معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث سوم
مقدمه
بحث در شرح دومین حدیث کتاب حجت اصول کافی بود. موضوع اصلی این حدیث شریف که حدیث منصور بن حازم است، شناخت خداوند به خداوند است. راوی به امامA عرض ميكنى که خداوند بزرگتر از آن است که به واسطه خلق شناخته شود، بلکه خلق به خدا شناخته میشوند.
جلسه قبل، دو معنا برای معرفت الله بالله بیان شد: یکی معناییبود که مرحوم کلینی فرموده بود که شناخت به تنزیه بود و دیگریمعنایی بود که مرحوم صدوق بیان کرده بود که شناخت به حمد بود.
معنای سوم شناخت خدا به خدا، شناخت به تعلیم خداوند
معنای سوم، که برای شناخت خدا به خدا گفته شده، این است که خدای متعال را به تعلیم خود خداوند بشناسیم.
وجوب کسب علم در هر شناختی و وجوب تعلّم برای کسب هر علمی
هر شناختی که حاصل شود باید با علم باشد؛ خداوند متعال درآیات بسیاری از قرآن کریم، از قول به غیر علم نهی میکند:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ ميثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ؛
«پس از آنها، فرزندانى جاى آنها را گرفتند كه وارث كتاب شدند، کسانی که متاع اين دنياى پست را گرفته و مىگويند: «بزودى بخشيده خواهيم شد!» و اگر متاع ديگرى همانند آن به دستشان بيفتد، آن را (نيز) مىگيرند. آيا پيمان كتاب از آنها گرفته نشده كه بر خدا جز حق نگويند، و آنان بارها آن را خواندهاند؟! و سراى آخرت براى پرهيزگاران بهتر است، آيا نمىفهميد؟!».
يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ * اِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون؛
«اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد! و از گامهاى شيطان، پيروى نكنيد! چه اينكه او، دشمن آشكار شماست.او شما را فرمان میدهد به بديها و كار زشت و به اینکه آنچه را نمىدانيد، به خدا نسبت دهيد».
شیطان کارش این است که انسان را وادار کند بدون علم در باره خدا سخن بگوید. پس باید هر سخنی که انسان در باره خدا میگوید از روی علم باشد.
از طرف دیگر، وقتی که انسان از مادر متولد میشود هیچ نمیداند. همانطور که خداوند فرموده: وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون؛ «و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمىدانستيد و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد». پس میزان اول در باره انسان، جهل است و این آیه شریفه، خطاب به همه انسانهاست.پس بدون تعلیم خدای متعال هیچ کسی هیچ چیزی نمیداند، به خصوص آنچه که مربوط به توحید الهی میشود، چون توحید الهیمبدأ همه حقایق و معارف و کمالات و حقها و باطلهاست.
مثل اعلای الهی و انحصار علم آن به خود خداوند
خدای متعال فرموده: فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون؛ «شما در باره خدا مثلگویی نکنید، چون خدا میداند و شما نمیدانید».
این در حالی است که خداوند در جای دیگر برای خود «مثل اعلی» اثبات کرده و فرموده: لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ؛ «براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند، مَثَل زشت است و براى خدا، مَثَل اعلی است و او قدرتمند و حكيم است»، اهلبیت هم در روایات متعدد فرمودهاند که خداوند امثال اعلی دارد، در زیارت جامعه کبیره هم اهلبیتD را«الْمَثَلِ الْأَعْلَى» مینامیم، اما با این حال، خداوند فرموده است: فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ؛ «شما برای خدا مثال نزنید».
پس در حقیقت، خداوند مَثَل دارد، اما چون شما به آن مثلجاهل هستید و علم ندارید و الله تعالی عالم است، حق حرکت ندارید: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا؛ «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولاند».
انحصار علم در اهلبیتD
پس تمام عالم جهل است. امیر مؤمنانA فرمودند: «الدُّنْيَا كُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ كُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِهِ وَ الْعَمَلُ كُلُّهُ رِيَاءٌ إِلَّا مَا كَانَ مُخْلَصاً وَ الْإِخْلَاصُ عَلَى خَطَرٍ حَتَّى يَنْظُرَ الْعَبْدُ بِمَا يُخْتَمُ لَهُ؛همه دنيا جهل و نادانى است مگر مواضع علم و همه علم حجّت است مرگ آنچه به آن عمل شود و همه علم رياء است مگر آنچه با اخلاص باشد و اخلاص بر خطر است تا آنكه بنده نظر كند به آنچه از برايش ختم مىشود».
از این رو اهلبیت در باره کسانی همچون حسن بصری - که در تاریخ، از مبادی عرفان و صاحبان کشف و شهود و عرفانهای باطنی شناخته شدهاند - فرمودهاند: «فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَ شِمَالًا لَا يُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَّا عِنْدَ أَهْلِ الْعِلْمِ الَّذِينَ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيل؛ حسن بصرى به هر راهى كه خواهد برود، علم جز در اين خاندانی که جبرئیل بر ایشان نازل میشود يافت نشود». حسن بصری با همه ادّعاهایی که دارد، هر جا که میخواهد برود؛ هیچجایی خبری نیست، چون معرفت باید به علم باشد و علم هم باید از آسمان بیاید: وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون. علم از آسمان هم به واسطه وحی میآید و وحی هم به خاندان وحی نازل میشود، در زیارت جامعهعرض میکنیم:
«(أَشهَدُ) أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا؛
شهادت ميدهم كه ارواح شما و نور شما و طینت شما يكى است، پاک و پاکیزه، یکی از دیگری. خدا شما را انوارى آفريد و آنگاه بر گرد عرش خود قرار داد، تا آنگاه كه به وسيله وجود شما بر ما منّت نهاد و شما را در خانههايى جاى داد (که قرآن اینچنین وصفش کرده) كه خداوند اذن داده تا رفعت يابند و نامش در آنها ذکر شود. و درودهاي ما بر شما و ولايت شما كه بدان مخصوصمان گردانده را موجب پاکی خلقت ما و پاکیزگی نفوس ما و تزكيه ما و كفّاره گناهان ما قرار داده است».
به این خاندان است که وحی نازل میشود و علم منحصر است به آن بزرگواران و در هیچ جای جهان علمی نیست مگر از آنان. این مطلب در روایات اهلبیتD به تواتر آمده است.
