جایگاه اهل بیت علیهم السلام در صفات توحیدی- جلسه یازدهم

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

جایگاه اهل بیت علیهم السلام در صفات توحیدی

جلسه 11

أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین

ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین


اجمال جلسه گذشته و میزان همه معارف ولایی؛ درست یافتن توحید است

در جلسۀ گذشته بیان شد که ملاک، میزان، معیار و اصل اوّلیۀ فهم صحیح اینکه اهل بیت علیهم السلام دارای صفات توحیدیۀ خداوند متعال هستند؛ درک صحیح معنای توحید، یافتن و شناختن آن می‌باشد، زیرا تمام حقایق عالم، مطالب، صفات کمال، اسماء حسنی، مقامات اولیای الهی و تمام آیات الهی انعکاس یافته در عالم، عبارتند از تجلّیات توحیدی خداوند رحمن است.

پس اگر انسان در حقیقت توحید الهی به خطا حرکت کرده و گرفتار بی‌راهگی گردد؛ این خطا، اشتباه و بی‌راهه روی در تمام مقامات و معارفش، چه معارف صفات و اسماء الهی، چه مقامات و کمالات اولیای الهی و چه آیات، تجلّیات و تعرّف‌های خداوند رحیم در مراتب عالم خلقت، نفوذ کرده و به صورت باطل در تمام این مقامات حرکت نموده و به گونه‌ای می‌شود که گمراهی سرتاسر زیربناهای اعتقادی، روبناهای معارفی و آثار و جهات اعمال، رفتار و کردارش را می‌پوشاند.

گروه‌های گمراه کننده و بیزاری از راه آنان

انسان باید بسیار از خویش مراقبت کند تا گرفتار مکاتب باطل، مذاهب نادرست و دیدهای بی‌راهه روی خلقی نشده و وارد این گروه‌ها نگردد، حال چه مدّعیان توحید در از دید ظاهری یا در دید باطنی چه مدّعیان رسیدن به توحید با براهین و صغری و کبری‌های عقلانی و چه کسانی که مدّعی مشاهدات حقایق عالم، شهود توحیدی و فنای در توحید خداوند متعال و اشکال گوناگون دیگر باشند، هریک از این گروه‌ها با راهی که انتخاب کرده‌اند؛ مدّعی دستیابی به حقیقت توحید و وحدانیّت خداوند متعال می‌باشند.

راه رسیدن به توحید و خضوع در درگاه الهی و شاگردی قرآن و اهل بیت علیهم السلام

پس انسان باید در ابتدا از خداوند رحمن با بندگی، خضوع و خشوع در درگاهش، خواستار حفظ و نگاه داری خویش باشد.[1]

و در مرحله بعد در مقابل قرآن کریم، خضوع و خشوع نموده و معتقد به وجود تمام حقایق و حقیقت توحيد الهی در قرآن کریم گردد.[2]

و همچنین برابر اهل بیت علیهم السلام نیز خاضع و خاشع بوده[3] و خویش را تحت آموزش آنها قرار دهد، زیرا آنها مفسّران، شارحان و مبیّنان حقایق قرآن کریم هستند.[4]

عدم جواز و حرمت تمسّک به اجمال‌ها و متشابهات

نکتۀ بعد این است که در این راه به پراکندگی‌ها، متشابهات، اجمالات، ایهامات و اهمالاتی که در آیات و روایات وجود دارد عمل ننموده[5] و گرفتار گروه‌های باطل نگردد که هریک برای مکتب، مذهب و راه خویش از آنها استفاده نموده و در راه خود در خدمتشان می‌گیرند، تنها به مسلّمیّات و محکمات قرآنی و روایی که شکّی در آنها نیست، بسنده نماید تا در اوّلین پایگاه، اصل و زیربنایی که حقیقت تمام حقایق بدان بستگی دارد، گرفتار خطا، اشتباه و بی‌راهگی نگردد.

جدایی صفات توحیدی و صفات ولایی اولیاء

پس در جلسه گذشته بیان نمودیم؛ اگر قصد فهم صحیح صفات توحیدی‌ای که از اولیای الهى و اهل بیت علیهم السلام رخ می‌دهد را داریم، باید توان جداسازی این دو را از یکدیگر داشته و دریابیم که توحید، مقتضای توحید و نتیجه توحید چیست و اولیای الهی و اهل بیت علیهم السلام دارای چه خصوصیاتی هستند؟ تا مشرک نشده، آنها را در جایگاه خداوند رحمن قرار نداده، بواسطۀ اعتقاداتی که در شئونات توحیدی و صفات الهی نسبت به ایشان پیدا می‌کنیم؛ به شأن خداوند متعال لطمه نزده و در توحید او گرفتار بی‌راهگی، نقص و عیب نشویم. در جلسه گذشته در این مورد مطالبی بیان شد و عرض نمودیم؛ یکی از بزرگ‌ترین، زیربنایی‌ترین و اصیل‌ترین حقیقت، اصل، پایه، معیار و میزانی که فهم این حقایق به آن بستگی دارد؛ این است که آیا افعال خداوند متعال، بالمباشره بوده و نسبتش، نسبتی مباشری می‌باشد؟

افعال مباشری و غیر مباشری

منظور از افعال، افعال به معنای اعم بوده و معنای خاص آنها مورد صحبت نیست که توضیح این مطلب در جلسه‌ای بیان گردید، بیان نمودیم؛ معنای مباشره این است که فاعل، متصل به مفعول و مفعول، متّصل به فاعل بوده و میان فاعل و مفعول، رابطه‌ای ذاتی در میان باشد، حتی اگر این مفعول همان رابطه باشد.

فریب باطل روان که همه خلق را عین ربط می‌دانند نباید خورد

انسان باید توجّه نماید تا در این موارد فریب نخورد، زیرا صاحبان راه‌های باطل، دارای اصطلاحاتی هستند که با اصطلاحات و جمله بندی‌هایی که در اصطلاحات خویش به کار می‌برند، ذهن انسان را به سمت گنگی کشانده و در نتیجه مطلب خویش را در نظر انسان، حق جلوه می‌دهند، انسان نباید از آنها فریب بخورد، تا می‌گویید: آیا رابطه ذاتی‌ای میان فاعل و مفعول و خالق و مخلوق وجود دارد یا خیر؟ اگر رابطه ذاتی باشد، بالمباشره و اگر نباشد، غير مباشره می‌شود، حال ربط ذاتی یا به گونۀ ظلّيّت است یا عینیّت که دارای مبحث خاصی می‌باشد، با بیان چنین سخنی، ممکن است آنها بلا فاصله در پاسخ شما گویند: راه ترکستان را در پیش گرفته‌ای، راهی که طی می‌کنی اشتباه و بیراهه است! آنها می‌گویند: خالق و مخلوقی که ما بدان معتقد می‌باشیم این نیست که خالق، مخلوق و ربطی در میان بوده، مضاف، مضاف اليه و اضافه‌ای وجود داشته باشد، تمام خلق، عین ربط هستند، تمام خلق، اضافه بوده و مضاف و مضاف اليه به اضافه نیستند، اینگونه نیست که سه چیز را بیابید و خالق، خلق، رابطه، اضافه و نسبتی میان خالق و خلق در میان باشد.

این مطلب را به شما می‌گویند، زیرا در كتبشان بسیار در این وادی سخن گفته‌اند و شخصی که با این وادی آشنایی ندارد، گنگ شده و چگونگی مطالب را نمی‌یابد، در این زمان است که آنها می‌گویند: حال که توان درک مطالب را نداری، تحت آموزش ما قرار گیر تا فهمش را بدست آوری، بدین گونه می‌شود که شما را به راه و مرام خویش می‌کشانند.

رابطه ذاتی میان ذات خداوند خلق باطل است

در ابتدا باید گفت: سخن در این جایگاه نیست، بلکه در این است که آیا این امکان وجود دارد که ذات الهی، ربطی داشته باشد؟ حتی اگر خلقش همان ربط باشند، آیا پیوند میان ذات الهی و ربط، معنا ایرانی دارد؟ حتی اگر آن ربط و مخلوق که ذات الهی با آن مرتبط است، خود ربط باشد، آیا این کلام حق است یا باطل؟ ما این را باطل محض و کفر می‌دانیم ما هم به معنای سه حقیقت نمی‌بینیم که ذات و ربط و مرتبط بلکه دو حقیقت است خداوند و خلقش حال نامش ربط باشد یا مرتبط!

