق میگوییم که آن بزرگواران وارث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، هر آنچه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است ایشان وارثش هستند؛ یک وقت بالخصوص میگوییم ایشان وارث علم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند. همینطور در انبیای الهی، یک وقت میگوییم ایشان وارث انبیای الهی هستند، وارث هر کمالی که از شؤون انبیای الهی باشد هستند؛ یک وقت میگوییم ایشان وارث علم انبیای الهی هستند. هر چهار مطلب در سخنان ائمه علیهم السلام، در کتب شیعه، از بدیهیات است و انکارش انسان را از تشیع بیرون میبرد و در روایات عامه هم متعدد وارد شده است.
اهمیت شناخت جایگاههای وجودی در فهم وجه وارث بودن
در این مطلب نیز همان مقدمهای که نسبت به مطلب قبل عرض کردیم جاری است: وقتی میخواهیم بسنجیم باید جایگاه وجودی را بدانیم؛ وقتی میگوییم اهلبیت علیهم السلام وارث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، باید بدانیم که این وارث بودن به چه گونه است؟ آیا وارث بودن اصل است از فرع خود و از شؤونات فرع خود؛ یعنی وارث بودن پدر است از فرزند خود؟ یا وارث بودن فرع است از اصل خود؛ یعنی وارث بودن فرزند است از پدر خود؟
ارث امیر مؤمنان از انبیای الهی، ارث پدر از پسر، مولا از عبد و اصل از فرع
این بسیار لازم است که وقتی در انبیای الهی میگوییم "ائمه علیهم السلام وارث انبیای الهی هستند"، وارث، از یک حیث عرض میکنیم، که وارث از حیث خلقی است، که پدر وارثِ پسر و فرزند و هر آنچه دارد است؛ پس فرزند و هر آنچه داراست، همگی ارثی است که به پدر میشود. از این حیث، ائمه علیهم السلام پدر دینی انبیاء هستند و آنها ارثیاند که ائمه علیهم السلام وارث آناند. اینکه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودهاند «أنت و مالك لأبيك؛[9] تو و مالت از آنِ پدرت هستید» در آنجا حاکم است. پس آنچه در وجود انبیای الهی است، حقیقت خود انبیای الهی، ارثی است که ائمه علیهم السلام برای خداوند متعال در عالم باقی میگذارند. امام صادق علیه السلام فرمود:
«لَيْسَ يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنَ الْأَجْرِ إِلَّا ثَلَاثُ خِصَالٍ صَدَقَةٌ أَجْرَاهَا فِي حَيَاتِهِ فَهِيَ تَجْرِي بَعْدَ مَوْتِهِ وَ سُنَّةٌ سَنَّهَا هُدًى فَهِيَ تُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ وَ وَلَدٌ صَالِحٌ يَسْتَغْفِرُ لَه»؛[10]
«بعد از مرگ آدمی، هیچ پاداشی در پی او نرود مگر در سه چیز: صدقهای که در زندگیاش جاری ساخته و بعد از مرگش جریان دارد؛ سنت هدایتی که بر جای گذاشته و بعد از مرگش بدان عمل میشود؛ فرزند صالحی که برایش استغفار میکند».
وجود انبیای الهی عبارت است از انوار ائمه علیهم السلام که به خداوند متعال هدیه داده میشود در رتبه وجود انبیای الهی که رتبه ظهور و بروز شؤونات توحیدی خداوند متعال است. ائمه علیهم السلام این تحفه را خدمت خداوند متعال میبرند؛ فرزندانی را آوردند که فروع آن بزرگواران و حاملین توحید خداوند متعال هستند که در عرصه وجودی خود، عالم عرصه وجودی خودشان را از انوار توحیدی و معارف خداوند متعال پر کردهاند. همینطور اموال انبیای الهی مال ائمه علیهم السلام است چنانکه رسول خدا فرمودهاند: «أنت و مالك لأبيك؛[11] تو و مالت از آنِ پدرت هستید»؛ یعنی کمالات انبیای الهی مال آن بزرگواران است؛ از آن بزرگواران آمده و به آن بزرگواران نیز باز میگردد.