انحصار علم در رسول خدا
خود آن بزرگواران هم علمی ندارند جز به وحی و تعلیم الهی؛شخصیتی مانند امام صادق، وقتی مطلبی را از او پرسیدند، فرمود: رسولخدا چنین عمل کردند. وقتی راوی عرض کرد که اگر پیامبر چنین نمیکرد، نظر شما چه بود؟ امام صادق در پاسخ نفرمودند که اگر پیامبر نمیفرمود، ما با فلان قاعده و با فلان دستور انجام میدادیم، بلکه میفرماید: «أَمَّا مَا صَنَعَ النَّبِيُّ فَقَدْ أَخْبَرْتُكَ بِهِ وَ أَمَّا مَا لَمْ يَصْنَعْ فَلَا عِلْمَ لِي بِه؛ اما آنچه رسولخداانجام داده را به تو خبر دادم، اما چیزی را که او انجام نداده علمی برای من به آن نیست».
انحصار علم در خداوند متعال و تعلیم الهی
چرا اینگونه فرموده؟ چون همه عالم جهل است؛ حتی پیامبرهم نمیدانست و خدا به او یاد داد: وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيم؛ «و همانگونه (که بر انبیای پیشین وحی میفرستادیم) بر تو نيز روحى را بفرمان خود وحى كرديم، تو پيش از اين نمىدانستى كتاب و ايمان چيست ولى ما آن را نورى قرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مىكنيم و تو مسلّماً به سوى راه راست هدايت مىكنى».
تبیین معنای سوم، شناخت خدا به تعلیم خدا
پس همه حقایق عالم باید صرفاً با علم به دست آید نه با شک وظنّ و گمان و خیال - که فرموده: إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً - و توحید الهی مبدأ همه حقایق است، پس به طریق اولیباید صرفاً با علم به دست آید.
از سوی دیگر، همه عالم جهل است و باید به واسطه تعلیم، عالم شوند. علم هم منحصراً مال خدای متعال است و همه حقایق بایدصرفاً به تعلیم الله تعالی باشد؛ بدون تعلیم خدای متعال، انسانها هیچ چیزی نمیدانند و تنها به تعلیم الهی است که عالم میشوند. پس توحید الهی باید به تعلیم خدای متعال باشد و تعلیم الهی هم به واسطه وحی است و راه دیگری ندارد. پس معرفت الله تعالی و شناخت توحید الهی، صرفاً از طریق انبیا و اولیای الهی و کتابهای الهی امکانپذیر است.
پس هر کسی به هر اندازه از سخنان انبیا و کتابهای آنها بیرون رود، به همان اندازه از علم بیرون رفته و به همان اندازه خداوند متعال را بدون علم شناخته و به همان اندازه در توحید الهی منحرف شده و گمراه و سرگردان شده. چنانکه امیرالمؤمنینفرمودند: «مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي التِّيه؛کسی که راه آشکار را بپیماید، به آب میرسد، و کسی که خلاف رود، در بیابان سرگردان میشود».
این معنای سوم شناخت خداوند به خداوند است که انسان باید خدا را تنها به واسطه تعلیم خدا بشناسد.
تقسیم تعلیم الهی به دوگونه ظاهری و باطنی
قبلا به صورتهای مختلف این مطلب را بیان کردهایم که تعلیم الهی دو گونه است: یکی تعلیم ظاهری و دیگری تعلیم باطنی.
تعلیم و تعلّم ظاهری، شاگردی خدمت امامA و نرفتن سراغ دیگران
تعلیم ظاهری، عبارت است از به دست آوردن مطالب از ظاهر کلمات و شاگردی ظاهری انبیا و اولیا. این نوع تعلیم، شرایط ومقدمات و اصول و ضوابط خاص خود را دارد. انسان باید عربی و معانی مادی و صوری و اشتقاقی کلمات را بداند و نیز باید در خدمت اهلبیت شاگردی کند تا با سخنان آن بزرگواران آشنا شود. هر اندازه شاگردی آن بزرگواران را کند و درِ خانه وحی برود و از دیگران منقطع باشد و هر اندازه «فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لَا مَعَ عَدُوِّكُمْ» در او تحقق یابد، همان اندازه به واسطه تعلیمهای ظاهری به علوم اهلبیت عالم میشود و علوم توحیدی و زیربناها و روبناهای توحیدی را به دست میآورد. این یک نوع تعلیم و تعلّم است.
تعلیم و تعلّم باطنی، عبودیت و ریاضت در درگاه الهی و اهلبیتD
اما قسم دوم، تعلیم و تعلّم باطنی است که عبارت است از اینکه انسان به واسطه عبودیّت نسبت به الله تعالی و اولیای الهی خود را خالص کند و ظلمات و چرکها و غبارها را از قلب خود بزداید تا این آیه شریفه شامل او شود که فرمود: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَة؛ یعنی میتواند با دلش و با حقایق باطنی خود، به حقایق ربوبی و توحید الله تعالی نظر کند. رسولخدا فرمودند: «لَوْ لَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ حَوْلَ قَلْبِ ابْنِ آدَمَ لَنَظَرَ إِلَى الْمَلَكُوت؛ اگر شياطين دل آدمى را رها ميكردند و در اطراف قلب انسان در گردش نبودند انسان به مقام و مرحلهاى ميرسد كه حقایق و ملكوت آسمانها در قلبش جلوهگر شده و همه چيز را ميديد».
قلب و نفس انسان به واسطه اطاعت و خضوع و خشوع، پاکیزه و طیب و طاهر میشود. در زیارت جامعه کبیره، آمده است که اهلبیت به واسطه خضوع و خشوع نسبت به مقامات باطنی لطیف میشوند؛ یعنی مقامات زمینی اهلبیت نسبت به مقامات سماویشان خضوع و خشوع میکند، چنانکه فرمود: «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ؛ خدا شما را به صورت انوارى آفريد، و آنگاه پيرامون عرش خود قرار داد». این مقام، مقام باطنی و سماوی آن بزرگواران است. بعد میفرماید: «حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ؛ تا آنگاه كه به وسيله وجود شما بر ما منّت نهاد، و شما را در خانههايى جاى داد كه اذن داد تا رفعت يابد و نام او در آن خانهها برده شود». این بیوتی که آن حقایق عرشی در آن بیوت قرار داده میشود، همان اجسام زمینی و عبودیت ظاهری ایشان است. اول، این بیوت تربیت شده و ساخته شده و غرایب از آنها زدوده میشود و طیب و طاهر میشود و آیه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛ «خداوند فقط مىخواهد پليدى و آلودگی را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد» تحقق پیدا میکند، که في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ بیانکننده آن است، آنگاه ظاهر اهلبیت مظهر و مجلا و آیینه نشاندهنده باطنشان میشود. زیرا این آیینه صاف و کامل شده، حقایق باطنی را بدون هیچ ضعف و خطا و انحراف و اشتباهی نشان میدهد.
