معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث هجدهم
خلاصه مباحث گذشته درباره عصمت اولیاء الهی
در چند جلسه گذشته، در باره رابطه الله تعالی و اولیای الهی سخن گفته شد. مقصود از اولیای الهی، معصومان علیهم السلام هستند. و گفته شد که معصومان علیهم السلام چند دستهاند: دسته اول، چهارده معصوماند که هم عصمت حقیقی، هم عصمت کلی، و هم عصمت جزئی دارند. از این رو هم ولایت حقیقی، هم ولایت کلی، و هم ولایت جزئی دارند. در نتیجه رابطه آنها با خدای متعال، هم رابطه حقیقی است، هم رابطه کلی است، و هم رابطه جزئی است. اما دسته دوم از معصومان که انبیاء و اوصیای آنها هستند، عصمتشان پرتو و شعاع عصمت اهلبیت علیهم السلام است.
اصالت شناخت رابطه اولیای خدا با خدا و بسته بودن همه معارف به آن
آنچه در باره رابطه این بزرگواران با خدای متعال گفته شد، مطلبی بسیار عظیم است که شناخت، یافتن و درک کردن همه موضوعات دیگر - چه توحید الهی باشد، چه ولایت اولیای الهی، چه جهانشناسی و انسانشناسی یا احکام عملی انسان - فرع مطلب اول است. از این رو اگر کسی مطلب اول (نوع رابطه خدای متعال و اولیای او) را نفهمد و نیابد، و یگانگی و اتحاد بین خدا و اولیای او را نیابد، و دوگانگی ببیند، هیچکدام از حقایق دیگر را - حتی در گفتن یک سبحان الله - نمیتواند درست درک کند، و همواره در سیر نقص و عیب و ناتوانی جلو میرود و سیر او هرگز در صراط مستقیم نخواهد بود و حرکت او حرکت کمالی نخواهد شد، بلکه حرکتش حرکت نقصی است.
سیر کمالی و نقصی
البته حرکت کمالی و نقصی، هر دو دارای درجاتی است که هر کسی ممکن است به حدی از آن برسد، لکن در درجه اول مهم این است که انسان در صراط مستقیم و در مسیر کمال قرار بگیرد. برای مثال، گاهی انسان در مسیر فرعی و خاکی و سنگی و پر پیچ و خم حرکت میکند، اما گاهی در شاهراه حرکت میکند. کسی که در شاهراه حرکت میکند حرکتش درست است، چون ارزش حرکت به محلی است که انسان در آن حرکت میکند.
ارزش علم نیز به موضوعی است که انسان در باره آن بحث و فحص میکند. برای مثال، اگر موضوع علمی که انسان بررسی میکند توحید الهی باشد، این علم بسیار عظیم است، چون معلوم و موضوع آن بسیار عظیم است. اما گاهی انسان موضوعی که بررسی میکند، یک چیز جزئی و کوچک است، ارزش علمش هم به همان اندازه موضوعی است که بررسی میکند. در کاسبی هم همینگونه است؛ برای مثال، شخصی در یک مغازه کوچکی تعدادی پفک و آدامس و مانند آنها را میفروشد، ارزش و درآمد او نیز به اندازه همان اجناسی است که به معرض فروش گذاشته است، اما گاهی سراغ تجارت بزرگ بین المللی میرود، ارزش این تجارت هم به اندازه همان حرکتی است که انسان میکند. پس این مطلب، منحصر در امور معنوی نیست بلکه در امور مادی نیز همینگونه است. از این رو اهلبیت علیهم السلام فرمودند خداوند بلندای امور را دوست میدارد.[1] در سخنان اهلبیت علیهم السلام برخی امور ناچیز مشخص شدهاند مانند صرافی و کفنفروشی و غذای آماده فروختن و رنگرزی و قصابی.[2]
پس این مطلب، بسیار بزرگ است که انسان در مباحث علمی نیز سراغ مباحث اساسی و مهم و توحیدی و ولایی رود، و رابطه خدای متعال و اولیای او از مهمترین مطالب توحیدی است.
