معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث هفتم
معنای نهم شناخت خدا به خدا، بدیهیات و واضحهای توحیدی
دو مقام برای شناخت خداوند: واضح و بدیهی و فطری؛ پیچیده و دقیق و سری
مراحل معرفت خدا به دو مرحله تقسیم میشود: اول، مسائل روشن و واضح و بدیهی عقلانی و بدون هیچ پیچیدگی و بدون هیچ خفا و پنهانی که برای هر کسی روشن است؛ دوم، مسائل پیچیده و پنهان.
هر علمی دو مقام دارد: روشن و واضح؛ و پیچیده، پنهان و سری
البته در هر علمی، این مطلب وجود دارد که یک سری مسائل واضح و روشن دارد و یک سری مسائل پیچیده. برای مثال، علم ریاضیات و هندسه، یک سری مسائل ساده و روشن دارد که به سادگی هر کسی میتواند بفهمد و یک سری مسائل پیچیده دارد که به راحتی نمیتوان فهمید و بسیار سخت و دشوار است. پس در هر علمی این دو مرحله وجود دارد که برخی مسائل آن واضح و روشن است و برخی مسائل آن پیچیده است.
توحید الهی و دو حیث: لزوم شناخت بر هر انسانی؛ پیچیده و سری
توحید الهی اولین، دقیقترین، وسیعترین و پیچیدهترین حقایق عالم است و همه پیچیدگیهای عالم به پیچیدگی توحید الهی بازگشت میکند، چون همه علوم و حقایقی که در عالم تحقق دارد، ظهور و آشکاری و تجلی توحید الهی است. اما از طرف دیگر، توحید الهی عمومی و فراگیر است و بر هر انسانی واجب است آن را فرا بگیرد و به آن اعتقاد و عرفان داشته باشد و همه انسانها نمیتوانند مقدمات دقیق و پیچیدهای را طی کنند تا با فراگرفتن آن مقدمات دقیق و پیچیده، توان این را پیدا کنند که مسائل پیچیده را حل کرده و به آن رسیده، معتقد شوند.
توحید و دو مقام: بدیهی و واضح؛ پیچیده و دقیق
پس چون توحید الهی این دو حیث را دارد - اول، اینکه بر هر انسانی لازم است که بیابد و بفهمد و اعتقاد ورزد؛ دوم، حیث ظرافت و دقت و پیچیدگی توحید - در نتیجه، معرفت خدای متعال دو مقام دارد: مقام اول، سطحی از معرفت الهی که انسان در به دستآوردن نیاز به معلم و استاد ندارد و نیاز به درسخواندن و دیدن سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام ندارد، بلکه با همان عقل فطری و وجدان باطنی که خدا به او عنایت فرموده، میتواند آن سطح از معرفت را بیابد. چون بر همه انسانها لازم است که به توحید الهی اعتقاد و عرفان یابند و چون بر همه انسانها در همه جا ممکن نیست که استاد داشته باشند یا به احادیث انبیا و اولیا دسترسی یابند، پس ضروری است که خدای متعال، سطحی از توحید خود را واضح و آشکار و بدون خفا و پنهانی قرار داده باشد تا هر انسان عاقلی در هر جا که باشد، بتواند به آن حقایق توحیدی برسد، چه معلم داشته باشد و چه نداشته باشد.
پس دستهای از مسائل توحیدی چنین است که نیازی به تعلیم و تعلم ندارد. همه نویسندهها و گویندهها قبول دارند که هر انسانی میتواند با عقل خود به دستهای از مسائل توحیدی دست پیدا کند و اعتقاد ورزد. چنانکه در برخی احادیث اهلبیت علیهم السلام به شکلهای گوناگون وارد شده که انسانها به اضطرار عقلهایشان و فطرتشان به توحید الهی میرسند. مانند اینکه در معنای آیه شریفه فِطْرَتَ اللّه الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ؛[1] «همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است» امام صادق علیه السلام فرمود: «فَطَرَهُمْ جَمِيعاً عَلَى التَّوْحِيدِ؛[2] همه آنها را بر توحید سرشته است» و مانند سخن امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمود: «بِصُنْعِ اللّه يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُه؛[3] به خلق خداست که به او استدلال میشود و با عقلهاست که شناختش اثبات میگردد» و مانند اینکه در حدیث شریفی از امام سجاد علیه السلام آمده است: «أَنَّ جَمِيعَ مَا اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِ الْأُمَّةُ كُلُّهَا حَق؛[4] تمام چیزهایی که همه امت بر آن اتفاق نظر دارند، حق است».[5]
دانش هر انسانی به نیاز به معلم در توحید
همین عقیده اولی و عقلانی است که انسان را به سوی انبیا سوق میدهد، چون هر انسانی وقتی به عقل فطری و وجدان خود رجوع میکند، این دو مقام را مییابد که اموری از مسائل توحیدی روشن و بدیهی است که آنها را با عقل خود مییابد، لکن متوجه میشود که همه امور توحیدی به همان مقداری که با عقل خود مییابد ختم نمیشود، بلکه یقیناً توحید الهی پیچیدگیهای فراوانی دارد که اگر در راه صحیح و تربیت صحیح قرار گیرد میتواند به آن مسائل دقیق و ظریف نیز دست یابد. در نتیجه، میفهمد که نیاز به معلم دارد.
پس انسان مسائل واضح و بدیهی عقلانی و فطری خود در باره توحید الهی را مقدمه و زیربنا قرار میدهد برای اینکه در جستجوی معلم و هدایتگری باشد که مسائل دقیق و ظریف و پیچیده توحید را به او یاد دهد. پس متوجه میشود که حتماً باید راهنمایی را پیدا کند تا آنچه را خودش نتوانسته با عقل خود به دست آورد، از آن راهنما یاد گیرد.
بدیهی است که بزرگترین و بیدغدغهترین راهنمایی که میتواند انسان را به مسائل دقیق توحیدی بدون هیچ کجی و انحرافی راهنمایی کند، انبیای الهی هستند که زبان خدای متعالاند که فقط وحی الهی را به مردم میرسانند. این، مقام سوم است که میفهمند به انبیا نیاز دارند. وقتی به این مقام سوم رسیدند، طلب میکنند و انبیا را پیدا میکنند و وحی الهی را از آنها یاد میگیرند و رضا و غضب خدای متعال را به دست میآورند.
دو گروه در توحید
این مطلب، حد فاصل بین دو گروه است:
گروه اول: همه امور واضح و بدیهی و پیچیده و سری توحید را فكري به نظر میگیرند
اول، گروهی که مباحث توحیدی، اعم از دقیقترین مسائل و سادهترین مسائل آن را - به قول خودشان - از راه براهین عقلانی و صغری و کبریهای فکری به دست میآورند. به همین خاطر، در پیچیدهترین مباحث توحیدی با بافتهها و یافتههای ذهنی و فکری و خیالی و وهمی خودشان وارد میشوند.
گروه دوم: در غیر امور بدیهی و واضح، از انبیا میآموزند
در مقابل اینها گروه دوماند که این تقسیمبندی را قبول دارند که انسانها یک سری مسائل واضح و روشن و بدیهی توحیدی را با عقل و وجدان و فطرت و ذکری که خدا در آنها قرار داده درک میکنند، برای اینکه این بدیهات توحیدی را مقدمه قرار دهند تا مسائل دقیق توحیدی را به تعلیم انبیا بیاموزند.
گروه اول و فلاسفه
گروه اول، فلاسفهاند که با تنظیم امور ذهنی به سراغ همه مسائل توحیدی، اعم از ساده و پیچیده میروند. از این رو وقتی وارد مباحث میشوند، معمولاً سخنی از قرآن کریم و اهلبیت علیهم السلام و صاحبان وحی نیست، بلکه همه مطالبشان را بر اساس افکار عقلانی خود تنظیم کرده و نام آن را براهین عقلی میگذارند و آنچه در قرآن کریم و احادیث اهلبیت علیهم السلام موافق نظراتشان باشد، میپذیرند و آنچه بر خلاف نظراتشان باشد، آیات قرآن کریم را تأویل و توجیه میکنند تا با رأی آنها بسازد و اگر از احادیث اهلبیت علیهم السلام باشد، با عنواینی از قبیل اینکه اینها روایات آحادند، یا اینکه ظنی الصدور و ظنی الدلالهاند، آن روایات را طرح کرده و کنار میگذارند.
این مسئله در بین کسانی است که فقط تکیه بر عقل ناقص خود داشتند؛ در حقیقت، تکیه بر عقل نداشتند، بلکه بر بافتههای ذهنیشان داشتند که آن بافتههای ذهنی را از افرادی امثال خود گرفته بودند؛ وگرنه هر کسی که از مادر متولد میشود، صغری و کبریها و مقدمات عقلانی که در کتب فلسفی مطرح است نمیداند، پس باید درس بخواند و پای درس استاد بنشیند، پس از دیگران میگیرد. چنانکه امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ [6] فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ؛[7]
براستی که خداى تبارك و تعالى اگر ميخواست خودش را به بندگان ميشناسانيد ولى ما را دروازههای خود و جاده خود و راه خود و آن وجهی که رسیدن به او تنها از آن حاصل میشود قرار داد، پس كسانى كه از ولايت ما روگردانيده یا ديگران را بر ما ترجيح دهند، آناناند که (چنانکه خداوند در قرآن فرموده) قطعاً از صراط منحرفاند. پس برابر نباشند دستآویزهای مردمان و برابر نباشند مردمان چه آنکه مردم سوى چشمههاى تيرهای رفتند که یکی روی دیگری ریزد و آنان كه سوى ما آمدند سوى چشمههاى صافى آمدند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد».
خلاصه، این گروه همه مسائل توحیدی را با افکار ناقص خودشان به دست میآورند. البته این روش، ابتدا تنها در فلسفه و مسائل عقلی بوده، ولی آهسته آهسته به اصول فقه هم کشانده شد و بحثهایی مانند حجیت ذاتی قطع و امثال اینها مطرح شد. یادم هست که ما درس یک استادی شرکت میکردیم، بحث در باره حجیت قطع بود، گفتم: معنای قطع را متوجه نمیشوم، چون قطع در لغت به معنای بریدن است. شما قطع را به لسان روایات و به لسان علمی بگویید که منظور از آن چیست؟ آیا قطع به معنای علم است؟ گفت: نه. گفتم: آیا قطع به معنای یقین است؟ گفت: نه. گفتم: پس قطع به چه معناست؟ خلاصه، آن استاد نتوانست جواب درستی بدهد! مباحث قطع را آنچنان کش داده و تقسیمبندیهای گوناگون کردهاند که وقت بسیاری از عمر کوتاه شاگردان را میگیرد، در حالی که هنوز خود قطع معلوم نیست به چه معناست تا برسد به اینکه حجیت دارد یا نه، و آیا حجیتش ذاتی است یا نه! آنچه در قرآن کریم و سخنان اهلبیت علیهم السلام آمده که میزان امورند، سخن از علم، یقین، معرفت و امثال اینهاست.
خلاصه، مباحث ذهنی و بافتهها و یافتههای انسانها به واسطه درکهای باطنیشان به نام امور عقلی یا عقلایی، در اصول فقه هم راه یافت و معظم مباحث و مبانی اصول فقه را تشکیل داد و بین دو گروه بزرگ از علمای شیعه، محل دعوا قرار گرفت.
گروه اول و تأویل کردن قرآن بر آرای خود
پس گروه اول اینگونهاند که همه مباحث توحیدی را میخواهند با بافتههای ذهنی خودشان حل کنند. البته گاهی آیهای را هم آوردهاند، اما فرق میکند که کسی قرآن کریم و احادیث اهلبیت علیهم السلام را اصل و زیربنای مطالب خود قرار داده و دنبال آنها باشد، یا اینکه مباحثی را بدون تمسک به آن دو، با صغری و کبریهای فکری حل کند و بعد آیهای از آیات قرآن را موافق مطلب خود معنا کند. این دو روش، زمین تا آسمان با هم متفاوتاند.
گروه پیرو قرآن و گروه تأویلکننده قرآن به رأیهای خود
این مطلب، همان مطلبی است که امیرالمؤمنین علیه السلام در باره دو گروه از علما فرمودند که یک گروه، علما و مروجین حق و پیروان اهلبیت علیهم السلام هستند و گروه دوم، علمایی مروجین باطلاند و از اهلبیت علیهم السلام تعلیم نمیگیرند. امیرالمؤمنین علیه السلام در باره عالم سوء و باطل فرمودند که او قرآن کریم را دنبال میلها و بافتههای خود میکشاند؛ یعنی اول بدون تمسک به قرآن کریم، مطلبی را پیدا میکند، بعد در قرآن کریم دنبال آیهای میگردد که به مطلب خودش حمل و تأویل کند. این روش را امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبهای مفصل رد کردند و در باره دسته دوم، که علمای حق و متعلمین از اهلبیت علیهم السلام هستند، فرمودند که اینها امیال خود را دنبال قرآن کریم قرار میدهند و میزان را قرآن کریم قرار میدهند.[8]
چند مثال برای گروه تأویلکننده قرآن
برای مثال، عدهای در مباحث ذهنی و فکری خود، به اینجا رسیدهاند که اصالت الوجود درست است، بعد آیه شریفه: كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورا ؛[9] «هر دو (دسته) اینان و آنان را از عطای پروردگارت مدد میبخشیم و عطای پروردگارت (از کسی) منع نشده است» را در این مسئله پیاده کردند.[10] حال، آیا این آیه شریفه دلالتی بر اصالت وجود دارد؟! بدیهی است که دلالت ندارد، بلکه این همان کشاندن قرآن کریم دنبال مطالب خود است. یا مثلاً کسی به حرکت جوهری اعتقاد میورزد. توضیح ساده حرکت جوهری، این است که مخلوقات از پایینترین مقامات جسمانی حرکت کرده و کامل میشوند و حرکت کمی میکنند تا اینکه دفعتاً تبدیل به چیز دیگری میشوند، مثلاً جسم تبدیل به نفس میشود، نفس تبدیل به عقل میشود، تا اینکه به جایی میرسد و آن میشود که در ذهن و فکر نمیگنجد، که همان وحدت وجود است که به ذات خدا برمیگردد.
مصداق عالم سوء بودن این گروه
ظاهر مطلب، این است که انسان گمان میکند حرکت جوهری، یک بررسی دقیق بین موجودات است که نشان میدهد که همه چیز میتواند همه چیز شود و ذوات میتوانند تحول پیدا کنند و ذوات تنها در صفات خود حرکت نمیکنند، بلکه حرکتی میکنند که ناگاه به ذات دیگری تبدیل میشوند؛ آیات شریفه وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ [11] و يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ [12] را هم دلیل میآورد![13] آیا واقعاً این آیات دلیل این مطلب است؟ بدیهی است که چنین نیست و هر کسی هم که نگاه کند متوجه میشود که این آیات بر حرکت جوهری دلالت ندارند، لکن این آقا با تفکرات خود رفته و به چیزی رسیده و به قول خودش از حکمای قدیم به دست آورده و گفته است که در طول تاریخ، این مطلب مخفی مانده بود و من توانستم آن را به جایگاه خود برسانم. بعد هم آیات قرآن کریم را بر مطلب خود حمل میکند. این، مصداق همان سخن امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمود: عالم سوء کارش این است که از جاهای دیگری اعتقادی پیدا میکند، بعد قرآن کریم را بر اعتقاد خودش حمل میکند.
مانند اینکه عدهای در معنای ظاهری آیه شریفه: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ [14] راههایی را رفتند که خلاف ولایت امیرمؤمنان علیه السلام بود و خلیفه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را کنار گذاشتند و خودشان خلیفهسازی کردند و یک انسان جاهل و ترسو و بیتدبیر را خلیفه گذاشتند که از خودش هیچ نداشت و در همه چیز پیرو دومی بود، چنانکه از او سندی گرفتند و دومی پاره کرد؛ به او گفتند تو خلیفهای یا او؟! گفت او![15] چنین کسی را جای امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشتند و راه باطل را رفتند، آنگاه قرآن کریم را به باطل خودشان حمل کردند و گفتند که منظور از اولی الامر این آقاست. تا اینجا رسیده که اولی الامر را به یک پاسبان نفهمی که در مسجد النبی ایستاده و شرکٌ شرکٌ میگوید، حمل کردند و گفتند که این پاسبان که امر و نهی میکند اولی الامر شماست و وقتی به شما میگوید شرک است، پس شرک است و نباید با او مخالفت کنید و اگر میگوید ضریح را نبوسید و زمین را نبوسید، پس نباید ببوسید و مانند اینها!
پس یگ گروه در تاریخ اینگونه بودند که میخواستند، همه مسائل توحیدی را با بافتهها و ساختههای ذهنی خودشان حل کنند.
اما گروه دوم، در مقابل آنها بودند و میگفتند که خدای متعال یک سری مسائل بدیهی و واضحی را در عالم قرار داده است که هر انسانی اگر به فطرت و عقل و ضمیر خود مراجعه کند بدون اینکه پیروی کسی را کند و خودش باشد و خودش، آن مسائل را مییابد و مانند مشرکان مکه نمیشود که گفتند ما دنبال پداران میرویم، قرآن کریم هم پاسخ داد که آیا چنین نبود که پدران شما هیچ چیز نمیدانستند!
خلاصه معنای نهم شناخت خدا به خدا، بدیهیات و امور فطری توحیدی
پس اگر انسان خودش باشد و خودش، مقداری از توحید الهی که فطری، بدیهی، واضح و روشن است را به دست میآورد. این مقدار همان معرفت خدا به خداست، زیرا خدای متعال به روشنی و وضوح و بدون هیچ خفا و شکآوری، این نور توحیدش را تا این اندازه در حقیقت عقل انسانها قرار داده است که اگر عقلشان را به کار اندازند و به راهنمایی عقلشان حرکت کنند، همین مقدار، آنها را به روشنی و بدون هیچ شبههای به توحید الهی میرساند. پس همین مقدار هم معرفت خدا به خداست، چون از نزد خدای متعال آمده است.
مانند پادشاهی که کافر بود، وزیر او توحیدی بود، وزیر نمیتوانست او را متوجه کند. پادشاه تفریحگاهی داشت که هر سال میرفت آنجا برای شکار و تفریح. وزیر دستور داد که آنجا ساختمان زیبایی را بسازند. پادشاه این بار که به آنجا رفت، دید ساختمانی ساخته شده. از وزیر پرسید چه کسی این را ساخته؟ وزیر گفت: آقا خودش ساخته شده. شاه گفت: مگر میشود که ساختمانی به این زیبایی خودش ساخته شود، بگو چه کسی آن را ساخته؟ وزیر گفت: چطور است که عالم به این بزرگی و زیبایی با این همه حکمت و خصوصیات خودش ساخته شده باشد، اما نمیشود ساختمان به این کوچکی خودش ساخته شده باشد؟ ناگهان ضمیر شاه آگاه شد و ایمان آورد. چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ؛ (خدای متعال انبیای خود را سوی بندگان فرستاده تا) نعمت فراموش شده او را به یادشان آرند و با رساندن حجتها و حقایق خداوندی، حجت را بر ایشان تمام کنند و نهفتههای عقلهاشان را برایشان برانگیزند». لذا وزیر، با نور عقلانی توحیدی خود، پادشاه را متذکر کرد.
این مقدار روشن از مسائل توحیدی را انسان با عقل خود میتواند به دست آورد و همین مقدار هم همان معرفت الله به الله است، زیرا این مقدار را خدای متعال از نور وحدانیت توحیدی خود در عقل ما به روشنی قرار داده است؛ همان روشنی که رسول خداJ فرمودند: وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت؛[16] مَثَل عقل در قلب، همچون مثل چراغ است در وسط خانه». این چراغ را خداوند قرار داده و انسان به واسطه آن عظمت و زیبایی آفرینش را تشخیص میدهد.
انحصار فهم حقایق توحیدی به تعلیم اهلبیت علیهم السلام
اما انسان برای حقایق توحیدی بیرون از این امور واضح و روشن، نیاز به عینکهای قوی دارد. این عینکها بیان خدای متعال است که توسط انبیای الهی و حجتهای الهی است؛ یعنی گرفتن مسائل دقیق توحیدی از قرآن کریم و اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام است و سخنان قرآن کریم و اهلبیت علیهم السلام نیز چیزی جز نور خدای متعال نیست و همان نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است که خدای متعال در آیه نور فرموده: اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ .
عظمت آیه الله نور السموات و بیان ولایی آن
خداوند متعال در این آیه شریفه میفرماید:
اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللّه لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللّه الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللّه بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ ؛[17]
«خدا نور آسمانها و زمين است. مَثَلِ نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شيشهاى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود. نزديك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسيده باشد - روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر كه را بخواهد به نور خويش هدايت مىكند، و اين مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چيزى داناست».
این آیه شریفه نور بسیار عظیم است و بسیار کم مورد سخن قرار گرفته است. در تفاسیر نیز مطلب به جاهای دیگری کشانده شده، حتی کسانی که روششان این بود که اول بحث تفسیری میکردند و بعد بحث روایی را ذکر میکردند، در این آیه شریفه به دقت روایات آن را بیان نکردند و روش فلسفی خود را پیمودند.
این آیه شریفه در دو مقام پیاده میشود: هم در مقام انبیا و مرسلین و اهلبیت علیهم السلام جاری است و تنها آیه قرآن کریم است که همه چهارده معصوم علیهم السلام به اشاره نام برده شدهاند. چون در آیه شریفه، از ابتدا تا نُورٌ عَلى نُور ، چهارده مقام ذکر شده برای چهارده معصوم. از این رو در احادیث اهلبیت علیهم السلام این چهارده مقام بر چهارده معصوم علیهم السلام منطبق شده است.[18]
اللّه نُورُ بر اساس روایات معصومان علیهم السلام یعنی خدا هادی و هدایتگر است،[19] پس مقصود از نور، هدایت الهی است؛ یعنی همان هدایت توحیدی الهی که دو مقام دارد: یکی مقام عقل انسان که این نور هدایت در عقل انسان قرار گرفته است. پس عقل انسان مقام مشکات دارد، مقام مصباح، زجاجه، کوکب، دری، زیت، لاشرقیه لاغربیه، و بقیه مقامات را تا آخر دارد.
همچنین بر اساس روایات اهلبیت علیهم السلام، این آیه شریفه بر هر مؤمنی منطبق شده و فرمودهاند که این آیه شریفه اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مربوط به مؤمن است. حال، مشکات و مصباح و مانند آنها کدام مقامات مؤمناند، امام علیه السلام اجمالاً توضیح داده که این مقامات که در آیه شریفه آمده، مربوط به کدام مقامات مؤمن است.[20]
پس این مقدار از مباحث توحیدی که انسان با عقل خود به دست میآورد، همان معرفت الله بالله است، زیرا همان نور توحیدی است که خدای متعال در عقل انسان قرار داده و انسان به واسطه این نور عقل بیرون را میبیند و به خدای متعال شناخت مییابد.
مرحله بعد، پنهانیها و پیچیدگیهای توحید است که هر عاقلی میفهمد که این پیچیدگیها را نمییابد و باید دنبال معلم رود و میفهمد که بیدغدغهترین و سالمترین معلم، معلمی است که در گفتار و تعلیماتش خطا و انحراف نباشد. بدیهی است که چنین معلمی کسی نیست، مگر معصومی که از سوی خدا به عصمت و حکمت الهی مؤدَّب شده باشد و این معلمان همان انبیا و ائمه علیهم السلام هستند.
پس چه توحیدی که انسان با معرفت عقلانی خود به دست میآورد و چه توحیدی که از انبیا و ائمه علیهم السلام میگیرد، همه آنها معرفت خدا به واسطه نور خدای متعال است؛ یعنی به واسطه اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بودن خداوند است و هر دو قسم، از مصادیق معرفت الله بالله میشود. چنانکه بعداً توضیح خواهیم داد، معرفت خدا به خدا، به واسطه همان نور خداست.
این، اجمال مطلب است و تفصیل آن، نیاز به رجوع فراوان به قرآن کریم و سخنان اهلبیت علیهم السلام دارد که انسان بتواند این دو مقام را از یکدیگر جدا کند و هر کدام را جای خود گذارد. پس اگر کسی اینگونه حرکت کند، در هر دو مقام، شناخت خدا به خدا را به دست میآورد.
معنای دهم معرفت الله بالله، وجود مبارک امام علیه السلام و لسان خدا
خدا است و خلق است و سومی نیست. چنانکه در حدیث امام رضا علیهم السلام با عمران صائبی آمده که حضرت فرمود: «إِنَّمَا هُوَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَيْنَهُمَا وَ لَا ثَالِثَ غَيْرُهُمَا فَمَا خَلَقَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَعْدُ أَنْ يَكُونَ خَلْقَه؛[21] تنها خداست و خلقش؛ نه سومی میان آنهاست و نه سومی غیر آنها. پس آنچه خداوند عز و جل خلق فرموده (هرگز) از خلقالله بودنش تجاوز نکرده». پس خداست و خلقش؛ نه سومی بین آنهاست و نه سومی غیر آنها. اما خلق، جهل محض، ناداری محض، گمراهی و انحراف محض و مانند آنها از هزاران صفات نقص است. اما خدای متعال، عبارت است از علم محض، قدرت محض، هدایت محض، و مانند آنها از هزاران صفات کمالی.
خداوند به ذات خود هیچگونه رابطه با خلق ندارد
چنانکه در حدیث اول کتاب حجت کافی خواندیم، معنا ندارد که خدای متعال به ذات خود و هویت ذاتی خود با خلق رابطه برقرار کند و ما را به واسطه علم ذاتی خود از جهل نجات دهد و به واسطه قدرت ذاتی خود از عجز نجات دهد و به وسطه غنا و بینیازی ذاتی خود از فقر نجات دهد و مانند اینها معنا ندارد و محال است.
رابطه خدا با خلق به واسطه واسطهها
پس باید خدای متعال به واسطه حقیقتی که بیرون ذات خود بوده و در دایره خلق است، ما را راهنمایی کند و به واسطه آن حقیقت، ما را از عجز و فقر و انحراف و ضلالت و جهل و مانند آنها نجات دهد. پس آن حقیقت، باید علم محض باشد، زیرا اگر قرار باشد آن حقیقت هم مانند ما علم و جهل داشته باشد، یکی مثل ما میشود که چیزهایی را میدانیم و چیزهایی را نمیدانیم، زیاد خطا میکنیم، زیرا بین دانستهها و نادانیهای خود ترکیب میکنیم یا برای خود تثبیت میکنیم یا به دیگران ارائه میدهیم و در نتیجه، دچار گمراهی و ضلالت میشویم. پس آن حقیقتی که بیرون از ذات خود قرار میدهد که به ما علم بیاموزد، باید خودش غیر علم نباشد. چنانکه امام صادق علیه السلام در صفات انبیا علیهم السلام فرمودند: حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ مَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ؛[22] حكيمانى هستند كه به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشتهاند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكاند در هیچیک از احوالشان شريك ايشان نباشند، از جانب خداى حكيم دانا به حكمت مؤيد باشند».
از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث طارق بن شهاب در باره امام علیه السلام فرمودند امام خود قدرت خداست. همچنین باید علم محض و غنای محض باشد و مانند آنها از هزاران صفات دیگر. چون اگر محض نباشد، مخلوط میشود و در نتیجه، عجز و فقر و ناداری و نادانی عالم را فرامیگیرد. پس حقیقتی را که خدای متعال برای هدایت و تعلیم و بینیاز کردن خلقش قرار میدهد، باید کمال این صفات را داشته باشد.
