جایگاه اهل بیت علیهم السلام در صفات توحیدی - جلسه نهم
جایگاه اهل بیت علیهم السلام در صفات توحیدی
جلسه 9
أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین
ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اجمال مطالب گذشته مخلوق بودن حقیقت اهل بیت علیهم السلام و نیاز جهت الهی ایشان به جهت خلقی
در جلسات گذشته بدینجا رسیدیم که اوّلین تفاوت ابتدایی میان منتسب کردن اولیای الهی به کمالات توحیدی و صفات توحیدی خداوند متعال؛ خلق بودن اهل بیت علیهم السلام است، چون خلق هستند، اصالت اوّلیۀ وجودی آنها نیز خلقی است. اگر حقایق الهیه، صفات توحیدیه و کمالات ربوبيۀ الهی در اهل بیت علیهم السلام تحقّق یافته و صاحب صفات و مقامات توحیدی میشوند و صفات، کمالات و مقامات توحیدی از ایشان سر زده و در عالم منتشر میگردد؛ بدین خاطر است که اهل بیت علیهم السلام، خلقی، الهی و صافی هستند که تمام جهات خلقی خویش را در جهات الهی فانی کرده و تمام منافرات، مزاحمات، نامناسبتها، مباينات و مخالفتهای وجودی خویش را نسبت به مقامات توحیدیه الهی مضمحل، فانی و زائل نموده و وجود خود را به صورت کامل در تمامی جهات، عبد خالص خداوند متعال نمودهاند؛ یعنی از تمام صفات خلقی خویش گذشته و در وجود خویش تنها نمایانگر صفات الهی گشتهاند، به همین جهت صفات و کمالات توحیدی تمام وجود ایشان را گرفته و حقیقت وجودیشان تنها و تنها نشان دهندۀ مقامات و معارف حقایق توحیدی شده و این مقامات و معارف حقایق صفات از آنها سر زده و رخ داده و به موجودات دیگر عالم میرسد.
پس خلق بودن در آنها اصالت داشته و ربوبیت، الوهیت و صفات توحیدی الهی و تحقّق یافته در آنها به میزان قابلیت خلقی و عبودیتی است که نسبت به خداوند متعال از آنها سر زده و ربوبیت الهی به میزان بندگیشان از آنها آشکار میگردد.
پس حقیقت اوّلیۀ آنها؛ خلقی و عبدی و حقیقت ثانوی که نیازمند حقیقت اوّل است؛ الهی، قائم مقامی نسبت به خداوند رحمن، مأوی، مجری و مظهر صفات الهیه قرار گرفتن و جایگاه آشکاری صفات الهیه شدن میباشد، این جایگاهها، جهت الهی و ربوبی اولیای خداوند است، پس حقیقت اولیای الهی ترکیب شده از جهات گوناگون است.
مطلبی کلیدی بسیار لازم به ذکر: تقسیم صفات به صفات ذاتی و فعلی
در اینجا مطلبی لازم به ذکر است و آن این است که نویسندگان در کتابها صفات خداوند را تقسیم به دو گونه صفات میکنند: صفات ذات و صفات فعل و اینان کسانیاند که یا خود در مقامات توحیدیه الهی ناقص بوده یا بدین خاطر که با افراد ناقص مواجه بودهاند، بدین شکل سخن گفته و مطلب نگاشتهاند و این ظاهر سخنانشان است که خداوند رحیم دارای دو گونه صفات ذاتی و فعلی است و در ادامه افزودهاند که صفات ذاتی عین ذات و صفات فعلی تجلّیّات و آشکاریها و افعال ذات است. پس آنچه مربوط به افعال الهی میشود، صفات فعلی و آنچه مربوط به ذات الهی میشود، صفات ذاتی نام دارد.
در دوّمین مقام؛ عدّهای از آنها که پیرو اهل بیت علیهم السلام بوده و مبتنی بر فرمایشات آن بزرگواران به مسائل توحیدی، رسالت، امامت و ولایت معتقد میشدند بیان کردهاند که صفات ذاتی، عین ذات بوده و تنها در کلمه، عبارت و مفهوم دوگانگی وجود دارد و در اصل، یک حقیقت میباشند؛ برای مثال علم، قدرت، عالم و قادر، یک حقیقت بوده که به یک تعبیر علم، به تعبیری عالم و به تعبیری قدرت و تعبیری قادر نامیده میشود.
پس صفات الهی را به صفات ذاتی و فعلی تقسیم کرده و صفات ذاتی را عین ذات و صفات فعلی را تجلّی و خواستۀ ذات و مشیت الهی میدانستهاند، در ابتدا دارای این دو گانگی تقسیم بودند، آنچه صفات ذاتی است که در حقیقت، همان ذات الهی بوده و تعبیر صفات، تعبیر زیبایی نیست و آنانی که بیان داشتهاند؛ یا متوجّه نبوده یا به جهت اینکه با افراد بیتوجّه روبه رو بودهاند، مجبور به اینگونه سخن گفتن میشدند، در غیر این صورت صفات ذاتی کلمهای بیمعنا میباشد، به همین خاطر است که این نویسندگان در مراحل مباحث توحیدیه به گونههای مختلفی تقسیم میشوند.
اختلاف نویسندگان در صفات ذاتی و فعلی
در همین جایگاه صفات ذاتی؛ اختلاف دارند در اینکه جایگاه اختلاف، اتّحاد و یگانگی و غیر ذات و عین ذات بودن این صفات چیست؟ گروه دشمنان و مخالفين ولایت اهل بیت علیهم السلام بیان نمودهاند که صفات با یکدیگر و با ذات، هم در کلمه، هم در مفاهیم ذهنی و هم در مصادیق بیرونی مختلف هستند؛ یعنی هنگامی که میگوییم: علم، قدرت و ذات خداوند؛ در اوّلین مقام؛ لفظ علم غیر قدرت، قدرت غیر علم و ذات غیر این دو میباشد، الفاظ این سه با یکدیگر تفاوت داشته و از یکدیگر جدا هستند، یکی علم، یکی قدرت و دیگری ذات میباشد، پس در لفظ از یکدیگر جدا میباشند.
