علم اهلبیت علیهمالسلام - شرح حدیث ثقلین - جلسه شماره 1
شرح حدیث ثقلین/ مبحث علم جلسه 1
جایگاه بحث «علم» در حدیث ثقلین و مرور چند مقدمه مهم در باب آن
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
پیشگفتار: اصالت بحث علم و اهمیت آن در شرح حدیث ثقلین
هدف از بعثت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و جایگاه ثقلین در آن
هدف از بعثت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسالت بود و ابلاغ حقایقی که خداوند اراده فرموده و این هدف جامه عمل به خود نمیپوشید مگر با وجود دو حقیقت: یکی قرآن کریم و دیگری حافظان، مبیّنان و مفسّران قرآن کریم که همان اهلبیت: باشند. لذا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حدیث شریف ثقلین بر این دو وجود مبارک تصریح و تأکید کردند، آن هم به گونهای که حقایق بسیار بلند آن دو وجود مبارک و جهتهای بسیار گوناگون ـ که یک کتاب حامل حقایق الهیّه و انسانهای مبیّن و شارح و مفسّر آن حقایق حتماً باید دارای آن جهتها باشند ـ را بیان فرمودند.
عصمت، نخستین جهت اصیل در ثقلین
حال در رساندن حقایق الهیّه به خلق، اولین چیزی که لازم است شخص حامل یا نوشتار حامل داشته باشد، که آنها را از سایر خلق ممتاز کرده و دارای صفات و کمالات لازم برای حمل این حقایق الهیّه میکند، عصمت است، عصمت از خطا، عصمت از اشتباه، عصمت از دوری از خداوند متعال، عصمت از رو کردن به غیر خداوند و غیره. به همین خاطر، یکی از بزرگترین و واضحترین مسائلی که حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم در این حدیث شریف عنوان فرمودند مسئله عصمت است.
علم، دومین جهت اصیل در ثقلین
دوّمین جهت و حیثیّتی که از لوازم ضروریّه و اولیّه حامل حقایق الهیّه است، حصول اطمینان بدون شک و یقین بدون ریب برای انسانهاست در آن حقایق الهیّه؛ یعنی اینکه خلق از اضطراب، از شک، از ریب، از جهالت و امثال این امور شیطانی و تباهکننده بیرون آیند و به نور و روشنیِ هدایت و درستی و یقین و آرامش خاطر و اطمینان دل و یقین قلبانی برسند که اگر اینگونه نباشد، همان بیاطمینانی و اضطراب و ریب و شکی که خلق، بدون وجود حامل حقایق الهیّه، در آن گرفتار بودند، بعد از آمدن حامل هم بدان اوصاف زشت شیطانی مبتلا خواهند بود؛ از این رو دومین مطلبی که بسیار عظیم بوده و از ضروریهای اولیّه حامل حقایق الهیّه و مفسّر و مبیّن آن حامل است، مساله علم است؛ کتاب الهی که حامل حقایق و معارف و عقاید و غیر اینها از احکام خداوند متعال است و اهلبیت: که مبیّن و شارح و حافظ این امور الهیه در آن کتاب هستند، باید عالم باشند تا هدف بعثت رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم محقّق شود: هدفی که آن حضرت در این دو وجود مبارک قرار داده که عبارت است از هدایت و ارشاد انسانها و رسیدن آنها به حقیقت و نجات پیدا کردن آنها از جهالتها و پستیها.
پس اجمالاً بعد از عصمت، عظیمترین مطلب الهی قرآنی اسلامی توحیدی در عالم، مطلب علم است؛ آنچه را که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از خود باقی میگذارند و مردم را به پیروی از آن و تمسک و اعتصام بدان دعوت میکنند، باید حامل علم خداوند و حامل علم رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد. پس دومین مطلب بسیار عظیم در این حدیث شریف، مسئله علم قرآن کریم و علم ائمه: است. نه تنها ائمه: صاحب علم هستند، بلکه قرآن کریم نیز در این سیر قرار میگیرد؛ قرآن نیز باید علم باشد و باید حقیقت نور الهی باشد تا بتواند هدف رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را تأمین کند.
بنابراین، در توضیح حدیث شریف، بعد از آنکه مطالب کوتاه و مختصری نسبت به هویت این دو وجود مبارک بیان کردیم و بعد از آنکه در صفات آنها مسئله عصمت را از حدیث شریف عنوان کردیم، به توضیح مطلب عظیم و کلیدی و اصولی علم میپردازیم.
مقامات و مراتب سلسلهوار ذاتی قرآن و اهلبیت علیهم السلام در حدیث ثقلین
به بیان مفصلتر، ابتدا هویت ذاتی وجودی و هویت سلسلهوار ذومراتب الهیّه آن دو وجود مبارک از نزد خداوند متعال تا منتهای خلق انسانی را به اختصار بیان کردیم که عبارت بود از «حَبْلٌ مَمْدودٌ»، «مِن السَّماءِ إِلَي الأرْضِ»، «بَيْنَ السَّماءِ و الأَرْضِ»، «سَبَبُ طَرَفُهُ بِيَدِ اللهِ و طَرَفٌ بِأَيْديكُمْ»، «حَبْلٌ مِن الله و حَبلٌ مِن النّاس»، «حَتّي يَرِدَا عَلَيَّ الحَوْضَ» و امثال این مطالب که در مجموع، هویت ذاتی ذومراتب سلسلهوار ممدوده وجود مبارک قرآن کریم و اهلبیت: را بیان میفرمود. سپس وارد بحث صفات این دو وجود مبارک شدیم و ابتدا مسئله عصمت را از حدیث شریف عنوان کردیم. پس از مسئله عصمت، عظیمترین مطلب در میان مطالب کلیدی و اصولی، مسئله علم است.
