شرح دعای صنمی قریش - جلسه 7
شرح دعای صنمی قریش
جلسه: 7
أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین
ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اجمال جلسه گذشته و چهار صفت کلّی دشمنان اهل بیت علیهم السلام در برابر چهار صفت الهی ایشان
در جلسۀ قبل عرض شد، امیر المؤمنین علیه السلام در ابتدای این دعای شریف، چهار صفت از صفات کلیۀ ائمّۀ کفر و رؤسای دشمنان اهل بیت علیهم السلام را یادآور شدند که مطابق چهار صفت کلیۀ الهیۀ ولایۀ اهل بیت علیهم السلام است.
صفت اوّل؛ بیان و دوّم؛ معانی و سوّم؛ ابواب و چهارم؛ امامت بود و در مقابل این چهار صفت، چهار صفت کلّی برای رؤسای دشمنانشان اوّلی و دوّمی بیان کردند که عبارتاند از؛ صنم، جبت، طاغوت و افک و این چهار صفت در برابر چهار صفت الهیۀ اهل بیت علیهم السلام قرار میگیرند.
قریش و اصل همه خوبیها و بدیها و امامان حق و باطل
در جلسات بعد عرض خواهیم کرد که در قبیلۀ قریش از لحاظ اصل و نسب، دو خانوادۀ بزرگ الهی و شیطانی وجود داشت، یعنی از طرفی دارای عظیمترین خانوادۀ الهی و نورانی بود و از طرف دیگر دارای بزرگترین خانوادۀ شیطانی بود و بدین علّت، از طرفی تمام ائمّۀ حق از قریش نشأت گرفتند و از طرف دیگر تمام ائمّۀ باطل و شیطانی نیز از قریش بودند، در نتیجه اصل تمام خوبیها و بدیهای عالم از قریش بوده و این دو نفر در کفر و الحاد، منتخب از منتخبین قریش هستند، پس این چهار صفت که در وصف این دو بیان شده؛ صفات کلّیۀ اوّلیۀ این دو نفر است که در برابر صفات کلّیۀ نورانیۀ اهل بیت علیهم السلام قرار گرفتهاند.
صنم و پستترین عالم در برابر برترین عالم و اصل کفر در برابر اصل توحید
در جلسۀ قبل، کلمۀ صنم را از نظر لغوی و قرآنی ترجمه و بیان کردیم؛ این کلمه در برابر توحید، عبودیّت و حق قرار میگیرد و میزان اصلی شرک، کفر و الحاد است و عرض کردیم همانطوری که میزان توحید الهی در عالم از بالاترین مقام ممکن شروع میشود، میزان شرک، کفر و الحاد از پستترین موجودات عالم که صنم است، شروع میشود و بیان کردیم؛ صنم، پستترین موجودی است که با کذب و حیله جای عظیمترین موجودات عالم را میگیرد.
جبت و معانی لغوی آن
صفت دوّم از صفات چهارگانۀ آن دو نفر، کلمۀ جبت است که امیر المؤمنین علیه السلام فرمودهاند: «اللَّهُمَّ الْعَنْ صَنَمَيْ قُرَيْشٍ وَجِبْتَيْهَا»، صنم و جبت دارای یک حقیقت هستند و حقیقت جبت، همان حقیقت بت است و همچنین در لغت به ساحر و کاهن نیز جبت گفته میشود، یعنی آن کسانی که به سحر و کهانت و دروغ، انسانها را گمراه میکنند و آنها را از راه حق و حقیقت خارج کرده و به بیراهه میکشند.
معنای دیگری که در لغت برای جبت آمده؛ متکبّر است، یعنی کسی که دارای تکبّر است و در مقابل حق و حقیقت و توحید الهی، کبر میورزد و متکبّر کسی است که در برابر حق تکبّر میورزد[1] و تکبّر آنها دلیل ضعف عقلشان است و بخاطر ضعف عقل، اهل جهل هستند، همانطوری که در حدیثی شریف آمده که خدای متعال برای هر کدام از عقل و جهل، هفتاد و پنج لشکر قرار داده و فرد متکبّر به جای آنکه طرفدار لشکر عقل باشد، عقل خود را رها کرده و به دنبال جهل و اهل جهل رفته است[2].
و همچنین به فرد بیموالات نیز جبت گفته میشود، یعنی برای او اهمّیّتی ندارد که در حق دیگران چه بگوید و دیگران در حق او چه چیزی گویند و به گفتار خود، اهمّیّتی نمیدهد و نزدش تفاوتی ندارد که گفتارش حق یا باطل، و صحیح یا اشتباه باشد.
پس کسی که متکبّر است، این کبر؛ او را در برابر حق قرار میدهد و چیزی را که حقّش نیست ادّعا میکند و آن را از اهل حق سلب میکند، اینست معنای جبت در لغت[3] و وقتی این معناها را با آن دو نفر تطبیق کنید خواهید دید که تمام معانی و شئوناتش در حق آن دو نفر صدق میکند.
آیات قرآن و برابری جبت با توحید و حق
بهترین و صحیحترین راه فهم معانی کلمات عربی این است که به قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام رجوع کنید، خدای متعال در قرآن کریم، کلمۀ جبت را در برابر توحید قرار داده و فرموده: {أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً}[4]؛ «آیا پیامبر نمیبینی کسانی که بدانها نصیب و بهرهای از کتاب داده شده (یعنی به ظاهر اسلام آوردهاند و به ظاهر، شهادت به توحید و نبوّت دادهاند) به جبت و طاغوت ایمان میآورند و میگویند: کسانی که کافر شدهاند برای هدایت، هادیتر هستند از کسانی که ایمان آوردهاند».
پس جبت و طاغوت در برابر توحید الهی، نبوّت و امامت اولیای خدا قرار میگیرد و هرکس در راه از میان بردن توحید خدا و رسالت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام سعی بیشتری کند و دیگران را به جای امیر المؤمنین علیه السلام قرار دهد در جبت بودن قویتر و پررنگتر است و اینها هستند که ادّعا میکنند ابابکر و عمر که نسبت به خدای متعال و رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم کافر هستند، هادیتر از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اولیای الهی هستند و آنها را در هدایت از آن بزرگواران بالاتر میدانند.
پس مشاهده میکنید که این آیۀ شریفه کاملاً با زمان بعد رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم منطبق است و در حق اوّلی و دوّمی ثابت بیشک است و خدای متعال در این آیۀ شریفه، جبت را در مقابل ایمان به توحید قرار داده، به طوری که ایمان به جبت در مقابل ایمان به توحید الهی، رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام قرار گرفته است. پس این آیۀ شریفه نیز جایگاه جبت را در اوّلین جایگاه ضدّیّت با توحید الهی قرار داده است.
جبت و مبدأ و اصل کفر
همانطوری که توحید الهی در مقام ایمان برای هدایت انسانها، اوّلین میزان است و سپس رسالت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و بعد از آن ولایت امیر المؤمنین علیه السلام اوّلین میزان حق است، همینطور ایمان به جبت برای کفر به خدای متعال و رسالت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام، اوّلین و بزرگترین معیار است. پس کسی که در جایگاه جبت قرار میگیرد؛ مبدأ، میزان و اصل کفر به خدای متعال و رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام است، از این آیۀ شریفه واضح میشود، جبت کسی است که میزان اوّلیه در کفر و شرک است.
جبت و اضافه آن قریش اصل همه کفر و زندقه بودن قریش و همچنین بودن جبت
این نکته را بخاطر داشته باشید که باید کلمۀ جبت را با قریش سنجید، زیرا هر چیزی که با چیز دیگری همراه میشود و به آن اضافه میگردد، اگر امر دوّم در راهی که امر اوّل قرار گرفته است، کوچک باشد، اوّلی نیز به تبع دوّمی کوچک میشود و اگر دارای قوّت و بزرگی باشد، اوّلی نیز به تبع آن، بزرگ و با قوّت میشود، یعنی اگر جبت و صنم، اضافه به قریش نمیشدند و به کسانی اضافه میشدند که اهل ستم و ظلم به اهل بیت علیهم السلام، اهل ضدّیّت کامل با توحید الهی، اهل مقابله با رسالت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل مخالفت با امیر المؤمنین علیه السلام نبودند، جبت و صنم در کفر و الحاد، کوچک میشدند، امّا وقتی به چیزی اضافه شوند که آن چیز، اصل و میزان اوّلیه در کفر الهی و ضدّیّت با نبوّت و ولایت است، در جایگاه کفر و الحاد، بزرگ میشوند.