خداست و خلق و سوّمی نیست

زیرا امام رضا علیه السلام فرمودند: «إِنَّمَا هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَخَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَيْنَهُمَا وَلَا ثَالِثَ غَيْرُهُمَا»[6] سه چیز نیست، بلکه دو حقیقت می‌باشد؛ خداست و نور، تجلّی، عنایت، رحمت، اسماء حسنی و صفات اولیائش، حقیقت سوّمی وجود ندارد، پس وقتی مجموعه عالم خلقت را در نظر گیریم، بدین معنا اینگونه می‌گوییم، امّا به معنایی دیگر در خصوصیّات و جزئیّات عوالم، معتقد به خالق، مخلوق و ربط می‌باشیم و واسطه‌ها و وسیله‌هایی هستند که رابط می‌باشند، عالم غیب، رابط عالم شهادت است، همان گونه که شما نسبت به عقول و نفوس، اینگونه می‌گویید، پس سخنمان در اینکه مخلوقات، عین ربط یا مرتبط به ربط هستند نیست! در تمام عالم بنگیرید، در مقامی عین ربط می‌باشند، همانگونه که امام رضا علیه السلام فرمودند است که ما خداوند متعال را به غیر می‌شناسیم، پرسیدند: غیر چیست؟ فرمودند: فعل خداوند متعال است.[7] با این دید، به جز فعل خدا در عالم چیز دیگری وجود ندارد، خداست و فعلش.

عالم خلق و مخلوق و فعل و مفعول و مرتبط و ربط است

امّا با نظر، جهت و دید دیگری، فعل و مفعولی وجود دارد که امام صادق علیه السلام فرمودند: «خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَ‏ خَلَقَ‏ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيئَةِ»[8] مشیت الهی، فعل بوده و مخلوقات، مفعول این فعل هستند، خداوند متعال در ابتدا فعلش را آفریده، سپس مفاعیل را بواسطۀ فعلش آفریده است، همانگونه که خداوند رحمن در قرآن کریم می‌فرماید: {إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ}[9] البته این آیه دارای چهار مرحله بوده و بسیار بزرگ است، سخن در مطالب حقایق توحید فعلی الهی در این آیه شریفه نیست، بلکه همین مقدار کافی است که فعل و مفعولی میان است، فعل در (کن) بوده، مفعول، (یکون) است و (يكون) غير (کن) می‌باشد و همچنین (کن)، امر آمر و (یکون)، فعل فاعل یا در حقیقت، فعل مامور می‌باشد، (کن) امری است از سوی خداوند متعال و ایشان آمر هستند، (يكون) فعلی است که مامور، پشت سر امر (کن) انجام می‌دهد، به همین خاطر است که در نتیجه {إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ} می‌گردد، ظاهر قرآن کریم، مطابق با باطن خویش بوده و دارای معنای دقیقی می‌باشد، پس به یک معنا و دیدی کلّی نسبت به مجموعه عالم؛ خداست و فعل و تجلّیش، همگی عین ربط، نور و نیاز هستند، اگر جهت (إلى الله) آنها را در نظر گیریم؛ عین نور، کمال، قدرت، جود، کرم، رحمت و امثال اینها هستند و اگر جهت خودشان را در نظر گیریم؛ همگی عین فقر، ناداری و تهی دستی می‌باشند، فقیر به فقر، جاهل به جهل و عاجز به عجز نیستند، بلکه در طرفی عين فقر، جهل و عجز هستند و در طرفی دیگر؛ عین نور، فعل، علم و قدرت خدا بوده.

پس سخن در این مواضع نیست، بلکه در این است که آیا با در نظر گرفتن خلق به هر معنایی، میان ذات خالق و مخلوق، اتصال و ارتباط ذاتی وجود دارد تا در نتیجه؛ مشیت الهی و فعل خداوند متعال، فعل ذاتی باشد که بعضی از فلاسفه بدان معتقد هستند؟ وقتی فعل ذاتی در خداوند رحمن که عین وحدت است، گفته می‌شود؛ یعنی عین ذات بوده و خود ذات الهی، فعل نسبت به خلق است، آیا اینگونه است؟ یا فعل الهی، عین ذات نبوده و فعل او، فعل ذاتی نیست؛ بلکه حقیقتی الهی است که خداوند متعال آن را به خودش آفریده و رابطه‌ای به هیچ معنا حتی به اینکه خودش عین ربط باشد؛ میان ذات الهی و مخلوق حتی اینکه مخلوق، عین فعل و ربط باشند نیست، این توحید حقیقی می‌باشد و آنچه اهل بیت علیهم السلام به اشکال مختلف بیان فرموده‌اند.

توحید فعلی تقسیم چهارگانه و باطل بودن آنها جز یک قسم

توحید فعلی است در چهار تقسیم بیان شده گفته شد، یکی از آنها محال بوده و از موضوع بیرون و کسی نیز در آن سخنی نگفته است، آیا خداوند منّان زمان آفرینش چیزی از خود آن چیز یا اصول ازلیه و یا از ذات خود مایه می‌گذارد؟ پاسخ این سه سؤال را منفی دانستیم، امّا چهارمین مطلب این است که از هیچ چیز مایه نگذاشته و از چیزی آفریده نباشد، حق در توحید الهی این است که خداوند متعال در آفرینش مخلوقات؛ از خود مخلوق، اصول ازلیه بیرون از او و ذات خویش چیزی را مایه نگذاشته و وسیله و واسطه قرار نمی‌دهد و آن چیز را بدون واسطه چیزی می‌آفریند، به همین خاطر در رابطه با توحيد فعلی الهی؛ نه به خلق (من شيء) اعتقاد داریم یعنی خداوند خلق را از ماده‌ای آفریده باشد یعنی از چیز دیگری آفریده باشد چه آن چیزی که از آن آفریده خود این چیز باشد که قصد آفریدنش را دارد، چه چیز دیگری باشد و چه ذات خداوند متعال باشد.

پس خداوند از چیزی نمی‌آفریند پس (من شيء) نیست، همچنین (من لا شيء) نیز نیست که (من) بر سر (لا) آمده و (لا) سر (من) در نیاید، (من لا شيء) یعنی از هیچی، از هیچی نیز نیست؛ یعنی خداوند متعال، نفی و در عدم را وسیله خلقت هستی قرار نداده، پس اینگونه نیز نیست که (لا شيء) ماده خلق چیزی قرار گیرد، زیرا در این گونه مواضع، (من) سر ماده می‌آید، پس باید توجّه داشت که خلق الهی (لا من شيء) می‌باشد یعنی نه از چیزی می‌آفریند و از چیزی نیست، هیچ یک از دو نوع قبل نیست، نه از نوعی است که این مخلوق از چیزی که وجودی بوده و تحقّق بیرونی داشته؛ آفریده شده باشد، حال؛ چه این (شيء) متحقّق بیرونی، خود مخلوق باشد، چه اصلی ازلی و چه ذات خداوند متعال و نه از نوعی است که (من لا شيء) بوده و به گونه‌ای باشد که خداوند رحمن این خلق را از ماده نیستی آفریده باشد تا (لا شيء) ماده خلق گردد، دلیل عدم صحّت این قسم، این است که وقتی خداوند متعال حقایق عالم را آفرید از ماده‌ای که مخلوق خود نباشد، نیافریده پس نمی‌تواند از خود آن از چیزی که قصد خلقش را دارد باشد؛ یا از اصولی ازلیه باشد، و یا از ذات خداوند متعال که خداوند از ذات آن را آفریده باشد و یا از امری عدمی باشد که عدم و نیستی ماده وجود و هستی گردد.

خداوند مخلوقات را لا من شیء آفریده

خداوند متعال حقایق عالم را از ماده‌ای نیافریده، بلکه آنها را (لا من شيء) خلق نموده، یعنی خداوند متعال خالق حقایق عالم که مرکّب از ماده و صورت هستند می‌باشد و این دو را از ماده‌ای نیافریده است، چه آن ماده خود آن چیزی باشد که خداوند قصد خلقش را دارد یا اصول ازلیه، یا ذات خداوند متعال و یا امری عدمی باشد. هیچ کدام از این موارد نیست، بلکه (لا من شيء)[10] است، فهم این مطلب؛ دشوار و سخت می‌باشد امّا این مطلب پایۀ اوّلیه‌ای است که اهل بیت علیهم السلام بر آن اصرار فراوانی ورزیده‌اند.

