علمای ضالّه - جلسه اول

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

علماي ضالّه جلسه 1

دشمنی علمای ضاله با امیر مؤمنان‌ علیه السلام و علم‌سازی‌ها و تحریف‌های آنان بر اساس دشمنی و مخالفت با حضرت

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

امیرالمؤمنین علیه السلام پایه گذار علم

«بقی شیء و هو انه لما کان اصل هذا العلم من امیرالمؤمنین علیه السلام و هو مهاجره الکوفه و اکثر شیعته منها و هو ناشره فیهم و معلمه ایاهم و منها انتشر الی سایر بلاد فلما وصل الی البصره و فیهم العقاید الجملیه و العداوة الجِبِلیّه عمدوا الی مخالفة علی صلوات الله علیه و شیعته و اهل الکوفه و تقویة کل شبهة و کل نادر و غیر فصیح و ضعیف بل کل باطل عنادا منهم له فبذالک غال التشاجر و التغایر بینهم فی محضر الخلفاء و کثر الاختلاف بینهم لنهض العداوة حتی ان بعض اصحاب اللجاج کان یزع اشعارا استشهادا لما یخالف الحق فیه لجاجا و یصر علیه»؛[1]

«مطلبی باقی مانده: از آنجا که اصل علم نحو از امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است و آن حضرت از مدینه به کوفه هجرت کرده است و بیشتر شیعیان حضرت اهل کوفه بودند و آن حضرت بود که این علم را در بین شیعیان خود نشر داد و به آنان آموخت و از کوفه به سایر شهرهای اسلامی انتشار پیدا کرد، وقتی این علم به بصره‌ای رسید که اهلش کینه‌ها و عقده‌های الحادی جملی (ضدیت با ولایت، و پیروی از دشمنان امیرالمؤمنین‌ علیه السلام که از جنگ جمل باقی مانده بود) و دشمنیِ جِبِلّی و فطری با آن حضرت داشتند (که سراسر ساختمان وجودیشان را فراگرفته بود)، به مخالفت با آن حضرت و با شیعیان ایشان و با اهل کوفه برخاستند (اصل و پایه نیت‌ها و افکار و اعمال خود را بر اساس مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیان آن حضرت و دشمنی با اهل کوفه بنا نهادند) و از روی عنادی که با حضرت داشتند، هر قول شبهه و نادر و غیرفصیح و ضعیف و بلکه هر باطلی را تقویت کردند؛ به همین دلیل مشاجره ونزاع میان ایشان (برای اثبات ادعای خویش) در محضر خلفاء و در مدارس زیاد شد (هرکدام برای دفاع از آباء و اجداد و عشیره و ایل و تبار خویش بر ادعای خود همت می‌گماشت، آن هم در محضر خلفایی که بغض و کینه و حسادت و مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام در تمام وجودشان موج می‌زد و هیچ‌کدام دوست‌دار آن حضرت نبودند. اوضاع مدارس علمی هم معلوم بود؛ زیرا بدیهی است که وقتی خلیفه‌ای در شهری مدرسه‌ای بنا می‌کند، بر علیه سلایق و آراء ونظرات خود شاگرد تربیت نمی‌کند) و اختلاف و نزاع (در مسائل و اصول علم نحو) کثرت یافت و این اختلاف فقط به سبب عداوت و دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام بود؛ تا آنجا که برخی اصحاب لجوج، از روی دشمنی‌ و لجاجتی که با امیر مؤمنان‌ علیه السلام داشتند، اشعاری را در برابر علوم آن بزرگوار در مسئله علم نحو می‌ساختند (و به عرب‌ها نسبت می‌دادند و از همان شعری که خودشان ساخته بودند، بر خلاف حضرت علی علیه السلام قاعده نحوی استخراج می‌کردند) تا از این طریق بتوانند در آن مسئله نحوی به قول باطل خویش در مقابل قول امیرالمؤمنین علیه السلام استشهاد و احتجاج کنند و بر آن قول باطل خود اصرار و پافشاری می‌کردند».

دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام پایه علم خود را بر مخالفت با آن حضرت بنا کردند

بنابراین سخن این عالم بزرگوار این است که پایه و اساس مخالفین امیرالمؤمنین علی علیه السلام بر اساس مخالفت با آن حضرت بنا نهاده شده بود و مطالب علمی خود را بر اساس مخالفت با آن حضرت ترسیم و تنظیم می‌کردند، چه اولی‌ها که در زمان خود آن حضرت بودند و چه بعدی‌ها و حتی امروزی‌های آنها.

زیربنای علم مخالفان، دشمنی است، نه تفکر و تدبر

بنابراین چنین نیست که آنها فکر کرده و دقت کرده باشند و با تحقیق و بررسی به یک سری مطالب علمی دست یافته باشند که خلاف مطالبی باشد که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آورده و امام علی علیه السلام و سایر ائمه علیهم السلام آن مطالب را توسعه داده و تقویت کرده‌اند، بلکه آنها پایه‌های علوم خویش را بر اساس مخالفت با ائمه علیهم السلام بنا کردند.

مخالفان جز اوهام ساخته خود، چیزی ندارند

پس مخالفان ولایت در حقیقت علم ندارند بلکه اوهام و خیالاتی که خودشان وضع کرده‌اند را علم نامیده‌اند. این رویه مخالفان در همه علوم ساری و جاری بود؛ از این رو معرفت خدا و معرفت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و تفسیر قرآن کریم و تبیین تاریخ رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و همچنین مبانی فقهی و غیره را بر اساس دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام بنا کردند؛ میزان و معیارشان در به دست آوردن مطالب علمی، فکر و دقت و ‌کاوش و بررسی نبود تا آن مطلب یا موافق علی علیه السلام باشد یا مخالف آن بزرگوار، بلکه میزان و معیارشان مخالفت با آن حضرت بود. فلاسفه و یونانی‌ها و ایرانی‌های قدیم و طبیب‌های قدیم که کاری به اسلام نداشتند، فکر می‌کردند و نتیجه‌هایی می‌گرفتند که این نتایج گاهی موافق حق بود و گاهی مخالف حق؛ اما دشمنان ائمه علیهم السلام چنین نبودند که فکر کرده و تحقیق کنند که نتیجه آن تحقیق یا موافق ائمه علیهم السلام و یا مخالف ایشان درآید.

دشمنی دشمنان با اهل‌بیت علیهم السلام به خاطر دشمنی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود

پس پایه اولی آنها دشمنی شخصی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، اما این دشمنی را در علی علیه السلام و سایر ائمه علیهم السلام آشکار کردند؛ زیرا آنها نام مسلمانی بر خود نهاده بودند و به نام طرفداران قرآن و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حرکت می‌کردند، پس معنا نداشت که با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و با توحید و قرآن کریم، علنی و آشکارا دشمنی کنند، معنا نداشت که مثل یهودی‌ها باشند که در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با آن حضرت و با قرآن کریم آشکارا و علنی دشمنی می‌کردند، اما در گوشه و کنار، کردار و گفتارشان نشان می‌داد که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در نظر آنها مقام و موقعیتی ندارد، اگرچه صریحاً نمی‌توانستند در برابر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآن کریم و توحید الهی قرار گرفته و دشمنی خود را علنی کنند.[2]

هواداری رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از امیرالمؤمنین علیه السلام و همراهی او با آن حضرت در طول زندگی

مخالفان ولایت در طول زندگی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فهمیده بودند که آن حضرت و در واقع خدای سبحان، اهل بیت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و به خصوص امیرالمؤمنین علیه السلام را تنها میزان بیان حق و باطل، درستی و نادرستی، علم و جهل و مانند آنها قرار داده است. آنها این مطلب را که «از نظر اسلام و پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم میزان حق و باطل، اهل‌بیت علیهم السلام و در رأس آنها علی بن ابی‌طالب علیه السلام است» از همان لحظه تولد امیرالمؤمنین علیه السلام مشاهده کرده بودند، زیرا رفتارهای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با او را می‌دیدند. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم متکفل نگاه‌داری و تربیت امیرالمؤمنین علیه السلام شد و همواره هوادار او بود. همچنین همراه بودن علی علیه السلام در تمام آنات و حالات با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قبل از اسلام و بعد از آن را می‌دیدند.

حدیث یوم‌الدار و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام

اوایل بعثت، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکه عده‌ای از مردم را که هنوز کافر بوده و اسلام نیاورده بودند جمع کردند (برخی از آنها در واقع همان پدرها و برادرهای این مخالفان ولایت بودند) و طعامی دادند، کسانی که یک بره خوراکشان بود؛ اما حضرت غذای کمی آماده کردند و با همان مقدار کم، همه آنها سیر شدند و غذا هم اضافه آمد. حضرت سه بار فرمودند: کدام یک از شما به من ایمان می‌آورد و با من بیعت می‌کند تا بعد از من خلیفه و جانشین من باشد؟ هیچ‌کدام از آنها قبول نکردند؛ علی بن ابی‌طالب علیه السلام بود که در هر سه بار دعوت او را اجابت کرد و در همان جلسه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن حضرت را وصی و خلیفه خود معرفی فرمودند. آنها وقتی از نزد رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون می‌رفتند، برخی به جناب ابوطالب طعنه زده و گفتند «ببین کار تو به کجا رسیده است که باید فرمان‌بردار بچه خود باشی».[3] در آن زمان، فرهنگ جامعه به گونه‌ای بود که جوان‌ها باید در مقابل شیوخ و بزرگان مانند عبد در برابر مولای خود می‌بودند. دشمنان ولایت، همه این لحظات را دیده بودند و این جریان‌ها را به خاطر سپرده بودند؛ اگر در آن زمان اقدامی نمی‌کردند از ترس بنی‌هاشم بود.

رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همه اسباب را برای ولایت اهل‌بیت علیهم السلام مهیا کردند

علاوه اینکه بعد از هجرت از مکه به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی، همه اینها دیده بودند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چگونه علی علیه السلام را می‌پروراند و چگونه کمالات و فضایل و مقامات او را در میان مردم می‌گستراند و زمینه را برای بعد از خود مهیا می‌کند تا دین، ایمان، توحید، قرآن و هر چه حقایق علمی است از ناحیه او بیان شود.

اما این مسلمانان ظاهری و کفار باطنی که مخالف ولایت بودند، علاوه بر اینکه بسیار سعی می‌کردند آن حقایق را درباره علی علیه السلام مخفی کنند، همچنین بسیار تلاش می‌کردند که روی دیگر سخنان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز مخفی بماند، زیرا آن روی سخنان آن حضرت مستقیماً متوجه خود آنها و به ضررشان بود. زیرا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همچنان که در همه جا مقامات علی علیه السلام را بیان می‌کردند، همچنین در همه جا صنادید قریش و بنی امیه و دشمنان ولایت را لعنت می‌کردند. همچنان که همه جا امیرالمؤمنین علی علیه السلام را میزان حق، علم، درستی، توحید، نبوت، اسلام و ایمان معرفی می‌فرمودند، چنان‌که خود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میزان بود، همچنین بنی امیه و صنادید قریش را در همه مواطن و مواقف لعنت می‌کردند «فِي كُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فِيهِ نَبِيُّكَ».[4] همان صنادید و کفار قریش بودند که با اهل‌بیت علیهم السلام دشمنی می‌کردند، یعنی همان کسانی که در دعای ندبه می‌خوانیم که به دست امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شدند.[5] پس همان کفار قریش و همان کسانی که ابتدا در برابر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار گرفته بودند و بعد به ناچار ظاهراً مسلمان شدند و در مدینه به نفاق به سر می‌بردند، با علی علیه السلام دشمنی کرده و به او ظلم روا داشتند. البته پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌دانستند که اینها زمانی به علی علیه السلام ظلم وستم خواهند کرد، چنان‌که فرمودند: «إِنَّ أُمَّتِي سَتَغْدِرُ بِكَ بَعْدِي»؛[6] قریش عهد و پیمان تو را خواهند شکست و به تو ظلم خواهند کرد.

آیات بسیار قرآن و سخنان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حق اهل‌بیت علیهم السلام

ائمه معصومین علیهم السلام در تفسیر قرآن کریم - که از همان تفسیر امیرالمؤمنین علیه السلام و همان تفسیر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و در حقیقت، همان معنایی است که خداوند متعال از آیات قصد فرموده است - آیات فراوانی را در حق خود و شیعیانشان معنا کرده‌اند، همچنین آیات فراوانی را در باره قریش و کفار مکه و کفار و منافقین مدینه معنا کرده‌اند.

آیات و روایات در مذمت دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام

انسان اگر روایات و تواریخ را نگاه کند و زندگی‌نامه‌ها را بخواند، می‌بیند همچنان که اهل‌بیت علیهم السلام آیات فراوانی از قرآن کریم و روایات بسیار از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در مقامات و عظمت‌ها و بزرگی‌های الهی و ولایی خود بیان فرموده‌اند، همچنین آیات فراوانی از قرآن کریم و فرمایشات بسیاری از آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در باره دشمنان خود که آن روز بودند (نه دشمنانی که در آینده می‌آیند) معنا کرده‌اند و حتی اسم شخص را گفته‌اند.

در حدیثی آمده است که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام قرآنی که به وصیت رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم جمع کرده بودند را پیش ابوبکر آوردند. وقتی ابوبکر آن را باز کرد، دید که افرادی در آن به فضیحت و مذمت یاد شده‌اند. در بعضی روایات آمده که این مذمت‌شده‌ها، هفتاد نفر از قریش بودند که به نام و نام پدرانشان ذکر شده بودند. حالا اینکه آیا آن نام‌ها از قرآن کریم بوده یا بیانات علی علیه السلام و در حقیقت بیانات رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در تفسیر قرآن کریم بوده است، در این جهت فرقی نمی‌کند؛ در هر صورت، هفتاد نفر از صنادید قریش نام برده و مذمت شده بودند. آنها گفتند: «لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ؛ ما نیازی به آن نداریم».[7] در نقلی آمده که عمر گفت: «مَا أَغْنَانَا مَا مَعَنَا مِنَ الْقُرْآنِ عَمَّا تَدْعُونَا إِلَیهِ؛[8] آنچه از قرآن در دست ماست [برای ما کافی است و] ما را از آنچه تو ما را به سوی آن فرامی‌خوانی، غنی می‌کند».