پس در اینجا وارث بودن ائمه علیهم السلام از انبیاء، وارث بودن اصل است از فرع خود، مولا از عبد خود، پدر از فرزند خود. حالا این وارث بودن چه وارث بودن به این باشد که ارث کلی باشد و چه جزئی باشد و چه در خصوص علم باشد و چه در همه صفات نبوتی و عبودیتی و ایمانی و انسانی و همه مراتب وجودی آن تا وجود جمادی و اعراض جسمانی بشری ظاهری باشد و چه در امور بیرونی اعجازی الهی باشد و چه در دیگر امور در رابطه انبیای الهی باشد.
سهگونه حقایق در انبیای الهی
چون انبیای الهی سهگونه حقایق را دارا هستند:
یک گونه حقایق بشری فردی شخصی بیرونی است که در آنجا - از این حیث که نبی هستند - به ائمه علیهم السلام مربوط نیستند. مثل اینکه پیامبری مالی را به ارث میگذارد، خانهای را به ارث میگذارد؛ این مال فرزندانش است. همچنان که وقتی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مالی را به ارث میگذارد مال فرزندانش است. همچنانکه وقتی آقا امام صادق علیه السلام اموالی را به ارث میگذارد، آقا امام کاظم علیه السلام با دیگر فرزندان آقا امام صادق علیه السلام نسبت به آن اموال تفاوتی ندارند و ارث را بر طبق لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن ؛[12] «سهم پسر به اندازه سهم دو دختر است» تقسیم میکنند. این مطلب به نبوت مربوط نیست، به یک شخصیت بیرونی مربوط است - چه میخواهد نبی باشد چه نباشد - و از موضوع وارثیتی که ما در بارهاش صحبت میکنیم بیرون است.
خارج از این شؤونات شخصی، انبیاء دو مطلب در شؤونات الهی دارند: یکی مطلب علم که اعظم شؤونات الهی ایشان است و یکی هم آثار نبوت، آثار توحیدی، آثار ولایی، آثار تسلط و همه آثار دیگری که به آن آثار ولی الله هستند، به آن آثار نبی الله و رسول الله و امام هستند.
شؤونات الهی، موضوع وارثیت امیر مؤمنان علیه السلام از انبیای الهی
در جایی که ائمه علیهم السلام فرمودهاند وارث انبیاء هستند یا وارث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، تمام آن شؤونات الهی را وارث میشوند، نه شؤونات شخصی را. چنانکه در جایی که فرمودهاند امام بعدی وارث امام قبلی است و تمام ما ترک امام قبلی را به ارث میبرد، اگر امام قبلی خانهای را به ارث گذاشته یا چهار درهم به ارث گذاشته - مانند امیرالمؤمنین علیه السلام که وفات کردند و 700 درهم گذاشته بودند آن هم بدهکاری داشتند - این گونه نیست که این درهمها را به امام بعدی بدهیم و بگوییم منحصر به امام بعدی است و دیگر فرزندان سهمی در آن ندارند؛ این شؤونات شخصی به این مطلب ارث ربطی ندارد. البته در جایگاه خودش که «الأرضُ كُلُّها لَنا؛[13] زمین تمامش از آنِ ماست» جا دارد که بحث دیگری است و مطلب وارث بودن نیست.
خلاصه معنای ارث ائمه علیهم السلام از انبیای الهی
پس وقتی به طور کلی گفته میشود که ائمه علیهم السلام وارث انبیا هستند، اولاً وارث بودن پدر است فرزند خود را، وارث بودن اصل است فرع خود را، وارث بودن منیر است انوار خود را، وارث بودن موصوف است صفات خود را؛ دوماً شؤونات خاص نبوت، شؤونات جنبه نبوت و رسالت و ولایت و امامت و دیگر شؤوناتی که آن شخص - به نام حضرت موسی کلیم الله، به نام عیسی روح الله - به خاطر رابطه نبوتی با خداوند متعال دارا شده است، همگی به ائمه علیهم السلام بر میگردد.
همچنین وقتی گفته میشود که ائمه علیهم السلام وارث علم انبیای عظام الهی هستند، وارث بودن اصل است فرع خود را.
استعمال ارث به معنای برگشت فرع به اصل در قرآن کریم
چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم نسبت به خود فرموده:
وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ ؛[14]
«و بىترديد، اين ماييم كه زنده مىكنيم و مىميرانيم، و ما وارث هستيم».
