شرح دعای صنمی قریش - جلسه 23

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرح دعای صنمی قریش

جلسه: 23

أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین

ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین


پیش درآمدی بر جلسه گذشته

بیان شد که امیر المؤمنین علیه السلام در این دعا، تنها مقام ظاهری جسمانی و دنیوی اوّلی و دوّمی را تعریف نکرده‌اند که چند سالی پیش از بعثت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم متولّد شده، چند سالی پس از بعثت نیز زنده بوده و در زمان جاهلیّت، پس از آن و پس از رحلت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مرتکب فسادهایی شده باشند، امر آنها منحصر به همین مقدار نمی‌باشد. زیرا امیر المؤمنین علیه السلام در اوایل دعا فرموده‌اند: «وَأَلْحَقَا سَمَاءَهُ بِأَرْضِهِ وَعَالِيَهُ بِسَافِلِهِ وَظَاهِرَهُ بِبَاطِنِهِ وَاسْتَأْصَلَا أَهْلَه‏؛ اوّلی و دوّمی، آسمان خانۀ نبوّت را به زمینش، بالای آن را به پایینش و ظاهرش را به باطنش ملحق کرده و اهلش را ریشه کن کرده‌اند». در جملات پایانی دعا نیز فرموده‌اند: «اللَّهُمَّ الْعَنْهُمَا فِي مَكْنُونِ السِّرِّ وَ ظَاهِرِ الْعَلَانِيَةِ؛ خداوندا این دو را در پنهانی‌ترین پنهان و آشکار‌ترین آشکار خویش لعنت نما». ایشان کیفیّت نفرین خویش را نیز بدین شکل نشان داده‌اند که «لَعْناً كَثِيراً دَائِباً أَبَداً دَائِماً سَرْمَداً لَا انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ وَ لَا نَفَادَ لِعَدَدِهِ». تمامی مطلب پایانی دعا نیز پشت سر همین لعن پایانی قرار می‌گیرد. خداوند متعال آنها را در مکنون سرّ و آشکارِ ظاهری خویش نفرین کرده است.

اهمّیّت فهم جمله (اللهم العنهما فی مکنون السرّ و ظاهر العلانیة)

بیان گردید که فهم این مطلب (لعنت در مکنون سرّ و ظاهر علانیه) برای شناخت و درک مضامین این دعا بسیار مؤثّر می‌باشد. چنانچه انسان این مطلب را به شکلی دقیق و لطیف یافته و شناختی صحیح و الهی نسبت به اوّلی و دوّمی بیاید؛ تمام مطالب دعا از قبیل کارهای زشت، کفر آمیز، شرک آمیز و ملحدانه آنها و حلال‌هایی که حرام نموده و حرام‌هایی که حلال کردند را دقیق، لطیف و الهی یافته و دیدی جامع و وسیع می‌یابد. در این هنگام می‌یابد که آن دو، اصل و زیر بنای هر زشتی، شرک، کفر، بدی ، گناه، ظلم و تغییر دین و تحریفی هستند که در این دعا ذکر شده است.

دو نگرش متفاوت انسان‌ها نسبت به اهل بیت علیهم السلام

همچنین اگر انسان، اهل بیت علیهم السلام را به شکلی جامع، کامل، الهی و نورانی بشناسد؛ تمام خوبی‌ها، توحید‌ها، حق‌ها، عدالت‌ها و تمام درستی‌های عالم از ابتدا تا انتها را از ایشان دانسته، همه را فرع ایشان معرّفی کرده و آن بزرگواران را اصل تمام خوبی‌ها خواهد دانست.

امّا چنانچه انسان در شناخت اهل بیت علیهم السلام ناقص بوده، کوتاهی نموده و ایشان را انسان‌هایی دنیوی پندارد که زمانی متولّد شده، زمانی دیگر چشم از دنیا بسته و کم سن‌ترینشان حضرت زهرا سلام الله علیها با هجده سال و مُسِن‌ترینشان امام صادق علیه السلام بوده و وجودی ورای آن نداشته‌اند؛ معرفتش نسبت به امور و حقایق آن بزرگواران بسیار کوچک می‌گردد. در این هنگام مطلب را به شکلی زمانی و کوچک می‌پندارد که در حیطه زمانیِ ایشان به وقوع پیوسته است. یعنی برای امیر المؤمنین علیه السلام، وسعتی قائل شده، وسعت امام صادق علیه السلام را بیش از ایشان دیده و حقایق و مقامات حضرت زهرا و امام جواد علیهما السلام را کوتاه‌تر و کمتر از ایشان می‌یابد.