میبینید که در این دعای شریف کلمۀ صنم و جبت به قریشی اضافه شدهاند که اوّلین کافر و زندیق و اوّلین ظالم و دشمن و اوّلین ائمّۀ جور در عالم و اوّلین مخالفین توحید و نبوّت و ولایت بودند و تمام کفر و ظلمهایی که در حق ائمّۀ اطهار علیهم السلام صورت گرفت، بواسطۀ قریش انجام گرفت و تقریباً تا سنۀ730هـ ق بر مسلمانان مسلّط بودند و در ابتدا اوّلی و دوّمی بر مسلمانان مسلّط شدند که از قبیلۀ قریش بودند و بعد از آن دو بنی امیّه مسلّط شدند، بعد از بنی امیّه، بنی عبّاسی بر سر کار آمدند که از قریش بودند و تمام سلسلۀ تاریخی اسلامی را بدست گرفتند و کفر و زندقه را حدود ششصد و چند سال ترویج کردند.
پس وقتی کلمۀ صنم و جبت به قریش اضافه میشود، بدین معناست که قریش با آن زشتی و پلیدی، دو بت دارد که این دو هستند و تمام قریش ظلمانی، با آن همه ضلالت و نفاقی که دارند، پیروی این دو هستند، پس معلوم است که این دو کیستند و به چه میزان پلید هستند و به چقدر با توحید، رسالت و ولایت دشمنی دارند.
طاغوت در لغت و تجاوز از حد در گناه و بیان آن
کلمۀ سوّمی که امیر المؤمنین علیه السلام در دعای شریفشان فرمودهاند (طاغوت) است، طاغوت در لغت به معنای چیزی است که در عصیان از حدّش تجاوز کند و طغیان به معنای آن است که چیزی از حدّش فراتر رود و از حقّش تجاوز کند.
این کلمه در آیات زیادی از قرآن کریم آمده؛ به طور مثال خدای متعال در حال انسان میفرماید: {كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى}[5]، در کل، طغیان به معنای تجاوز از حق است و طاغوت به معنای تجاوز از حد در عصیان است، یعنی وقتی که انسان گناه کار، طوری گناه کار است که در گناه از حدّش تجاوز نمیکند، همانند مؤمنین گناه کار که گناه آنها، کافرشان نمیکند و آنها را از زمرۀ مؤمنین خارج نمینماید، زیرا با اعضایشان گناه میکنند ولی قلبشان همراه خداست و به یاد خدای متعال است و در قلب خود به خدا ایمان دارند و در مقابل خدای رحمن نمیایستند، پس قلبشان که میزان اوّلیۀ کلیۀ حقایقشان است گناه کار نیست و با خدای منّان همراهی دارد، این دسته از افراد، گناه میکنند ولی از حد تجاوز نمیکنند زیرا گناهشان به ایمانشان نسبت به خدا خدشهای وارد نمیکند و سبب ظلمت قلبشان نمیشود.
امّا طاغوت کسی است که در گناه از حدّش تجاوز میکند، یعنی آنقدر گناه میکند که گناه به قلب وی سرایت میکند و با قلب خود به دشمنی خدا میپردازد و نسبت به توحید خدای رحمن کافر میشود. پس کسی که طاغوت است، حقیقت اوّلیۀ او یعنی قلبش نسبت به خدا کافر شده، در نتیجه تمام اعضای بدنش از قلبش پیروی میکنند، همانطوری که امام صادق علیه السلام در حدیث انتشار ایمان در جوارح بنی آدم فرمودند: قلب، رئیس همۀ اعضاء است و همه به فرمان قلب عمل میکنند،[6] اگر قلب کسی ضد خدا شود و به توحید الهی و رسالت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام کافر شود، تمام اعضاء و جوارح او به دنبال قلب او کافر میشوند.
پس معنای اوّلیهای که برای طاغوت عرض کردیم؛ تجاوز کردن از حد است، در لغات دیگری نیز همین مطلب را همراه با توضیحات بیشتری آوردهاند و نوشتهاند؛ طغیان عبارت است از تجاوز کردن از حد در هر چیزی که باشد، اگر آب از جای خویش طغیان کند، یعنی ظرفی از آب پر شود و اضافۀ آن از اطراف ظرف بر زمین ریزد، بدان طغیان میگویند و اگر دریا طوفانی شود و افراد کنار دریا را به زیر آب بَرَد، بدان نیز طغیان میگویند، پس به هر چیزی که از حدّش خارج شود طغیان گویند.
معنای دیگر طاغوت و کاهن و شیطان و رأس ضلالت
همچنین معنای دیگر طاغوت، کاهن است و دیگر معنای آن، شیطان است و همچنین به کل کسانی که در رأس ضلالت قرار میگیرند، طاغوت گویند، پس طاغوت نیز از نظر لغت، به معنای معیار اوّلیۀ دشمنی و مقابله با خدای متعال است و در برابر توحید و رسالت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام است، وقتی آن بزرگوار این کلمه را نسبت به آن دو نفر بیان میکنند، بدین معناست که آن دو نفر، اصل اوّلیۀ تمام دشمنیهای با خدای رحمن، رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام هستند، این معنای لغوی طغیان و طاغوت است.
طاغوت در قرآن کریم و اصل ضلالت و شک و تحیّر و تردید
در قرآن کریم ماده طغیان و کلمه طاغوت در جاهای مختلفی آمده است و در هرجایی که آمده در برابر توحید خدای منّان قرار گرفته و در برابر عبادت خدای رحمن آمده و در برابر اصل حق و حقیقت قرار دارد. پس کسی که در جایگاه طاغوت قرار گرفته؛ از نظر قرآن مجید، اصل تمام ضلالتها و کفرها و بیراهه رویهاست که در برابر حقیقت توحید، رسالت و حقایق ولائیه قرار میگیرد و لذا از طغیان در آیات شریفۀ قرآن بدین گونه تعبیر شده است که خدای رحمن میفرماید: {اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُون}[7] آن کسانی که خدا و مؤمنین را استهزاء میکنند، خدا آنها را کمک میکند که در طغیانشان در حالت تحیّر، سرگردانی، تردید، شک و شبهه جلو روند.
پس معلوم میشود، طاغوت طغیان دارد و کسی که طغیان دارد همیشه در تردید و تحیّر است، پس کسی که در جایگاه طاغوت است بر خلاف ولی الله که دلها را روشن میکند و یقینشان را مستحکم میکند و شناختشان را نسبت به توحید تحکیم میبخشد و اعتقادشان را تشدید میکند و بدانها علم و حکمت میآموزد و انسانها بدین واسطه با یقین ثابت، عرفان کامل و علم کامل در راه صحیح، حرکت میکنند، طاغوت همواره آنها را به طرف تردید و شک سوق میدهد، بنابراین هیچ گاه قلب طاغوت، در هیچ مطلبی ثابت نمیشود و در همه چیز، در همه حال در شک و شبهه و اضطراب است و همواره پیروانش را به سمت تردید و اضطراب سوق میدهد.
خدای متعال در آیۀ دیگری میفرماید: {قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتَّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَكُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرين}[8]؛ «اى اهل كتاب، شما هيچ آيين صحيحى نداريد، مگر اينكه تورات و انجيل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده برپا داريد. ولى آنچه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده، (نه تنها مايه بيدارى آنها نمىگردد، بلكه) بر طغيان و كفر بسيارى از آنها مىافزايد. بنابراين از اين قوم كافر (و مخالفت آنها) غمگين مباش». به این مضمون که آیات قرآن، طغیان و کفر را در بسیاری از آنهایی که اطراف رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم را گرفتهاند و به ظاهر ایمان آوردهاند، زیاد میکند و باید بدانید؛ از نظر تاریخ شیعه اکثریّت آنانی که اطراف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را گرفته بودند و به ظاهر اسلام آورده بودند، ایمانشان ایمانی نفاقی بوده و اکثریّتشان منافق بودند.
حدیث دروغ در عشره مبشّرة
برای مثال در زمان معاویه حدیثی جعلی به نام عشرۀ مبشّره ساختند و مدّعی شدند؛ رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم به ده نفر، بهشت را بشارت داده که امیر المؤمنین علیه السلام یکی از آن ده نفر است و نه نفر دیگر، همگی از منافقین و کفّار هستند[9] و برای پنهان کردن این مطلب، امیر المؤمنین علیه السلام را با آن نه نفر مخلوط کردهاند.
چهار منافق اصل در خانه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دو پدر و دو دختر
و مثال دیگر اینکه چهار نفر در خانوادۀ رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند که اصل خانوادۀ آن حضرت را تشکیل میدادند، زنهای دیگر ایشان که آنها در مدینه به عقد خود درآورده بودند و پدرانشان و خانوادههایشان کارهای نبودند، ولی دو زن، در خانۀ پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اهمّیّت داشتند.
عائشه و حفصه و مدیریّت آزار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
اوّلی آنها؛ عایشه دختر ابابکر بود که تمام اوضاع زندگی و زنهای رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم را زیرنظر میگرفت، یعنی هر زنی را که قصد داشت از آن حضرت دور کند دور میکرد، و هر کسی که قصد نزدیک کردنش را داشت نزدیک میکرد[10]. و همینطور پدرهای آنها نیز مهم بودند و حفصه دختر عمر نیز کارگذار عایشه بود، یعنی حیله و طرح نقشه از عایشه بود و حفصه، حیله و نقشه را پیاده سازی میکرد و جامۀ عمل بدان میپوشاند.