بعد وقتی نوبت ما میشود، میفرماید: «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا؛ و درودهاي ما بر شما و ولايت شما كه بدان مخصوصمان گردانده را موجب پاکی خلقت ما و پاکیزگی نفوس ما و تزكيه ما و كفّاره گناهان ما قرار داده است». یعنی صلواتی که ما نسبت به شما میفرستیم و رابطهای که با شما داریم، که شما را عظیم و خود را کوچک میبینیم و از شما اطاعت میکنیم و هر آنچه غیر شماست را به خاطر شما رها میکنیم و همه چیز خود را در خدمت شما قرار میدهیم، این خضوع و خشوع و کرنش و بندگی خدمت شما، سبب میشود که خَلق و خُلق ما و ظاهر و باطن ما طیّب و طاهر شود. از این رو، همچنان که وقتی باطن شما طیّب و طاهر شد، خدا را نشان داده و آیینه کامل و نشاندهنده توحید الهی شد و همچنان که ظاهر شما یعنی مقام زمینی و جسمانی شما و مقام إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ طیّب و طاهر شد و حقایق الهی باطنی شما را بدون کم و زیاد نشان داد، باطن ما نیز طیّب و طاهر شده و حقایق باطنی شما را بدون کم و زیاد نشان میدهد - البته هر کسی در حد خودش - و همچنین ظاهر ما طیّب و طاهر میشود و حقایق ظاهری شما را بدون کم و زیاد نشان میدهد. این نوع تعلیم، تعلیم باطنی است.
امکان هدایت و انحراف در تعلّمهای ظاهری
در هر کدام از تعلّمهای ظاهری و باطنی، ممکن است انسان راهحق را برود و به حقیقت برسد و ممکن است به انحراف برود.
انحراف در تعلم ظاهری این است که در فراگیری مطالب از کلمات و سخنان ظاهری، انحراف رخ میدهد و انسانهای منحرف به جای اینکه در قرآن کریم نظر کنند و در آن تفکر کنند، به سخنان دیگران نظر میکنند و در سخنان دیگران تفکر میکنند و همچنین به جای اینکه به سخنان اهلبیت نظر کنند و در آنها تفکر کنند و حقایق قرآن کریم را از فرمایشات مفسران حقیقی قرآن کریم بگیرند، سراغ دیگران میروند و تفسیر قرآن را از دیگران میگیرند. در نتیجه، در تعلیم و تعلّمهای ظاهری انحراف رخ میدهد و مطالب از جایگاه خود خارج میشود و همان تحریف و تبدیلی میشود که خداوند در قرآن مذمت فرموده:
فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ؛
«ولى بخاطر پيمانشكنى، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم و دلهاى آنان را سخت و سنگين نموديم سخنان (خدا) را از موردش تحريف مىكنند و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش كردند و هر زمان، از خيانتى (تازه) از آنها آگاه مىشوى، مگر عده كمى از آنان ولى از آنها درگذر و صرف نظر كن، كه خداوند نيكوكاران را دوست مىدارد!».
سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُريدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَليلاً؛
«هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنايمى حركت كنيد، متخلّفان (حديبيه) مىگويند: «بگذاريد ما هم در پى شما بيائيم».آنها مىخواهند كلام خدا را تغيير دهند بگو: «هرگز نبايد بدنبال ما بياييد اين گونه خداوند از قبل گفته است!» آنها به زودى مىگويند: «شما نسبت به ما حسد مىورزيد!» ولى آنها جز اندكى نمىفهمند».
وقتی تغییر و تبدیل رخ داد، مطلب انحرافی، حقیقت تلقّی میشود و مطلب حق، انکار میشود و این آیه شریفه در حقّ آنها صدق میکند: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُون؛«نعمت خدا را میشناسند، سپس انکار میکنند و بیشتر آنها کافرند».
امکان هدایت و انحراف در تعلّمهای باطنی
همچنان که در تعالیم ظاهری ممکن است انسان به حق برسد و ممکن است به راه ضلالت و انحراف برود، در تعالیم باطنی هم هر دو ممکن است.
تزکیه و تلطیف در تعالیم باطنی و رسیدن به حقایق
انسان میتواند در اثر خضوع و خشوع در برابر الله تعالی و مظاهر و اولیای الهی که انبیا و ائمه هستند، تزکیه و تربیت باطنیو تلطیف باطنی و روشنی دل را پیدا کند و در نتیجه، نفس ناطقه و حقیقت الهی انسان، موافق وجود مبارک اولیای خدا، تلطیف و تربیت و تزکیه شود و ائمه با حقایق باطنی لطیف خود، او را تربیت کنند تا انسانی که پیرو آنهاست بر وفق آنها ساخته شود. وقتی بر وفق آنها ساخته شد، همان کار آنها را میکند و کار آن بزرگواران این است که آیینه وجودیشان بدون هیچ کم و زیادی، صرفاً حقایق الهی را نشان میدهد و هیچ چیز دیگری را مخلوط نمیکند. پس پیروان اهلبیت هم چون این تعلّم باطنی را درست گرفتهاند، استقامت و لطافت و روشنی مييابند، در نتیجه آنها نیز حقایق الهی را نشان میدهند، البته هر کسی در جایگاه خود.
انحراف در ریاضت نفس و تعالیم باطنی
اما ممکن است کسی در این تعلّم باطنی منحرف بشود؛ یعنیدر ساختن نفس ناطقه خود و تلطیف و تربیت و تزکیه کردن آن، به سراغ افکار و اندیشهها و راه دیگران برود و ریاضتی که میکشد واعمالی که انجام میدهد همگی از دیگران و در راه دیگران باشد. چنین کسی در تعلّم باطنی به انحراف میرود، چون دیگران خودشان مضطرب و مریباند و اعوجاج دارند و استقامت ندارند و از حق و باطل مخلوط شدهاند چنانکه امیر مؤمنانA فرمود:
«إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى؛
ای مردم! همانا سرآغاز پیدایش فتنهها، تنها هوسهایی است که پیروی گردد و احکامی که بدعت شود، در آنها با کتاب خدا مخالفت شود و گروهی به ولایت گروهی در آید. اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحبخردی نهان نمیشد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمیشد؛ و اما مشتی از این و مشتی از این برگرفته شود و آمیخته گردد و با هم آید و اینجا باشد که شیطان بر دوستانش چیرگی یابد و آنان که خدا حقیقت حسنی را از پیش بدانها بخشیده نجات یابند».