اما ورود به این مطلب به نحو تفصیلی و کامل، بسیار طولانی است که در این مجال به چند حدیث اشاره میکنیم:
حدیث اول در رابطه اولیای خداوند با او
حدیث اول، از ناحیه مقدسه امام زمان} به عنوان دعا در ماه رجب وارد شده است. این دعا، درباره مطلب ما، بسیار دقیق و کامل است.[3] آن قسمتی که مربوط به مطلب ماست این است که فرمودند:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ»؛[4] بارالها! همانا من از تو میخواهم به واسطه معانی تمام آنچه والیان امرت تو را بدان میخوانند؛ همان کسانی که بر سرّ تو امین شمرده شده و به امر تو بشارت داده شدهاند؛ آنان که قدرت تو را وصفکنندهاند و بزرگی تو را نماینده».
«معانی» یعنی مظاهر، یعنی چیزهایی که آشکار شده. گیاهی که از زمین بیرون میآید را «معنی الارض» میگویند، چون در زمین نهفته است و وقتی باران میبارد، میروید و آشکار میشود.
دعای رجبیه و بیان چهار صفت از صفات اولیا
اما والیان امر چه کسانی هستند؟ امام زمان} چهار صفت را برای والیان امر شماره کردند: «الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ».
اولین صفت اولیای الهی، این است که محل امن سرّ خدای متعالاند؛ یعنی خدای متعال اسرار حقایق توحیدی خود را به آنها سپرده و آنها را امین اسرار توحیدی خود قرار داده است.
صفت دوم اولیای الهی، این است که بشارتگیرنده به امر و ولایت و حکومت خدای متعالاند؛ مژده و خوشحالی و بهجت آنها، این است که امر و ولایت و حکومت و سلطنت خدای متعال در عالم آشکار شود. آشکار شدن امر و ولایت و سلطنت و حکومت الهی، عبارت است از همان سرّ الهی که در جمله قبل آمده بود؛ یعنی چون اولیای الهی محل امن سرّ خدای متعال قرار گرفتند و خداوند سرّ خود را به آنها سپرده است، در نتیجه، باید اولیای الهی خوشحال و مسرور باشند و باید لذت ببرند از اینکه امر و ولایت و حکومت و استیلای خداوند در عالم آشکار میشود. چون به واسطه این ولایت و حکومت الهی، سرّ خداوند آشکار میشود و محل امن آن سرّ هم خود آنها هستند، پس ولایت خدا نیز به واسطه اولیای الهی در عالم آشکار میشود؛ چون معنا ندارد که اسرار الهی نزد کسی باشد، اما ولایت و سلطنت و امر الهی که مقام آشکاری سرّ خداست، در جای دیگر باشد. پس چون سرّ الهی - که توحید اوست - نزد اولیای الهی است و آنها میزاناند، پس امر خدای متعال نیز به واسطه آنها در عالم آشکار میشود. پس بشارت میگیرند و مسرور میشوند از اینکه امر الهی در عالم آشکار میشود.
نتیجه اینکه امر خدای متعال در عالم آشکار شود چیست؟ جمله بعدی بیان این مطلب است: «الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ».
سومین صفت اولیای الهی این است که آنها قدرت خدای متعال را توصیف میکنند؛ از آنجا که سرّ خداوند - که توحید اوست - نزد اولیای الهی و والیان امر اوست، در نتیجه، ولایت و سلطنت خداوند نیز به واسطه آنها آشکار میشود و نتیجه آشکاری ولایت الهی، وصف قدرت اوست؛ چون اولین چیزی که از ولایت و سلطنت خدای متعال در عالم آشکار میشود، قدرت اوست. پس قدرت خداوند به واسطه آنها آشکار میشود، در نتیجه، آنها صاحبان قدرت خدای متعال میشوند. از این رو نسبت به اجرای ولایت خداوند متعال، کمال وجودی فعلی بیرونی را پیدا میکنند؛ چون اگر قرار باشد که ولایت خدا در عالم پیاده شود، باید با قدرت پیاده شود، پس آنها باید دارای این قدرت باشند تا بتوانند ولایت الهی را با قدرت در عالم پیاده کنند.