پس میبینید که اصل خانوادۀ رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم را این چهار منافق تشکیل داده بودند، پس قرآن کریم، کفر و الحاد منافقینی که اطراف آن حضرت بودند را زیاد میکند و خداوند شهادت میدهد که کسانی که طغیانشان بواسطۀ قرآن زیاد میشود، کافر هستند و در ادامه خطاب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: نسبت به قوم کفّاری که طغیان میکنند، ناراحت نباش.
طغیان و کفر و طغیانگر و کافر بودن و نیازمند به خداوند نبودن
پس میبینید که در این آیۀ شریفه نیز، طغیان همراه با کفر آمده و خداوند صاحبان طغیان را کافر نامیده و به پیامبرش خطاب کرده که بخاطر کفّار طغیانگر ناراحت نباش[11]، در آیۀ ششم و هفتم سورۀ مبارکۀ علق نیز میبینید که خدای متعال طغیان را نتیجۀ استغنا دانسته است[12] و هر کسی که خویش را بینیاز پندارد، طغیان میکند و هرکس خود را نیازمند بداند، طغیان نخواهد کرد. پس کسی که خود را نیازمند خدای سبحان و دین اسلام و توحید میداند و نجاتش را در گروِ آنها میداند، طغیان نخواهد کرد و کسی که خود را از رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و دین اسلام و توحید الهی مستقل پندارد، طغیان خواهد کرد. پس طغیان مساوی با بینیاز دیدن خویش از خدا و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولی خداست. بنابراین اوّلین چیزی که در کسانی که امیر المؤمنین علیه السلام آنها را طاغوت نامیدند وجود داشت این بود که خویش را از خدای متعال و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولیش، بینیاز دیدند و حقایق اسلامی را از دست داده و در مقابل آنها قرار گرفتند و در مرحلۀ بعد، به امیر المؤمنین علیه السلام ستم کردند.
تمام ظلم و ستم به اهل بیت علیهم السلام منافقان بخاطر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده
و در ادامه بیان خواهد شد که تمامی ظلم و ستمهایی که آن دو نفر و پیروانشان به امیر المؤمنین، حضرت زهراء و ائمّه هدی علیهم السلام روا داشتند بخاطر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و چون قصد ظلم و ستم به آن حضرت را داشتند بدینها ظلم میکردند؛ زیرا توان ظلم و ستم به آن بزرگوار را نداشتند! بخاطر همین است که در اوّلین روز، به حضرت زهراءB ستم کردند، در حالی که رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در هر موقعیّتی به آن حضرت احترام تمام میگذاشتند و در هنگام ورود آن بزرگوار به صورت کامل برمیخواستند و بوسه بر ایشان میزدند که عایشه در موقعیّتهای مختلف از اینکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حضرت زهراءB را میبوسید، ناراحت میشد و میگفت: چرا او را میبوسی؟ ایشان میفرمودند: نطفۀ فاطمهB از آن سیب یا انار بهشتیای است که در بهشت تناول کردم، بخاطر همین هرگاه او را میبوسم، بوی بهشت را استشمام میکنم.[13]
پس توجّه داشته باشید که آن دو نفر به همچنین زهراییB ظلم کردند و در همان روزهای اوّل و دوّم وقتی به خانۀ آن حضرت هجوم آوردند، جدا از اینکه عمر شخصاً آن بزرگوار را کتک زد، به قنفذ و خالد و عدّهای از بنی امیّه دستور زدن داد و علاوه بر این، دستور داد به صورت جمعی ایشان را بزنند، یعنی دختر رسول اللهی صلّی الله علیه و آله و سلّم که به عقیدۀ خودشان مریض بود را دست جمعی زدند که بعضی از تاریخ نویسان نوشتهاند که به دور آن حضرت حلقه زدند و ایشان را مورد ضرب قرار دادند[14]، در حالی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به حضرت زهراءB خبر داده بودند که اوّلین کسی که به من ملحق خواهد شد تو هستی[15]. پس معنای اجمالی طاغوت را در حق این دو نفر بیان کردیم.
الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. الكافي، ج2، ص309، ح1: عَنْ حُكَيْمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ أَدْنَى الْإِلْحَادِ فَقَالَ إِنَ الْكِبْرَ أَدْنَاهُ.
الكافي، ج2، ص309، ح3: عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام الْعِزُّ رِدَاءُ اللَّهِ وَالْكِبْرُ إِزَارُهُ فَمَنْ تَنَاوَلَ شَيْئاً مِنْهُ أَكَبَّهُ اللَّهُ فِي جَهَنَّمَ.
الكافي، ج2، ص310، ح7: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام قَالَ: لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنَ الْكِبْرِ قَالَ فَاسْتَرْجَعْتُ فَقَالَ مَا لَكَ تَسْتَرْجِعُ قُلْتُ لِمَا سَمِعْتُ مِنْكَ فَقَالَ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا أَعْنِي الْجُحُودَ إِنَّمَا هُوَ الْجُحُودُ.
معاني الأخبار، ص241، ح1: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَلْحَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ عَبْدٌ فِي قَلْبِهِ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ كِبْرٍ وَلَا يَدْخُلُ النَّارَ عَبْدٌ فِي قَلْبِهِ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَلْبَسُ الثَّوْبَ أَوْ يَرْكَبُ الدَّابَّةَ فَيَكَادُ يُعْرَفُ مِنْهُ الْكِبْرُ قَالَ لَيْسَ بِذَاكَ إِنَّمَا الْكِبْرُ إِنْكَارُ الْحَقِ وَالْإِيمَانُ الْإِقْرَارُ بِالْحَقِّ.
[2]. الكافي، ج1، ص20، ح14: عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَعِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِيهِ فَجَرَى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَالْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَجُنْدَهُ وَالْجَهْلَ وَجُنْدَهُ تَهْتَدُوا،... قَالَ قَدْ رَضِيتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَسَبْعِينَ جُنْداً فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَالسَّبْعِينَ الْجُنْدَ الْخَيْرُ وَهُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ وَجَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَهُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ وَالْإِيمَانُ وَضِدَّهُ الْكُفْرَ وَالتَّصْدِيقُ وَضِدَّهُ الْجُحُودَ وَالرَّجَاءُ وَضِدَّهُ الْقُنُوطَ وَالْعَدْلُ وَضِدَّهُ الْجَوْرَ وَالرِّضَا وَضِدَّهُ السُّخْطَ وَالشُّكْرُ وَضِدَّهُ الْكُفْرَانَ وَالطَّمَعُ وَضِدَّهُ الْيَأْسَ وَالتَّوَكُّلُ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ وَالرَّأْفَةُ وَضِدَّهَا الْقَسْوَةَ وَالرَّحْمَةُ وَضِدَّهَا الْغَضَبَ وَالْعِلْمُ وَضِدَّهُ الْجَهْلَ وَالْفَهْمُ وَضِدَّهُ الْحُمْقَ وَالْعِفَّةُ وَضِدَّهَا التَّهَتُّكَ وَالزُّهْدُ وَضِدَّهُ الرَّغْبَةَ وَالرِّفْقُ وَضِدَّهُ الْخُرْقَ وَالرَّهْبَةُ وَضِدَّهُ الْجُرْأَةَ وَالتَّوَاضُعُ وَضِدَّهُ الْكِبْرَ وَالتُّؤَدَةُ وَضِدَّهَا التَّسَرُّعَ وَالْحِلْمُ وَضِدَّهَا السَّفَهَ وَالصَّمْتُ وَضِدَّهُ الْهَذَرَ وَالِاسْتِسْلَامُ وَضِدَّهُ الِاسْتِكْبَارَ، الخبر.
[3]. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص44: جبت صحا الجبت: كلمة تقع على الصنم والساحر والكاهن ونحو ذلك، وفي الحديث: الطيرة والعيافة والطرق من الجبت. وهذا ليس من محض العربيّة لاجتماع الجيم والتاء في كلمة واحدة من غير حرف ذولقيّ. مقا- الجبت: الساحر، ويقال الكاهن. قع (جابوه، جابوه) عال، مرتفع، متكبِّر، طويل القامة، متعجرف. (جابه) ارتفع، طال، تعالى، تكبّر، تعجرف. البيضاوي والجبت في الأصل اسم صنم فاستعمل في كلّ ما عبد من دون اللَّه، وقيل أصله الجبس، وهو الَّذي لا خير فيه، فقلبت سينه تاءا. والتحقيق أنّ هذه الكلمة مأخوذة من كلمة جابه العبريّة، ثمّ قلبت الهاء في العربيّة تاء مع تغيير في الهيئة. ومعناه المتكبّر الَّذي ضعف عقله والَّذي لا يبالي ما يقول وهو المتعجرف. (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً). فالجبت كالطاغوت ليس علما ولا اسما للصنم ولا يدلّ على الساحر أو الكاهن، بل يدلّ على مطلق من كان متكبرا لا يبالي ولا يتوجّه إلى الحقّ وليس له من الكبرياء إلَّا التظاهر، فهو يدّعي ما ليس له ويقول من دون عمل ويتظاهر بما ليس فيه. فلفظ الجبت يشمل من كان بهذه الصفة من مدّعي علم ومعرفة، ومن صاحب مال وملك، ومن أمير وسلطان وحاكم، وممّن له عنوان وشهرة، ومن يدعو الناس إلى نفسه بغير استحقاق وبرهان. ويؤيّد هذا المفهوم: مادّة جبّ بمعنى التجمّع، والجبخ والتجبّر والتجبّس، بمعنى التكبّر.