نتیجه معرفت الهی و نورانی نسبت به اهل بیت علیهم السلام

پس چنانچه انسان در دایرۀ اهل بیت علیهم السلام به شکلی درست، نورانی و الهی حرکت کرده و سخنان ایشان را ملاک خود قرار دهد؛ تمامی حقایق و خوبی‌های عالم را از ایشان و برای ایشان می‌یابد. در این هنگام هر حلال و حرام الهی که حلال و حرام اعلام شده، هر راستگویی که نزدیکی یافته و هر دروغگویی که طرد گشته را از ابتدا تا انتهای عالم، مربوط به ایشان خواهد دانست.

امّا چنانچه وجود ایشان را کوچک و دنیوی پندارد؛ هیچگاه چنین حقایق والا و ارجمندی را در وجود ایشان نخواهد یافت.

بیان شناخت صحیح نسبت به اوّلی و دوّمی

این مطلب نسبت به اوّلی و دوّمی نیز صادق می‌باشد. وجود آنها، وجودی تاریک است، امّا شناخت انسان نسبت به آنها باید نورانی، الهی و توحیدی باشد، تا شرک و تاریکی آنها را به درستی یافته و درک نماید. اگر انسان بدین شکل و تنها از راه سخنان اهل بیت علیهم السلام آنها را بشناسد و نه از راه دیگری، چرا که در هیچ جایی و پیش کسی جز اینجا و نزد ایشان، علم، شناخت و نور وجود ندارد؛ در این هنگام از ابتدا تا انتهای عالم، هر حلالی که حرام گشته، هر حرامی که حلال شده، هر راستگویی که طرد گردیده و هر دروغگویی که نزدیکی یافته را از آن دو و به سوی آن دو دانسته و اعتقاد می‌ورزد. پس اصل کسب شناخت نسبت به این دو و یارانشان بسیار بزرگ و مهم می‌باشد.

معنای بزرگ (خالفا أمرک) و (أنکرا وحیک)

اگر انسان، اوّلی و دوّمی را در دایرۀ شرک و کفر، بزرگ دیده و آنها را مبدأ تمامی زشتی‌ها و شرک و کفرهای عالم بداند؛ اوّلین جملۀ امیر المؤمنین علیه السلام یعنی «خَالَفَا أَمْرَکَ» را به شکلی بزرگ معنا می‌نماید. در این هنگام است که معنای (امر) را بزرگ دیده و مخالفت با آن را بزرگ معنا می‌نماید. چرا که منظور از (امر) را حقیقتی می‌داند که در برگیرندۀ تمام امور الهی از ابتدا تا انتهای عالم می‌باشد. از این رو می‌یابد که در حقیقت این دو با هر امری از امور الهی در جای جای عالم مخالفت کرده‌اند. همچنین در جمله «أَنکَرَا وَحْیَکَ» نیز به همین شکل می‌باشد. چنانچه انسان این دو را در جایگاه شرکی و کفری، بزرگ دانسته و درکش بدین شکل باشد؛ در جملۀ «أَنکَرَا وَحْیَکَ» اعتقاد می‌ورزد که هر وحی از وحی‌های الهی که در هر نقطه‌ای از عالم به هر شکلی انکار شده و پنهان گردیده، بر عهده آن دو و توسّط آن دو بوده است، حتّی اگر امری کوچک، بیرونی و مادی مانند وحی به زنبور عسل باشد.

عکس جمله (خالفا أمرک) در حق اهل بیت علیهم السلام و حقایق و مقامات ایشان در آن

همچنین انسان اگر اهل بیت علیهم السلام را بزرگ یافته و دارای معرفت الهی و نورانی نسبت به آنها گردد؛ مخالف این مطلب را در آنها خواهد یافت. یعنی اگر جملۀ «اللَذَیْنَ خَالَفَا أَمْرَکَ» تغییر کرده و به (الّذین وافقوا أمرک وأطاعوا أمرک ونشروا أمرک و بیّنوا أمرک)؛ «اهل بیت علیهم السلام کسانی هستند که با امر تو موافقت کرده، از آن پیروی نموده، آن را منتشرکرده و آشکارش نمودند» تبدیل گردد. در این صورت موافقت کننده، مؤیّد و اصل تمام امور الهی که از ابتدا تا انتهای عالم واقع گردیده را اهل بیت علیهم السلام دانسته و اعتقاد می‌ورزد که ایشان، کسانی هستند که از امر الهی پیروی نموده، آن را بیان کرده، نشر و توضیح داده و در جامعه پیاده ساخته و اصل این امر را مستحکم نموده‌اند.

