علمای ضالّه - جلسه نهم

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

علماي ضالّه جلسه 9

گفت‌وگوی ابن ابی الحدید و نقیب و رسوایی‌های علمی جریان نفاق و پیروانشان (1)

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

بررسی گفت‌وگویی از ابن ابی الحدید با استادش در رابطه با مبدأ تبدیل‌های بعد از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

موضوع صحبت ما در این بود که بعد از زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تغییر و تبدیل و دشمنی و وارد کردن مطالب اشتباه و آراء باطل در دین خداوند متعال زیاد شد و مقابله با ائمه حق به اوج خود رسید و در نتیجه، انحرافات زیادی در مطالب و حقایق در تاریخ رخ داد. ابن ابی الحدید معتزلی با بعضی از استاد‌های خود گفت‌وگویی کرده که مناسبت کاملی با مطلب ما دارد و در حقیقت همان مطلب ماست؛ لذا در این جلسه مقداری به آن می‌پردازیم.

درون‌مکتبی بودن بحث ما و متعرض نشدن به مبانی باطل ابن ابی الحدید

البته صحبت ما درون‌مکتبی است؛ یعنی در صدد اثبات حقایق مکتب خود در برابر مکاتب دیگر نیستیم. ما شیعه هستیم و به امامت ائمه: و حقانیت آنان معتقدیم و باور داریم که دشمنان آنان و کسانی که تبعیت و پیروی از آن بزرگواران نکردند باطل‌اند و علم درست و قرآن صحیح و معنای آن نزد ائمه: است و کسانی که حقایق را از آن بزرگواران نگرفتند در اشتباه و خطا و گمراهی‌اند؛ بر اساس پذیرش این اصول و حقایق، می‌خواهیم درباره آنچه در تاریخ رخ داده بحث کنیم. پس صحبت ما بیرون‌مکتبی نیست که بخواهیم اصول و موازین مکتب خود را اثبات کنیم و مثلاً بگوییم که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام معصوم بودند و خطا نمی‌کردند یا کسی حق رأی دادن و قیاس کردن در دین خدا را ندارد، بلکه صحبت ما درون‌مکتبی است؛ یعنی می‌خواهیم ببینیم کسی که شیعه دوازده امامی است و می‌خواهد وارد مسائل علمی و حقایق قرآنی و امور دینی بشود، باید چه راهی را طی کند.

ابن ابی الحدید، که می‌خواهیم درباره سخنان او صحبت کنیم، اهل مکتب باطل و اهل مکتب ضد خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام است و طرفدار و حامی آن کسانی است که با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی کردند و بدعت‌های خود را ترویج دادند و امیرالمؤمنین علیه السلام را خانه‌نشین کردند و خواه‌ناخواه مطالب حقیقی قرآن کریم را مخفی کردند و پیروان امیرالمؤمنین علیه السلام را قلع و قمع کردند (یا تبعید کردند یا کشتند و یا ساکت کردند)؛ اگر در بررسی سخنان او بخواهیم به تمامی مبانی او متعرض شویم و تمام اباطیل او را نقد کنیم و معتقدات خودمان را در برابرش اثبات کنیم، از موضوع صحبت خودمان بیرون می‌رویم و بحثمان بیرون‌مکتبی می‌شود؛ لذا سعی می‌کنیم فقط به آنچه با موضوع صحبت ما مرتبط است بپردازیم و شواهد بحث خودمان را از سخنان او دنبال کنیم.

حدیثی نورانی امام صادق‌ علیه السلام و بیان وجه بررسی سخن امثال ابن ابی الحدید

وجه اینکه در سخن امثال این ملعون به دنبال شاهدی برای اثبات مطلبمان باشیم، قسمتی از فرمایش نورانی آقا امام صادق علیه السلام به ابوبصیر است که می‌فرمایند:

«...إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَقْوَاماً لِجَهَنَّمَ وَ النَّارِ فَأَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ كَمَا بَلَّغْنَاهُمْ وَ اشْمَأَزُّوا مِنْ ذَلِكَ وَ نَفَرَتْ قُلُوبُهُمْ وَ رَدُّوهُ عَلَيْنَا وَ لَمْ يَحْتَمِلُوهُ وَ كَذَّبُوا بِهِ وَ قَالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ فَطَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ أَنْسَاهُمْ ذَلِكَ ثُمَّ أَطْلَقَ اللَّهُ لِسَانَهُمْ بِبَعْضِ الْحَقِّ فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهِ وَ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ لِيَكُونَ ذَلِكَ دَفْعاً عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ أَهْلِ طَاعَتِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَا عُبِدَ اللَّهُ فِي أَرْضِهِ...»؛[1]

«همانا خدا مردمى را براى دوزخ و آتش آفريد و به ما دستور داد كه [حقایق الهی را] به آنها تبليغ كنيم، همچنانی که به ایشان (اهل بهشت) تبلیغ کردیم، ولى آنها از آن [حقایق] چهره در هم كشيدند و دلشان نفرت پيدا كرد و آن را بر ما رد کردند و تحمل نكردند و تكذيب نمودند و گفتند "جادوگر است، دروغگوست" پس خدا هم بر دلشان مهر نهاد و آن را از يادشان برد. سپس خدا زبانشان را به قسمتى از بيان حق گويا ساخت كه به زبان می‌گويند و به دل باور ندارند، تا همان سخن دفاعی باشد از دوستان و فرمان‌بران خدا، و اگر چنين نبود، كسى در روى زمين خدا را عبادت نمى‏كرد».

اصالت جهنمي افرادی مثل ابن ابی الحدید در بیان امام صادق‌ علیه السلام

حضرت در ابتدای این روایت مفصل، دو گروه اهل حق را تعریف می‌کنند[2] و سپس در این عبارت، اصالت کسانی را که بر خلاف مکتب اهل‌بیت‌ علیهم السلام هستند بیان می‌فرمایند؛ به بیان حضرت، کسانی که خلاف مکتب اهل‌بیت‌ علیهم السلام را انتخاب می‌کنند و راهی غیر راهی که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده - «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي‏» - را انتخاب می‌کنند، در اصل خلقت خود منکر حقایق الهی بوده‌اند.[3] ابن ابی الحدید فردی از این گروه است، گروهی که مکتب آنان خلاف مکتب قرآن و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه: است؛ مکتب او مکتب باطل است؛ در نتیجه، اصول اعتقادی و عملی‌ او، اباطیل و نادرستی‌هایی است که برای خود ترسیم کرده و موازین مکتب خود قرار داده است.

جاری شدن بعض حق بر زبان معاندان، برای حفظ اولیاء خدا

اما ما برای چه سخنان چنین فردی را دنبال می‌کنیم؟ علتش در بیان حضرت در انتهای همین عبارت است که فرمودند: سپس خداوند زبان‌های آنها را به بخشی از حق گویا کرد و آنها بخشی از حق را گفتند. پس آنها بعضی از حق را می‌گویند، در حالی که قلب‌های آنها انکارکننده آن حق‌هاست. چرا خداوند زبان‌های آنها را به این حق‌هایی که دل‌هایشان پذیرای آن نیست گویا کرد؟ برای اینکه اولیا و اهل طاعت خدا بتوانند زیست کنند. پس اگر قرار بود که آنها هیچ حرف حقی نزنند و صرفاً باطل بگویند، به طور کامل در برابر اهل حق قرار می‌گرفتند و دیگر هیچ مشابهت و هم‌گونی و هیچ انسی در میان نبود و در نتیجه اهل حق نمی‌توانستند زندگی کنند. بعد حضرت فرمود: اگر خداوند چنین نمی‌کرد، یعنی اگر زبان آنها را به بعض حق گویا نمی‌کرد در حالی که دل‌های آنها منکر همان حقی است که به زبان می‌گویند، آن‌گاه خداوند در زمین عبادت نمی‌شد.

تمرکز ما بر حق‌هایی که بر زبان ابن ابی الحدید جاری شده و رها کردن موازین و اصول باطل مکتب او

پس اینکه ما گفتار او را نقل می‌کنیم و درباره‌اش صحبت می‌کنیم، فقط به خاطر این است که بعضی از حق‌هایی که در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به بعد واقع شده و موضوع صحبت ماست، بر زبان او جاری شده و آنها را ذکر کرده؛ مقصود ما همین اندازه است. اما با اباطیلی که بر اساس مکتب باطل خودشان و بر مبنای اصول و موازین مکتب باطل خودشان گفته، کاری نداریم؛ زیرا آن موازین مربوط به جمله اول امام صادق علیه السلام است که فرمود: خداوند آنها را برای آتش آفریده و در نتیجه، آنها رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ما را تکذیب کردند و قلب‌هایشان نسبت به حق اشمئزاز و تنفر پیدا کرد و از حق فراری شدند.

شرح حبیب الله خویی، در برابر شرح ابن ابی الحدید

مطلبی را که می‌خواهیم به آن بپردازیم، ابن ابی الحدید در شرح خودش بر نهج البلاغه آورده، ولی از آنجا که دوست نداشتم از کتاب او مطلب را بیاورم، از شرح میرزا حبیب الله خوئی نقل می‌کنم. ایشان از شارحینی است که هم مطالب را علمی ذکر کرده و هم عموماً همان کاری را که ابن ابی الحدید در جهت خلاف ولایت انجام داده، به خلاف برخی شارحان دیگر، در جهت وفاق انجام داده است. ابن ابی الحدید، که خداوند متعال او را نیامرزد، مطالب زشت فراوانی (زشت دینی، زشت شرکی و ظلمانی) در طرفداری از خلفا و صحت کار آنها و امثال آن گفته است؛ کار او در شرح نهج البلاغه این بوده که تاریخچه‌ای را بنویسد تا صحابه و خلفا و امثال آنها را تبرئه کند و به گونه‌ای مطالب را تأویل و توجیه کند که بر علیه منحرفان آن روز نباشد. میرزا حبیب الله خوئی درست در جهت عکس او قرار گرفته؛ یعنی در همان جایی که ابن ابی الحدید به تأویل و توجیه می‌پردازد، او به طور مفصل به بحث اثبات ولای امیرالمؤمنین علیه السلام و اثبات نادرستی آنها وارد شده است.

سخن ابن ابی الحدید به استادش نقیب

1.   دلالت روایات بر خلافت علی علیه السلام

میرزا حبیب الله خویی می‌فرماید: «قال الشّارح بعد ما ذكر طائفة من الأخبار الدّالة على خلافة أمير المؤمنين ما هذا لفظه‏»؛[4] بعد از اینکه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود، روایات زیادی را ذکر کرده که به طور روشن دلالت بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دارد، سخنی که گفته که لفظش چنین است». به تعبیری برای ابن ابی الحدید مسئله‌ای پیش آمده است؛ یعنی حالا که با این روایات ثابت گردید که امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خلیفه است، پس چرا شخص دیگری را خلیفه کردند؟ حالا ما در این میان چه کنیم؟ او می‌گوید: من به آقای نقیب، یعنی ابوجعفر یحیی بن محمد بن ابی زید که از اساتید و هم‌فکران او بوده، مطلب را گفتم: «و قد قرأت عليه هذه الأخبار»؛ و روایاتی را که در مورد خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است برای او خواندم. «فقلت له ما أراها إلّا تكاد تكون دالّة على النّص‏». ببینید که جمله را بسیار شیطنتانه به کار می‌برد؛ می‌گوید: به او گفتم، من این روایات را نمی‌بینم جز اینکه نزدیک است که دلالت بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام داشته باشد.

2.   استبعاد نسبت به مخالفت صحابه با رسول‌خدا6

بعد می‌گوید: «و لكنّي أستبعد أن يجتمع الصحابة على دفع نصّ رسول اللّه على شخص بعينه كما استبعدنا من الصحابة على ردّ نصّه على الكعبة و شهر رمضان و غيرهما من معالم الدّين»؛ لکن من خیلی بعید می‌بینم که صحابه بر رد نص رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر خلافت شخصی معین اجتماع کنند و جلوی این کار را بگیرند، همچنان‌که از صحابه بعید می‌بینم که نص رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را درباره کعبه که فرمود قبله شماست، رد کنند و بگویند که مثلاً شام قبله ماست، و یا ماه رمضان را که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود روزه بگیرید، عوض کنند و آن را رد کنند و بگویند ماه شوال را روزه بگیرید، و همین‌ گونه غیر نماز و روزه از امور دین را.

انحراف ابن ابی الحدید در معنای صحابه و معنای حدیث «أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ»

ببینید کلمه را چطور به کار برده است! او چقدر اعتقاد به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دارد و صحابه را چه کسانی می‌بیند؟ اصلاً معنای صحابه چیست؟ در برخی جلسات گفته‌ام معنای صحابه این نیست که پهلوی من نشسته باشد. صحب معنا دارد؛ باید ببینید شخصی که همراه شماست، در چه چیز همراه و صحابه شماست؛ یکی در تجارت صحابه شماست و یکی در گشت‌وگذار صحابه شماست؛ هر کسی صحابه در چیزی است؛ باید آن جهت معلوم شود.

پس اگر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسول‌خداست و طریق و حرکت و عبودیت او الی الله است و می‌خواهد به توحید خدا برسد و عبدالله شود و می‌خواهد به حقایق و کمالات خدا برسد و مطیع قرآن کریم شود، صحابه‌اش هم باید در این مایه و ردیف باشند. پس آن کسی که با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این جهت همراه بوده، صحابه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و هر کسی در این جهت همراه نبوده، ضد و مقابل رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است.

