معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث هشتم
معنای دوازدهم شناخت خدا به خدا، شناخت خدا به صنع خدا
دوازدهمین معنای شناخت خدا به خدا که در کتابها به آن اشاره شده، این است که انسان خدا را به صنع خدا بشناسد. این معنا برمیگردد به مطلب بسیار اصیل توحید فعلی خدای متعال که در کتابها مطرح است و بازگشت آن به وضوح به توحید ذاتی است؛ یعنی بازگشت آن، به خدا و فعل خدا و خلق، و صانع و صنع خدا و مصنوع است. این سه مطلب به یکدیگر بسته است: توحید فعلی، توحید ذاتی، و معنا و حقیقت خالق و مخلوق؛ یعنی حق و خلق.
سه مرحلهای بودن حقایق توحیدی: توحید ذاتی، توحید فعلی، مخلوقات
خدای متعال در قرآن کریم و اهلبیتD در احادیث خود، سه مرحلهای بودن حقایق را به وضوح بیان فرمودهاند:
حقیقت اول و مرحله اول، خدای متعال است. البته گفتن «مرحله» از باب ناچاری است تا انسان بتواند مطلبی بفهمد؛ یعنی ذات الهی؛ یعنی همان چیزی که فلاسفه واجب الوجود میگویند. در قرآن کریم آمده است: Nفَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتM؛[1] «پس بدان كه هيچ معبودى جز خدا نيست؛ و براى گناه خويش آمرزش جوى؛ و براى مردان و زنان با ايمان».
حقیقت دوم، فعل خدای متعال است. این هم در قرآن کریم و احادیث اهلبیتD به گونه ضروری غیر قابل انکار آمده است که خدای متعال، فعل، مشیت، اراده، اختراع و ابداع دارد. البته یک حقیقت است که همان فعل خداوند است، لیک به جهت کمالات و آثار گوناگونی که دارد، اسمهای گوناگون دارد. بنابر این، از یک حیث، مشیت نامیده میشود، از حیث دیگر، اراده نام دارد، از حیثهای دیگر، قدر یا قضا یا ابداع یا اختراع گفته میشود، ولی یک حقیقت است. در قرآن کریم آمده است: Nإِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونM؛[2] «چون به چيزى اراده فرماید كارش اين بس كه مىگويد: «باش»؛ پس موجود مىشود».
اهلبیتD به شکلهای گوناگون فرمودهاند که اراده خدای متعال که قول خداست، همان فعل خداست که مخلوق و حادث است.
مرحله سوم، مخلوقاتاند، اعم از غیب و شهادت، زمین و آسمان و هر چه خدای متعال آفریده است.
سه رویکرد در باره فعل و صنع الهی
این سه مرحله بودن، از مسلمات بدون شک اسلامی است. در تقسیمبندی اولیه، همه به این مطلب، اعتقاد داشته و میپذیرند، اما در مراحل بعد که میخواهند وارد مطلب شوند و آنچه را که به ظاهر آیات و روایات ایمان آوردند، تحقیق و بررسی کرده و به حقیقتش برسند، اینجا در مقام اول، دو نظر پیدا شده و نویسندگان در این باره دو دسته شدهاند:
گروه اول، کسانی که فعل الله را ذاتی دانستند و خالق و مخلوق را یکی
دسته اول، کسانی هستند که فعل الله تعالی را ذاتی دانستهاند. از قبل از اسلام و بعد اسلام هم بودهاند که ذات خدا را علت تامه مخلوقات دانستهاند. در نتیجه، مخلوقات را مراتب نازله ذات الهی دیدند و معلول را مرتبه نازله ذات علت دانستند. در نتیجه، توحید فعلی این دسته، به توحید ذاتی سرایت کرده؛ یعنی وقتی فعل الله را به ذات خدا بردند و در حقیقت، فعلی برای خدا معتقد نشدند که واسطه بین خلق مخلوقات و الله تعالی باشد، توحید فعلیشان با توحید ذاتیشان یکی شد. چون فعل، همیشه همراه مفعول است و جدایی فعل و مفعول معنا ندارد (چون فعل بی مفعول امکان ندارد)،[3] در نتیجه، توحید ذاتی آنها به رابطه داشتن خدا و خلق سرایت کرد و نتیجه این مراحل سهگانه آنها به مسئله وحدت وجود و یکی بودن خدا و خلق و در حقیقت، نبودن خلق و فقط خدا بودن انجامید.
این طرز تفکر، امروزه نیز طرفداران زیادی دارد. یکی از نوشتههای فارسی یکی از اینها را میخواندم که حدود 70 صفحه مطلب نوشته و از آیات و روایات نیز استفاده کرده، ولی در یک صفحه نتیجه عقاید خود را اظهار میکند و آن نتیجه، همان وحدت وجود و عینیت و شخصیت وجود است در حالی که آیات و روایاتی که آورده نه تنها هیچ دلالتی - و لو به نحو اشاره - به مدعایش ندارد، بلکه همه خلاف آن را بیان میکند. پس اینها فعل را بین مفعول و فاعل، امری توهمی دانستهاند نه امر حقیقی. در نتیجه، رابطه بین فاعل و مفعول را برداشتند. حال، بعد از اینکه رابطه حذف شد، فعل یا باید بیاید توی مفعول، یا باید برود توی فاعل. از این رو فعل را توی فاعل بردند و نتیجه این شد که ذات خدای متعال، علت تامه مخلوقات است.
حال که فعل و واسطه برداشته شد، این سؤال پیش میآید که رابطه فاعل با مفعولها چیست؟ یعنی رابطه الله تعالی با مخلوقات چیست؟ این رابطه هم به وحدت وجود انجامید.
گمراهی و انحراف این گروه و سخن امام صادقA در عالمانی که باید از آنان علم آموخت
این گروه، یقیناً منحرفاند و راهشان انحراف دارد. امام صادقA میفرماید: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ؛[4] براستی که عالمان، وارثان پیامبران باشند و این از آن است که پیامبران درهم و دیناری به ارث نگذاشتهاند و همانا احادیثی از احادیثشان بر جای گذاشتهاند، پس هر کس چیزی از آن را برگیرد بهرهای فراوان برده باشد. پس بنگرید این علمتان را از که بر میگیرید که براستی در ما خاندان در هر خلفی عادلانی باشند که تحریف غالیان و ادعای خرابکاران و تأویل نادانان را از دین برچینند».
طعامهای قرآنی، علمی است که باید از اهلش آموخت
خدای متعال در آیه شریفه فرموده: Nفَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه * أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا * وَ عِنَباً وَ قَضْباً * وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً * وَ حَدائِقَ غُلْباً * وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا * مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْM؛[5] «پس انسان بايد به خوراك خود بنگرد، كه ما آب را به صورت بارشى فرو ريختيم؛ آنگاه زمين را با شكافتنى شكافتيم؛ پس در آن، دانه رويانيديم، و انگور و سبزى، و زيتون و درخت خرما، و باغهاى انبوه، و ميوه و سبزی، برای استفاده شما و دامهايتان».
از آقا امام باقرA درباره این پرسیدند که طعام چیست؟ حضرت فرمود: «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ؛[6] علمی که آن را کسب میکند باید ببیند از چه کسی به دست میآورد».
گوینده میزان علم است نه گفته شده
معنای دقیق آیه شریفه این است که مراد از امور نهگانه از آب تا سبزی، انواع علوم الهی در انسان است که باید ببینید آنها را از چه کسی میگیرید، چون شخصی که علمتان را از او میگیرید ملاک و میزان است؛ یعنی چنین نیست که مطلب میزان باشد.
در چه جایی و برای چه کسی مطلب و حقیقت میزان است نه گوینده؟
البته در سخن آقا امیرالمؤمنینA آمده که فرمود: «لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَالَ وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَال؛[7] نگاه نکن به کسی که گفته، نگاه کن به آنچه گفته» و فرموده: «خُذِ الْحِكْمَةَ مِمَّنْ أَتَاكَ بِهَا وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَال؛[8] حکمت را از آن که برایت آوردهاش بگیر و نگاه کن به آنچه گفته و نگاه نکن به کسی که گفته» و شاهد این مطلب نیز از قرآن کریم، این است که خدای متعال میفرماید: Nفَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابM؛[9] «پس بشارت ده به بندگان من، آنان که به سخن گوش فرا مىدهند و بهترين آن را پيروى مىكنند؛ ايناناند كه خدايشان راه نموده و ايناناند همان خردمندان».
این قانون درست است که ملاک حقیقت است، لکن این، برای کسانی ملاک است که مقدماتی را طی کرده باشند، اصول ایمانی قرآن را فراگرفته باشند و شاگردی اهلبیتD و شاگردان آنها را کرده باشند و به واسطه حقایقی که از آن بزرگواران فراگرفتهاند، تربیت شده باشند، چنانکه امیرالمؤمنینA در باره حکمت بعثت انبیاD فرمودند: «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ؛[10] تا آن بزرگواران ادای پیمان فطرتالله را از ایشان طلب کنند و نعمت فراموش شده او را به یادشان آرند و با رساندن حجتها و حقایق خداوندی، حجت را بر ایشان تمام کنند و نهفتههای عقلهاشان را برایشان برانگیزند».
آقا امام کاظمA فرمود: «يَا هِشَامُ مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَكْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ؛[11] اى هشام! خدا پيغمبران و رسولانش را به سوى بندگانش نفرستاد مگر براى آنكه از خدا خردمند شوند؛ پس هر كه نيكوتر پذيرد معرفتش بهتر است و آنكه بفرمان خدا داناتر است عقلش نيكوتر است و كسى كه عقلش كاملتر است مقامش در دنيا و آخرت بالاتر است».
در قرآن کریم هم در باره رسولخداo فرموده است: Nهُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍM؛[12] «اوست آن كس كه در ميان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد، و قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».
پس رسولخداo تزکیه و تربیت میکند و کتاب و حکمت یاد میدهد، در حالی که یقیناً قبل از اینکه رسولخداo مبعوث شود و علوم الهی و وحی الهی را برای آنها بیان کند، در ضلالت و گمراهی آشکار بودند؛ چون انسان چنین است که قبل از اینکه وحی و پیامبری بیاید و تبیین وحی شود و انسان با وحی الهی تربیت شود، نه ادب دارد و نه علم و حکمت دارد. پس هم ادب و تزکیه و زدودن چرکها و اخلاقهای سوء انسان با وحی الهی است و هم علوم و حکمت و معنویتش به واسطه وحی الهی است و قبل از آمدن وحی الهی، انسان غیر از ضلال مبین و غیر از جهل و نادانی چیز دیگری ندارد.
عرفان و علم و عمل و استواری را باید در انبیا و اهلبیتD یافت
پس اگر انسانی، تحت تعلیم و تربیت انبیاD قرار گرفت و در برابر آن بزرگواران خضوع و خشوع کرد و حقایق علمی و ایمانی و عرفانی و نیز حقایق تزکیهای و عملی آن بزرگواران را فرا گرفت و به تربیت آن بزرگواران تربیت شد و به تعلیم ایشان عالم شد، آنگاه میتواند درست را از نادرست تشخیص دهد و میتواند وارد مسائل شود و این مؤمن از کوه استوارتر است.[13] اما انسانهایی که این حرکت را نکرده و تربیت و تعلیم انبیا را نگرفتند و خبری از وحی و حقایق قرآن و احادیث اهلبیتD ندارند و جاهل محضاند، اینها نه تنها نمیتوانند حق و باطل را تشخیص دهند، بلکه به واسطه کوچکترین شبههای از دین حق و ولایت اهلبیتD و حقایق راستین توحیدی بیرون رفته منحرف میشوند.
برای مثال، آقا امام زمان و حجت عصر صلوات الله علیه و عجل فرجه الشریف فرمود: «قَدْ آذَانَا جُهَلَاءُ الشِّيعَةِ وَ حُمَقَاؤُهُمْ وَ مَنْ دِينُهُ جَنَاحُ الْبَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْه؛[14] براستی که ما را آزار دادهاند جاهلان و احمقان شیعه و آن کسان که دینشان چنان (سبک) باشد که بال مگس بدان سنگینی کند». آیا چنین کسی میتواند هر مطلبی را از هر کسی و از هر ملحد و دشمن اهلبیتD بشنود و مطالب درست را بگیرد و نادرست را رها کند! یقیناً نمیتواند.
لزوم پیروی اهلبیتD و پیروی نکردن از هرکس دیگر
روزی حد اقل ده بار این دعا را میخوانیم: Nاهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمM؛[15] «ما را به راه راست هدایت فرما». پس اگر بنا بر این بود که ما میتوانستیم، بدون تربیت و تعلیم اولیای الهی و اهلبیتD هدایت شویم و راه را از چاه بشناسیم، به همین اندازه کافی بود: Nاهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمM در حالی که بعد از آن، فرموده است: Nصِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْM؛ «راه کسانی که به آنها نعمت دادی»؛ یعنی کسانی که معصوم و عالم مطلق به معارف خود قرار دادی. این نعمت که نعمتهای دنیوی مانند خانه و فرش و ماشین و سلامتی و مانند آنها نیست، بلکه این نعمت که به آنها داده است، نعمت علمی و توحیدی است. این مطلب از مسلمات و بدیهیات بسیاری از آیات قرآن کریم و احادیث اهلبیتD است که اگر کسی آنها را جمع کند، یک کتاب بزرگی به دست خواهد آمد.
حسن بصری دروغ میگوید
حسن بصری، در زمان امیرالمؤمنینA جوان بود و زمان امام باقرA پیرمرد. به امام عرض کردند که حسن بصری میگوید کسانی که علم را کتمان میکنند، بوی شکمهای آنها اهل آتش را اذیت میکند؛ امام باقرA فرمودند: «فَهَلَكَ إِذَنْ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ! مَا زَالَ الْعِلْمُ مَكْتُوماً مُنْذُ بَعَثَ اللَّهُ نُوحاًA فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فَوَ اللَّهِ مَا يُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَّا هَاهُنَا؛[16] اگر چنین باشد که مؤمن آل فرعون هلاک گشته! علم پیوسته از آن زمان که خداوند نوحA را مبعوث فرمود پنهان بوده؛ حسن به هر راهی برود، قسم به خدا که علم جز در این خاندان یافت نشود».
پس کسی که حدود صد سال با آن حالاتی که طرفدارانش از او نقل میکنند پیش رفته است، در عین حال، با این همه زحمتها که کشیده به اینجا نرسیده که آیا علم را میشود کتمان کرد و مکتوم است و یا علم آشکار شده است و اگر کسی آن را آشکار نکند، به آتش دوزخ میافتد؟! چنین کسی از حقایق عالم و مقامات توحید و اسرار ولایت چه چیزی فهمیده و به چه حقیقتی رسیده؟ به هیچ چیزی نرسیده.
در روایت دیگری امام باقرA میفرمایند که حسن بصری دروغ میگوید.[17] امیر مؤمنانA هم در روایتی او را شیطان خواندند؛[18] این جوانیاش است و آن پیریاش که در هر دو حال، ائمهD مذمتش کردند و او را دروغگو و نادان و شیطان معرفی فرمودند.
در روایت دیگری امام باقرA در باره حکم بن عتیبه فرمودند: «فَلْيَذْهَبِ الْحَكَمُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فَوَ اللَّهِ لَا يُؤْخَذُ الْعِلْمُ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُA؛[19] حکم به هر راهی برود، قسم به خدا که علم جز از خاندانی که جبرائیل بر ایشان نازل شده به دست نیاید»؛ یعنی علم یافت نمیشود مگر در وحی الهی. این مطلب مطابق آیه قرآن است که فرمود: Nوَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينM؛[20] یعنی قبل از آمدن رسولخداo، یعنی قبل از بیان وحی، در گمراهی آشکار بودند؛ چون در رسولخداo چیزی جز وحی الهی نیست: Nوَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحىM؛[21] «و از سر هوس سخن نمیگوید، این سخن به جز وحیی که وحی میشود نیست» Nإِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّM؛[22] «جز آن چه را که به من وحی میشود،
پیروی نمیکنم».
گمراهی همانندهای حسن بصری و حکم بن عتیبه که راه اهلبیت را نرفتند
امیرالمؤمنینA فرمودند: «الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ عَلَيْهَا يَأْتِي الْكِتَابُ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ؛[23] راست و چپ بیراهه و گمراهی است و راه میانه است که مسیر درست است و کتاب آسمانی و آثار پیغمبری بر طبق آن میآید». پس وقتی میفرمایند که حسن به یمین و شمال رود؛ یعنی هر جا رود ضلالت و گمراهی است، چون راست و چپ گمراهی است و طریق وسطی هدایت است.
راه اهل بیتD تنها راه نجات
همچنین امام صادقA به اصحاب خود میفرماید: «نَظَرْتُمْ وَ اللَّهِ حَيْثُ نَظَرَ اللَّهُ وَ اخْتَرْتُمْ مَنِ اخْتَارَ اللَّهُ وَ أَخَذَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ قَصَدْتُمْ قَصْدَ مُحَمَّدٍo وَ اللَّهِ إِنَّكُمْ لَعَلَى الْمَحَجَّةِ الْبَيْضَاء؛[24] به خدا سوگند که شما بدانجا نظر کردید که خداوند نظر فرمود و کسی را اختیار کردید که خداوند اختیار فرمود و مردم به راست و چپ گرویدند و شما بدانجا روی کردید که محمدo رو فرمود و به خدا سوگند که شما بر راه روشن هستید»؛ یعنی مردم راست و چپ رفتند، اما شما بر اساس حقیقت آمدید و راه محمدo و آل اوD را پیمودید و شما بر راه روشن استوارید.