این ارث معنایش همان برگشت است؛ برگشت فرع به اصل است. این برگشت علی الدوام هست؛ یعنی اینگونه نیست که در آن روزی که حضرت موسی علیه السلام زندگی میکردند و امام صادق علیه السلام به ظاهر به این عالم نیامده بودند، این وارث بودن وجود نداشته؛ نه، آن موقع هم این وارث بودن محقق بوده است، اما گاهی واضح و آشکار بیرونی میشود ـ که آن را میآورند و به پدر میدهند ـ و گاهی واضح و آشکار بیرونی نمیشود.
تفصیل مختصر معنای برگشت فرع به اصل در ارث ائمه علیهم السلام از انبیای الهی
پس وقتی گفته میشود که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام یا آقا امام صادق علیه السلام وارث حضرت موسی است و آن ید بیضاء و عصا و کارهایی که حضرت موسی داشته را به ارث میبرد، بدان معناست که: مبدأ وجودی این عصا به ائمه علیهم السلام مربوط است، آن مبدأ وجودی که این عصا از بهشت برای حضرت شعیب آمد و آن حضرت از آن نگهداری کرد تا به حضرت موسی علیه السلام رسید و تازه بود و زنده بود و حیات داشت و سبز بود،[15] مبدأ وجودی این عصا، که این عصا شأنی از شؤونات آن مبدأ وجودی و کمالی از کمالات آن و نوری از انوار آن و اقتداری از اقتدارات آن است، به ائمه علیهم السلام مربوط است. همچنین وقتی حضرت عیسی روح الله بر «احیاء موتی؛ زنده کردن مردگان» و «ابراء ابرص؛ شفا دادن پیس» توان دارد و کور و لس را شفا میدهد، وارث تمامی اینها ائمه علیهم السلام هستند بدین معنا که: تمام این امور، شأنی و ظهوری و نوری و کمالی و شعاعی و اشراقی از حقیقت مبدأ وجودی خود است و اصالت این حقیقت ـ که مبدأ وجودی احیاء است، مبدأ وجودی شفا دادن است ـ ائمه علیهم السلام هستند و شأنی از شؤونات آن حقیقت و جرقهای از جرقات آن در حضرت عیسی روحالله قرار گرفته که حضرت عیسی به آن جرقه مردگان را زنده میکند و به آن جرقه بیماران را شفا میدهد و به آن جرقه است که میفرماید:
قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّه ؛[16]
«در حقيقت، من از جانب پروردگارتان برايتان معجزهاى آوردهام: من از گِل براى شما به شكل پرنده مىسازم، آنگاه در آن مىدمم، پس به اذن خدا پرندهاى مىشود».
نفخ حضرت نفخ حیات میشود و یک جهت اینکه آن حضرت روحالله نامیده شده همین است که روح حیات بر اشیاء میدمند.
همینطور وقتی گفته میشود که ائمه علیهم السلام وارث علمی انبیای عظام الهی هستند، به این معناست که آن علوم همگی اشراقات ائمه علیهم السلام است و به خود آن بزرگواران بر میگردد و علی الدوام نیز در دست خود آن بزرگواران است.
حدیث «هو المالک لما ملکهم» و تطبیق آن بر ارث ائمه علیهم السلام از انبیای الهی
چنانکه نسبت به خداوند متعال فرمودند:
«هُوَ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَهُمْ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا أَقْدَرَهُمْ عَلَيْه»؛[17]
«اوست مالک آنچه به ملک بندگان در آورده و اوست توانا بر آنچه بندگان را بدان توانا ساخته».
همچنین آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در جواب زندیقی که اشکال بر بعض آیات قرآن گرفته بود، فرمودند:
«قَوْلُهُ وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ قَوْلُهُ وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ قَوْلُهُ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ فَإِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِكَ اسْتِيلَاءَ أُمَنَائِهِ بِالْقُدْرَةِ الَّتِي رَكَّبَهَا فِيهِمْ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ وَ أَنَّ فِعْلَهُ فِعْلُهُمْ»؛[18]
«اینکه فرموده "اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست" و فرموده "او همراه شماست هر کجا که باشید" و فرموده "هیچ گفتگوی محرمانهای میان سه تن نیست مگر اینکه چهارمینشان اوست..." مرادش تنها استیلاء امینانش است ـ با آن قدرتی که در ایشان ترکیب فرموده ـ بر تمام خلقش، و اینکه فعل او فعل ایشان است».