لازمه وجود ایمان و حق، کفر و باطل است

اساساً ناشدنی است که ایمانی باشد و در برابرش کفر نباشد، ناشدنی است که محبتی باشد و در برابرش دشمنی نباشد، ناشدنی است که حقی باشد و در برابرش باطل نباشد؛ زیرا این عالم، عالم برابری و مقابله است، لذا اگر در طرفی ایمان است، طرف دیگر کفر است و اگر در طرفی مؤمنین صادق هستند، در آن طرف هم منافقان‌اند؛ این برابری و تقابل باید باشد.

بنی‌امیه و منع تعلیم و بیان کفر

به خاطر همین است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ»؛[9] بنی امیه مردم را در تعریف ایمان و در شناخت و معرفت ایمان آزاد گذاشتند، اما در معرفت کفر و شرک آزاد نگذاشتند. چرا؟ برای اینکه بتوانند اعتقادات باطل و کفری خود را به خورد آنان بدهند و مردم نفهمند که این اعتقادات کفری و شرکی است. زیرا اگر می‌خواستند شناخت کفر را آزاد بگذارند، اولین چیزی که رخ می‌داد و به ضرر خودشان تمام می‌شد این بود که وقتی مردم نگاه می‌کردند، می‌دیدند که تمام کفر در خود آنها جمع است. چنان‌که در روایتی آمده است که امام علیه السلام به شخصی که منکر خدا بود، فرمودند که آیا تو مصنوعی یا مصنوع نیستی؟ گفت: من مصنوع نیستم. حضرت به او فرمودند: «فَصِفْ لِي لَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ»؛ اگر می‌خواستی مصنوع باشی، چطور بودی؟ تأملی کرد و گفت: هر چه در خود می‌بینم آثار صنع است نه چیز دیگر.[10] آنها نیز اگر تعریف کفر را آزاد می‌گذاشتند تا مسلمانان آن کفری را که قرآن کریم و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تعریف کرده و علامات و صفات کفار و مشرکان را بیان کرده‌ آشکارا بگویند، آن وقت می‌دیدند که تمام آن اوصاف و علائم کفر و شرک در سران مخالف ولایت جمع است؛ به این خاطر امام علیه السلام فرمودند که مردم را در معنای کفر آزاد نگذاشتند.

پس منافقان و مخالفان ولایت دیده بودند که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم علی علیه السلام را این چنین تربیت کرده و او را تأیید و تسدید نموده و در هر موطن و مقامی و در هر سفر و حضری، مقامات او را بیان می‌فرماید؛ از سوی دیگر می‌دیدند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در هر موطنی و در هر سفر و حضری، خباثت و نجاست و ملعون بودن و نفاق دشمنان علی علیه السلام را بیان فرمودند.

آشکاری دشمنی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در امام و شیعه

البته دشمنی ایشان در حقیقت با خدای سبحان و با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، اما چون نمی‌توانستند در برابر الله تعالی و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بایستند - زیرا در ظاهر مسلمان بودند و اگر بر علیه خدا و پیامبر سخن می‌گفتند، مسلمانان نمی‌پذیرفتند - از این رو دشمنی خود را در امیرمؤمنان علی علیه السلام و اهل‌بیت عصمت و طهارت بروز می‌دادند.

برای مثال، در صحرای کربلا، امام حسین علیه السلام را با اصحاب و اهل‌بیتش به شهادت می‌رساندند، اما در عین حال نماز هم می‌خواندند. چون اگر داد می‌زدند «امام حسین علیه السلام را بکشید و نماز هم نخوانید»،‌ آن لشکری که ظاهراً مسلمان و باطناً کافر بودند، به حرف آنان گوش نمی‌دادند، زیرا با نماز نخواندن مشکل داشتند ولی با کشتن امام حسین علیه السلام مشکلی نداشتند، بلکه بر این باور بودند که «سر امام حسین علیه السلام را جدا کنید، مسئله‌ای نیست، اما نماز را باید بخوانیم!».

پس اصل دشمنی آنها با آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، ولی اظهار این دشمنی در علی علیه السلام تحقق پیدا کرد و بعد هم در ائمه علیهم السلام و بعد در شاگردان و شیعیان آن بزرگواران ادامه یافت. از این رو در طول تاریخ زندگی امامان دوازده‌گانه علیهم السلام، همه شیعیان دسته اول (امثال میثم تمار، حجر بن عدی، رشید حجری، قنبر و مانند آنها) را شهید کردند.

وقتی زمان آقا امام باقر و امام صادق علیه السلام رسید، فرمودند: خود ما در میان شما اختلاف انداختیم تا شناخته نشوید و یک دسته خاص نشوید، انسجام نشان ندهید، یک شهر به نام شهر شیعه نباشد؛ چون اگر شناخته شوید هم گردن ما و هم گردن شما را می‌زنند.[11]

دشمنی دشمنان ولایت به جهت حقایق دینی است

پس دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیان او، برای مخالفان ایشان یک اصل بود و چون می‌دیدند که آن حقیقتی که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه طاهرین علیهم السلام به آن ارزش و اهمیت می‌دهند - تا جایی که همه چیز خود و فرزندان خود را فدای آن می‌کنند - حقایق و علوم حق و مبانی دینی است، با همه آنها مخالفت ورزیدند، از توحید الهی گرفته تا قرآن کریم و علوم فقهی و امور اخلاقی؛ حتی در یک مسئله جزئی مانند اینکه امام صادق علیه السلام چشم مبارکش را در نماز باز می‌گذارد یا می‌بندد هم می‌خواستند مخالفت کنند،[12] چون اصل و میزان آنها این بود که با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل‌بیت او برابری و مخالفت کنند.

مخالفان ولایت، حقایق دینی را از امامان علیهم السلام می‌گرفتند و تغییر می‌دادند

بنابراین بزرگ‌ترین و اولین‌کاری که کردند، این بود که حقایق دینی را عوض کردند و چون عقلشان نمی‌رسید که حقایق دینی چیست تا آن را عوض کنند و در برابرش چیزی بسازند، به همین دلیل مطالب دینی را از خود آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر مؤمنان علیه السلام می‌گرفتند سپس باطلی را در مقابل آن می‌ساختند: فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال‏ ؛[13] بعد از حق چیزی جز گمراهی نیست. البته همواره سعی می‌کردند مقابل و مخالف چیزی را بسازند و به دنبالش بروند که به وسیله آن بتوانند حقیقتی را که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تبیین کرده است بشکنند؛ زیرا نمی‌توانستند در همه چیز مقابله کنند. برای مثال، نمی‌توانستند نماز نخوانند یا بگویند که نماز نخوانید و یا مثلاً بگویند نماز ظهر دو یا پنج رکعت است، زیرا نمی‌خواستند عنوان مسلمانی را از دست بدهند، بلکه به عنوان مسلمان جلو می‌آمدند؛ یعنی منافقانی بودند که ظاهراً ایمان داشته و باطناً کافر بودند.

پس آنان حقیقت‌هایی را که از کردار و گفتار رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام و همچنین از قرآن کریم حقانیتش را می‌فهمیدند، مقابل و باطلش را به دست آورده و شروع به ترویج آن می‌کردند. این کار صرفاً برای دشمنی کردن با خداوند متعال و شخص آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و علی بن ابی‌طالب علیه السلام بود. از این رو وقتی از حضرت پرسیدند که تکلیف ما چیست و چگونه باید وظیفه خود را بدانیم، حضرت مراحلی فرمودند و در آخر فرمودند که اگر بعد از این مراحل، باز هم آن امر برایت روشن نشد، نزد فقیه و حاکم شهر خود (آن فقیه و حاکم عمری که از جانب خلیفه باطل و از جانب بنی‌عباس قرار داده شده) برو و نظر او را در مورد آن مسئله جویا شو و هر چه فتوا داد، خلاف آن را بگیر.[14] حداقل قضیه این بود که او باطل صرف است، اما خلافش باطل صرف نیست؛ زیرا آنها این گونه بودند که هر چه امام می‌فرمود، به خلافش عمل می‌کردند؛ بنابراین خلاف آنها حق و موافق آنها باطل بود. این برنامه زندگی آنها بوده است.

این مطلب بسیار کلیدی است

این مطلب، بسیار کلیدی بوده و از پایه‌ها و زیر بناهای اولی مطالب علمی است. وقتی یک نفر می‌خواهد صرف و یا نحو بخواند و به واسطه علم صرف و نحو وارد مطالب دینی و علمی و اسلامی شود، بسیار لازم است که بداند سیر مطالب اسلامی و قرآنی و دینی در تاریخ اسلام چگونه بوده است تا فریب افراد را نخورد و از اول بفهمد که دنبال چه کسی برود و حرف چه کسی را گوش ندهد و به دنبالش نرود. همچنین می‌فهمد که برای چه کتابی ارزش قائل شود و چه کتابی را بی‌ارزش بداند و می‌داند که مبنای چه چیزی بر باطل نهاده شده و بر میزان کفر و ضلالت پیش رفته است.

دانستن این مطلب برای کسی که وارد علم عربی می‌شود بسیار لازم است، چون در آینده می‌خواهد این دو علم را وسیله ورود به مسائل علمی و دینی گرداند. مناسب‌ترین جایی که این مسئله را می‌توان مطرح کرد، اینجاست که انسان می‌خواهد وارد علم صرف و نحو شود و آن دو علم را زیربنای مسائل علمی خود قرار داده و پایه‌های فکری خودش را بسازد؛ بنابراین لازم است این مطلب توضیح داده شود.

پایه تقسیم‌بندی به دو گروه حق و باطل در قرآن است

پایه این مطلب، یعنی تقسیم‌بندی افراد به دو گروه مؤمن و منافق، در قرآن کریم است؛ گروه اول، اهل درستی و توحید بوده و بدون چون و چرا از آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پیروی می‌کردند و گروه دیگر، اهل باطل و اهل نفاق و کفر و تحریف بودند.

آیه سالت اودیه و دو گروه حق و باطل

در آیه 17 سوره رعد می‌فرماید:

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ ؛[15]

«خدای متعال از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه‏اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد. سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد و از آنچه [در كوره‏ها] براى به دست آوردن زينت آلات يا وسایل زندگى، آتش روى آن روشن مى‏كنند نيز كف‌هايى مانند آن به وجود مى‏آيد. اما كف‌ها به بيرون پرتاب مى‏شوند، ولى آنچه به مردم سود مى‏رساند [آب يا فلز خالص است که] در زمين مى‏ماند. خداوند امثال را همین گونه می‌زند».

در این آیه شریفه، مراد از باران، علوم خداوند و اهل‌بیت علیهم السلام است که به وسیله وحی بر پیامبرش می‌فرستد. انسان‌هایی که این علوم را می‌گیرند، همان اودیه‌ها و رودخانه‌ها هستند. پس انسان‌ها به منزله جوی‌هایی هستند که هر کدام به اندازه لیاقت و فهم خود، علوم الهی را از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآن کریم می‌گیرند. این انسان‌ها دو گونه‌اند:

آیه سالت اودیه و علم اهل‌بیت علیهم السلام و شیعیان

یکی، انسان‌هایی هستند که خاشاک ندارند؛ یعنی انسان‌هایی هستند که هوا و میلی غیر از حق نداشته و به میل و هوا و رأی و دوستی و دشمنی خودشان هیچ اعتنایی نمی‌کنند و علمی را که خداوند برای رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان کرده و آنها شنیده‌اند به میل و محبت و دشمنی خود تغییر نمی‌دهند. اصل اولی این گروه، معصومان علیهم السلام هستند و در مقام دوم، شیعیان آن بزرگواران‌اند که پیرو محض ائمه علیهم السلام می‌باشند. این گروه هیچ وقت خاشاک و باطلی ندارند که با آب حق مخلوط کنند تا اینکه آن باطل را خداوند از بینش ببرد، بلکه اینها صرفاً حق را می‌گیرند و بیان می‌کنند.

آیه زبدا رابیا و دشمنان ولایت و تغییر حقایق به وسیله آنها

اما گروه دیگر، علوم و حقایق الهی را به هوا و هوس تغییر داده، مصداق خاشاک و زبدداری آیه شریفه‌اند که دشمنان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و علی علیه السلام هستند؛ ولی اینها نمی‌توانند آشکارا در برابر خداوند و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بایستند و کفر و شرک و اباطیل خود را اظهار کنند، از این رو نسبت به خدای سبحان و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ظاهر اسلام آورده و می‌گفتند: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه‏»، اما بعد از شنیدن کلمات و مطالب و آیات قرآن از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را بر اساس محبت‌ها و کینه‌ها و دشمنی‌ها و میل‌ها و هوا و هوس‌های خود تبدیل می‌کردند و تغییر می‌دادند. به این جهت، خداوند می‌فرماید آنچه اینها انجام می‌دهند و می‌سازند، مانند کف روی آب است که نابود می‌شود فَيَذْهَبُ جُفاءً ؛ حق همیشه باقی می‌ماند، ولی آنچه آنها از روی حب و بغض تغییرش دادند از بین می‌رود.