در روایت دیگر به اصحاب خود فرمودند: «أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكُمْ وَ إِنَّ النَّاسَ سَلَكُوا سُبُلًا شَتَّى فَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَ بِرَأْيِهِ وَ مِنْهُمْ مَنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ مِنْهُمْ مَنِ اتَّبَعَ الرِّوَايَةَ وَ إِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ بِأَمْرٍ لَهُ أَصْلٌ؛[25] به خدا سوگند که احدی از مردم نزد من از شما محبوبتر نباشد و براستی که مردم به راههای پراکنده قدم گذاشتند که برخی رأی خود در پیش گرفتند و برخی از هوای خود پیروی کردند و برخی تابع روایت گشتند و همانا شما امری را برگرفتید که اصلی دارد».
وجوب تفقه و تعلم اصول و ضوابط و حقایق دین
حدیثی که به عنوان شاهد میخواستم بخوانم، این است که امام صادقA فرمودند: «لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا يَا بَشِيرُ إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ يَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ احْتَاجَ إِلَيْهِمْ فَإِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِمْ أَدْخَلُوهُ فِي بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ»؛[26] در آن دسته از شیعیان ما که در دینشان تفقه نمیکنند خیری نیست، چون وقتی در دینش تفقه نمیکند، محتاج آنها میشود؛ یعنی محتاج اهل یمین و شمال و اهل ضلالت میشود؛ یعنی محتاج مخالفان ولایت میشود، آنگاه آنها در بابهای ضلالتشان میاندازند و متوجه نمیشود؛ یعنی نه اینکه به یک مسئله گمراهی میکشانند، بلکه بابی از گمراهی را برای او باز میکنند و او نمیفهمد. چنانکه امیرالمؤمنینA فرمودند که رسولخداo هزار باب از علم به من آموخت[27] و رسول خداo فرمودند: «مَنْ تَعَلَّمَ بَاباً مِنَ الْعِلْمِ (عَمَّنْ يَثِقُ بِهِ) كَانَ أَفْضَلَ مِنْ أَنْ يُصَلِّيَ أَلْفَ رَكْعَةٍ؛[28] هرکس بابی از علم را (از کسی که مورد وثوق است) بیاموزد برتر از آن است که هزار رکعت نماز گزارد»؛ پس باب یعنی اصول و حقایق کلی. پس آنها که گمراهاند انسان را در باب ضلالت میاندازند.
لزوم و وجوب سلوک راه واضح و روشن
امیرالمؤمنینA فرمودند: «مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي التِّيه»؛[29] کسی که راه واضح را رود به آب میرسد، اما کسی که خلاف کند و راه واضح را نرود در بیابان خشک و وسیع گرفتار میشود. پس انسان باید راه واضح را رود. امام سجادA فرمود: «فَإِنْ وَضَحَ لَكَ أَمْرٌ فَاقْبَلْهُ وَ إِلَّا فَاسْكُتْ تَسْلَمْ وَ رُدَّ عِلْمَهُ إِلَى اللَّهِ فَإِنَّكَ بِأَوْسَعَ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ؛[30] پس اگر امری برایت روشن شد آن را بپذیر وگرنه سکوت کن تا سالم بمانی و علمش را به خداوند رد کن که به راستی در وسعتی گستردهتر از آنچه بین آسمان و زمین است باشی»؛ پس انسان باید راه واضح را رود.
وجوب تعلیم حقایق و علوم اهلبیتD به فرزندان
این کسانی از شیعه که اهلبیتD فرمودهاند که اینها اگر تفقه نکنند، آنها او را در باب ضلالتشان وارد میکنند، اینها چه کسانیاند؟ باید سراغ فرمایشات آنها برویم تا ببینیم اینها چه کسانیاند. امام صادقA میفرماید: «بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَة؛[31] فرزندان خود را زود با حدیث دریابید (و پرورش کنید) پیش از آنکه مرجئه در رسیدن به آنان از شما پیشی گیرند».
مرجئه چه کسانیاند؟ تمام کسانی که از ولایت امیرالمؤمنینA کنار رفتند. عمریها خوارج را مرجئه نامیدند، چون امیرالمؤمنینA را از خلافت کنار زدند. اما ما شیعیان خوارج را مرجئه میگوییم، چون از ولایت امیرالمؤمنینA
بیرون رفتند. پس هر کسی که از ولایت امیرالمؤمنینA بیرون رفته باشد، مرجئه است؛ یعنی حق را کنار زده و دنبال باطل رفته است.
رسولخداo به عمار فرمودند: «يَا عَمَّارُ! إِذَا رَأَيْتَ عَلِيّاً سَلَكَ وَادِياً وَ سَلَكَ النَّاسُ وَادِياً غَيْرَهُ فَاسْلُكْ مَعَ عَلِيٍّ وَ دَعِ النَّاسَ إِنَّهُ لَنْ يُدْلِيَكَ فِي رَدًى وَ لَنْ يُخْرِجَكَ مِنَ الْهُدَى؛[32] ای عمار! آنگاه که دیدی علی راهی را رود و مردم راهی دیگر، با علی همراه شو و مردم را واگذار که به راستی او هرگز تو را در هلاکت میندازد و از هدایت بیرون نسازد».
همان حضرتJ در حدیثی که نام دوازده امام را ذکر کردند که عامه نیز نقل کردهاند، فرمودند: «فَإِنَّهُمْ لَا يُخْرِجُونَكُمْ مِنَ الْهُدَى وَ لَا يُدْخِلُونَكُمْ فِي ضَلَالَةٍ؛[33] ایشان شما را از هدایت بیرون نسازند و در گمراهی میندازند».
باطل بودن راه کسانی که پیرو اهلبیتD نیستند
پس این، ملاک اولیه است که اگر کسی گفتار و نوشتارش بر اساس مطالب اهلبیتD نیست، راه او باطل است. البته باید در ظاهر با اهلبیتD موافق باشد، نه اینکه ادعا کند که من در باطن با امام صادقA ارتباط دارم. از شاعران قرن هفتم کسانی بودند که مدعی شده بودند که با امام صادقA رابطه باطنی دارند و با مشافهه و مستقیماً مطلب را از امام صادقA میگیرند. این ادعاها هیچ ارزشی ندارد:
کل یدعی وصلا بلیلی و لیلی لا تقر لهم بذکا
همه آنها ادعا میکنند که ما عاشق لیلا هستیم، اما لیلی هیچکدام را قبول ندارد و میگوید که اینها همه دروغ میگویند. اما دومی، گفت که عشق واقعی علامتی دارد و خیلی زیبا سرود:
اذا انبجست الدموع فی خدود تبین من بکا ممن تباکا
وقتی اشکها برای لیلی به گونه میریزد، آنگاه معلوم میشود که چه کسی واقعاً خواهان لیلی است و عاشق واقعی است و چه کسی به دروغ خود را به گریه زده و عاشق واقعی نیست. اینجا مشخص میشود؛ وگرنه همه مدعیاند، چه کسی میگوید من طرفدار عدالت نیستم! چه کسی میگوید من طرفدار جهالت و ضلالتام. همه مدعیاند، اما خدای متعال علامتی قرار داده است.
اهلبیتD فرمودند که از مرجئه فرار کنید؛ یعنی از کسانی که متعلم ظاهری از اهلبیتD نیستند فرار کنید؛ یعنی وقتی به نوشتار کسی نگاه میکنید و میبینید که هیچ سخنی از نهج البلاغه، از کافی، از سایر احادیث اهلبیتD نیست و هیچ رابطهای با اهلبیتD ندارد - تمام احادیثی که آنها از اهلبیتD نقل کردهاند، به هفتاد هشتاد صفحه نرسیده است؛ اخیراً برخی رفقا جمع کردند - اگر اینها بخواهند مدعی شوند که ما شاگرد اهلبیتD و گیرنده مطالب آنهاییم و علم ما از اهلبیتD است، ادعایی است باطل که برای انحراف حقیقت میگویند.
ابوهریره و دروغگویی و ضد ولایت بودن او
یکی از چهرههایی که در تاریخ دروغگو شناخته شده، ابوهریره است. حتی عمریها نیز این مطلب را گفتهاند. این آقا کلا حدود یک سال پیامبر را دیده، چون حدود دو سال و اندکی قبل از رحلت رسولخداo ظاهراً اسلام آورد و حدود یک سال و خوردهای پیامبرo او را فرستاد جایی. پس حدود یک سال پیش پیامبرo بوده است. این آقا بیش از پنج هزار روایت در کتب عامه دارد. همان زمان امیرالمؤمنینA در باره او فرمودند که یکی از کذابین زنده ابوهریره است که به پیامبرo دروغ میبست.[34] کتابهای خاص در منحرف بودن و دروغگو بودنش نوشته شده است.[35]
چنین شخص دروغگویی میگوید: «حفظت من رسول الله صلى الله عليه وسلم وعاءين فأما أحدهما فبثثته وأما الآخر فلو بثثته قطع مني هذا البلعوم؛[36] من از رسول خدا دو ظرف محفوظ دارم که یکی را گشودهام و دیگری را اگر باز کنم گردنم را میزنند».
یکی از مطالبی که از کیسه اول دروغ خود گفته، این است که وقتی امیرالمؤمنینA شهید شدند و معاویه پیروز شد و به مدینه آمد و رفت به مسجد و دنبال بهانهای میگشت که امیرالمؤمنینA را لعن کند، ابوهریره نیز آمد و دید که همه جمعاند، ناگهان شروع کرد به سر خود میزد و میگفت که شما خیال میکنید که من میخواهم دینم را به دنیایم بفروشم، قسم میخورم که از پیامبر خداo شنیدم که میفرمود: هر کسی که در مدینه احداثی کند لعنت خدا بر او باد! و من شهادت میدهم که علی بن ابیطالب در مدینه احداث کرده. معاویه هم بلافاصله او را حمایت کرد و او را والی مدینه کرد و از این طریق به رفاه و ریاست و لباس حریر و غیره رسید.
حال، کسی که این ابوهریره که چنین بیهویت است و بویی از انسانیت نبرده است را دارای علم ظاهر و باطن میداند و دو ظرف علم برای او معتقد است، چه جایگاهی در عقاید و حقایق و اصول و زیربناهای دینی اسلامی دارد؟ میبینید که ابن عربی منحرف از صراط مستقیم ولایت و پیرو منافقان غاصب خلافت، در کتاب فتوحات خود، ابوهریره را اینگونه معرفی میکند که دارای علوم حقیقی باطنی بوده و آن ملعون را کنار امیرالمؤمنینA میگذارد که هر دو اهل علم باطن بودند و دو ظرف علم داشتند![37] و در جای دیگر، او را از غیر معصومانی معرفی میکند که صاحب اسرارند![38] وقتی شما کسی را اینگونه میبینید، بیشک، چنین کسی از ولایت اهلبیتD منحرف است و اهلبیتD فرمودهاند که جوانهای خود را از کسانی که از ولایت ما منحرفاند پرهیز دهید، هر کسی که باشد فرقی نمیکند.
کسی که با موازین و اصول و ضوابط اهلبیتD آشنا نیست باید به گوینده نگاه کند
خلاصه، اگر کسی در دینش تفقه نکند، دچار اینگونه انسانها میشود و خودش هم متوجه نمیشود. پس اگر کسی در خدمت انبیای الهی و اوصیای آنها و اهلبیتD تفقه نکند و به تعلیم و تربیت آنها باطن و ظاهرش، علم و اخلاقش را کامل نکرده باشد، نمیتواند از کسانی باشد که صرف گفتهها را ملاک قرار دهد و مصداق «لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَالَ وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَال» باشد. چون گمراه شدن او بسیار قوی است و با سرعت گمراه میشود، چنانکه فرمودند که با ادنی شبههای از دین خدا بیرون میرود. پس چنین کسی باید مصداق «انْظُرْ إِلَى مَن قَال» باشد و به گوینده نگاه کند و حق را در گوینده ببیند.
وجوب رجوع شیعه ناآگاه به علمای راستین اهلبیتD
این مطلب مطابق آیه شریفه است که فرمود: Nوَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينM؛[39] «و ميان آنان و ميان آبادیهایی كه در آنها بركت نهاده بوديم، آبادیهایی متّصل به هم قرار دادیم، و سیر را در آنها مقدر کردیم، شبان و روزان با امنیت در آنها سیر کنید».اگر انسان این راه را برود، هرگز گمراه نمیشود. آقا امام صادقA در روایتی شریف، این مطلب را در تفسیر همین آیه شریفه بیان میفرمایند.[40] آیات و روایات فراوان دیگر هم از شنیدن و دنبالهروی کردن سخنان مخالفان ولایت و نویسندگان مجهول الهویت تحذیر کرده و به پیروی علمای راستین پیرو اهلبیتD تشویق و تحریص و تأکید کرده است.[41]
عدم جواز رجوع به کسانی که پیرو اهلبیتD نیستند
پس اگر انسان از این راه حرکت کند، به هر کتابی که مراجعه کند، نگاه میکند که نویسنده کتاب، چه مقدار پیرو اهلبیتD است و چه مقدار از معارف آنها بهره برده و از روایات آنها استفاده کرده است. اگر دیدید که در نوشتههایش پیروی اهلبیتD نیست، بلکه همهاش صغری و کبریها و بافتههای ذهنی است که به عنوان براهین عقلی مینویسد، نباید به او اعتماد کنید. چون هیچ کسی نمیگوید که ماست من ترش است، اما آیا مگر ماست همه شیرین است؟! اگر ماست همه شیرین است، پس این همه دعواها و ضدیتها برای چیست! حتی خود کسانی که به قول خودشان عقلی سخن میگویند با هم نزاعها و اختلافهای فراوانی دارند. مگر متکلمین شیعه و عامه و فلاسفه میگویند ما با براهین عقلی جلو نمیرویم، بلکه همه آنها مدعی براهین عقلیاند. مگر کسانی که به اصالت ماهیت اعتقاد داشتند میگفتند ما با براهین عقلی این مطلب را ثابت نمیکنیم! بلکه مدعی بودند که اصالت ماهیت از نظر براهین عقلی از واضحات بدیهی است. همچنین کسانی که اصالت الوجود را اعتقاد داشتند، مگر میگفتند که ما با براهین عقلی جلو نمیرویم؟ بلکه مدعی بودند که مطلبشان آنقدر واضح است که اصلاً غیر از این ممکن نیست. در عین حال، همه با هم دعوا دارند. از این رو خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: Nوَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهM؛[42] وقتی در چیزی اختلاف کردید، برگردید به سوی خدا، به سوی آرای خودتان برنگردید. وقتی اختلاف کردید، دو باره با یک سری صغری و کبریهای دیگری خود را فریب نده. چون طرف مقابل نیز صغری و کبریهایی در برابر تو میچیند و مرتب تو میچینی و او میچیند و به جایی نمیرسد. امیر مؤمنانA فرمودند: «ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ؛[43] مردم سوى چشمههاى تيرهای رفتند که یکی روی دیگری ریزد و آنان كه سوى ما آمدند سوى چشمههاى صافى آمدند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد».
پس نباید انسان کوشش کند که مرتب چرکینها را روی چرکینها بریزد، بلکه باید به سوی مبدأ برگردد و حکم خدا را بپذیرد. بدیهی است که حکم خدا، حکم قرآن کریم و حکم رسولخداo است و حکم رسولخداo حکم اهلبیتD است.
وجوب اعتماد به عالمان پیرو و شاگرد اهلبیتD
پس راحتترین جایی که انسان میتواند اهل حق را از اهل باطل تشخیص دهد تا درست حرکت کند و به خطا و اشتبا نیفتد، این است که نگاه کند که آقای نویسنده، متعلم از اهلبیتD هست یا نه، اگر دید همه چیز او در سیر شاگردی اهلبیتD است، از او پیروی کند. البته او نیز ممکن است خطا کند، چون امام و پیامبر و معصوم نیست، اما راه درست را رفته است. اما اگر دید که نویسنده کاری به اهلبیتD ندارد و در نوشتههایش بهرهای از اهلبیتD ندارد، نباید از او پیروی کند.
در کتابهای یک نویسندهای خودم چند جا دیدم که گفته است: من فقط از مشکات نبوت و مصباح ولایت حقایق را میگیرم. خوب مشکات نبوت و مصباح ولایت کجاست؟! روشن است که در نهج البلاغه، کافی و سایر کتابهای حدیثی است که سخنان اهلبیتD را نقل کردهاند.
اهلبیتD با قرآن و قرآن با اهلبیتD
به عقیده بدیهی شیعه، مفسران قرآن کریم، اهلبیتD هستند و اگر کسی آن بزرگواران را جدا از قرآن و قرآن را جدا از آنها بداند اهل ضلالت است. رسولخداo فرمودند: «إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا»؛[44] اگر هر دو را با هم بگیرید هرگز گمراه نمیشوید؛ باز تأکید کرده و فرمودند: «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض»؛ هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض به من ملحق شوند. در جمله دیگر فرمودند: «لَا يُفَارِقُونَ الْقُرْآنَ وَ لَا يُفَارِقُهُمُ الْقُرْآن»؛[45] نه اهلبیتD از قرآن کریم جدا میشوند و نه قرآن کریم از اهلبیتD جدا میشوند. پیامبرo به اشکال مختلف این عدم جدایی را بیان فرمودند.[46] پس اهلبیتD مفسر قرآن کریماند و رسولخداo فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ اعْلَمُوا أَنْ عَلِيّاً لَكُمْ أَفْضَلُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ لِأَنَّهُ مُتَرْجِمٌ لَكُمْ عَنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی؛[47] من در میان شما دو چیز گرانمایه گذاشتم؛ کتاب خدا و علی بن ابیطالبA، و بدانید که علیA برای شما برتر از کتاب خداست، چون اوست که کتاب خدا را برای شما تفسیر میکند».