این وصف الهی در مقام ولای ائمه علیهم السلام نسبت به تمام موجودات - و در این مطلب ما نسبت به انبیای الهی - ظهور مییابد؛ ائمه علیهم السلام مظهر و مجلای ظهور ولایت خداوند هستند و ولایت ایشان بر انبیای الهی همان ولایتالله است. پس این وصف ولایت الهی را دارا هستند؛ همان آنی که عصا در دست حضرت موسی است مال آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است، همان آنی که روح حیات و روح شفاگری در حضرت عیسی است مال آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ چون معنا ندارد که انوار منیر و صفات موصوف و اثر مؤثر، آنی از تحت سیطره و سلطنت ولایت منیر و موصوف و مؤثر و از عبودیت و خضوع و خشوع در برابر آن بیرون روند و دست منیر و موصوف و مؤثر از آنها کوتاه شود. معنا ندارد که انوار منیر از منیر و صفات موصوف از موصوف و اثر مؤثر از مؤثر مستقل شوند که اگر مستقل شوند، به معنای نابودی محض آنهاست و دیگر بقا و وجودی نخواهند داشت تا مال کسی باشند.
تفاوت جهت ارث ائمه صلّی الله علیه و آله و سلّم از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با ارث ایشان از دیگر انبیای الهی
پس در این مطلب دوم نیز باید جایگاه وجودی در نظر گرفته شود؛ چه در جایی که میگوییم ائمه علیهم السلام وارث علم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند و چه در جایی که به شکل کلی میگوییم وارث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، چه در جایی که میگوییم وارث علم انبیاء هستند و چه در جایی که به شکل کلی میگوییم وارث انبیاء هستند؛ در هر چهار جهت باید آن مطلب جایگاه وجودی در نظر گرفته شود. این مطلب را بارها عرض کردم، زیرا بدون آن اصلاً انسان نمیتواند به معرفت و شناخت چیزی برسد. باید جایگاه وجودی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شناخته شود، جایگاه وجودی ائمه علیهم السلام شناخته شود، جایگاه وجودی انبیاء شناخته شود، تا انسان بتواند این چهار مطلب را حل کند و بتواند بفهمد که ارث آن بزرگواران از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به شکل کلی و یا ارث علمی آن بزرگواران از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چگونه ارثی است؟ ارث اصل است فرع خودش را یا ارث فرع است اصل خودش را؟ یا اینکه ارث بیگانه است از بیگانه، همانند وقتی که یک رابطه عرضی بیرونی پیدا میشود، مثل ارثی که شوهر از زن و زن از شوهر میبرد؟ البته زن و شوهر در این عالم عرضی بیرونی ما مورد سخن است، نه در عالم حقیقت؛ چون در عالم حقیقت، زن هر کسی از جنبه دون خود آن شخص است. این عالم بیرونی عرضی بین انسانها مورد سخن است که هیچ رابطهای، نه اصلی و نه فرعی، میان زن و شوهر نیست و فقط یک رابطه سببی بیرونی است که میتواند برداشته شود.
از آنجا که در بیرون برای ما محرز شده که آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت به ائمه علیهم السلام اصل هستند و آن بزرگواران هرچه دارند طفیلی آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، پس ارثی که از آن حضرت میبرند ارث فرع است از اصل خودش؛ یعنی ائمه علیهم السلام وارث شؤونات و کمالات و مقامات آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در عالم هستند و ارث ایشان از آن حضرت ارث فرزند است از پدر خودش. اما نسبت به انبیای الهی، از آنجا که در بیرون و از ادله بیرون میدانیم که ائمه علیهم السلام اصل هستند و انبیاء فرع ایشان هستند، پس ارث بردن ائمه علیهم السلام از انبیاء ارث اصل است فرع خودش را، ارث پدر است فرزند خودش را. در حقیقت روشنتر، ارثی است که خداوند متعال میبرد، در عرصه ولایت خودش که ولایت ائمه علیهم السلام است، از بندههای خودش که انبیای الهی هستند.
پس دو شأن از شؤونات علمی امیرالمؤمنین علیه السلام که در کتب عامه آمده را یادآور شدیم: یکی شأن تنظیر و تشبیه علم آن حضرت به علوم انبیاء و یکی شأن ارث بردن آن بزرگوار از انبیای الهی و - در نتیجه - از آقا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم.