از این رو در حدیث شریفی که حضرت فرمودند: «أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُم‏؛[5] اصحاب من همچون ستارگان‌اند، به هرکدام از آنها اقتدا کنید، هدایت می‌یابید»،[6] اصحاب اصیل اولیه فقط ائمه: هستند و دیگران هرچه به آنان نزدیکتر و پیروترند، به همان اندازه مقام صحابت را دارند؛ زیرا صحابه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فقط امیرالمؤمنین علیه السلام است و اوست که همراه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌رود؛ یعنی هر جا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌رود، او هم می‌رود. اصحاب اصیل اولیه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فقط ائمه: هستند، و لو اینکه صد سال دیگر بیایند. برای همین است که وقتی به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کردند: اصحاب‌ تو کیستند؟ فرمودند: اهل‌بیت من‌اند.[7] و لو اینکه آن بزرگواران صد و پنجاه سال دیگر می‌آیند، ولی باز هم صحابه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند؛ زیرا در حقیقت حرکت و حقیقت همراهی در آن جهتی که مد نظر است، که جهت رسالت و عبودیت و حقایق دینی است، با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همراهی دارند. اما کسی که در آن زمان کنار حضرت نشسته و اصلاً هرّ را از برّ تشخیص نمی‌دهد و کاری با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ندارد و به زور اسلام آورده تا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مال او را از او نگیرد و او را غلام و زن او را کنیز نکند و پولی هم از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بگیرد - زیرا حضرت فرمودند: شما مسلمان شوید؛ اگر جنایت کردید به گردن من و اگر ارثی داشتید برای خانواده خودتان باشد[8] - چنین شخصی کجا صحابه رسول خداست، کجا ارزش دارد؟!

ابن ابی الحدید و امکان تغییر احکام از طرف صحابه (مخالفان ولایت)

اما ببینید ابن ابی الحدید رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و صحابه را چطور می‌بینید که این‌طور سخن می‌گوید! در تغییر احکام دین می‌گوید: «كما استبعدنا»؛ یعنی بعید می‌دانیم که مکه را عوض کنند، اما اگر آن را عوض کنند شدنی است! نمی‌گوید شدنی نیست؛ می‌گوید بعید می‌دانیم! پس این کارها را از صحابه جایز می‌داند! از آن طرف هم اعتقاد دارد که صحابه میزان حق‌اند؛ با یک معنای ساختگی و تحریف حقیقت در حدیث «أصحابي كالنجوم»، این اعتقاد را پیدا کرده است. پس به تعبیری او در متن همین سؤالش از استاد خود، اعتقادش را نسبت به صحابه بیان می‌کند؛ می‌گوید: بعید می‌دانیم که صحابه با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت کنند، اما این مخالفت را جایز می‌دانیم و اگر هم مخالفت کردند، کار آنها را کفر و ضدیت با قرآن و اسلام نمی‌دانیم! چنانکه در پاسخ استادش هم همین اعتقاد دیده می‌شود.

پاسخ نقیب به ابن ابی الحدید

1.   دنیوی بودن ولایت و خلافت در نگاه صحابه (منافقان)

به هر حال ابن ابی الحدید می‌گوید: من این را به استادم نقیب گفتم که آقا شما در این باره چه می‌گویید، او هم گفت: «أبيت إلّا ميلا إلى المعتزلة»؛ تو به همان حالت معتزله بودن خودت تمایل کردی که داری نسبت به صحابه و نص بر ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام این‌گونه حرف می‌زنی.

سپس گفت: «إنّ القوم لم يكونوا يذهبون إلى أنّها من معالم الدّين و انّها جارية مجرى العبادات الشرعية كالصّلاة و الصّوم»؛ نظر صحابه[9] این‌گونه نبود که خلافت، یک امر دینی و الهی است، بلکه آن را امر دنیوی می‌دیدند؛ نظر آنان این نبود که خلافت از معالم دین است و جاری مجرای عبادات است.

این دید شیطانی منافقان، یکی از اولین و بزرگترین ضدیت و مخالفت آنان با قرآن و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود؛ خداوند در قرآن فرموده: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ ؛[10] «اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن، و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى. و خدا تو را از گزندِ مردم نگاه مى‏دارد، آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمى‏كند». و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ؛ هر که من سرور و مولای او هستم، این علی علیه السلام سرور و مولای اوست».[11]

مختصری در عظمت ولایت در اسلام و در نگاه شیعیان زمان رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

در مذهب ائمه‌ علیهم السلام خلافت، جاری مجرای عبادات و بلکه اعظم عبادات است؛ برای همین است که در روایات زیادی، اعظم بودن آن را بیان کرده‌اند. در روایتی آقا امام باقر علیه السلام فرمودند: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ مَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ يَوْمَ الْغَدِيرِ؛[12] اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و ندا نشده به چیزی آنچنان که به ولایت در روز غدیر ندا شده است». در این روایت، یوم الغدیر را ذکر کرده‌اند و در برخی روایات هم به‌طور مطلق فرموده‌اند، مانند حدیث ابوحمزه ثمالی از امام باقر علیه السلام که فرمود: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَة؛[13] اسلام روى پنج پايه نهاده شده: نماز و زكاة و روزه و حج و ولايت و چنان كه براى ولايت فرياد زده شد، براى هيچ چيزى ديگر فرياد زده نشد». اینکه حضرت فرمود «ندا نشده»، یعنی از همه آن عبادات برتر و بالاتر است؛ یعنی مسئله خلافت بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم یک امر الهی و برتر از همه امور الهی است.

در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام فرمود: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَ حِجِّ الْبَيْتِ وَ صَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الْوَلَايَةِ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَجُعِلَ فِي أَرْبَعٍ مِنْهَا رُخْصَةٌ وَ لَمْ يُجْعَلْ فِي الْوَلَايَةِ رُخْصَةٌ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ لَمْ يَكُنْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مَالٌ فَلَيْسَ عَلَيْهِ حَجٌّ وَ مَنْ كَانَ مَرِيضاً صَلَّى قَاعِداً وَ أَفْطَرَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ الْوَلَايَةُ صَحِيحاً كَانَ أَوْ مَرِيضاً أَوْ ذَا مَالٍ أَوْ لَا مَالَ لَهُ فَهِيَ لَازِمَةٌ وَاجِبَةٌ»؛[14]

«اسلام بر پنج پايه بنا شده است، برپا داشتن نماز، دادن زكات، حج خانه كعبه، روزه ماه رمضان و دوستى ما خانواده، در چهار تاى آن رخصت و تخفيفى داده شده، ولى در ولايت رخصت و تخفيفى قرارداد نشده، كسى كه مال ندارد، زكاتی بر او نيست، كسى كه مال ندارد، حجی بر او نيست، كسى كه بيمار است، نماز را نشسته مى‏خواند و روزه ماه رمضان را افطار مي‌كند، ولى تندرست يا بيمار، دارا يا ندار، بر او ولايت و دوستى ما لازم و واجب است».

در روایت دیگر آمده: «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ فَقَالَ الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ قُلْتُ ثُمَّ الَّذِي‏ يَلِي ذَلِكَ فِي الْفَضْلِ فَقَالَ الصَّلَاةُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ الصَّلَاةُ عَمُودُ دِينِكُمْ قَالَ قُلْتُ ثُمَّ الَّذِي يَلِيهَا فِي الْفَضْلِ قَالَ الزَّكَاةُ لِأَنَّهُ قَرَنَهَا بِهَا وَ بَدَأَ بِالصَّلَاةِ قَبْلَهَا وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم الزَّكَاةُ تُذْهِبُ الذُّنُوبَ قُلْتُ وَ الَّذِي يَلِيهَا فِي الْفَضْلِ قَالَ الْحَجُّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَحَجَّةٌ مَقْبُولَةٌ خَيْرٌ مِنْ عِشْرِينَ صَلَاةً نَافِلَةً وَ مَنْ طَافَ بِهَذَا الْبَيْتِ طَوَافاً أَحْصَى فِيهِ أُسْبُوعَهُ وَ أَحْسَنَ رَكْعَتَيْهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ قَالَ فِي يَوْمِ عَرَفَةَ وَ يَوْمِ الْمُزْدَلِفَةِ مَا قَالَ قُلْتُ فَمَا ذَا يَتْبَعُهُ قَالَ الصَّوْمُ قُلْتُ وَ مَا بَالُ الصَّوْمِ صَارَ آخِرَ ذَلِكَ أَجْمَعَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ قَالَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَشْيَاءِ مَا إِذَا فَاتَكَ لَمْ تَكُنْ مِنْهُ تَوْبَةٌ دُونَ أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ فَتُؤَدِّيَهُ بِعَيْنِهِ إِنَّ الصَّلَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الْحَجَّ وَ الْوَلَايَةَ لَيْسَ يَقَعُ شَيْ‏ءٌ مَكَانَهَا دُونَ أَدَائِهَا وَ إِنَّ الصَّوْمَ إِذَا فَاتَكَ أَوْ قَصَّرْتَ أَوْ سَافَرْتَ فِيهِ أَدَّيْتَ مَكَانَهُ أَيَّاماً غَيْرَهَا وَ جَزَيْتَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِصَدَقَةٍ وَ لَا قَضَاءَ عَلَيْكَ وَ لَيْسَ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ شَيْ‏ءٌ يُجْزِيكَ مَكَانَهُ غَيْرُهُ قَالَ ثُمَّ قَالَ ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً - أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ وَ لَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ أُولَئِكَ الْمُحْسِنُ مِنْهُمْ يُدْخِلُهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ»؛[15]

«زراره از امام باقر‌ علیه السلام روایت کرده که فرمودند: بناى اسلام روى پنج چيز است: نماز و زكاة و حج و روزه و ولايت. زراره گويد: به حضرت عرض كردم: كداميك از اينها برتر است؟ فرمود: ولايت برتر است؛ زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والى دليل و راهنماى آنهاست. عرض كردم: سپس كداميك برترى دارد؟ فرمود: نماز، رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: نماز ستون دين شماست. عرض كردم: پس از آن كداميك برترى دارد؟ فرمود: زكات، زيرا خدا زكات را همدوش نماز قرار داده و نماز را پيش از زكات ذكر نموده و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: زكات گناه را مي‌برد. عرض كردم: پس از آن كداميك برترى دارد؟ فرمود: حج، خداى عز و جل فرمايد: «براى خداست بر مردم زيارت خانه كعبه، آنهایی كه بدان راه توانند يافت و هر كه كفر ورزد، خدا از جهانيان بى‏نياز است». و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: يك حج پذيرفته، از بيست نماز نافله بهتر است و هر كه گرد اين خانه طوافى كند كه هفت شوط‌اش را بشمارد و دو ركعت نمازش را نيكو گزارد، خدا او را بيامرزد، و راجع به روز عرفه و مزدلفه چه مطالبى فرموده است. عرض كردم: پس از اين كدام است؟ فرمود: روزه. عرض كردم: چرا روزه آخر همه اينها قرار گرفت؟ فرمود: رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: روزه سپر آتش دوزخ است، سپس فرمود: برترين چيزها آن است كه چون از دست‌ات رفت، توبه كردن از آن پذيرفته نيست، جز آنكه برگردى و عين آن عمل را بجا آورى، و نماز، زكات، حج و ولايت، جز انجام دادن خود آنها، چيز ديگرى جاى آنها را نمي‌گيرد، ولى روزه (ماه رمضان) اگر از تو فوت شود يا تقصيرى در آن روا دارى يا مسافرت كنى، در ايام غير رمضان بجا مى‏آورى و آن گناه را با صدقه دادن و قضا كردن جبران مي‌كنى، ولى هيچ يك از آن چهار، چيز ديگرى جايگزين‌اش نشود. سپس فرمود: بالاترين مرتبه‌ی امر دين و كليدش و درِ همه چيز و مايه خرسندى خداى رحمان، اطاعت امام است، بعد از شناخت او، همانا خداى عز و جل ميفرمايد: هر كه پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را فرمان برد، خدا را فرمان برده است و هر كه پشت كند، ما تو را به نگهبانى آنها نفرستاده‏ايم، همانا اگر مردى شب‏ها را به عبادت بپا داشته و روزها را روزه دارد و تمام اموال‌اش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود، و امر ولايت ولى خدا را نشناسد تا از او پيروى كند و تمام اعمال‌اش با راهنمایى او باشد، براى او از ثواب خداى جل و عز حقى نيست و او از اهل ايمان نباشد، سپس فرمود: خدا نيكوكاران از ايشان را به فضل رحمت خود داخل بهشت كند».

لذا شیعه، یعنی امثال سلمان و ابوذر و مقداد و جابر و کسانی که این بزرگوار در همین شرح خود از آنها صحبت کردند، و کسانی که علیه خلیفه اول حرکت کردند و سخنرانی و اعتراض کردند، همگی امر خلافت بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را از اعظم عبادات دینی می‌دیدند و همه عبادات دینی را بسته به این امر می‌دانستند.

پس امر امامت و خلافت یک امر الهی است، همان امری است که خداوند متعال در قرآن کریم فرمود: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ؛[16] «ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند، همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند» و فرمود: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ؛[1 علیه السلام] «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خدا و پيامبر و اولياى امر خود را اطاعت كنيد» و فرمود: وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ ؛[18] «و با راست‌گویان باشید» .

