معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث سوم

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

مقدمه

بحث در شرح دومین حدیث کتاب حجت اصول کافی بود. موضوع اصلی این حدیث شریف که حدیث منصور بن حازم است، شناخت خداوند به خداوند است. راوی به امام‌ علیه السلام عرض مي‌كنى که خداوند بزرگ‌تر از آن است که به واسطه خلق شناخته شود، بلکه خلق به خدا شناخته می‌شوند.

جلسه قبل، دو معنا برای معرفت الله بالله بیان شد: یکی معنایی بود که مرحوم کلینی فرموده بود که شناخت به تنزیه بود و دیگری معنایی بود که مرحوم صدوق بیان کرده بود که شناخت به حمد بود.

معنای سوم شناخت خدا به خدا، شناخت به تعلیم خداوند

معنای سوم، که برای شناخت خدا به خدا گفته شده، این است که خدای متعال را به تعلیم خود خداوند بشناسیم.

وجوب کسب علم در هر شناختی و وجوب تعلّم برای کسب هر علمی

هر شناختی که حاصل شود باید با علم باشد؛ خداوند متعال در آیات بسیاری از قرآن کریم، از قول به غیر علم نهی می‌کند:

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى‏ وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ ميثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ؛<ref/>سلام<ref>

«پس از آنها، فرزندانى جاى آنها را گرفتند كه وارث كتاب شدند، کسانی که متاع اين دنياى پست را گرفته و مى‏گويند: «بزودى بخشيده خواهيم شد!» و اگر متاع ديگرى همانند آن به دستشان بيفتد، آن را (نيز) مى‏گيرند. آيا پيمان كتاب از آنها گرفته نشده كه بر خدا جز حق نگويند، و آنان بارها آن را خوانده‏اند؟! و سراى آخرت براى پرهيزگاران بهتر است، آيا نمى‏فهميد؟!».

يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ *  اِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون‏؛[2]

«اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد! و از گامهاى شيطان، پيروى نكنيد! چه اينكه او، دشمن آشكار شماست. او شما را فرمان می‎دهد به بدي‌ها و كار زشت و به اینکه آنچه را نمى‏دانيد، به خدا نسبت دهيد».

شیطان کارش این است که انسان را وادار کند بدون علم در باره خدا سخن بگوید. پس باید هر سخنی که انسان در باره خدا می‌گوید از روی علم باشد.

از طرف دیگر، وقتی که انسان از مادر متولد می‌شود هیچ نمی‌داند. همان‌طور که خداوند فرموده: وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون‏؛[3] «و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى‏دانستيد و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد». پس میزان اول در باره انسان، جهل است و این آیه شریفه، خطاب به همه انسان‌هاست. پس بدون تعلیم خدای متعال هیچ کسی هیچ چیزی نمی‌داند، به خصوص آنچه که مربوط به توحید الهی می‌شود، چون توحید الهی مبدأ همه حقایق و معارف و کمالات و حق‌ها و باطل‌هاست.

مثل اعلای الهی و انحصار علم آن به خود خداوند

خدای متعال فرموده: فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون؛[4] «شما در باره خدا مثل‌گویی نکنید، چون خدا می‌داند و شما نمی‌دانید».

این در حالی است که خداوند در جای دیگر برای خود «مثل اعلی» اثبات کرده و فرموده: لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ‏؛[5] «براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند، مَثَل زشت است و براى خدا، مَثَل اعلی است و او قدرتمند و حكيم است»، اهل‌بیت علیهم السلام هم در روایات متعدد فرموده‌اند که خداوند امثال اعلی دارد،[i] در زیارت جامعه کبیره هم اهل‌بیت‌ علیهم السلام را «الْمَثَلِ الْأَعْلَى»[6] می‌نامیم، اما با این حال، خداوند فرموده است: فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ؛ «شما برای خدا مثال نزنید».

پس در حقیقت، خداوند مَثَل دارد، اما چون شما به آن مثل جاهل هستید و علم ندارید و الله تعالی عالم است، حق حرکت ندارید: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا؛[7] «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئول‌اند».

انحصار علم در اهل‌بیت‌ علیهم السلام

پس تمام عالم جهل است. امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمودند: «الدُّنْيَا كُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ كُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِهِ وَ الْعَمَلُ كُلُّهُ رِيَاءٌ إِلَّا مَا كَانَ مُخْلَصاً وَ الْإِخْلَاصُ عَلَى خَطَرٍ حَتَّى يَنْظُرَ الْعَبْدُ بِمَا يُخْتَمُ لَهُ؛[8] همه دنيا جهل و نادانى است مگر مواضع علم و همه علم حجّت است مرگ آنچه به آن عمل شود و همه علم رياء است مگر آنچه با اخلاص باشد و اخلاص بر خطر است تا آنكه بنده نظر كند به آنچه از برايش ختم مى‏شود».

از این رو اهل‌بیت علیهم السلام در باره کسانی همچون حسن بصری - که در تاریخ، از مبادی عرفان و صاحبان کشف و شهود و عرفان‌های باطنی شناخته شده‌اند - فرموده‌اند: «فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَ شِمَالًا لَا يُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَّا عِنْدَ أَهْلِ الْعِلْمِ الَّذِينَ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيل‏؛[9] حسن بصرى به هر راهى كه خواهد برود، علم جز در اين خاندانی که جبرئیل علیه السلام بر ایشان نازل می‌شود يافت نشود». حسن بصری با همه ادّعاهایی که دارد، هر جا که می‌خواهد برود؛ هیچ‌جایی خبری نیست، چون معرفت باید به علم باشد و علم هم باید از آسمان بیاید: وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون.[10] علم از آسمان هم به واسطه وحی می‌آید و وحی هم به خاندان وحی نازل می‌شود، در زیارت جامعه عرض می‌کنیم:

«(أَشهَدُ) أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ‏ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏[11] خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ‏ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ‏ وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ‏ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا؛

شهادت مي‌دهم كه ارواح شما و نور شما و طینت شما يكى است، پاک و پاکیزه، یکی از دیگری. خدا شما را انوارى آفريد و آنگاه بر گرد عرش خود قرار داد، تا آنگاه كه به وسيله وجود شما بر ما منّت نهاد و شما را در خانه‏هايى جاى داد (که قرآن اینچنین وصفش کرده) كه خداوند اذن داده تا رفعت يابند و نامش در آنها ذکر شود. و درودهاي ما بر شما و ولايت شما كه بدان مخصوصمان گردانده را موجب پاکی خلقت ما و پاکیزگی نفوس ما و تزكيه ما و كفّاره گناهان ما قرار داده است‏».

به این خاندان است که وحی نازل می‌شود و علم منحصر است به آن بزرگواران و در هیچ جای جهان علمی نیست مگر از آنان. این مطلب در روایات اهل‌بیت‌ علیهم السلام به تواتر آمده است.[12]

انحصار علم در رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم

خود آن بزرگواران هم علمی ندارند جز به وحی و تعلیم الهی؛ شخصیتی مانند امام صادق علیه السلام، وقتی مطلبی را از او پرسیدند، فرمود: رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم چنین عمل کردند. وقتی راوی عرض کرد که اگر پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم چنین نمی‌کرد، نظر شما چه بود؟ امام صادق علیه السلام در پاسخ نفرمودند که اگر پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نمی‌فرمود، ما با فلان قاعده و با فلان دستور انجام می‌دادیم، بلکه می‌فرماید: «أَمَّا مَا صَنَعَ النَّبِيُّصلی الله علیه و آله و سلم فَقَدْ أَخْبَرْتُكَ‏ بِهِ وَ أَمَّا مَا لَمْ يَصْنَعْ فَلَا عِلْمَ لِي بِه‏؛[13] اما آنچه رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم انجام داده را به تو خبر دادم، اما چیزی را که او انجام نداده علمی برای من به آن نیست».

انحصار علم در خداوند متعال و تعلیم الهی

چرا این‌گونه فرموده؟ چون همه عالم جهل است؛ حتی پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم هم نمی‌دانست و خدا به او یاد داد: وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم‏؛[14] «و همان‌گونه (که بر انبیای پیشین وحی می‌فرستادیم) بر تو نيز روحى را بفرمان خود وحى كرديم، تو پيش از اين نمى‏دانستى كتاب و ايمان چيست ولى ما آن را نورى قرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى‏كنيم و تو مسلّماً به سوى راه راست هدايت مى‏كنى».

تبیین معنای سوم، شناخت خدا به تعلیم خدا

پس همه حقایق عالم باید صرفاً با علم به دست آید نه با شک و ظنّ و گمان و خیال - که فرموده: إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً[15] - و توحید الهی مبدأ همه حقایق است، پس به طریق اولی باید صرفاً با علم به دست آید.

از سوی دیگر، همه عالم جهل است و باید به واسطه تعلیم، عالم شوند. علم هم منحصراً مال خدای متعال است و همه حقایق باید صرفاً به تعلیم الله تعالی باشد؛ بدون تعلیم خدای متعال، انسان‌ها هیچ چیزی نمی‌دانند و تنها به تعلیم الهی است که عالم می‌شوند. پس توحید الهی باید به تعلیم خدای متعال باشد و تعلیم الهی هم به واسطه وحی است و راه دیگری ندارد. پس معرفت الله تعالی و شناخت توحید الهی، صرفاً از طریق انبیا و اولیای الهی و کتاب‌های الهی امکان‌پذیر است.

پس هر کسی به هر اندازه از سخنان انبیا و کتاب‌های آنها بیرون رود، به همان اندازه از علم بیرون رفته و به همان اندازه خداوند متعال را بدون علم شناخته و به همان اندازه در توحید الهی منحرف شده و گمراه و سرگردان شده. چنان‌که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي التِّيه‏؛[16] کسی که راه آشکار را بپیماید، به آب می‌رسد، و کسی که خلاف رود، در بیابان سرگردان می‌شود».

این معنای سوم شناخت خداوند به خداوند است که انسان باید خدا را تنها به واسطه تعلیم خدا بشناسد.

تقسیم تعلیم الهی به دوگونه ظاهری و باطنی

قبلا به صورت‌های مختلف این مطلب را بیان کرده‌ایم که تعلیم الهی دو گونه است: یکی تعلیم ظاهری و دیگری تعلیم باطنی.

تعلیم و تعلّم ظاهری، شاگردی خدمت امام‌ علیه السلام و نرفتن سراغ دیگران

تعلیم ظاهری، عبارت است از به دست آوردن مطالب از ظاهر کلمات و شاگردی ظاهری انبیا و اولیا علیهم السلام. این نوع تعلیم، شرایط و مقدمات و اصول و ضوابط خاص خود را دارد. انسان باید عربی و معانی مادی و صوری و اشتقاقی کلمات را بداند و نیز باید در خدمت اهل‌بیت علیهم السلام شاگردی کند تا با سخنان آن بزرگواران آشنا شود. هر اندازه شاگردی آن بزرگواران را کند و درِ خانه وحی برود و از دیگران منقطع باشد و هر اندازه «فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لَا مَعَ عَدُوِّكُمْ»[17] در او تحقق یابد، همان اندازه به واسطه تعلیم‌های ظاهری به علوم اهل‌بیت علیهم السلام عالم می‌شود و علوم توحیدی و زیربناها و روبناهای توحیدی را به دست می‌آورد. این یک نوع تعلیم و تعلّم است.

تعلیم و تعلّم باطنی، عبودیت و ریاضت در درگاه الهی و اهل‌بیت‌ علیهم السلام

اما قسم دوم، تعلیم و تعلّم باطنی است که عبارت است از اینکه انسان به واسطه عبودیّت نسبت به الله تعالی و اولیای الهی علیهم السلام خود را خالص کند و ظلمات و چرک‌ها و غبارها را از قلب خود بزداید تا این آیه شریفه شامل او شود که فرمود: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى‏ رَبِّها ناظِرَة؛[18] یعنی می‌تواند با دلش و با حقایق باطنی خود، به حقایق ربوبی و توحید الله تعالی نظر کند. رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لَوْ لَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ حَوْلَ قَلْبِ ابْنِ آدَمَ لَنَظَرَ إِلَى الْمَلَكُوت‏؛[19] اگر شياطين دل آدمى را رها مي‌كردند و در اطراف قلب انسان در گردش نبودند انسان به مقام و مرحله‏اى مي‌رسد كه حقایق و ملكوت آسمان‌ها در قلبش جلوه‏گر شده و همه چيز را مي‌ديد».

قلب و نفس انسان به واسطه اطاعت و خضوع و خشوع، پاکیزه و طیب و طاهر می‌شود. در زیارت جامعه کبیره، آمده است که اهل‌بیت علیهم السلام به واسطه خضوع و خشوع نسبت به مقامات باطنی لطیف می‌شوند؛ یعنی مقامات زمینی اهل‌بیت علیهم السلام نسبت به مقامات سماوی‌شان خضوع و خشوع می‌کند، چنان‌که فرمود: «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ؛ خدا شما را به صورت انوارى آفريد، و آنگاه پيرامون عرش خود قرار داد». این مقام، مقام باطنی و سماوی آن بزرگواران است. بعد می‌فرماید: «حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ؛ تا آنگاه كه به وسيله وجود شما بر ما منّت نهاد، و شما را در خانه‏هايى جاى داد كه اذن داد تا رفعت يابد و نام او در آن خانه‏ها برده شود». این بیوتی که آن حقایق عرشی در آن بیوت قرار داده می‌شود، همان اجسام زمینی و عبودیت ظاهری ایشان است. اول، این بیوت تربیت شده و ساخته شده و غرایب از آنها زدوده می‌شود و طیب و طاهر می‌شود و آیه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً‏؛[20] « خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و آلودگی را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد» تحقق پیدا می‌کند، که في‏ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ‏‏[21] بیان‌کننده آن است، آنگاه ظاهر اهل‌بیت علیهم السلام مظهر و مجلا و آیینه نشان‌دهنده باطن‌شان می‌شود. زیرا این آیینه صاف و کامل شده، حقایق باطنی را بدون هیچ ضعف و خطا و انحراف و اشتباهی نشان می‌دهد.

بعد وقتی نوبت ما می‌شود، می‌فرماید: «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا؛ و درودهاي ما بر شما و ولايت شما كه بدان مخصوصمان گردانده را موجب پاکی خلقت ما و پاکیزگی نفوس ما و تزكيه ما و كفّاره گناهان ما قرار داده است‏». یعنی صلواتی که ما نسبت به شما می‌فرستیم و رابطه‌ای که با شما داریم، که شما را عظیم و خود را کوچک می‌بینیم و از شما اطاعت می‌کنیم و هر آنچه غیر شماست را به خاطر شما رها می‌کنیم و همه چیز خود را در خدمت شما قرار می‌دهیم، این خضوع و خشوع و کرنش و بندگی خدمت شما، سبب می‌شود که خَلق و خُلق ما و ظاهر و باطن ما طیّب و طاهر شود. از این رو، هم‌چنان که وقتی باطن شما طیّب و طاهر شد، خدا را نشان داده و آیینه کامل و نشان‌دهنده توحید الهی شد و هم‌چنان که ظاهر شما یعنی مقام زمینی و جسمانی شما و مقام إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏[22] طیّب و طاهر شد و حقایق الهی باطنی شما را بدون کم و زیاد نشان داد، باطن ما نیز طیّب و طاهر شده و حقایق باطنی شما را بدون کم و زیاد نشان می‌دهد - البته هر کسی در حد خودش - و هم‌چنین ظاهر ما طیّب و طاهر می‌شود و حقایق ظاهری شما را بدون کم و زیاد نشان می‌دهد. این نوع تعلیم، تعلیم باطنی است.

امکان هدایت و انحراف در تعلّم‌های ظاهری

در هر کدام از تعلّم‌های ظاهری و باطنی، ممکن است انسان راه حق را برود و به حقیقت برسد و ممکن است به انحراف برود.