در پایان این شأن، پارهای از روایات وارثبودن اهلبیت علیهم السلام نسبت به انبیای الهی و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را یادآور میشویم:
«عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عَيْبَةُ وَحْيِ اللَّهِ وَ أَهْلُ دِينِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا نَزَلَ كِتَابُ اللَّهِ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَرَثَةُ نَبِيِّ اللَّهِ وَ عِتْرَتُهُ»؛[19]
«عبد الرحمن ابن کثیر میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که میفرمود: ما هستیم والیان امر خدا و خازنان علم خدا و ظرف وحی خدا و اهل دین خدا، و بر ماست که کتاب خدا نازل شده و به ماست که خدا عبادت شده و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمیشد، و ما هستیم وارثان نبی خدا و عترت آن حضرت».
«عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ قَالَ: كُنَّا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جَمَاعَةً مِنَ الشِّيعَةِ فِي الْحِجْرِ فَقَالَ عَلَيْنَا عَيْنٌ فَالْتَفَتْنَا يَمْنَةً وَ يَسْرَةً فَلَمْ نَرَ أَحَداً فَقُلْنَا لَيْسَ عَلَيْنَا عَيْنٌ قَالَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ رَبِّ الْبَيْتِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَوْ كُنْتُ بَيْنَ مُوسَى وَ الْخَضِرِ لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّي أَعْلَمُ مِنْهُمَا وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَيْسَ فِي أَيْدِيهِمَا لِأَنَّ مُوسَى وَ الْخَضِرَ أُعْطِيَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ لَمْ يُعْطَيَا عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أُعْطِيَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَوَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وِرَاثَةً»؛[20]
«سیف تمار میگوید: گروهی از شیعیان، در حجر اسماعیل، همراه امام صادق علیه السلام بودیم؛ حضرت فرمودند: آیا کسی ما را تحت نظر دارد؟ ما اطرافمان را نگاه کردیم، کسی را ندیدیم؛ عرض کردیم: نه، کسی ما را تحت نظر ندارد. حضرت فرمودند: قسم به پروردگار کعبه و قسم به پروردگار بیت ـ سه بار این قسم را فرمود ـ اگر میان موسی و خضر بودم، خبرشان میدادم که من از آن دو داناترم، و باخبرشان میساختم از چیزی که در اختیار ندارند؛ چه آنکه به موسی و خضر، علم آنچه در گذشته بوده است عنایت شده، ولی علم آنچه تا روز قیامت خواهد بود، به آن دو داده نشده؛ همانا که به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم علم آنچه بوده و آنچه تا روز قیامت هست عنایت شده و ما آن را از حضرتش به ارث بردهایم».
«عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: اسْتَأْذَنْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَأَذِنَ لِي فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ فِي كَلَامٍ لَهُ يَا مَنْ خَصَّنَا بِالْوَصِيَّةِ وَ أَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَى وَ عِلْمَ مَا بَقِيَ وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْنَا وَ جَعَلَنَا وَرَثَةَ الْأَنْبِيَاءِ»؛[21]
«معاویه بن وهب میگوید: از امام صادق علیه السلام اجازه ورود خواستم، به من اجازه دادند؛ شنیدم که در سخنی به خداوند عرضه میداشتند: ای کسی که ما را مخصوص به وصیت گرداندی و علم آنچه گذشته و علم آنچه باقی مانده را به ما عطا کردی و دلهای بعضی از مردم را به سمت ما متمایل ساختی و ما را وارث انبیاء قرار دادی».
«عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ اللَّهُمَّ يَا مَنْ أَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَى وَ مَا بَقِيَ وَ جَعَلَنَا وَرَثَةَ الْأَنْبِيَاءِ وَ خَتَمَ بِنَا الْأُمَمَ السَّالِفَةَ وَ خَصَّنَا بِالْوَصِيَّةِ»؛[22]
«معاویه بن وهب از امام صادق علیه السلام نقل میکند که از حضرتش اینطور شنیده: خداوندا! ای کسی که علم آنچه گذشته و آنچه باقی مانده را به ما عطا کردی و ما را وارثان انبیاء قرار دادی و امتهای گذشته را به ما ختم کردی و ما را مخصوص به وصیّت گردانیدی».