عظمت مقام امام از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام
امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث طارق بن شهاب در باره امام علیه السلام فرمود: «قُدْرَةُ الرَّبِّ وَ مَشِيَّتُهُ وَ أُمُّ الْكِتَابِ وَ خَاتِمَتُهُ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ وَ دَلَالَتُهُ وَ خَزَنَةُ الْوَحْيِ وَ حَفَظَتُهُ وَ آيَةُ الذِّكْرِ وَ تَرَاجِمَتُهُ وَ مَعْدِنُ التَّنْزِيلِ وَ نِهَايَتُه؛[23] قدرت پروردگار و مشیّتش و أمّ کتاب و خاتمهاش و فصل الخطاب و دلالتش و گنجینههای وحی و حافظانش و آیه ذکر و مترجمانش و معدن تنزیل و نهایتش».
مانند این احادیث در باره امام فراوان است، برای مثال، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودهاند: «أَنَا عِلْمُ اللّه وَ أَنَا قَلْبُ اللّه الْوَاعِي وَ لِسَانُ اللّه النَّاطِقُ وَ عَيْنُ اللّه النَّاظِرةُ وَ أَنَا جَنْبُ اللّه وَ أَنَا يَدُ اللّه؛[24] من علم خدا و قلب دربرگیرنده خدا و زبان گویای خدا و چشم بینای خدایم و من جنب خدا و دست خدایم».[25] پس لازم است که خدای متعال حقیقتی که کمال محض است، در عالم خلق قرار دهد، تا از آن حقیقت، به سبب کمال محض بودن، تنها کمال به بیرون سرایت کند؛ فقط علم و بینیازی و هدایت و مانند اینها از او سرایت کند، نه عجز و فقر و نادانی و مانند آنها و نباید که کمالی را با نقصی مخلوط کند، بلکه فقط باید کمال از او ظهور کند. آنگاه چنین حقیقی میشود میزان معرفت خدای متعال.
دو مرحله مقامات برای امامان و آنکه شناخت ایشان شناخت خداست
از این رو اهلبیت علیهم السلام در زیارتهای فراوانی، مقامات امام را در دو مرحله بیان فرمودهاند. مانند زیارت مختصری که کلینی و شیخ صدوق و دیگران از علی بن حسان نقل کردند:
«سُئِلَ الرِّضَا علیه السلام فِي إِتْيَانِ قَبْرِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام فَقَالَ: صَلُّوا فِي الْمَسَاجِدِ حَوْلَهُ وَ يُجْزِي فِي الْمَوَاضِعِ كُلِّهَا أَنْ تَقُول: السَّلَامُ عَلَى أَوْلِيَاءِ اللّه وَ أَصْفِيَائِهِ السَّلَامُ عَلَى أُمَنَاءِ اللّه وَ أَحِبَّائِهِ السَّلَامُ عَلَى أَنْصَارِ اللّه وَ خُلَفَائِهِ السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللّه السَّلَامُ عَلَى مَسَاكِنِ ذِكْرِ اللّه السَّلَامُ عَلَى مُظْهِرِي أَمْرِ اللّه وَ نَهْيِهِ السَّلَامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللّه السَّلَامُ عَلَى الْمُسْتَقِرِّينَ فِي مَرْضَاةِ اللّه السَّلَامُ عَلَى الْمُخْلَصِينَ فِي طَاعَةِ اللّه السَّلَامُ عَلَى الْأَدِلَّاءِ عَلَى اللّه السَّلَامُ عَلَى الَّذِينَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالَى اللّه وَ مَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَى اللّه وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللّه وَ مَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللّه وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللّه وَ مَنْ تَخَلَّى مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلَّى مِنَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ؛ وَ أُشْهِدُ اللّه أَنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ؛ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلَانِيَتِكُمْ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ؛ لَعَنَ اللّه عَدُوَّ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللّه مِنْهُمْ وَ صَلَّى اللّه عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛[26]
از امام رضا علیه السلام درباره زیارت قبر امام موسی کاظم علیه السلام سؤال شد، حضرت فرمود: در مسجدهای پیرامون آن نماز گزارید در همه موضعها این کافی است که بگویی: سلام بر اولیای خدا و برگزیدگان او، سلام بر امینان خدا و محبوبان او، سلام بر یاران خدا و جانشینان او، سلام بر محلهای معرفت خدا، سلام بر سکونتگاههای ذکر خدا، سلام بر آشکارکنندگان امر و نهی خدا، سلام بر دعوت کنندگان به سوی خدا، سلام بر آنان که در جایگاههای رضایت خداوند مستقرّند، سلام بر آنان که در اطاعت خدا مخلصاند، سلام بر دلالتکنندگان بر خدا، سلام بر آنان که هرکه با ایشان دوستی کند با خدا دوستی کرده و هرکه با ایشان دشمنی کند با خدا دشمنی کرده و هرکه ایشان را بشناسد خدا را شناخته و هرکه به ایشان جاهل باشد به خدا جهل ورزیده و هرکه به ایشان چنگ زند به خدا چنگ زده و هرکه ایشان را رها کند خدا را رها کرده؛ و خدا را گواه میگیرم که من با هرکه شما با او در صلح و دوستی باشید در صلحم و با هرکه شما با او سر جنگ داشته باشید در جنگم؛ به نهان و عیان شما مؤمنم و تمام این امور را به شما واگذار میکنم؛ خداوند دشمن آل محمد - از جن و انس - را لعنت کند و من از آنان به سوی خدا بیزاری میجویم و صلوات خداوند بر محمد و آل محمد».
ببینید که در این زیارتها، مقامات اهلبیت علیهم السلام در دو مرحله بیان شده: اول، ائمه علیهم السلام صفات کمال را از نزد خدای متعال برای خودشان اثبات کردهاند، بعد در مرحله دوم، فرمودهاند که ما حجتهای خدا و ملاک خدا در عالم هستیم. بعد میگوییم: «مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ»؛[27] یعنی همه امورم را به شما تفویض میکنم. چون شما در مقام عبودیت و بندگی به جایی رسیدهاید که بنده خالص خدا شدید، از این رو ملاک قرار گرفتید و هر کسی شما را بشناسد، خدا را شناخته، چون شما علم محض، قدرت محض، کرم محض و کمال محض هستید؛ یعنی صفات کمالی توحیدی محض هستید. از این رو ما که میخواهیم خدا را بشناسیم، باید به واسطه نور اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الهی، خدا را بشناسیم، نه اینکه بدون نور السماوات بخواهیم خدا را بشناسم.
امامان، نور خدا در همه عالم
پس چون شما نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدای متعال هستید، شناخت شما شناخت خدای متعال است. چنانکه در زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّه فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِه و أُذنَه السّامِعَة وَ ذِكرَه الخالِصَ و نورَه السّاطِعَ؛[28] سلام بر تو ای نور خدا در آسمان و زمینش و گوش شنوایش و ذکر خالصش و نور درخشانش» و در حدیث ابوخالد کابلی[29] آمده که امام باقر علیه السلام در باره ائمه علیهم السلام فرمود: «هُمْ وَ اللّه نُورُ اللّه الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللّه نُورُ اللّه فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ»؛ یعنی هر جا که نور خدا در قرآن کریم ذکر شده، اهلبیت علیهم السلام هستند. پس اینها باید نور محض باشند. از این رو حضرت در ادامه فرمودند: «لَنُورُ الْإِمَامُ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَار»؛ یعنی نور امام در دل مؤمنان از این خورشید تابان در روز روشن، روشنتر است. بعد فرمودند: هر کسی را که خدای متعال بخواهد این نور را از او بگیرد، محبت ما را از او میگیرد، وقتی محبت ما را از او گرفت، «فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُم»؛ قلبش ظلمانی و تاریک میشود.
پس چون خدای متعال را نمیتوانیم بشناسیم و رابطهای بین ذات او و خلق ممکن نیست، پس خدای متعال حقیقتی را در عالم قرار میدهد که ملاک معرفتش باشد. آن حقیقت، لسان الله، ید الله، اذن الله، عین الله و مانند آنهاست. از این رو در سخنان اهلبیت علیهم السلام نیامده است که زبان امیرالمؤمنین زبان خداست، دست او دست خداست، چشم او چشم خداست، بلکه فرمودهاند که امیرالمؤمنین علیه السلام خودش با تمام هویتش، زبان خدا، دست خدا، چشم خدا و مانند آنهاست؛ یعنی دست او هم چشم خداست، گوش او هم چشم خداست، چشم او هم زبان و گوش و دست خداست و مانند اینها.
نتیجه، اینکه خود اهلبیت علیهم السلام نور خدا هستند، نه اینکه فقط کلامشان نور خدا باشد، و خود آن بزرگواران دست خدا هستند: يَدُ اللّه فَوْقَ أَيْديهِمْ .[30] پس آن بزرگواران باید در تمام جهات وجودی، عین جهت توحیدی و صفات توحیدی خدای متعال باشند، تا از این حقیقت الهی، صرف علم و قدرت و هدایت الهی سر بزند، چنانکه امام کاظم علیه السلام در حدیث عقل به هشام فرمودند: اللّه تَبَارَكَ اسْمُهُ لَمْ يَدُلَّ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَ نَاطِقٍ عَنْه؛[31] خدائى كه اسمش مبارک است بر عقل درونى پنهان دلالت نکند جز به عقلی که از آن ظهور یافته و از آن حکایت کند»؛ چون از کوزه همان تراود که در اوست.
شناخت خدا به زبان خدا، معنای دهم شناخت خدا به خدا
پس معنای دهم شناخت خدا به خدا، این است که خدا را به زبان و لسان خدا بشناسیم. لذا وقتی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به معراج تشریف بردند، ظلمتها را طی کرده به سوی نور رفتند، وقتی به سوی نور میرفتند، نورانیت آن بزرگوار قویتر میشد، از این رو در هر عرصه، اهل آن عرصه به واسطه نورانیت آن حضرت نورانی شده و تعلیم گرفته و الهی میشدند.[32] این یک جهت معراج بود که خدای متعال خواست که به واسطه معراج رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم اهل عرصات عالم را نورانی کند. البته معراج، یک بار یا ده بار یا صد بار نبوده، بلکه فراوان انجام شده، لکن یک معراج برای اثبات نبوت و وجود رابطه غیب و شهادت و وجود عرصات و عوالم مختلف اظهار شده است، اما بر اساس فرمایشات اهلبیت علیهم السلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حد اقل 120 معراج داشتند که یک معراجش همانی است که بیان شد و حجت قرار گرفت. کما اینکه آقا امام صادق علیه السلام فرمودند: «عُرِجَ بِالنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَى السَّمَاءِ مِائَةً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً مَا مِنْ مَرَّةٍ إِلَّا وَ قَدْ أَوْصَى اللّه النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ أَكْثَرَ مِمَّا أَوْصَاهُ بِالْفَرَائِض؛[33] پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صد و بیست بار به معراج برده شد و در هر بار خداوند او را به ولایت علی و امامان بعد از او سفارش فرمود بیش از آنچه به واجبات سفارشش کرد».
عروج ائمه به معراج و علم مستفاد و علت دیگر آن
اهلبیت علیهم السلام فرمودهاند که هر شب جمعه برای امام زنده معراج رخ میدهد و روح امام علیه السلام به عرش الله تعالی عروج میکند و ارواح ائمهای که رحلت کردهاند نیز به عرش الهی میروند، و روح امام زنده بر نمیگردد مگر به علم مستفاد؛ یعنی علم استفاده شده و علم زیاد.[34]
شخصی که ستاره شناس بود، خدمت امام صادق علیه السلام رسید و شروع کرد به تعریف کردن از علم خود. امام علیه السلام فرمودند: علم عالم مدینه از علم شما قویتر و بیشتر است. پرسید چطور؟ فرمود: در ساعتی از روز مسیر خورشید را در دوازده هزار عالم طی میکند.[35]
در حدیث دیگری، فرمودند که خدای متعال هزار هزار عالم، و هزار هزار آدم آفریده است.[36] پس روح امام علیه السلام وقتی از عرش الهی برمیگردد، نور او در این هزار هزار عالم انتشار مییابد، چنانکه وقتی به عالم زمین میرسد، علم او در این عالم جسمانی انتشار مییابد و انسانها استفاده میکنند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او علیهم السلام، نیازمندترین عالم به خدا
علت دیگر این معراجها، این است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام همیشه محتاجاند، بلکه احتیاج رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم از همه ملائکه و انس و جن و تمام انبیا و اولیا بیشتر است. چنانکه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْرِي وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين؛[37] فخر من فقر است که به آن بر سایر پیامبران و رسولان افتخار میکنم». بلکه اگر تمام احتیاجها و فقرهای تمام مخلوقات را جمع کنید، از احتیاج و فقر رسول خدا کمتر است؛ چون فقر و احتیاج در رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم تحقق پیدا کرد، در سایر عالم هم تحقق یافت. پس آن بزرگوار نیز همواره محتاج این است که حرکتهای الهی کند و انوار توحیدی الهی به قلب مبارک او بتابد و عالمتر شود. از این رو در قرآن کریم آمده است که خدای متعال به آن حضرت میفرماید: لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ ؛[38] یعنی عجله نکن، صبر کن تا وحی ما برسد و بعد میفرماید: قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً ؛ بگو خدایا علم مرا زیاد کن. پس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز احتاج دارد که خدای متعال علم او را زیاد کند و اینکه برخی از علما اعتقاد دارند که ائمه علیهم السلام در مقامات جسمانی خود گاهی چیزهایی را نمیدانند و گاهی میدانند، اما در مقامات نورانی خود همه چیز را میدانند و همه چیز را خدا یک دفعه به آنها داده است، اشتباه است. مگر خدا انبار علم دارد که یک دفعه کلید انبار را به آنها بدهد و تمام شود؟! بلکه خدای متعال از مشیت خود به آنها میدهد و آن بزرگواران همواره عبد خدای متعالاند.
آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در معراج از مقامات و حقایق توحیدی و ولایی دیدند
خلاصه، اینکه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم وقتی به معراج رفتند، خدای متعال با ایشان سخن گفت و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیدند که صدا، صدای امیرالمؤمنین علیه السلام است.[39] البته اینگونه فرمودند که ما بتوانیم بپذیریم، وگرنه اگر طور دیگر میفرمودند ما تحمل نمیکردیم. به هر حال، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم آنجا همه چیز را در یک چیز دیدند. حضرت فرمود پیغمبر نور عظمت الهی را از سم الابره دیدند؛[40] نه اینکه کوچک دیدند، بلکه یعنی دقیق و ظریف دیدند. عالم هر چه به طرف پایین میآید، کثرت پیدا میکند و هر چه به طرف بالا میرود به وحدت میرسد؛ یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همه چیز را به یگانگی و وحدت دیدند؛ یعنی به یگانگی امیرالمؤمنین علیه السلام همه لسانهای امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدند؛ یعنی آنچه از روح امیرالمؤمنین علیه السلام و آنچه از جسم او و آنچه از زبان و دست و چشم و گوش سر میزند را یافتند و دیدند. ما دیدن را میگوییم چون از همه واضحتر است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همه آنها را دیدند، لکن به وحدانیت دیدند و عرض کردند که خدایا شما دارید با من سخن میگویید یا علی بن ابیطالب؟ حقیقتاً امیرالمؤمنین علیه السلام با او سخن میگفت، چون امیرالمؤمنین علیه السلام لسان الله است، اما لسان خداست، صاحب لسان نیست، مانند زبان شما که زبان روح شماست؛ روح شما گوینده است نه زبان شما، ولی به واسطه این زبان سخن میگویید. لذا خداوند متعال پاسخ داد که من با تو سخن میگویم، لکن چون میدانم که علی بن ابیطالب را بیش از همه دوست داری، با زبان او با تو سخن گفتم. البته خود اینها نیز نیاز به تأمل دارد و به این سادگی نیست، لکن انسانها معمولاً حوصله دقت زیاد را ندارد.
قبل از انقلاب، آقایی که طرفدار صوفیه بود و دخترانش بیحجاب بودند، آمد مغازه یکی از دوستان و گفت: فلانی من ناراحتم و بچههایم مرا اذیت میکنند، شما میگویید من چه کنم؟ گفت: شما تا حالا نیامدی و حالا هم که آمدی میخواهی یک دفعه همه مطالب را بگیری و بروی؟ این، نمیشود، بلکه اولاً باید به من اطمینان کنی تا اینکه من حرفی را میزنم بگیری، چون اگر با شک و شبهه بیایی فایده ندارد. بعد هم باید حوصله داشته باشی و آهسته و آهسته مسائل حل شود.
معنای ولایی دوست داشتن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را در معراج
حال، اینکه خدای متعال در معراج با زبان علی علیه السلام سخن گفته، چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را دوست میدارد، مانند اینکه ما یکدیگر را دوست داریم است، در حالی که بالاترین نوع عبودیت، عبودیت در محبت است. پس دوستی اینجا، دوستی معلم به شاگرد نیست، بلکه دوستی شاگرد به معلم و دوستی عبد به مولای خود است، نه دوستی مولا به عبد خود. زیرا رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در معراج برای اینکه یاد بگیرد رفته، نه اینکه یاد بدهد. لذا در قرآن کریم آمده است که رسول ما آمده است که ما آیات کبرای خود را به او نشان دهیم. پس رفته است که یاد بگیرد. پس کسی که با او سخن میگوید، معلم اوست و محبت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز محبت شاگرد به معلم خویش و عبد به مولاست.
عبادت هم سه گونه است: عبادت خوف، عبادت رجا و عبادت حب. پس عبادت حب آخرین و بالاترین مقام عبادت است؛ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ذات مقدس خود را میسپارد به امیرالمؤمنین علیه السلام در این مقام. وگرنه یقیناً رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم مقامات دیگری نیز دارد که در آن مقامات، امیرالمؤمنین علیه السلام عبد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است که مباحث دیگری است.
از زبان گرفتن، معنای روشن شناخت خدا به خدا
پس معنای دهم شناخت خدا به خدا، این است که انسان بداند که خلق است و خالق و سومی وجود ندارد؛ گاهی انسان از زبان خالق، حقایق را میگیرد. در این صورت، از خود خالق معرفت خود خالق را گرفته است؛ یعنی به خود خالق که همان زبان خالق است به معرفت خالق رسیده است. اما گاهی انسان از خلق میگیرد، مانند همین مطلب ظاهری که در زمان امام صادق علیه السلام و ابوحنیفه، برخی از زبان امام صادق علیه السلام حقایق توحیدی را میگیرند که در حقیقت، از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم میگیرند و او از جبرئیل میگیرد و جبرئیل هم از خدا میگیرد، در نتیجه، اگر واسطهها را بزنیم، انسان حقایق توحیدی را از خدا میگیرد، چون واسطهها همه زباناند و صاحب زبان خدای متعال است. از این رو امام صادق علیه السلام فرمودند: «حَدِيثِي حَدِيثُ أَبِي وَ حَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي وَ حَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَيْنِ وَ حَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ وَ حَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه قَوْلُ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ؛[41] سخن من سخن پدرم است و سخن پدرم سخن جدم، سخن جدم سخن حسین، سخن حسین سخن حسن، سخن حسن سخن امیرالمؤمنین، سخن امیرالمؤمنین سخن رسول خدا و سخن رسول خدا گفتار خداوند عزوجل است».
پس چون در این واسطهها هیچ خطایی نیست، کسی که از این واسطهها میگیرد عیناً از خدا میگیرد. از این رو وقتی حدیثی از امام صادق علیه السلام شنیدی میتوانی بگویی که از امام باقر علیه السلام یا امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدم، لکن نباید طوری بگویی که خودت اصل قرار گیری و امام باقر و امام صادق علیه السلام کنار گذاشته شود و بگویی من خودم شنیدم، زیرا زبان خدا باید محفوظ بماند، اما این زبان، غیر آنچه صاحب زبان میگوید نمیگوید. این معنای دهم نیز بسیار دقیق و ظریف است.
معنای یازدهم شناخت خدا به خدا، تعلیم باطنی الهی
تعلم و یادگیری از اهلبیت علیهم السلام و تقسیم آن به دو نوع
شکی نیست که همه حقایق الهی را ما باید از لسان الله و حجتهای الهی و از قرآن کریم و از اهلبیت علیهم السلام بگیریم. اما گرفتن حقایق و معارف از اهلبیت علیهم السلام دو راه دارد؛ یعنی دو نوع تعلم و یادگیری داریم و دو نوع شاگردی میتوان کرد، از این رو دو نوع علم و دو نوع معلم و دو نوع شاگرد داریم.
نوع اول: تعلم و شاگردی ظاهری
خدمت امام صادق علیه السلام میرویم و یک ساعت در محضر آن حضرت مینشینیم و آن حضرت سخنرانی میفرماید و مطالبی را بیان میکند و ما این مطالب را مینویسیم و میآوریم، بر اساس لغت و ضوابط و قواعدی که خودشان بیان فرمودند، آن را معنا میکنیم و نتیجه میگیریم و به آن نتیجه، اعتقاد میورزیم و بر اساس آن، اعتقادات و اعمال و رفتار خود را پایهریزی کرده و عمل میکنیم. این نوع تعلم، تعلم ظاهری است که انسان، این معارف را از راه چشم و گوش و راههای ظاهری میگیرد.
بسیاری خطا در تعلم ظاهری، دلیل مجادله که راه کوران است
خطا در این نوع تعلم بسیار زیاد است؛ زیرا این تعلمها در دایره کثرت انجام شده است؛ یعنی مثلاً برای هزار مطلب، هزار جمله گرفتهایم که ممکن است درست ثبت نشده باشد، یا اشتباه معنا شود که مراد امام نباشد، چنانکه در تاریخ اسلام از این موارد بسیار رخ داده است. پس باید دقت زیادی در حفظ و ثبت و ضبط مطالب انجام دهی تا اشتباه نشود و معنای آن را نیز باید بسیار مراقب باشی که درست به دست آوری تا اشتباه نشود، همچنین مطالب را کنار هم بگذاری و روابط آنها را نیز درست به دست آوری و اشتباه نشود تا به یک مطلب توحیدی برسی. این نوع یادگیری، بسیار دشوار است و خطا و گمراهی و کجفهمی در آن زیاد است؛ زیرا بر مبنای لغت و قواعد دستور زبان عربی و معانی مادی و صوری کلمات و مدالیل ظاهری از مفاهیم ظاهری و آنها را مقدمه مطلب گرفتن و نتیجه مطلب را بر پایه آنها پایهگذاری کردن و دیگر امور مربوط به لفظ و معنا و رابطه آن دو است.
لذا بعضی بزرگان فرمودند این نوع یادگیری راهزن زیاد دارد و این علم، علم مجادله است که در آن، گمراهیها بسیار است. این علم، علم کورهاست. برای مثال، اگر شما 50 کوزه داشته باشید، انسانی که کور است، نمیداند که کدامیک از اینها چه رنگی دارد، لذا شخص بینایی را پیدا میکند که به او بگوید هر کدام چه رنگی دارند. شخص بینا به او میگوید: کوزهای که دهانش تنگ است، قرمز است، کوزهای دهانش گشاد است، آبی است، کوزهای که دراز است سبز است، همینطور همه را برای او توضیح میدهد.
در این نوع تعلم، آقای کور، دو مشکل دارد: یکی اینکه اگر کوزه پنجاه و یکم پیدا شود، نمیداند که چه رنگی است، باز هم محتاج شخص بیناست؛ دوم اینکه از کجا مطمئن شود که آقای بینا خطا نکرده و اشتباه به او نگفته باشد. پس نمیتواند یقین کند و بسیار دشوار است.
این علم، علم کوران است که دزدها و سر گردنهگیرها و قطاع طریق فراوانی دارد و بسیار کماند کسانی که این راه را بروند و به نتیجه درست و صدق الهی برسند.
راه دلیل موعظه حسنه و راه بینایان، دیدن مؤثر در آثار
مرحله دوم، این است که شخصی کور است، اما قابلیت و ارزش بینا شدن را دارد. استاد هم کسی است که میتواند کور را بینا کند و از ارزش و لیاقت شاگر هم خبر دارد. در این صورت، استاد به جای اینکه دانه دانه کوزهها را معرفی کند، دارویی را به او میدهد که چشم او بینا شود. وقتی او بینا شد، علم او نسبت به کوزهها خطا نمیکند، چون واسطهها کنار رفت و خودش مستقماً کوزهها را میبیند. پس هم خطا ندارد و هم نیاز به معلم ندارد و اگر هزار کوزه جدید هم بیاورند همه را میداند که چه رنگی هستند. این هم یک نوع تعلم است.
اما این آقا که بینا شده، رنگ همین کوزههایی را که موجود است میداند و اگر کوزههایی را بسازند و بیاورند و او ببیند میداند چه رنگی هستند، اما کوزههایی که هنوز ساخته نشده و ساخته نمیشود، نمیداند رنگ آنها چسیت. پس هر چه معلم کوزه میآورد، این آقا کوزهها را میبیند و رنگ آنها را تشخیص میدهد، پس همواره باید معلم کوزه بیاورد و او کوزه ببیند و این مسئله تمام شدنی نیست.
راه حقیقت و دیدن نقطه علم و علم حکمت و خطاناپذیر بودن آن
اما مرحله سوم از آموزش، این است که معلم میداند که تمام رنگهایی که در عالم رخ میدهد، همه آنها از یک مبدأ است که وقتی از آن یک حقیقت میآید و در مدارهای مختلف عالم قرار میگیرد به رنگهای مختلف در میآید. بنابر این معلم به شاگرد خود دو چیز را نشان میدهد: اول، اینکه مبدأ همه رنگهای عالم را نشان میدهد. دوم، اینکه به او نشان میدهد که چگونه میشود که این یک رنگ که دارای همه رنگهای عالم است، همه رنگها را به خود گرفته و همه رنگها از او آشکار میشود. از این رو آقای شاگرد که این دو مطلب را یاد گرفت، میداند که یک میلیارد کوزهای که آفریده نشده و وجود ندارد، اگر آفریده شود و وجود پیدا کند، چه رنگی خواهد بود. بنابر این، علاوه بر اینکه به علم ما کان و علم ما یکون علم دارد، بلکه به علم ما لایکون هم علم دارد. چنانکه خدای متعال در قرآن کریم میفرماید: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون ؛[42] یعنی اگر باز گردند، همان چیزی را که از آن نهی شدهاند دو باره مرتکب میشوند، با اینکه از اعتقادات بدیهی ماست که هرگز این بازگشت رخ نخواهد داد، اما خدای متعال میفرماید که اگر بازگردند حالشان چطور است. این، علم ما لایکون است. چنانکه در حدیثی هم نقل شده که حضرت زهراB به امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند که بیا جلو تا به تو علم گذشته و آینده و علم ما لم یکن را بگویم،[43] همین است. این هم یک نوع تعلیم است.
