علمای ضالّه - جلسه هفتم
علماي ضالّه جلسه 7
نمونههای دیگری از معارضه اهلبیت علیهم السلام با منافقان و دشمنان و بروز دوگانگیها به دنبال همین معارضهها
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
عظمت و ارزشمندی عرفان حق و باطل و مقابله آن دو و اهل آن دو
عرض کردیم که شناخت مقابلهها و شناخت مبدأ حق و باطل از مطالب بسیار عظیم اعتقادی است که وقتی در تشریح این مطلب وارد میشویم، یک مسئله بزرگ عرفانی است، و وقتی در مقام عمل و آثار این مطلب واقع میشویم، یک مطلب بسیار کاربردی در مباحث دینی است، از اعتقادات دینی گرفته تا مسائل عملی و اخلاقی.
در حقیقت اولین میزان این است که انسان بتواند بین مبدأ حق و مبدأ باطل فرق بگذارد و جدایی ببیند و سیر تاریخی حق و سیر تاریخی باطل را از یکدیگر تشخیص دهد؛ در نتیجه انسان مروجان حق را از مروجان باطل و مطالب حق را از مطالب باطل تشخیص میدهد. لذا فرمودند: «فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ وَ الْبَاطِلُ مَا سَخِطْتُمُوهُ وَ الْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ وَ الْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ»؛[1] حق همان چیزی است که شما راضی باشید و باطل همان چیزی است که شما از آن خشمگین باشید و معروف چیزی است که شما به آن امر کنید و منکر چیزی است که شما از آن نهی کنید.
نجات از اباطیل با شناخت مبادی حق و باطل
اگر انسان این دیدگاه را قبول کند و آن را ملاک خود قرار دهد، هیچ گاه به خزعبلات و اباطیل و مسائلی که مبادی باطل و مروجان آن در طول تاریخ به نام اعتقاد و علم و عرفان و مسائل اخلاقی و اصولی و قرآنی مطرح کردهاند، دچار نمیشود و از آنها نجات پیدا میکند و حق صرف را که ائمه: بیان کردهاند به دست میآورد و قرای باطن را که مبادی حق در عالماند (رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه:) و نیز قرای ظاهر را به دست میآورد و به این دو قرای باطن و ظاهر که در قرآن کریم بیان شده و ائمه: آن را تفسیر کردهاند، عرفان پیدا میکند؛ در نتیجه با خیال راحت در این قریهها حرکت میکند و دچار اضطراب نمیشود.[2]
اضطراب از دوگانگی و رفع آن با شناخت قرای باطن و ظاهر
زیرا انسان زمانی دچار اضطراب میشود که در او دوگانگی پیدا شود و شبهه کند که آیا این راهی که میروم راه درست است یا نادرست! اما اگر قرای باطن و قرای ظاهر را به دست آورد، هیچ گاه دچار دوگانگی و شک و شبهه و اضطراب نمیشود. چنانکه آن بزرگوار فرمودند: وقتی این مطلب را در ائمه: و علمای شیعه فهمیدی و قرای ظاهر را به دست آوردی، آنگاه با دلی آرام و قلبی خنک و اطمینان خاطر حرکت کن و هیچ شک و شبهه و اضطرابی به خود راه نده. اضطراب و شک و شبهه در جایی است که باطلی با حق مخلوط شود و این دو با یکدیگر بیایند که در نتیجه انسان به شک و شبهه میافتد؛ اما اگر انسان راهی را رفت که حق خالص و وابسته به مبادی حق است، هیچ گاه برای او اضطراب و شک و شبههای رخ نمیدهد. پس این مطلب، بسیار عظیم و اولین مطلب دینی است که انسان باید آن را بداند.
انسان کنونی که حدود هزار و دویست سال پس از مبادی حق (رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه:) و پس از مبادی باطل (منافقان زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و خلفای بعد از آن حضرت) به دنیا آمده، چنانچه بخواهد راه درستی را پیدا کند، در ابتدا قبل از اینکه وارد علم و تفسیر و فقه و عرفان و اعتقادات شود، باید وارد مبادی اولی شود تا بتواند بفهمد که این فقه و عرفان و تفسیر و این مسائلی که امروز وجود دارد، چه مقدارش مربوط به مبادی حق و چه مقدارش مربوط به مبادی باطل است؛ در نتیجه با عنایت خداوند متعال گمراه نمیشود و به شک و شبهه و اضطراب هم نمیافتد.
مبدأ ایجاد دوگانگی، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت: هستند به خاطر حکمتهایی
در جلسه قبل عرض کردیم که مبدأ این دوگانگی، رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و سپس امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه8 بودند که حق را بیان کردند تا دشمنان، باطن خود را آشکار کنند و این دو سیر در تاریخ قرار بگیرد و این دو جنود، یعنی جند الله و جند الشیطان در عالم پیدا شود. اگر این دوگانگی نبود، اختلافی نمیشد، چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى»؛[3]
«ای مردم! همانا سرآغاز پیدایش فتنهها، تنها هوسهایی است که پیروی گردد و احکامی که بدعت شود، در آنها با کتاب خدا مخالفت شود و گروهی به ولایت گروهی در آید. اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحبخردی نهان نمیشد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمیشد؛ و اما مشتی از این و مشتی از این برگرفته شود و آمیخته گردد و با هم آید و اینجا باشد که شیطان بر دوستانش چیرگی یابد و آنان که از پیش مشمول نیکی و رحمت خداوند گشتهاند نجات یابند».
پس اگر این مقام ممزوجیت در عالم امتحانها نبود، این سیر امتحانی تاریخ برای بشریت معنا نداشت. رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که مبدأ اولی دوگانگی است، راه تحقق امتحان و آزمایش را در عالم باز کرد، لذا قرآن کریم نیز شامل آیات محکمات و متشابهات است تا اهل مبادی حق به دنبال مبادی حق، یعنی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام باشند و دنبال محکمات روند و آنهایی که اهل مبادی باطلاند، دنبال متشابهات روند و در نتیجه، سیر امتحان تاریخی برای بشریت رخ دهد.
ادامه دوگانگی ولایت حق و باطل در تاریخ، به دست اهل حق و باطل
سپس از زمان امیرالمؤمنین علیه السلام این دوگانگی به طور مستمر ادامه یافت و هر کدام از این دو گروه، مطلب خود را تسدید و استوار و مطلب دیگری را تضعیف میکردند. امیرالمؤمنین علیه السلام همیشه مطلب خود را تأکید و تحکیم میکردند و بطلان طرف مقابل را اثبات مینمودند و آنها هم مطلب باطل خود را تحکیم و مطلب امیرالمؤمنین علیه السلام را تضعیف میکردند. طرفدارهای امیرالمؤمنین علیه السلام که شیعیان خاص آن حضرت باشند نیز در مقابل طرفداران رؤسای باطل، همین کار را میکردند و آنان هم در برابر شیعیان خالص آن حضرت همینگونه رفتار میکردند تا اینکه این سیر همین طور ادامه پیدا کرد و به امروز رسید.
شدت دوگانگی زمان امام باقر علیه السلام و فرصت بیان راه حق و رد باطل
قبل از امام باقر علیه السلام تقیه شدید بود و حقایق دین پوشیده بود و شیعیان بینیاز از دیگران نبودند تا اینکه آن حضرت در زمانی تشریف آوردند که بین بنی امیه و بنی عباس جنگ در گرفته بود و خلافت آهسته آهسته از بنی امیه به طرف بنی عباس میآمد؛ پس در این میان برای آن حضرت فرصت و موقعیتی حاصل شد ـ به خصوص که بحث زیدیه و غیر ذلک هم رخ داد ـ تا حقایق الهی و بطلان مذهب مخالفان را بیشتر بیان کند و در نتیجه، شیعه مستغنی و بینیاز از دیگران شدند. علت اینکه قبل از آن حضرت حقایق دین آشکار نبود، به این خاطر بود که خلفای بنی امیه همواره از انتشار حقایق الهی جلوگیری میکردند و اهل حق را میزدند و میکشتند و هر که میخواست به نفع امیرالمؤمنین علیه السلام کوچکترین تأییدی داشته باشد و یا به ضرر خلفا و مبادی باطل کوچکترین تضعیفی نماید، او را از بین میبردند؛ حتی اگر نام کسی علی بود او را بازخواست نموده و ماهانه و سالانهاش را قطع میکردند.
بنو امیه از تعریف شرک جلوگیری میکردند
سفیان بن عیینه از آقا امام صادق علیه السلام روایت میکند که فرمود: «إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ؛[4] همانا بنىاميه براى مردم تعليم ايمان را آزاد گذاردند ولی تعليم شرک را آزاد نکردند، تا هنگامی که آنها را وادار به شرک کنند، آن را نشناسند».
شرک زمانی واضح میشود که حقیقت توحید واضح شود، زیرا شرک و توحید همیشه ضد یکدیگرند؛ پس اگر حقیقت توحید واضح شود، یعنی اگر حقانیت قرآن کریم و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام واضح شود، شرک هم خواهناخواه واضح میشود؛ زیرا معلوم میشود که هر کس مطلبی از غیر قرآن و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام بگوید، شرک گفته و مشرک شده است.
پس اینکه در روایات وارد شده است که بنی امیه مردم را در ایمان آزاد میگذاشتند، به این معنا نیست که در هر مرتبه ایمانی آنها را آزاد میگذاشتند؛ زیرا اگر در همه مقامات ایمانی و تعریف ایمان آزاد میگذاشتند، شرک خواهناخواه به واسطه ایمان تعریف میشد. پس آنها ایمان را به طور اجمال آزاد میگذاشتند ولی جلوی تعلیم شرک را میگرفتند تا مردم پی به شرک آنان نبرند.
خطبههای رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و جلوگیری منافقان از بازگوکردن آن
بسیاری از مسائل تاریخی و گفتگوها در تاریخ از بین رفته است، همچنان که خطبههای زیادی از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مفقود است و امروز خطبههای آن حضرت در کتابهای شیعیان و طرفداران ولایت و عمریان و مخالفان ولایت انگشتشمار است که آن هم معمولاً مختصر است، در حالی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همیشه بعد از نمازها و در وقتها و مناسبتهای گوناگون خطابه میکردند (حداقل در اعیاد و جمعهها خطابه میکردند)؛ اکنون چیز زیادی از آن حضرت باقی نمانده، آن هم دست و پا شکسته و مختصر است. زیرا خلیفه ثانی به بهانه اینکه قرآن تضعیف میشود و مردم از قرآن رو برمیگردانند، از بازگو شدن سنت و روایات جلوگیری کرد تا نور رسالت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را خاموش کند.
دشمنان دین همواره تلاش میکردند تا مردم را از انتشار روایات و اتفاقات و مسایل تاریخی بازدارند و علاوه بر آن، روایات و رویدادهای تاریخی را نیز تغییر میدادند تا نور حق را خاموش و پنهان کنند؛ اما با این وجود، در لابهلای تاریخ میتوان حقایق را پیدا کرد و در کتابهای شیعه و مخالفان ولایت میتوان مطالب و مسایل حق را به طور واضح و روشن مشاهده کرد.
مقابله امام حسین علیه السلام با معاویه و نامه حضرت به او درباره آزار شیعیان
بعد از اینکه امام حسن علیه السلام شهید شدند، گفتگویی میان امام حسین علیه السلام و معاویه رخ داد و نامههایی میان حضرت و آن ملعون رد و بدل شد. صالح بن کیسان میگوید:
«لَمَّا قَتَلَ مُعَاوِيَةُ حُجْرَ بْنَ عَدِيٍّ وَ أَصْحَابَهُ حَجَّ ذَلِكَ الْعَامَ فَلَقِيَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ علیهما السلام فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَلْ بَلَغَكَ مَا صَنَعْنَا بِحُجْرٍ وَ أَصْحَابِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ شِيعَةِ أَبِيكَ؟ فَقَالَ علیه السلام : وَ مَا صَنَعْتَ بِهِمْ؟ قَالَ: قَتَلْنَاهُمْ وَ كَفَّنَّاهُمْ وَ صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ!
فَضَحِكَ الْحُسَيْنُ علیه السلام ثُمَّ قَالَ: خَصَمَكَ الْقَوْمُ يَا مُعَاوِيَةُ! لَكِنَّنَّا لَوْ قَتَلْنَا شِيعَتَكَ مَا كَفَّنَّاهُمْ وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ وَ لَا قَبَرْنَاهُمْ وَ لَقَدْ بَلَغَنِي وَقِيعَتُكَ فِي عَلِيٍّ وَ قِيَامُكَ بِبُغْضِنَا وَ اعْتِرَاضُكَ بَنِي هَاشِمٍ بِالْعُيُوبِ. فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ فَارْجِعْ إِلَى نَفْسِكَ ثُمَّ سَلْهَا الْحَقَّ عَلَيْهَا وَ لَهَا فَإِنْ لَمْ تَجِدْهَا أَعْظَمَ عَيْباً فَمَا أَصْغَرَ عَيْبَكَ فِيكَ.