این همان امری است که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به عمار فرمود: «فَإِنْ سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَادِياً وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وَادِياً فَاسْلُكْ وَادِيَ عَلِيٍّ وَ خَلِّ عَنْ النَّاس يَا عَمَّارُ إِنَ‏ عَلِيّاً لَا يَرُدُّكَ عَنْ هُدًى وَ لَا يَدُلُّكَ عَلَى رَدًى يَا عَمَّارُ طَاعَةُ عَلِيٍّ طَاعَتِي وَ طَاعَتِي طَاعَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»؛[19] «اگر مردم همگی راهی پیش گرفتند و علی راهی دیگر، با علی همراه باش و مردم را واگذار. ای عمار! براستی که علی تو را از هیچ هدایتی باز ندارد و بر هیچ هلاکتی میندازد. ای عمار! اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداوند عز و جل».

پس مسئله دین است، مسئله احکام است؛ یعنی اگر نمازت را از علی علیه السلام بگیری درست گرفتی، اگر روزه را از علی علیه السلام بگیری درست گرفتی، هر امری از دینت را از علی علیه السلام بگیری درست گرفتی؛ زیرا نه تو را از هدایت بیرون می‌برد و نه به ضلالت داخل می‌کند. اما دیگران این‌گونه نیستند. پس این، میزان تشیع و مکتب شیعه است.

اولین فساد در عالم، دنیوی خواندن ولایت، از روی حسادت و دشمنی نسبت به اهل‌بیت‌ علیهم السلام

اما آنها، یعنی اصحاب گمراهی، امر خلافت را یک امر دینی نمی‌دیدند، بلکه آن را امری دنیوی می‌دیدند؛ درواقع آنها به خاطر دشمنی و حسادت و کینه‌ورزی و خون‌خواهی پدران و امثال آن، که خود آقای نقیب هم آنها را ذکر می‌کند، آمدند این امر را دنیوی کردند؛ وگرنه همه آنها می‌دانستند که این امر، دنیوی نیست.

خود اولی خوب می‌دانست که امر خلافت و ولایت، یک امر دنیوی نیست؛ چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه شقشقیه فرمودند: «وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ؛[20] خود به تحقیق می‌دانست جایگاه من نسبت به خلافت همچون محور است به آسیاب، (کوه بلندی را مانم که) سیلاب از من سرازیر آید و مرغ به قله‌ام دست نیابد». این جمله خیلی عظیم است؛ حتی خود این بزرگوار، یعنی سید حبیب الله هم آن‌طور که بایست، نتوانسته معنویت آن را بیان ‌کند و آن را در باب تشبیهات برده، ولی تشبیهات نیست، مسئله بزرگتر از این حرف‌هاست. حضرت در اینجا فرمودند: ابوبکر می‌داند که خلافت مال من است، می‌داند که امری الهی و دینی است، می‌داند که امر دنیوی نیست، می‌داند که معنویت بسته به این امر است؛ اما روی همان دشمنی و حسادت و مانند آن، خواستند جلوی حافظ و مبیّن و قیّم دین الهی را بگیرند تا دین، بی‌حافظ و بیان‌کننده باشد و در نتیجه، آن را به هر گونه که می‌خواهند، تحریف کنند و تغییر دهند و به سمت شرک ببرند.

پس اصل مسئله، این دشمنی‌ها و حسادت‌ها است، که خداوند در قرآن فرموده: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً ؛[21] «بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده، رشك مى‏ورزند؛ در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم علیه السلام كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم». اهل‌بیت‌ علیهم السلام در روایات متعدد فرمودند: این «محسودون» ما هستیم، ما هستیم که به ما حسد کردند و چشمِ دیدن مُلک و خلافت را در ما نداشتند.[22] خود امیر مؤمنان‌ علیه السلام در خطبه‌ای بلند، همین امر را متذکر می‌شوند که آنها از سر حسادت و دشمنی زیر بار ولایت و خلافت ما نرفته‌اند.[23] پس این حسادت‌ها و دشمنی‌ها بود که آنها را وادار کرد تا امر بدیهی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را انکار و تحریف کنند؛ یعنی آنها بالبداهه می‌دانستند که امر خلافت، امری دینی است و امر دنیوی نیست، اما به خاطر حسادت و دشمنی آن را تحریف کردند.

در هیچ‌کدام از روایاتی که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مسئله خلافت و ولایت را نسبت به امیر مؤمنان بیان فرموده، آن را یک مسئله دنیوی معرفی نکرده؛ فرموده: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار؛[24] على با حق و حق با على است، حق مى‏گردد هر جا كه او مى‏گردد»؛ فرموده: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَقْتَبِسْهُ مِنْ عَلِي‏؛[25] من شهر علم هستم و علی درِ آن است، پس هر که علم می‌خواهد باید از علی علیه السلام فراگیرد»؛ همه را بر میزان دینی بیان فرموده؛ شما یک حدیث نمی‌توانید بیاورید که بیان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره این امر، بیان دنیوی باشد. در روایتی فرمودند:

«أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ مَفْزَعَكُمْ بَعْدِي وَ إِمَامَكُمْ بَعْدِي وَ وَلِيَّكُمْ وَ هَادِيَكُمْ وَ هُوَ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فِيكُمْ فَقَلِّدُوهُ دِينَكُمْ وَ أَطِيعُوهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِكُمْ فَإِنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ مَا عَلَّمَنِيَ اللَّهُ مِنْ عِلْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ فَسَلُوهُ وَ تَعَلَّمُوا مِنْهُ وَ مِنْ أَوْصِيَائِهِ بَعْدَهُ وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ وَ لَا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَإِنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ لَا يُزَايِلُونَهُ وَ لَا يُزَايِلُهُمْ»؛[26]

«ای مردم! همانا که برایتان بیان کردم پناهگاهتان را پس از من، و پیشوایتان را پس از من، و ولی و هدایت‌گرتان را، و او برادرم علی بن ابیطالب است و او در میان شما همچون من است در میان شما؛ پس دینتان را بدو بسپارید و در تمام امورتان اطاعتش کنید که جمیع آنچه خداوند از علم و حکمت خود به من آموخته در نزد اوست؛ پس از او بپرسید و از او و جانشینان پس از او بیاموزید و به آنان تعلیم ندهید و از آنان پیشی مگیرید و از آنان تخلف نورزید که آنان همراه حق باشند و حق همراه آنان، نه آنان از حق جدا گردند و نه حق از آنان».

همه این بیان‌های رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان دین است. ابوبکر، خلیفه اول، همه این بیان‌های دینی که الآن به ما رسیده را می‌دانسته. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: «وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا...»؛ با چند تأکید هم می‌فرماید که ابوبکر می‌داند این یک امر دینی است. پس آنها می‌دانستند که این امر، امر دینی است؛ لکن گفتند: چگونه می‌توانیم این امر دینی را تحریف و تبدیل کنیم؟ گفتند: دینی را بر می‌داریم، آن را دنیوی می‌کنیم، بعد هم با همین بهانه، بر خلاف نص رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عمل می‌کنیم.

پس اولین فساد در عالم و اولین مبارزه و دشمنی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این بود که عظیم‌ترین امر دینی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بزرگترین امر دینی توحیدی خداوند را امر دنیوی خودمانی قبیله‌ای قلمداد کردند و اصالت دینی را از آن گرفتند.

تفاوت ذاتی میان اعتقاد شیعه و عامه در خلافت؛ خلافت شیعه حافظ دین و خلافت عمری‌ها حافظ دنیاست

خدا رحمت کند علامه امینی را؛ ایشان در الغدیر می‌فرماید: ما در اصل حقیقت متفاوتیم؛ خلافت و امامت و وصایتی که ما می‌گوییم، غیر از آن چیزی است که شما می‌گویید؛ شما آن را یک امر دنیوی می‌گیرید و یک جاهل یا فاسق را هم می‌توانید به عنوان خلیفه در این جایگاه قرار دهید. ایشان اقوال متعدد از آنها نقل می‌کند که گفته‌اند هر کسی می‌شود خلیفه باشد؛ از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایات دروغ نقل کرده‌اند که آن حضرت به ابوسعید خدری فرمودند: بعد از من فسادهای چنین و چنان می‌شود. عرض کرد: من چه کنم؟ فرمود: از آنان فرمان‌برداری کن و به اینکه آنها فاسق و فاجر و ظالم‌اند، کاری نداشته باش؛ تو فرمان او را ببر، او خلاف امر خدا می‌کند و تو به امر خدا عمل می‌کنی. آنان این روایات را مسلّم گرفتند! خداوند متعال فرموده: وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً ؛[27] «و جانب‌دارِ خيانت‌كاران مباش‏»، در آیات فراوانی فرموده طرفدار ظلم و عدوان نشوید؛ ولی آنان بر اساس این حدیث جعلی گفتند: اگر خلیفه ظالم و فاسق و فاجر هم بود، شما باید از او پیروی کنید!

علامه امینی‌; می‌گوید: ما درباره خلافت الهی که حافظ دین است صحبت می‌کنیم، نه کسی که حافظ ثغور و اموال مسلمانان است که مثلاً پول را از این یکی بگیرد و به آن یکی که صاحبش است بدهد؛ این‌طور نیست که او حافظ خانه‌های مردم باشد که مثلاً دزد نیاید، بلکه حافظ دین است؛ یعنی حقایق دینی و حقایق قرآن را حفظ می‌کند؛ هم حافظ است، هم قیّم است و هم مبیّن است. برای این می‌فرماید: خلافتی که ما می‌گوییم با خلافت شما فرق می‌کند.[28]

خلاصه بحث در تفاوت ما و نقيب در مسئله تغییر و تبدیل بعد از رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

پس اولاً بنا بر مکتب ما که مکتب تشیع است، خلافت و ولایت بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم یک امر دینی است و بلکه از اعظم عبادات و حقایق دینی است. دوماً آنها به طور بدیهی می‌دانستند که خلافت، امر دینی است، اما چون می‌خواستند که امر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را مخفی کنند و با خدا ضدیت و دشمنی کنند و تحریف دین کنند، خلافت را یک امر دنیوی کردند و امیرالمؤمنین علیه السلام را خانه‌نشین کردند؛ پس اینکه خلافت را دنیوی کردند، به خاطر آن بود که دشمن رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و درواقع دشمن توحید خدا و قرآن بودند و می‌خواستند که حقایق دینی خداوند متعال را عوض کنند.

اما این نویسنده می‌خواهد بگوید که در نظر آنان مسئله خلافت یک امر دنیوی بوده و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم آرای آنها را در این امور دنیوی می‌پذیرد؛ در نتیجه، رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نظر کسانی را که آمدند خلیفه درست کردند، پذیرفته است و آن را به عنوان امر دنیوی قبول کرده است!

پس مطلب این نویسنده همان مطلب ماست؛ یعنی او هم می‌گوید که بعد از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم تحریف و تبدیل و تغییر رخ داده؛ اما او بر موازین باطل مکتب خودش مسئله را تثبیت کرده، و ما بر موازین حقه خودمان.

2.   مخالفت صحابه با نص رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در امور دنیوی

«إنّ القوم لم يكونوا يذهبون إلى أنّها من معالم الدّين و انّها جارية مجرى العبادات الشرعية كالصّلاة و الصّوم»؛ آنها چنین اعتقادی نداشتند که خلافت هم مانند نماز و روزه از معالم دین و از عبادات شرعی باشد. «و لكنّهم كانوا يجرونها مجرى الامور الدّنيويّة مثل تأمير الأمراء و تدبير الحروب و سياسة الرّعية»؛ بلکه آنها خلافت را یک امر دنیوی می‌دیدند، مانند گماشتن امیر و تدبیر کردن جنگ‌ها و سیاست کردن رعیت. به تعبیری حرفشان این بود: همچنان که در گذشته رئیس قبیله ریاست می‌کرد، حالا هم همین‌طور است؛ آن روز رئیس قبیله رئیس یک قبیله بود، حالا ده تا رئیس قبیله به عنوان اهل حل و عقد دور هم جمع می‌شوند و یک نفر را وسط می‌گذارند و او رئیس آن قبایل می‌شود؛ یعنی یکی به عنوان رئیس همه مسلمانان انتخاب می‌شود و اسمش خلیفه می‌شود. «و ما كانوا بهذا الأمر و أمثال هذا من مخالفة نصوصه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذا رأوا المصلحة في غيرها»؛ و آنان وقتی مصلحت را بر غیر نص پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌دیدند، باکی نداشتند که در این امور و امثال آن، با نص پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت کنند.

فرق صلاحدید توحیدی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و صلاحدید کفری آنان

شناخت این آقای نویسنده، به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چیست! حضرت را چه شخصیتی می‌بیند که می‌گوید: اگر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صلاح را بر این دیده که علی بن ابی طالب علیه السلام خلیفه باشد و آنها صلاح ببینند که دیگری خلیفه باشد، صلاح آنها بر صلاح رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌چربد؛ در نتیجه، آنها به صلاح خودشان عمل می‌کنند و نص رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را رها می‌کنند. بعد می‌گوید: هیچ باکی هم از این مسئله نداشتند!