از میان رفتن زبد در آیه و مقصود از آن

البته از بین رفتن به این معنا نیست که از روی زمین برداشته می‌شود، چون اگر مقصود این بود که از روی زمین برداشته می‌شود، باید مثلاً پنجاه سال بعد از آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دیگر حتی یک معنای باطل و نادرست از قرآن کریم در روی زمین باقی نماند و مسلمان‌ها همه در حق صرف جلو بروند و شیطان راهی برای گمراه کردن نداشته باشد؛ چنان‌که علی علیه السلام فرمودند: اگر حق خالص می‌شد، دیگر اختلافی در زمین باقی نمی‌ماند و اگر باطل هم خالص می‌شد بر کسی مخفی نمی‌ماند.[16] اگر این گونه می‌شد، امتحانات از بین می‌رفت، وسیله شیطان از بین می‌رفت و شیطان نمی‌توانست فتنه‌انگیزی و شبهه‌افکنی کند. در حالی که خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید: فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ ؛[17] «اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه‏انگيزى كنند و تفسيری براى آن بتراشند».

پس اهل باطل همواره در زمین هستند، اما خداوند برهان‌ها و موازین حق را آنچنان واضح و آشکار می‌کند که برای هر حق‌طلبی که می‌خواهد دین الهی را پیدا کند، امر واضح و روشن باشد. در حقیقت، مصداق آیه شریفه این است که همیشه انبیاء بر دیگران سلطنت دارند، چون همیشه مطالب و علوم و معارف حق ثبات دارند، چون براهین و دلائلش همراه خودش است. پس به این معنا نیست که «باطل از زمین کاملاً برداشته می‌شود و پنجاه سال بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دیگر معنای باطلی در قرآن کریم پیدا نخواهد شد و دیگر تحریفی در قرآن و سخنان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نمی‌شود و دیگر باطل و ضلالت و خطا و اشتباه و نادرستی در اسلام رخ نمی‌دهد»؛ این گونه نیست. در تاریخ هم این مطلب واقع نشده است، زیرا در طول تاریخ هر چه جلوتر آمده‌ایم، اباطیل و شبهات و ضلالت‌ها و گمراهی‌ها و معناهای نادرست از قرآن کریم در بین امت اسلامی بیشتر شده است. از سوی دیگر، خداوند فرموده: فَيَذْهَبُ جُفاءً ؛ باطل مانند کف روی آب از بین می‌رود. این دو مطلب را چگونه می‌توان با یکدیگر تطبیق داد؟

مراد از یذهب جفاء و یمکث فی الارض و مؤمنان مجاهد حق طلب

نتیجه اینکه کسانی که اهل حق و حق‌جو و حق‌طلب هستند، مصداق وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا [18] می‌شوند؛ خداوند متعال راه را برای آنها باز کرده و واضح و روشن می‌کند. همچنان که در آیه شریفه دیگری، این مطلب را خداوند متعال بیان کرده است.[19]

پس آیه شریفه به وضوح بیان می‌کند که که در زمان آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عده‌ای اهل حق بودند که حق و علوم الهی را به هیچ وجه تغییر و تبدیل نمی‌دادند، همچنین کسانی هم بودند که اهل خطا و ضلالت و گمراهی و دشمنی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند که مطالب حق و علوم الهی که آن بزرگوار برایشان بیان می‌فرمود را تحریف می‌کردند.

آیه و ما ارسلنا و بیان حقیقت یمکث فی الارض

آیات دیگری که این مطلب را روشن‌تر بیان می‌کند، آیه‌های 52 تا 55 سوره حج است. خداوند متعال می‌فرماید:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في‏ أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ * لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمينَ لَفي‏ شِقاقٍ بَعيدٍ * وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذينَ آمَنُوا إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ * وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا في‏ مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقيمٍ ؛[20]

ائمه علیهم السلام بعد از وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ فرمودند: «وَ لَا مُحَدَّثٍ»؛[21] یعنی:

«ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم و هیچ محدَّثی (اوصیا و خلفای انبیا) هم قرار ندادیم مگر اينكه هرگاه آرزو مى‏كرد [و طرحى براى پيش برد اهداف الهى خود مى‏ريخت] شيطان القائاتى در آن مى‏كرد، اما خداوند القائات شيطان را از ميان مى‏برد. سپس آيات خود را استحكام مى‏بخشيد و خداوند عليم و حكيم است. هدف از اين ماجرا اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگ‌دل‌اند، قرار دهد، و ظالمان در عداوت شديدى دور از حق قرار گرفته‏اند. كافران همواره در باره قرآن در شك‌اند تا اینکه روز قيامت ناگهان فرا رسد، يا عذاب روز عقيم [روزى كه قادر بر جبران آن نيستند] به سراغشان آید.

هدف القای شیطان در تمنای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و دو گروه حق و باطل

چرا خداوند این کار را می‌کند؟ اولاً برای اینکه خداوند آنچه را که شیطان در منویات پیامبر و یا رسول و محدثی قرار می‌دهد، برای کسانی که در قلب‌هایشان مرض وجود دارد یا قلبشان قساوت دارد، فتنه قرار دهد؛ این دو گروه‌اند که فتنه شیطان آنها را فریب می‌دهد و دچار القائات شیطانی می‌شوند که در منویات رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم انداخته شده است. به درستی که همه ظالمین در شقاق بسیار دور از حقیقت‌اند.

ثانیاً کسانی که صاحب علم و طرفدار حق‌ و حقیقت و توحید و قرآن و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، بدانند آنچه را که قرآن و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آورده و یا آن محدَّث بیان کرده، حق بوده و از سوی پروردگار تو است؛ یعنی حقیقت خواسته و آرزوی پیامبر را جدای از القای شیطانی بفهمند و القای شیطانی را از آن جدا کنند و به آن حقیقت ایمان بیاورند و قلبشان را برای آن حق، خاضع و خاشع و فروتن کنند. به یقین، خداوند کسانی را که ایمان می‌آوردند به سوی صراط مستقیم هدایت می‌کند و همواره کسانی که کافر می‌شوند، نسبت به آن چیزی که از طرف پروردگار تو آمده، در شک و ریب‌اند تا قیامت آنان فرا رسد یا عذاب روز نازا گردن‌گیرشان شود.

یکی از آیات عظیمه قرآن در بیان حق و باطل و رهروان آن دو

این آیه شریفه نیز از آیات بسیار عظیم است که آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وقتی حقایق حق الهی را بیان کردند، شیطان به وسیله دشمنان ایشان مخالفت خود را اظهار می‌کند. چنان‌که خداوند متعال در آیات دیگر می‌فرماید: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ ؛[22] «هیچ پیامبری نیست، مگر اینکه ما از بدکاران برای او دشمنی قرار دادیم». در جای دیگر فرموده است: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً ؛[23] «اينچنين در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم آنها بطور سرى (و درگوشى) سخنان فريبنده و بى‏اساس (براى اغفال مردم) به يكديگر مى‏گفتند»؛ این شیاطین باطنی به واسطه شیاطین ظاهری و انسی در خواسته و نیت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم القا می‌کنند.

شیاطین انس و جن، حقایق اسلام را تغییر می‌دهند

پس این آیه شریفه بیان می‌کند که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آنچه از حقایق را که بیان می‌کردند، چه در زمان خود و چه در زمان اوصیای خود و چه در زمان‌های بعد و روزگاری که ما هستیم، دشمنان و منافقینی بودند و هستند که به دنبال این بودند که القائات شیطانی را در معانی و حقایق قرآن کریم و در معانی و حقایق سخنان و رفتار و کردار رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار دهند و امر را مشتبه سازند. چون انسان‌ها دو گونه‌اند: عده‌ای صاحب هدایت و لیاقت‌اند که خداوند نجاتشان داده است. و عده دیگر، مریض‌القب‌اند که خداوند در اوایل سوره مبارکه بقره در باره آنها فرموده است: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً ؛[24] «در قلب‌هایشان مرض است، پس خداوند بر مرض آنان افزوده است».

انسان‌ها در طول تاریخ، همواره با حقایقی که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان فرموده‌اند مواجه‌اند و همواره القائات شیاطین باطنی و جنی که به وسیله شیاطین ظاهری و انسی القا می‌شده و اکنون نیز القا می‌شود، بوده و هست. اینکه کدام گروه فریب خورده و به فساد و ضلالت می‌افتند را خداوند متعال در آن آیه فرموده است: کسانی که در قلب‌هایشان مرض وجود دارد و قلوب آنها در برابر حق قساوت دارد. در مقابل آنها کسانی هستند که خداوند دل‌های آنان را هدایت کرده و نجات یافته‌اند: وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم ؛[25] «و (نيز) هدف اين بود كه آگاهان بدانند اين حقّى است از سوى پروردگارت، و در نتيجه به آن ايمان بياورند، و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، بسوى صراط مستقيم هدايت مى‏كند».

گروهی که حقایق الهی را از القاءات شیطانی تشخیص می‌دهند

گروه اول، فریب منویات شیطان را می‌خورند و از مطالب باطل شیطانی که علمای ضاله القا می‌کردند اثر پذیرفته و گمراه می‌شوند. اما کسانی که اهل حق‌ و حقیقت‌اند و اهل اخبات و فروتنی در برابر خداوند هستند و در راه خدا مجاهده کرده مصداق جاهَدُوا فينا شده و فقط می‌خواهند حق را بیابند، لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا [26] در حق آنان پیاده خواهد شد و اینها القائات شیطانی را از حقایق رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جدا می‌کنند و می‌فهمند که کدام کلمه حق و حقیقت بوده و از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و کدام سخن القائات دشمنان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و شیطانی است.

وجود علمای ضاله در طول تاریخ

پس آیه شریفه یکی از آیات بسیار عظیم الهی است که اثبات می‌کند در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بعد از او تا به امروز، شیاطین جن و انس هستند که در مطالب حق الهی و اسلامی و قرآنی و فرمایشات رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم القائات شیطانی می‌کنند. البته خداوند هم آن القائات شیطانی را برای اهل حق و کسانی که طرفدار حق بوده و می‌خواهند به حق برسند، آشکار می‌کند و آن کسانی که اهل باطل و ضلالت‌اند و مرض و قساوت قلب دارند، گمراه می‌شوند.

القاءات شیطانی علمای ضاله و دشمنان ولایت در آیه

از جمله القائات بزرگی که شیطان به وسیله دوستان انسی خود القا می‌کند در همین آیه شریفه است که خداوند متعال می‌خواهد القائات شیطانی را هشدار دهد. لذا برای کوچک کردن رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم القا کردند که ـ نعوذ بالله ـ این تمنی و آرزو به معنای همان حالت روانی و خود رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، نه راجع به مطالبی که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان می‌کند، یعنی شیطان آن القائات شیطانی را نسبت به خود رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در رابطه با عبودیت الله تعالی می‌کند و در او قرار می‌گیرد. آن منحرفین و آن ملاعین و کفار و دشمنان آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به شکل‌های گوناگون این مطلب را نقل کردند و در کتاب‌ها نوشته شد و حتی امروزه هم در دنیا نشر پیدا می‌کند. گفته‌اند: آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آیات شریفه 19 و 20 سوره نجم[27] را قرائت کردند و بعد ابلیس بر زبانشان این‌گونه جاری کرد: «تلك الغرانيق‏ العلى و إن شفاعتهن لترتجى‏»؛ «اینها پرنده‌های بلندمرتبه‌اند و امید است به شفاعتشان»! بعد جبرئیل به ایشان تذکر داد که آیه را همان طور که خدا نازل کرده بخوانند! امثال این اراجیف را ذیل این آیه شریفه به شکل‌های مختلفی در کتاب‌های ضاله ذکر کرده‌اند.[28]

پس دشمنان آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و دشمنان توحید، مدلول حقیقی و اولی و توحیدی همین آیه را که بیانگر این دو سیر تاریخی است - یکی، انسان‌های درستکاری که در طول تاریخ اسلام فقط می‌خواهند با صداقت محض، حقیقت فرمایشات رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را به دست آورند؛ دیگری، انسان‌های مریض و قسی‌القلبی که دشمن رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و می‌خواهند مطالب آن حضرت را تحریف و تغییر دهند - تحریف کردند و القائات شیطانی خود را در آن قرار دادند.

تحریف‌کنندگان حقایق در امم سابقه

در این باره، آیات فراوان دیگری در قرآن کریم هست. درباره تحریف کتب آمده است: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه‏ [29] و یا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ .[30] در امت انبیای بنی اسرائیل، منحرفان و اهل باطل وجود داشتند که دشمن بنی اسرائیل بودند. اینها مطالب حضرت موسی علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام و حضرت نوح علیه السلام و انبیای دیگر را تحریف می‌کردند. چند آیه در قرآن به این مضمون آمده است. در روایات متعدد - که حتی آن ملاعینی که موضوع صحبت ما هستند نیز نقل کرده‌اند - آمده که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: هر چه در امت های سابق بوده است، مو به مو و وجب به وجب در این امت هم واقع می‌شود؛ تا جایی که اگر حیوانی در آن زمان‌ها در سوراخی رفته باشد، در این امت نیز عین همان اتفاقات رخ می‌دهد. به حضرت عرض کردند که آیا منظور از این امت‌های سابق، بنی‌اسرائیل‌اند؟ فرمودند: مگر غیر بنی اسرائیل هم هستند.[31]

دلیل ادیان بر وجود علمای ضاله در طول تاریخ

پس با توجه به این مطلب که دشمنان انبیای بنی اسرائیل در طول تاریخ و در زمان‌های قبل از اسلام، مطالب آن بزرگواران را تحریف می‌کردند و با توجه به این روایات ائمه علیهم السلام و آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که هر چه در آن امت‌ها رخ داده در این امت هم رخ خواهد داد، پس در این امت نیز بی‌شک کسانی هستند که حقایق آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را تغییر و تبدیل خواهند داد. پس این مطلب، یک مطلب قرآنی است؛ از نظر قرآن کریم در زمان آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بعد از ایشان، انسان‌هایی شیطان‌صفت بودند، آنها شیاطین انسی بودند که به صرف دشمنی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مطالب آن بزرگوار را تبدیل و تغییر می‌دادند: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ ؛[32] «هیچ پیامبری نیست، مگر اینکه ما از بدکاران برای او دشمنی قرار دادیم».