در دوّمین مقام میگویند: این الفاظ در مفاهیم ذهنی نیز از یکدیگر جدا هستند، مفهوم ذهنی علم غير مفهوم ذهنی قدرت، مفهوم ذهنی قدرت غير مفهوم ذهنی ذات، مفهوم ذات غير مفهوم این دو و مفهوم این دو غیر یکدیگر میباشند، پس در مقام مفهوم نیز دوئیت محفوظ بوده و به آن اعتقاد میورزیدند.
و در سوّمین مقام؛ یعنی در مقام مصداق نیز دوئیت محفوظ میباشد، ذات خداوند متعال غير علم، علم او غیر قدرت، قدرتش غیر حیات، حیاتش غیر کلام و کلامش غیر تمام صفات ذاتی میباشد؛ یعنی ذات، علم، قدرت و صفاتی دیگر وجود داشته و غیر یکدیگر میباشند، پس در مقام مصداق و حقیقت بیرونی از سویی صفات از یکدیگر و از سوی دیگر از ذات جدا هستند.
اکثر مخالفان ولایت و جدايی صفات ذاتی از ذات هم در لفظ و هم مفهوم و هم مصداق
اکثریّت مخالفین ولایت اهل بیت علیهم السلام به این مراحل سه گانه معتقد بوده و اکنون نیز معتقد هستند که صفات از یکدیگر و از ذات در مقام لفظ، مفهوم و مصداق و بیرونی جدا میباشند.
نویسندگان شیعه و جدايی صفات از ذات در لفظ و مفهوم و یگانگی در مصداق
شیعه در این جایگاه از آنها جدا شد، در اوّلین مقام؛ آنها معتقد به جدایی الفاظ صفات از یکدیگر و از ذات الهی شدند؛ بدین معنا که لفظ علم غير لفظ قدرت و لفظ قدرت غیر لفظ ذات بوده و از یکدیگر جدا میباشند، در مقام مفهوم نیز به همین شکل از یکدیگر جدا بوده و متعدّد هستند، هنگام سخن در مورد خداوند متعال، مفهوم و علم و قدرت حاضر در ذهن، با یکدیگر و با ذات تفاوت دارند، پس در مقام مفهوم نیز دوگانگی، اختلاف و کثرت وجود دارد، امّا در مقام سوّم؛ یعنی در مقام مصداق، دوئیت وجود ندارد؛ نه میان علم و قدرت و دیگر صفات با یکدیگر و نه میان ذات الهی و علم، قدرت، حیات و دیگر صفات، پس در مقام مصداق بیرونی وحدت و یگانگی است؛ یعنی کلمه علم و قدرت در مقام لفظ و مفهوم ذهنی از یکدیگر جدا میباشند، امّا در مصداق خارجی آنچه هست؛ یک حقیقت میباشد که به آن علم، عالم، قدرت، قادر و همانند اینها گفته میشود، این گروه در طی تاریخ اسلام، عموم متکلّمین و پیروان اهل بیت علیهم السلام میباشند که همچنان این نظر در شیعه ادامه داشت.
بزرگ حکیمی و اتّحاد مفهومی صفات ذاتی خداوند
عالم بزرگوار و حکیم الهیای مطلب دیگری را اظهار فرمود و فرمود: مطلب بدین گونه نیست، صفات ذاتی الهی با ذات الهی در کلمات از یکدیگر جدا هستند؛ کلمۀ علم غیر کلمۀ قدرت، کلمۀ قدرت غیر کلمۀ علم، كلمۀ عالم غیر کلمۀ قادر و کلمۀ قادر غير عالم میباشد، پس در لفظ از یکدیگر جدا بوده و میان آنها کثرت، اختلاف و دوگانگی وجود دارد، امّا وقتی این الفاظ گوناگون را در خلق استعمال کنیم، معانی مفهومی متعدّدی دارند؛ یعنی معنای کلمۀ قدرت؛ توانایی در معنای کلمۀ علم؛ دانایی میباشد و همین طور الفاظ دیگر صفات ذاتی ولکن در خداوند این گونه نیستند که هرکدام مفهوم و معنای ذهنی جداگانه داشته باشند که وقتی کلمۀ علم را در علم ذاتی که عین ذات است استعمال کنیم مفهوم دانا بودن داشته باشد و کلمۀ قدرت مفهوم و معنای توانا بودن داشته باشد، بلکه زمانی که این کلمات در مورد خداوند متعال گفته میشوند؛ در معنای مفهوم ذهنی، مفاهیم متعدّدی ندارند، بلکه دارای یک مفهوم شده و آن یک مفهوم مفهوم علم، قدرت، عالم، قادر، حی، بصیر، سمیع و امثال این مفاهیم میباشد، پس یک مفهوم بیشتر نمیباشد که بر یک مصداق دلالت میکند و آن یک هم برای انسانها متعیّن و مشخّص نیست زیرا نه مفهوم دانایی است نه توانایی و نه و نه و نه و انسان هم که غیر اینها نمیتواند بفهمد و بیابد، پس برای انسان نامفهوم و نامعلوم است.
پس طبق سخن ایشان؛ صفات الهی با یکدیگر و با ذات الهی در مقام لفظ از یکدیگر جدا و در مقام مفهوم دارای یک مفهوم هستند، بدین جهت ایشان در این مورد میفرماید؛ هیچ کس توان درک آن مفهوم را ندارد، این مفهوم به یک معنا بر خداوند متعال صدق میکند، پس مفهوم ذهنی و مصداق خارجی با یکدیگر وحدت داشته و یگانه هستند، یعنی همانگونه که مصداق علم و قدرت و غیر آن دو از صفات ذاتی یکی است مفهوم این صفات هم یکی است.
بزرگی دیگر و نبود هیچ گونه مفهومی برای الفاظ صفات خداوند نه مفهوم واحد و کثیر
و پس از ایشان بزرگ دیگری مطالب دیگری را بیان نموده و فرمود: شکی در نادرستی مطلب اوّل و باطل محض و شرک در توحید خداوندی بودنش نیست زیرا در این قول صفات و ذات در هر سه مرحله كثير، متعدّد و از یکدیگر جدا فرض شدهاند. قول دوّم نیز نادرست و باطل است زیرا در این قول لفظ و مفهوم متعدّد فرض شدهاند، این دو مطلب، مردود و باطل میباشند.