همین کار را هم کردند و صلاح خودشان را در نظر گرفتند و صلاح رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را رها کردند. آنها چه را صلاح می‌دیدند؟ اینکه با خدا و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دشمنی کنند و امیرالمؤمنین علیه السلام را خانه‌نشین کنند و خودشان و قوم خودشان را روی کار بیاورند و خلافت را از معدن و از بیت اصلی خودش بیرون برند و اینکه بتوانند کفریات و جهالت‌های خود را انجام دهند و در دین خدا تحریفات و تغییرات کنند و هزاران صلاح کفری و شرکی از این دست؛ لذا نص رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را عوض کردند. از این طرف هم رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌خواهند قرآن و شرح قرآن و دین و حقیقت توحید و حقایق الهی محفوظ بماند و مسلمانان محفوظ بمانند و حقایق دین به مردم برسد و هدایت پیدا کنند؛ لذا صلاح را در این می‌دیدند که‌امیرالمؤمنین علیه السلام را وصی و خلیفه خود قرار بدهند، چون آن حضرت حق است و از جانب حق است، چنانکه بارها فرمودند علی شما را از هدایت بیرون نیاورد به ضلالت نیاندازد.[29] امثال این روایت، فرمایشات زیادی از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده است و اگر انسان به دنبال علت‌هایی برود که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در جمله جمله سخنان خود فرمودند، می‌بیند که آن بزرگوار حفظ دین و هدایت خلق تا روز قیامت را در نظر داشته‌اند؛ اما دشمنان صلاح را بر ضد این امر دیدند تا دین خدا را منحرف کنند و امیرالمؤمنین علیه السلام را خانه‌نشین کنند تا بتوانند به اباطیل و شهوات نفسانی خود برسند.

3.   ماجرای جیش اسامه، مثالی برای مغایرت صلاحدید صحابه (منافقان) با رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

«ألا تراه كيف نصّ على إخراج أبي بكر و عمر في جيش اسامة و لم يخرجا لما رأيا أنّ في مقامهما مصلحة للّه و له صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و للملّة و حفظا للبيضة و دفعا للفتنة»؛ آیا ندیدی آن حضرت چگونه بر خارج شدن ابوبکر و عمر از مدینه و قرار گرفتنشان در سپاه اسامه نص فرمود، ولی آن دو نفر از مدینه خارج نشدند، زیرا این‌گونه دیدند که بودنشان در مدینه، مصلحت است برای خدا و برای آن حضرت و برای ملت اسلام و نیز برای حفظ بیضه اسلام و دفع فتنه.

این نویسنده چقدر منحرف است! رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را چه می‌بیند! این دو نفر خرفت، یعنی اولی و دومی را چه می‌بیند که می‌گوید آنها مصلحت خدا و رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ملت را چنین و چنان دیدند و لذا بر خلاف نص رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عمل کردند! مگر این دو اصلاً علمی از رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دارند؛ مگر علمی از قرآن دارند؟! بعد از این همه که گشتند و گشتند، چند تا حدیث توانستند پیدا کنند که این دو از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل کرده باشند؟! آنها اصلاً چیزی ندارند، علمی از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ندارند؛ جهالت‌ها و خطاکاری‌های آنها ثابت شده؛ اگر نبود که امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان خلافت‌ آنها به خاطر مصالحی به دادشان رسید، همه چیزشان از بین می‌رفت؛ تعبیر «لولا علي لهلك عمر» زبان‌ زد خاص و عام است.[30]

ببینید این چه نعمت ارزشمندی است که انسان طرفدار ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام باشد و به ائمه: اعتقاد داشته باشد و این را یافته باشد که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را چگونه بشناسد و دیگران را چگونه بشناسد و چگونه به راه حق الهی برود؛ کسی که خدای متعال این نعمت را به او داده، باید بسیار خدا را شکر کند، که اگر به این راه نرود، مثل این آقای شیطان‌ذات و شیطان‌صفت می‌شود که می‌گوید: رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نص کردند ابوبکر و عمر در جیش اسامه بروند، اما آن دو، مصلحت خدا و رسول و امت را در خلاف نص حضرت دیدند!

می‌دانید که حضرت وقتی در بستر بیماری بودند، با تأکیدات فراوان دستور دادند آن دو به لشکر اسامه بروند. اسامه جوانی بود که بیست و اندی سال بیشتر نداشت. آن دو به حضرت اعتراض کردند که تو چرا اسامه را سرلشکر کردی؛ حضرت فرمودند او قابلیت و لیاقت دارد. حتی در روایات خود عمری‌ها آمده که وقتی حضرت فهمیدند آنها نرفته‌اند و برگشته‌اند، بالای منبر رفتند و فرمودند «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْش‏ أُسَامَة؛ لعنت خدا بر کسی که از لشکر اسامه تخلف کند». حضرت در بالین مریضی هم بار‌ها به غضب و تندی می‌فرمودند: آنها را بفرستید تا بروند.[31]

چرا؟ علت چه بود؟ زیرا حضرت صلاح را بر این دید که آنها در هنگام وفات خود در مدینه نباشند و در آن جنگ باشند تا خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام تثبیت شود (امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه بودند و در لشکر اسامه نبودند)؛ رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فتنه را در این دیدند که حضرت امیر علیه السلام خلیفه نشود؛ حضرت حفظ اصالت اسلام و مصلحت ملت مسلمانان را در این دیدند که حضرت امیر‌ علیه السلام خلیفه بشود، مصلحت خودشان را که همان رسالت و حفظ رسالت ایشان است در این دیدند که حضرت امیر‌ علیه السلام خلیفه بشود، مصلحت خدا و دین خدا و توحید خدا را در این دیدند که حضرت امیر علیه السلام خلیفه بشود؛ اینها مصلحت‌هایی است که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دیدند. اما آنها، به قول این دوست دشمن خدا و دشمن ولیّ خدا، مصلحت خدا و توحید خدا را در این دیدند که امیرالمؤمنین علیه السلام خلیفه نشود، مصلحت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در این می‌دیدند که با جیش اسامه نروند تا حضرت امیر خلیفه نشود، مصلحت ملت و حفظ ملت و دفع فتنه را بر این می‌دیدند که در مدینه باشند و جلوی خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام را بگیرند تا فتنه رخ ندهد!

تفاوت نگاه ما و نقیب در مسئله مخالفت صحابه با رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در خلافت

پس آنها فتنه را خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام، و مصلحت را جلوگیری از خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام می‌دیدند! رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فتنه را مقابل خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام می‌دیدند و مصلحت را در این می‌دیدند که حضرت امیر علیه السلام خلیفه باشد. این آقا که دوست دشمن رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است، دارد کار آنها را هم توجیه می‌کند!

ما می‌گوییم که ابوبکر با این حرفش کافر بالله شده و با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مقابله کرده است. اصلاً بحث در این نیست که گناه کرده و نافرمانی کرده؛ صبحت فراتر از این است. درواقع چیزی را جای چیزی دیگر آورده و بدعت کرده؛ اینکه صلاح ملت و دین خدا و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر این بوده که امیرالمؤمنین علیه السلام خلیفه باشد را برداشته و چیز دیگری را به جای آن گذاشته است! حضرت امیر علیه السلام در آن روایت فرمودند: «السُّنَّةُ مَا سَنَّ رَسُولُ اللَّه‏»؛ سنت آن است که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سنت کرده. معلوم است آنچه رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سنت کردند این است که حضرت امیر خلیفه باشد. بعد هم فرمودند: «وَ الْبِدْعَةُ مَا أُحْدِثَ مِنْ بَعْدِهِ»؛ بدعت آن رخ‌دادهایی است که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نکرده است.[32] پس آنچه آنها کردند بدعت است و آنچه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کردند سنت است؛ پس آنها در این امر کافر شدند.

اما این بی‌خبر از توحید الهی می‌گوید: رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن‌گونه صلاح ‌دید و آنها این‌گونه صلاح ‌دیدند؛ آنها به صلاح خود عمل کردند و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم به صلاح خود سخن گفته است! بعد در ادامه هم می‌گوید که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صلاحدید آنها را قبول کرد و از حرف خود - نستجیر بالله - برگشت. ای نفهم، که به عنوان نویسنده و عالم در تاریخ معرفی شده‌ای! تو رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را چگونه شناخته‌ای؟! پیامبر تو کیست، که از سخن حق خود برمی‌گردد و به صلاحدید رعیت خود، که باید مطیع فرمان او باشند، عمل می‌کند؟!

خلاصه کلام نقیب تا اينجا

پس به گفته نقیب، آنان امر خلافت را مثل نماز و روزه نمی‌دیدند، بلکه آن را مانند لشکرکشی یک امر دنیوی و حکومتی می‌دیدند؛ یعنی همان‌طور که در ماجرای لشکر اسامه، که یک امر دنیوی بود، خلاف امر رسول‌خدا‍ صلّی الله علیه و آله و سلّم عمل کردند و آن را جایز می‌دانستند، در مسئله خلافت هم به خودشان اجازه می‌دادند که خلاف نص رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عمل کنند. البته در کلامشان آمده که حتی اگر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ابوبکر می‌فرمود دو رکعت نماز بخوان، ممکن بود ابوبکر مخالفت کند و اشکالی هم نداشته باشد، چون او صاحب رأی است! گرچه مخالفت صحابه با حضرت را در این امور دینی و عبادی، بسیار بعید و قلیل می‌دانند. به هر حال می‌گویند: اطاعت از اسامه، امر دنیوی است و امر دینی نیست، پس با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت می‌کنند و هیچ مشکلی هم پیش نمی‌آید.

4.   مخالفت صحابه با رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در زمان حیات حضرت، و عدم انکار ایشان

بعد می‌گوید: «و قد كان رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم يخالف و هو حىّ في أمثال ذلك فلا ينكره و لا يرى به بأسا؛ گاهی در زمان حیات رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هم در امثال این موارد (موارد دنیوی) با ایشان مخالفت می‌شد، ولی آن را انکار نمی‌کردند و مشکلی در آن نمی‌دیدند». بعد هم جعلیاتی را نقل می‌کند که نشان دهد صحابه با پیامبر مخالفت می‌کردند و پیامبر هم نه تنها آنها را انکار نمی‌کرد، بلکه به قول آنها عمل می‌کرد![33] در این مسئله، سه مطلب هست؛ یکی از آنها را ما هم اعتقاد داریم، ولی دو‌ مطلب دیگر از باطل‌های آنهاست.

مطلب اول، مخالفت منافقان با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در زمان آن حضرت (اعتقاد ما و اقرار نقیب)

مطلبی که ما هم اعتقاد داریم این است که در زمان حیات رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم آنان مخالفت‌ها و مقابله‌های زیادی با حضرت داشتند. البته اعتقاد ما این است که همّ آنها در این مقابله‌ها، شکست رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اذیت و آزار ایشان بوده است. در حدیث شریف آمده: یک بار رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای نماز عشا تأخیر کردند؛ عمر آمد در خانه را کوبید و فریاد زد: ای رسول‌خدا! بچه‌ها و زن‌ها خوابیدند، چرا نمی‌آیی نماز بخوانی؟ حضرت هم بیرون آمدند و فرمودند: شما حق ندارد من را اذیت کنید و به من دستور بدهید، آنچه بر شماست این است که بشنوید و اطاعت کنید.[34] این دست اذیت‌ها و آزارها بوده، فراوان هم بوده، بیشتر از مقداری که آنها نقل می‌کنند؛ آنچه در روایات ما در این باره آمده، بیشتر از آن چیزی است که خود آنها اقرار می‌کنند.

پس ما معتقدیم این مخالفت‌ها به خاطر این بود که آنها دشمن رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام و دشمن دین خدا بودند و به خاطر طمع یا به زور اسلام آورده بودند و نمی‌خواستند مسلمان باشند؛ مخالفت می‌کردند، چون اسلام را قبول نداشتند، چون می‌خواستند رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را اذیت کنند؛ دختران آنها هم که در خانه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند، همواره آن بزرگوار را اذیت می‌کردند و آزار می‌دادند.[35] پس علت مخالفت آنها، صلاحدید و مصلحت خدا و امثال آن نبوده، بلکه می‌خواستند با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مقابله و دشمنی کنند.

مطلب دوم، رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت‌های آنها را می‌پذیرفتند و از قول خود برمی‌گشتند (توهم باطل نقیب)

مطلب دوم او این است که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت‌های آنها را پذیرفته است! یعنی ابتدا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم یک مطلب را فرموده، بعد دیگران مخالفت کرده‌اند و گفته‌اند که این‌طور درست نیست و باید آن‌طور باشد، آن حضرت هم سخن آنها را پذیرفته!

این مطلب دوم، همان اباطیلی است که وسیله قرار داده‌اند تا بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آرای خود را میزان امر حکومتی قرار دهند و بعد از آن هم فقهای آنها آراء و قیاس‌های خود را میزان دین قرار دهند، همچنان که این آقای منحرف از حق و حقیقت هم در ادامه می‌گوید که علما و فقهای آنها هم بعداً همین راه را در امور دینی انتخاب کردند.

به اعتقاد ما رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این مسایلی که آنها مطرح می‌کردند، هیچ‌گونه رضایتی و تسلیمی و پذیرفتنی نداشتند. اصلاً معنا ندارد که رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به صلاحدید آنها رضایت بدهند؛ معنا ندارد که رسولی از طرف خدا بیاید و سخنی بگوید و بعد مردم با او و سخن او مخالفت کنند و چیز دیگری ارائه دهند و آن رسول هم از حرف خود برگردد و حرف آنها را بپذیرد!