انحراف فلاسفه صوفی گرا در توحید فعلی و خلق عالم

به همین خاطر است که فلاسفه و آنانی که هم فیلسوف بوده و هم به سوی عرفان ساختگی روی آورده‌اند؛ همین کلمات را می‌گویند، از (لا من شيء) سخن می‌گویند و در کتبشان نوشته‌اند که خداوند متعال اشیاء را (من شيء) و (من لا شيء) نیافریده، بلکه (لا من شيء) آفریده است، امّا با پیش روی در مطالبشان خواهید دید که مقصودشان از (لا من شيء) این است که خداوند متعال مخلوقات را از چیزی خارج از ذات خویش نیافریده است! از نظر آنان اشیاء یا وهمی و اعتباری بوده و تنها مفاهیم ذهنیه هستند و دارای حقیقت بیرونی نیستند که این نوع را ماهیات می‌نامند و ادّعا می‌کنند که این نوع، در حقیقت، مخلوق نبوده و خلق بر اینها تعلق نگرفته است تا خلقشان از (لا شيء)، یا (من شيء) یا (من لا شيء) باشد؛ بلکه اموری عدمی، انتزاعی و اعتباری هستند و در ذهن انسان‌هایی قرار می‌گیرند که سطح پایینی داشته و فاقد تحلیلی قوی می‌باشند، امّا آنانی که قوّۀ عرفان توحیدیشان ارتقاء یافته؛ بدین معنا که از فهم كثرت بینی رشد نموده و پیشرفت کرده‌اند، دیدشان این گونه نیست، آنچه ناظر به معنای حدود، جهات گوناگون، کثرت، دوئیت، بالا و پایین، کوچک و بزرگ، غیب و شهادت و امثال این معانی در عالم می‌باشد، اموری علمی هستند که به اسم جامع ماهیت، شناخته شده‌اند و تنها اموری ذهنی بوده و خارج از ذهن دارای هیچ جایگاه و مقامی نمی‌باشند.

صدرای شیرازی و اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت و بی‌حقیقتی خلق اشیاء

به همین خاطر است که سردمدار این گروه یعنی ملاصدرای شیرازی بر این عقیده است که الفاظ برای مفاهیم ذهنیه وضع شده‌اند و موضوعیتی در حقایق خارجیه ندارند، چرا ایشان چنین اعتقادی دارد؟ او همچون اصولیین سخن نمی‌گوید، بعضی از اصولیین نیز چنین مطلبی را بیان می‌کنند، امّا یک اصولی، این حرف را روی جهاتی دیگر می‌زند، امّا ملاصدرای شیرازی این کار را به این اعتبار انجام می‌دهد که قصدش از موضوع له ماهیات است و ماهیات حقیقت بیرونی ندارد و تنها جایگاهش ذهن و در مقام تحلیل سطحی است، زیرا چیزی را غیر از وجود، حقیقت نمی‌داند، بلکه هویتشان را تنها هویت ذهنی می‌داند که در ذهن اعتبار کننده ایجاد می‌گردند و به دنبال آورنده حقیقتی بیرونی نیستند، امّا وجود را عین حقیقت بیرونی می‌داند به همین خاطر دایره وجود را از دایره ماهیات، بیرون دانسته و کلماتی مانند وجود که گویای وجود هستند را از این دایره خارج می‌نماید و آن را حقیقت بیرونی می‌داند.

صدرای شیرازی و پوچ و عدمی بودن ماهیات

پس وقتی وارد ماهیات می‌شویم همانند ما ادّعا می‌کنند که خداوند منّان مخلوقات را از (من شيء) و (من لا شيء) نیافریده، بلکه (لا من شيء) خلق نموده است، وقتی همراه آنها حرکت می‌نماییم و به خاطر مطابقت گفته‌هایشان با مضامین فرمایشات اهل بیت علیهم السلام با آنها انس گرفته و به راهشان نزدیک می‌شویم، پشت سرهم از آنها سؤال کرده و آنها نیز به سؤالاتمان پاسخ می‌دهند، زیرا در حال گرویدن به رشتۀ آنها هستیم، رفته رفته در این حرکت به جایی می‌رسیم که بیان کردیم؛ خداوند متعال اشیاء را (من شيء) و (من لا شيء) نیافریده، بلکه (لا من شيء) خلق نموده است، و اشیاء عبارتند از ماهیات، ماهیات، همان علمیات و عدميات عبارت از امور پوچی هستند که تنها اعتبار ذهنی داشته و دارای حقیقتی بیرونی نیستند.

پس در اصل، در این جایگاه، حقیقت و خلقی وجود ندارد که (من شيء)، یا (لا من شيء) یا (من لا شيء) باشد، به همین خاطر است که می‌گویند: جعل هیچ گاه به ماهیت تعلّق نگرفته و تنها به وجود تعلّق می‌گیرد، ماهیت، منجعل بدون جعل است و این است که گفته‌اند: (لم تشم رائحة الوجود و لن تشم) ماهیت، منجعل بوده و جعل الهی بدان تعلّق نگرفته است، این عبارتی است که انسان هرچه تلاش کند تا معنایی درست از آن بیابد موفق نمی‌شود، آنها مدّعی این مطلب در هر دو جایگاه هستند، سخنمان با متکلّمین نیست، زیرا آنها بسیار کوتاه‌تر از این مطالب سخن می‌گویند، سخن با فلاسفه صوفی گرا است، آنها بر این اعتقاد هستند که با بیان ماهیت؛ دو مقام را اراده می‌یابند.

اوّل: با بیان ماهیت، حدود و مراتبی را می‌یابند که برای وجودی است که خداوند متعال قرار داده، امّا این بدین معنا نیست که این حدود در خارج تحقّق یافته‌اند، این حدود اموری ذهنی و اعتباری هستند که در ذهن معتبر رخ می‌دهند، این نوع از ماهیت حدود وجودند و به این ماهیات است که می‌گوییم آسمان، زمین، آب، آتش و دیگر نام‌های چیزها.

دوّم: ماهیتی است که اعیان ثابته می‌نامند که ثبوت در ذات خداوند دارند و وجود ندارند زیرا وجود فقط ذات الهی است.

همین حقایق ثابت غیر وجود هستند که با تعلّق گرفتن امر کون، بدان‌ها در خارج به این ماهیت بیرونی آشکار می‌شوند، همانطوری که این حقایق در ذات الهی، ثابت غیر موجود بوده و وجود تنها متعلّق به من خداوند رحمن است، در خارج و عالم کثرت نیز به ثابت غیر موجود نام گذاری می‌شوند که می‌گویند: (الماهية من حيث هي هي ليست إلا هي لا موجودة و لا معدومة)، نکته اینجاست که در نهایت از این جمله باید چیزی را فهمیده و درک کرده و پیش رویم.

جایز نیست مطالب ترتیب داده شده فلاسفه را پذیرفت

همینطور که نمی‌توان مطالب ادّعایی فلاسفه را قبول نمود، نمی‌توان پشت سر یکدیگر مقدّماتی که بیان می‌دارند را پذیرفت، زیرا این مسائل، مسائل توحیدی است.

واهی بودن (الماهیة من حیث هی هی لیست إلا هی)

سؤال اینجاست که (الماهية من حيث هي هي) به چه چیزی اطلاق می‌گردد؟ (ماهیت) چیست؟ (ماهیت) (هي هي) است، (هي هي) چیست که (هي هي) است؟ مشخص و واضح می‌باشد که هر چیزی در عالم (هي هي) و (هو هو) است، وجود نیز (هو هو) بوده، خدا، خلق، جهل و علم نیز (هو هو) می‌باشند، مگر می‌توان چیزی را در عالم یافت که (هو غيره) بوده و (هو هو) نباشد؟ هر چیزی (هو هو) می‌باشد، بدیهی است که با (هو غيره) شدن، جمع نقیضین رخ می‌دهد که غیر ممکن و محال است که از طرفی خودش و از طرفی دیگر غير خودش باشد، هر چیزی (هو هو) است، در جمله (الماهية من حيث هي هي)، واضح است که هر چیزی در عالم (هي هي) است و (ليست إلا هي) نیز چیز مشخّصی است، هر موجودی از این جهت که خودش، خودش می‌باشد، چیزی دیگر غیر از خودش نیست، مراد از (لا موجودة و لا معدومة) چیست و به چه معنا است؟ چگونه آنچه که نه موجود است و نه معدوم، دارای هویت (هو هو) و (ليست إلا هو) می‌باشد؟ این همه اثبات‌ها به چه هدفی است؟ می‌گویند: (الماهية من حيث هي هي)، (هي) دوّم را بر (هي) اوّل حمل کرده و در (ليست إلا هي) استثناء، مستثنی و مستثنی منه آورده، با خارج کردن مستثنی منه از حکم، مستثنی اثبات می‌شود. در پایان می‌گویند: (لا موجودة و لا معدومة).

ادّعای آنها این است که چیزی می‌تواند، ثابت غیر موجود باشد، این ادّعا، همان حرف گروهی از معتزله می‌باشد که آن را احوال نامیدند و گفتند: ثبوت، اعم از وجود و نفی، اعم از عدم است، یکی از شاعرانشان نیز اینگونه شعر گفت: (رأيت رجلاً من العدم، على فرس من العدم، بيده سيف من العدم، يجول في جولان العدم)!