مطالب اصیل و مطالب فرعی در حدیث شریف ثقلین
در این حدیث شریف، مطالب گوناگونی بیان شده است: اوصاف و روابط بسیار گوناگون این دو وجود مبارک نسبت به یکدیگر، نسبت به خداوند متعال، نسبت به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و نسبت به انسانها و همچنین نسبت انسانها و رابطه انسانها با این دو وجود مبارک و دیگر انواع اوصاف و روابط. اما تمامی این جهتهای گوناگون دو دسته هستند: یکی جهتهای اصیل و زیربنایی که پایههای اولیّه رابطه را تحقّق میبخشند، و دیگری جهتهای فرعی و شئونات رابطی برای جهتهای اولیه. مسئله عصمت، اولین مطلب و زیربنای اصیل در این دو وجود مبارک بود که آن را به اختصار توضیح دادیم. بعد از عصمت، نوبت به مسئله علم میرسد که زیربناییترین و اصیلترین مطلب در قرآن کریم و اهلبیت: است. پس چند جلسهای در مطلب علم قرآن کریم و اهلبیت: گفتگو میکنیم.
اصالت بحث علم در مطالب الهیّه و اهمیت آن در شرح حدیث ثقلین
اصیل بودن مطلب علم اقتضا میکند که یکی از بزرگترین مطالب الهیّه باشد؛ از این رو در مباحث توحیدی، بعد از توحید خداوند متعال، بزرگترین مطلبی که در آن تحقیق و گفتگو می شود و نظرهای فراوانی در باره آن گفته میشود، مسئله علم توحیدی خداوند متعال است و به همین خاطر، در خلق نیز مسئله علم بزرگترین مطلب است. پس در قرآن و اهلبیت: نیز بزرگترین مطلب بعد از عصمت، مسئله علم است و علّت تقدّم عصمت بر علم آن است که عصمت، ظرف و جایگاه علم است و اگر نباشد علم معنا پیدا نمیکند. به همین جهت، مطلب علم مطلبی طولانی و دقیق و ظریف و نورانی و الهی است، اما از آنجا که قصد ما بر اختصار است و بناست به اندازهای صحبت شود که در راستای تبیین حدیث شریف ثقلین لازم باشد، در مباحث و مطالب گوناگون در باره علم الهی و علم رسالت و علم قرآن کریم و علم اهلبیت: بسیار کم گفتگو کرده و به اجمال مطلب اکتفا میکنیم.
خطا در اسباب و مقدّمات، مطلبی بسیار عظیم در ریشه انحرافهای علمی
مطلب بسیار عظیمی که دانستنش لازم است آن است که تمام مشکلاتی که انسانها در مسائل علمی، در حرکتهای الهیّه و در سیر عبودی خود برای رسیدن به مقاصد ربوبیه الهیّه در آن گرفتار میشوند و به خطا افتاده و به انحراف میروند و به هدف نمیرسند، این است که مطالب الهیّه را از مقدّمات و اسبابش شروع نمیکنند و در حقیقت، در صراط مستقیم حرکت نمیکنند:
1: یا از صراطهای معوج و بر سیرهای معوج حرکت میکنند که به انحراف میافتند، چنانکه امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند:
«أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى»؛[1]
«ای مردم! همانا سرآغاز پیدایش فتنهها، تنها هوسهایی است که پیروی گردد و احکامی که بدعت شود، در آنها با کتاب خدا مخالفت شود و گروهی به ولایت گروهی در آید. اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحبخردی نهان نمیشد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمیشد؛ و اما مشتی از این و مشتی از این برگرفته شود و آمیخته گردد و با هم آید و اینجا باشد که شیطان بر دوستانش چیرگی یابد و آنان که خدا حقیقت حسنی را از پیش بدانها بخشیده نجات یابند».
مقدّمات شیطانی و شرکی و امور ظلمانیّه نفسانیّه و هوا و هوس نفس امّاره بالسّوء انسانیّه را جایگزین حقایق الهیّه میکنند و خواه ناخواه، چنین کسانی هیچ گاه نمیتوانند به هدفهای الهیّه برسند. مقرن گوید:
«سَمِعتُ أَبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام يَقول: جَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ [2]؟ فَقَالَ علیه السلام: نَحْنُ عَلَى الْأَعْرَافِ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ [3] فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»؛[4]
«شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود: ابن کواء نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمد و عرض کرد: ای امیر مؤمنان! (چیست معنای این آیه) «و بر اعراف، مردانى هستند كه همه را از رخسارشان مىشناسند»؟ حضرت فرمود: ماییم بر اعراف كه ياران خود را به رخسارشان ميشناسيم و ماییم اعراف كه خداى عز و جل جز از طريق معرفت ما شناخته نشود و مایيم اعراف كه خداوند عز و جل روز قيامت بر روى صراط معرفیمان کند، پس داخل بهشت نشود مگر كسى كه ما او را شناسيم و او ما را شناسد و بدوزخ نرود جز آنكه ما او را ناشناس دانيم و او ما را، براستی که خداى تبارك و تعالى اگر ميخواست خودش را به بندگان ميشناسانيد ولى ما را دروازههای خود و جاده خود و راه خود و آن وجهی که رسیدن به او تنها از آن حاصل میشود قرار داد، پس كسانى كه از ولايت ما رو گردانيده یا ديگران را بر ما ترجيح دهند، آناناند که «قطعا از صراط منحرفاند». پس برابر نباشند دستآویزهای مردمان و برابر نباشند مردمان چه آنکه مردم سوى چشمههاى تيرهای رفتند که یکی روی دیگری ریزد و آنان كه سوى ما آمدند سوى چشمههاى صافى آمدند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد».