مطلب سوم، منافقان با رأی خود چیزی می‌گفتند و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را قبول می‌کرد و دین قرار می‌داد (توهم باطل نقیب)

مطلب سوم این است که می‌گویند در ابتدا چیزی به ذهن اصحاب می‌آمد و آن را می‌گفت و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم آن را از امور دینی قرار می‌داد (خصوص درباره خلیفه دوم این را گفته‌اند و نامش را موافقات عمر گذاشته‌اند)؛ یعنی آن صحابی مطالبی را می‌گفت، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم می‌فرمودند: درست است، همین مسئله دین ماست، همین را بردارید و دین قرار دهید. آن آقا به نظر و رأی سخیف خود حرف می‌زد و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پیرو او می‌شدند! این قول را هم ما به بداهت مکتب و مذهب خود، یعنی به بداهت قرآن کریم، باطل می‌دانیم.

صراحت آیات قرآن در بطلان قول نقیب درباره مخالفت اصحاب با رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و پیروی حضرت از ایشان

امر خداوند به رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برای گوش‌ندادن به درخواست‌های مخالفان

خداوند در قرآن فرموده: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً * وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً ؛[36]

«و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مى‏خوانند [و] خشنودى او را مى‏خواهند، شكيبايى پيشه كن، و دو ديده‏ات را از آنان برمگير كه زيور زندگى دنيا را بخواهى، و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته‏ايم و از هوس خود پيروى كرده و [اساس‏] كارش بر زياده‏روى است، اطاعت مكن. و حق را از جانب پروردگارتان بگو. پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند، كه ما براى ستمگران آتشى آماده كرده‏ايم كه سراپرده‏هايش آنان را در بر مى‏گيرد، و اگر فريادرسى جويند، به آبى چون مس گداخته كه چهره‏ها را بريان مى‏كند يارى مى‏شوند. وه! چه بد شرابى و چه زشت جايگاهى است».

اول فرموده «کسی را که قلبش را غافل کرده‌ایم و هوای خود را پیروی می‌کند، فرمان مبر»؛ بعد هم نفرموده «قل الحق» یا «قل»، بلکه فرموده وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ ؛ فقط حق بگو و فقط هم از خدا بگو، از هیچ جای دیگر نگو. در جای دیگر فرموده: وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي‏ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ * قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ؛[37]

«و چون آيات روشنِ ما بر آنان خوانده شود، آنانكه به ديدار ما اميد ندارند مى‏گويند: قرآن ديگرى جز اين بياور، يا آن را عوض كن. بگو: مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم. جز آنچه را كه به من وحى مى‏شود پيروى نمى‏كنم. اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مى‏ترسم. بگو: اگر خدا مى‏خواست آن را بر شما نمى‏خواندم، و [خدا] شما را بدان آگاه نمى‏گردانيد. قطعاً پيش از [آوردن‏] آن، روزگارى در ميان شما به سر برده‏ام. آيا فكر نمى‏كنيد».

در این آیات هم با صراحت گفتار دیگرانی که گفته‌اند «تغییر بده و چیز دیگر بیاور» را رد کرده و فرموده: بگو هر کاری می‌کنم فقط آن چیزی است که از پروردگارم به من وحی می‌شود. پس شما چگونه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را این‌طور می‌بینید که کسی با خرافه‌های ذهنی خودش مطلبی بگوید و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن مطلب را بپذیرد! این که خلاف صریح قرآن است!

وجوب اطاعت از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و کفربودن مخالفت با حضرت

در آیه دیگر می‌فرماید: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ * قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ ؛[38]

«بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد، و خداوند آمرزنده مهربان است. بگو: خدا و پيامبر [او] را اطاعت كنيد. پس اگر رويگردان شدند، قطعاً خداوند كافران را دوست ندارد».

پس زمانی که شما با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت کردید، یعنی زمانی که حضرت فرمود «فلان کار را بکنید» و شما گفتید «نه، آن کار دیگر را می‌کنیم»، همان موقع مصداق فَإِنْ تَوَلَّوْا شده‌اید، همان موقع به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پشت کرده‌اید، به وحی پشت کرده‌اید، به حقی که منِ الله است پشت کرده‌اید؛ چون زمانی که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به شما چیزی می‌فرماید، وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ است؛ آن مطلبی که حضرت می‌گوید حق است و از جانب پروردگار است؛ شما به حقی که از جانب پروردگار است پشت کرده‌اید. بعد خدا می‌فرماید: فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ ؛ خدا کافران را دوست ندارد. یعنی همان موقعی که شما مقابله کردید، کافر شدید.

برای همین است که در آن روایت آمده امام صادق‌ علیه السلام فرمودند اگر کسی نماز بخواند، روزه بگیرد، زکات بدهد، اما برای یک کاری که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم انجام داده بگوید «لَوْ صَنَعَ كَذَا كَذَا؛ چرا چنین و چنان نکرد»، با همین حرفش مشرک می‌شود.[39] چرا؟ چون حق را رها کرده، وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ را رها کرده. خدا فرموده: فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال ؛[40] «پس بعد از حق چیست جز گمراهی»؛ یعنی اگر حق نیست، پس گمراهی است. حق که مِنْ رَبِّكُمْ است و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را گفته است، پس اینکه می‌گویید «لَوْ صَنَعَ كَذَا كَذَا» غیر حق است و ضلالت و گمراهی است، و ضلالتِ در برابر ایمان و قرآن هم کفر و شرک است. زمان رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که هیچ، همین الآن هم اگر نسبت به عمل حضرت بگویید «چرا حضرت چنین و چنان نکرد»، کافر شده‌اید.

برای همین است که امام سجاد‌ علیه السلام در آن روایت فرمودند: «وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِيَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ»؛[41] هر که در قلب خود نسبت به آنچه ما می‌گوییم یا حکمی که ما صادر می‌کنیم شک و ریبی پیدا کند، به خدايى كه سبع مثانى و قرآن عظيم را فرو فرستاده كافر می‌شود، در حالى كه خودش هم نمى‏داند». چرا؟ چون هرچه امامان: می‌فرمایند، از رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ آقا امام صادق‌ علیه السلام فرمود: «حَدِيثِي حَدِيثُ أَبِي وَ حَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي وَ حَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَيْنِ وَ حَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ وَ حَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛[42] حدیث من، حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدّم و حدیث جدّم حدیث حسین علیه السلام و حدیث حسین علیه السلام حدیث حسن علیه السلام و حدیث حسن علیه السلام حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام و حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حدیث رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن خداوند متعال است».

اعتقاد ما شیعیان نسبت به رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و همین‌طور ائمه‌ علیهم السلام این‌گونه است؛ ما پیروی از رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و تسلیم‌بودن در برابر ایشان را واجب، و مخالفت با حضرت و تردید نسبت به کلام و حکم ایشان را کفر می‌دانیم. برای همین در آن حدیثی که در جلسات گذشته از امام صادق علیه السلام خواندیم، حضرت فرمود: همچنان که در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم احدی حق نداشت با ایشان مخالفت کند و هرچه آن حضرت می‌فرمود باید انجام می‌داد، بعد از آن بزرگوار هم همین‌طور است.[43]

با وجود این آیات صریح، کسانی مثل نقیب می‌گویند که ما آزادیم با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت کنیم و طبق رأی و نظر خودمان عمل کنیم! می‌گویند در زمان رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هم مخالفت می‌شد و حضرت انکار نمی‌کردند و حتی گاهی طبق نظر مخالفان عمل می‌کردند! خداوند کریم در قرآن می‌فرماید قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ‏ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُ‏ الْكافِرين ،[44] خداوند هرکس را که با حضرت مخالفت کند و به سخن حضرت پشت کند کافر می‌نامد، آن‌وقت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از کسی که خداوند متعال او را در قرآن کافر نامیده، پیروی کند؟! این چه مکتب شیطانی و باطلی است که به نام اسلام آمده!

اذن خدا در اطاعت و عدم اذن در نافرمانی

در آیه دیگر خداوند متعال می‌فرماید: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً ؛[45] «و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به اذن الهى از او اطاعت كنند. و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پيش تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏خواستند و پيامبر [نيز] براى آنان طلب آمرزش مى‏كرد، قطعاً خدا را توبه‏پذيرِ مهربان مى‏يافتند».

یعنی اگر اطاعت رسول اطاعت خداست، اگر فرموده مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ،[46] به خاطر آن است که اذن خدا در پیروی این رسول است. اما خدا اذنی در نافرمانی نداده، اذنی در مخالفت نداده؛ آن کسی که از پیش خود نظری می‌دهد و می‌گوید رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم باید از نظر اول خود برگردد و نظرما را بپذیرد، مشمول این آیه است: قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ ؛[47] «بگو آیا خدا به شما اذن داده، یا بر خدا افترا می‌بندید؟»

بعد هم می‌فرماید: آنها وقتی به خودشان ظلم کردند، باید نزد توی پیامبر بیایند و صرفاً از تو تبعیت کنند. یعنی اگر حضرت موسی هم بود و ظلم به نفس کرده بود،[48] باید نزد رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌آمد و صرفاً از حضرت تبعیت می‌کرد؛ چنانکه وقتی خلیفه ثانی به حضرت گفت که خوب است برویم حدیث‌های یهودی‌ها را که‌اهل کتاب‌اند بگیریم و در اسلام انتشار دهیم (می‌خواست راه را باز کند که برود اباطیل آنها را وارد دین اسلام کند)،[49] حضرت او را رد کردند و فرمودند: «وَ لَوْ كَانَ مُوسَى حَيّاً مَا وَسِعَهُ إِلَّا اتِّبَاعِي»؛[50] اگر موسی امروز بود، روا نبود جز اینکه فرمان مرا ببرد؛ زیرا من میزانم و اگر شما می‌خواهید نجات یابید، باید فرمان مرا ببرید.

خباثت مخالفت‌کنندگان با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و کر و لال بودن آنان

در آیات دیگری خداوند متعال می‌فرماید:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ‏ تَسْمَعُون * وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُون‏ * إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ * وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُون * يا أَيُّهَا الَّذينَ‏ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون ؛[51]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خدا و فرستاده او را فرمان بريد و از او روى برنتابيد در حالى كه [سخنان او را] مى‏شنوید. و مانند كسانى مباشيد كه گفتند "شنيديم" در حالى كه نمى‏شنيدند. قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانى‏اند كه نمى‏انديشند. و اگر خدا در آنان خيرى مى‏يافت، قطعاً شنوايشان مى‏ساخت؛ و اگر آنان را شنوا مى‏كرد، حتماً باز به حال اعراض، روى برمى‏تافتند. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، چون خدا و پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى‏بخشد، آنان را اجابت كنيد، و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش حايل مى‏گردد، و در نزد او محشور خواهيد شد».

این آیات خیلی عجیب است؛ خداوند می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! فرمان خدا و رسول را ببرید، و مانند اینها که به رسول پشت کردند، به او پشت نکنید و با او مقابله و مخالفت نکنید و مطلب دیگری در مقابل مطلب رسول نیاورید، در حالی که شما قول رسول‌خدا6، که میزان خدا در عالم است، را می‌شنوید و می‌دانید که او چه می‌فرماید؛ شما مانند قبلی‌ها رفتار نکنید که می‌گفتند «می‌شنویم» ولی نمی‌شنیدند و فرمان نمی‌بردند، در ظاهر می‌گفتند «ای موسی! ما امت توایم و سخن تو را قبول داریم» اما کارهای خود را انجام می‌دادند و با او مقابله و مخالفت می‌کردند. بعد می‌فرماید: حالا که آنها این گونه‌اند، پس شر دواب‌ّ هستند، صم و بکم‌اند؛ یعنی بدترین جنبندگان‌اند و کر و لال‌‌اند و عقل ندارند؛ یعنی این صحابه‌ای که این گونه‌اند و این خلیفه ثانی که مقابله و مخالفت با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌کند، صم و بکم‌اند و شر دوابّ‌اند و بی‌خردند.

آن‌وقت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که میزان حقیقت همه حق‌های عالم است، حرف خود را که عین دین خداست رها می‌کند و از حرف کسی که خداوند او را شر دوابّ و صم و بکم و لا يَعْقِلُونَ قرار داده پیروی می‌کند؟! این چه دینی است!

فتنه و عذاب الیم در انتظار مخالفت‌کنندگان با امر رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

در آیه دیگری خداوند متعال فرموده: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ؛[52] «خطاب كردن پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در ميان خود، مانند خطاب كردن بعضى از خودتان به بعضى [ديگر] قرار مدهيد. خدا مى‏داند [چه‏] كسانى از شما دزدانه [از نزد او] مى‏گريزند. پس كسانى كه از فرمان او تمرّد مى‏كنند، بترسند كه مبادا بلايى بديشان رسد يا به عذابى دردناک گرفتار شوند».

خدا می‌فرماید «شما دعوت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را مثل دعوت خود قرار مدهید». بعد، این آقای بی‌خرد و گرفتار گمراهی‌های شیطانی، رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را کنار صحابه دروغین قرار می‌دهد و رأی آنها را هم‌رتبه با رأی رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم معرفی می‌کند. دیده‌اید گاهی دو نفر مسلمان با هم اختلاف می‌کنند، یک گروه طرفدار این یکی می‌شوند و یک گروه طرفدار آن یکی می‌شوند و هیچ مشکلی هم ندارد؛ این آقا می‌گوید صحابه زمان رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هم نسبت حضرت را با خودشان این‌گونه می‌دیدند! همچنانکه در زمان رحلت حضرت، وقتی فرمودند «قلم و دوات بیاورید» و عمر آن حرف را زد، مردم اختلاف کردند، عده‌ای طرف عمر را گرفتند و عده‌ای طرف رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را گرفتند![53] اعتقاد خود این آقای خبیث‌الاصل هم این‌گونه است؛ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را این‌طور می‌بیند و این نگاه و رفتار صحابه را هم بدون مشکل می‌داند. اما خدا می‌فرماید: ندا و خواندن پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مثل ندا کردن بعضی از شما بعضی دیگر را نیست.