این چه مطالبی است؟ این بافته و دروغ‌ها سودی ندارد، پس وقتی با آنها همراه شوید، می‌یابید که شما را به جایی می‌رسانند که آنچه را با دیدگانتان به عنوان اشیاء می‌دیدید، ذهنیتتان بوده، پوچ می‌باشد و حقیقتی ندارد، پس آنچه باقی می‌ماند چیست؟ پاسخ: وجودات است، حال، آیا تعيّن وجودات به ماهیات نیست؟ حدود وجودات، ماهیات بوده و این ماهیات هستند که به آنها، تعیّن می‌دهند، حال وقتی تعیّنات؛ تنها وهمی، ذهنی و اعتباری هستند، دیگر در خارج، متعدّد نبوده و تعدّدشان معنا ندارد، در این مورد می‌گویند؛ درست است، تعدّدی وجود نداشته و یک می‌باشد، منظور از این یک چیست؟ خدا است یا ربط به خدا؟ خلق را ربط به خالق و عين ربط دانسته و مدعّی امکان فقری هستند و می‌گویند: امکان تساوی الطرفین برای متکلّمین بوده و حرف سخیف و کوچکی است، بلکه امکان، امکان فقری است؛ یعنی وجودات، امکان فقری و ماهیات، امکان تساوی الطرفین دارند.

ملاصدرای شیرازی معتقد است که وجودات، امکان به معنای تساوی الطرفين ندارند، زیرا تساوی الطرفین بین وجود و عدم است، وجودات، وجود هستند، آیا چیزی که خود وجود است؛ تساوی بین وجود و عدم دارد؟ این غیر ممکن است، زیرا عین وجود است، پس به زعم ایشان در وجودات، امکان تساوی الطرفین معنا نداشته و آنچه ممکن است؛ امکان فقری و فقر ذاتی به خداوند منّان است.

حال که ذاتشان نسبت به خداوند متعال، فقیر و عین فقر است؛ کثرت‌ها و دوئیت‌ها برای ماهیات است یا وجود؟ پاسخ می‌دهند: برای ماهیات است، ماهیات هم که ذهنی محض می‌باشند، پس در بیرون کثرت معنی ندارد و محال است و در بیرون یعنی واقعیّت عالم تنها یک و وحدت معنا دارد، حال این یک، خالق است یا مخلوق؟ می‌گویند: خالق است، این مطلب را در پایان به جایی می‌رسانند که خلقی وجود ندارد.

وقتی شما در این رشته پیش روید، می‌بینید که حقیقت، همین است؛ حقیقت تفکر آنها بر این است که خلقی وجود ندارد، این وحدت وجود است، امّا اگر ثابتات ذاتیه، اعیان ثابته و صور علمیه را در نظر گیریم چه می‌شود؟ این سمت را در نظر نگیریم که به قول فیض کاشانی، امر کون ظاهر شد و از ذات عمارت به هر نحوی که بوده، خارج شدند، اینها را در نظر نگیریم، میزان علم الهی و صور علمیه همان است که در آن جاست، آنجا چیست و چگونه است؟ در پاسخ شما می‌گویند: همان طور که در این طرف، وجود، یک بوده و دو نیست و تمام این ماهیات، اعتباری محض، تصوّرات و ذهنیّات بوده و حقیقتی در بیرون ندارد، در آن طرف نیز همین گونه است و آنچه نامش اعیان ثابته می‌باشد، ثابت محض بوده و در حقیقت، وجود ندارند که موجب دو گردد. پس از جهت وجودی دو نیست، از این حیث که وقتی ثابتات آنها را در خداوند متعال در نظر می‌گیریم، می‌گوییم وحدت وجود و موجود می‌باشد، در اینجا مقصود از موجود، حقایقی است که منسوب به وجود بوده و از خود، وجودی ندارند که همان ثابتات ذاتیه و اعیان ثابته هستند، به همین خاطر برخی از آنها همانند فیض که مطلبشان را واضح‌تر در کلام می‌آورند؛ هم اعیان ثابته را ماهیات می‌دانند و هم آنچه خارج از حدود وجودات هستند.

پس بحث در این بود که آنها نیز مطلب ما را بیان می‌کنند، ملاهادی سبزواری همین مطلب را که خداوند متعال در خلق مخلوقات (من شيء) و (من لا شيء) خلق ننموده، بلکه (لا من شيء) آفریده را بیان می‌نماید، زیرا در حقیقت، مخلوقی وجود نداشته و تنها ذات خداوند متعال بوده و خلقی در میان نیست که (لا من شيء)، (من شيء) و یا (من لا شيء) باشد، در ابتدا با ما پیش آمده امّا در پایان بدین جا می‌رسد.

محال بودن فعل مباشری برای ذات خداوند

پس اوّلین مسأله‌ای که باید میزان انسان قرار گیرد؛ این است که در توحید خداوند متعال فعل و تجلّی مباشری که ذات خداوند مباشرت و ربط داشته باشد بی‌معنا است، اگر معنای فعل و تجلّی مباشری صحیح و صادق باشد، غیر ذات خداوند متعال، حقیقتی فعلی در خارج وجود داشته، ربط و وجودی در بیرون بوده که امکان فقری به خداوند او متعال داشته و غیر خداوند رحمن باشد و اگر خود خداوند باشد، بی‌معنا شده و خود امکان فقری به خودش می‌شود، اینگونه نیست و بی‌معنا است که خداوند متعال با این رابطه داشته و رابطه‌اش مباشری باشد، امّا آنها تا موضعی پیش می‌روند که خلق و وجوداتی نبوده، امکان فقری معنا نداشته و امکان تساوی الطریفینی وجود ندارد، زیرا تمام ماهیات، عدمی بوده و همچنان عدمی هستند و تنها وجود می‌باشد و وجود هم تنها خداوند متعال است، پس چون وجوداتی نیستند، امکان فقری‌ای باقی نمی‌ماند و آنچه هست، ذات خداوند متعال است.

این مطلب، همان معنای (بسيط الحقيقة كلّ الاشياء) می‌باشد؛ یعنی (كلّ الأشياء التي تزعمونها اشياء) نه اینکه هر چیزی که مخلوق بوده و تحقّق بیرونی دارد، اینگونه نیست؛ زیرا اشیاء یا وجودات هستند یا ماهیات، ماهیات علمیات، ذهنیات و اعتباریات صرف می‌باشند و حقیقت بیرونی‌ای ندارند، با عدم حضور ماهیات، وجودات و تعیّنات نیز بی‌معنا بوده و آنچه باقی می‌ماند، ذات خداوند متعال است.

پس اوّلین چیزی که دانستنش در توحید اهل بیت علیهم السلام لازم می‌باشد؛ این است که برای خداوند متعال فعل مباشری به هیچ معنایی صحیح نیست و باعث ارتباط ذاتی ذات خداوند با غیر می‌شود و این ربط، دو جهت را در خداوند تمامی متعال ایجاد می‌کند.

گفتار صدرای شیرازی در بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء و رد آن

در اینجا هر آنچه ملاصدرا می‌گوید را در حق خود او بیان می‌کنیم وقتی می‌گوید: (بسيط الحقيقة كلّ الاشياء) و مثالش را بدین گونه بیان می‌کند که (جيم جيم) و در همین مواضع است که شیخ احسایی (ره) می‌فرماید؛ شما در ابتدای کتاب قول دادید که سخنان فلاسفه، متکلّمین و متصوّفه را بازگو نکرده و از مشكاه نبوّت، مصباح ولایت، بواطن قرآن کریم مطلب آورید، آیا این جمله بندی‌ها از حقایق و بواطن قرآن کریم است؟ این مطالب، انواری است که از مشکات نبوّت آمده باشد؟ خیر اینها همان صغری، کبری‌های منطقی متکلّمین است، (جیم جیم) را اینگونه گوییم که خدا، خدا است و خدا خلقش نیست آیا حیثیت خدا، خدا است، عین حیثیت خدا، خلقش نیست، می‌باشد یا خیر؟ اگر عین حیثیت خدا، خلقش نیست، باشد که (يجتمع في الله حيثيتين، حيثية أن الله الله، هو هو) می‌گردد، این حیثیت، حیثیتی ثبوتی است و حیثیت (أنّه ليس بغيره) (او غیرش نیست) حیثیت عدمی می‌باشد، پس خداوند رحمن از دو حيث وجودی و عدمی، مرکّب گشته و دارای دو جهت شده است.

ملاهادی سبزواری در پاورقی این مطلب می‌گوید: این ترکیب بدترین ترکیب و ترکیب میان وجود و عدم می‌باشد، این مطلب، مطلب آنها است؛ با بیان اینکه خدا، خدا بوده و خلقش نیست، از یک طرف، بیان ثبوت و از طرفی، بیان سلب کرده‌ایم، اگر این دو حیثیت، عین یکدیگر باشند؛ یعنی (حیثیّة هو هو) عین حیثیت (هو ليس بغيره) باشد جمع نقیضین رخ داده و بی‌معنا می‌گردد.