پس چنین انسانی که میخواهد دلش پاک و روشن شود و ملکوت الهی را ببیند، از آنجا که در مقام باطنی خود نادرست ساخته شده،نادرست میبیند.
غیب عالم دو گونه است: غیب علیین و غیب سجین
البته به غیب عالم نگاه میکند، چون با ریاضتهایی که کشیده از ظاهر عالم گذشته، اما غیب دو گونه است: غیب اول، علیّین و اعلی علیّین و غیب سماوات الهیاست که در آنجا حقایق نوری الهی و توحید خالص خداست که خدا انسان را در احسن تقویم آفریده؛ غیب دوم، اسفلالسافلین است که جایگاهی است که انسان در اثر پیروی از شیطان گرفتار آن میشود. چنانکه خدای متعال فرموده: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويم * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلين؛«به راستى انسان را در احسن تقویم آفريديم. سپس او را به اسفل سافلین بازگردانديم». مؤمن به احسن تقویم نگاه میکند، چون بر نحوه سلوک الهی انبیا و اولیا و اوصیای الهی ساخته شده و ریاضتهایش بر اساس راه و روش آن بزرگواران بوده؛ اما کافر به به اسفل سافلین نگاه میکند، چون از اهلبیتD جدا شده و سراغ دیگران رفته و وجودش بر اساس اسفل سافلین ساخته شده.
تطبیق بحث بر آیه ارث کتاب و تقسیم انسانها به سه دسته
این همان است که خداوند در قرآن کریم در آیه ارث کتاب بیان فرموده:
وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبيرٌ بَصيرٌ * ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ * جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فيها حَريرٌ؛
«و آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق است و تصديقكننده و هماهنگ با كتب پيش از آن خداوند نسبت به بندگانش خبير و بيناست! سپس اين كتاب را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم؛ از ميان آنها عدهاى بر خود ستم كردند، و عدهاى ميانه رو بودند، و گروهى به اذن خدا در نيكيها پيشى گرفتند، و اين، همان فضيلت بزرگ است! (پاداش آنان) باغهاى جاويدان بهشت است كه در آن وارد مىشوند در حالى كه با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراستهاند، و لباسشان در آنجا حرير است!».
امام صادقA در معنای آیه شریفه فرمودند: «الظَّالِمُ يَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ وَ الْمُقْتَصِدُ يَحُومُ حَوْمَ قَلْبِهِ وَ السَّابِقُ يَحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَل؛ ظالم بر گرد نفس خود میچرخد و میانهرو بر گرد قلب خود میچرخد و آن کس که پیشی گرفته، بر گرد پروردگار خود میچرخد».
میدانیم که قلب عالم، اهلبیتD هستند؛ در روایت معروف هشام و اثبات امام آمده که آن بزرگوار فرمود عالم هم مثل بدن به قلب محتاج است و قلب عالم امامش است؛ پس کسانی که ریاضتهای صحیح میکشند و عبودیتهای درست دارند، کسانی هستند که حول قلب خودشان میچرخند و قلبشان همان امامشان است و چون حول امامشان میچرخند و همه رفتار و کردار واخلاق و ریاضتهاشان را به پیروی آن بزرگواران انجام میدهند، وجودشان همگون آن بزرگواران ساخته میشود و به علیین عالم و بالاتر از آن - البته به علیین و فوق علیین خودشان - نگاه میکنند و در این تعلّم باطنی به حق و حقیقت میرسند و صرفاً حقایق الهی به دست میآورند. اما کسانی که «ظالم لنفسه» هستند به دور نفس و خودیتهای خود میگردند؛ دور قلب و حقیقت الهی و امام عالمنمیگردند بلکه سراغ دیگران میروند و وجود آنها بر اساس اسفلالسافلین ساخته میشود. اینها نیز به غیب و باطن رجوعمیکنند، اینها نیز مسائل باطنی و غیبی و معنوی فراوانی را میسازند و میگویند، همه این مسائل سجّینی و اسفلالسافلینی است!
برای همین خداوند در قرآن کریم بیان میکند کتاب ابرار در علیین است و کتاب فجّار در سجّین:
كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي سِجِّينٍ * وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ * كِتابٌ مَرْقُومٌ * وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ * الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ * وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ * إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ * كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ * ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ * ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ * كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ * وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ * كِتابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ * إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ * عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ * تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ * يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ؛
«چنين نيست كه آنها مىپندارند، به يقين نامه اعمال بدكاران در «سجّين» است! تو چه مىدانى «سجّين» چيست؟ نامهاى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى! واى در آن روز بر تكذيبكنندگان! همانها كه روز جزا را انكار مىكنند. تنها كسى آن را انكار مىكند كه متجاوز و گنهكار است! وقتى آيات ما بر او خوانده مىشود مىگويد: اين افسانههاى پيشينيان است! چنين نيست كه آنها مىپندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است! چنين نيست كه مىپندارند، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند! سپس آنها به يقين وارد دوزخ مىشوند! بعد به آنها گفته مىشود: اين همان چيزى است كه آن را انكار مىكرديد! چنان نيست كه آنها (درباره معاد) مىپندارند، بلكه نامه اعمال نيكان در «عليّين» است! و تو چه مىدانى «عليّين» چيست! نامهاى است رقمخورده و سرنوشتى است قطعى، كه مقربان شاهد آنند! مسلّماً نيكان در انواع نعمتاند: بر تختهاى زيباى بهشتى تكيه كرده و (به زيباييهاى بهشت) مىنگرند! در چهرههايشان طراوت و نشاط نعمت را مىبينى و مىشناسى! آنها از شراب (طهور) زلال دستنخورده و سربستهاى سيراب مىشوند».
شناخت خدا به خدا به تعلّم ظاهری و باطنی در پیشگاه انبیا و اولیایD
پس اگر انسان در تعلیم و تعلّم ظاهری، بر اساس مقدمات واصول و ضوابط ظاهری که الله تعالی قرار داده حرکت کند، به حقیقت توحید الهی میرسد که تعلّم گرفتن از خداوند است. پس اینکه انسان خدا را به خدا میشناسد، یعنی به تعلیم الله تعالی میشناسد که خداوند این تعلیم را به وسیله انبیا و اولیای خود انجام میدهد. همچنین کسی که در تعلیم و تعلّم باطنی، بر اساس حقایق الهی و پشتسر انبیا و ائمه حرکت کند، وجودش بر اساس حقایق الهی ساخته میشود و الله تعالی معلّم اوست و از راه باطنی به او تعلیم میدهد. چنین کسی نیز حقایق الهی و توحیدی را به دست میآورد.