دشمنان ولایت، صرف دشمنی با اهل‌بیت علیهم السلام تحریف حقایق می‌کنند

پس آن عالم بزرگوار که فرمودند «دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام به صرف دشمنی با آن حضرت، علم نحو را تغییر دادند»، مطلب درستی فرمودند. استاد آن بزرگوار می‌فرماید: تو تصور نکنی که کسی مثل ابوالحسن اشعری ملعون لامذهب، مطالبی را که مطرح می‌کند، قبلش تحقیق و بررسی و کاوش کرده و بعد به اینجا رسیده است؛ می‌فرماید: واللهِ تاللهِ (به تکرار قسم به خدا خورده و می‌فرماید) این کار را به صرف دشمنی با ائمه علیهم السلام انجام دادند، نه چیز دیگر. مثل وقتی که عمر بالای منبر رفت و چهار مطلب را عنوان کرد، سپس گفت: این مطالب را قبلاً به گونه دیگر می‌گفتم و حالا این گونه می‌گویم. قبلی های ابوالحسن اشعری هم به صرف دشمنی با حق آن کارها را می‌کردند.

دشمنان ولایت و اولین تحریف حقایق (ادعای اکتفا به قرآن)

اولین اینها در زمان خود آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پایه گذار این مطلب شد. برای اینکه پله پله جلو بیایند، اول گفتند: حسبنا کتاب الله تا جلوی آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را فعلاً بگیرند. خداوند متعال در این آیه شریفه می‌فرماید: رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودا ؛[33] کار منافقین این نیست که جلوی قرآن را بگیرند، بلکه جلوی تو را می‌گیرند؛ گفتند: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»؛[34] یعنی ما به سخنان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم احتیاج نداریم تا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چیزی برای ما بنویسد و ما به آن نوشته عمل کنیم، چون قرآن پیش ماست و آن برای ما کفایت می‌کند. البته این شعار «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» را وسیله قرار دادند برای امر دومی؛ چون می‌دانستند که قرآن کفایتشان نمی‌کند و می‌دانستند نمی‌توانند مطالب را از قرآن بفهمند و می‌دانستند نمی‌توانند همه سؤالاتی که از آنها می‌شود و همه مسائلی را که در بین مسلمان‌ها پیش می‌آید، در قرآن بیابند و بفهمند.

دشمنان ولایت و دومین تحریف حقایق (عمل به رأی)

در حدیثی آمده است، وقتی آنها به خلافت رسیدند و مسلمان‌ها در بلاد فراوان منتشر شدند و در مناطق دور دستی نفوذ کردند و انسان‌ها به اسلام ایمان آوردند، آن گاه سؤال بعد از سؤال پیش آمد. وقتی می‌آمدند به سراغ اینها برای جواب، بدعت و ضلالت دومی پیاده کردند؛ ضلالت دوم، این بود که در مقابل آنچه قرآن کریم بیان فرموده بود که مسلمان‌ها و مؤمنین صرفاً باید از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمان ببرند، این انحراف را ایجاد کردند که هر کسی به رأی خود عمل کند.[35]

رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فقط به وحی عمل می‌کند

در حالی که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صرف وحی است: إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَي‏ ؛[36] «من پیروی نمی‌کنم، مگر از وحی». وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى ؛[37] «و از روی هوا سخن نمی‌گوید؛ آنچه می‌گوید نیست مگر وحی خداوند». رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جز از وحی پیروی نمی‌کند و جز به وحی سخن نمی‌گوید.

مؤمنان باید تنها به وحی عمل کنند

پس شما نیز باید ققط تابع رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشید: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛[38] «آنچه رسول برایتان می‌آورد برگیرید و از آنچه شما را از آن نهی می‌کند بپرهیزید». لذا خداوند به او فرموده: لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّه ؛[39] «بر اساس آنچه خدا به تو نشان داده بین مردم حکم کن». نفرموده: «فاحکم بما رأیت؛ حکم کن بر طبق آنچه به عقل و نظر خودت می‌رسد».

عمل به رأی از خلیفه دوم

اما آنها در برابر این حقِ صرفِ الهی که تنها راه هدایت انسان‌ها بود، کار دومی را انجام دادند که نتیجه کار اول بود؛ وقتی از اطراف به خلیفه نوشتند که جناب خلیفه برای ما مسائلی رخ می‌دهد که نمی‌توانیم از قرآن به دست آوریم، چگونه باید عمل کنیم؟ گفت: «اجتهدوا آراءکم؛[40] هر چه به نظر خودتان می‌رسد انجام دهید» و حرف اولی خود را فراموش کرد که گفته بود «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ». شیطان همیشه حال‌نگر است و آینده‌بین نیست؛ به همین خاطر، نمی‌تواند برای آینده برنامه بریزد. این است که همیشه به خطا و اشتباه می‌افتد و نمی‌تواند نتیجه بگیرد؛ می‌خواهد نتیجه‌ای برای خودش بگیرد، اما به نفع مؤمنین نتیجه گرفته می‌شود؛ می‌خواهد برای باطل نتیجه بگیرد، اما برای اهل حق نتیجه گرفته می‌شود. برای همین «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» را گفتند که از سخن آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جلوگیری کنند؛ چون آن حضرت می‌خواست به آنها بفرماید که بروید سراغ آقا امیرالمؤمنین علیه السلام چون محتاج او هستید. اما اینکه یادشان رفت «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» گفته‌اند و چرا حالا کتاب خدا برایشان کافی نیست، به این معنا نیست که از ذهنشان رفت؛ نه، بلکه خود را به فراموشی زده و صلاح را در چیز دیگری دیدند.

جهل دشمنان ولایت و نیازشان به امیرالمؤمنین علیه السلام

در موارد فراوانی، هم خلیفه اول و هم خلیفه دوم و هم خلیفه سوم، البته خلیفه دوم بیشتر از دو خلیفه دیگر، به آقا امیرالمؤمنین علیه السلام رجوع می‌کردند. از خلیفه دوم، متعدد شنیده شده بود که می‌گفت: «لَا أَبْقَانِيَ اللَّهُ لِمُعْضِلَةٍ لَمْ يَكُنْ لَهَا أَبُو الْحَسَنِ»؛[41] خدا مرا زنده نگذارد در مشکلی که علی بن ابی‌طالب آنجا نباشد؛ یا می‌گفت: «لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»؛[42] اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد. مثل اینکه از یاد برده بود که گفت: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ». وقتی دید حکومت به خطر ‌افتاده است، جهالتش آشکار ‌شد و در بیرون پخش شد که این فرد جاهل است.

در زمان خلیفه اول نیز یک نصرانی سؤالاتی را از خلیفه کرد و خلیفه اول نتوانست جواب دهد. مرد نصرانی شروع کرد به سرزنش مسلمان‌ها که اینجا مثلاً مرکز دین و حکومت اسلامی است! سلمان فارسی وقتی این جریان را دید، دنبال امیرالمؤمنین علیه السلام رفت. حال چرا سلمان دنبال آقا امیرالمؤمنین علیه السلام رفت؟ سلمان که می‌توانست جواب دهد؛ چون سلمان کسی است که علم اول و آخر را فهمیده بود؛ چنان‌که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «سَلْمَانُ بَحْرٌ لَا يُنْزَف‏؛[43] سلمان دریایی بی‌انتها است»؛ اما سلمان هیچ‌گاه این کار را نمی‌کند و از خود استقلال نشان نمی‌دهد. وقتی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسجد از اصحاب خود پرسیده بودند: چه چیز برای زن از هر چیزی بهتر است؟ با اینکه می‌توانست جواب دهد، چرا نزد حضرت زهرا3 می‌رود؟ با اینکه سلمان از اوصیای امم قبل بود[44] و کتب قبل از ذکر حضرت آدم تا کتب بنی اسرائیل تا تورات و انجیل و زبور و غیر آن را خوانده بود،[45] خدمت آقا امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و عرض کرد: یا علی! امت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را دریاب! حضرت تشریف آوردند، آن فرد نصرانی حضرت کرد: سؤالاتی از جناب خلیفه داشتم که نتوانست جواب دهد. حضرت فرمودند: اگر جواب دهم مسلمان می‌شوی؟ گفت: بله. حضرت هم جواب او را دادند.[46]

منافقان به خاطر دشمنی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی داشتند

پس از این آیات شریفه روشن شد که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دشمنانی داشتند و این دشمنان در بین دوستان آن بزرگوار و در بین مسلمان‌ها بودند و کار اینها تغییر و تبدیل و تحریف حقایق رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و چون نمی‌توانستند مستقیماً با آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اظهار دشمنی داشته باشند و از طرفی هم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام بیانگر اصلی مطالب رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند به این جهت دشمنی خود را در امیرالمؤمنین علیه السلام عملی کردند.

مخالفان ولایت فقط به خاطر دشمنی، مطلب و قاعده و اصل می‌ساختند

آنان فقط به سبب دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام مطلب می‌گفتند و در حکمت و امور توحیدی قاعده می‌ساختند، همچنین در نحو و اصول و فقه قاعده می‌ساختند، همچنین مبانی تفسیری می‌ساختند و در همه‌ اینها میزان و معیارشان دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام بود؛ همواره سعی بر این بود که سراغ امیرالمؤمنین علیه السلام و دوستان و شاگردان او نروند.

ابن ابی الحدید و تحریف‌های او برای توجیه دشمنان ولایت

کسی مثل ابن ابی الحدید از کسانی است که بیشترین تحریف‌گری‌ها را در تاریخ اسلام دارند؛ در این کلام خود جزو شیاطینی است که در منویات آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم القا می‌کند، زیرا می‌گوید: همه علوم بسته به امیرالمؤمنین علیه السلام کرم الله وجهه است. ببینید در این کار چه شیطنتی کرده؛ تمام حقایقی را که در آن آیات ذکر شده از بین برده است؛ می‌گوید «معتزله علوم توحید را از او آموخته‌اند و اشاعره و نیز امامیه و زیدیه هم از او گرفته‌اند، همچنین ابوحنیفه و شافعی و احمد بن حنبل و مالک بن انس به واسطه‌هایی از او گرفته‌اند، پس فقه عمری‌ها هم هر چه هست، مال امیرالمؤمنین علیه السلام است. شبلی و جنید بغدادی و بایزید بسطامی، همه معترف‌اند که مطالبشان از امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ چون اینها خرقه دارند و خرقه آنها هم از فلانی از فلانی است تا می‌رسد به آقا علی بن ابی طالب علیه السلام». این حرف‌ها یعنی چه؟ این حرف‌ها ظاهری دارد که ممکن است آدم خوشش بیاید و بگوید که او از مولای ما طرفداری می‌کند و عظمت مولای ما را بیان می‌کند؛ اما اگر مقداری کنجکاو شوید، می‌بینید چه شیطنتی در این سخن خود به کار برده است که بافته‌های گمراه‌کننده و ضلالت‌های امثال ابوحنیفه را مال امیرالمؤمنین علیه السلام دانسته که از شاگردی امام صادق علیه السلام به دست آورده است، اباطیل مفسرین اهل سنت و عمری‌ها و همچنین اباطیل صوفیه را مال امیرالمؤمنین علیه السلام دانسته است. می‌گوید که ابوالحسن اشعری شاگرد فلانی است و آن هم شاگرد فلانی و او هم شاگرد امیرالمؤمنین علیه السلام است، پس اشاعره هر چه دارند از امیرالمؤمنین علیه السلام است! واصل بن عطا شاگرد فلانی و آن هم شاگرد فلانی و او هم شاگرد فلان است باز آخرش می‌رسد به امیرالمؤمنین علیه السلام پس معتزله نیز هر چه دارند مال امیرالمؤمنین علیه السلام است! و گفته که زیدیه شاگرد که و که از علی بن ابی طالب علیه السلام است و امامیه هم که مشخص و ظاهر است که از علی بن ابی طالب علیه السلام است (این جا نگفته از که و از که، چون دیگر خیلی ظاهر و آشکار است که اینها از علی بن ابی طالب علیه السلام هستند).[47]

محال بودن ربط همه افکار باطله مخالفان به امیرالمؤمنین علیه السلام

مگر چنین چیزی شدنی است که هم اشاعره و هم معتزله وهم فقها و مفسرین عمری و هم صوفیه هر چه دارند و هر باطلی که می‌گویند از امیرالمؤمنین علیه السلام باشد؟! ابن ابی الحدید این کار را کرده برای اینکه اصالت شیعه را بزند. در حقیقت، حقایق عالم را تحریف کرده است؛ زیرا تمام دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام را شاگردان امیرالمؤمنین علیه السلام جلوه داده و همه خرافه‌ها و اباطیل و شیطنت‌ها و شرک‌ها و کفر‌های دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام را برخواسته از علوم امیرالمؤمنین علیه السلام جلوه داده است. ببین چه کار بسیار زشت و شرکی و شیطانی انجام داده و یکی از شیاطین در این مسئله شده است!

