علمای ضالّه - جلسه دهم
علماي ضالّه جلسه 10
گفتوگوی ابن ابی الحدید و نقیب و رسواییهای علمی جریان نفاق و پیروانشان (2)
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
مثالهای دروغین نقیب درباره مخالفت صحابه با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در زمان حضرت و همراهی ایشان با آنها
نقیب در ادامه سخنش به ابن ابی الحدید، بعد از آنکه ادعا میکند در زمان حیات رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم صحابه با ایشان مخالفت میکردند و حضرت هم انکار نمیکردند، مثالهایی را برای اثبات ادعایش نقل میکند؛ میگوید:
«أ لست تعلم أنّه نزل في غزوة بدر منزلا على أن يحارب قريشا فيه فخالفته الأنصار و قالت له: ليس الرأى في نزولك هذا المنزل فاتركه و أنزل في منزل كذا فرجع إلى آرائهم. و هو الّذي قال للأنصار عام قدم إلى المدينة: لا توبروا النّخل، فعملوا على قوله فخاست نخلهم في تلك السّنة و لم تثمر حتّى قال لهم أنتم أعرف بأمر دنياكم و أنا أعرف بأمر دينكم و هو الذى أخذ الفداء من اسارى بدر فخالفه عمر فرجع إلى تصويب رأيه بعد أن فات الأمر و خلص الاسارى و رجعوا إلى مكّة. و هو الّذي أراد أن يصالح الأحزاب على ثلث تمر المدينة فرجعوا عنه فأتى سعد بن معاذ و سعد بن عبادة و خالفاه فرجع إلى قولهما. و قد كان قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لأبي هريرة: اخرج فناد في الناس من قال لا إله إلّا اللّه مخلصا بها قلبه دخل الجنّة، فأخبر أبو هريرة عمر بذلك فدفعه في صدره حتى وقع على الأرض فقال: لا تقلها فانّك إن تقلها يتكلوا عليها و يدعوا العمل فأخبر أبو هريرة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بذلك فقال: لا تقلها و خلّهم يعملون فرجع إلى قول عمر»؛[1]
آیا نمیدانی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در غزوه بدر در مکانی قرار گرفت که با قریش بجنگد، پس انصار با آن حضرت مخالفت کردند و به ایشان گفتند: درست نیست که اینجا بمانید، بلکه در مکان دیگری منزل کنید. پس آن حضرت به نظرهای آنها اعتنا کرد و جای دیگر منزل گرفت. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همان کسی است که وقتی به مدینه تشریف آورد، به انصار فرمود: نخلها را گردهافشانی نکنید، بگذارید خودشان خرما دهند. آنها به نظر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عمل کردند و آن سال نخلهای آنها خرما نداد؛ بعد حضرت به آنها فرمود: شما به امر دنیای خود عالمترید و من به امر دین شما عالمترم. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی است که از اسیران بدر فدا گرفت (از آنها پول گرفت و آنها را آزاد کرد) و عمر با او مخالفت کرد (گفت: اشتباه کردی باید گردن آنها را میزدی، نباید از آنها فدا میگرفتی)، آن حضرت هم از رأی خود برگشت و رأی عمر را پذیرفت، اما بعد از اینکه امر تمام شده بود و اسیرها آزاد شده بودند و به مکه رسیده بودند. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی است که در جنگ احزاب بنا را بر این گذاشت که آنها یک سوم خرمای مدینه را بدهند تا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کاری به کار آنها نداشته باشد، که سعد بن معاذ و سعد بن عباده با آن حضرت مخالفت کردند و گفتند که این کار درست نیست و حضرت هم از حرف خود برگشت و به حرف آنها عمل کرد. یکبار هم رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ابوهریره فرمود: برو پیش مردم و اعلام عمومی کن که هر کس «لا إله إلّا اللّه» بگوید در حالی که قلبش به این کلمه خالص باشد، به بهشت میرود (این امری ایمانی و بدیهی هر مکتبی در عالم است که نیاز به گفتن ندارد). ابوهریره رفت و به عمر برخورد کرد؛ به او گفت: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اینطور فرمود که من بروم و به این کلام ندا دهم. عمر به سینه او زد بهطوری که ابوهریره به زمین افتاد، بعد گفت: این کار را نکن (پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گفته، گفته باشد)، اگر بگویی آنها بر این کلام تکیه کرده و عمل را ترک میکنند. ابوهریره ماجرا را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت و حضرت هم از حرف خود برگشت و رأی عمر را تأیید کرد و به او فرمود: نگو، بگذار مردم از عملشان باز نمانند.
انگیزه آنها از خرافهسازی و دروغبستن به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
این داستانسراییهای کینهای جاهلی، از همان دروغهایی است که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهاش فرمود: «قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ؛ دروغ گوها برمن زیاد شدهاند». این تعبیر در روایات متعدد آمده است. یکی همان روایت مفصل امیر مؤمنان علیه السلام به سلیم است که حضرت چهار قسم راوی را بیان میکنند.[2] در بعضی روایات، تعبیر «وَ سَتَكثُرُ بَعدي» هم در ادامهاش آمده،[3] یعنی بعد از من هم این دروغها زیاد میشود. تمام این مواردی که نقیب میشمارد، از دروغهایی است که در زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بعد از حضرت بهخصوص در زمان بنیامیه بافته شده. اما دو انگیزه برای این دست دروغپردازیها وجود داشته:
توجیه عیبها و نقصها و جهلهای بزرگان منافقشان با نسبتدادن عیب به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
یکی اینکه خلفای آنها آراء و نظرات مختلفی داشتند و بعدیها هم که میآمدند با آنها در آن نظرات مخالفت میکردند و در نتیجه در قبلیها به خاطر اشتباهاتشان نقص ایجاد میشد؛ به خاطر اینکه آنها را توجیه کنند تا بزرگانشان شکست نخورند و نقصها و عیبها و پستیهای آنها توجیه شود، نقلهای دروغ تاریخی نسبت به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درست کردند، تا اگر نقصها و عیبهای خلیفه اول و دوم و سوم و بعدیها رو شد، خیلی غیرعادی نباشد. پس برای اینکه عیبها و نقصهای خود را توجیه کنند، نسبت عیب و نقص و ضعف به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دادند.
توجیه مخالفت بزرگان منافقشان با نص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسئله خلافت
دوم اینکه این خرافهها و اباطیل را سر هم میکنند تا مخالفت بعد از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را، با وجود نصوصی که آن حضرت در باره خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام دارند، توجیه کنند. برخی از مخالفان میگویند که اصلاً نصی در کار نیست، این آقای نقیب هم که میگوید نصی وجود دارد، میخواهد آن را توجیه کند؛ یعنی میخواهد بگوید همچنان که در زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خلاف نص پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میکردند و مشکلی ایجاد نمیشده و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم به آن رضایت میداده، پس بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم این نصها را مخالفت کردند و اشکالی هم ندارد. پس همه اینها را ساختهاند تا خلافت ظلم و ستم بعد از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را تثبیت کنند.
ردّ ماجرای بارورکردن نخل
از آنجا که دروغگو نسیانکار است و عاقبتسنج نیست، دروغبودن بعضی از نسبتهای آنها بدیهی است و با شناخت مسلم خودشان از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم منافات دارد. شما رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به عنوان یک پیامبر رها کنید؛ انسانی را ببینید که پنجاه و چند سال سال عمر داشته و در بین مردم بوده و به شامات و جاهای دیگر برای تجارت و مانند آن مسافرت کرده و همانطور که سایر عربها امور عرفی دنیوی را میفهمیدند، او هم میفهمیده. آیا این رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اندازه آن انسانهای معمولی نمیدانسته که از نظر طبیعی، درخت خرما نر و ماده دارد و باید برای بهتر ثمردادن، گردهافشانی شود؟! اصلاً شما او را پیامبر در نظر نگیرید، انسانی عاقل و حکیم فرض کنید که حدود پنجاه و پنج سال میان عربها در مکه و مدینه زندگی کرده و نخلکاری داشته است؛ حالا این آدم بگوید که من نمیفهمم این گرده را برای چه به نخلهای ماده میزنید؟! شما رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را - نعوذ بالله - از یک انسان عادی نفهم جامعه پایینتر گرفتهاید، تا برسد به یک انسان حکیم و عاقل جامعه؛ پیامبری که مدت طولانی بین مردم زندگی میکند و از همه اوضاع اعراب اطلاع دارد، چطور نمیداند که این نخلها نر و ماده دارند و آنها را باید گردهافشانی کرد. بعد هم میگویید که گفته «من به امر دنیا جاهلم»! آیا قبلاً میدانسته که جاهل است، یا نمیدانسته و حالا یک مرتبه فهمیده؟! آیا او بدون علم سخن میگوید و در زندگی انسانها دخالت میکند و زندگی آنها را مختل میکند؟! پس یکی از نسبتهای بسیار ناروایی که به حضرت دادند این است که او را از یک انسان عادی طبیعی جامعه پایینتر آوردند، تا اینکه نقصها و عیبها و ضعفها و کجرویها و انحرافات و خرابیهای خود را توجیه کنند.
ردّ نسبت ناروا به حضرت در ماجرای فدا گرفتن از اسرای بدر
بعد میگوید: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی است که از اسیران بدر فدا گرفت؛ یعنی از آنها پول گرفت و آنها را آزاد کرد، عمر با او مخالفت کرد و گفت: اشتباه کردی باید گردن آنها را میزدی، نباید از آنها فدا میگرفتی. حضرت به عمر فرمود: تو درست میگویی، من نباید آنها را آزاد میکردم. پس اینجا هم رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از حرف خود برگشت، آن هم بعد از اینکه امر تمام شده بود و اسیرها هم به مکه رسیده بودند! یعنی خداوند پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را برای ترویج دین خود فرستاده، این پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده و به امر خدا جنگ عظیمی کرده، بعد هم از اسیران پول گرفته، اما این پول گرفتن صلاح نبوده! بعد آنها را رها کرده، آنها همه رفتهاند، بعد عمر فهمیده که این پولگرفتن به صلاح نبوده و باید آنها را میکشته، بعد آن حضرت هم از حرف خود برگشته و فرموده: ببخشید ما خطا و اشتباه کردیم! اما دیگر کار از کار گذشته بوده و آنها به مکه برگشته بودند!
این در حالی است که پولگرفتن در آن روز برای مسلمانان مسئله بود، چون یکی از مشکلات مسلمانان در آن سالهای ابتدای هجرت، مشکلات مالی بود؛ در آن زمان مسلمانها در ضعف بودند و گاهی یک خرما را با هم نصف میکردند.[4] لذا این پولگرفتنها لازم بوده و این کار حضرت بسیار حکیمانه بوده. جاهای دیگری هم بوده که حضرت به خاطر مصلحتهای حکیمانهای، اسرا را آزاد کردهاند؛ مثل آن جایی که اسیران را گرفتند و نزد حضرت آوردند، ایشان فرمودند: هرکس که چند مسلمان را باسواد کند، آزاد است. در جای دیگر هم حضرت با نصارای نجران به پرداخت پول مصالحه کردند.[5] اینها طرحهای بسیار قوی و الهی و حکیمانه بود که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم انجام دادند.
ردّ تبعیت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از منحرفی مثل سعد بن عباده در ماجرای جنگ احزاب
بعد میگوید: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی است که در جنگ احزاب بنا را بر این گذاشت که آنها یک سوم خرمای مدینه را بدهند تا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کاری به کار آنها نداشته باشد، بعد سعد بن معاذ و سعد بن عباده با آن حضرت مخالفت کردند و گفتند که این کار درست نیست، حضرت هم از حرف خود برگشت و به حرف آنها عمل کرد.