پس تعلیم، گاهی تعلیم ظاهری است که مثلاً برای هزار مطلب، هزار جمله لازم است و هزار مطلب را باید به دست آورد و کنار هم نهاد و نتیجه گرفت. در این روش تعلیم، خطا بسیار است، برای مثال، در گرفتن و شنیدن مطلب ممکن است خطا رخ دهد؛ امام صادق علیه السلام چیزی بگوید و شنونده چیز دیگر بشنود؛ و مانند اینها فراوان رخ میدهد. برای مثال، برخی از منحرفان از راه ولایت گمان میکردند که وقتی امر ولایت را فهمیدی، هر کار میخواهی بکن. اما امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَنْ زَعَمَ أَنَّ ذَلِكَ إِنَّمَا هِيَ الْمَعْرِفَةُ وَ أَنَّهُ إِذَا عَرَفَ اكْتَفَى بِغَيْرِ طَاعَةٍ فَقَدْ كَذَبَ وَ أَشْرَكَ ذَاكَ لَمْ يَعْرِفْ وَ لَمْ يُطِعْ وَ إِنَّمَا قِيلَ اعْرِفْ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنَ الْخَيْرِ فَإِنَّهُ لَا يُقْبَلُ ذَلِكَ مِنْكَ بِغَيْرِ مَعْرِفَةٍ فَإِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ لِنَفْسِكَ مَا شِئْتَ مِنَ الطَّاعَةِ قَلَّ أَوْ كَثُرَ فَإِنَّهُ مَقْبُولٌ مِنْك؛[44] کسی که گمان کند که فقط معرفت کافی است و اطاعت لازم نیست، قطعاً دروغ گفته و مشرک شده است؛ او نه معرفت پیدا کرده و نه اطاعت کرده؛ آنچه گفته شده این است که امام را بشناس، بعد هر چه میخواهی کار خیر انجام ده، چون بدون معرفت از تو قبول نمیشود، پس وقتی شناختی برای خودت هر چه میخواهی از عبادات انجام ده کم یا زیاد، چون در این صورت، از تو پذیرفته میشود».
یعنی وقتی این امر ولایت را شناختی، هر چه میتوانی عمل کن و کار خیر انجام بده، چون برای تو نتیجه و فایده دارد، اما دیگران سودی از عمل خود نمیبرند: «لَا يُبَالِي النَّاصِبُ صَلَّى أَمْ زَنَى؛[45] برای ناصب و دشمن ما اهلبیت علیهم السلام تفاوتی ندارد که نماز بخواند یا زنا کند»، چون ولایت را ندارند. پس برای آنها نماز خواندن سودی ندارد، اما شما که ولایت دارید هر چه میتوانید کارهای خیر انجام دهید، چون برای شما سودمند است. پس این نوع تعلم ظاهری برای به دست آوردن معارف توحیدی است و هرکدام جایگاه خود و آثار خود را دارد و راه دوم و سوم راهی بسیار الهی و نورانی است که انسان را سوی علم شهودی غیر احاطی و احاطی راهبری میکند و راه دوم و سوم بیشتر جنبه حقیقی و باطنی دارد تا ظاهری.
نوع دوم: تعلم باطنی، ریاضت و لطیف کردن باطن
گاهی انسان در یادگیری معارف توحیدی، راه دوم را طی میکند؛ یعنی بینایی و بصیرت دل را برمیگزیند و به واسطه عبادتها و ریاضتها و زهد در دنیا و رغبت به آخرت و تمسک به سنت و عمل به واجبات و نوافل و فواصل و ترک فضول دنیا و خضوع و خشوع و بندگی در درگاه الهی و محبت خالص به اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام و فرمانبرداری آنان و بریدن از هر آنچه و هر آنکه غیر آنان و از غیر آنان است و تسلیم صرف آنان شدن و... خود را آماده و لایق صفای باطن و نورانیت دل و بلد طیب بودن و درخت طیبه بودن و یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار و... میگرداند و حقایق الهی از عالم لاهوت بر فؤادش و از عالم جبروت بر عقلش و از عالم ملکوت بر نفسش و از خزائن عرش الهی بر جسمش نازل شده و عارف مقامات توحید ذات و مدارج توحید صفات و منازل توحید افعال و عبودیت و مظاهر و مجالی آن میشود که آقا امام سجاد علیه السلام فرمودند: «أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَةَ أَعْيُنٍ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ وَ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دُنْيَاهُ فَإِذَا أَرَادَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَيْبَ وَ إِذَا أَرَادَ غَيْرَ ذَلِكَ تَرَكَ الْقَلْبَ بِمَا فِيهِ؛[46] براستی که عبد را چهار چشم است؛ با دو چشم امر آخرت خود بیند و با دو چشم امر دنیای خود؛ پس چون خداوند عز و جل برای بندهای خیر اراده فرماید، برایش آن دو چشمی که در قلبش است را بگشاید تا با آن دو غیب را نظاره کند و چون غیر آن را بخواهد، قلب را به آنچه در آن است واگذارد» و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لَوْ لَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ حَوْلَ قَلْبِ ابْنِ آدَمَ لَنَظَرَ إِلَى الْمَلَكُوت؛[47] اگر شیاطین اطراف دل انسان نمیچرخیدند، انسان به ملکوت نگاه میکرد».
آیات و روایات در بيان تعلم باطنی
عنوان بصری که پیرمردی 94 ساله است میگوید:
«كُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ علیه السلام الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إِلَيْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ فَقَالَ لِي يَوْماً: إِنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أَوْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ.فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي لَوْ تَفَرَّسَ فِيَّ خَيْراً لَمَا زَجَرَنِي عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَيْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَةِ وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُكَ يَا اللّه يَا اللّه أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي بِهِ إِلَى صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ؛ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِي مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَكْتُوبَةِ حَتَّى عِيلَ صَبْرِي فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَا حَاجَتُكَ؟ فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَى الشَّرِيفِ. فَقَالَ: هُوَ قَائِمٌ فِي مُصَلَّاهُ.فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا يَسِيراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللّه. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ: اجْلِسْ غَفَرَ اللّه لَكَ. فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟ قُلْتُ: أَبُو عَبْدِ اللّه. قَالَ: ثَبَّتَ اللّه كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللّه مَا مَسْأَلَتُكَ؟ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَكَانَ كَثِيراً! ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُكَ؟ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللّه أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ وَ يَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِكَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللّه تَعَالَى أَجَابَنِي فِي الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ. فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللّه لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللّه يُفْهِمْكَ.قُلْتُ: يَا شَرِيفُ! فَقَالَ: قُلْ: يَا أَبَا عَبْدِ اللّه. قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِ اللّه مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟ قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ؛ أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللّه مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ، يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللّه يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللّه بِهِ؛ وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ. فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللّه تَعَالَى مِلْكاً هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللّه تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللّه تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَكْرَمَ اللّه الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا وَ إِبْلِيسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَى قَالَ اللّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ .[48]قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِ اللّه أَوْصِنِي. قَالَ: أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَاءَ فَإِنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي الطَّرِيقِ إِلَى اللّه تَعَالَى وَ اللّه أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا.فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ فَقَالَ: أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الرِّيَاضَةِ فَإِيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ فَإِنَّهُ يُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ وَ لَا تَأْكُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللّه وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله و سلم مَا مَلَأَ آدَمِيٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ كَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ.وَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِيمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللّه أَنْ يَغْفِرَ لِي وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِيمَا تَقُولُ فَاللّه أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَ لَكَ وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرِّعَاءِ.وَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَةً وَ إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَ خُذْ بِالاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْراً. قُمْ عَنِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللّه فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي فَإِنِّي امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى ؛[49]
عنوان بصری که پیرمردی 94 ساله بود گوید: سالها بود که نزد مالک بن انس میرفتم و از او چیزی میآموختم. چون جعفر بن محمد علیهما السلام به مدینه آمد، محضر او میرفتم و دوست داشتم همچنانکه از مالک بهره میبردم از او نیز بهرهمند گردم. روزی به من فرمود: من در این حکومت تحت نظر هستم و علاوه بر این در تمام ساعات شب و روز اذکاری دارم که بدان مشغولم؛ پس مرا از ذکرم باز مدار و از مالک کسب علم کن و نزد او رفت و آمد کن چنانکه پیش از این میکردی.از این امر اندوهگین گشتم و از نزد حضرتش بیرون آمدم و با خود گفتم: اگر خیری در من مییافت مرا از رفت و آمد نزد خود و کسب علم از محضرش بازنمیداشت. پس وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم و به حضرتش سلام کردم. فردای آن روز دگربار به روضه مشرف شدم و در آنجا دو رکعت نماز گزاردم و عرضه داشتم: خداوندا! خداوندا! از تو میخواهم که قلب جعفر را نسبت به من نرم کنی و از علم او مرا علمی روزی کنی که با آن به صراط مستقیمت رهنمون گردم؛ پس با اندوه به خانهام بازگشتم و نزد مالک بن انس نرفتم چه آنکه قلبم مالامال از محبت جعفر علیه السلام گشته بود. پس جز برای نماز واجب از خانهام بیرون نمیرفتم تا آنکه طاقتم سر آمد. چون سینهام تنگ شد، کفش به پا کردم و لباس به تن و قصد جعفر علیه السلام نمودم و این بعد از آن بود که نماز عصرم را بجا آورده بودم. چون به در خانه حضرت رسیدم، اجازه ورود خواستم. خادمی بیرون آمد و گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: میخواهم بر شریف سلام کنم. گفت: در محل نمازش به نماز ایستاده است.پس بر در خانهاش نشستم. مدت زیادی نگذشت که خادمی بیرون شد و گفت: داخل شو بر برکت خداوند. داخل شدم و بر حضرت سلام کردم و ایشان پاسخ سلامم داد و فرمود: بنشین خداوند تو را بیامرزد. نشستم و حضرت پس از اندکی تأمل سر بلنده کرده و فرمود: کنیهات چیست؟ عرض کردم: ابوعبدالله. فرمود: خداوند کنیهات را ثابت گرداند و تو را توفیق دهد ای اباعبدالله؛ خواستهات چیست؟ با خود گفتم: اگر از دیدار او و عرض سلامم چیزی جز این دعا عائدم نمیشد، همین بسیار بود. پس سر خود بالا آورد و باز فرمود: خواستهات چیست؟ عرض کردم: از خدا خواستم که قلب تو را بر من نرم و از علمت روزیام کند و امید دارم که خداوند متعال آنچه درباره شریف از او خواستهام را اجابت کند. آنگاه فرمود: ای اباعبدالله! علم به یادگیری نیست؛ همانا علم نوری است که در قلب آنکه خداوند تبارک و تعالی بخواهد هدایتش کند واقع میشود. پس اگر علم میخواهی اول در نفس خود حقیقت عبودیت را بطلب و علم را با عمل کردن به آن طالب شو و از خدا طلب فهم کن تا تو را بفهماند.عرض کردم: ای شریف! فرمود: بگو: ای اباعبدالله! عرض کردم: ای اباعبدالله! حقیقت عبودیت چیست؟ فرمود: سه چیز است؛ این که بنده در آنچه خداوند به او سپرده برای خود ملکیتی نبیند چرا که بندگان ملکی ندارند، مال را مال خدا میدانند و در آنجا که خداوند آنان را بدان امر فرموده مصرفش میکنند؛ و این که بنده برای خود تدبیری نکند و این که تمام اشتغالش در آنچه خداوند متعال بدان امر و نهی فرموده باشد. پس چون بنده برای خود در آنچه خداوند به او سپرده ملکیتی نبیند، انفاق در آنچه خداوند بدان امر فرموده بر او آسان شود و چون بنده تدبیر خود را به مدبرش واگذارد، مصیبتهای دنیا بر او آسان گردد و چون بنده به آنچه خداوند متعال بدان امر و نهی فرموده مشغول گردد، دیگر برای جدال و فخرفروشی با مردم فراغتی نیابد. چون خداوند بنده را به این سه خصلت گرامی دارد، دنیا و ابلیس و خلق در نظرش بیمقدار گردند و از روی زیادهخواهی و فخرفروشی دنیاخواهی نکند و برای رسیدن به عزت و برتری، به دنبال آنچه نزد مردم است نباشد و روزهای خود را به بطالت مگذراند. این اولین درجه تقوا است. خداوند تبارک و تعالی فرموده: آن سرای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند و فرجام از آنِ پرهیزگاران است.عرض کردم: ای اباعبدالله! مرا سفارشی کن. فرمود: تو را به نه چیز سفارش میکنم که آنها، سفارش من برای خواستاران راه سوی خداوند متعال است و از خداوند میخواهم که تو را در عمل به آنها موفق دارد. سه مورد از آنها در ریاضت نفس است، سه مورد در حلم و سه مورد در علم؛ آنها را حفظ کن و مبادا که نسبت به آنها سستی ورزی.پس قلب خود برای حضرتش فارغ کردم. آنگاه فرمود: اما آنچه در ریاضت است: مبادا آنچه را که بدان اشتها نداری بخوری چرا که حماقت و نادانی به بار آورد؛ و جز هنگام گرسنگی چیزی مخور؛ و آنگاه که چیزی خوردی از حلال بخور و نام خدا ببر و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به یاد آور که فرمود: آدمی ظرفی بدتر از شکمش را پر نکرده است؛ پس چون ناچار شد، یک سوم شکم برای غذایش باشد، یک سوم برای نوشیدنی و یک سوم برای نفس.اما آنچه در حلم است: هرکس به تو گفت که اگر یکی بگویی دهتا میشوی به او بگو اگر دهتا بگویی یکی هم نمیشنوی؛ و هرکس تو را دشنام داد به او بگو: اگر در گفتارت صادق باشی که از خدا میخواهم مرا بیامرزد و اگر در گفتارت دروغ گفته باشی از خدا میخواهم که تو را بیامرزد؛ و هرکس که تو را به امر ناخوشایندی تهدید کرد، او را به نصیحت و مراعات وعده بده.اما آنچه در علم است: آنچه نمیدانی را از علما بپرس؛ بپرهیز از آنکه برای آزردن و یا آزمودن از آنان سؤال کنی؛ و مبادا که ذرهای به رأی خود عمل کنی و احتیاط را در تمام آنچه راهی برای احتیاط در آن مییابی اختیار کن؛ و از فتوا دادن فرار کن چنانکه از شیر درنده فرار کنی و گردن خود را پلی برای مردم قرار مده. از نزدم برخیز ای اباعبدالله که تو را نصیحت کردم و ذکر مرا ضایع مکن که من کسی هستم که نسبت به نفس خود بخیل باشم و سلام بر آن که از هدایت پیروی کند».
آقا و سرور عالمیان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«مَنْ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِه؛[50]
هرکس چهل روز بندگی را برای خداوند خالص گرداند، چشمههای حکمت از قلبش بر زبانش آشکار گردد».
آقا امام صادق علیه السلام فرمود:
«مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا أَثْبَتَ اللّه الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَ الدُّنْيَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيَا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلَامِ؛[51]
هرکس كه در دنیا زهد پیشه کند، خدا حكمت را در قلبش بر جا دارد و زبانش را بدان گويا سازد و او را به عيبهاى دنيا و درد و دوايش بينا گرداند و او را سالم از دنيا به سوی دارالسلام بیرون کند».
در مصباح الشریعۀ از امام صادق علیه السلام آمده که فرمود:
«الْعَارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَ قَلْبُهُ مَعَ اللّه لَوْ سَهَا قَلْبُهُ عَنِ اللّه طَرْفَةَ عَيْنٍ لَمَاتَ شَوْقاً إِلَيْهِ وَ الْعَارِفُ أَمِينُ وَدَائِعِ اللّه وَ كَنْزُ أَسْرَارِهِ وَ مَعْدِنُ نُورِهِ وَ دَلِيلُ رَحْمَتِهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَطِيَّةُ عُلُومِهِ وَ مِيزَانُ فَضْلِهِ وَ عَدْلِهِ قَدْ غَنِيَ عَنِ الْخَلْقِ وَ الْمُرَادِ وَ الدُّنْيَا فَلَا مُونِسَ لَهُ سِوَى اللّه وَ لَا نُطْقَ وَ لَا إِشَارَةَ وَ لَا نَفَسَ إِلَّا بِاللّه وَ لِلَّهِ وَ مِنَ اللّه وَ مَعَ اللّه فَهُوَ فِي رِيَاضِ قُدْسِهِ مُتَرَدِّدٌ وَ مِنْ لَطَائِفِ فَضْلِهِ إِلَيْهِ مُتَزَوِّدٌ وَ الْمَعْرِفَةُ أَصْلٌ فَرْعُهُ الْإِيمَانُ؛[52]
عارف بدنش با خلق است ولى قلبش با خداست؛ چنان شوق به خداوند دارد که اگر قلبش آنی از خداوند غافل شود بمیرد. عارف امين ودایع خداوند و خزینه اسرار او و معدن نور او و راهنماى رحمت او بر خلقش و مركب علوم او و ميزان فضل و عدل اوست. از خلق و مراد و دنیا بینیاز است؛ پس همدمی جز خدا نداشته باشد و نطق و اشاره و نفسی برایش نباشد جز به خدا و برای خدا و از خدا و همراه خدا؛ او در باغهای قدس الهی رفت و آمد کند و از لطایف فضل خداوند بر او توشه گیرد؛ و معرفت اصل و ریشهای است که ایمان فرع و شاخهاش باشد».
بار دیگر در مصباح الشریعۀ میخوانیم:
«قَالَ الصّادق علیه السلام: حُبُّ اللَّهِ إِذَا أَضَاءَ عَلَى سِرِّ عَبْدٍ أَخْلَاهُ عَنْ كُلِّ شَاغِلٍ وَ كُلِّ ذِكْرٍ سِوَى اللَّهِ عِنْدَ ظُلْمَةٍ وَ الْمُحِبُّ أَخْلَصُ النَّاسِ سِرّاً لِلَّهِ وَ أَصْدَقُهُمْ قَوْلًا وَ أَوْفَاهُمْ عَهْداً وَ أَزْكَاهُمْ عَمَلًا وَ أَصْفَاهُمْ ذِكْراً وَ أَعْبَدُهُمْ نَفْساً تَتَبَاهَى الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ مُنَاجَاتِهِ وَ تَفْتَخِرُ بِرُؤْيَتِهِ وَ بِهِ يَعْمُرُ اللَّهُ تَعَالَى بِلَادَهُ وَ بِكَرَامَتِهِ يُكْرِمُ عِبَادَهُ يُعْطِيهِمْ إِذَا سَأَلُوا بِحَقِّهِ وَ يَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلَايَا بِرَحْمَتِهِ. فَلَوْ عَلِمَ الْخَلْقُ مَا مَحَلُّهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتُهُ لَدَيْهِ مَا تَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ إِلَّا بِتُرَابِ قَدَمَيْهِ.قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: حُبُّ اللَّهِ نَارٌ لَا يَمُرُّ عَلَى شَيْءٍ إِلَّا احْتَرَقَ وَ نُورُ اللَّهِ لَا يَطْلُعُ عَلَى شَيْءٍ إِلَّا أَضَاءَ وَ سَحَابُ اللَّهِ مَا يَظْهَرُ مِنْ تَحْتِهِ شَيْءٌ إِلَّا غَطَّاهُ وَ رِيحُ اللَّهِ مَا تَهُبُّ فِي شَيْءٍ إِلَّا حَرَّكَتْهُ وَ مَاءُ اللَّهِ يَحْيَا بِهِ كُلُّ شَيْءٍ وَ أَرْضُ اللَّهِ يَنْبُتُ مِنْهَا كُلُّ شَيْءٍ فَمَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَعْطَاهُ كُلَّ شَيْءٍ مِنَ الْمَالِ وَ الْمُلْكِ.قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم: إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً مِنْ أُمَّتِي قَذَفَ فِي قُلُوبِ أَصْفِيَائِهِ وَ أَرْوَاحِ مَلَائِكَتِهِ وَ سُكَّانِ عَرْشِهِ مَحَبَّتَهُ لِيُحِبُّوهُ فَذَلِكَ الْمُحِبُّ حَقّاً طُوبَى لَهُ ثُمَّ طُوبَى لَهُ وَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ شَفَاعَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَة»؛[53]
«امام صادق علیه السلام فرمود: محبت خداوند چون در ضمیر بندهای روشنی بخشد، او را باز میدارد از هر مشغولكننده و هر ذکری غیر خدا که در تاریکی است؛ و محبّ ضمیرش برای خدا از همه مردم خالصتر است و صادقترین آنهاست در گفتار و باوفاترین در پیمان و پاکترین در کردار و ذکرش از همه صافتر است و نفسش از همه عابدتر. ملائکه هنگام مناجات او مباهات میکنند و به دیدارش افتخار. و به اوست که خداوند متعال بلادش را آباد میکند و به کرامت اوست که آنان را اکرام میکند. چون به حقّ او درخواست کنند به آنان عطا میکند و به رحمت او بلاها را از آنان دور میکند. اگر مردم مىدانستند که او چه جایگاهی نزد خدا و چه منزلتی در پیشگاه او دارد، سوی خداوند تقرب نمیجستند جز به خاک قدوم او.
اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود: محبت خداوند آتشى است كه بر هیچ چيزى نگذرد جز آنکه بسوزد و نور خداوند است كه بر هیچ چیزی نتابد مگر آنکه روشن گردد و ابر خداوند است كه هیچ چیزی از زیرش پدید نیاید جز آنکه آن را بپوشاند و باد خداوند است كه در چیزی نوزد مگر آنکه به حركتش وادارد و آب حيات خداوند است كه هر چيزى را به وسیله آن زنده مىكند و زمين خداوند است كه هر چيزى از آن مىرويد؛ پس هر كس خداوند را دوست بدارد، همه چیز از مال و سلطنت بدو عطا فرماید.
رسول خداJ فرمود: چون خداوند بندهاى از امّت من را دوست بدارد، محبتش را در قلبهای برگزيدگانش و ارواح فرشتگانش مىاندازد تا او را دوست بدارند، پس او حقیقتاً محبّ باشد، خوشا به حالش و باز خوشا به حالش؛ و او روز قیامت در نزد خداوند دارای شفاعت است».
خداوند منان در قرآن کریم فرموده:
فَمَنْ يُرِدِ اللّه أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّه الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ ؛[54]
«پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مىگشايد؛ و هر كه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت تنگ مىگرداند؛ چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مىرود. اين گونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمىآورند قرار مىدهد».
و فرموده:
أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبين ؛[55]
«پس آيا كسى كه خدا سينهاش را براى اسلام گشاده و از نورى از جانب پروردگارش برخوردار است (همانند فرد تاريكدل است)؟ پس واى بر آنان كه از سختدلى ياد خدا نمىكنند؛ ايناناند كه در گمراهى آشكارند».
و فرموده:
وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ ؛[56]
«در آن روز چهرههايى شاداباند؛ به سوى پروردگار خود مىنگرند».
در مصباح الشریعۀ آمده که آقا امام صادق علیه السلام فرمود:
«نَجْوَى الْعَارِفِينَ تَدُورُ عَلَى ثَلَاثَةِ أُصُولٍ: الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الْحُبِّ؛ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَ الرَّجَاءُ فَرْعُ الْيَقِينِ وَ الْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ فَدَلِيلُ الْخَوْفِ الْهَرَبُ وَ دَلِيلُ الرَّجَاءِ الطَّلَبُ وَ دَلِيلُ الْحُبِّ إِيْثَارُ الْمَحْبُوبِ عَلَى مَا سِوَاهُ.فَإِذَا تَحَقَّقَ الْعِلْمُ فِي الصَّدْر خَافَ وَ إِذَا صَحَّ الْخَوْفُ هَرَبَ وَ إِذَا هَرَبَ نَجَا وَ إِذَا (أَشْرَقَ) نُورُ الْيَقِينِ فِي الْقَلْبِ شَاهَدَ الْفَضْلَ وَ إِذَا تَمَكَّنَ مِنْ رُؤْيَةِ الْفَضْلِ رَجَا وَ إِذَا وَجَدَ حَلَاوَةَ الرَّجَاءِ طَلَبَ وَ إِذَا وُفِّقَ لِلطَّلَبِ وَجَدَ وَ إِذَا تَجَلَّى ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ فِي الْفُؤَادِ هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ وَ إِذَا هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ اسْتَأْنَسَ فِي ظِلَالِ الْمَحْبُوبِ وَ آثَرَ الْمَحْبُوبَ عَلَى مَا سِوَاهُ وَ بَاشَرَ أَوَامِرَهُ وَ اجْتَنَبَ نَوَاهِيَهُ وَ اخْتَارَهُمَا عَلَى كُلِّ شَيْءٍ غَيْرِهِمَا وَ إِذَا اسْتَقَامَ عَلَى بِسَاطِ الْأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَدَاءِ أَوَامِرِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعَاصِيهِ وَ نَوَاهِيهِ وَصَلَ إِلَى رَوْحِ الْمُنَاجَاةِ وَ الْقُرْبِ.وَ مِثَالُ هَذِهِ الْأُصُولِ الثَّلَاثَةِ كَالْحَرَمِ وَ الْمَسْجِدِ وَ الْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ وَ مَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ أَمِنَتْ جَوَارِحُهُ أَنْ يَسْتَعْمِلَهَا فِي الْمَعْصِيَةِ وَ مَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى؛[57]
مكنونات قلب عارفان بر گرد سه اصل ميگردد: خوف و رجاء و محبت؛ خوف فرع علم است، رجاء فرع يقين است و محبت فرع معرفت؛ علامت خوف فرار است، علامت رجاء درخواست است و علامت محبت، اختيار كردن و ترجيح محبوب است بر چيزهاى ديگر.پس چون علم در سينه حاصل شد به مقام خوف میرسد و چون خوف از برایش محقق شود فرار خواهد كرد و چون فرار کند نجات یابد؛ و چون نور يقين در قلب بتابد، فضیلت را مشاهده خواهد كرد و چون بر رؤیت فضیل توان یافت اميدوار گردد و چون حلاوت اميدوارى را يافت درخواست کند و چون توفیق درخواست یابد (آنچه خواهد) بیابد؛ و چون پرتو معرفت در فؤاد جلوه کند، نسمات محبت به هيجان و حركت آيد و چون نسيم محبت وزيدن گرفت، در سايه محبوب (خود) مأنوس و آرام شود و محبوب را بر غیرش ترجيح دهد و به دستورهای او مبادرت ورزد و از آنچه نهی فرموده دوری کند و اوامر و نواهى او را بر هرچه غیر آن دو باشد مقدم کند و چون با انجام دستورهای محبوب و دوری از معصیتها و منهیات او، بر بساط انس با محبوب استقامت یافت، به روح مناجات و مقام قرب نائل آید.و مثال این اصلهای سهگانه، همچون حرم (محدوده حرم در شهر مکه) و مسجد الحرام و خانه کعبه است که هرکس به حرم درآید از خلق در امان است و هرکس به مسجدالحرام درآید اعضای بدنش در امان باشند از آنکه در گناه به کارشان گیرد و هرکس به خانه کعبه درآید قلبش در امان باشد از آنکه به غیر یاد خداوند متعال مشغول گردد».