وَ قَدْ ظَلَمْنَاكَ يَا مُعَاوِيَةُ فَلَا تُوتِرَنَّ غَيْرَ قَوْسِكَ وَ لَا تَرْمِيَنَّ غَيْرَ غَرَضِكَ وَ لَا تَرْمِنَا بِالْعَدَاوَةِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَطَعْتَ فِينَا رَجُلًا مَا قَدُمَ إِسْلَامُهُ وَ لَا حَدُثَ نِفَاقُهُ وَ لَا نَظَرَ لَكَ فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَعْ - يَعْنِي عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ»؛[5]
«چون معاویه حجر بن عدی و یارانش را کشت، در همان سال به حج رفت و امام حسین را دید و گفت: ای ابا عبد الله! خبر داری که ما با حجر و یارانش و شیعیان او و پدرت چه کردیم؟ حضرت فرمود: با آنان چه کردی؟ گفت: آنها را کشتیم و کفن کردیم و بر بدنهایشان نماز خواندیم!
امام علیه السلام خندید و سپس فرمود: آنان بر تو چیره گشتند ای معاویه! اما ما اگر شیعیان تو را بکشیم، نه کفنشان کنیم و نه بر آنان نماز گزاریم و نه به خاکشان سپاریم! خبر بدگویی تو در باره علی علیه السلام و حرکت مبغضانهات نسبت به ما و عیبجوییهایت بر بنیهاشم به من رسیده است. پس چون چنین کردی، به نفس خود رجوع کن و حق را از آن بازپرس، چه بر سودش باشد چه زیانش؛ پس اگر نفس خود را بزرگترین عیب نیابی که عیب خود را چه کوچک دیدهای.
ای معاویه! اگر ما به تو ستم کردهایم، پس جز به اندازه میدانت برای کمانت زه مبند و جز سوی هدف خود تیر مینداز و با ما از راه نزدیک به دشمنی مپرداز که به خدا قسم در باره ما به اطاعت مردی درآمدهای که نه اسلامش قدمت دارد، نه نفاقش تازگی، و نه به فکر تو باشد! پس به فکر خود باش و یا رهایش کن - و مقصود حضرت عمرو بن عاص بود».
طبرسی در احتجاج در نقل یکی از نامههایی که حضرت علیه السلام به معاویه فرستادند میگوید:
«قَالَ علیه السلام فِي جَوَابِ كِتَابٍ كَتَبَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ عَلَى طَرِيقِ الِاحْتِجَاجِ:
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ أَنَّهُ بَلَغَكَ عَنِّي أُمُورٌ إِنَّ بِي عَنْهَا غِنًى وَ زَعَمْتَ أَنِّي رَاغِبٌ فِيهَا وَ أَنَا بِغَيْرِهَا عَنْكَ جَدِيرٌ. أَمَّا مَا رُقِيَ إِلَيْكَ عَنِّي فَإِنَّهُ رَقَاهُ إِلَيْكَ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمَائِمِ الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمْعِ كَذَبَ السَّاعُونَ الْوَاشُونَ؛ مَا أَرَدْتُ حَرْبَكَ وَ لَا خِلَافاً عَلَيْكَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَخَافُ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ فِي تَرْكِ ذَلِكَ وَ مَا أَظُنُّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِرَاضٍ عَنِّي بِتَرْكِهِ وَ لَا عَاذِرِي بِدُونِ الِاعْتِذَارِ إِلَيْهِ فِيكَ وَ فِي أُولَئِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُلَبِّينَ حِزْبِ الظَّالِمِينَ بَلْ أَوْلِيَاءِ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ.
أَ لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخِي كِنْدَةَ وَ أَصْحَابِهِ الصَّالِحِينَ الْمُطِيعِينَ الْعَابِدِينَ كَانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْمُنْكَرَ وَ الْبِدَعَ وَ يُؤْثِرُونَ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ لَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ؛ فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً بَعْدَ مَا كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ الْأَيْمَانَ الْمُغَلَّظَةَ وَ الْمَوَاثِيقَ الْمُؤَكَّدَةَ لَا تَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ لَا بِإِحْنَةٍ تَجِدُهَا فِي صَدْرِكَ عَلَيْهِمْ.
أَ وَ لَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ فَصَفَّرَتْ لَوْنَهُ وَ نَحَّلَتْ جِسْمَهُ بَعْدَ أَنْ آمَنْتَهُ وَ أَعْطَيْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِيثَاقِهِ مَا لَوْ أَعْطَيْتَهُ الْعُصْمَ فَفَهَّمْتَهُ لَنَزَلَتْ إِلَيْكَ مِنْ شَعَفِ الْجِبَالِ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَةً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اسْتِخْفَافاً بِذَلِكَ الْعَهْدِ.
أَ وَ لَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادَ بْنَ سُمَيَّةَ الْمَوْلُودَ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ عَبْدِ ثَقِيفٍ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ! فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اتَّبَعْتَ هَوَاكَ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى أَهْلِ الْعِرَاقِ فَقَطَعَ أَيْدِيَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَرْجُلَهُمْ وَ سَمَلَ أَعْيُنَهُمْ وَ صَلَبَهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ. كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ لَيْسُوا مِنْكَ.
أَ وَ لَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذِينَ كَتَبَ إِلَيْكَ فِيهِمُ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ وَ رَأْيِهِ فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ اقْتُلْ كُلَّ مَنْ كَانَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ علیه السلام وَ رَأْيِهِ فَقَتَلَهُمْ وَ مَثَلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ وَ دِينُ عَلِيٍّ وَ اللَّهِ وَ ابْنِ عَلِيٍّ الَّذِي كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَبَاكَ وَ هُوَ أَجْلَسَكَ بِمَجْلِسِكَ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَكَانَ أَفْضَلَ شَرَفِكَ وَ شَرَفِ أَبِيكَ تَجَشُّمُ الرِّحْلَتَيْنِ اللَّتَيْنِ بِنَا مَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَوَضَعَهُمَا عَنْكُمْ.
وَ قُلْتَ فِيمَا تَقُولُ انْظُرْ نَفْسَكَ وَ لِدِينِكَ وَ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ اتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَنْ تَرُدَّهُمْ فِي فِتْنَةٍ! فَلَا أَعْرِفُ فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ وَلَايَتِكَ عَلَيْهَا وَ لَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِي وَ وُلْدِي وَ أُمَّةِ جَدِّي أَفْضَلَ مِنْ جِهَادِكَ فَإِنْ فَعَلْتُهُ فَهُوَ قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ تَرَكْتُهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِذَنْبِي وَ أَسْأَلُهُ تَوْفِيقِي لِإِرْشَادِ أُمُورِي.
وَ قُلْتَ فِيمَا تَقُولُ إِنْ أُنْكِرْكَ تُنْكِرْنِي وَ إِنْ أَكِدْكَ تَكِدْنِي وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلَّا كَيْدَ الصَّالِحِينَ مُنْذُ خُلِقْتَ فَكِدْنِي مَا بَدَا لَكَ إِنْ شِئْتَ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ لَا يَضُرَّنِي كَيْدُكَ وَ أَنْ لَا يَكُونَ عَلَى أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَى نَفْسِكَ عَلَى أَنَّكَ تَكِيدُ فَتُوقِظُ عَدُوَّكَ وَ تُوبِقُ نَفْسَكَ كَفِعْلِكَ بِهَؤُلَاءِ الَّذِينَ قَتَلْتَهُمْ وَ مَثَلْتَ بِهِمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَ الْأَيْمَانِ وَ الْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قُتِلُوا إِلَّا لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنَا وَ تَعْظِيمِهِمْ حَقَّنَا بِمَا بِهِ شُرِّفْتُ وَ عُرِفْتُ مَخَافَةَ أَمْرٍ لَعَلَّكَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوا أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوا.
أَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِقِصَاصٍ وَ اسْتَعِدَّ لِلْحِسَابِ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كِتَاباً لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها [6] وَ لَيْسَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِنَاسٍ أَخْذَكَ بِالظِّنَّةِ وَ قَتْلَكَ أَوْلِيَاءَهُ بِالتُّهَمَةِ وَ نَفْيَكَ إِيَّاهُمْ مِنْ دَارِ الْهِجْرَةِ إِلَى الْغُرْبَةِ وَ الْوَحْشَةِ وَ أَخْذَكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ مِنَ الْغِلْمَانِ يَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِعَابِ لَا أَعْلَمُكَ إِلَّا قَدْ خَسَرْتَ نَفْسَكَ وَ شَرَيْتَ دِينَكَ وَ غَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَ أَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ وَ سَمِعْتَ مَقَالَةَ السَّفِيهِ الْجَاهِلِ وَ أَخَفْتَ التَّقِيَّ الْوَرِعَ الْحَلِيمَ.
قال: فلما قرأ معاوية كتاب الحسين علیه السلام قال لقد كان في نفسه غضب على ما كنت أشعر به. فقال ابنه يزيد و عبد بن أبي عمير بن جعفر أجبه جوابا شديدا تصغر إليه نفسه و تذكر أباه بأسوإ فعله و آثاره. فقال كلا أ رأيتما لو أني أردت أن أعيب عليا محقا ما عسيت أن أقول إن مثلي لا يحسن به أن يعيب بالباطل و ما لا يعرف الناس و متى عبت رجلا بما لا يعرف لم يحفل به صاحبه و لم يره شيئا و ما عسيت أن أعيب حسينا و ما أرى للعيب فيه موضعا إلا أني قد أردت أن أكتب إليه و أتوعده و أهدده و أجهله ثم رأيت أن لا أفعل.
قال: فما كتب إليه بشيء يسوؤه و لا قطع عنه شيئا كان يصله به كان يبعث إليه في كل سنة ألف ألف درهم سوى عروض و هدايا من كل ضرب»؛[7]
«امام علیه السلام در پاسخ نامهای که معاویه به حضرتش نگاشته بود از سر احتجاج فرمود:
اما بعد، نامهات به من رسید که در آن گفتهای اموری از من به تو رسیده که از آنها بینیازم و گمان بردهای که بدان مایلم و در نزد تو شایسته غیر آنم. اما در باره آنچه از من به تو رسیده، براستی که چاپلوسان سخنچینی آنان را در گوشَت خواندهاند که میان جماعت تفرقه اندازند، دروغ گفتهاند سخنچینان دروغگو؛ من نه قصد جنگ با تو دارم و نه بنای مخالفت؛ و البته که به خدا سوگند در ترک آن از خداوند، که یادش عزیز است، میترسم و گمان ندارم خداوند تبارک و تعالی از من در ترک آن راضی باشد و عذرم در باره تو و آن ستمکاران که حزب ظالمان را لبیک گفتهاند و بلکه یاران شیطان راندهشده باشند را بپذیرد.
مگر تو نیستی قاتل حجر بن عدی بزرگ قبیله کنده و یاران صالح و مطیع و عابدش که منکِر ظلم بودند و منکَر و بدعت را ناروایی بزرگ میدانستند و حکم قرآن را بر میگزیدند و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری نمیترسیدند؛ آنان را از سر ستم و سرکشی کشتی، بعد از آن که سوگندهای محکم و پیمانهای مؤکّد بدیشان داده بودی که آنچه میان تو و آنان پیش آید و یا کینهای که از آنان در دلت باشد، موجب نشود گرفتارشان سازی.
مگر تو نیستی قاتل عمرو بن حمق، آن یار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بنده صالحی که عبادت زرد و زارش ساخته بود و بدنش را نحیف کرده بود، آن هم بعد از اینکه امانش داده بودی و چنان عهد و پیمانهای الهی بدو داده بودی که اگر به آهوان نایاب میدادی و میفهمیدند، از سر کوهها سویت گسیل میشدند! سپس با گستاخی در پیشگاه الهی و کوچک شمردن آن عهد و پیمان، او را کشتی.
مگر تو نیستی که نسبت به زیاد پسر سمیه ادعا کردی، همان که بر فراش عبید ثقیف به دنیا آمد و تو گمان بردی زاده پدرت است! حال آنکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: فرزند متعلق به صاحب فراش و است زانی را سنگ نصیب است. پس سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را رها کردی و بی آنکه هدایتی از جانب خدایت باشد، هوس خود پیش گرفتی. سپس بر اهل عراق سلطهاش دادی و او دست و پای مسلمانان را برید و چشمهایشان از کاسه در آورد و بر درختان خرما دارشان زد. گویا نه تو از این امتی و نه آنان از تو!
آیا تو همان نیستی که در ماجرای حضرمیین، که ابن سمیهّ (ابن زیاد) در بارهشان برایت نوشت که بر دین و رأی علی هستند، بدو نوشتی تمام کسانی را که بر دین و رأی علی هستند بکش! پس به فرمان تو آنان را کشت و مثله کرد، در حالی که به خدا قسم دین علی و پسر علی همان دینیست که علی علیه السلام بر اساس همان با پدرت در جنگ بود و همان است که تو را در جایگاهی که هستی نشانده و اگر آن نبود، بالاترین شرف تو و پدرت همان کوچ زمستان و تابستان بود که خداوند به واسطه ما بر شما منت نهاد و آن را از دوش شما برداشت.