در مورد نظر سوّم ـ یعنی نظر شیخ خود ـ میفرماید: این مطلب نیز که تمام الفاظ و کلمات دارای یک مفهوم بوده و مفاهیم متعدّد ندارند و به این یک مفهوم بر ذات الهی صدق میکنند؛ درست نیست، زیرا این مفهوم بر خداوند رحمن صدق میکند یا نمیکند؟ اگر صدق نمیکند که خداوند مصداق آن قرار نگرفته و اگر صدق میکند پس باید بین این مفهوم و خدا و همچنین بین این مفهوم و الفاظ؛ تناسب وجود داشته باشد، این مفهوم، خلق بوده و هرچه با این مفهوم متناسب باشد، جهت خلقی مییابد و خداوند متعال، خلق نیست. پس به صورت کلّی خداوند متعال از دایره مفاهیم خارج است، هیچ یک از مفاهیم واحد و کثیر بر خداوند از متعال صدق نمیکند، زیرا مفهوم واحد؛ روحی است برای لفظ و باید بین این دو مناسبت تامّه باشد، چون لفظ مخلوق است، مفهوم نیز همین گونه میباشد و بدین علّت که هر دو مخلوق هستند؛ با یکدیگر تناسب یافته و نسبت ذاتیه مییابند، پس اگر مفهوم بر خداوند صدق کند؛ آنچه دارای جهت خلقی است بر ذات الهی که هیچ گونه جهت خلقی ندارد و دارای جهات خالقی و وجوبی میباشد صدق کرده است، پس باید میان آنان تناسب وجود داشته باشد، امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: «الرُّوحُ في الجَسَد کَالْمَعْنَی في اللَفْظ»[1] همان گونه که باید میان روح و جسد تناسب بوده و هر روحی در هر جسدی قرار نگرفته و هر جسدی هر روحی را نمیپذیرد، به همین گونه باید میان لفظ و معنا تناسب باشد.
پس معنای بیان شده که معنایی واحد از تمام الفاظ میباشد، باید با این الفاظ تناسب داشته باشد، از سویی دیگر معنا و مفهوم که صدق بر خداوند متعال میکند، باید با ذات خداوند تناسب داشته باشد و اگر این تناسب میان خداوند رحمن و این معنا وجود داشته باشد؛ تضایف رخ داده و در خداوند رحمن ترکیب حاصل گشته و بساطت خداوند متعال از میان میرود، پس مطلب سوم نیز نادرست است.
ایشان در ادامه میفرماید: مطلب صحیح، این قول است: الفاظی که بیان میگردد ـ چه معنایشان یکی باشد و چه دارای دو معنا باشند، چه مفهوم ذهنیشان دارای وحدت باشد و چه دارای کثرت ـ به هیچ وجه بر خداوند متعال و ذات او صدق نکرده و توان حکایت از ذات او را ندارند. چرا؟
برهان مصداق یک مفهوم و مفاهیم متعدّد نبودن خداوند
زیرا کلمات، الفاظ و مفهوم آنها همه خلقاند و جهات خلقی دارند و صفاتی که مصداق آنهایند همه صفات فعلی هستند نه صفات ذاتی که عین ذات خدایند، پس بر ذات صدق نمیکنند، تنها مشکل این نیست که چون الفاظ کثیر و متعدّد هستند توان صدق بر ذات خداوند را ندارند، بلکه مشکل بزرگ و اوّلین اشکال؛ یعنی در حقیقت اوّلین برهان الهی و حقیقت نورانی الهیای که در این جایگاه در انسان قرار داده این است که خلق اگر حتی یک شخص باشد؛ کثیر بوده، ترکیب داشته و باید میان مفهوم، کلمه و مصداق، همگونی و تناسب وجود داشته باشد، اگرچه معنا، معنایی واحد و یک مفهوم باشد در عین حال این مفهوم، خلق است، با خلق بودنش، دارای حیثیت خلقی شده و تمام وجود و حقیقتش همان حیثیت خلقی میباشد؛ این حیثیت خلقی، حیثیتی ترکیبی است، اگر صدق بر چیزی داشته باشد، باید با آن متناسب باشد، اگر تناسب با آن را داشته باشد، باید آن مصداق ترکیبی و کثرتی باشد تا این معنای واحد ترکیبی بر آن، صدق کند و چون تناسب، بین خلق و خالق، تضایف و عدم تناسب و امثال اینها معنا ندارد و باطل و کفر است؛ نسبت، عدم نسبت، اضافه، عدم اضافه، بالایی و پایینی و عدمشان و هیچ کدام از اینها معنا ندارد، زیرا تمام این موارد، قید آور و ترکیب آور است. پس آن معنای واحد نیز محال است بر خداوند رحمن صدق کند و خداوند مصداق آن گردد، زیرا اگر صدق داشته باشد، باید میان او و خداوند متعال تناسب باشد، وجود تناسب بین ذات خداوند متعال و یک خلق؛ مساوی این است که همان طور که این خلق، دارای حيث لنفسه و لغيره بوده که به جهت همین دو حيث ترکیبی، مرکب گشته است، جهت ذاتی الهی نیز باید دارای حيث لنفسه و لغيره باشد؛ یعنی ذات الهی دارای حیث ذاتی و حیث خلقی باشد تا با غیر ذاتش که خلق است نسبت داشته باشد، پس مرکب از دو حیث؛ حيث لذاته و لغيره میگردد، بخاطر وجود این دو حیثیت، ترکیب رخ میدهد، پس از ترکیب، احتیاج به اجزاء، بعد از احتیاج به اجزاء، حدوث و پس از حدوث؛ قدم، وجوب و خداوندی از میان میرود، پس ایشان هر سه قول را باطل میداند و مطلب سوّمی که شیخش میفرماید را به مطلب خود باز میگرداند.
