معرفة الله بالله معرفة النفس معرفة الله
حدیث دوم از کتاب حجت اصول کافی
«عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ: إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ. قَالَ: صَدَقْتَ.
قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ فَإِذَا لَقِيَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ. وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ: تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ؟ قَالُوا: بَلَى. قُلْتُ: فَحِينَ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى خَلْقِهِ؟ فَقَالُوا: الْقُرْآنُ. فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَيِّمٍ فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ كَانَ حَقّاً. فَقُلْتُ لَهُمْ: مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا: ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ وَ عُمَرُ يَعْلَمُ وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ. قُلْتُ: كُلَّهُ؟ قَالُوا: لَا. فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنَّهُ يَعْرِفُ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَّا عَلِيّاً وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِي فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ. فَقَالَ: رَحِمَكَ اللَّهُ؛
منصور بن حازم گوید: براستی که خداوند جلیلتر و گرامیتر از آن است که به خلقش شناخته شود، بلکه خلق به خدا شناخته میشوند. فرمود: راست گفتى. عرض كردم: كسى كه بداند پروردگاری دارد، سزاوار است بداند كه آن پروردگار را رضایت و سخطی باشد و (بداند) رضایت و سخط او شناخته نمیشود مگر به وسیله وحیی یا رسولی. پس كسى كه وحى بر او نازل نشود، باید كه در جستجوى پیغمبران باشد و چون ایشان را بیابد بداند كه حجت خدا هستند و اطاعتشان لازم است. من به مردم (مخالفین ولایت امیرالمؤمنین) گفتم: آیا شما میدانید كه پیغمبر حجت خدا بود در میان خلقش؟ گفتند: آرى. گفتم: چون پیغمبر درگذشت، حجت خدا بر خلقش که بود؟ گفتند: قرآن. من در قرآن نظر كردم و دیدم مرجئی و تفویضىمذهب و زندیقى كه به آن ایمان ندارد بدان استدلال میکنند، تا جایی که بر دیگران غالب میشوند! پس دانستم كه قرآن حجت نباشد مگر با قیّم و برپادارندهای که هر چه او نسبت به قرآن گوید حق باشد. پس به ایشان گفتم: قیم قرآن كیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را میدانست، عمر هم میدانست، حذیفه هم میدانست. گفتم: تمام قرآن را میدانستند؟ گفتند: نه. من كسی را ندیدم كه بگویند او تمام قرآن را میداند به جز على و چون سخن آن میان مردم بود، آنها همه میگفتند نمیدانم و او میگفت میدانم. پس گواهى دهم كه على قیّم قرآن بود و اطاعتش لازم بود و او بعد از پیغمبر حجت خدا بر مردم بود و هر چه نسبت به قرآن فرموده حق است. حضرت فرمود: خدایت رحمت كند».
""ادامه حدیث شریف و امامت و حجیت دوازده امام"" ""ادامه حدیث در کتاب حجت کافی ذکر نشده، اما مرحوم کلینی تمام آن را در باب وجوب اطاعت ائمه آوردهاند که منصور بن حازم در ادامه میگوید:""
«فَقُلْتُ: إِنَّ عَلِيّاً لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ عَلِيٍّ، الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ الْحَسَنِ، الْحُسَيْنُ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ: رَحِمَكَ اللَّهُ.
فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ: وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحُسَيْنِ أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً. فَقَالَ: رَحِمَكَ اللَّهُ. فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ: وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً. فَقَالَ: رَحِمَكَ اللَّهُ. قُلْتُ: أَعْطِنِي رَأْسَكَ حَتَّى أُقَبِّلَهُ فَضَحِكَ. قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاكَ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ وَ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّكَ أَنْتَ الْحُجَّةُ وَ أَنَّ طَاعَتَكَ مُفْتَرَضَةٌ. فَقَالَ: كُفَّ رَحِمَكَ اللَّهُ. قُلْتُ: أَعْطِنِي رَأْسَكَ أُقَبِّلْهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ فَضَحِكَ وَ قَالَ: سَلْنِي عَمَّا شِئْتَ فَلَا أُنْكِرُكَ بَعْدَالْيَوْمِ أَبَداً؛
عرض كردم: على از دنیا نرفت جز آنكه پس از خود حجتى گذاشت چنان كه پیغمبر گذاشت و حجت بعد از على، حسن بن على است و نسبت به امام حسن گواهى دهم كه از دنیا نرفت تا آنكه براى پس از خود حجتى گذاشت چنانكه پدر و جدش گذاردند و حجت بعد از حسن، حسین است و اطاعتش واجب است. فرمود: خدایت رحمت كند. من سرش را بوسیدم و عرض كردم: و گواهى دهم كه امام حسین هم از دنیا نرفت تا اینكه على بن حسین را پس از خود به عنوان حجت گذاشت و اطاعت او نیز واجب است. فرمود: خدایت رحمت كند. پس سرش را بوسیدم و عرض کردم: گواهى دهم كه على بن حسین از دنیا نرفت تا پس از خود حجتى گذاشت كه او محمد بن على ابوجعفر است و اطاعت او واجب بود. فرمود: خدایت رحمت كند. عرض كردم: سرت را پیش آور تا ببوسم، حضرت خندید. عرض كردم: ـ اصلحك اللَّه ـ میدانم كه پدرت از دنیا نرفت تا اینكه براى پس از خود حجتى گذاشت، چنان كه پدر او گذاشت و خدا را گواه میگیرم كه تویى آن حجت و اطاعت تو لازم است. فرمود: بس است، خدایت رحمت كند. عرض كردم: سرت را پیش آور تا ببوسم، پس سرش را بوسیدم. حضرت تبسم کرده و فرمود: هر چه خواهى از من بپرس كه بعد از این هرگز تو را ناشناس ندانم».
حدیث منصور بن حازم در رجال کشی هم آمده و علامه مجلسی هم به نقل از رجال کشی در بحارالانوار آوردهاند. این حدیث هم (به مانند حدیث اول) بسیار عظیم، با ارزش و دقیق است و نسبت به همه امور دینی بسیار جامع است، البته به صورت کلی، نه جزئی.
عرضه اعتقادات به ائمه از سوی شیعه و جایگاه منصور بن حازم
نکته قابل توجه این است که همه مطالب این حدیث از یک شیعه است و امام صادق کلمهای از خودشان نفرمودند؛ همه حدیث از منصور بن حازم است، لکن امام همه مطالب او را تأیید کرده و فرموده: «رَحِمَكَ اللَّهُ»؛ در حقیقت، اعتقادات یک شیعه است که دینش را به امامش عرضه میکند. در روایات مختلفی آمده است که اشخاص، خدمت ائمه میرسیدند و دین خود را عرضه میداشتند تا ائمه در صورت صحت تأیید کنند و اگر اشتباه و نقصی دارد، ترمیم و تکمیل بفرمایند، مانند عبد العظیم حسنی که خدمت امام هادی رسید و اعتقادات خود را از توحید گرفته تا امامت و غیره عرضه کرد.