2: یا اینکه پراکندهگویی میکنند، مقدّمات الهیّه را آنگونه که حقیقت هست در پیش نمیگیرند، بعضی از مقدّمات و اسباب را فراموش میکنند و به همین خاطر، به هدف صحیح الهی نمیرسند.
مبحث علم و حفظ مقدّمات و اسباب صحیح در آن
از آنجا که حفظ مقدّمات و اسباب صحیح، مطلب بسیار بزرگی است و مبحث علم نیز یکی از بزرگترین شئونات قرآنیّه اسلامیّه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت: است، پس انسان حتما باید از مقدّمات و اسباب صحیحه الهیّه قرآنیّه حرکت کند تا در حرکت فکری و علمی خود دچار گمراهیهای شیطانی یا خطاهای نفسانی نشود. پس این مبحث را با مقدّماتی سلسلهوار و مرتبط با یکدیگر مطرح میکنیم که اگر کسی این ارتباط را حفظ کند و بر این سلسله توحیدی حرکت کند و خداوند نیز به او عنایت کند و إن شاء الله صدق نیت باطنی خود را هم دارا باشد و محفوظ دارد، به هدف الهی در فهم قرآن کریم و سخنان رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت: خواهد رسید.
مقدمه اول: علمی به جز علم خداوند وجود ندارد
بداهت مقدمه اول
اولین مقدمه و سبب، حقیقتی است که هر مؤمنی و هر مسلمانی و هر خداپرستی میداند، که اگر نداند نه خداپرست است، نه مسلمان و نه مؤمن به احکام الهیه، لکن باید به خاطر بسپارد و در تمام مراتب و مراحل سیری که پیش رو دارد یاددار و هوادار آن باشد و از مقابل دید خود مخفیاش نکند؛ آن حقیقت این است:
مروری بر اعتقاد توحیدی
ما همه توحیدی هستیم و به توحید خداوند معتقدیم. اعتقاد توحیدی به این معناست که ما به توحید ذات الهی، به توحید صفات، به توحید فعل و همچنین به توحید عبودیت خداوند متعال معتقدیم. حد اقلّ مطلب این است که ما این چهار مقام توحیدی را به اجمال در خودمان دارا هستیم و پیوسته باید کوشش کنیم تا این اجمالهای توحیدی که در درون ماست شکوفاتر، واضحتر، روشنتر و جاگیرتر شود و خود را قویتر و الهیتر و نورانیتر نشان دهد، تا اینکه در پرتو نور این مقامات توحیدی، ما نیز بتوانیم یک حرکت الهی در پیش گیریم. پس ما در تمام این مراتب چهارگانه، به توحید خداوند متعال معتقدیم.
مقدمه اول و بیان حقیقت آن در توحید ذات
توحید ذات هرگز به این معنا نیست که ذوات دیگری هستند اما همانند ذات خداوند نیستند. اینگونه نیست که هویتهایی جدا از خداوند و بدون رابطه با خداوند در عالم باشند، بدون اینکه عبد الهی باشند و بدون اینکه صرف عنایت الهی و صرف ربط الهی و صرف تعلق مشیت الهی باشند، و توحید ذات الهی به این باشد که همگون با آن ذوات نباشد؛ هرگز اینگونه نیست. بلکه توحید ذات به این معناست که خدا هست و بس، دیگر ذاتی در عالم معنا ندارد و اصلاً عالمی معنا ندارد تا ذاتی در عالمی معنا داشته باشد، چون عالم نیز خودش ذات است. پس معنای توحید ذات این است که فقط الله است و لا غیر، که آقا امام صادق علیه السلام فرمود:
«هُوَ شَيْءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِي إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَ أَنَّهُ شَيْءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَةٌ وَ لَا يُحَسُّ وَ لَا يُجَسُّ وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ لَا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ وَ لَا تُغَيِّرُهُ الْأَزْمَان»؛[5]
«او شیئی است بر خلاف دیگر اشیاء، از این سخن من به اثبات معنا برس و به این که او شیئی است به حقیقتِ شیء بودن، جز آنکه نه جسم است و نه صورت، نه حس شود و نه لمس، به حواس پنجگانه درک نشود و وهمها او را درنیابند، نه دهرها از او بکاهند و نه زمانها دگرگونش سازند».
آن حقیقتی که شیء است به حقیقتِ شیئیت، که از غیری گرفته نشده و خودش خودش باشد، خداوند متعال است و شیء بودن خلق خداوند تنها بدین خاطر است که با مشیّت خداوند رابطه دارند. چنانکه امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
«بِمَشِيَّتِهِ كَانَ الْخَلْقُ وَ مِنْهُ كَانَ كُلُ شَيْءٍ لِلْخَلْقِ وَ إِلَيْهِ يَرْجِعُ الْخَلْقِ»؛[6]
«به مشیت او خلق موجود شد و هر چه که خلق دارد از آن است و خلق به آن باز میگردد».
و همان حضرت فرمود:
«أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً نُزِعَتْ عَنْ إِخْلَاصِ الطَّوِي وَ نُطْقَ اللِّسَانِ بِهَا عِبَارَةً عَنْ صِدْقٍ خَفِيٍّ أَنَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى [7] لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ [8] إِذْ كَانَ الشَّيْءُ مِنْ مَشِيَّتِهِ فَكَانَ لَا يُشْبِهُهُ مُكَوَّنُه»؛[9]
«شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست، یگانه است و شریکی ندارد، شهادتی که از اخلاص درون برآمده، و نطق زبان بدان عبارت باشد از صداقتی نهان گشته، که اوست «خدای خالق نوساز صورتگر، بهترین نامها از آنِ اوست» «چیزی مانند او نیست» چه آنکه چیز از مشیت اوست پس ساختهاش بدو شباهت نرساند».