«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مُحَمَّداً كَانَ أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ فَلَمَّا قُبِضَ كُنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَرَثَتَهُ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْمَنَايَا وَ الْبَلَايَا وَ أَنْسَابُ الْعَرَبِ وَ مَوْلِدُ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ وَ إِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا وَ يَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَيْسَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ غَيْرُنَا وَ غَيْرُهُمْ نَحْنُ النُّجَبَاءُ وَ نَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ وَ نَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ نَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ نَحْنُ الَّذِينَ شَرَعَ لَنَا دِينَهُ وَ قَالَ فِي كِتَابِهِ شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ [23] يَا مُحَمَّدُ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى فَقَدْ عَلَّمَنَا وَ بَلَّغَنَا مَا عَلِمْنَا وَ اسْتَوْدَعَنَا عِلْمَهُمْ وَ نَحْنُ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَحْنُ وَرَثَةُ أُولِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ أَقِيمُوا مَا قَالَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَنْ أَشْرَكَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ مَا تَدْعُوهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ إِنَّ اللَّهَ يَا مُحَمَّدُ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُجِيبُكَ إِلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ علیه السلام»؛[24]
«عبد الله بن جندب نقل میکند که امام رضا علیه السلام اینگونه برایش نامه نوشته است: اما بعد، همانا که محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم امین خدا در زمینش بود؛ پس چون آن حضرت قبض روح شد، ما اهلبیت وارثان او گشتیم. پس ما امینان خدا در زمینش هستیم. علم منایا و بلایا و انساب عرب و مولد اسلام نزد ماست، و ما چون کسی را ببینیم، او را به حقیقت ایمان و حقیقت نفاق میشناسیم. و براستی که شیعیان با به نامشان و نام پدرانشان نوشتهشده [و معلوم] هستند؛ خداوند بر ما و بر آنان پیمان گرفته است، همان جا که ما وارد شویم وارد میشوند و همان جا که ما داخل شویم داخل میشوند؛ جز ما و آنان، کسی بر آیین اسلام نیست. ما هستیم نجباء و ما هستیم پرچمهای انبیاء و ما هستیم فرزندان اوصیاء و ما هستیم آنان که در کتاب خدا مخصوص گشتهاند و ما هستیم سزاوارترین مردم به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ما هستیم کسانی که خدا دینش را برای ما تشریع کرده و در کتابش فرموده: "آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحی فرستادیم" ای محمد "و آنچه به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه کردیم" پس آن حضرت به ما تعلیم فرمود و آنچه دانستیم را به ما تبلیغ فرمود و علم ایشان را در ما به ودیعه گذاشت و ما وارثان انبیاء و وارثان اولوالعزم از رسولان هستیم "تا اقامه کنید" آنچه فرموده را "و در آن تفرقه نکنید، و گران است بر مشرکان" یعنی کسی که به ولایت علی شرک ورزد "آنچه که آنها را بدو فرا میخوانید" از جانب خدا، که عبارت است از ولایت علی. ای محمد، براستی که خدا "هدایت میکند به آن دین"، هر کسی را که تو را اجابت کند، یعنی به ولایت علی علیه السلام».
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. برای نمونه: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِأَهْلِ الطَّائِفِ: لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْكُمْ رَجُلًا كَنَفْسِي يَفْتَحُ اللَّهُ بِهِ الْخَيْبَرَ سَيْفُهُ سَوْطُهُ فَيُشْرِفُ النَّاسُ لَهُ فَلَمَّا أَصْبَحَ وَ دَعَا عَلِيّاً علیه السلام فَقَالَ اذْهَبْ بِالطَّائِفِ ثُمَّ أَمَرَ اللَّهُ النَّبِيَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْ يَرْحَلَ إِلَيْهَا بَعْدَ أَنْ رَحَلَهُ عَلِيٌّ علیه السلام فَلَمَّا صَارَ إِلَيْهَا كَانَ عَلَى رَأْسِ الْجَبَلِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم اثْبُتْ فَسَمِعْنَاهُ مِثْلَ صَرِيرَ الرَّجُلِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَا هَذَا قَالَ إِنَّ اللَّهَ يُنَاجِي عَلِيّاً علیه السلام»؛ بصائر الدرجات، ص412.
[2]. كفاية الأثر، ص157ـ159.
[3]. الأمالي( للصدوق)، ص514.
[4]. (17) الإسراء: 5ـ6.
[5]. وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ؛ (18) الکهف: 49.
[6]. (28) القصص: 5ـ6.
[7]. مقتضب الأثر، 6ـ8.
[8]. مشارق أنوار اليقين، ص264.