ضلالت کسی که در علوم ظاهری پیرو غیر اهلبیتD باشد
اما کسانی که در تعلّم ظاهری، جایی غیر از قرآن و اهلبیتو غیر از تعلیمات الهی میروند، معلّمشان الله تعالی نیست و به تعلیم خدا حرکت نمیکنند، بلکه به تعلیم غیر خدا حرکت میکنند وغیر خدا هم هر چه هست، باطل و پوچ و انحراف است، چنانکه خدای متعال فرمود: هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبين؛ «او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب و حكمت مىآموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!»؛ یعنی غیر خدا حتماً باطل است، چون دو تأکید آورده: یکی، «و ان» که مخففه از مثقله استو برای تأکید است؛ و دیگری، «لفی» که با تأکید فرموده؛ یعنی قبل از اینکه پیامبر بیاید همه بدون شک در گمراهی آشکار بودند. در آیه دیگری میفرماید:
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ؛
«مردم همه امّتی واحد بودند، پس خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى، كه به سوى حق دعوت مىكرد، با آنها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. در آن اختلاف نکردند مگر كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانههاى روشن به آنها رسيده بود، از روی انحراف از حق و ستمگرى. خداوند، آنهايى را كه ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود و خدا، هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مىكند».
ائمه در تفسیر امت واحده که قبل از بعثت است، فرمودند: «كانوا ضلالا فبعث الله فيهم أنبياء»؛ قبل از اینکه انبیا بیایند همه مردم گمراه بودند. پس هر که طبق تعلیم انبیای الهی حرکت نکند، در علوم ظاهری و تعلّمهای ظاهری به انحراف کشیده میشود و خدا را به خدا نمیشناسد، چون خدا را به تعلیم خدا نشناخته است.
ضلالت کسی که در علوم باطنی پیرو غیر اهلبیتD باشد
همچنین کسی که در تعلیمهای باطنی سراغ راهی غیر از راه انبیا و اولیای الهی رود، در حقیقت سراغ خدای متعال نرفته و با تعلیم الله تعالی چیزی نیاموخته، در نتیجه به انحراف رفته و شناخت خدا به خدا را هرگز به دست نمیآورد.
انحرافی بودن راه صوفیه
تعلیم و تعلّم اولی را تعلیم و تعلّم ظاهری و علوم ظاهری مینامندو دومی را صاف و لطیف کردن باطن و نفس و قوای باطنی وهمچنین ریاضت و کشف و شهود مینامند که عرفا و صوفیه، مدعی آناند و فراوان از کشف و شهود دم میزنند و اکثریت قاطع آنها هرگز به حقیقت نرسیدهاند، بلکه از انحرافی به انحراف دیگر و از جهالتی به جهالت دیگر و از کجبینیای به کجبینی دیگر روی آوردند؛چون کجروی برای کسانی است که اهل علوم ظاهریاند ولی کجبینی مال اهل علوم باطنی است. چنانکه از عارفی پرسیدند فرق تو با فلانی چیست؟ گفت: آنچه او میداند من میبینم و آنچه من میبینم او میداند؛ یعنی فرق ما در دیدن و دانستن است. پس در تعلیم باطنی دیدن و شهود است، لکن اگر باطل باشد، انسان را به باطل میرساند.
پس معنای سوم شناخت خدا به خدا، این است که خدا را به واسطه تعلیمها و بیانهای خود الله تعالی بشناسد، نه به واسطه بیان و تعلیم دیگران.
معنای چهارم شناخت خدا به خدا، شناخت به واسطه براهین الهی
مقدمهای در رابطه اجمال با تفصیل و دفع توهم تکرار مطالب
معنای چهارم معرفت الله بالله، معنایی است که ممکن است گمان شود تکرار همان معانی قبلی است، لکن باید دانست که هر مطلب توحیدی که در مقام تفصیل بررسی میشود، وقتی از یک شروع میشود باز هم باید به یک برگردد و به یک ختم شود.
تفصیلها نباید تشتّتزا و پراکنده باشند
اگر کسی گمان کند که از یک شروع کرده ولی در تفصیل به یک ختم نشد، بلکه در دو و سه و چهار ادامه یافت، باید مطمئن باشد که انحرافی در تفصیل رخ داده. چون «یک» مقام اجمال است و در مقام تفصیل دوباره باید به «یک» برسید، زیرا باید مقام اجمال عین مقام تفصیل و مقام تفصیل عین مقام اجمال باشد؛ یعنی مقام اجمال باید دارای مقام تفصیل باشد و مقام تفصیل روشنگر مقام اجمال باشد؛ یعنی اجمال، مقام دانه است و تفصیل، مقام شکوفایی آن است؛ پس هر دو به یک حقیقت میرسد. اگر در حرکت خود به یک حقیقت نرسید، انحرافی رخ داده و با همان حقیقتی که در مقام اجمال و یک بود، حرکت نکردهاید و سراغ چیز دیگری غیر از آن رفتهاید.
لزوم تعدد و حیثها و جهتهای گوناگون در مقام تفصیل
همت و سعی ما این است که تنها راه خدا که راه قرآن و اهلبیت است را رفته و سراغ کسی دیگری نرویم، پس انشاء الله ما از یک شروع میکنیم و به یک نیز ختم میکنیم. بنابراین وقتی در مقام تفصیل وارد میشویم، باید مطالب از حیثی غیر هم باشند تا تفصیل رخ دهد، زیرا اگر همه یکی باشند و هیچ تفاوتی نداشته باشند، تفصیل رخ نداده؛ پس باید از حیثی جهتهای گوناگون وجود داشته باشد تا جدایی رخ دهد و تفصیل تحقق یابد.