به عنوان مثال، بی‌معناست که ادّعا کنیم؛ حیثیت (جيم جيم) عین حیثیت (جيم ليس باء) است، اگر بدین شکل نبوده و دو حیثیت جداگانه باشند، ذات خداوند متعال مرکّب از دو حيث (انه هو هو) و (انه ليس بغيره) می‌گردد، این مطلب، اوّلین و آخرین دلیل ملاصدرا می‌باشد، این مطلب را در جلد چهارم، هشتم و مجلدات گوناگون اسفار و کتب دیگرش بیان‌های نموده و دیگران نیز مدّعی این هستند که برای مطالبش براهین و دلائلی آورده است، امّا هیچ خبری از براهین نبوده و دلائلی وجود ندارد، بافته‌ها و لفاظی‌ها زیاد، امّا خالی از مطلب می‌باشد، حال با وارد نمودنش در مطلب خود؛ اگر بنا بر این شد که خلق اشیاء توسّط خداوند متعال، مباشری باشد؛ میان ذات خداوند متعال و غیر او ربط حاصل گشته و چنانچه فعل او، ذاتی باشد؛ ارتباط ایجاد می‌شود، زیرا فعل، دارای دو جهت؛ جهتی به سوی فاعل و جهتی به سوی مفعول است، هرچند خودش، مفعول باشد، در این هنگام به یک باره می‌گویند؛ سه چیز وجود ندارد، مضاف، مضاف اليه و اضافه صحیح نیست، بلکه تنها مضاف و اضافه یا مضاف اليه و اضافه وجود داشته و چیز سوّمی وجود ندارد، امّا سؤال اینجاست که نسبت ذات خداوند متعال با همین فعل چیست؟ آیا این فعل عین ذات خداوند منّان می‌باشد یا غیر آن؟ اگر عین ذات خداوند متعال است که در این صورت، فعل، مفعول، ربط، فقر و هیچ چیز دیگری وجود نداشته و معنا ندارد، یا غير ذات اوست؟ حال، این غیر به هر معنایی باشد؛ چه لطیف باشد، چه غیر آن و هرچند برای آن، بی‌نهایت مرتبه و درجه در نظر گرفته شود؛ آیا اینها غیر خداوند متعال هستند یا عین او؟ یا به قول آنها و فیض کاشانی در کلمات مكنونه از جهتی عین خداوند متعال و از جهتی غیر ایشان می‌باشد و خداوند رحمن از جهتی، آنها و از جهتی، غیر خداوند است.

آیا این حیث‌هایی که بیان می‌کنند، حقیقی هستند یا خیر؟ اگر دارای حقیقت بوده و حقیقی باشند؛ همانطور که ملاصدرا مدّعی این بود که با بیان (هو هو) و (هو ليس بخلق) در خداوند متعال، حیثیت ایجاب و سلب رخ می‌دهد، در اینجا نیز خداوند متعال دارای دو حیثیت می‌شود، با حصول دو حیث، خداوند متعال مرکّب می‌گردد و خداوند، مرکّب نیست، مرکّب نیازمند به اجزاء خود است و دارای جهات گوناگونی می‌باشد.

خداوند فعل مباشری ندارد

پس افعال خداوند متعال به هیچ معنایی مباشری نیستند، به همین خاطر امیر المؤمنین علیه السلام می‌فرمایند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[11] و در حدیثی دیگر فرمودند: «لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَبِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا وَإِلَيْهَا حَاكَمَهَا»[12] وقتی در جای جای روایات بنگرید؛ خواهید یافت که این گونه عبارات بسیار زیاد بوده و جامع آنها این حدیث است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَ‏ خَلَقَ‏ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيئَةِ»[13] تمام این (باء)‌هایی که آورده می‌شود، بدین خاطر است که فعل مباشری میان ذات خداوند رحمن و خلق را از میان بردارند، امّا چگونه؟ همین جاست که وقتی ملاصدرا مطالبش را همانطوری که بیان شد، پیش برده و (من الخلق)، (من أصول الأزليه) و (من لا شيء) را مردود اعلام نمود، در پایان مطالبش خلق را مخلوق از ذات خداوند متعال دانست.

ملا صدرا و خلق لا من شیء

زیرا به قول شیخ احسایی؛ ملاصدرا توان پذیرش (خلق لا من شيء) را نداشته و باید آن را به (من شيء) باز گرداند، امّا با خلق دانستن (من شيء)، خداوند را نیازمند که مطلبی سخیف و مردود است، پس (من شيء) را به ذات خداوند متعال باز می‌گرداند و معتقد می‌گردد که خداوند خلق را از ذات خلق و از غير ذاتشان و از اصولی ازلیه خلق ننموده، بلکه از ذات خویش آفریده است! دلیل این اعتقاد، این است که توان تصوّر و پذیرش خلق (لا من شيء) را نداشته و اصرار بر این دارد که خلق باید (من شيء) باشد، چگونه چیزی (لا من شيء) آفریده می‌شود؟ شیخ احسایی در ادامه می‌فرماید: با بیان هر چیزی باید متوجّه این باشید که در حال تفکّر درباره خلق هستید؛ این امر در خلق غیر ممکن بوده و امکان ندارد، امّا در مورد خداوند رحمن اقتدار الهی ایجاب می‌کند که خلق (لا من شيء) باشد، امّا انسان توان فهم این مطلب را نداشته و باید در مقام اعتقاد، بدان معتقد گردد.

بعض حقایق یافتنی به یافتنی بودن و بعض یافتنی به یافتنی نبودن

در گذشته نیز این مطلب را بیان نمودیم که انسان نباید همه چیز را بیابد که می‌یابد، بلکه حقایقی نیز وجود دارد که باید بیابد که نمی‌یابد.

عدم اطلاق خلق به حقیقت مشیّت الهی

به همین خاطر است که در مورد فعل خداوند متعال که اوّلین مقام ظهور خداوند منّان در عالم بوده و مفاعیل در مقام بعد هستند، فرمودند: «لا كيفية لفعله كما لا ر یان باقي فقال كيفية لذاته» و «لا تعرف لفعله كيفية كما لا تعرف لذاته كيفية» دلیل تمام این فرمایشات؛ این است که به انسان یادآوری نمایند که فهم شما به اینجا نرسیده است.

لزوم اعتقاد به دو اصل حقیقت داشتن خلق و نبود ربط میان ذات خداوند و خلق

و باید به دو اصل که از بدیهیات دینی هستند معتقد گردید:

اصل اوّل: خلق، حقیقت بوده و اعتباری، علمی و پوچ نمی‌باشند، آسمان، زمین، خشکی و دریا حقیقی بوده و خداوند متعال، خالق این حقایق بوده. این اصل ابتدایی را باید پذیرفت و نباید خلق را به وجود و ماهیت تقسیم نموده و تمام کثرات را به ماهیت نسبت داده، سپس گفته شود که با رفع كثرات، وجود باقی می‌ماند و وجود نیز ذات خداوند متعال است، این تقسیمی اشتباه می‌باشد، خلق دارای حقیقت بوده و حقیقی هستند.

اصل دوّم: میان ذات خداوند متعال و خلق، ربط و حیثیتی وجود ندارد، صوفیه کلام خدا را از حیثی عین ذات او و از حیثی غیر ذات ایشان می‌دانند و دقیقاً به همین خاطر است که فیض کاشانی در این مطلب معتقد به دو حيث شده و پس از بیان مطلب خود می‌گوید: همچنان که مولا و سرور ما امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «إِنَّ الْكَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ‏ بِأَزَلِيَّة كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَلَا مُتَكَلِّمَ»[14].

شیخ احسایی می‌فرماید: به چه علّت می‌گویی مولانا الصادق؟ مولای شما شخصی است که از آن پیروی می‌کنید، آیا این مطلب که کلام از جهتی ذات خدا و از جهتی غیر ذات ایشان است را امام صادق علیه السلام فرموده است؟ سخن سائل از امام علیه السلام این بود که آیا کلام مانند علم صفت ذاتی است که همان ذات خداوند متعال باشد؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: خیر اینگونه نیست، کلام امام صادق علیه السلام به روشنی دلالت بر این دارد که کلام، ذات خداوند متعال نیست، شما چگونه و بر چه مبنایی گفتید: کلام از جهتی ذات خداوند متعال و از جهتی غیر ذات او است؟ و بعد نیز گفته‌اید که مولای ما اینگونه فرموده است، امام صادق علیه السلام این مطلب را کجا به شما گفته است؟

سپس ایشان می‌فرماید؛ مولای تو امام صادق علیه السلام نیست، مولای تو گیلانی و یزید بسطامی است، زیرا این شعر و سخنان برای آنها بوده و آنها این حیث‌ها و جهات را به میان آورده‌اند، آیا هیچ جا دیده‌ای که امام صادق علیه السلام بفرماید از حیثی ذات خداوند متعال و از حیثی غیر ذات او باشد؟ چنین چیزی وجود ندارد.