کسی که عملش در نوشتار خلاف ادعایش است
از این نویسنده که میگوید: من مشکات نبوت و مصباح ولایت را میگیرم؛ میپرسیم که چه اندازه از اهلبیتD مطلب گرفتید؟ نگاه کنید و ببینید که چگونه است. یک وقت نمونهای را برای شما بیان کردم که یکی از بزرگترین سورههای قرآن کریم، سوره واقعه است که انسانها را به سه دسته تقسیم کرده است. شکی نیست که یکی از صدیقین، امیرالمؤمنینA است و یکی از سابقان، امیرالمؤمنینA و اهلبیتD هستند. چرا آقا در تفسیرش هیچ ذکری از این مطلب نکرده که امیرالمؤمنینA یکی از سابقین است! اما وقتی به تفسیر سابقون او نگاه کنید میبینید که از امثال غزالی و مانند آنها تا چه اندازه یاد شده است. ببینید در تفسیر این سوره از سخنان اهلبیت عصمت و طهارتD چقدر میبینید؟ آیا پنج مورد مییابید؟ در حالی که یقیناً غزالی از اهلبیتD تعلیم نگرفته است، زیرا کسی که در لعن کردن یزید تشکیک میکند،[48] متعلم از اهلبیتD نیست.[49]
راه شناخت پیرو اهلبیتD از غیر او
پس اگر انسان این میزان را به دست آورد و با این میزان جلو برود، میتواند بفهمد چه کسانی متعلم از اهلبیتاند و چه کسانی متعلم از آن بزرگواران نیستند و میفهمد که مطالب چه کسی را علم ببیند و مطالب چه کسی را جهل ببیند و میتواند بفهمد که چه کسی در هدایت است و چه کسی در ضلالت است و میتواند به راحتی راه نجات را پیدا کند. اما اگر اینگونه جلو نرود، بلکه بیبند و بار و ول اندیشید، آنگاه در هر خانهای میرود. وقتی در هر خانهای رفت، خانهها و صاحبخانهها برای او بزرگ جلوه میکنند، آنگاه این آقا میشود توجیهگر خانهها و صاحبخانهها؛ زشتی و بدیهای خانهها و صاحبخانهها در نظرش کوچک جلوه میکند و خوبیهای آنها در نظرش بزرگ جلوه میکند. از این رو کوشش میکند که زشتیهای آنها را کوچک کند و خوبیهای آنها را بزرگ جلوه دهد. از این رو میبینید نویسندهای امروز نسبت به یک نویسنده منحرف که برای او بزرگ جلوه کرده، گاهی میگوید که تقیه میکرده، گاهی میگوید که چون سرزمین او به بلاد شیعی دور بوده خبر نداشته، گاهی میگوید که جزو مستضعفین بوده در این مطلب. چرا یک انسان در باره انسان دیگری اینگونه سخن میگوید؟ برای اینکه میخواهد اشتباهات او را توجیه کند. میگوید مگر میشود که چنین انسانی با این همه حکمت، ولایت امیرالمؤمنینA را نداشته باشد! بله میشود.
انحراف و ضلالت ابن عربی
آن منحرف در باره ابوطالبA چه اندازه زشت سخن گفته و گفته است که او ایمان نیاورد. در حالی که ابوطالب از نزدیکترین یاران پیامبرo بود و همه چیزش را فدا کرد و در چند سالی که در شعب ابوطالب بودند، گرسنگی و سختی را کشید و وقتی فوت کرد خدای متعال به پیامبرo فرمود که در مکه نمان و زود برو، چون در مکه بعد از ابوطالب یاور نداری.[50] اما آن آقای منحرف، ابوطالب به این عظمت را کافر میداند و به حدیث دروغی که بنی امیه ساختهاند اعتبار داده (به گفته یکی از شارحین کتابش، او در این مطلب از بنی امیه پیروی کرده است). این همان عارف بالله است که مدعی است که همه چیز را با شهود میگیرد و میگوید: مطلبی را که من میگویم علمش را از من نپرسید، چون به من میدهند و من میگویم! بر اساس مقدمات نیست! یکی از جاهایی که این حرف را زده، در بحث حروف صغیره است؛ وقتی آن مطالب عجیب و قریب را میگوید، بعد میگوید که به من اینها را میدهند و من میگویم. چنین کسی با این ادعاهای خود، نفهمیده است که در اینجا بنی امیه مخلوط کردند تا ابوطالبA را کافر جلوه دهند.
پس میشود چنین کسی با این همه حکمت، این چنین باشد، زیرا شما خطا کردی و گمان کردی که مطالب او علم و حکمت است، در حالی که مطالب او علم و حکمت نیست، بلکه سراب است که به شکل آب است، آب نیست و شما به شکل آب دیدی و پیرو سراب شدی! از کجا ثابت کردی که آنچه او میگوید، علم و حکمت و معارف بزرگ توحیدی است، تا بعد بگویی که آیا میشود چنین کسی، این چنین باشد! بله کسی که خدای متعال دلش را به نور توحید و حقایق قرآن و اهلبیتD نورانی کرده باشد، نمیشود منحرف باشد و نمیشود که موافق ولایت امیرالمؤمنینA نباشد، اما از کجا که مطالب او توحیدی و نورانی و الهی است؟! چه بسا شما داری خطا میکنی و مطالب اشتباه و باطل او را درست و توحیدی میبینی!
گروه اول، گروه وحدت وجودی
پس یکی از گروهها، این راه را رفتند که فعل الله را مساوی ذات الله دیدند و ذات خدا را مساوی فعل خدا دیدند، چون ذات خدا را علت تامه خلق دیدند و در ذات خدا هم که بالا و پایین و کوچک و بزرگ معنا ندارد، پس کل ذات الهی مساوی با مشیت الهی شد و کل مشیت الهی مساوی شد با ذات الهی.
در مرحله بعد چون واسطه بودن فعل از فاعل برداشته شد؛ یعنی بین فاعل و مفعول، فعل از میان برداشته شد، بنابر این، فاعل ماند و مفعول. مرحله بعد وحدت وجود شد. نتیجه این شد که خلقی در عالم نیست و نبوده و نخواهد بود، بلکه توهم است که انسانها خلق میبینند. همچنان که آن اروپایی میگفت که من فکر میکنم که هستم، چون فکرت وهم است، پس هستی تو هم وهم است. این گروه، از نظر اهلبیتD در ضلالت محضاند و هیچ شکی در آن نیست.
تأویل و توجیه آیات و روایات به واسطه منحرفان
برخی امروزه کتابهایی نوشتهاند که به آیات و احادیث هم استناد کردهاند، اما نتیجهای از این آیات و روایت گرفتهاند که انسان هر چه نگاه میکند که ببیند این نتیجه از کجای آیات و روایات در میآید متوجه نمیشود. من بارها امتحان کردم، با اینکه الحمد لله خدا کمک کرده است که تنها دنبال حقایم، پیرو شخص یا تفکر خاصی نیستیم. حقایق اهلبیتD کجاست؟ حقایق قرآن کریم کجا است؟ هر چه عقب و جلو مطالب را نگاه میکنیم که ببینیم آن نتایج از کجا در آمده، به دست نمیآید! وقتی هم که میگوییم: آقا این آیات و روایات مطالب شما را نمیگوید! در پاسخ میگویند: شما محجوب القلب هستی و نمیفهمی! کسی که قلبش محجوب باشد متوجه نمیشود: Nكَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونM.[51] میگویند: کسی این مطالب را از آیات و روایات میفهمد که قلبش باز باشد و شما قلبتان بسته است! مکرر این حرف را میزنند، چه فارسینویسها و چه عربینویسهاشان.
پس اینها یک دستهاند که بر اساس فرمایشات اهلبیتD گمراه و ضال و مضلاند و انسان تا میتواند باید بین خود و آنها فاصله بیندازد و فکر نکند که من قویام و عقل دارم و زیرکی دارم و حق را از باطل میفهمم؛ نه، اینها آنچنان مقدمات زیبا میچینند که خودت هم نفهمی که چگونه منحرف شدی و آنچنان میبرند که نفهمی چگونه رفتی.
گروه دوم؛ کسانی که فعل خدا را مساوی خدا نمیدانند
اما گروه دوم، کسانیاند که فعل الله تعالی را مساوی خدا نمیبینند. این دسته، در معارف توحیدی و ایمانی شیعه، خواستند بر راه و روش اهلبیتD روند و فقط پیرو فرمایشات آنها باشند و خودشان دو گروه شدند:
دسته کوتهبینان و سطحینگران از گروه دوم
گروه و دسته اول کسانی هستند که متأسفانه کوتهنظری و سادهنگری در مطالب اهلبیتD سبب شده که از حقایق فرمایشات آن بزرگواران بیبهره بمانند. مطالب ساده و مقدمات سطحی و بیحقیقتی که طی کردهاند - و هر کسی این مقدمات را طی کند، به همان نتیجهای میرسد که آنها رسیدهاند - را در بین انسانها منتشر کردند و بخشی از جامعه ما را فراگرفته است. چون وارد سخنانشان میشوید میبینید که همهاش سخن از اهلبیتD است. اما به جهت کوتهنظری، مطالب و حقایق بیان شده در سخنان نورانی اهلبیتD را کوچک و سطحی فهمیدند و فقط بر معانی ظاهری دنیوی پیاده کردند، در نتیجه از حقایق سخنان اهلبیتD دور ماندند. خلاصه اینکه اگر چه همهاش دم از سخنان اهلبیتD میزنند، اما بسیار کوتاه نتیجهگیری کردند و در نتیجه، حقایق فرمایشات اهلبیتD کنار مانده است.
جمع دو مطلب سطحینگران و نتیجه نادرست
این دو مطلب را با هم جمع کنید تا خطا را واضح بفهمید؛ از طرفی گفتهاند که مشیت خدا محدَث است و ذات خدا نیست، از این رو طرفداران ملاصدرا و فلاسفه را - که میگویند خدای متعال خودش علت ذاتی و علت تامه مخلوقات است - گمراه و نظرشان را باطل میدانند و میگویند بلکه خدای متعال مخلوقات را با مشیتش آفریده و مشیت او هم محدَث و مخلوق است، نبوده و آفریده شده است. از سوی دیگر، آیا میشود که عالم حادث زمانی نباشد یا اینکه همه عالم حادث زمانی است؟ آیا همه عالم خاصیت جسم را دارد، یا اینکه میشود، در عالم حقایقی باشند که خواص جسم را نداشته باشند؟ میگویند که عالم حادث زمانی است و هر کسی که در عالم به غیر حادث زمانی اعتقاد پیدا کند، با مسلمات و ضرورت دین مخالفت کرده و کافر است؛ چون در این صورت به قدیم بودن خلق اعتقاد یافته.
اگر کسی از اینها سؤال کند که مشیت الله چیست؟ قدیم است یا حادث؟ میگویند که مشیت خدا حادث است، خوب حالا که حادث است، آیا مشیت زمان دارد؟! جسم است و آثار و خواص جسمانی دارد؟! چطور میشود این دو اعتقاد را با هم جمع کرد؟!
آیا آیات و روایات بر حدوث زمانی عالم دلالت دارد؟
اینها هم یک گروهاند که اعتقاد دارند که مشیت الهی و فعل الله غیر ذات خداست، اما این نتایج نادرست و اشتباه را هم از احادیث اهلبیتD گرفتهاند. یکی از اینها که شخصیت بسیار بزرگواری است، مدعی است که پاسخ این سخن فلاسفه را داده است که گفتهاند: ما حدیثی نداریم که عالم حادث زمانی است مگر یک حدیث و آن حدیث، این است که پیامبرo فرمود: «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيء». خودشان نقل میکنند که این حدیث را برای جنید بغدادی خواندند او گفت: «و الآن کما کان»؛ الان هم همان است که قبلاً بود؛ یعنی نه قبلاً غیر از خدا کسی بوده و نه الآن کسی غیر خدا هست. البته این حدیث - با این ترکیب - از شیعه نیست، بلکه مال کتب صوفیه و مخالفان ولایت است.[52] این شخصیت بزرگ میگوید ما با این آیات و روایاتی که نقل کردیم، معلوم شد که حادث زمانی بودن عالم، نتیجه بسیاری از آیات و روایات است. با اینکه این شخصیت بسیار بزرگوار و با ارزش است، اما گاهی نتیجهگیری خطا میشود. از این رو من بسیار کوشش کردم که روایاتی را که برای حدوث زمانی عالم آورده با دقت مطالعه کنم و هر چه سعی کردم، دیدم که این آیات و روایات مقصود آنها را نمیرساند، من نتوانستم بفهمم که این آیات و روایات حادث زمانی بودن عالم را بفهماند.
پس اینها دسته اول از گروه دوماند که وقتی از توحید الهی سخن گفته میشود، تقسیمبندی سهگانه را میگویند، اما وقتی وارد بحث و تشریح مطالب میشوند، در باره مشیت الهی هیچ توضیحی و هیچ سخنی ندارند. معلم اول آنها، مشیت الهی را مکرر به «رأی الله» تعبیر میکند؛ میگوید: «تعلق رأیه»؛ یعنی رأی خدا بر این تعلق گرفت. در حالی که ما در هیچ آیه و روایتی ندیدیم که واژه «رأی» در باره خدا استعمال شده باشد. البته Nأَراكَ اللَّهM[53] هست، ولی «رأی الله» معنا ندارد. اما اینکه مشیت الهی چگونه است و حقیقت الهی آن چیست، هیچ سخنی ندارند. اینها دسته اول از گروه دوماند.
گروه سوم (دسته دوم از گروه دوم)
دسته دوم از گروه دوم، کسانیاند که به ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل آیات قرآن کریم و سخنان الهی اهلبیتD ایمان آوردهاند و دانستهاند که معارف الهی توحیدی و شؤونات توحیدی و رسالتی و ولایتی و حقایق اکوان بینهایتی که خداوند در ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل آیات و سخنان حاملان وحی قرار داده را تنها برای رسیدن انسانها به معارف و حقایق مقامات توحیدی و معارف ولایی الهی و جهانشناسی یکتاپرستی گذاشته تا همه حقایق و معارف و انوار لاهوتی ایزدی و دیگر شؤونات احدیت و واحدیت و ربوبیت و الوهیت و... از صفات کمالیه توحیدیه، به واسطه ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل و آشکاری و سرّی قرآن کریم و سخنان اهلبیت عصمت و طهارتD برای انسانها بیان شود و هرکدام از آنان در جایگاه بندگی و به اندازه خضوع و خشوع و افتقار و انقیاد و فرمانبرداری و توجه و توسل و مناجات، لیاقت و استعداد و قابلیت ورود به عرصه و جایگاه حقایق الهیه و انوار ربانیه و معارف ربوبیه و تجلیات صمدیه - که در مقام ولایت اولیای الهی، آقا رسول خداJ و اهلبیت طیبین و طاهرین آن حضرتD، به گونه ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل و سرّ و علن و... تجلی نموده - را پیدا کنند و راه درک و فهم و عرفان حقایق معارف را بیابند و هرکه این راه بندگی جامع فراگیر را بپیماید، به قدر راهپیمایی خود، اذن و اجازه یافت و شناخت و فهم، بلکه شهود و دید رأیالعین آن حقایق از سوی خداوند منان به او عنایت میشود و او به آن حقایق و معارف دانا و عارف و حکیم میگردد بلکه به شهود و حضور و جلیس مجلس انس دیدار اله عالمیان در مشهد صفات و اسماء و تجلیات او راه یافته و اهل «ما رأيت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و معه»[54] میشود و کلام امیرمؤمنانA شامل و فراگیر او میشود که فرمود: «لَمْ أَكُنْ لِأَعْبُدَ رَبّاً لَمْ أَرَهُ... لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ؛[55] هرگز خدایی را که ندیدهباشم بندگی نکردم... چشمها در دیدارِ دیدگان، او را نیابند، بلکه قلبها با حقیقتهای ایمان او را ببینند».
پس این گروه - که مؤمنان ثابت الهیاند که فرمود: Nيُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُM؛[56] «خدا كسانى را كه ايمان آوردهاند، در زندگى دنيا و در آخرت با سخن استوار ثابت مىگرداند، و ستمگران را بىراه مىگذارد، و خدا هر چه بخواهد انجام مىدهد» و استقامتیافتگان به Nإِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَM؛[57] «محقّقاً كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس ايستادگى كردند، بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد» گشتهاند - به فهم و درک و عرفان ظاهر و باطن و تأویل و تنزیل و سرّ و علن و... قرآن کریم و سخنان معصومینD نائل میشوند و در نتیجه، حقایق و معارف و علوم و اعتقادات و دیگر امور را گاه از ظاهر کلام و گاه از باطن و... بیان میکنند.