سعد بن عباده از منحرفان زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، همان کسی است که وقتی برای غصب خلافت به ثقیفه رفتند، به جای اینکه بگوید «حضرت علی علیه السلام خلیفه است و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را در این مقام قرار داده»، خودش به ریاست انصار مدعی خلافت شد و گفت ما بودیم که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را منزل دادیم و او را حفظ کردیم و امر او را رونق دادیم و به او کمک کردیم ولی شما مهاجران او را از مکه بیرون کردید، پس شما کارهای نیستید، حق پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مال ماست - گویا ارث پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را دارند تقسیم میکنند - و بعد که دید آنها پیروز شدند، گفت: «مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ»؛ بیایید آن را شراکتی کنیم؛[6] یعنی یک خلیفه از انصار باشد و یک خلیفه هم از مهاجرین.[7] این آدم چه ارزشی دارد که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به صلاحدید و نظر او از حرف خودش برگردد؟
بعد چرا او را با سعد بن معاذ کنار هم قرار دادید؟ این دیگر نامردی بزرگی است؛ سعد بن معاذ همان کسی است که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را تأیید کرد و در تشییع جنازه او فرمود: فرشتگان خدا برای تشییع جنازه او ازدحام کردهاند و من بر سر انگشتهای خودم راه میروم. وقتی در باره علت ازدحام فرشتگان پرسیدند، حضرت فرمود چون سعد بن معاذ سوره توحید را زیاد میخواند.[8]
ردّ تبعیت رسولخدا از خلیفه دوم در ماجرای مانعشدن او از اعلان حدیث توحید
میگوید: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ابوهریره فرمود: برو پیش مردم و اعلام عمومی کن که هر کس «لا إله إلّا اللّه» بگوید در حالی که قلبش به آن خالص باشد، به بهشت میرود (این یک امر ایمانی و بدیهی هر مکتبی در عالم است). ابوهریره رفت و به عمر برخورد کرد؛ به او گفت: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اینطور فرمود که من بروم و به این کلام ندا دهم. عمر به سینه او زد، طوری که به زمین افتاد! بعد هم گفت: نرو، این کار را نکن؛ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گفته، گفته باشد![9] اگر بگویی، آنها بر این کلام تکیه کرده و عمل را ترک میکنند.
رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده بگو «مخلصا بها قلبه»، یعنی قلبش خالص باشد؛ خودش هم اخلاص را به این معنا کرده که ایمان قلب و عمل جوارح با یکدیگر باشد؛[10] پس این فرمان مساوی است با فرمان به عملکردن. جلوگیری او از این فرمان، درواقع جلوگیری از عملکردن است، نه حمایت از عمل؛ او خواسته جلوی رسوخ ایمان و استواری و خلوص آن را بگیرد و مسلمانان را از استواری و ثبات در ایمان باز دارد و راه شرک و بیایمانی را باز کند، همچنان که در جای دیگر جلوی سنت را گرفت و گفت مردم سراغ قرآن نمیروند،[11] جلوی حی علی خیر العمل را گرفت و گفت مردم به جنگ نمیروند.[12] همه این حرفهای عمر دروغ بود؛ درواقع او و سایرین میخواستند که به هر نحوی و از هر طریقی که شده، حرکت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را بپوشانند و مخفی و ضعیف کنند و از بین ببرند.
مسلمبودن مخالفت منافقان با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حضور آن حضرت
عرض کردم که پیروان امامان کفر و دنبالهروان آنها سه مرحله را گفتهاند. ما فقط یکی از آنها را قبول داریم؛ یعنی اعتقاد داریم که افرادی مانند خلیفه ثانی در زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با آن بزرگوار مخالفت کردند؛ یعنی آن حضرت کاری را انجام داد و آنها مخالفت کردند و گفتند که چرا این کار را کردی، یا آن حضرت کاری را نکرد و آنها گفتند که چرا این کار را نکردی؛ هر دو حالت واقع شده است. به طور مثال، آن حضرت در آمدن برای نماز عشا تأخیر کرد، گفتند: زنها و بچهها خوابیدند، چرا برای نماز نمیآیی؟ درِ خانه آن بزرگوار را کوبیدند که چرا نمیآیی؟ حضرت هم فرمودند: شما در جایگاهی نیستید که به من دستور بدهید؛ شما فقط باید بشنوید و اطاعت کنید.[13] یا در ماجرای صلح حدیبیه که قرار بود رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به مکه بروند، عمر به آن حضرت اعتراض کرد و گفت: مگر تو نگفتی که ما آب به سرمان میریزیم و به مکه میرویم، پس چع شد؟ حضرت فرمودند: من نگفتم امسال میرویم، سال دیگر میرویم.[14] یا در غدیر، وقتی حضرت به اولی و دومی و سایر اصحاب فرمود که داخل خیمه شوید و به علی علیه السلام به عنوان امیرالمؤمنین سلام و تبریک بگویید، سلمان و ابوذر و اصحاب خالص آن بزرگوار بدون هیچگونه ایراد و اشکالکردنی که آیا از خداست یا از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، به داخل خیمه رفتند و بیعت کردند، اما ابوبکر وقتی میخواست به درون خیمه برود، تشکیک کرد و گفت «مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ؟» حضرت فرمود: «مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ»، عمر هم باز گفت «مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ؟» حضرت فرمودند «مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ».[15] آن دو چون به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان نداشتند، همواره میخواستند ایراد و اشکال بگیرند و برای آن حضرت نقصی درست کنند. علمای بزرگ شیعه مانند علامه امینی در بعضی از مجلدات الغدیر و سید شرف الدین نجفی در الاجتهاد و النص و مرحوم مجلسی در جلد هشتم بحار الانوار قدیم، این مخالفتهای فراوانی که در زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم انجام شده را به طور مفصل نوشتهاند.
باطلبودنِ رضایتدادنِ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به مخالفت آنان و برگشتن از نظر خود
اما اینکه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم مخالفتها را انکار نمیکردند و بلکه قول آنها را میپذیرفتند، این ابداً قابل قبول نیست وخلاف اصل رسالت و هویت نبوت و خلاف آیات بدیهی قرآن کریم است؛ زیرا آنچه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید وحی محض است، و آنچه وحی محض است حق محض است، و در برابر حق محض باطل محض است، و امکان ندارد که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چیزی که حق محض است را بفرماید و سپس دیگری با آن فرمایش مخالفت کند و خلاف او حق محض شود و سخن رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از حقانیت بیفتد! هرچه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آورده از جانب خداوند متعال است؛ فرموده وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى [16] و فرموده: إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغ ؛[17] مگر میشود رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این بلاغ را انجام دهد و بگوید که باید از این اسیران در قبال آزادی آنها پول بگیریم، و این بلاغ خطا شود و حرف آن نفهم حق شود؟! این در عالم شدنی نیست، زیرا میزانیت رسالت قرآن کریم و وحی الله از میان میرود.
پس این مرحله دوم محال است، ولی پیروان نفاق و حامیان منافقان روی این مرحله تأکید دارند، برای اینکه نصها را توجیه کنند و بگویند: در امروز صلاحیتی پیدا شده که زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این صلاحیت نبوده، لذا ما با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت میکنیم و آن حضرت هم به صلاحدید ما رضایت میدهد. پس همه این دروغها را بافتهاند تا خلافت جاهلی خود را تثبیت کنند.
مثالها و تحلیلهای نقیب از عمل صحابه به رأی، بعد از زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
دروغ نقیب در نسبتدادن «مخالفت با نص» به تمام اصحاب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
بعد میگوید: «و قد أطبقت الصّحابة إطباقا واحدا على ترك كثير من النصوص لما رأوا المصلحة في ذلك»؛ همه صحابه (حتی یک نفر هم مخالفت نکرده) بر ترک بسیاری از نصوص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اتفاق کردند، در آنجایی که صلاح را در مخالفت با آن حضرت میدیدند؛ یعنی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صلاح امت را نمیفهمیده و نمیدانسته، ولی این صحابه مصلحت را میدانستند! خداوند رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را برای هدایت خلق فرستاده؛ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون ؛[18] «آيا كسى كه به سوى حقّ رهبرى مىكند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمىيابد مگر آنكه هدايت شود». آیا آن حضرت نمیدانسته که صلاح امت چیست و آن بیخردانِ مانده در جاهلیتِ آن روز که لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى بودند و هرّ را از برّ نمیدانستند، فهمیدند که صلاح امت چیست؟! ببینید برای حفظ خلافت شیطانی چه نسبت سخیفی به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دادهاند که آن حضرت مصلحت خلق را نمیدانسته و آنها میدانستند. میگوید: همه آنها مخالفت کردند. چه کسی گفته همه صحابه اتفاق کردند؟ مگر امیرالمؤمنین علیه السلام از صحابه نبود؟! مگر سلمان، ابوذر، جابر بن عبدالله، سعد بن معاذ و مانند آنها از صحابه نبودند و آن چهار نفری که شما در تاریخهای خود نقل کردهاید که بر خلافت آن منافقان اتفاق کردند از صحابه بودند! در حالی که بعض آنان از طلقا هستند و به زور ایمان آوردند! میگوید: صحابه در بسیاری از اموری که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده و خلاف مصلحت بوده و مصلحت را نفهمیده بود، مخالفت کردند!
مخالفت صحابه با نص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد «سهم ذوی القربی» و «مؤلفه قلوبهم»
بعد هم مثال میزند: «كاسقاطهم سهم ذوى القربى»؛ مثل آنکه سهم خویشان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را ساقط کردند؛ یعنی سهم حضرت زهرا3 و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام را در خمس ساقط کردند. چرا؟ زیرا آن حضرت - العیاذ بالله - نمیفهمید صلاح بر این است که سهم به اهلبیت خود ندهد و فکر میکرد صلاح بر این است که ذویالقربی (حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا3 و فرزندان آنها) خمس بگیرند، اما آنها فهمیدند که نباید رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آنان خمس میداد و اشتباه کرده و صلاح در ندادن خمس به آنان است، و ثابت کردند که آن را باید به دیگران بدهند.
آن چیزی را که ما در طول تاریخ از بزرگترین ادله بر بطلان و نفاق و عدم ایمان آنها میگیریم، همان را وسیله توجیهات خود قرار دادهاند؛ ما میگوییم: چیزی را که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قطعاً قرار داده، آنها تغییر دادند و بدعت کردند؛ «السُّنَّةُ مَا سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الْبِدْعَةُ مَا أُحْدِثَ مِنْ بَعْدِهِ؛[19] "سنّت" راه و روشى است كه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مقرّر فرموده، و "بدعت" روشى است كه بعد از آن حضرت پيدا شده»؛ آنها آنچه را که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سنت کرده بود، تغییر دادند و مرتکب بدعت شدند. اما آنها این بدعت را با افتخار نقل میکنند و اسم مصلحتبینی و غیره روی آن میگذارند و کار خلفای خودشان را توجیه میکنند.
مثال دیگرش هم این است: «و إسقاطهم سهم المؤلفة قلوبهم»؛ سهم مؤلفه قلوب را هم اسقاط کردند. کسانی که در اطراف سرزمینهای اسلامی هستند یا از نظر مذهبی میتوانند نسبت به یهود و نصاری مؤثر باشند ولی هنوز مسلمان نشدهاند، رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چیزی از زکات برای آنها قرار دادند (امروز هم سهم مؤلفه قلوب هست) تا دل آنها با مسلمانان الفت بگیرد، یا به آنان که سر مرزها هستند مقداری از زکات را میدهند تا با مسلمانها همکاری کنند و نگذارند اجانب وارد سرزمینهای اسلامی شوند، و یا اگر در مذهبی هستند، نگذارند که کسی مسلمانها را مذمت کند؛ درحقیقت این سهم را به آنها میدهند تا مبلّغ مسلمانها در مسایل دینی و علمی باشند و حافظ سرزمینهای مسلمانها شوند. این مسئله بسیار مهم و عظیم و حکیمانه است. مخالفان این را از میان بردند و حذف کردند،[20] چون صلاح را بر خلاف آن دیدند، و آن را به پیروان خود دادند تا قوت درونی خود را در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام بیشتر کنند؛ چنانکه حضرت فرمودند: میدانی چرا از سهم امیرالمؤمنین علیه السلام جلوگیری کردند؟ زیرا عمر به ابوبکر گفت: اگر این پولها (خمس و فیء و فدک و...) به دست علی بن ابی طالب علیه السلام - که سخاوتش را میشناسی - برسد، آن پولها را در اهل مدینه و اطراف آن پخش میکند و طرفداران او زیاد میشوند و دیگر کار من و تو زار میشود، و اگر از او بگیری پیروانش او را رها میکنند. ابوبکر گفت: چهکار کنیم؟ عمر گفت: جلوی آن را بگیر.[21] بنابراین گرفتن فدک و امثال آن به همین جهت بوده که از قدرت مالی امام کم کنند و قدرت خودشان را زیاد کنند.
اعتراف نقیب به دینیبودن سهم ذوی القربی و سهم مؤلفه قلوب
بعد خودش میگوید: «و هذان الأمران أدخل في باب الدّين منهما في باب الدّنيا»؛ این دو امر، بیشتر دینی هستند تا دنیوی. قبلاً امور را به دنیوی و دینی تقسیم کرد و گفت صحابه در امور دنیوی با پیامبر مخالفت میکردند؛ اما اینجا خودش میگوید که این دو مورد بیشتر دنیوی هستند تا دینی! سهم ذویالقربی مثل سهم یتامی و مساکین است که در آیه قرآن آمده؛[22] معلوم است که این یک امر دینی است، یک حکم دینی است. سهم مؤلفه قلوب هم یک حکم دینی در زکات است؛ آیه شریفه قرآن، هشت مورد را برای مصارف زکات نام برده که یکی از آنها مؤلفه قلوب است.[23]
تقسیم سهگانه امور دینی در مکتب غصب خلافت
پس درواقع از نظر غاصبان خلافت و دنبالهروان آنها امور اسلامی به دینی و دنیوی تقسیم میشود و همه امور مربوط به حکومت هم دنیوی است؛ از آن طرف، امور دینی هم تقسیم میشود به اموری که بود یا نبودش ضرر یا نفع نسبت به امور حکومتی دارد، و اموری که بود و نبودش ربط به حکومت ندارد. آنچه را که به حکومت ربط دارد، حاکمان غاصب و دنبالهروانشان میتوانند تغییر دهند و با حکم رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت کنند، و آنچه ربط ندارد را تغییر نمیدهند؛ نظر این آقای شیطان صفت، این است.