و در نامهات گفتهای: خودت و دینت و امت پیامبر را دریاب و بپرهیز از آن که شکافی میان جماعت این امت پدید آید و آنان را به فتنه اندازی! (در پاسخ گویمت) من برای این امت فتنهای بزرگتر از ولایت تو بر آنان نشناسم و برای خود و فرزندانم و امت جدم تدبیری بهتر از جهاد در برابر تو سراغ ندارم که اگر انجامش دهم تقرب است به خداوند عز و جل و اگر رهایش سازم از خدا به خاطر گناهم آمرزش میطلبم و از او توفیق هدایت در کارهایم مسئلت میکنم.
و در نامهات گفتهای: اگر انکارت کنم انکارم میکنی و اگر نیرنگت زنم تو هم نیرنگم میزنی! (در پاسخ گویمت) آیا تو از همان دم که آفریده شدی، بنایی جز نیرنگ به صالحان داری؟ هرچه خواهی و توانی بر من نیرنگ کن که براستی امید دارم نیرنگت به من مضرّ نباشد و بر هیچ کس بیش از خودت ضرر نرساند، افزون بر آنکه تو با مکاریات، دشمنت میشورانی و خود را خوار میکنی، همچون کاری که با اینان کردی که بعد از صلح و سوگند و عهد و پیمان آنها را کشتی و مثله کردی، بدون آن که جرمی داشته باشند جز ذکر فضیلت ما و بزرگداشت حق ما به آنچه تو بدان شرافت یافته و شناخته شدهای، آنان را کشتی آن هم از ترس چیزی که اگر نمیکشتی، ممکن بود پیش از آن که کاری کنند میمردی و یا آنان پیش از آن که به مقصود رسند خود میمردند (و اصلا نیازی به این کشتار نبود).
ای معاویه، منتظر قصاص باش و مهیای حساب، و بدان كه خداوند عز و جل را کتابی باشد که (چنانکه فرموده) هیچ کوچک و بزرگی را فرو مگذارد جز آن که به حسابش آورد؛ و خداوند تبارک و تعالی فراموش نمیکند که از روی گمان بازداشت کردی و دوستانش با تهمت کشتی و از سرای هجرت به غربت و تنهایی تبعیدشان کردی و از مردم برای آن پسرت بیعت ستاندی که شراب مینوشد و هوسبازی میکند. تو را جز این نشناسم که به خوى ضرر رساندی و دینت فروختی و رعیت خود را فریفتی و امانتت را تباه ساختی و گفتار سفیه نادان را شنیدی و پذیرفتی و پرهیزگار باورع و حلیم را ترساندی.
(راوی گوید) چون معاویه نامه حسین علیه السلام را خواند گفت: در دل او به من كينهاى بود كه از آن بىخبر بودم. فرزندش يزيد و عبد اللَّه بن أبى عمر بن حفص بدو گفتند: جواب دندانشكنى بدو بنويس كه خوار و ذليل شود، و پدرش را به كارها و آثار بد و زشت ياد كن. معاويه گفت: مگر شما دو نفر نمىدانيد كه اگر من حقّاً بخواهم پدرش را بد گويم نمىتوانم، بدرستى كه شايسته من نيست كه با اباطيل و عدم شناخت عيبگويى كنم، و اگر خود تو ديگرى را به آنچه مردم نمىدانند عيبگويى كردى نه تنها در او جمع نشود كه هيچ كس بدان توجّهى هم نخواهد كرد، و من قصد رسوايى و بدگويى حسين را نداشتم و در او مكانى براى عيب نيافتم، جز آنكه قصد داشتم نامهاى تهديدآميز برايش بنويسم و جهالتش را بدو تفهيم كنم، سپس از اين كار منصرف شدم.
بارى معاويه هيچ نامه ناراحتكنندهاى براى آن حضرت ننوشت، و از ارسالات سابق چيزى نكاست، عطايايى كه سالانه به يك میليون درهم مىرسيد؛ و اين بغير هدايا و متاعى بود كه از همه جا براى آن حضرت ارسال مىشد».
حضرت در نامهای دیگر نوشتند: ای معاویه! تو میگویی که ما به عهد خود وفا کنیم در حالی که تو به عهد خود وفا نمیکنی؛ آیا تو با برادر من عهد نبستی که کاری به شیعیان و دوستان امیرالمؤمنین علیه السلام نداشته باشی؟ پس چطور شد که همه آنها را کشتی؟ پس تو صاحب عهد و پیمان نیستی، پس حرف از عهد و پیمان نزن.[8]
اعتراض حضرت درباره قتل حجر بن عدی و اصحابش به خاطر انکار ظلم و منکر و بدعت
حضرت در این نامه نوشتند: «أَ لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخِي كِنْدَةَ وَ أَصْحَابِهِ الصَّالِحِينَ الْمُطِيعِينَ الْعَابِدِينَ كَانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْمُنْكَرَ وَ الْبِدَع؛[9] آیا تو کشنده حجر بن عدی و یاران صالح و مطیع و عابد او نیستی! آنانی که ظلم را انکار کرده و زشتی و بدعتها را بزرگ میشمردند»، بعد فرمودند: تو آنها را فریب دادی؛ تو به آنها امان دادی و آنها وقتی امان تو را گرفتند، سوی تو به شام فرستاده شدند و تو آنها را کشتی در حالی که آنان اهل نماز و عبادت بودند و اهل هوا و هوس و دنیا نبودند. آنها کسانی بودند که در برابر دو چیز میایستادند: یکی ظلم، یعنی ظلم به ما اهلبیت:؛ دیگری منکر و بدعت، یعنی خلیفهسازی. مقصود از اینکه آنها در برابر ظلم میایستادند، این نبود که چون تو پنجاه درهم از آنها گرفتی و خوردی یا مثلاً باغ فلان کس را غصب کردی، در مقابلت ایستادگی کردند؛ بلکه آنها به خاطر ظلم به امیرالمؤمنین7، به خاطر اینکه خلافت آن حضرت را غصب کردید و به حضرت زهرا سلام الله علیهاو اهلبیت: در این باره ظلم کردید، در برابرتان ایستادند.
وقتی دشمنان دین، خلافت و وصایت و میزانیت امیرالمؤمنین علیه السلام را در علوم و تفسیر و فقه و همه شئونات اسلامی برداشتند، بدعتهای خود را جایگزین آنها کردند. حضرت در جمله بعدی فرمود: «وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْمُنْكَرَ وَ الْبِدَع»؛ بدعت را بسیار بزرگ میدیدند و با آن مقابله میکردند. شما خلیفهسازی و قانونسازی و قرآنسازی کردید و قرآن را به نفع خود معنا کردید و برای کسانی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ فضیلتی در حق آنان نفرموده بود، بلکه درباره آنان به شکلهای گوناگون نکوهش و مذمت فرموده بود، فضیلت ساختید.
نقل دیگری از اعتراض حضرت به معاویه درباره قتل حجر و اصحابش
در نامه دیگری حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: «ألستَ قاتِلَ حُجرٍ، وَأَصحابِهِ العابِدينَ المُخبِتينَ، الَّذينَ كانوا يَستَفظِعونَ البِدَعَ، ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ، وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ، فَقَتَلتَهُم ظُلماً وَعُدواناً، مِن بَعدِ ما أعطَيتَهُمُ المَواثِيقَ الغَليظَةَ، والعُهودَ المُؤَكَّدَةَ، جَراءَةً علَى اللَّهِ وَاستِخفافاً بِعَهدِهِ»؛[10] «آیا تو کشنده حجر و یاران او نیستی! آنانی که عابد و متواضع بودند و بدعتها را بسیار زشت میدانستند و امر به معروف و نهی از منکر میکردند، پس تو بعد از آنی که به آنها پیمانهای شدید و عهدهای محکم دادی، با جسارت به خدا و استهانت به پیمان او، آنها را از روی ستم و دشمنی کشتی.
حضرت فرمود: آنها بدعتها را بسیار عظیم میدیدند و امر به معروف و نهی از منکر میکردند؛ یعنی امر میکردند به اولین معروف که قرآن کریم و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام است و به دومین معروف که حقایق قرآن کریم و فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام است، و نهی میکردند از اولین منکر که منافقان زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و خلفای ظلم و جور هستند و به دومین منکر که طرفداران آن منافقان و خلفا هستند.
اعتراض حضرت درباره ابن زیاد و کشتار حضرمیون
حضرت در این نامه فرمودند: از بدعتهایی که تو در دین گذاشتی، این بود که پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر»؛[11] ولد و فرزند متعلق به صاحبخانه است و آن دزد را سنگ میزنند تا برود. پس تو چرا زیاد را برادر خود خواندی و این بدعت را انجام دادی؟ (به زیاد بن سمیه، زیاد بن ابیه میگفتند، زیرا معلوم نبود که پدرش کیست).
در ادامه فرمودند: زیاد برای تو نوشت آنها (حضرمیون) بر دین امیرالمؤمنین علیه السلام هستند؛ یعنی آنها طرفدار امیرالمؤمنین علیه السلام هستند و راه او را میروند. «طرفدار امیرالمؤمنین علیه السلام هستند»، به این معناست که میگویند: حقانیت در ولایت و علم و شریعت و قرآن و هر چه هست صرفاً از آنِ امیرالمؤمنین علیه السلام است و هر که به غیر از امیرالمؤمنین علیه السلام حکومتی و ولایتی تشکیل دهد و خلیفهای و علمی و تفسیر قرآنی بسازد، بر باطل است؛ این همان دوگانگی است که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام پایه گذاری کردند.
فرمود: پس تو به زیاد نوشتی هر که بر دین علی علیه السلام است او را بکش و هر که اعتقادش، اعتقاد علی علیه السلام است او را نابود کن. زیرا دین علی علیه السلام داشتن، یعنی با تو جنگیدن و با تو مقابله کردن. دین علی داشتن، یعنی علومی که امثال سلمان و ابوذر و مقداد و میثم تمار و رشید هجری داشتند، چون آنان از شاگردان امیرالمؤمنین علیه السلام و نیز از قرای ظاهر هستند که برای رسیدن به قریه باطن که امیرالمؤمنین علیه السلام است از این قرا باید عبور کرد؛ پس هر چیزی که این اصحاب بزرگوار میگویند، حق و دین امیرالمؤمنین علیه السلام است و هر چیزی که امثال ابوهریره، انس بن مالک، عایشه، کعب الاحبار و غیر آنها میسازند، باطل و نادرست است.
بعد حضرت فرمود: به زیاد فرمان دادی که همه آنان را بکش، پس او نیز آنان را کشت و مثله کرد؛ یعنی گوشها، بینیها و لبهای آنان را برید.
در این باره رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ؛ بپرهیزید از مثله کردن، اگر چه سگِ هار باشد». چنانکه در نهج البلاغه آمده بعد از آنکه ابن ملجم مرادی ملعون آن ضربت را به امیرالمؤمنین علیه السلام زد، آن حضرت وصیتی به امام حسن و امام حسین علیهما السلام کرد و در آن فرمود:
«يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ! أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُور»؛[12]
«ای فرزندان عبد المطلب! مباد شما را ببینم در خون مسلمانان فرو رفتهاید و میگویید امیر مؤمنان کشته شد امیر مؤمنان کشته شد! هش دارید که در ازای من، جز قاتلم را مکشید و چون من از این ضربت او مردم، تنها ضربتی بدو زنید و مثله نکنید که براستی من از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که میفرمود: بپرهیزید از مثله کردن، اگر چه سگِ هار باشد».
امام حسین علیه السلام با معاویه معارضه و مقابله میکند؛ فرمود: تو آنها را به جرم داشتن دین علی علیه السلام کشتی، در حالی که دین علی بن ابی طالب علیه السلام و ولایت او همان سرّ خداوند متعال است که در عالم آشکار شده، یعنی همان توحید و وحدانیت الهی و حقیقت لا اله الا الله است که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و پیامبران: آوردهاند؛ در نتیجه، من (امام حسین7) با تو معارضه دارم که امیرالمؤمنین علیه السلام بر مبنای همین سرّ الله که دین او بود، پدر تو را میزد و پدران و خویشان تو را کشته بود.