پس اوّلین چیزی که لازم و مورد نیاز است؛ حقیقت توحید الهی در فعل مباشری و غیر مباشری می‌باشد، اوّلاً: انسان به بداهت قرآن کریم می‌یابد که اشیاء وجود داشته، حقیقی بوده و پوچ و وهمی نیستند، ثانیاً: میان این اشیاء و خداوند متعال، ربطی وجود ندارد؛ حتی اگر این اشیاء عين ربط باشند، همین ربط با خداوند منّان ربطی ندارد و خداوند با همان ربطی که می‌گویید، ارتباطی ندارد، البته بیان کردیم؛ به یک معنا، ربط بوده و به معنایی دیگر، ربط نیست، در معنای اضافه و مضاف اليه ربطی نیست که مضاف همان اضافه باشد و در معنایی دیگر، مضاف، اضافه و مضاف اليه وجود دارد، امّا اشیاء وجود داشته و اضافه‌ای در میان نیست تا فعل مباشری حاصل گردد.

فعل‌های تکمیلی و تأثیری از اولیای الهی

در این هنگام انسان می‌تواند وارد مقامات اهل بیت علیهم السلام شده و مطلبی را بدست آورد، آن مطلب این است که خلق یک موقع کاری را (من شيء) انجام می‌دهد که یا از چیزی خارج از ذات آن مخلوق و یا از چیزی از ذات خودش که خلق کننده است، حال به هر معنایی که است، باید معنای دوّم که از چیزی از خود خالق را درک کرده و یافت، پس کار خلق چه ولی خدا باشد یا یک مورچه، نوع سوّم نیست؛ یعنی (لا من شيء) نبوده و (من شيء) می‌باشد، امّا در (من شيء)، یک موقع از بیرون خویش است؛ یعنی بیرون از این فاعل و مفعول است، یک وقت نیز (من شيء) از این فاعل می‌باشد، تمام ولایت اولیای الهی و صفات توحیدیۀ خداوند متعال که از اولیای الهی در عالم رخ می‌دهد؛ (من شيء) از خود فاعل یا از غیر فاعل و مفعول می‌باشد، هرکس باشد! حتی عمل امیر المؤمنین علیه السلام نیز باید (من شيء) بوده و این مفعول (من شيء) رخ دهد، حال، این مفعول (من شيء) یا از چیزی از خارج ذاتش رخ می‌دهد یا از چیزی از فاعل حاصل می‌گردد؛ معنای از چیزی از بیرون، تکمیل و از چیزی از خود فاعل، تأثیر است و به همین خاطر، تأثیر و تکمیل در حقایق عالم از مخلوقات سر می‌زند و تمام عالم با تأثیر و تکمیل ادامه دار می‌باشد، امّا از هیچ مخلوقی؛ خالق بودن به معنای خلق (لا من شيء) رخ نمی‌دهد و خلق به این معنا مخصوص خدای منّان است.


الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین


[1]. الفرقان: 77 (قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَاماً).

غافر: 60 (وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ).

البقرة: 186 (وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ).

مشكاة الأنوار، ص325: عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِيِّ وَكَانَ شَيْخاً كَبِيراً قَدْ أَتَى عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَتِسْعُونَ سَنَةً قَالَ:... قُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ وَيَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِكَ وَأَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِي فِي الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَنْ يُبْدِيَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً مِنْ نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَاطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَاسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفَهِّمْكَ قُلْتُ‏ يَا شَرِيفُ فَقَالَ قُلْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَلَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً وَجُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَنَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْكاً هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ وَإِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا وَإِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَنَهَاهُ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَالْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَكْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا وَإِبْلِيسُ وَالْخَلْقُ وَلَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُراً وَتَفَاخُراً وَلَا يَطْلُبُ عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَعُلُوّاً وَلَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلاً فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ الْمُتَّقِينَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ‏، الخبر.

[2]. آیات و روایات وجود همه علوم و حقایق در قرآن کریم:

النحل: 89 (وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَى هَؤُلَاءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ).

الانعام: 59 (وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ).

يونس: 61 (وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ وَلَا أَصْغَرَ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ).

هود: 6 (وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ).

النمل: 75 (وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ).

سبأ: 3 (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ).

آل عمران: 138 (هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ).

يوسف: 1 (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ).

الشعراء: 1 و2 (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طسم * تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ).

القصص: 1 و2 (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طسم * تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ).

الزخرف: 1 و2 (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ).

الدخان: 1 و2 (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ).

الكافي، ج1، ص62، ح10: عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَوْ تَقُولُونَ‏ فِيهِ‏ قَالَ بَلْ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم .

الكافي، ج1، ص60، ح6: عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَلَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَلَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ‏ عُقُولُ‏ الرِّجَالِ‏.

الكافي، ج‏2، ص598، ح2: عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم :‏ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَأَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَالسَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ وَقَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَيُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَيَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا دَارُ الْهُدْنَةِ قَالَ دَارُ بَلَاغٍ وَانْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَمَاحِلٌ مُصَدَّقٌ‏ وَمَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَمَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَهُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَهُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَبَيَانٌ وَتَحْصِيلٌ وَهُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَلَهُ ظَهْرٌ وَبَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَبَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَبَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَعَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ‏ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَلَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَمَنَارُ الْحِكْمَةِ وَدَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ‏ عَرَفَ‏ الصِّفَةَ فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَلْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ‏ وَيَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ‏ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَيْكُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَقِلَّةِ التَّرَبُّصِ‏.

الأمالي (للطوسي)، ص580، ح8: حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ السِّكِّيتِ النَّحْوِيُّ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا علیهم السلام: مَا بَالَ الْقُرْآنِ لَا يَزْدَادُ عَلَى النَّشْرِ وَالدَّرْسِ إِلَّا غَضَاضَةً قَالَ: إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَلَا لِنَاسٍ‏ دُونَ‏ نَاسٍ‏، فَهُوَ فِي كُلِ‏ زَمَانٍ جَدِيدٌ، وَعِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

[3]. الاختصاص، ص250: عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى تَوَحَّدَ بِمُلْكِهِ فَعَرَّفَ عِبَادَهُ نَفْسَهُ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِمْ أَمْرَهُ وَأَبَاحَ لَهُمْ جَنَّتَهُ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قَلْبَهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ‏ عَرَّفَهُ‏ وَلَايَتَنَا وَمَنْ أَرَادَ أَنْ يَطْمِسَ عَلَى قَلْبِهِ أَمْسَكَ عَنْهُ مَعْرِفَتَنَا ثُمَّ قَالَ يَا مُفَضَّلُ وَاللَّهِ مَا اسْتَوْجَبَ آدَمُ أَنْ يَخْلُقَهُ اللَّهُ بِيَدِهِ وَيَنْفُخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ إِلَّا بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ علیه السلام وَمَا كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْلِيماً إِلَّا بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ علیه السلام وَلَا أَقَامَ اللَّهُ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ آيَةً لِلْعَالَمِينَ إِلَّا بِالْخُضُوعِ لِعَلِيٍّ علیه السلام ثُمَّ قَالَ أَجْمَلُ الْأَمْرِ مَا اسْتَأْهَلَ خَلْقٌ مِنَ اللَّهِ النَّظَرَ إِلَيْهِ إِلَّا بِالْعُبُودِيَّةِ لَنَا.

[4]. آل عمران: 7 (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ).

يس: 12 (إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ).

الكافي، ج1، ص61، ح8: عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ:‏ قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَأَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللَّهِ وَفِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَمَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَفِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَخَبَرُ الْأَرْضِ وَخَبَرُ الْجَنَّةِ وَخَبَرُ النَّارِ وَخَبَرُ مَا كَانَ وَخَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ كَمَا أَنْظُرُ إِلَى‏ كَفِّي‏ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ.