مقدمه اول و بیان آن در توحید صفات و علم الهی
در توحید صفات نیز همان حقیقتی که برای توحید ذات بیان کردیم جاری است؛ اینگونه نیست که خداوند صفاتی را دارا باشد و خلق نیز صفاتی را دارا باشند و توحید صفات به این باشد که صفات خلق همانند صفات خداوند نباشد و صفات خداوند نیز همانند صفات خلق نباشد؛ هرگز اینگونه نیست. بلکه معنای توحید صفات این است که قدرت، که یکی از صفات الهیست، صرفاً صفت خداوند است؛ قدرتی در عالم معنا ندارد اصلاً، مگر قدرتی که شعاع صفت الهی و اثر صفت الهی باشد، یعنی قدرتهایی در خلق که اثر صفت قدرت خداوند هستند. همچنین در باره جود، معنا ندارد که در عالم جودی به جز جود خداوند وجود داشته باشد؛ اینگونه نیست که جودی در عالم باشد و خداوند هم جودی داشته باشد که جود خداوند شبیه جود خلق نباشد و جود خلق نیز شبیه جود خدا نباشد. بلکه جودی در عالم معنا ندارد مگر جود خداوند و اگر خلقی جودی را دارا میشود، شعاع و اثر جود الهی و ربط جود خداوند است.
در باره صفت علم خداوند نیز همینگونه است؛ توحید صفت علم در خداوند به این معنا نیست که علمی در خلق باشد و خداوند هم علمی داشته باشد که علم خلق شبیه علم خدا نباشد و علم خدا نیز شبیه علم خلق نباشد. بلکه توحید در صفت علم خداوند این است که علم، تنها علم خداوند است و جز آن نیست و علم خلق هر چه هست، اثر و شعاع و عنایت علم خداوند است و باید دانست وقتی سخن از علم خداوند به میان میآید، دو جایگاه دارد: یک، جایگاه علم ذاتی که عین ذات خدای متعال است و هیچ گونه دوئیتی در میان نیست؛ نه بیرونی، نه مفهومی، نه فکری، نه ذهنی، نه اعتباری، نه تصوری و نه فرضی؛ دوم، جایگاه علم فعلی که تجلی الهی است و همان است که در آیۀ الکرسی فرمود:
مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ ؛[10]
«كيست آن كس كه جز به اذن او در پيشگاهش شفاعت كند؟ آنچه در پيش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مىداند. و به چيزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمىيابند. كرسىِ او آسمانها و زمين را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نيست، و اوست والاىِ بزرگ».
این همان اولین تجلی و عظیمترین تجلی خداوند است که احدی را احاطه به آن نشاید مگر آنچه از آن در مقام مشیت الهی در آید، و همان است که معلی بن محمد گوید:
«سُئِلَ الْعَالِمُ علیه السلام: كَيْفَ عِلْمُ اللَّهِ؟ قَالَ علیه السلام:
عَلِمَ وَ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى وَ أَمْضَى فَأَمْضَى مَا قَضَى وَ قَضَى مَا قَدَّرَ وَ قَدَّرَ مَا أَرَادَ فَبِعِلْمِهِ كَانَتِ الْمَشِيئَةُ وَ بِمَشِيئَتِهِ كَانَتِ الْإِرَادَةُ وَ بِإِرَادَتِهِ كَانَ التَّقْدِيرُ وَ بِتَقْدِيرِهِ كَانَ الْقَضَاءُ وَ بِقَضَائِهِ كَانَ الْإِمْضَاءُ وَ الْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِيئَةِ وَ الْمَشِيئَةُ ثَانِيَةٌ وَ الْإِرَادَةُ ثَالِثَةٌ وَ التَّقْدِيرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْإِمْضَاءِ.
فَلِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْبَدَاءُ فِيمَا عَلِمَ مَتَى شَاءَ وَ فِيمَا أَرَادَ لِتَقْدِيرِ الْأَشْيَاءِ فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ فَلَا بَدَاءَ.
فَالْعِلْمُ فِي الْمَعْلُومِ قَبْلَ كَوْنِهِ وَ الْمَشِيئَةُ فِي الْمُنْشَإِ قَبْلَ عَيْنِهِ وَ الْإِرَادَةُ فِي الْمُرَادِ قَبْلَ قِيَامِهِ وَ التَّقْدِيرُ لِهَذِهِ الْمَعْلُومَاتِ قَبْلَ تَفْصِيلِهَا وَ تَوْصِيلِهَا عِيَاناً وَ وَقْتاً وَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ هُوَ الْمُبْرَمُ مِنَ الْمَفْعُولَاتِ ذَوَاتِ الْأَجْسَامِ الْمُدْرَكَاتِ بِالْحَوَاسِّ مِنْ ذَوِي لَوْنٍ وَ رِيحٍ وَ وَزْنٍ وَ كَيْلٍ وَ مَا دَبَّ وَ دَرَجَ مِنْ إِنْسٍ وَ جِنٍّ وَ طَيْرٍ وَ سِبَاعٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ.
فَلِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ الْبَدَاءُ مِمَّا لَا عَيْنَ لَهُ فَإِذَا وَقَعَ الْعَيْنُ الْمَفْهُومُ الْمُدْرَكُ فَلَا بَدَاءَ وَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ [11]
فَبِالْعِلْمِ عَلِمَ الْأَشْيَاءَ قَبْلَ كَوْنِهَا وَ بِالْمَشِيئَةِ عَرَّفَ صِفَاتِهَا وَ حُدُودَهَا وَ أَنْشَأَهَا قَبْلَ إِظْهَارِهَا وَ بِالْإِرَادَةِ مَيَّزَ أَنْفُسَهَا فِي أَلْوَانِهَا وَ صِفَاتِهَا وَ بِالتَّقْدِيرِ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ عَرَّفَ أَوَّلَهَا وَ آخِرَهَا وَ بِالْقَضَاءِ أَبَانَ لِلنَّاسِ أَمَاكِنَهَا وَ دَلَّهُمْ عَلَيْهَا وَ بِالْإِمْضَاءِ شَرَحَ عِلَلَهَا وَ أَبَانَ أَمْرَهَا وَ ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ [12]»؛[13]
«از امام کاظم علیه السلام سؤال شد: خداوند چگونه بداند؟ فرمود:
بداند و مشیت ورزد و اراده کند و تقدیر نماید و قضا سازد و امضا گرداند؛ پس امضا گرداند آنچه قضا ساخته و قضا سازد آنچه تقدیر نموده و تقدیر نماید آنچه اراده فرموده؛ پس مشیت به علمش باشد و اراده به مشیتش و تقدیر به ارادهاش و قضا به تقدیرش و امضا به قضائش؛ علم بر مشیت مقدم است و مشیت دوم است و اراده سوم و تقدیر با امضا بر قضا واقع شود.
پس خداوند متعال را بدا باشد در آنچه دانسته هرگاه که خواسته و در آنچه از برای تقدیر اشیاء اراده فرموده؛ پس چون قضا با امضا واقع شود، بدایی نباشد.
پس علم در آنچه معلوم است پیش از وجودش باشد و مشیت در آنچه به مشیت آمده پیش از تحققش باشد و اراده در آنچه اراده گشته پیش از بر پا شدنش باشد و تقدیر از برای این معلومات پیش از گسست و پیوستشان در عیان و زمان باشد و قضای با امضا است که فعلیتیافتههایی قطعی باشد دارای جسم و قابل درک با حواس، از دارندگان رنگ و بوی و وزن و حجم، و از جنبنده و خزنده، از آدمی و جن و پرنده و درندگان و غیر آن که با حواس به درک آیند.
پس خداوند تبارک و تعالی را بدا باشد در آنچه عینیت نیافته باشد؛ پس چون عینیتی به فهم آمده و درک شده وقوع یافت، بدایی نباشد و خدا هرچه خواهد کند.
پس به علم است که پیش از بودن اشیاء بدانها دانا باشد و به مشیت است که صفات و حدودشان را بشناساند و پیش از اظهارشان انشائشان نماید و به اراده است که نفسهای آنان را در رنگها و صفتهایشان جدا سازد و به تقدیر است که روزیهایشان مقدر سازد و اول و آخرشان را تعریف نماید و به قضا است که وجودگاه آنان را بر مردم هویدا سازد و ایشان را بدانها رهنمون سازد و به امضا است که علتهایشان را مشروح گرداند و امرشان آشکار سازد و این است تقدیر آن عزیز دانا».
و همان است که امام صادق علیه السلام فرمود:
«إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ»؛[14]
«همانا خداوند را دو علم باشد: علمی که مکنون است و مخزون و جز او کسی آن را نداند و از آن علم است که بدا محقق میشود؛ و دیگر علمی که آن را به ملائک و رسولان و انبیای خود آموخته که ما آن را میدانیم».
و همان است که ضریس گوید از امام باقر علیه السلام شنیدم میفرمود:
«إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ مَكْفُوفٌ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْءٍ يَعْلَمُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَكْفُوفُ فَهُوَ الَّذِي عِنْدَهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ»؛[15]
«همانا خداوند را دو علم باشد: علمی مبذول (بذل گشته) و علمی مکفوف (باز داشته)؛ نسبت به علم مبذول (که خداوند به خلقش بذل فرموده)، هیچ چیز نباشد که ملائک و رسولان آن را بدانند مگر آن که ما بدان علم داریم، اما علم مکفوف آن است که نزد او در امّ الکتاب است و چون بیرون آید نافذ گردد».
دومرحلهای بودن تعالیم توحیدی انبیا و اولیای الهی
انبیا و اولیای الهی در مسائل توحیدی، برای جداسازی و بیشتر برای تعلیم دادن به انسانهای ناقص و کوتاه، حقایق را در دو مرحله بیان میکنند:
مرحله اول
اولین مرحله و اولین مقام، که اصل حقیقت توحیدی است، همین مطلبی است که عرض شد؛ معنای توحید در ذات و در صفات و در افعال این است که صرفاً علم خداوند است لا غیر. اگر علمی در خلق هست و علمی برای خلقی حاصل میشود، اثر علم خداوند ونور علم خداوند در عالم است؛ اگر خداوند آن نور و آن اثر را عنایت کند خواهد بود و اگر عنایت نکند نخواهد بود.
مرحله دوم
در مرحله دوم و مقام دوم، از آنجا که انسانها در فهم حقایق توحیدی نقص دارند، اولیای الهی بیشتر این جهت را توضیح دادند که علم خلق شبیه علم خدا نیست، همچنان که خود خلق شبیه خدا نیستند؛ زیرا علم خلق علمی است عنایتی، علمی است که از طرف خداوند بخشش شده، از همین رو علمی است عبد و بنده و محتاج و فقیر، علمی است که دارای هزاران وصف خلقی و عبودیّتی نسبت به خداوند است و علمی است محدود و دارای اطراف و جهات؛ زیرا علمی است که عنایت شده و همین که عنایت شده موجب میشود که صاحب هزاران وصف نقصیِ خلقیِ فقریِ بندگی باشد. به همین جهت در بیان توحید ذات نیز ذواتی خلقی در نظر گرفته میشوند و گفته میشود که ذات الهی همانند ذات خلق نیست. چنانکه امام صادق علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُشْبِهُ شَيْئاً وَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ فِي الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلَافِهِ»؛[16]
«همانا خداوند تبارک و تعالی چنان است که نه او شبیه چیزی باشد و نه چیزی شبیه اوست و هر چه که در وهم افتد خداوند خلاف آن است».