یونس بن ظبیان گوید:
«دَخَلْتُ عَلَى الصَّادِقِ علیه السلام فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي دَخَلْتُ عَلَى مَالِكٍ وَ أَصْحَابِهِ فَسَمِعْتُ بَعْضُهُمْ يَقُولُ إِنَّ الله له وَجْهاً كَالْوُجُوهِ وَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ لَهُ يَدَانِ وَ احْتَجُّوا بِذَلِكَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ [58] وَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ هُوَ كَالشَّابِّ مِنْ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً فَمَا عِنْدَكَ فِي هَذَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟فَكَانَ مُتَّكِئاً فَاسْتَوَى جَالِساً وَ قَالَ: اللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ. ثُمَّ قَالَ: يَا يُونُسُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهاً كَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ جَوَارِحَ كَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِينَ فَهُوَ كَافِرٌ بِاللَّهِ فَلَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ وَ لَا تَأْكُلُوا ذَبِيحَتَهُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ فَوَجْهُ اللَّهِ أَنْبِيَاؤُهُ وَ قَوْلُهُ خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ فَالْيَدُ الْقُدْرَةُ كَقَوْلِهِ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ [59] فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فِي شَيْءٍ أَوْ عَلَى شَيْءٍ أَوْ تَحَوَّلَ مِنْ شَيْءٍ إِلَى شَيْءٍ أَوْ يَخْلُو مِنْهُ شَيْءٌ أَوْ يَشْغَلُ بِهِ شَيْءٌ فَقَدْ وَصَفَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لَا يُقَاسُ بِالْقِيَاسِ وَ لَا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ لَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ وَ لَا يَشْغَلُ بِهِ مَكَانٌ قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ ذَلِكَ اللَّهُ رَبُّنَا لَا إِلَهَ غَيْرُهُ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهَ وَ أَحَبَّهُ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَهُوَ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ وَ مَنْ أَحَبَّهُ بِغَيْرِ هَذِهِ الصِّفَةِ فَاللَّهُ مِنْهُ بَرِيءٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَآءُ.ثُمَّ قَالَ علیه السلام: إِنَّ أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ عَمِلُوا بِالْفِكْرَةِ حَتَّى وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَّهِ فَإِنَّ حُبَّ اللَّهِ إِذَا وَرِثَهُ الْقَلْبُ اسْتَضَاءَ بِهِ وَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ اللُّطْفُ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلًا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ فَإِذَا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ فَإِذَا تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ صَارَ صَاحِبَ فِطْنَةٍ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْفِطْنَةِ عَمِلَ فِي الْقُدْرَةِ فَإِذَا عَمِلَ بِهِ مَا فِي الْقُدْرَةِ عَرَفَ الْأَطْبَاقَ السَّبْعَةَ فَإِذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِي خَالِقِهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْكُبْرَى فَعَايَنَ رَبَّهُ فِي قَلْبِهِ وَ وَرِثَ الْحِكْمَةَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْحُكَمَاءُ (وَ وَرِثَ الْعِلْمَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْعُلَمَاءُ وَ وَرِثَ الصِّدْقَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الصِّدِّيقُونَ إِنَّ الْحُكَمَاء)[60] وَرِثُوا الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ وَ إِنَّ الصِّدِّيقِينَ وَرِثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَ طُولِ الْعِبَادَةِ فَمَنْ أَخَذَهُ بِهَذِهِ السِّيرَةِ إِمَّا أَنْ يَسْفُلَ وَ إِمَّا أَنْ يُرْفَعَ وَ أَكْثَرُهُمْ الَّذِي يَسْفُلُ وَ لَا يُرْفَعُ إِذَا لَمْ يَرْعَ حَقَّ اللَّهِ وَ لَمْ يَعْمَلْ بِمَا أُمِرَ بِهِ فَهَذِهِ صِفَةُ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ فَلَمْ يُحِبَّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ فَلَا يَغُرَّنَّكَ صَلَاتُهُمْ وَ صِيَامُهُمْ وَ رِوَايَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ فَإِنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ.ثُمَّ قَالَ علیه السلام: يَا يُونُسُ إِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّا وَرِثْنَا وَ أُوتِينَا شَرْعَ الْحِكْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ.فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كُلُّ مَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَرِثَ كَمَا وَرِثْتُمْ مَنْ كَانَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ؟ فَقَالَ: مَا وَرِثَهُ إِلَّا الْأَئِمَّةُ الِاثْنَا عَشَرَ. قُلْتُ: سَمِّهِمْ لِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَقَالَ: أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ بَعْدَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنَا وَ بَعْدِي مُوسَى وَلَدِي وَ بَعْدَ مُوسَى عَلِيٌّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِيِّ مُحَمَّدٌ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُجَّةُ اصْطَفَانَا اللَّهُ وَ طَهَّرَنَا وَ أُوتِينَا ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ [61].ثُمَّ قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَعْدٍ دَخَلَ عَلَيْكَ بِالْأَمْسِ فَسَأَلَكَ عَمَّا سَأَلَكَ فَأَجَبْتَهُ بِخِلَافِ هَذَا! فَقَالَ علیه السلام: يَا يُونُسُ كُلُّ امْرِئٍ وَ مَا يَحْتَمِلُهُ وَ لِكُلِّ وَقْتٍ حَدِيثُهُ وَ إِنَّكَ لَأَهْلٌ لِمَا سَأَلْتَ فَاكْتُمْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ وَ السَّلَام؛[62]
محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من نزد مالک و اطرافیانش بودم که شنیدم یکی از آنها میگوید: خدا صورتی دارد مانند دیگر صورتها؛ و یکی میگوید: خداوند دو دست دارد؛ و برای آن به کلام خدا که فرموده: با دو دستم (خلق کردم)؛ احتجاج میکنند؛ و یکی میگوید او چون جوانی سیساله است. شما در این باره چه میدانید ای فرزند رسول خدا؟حضرت که نشسته و تکیه داده بودند، از آن حالت در آمده و فرمودند: خداوندا عفو فرما، عفو فرما! سپس فرمودند: ای یونس! هرکس گمان برد که خداوند صورتی دارد چون دیگر صورتها مشرک شده؛ و هرکس گمان برد که خداوند اندامی چون اندام مخلوقان دارد به خدا کفر ورزیده؛ شهادت چنین کسی را مپذیرید و از قربانی او مخورید. خداوند بلند مرتبه است از وصف تشبیهگرانی که او را به صفت مخلوقان تشبیه میکنند. وجه خدا انبیای او باشند و در کلامش که فرموده: با دو دست خود خلق کردم، معنای دست (ید) قدرت است چنان که فرموده: شما را به یاری خود قدرتمند گرداند (أیّدکم)؛ پس هرکه گمان برد خداوند درون چیزی است یا روی چیزی، یا از حالتی به حالتی رفته، یا چیزی خالی از خدا گشته و یا چیزی او را به خود مشغول ساخته، او را به صفت مخلوقان توصیف کرده. خدا خالق همه چیز است و به قیاس نیاید و به مردمان تشبیه نگردد، هیچ مکانی از او خالی نباشد و هیچ مکانی او را به خود مشغول نگرداند، در همان حالی که دور است نزدیک باشد و در همان حالی که نزدیک است دور؛ این خدا است، پروردگار ما که هیچ الهی جز او نباشد. پس هرکه خدا را بخواهد و او را با چنین وصفی دوست بدارد از موحدان باشد و هرکه خدایی با وصفی دیگر دوست بدارد خدا از او بیزار باشد و ما نیز از او بیزاریم.همانا صاحبخردان آنان باشند که با فکر عمل کنند تا آنکه محبت خداوند را از آن به ارث برند که همان محبت خداوند چنان است که چون قلب وارثش گردد، بدان روشنی گیرد و لطف با شتاب سوی او آید و چون لطف بر او فرود آمد در زمره بهرهمندان قرار گیرد و چون از بهرهمندان گردد به حکمت سخن گوید و چون به حکمت سخن گوید صاحب زیرکی و ذکاوت گردد و چون به مقام ذکاوت رسید عملش در قدرت باشد و چون به واسطه ذکاوت در قدرت عمل کند طبقات هفتگانه را بشناسد و چون به این مقام رسد، میل و محبت خود را در خالقش گذارد و چون چنین کند به مقام کبری میرسد که پروردگار خود را در قلبش مشاهده کند و وارث حکمت گردد نه به آن راهی که حکیمان حکمت را به ارث بردهاند و وارث علم گردد نه به آن راهی که عالمان علم را به ارث بردهاند و وارث صدق گردد نه به آن راهی که صدیقان صدق را به ارث بردهاند؛ حکیمان با سکوت حکمت را به ارث بردهاند و عالمان با طلب علم را و صدیقان با خشوع و عبادت طولانی صدق را؛ که هرکه این راه را در پیش گیرد یا سقوط کند و به پستی درآید و یا بالا برده شود و بلندی نائل گردد که بیشتر آنان به پستی درآیند و بالا برده نشوند چه آنکه حق خداوند را رعایت نکنند و به آنچه بدان امر شدهاند عامل نگردند که این صفت کسی باشد که خدا را آنگونه که حق است نشناسد و در دنبالش آنطور که باید دوست ندارد؛ پس نماز و روزه و روایات و دانشهای آنان تو را فریب ندهد که براستی آنها خرانی هستند رمنده.سپس فرمود: ای یونس! چون علم صحیح خواستی، از نزد ما اهلبیت بخواه که همانا شرع حکمت و فصل الخطاب را ما به ارث برده و به ما داده شده است.پس عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! تمام کسانی که از اهلبیت و از فرزندان علی و فاطمهاند همان که شما وارثش هستید را به ارث بردهاند؟ فرمود: جز امامان دوازدهگانه کسی وارث آن نباشد. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! ایشان را برایم نام ببر. فرمود: اول ایشان علی بن ابیطالب است و بعد از او حسن و حسین، بعد از آن علی بن حسین و محمد بن علی، سپس من و بعد از من موسی فرزندم و بعد از موسی پسرش علی و بعد از علی محمد و بعد از محمد علی و بعد از علی حسن و بعد از حسن حجت؛ خداوند ما را برگزیده و ما را طاهر گردانیده و آنچه که به هیچکس از عالمیان نداده به ما داده شده است.پس عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! عبدالله بن سعد دیروز محضر شما رسید و چنان سؤالی پرسید و شما به او پاسخی دیگر دادید؟ فرمود: ای یونس! هرکسی را همان باشد که درکش تواند و هر وقتی سخن خود دارد و براستی که تو برای آنچه پرسیدی سزاواری پس آن را جز از اهلش پنهان دار و السلام».
شعیب در روایتی دیگر، همین سؤال و جواب میان امام صادق علیه السلام و یونس را نقل میکند با این تفاوت که در قسمتی از آن اینگونه آمده است:
«إِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَنَا فَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون ؛[63]
چون خواستار علم صحیح بودی از نزد ما بخواه که ما همان اهل ذکری هستیم که خدای عز وجل فرموده: اگر نمیدانید از اهل ذکر بپرسید».
در طرف حق این مقامات و مراتب - که هرآنچه آن حضرت میزان قرار داده را عمل کردند و به علم صحیح آن انوار الهیه پایبند شده همانگونه که فرمودند به کار گرفتند - فکر و تدبر کن که به چه مقامی میرسند. در کتاب شریف کافی آمده است که عبد الغفار جازی از امام صادق علیه السلام اینگونه روایت میکند:
«قالَ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ الْكَافِرَ مِنْ طِينَةِ النَّارِ؛ وَ قَالَ علیه السلام: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْمُنْكَرِ إِلَّا أَنْكَرَه؛[64]
حضرت فرمود: خداوند عز و جل مؤمن را از خاک بهشت آفرید و کافر را از خاک دوزخ؛ و فرمود: چون خداوند عز و جل خیر بندهای را بخواهد روح و جسمش را پاک گرداند پس هیچ خیری را نشنود مگر آنکه بشناسدش و هیچ منکری را نشنود مگر آنکه انکارش کند».
همان حضرت علیه السلام فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ قَوْماً لِلْحَقِ فَإِذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْحَقِّ قَبِلَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ وَ إِذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْبَاطِلِ أَنْكَرَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ وَ خَلَقَ قَوْماً لِغَيْرِ ذَلِكَ فَإِذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْحَقِّ أَنْكَرَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ وَ إِذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْبَاطِلِ قَبِلَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَه؛[65]
همانا خداى عز و جل مردمى را براى حق آفريده كه چون درى از حق به آنها گذرد دلشان آن را بپذيرد اگر چه آن را نفهمند و نشناسند و چون درى از باطل به آنها گذرد دلشان انكار كند اگر چه آن را نشناسند؛ و مردمى ديگر را براى غير حق آفريده كه چون درى از حق به آنها گذرد دلشان انكار كند اگر چه آن را نشناسند و چون درى از باطل به آنها گذرد دلشان آن را بپذيرد اگر چه آن را نشناسند».
خدای منان در قرآن کریم فرموده:
إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ * كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ؛[66]
«چون آيات ما بر او خوانده شود، گويد: (اينها) افسانههاى پيشينيان است. نه چنين است، بلكه آنچه مرتكب مىشدند زنگار بر دلهايشان بسته است. زهى پندار، كه آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت محجوباند».
در این آیات تدبر کن که کسی که رین قلب ندارد بلکه قلبش نورانی به نور توحید و بندگی الهی شده، رابطهاش با خدای خود چگونه است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اینگونه روایت شده:
«لَمَّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعَالَى: فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ [67] قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ يَشْرَحُ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ؟ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: يَقْذِفُ اللَّهُ تَعَالَى نُوراً فِي قَلْبِهِ فَيَنْشَرِحُ وَ يَسْتَوْسِعُ. فَقَالُوا: وَ هَلْ لِذَلِكَ عَلَامَةٌ؟ فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: نَعَمْ التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ التَّزَوُّدُ لِسُكْنَى الْقُبُورِ؛[68]
هنگامی که این آیه نازل شد: پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، سینهاش را برای اسلام مىگشايد، اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا! چگونه خداوند سینه او را برای اسلام میگشاید؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند متعال نوری را در قلب او انداخته پس گشاده میگردد و وسعت مییابد. عرض کردند: آیا این نشانهای هم دارد؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آری؛ آرام نگرفتن در سرای غرور و بازگشت به خانه جاودانگی و توشه برگیری برای سکونت در قبرها».
ابن مسعود از همنشینی خود و تنی چند از اصحاب با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اینگونه روایت میکند:
«قال صلی الله علیه و آله و سلم: يَا ابْنَ مَسْعُودٍ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَإِنَّ النُّورَ إِذَا وَقَعَ فِي الْقَلْبِ انْشَرَحَ وَ انْفَسَحَ. فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! فَهَلْ لِذَلِكَ مِنْ عَلَامَةٍ؟ فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: نَعَمْ التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِه؛[69]
حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای پسر مسعود! هر که خدا سینهاش را برای اسلام گشاده گرداند، متکی بر نوری از جانب پروردگار خود خواهد بود که براستی چون نور در قلب واقع شود، قلب گشاده گشته و وسعت مییابد. عرض شد: ای رسول خدا! آیا این نشانهای هم دارد؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آری؛ آرام نگرفتن در سرای غرور و بازگشت به خانه جاودانگی و آماده گشتن برای مرگ پیش از فرا رسیدن آن».
این نوع تعلیم، تعلیم نوع دوم است که اگر انسان خلوص داشته باشد و عبودیت خالص نسبت به اهلبیت علیهم السلام داشته باشد به آن متعلم میگردد. مثل کسی که سنگی را مکید که امام در دهانشان مکیده بودند، بعد به زبانهای گوناگون سخن میگفت.[70] اگر کسی این راه را رود و به مقام شهود قلبی رسد و قلبش یک پارچه محل نور مبارک اهلبیت علیهم السلام قرار گیرد؛ یعنی محل نور توحید خدا گردد؛ یعنی محل نور اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ [71] گردد، همه چیز را میفهمد. چنانکه آقا امام باقر علیه السلام در حدیث شریفی فرمودند منظور از «مثل نوره» هدایت خداوند در قلب مؤمن است.[72] پس اگر کسی این چنین باشد و نور خدا در قلبش افتد و قلبش متنور به نور الهی شود، کسی میشود که چراغ دلش روشن میشود. وقتی چراغ ضعیف است، انسان نقشها و رنگهای ریزتر قالی را نمیبیند، اما هر چه چراغ قویتر شود رنگها و نقشهای ریزتر بیشتری را میبیند، تا اینکه مثلاً نیاز به نور هزار درجه است که انسان همه آنها را ببیند، پس اگر انسان یک دفعه چراغ را در درجه هزار قرار دهد، دیگر نیازی به تعلم و یادگیری ندارد.[73]
کسی که به مقام انشراح قلب رسد، میزان معانی قرآن و روایات میگردد
از این رو برخی از بزرگان علما فرمودهاند که اگر به مقام بالای عقل برسی، میزان قرآن کریم و احادیث اهلبیت علیهم السلام میگردی نه اینکه آنها میزان شما باشند؛ یعنی هر چیزی که شما در باره قرآن کریم و احادیث اهلبیت علیه السلام بگویید، همان حق است و کسی نمیتواند بگوید که من میخواهم ببینم که سخن شما با قرآن کریم و احادیث اهلبیت علیهم السلام میسازد یا نمیسازد. برای مثال، آنچه امیرالمؤمنین علیه السلام در باره قرآن کریم بفرمایند، همان حق است، نه اینکه ما بخواهیم سخنان و تفاسیر آن حضرت علیه السلام را با قرآن بسنجیم و ببینیم که مطابق قرآن است یا نه!
صاحب عقل مستنیر و حجتالله بودن او در مشاهداتش
این، همان معنایی است که امام صادق علیه السلام فرمودند:
«دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ وَ الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ يَكْمُلُ وَ هُوَ دَلِيلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ فَإِذَا كَانَ تَأْيِيدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ كَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَاكِراً فَطِناً فَهِماً فَعَلِمَ بِذَلِكَ كَيْفَ وَ لِمَ وَ حَيْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَإِذَا عَرَفَ ذَلِكَ عَرَفَ مَجْرَاهُ وَ مَوْصُولَهُ وَ مَفْصُولَهُ وَ أَخْلَصَ الْوَحْدَانِيَّةَ لِلَّهِ وَ الْإِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ كَانَ مُسْتَدْرِكاً لِمَا فَاتَ وَ وَارِداً عَلَى مَا هُوَ آتٍ يَعْرِفُ مَا هُوَ فِيهِ وَ لِأَيِّ شَيْءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ مِنْ أَيْنَ يَأْتِيهِ وَ إِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ وَ ذَلِكَ كُلُّهُ مِنْ تَأْيِيدِ الْعَقْلِ؛[74]
ستون آدمی عقل است و عقل است که هوش و فهم و حفظ و دانش از آن است و با عقل است که کمال مییابد و عقل است که رهنما و بیناگر او و کلید کارش باشد. پس چون عقل آدمی به نور مؤید گردد، دانا و حافظ و یادآور و زیرک و فهیم گردد و بدین واسطه، کیفیت و علت و جهت را بداند و بشناسد آن که نصیحتش کند و آن که فریبش دهد و چون این را شناخت، مجرا و موصول و مفصولش بشناسد و وحدانیت خداوندی و اقرار به فرمانبرداری را خالص گرداند. پس چون چنین کند، آنچه از دست رفته را باز یابد و بدانچه پیش روست در آید، بشناسد کجاست و از برا چه در آنجاست و از کجا بدان آمده و به کجا روانه است و اینها همگی از تأیید عقل است».
حدیث عقل و جهل و بيان عقل مستنير
در حدیث خلقت عقل و جهل و کیفیت آفرینش آن دو و صفات و احوالشان، سماعۀ بن مهران گوید:
«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِيهِ فَجَرَى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام:إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِي. ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَكْبَرْتَ فَلَعَنَهُ. ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ: يَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِي بِهِ فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ. فَقَالَ: نَعَمْ فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي. قَالَ: قَدْ رَضِيتُ. فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً.فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِينَ الْجُنْدَ الْخَيْرُ وَ هُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ وَ الْإِيمَانُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَ وَ التَّصْدِيقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ وَ الرَّجَاءُ وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ وَ الْعَدْلُ وَ ضِدَّهُ الْجَوْرَ وَ الرِّضَا وَ ضِدَّهُ السُّخْطَ وَ الشُّكْرُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَانَ وَ الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الْيَأْسَ وَ التَّوَكُّلُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الرَّأْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَةَ وَ الرَّحْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْغَضَبَ وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ وَ الْعِفَّةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّكَ وَ الزُّهْدُ وَ ضِدَّهُ الرَّغْبَةَ وَ الرِّفْقُ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ وَ الرَّهْبَةُ وَ ضِدَّهُ الْجُرْأَةَ وَ التَّوَاضُعُ وَ ضِدَّهُ الْكِبْرَ وَ التُّؤَدَةُ وَ ضِدَّهَا التَّسَرُّعَ وَ الْحِلْمُ وَ ضِدَّهَا السَّفَهَ وَ الصَّمْتُ وَ ضِدَّهُ الْهَذَرَ وَ الِاسْتِسْلَامُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِكْبَارَ وَ التَّسْلِيمُ وَ ضِدَّهُ الشَّكَّ وَ الصَّبْرُ وَ ضِدَّهُ الْجَزَعَ وَ الصَّفْحُ وَ ضِدَّهُ الِانْتِقَامَ وَ الْغِنَى وَ ضِدَّهُ الْفَقْرَ وَ التَّذَكُّرُ وَ ضِدَّهُ السَّهْوَ وَ الْحِفْظُ وَ ضِدَّهُ النِّسْيَانَ وَ التَّعَطُّفُ وَ ضِدَّهُ الْقَطِيعَةَ وَ الْقُنُوعُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الْمُؤَاسَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمَنْعَ وَ الْمَوَدَّةُ وَ ضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ وَ الْوَفَاءُ وَ ضِدَّهُ الْغَدْرَ وَ الطَّاعَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَعْصِيَةَ وَ الْخُضُوعُ وَ ضِدَّهُ التَّطَاوُلَ وَ السَّلَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ وَ الْحُبُّ وَ ضِدَّهُ الْبُغْضَ وَ الصِّدْقُ وَ ضِدَّهُ الْكَذِبَ وَ الْحَقُّ وَ ضِدَّهُ الْبَاطِلَ وَ الْأَمَانَةُ وَ ضِدَّهَا الْخِيَانَةَ وَ الْإِخْلَاصُ وَ ضِدَّهُ الشَّوْبَ وَ الشَّهَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَادَةَ وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِنْكَارَ وَ الْمُدَارَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمُكَاشَفَةَ وَ سَلَامَةُ الْغَيْبِ وَ ضِدَّهَا الْمُمَاكَرَةَ وَ الْكِتْمَانُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْشَاءَ وَ الصَّلَاةُ وَ ضِدَّهَا الْإِضَاعَةَ وَ الصَّوْمُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْطَارَ وَ الْجِهَادُ وَ ضِدَّهُ النُّكُولَ وَ الْحَجُّ وَ ضِدَّهُ نَبْذَ الْمِيثَاقِ وَ صَوْنُ الْحَدِيثِ وَ ضِدَّهُ النَّمِيمَةَ وَ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ وَ ضِدَّهُ الْعُقُوقَ وَ الْحَقِيقَةُ وَ ضِدَّهَا الرِّيَاءَ وَ الْمَعْرُوفُ وَ ضِدَّهُ الْمُنْكَرَ وَ السَّتْرُ وَ ضِدَّهُ التَّبَرُّجَ وَ التَّقِيَّةُ وَ ضِدَّهَا الْإِذَاعَةَ وَ الْإِنْصَافُ وَ ضِدَّهُ الْحَمِيَّةَ وَ التَّهْيِئَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَغْيَ وَ النَّظَافَةُ وَ ضِدَّهَا الْقَذَرَ وَ الْحَيَاءُ وَ ضِدَّهَا الْجَلَعَ وَ الْقَصْدُ وَ ضِدَّهُ الْعُدْوَانَ وَ الرَّاحَةُ وَ ضِدَّهَا التَّعَبَ وَ السُّهُولَةُ وَ ضِدَّهَا الصُّعُوبَةَ وَ الْبَرَكَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَحْقَ وَ الْعَافِيَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ وَ الْقَوَامُ وَ ضِدَّهُ الْمُكَاثَرَةَ وَ الْحِكْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوَاءَ وَ الْوَقَارُ وَ ضِدَّهُ الْخِفَّةَ وَ السَّعَادَةُ وَ ضِدَّهَا الشَّقَاوَةَ وَ التَّوْبَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِصْرَارَ وَ الِاسْتِغْفَارُ وَ ضِدَّهُ الِاغْتِرَارَ وَ الْمُحَافَظَةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَاوُنَ وَ الدُّعَاءُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِنْكَافَ وَ النَّشَاطُ وَ ضِدَّهُ الْكَسَلَ وَ الْفَرَحُ وَ ضِدَّهُ الْحَزَنَ وَ الْأُلْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْفُرْقَةَ وَ السَّخَاءُ وَ ضِدَّهُ الْبُخْلَ.فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِنَّمَا يُدْرَكُ ذَلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ بِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ؛[75]
خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و جمعى از دوستان حضرتش هم نزد ایشان حضور داشتند كه ذكر عقل و جهل به ميان آمد. حضرت فرمود: عقل و لشكرش و جهل و لشكرش را بشناسيد تا هدایت شوید. من عرض كردم: قربانت گردم تا شما به ما نشناسانید نخواهیم شناخت. حضرت فرمود:خداى عز و جل عقل را که اولین مخلوق از روحانیان است از نور خويش و از طرف راست عرش آفريد پس بدو فرمود روی گردان و او روی گرداند، سپس فرمود روی آور و او روی آورد. پس خداى تبارك و تعالى فرمود: تو را به عظمت آفریدم و بر تمام آفريدگانم شرافت بخشيدم. سپس جهل را تاريك و از درياى شور و تلخ آفريد پس بدو فرمود روی گردان و او روی گرداند، سپس فرمود روی آور که او روی نیاورد. پس به او فرمود: گردنكشى كردى؟ و او را از رحمت خود دور ساخت. سپس براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داد. چون جهل مكرمت و عطاء خدا را نسبت به عقل ديد دشمنى او را در دل گرفت و عرض كرد: پروردگارا اين هم مخلوقى است مانند من. او را آفريدى و گرامياش داشتى و تقويتش نمودى و من ضد او هستم و براو توانایى ندارم؛ پس به من هم لشکر عطا كن چنانکه به او عطا فرمودی. فرمود: بلى ميدهم ولى اگر بعد از آن نافرمانى كردى تو را و لشكر تو را از رحمت خود بيرون ميكنم. عرض كرد: راضی شدم. پس هفتاد و پنج لشكر بدو عطا كرد.خیر جزء آن هفتاد و پنج لشكرى بود كه خداوند به عقل عنايت كرد که او وزیر عقل است و ضد آن را شر قرار داد که وزیر جهل است؛ و (دیگری) ايمان و ضد آن كفر است؛ و تصديق حق و ضد آن انكار حق؛ و اميدوارى و ضد آن نوميدى؛ و دادگرى و ضد آن ستم؛ و خشنودى و ضد آن قهر و خشم؛ و سپاسگزارى و ضد آن ناسپاسى؛ و چشم داشت رحمت خدا و ضد آن يأس از رحمتش؛ و توكل و اعتماد بخدا و ضد آن حرص و آز؛ و نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛ و مهربانى و ضد آن كينهتوزى؛ و دانش و فهم و ضد آن نادانى؛ و شعور و ضد آن حماقت؛ و پاكدامنى و ضد آن بىباكى و رسوائى؛ و پارسائى و ضد آن دنياپرستى؛ و خوشرفتارى و ضد آن بدرفتارى؛ و پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ و فروتنى و ضد آن خودپسندى؛ و آرامى و ضد آن شتابزدگى؛ و خردمندى و ضد آن بيخردى؛ و خاموشى و ضد آن پرگوئى؛ و رام بودن و ضد آن گردنكشى؛ و تسليم حق شدن و ضد آن ترديد كردن؛ و شكيبائى و ضد آن بيتابى؛ و چشمپوشى و ضد آن انتقامجوئى؛ و بىنيازى و ضد آن نيازمندى؛ و بياد داشتن و ضد آن بىخبر بودن؛ و در خاطر نگهداشتن و ضد آن فراموشى؛ و مهرورزى و ضد آن دورى و كنارهگيرى؛ و قناعت و ضد آن حرص و آز؛ و تشريك مساعى و ضد آن دريغ و خوددارى؛ و دوستى و ضد آن دشمنى؛ و پيمان دارى و ضد آن پيمانشكنى؛ و فرمانبرى و ضد آن نافرمانى؛ سرفرودى و ضد آن بلندى جستن؛ و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛ و دوستى و ضد آن تنفر و انزجار؛ و راستگوئى و ضد آن دروغگوئى؛ و حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛ و امانت و ضد آن خيانت؛ و پاكدلى و ضد آن ناپاكدلى؛ و چالاكى و ضد آن سستى؛ و زيركى و ضد آن كودنى؛ و شناسائى و ضد آن ناشناسائى؛ و مدارا و رازدارى و ضد آن راز فاش كردن؛ و يك روئى و ضد آن دغلى؛ و پردهپوشى و ضد آن فاش كردن؛ و نمازگزاردن و ضد آن تباه كردن نماز؛ و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ و جهاد كردن و ضد آن فرار از جهاد؛ و حج گزاردن و ضد آن پيمان حج شكستن و سخن نگهدارى و ضد آن سخن چينى؛ و نيكى بپدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛ و با حقيقت بودن و ضد آن رياكارى؛ و نيكى و شايستگى و ضد آن زشتى و ناشايستگى؛ و خودپوشى و ضد آن خود آرائى؛ و تقيه و ضد آن بىپروائى؛ و انصاف و ضد آن جانبدارى باطل؛ و خودآرائى براى شوهر و ضد آن زنادادن؛ و پاكيزگى و ضد آن پليدى؛ و حيا و آزرم و ضد آن بىحيائى؛ و ميانه روى و ضد آن تجاوز از حد؛ و آسودگى و ضد آن خود را برنج انداختن؛ و آسانگيرى و ضد آن سختگيرى؛ و بركت داشتن و ضد آن بىبركتى؛ و تندرستى و ضد آن گرفتارى؛ و اعتدال و ضد آن افزونطلبى؛ و موافقت با حق و ضد آن پيروى از هوس؛ و سنگينى و متانت و ضد آن سبكى و جلفى؛ و سعادت و ضد آن شقاوت؛ و توبه و ضد آن اصرار بر گناه؛ و طلب آمرزش و ضد آن بيهوده طمع بستن؛ و دقت و مراقبت و ضد آن سهل انگارى؛ دعا كردن و ضد آن سرباز زدن؛ و خرمى و شادابى و ضد آن سستى و كسالت؛ و خوشدلى و ضد آن اندوهگينى؛ مأنوس شدن و ضد آن كناره گرفتن؛ و سخاوت و ضد آن بخيل بودن.پس تمام اين صفات که از لشکرهای عقلاند جمع نشوند جز در پيغمبر یا جانشين او و یا مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده باشد؛ اما دوستان ديگر ما هرکدام برخى از اينها را دارند تا به تدریج کمال یابند و از لشكريان جهل پاك شوند که آنگاه در مقام اعلى با انبیا و جانشینان ایشان همراه شوند و اين تنها با شناختن عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش حاصل میشود. خدا ما و شما را به فرمانبرى و کسب رضایتش موفق دارد».
