شرح دعای صنمی قریش - جلسه 25

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرح دعای صنمی قریش

جلسه: 25

أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین

ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین


وابستگی ارزش علم و عمل، به ارزش راه

امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: «خَالَفَا أَمْرَكَ‏ وَأَنْكَرَا وَحْيَكَ وَجَحَدَا إِنْعَامَكَ وَعَصَيَا رَسُولَكَ وَقَلَّبَا دِينَكَ وَحَرَّفَا كِتَابَكَ وَعَطَّلَا أَحْكَامَكَ وَأَبْطَلَا فَرَائِضَكَ وَأَلْحَدَا فِي آيَاتِكَ وَعَادَيَا أَوْلِيَاءَكَ وَوَالَيَا أَعْدَاءَكَ وَخَرَّبَا بِلَادَكَ وَأَفْسَدَا عِبَادَكَ» که سیزده مطلب را در سیزده بند بیان نموده‌اند.

انسان باید بداند که زیاد دانستن و زیاد عمل کردن فضیلت نیست، بلکه فضیلت در کیفیّت دانستن و عمل کردن می‌باشد. ممکن است ارزش یک (سبحان الله) از شخصی مساوی با هزار (سبحان الله) از فرد دیگری باشد. همچنین ممکن است شخصی چیزی را بداند که هزار برابر دانسته‌های فرد دیگری ارزش داشته باشد؛ چراکه او راه دانستن و عمل کردن را یافته و از راهش دانسته و عمل می‌نماید. امّا دیگری راهِ آن را بدست نیاورده و به عملِ تنها اکتفا کرده است؛ او راه علم و عمل را نیافته و فقط دانسته و عمل می‌کند. رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «عَمَلٌ‏ قَلِيلٌ فِي سُنَّةٍ خَيْرٌ مِنْ عَمَلٍ كَثِيرٍ فِي بِدْعَةٍ»؛[1] «عمل کم در وادی سنّت، بهتر از عمل زیاد در وادی بدعت می‌باشد». پس انسان باید تلاش خویش را در این راه بگمارد که چگونه دانسته و عمل می‌کند.

ارزش راه صحیح در فهم معارف و مقامات الهی و بی‌ارزشی غیر آن

امیر المؤمنین علیه السلام در دعای صنمی قریش، بیش از صد مطلب را بیان نموده‌اند که در آنها به تعریف کامل اوّلین دشمنان اهل بیت‌ علیهم السلام پرداخته و از مبدأ وجودی تا منتهای شهودی آنها را مشخّص و روشن نموده‌اند؛ به شکلی که هیچ‌ تاریکی و جایگاه شرکی‌ای از دشمنان ایشان باقی نمانده که آن بزرگوار آن را بیان و آشکار نفرموده باشند.

امّا مهم آن است که انسان سیر حرکتی خویش را بر اساس ملاک‌ها و موازین الهیِ بیان شده در سخنان اهل بیت‌ علیهم السلام قرار داده و مضامین و جملات این دعا را بر اساس آنها شناخته و درک نماید؛ در این صورت موفّق به فهم مطالب عظیمی در این دعا خواهد شد. امّا چنانچه به مفاهیم عرفی و محاوره‌ایِ عربی‌ مشهور اکتفا کرده و بر اساس آنها حرکت کند؛ بهره‌‌ای از این حدیث و مضامین بلند آن نخواهد برد، همان‌طور که افراد زیادی در طول تاریخ پیدا شدند و مدّعی فهم قرآن کریم و حقایق آن بوده و گمان می‌کردند که در مقامات معنوی به جایگاهی دست یافته‌اند، امّا در حقیقت به هیچ مطلب و جایگاه معنوی‌ای برخورد نکرده بودند.

تفاوت علم ابوحنیفه و جابر جعفی بر میزان راه رسیدن به حقایق

امام صادق‌ علیه السلام به ابوحنیفه که مدّعی رهبری مسلمانان بود فرمودند: «مَا وَرَّثَكَ اللَّهُ مِنْ كِتَابِهِ حَرْفاً؛[2] خداوند متعال تو را وارث حتی یک حرف از قرآن کریم نفرموده». در نقل دیگر آمده: «مَا أَرَاكَ تَعْرِفُ مِنْ‏ كِتَابِهِ‏ حَرْفاً؛[3] در نگاه من، تو حتی به یک حرف از کتاب خدا هم معرفت نداری». امام صادق‌ علیه السلام بدین خاطر این مطلب را به ابوحنیفه فرمودند که او از راه صحیح فهم دین الهی وارد نشده بود.

همینطور امام باقر‌ علیه السلام به قتاده، مدّعی تفسیر قرآن، فرمودند: «وَيْحَكَ يَا قَتَادَةُ! إِنْ كُنْتَ إِنَّمَا فَسَّرْتَ الْقُرْآنَ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِكَ فَقَدْ هَلَكْتَ وَأَهْلَكْتَ وَإِنْ كُنْتَ قَدْ أَخَذْتَهُ مِنَ الرِّجَالِ فَقَدْ هَلَكْتَ وَأَهْلَكْتَ... وَيْحَكَ يَا قَتَادَةُ! إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ؛[4] واى بر تو اى قتاده! اگر تو قرآن را از پيش خود تفسير می‌كنى كه خود هلاک گشته و ديگران را به هلاكت رسانده‏اى و اگر از دهان مردم گرفته‏اى باز هم هلاک شده و مردم را نيز به هلاكت رسانده‏اى... واى بر تو اى قتاده! قرآن را تنها آن كسى می‌فهمد كه مخاطب آن است».

امّا در مقابل این مطلب، امام باقر‌ علیه السلام نسبت به جابر جُعفی فرمودند: «رَحِمَ اللَّهُ جَابِراً بَلَغَ مِنْ فِقْهِهِ أَنَّهُ كَانَ يَعْرِفُ تَأْوِيلَ هَذِهِ الْآيَةِ: {إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ‏}[5] يَعْنِي الرَّجْعَةَ؛[6] خداوند جابر را رحمت کند، او از فقهش بدانجا رسید که تأویل این آیه را می‌دانست: براستی، همان كسى كه اين قرآن را بر تو واجب كرد، يقيناً تو را به سوى وعده‏گاه باز مى‏گرداند؛ یعنی همان رجعت».

سخن امام باقر‌ علیه السلام بدین معنا نیست که جابر حدیثی را شنیده و درک کرده است؛ چراکه در این صورت معنایش روایت است و نه تفقّه! بلکه مقصود آن است که جابر به یک مقام علمی دست یافته که این مطلب را فهمیده است.

این مطلب، همان است که امام حسین‌ علیه السلام نسبت به قرآن کریم فرمودند: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَالْإِشَارَةِ وَاللَّطَائِفِ وَالْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَالْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَاللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَالْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ؛[7] قرآن کریم دارای چهار مقام می‌باشد؛ عبارت، اشاره، لطایف و حقایق. عبارت برای عوام، اشاره برای خواص، لطایف برای اولیا و حقایق برای انبیا می‌باشد».

یا در آن حدیث امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در پاسخ به سؤال زندیق در مورد تناقض قرآن، حضرت فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ... قَسَّمَ‏ كَلَامَهُ‏ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَالْجَاهِلُ وَقِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَلَطُفَ حِسُّهُ وَصَحَّ تَمْيِيزُهُ مِمَّنْ {شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ}[8] وَقِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَأُمَنَاؤُهُ {وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ}‏[9]...؛[10] همانا خداوند کلامش را بر سه بخش تقسیم فرموده، یک قسمش را گونه‌ای قرار داده که عالم و جاهل می‌فهمند، و یک قسمش را فقط کسی می‌فهمد که ذهنش صاف و حسّش لطیف و قوّه جداسازی‌اش صحیح باشد، از آن کسانی که خداوند سینه‌شان را برای اسلام وسعت داده، و یک قسمش را هم هیچ کس معرفت ندارد مگر خدا و امینان خدا و آنان که رسوخ در علم دارند».

پس جابر در مقامات قرآنی به جایگاهی رسیده که لطایف قرآن کریم را یافته و همان کسی است که خدای رحمن به او گشادی سینه عنایت کرده و از مصادیق سخن خداوند متعال در قرآن کریم است که می‌فرماید: {مَنْ شَرَحَ‏ اللَّهُ‏ صَدْرَهُ‏ لِلْإِسْلامِ}.[11]

ارزش علم و عمل، بر میزان ملاک‌های اهل بیت‌ علیهم السلام

پس اگر انسان بر اساس ملاک‌های بیان شده در سخنان اهل بیت‌ علیهم السلام، وارد این دعا شود، متوجّه مطالب عظیم و الهی زیادی شده و شیطان شناسی و دشمن شناسی او تقویت خواهد شد. امّا چنانچه حرکت خود را بر اساس این ملاک‌های نورانی قرار ندهد، از شیطان شناسی و دشمن شناسی او کاسته شده و برائت و حرکت عملی وی نیز ضعیف خواهد شد.

اعمال انسان به میزان شناخت علمی او ارزش داشته و منوط به آن شناخت‌های نورانی می‌باشد. هرچه انسان عارف‌تر و عالم‌تر باشد؛ عملش ارزشمندتر خواهد بود، امّا هرچه عرفان و علمش ضعیف‌تر باشد؛ عملش نیز کم‌ارزش‌تر خواهد بود. به همین‌خاطر است که اهل بیت‌ علیهم السلام در احادیث بسیاری، اهل علم را تأیید و تمجید کرده‌اند. به عنوان مثال فرمودند: دو رکعت نماز از عالم، برتر از هفتاد رکعت نماز از جاهل می‌باشد.[12] یا خانه‌نشینی عاقل، برتر از حرکت و تلاش جاهل می‌باشد.[13] یا آنکه عالمی از علما، برابر با هزار عابد از عابدان است.[14] و یا آنکه در روز قیامت به عابد گفته می‌شود که برای بهشت عبادت نمودی، پس داخل بهشت شو، امّا به عالم می‌گویند که بایست و به میزان حسن تأدیبت در دنیا شفاعت نما.[15]

تقسیم انسان‌ها بر اساس درک آنها از معارف الهی

انسان‌ها چهار گروه هستند که سه گروه از آنان را بیان نمودیم و نسبت به گروه چهارم توضیحی نمی‌دهیم، زیرا مطلبی جداگانه می‌باشد.

ظاهربین‌های محض، کم‌ارزش‌ترین انسان‌ها

گروه اوّل؛ کسانی هستند که اهل ظاهر بوده، همه چیز را در ظاهر دیده و قصدشان این است که تمامی مطالب را از همین ظاهر بدست آورند. این گروه، انسان‌های دنیاگرایی هستند که خداوند متعال نسبت به آنها فرموده: {يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ}؛[16] «تنها ظاهری از زندگی دنیا را می‌دانند و آنان از آخرت غافل‌اند». این گروه، تنها ظاهری از مطالب را دیده و هیچ‌گاه به طرف باطن و مقامات سرّی عالم و پیچیدگی‌های آن قدمی برنمی‌دارند. عدم حرکت آنها به سوی باطن نیز بدین خاطر است که ذهن، فکر، حوصله و دیدِشان سطحی بوده و نمی‌توانند پای خویش را فراتر از این بگذارند.

این گروه، ظاهری از حیات دنیوی را دیده و از آخرت و مطالب اُخروی غافل شده‌اند. این افراد تمامی مطالب را در همین مقام ظاهری دنیوی پیاده می‌کنند؛ اگر ستم و غصب حقّی از سوی خلیفه اوّل مشاهده کرده و می‌بینند که امیر المؤمنین علیه السلام نسبت به آنها فرموده است که آنها وحی الهی را انکار کرده، از پیامبرخدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سرپیچی نموده و باقی سخنانی که در این دعا بیان شده، تمام سعی خویش را بر آن می‌دارند که تمامی این مطالب را در همین عالم ظاهر پیاده ساخته، با افتخار در پی جزئیّات اعمال دنیوی آنها رفته و بیان کنند که آنها در زمان رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دست به چنین اقداماتی زده‌اند. انتهای سیر حرکتی آنها همین است که مثلاً پنجاه مورد از مخالفت‌های خلیفه اوّل یا دوّم نسبت به رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را یافته و به دیگران عرضه نمایند. آنها از این مقام فراتر نرفته و نخواهند رفت.