زمانی که انگلیسها تازه آمده بودند نفت را بگیرند، شخص انگلیسی صدای اذان شنید؛ پرسید این صدای چیست؟ گفتند اذان است. گفت: ببینم به چاه نفت ما ضرر دارد یا ندارد؟ گفتند نه. گفت هر چه میخواهد بگوید! یک قسم از امور دینی، اینگونه است؛ لذا آنها هم کاری به کارش نداشتند و میگفتند هرکه میخواهد انجام دهد. قسم دیگر، اموری است که به نفع آنها بود، مثل تحریفی که در معنای آیه وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ؛[24] کردند و گفتند «خدا فرموده "منکم"، نه "من الله"؛ "منکم" هم یعنی ابوبکر و معاویه و هارون الرشید و مروان بن حکم و حجاج بن یوسف ثقفی و امثال آنها که از پستترین انسانها بودند. قسم سوم هم آن امور دینی است که به ضرر آنها بود، که جلوی آن را گرفتند، مثل حکم مؤلفه قلوبهم و سهم ذویالقربی.
مقصود ما از نقل اين اباطیل: شیعه نباید در هیچ امری با دنبالهروان سقیفه همراهی کند
مقصود ما از نقل این جملاتی که آنها میگویند، این است که ثابت کنیم که آنها تابع رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نبودند و در برابر آن حضرت مطلب میساختند. اولین مطلبی که ساختند در امر ولای امیرالمؤمنین علیه السلام بود و سپس مکتب باطل خود را در مقابل ولای امیرالمؤمنین علیه السلام در امور دینی تأسیس کردند. در نتیجه، ما همانطور که در امور ولایی و حکومتی حق نداریم پیرو آنها باشیم و غیر ولای امیرالمؤمنین علیه السلام را بگیریم، در امر دینی هم حق نداریم که دنبالهرو آنها باشیم و نباید چیزی را بگیریم که از تبعات و آثار ترک ولای امیرالمؤمنین علیه السلام و پذیرفتن خلافت خلفای جور است.
«حد خمر» از جمله بدعتهای منافقان که در سنت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیامده بود
بعد میگوید: «و قد عملوا بارائهم امورا لم يكن لها ذكر في السنّة»؛ آنها کارهایی را انجام دادند که ساخته افکار خودشان بود و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نفرموده بود. «كحدّ الخمر فانهم عملوه اجتهادا و لم يحدّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شاربى الخمر و قد شربها الجمّ الغفير في زمانه بعد نزول آية التحريم»؛ مثل مسئله حد خمر که آنها به اجتهاد خودشان انجام دادند، ولی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شرابخواران را حد نزد و حال اینکه در زمان او بعد از نزول آیه تحریم، افراد زیادی شراب خوردند.
وصیت حضرت به اخراج نصارای نجران و تخلف صحابه از آن در زمان ابوبکر
«و لقد كان أوصاهم في مرضه أن اخرجوا نصارى نجران من جزيرة العرب فلم يخرجوهم حتّى مضى مدة من خلافة عمر»؛ حضرت در هنگامی که در بستر بیماری بود، آنها را وصیت کرد که این نصرانیهای نجران را از جزیره العرب بیرون کنید، ولی آنها به فرمایش حضرت عمل نکردند تا مدتی از خلافت عمر گذشت. این هم یکی دیگر از مواردی است که خراب کردند و به رأی خودشان عمل کردند؛ اصل صحبت ما هم همین بود که آنها در آیات قرآن و توحید خداوند و احکام شریعت، به آرا و قیاسات و افکار خود عمل میکردند و تابع سنت نبودند، از این رو ما باید از آنان و از راهشان فرار کنیم.
پیغمبر در هنگام بیماری خود، به جز آن نامهای که میخواستند بنویسند، یک وصیت سهگانه داشتند که در کتابهای آنان هم آمده؛ راوی از ابن عباس نقل میکند و میگوید: حضرت به سه چیز وصیت کردند، یکی درباره بیرون کردن مشرکین از جزیره العرب بود، دومی درباره لشکر اسامه بود، سومی هم یا ابن عباس نگفت، یا اگر گفت من فراموش کردم! بدون شک این سومی ولای امیرالمؤمنین علیه السلام است که چون نگذاشتند حضرت آن را بنویسند، سفارش زبانی به آن فرمودند.[25]
میگوید: «و عملوا في أيام أبي بكر برأيهم في ذلك و استصلاحهم»؛ آنها در ایام ابوبکر، در این مورد به آرا و بافتهها و صلاحبینیهای خودشان عمل کردند که به حکومتشان لطمه نخورد و ثابت بماند.
تخریب مسجد و تغییر محل مقام ابراهیم، بدون دستور رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
«و هم الّذين هدموا المسجد بمدينة»؛ آنهایند که در مدینه بدون دستور رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مسجد را خراب کردند. «و حوّلوا المقام بمكّة»؛ و در مکه، جای مقام ابراهیم علیه السلام را عوض کردند، در حالی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین کاری نکرده بود، بلکه آنها به آرای خود چنین کاری کردند.
تکرار کلمه «مصلحت» در کلام نقیب، برای القای شیطانی
بعد میگوید: «و عملوا بمقتضى ما يغلب في ظنونهم من المصلحة و لم يقفوا مع موارد النّص»؛ به مقتضای آنچه از صلاحبینی که بر گمانهایشان غلبه میکرد، عمل میکردند و به نصوص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اکتفا نمیکردند.
او دائم کلمه مصلحت را به کار میگیرد؛ بله، «من المصلحة»، ولی مصلحتی که با آن بهتر بتوانند فساد کنند و نور حضرت امیر علیه السلام را خاموش سازند و قرآن کریم و مطالب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را تحریف کنند و بتوانند حکومت باطل خود را برای خود و طرفداران خود باقی بگذارند. به دروغ میگویند: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کارهایی میکرد، اما آنها مصلحت خدا و رسول و اسلام و حفظ ملت و دفع فتنه را در مخالفت با آن حضرت میدیدند و بر خلاف آن بزرگوار مصلحتاندیشی میکردند! یعنی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کاری انجام میداد و نمیفهمید که در آن کار و فرمان این پنج مصلحت نیست، ولی آنها میفهمیدند! این کلمه مصلحت را پیاپی تکرار میکند، برای اینکه کلک بزند و القای شیطانی کند. بله، آنها برای مصلحت این کارها را میکردند، اما نه مصلحت خدا و دین، بلکه مصلحت حکومت باطل و شیطانی خودشان.
مخالفت با نص در فقه و تفسیر و کلام و...، بهدنبال مخالفت با نص در مسئله خلافت
پس آنها در پایه اول دین، یعنی در امر خلافت و تدبیر امور، به موارد نص اکتفا نکردند؛ یعنی در خلافت، به آرای خود عمل کردند و نصوص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را رها کردند. بعد، فقهای آنها هم در اعمال و احکام دینی، مفسران آنها هم در تفسیر قرآن، و متکلمان آنها هم در اعتقادات، به آنها تکیه کردند و از آنها تبعیت کردند و بر خلاف نص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رأی دادند.
لذا میگوید: «حتى اقتدى بهم الفقهاء من بعد»؛ تا امر به آنجا رسید که فقهای بعدی هم به آنها اقتدا کردند و سخنی را گفتند که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نفرموده بود و یا سخنانی را که آن حضرت فرموده بود، بدون اینکه خود آن حضرت مقید کرده باشند، از پیش خودشان قید زدند و گفتند: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم حتماً به همین نظر راضی است، مگر میشود راضی نباشد! «فرجّح كثير منهم القياس على النص حتى استحالت الشريعة و صار أصحاب القياس أصحاب شريعة جديدة»؛ بسیاری از فقهای آنها آمدند و قیاس را بر نص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ترجیح دادند تا اینکه شریعت تغییر کرد و چیز دیگری شد و اصحاب قیاس، صاحب شریعت جدیدی شدند، که با شریعت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اسلام و قرآن بیگانه بود.
خلافت و ولایت، نقطه اصلی عمل صحابه به رأی در برابر نص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
میگوید: «و اكثر ما كانوا يعملون بارائهم فيما يجرى مجرى الولايات و التأمير و التدمير و تقرير قواعد الدّولة»؛ اکثر همت آنها در عمل به آرای خود و ترک نصهای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، جایی بود که به ولایت و حکومت و خلافت بعد از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم (و تقریر و محکمکردن قانونهای دولتی) مربوط میشد؛ زیرا اصل مقصد آنها همین مسئله بود، اصل مقصد آنها مطلبی بود که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در غدیر خم فرمودند: «أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّه»؛ «آگاه باشید! هر که من مولای او هستم، این علی مولای اوست؛ خداوندا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد و یاری کن هر که او را یاری کند و خذلان کن هر که او را مخذول کند و محبوب بدار هر که او را محبوب دارد». وقتی حضرت به این مسئله تصریح کردند، آنها چه کردند؟ دور یکدیگر جمع شدند و گفتند نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمیشود. شیطان در ابتدا جیغ کشید و ناله کرد؛ به جنودش گفت اگر سخن رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در باره خلافت علی علیه السلام عملی بشود کار ما زار است. اما بعد، وقتی آنها را دید که دارند توطئه میکنند، باز نعرهای کشید که اولیائش جمع شدند و گفتند چه شده؟ گفت تمام شد، قضیه را حل کردم.[26]
خلاصه میگوید: بیشترین عمل آنها به آراء خود، در مسئله تأمیر و تدبیر و ساختن پایههای دولت بود. «و ما كانوا يقفون مع نصوص رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تدبيراته اذا رأوا المصلحة في خلافها»؛ آنها در این امور، نصوص و تدبیرها و عاقبتاندیشیهای رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در نظر نمیگرفتند و کاری با آن نداشتند، وقتی مصلحت را در مخالفت با آن میدیدند.
مقیّدکردن بسیاری از نصوص مطلق رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به قید مصلحت، آن هم از جانب خودشان!
ببینید چگونه با شیطنت، این مخالفت آنان را توجیه میکند؛ میگوید: «كانهم يقيدون نصوصه المطلقة بقيد غير مذكور لفظا»؛ آنها نصوص مطلق رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به قیدی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را لفظاً نگفته بود، مقید میکردند؛ یعنی حضرت فرموده بود علی علیه السلام خلیفه است، و آنها این فرمایش مطلق را مقید کردند به اینکه «اگر شما صلاح میدانید»، بعد هم گفتند ما صلاح ندانستیم! چرا چنین قیدی میزدند؟ «لأنهم كانوا يفهمونه من قراين أحواله»؛ آنها از قرینههای احوال پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میفهمیدند که حضرت چنین منظوری دارد و به صلاحدید آنها رضایت میدهد؛ یعنی میدانستند که اگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میگوید «فلان کار را بکنید»، به این معناست که «اگر خودتان غیر از آن را مصلحت دیدید، همان کار را بکنید»!
قید زدن به نصهای فراوان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره خلافت، بدون هیچ قرینهای در سخن حضرت
این دیگر چه پیامبری است؛ این دیگر چه رسالتی است؟! نصها و فرمایشات واضح و صریح رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را بهواسطه قیدوبندهایی که در سخنان آن حضرت نبوده، از پیش خودشان مقید میکردند! حضرت فرموده «عَلِيٌ مَعَ الْحَقِ وَ الْحَقُ مَعَهُ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي»،[27] آنها قید میزنند به اینکه «اگر صلاح میدانید»؛ حضرت فرموده: «عَلِيٌّأَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي»،[28] آنها قید میزنند به اینکه «اگر صلاح میدانید»؛ و سایر سخنان صریح و غیر قابل تقیید رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این باره.[29]
رد ساختهها و اباطیل آنها
خداوند در قرآن کریم میفرماید: وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم ؛[30] «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد». و میفرماید: إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ؛[31] «گفتار مؤمنان - وقتى به سوى خدا و پيامبرش خوانده شوند تا ميان آنها داورى كند - تنها اين است كه مىگويند: شنيديم و اطاعت كرديم، ايناناند كه رستگارند». پس این آیات قرآن چیست؟ نبوت و وحی چیست؟ اینکه «اگر حضرت موسی علیه السلام امروز بود، از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باید فرمان میبرد»[32] چیست؟
پس بنا بر ادعای آنها سخنان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم یک قید کلی دارد که آنها میتوانند با مصلحتاندیشی خود آن را عوض کنند و تغییر دهند، و این قیدی است که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن راضی است، اما لفظاً نفرموده. میگوید: «تقدير ذلك القيد افعلوا كذا إن رأيتموه مصلحة»؛ تقدیر کلام رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اینگونه است: اگر صلاح دیدید، این کار را انجام دهید؛ علی علیه السلام را خلیفه کنید، البته اگر صلاح میدانید، و اگر صلاح ندیدید، دیگری را خلیفه کنید!