در سخن الهی امامت به نور خود او که در دل ولاییات انداخته تفکر و تدبر نما که کسی که به آنگونه مقام که بیان فرمود رسد و دارای اینگونه صفات و مقامات گردد، چه مشاهدات الهی ولایی خواهد داشت و آیا توهم آن را میتوانی کنی که سخنش حق نباشد و میلی سوی غیر حق کند و این مقام همان مقام است که ما میگوییم مؤمن و شیعه میتواند عصمت تبعی یابد و معصوم از هر خطا و اشتباه و سهو و نسیان گردد. این مقام همان مقام عقل مستنیر است که اگر انسان به آن رسد، حجت است و میتواند با عقلش جلو رود و همه حقایق را از طریق خود یابد و مقصود از عقل مستنیر، همین است که اگر کسی نسبت به اهلبیت علیهم السلام عبودیت ظاهری و باطنی کرده باشد، آن بزرگواران به او با یک کلمه هزاران کلمه را میفهمانند.
تعلم باطنی امیر مؤمنان علیه السلام از رسول خداJ و تحریف مخالفان ولایت
مخالفان ولایت در جاهای متعددی کتاب داشتن امیرالمؤمنین علیه السلام را ذکر کردهاند اما در همه جا تحریف کردهاند. برای مثال، در یکی از این موارد میگویند: از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند که آیا شما از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم چیزی دارید؟ گفت: نه، قرآن است و یکی اینکه کلماتی که در غلاف شمشیر من است؛ تنها همین است. گفتند: چه چیز در غلاف شمشیر نوشته است؟ گفت: سه مطلب است![76] این، اهانت بزرگی بر امیرالمؤمنین علیه السلام است، زیرا امیرالمؤمنین علیه السلام به اتفاق عامه و خاصه باب علم رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است و آن همه فضائل که دارد، تمام علمی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارد همین سه کلمه است و آن را هم نتوانسته حفظ کند و در غلاف شمشیر همه جا با خود میبرد که مبادا گم شود یا دزدی آن را ببرد. چطور راوی حفظ کرده و آن را نقل کرده ولی امیرالمؤمنین علیه السلام نمیتوانسته آن را حفظ کند و سر منبر هم با خود میبرده که مبادا گم شود. این، توهین بزرگی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام است.
در احادیث اهلبیت علیهم السلام آمده است که آن حروف، حروفی بود که هر حرف آن هزار حرف را میگشاید و هر آنچه که همه انسانها تا روز قیامت در دنیا به آن احتیاج پیدا میکنند در آن صحیفه نوشته شده بود.[77] پس آن صحیفه، نور الهی بود که خدای متعال به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و او به امیرالمؤمنین علیه السلام داده بود. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام آن را از خود دور نمیکرد و این سه کلمه آنقدر معانی و حقایق فراوان دارد که نیاز همه انسانهای تا قیامت را برآورده میکند.
خلاصه اینکه، تعلیم باطنی به عبودیت انسان و روشن شدن دل انسان است که محل انوار توحیدی الهی قرار گیرد، آنچنان که همه انوار الهی در حقیقت یک نورند که به قلب انسان میتابد و به واسطه آن یک نور، همه چیز را درک میکند. چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام یک لحظه گوش مبارک خود را به وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حین دفن آن حضرت، جلو زبان آن حضرت بردند، وقتی منافقین از او پرسیدند که یا علی! چه چیزی به تو یاد داد؟ فرمود: «عَلَّمَنِي أَلْفَ حَرْفٍ كُلُّ حَرْفٍ يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْف؛[78] هزار حرف به من یاد داد که از حرفی هزار حرف باز میشود».
پس معنای یازدهم شناخت خدا به خدا، این است که انسان، خدای متعال را با تعلیمات بیرونی نشناسد، چون تعلیمات بیرونی، خطاها و اشتباهها و قطاع الطریقهای فراوانی دارد و تعلیم کورهاست، بلکه با تعلیمات درونی و باز شدن چشم و گوش دل بشناسد که خطا ندارد.
الحمد لله رب العالمین
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. (30) الروم : 30.
[2]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 12.
[3]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص: 200.
[4]. تحف العقول، النص، ص: 458.
[5]. احادیث دیگری در این باب:
«عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ: فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ عِنْدَ الْمِيثَاقِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ. قُلْتُ: وَ خَاطَبُوهُ ؟قَالَ: فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْلَمُوا مَنْ رَبُّهُمْ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُم»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 330.
«به امام باقر علیه السلام عرض كردم: خداوند به شما صلاح عنایت کند! معنی کلام خداوند در قرآن چیست که فرمود: «همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است»؟ حضرت فرمود: ایشان را بر توحید سرشت، در هنگام پیمان بر شناختش به اینکه او پروردگار آنهاست. عرض کردم: آنها با خدا گفتگو کردند؟ پس حضرت سر مبارک پایین انداخت و بعد از آن فرمود: اگر جز این بود، نه میدانستند پروردگارشان کیست و نه میدانستند روزیدهندهشان کیست».
«أَوَّلُ عِبَادَةِ اللّه مَعْرِفَتُهُ وَ أَصْلُ مَعْرِفَةِ اللّه تَوْحِيدُهُ وَ نِظَامُ تَوْحِيدِ اللّه نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ. فَلَيْسَ اللّه عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ وَ لَا إِيَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ وَ لَا إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ بِصُنْعِ اللّه يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُه»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 34 و 35.
«ابتدای بندگی خدا شناخت اوست و اصل شناخت خدا توحید اوست و نظام توحید خدا نفی کردن صفات از اوست؛ زیرا عقلها گواهی میدهند که هر صفت و موصوفی مخلوقاند؛ و هر مخلوقی گواهی میدهد که خالقی دارد که نه صفت است و نه موصوف؛ و هر صفت و موصوفی گواهی میدهند به پیوستگی؛ و پیوستگی گواهی میدهد به حدوث؛ و حدوث گواهی میدهد به امتناع از ازلی که از حدوث ممتنع است. پس خدا را نشناخته هرکس که ذات او را با تشبیه بشناسد؛ و او را (به) توحید (بندگی) نکرده هرکس که (گمان کرده) به حقیقت او پی برده؛ و به حقیقت او نرسیده هرکس او را تمثیل کرده؛ و او را تصدیق نکرده هرکس برایش نهایتی قرار داده؛ و قصد او نکرده هرکس به او اشاره کرده؛ و به او توجه نکرده هرکس او را تشبیه کرده؛ و برای او خضوع نکرده هرکس او را تکهتکه یافته؛ و خدا را نخواسته هرکس او را به خیال آورده؛ هرآنچه که به خودی خود شناخته شود ساختهشده است و هرآنکه در غیر خود برپا شود معلول (و دارای علت) است؛ (بلکه) به خلق خداست که به او استدلال میشود و با عقلها شناختش اعتقاد میشود و با سرشت است که حجتش ثابت میگردد».
[6]. (23) المؤمنون : 74.
[7]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 184.
[8]. «عِبَادَ اللَّهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ.
وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ. يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ.
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الْآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ؟ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ؟ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ.
أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَJ إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ فَلَا تَقُولُوا بِمَا لَا تَعْرِفُونَ فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُونَ. وَ اعْذِرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ هُوَ أَنَا أَ لَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ الْأَكْبَرِ وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ الْإِيمَانِ وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي وَ فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي وَ أَرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسِي فَلَا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَا لَا يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ وَ لَا تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَر»؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 119، خطبه 87.
«اى بندگان خدا! براستی که از محبوبترين بندگان در نزد خدا، بندهاى است كه خدا او را در پيكار با نفس يارى داده است، پس جامعه زيرينش را حزن قرار داده و لباس ترس به تن کرده، چراغ هدايت در قلبش روشن گشته و بساط روزی که در پیش دارد را فراهم آورده، دور را بر خود نزديك و سخت را آسان ساخته، پس نظر کرده و دریافته، یاد کرده و تلاش بسیار آورده، از آبی گوارا که راههای ورودش بر او هموار شده نوشیده و در نخستین بار از آن سیراب گشته و در راه هموار قدم گذاشته. لباس شهوات از تن در آورده و جز يك همّ، از تمام هموم خود را رهانده، پس از صفت کوران و مشارکت با هواپرستان بیرون آمده و از کلیدهای درهای هدایت و قفلهای درهاى هلاکت گشته. راهش را دریافته و در مسیرش قدم گذاشته و روشنیگاهش شناخته و غرقهگاهش پشت سر گذاشته و به استوارترین دستاويزها و محكمترين طنابها چنگ انداخته. از یقینش، بر وضوحی همچون روشنای شعاع خورشید باشد و خود را برای خداوند سبحان در بلندای امور گماشته باشد که هر چه بر او وارد شد به راهش نشاند و هر فرعی را به اصلش بازگرداند. چراغ تاريكىهاست و روشنیبخش تيرگىها و کلید درهای بسته و برطرفكننده دشوارىها و راهنماى بیابانها. سخن مىگويد و مىفهماند، سكوت میکند و سالم میماند. خود را برای خدا خالص گردانده و خدا نیز او را برگزیده. پس او از معدنهای دین خدا و اركان زمين اوست. عدل را بر نفس خود ملزم داشته و سرآغازش را نفی هوس از نفس خود ساخته. حق را وصف میکند و به آن عمل مىكند. برای خیر نهایتی نمیگذارد مگر آنکه به دنبالش میرود و آن را در جایی گمان نمیبرد مگر آن که قصدش میکند. زمام خود به دست قرآن سپرده، پس قرآن است که پیشرو و پیشوای اوست، هر جا كه قرآن بار اندازد فرود آيد، و هر جا كه قرآن جاى گيرد مسكن گزيند.
یکی دیگر هم نام عالم بر خود نهد، حال آنکه نباشد؛ جهالتهایی را از نادانان و ضلالتهایی را از گمراهان برگرفته و دامهایی از ریسمانهای فریب و سخن باطل برای مردم گسترده. قرآن را بر رأیهای خود سوار کرده و حق را در پی هواهای خود برده. مردم را از خطرات بزرگ ایمنی میدهد و جرمهای بزرگ را آسان مینماید. میگوید: در شبههها توقف میکنم؛ حال آنکه در آنها افتاده! و میگوید: از بدعتها کناره میگیرم؛ حال آنکه در میان آنها خوابیده! پس صورتش صورت انسان است و قلبش قلب حیوان. نه درگاه هدایت میشناسد که بدان درآید و نه درگاه گمراهی میشناسد که آن را ببندد. این کس، مرده زندگان است.
پس به كجا مىرويد؟ و به کجایتان میکشانند؟ حال آن که عَلمها بر پا است و نشانهها پیدا و روشنیگاه بر جا؛ کجا سرگردانتان کردهاند و چه سان حیران گشتهاید؟ حال آنکه عترت پیامبرتان در میانتان است و آناناند زمام حق و نشانه دین و زبان صدق؛ پس آنان را به نیکوترین منزلگاه قرآن در آورید و همچون شتران تشنه بدیشان در آیید.
اى مردم! اين سخن از خاتم پيامبران صلی الله علیه و آله و سلم برگیرید كه فرمود: براستی میمیرد آن کس از ما که بمیرد حال آنکه مرده نباشد و میپوسد آن کس از ما که بپوسد حال آنکه پوسیده نباشد! پس آنچه معرفتش ندارید مگوييد که بیشک بیشترِ حق در همان است که انکارش میکنید! و معذور دارید آن کس را که حجتی بر او ندارید و آن منم! مگر نه این است که در میان شما به ثقل اکبر عمل کردم و ثقل اصغر را به جا گذاشتم؟! پرچم ایمان را در میانتان بر افراشتم و بر حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و از عدل خود لباس عافیت بر تنتان کردم و از گفتار و کردار خود سفره معروف برایتان گستردم و کرائم اخلاقی را از خود نشانتان دادم؛ پس رأی به کار مگیرید در آنچه عمقش را دیده در نیابد و فکرها بدان ره نیابد».
[9]. (17) الإسراء : 20.
[10]. اصلاح: مستندسازی شود، نیافتم
[11]. النمل : 88.
[12]. إبراهيم : 48.
[13]. تفسير القرآن الكريم (صدرا)، ج1، ص: 112.
[14]. (4) النساء : 59.
[15]. «روي أن عيينة و الأقرع جاءا يطلبان أرضا من أبي بكر فكتب بذلك خطأ فمزقه عمر رضي اللّه تعالى عنه و قال: هذا شيء يعطيكموه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم تأليفا لكم فأما اليوم فقد أعز اللّه تعالى الإسلام و أغنى عنكم فإن ثبتم على الإسلام و إلا فبيننا و بينكم السيف. فرجعوا إلى أبي بكر فقالوا: أنت الخليفة أم عمر؟ بذلت لنا الخط و مزقه عمر! فقال رضي اللّه تعالى عنه: هو إن شاء و وافق!»؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج5، ص: 31.
«روایت شده که عیینه و اقرع نزد ابوبکر رفتند و زمینی را از او طلب کردند و او نیز به اشتباه سندی برایشان نوشت که عمر آن را پاره کرد و گفت: این چیزی است که رسول خدا از باب تألیف قلوب به شما داد، اما امروز خداوند اسلام را عزیز کرده و از شما بینیاز داشته! پس اگر بر اسلام بمانید که ماندهاید، وگرنه شمشیر میان ما و شما حاکم است! آنان نزد ابوبکر بازگشتند و گفتند: تو خلیفهای یا عمر؟ تو سند برای ما نوشتی و عمر آن را پاره کرد! ابوبکر گفت: او خلیفه است اگر بخواهد و موافق باشد!».
[16]. «قالَ أَميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام: سُئِلَ النّبيُّJ مِمَّا خَلَقَ اللّه جَلَّ جَلَالُهُ الْعَقْلَ، قَالَJ: خَلْقُهُ مَلَكٌ لَهُ رُءُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ وَ لِكُلِّ آدَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُءُوسِ الْعَقْلِ وَ اسْمُ ذَلِكَ الْإِنْسَانِ عَلَى وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ وَ عَلَى كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًى لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ حَتَّى يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت»؛ علل الشرائع، ج1، ص: 98.
«امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: از نبىّ اكرمJ درباره آنکه خداوند (چگونه) عقل را آفرید سؤال شد، حضرت فرمودند: خلقت عقل، فرشتهای است که سرهایی دارد به تعداد همه آفریدگان، آنان که آفریده شدهاند و آنان که تا روز قیامت آفریده خواهند شد؛ و هر سری رویی دارد و برای هریک از انسانها سری از سرهای عقل اختصاص دارد و نام آن انسان بر روی آن سر نوشته شدهاست و بر هر رویی پردهای افتاده که آن پرده از آن روی کنار نرود تا آنکه آن شخص متولد شود و (اگر مذکر است) به حد مردان یا (اگر مؤنث است) به حد زنان رسد؛ پس چون بالغ شود آن پرده کنار میرود و آنگاه در قلب این انسان نوری قرار میگیرد پس واجب و مستحب و نیکو و پست را میفهمد؛ بدانید که مَثَل عقل در قلب، همچون مثل چراغ است در وسط خانه».
[17]. (24) النور : 35.
[18]. «تظاهرت الروايات عن النبي صلی الله علیه و آله و سلم في قوله اللّه نُورُ السَّماواتِ أَنَّهُ قَالَ: يَا عَلِيُّ! النُّورُ اسْمِي وَ الْمِشْكَاةُ أَنْتَ. يَا عَلِيُ! مِصْباحٌ الْمِصْباحُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ، الزُّجاجَةُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ، يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، مُبارَكَةٍ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، زَيْتُونَةٍ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى، لا شَرْقِيَّةٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ، وَ لا غَرْبِيَّةٍ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، يَكادُ زَيْتُها الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍ، يُضِيءُ الْقَائِمُ الْمَهْدِي»؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ، ج1، ص: 280.
«روایات زیادی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره آیه شریفه «خدا نور آسمانها است» وارد شده که حضرت فرمود: ای علی! «نور» نام من است و «چراغدان» تو هستی. ای علی! «چراغ» حسن و حسیناند، «شیشه» علی بن حسین، «گویی اختری درخشان است» محمد بن علی، «افروخته میشود از درخت» جعفر بن محمد، «خجسته» موسی بن جعفر، «زیتون» علی بن موسی، «نه شرقی» محمد بن علی، «و نه غربی» علی بن محمد، «نزدیک است روغنش» حسن بن علی و «روشنی بخشد» قائم مهدی است».
«عَن صالِحِ بن سَهل: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه علیه السلام فِي قَوْلِ اللّه تَعَالَى اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فَاطِمَةُB فِيها مِصْباحٌ الْحَسَنُ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الْحُسَيْنُ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ فَاطِمَةُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ بَيْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْيَا يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ إِبْرَاهِيمُ علیه السلام زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ لَا يَهُودِيَّةٍ وَ لَا نَصْرَانِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ يَكَادُ الْعِلْمُ يَنْفَجِرُ بِهَا وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ يَهْدِي اللّه لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يَهْدِي اللّه لِلْأَئِمَّةِ مَنْ يَشَاءُ وَ يَضْرِبُ اللّه الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ قُلْتُ: أَوْ كَظُلُماتٍ ؟ قَالَ: الْأَوَّلُ وَ صَاحِبُهُ يَغْشاهُ مَوْجٌ الثَّالِثُ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ ظُلُمَاتٌ الثَّانِي بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ مُعَاوِيَةُ لَعَنَهُ اللّه وَ فِتَنُ بَنِي أُمَيَّةَ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ الْمُؤْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّه لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَB فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ : أَئِمَّةُ الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَسْعَى بَيْنَ يَدَيِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِأَيْمَانِهِمْ حَتَّى يُنْزِلُوهُمْ مَنَازِلَ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 195.
«صالح بن سهل گوید: امام صادق علیه السلام راجع به آیه «خدا نور آسمانها و زمين است» فرمود: «مثل نور او چون چراغدانی است» آن چراغدان، فاطمهB است، «كه در آن چراغدان چراغيست» آن چراغ حسن است، «چراغ در شیشه است» شیشه حسين است «شیشه مانند اختر درخشانى است» آن اختر درخشان فاطمه است در ميان زنان جهان «از درخت خجستهای افروخته میشود» ابراهيم علیه السلام است، «درخت زيتونى است نه شرقی و نه غربی» نه يهودى و نه نصرانى، «كه نزديك است روغنش روشنی بخشد» نزديك است علم از آن بجوشد، «هرچند بدان آتشی نرسیده باشد، نوريست روى نورى» امامى از فاطمه پس از امامى، «خدا هر كه را بخواهد به نور خود هدایت میكند» هر كه را خدا خواهد به امامان هدایت كند، «و خدا براى مردم مثلها میزند».عرض كردم: «يا مانند تاريكيها» چه؟ فرمود: اولى و رفيقش باشند که «موجى او را فرا میگیرد» سومى است، «روى آن موجى بود، تاریکیهایی» دومى است، «که بعضی بر روی بعضی قرار گرفته است» معاويه لعنه اللّه و فتنههاى بنى اميه است، «هرگاه» مؤمن «دستش را بیرون آورد» در تاریکی فتنههای آنان، «به زحمت آن را میبیند و كسى كه خدا براى او نورى مقرر نفرموده» يعنى امامى از اولاد فاطمهB ندارد «هيچ نورى براى او نباشد» روز قيامت امامى نداشته باشد. و درباره آیه «نورشان پیشاپیش آنان و به جانب راستشان دوان است» فرمود: روز قيامت ائمه مؤمنين از پيش رو و طرف راست مؤمنين ميشتابند تا ايشان را به منزلهای اهل بهشت وارد سازند».
[19]. «عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ: هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ. وَ فِي رِوَايَةِ الْبَرْقِيِّ هُدَى مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْضِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 115.
«عباس بن هلال گوید: از امام رضا علیه السلام درباره آیه «خدا نور آسمانها و زمین است» سؤال کردم، حضرت فرمود: خدا هدایتگر اهل آسمان و هدایتگر اهل زمین است؛ و در روایت برقی با این لفظ آمده: خدا هدایت است برای آنکه در آسمان است و برای آنکه در زمین است».
[20]. «عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ علیهما السلام فِي هَذِهِ الْآيَةِ: اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَالَ: بَدَأَ بِنُورِ نَفْسِهِ تَعَالَى مَثَلُ نُورِهِ مَثَلُ هُدَاهُ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ وَ الْمِشْكَاةُ جَوْفُ الْمُؤْمِنِ وَ الْقِنْدِيلُ قَلْبُهُ وَ الْمِصْبَاحُ النُّورُ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه فِي قَلْبِهِ، يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ الشَّجَرَةُ الْمُؤْمِنُ، زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ عَلَى سَوَاءِ الْجَبَلِ لَا غَرْبِيَّةٍ أَيْ لَا شَرْقَ لَهَا وَ لَا شَرْقِيَّةٍ أَيْ لَا غَرْبَ لَهَا إِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ طَلَعَتْ عَلَيْهَا وَ إِذَا غَرَبَتِ الشَّمْسُ غَرَبَتْ عَلَيْهَا، يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ يَكَادُ النُّورُ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه فِي قَلْبِهِ يُضِيءُ وَ إِنْ لَمْ يَتَكَلَّمْ، نُورٌ عَلى نُورٍ فَرِيضَةٌ عَلَى فَرِيضَةٍ وَ سُنَّةٌ عَلَى سُنَّةٍ، يَهْدِي اللّه لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يَهْدِي اللّه لِفَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ مَنْ يَشَاءُ وَ يَضْرِبُ اللّه الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ فَهَذَا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللّه لِلْمُؤْمِنِ. فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ؛ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُورٌ.
قُلْتُ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا سَيِّدِي! إِنَّهُمْ يَقُولُونَ مَثَلُ نُورِ الرَّبِّ. قَالَ علیه السلام: سُبْحَانَ اللّه لَيْسَ لِلَّهِ مَثَلٌ، قَالَ اللّه: فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ »؛ تفسير القمي، ج2، ص: 103.
«طلحۀ بن زید روایت میکند: امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام درباره آیه شریفه «خداوند نور آسمانها و زمین است» اینگونه نقل فرمود: خداوند با نور نفس خود آغاز کرده «مثل نور او» یعنی مثل هدایت او در قلب مؤمن، «چون چراغدانی است که در آن چراغی و آن چراغ» چراغدان، شکم مؤمن است و چراغ، قلب او و چراغ همان نوری است که خداوند در قلب او قرار داده، «از درختی خجسته برافروخته میشود» درخت همان مؤمن است، «درخت زیتونی که نه شرقی است و نه غربی» بر قله کوه است که نه غربی است یعنی شرق ندارد؛ و نه شرقی است یعنی غرب ندارد، چون خورشید طلوع کند بر آن طلوع میکند و چون غروب کند بر آن غروب میکند، «نزدیک است که روغنش روشنی بخشد» یعنی نزدیک است نوری که خدا در قلب او قرار داده روشنی بخشد هرچند سخن نگوید، «روشنی بر روی روشنی است» یعنی واجبی بر روی واجبی و مستحبی بر روی مستحبی، «خدا هرکه را که خواهد به نور خود هدایت میکند» یعنی خدا هرکه را که بخواهد به واجبات و مستحبات خود هدایت میکند، «و این مثلها را خدا برای مردم میزند» پس این مثلی است که خداوند آن را برای مؤمن بیان کرده. پس مؤمن در پنج نور در رفت و آمد است؛ محل ورودش نور است و محل خروجش نور و علمش نور و کلامش نور و بازگشت او در روز قیامت به بهشت نور است.