انحراف در تعلم ظاهری این است که در فراگیری مطالب از کلمات و سخنان ظاهری، انحراف رخ می‌دهد و انسان‌های منحرف به جای اینکه در قرآن کریم نظر کنند و در آن تفکر کنند، به سخنان دیگران نظر می‌کنند و در سخنان دیگران تفکر می‌کنند و هم‌چنین به جای اینکه به سخنان اهل‌بیت علیهم السلام نظر کنند و در آنها تفکر کنند و حقایق قرآن کریم را از فرمایشات مفسران حقیقی قرآن کریم بگیرند، سراغ دیگران می‌روند و تفسیر قرآن را از دیگران می‌گیرند. در نتیجه، در تعلیم و تعلّم‌های ظاهری انحراف رخ می‌دهد و مطالب از جایگاه خود خارج می‌شود و همان تحریف و تبدیلی می‌شود که خداوند در قرآن مذمت فرموده:

فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ؛[23]

«ولى بخاطر پيمان‏شكنى، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم و دلهاى آنان را سخت و سنگين نموديم سخنان (خدا) را از موردش تحريف مى‏كنند و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش كردند و هر زمان، از خيانتى (تازه) از آنها آگاه مى‏شوى، مگر عده كمى از آنان ولى از آنها درگذر و صرف نظر كن، كه خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد!».

سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُريدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَليلاً؛[24]

«هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنايمى حركت كنيد، متخلّفان (حديبيه) مى‏گويند: «بگذاريد ما هم در پى شما بيائيم». آنها مى‏خواهند كلام خدا را تغيير دهند بگو: «هرگز نبايد بدنبال ما بياييد اين گونه خداوند از قبل گفته است!» آنها به زودى مى‏گويند: «شما نسبت به ما حسد مى‏ورزيد!» ولى آنها جز اندكى نمى‏فهمند».

وقتی تغییر و تبدیل رخ داد، مطلب انحرافی، حقیقت تلقّی می‌شود و مطلب حق، انکار می‌شود و این آیه شریفه در حقّ آنها صدق می‌کند: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُون؛[25] «نعمت خدا را می‌شناسند، سپس انکار می‌کنند و بیشتر آنها کافرند».

امکان هدایت و انحراف در تعلّم‌های باطنی

هم‌چنان که در تعالیم ظاهری ممکن است انسان به حق برسد و ممکن است به راه ضلالت و انحراف برود، در تعالیم باطنی هم هر دو ممکن است.

تزکیه و تلطیف در تعالیم باطنی و رسیدن به حقایق

انسان می‌تواند در اثر خضوع و خشوع در برابر الله تعالی و مظاهر و اولیای الهی که انبیا و ائمه علیهم السلام هستند، تزکیه و تربیت باطنی و تلطیف باطنی و روشنی دل را پیدا کند و در نتیجه، نفس ناطقه و حقیقت الهی انسان، موافق وجود مبارک اولیای خدا، تلطیف و تربیت و تزکیه ‌شود و ائمه علیهم السلام با حقایق باطنی لطیف خود، او را تربیت کنند تا انسانی که پیرو آنهاست بر وفق آنها ساخته شود. وقتی بر وفق آنها ساخته شد، همان کار آنها را می‌کند و کار آن بزرگواران این است که آیینه وجودیشان بدون هیچ کم و زیادی، صرفاً حقایق الهی را نشان می‌دهد و هیچ چیز دیگری را مخلوط نمی‌کند. پس پیروان اهل‌بیت علیهم السلام هم چون این تعلّم باطنی را درست گرفته‌اند، استقامت و لطافت و روشنی مي‌يابند، در نتیجه آنها نیز حقایق الهی را نشان می‌دهند، البته هر کسی در جایگاه خود.

انحراف در ریاضت نفس و تعالیم باطنی

اما ممکن است کسی در این تعلّم باطنی منحرف بشود؛ یعنی در ساختن نفس ناطقه خود و تلطیف و تربیت و تزکیه کردن آن، به سراغ افکار و اندیشه‌ها و راه دیگران برود و ریاضتی که می‌کشد و اعمالی که انجام می‌دهد همگی از دیگران و در راه دیگران باشد. چنین کسی در تعلّم باطنی به انحراف می‌رود، چون دیگران خودشان مضطرب و مریب‌اند و اعوجاج دارند و استقامت ندارند و از حق و باطل مخلوط شده‌اند چنانکه امیر مؤمنان‌ علیه السلام  فرمود:

«إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ‏ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى‏؛[26]

ای مردم! همانا سرآغاز پیدایش فتنه‌ها، تنها هوس‌هایی است که پیروی گردد و احکامی که بدعت شود، در آنها با کتاب خدا مخالفت شود و گروهی به ولایت گروهی در آید. اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحب‌خردی نهان نمی‌شد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمی‌شد؛ و اما مشتی از این و مشتی از این برگرفته شود و آمیخته گردد و با هم آید و اینجا باشد که شیطان بر دوستانش چیرگی یابد و آنان که خدا حقیقت حسنی را از پیش بدانها بخشیده نجات یابند».

پس چنین انسانی که می‌خواهد دلش پاک و روشن شود و ملکوت الهی را ببیند، از آنجا که در مقام باطنی خود نادرست ساخته شده، نادرست می‌بیند.

غیب عالم دو گونه است: غیب علیین و غیب سجین

البته به غیب عالم نگاه می‌کند، چون با ریاضت‌هایی که کشیده از ظاهر عالم گذشته، اما غیب دو گونه است: غیب اول، علیّین و اعلی علیّین و غیب سماوات الهی‌است که در آنجا حقایق نوری الهی و توحید خالص خداست که خدا انسان را در احسن تقویم آفریده؛ غیب دوم، اسفل‌السافلین است که جایگاهی است که انسان در اثر پیروی از شیطان گرفتار آن می‌شود. چنان‌که خدای متعال فرموده: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويم * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلين‏‏؛[27] «به راستى انسان را در احسن تقویم آفريديم. سپس او را به اسفل سافلین بازگردانديم». مؤمن به احسن تقویم نگاه می‌کند، چون بر نحوه سلوک الهی انبیا و اولیا و اوصیای الهی علیهم السلام ساخته شده و ریاضت‌هایش بر اساس راه و روش آن بزرگواران بوده؛ اما کافر به به اسفل سافلین نگاه می‌کند، چون از اهل‌بیت‌ علیهم السلام جدا شده و سراغ دیگران رفته و وجودش بر اساس اسفل سافلین ساخته شده.

تطبیق بحث بر آیه ارث کتاب و تقسیم انسان‌ها به سه دسته

این همان است که خداوند در قرآن کریم در آیه ارث کتاب بیان فرموده:

وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبيرٌ بَصيرٌ * ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ *  جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فيها حَريرٌ؛[28]

«و آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق است و تصديق‏كننده و هماهنگ با كتب پيش از آن خداوند نسبت به بندگانش خبير و بيناست! سپس اين كتاب را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم؛ از ميان آنها عده‏اى بر خود ستم كردند، و عده‏اى ميانه رو بودند، و گروهى به اذن خدا در نيكي‌ها پيشى گرفتند، و اين، همان فضيلت بزرگ است! (پاداش آنان) باغهاى جاويدان بهشت است كه در آن وارد مى‏شوند در حالى كه با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته‏اند، و لباسشان در آنجا حرير است!».

امام صادق‌ علیه السلام در معنای آیه شریفه فرمودند: «الظَّالِمُ يَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ وَ الْمُقْتَصِدُ يَحُومُ حَوْمَ قَلْبِهِ وَ السَّابِقُ يَحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَل‏؛[29] ظالم بر گرد نفس خود می‌چرخد و میانه‌رو بر گرد قلب خود می‌چرخد و آن کس که پیشی گرفته، بر گرد پروردگار خود می‌چرخد».

می‌دانیم که قلب عالم، اهل‌بیت علیهم السلام هستند؛ در روایت معروف هشام و اثبات امام آمده که آن بزرگوار فرمود عالم هم مثل بدن به قلب محتاج است و قلب عالم امامش است؛[30] پس کسانی که ریاضت‌های صحیح می‌کشند و عبودیت‌های درست دارند، کسانی هستند که حول قلب خودشان می‌چرخند و قلبشان همان امامشان است و چون حول امامشان می‌چرخند و همه رفتار و کردار واخلاق و ریاضت‌هاشان را به پیروی آن بزرگواران انجام می‌دهند، وجودشان هم‌گون آن بزرگواران ساخته می‌شود و به علیین عالم و بالاتر از آن - البته به علیین و فوق علیین خودشان - نگاه می‌کنند و در این تعلّم باطنی به حق و حقیقت می‌رسند و صرفاً حقایق الهی به دست می‌آورند. اما کسانی که «ظالم لنفسه» هستند به دور نفس و خودیت‌های خود می‌گردند؛ دور قلب و حقیقت الهی و امام عالم نمی‌گردند بلکه سراغ دیگران می‌روند و وجود آنها بر اساس اسفل‌السافلین ساخته می‌شود. اینها نیز به غیب و باطن رجوع می‌کنند، اینها نیز مسائل باطنی و غیبی و معنوی فراوانی را می‌سازند و می‌گویند، همه این مسائل سجّینی و اسفل‌السافلینی است!

برای همین خداوند در قرآن کریم بیان می‌کند کتاب ابرار در علیین است و کتاب فجّار در سجّین:

كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي‏ سِجِّينٍ * وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ * كِتابٌ مَرْقُومٌ * وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ * الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ *  وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ * إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ * كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ * ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ * ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ * كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفي‏ عِلِّيِّينَ * وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ * كِتابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ * إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي‏ نَعيمٍ * عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ * تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ * يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ؛[31]

«چنين نيست كه آنها مى‏پندارند، به يقين نامه اعمال بدكاران در «سجّين» است! تو چه مى‏دانى «سجّين» چيست؟ نامه‏اى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى! واى در آن روز بر تكذيب‏كنندگان! همان‌ها كه روز جزا را انكار مى‏كنند. تنها كسى آن را انكار مى‏كند كه متجاوز و گنهكار است! وقتى آيات ما بر او خوانده مى‏شود مى‏گويد: اين افسانه‏هاى پيشينيان است! چنين نيست كه آنها مى‏پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دل‌هايشان نشسته است! چنين نيست كه مى‏پندارند، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند! سپس آنها به يقين وارد دوزخ مى‏شوند! بعد به آنها گفته مى‏شود: اين همان چيزى است كه آن را انكار مى‏كرديد! چنان نيست كه آنها (درباره معاد) مى‏پندارند، بلكه نامه اعمال نيكان در «عليّين» است! و تو چه مى‏دانى «عليّين» چيست! نامه‏اى است رقم‏خورده و سرنوشتى است قطعى، كه مقربان شاهد آن‌ند! مسلّماً نيكان در انواع نعمت‏اند: بر تخت‌هاى زيباى بهشتى تكيه كرده و (به زيباييهاى بهشت) مى‏نگرند! در چهره‏هايشان طراوت و نشاط نعمت را مى‏بينى و مى‏شناسى! آنها از شراب (طهور) زلال دست‏نخورده و سربسته‏اى سيراب مى‏شوند».

شناخت خدا به خدا به تعلّم ظاهری و باطنی در پیشگاه انبیا و اولیای‌ علیهم السلام

پس اگر انسان در تعلیم و تعلّم ظاهری، بر اساس مقدمات و اصول و ضوابط ظاهری که الله تعالی قرار داده حرکت کند، به حقیقت توحید الهی می‌رسد که تعلّم گرفتن از خداوند است. پس اینکه انسان خدا را به خدا می‌شناسد، یعنی به تعلیم الله تعالی می‌شناسد که خداوند این تعلیم را به وسیله انبیا و اولیای خود انجام می‌دهد. هم‌چنین کسی که در تعلیم و تعلّم باطنی، بر اساس حقایق الهی و پشت‌سر انبیا و ائمه علیهم السلام حرکت کند، وجودش بر اساس حقایق الهی ساخته می‌شود و الله تعالی معلّم اوست و از راه باطنی به او تعلیم می‌دهد. چنین کسی نیز حقایق الهی و توحیدی را به دست می‌آورد.

ضلالت کسی که در علوم ظاهری پیرو غیر اهل‌بیت‌ علیهم السلام باشد

اما کسانی که در تعلّم ظاهری، جایی غیر از قرآن و اهل‌بیت علیهم السلام و غیر از تعلیمات الهی می‌روند، معلّمشان الله تعالی نیست و به تعلیم خدا حرکت نمی‌کنند، بلکه به تعلیم غیر خدا حرکت می‌کنند و غیر خدا هم هر چه هست، باطل و پوچ و انحراف است، چنان‌که خدای متعال فرمود: هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين‏؛[32] «او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب و حكمت مى‏آموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!»؛ یعنی غیر خدا حتماً باطل است، چون دو تأکید آورده: یکی، «و ان» که مخففه از مثقله است و برای تأکید است؛ و دیگری، «لفی» که با تأکید فرموده؛ یعنی قبل از اینکه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بیاید همه بدون شک در گمراهی آشکار بودند. در آیه دیگری می‌فرماید:

كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ؛[33]

«مردم همه امّتی واحد بودند، پس خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى، كه به سوى حق دعوت مى‏كرد، با آنها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. در آن اختلاف نکردند مگر كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانه‏هاى روشن به آنها رسيده بود، از روی انحراف از حق و ستمگرى. خداوند، آنهايى را كه ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود و خدا، هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مى‏كند».

ائمه علیهم السلام در تفسیر امت واحده که قبل از بعثت است، فرمودند: «كانوا ضلالا فبعث الله فيهم أنبياء»؛[34] قبل از اینکه انبیا علیهم السلام بیایند همه مردم گمراه بودند. پس هر که طبق تعلیم انبیای الهی حرکت نکند، در علوم ظاهری و تعلّم‌های ظاهری به انحراف کشیده می‌شود و خدا را به خدا نمی‌شناسد، چون خدا را به تعلیم خدا نشناخته است.

ضلالت کسی که در علوم باطنی پیرو غیر اهل‌بیت‌ علیهم السلام باشد

هم‌چنین کسی که در تعلیم‌های باطنی سراغ راهی غیر از راه انبیا و اولیای الهی علیهم السلام رود، در حقیقت سراغ خدای متعال نرفته و با تعلیم الله تعالی چیزی نیاموخته، در نتیجه به انحراف رفته و شناخت خدا به خدا را هرگز به دست نمی‌آورد.

انحرافی بودن راه صوفیه

تعلیم و تعلّم اولی را تعلیم و تعلّم ظاهری و علوم ظاهری می‌نامند و دومی را صاف و لطیف کردن باطن و نفس و قوای باطنی و همچنین ریاضت و کشف و شهود می‌نامند که عرفا و صوفیه، مدعی آن‌اند و فراوان از کشف و شهود دم می‌زنند و اکثریت قاطع آنها هرگز به حقیقت نرسیده‌اند، بلکه از انحرافی به انحراف دیگر و از جهالتی به جهالت دیگر و از کج‌بینی‌ای به کج‌بینی دیگر روی آوردند؛ چون کج‌روی برای کسانی است که اهل علوم ظاهری‌اند ولی کج‌بینی مال اهل علوم باطنی است. چنانکه از عارفی پرسیدند فرق تو با فلانی چیست؟ گفت: آنچه او می‌داند من می‌بینم و آنچه من می‌بینم او می‌داند؛ یعنی فرق ما در دیدن و دانستن است. پس در تعلیم باطنی دیدن و شهود است، لکن اگر باطل باشد، انسان را به باطل می‌رساند.

پس معنای سوم شناخت خدا به خدا، این است که خدا را به واسطه تعلیم‌ها و بیان‌های خود الله تعالی بشناسد، نه به واسطه بیان و تعلیم دیگران.

معنای چهارم شناخت خدا به خدا، شناخت به واسطه براهین الهی

مقدمه‌ای در رابطه اجمال با تفصیل و دفع توهم تکرار مطالب

معنای چهارم معرفت الله بالله، معنایی است که ممکن است گمان شود تکرار همان معانی قبلی است، لکن باید دانست که هر مطلب توحیدی که در مقام تفصیل بررسی می‌شود، وقتی از یک شروع می‌شود باز هم باید به یک برگردد و به یک ختم شود.

تفصیل‌ها نباید تشتّت‌زا و پراکنده باشند

اگر کسی گمان کند که از یک شروع کرده ولی در تفصیل به یک ختم نشد، بلکه در دو و سه و چهار ادامه یافت، باید مطمئن باشد که انحرافی در تفصیل رخ داده. چون «یک» مقام اجمال است و در مقام تفصیل دوباره باید به «یک» برسید، زیرا باید مقام اجمال عین مقام تفصیل و مقام تفصیل عین مقام اجمال باشد؛ یعنی مقام اجمال باید دارای مقام تفصیل باشد و مقام تفصیل روشن‌گر مقام اجمال باشد؛ یعنی اجمال، مقام دانه است و تفصیل، مقام شکوفایی آن است؛ پس هر دو به یک حقیقت می‌رسد. اگر در حرکت خود به یک حقیقت نرسید، انحرافی رخ داده و با همان حقیقتی که در مقام اجمال و یک بود، حرکت نکرده‌اید و سراغ چیز دیگری غیر از آن رفته‌اید.