کمبودن مخالفت صحابه با اموری که محض دین و شرع است
«فأما مخالفتهم فيما هو محض الشرع و الدّين و ليس بمتعلق بامور الدّنيا فانه يقل جدّا»؛ آن امور دینی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده و تعلقی به دنیا و حکومت و ریاست آنها و به خانهنشینی امیرالمؤمنین علیه السلام ندارد، مخالفت آنها با آن امور بسیار کم است؛ زیرا زیان و ضرری به حکومتشان نداشته؛ هر مسلمانی هر قدر که میخواهد، نماز بخواند و روزه بگیرد، کسی کاری به کارش ندارد.
«نحو أن يقول: الوضوء شرط في الصلاة، فيجمعوا على ردّ ذلك و يجيزوا الصلاة من غير وضوء»؛ مانند اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بفرماید وضو در نماز شرط است، ولی اصحاب در مخالفت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بگویند «نماز بیوضو بخوانید عیب ندارد؛ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با وضو صلاح دیده، ما بدون وضو صلاح میبینیم». «أو يقول: صوم شهر رمضان واجب، فيطبقوا على مخالفة ذلك و يجعلوه شوالا عوضا عنه»؛ یا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بفرماید ماه رمضان روزه بگیرید، ولی آنها اتفاق کنند بر مخالفت آن حضرت و روزه را به جای ماه رمضان در ماه شوال بگیرند. میگوید اینگونه تغییرات را کم انجام میدهند. «فانه بعيد»؛ این امر بعید است. چرا؟
غرض نداشتن آنها در امور دینی محض که ربطی به حکومت ندارد
«إذ لا غرض لهم فيه»؛ زیرا غرضی در آن ندارند، زیرا کاری به کار آن ندارند؛ آن امری که غرض دارند، گرفتن خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ آنجا باید نصوص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را عوض کنند تا بتوانند خلافت را عوض کنند؛ هر کس در هر ماهی میخواهد روزه بگیرد، کاری به کار آنها ندارد.
ناتوانی آنها در مصلحتسازی در امور دینی محض (تقسیم امور به آنچه میتوانستند در آن مصلحتسازی کنند و آنچه نمیتوانستند)
میگوید: «و لا يقدرون على اظهار مصلحة عثروا عليها خفيت عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»؛ علت دیگر اینکه در اینگونه امور خیلی کم مخالفت میکردند، این بود که نمیتوانستند ثابت کنند به مصلحتی پی بردهاند که از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مخفی مانده، پس به این امور کار نداشتند؛ یعنی اگر میتوانستند، نماز و روزه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را هم عوض میکردند.
پس امور دینی اسلامی دو گونه است: یکی اموری که برایشان مصلحتسازی در آن سخت و ناممکن بود و فرقی هم برایشان نمیکرد؛ دوم، اموری که میتوانستند در برابر رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مصلحتسازی کنند و برایشان هم اصالت داشت و زیربنای حکومتشان بود و میتوانستند بگویند «تو غایب بودی و ما حاضر بودیم؛ ما چیزهایی دیدیم که تو ندیدی؛ سراغ کارت برو»، چنانکه مالک بن نویره را به همین جهت شهید کردند.[33]
کلام نقیب در مورد مصلحتبینیهای منافقان در غصب خلافت
بعد، این آقای نقیبِ غاصبان خلافت و حامیان آنان، علتهایی که باعث شد نصوص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را درباره خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام عوض کنند، ذکر میکند؛ میگوید: اینطور نبود که نظر همه این باشد که علی علیه السلام جوان است و سیاست و حکومتداری نمیداند، بلکه جهتهای مخالفت آنها گوناگون بوده؛ آنهایی که نص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را درباره امیرالمؤمنین علیه السلام عوض کردند، هرکدام جهت و غرض خاصی را در نظر گرفته بودند و هرکدام دشمنی خاصی با آن حضرت داشتند، لذا بر عدم صلاحیت خلافت برای آن بزرگوار اتفاق کردند.
علتهایی که نقیب برای عدم پذیرش خلافت امیر مؤمنان علیه السلام از سوی اعراب ذکر میکند
میگوید: «و القوم الذين كانوا قد غلب على ظنونهم أنّ العرب لا تطيع عليا...»؛ آنها به خاطر جهتهای مختلفی گمان میکردند که اعراب از علی علیه السلام پیروی نمیکنند و زیر بار اطاعت و خلافت حضرت نمیروند، لذا همه یکصدا شدند که خلافت را از حضرت بگیرند!
یعنی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم - العیاذ بالله - نفهمیده بود؟! پیامبری که دو روز قبل از فوت خود در روز پنج شنبه فرمود «قلم و دواتی بیاورید تا امری را بگویم که بعد از من گمراه نشوید» و حدود دو ماه قبل در غدیر خم هم ولایت حضرت امیر علیه السلام را بیان کرد، آیا نمیفهمید - نستجیر بالله - که عرب دور امیرالمؤمنین علیه السلام جمع نمیشوند و با او مخالفت میکنند؟! حالا بلافاصله همه مصالح عالم عوض شد و آنها فهمیدند که عرب از او اطاعت نمیکنند؟! بله، عرب اطاعت نمیکند؛ ولی آن عربی که از آن حضرت اطاعت نمیکند، همین شما چند نفرید که علیه او جمع شدهاید، نه عربهای دیگر؛ زیرا دیگران آمدند و با شما مخالفت کردند، مانند آنانکه خانه امیر مؤمنان با آن حضرت بودند و به زور به بیعت کردن وادار شدند، و مانند مالک بن نویره که با خلافت ابوبکر مخالفت کرد، و مانند دوازده نفری که علیه خلافت ابوبکر سخنرانی کردند،[34] ولی شما در برابر آنها قرار گرفتید.
1. حسد
«فبعضها للحسد»؛ اولین موردی که ذکر میکند، دشمنی برخی از آنها به خاطر حسد بر امیرالمؤمنین علیه السلام بود. این مطلب در آیه قرآن هم آمده؛ میفرماید: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً ؛[35] «بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده، رشك مىورزند، پس در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم». در روایات متعدد آمده که این آیه در شأن اهلبیت علیهم السلام و دشمنان آن بزرگوان است؛ یعنی اهلبیت علیهم السلام همان مردمی هستند که به خاطر خلافت و امامت، مورد حسد دیگران قرار گرفتند.[36]
2. خونخواهی پدران جاهلی و کافرشان که به دست حضرت کشته شده بودند
«و بعضها للوتر و الثار»؛ بعضیها برای خونخواهی از پدران و خویشان و دوستان خود که به دست آن بزرگوار کشته شده بودند، با آن حضرت دشمنی میکردند. معاویه و یزید ملعون اینگونه بودند؛ یعنی به خاطر خون پدران و خویشانشان از حضرت کینه داشتند.[37] لذا یزید ملعون بعد از واقعه کربلا میگفت: «لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا»؛[38] ای کاش بزرگان من که در بدر کشته شدند، بودند و میدیدند که انتقامشان را گرفتم.
3. سن كم حضرت
«و بعضها لاستحداثهم سنه»؛ بعضی از آنها میگفتند علی کمسنوسال است! در حالی که حضرت جوانی سی و سه ساله بوده؛ همین چند روز قبل، رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم یک جوان بیست و یک ساله، یعنی اسامه بن زید را بر شما امیر کرد و فرمود خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه خارج شود و از او پیروی نکند! حالا شما در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام سی و سه ساله میگویید به خاطر کمسن وسالی و بیتجربگی صلاحیت خلافت نداشته؟! آن هم امیرالمؤمنینی که از اول کودکی تا آن سن، تحت تربیت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده؟! چطور یک آدم بیست و یک ساله را دارای صلاحیت دانستهاید؟!
4. رفع استطاله و اقتدار حضرت از سر خودشان
«و بعضها لاستطالته عليهم و رفعه عنهم»؛ بعضی از آنها به خاطر اینکه استطاله آن حضرت را از سر خود بردارند مخالفت میکردند. زیرا حضرت دارای رفعت و بلندی مرتبه بودند و اگر خلیفه میشدند، این رفعت بسیار استوار میشد و سیطره میگرفت و همه آنها ساکت میشدند و نمیتوانستنتد کاری بر علیه آن حضرت انجام دهند. پس نمیخواستند که رفعت امیرالمؤمنین علیه السلام و استطاله و عظمت او در جامعه آشکار شود؛ نمیخواستند که این سلطه الهی، این سلطه علمی و سلطه پرهیزگاری و سلطه حکومتی آن بزرگوار، جامعه را فراگیرد؛ چون از سلطه حضرت متنفر بودند.
5. کراهتداشتن نسبت به جمع نبوت و ولایت در خانه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
«و بعضها كراهية اجتماع النبوة و الخلافة في بيت واحد»؛ بعضیها دوست نداشتند که نبوت و خلافت در یک خانه جمع شود! این هم از آن حرفهای بیمنطقی است که عمر رسماً گفت و دیگران هم به دنبالش رفتند![39]
6. ترس از سرسختی امیر مؤمنان علیه السلام در دینمداری
«و بعضها للخوف من شدة وطئه و شدته في دين اللّه». عجیب است که در برخی از این موارد، فضائل امیر مؤمنان علیه السلام بر زبانش جاری میشود. در ابتدای بحث، روایت امام صادق علیه السلام را خواندیم که فرمودند: «ثُمَّ أَطْلَقَ اللَّهُ لِسَانَهُمْ بِبَعْضِ الْحَقِّ فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهِ وَ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ لِيَكُونَ ذَلِكَ دَفْعاً عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ أَهْلِ طَاعَتِهِ؛[40] سپس خدا زبانشان را به قسمتى از بيان حق گويا ساخت كه آن را به زبان میگويند، ولی دلهایشان انکار دارد، تا اینکه آن سخن، دفاعی برای دوستان و فرمانبران خدا باشد». آنها قلبشان منکر است؛ آنها قبول ندارند که امیرالمؤمنین علیه السلام افضل از ابوبکر است؛ میگویند آن حضرت خلیفه چهارم است، و ابوبکر و عمر و عثمان افضل از او هستند! با این حال خدا زبانش را به حق باز کرده و خودش گفته که حضرت در دین خدا از آنها استوارتر و محکمتر بوده؛ میگوید: «و بعضها للخوف من شدة وطئه و شدته في دين اللّه»؛ بعضیها به خاطر دو چیز با امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت کردند: یک، حضرت در دین خدا شدت داشت؛ سرسخت طرفدار دین خدا بود و ذرهای در دین خدا و سنت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کوتاه نمیآمد. دو، خود آن حضرت هم قوی بود و ترسو نبود؛ ممکن است کسی یک ذره از دین خدا کوتاه نیاید، اما جرأت و قوت نداشته باشد و بترسد حرفی بزند؛ امیرالمؤمنین علیه السلام دومی را هم داشتند، شجاع و قوی بودند و هیچوقت هم کوتاه نمیآمدند.
7. امید تمام قبایل به اینکه روزی خلافت آنها برسد
«و بعضها لرجاء تداول قبايل العرب الخلافة اذا لم يقتصر بها على بيت مخصوص عليه فيكون رجاء كل حىّ لوصولهم إليها ثابتا مستمرّا»؛ بعضی از آنها به این امید با خلافت حضرت مخالف بودند که با محدودنشدن خلافت در یک خانه خاص - یعنی خانه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام - این خلافت میان قبایل عرب بچرخد و امید هیچ قبیلهای برای رسیدن به آن قطع نشود! زیرا اگر بگویید خلافت منحصر به خانواده رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ذریه امیرالمؤمنین علیه السلام است، دیگر تمام عرب بیکارند؛ اما اگر بگویید «جمع میشویم و یکی را خلیفه میکنیم»، هر کسی میگوید «پس ممکن است که در آینده نزدیک، خلافت به ما هم برسد»؛ پس امید همه طوایف عرب به اینکه خلافت به قبیله آنها برسد، زنده میماند! پس همه دور خلافت را میگیرند و آن را نگه میدارند تا بلکه یک روزی به آنها هم برسد! ببینید دین خدا را چه میبینند! بقاء رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دین حضرت را به چه میبینند!