[4]. النساء: 51.
[5]. العلق: 6.
[6]. الكافي، ج2، ص33، ح1: قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَيْرِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَيُّهَا الْعَالِمُ أَخْبِرْنِي أَيُ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ قَالَ مَا لَا يَقْبَلُ اللَّهُ شَيْئاً إِلَّا بِهِ قُلْتُ وَمَا هُوَ قَالَ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً وَأَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً وَأَسْنَاهَا حَظّاً قَالَ قُلْتُ أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْإِيمَانِ أَ قَوْلٌ هُوَ وَعَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ فَقَالَ الْإِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ وَالْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ بَيَّنَ فِي كِتَابِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ يَشْهَدُ لَهُ بِهِ الْكِتَابُ وَيَدْعُوهُ إِلَيْهِ قَالَ قُلْتُ صِفْهُ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ حَتَّى أَفْهَمَهُ قَالَ الْإِيمَانُ حَالاتٌ وَدَرَجَاتٌ وَطَبَقَاتٌ وَمَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَمِنْهُ النَّاقِصُ الْبَيِّنُ نُقْصَانُهُ وَمِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ قُلْتُ إِنَّ الْإِيمَانَ لَيَتِمُّ وَيَنْقُصُ وَيَزِيدُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَقَسَّمَهُ عَلَيْهَا وَفَرَّقَهُ فِيهَا فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَقَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَيَفْقَهُ وَيَفْهَمُ وَهُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَلَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْيِهِ وَأَمْرِهِ، الخبر.
من لا يحضره الفقيه، ج2، ص627، ح3215: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فِي وَصِيَّتِهِ لِابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَا بُنَي:... وَفَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ وَهُوَ أَمِيرُ الْجَوَارِحِ الَّذِي بِهِ تَعْقِلُ وَتَفْهَمُ وَتَصْدُرُ عَنْ أَمْرِهِ وَرَأْيِهِ فَقَالَ عَزَّ وَجَلَ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ الْآيَةَ وَقَالَ تَعَالَى حِينَ أَخْبَرَ عَنْ قَوْمٍ أُعْطُوا الْإِيمَانَ بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ فَقَالَ تَعَالَى: الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ- أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ وَقَالَ عَزَّ وَجَلَ وَإِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ، الخبر.
علل الشرائع، ج1، ص109، ح8: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ لِرَجُلٍ: اعْلَمْ يَا فُلَانُ أَنَّ مَنْزِلَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَامِ مِنَ النَّاسِ الْوَاجِبِ الطَّاعَةِ عَلَيْهِمْ أَ لَا تَرَى أَنَّ جَمِيعَ جَوَارِحِ الْجَسَدِ شُرَطٌ لِلْقَلْبِ وَتَرَاجِمَةٌ لَهُ مُؤَدِّيَةٌ عَنْهُ الْأُذُنَانِ وَالْعَيْنَانِ وَالْأَنْفُ وَالْفَمُ وَالْيَدَانِ وَالرِّجْلَانِ وَالْفَرْجُ فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا هَمَّ بِالنَّظَرِ فَتَحَ الرَّجُلُ عَيْنَيْهِ وَإِذَا هَمَّ بِالاسْتِمَاعِ حَرَّكَ أُذُنَيْهِ وَفَتَحَ مَسَامِعَهُ فَسَمِعَ وَإِذَا هَمَّ الْقَلْبُ بِالشَّمِّ اسْتَنْشَقَ بِأَنْفِهِ فَأَدَّى تِلْكَ الرَّائِحَةَ إِلَى الْقَلْبِ وَإِذَا هَمَّ بِالنُّطْقِ تَكَلَّمَ بِاللِّسَانِ وَإِذَا هَمَّ بِالْبَطْشِ عَمِلَتِ الْيَدَانِ وَإِذَا هَمَّ بِالْحَرَكَةِ سَعَتِ الرِّجْلَانِ وَإِذَا هَمَّ بِالشَّهْوَةِ تَحَرَّكَ الذَّكَرُ فَهَذِهِ كُلُّهَا مُؤَدِّيَةٌ عَنِ الْقَلْبِ بِالتَّحْرِيكِ وَكَذَلِكَ يَنْبَغِي لِلْإِمَامِ أَنْ يُطَاعَ لِلْأَمْرِ مِنْهُ.
[7]. البقرة: 15.
[8]. المائدة: 68.
[9]. صحيح ابن حبان، ج15، ص454، ح6993: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْأَخْنَسِ أَنَّهُ كَانَ فِي الْمَسْجِدِ، فَذَكَرَ الْمُغِيرَةُ عَلِيّاً، فَنَالَ مِنْهُ، فَقَامَ سَعِيدُ بْنُ زَيْدٍ، فَقَالَ: أَشْهَدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنِّي سَمِعْتُهُ يَقُولُ: "عَشْرَةٌ فِي الْجَنَّةِ: النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي الْجَنَّةِ، وَأَبُو بَكْرٍ فِي الْجَنَّةِ، وَعُمَرُ فِي الْجَنَّةِ، وَعُثْمَانُ فِي الْجَنَّةِ، وَعَلِيٌّ فِي الْجَنَّةِ، وَطَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ فِي الْجَنَّةِ، وَالزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ فِي الْجَنَّةِ، وَسَعْدُ بْنُ مَالِكٍ في الجنة، وعبد الرحمن بن عوف بن الْجَنَّةِ"، وَلَوْ شِئْتُ لَسَمَّيْتُ الْعَاشِرَ، قَالُوا: مَنْ هُوَ؟ فَسَكَتَ، فَقَالُوا: مَنْ هُوَ؟ فَقَالَ: سَعِيدُ بن زيد.
[10]. کتاب "أحاديث أم المؤمنين عائشة" و کتاب "نقش عائشة در اسلام" (للسيد مرتضى العسكري)، کتاب "الحميراء؛ رد على كتاب «عايشه صديقة»" (للسيد أختر حسين النقوي الكهجوي الهندي). کتاب "عايشة والاسلام" (للشيخ محمّد تقي بن عبد الكريم التبريزي). کتاب "عايشه" تاريخ عام لجميع ما يتعلق بها من سيرتها وأحوالها وأعمالها حتى روايتها وما قالها وما قيل فيها مدحا وذما، في مجلد كبير يزيد على ألف صفحة لم يطبع بعد. الفه السيد مرتضى بن السيد علي بن المير السيد محمد علي الموسوي المولود حدود 1325 حدثني بذلك ولد المؤلف الفاضل السيد محمد علي الموحد الأبطحي الموسوي الأصفهاني.
[11]. البقرة: 10 (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ).
البقرة: 14 و15 (وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ * اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
الإسراء: 60 (وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً).
النازعات: 37 ـ 39 (فَأَمَّا مَنْ طَغَى * وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى).
[12]. العلق: 6 و7 (كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى).
[13]. تفسير القمي، ج1، ص20: وَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يُكْثِرُ تَقْبِيلَ فَاطِمَةَB فَغَضِبَتْ مِنْ ذَلِكَ عَائِشَةُ وَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّكَ تُكْثِرُ تَقْبِيلَ فَاطِمَةَB فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَا عَائِشَةُ إِنَّهُ لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَأَدْنَانِي جَبْرَائِيلُ علیه السلام مِنْ شَجَرَةِ طُوبَى وَنَاوَلَنِي مِنْ ثِمَارِهَا فَأَكَلْتُهُ فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ حَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ مَاءً فِي ظَهْرِي فَوَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَمَا قَبَّلْتُهَا إِلَّا وَجَدْتُ رَائِحَةَ شَجَرَةِ طُوبَى مِنْهَا.