این گروه، پست‌ترین و کم‌ارزش‌ترین گروه عالم هستند. تعداد آنها بسیار زیاد بوده و در حدّ شمارش نمی‌باشد؛ از زمان حضرت آدم‌ علیه السلام تا حال حاضر وجود داشته و پس از این نیز وجود خواهند داشت. این گروه نسبت به این دعا به هیچ حقیقتی از حقایق الهی نرسیده و شناخت و درکی نسبت به مقامات عالی و پنهانی عالم پیدا نخواهند کرد.

ظاهربین‌های طالب باطن، برتر از گروه اوّل امّا در معرض راهزنان

گروه دوّم؛ کسانی هستند که ظاهر و امور دنیوی را ملاک و میزان راه خود قرار داده و قصد این را دارند که توسط این امور ظاهری، به حقایق باطنی و اسرار الهی دست یابند. این گروه از پستی و ظاهر حیات دنیوی شروع کرده و به سوی مقامات باطنی حرکت می‌کنند. آنها از گروه اوّل برترند، زیرا بویی از حقیقت برده و قصد حرکت به سوی آن را دارند. این افراد در پی آن هستند که از مسائل ظاهری، نتایجی باطنی استخراج نمایند. سیر حرکتی این گروه بسیار سخت است، زیرا خودشان و همتایانشان، راه ظاهریشان و ملاک‌های ظاهری‌ای که انتخاب نموده‌اند ضعیف بوده و دچار راهزنانی می‌شوند که در کمین آنها نشسته‌اند. راهزنانی که میان مقامات ظاهری و باطنی در کمین هستند، آنها را به دو شکل منحرف می‌کنند؛ یا آنها را به شکلی منحرف می‌کنند که به باطنی دست نیافته، در همین مقامات ظاهری توقف کرده و ناامید، سرگردان و خسته از راه در گوشه‌ای رها شوند. و یا اینکه باطن‌ها را نزد آنها منحرف کرده، آنان را از راه مسقیم خارج نموده و آنان را وارد عوالم باطنی و پیچیدگی‌های شیطانی می‌کنند و اجازه نمی‌دهند تا وارد بواطن الهی و نورانی شوند. افراد اندکی از این گروه می‌توانند از دست راهزنان جنّی و انسی خلاصی یافته و به حق و حقیقت دست یابند.

سیرکنندگان از باطن به ظاهر، برترین انسان‌ها

گروه سوّم؛ کسانی هستند که از باطن به سوی ظاهر حرکت کرده، باطن و امور باطنی را ملاک‌ و میزان خود قرار داده و از آنجا به سوی ظاهر حرکت می‌کنند. هیچ راهزن و شیطان صفتی توان منحرف کردن این گروه را ندارد، زیرا این اشخاص از اوّلین حقایق الهی شروع کرده و از آنجا به سوی مقامات ظاهری سیر می‌نمایند. آنها حرکت خود را از مقامی عالی‌تر و برتر از جایگاه شیاطین جنی و انسی شروع نموده و نورانیّت مقامات، علوم و حقایقی که توسطّشان حرکت می‌کنند، تاریکی‌های شیاطین و شیطان صفت‌ها را پنهان کرده و از میان می‌برد. در نتیجه؛ شیاطین فرار کرده و یارای مقاومت و ایستادگی در برابر آن حقایق را نخواهند داشت، چراکه نور الهی در این مقام بقدری قدرتمند و شدید است که تمامی تاریکی‌ها را از میان می‌برد.

این همان مقامی است که خداوند فرموده: {أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في‏ ضَلالٍ مُبين‏}؛[17] «پس آيا كسى كه خدا سينه‏اش را براى اسلام گشاده و از نورى از جانب پروردگارش برخوردار است (همانند فرد تاريك‌دل است‏)؟ پس واى بر آنان كه از سخت‏دلى ياد خدا نمى‏كنند؛ اينان‌اند كه در گمراهى آشكارند».

ابن مسعود، در معنای این آیه، از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت می‌کند: «قال‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: يَا ابْنَ مَسْعُودٍ {فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ} فَإِنَّ النُّورَ إِذَا وَقَعَ فِي الْقَلْبِ انْشَرَحَ وَانْفَسَحَ. فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! فَهَلْ لِذَلِكَ مِنْ عَلَامَةٍ؟ فَقَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: نَعَمْ التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَالْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَالِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ؛[18] حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: ای پسر مسعود! هرکس خدا سینه‌اش را برای اسلام گشاده گرداند، متّکی بر نوری از جانب پروردگار خود خواهد بود که براستی چون نور در قلب واقع شود، قلب گشاده گشته و وسعت می‌یابد. عرض شد: ای رسول خدا! آیا این نشانه‌ای هم دارد؟ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آری؛ آرام نگرفتن در سرای غرور و بازگشت به خانه جاودانگی و آماده گشتن برای مرگ پیش از فرا رسیدن آن».

این همان مقامی است که امام صادق‌ علیه السلام در تفسیر آیه {اللّه نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ}[19] فرمودند: «بَدَأَ بِنُورِ نَفْسِهِ تَعَالَى {مَثَلُ نُورِهِ} مَثَلُ هُدَاهُ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ {كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ} وَالْمِشْكَاةُ جَوْفُ الْمُؤْمِنِ وَالْقِنْدِيلُ قَلْبُهُ وَالْمِصْبَاحُ النُّورُ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه فِي قَلْبِهِ،{يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ} الشَّجَرَةُ الْمُؤْمِنُ،{زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّةٍ} عَلَى سَوَاءِ الْجَبَلِ لَا غَرْبِيَّةٍ أَيْ لَا شَرْقَ لَهَا وَلَا شَرْقِيَّةٍ أَيْ لَا غَرْبَ لَهَا إِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ طَلَعَتْ عَلَيْهَا وَإِذَا غَرَبَتِ الشَّمْسُ غَرَبَتْ عَلَيْهَا،{يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ} يَكَادُ النُّورُ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه فِي قَلْبِهِ يُضِي‏ءُ وَإِنْ لَمْ يَتَكَلَّمْ،{نُورٌ عَلى‏ نُورٍ} فَرِيضَةٌ عَلَى فَرِيضَةٍ وَسُنَّةٌ عَلَى سُنَّةٍ، {يَهْدِي اللّه لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ} يَهْدِي اللّه لِفَرَائِضِهِ وَسُنَنِهِ مَنْ يَشَاءُ {وَيَضْرِبُ اللّه الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ} فَهَذَا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللّه لِلْمُؤْمِنِ. فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ؛ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَمَخْرَجُهُ نُورٌ وَعِلْمُهُ نُورٌ وَكَلَامُهُ نُورٌ وَمَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُورٌ»؛[20]

«خداوند با نور نفس خود آغاز کرده. "مثل نور او"، یعنی مثل هدایت او در قلب مؤمن. "چون چراغدانی است که در آن چراغی و آن چراغ"؛ چراغدان، شکم مؤمن است و چراغ، قلب او و چراغ همان نوری است که خداوند در قلب او قرار داده. "از درختی خجسته برافروخته می‌شود"؛ درخت همان مؤمن است. "درخت زیتونی که نه شرقی است و نه غربی"؛ بر قلّه کوه است که نه غربی است یعنی شرق ندارد؛ و نه شرقی است یعنی غرب ندارد، چون خورشید طلوع کند بر آن طلوع می‌کند و چون غروب کند بر آن غروب می‌کند. "نزدیک است که روغنش روشنی بخشد"؛ یعنی نزدیک است نوری که خدا در قلب او قرار داده روشنی بخشد هرچند سخن نگوید. "روشنی بر روی روشنی است"؛ یعنی واجبی بر روی واجبی و مستحبی بر روی مستحبی. "خدا هرکه را که خواهد به نور خود هدایت می‌کند"؛ یعنی خدا هرکه را که بخواهد به واجبات و مستحبّات خود هدایت می‌کند. "و این مثل‌ها را خدا برای مردم می‌زند"؛ پس این مثلی است که خداوند آن را برای مؤمن بیان کرده. پس مؤمن در پنج نور در رفت و آمد است؛ محل ورودش نور است و محل خروجش نور و علمش نور و کلامش نور و بازگشت او در روز قیامت به بهشت نور است».

کیفیّت حرکت گروه سوّم در عالم باطن و ظاهر

این گروه به دو دسته تقسیم می‌شوند. گروهی از آنان، کسانی هستند که در مقامات باطنی کامل شده، حقایق باطنی را به شکل مفصّل یافته و آنها را به روشنی و آشکارا تشخیص می‌دهند. این دسته ابتدا به مقام وحدت‌ها و اجمال‌های باطنی دست یافته، یگانگی و بساطت‌های باطنی را درک نموده و توسّط این یگانگی‌ها، بساطت‌ها، حقایق و وحدت‌های باطنی، متوجّه تفصیل‌های مقامات باطنی شده‌ و سپس به سوی مقامات ظاهری سیر می‌نمایند. این دسته وقتی به عالم ظاهر می‌رسند نیز حرکت خویش را مانند حرکتشان در عالم باطن قرار می‌دهند. یعنی همانطور که در عالم باطن، ابتدا به وحدت توحیدی و حقایق بسیط دست یافته و توسّط آنها به مقامات تفصیلی رسیدند، در عالم ظاهر نیز به همین شکل عمل کرده و اوّلین حقیقتی که در عالم ظاهر بدست می‌آورند، حقایق وحدانی‌ای است که به فراخور عالم ظاهر در عالم ظاهر آشکار گردیده است. آنان ابتدا حقایق بسیط مناسب آن عالم را یافته و سپس تفصیل‌های ظاهری را در پرتو آن حقایق وحدانی و الهی بدست می‌آورند. نقطه شروع این اشخاص، همواره خداوند متعال بوده و نقطه پایانشان خلق می‌باشد. آنها هیچگاه از خلق شروع نکرده و خداوند متعال را انتهای سیر خویش قرار نمی‌دهند، تا مخلوقات شیطانی‌ای که در کمین‌گاه‌ها و اواسط راه هستند، موجب انحراف و کج‌روی آنها نشوند.

این همان است که منصور بن حازم می‌گوید: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَأَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ. قَالَ‌ علیه السلام: صَدَقْتَ؛[21] به حضرت صادق‌ علیه السلام عرض کردم: براستی که خداوند جلیل‌تر و گرامی‌تر از آن است که به خلقش شناخته شود، بلکه خلق به خدا شناخته می‌شوند. حضرت فرمودند: درست گفتی».

در روایت دیگر، امیر المؤمنین‌ علیه السلام فرمودند: «اعْرِفُوا اللَّهَ‏ بِاللَّهِ‏ وَالرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَأُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ؛[22] خدا را به خدا بشناسید، رسول را به رسالت، و اولی الامر را به امر به معروف و عدل و احسان».

در روایت دیگر آمده: «سئلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قَالَ‌ علیه السلام: بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ. قِيلَ: وَكَيْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ: قَالَ‌ علیه السلام: لَا يُشْبِهُهُ صُورَةٌ وَلَا يُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ فَوْقَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَلَا يُقَالُ شَيْ‏ءٌ فَوْقَهُ أَمَامَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَلَا يُقَالُ لَهُ أَمَامٌ دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْ‏ءٍ وَخَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَكَذَا وَلَا هَكَذَا غَيْرُهُ وَلِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُبْتَدَأٌ؛[23] از امیر المؤمنین‌ علیه السلام سؤال شد که پروردگارت را به چه شناختی؟ فرمودند: بدانچه خود را به من شناسانده. عرض شد: چطور خود را به تو شناسانده؟ فرمودند: هیچ صورتی بدو شبیه نباشد و با حواس حس نشود و با مردم مقایسه نگردد؛ نزدیک باشد در دوری‌اش و دور باشد در نزدیکی‌اش، بالای هر چیزی باشد و گفته نشود که چیزی بالای آن است، جلو هر چیزی باشد و گفته نشود که جلویی دارد، درون اشیا است نه چون چیزی که درون چیز دیگر باشد و بیرون از اشیا است نه چون چیزی که بیرون از چیز دیگر باشد، منزّه است آنکه اینچنین است و جز او اینچنین نباشد و هر چیزی را ابتدایی باشد».