شناخت خدا به خدا و رسیدن به حقیقت صنع خداوند
مطالب و حقایق دینی ایمانی عرفانی بسیار مهم و دقیق است و باید همواره آن را دانست. امام رضاA فرمودهاند: «بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ؛[58] با صنع خدا بر خدا استدلال شود». صنع الهی که معنای مصدری است، نویسندهها در آن، حقیقت ندیدند. یکی از امروزهها که خطبه امیرالمؤمنینA را شرح کرده مشکلش همین است که برای تمام کلمات مصدری، حقیقت بیرونی و معنای حقیقی قائل نشده، بلکه معنای اعتباری ذهنی معتقد شده است، چون نحویین نیز همینگونه میاندیشند. در حالی که صنع الله، حقیقتی است که اگر شما به حقیقت صنع الله برسی، معرفت الله بالله را به دست میآوری، اما اگر به صنع الله نرسی، معرفت الله بالله را به دست نمیآوری. زیرا همواره ذات خدای متعال نه قابل پنهانی است و نه قابل آشکاری، نمیگوییم که ذات خدا چون پنهان است نمییابی؛ این اشتباه است که انسان بگوید که کسی به ذات خدا نمیرسد، چون پنهان است؛ بلکه نه پنهانی دارد و نه آشکاری؛ ما فقط به جایی میتوانیم برسیم که یا پنهانی دارد یا آشکاری و ذات خدا پنهانی و آشکاری ندارد. پس به ذات الهی نمیرسیم. بعد از ذات الهی یا نور الله و صنع الله در عالم ملاک است یا مصنوع خدای متعال. پس معرفت انسان یا به مصنوع و مخلوق است، یا به صنع و نور خداست؛ یعنی معرفت انسان به خدای متعال، یا به واسطه مستنیر و متنور است، یا به واسطه خود نور خدا را میشناسد، چنانکه خدای متعال فرموده است: Nاللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضM؛[59] «خداوند نور آسمانها و زمین است».
پس انسان باید صنع خدا را نور خدا ببیند و صنع خدا را یک امر اعتباری ذهنی نبیند، بلکه یک حقیقت بیرونی ببیند؛ یعنی انسان باید صنع خدا را عرض نبیند، بلکه ذات ببیند. در حالی که همه نویسندگانی که در این باره سخن گفتهاند، غیر از کسانی که علیت ذاتی برای خدا اعتقاد دارند، معنای عرضی برای فعل الله و مشیت خدا ارائه میدهند و ذاتیت برای آن قائل نیستند.
پس انسان باید به این معرفت برسد که صنع الله به معنای فعل، میزان اولیه معرفت خداست و این حقیقت را بیابد و به معرفت آن برسد که صنع الله که مشیت خدای متعال است، حقیقت ذات بینهایت کامل معارف توحیدی در عالم است.
البته ما در اینجا میخواهیم به اجمال بگوییم که غیر مخلوقات به نام آسمان، زمین، غیب، شهادت، ملک، انس، جن و... حقیقت دیگری هم هست که نسبت به همه اینها ذات است و اینان آثار اویند و به اوست که همه اینان موجود شدهاند، ولی در مقام تفصیل، «صنع» به معنای مصدری خود، اولین مفعول و مفعول ذاتی فعل و مشیت الهی است، مانند اینکه بگوییم: «ضَرَبَ زید عمرا ضرباً» که «ضَرَبَ» فعل است و در خداوند همانند مشیت الهی است و «زید» فاعل و کننده آن است و «عمراً» مفعول به و جایگاه ظهور و آشکاری «ضرباً» و جایی است که فعل - که «ضَرَبَ» باشد - بر آن واقع میشود و «ضرباً» مفعول مطلق و مفعول ذاتی فعل - که «ضَرَبَ» باشد - است. پس اولین حقیقت «ضَرَبَ» است که فعل و مشیت است، دومین حقیقت «ضرباً» است که همان مصدر است که مفعول حقیقی و ذاتی «ضَرَبَ» است و سومین حقیقت «عمراً» است که مفعول به است و این مطلب بیان زیادی میطلبد که در فرصت ما در این جلسات نیست.
پس به وسیله مخلوقات الهی که آثار صنع خدای متعالاند، انسان میتواند به صنع خدا که فعل خداست برسد و شناخت فعل را پیدا کند و وقتی شناخت فعل الله و صنع الله را به معنای جامع پیدا کرد، آنگاه به حقیقت نور توحید الهی در عالم رسیده، از این رو به معرفت الله بالله رسیده است، زیرا معرفت الله بالله از این بالاتر راه ندارد و حقایق بالاتر و سرّیتر و وحدانیتر در درون و حقیقت همین مقام است و در این مقام تجلی کرده. البته این مطلب قدری پیچیده و مشکل است، اما یک بار شنیدنش مفید است.
پس معنای دوازدهم معرفت الله بالله، این است که انسان خدا را به واسطه معرفت به صنع الهی، به واسطه معرفت آثار صنع الهی بشناسد؛ یعنی انسان اول، از آثار صنع الهی باید به صنع الهی برسد؛ به عبارت دیگر، باید از مستنیرها به نور برسد و بعد به واسطه نور، به چراغ و سراج معرفت پیدا کند؛ به عبارت دیگر، انسان باید به واسطه آسمانها و زمین که همان مستنیرهای به نور خدا و آثار صنع خدای متعالاند، به نور خدا برسد و معرفت ما به نور خدا، معرفت به الله تعالی است.
الحمد لله رب العالمین
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. (47) محمد : 19.
[2]. (36) يس : 82.
[3]. «عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِA قَالَ: قُلْتُ لهُ: لَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُرِیداً؟ فَقَالَA: إِنَّ الْمُرِيدَ لَا يَكُونُ إِلَّا لِمُرَادٍ مَعَهُ؛ لَمْ يَزَل اللهُ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَاد»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 109.
«عاصم بن حمید از امام صادقA اینگونه روایت میکند: به حضرت عرض کردم: خداوند همیشه مرید بوده؟ حضرت فرمود: مرید محقق نمیشود مگر آنکه مرادی همراه او باشد؛ (پس خداوند همیشه مرید نبوده) بلکه همیشه عالم و قادر بوده و سپس اراده فرموده».
«عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِA: عِلْمُ اللَّهِ وَ مَشِيَّتُهُ هُمَا مُخْتَلِفَانِ أَمْ مُتَّفِقَانِ؟ فَقَالَ: الْعِلْمُ لَيْسَ هُوَ الْمَشِيَّةُ أَ لَا تَرَى أَنَّكَ تَقُولُ سَأَفْعَلُ كَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ لَا تَقُولُ سَأَفْعَلُ كَذَا إِنْ عَلِمَ اللَّهُ فَقَوْلُكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ لَمْ يَشَأْ فَإِذَا شَاءَ كَانَ الَّذِي شَاءَ كَمَا شَاءَ وَ عِلْمُ اللَّهِ سَابِقٌ لِلْمَشِيَّةِ»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 146.
«بکیر بن اعین گوید: به حضرت صادقA عرض کردم: علم خدا و مشیت او متفاوت هستند یا یک چیز هستند؟ حضرت فرمود: علم با مشیت یکی نیست؛ آیا نمیبینی که میگویی: فلان کار را اگر خدا بخواهد انجام خواهم داد؛ و نمیگویی: فلان کار را اگر خدا بداند انجام خواهم داد. پس این که میگویی: اگر خدا بخواهد؛ دلیل بر این است که او هنوز نخواسته و چون بخواهد، آنچه خواهد چنان شود که خواهد و علم خدا بر مشیت پیشی دارد».
«عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِA: أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنَ الْمَخْلُوقِ. فَقَالَ: الْإِرَادَةُ مِنَ الْمَخْلُوقِ الضَّمِيرُ وَ مَا يَبْدُو لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ الْفِعْلِ وَ أَمَّا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ لِأَنَّهُ لَا يُرَوِّي وَ لَا يَهُمُّ وَ لَا يَتَفَكَّرُ وَ هَذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِيَّةٌ عَنْهُ وَ هِيَ مِنْ صِفَاتِ الْخَلْقِ فَإِرَادَةُ اللَّهِ هِيَ الْفِعْلُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ Nيَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُM بِلَا لَفْظٍ وَ لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ لَا هِمَّةٍ وَ لَا تَفَكُّرٍ وَ لَا كَيْفَ لِذَلِكَ كَمَا أَنَّهُ بِلَا كَيْفٍ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 109.
«صفوان بن یحیی گوید: به حضرت رضاA عرض کردم: مرا از معنای اراده خدا و اراده مخلوق آگاه فرما. فرمود: اراده در دایره مخلوق عبارت است از اندیشه خاطر و آن کاری که در پی آن اندیشه از او صادر میشود؛ اما درباره خداوند عز و جل، ارادهاش همان ایجاد کردنش است نه غیر آن؛ چه آنکه او اندیشه نکند و همت نورزد و تفکر نداشته باشد و این صفات از او نفی گشته و از صفات خلق باشد؛ پس اراده خداوند همان فعل است نه غیر آن؛ میگوید: باش؛ پس موجود مىشود؛ بدون آنکه لفظی باشد و نه سخن گفتنی با زبانی و نه همتی و نه تفکری و برای این اراده کیفیتی نباشد چنانکه او خود عاری از کیفیت است».
[4]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمدD ، ج1، ص: 10، ح1.
[5]. (80) عبس : 24 - 32.
[6]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: ۵0.
[7]. عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: ۵17.
[8]. عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: ۵17.
[9]. (39) الزمر : 17 و 18.
[10]. «وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ.
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ.
وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ و مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلَادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَة.
ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍJ لِقَاءَهُ وَ رَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْيَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ الْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلًا بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِم»؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 43 و 44.
«و خداوند سبحان از میان فرزندان آدم پیامبرانی را برگزید که پیمان ایشان را بر وحی ستانده و رساندن رسالت را بر دوش آنان به امانت گذارده بود در آن هنگام که بیشتر خلق، عهدی را که خدایشان بسته بود دگرگون ساخته، به حقش جاهل گشتند و همراهش خدایان اختیار کردند و شیطانها از شناخت او گمراهشان ساختند و از بندگی او جدایشان کردند.
پس فرستادگان خود را در میان ایشان برانگیخت و پیامبران خود را پی در پی سوی ایشان فرستاد تا آن بزرگواران ادای پیمان فطرتالله را از ایشان طلب کنند و نعمت فراموش شده او را به یادشان آرند و با رساندن حجتها و حقایق خداوندی، حجت را بر ایشان تمام کنند و نهفتههای عقلهاشان را برایشان برانگیزند و نشانههای قدرت را نشانشان دهند؛ از سقفی که بر بالای سرشان افراشته و فرشی که زیر پایشان گسترده و معیشتهایی که زندهشان دارد و اجلهایی که به فنایشان برد و مرضهایی که پیرشان گرداند و پیشآمدهایی که پیوسته بر ایشان فرود آید و خداوند سبحان خلقش را از پیامبری فرستاده یا کتابی نازلشده یا حجتی قطعی و یا راهی استوار خالی مگذاشت؛ فرستادگانی که نه کمی تعدادشان و نه زیادی منکرانشان ایشان را به کوتاهی وا نداشت؛ از فرستاده پیشینی که نام پیامبر بعدی بدو شناسانده شده بود و یا پسینی که پیامبر قبلی او را معرفی کرده بود و بدین منوال قرنها گذشت و زمانها طی گشت و پدران درگذشتند و پسران جایشان گرفتند تا آنکه خداوند سبحان محمد رسول الله را مبعوث فرمود تا وعدهاش را محقق سازد و نبوتش را به اتمام رساند، در حالی که پیمان آن حضرت از پیغمبران ستانده شده و نشانههایش شهرت یافته بود و میلادی با کرامت داشت، و زمینیان را در آن زمان، ملتهایی جدا افتاده و خواستههایی شیوع یافته و راههایی پراکنده بود، یا خدا را به خلق تشبیه کرده یا در نام او به انحراف رفته و یا سوی غیر او رو برده، پس خداوند بدان حضرت آنان را از گمراهی به راه، هدایت کرد و به مقام حضرتش آنان را از نادانی به درآورد.
سپس خداوند سبحان لقاء خود را برای محمدJ برگزید و آنچه نزد خود داشت را برای آن حضرت پسندید و به اکرام خود، او را از دار دنیا بیرون کشید و بر جایگاه بلوا و مصیبت، رجحانش بخشید؛ پس حضرتش را کریمانه برگرفت و به سوی خود برد و (البته) در میان شما به خلافت گذاشت، همانی را که انبیای پیشین در میان امتهایشان به خلافت گذاشتند تا آنها را حیران و بیساربان وانگذاشته باشند، بدون راهی واضح و نشانی پابرجا».
[11]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 16.
[12]. (62) الجمعۀ : 2.
[13]. «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍA قَالَ: الْمُؤْمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ الْجَبَلُ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِهِ شَيْءٌ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 241.
«امام باقرA فرمود: مؤمن از کوه سختتر است؛ کوه چنان است که از آن برگرفته شود و کم گردد و مؤمن چنان باشد که چیزی از دینش برگرفته نشود و کاسته نگردد».
[14]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص: 474.
[15]. (1) الفاتحة : 6.
[16]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: ۵1.
[17]. «عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍA: حَدِيثٌ بَلَغَنِي عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ فَإِنْ كَانَ حَقّاً فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! قَالَA: وَ مَا هُوَ؟ قُلْتُ: بَلَغَنِي أَنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِيَّ كَانَ يَقُولُ لَوْ غَلَى دِمَاغُهُ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ مَا اسْتَظَلَّ بِحَائِطِ صَيْرَفِيٍّ وَ لَوْ تَفَرَّثَ كَبِدُهُ عَطَشاً لَمْ يَسْتَسْقِ مِنْ دَارِ صَيْرَفِيٍّ مَاءً وَ هُوَ عَمَلِي وَ تِجَارَتِي وَ فِيهِ نَبَتَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ مِنْهُ حَجِّي وَ عُمْرَتِي! فَجَلَسA ثُمَّ قَالَ: كَذَبَ الْحَسَنُ! خُذْ سَوَاءً وَ أَعْطِ سَوَاءً فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فَدَعْ مَا بِيَدِكَ وَ انْهَضْ إِلَى الصَّلَاةِ؛ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ كَانُوا صَيَارِفَةً»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج۵، ص: 113 و 114.
«سدیر صیرفی گوید: به حضرت باقرA عرض کردم: حدیثی از حسن بصری به من رسیده که اگر حق باشد هلاک گشتهام! حضرت فرمود: چیست آن حدیث؟ عرض کردم: اینطور به من رسیده که حسن بصری میگفته اگر مغزش از گرمای خورشید به جوشش افتد از دیوار یک صرّاف سایه برنگیرد و اگر جگرش از تشنگی پاره و متلاشی شود از خانه یک صراف آب طلب نکند! در حالی که کار و تجارت من صرافی است و گوشت و خون من در آن روییده و حج و عمره من از آن است! حضرت نشست و فرمود: حسن دروغ گفته! به اندازه دریافت کن و به اندازه پرداخت کن و چون زمان نماز رسید کارت را رها کن و به نماز بایست؛ آیا نمیدانی که اصحاب کهف صراف بودهاند؟».
[18]. «روی أَنَّ عَلِيّاًA أَتَى الْحَسَنَ الْبَصْرِيَّ يَتَوَضَّأُ فِي سَاقِيَةٍ فَقَالَA: أَسْبِغْ طَهُورَكَ يَا لَفْتَى! قَالَ: لَقَدْ قَتَلْتَ بِالْأَمْسِ رِجَالًا كَانُوا يُسْبِغُونَ الْوُضُوءَ! قَالَA: وَ إِنَّكَ لَحَزِينٌ عَلَيْهِمْ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَA: فَأَطَالَ اللَّهُ حُزْنَكَ! قَالَ أَيُّوبُ السِّجِسْتَانِيُّ: فَمَا رَأَيْنَا الْحَسَنَ قَطُّ إِلَّا حَزِيناً كَأَنَّهُ يَرْجِعُ عَنْ دَفْنِ حَمِيمٍ أَوْ خَرْبَنْدَجٌ ضَلَّ حِمَارُهُ فَقُلْتُ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ عَمِلَ فِيَّ دَعْوَةُ الرَّجُلِ الصَّالِحِ! وَ لَفْتَى بِالنَّبَطِيَّةِ شَيْطَانٌ وَ كَانَتْ أُمُّهُ سَمَّتْهُ بِذَلِكَ وَ دَعَتْهُ فِي صِغَرِهِ فَلَمْ يَعْرِفْ ذَلِكَ أَحَدٌ حَتَّى دَعَاهُ بِهِ عَلِيٌّA»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج41، ص: 302.
«روایت شده که امیرالمؤمنینA به حسن بصری رسید در حالی که در جوی آبی وضو میساخت. پس حضرت بدو فرمود: وضویت را تمام و کمال بساز ای «لفتی». گفت: دیروز مردانی را کشتی که وضو را تمام و کمال میساختند! حضرت فرمود: حال تو بر ایشان محزونی؟ گفت: آری. حضرت فرمود: خداوند اندوهت را طولانی کند! ایوب سجستانی گوید: ما هرگز حسن را جز در حال حزن و اندوه ندیدیم! گویا از دفن دوستی صمیمی بازگشته بود و یا خربندهای بود که خرش گم گشته بود! پس با او در این باره سخن گفتم که گفت: دعای مردی صالح در من کار کرده است! «لفتی» به نبطی به معنای شیطان است و مادرش او را در خردسالیاش بدان نامیده بود و صدا کرده بود و کسی این را نمیدانست تا آنکه امیرالمؤمنینA او را به این نام خواند».
[19]. «عَن أبي بَصير قالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍA عَنْ شَهَادَةِ وَلَدِ الزِّنَا تَجُوزُ؟ فَقَالَA: لَا. فَقُلْتُ: إِنَّ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ يَزْعُمُ أَنَّهَا تَجُوزُ! فَقَالَA: اللَّهُمَّ لَا تَغْفِرْ ذَنْبَهُ! مَا قَالَ اللَّهُ لِلْحَكَمِ: Nإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَM فَلْيَذْهَبِ الْحَكَمُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فَوَ اللَّهِ لَا يُؤْخَذُ الْعِلْمُ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُA»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 400.