لزوم روی داشتن همه تفصیلها به یک حقیقت واحد
اما از حیثی باید همه تفصیلها اشاره به یک باشد:
عباراتنا شتی و حسنک واحد *** و کل الی ذاک الجمال یشیر
البته این شعر را اهل باطل گفتهاند! عبارت زیباست اما مهم این است که این کلام کجا پیاده میشود؟! آیا صحیح است گفته شودهم مؤمنان و هم کفار به یک جا میروند و چون از یک آمدهاند به یک هم میرسند؟! خودم در کتاب ملحدی خواندم که چند صفحه نوشته بود در این که بین کافری که بت میپرستد با مؤمنی که رو به کعبه نماز میخواند فرفی ندارند و هر دو یکی است، لکن دور و نزدیک دارد. پس اینها که میگویند: «کل الی ذاک الجمال یشیر» همین را میخواهند بگویند که کفر و ایمان فرق ندارد و تنها فرقشان این است که کفار از راههای کج میروند ولی آخرش بالاخره میرسند،اما مؤمنان راه نزدیک و مستقیم را انتخاب کردند و سریع میرسند.این شعرها و مثالها را هم میگویند، ولی معنای باطلی را اراده میکنند.
البته اصل کلام، درست است، اگر معنای صحیحش در نظر گرفته شود؛ یعنی باید همه این تفصیلها به یک حقیقت اشاره کند و همه باید مقام ظهور و آشکاری یک حقیقت باشد و رو به یک حقیقت باشد. برای همین است که مؤمنان یک روح واحدند در ابدان متعدد. اگر ابدان متعدد نباشد، کمالات متعدد آشکار نمیشود، چون از هر بدنی جهتهایی و کمالاتی آشکار میشود. پس باید ابدان متعدد باشند. از سوی دیگر، اگر ابدان متعدد به یک حقیقت اشاره نکنند و از یک حقیقت شروع نکنند و به یک حقیقت نرسند، متشتّت و پراکنده میشوند و این پراکندگی خصوصیت کفار است که خداوند متعال در باره آنها میفرماید: تَحْسَبُهُمْ جَميعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى؛«گمان میکنی که جمعاند، اما دلهایشان متشتّت و پراکنده است». بنابراین، هر کدام به سراغ هواهای خود میروند.
سوره محمّدo و بیان راه اهلبیت و راه دشمنان
اگر کسی صفات مؤمنان و کافران را که در سوره محمد ذکر شده جدا کند و ببیند چند تا از آنها برای ظاهرشان است و چند تا برای باطنشان، به وضوح مییابد که خدای متعال از اول تا آخرسوره، کفار را به تشتّت و جدایی و رفتن به راههای مختلف توصیف کرده و مؤمنان را به وحدت و یگانگی در مبدأ و حرکت و منتهی. این سوره مبارکه در این باره بسیار عظیم است. امام کاظمA فرمود:«مَنْ أَرَادَ فَضْلَنَا عَلَى عَدُوِّنَا فَلْيَقْرَأْ هَذِهِ السُّورَةَ الَّتِي يُذْكَرُ فِيهَا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فِينَا آيَةٌ وَ فِيهِمْ آيَةٌ إِلَى آخِرِهَا؛ هر کس میخواهد فضل ما بر دشمنمان را بیابد، این سوره را بخواند که در آن آمده: کسانی که کافر شدند و از راه خدا بازداشتند؛ که تا انتهای سوره، آیهای در شأن ماست و آیهای در شأن دشمنان ماست». زیرا اهلبیت میزان و معیار و اصل و پایه وحدت و شئون گوناگون آن و همینطور میزان و اصل و پایه حق و حقیقت و مقامهای آشکاری و ظهور آن هستند و در طرف دیگر دشمنانایشان معیار ومیزان دوگانگی و اختلاف و پراکندگی و تنافر وتخالف و تضاد و بیگانگی و... هستند.
خلاصه رابطه اجمال با تفصیل و تطبیق آن بر مقامات رسول خداJ
خلاصه، اینکه تفصیلها باید باشند و تعدّد داشته باشندوگرنه تفصیل رخ نمیدهد، لکن فرق اهل حق با اهل باطل در ایناست که از دیدگاه اهل حق، همه تفصیلها انسان را به یک حقیقتمیرساند، اما تفصیلهای اهل باطل آنها را به جاهای مختلف میکشاند.
برای مثال، ما وقتی در باره رسولخداo اعتراف به کمال او داریم و مدعی این هستیم که آن بزرگوار را کامل میدانیم، بین مراتب مختلف فرقی نمیگذاریم؛ یعنی ما آن بزرگوار را هم در خلقت اولیهاش کامل میدانیم و هم در تمام مراتب سیر تجلّیاش کامل میدانیم و هم در مرتبه بشری إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم کامل میدانیم. اینگونه نیست که بین این مراتب فرقی بگذاریم و یکجا کامل ببینیم و یکجا ناقص.
انحراف باطنگراهای عامّه در معارف رسول خداJ و اهلبیتD
اما اهل باطل مراتب را جدا میکنند؛ یعنی برای رسولخدا در جاهایی، مقام بالا و عظیمی بیان میکنند که همه عالم پشتسر اوست، اما وقتی به مقام زمینی او میرسند، میگویند هیچ مانعی ندارد که مثلاً رسولخدا نداند که برای بارور کردن نخلها، باید به آنها گردپاشی کرد! اینها به وحدت نمیرسند، بلکه به دوگانگی میرسند.
ببین در حق امیرالمؤمنینA یکجا میگویند که اقرب حضرات به حضرت محمدیه علی بن ابیطالب است، اما در مقام زمینی اوادّعا میکنند که وقتی آن حضرت با ابوبکر و عمر و عثمان مخالفت کرد، به حقایق خلافت بعد از رسولخدا علم نداشت و غرضی هم نداشت و سوء نیت هم نداشت! بلكه نمیدانست، ولی آنها میدانستند! این دید به خاطر آن است که این ملحد از یک شروع نکرده که به یک برسد، بلکه از دو و سه و کثرات و تشتّتات شروع کرده و به تشتّت هم رسیده است.
پس فرق اهل حق و اهل باطل، این است که اهل حق از یک شروع کرده و به یک میرسند و در مقام تفصیل، جهتهای گوناگونی را بیان میکنند که آن جهات، از حیثی گوناگوناند و از حیثی یکاند. در نتیجه، هم در مقام اجمال به یک میرسند و هم در مقام تفصیل. اما اهل باطل، مقامهای گوناگون و تفصیلهای گوناگون را میگویند، اما یک حقیقت در آنها نیست، بلکه همهاش متشتّت است. در نتیجه، در آخر نیز به یک حقیقت نمیرسند؛ یعنی از اجمال یک شروع نمیکنند و در تفصیل یک حرکت نمیکنند تا به حقیقت یک برسند.