الكافي، ج1، ص226، ح7: عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِي عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَرِثَ النَّبِيِّينَ كُلَّهُمْ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ مِنْ لَدُنْ آدَمَ حَتَّى‏ انْتَهَى‏ إِلَى‏ نَفْسِهِ‏ قَالَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا وَمُحَمَّدٌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَعْلَمُ مِنْهُ قَالَ قُلْتُ إِنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ كَانَ يُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ وَسُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ كَانَ يَفْهَمُ مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقْدِرُ عَلَى هَذِهِ الْمَنَازِلِ قَالَ فَقَالَ إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ قَالَ لِلْهُدْهُدِ حِينَ فَقَدَهُ وَشَكَّ فِي أَمْرِهِ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ‏ حِينَ فَقَدَهُ فَغَضِبَ عَلَيْهِ فَقَالَ‏ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ‏ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ‏ وَإِنَّمَا غَضِبَ لِأَنَّهُ كَانَ يَدُلُّهُ عَلَى الْمَاءِ فَهَذَا وَهُوَ طَائِرٌ قَدْ أُعْطِيَ مَا لَمْ يُعْطَ سُلَيْمَانُ وَقَدْ كَانَتِ الرِّيحُ وَالنَّمْلُ وَالْإِنْسُ وَالْجِنُّ وَالشَّيَاطِينُ وَالْمَرَدَةُ لَهُ طَائِعِينَ وَلَمْ يَكُنْ يَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ وَكَانَ الطَّيْرُ يَعْرِفُهُ وَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: وَلَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ‏ بِهِ الْمَوْتى‏ وَقَدْ وَرِثْنَا نَحْنُ هَذَا الْقُرْآنَ الَّذِي فِيهِ مَا تُسَيَّرُ بِهِ الْجِبَالُ وَتُقَطَّعُ بِهِ الْبُلْدَانُ وَتُحْيَا بِهِ الْمَوْتَى وَنَحْنُ نَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ وَإِنَّ فِي كِتَابِ اللَّهِ لآيَاتٍ مَا يُرَادُ بِهَا أَمْرٌ إِلَّا أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ بِهِ مَعَ مَا قَدْ يَأْذَنُ اللَّهُ مِمَّا كَتَبَهُ الْمَاضُونَ جَعَلَهُ اللَّهُ لَنَا فِي أُمِّ الْكِتَابِ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: وَما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ‏ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ‏ ثُمَّ قَالَ‏ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ‏ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَنَحْنُ الَّذِينَ اصْطَفَانَا اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَأَوْرَثَنَا هَذَا الَّذِي فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ.

الكافي، ج1، ص392، ح3: عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام وَهُوَ دَاخِلٌ وَأَنَا خَارِجٌ وَأَخَذَ بِيَدِي ثُمَ‏ اسْتَقْبَلَ الْبَيْتَ فَقَالَ يَا سَدِيرُ إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ لَنَا وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ‏ وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ‏ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏ ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ إِلَى وَلَايَتِنَا ثُمَّ قَالَ يَا سَدِيرُ فَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللَّهِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى أَبِي حَنِيفَةَ وَسُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَهُمْ حَلَقٌ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ بِلَا هُدًى مِنَ اللَّهِ وَلَا كِتَابٍ مُبِينٍ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْأَخَابِثَ لَوْ جَلَسُوا فِي بُيُوتِهِمْ‏ فَجَالَ‏ النَّاسُ‏ فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً يُخْبِرُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى وَعَنْ رَسُولِهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَتَّى يَأْتُونَا فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى وَعَنْ رَسُولِهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم .

الإحتجاج، ج‏1، ص60: عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِيِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِنَ الْمَدِينَةِ... مَعَاشِرَ النَّاسِ تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَافْهَمُوا آيَاتِهِ وَانْظُرُوا إِلَى مُحْكَمَاتِهِ وَلَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهُ فَوَ اللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زَوَاجِرَهُ وَلَا يُوَضِّحُ لَكُمْ تَفْسِيرَهُ إِلَّا الَّذِي أَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَمُصْعِدُهُ إِلَيَّ وَشَائِلٌ بِعَضُدِهِ وَمُعْلِمُكُمْ أَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَهُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام أَخِي وَوَصِيِّي وَمُوَالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْزَلَهَا عَلَيَّ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ عَلِيّاً وَالطَّيِّبِينَ مِنْ وُلْدِي هُمُ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ وَالْقُرْآنُ الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ فَكُلُّ وَاحِدٍ مُنْبِئٌ عَنْ صَاحِبِهِ‏ وَمُوَافِقٌ‏ لَهُ‏ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض‏، الخبر.

[5]. آل عمران: 7 (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ).

الكافي، ج1، ص213، ح2: عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ‏ فِي الْعِلْمِ‏ فَرَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيْهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَالتَّأْوِيلِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُنْزِلَ عَلَيْهِ شَيْئاً لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ وَأَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُونَهُ كُلَّهُ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ تَأْوِيلَهُ إِذَا قَالَ الْعَالِمُ‏ فِيهِمْ بِعِلْمٍ فَأَجَابَهُمُ اللَّهُ بِقَوْلِهِ: يَقُولُونَ‏ آمَنَّا بِهِ‏ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَالْقُرْآنُ خَاصٌّ وَعَامٌّ وَمُحْكَمٌ وَمُتَشَابِهٌ وَنَاسِخٌ وَمَنْسُوخٌ فَالرَّاسِخُونُ فِي‏ الْعِلْمِ‏ يَعْلَمُونَهُ‏.

الكافي، ج‏1، ص62، ح1: عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَالْمِقْدَادِ وَأَبِي ذَرٍّ شَيْئاً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَأَحَادِيثَ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم غَيْرَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَرَأَيْتُ فِي أَيْدِي النَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَمِنَ الْأَحَادِيثِ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِيهَا وَتَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ بَاطِلٌ أَ فَتَرَى النَّاسَ يَكْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّدِينَ وَيُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ قَالَ فَأَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَبَاطِلاً وَصِدْقاً وَكَذِباً وَنَاسِخاً وَمَنْسُوخاً وَعَامّاً وَخَاصّاً وَمُحْكَماً وَمُتَشَابِهاً وَحِفْظاً وَوَهَماً وَقَدْ كُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلَى عَهْدِهِ حَتَّى قَامَ خَطِيباً فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ، الخبر.

الكافي، ج5، ص70، ح2، ح1: عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ:... فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام:... فَتَأَدَّبُوا أَيُّهَا النَّفَرُ بِآدَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ لِلْمُؤْمِنِينَ وَاقْتَصِرُوا عَلَى أَمْرِ اللَّهِ وَنَهْيِهِ وَدَعُوا عَنْكُمْ مَا اشْتَبَهَ عَلَيْكُمْ مِمَّا لَا عِلْمَ لَكُمْ بِهِ وَرُدُّوا الْعِلْمَ إِلَى أَهْلِهِ تُوجَرُوا وَتُعْذَرُوا عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى وَكُونُوا فِي طَلَبِ‏ عِلْمِ‏ نَاسِخِ‏ الْقُرْآنِ‏ مِنْ مَنْسُوخِهِ وَمُحْكَمِهِ مِنْ مُتَشَابِهِهِ وَمَا أَحَلَّ اللَّهُ فِيهِ مِمَّا حَرَّمَ فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ وَأَبْعَدُ لَكُمْ مِنَ الْجَهْلِ وَدَعُوا الْجَهَالَةَ لِأَهْلِهَا فَإِنَّ أَهْلَ الْجَهْلِ كَثِيرٌ وَأَهْلَ الْعِلْمِ قَلِيلٌ وَقَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ.

عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص290، ح39: عَنْ أَبِي حَيُّونٍ مَوْلَى الرِّضَا علیه السلام قَالَ: مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ الْقُرْآنِ إِلَى مُحْكَمِهِ‏ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏ ثُمَّ قَالَ إِنَّ فِي أَخْبَارِنَا مُتَشَابِهاً كَمُتَشَابِهِ الْقُرْآنِ وَمُحْكَماً كَمُحْكَمِ الْقُرْآنِ فَرُدُّوا مُتَشَابِهَهَا إِلَى مُحْكَمِهَا وَلَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهَا دُونَ مُحْكَمِهَا فَتَضِلُّوا.