تفسير فرات الكوفي، ص75، ح49: عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ قَالَ: دَخَلَتْ عَائِشَةُ عَلَى النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَهُوَ يُقَبِّلُ فَاطِمَةَB وَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُقَبِّلُهَا وَهِيَ ذَاتُ بَعْلٍ فَقَالَ لَهَا أَمَا وَاللَّهِ لَوْ عَرَفْتِ وُدِّي لَهَا لَازْدَدْتِ لَهَا وُدّاً إِنَّهُ لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ أَذَّنَ جَبْرَئِيلُ علیه السلام وَأَقَامَ مِيكَائِيلُ ثُمَّ قَالَ لِي أَذِّنْ قُلْتُ أُؤَذِّنُ [ادْنُ قُلْتُ أدن [أَدْنُو]] وَأَنْتَ حَاضِرٌ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ فَضَّلَ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَفُضِّلْتَ أَنْتَ خَاصَّةً يَا مُحَمَّدُ فَدَنَوْتُ فَصَلَّيْتُ بِأَهْلِ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى السَّمَاءِ السَّادِسَةِ إِذَا أَنَا بِمَلَكٍ مِنْ نُورٍ عَلَى سَرِيرٍ مِنْ نُورٍ وَحَوْلَهُ صَفٌّ مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ وَهُوَ مُتَّكِئٌ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَيُّهَا الْمَلَكُ سَلَّمَ عَلَيْكَ حَبِيبِي وَخِيَرَتِي مِنْ خَلْقِي فَرَدَدْتَ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَأَنْتَ مُتَّكِئٌ فَوَ عِزَّتِي وَجَلَالِي لَتَقُومَنَّ وَلَتُسَلِّمَنَّ [لَتُسَلِّمُ] عَلَيْهِ وَلَا تَقْعُدْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَقَامَ الْمَلَكُ وَعَانَقَنِي ثُمَّ قَالَ مَا أَكْرَمَكَ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى الْحُجُبِ نُودِيتُ آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ فَأُلْهِمْتُ وَقُلْتُ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ ثُمَّ أَخَذَ جَبْرَئِيلُ علیه السلام بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي الْجَنَّةَ وَأَنَا مَسْرُورٌ فَإِذَا أَنَا بِشَجَرَةٍ مِنْ نُورٍ مُكَلَّلَةٍ بِالنُّورِ فِي أَصْلِهَا مَلَكَانِ يَطْوِيَانِ الْحُلِيَّ وَالْحُلَلَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامِي فَإِذَا أَنَا بِتُفَّاحٍ لَمْ أَرَ تُفَّاحاً [هُوَ] أَعْظَمُ مِنْهُ فَأَخَذْتُ وَاحِدَةً فَفَلَقْتُهَا فَخَرَجَتْ عَلَيَّ مِنْهَا حُوراً كَأَنَّ أَجْنَاحَهَا [أَجْنَانَهَا أَحْفَانَهَا] مَقَادِيمُ أَجْنِحَةِ النُّسُورِ فَقُلْتُ لِمَنْ أَنْتِ فَبَكَتْ وَقَالَتْ لِابْنِكَ [لِابْنِ بِنْتِكَ] الْمَقْتُولِ [ظُلْماً] الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامِي فَإِذَا أَنَا بِرُطَبٍ أَلْيَنَ مِنَ الزُّبْدِ وَأَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ فَأَخَذْتُ رُطَبَةً فَأَكَلْتُهَا وَأَنَا أَشْتَهِيهَا فَتَحَوَّلَتِ الرُّطَبَةُ نُطْفَةً فِي صُلْبِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ [فَاطِمَةَ فَفَاطِمَةُ] حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ فَإِذَا [أَنَا] اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمَمْتُ رَائِحَةَ ابْنَتِي فَاطِمَةَB.
[14]. بحار الأنوار، ج30، ص293:... فَقَالَتْ فَاطِمَةُ: مَا تَشَاءُ يَا عُمَرُ؟!. فَقُلْتُ: مَا بَالُ ابْنِ عَمِّكِ قَدْ أَوْرَدَكِ لِلْجَوَابِ وَجَلَسَ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ؟. فَقَالَتْ لِي: طُغْيَانُكَ يَا شَقِيُّ أَخْرَجَنِي وَأَلْزَمَكَ الْحُجَّةَ، وَكُلَّ ضَالٍّ غَوِيٍّ. فَقُلْتُ: دَعِي عَنْكِ الْأَبَاطِيلَ وَأَسَاطِيرَ النِّسَاءِ وَقُولِي لِعَلِيٍّ يَخْرُجْ. فَقَالَتْ: لَا حُبَّ وَلَا كَرَامَةَ أَ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ تُخَوِّفُنِي يَا عُمَرُ؟! وَكَانَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ ضَعِيفاً. فَقُلْتُ: إِنْ لَمْ يَخْرُجْ جِئْتُ بِالْحَطَبِ الْجَزْلِ وَأَضْرَمْتُهَا نَاراً عَلَى أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ وَأُحْرِقُ مَنْ فِيهِ، أَوْ يُقَادَ عَلِيٌّ إِلَى الْبَيْعَةِ، وَأَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْتُ وَقُلْتُ لِخَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ: أَنْتَ وَرِجَالُنَا هَلُمُّوا فِي جَمْعِ الْحَطَبِ، فَقُلْتُ: إِنِّي مُضْرِمُهَا. فَقَالَتْ: يَا عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّ رَسُولِهِ وَعَدُوَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، فَضَرَبَتْ فَاطِمَةُ يَدَيْهَا مِنَ الْبَابِ تَمْنَعُنِي مِنْ فَتْحِهِ فَرُمْتُهُ فَتَصَعَّبَ عَلَيَّ فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَا، فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيراً وَبُكَاءً، فَكِدْتُ أَنْ أَلِينَ وَأَنْقَلِبَ عَنِ الْبَابِ فَذَكَرْتُ أَحْقَادَ عَلِيٍّ وَوُلُوعَهُ فِي دِمَاءِ صَنَادِيدِ الْعَرَبِ، وَكَيْدَ مُحَمَّدٍ وَسِحْرَهُ، فَرَكَلْتُ الْبَابَ وَقَدْ أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ تَتْرُسُهُ، وَسَمِعْتُهَا وَقَدْ صَرَخَتْ صَرْخَةً حَسِبْتُهَا قَدْ جَعَلَتْ أَعْلَى الْمَدِينَةِ أَسْفَلَهَا، وَقَالَتْ: يَا أَبَتَاهْ! يَا رَسُولَ اللَّهِ! هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَابْنَتِكَ، آهِ يَا فِضَّةُ! إِلَيْكِ فَخُذِينِي فَقَدْ وَاللَّهِ قُتِلَ مَا فِي أَحْشَائِي مِنْ حَمْلٍ، وَسَمِعْتُهَا تَمْخَضُ وَهِيَ مُسْتَنِدَةٌ إِلَى الْجِدَارِ، فَدَفَعْتُ الْبَابَ وَدَخَلْتُ فَأَقْبَلَتْ إِلَيَّ بِوَجْهٍ أَغْشَى بَصَرِي، فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّيْهَا مِنْ ظَاهِرِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَتَنَاثَرَتْ إِلَى الْأَرْضِ، وَخَرَجَ عَلِيٌّ، فَلَمَّا أَحْسَسْتُ بِهِ أَسْرَعْتُ إِلَى خَارِجِ الدَّارِ وَقُلْتُ لِخَالِدٍ وَقُنْفُذٍ وَمَنْ مَعَهُمَا: نَجَوْتُ مِنْ أَمْرٍ عَظِيمٍ. وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرَى: قَدْ جَنَيْتُ جِنَايَةً عَظِيمَةً لَا آمَنُ عَلَى نَفْسِي، الخبر.
كتاب سليم بن قيس، ج2، ص674: قَالَ سُلَيْمٌ فَلَقِيتُ عَلِيّاً علیه السلام فَسَأَلْتُهُ عَمَّا صَنَعَ عُمَرُ فَقَالَ: هَلْ تَدْرِي لِمَ كَفَ عَنْ قُنْفُذٍ وَلَمْ يُغْرِمْهُ شَيْئاً؟ قُلْتُ: لَا قَالَ: لِأَنَّهُ هُوَ الَّذِي ضَرَبَ فَاطِمَةَB بِالسَّوْطِ حِينَ جَاءَتْ لِتَحُولَ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فَمَاتَتْ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَإِنَّ أَثَرَ السَّوْطِ لَفِي عَضُدِهَا مِثْلُ الدُّمْلُج.