به هر حال، خداوند در آخر این آیه شریفه می‌فرماید: حتماً باید کسانی که امر خدا را مخالفت می‌کنند، بپرهیزند و امر او را مخالفت نکنند که او میزان حق در عالم است؛ اگر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را مخالفت کنند، یا فتنه بزرگی آنها را می‌گیرد یا به عذاب دردناکی دچار می‌شوند. هم فتنه بزرگ آنها را گرفت که از دین خدا بیرون رفتند، و هم در اثر بیرون رفتن از دین خدا، به عذاب الیم الهی گرفتار شدند.

اختیارنداشتن مؤمنین در برابر حکم خدا و رسول

خداوند در آیه دیگر می‌فرماید: وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً .[54] برای هیچ مرد و زن مؤمنی روا نیست که وقتی خدا و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امری (هر امری که می‌خواهد باشد) را قضاوت و بیان می‌کنند، از خود اختیاری داشته باشند و آنها را مخالفت کنند و راه دیگری بروند و چیز دیگری بگویند؛ کسی که خدا و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را معصیت کند، به گمراهی آشکاری دچار شده است. پس خلیفه ثانی و امثال او که این کارها را در برابر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کردند، در ضلال مبین رفته‌اند؛ آن‌وقت چگونه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وحیی را که از طرف خداوند به او شده رها می‌کند و دنبال کسی می‌رود و حرف کسی را تأیید و تصدیق می‌کند که در ضلال مبین است؟!

سبب و علتِ مخالفت طرفداران خلافت غاصبه با نص آیات قرآن

چرا آنها در برابر آیات مسلّم قرآن قرار گرفتند؟ زیرا می‌خواستند همان مکتب باطل و انحرافی و شرکی خود را که از سلف فاسد خود گرفته بودند تأیید کنند؛ آن سلف فاسدشان، به خاطر حب دنیا و حب ریاست، به خاطر دشمنی با خدا، به خاطر دشمنی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام، به خاطر حسادت به امیرالمؤمنین‌ علیه السلام ، به خاطر کینه‌ورزی نسبت به حضرت که خون پدران و دوستان و رفقای آنها را ریخته بود و... این مکتب شیطانی و شرکی خود را بنا کردند و امثال ابن ابی الحدید‌ها هم آن را در مقابل آیات واضح مسلم قرآنی، تأیید و تثبیت کردند. لذا این آقای تهی از حب خدا و رسولش می‌گوید: «با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خیلی مخالفت می‌شد، و انکار هم نمی‌کرد، اشکالی هم نمی‌دید»؛[55] یعنی حضرت می‌گفت: منی که رسول‌الله هستم مطلبی را از طرف خدا می‌گویم، اما حالا اگر شما چیزی خلاف آن را مصلحت دانستید بروید انجام بدهید، اشکالی ندارد! پس پیامبر چه‌کاره است؟ پس قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَميعا [56] چه می‌شود؟

این اولین انحراف و شیطنتی است که طرفداران خلافت غاصبه بنی‌ساعده کردند تا راه را برای بدعت‌گذاری و تغییر و تبدیل و تحریف حقایق قرآن و سنت رسول گرامی اسلام‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم باز کنند و انسان‌ها را سوی ضلالت‌ها و کفرها و شرک‌های جاهلی قبل از اسلام بکشانند، و اکثریت قاطع آنچه در این اموری که گفته شد نقل کرده‌اند، از جمله دروغ‌سازی‌ها و افتراها و تهمت‌ها و اباطیلی است که بنی‌امیه و گذشتگان آنها و حامیانشان به آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت داده‌اند و دانشمندان شیعه به گونه‌های مختلف بر آنها رد نوشته‌اند و دروغ و باطل بودن آنها را ثابت کرده‌اند؛ البته برخی از آنها که راست و درست بوده و در زمان سرور عالمیان رسول گرامی اسلام‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رخ داده و آن به‌ظاهر مسلمانان به‌باطن کافر انجام داده‌اند، رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت شدید خود را در برابر آنان اعلام داشته‌اند که اینجا گنجایش بحث و بیان آنها را ندارد.

خلاصه بحث

پس خود این آقایی که تمام مطالبش را برای تثبیت و تأیید آن مکتب باطل تنظیم کرده، این مطلب را می‌پذیرد که نص رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و آنها با این نص مخالفت کرده‌اند. پس در اینکه این نص بوده و بسیار قوی بوده و در جاهای گوناگون هم بوده، اختلافی با هم نداریم؛ با آن همه جلوگیری‌ها و تقیه‌ها و کشتن‌ها و نابودکردن‌ها که از زمان خلیفه اول شروع شد و در زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس به بعد ادامه پیدا کرد، تعداد روایات و تصریحاتی که در باب خلافت در روایات شیعه و روایات عامه مانده، بسیار زیاد است؛ همچنانکه آن عمری می‌گوید: فضایل علی ابن ابی طالب علیه السلام را دوستان او از ترس و دشمنان او از بغض و کینه و دشمنی مخفی کردند و در عین حال بین زمین و آسمان را پر کرده است.[57] در تمام این روایات هم حتی یک روایت پیدا نمی‌شود که حرف دنیا بزند؛ یک مورد هم وجود ندارد که مثلاً حضرت بگوید «خلافت بعد از من دنیوی است؛ من علی علیه السلام را برای خلافت دنیوی قرار می‌دهم و شما می‌توانید با صلاحدید خودتان او را عوض کنید». این‌طور نبوده که آنها از رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین امر باطلی را یاد گرفته باشند؛ بلکه به خاطر دشمنی، با رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ضدیت و مخالفت و مقابله کردند و گفتند امر خلافت یک امر دنیوی است، بعد هم گفتند «امور دو گونه است: امور دینی؛ امور دنیوی و حکومتی و امارتی. در امور دینی باید از رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم پیروی کنیم، ولی در امور دنیوی از صلاحدید‌های دیگران استفاده کنیم». پس چند سالی که گذشت (از آنجا که شیطان همیشه نسیان‌کار است و عاقبت‌اندیش نیست) دیدند در امور دینی هم مشکل دارند، پس گفتند: «در امور دینی هم می‌توانیم ببافیم و بسازیم؛ علمای ما به عنوان علما و مفسران به عنوان مفسران و متکلمان به عنوان متکلمان، می‌توانند در توحید و غیر آن ببافند و بسازند و جور کنند». خداوند ما و شما و هرکسی که عقیده سالم و درست الهی و توحیدی و ولای امیرالمؤمنین علیه السلام را دارد از این انحرافات محفوظ بدارد.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ وَ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ اللَّهِ مَا كَلَّفَ اللَّهُ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ- وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ أَمَرَنَا اللَّهُ بِتَبْلِيغِهِ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فَلَمْ نَجِدْ لَهُ مَوْضِعاً وَ لَا أَهْلًا وَ لَا حَمَّالَةً يَحْتَمِلُونَهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ لِذَلِكَ أَقْوَاماً خُلِقُوا مِنْ طِينَةٍ خُلِقَ مِنْهَا- مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ ذُرِّيَّتُهُ: وَ مِنْ نُورٍ خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ صَنَعَهُمْ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ الَّتِي صَنَعَ مِنْهَا مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوا ذَلِكَ فَبَلَغَهُمْ ذَلِكَ عَنَّا فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوهُ وَ بَلَغَهُمْ ذِكْرُنَا فَمَالَتْ قُلُوبُهُمْ إِلَى مَعْرِفَتِنَا وَ حَدِيثِنَا فَلَوْ لَا أَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ هَذَا لَمَا كَانُوا كَذَلِكَ لَا وَ اللَّهِ مَا احْتَمَلُوهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَقْوَاماً لِجَهَنَّمَ وَ النَّارِ فَأَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ كَمَا بَلَّغْنَاهُمْ وَ اشْمَأَزُّوا مِنْ ذَلِكَ وَ نَفَرَتْ قُلُوبُهُمْ وَ رَدُّوهُ عَلَيْنَا وَ لَمْ يَحْتَمِلُوهُ وَ كَذَّبُوا بِهِ وَ قَالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ فَطَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ أَنْسَاهُمْ ذَلِكَ ثُمَّ أَطْلَقَ اللَّهُ لِسَانَهُمْ بِبَعْضِ الْحَقِّ فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهِ وَ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ لِيَكُونَ ذَلِكَ دَفْعاً عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ أَهْلِ طَاعَتِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَا عُبِدَ اللَّهُ فِي أَرْضِهِ فَأَمَرَنَا بِالْكَفِّ عَنْهُمْ وَ السَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ فَاكْتُمُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالْكَفِّ عَنْهُ وَ اسْتُرُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالسَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ عَنْهُ قَالَ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ وَ بَكَى وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ فَاجْعَلْ مَحْيَانَا مَحْيَاهُمْ وَ مَمَاتَنَا مَمَاتَهُمْ وَ لَا تُسَلِّطْ عَلَيْهِمْ عَدُوّاً لَكَ فَتُفْجِعَنَا بِهِمْ فَإِنَّكَ إِنْ أَفْجَعْتَنَا بِهِمْ لَمْ تُعْبَدْ أَبَداً فِي أَرْضِكَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً»؛ الكافي، ج‏1، ص402.

[2]. گروه اول خود آن بزرگواران‌اند که صاحبان اولیه و مبادی همه علوم و اسرار و حقایق خدایی هستند و گروه دوم هم شیعیان و پیروان و گیرندگان علوم و حقایق و اسرار آنان‌اند که حق را تنها در آن انوار الهی می‌بینند و بس، و در هیچ جای عالم جز آن قائم‌مقامانِ خداوند حق، علم و درستی نمی‌بینند.

[3]. امام صادق‌ علیه السلام در روایت مفصل دیگری فرمودند: «...قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ الْقُرْآنَ وَ جَعَلَ فِيهِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ جَعَلَ لِلْقُرْآنِ وَ لِتَعَلُّمِ الْقُرْآنِ أَهْلًا لَا يَسَعُ أَهْلَ عِلْمِ الْقُرْآنِ الَّذِينَ آتَاهُمُ اللَّهُ عِلْمَهُ أَنْ يَأْخُذُوا فِيهِ بِهَوًى وَ لَا رَأْيٍ وَ لَا مَقَايِيسَ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ بِمَا آتَاهُمْ مِنْ عِلْمِهِ وَ خَصَّهُمْ بِهِ وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ كَرَامَةً مِنَ اللَّهِ أَكْرَمَهُمْ‏ بِهَا. وَ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ هَذِهِ الْأُمَّةَ بِسُؤَالِهِمْ وَ هُمُ الَّذِينَ مَنْ سَأَلَهُمْ وَ قَدْ سَبَقَ فِي عِلْمِ اللَّهِ أَنْ يُصَدِّقَهُمْ وَ يَتَّبِعَ أَثَرَهُمْ أَرْشَدُوهُ وَ أَعْطَوْهُ مِنْ عِلْمِ الْقُرْآنِ مَا يَهْتَدِي بِهِ إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ إِلَى جَمِيعِ سُبُلِ الْحَقِّ. وَ هُمُ الَّذِينَ لَا يَرْغَبُ عَنْهُمْ وَ عَنْ مَسْأَلَتِهِمْ وَ عَنْ عِلْمِهِمُ الَّذِي أَكْرَمَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ جَعَلَهُ عِنْدَهُمْ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ فِي عِلْمِ اللَّهِ الشَّقَاءُ فِي أَصْلِ الْخَلْقِ تَحْتَ الْأَظِلَّةِ فَأُولَئِكَ الَّذِينَ يَرْغَبُونَ عَنْ سُؤَالِ أَهْلِ الذِّكْرِ وَ الَّذِينَ آتَاهُمُ اللَّهُ عِلْمَ الْقُرْآنِ وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ وَ أَمَرَ بِسُؤَالِهِم، وَ أُولَئِكَ الَّذِينَ يَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ وَ مَقَايِيسِهِمْ حَتَّى دَخَلَهُمُ الشَّيْطَانُ لِأَنَّهُمْ جَعَلُوا أَهْلَ الْإِيمَانِ فِي عِلْمِ الْقُرْآنِ عِنْدَ اللَّهِ كَافِرِينَ وَ جَعَلُوا أَهْلَ الضَّلَالَةِ فِي عِلْمِ الْقُرْآنِ عِنْدَ اللَّهِ مُؤْمِنِينَ وَ حَتَّى جَعَلُوا مَا أَحَلَّ اللَّهُ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ حَرَاماً وَ جَعَلُوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ حَلَالًا فَذَلِكَ أَصْلُ ثَمَرَةِ أَهْوَائِهِمْ. وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَبْلَ مَوْتِهِ فَقَالُوا نَحْنُ بَعْدَ مَا قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ يَسَعُنَا أَنْ نَأْخُذَ بِمَا اجْتَمَعَ عَلَيْهِ رَأْيُ النَّاسِ بَعْدَ مَا قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ وَ بَعْدَ عَهْدِهِ الَّذِي عَهِدَهُ إِلَيْنَا وَ أَمَرَنَا بِهِ مُخَالِفاً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ. فَمَا أَحَدٌ أَجْرَأَ عَلَى اللَّهِ وَ لَا أَبْيَنَ ضَلَالَةً مِمَّنْ أَخَذَ بِذَلِكَ وَ زَعَمَ أَنَّ ذَلِكَ يَسَعُهُ...»؛ الكافي، ج8، ص5.