در روایت دیگر حضرت فرمودند: «مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِكٌ لِأَنَّ حِجَابَهُ وَمِثَالَهُ وَصُورَتَهُ غَيْرُهُ وَإِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ فَكَيْفَ‏ يُوَحِّدُهُ‏ مَنْ‏ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ وَإِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ لَيْسَ بَيْنَ الْخَالِقِ وَالْمَخْلُوقِ شَيْ‏ءٌ وَاللَّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ وَاللَّهُ يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ وَهُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَالْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ؛[24] هرکس گمان کند که خداوند را با حجابی و یا صورتی و یا مثالی می‌شناسد مشرک باشد؛ چه آنکه حجاب و مثال و صورت او غیر اوست و همانا اوست یکتای تنها؛ پس چگونه او یگانه یافته آن کس که گمان برده به غیرش شناخته؟ و تنها کسی خدا را شناخته که او را با خدا بشناسد و هرکس که خدا را با خدا نشناسد، او را نشناخته و غیر او را شناخته؛ چیزی ما بین خالق و مخلوق نیست و خداوند خالق تمام اشیاست نه از چیزی که از پیش بوده باشد و خداوند به نام‌هایش نامیده گردد و غیر نام‌هایش باشد و نام‌هایش غیر او».

پس ایشان خداوند متعال و قدرت و نور، لطف و کرم بی‌پایان و مقامات عظمت، جمال، جلال و کبریای الهی را نقطه شروع خویش قرار می‌دهند؛ یعنی ابتدا از مقام (سبحان الله) شروع می‌کنند که تنزیه الهی بوده، سپس به مقام (الحمد لله) می‌رسند که صفات کمالی خداوند متعال بوده، پس از آن به مقام (لا اله الا الله) دست می‌یابند که مقام علوم حق الهی در عالم باطن بوده و سپس وارد وادی (الله اکبر) می‌شوند که مقام توحید خداوند متعال و علوم حق او در عالم ظاهر می‌باشد؛ به همین خاطر هیچگاه به گمراهی دچار نشده و نخواهند شد.[25]

تأملی در حقیقت دشمنی کفّار و مشرکین با رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت‌ علیهم السلام

مراتب توحید و شرک در عالم و مظاهر اوّلی و ثانوی آن دو


قبل‌تر به شکلی خلاصه‌وار نسبت به دشمنان خداوند متعال و چهار نفری که در دعای صنمی قریش از آنها یاد شده و اطرافیانشان توضیحاتی داده شد. بیان شد که در سوی نور، حقیقت توحیدی و مظهر و مجرای اوّلی و ثانوی‌ای در میان بوده و محبّان حقایق و مجاری اوّلی و ثانوی‌ای وجود دارد. همچنین در سوی تاریکی نیز حقیقت شرکی‌، مظاهر اوّلی و ثانوی و محبّان اوّلی و ثانوی‌ای وجود دارد که اگر انسان مقابله و دوگانگی کامل میان اوّلین دشمنان اهل بیت و اهل بیت‌ علیهم السلام را نیابد، هیچ‌گاه به تمام دَرَکه‌ها و جهت‌های وجودی دشمنان خداوند متعال، شناخت درست الهی‌ای پیدا نخواهد کرد.

اعتقاد به مراتب درکات، راه شناخت صحیح دشمنان اهل بیت‌ علیهم السلام

انسان زمانی می‌تواند به شناخت صحیحی نسبت به دشمنان اهل بیت‌ علیهم السلام دست یابد، که برای دشمنان آنها نیز درکات باطنی و ظاهری‌ای قائل شود؛ همانطور که برای اهل بیت‌ علیهم السلام قائل به مقامات باطنی و ظاهری می‌باشد. انسان همانطور که برای اهل بیت‌ علیهم السلام قائل به مقامات باطنی و ظاهری بوده و مقامات باطنی آنها را اصل، ملاک و مبدأ کمالات می‌داند، که از حقیقت اهل بیت‌ علیهم السلام یعنی رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شروع شده و به عالم جسمانی ختم می‌شود؛ باید برای دشمنان اهل بیت‌ علیهم السلام نیز قائل به اوّلین جایگاه تاریکی و مخالفت با توحید خداوند متعال در عالم باشد، که در آن جایگاه با احدیّت توحیدی خدای منّان مقابله می‌نمایند. سپس با آن دید باطنی به سوی جایگاه‌های پایین‌تر حرکت کرده و به زمین و مقام جسمانی برسد.[26] آنگاه متوجّه آن شود که دشمنان اهل بیت‌ علیهم السلام در عالم جسمانی، بخاطر رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که مبلّغ توحید الهی می‌باشد، با حضرت زهرا‌ سلام الله علیها دشمنی نموده و ایشان را آزار داده‌اند.

توحید خداوند، تنها علت دشمنی کفّار با رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت‌‌ علیهم السلام

اگر انسان از آن سو شروع نموده و ظاهر را بر اساس باطن معنا نماید، متوجّه مطالب فراوانی خواهد شد. انسان با این دید متوجّه می‌شود که چرا خلیفه اوّل و دوّم با حضرت زهرا‌ سلام الله علیها دشمنی کرده و ایشان را آزار دادند. کار آنها بخاطر حکومت، سلطنت طلبی و خانه نشینی امیر المؤمنین صلّی الله علیه و آله و سلّم نبوده، زیرا اینها همگی مسائلی فرعی هستند. آنها بخاطر دشمنی با رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، ایشان را مورد آزار و اذیّت قرار دادند. همچنین با رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بدین خاطر دشمنی و مخالفت می‌کردند که ایشان انسان‌ها را به سوی توحید الهی دعوت می‌نمودند.[27] مشرکان مکّه همواره از رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم درخواست می‌کردند که مطالب و سخنان خویش را خالی از توحید الهی نماید تا آنها او را پادشاه خویش قرار داده و همگی از او پیروی نمایند. آنها همواره به رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سفارش می‌کردند که در مورد بت‌هایشان سخنی نگفته، سخن از توحید و وحدانیّت به میان نیاورده و باطل بودن بت‌ها را گوشزد ننماید. رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز در پاسخ به آنها می‌فرمودند: اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارید، هرگز دست از دعوت خویش برنخواهم داشت.

علی بن ابراهیم در تفسیرش ‌این‌گونه نقل کرده: «و قوله: {وَعَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ}‏ نَزَلَتْ بِمَكَّةَ لَمَّا أَظْهَرَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم الدَّعْوَةَ بِمَكَّةَ اجْتَمَعَتْ قُرَيْشٌ إِلَى أَبِي طَالِبٍ فَقَالُوا: يَا أَبَا طَالِبٍ! إِنَّ ابْنَ أَخِيكَ قَدْ سَفَّهَ أَحْلَامَنَا وَسَبَّ آلِهَتَنَا وَأَفْسَدَ شَبَابَنَا وَفَرَّقَ جَمَاعَتَنَا فَإِنْ كَانَ الَّذِي يَحْمِلُهُ عَلَى ذَلِكَ الْعُدْمَ جَمَعْنَا لَهُ مَالًا حَتَّى يَكُونَ أَغْنَى رَجُلٍ فِي قُرَيْشٍ وَنَمْلِكُهُ عَلَيْنَا. فَأَخْبَرَ أَبُو طَالِبٍ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِذَلِكَ، فَقَالَ: لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فِي يَمِينِي وَالْقَمَرَ فِي يَسَارِي مَا أَرَدْتُهُ، وَلَكِنْ يُعْطُونِي كَلِمَةً يَمْلِكُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَتَدِينُ لَهُمْ بِهَا الْعَجَمُ وَيَكُونُونَ مُلُوكاً فِي‏ الْجَنَّةِ. فَقَالَ لَهُمْ أَبُو طَالِبٍ ذَلِكَ فَقَالُوا: نَعَمْ وَعَشْرُ كَلِمَاتٍ. فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: تَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللَّهِ. فَقَالُوا: نَدَعُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَسِتِّينَ إِلَهاً وَنَعْبُدُ إِلَهاً وَاحِداً! فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى:‏ {وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ * وَقالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ * أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً} إِلَى قَوْلِهِ‏ {إِلَّا اخْتِلاقٌ}‏ أَيْ تَخْلِيطٌ {أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا * بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي‏} إِلَى قَوْلِهِ‏ {مِنَ الْأَحْزابِ}[28] يَعْنِي الَّذِينَ تَحَزَّبُوا عَلَيْهِ يَوْمَ الْخَنْدَق‏»؛[29]

«و این که فرموده: "و از اينكه هشدار دهنده‏اى از خودشان برايشان آمده درشگفت‌اند"؛ این آیه در مکّه نازل شده. هنگامی که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّه دعوت را آشکار فرمود، قریش بر ابوطالب گرد آمدند و گفتند: ای ابوطالب! همانا برادرزاده‌ات خردهایمان را نادان خوانده و خدایانمان را ناسزا گفته و جوانانمان را تباهی برده جمعمان را پراکنده ساخته؛ اگر بینوایی او را بدین امر کشانده، مالی برایش جمع کنیم تا ثروتمندترین مرد در قریش شود و خود را به ملک او درآوریم! پس ابوطالب رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را از خواست آنان با خبر کرد که حضرت فرمود: اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم گذارند نخواهم، تنها یک کلمه خواهم که اگر مرا اجابت کنند، بدان کلمه عرب ملک آنان شود و عجم به دین آنان درآید و پادشاهان بهشت گردند. ابوطالب این را به آنان گفت که گفتند: آری (که اجابت می‌کنیم) ده کلمه هم باشد (می‌پذیریم)! رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به آنان فرمود: شهادت بدهید که خدایی جز الله نیست و من رسول خدا هستم. گفتند: سیصد و شصت خدا را رها کنیم و خدایی یگانه را بپرستیم؟! پس خداوند این آیات را نازل فرمود: "و از اينكه هشداردهنده‏اى از خودشان برايشان آمده درشگفتند، و كافران مى گويند: اين، ساحرى شيّاد است. آيا خدايان را خداى واحدى قرار داده؟ اين واقعاً چيز عجيبى است؛ و بزرگانشان روان شدند: برويد و بر خدايان خود ايستادگى نماييد كه اين امر قطعاً هدف است. اين را در آيين اخير نشنيده‏ايم؛ اين جز هذیان نيست. آيا از ميان ما قرآن بر او نازل شده است؟ بلكه آنان درباره قرآنِ من دودل‌اند. بلكه هنوز عذاب نچشيده‏اند. آيا گنجينه‏هاى رحمت پروردگار ارجمندِ بسيار بخشنده تو نزد ايشان است؟ آيا فرمانروايى آسمان‌ها و زمين و آنچه ميان آن دو است از آنِ ايشان است؟ پس در آن اسباب به بالا روند. اين سپاهک دسته‏هاى دشمن در آنجا درهم شكستنى‏اند" يعنی آن دسته‌هایی که در روز خندق در برابر آن حضرت گرد هم آمدند».

پس مشرکان و کفّار بخاطر توحید الهی با رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دشمن بوده و با ایشان مخالفت می‌کردند؛ خلاصه آنکه اوّلین و تنها میزان دشمنی آنها، توحید خداوند متعال بود.