لزوم تعدد و حیث‌ها و جهت‌های گوناگون در مقام تفصیل

همت و سعی ما این است که تنها راه خدا که راه قرآن و اهل‌بیت علیهم السلام است را رفته و سراغ کسی دیگری نرویم، پس انشاء الله ما از یک شروع می‌کنیم و به یک نیز ختم می‌کنیم. بنابراین وقتی در مقام تفصیل وارد می‌شویم، باید مطالب از حیثی غیر هم باشند تا تفصیل رخ دهد، زیرا اگر همه یکی باشند و هیچ تفاوتی نداشته باشند، تفصیل رخ نداده؛ پس باید از حیثی جهت‌های گوناگون وجود داشته باشد تا جدایی رخ دهد و تفصیل تحقق یابد.

لزوم روی داشتن همه تفصیل‌ها به یک حقیقت واحد

اما از حیثی باید همه تفصیل‌ها اشاره به یک باشد:

عباراتنا شتی و حسنک واحد   ***   و کل الی ذاک الجمال یشیر

البته این شعر را اهل باطل گفته‌اند! عبارت زیباست اما مهم این است که این کلام کجا پیاده می‌شود؟! آیا صحیح است گفته شود هم مؤمنان و هم کفار به یک جا می‌روند و چون از یک آمده‌اند به یک هم می‌رسند؟! خودم در کتاب ملحدی خواندم که چند صفحه نوشته بود در این که بین کافری که بت می‌پرستد با مؤمنی که رو به کعبه نماز می‌خواند فرفی ندارند و هر دو یکی است، لکن دور و نزدیک دارد. پس اینها که می‌گویند: «کل الی ذاک الجمال یشیر» همین را می‌خواهند بگویند که کفر و ایمان فرق ندارد و تنها فرقشان این است که کفار از راه‌های کج می‌روند ولی آخرش بالاخره می‌رسند، اما مؤمنان راه نزدیک و مستقیم را انتخاب کردند و سریع می‌رسند. این شعرها و مثال‌ها را هم می‌گویند، ولی معنای باطلی را اراده می‌کنند.

البته اصل کلام، درست است، اگر معنای صحیحش در نظر گرفته شود؛ یعنی باید همه این تفصیل‌ها به یک حقیقت اشاره کند و همه باید مقام ظهور و آشکاری یک حقیقت باشد و رو به یک حقیقت باشد. برای همین است که مؤمنان یک روح واحدند در ابدان متعدد. اگر ابدان متعدد نباشد، کمالات متعدد آشکار نمی‌شود، چون از هر بدنی جهت‌هایی و کمالاتی آشکار می‌شود. پس باید ابدان متعدد باشند. از سوی دیگر، اگر ابدان متعدد به یک حقیقت اشاره نکنند و از یک حقیقت شروع نکنند و به یک حقیقت نرسند، متشتّت و پراکنده می‌شوند و این پراکندگی خصوصیت کفار است که خداوند متعال در باره آنها می‌فرماید: تَحْسَبُهُمْ جَميعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى‏؛[35] «گمان می‌کنی که جمع‌اند، اما دل‌هایشان متشتّت و پراکنده است». بنابراین، هر کدام به سراغ هواهای خود می‌روند.

سوره محمّدصلی الله علیه و آله و سلم و بیان راه اهل‌بیت علیهم السلام و راه دشمنان

اگر کسی صفات مؤمنان و کافران را که در سوره محمدصلی الله علیه و آله و سلم ذکر شده جدا کند و ببیند چند تا از آنها برای ظاهرشان است و چند تا برای باطنشان، به وضوح می‌یابد که خدای متعال از اول تا آخر سوره، کفار را به تشتّت و جدایی و رفتن به راه‌های مختلف توصیف کرده و مؤمنان را به وحدت و یگانگی در مبدأ و حرکت و منتهی. این سوره مبارکه در این باره بسیار عظیم است. امام کاظم‌ علیه السلام فرمود: «مَنْ أَرَادَ فَضْلَنَا عَلَى عَدُوِّنَا فَلْيَقْرَأْ هَذِهِ السُّورَةَ الَّتِي يُذْكَرُ فِيهَا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏[36] فِينَا آيَةٌ وَ فِيهِمْ آيَةٌ إِلَى آخِرِهَا؛ هر کس می‌خواهد فضل ما بر دشمنمان را بیابد، این سوره را بخواند که در آن آمده: کسانی که کافر شدند و از راه خدا بازداشتند؛ که تا انتهای سوره، آیه‌ای در شأن ماست و آیه‌ای در شأن دشمنان ماست». زیرا اهل‌بیت علیهم السلام میزان و معیار و اصل و پایه وحدت و شئون گوناگون آن و همین‌طور میزان و اصل و پایه حق و حقیقت و مقام‌های آشکاری و ظهور آن هستند و در طرف دیگر دشمنان ایشان معیار ومیزان دوگانگی و اختلاف و پراکندگی و تنافر و تخالف و تضاد و بیگانگی و... هستند.

خلاصه رابطه اجمال با تفصیل و تطبیق آن بر مقامات رسول خدا‌J

خلاصه، اینکه تفصیل‌ها باید باشند و تعدّد داشته باشند وگرنه تفصیل رخ نمی‌دهد، لکن فرق اهل حق با اهل باطل در این است که از دیدگاه اهل حق، همه تفصیل‌ها انسان را به یک حقیقت می‌رساند، اما تفصیل‌های اهل باطل آنها را به جاهای مختلف می‌کشاند.

برای مثال، ما وقتی در باره رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم اعتراف به کمال او داریم و مدعی این هستیم که آن بزرگوار را کامل می‌دانیم، بین مراتب مختلف فرقی نمی‌گذاریم؛ یعنی ما آن بزرگوار را هم در خلقت اولیه‌اش کامل می‌دانیم و هم در تمام مراتب سیر تجلّی‌اش کامل می‌دانیم و هم در مرتبه بشری إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم‏[37] کامل می‌دانیم. این‌گونه نیست که بین این مراتب فرقی بگذاریم و یکجا کامل ببینیم و یکجا ناقص.

انحراف باطن‌گراهای عامّه در معارف رسول خدا‌J و اهل‌بیت‌ علیهم السلام

اما اهل باطل مراتب را جدا می‌کنند؛ یعنی برای رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم در جاهایی، مقام بالا و عظیمی بیان می‌کنند که همه عالم پشت‌سر اوست، اما وقتی به مقام زمینی او می‌رسند، می‌گویند هیچ مانعی ندارد که مثلاً رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم نداند که برای بارور کردن نخل‌ها، باید به آنها گردپاشی کرد! اینها به وحدت نمی‌رسند، بلکه به دوگانگی می‌رسند.

ببین در حق امیرالمؤمنین علیه السلام یکجا می‌‌گویند که اقرب حضرات به حضرت محمدیهصلی الله علیه و آله و سلم علی بن ابی‌طالب است، اما در مقام زمینی او ادّعا می‌کنند که وقتی آن حضرت با ابوبکر و عمر و عثمان مخالفت کرد، به حقایق خلافت بعد از رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم علم نداشت و غرضی هم نداشت و سوء نیت هم نداشت! بلكه نمی‌دانست، ولی آنها می‌دانستند! این دید به خاطر آن است که این ملحد از یک شروع نکرده که به یک برسد، بلکه از دو و سه و کثرات و تشتّتات شروع کرده و به تشتّت هم رسیده است.

پس فرق اهل حق و اهل باطل، این است که اهل حق از یک شروع کرده و به یک می‌رسند و در مقام تفصیل، جهت‌های گوناگونی را بیان می‌کنند که آن جهات، از حیثی گوناگون‌اند و از حیثی یک‌اند. در نتیجه، هم در مقام اجمال به یک می‌رسند و هم در مقام تفصیل. اما اهل باطل، مقام‌های گوناگون و تفصیل‌های گوناگون را می‌گویند، اما یک حقیقت در آنها نیست، بلکه همه‌اش متشتّت است. در نتیجه، در آخر نیز به یک حقیقت نمی‌رسند؛ یعنی از اجمال یک شروع نمی‌کنند و در تفصیل یک حرکت نمی‌کنند تا به حقیقت یک برسند.

جهت‌های گوناگون در کلام حکیم و تفاوت آن با تکرار مطالب

پس اگر انسان، شخص حکیم و بزرگی را دید که مطلبی را به شکل‌های گوناگون بیان می‌کند و در گفتارهای خود همه را سوی یک حقیقت سوق می‌دهد، نباید بگوید تکرار می‌کند؛ او تکرار نمی‌کند، بلکه جهت‌های گوناگون را بیان می‌کند که آن جهت‌های گوناگون، باید به یک چیز اشاره کنند و به سوی یک چیز دعوت کنند.

برای مثال، با اینکه مسلمانان بسیار زیادند، اما در عین حال فرمودند: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ»؛[38] باید ید واحده باشند. اگر ید واحده نباشند، مثل «سواهم» می‌شوند که کفار و مشرکان‌اند و ید واحده نیستند، بلکه متشتّت و پراکنده‌اند. مؤمنان همواره سخنشان این است که ما فقط فرمان خدا و رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم و ولی خدا را اطاعت می‌کنیم. اما آنها به یکدیگر می‌گویند: سَنُطيعُكُمْ في‏ بَعْضِ الْأَمْرِ‏؛[39] «ما در برخی امور از شما اطاعت می‌کنیم». چون معنا ندارد در همه چیز از فرمان دیگری اطاعت کنند، چون دنبال هوا و هوس‌های خودشان هستند و معنا ندارد که هوا و هوس خود را رها کنند و دنبال هوا و هوس دیگری بروند، بلکه اگر دنبال شخص دیگری هم راه می‌افتند، فقط به خاطر این است که به هوس‌های خودشان برسند و تا جایی از دیگری پیروی می‌کنند که مطابق و مناسب و برآورنده هواها و هوس‌هاشان باشد و همین که در راستای خواسته‌ها و هواهای آنان نبودند از آن‌ها جدا می‌شوند و در برابرشان صف‌آرایی می‌کنند و به جنگ با آنان می‌روند، از این رو می‌گویند: سَنُطيعُكُمْ في‏ بَعْضِ الْأَمْرِ‏؛ «ما در برخی امور از شما اطاعت می‌کنیم».

پس اگر انسان کلام حکیمی را دید و به نظرش رسید که تکرار است، نباید بگوید تکراری است، بلکه ابعاد مختلف یک حقیقت است.

شناخت خدا به براهین و ادله الهی و بیان آن در روایت امیر مؤمنان‌ علیه السلام

معنای چهارم «معرفت الله بالله» این است که صرفاً به واسطه ادله و براهینی که خدای متعال در عالم قرار داده خدا را بشناسد و به مقتضای آن ادله و براهین حرکت کند و سراغ براهین و ادلّه‌ای که خداوند متعال قرار نداده نرود. به همین خاطر، امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه خود فرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ وَ فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِه‏ الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِهِ؛[40] ستايش خداى راست كه ستايشش را به بندگان خود الهام فرمود و شناسایى ربوبيتش را سرشت ايشان ساخت، به وسيله خلقش بر وجود خود رهنمون گشت و به حادث بودن مخلوقش بر ازلى بودن خود دلالت كرد»؛ یعنی دلالت‌کننده خداست؛ دلالت‌کننده حدوث خلق نیست، زیرا نفرمود که حدوث خلق بر ازلیّت و قدیم بودن الله تعالی دلالت می‌کند، بلکه فرمود: دلالت‌کننده خداوند است، چون حدوث خلق دلیل است که در آن نور الله و دلالت و راهنمایی الله تعالی قرار داده شده و اگر نور و دلالت الله تعالی در حدوث خلق قرار داده نشود، هرگز نمی‌تواند دلالت کند و راهنما باشد.

پس انسان وقتی می‌خواهد خدا را به خدا بشناسد، باید تنها با همان دلیل‌ها و براهینی که خدا قرار داده به سراغ شناخت خدا برود و خداشناسی خود را تنها و تنها با همان ادلّه و براهین انجام دهد. در نتیجه، تمام مراحل بعدی که تکالیف و مقامات معارف انسان است را از ادلّه و براهینی که الله تعالی قرار داده می‌گیرد و به جای دیگری نمی‌رود.

سه‌گونه دلیل الهی: دلیل‌های آفاقی؛ دلیل‌های انفسی؛ وحی الهی

و ادلّه و براهینی که الله تعالی قرار داده سه گونه است:

گونه اول، ادله آفاقی است، هم‌چون ماه و خورشید و زمین و آسمان و آب و چوب و خاک و مانند آنها که همه آنها براهین الهی‌اند برای اثبات خدای متعال؛ یعنی خداوند متعال در اینها نور دلالت خود را قرار داده است.

گونه دوم، ادلّه انفسی است. نفس انسان نیز جایگاهی است که خدای متعال دلالت خود را در آن قرار داده؛ یعنی خدای متعال، وجود انسان را - از غیبِ غیبش گرفته تا شهادتِ شهادتش - با همه مراتب غیبی و شهادی‌اش دلیل و راهنمای توحید خود قرار داده است.

این دو نوع دلیل، همان است که خداوند در قرآن فرمود: وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنين * وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون‏‏؛[41] «و در زمين براى اهل يقين نشانه‏هايى است؛ و همین‌طور در خود شما؛ آیا نمى‏بينيد؟». و در جای دیگر فرموده: سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيد‏؛[42] «به زودى نشانه‏هاى خود را در افقهاى گوناگون‏ و در نفس‌هايشان به ايشان خواهيم نمود، تا بر ايشان روشن گردد كه او خود حقّ است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟».

سوم، شریعت مقدّسه و وحی الهی است که خداوند به انبیا و اولیای خود نازل می‌کند.

ادله و براهین وحی، میزان درستی یا نادرستی ادله دیگر

خدای متعال شریعت و سخنان انبیا علیهم السلام را میزان صدق و درستی و به خطا نرفتن در راهیابی انسان از آیات آفاقی و انفسی قرار داده. پس هر آنچه از آیات آفاقی و انفسی یافتید که با بیانات انبیای الهی ائمه علیهم السلام و قرآن کریم موافق بود، بدین معناست که شما ادله آفاقی و انفسی را درست یافتید. پس میزان درستی و نادرستی یافته‌های انسان در سیر آفاقی و انفسی برای یافتن توحید و معارف الهی، عبارت است از انبیا و حجت‌های الهی و اهل‌بیت علیهم السلام و قرآن کریم؛ یعنی هر آنچه که موافق قرآن و اهل‌بیت علیهم السلام باشد، معلوم می‌شود که با ادله الله تعالی حرکت کردید و هر آنچه موافق نشد، معلوم می‌شود با ادله و براهین الهی حرکت نکردید.

قرآن و اهل‌بیت‌ علیهم السلام، میزان تمام دلیل‌های عقلانی و کشفی شهودی

پس میزان صدق و کذب و درستی و نادرستی همه برهان‌های عقلی که اهل علوم عقلی بر اساس موازین عقلی خودشان ارائه می‌کنند، قرآن کریم و فرمایشات اهل‌بیت علیهم السلام است. هم‌چنین میزان درستی و نادرستی همه مکاشفات، شهودها و یافته‌های مدعیان شهود نیز قرآن کریم و سخنان اهل‌بیت علیهم السلام است. مدعیانی که به قول خودشان کلمات نفسشان را خواندند و جلو رفتند و به حروف نفسشان رسیدند و از آن هم جلو رفتند و رسیدند به الف نفسشان و از آن هم گذشتند رسیدند به نقطه نفسشان و از آن رسیدند به توحید الهی، هر آنچه از مشاهدات و یافته‌های آنها مطابق و موافق قرآن کریم و سخنان اهل‌بیت‌ علیهم السلام باشد، حق است و هر آنچه که منافی آن دو باشد، باطل است.