«از حضرت باقرA در باره شهادت زنازاده پرسیدم که آیا رواست؟ فرمود: نه. عرض کردم: حکم بن عتیبه معتقد است که رواست! حضرت فرمود: خداوندا گناهش را نیامرز! خداوند بر حکم و در شأن او نازل نکرده که «به راستی آن ذکری است برای تو و برای قومت». پس حکم به هر راهی برود، قسم به خدا که علم جز از خاندانی که جبرائیل بر ایشان نازل شده به دست نیاید».
[20]. (3) آلعمران : 164.
[21]. (۵3) النجم : 3 ـ 4.
[22]. (10) يونس : 1۵.
[23]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 68.
[24]. المحاسن، ج1، ص: 148.
[25]. «عَن حَبيب قال: سَمِعتُ أبا عبدِاللهِA یَقولُ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكُمْ وَ إِنَّ النَّاسَ سَلَكُوا سُبُلًا شَتَّى فَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَ بِرَأْيِهِ وَ مِنْهُمْ مَنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ مِنْهُمْ مَنِ اتَّبَعَ الرِّوَايَةَ وَ إِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ بِأَمْرٍ لَهُ أَصْلٌ فَعَلَيْكُمْ بِالْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ اشْهَدُوا الْجَنَائِزَ وَ عُودُوا الْمَرْضَى وَ احْضُرُوا مَعَ قَوْمِكُمْ فِي مَسَاجِدِهِمْ لِلصَّلَاةِ أَ مَا يَسْتَحْيِي الرَّجُلُ مِنْكُمْ أَنْ يَعْرِفَ جَارُهُ حَقَّهُ وَ لَا يَعْرِفَ حَقَّ جَارِهِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 146.
«حبیب گوید: از حضرت امام صادقA شنیدم که فرمود: به خدا سوگند که احدی از مردم نزد من از شما محبوبتر نباشد و براستی که مردم به راههای پراکنده قدم گذاشتند که برخی رأی خود در پیش گرفتند و برخی از هوای خود پیروی کردند و برخی تابع روایت گشتند و همانا شما امری را برگرفتید که اصلی دارد؛ پس تقوا و کوشش را در پیش گیرید و در تشییع جنازهها حضور یابید و به عیادت بیماران روید و برای نماز همراه قوم خود در مسجدهای ایشان حاضر گردید؛ آیا از این شرم ندارید که یکی از شما چنان باشد که همسایهاش حق او را بشناسد و او حق همسایهاش نشناسد؟».
[26]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 33.
[27]. «عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّA قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِJ عَلَّمَنِي أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ مِمَّا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلُّ بابٍ يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ حَتَّى عَلِمْتُ الْمَنَايَا وَ الْوَصَايَا وَ فَصْلَ الْخِطابِ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 30۵.
«اصبغ بن نباته از امیر مؤمنان علیA اینگونه روایت میکند: شنیدم که حضرت میفرمود: براستی رسول خدا هزار باب از حلال و حرام و از آنچه بوده و هست و تا روز قیامت خواهد بود به من آموخت که هر باب، هزار باب را میگشاید که میشود هزار هزار باب، تا آنجا که علم منایا و وصایا و فصل الخطاب را بدانم».
[28]. وسائل الشيعة، ج27، ص: 27.
[29]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 319، خطبه 201.
[30]. «قَالَ أبان بن أبي عياش: دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عِنْدَهُ أَبُو الطُّفَيْلِ عَامِرُ بْنُ وَاثِلَةَ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِo وَ كَانَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِ عَلِيٍّA وَ لَقِيتُ عِنْدَهُ عُمَرَ بْنَ أَبِي سَلَمَةَ ابْنَ أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجَةِ النَّبِيِّo فَعَرَضْتُ عَلَيْهِ كِتَابَ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ فَقَالَ لِي: صَدَقَ سُلَيْمٌ رَحِمَهُ اللَّهُ. فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّهُ يَضِيقُ صَدْرِي بِبَعْضِ مَا فِيهِ لِأَنَّ فِيهِ هَلَاكَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍo رَأْساً مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ رَأْساً وَ التَّابِعِينَ غَيْرَكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ شِيعَتِكُمْ!
فَقَالَ يَا أَخَا عَبْدِ الْقَيْسِ! أَ مَا بَلَغَكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِo قَالَ إِنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ فِي قَوْمِهِ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ وَ كَمَثَلِ بَابِ حِطَّةٍ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ. فَقَالَ: مَنْ حَدَّثَكَ؟ فَقُلْتُ: سَمِعْتُهُ مِنْ أَكْثَرَ مِنْ مِائَةٍ مِنَ الْفُقَهَاءِ! فَقَالَ: مِمَّنْ؟ فَقُلْتُ: سَمِعْتُهُ مِنْ حُنشِ بْنِ الْمُعْتَمِرِ وَ ذَكَرَ أَنَّهُ سَمِعَهُ مِنْ أَبِي ذَرٍّ وَ هُوَ آخِذٌ بِحَلْقَةِ الْكَعْبَةِ يُنَادِي بِهِ نِدَاءً يَرْوِيهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِo. فَقَالَ: وَ مِمَّنْ؟ فَقُلْتُ: وَ مِنَ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ أَنَّهُ سَمِعَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ وَ مِنَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ وَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍA. فَقَالَ: وَ مِمَّنْ؟ فَقُلْتُ وَ مِنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ وَ عَلْقَمَةَ بْنِ قَيْسٍ وَ أَبِي ظَبْيَانَ الجَنَبي وَ مِنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى كُلُّ هَؤُلَاءِ أَخْبَرَ أَنَّهُ سَمِعَهُ مِنْ أَبِي ذَرٍّ. قَالَ أَبُو الطُّفَيْلِ وَ عُمَرُ بْنُ أَبِي سَلَمَةَ وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ سَمِعْنَاهُ مِنْ أَبِي ذَرٍّ وَ سَمِعْنَاهُ مِنْ عَلِيٍّA وَ الْمِقْدَادِ وَ سَلْمَانَ! ثُمَّ أَقْبَلَ عُمَرُ بْنُ أَبِي سَلَمَةَ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُهُ مِمَّنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْ هَؤُلَاءِ كُلِّهِمْ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِo سَمِعْتُهُ إِذْ نَادَى وَ وَعَاهُ قَلْبِي.
فَأَقْبَلَ عليّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِA فَقَالَ: أَ وَ لَيْسَ هَذَا الْحَدِيثُ وَحْدَهُ يَنْتَظِمُ جَمِيعَ مَا أَفْظَعَكَ وَ عَظُمَ فِي صَدْرِكَ مِنْ تِلْكَ الْأَحَادِيثِ؟ اتَّقِ اللَّهَ يَا أَخَا عَبْدِ الْقَيْسِ فَإِنْ وَضَحَ لَكَ أَمْرٌ فَاقْبَلْهُ وَ إِلَّا فَاسْكُتْ تَسْلَمْ وَ رُدَّ عِلْمَهُ إِلَى اللَّهِ فَإِنَّكَ بِأَوْسَعَ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج23، ص: 124 و 12۵ (به نقل از کتاب سلیم).
«ابان بن ابی عیاش گوید: به محضر حضرت علی بن حسینC رسیدم در حالی که ابو طفیل عامر بن واثله صحابی رسول خداo که از اصحاب نیک علیA بود در محضر ایشان حضور داشت و عمر بن ابی سلمه، فرزند ام سلمه همسر پیامبرo را نیز نزد ایشان دیدم؛ پس کتاب سلیم بن قیس را به حضرتش عرضه داشتم که ایشان فرمود: راست گفته است سلیم خدایش رحمت کند. عرض کردم: فدایت گردم، همانا با بعضی از آنچه در این کتاب است سینه من تنگ گردد چه آنکه در آن هلاکت تمام امت محمدo از تمام مهاجرین و انصار و تابعان باشد جز شما اهلبیت و شیعیان شما!
پس حضرت فرمود: ای برادر عبد القیس! آیا این خبر به تو نرسیده که رسول خداo فرموده: همانا اهل بیت من بسان کشتی نوح در قومش باشند؛ هرکه سوار آن شود نجات یابد و هرکه از آن روی برگرداند عرق گردد؛ و بسان باب حطه در میان بنیاسرائیل باشند؟ عرض کردم: بله. فرمود: چه کسی این را برایت روایت کرده؟ عرض کردم: آن را از بیش از صد تن از فقها شنیدهام! فرمود: از که؟ عرض کردم: از حنش بن معتمر شنیدم که میگفت از ابوذر آن را شنیده در حالی که حلقه کعبه را به دست گرفته و صدایش را به روایت از رسول خداo بلند کرده بود. حضرت فرمود: دیگر از که؟ عرض کردم: از حسن بن ابی حسن بصری شنیدم که آن را از ابوذر و مقداد و علی بن ابیطالبA شنیده. فرمود: دیگر از که؟ عرض کردم: از سعید بن مسیب و علقمه بن قیس و ابی ظبیان جنبی و عبد الرحمن بن ابی لیلی شنیدم که همگی خبر دادند آن را از ابوذر شنیدهاند. ابو طفیل و عمر بن ابی سلمه گفتند: سوگند به خدا که ما نیز آن را از ابوذر شنیدیم و از علیA و مقداد و سلمان نیز شنیدهایم. سپس عمر بن ابی سلمه رو کرد و گفت: سوگند به خدا که من آن را از کسی شنیدم که از همه آنها برتر است؛ آن را از رسول خداo در آن هنگام که فرمود شنیدم و در قلب خود جای دادم.
پس علی بن حسینC به من رو کرد و فرمود: آیا همین حدیث به تنهایی تمام آن احادیثی که به وحشتت انداخته و در سینهات بزرگ آمده را به ثبات نمیرساند؟ تقوای خدا پیشه کن ای برادر عبد القیس! پس اگر امری برایت روشن شد آن را بپذیر وگرنه سکوت کن تا سالم بمانی و علمش را به خداوند رد کن که به راستی در وسعتی گستردهتر از آنچه بین آسمان و زمین است باشی».
[31]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج6، ص: 47.
[32]. «يَا عَمَّارُ! إِذَا رَأَيْتَ عَلِيّاً سَلَكَ وَادِياً وَ سَلَكَ النَّاسُ وَادِياً غَيْرَهُ فَاسْلُكْ مَعَ عَلِيٍّ وَ دَعِ النَّاسَ إِنَّهُ لَنْ يُدْلِيَكَ فِي رَدًى وَ لَنْ يُخْرِجَكَ مِنَ الْهُدَى. يَا عَمَّارُ! إِنَّهُ مَنْ تَقَلَّدَ سَيْفاً أَعَانَ بِهِ عَلِيّاً عَلَى عَدُوِّهِ قَلَّدَهُ اللَّهُ تَعَالَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِشَاحاً مِنْ دُرٍّ وَ مَنْ تَقَلَّدَ سَيْفاً أَعَانَ بِهِ عَدُوَّ عَلِيٍّ قَلَّدَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِشَاحاً مِنْ نَار»؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج1، ص: 143.
«ای عمار! آنگاه که دیدی علی راهی را رود و مردم راهی دیگر، با علی همراه شو و مردم را واگذار که به راستی او هرگز تو را در هلاکت میندازد و از هدایت بیرون نسازد. ای عمار! همانا هرکه شمشیری به دوش افکند که با آن علی را در برابر دشمنش یاری کند خداوند در روز قیامت گردنبندی از درّ به گردنش اندازد و هرکه شمشیری به دوش افکند که با آن دشمن علی را یاری کند خداوند در روز قیامت گردنبندی از آتش بر گردنش بیاویزد».
[33]. «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي وَ يَمُوتَ مَمَاتِي وَ يَدْخُلَ جَنَّةَ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَنِي رَبِّي قَضِيبٌ مِنْ قُضْبَانِهِ غَرَسَهُ بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَكَانَ فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍA وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّهُمْ لَا يُخْرِجُونَكُمْ مِنَ الْهُدَى وَ لَا يُدْخِلُونَكُمْ فِي ضَلَالَةٍ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: ۵1.
«هرکه دوست دارد که زندگیاش زندگی من باشد و مرگش مرگ من و به بهشت عدنی در آید که پروردگارم به من وعده داده، که شاخهای از شاخههای آن را به دست خود کاشته و سپس بدان فرموده «باش» پس موجود شده، باید به ولایت علی بن ابیطالبA و جانشینان پس از او گردن نهد که ایشان شما را از هدایت بیرون نسازند و در گمراهی میندازند».
[34]. «روي عن عليA أنه قال: أكذب الناس على رسول اللهJ أبو هريرة الدوسي»؛ عبقات الانوار، ج22، ص: 731.
«از امیر مؤمنانA روایت شده که فرمود: آن که از همه بیشتر بر رسول خداJ دروغ میبست ابو هریرۀ دوسی بود».
«عَن محمد بن عمارة قال: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍC يَقُولُ: ثَلَاثَةٌ كَانُوا يَكْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ أَبُو هُرَيْرَةَ وَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ وَ امْرَأَةٌ؛ الخصال، ج1، ص: 190.
«محمد بن عماره گوید: از حضرت صادقA شنیدم که میفرمود: سه نفر بر رسول خداJ دروغ میبستند: ابوهریره و انس بن مالک و یک زن».
«و عن أبي هريرة، قال: لقد حدّثتكم بأحاديث لو حدّثت بها زمن عمر بن الخطّاب لضربني عمر بالدرّة»؛ عبقات الانوار، ج22، ص: 729.
«از ابوهریره روایت شده که گفت: احادیثی را بر شما روایت کردم که اگر در زمان عمر بن خطاب روایتشان میکردم مرا تازیانه میزد».
«و لما بلغ عمر أن أبا هريرة يروي ما لا يعرف قال : لتكفن عن هذا أو لألحقنك بجبال دوس»؛ عبقات الانوار، ج22، ص: 729.
«وقتی به عمر خبر رسید که ابوهریره چیزهایی را روایت میکند که نمیداند، به او گفت: یا دست از این کار بر میداری و یا اینکه تو را به کوههای دوس تبعید میکنم».
«عَن أعمش قال: لما قدم أبو هريرة العراق مع معاوية عام الجماعة جاء إلى مسجد الكوفة فلما رأى كثرة من استقبله من الناس جثا على ركبتيه ثم ضرب صلعته مرارا و قال: يا أهل العراق أ تزعمون أني أكذب على الله و على رسوله و أحرق نفسي بالنار؟! و الله لقد سمعت رسول الله يقول إن لكل نبي حرما و إن حرمي بالمدينة ما بين عير إلى ثور! فمن أحدث فيها حدثا فعليه لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ! و أشهد بالله أن عليا أحدث فيها! فلما بلغ معاوية قوله أجازه و أكرمه و ولاه أمارة المدينة»؛ نفحات الازهار، ج3، ص: 238.
«اعمش گوید: در سال جماعت، وقتی ابوهریره همراه معاویه وارد عراق شد، به مسجد کوفه رفت و وقتی کثرت مردم در استقبال از خود دید، روی دو زانو نشست و چند بار بر سرش زد و گفت: ای اهل عراق! آیا گمان دارید که من بر خدا و رسولش دروغ میبندم و خود را به آتش میسوزانم؟! به خدا سوگند که از رسول خدا شنیدم که میفرمود: همانا هر پیامبری حرمی دارد و حرم من در مدینه و به اندازهای ما بین اندازه یک خر و یک گاو است! هرکس در آن بنایی بسازد، لعنت خدا و ملائکه و تمامی مردم بر او باد! و خدا را شاهد میگیرم که علی در آن بنا ساخته است. وقتی سخن او به معاویه رسید تأییدش کرد و او را گرامی داشت و بر امارت مدینه گماشت».
[35]. برای نمونه: کتاب «ابوهریرۀ» از سید عبد الحسین شرف الدین عاملی و کتاب «ابوهریرۀ شیخ المضیرۀ» از محمود ابو ریه.
[36]. الفتوحات المکیۀ، ج1، ص: 32.
[37]. «فالإنكار ليس من شأن الأفراد فإن لهم الأولية في الأمور فهم ينكر عليهم ولا ينكرون. قال الجنيد: لا يبلغ أحد درج الحقيقة حتى يشهد فيه ألف صديق بأنه زنديق وذلك لأنهم يعلمون من الله ما لا يعلمه غيرهم وهم أصحاب العلم الذي كان يقول فيه علي بن أبي طالب رضي الله عنه حين يضرب بيده إلى صدره ويتنهد إن ههنا لعلوما جمة لو وجدت لها حملة. فإنه كان من الأفراد ولم يسمع هذا من غيره في زمانه إلا أبي هريرة ذكر مثل هذا خرج البخاري في صحيحة عنه أنه قال: حملت عن النبي صلى الله عليه وسلم جوابين أما الواحد فبثثته فيكم وأما الآخر فلو بثثته لقطع مني هذا البلعوم. البلعوم مجرى الطعام، فأبو هريرة ذكر أنه حمله عن رسول الله صلى الله عليه وسلم فكان فيه ناقلا عن غير ذوق ولكنه علم لكونه سمعه من رسول الله صلى الله عليه وسلم»؛ الفتوحات المکیۀ، ج1، ص: 199 و 200.