دلائل الإمامة، ص134، ح43: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام، قَالَ: وَلَدَتْ فَاطِمَةُB فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ، يَوْمَ الْعِشْرِينَ مِنْهُ، سَنَةَ خَمْسٍ وَأَرْبَعِينَ مِنْ مَوْلِدِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم. وَأَقَامَتْ بِمَكَّةَ ثَمَانَ سِنِينَ، وَبِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ، وَبَعْدَ وَفَاةِ أَبِيهَا خَمْسَةً وَسَبْعِينَ يَوْماً. وَقُبِضَتْ فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَلَاثٍ خَلَوْنَ مِنْهُ، سَنَةَ إِحْدَى عَشْرَةَ مِنَ الْهِجْرَةِ. وَكَانَ سَبَبُ وَفَاتِهَا أَنَّ قُنْفُذاً مَوْلَى عُمَرَ لَكَزَهَا بِنَعْلِ السَّيْفِ بِأَمْرِهِ، فَأَسْقَطَتْ مُحَسِّناً وَمَرِضَتْ مِنْ ذَلِكَ مَرَضاً شَدِيداً، وَلَمْ تَدَعْ أَحَداً مِمَّنْ آذَاهَا يَدْخُلُ عَلَيْهَا. وَكَانَ الرَّجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم سَأَلَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْ يَشْفَعَ لَهُمَا إِلَيْهَا، فَسَأَلَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَأَجَابَتْ، فَلَمَّا دَخَلَا عَلَيْهَا قَالا لَهَا: كَيْفَ أَنْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَتْ: بِخَيْرٍ بِحَمْدِ اللَّهِ. ثُمَّ قَالَتْ لَهُمَا: مَا سَمِعْتُمَا النَّبِيَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي، فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي، وَمَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ»؟ قَالا: بَلَى. قَالَتْ: فَوَ اللَّهِ، لَقَدْ آذَيْتُمَانِي. قَالَ: فَخَرَجَا مِنْ عِنْدِهَا وَهِيَ سَاخِطَةٌ عَلَيْهِمَا.
الهجوم على بيت فاطمةB، ص327: السيد حيدر العلوي الحسيني الآملي (المتوفى حدود 794) قال: فلما كان اليوم الثاني من خلافة أبي بكر بن أبي قحافة، وتخلف علي بن أبي طالب علیه السلام عن بيعة أبي بكر والصلاة خلفه، كثر القال والقيل وجاءت الردة، وفشا في الناس: إن عليا جلس في بيته.. وهو منار الهدى. فقال أبو بكر لعمر بن الخطاب: قم بنا نبعث إليه ونتلطف به حتى نخرجه. فبعث قنفذ إلى باب علي علیه السلام فقالت فاطمة والحسن والحسين: " من هذا؟ فقال: أنا قنفذ رسول أبي بكر بن أبي قحافة خليفة رسول الله، قولي لعلي: يدعوك خليفة رسول الله..! قال علي علیه السلام: " قولي: ما أسرع ما ادعيت ما لم تكن بالأمس! حين خاطبت الأنصار في ظلة بني ساعدة، ودعوت صاحبيك عمر وأبا عبيدة ". فقالت فاطمةB ذلك. فرجع قنفذ، فقال عمر: ارجع إليه فقل: خليفة المسلمين يدعوك. فرد قنفذ إلى علي فأدى الرسالة، فقال علي علیه السلام: " من استخلف مستخلفا فهو دون من استخلفه. وليس للمستخلف أن يتأمر على المستخلف.. " فلم يسمع له ولم يطع. فانصرف قنفذ وقام عمر ومعه خالد بن الوليد وعبد الرحمن بن عوف في جماعة من الصحابة، ثم قال لقنفذ: ألحقني بالنار والحطب..! ففعل وصاروا بأجمعهم إلى باب علي بن أبي طالب علیه السلام، فقرع الباب قرعا شديدا، وصاح عمر: إن لم تخرج يا بن أبي طالب وتدخل مع الناس لأحرقن البيت بمن فيه..! فقامت فاطمة خلف الباب فضغطها خالد بن الوليد فصاحت، فضربها قنفذ على ذراعها وهجموا البيت على علي بن أبي طالب وأخرجوه، وقالوا: بايع.. فلما انتهوا إلى قبر رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم، سمعوا صوتا لا يشكون أنه صوت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم يقول: " يا هذا! (أ كفرت بالذي خلقك من تراب). فلما أتى علي علیه السلام إلى القبر قال: ي (ابن أم إن القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني..). وقال:.. لقد انفتح ذلك الخلاف وانتشرت تلك الأحقاد حتى أرادوا حرق بيت علي علیه السلام ومن فيه، وجروه إلى المسجد جرا.
الاحتجاج، ج1، ص277: قال الإمام الحسن المجتبی علیه السلام:... وَأَمَّا أَنْتَ يَا مُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ فَإِنَّكَ لِلَّهِ عَدُوٌّ وَلِكِتَابِهِ نَابِذٌ وَلِنَبِيِّهِ مُكَذِّبٌ وَأَنْتَ الزَّانِي وَقَدْ وَجَبَ عَلَيْكَ الرَّجْمُ وَشَهِدَ عَلَيْكَ الْعُدُولُ الْبَرَرَةُ الْأَتْقِيَاءُ فَأُخِّرَ رَجْمُكَ وَدُفِعَ الْحَقُّ بِالْأَبَاطِيلِ وَالصِّدْقُ بِالْأَغَالِيطِ وَذَلِكَ لِمَا أَعَدَّ اللَّهُ لَكَ مِنَ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ وَالْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَأَنْتَ الَّذِي ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَأَلْقَتْ مَا فِي بَطْنِهَا اسْتِذْلَالاً مِنْكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَمُخَالَفَةً مِنْكَ لِأَمْرِهِ وَانْتِهَاكاً لِحُرْمَتِهِ وَقَدْ قَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَا فَاطِمَةُ أَنْتِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَاللَّهُ مُصَيِّرُكَ إِلَى النَّارِ وَجَاعِلُ وَبَالِ مَا نَطَقْتَ بِهِ عَلَيْكَ، الخبر.
السيد جعفر مرتضى العاملي در کتاب "مأساء الزهراءB" روایتی را از کتاب "مؤتمر علماء بغداد" تألیف مقاتل بن عطیّة المتوفی: 505 ه ق آورده است، اما عبارات با آنچه که در اصل کتاب: مؤتر علماء بغداد است کمی متفاوت بوده، لذا هر دو را ذکر می کنیم:
مأساة الزهراءB، ج2، ص189: وفي كتاب: مؤتمر علماء بغداد: إن أبا بكر بعد ما أخذ البيعة لنفسه من الناس بالإرهاب والسيف، والتهديد، والقوة أرسل عمر وقنفذا، وخالد بن الوليد، وأبا عبيدة الجراح، وجماعة أخرى من المنافقين إلى دار علي وفاطمة علیهما السلام. وجمع عمر الحطب على باب بيت فاطمة (ذلك الباب الذي طالما وقف عليه رسول الله وقال: السلام عليكم يا أهل بيت النبوة، وما كان يدخله إلا بعد الاستئذان) وأحرق الباب بالنار. ولما جاءت فاطمة خلف الباب لترد عمر وحزبه، عصر عمر فاطمة بين الحائط والباب عصرة شديدة قاسية حتى أسقطت جنينها، ونبت مسمار الباب في صدرها. وصاحت فاطمة: يا أبتاه يا رسول الله، أنظر ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب، وابن أبي قحافة. فالتفت عمر إلى من حوله، وقال: اضربوا فاطمة. فانهالت السياط على حبيبة رسول الله وبضعته حتى أدموا جسمها. وبقيت آثار العصرة القاسية، والصدمة المريرة تنخر في جسم فاطمة، فأصبحت مريضة عليلة، حزينة حتى فارقت الحياة بعد أبيها بأيام. ففاطمة بيت النبوة. فاطمة قتلت بسبب عمر بن الخطاب، الخ.
مؤتمر علماء بغداد، ص180: قال الملك: إنك أيها العلوي قلت في أول المر إن أبا بكر أساء إلى فاطمة الزهراء بنت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم فما هي إسائته إلى فاطمة. قال العلوي: إن أبا بكر بعد ما أخذ البيعة لنفسه من الناس بالإرهاب، والسيف، والقوة أرسل عمرا وقنفذا وجماعة آخرين إل دار علي وفاطمة علیهما السلام وجمع عمر الحطب على دار فاطمة، وأحرق باب الدار، ولما جاءت فاطمة خلف الباب لترد عمر وأصحابه، عصر عمر فاطمة خلف الباب حتى أسقطت جنينها، ونبت مسمار الباب في صدرها، وسقطت مريضة حتى ماتت. قال العباسي: إنه كذب صريح: قال العلوي: كل ذلك صدق صريح بشهادة المؤرخين. قال الملك: موجها الكلام إلى الوزير: هل ما يذكره العلوي صحيح؟ قال الوزير: إني رأيت في التواريخ ما ذكره العلوي إلا أني لم أر أن عمر عصر فاطمة بالباب. قال الملك: من أين أتيت يا علوي بهذا الكلام؟ قال العلوي: من المؤرخين الثقات، ويدلك أيها الملك على ذلك أن تسأل الوزير، فلماذا ماتت فاطمة في ريعان شبابها، ولم يذكر أحد المؤرخين أنها كانت مريضة إلى أن توفي الرسول صلّی الله علیه و آله و سلّم. ثم ماذا يمنع عمر عن مثل هذا العمل، وقد جمع الحطب على باب بيت الرسول صلّی الله علیه و آله و سلّم وقد طال ما سمع الرسول يقف على هذا الباب ويقول: السلام عليكم يا أهل بيت النبوة. ألم يقل الرسول صلّی الله علیه و آله و سلّم: المرء يحفظ في ولده. فهل حفظ أبو بكر، وعمر، الرسول في بنته فاطمة، والحسن، والحسين؟! قال الملك: إن صح هذا الخبر فحقا إنها جريمة نكراء ما فوقها جريمة. قال العلوي: وهذا هو السبب لكراهة الشيعة: أبا بكر وعمر. إن المؤرخين ذكروا: أن فاطمة ماتت وهي غاضبة على أبي بكر وعمر.