انحراف صوفیه در مشاهداتشان و توجیه نادرست بعضی

این‌گونه نیست که آنها حق را یافته باشند ولی باطل تفسیرش کنند، زیرا یافتن و مشاهده حق، مال قلب صاف است و قلب صاف، مال کسی است که بر اساس تعلیم و تربیت حق صفا یافته باشد؛ یعنی بر اساس راه انبیا و اوصیا علیهم السلام تربیت شده باشد. پس اگر کسی از راه دیگری تربیت شود، نفسش ساخته شده، اما کج و معوج ساخته شده، از این رو حق را باطل می‌بیند و باطل را حق. خدای متعال در قرآن کریم فرموده:

فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ * وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ‏؛[43]

«پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مى‏گشايد؛ و هر كه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت تنگ مى‏گرداند؛ چنان‌كه گويى به زحمت در آسمان بالا مى‏رود. اين‌گونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى‏آورند قرار مى‏دهد. راه راست پروردگارت همين است. ما آيات خود را براى گروهى كه پند مى‏گيرند، به روشنى بيان نموده‏ايم».

مثالش کشف و شهود همان کسی است که گفت: «من در مشاهداتم رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که همراه او چند نفر بودند که یکی از آنها ابوبکر و دیگری عمر بود و علی علیه السلام پشت‌سر بود، بعد رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمودند علیک بهذا الصدیق؛ یعنی علیک بابی بکر». آقایی که درس اسفارش می‌رفتم این‌گونه تفسیر می‌کرد که مشاهده‌کننده درست مشاهده کرده و علی بن ابی‌طالب علیه السلام را دیده و پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در شأن علی علیه السلام فرموده «علیک بهذا الصدیق» اما مشاهده‌کننده بعد از فارغ شدن از حال مکاشفه، بر اساس مذهب خود معنا کرده! این مطلب درست نیست که در مشاهده درست دیده باشد و در بیرون اشتباه معنا کند، بلکه چون کج ساخته شده کج می‌بیند. به هر حال، کلام خود امیر مؤمنان‌ علیه السلام میزان است که فرمود «أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ».[44]

ادله سه‌گانه قرآن و تقسیم مجادله به حق و باطل

پس همه ادله و براهینی که خدای متعال در عالم قرار داده، به قرآن کریم و سخنان اهل‌بیت علیهم السلام بازگشت می‌کند. خدای متعال دلیل‌های رساننده به حقایق را به سه دسته تقسیم کرده و فرموده: ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ‏؛[45] «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به شيوه‏اى‏ كه نيكوتر است مجادله نماى‏».

مقام جدال، مقام ارائه بیرونی است، از این رو ائمه علیهم السلام فرموده‌اند که مجادله دو قسم است: یکی، مجادله به احسن و به حق؛ و دیگری، مجادله به اسوء و به باطل. فرموده‌‌اند: مجادله به حق و احسن را خدای متعال بیان کرده و قرار داده و رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم بر این نحوه حرکت کرده و این نحوه را خداوند در قرآن کریم و رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم در سخنان خود بیان فرموده است. بعد فرمودند که این مجادله، برای شیعیان ما حلال است، بلکه لازم است که از این طریق حرکت کنند. بعد فرمودند که مجادله باطل و اسوء، این است که انسان بر اساس ادله و راه‌هایی که خدای متعال در قرآن کریم و رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم در فرمایشات خود قرار داده حرکت نکند و از راه‌های دیگر حرکت کند.[46]

وقتی انسان طور دیگری حرکت کرد، سخن امیرمؤمنان علی علیه السلام صدق می‌کند: «قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِه‏»؛[47] یعنی چنین انسانی، قرآن را بر آرای خود حمل می‌کند؛ یعنی خودش چیزهایی را بافته و ساخته و اسم آنها را براهین عقلی گذاشته، بعد برخی آیات قرآن را با آن بافته‌ها مناسب دیده و بعد گفته که چون بافته‌های من براهین عقلی و حجت اولی است، پس آیاتی که با آن براهین مناسبت ندارند را باید توجیه کنیم! از این رو قرآن کریم را بر آرای خود حمل می‌کند. اما کسی که بر اساس قرآن کریم سخن می‌گوید و حرکت می‌کند، نظرات خود را به قرآن کریم ارائه می‌دهد و صرفاً پیرو قرآن کریم می‌شود.

خلاصه معنای چهارم با ذکر مثالی از انحراف فلاسفه

خلاصه، اینکه معنای چهار معرفت الله بالله که نصب ادله از سوی خدای متعال است، امر بسیار بزرگی است که انسان باید از همه براهین و بافته‌ها و ساخته‌های بیرونی که انسان‌ها و اهل علوم مختلف دارند که با مسلّمات قرآن کریم و اهل‌بیت علیهم السلام ناسازگارند، دست برداشته و به آنچه قرآن کریم و اهل‌بیت علیهم السلام بیان فرموده‌اند معتقد شود.

برخی از فلاسفه گفته‌اند که خدا علت ذاتی است و «علیت» ذاتی خداست و «معلول بودن» هم ذاتی مخلوق است و بین علت ذاتی و معلول ذاتی، اگر سنخیت و مجانست نباشد، صدور یکی از دیگری محال است، پس به ناچار باید بین خدا و خلق هم‌جنسی و سنخیت باشد. این اعتقاد، با بدیهیات یقینی قرآن کریم و سخنان اهل‌بیت علیهم السلام منافات دارد. این در حالی است که آنها قانون خودشان را بدیهی می‌دانند و می‌گویند که اصلاً نیاز به استدلال ندارد، بلکه همین که موضوع را درست تصور کنید، درستی آن قانون را می‌یابید. بله اگر موضوع را آن‌گونه که شما می‌گویید تصور کنیم، همان می‌شود که شما می‌گویید، لکن چه کسی گفته است که ما باید موضوع را همان‌گونه تصور کنیم که شما گفته‌اید تا نتیجه شما به دست آید، بلکه ما طور دیگر می‌اندیشیم که صحیح است و موضوع به گونه دیگری است.

پس معنای چهارم معرفت الله بالله این است که انسان میزان درستی و نادرستی تمام بافته‌ها، ساخته‌ها، شنیده‌ها، کشف‌ها، شهودها، برهان‌ها و استدلال‌های عقلی، باطنی، ظاهری، شهودی را نصب ادله از سوی خدای متعال بداند و آن هم قرآن و سخنان اهل‌بیت علیهم السلام است.


الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین‏

وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.


[1]. (7) اعراف: 169.

[2]. (2) البقرة : 168 و 169.

[3]. (16) النحل: 78.

[4]. (16) النحل: 74.

[5]. (16) النحل : 60.

[6]. «السَّلَامُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى وَ أَعْلَامِ التُّقَى وَ ذَوِي النُّهَى وَ أُولِي الْحِجَى وَ كَهْفِ الْوَرَى وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمَثَلِ‏ الْأَعْلَى‏ وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنَى وَ حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه‏».

[7]. (17) الإسراء : 36.

[8]. التوحيد (للصدوق)، ص: 371.

[9]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 10.

[10]. (51) الذاريات : 22.

[11]. ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ‏ بَعْضٍ‏ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ؛ (3) آل‏عمران : 34.

[12]. «عَن أبي عَبدِ الله‌ علیه السلام: يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 34.

«امام صادق‌ علیه السلام فرمود: مردم بر سه دسته باشند: دانا و دانش‌آموز و ورآبی! پس ماییم دانایان و شیعیان ما علم‌آموزان و دیگر مردمان ورآبی».

«عَنْ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ:‏ أُمِرَ النَّاسُ‏ بِمَعْرِفَتِنَا وَ الرَّدِّ إِلَيْنَا وَ التَّسْلِيمِ لَنَا. ثُمَّ قَالَ: وَ إِنْ صَامُوا وَ صَلَّوْا وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ جَعَلُوا فِي أَنْفُسِهِمْ أَنْ لَا يَرُدُّوا إِلَيْنَا كَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 398.

«عمیره می‌گوید: از امام صادق‌ علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: مردم امر شده‌اند به شناخت ما و مراجعه به ما و تسليم‏ شدن براى ما؛ سپس فرمود: اگر روزه بگيرند و نماز گزارند و گواهى دهند كه معبودى جز خداى يگانه نيست، ولى نزد خود بنا گذارند كه به ما مراجعه نكنند، با همین نیت، مشرك می‌شوند».

«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌ علیه السلام يَقُولُ‏: لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ وَ لَا صَوَابٌ وَ لَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَقْضِي بِقَضَاءٍ حَقٍّ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ إِذَا تَشَعَّبَتْ بِهِمُ الْأُمُورُ كَانَ الْخَطَأُ مِنْهُمْ وَ الصَّوَابُ مِنْ عَلِيٍّ‌ علیه السلام»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 399.

«محمد بن مسلم گوید: از امام باقر‌ علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: نزد هیچ یک از مردم، هیچ حق و صوابی نباشد و هیچ یک از مردم قضاوتی به حق نکند مگر آنچه از ما خاندان بیرون رفته باشد و چون امور بر ایشان به گونه‌های مختلف در آید، خطا از جانب ایشان باشد و صواب از علی‌ علیه السلام».

«عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَسْأَلُهُ عَنْ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام سَلُونِي عَمَّا شِئْتُمْ فَلَا تَسْأَلُونِّي عَنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِهِ؛ قَالَ‌ علیه السلام: إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ عِنْدَهُ عِلْمُ شَيْ‏ءٍ إِلَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام فَلْيَذْهَبِ النَّاسُ حَيْثُ شَاءُوا فَوَ اللَّهِ لَيْسَ الْأَمْرُ إِلَّا مِنْ هَاهُنَا - وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى بَيْتِهِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 399.

«زراره گوید: نزد امام باقر‌ علیه السلام بودم که مردی از کوفه در باره این سخن امیر مؤمنان‌ علیه السلام از حضرت پرسید که فرموده: هر چه خواهید از من بپرسید که از هیچ چیز مرا نپرسید مگر آن که شما را بدان باخبر سازم؛ امام باقر‌ علیه السلام فرمود: براستی هیچ کس نباشد که نزدش دانش چیزی باشد مگر آن که از پیشگاه امیر مؤمنان‌ علیه السلام بیرون آمده، پس مردم هر کجا خواهند بروند، به خدا سوگند که امر (علم) نیست مگر از اینجا - و با دست مبارکش به خانه‌اش اشاره فرمود».

«عَنْ أَبِي مَرْيَمَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ: شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 399.

«ابومریم گوید: امام باقر‌ علیه السلام به سلمه بن کهیل و حکم بن عتیبه فرمود: به شرق و غرب بروید، علمی صحیح نمی‌یابید مگر چیزی که از نزد ما اهل‌بیت بیرون آمده باشد».

«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ لِي: إِنَّ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ مِمَّنْ قَالَ اللَّهُ‏ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ‏ فَلْيُشَرِّقِ الْحَكَمُ وَ لْيُغَرِّبْ أَمَا وَ اللَّهِ لَا يُصِيبُ الْعِلْمَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ‌ علیه السلام»؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص: 9.

«ابو بصیر روایت می‌کند که امام صادق‌ علیه السلام به او فرمود: براستی که حکم بن عتیبه از همان کسانی است که خداوند فرموده: «برخی از مردم می‌گویند که به خدا و روز قیامت ایمان آورده‌ایم، ولی مؤمن نیستند»؛ حکم به شرق برود یا به غرب برود، به خدا قسم که به علم نمی‌رسد مگر از نزد اهل‌بیتی که جبرئیل‌ علیه السلام بر ایشان فرود آمده».

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام: أَمَا إِنَّه‏ شَرٌّ عَلَيْكُمْ أَنْ تَقُولُوا بِشَيْ‏ءٍ مَا لَمْ تَسْمَعُوهُ مِنَّا»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 402.

«امام صادق‌ علیه السلام فرمود: براستي براي شما بد است قائل به چیزی باشید که از ما نشنیده‌اید».

«عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا فَلَمَّا أَجْلَسَنِي قَالَ: مَا فَعَلَ صَاحِبُ الطَّاقِ؟ قُلْتُ: صَالِحٌ. قَالَ: أَمَا إِنَّهُ بَلَغَنِي أَنَّهُ جَدِلٌ وَ أَنَّهُ يَتَكَلَّمُ فِي تَيْمٍ قَذَرٌ؟ قُلْتُ: أَجَلْ هُوَ جَدِلٌ، قَالَ أَمَا إِنَّهُ لَوْ شَاءَ طَرِيفٌ‏ مِنْ مُخَاصِمِيهِ‏ أَنْ يَخْصِمَهُ فَعَلَ! قُلْتُ: كَيْفَ ذَاكَ؟ فَقَالَ: يَقُولُ أَخْبِرْنِي عَنْ كَلَامِكَ هَذَا مِنْ كَلَامِ إِمَامِكَ، فَإِنْ قَالَ نَعَمْ كَذَبَ عَلَيْنَا وَ إِنْ قَالَ لَا قَالَ لَهُ كَيْفَ تَتَكَلَّمُ بِكَلَامٍ لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ إِمَامُك»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 190.

«فضیل بن عثمان گوید: با گروهی از اصحابمان بر امام صادق‌ علیه السلام وارد شدم. وقتی حضرت رخصت جلوس دادند فرمودند: مؤمن طاق چه می‌کند؟ عرض کردم: به صلاح است. فرمود: به من خبر رسیده که اهل جدل است و به کلام مشغول است؟ عرض کردم: آری اهل جدل است. فرمود: اگر زیرکی از مخاصمانش بخواهد بر او چیره شود می‌شود! عرض کردم: چگونه؟ فرمود: به او می‌گوید آیا این سخنت از امامت است یا نه، اگر بگوید آری، بر ما دروغ بسته و اگر بگوید نه، به او می‌گوید چگونه سخنی می‌گویی که امامت آن را نگفته».

«عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الصَّادِقِ‌ علیه السلام فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي دَخَلْتُ عَلَى مَالِكٍ وَ أَصْحَابِهِ فَسَمِعْتُ بَعْضُهُمْ يَقُولُ إِنَّ الله له وَجْهاً كَالْوُجُوهِ وَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ لَهُ يَدَانِ‏ وَ احْتَجُّوا بِذَلِكَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى‏ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ‏ وَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ هُوَ كَالشَّابِّ مِنْ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً فَمَا عِنْدَكَ فِي هَذَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟

فَكَانَ مُتَّكِئاً فَاسْتَوَى جَالِساً وَ قَالَ: اللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ. ثُمَّ قَالَ: يَا يُونُسُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهاً كَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ جَوَارِحَ كَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِينَ فَهُوَ كَافِرٌ بِاللَّهِ فَلَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ وَ لَا تَأْكُلُوا ذَبِيحَتَهُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ فَوَجْهُ اللَّهِ أَنْبِيَاؤُهُ وَ قَوْلُهُ‏ خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ‏ فَالْيَدُ الْقُدْرَةُ كَقَوْلِهِ‏ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ‏ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فِي شَيْ‏ءٍ أَوْ عَلَى شَيْ‏ءٍ أَوْ تَحَوَّلَ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَى شَيْ‏ءٍ أَوْ يَخْلُو مِنْهُ شَيْ‏ءٌ أَوْ يَشْغَلُ بِهِ شَيْ‏ءٌ فَقَدْ وَصَفَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا يُقَاسُ بِالْقِيَاسِ وَ لَا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ لَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ وَ لَا يَشْغَلُ بِهِ مَكَانٌ قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ ذَلِكَ اللَّهُ رَبُّنَا لَا إِلَهَ غَيْرُهُ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهَ وَ أَحَبَّهُ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَهُوَ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ وَ مَنْ أَحَبَّهُ بِغَيْرِ هَذِهِ الصِّفَةِ فَاللَّهُ مِنْهُ بَرِي‏ءٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَآءُ.