«پس انکار در شأن افراد نیست و آنان در تمام امور پیشتازند و انکار میشوند اما انکار نمیکنند. جنید گوید: کسی به مقام حقیقت نمیرسد مگر آن که هزار صدّیق شهادت دهند که او زندیق است؛ زیرا آنان علومی از جانب خدا دارند که دیگران ندارند و آنان اصحاب همان علمی هستند که علی بن ابیطالبA، در حالی که دست بر سینه میزد و آه میکشید گفت: همانا اینجا علومی فراوان است که اگر حاملانی برایش یابم. پس او از افراد بود و در زمان او چنین جملهای از کس دیگری شنیده نشد مگر ابوهریره كه همانند آن را گفت که بخاری در صحیح خود از او روایت میکند که گفت: من حامل دو کیسه از پیامبرم كه یکی را میان شما گستراندم ولی دیگری را اگر باز کنم بلعومم را میبُرند. بلعوم به معنای مری است، پس ابوهریره میگوید که از رسول خدا آن را گرفته، پس نسبت به آن ناقل است و ذوقی از خود ندارد، اما علم است زیرا از رسول خدا شنیده است».
[38]. «وإنما يأتون رضي الله عنهم بأسرار وحكم من أسرار الشريعة مما هي خارجة عن قوة الفكر والكسب ولا تنال أبدا إلا بالمشاهدة والإلهام وما شاكل هذه الطرق ومن هنا تكون الفائدة بقوله إن يكن في أمتي محدثون فمنهم عمر وقوله في أبي بكر في فضله بالسر غيره.
ولو لم يقع الإنكار لهذه العلوم في الوجود لم يفد قول أبي هريرة حفظت من رسول الله صلى الله عليه وسلم وعاءين فأما أحدهما فبثثته وأما الآخر فلو بثثته قطع مني هذا البلعوم.
حدثني به الفقيه أبو عبد الله محمد بن عبيد الله الحجري بسبتة في رمضان عام تسعة وثمانين وخمسمائة بداره وحدثني به أيضا أبو الوليد أحمد بن محمد بن العربي بداره بإشبيلية سنة اثنتين وتسعين وخمسمائة في آخرين كلهم قالوا حدثنا إلا أبا الوليد بن العربي فإنه قال سمعت أبا الحسن شريح بن محمد بن شريح الرعيني قال حدثني أبي أبو عبد الله وأبو عبد الله محمد بن أحمد بن منظور القيسي سماعا مني عليهما عن أبي ذر سماعا منهما عليه عن أبي محمد هو عبد الله بن أحمد بن حمويه السرخسي الحموي وأبي إسحاق المستملي وأبي الهيثم هو محمد بن مكي بن محمد الكشميهني قالوا أنا أبو عبد الله هو محمد بن يوسف بن مطر الفربري قال أنا أبو عبد الله البخاري وحدثني به أيضا أبو محمد يونس بن يحيى بن أبي الحسين بن أبي البركات الهاشمي العباسي بالحرم الشريف المكي تجاه الركن اليماني من الكعبة المعظمة في شهر جمادى الأولى سنة تسع وتسعين وخمسمائة عن أبي الوقت عبد الأول بن عيسى السجزي الهروي عن أبي الحسن عبد الرحمن بن المظفر الداودي عن أبي محمد عبد الله بن أحمد بن حمويه السرخسي عن أبي عبد الله الفربري عن البخاري وقال البخاري في صحيحه حدثني إسماعيل قال حدثني أخي عن ابن أبي ذئب عن سعيد المقبري عن أبي هريرة وذكر الحديث وشرح البلعوم لأبي عبد الله البخاري من رواية أبي ذر خرجه في كتاب العلم وذكروا أن البلعوم مجرى الطعام.
ولم يفد قول ابن عباس حين قال في قول الله عز وجل الله الذي خلق سبع سماوات ومن الأرض مثلهن يتنزل الأمر بينهن لو ذكرت تفسيره لرجمتموني وفي رواية لقلتم إني كافر.
حدثني بهذا الحديث أبو عبد الله محمد بن عيشون عن أبي بكر القاضي محمد بن عبد الله بن العربي المعافري عن أبي حامد محمد بن محمد الطوسي الغزالي.
ولم يكن لقول الرضي من حفدة علي بن أبي طالب صلى الله عليه وسلم معنى إذ قال:
يا رب جوهر علم لو أبوح به * لقيل لي أنت ممن يعبد الوثنا
ولاستحل رجال مسلمون دمي * يرون أقبح ما يأتونه حسنا
فهؤلاء كلهم سادات أبرار فيما أحسب واشتهر عنهم قد عرفوا هذا العلم ورتبته ومنزلة أكثر العالم منه وإن الأكثر منكرون له»؛ الفتوحات المکیۀ، ج1، ص: 31 و 32.
«آنان تنها اسرار و حکمتهایی از اسرار شریعت میآورند که از قوه فکر و کسب بیرون است و هرگز بدست نمیآید مگر با مشاهده و الهام و چنین راههایی. فایده کلام پیامبر همین است که گفت: اگر در امت من محدثانی باشند عمر از آنهاست؛ و همچنین سخن پیامبر در باره فضیلت ابوبکر بر دیگران در سرّ.
اگر در عالم وجود، انکاری بر این علوم واقع نمیشد، سخن ابوهریره فایدهای نداشت که گفت: از رسول خدا دو ظرف محفوظ دارم که يکی را گشودم و دیگری را اگر باز کنم گردنم را میزنند.
این حدیث را فقیه أبو عبد الله محمد بن عبيد الله الحجري در شنبهای از ماه رمضان در سال ۵89 در خانهاش برایم روایت کرد و همچنین أبو الوليد أحمد بن محمد بن العربي در خانهاش و در سال ۵92 و دیگران که همگی گفتند حدیث کرد ما را، به جز أبا الوليد بن عربي که گفت شنیدم از، أبا الحسن شريح بن محمد بن شريح رعيني که گفت حدیث کرد مرا پدرم أبو عبد الله و همچنین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن منظور قيسي که خود از هر دو شنیدم روایت کردند از ابوذر شنیدند از أبي محمد که همان عبد الله بن أحمد بن حمويه سرخسي حموي و از أبي إسحاق مستملي و از أبي الهيثم محمد بن مكي بن محمد كشميهني... و همچنین روایت کرد مرا أبو محمد يونس بن يحيى بن أبي الحسين بن أبي البركات هاشمي عباسي در حرم شریف مکه روبروی رکن یمانی از خانه کعبه در ماه جمادی الاولی سال پانصد و نود و نه از أبي الوقت عبد الأول بن عيسى سجزي هروي از أبي الحسن عبد الرحمن بن مظفر داودي از أبي محمد عبد الله بن أحمد بن حمويه سرخسي از أبي عبد الله فربري از بخاري که بخاری در صحیحش گفته: اسماعلی مرا حدیث کرد و گفت برادرم از ابن ابی ذئب از سعید مقبری از ابوهریره روايت روایت کرده و این حدیث را گفت...
و همچنین فایدهای نداشت سخن ابن عباس که در باره آیه «خداوند است که هفت آسمان را آفرید و همانند آن هفت زمین که امر میان آنان تنزل میکند» گفت: اگر تفسیر آن را بگویم مرا رجم میکنید؛ و در روایت آمده: میگویید من کافرم.
این حدیث را أبو عبد الله محمد بن عيشون از أبي بكر قاضي محمد بن عبد الله بن عربي معافري از أبي حامد محمد بن محمد طوسي غزالي برایم روایت کرد.
همچنین سخن رضی به تبع علی بن ابیطالبA معنایی ندارد که گفت:
پروردگارا اگر جوهر علم را آشکار کنم، به من گویند که تو بتپرستی؛ و مسلمانانی خونم را مباح بشمارند و کار قبیح خود را نیکو انگارند.
پس اینان، در نظر من و با توجه به آنچه از ایشان مشهور شده، همگی سروران ابرار هستند که این علم و رتبه آن و جایگاه بیشتر عالم نسبت به آن را میدانند و اکثر مردم آن را انکار میکنند».
[39]. (34) سبأ : 18.
[40]. «دَخَلَ الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّC فَقَالَ لَهُ يَا أَخَا أَهْلِ الْبَصْرَةِ بَلَغَنِي أَنَّكَ فَسَّرْتَ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَلَى غَيْرِ مَا أُنْزِلَتْ فَإِنْ كُنْتَ فَعَلْتَ فَقَدْ هَلَكْتَ وَ اسْتَهْلَكْتَ! قَالَ وَ مَا هِيَ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ Nوَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَM وَيْحَكَ كَيْفَ يَجْعَلُ اللَّهُ لِقَوْمٍ أَمَاناً وَ مَتَاعُهُمْ يُسْرَقُ بِمَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ رُبَّمَا أُخِذَ عَبْدٌ أَوْ قُتِلَ وَ فَاتَتْ نَفْسُهُ؟ ثُمَّ مَكَثَ مَلِيّاً ثُمَّ أَوْمَى بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ: نَحْنُ الْقُرَى الَّتِي بَارَكَ اللَّهُ فِيهَا.
قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ وَجَدْتَ هَذَا فِي كِتَابِ اللَّهِ أَنَّ الْقُرَى رِجَالٌ؟ قَالَ نَعَمْ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ Nوَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراًM فَمَنِ الْعَاتِي عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْحِيطَانُ أَمِ الْبُيُوتُ أَمِ الرِّجَالُ؟ فَقَالَ الرِّجَالُ.
ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ زِدْنِي! قَالَ: قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي سُورَةِ يُوسُفَ Nوَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيهاM لِمَنْ أَمَرُوهُ أَنْ يَسْأَلَ الْقَرْيَةَ وَ الْعِيرَ أَمِ الرِّجَالَ. فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْقُرَى الظَّاهِرَةِ؟ قَالَ هُمْ شِيعَتُنَا يَعْنِي الْعُلَمَاءَ مِنْهُمْ»؛ تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 462.
«حسن بصری بر محمد بن علیC وارد شد و آن بزرگوار بدو فرمود: ای برادر اهل بصره! به ما خبر رسیده که تو آیهای از کتاب خدا را بر معنایی غیر از آنچه نازل گشته تفسیر کردهای که اگر چنین کرده باشی هلاک شدهای و طالب هلاکت دیگران گشتهای. عرض کرد: چیست آن آیه فدایت گردم؟ فرمود: کلام خداوند عز و جل که فرموده: «و ميان آنان و ميان آبادیهایی كه در آنها بركت نهاده بوديم، آبادیهایی متّصل به هم قرار دادیم، و سیر را در آنها مقدر کردیم، شبان و روزان با امنیت در آنها سیر کنید». وای بر تو! چگونه خداوند برای قومی امنیت قرار میدهد و حال آنکه کالای ایشان در مکه و مدینه و بین آن دو به سرقت میرود و گاه اسیر میشود یا کشته میگردد و جانش از دست میرود؟ پس آن بزرگوار درنگی فرمود و سپس با دست مبارک به سینه خود اشاره کرد و فرمود: ما آن آبادیهایی هستیم که خداوند در آنها برکت نهاده است.
عرض کرد: فدایت گردم، آیا این را در کتاب خدا یافتهای که آبادیها مردمانی هستند؟ فرمود: آری، کلام خداوند که فرمود: «و چه بسيار شهرها كه از فرمان پروردگار خود و پيامبرانش سرپيچيدند و از آنها حسابى سخت كشيديم و آنان را به عذابى زشت عذاب كرديم» کیست که از فرمان خدا سرپیچیده؟ دیوارها یا خانهها یا مردمان؟ عرض کرد: مردمان.
سپس عرض کرد: فدایت گردم باز هم بفرما. فرمود: کلام خداوند در سوره یوسفA که فرمود: «و از شهرى كه در آن بوديم و كاروانى كه در ميان آن آمديم بپرس» او را امر کردند که از که سؤال کند؟ از آبادی و کاروان یا مردمان؟ پس عرض کرد: فدایت گردم، مرا از معنای آبادیهای متصل به هم باخبر فرما؟ فرمود: آنها شیعیان ما باشند؛ که مراد آن بزرگوار عالمان شیعه است».
«عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ: أَتَى الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ أَبَا جَعْفَرٍA فَقَالَ جِئْتُكَ لِأَسْأَلَكَ عَنْ أَشْيَاءَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ أَ لَسْتَ فَقِيهَ أَهْلِ الْبَصْرَةِ؟ قَالَ قَدْ يُقَالُ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍA هَلْ بِالْبَصْرَةِ أَحَدٌ تَأْخُذُ عَنْهُ؟ قَالَ لَا قَالَ فَجَمِيعُ أَهْلِ الْبَصْرَةِ يَأْخُذُونَ عَنْكَ؟ قَالَ نَعَمْ.
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ سُبْحَانَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَلَّدْتَ عَظِيماً مِنَ الْأَمْرِ! بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ فَمَا أَدْرِي أَ كَذَاكَ أَنْتَ أَمْ يُكْذَبُ عَلَيْكَ؟ قَالَ مَا هُوَ؟ قَالَ زَعَمُوا أَنَّكَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعِبَادَ فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ أُمُورَهُمْ قَالَ فَسَكَتَ الْحَسَنُ.
فَقَالَ أَ رَأَيْتَ مَنْ قَالَ اللَّهُ لَهُ فِي كِتَابِهِ إِنَّكَ آمِنٌ هَلْ عَلَيْهِ خَوْفٌ بَعْدَ هَذَا الْقَوْلِ مِنْهُ؟ فَقَالَ الْحَسَنُ لَا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍA إِنِّي أَعْرِضُ عَلَيْكَ آيَةً وَ أُنْهِي إِلَيْكَ خِطَاباً وَ لَا أَحْسَبُكَ إِلَّا وَ قَدْ فَسَّرْتَهُ عَلَى غَيْرِ وَجْهِهِ فَإِنْ كُنْتَ فَعَلْتَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ فَقَالَ لَهُ مَا هُوَ؟ قَالَ أَ رَأَيْتَ حَيْثُ يَقُولُ Nوَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَM يَا حَسَنُ بَلَغَنِي أَنَّكَ أَفْتَيْتَ النَّاسَ فَقُلْتَ هِيَ مَكَّةُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍA فَهَلْ يُقْطَعُ عَلَى مَنْ حَجَّ مَكَّةَ وَ هَلْ يُخَافُ أَهْلُ مَكَّةَ وَ هَلْ تَذْهَبُ أَمْوَالُهُمْ؟ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَتَى يَكُونُونَ آمِنِينَ؟ بَلْ فِينَا ضَرَبَ اللَّهُ الْأَمْثَالَ فِي الْقُرْآنِ فَنَحْنُ الْقُرَى الَّتِي بَارَكَ اللَّهُ فِيهَا وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ أَقَرَّ بِفَضْلِنَا حَيْثُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ شِيعَتِهِمُ Nالْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةًM وَ الْقُرَى الظَّاهِرَةُ الرُّسُلُ وَ النَّقَلَةُ عَنَّا إِلَى شِيعَتِنَا وَ فُقَهَاءُ شِيعَتِنَا إِلَى شِيعَتِنَا وَ قَوْلُهُ تَعَالَى Nوَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَM فَالسَّيْرُ مَثَلٌ لِلْعِلْمِ سِيرَ بِهِ Nلَيالِيَ وَ أَيَّاماًM مَثَلٌ لِمَا يَسِيرُ مِنَ الْعِلْمِ فِي اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ عَنَّا إِلَيْهِمْ فِي الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ الْأَحْكَامِ NآمِنِينَM فِيهَا إِذَا أَخَذُوا مِنْهُ آمِنِينَ مِنَ الشَّكِّ وَ الضَّلَالِ وَ النُّقْلَةِ مِنَ الْحَرَامِ إِلَى الْحَلَالِ لِأَنَّهُمْ أَخَذُوا الْعِلْمَ مِمَّنْ وَجَبَ لَهُمْ أَخْذُهُمْ إِيَّاهُ عَنْهُمْ بِالْمَعْرِفَةِ لِأَنَّهُمْ أَهْلُ مِيرَاثِ الْعِلْمِ مِنْ آدَمَ إِلَى حَيْثُ انْتَهَوْا ذُرِّيَّةٌ مُصْطَفَاةٌ Nبَعْضُها مِنْ بَعْضٍM فَلَمْ يَنْتَهِ الِاصْطِفَاءُ إِلَيْكُمْ بَلْ إِلَيْنَا انْتَهَى وَ نَحْنُ تِلْكَ الذُّرِّيَّةُ الْمُصْطَفَاةُ لَا أَنْتَ وَ لَا أَشْبَاهُكَ يَا حَسَنُ فَلَوْ قُلْتُ لَكَ حِينَ ادَّعَيْتَ مَا لَيْسَ لَكَ وَ لَيْسَ إِلَيْكَ يَا جَاهِلَ أَهْلِ الْبَصْرَةِ لَمْ أَقُلْ فِيكَ إِلَّا مَا عَلِمْتُهُ مِنْكَ وَ ظَهَرَ لِي عَنْكَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَقُولَ بِالتَّفْوِيضِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُفَوِّضِ الْأَمْرَ إِلَى خَلْقِهِ وَهْناً مِنْهُ وَ ضَعْفاً وَ لَا أَجْبَرَهُمْ عَلَى مَعَاصِيهِ ظُلْماً»؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص: 327.
«ابوحمزه ثمالی گوید: حسن بصری نزد امام باقرA آمد و عرض کرد: ای ابا جعفر! آمدهام درباره اموری از کتاب خدا از تو سؤال کنم! پس امامA فرمود: آیا تو فقیه اهل بصره نیستی؟ عرض کرد: اینطور میگویند. حضرت فرمود: آیا در بصره کسی هست که تو از او کسب علم کنی؟ عرض کرد: نه. فرمود: پس تمام اهل بصره از تو کسب علم میکنند؟ عرض کرد: بله.