البته مقاتل بن عطیة این جریان را در کتاب ذیل با تفاوت در متن نسبت به کتاب دیگرش آورده که آن را نیز ذکر می کنیم:
المناظرات بين فقهاء السنة وفقهاء الشيعة، ص55: قال الملك: إنك أيها العلوي قلت في أول الكلام إن أبا بكر أساء إلى فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فما هي إساءته إلى فاطمة؟ قال العلوي: إن أبا بكر بعدما أخذ البيعة لنفسه من الناس بالإرهاب والسيف والتهديد والقوة أرسل عمرا وقنفذا وخالد بن الوليد وأبا عبيدة الجراح وجماعة أخرى - من المنافقين - إلى دار علي وفاطمة عليهما السلام وجمع عمر الحطب على باب بيت فاطمة (ذلك الباب الذي طالما وقف عليه الرسول وقال: السلام عليكم يا أهل بيت النبوة، وما كان يدخله إلا بعد الاستئذان وأحرق الباب بالنار، ولما جاءت فاطمة خلف الباب لترد عمر وحزبه عصر عمر فاطمة بين الحائط والباب عصرة شديدة قاسية حتى أسقطت جنينها ونبت مسمار الباب في صدرها وصاحت فاطمة، فانهالت السياط على حبيبة رسول الله وبضعته حتى أدموا جسمها! وبقيت آثار هذه العصرة القاسية والصدمة المريرة تنخر في جسم فاطمة، فأصبحت مريضة عليلة حزينة حتى فارقت الحياة بعد أبيها بأيام - ففاطمة شهيدة بيت النبوة، وهي قتلت بسبب عمر بن الخطاب! قال الملك للوزير: هل ما يذكره العلوي صحيح؟ قال الوزير: نعم إني رأيت في التواريخ ما يذكره العلوي! قال العلوي: وهذا هو السبب لكراهة الشيعة أبا بكر وعمر!
علم الیقين في أصول الدين، ج2، ص686: [عن كتاب التهاب نيران الأحزان]... ثمّ إنّ عمر جمع جماعة من الطلقاء والمنافقين وأتى بهم إلى منزل أمير المؤمنين علیه السلام فوافوا بابه مغلق فصاحوا به: اخرج يا عليّ فإنّ خليفة رسول اللَّه يدعوك! فلم يفتح لهم الباب، فأتوا بحطب فضعوه على الباب وجاؤوا بالنار ليضرموه، فصاح عمر وقال: واللَّه لئن لم تفتحوا لنضرمنّه بالنّار، فلمّا عرفت فاطمةB أنّهم يحرقون منزلها قامت وفتحت الباب فدفعوها القوم قبل أن تتوارى عنهم، فاختبت فاطمةB وراء الباب والحائط، ثمّ إنّهم تواثبوا على أمير المؤمنين علیه السلام وهو جالس على فراشه واجتمعوا عليه حتّى أخرجوه سحباً من داره ملبّياً بثوبه يجرّونه إلى المسجد فحالت فاطمة بينهم وبين بعلها وقالت: واللَّه لا أدعكم تجرّون ابن عمّى ظلماً، ويلكم ما أسرع ما خنتم اللَّه ورسوله فينا أهل البيت وقد أوصاكم رسول اللَّه صلّی الله علیه و آله و سلّم باتّباعنا ومودّتنا والتمسّك بنا، فقال اللَّه تعالی: (قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى). قال: فتركه أكثر القوم لأجلها، فأمر عمر قنفذ ابن عمّه أن يضربها بسوطه، فضربها قنفذ بالسوط على ظهرها وجنبيها إلى أن أنهكها وأثّر في جسمها الشريف، وكان ذلك الضرب أقوى ضرر في إسقاط جنينها ـ وقد كان رسول اللَّه صلّی الله علیه و آله و سلّم سمّاه محسناً ـ وجعلوا يقودون أمير المؤمنين علیه السلام إلى المسجد، الخبر.
تفسير العياشي، ج2، ص66، ح76: عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: مَا أَتَى عَلَى عَلِيٍّ علیه السلام يَوْمٌ قَطُّ أَعْظَمُ مِنْ يَوْمَيْنِ أَتَيَاهُ فَأَمَّا أَوَّلُ يَوْمٍ فَيَوْمَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَأَمَّا الْيَوْمُ الثَّانِي فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَجَالِسٌ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ عَنْ يَمِينِ أَبِي بَكْرٍ وَالنَّاسُ يُبَايِعُونَهُ إِذْ قَالَ لَهُ عُمَرُ يَا هَذَا لَيْسَ فِي يَدَيْكَ شَيْءٌ مِنْهُ مَا لَمْ يُبَايِعْكَ عَلِيٌّ فَابْعَثْ إِلَيْهِ حَتَّى يَأْتِيَكَ فَيُبَايِعَكَ فَإِنَّمَا هَؤُلَاءِ رَعَاعٌ فَبَعَثَ إِلَيْهِ قُنْفُذاً فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَقُلْ لِعَلِيٍّ أَجِبْ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَذَهَبَ قُنْفُذٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ رَجَعَ فَقَالَ لِأَبِي بَكْرٍ قَالَ لَكَ مَا خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَحَداً غَيْرِي قَالَ ارْجِعْ إِلَيْهِ فَقُلْ أَجِبْ فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى بَيْعَتِهِمْ إِيَّاهُ وَهَؤُلَاءِ الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ يُبَايِعُونَهُ وَقُرَيْشٌ وَإِنَّمَا أَنْتَ رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَكَ مَا لَهُمْ وَعَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ وَذَهَبَ إِلَيْهِ قُنْفُذٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ رَجَعَ فَقَالَ قَالَ لَكَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ لِي وَأَوْصَانِي إِذَا وَارَيْتُهُ فِي حُفْرَتِهِ أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنْ بَيْتِي حَتَّى أُؤَلِّفَ كِتَابَ اللَّهِ فَإِنَّهُ فِي جَرَائِدِ النَّخْلِ وَفِي أَكْتَافِ الْإِبِلِ قَالَ قَالَ عُمَرُ قُومُوا بِنَا إِلَيْهِ فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَعُثْمَانُ وَخَالِدُ بْنِ الْوَلِيدِ وَالْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَأَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَسَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَقُنْفُذٌ وَقُمْتُ مَعَهُمْ فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى الْبَابِ فَرَأَتْهُمْ فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا أَغْلَقَتِ الْبَابَ فِي وُجُوهِهِمْ وَهِيَ لَا تَشُكُّ أَنْ لَا يُدْخَلَ عَلَيْهَا إِلَّا بِإِذْنِهَا فَضَرَبَ عُمَرُ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَكَسَرَهُ وَكَانَ مِنْ سَعَفٍ ثُمَّ دَخَلُوا فَأَخْرَجُوا عَلِيّاً علیه السلام مُلَبَّباً فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُB فَقَالَتْ يَا أَبَا بَكْرٍ أَ تُرِيدُ أَنْ تُرْمِلَنِي مِنْ زَوْجِي وَاللَّهِ لَئِنْ لَمْ تَكُفَّ عَنْهُ لَأَنْشُرَنَّ شَعْرِي وَلَأَشُقَّنَ جَيْبِي وَلَآتِيَنَّ قَبْرَ أَبِي وَلَأَصِيحَنَّ إِلَى رَبِّي فَأَخَذَتْ بِيَدِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ علیهما السلام وَخَرَجَتْ تُرِيدُ قَبْرَ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام لِسَلْمَانَ أَدْرِكْ ابْنَةَ مُحَمَّدٍ فَإِنِّي أَرَى جَنْبَتَيِ الْمَدِينَةِ تُكْفَئَانِ وَاللَّهِ إِنْ نَشَرَتْ شَعْرَهَا وَشَقَّتْ جَيْبَهَا وَأَتَتْ قَبْرَ أَبِيهَا وَصَاحَتْ إِلَى رَبِّهَا لَا يُنَاظَرُ بِالْمَدِينَةِ أَنْ يُخْسَفَ بِهَا وَبِمَنْ فِيهَا فَأَدْرَكَهَا سَلْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ أَبَاكِ رَحْمَةً فَارْجِعِي فَقَالَتْ يَا سَلْمَانُ يُرِيدُونَ قَتْلَ عَلِيٍّ مَا عَلَيَّ صَبْرٌ فَدَعْنِي حَتَّى آتِيَ قَبْرَ أَبِي فَأَنْشُرَ شَعْرِي وَأَشُقَّ جَيْبِي وَأَصِيحَ إِلَى رَبِّي فَقَالَ سَلْمَانُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُخْسَفَ بِالْمَدِينَةِ وَعَلِيٌّ بَعَثَنِي إِلَيْكِ يَأْمُرُكِ أَنْ تَرْجِعِي لَهُ إِلَى بَيْتِكِ وَتَنْصَرِفِي فَقَالَتْ إِذاً أَرْجِعُ وَأَصْبِرُ وَأَسْمَعُ لَهُ وَأُطِيعُ قَالَ فَأَخْرَجُوهُ مِنْ مَنْزِلِهِ مُلَبَّباً وَمَرُّوا بِهِ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ يَا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي وَجَلَسَ أَبُو بَكْرٍ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ وَقَدِمَ عَلِيٌّ علیه السلام فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بَايِعْ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ علیه السلام فَإِنْ أَنَا لَمْ أَفْعَلْ فَمَهْ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ إِذاً أَضْرِبَ وَاللَّهِ عُنُقَكَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ إِذاً وَاللَّهِ أَكُونَ عَبْدَ اللَّهِ الْمَقْتُولَ وَأَخَا رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ عُمَرُ أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ الْمَقْتُولُ فَنَعَمْ وَأَمَّا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَلَا حَتَّى قَالَهَا ثَلَاثاً فَبَلَغَ ذَلِكَ الْعَبَّاسَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَأَقْبَلَ مُسْرِعاً يُهَرْوِلُ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ ارْفُقُوا بِابْنِ أَخِي وَلَكُمْ عَلَيَّ أَنْ يُبَايِعَكُمْ فَأَقْبَلَ الْعَبَّاسُ وَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ علیه السلام فَمَسَحَهَا عَلَى يَدِ أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ خَلَّوْهُ مُغْضَباً فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ وَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ النَّبِيَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَدْ قَالَ لِي إِنْ تَمُّوا عِشْرِينَ فَجَاهِدْهُمْ وَهُوَ قَوْلُكَ فِي كِتَابِكَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ قَالَ وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ اللَّهُمَّ وَإِنَّهُمْ لَمْ يَتِمُّوا عِشْرِينَ حَتَّى قَالَهَا ثَلَاثاً ثُمَّ انْصَرَفَ.