[4]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏14، ص388.

[5]. عيون أخبار الرضا‌ علیه السلام ، ج‏2، ص87.

[6]. در سخن نقل شده از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت‌وگو بسیار است. عامه و مخالفان ولایت، آن را دستاویز خود برای اثبات خلافت غصبی خلفاء گرفته‌اند؛ البته پاره‌ای از آنان آن را انکار کرده و گفته‌اند دروغ است و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین چیزی نفرموده. علمای شیعه هم عموماً آن را دروغ صرف دانسته‌اند و اشکال‌های زیادی بر متن و معنای آن گرفته‌اند. ولی چون سخنانی از ائمه‌ علیهم السلام در سخن رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بودن آن و داشتن معنای درست الهی مطابق معنای لغوی حقیقی آمده، در اینجا ما بر این معیار و میزان درباره آن وارد مطلب می‌شویم.

[7]. «عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ‌ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ: مَا وَجَدْتُمْ‏ فِي‏ كِتَابِ‏ اللَّهِ‏ فَالْعَمَلُ‏ بِهِ‏ لَازِمٌ‏ لَا عُذْرَ لَكُمْ فِي تَرْكِهِ وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ كَانَتْ فِيهِ سُنَّةٌ مِنِّي فَلَا عُذْرَ لَكُمْ فِي تَرْكِ سُنَّتِي وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِيهِ سُنَّةٌ مِنِّي فَمَا قَالَ أَصْحَابِي فَخُذُوهُ فَإِنَّمَا مَثَلُ أَصْحَابِي فِيكُمْ كَمَثَلِ النُّجُومِ فَبِأَيِّهَا أُخِذَ اهْتُدِيَ وَ بِأَيِّ أَقَاوِيلِ أَصْحَابِي أَخَذْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ وَ اخْتِلَافُ أَصْحَابِي لَكُمْ رَحْمَةٌ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ مَنْ أَصْحَابُكَ قَالَ أَهْلُ بَيْتِ»؛ بصائر الدرجات، ص11.

«مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ نَصْرٍ الرَّازِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ: سُئِلَ الرِّضَا‌ علیه السلام عَنْ قَوْلِ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ وَ عَنْ قَوْلِهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دَعُوا لِي أَصْحَابِي فَقَالَ‌ علیه السلام هَذَا صَحِيحٌ‏ يُرِيدُ مَنْ‏ لَمْ‏ يُغَيِّرْ بَعْدَهُ وَ لَمْ يُبَدِّلْ قِيلَ وَ كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّهُمْ قَدْ غَيَّرُوا أَوْ بَدَّلُوا قَالَ لَمَّا يَرْوُونَهُ مِنْ أَنَّهُ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ لَيُذَادَنَّ بِرِجَالٍ مِنْ أَصْحَابِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ حَوْضِي كَمَا تُذَادُ غَرَائِبُ الْإِبِلِ عَنِ الْمَاءِ فَأَقُولُ يَا رَبِّ أَصْحَابِي أَصْحَابِي فَيُقَالُ لِي إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ فَأَقُولُ بُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً لَهُمْ أَ فَتَرَى هَذَا لِمَنْ لَمْ يُغَيِّرْ وَ لَمْ يُبَدِّلْ»؛ عيون أخبار الرضا‌ علیه السلام ، ج‏2، ص87.

[8]. تعبیر مشهور نبی‌اکرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که در روایات متعدد نقل شده است؛ برای نمونه: «عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام أَنَّ النَّبِيَّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ: أَنَا أَوْلَى‏ بِكُلِ‏ مُؤْمِنٍ‏ مِنْ نَفْسِهِ وَ عَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِي. فَقِيلَ لَهُ مَا مَعْنَى ذَلِكَ؟ فَقَالَ قَوْلُ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَنْ تَرَكَ دَيْناً أَوْ ضَيَاعاً فَعَلَيَّ وَ مَنْ تَرَكَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ فَالرَّجُلُ لَيْسَتْ لَهُ عَلَى نَفْسِهِ وِلَايَةٌ إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ وَ لَيْسَ لَهُ عَلَى عِيَالِهِ أَمْرٌ وَ لَا نَهْيٌ إِذَا لَمْ يُجْرِ عَلَيْهِمُ النَّفَقَةَ وَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام وَ مَنْ بَعْدَهُمَا أَلْزَمَهُمْ هَذَا فَمِنْ هُنَاكَ صَارُوا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مَا كَانَ سَبَبُ إِسْلَامِ عَامَّةِ الْيَهُودِ إِلَّا مِنْ بَعْدِ هَذَا الْقَوْلِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ إِنَّهُمْ آمَنُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ عَلَى عِيَالاتِهِمْ»؛ الكافي، ج1، ص406.

[9]. مقصودش از صحابه، همان منافقانی هستند که خلافت را غصب کردند و امیر مؤمنان‌ علیه السلام را خانه‌نشین کردند و نالایقان کفراندیشی و کفرگرایی را بر منبر خلافت نشاندند.

[10]. (5) المائدة: 67.

[11]. «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ قَالَ نَزَلَتْ فِي فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ‏ آمَنُوا بِالنَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي أَوَّلِ الْأَمْرِ وَ كَفَرُوا حَيْثُ عُرِضَتْ عَلَيْهِمُ الْوَلَايَةُ حِينَ قَالَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ‏ ثُمَّ آمَنُوا بِالْبَيْعَةِ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام ثُمَّ كَفَرُوا حَيْثُ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَلَمْ يَقِرُّوا بِالْبَيْعَةِ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً بِأَخْذِهِمْ مَنْ بَايَعَهُ بِالْبَيْعَةِ لَهُمْ فَهَؤُلَاءِ لَمْ يَبْقَ فِيهِمْ مِنَ الْإِيمَانِ شَيْ‏ءٌ»؛ الكافي، ج1، ص420.

[12]. الكافي، ج‏2، ص21.

[13]. الكافي، ج‏2، ص18.

[14]. الخصال، ج‏1، ص278.

[15]. الكافي، ج‏2، ص18.

[16]. (5) المائدة: 55.

[17]. (4) النساء: 59.

[18]. (9) التوبة: 119.

[19]. بشارة المصطفى، ص146.

[20]. نهج البلاغة، خطبه3، ص48.

[21]. (4) النساء: 54.

[22]. برای نمونه: «عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً قَالَ جَعَلَ مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ فَكَيْفَ يُقِرُّونَ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ‌ علیه السلام وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ قُلْتُ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً قَالَ الْمُلْكُ الْعَظِيمُ أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللَّهَ فَهُوَ الْمُلْكُ الْعَظِيمُ»؛ الكافي، ج1، ص206. رجوع شود به: الكافي، ج1، ص205، «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ‌ علیهم السلام وُلَاةُ الْأَمْرِ وَ هُمُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل‏»؛ بحار الانوار، ج23، ص283، «باب وجوب طاعتهم و أنها المعنى بالملك العظيم و أنهم أولو الأمر و أنهم الناس المحسودون‏».

[23]. «قَالَ: إِنَّ اللَّهَ ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ لَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ اخْتَارَ خِيَرَةً مِنْ خَلْقِهِ وَ اصْطَفَى صَفْوَةً مِنْ عِبَادِهِ وَ أَرْسَلَ رَسُولًا مِنْهُمْ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ كِتَابَهُ وَ شَرَعَ لَهُ دِينَهُ وَ فَرَضَ فَرَائِضَهُ فَكَانَتِ الْجُمْلَةُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ حَيْثُ أَمَرَ فَقَالَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ فَهُوَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ خَاصَّةً دُونَ غَيْرِنَا فَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ ‏ وَ ارْتَدَدْتُمْ وَ نَقَضْتُمُ الْأَمْرَ وَ نَكَثْتُمُ الْعَهْدَ وَ لَمْ تَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ قَدْ أَمَرَكُمُ اللَّهُ أَنْ تَرُدُّوا الْأَمْرَ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمُ الْمُسْتَنْبِطِينَ لِلْعِلْمِ فَأَقْرَرْتُمْ ثُمَّ جَحَدْتُمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ لَكُمْ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ إِنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ الْحِكْمَةِ وَ الْإِيمَانِ آلُ إِبْرَاهِيمَ‌ علیه السلام بَيَّنَهُ اللَّهُ لَهُمْ فَحَسَدُوا فَأَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً. فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى‏ بِجَهَنَّمَ سَعِيرا فَنَحْنُ آلُ إِبْرَاهِيمَ فَقَدْ حُسِدْنَا كَمَا حُسِدَ آبَاؤُنَا وَ أَوَّلُ مَنْ حُسِدَ آدَمُ الَّذِي خَلَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِيَدِهِ‏ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ‏ وَ أَسْجَدَ لَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ عَلَّمَهُ‏ الْأَسْماءَ كُلَّها وَ اصْطَفَاهُ عَلَى الْعَالَمِينَ فَحَسَدَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ثُمَّ حَسَدَ قَابِيلُ هَابِيلَ فَقَتَلَهُ فَكَانَ مِنَ الْخَاسِرِينَ وَ نُوحٌ حَسَدَهُ قَوْمُهُ فَقَالُوا ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ. وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ وَ لِلَّهِ الْخِيَرَةُ يَخْتَارُ مَنْ يَشَاءُ وَ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يُؤْتِي الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ‏ مَنْ يَشاءُ ثُمَّ حَسَدُوا نَبِيَّنَا مُحَمَّداً‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَلَا وَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ كَمَا حُسِدَ آبَاؤُنَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُ وَ قَالَ‏ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ فَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ وَ نَحْنُ وَرِثْنَاهُ وَ نَحْنُ أُولُو الْأَرْحَامِ الَّذِينَ وَرِثْنَا الْكَعْبَةَ وَ نَحْنُ آلُ إِبْرَاهِيمَ أَ فَتَرْغَبُونَ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي يَا قَوْمِ أَدْعُوكُمْ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى كِتَابِهِ وَ إِلَى وَلِيِّ أَمْرِهِ وَ إِلَى وَصِيِّهِ وَ وَارِثِهِ مِنْ بَعْدِهِ فَاسْتَجِيبُوا لَنَا وَ اتَّبِعُوا آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ اقْتَدُوا بِنَا فَإِنَّ ذَلِكَ لَنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ فَرْضاً وَاجِباً وَ الْأَفْئِدَةُ مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْنَا وَ ذَلِكَ دَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ‌ علیه السلام حَيْثُ قَالَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ فَهَلْ نَقَمْتُمْ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَ لَا تَتَفَرَّقُوا فَتَضِلُّوا وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلَيْكُمْ قَدْ أَنْذَرْتُكُمْ وَ دَعَوْتُكُمْ وَ أَرْشَدْتُكُمْ ثُمَّ أَنْتُمْ وَ مَا تَخْتَارُونَ»؛ الاحتجاج، ج1، ص160.

[24]. الفصول المختارة، ص224. این مضمون به گونه‌های مختلف در منابع متعدد روایی شیعه و عامه وارد شده است؛ رجوع شود به: بحار الانوار، ج38، ص26، «باب في أنه‌ علیه السلام مع الحق و الحق معه‏».

[25]. الإرشاد، ج‏1، ص33. این مضمون هم با الفاظ مختلف (مدینه علم، مدینه حکمت، مدینه جنت، دار علم، دار حکمت) در کتب متعدد شیعه و عامه نقل شده و باب بودن امیر مؤمنان را نسبت به شئون مختلف نبی‌اکرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان می‌کند؛ رجوع شود به: بحار الانوار، ج40، ص200، «باب أنه‌ علیه السلام باب مدينة العلم و الحكمة».

[26]. كتاب سليم ، ج‏2، ص646.

[27]. (4) النساء: 105.

[28]. جهت آگاهی کامل از این امر اصیل زیربنایی فرق میان ما و آنها رجوع کنید به: الغدیر، ج7، ص180 به بعد؛ ترجمه الغدیر، ج13، ص267 به بعد.