پس چون سرّ الهی نزد اولیای الهی است، ولایت و امر الهی خدای متعال نیز به دست آنها پیاده میشود، و چون ولایت الهی به واسطه آنها آشکار میشود، پس قدرت خدای متعال را نیز آنها در عالم آشکار میکنند.
چهارمین صفت اولیای الهی، این است که عظمت و بزرگی خدای متعال را آشکار میکنند: «الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ».
دارای چهار صفت بودن اولیاء و خواندنشان خدا را به همه معانی
پس خدای متعال چهار کار را به دست اولیای خود انجام میدهد و اولیای الهی چون این چهار امر را از سوی خدای متعال دارند، از این رو میتوانند به همه معانی کمالی خدای متعال او را بخوانند. اگر این چهار مقام را نداشتند، یعنی اگر سرّ خداوند نزد آنها نبود و اگر ولی امر خدا نبودند و امر ولایت خدا به واسطه آنها آشکار نمیشد و اگر قدرت و عظمت خداوند به واسطه آنها آشکار نمیشد (اگر این چهار صفت را نداشتند)، همه معانی کمالی خداوند را پیدا نمیکردند و به همه معانی کمالی خداوند شناخت و عرفان نمییافتند، از این رو معنا نداشت که به واسطه آن معانی خدا را بخوانند.
پس خدایا! تو که این چهار مقام را به والیان امرت دادی (هم سرّ توحیدت در آنهاست، هم ولایت و حکومتت به واسطه آنها آشکار میشود، و هم قدرت و عظمتت به واسطه آنها توصیف شده و آشکار میشود) پس آنها میتوانند تو را به واسطه همه حقایق توحیدی و کمالیات بخوانند.
به نطق و ظهور مشیت، اولیاء دارای چهار صفت شدهاند
این حقایق الهی که چهار مرحله دارد، چگونه از خداوند متعال در اولیای الهی قرار گرفته و آنها دارای این چهار مقام شدهاند؟ جمله بعدی گویای این مطلب است: «أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ؛ از تو میخواهم به واسطه آن مشیتت که در ایشان به سخن آمده»؛ یعنی همه آن کمالات را که خدای متعال در وجود اولیای خود قرار داده است، برای این است که مشیت خدای متعال در آنها نطق کرده است. نطق به معنای ظهور و آشکاری است؛ ناطق کسی است که حقایق نهفتهای را آشکار میکند، چنانکه در قرآن کریم خدای متعال بارها به اولیای خود فرموده: «قل»؛ یعنی آشکار کن. «قل» تنها به معنای گفتن زبانی نیست، بلکه اگر مثلاً رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم با اشاره چشم خود نیز چیزی را بیان کنند، باز هم مصداق همان «قل» است. از این رو امام باقر علیه السلام در معنای قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد [5] «قل» را چنین معنا کردند: «ای اظهر ما اوحینا الیک»[6]؛ یعنی آنچه را که به تو وحی کردیم آشکار کن، هر گونه که آشکار کنی، مصداق «قل» است.
پس به واسطه نطقی که مشیت الهی در اولیای الهی میکند، آن بزرگواران دارای آن مقامات چهارگانه شدند. پس هر آنچه که آن بزرگواران دارند از مشیت خداست و هر آنچه که از مشیت خداوند در عالم آشکار شده، به واسطه آن بزرگواران است. همچنان که هرچه آن بزرگواران از سرّ و ولایت و قدرت و عظمت خداوند دارند، مال خدا و مال مشیت خداست، و هر چه از سرّ و ولایت و قدرت و عظمت که خداوند دارد، به واسطه آنها آشکار میشود. پس این چهار مقام که از آنها آشکار میشود، مال خداست، و این چهار مقام که مال خداست، از آنها آشکار میشود.