8. بغض نسبت به پسرعموبودن او با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
«و بعضها يبغضه لبغضهم من قرابته لرسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم »؛ بعضی از آنها با حضرت امیر علیه السلام دشمن بودند، زیرا نزدیکی و فامیلی حضرت امیر علیه السلام به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دشمن میداشتند؛ یعنی میگفتند چرا او باید فامیل و پسرعموی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اینقدر او را عظمت بدهد (گویا علت این تعظیم را صرف قرابت ظاهری میدیدند). «و هم المنافقون من النّاس»؛ آنها منافقاناند (که اولین آن منافقین، خود اولی و دومی و سومی بودند) «و من في قلبه زيغ من أمر النّبوة»؛ و آنهایی بودند که در دل آنها در اصل نبوت کجی و انحراف بود.
حرف این نویسنده در اینجا همان حرف ماست، ولی فرق در این است که او میخواهد به گونهای آن را حل کند. حرف ما هم همین است که اصل مخالفت آن منافقان با امیرالمؤمنین علیه السلام بهخاطر زیغ درونی آنها در امر نبوت بود. با نبوت هم اگر مشکل داشتند، بهخاطر آن بود که دشمن توحید بودند؛ چون آنها باقیمانده کسانی بودند که میگفتند: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجاب ؛[41] «آيا خدايان [متعدّد] را خداى واحدى قرار داده؟ اين واقعاً چيز عجيبى است»، چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم یک خدا در برابر خدایان گوناگون آورده بود و آنها با این توحید مخالف و دشمن بودند. به خاطر همین دشمنی با توحید، با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دشمن شدند و به خاطر دشمنی با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمن شدند، چون آن حضرت مبلّغ رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم مبلّغ توحید بود. پس به خاطر توحید بود که با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام دشمن شدند و حضرت امیر را خانهنشین کردند.
دروغگویی نقیب در جمعبستن صحابه و نسبتدادن مخالفت به تمام آنها
بعد در نتیجه این هشت مورد میگوید: «فأصفق الكلّ اصفاقا واحدا على صرف الأمر لغيره»؛ همه دست به دست هم دادند و یکدست شدند که امر ولایت را به سوی غیر امیرالمؤمنین علیه السلام برگردانند . باز هم این دروغگوی حقنشناس میگوید «کلّ»، یعنی باز هم میگوید کلّ صحابه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ! کجا کلّ صحابه این کار را کردند؟! امیرالمؤمنین علیه السلام و خانواده آن حضرت و بنیهاشم که هیچکدام نبودند. سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بریده و مالک بن نویره و... هم نبودند. حتی ابوسفیان به ظاهر میخواست با حضرت علی علیه السلام بیعت کند؛ آمد درِ خانه حضرت و گفت: ای علی! آنها آنجا جمع شدهاند و میخواهند خلیفه درست کنند (البته او هم نفاق داشت و میخواست فساد دیگری کند)، حضرت فرمود: نه، رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در خانه است و من مشغول تجهیز آن حضرتم.[42] خلاصه، حضرت که با آنها بیعت نکرد، بنیهاشم که بیعت نکردند، سلمان و ابوذر و مقداد و سایر صحابه بزرگ رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیعت نکردند، ابوسفیان هم که بیعت نکرد، پس چطور میگویی «فأصفق الكلّ اصفاقا واحدا»؟ بله، بعدها با سرنیزه عمر خطاب آنها را بهزور برای بیعت با ابوبکر بردند؛ به این میگویی «فأصفق الكلّ اصفاقا واحدا»؟!
اتحاد منافقان بر غصب خلافت، بهخاطر دشمنی با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و به بهانه ترس از فتنه
به هر حال میگوید بهخاطر این هشت علت، همه دست به دست هم دادند و یکدست شدند که امر ولایت را به سوی غیر امیرالمؤمنین علیه السلام برگردانند؛ به عبارت دیگر، منافقان همگی اتحاد کردند (نه تمام صحابه) و خلافت را تغییر دادند. پس به اعتراف خود او، اینطور نبوده که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نصی درباره خلافت نداشته باشند، بلکه منافقان بهخاطر این اموری که یادآور شد، خلافت را عوض کردند. تمام این امور چندگانه هم صرفاً ضدیت با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و هوا و شهوت نفس است، نه مصلحت دین.
میگوید: «فقال رؤساؤهم بانّا خفنا الفتنة»؛ آنوقت رؤسای آنها گفتند که ما از فتنه ترسیدیم، برای همین علی علیه السلام را خلیفه نکردیم؛ زیرا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم - نستجیر بالله - نفهمیده که امر به خلافت علی علیه السلام فتنهساز است و به صلاح امت نیست، ولی ما فهمیدیم که فتنهساز است! «و علمنا أنّ العرب لا تطيعه و تتركه»؛ و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم - العیاذ بالله - نفهمیده که عرب فرمان امیرالمؤمنین علیه السلام را نمیبرد و او را رها میکند، اما ما فهمیدیم!
تأویل نص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از سوی منافقان و صلاحبینی آنان در برابر حضرت
«و تأوّلوا عند أنفسهم النّص»؛ لذا نص پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را تأویل کردند؛ گفتند: پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم این را گفته، اما یک قید دارد و آن این است: اگر ما مصلحت بدانیم. «و قالوا إنّه النّص و لكن الحاضر يرى ما لا يرى الغايب»؛ گفتند: آنچه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده نص است، ولی اکنون حضرت به عالم برزخ رفته است و ما چیزی را میبینیم که او نمیبیند!
مگر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کی فوت کرده؟! فقط دو روز است که حضرت از دنیا رفته؛ آیا در عرض این دو روز، همه اوضاع عالم عوض شد؟! یعنی اگر شما به سقیفه بنیساعده نمیرفتید، همه مصلحت خدا و دین و پیامبر و امت به خطر میافتاد، که شما آنجا جمع شدید و آن نزاعها را با هم کردید؟!
«و لكن الحاضر يرى ما لا يرى الغايب و الغايب قد يترك لأجل المصلحة الكليّة»؛ گفتند: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم غایب است و نمیداند چیزی را که حاضر میداند، لذا حرف پیامبری را که غایب است رها میکنیم و به آن عمل نمیکنیم، زیرا ما حاضریم و مصلحت کلی را در جای دیگری میبینیم!
اختلاف ما با مخالفان، در توحید است، نه در نبوت و ولایت
ببین آنها پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را چه میدیدند! خدا رحمت کند آن بنده خدا را؛ میگفت: با یک سنی به سنت معاویه بن ابی سفیان در باره ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام مباحثه میکردم، گفتم: من نه در ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام با شما مباحثه دارم و نه در رسالت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، بلکه در توحید خدا با شما مباحثه دارم؛ آن خداوندی که شما میگویید، اصلاً نباید علی بن ابی طالب علیه السلام خلیفه پیامبرش باشد؛ اصلاً آن خدا و پیامبرتان را قبول ندارم، تا علی بن ابی طالب علیه السلام را قبول داشته باشم! اصل توحید شما را قبول ندارم.
آنها پیامبر را به گونهای ترسیم میکنند که انسان نمیتواند بگوید که امیرالمؤمنین علیه السلام با آن عظمت، خلیفه این پیامبر است! این چه پیامبری است که میگوید «چیزی که من میگویم، ممکن است اشتباه باشد، پس شما بعداً آن را راست و درست کنید»! همچنان که ابوبکر روی منبر گفت: من یک شیطانی دارم که مرا گمراه میکند و این طرف و آن طرف میکند، پس هر وقت شما در من کجی دیدید، آن کجی را درست کنید![43] پیامبرشان را هم مثل همان ملعون کردهاند؛ گفتند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: من چیزی میگویم، ولی گاهی شیطان آن را خراب میکند و خلاف مصلحت میشود، شما آن را درست کنید! آیا ما میتوانیم بگوییم که امیرالمؤمنین علیه السلام خلیفه چنین پیامبری است؟! نستجیربالله.
دفع فتنه انصار، بهانه دیگر منافقان برای غصب خلافت
«و أعانهم إلى ذلك مسارعة الأنصار إلى ادّعائهم الأمر و إخراجهم سعد بن عبادة من بيته و هو مريض لينصبوه خليفة فيما زعموا، و اختلط النّاس و كثر الخبط و كادت الفتنة أن يضطرم نارها فوثب رؤساء المهاجرين و بايعوا ابا بكر و كانت فلتة كما قال قائلهم و زعموا أنّهم أطفئوا نائرة الأنصار».
میگوید: امر دیگری که در کنار همه این امور، ابوبکر و عمر را وادار کرد زود بروند و خلیفه درست کنند، این بود که انصار جمع شدند و ادعا کردند که «خلافت مال ماست، زیرا ما پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را راه دادیم، در حالی که شما او را از مکه بیرون کردید» و سعد بن عباده را که مریض بود از خانه بیرون آوردند و گفتند «جمع شوید و با او برای خلافت بیعت کنید». پس مردم اختلاف کردند (عدهای گفتند «این، پیر و خرفت است و نمیتواند خلیفه باشد»، عده دیگری گفتند «نه، میتواند خلیفه باشد») و نزدیک بود آتش فتنه روشن شود، لذا بزرگان مهاجرین پریدند (عمر به ابوبکر گفت: بدو که دارد همه چیز از دست میرود؛ اگر آنها به سعد بن عباده دست بیعت دهند، کاری نمیشود انجام داد) و لذا با ابوبکر بیعت کردند تا جلوی انصار را بگیرند.
اعتراف نقیب به مخالفت علنی یا مخفیانه برخی مسلمین با ماجرای غصب خلافت
«فمن سكت من المسلمين و اغضى و لم يتعرض فقد كفاهم أمر نفسه». یک گروه از مسلمانان ساکت شدند و چشمپوشی کردند و تعرضی نکردند (میگفتند: ما چهکار داریم که دعوا راه بیاندازیم و ببینیم که خلیفه کیست و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چه فرموده، آنها هم که گردنکلفتی مثل خالد بن ولید همراه دارند و اگر مخالفت کنیم، پدر ما را در میآورند)؛ اینها مشکلی برای صحابه درست نکردند.
«و من قال سرّا أو جهرا أن فلانا قد كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ذكره أو نصّ عليه أو أشار إليه». گروه دیگری بودند که میگفتند رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم علی علیه السلام را به به عنوان خلیفه معرفی کرده بود؛ حال یا در گوشهکنارها میگفتند و جرأت نمیکردند که به طور آشکار این امر را بگویند، یا به طور آشکارا اعتراض میکردند، مثل آن دوازده نفری که مرحوم صدوق در خصال نقل کرده که چند روز بعد از انعقاد خلافت آمدند و اعتراض کردند و گفتند: ای ابوبکر! مگر تو در غدیر خم نبودی، مگر ما چند روز پیش نبودیم، مگر رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره خلافت علی علیه السلام چنین نفرمود، این چه کاری است که تو کردی؟![44]
«أسكتوه في الجواب بأنّا بادرنا إلى عقد البيعة مخافة الفتنة»؛ این گروه را هم با این پاسخ ساکت میکردند که «ما زود از مردم بیعت گرفتیم تا فتنه نشود». البته دیگر در اینجا نمیگوید که عمر چهل نفر شمشیر به دست را درِ مسجد گذاشت و گفت: از فردا هرکس بیاید و اعتراض به خلیفه مسلمانان کند، گردنش زده است.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج14، ص389.
[2]. «عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ الْمِقْدَادِ وَ أَبِي ذَرٍّ شَيْئاً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ أَحَادِيثَ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم غَيْرَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ رَأَيْتُ فِي أَيْدِي النَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ مِنَ الْأَحَادِيثِ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِيهَا وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ بَاطِلٌ أَ فَتَرَى النَّاسَ يَكْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّدِينَ وَ يُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ قَالَ فَأَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً وَ قَدْ كُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلَى عَهْدِهِ حَتَّى قَامَ خَطِيباً فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ ثُمَّ كُذِبَ عَلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ إِنَّمَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْإِيمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ لَا يَتَأَثَّمُ وَ لَا يَتَحَرَّجُ أَنْ يَكْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقُوهُ وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْكَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ حَمَلُوهُمْ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ وَ أَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ...»؛ الكافي، ج1، ص62-63.