مقابله و دشمنی ذاتی معاویه با اهلبیت علیهم السلام، در پسر ملعونش یزید
بر اساس مقابله و دشمنی ذاتی، یزید ملعون پس از واقعه کربلا اشعاری خطاب به اجداد خود درباره انتقام گرفتن خود از امام حسین علیه السلام سرود؛ قمی در تفسیر خود فرموده:
«و أما قَوْلُهُ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ [13] فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَمَّا أَخْرَجَتْهُ قُرَيْشٌ مِنْ مَكَّةَ وَ هَرَبَ مِنْهُمْ إِلَى الْغَارِ وَ طَلَبُوهُ لِيَقْتُلُوهُ فَعَاقَبَهُمُ اللَّهُ يَوْمَ بَدْرٍ فَقُتِلَ عُتْبَةُ وَ شَيْبَةُ وَ الْوَلِيدُ وَ أَبُو جَهْلٍ وَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ وَ غَيْرُهُمْ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم طُلِبَ بِدِمَائِهِمْ، فَقُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ آلُ مُحَمَّدٍ بَغْياً وَ عُدْوَاناً، وَ هُوَ قَوْلُ يَزِيدَ حِينَ تَمَثَّلَ بِهَذَا الشِّعْرِ:
لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا/ جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ
لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً/ ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ/ مِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ
قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْ/ وَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَل»؛[14]
«و اما سخن خداوند متعال: و هر كس نظير آنچه بر او عقوبت رفته است، دست به عقوبت زند، سپس مورد ستم قرار گيرد، قطعاً خدا او را يارى خواهد كرد؛ منظور از این آیه، حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم است كه قريش او را از مكه خارج كردند و آن حضرت از آنان فرارى و متوجه غار شد. قريش آن بزرگوار را تعقيب كردند كه بكشند و خدا آنان را در روز بدر مورد عقاب قرار داد، پس عتبه، شيبه، وليد، ابو جهل، حنظله بن ابوسفيان و غیر ایشان كشته شدند، پس هنگامى كه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از دنيا رحلت كرد، آنان خونهاى كشتگان جنگ بدر را طلب كردند و امام حسين و آلمحمّد: را به ظلم و ستم شهيد نمودند. منظور يزيد همين بود كه به اين شعر تمثل جست و گفت:
اى كاش پيران و بزرگان قبيله من كه در جنگ بدر كشته شدند، در اينجا حاضر بودند و زارى كردن قبيله خزرج را بر اثر زدن نيزه (در جنگ احد) مىديدند.
آنگاه از شادى، فرياد هلهله سر مىدادند سپس مىگفتند: اى يزيد دستت شل مباد.
من اگر از آل احمد به خاطر آنچه کرده بود، انتقام نگيرم، از دودمان خندف نخواهم بود
ما بزرگان آنها را كشتيم و اين به تلافى كشتههايى است كه در جنگ بدر داديم، تا سر به سر گرديد».
حضرمیون بر دین علی علیه السلام بودند و با مخالفان امیر مؤمنان علیه السلام مقابله میکردند
بعد حضرت فرمودند: پس ابن سمیه، زیاد ملعون آنان را کشت بدون اینکه آنان جنگیده و کسی را کشته باشند. جرم آنان این بود که بر دین امیرالمؤمنین علیه السلام بودند، زیرا دین امیرالمؤمنین علیه السلام برای دشمنان از کشتن و مقاتله کردن بدتر است، چون دین امیرالمؤمنین علیه السلام اولین مبارزه با منافقان و منحرفان است.
فرمودند: ای معاویه! تو آنان را کشتی به خاطر اینکه آنان فضیلت ما را بیان میکردند و حق ما را بزرگ میدیدند؛ یعنی خلافت، ولایت بعد از رسولخدا6، مقامات قرآنی و بیان دین، حق ماست. لذا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «وَ إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛[15] «من دو چیز بعد از خود باقی میگذارم، یکی قرآن و دیگری اهل بیت و عترت خود؛ که اگر به آن دو متمسک شوید و چنگ زنید هرگز گمراه نمیشوید و آن دو هیچگاه از یکدیگر جدا نمیشوند تا اینکه بر لب حوض بر من وارد شوند»؛ یعنی در توحید، تفسیر قرآن، اعتقادات، اخلاق، فقه و همه چیز «لن تضلوا» میشوید؛ یعنی هرگز گمراه نمیشوید. پس حضرت امام حسین علیه السلام در این جمله به طور واضح میفرماید که حضرمیون کارشان به مانند کار امیرالمؤمنین علیه السلام مقابله و برابری بود.
ایستادگی پیروان اهلبیت: در برابر بدعت خلافت غاصبه
این شیعیانی که امام حسین علیه السلام در نامه خود ذکر میکنند، نمونههایی هستند از کسانی که در برابر بدعت خلافت غاصبه ایستادگی کردند و در همین راه شهید شدند. هرگاه انسان به تاریخ شیعه و مخالفان شیعه مراجعه کند، بسیاری از مسایل مقابلهای بین حق و باطل (مانند مضامین همین نامه امام حسین علیه السلام ) را میتواند پیدا کند و آنگاه پیمیبرد که این دوگانگی، این دو اصل و این دو فرع، از زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تا به امروز وجود داشته است، در نتیجه تشخیص میدهد که باید کجا برود و کجا نرود.
تناقض تشیع با رجوع به عالمان گمراه و مخالف ولایت
در این نامه امام حسین علیه السلام تصریح میکنند که حجر بن عدی و حضرمیون و امثال آنان، همان راه قریه باطن را که راه امیرالمؤمنین علیه السلام است میرفتند، یعنی حق خالص در شئونات اسلامی را در امیرالمؤمنین علیه السلام میدیدند.
امام صادق علیه السلام در آن حدیث شریف فرمودند: «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا»؛[16] دروغ میگوید کسی که گمان کند از شیعیان ماست، اما به عروه و دستگیره غیر ما چنگ زند؛ معنا ندارد کسی بگوید من شیعه امام صادق علیه السلام هستم اما در مسایل تفسیر قرآن به گفتههای مجاهد و مقاتل و مانند آنها اتکا کند؛ معنا ندارد که کسی بگوید من شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه: هستم ولی دنبالهرو امثال ابن عربی باشد که اصلاً کاری به امام صادق علیه السلام و شیعه و کاری به خلافت بعد از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مقامات امیرالمؤمنین علیه السلام ندارد.
ابن عربی ملعون، مصداق روشن برای عالم سوء و ضالّ و مضلّ
ابن عربی ملعون، کسی است که هم حضرت امیر علیه السلام را صاحب بعض کمال و مقام علمی میداند و هم ابوبکر و عمر را! در فتوحات و در شرح افراد، در بیان گروهی که از کاملاناند میگوید:
«هم أصحاب العلم الذي كان يقول فيه علي بن أبي طالب رضي الله عنه حين يضرب بيده إلى صدره ويتنهد إن ههنا لعلوما جمة لو وجدت لها حملة. فإنه كان من الأفراد ولم يسمع هذا من غيره في زمانه إلا أبي هريرة ذكر مثل هذا خرج البخاري في صحيحة عنه أنه قال: حملت عن النبي صلى الله عليه وسلم جوابين أما الواحد فبثثته فيكم وأما الآخر فلو بثثته لقطع مني هذا البلعوم. البلعوم مجرى الطعام، فأبو هريرة ذكر أنه حمله عن رسول الله صلى الله عليه وسلم فكان فيه ناقلا عن غير ذوق ولكنه علم لكونه سمعه من رسول الله صلى الله عليه وسلم»؛[17]
«آنان اصحاب همان علمی هستند که علی بن ابیطالب علیه السلام ، در حالی که دست بر سینه میزد و آه میکشید گفت: همانا اینجا علومی فراوان است که اگر حاملانی برایش یابم. او از افراد بود و در زمان او چنین جملهای از کس دیگری شنیده نشد مگر ابوهریره كه همانند آن را گفت که بخاری در صحیح خود از او روایت میکند که گفت: من حامل دو کیسه از پیامبرم كه یکی را میان شما گستراندم ولی دیگری را اگر باز کنم بلعومم را میبُرند. بلعوم به معنای مری است، پس ابوهریره میگوید که از رسول خدا آن را گرفته، پس نسبت به آن ناقل است و ذوقی از خود ندارد، اما علم است زیرا از رسول خدا شنیده است».
در جای دیگر ابوبکر را از بزرگترین عارفان معرفی میکند:
«هذه الطائفة في الرجال قليلون فإنه مقام ضيق جدا يحتاج صاحبه إلى حضور دائم و أكبر من كان فيه أبو بكر الصديق رضي اللَّه عنه و لهذا قال عمر بن الخطاب رضي اللَّه عنه فيه في حرب اليمامة فما هو إلا أن رأيت أن اللَّه عز و جل قد شرح صدر أبي بكر للقتال فعرفت أنه الحق لمعرفة عمر باشتغال أبي بكر بباطنه»؛[18]
«این طایفه در مردان بسیار اندک هستند چرا که جدا مقامی ضیق است و صاحبش احتیاج به حضور دائم دارد؛ و بزرگترین کسی که در این مقام است ابوبکر صدیق رضی الله عنه است و به همین خاطر عمر بن خطاب رضی الله عنه درباره او در جنگ یمامه گفت که دیدم خداوند عز و جل برای مقاتله به ابوبکر شرح صدر داد؛ دانستی که این کلام حق است، چون عمر به اشتغال باطنی ابوبکر آگاه است».
در جای دیگر عمر را از قطبهای عالمان به علم الهی معرفی میکند:
«و من أقطاب هذا المقام عمر بن الخطاب وأحمد بن حنبل و لهذا قال صلى الله عليه وسلم في عمر بن الخطاب يذكر ما أعطاه الله من القوة: يا عمر! ما لقيك الشيطان في فج إلا سلك فجا غير فجك. فدل على عصمته بشهادة المعصوم وقد علمنا إن الشيطان ما يسلك قط بنا إلا إلى الباطل وهو غير فج عمر بن الخطاب! فما كان عمر يسلك إلا فجاج الحق بالنص فكان ممن لا تأخذه في الله لومة لائم في جميع مسالكه و للحق صولة ولما كان الحق صعب المرام قويا حمله على النفوس لا تحمله ولا تقبله بل تمجه وترده. لهذا قال صلى الله عليه وسلم: ما ترك الحق لعمر من صديق»؛[19]
«و از قطبهای این مقام (محدث بودن و عالم گشتن به تعلیم الهی) عمر بن خطاب و احمد بن حنبل هستند و برای همین است که پیامبر در باره عمر، قوتی را که خداوند عنایتش کرده یادآور میشود و میفرماید: شیطان تو را در راهی نبیند مگر آنکه به راهی غیر راه تو در آید! پس این کلام به شهادت معصوم بر عصمت عمر دلالت دارد و ما میدانیم که شیطان تنها ما را به راه باطل میخواند و آن غیر راه عمر بن خطاب است! پس عمر به تصریح این روایت، تنها راههای حق را میپیمود و از کسانی بود که در تمامی مسیرهایش، سرزنش هیچ سرزنشگری او را از راه خدا باز نمیداشت و این در حالی است که حق سخت است و چون مرامش دشوار باشد و تحملش بر نفسها سنگین، آن را به دوش نکشند و نپذیرند بلکه از آن سر باز زنند و آن را پس زنند. برای همین پیامبر فرمود: حق هیچ دوستی برای عمر مگذاشت».
در جای دیگر در توصیف قطب میگوید:
«لكن الأقطاب المصطلح على أن يكون لهم هذا الاسم مطلقا من غير إضافة لا يكون منهم في الزمان إلا واحد و هو الغوث أيضا و هو من المقربين و هو سيد الجماعة في زمانه و منهم من يكون ظاهر الحكم و يحوز الخلافة الظاهرة كما حاز الخلافة الباطنة من جهة المقام كأبي بكر و عمر و عثمان و علي و الحسن و معاوية بن يزيد و عمر بن عبد العزيز و المتوكل و منهم من له الخلافة الباطنة خاصة و لا حكم له في الظاهر كأحمد بن هارون الرشيد السبتي و كأبي يزيد البسطامي و أكثر الأقطاب لا حكم لهم في الظاهر»؛[20]
«اما قطبهایی که ثبوت این نام برای آنان مطلق و بدون اضافه مصطلح شده است، در هر زمان فقط یکی از آنان هست و او غوث نیز هست و از مقربین است و سید قوم در زمان خود است؛ برخی از آنان در ظاهر هم حاکم هستند و به خلافت ظاهری میرسند کما اینکه خلافت باطنی را نیز از جهت مقامشان دارا هستند، مانند ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن و معاویه بن یزید و عمر بن عبد العزیز و متوکل، و برخی از آنان فقط خلافت باطنی دارند و در ظاهر حاکم نیستند، مانند احمد بن هارون الرشید سبتی و ابو یزید بسطامی، و بیشتر قطبهای حکومت ظاهری ندارند».
در موارد متعدد از کتابهای خود، از این دست اباطیل و خرافات و خزعبلات مینویسد و آنها را یا به کشفهایش و یا به حدیثهای دروغ بنوامیهای مستند میکند.[21] آیا یک شیعه عاقل و هوشیار پیرو اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام بر خود واجب و حتم نمیبیند که از چنین ملحدی که پیرو امامان ضلالت است بیزاری جوید و در راستای آشکار کردن کفرگوییها و گمراهیها و شیطنتهای او سعی جامع و کوشش کامل کند و در بیآبرو کردن چنین جرثومه ضلالت و الحادی هرچه توان در خود دارد به کار گیرد؟!