کیفیت دریافت و انتشار توحید الهی توسط رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در حقیقت خود حضرت و عقل ایشان تا مقام بشریت

کدام حقیقت از حقایق دشمنان الهی با توحید خداوند متعال مخالفت کرده و معتقد به شرک می‌گردد؟ آن حقیقت، مقابل همان حقیقتی است که رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم توسّط آن، توحید الهی را دریافت می‌نماید. جسم، روح، نفس و یا عقل رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، آن حقیقتی نیست که ایشان توسطّش توحید الهی را دریافت می‌نماید؛ بلکه اوّلین حقیقت ایشان که اوّلین مخلوق عالم و مقام ذاتیّت رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و ورای آن، نه مقامی در عالم و نه مقامی برای رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وجود دارد، توحید الهی را دریافت می‌نماید. سپس رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در دوّمین مقام، اسماء و صفات و کمالات الهی را گرفته، در مقام سوّم، صاحب مقام رسالت خویش و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام که ظرف و امر مفعولی و محل توحید الهی در ابلاغ و تصرف در خلق است شده، سپس در مقام چهارم، حامل علوم حق الهی شده و پس از آن، در مقام پنجم، توحید الهی را در لباس اسماء و صفات الهی، رسالت و ولایت، علوم حق الهی و عمل بیرونی پیاده می‌سازد. در نتیجه آنچه از رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در عالم جسمانی سر می‌زند، حقیقت توحید الهی‌، اسماء و صفات الهی، رسالت و ولایت و علوم حق الهی‌ای است که به ترتیب توسط مقام ذاتیّت، عقل، روح و نفس خویش دریافت نموده است. تمامی این حقایق در سیر نزولی، وارد مقام جسمانی شده و از آنجا در پهنه گیتی آشکار شده است.

کیفیت مخالفت کفّار با توحید الهی در عالم، از ذاتیّت آنها تا جایگاه جسمانی

همانطور که رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت‌ علیهم السلام دارا و اصل اوّلین حقایق توحیدی خداوند متعال هستند، دشمنان ایشان، یعنی خلیفه اوّل و دوّم و اطرافیانشان نیز اصل کفر بوده، مقابل رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار داشته و اوّلین حقیقت وجودی آنها به احدیّت و توحید ذاتی خداوند متعال کافر می‌باشد. آنها وقتی از اسفل سافلین به سوی بالا حرکت می‌کنند، در مرحله دوّم وجودی خویش با مقام توحیدی اسما و صفات خداوند منّان به مقابله و مخالفت می‌پردازند. آنها در مرحله سوّم، با رسالت و ولایتی مخالفت می‌کنند که از توحید ذاتی و اسما و صفات الهی سرچشمه گرفته است. ‌همچنین در مرحله چهارم، با علوم حق الهی که پس از مقام رسالت و ولایت است به مخالفت و دشمنی می‌پردازند. آنها در آخرین مرحله وجودی خویش یعنی عالم جسمانی، با جسم رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، امیر المؤمنین علیه السلام، حضرت زهرا‌ سلام الله علیها و شیعیانشان مقابله و ستیز می‌کنند. پس اصل دشمنی و مخالفت کفّار، با توحید الهی و مراتب و مقامات آن است.

دایره نور و ظلمت و اوّلین مرحله وجودی آن‌ها

همانطور که اصل پیروی، تبلیغ، حمایت، فداکاری و تمام قوای رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت‌ علیهم السلام، توحید خداوند متعال است که آن را در پنج مقامِ ذاتیّت اوّلی، اسما و صفات الهی، رسالت و ولایت، علوم حق خداوند متعال و بشریّت ظاهری جسمانی دریافت نموده‌اند؛ اصل حقیقتِ دشمنان ایشان نیز حقیقت کفری و مخالفت با ذات رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌باشد. آنها نیز شرک نسبت به خداوند متعال را در پنج مقام ذاتیّت اوّلی شرکی، اسما و صفات شرکی، رسالت و ولایت شیطانی، علوم گمراهانه کفری و بشریّت ظاهری جسمانی خویش دریافت نموده‌اند. همانطور که رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در دایره نور یعنی دایره وحدانیت و یگانگی توحیدی، اوّل ما خلق الله است؛ دشمنان ایشان نیز در دایره شرک، کفر و تاریکی، اوّل ما خلق الله شرکی و کفری هستند. اصل وجودی آنها اوّلین تاریکی‌ای است که در مقابل اوّلین نور قرار گرفته است.[30]

دوّمین مرحله وجودی رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و دشمنانشان در صفات توحیدی و شرکی

همانطور که رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در دوّمین مقامِ وجودی خویش، وارد دایره اسماء و صفات الهی می‌شود، دشمنان ایشان نیز وارد دایره اسماء و صفات شرکی و شیطانی شده و از اسفل سافلین به سوی بالا حرکت می‌کنند. به تعبیر آیه ظلمات،[31] آنها از {بَحْرٍ لُجِّيٍ‏} به سوی {يَغْشاهُ مَوْجٌ} و از آن، به سوی {مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ} و از آنجا به سوی {مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ} حرکت کرده و به {ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ} می‌رسند که همان مقام پنجمِ جسمانی آنها می‌باشد. اینجا همان ورطه‌ای است که خداوند فرموده: {إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها}؛ یعنی اگر مؤمن دست خویش را به سمت بیرون از کشتی دراز کند، بعلّت شدّت تاریکی‌هایی که در این عالم جسمانی پهن شده، دست خویش را نخواهد دید.[32] پس اوّلین و دوّمین مقام رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در دایره نور، مقابل و مخالف اوّلین و دوّمین مرحله وجودی کفّار در دایره شرک می‌باشد. دوّمین حقیقت وجودی دشمنان رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، اسماء و صفات شرک‌‌آلودی است که کاملاً مخالف اسماء و صفات الهی و نورانی رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌باشد.

ولایت، علم و عمل رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و دشمنان ایشان

سوّمین مرحله دشمنان اهل بیت‌ علیهم السلام، رسالت و ولایت آنها برای رساندن و پیاده‌سازیِ اسماء و صفات شرکی و کفری و هویت‌های شیطانی می‌باشد، که در برابر رسالت و ولایت نورانی‌ای است که جایگاه پیاده‌سازی توحید الهی و اسماء و صفات خداوند متعال می‌باشد. چهارمین مرحله آنها، دریافت و پیاده‌سازی علوم شیطانی و بی‌اساس وهمی است، که در برابر علوم حقِ الهی رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار دارد. آنها با این کار، امور را برای اهل علم مشتبه نموده و قدرت تشخیص علوم حق الهی از علوم وهمی شیطانی را از اهل علم می‌گیرند. دشمنان اهل بیت‌ علیهم السلام در پنجمین و آخرین مرحله وجودی خویش، وارد عالم جسمانی شده و در برابر جسم رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که نور محض بوده و به تمام معنا، مجرای اسماء و صفات الهی است قرار می‌گیرند.

مقام عمل و مطابقت تمامی مراحل وجودی با یکدیگر

وجود جسمانی رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در عالم جسمانی بصورت کامل مطابق مقامات باطنی ایشان می‌باشد.[33] یعنی از وجود جسمانی ایشان هیج امری سر نمی‌زند، مگر اینکه مطابق علوم الهی بوده و تمامی اعمال و رفتار ایشان بر اساس علوم حقِ خداوند متعال می‌باشد. همچنین علوم ایشان بقدر ارزنی با مقام رسالت و ولایت بیگانگی نداشته، مقام رسالت و ولایتشان نیز کاملاً مطابق مقام اسماء و صفات الهی ایشان بوده و مقام اسماء و صفاتشان نیز به شکلی کامل و خاصّ، با وحدت توحیدی ذاتی خداوند منّان همراه بوده و مطابق آن می‌باشد.

پس آنچه رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در مقام جسمانی خویش پیاده می‌سازد، همان چیزی است که در مقامات باطنی خود دارا هستند. دشمنان ایشان نیز در جایگاه و درکه عمل بیرونی و جسمانی، آنچنان اعمال و رفتارشان شیطانی است که اندکی با جایگاه و درکه علمی شیطانیشان مخالفت و دوگانگی ندارد. آنچه در جایگاه و درکه عمل جسمانی از آنها سر می‌زند، به معنای واقعی به هیچ عنوان با جایگاه و درکه علمی شیطانیشان مخالفت و تفاوت ندارد. همچنین روشن است که جایگاه و درکه علمیِ شیطانیِ دشمنان اهل بیت‌ علیهم السلام، هیچ تفاوتی و مخالفتی با جایگاه و درکه رسالت و ولایت شرکیشان نداشته و رسالت و ولایت شرکی آنها نیز کاملاً مطابق جایگاه و درکه اسماء و صفات شیطانی می‌باشد. از سوی دیگر، جایگاه اسماء و صفات شیطانی آنها نیز به معنای واقعی، مطابق جایگاه و درکه وحدت اوّلی شرکیشان است که اوّلین جایگاه مخالفت با توحید ذاتی خداوند متعال می‌باشد. پس مقامات و درکات این دو رشته بصورت کامل مطابق یکدیگر است که یک سوی آن از مبدأ تا انتها، نور و یک سوی دیگر آن، تاریکی و شرک می‌باشد.

«خالفا أمرك» دشمنان، نقطه مقابل «وافق أمر الله» رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

در نتیجه جمله «خَالَفَا أَمْرَكَ» نسبت به دشمنان اهل بیت‌ علیهم السلام، بصورت کامل در برابر جمله «وَافَقَ أَمْرَ اللّهِ» نسبت به رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌باشد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در تمامی مراتب پنج‌گانه خویش، موافق امر الهی بوده و از آن پیروی کرده است. ایشان در اوّلین مقام یعنی حقیقت ذاتی خویش، از توحید ذاتی خداوند متعال، در دوّمین مقام یعنی اسماء و صفات خویش، از اسما و صفات الهی، در سوّمین مقام یعنی رسالت و ولایت خویش، از رسالت و ولایت الهی و در چهارمین مقام یعنی علوم حق خویش، از علوم الهی پیروی نموده و همچنین در پنجمین مقام یعنی اعمال و رفتار بیرونی، متوجّه اعمال و رفتاری گردیده که مطابق اوامر الهی می‌باشد؛ پس ایشان در هر جایگاهی از جایگاه‌های وجودی خویش از توحید الهی پیروی نموده است. حرکت دشمنان ایشان نیز در درکات وجودیشان کاملاً مخالف حرکت رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در مقامات وجودی خویش می‌باشد. آنها در اوّلین درکه یعنی حقیقت ذاتی شرکی خویش، با وحدت توحید ذاتی خداوند متعال، در دوّمین درکه یعنی اسماء و صفات شرکی خویش، با توحید اسماء و صفات الهی، در سوّمین درکه یعنی رسالت و ولایت شرکی، با رسالت و ولایت الهی و در چهارمین درکه یعنی علوم شیطانی خویش، با علوم حق الهی مخالفت کرده و در پنجمین درکه یعنی عمل جسمانی و ظاهری خویش نیز با اوامر خداوند متعال در عالم جسمانی مخالفت کردند که همگی به زبان رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم جاری شده و از مقام بشریت ایشان و همانی که در قرآن کریم می‌فرماید: {أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏ يُوحى‏ إِلَيَّ}[34] آشکار گردیده است. پس هر آ‌نچه در طرف نورانیّت و مقامات رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وجود دارد، در سوی شرک و مراحل وجودی دشمنان ایشان نیز وجود دارد؛ با این تفاوت که جایگاه رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و سیر ایشان از مبدأ نور الهی به سوی منتها بوده و جایگاه دشمنان ایشان از مبدأ تاریکی و شرک به سوی عالم جسمانی می‌باشد.

عموم انسان‌ها، گرفتار ساخته‌های خویش و ناآشنا با تفکر و دقیق‌بینی

انسان باید در مورد این مسائل تفکّر کرده، ذهن خویش را بسته نگاه نداشته و ظاهرگرا نباشد. البته بیشتر انسان‌ها علاقه و شجاعتِ این را ندارند که از عقاید خودساخته خویش دست بکشند. آنها این عقاید را بت خویش قرار داده و گمان می‌کنند که اگر ذرّه‌ای از آنها کوتاه آیند، دین و ایمان خویش را از دست می‌دهند. به همین خاطر امیر المؤمنین علیه السلام نسبت به گروهی از همین انسان‌ها فرمودند که آنها بخاطر ترس و جهالت خویش ورای مذهب خود، مذهبی ندیده[35] یا فرمودند که هریک امام خود هستند؛[36] ایشان همواره چنین گروه‌هایی را نکوهش می‌کردند. بیشتر افراد به همین شکل بوده و علاقه شدیدی به جمعیت و مطالبی که مرسوّم شده دارند.[37] دلیل این رفتار نیز آن است که مرسوّم‌شده‌ها و فراوانی‌ها نیازی به تفکّر و دقّت زیادی ندارد، امّا مطالب دقیق و ظریف نیازمند تفکّر، قدرت، توانایی و حوصله بیشتری بوده و این افراد نه علاقه‌ای به تفکّر زیاد دارند و نه حوصله آن را در خویش می‌بینند. این گروه شاید زمان زیادی را در عبادت و مناجات صرف کنند، امّا ساعتی را به تفکّر دقیق و الهی اختصاص نمی‌دهند.