به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت گردم سرورم! عامه میگویند که (مراد از آیه) مَثَلِ نور خداست. حضرت فرمود: منزه است خدا و برای او مَثَلی نیست، خداوند فرموده: پس برای خدا مَثَل نزنید».
[21]. «قال علیه السلام: و قَدْ عَلِمَ ذَوُو الْأَلْبَابِ أَنَّ الِاسْتِدْلَالَ عَلَى مَا هُنَاكَ لَا يَكُونُ إِلَّا بِمَا هَاهُنَا وَ مَنْ أَخَذَ عِلْمَ ذَلِكَ بِرَأْيِهِ وَ طَلَبَ وُجُودَهُ وَ إِدْرَاكَهُ عَنْ نَفْسِهِ دُونَ غَيْرِهَا لَمْ يَزْدَدْ مِنْ عِلْمِ ذَلِكَ إِلَّا بُعْداً لِأَنَّ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ عِلْمَ ذَلِكَ خَاصَّةً عِنْدَ قَوْمٍ يَعْقِلُونَ وَ يَعْلَمُونَ وَ يَفْهَمُونَ. قَالَ عِمْرَانُ: يَا سَيِّدِي! أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْإِبْدَاعِ خَلْقٌ هُوَ أَمْ غَيْرُ خَلْقٍ؟ قَالَ الرِّضَا علیه السلام: بَلْ خَلْقٌ سَاكِنٌ لَا يُدْرَكُ بِالسُّكُونِ وَ إِنَّمَا صَارَ خَلْقاً لِأَنَّهُ شَيْءٌ مُحْدَثٌ وَ اللّه الَّذِي أَحْدَثَهُ فَصَارَ خَلْقاً لَهُ وَ إِنَّمَا هُوَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَيْنَهُمَا وَ لَا ثَالِثَ غَيْرُهُمَا فَمَا خَلَقَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَعْدُ أَنْ يَكُونَ خَلْقَه»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 438.
«حضرت فرمودند: و صاحبان خرد دانستند که استدلال بر آنچه آنجاست نمیشود جز با آنچه که همینجاست و هرکه دانش آن را با رأی خود به دست آورد و وجود و فهم او را از نفس خود خواسته نه از غیر آن، از آن دانش جز دوری (حاصلی) نیفزاید زیرا خدای عز و جل دانش آن را تنها نزد گروهی قرار داده که میاندیشند و میدانند و میفهمند. عمران عرض کرد: سرورم! آیا مرا از (خود) آفرینش با خبر نمیکنی که آن (هم) خلق است یا غیر خلق؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: (غیر خلق نیست) بلکه خلقی است ساکن که به سکون دریافته نشود و تنها (از آن رو) مخلوق (نامیده) گشته که چیزی است حادث شده و خداست که آن را احداث فرموده پس مخلوق او گشته؛ و تنها خداست و خلقش؛ نه سومی میان آنهاست و نه سومی غیر آنها. پس آنچه خداوند عز و جل خلق فرموده (هرگز) از خلقالله بودنش تجاوز نکرده».
[22]. «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّه قَالَ لِلزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَهُ: مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الرُّسُلَ؟ قَالَ علیه السلام: إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ، ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ؛ فَثَبَتَ الْآمِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ علیهم السلام وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ مَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ لِكَيْلَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللّه مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 168.
«هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام اینگونه روایت میکند که حضرت به زنديقى كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت کردهای؟ فرمود: چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوقها برتر است و چون آن صانع، حكيم و بلندمرتبهای است كه روا نباشد خلقش او را ببينند و لمس كنند تا بىواسطه با يك ديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى خلایق و بندگانش بيان كنند و ايشان را بمصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهنمایی کنند، پس وجود امر و نهىكنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران و برگزيدههاى خلق او باشند، حكيمانى هستند كه به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشتهاند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكاند در هیچیک از احوالشان شريك ايشان نباشند. از جانب خداى حكيم دانا به حكمت مؤيد باشند، سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زمانى به سبب دلایل و براهينى كه آوردند ثابت شود، تا زمين خدا خالی نماند از حجتى كه علمی به همراهش باشد که بر صدق گفتار و جواز عدالتش دلالت کند».
[23]. «يَا طَارِقُ! الْإِمَامُ كَلِمَةُ اللّه وَ حُجَّةُ اللّه وَ وَجْهُ اللّه وَ نُورُ اللّه وَ حِجَابُ اللّه وَ آيَةُ اللّه؛ يَخْتَارُهُ اللّه وَ يَجْعَلُ فِيهِ مَا يَشَاءُ وَ يُوجِبُ لَهُ بِذَلِكَ الطَّاعَةَ وَ الْوَلَايَةَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ؛ فَهُوَ وَلِيُّهُ فِي سَمَاوَاتِهِ وَ أَرْضِهِ. أَخَذَ لَهُ بِذَلِكَ الْعَهْدَ عَلَى جَمِيعِ عِبَادِهِ؛ فَمَنْ تَقَدَّمَ عَلَيْهِ كَفَرَ بِاللّه مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ. فَهُوَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ وَ إِذَا شَاءَ اللّه شَاءَ؛ وَ يُكْتَبُ عَلَى عَضُدِهِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا ؛ فَهُوَ الصِّدْقُ وَ الْعَدْلُ وَ يُنْصَبُ لَهُ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ مِنَ الْأَرْضِ إِلَى السَّمَاءِ يَرَى فِيهِ أَعْمَالَ الْعِبَادِ وَ يُلْبَسُ الْهَيْبَةَ وَ عِلْمَ الضَّمِيرِ وَ يَطَّلِعُ عَلَى الْغَيْبِ وَ يَرَى مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ؛ فَلَا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْءٌ مِنْ عَالَمِ الْمُلْكِ وَ الْمَلَكُوتِ وَ يُعْطَى مَنْطِقَ الطَّيْرِ عِنْدَ وَلَايَتِهِ؛ فَهَذَا الَّذِي يَخْتَارُهُ اللّه لِوَحْيِهِ وَ يَرْتَضِيهِ لِغَيْبِهِ وَ يُؤَيِّدُهُ بِكَلِمَتِهِ وَ يُلَقِّنُهُ حِكْمَتَهُ وَ يَجْعَلُ قَلْبَهُ مَكَانَ مَشِيَّتِهِ وَ يُنَادِي لَهُ بِالسَّلْطَنَةِ وَ يُذْعِنُ لَهُ بِالْإِمْرَةِ وَ يَحْكُمُ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ ذَلِكَ لِأَنَّ الْإِمَامَةَ مِيرَاثُ الْأَنْبِيَاءِ وَ مَنْزِلَةُ الْأَصْفِيَاءِ وَ خِلَافَةُ اللّه وَ خِلَافَةُ رُسُلِ اللّه؛ فَهِيَ عِصْمَةٌ وَ وَلَايَةٌ وَ سَلْطَنَةٌ وَ هِدَايَةٌ وَ إِنَّهُ تَمَامُ الدِّينِ وَ رُجُحُ الْمَوَازِينَ.
الْإِمَامُ دَلِيلٌ لِلْقَاصِدِينَ وَ مَنَارٌ لِلْمُهْتَدِينَ وَ سَبِيلُ السَّالِكِينَ وَ شَمْسٌ مُشْرِقَةٌ فِي قُلُوبِ الْعَارِفِينَ. وَلَايَتُهُ سَبَبٌ لِلنَّجَاةِ وَ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةٌ فِي الْحَيَاةِ وَ عُدَّةٌ بَعْدَ الْمَمَاتِ وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ وَ شَفَاعَةُ الْمُذْنِبِينَ وَ نَجَاةُ الْمُحِبِّينَ وَ فَوْزُ التَّابِعِينَ؛ لِأَنَّهَا رَأْسُ الْإِسْلَامِ وَ كَمَالُ الْإِيمَانِ وَ مَعْرِفَةُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ وَ تَبْيِينُ الْحَلَالِ مِنَ الْحَرَامِ؛ فَهِيَ مَرْتَبَةٌ لَا يَنَالُهَا إِلَّا مَنِ اخْتَارَهُ اللّه وَ قَدَّمَهُ وَ وَلَّاهُ وَ حَكَّمَهُ؛ فَالْوَلَايَةُ هِيَ حِفْظُ الثُّغُورِ وَ تَدْبِيرُ الْأُمُورِ وَ تَعْدِيدُ الْأَيَّامِ وَ الشُّهُورِ.
الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى. الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ الْمُطَّلِعُ عَلَى الْغُيُوبِز الْإِمَامُ هُوَ الشَّمْسُ الطَّالِعَةُ عَلَى الْعِبَادِ بِالْأَنْوَارِ فَلَا تَنَالُهُ الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَارُ وَ إِلَيْهِ الْإِشَارَةُ بِقَوْلِهِ تَعَالَى وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنُونَ عَلِيٌّ وَ عِتْرَتُهُ؛ فَالْعِزَّةُ لِلنَّبِيِّ وَ لِلْعِتْرَةِ وَ النَّبِيُّ وَ الْعِتْرَةُ لَا يَفْتَرِقَانِ فِي الْعِزَّةِ إِلَى آخِرِ الدَّهْرِ؛ فَهُمْ رَأْسُ دَائِرَةِ الْإِيمَانِ وَ قُطْبُ الْوُجُودِ وَ سَمَاءُ الْجُودِ وَ شَرَفُ الْمَوْجُودِ وَ ضَوْءُ شَمْسِ الشَّرَفِ وَ نُورُ قَمَرِهِ وَ أَصْلُ الْعِزِّ وَ الْمَجْدِ وَ مَبْدَؤُهُ وَ مَعْنَاهُ وَ مَبْنَاهُ؛ فَالْإِمَامُ هُوَ السِّرَاجُ الْوَهَّاجُ وَ السَّبِيلُ وَ الْمِنْهَاجُ وَ الْمَاءُ الثَّجَّاجُ وَ الْبَحْرُ الْعَجَّاجُ وَ الْبَدْرُ الْمُشْرِقُ وَ الْغَدِيرُ الْمُغْدِقُ وَ الْمَنْهَجُ الْوَاضِحُ الْمَسَالِكِ وَ الدَّلِيلُ إِذَا عَمَّتِ الْمَهَالِكُ وَ السَّحَابُ الْهَاطِلُ وَ الْغَيْثُ الْهَامِلُ وَ الْبَدْرُ الْكَامِلُ وَ الدَّلِيلُ الْفَاضِلُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِيلَةُ وَ النِّعْمَةُ الْجَلِيلَةُ وَ الْبَحْرُ الَّذِي لَا يُنْزَفُ وَ الشَّرَفُ الَّذِي لَا يُوصَفُ وَ الْعَيْنُ الْغَزِيرَةُ وَ الرَّوْضَةُ الْمَطِيرَةُ وَ الزَّهْرُ الْأَرِيجُ وَ الْبَدْرُ الْبَهِيجُ وَ النَّيِّرُ اللَّائِحُ وَ الطِّيبُ الْفَائِحُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ وَ الْمَتْجَرُ الرَّابِحُ وَ الْمَنْهَجُ الْوَاضِحُ وَ الطِّيبُ الرَّفِيقُ وَ الْأَبُ الشَّفِيقُ.
مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدَّوَاهِي وَ الْحَاكِمُ وَ الْآمِرُ وَ النَّاهِي، مُهَيْمِنُ اللّه عَلَى الْخَلَائِقِ وَ أَمِينُهُ عَلَى الْحَقَائِقِ، حُجَّةُ اللّه عَلَى عِبَادِهِ وَ مَحَجَّتُهُ فِي أَرْضِهِ وَ بِلَادِهِ، مُطَهَّرٌ مِنَ الذُّنُوبِ، مُبَرَّأٌ مِنَ الْعُيُوبِ، مُطَّلِعٌ عَلَى الْغُيُوبِ، ظَاهِرُهُ أَمْرٌ لَا يُمْلَكُ وَ بَاطِنُهُ غَيْبٌ لَا يُدْرَكُ، وَاحِدُ دَهْرِهِ وَ خَلِيفَةُ اللّه فِي نَهْيِهِ وَ أَمْرِهِ، لَا يُوجَدُ لَهُ مَثِيلٌ وَ لَا يَقُومُ لَهُ بَدِيلٌ.
فَمَنْ ذَا يَنَالُ مَعْرِفَتَنَا أَوْ يَعْرِفُ دَرَجَتَنَا أَوْ يَشْهَدُ كَرَامَتَنَا أَوْ يُدْرِكُ مَنْزِلَتَنَا؛ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْأَفْهَامُ فِيمَا أَقُولُ؛ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْعُلَمَاءُ وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ خَرِسَتِ الْبُلَغَاءُ وَ لَكِنَتِ الْخُطَبَاءُ وَ عَجَزَتِ الْفُصَحَاءُ وَ تَوَاضَعَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنِ الْأَوْلِيَاءِ؛ وَ هَلْ يُعْرَفُ أَوْ يُوصَفُ أَوْ يُعْلَمُ أَوْ يُفْهَمُ أَوْ يُدْرَكُ أَوْ يُمْلَكُ مَنْ هُوَ شُعَاعُ جَلَالِ الْكِبْرِيَاءِ وَ شَرَفُ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ.
جَلَّ مَقَامُ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم عَنْ وَصْفِ الْوَاصِفِينَ وَ نَعْتِ النَّاعِتِينَ وَ أَنْ يُقَاسَ بِهِمْ أَحَدٌ مِنَ الْعَالَمِينَ؛ كَيْفَ وَ هُمُ الْكَلِمَةُ الْعَلْيَاءُ وَ التَّسْمِيَةُ الْبَيْضَاءُ وَ الْوَحْدَانِيَّةُ الْكُبْرَى الَّتِي أَعْرَضَ عَنْهَا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ حِجَابُ اللّه الْأَعْظَمُ الْأَعْلَى؛ فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ مِنْ هَذَا وَ مَنْ ذَا عَرَفَ أَوْ وَصَفَ مَنْ وَصَفْتُ؛ ظَنُّوا أَنَّ ذَلِكَ فِي غَيْرِ آلِ مُحَمَّدٍ! كَذَبُوا وَ زَلَّتْ أَقْدَامُهُمْ. اتَّخَذُوا الْعِجْلَ رَبّاً وَ الشَّيَاطِينَ حِزْباً؛ كُلُّ ذَلِكَ بِغْضَةً لِبَيْتِ الصَّفْوَةِ وَ دَارِ الْعِصْمَةِ وَ حَسَداً لِمَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ الْحِكْمَةِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَتَبّاً لَهُمْ وَ سُحْقاً. كَيْفَ اخْتَارُوا إِمَاماً جَاهِلًا عَابِداً لِلْأَصْنَامِ جَبَاناً يَوْمَ الزِّحَامِ وَ الْإِمَامُ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ عَالِماً لَا يَجْهَلُ وَ شُجَاعاً لَا يَنْكُلُ؛ لَا يَعْلُو عَلَيْهِ حَسَبٌ وَ لَا يُدَانِيهِ نَسَبٌ؛ فَهُوَ فِي الذِّرْوَةِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ الشَّرَفِ مِنْ هَاشِمٍ وَ الْبَقِيَّةِ مِنْ إِبْرَاهِيمَ وَ النَّهْجِ مِنَ النَّبْعِ الْكَرِيمِ وَ النَّفْسِ مِنَ الرَّسُولِ وَ الرِّضَى مِنَ اللّه وَ الْقَوْلِ عَنِ اللّه؛ فَهُوَ شَرَفُ الْأَشْرَافِ وَ الْفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنَافٍ عَالِمٌ بِالسِّيَاسَةِ قَائِمٌ بِالرِّئَاسَةِ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ إِلَى يَوْمِ السَّاعَةِ.
أَوْدَعَ اللّه قَلْبَهُ سِرَّهُ وَ أَطْلَقَ بِهِ لِسَانَهُ فَهُوَ مَعْصُومٌ مُوَفَّقٌ لَيْسَ بِجَبَانٍ وَ لَا جَاهِلٍ فَتَرَكُوهُ يَا طَارِقُ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللّه وَ الْإِمَامُ يَا طَارِقُ بَشَرٌ مَلَكِيٌّ وَ جَسَدٌ سَمَاوِيٌّ وَ أَمْرٌ إِلَهِيٌّ وَ رُوحٌ قُدْسِيٌّ وَ مَقَامٌ عَلِيٌّ وَ نُورٌ جَلِيٌّ وَ سِرٌّ خَفِيٌّ فَهُوَ مَلَكُ الذَّاتِ إِلَهِيُّ الصِّفَاتِ زَائِدُ الْحَسَنَاتِ عَالِمٌ بِالْمُغَيَّبَاتِ خَصّاً مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ نَصّاً مِنَ الصَّادِقِ الْأَمِينِ.
وَ هَذَا كُلُّهُ لِآلِ مُحَمَّدٍ لَا يُشَارِكُهُمْ فِيهِ مُشَارِكٌ لِأَنَّهُمْ مَعْدِنُ التَّنْزِيلِ وَ مَعْنَى التَّأْوِيلِ وَ خَاصَّةُ الرَّبِّ الْجَلِيلِ وَ مَهْبِطُ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ، صَفْوَةُ اللّه وَ سِرُّهُ وَ كَلِمَتُهُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الصَّفْوَةِ، عَيْنُ الْمَقَالَةِ وَ مُنْتَهَى الدَّلَالَةِ وَ مُحْكَمُ الرِّسَالَةِ وَ نُورُ الْجَلَالَةِ، جَنْبُ اللّه وَ وَدِيعَتُهُ وَ مَوْضِعُ كَلِمَةِ اللّه وَ مِفْتَاحُ حِكْمَتِهِ وَ مَصَابِيحُ رَحْمَةِ اللّه وَ يَنَابِيعُ نِعْمَتِهِ، السَّبِيلُ إِلَى اللّه وَ السَّلْسَبِيلُ وَ الْقِسْطَاسُ الْمُسْتَقِيمُ وَ الْمِنْهَاجُ الْقَوِيمُ وَ الذِّكْرُ الْحَكِيمُ وَ الْوَجْهُ الْكَرِيمُ وَ النُّورُ الْقَدِيمُ، أَهْلُ التَّشْرِيفِ وَ التَّقْوِيمِ وَ التَّقْدِيمِ وَ التَّعْظِيمِ وَ التَّفْضِيلِ، خُلَفَاءُ النَّبِيِّ الْكَرِيمِ وَ أَبْنَاءُ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ وَ أُمَنَاءُ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ، ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّه سَمِيعٌ عَلِيمٌ ، السَّنَامُ الْأَعْظَمُ وَ الطَّرِيقُ الْأَقْوَمُ. مَنْ عَرَفَهُمْ وَ أَخَذَ عَنْهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ إِلَيْهِ الْإِشَارَةُ بِقَوْلِهِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي .
خَلَقَهُمُ اللّه مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ وَلَّاهُمْ أَمْرَ مَمْلَكَتِهِ؛ فَهُمْ سِرُّ اللّه الْمَخْزُونُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ أَمْرُهُ بَيْنَ الْكَافِ وَ النُّونِ. إِلَى اللّه يَدْعُونَ وَ عَنْهُ يَقُولُونَ وَ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ . عِلْمُ الْأَنْبِيَاءِ فِي عِلْمِهِمْ وَ سِرُّ الْأَوْصِيَاءِ فِي سِرِّهِمْ وَ عِزُّ الْأَوْلِيَاءِ فِي عِزِّهِمْ كَالْقَطْرَةِ فِي الْبَحْرِ وَ الذَّرَّةِ فِي الْقَفْرِ؛ وَ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ عِنْدَ الْإِمَامِ كَيَدِهِ مِنْ رَاحَتِهِ يَعْرِفُ ظَاهِرَهَا مِنْ بَاطِنِهَا وَ يَعْلَمُ بَرَّهَا مِنْ فَاجِرِهَا وَ رَطْبَهَا وَ يَابِسَهَا؛ لِأَنَّ اللّه عَلَّمَ نَبِيَّهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ وَرِثَ ذَلِكَ السِّرَّ الْمَصُونَ الْأَوْصِيَاءُ الْمُنْتَجَبُونَ وَ مَنْ أَنْكَرَتْ ذَلِكَ فَهُوَ شَقِيٌّ مَلْعُونٌ يَلْعَنُهُ اللّه وَ يَلْعَنُهُ اللَّاعِنُونَ؛ وَ كَيْفَ يَفْرِضُ اللّه عَلَى عِبَادِهِ طَاعَةَ مَنْ يُحْجَبُ عَنْهُ مَلَكُوتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِنَّ الْكَلِمَةَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ تَنْصَرِفُ إِلَى سَبْعِينَ وَجْهاً وَ كُلُّ مَا فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ وَ الْكِتَابِ الْكَرِيمِ وَ الْكَلَامِ الْقَدِيمِ مِنْ آيَةٍ تُذْكَرُ فِيهَا الْعَيْنُ وَ الْوَجْهُ وَ الْيَدُ وَ الْجَنْبُ فَالْمُرَادُ مِنْهَا الْوَلِيُ؛ لِأَنَّهُ جَنْبُ اللّه وَ وَجْهُ اللّه يَعْنِي حَقَّ اللّه وَ عِلْمَ اللّه وَ عَيْنَ اللّه وَ يَدَ اللّه. فَهُمُ الْجَنْبُ الْعَلِيُّ وَ الْوَجْهُ الرَّضِيُّ وَ الْمَنْهَلُ الرَّوِيُّ وَ الصِّرَاطُ السَّوِيُّ وَ الْوَسِيلَةُ إِلَى اللّه وَ الْوُصْلَةُ إِلَى عَفْوِهِ وَ رِضَاهُ. سِرُّ الْوَاحِدِ وَ الْأَحَدِ فَلَا يُقَاسُ بِهِمْ مِنَ الْخَلْقِ أَحَدٌ؛ فَهُمْ خَاصَّةُ اللّه وَ خَالِصَتُهُ وَ سِرُّ الدَّيَّانِ وَ كَلِمَتُهُ وَ بَابُ الْإِيمَانِ وَ كَعْبَتُهُ وَ حُجَّةُ اللّه وَ مَحَجَّتُهُ وَ أَعْلَامُ الْهُدَى وَ رَايَتُهُ وَ فَضْلُ اللّه وَ رَحْمَتُهُ وَ عَيْنُ الْيَقِينِ وَ حَقِيقَتُهُ وَ صِرَاطُ الْحَقِّ وَ عِصْمَتُهُ وَ مَبْدَأُ الْوُجُودِ وَ غَايَتُهُ وَ قُدْرَةُ الرَّبِّ وَ مَشِيَّتُهُ وَ أُمُّ الْكِتَابِ وَ خَاتِمَتُهُ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ وَ دَلَالَتُهُ وَ خَزَنَةُ الْوَحْيِ وَ حَفَظَتُهُ وَ آيَةُ الذِّكْرِ وَ تَرَاجِمَتُهُ وَ مَعْدِنُ التَّنْزِيلِ وَ نِهَايَتُهُ.
فَهُمُ الْكَوَاكِبُ الْعُلْوِيَّةُ وَ الْأَنْوَارُ الْعَلَوِيَّةُ الْمُشْرِقَةُ مِنْ شَمْسِ الْعِصْمَةِ الْفَاطِمِيَّةِ فِي سَمَاءِ الْعَظَمَةِ الْمُحَمَّدِيَّةِ وَ الْأَغْصَانُ النَّبَوِيَّةُ النَّابِتَةُ فِي دَوْحَةِ الْأَحْمَدِيَّةِ وَ الْأَسْرَارُ الْإِلَهِيَّةُ الْمُودَعَةُ فِي الْهَيَاكِلِ الْبَشَرِيَّةِ وَ الذُّرِّيَّةُ الزَّكِيَّةُ وَ الْعِتْرَةُ الْهَاشِمِيَّةُ الْهَادِيَةُ الْمَهْدِيَّةُ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ . فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الطَّاهِرُونَ وَ الْعِتْرَةُ الْمَعْصُومُونَ وَ الذُّرِّيَّةُ الْأَكْرَمُونَ وَ الْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ وَ الْكُبَرَاءُ الصِّدِّيقُونَ وَ الْأَوْصِيَاءُ الْمُنْتَجَبُونَ وَ الْأَسْبَاطُ الْمَرْضِيُّونَ وَ الْهُدَاةُ الْمَهْدِيُّونَ وَ الْغُرُّ الْمَيَامِينُ مِنْ آلِ طه وَ يَاسِينَ وَ حُجَجُ اللّه عَلَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ اسْمُهُمْ مَكْتُوبٌ عَلَى الْأَحْجَارِ وَ عَلَى أَوْرَاقِ الْأَشْجَارِ وَ عَلَى أَجْنِحَةِ الْأَطْيَارِ وَ عَلَى أَبْوَابِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ عَلَى الْعَرْشِ وَ الْأَفْلَاكِ وَ عَلَى أَجْنِحَةِ الْأَمْلَاكِ وَ عَلَى حُجُبِ الْجَلَالِ وَ سُرَادِقَاتِ الْعِزِّ وَ الْجَمَالِ وَ بِاسْمِهِمْ تُسَبِّحُ الْأَطْيَارُ وَ تَسْتَغْفِرُ لِشِيعَتِهِمُ الْحِيتَانُ فِي لُجَجِ الْبِحَارِ وَ إِنَّ اللّه لَمْ يَخْلُقْ أَحَداً إِلَّا وَ أَخَذَ عَلَيْهِ الْإِقْرَارَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ الْوَلَايَةِ لِلْذُّرِّيَّةِ الزَّكِيَّةِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَ إِنَّ الْعَرْشَ لَمْ يَسْتَقِرَّ حَتَّى كُتِبَ عَلَيْهِ بِالنُّورِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللّه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه عَلِيٌّ وَلِيُّ اللّه»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج25، ص: 169 - 174.
«ای طارق! امام کلمۀالله و حجتالله و وجهالله و نورالله و حجابالله و آیتالله است؛ خداوند انتخابش میکند و هرچه به مشیت خود خواهد در او قرار میدهد و بدان واسطه، برای او اطاعت و ولایت را بر تمام خلقش واجب میگرداند؛ پس او ولی خداست در آسمانها و زمینش. (خداوند) برای او این پیمان را از تمامی بندگانش گرفته است؛ پس هرکه بر او پیشی گیرد خدا را از بالای عرشش کافر گشته. پس امام هرچه بخواهد انجام میدهد و (البته) آنگاه بخواهد که خدا بخواهد؛ و بر بازویش نوشته میشود: «و سخن پروردگارت به راستی و داد، سرانجام گرفته است»؛ پس او راستی و داد است و برای او ستونی از نور از زمین به آسمان نصب میشود که اعمال بندگان را در آن میبیند و لباس هیبت بر قامتش پوشانده میشود و درون را میداند و بر نهان اطلاع دارد و آنچه بین مشرق و مغرب باشد را میبیند؛ پس هیچ چیز از عالَم مُلک و ملکوت از او پنهان نباشد و در جایگاه ولایتش زبان پرندگان به او داده میشود؛ پس این است آنکه خداوند برای وحی خود انتخابش کند و برای نهان خود برگزیندش و به کلمه خود تأییدش کند و حکمت خود به او بفهماند و قلبش را جایگاه مشیت خود قرار دهد و برایش ندای سلطنت سر دهد و به فرمانروایی او اذعان کند و برایش به اطاعت حکم کند و این بدان خاطر است که امامت میراث پیامبران و جایگاه برگزیدگان و جانشینی خدا و جانشینی پیامبران خداست؛ پس امامت عصمت است و ولایت و سلطنت و هدایت و امام تمام دین است و سنگینی ترازوها.