پس حضرت فرمود: سبحان الله! امر بزرگی را گردن گرفتهای و مدعی شدهای. درباره تو خبری به من رسیده که ندانم آیا آنگونه هستی یا بر تو دروغ بسته شده؟ عرض کرد: آن چیست؟ فرمود: معتقدند که تو میگویی خداوند بندگان را خلق فرموده و امورشان را به خودشان تفویض کرده؟ پس حسن ساکت شد.
سپس حضرت فرمود: به نظر تو کسی که خداوند در کتابش بدو فرموده باشد تو در امان هستی، آیا پس از این گفتار خداوند ترسی بر او خواهد بود؟ حسن عرض کرد: نه. حضرت فرمود: من آیهای به تو عرضه میکنم و خطابی برایت نقل میکنم و تو را نشناسم جز به اینکه آن را بر غیر وجهش تفسیر کرده باشی که اگر چنین کرده باشی هلاک گشته و هلاک کردهای! عرض کرد: آن آیه چیست؟ فرمود: آیا دیدهای که خداوند فرموده: «و ميان آنان و ميان آبادیهایی كه در آنها بركت نهادیم، آبادیهایی متّصل به هم قرار دادیم، و سیر را در آنها مقدر کردیم، شبان و روزان با امنیت در آنها سیر کنید» ای حسن! به من خبر رسیده که تو مردم را فتوا دادهای و گفتهای که مراد از آن آبادیها مکه است؟ آیا راه بر کسی که برای حج به مکه رفته بسته میشود یا نه و آیا اهل مکه ترس دارند و اموالشان غارت میشود یا نه؟ عرض کرد: بله. حضرت فرمود: پس چگونه در اماناند؟ (اینگونه که تو تفسیر کردی نیست) بلکه مثلهایی که خداوند در قرآن زده درباره ماست، ما آن آبادیهایی هستیم که خداوند در آنها برکت نهاده. پس درباره آنان که به فضل ما اقرار کنند، از آنجا که خدا امرشان فرموده که نزد ما آیند، فرموده: «و قرار دادیم ميان آنان و ميان آبادیهایی كه در آنها بركت نهادیم» یعنی میان آبادیهایی که در آنها برکت نهادیم و میان شیعیان ایشان، «آبادیهایی متصل به هم» که همان کسانی باشند که فرستاده و نقلکننده از جانب ما سوی شیعیان ما باشند و همچنین فقیهان شیعیان ما نسبت به شیعیان ما؛ و این که فرموده «سیر را در آن مقدر ساختیم» سیر مثلی برای علم است و «شبان و روزان در آنها سیر کنید» مثلی است برای علمی که درباره حلال و حرام و واجبات و احکام، شبان و روزان از ما سوی ایشان در حرکت است «با امنیت» در آن علوم، آنگاه که آن را از معدنی به دست آورند که بدان امر شدهاند، در امان از شک و گمراهی و جابجایی از حرام به حلال، چه آنکه ایشان علم را از کسی به دست آوردهاند که کسب علم از او با شناخت تکلیفشان گشته، زیرا آنان هستند که اهل میراث علم از آدم تا زمان خود باشند، نسلی برگزیده که یکی از دیگری باشد؛ که این امر به شما منتهی نشده بلکه به ما رسیده و ما آن نسل برگزیده باشیم، نه تو و نه امثال تو ای حسن! پس چون آنچه را نه از آن توست و نه سوی تو مدعی گشتی، اگر جاهل اهل بصره خطابت کردم، جز آنچه نسبت به تو دانستهام و از خودت برایم آشکار گشته، دربارهات نگفتهام؛ و مبادا که به تفویض قائل شوی که خداوند عز و جل نه از روی سستی و ضعف، امر را به خلقش تفویض کرده باشد و نه با ظلم، آنان را بر گناهان مجبور ساخته».
[41]. «قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍA لَوْ لَا مَنْ يَبْقَى بَعْدَ غَيْبَةِ قَائِمِنَاA مِنَ الْعُلَمَاءِ الدَّاعِينَ إِلَيْهِ وَ الدَّالِّينَ عَلَيْهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْ دِينِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَ الْمُنْقِذِينَ لِضُعَفَاءِ عِبَادِ اللَّهِ مِنْ شِبَاكِ إِبْلِيسَ وَ مَرَدَتِهِ وَ مِنْ فِخَاخِ النَّوَاصِبِ لَمَا بَقِيَ أَحَدٌ إِلَّا ارْتَدَّ عَنْ دِينِ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُمُ الَّذِينَ يُمْسِكُونَ أَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفَاءِ الشِّيعَةِ كَمَا يُمْسِكُ صَاحِبُ السَّفِينَةِ سُكَّانَهَا أُولَئِكَ هُمُ الْأَفْضَلُونَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص: 18.
«امام هادیA فرمود: اگر نبودند عالمانی که بعد از غیبت قائم ماA باقی میمانند که سوی او دعوت کنند و بر او رهنمون گردند و با حجتهای الهی از دینش حمایت کنند و بندگان ضعیف خداوند را از دامهای شیطان و یاورانش و از تلههای ناصبان نجات دهند، احدی باقی نمیماند جز آنکه از دین خدا روی میگرداند؛ اما آن عالمان هستند که زمام قلبهای شیعیان را نگه دارند چنانکه ناخدای کشتی سکان آن را؛ آنهایند که برترینها در نزد خداوند عز و جل هستند».
«عَن علي بن سويد قال: كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِA وَ هُوَ فِي السِّجْنِ: وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ يَا عَلِيُّ مِمَّنْ تَأْخُذُ مَعَالِمَ دِينِكَ لَا تَأْخُذَنَّ مَعَالِمَ دِينِكَ عَنْ غَيْرِ شِيعَتِنَا فَإِنَّكَ إِنْ تَعَدَّيْتَهُمْ أَخَذْتَ دِينَكَ عَنِ الْخَائِنِينَ الَّذِينَ خَانُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ خَانُوا أَمَانَاتِهِمْ إِنَّهُمُ اؤْتُمِنُوا عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَحَرَّفُوهُ وَ بَدَّلُوهُ فَعَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ رَسُولِهِ وَ لَعْنَةُ مَلَائِكَتِهِ وَ لَعْنَةُ آبَائِيَ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ وَ لَعْنَتِي وَ لَعْنَةُ شِيعَتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فِي كِتَابٍ طَوِيلٍ»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 4.
«علی بن سوید گوید: امام کاظمA در آن زمان که در زندان بودند، در نامهای بلند برایم نوشتند: اما آنچه یادآور شدی که آثار و نشانههای دینت را از که دریابی؛ از غیر شیعیان ما آثار و نشانههای دینت را اخذ مکن که همانا اگر از ایشان روی گردانی، دینت را از خیانتکارانی به دست آری که به خدا و رسولش خائن گشتند و در اماناتشان خیانت ورزیدند؛ براستی که کتاب خداوند به آنان امانت داده شده که آن را تحریف و تبدیل کردند؛ پس لعنت خدا بر ایشان باد و لعنت رسولش و لعنت فرشتگانش و لعنت پدران بزرگوار و نیکوکار من و لعنت من و لعنت شیعیان من تا روز قیامت».
«عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِA فَاسْتَقْبَلَنِي رَجُلٌ خَارِجٌ مِنْ عِنْدِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِA مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ مِنْ أَصْحَابِنَا، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِA قَالَ لِي لَقِيتَ الرَّجُلَ الْخَارِجَ مِنْ عِنْدِي فَقُلْتُ بَلَى هُوَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، فَقَالَ لَا قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ وَ لَا قَدَّسَ مِثْلَهُ، إِنَّهُ ذَكَرَ أَقْوَاماً كَانَ أَبِيA ائْتَمَنَهُمْ عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ كَانُوا عَيْبَةَ عِلْمِهِ وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ هُمْ عِنْدِي، هُمْ مُسْتَوْدَعُ سِرِّي أَصْحَابُ أَبِيA حَقّاً إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِأَهْلِ الْأَرْضِ سُوءاً صَرَفَ بِهِمْ عَنْهُمُ السُّوءَ، هُمْ نُجُومُ شِيعَتِي أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً يُحْيُونَ ذِكْرَ أَبِيA بِهِمْ يَكْشِفُ اللَّهُ كُلَّ بِدْعَةٍ يَنْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّينِ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأَوُّلَ الْغَالِينَ ثُمَّ بَكَى فَقُلْتُ مَنْ هُمْ فَقَالَ مَنْ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً، بُرَيْدٌ الْعِجْلِيُّ وَ زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِم»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 137.
«جمیل بن دراج گوید: بر امام صادقA وارد شدم و با مردی از اصحابمان از اهل کوفه مواجه شدم که از نزد حضرت بیرون میآمد. وقتی داخل شدم، حضرت به من فرمود: آیا آن مردی که از نزد من بیرون رفت را دیدی؟ عرض کردم: بله، یکی از اصحاب ما از اهل کوفه است. حضرت فرمود: خداوند نه روح او را مقدس گرداند و نه چون اویی را! همانا کسانی را (به بدی) یاد کرد که پدرم آنان را بر حلال خدا و حرامش امین شمرده بود و ظرف علم او بودند و امروز نیز آنان نزد من صندوق سرّم باشند و یاران حقیقی پدرم. چون خداوند برای اهل زمین بدی اراده کند، به واسطه ایشان بدی را از آنها برگرداند، آنان زنده باشند یا مرده، ستارگان شیعیان من هستند، آنان کسانی هستند یاد پدرم را زنده میکنند، خداوند هر بدعتی را به واسطه آنان بردارد، ادعای خرابکاران و تأویل غالیان را از دین نفی میکنند. سپس حضرت گریه کرد و من عرض کردم: آنها که هستند؟ فرمود: کسانی که صلوات خدا و رحمت خدا بر آنان است زنده باشند یا مرده؛ برید عجلی و ابوبصیر و زراره و محمد بن مسلم».
«عَن هارون بن خارجة قال: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِA: إِنَّا نَأْتِي هَؤُلَاءِ الْمُخَالِفِينَ فَنَسْمَعُ مِنْهُمُ الْحَدِيثَ يَكُونُ حُجَّةً لَنَا عَلَيْهِمْ. فَقَالَA: لَا تَأْتِهِمْ وَ لَا تَسْمَعْ عَنْهُمْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَعَنَ مِلَّتَهُمُ الْمُشْرِكَةَ»؛ السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي (و المستطرفات)، ج3، ص: ۵6۵.
«هارون بن خارجه گوید: به حضرت صادقA عرض کردم: ما نزد این مخالفان میرویم و از آنان حدیث میشنویم تا حجتی بر ایشان داشته باشیم. حضرت فرمود: نه نزدشان برو و نه از آنان حدیث بشنو، خدا خودشان و آیین مشرکشان را لعنت کند».
[42]. (42) الشورى : 10.
[43]. «عَن أبي عَبد اللهA قال: جَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَA فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ Nوَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْM؟ فَقَالَA:
نَحْنُ عَلَى الْأَعْرَافِ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ Nعَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَM فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 184.
«امام صادقA فرمود: ابن کواء نزد امیر مؤمنانA آمد و عرض کرد: ای امیر مؤمنان! (چیست معنای این آیه) «و بر اعراف، مردانى هستند كه همه را از رخسارشان مىشناسند»؟ حضرت فرمود:
ماییم بر اعراف كه ياران خود را به رخسارشان ميشناسيم و ماییم اعراف كه خداى عز و جل جز از طريق معرفت ما شناخته نشود و مایيم اعراف كه خداوند عز و جل روز قيامت بر روى صراط معرفیمان کند، پس داخل بهشت نشود مگر كسى كه ما او را شناسيم و او ما را شناسد و بدوزخ نرود جز آنكه ما او را ناشناس بینیم و او ما را، براستی که خداى تبارك و تعالى اگر ميخواست خودش را به بندگان ميشناسانيد ولى ما را دروازههای خود و جاده خود و راه خود و آن وجهی که رسیدن به او تنها از آن حاصل میشود قرار داد، پس كسانى كه از ولايت ما روگردانيده یا ديگران را بر ما ترجيح دهند، آناناند که «قطعا از صراط منحرفاند». پس برابر نباشند دستآویزهای مردمان و برابر نباشند مردمان چه آنکه مردم سوى چشمههاى تيرهای رفتند که یکی روی دیگری ریزد و آنان كه سوى ما آمدند سوى چشمههاى صافى آمدند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد».
[44]. «عَن جابر قالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍA: دَعَا رَسُولُ اللَّهِ أَصْحَابَهُ بِمِنًى فَقَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ! إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَمَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ. ثُمَّ قَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ! إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي وَ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ. ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍA: أَمَّا كِتَابَ اللَّهِ فَحَرَّفُوا وَ أَمَّا الْكَعْبَةَ فَهَدَمُوا وَ أَمَّا الْعِتْرَةَ فَقَتَلُوا وَ كُلَّ وَدَائِعِ اللَّهِ فَقَدْ تَبَّرُوا»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 413.
«جابر از امام باقرA روایت میکند که فرمود: رسول خداo در اصحابش را فراخواند و فرمود: ای مردم! من در میان شما دو امر گرانمایه به جای میگذارم، آگاه باشید که اگر به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد؛ کتاب خدا و عترتم که اهلبیت من باشند؛ آن دو هرگز از یکدیگر جدا نگردند تا آنکه در حوض بر من درآیند. سپس فرمود: ای مردم! من در میان شما حرمتهای الهی را به جای میگذارم؛ کتاب خدا و عترتم و کعبه که بیت الحرام است. سپس امام باقرA فرمود: کتاب خدا را که تحریف کردند، کعبه را که ویران ساختند و عترت را که کشتند؛ و تمام ودیعههای الهی را شکستند و از بین بردند».
[45]. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ وَ الْقَائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي وَ الَّذِي فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فِي كِتَابِهِ طَاعَتَهُ فَقَرَنَهُ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَتِي وَ أَمَرَكُمْ فِيهِ بِوَلَايَتِهِ وَ إِنِّي رَاجَعْتُ رَبِّي خَشْيَةَ طَعْنِ أَهْلِ النِّفَاقِ وَ تَكْذِيبِهِمْ فَأَوْعَدَنِي لَابَلِّغَنَّهَا أَوْ لَيُعَذِّبَنَّنِي أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَكُمْ فِي كِتَابِهِ بِالصَّلَاةِ فَقَدْ بَيَّنْتُهَا لَكُمْ وَ بِالزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ فَبَيَّنْتُهَا لَكُمْ وَ فَسَّرْتُهَا وَ أَمَرَكُمْ بِالْوَلَايَةِ وَ إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنَّهَا لِهَذَا خَاصَّةً (وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍA) ثُمَّ لِابْنَيْهِ بَعْدَهُ ثُمَّ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ وُلْدِهِمْ لَا يُفَارِقُونَ الْقُرْآنَ وَ لَا يُفَارِقُهُمُ الْقُرْآنُ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ حَوْضِي أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ مَفْزَعَكُمْ بَعْدِي وَ إِمَامَكُمْ بَعْدِي وَ وَلِيَّكُمْ وَ هَادِيَكُمْ وَ هُوَ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فِيكُمْ فَقَلِّدُوهُ دِينَكُمْ وَ أَطِيعُوهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِكُمْ فَإِنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ مَا عَلَّمَنِيَ اللَّهُ مِنْ عِلْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ فَسَلُوهُ وَ تَعَلَّمُوا مِنْهُ وَ مِنْ أَوْصِيَائِهِ بَعْدَهُ وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ وَ لَا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَإِنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ لَا يُزَايِلُونَهُ وَ لَا يُزَايِلُهُم»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 646.
«ای مردم! همانا خداوند مرا امر فرموده که قرار دهم برایتان پیشوایتان را و قائم مقام بعد از خود در میانتان؛ و جانشین و خلیفهام؛ و آن که خداوند در کتاب خود اطاعتش را بر مؤمنین واجب فرموده و اطاعتش را با اطاعت خود و اطاعت من قرین فرموده؛ و در کتاب خود شما را به ولایتش امر فرموده؛ و من ترس از بدگویی اهل نفاق و تکذیب آنان را به پروردگارم بازگرداندم که مرا تهدید فرمود به اینکه یا آن را ابلاغ کنم و یا عذابم نماید! ای مردم! همانا خداوند شما را در کتابش به نماز امر فرمود و من آن را برایتان تبیین کردم؛ و به زکات و روزه و حج امر فرمود و من آنها را برایتان تبیین و تفسیر کردم؛ و شما را به ولایت امر فرمود و من شما را شاهد میگیرم که آن (ولایت) تنها برای این باشد (و دست مبارکش بر علی بن ابیطالب گذارد) و سپس برای دو پسرش و سپس برای جانشینان پس از ایشان از فرزندانشان که از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنان جدا نگردد تا آنکه در حوض بر من درآیند. ای مردم! همانا که برایتان بیان کردم پناهگاهتان را پس از من؛ و پیشوایتان پس از من؛ و ولی و هدایتگرتان؛ و او برادرم علی بن ابیطالب است و او در میان شما همچون من است در میان شما؛ پس دینتان را بدو بسپارید و در تمام امورتان اطاعتش کنید که جمیع آنچه خداوند از علم و حکمت خود به من آموخته در نزد اوست؛ پس از او بپرسید و از او و جانشینان پس از او بیاموزید و به آنان تعلیم ندهید و از آنان پیشی مگیرید و از آنان تخلف نورزید که آنان همراه حق باشند و حق همراه آنان، نه آنان از حق جدا گردند و نه حق از آنان».