اهل باطل و مخالفان ولایت، همه اباطیلشان را با تحریف حقایق ساخته‌اند

البته با توضیحی که در آینده می‌دهیم، مشخص می‌شود همه از امیرالمؤمنین علیه السلام و از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، اما به گونه‌ای که ما می‌گوییم و تاریخ بیان می‌کند و قرآن کریم تبیین می‌کند که اساساً هر چه می‌گویند از قرآن کریم می‌گویند. زیرا اگر قرآن کریم نبود و اگر آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نمی‌آمد و حقایق الهی را بیان نمی‌کرد، مگر این کفار بدوی می‌توانستند مطالب انحرافی و تحریفی بگویند! مگر می‌توانستند این همه ضلالت‌ها را بگویند! اینها ضلالت‌ها را از مطالب حق گرفته‌اند و از درون حق‌ بیرون آورده‌اند، یا در برابر حق‌ و یا از اجمال حق‌ و تحریف حق‌ گرفتند وگرنه عقلشان به این مطالب باطل نمی‌رسید.

اصحابی کالنجوم، رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل‌بیت علیهم السلام و تحریف دشمنان ولایت

مثلاً رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:

«مَا وَجَدْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَالْعَمَلُ لَكُمْ بِهِ لَا عُذْرَ لَكُمْ فِي تَرْكِهِ وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَانَتْ فِيهِ سُنَّةٌ مِنِّي فَلَا عُذْرَ لَكُمْ فِي تَرْكِ سُنَّتِي وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِيهِ سُنَّةٌ مِنِّي فَمَا قَالَ أَصْحَابِي فَقُولُوا بِهِ فَإِنَّمَا مَثَلُ أَصْحَابِي فِيكُمْ كَمَثَلِ النُّجُومِ بِأَيِّهَا أُخِذَ اهْتُدِيَ وَ بِأَيِّ أَقَاوِيلِ أَصْحَابِي أَخَذْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ وَ اخْتِلَافُ أَصْحَابِي لَكُمْ رَحْمَةٌ. فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ أَصْحَابُكَ؟ قَالَ: أَهْلُ بَيْتِي‏‏»؛[48]

«هر حكمى كه در قرآن يافتيد بكار گيريد، و در ترك آن عذرى نداريد، و هر حكمى كه در قرآن نبود و در حديثى از من بود، پس عذرى براى شما در ترك سنّت من نخواهد بود، و در هر چه حكمى از سنّت و حديثى از من نبود پس هر چه اصحاب من گفتند شما نيز همان را بگوئيد، زيرا مثل اصحاب من در بين شما همانند اختران است، و هر كدام از شما كه آنان را راهنماى خود گرفتيد شما را هدايت كنند، و اگر به گفته هر يك از اصحاب من اعتماد كنيد هدايت شده‏ايد، و اختلاف اصحاب من براى شما رحمت است. شخصي عرض كرد: يا رسول اللَّه! اصحاب تو چه كسانى هستند؟ فرمود: اهل بيت من».

این را تحریف کردند و به سنت پیامبر عمل نکردند و گفتند که قرآن برای ما کافی است. بعد گفتند: ما منهاج الصحابه داریم. منهاج الصحابه، یعنی افکار و اباطیل و بافته‌های صحابه؛ یعنی صحابه‌ای که هِر را از بِر تشخیص نمی‌دادند، هر چه را که می‌بافتند و می‌ساختند، درست دانستند! اصحابی را که منافق و ملحد و دروغ‌گو بودند، میزان دین قرار دادند. امروزه هم می‌بینید که وقتی از همه جا در مانده شدند، چیزی به نام منهاج الصحابه را به میان آوردند.

اگر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین حدیثی را نمی‌فرمود که نمی‌توانستند «أَهْلُ بَيْتِي» را بیندازند و حدیث را تحریف لفظی کنند و نمی‌توانستند، معنای اصحابی را تحریف کنند و کسی را اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم معرفی کنند که پیش حضرت بوده ولی هِر را از بِر تشخیص نمی‌داده. چنان‌که در آیه شریفه می‌فرماید: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ ؛ «گروهى از آنان به سخنانت گوش فرامى‏دهند، امّا هنگامى كه از نزد تو خارج مى‏شوند به كسانى كه علم و دانش به آنان بخشيده شده مى‏گويند: [اين مرد] الآن چه گفت؟ آنها كسانى هستند كه خداوند بر دل‌هايشان مُهر نهاده و از هواى نفسشان پيروى كرده‏اند [از اين رو چيزى نمى‏فهمند]». نمی‌فهمیدند چه چیزی باید سؤال کنند؛ لذا منتظر بودند که یک عرب بیابانی بیاید و از پیغمبر چیزی را بپرسد تا اینها هم ببینند که چه گفته است.

معنای درست صحابه بودن

چنین کسی که صحابه و مصاحب پیغمبر نیست، بلکه «صَحِبَ» یعنی همراه و ملازم؛ ملازمت که فقط جسمانی نیست، بلکه ملازمت روحانی و روانی و علمی و عملی ملاک است که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ‏؛[49] تا آنکه نزد همسانان خود به ودیعه گذارندشان و در دل‌های امثال خود بکارند». این ملازمت، ملاک صحابه بودن است. این گونه ملازمت را آن عرب بدوی بیابانی که هِر را از بِر تشخیص نمی‌دهد ندارد، زیرا او فقط پهلوی پیغمبر نشسته است، همچنان که قبلاً هم پهلوی بت‌پرست‌ها نشسته بود؛ برایش چه فرقی ‌کرده است!

حدیث اصحابی کالنجوم را دو گونه تحریف کردند: لفظی و معنوی

پس این حدیث را دو گونه تحریف کردند که اگر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را نمی‌فرمود، این دو کار را نمی‌توانستند انجام دهند: مرحله اول، تحریف لفظی کردند، «مَنْ أَصْحَابُكَ؟ قَالَ: أَهْلُ بَيْتِي» را برداشتند. و دیگری اینکه تحریف در معنا کردند و اصحاب را همین اصحاب ظاهری دانستند و چنین معنا کردند که کسانی که در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و در آن زمان متولد شده، از اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است. حتی کسی که در دو سالگی پدرش او را در بغل گرفته و پیش رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده و به ایشان سلام کرده، این فرد نیز از اصحاب است. خوب این آقا که دو ساله بوده که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وفات کرده و بابای او هم هِر را از بِر تشخیص نمی‌داده، چه برسد به خود او، حالا وقتی بزرگ می‌شود، هر چه به شما بگوید، آیا به واسطه آن، نجات پیدا می‌کنید! اصلاً می‌شود که یک عاقل این گونه حرف بزند چه رسد به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم! این تحریف را برای چه کردند؟ این تحریف پشت سر تحریف قبلی است، چون «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» را آوردند و چون دیدند کتاب خدا برای آنها کافی نیست و نمی‌توانند همه احتیاجات خود را از قرآن به دست آورند، محتاج به غیر شدند. بعد گفتند که این غیر، کیست؟ گفتند: این غیر، اطرافیان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند که منافق و جاهل به امور دین بودند، پس مقداری از حدیث پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را تحریف لفظی و مقداری را تحریف معنوی کردند.

دشمنان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل‌بیت علیهم السلام آنچه می‌گفتند، تنها برای دشمنی بود

پس در زمان آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به شهادت آیات شریفه و تاریخ اسلامی، این مطلب ثابت بوده که دشمنان ولایت صرفاً به سبب دشمنی با آقا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن می‌گفتند و مطلب می‌ساختند و دانستن این مطلب، یک مطلب بسیار کلیدی است که انسان وقتی علم نحو می‌خواند و بعد می‌خواهد وارد فقه و اصول و مسایل اعتقادی و معارف بشود، از ابتدا راه ائمه علیهم السلام و سیر تاریخی اسلام را بفهمد تا فریب نخورد و از بافته‌های معنوی کسانی که خود را عرفا نامیدند، دنباله‌روی نکند، همچنین مطالب هر بافنده‌ای را در اصول و فقه و تفسیر قرآن کریم نگیرد و دنبال کسانی که برخی از آنها از دشمنان ظاهر و آشکار امیرالمؤمنین علیه السلام و نواصب و خوارج بودند، راه نیفتد (برخی از آنها مفسران قرآن در تابعین شناخته شدند که بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تفسیر قرآن می‌کردند و برخی قاریان قرآن کریم بودند، اما از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام بودند، به عنوان قاریان قرآن و مفسران و علما، میزان و معیار مطالب در اسلام قرار گرفتند).

انسان وقتی این مطلب را از ابتدا که وارد نحو می‌شود بداند، انشاء الله بعد از اینکه نحو را تمام کرد و وارد مطالب علمی شد، می‌فهمد که ائمه علیهم السلام چه فرمودند و چه راهی را رفتنه‌اند؛ در نتیجه، فریب منحرفینی که به نام عالم و حکیم و عارف و فقیه و مفسِّر معروف شده‌اند را نمی‌خورد.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. التذكرة في علم النحو، ص14.

[2]. «إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ‌ علیه السلام إِنَّمَا مَثَلُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام وَ مَثَلُنَا مِنْ بَعْدِهِ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ مُوسَى النَّبِيِّ وَ الْعَالِمِ‌ علیهما السلام حَيْثُ لَقِيَهُ وَ اسْتَنْطَقَهُ وَ سَأَلَهُ الصُّحْبَةَ فَكَانَ مِنْ أَمْرِهِمَا مَا اقْتَصَّهُ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ فِي كِتَابِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ قَالَ لِمُوسَى‌ علیه السلام إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ‏ ثُمَّ قَالَ‏ وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ قَدْ كَانَ عِنْدَ الْعَالِمِ عِلْمٌ لَمْ يُكْتَبْ لِمُوسَى فِي الْأَلْوَاحِ وَ كَانَ مُوسَى‌ علیه السلام يَظُنُّ أَنَّ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ الَّتِي يَحْتَاجُ إِلَيْها فِي نُبُوَّتِهِ وَ جَمِيعَ الْعِلْمِ قَدْ كُتِبَ لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ كَمَا يَظُنُّ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ عُلَمَاءُ فُقَهَاءُ وَ أَنَّهُمْ قَدْ أُوتُوا جَمِيعَ الْفِقْهِ وَ الْعِلْمَ فِي الدِّينِ مِمَّا يَحْتَاجُ هَذِهِ الْأُمَّةُ إِلَيْهِ وَ صَحَّ ذَلِكَ لَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ عَلِمُوهُ وَ حَفِظُوهُ وَ لَيْسَ كُلُّ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلِمُوهُ وَ لَا صَارَ إِلَيْهِمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ لَا عَرَفُوهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ الشَّيْ‏ءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْكَامِ قَدْ يَرِدُ عَلَيْهِمْ فَيُسْأَلُونَ عَنْهُ فَلَا يَكُونُ عِنْدَهُمْ فِيهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ يَسْتَحْيُونَ أَنْ يَنْسِبَهُمُ النَّاسُ إِلَى الْجَهْلِ وَ يَكْرَهُونَ أَنْ يُسْأَلُوا فَلَا يُجِيبُونَ فَطَلَبَ النَّاسُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِهِ فَلِذَلِكَ اسْتَعْمَلُوا الرَّأْيَ وَ الْقِيَاسَ فِي دِينِ اللَّهِ تَرَكُوا الْآثَارَ وَ دَانُوا اللَّهَ بِالْبِدَعِ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ فَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ سُئِلُوا عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْ دِينِ اللَّهِ فَلَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ فِيهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رَدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ‏ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ الَّذِينَ يَمْنَعُهُمْ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ مِنَّا الْعَدَاوَةُ لَنَا وَ الْحَسَدُ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا حَسَدَ مُوسَى الْعَالِمَ وَ مُوسَى نَبِيُّ اللَّهِ يُوحَى إِلَيْهِ حَيْثُ لَقِيَهُ وَ اسْتَنْطَقَهُ وَ عَرَفَهُ بِالْعِلْمِ بَلْ‏ أَقَرَّ لَهُ بِعِلْمِهِ وَ لَمْ يَحْسُدْهُ كَمَا حَسَدَتْنَا هَذِهِ الْأُمَّةُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِلْمَنَا وَ مَا وَرِثْنَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ لَمْ يَرْغَبُوا إِلَيْنَا فِي عِلْمِنَا كَمَا رَغِبَ مُوسَى إِلَى الْعَالِمِ وَ سَأَلَهُ الصُّحْبَةَ فَيَتَعَلَّمُ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ يُرْشِدُهُ فَلَمَّا أَنْ سَأَلَ الْعَالِمَ ذَلِكَ عَلِمَ الْعَالِمُ أَنَّ مُوسَى لَا يَسْتَطِيعُ صُحْبَتَهُ وَ لَا يَحْتَمِلُ عِلْمَهُ وَ لَا يَصْبِرُ مَعَهُ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ لَهُ الْعَالِمُ‏ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَى‌ علیه السلام وَ لِمَ لَا أَصْبِرُ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ‏ وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَى وَ هُوَ خَاضِعٌ لَهُ يَسْتَعْطِفُهُ عَلَى نَفْسِهِ كَيْ يَقْبَلَهُ‏ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً وَ قَدْ كَانَ الْعَالِمُ يَعْلَمُ أَنَّ مُوسَى لَا يَصْبِرُ عَلَى عِلْمِهِ وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ يَا إِسْحَاقُ حَالُ قُضَاةِ هَؤُلَاءِ وَ فُقَهَائِهِمْ وَ جَمَاعَتِهِمُ الْيَوْمَ لَا يَحْتَمِلُونَ وَ اللَّهِ عِلْمَنَا وَ لَا يَقْبَلُونَهُ وَ لَا يُطِيقُونَهُ وَ لَا يَأْخُذُونَ بِهِ وَ لَا يَصْبِرُونَ عَلَيْهِ كَمَا لَمْ يَصْبِرْ مُوسَى‌ علیه السلام عَلَى عِلْمِ الْعَالِمِ حِينَ صَحِبَهُ وَ رَأَى مَا رَأَى مِنْ عِلْمِهِ وَ كَانَ ذَلِكَ عِنْدَ مُوسَى مَكْرُوهاً وَ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ رِضًى وَ هُوَ الْحَقُّ وَ كَذَلِكَ عِلْمُنَا عِنْدَ الْجَهَلَةِ مَكْرُوهٌ لَا يُؤْخَذُ بِهِ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ الْحَقُ»؛ الاختصاص، ص258.