و امام جواد علیه السلام فرمودند:
«فَرَبُّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا ضِدَّ وَ لَا نِدَّ وَ لَا كَيْفَ وَ لَا نِهَايَةَ وَ لَا تَبْصَارَ بَصَر»؛[17]
«پس پروردگار ما ـ تبارک و تعالی ـ چنان است که نه او را شبیهی باشد و نه ضدّی و نه همتایی و نه کیفیتی و نه نهایتی و نه بینش دیدهای».
اینها همگی در مرحله و مقام دوم است. اما در مرحله و مقام اول که حقیقت توحید باشد، اینچنین است که نه ذاتی هست و نه علمی و نه قدرتی، هیچ نیست مگر ذات خداوند و علم خداوند و قدرت خداوند و صفات خداوند؛ خلایق هر چه از این صفات و کمالات و حقایق را دارا میشوند، همگی از اثر و نور و شعاع صفات الهی است.
انحصار تمامی علوم در خداوند متعال
در همین راستا علم، که موضوع صحبت در این حدیث شریف است و یکی از صفات بسیار عظیم توحیدی خداوند متعال و یکی از صفات بسیار عظیم کمالات خلقی توحیدی خداوند در بین بندگانش است، منحصر است در خداوند متعال؛ نه یک علم و دو علم و نه علم خاص و حیثیت خاصی منحصر در خداوند باشد و محتاج به تعلیم او، بلکه هر گونه علمی در هر کجای عالم، از بسیطترین بسایط عالم تا مرکبترین و کثیرترین مرکبها و کثیرهای عالم و از قویترین موجودات عالم تا ضعیفترین موجودات عالم و همچنین از کاملترین حقایق علمیّه عالم تا کوچکترین حقیقت علمیّه عالم، همه و همه منحصر است در خداوند متعال و هیچ کس و هیچ چیز در عالم، از بزرگان و انبیا و ملائک تا یک سنگریزه، هیچ گونه علمی از هیچ جهتی ندارند و نخواهند داشت که اگر چنین باشد، نفی توحید خداوند و سلب احتیاج خلق به خداوند خواهد بود و کسی که چنین اعتقادی داشته باشد، باید بر درگاه خداوند استغاثه و ناله کند تا خداوند متعال اعتقاد توحیدی و سیر توحیدی او را تکمیل کند و از نقص و عیب نجاتش دهد. پس اولین مقدمهای که باید انسان بداند این است که علم تنها از آن خداوند است.
علم خلقی خداوند، موضوع سخن در مقدمه اول
وقتی در باره علم خداوند صحبت میشود، در ابتدا ذهن انسان متوجه علم ذاتی خداوند میشود که در دیدگاه شیعه، که صفات را عین ذات می دانند، به معنای ذات خداست. اما مقصود ما آن مطلب نیست و در آنجا سخن نمیگوییم؛ بلکه مقصود علم خلقی خداوند است: همان علمی که ممکن باشد خداوند به خلقی عنایت کند و خلق آن را دارا شود؛ ممکن باشد خلقی لایق شود و خداوند آن علم را به او عطا کند. سخن ما در این علم است و وقتی از توحید در صفات سخن میگوییم، این علم مقصود ماست که منحصراً از آن خداوند است و هیچ خلقی دارای آن نخواهد شد مگر به عنایت خداوند. اما علمی که ذات الهی است و ما شیعیان به برکت ائمه: آن را عین ذات خداوند میدانیم، هرگز دادنی و قابل عنایت و بخشش نیست.
بداهت قرآنی و روایی انحصار علم در خداوند
انحصار علم در خداوند از بدیهیات قرآن کریم است و از بدیهیات اولیّه هر مسلمانی است که در کوچکترین و پایینترین رتبه توحیدی الهی قرار گرفته است. خداوند کریم در آیات فراوان و به شکل های گوناگون، علم را در خود منحصر فرموده و ائمه: به شکلهای گوناگون این حقیقت را بیان فرمودند و مقصود از این علم، علم خلقی است چنانکه سلیمان جعفری از امام رضا علیه السلام روایت میکند:
«ذُكِرَ عِنْدَهُ الْجَبْرُ وَ التَّفْوِيضُ فَقَالَ علیه السلام: أَ لَا أُعْطِيكُمْ فِي هَذَا أَصْلًا لَا تَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لَا تُخَاصِمُونَ عَلَيْهِ أَحَداً إِلَّا كَسَرْتُمُوهُ؟ قُلْنَا: إِنْ رَأَيْتَ ذَلِكَ!
فَقَالَ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُطَعْ بِإِكْرَاهٍ وَ لَمْ يُعْصَ بِغَلَبَةٍ وَ لَمْ يُهْمِلِ الْعِبَادَ فِي مُلْكِهِ هُوَ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَهُمْ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا أَقْدَرَهُمْ عَلَيْهِ فَإِنِ ائْتَمَرَ الْعِبَادُ بِطَاعَتِهِ لَمْ يَكُنِ اللَّهُ عَنْهَا صَادّاً وَ لَا مِنْهَا مَانِعاً وَ إِنِ ائْتَمَرُوا بِمَعْصِيَتِهِ فَشَاءَ أَنْ يَحُولَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ذَلِكَ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ يَحُلْ وَ فَعَلُوهُ فَلَيْسَ هُوَ الَّذِي أَدْخَلَهُمْ فِيهِ.