[3]. برای نمونه: «رُوِيَ أَنَّ الْمَأْمُونَ بَعْدَ مَا زَوَّجَ ابْنَتَهُ أُمَّ الْفَضْلِ أَبَا جَعْفَرٍ كَانَ فِي مَجْلِسٍ وَ عِنْدَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ وَ جَمَاعَةٌ كَثِيرَةٌ فَقَالَ لَهُ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ مَا تَقُولُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فِي الْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ أَنَّهُ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ علیه السلام عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ سَلْ أَبَا بَكْرٍ هَلْ هُوَ عَنِّي رَاضٍ فَإِنِّي عَنْهُ رَاضٍ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام لَسْتُ بِمُنْكِرٍ فَضْلَ أَبِي بَكْرٍ وَ لَكِنْ يَجِبُ عَلَى صَاحِبِ هَذَا الْخَبَرِ أَنْ يَأْخُذَ مِثَالَ الْخَبَرِ الَّذِي قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُرُ بَعْدِي فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ...»؛ الاحتجاج، ج2، ص446.
[4]. برای نمونه: «في غزوة تبوك كان يعتقب العشرة على بعير واحد و كان زادهم الشعير المسوس و التّمر المدوّد و الأهالة السّنخة و بلغت الشدّة بهم إلى أن اقتسم التمرة اثنان و ربّما مصّها الجماعة ليشربوا عليها الماء و كانوا في حمازة القيظ و في الضّيقة الشديدة من القحط و قلّة الماء»؛ تفسیر الصافی، ج2، ص385.
[5]. «فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ جَاءَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم آخِذاً بِيَدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يَمْشِيَانِ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ فَاطِمَةُ سلام الله علیها تَمْشِي خَلْفَهُ وَ خَرَجَ النَّصَارَى يَقْدُمُهُمْ أُسْقُفُهُمْ. فَلَمَّا رَأَى النَّبِيَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَدْ أَقْبَلَ بِمَنْ مَعَهُ سَأَلَ عَنْهُمْ فَقِيلَ لَهُ هَذَا ابْنُ عَمِّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ صِهْرُهُ وَ أَبُو وُلْدِهِ وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيْهِ وَ هَذَانِ الطِّفْلَانِ ابْنَا بِنْتِهِ مِنْ عَلِيٍّ وَ هُمَا مِنْ أَحَبِّ الْخَلْقِ إِلَيْهِ وَ هَذِهِ الْجَارِيَةُ بِنْتُهُ فَاطِمَةُ أَعَزُّ النَّاسِ عَلَيْهِ وَ أَقْرَبُهُمْ إِلَى قَلْبِهِ. فَنَظَرَ الْأُسْقُفُ إِلَى الْعَاقِبِ وَ السَّيِّدِ وَ عَبْدِ الْمَسِيحِ وَ قَالَ لَهُمُ انْظُرُوا إِلَيْهِ قَدْ جَاءَ بِخَاصَّتِهِ مِنْ وُلْدِهِ وَ أَهْلِهِ لِيُبَاهِلَ بِهِمْ وَاثِقاً بِحَقِّهِ وَ اللَّهِ مَا جَاءَ بِهِمْ وَ هُوَ يَتَخَوَّفُ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ فَاحْذَرُوا مُبَاهَلَتَهُ وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَكَانُ قَيْصَرَ لَأَسْلَمْتُ لَهُ وَ لَكِنْ صَالِحُوهُ عَلَى مَا يَتَّفِقُ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ وَ ارْجِعُوا إِلَى بِلَادِكُمْ وَ ارْتَئُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَقَالُوا لَهُ رَأْيُنَا لِرَأْيِكَ تَبَعٌ فَقَالَ الْأُسْقُفُ يَا بَا الْقَاسِمِ إِنَّا لَا نُبَاهِلُكَ وَ لَكِنَّا نُصَالِحُكَ فَصَالِحْنَا عَلَى مَا نَنْهَضُ بِهِ. فَصَالَحَهُمْ النَّبِيُّ ص عَلَى أَلْفَيْ حُلَّةٍ مِنْ حُلَلِ الْأَوَاقِيِّ قِيمَةُ كُلِّ حُلَّةٍ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً جِيَاداً فَمَا زَادَ أَوْ نَقَصَ كَانَ بِحِسَابِ ذَلِكَ وَ كَتَبَ لَهُمُ النَّبِيُّ ص كِتَاباً بِمَا صَالَحَهُمْ عَلَيْهِ وَ كَانَ الْكِتَابُ " بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا كِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسُولِ اللَّهِ لِنَجْرَانَ وَ حَاشِيَتِهَا فِي كُلِّ صَفْرَاءَ وَ بَيْضَاءَ وَ ثَمَرَةٍ وَ رَقِيقٍ لَا يُؤْخَذُ مِنْهُمْ شَيْءٌ غَيْرُ أَلْفَيْ حُلَّةٍ مِنْ حُلَلِ الْأَوَاقِيِّ ثَمَنُ كُلِّ حُلَّةٍ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً فَمَا زَادَ أَوْ نَقَصَ فَعَلَى حِسَابِ ذَلِكَ يُؤَدُّونَ أَلْفاً مِنْهَا فِي صَفَرٍ وَ أَلْفاً مِنْهَا فِي رَجَبٍ وَ عَلَيْهِمْ أَرْبَعُونَ دِينَاراً مَثْوَاةَ رَسُولِي مِمَّا فَوْقَ ذَلِكَ وَ عَلَيْهِمْ فِي كُلِّ حَدَثٍ يَكُونُ بِالْيَمَنِ مِنْ كُلِّ ذِي عَدَنٍ عَارِيَّةٌ مَضْمُونَةٌ ثَلَاثُونَ دِرْعاً وَ ثَلَاثُونَ فَرَساً وَ ثَلَاثُونَ جَمَلًا عَارِيَّةٌ مَضْمُونَةٌ لَهُمْ بِذَلِكَ جِوَارُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَمَنْ أَكَلَ الرِّبَا مِنْهُمْ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا فَذِمَّتِي مِنْهُ بَرِيئَةٌ." وَ أَخَذَ الْقَوْمُ الْكِتَابَ وَ انْصَرَفُوا»؛ الارشاد، ج1، ص168-169.
[6]. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ قَالَ ذَاكَ وَ اللَّهِ حِينَ قَالَتِ الْأَنْصَارُ مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ»؛ الكافي، ج8، ص58.
[7]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج28، ص175، «باب [شرح انعقاد السقيفة و كيفية السقيفة]».
[8]. «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ علیهم السلام أَنَّ النَّبِيَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم صَلَّى عَلَى سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ فَقَالَ لَقَدْ وَافَى مِنَ الْمَلَائِكَةِ لِلصَّلَاةِ عَلَيْهِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ فِيهِمْ جَبْرَئِيلُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ فَقُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ بِمَ اسْتَحَقَّ صَلَاتَكُمْ عَلَيْهِ قَالَ بِقِرَاءَةِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ قَائِماً وَ قَاعِداً وَ رَاكِباً وَ مَاشِياً وَ ذَاهِباً وَ جَائِياً»؛ التوحید، ص95.
[9]. اگر عمر این کار را کرده باشد، برای ضدیت با توحید خدا بوده، ولی به احتمال زیاد اصل جریان دروغ است.
[10]. برای نمونه: «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ، قَالَ: جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَلْ لِلْجَنَّةِ مِنْ ثَمَنٍ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: مَا ثَمَنُهَا قَالَ:" لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ" يَقُولُهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ مُخْلِصاً بِهَا. قَالَ: وَ مَا إِخْلَاصُهَا قَالَ: الْعَمَلُ بِمَا بُعِثْتُ بِهِ فِي حَقِّهِ، وَ حُبُّ أَهْلِ بَيْتِي. قَالَ: وَ حُبُّ أَهْلِ بَيْتِكَ لَمِنْ حَقِّهَا قَالَ: أَجَلْ، إِنَّ حُبَّهُمْ لَأَعْظَمُ حَقِّهَا»؛ الامالی (للطوسی)، ص583.
[11]. منع از کتابت و نشر حدیث، از بدعتهای خلیفه اول و دوم است که از بدیهیات تاریخی شیعه و عامه محسوب میشود. برای نمونه، در منابع متعدد عامه اینگونه نقل شده: «عن الزهري عن عروة بن الزبير: أن عمر بن الخطاب أراد أن يكتب السنن فاستشار في ذلك أصحاب رسول الله (صلى الله عليه و سلم) فأشاروا عليه أن يكتبها، فطفق عمر يستخير الله فيها شهرا، ثم أصبح يوما و قد عزم الله له فقال: إني كنت أردت أن أكتب السنن، و إني ذكرت قوما كانوا قبلكم كتبوا كتبا فأكبوا عليها و تركوا كتاب الله، و إني و الله لا ألبس كتاب الله بشيء أبدا». رجوع شود به: مکاتیب الرسول، ج1، ص481، «الموقف الثالث: في منع الخليفة عن كتابة السنة و نشرها».
[12]. «وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: كَانَ الْأَذَانُ بِحَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ بِهِ أُمِرُوا أَيَّامَ أَبِي بَكْرٍ وَ صَدْراً مِنْ أَيَّامِ عُمَرَ ثُمَّ أَمَرَ عُمَرُ بِقَطْعِهِ وَ حَذْفِهِ مِنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ إِذَا سَمِعَ عَوَامُّ النَّاسِ أَنَّ الصَّلَاةَ خَيْرُ الْعَمَلِ تَهَاوَنُوا بِالْجِهَادِ وَ تَخَلَّفُوا عَنْهُ»؛ بحار الانوار، ج81، ص156.
[13]. «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ وَقْتُ الْمَغْرِبِ إِذَا غَرَبَتِ الشَّمْسُ فَغَابَ قُرْصُهَا قَالَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَخَّرَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَيْلَةً مِنَ اللَّيَالِي الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ مَا شَاءَ اللَّهُ فَجَاءَ عُمَرُ فَدَقَ الْبَابَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ نَامَ النِّسَاءُ نَامَ الصِّبْيَانُ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّه صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ لَيْسَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُونِي وَ لَا تَأْمُرُونِي إِنَّمَا عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْمَعُوا وَ تُطِيعُوا»؛ تهذیب الاحکام، ج2، ص28.
[14]. «...فَلَمَّا أَجَابَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِلَى الصُّلْحِ أَنْكَرَ عَامَّةُ أَصْحَابِهِ وَ أَشَدُّ مَا كَانَ إِنْكَاراً فُلَانٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَ عَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ فَقَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَنُعْطَى الذِّلَّةَ [الدَّنِيَّةَ] فِي دِينِنَا! قَالَ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَعَدَنِي وَ لَنْ يُخْلِفَنِي قَالَ: لَوْ أَنَّ مَعِي أَرْبَعِينَ رَجُلًا لَخَالَفْتُه. وَ رَجَعَ سُهَيْلُ بْنُ عَمْرٍو وَ حَفْصُ بْنُ الْأَحْنَفِ إِلَى قُرَيْشٍ فَأَخْبَرَهُمْ بِالصُّلْحِ فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَمْ تَقُلْ لَنَا أَنْ نَدْخُلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ وَ نَحْلِقَ مَعَ الْمُحَلِّقِينَ فَقَالَ أَ مِنْ عَامِنَا هَذَا وَعَدْتُكَ وَ قُلْتُ لَكَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ وَعَدَنِي أَنْ أَفْتَحَ مَكَّةَ وَ أَطُوفَ وَ أَسْعَى مَعَ الْمُحَلِّقِين...»؛ تفسیر القمی، ج2، ص311-312. این مخالفت و اعتراض عمر، از مسلمات شیعه و عامه است؛ رجوع شود به: الطرائف، ج2، ص440، «شهادتهم على عمر أنه ما كان يوافق نبيهم صلّی الله علیه و آله و سلّم ».
[15]. برای نمونه: «عَنْ زَيْدِ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ علیه السلام بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِلْأَوَّلِ قُمْ فَسَلِّمْ عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ أَ مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ ثُمَّ قَالَ لِصَاحِبِهِ قُمْ فَسَلِّمْ عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ قَالَ نَعَمْ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ ثُمَّ قَالَ يَا مِقْدَادُ قُمْ فَسَلِّمْ عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَلَمْ يَقُلْ مَا قَالَ صَاحِبَاهُ ثُمَّ قَالَ قُمْ يَا بَا ذَرٍّ فَسَلِّمْ عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَامَ وَ سَلَّمَ ثُمَّ قَالَ قُمْ يَا سَلْمَانُ وَ سَلِّمْ عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَامَ وَ سَلَّمَ قَالَ حَتَّى إِذَا خَرَجَا وَ هُمَا يَقُولَانِ لَا وَ اللَّهِ لَا نُسَلِّمُ لَهُ مَا قَالَ أَبَداً فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى نَبِيِّهِ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا بِقَوْلِكُمْ أَ مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِه...»؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص268.
[16]. (53) النجم: 3.
[17]. (42) الشورى: 48.