[29]. برای نمونه: «عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ قَيْسٍ وَ الْأَسْوَدِ بْنِ يَزِيدَ قَالا أَتَيْنَا أَبَا أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ فَقُلْنَا: يَا أَبَا أَيُّوبَ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَكْرَمَكَ بِنَبِيِّكَ حَيْثُ كَانَ ضَيْفاً لَكَ فَضِيلَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَّلَكَ بِهَا فَأَخْبِرْنَا عَنْ مَخْرَجِكَ مَعَ عَلِيٍّ تُقَاتِلُ أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ! فَقَالَ أَبُو أَيُّوبَ: فَإِنِّي أُقْسِمُ لَكُمْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِنِّي فِي الْبَيْتِ الَّذِي أَنْتُمْ مَعِي فِيهِ وَ مَا فِي الْبَيْتِ غَيْرُ رَسُولِ اللَّهِ مَعِي وَ عَلِيٌّ جَالِسٌ عَنْ يَمِينِهِ وَ أَنَا جَالِسٌ عَنْ يَسَارِهِ وَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ إِذْ حُرِّكَ الْبَابُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: يَا أَنَسُ انْظُرْ مَنْ بِالْبَابِ؟ فَخَرَجَ أَنَسٌ فَنَظَرَ فَإِذَا هُوَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌6: افْتَحْ لِعَمَّارٍ الطَّيِّبِ. فَدَخَلَ عَمَّارٌ فَسَلَّمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَرَحَّبَ بِهِ ثُمَّ قَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَهُ: يَا عَمَّارُ سَيَكُونُ بَعْدِي فِي أُمَّتِي هَنَاتٌ حَتَّى يَخْتَلِفَ السَّيْفُ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ حَتَّى يَقْتُلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ حَتَّى يَتَبَرَّأَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ، فَإِذَا رَأَيْتَ ذَلِكَ فَعَلَيْكَ بِهَذَا الْأَصْلَعِ عَنْ يَمِينِي - يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ - فَإِنْ سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَادِياً وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وَادِياً فَاسْلُكْ وَادِيَ عَلِيٍّ وَ خَلِّ عَنْ النَّاسِ. يَا عَمَّارُ! إِنَّ عَلِيّاً لَا يَرُدُّكَ عَنْ هُدًى وَ لَا يَدُلُّكَ عَلَى رَدًى. يَا عَمَّارُ! طَاعَةُ عَلِيٍّ طَاعَتِي وَ طَاعَتِي طَاعَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ بشارة المصطفى، ص146.

«عن جندب أبي ذر قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم‏: سيكون بعدي فتن قال سلمان: فما تأمرنا؟ قال: عليكم بالشيخ؛ قلنا: من الشيخ؟ قال: علي بن أبي طالب، قلنا: فإن هلك؟ قال: عليكم بالسبطين قلنا: فإن هلكا؟ قال: عليكم بأهل بيت نبيكم، فإنهم لن يدخلوكم في باب ضلالة و لن يخرجوكم من باب هدى فكونوا معهم»؛ اثبات الهداة، ج2، ص292.

[30]. عبقات الانوار، ج22، ص653. همچنین رجوع شود به: الغدیر، ج6، ص120 به بعد.

[31]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج30، ص427، «التخلف عن جيش أسامة».

[32]. «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ السُّنَّةِ وَ الْبِدْعَةِ وَ عَنِ الْجَمَاعَةِ وَ عَنِ الْفِرْقَةِ؟ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌: السُّنَّةُ مَا سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الْبِدْعَةُ مَا أُحْدِثَ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْجَمَاعَةُ أَهْلُ الْحَقِّ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلًا وَ الْفِرْقَةُ أَهْلُ الْبَاطِلِ وَ إِنْ كَانُوا كَثِيراً»؛ معاني الاخبار، ص155.

[33]. می‌گوید: «أ لست تعلم‏أنه نزل في غزاة بدر منزلا على أن يحارب قريشا فيه فخالفته الأنصار و قالت له ليس الرأي في نزولك هذا المنزل فاتركه و انزل في منزل كذا فرجع إلى آرائهم و هو الذي قال للأنصار عام قدم إلى المدينة لا تؤبروا النخل فعملوا على قوله فحالت نخلهم في تلك السنة و لم تثمر حتى قال لهم أنتم أعرف بأمر دنياكم و أنا أعرف بأمر دينكم و هو الذي أخذ الفداء من أسارى بدر فخالفه عمر فرجع إلى تصويب رأيه بعد أن فات الأمر و خلص الأسرى و رجعوا إلى مكة و هو الذي أراد أن يصالح الأحزاب على ثلث تمر المدينة ليرجعوا عنه فأتى سعد بن معاذ و سعد بن عبادة فخالفاه فرجع إلى قولهما و قد كان قال لأبي هريرة اخرج فناد في الناس من قال لا إله إلا الله مخلصا بها قلبه دخل الجنة فخرج أبو هريرة فأخبر عمر بذلك فدفعه في صدره حتى وقع على الأرض فقال لا تقلها فإنك إن تقلها يتكلوا عليها و يدعوا العمل فأخبر أبو هريرة رسول الله ص بذلك فقال لا تقلها و خلهم يعملون فرجع إلى قول عمر»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏12، ص84.

[34]. «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَقُولُ‏ وَقْتُ الْمَغْرِبِ إِذَا غَرَبَتِ الشَّمْسُ فَغَابَ قُرْصُهَا قَالَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَخَّرَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَيْلَةً مِنَ اللَّيَالِي الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ مَا شَاءَ اللَّهُ فَجَاءَ عُمَرُ فَدَقَ‏ الْبَابَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ نَامَ النِّسَاءُ نَامَ الصِّبْيَانُ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّه‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ لَيْسَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُونِي وَ لَا تَأْمُرُونِي إِنَّمَا عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْمَعُوا وَ تُطِيعُوا»؛ تهذیب الاحکام، ج2، ص28.

[35]. برای نمونه: «سَمِعْتُ سَلْمَانَ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ - وَ سَأَلْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ صَدَقُوا - قَالُوا: دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‌ علیهما السلام عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ عَائِشَةُ قَاعِدَةٌ خَلْفَهُ وَ عَلَيْهَا كِسَاءٌ وَ الْبَيْتُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ فِيهِمُ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الْكِتَابِ وَ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الشُّورَى فَلَمْ يَجِدْ مَكَاناً فَأَشَارَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هَاهُنَا - يَعْنِي خَلْفَهُ‏. فَجَاءَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام فَقَعَدَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ بَيْنَ عَائِشَةَ وَ أَقْعَى كَمَا يُقْعِي الْأَعْرَابِيُ‏ فَدَفَعَتْهُ عَائِشَةُ وَ غَضِبَتْ وَ قَالَتْ: أَ مَا وَجَدْتَ لِاسْتِكَ مَوْضِعاً غَيْرَ حَجْرِي؟ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ قَالَ: مَه‏ يَا حُمَيْرَاءُ لَا تُؤْذِينِي فِي أَخِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَاحِبُ لِوَاءِ الْحَمْدِ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَجْعَلُهُ اللَّهُ عَلَى الصِّرَاطِ فَيُقَاسِمُ النَّارَ فَيُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهُ الْجَنَّةَ وَ يُدْخِلُ أَعْدَاءَهُ النَّار»؛ کتاب سلیم، ج2، ص747.

[36]. (18) الكهف: 28-29.

[37]. (10) يونس: 15-16.

[38]. (3) آل‏عمران: 31-32.

[39]. «عَنِ الْكَاهِلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام ‏ أَنَّهُ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً فَقَالَ لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَ وَحَّدُوهُ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْ‏ءٍ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَوْ صَنَعَ‏ كَذَا كَذَا وَ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي أَنْفُسِهِمْ كَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ قَالَ‏ فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً قَالَ هُوَ التَّسْلِيمُ فِي الْأُمُورِ»؛ بصائر الدرجات، ص520. در کافی شریف، با این تعبیر آمده: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام ‏ لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْ‏ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَلا وَ رَبِّكَ‏ لا يُؤْمِنُونَ‏ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ‏ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ‏ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ‏ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ»؛ الكافي، ج1، ص390.

[40]. فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ؛ (10) يونس: 32.

[41]. «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام ‏ إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏[41] لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اقْتَدَى بِنَا هُدِيَ وَ مَنْ كَانَ يَعْمَلُ بِالْقِيَاسِ وَ الرَّأْيِ هَلَكَ وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِيَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ»؛ کمال الدین، ج1، ص324.

[42]. الكافي، ج‏1، ص53. این مضمون در روایات متعدد و با تعابیر مختلف وارد شده است؛ برای نمونه: «عَنْ قُتَيْبَةَ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَهُ فِيهَا فَقَالَ الرَّجُلُ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ كَذَا وَ كَذَا مَا يَكُونُ الْقَوْلُ فِيهَا فَقَالَ لَهُ مَهْ مَا أَجَبْتُكَ فِيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَسْنَا مِنْ‏ أَ رَأَيْتَ‏ فِي شَيْ‏ءٍ»؛ الكافي، ج1، ص58. «عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام ‏ يَا جَابِرُ لَوْ كُنَّا نُفْتِي النَّاسَ بِرَأْيِنَا وَ هَوَانَا لَكُنَّا مِنَ الْهَالِكِينَ وَ لَكِنَّا نُفْتِيهِمْ بِآثَارٍ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أُصُولِ عِلْمٍ عِنْدَنَا نَتَوَارَثُهَا كَابِرٌ عَنْ كَابِرٍ نَكْنِزُهَا كَمَا يَكْنِزُ هَؤُلَاءِ ذَهَبَهُمْ وَ فِضَّتَهُم‏»؛ بصائر الدرجات، ص300. رجوع شود به: بحار الانوار، ج2، ص172، «باب أنهم‌ علیهم السلام عندهم مواد العلم و أصوله و لا يقولون شيئا برأي و لا قياس بل ورثوا جميع العلوم عن النبي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و أنهم أمناء الله على أسراره».

[43]. «...وَ ذَلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یطَاعُ وَ یتَّبَعُ أَمْرُهُ فِی حَیاةِ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ بَعْدَ قَبْضِ اللَّهِ مُحَمَّداً‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ كَمَا لَمْ یكُنْ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ مَعَ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْ یأْخُذَ بِهَوَاهُ وَ لَا رَأْیهِ وَ لَا مَقَاییسِهِ خِلَافاً لِأَمْرِ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَكَذَلِكَ لَمْ یكُنْ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْ یأْخُذَ بِهَوَاهُ وَ لَا رَأْیهِ وَ لَا مَقَاییسِه‏»؛ الكافي، ج‏8، ص6.

[44]. (3) آل‏عمران: 32.

[45]. آیات قبل و بعد از این آیه شریفه هم کاملاً منطبق با بحث است: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً * وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً * فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفيقاً * أُولئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما في‏ قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً * وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً * فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً ؛ (4) النساء: 60-65.

[46]. مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً ؛ (4) النساء: 80.

[47]. قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ * وَ ما ظَنُّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ ؛ (10) یونس: 59-60.

[48]. قرآن در شأن این پیامبر بزرگوار می‌فرماید: قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ‏ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ ؛ (28) القصص: 16.

[49]. این عمل ناشایست کفری خلیفه از مسلّمیات تاریخ اسلام و زندگانی اوست که در زمان رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بارها این خواسته را به حضرت اظهار کرد و آن حضرت با شدت با او برخورد کرد و باز او دست نکشید و با افراد یهودی مدینه رفاقت و رفت‌وآمد داشت تا زمان خلافتش که رسید فرصت انجام این انحراف و ضدیت با رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را یافت و همانندهای کعب الاحبار را گماشت که در مسجد مدینه درس تورات و کتاب‌های یهودیان را بدهند که در بعضی جلسات (جلسه اول از شرح حدیث اول اصول کافی) آن را مفصل توضیح داده‌ایم.

[50]. «وَ أَتَى‏ عُمَرُ رَسُولَ‏ اللَّهِ‏‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ إِنَّا نَسْمَعُ أَحَادِيثَ مِنْ يَهُودَ تُعْجِبُنَا فَتَرَى أَنْ نَكْتُبَ بَعْضَهَا فَقَالَ أَ مُتَهَوِّكُونَ كَمَا تَهَوَّكَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِهَا بَيْضَاءَ نَقِيَّةً وَ لَوْ كَانَ مُوسَى حَيّاً مَا وَسِعَهُ إِلَّا اتِّبَاعِي»؛ معانی الاخبار، ص282.

[51]. (8) الأنفال: 20-23.

[52]. (24) النور: 63.

[53]. این روایت در منابع معتبر شیعه و مخالفین نقل شده است؛ برای نمونه: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ‏ لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِيَّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْوَفَاةُ وَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً فَقَالَ عُمَرُ لَا تَأْتُوهُ بِشَيْ‏ءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ‏ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ قُومُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا كَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ‏ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قُومُوا عَنِّي قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ يَقُولُ الرَّزِيَّةُ كُلُّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَنَا ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنْ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِم‏»؛ الامالی (للمفید)، ص36. همچنین رجوع شود به: صحیح بخاری، ج7، ص9؛ ج5، ص138؛ ج8، ص161؛ صحیح مسلم، ج5، ص76.

[54]. (33) الأحزاب: 36.

[55]. «و قد كان رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم يخالف و هو حىّ في أمثال ذلك فلا ينكره و لا يرى به بأسا».

[56]. (7) الأعراف: 158.

[57]. «لقد أنصف الشافعي محمد بن إدريس إذ قيل له: ما تقول في علي؟ فقال: و ما ذا أقول في‏ رجل‏ أخفى أولياؤه فضائله خوفا، و أخفى أعداؤه فضائله حسدا، و شاع له بين ذين ما ملأ الخافقين‏»؛ مشارق أنوار اليقين، ص‌171. «قيل‏ له [خلیل بن احمد]: ما تقول في عليّ بن أبي طالب عليه السّلام؟ فقال: ما أقول في حق امرى‏ء كتمت مناقبه أولياؤه خوفا و أعداؤه حسدا ثمّ ظهر من بين‏ الكتمانين‏ ما ملأ الخافقين»؛ سفينة البحار، ج2، ص721.