صوفیه و راه و روش انحرافی آنها در باطن و حقیقتِ جدا از ظاهر و شریعت

البته باید توجّه داشت که مقصود از این تفکّر، تفکّر الهی و صحیح می‌باشد، اگرنه صوفیه نیز بیشتر زمان خود را به تفکّر و دقیق‌بینی اختصاص می‌دادند. آنها باطن گرایانی بودند که در باطن مانده، وارد مقام ظاهر نشده و میان ظاهر و باطن تفرقه و جدایی انداختند. ادّعای آنها این بود که به حقیقت و مغز رسیده‌اند و پوسته را مخصوص اهل ظاهر می‌دانستند. آنها معتقد بودند که پوسته (شریعت) و مغز (حقیقت) جدای از یکدیگر هستند؛ یعنی شریعت را از طریقت و شریعت و طریقت را از حقیقت جدا می‌دانستند. در نتیجه باطن را از ظاهر و ظاهر را از باطن جدا دانسته و خود را اهل باطن قلمداد می‌کردند. به همین خاطر در تفسیر قرآن خطا کرده و ظاهرِ آن را از باطنش جدا دانسته‌اند؛ در نتیجه تأویل‌های باطنیشان از قرآن کریم، مخالفت معانی ظاهری آن بود. قبل‌تر بیان شد که در سنه 600 و 700 هجری قمری اتّفاقات فراوانی در مسائل علمی رخ داد. از یک سو ظاهرگرایانی مانند ابن تیمیه و از سوی دیگر باطن گرایان محضی مانند ابن عربی در جامعه اسلامی سر از تخم درآوردند.

دو مورد از انحرافات ابن عربی در تأویل قرآن کریم

اگر انسان بر اساس ظاهر قرآن کریم به معنای آن بپردازد، معنای خاص خود را پیدا می‌کند. امّا چنانچه بر اساس ملاک‌های فردی مانند ابن عربی که معتقد به جدایی باطن از ظاهر و ظاهر از باطن بوده وارد قرآن شود، خواهد دید که تأویل‌های او نسبت به آیات قرآنی کاملاً مخالف و نقطه مقابل معنای ظاهری همان آیات می‌باشد. او وقتی تأویل آیات مرتبط به جریان فرعون و عذاب او را بیان می‌کند، فرعون را معصوم جلوه داده و فردی قلمداد می‌کند که پیش از حضرت موسی‌ علیه السلام وارد بهشت می‌شود؛ او فرعون را والامقام‌تر و عظیم‌تر از مؤمنان عالم دانسته است.[38] همچنین نسبت به حضرت نوح‌ علیه السلام نیز دچار انحراف و گمراهی شده و ایشان را پایین‌تر از قوم خود دانسته و قوم حضرت نوح‌ علیه السلام را عظیم‌تر و فهیمیده‌تر از آن بزرگوار معرّفی کرده است؛ او ادّعا کرده که سخنان آن حضرت ضعیف، سطحی، پوشالی و همراه با دوگانگی بوده، امّا قوم ایشان خواهان سخنانی والا، عمیق و وحدانی بوده‌اند و به همین خاطر به ایشان ایمان نیاورده‌اند![39]

حضرت ابوطالب‌ علیه السلام در نگاه ابن عربی و سکوت رضایت‌وار عده‌ای

ابن عربی وقتی به شخصیّت حضرت ابوطالب‌ علیه السلام می‌رسد، از آیه {إِنَّكَ لا تَهْدي‏ مَنْ‏ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ‏}[40] استفاده نموده و ایشان را کافر معرّفی می‌کند. او بر این عقیده است که ممکن است ولیّ اللهی امری از خداوند متعال درخواست نماید، امّا علم الهی به امر دیگری تعلق گرفته و خواسته او مخالف علم الهی باشد. او معتقد است که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم علاقه شدیدی به ایمان آوردن حضرت ابوطالب‌ علیه السلام داشت، امّا کفر ایشان در علم الهی ثبت گردیده بود.[41]

او در ابتدای کتاب خود ادّعا کرده که این کتاب از جانب رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و او نه کلمه‌ای به آن افزوده و نه حرفی از آن کاسته است.[42] حامیان او و عدّه‌ای از انسان‌های ظاهراً بی‌طرف نیز به گفته بی‌اساس او اعتماد کرده و در نام‌گذاری کتاب خود از کلمه‌ای استفاده می‌کنند که او در اوایل کتاب خود استعمال کرده است.[43] برخی از این افراد در شرح کتاب او وقتی به جریان حضرت ابوطالب‌ علیه السلام و نسبت کفر به ایشان می‌رسند، کاملاً سکوت کرده‌اند. مانند کسی که در همین اواخر کتاب او را تدریس می‌نمود که جلساتش را تبدیل به کتاب کرده‌اند؛ او نیز در این مورد کاملاً سکوت کرده و کلمه‌ای در مورد این جریان از زبانش خارج نشده است.[44]

دفاعی بی‌اساس و بی‌معنا از ابن عربی در جریان حضرت ابوطالب‌ علیه السلام

یکی دیگر از حامیان شیعه مذهب او وقتی به این جریان برمی‌خورد، ادّعا می‌کند که این مطلب از بنی‌امیّه بوده و ابن عربی در این مطلب از بنی‌امیّه تأثیر گرفته است.[45] این مطلب نیز بسیار عجیب است. ابن عربی در کتابش بدین مطلب تصریح می‌کند که تمامی مطالب او از زبان رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خارج شده و حرفی بدان، کم یا زیاد نکرده است؛ پس چگونه این مطالب را از بنی‌امیّه دریافت نموده و تحت تأثیر آنها قرار گرفته است؟ اگر چنین راهی باز باشد، پس در مطالب دیگر کتابش هم این انحراف و تأثیرپذیری از منحرفان و دشمنان اهل‌بیت راه دارد؛ پس تضمینی وجود ندارد که سایر مطالبش نیز از بنی‌امیّه و همانند آنان نباشد. وقتی در یک مطلب از مطالبش جواز استثنا داده شد، پس در باقی مطالب نیز می‌توان این جواز را صادر کرد. او در ابتدای کتاب ادّعا می‌کند که پیامبر نبوده، تابع رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و تنها سخن ایشان را بیان کرده است.[46] او همین مطلب را در کتاب «فتوحات» در بحث حروف صغیره نیز بیان کرده و می‌گوید: «از من طلب علم و مقدمات علمی نکنید. من بر اساس علم و مقدمات سخن نمی‌گویم، بلکه این حقایق به من الهام شده و آنها را بیان می‌کنم».[47] حال چگونه با وجود این ادّعاها گفته می‌شود که مطلب کفر حضرت ابوطالب‌ علیه السلام را از بنی‌امیّه نقل کرده است؟ چه کسی به او الهام نموده؟ پیامبری که او را آموزش می‌داده کیست؟ آن پیامبر، همان شیطانِ معاویه و امثال اوست که در قالب ابن عربی وارد شده و او را بدین مطالب سوق داده است.

جمع‌بندی مطالب در بیان راه فهم الهی مضامین دعای شریف

پس انسان باید به شکلی که بیان شد مضامین و جملات این دعا را درک نماید. البته این راه نیازمند تفکّر بوده و برای کسانی سودمند است که در مورد جهت‌های گوناگون آن به تفکّر و تدبّر بپردازند. وقتی کلام جدیدی به گوش انسان می‌رسد، باید احتمال درست بودنش را داده و نباید آن را به سرعت بر اساس موازین ظاهری خویش تمسخر و انکار کند. باید احتمال دهد که آن مطلب، حق بوده و او ناقص است. در این صورت به تفکّر پرداخته و تفکّرات خویش را با موازین ثابت اهل بیت‌ علیهم السلام خواهد سنجید. پس اگر چنین میزان و ملاکی را در دست گیرد، متوجّه می‌شود که این مطلب، حقیقتی از حقایق الهی می‌باشد. او با چنین سیری است که موفّق به درک معارف والای این دعا در شیطان شناسی و دشمن شناسی خواهد شد.


الحمد لله ربّ العالمین وصلی الله علی محمّد وآله الطاهرین

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. الأمالي (للطوسي)، ص385.