[18]. قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ * وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ ؛ (10) يونس: 35-36.
[19]. «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ السُّنَّةِ وَ الْبِدْعَةِ وَ عَنِ الْجَمَاعَةِ وَ عَنِ الْفِرْقَةِ؟ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ: السُّنَّةُ مَا سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الْبِدْعَةُ مَا أُحْدِثَ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْجَمَاعَةُ أَهْلُ الْحَقِّ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلًا وَ الْفِرْقَةُ أَهْلُ الْبَاطِلِ وَ إِنْ كَانُوا كَثِيراً»؛ معاني الاخبار، ص155.
[20]. «عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام ... فَقَالَ قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاةُ قَبْلِي أَعْمَالًا خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا كَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِيَ الَّذِينَ عَرَفُوا فَضْلِي وَ فَرْضَ إِمَامَتِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَ رَأَيْتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ علیه السلام فَرَدَدْتُهُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي وَضَعَهُ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ رَدَدْتُ فَدَكاً إِلَى وَرَثَةِ فَاطِمَةَ سلام الله علیها وَ رَدَدْتُ صَاعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم كَمَا كَانَ وَ أَمْضَيْتُ قَطَائِعَ أَقْطَعَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِأَقْوَامٍ لَمْ تُمْضَ لَهُمْ وَ لَمْ تُنْفَذْ وَ رَدَدْتُ دَارَ جَعْفَرٍ إِلَى وَرَثَتِهِ وَ هَدَمْتُهَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ رَدَدْتُ قَضَايَا مِنَ الْجَوْرِ قُضِيَ بِهَا وَ نَزَعْتُ نِسَاءً تَحْتَ رِجَالٍ بِغَيْرِ حَقٍّ فَرَدَدْتُهُنَّ إِلَى أَزْوَاجِهِنَ وَ اسْتَقْبَلْتُ بِهِنَّ الْحُكْمَ فِي الْفُرُوجِ وَ الْأَحْكَامِ وَ سَبَيْتُ ذَرَارِيَّ بَنِي تَغْلِبَ وَ رَدَدْتُ مَا قُسِمَ مِنْ أَرْضِ خَيْبَرَ وَ مَحَوْتُ دَوَاوِينَ الْعَطَايَا وَ أَعْطَيْتُ كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يُعْطِي بِالسَّوِيَّةِ وَ لَمْ أَجْعَلْهَا دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ وَ أَلْقَيْتُ الْمِسَاحَةَ وَ سَوَّيْتُ بَيْنَ الْمَنَاكِحِ وَ أَنْفَذْتُ خُمُسَ الرَّسُولِ كَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَرَضَهُ وَ رَدَدْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِلَى مَا كَانَ عَلَيْهِ وَ سَدَدْتُ مَا فُتِحَ فِيهِ مِنَ الْأَبْوَابِ وَ فَتَحْتُ مَا سُدَّ مِنْهُ وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ وَ حَدَدْتُ عَلَى النَّبِيذِ وَ أَمَرْتُ بِإِحْلَالِ الْمُتْعَتَيْنِ وَ أَمَرْتُ بِالتَّكْبِيرِ عَلَى الْجَنَائِزِ خَمْسَ تَكْبِيرَاتٍ وَ أَلْزَمْتُ النَّاسَ الْجَهْرَ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ أَخْرَجْتُ مَنْ أُدْخِلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي مَسْجِدِهِ مِمَّنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَخْرَجَهُ وَ أَدْخَلْتُ مَنْ أُخْرِجَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِمَّنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَدْخَلَهُ وَ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ عَلَى الطَّلَاقِ عَلَى السُّنَّةِ وَ أَخَذْتُ الصَّدَقَاتِ عَلَى أَصْنَافِهَا وَ حُدُودِهَا وَ رَدَدْتُ الْوُضُوءَ وَ الْغُسْلَ وَ الصَّلَاةَ إِلَى مَوَاقِيتِهَا وَ شَرَائِعِهَا وَ مَوَاضِعِهَا وَ رَدَدْتُ أَهْلَ نَجْرَانَ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ وَ رَدَدْتُ سَبَايَا فَارِسَ وَ سَائِرِ الْأُمَمِ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِذاً لَتَفَرَّقُوا عَنِّي وَ اللَّهِ لَقَدْ أَمَرْتُ النَّاسَ أَنْ لَا يَجْتَمِعُوا فِي شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَّا فِي فَرِيضَةٍ وَ أَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ اجْتِمَاعَهُمْ فِي النَّوَافِلِ بِدْعَةٌ فَتَنَادَى بَعْضُ أَهْلِ عَسْكَرِي مِمَّنْ يُقَاتِلُ مَعِي يَا أَهْلَ الْإِسْلَامِ غُيِّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ يَنْهَانَا عَنِ الصَّلَاةِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ تَطَوُّعا وَ لَقَدْ خِفْتُ أَنْ يَثُورُوا فِي نَاحِيَةِ جَانِبِ عَسْكَرِي مَا لَقِيتُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنَ الْفُرْقَةِ وَ طَاعَةِ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ وَ أَعْطَيْتُ مِنْ ذَلِكَ سَهْمَ ذِي الْقُرْبَى الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلّ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَنَحْنُ وَ اللَّهِ عَنَى بِذِي الْقُرْبَى الَّذِي قَرَنَنَا اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ بِرَسُولِهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ تَعَالَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فِينَا خَاصَّةً كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ فِي ظُلْمِ آلِ مُحَمَّدٍ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ لِمَنْ ظَلَمَهُمْ رَحْمَةً مِنْهُ لَنَا وَ غِنًى أَغْنَانَا اللَّهُ بِهِ وَ وَصَّى بِهِ نَبِيَّهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ لَمْ يَجْعَلْ لَنَا فِي سَهْمِ الصَّدَقَةِ نَصِيباً أَكْرَمَ اللَّهُ رَسُولَهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أَكْرَمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ أَنْ يُطْعِمَنَا مِنْ أَوْسَاخِ النَّاس...»؛ الکافی، ج8، ص58-60.
[21]. «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ مَوْلَايَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ: إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ هَذِهِ الدُّنْيَا لَا يُرِيدُونَ غَيْرَهَا، فَامْنَعْ عَنْ عَلِيٍّ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْخُمُسَ، وَ الْفَيْءَ، وَ فَدَكاً، فَإِنَّ شِيعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِكَ تَرَكُوا عَلِيّاً وَ أَقْبَلُوا إِلَيْكَ رَغْبَةً فِي الدُّنْيَا وَ إِيثَاراً وَ مُحَابَاةً عَلَيْهَا، فَفَعَلَ أَبُو بَكْرٍ ذَلِكَ وَ صَرَفَ عَنْهُمْ جَمِيعَ ذَلِكَ. فَلَمَّا قَامَ- أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ- أَمَرَ مُنَادِيَهُ: مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم دَيْنٌ أَوْ عِدَةٌ فَلْيَأْتِنِي حَتَّى أَقْضِيَهُ، وَ أَنْجَزَ لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ لِجَرِيرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَجَلِيِّ. قَالَ: [قَالَ] عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ لِفَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ: صِيرِي إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ ذَكِّرِيهِ فَدَكاً، فَصَارَتْ فَاطِمَةُ إِلَيْهِ وَ ذَكَرَتْ لَهُ فَدَكاً مَعَ الْخُمُسِ وَ الْفَيْءِ، فَقَالَ: هَاتِي بَيِّنَةً يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ. فَقَالَتْ: أَمَّا فَدَكُ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ قُرْآناً يَأْمُرُ فِيهِ بِأَنْ يُؤْتِيَنِي وَ وُلْدِي حَقِّي، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ فَكُنْتُ أَنَا وَ وُلْدِي أَقْرَبَ الْخَلَائِقِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَنَحَلَنِي وَ وُلْدِي فَدَكاً، فَلَمَّا تَلَا عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: مَا حَقُّ الْمِسْكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ؟ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ ، فَقَسَمَ الْخُمُسَ عَلَى خَمْسَةِ أَقْسَامٍ، فَقَالَ: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ فَمَا لِلَّهِ فَهُوَ لِرَسُولِهِ، وَ مَا لِرَسُولِ اللَّهِ فَهُوَ لِذِي الْقُرْبَى، وَ نَحْنُ ذُو الْقُرْبَى. قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى . فَنَظَرَ أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ إِلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ قَالَ: مَا تَقُولُ؟ فَقَالَ عُمَرُ: وَ مَنِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينُ وَ أَبْنَاءُ السَّبِيلِ؟ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ سلام الله علیها: الْيَتَامَى الَّذِينَ يَأْتَمُّونَ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِذِي الْقُرْبَى، وَ الْمَسَاكِينُ الَّذِينَ أَسْكَنُوا مَعَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ، وَ ابْنُ السَّبِيلِ الَّذِي يَسْلُكُ مَسْلَكَهُمْ. قَالَ عُمَرُ: فَإِذًا الْخُمُسُ وَ الْفَيْءُ كُلُّهُ لَكُمْ وَ لِمَوَالِيكُمْ وَ أَشْيَاعِكُمْ؟! فَقَالَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلَامُ: أَمَّا فَدَكُ فَأَوْجَبَهَا اللَّهُ لِي وَ لِوُلْدِي دُونَ مَوَالِينَا وَ شِيعَتِنَا، وَ أَمَّا الْخُمُسُ فَقَسَمَهُ اللَّهُ لَنَا وَ لِمَوَالِينَا وَ أَشْيَاعِنَا كَمَا يُقْرَأُ فِي كِتَابِ اللَّهِ. قَالَ عُمَرُ: فَمَا لِسَائِرِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ التَّابِعِينَ بِإِحْسَانٍ؟ قَالَتْ فَاطِمَةُ: إِنْ كَانُوا مَوَالِيَنَا وَ مِنْ أَشْيَاعِنَا فَلَهُمُ الصَّدَقَاتُ الَّتِي قَسَمَهَا اللَّهُ وَ أَوْجَبَهَا فِي كِتَابِهِ، فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ ... إِلَى آخِرِ الْقِصَّةِ، قَالَ عُمَرُ: فَدَكُ لَكِ خَاصَّةً وَ الْفَيْءُ لَكُمْ وَ لِأَوْلِيَائِكُمْ؟ مَا أَحْسَبُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ يَرْضَوْنَ بِهَذَا!! قَالَتْ فَاطِمَةُ: فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَضِيَ بِذَلِكِ، وَ رَسُولُهُ رَضِيَ بِهِ، وَ قَسَمَ عَلَى الْمُوَالاةِ وَ الْمُتَابَعَةِ لَا عَلَى الْمُعَادَاةِ وَ الْمُخَالَفَة...»؛ بحار الانوار، ج29، ص194-196.
[22]. لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السَّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ؛ (2) البقرة: 177.
[23]. إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ؛ (9) التوبة: 60.
[24]. (4) النساء: 59.
[25]. «فَرَوَى الْبُخَارِيُ فِي بَابِ إِخْرَاجِ الْيَهُودِ مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ مِنْ كِتَابِ الْجِهَادِ وَ السِّيَرِ، وَ مُسْلِمٌ فِي كِتَابِ الْوَصَايَا، عَنْ سُفْيَانَ، عَنْ سُلَيْمَانَ الْأَحْوَلِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ يَقُولُ: يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ! ثُمَّ بَكَى حَتَّى بَلَّ دَمْعُهُ الْحَصَى، قُلْتُ: يَا ابْنَ عَبَّاسٍ! مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ؟ قَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَجَعُهُ، فَقَالَ: ائْتُونِي بِكَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً، فَتَنَازَعُوا وَ لَا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: مَا لَهُ أَهْجَرَ؟! اسْتَفْهِمُوهُ؟ فَقَالَ: ذَرُونِي فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِّي إِلَيْهِ. فَأَمَرَهُمْ بِثَلَاثٍ، قَالَ: أَخْرِجُوا الْمُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَ أَجِيزُوا الْوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ، وَ الثَّالِثَةَ: إِمَّا أَنْ سَكَتَ عَنْهَا وَ إِمَّا أَنْ قَالَهَا فَنَسِيْتُهَا»؛ بحار الانوار، ج30، ص530.