[15]. كمال الدين وتمام النعمة، ج1، ص262، ح10: عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَقُولُ كُنْتُ جَالِساً بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي مَرْضَتِهِ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا فَدَخَلَتْ فَاطِمَةُB فَلَمَّا رَأَتْ مَا بِأَبِيهَا مِنَ الضَّعْفِ بَكَتْ حَتَّى جَرَتْ دُمُوعُهَا عَلَى خَدَّيْهَا فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَا يُبْكِيكِ يَا فَاطِمَةُ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْشَى عَلَى نَفْسِي وَوُلْدِي الضَّيْعَةَ بَعْدَكَ فَاغْرَوْرَقَتْ عَيْنَا رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِالْبُكَاءِ ثُمَّ قَالَ يَا فَاطِمَةُ أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّا أَهْلُ بَيْتٍ اخْتَارَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَنَا الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْيَا وَأَنَّهُ حَتَمَ الْفَنَاءَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ وَأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَنِي مِنْ خَلْقِهِ فَجَعَلَنِي نَبِيّاً ثُمَّ اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً ثَانِيَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا زَوْجَكِ وَأَوْحَى إِلَيَّ أَنْ أُزَوِّجَكِ إِيَّاهُ وَأَتَّخِذَهُ وَلِيّاً وَوَزِيراً وَأَنْ أَجْعَلَهُ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي فَأَبُوكِ خَيْرُ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَبَعْلُكِ خَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ وَأَنْتِ أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أَهْلِي ثُمَّ اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً ثَالِثَةً فَاخْتَارَكِ وَوَلَدَيْكِ فَأَنْتِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَابْنَاكِ حَسَنٌ وَحُسَيْنٌ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَأَبْنَاءُ بَعْلِكِ أَوْصِيَائِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، الخبر.
الأمالي للصدوق، ص113: عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم كَانَ جَالِساً ذَاتَ يَوْمٍ إِذْ أَقْبَلَ الْحَسَنُ علیه السلام فَلَمَّا رَآهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ إِلَيَّ إِلَيَّ يَا بُنَيَّ فَمَا زَالَ يُدْنِيهِ حَتَّى أَجْلَسَهُ عَلَى فَخِذِهِ الْيُمْنَى ثُمَّ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ علیه السلام فَلَمَّا رَآهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ إِلَيَّ إِلَيَّ يَا بُنَيَّ فَمَا زَالَ يُدْنِيهِ حَتَّى أَجْلَسَهُ عَلَى فَخِذِهِ الْيُسْرَى ثُمَّ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُB فَلَمَّا رَآهَا بَكَى ثُمَّ قَالَ إِلَيَّ إِلَيَّ يَا بُنَيَّةِ فَأَجْلَسَهَا بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَلَمَّا رَآهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ إِلَيَّ إِلَيَّ يَا أَخِي فَمَا زَالَ يُدْنِيهِ حَتَّى أَجْلَسَهُ إِلَى جَنْبِهِ الْأَيْمَنِ فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا تَرَى وَاحِداً مِنْ هَؤُلَاءِ إِلَّا بَكَيْتَ أَ وَمَا فِيهِمْ مَنْ تُسَرُّ بِرُؤْيَتِهِ فَقَالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم:... وَأَنِّي لَمَّا رَأَيْتُهَا ذَكَرْتُ مَا يُصْنَعُ بِهَا بَعْدِي كَأَنِّي بِهَا وَقَدْ دَخَلَ الذُّلُ بَيْتَهَا وَانْتُهِكَتْ حُرْمَتُهَا وَغُصِبَتْ حَقَّهَا وَمُنِعَتْ إِرْثَهَا وَكُسِرَ جَنْبُهَا [وَ كُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَأَسْقَطَتْ جَنِينَهَا وَهِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَتَسْتَغِيثُ فَلَا تُغَاثُ فَلَا تَزَالُ بَعْدِي مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً بَاكِيَةً تَتَذَكَّرُ انْقِطَاعَ الْوَحْيِ عَنْ بَيْتِهَا مَرَّةً وَتَتَذَكَّرُ فِرَاقِي أُخْرَى وَتَسْتَوْحِشُ إِذَا جَنَّهَا اللَّيْلُ لِفَقْدِ صَوْتِيَ الَّذِي كَانَتْ تَسْتَمِعُ إِلَيْهِ إِذَا تَهَجَّدْتُ بِالْقُرْآنِ ثُمَّ تَرَى نَفْسَهَا ذَلِيلَةً بَعْدَ أَنْ كَانَتْ فِي أَيَّامِ أَبِيهَا عَزِيزَةً فَعِنْدَ ذَلِكَ يُؤْنِسُهَا اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ بِالْمَلَائِكَةِ فَنَادَتْهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ فَتَقُولُ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ يَا فَاطِمَةُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ ثُمَّ يَبْتَدِئُ بِهَا الْوَجَعُ فَتَمْرَضُ فَيَبْعَثُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَيْهَا مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ تُمَرِّضُهَا وَتُؤْنِسُهَا فِي عِلَّتِهَا فَتَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَيَاةَ وَتَبَرَّمْتُ بِأَهْلِ الدُّنْيَا فَأَلْحِقْنِي بِأَبِي فَيَلْحَقُهَا اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِي فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَةً فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَعَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَخَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ ذَلِكَ آمِينَ، الخبر.
الأمالي للطوسي، ص188، ح18: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ) الْوَفَاةُ بَكَى حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ، فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ: أَبْكِي لِذُرِّيَّتِي، وَمَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، كَأَنِّي بِفَاطِمَةَ ابْنَتِي وَقَدْ ظُلِمَتْ بَعْدِي وَهِيَ تُنَادِي" يَا أَبَتَاهْ، يَا أَبَتَاهْ" فَلَا يُعِينُهَا أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِي. فَسَمِعَتْ ذَلِكَ فَاطِمَةُ (عَلَيْهَا السَّلَامُ) فَبَكَتْ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ): لَا تَبْكِينَ. يَا بُنَيَّةِ. فَقَالَتْ: لَسْتُ أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِي مِنْ بَعْدِكَ وَلَكِنْ أَبْكِي لِفِرَاقِكَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ لَهَا: أَبْشِرِي يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ بِسُرْعَةِ اللَّحَاقِ بِي، فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي.
و همچنین برای مطالعه روایات عامّه در این مطلب به کتاب شرح إحقاق الحق، ج10، ص448 مراجعه شود.