ثُمَّ قَالَ‌ علیه السلام: إِنَّ أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ عَمِلُوا بِالْفِكْرَةِ حَتَّى وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَّهِ فَإِنَّ حُبَّ اللَّهِ إِذَا وَرِثَهُ الْقَلْبُ اسْتَضَاءَ بِهِ وَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ اللُّطْفُ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلًا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ فَإِذَا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ فَإِذَا تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ صَارَ صَاحِبَ فِطْنَةٍ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْفِطْنَةِ عَمِلَ فِي الْقُدْرَةِ فَإِذَا عَمِلَ بِهِ مَا فِي الْقُدْرَةِ عَرَفَ الْأَطْبَاقَ السَّبْعَةَ فَإِذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِي خَالِقِهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْكُبْرَى فَعَايَنَ رَبَّهُ فِي قَلْبِهِ وَ وَرِثَ الْحِكْمَةَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْحُكَمَاءُ (وَ وَرِثَ الْعِلْمَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْعُلَمَاءُ وَ وَرِثَ الصِّدْقَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الصِّدِّيقُونَ إِنَّ الْحُكَمَاء) وَرِثُوا الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ وَ إِنَّ الصِّدِّيقِينَ وَرِثُوا الصِّدْقَ‏ بِالْخُشُوعِ وَ طُولِ الْعِبَادَةِ فَمَنْ أَخَذَهُ بِهَذِهِ السِّيرَةِ إِمَّا أَنْ يَسْفُلَ وَ إِمَّا أَنْ يُرْفَعَ وَ أَكْثَرُهُمْ الَّذِي يَسْفُلُ وَ لَا يُرْفَعُ إِذَا لَمْ يَرْعَ حَقَّ اللَّهِ وَ لَمْ يَعْمَلْ بِمَا أُمِرَ بِهِ فَهَذِهِ صِفَةُ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ فَلَمْ يُحِبَّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ فَلَا يَغُرَّنَّكَ صَلَاتُهُمْ وَ صِيَامُهُمْ وَ رِوَايَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ فَإِنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ.

ثُمَّ قَالَ‌ علیه السلام: يَا يُونُسُ إِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّا وَرِثْنَا وَ أُوتِينَا شَرْعَ الْحِكْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ.

فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كُلُّ مَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَرِثَ كَمَا وَرِثْتُمْ مَنْ كَانَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ؟ فَقَالَ: مَا وَرِثَهُ إِلَّا الْأَئِمَّةُ الِاثْنَا عَشَرَ. قُلْتُ: سَمِّهِمْ لِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَقَالَ: أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ بَعْدَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنَا وَ بَعْدِي مُوسَى وَلَدِي وَ بَعْدَ مُوسَى عَلِيٌّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِيِّ مُحَمَّدٌ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ‏ الْحُجَّةُ اصْطَفَانَا اللَّهُ وَ طَهَّرَنَا وَ أُوتِينَا ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ.

ثُمَّ قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَعْدٍ دَخَلَ عَلَيْكَ بِالْأَمْسِ فَسَأَلَكَ عَمَّا سَأَلَكَ فَأَجَبْتَهُ بِخِلَافِ هَذَا! فَقَالَ‌ علیه السلام: يَا يُونُسُ كُلُّ امْرِئٍ وَ مَا يَحْتَمِلُهُ وَ لِكُلِّ وَقْتٍ حَدِيثُهُ وَ إِنَّكَ لَأَهْلٌ لِمَا سَأَلْتَ فَاكْتُمْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ وَ السَّلَام‏»؛ كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 255 - 259.

«یونس بن ظبیان گوید: محضر امام صادق‌ علیه السلام رسیدم و عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من نزد مالک و اطرافیانش بودم که شنیدم یکی از آن‌ها می‌گوید: خدا صورتی دارد مانند دیگر صورت‌ها؛ و یکی می‌گوید: خداوند دو دست دارد؛ و برای آن به کلام خدا که فرموده: با دو دستم (خلق کردم)؛ احتجاج می‌کنند؛ و یکی می‌گوید او چون جوانی سی‌ساله است. شما در این باره چه می‌دانید ای فرزند رسول خدا؟

حضرت که نشسته و تکیه داده بودند، از آن حالت در آمده و فرمودند: خداوندا عفو فرما، عفو فرما! سپس فرمودند: ای یونس! هرکس گمان برد که خداوند صورتی دارد چون دیگر صورت‌ها مشرک شده؛ و هرکس گمان برد که خداوند اندامی چون اندام مخلوقان دارد به خدا کفر ورزیده؛ شهادت چنین کسی را مپذیرید و از قربانی او مخورید. خداوند بلند مرتبه است از وصف تشبیه‌گرانی که او را به صفت مخلوقان تشبیه می‌کنند. وجه خدا انبیای او باشند و در کلامش که فرموده: با دو دست خود خلق کردم، معنای دست (ید) قدرت است چنان که فرموده: شما را به یاری خود قدرتمند گرداند (أیّدکم)؛ پس هرکه گمان برد خداوند درون چیزی است یا روی چیزی، یا از حالتی به حالتی رفته، یا چیزی خالی از خدا گشته و یا چیزی او را به خود مشغول ساخته، او را به صفت مخلوقان توصیف کرده. خدا خالق همه چیز است و به قیاس نیاید و به مردمان تشبیه نگردد، هیچ مکانی از او خالی نباشد و هیچ مکانی او را به خود مشغول نگرداند، در همان حالی که دور است نزدیک باشد و در همان حالی که نزدیک است دور؛ این خدا است، پروردگار ما که هیچ الهی جز او نباشد. پس هرکه خدا را بخواهد و او را با چنین وصفی دوست بدارد از موحدان باشد و هرکه خدایی با وصفی دیگر دوست بدارد خدا از او بیزار باشد و ما نیز از او بیزاریم.

همانا صاحب‌خردان آنان باشند که با فکر عمل کنند تا آنکه محبت خداوند را از آن به ارث برند که همان محبت خداوند چنان است که چون قلب وارثش گردد، بدان روشنی گیرد و لطف با شتاب سوی او آید و چون لطف بر او فرود آمد در زمره بهره‌مندان قرار گیرد و چون از بهره‌مندان گردد به حکمت سخن گوید و چون به حکمت سخن گوید صاحب زیرکی و ذکاوت گردد و چون به مقام ذکاوت رسید عملش در قدرت باشد و چون به واسطه ذکاوت در قدرت عمل کند طبقات هفت‌گانه را بشناسد و چون به این مقام رسد، میل و محبت خود را در خالقش گذارد و چون چنین کند به مقام کبری می‌رسد که پروردگار خود را در قلبش مشاهده کند و وارث حکمت گردد نه به آن راهی که حکیمان حکمت را به ارث برده‌اند و وارث علم گردد نه به آن راهی که عالمان علم را به ارث برده‌اند و وارث صدق گردد نه به آن راهی که صدیقان صدق را به ارث برده‌اند؛ حکیمان با سکوت حکمت را به ارث برده‌اند و عالمان با طلب علم را و صدیقان با خشوع و عبادت طولانی صدق را؛ که هرکه این راه را در پیش گیرد یا سقوط کند و به پستی درآید و یا بالا برده شود و بلندی نائل گردد که بیشتر آنان به پستی درآیند و بالا برده نشوند چه آنکه حق خداوند را رعایت نکنند و به آنچه بدان امر شده‌اند عامل نگردند که این صفت کسی باشد که خدا را آن‌گونه که حق است نشناسد و در دنبالش آن‌طور که باید دوست ندارد؛ پس نماز و روزه و روایات و دانش‌های آنان تو را فریب ندهد که براستی آن‌ها خرانی هستند رمنده.

سپس فرمود: ای یونس! چون علم صحیح خواستی، از نزد ما اهل‌بیت بخواه که همانا شرع حکمت و فصل الخطاب را ما به ارث برده‌ و به ما داده شده است.

پس عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! تمام کسانی که از اهل‌بیت و از فرزندان علی و فاطمه‌اند همان که شما وارثش هستید را به ارث برده‌اند؟ فرمود: جز امامان دوازده‌گانه کسی وارث آن نباشد. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! ایشان را برایم نام ببر. فرمود: اول ایشان علی بن ابیطالب است و بعد از او حسن و حسین، بعد از آن علی‌ بن حسین و محمد بن علی، سپس من و بعد از من موسی فرزندم و بعد از موسی پسرش علی و بعد از علی محمد و بعد از محمد علی و بعد از علی حسن و بعد از حسن حجت؛ خداوند ما را برگزیده و ما را طاهر گردانیده و آنچه که به هیچ‌کس از عالمیان نداده به ما داده شده است.

پس عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! عبدالله بن سعد دیروز محضر شما رسید و چنان سؤالی پرسید و شما به او پاسخی دیگر دادید؟ فرمود: ای یونس! هرکسی را همان باشد که درکش تواند و هر وقتی سخن خود دارد و براستی که تو برای آنچه پرسیدی سزاواری پس آن را جز از اهلش پنهان دار و السلام».

بيان: ببین چگونه امام علیه السلام اهل تمام رشته‌های ظاهری و باطنی در علوم را که از اهل‌بیت علیهم السلام نمی‌گیرند مذمّت کرده و گمراه و زمین خورده معرفی فرموده.

[13]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏7، ص: 362.

[14]. (42) الشورى : 52.

[15]. (10) يونس : 36.

[16]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 319، کتاب 201.

[17]. عبارتی از زیارت جامعه کبیره.

[18]. (75) القيامة : 22 و 23.

[19]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص: 113، ح174.

[20]. (33) الأحزاب : 33.

[21]. (24) النور : 36.

[22]. (18) الكهف : 110.

[23]. (5) المائدة : 13.

[24]. (48) الفتح : 15.

[25]. (16) النحل : 83.

[26]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 54.

[27]. (95) التين : 4.

[28]. (35) فاطر : 31 - 33.

[29]. معاني الأخبار، النص، ص: 104.

[30]. «عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّيَّارُ وَ جَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام: يَا هِشَامُ أَ لَا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ وَ لَا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام: إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْ‏ءٍ فَافْعَلُوا! قَالَ هِشَامٌ:

بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ فَعَظُمَ‏ ذَلِكَ عَلَيَّ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ‏ عُبَيْدٍ وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَه.

فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ ثُمَّ قُلْتُ: أَيُّهَا الْعَالِمُ! إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ؟ فَقَالَ لِي: نَعَمْ. فَقُلْتُ لَهُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! أَيُّ شَيْ‏ءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ وَ شَيْ‏ءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ؟ فَقُلْتُ: هَكَذَا مَسْأَلَتِي! فَقَالَ: يَا بُنَيَّ سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ! قُلْتُ: أَجِبْنِي فِيهَا! قَالَ لِي: سَلْ.

قُلْتُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ. قُلْتُ: فَلَكَ أَنْفٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ. قُلْتُ: أَ لَكَ فَمٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ. قُلْتُ: فَلَكَ أُذُنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ. قُلْتُ: أَ لَكَ قَلْبٌ‏؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ.

قُلْتُ: أَ وَ لَيْسَ فِي هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ؟ فَقَالَ: لَا. قُلْتُ: وَ كَيْفَ ذَلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ؟ قَالَ: يَا بُنَيَّ! إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْ‏ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّكَّ. فَقُلْتُ لَهُ: فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ؟ قَالَ: نَعَمْ.

فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا مَرْوَانَ! فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ؟

فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي: أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ؟ فَقُلْتُ: لَا. قَالَ: أَ مِنْ جُلَسَائِهِ؟ قُلْتُ: لَا! قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ؟ قُلْتُ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ. قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ! ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ.

فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام وَ قَالَ: يَا هِشَامُ! مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟ قُلْتُ: شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ. فَقَالَ: هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ‏ وَ مُوسى‏»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 169 - 171.

«یونس بن یعقوب روایت می‌کند: گروهی از اصحاب امام صادق‌ علیه السلام محضر حضرت بودند از جمله: حمران بن اعین، محمد بن نعمان، هشام بن سالم، طیار و تعدادی دیگر و هشام بن حکم که جوان بود نیز در میان آنان بود. امام صادق‌ علیه السلام فرمود: ای هشام! به من بگو که با عمرو بن عبید چه کردی و چگونه از او سؤال پرسیدی؟ هشام عرض کرد: ای پسر رسول خدا! شما را بزرگ می‌دارم و شرم دارم و زبانم در پیشگاه شما بند می‌آید! امام‌ علیه السلام فرمود: چون به چیزی فرمانتان دهم انجام دهید! هشام عرض کرد:

از موقعیت عمرو بن عبید و نشستنش در مسجد بصره باخبر شدم و این بر من سخت آمد. پس به قصد او بیرون شدم و روز جمعه به بصره رفتم. وارد مسجد بصره شدم که ناگاه با حلقه بزرگی مواجه گشتم که عمرو بن عبید در آن بود و جامه سیاه پشمینی به تن کرده بود و جامه‌ای دیگر به دوش انداخته بود و مردم از او سؤال می‌کردند.

از مردم خواستم راه باز کنند که به من راه دادند. سپس در انتهای جمعیت روی دو زانو نشستم و گفتم: ای دانا! من مردی غریبم، رخصت می‌دهی سؤالی پرسم؟ گفت: آری. گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: پسر جان! این چه پرسشی است؟ چگونه از چیزی که می‌بینی سؤال می‌کنی؟ گفتم: سؤال من اینچنین است! گفت: بپرس پسر جان! اگر چه که سؤالت احمقانه است! گفتم: مرا پاسخ ده. گفت: بپرس.

گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: رنگ‌ها و شخص‌ها را بدان بینم. گفتم: گوش هم داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: بو می‌کشم. گفتم: دهان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: مزه می‌چشم. گفتم: گوش هم داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: صدا می‌شنوم. گفتم: آیا قلب داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: هرچه بر این اندام و حواس وارد آید با قلب تمیز دهم و از یکدیگر جدا سازم.

گفتم: آیا این اندام از قلب بی‌نیاز نیستند؟ گفت: نه. گفتم: چگونه بی‌نیاز نیستند در حالی که صحیح و سالم‌اند؟ گفت: پسر جان! همانا چون اندام تردید کنند در آنچه بوییده‌اند یا دیده‌اند یا چشیده‌اند و یا شنیده‌اند، آن را به قلب بازگردانند تا یقین حاصل کند و تردید را برطرف کند. پس بدو گفتم: پس خداوند قلب را از برای تردید اندام حسی آفریده؟ گفت: آری. گفتم: ناچار باید قلب باشد و گر نه اندام حسی به یقین نمی‌رسند؟ گفت: آری.

پس بدو گفتم: ای ابا مروان! خداوند تبارک و تعالی جوارح تو را وا مگذاشته و امامی از برایشان گمارده تا درست را بدانها نشان دهد و شک را برطرف کند و یقین به بار آرَد! تمام این خلایق را در حیرت و تردید و اختلافشان رها می‌کند و امامی از برایشان نمی‌گمارد تا شک و حیرت خود نزد او برند و برای جوارح تو امامی می‌گذارد تا شک و حیرتت را بدان عرضه کنی؟!

پس ساکت شد و چیزی به من نگفت. سپس رو کرد و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟ گفتم: نه! گفت: از همنشینان او هستی؟ گفتم: نه! گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: پس خودش هستی! سپس مرا در آغوش گرفت و در جایگاه خود نشاند و خود از آنجا برخاست و تا من نشسته بودم سخن نگفت.

سپس امام صادق‌ علیه السلام خندید و فرمود: ای هشام! چه کس این را به تو آموخته؟ عرض کردم: چیزی است که از شما یاد گرفته‌ام و تألیفش کرده‌ام. فرمود: به خدا سوگند این در صحف ابراهیم و موسی مکتوب است».

«عَن أَبي عَبدِ اللهِ‌ علیه السلام قال: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين‏ علیه السلام قَالَ: أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِي وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَيْنُ اللَّهِ وَ جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ‏»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 164.

«امام صادق‌ علیه السلام از اميرالمؤمنين علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: منم علم خدا و منم قلب واعى و پذیرای خدا و زبان گوياى خدا و چشم خدا و جنب خدا و منم دست خدا».

«عَنِ الصَّادِقِ‌ علیه السلام قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين‌ علیه السلام فَقَالَ فِيمَا يَقُولُ: أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي. أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِي وَ لِسَانُهُ النَّاطِقُ وَ أَمِينُهُ عَلَى سِرِّهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ خَلِيفَتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ عَيْنُهُ النَّاظِرَةُ فِي بَرِيَّتِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ دِينُهُ الَّذِي لَا يُصَدِّقُنِي إِلَّا مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً وَ لَا يُكَذِّبُنِي إِلَّا مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضا»؛ الإختصاص، النص، ص: 248.