[26]. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَمَّا أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِيَدِ عَلِيٍّ علیه السلام يَوْمَ الْغَدِيرِ صَرَخَ إِبْلِيسُ فِي جُنُودِهِ صَرْخَةً فَلَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ فِي بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ إِلَّا أَتَاهُ فَقَالُوا: يَا سَيِّدَهُمْ وَ مَوْلَاهُمْ! مَا ذَا دَهَاكَ فَمَا سَمِعْنَا لَكَ صَرْخَةً أَوْحَشَ مِنْ صَرْخَتِكَ هَذِهِ؟ فَقَالَ لَهُمْ: فَعَلَ هَذَا النَّبِيُّ فِعْلًا إِنْ تَمَّ لَمْ يُعْصَ اللَّهُ أَبَداً! فَقَالُوا: يَا سَيِّدَهُمْ أَنْتَ كُنْتَ لآِدَمَ! فَلَمَّا قَالَ الْمُنَافِقُونَ: إِنَّهُ يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى؛ وَ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: أَ مَا تَرَى عَيْنَيْهِ تَدُورَانِ فِي رَأْسِهِ كَأَنَّهُ مَجْنُونٌ - يَعْنُونَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم ؛ صَرَخَ إِبْلِيسُ صَرْخَةً بِطَرَبٍ فَجَمَعَ أَوْلِيَاءَهُ فَقَالَ: أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنِّي كُنْتُ لآِدَمَ مِنْ قَبْلُ؟ قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: آدَمُ نَقَضَ الْعَهْدَ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِالرَّبِّ وَ هَؤُلَاءِ نَقَضُوا الْعَهْدَ وَ كَفَرُوا بِالرَّسُولِ! فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أَقَامَ النَّاسُ غَيْرَ عَلِيٍّ، لَبِسَ إِبْلِيسُ تَاجَ الْمُلْكِ وَ نَصَبَ مِنْبَراً وَ قَعَدَ فِي الْوَثْبَةِ وَ جَمَعَ خَيْلَهُ وَ رَجْلَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ: اطْرَبُوا لَا يُطَاعُ اللَّهُ حَتَّى يَقُومَ الْإِمَامُ! وَ تَلَا أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : كَانَ تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الظَّنُّ مِنْ إِبْلِيسَ حِينَ قَالُوا لِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم : إِنَّهُ يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى؛ فَظَنَّ بِهِمْ إِبْلِيسُ ظَنّاً فَصَدَّقُوا ظَنَّهُ»؛ الكافي، ج8، ص334. همچنین رجوع شود به: تفسير القمي، ج2، ص201؛ کتاب سلیم، ج2، ص578-591؛ بحار الانوار، ج37، ص108، «باب أخبار الغدير...».
[27]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج38، ص26، «باب في أنه علیه السلام مع الحق و الحق معه و أنه يجب طاعته على الخلق و أن ولايته ولاية الله عز و جل».
[28]. رجوع شود به: البرهان، ج4، ص185، ذیل آیه شریفه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِين .
[29]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج38، ص90، «باب جوامع الأخبار الدالة على إمامته من طرق الخاصة و العامة».
[30]. (33) الأحزاب :36.
[31]. (24) النور :51.
[32]. «وَ أَتَى عُمَرُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ إِنَّا نَسْمَعُ أَحَادِيثَ مِنْ يَهُودَ تُعْجِبُنَا فَتَرَى أَنْ نَكْتُبَ بَعْضَهَا فَقَالَ أَ مُتَهَوِّكُونَ كَمَا تَهَوَّكَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِهَا بَيْضَاءَ نَقِيَّةً وَ لَوْ كَانَ مُوسَى حَيّاً مَا وَسِعَهُ إِلَّا اتِّبَاعِي»؛ معانی الاخبار، ص282.
[33]. رجوع شود به: سفينة البحار، ج8، ص114، «قصة مالك بن نويرة».
[34]. رجوع شود به: الخصال، ج2، ص461، «الذين أنكروا على أبي بكر جلوسه في الخلافة و تقدمه على علي بن أبي طالب علیه السلام اثنا عشر».
[35]. (4) النساء :54.
[36]. برای نمونه، در روایت مفصلی از امام باقر علیه السلام آمده: «...فَنَحْنُ الْمَحْسُودُونَ عَلَى مَا آتَانَا اللَّهُ مِنَ الْإِمَامَةِ دُونَ خَلْقِ اللَّهِ جَمِيعاً فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً يَقُولُ فَجَعَلْنَا مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ فَكَيْفَ يُقِرُّونَ بِذَلِكَ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّد...»؛ تفسیر العیاشی، ج1، ص246. رجوع شود به: الكافي، ج1، ص205، «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ علیهم السلام وُلَاةُ الْأَمْرِ وَ هُمُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل»؛ بحار الانوار، ج23، ص283، «باب وجوب طاعتهم و أنها المعنى بالملك العظيم و أنهم أولو الأمر و أنهم الناس المحسودون».
[37]. در عبارتی از نامه امیر مؤمنان علیه السلام به معاویه ملعون آمده: «وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُعَلَى قَلْبِهِ وَ الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّا»؛ نهج البلاغة، نامه 10، ص370.
[38]. «رَوَى شَيْخٌ صَدُوقٌ مِنْ مَشَايِخِ بَنِي هَاشِمٍ وَ غَيْرُهُ مِنَ النَّاسِ: أَنَّهُ لَمَّا دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ حَرَمُهُ عَلَى يَزِيدَ وَ جِيءَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي طَسْتٍ فَجَعَلَ يَضْرِبُ ثَنَايَاهُ بِمِخْصَرَةٍ كَانَتْ فِي يَدِهِ وَ هُوَ يَقُول: لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا/ خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ// لَیْتَ اَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا/ جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ// لاَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً/ وَ لَقالُوا یا یَزِیدُ لاَ تَشَلْ// فَجَزَیْناهُ بِبَدْر مَثَلا/ وَ اَقَمْنا مِثْلَ بَدْر فَاعْتَدَلْ// لَسْتُ مِنْ خِنْدِف اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ/ مِنْ بَنِی اَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ»؛ الاحتجاج، ج2، ص307.
[39]. برای نمونه: «عَنْ أَخِي بُرَيْدَةَ عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ علیه السلام بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ لَا وَ اللَّهِ لَا تُجْمَعُ النُّبُوَّةُ وَ الْخِلَافَةُ فِي أَهْلِ بَيْتٍ أَبَداً فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى هَذِهِ الْآيَةَ أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ »؛ الیقین، ص214. «الثَّقَفِيُّ وَ السَّرِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بِإِسْنَادِهِمَا أَنَّ عِمْرَانَ بْنَ الْحُصَيْنِ وَ أَبَا بُرَيْدَةَ قَالا لِأَبِي بَكْرٍ قَدْ كُنْتَ أَنْتَ يَوْمَئِذٍ فِيمَنْ سَلَّمَ عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَهَلْ تَذْكُرُ ذَلِكَ الْيَوْمَ أَمْ نَسِيتَهُ قَالَ بَلْ أَذْكُرُهُ فَقَالَ بُرَيْدَةُ فَهَلْ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَنْ يَتَأَمَّرَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ النُّبُوَّةَ وَ الْإِمَامَةَ لَا تَجْتَمِعُ فِي بَيْتٍ وَاحِدٍ فَقَالَ لَهُ بُرَيْدَةُ أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً فَقَدْ جَمَعَ اللَّهُ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَ الْمُلْكَ قَالَ فَغَضِبَ عُمَرُ وَ مَا زِلْنَا نَعْرِفُ فِي وَجْهِهِ الْغَضَبَ حَتَّى مَات»؛ المناقب، ج3، ص53.
[40]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 402، ح5.
[41]. (38) ص :5.
[42]. اصل آمدن ابوسفیان مورد اتفاق است و در منابع متعدد آمده است، از جمله: السقيفه و فدك، ص38. سید رضی نیز کلامی را از حضرت نقل کرده که بعد از آن ماجرا ایراد شده: «و من [كلام] خطبة له علیه السلام لما قبض رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و خاطبه العباس و أبو سفيان بن حرب في أن يبايعا له بالخلافة (و ذلك بعد أن تمت البيعة لأبي بكر في السقيفة، و فيها ينهى عن الفتنة و يبين عن خلقه و علمه): أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِ الْبَعِيدَة»؛ نهج البلاغة، خطبه5، ص52.
[43]. «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ قَالَ: يُحْكَى عَنِ الرِّضَا علیه السلام خَبَرٌ مُخْتَلِفُ الْأَلْفَاظِ لَمْ تَقَعْ لِي رِوَايَتُهُ بِإِسْنَادٍ أَعْمَلُ عَلَيْهِ وَ قَدِ اخْتَلَفَتْ أَلْفَاظُ مَنْ رَوَاهُ إِلَّا أَنِّي سَآتِي بِهِ وَ بِمَعَانِيهِ وَ إِنِ اخْتَلَفَتْ أَلْفَاظُهُ كَانَ الْمَأْمُونُ فِي بَاطِنِهِ يُحِبُّ سَقَطَاتِ الرِّضَا علیه السلام وَ أَنْ يَعْلُوَهُ الْمُحْتَجُّ وَ إِنْ أَظْهَرَ غَيْرَ ذَلِكَ فَاجْتَمَعَ عِنْدَهُ الْفُقَهَاءُ وَ الْمُتَكَلِّمُونَ فَدَسَّ إِلَيْهِمْ أَنْ نَاظِرُوهُ فِي الْإِمَامَةِ فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا علیه السلام اقْتَصِرُوا عَلَى وَاحِدٍ مِنْكُمْ يَلْزَمُكُمْ مَا يَلْزَمُهُ فَرَضُوا بِرَجُلٍ يُعْرَفُ بِيَحْيَى بْنِ الضَّحَّاكِ السَّمَرْقَنْدِيِّ وَ لَمْ يَكُنْ بِخُرَاسَانَ مِثْلُهُ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا علیه السلام يَا يَحْيَى سَلْ عَمَّا شِئْتَ فَقَالَ نَتَكَلَّمُ فِي الْإِمَامَةِ كَيْفَ ادَّعَيْتَ لِمَنْ لَمْ يَؤُمَّ وَ تَرَكْتَ مَنْ أَمَّ وَ وَقَعَ الرِّضَا بِهِ فَقَالَ لَهُ يَا يَحْيَى أَخْبِرْنِي عَمَّنْ صَدَقَ كَاذِباً عَلَى نَفْسِهِ أَوْ كَذَبَ صَادِقاً عَلَى نَفْسِهِ أَ يَكُونُ مُحِقّاً مُصِيباً أَوْ مُبْطِلًا مُخْطِئاً فَسَكَتَ يَحْيَى فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ أَجِبْهُ فَقَالَ يُعْفِينِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ جَوَابِهِ فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَرِّفْنَا الْغَرَضَ فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ لَا بُدَّ لِيَحْيَى مِنْ أَنْ يُخْبِرَ عَنْ أَئِمَّتِهِ أَنَّهُمْ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَوْ صَدَقُوا فَإِنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ كَذَبُوا فَلَا أَمَانَةَ لِكَذَّابٍ وَ إِنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ صَدَقُوا فَقَدْ قَالَ أَوَّلُهُمْ وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ قَالَ تَالِيهِ كَانَتْ بَيْعَتُهُ فَلْتَةً فَمَنْ عَادَ لِمِثْلِهَا[43] فَاقْتُلُوهُ فَوَ اللَّهِ مَا رَضِيَ لِمَنْ فَعَلَ مِثْلَ فِعْلِهِمْ إِلَّا بِالْقَتْلِ فَمَنْ لَمْ يَكُنْ بِخَيْرِ النَّاسِ وَ الْخَيْرِيَّةُ لَا تَقَعُ إِلَّا بِنُعُوتٍ مِنْهَا الْعِلْمُ وَ مِنْهَا الْجِهَادُ وَ مِنْهَا سَائِرُ الْفَضَائِلِ وَ لَيْسَتْ فِيهِ وَ مَنْ كَانَتْ بَيْعَتُهُ فَلْتَةً يَجِبُ الْقَتْلُ عَلَى مَنْ فَعَلَ مِثْلَهَا كَيْفَ يُقْبَلُ عَهْدُهُ إِلَى غَيْرِهِ وَ هَذِهِ صُورَتُهُ ثُمَّ يَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ إِنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي فَإِذَا مَالَ بِي فَقَوِّمُونِي وَ إِذَا أَخْطَأْتُ فَأَرْشِدُونِي فَلَيْسُوا أَئِمَّةً بِقَوْلِهِمْ إِنْ صَدَقُوا أَوْ كَذَبُوا فَمَا عِنْدَ يَحْيَى فِي هَذَا جَوَابٌ فَعَجِبَ الْمَأْمُونُ مِنْ كَلَامِهِ وَ قَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا فِي الْأَرْضِ مَنْ يُحْسِنُ هَذَا سِوَاكَ»؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج2، ص231.
[44]. رجوع شود به: الخصال، ج2، ص461، «الذين أنكروا على أبي بكر جلوسه في الخلافة و تقدمه على علي بن أبي طالب علیه السلام اثنا عشر».