تفاوت شاگردی عالم سوء با گرفتن حکمت از او
بله گاهی یک مطلبی از آنان را میفهمید که حق است، آن، بحث دیگری است، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «خُذُوا الْحِكْمَةِ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ الْمُشْرِكِينَ؛[22] حکمت را بگیرید اگر چه از مشرکان باشد»؛ زیرا حکمت مال مولای تو است. طلا مال معدن شماست، اما کسی از معدن شما دزدیده است. لذا حضرت امیر علیه السلام فرمود: «الدُّنْيَا كُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ كُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِه؛[23] دنیا تمامش جهل است مگر جایگههای علم و علم تمامش حجت است مگر آنچه بدان عمل شود» و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «وَ اقْتَبِسُوهُ مِنْ أَهْلِهِ؛[24] آن را از اهلش برگیرید». هرگاه معدن طلا فقط معدن شماست، بنابراین هر جای دنیا طلا پیدا شد مال شماست و باید آن را بردارید و نباید بگذارید آنجا بماند. آن کافر یا منافق هم اصلاً نمیتواند آن را نگه دارد، بلکه در قلب مؤمن قرار میگیرد، لذا امام صادق علیه السلام فرمود: «خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ؛[25] حکمت را هر کجا که بود فرا گیر، چه آنکه گاه حکمت در سینه منافق است، پس در سینه او میجنبد تا برون آید و در سینه مؤمن و در کنار همنشینان خود قرار گیرد».[26]
هر که شاگردی امامان را کند، حکمتشناس میشود
البته حکیمی که در درگاه ائمه: شاگردی کرده و نزد آن بزرگواران خضوع و خشوع و بندگی نموده و حقیقت دین را یافته، طلای حکمت را از آبطلا و بدل تشخیص میدهد، زیرا معیار طلاشناسی را دقیق به دست آورده است. امام صادق علیه السلام درباره عقل فرمود:
«دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ وَ الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ يَكْمُلُ وَ هُوَ دَلِيلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ فَإِذَا كَانَ تَأْيِيدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ كَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَاكِراً فَطِناً فَهِماً فَعَلِمَ بِذَلِكَ كَيْفَ وَ لِمَ وَ حَيْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَإِذَا عَرَفَ ذَلِكَ عَرَفَ مَجْرَاهُ وَ مَوْصُولَهُ وَ مَفْصُولَهُ وَ أَخْلَصَ الْوَحْدَانِيَّةَ لِلَّهِ وَ الْإِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ كَانَ مُسْتَدْرِكاً لِمَا فَاتَ وَ وَارِداً عَلَى مَا هُوَ آتٍ يَعْرِفُ مَا هُوَ فِيهِ وَ لِأَيِّ شَيْءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ مِنْ أَيْنَ يَأْتِيهِ وَ إِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ وَ ذَلِكَ كُلُّهُ مِنْ تَأْيِيدِ الْعَقْلِ»؛[27]
«ستون آدمی عقل است و عقل است که هوش و فهم و حفظ و دانش از آن است و با عقل است که کمال مییابد و عقل است که رهنما و بیناگر او و کلید کارش باشد. پس چون عقل آدمی به نور مؤید گردد، دانا و حافظ و یادآور و زیرک و فهیم گردد و بدین واسطه، کیفیت و علت و جهت را بداند و بشناسد آن که نصیحتش کند و آن که فریبش دهد و چون این امور را شناخت، روش و پیوست و جداییاش بشناسد و وحدانیت خداوندی و اقرار به فرمانبرداری را خالص گرداند. پس چون چنین کند، آنچه از دست رفته را باز یابد و بدانچه پیش روست در آید، بشناسد کجاست و از برا چه در آنجاست و از کجا بدان آمده و به کجا روانه است و اینها همگی از تأیید عقل است».
این انسان تأیید عقلش از نور شده؛ یعنی باطناً و ظاهراً دنبالهرو ائمه: شده و در برابر آنان خضوع و خشوع کرده. «عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ»؛ نصحیتکننده و نیرنگزننده به خود را میشناسد. «عَرَفَ مَجْرَاهُ وَ مَوْصُولَهُ وَ مَفْصُولَهُ»؛ یعنی شناخت به حقانیت ائمه: دارد، در نتیجه میداند که مفصول و موصول چیست؛ طلا را از غیر طلا تشخیص میدهد. درباره همین حکیم و عالم پرورشیافته نزد اولیاء الهی است که از حضرت عیسی علیه السلام نقل شده فرمود: «خُذُوا الْحَقَّ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ لَا تَأْخُذُوا الْبَاطِلَ مِنْ أَهْلِ الْحَقِّ. كُونُوا نُقَّادَ الْكَلَامِ فَكَمْ مِنْ ضَلَالَةٍ زُخْرِفَتْ بِآيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ كَمَا زُخْرِفَ الدِّرْهَمُ مِنْ نُحَاسٍ بِالْفِضَّةِ الْمُمَوَّهَةِ النَّظَرُ إِلَى ذَلِكَ سَوَاءٌ وَ الْبُصَرَاءُ بِهِ خُبَرَاء»؛[28] «حق را از اهل باطل برگیرید و باطل را از اهل حق نگیرید. کلام را نقد کنید و خوب و بدش را از هم جدا سازید، که بسا گمراهی و ضلالتی که با آیهای از کتاب خدا زینت شده، چنانکه سکه درهمی از جنس مس با آب نقره زینت شود و در نظر با نقره خالص تفاوت نکند و لکن اهل فن و بصیرت آن را تشخیص دهند».
شیعیان مبتدی در علم نباید سراغ بیگانگان روند
پس این طلبهای که هنوز موازین حق و باطل را تشخیص نمیدهد و در ابتدای مسایل عرفانی و توحیدی است، نباید به سراغ فصوص الحکم ابن عربی یا مصباح الانس برود. لذا حضرت فرمودند: معنا ندارد امثال حجر بن عدی به سراغ دشمنان روند و مطالب الهی را از آنان اخذ کنند. امروز هم معنا ندارد کسی بگوید «من شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام هستم» اما دنبالهرو و تأییدکننده دشمنان ائمه: باشد و به خاطر چهار تا مطلب حق، برود شاگردی منافقی را بکند و بگوید: بر اساس روایت «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاق»[29] من میخواهم نزد او حکمت یاد بگیرم! این کار اشتباه است؛ زیرا اولاً تو طلاشناس نیستی و ثانیاً آن منافق، به وسیله آن چند سکه طلای حکمت که از معدن طلای اهلبیت: دزدیده، هزاران سکه بیدینی و تقلبی به تو میفروشد و تو را در وادی گمراهی وارد میسازد. از این رو اهل بیت عصمت علیهم السلام در سخنان خود از رجوع به مخالفان ولایت نهی شدید فرمودهاند؛ برای نمونه:
«عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاء سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ وَ قَوْلِ النَّاسِ فَقَالَ وَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ [30]: يَا أَبَا عُبَيْدَةَ النَّاسُ مُخْتَلِفُونَ فِي إِصَابَةِ الْقَوْلِ وَ كُلُّهُمْ هَالِكٌ.
قُلْتُ قَوْلُهُ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ ؟ قَالَ: هُمْ شِيعَتُنَا وَ لِرَحْمَتِهِ خَلَقَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ يَقُولُ لِطَاعَةِ الْإِمَامِ، الرَّحْمَةُ الَّتِي يَقُولُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ [31] يَقُولُ عِلْمُ الْإِمَامِ وَ وَسِعَ عِلْمُهُ الَّذِي هُوَ مِنْ عِلْمِهِ كُلَّ شَيْءٍ، هُمْ شِيعَتُنَا.
ثُمَّ قَالَ: فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ يَعْنِي وَلَايَةَ غَيْرِ الْإِمَامِ وَ طَاعَتَهُ.
ثُمَّ قَالَ: يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَعْنِي النَّبِيَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الْوَصِيَّ وَ الْقَائِمَ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ إِذَا قَامَ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْمُنْكَرُ مَنْ أَنْكَرَ فَضْلَ الْإِمَامِ وَ جَحَدَهُ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ أَخْذَ الْعِلْمِ مِنْ أَهْلِهِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ الْخَبَائِثُ قَوْلُ مَنْ خَالَف»؛[32]
«ابوعبیده حذاء میگوید: از امام باقر علیه السلام درباره مسئله استطاعت و سخن مردم در آن پرسیدم، حضرت این آیه را تلاوت کرد: "و پیوسته در اختلاف باشند جز آن کس که پروردگارت رحمتش فرماید و برای همین آنان را آفریده" و فرمود: ای ابوعبیده! مردم در رسیدن به حق در اختلافاند و همگی به هلاکت روند.
عرض کردم: این که خداوند فرموده: "مگر آن کس که پروردگارت رحمتش فرماید" یعنی چه؟ فرمود: آنان شیعیان ما هستند و خداوند ایشان را برای رحمت خود آفریده و این است سخن خدا که فرموده: "و برای همین آنان را آفریده"؛ خداوند (در این آیه) میفرماید برای طاعت امام آنان را آفریده. این همان رحمتی است که خداوند (در کتابش) میفرماید: "و رحمت من همه چیز را در بر گرفته"؛ علم امام را میفرماید و علم امام که از علم اوست، همه چیز را در بر گرفته و آنان شیعیان ما هستند.
سپس امام فرمود: "و به زودی رحمتم را برای آنان که پرهیزگاری کنند مقرر میدارم"؛ یعنی پرهیز از ولایت و اطاعت غیر امام.
سپس فرمود "آن را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مییابند"؛ یعنی پیامبر و وصی و قائم را. "ایشان را به معروف فرمان دهد" چون به پا خیزد، "و از منکرشان باز دارد" و منکر کسی است که فضیلت امام را انکار کرده و تکذیبش کند، "و پاکیزهها را برایشان حلال کند" یعنی برگرفتن علم از اهلش را، «خباثتها را بر ایشان حرام دارد» و خباثتها سخن کسی است که مخالف ما باشد».
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام يَقُولُ: لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ وَ لَا صَوَابٌ وَ لَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَقْضِي بِقَضَاءٍ حَقٍّ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ إِذَا تَشَعَّبَتْ بِهِمُ الْأُمُورُ كَانَ الْخَطَأُ مِنْهُمْ وَ الصَّوَابُ مِنْ عَلِيٍّ علیه السلام »؛[33]
«محمد بن مسلم گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم که میفرمود: نزد هیچ یک از مردم، هیچ حق و صوابی نباشد و هیچ یک از مردم قضاوتی به حق نکند مگر آنچه از ما خاندان بیرون رفته باشد و چون امور بر ایشان به گونههای مختلف در آید، خطا از جانب ایشان باشد و صواب از علی علیه السلام ».
«عَنْ أَبِي مَرْيَمَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ: شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛[34]
«ابومریم گوید: امام باقر علیه السلام به سلمه بن کهیل و حکم بن عتیبه فرمود: به شرق و غرب بروید، علمی صحیح نمییابید مگر چیزی که از نزد ما اهلبیت بیرون آمده باشد».
«كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام وَ هُوَ فِي السِّجْنِ: وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ يَا عَلِيُّ مِمَّنْ تَأْخُذُ مَعَالِمَ دِينِكَ لَا تَأْخُذَنَّ مَعَالِمَ دِينِكَ عَنْ غَيْرِ شِيعَتِنَا فَإِنَّكَ إِنْ تَعَدَّيْتَهُمْ أَخَذْتَ دِينَكَ عَنِ الْخَائِنِينَ الَّذِينَ خَانُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ خَانُوا أَمَانَاتِهِمْ إِنَّهُمُ اؤْتُمِنُوا عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَحَرَّفُوهُ وَ بَدَّلُوهُ فَعَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ رَسُولِهِ وَ لَعْنَةُ مَلَائِكَتِهِ وَ لَعْنَةُ آبَائِيَ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ وَ لَعْنَتِي وَ لَعْنَةُ شِيعَتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فِي كِتَابٍ طَوِيلٍ»؛[35]
«امام کاظم علیه السلام در آن زمان که در زندان بودند، در نامهای بلند برایم نوشتند: اما آنچه یادآور شدی که آثار و نشانههای دینت را از که دریابی؛ از غیر شیعیان ما آثار و نشانههای دینت را اخذ مکن که همانا اگر از ایشان روی گردانی، دینت را از خیانتکارانی به دست آری که به خدا و رسولش خائن گشتند و در اماناتشان خیانت ورزیدند؛ براستی که کتاب خداوند به آنان امانت داده شده که آن را تحریف و تبدیل کردند؛ پس لعنت خدا بر ایشان باد و لعنت رسولش و لعنت فرشتگانش و لعنت پدران بزرگوار و نیکوکار من و لعنت من و لعنت شیعیان من تا روز قیامت».