ثُمَّ قَالَ علیه السلام: مَنْ يَضْبِطْ حُدُودَ هَذَا الْكَلَامِ فَقَدْ خَصَمَ مَنْ خَالَفَه»؛[18]
«محضر حضرت علیه السلام سخن از جبر و تفویض به میان آمد که فرمود: آیا میخواهید در این باب اصلی را در اختیارتان گذارم که در آن اختلاف نداشته باشید و بر پایه آن با کسی مباحثه نکنید مگر آنکه شکستش دهید؟ عرض کردیم: اگر صلاح میدانید!
حضرت فرمود: هر آینه خداوند عز و جل نه اطاعت شدنش با اکراه و اجبار باشد و نه معصیت شدنش با غلبه و چیرگی و بندگان را در ملک خویش فرو نگذاشته است؛ اوست مالک آنچه به ملک آنان درآورده و قادر بر آنچه آنان را بدان توانا ساخته؛ پس اگر بندگان بر اطاعتش جمع گردند خداوند جلوگیر آن نباشد و مانعش نگردد و اگر بر نافرمانی او جمع گردند و او بخواهد که میان آنان و آن کار مانع گردد خواهد کرد و اگر مانع نگشت و انجامش دادند، خدا نیست که ایشان را بدان کار در آورده.
سپس حضرت فرمود: هر که حدود این کلام را محکم نگه دارد، بر مخالفش چیره گردد».
نفرمودند: «هو ما ملّکهم؛ او آن چیزی است که به ملک آنان درآورده»؛ یکی از چیزهایی که خداوند به ملک خلق درآورده، علمی است که به آنان عنایت کرده؛ پس به فرموده اهلبیت: خداوند مالک علمی است که آن را به خلق عنایت فرموده و قادر به علمی است که خلق را بر آن قادر فرموده تا بتوانند آن علم را بدست آورند و صاحبش شوند.
مقدمه دوم: علم «عند الله» است
مقدمه دوم این است که این علم مورد سخن، که عرض کردیم منحصر در خداوند است و اوست که آن علم را به خلایق عنایت میکند، ذات خداوند نیست بلکه «عند الله» است.
مقدمه دوم در آیات قرآن کریم
چنانکه در قرآن کریم وقتی از انبیای الهی در باره امتهای پیشین و هنگام قیامت سؤال میشود، علم آن را «عند الله» معرفی میکنند، چنانکه فرموده:
قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى * قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي في كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى ؛[19]
«فرعون گفت: حال نسلهاى گذشته چون است؟ موسي گفت: علم آن نزد پروردگار من است در کتابی، پروردگارم نه به خطا رود و نه فراموش كند».
و فرموده:
قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ * قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ؛[20]
«گفتند: آيا آمدهاى كه ما را از خدايانمان برگردانى؟ پس اگر راست مىگويى، آنچه به ما وعده مىدهى بياور! گفت: آگاهى فقط نزد خداست و آنچه را بدان فرستاده شدهام به شما مىرسانم، ولى من شما را گروهى مىبينم كه در جهل اصرار مىورزيد».
در آیهای دیگر، خداوند در باره حضرت خضر میفرماید:
فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً ؛[21]
«تا بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم».
در جای دیگر میفرماید:
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ؛[22]
«و هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينههاى آن نزد ماست، و ما آن را جز به اندازهاى معين فرو نمىفرستيم».
یقیناً علم نیز از اشیاء است و بلکه از اشیاء عظیمه اولیّه عالم است و به بیان آیه شریفه «عند الله» است.
پس مطلب دوم این است که علم «عند الله» است و نزول و بخشش آن در سلسله عالَم به قَدَر و اندازه معلوم است. پس هر حقیقتی در هر کجای عالَم بخواهد صاحب علم شود، باید از این مخزن الهی و از «عِندَ الله» و از «مِن لَدُنّا» به او عنایت شود؛ اگر از این مقام الهی و از این مخزن عنایت شود، آن خلق دارای علم میشود و اگر عنایت نشود هرگز صاحب علم نخواهد شد؛ نه صاحب علم شهادت میشود، نه علم غیب، نه علم عادی، نه علم غیر عادی و نه هیچ گونه علم دیگری.
مقدمه دوم در کلام اهلبیت:
در موارد بسیاری از سخنان ائمه:، مطابق و هماهنگ با قرآن کریم، به این مطلب اشاره و تصریح شده است که علم خزینه خداوند است و ما خزینهداران خداوندیم. امام باقر علیه السلام فرمود:
«وَ اللَّهِ إِنَّا لَخُزَّانُ اللَّهِ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ لَا عَلَى ذَهَبٍ وَ لَا عَلَى فِضَّةٍ إِلَّا عَلَى عِلْمِه»؛[23]
به خدا سوگند که ما خزینهداران خداوند در آسمان و زمنیش هستیم، نه بر طلا و نقره، بلکه بر علم او».
در زیارت جامعه کبیره نیز آن بزرگواران را «خزان العلم» خطاب میکنیم.
پس مطلب دوم و مقدمه دوم این است که علم نزد خداوند متعال است و خزینه است و خداوند از آن خزینه هر اندازه که بخواهد، به قَدَر معلوم، برای هر موجودی از موجودات عالَم فرو میفرستد.