[46]. «أَلَا وَ إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، أَلَا فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِمَا فَقَدْ نَجَا وَ مَنْ خَالَفَهُمَا فَقَدْ هَلَكَ أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ»؛ تفسير القمي، ج1، ص: 172.
«اگاه باشید که همانا در میان شما دو امر را به جای گذاشتم که اگر به آن دو دست گیرید هرگز گمراه نخواهید شد؛ کتاب خدا و عترتم که اهلبیت مناند، که براستی لطیف خبیر مرا خبر داده که آن دو هرگز از یکدیگر جدا نگردند تا آنکه در حوض بر من درآیند؛ آگاه باشید که هرکه به آن دو دست آویزد نجات یابد و هرکه با آن دو مخالفت کند هلاک گردد. آیا تبلیغ را ادا کردم؟ عرض کردند: بله».
«إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ (وَ أَشَارَ بِإِصْبَعَيْهِ الْمُسَبِّحَتَيْنِ) وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ (وَ أَشَارَ بِالْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى) لِأَنَّ إِحْدَاهُمَا قُدَّامَ الْأُخْرَى فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَا تَضِلُّوا وَ لَا تُقَدِّمُوهُمْ فَتَهْلِكُوا وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَتَفَرَّقُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 616.
«همانا من دو چیز را میان شما به جای گذاشتم که تا آنجا که به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد؛ کتاب خدا و اهلبیتم که براستی لطیف خبیر به من عهد فرموده که آن دو از یکدیگر جدا نگردند تا آنکه چون این دو (و به دو انگشت سبابه خود اشاره فرمودند) در حوض بر من درآیند و نمیگویم چون این دو (و اشاره به انگشت سبابه و انگشت وسط فرمودند) چه آنکه (این دو) یکی پیش از دیگری باشد؛ پس به آن دو چنگ زنید تا گمراه نگردید و از ایشان پیشی مجویید که هلاک گردید و از ایشان تخلف نورزید که پراکنده گردید و به ایشان نیاموزید که از شما داناتر باشند».
«إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ (وَ أَشَارَ بِإِصْبَعَيْهِ الْمُسَبِّحَتَيْنِ) وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ (وَ أَشَارَ بِالْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى) لِأَنَّ إِحْدَاهُمَا قُدَّامَ الْأُخْرَى فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَا تَضِلُّوا وَ لَا تُقَدِّمُوهُمْ فَتَهْلِكُوا وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَتَفَرَّقُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 616.
«همانا من دو چیز را میان شما به جای گذاشتم که تا آنجا که به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد؛ کتاب خدا و اهلبیتم که براستی لطیف خبیر به من عهد فرموده که آن دو از یکدیگر جدا نگردند تا آنکه چون این دو (و به دو انگشت سبابه خود اشاره فرمودند) در حوض بر من درآیند و نمیگویم چون این دو (و اشاره به انگشت سبابه و انگشت وسط فرمودند) چه آنکه (این دو) یکی پیش از دیگری باشد؛ پس به آن دو چنگ زنید تا گمراه نگردید و از ایشان پیشی مجویید که هلاک گردید و از ایشان تخلف نورزید که پراکنده گردید و به ایشان نیاموزید که از شما داناتر باشند».
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ وَ الْقَائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي وَ الَّذِي فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فِي كِتَابِهِ طَاعَتَهُ فَقَرَنَهُ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَتِي وَ أَمَرَكُمْ فِيهِ بِوَلَايَتِهِ وَ إِنِّي رَاجَعْتُ رَبِّي خَشْيَةَ طَعْنِ أَهْلِ النِّفَاقِ وَ تَكْذِيبِهِمْ فَأَوْعَدَنِي لَابَلِّغَنَّهَا أَوْ لَيُعَذِّبَنَّنِي أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَكُمْ فِي كِتَابِهِ بِالصَّلَاةِ فَقَدْ بَيَّنْتُهَا لَكُمْ وَ بِالزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ فَبَيَّنْتُهَا لَكُمْ وَ فَسَّرْتُهَا وَ أَمَرَكُمْ بِالْوَلَايَةِ وَ إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنَّهَا لِهَذَا خَاصَّةً (وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍA) ثُمَّ لِابْنَيْهِ بَعْدَهُ ثُمَّ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ وُلْدِهِمْ لَا يُفَارِقُونَ الْقُرْآنَ وَ لَا يُفَارِقُهُمُ الْقُرْآنُ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ حَوْضِي أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ مَفْزَعَكُمْ بَعْدِي وَ إِمَامَكُمْ بَعْدِي وَ وَلِيَّكُمْ وَ هَادِيَكُمْ وَ هُوَ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فِيكُمْ فَقَلِّدُوهُ دِينَكُمْ وَ أَطِيعُوهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِكُمْ فَإِنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ مَا عَلَّمَنِيَ اللَّهُ مِنْ عِلْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ فَسَلُوهُ وَ تَعَلَّمُوا مِنْهُ وَ مِنْ أَوْصِيَائِهِ بَعْدَهُ وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ وَ لَا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَإِنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ لَا يُزَايِلُونَهُ وَ لَا يُزَايِلُهُم»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 64۵ و 646.
«ای مردم! همانا خداوند مرا امر فرموده که قرار دهم برایتان پیشوایتان را و قائم مقام بعد از خود در میانتان؛ و جانشین و خلیفهام؛ و آن که خداوند در کتاب خود اطاعتش را بر مؤمنین واجب فرموده و اطاعتش را با اطاعت خود و اطاعت من قرین فرموده؛ و در کتاب خود شما را به ولایتش امر فرموده؛ و من ترس از بدگویی اهل نفاق و تکذیب آنان را به پروردگارم بازگرداندم که مرا تهدید فرمود به اینکه یا آن را ابلاغ کنم و یا عذابم نماید! ای مردم! همانا خداوند شما را در کتابش به نماز امر فرمود و من آن را برایتان تبیین کردم؛ و به زکات و روزه و حج امر فرمود و من آنها را برایتان تبیین و تفسیر کردم؛ و شما را به ولایت امر فرمود و من شما را شاهد میگیرم که آن (ولایت) تنها برای این باشد (و دست مبارکش بر علی بن ابیطالب گذارد) و سپس برای دو پسرش و سپس برای جانشینان پس از ایشان از فرزندانشان که از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنان جدا نگردد تا آنکه در حوض بر من درآیند. ای مردم! همانا که برایتان بیان کردم پناهگاهتان را پس از من؛ و پیشوایتان پس از من؛ و ولی و هدایتگرتان؛ و او برادرم علی بن ابیطالب است و او در میان شما همچون من است در میان شما؛ پس دینتان را بدو بسپارید و در تمام امورتان اطاعتش کنید که جمیع آنچه خداوند از علم و حکمت خود به من آموخته در نزد اوست؛ پس از او بپرسید و از او و جانشینان پس از او بیاموزید و به آنان تعلیم ندهید و از آنان پیشی مگیرید و از آنان تخلف نورزید که آنان همراه حق باشند و حق همراه آنان، نه آنان از حق جدا گردند و نه حق از آنان».
«عَن جابِر قالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِo: إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ الثَّقَلَ الْأَكْبَرَ وَ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَبَدَّلُوا وَ إِنِّي سَأَلْتُ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ أَنْ لَا يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأُعْطِيتُ ذَلِكَ. قَالُوا: وَ مَا الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ وَ مَا الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ؟ قَالَo: الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ كِتَابُ اللَّهِ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ عِتْرَتِي وَ أَهْلُ بَيْتِي»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 414.
«جابر بن عبد الله انصاری گوید: رسول خداo فرمود: من در میان شما دو چیز گرانمایه را به جای میگذارم؛ ثقل بزرگتر و ثقل کوچکتر؛ اگر به آن دو چنگ زنید گمراه نخواهید شد و منحرف نخواهید گشت و من از خداوند لطیف و خبیر خواستم که آن دو از یکدیگر جدا نگردند تا آنکه در حوض بر من درآیند و خداوند آن را اجابت فرمود. عرض کردند: ثقل بزرگتر چیست؟ ثقل کوچکتر چیست؟ فرمود: ثقل بزرگتر کتاب خداست، ریسمانی انتهایش به دست خداوند است و ریسمانی انتهایش به دست شما؛ و ثقل کوچکتر عترت و اهلبیت مناند».
[47]. مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمة، ص: 161.
[48]. «وعلی الجمله ففی لعن الأشخاص خطر فلیجتنب ، ولا خطر فی السکوت عن لعن إبلیس مثلا فضلا عن غیره. فإن قیل: هل یجوز لعن یزید لأنه قاتل الحسین أو أمره به؟ قلنا: هذا لم یثبت أصلا، فلا یجوز أن یقال: إنه قتله أو أمر به ما لم یثبت، فضلا عن اللعنة! لأنه لا تجوز نسبة مسلم إلی کبیرة من غیر تحقیق! قالJ: لا يرمي رجل رجلا بالكفر و لا يرميه بالفسق إلا ارتدت عليه إن لم يكن صاحبه كذلك و قالJ: ما شهد رجل على رجل بكفر قط إلا باء به أحدهما إن كان كافرا فهو كما قال و إن لم يكن كافرا فقد كفر بتكفيره إياه؛ و هذا معناه أن يكفره و هو يعلم أنه مسلم فإن ظن أنه كافر ببدعة أو غيرها كان مخطئا لا كافرا. و قال معاذ: قال لي رسول اللهJ: أنهاك أن تشتم مسلما أو تعصي اماما عادلا»؛ احیاء العلوم، ج3، ص: 121.
خلاصه آنکه لعن اشخاص خطر دارد پس باید که از آن اجتناب شود، در حالی که در سکوت از لعن ابلیس، به عنوان مثال، خطری نیست! تا چه رسد به غیر او. اگر گفته شود: آیا لعن یزید، به خاطر آنکه قاتل حسین است یا فرمان به قتل او داده، جایز است؟ گوییم: این مطلب هرگز ثابت نشده است! پس تا ثابت نشود، جایز نیست - حتی - گفته شود یزید حسین را کشته یا به قتل او فرمان داده، تا چه رسد به لعنت! زیرا جایز نیست بدون تحقیق، گناه کبیرهای را به مسلمانی نسبت دهیم! پیامبر فرمود: هیچکس دیگری را به کفر یا به فسق نسبت نمیدهد، مگر آنکه اگر آن نسبت روا نباشد، به خود گوینده باز گردد. و همان حضرت فرمود: هیچکس دیگری را به کفر نسبت ندهد مگر آنکه کفر به یکی از آن دو بازگردد، اگر آن شخص کافر باشد که همانگونه که او گفته خواهد بود و اگر کافر نباشد، شهادتدهنده با نسبت کفری که به او داده کافر میشود؛ معنای این حدیث آن است آن شخص بداند دیگر مسلمان است و به او نسبت کفر دهد، اما اگر به خاطر بدعت یا چیز دیگری گمان به کفر او بَرد و چنین نسبتی دهد، خطاکار است نه کافر. و معاذ گوید که رسول خداJ به من فرمود: تو را نهی میکنم از اینکه مؤمنی را شتم کنی یا امام عادلی را نافرمانی کنی».
[49]. صاحب «منهاج البراعۀ فی شرح نهج البلاغۀ» پس از نقل روایات اهلبیتD و کلام برخی عالمان در مذمت پیروی از امثال غزالی میگوید:
«و ما أدرى بعد ورود الأخبار الصحيحة الصّريحة من أهل بيت الرّسالة عليهم السّلام و شهادة هؤلاء الأعاظم و الأجلّة من علماء الشيعة على بطلان طريقة هذه الطائفة بأىّ عذر تعتذر عند اللّه سبحانه في متابعتهم. أ فتقول كنت تابعا للحسن البصرى الّذى قد وردت أحاديث عديدة في لعنه؟ أو تابعا لسفيان الثّورى المعلن بعداوة الصّادق عليه السّلام و المعارض له دائما؟ أو تابعا لأبي حامد الغزالي النّاصب يقينا الّذى كان يقول في كتبه بالمعني الّذى كان علىّ إماما أنا أيضا إمام؟ و يقول: اللّاعن على يزيد لعنه اللّه مذنب، و كتب كتبا فى اللّعن و الرّد على الشيعة مثل كتاب المنقذ من الضّلال و غيره. أو تابعا لأخيه الملعون أحمد الغزالي الّذى كان يقول: إنّ الشّيطان من أكابر أولياء اللّه؟»؛ منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج13، ص: 378.
«و ندانم که پس از ورود این احادیث صحیح و صریح از اهلبیتD و شهادت این عالمان بزرگ و جلیل شیعه بر بطلان روش این طایفه، چه عذری در درگاه خداوند بر پیروی آنان خواهی داشت؛ آیا خواهی گفت که پیرو حسن بصری بودی که روایات گوناگون در لعن او وارد شده؟ یا پیرو سفیان ثوری که آشکارا با امام صادقA دشمنی میکرده و پیوسته با ایشان معارض بوده؟ یا پیرو ابوحامد غزالی که یقینا ناصب بوده و در کتابهایش این مضمون را میگفته که: علی امام بوده و من هم امام هستم؛ و میگفته: کسی که یزید را لعن کند گناهکار است؛ در حالی که کتابهای در لعن و رد بر شیعه نگاشته همچون کتاب «منقذ من الضلال» و غیر آن؟ یا پیرو برادرش ملعونش احمد غزالی که میگفته شیطان از بزرگان اولیای خداست؟».
[50]. «عَن عَلي بن الحُسَينC: فَلَمَّا فَقَدَهُمَا (خديجة و اباطالبC) رَسُولُ اللَّهِJ سَئِمَ الْمُقَامَ بِمَكَّةَ وَ دَخَلَهُ حُزْنٌ شَدِيدٌ وَ أَشْفَقَ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ كُفَّارِ قُرَيْشٍ فَشَكَا إِلَى جَبْرَئِيلَA ذَلِكَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ: اخْرُجْ مِنَ Nالْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهاM وَ هَاجِرْ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلَيْسَ لَكَ الْيَوْمَ بِمَكَّةَ نَاصِر»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 340 و 341.
«امام سجادA فرمود: چون رسول خداJ خدیجه و ابوطالبC را از دست داد، از ماندن در مکه ملول شد و اندوه شدیدی بر حضرتش عارض گشت و از شرّ کافران قریش بر جان خویش بیم برد؛ پس به جبرائیل شکایت فرمود و خداوند عز و جل به او وحی فرمود: از این شهری که اهلش ستمکارند بیرون رو و به مدینه هجرت کن که تو را امروز در مکه یاوری نباشد».
[51]. (83) المطففين : 1۵.
[52]. در جلسه پنجم، توضیحاتی درباره این حدیث بیان شد.
[53]. (4) النساء : 10۵.
[54]. درخشان پرتوى از اصول كافى، ج2، ص: 2۵0.
[55]. الفصول المهمة في أصول الأئمة (تكملة الوسائل) ؛ ج1 ؛ ص180.
[56]. (14) ابراهیم: 27.
[57]. (46) الاحقاف: 13.
[58]. «أَوَّلُ عِبَادَةِ اللّه مَعْرِفَتُهُ وَ أَصْلُ مَعْرِفَةِ اللّه تَوْحِيدُهُ وَ نِظَامُ تَوْحِيدِ اللّه نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ. فَلَيْسَ اللّه عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ وَ لَا إِيَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ وَ لَا إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ بِصُنْعِ اللّه يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُه. خَلْقُ اللَّهِ الْخَلْقَ حِجَابٌ بَيْنَه وَ بَيْنَهُمْ وَ مُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُمْ وَ ابْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ دَلِيلُهُمْ عَلَى أَنْ لَا ابْتِدَاءَ لَهُ»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 34 - 36.
«ابتدای بندگی خدا شناخت اوست و اصل شناخت خدا توحید اوست و نظام توحید خدا نفی کردن صفات از اوست؛ زیرا عقلها گواهی میدهند که هر صفت و موصوفی مخلوقاند؛ و هر مخلوقی گواهی میدهد که خالقی دارد که نه صفت است و نه موصوف؛ و هر صفت و موصوفی گواهی میدهند به پیوستگی؛ و پیوستگی گواهی میدهد به حدوث؛ و حدوث گواهی میدهد به امتناع از ازلی که از حدوث ممتنع است. پس خدا را نشناخته هرکس که ذات او را با تشبیه بشناسد؛ و او را (به) توحید (بندگی) نکرده هرکس که (گمان کرده) به حقیقت او پی برده؛ و به حقیقت او نرسیده هرکس او را تمثیل کرده؛ و او را تصدیق نکرده هرکس برایش نهایتی قرار داده؛ و قصد او نکرده هرکس به او اشاره کرده؛ و به او توجه نکرده هرکس او را تشبیه کرده؛ و برای او خضوع نکرده هرکس او را تکهتکه یافته؛ و خدا را نخواسته هرکس او را به خیال آورده؛ هرآنچه که به خودی خود شناخته شود ساختهشده است و هرآنکه در غیر خود برپا شود معلول (و دارای علت) است؛ (بلکه) به خلق خداست که به او استدلال میشود و با عقلها شناختش اعتقاد میشود و با سرشت است که حجتش ثابت میگردد. همین که خداوند خلق را آفریده حجابی باشد میان او و آنان و جدایی او از آنان در جدایی اوست با حقیقت آنان و همین که آنان را آغاز فرموده دلیل آنان است بر آنکه او را آغازی نباشد».
[59]. (24) النور : 3۵.