[9]. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَحْتَاجُ إِلَى مَالِ ابْنِهِ قَالَ يَأْكُلُ مِنْهُ مَا شَاءَ مِنْ غَيْرِ سَرَفٍ وَ قَالَ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ علیه السلام إِنَّ الْوَلَدَ لَا يَأْخُذُ مِنْ مَالِ وَالِدِهِ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ الْوَالِدَ يَأْخُذُ مِنْ مَالِ ابْنِهِ مَا شَاءَ وَ لَهُ أَنْ يَقَعَ عَلَى جَارِيَةِ ابْنِهِ إِذَا لَمْ يَكُنِ الِابْنُ وَقَعَ عَلَيْهَا وَ ذَكَرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ لِرَجُلٍ أَنْتَ وَ مَالُكَ لِأَبِيكَ»؛ الكافي، ج5، ص135.
[10]. الأمالي( للصدوق)، ص35.
[11]. الكافي، ج5، ص135.
[12]. (4) النساء: 11.
[13]. الكافي، ج1، ص407.
[14]. (15) الحجر: 23.
[15]. در روایت مفصل سؤالات ابن کواء از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده: «[قالَ ابنُ الكواء] وَ مَا عَصَا مُوسَى فَقَالَ علیه السلام كَانَ يُقَالُ لَهَا الْأُرْبِيَّةُ وَ كَانَ مِنْ عَوْسَجٍ طُولُهَا سَبْعَةُ أَذْرُعٍ بِذِرَاعِ مُوسَى وَ كَانَتْ مِنَ الْجَنَّةِ أَنْزَلَهَا جَبْرَئِيلُ علیه السلام عَلَى شُعَيْبٍ علیه السلام»؛ المناقب، ج2، ص384. همچنین ابن سنان میگوید: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ عَصَا مُوسَى قَضِيبُ آسٍ مِنْ غَرْسِ الْجَنَّةِ أَتَاهُ بِهَا جَبْرَئِيلُ علیه السلام لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ وَ هِيَ وَ تَابُوتُ آدَمَ فِي بُحَيْرَةِ طَبَرِيَّةَ وَ لَنْ يَبْلَيَا وَ لَنْ يَتَغَيَّرَا حَتَّى يُخْرِجَهُمَا الْقَائِمُ إِذَا قَامَ»؛ الغيبة للنعماني، ص238.
[16]. (3) آل عمران: 42.
[17]. التوحيد (للصدوق)، ص361.
[18]. در ادامه این تعبیر، حضرت میفرمایند: «فَافْهَمْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ فَإِنِّي إِنَّمَا أَزِيدُكَ فِي الشَّرْحِ لِأُثْلِجَ فِي صَدْرِكَ وَ صَدْرِ مَنْ لَعَلَّهُ بَعْدَ الْيَوْمِ يَشُكُّ فِي مِثْلِ مَا شَكَكْتَ فِيهِ فَلَا يَجِدُ مُجِيباً عَمَّا يَسْأَلُ عَنْهُ لِعُمُومِ الطُّغْيَانِ وَ الِافْتِتَانِ وَ اضْطِرَارِ أَهْلِ الْعِلْمِ بِتَأْوِيلِ الْكِتَابِ إِلَى الِاكْتِتَامِ وَ الِاحْتِجَابِ خِيفَةَ أَهْلِ الظُّلْمِ وَ الْبَغْيِ أَمَا إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ الْحَقُّ فِيهِ مَسْتُوراً وَ الْبَاطِلُ ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ ذَلِكَ إِذَا كَانَ أَوْلَى النَّاسِ بِهِمْ أَعْدَاهُمْ لَهُ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُ وَ عَظُمَ الْإِلْحَادُ وَ ظَهَرَ الْفَسادُ ... هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً وَ نَحَلَهُمُ الْكُفَّارُ أَسْمَاءَ الْأَشْرَارِ فَيَكُونُ جُهْدَ الْمُؤْمِنِ أَنْ يَحْفَظَ مُهْجَتَهُ مِنْ أَقْرَبِ النَّاسِ إِلَيْهِ ثُمَّ يُتِيحُ اللَّهُ الْفَرَجَ لِأَوْلِيَائِهِ وَ يُظْهِرُ صَاحِبَ الْأَمْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ...»؛ الإحتجاج، ج1، ص250ـ251.
[19]. بصائر الدرجات، ص61.
[20]. همان، ص129.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ ؛ (42) الشورى: 13.
[24]. بصائر الدرجات، ص119.