نمونه کوچک انکار وحی و اصل و حقیقت آن

خداوند متعال در مورد وحی به زنبور عسل در قرآن کریم می‌فرماید: {وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ * ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ}[1]؛ «و پروردگار تو به زنبور عسل «وحى» نمود كه از كوه‏ها و درختان و داربست‏هايى كه مردم مى‏سازند، خانه‏هايى برگزين. سپس از تمام ثمرات بخور و راه‏هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، براحتى بپيما. از درون شكم آنها، نوشيدنى با رنگ‏هاى مختلف خارج مى‏شود كه در آن، شفا براى مردم است به يقين در اين امر، نشانه روشنى است براى جمعيّتى كه مى‏انديشند».

هرکس شفا بودن عسل را به هر شکلی انکار کند، بخاطر آن دو و توسّط آن دو می‌باشد. اگر فردی در هر نقطه‌ای از عالم، شفا بودن عسل را زیر سؤال بَرَد، با وحی الهی مخالفت نموده است، زیرا زنبور عسل به دستور خداوند متعال و وحی الهی، خانه سازی نموده، عسل ساخته و در کوه‌ها و سایه‌بان درختان ساکن می‌گردد. همچنین به دستور خداوند سبحان و وحی الهی از گل‌ها تغذیه نموده و پرورش می‌یابد. در نتیجه عسل وی که نتیجۀ تمامی آن مقدّمات می‌باشد نیز با دستور و وحی خداوند به بار می‌نشیند. چنین عسلی شفا است، زیرا تمامیِ مراحلِ وجودی آن توسّط وحی خداوند منّان می‌باشد. هرکس شفا بودن عسل را انکار نماید، وحی الهی را انکار نموده و دلیل اصل آن انکار نیز اوّلی و دوّمی هستند که اصل و حقیقت انکار به شمار می‌آیند.

بیان مهم‌ترین قدم در شناخت اهل بیت علیهم السلام

همچنین اگر فردی، اوّلین وحی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در عالم انوار و مبدأ وجودی ایشان که خود بودند و کسی نبود را انکار کند، بخاطر آن دو و توسّط آن دو می‌باشد. اصل، این دو نفر هستند. پس مهم‌ترین قدم و اصل شناخت، این است که انسان امر اهل بیت علیهم السلام را منحصر به همین وجود دنیوی می‌داند، یا مربوط به تمامی عوالم وجود؟ اگر مربوط به به تمامی عالم دانسته و بگوید که آنها در تمامی عوالم وجود داشته و اصل حقایق، خوبی‌ها، درستی‌ها و انوار الهی در تمامی عوالم هستند؛ در نتیجه اصل تمامی خوبی‌ها و انوار الهی و هر آنچه وجود دارد ایشان می‌باشند. امّا چنانچه امر ایشان به همین وجود دنیوی منحصر گردیده و جایگاهی در عوالم دیگر برای آنها در نظر گرفته نشود، تنها همین خوبی‌ها، حلال‌ها، درستی ها و بزرگی‌های زمینیِ پس از تولّدشان شامل حالشان شده و بهره‌ای از سایر عوالم نمی‌برند.

هویّت شناخت صحیح نسبت به اوّلی و دوّمی و تفاوت آن با دید سطحی و ظاهری

همچنین در صورتی که انسان به اوّلی و دوّمی بدین شکل شناخت پیدا نماید که وجود آنها در تمامی مراتب عالم، از غیب گرفته تا آشکار از ظاهر گرفته تا باطن و از ابتدای عالم گرفته تا انتهای وجود داشته و در تمامی این عوالم، اوّلین مخالف امر الهی، اوّلین منکر وحی خداوند متعال و دشمن رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده‌اند، تمامی بدی‌های عالم اگرچه در جابلقا یا جابلصا بوده و از آن اطّلاعی نداشته باشند را به آن دو نسبت داده و دلیلش را آن دو خواهد دانست. پس در این صورت تمامی پلیدی‌های عالم از وجود آن دو سرچشمه می‌گیرد.