[3]. «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ دَعَانِي رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ لِي: يَا عَلِيُّ، إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) أَمَرَنِي أَنْ أُنْذِرَ عَشِيرَتِيَ الْأَقْرَبِينَ، قَالَ: فَضِقْتُ بِذَلِكَ ذَرْعاً، وَ عَرَفْتُ أَنِّي مَتَى أُنَادِيهِمْ بِهَذَا الْأَمْرِ أَرَى مِنْهُمْ مَا أَكْرَهُ، فَصُمْتُ عَلَى ذَلِكَ، وَ جَاءَنِي جَبْرَئِيلُ‌ علیه السلام فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ مَا أُمِرْتَ بِهِ عَذَّبَكَ رَبُّكَ (عَزَّ وَ جَلَّ)، فَاصْنَعْ لَنَا يَا عَلِيُّ صَاعاً مِنْ طَعَامٍ، وَ اجْعَلْ عَلَيْهِ رِجْلَ شَاةٍ، وَ امْلَأْ لَنَا عُسّاً مِنْ لَبَنٍ، ثُمَّ اجْمَعْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى أُكَلِّمَهُمْ، وَ أَبْلِغْهُمْ مَا أُمِرْتُ بِهِ. فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَنِي بِهِ، ثُمَّ دَعَوْتُهُمْ أَجْمَعَ، وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أَرْبَعُونَ رَجُلًا يَزِيدُونَ رَجُلًا أَوْ يُنْقَصُونَ رَجُلًا، فِيهِمْ أَعْمَامُهُ أَبُو طَالِبٍ وَ حَمْزَةُ وَ الْعَبَّاسُ وَ أَبُو لَهَبٍ. فَلَمَّا اجْتَمَعُوا لَهُ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، دَعَانِي بِالطَّعَامِ الَّذِي صَنَعْتُ لَهُمْ، فَجِئْتُ بِهِ، فَلَمَّا وَضَعْتُهُ تَنَاوَلَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم جِذْمَةً مِنَ اللَّحْمِ، فَشَقَّهَا بِأَسْنَانِهِ، ثُمَّ أَلْقَاهَا فِي نَوَاحِي الصَّحْفَةِ، ثُمَّ قَالَ: خُذُوا بِسْمِ اللَّهِ، فَأَكَلَ الْقَوْمُ حَتَّى صَدَرُوا، مَا لَهُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الطَّعَامِ حَاجَةٌ، وَ مَا أَرَى إِلَّا مَوَاضِعَ أَيْدِيهِمْ، وَ ايْمُ اللَّهِ الَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ إِنْ كَانَ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ لَيَأْكُلُ مَا قَدَّمْتُ لِجَمِيعِهِمْ، ثُمَّ جِئْتُهُمْ بِذَلِكَ الْعُسِّ فَشَرِبُوا حَتَّى رَوَوْا جَمِيعاً، وَ ايْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ لَيَشْرَبُ مِثْلَهُ، فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْ يُكَلِّمَهُمْ بَدَرَهُ أَبُو لَهَبٍ إِلَى الْكَلَامِ فَقَالَ: لَشَدَّ مَا سَحَرَكُمْ صَاحِبُكُمْ! فَتَفَرَّقَ الْقَوْمُ، وَ لَمْ يُكَلِّمْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم. فَقَالَ لِي مِنَ الْغَدِ: يَا عَلِيُّ، إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ سَبَقَنِي إِلَى مَا سَمِعْتَ مِنَ الْقَوْلِ، فَتَفَرَّقَ الْقَوْمُ قَبْلَ أَنْ أُكَلِّمَهُمْ، فَعُدَّ لَنَا مِنَ الطَّعَامِ بِمِثْلِ مَا صَنَعْتَ ثُمَّ اجْمَعْهُمْ لِي. قَالَ: فَفَعَلْتُ ثُمَّ جَمَعْتُهُمْ، فَدَعَانِي بِالطَّعَامِ فَقَرَّبْتُهُ لَهُمْ، فَفَعَلَ كَمَا فَعَلَ بِالْأَمْسِ، وَ أَكَلُوا حَتَّى مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ حَاجَةٍ، ثُمَّ قَالَ: اسْقِهِمْ، فَجِئْتُهُمْ بِذَلِكَ الْعُسِّ فَشَرِبُوا حَتَّى رَوَوْا مِنْهُ جَمِيعاً. ثُمَّ تَكَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، إِنِّي وَ اللَّهِ مَا أَعْلَمُ شَابّاً فِي الْعَرَبِ جَاءَ قَوْمَهُ بِأَفْضَلَ مِمَّا جِئْتُكُمْ بِهِ، إِنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ، وَ قَدْ أَمَرَنِي اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) أَنْ أَدْعُوَكُمْ إِلَيْهِ، فَأَيُّكُمْ يُؤْمِنُ بِي وَ يُؤَازِرُنِي عَلَى أَمْرِي، فَيَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي مِنْ بَعْدِي قَالَ: فَأَمْسَكَ الْقَوْمُ، وَ أَحْجَمُوا عَنْهَا جَمِيعاً. قَالَ: فَقُمْتُ وَ إِنِّي لَأَحْدَثُهُمْ سِنّاً، وَ أَرْمَصُهُمْ‏ عَيْناً، وَ أَعْظَمُهُمْ بَطْناً، وَ أَحْمَشُهُمْ‏ سَاقَا. فَقُلْتُ: أَنَا يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَكُونُ وَزِيرَكَ عَلَى مَا بَعَثَكَ اللَّهُ بِهِ. قَالَ: فَأَخَذَ بِيَدِي ثُمَّ قَالَ: إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا. قَالَ: فَقَامَ الْقَوْمُ يَضْحَكُونَ، وَ يَقُولُونَ لِأَبِي طَالِبٍ: قَدْ أَمَرَكَ أَنْ تَسْمَعَ لِابْنِكَ وَ تُطِيعَ»؛ الامالی (للطوسی)، ص581 - 584. رجوع شود به روایات ذیل آیه شریفه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ : البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص185.

[4]. «اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ اللَّعِينُ ابْنُ اللَّعِينِ عَلَى لِسَانِكَ وَ لِسَانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي‏ كُلِ‏ مَوْطِنٍ‏ وَ مَوْقِفٍ‏ وَقَفَ‏ فِيهِ‏ نَبِيُّكَ‏ اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ أَبَدَ الْآبِدِين‏»؛ زیارت عاشوراء.

[5]. «قَدْ وَتَرَ فِيهِ صَنَادِيدَ الْعَرَبِ‏، وَ قَتَلَ أَبْطَالَهُمْ، وَ نَاهَشَ‏ ذُؤْبَانَهُمْ‏، وَ أَوْدَعَ‏ قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ‏ عَلَى عَدَاوَتِهِ، وَ أَكَبَّتْ عَلَى مُنَابَذَتِهِ‏، حَتَّى قَتَلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ».

[6]. «عَنْ عَلِيٍّ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم‏ إِنَّ أُمَّتِي سَتَغْدِرُ بِكَ بَعْدِي وَ يَتْبَعُ ذَلِكَ بَرُّهَا وَ فَاجِرُهَا»؛ عیون اخبار الرضا‌ علیه السلام، ج2، ص67.

[7]. «فِي رِوَايَةِ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِ‏ أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم جَمَعَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام الْقُرْآنَ وَ جَاءَ بِهِ إِلَى‏ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ عَرَضَهُ عَلَيْهِمْ لِمَا قَدْ أَوْصَاهُ بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَلَمَّا فَتَحَهُ أَبُو بَكْرٍ خَرَجَ فِي أَوَّلِ صَفْحَةٍ فَتَحَهَا فَضَائِحُ الْقَوْمِ فَوَثَبَ عُمَرُ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ ارْدُدْهُ فَلَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ فَأَخَذَهُ‌ علیه السلام وَ انْصَرَفَ ثُمَّ أَحْضَرُوا زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ وَ كَانَ قَارِياً لِلْقُرْآنِ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ إِنَّ عَلِيّاً جَاءَ بِالْقُرْآنِ وَ فِيهِ فَضَائِحُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ قَدْ رَأَيْنَا أَنْ نُؤَلِّفَ الْقُرْآنَ وَ نُسْقِطَ مِنْهُ مَا كَانَ فَضِيحَةً وَ هَتْكاً لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَأَجَابَهُ زَيْدٌ إِلَى ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ فَإِنْ أَنَا فَرَغْتُ مِنَ الْقُرْآنِ عَلَى مَا سَأَلْتُمْ وَ أَظْهَرَ عَلِيٌّ الْقُرْآنَ الَّذِي أَلَّفَهُ أَ لَيْسَ قَدْ بَطَلَ كُلَّ مَا عَمِلْتُمْ؟ قَالَ عُمَرُ فَمَا الْحِيلَةُ؟ قَالَ زَيْدٌ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِالْحِيلَةِ فَقَالَ عُمَرُ مَا حِيلَتُهُ دُونَ أَنْ نَقْتُلَهُ وَ نَسْتَرِيحَ مِنْهُ فَدَبَّرَ فِي قَتْلِهِ عَلَى يَدِ خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى ذَلِكَ وَ قَدْ مَضَى شَرْحُ ذَلِكَ فَلَمَّا اسْتَخْلَفَ عُمَرُ سَأَلَ عَلِيّاً‌ علیه السلام أَنْ يَدْفَعَ إِلَيْهِمُ الْقُرْآنَ فَيُحَرِّفُوهُ فِيمَا بَيْنَهُمْ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنْ جِئْتَ بِالْقُرْآنِ الَّذِي كُنْتَ قَدْ جِئْتَ بِهِ إِلَى أَبِي بَكْرٍ حَتَّى نَجْتَمِعَ عَلَيْهِ فَقَالَ‌ علیه السلام هَيْهَاتَ لَيْسَ إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ إِنَّمَا جِئْتُ بِهِ إِلَى أَبِي بَكْرٍ لِتَقُومَ الْحُجَّةُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ‏ أَوْ تَقُولُوا مَا جِئْتَنَا بِهِ إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِي عِنْدِي‏ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ‏ وَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ وُلْدِي قَالَ عُمَرُ فَهَلْ لِإِظْهَارِهِ وَقْتٌ مَعْلُومٌ؟ فَقَالَ‌ علیه السلام نَعَمْ إِذَا قَامَ الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِي يُظْهِرُهُ وَ يَحْمِلُ النَّاسَ عَلَيْهِ فَتَجْرِي السُّنَّةُ بِهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم»؛ الإحتجاج، ج‏1، ص155. «عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيّاً‌ علیه السلام يَقُولُ‏ كَأَنِّي بِالْعَجَمِ فَسَاطِيطُهُمْ فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ الْقُرْآنَ كَمَا أُنْزِلَ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ وَ لَيْسَ هُوَ كَمَا أُنْزِلَ فَقَالَ لَا مُحِيَ مِنْهُ سَبْعُونَ‏ مِنْ‏ قُرَيْشٍ‏ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ مَا تُرِكَ أَبُو لَهَبٍ إِلَّا إِزْرَاءً عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِأَنَّهُ عَمُّهُ»؛ الغيبة للنعماني، ص318.

[8]. كتاب سلیم بن قیس، ص582.

[9]. الكافي، ج2، ص415.

[10]. «فَقَالَ لَهُ أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَوْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ بَلْ أَنَا غَيْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ‌ علیه السلام فَصِفْ لِي لَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ فَبَقِيَ عَبْدُ الْكَرِيمِ مَلِيّاً لَا يُحِيرُ جَوَاباً وَ وَلِعَ بِخَشَبَةٍ كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ طَوِيلٌ عَرِيضٌ عَمِيقٌ قَصِيرٌ مُتَحَرِّكٌ سَاكِنٌ كُلُّ ذَلِكَ صِفَةُ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ فَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَعْلَمْ صِفَةَ الصَّنْعَةِ غَيْرَهَا فَاجْعَلْ نَفْسَكَ مَصْنُوعاً لِمَا تَجِدُ فِي نَفْسِكَ مِمَّا يَحْدُثُ مِنْ هَذِهِ الْأُمُور»؛ الكافي، ج1، ص76.

[11]. «عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِي ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي وَ أَجَابَ صَاحِبِي فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِيعَتِكُمْ قَدِمَا يَسْأَلَانِ فَأَجَبْتَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَيْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ؟! فَقَالَ‌7: يَا زُرَارَةُ! إِنَّ هَذَا خَيْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَكُمْ وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَصَدَّقَكُمُ النَّاسُ عَلَيْنَا وَ لَكَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِكُمْ. ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌7: شِيعَتُكُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى الْأَسِنَّةِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا وَ هُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِكُمْ مُخْتَلِفِينَ؛ فَأَجَابَنِي بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيه»؛ الكافي، ج‏1، ص65.