و آنچه که از خداوند در عالم آشکار میشود، معنا ندارد که از ذات الهی آشکار شود؛ یعنی محال است که ذات الهی با غیر، رابطه برقرار کند. پس آنچه از خداوند آشکار میشود، از مشیت او آشکار میشود و هر آنچه از مشیت الهی آشکار میشود، از اولیای الهی آشکار میشود که همان مقامات چهارگانه آنهاست. این، سیر ظهور توحید الهی است در عالم که از ناحیه مقدسه وارد شده که ما بخوانیم و در آن تفکر و تدبر کنیم.
نطق و ظهور مشیت و همه مقامات توحیدی
پس نتیجه اینکه خداوند از مشیت خود در اولیای خود نطق کرده چیست؟ این است که فرمود: «فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِكَ وَ آيَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ؛ آنان را معدنهای کلماتت و ستونهای توحیدت و نشانهها و جایگاههایت قرار دادی؛ همان (نشانهها و جایگاههایی) که در هیچ مکانی تعطیلی ندارد (و) هرکه تو را شناسد بدانها میشناسد».
نتیجه اینکه مشیت الهی در اولیای الهی آشکار شده و نطق کرده، این است که خداوند اولیای خود را معدنها و جایگاههای استقرار کلمات خود قرار داده. کلمات الهی مقام توحید الهی است و همان سرّی است که در ابتدا فرمودند: «الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ». معدن از عدن است که از استقرار است. جنت عدن هم که یکی از بهشتهای آخرت است، به آن معناست که جنت پایدار همیشگی است که اگر کسی وارد آن شود، هرگز بیرون نمیرود.
اولیای خدا رکن توحیدند
همچنین اولیای خود را ارکان توحید خود قرار دادی؛ یعنی اولیای خود را رکن وجودی توحید، رکن ظهوری توحید، رکن استقراری توحید، و رکن تفصیلی توحید خود قرار دادی. هر آنچه را که از مشیت تو در آنها نطق کرده و در آنها قرار دادی، آیات و نشانههای خودت قرار دادی؛ از این رو در آنها چیزی غیر از تو دیده نمیشود، بلکه هر آنچه که در آنها تحقق پیدا کرده و دیده میشود، نشانه تو هستند. پس آنها فقط توحید تو را نشان میدهند. از این رو آنها مأمون بر سرّ تو هستند که سرّ تو همان توحید توست. بنابراین، در سرّ تو انحراف ایجاد نمیکنند و خیانت نمیکنند و کمی و زیادی در آن ندارند و اشتباه و خطا ندارند، بلکه سرّ تو به هر گونهای که هست و باید در عالم آشکار شود، آن را فقط به همان گونه در عالم آشکار میکنند. پس تنها و تنها تو را نشان میدهند، از این رو آیت و نشانه تو هستند.
اولیای الهی و تنها توحید نشان دادن
بنابر این، اگر چیزی دارای جهتهای مختلف باشد و از جهتی چیزی را نشان دهد و از جهتهای دیگر چیزهای دیگر را، معلوم میشود که از همه جهت آن چیز را نشان نداده است، از این رو به همان مقدار که آن چیز را نشان داده، آیت و نشانه آن است، و به همان اندازه که چیزهای دیگر را نشان میدهد، آیه و نشانه چیزهای دیگر است. اما اولیای الهی که چنین نیستند، بلکه چون خداوند آنها را تنها آیه و نشانه خود قرار داده است، از این رو غیر از توحید الهی چیز دیگری از آنها آشکار نمیشود.