مطلبی بسیار بزرگ در تناقض و اختلاف ندیدن در گفتار بزرگان حکمت
مطلبی که عرض مینماییم؛ مطلبی بسیار بزرگ و دقیق میباشد که اگر انسان بدان توجّه نداشته و به نوشتهها، گفتهها و مطالب افراد بزرگ در معارف اهل بیت علیهم السلام وارد شود؛ توان یافتن جایگاه سخنان آنها را نداشته، در جایگاه گفتار، خلط کرده و در نتیجه به شرک، ترکیب الهی و دوگانه بینی کلمات، دچار میشود؛ یعنی ممکن است؛ گویندگان را متّهم به تناقض گویی کرده و نسبت به بزرگان حکمت، دید تناقض گویی یافته و تصوّر کند که آنها نیز با یکدیگر، متناقض سخن گفته و گفتارشان با یکدیگر متناقض میباشد که در موضعی میفرمایند؛ هیچ مفهومی به گونه وحدت یا کثرت بر خداوند متعال صدق نمیکند؛ زیرا میان خداوند رحمن و خلق، تضایف، عدم تضایف، نسبت و عدم نسبتی وجود ندارد، تمام سلب و ایجابها مسلوب بوده و همچنین خود مسلوب بودن نیز مسلوب میباشد و در موضعی دیگر اثبات میکنند؛ صفات به مفهومی واحد بر خداوند متعال صدق مینماید، پس در کلام، تناقض میبیند.
سخن بزرگان که هیچ مفهومی ولو واحد بر خدا صدق نمیکند مراد ذات خدا و صدق مفهوم در عنوان معرفت اوست
امّا اینگونه نیست؛ بلکه حقیقت مطلب این است که در جایگاهی که به مفهوم واحد با صدق کلمات بر خداوند رحمن مخالفت نموده و بیان داشتهاند که کلمات به مفهوم واحد نیز بر خداوند متعال، صدق نمیکند؛ مقصود، ذات خداوند متعال؛ یعنی همان ذات لم یزل ولا يزال الهی خالق مخلوقات بوده و همان واجب الوجود و قدیمی است که فاقد شریک بوده و همه بندۀ او میباشیم، همچنین مقصود در جایی که گفته شد به مفهوم واحد بر خداوند متعال صدق میکند؛ عنوان معرفت توحید، مقامات، علامات و حقیقت الهیهای که خداوند متعال، آفریننده آنها بوده و آنها را میزان توحید خویش قرار داده است، در این مقام است که به مفهوم واحد صدق میکند و هیچ کس نیز از این مفهوم واحد اطلاعی ندارد، امّا به هیچ شکلی مفاهیم و کلمات ـ نه به معنای کثیر و متعدّد و نه به معنای واحد و بسيطـ به ذات خداوند رحمن صدق نمیکنند.
پس مقصود آن حکیم الهی که فرمود: تمام الفاظ دارای یک مفهوم بوده و بدان صدق میکنند و هیچ کس از آن مفهوم مطلع نیست؛ همان جایگاه تجلّی الهی و اوّلین حقیقت تجلّى الهی؛ یعنی اوّلین مقام احدیّت وصفيه خداوند متعال میباشد و در این جایگاه است که همه چیز وحدت داشته و یگانگی میباشد، امّا نسبت به ذات الهی هیچ سخن و گفتگویی نبوده و گفتگو و سخن از الفاظ و مفاهیم در ذات الهی بیمعنا است، زیرا تمام این مسائل، جهات خلقی میباشد، این مطلب در سخنان اهل بیت علیهم السلام به صورت واضح بیان شده و نیازمند فرصت دیگری است تا در آن فرصت و جایگاه در این حقایق گفتگو شود.
ترکیب و دوگانگی در حقایق اهل بیت علیهم السلام و این همان جدایی آنان با خداست
پس توحيد الهی اینگونه است، امّا حقایق خلقيه اهل بیت علیهم السلام و اولیای خدا بدین گونه نبوده و دارای الفاظ و مفاهیم متعدّد و مصادیق، جهات و حیثیتهای گوناگونی میباشد، یک مصداق در ذاتش دارای حیثیتهای گوناگونی بوده و از هر حیثیت؛ مفهوم، صفت و کمالی و آشکار میگردد و بعد از اینکه این حقیقت برای دیگران آشکار شد، نام، کلمه و اسمی قرار داده میشود، این نامها و الفاظ دارای مفاهیم ذهنی و مفاهیم ذهنی بر این حیثیّتهای گوناگون بیرونی صدق میکنند، پس جهتشان، جهت کثرت و دوئیت میباشد.
فرق خدا و اولیاء و صدق صفات خلقی و خالقی در اولیاء
علاوه بر این به ایشان دو گونه کلمات، اسماء و صفات صدق میکند؛ گونۀ اوّل؛ اسماء، صفات و کلمات و عبودی، خشوعی، خضوعی، اضمحلال، فناء و گونه دوّم؛ الفاظ، كلمات و مفاهیم ربوبی، الهی و کامل اوصاف خدایی میباشد، آنها مصداق هر دو جهت میباشند؛ هم حيث عبودی که الفاظ، كلمات، اسماء و صفات بندگی بر آنها صدق کرده و هم حيث ربوبی که اسماء، صفات و كلمات ربوبی بر آنها صدق میکند.
پس آنها به خاطر خلق بودنشان در جایگاه کثرت و دوئیت قرار دارند، حال اینکه در مقام وحدتهای نسبی به قدری قوی میباشند که پشت سریهایشان اگر سالها برای یافتن کثرت و دوئیت در اهل بیت علیهم السلام درنگ کرده و تفکّر و بررسی نمایند، وامانده به خود بر میگردند و به کوچکترین مقام آن بزرگواران نمیرسند، زیرا آنها فراتر از این جایگاهها هستند.
پس اولیای الهی با خداوند متعال تفاوت دارند، استعمال صفات الهی بر اولیای الهی غیر استعمال صفات الهی درباره خداوند متعال است.
جهتهای فرق و جدایی صفات خداوند و صفات اولیای خدا
زیرا در مورد اولیای الهی، اوّلاً: در آنها صفات، اسماء و كلمات صدق میکند. ثانیاً: به دلیل صدق با یکدیگر تناسب دارند، ثالثاً: به خاطر تناسب با یکدیگر، هر لفظ، صفت و اسمی، حیثیت خاص خویش را داشته و بر گونه حیثیت خاصش بر را مصداق و حقایق اولیای الهی صدق میکند، پس باید در حقایق اولیاء، حیثیتی متناسب با حیثیت این مفهوم و کلمه باشد تا این کلمه با حیثیت مصداقی اولیای الهی مناسبت پیدا نموده و بر آن صدق کند.