[2]. علل الشرائع، ج‏1، ص89: أَبُو زُهَيْرِ بْنُ شَبِيبِ بْنِ أَنَسٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ غُلَامٌ مِنْ كِنْدَةَ فَاسْتَفْتَاهُ فِي مَسْأَلَةٍ فَأَفْتَاهُ فِيهَا فَعَرَفْتُ الْغُلَامَ وَالْمَسْأَلَةَ فَقَدِمْتُ الْكُوفَةَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي حَنِيفَةَ فَإِذَا ذَاكَ الْغُلَامُ بِعَيْنِهِ يَسْتَفْتِيهِ فِي تِلْكَ الْمَسْأَلَةِ بِعَيْنِهَا فَأَفْتَاهُ فِيهَا بِخِلَافِ مَا أَفْتَاهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقُمْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ وَيْلَكَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِنِّي كُنْتُ الْعَامَ حَاجّاً فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مُسَلِّماً عَلَيْهِ فَوَجَدْتُ هَذَا الْغُلَامَ يَسْتَفْتِيهِ فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ بِعَيْنِهَا فَأَفْتَاهُ بِخِلَافِ مَا أَفْتَيْتَهُ فَقَالَ وَمَا يَعْلَمُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ أَنَا أَعْلَمُ مِنْهُ أَنَا لَقِيتُ الرِّجَالَ وَسَمِعْتُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَجَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ صُحُفِيٌّ أَخَذَ الْعِلْمَ مِنَ الْكُتُبِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي وَاللَّهِ لَأَحُجَّنَّ وَلَوْ حَبْواً قَالَ فَكُنْتُ فِي طَلَبِ حِجَّةٍ فَجَاءَتْنِي حِجَّةٌ فَحَجَجْتُ فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَحَكَيْتُ لَهُ الْكَلَامَ فَضَحِكَ ثُمَّ قَالَ أَمَّا فِي قَوْلِهِ إِنِّي رَجُلٌ صُحُفِيٌّ فَقَدْ صَدَقَ قَرَأْتُ صُحُفَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى فَقُلْتُ وَمَنْ لَهُ بِمِثْلِ تِلْكَ الصُّحُفِ قَالَ فَمَا لَبِثْتُ أَنْ طَرَقَ الْبَابَ طَارِقٌ وَكَانَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لِلْغُلَامِ انْظُرْ مَنْ ذَا فَرَجَعَ الْغُلَامُ فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ قَالَ أَدْخِلْهُ فَدَخَلَ فَسَلَّمَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَرَدَّ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَ تَأْذَنُ لِي فِي الْقُعُودِ فَأَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ يُحَدِّثُهُمْ وَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ الثَّانِيَةَ وَالثَّالِثَةَ فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَيْهِ فَجَلَسَ أَبُو حَنِيفَةَ مِنْ غَيْرِ إِذْنِهِ فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّهُ قَدْ جَلَسَ الْتَفَتَ إِلَيْهِ فَقَالَ أَيْنَ أَبُو حَنِيفَةَ فَقِيلَ هُوَ ذَا أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَقَالَ أَنْتَ فَقِيهُ أَهْلِ الْعِرَاقِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَبِمَا تُفْتِيهِمْ قَالَ بِكِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ تَعْرِفُ كِتَابَ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَتَعْرِفُ النَّاسِخَ وَالْمَنْسُوخَ قَالَ نَعَمْ قَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ لَقَدِ ادَّعَيْتَ عِلْماً وَيْلَكَ مَا جَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا عِنْدَ أَهْلِ الْكِتَابِ الَّذِينَ أُنْزِلَ عَلَيْهِمْ وَيْلَكَ وَلَا هُوَ إِلَّا عِنْدَ الْخَاصِّ مِنْ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّنَا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَا وَرَّثَكَ اللَّهُ مِنْ كِتَابِهِ حَرْفاً فَإِنْ كُنْتَ كَمَا تَقُولُ وَلَسْتَ كَمَا تَقُولُ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ (سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ) أَيْنَ ذَلِكَ مِنَ الْأَرْضِ قَالَ أَحْسَبُهُ مَا بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ تَعْلَمُونَ أَنَّ النَّاسَ يُقْطَعُ عَلَيْهِمْ بَيْنَ الْمَدِينَةِ وَمَكَّةَ فَتُؤْخَذُ أَمْوَالُهُمْ وَلَا يُؤْمَنُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَيُقْتَلُونَ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَسَكَتَ أَبُو حَنِيفَةَ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ (وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً) أَيْنَ ذَلِكَ مِنَ الْأَرْضِ قَالَ الْكَعْبَةُ قَالَ أَ فَتَعْلَمُ أَنَّ الْحَجَّاجَ بْنَ يُوسُفَ حِينَ وَضَعَ الْمَنْجَنِيقَ عَلَى ابْنِ الزُّبَيْرِ فِي الْكَعْبَةِ فَقَتَلَهُ كَانَ آمِناً فِيهَا قَالَ فَسَكَتَ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِذَا وَرَدَ عَلَيْكَ شَيْ‏ءٌ لَيْسَ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَلَمْ تَأْتِ بِهِ الْآثَارُ وَالسُّنَّةُ كَيْفَ تَصْنَعُ فَقَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَقِيسُ وَأَعْمَلُ فِيهِ بِرَأْيِي قَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ الْمَلْعُونُ قَاسَ عَلَى رَبِّنَا تَبَارَكَ وَتَعَالَى فَقَالَ (أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) فَسَكَتَ أَبُو حَنِيفَةَ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَيُّمَا أَرْجَسُ الْبَوْلُ أَوِ الْجَنَابَةُ فَقَالَ الْبَوْلُ فَقَالَ فَمَا بَالُ النَّاسِ يَغْتَسِلُونَ مِنَ الْجَنَابَةِ وَلَا يَغْتَسِلُونَ مِنَ الْبَوْلِ فَسَكَتَ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَيُّمَا أَفْضَلُ الصَّلَاةُ أَمِ الصَّوْمُ قَالَ الصَّلَاةُ قَالَ فَمَا بَالُ الْحَائِضِ تَقْضِي صَوْمَهَا وَلَا تَقْضِي صَلَاتَهَا فَسَكَتَ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ أُمُّ وَلَدٍ وَلَهُ مِنْهَا ابْنَةٌ وَكَانَتْ لَهُ حُرَّةٌ لَا تَلِدُ فَزَارَتِ الصَّبِيَّةُ بِنْتُ أُمِّ الْوَلَدِ أَبَاهَا فَقَامَ الرَّجُلُ بَعْدَ فَرَاغِهِ مِنْ صَلَاةِ الْفَجْرِ فَوَاقَعَ أَهْلَهُ الَّتِي لَا تَلِدُ وَخَرَجَ إِلَى الْحَمَّامِ فَأَرَادَتِ الْحُرَّةُ أَنْ تَكِيدَ أُمَّ الْوَلَدِ وَابْنَتَهَا عِنْدَ الرَّجُلِ فَقَامَتْ إِلَيْهَا بِحَرَارَةِ ذَلِكَ الْمَاءِ فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا وَهِيَ نَائِمَةٌ فَعَالَجَتْهَا كَمَا يُعَالِجُ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ فَعَلِقَتْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَكَ فِيهَا قَالَ لَا وَاللَّهِ مَا عِنْدِي فِيهَا شَيْ‏ءٌ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ‏ جَارِيَةٌ فَزَوَّجَهَا مِنْ مَمْلُوكٍ لَهُ وَغَابَ الْمَمْلُوكُ فَوُلِدَ لَهُ مِنْ أَهْلِهِ مَوْلُودٌ وَوُلِدَ لِلْمَمْلُوكِ مَوْلُودٌ مِنْ أُمِّ وَلَدٍ لَهُ فَسَقَطَ الْبَيْتُ عَلَى الْجَارِيَتَيْنِ وَمَاتَ الْمَوْلَى مَنِ الْوَارِثُ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا وَاللَّهِ مَا عِنْدِي فِيهَا شَيْ‏ءٌ فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً بِالْكُوفَةِ يَزْعُمُونَ أَنَّكَ تَأْمُرُهُمْ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ فُلَانٍ وَفُلَانٍ وَفُلَانٍ فَقَالَ وَيْلَكَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ لَمْ يَكُنْ هَذَا مَعَاذَ اللَّهِ فَقَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّهُمْ يُعَظِّمُونَ الْأَمْرَ فِيهِمَا قَالَ فَمَا تَأْمُرُنِي قَالَ تَكْتُبُ إِلَيْهِمْ قَالَ بِمَا ذَا قَالَ تَسْأَلُهُمْ الْكَفَّ عَنْهُمَا قَالَ لَا يُطِيعُونِّي قَالَ بَلَى أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِذَا كُنْتَ أَنْتَ الْكَاتِبَ وَأَنَا الرَّسُولُ أَطَاعُونِي قَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَبَيْتَ إِلَّا جَهْلًا كَمْ بَيْنِي وَبَيْنَ الْكُوفَةِ مِنَ الْفَرَاسِخِ قَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَا لَا يُحْصَى فَقَالَ كَمْ بَيْنِي وَبَيْنَكَ قَالَ لَا شَيْ‏ءَ قَالَ أَنْتَ دَخَلْتَ عَلَيَّ فِي مَنْزِلِي فَاسْتَأْذَنْتَ فِي الْجُلُوسِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ آذَنْ لَكَ فَجَلَسْتَ بِغَيْرِ إِذْنِي خِلَافاً عَلَيَّ كَيْفَ يُطِيعُونِّي أُولَئِكَ وَهُمْ هُنَاكَ وَأَنَا هَاهُنَا قَالَ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَخَرَجَ وَهُوَ يَقُولُ أَعْلَمُ النَّاسِ وَلَمْ نَرَهُ عِنْدَ عَالِمٍ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الْحَضْرَمِيُّ جُعِلْتُ فِدَاكَ الْجَوَابُ فِي الْمَسْأَلَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ فَقَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ (سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ) فَقَالَ مَعَ قَائِمِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَأَمَّا قَوْلُهُ (وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً) فَمَنْ بَايَعَهُ وَدَخَلَ مَعَهُ وَمَسَحَ عَلَى يَدِهِ وَدَخَلَ فِي عَقْدِ أَصْحَابِهِ كَانَ آمِنا.

[3]. الوافي، ج26، ص444؛ الصافي، ج1، ص22.

[4]. الكافي، ج8، ص311: عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ‏ قَالَ: دَخَلَ قَتَادَةُ بْنُ دِعَامَةَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام فَقَالَ: يَا قَتَادَةُ! أَنْتَ فَقِيهُ أَهْلِ الْبَصْرَةِ؟ فَقَالَ: هَكَذَا يَزْعُمُونَ! فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام: بَلَغَنِي أَنَّكَ تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ؟ فَقَالَ لَهُ قَتَادَةُ: نَعَمْ. فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام: بِعِلْمٍ تُفَسِّرُهُ أَمْ بِجَهْلٍ؟ قَالَ: لَا بِعِلْمٍ. فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام: فَإِنْ كُنْتَ تُفَسِّرُهُ بِعِلْمٍ فَأَنْتَ أَنْتَ‏ وَأَنَا أَسْأَلُكَ! قَالَ قَتَادَةُ: سَلْ. قَالَ‌ علیه السلام: أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي سَبَإٍ (وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ). فَقَالَ قَتَادَةُ: ذَلِكَ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ بِزَادٍ حَلَالٍ وَرَاحِلَةٍ وَكِرَاءٍ حَلَالٍ يُرِيدُ هَذَا الْبَيْتَ كَانَ آمِناً حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى أَهْلِهِ. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام: نَشَدْتُكَ اللَّهَ يَا قَتَادَةُ! هَلْ تَعْلَمُ أَنَّهُ قَدْ يَخْرُجُ الرَّجُلُ مِنْ بَيْتِهِ بِزَادٍ حَلَالٍ وَرَاحِلَةٍ وَكِرَاءٍ حَلَالٍ يُرِيدُ هَذَا الْبَيْتَ فَيُقْطَعُ عَلَيْهِ الطَّرِيقُ فَتُذْهَبُ نَفَقَتُهُ وَيُضْرَبُ مَعَ ذَلِكَ ضَرْبَةً فِيهَا اجْتِيَاحُهُ‏؟ قَالَ قَتَادَةُ: اللَّهُمَّ نَعَمْ! فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام: وَيْحَكَ يَا قَتَادَةُ! إِنْ كُنْتَ إِنَّمَا فَسَّرْتَ الْقُرْآنَ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِكَ فَقَدْ هَلَكْتَ وَأَهْلَكْتَ وَإِنْ كُنْتَ قَدْ أَخَذْتَهُ مِنَ الرِّجَالِ فَقَدْ هَلَكْتَ وَأَهْلَكْتَ. وَيْحَكَ يَا قَتَادَةُ! ذَلِكَ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ بِزَادٍ وَرَاحِلَةٍ وَكِرَاءٍ حَلَالٍ يَرُومُ هَذَا الْبَيْتَ عَارِفاً بِحَقِّنَا يَهْوَانَا قَلْبُهُ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ‏) وَلَمْ يَعْنِ الْبَيْتَ‏ فَيَقُولَ: "إِلَيْهِ". فَنَحْنُ وَاللَّهِ دَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ‌ علیه السلام الَّتِي مَنْ هَوَانَا قَلْبُهُ قُبِلَتْ حَجَّتُهُ وَإِلَّا فَلَا. يَا قَتَادَةُ! فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ كَانَ آمِناً مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. قَالَ قَتَادَةُ: لَا جَرَمَ وَاللَّهِ لَا فَسَّرْتُهَا إِلَّا هَكَذَا. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام: وَيْحَكَ يَا قَتَادَةُ! إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ.

[5]. القصص: 85.

[6]. تفسير القمي، ج2، ص147.

[7]. جامع الأخبار، ص41.

[8]. الزمر: 22.

[9]. آل‌عمران: 7 (هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ‏ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ).

[10]. الاحتجاج، ج1، ص253.

[11]. الزمر: 22 (أَ فَمَنْ‏ شَرَحَ‏ اللَّهُ‏ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ).

الأنعام: 125 (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ‏ صَدْرَهُ‏ لِلْإِسْلامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ).

الكافي، ج‏1، ص166: عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ‏ فِي‏ قَلْبِهِ‏ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ وَفَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَوَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَسَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَوَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ‏ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‏ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ‏ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ).

تفسير العياشي، ج1، ص376: عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَدْ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام‏ أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً بَيْضَاءَ وَفَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَوَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَشَدَّ عَلَيْهِ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَوَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً) الآية.

[12]. الإختصاص، ص245: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام:‏ الْمُتَعَبِّدُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ كَحِمَارِ الطَّاحُونَةِ يَدُورُ وَلَا يَبْرَحُ وَرَكْعَتَانِ مِنْ عَالِمٍ خَيْرٌ مِنْ سَبْعِينَ رَكْعَةً مِنْ جَاهِلٍ لِأَنَّ الْعَالِمَ تَأْتِيهِ الْفِتْنَةُ فَيَخْرُجُ مِنْهَا بِعِلْمِهِ وَتَأْتِي الْجَاهِلَ فَيَنْسِفُهُ نَسْفاً وَقَلِيلُ الْعَمَلِ مَعَ كَثِيرِ الْعِلْمِ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرِ الْعَمَلِ مَعَ قَلِيلِ الْعِلْمِ وَالشَّكِّ وَالشُّبْهَةِ.