[6]. التوحيد، ص438:... قَالَ عِمْرَانُ: يَا سَيِّدِي أَ لَا تُخْبِرُنِي‏ عَنِ‏ الْإِبْدَاعِ‏ خَلْقٌ هُوَ أَمْ غَيْرُ خَلْقٍ قَالَ الرِّضَا علیه السلام بَلْ خَلْقٌ سَاكِنٌ لَا يُدْرَكُ بِالسُّكُونِ وَإِنَّمَا صَارَ خَلْقاً لِأَنَّهُ شَيْ‏ءٌ مُحْدَثٌ وَاللَّهُ الَّذِي أَحْدَثَهُ فَصَارَ خَلْقاً لَهُ وَإِنَّمَا هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَخَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَيْنَهُمَا وَلَا ثَالِثَ غَيْرُهُمَا فَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يَعْدُ أَنْ يَكُونَ خَلْقَهُ وَقَدْ يَكُونُ الْخَلْقُ سَاكِناً وَمُتَحَرِّكاً وَمُخْتَلِفاً وَمُؤْتَلِفاً وَمَعْلُوماً وَمُتَشَابِهاً وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ حَدٌّ فَهُوَ خَلْقُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَاعْلَمْ أَنَّ كُلَّ مَا أَوْجَدَتْكَ الْحَوَاسُّ فَهُوَ مَعْنًى مُدْرَكٌ لِلْحَوَاسِ وَكُلُّ حَاسَّةٍ تَدُلُّ عَلَى مَا جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهَا فِي إِدْرَاكِهَا وَالْفَهْمُ مِنَ الْقَلْبِ بِجَمِيعِ ذَلِكَ كُلِّهِ‏ وَاعْلَمْ أَنَّ الْوَاحِدَ الَّذِي هُوَ قَائِمٌ بِغَيْرِ تَقْدِيرٍ وَلَا تَحْدِيدٍ خَلَقَ خَلْقاً مُقَدَّراً بِتَحْدِيدٍ وَتَقْدِيرٍ وَكَانَ الَّذِي خَلَقَ خَلْقَيْنِ اثْنَيْنِ التَّقْدِيرُ وَالْمُقَدَّرُ فَلَيْسَ فِي كُلِ‏ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لَوْنٌ وَلَا ذَوْقٌ وَلَا وَزْنٌ‏ فَجَعَلَ أَحَدَهُمَا يُدْرَكُ بِالْآخَرِ وَجَعَلَهُمَا مُدْرَكَيْنِ بِأَنْفُسِهِمَا وَلَمْ يَخْلُقْ شَيْئاً فَرْداً قَائِماً بِنَفْسِهِ دُونَ غَيْرِهِ لِلَّذِي أَرَادَ مِنَ الدَّلَالَةِ عَلَى نَفْسِهِ وَإِثْبَاتِ وُجُودِهِ‏ وَاللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى‏ فَرْدٌ وَاحِدٌ لَا ثَانِيَ مَعَهُ يُقِيمُهُ وَلَا يَعْضُدُهُ وَلَا يُمْسِكُهُ‏ وَالْخَلْقُ يُمْسِكُ بَعْضُهُ بَعْضاً بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَشِيَّتِهِ وَإِنَّمَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِي هَذَا الْبَابِ حَتَّى تَاهُوا وَتَحَيَّرُوا وَطَلَبُوا الْخَلَاصَ مِنَ الظُّلْمَةِ بِالظُّلْمَةِ فِي وَصْفِهِمُ اللَّهَ بِصِفَةِ أَنْفُسِهِمْ فَازْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً وَلَوْ وَصَفُوا اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ بِصِفَاتِهِ وَوَصَفُوا الْمَخْلُوقِينَ بِصِفَاتِهِمْ لَقَالُوا بِالْفَهْمِ وَالْيَقِينِ وَلَمَا اخْتَلَفُوا فَلَمَّا طَلَبُوا مِنْ ذَلِكَ مَا تَحَيَّرُوا فِيهِ ارْتَبَكُوا وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏، الخبر.

[7]. التوحيد، ص433:... قَالَ لَهُ عِمْرَانُ: يَا سَيِّدِي أَ لَا تُخْبِرُنِي‏ عَنِ‏ الْخَالِقِ‏ إِذَا كَانَ وَاحِداً لَا شَيْ‏ءَ غَيْرُهُ وَلَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ أَ لَيْسَ قَدْ تَغَيَّرَ بِخَلْقِهِ الْخَلْقَ قَالَ الرِّضَا علیه السلام لَمْ يَتَغَيَّرْ عَزَّ وَجَلَّ بِخَلْقِ الْخَلْقِ وَلَكِنَّ الْخَلْقَ يَتَغَيَّرُ بِتَغْيِيرِهِ قَالَ عِمْرَانُ فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَرَفْنَاهُ قَالَ علیه السلام بِغَيْرِهِ قَالَ فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ غَيْرُهُ قَالَ الرِّضَا علیه السلام مَشِيَّتُهُ وَاسْمُهُ وَصِفَتُهُ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَكُلُّ ذَلِكَ مُحْدَثٌ مَخْلُوقٌ مُدَبَّرٌ قَالَ عِمْرَانُ يَا سَيِّدِي فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ هُوَ قَالَ علیه السلام هُوَ نُورٌ بِمَعْنَى أَنَّهُ‏ هَادٍ لِخَلْقِهِ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ وَأَهْلِ الْأَرْضِ وَلَيْسَ لَكَ عَلَى أَكْثَرَ مِنْ تَوْحِيدِي إِيَّاهُ، الخبر.

[8]. الکافی، ج1، ص110، ح4: عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:... .

[9]. یس: 82.

[10]. الكافي، ج1، ص113، ح4: عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اسْمُ اللَّهِ غَيْرُهُ... وَاللَّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ وَاللَّهُ يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ وَهُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَالْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ.

علل الشرائع، ج2، ص606، ح81: عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ اللَّيْثِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ علیه السلام:... قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَمْ يَزَلْ عَالِماً قَدِيماً خَلَقَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَقَدْ كَفَرَ لِأَنَّهُ لَوْ كَانَ ذَلِكَ الشَّيْ‏ءُ الَّذِي خَلَقَ مِنْهُ الْأَشْيَاءَ قَدِيماً مَعَهُ فِي أَزَلِيَّتِهِ وَهُوِيَّتِهِ كَانَ ذَلِكَ الشَّيْ‏ءُ أَزَلِيّاً بَلْ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَكَانَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى أَرْضاً طَيِّبَةً، الخبر.

[11]. نهج البلاغة، ص155، خطبه 108: (ومن خطبة له علیه السلام وهي من خطب الملاحم:) الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَالظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ‏ بِحُجَّتِهِ‏ خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِذَوِي الضَّمَائِرِ وَلَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ‏ وَأَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ‏ اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَمِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ وَسُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَمَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ وَيَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ، الخبر.

[12]. نهج البلاغة، ص269، خطبه 185: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُدْرِكُهُ الشَّوَاهِدُ وَلَا تَحْوِيهِ الْمَشَاهِدُ وَلَا تَرَاهُ النَّوَاظِرُ وَلَا تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ الدَّالِّ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَبِحُدُوثِ‏ خَلْقِهِ‏ عَلَى‏ وُجُودِهِ‏ وَبِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لَا شَبَهَ لَهُ الَّذِي صَدَقَ فِي مِيعَادِهِ وَارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ وَقَامَ بِالْقِسْطِ فِي خَلْقِهِ وَعَدَلَ عَلَيْهِمْ فِي حُكْمِهِ مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْيَاءِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ وَبِمَا وَسَمَهَا بِهِ مِنَ الْعَجْزِ عَلَى قُدْرَتِهِ وَبِمَا اضْطَرَّهَا إِلَيْهِ مِنَ الْفَنَاءِ عَلَى دَوَامِهِ وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ وَدَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ وَقَائِمٌ لَا بِعَمَدٍ تَتَلَقَّاهُ الْأَذْهَانُ لَا بِمُشَاعَرَةٍ وَتَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِي‏ لَا بِمُحَاضَرَةٍ لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَبِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا وَإِلَيْهَا حَاكَمَهَا لَيْسَ بِذِي كِبَرٍ امْتَدَّتْ بِهِ النِّهَايَاتُ فَكَبَّرَتْهُ تَجْسِيماً وَلَا بِذِي عِظَمٍ تَنَاهَتْ بِهِ الْغَايَاتُ فَعَظَّمَتْهُ تَجْسِيداً بَلْ كَبُرَ شَأْناً وَعَظُمَ سُلْطَانا.

[13]. الکافی، ج1، ص110، ح4: عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:... .

[14]. الكافي، ج‏1، ص107، ح1: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ:‏ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ رَبَّنَا وَالْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُومَ وَالسَّمْعُ ذَاتُهُ وَلَا مَسْمُوعَ وَالْبَصَرُ ذَاتُهُ وَلَا مُبْصَرَ وَالْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَلَا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَكَانَ الْمَعْلُومُ‏ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ وَالسَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَالْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَالْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُتَحَرِّكاً قَالَ فَقَالَ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ إِنَّ الْحَرَكَةَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ بِالْفِعْلِ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُتَكَلِّماً قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْكَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ‏ بِأَزَلِيَّةٍ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَلَا مُتَكَلِّمَ.