«امام صادق‌ علیه السلام از اميرالمؤمنين علیه السلام روایت می‌کند که حضرتش خطبه‌ای خواند و در آن فرمود: ای مردم! از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید؛ ای مردم! منم قلب واعی و پذیرای خدا و زبان گوياى او و امين او بر سرّش و حجت او بر خلقش و خليفه او بر بندگانش و چشم بينای او در آفریدگانش و دست گشاده او به رأفت و رحمت و منم همان دين او که تصديقم نکند مگر كسى كه ايمانش را خالص گردانَد و تكذيبم نکند مگر كسى كه كفرش را خالص کند».

«قالَ اميرُ المُؤْمِنينَ‌ علیه السلام: أَنَا دَحَوْتُ أَرْضَهَا وَ أَنْشَأْتُ جِبَالَهَا وَ فَجَّرْتْ عُيُونَهَا وَ شَقَقْتُ أَنْهَارَهَا وَ غَرَسْتُ أَشْجَارَهَا وَ أَطْعَمْتُ ثِمَارَهَا وَ أَنْشَأْتُ سَحَابَهَا وَ أَسْمَعْتُ رَعْدَهَا وَ نَوَّرْتُ بَرْقَهَا وَ أَضْحَيْتُ شَمْسَهَا وَ أَطْلَعْتُ قَمَرَهَا وَ أَنْزَلْتُ قَطْرَهَا وَ نَصَبْتُ نُجُومَهَا وَ أَنَا الْبَحْرُ الْقَمْقَامُ الزَّاخِرُ وَ سَكَّنْتُ أَطْوَادَهَا وَ أَنْشَأْتُ جَوَارِيَ الْفُلْكِ فِيهَا وَ أَشْرَقْتُ شَمْسَهَا وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ وَ قَلْبُ اللَّهِ وَ بَابُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً أَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَ أَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ وَ بِي وَ عَلَى يَدَيَّ تَقُومُ السَّاعَةُ وَ فِيَّ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ وَ أَنَا الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ‏ وَ أَنَا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ‏»؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص: 387.

«امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمود: منم که زمین دنیا را گسترانیدم و کوه‌هایش را به پا داشتم و چشمه‌هایش را جاری ساختم و رودهایش را شکافتم و درختانش ‌را کاشتم و میوه‌هایش را به ثمر رسانیدم و ابرهایش را متراکم نمودم و صدای رعدش را به گوش رساندم و برقش را نورانی کردم و خورشیدش را تابش دادم و ماهش را نمایاندم و قطره‌های بارانش فرو فرستادم و ستارگانش را نصب کردم و منم آن دریای بیکران و پرآب و منم که کوه‌های بزرگش را از حرکت باز داشتم و کشتی‌های متحرک را در آن روانه ساختم و خورشیدش را درآوردم و نورانی ساختم. منم جنب خدا و کلمه او و قلب خدا و باب او که از آن بدو رسند، سجده‌کنان به این باب در آیید تا خطاهایتان را ببخشم و بر نیکوکاران بیافزایم. به واسطه من به دو دست من است که قیامت بر پا شود و اهل باطل در من به شک افتند و منم اول و آخر و ظاهر و باطن و منم که به همه چیز دانایم».

[31]. (83) المطفّفین : 7 - 25.

[32]. (62) الجمعة : 2.

[33]. (2) البقرة : 213.

[34]. «عن أبي جعفر و أبي عبد الله‌ علیهما السلام‏ عن قوله كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ‏ قال: كانوا ضلالا فبعث‏ الله‏ فيهم‏ أنبياء و لو سألت الناس لقالوا: قد فرغ من الأمر»؛ تفسير العياشي، ج‏1، ص: 104.

«از امام باقر و امام صادق‌ علیهما السلام روایت شده که در تفسیر آیه «و مردم همه امتی واحد بودند که خداوند پیامبران را برانگیخت» فرمودند: مردم همه گمراه بودند سپس خداوند انبیا علیهم السلام را در میان آنها فرستاد. اگر از عامه مردم بپرسی گویند: که خدا از امر فارغ شده (و دیگر تغییری در امور نخواهد بود)».

«عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْب‏ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَقَال علیه السلام: كَانَ النَّاسُ قَبْلَ نُوحٍ أُمَّةَ ضَلَالٍ فَبَدَا لِلَّهِ فَبَعَثَ الْمُرْسَلِينَ. وَ لَيْسَ كَمَا يَقُولُونَ لَمْ يَزَلْ وَ كَذَبُوا يَفْرُقُ اللَّهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مَا كَانَ مِنْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ أَوْ مَطَرٍ بِقَدْرِ مَا يَشَاءُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُقَدِّرَ إِلَى مِثْلِهَا مِنْ قَابِلٍ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 82.

«یعقوب بن شعیب روایت می‌کند که از امام صادق‌ علیه السلام در باره این آیه پرسيد: «مردم همه امتی واحد بودند»، حضرت فرمود: مردم پيش از حضرت نوح علیه السلام همه يك امت گمراه بودند که خداوند را بدا شد و پیامبران مرسل را برانگیخت. اين‌گونه نیست که مردم می‌گويند (همه چیز) ازلی بوده؛ دروغ گفته‌اند؛ خداوند در شب قدر هرآنچه از سختی و خوشی و باران باشد را به هر اندازه که بخواهد جدا می‌کند، تا آنکه همچون آن را در سال آینده تقدیر فرماید».

«عن مسعدة عن أبي عبد الله‌ علیه السلام‏ في قول الله كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ‏ فقال: كان ذلك قبل نوح، قيل: فعلى هدى كانوا؟ قال: بل كانوا ضلالا، و ذلك أنه لما انقرض آدم و صالح ذريته بقي شيث وصيه لا يقدر على إظهار دين الله الذي كان عليه آدم و صالح ذريته، و ذلك أن قابيل تواعده بالقتل كما قتل أخاه هابيل، فسار فيهم بالتقية و الكتمان، فازدادوا كل يوم ضلالا حتى لم يبق على الأرض معهم إلا من هو سلف و لحق الوصي بجزيرة في البحر يعبد الله، فبدا لله تبارك و تعالى أن يبعث الرسل. و لو سئل هؤلاء الجهال لقالوا قد فرغ من الأمر و كذبوا إنما شي‏ء يحكم به الله في كل عام.

ثم قرأ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ‏ فيحكم الله تبارك و تعالى ما يكون في تلك السنة من شدة أو رخاء أو مطر أو غير ذلك.

قلت: أ فضلالا كانوا قبل النبيين أم على هدى؟ قال: لم يكونوا على هدى كانوا على فطرة الله التي فطرهم عليها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ‏ و لم يكونوا ليهتدوا حتى يهديهم الله أ ما تسمع يقول إبراهيم لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ‏ أي ناسيا للميثاق»؛ تفسير العياشي، ج‏1، ص: 104 و 105.

«مسعده از امام صادق‌ علیه السلام روایت می‌کند که در معنای آیه «مردم همه امّتی واحد بودند که خداوند پیامبران بشارت‌دهنده و انذارکننده را برانگیخت» فرمود: این پیش از حضرت نوح‌ علیه السلام بود. عرض شد: آیا (همه یک‌پارچه) بر هدایت بودند؟ فرمود: نه بلکه بر گمراهی بودند و این بدان خاطر است که چون آدم و پاکان از نسل او از دنیا رفتند، وصی او شیث، توان اظهار دین خدا - که آدم و پاکان از نسلش بر آن بودند - را نداشت، چه آنکه قابیل او را تهدید به قتل کرده بود چنانکه برادرش هابیل را کشته بود. پس شیث با تقیه و پنهان‌کاری در میانشان بود و آنان روز به روز بر گمراهی می‌افزودند تا آنجا که هیچ کس بر روی زمین نماند مگر آنکه به گمراهی رفته بود و شیثِ وصی به جزیره‌ای در دریا رفت و به عبادت خدا پرداخت. پس خداوند تبارک و تعالی را بدا آمد و رسولان را برانگیخت. اگر از این جاهلان بپرسی، گویند خدا از امر فارغ شده! دروغ گفته‌اند؛ همانا هر چه هست، خداوند در هر سال بدان حکم می‌کند.

سپس امام این آیه را قرائت فرمود: «در آن است که هر امر حکیمی جدا می‌شود»؛ پس خداوند تبارک و تعالی (در آن شب) به هر سختی

وخوشی و باران و غیر آن که در آن سال است حکم می‌کند.

عرض کردم: آیا پیش از پیامبران گمراه بودند یا بر هدایت؟ فرمود: بر هدایت نبودند؛ بر همان فطرت الهی بودند که خداوند آنان را بر آن سرشته «تبدیلی در خلق خدا نیست» و بر هدایت نبودند تا آنکه خداوند هدایتشان فرمود. آیا نشنیده‌ای كه ابراهیم‌ علیه السلام گوید: «اگر پروردگارم مرا هدایت نمی‌فرمود بی‌شک از گروه گمراهان بودم» یعنی میثاق را فراموش می‌کردم».

[35]. (59) الحشر : 14.

[36]. الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُم‏؛ (47) محمدصلی الله علیه و آله و سلم : 1.

[37]. (18) الكهف : 110.

[38]. إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏2، ص: 335.

[39]. (47) محمد : 26.

[40]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 139.

[41]. (51) الذاريات : 20.

[42]. (41) فصلت : 53.

[43]. (6) الأنعام : 125 و 126.

[44]. «عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيٍّ‌ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: أَنَا عَبْدُ اللَّهِ  وَ أَخُو رَسُولِهِ وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ لَا يَقُولُهَا بَعْدِي إِلَّا كَذَّابٌ، صَلَّيْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِينَ»؛ الخصال، ج‏2، ص: 402.

«عباد بن عبد الله از امیر مؤمنان‌ علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: منم بنده خدا و برادر رسول خدا و منم صديق اكبر هيچ‌كس پس از من ادعاى اين مقام را نكند جز آنكه دروغ‌گوست، من پيش از همه مردم نماز خواندم با آنکه هفت ساله بودم».

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌J لِعَلِيٍّ‌ علیه السلام:‏ يَا عَلِيُّ أَنْتَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَنْتَ بَابُ اللَّهِ وَ أَنْتَ الطَّرِيقُ إِلَى اللَّهِ وَ أَنْتَ النَّبَأُ الْعَظِيمُ وَ أَنْتَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ وَ أَنْتَ الْمَثَلُ الْأَعْلَى. يَا عَلِيُّ أَنْتَ إِمَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ خَيْرُ الْوَصِيِّينَ وَ سَيِّدُ الصِّدِّيقِينَ. يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ وَ أَنْتَ الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ. يَا عَلِيُّ أَنْتَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي وَ أَنْتَ قَاضِي دَيْنِي وَ أَنْتَ مُنْجِزُ عِدَاتِي. يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْمَظْلُومُ بَعْدِي. يَا عَلِيُ‏ أَنْتَ‏ الْمُفَارِقُ‏ بَعْدِي‏. يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْمَحْجُورُ بَعْدِي. أُشْهِدُ اللَّهَ تَعَالَى وَ مَنْ حَضَرَ مِنْ أُمَّتِي أَنَّ حِزْبَكَ حِزْبِي وَ حِزْبِي حِزْبُ اللَّهِ وَ أَنَّ حِزْبَ أَعْدَائِكِ حِزْبُ الشَّيْطَان‏»؛ عيون أخبار الرضا علیه السلام ، ج‏2، ص: 6.

«رسول خدا‌J به امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمود: يا علىّ! تو حجت خدايى و تو باب خدايى و تو راه به سوى خدايى و تويى نبأ عظيم و تويى صراط مستقيم و تويى مثل اعلي. يا علىّ! تويى امام مسلمين و امير مؤمنين، و بهترين وصيّين، و سرور صدّيقين. يا علىّ! تويى فاروق اعظم (جداكننده حقّ از باطل) و تويى صدّيق اكبر. يا علىّ! تويى جانشين من بر امّتم و تويى اداكننده بدهکاری‌های من و تويى انجام دهنده وعده‏هاى من. يا علىّ! تو هستى كه پس از من مظلوم خواهى شد و مورد ستم قرار خواهى گرفت. يا علىّ! تويى كه پس از من از تو كناره جويند. يا علىّ! تويى كه پس از من محجور و خانه‏نشين گردى. خدای متعال و هر كس از امتم كه حاضر است را شاهد می‌گیرم كه حزب تو حزب من است و حزب من حزب خداست و حزب دشمنان تو حزب شيطان است».

«عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ‏ قالَ: صَعِدَ اَمِيرُ الْمُؤْمِنِين علیه السلام  الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا الَّذِي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا غَيْرِي وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَمْ أَكُنْ فِيكُمْ لَمَا قُوتِلَ أَهْلُ الْجَمَلِ وَ لَا أَهْلُ صِفِّينَ وَ لَا أَهْلُ النَّهْرَوَانِ [وَ ايْمُ اللَّهِ‏] لَوْ لَا أَنْ تَتَكَلَّمُوا وَ تَدَعُوا الْعَمَلَ لَحَدَّثْتُكُمْ بِمَا قَضَى اللَّهُ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّهِصلی الله علیه و آله و سلم  لِمَنْ قَاتَلَهُمْ مُسْتَبْصِراً فِي ضَلَالَتِهِمْ عَارِفاً بِالْهُدَى الَّذِي نَحْنُ عَلَيْهِ.

ثُمَّ قَال علیه السلام:  سَلُونِي [عَمَّا شِئْتُمْ‏] قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ اللَّهِ إِنِّي بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ. أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ  وَ أَوَّلُ السَّابِقِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ خَاتَمُ الْوَصِيِّينَ وَ وَارِثُ النَّبِيِّينَ وَ خَلِيفَةُ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَنَا دَيَّانُ النَّاسِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ قَسِيمُ اللَّهِ بَيْنَ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ الْفَارُوقُ الَّذِي أُفَرِّقُ بَيْنَ‏ الْحَقِّ وَ الْبَاطِل»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2، ص: 712.

«سلیم بن قیس روایت می‌کند که اميرالمؤمنين علیه السلام  بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جا آورد و فرمود: اى مردم! من آن كسى هستم كه چشم فتنه را از جا در آوردم و كسى جز من جرات آن را نداشت. به خدا قسم اگر من در ميان شما نبودم با اهل جمل و اهل صفين و اهل نهروان مقابله نمى‏شد. به خدا قسم اگر نبود ترس از اينكه فقط سخن بگویيد و عمل را رها كنيد به شما خبر مى‏دادم از آنچه خداوند بر لسان پيامبرش مقدّر كرده براى آنان كه با بصيرت در گمراهى آنان و با معرفت به هدايتى كه ما بر آن هستيم با ايشان بجنگد.

سپس فرمود: درباره هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد قبل از آنكه مرا از دست بدهید. به خدا قسم من به راه‌هاى آسمان از راه‌هاى زمين آگاهترم. منم يعسوب‏ مؤمنان و اوّلين نفر از سابقان و امام متّقيان و خاتم جانشينان و وارث پيامبران و خليفه پروردگار عالمیان. منم جزادهنده مردم در روز قيامت و قسمت‏كننده از طرف خداوند بين اهل بهشت و جهنم. منم صدّيق اكبر و فاروقى كه حق را از باطل جدا مى‏كنم».

«عَن مُعَاذَةَ الْعَدَوِيَّةَ قالَت: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام  يَقُولُ عَلَى‏ مِنْبَرِ الْبَصْرَةِ:  أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ آمَنْتُ قَبْلَ أَنْ يُؤْمِنَ أَبُو بَكْرٍ وَ أَسْلَمْتُ قَبْلَ أَنْ يُسْلِم‏»؛ الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص: 31.

«معاذه عدوی می‌گوید: از علی بن ابیطالب شنیدم که بر منبر بصره می‌فرمود: منم صدیق اکبر؛ ایمان آوردم پیش از آنکه ابوبکر ایمان آورد و اسلام آوردم پیش از آنکه او اسلام آورد».

«لما انصرف رسول الله‌J (من الغدير) إلى المدينة خطب أصحابه و قال: إن الله تعالى اختص‏ عليا بثلاث خصال لم يعطها أحد من الأولين و الآخرين، فاعرفوها فإنه الصديق‏ الأكبر، و الفاروق‏ الأعظم، أيد الله به الدين و أعز به الإسلام و نصر به نبيكم»؛ البرهان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 494؛ به نقل از کشکول علامه حلی.