[13]. الكافي، ج1، ص12: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم‏: مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ‏ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ وَإِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ وَلَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً وَلَا رَسُولًا حَتَّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَيَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ عُقُولِ أُمَّتِهِ وَمَا يُضْمِرُ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِينَ وَمَا أَدَّى الْعَبْدُ فَرَائِضَ اللَّهِ حَتَّى عَقَلَ عَنْهُ وَلَا بَلَغَ جَمِيعُ الْعَابِدِينَ فِي فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ وَالْعُقَلَاءُ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَمَا يَتَذَكَّرُ (إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ).

[14]. الكافي، ج1، ص33: عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام رَجُلٌ رَاوِيَةٌ لِحَدِيثِكُمْ يَبُثُّ ذَلِكَ فِي النَّاسِ وَيُشَدِّدُهُ فِي قُلُوبِهِمْ وَقُلُوبِ شِيعَتِكُمْ وَلَعَلَّ عَابِداً مِنْ شِيعَتِكُمْ لَيْسَتْ لَهُ هَذِهِ الرِّوَايَةُ أَيُّهُمَا أَفْضَلُ؟‏ قَالَ‌ علیه السلام: الرَّاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِيعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ‏ أَلْفِ‏ عَابِدٍ.

بصائر الدرجات، ص8: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: عَالِمٌ أَفْضَلُ‏ مِنْ‏ أَلْفِ‏ عَابِدٍ وَأَلْفِ زَاهِدٍ. وَقَالَ‌ علیه السلام: عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابِدٍ.

[15]. بصائر الدرجات، ج1، ص7: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الْعَالِمَ وَالْعَابِدَ فَإِذَا وَقَفَا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ قَالَ لِلْعَابِدِ انْطَلِقْ إِلَى الْجَنَّةِ وَقِيلَ لِلْعَالِمِ فَاشْفَعْ لِلنَّاسِ بِحُسْنِ تَأْدِيبِكَ لَهُمْ.

[16]. الروم: 6ـ10 (وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ * يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ * أَ وَلَمْ يَتَفَكَّرُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى وَإِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ * أَ وَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَجاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ * ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ).

[17]. الزمر: 22.

[18]. مكارم الأخلاق، ص447.

[19]. النور: 35 (اللَّهُ‏ نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في‏ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ).

[20]. تفسير القمي، ج‏2، ص103.

[21]. الكافي، ج1، ص168.

[22]. الكافي، ج1، ص85.

[23]. الكافي، ج1، ص86.

[24]. الكافي، ج1، ص113.

[25]. الأمالي (للصدوق)، ص187: عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام قَالَ: جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْيَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالُوا يَا مُحَمَّدُ أَنْتَ الَّذِي تَزْعُمُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ وَأَنَّكَ الَّذِي يُوحَى إِلَيْكَ كَمَا أُوحِيَ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ‌ علیه السلام فَسَكَتَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سَاعَةً ثُمَّ قَالَ نَعَمْ أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَلَا فَخْرَ وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَإِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَرَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ قَالُوا إِلَى مَنْ إِلَى الْعَرَبِ أَمْ إِلَى الْعَجَمِ أَمْ إِلَيْنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ هَذِهِ الْآيَةَ: قُلْ‏ يَا مُحَمَّدُ (يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً) قَالَ الْيَهُودِيُّ الَّذِي كَانَ أَعْلَمَهُمْ يَا مُحَمَّدُ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ عَشْرِ كَلِمَاتٍ أَعْطَى اللَّهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ حَيْثُ نَاجَاهُ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ قَالَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سَلْنِي قَالَ أَخْبِرْنِي يَا مُحَمَّدُ عَنِ الْكَلِمَاتِ الَّتِي اخْتَارَهُنَّ اللَّهُ لِإِبْرَاهِيمَ حَيْثُ بَنَى الْبَيْتَ قَالَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نَعَمْ سُبْحَانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ وَلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ قَالَ الْيَهُودِيُّ فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ بَنَى هَذِهِ الْكَعْبَةَ مُرَبَّعَةً قَالَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِالْكَلِمَاتِ الْأَرْبَعِ قَالَ لِأَيِّ شَيْ‏ءٍ سُمِّيَتِ‏ الْكَعْبَةَ قَالَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِأَنَّهَا وَسَطُ الدُّنْيَا قَالَ الْيَهُودِيُّ أَخْبِرْنِي عَنْ تَفْسِيرِ سُبْحَانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ وَلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ قَالَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلِمَ اللَّهُ جَلَّ وَعَزَّ أَنَّ بَنِي آدَمَ يَكْذِبُونَ عَلَى اللَّهِ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ تَبَرِّياً مِمَّا يَقُولُونَ وَأَمَّا قَوْلُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَإِنَّهُ عَلِمَ أَنَّ الْعِبَادَ لَا يُؤَدُّونَ شُكْرَ نِعْمَتِهِ فَحَمِدَ نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ يَحْمَدُوهُ وَهُوَ أَوَّلُ الْكَلَامِ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى أَحَدٍ بِنِعْمَتِهِ فَقَوْلُهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَعْنِي وَحْدَانِيَّتَهُ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ الْأَعْمَالَ إِلَّا بِهَا وَهِيَ كَلِمَةُ التَّقْوَى يُثَقِّلُ اللَّهُ بِهِ الْمَوَازِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَأَمَّا قَوْلُهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ فَهِيَ كَلِمَةٌ أَعْلَى الْكَلِمَاتِ وَأَحَبُّهَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يَعْنِي أَنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَكْبَرَ مِنِّي لَا تُفْتَتَحُ الصَّلَاةُ إِلَّا بِهَا لِكَرَامَتِهَا عَلَى اللَّهِ وَهُوَ الِاسْمُ الْأَكْرَمُ قَالَ الْيَهُودِيُّ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ، الخبر.

الكافي، ج1، ص129: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ رَفَعَهُ قَالَ: سَأَلَ الْجَاثَلِيقُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يَحْمِلُ الْعَرْشَ أَمِ الْعَرْشُ يَحْمِلُهُ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ حَامِلُ الْعَرْشِ وَالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِمَا وَمَا بَيْنَهُمَا وَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ (إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَلَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ‏ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً) قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِهِ‏ (وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ) فَكَيْفَ قَالَ ذَلِكَ وَقُلْتَ إِنَّهُ يَحْمِلُ الْعَرْشَ وَالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام إِنَّ الْعَرْشَ خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ نُورٍ أَحْمَرَ مِنْهُ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ وَنُورٍ أَخْضَرَ مِنْهُ اخْضَرَّتِ الْخُضْرَةُ وَنُورٍ أَصْفَرَ مِنْهُ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ وَنُورٍ أَبْيَضَ مِنْهُ ابْيَضَّ الْبَيَاضُ وَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِي حَمَّلَهُ اللَّهُ الْحَمَلَةَ وَذَلِكَ نُورٌ مِنْ عَظَمَتِهِ فَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ وَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ ابْتَغَى مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مِنْ جَمِيعِ خَلَائِقِهِ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ بِالْأَعْمَالِ الْمُخْتَلِفَةِ وَالْأَدْيَانِ الْمُشْتَبِهَةِ فَكُلُّ مَحْمُولٍ يَحْمِلُهُ اللَّهُ بِنُورِهِ وَعَظَمَتِهِ وَقُدْرَتِهِ لَا يَسْتَطِيعُ لِنَفْسِهِ ضَرّاً وَلَا نَفْعاً وَلَا مَوْتاً وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُوراً فَكُلُّ شَيْ‏ءٍ مَحْمُولٌ وَاللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى الْمُمْسِكُ لَهُمَا أَنْ تَزُولَا وَالْمُحِيطُ بِهِمَا مِنْ شَيْ‏ءٍ وَهُوَ حَيَاةُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَنُورُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً، الخبر.

[26]. الكافي، ج8، ص242، ح336: عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: نَحْنُ أَصْلُ‏ كُلِ‏ خَيْرٍ وَمِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَالصَّلَاةُ وَالصِّيَامُ وَكَظْمُ الْغَيْظِ وَالْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي‏ءِ وَرَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَتَعَهُّدُ الْجَارِ وَالْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَعَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَمِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَفَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَالْبُخْلُ وَالنَّمِيمَةُ وَالْقَطِيعَةُ وَأَكْلُ الرِّبَا وَأَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَتَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَرُكُوبُ الْفَوَاحِشِ‏ (ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ) وَالزِّنَا وَالسَّرِقَةُ وَكُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَهُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا». همچنین رجوع شود به نامه مفصّل امام صادق‌ علیه السلام به مفضّل بن عمر. بصائر الدرجات، ج1، ص526، ح1.

[27]. الجن: 19 (وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ‏ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً).

[28]. ص: 1ـ11.

[29]. تفسير القمي، ج2، ص299.

[30]. المطففین: 7-21 (كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي‏ سِجِّينٍ * وَما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ * كِتابٌ مَرْقُومٌ * وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ * الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ * وَما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ * إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ * كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ * ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ * ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ * كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفي‏ عِلِّيِّينَ * وَما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ * كِتابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ).

الكافي، ج1، ص390، ح4: عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌ علیه السلام يَقُولُ‏ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ‏ أَعْلَى‏ عِلِّيِّينَ وَخَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا وَخَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ (كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ * وَما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ * كِتابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ‏) وَخَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّينٍ وَخَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ وَأَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْهِمْ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقُوا مِنْهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ (كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ‏ * وَما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ * كِتابٌ مَرْقُومٌ‏).

[31]. النور: 40 (أَوْ كَظُلُماتٍ في‏ بَحْرٍ لُجِّيٍ‏ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ).

[32]. در روایت صالح بن سهل از امام صادق‌ علیه السلام در تفسیر این آیه آمده: «قُلْتُ‏ (أَوْ كَظُلُماتٍ‏) قَالَ الْأَوَّلُ وَصَاحِبُهُ (يَغْشاهُ‏ مَوْجٌ‏) الثَّالِثُ (مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ‏) ظُلُمَاتٌ الثَّانِي (بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ‏) مُعَاوِيَةُ لَعَنَهُ اللَّهُ‏ وَفِتَنُ بَنِي أُمَيَّةَ (إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ) الْمُؤْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ (لَمْ يَكَدْ يَراها)...»؛ الكافي، ج1، ص195.

[33]. النجم: 1ـ5 (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوى‏ * وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏ * عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى‏).

یونس: 15 (وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي‏ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ).

[34]. الکهف: 110 (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً).

[35]. الكافي، ج1، ص54، ح6: عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ‏ رَفَعَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ لَرَجُلَيْنِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْعُوفٌ‏ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ قَدْ لَهِجَ بِالصَّوْمِ وَالصَّلَاةِ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ‏ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَبَعْدَ مَوْتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَرَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا فِي جُهَّالِ النَّاسِ عَانٍ‏ بِأَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَلَمْ يَغْنَ‏ فِيهِ يَوْماً سَالِماً بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ آجِنٍ‏ وَاكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ‏ جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ وَإِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ لَمْ يَأْمَنْ أَنْ يَنْقُضَ حُكْمَهُ مَنْ يَأْتِي بَعْدَهُ كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ الْمُعْضِلَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا أَنْكَرَ وَلَا يَرَى أَنَّ وَرَاءَ مَا بَلَغَ فِيهِ مَذْهَباً إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْ‏ءٍ لَمْ يُكَذِّبْ نَظَرَهُ وَإِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ لِكَيْلَا يُقَالَ لَهُ لَا يَعْلَمُ ثُمَّ جَسَرَ فَقَضَى فَهُوَ مِفْتَاحُ عَشَوَاتٍ‏ رَكَّابُ شُبُهَاتٍ خَبَّاطُ جَهَالاتٍ لَا يَعْتَذِرُ مِمَّا لَا يَعْلَمُ فَيَسْلَمَ وَلَا يَعَضُّ فِي الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ فَيَغْنَمَ يَذْرِي الرِّوَايَاتِ ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ‏ تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ وَتَصْرُخُ مِنْهُ الدِّمَاءُ يُسْتَحَلُّ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ وَيُحَرَّمُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَلَالُ لَا مَلِي‏ءٌ بِإِصْدَارِ مَا عَلَيْهِ وَرَدَ وَلَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا مِنْهُ فَرَطَ مِنِ ادِّعَائِهِ عِلْمَ الْحَقِّ.