امام راهنمای رهروان و جایگاه روشنایی رهیافتگان و راه رهسپاران و خورشیدی نورافشان در قلب عارفان است. ولایتش سبب نجات است و اطاعتش در زندگی واجب و بعد از مرگ ذخیره است و عزت مؤمنان و شفاعت گناهکاران و نجات دوستداران و رستگاری پیروان است؛ زیرا امامت رأس اسلام و کمال ایمان و شناخت حدود و احکام جدا کردن حلال از حرام است؛ پس جایگاهی است که بدان دست نیابد مگر آنکه خدا انتخابش کند و مقدّمش دارد و به او ولایت و حکومت دهد؛ پس ولایت است که حفظ مرزها و تدبیر امور و برشمردن روزها و ماههاست.
امام آب گوارا در تشنگی است و رهنما به هدایت. امام پاک از گناهان است و آگاه بر نهانها. امام همان خورشیدی است که با انوار بر بندگان طلوع کند که دستها و دیدهها به او دست نیابند و به او اشاره دارد این کلام خدا که فرموده: «و از آنِ خداست عزت و از آنِ رسولش و از آنِ مؤمنان» و مؤمنان علی و عترت اویند؛ پس عزت از آنِ نبی و عترت است و این دو تا پایان دهر از یکدیگر جدا نشوند در حالی در عزتاند؛ پس ایشان رأس دایره ایمان و قطب وجود و آسمان جود و شرف موجود نور خورشید شرف و روشنی ماه شرف و پایه، آغاز، معنا و مبنای عزت و مجدند. پس امام همان چراغ فروزان و راه و روش و آب سرشار و دریای خروشان و ماه تابان و برکه پر آب است و راه روشنی است که گذرگاههایش آشکار است رهنما است چون هلاکتگاهها فراگیر شود و ابر پربار و باران پیوسته و ماه کامل و رهنمای فاضل و آسمان سایهافکن و نعمت جلیل است و دریایی است که خشک نشود و شرفی است که توصیف نگردد و چشمه پر آب است و باغستان شاداب و گل خوشبو و ماه خوشرو ستاره درخشان و عطر بو افشان و عمل صالح و تجارت سودمند و راه روشن و طبیب دلسوز و پدر مهربان است.
پناهگاه بندگان در گرفتاریها و حاکم، امر کننده و نهی کننده است، متولی خدا در خلایق است و امینش بر حقایق، حجت خدا بر بندگانش است و راه هموارش در زمین و بلادش، پاک از گناهان است، وارسته از عیبها و آگاه بر نهانها، ظاهرش حقیقتی است که به ملک کسی در نیاید و باطنش نهانی است که درک نگردد، یگانه روزگارش است و جانشین خداوند در نهی و امرش، نه برایش همانندی یافت شود و نه همترازی در برابرش قامت افرازد.
پس کیست که به شناخت ما دسترسی یابد یا درجه ما بشناسد یا کرامت ما را شاهد باشد و یا جایگاه ما را بیابد؛ خردها و عقلها در آنچه میگویم حیران گشته و فهمها سرگردان؛ بزرگان از وصف مقام اولیا احساس کوچکی کردهاند و دانایان ابراز کوتاهی، شاعران گنگ گشتند و بلیغان لال، سخنوران الکن، فصیحان ناتوان و زمین و آسمان خوار و فروتن در آن؛ و کجا شناخته شود آنکه پرتو جلال کبریا و شرف زمین و آسمان است یا وصف گردد، دانسته شود یا فهمیده، درک گردد یا به تصرف و احاطه در آید.
مقام آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم بزرگتر است از وصف وصفکنندگان و ستایش ستایشگران و از آنکه احدی از عالمین مقایسه گردد با ایشان؛ چگونه (اینگونه باشد) و حال آنکه ایشان کلمه بلند مرتبه باشند و بلندای درخشان و یگانگی بزرگی که «هرکه پشت کرده و روی برتافته» از آن روی گردانده است؛ و حجاب اعظم و اعلای خداوندگار؛ پس این (مقام) کجا و انتخاب و این کجا و عقلهای آدمیان؛ و کیست که بشناسد یا وصف کند آنکه من وصف نمودم؛ گمان کردند که آن (مقام) در غیر آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم باشد! دروغ گفتند و به خطا رفتند. گوساله را خدا اختیار کردند و شیاطین را همگروهان؛ اینها همگی از روی کینه و بغض از خانه صفوت و سرای عصمت باشد و حسادت نسبت به معدن رسالت و حکمت «و شیطان کارهایشان در نظرشان بیاراست» پس خسران و هلاکت بر آنان باد و دوری و فلاکت. چگونه پیشوای جاهلی اختیار کردند که بنده بود بتان را و ترسو در انبوه میدان و حال آنکه امام را واجب است عالمی باشد که جهل در او نباشد و شجاعی باشد که سستی و خودداری نورزد؛ حسب احدی بر او استعلا نیابد و نسب هیچکس با او نزدیکی نکند؛ پس او در بلندای قریش باشد و شرف هاشم و بازماندگان ابراهیم و روشنای چشمه کریم و نفس رسول و رضایت خدا و گویندگی از خدا؛ پس او شرف بزرگان است و از نسل عبد مناف، دانا به سیاست است و صاحب مقام ریاست و اطاعتش واجب تا روز قیامت.
خداوند سرّ خود در او به ودیعه گذارده و زبان او را بدان گویا کرده؛ پس او معصومی است موفق که نه ترسو باشد نه نادان که ترکش کردند ای طارق و هوسهای خود پیروی کردند «و کیست گمراهتر از آنکه بدون هدایتی از خدا از هوس خود پیروی کند» و امام - ای طارق - انسانی ملکوتی است و پیکری آسمانی و امری الهی و روحی قدسی و مقامی والا و نوری آشکار و سرّی نهان؛ پس او ذاتش مَلَکی است، صفاتش الهی و حسناتش زیادی و آگاه است به امور نهانی؛ به تخصیصی از جانب پروردگار عالمین و تأییدی از جانب صادق امین.
اینها همگی از آنِ آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم باشد و هیچ کس در آن با ایشان شریک نباشد؛ چه آنکه ایشاناند معدن تنزیل و معنای تأویل و مقربان پروردگار جلیل و فرودگاه جبرائیل امین، برگزیدگان خدا و سرّ او و کلمه او، درخت نبوت و معدن صفوت، سرچشمه گفتار و نهایت دلالت و رسالت محکم و نور جلالت، جنب خدا و امانتش و جایگاه کلمهاش و کلید حکمتش و چراغهای رحمتش و چشمههای نعمتش، به سوی خدا سبیل و چشمه سلسبیل و ترازوی بیکجی و روش استوار و ذکر حکیم و وجه کریم و نور قدیم، شایستگان تشریف و تقویم و تقدیم و تعظیم و تفضیل، جانشینان پیامبر کریم و فرزندان آن مهربان رحیم و امینان خدای بلند مرتبه عظیم، «فرزندانی که بعضی از آنان از (نسل) بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست»، بزرگترین مقام و استوارترین راه. هرکه ایشان را بشناسد و از ایشان اقتباس کند از ایشان باشد و کلام خدای متعال به همین حقیقت اشاره دارد که میفرماید: پس هرکه از من پیروی کند، بیگمان، او از من است.
خداوند ایشان را از نور عظمت خود خلق کرده و تولیت امر مملکت خود به ایشان سپرده؛ پس ایشان سرّ مخزون خدا باشند و اولیای مقرّب او و امر او بین کاف و نون. به سوی خدا فرا خوانند و از او بگویند و «به دستور او عمل کنند». علم انبیا در برابر علم ایشان و سرّ اوصیا در برابر سرّ ایشان و عزت اولیا در برابر عزت ایشان چون قطره باشد در برابر دریا و ذره در برابر صحرا؛ و آسمانها و زمین در نزد امام چون دست او باشد نسبت به کف دستش که ظاهر آن از باطنش بازشناسد و نیکش را از بدش بازیابد و تر و خشکش را بداند؛ چه آنکه خداوند علم گذشته و آینده را به پیامبرش آموخته و اوصیای برگزیده وارث آن سرّ گشتهاند و هرکه آن را انکار کند، بدبخت ملعونی باشد که خدا و لعنتکنندگان او را لعنت کنند؛ و چگونه خداوند بر بندگانش اطاعت کسی را واجب کند که ملکوت آسمانها و زمین از او پوشیده باشد؛ و همانا کلمه از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم به هفتاد وجه منصرف باشد و هر آیهای در ذکر حکیم و قرآن کریم و کلام قدیم باشد که در آن از چشم و وجه و دست و جنب یاد شود، ولیّ خدا مراد از آن باشد؛ زیرا اوست که جنب خدا و وجه خداست که معنای آن حق خدا و علم خدا و چشم خدا و دست خداست. پس ایشاناند جنب بلندپایه و وجه خوشنود و سرچشمه گوارا و راه هموار و وسیله سوی خدا و واسطه رسیدن به عفو و رضایت خدا. سرّ خدای واحد و احد باشند که هیچیک از خلایق با ایشان قیاس نگردد. پس ایشاناند نزدیکان خدا و خالصانش و سرّ خدای دیان و کلمهاش و دروازه ایمان و کعبهاش و حجت خدا و راه روشنش و نشانههای هدایت و پرچمش و فضل خدا و رحمتش و عین یقین و حقیقتش و راه حق و عصمتش و مبدأ وجود و سرانجامش و قدرت پروردگار و مشیّتش و أمّ کتاب و خاتمهاش و فصل الخطاب و دلالتش و گنجینههای وحی و حافظانش و آیه ذکر و مترجمانش و معدن تنزیل و نهایتش.
پس ایشان ستارگان بلندمرتبهاند و نورهای علَویاند که از خورشید عصمت فاطمی در آسمان عظمت محمدی طلوع کنند و شاخههای نبویاند که در درخت احمدی برویند و اسرار الهیاند که در پیکرهای بشری به ودیعه گذارده گردند و نسل پاکاند و عترت هاشمیاند که هادی و مهدی باشند «ایشان بهترین آفریدگاناند». پس ایشاناند امامان طاهر و عترت معصوم و نسل گرامی و خلفای راشد و بزرگان صدّیق و اوصیای برگزیده و نوادگان پسندیده و هدایتگران هدایت شده و زیبارویان بابرکت از آل طه و یاسین و حجتهای خداوند بر اولین و آخرین. نامشان بر سنگها و بر برگهای درختان و بر بالهای پرندگان و بر دربهای بهشت و جهنم و بر عرش و افلاک و بر بالهای فرشتگان و بر حجابهای جلال و بر سراپردههای عزت و جمال نوشته گشته و به نام ایشان است که پرندگان تسبیح گویند و ماهیان در اعماق دریاها برای شیعیان ایشان استغفار کنند و براستی خداوند احدی را خلق نفرموده جز آنکه از او به توحید و به ولایت نسل پاک و بیزاری از دشمنان ایشان اقرار گرفته است و همانا عرش استقرار نیافت تا آنکه بر آن با نور نوشته شد: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولیّ الله».
[24]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 64.
[25]. احادیث دیگری با این مضمون:
«عَن أبي عَبد الله علیه السلام قالَ قالَ اميرُالمؤمنينَ علیه السلام في خُطْبَتِهِ: أَنَا الْهَادِي وَ أَنَا الْمُهْتَدِي وَ أَنَا أَبُو الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ زَوْجُ الْأَرَامِلِ وَ أَنَا مَلْجَأُ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ مَأْمَنُ كُلِّ خَائِفٍ وَ أَنَا قَائِدُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ أَنَا حَبْلُ اللّه الْمَتِينُ وَ أَنَا عُرْوَةُ اللّه الْوُثْقَى وَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَنَا عَيْنُ اللّه وَ لِسَانُهُ الصَّادِقُ وَ يَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اللّه الَّذِي يَقُولُ: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّه وَ أَنَا يَدُ اللّه الْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّةٍ؛ مَنْ عَرَفَنِي وَ عَرَفَ حَقِّي فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ لِأَنِّي وَصِيُّ نَبِيِّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ. لَا يُنْكِرُ هَذَا إِلَّا رَادٌّ عَلَى اللّه وَ رَسُولِه»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 164 و 165.
«امام صادق علیه السلام روایت میفرماید که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبهاش فرمود: منم هدایتگر و منم هدایتیافته و منم پدر یتیمان و مسکینان و شوهر بیوه زنان و منم پناهگاه هر ضعیف و جایگاه امن برای هر ترسان و منم رهبر مؤمنان به سوی بهشت و منم ریسمان سفت و سخت خدا و منم دستگیره محکم خدا و کلمه تقوا و منم چشم خدا و زبان راستگوی او و دست او و منم آن جنب خدا که میفرماید: «تا آنکه (مبادا) کسی بگوید: دریغا بر آنچه در جنب خدا کوتاهی ورزیدم؛ و بیتردید من از ریشخندکنندگان بودم» و منم آن دست خدا که به رحمت و مغفرت بر بندگانش گشاده گشته و منم باب حطّۀ؛ هرکه مرا بشناسد و حقم شناسد، پروردگار خود را شناخته؛ چه آنکه من وصی نبی او در زمینش و حجت او بر خلقش هستم. این را انکار نکند مگر آنکه خدا و پیامبرش را انکار کند».
«هَاشِمُ بْنُ أَبِي عُمَارَةَ الْجَنْبِيُّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَقُولُ: أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 145.
«هاشم بن ابی عماره میگوید که از امیر مؤمنان علیه السلام شنیدم میفرمود: منم چشم خدا و منم دست خدا و منم جنب خدا و منم باب خدا».
[26]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 608؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 578.
[27]. الكافي، ج4، ص: 579.
[28]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 230.
[29]. «عَن أبي خالِد الكابُلي قالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا فَقَالَ: يَا أَبَا خَالِدٍ! النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 194.
«ابوخالد کابلی گوید: از حضرت باقر علیه السلام در باره این کلام خداوند عز و جل پرسیدم: «پس به خدا ایمان آرید و به رسولش و به نوری که فرو فرستادیم». حضرت فرمود: ای ابوخالد! به خدا قسم كه مراد از نور، امامان از آل محمد علیهم السلام تا روز قیامت باشند و به خدا قسم که آنان همان نور خدا هستند که نازل فرموده و به خدا قسم که آنان همان نور خدا در آسمانها و زمیناند. به خدا سوگند ای ابوخالد كه نور امام در دلهای مؤمنان از نور خورشید تابان در وسط آسمان روشنتر است و به خدا قسم آنان دلهای مؤمنان را روشن کنند و خداوند عز و جل نور ایشان را از آنان که بخواهد پوشیده دارد تا قلبهایشان تاریک گردد. به خدا سوگند ای ابوخالد که هیچ بندهای ما را دوست ندارد و به ولایت ما در نیاید تا آنکه خداوند قلبش طاهر گرداند و خداوند قلب بندهای را طاهر نکند تا آنکه تسلیم ما گردد و سلم ما باشد و چون سلم ما گردید خداوند او را از سختی حساب سلامت دارد و از هراس بزرگ روز قیامت ایمن گرداند».
[30]. (48) الفتح : 10.
[31]. «يا هِشَامُ! مَا بَعَثَ اللّه أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللّه فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّه أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَكْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ. يَا هِشَامُ! إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً؛ فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ علیهم السلام وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول...
يَا هِشَامُ! إِنَّ اللّه حَكَى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِينَ أَنَّهُمْ قَالُوا: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ حِينَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَ تَعُودُ إِلَى عَمَاهَا وَ رَدَاهَا. إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللّه مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ وَ لَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذَلِكَ إِلَّا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً لِأَنَّ اللّه تَبَارَكَ اسْمُهُ لَمْ يَدُلَّ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَ نَاطِقٍ عَنْه»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 18.
«اى هشام! خدا پيغمبران و رسولانش را به سوى بندگانش نفرستاد مگر براى آنكه از خدا خردمند شوند؛ پس هر كه نيكوتر پذيرد معرفتش بهتر است و آنكه بفرمان خدا داناتر است عقلش نيكوتر است و كسى كه عقلش كاملتر است مقامش در دنيا و آخرت بالاتر است. اى هشام! خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان؛ حجت آشكار، رسولان و پيغمبران و اماماناند علیهم السلام و حجت پنهان، عقلها...
اى هشام! خدا از مردمى شايسته حكايت كند كه آنها گفتند: «پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت فرمودى دلهايمان را منحرف مساز و ما را از نزد خويش رحمتى بخشاى كه تویی بخشاينده» چون دانستند كه دلها منحرف شوند و به كورى و سرنگونى گرايند. همانا از خدا نترسد كسى كه از جانب خدا خردمند نگردد و كسى كه از جانب خدا خرد نيابد، دلش بر معرفت ثابتى كه بدان بينا باشد و حقيقتش را در قلبش بيابد محکم نگردد و كسى بدين سعادت رسد مگر آنكه گفتار و كردارش يكى شود و درونش با برونش موافق باشد؛ زيرا خدائى كه اسمش مبارک است بر عقل درونى پنهان دلالت نکند جز به عقلی که از آن ظهور یافته و از آن حکایت کند».
[32]. «عَن يونس بنِ عَبد الرحمن قال: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام لِأَيِّ عِلَّةٍ عَرَجَ اللّه بِنَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَى السَّمَاءِ وَ مِنْهَا إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى وَ مِنْهَا إِلَى حُجُبِ النُّورِ وَ خَاطَبَهُ وَ نَاجَاهُ هُنَاكَ وَ اللّه لَا يُوصَفُ بِمَكَانٍ؟ فَقَالَ علیه السلام: إِنَّ اللّه لَا يُوصَفُ بِمَكَانٍ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ زَمَانٌ وَ لَكِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ يُشَرِّفَ بِهِ مَلَائِكَتَهُ وَ سُكَّانَ سَمَاوَاتِهِ وَ يُكْرِمَهُمْ بِمُشَاهَدَتِهِ وَ يُرِيَهُ مِنْ عَجَائِبِ عَظَمَتِهِ مَا يُخْبِرُ بِهِ بَعْدَ هُبُوطِهِ وَ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يَقُولُهُ الْمُشَبِّهُونَ؛ سُبْحَانَ اللّه وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ »؛ علل الشرائع، ج1، ص: 132.
«یونس بن عبد الرحمن گوید: به ابى الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام عرض كردم: براى چه خداوند متعال پيامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را به آسمان عروج داد و از آنجا به سدرة المنتهى و از آنجا به حجابهاى نور برد و در آنجا او را خطاب کرد و با او مناجات نمود در حالى كه حقّ تعالى به مکانی وصف نگردد؟ حضرت فرمودند: قطعاٌ خداوند به مکانی وصف نشود و زمانی بر او مگذرد؛ بلکه حقّ عزّ و جلّ خواست به واسطه پيامبرش فرشتگان و ساكنان آسمانها را شرافت داده و با مشاهده آن حضرت گرامیشان دارد و (نیز خواست) حقیقتی از عجائب عظمتش را به آن حضرت نشان دهد تا پس از هبوط و نزول به زمين از آنها خبر دهد و اين امر آنگونه که اهل تشبيه میگویند نباشد؛ خداوند منزه است و (چنانکه در قرآن فرموده) بلندمرتبه است از آنچه آنان وصف میکنند».
[33]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 79.
[34]. در کتاب بصائر الدرجات روایاتی در این باب آمده است؛ از جمله:
«عَن عَباس بن حريش عَن أبي جَعفَرٍ علیه السلام قالَ قالَ علیه السلام: إِ نَّ لَنَا فِي لَيَالِي الْجُمُعَةِ لَشَأْناً مِنَ الشَّأْنِ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَيُّ شَأْنٍ؟ قَالَ علیه السلام: تُؤْذَنُ لِلْمَلَائِكَةِ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْأَوْصِيَاءِ الْمَوْتَى وَ أَرْوَاحِ الْأَوْصِيَاءِ وَ الْوَصِيِّ الَّذِي بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ يُعْرَجُ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ فَيَطُوفُونَ بَعَرْشِ رَبِّهَا أُسْبُوعاً وَ هُمْ يَقُولُونَ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ حَتَّى إِذَا فَرَغُوا صَلَّوْا خَلْفَ كُلِّ قَائِمَةٍ لَهُ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ يَنْصَرِفُونَ فَتَنْصَرِفُ الْمَلَائِكَةُ بِمَا وَضَعَ اللّه فِيهَا مِنَ الِاجْتِهَادِ شَدِيداً عظامهم (إِعْظَامُهُمْ) لِمَا رَأَوْا وَ قَدْ زِيدَ فِي اجْتِهَادِهِمْ وَ خَوْفِهِمْ مِثْلَهُ وَ يَنْصَرِفُ النَّبِيُّونَ وَ الْأَوْصِيَاءُ وَ أَرْوَاحُ الْأَحْيَاءِ شَدِيداً حُبُّهُمْ وَ قَدْ فَرِحُوا أَشَدَّ الْفَرَحِ لِأَنْفُسِهِمْ وَ يُصْبِحُ الْوَصِيُّ وَ الْأَوْصِيَاءُ قَدْ أُلْهِمُوا إِلْهَاماً مِنَ الْعِلْمِ عِلْماً جَمّاً مِثْلَ جَمِّ الْغَفِيرِ لَيْسَ شَيْءٌ أَشَدَّ سُرُوراً مِنْهُمْ. اكْتُمْ فَوَ اللّه لَهَذَا أَعَزُّ عِنْدَ اللّه مِنْ كَذَا وَ كَذَا عِنْدَكَ حِصَنَةً. يَا مَحْبُورُ! وَ اللّه مَا يُلْهَمُ الْإِقْرَارُ بِمَا تَرَى إِلَّا الصَّالِحُونَ. قُلْتُ: وَ اللّه مَا عِنْدِي كَثِيرُ صَلَاحٍ! قَالَ: لَا تَكْذِبْ عَلَى اللّه فَإِنَّ اللّه قَدْ سَمَّاكَ صَالِحاً حَيْثُ يَقُولُ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّه عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ يَعْنِي الَّذِينَ آمَنُوا بِنَا وَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَلَائِكَتِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ جَمِيعِ حُجَجِهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ الْأَبْرَارِ السَّلَامُ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 130 و 131.
«امام باقر علیه السلام فرمود: براستی که ما را در شبهای جمعه کاری است. عرض کردم: فدایت شوم، چه کاری؟ فرمود: ملائکه و انبیا و اوصیایی که از دنیا رفتهاند و ارواح اوصیا و وصیی که نزد شما حاضر است (همگی) فرا خوانده میشوند که به آسمان بالا برده شوند؛ پس به گرد عرش پروردگارشان هفت بار طواف کنند در حالی که گویند: «سبوحٌ قدوسٌ ربُّ الملائكة و الّروح» و چون از آن فارغ گشتند، پشت هریک از پایههای عرش دو رکعت نماز میگزارند و سپس باز میگردند. پس ملائکه با اجتهادی که خداوند در آنها قرار داده بازگردند در حالی که حرمتگذاریشان به خاطر آنچه دیدهاند شدید باشد و اجتهاد و خوف ایشان به همان اندازه که بوده فزونی یافته باشد و انبیا و اوصیا و ارواح زندگان بازگردند در حالی که محبتشان شدید باشد و برای خود به نهایت شادمانی رسیده باشند و به وصی حاضر و اوصیا چنان علم فراوانی چون تودهای انبوه الهام شود که هیچکس سرورش از ایشان بیشتر نباشد. این را کتمان کن که به خدا سوگند این در نزد خدا عزیزتر باشد از چه بسیار پناهگاهی در نزد تو. ای شاد شده! سوگند به خدا که اقرار بدانچه میبینی جز به صالحان الهام نگردد. عرض کردم: سوگند به خدا که در نزد من صلاح زیادی نباشد! فرمود: به خدا دروغ مبند که براستی او تو را صالح نامیده چون فرموده: «آنان در زمره کسانی باشند که خدا به ایشان نعمت ارزانی داشته از پیامبران و راستان و شهیدان و صالحان». مراد خداوند از صالحان کسانی هستند که به ما و به امیرالمؤمنین و ملائکه خداوند و انبیا و تمام حجتهایش ایمان آوردهاند و سلام بر محمد و خاندان طیب، طاهر، خوب و نیکویش».
«قالَ أبو عَبدِ الله علیه السلام: إِنَّ لَنَا فِي كُلِّ لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ وَفْدَةً إِلَى رَبَّنَا فَلَا نَنْزِلُ إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَطْرَف»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 131.
«امام صادق علیه السلام فرمود: براستی ما در هر شب جمعه به محضر پروردگارمان شرفیاب شویم و فرود نیاییم جز با علمی نو و برگزیده».
«عَن يونسِ بن أبي الفَضلِ عن أبي عَبدِ الله علیه السلام قالَ قالَ علیه السلام: مَا مِنْ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَّا وَ لِأَوْلِيَاءِ اللّه فِيهَا سُرُورٌ. قُلْتُ: كَيْفَ ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ علیه السلام: إِذَا كَانَتْ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللّه الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ الْعَرْشَ وَ وَافَيْتُ مَعَهُمْ فَمَا أَرْجِعُ إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 131.
«یونس بن ابی الفضل اینگونه روایت میکند: امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ شب جمعهای نیست مگر آنکه اولیای خدا در آن سروری دارند. عرض کردم: آن سرور چگونه است فدایت گردم؟ فرمود: چون شب جمعه فرا رسد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عرش درآید و امامان نیز به عرش درآیند و من نیز همراه آنان رفته و بازنگردم جز با علمی افزون که اگر چنین نباشد، آنچه نزد ماست فنا گردد».
[35]. «عَن أبانِ بن تغلب قالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّه علیه السلام فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ فَقَالَ علیه السلام: يَا أَخَا أَهْلِ الْيَمَنِ عِنْدَكُمْ عُلَمَاءُ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ علیه السلام: فَمَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ؟ قَالَ يَسِيرُ فِي لَيْلَةٍ مَسِيرَةَ شَهْرَيْنِ يَزْجُرُ الطَّيْرَ وَ يَقْفُو الْأَثَرَ! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه علیه السلام: عَالِمُ الْمَدِينَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِكُمْ. قَالَ: فَمَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِ الْمَدِينَةِ؟ قَالَ علیه السلام: يَسِيرُ فِي سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ مَسِيرَةَ الشَّمْسِ سَنَةً حَتَّى يَقْطَعَ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ مِثْلَ عَالَمِكُمْ هَذَا مَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّه خَلَقَ آدَمَ وَ لَا إِبْلِيسَ! قَالَ: فَيَعْرِفُونَكُمْ؟ قَالَ:نَعَمْ مَا افْتَرَضَ عَلَيْهِمْ إِلَّا وَلَايَتَنَا وَ الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 131.