جهتهای گوناگون در کلام حکیم و تفاوت آن با تکرار مطالب
پس اگر انسان، شخص حکیم و بزرگی را دید که مطلبی را به شکلهای گوناگون بیان میکند و در گفتارهای خود همه را سوی یک حقیقت سوق میدهد، نباید بگوید تکرار میکند؛ او تکرار نمیکند، بلکه جهتهای گوناگون را بیان میکند که آن جهتهای گوناگون،باید به یک چیز اشاره کنند و به سوی یک چیز دعوت کنند.
برای مثال، با اینکه مسلمانان بسیار زیادند، اما در عین حال فرمودند: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ»؛ باید ید واحده باشند. اگر ید واحده نباشند، مثل «سواهم» میشوند که کفار و مشرکاناند و ید واحده نیستند، بلکه متشتّت و پراکندهاند. مؤمنان همواره سخنشان این است که ما فقط فرمان خدا و رسولخدا و ولی خدا را اطاعت میکنیم. اما آنها به یکدیگر میگویند: سَنُطيعُكُمْ في بَعْضِ الْأَمْرِ؛ «ما در برخی امور از شما اطاعت میکنیم». چون معنا ندارد در همه چیز از فرمان دیگری اطاعت کنند، چون دنبال هوا و هوسهای خودشان هستند و معنا ندارد که هوا و هوس خود را رها کنند و دنبال هوا و هوس دیگری بروند، بلکه اگر دنبال شخص دیگری هم راه میافتند، فقط به خاطر این است که به هوسهای خودشان برسند و تا جایی از دیگری پیروی میکنند که مطابق و مناسب و برآورنده هواها و هوسهاشان باشد و همین که در راستای خواستهها و هواهای آنان نبودند از آنها جدا میشوند و در برابرشان صفآرایی میکنند و به جنگ با آنان میروند، از این رو میگویند: سَنُطيعُكُمْ في بَعْضِ الْأَمْرِ؛ «ما در برخی امور از شما اطاعت میکنیم».
پس اگر انسان کلام حکیمی را دید و به نظرش رسید که تکرار است، نباید بگوید تکراری است، بلکه ابعاد مختلف یک حقیقتاست.
شناخت خدا به براهین و ادله الهی و بیان آن در روایت امیر مؤمنانA
معنای چهارم «معرفت الله بالله» این است که صرفاً به واسطه ادله و براهینی که خدای متعال در عالم قرار داده خدا را بشناسد و به مقتضای آن ادله و براهین حرکت کند و سراغ براهین و ادلّهای که خداوند متعال قرار نداده نرود. به همین خاطر، امیرالمؤمنین در خطبه خود فرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ وَ فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِه الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِهِ؛ ستايش خداى راست كه ستايشش را به بندگان خود الهام فرمود و شناسایى ربوبيتش را سرشت ايشان ساخت، به وسيله خلقش بر وجود خود رهنمون گشت و به حادث بودن مخلوقش بر ازلى بودن خود دلالت كرد»؛ یعنی دلالتکننده خداست؛ دلالتکننده حدوث خلق نیست، زیرا نفرمود که حدوث خلق بر ازلیّت و قدیم بودن الله تعالی دلالت میکند، بلکه فرمود: دلالتکننده خداوند است، چون حدوث خلق دلیل است که در آن نور الله و دلالت و راهنمایی الله تعالی قرار داده شده و اگر نور و دلالت الله تعالی در حدوث خلق قرار داده نشود، هرگز نمیتواند دلالت کند و راهنما باشد.
پس انسان وقتی میخواهد خدا را به خدا بشناسد، باید تنها با همان دلیلها و براهینی که خدا قرار داده به سراغ شناخت خدا برود و خداشناسی خود را تنها و تنها با همان ادلّه و براهین انجام دهد. در نتیجه، تمام مراحل بعدی که تکالیف و مقامات معارف انسان است را از ادلّه و براهینی که الله تعالی قرار داده میگیرد و به جای دیگری نمیرود.
سهگونه دلیل الهی: دلیلهای آفاقی؛ دلیلهای انفسی؛ وحی الهی
و ادلّه و براهینی که الله تعالی قرار داده سه گونه است:
گونه اول، ادله آفاقی است، همچون ماه و خورشید و زمین وآسمان و آب و چوب و خاک و مانند آنها که همه آنها براهین الهیاند برای اثبات خدای متعال؛ یعنی خداوند متعال در اینها نور دلالت خود را قرار داده است.
گونه دوم، ادلّه انفسی است. نفس انسان نیز جایگاهی است که خدای متعال دلالت خود را در آن قرار داده؛ یعنی خدای متعال، وجود انسان را - از غیبِ غیبش گرفته تا شهادتِ شهادتش - با همه مراتب غیبی و شهادیاش دلیل و راهنمای توحید خود قرار داده است.
این دو نوع دلیل، همان است که خداوند در قرآن فرمود: وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنين * وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون؛ «و در زمين براى اهل يقين نشانههايى است؛ و همینطور در خود شما؛ آیا نمىبينيد؟». و در جای دیگر فرموده: سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيد؛ «به زودى نشانههاى خود را در افقهاى گوناگون و در نفسهايشان به ايشان خواهيم نمود، تا بر ايشان روشن گردد كه او خود حقّ است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟».
سوم، شریعت مقدّسه و وحی الهی است که خداوند به انبیا و اولیای خود نازل میکند.
ادله و براهین وحی، میزان درستی یا نادرستی ادله دیگر
خدای متعال شریعت و سخنان انبیا را میزان صدق و درستی و به خطا نرفتن در راهیابی انسان از آیات آفاقی و انفسی قرار داده. پس هر آنچه از آیات آفاقی و انفسی یافتید که با بیانات انبیای الهی ائمه و قرآن کریم موافق بود، بدین معناست که شماادله آفاقی و انفسی را درست یافتید. پس میزان درستی و نادرستی یافتههای انسان در سیر آفاقی و انفسی برای یافتن توحید و معارف الهی، عبارت است از انبیا و حجتهای الهی و اهلبیت و قرآن کریم؛ یعنی هر آنچه که موافق قرآن و اهلبیت باشد، معلوم میشود که با ادله الله تعالی حرکت کردید و هر آنچه موافق نشد، معلوم میشود با ادله و براهین الهی حرکت نکردید.