پس نحوۀ شناخت آن دو بسیار مهم و اساسی می‌باشد. اگر انسان با دیدی سطحی و دنیوی دست به شناخت آنها بزند تنها همان اندازه دستگیرش می‌شود که ابابکر اندکی زود‌تر از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم متولّد شده، و مدّت زیادی از عمر خود را مشرک بوده و بت پرستی می‌کرده، پس از بعثت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ظاهراً به ایشان ایمان آورده و در همان حال نیز جزء بت پرستان بوده و پس از ایشان نیز ظلمی به اهل بیت علیهم السلام وارد نمود که پست‌تر و سخت‌تر از بت پرستی بوده است. انسان با دید ظاهری به وجود آنها بیش از این مطلب، دستگیرش نخواهد شد، امّا چنانچه وی را وجودی بسیط و غیبی ببیند که در تمامی عوالم حضور دارد، در این صورت تمامی زشتی‌ها و پلیدی‌ها را به او نسبت خواهد داد.

تفاوت دید اوّل و دوّم در کیفیّت نقش اوّلی و دوّمی در ظلم به حضرت زهرا سلام الله علیها

در نتیجه چنانچه انسان معرفت اوّل را ملاک خود قرار داده و وجود آن دو را دنیوی و کوچک پندارد و تمام آنچه امیر المؤمنین علیه السلام به آنها نسبت داده‌اند را مسائلی تاریخی در نظر بگیرد که در مقطعی از تاریخ واقع شده است؛ در این هنگام ستم به حضرت زهرا سلام الله علیها را امری وجود آنها را دایرۀ شرک، کفر و تاریکی، بزرگ و اصیل معرّفی گردد، هر ستمی در هر نقطه‌ای از عالم بدست هرکسی نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیها، توسّط آن دو و بخاطر وجود آن دو تلقّی خواهد شد. یعنی اگر فردی در عالمی از عوالم وجود، منکر فضائل حضرت زهرا علیه السلام گردیده و حق وی را منکر شده و آثار غصب نماید، عمل وی پای این دو نوشته می‌شود، زیرا این دو اصل می‌باشند.

اولی و دومی؛ اصل تمامی خباثت‌ها در هزاران عالم وجود

پس چنانچه انسان نسبت به اوّلی و دوّمی به معرفتی الهی، نورانی و والا دست یابد؛ تمامی فراز‌های امیر المؤمنین علیه السلام در این دعا را به شکلی بزرگ‌تر و الهی‌تر معنا می‌نماید که شامل تمامی عوالم وجود می‌گردد. یعنی هرکس در هر نقطه‌ای از عوالم هزارگانۀ خداوند متعال، راستگویی را منزوی نموده و آزاری نسبت به شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام روا داشته؛ بخاطر این دو بوده است و اصل آن، اوّلی و دوّمی می‌باشند. امام باقر علیه السلام در مورد عوالم الهی و ساکنان آن می‌فرمایند: «وَاللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَأَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ وَأُولَئِكَ الْآدَمِيِّينَ؛[2] خداوند متعال هزاران عالم و هزاران آدم آفریده و شما در آخرین عالم و جزء آخرین انسان‌ها می‌باشید».

اوّلین قدم برای ورود به دعای شریف و وجوب شیطان شناسی ظاهری و باطنی

پس انسان پیش از ورود به فراز‌های این دعا باید در اوّلین قدم، اصلی را برای خود مستحکم نماید، و آن اصل، این است که میزان شناخت نسبت به اوّلی و دوّمی چه اندازه است؟ امام صادق علیه السلام در حدیثی می‌فرمایند: خداوند متعال ده امر را برای بندگان خویش واجب نموده، که اوّلین واجب، توحید او می‌باشد. امّا یکی از امور واجبی که ایشان بر شمردند، شناخت شیطان به عنوان دشمن خداوند متعال می‌باشد.[3]

هرچه انسان، شیطان را بزرگ‌تر بشناسد؛ زشتی‌های بزرگ‌تر و وسیع‌تری برای او قائل شده، و هرچه نسبت به او سطحی و کوچک‌تر شناخت حاصل نماید؛ پلیدی‌های سطحی‌تری برای وی اثبات خواهد کرد. بر اساس سخنان اهل بیت علیهم السلام، میان شیعیان بدیهی و مسلّم است که هرجا در قرآن کریم سخن از شیطان به میان آمده، ظاهرش همین شیطان و باطن، حقیقت، بزرگ‌تر، خبیث‌تر و قوی ترش، دوّمی می‌باشد.[4]