«زراره گوید: از امام باقر7 مطلبى پرسيدم و پاسخ فرمود. سپس مردى آمد و همان مطلب را از ایشان پرسيد و پاسخی بر خلاف جواب من به او فرمود. سپس مرد ديگرى آمد و پاسخی بر خلاف هر دو جواب به او فرمود. چون آن دو مرد رفتند عرض كردم: ای پسر رسول خدا! دو مرد از اهل عراق و از شيعيان شما آمدند و سؤالى كردند و شما هر يك را بر خلاف ديگرى جواب داديد! حضرت فرمود: اى زراره! این براى ما بهتر است و ما و شما را بيشتر باقى دارد، و اگر اتفاق كلمه داشته باشيد، مردم متابعت شما را از ما تصديق مي‌كنند و این بقای ما و شما را کم کند. سپس به امام صادق7 عرض كردم: شيعيان شما چنان‌اند كه اگر آنها را به سوى سرنيزه و آتش برانيد مي‌روند با اين حال از شما جواب‌هاى مختلف مي‌شنوند؛ که آن حضرت هم مانند پدرش به من جواب داد».

«عَنْ نَصْرٍ الْخَثْعَمِي‏ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌7 يَقُولُ:‏ مَنْ عَرَفَ مِنْ أَمْرِنَا أَنْ لَا نَقُولَ إِلَّا حَقّاً فَلْيَكْتَفِ بِمَا يَعْلَمُ مِنَّا فَإِنْ سَمِعَ مِنَّا خِلَافَ مَا يَعْلَمُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ ذَلِكَ مِنَّا دِفَاعٌ وَ اخْتِيَارٌ لَهُ‏»؛ الإحتجاج، ج‏2، ص355.

«نصر خثعمی گوید: از حضرت صادق‌7 شنیدم که می‌فرمود: هر که از امر ما بشناسد که ما جز حق نمی‌گوییم، پس باید بدانچه از ما می‌داند اکتفا کند و اگر چیزی خلاف آنچه (از ما) دانسته را از ما شنید، باید بداند که آن دفاع و اختیاری است از ما برای او».

[12]. چنان‌که مرحوم شیخ انصاری در کتاب «فرائد» بعد از نقل حدیث امام صادق‌7 در باره امر به مخالفت با عامه، می‌گوید:

«و يصدّق هذا الخبر سيرة أهل الباطل مع الأئمّة عليهم السّلام على هذا النحو تبعا لسلفهم، حتّى أنّ أبا حنيفة حكي عنه أنّه قال: خالفت جعفرا في كلّ ما يقول أو يفعل، لكنّي لا أدري هل يغمض عينيه في السجود أو يفتحهما»؛ فرائد الأصول، ج‏1، ص615.

«و تصدیق می‌کند این حدیث را سیره اهل باطل با ائمه‌‌ علیهم السلام که به دنبال پیشینیان خود بر همین منوال عمل می‌کردند تا جایی که از ابوحنیفه نقل می‌شود که گفته: با جعفر در تمام اقوال و افعالش مخالفت کردم ولی نمی‌دانم که آیا چشمانش را در سجود می‌بندد یا باز می‌گذارد».

[13]. (10) یونس: ‏32.

[14]. «عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ أَ يَحِلُّ ذَلِكَ قَالَ مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ وَ مَا يَحْكُمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ كَانَ حَقّاً ثَابِتاً لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ‏ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ‏ قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ قَالَ يَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ قُلْتُ فَإِنْ كَانَ كُلُّ رَجُلٍ اخْتَارَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا فَرَضِيَا أَنْ يَكُونَا النَّاظِرَيْنِ فِي حَقِّهِمَا وَ اخْتَلَفَا فِيمَا حَكَمَا وَ كِلَاهُمَا اخْتَلَفَا فِي حَدِيثِكُمْ- قَالَ الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَ أَفْقَهُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ وَ أَوْرَعُهُمَا وَ لَا يَلْتَفِتْ إِلَى مَا يَحْكُمُ بِهِ الْآخَرُ قَالَ قُلْتُ فَإِنَّهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ عِنْدَ أَصْحَابِنَا لَا يُفَضَّلُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا عَلَى الْآخَرِ قَالَ فَقَالَ يُنْظَرُ إِلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا فِي ذَلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِكَ فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِنَا وَ يُتْرَكُ الشَّاذُّ الَّذِي لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ وَ إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَلَالٌ بَيِّنٌ وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ قُلْتُ فَإِنْ كَانَ الْخَبَرَانِ عَنْكُمَا مَشْهُورَيْنِ قَدْ رَوَاهُمَا الثِّقَاتُ عَنْكُمْ قَالَ يُنْظَرُ فَمَا وَافَقَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ خَالَفَ الْعَامَّةَ فَيُؤْخَذُ بِهِ وَ يُتْرَكُ مَا خَالَفَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ وَافَقَ الْعَامَّةَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ الْفَقِيهَانِ عَرَفَا حُكْمَهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ وَجَدْنَا أَحَدَ الْخَبَرَيْنِ مُوَافِقاً لِلْعَامَّةِ وَ الْآخَرَ مُخَالِفاً لَهُمْ بِأَيِّ الْخَبَرَيْنِ يُؤْخَذُ قَالَ مَا خَالَفَ الْعَامَّةَ فَفِيهِ الرَّشَادُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنْ وَافَقَهُمَا الْخَبَرَانِ جَمِيعاً قَالَ يُنْظَرُ إِلَى مَا هُمْ إِلَيْهِ أَمْيَلُ حُكَّامُهُمْ وَ قُضَاتُهُمْ فَيُتْرَكُ‏ وَ يُؤْخَذُ بِالْآخَرِ قُلْتُ فَإِنْ وَافَقَ حُكَّامُهُمُ الْخَبَرَيْنِ جَمِيعاً قَالَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَأَرْجِهِ‏ حَتَّى تَلْقَى إِمَامَكَ فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَاتِ»؛ الکافی، ج1، ص67 - 68.

[15]. (13) الرعد: 17.

[16]. «أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ‏ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى‏»؛ الکافی، ج1، ص54.

«ای مردم! همانا سرآغاز پیدایش فتنه‌ها، تنها هوس‌هایی است که پیروی گردد و احکامی که بدعت شود، در آنها با کتاب خدا مخالفت شود و گروهی به ولایت گروهی در آید. اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحب‌خردی نهان نمی‌شد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمی‌شد؛ و اما مشتی از این و مشتی از این برگرفته شود و آمیخته گردد و با هم آید و اینجا باشد که شیطان بر دوستانش چیرگی یابد و آنان که خدا حقیقت حسنا را از پیش بدانها بخشیده نجات یابند».

[17]. (3) آل عمران: ‏7.

[18]. (29) العنكبوت: ‏69.

[19]. مراد استاد، آیات سوره حج است که در ادامه می‌آید.

[20]. (22) الحج: ‏52.

[21]. «عَنْ بُرَيْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیهما السلام‏ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ‏ وَ لَا مُحَدَّثٍ‏ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَيْسَتْ هَذِهِ قِرَاءَتَنَا فَمَا الرَّسُولُ وَ النَّبِيُّ وَ الْمُحَدَّثُ قَالَ الرَّسُولُ الَّذِي يَظْهَرُ لَهُ الْمَلَكُ فَيُكَلِّمُهُ وَ النَّبِيُّ هُوَ الَّذِي يَرَى فِي مَنَامِهِ وَ رُبَّمَا اجْتَمَعَتِ النُّبُوَّةُ وَ الرِّسَالَةُ لِوَاحِدٍ وَ الْمُحَدَّثُ الَّذِي يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يَرَى الصُّورَةَ قَالَ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّ الَّذِي رَأَى فِي النَّوْمِ حَقٌّ وَ أَنَّهُ مِنَ الْمَلَكِ قَالَ يُوَفَّقُ لِذَلِكَ حَتَّى يَعْرِفَهُ لَقَدْ خَتَمَ اللَّهُ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ وَ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ الْأَنْبِيَاءَ»؛ الکافی، ج1، ص177.

[22]. (25) الفرقان: ‏31.

[23]. (6) الانعام: ‏112.

[24]. (2) البقرة: 10.

[25]. (22) الحج: ‏54.

[26]. (29) العنکبوت: ‏69 .

[27]. أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏ .

[28]. برای نمونه: «أخرج البزار و الطبراني و ابن مردويه و الضياء في المختارة بسند رجاله ثقات من طريق سعيد بن جبير عن ابن عباس قال ان رسول الله صلى الله عليه و سلم قرأ أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏ تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى ففرح المشركون بذلك و قالوا قد ذكر آلهتنا فجاء جبريل فقال اقرأ على ما جئتك به فقرأ أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى ‏ تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى فقال ما أتيتك بهذا هذا من الشيطان فانزل الله وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى إلى آخر الآية»؛ الدر المنثور، ج4، ص366. رجوع شود به روایات متعددی که در همین منبع ذیل این آیه نقل شده. همچنین رجوع شود به: الكشف والبيان عن تفسير القرآن (تفسير الثعلبي)، ج7، ص29ـ30؛ مجمع الزوائد، ج7، ص70ـ72.

[29]. (4) النساء: 46.

[30]. (5) المائدة: 41.

[31]. «وَ قَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: لَهُمْ لَتَرْكَبُنَّ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ، وَ الْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ، حَتَّى لَوْ أَنَّ رَجُلًا مِنْهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى، قَالَ: فَمَنْ أَرَى»؛ المسترشد في امامة علي بن ابيطالب‌ علیه السلام، ص229. ابن ابی الحدید نیز مضمون این حدیث را در شرح خود بر نهج البلاغه (ج9، ص286) نقل کرده است. رجوع شود به: البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص616 - 620 (تفسیر آیات سوره مبارکه انشقاق).

[32]. (25) الفرقان: ‏31.

[33]. (4) النساء: 61.

[34]. سخن معروف خلیفه دوم در زمانی که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در بستر بیماری خواستند چیزی بنویسند که مسلمانان گمراه نشوند. این روایت در منابع معتبر شیعه و مخالفین نقل شده است؛ برای نمونه:

«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ‏ لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِيَّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْوَفَاةُ وَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً فَقَالَ عُمَرُ لَا تَأْتُوهُ بِشَيْ‏ءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ‏ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ قُومُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا كَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ‏ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُومُوا عَنِّي قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ يَقُولُ الرَّزِيَّةُ كُلُّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَنَا ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنْ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِم‏»؛ الامالی (للمفید)، ص36.

همچنین رجوع شود به: صحیح بخاری، ج7، ص9؛ ج5، ص138؛ ج8، ص161؛ صحیح مسلم، ج5، ص76.

[35]. «إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ‌ علیه السلام إِنَّمَا مَثَلُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام وَ مَثَلُنَا مِنْ بَعْدِهِ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ مُوسَى النَّبِيِّ وَ الْعَالِمِ‌ علیهما السلام حَيْثُ لَقِيَهُ وَ اسْتَنْطَقَهُ وَ سَأَلَهُ الصُّحْبَةَ فَكَانَ مِنْ أَمْرِهِمَا مَا اقْتَصَّهُ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ فِي كِتَابِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ قَالَ لِمُوسَى‌ علیه السلام إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ‏ ثُمَّ قَالَ‏ وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ قَدْ كَانَ عِنْدَ الْعَالِمِ عِلْمٌ لَمْ يُكْتَبْ لِمُوسَى فِي الْأَلْوَاحِ وَ كَانَ مُوسَى‌ علیه السلام يَظُنُّ أَنَّ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ الَّتِي يَحْتَاجُ إِلَيْها فِي نُبُوَّتِهِ وَ جَمِيعَ الْعِلْمِ قَدْ كُتِبَ لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ كَمَا يَظُنُّ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ عُلَمَاءُ فُقَهَاءُ وَ أَنَّهُمْ قَدْ أُوتُوا جَمِيعَ الْفِقْهِ وَ الْعِلْمَ فِي الدِّينِ مِمَّا يَحْتَاجُ هَذِهِ الْأُمَّةُ إِلَيْهِ وَ صَحَّ ذَلِكَ لَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ عَلِمُوهُ وَ حَفِظُوهُ وَ لَيْسَ كُلُّ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلِمُوهُ وَ لَا صَارَ إِلَيْهِمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ لَا عَرَفُوهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ الشَّيْ‏ءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْكَامِ قَدْ يَرِدُ عَلَيْهِمْ فَيُسْأَلُونَ عَنْهُ فَلَا يَكُونُ عِنْدَهُمْ فِيهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ يَسْتَحْيُونَ أَنْ يَنْسِبَهُمُ النَّاسُ إِلَى الْجَهْلِ وَ يَكْرَهُونَ أَنْ يُسْأَلُوا فَلَا يُجِيبُونَ فَطَلَبَ النَّاسُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِهِ فَلِذَلِكَ اسْتَعْمَلُوا الرَّأْيَ وَ الْقِيَاسَ فِي دِينِ اللَّهِ تَرَكُوا الْآثَارَ وَ دَانُوا اللَّهَ بِالْبِدَعِ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ فَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ سُئِلُوا عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْ دِينِ اللَّهِ فَلَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ فِيهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رَدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ‏ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ الَّذِينَ يَمْنَعُهُمْ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ مِنَّا الْعَدَاوَةُ لَنَا وَ الْحَسَدُ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا حَسَدَ مُوسَى الْعَالِمَ وَ مُوسَى نَبِيُّ اللَّهِ يُوحَى إِلَيْهِ حَيْثُ لَقِيَهُ وَ اسْتَنْطَقَهُ وَ عَرَفَهُ بِالْعِلْمِ بَلْ‏ أَقَرَّ لَهُ بِعِلْمِهِ وَ لَمْ يَحْسُدْهُ كَمَا حَسَدَتْنَا هَذِهِ الْأُمَّةُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِلْمَنَا وَ مَا وَرِثْنَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ لَمْ يَرْغَبُوا إِلَيْنَا فِي عِلْمِنَا كَمَا رَغِبَ مُوسَى إِلَى الْعَالِمِ وَ سَأَلَهُ الصُّحْبَةَ فَيَتَعَلَّمُ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ يُرْشِدُهُ فَلَمَّا أَنْ سَأَلَ الْعَالِمَ ذَلِكَ عَلِمَ الْعَالِمُ أَنَّ مُوسَى لَا يَسْتَطِيعُ صُحْبَتَهُ وَ لَا يَحْتَمِلُ عِلْمَهُ وَ لَا يَصْبِرُ مَعَهُ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ لَهُ الْعَالِمُ‏ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَى‌ علیه السلام وَ لِمَ لَا أَصْبِرُ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ‏ وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَى وَ هُوَ خَاضِعٌ لَهُ يَسْتَعْطِفُهُ عَلَى نَفْسِهِ كَيْ يَقْبَلَهُ‏ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً وَ قَدْ كَانَ الْعَالِمُ يَعْلَمُ أَنَّ مُوسَى لَا يَصْبِرُ عَلَى عِلْمِهِ وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ يَا إِسْحَاقُ حَالُ قُضَاةِ هَؤُلَاءِ وَ فُقَهَائِهِمْ وَ جَمَاعَتِهِمُ الْيَوْمَ لَا يَحْتَمِلُونَ وَ اللَّهِ عِلْمَنَا وَ لَا يَقْبَلُونَهُ وَ لَا يُطِيقُونَهُ وَ لَا يَأْخُذُونَ بِهِ وَ لَا يَصْبِرُونَ عَلَيْهِ كَمَا لَمْ يَصْبِرْ مُوسَى‌ علیه السلام عَلَى عِلْمِ الْعَالِمِ حِينَ صَحِبَهُ وَ رَأَى مَا رَأَى مِنْ عِلْمِهِ وَ كَانَ ذَلِكَ عِنْدَ مُوسَى مَكْرُوهاً وَ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ رِضًى وَ هُوَ الْحَقُّ وَ كَذَلِكَ عِلْمُنَا عِنْدَ الْجَهَلَةِ مَكْرُوهٌ لَا يُؤْخَذُ بِهِ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ الْحَقُ»؛ الاختصاص، ص258.