[36]. الكافي، ج8، ص64، ح22: عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام بِالْمَدِينَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْد...فَيَا عَجَباً وَمَا لِي لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا لَا يَقْتَصُّونَ‏ أَثَرَ نَبِيٍّ وَلَا يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ وَلَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ وَلَا يَعْفُونَ عَنْ عَيْبٍ الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا وَالْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا وَكُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ‏ نَفْسِهِ‏ آخِذٌ مِنْهَا فِيمَا يَرَى بِعُرًى وَثِيقَاتٍ وَأَسْبَابٍ مُحْكَمَاتٍ فَلَا يَزَالُونَ بِجَوْرٍ وَلَنْ يَزْدَادُوا إِلَّا خَطَأً لَا يَنَالُونَ تَقَرُّباً وَلَنْ يَزْدَادُوا إِلَّا بُعْداً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أُنْسُ بَعْضِهِمْ بِبَعْضٍ وَتَصْدِيقُ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ كُلُّ ذَلِكَ وَحْشَةً مِمَّا وَرَّثَ النَّبِيُّ الْأُمِّيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَنُفُوراً مِمَّا أَدَّى إِلَيْهِمْ مِنْ أَخْبَارِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَهْلُ حَسَرَاتٍ وَكُهُوفُ شُبُهَاتٍ‏ وَأَهْلُ عَشَوَاتٍ وَضَلَالَةٍ وَرِيبَةٍ مَنْ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ وَرَأْيِهِ فَهُوَ مَأْمُونٌ عِنْدَ مَنْ يَجْهَلُهُ غَيْرُ الْمُتَّهَمِ عِنْدَ مَنْ لَا يَعْرِفُهُ فَمَا أَشْبَهَ هَؤُلَاءِ بِأَنْعَامٍ قَدْ غَابَ عَنْهَا رِعَاؤُهَا، الخبر.

[37]. نهج البلاغة، ص495، الحکمة143: فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ‏ النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌ‏ وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ و هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيق.

الكافي، ج1، ص34، ح4: عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُول‏: يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَمُتَعَلِّمٍ وَغُثَاءٍ فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَشِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَسَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ.

الخصال، ج1، ص39، ح22: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: النَّاسُ اثْنَانِ عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَسَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ وَالْهَمَجُ فِي النَّارِ.

تحف العقول، ص486: وَكَتَبَ إِلَيْهِ بَعْضُ شِيعَتِهِ يُعَرِّفُهُ اخْتِلَافَ الشِّيعَةِ فَكَتَبَ علیه السلام إِنَّمَا خَاطَبَ اللَّهُ الْعَاقِلَ وَالنَّاسُ فِيَّ عَلَى طَبَقَاتٍ الْمُسْتَبْصِرُ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ مُتَمَسِّكٌ بِالْحَقِّ مُتَعَلِّقٌ بِفَرْعِ الْأَصْلِ غَيْرُ شَاكٍّ وَلَا مُرْتَابٍ لَا يَجِدُ عَنِّي مَلْجَأً وَطَبَقَةٌ لَمْ تَأْخُذِ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِهِ فَهُمْ كَرَاكِبِ الْبَحْرِ يَمُوجُ عِنْدَ مَوْجِهِ وَيَسْكُنُ عِنْدَ سُكُونِهِ وَطَبَقَةٌ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ شَأْنُهُمُ الرَّدُّ عَلَى أَهْلِ الْحَقِّ وَدَفْعُ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ فَدَعْ مَنْ ذَهَبَ‏ يَمِيناً وَشِمَالًا فَإِنَّ الرَّاعِيَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَجْمَعَ غَنَمَهُ جَمَعَهَا بِأَهْوَنِ سَعْيٍ وَإِيَّاكَ وَ الْإِذَاعَةَ وَطَلَبَ الرِّئَاسَةِ فَإِنَّهُمَا يَدْعُوَانِ إِلَى الْهَلَكَةِ.

[38]. برای نمونه، رجوع شود به: فصوص الحکم، ج1، ص197، «فص حكمة علوية في كلمة موسوية»

[39]. برای نمونه، رجوع شود به: فصوص الحکم، ج1، ص68، «فص حكمة سبوحية في كلمة نوحية».

[40]. القصص: 56.

[41]. «فلما رأت الرسل ذلك و أنه لا يؤمن إلا من‏ أنار اللَّه قلبه بنور الإيمان: و متى‏ لم‏ ينظر الشخص‏ بذلك النور المسمى إيماناً فلا ينفع في حقه الأمر المعجز. فقصرت الهمم عن طلب الأمور المعجزة لما لم يعم أثرها في الناظرين و لا في قلوبهم كما قال في حق أكمل الرسل و أعلم الخلق و أصدقهم في الحال‏ (إِنَّكَ‏ لا تَهْدِي‏ مَنْ أَحْبَبْتَ‏ وَلكِنَّ اللَّهَ‏ يَهْدِي‏ مَنْ يَشاءُ). و لو كان للهمة أثر و لا بد، لم يكن أحد أكمل من رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم و لا أعلى و لا أقوى همة منه، و ما أثَّرتْ في إسلام أبي طالب عمِّه، و فيه نزلت الآية التي ذكرناها: و لذلك قال في الرسول إنه ما عليه إلا البلاغ، و قال‏ (لَيْسَ عَلَيْكَ‏ هُداهُمْ‏ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ). و زاد فى سورة القصص‏ (وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ) أي بالذين أعطوه العلم بهدايتهم في حال عدمهم بأعيانهم الثابتة. فأثبت‏ أن العلم تابع للمعلوم. فمن كان مؤمناً في ثبوت عينه و حال عدمه ظهر بتلك الصورة في حال وجوده. و قد علم اللَّه ذلك منه أنه هكذا يكون، فلذلك قال‏ (وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)»؛ فصوص الحکم، ج1، ص130.

[42]. «فإني رأيت‏ رسول‏ اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم في مُبشِّرة أُرِيتُها في العشر الآخِر من محرم سنة سبع و عشرونَ و ستمائة بمحروسة دمشق، و بيده صلى اللَّه عليه و آله و سلم كتاب، فقال لي: هذا "كتاب فصوص الحكم" خذه و اخرج به إلى الناس ينتفعون به، فقلت: السمع و الطاعة للَّه و لرسوله و أولي الأمر منا كما أُمِرْنا. فحقَّقْتُ الأمنية و أخلصت النيَّة و جردت القصد و الهمة إلى إبراز هذا الكتاب كما حدَّه لي رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم من غير زيادة و لا نقصان»؛ فصوص الحکم، ج1، ص47.

[43]. اشاره به کتاب «ممد الهمم» حسن زاده آملی، که نامش برگرفته از تعبیر ابتدایی کتاب ابن عربی است: «بِسم اللَّهِ الرحمن الرحِيم الحمد للَّه منزل الحِكَم على قلوب الكَلِم بأحديَّة الطريق الأمَم من المقام الأقدم و إن اختلفت النحل و الملل لاختلاف الأمم. و صلى اللَّه على‏ مُمِدِّ الهمم‏، من خزائن الجود و الكرم، و بالقيل الأقوم، محمد و على آله و سلم...»؛ فصوص الحکم، ج1، ص47.

[44]. اشاره به کتاب «ممد الهمم» حسن زاده آملی. این کتاب، جمع‌آوری تدریس و شرح حسن زاده بر فصوص الحکم است. او در تدریس و شرح خود، متعرض این موضوع نشده و از کنار آن عبور کرده. البته در پاورقی کتاب، نقدی بر ادعای ابن عربی وارد شده که معلوم نیست بیان خود حسن زاده است یا بیان شاگردانش. به هر حال، او در تدریس کتاب، از کنار این مسئله عبور کرده و متعرض انحراف ابن عربی نشده. متن پاورقی، از این قرار است: «شيخ در اين مطلب از عقيده رايج در اهل‏ سنت‏ تبعيت‏ نموده كه ناشى از جعليات و تبليغات بنى اميه است و از جمله در شأن نزول اين آيه. در حالى كه افعال و اقوال و اشعار و فداكارى‏هاى فوق تصور حضرت ابو طالب گواه صادقى است بر اينكه آن بزرگوار از ابتدا به اسلام و نبوت پيامبر ايمان آورده بود ولى براى حمايت بهتر از پيامبر از اظهار علنى آن خوددارى نمود و ائمه‌ علیهم السلام نيز بر اين مطلب تصريح دارند و ايمان آن بزرگوار را در بالاترين درجات مى‏دانند، در اين مورد به كتاب ايمان ابو طالب ترجمه بخشى از الغدير علامه امينى و سيرة المصطفى نوشته هاشم معروف حسنى رجوع شود»؛ ممد الهمم، ص325، پاورقی.

[45]. نمونه‌اش در استناد قبلی گذشت.

[46]. «و أرجو أن يكون الحق لمَّا سمع دعائي قد أجاب ندائي، فما أُلقي إلا ما يُلْقِي إليَّ، و لا أُنزل في هذا المسطور إلَّا ما ينزِّل به عليَّ. و لست‏ بنبيّ‏ رسول‏ و لكنِّي وارث و لآخرتي حارث»؛ فصوص الحکم، ج1، ص48.

[47]. برای نمونه: «و هذا الذي ذكرناه كشفا إلهيا لا يحيله دليل عقل فيتلقى تسليما من قائله أعني هذا كما تلقى من‏ القائل‏ الحكيم‏ الثلاثة الاعتبارات التي للعقل الأول من غير دليل لكن مصادرة فهذا أولى من ذلك فإن الحكيم يدعي في ذلك النظر فيدخل عليه بما قد ذكرناه في عيون المسائل في مسألة الدرة البيضاء الذي هو العقل الأول و هذا الذي ذكرناه لا يلزم عليه دخل فإنا ما ادعيناه نظرا و إنما ادعيناه تعريفا فغاية المنكر أن يقول للقائل تكذب ليس له غير ذلك كما يقول له المؤمن به صدقت فهذا فرقان بيننا و بين القائلين بالاعتبارات الثلاثة و بالله التوفيق»؛ الفتوحات المكية (اربع مجلدات)، ج1، ص59. «فإن تأليفنا هذا و غيره لا يجري‏ مجرى‏ التواليف‏ و لا نجري نحن فيه مجرى المؤلفين فإن كل مؤلف إنما هو تحت اختياره و إن كان مجبورا في اختياره أو تحت العلم الذي يبثه خاصة فيلقي ما يشاء و يمسك ما يشاء أو يلقي ما يعطيه العلم و تحكم عليه المسألة التي هو بصددها حتى تبرز حقيقتها و نحن في تواليفنا لسنا كذلك إنما هي قلوب عاكفة على باب الحضرة الإلهية مراقبة لما ينفتح له الباب فقيرة خالية من كل علم لو سألت في ذلك المقام عن شي‏ء ما سمعت لفقدها إحساسها فمهما برز لها من وراء ذلك الستر أمر ما بادرت لامتثاله و ألفته على حسب ما يحد لها في الأمر فقد يلقي الشي‏ء إلى ما ليس من جنسه في العادة و النظر الفكري و ما يعطيه العلم الظاهر و المناسبة الظاهرة للعلماء لمناسبة خفية لا يشعر بها إلا أهل الكشف بل ثم ما هو أغرب عندنا إنه يلقي إلى هذا القلب أشياء يؤمر بإيصالها و هو لا يعلمها في ذلك الوقت لحكمة إلهية غابت عن الخلق فلهذا لا يتقيد كل شخص يؤلف عن الإلقاء بعلم ذلك الباب الذي يتكلم عليه و لكن يدرج فيه غيره في علم السامع العادي على حسب ما يلقى إليه و لكنه عندنا قطعا من نفس ذلك الباب بعينه لكن بوجه لا يعرفه غيرنا مثل الحمامة و الغراب اللذين اجتمعا لعرج قام بأرجلهما و قد أذن لي في تقييد ما ألقيه بعد هذا فلا بد منه‏»؛ الفتوحات المكية (اربع مجلدات)، ج1، ص59.