«چون نبی خدا از غدیر خم به مدینه بازگشت، بر اصحابش خطبه خواند و فرمود: براستی که خداوند متعال علی را به سه خصلت مخصوص گردانده که به احدی از اولین و آخرین نداده، پس او را بشناسید که همانا اوست صدیق اکبر و فاروق اعظم، خداوند دین را به او قوت داده اسلام را به او عزیز گردانده و پیامبرتان را به او یاری داده».

[45]. (16) النحل : 125.

[46]. «قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِي‏‌ علیه السلام: ذُكِرَ عِنْدَ الصَّادِقِ‌ علیه السلام الْجِدَالُ فِي الدِّينِ وَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ‌J وَ الْأَئِمَّةَ‌ علیهم السلام قَدْ نَهَوْا عَنْهُ فَقَالَ الصَّادِقُ‌ علیه السلام: لَمْ يُنْهَ عَنْهُ مُطْلَقاً وَ لَكِنَّهُ نُهِيَ عَنِ الْجِدَالِ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ أَ مَا تَسْمَعُونَ اللَّهَ يَقُولُ: وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ وَ قَوْلَهُ: ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏؟ فَالْجِدَالُ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ قَدْ قَرَنَهُ الْعُلَمَاءُ بِالدِّينِ وَ الْجِدَالُ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ مُحَرَّمٌ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى شِيعَتِنَا وَ كَيْفَ يُحَرِّمُ اللَّهُ الْجِدَالَ جُمْلَةً وَ هُوَ يَقُولُ: وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى - وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ - تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ فَجَعَلَ اللَّهُ عِلْمَ الصِّدْقِ وَ الْإِيمَانَ بِالْبُرْهَانِ وَ هَلْ يُؤْتَى بِبُرْهَانٍ إِلَّا بِالْجِدَالِ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ؟ قِيلَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا الْجِدَالُ‏ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ وَ بِالَّتِي لَيْسَتْ بِأَحْسَنَ؟ قَال علیه السلام:

أَمَّا الْجِدَالُ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَأَنْ تُجَادِلَ بِهِ مُبْطِلًا فَيُورِدَ عَلَيْكَ بَاطِلًا فَلَا تَرُدَّهُ بِحُجَّةٍ قَدْ نَصَبَهَا اللَّهُ وَ لَكِنْ تَجْحَدُ قَوْلَهُ أَوْ تَجْحَدُ حَقّاً يُرِيدُ بِذَلِكَ الْمُبْطِلُ أَنْ يُعِينَ بِهِ بَاطِلَهُ فَتَجْحَدُ ذَلِكَ الْحَقَّ مَخَافَةَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عَلَيْكَ فِيهِ حُجَّةٌ لِأَنَّكَ لَا تَدْرِي كَيْفَ الْمَخْلَصُ مِنْهُ. فَذَلِكَ حَرَامٌ عَلَى شِيعَتِنَا أَنْ يَصِيرُوا فِتْنَةً عَلَى ضُعَفَاءِ إِخْوَانِهِمْ وَ عَلَى الْمُبْطِلينَ أَمَّا الْمُبْطِلُونَ فَيَجْعَلُونَ ضَعْفَ الضَّعِيفِ مِنْكُمْ إِذَا تَعَاطَى مُجَادَلَتَهُ وَ ضَعُفَ فِي يَدِهِ حُجَّةً لَهُ عَلَى بَاطِلِهِ وَ أَمَّا الضُّعَفَاءُ مِنْكُمْ فَتُغَمُّ قُلُوبُهُمْ لِمَا يَرَوْنَ مِنْ ضَعْفِ الْمُحِقِّ فِي يَدِ الْمُبْطِلِ.

وَ أَمَّا الْجِدَالُ‏ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ فَهُوَ مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ نَبِيَّهُ أَنْ يُجَادِلَ بِهِ مَنْ جَحَدَ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ إِحْيَاءَهُ لَهُ فَقَالَ اللَّهُ لَهُ حَاكِياً عَنْهُ: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِي الرَّدِّ عَلَيْهِ: قُلْ‏ يَا مُحَمَّدُ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ * الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ إِلَى آخِرِ السُّورَةِ؛ فَأَرَادَ اللَّهُ مِنْ نَبِيِّهِ أَنْ يُجَادِلَ الْمُبْطِلَ الَّذِي قَالَ كَيْفَ يَجُوزُ أَنْ يَبْعَثَ هَذِهِ الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ؟  فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏: قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ فَيَعْجِزُ مَنِ ابْتَدَأَ بِهِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَنْ يُعِيدَهُ بَعْدَ أَنْ يَبْلَى بَلِ ابْتِدَاؤُهُ أَصْعَبُ عِنْدَكُمْ مِنْ إِعَادَتِهِ. ثُمَّ قَالَ: الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً؛ أَيْ إِذَا أَكْمَنَ النَّارَ الْحَارَّةَ فِي الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ الرَّطْبِ ثُمَّ يَسْتَخْرِجُهَا فَعَرَّفَكُمْ أَنَّهُ عَلَى إِعَادَةِ مَا بَلِيَ أَقْدَرُ. ثُمَّ قَالَ: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ؛ ‏أَيْ إِذَا كَانَ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَعْظَمَ وَ أَبْعَدَ فِي أَوْهَامِكُمْ وَ قَدَرِكُمْ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِ مِنْ إِعَادَةِ الْبَالِي فَكَيْفَ جَوَّزْتُمْ مِنَ اللَّهِ خَلْقَ هَذَا الْأَعْجَبِ عِنْدَكُمْ وَ الْأَصْعَبِ لَدَيْكُمْ وَ لَمْ تُجَوِّزُوا مِنْهُ مَا هُوَ أَسْهَلُ عِنْدَكُمْ مِنْ إِعَادَةِ الْبَالِي!؟

قَالَ الصَّادِقُ‌ علیه السلام: فَهُوَ الْجِدَالُ‏ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ لِأَنَّ فِيهَا قَطْعَ عُذْرِ الْكَافِرِينَ وَ إِزَالَةَ شُبَهِهِمْ. وَ أَمَّا الْجِدَالُ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَأَنْ تَجْحَدَ حَقّاً لَا يُمْكِنُكَ أَنْ تُفَرِّقَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ بَاطِلِ مَنْ تُجَادِلُهُ وَ إِنَّمَا تَدْفَعُهُ عَنْ بَاطِلِهِ بِأَنْ تَجْحَدَ الْحَقَّ فَهَذَا هُوَ الْمُحَرَّمُ لِأَنَّكَ مِثْلُهُ جَحَدَ هُوَ حَقّاً وَ جَحَدْتَ أَنْتَ حَقّاً آخَرَ.

وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ‌ علیه السلام فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ آخَرُ وَ قَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‌J أَ فَجَادَلَ رَسُولُ اللَّهِ؟ فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: مَهْمَا ظَنَنْتَ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَلَا تَظُنَّنَّ بِهِ مُخَالَفَةَ اللَّهِ أَ لَيْسَ اللَّهُ قَدْ قَالَ: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ وَ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ لِمَنْ ضَرَبَ اللَّه مَثَلًا؟ أَ فَتَظُنُّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ‌J خَالَفَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ فَلَمْ يُجَادِلْ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهِ وَ لَمْ يُخْبِرْ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ بِمَا أَمَرَهُ أَنْ يُخْبِرَ بِه؟‏»؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص: 21.

«امام حسن عسکری‌ علیه السلام فرمود: در محضر امام صادق علیه السلام سخن از مجادله در دین به میان آمد و اینکه رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و ائمه‌ علیهم السلام از آن نهی فرموده‌اند. امام علیه السلام فرمود: به طور مطلق از آن نهى نشده است، بلكه از مجادله‌ای نهی شده که به احسن نباشد. آيا نشنيده‏ايد كه خداوند فرموده: «و با اهل كتاب جز به شيوه‏اى كه احسن است مجادله مكنيد» و فرموده: «مردم را با حكمت و با موعظه نیکو به راه پروردگارت بخوان و با آنان به شيوه‏اى كه احسن است مجادله كن». پس عالمان جدال به احسن را با دین مقرون کرده‌اند و مجادله به غير احسن است که حرام بوده و خداوند بر شيعيان ما حرامش داشته است. چطور ممكن است هر مجادله‌ای را ممنوع فرموده باشد در حالى كه خود فرموده: «و گفتند هرگز به بهشت نرود مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد» و در ادامه فرموده «اينها آرزوهاى آنان است، بگو اگر راستگویيد برهان و دليل روشن خويش بياوريد». پس خداوند در اين آيه نشانه علم درست و ایمان را برهان قرار داده است و آیا جز با مجادله به احسن می‌توان برهان آورد؟ عرض شد: اى پسر رسول خدا! مجادله به احسن و به غير احسن چیست؟ حضرت فرمود:

مجادله به غير احسن آن است که با یکی از اهل باطل مجادله کنی و او امر باطلی را پیش کشد و تو آن را با حجتی که خدا نصب فرموده پس نزنی و تنها انکارش کنی و دیگر اینکه حقی در میان باشد که او باطلش را بدان قوت داده باشد و تو از ترس آنکه او حجتی در آن علیه تو داشته باشد و به خاطر آنکه راه خلاصی از آن را نمی‌دانی، انکارش نمایی. اين‌گونه مجادله بر شیعیان ما حرام است چه آنکه فتنه‌ای است بر ضعفای شیعه و بر اهل باطل: اما بر اهل باطل از آن جهت فتنه است که وقتی با ضعیفی از شما مجادله می‌کنند و او در برابرشان ناتوانی نشان می‌دهد، ضعف او را حجتی بر باطل خود قرار می‌دهند؛ اما بر ضعفای شما از آن جهت فتنه است که به خاطر ضعفی که از اهل حق در برابر اهل باطل می‌بینند دل‌هایشان مغموم می‌شود.

و امّا مجادله به احسن همان است كه خداوند پيامبرش را بدان فرمان داده تا با کسی که حشر و زندگی پس از مرگ را انکار می‌کند، به آن مجادله کند؛ پس در قرآن سخن آن منکر را اینچنین حکایت می‌فرماید: «و براى ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد؛ گفت: كيست كه استخوان‌ها را در حالى كه پوسيده و خاك شده زنده مى‏كند» و خداوند در ردّ او فرموده: «بگو اى محمّد همان خداى كه نخستين بار آفريدش‏ زنده‏اش مى‏كند و او به تمامی آفریدگان داناست. همان خداى كه براى شما از درخت سبز آتشی قرار داد که کنون شما از آن آتش می‌افروزید» تا انتهای سوره. بدين ترتيب خداوند از پيامبرش خواسته مجادله کند با آن کسی از اهل باطل که مي‌گوید چگونه می‌شود خداوند اين استخوان‌هایی که پوسیده را برانگیزد؟! خداوند متعال فرموده: «بگو: همان كه نخستين بار آفريدش زنده‏اش مى‏كند». آيا آن کس که او را در آغاز و نه از چیز دیگری آفريده است، نمی‌تواند او را پس از پوسیدگی برگرداند؟ بلكه در نزد شما، آغاز خلقت مشكل‏تر از برگردان آن است. سپس فرمود: «همان خدای که برای شما از درخت سبز آتشی قرار داد»؛ یعنی آتش سوزان را در کمون درخت سبز مرطوب نهان ساخته و سپس آن را بیرون می‌کشد؛ با این کار به شما شناسانده که بر بازگرداندن آنچه پوسیده تواناتر است. سپس فرمود: «آیا کسی که آسمان‌ها و زمین را آفرید بر آفریدن مانند اینها توانا نیست؟ چرا توانا است و اوست آفریننده دانا»؛ يعنی وقتی که در وهم و حساب شما این عظیم‌تر و دورتر است که بتوانید آسمان‌ها و زمین را بیافرید تا اینکه بخواهید استخوان پوسیده را بازگردانید، پس چگونه خلق این چیزی که نزد شما عجیب‌تر و دشوارتر است را از خداوند جايز مى‏شماريد ولى احياى استخوان پوسيده كه نزد شما آسان‌تر است را از جانب او روا نمى‏داريد؟! امام صادق علیه السلام فرمود: اين معناى مجادله به احسن است، چرا که در آن هيچ عذری براى کافران نمی‌ماند شبهه‌های آنان برطرف می‌شود. امّا مجادله به غير احسن اين است كه حقّی را انکار کنی که نمی‌توانی آن را از باطل طرف مجادله‌ات جدا کنی و تنها با انکار حق است که باطل او را پس می‌زنی؛ این است که حرام شده زیرا در این صورت تو نیز همچون او خواهی بود؛ او حقی را انکار کرده و تو نیز حقی دیگر را.امام حسن عسكرى علیه السلام (در ادامه نقل ماجرا) فرمود: يكی دیگر برخواست و گفت: ای پسر رسول خدا‌J! آيا رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم نيز مجادله فرموده؟ امام صادق علیه السلام پاسخ داد: هر گمانی که نسبت به رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم داری، هرگز گمان مبر که آن بزرگوار مخالفت خداوند كرده باشد! مگر خداوند نفرموده: «با آنان به شیوه‌ای که احسن است مجادله کن» و به آن که مثل زده «بگو همان کسی او را زنده می‌کند که نخست مرتبه آفریده‌اش»؟ آیا گمان داری که پيامبرصلی الله علیه و آله و سلم با فرمان خدا مخالفت نموده و مجادله نکرده به آنچه خدا امرش فرموده و خبر نداده بدانچه خدا فرمانش داده خبر دهد؟!».

[47]. «عِبَادَ اللَّهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ‏ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ  نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ‏.

وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ. يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ فَالصُّورَةُ  صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ.

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟‏ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الْآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ؟ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ؟ ‏وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ.

أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ‌J إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ فَلَا تَقُولُوا بِمَا لَا تَعْرِفُونَ فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُونَ. وَ اعْذِرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ هُوَ أَنَا أَ لَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ الْأَكْبَرِ وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ الْإِيمَانِ وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي وَ فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي وَ أَرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسِي فَلَا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَا لَا يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ وَ لَا تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَر»؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 119، خطبه 87.

«اى بندگان خدا! براستی که از محبوب‏ترين بندگان در نزد خدا، بنده‏اى است كه خدا او را در پيكار با نفس يارى داده است، پس جامعه زيرينش را حزن قرار داده و لباس ترس به تن کرده، چراغ هدايت در قلبش روشن گشته و بساط روزی که در پیش دارد را فراهم آورده، دور را بر خود نزديك و سخت را آسان ساخته، پس نظر کرده و دریافته، یاد کرده و تلاش بسیار آورده، از آبی گوارا که راه‌های ورودش بر او هموار شده نوشیده و در نخستین بار از آن سیراب گشته و در راه هموار قدم گذاشته. لباس شهوات از تن در آورده و جز يك همّ، از تمام هموم خود را رهانده، پس از صفت کوران و مشارکت با هواپرستان بیرون آمده و از کلیدهای درهای هدایت و قفل‌های درهاى هلاکت گشته. راهش را دریافته و در مسیرش قدم گذاشته و روشنی‌گاهش شناخته و غرقه‌گاهش پشت سر گذاشته و به استوارترین دستاويزها و محكم‏ترين طناب‏ها چنگ انداخته. از یقینش، بر وضوحی همچون روشنای شعاع خورشید باشد و خود را برای خداوند سبحان در بلندای امور گماشته باشد که هر چه بر او وارد شد به راهش نشاند و هر فرعی را به اصلش بازگرداند. چراغ تاريكى‏هاست و روشنی‌بخش تيرگى‏ها و کلید درهای بسته و برطرف‌كننده دشوارى‏ها و راهنماى بیابان‌ها. سخن مى‏گويد و مى‏فهماند، سكوت می‌کند و سالم می‌ماند. خود را برای خدا خالص گردانده و خدا نیز او را برگزیده. پس او از معدن‌های دین خدا و اركان زمين اوست. عدل را بر نفس خود ملزم داشته و سرآغازش را نفی هوس از نفس خود ساخته. حق را وصف می‌کند و به آن عمل مى‏كند. برای خیر نهایتی نمی‌گذارد مگر آنکه به دنبالش می‌رود و آن را در جایی گمان نمی‌برد مگر آن که قصدش می‌کند. زمام خود به دست قرآن سپرده، پس قرآن است که پیشرو و پیشوای اوست، هر جا كه قرآن بار اندازد فرود آيد، و هر جا كه قرآن جاى گيرد مسكن گزيند.