«ابان بن تغلب گوید: نزد امام صادق علیه السلام بودم که مردی از اهل یمن به محضر ایشان وارد شد. امام فرمود: ای برادر یمنی! آیا نزد شما عالمانی هستند؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: دانش عالم شما تا چه حد میرسد؟ عرض کرد: در یک شب راه پرواز دوماهه پرنده را میپیماید و پیشگویی میکند. پس امام علیه السلام فرمود: عالم مدینه از عالم شما داناتر است. عرض کرد: دانش عالم مدینه تا چه حد است؟ حضرت فرمود: در ساعتی از روز، راه یک ساله خورشید را بپیماید تا آنجا که از دوازده هزار عالم همچون عالم شما بگذرد که از خلقت آدم و ابلیس بیخبر باشند. عرض کرد: آیا آن عوالم شما را میشناسند؟ فرمود: بله؛ بر آنان چیزی واجب نباشد جز ولایت ما و بیزاری از دشمن ما».
«عَن أبانِ بن تغلب قالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّه علیه السلام حَيْثُ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ عُلَمَاءِ أَهْلِ الْيَمَنِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه علیه السلام: يَا يَمَانِيُّ أَ فِيكُمْ عُلَمَاءُ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَأَيُّ شَيْءٍ يَبْلُغُ مِنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُ يَسِيرُ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ مَسِيرَةَ شَهْرٍ يَزْجُرُ الطَّيْرَ وَ يَقْفُو الْآثَارَ. فَقَالَ لَهُ: فَعَالِمُ الْمَدِينَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِكُمْ! قَالَ: فَأَيُ شَيْءٍ يَبْلُغُ مِنْ عِلْمِ عَالِمِ الْمَدِينَةِ؟ قَالَ: إِنَّهُ يَسِيرُ فِي صَبَاحٍ وَاحِدٍ مَسِيرَةَ سَنَةٍ كَالشَّمْسِ إِذَا أُمِرَتْ فَإِنَّهَا الْيَوْمَ غَيْرُ مَأْمُورَةٍ وَ لَكِنْ إِذَا أُمِرَتْ تَقْطَعُ اثْنَيْ عَشَرَ مَغْرِباً وَ اثْنَيْ عَشَرَ مَشْرِقاً وَ اثْنَيْ عَشَرَ شَمْساً وَ اثْنَيْ عَشَرَ قَمَراً وَ اثْنَيْ عَشَرَ بَرّاً وَ اثْنَيْ عَشَرَ عَالَماً! قَالَ: فَمَا بَقِيَ فِي يَدَيِ الْيَمَانِيِّ فَمَا دَرَى مَا يَقُولُ وَ كَفَّ أَبُو عَبْدِ اللّه علیه السلام»؛ الإختصاص، النص، ص: 318 و 319.
«نزد حضرت صادق علیه السلام بودم که مردی از علمای اهل یمن بر ایشان وارد شد. پس حضرت به او فرمود: ای یمانی! آیا در میان شما عالمانی هستند؟ عرض کرد: بله. فرمود: دانش عالمان شما تا چه حد میرسد؟ عرض کرد: در یک شب راه پرواز یکماهه پرنده را میپیماید و پیشگویی میکند. پس حضرت به او فرمود: پس عالم مدینه از عالم شما داناتر است! عرض کرد: مگر دانش عالم مدینه تا چه حد میرسد؟ حضرت فرمود: او در یک صبحگاه راه یک سال را بپیماید چنانکه خورشید چون مأمور گردد چنین کند؛ که البته امروز خورشید بدین امر مأمور نیست اما چون بدان امر شود، از دوازده مغرب و دوازده مشرق و دوازده خورشید و دوازده ماه و دوازده خشکی و دوازده عالم بگذرد. پس آن یمانی چیزی برای گفتن نداشت و نفهمید که اباعبدالله علیه السلام چه میفرماید و حضرت سخن را ادامه ندادند».
«عَن عبد الرحمن بن كثير قال: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّه علیه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ فَسَلَّمَ فَرَدَّ علیه السلام ثُمَّ قَالَ لَهُ: عِنْدَكُمْ عُلَمَاءُ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَمَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ؟ قَالَ: يَزْجُرُ الطَّيْرَ وَ يَقْفُو الْأَثَرَ فِي السَّاعَةِ الْوَاحِدَةِ مَسِيرَةَ شَهْرٍ لِلرَّاكِبِ الْمُحِثِّ. فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه علیه السلام: إِنَّ عَالِمَ الْمَدِينَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِكُمْ! قَالَ: وَ مَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِ الْمَدِينَةِ؟ قَالَ: إِنَّ عِلْمَ عَالِمِ الْمَدِينَةِ يَنْتَهِي إِلَى أَنْ لَا يَقْفُوَ الْأَثَرَ وَ لَا يَزْجُرَ الطَّيْرَ وَ يَعْلَمَ فِي اللَّحْظَةِ الْوَاحِدَةِ مَسِيرَةَ الشَّمْسِ يَقْطَعُ اثْنَيْ عَشَرَ بُرْجاً وَ اثْنَيْ عَشَرَ بَرّاً وَ اثْنَيْ عَشَرَ بَحْراً وَ اثْنَيْ عَشَرَ عَالَماً! فَقَالَ لَهُ الْيَمَانِيُّ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً يَعْلَمُ هَذَا وَ مَا أَدْرِي مَا هُنَّ. وَ خَرَج»؛ الإختصاص، النص، ص: 319.
«عبد الرحمن بن کثیر گوید: نزد حضرت صادق علیه السلام بودم که مرد از اهل یمن بر ایشان وارد گشت و سلام عرض کرد و حضرت جواب سلامش داده سپس به او فرمود: آیا نزد شما عالمانی هستند؟ عرض کرد: بله. فرمود: دانش عالم شما تا چه حد است؟ عرض کرد: به پرواز دادن پرنده فال میزند و در یک ساعت پیشآمد یکماهه سواری تندرو را از رد پایش پیشگویی کند. پس حضرت صادق علیه السلام به او فرمود: براستی که عالم مدینه از عالم شما داناتر است! عرض کرد: مگر دانش عالم مدینه تا چه حد میرسد؟ فرمود: همانا دانش عالم مدینه تا بدانجا رسد که نه در پی اثری رود و نه پرندهای پرواز دهد اما در یک آن از مسیری که خورشید از دوازده برج و دوازده خشکی و دوازده دریا و دوازده عالم بگذرد آگاه باشد! پس آن مرد یمانی عرض کرد: فدایت گردم! گمان مبرم که احدی آنچه گفتی را بداند و من نیز نفهمم که آنها چه باشند. و سپس خارج شد».
[36]. «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَل: أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ . قَالَ علیه السلام: يَا جَابِرُ! تَأْوِيلُ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ سَكَنَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَالَماً غَيْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ خَلْقاً مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَ يُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَيْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَيْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُم. لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً غَيْرَكُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِكَ الْآدَمِيِّين»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 277.
«از امام باقر علیه السلام در باره این کلام خداوند عز و جل سؤال کردم: «مگر از آفرينش نخستين به تنگ آمديم؟ (نه!) بلكه آنها از خلق جديد در شبههاند». حضرت فرمود: ای جابر! تأویلش آن است که خداوند عز و جل چون این خلق و این عالم را نابود کند و اهل بهشت را در بهشت جای دهد و اهل دوزخ را در دوزخ، از نو عالمی غیر این عالم برپا کند و خلقی بدون نر و ماده بیافریند که او را بندگی کنند و توحید او بجای آرند و بیافریند برایشان زمینی غیر این زمین که حملشان کند و آسمانی غیر این آسمان که بر سرشان سایه افکند. شاید تو گمان کنی که خداوند تنها همین یک عالم را آفریده و گمان کنی که خداوند بشری جز شما نیافریده. نه اینگونه نیست، به خدا قسم که خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفریده و تو در انتهای آن عوالم و آن آدمیانی».
[37]. «عَن النّبيJ قالَ: الشَّرِيعَةُ أَقْوَالِي وَ الطَّرِيقَةُ أَفعالِي وَ الْحَقِيقَةُ أَحْوَالِي وَ الْمَعْرِفَةُ رَأْسُ مَالِي وَ الْعَقْلُ أَصْلُ دِينِي وَ الْحُبُّ أَسَاسِي وَ الشَّوْقُ مَرْكَبِي وَ الْخَوْفُ رَفِيقِي وَ الْعِلْمُ سِلَاحِي وَ الْحِلْمُ صَاحِبِي وَ التَّوَكُّلُ زَادِي وَ الْقَنَاعَةُ كَنْزِي وَ الصِّدْقُ مَنْزِلِي وَ الْيَقِينُ مَأْوَايَ وَ الْفَقْرُ فَخْرِي وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين»؛ مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص: 173.
«از رسول خداJ روایت شده که فرمود: سخنان من شریعت است و کارهای من طریقت، احوال من حقیقت، رأس مال من معرفت، اصل دین من عقل، اساس من محبت، مرکب من شوق، رفیق من ترس، سلاح من علم، همراه من حلم، توشه من توکل، گنج من قناعت، منزل من راستی، پناه من یقین و فخر من فقر است که به آن بر سایر پیامبران و رسولان افتخار میکنم».
[38]. فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِ زِدْني عِلْماً ؛ (20) طه: 114.
[39]. «عَن عَبدِ الله بن عُمَر قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم وَ سُئِلَ بِأَيِّ لُغَةٍ خَاطَبَكَ رَبُّكَ لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ قَالَ: خَاطَبَنِي بِلُغَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَأَلْهَمَنِي أَنْ قُلْتُ: يَا رَبِّ أَنْتَ خَاطَبْتَنِي أَمْ عَلِيٌّ؟ فَقَالَ: يَا أَحْمَدُ أَنَا شَيْءٌ لَا كَالْأَشْيَاءِ وَ لَا أُقَاسُ بِالنَّاسِ وَ لَا أُوصَفُ بِالْأَشْيَاءِ خَلَقْتُكَ مِنْ نُورِي وَ خَلَقْتُ عَلِيّاً مِنْ نُورِكَ فَاطَّلَعْتُ عَلَى سَرَائِرِ قَلْبِكَ فَلَمْ أَجِدْ إِلَى قَلْبِكَ أَحَبَّ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَخَاطَبْتُكَ بِلِسَانِهِ كَيْمَا يَطْمَئِنُّ قَلْبُكَ»؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج1، ص: 106.
«عبد الله بن عمر گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که چون از او سؤال شد: پروردگارت در شب معراج به چه زبانی با تو سخن گفت؟ فرمود: به زبان علی بن ابیطالب با من سخن گفت پس به من الهام فرمود که بگویم: ای پروردگار من! تو با من سخن گفتی یا علی؟ فرمود: ای احمد! من شیئی باشم نه همچون اشیاء و با مردمان قیاس نگردم و به اشیاء وصف نگردم؛ تو را از نور خود آفریدم و علی را از نور تو؛ بر محبوبان قلبت آگاهی یافتم و در قلبت محبوبتر از علی بن ابیطالب نیافتم پس با زبان او با تو سخن گفتم تا قلبت آرام گیرد».
[40]. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: سَأَلَ أَبُو بَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللّه علیه السلام وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ كَمْ عُرِجَ بِرَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ فَقَالَ مَرَّتَيْنِ فَأَوْقَفَهُ جَبْرَئِيلُ مَوْقِفاً فَقَالَ لَهُ مَكَانَكَ يَا مُحَمَّدُ فَلَقَدْ وَقَفْتَ مَوْقِفاً مَا وَقَفَهُ مَلَكٌ قَطُّ وَ لَا نَبِيٌّ إِنَّ رَبَّكَ يُصَلِّي. فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ كَيْفَ يُصَلِّي؟ قَالَ: يَقُولُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ أَنَا رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتِي غَضَبِي. فَقَالَ: اللّهمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ. قَالَ علیه السلام: وَ كَانَ كَمَا قَالَ اللّه: قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى ؟ قَالَ: مَا بَيْنَ سِيَتِهَا إِلَى رَأْسِهَا. فَقَالَ: كَانَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ يَتَلَأْلَأُ يَخْفِقُ وَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا وَ قَدْ قَالَ زَبَرْجَدٌ فَنَظَرَ فِي مِثْلِ سَمِّ الْإِبْرَةِ إِلَى مَا شَاءَ اللّه مِنْ نُورِ الْعَظَمَةِ فَقَالَ اللّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: يَا مُحَمَّدُ! قَالَ: لَبَّيْكَ رَبِّي! قَالَ: مَنْ لِأُمَّتِكَ مِنْ بَعْدِكَ؟ قَالَ: اللّه أَعْلَمُ. قَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ. ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه علیه السلام لِأَبِي بَصِيرٍ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ اللّه مَا جَاءَتْ وَلَايَةُ عَلِيٍّ مِنَ الْأَرْضِ وَ لَكِنْ جَاءَتْ مِنَ السَّمَاءِ مُشَافَهَةً»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 442 و 443.
«علی بن ابی حمزه روایت میکند: ابوبصير از امام صادق علیه السلام پرسيد و من حاضر بودم؛ عرض كرد: قربانت، پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را چند مرتبه به معراج بردند؟ فرمود: دو مرتبه، و جبرئيل او را در مقامى نگه داشت و گفت: در جايت بايست اى محمد! زيرا در جايى ايستادهاى كه هرگز هيچ فرشته و پيغمبرى در آنجا نايستاده است، همانا پروردگارت در نماز است، فرمود: اى جبرئيل! چگونه نمازى؟ گفت: ميفرمايد: سبوح، قدوس، منم پروردگار ملائكه و روح كه رحمتم بر غضبم پيشى دارد. پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بار خدايا در گذشتت را خواهم، در گذشتت را خواهم. امام فرمود: این در حالی بود كه آن حضرت چنانکه خداوند فرموده در مقام قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى بود. ابوبصير عرض كرد: قربانت، قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى چيست؟ فرمود: به مقدار فاصله ميان هلالى كمان تا سرش، سپس فرمود: و در ميان آن دو حجابى ميدرخشيد و خاموش ميشد (و به گمانم فرمود: زبرجدى بود) پس پيغمبر نور عظمت را از اندازه سوراخ سوزن تا آنچه خدا خواست مشاهده فرمود. پس خداى تبارك و تعالى فرمود: اى محمد! عرض كرد: لبيك پروردگارم. فرمود: كيست براى امتت بعد از تو؟ عرض كرد: خدا داناتر است. فرمود: على بن ابى طالب است، امير مؤمنان و سرور مسلمانان و پيشواى روسفيدان، دست و پا درخشانان. سپس امام صادق علیه السلام به ابوبصير فرمود: اى ابا محمد! به خدا ولايت على از زمين نيامده، بلكه شفاها از آسمان رسيده است».
[41]. الكافي، ج1، ص: 53.
[42]. (6) الأنعام : 28.
[43]. «ادْنُ لِأُحَدِّثَكَ بِمَا كَانَ وَ بِمَا هُوَ كَائِنٌ وَ بِمَا لَمْ يَكُنْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ حِينَ تَقُومُ السَّاعَةُ»؛ عيون المعجزات، ص: 54.
«نزدیک بیا تا تو را حدیث کنیم بدانچه بوده و به آنچه هست و به آنچه نبوده تا روز قیامت و هنگام برپایی ساعت».
[44]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 531 و 532.
[45]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 160.
[46]. التوحيد (للصدوق)، ص: 367.
[47]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص: 113.
[48]. (28) قصص : 83.
[49]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج1، ص: 224 – 226.
[50]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج53، ص: 326.
[51]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 128.
[52]. مصباح الشريعة، ص: 191.
[53]. مصباح الشريعة، ص: 192 و 193.
[54]. (6) الانعام : 125.
[55]. (39) الزمر : 22.
[56]. (75) القیامۀ : 22 و 23.
[57]. مصباح الشريعة، ص: 119 و 120.
[58]. (38) ص: 85.
[59]. (8) الانفال: 26.
[60]. عبارت داخل پرانتز در نسخه کفایۀ الاثر نیست اما در نقل علامه مجلسی از این کتاب موجود است: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج67، ص: 25.
[61]. (5) المائدۀ: 20.
[62]. كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 255 - 259.
[63]. كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 259 و 260.
[64]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 3.
[65]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 214.
[66]. (83) المطففین : 13 - 15.
[67]. (6) الانعام : 125.
[68]. أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص: 135.
[69]. مكارم الأخلاق، ص: 447.
[70]. «دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ علیه السلام فَكَلَّمَنِي بِالْهِنْدِيَّةِ فَلَمْ أُحْسِنْ أَنْ أَرُدَّ عَلَيْهِ وَ كَانَ بَيْنَ يَدَيْهِ رَكْوَةٌ مُلِئَ حَصًى فَتَنَاوَلَ حَصًى وَاحِدَةً وَ وَضَعَهَا فِي فِيهِ فَمَصَّهَا مَلِيّاً ثُمَّ رَمَى بِهَا إِلَيَّ فَوَضَعْتُهَا فِي فَمِي فَوَ اللَّهِ مَا بَرِحْتُ مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى تَكَلَّمْتُ بِثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ لِسَاناً أَوَّلُهَا الْهِنْدِيَّةُ»؛ إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القديمة)، النص، ص: 360.
«محضر حضرت هادی علیه السلام رسیدم. ایشان با من به زبان هندی تکلم فرمود که من نتوانستم به ایشان پاسخ دهم. مقابل حضرت دلوی پر از ریگ بود که حضرت یک ریگ را برداشت و در دهان مبارک گذاشت و مدتی آن را مکید و سپس سوی من انداخت؛ من آن را در دهان خود گذاشتم و به خدا سوگند که محضر حضرتش را ترک نکردم مگر آن که به هفتاد و سه زبان سخن گفتم که اولین آن زبانها هندی است».
[71]. (24) النور : 35.
[72]. «عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ علیهما السلام فِي هَذِهِ الْآيَةِ: اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَالَ: بَدَأَ بِنُورِ نَفْسِهِ تَعَالَى مَثَلُ نُورِهِ مَثَلُ هُدَاهُ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ وَ الْمِشْكَاةُ جَوْفُ الْمُؤْمِنِ وَ الْقِنْدِيلُ قَلْبُهُ وَ الْمِصْبَاحُ النُّورُ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه فِي قَلْبِهِ، يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ الشَّجَرَةُ الْمُؤْمِنُ، زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ عَلَى سَوَاءِ الْجَبَلِ لَا غَرْبِيَّةٍ أَيْ لَا شَرْقَ لَهَا وَ لَا شَرْقِيَّةٍ أَيْ لَا غَرْبَ لَهَا إِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ طَلَعَتْ عَلَيْهَا وَ إِذَا غَرَبَتِ الشَّمْسُ غَرَبَتْ عَلَيْهَا، يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ يَكَادُ النُّورُ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه فِي قَلْبِهِ يُضِيءُ وَ إِنْ لَمْ يَتَكَلَّمْ، نُورٌ عَلى نُورٍ فَرِيضَةٌ عَلَى فَرِيضَةٍ وَ سُنَّةٌ عَلَى سُنَّةٍ، يَهْدِي اللّه لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يَهْدِي اللّه لِفَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ مَنْ يَشَاءُ وَ يَضْرِبُ اللّه الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ فَهَذَا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللّه لِلْمُؤْمِنِ. فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ؛ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُورٌ.
قُلْتُ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا سَيِّدِي! إِنَّهُمْ يَقُولُونَ مَثَلُ نُورِ الرَّبِّ. قَالَ علیه السلام: سُبْحَانَ اللّه لَيْسَ لِلَّهِ مَثَلٌ، قَالَ اللّه: فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ »؛ تفسير القمي، ج2، ص: 103.
«طلحۀ بن زید روایت میکند: امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام درباره آیه شریفه «خداوند نور آسمانها و زمین است» اینگونه نقل فرمود: خداوند با نور نفس خود آغاز کرده «مثل نور او» یعنی مثل هدایت او در قلب مؤمن، «چون چراغدانی است که در آن چراغی و آن چراغ» چراغدان، شکم مؤمن است و چراغ، قلب او و چراغ همان نوری است که خداوند در قلب او قرار داده، «از درختی خجسته برافروخته میشود» درخت همان مؤمن است، «درخت زیتونی که نه شرقی است و نه غربی» بر قله کوه است که نه غربی است یعنی شرق ندارد؛ و نه شرقی است یعنی غرب ندارد، چون خورشید طلوع کند بر آن طلوع میکند و چون غروب کند بر آن غروب میکند، «نزدیک است که روغنش روشنی بخشد» یعنی نزدیک است نوری که خدا در قلب او قرار داده روشنی بخشد هرچند سخن نگوید، «روشنی بر روی روشنی است» یعنی واجبی بر روی واجبی و مستحبی بر روی مستحبی، «خدا هرکه را که خواهد به نور خود هدایت میکند» یعنی خدا هرکه را که بخواهد به واجبات و مستحبات خود هدایت میکند، «و این مثلها را خدا برای مردم میزند» پس این مثلی است که خداوند آن را برای مؤمن بیان کرده. پس مؤمن در پنج نور در رفت و آمد است؛ محل ورودش نور است و محل خروجش نور و علمش نور و کلامش نور و بازگشت او در روز قیامت به بهشت نور است.
به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت گردم سرورم! عامه میگویند که (مراد از آیه) مَثَلِ نور خداست. حضرت فرمود: منزه است خدا و برای او مَثَلی نیست، خداوند فرموده: پس برای خدا مَثَل نزنید».
[73]. «عَنْ عَمْرٍو عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيباً مِصْقَعاً وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 25.
«عمرو میگوید: روزی امام صادق علیه السلام به ما فرمودند: مردی را مییابی که چنان در سخنوری بلیغ و توانمند است که در یک لام یا واو خطا نمیکند در حالی که تاریکی قلبش بیش از شب بسیار تاریک است؛ و مردی را مییابی که نمیتواند آنچه در قلبش دارد را به زبانش بیان کند در حالی که قلبش همچون چراغ نورافشانی میکند».
«عَنِ النَّبِيِّJ قَالَ: قَلبُ المُؤمنِ أَجرَد فيه سِراجٌ يَزهَرُ، وَ قَلبُ الكافِرِ أَسوَدُ مَنكوسٌ»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج67، ص: 59.
«قلب مؤمن صاف است و در آن چراغی که نورافشانی کند و قلب کافر سیاه و وارونه است».
[74]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 422.
[75]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 21 - 23.
[76]. «عن أبي جحيفة قال: قلت لعلى هل عندكم كتاب؟ قال: لا الا كتاب الله أو فهم أعطيه رجل مسلم أو ما في هذه الصحيفة. قلت: و ما في هذه الصحيفة؟ قال: العقل و فكاك الأسير و لا يقتل مسلم بكافر»؛ صحیح البخاری، ج1، ص: 36.
«ابو جحیفه گوید: به علی علیه السلام گفتم: آیا نزد شما کتابی هست؟ فرمود: نه! به جز کتاب خدا یا فهمی که به مردی مسلمان داده شود یا آنچه در این صحیفه است. گفتم: در این صحیفه چیست؟ فرمود: عقل و آزادی اسیر و این که مسلمانی به دست کافری کشته نمیشود».
[77]. «(عَن أمير المُؤمِنين علیه السلام) وَ لَقَدْ أُعْطِيتُ حَرْفاً يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ وَ لَقَدْ أُعْطِيَتْ زَوْجَتِي مُصْحَفاً فِيهِ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَسْبِقْهَا إِلَيْهِ أَحَدٌ خَاصَّةً مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 200.
«امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: همانا به من حرفی عطا شده که هزار حرف را باز میکند و همانا به همسرم مصحفی عطا شده که در آن علمی است که هیچکس در آن از او پیشی نگرفته است و این کرامت خاصی است از جانب خدا و رسول او».
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيّاً أَلْفَ حَرْفٍ كُلُّ حَرْفٍ يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 296.
«امام باقر علیه السلام فرمود: رسول خدا هزار حرف به علی آموخت که هر حرفی هزار حرف باز میکند».
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام: عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِJ عَلِيّاً علیه السلام أَلْفَ كَلِمَةٍ كُلُ كَلِمَةٍ تَفْتَحُ أَلْفَ كَلِمَةٍ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 310.
«امام باقر علیه السلام فرمود: رسول خداJ هزار کلمه به علی علیه السلام آموخت که هر کلمه هزار کلمه باز میکند».
«عَن أبان بن تغلب قالَ: حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ عَلِيٍّ علیه السلام صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ وَ إِنَّ عَلِيّاً علیه السلام دَعَا ابْنَهُ الْحَسَنَ علیه السلام فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ سِكِّيناً وَ قَالَ لَهُ: افْتَحْهَا. فَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: اقْرَأْ. فَقَرَأَ الْحَسَنُ الْأَلْفَ وَ الْبَاءَ وَ السِّينَ وَ اللَّامَ وَ حَرْفاً بَعْدَ حَرْفٍ. ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: اقْرَأْ يَا بُنَيَّ. فَقَرَأَهَا كَمَا قَرَأَ الْحَسَنُ. ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ فَقَالَ لَهُ: اقْرَأْ. فَلَمْ يَسْتَخْرِجْ مِنْهَا شَيْئاً فَأَخَذَهَا عَلِيٌّ علیه السلام وَ طَوَاهَا ثُمَّ عَلَّقَهَا مِنْ ذُؤَابَةِ السَّيْفِ.
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ؟ قَالَ علیه السلام: هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ.
قَالَ أَبُو بَصِيرٍ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فَمَا خَرَجَ مِنْهَا إِلَّا حَرْفَانِ إِلَى السَّاعَةِ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 307.
«ابان بن تغلب گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: در گوشه شمشیر علی علیه السلام صحیفه کوچکی بود و آن حضرت پسرش حسن علیه السلام را فرا خواند و صحیفه را بدو داد و چاقویی نیز داد و فرمود: بازش کن. حسن علیه السلام نتوانست بازش کند، پس خود حضرت علیه السلام آن را باز کرد و فرمود: بخوان. حسن خواند: الف و باء و سین و لام و دیگر حروف را یکی پس از دیگری. سپس حضرت علیه السلام آن را پیچید و به پسرش حسین داد که او نیز نتوانست بازش کند، پس خود آن را برایش باز کرد و فرمود: بخوان پسرم. حسین علیه السلام آن را خواند همانگونه که حسن علیه السلام خوانده بود. سپس حضرت علیه السلام آن را پیچید و به پسرش ابن حنفیه داد که او نیز نتوانست بازش کند و حضرت علیه السلام برایش باز کرد و فرمود: بخوان؛ اما ابن حنفیه هیچ چیز از آن را به دست نیاورد. سپس علی علیه السلام آن را گرفت و پیچید و از دسته شمشیر آویزان کرد.
من به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: در آن صحیفه چه بود؟ حضرت فرمود: آن همان حروفی بود که هر حرفش هزار حرف میگشاید.
ابوبصیر گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: تا الآن از آن حروف جز دو حرف بیرون نیامده».
«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قال: كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ رَسُولِ اللَّهِJ صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ. فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ: قَالَ هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فَمَا خَرَجَ مِنْهَا حَرْفَانِ حَتَّى السَّاعَةِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 296.
«ابوبصیر از امام صادق علیه السلام اینگونه روایت میکند: حضرت فرمود: در دسته شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نوشته کوچکی بود. به ایشان عرض کردم: در آن نوشته چه بود؟ فرمود: آن حروفی بود که هر حرف هزار حرف را باز میکند. حضرت فرمود: تا الآن از آن حروف جز دو حرف چیزی خارج نشده است».
[78]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 308.