قرآن و اهلبیتD، میزان تمام دلیلهای عقلانی و کشفی شهودی
پس میزان صدق و کذب و درستی و نادرستی همه برهانهای عقلی که اهل علوم عقلی بر اساس موازین عقلی خودشان ارائه میکنند، قرآن کریم و فرمایشات اهلبیت است. همچنین میزان درستی و نادرستی همه مکاشفات، شهودها و یافتههای مدعیان شهود نیز قرآن کریم و سخنان اهلبیت است. مدعیانی که به قول خودشان کلمات نفسشان را خواندند و جلو رفتند و به حروف نفسشان رسیدند و از آن هم جلو رفتند و رسیدند به الف نفسشان و از آن هم گذشتند رسیدند به نقطه نفسشان و از آن رسیدند به توحید الهی، هر آنچه از مشاهدات و یافتههای آنها مطابق و موافق قرآن کریم و سخنان اهلبیتD باشد، حق است و هر آنچه که منافی آن دو باشد، باطل است.
انحراف صوفیه در مشاهداتشان و توجیه نادرست بعضی
اینگونه نیست که آنها حق را یافته باشند ولی باطل تفسیرش کنند، زیرا یافتن و مشاهده حق، مال قلب صاف است و قلب صاف، مال کسی است که بر اساس تعلیم و تربیت حق صفا یافته باشد؛یعنی بر اساس راه انبیا و اوصیا تربیت شده باشد. پس اگر کسی از راه دیگری تربیت شود، نفسش ساخته شده، اما کج و معوج ساخته شده، از این رو حق را باطل میبیند و باطل را حق. خدای متعال در قرآن کریم فرموده:
فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ * وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ؛
«پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مىگشايد؛ و هر كه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت تنگ مىگرداند؛ چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مىرود. اينگونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمىآورند قرار مىدهد. راه راست پروردگارت همين است. ما آيات خود را براى گروهى كه پند مىگيرند، به روشنى بيان نمودهايم».
مثالش کشف و شهود همان کسی است که گفت: «من در مشاهداتم رسولخدا را دیدم که همراه او چند نفر بودند که یکی از آنها ابوبکر و دیگری عمر بود و علی پشتسر بود، بعدرسولخدا فرمودند علیک بهذا الصدیق؛ یعنی علیک بابی بکر».آقایی که درس اسفارش میرفتم اینگونه تفسیر میکرد کهمشاهدهکننده درست مشاهده کرده و علی بن ابیطالب را دیده و پیامبر در شأن علی فرموده «علیک بهذا الصدیق» اما مشاهدهکننده بعد از فارغ شدن از حال مکاشفه، بر اساس مذهب خود معنا کرده! این مطلب درست نیست که در مشاهده درست دیده باشد و در بیرون اشتباه معنا کند، بلکه چون کج ساخته شده کج میبیند. به هر حال، کلام خود امیر مؤمنانA میزان است که فرمود «أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ».
ادله سهگانه قرآن و تقسیم مجادله به حق و باطل
پس همه ادله و براهینی که خدای متعال در عالم قرار داده، به قرآن کریم و سخنان اهلبیت بازگشت میکند. خدای متعالدلیلهای رساننده به حقایق را به سه دسته تقسیم کرده و فرموده: ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ؛ «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به شيوهاى كه نيكوتر است مجادله نماى».
مقام جدال، مقام ارائه بیرونی است، از این رو ائمه فرمودهاند که مجادله دو قسم است: یکی، مجادله به احسن و به حق؛ و دیگری، مجادله به اسوء و به باطل. فرمودهاند: مجادله به حق و احسن را خدای متعال بیان کرده و قرار داده و رسولخدا بر این نحوه حرکت کرده و این نحوه را خداوند در قرآن کریم و رسولخدا در سخنان خود بیان فرموده است. بعد فرمودند که این مجادله، برای شیعیان ما حلال است، بلکه لازم است که از این طریق حرکت کنند. بعد فرمودند که مجادله باطل و اسوء، این است که انسان بر اساس ادله و راههایی که خدای متعال در قرآن کریم و رسولخدا در فرمایشات خود قرار داده حرکت نکند و از راههای دیگر حرکت کند.
وقتی انسان طور دیگری حرکت کرد، سخن امیرمؤمنان علیصدق میکند: «قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِه»؛یعنی چنین انسانی، قرآن را بر آرای خود حمل میکند؛ یعنی خودش چیزهایی را بافته و ساخته و اسم آنها را براهین عقلی گذاشته، بعد برخی آیات قرآن را با آن بافتهها مناسب دیده و بعد گفته که چون بافتههای من براهین عقلی و حجت اولی است، پس آیاتی که با آن براهین مناسبت ندارند را باید توجیه کنیم! از این رو قرآن کریم را بر آرای خود حمل میکند. اما کسی که بر اساس قرآن کریم سخن میگوید و حرکت میکند، نظرات خود را به قرآن کریم ارائه میدهد و صرفاً پیرو قرآن کریم میشود.
خلاصه معنای چهارم با ذکر مثالی از انحراف فلاسفه
خلاصه، اینکه معنای چهار معرفت الله بالله که نصب ادله از سوی خدای متعال است، امر بسیار بزرگی است که انسان باید از همه براهین و بافتهها و ساختههای بیرونی که انسانها و اهل علوم مختلف دارند که با مسلّمات قرآن کریم و اهلبیت ناسازگارند، دست برداشته و به آنچه قرآن کریم و اهلبیت بیان فرمودهاند معتقد شود.
برخی از فلاسفه گفتهاند که خدا علت ذاتی است و «علیت»ذاتی خداست و «معلول بودن» هم ذاتی مخلوق است و بین علت ذاتی و معلول ذاتی، اگر سنخیت و مجانست نباشد، صدور یکی از دیگری محال است، پس به ناچار باید بین خدا و خلق همجنسی و سنخیت باشد. این اعتقاد، با بدیهیات یقینی قرآن کریم و سخنان اهلبیت منافات دارد. این در حالی است که آنها قانون خودشان را بدیهی میدانند و میگویند که اصلاً نیاز به استدلال ندارد، بلکه همین که موضوع را درست تصور کنید، درستی آن قانون را مییابید. بله اگر موضوع را آنگونه که شما میگویید تصور کنیم، همان میشود که شما میگویید، لکن چه کسی گفته است که ما باید موضوع را همانگونه تصور کنیم که شما گفتهاید تا نتیجه شما به دست آید، بلکه ما طور دیگر میاندیشیم که صحیح است و موضوع به گونه دیگری است.
پس معنای چهارم معرفت الله بالله این است که انسان میزان درستی و نادرستی تمام بافتهها، ساختهها، شنیدهها، کشفها، شهودها، برهانها و استدلالهای عقلی، باطنی، ظاهری، شهودی را نصب ادله از سوی خدای متعال بداند و آن هم قرآن و سخنان اهلبیت است.
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین
وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.