یکی دیگر هم نام عالم بر خود نهد، حال آنکه نباشد؛ جهالت‌هایی را از نادانان و ضلالت‌هایی را از گمراهان برگرفته و دام‌هایی از ریسمان‌های فریب و سخن باطل برای مردم گسترده. قرآن را بر رأی‌های خود سوار کرده و حق را در پی هواهای خود برده. مردم را از خطرات بزرگ ایمنی می‌دهد و جرم‌های بزرگ را آسان می‌نماید. می‌گوید: در شبهه‌ها توقف می‌کنم؛ حال آنکه در آنها افتاده! و می‌گوید: از بدعت‌ها کناره می‌گیرم؛ حال آنکه در میان آنها خوابیده! پس صورتش صورت انسان است و قلبش قلب حیوان. نه درگاه هدایت می‌شناسد که بدان درآید و نه درگاه گمراهی می‌شناسد که آن را ببندد. این کس، مرده زندگان است.

پس به كجا مى‏رويد؟ و به کجایتان می‌کشانند؟ حال آن که عَلم‌ها بر پا است و نشانه‌ها پیدا و روشنی‌گاه بر جا؛ کجا سرگردانتان کرده‌اند و چه سان حیران گشته‌اید؟ حال آنکه عترت پیامبرتان در میانتان است و آنان‌اند زمام‌ حق و نشانه دین و زبان صدق؛ پس آنان را به نیکوترین منزل‌گاه قرآن در آورید و همچون شتران تشنه بدیشان در آیید.

اى مردم! اين سخن از خاتم پيامبرانصلی الله علیه و آله و سلم برگیرید كه فرمود: براستی می‌میرد آن کس از ما که بمیرد حال آنکه مرده نباشد و می‌پوسد آن کس از ما که بپوسد حال آنکه پوسیده نباشد! پس آنچه معرفتش ندارید مگوييد که بی‌شک بیشترِ حق در همان است که انکارش می‌کنید! و معذور دارید آن کس را که حجتی بر او ندارید و آن منم! مگر نه این است که در میان شما به ثقل اکبر عمل کردم و ثقل اصغر را به جا گذاشتم؟! پرچم ایمان را در میانتان بر افراشتم و بر حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و از عدل خود لباس عافیت بر تنتان کردم و از گفتار و کردار خود سفره معروف برایتان گستردم و کرائم اخلاقی را از خود نشانتان دادم؛ پس رأی به کار مگیرید در آنچه عمقش را دیده در نیابد و فکرها بدان ره نیابد».


[i]. «مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّالِحِينَ‌ علیهم السلام‏ (في ادعية ليالي شهر رمضان) ...يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلَاء»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 164.

«در دعاهای ده شب آخر ماه رمضان که محمد بن عیسی از ائمه‌ علیهم السلام نقل می‌کند، آمده: ای الله، ای الله، ای الله! تو راست نام‌های نیکو و مثل‌های اعلی و کبریا و نعمت‌ها».

«قَالَ عِمْرَانُ: يَا سَيِّدِي أَ لَيْسَ قَدْ كَانَ سَاكِتاً قَبْلَ الْخَلْقِ لَا يَنْطِقُ ثُمَّ نَطَقَ؟ قَالَ الرِّضَا علیه السلام: لَا يَكُونُ السُّكُوتُ إِلَّا عَنْ نُطْقٍ قَبْلَهُ وَ الْمَثَلُ فِي ذَلِكَ أَنَّهُ لَا يُقَالُ: لِلسِّرَاجِ هُوَ سَاكِتٌ لَا يَنْطِقُ وَ لَا يُقَالُ: إِنَّ السِّرَاجَ لَيُضِيئُ فِيمَا يُرِيدُ أَنْ يَفْعَلَ بِنَا لِأَنَّ الضَّوْءَ مِنَ السِّرَاجِ لَيْسَ بِفِعْلٍ مِنْهُ وَ لَا كَوْنٍ وَ إِنَّمَا هُوَ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ غَيْرَهُ فَلَمَّا اسْتَضَاءَ لَنَا قُلْنَا: قَدْ أَضَاءَ لَنَا حَتَّى اسْتَضَأْنَا بِهِ فَبِهَذَا تَسْتَبْصِرُ أَمْرَكَ»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 434.

«(در حدیث عمران صابئی آمده) عمران گفت: كه اى سيد من آيا چنان نيست كه پيش از آفريدن خاموش بوده باشد كه سخن نگويد و بعد از آن گويا شده باشد؟ امام رضا علیه السلام فرمود كه: خاموشى نمي‌باشد مگر از نطق و گفتنى پيش از آن و مَثَل در آن این است كه در باب چراغ گفته نمي‌شود كه آن خاموش است و سخن نمی‌گوید، و نيز در باب چراغ گفته نمي‌شود كه چراغ درخشش می‌کند در آنچه می‌خواهد در ما انجام دهد، زيرا كه روشنى از چراغ فعلى از آن نيست، روشنایی خود چراغ است و چیزی غیر آن نیست، پس هنگامى كه برایمان روشن شود می‌گوییم كه از براى ما روشنی بخشید تا آنكه ما به آن روشن شدیم؛ پس به اين امر خود را مى‏بينى و در كار خود بينا مي‌گردى‏».

«ورد في الحديث القدسيّ عن الربّ العليّ أنّه يقول: عبدي أطعني أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشأ يكن أجعلك مهما تشأ يكن»؛ مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص: 104.

«در روايت قدسى از قول خداوند بلند مرتبه آمده كه مى‏فرمايد: بنده‏ام، من را  اطاعت كن تا تو را مَثَل خود سازم. من زنده‌ای هستم که نمى‏ميرم تو را هم زنده‌ای گردانم که هرگز نمیری. من بی‌نیازی هستم که فقير نمى‏شوم تو را هم بی‌نیازی گردانم که هرگز فقیر نگردی. من هر چه را اراده كنم مى‏شود تو را هم اینگونه گردانم که هر چه خواهی بشود».

«عَنْ مَالِكِ بْنِ أَعْيَنَ الْجُهَنِيِّ قَالَ: أَقْبَلَ إِلَيَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ: يَا مَالِكُ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ شِيعَتُنَا حَقّاً يَا مَالِكُ تَرَاكَ قَدْ أَفْرَطْتَ فِي الْقَوْلِ فِي فَضْلِنَا إِنَّهُ لَيْسَ يَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَى صِفَةِ اللَّهِ وَ كُنْهِ قُدْرَتِهِ وَ عَظَمَتِهِ فَكَمَا لَا يَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ اللَّهِ وَ كُنْهِ قُدْرَتِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى فَكَذَلِكَ لَا يَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَى صِفَةِ رَسُولِ اللَّهِصلی الله علیه و آله و سلم وَ فَضْلِنَا وَ مَا أَعْطَانَا اللَّهُ وَ مَا أَوْجَبَ مِنْ حُقُوقِنَا وَ كَمَا لَا يَقْدِرُ أَحَدٌ أَنْ يَصِفَ فَضْلَنَا وَ مَا أَعْطَانَا اللَّهُ وَ مَا أَوْجَبَ اللَّهُ مِنْ حُقُوقِنَا فَكَذَلِكَ لَا يَقْدِرُ أَحَدٌ أَنْ يَصِفَ حَقَّ الْمُؤْمِنِ وَ يَقُومَ بِهِ مِمَّا أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَى أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ.

وَ اللَّهِ يَا مَالِكُ إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ لَيَلْتَقِيَانِ فَيُصَافِحُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ فَمَا يَزَالُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى نَاظِراً إِلَيْهِمَا بِالْمَحَبَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ إِنَّ الذُّنُوبَ لَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا وَ جَوَارِحِهِمَا حَتَّى يَفْتَرِقَا فَمَنْ يَقْدِرُ عَلَى صِفَةِ اللَّهِ وَ صِفَةِ مَنْ هُوَ هَكَذَا عِنْدَ اللَّه»؛ المحاسن، ج‏1، ص: 143.

«مالک بن اعین جهنی گوید: امام ششم علیه السلام به من رو كرد و فرمود: اى مالك! به خدا قسم که شما شیعه حقیقی مایيد. اى مالك! خود را اینگونه میبینی که در گفتار در فضیلت ما افراط و زیاده‌روی می‌کنی!؟ به راستى احدی نتواند وصف خدا كند و به کنه قدرت و عظمتش برسد و همانطور که هیچ کس توان آن را ندارد که به حقیقت صفت خداوند و حقیقت قدرت و عظمتش دست یابد، خدا را مَثَل اعلی باشد؛ پس همین‌گونه هیچ کس توان دست‌یابی به صفت رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و فضل و برتری ما اهل‌بیت علیهم السلام و آنچه خداوند به ما داده و حقوقی که برای ما واجب گردانده را ندارد و همین‌طور هیچ کس نمی‌تواند که حق مؤمن را وصف کند و آنچه خداوند (برای مؤمن) بر گردن برادر ایمانی‌اش گذاشته را به جا آورد.

به خدا قسم اى مالك که دو مؤمن به هم بر می‌خورند و با هم دست می‌دهند پس پيوسته خدا تبارك و تعالى با مهر و آمرزش به آنها می‌نگرد و گناهانشان از چهره و اندام‌هاشان فرو می‌ريزد تا از هم جدا شوند، پس چه كسى توانایی دارد وصف كند خدا را و وصف كند كسى را كه چنين مقامى نزد خدا دارد!؟».

«قَامَ رَسُولُ اللَّه‏صلی الله علیه و آله و سلم ‏فِينَا خَطِيباً (اِلَی اَن قَالَ) وَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ طَهَّرَنَا اللَّهُ مِنْ كُلِّ نَجَسٍ فَنَحْنُ الصَّادِقُونَ إِذَا نَطَقُوا وَ الْعَالِمُونَ إِذَا سُئِلُوا وَ الْحَافِظُونَ لِمَا اسْتُودِعُوا جَمَعَ اللَّهُ لَنَا عَشْرَ خِصَالٍ لَمْ يَجْتَمِعْنَ لِأَحَدٍ قَبْلَنَا [بَعْدَنَا] وَ لَا تَكُونُ لِأَحَدٍ غَيْرِنَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ الْحُكْمَ وَ اللُّبَّ وَ النُّبُوَّةَ [الْفُتُوَّةَ] وَ الشَّجَاعَةَ وَ الصِّدْقَ [وَ الصَّبْرَ] وَ الطَّهَارَةَ وَ الْعَفَافَ فَنَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ سَبِيلُ الْهُدَى وَ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحَقُّ الَّذِي أَمَرَ اللَّهُ فِي الْمَوَدَّةِ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُون»؛ تفسير فرات الكوفي، ص: 306.

«رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم برای ما در خطابه‌ای می‌فرمودند: همانا ما اهل‌بیتی هستیم که خداوند متعال ما را از هرگونه نجاستی پاکیزه گردانیده؛ پس اگر سخن بگوییم، در آن صادقیم و اگر مورد پرسش قرار بگیریم، بدان عالمیم و برای هر چه نزدمان به ودیعه گذاشته شود، حافظیم. الله تبارک و تعالی در ما خاندان ده خصلتی را با هم قرار داد که در احدی قبل از ما یک جا جمع نشده بود و برای احدی جز ما نیز نخواهد بود: علم، حلم، حکم‌کردن، لبّ و عقل، نبوت (فتوت)، شجاعت، صدق و راستی، صبر، طهارت و پاکی، و عفاف و پاکدامنی. پس ماییم کلمه تقوی و راه هدایت و مثل اعلی و حجت بزرگتر و ریسمان مستحکم الهی و آن حقّی که خدا در آیه مودت به آن امر فرموده. (خدا در قرآن فرموده) پس بعد از حق چیست به جز گمراهى؟ پس چرا (از پرستش او) روی‌گردان مى‏شويد؟».

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌J لِعَلِيٍّ‌ علیه السلام:‏ يَا عَلِيُّ أَنْتَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَنْتَ بَابُ اللَّهِ وَ أَنْتَ الطَّرِيقُ إِلَى اللَّهِ وَ أَنْتَ النَّبَأُ الْعَظِيمُ وَ أَنْتَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ وَ أَنْتَ الْمَثَلُ الْأَعْلَى. يَا عَلِيُّ أَنْتَ إِمَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ خَيْرُ الْوَصِيِّينَ وَ سَيِّدُ الصِّدِّيقِينَ. يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ وَ أَنْتَ الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ. يَا عَلِيُّ أَنْتَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي وَ أَنْتَ قَاضِي دَيْنِي وَ أَنْتَ مُنْجِزُ عِدَاتِي. يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْمَظْلُومُ بَعْدِي. يَا عَلِيُ‏ أَنْتَ‏ الْمُفَارِقُ‏ بَعْدِي‏. يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْمَحْجُورُ بَعْدِي. أُشْهِدُ اللَّهَ تَعَالَى وَ مَنْ حَضَرَ مِنْ أُمَّتِي أَنَّ حِزْبَكَ حِزْبِي وَ حِزْبِي حِزْبُ اللَّهِ وَ أَنَّ حِزْبَ أَعْدَائِكِ حِزْبُ الشَّيْطَان‏»؛ عيون أخبار الرضا علیه السلام ، ج‏2، ص: 6.

«يا علىّ! تو حجت خدايى و تو باب خدايى و تو راه به سوى خدايى و تويى نبأ عظيم و تويى صراط مستقيم و تويى مثل اعلي. يا علىّ! تويى امام مسلمين و امير مؤمنين، و بهترين وصيّين، و سرور صدّيقين. يا علىّ! تويى فاروق اعظم (جداكننده حقّ از باطل) و تويى صدّيق اكبر. يا علىّ! تويى جانشين من بر امّتم و تويى اداكننده بدهکاری‌های من و تويى انجام دهنده وعده‏هاى من. يا علىّ! تو هستى كه پس از من مظلوم خواهى شد و مورد ستم قرار خواهى گرفت. يا علىّ! تويى كه پس از من از تو كناره جويند. يا علىّ! تويى كه پس از من محجور و خانه‏نشين گردى. خدای متعال و هر كس از امتم كه حاضر است را شاهد می‌گیرم كه حزب تو حزب من است و حزب من حزب خداست و حزب دشمنان تو حزب شيطان است».

«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام:‏ أَنَا خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِصلی الله علیه و آله و سلم وَ وَزِيرُهُ وَ وَارِثُهُ أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ وَ وَصِيُّهُ وَ حَبِيبُهُ أَنَا صَفِيُّ رَسُولِ اللَّهِ وَ صَاحِبُهُ أَنَا ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ زَوْجُ ابْنَتِهِ وَ أَبُو وُلْدِهِ وَ أَنَا سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ وَصِيُ‏ سَيِّدِ النَّبِيِّينَ أَنَا الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْآيَةُ الْكُبْرَى وَ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَ بَابُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى أَنَا الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَمِينُ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا»؛ الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 38.

«امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمود: منم خليفه رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و وزيرش و وارثش‏ منم برادر رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و وصيش و حبيبش منم برگزيده رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و صاحب او منم عموزاده رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و شوهر دخترش و پدر فرزندانش منم سيد اوصياء و وصى سيد انبياء منم حجت عظمى و آيت كبرى و مثل اعلى و باب پيغمبر مصطفى منم عروه وثقى و كلمه تقوى و امين خداى تعالى بر اهل دنيا».

«في زيارَة أَميرِ المؤمِنين‌ علیه السلام: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَا إِمَامَ الْهُدَى وَ مِصْبَاحَ الدُّجَى، وَ كَهْفَ أُولِي الْحِجَى، وَ مَلْجَأَ ذَوِي النُّهَى. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حِجَابَ الْوَرَى وَ الدَّعْوَةَ الْحُسْنَى، وَ الْآيَةَ الْكُبْرَى وَ الْمَثَلَ الْأَعْلَى»؛ المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 303.

«در زیارت امیر مؤمنان‌ علیه السلام آمده: سلام بر تو ای امیر مومنان، ای امام و پیشوای هدایت و چراغ تاریکی‌ها و پناه‌گاه عاقلان و دادرس صاحب‌فهمان. سلام بر تو ای حجاب عالمیان و دعوت حسنی و آیه کبری و مثل اعلی».