«[عن امير المؤمنين علیه السلام قال:] يَا مَعْشَرَ شِيعَتِنَا وَ الْمُنْتَحِلِينَ مَوَدَّتَنَا! إِيَّاكُمْ وَ أَصْحَابَ الرَّأْيِ، فَإِنَّهُمْ أَعْدَاءُ السُّنَنِ، تَفَلَّتَتْ مِنْهُمُ الْأَحَادِيثُ أَنْ يَحْفَظُوهَا وَ أَعْيَتْهُمُ السُّنَّةُ أَنْ يَعُوهَا، فَاتَّخَذُوا عِبَادَ اللَّهِ خَوَلًا وَ مَالَهُ دُوَلًا، فَذَلَّتْ لَهُمُ الرِّقَابُ وَ أَطَاعَهُمُ الْخَلْقُ أَشْبَاهُ الْكِلَابِ، وَ نَازَعُوا الْحَقَّ أَهْلَهُ، وَ تَمَثَّلُوا بِالْأَئِمَّةِ الصَّادِقِينَ وَ هُمْ مِنَ الْجُهَّالِ وَ الْكُفَّارِ وَ الْمَلاعِينِ، فَسُئِلُوا عَمَّا لَا يَعْلَمُونَ، فَأَنِفُوا أَنْ يَعْتَرِفُوا بِأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ، فَعَارَضُوا الدِّينَ بِآرَائِهِمْ فَضَلُّوا وَ أَضَلُّوا. أَما لَوْ كَانَ الدِّينُ بِالْقِيَاسِ لَكَانَ بَاطِنُ الرِّجْلَيْنِ أَوْلَى بِالْمَسْحِ مِنْ ظَاهِرِهِمَا»؛[36]
«امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: ای جمعیت شیعیان ما و مدعیان دوستی ما! از اصحاب رأی بر حذر باشید كه براستي آنان دشمن سنتها هستند؛ حفظ احادیث از دست ایشان در رفته و در فراگیری سنت ناتوان گشتهاند، از این رو بندگان خدا را به بردگی گرفته و مالش را به تاراج بردهاند (و میان خود دست به دست میگردانند)، پس گردنها خوارشان گشته و مردمان سگصفت مطیعشان، آنان با اهل حق ستیز کردند و خود را به مانند امامان راستگو درآوردند و حال اینکه از جمله نادانان و کافران و ملعوناناند، آنگاه از آنچه نمیدانستند، پرسش شدند، پس تکبر کردند از این که به نادانی خود معترف گردند، از این رو با نظرات و آرای خود با دین مقابله کردند و در نتیجه گمراه گشتند و به گمراهی کشاندند، هش دارید که اگر دین با قیاس برپا بود، هرآینه کف دو پا برای مسح کردن سزاوارتر بود از روی آنها».
«عَن هارون بن خارجة قال: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ7: إِنَّا نَأْتِي هَؤُلَاءِ الْمُخَالِفِينَ فَنَسْمَعُ مِنْهُمُ الْحَدِيثَ يَكُونُ حُجَّةً لَنَا عَلَيْهِمْ. فَقَالَ7: لَا تَأْتِهِمْ وَ لَا تَسْمَعْ عَنْهُمْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَعَنَ مِلَّتَهُمُ الْمُشْرِكَةَ»؛[37]
«هارون بن خارجه گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: ما نزد این مخالفان میرویم و از آنان حدیث میشنویم تا حجتی بر ایشان داشته باشیم. حضرت فرمود: نه نزدشان برو و نه از آنان حدیث بشنو، خدا خودشان و آیین مشرکشان را لعنت کند».
ضلالت کسی که شاگردی بیگانگان از ولایت را درست داند
بعضیها این دست سخنان ائمه: را که مثلاً فرمودند «هر جا حکمت یافتید، بگیرید»، دلیل قرار دادهاند که چه مانعی دارد از مخالفان علم یاد بگیریم! بله، همه علمای اهل باطل مثل مارکس و ابوحنیفه و ابن عربی و دانشمندان سایر مذاهب، در میان عقاید خود مطالب حق نیز دارند؛ ولی شما حق ندارید که شاگرد مشرک شوید، زیرا شما طلاشناس و حقیقتشناس نیستید و در دام شبهات و اباطیل آنها گرفتار میشوید. البته اگر کسی در مدرسه توحید و ولایت، فقیه و حکیم و عارف شده باشد، در جایگاهی قرار دارد که ورای اینگونه سخنها است.
خطبههای امیرالمؤمنین علیه السلام در مقابله با انحرافهای منافقان و غصب خلافت
خطبههایی از امیرالمؤمنین علیه السلام شبیه به هم وارد شده که تفاوتهایی با یکدیگر دارند. ظاهر قضیه این است که در موارد گوناگون خطبه خواندهاند. بعضی از علما آنها را با یکدیگر تلفیق کردهاند، زیرا قصد آنها صرفاً بیان خطابههای آن بزرگوار بوده است. اما قصد ما جهتیابی آنها است و یکی از جهتهای بسیار عظیم، مقابله امیرالمؤمنین علیه السلام با مخالفان است؛ لذا برای ما فرق میکند که حضرت در یک موقف خطبه خواندهاند یا ده موقف؛ بنابراین هر کدام از آنها را جداگانه میخوانیم.
خطابه گرانقدر مولا علی علیه السلام در مقابله با منافقان خلیفهساز و عالمان گمراهشان
شیخ مفید میفرماید:
«مَا رَوَاهُ ثِقَاتُ أَهْلِ النَّقْلِ عِنْدَ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ فِي كَلَامٍ افْتِتَاحُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَى نَبِيِّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَمَّا بَعْدُ فَذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ إِنَّهُ لَا يَهِيجُ عَلَى التَّقْوَى زَرْعُ قَوْمٍ وَ لَا يَظْمَأُ عَلَيْهِ سِنْخُ أَصْلٍ وَ إِنَّ الْخَيْرَ كُلَّهُ فِيمَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ لَا يَعْرِفَ قَدْرَهُ وَ إِنَّ أَبْغَضَ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلٌ وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْعُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ قَدْ لَهِجَ فِيهَا بِالصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتُتِنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ حَمَّالُ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَ رَجُلٌ قَدْ قَمَشَ جَهْلًا فِي جُهَّالٍ عشوة [غَشُوهُ] غَارٌّ بِأَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ عَنِ الْهُدَى قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَمْ يَغْنَ فِيهِ يَوْماً سَالِماً بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعٍ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ آجِنٍ وَ اسْتَكْثَرَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ جَلَسَ لِلنَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ إِنْ خَالَفَ مَنْ سَبَقَهُ لَمْ يَأْمَنْ مِنْ نَقْضِ حُكْمِهِ مَنْ يَأْتِي بَعْدَهُ كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ إِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَباً إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْءٍ لَمْ يُكَذِّبْ رَأْيَهُ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ نَفْسِهِ فِي الْجَهْلِ وَ النَّقْصِ وَ الضَّرُورَةِ كَيْلَا يُقَالَ إِنَّهُ لَا يَعْلَمُ ثُمَّ أَقْدَمَ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَهُوَ خَائِضُ عَشَوَاتٍ رَكَّابُ شُبُهَاتٍ خَبَّاطُ جَهَالاتٍ لَا يَعْتَذِرُ مِمَّا لَا يَعْلَمُ فَيَسْلَمَ وَ لَا يَعَضُّ فِي الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ فَيَغْنَمَ يَذْرِي الرِّوَايَاتِ ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ وَ تَصْرُخُ مِنْهُ الدِّمَاءُ وَ يُسْتَحَلُّ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ وَ يُحَرَّمُ بِهِ الْحَلَالُ لَا يَسْلَمُ بِإِصْدَارِ مَا عَلَيْهِ وَرَدَ وَ لَا يَنْدَمُ عَلَى مَا مِنْهُ فَرَطَ أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالطَّاعَةِ وَ الْمَعْرِفَةِ بِمَنْ لَا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ فَإِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ وَ جَمِيعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ إِلَى خَاتَمِ النَّبِيِّينَ فِي عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ «5» ص فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ بَلْ أَيْنَ تَذْهَبُونَ يَا مَن نُسِخَ مِنْ أَصْلَابِ أَصْحَابِ السَّفِينَةِ هَذِهِ مَثَلُهَا فِيكُمْ فَارْكَبُوهَا فَكَمَا نَجَا فِي هَاتِيكَ مَنْ نَجَا فَكَذَلِكَ يَنْجُو فِي هَذِهِ مَنْ دَخَلَهَا أَنَا رَهِينٌ بِذَلِكَ قَسَماً حَقّاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ وَ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ ثُمَّ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ أَ مَا بَلَغَكُمْ مَا قَالَ فِيهِمْ نَبِيُّكُمْ ص حَيْثُ يَقُولُ فِي حِجَّةِ الْوَدَاعِ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا».[38]
بیان دو گروه حق و باطل در خطبه شریفه
این یکی از خطبههای امیرالمؤمنین علیه السلام است که دو گروه را بیان میکنند: گروه اول، دشمنان حضرتاند که آن بزرگوار، خواص و صفات و حالات و مبدأ و حرکت و منتها و همه خصوصیات و شئونات آنها را بیان میکنند. گروه دوم امیرالمؤمنین علیه السلام و تابعان ایشان هستند که آن حضرت، صفات و خصوصیات آنها را بیان میکنند.
اکثر بیعتکنان با امیرالمؤمنین علیه السلام منافقان و مخالفان بودند
قصد برخی از کسانی که آمدند و حضرت امیر علیه السلام را خلیفه کردند، این بود که جای معاویه را بگیرند یا به مقام و منصبی برسند؛ برای همین وقتی به مقصود خود نرسیدند، خیانت کردند و با حضرت مقابله کردند. عدهای هم که در عراق زیر سلطه حضرت بودند، منافق بودند. به همین خاطر، اکثر سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام و اکثر کسانی که به آن حضرت گرویده و آن بزرگوار را خلیفه کرده بودند، در حقیقت مخالف و دشمن آن بزرگوار و از طرفداران محکم مبادی ظلم و جور بودند و تنها تعداد اندکی، از شیعیان آن حضرت بودند. آنچه در جنگ صفین و رفع مصاحف و ماجرای حکمیت رخ داد (اصحاب حضرت فریب خوردند و از حضرت تبعیت نکردند و حتی حضرت را تهدید به قتل کردند) معلوم و واضح میکند که اکثریت لشکریان آن حضرت چه کسانی بودند.[39]
چکیده خطابه، مقابله با دشمنان خدا
امیرالمؤمنین علیه السلام در برابر دشمنان و مخالفان قرار میگیرد و با آنان مقابله میکند، هم با رؤسای گمراهی و هم با پیروان آنها امثال اشعث بن قیس ملعون. خدا اشعث را به همه لعنهای خود لعنت کند؛ او قاتل امیرالمؤمنین علیه السلام بود و دخترش هم قاتل امام حسن علیه السلام و پسرش محمد بن اشعث قاتل امام حسین علیه السلام بود. اشعث ملعون میدید که امیرالمؤمنین علیه السلام از امثال رشید هجری و میثم تمار تعریف و آنها را تأیید میکند و مخالفان خود را که مشخص بود چه کسانی هستند با دلایل روشن رد و تکذیب میفرماید.
پس این فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام صرف بیان یک مطلب علمی الهی نیست که بخواهد راه را به ما نشان دهد، بلکه هم بیان حقیقت الهی است و هم بیان طرف شرکی یا ایمانی آن است، یعنی بیان قرای باطنی ایمانی این حقیقت الهی وقرای ظاهری ایمانی آن و قرای باطنی کفری این حقیقت و قرای ظاهری کفری آن. گویا حضرت صراحتاً میفرمایند که شما این کارها را کردید، پس گمراه و اهل جهنم ابدی گشتید و این شیعیان من که تعداد آنها کم است، بر حق باقی ماندند و اهل نجات گشتند.
حضرت فرمودند: گمان نکنید که هر گاه مردم زیادی دور هم جمع شدند و اجتماع کردند، آن اجماعی خواهد بود که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است؛ بلکه شما با اجتماع باطل خود، حق را مخفی کردید. حضرت فرمودند: اجماع از آنِ جماعت اهل حق است و میزان اجماع، اهل حقاند، و لو اینکه تعداد آنها کم باشد. اجتماع شیعیان من بعد از پیغمبر6، یعنی همان دوازده نفری که آمدند و مقابله کردند، حجت است؛ زیرا آنها اجتماع بر حق کردند؛ یعنی برای حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام اجتماع کردند. پس امیرالمؤمنین علیه السلام در این خطبه مبارک، این مطلب تاریخی را بیان کردند. ترجمه خطبه را در جلسه آینده ذکر خواهیم کرد.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. زیارت آل یاسین.