مقدمه سوم: خلایق همگی جهل محضاند
جهل محض خلایق در تمامی علوم و در تمامی جهات
مقدمه سوم نتیجه دو مقدمه اول است و آن این است که خلق، جهل صرف و نادانی محض هستند: در هر حیث و در هر جهتی و نه تنها در علمهای پوشیده بلکه در علمهای واضح و آشکار؛ زیرا در این مقام، آشکار و پوشیده معنا ندارد. در آینده توضیحش خواهد آمد که آشکار و پوشیده در یک مقام و جایگاه دیگری است، اما در اینجا تمام خلق نادان هستند.
آیه شریفه أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ و بیان جهل محض انسانها
خداوند متعال در قرآن کریم فرموده:
وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ؛[24]
«و خدا شما را از شكم مادرانتان در حالى كه چيزى نمىدانستيد بيرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد كه سپاسگزارى كنيد».
در ابتدای آیه شریفه میفرماید که هیچ نمیدانستید؛ یعنی نه غیب و حقایق پوشیده را میدانستید و نه دیدنیها و شنیدنیها و لمسکردنیها و بوییدنیها را؛ نه کوچکترین چیز ساده دنیوی مادی را میدانستید و نه دقیقترین و لطیفترین و پوشیدهترین و پنهانترین مطالب عالم را؛ از این رو در جمله بعد میفرماید: «و برای شما گوش و چشمها و دلها قرار داد»؛ یعنی نه هیچ علمی از علوم آشکار و واضح دنیوی مادی را میدانستید و نه هیچ خبری از علوم غیبیّه الهیّه باطنیّه پنهان توحیدی و معارفیِ خداوند داشتید؛ شما بر همه چیز جاهل بودید.
جهل به مقدمه سوم و بیرون رفتن از توحید
پس سومین مقدمه این است که خلق، جاهل محض هستند؛ به تمام چیزها جاهل محض هستند نه به چیز خاصی. اگر انسان اینگونه معتقد باشد که خلق به چیزهایی علم دارند بدون عنایتی از جانب خدا و بدون اینکه آن علم از خزائن خداوند نزول پیدا کند و به چیزهایی علم ندارند مگر اینکه خداوند عنایت کند و آن علم نزول پیدا کند، چنین انسانی موحّد نخواهد بود؛ زیرا مخلوقی را در صفتی از صفات، غیر محتاج به خداوند میداند.
جمع آیات أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ و يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ و بیان جهل محض انسانها
مخلوق صرف نادانی و جهل است، همچنان که صرف ضعف و صرف نقص و صرف فقر است و در هر حقیقتی از حقایق همینگونه است؛ از این رو خداوند با صراحت فرموده: «در رحم مادرها»؛ زیرا رحم محل تصویر است: هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاء ؛[25] «اوست کسی که شما را آنگونه که میخواهد در رحمها صورتگری میکند» و آنجا است که جهات و شئونات پیدا میشود؛ یعنی در آن جایی که میخواستیم شما را تصویر کنیم و دارای جهات و شئونات گردانیم، هیچ نمیدانستید و جهل محض بودید و ما بودیم که به جهتها و اسباب و آلات، علومی را به شما عنایت کردیم.
مقدمه سوم و جریان آن در تمامی خلایق از اول تا آخر
پس مخلوقات از اول تا آخر همگی جهل محض هستند؛ خداوند در قرآن کریم در حق آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که اولین مخلوق عالم است فرموده:
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ؛[26]
«وهمين گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم. تو نه كتاب را مىدانستى چيست و نه ايمان را، ولى آن را نورى گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم به وسيله آن راه مىنماييم، و به راستى كه تو به راه راست هدايت مىكنى».
خداوند در قرآن کریم به شکلهای گوناگون دیگری این حقیقت را در باره رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم و سایر انبیای خود بیان فرموده؛ هم در حق آن بزرگواران این مطلب را یادآور شده و هم در حق یک انسانی که از رحم مادر متولد میشود؛ یعنی خداوند متعال، هم در حق بزرگترین انسانهای عالَم فرموده «هیچ نمیدانید» و هم در حق ضعیفترین انسانهای عالَم. پس تمام خلق، از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تا کوچکترین خلق عالَم، نادان محض و صرف جهل و نادار محض علم الهیاند، مگر اینکه از طرف خداوند به آنان عنایت شود.
پس مقدمه سوم، جهل خلق است به هر علمی از علوم و هر دانشی از دانشها، چه دانشهای مادی و چه دانشهای غیر مادی، چه دانشهای ظاهری و چه دانشهای باطنی، چه دانشهای دنیوی و چه دانش های اخروی، در این مقام هیچ تفاوتی میان این جهتها نیست.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. الكافي، ج1، ص54.
[2]. (7) الاعراف: 46.
[3]. (23) المؤمنون: 74.
[4]. الكافي، ج1، ص184.
[5]. الكافي، ج1، ص83.
[6]. التوحيد (للصدوق)، ص238.
[7]. (59) الحشر: 24.
[8]. (42) الشوری: 11.
[9]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص752ـ753.
[10]. (2) البقرۀ: 255.
[11]. (3) آل عمران: 40.
[12]. (41) فصلت: 12.
[13]. الكافي، ج1، ص148ـ149.
[14]. الكافي، ج1، ص147.
[15]. بصائر الدرجات، ص109.
[16]. التوحيد (للصدوق)، ص80.
[17]. الكافي، ج1، ص117.
[18]. التوحيد (للصدوق)، ص361.
[19]. (20) طه: 51ـ52.
[20]. (46) الاحقاف: 22ـ23.
[21]. (18) الکهف: 65.
[22]. (15) الحجر: 21.
[23]. الكافي، ج1، ص192.
[24]. (16) النحل: 78.
[25]. (3) آل عمران: 6.
[26]. (42) الشوری: 52.