پس به میزان اسماء، صفات و کلمات گوناگون؛ نسبتهای گوناگون وجود دارد، پس اوّلاً: اولیای الهی، مصداق، واقع میشوند، ثانیاً: در این مصداق، ما تناسب وجود دارد، ثالثاً: چون جهات متعدّد هستند در این تناسب، کثرت میباشد، اهل بیت علیهم السلام دارای این سه جهت هستند و رابعاً: صدق این کلمات، اسماء و صفات بر آنها به خاطر صدور و تجلی این صفات و کمالات از ایشان است.
به عنوان مثال اگر تأثیری از حضرت امیر علیه السلام در عالم رخ دهد که اسمش خلق یا خالق، رزق یا رازق، ممیت یا اماته، احياء یا محیی، معلم، مؤدب یا مستولی شود و همچنین امثال این صفات بینهایت که در سخنان آل الله علیهم السلام، هم در مورد خداوند رحیم و هم برای اهل بیت علیهم السلام استعمال شده و این صفات در حق امیر المؤمنین علیه السلام صدق کرده و به ایشان نسبت داده شود باید گفت:
صدق صفات توحیدی در اهل بیت علیهم السلام به مباشرت است یا امکانی و یا کونی
در حضرت امیر علیه السلام، علاوه بر سه مرحلهای که بیان نمودیم، مقام چهارمی نیز وجود دارد که این حقایق، صدورش از ایشان به مباشرت است یعنی به رابطه داشتن و این مباشرت یا کونی است و یا امکانی زیرا همه خلق دو مرحله وجودی دارند: امکانی و کونی، در وجود امکانی رابطه به ربوبیّت اذ مربوب امکانی است و رابطه رابطه اذ مربوب امکانی و اذ لا مربوب کونی است و در وجود کونی موجودات ربوبیّت آنان ربوبیّت اذ مربوب کونی است و ربوبیّت خداوند ربوبیّت اذ لا مربوب کونی و امکانی است.
فعل مباشری؛ فعلی است که بدون هیچ واسطهای از چیزی سر زند، تنها ذات در میان باشد و آن چیز از این ذات سر زند، این فعل، مباشری میباشد، فعل غير مباشری؛ فعلی است که از ذات بواسطۀ فعلش سر زده امّا این ذات نه مباشر با این فعل است و نه با مفعول این فعل، همیشه واسطهای در میان است، این فعل، فعل غير مباشری است، فعل اوّل: فعل مباشری است، فعل مباشری همانطور که توضیح دادیم کونی و امکانی است. فعل مباشری کونی همانند ملک مقرّبی که مأمور گرفتن جان انسانها بوده و به صورت مستقیم جان انسانها را میگیرد و یا این فعل به مباشره رخ نداده و در واسطهها رخ میدهد؛ ملائکهای که گماشتههای حضرت عزرائیل علیه السلام هستند، افراد را قبض روح میکنند، آنانی که بالمباشره قبض روح میکنند و روح یک انسان را میگیرند، رؤوس و اعوان حضرت عزرائیل علیه السلام هستند، فعل اماته از همان ملائكه طيّبين يا ملائکهای که روح كفّار، مشرکین و ملحدین را میگیرند و اعوان ایشان هستند، بالمباشره رخ میدهد، امّا از حضرت عزرائیل علیه السلام بدون مباشره رخ میدهد ولی میشود از ایشان به مباشرت سر زند و همچنین شدنی است که این فعل در ایشان، بالامكان، بالمباشره رخ دهد، امّا به خاطر حکمتها و دلائلی؛ بالمباشره رخ نمیدهد، ولی در هیچ کدام از افعال و تجلّیات خداوند متعال مباشره و امکان مباشره معنا نداشته و صلاحیت مباشره و صلوح مباشره افعال در ذات الهی معنا ندارد و محال است که اگر اینگونه نباشد، ذات الهی قابل مباشره با خلق میشود و این مطلب، باطل است که خود، در جایگاه توحید، لازم به صحبت میباشد، این مطالب در آن مبحث بر مبنا و دید اهل بیت علیهم السلام اثبات شده است.
پس رابعاً: از این حيث وجهت از یکدیگر جدا میشوند، با این توضیحات، بنا بر مطالبی که در این جلسه بیان اگر دید؛ در اصل، تفاوت در اولیای الهی از چهار جهت میباشد، این چهار جهت هیچ گاه به خداوند رحمن نسبت داده نمیشود، زیرا بیانگر جدایی بوده و جدایی به خداوند متعال نسبت داده نمیشود، خداوند خارج از جدایی و عدم جدایی است، زیرا جدایی و عدم آن هر دو قید هستند، امام رضا علیه السلام در این باره فرمودند: «وَغُبُورُهُ تَحْدِيدٌ لِمَا سِوَاهُ»[2] به همین خاطر سوی خلق را مقیّد کرده و اهل بیت علیهم السلام را به گونهای تحدید مینماییم که دارای این قيود بوده و کمالاتشان همراه این قیود، حدود، ترکیبات، نسبتها و رابطهها است امّا خداوند متعال از تمام این حدود خارج میباشد، پس فعل الهی از تمام این موارد خارج بوده و فعل اهل بیت علیهم السلام داخل این قیود و به قید، شرط، میزان، معیار و ملاک بودن این حدود رخ میدهد.