[36]. (6) الانعام: 50.

[37]. (53) النجم: ‏3-4.

[38]. (59) الحشر: 7.

[39]. (4) النساء: 105.

[40]. برای نمونه، آقا امام حسن مجتبی7 در مجلسی که معاویه هم بود، در ضمن سخنان خود، فرمودند: «أَمَرَ عُمَرُ قُضَاتَهُ وَ وُلَاتَهُ اجْتَهِدُوا آرَاءَكُمْ وَ اقْضُوا بِمَا تَرَوْنَ أَنَّهُ الْحَقُّ فَلَا يَزَالُ هُوَ وَ بَعْضُ وُلَاتِهِ قَدْ وَقَعُوا فِي عَظِيمَةٍ فَيُخْرِجُهُمْ مِنْهَا أَبِي لِيَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِهَا فَتُجْمَعُ الْقُضَاةُ عِنْدَ خَلِيفَتِهِمْ وَ قَدْ حَكَمُوا فِي شَيْ‏ءٍ وَاحِدٍ بِقَضَايَا مُخْتَلِفَةٍ فَأَجَازَهَا لَهُمْ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يُؤْتِهِ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطاب»؛ الإحتجاج، ج‏2، ص288.

[41]. مناقب آل ابیطالب‌ علیهم السلام، ج2، ص359.

[42]. الكافي، ج7، ص424.

[43]. «بَلَغَنَا أَنَّ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ دَخَلَ مَجْلِسَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ذَاتَ يَوْمٍ فَعَظَّمُوهُ وَ قَدَّمُوهُ وَ صَدَّرُوهُ إِجْلَالًا لِحَقِّهِ وَ إِعْظَاماً لِشَيْبَتِهِ وَ اخْتِصَاصِهِ بِالْمُصْطَفَى وَ آلِهِ فَدَخَلَ عُمَرُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ مَنْ هَذَا الْعَجَمِيُّ الْمُتَصَدِّرُ فِيمَا بَيْنَ الْعَرَبِ فَصَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ فَقَالَ إِنَّ النَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ الْمُشْطِ لَا فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى الْعَجَمِيِّ وَ لَا لِلْأَحْمَرِ عَلَى الْأَسْوَدِ إِلَّا بِالتَّقْوَى سَلْمَانُ بَحْرٌ لَا يُنْزَفُ‏ وَ كَنْزٌ لَا يَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ سَلْسَلٌ يَمْنَحُ الْحِكْمَةَ وَ يُؤْتِي الْبُرْهَان‏»؛ الاختصاص، ص341.

[44]. شیخ صدوق می‌نویسد: «قال مصنف هذا الكتاب رضي الله عنه كان اسم سلمان روزبه بن خشبوذان و ما سجد قط لمطلع الشمس و إنما كان يسجد لله عز و جل و كانت القبلة التي أمر بالصلاة إليها شرقية و كان أبواه يظنان أنه إنما يسجد لمطلع الشمس كهيئتهم و كان سلمان وصي‏ وصي‏ عيسى‏‌ علیه السلام في أداء ما حمل إلى من انتهت إليه الوصية من المعصومين و هو آبي و قد ذكر قوم أن آبي هو أبو طالب و إنما اشتبه الأمر به لأن أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام‏ سُئِلَ عَنْ آخِرِ أَوْصِيَاءِ عِيسَى‌ علیه السلام فَقَالَ "آبِي" فَصَحَّفَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا "أَبِي" و يقال له بردة أيضا»؛ كمال الدين، ج1، ص165ـ166.

[45]. «قَالَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ: كُنْتُ امْرَأَةً قَدْ قَرَأْتُ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ، فَعَرَفْتُ أَوْصِيَاءَ الْأَنْبِيَاءِ... فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: هَذَا سَلْمَانُ صَاحِبُ‏ الْكُتُبِ‏ الْأُولَى‏ قَبْلِي صَاحِبُ الْأَوْصِيَاءِ وَ عِنْدَهُ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَبْلُغْنِي...»؛ مقتضب الأثر، ص19.

[46]. «وَ رُوِيَ‏ أَنَّهُ وَفَدَ وَفْدٌ مِنْ بِلَادِ الرُّومِ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى عَهْدِ أَبِي بَكْرٍ وَ فِيهِمْ رَاهِبٌ مِنْ رُهْبَانِ النَّصَارَى فَأَتَى مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ مَعَهُ بُخْتِيٌّ مُوقَرٌ ذَهَباً وَ فِضَّةً وَ كَانَ أَبُو بَكْرٍ حَاضِراً وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَدَخَلَ عَلَيْهِمْ وَ حَيَّاهُمْ وَ رَحَّبَ بِهِمْ وَ تَصَفَّحَ وُجُوهَهُمْ ثُمَّ قَالَ أَيُّكُمْ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمِينُ دِينِكُمْ فَأُومِيَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ بِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا الشَّيْخُ مَا اسْمُكَ؟ قَالَ عَتِيقٌ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا؟ قَالَ صِدِّيقٌ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا؟ قَالَ لَا أَعْرِفُ لِنَفْسِي اسْماً غَيْرَهُ فَقَالَ لَسْتَ بِصَاحِبِي فَقَالَ لَهُ وَ مَا حَاجَتُكَ؟ قَالَ أَنَا مِنْ بِلَادِ الرُّومِ جِئْتُ مِنْهَا بِبُخْتِيٍّ مُوقَرٍ ذَهَباً وَ فِضَّةً لِأَسْأَلَ أَمِينَ هَذِهِ الْأُمَّةِ مَسْأَلَةً إِنْ أَجَابَنِي عَنْهَا أَسْلَمْتُ وَ بِمَا أَمَرَنِي أَطَعْتُ وَ هَذَا الْمَالَ بَيْنَكُمْ فَرَّقْتُ وَ إِنْ عَجَزَ عَنْهَا رَجَعْتُ إِلَى الْوَرَاءِ بِمَا مَعِي وَ لَمْ أُسْلِمْ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ فَقَالَ الرَّاهِبُ وَ اللَّهِ لَا أَفْتَحُ الْكَلَامَ مَا لَمْ تُؤْمِنِّي مِنْ سَطْوَتِكَ وَ سَطْوَةِ أَصْحَابِكَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنْتَ آمِنٌ وَ لَيْسَ عَلَيْكَ بَأْسٌ قُلْ مَا شِئْتَ فَقَالَ الرَّاهِبُ أَخْبِرْنِي عَنْ شَيْ‏ءٍ لَيْسَ لِلَّهِ وَ لَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ لَا يَعْلَمُهُ اللَّهُ فَارْتَعَشَ أَبُو بَكْرٍ وَ لَمْ يُحِرْ جَوَاباً فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ هُنَيْئَةٍ قَالَ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ ائْتِنِي بِأَبِي حَفْصٍ عُمَرَ فَجَاءَ بِهِ فَجَلَسَ عِنْدَهُ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا الرَّاهِبُ سَلْهُ فَأَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَى عُمَرَ وَ قَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً ثُمَّ أُتِيَ بِعُثْمَانَ فَجَرَى بَيْنَ الرَّاهِبِ وَ عُثْمَانَ مِثْلُ مَا جَرَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً فَقَالَ الرَّاهِبُ أَشْيَاخٌ كِرَامٌ ذَوُو فِجَاجٍ لِإِسْلَامٍ ثُمَّ نَهَضَ لِيَخْرُجَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا عَدُوَّ اللَّهِ لَوْ لَا الْعَهْدُ لَخَضَبْتُ الْأَرْضَ بِدَمِكَ فَقَامَ السَّلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ أَتَى عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام وَ هُوَ جَالِسٌ فِي صَحْنِ دَارِهِ مَعَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ‌ علیهما السلام وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقِصَّةَ فَقَامَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام وَ خَرَجَ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ‌ علیهما السلام حَتَّى أَتَى الْمَسْجِدَ. فَلَمَّا رَأَى الْقَوْمُ عَلِيّاً‌ علیه السلام كَبَّرُوا اللَّهَ وَ حَمَّدُوا اللَّهَ وَ قَامُوا إِلَيْهِ أَجْمَعُهُمْ فَدَخَلَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام وَ جَلَسَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ أَيُّهَا الرَّاهِبُ سَلْهُ فَإِنَّهُ صَاحِبُكَ وَ بُغْيَتُكَ فَأَقْبَلَ الرَّاهِبُ بِوَجْهِهِ إِلَى عَلِيٍّ‌ علیه السلام ثُمَّ قَالَ يَا فَتَى مَا اسْمُكَ؟ قَالَ اسْمِي عِنْدَ الْيَهُودِ إِلْيَا وَ عِنْدَ النَّصَارَى إِيلِيَا وَ عِنْدَ وَالِدِي عَلِيٌّ وَ عِنْدَ أُمِّي حَيْدَرَةُ قَالَ مَا مَحَلُّكَ مِنْ نَبِيِّكُمْ؟ قَالَ أَخِي وَ صِهْرِي وَ ابْنُ عَمِّي لَحًّا. قَالَ الرَّاهِبُ أَنْتَ صَاحِبِي وَ رَبِّ عِيسَى أَخْبِرْنِي عَنْ شَيْ‏ءٍ لَيْسَ لِلَّهِ وَ لَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ لَا يَعْلَمُهُ اللَّهُ قَالَ‌ علیه السلام عَلَى الْخَبِيرِ سَقَطْتَ أَمَّا قَوْلُكَ مَا لَيْسَ لِلَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَحَدٌ لَيْسَ لَهُ صَاحِبَةٌ وَ لَا وَلَدٌ وَ أَمَّا قَوْلُكَ وَ لَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَلَيْسَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ظُلْمٌ لِأَحَدٍ وَ أَمَّا قَوْلُكَ لَا يَعْلَمُهُ اللَّهُ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْلَمُ لَهُ شَرِيكاً فِي الْمُلْكِ فَقَامَ الرَّاهِبُ وَ قَطَعَ زُنَّارَهُ وَ أَخَذَ رَأْسَهُ وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ وَ أَمِينُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مَعْدِنُ الدِّينِ وَ الْحِكْمَةِ وَ مَنْبَعُ عَيْنِ الْحُجَّةِ لَقَدْ قَرَأْتُ اسْمَكَ فِي التَّوْرَاةِ إِلْيَا وَ فِي الْإِنْجِيلِ إِيلِيَا وَ فِي الْقُرْآنِ عَلِيّاً وَ فِي الْكُتُبِ السَّابِقَةِ حَيْدَرَةَ وَ وَجَدْتُكَ بَعْدَ النَّبِيِّ وَصِيّاً وَ لِلْإِمَارَةِ وَلِيّاً وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِهَذَا الْمَجْلِسِ مِنْ غَيْرِكَ فَأَخْبِرْنِي مَا شَأْنُكَ وَ شَأْنُ الْقَوْمِ؟ فَأَجَابَهُ بِشَيْ‏ءٍ فَقَامَ الرَّاهِبُ وَ سَلَّمَ الْمَالَ إِلَيْهِ بِأَجْمَعِهِ فَمَا بَرِحَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام مَكَانَهُ حَتَّى فَرَّقَهُ فِي مَسَاكِينِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَحَاوِيجِهِمْ وَ انْصَرَفَ الرَّاهِبُ إِلَى قَوْمِهِ مُسْلِماً»؛ الاحتجاج، ج1، ص205ـ206. همچنین رجوع شود به: نفس الرحمن، ص489.

[47]. رجوع شود به: شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید، ج1، ص17-20.

[48]. معاني‏الأخبار، ص156.

[49]. «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ‏ الْمُتْرَفُونَ‏ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ»؛ نهج البلاغه، حکمت 147، ص497.