[2]. اشاره به آیه 18 سوره مبارکه سبأ و روایات ذیل آن: وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ . در روایات متعدد، قرای مبارکه به اهل بیت علیهم السلام و قرای ظاهره به شیعیان ایشان تفسیر شده است؛ برای نمونه:
«عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ: أَتَى الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام فَقَالَ جِئْتُكَ لِأَسْأَلَكَ عَنْ أَشْيَاءَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ أَ لَسْتَ فَقِيهَ أَهْلِ الْبَصْرَةِ؟ قَالَ قَدْ يُقَالُ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام هَلْ بِالْبَصْرَةِ أَحَدٌ تَأْخُذُ عَنْهُ؟ قَالَ لَا قَالَ فَجَمِيعُ أَهْلِ الْبَصْرَةِ يَأْخُذُونَ عَنْكَ؟ قَالَ نَعَمْ. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ سُبْحَانَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَلَّدْتَ عَظِيماً مِنَ الْأَمْرِ! بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ فَمَا أَدْرِي أَ كَذَاكَ أَنْتَ أَمْ يُكْذَبُ عَلَيْكَ؟ قَالَ مَا هُوَ؟ قَالَ زَعَمُوا أَنَّكَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعِبَادَ فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ أُمُورَهُمْ قَالَ فَسَكَتَ الْحَسَنُ. فَقَالَ أَ رَأَيْتَ مَنْ قَالَ اللَّهُ لَهُ فِي كِتَابِهِ إِنَّكَ آمِنٌ هَلْ عَلَيْهِ خَوْفٌ بَعْدَ هَذَا الْقَوْلِ مِنْهُ؟ فَقَالَ الْحَسَنُ لَا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِنِّي أَعْرِضُ عَلَيْكَ آيَةً وَ أُنْهِي إِلَيْكَ خِطَاباً وَ لَا أَحْسَبُكَ إِلَّا وَ قَدْ فَسَّرْتَهُ عَلَى غَيْرِ وَجْهِهِ فَإِنْ كُنْتَ فَعَلْتَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ فَقَالَ لَهُ مَا هُوَ؟ قَالَ أَ رَأَيْتَ حَيْثُ يَقُولُ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ يَا حَسَنُ بَلَغَنِي أَنَّكَ أَفْتَيْتَ النَّاسَ فَقُلْتَ هِيَ مَكَّةُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَهَلْ يُقْطَعُ عَلَى مَنْ حَجَّ مَكَّةَ وَ هَلْ يُخَافُ أَهْلُ مَكَّةَ وَ هَلْ تَذْهَبُ أَمْوَالُهُمْ؟ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَتَى يَكُونُونَ آمِنِينَ؟ بَلْ فِينَا ضَرَبَ اللَّهُ الْأَمْثَالَ فِي الْقُرْآنِ فَنَحْنُ الْقُرَى الَّتِي بَارَكَ اللَّهُ فِيهَا وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ أَقَرَّ بِفَضْلِنَا حَيْثُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ شِيعَتِهِمُ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ الْقُرَى الظَّاهِرَةُ الرُّسُلُ وَ النَّقَلَةُ عَنَّا إِلَى شِيعَتِنَا وَ فُقَهَاءُ شِيعَتِنَا إِلَى شِيعَتِنَا وَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ فَالسَّيْرُ مَثَلٌ لِلْعِلْمِ سِيرَ بِهِ لَيالِيَ وَ أَيَّاماً مَثَلٌ لِمَا يَسِيرُ مِنَ الْعِلْمِ فِي اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ عَنَّا إِلَيْهِمْ فِي الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ الْأَحْكَامِ آمِنِينَ فِيهَا إِذَا أَخَذُوا مِنْهُ آمِنِينَ مِنَ الشَّكِّ وَ الضَّلَالِ وَ النُّقْلَةِ مِنَ الْحَرَامِ إِلَى الْحَلَالِ لِأَنَّهُمْ أَخَذُوا الْعِلْمَ مِمَّنْ وَجَبَ لَهُمْ أَخْذُهُمْ إِيَّاهُ عَنْهُمْ بِالْمَعْرِفَةِ لِأَنَّهُمْ أَهْلُ مِيرَاثِ الْعِلْمِ مِنْ آدَمَ إِلَى حَيْثُ انْتَهَوْا ذُرِّيَّةٌ مُصْطَفَاةٌ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ فَلَمْ يَنْتَهِ الِاصْطِفَاءُ إِلَيْكُمْ بَلْ إِلَيْنَا انْتَهَى وَ نَحْنُ تِلْكَ الذُّرِّيَّةُ الْمُصْطَفَاةُ لَا أَنْتَ وَ لَا أَشْبَاهُكَ يَا حَسَنُ فَلَوْ قُلْتُ لَكَ حِينَ ادَّعَيْتَ مَا لَيْسَ لَكَ وَ لَيْسَ إِلَيْكَ يَا جَاهِلَ أَهْلِ الْبَصْرَةِ لَمْ أَقُلْ فِيكَ إِلَّا مَا عَلِمْتُهُ مِنْكَ وَ ظَهَرَ لِي عَنْكَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَقُولَ بِالتَّفْوِيضِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُفَوِّضِ الْأَمْرَ إِلَى خَلْقِهِ وَهْناً مِنْهُ وَ ضَعْفاً وَ لَا أَجْبَرَهُمْ عَلَى مَعَاصِيهِ ظُلْماً»؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص327.
رجوع شود به روایات ذیل آیه شریفه: البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص512.
[3]. الكافی، ج1، ص54.
[4]. الكافی، ج2، ص415.
[5]. الإحتجاج، ج2، ص29 صلّی الله علیه و آله و سلّم - 297.
[6]. (18) الکهف: 49.
[7]. الإحتجاج، ج2، ص297-298.
[8]. رجوع شود به: رجال الكشي، ص47ـ49.
[9]. الإحتجاج، ج2، ص297.
[10]. مكاتيب الأئمة علیهم السلام، ج3، ص95.
[11]. الكافی، ج7، ص163.
[12]. نهج البلاغة، نامه 47، ص422.
[13]. (22) الحج: 60.
[14]. تفسير القمي، ج2، ص86.
[15]. الإرشاد، ج1، ص176.
[16]. صفات الشيعة، ص3.
[17]. الفتوحات المکیۀ (چهار جلدی)، ج1، ص199-200.
[18]. الفتوحات المکیۀ (چهار جلدی)، ج1، ص212.
[19]. الفتوحات المکیۀ (چهار جلدی)، ج1، ص200.
[20]. الفتوحات المکیۀ (چهار جلدی)، ج2، ص6.
[21]. برای نمونه:
«و من الناس من يجمع في الزمن الواحد أعمالا كثيرة فيصرف سمعه فيما ينبغي في زمان تصريفه بصره في زمان تصريفه يده في زمان صومه في زمان صدقته في زمان صلاته في زمان ذكره في زمان نيته من فعل و ترك فيؤجر في الزمن الواحد من وجوه كثيرة فيفضل غيره ممن ليس له ذلك و لذلك لما ذكر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم الثمانية الأبواب من الجنة أن يدخل من أيها شاء قال أبو بكر يا رسول اللَّه و ما على الإنسان أن يدخل من الأبواب كلها قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم أرجو أن تكون منهم يا أبا بكر»؛ فتوحات (4جلدی)، ج1، ص318.
«و هذا المقام الذي أثبتناه بين الصديقية و نبوة التشريع الذي هو مقام القربة و هو للافراد هو دون نبوة التشريع في المنزلة عند اللَّه و فوق الصديقية في المنزلة عند اللَّه و هو المشار إليه بالسر الذي وقر في صدر أبي بكر ففضل به الصديقين إذ حصل له ما ليس من شرط الصديقية و لا من لوازمها فليس بين أبي بكر و رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم رجل لأنه صاحب صديقية و صاحب سر فهو من كونه صاحب سر بين الصديقية و نبوة التشريع و يشارك فيه فلا يفضل عليه من يشاركه فيه بل هو مساو له في حقيقته»؛ فتوحات (4جلدی)، ج2، ص25.
«نودي ع في ليلة إسرائه في استيحاشه بلغة أبي بكر فآنس بصوت أبي بكر خلق رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم و أبو بكر من طينة واحدة فسبق محمد صلى اللَّه عليه و سلم و صلى أبو بكر ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فكان كلامهما كلامه سبحانه»؛ فتوحات (4جلدی)، ج1، ص84.
«و لما كان الحق صعب المرام قويا حمله على النفوس لا تحمله و لا تقبله بل تمجه و ترده لهذا قال صلى اللَّه عليه و سلم ما ترك الحق لعمر من صديق. و صدق صلى اللَّه عليه و سلم يعني في الظاهر و الباطن أما في الظاهر فلعدم الإنصاف و حب الرئاسة و خروج الإنسان عن عبوديته و اشتغاله بما لا يعنيه و عدم تفرغه لما دعي إليه من شغله بنفسه و عيبه عن عيوب الناس و أما في الباطن فما ترك الحق لعمر في قلبه من صديق فما كان له تعلق إلا بالله»؛ فتوحات (4جلدی)، ج1، ص200.
«ألا ترى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم أُتِيَ في المنام بقدح لبن: فشربته حتى خرج الرِّي من أظافيري ثم أعطيت فضلي عمر. قيل ما أوَّلته يا رسول اللَّه؟ قال العلم، و ما تركه لبناً على صورة ما رآه لعلمه بموطن الرؤيا و ما تقتضيه من التعبير»؛ فصوص الحکم، ج1، ص86-87.
رجوع شود به: ابن عربی سنی متعصب، ص186-214.
[22]. المحاسن، ج1، ص230.
[23]. التوحيد (للصدوق)، ص371.
[24]. الأمالي (للطوسي)، ص488.
[25]. نهج البلاغة، حکمت 79، ص481.
[26]. این مضمون در روایات دیگر نیز آمده است؛ برای نمونه:
«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام : الْهَيْبَةُ خَيْبَةٌ، وَ الْفُرْصَةُ خُلْسَةٌ، وَ الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَاطْلُبُوهَا وَ لَوْ عِنْدَ الْمُشْرِكِ، تَكُونُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها»؛ الأمالي (للطوسي)، ص625.
«عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ علیه السلام يَقُولُ: لَا تُحَقِّرِ اللُّؤْلُؤَةَ النَّفِيسَةَ أَنْ تَجْتَلِبَهَا مِنَ الْكِبَا الْخَسِيسَةِ، فَإِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَقُولُ: إِنَّ الْكَلِمَةَ مِنَ الْحِكْمَةِ تَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ نُزُوعاً إِلَى مَظَانِّهَا حَتَّى يَلْفَظَ بِهَا، فَيَسْمَعَهَا الْمُؤْمِنُ، فَيَكُونَ أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها، فَيَلْقِفَهَا»؛ الأمالي (للطوسي)، ص625.
[27]. الكافی، ج1، ص25.
[28]. المحاسن، ج1، ص229.
[29]. نهج البلاغة، حکمت 80، ص481.
[30]. وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ ؛ (11) هود: 118 و 119.
[31]. وَ اكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ * الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ؛ (7) الاعراف، 156-157.
[32]. الكافی، ج1، ص429.
[33]. الكافی، ج1، ص399.
[34]. الكافی، ج1، ص399.
[35]. رجال الكشي ، ص4.
[36]. تفسير الإمام الحسن العسكري علیه السلام ، ص53.
[37]. السرائر، ج3، ص565.
[38]. الإرشاد، ج1، ص231.
[39]. برای نمونه: «عَنْ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ أَنَّهُ قَالَ: كُنْتُ مَعَ أَبِي مُوسَى عَلَى شَاطِئِ الْفُرَاتِ فَقَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ إِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ اخْتَلَفُوا فَلَمْ يَزَلِ الِاخْتِلَافُ بَيْنَهُمْ حَتَّى بَعَثُوا حَكَمَيْنِ ضَالَّيْنِ ضَلَّ مَنِ اتَّبَعَهُمَا وَ لَا تَنْفَكُّ أُمُورُكُمْ تَخْتَلِفُ حَتَّى تَبْعَثُوا حَكَمَيْنِ يَضِلَّانِ وَ يَضِلُّ مَنْ تَبِعَهُمَا فَقُلْتُ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ أَنْ تَكُونَ أَحَدَهُمَا قَالَ فَخَلَعَ قَمِيصَهُ فَقَالَ بَرَّأَنِيَ اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ كَمَا بَرَّأَنِي مِنْ قَمِيصِي وَ لَمَّا جَرَى لَيْلَةُ الْهَرِيرِ صَاحُوا يَا مُعَاوِيَةُ هَلَكَتِ الْعَرَبُ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ يَا عَمْرُو نَفِرُّ أَوْ نَسْتَأْمِنُ قَالَ نَرْفَعُ الْمَصَاحِفَ عَلَى الرِّمَاحِ وَ نَقْرَأُ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ فَإِنْ قَبِلُوا حُكْمَ الْقُرْآنِ رَفَعْنَا الْحَرْبَ وَ رَافَعْنَا بِهِمْ إِلَى أَجَلٍ وَ إِنْ أَبَى بَعْضُهُمْ إِلَّا الْقِتَالَ فَلَلْنَا شَوْكَتَهُمْ وَ تَقَعُ بَيْنَهُمْ الْفُرْقَةُ وَ آمُرُ بِالنِّدَاءِ فَلَسْنَا وَ لَسْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ لَا الْمُجْمِعِينَ عَلَى الرِّدَّةِ فَإِنْ تَقْبَلُوهَا فَفِيهَا الْبَقَاءُ لِلْفِرْقَتَيْنِ وَ لِلْبَلْدَةِ وَ إِنْ تَدْفَعُوهَا فَفِيهَا الْفَنَاءُ وَ كُلُّ بَلَاءٍ إِلَى مُدَّةٍ... فَقَالَ مِسْعَرُ بْنُ فَدَكِيٍّ وَ زَيْدُ بْنُ حُصَيْنٍ الطَّائِيُّ وَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ الْكِنْدِيُّ أَجِبِ الْقَوْمَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَيْحَكُمْ وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ مَا رَفَعُوا الْمَصَاحِفَ إِلَّا خَدِيعَةً وَ مَكِيدَةً حِينَ عَلَوْتُمُوهُمْ. وَ قَالَ خَالِدُ بْنُ مَعْمَرٍ السَّدُوسِيُّ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبُّ الْأُمُورِ إِلَيْنَا مَا كُفِينَا مَئُونَتَهُ وَ أَنْشَدَ رِفَاعَةُ بْنُ شَدَّادٍ الْبَجَلِيُ: وَ إِنْ حَكَمُوا بِالْعَدْلِ كَانَتْ سَلَامَةً/ وَ إِلَّا أَثَرْنَاهَا بِيَوْمٍ قَمَاطِرِ فَقَصَدَ إِلَيْهِ عِشْرُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَقُولُونَ يَا عَلِيُّ أَجِبْ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ إِذَا دُعِيتَ وَ إِلَّا دَفَعْنَاكَ بِرُمَّتِكَ إِلَى الْقَوْمِ أَوْ نَفْعَلُ بِكَ مَا فَعَلْنَا بِعُثْمَانَ فَقَالَ فَاحْفَظُوا عَنِّي مَقَالَتِي فَإِنِّي آمُرُكُمْ بِالْقِتَالِ فَإِنْ تَعْصُونِي فَافْعَلُوا مَا بَدَا لَكُمْ قَالُوا فَابْعَثْ إِلَى الْأَشْتَرِ لِيَأْتِيَنَّكَ فَبَعَثَ يَزِيدَ بْنَ هَانِي السَّبِيعِيَّ يَدْعُوهُ فَقَالَ الْأَشْتَرُ إِنِّي قَدْ رَجَوْتُ أَنْ يَفْتَحَ اللَّهُ لَا تُعَجِّلْنِي وَ شَدَّدَ فِي الْقِتَالِ فَقَالُوا حَرَّضْتَهُ فِي الْحَرْبِ فَابْعَثْ إِلَيْهِ بِعَزِيمَتِكَ لِيَأْتِيَكَ وَ إِلَّا وَ اللَّهِ اعْتَزَلْنَاكَ قَالَ يَا يَزِيدُ عُدْ إِلَيْهِ وَ قُلْ لَهُ أَقْبِلْ إِلَيْنَا فَإِنَّ الْفِتْنَةَ قَدْ وَقَعَتْ فَأَقْبَلَ الْأَشْتَرُ يَقُولُ لِأَهْلِ الْعِرَاقِ يَا أَهْلَ الذُّلِّ وَ الْوَهْنِ أَ حِينَ عَلَوْتُمُ الْقَوْمَ وَ عَلِمُوا أَنَّكُمْ لَهُمْ قَاهِرُونَ رَفَعُوا لَكُمُ الْمَصَاحِفَ خَدِيعَةً وَ مَكْراً فَقَالُوا قَاتَلْنَاهُمْ فِي اللَّهِ فَقَالَ أَمْهِلُونِي سَاعَةً وَ أَحْسَسْتُ بِالْفَتْحِ وَ أَيْقَنْتُ بِالظَّفَرِ قَالُوا لَا قَالَ أَمْهِلُونِي عَدْوَةَ فَرَسِي قَالُوا إِنَّا لَسْنَا نُطِيعُكَ وَ لَا لِصَاحِبِكَ وَ نَحْنُ نَرَى الْمَصَاحِفَ عَلَى رُءُوسِ الرِّمَاحِ نُدْعَى إِلَيْهَا فَقَالَ خُدِعْتُمْ وَ اللَّهِ فَانْخَدَعْتُمْ وَ دُعِيتُمْ إِلَى وَضْعِ الْحَرْبِ فَأَجَبْتُمْ فَقَامَ جَمَاعَةٌ مِنْ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ فَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ أَجَبْتَ الْقَوْمَ أَجَبْنَا وَ إِنْ أَبَيْتَ أَبَيْنَا فَقَالَ علیه السلام نَحْنُ أَحَقُّ مَنْ أَجَابَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ إِنَّ مُعَاوِيَةَ وَ عَمْراً وَ ابْنَ أَبِي مُعَيْطٍ وَ حَبِيبَ بْنَ مَسْلَمَةَ وَ ابْنَ أَبِي سَرْحٍ وَ الضَّحَّاكَ بْنَ قَيْسٍ لَيْسُوا بِأَصْحَابِ دِينٍ وَ قُرْآنٍ أَنَا أَعْرَفُ بِهِمْ مِنْكُمْ قَدْ صَحِبْتُهُمْ أَطْفَالًا وَ رِجَالًا فِي كَلَامٍ لَهُ. فَقَالَ أَهْلُ الشَّامِ فَإِنَّا قَدِ اخْتَرْنَا عَمْراً فَقَالَ الْأَشْعَثُ وَ ابْنُ الْكَوَّاءِ وَ مِسْعَرُ بْنُ فَدَكِيٍّ وَ زَيْدٌ الطَّائِيُّ نَحْنُ اخْتَرْنَا أَبَا مُوسَى فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَإِنَّكُمْ قَدْ عَصَيْتُمُونِي فِي أَوَّلِ الْأَمْرِ فَلَا تَعْصُونِي الْآنَ فَقَالُوا إِنَّهُ قَدْ كَانَ يُحَذِّرُنَا مِمَّا قَدْ وَقَعْنَا فِيهِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِنَّهُ لَيْسَ بِثِقَةٍ قَدْ فَارَقَنِي وَ قَدْ خَذَلَ النَّاسَ ثُمَّ هَرَبَ مِنِّي حَتَّى أَمَّنْتُهُ بَعْدَ شَهْرٍ وَ لَكِنْ هَذَا ابْنُ عَبَّاسٍ أُوَلِّيهِ ذَلِكَ قَالُوا وَ اللَّهِ مَا نُبَالِي أَنْتَ كُنْتَ أَمِ ابْنُ عَبَّاسٍ قَالَ فَالْأَشْتَرُ قَالَ الْأَشْعَثُ وَ هَلْ سَعَّرَ الْحَرْبَ غَيْرُ الْأَشْتَرِ وَ هَلْ نَحْنُ إِلَّا فِي حُكْمِ الْأَشْتَرِ»؛ المناقب، ج3، ص181-183.
«وَ فِي صَبِيحَةِ هَذِهِ اللَّيْلَةِ اسْتَظْهَرَ أَصْحَابُ عَلِيٍّ علیه السلام وَ لَاحَتْ لَهُمْ أَمَارَاتُ الظَّفَرِ وَ عَلَائِمُ الْغَلَبِ وَ زَحَفَ مَالِكٌ الْأَشْتَرُ رَحِمَهُ اللَّهُ بِمَنْ مَعَهُ حَتَّى أَلْجَأَهُمْ إِلَى مُعَسْكَرِهِمْ وَ اشْتَدَّ الْقِتَالُ سَاعَتَئِذٍ وَ رَأَى عَلِيٌّ علیه السلام أَمَارَاتِ النَّصْرِ مِنْ جِهَةِ الْأَشْتَرِ فَأَمَدَّهُ بِرِجَالٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ حِينَ رَأَى عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ ذَلِكَ قَالَ لِمُعَاوِيَةَ إِنِّي أَعْدَدْتُ لِهَذَا الْوَقْتِ رَأْياً أَرْجُو بِهِ تَفْرِيقَ كَلِمَتِهِمْ وَ دَفْعَ هَذَا الْأَذَى الْمُعَجَّلِ قَالَ مُعَاوِيَةُ وَ مَا هُوَ قَالَ نَرْفَعُ الْمَصَاحِفَ عَلَى رُءُوسِ الرِّمَاحِ وَ نَدْعُوهُمْ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى فَقَالَ أَصَبْتَ وَ رَفَعُوهَا وَ رَجَعَ الْقُرَّاءُ عَنِ الْقِتَالِ فَقَالَ لَهُمْ عَلِيٌّ علیه السلام إِنَّهَا فَعْلَةُ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَ خَدِيعَةٌ وَ فِرَارٌ مِنَ الْحَرَبِ وَ لَيْسُوا مِنْ رِجَالِ الْقُرْآنِ فَيَدْعُونَنَا إِلَيْهِ فَلَمْ يَقْبَلُوا وَ قَالُوا لَا بُدَّ أَنْ تُنْفِذَ وَ تَرُدَّ الْأَشْتَرَ عَنْ مَوْقِفِهِ وَ إِلَّا حَارَبْنَاكَ وَ قَتَلْنَاكَ أَوْ سَلَّمْنَاكَ إِلَيْهِمْ فَأَنْفَذَ فِي طَلَبِ الْأَشْتَرِ فَأَعَادَ إِلَيْهِ أَنَّهُ لَيْسَ بِوَقْتٍ يَجِبُ أَنْ تُزِيلَنِي فِيهِ عَنْ مَوْقِفِي وَ قَدْ أَشْرَفْتُ عَلَى الْفَتْحِ فَعَرَّفَهُ بِالاخْتِلَافِ الَّذِي وَقَعَ فَعَادَ وَ لَامَ الْقُرَّاءَ وَ عَنَّفَهُمْ وَ سَبَّهُمْ وَ سَبُّوهُ وَ ضَرَبَ وَجْهَ دَوَابِّهِمْ وَ ضَرَبُوا وَجْهَ دَابَّتِهِ وَ أَبَوْا إِلَّا الِاسْتِمْرَارَ عَلَى غَيِّهِمْ وَ انْهِمَاكاً فِي بَغْيِهِمْ وَ وَضَعَتِ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا. وَ سَأَلَ عَلِيٌّ علیه السلام مَا الَّذِي أَرَدْتُمْ بِرَفْعِ الْمَصَاحِفِ قَالُوا الدُّعَاءَ إِلَى مَا فِيهَا وَ الْحُكْمَ بِمَضْمُونِهَا وَ أَنْ نُقِيمَ حَكَماً وَ تُقِيمُوا حَكَماً يَنْظُرَانِ فِي هَذَا الْأَمْرِ وَ يُقِرَّانِ الْحَقَّ مَقَرَّهُ فَعَرَّفَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَا فِي طَيِّ أَقْوَالِهِمْ مِنَ الْخِدَاعِ وَ مَا يَنْضَمُّون عَلَيْهِ مِنْ خُبْثِ الطِّبَاعِ فَلَمْ يَسْمَعُوا وَ لَمْ يُجِيبُوا وَ أَلْزَمُوهُ بِذَلِكَ إِلْزَاماً لَا مَحِيصَ عَنْهُ فَأَجَابَ عَلَى مَضَضٍ.وَ نَصَبَ مُعَاوِيَةُ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَ عَيَّنَ عَلِيٌّ علیه السلام عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ فَلَمْ يُوَافِقُوا وَ قَالُوا لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَقَالَ فَأَبُو الْأَسْوَدِ فَأَبَوْا عَلَيْهِ فَاخْتَارُوا أَبَا مُوسَى الْأَشْعَرِيَّ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ أَبَا مُوسَى مُسْتَضْعَفٌ وَ هَوَاهُ مَعَ غَيْرِنَا فَقَالُوا لَا بُدَّ مِنْهُ فَقَالَ إِذَا أَبَيْتُمْ فَاذْكُرُوا كُلَّمَا قُلْتُ وَ قُلْتُمْ وَ كَانَ مِنْ خَدْعِ عَمْرٍو أَبَا مُوسَى وَ حَمْلِهِ عَلَى خَلْعِ عَلِيٍّ علیه السلام وَ إِقْرَارِهَا عَلَى لِسَانِ عَمْرٍو فِي مُعَاوِيَةَ وَ تَشَاتُمِهِمَا وَ تَلَاعُنِهِمَا مَا هُوَ مَشْهُورٌ فِي كُتُبِ السِّيَرِ وَ التَّوَارِيخ»؛ کشف الغمه، ج1، ص253-254.