پس این مطلب اوّلین جایگاه جدایی میان فعل خالق و مخلوق و فعل خدا و ولی او میباشد؛ یعنی فعلی که به خدا نسبت میدهیم و به عنوان مثال هنگامی که میگوییم خداوند آسمانها و زمین را آفریده، آیات و روایات فراوانی در مورد خالق آسمانها و زمین بودن خداوند متعال هست و از بدیهیات اسلامی است و فعل (خلق) را به خداوند رحمن نسبت میدهیم، همچنین در حدیثی که در جلسۀ سوّم بیان شد نیز حضرت امیر علیه السلام، فعل (خلق) را به خویش نسبت داده و فرمودند: «أَنَا خَلَقْتُ السَّمَاوَاتَ وَالأَرْضَ» یا «أَنَا خَالِقُ السَّمَاوَاتَ وَالأَرْضَ» در هر دو عبارت، فعل (خلق) وجود دارد امّا (خلق) منتسب به خداوند متعال؛ فعل غير مباشری و وحدانی توحیدی و (خلق) منتسب به امیر المؤمنین علیه السلام؛ فعل بالمباشره و کثیر خلقی بوده و جایگاه، تجلّی گاه، مظهر و آینۀ کامل نشان دهندۀ فعل توحیدی میباشد، پس از یکدیگر در این جهت جدا میشوند.
لزوم دانستن فرق میان فعل خداوند و فعل اولیائش برای انسان و بیان توحیدی بودن فعل خدا و کثرتی بودن فعل اولیاء
اوّلین جایگاهی که باید انسان به گونهای که در جلسات گذشته بیان گردید حفظ نماید تا توان فهم و یافتن این مجموعه از بیانات قرآن کریم و سخنان اهل بیت علیهم السلام در نسبت دادن صفات الهی به اولیاء و سلب این صفات از ایشان و انحصارشان در خداوند رحيم و عدم انحصار آنها به خداوند متعال را یافته و بدانها معرفت یابد؛ جدایی میان فعل توحیدی از خداوند متعال و کثرتی خلقی اولیای الهی میباشد و یافتن این است که جایگاه فعل خداوند است متعال کجاست؟ جایگاه خلق، رزق، احیاء و اماته الهی کجا و جایگاهشان در اولیای الهی چیست؟
جایگاه اولیاء در افعال توحیدی
پس حقیقت اوّلیه این مطلب به توحید شناسی، امام شناسی، پیامبر شناسی، ولی شناسی، قائم مقام الله شناسی، نماینده، نائب و باب خدا شناسی این جایگاه و مقدار زیادی از کمالات نسبت داده شده به اهل بیت علیهم السلام در آیات قرآن و فرمایشات اهل بیت علیهم السلام باز میگردد، انسان زمانی توان قرار دهی هرکدام از این مطالب را در جایگاه خویش مییابد که در توحيد فعلی الهی، ولایت اولیای الهی، کارگزاران الهی بودن ایشان و مجریان افعال الهی در خلق، صاحب معرفتی صحيح گردد که اگر صاحب این توان نباشد؛ توان این کار را نخواهد داشت.
انحراف و خطای غالب نویسندگان در فرق فعل خداوند و فعل اولیاء
غالب انسانها نتوانستند این توان را در خویش بیابند؛ مقصود از غالب انسانها، انسانهای خیابانی، بازاری، بقاّل، بزّاز، نانوا، کشاورز یا امثال اینها نیست! بلکه مقصود؛ نویسندگان، علماء و اشخاصی هستند که در طی تاریخ به عنوان عالم، نویسنده، محقّق، فیلسوف، متکلّم، مفسّر و امثال اینها خودنمایی نموده و در جلدهای فراوان، کتاب نوشتهاند، این افراد، متوجّه مطلب نشدهاند؛ یا به آن سمت میل یافته یا به این سمت کشیده شدهاند، یا به جایی رسیدهاند که فعل خلقی را از میان برده و تنها فعل خالق را باقی گذاشتهاند یا بدین جا رسیدهاند که فعل خالقی را برداشته و فعل خلقی را گذاشتهاند و خداوند متعال را منتسب به فعل خلقی نمودهاند، گروهی فعل خلقی را مضمحل، پوچ، اعتباری، بیهویت دانسته و حقیقت را تنها در خدا دیده و گروهی دیگر خدا را بر گونه فعل خلقی دیدهاند، در نتیجه همین افعال كثير، متعدّد، جوانب دار، نسبت دار، تناسب دار و جهات گوناگون دار خلقی را به خداوند متعال نسبت داده و نام صفات الهيه را بر آنها گذاردهاند.
و اگر شخصی به صورت پنهانی، تلنگری کوچک در این مطلب به آنها زده و مدّعی بطلان آن گشته و اظهار کند که این صفات؛ صفات ولی، باب و نائب خداوند، قیّوم و از طرف او و قائم مقام الهی در خلق بوده، خلقی میباشند و الهی نیستند، باید صفات الهی را در جایی دیگر جستجو نمایید؛ پاسخی جز نسبت شرک، کفر، انکار خداوند متعال، دیگری را منتسب به صفات خداوند رحمن کردن و در جایگاه ایشان قرار دادن، غلو در اولیاء نمودن و امثال اینها نخواهید گرفت.
جدایی صفات توحیدی و صفات اولیاء و راه عدم غلو و تقصیر در اولیاء
آن کس که اهل مطالعه باشد، این مسأله را به وضوح و روشنی یافته و درک مینماید، پس اوّلین مرحله، کوشش در مقامی است که بتوان این جایگاه را یافت، این جایگاه از سوی خداوند متعال به همین مقدار دارای وحدت محض بوده، به خاطر مراد و راه وجود وحدت؛ تناسبی وجود نداشته، به دلیل عدم تناسب؛ صدق و اثباتی وجود نداشته و به و علّت عدم صدق؛ ترکیب، جهات و حیثیتهای گوناگونی نیست، امّا در جهت خلقی؛ تناسب، اولیاء صدق، کثرت و مباشرت وجود دارد، اینها جهات اولیای الهی میباشند؛ در این جهت است که فعل خدا و ولی خدا از یکدیگر جدا میشوند، اگر به فعل ولی خدا، خواص فعل خدا را نسبت دهید؛ در اولیای الهی غلو کرده و اگر فعل ولی الله را به خداوند متعال نسبت دهید؛ دچار تقصیر در خداوند رحمن گشتهاید، همچنین اگر به خاطر عدم رسیدن و فهم به جایگاه فعل توحیدی، فعل اولیای الهی را فعل توحیدی تصوّر نموده و از ایشان سلب کنید؛ در اولیای الهی تقصیر کردهاید، اگر برای حفظ صفت توحید، مؤثّر دیدن خداوند متعال در عالم و مستغنی دیدن خلق از خداوند متعال، فعل اولیای الهی را به خدا نسبت دهید؛ در جایگاه توحیدی به شرک، ترکیب و کثرت خلقی معتقد گشتهاید.