نتیجه بحث

پس خداوند متعال شناختِ دوّمی که اوّلین شیطان می‌باشد را مانند شناخت اهل بیت علیهم السلام، برای بندگان خویش واجب نموده است. انسان هرقدر در شناخت اهل بیت علیهم السلام پیشرفت نماید، معرفتش نسبت به سایر مقامات ایشان بیشتر می‌گردد. همچنین هرچه نسبت به آن دو شیطانِ انسان نما که پست‌تر از شیطانِ جنّی می‌باشند معرفت بیشتری کسب نماید، زشتی‌ها، بدی‌ها، کفر‌ها، نجاست‌ها و خباثت‌های بزرگ‌تر و بیشتری را نسبت به آن دو می‌یابد و جملات امیر المؤمنین علیه السلام را بزرگ‌تر و الهی‌تر معنا می‌کند.


الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. النحل: 68 و69.

[2]. التوحيد، ص277، ح2: عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ قَالَ يَا جَابِرُ تَأْوِيلُ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَهَذَا الْعَالَمَ وَسَكَنَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَأَهْلُ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَالَماً غَيْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَجَدَّدَ خَلْقاً مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَلَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَيُوَحِّدُونَهُ وَخَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَيْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَسَمَاءً غَيْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ‏ لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَتَرَى أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً غَيْرَكُمْ بَلَى وَاللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَأَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ وَأُولَئِكَ الْآدَمِيِّينَ.

[3]. التمحيص، ص69، ح167: عَنِ الْمُفَضَّلِ‏ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَ:‏ افْتَرَضْتُ عَلَى عِبَادِي‏ عَشَرَةَ فَرَائِضَ‏ إِذَا عَرَفُوهَا أَسْكَنْتُهُمْ مَلَكُوتِي وَأَبَحْتُهُمْ جِنَانِي أَوَّلُهَا مَعْرِفَتِي وَالثَّانِيَةُ مَعْرِفَةُ رَسُولِي إِلَى خَلْقِي وَالْإِقْرَارُ بِهِ وَالتَّصْدِيقُ لَهُ وَالثَّالِثَةُ مَعْرِفَةُ أَوْلِيَائِي وَأَنَّهُمُ الْحُجَجُ عَلَى خَلْقِي مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالانِي وَمَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَانِي وَهُمُ الْعَلَمُ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَ خَلْقِي وَمَنْ أَنْكَرَهُمْ أَصْلَيْتُهُ [أَدْخَلْتُهُ‏] نَارِي وَضَاعَفْتُ عَلَيْهِ عَذَابِي وَالرَّابِعَةُ مَعْرِفَةُ الْأَشْخَاصِ الَّذِينَ أُقِيمُوا مِنْ ضِيَاءِ قُدْسِي وَهُمْ قُوَّامُ قِسْطِي وَالْخَامِسَةُ مَعْرِفَةُ الْقُوَّامِ بِفَضْلِهِمْ وَالتَّصْدِيقُ لَهُمْ وَالسَّادِسَةُ مَعْرِفَةُ عَدُوِّي إِبْلِيسَ وَمَا كَانَ مِنْ ذَاتِهِ وَأَعْوَانِهِ وَالسَّابِعَةُ قَبُولُ أَمْرِي وَالتَّصْدِيقُ لِرُسُلِي وَالثَّامِنَةُ كِتْمَانُ سِرِّي وَسِرِّ أَوْلِيَائِي وَالتَّاسِعَةُ تَعْظِيمُ أَهْلِ صَفْوَتِي وَالْقَبُولُ عَنْهُمْ وَالرَّدُّ إِلَيْهِمْ فِيمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ حَتَّى يَخْرُجَ الشَّرْحُ‏ مِنْهُمْ وَالْعَاشِرَةُ أَنْ يَكُونَ هُوَ وَأَخُوهُ فِي الدِّينِ شَرَعاً سَوَاءً فَإِذَا كَانُوا كَذَلِكَ أَدْخَلْتُهُمْ مَلَكُوتِي وَآمَنْتُهُمْ مِنَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ وَكَانُوا عِنْدِي‏ فِي عِلِّيِّينَ‏.

[4]. تفسير العيّاشي، ج2، ص223، ح8: عَنْ حَرِيزٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ: وَقالَ الشَّيْطانُ‏ لَمَّا قُضِيَ‏ الْأَمْرُ، قَالَ: هُوَ الثَّانِي، وَلَيْسَ فِي الْقُرْآنِ شَيْ‏ءٌ وَ(قالَ الشَّيْطانُ) إِلَّا وَهُوَ الثَّانِي.