فعل خدا خلق و خالق بودن فعل اولیاء تأثیر و تکمیل
پس زمانی نجات مییابید که هر کدام از جایگاه توحیدی و جایگاه خلقی، ترکیب و ولایت ولی الله را در موضع خویش قرار داده و جایگاهشان را با یکدیگر تغییر ندهید، وقتی اینگونه عمل کنید راهی را برای شروع به حرکت برای رسیدن به حقایق هشت گانه در صفات الهی، صفات ولی الله و نسبت این صفات با یکدیگر و یافتن جایگاه سلب و ایجابها و امثال این موارد یافتهاید.
پس در این جلسه تفاوت اجمالی میان فعل خداوند و فعل ولی خدا را بیان نمودیم بعد باید توسّط تقسیم بندیهای موجود، تأثیر، تکمیل و خلق را از یکدیگر جدا سازیم، بطوری که اگر کسی این سه را از یکدیگر جدا نکند؛ مشکلی مییابد که فلاسفه گرفتارش هستند و دچار مشکلی میشود که به جهت ادلّه به اصطلاح عقلی، برهانی و صغری کبریهای منطقی پیدا کرده و به خطا و اشتباه افتادهاند، اگر این تقسیمات را از یکدیگر جدا نکنید؛ همان راهی را در پیش گرفتهاید که صوفیه و عرفای دروغین آنها به ادّعای باطنی، معنوی، تجلّی، کشفی و شهودی بودن ادّعا کرده و در گمراهی فرو رفتهاند.
پس انسان باید توان جداسازی این سه را از یکدیگر داشته باشد تا در جایگاه خویش در مسألۀ علل عالم؛ نه در توحيد الهی دچار خدشه توحیدی، نه در ولایت اولیاء دچار خدشه ولایی شده، نه صفات توحیدی را به ولی الله نسبت داده و نه صفت ولی الله را به خداوند متعال نسبت دهد! بلکه هر کدام را در جای خویش محفوظ داشته و به آن اعتقاد ورزد.
الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین
[1]. سفينة البحار، ج1، ص537. مستدرك سفينة البحار، ج4، ص217. تفسير الصراط المستقيم، ج3، ص493.
[2]. التوحيد، ص34، ح2: عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ أَيُّوبَ الْعَلَوِيِّ أَنَّ الْمَأْمُونَ لَمَّا أَرَادَ أَنْ يَسْتَعْمِلَ الرِّضَا علیه السلام عَلَى هَذَا الْأَمْرِ جَمَعَ بَنِي هَاشِمٍ فَقَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْتَعْمِلَ الرِّضَا عَلَى هَذَا الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِي فَحَسَدَهُ بَنُو هَاشِمٍ وَقَالُوا أَ تُوَلِّي رَجُلاً جَاهِلاً لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ بِتَدْبِيرِ الْخِلَافَةِ فَابْعَثْ إِلَيْهِ رَجُلاً يَأْتِنَا فَتَرَى مِنْ جَهْلِهِ مَا يُسْتَدَلُّ بِهِ عَلَيْهِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ بَنُو هَاشِمٍ يَا أَبَا الْحَسَنِ اصْعَدِ الْمِنْبَرَ وَانْصِبْ لَنَا عَلَماً نَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهِ فَصَعِدَ علیه السلام الْمِنْبَرَ فَقَعَدَ مَلِيّاً لَا يَتَكَلَّمُ مُطْرِقاً ثُمَّ انْتَفَضَ انْتِفَاضَةً وَاسْتَوَى قَائِماً وَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَصَلَّى عَلَى نَبِيِّهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ ثُمَّ قَالَ أَوَّلُ عِبَادَةِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ وَأَصْلُ مَعْرِفَةِ اللَّهِ تَوْحِيدُهُ وَنِظَامُ تَوْحِيدِ اللَّهِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَمَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَشَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَلَا مَوْصُوفٍ وَشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَمَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَشَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَشَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ فَلَيْسَ اللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ وَلَا إِيَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَلَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَلَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ وَلَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَلَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَلَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ وَلَا إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَكُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَبِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَبِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ خَلْقُ اللَّهِ الْخَلْقَ حِجَابٌ بَيْنَهُ وَبَيْنَهُمْ وَمُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُمْ وَابْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ دَلِيلُهُمْ عَلَى أَنْ لَا ابْتِدَاءَ لَهُ لِعَجْزِ كُلِّ مُبْتَدَأٍ عَنِ ابْتِدَاءِ غَيْرِهِ وَأَدْوُهُ إِيَّاهُمْ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لَا أَدَاةَ فِيهِ لِشَهَادَةِ الْأَدَوَاتِ بِفَاقَةِ الْمُتَأَدِّينَ وَأَسْمَاؤُهُ تَعْبِيرٌ وَأَفْعَالُهُ تَفْهِيمٌ وَذَاتُهُ حَقِيقَةٌ وَكُنْهُهُ تَفْرِيقٌ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ وَغُبُورُهُ تَحْدِيدٌ لِمَا سِوَاهُ فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ مَنِ اسْتَوْصَفَهُ وَقَدْ تَعَدَّاهُ مَنِ اشْتَمَلَهُ وَقَدْ أَخْطَأَهُ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَمَنْ قَالَ كَيْفَ فَقَدْ شَبَّهَهُ وَمَنْ قَالَ لِمَ فَقَدْ عَلَّلَهُ وَمَنْ قَالَ مَتَى فَقَدْ وَقَّتَهُ وَمَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَمَنْ قَالَ إِلَامَ فَقَدْ نَهَّاهُ وَمَنْ قَالَ حَتَّامَ فَقَدْ غَيَّاهُ وَمَنْ غَيَّاهُ فَقَدْ غَايَاهُ وَمَنْ غَايَاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَمَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ وَصَفَهُ وَمَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فِيهِ لَا يَتَغَيَّرُ اللَّهُ بِانْغِيَارِ الْمَخْلُوقِ كَمَا لَا يَتَحَدَّدُ بِتَحْدِيدِ الْمَحْدُودِ أَحَدٌ لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِيلِ الْمُبَاشَرَةِ مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْيَةٍ بَاطِنٌ لَا بِمُزَايَلَةٍ مُبَايِنٌ لَا بِمَسَافَةٍ قَرِيبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ لَطِيفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لَا بِحَوْلِ فِكْرَةٍ مُدَبِّرٌ لَا بِحَرَكَةٍ مُرِيدٌ لَا بِهَمَامَةٍ شَاءٍ لَا بِهِمَّةٍ مُدْرِكٌ لَا بِمِجَسَّةٍ سَمِيعٌ لَا بِآلَةٍ بَصِيرٌ لَا بِأَدَاةٍ لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَلَا تَضَمَّنُهُ الْأَمَاكِنُ وَلَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ وَلَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ وَلَا تُقَيِّدُهُ الْأَدَوَاتُ سَبَقَ الْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ وَالِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ بِتَشْعِيرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ وَبِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ وَبِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَبِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَالْجَلَايَةَ بِالْبُهَمِ وَالْجَسْوَ بِالْبَلَلِ وَالصَّرْدَ بِالْحَرُورِ مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَبِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ فَفَرَّقَ بِهَا بَيْنَ قَبْلٍ وَبَعْدٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَلَا بَعْدَ شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لَا غَرِيزَةَ لِمُغَرِّزِهَا دَالَّةً بِتَفَاوُتِهَا أَنْ لَا تَفَاوُتَ لِمُفَاوِتِهَا مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَيْنَهُ وَبَيْنَهَا غَيْرُهَا لَهُ مَعْنَى الرُّبُوبِيَّةِ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَحَقِيقَةُ الْإِلَهِيَّةِ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَمَعْنَى الْعَالِمِ وَلَا مَعْلُومَ وَمَعْنَى الْخَالِقِ وَلَا مَخْلُوقَ وَتَأْوِيلُ السَّمْعِ وَلَا مَسْمُوعَ لَيْسَ مُنْذُ خَلَقَ اسْتَحَقَّ مَعْنَى الْخَالِقِ وَلَا بِإِحْدَاثِهِ الْبَرَايَا اسْتَفَادَ مَعْنَى الْبَارِئِيَّةِ كَيْفَ وَلَا تُغَيِّبُهُ مُذْ وَلَا تُدْنِيهِ قَدْ وَلَا تَحْجُبُهُ لَعَلَّ وَلَا تُوَقِّتُهُ مَتَى وَلَا تَشْمَلُهُ حِينٌ وَلَا تُقَارِنُهُ مَعَ إِنَّمَا تَحُدُّ الْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا وَتُشِيرُ الْآلَةُ إِلَى نَظَائِرِهَا وَفِي الْأَشْيَاءِ يُوجَدُ فِعَالُهَا مَنَعَتْهَا مُنْذُ الْقِدْمَةَ وَحَمَتْهَا قَدِ الْأَزَلِيَّةَ وَجَنَّبَتْهَا لَوْ لَا التَّكْمِلَةَ افْتَرَقَتْ فَدَلَّتْ عَلَى مُفَرِّقِهَا وَتَبَايَنَتْ فَأَعْرَبَتْ عَنْ مُبَايِنِهَا لَمَّا تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ وَبِهَا احْتَجَبَ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَإِلَيْهَا تَحَاكَمَ الْأَوْهَامُ وَفِيهَا أُثْبِتَ غَيْرُهُ وَمِنْهَا أُنِيطَ الدَّلِيلُ وَبِهَا عَرَّفَهَا الْإِقْرَارُ وَبِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ التَّصْدِيقُ بِاللَّهِ وَبِالْإِقْرَارِ يَكْمُلُ الْإِيمَانُ بِهِ وَلَا دِيَانَةَ إِلَّا بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَلَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِالْإِخْلَاصِ وَلَا إِخْلَاصَ مَعَ التَّشْبِيهِ وَلَا نَفْيَ مَعَ إِثْبَاتِ الصِّفَاتِ لِلتَّشْبِيهِ فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَكُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِهِ لَا تَجْرِي عَلَيْهِ الْحَرَكَةُ وَالسُّكُونُ وَكَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ أَوْ يَعُودُ إِلَيْهِ مَا هُوَ ابْتَدَأَهُ إِذاً لَتَفَاوَتَتْ ذَاتُهُ وَلَتَجَزَّأَ كُنْهُهُ وَلَامْتَنَعَ مِنَ الْأَزَلِ مَعْنَاهُ وَلَمَا كَانَ لِلْبَارِئِ مَعْنًى غَيْرُ الْمَبْرُوءِ وَلَوْ حُدَّ لَهُ وَرَاءٌ إِذاً حُدَّ لَهُ أَمَامٌ وَلَوِ الْتُمِسَ لَهُ التَّمَامُ إِذاً لَزِمَهُ النُّقْصَانُ كَيْفَ يَسْتَحِقُّ الْأَزَلَ مَنْ لَا يَمْتَنِعُ مِنَ الْحَدَثِ وَكَيْفَ يُنْشِئُ الْأَشْيَاءَ مَنْ لَا يَمْتَنِعُ مِنَ الإِنْشَاءِ إِذاً لَقَامَتْ فِيهِ آيَةُ الْمَصْنُوعِ وَلَتَحَوَّلَ دَلِيلاً بَعْدَ مَا كَانَ مَدْلُولاً عَلَيْهِ لَيْسَ فِي مُحَالِ الْقَوْلِ حُجَّةٌ وَلَا فِي الْمَسْأَلَةِ عَنْهُ جَوَابٌ وَلَا فِي مَعْنَاهُ لَهُ تَعْظِيمٌ وَلَا فِي إِبَانَتِهِ عَنِ الْخَلْقِ ضَيْمٌ إِلَّا بِامْتِنَاعِ الْأَزَلِيِّ أَنْ يُثَنَّى وَمَا لَا بَدْأَ لَهُ أَنْ يُبْدَأَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً وَخَسِرُوا خُسْراناً مُبِيناً وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.