اولیای الهی و مقامات هفتگانه
پس هفت مقام بیان شد؛ چهار مقام اول: «الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ»، و سه حقیقت بعدی که عبارتاند از بیان و توضیح و شرح چهار مقام قبلی که عبارتاند از اینکه آنها را معادن کلمات خود قرار دادی، آنها را ارکان توحیدت قرار دادی، آنها را آیات خود قرار دادی. نتیجه هفت مقام این شد: «وَ آيَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ»؛ آنها را مقامات خودت قرار دادی که هیچ تعطیلی ندارد؛ اگر بخواهی قائم باشی، در ظرف وجودی آنها قیام میکنی؛ قائم باشی یعنی برپا و ایستاده باشی و سلطنت و ظهور و آشکاری داشته باشی، چنانکه در زیارت میخوانیم: «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِين»؛[7] این اقامه به معنای خواندن نماز نیست، بلکه به پا داشتن نماز است، و به پا داشتن نماز غیر از خواندن نماز است. خدای متعال هم در قرآن کریم فرمود: أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ ،[8] این قائم، به معنای استیلا و سلطنت و ولایت و تسلط کامل است؛ یعنی خدای متعال تسلط، استیلا و ولایت کامل دارد بر هر کسی که هر کاری کرده است.
اهلبیت علیهم السلام و قائم مقام خدا بودن
پس عرض میکنیم: خدایا! تو این بزرگواران را مقامات خود قرار دادی. امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه روز غدیر که با جمعه جمع شده بود، این مطلب را در باره رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«أَقَامَهُ فِي سَائِرِ عَالَمِهِ فِي الْأَدَاءِ مَقَامَهُ إِذْ كَانَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا تَحْوِيهِ خَوَاطِرُ الْأَفْكَارِ وَ لَا تُمَثِّلُهُ غَوَامِضُ الظِّنَنِ فِي الْأَسْرَارِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْجَبَّارُ؛[9]
خداوند او را در سایر عالمش قائم مقام خود در ادا گرداند؛ چه آنکه دیدهها او را درنیابند و خطورهای افکار او را فرا گیرند و پیچیدهترین و عمیقترین بدگمانیهای نهانها او را به تمثیل درنیارند؛ خدایی جز او نیست که پادشاه است و سلطهگر».
شهادت میدهم که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم عبد و پیامبر خداست، و خداوند او را در بقیه مخلوقات عالم (غیر از رسولش)، قائم مقام خودش قرار داده است؛ یعنی ولایتش در رسولخداست، همچنین سایر صفات الهی، مانند استیلا و قدرت و علم و کرم و جود و رحمت و جباریت و قهاریت و غضب و بطش الهی و مانند آنها در رسول گرامی اسلام است؛ از این رو او قائم مقام خداوند شده است.
چرا اهلبیت علیهم السلام قائم مقام خدایند
چرا خداوند پیامبرش را این گونه قرار داده که هر چه از سوی خداست، در او قرار داده است؟
برای اینکه هرگز کسی خداوند را با هیچ درکی - نه با درک قوه آشکار، نه با قوه درک پنهان، نه قوه درک ضعیف، و نه قوه درک قوی - به هیچ عنوان نمیتواند بیابد و بشناسد و درک کند و رابطه برقرار کند، لذا فرمود: «إِذْ كَانَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ»؛ چون چشمها او را درک نمیکند، «وَ لَا تَحْوِيهِ خَوَاطِرُ الْأَفْكَارِ»؛ خاطره فکرها نیز هرگز خدا را در بر نمیگیرد، «وَ لَا تُمَثِّلُهُ غَوَامِضُ الظِّنَنِ فِي الْأَسْرَارِ»؛ پیچیدهترین گمانهای نهانها نمیتواند او را متمثل کند و نشان دهد و به شکلی در آورد؛ چه به گونه لطیف، و چه به گونه کثیف.
مکاتب باطل در توحید خداوند
گونه کثیف درک خدا را اشاعره میگویند که قائل به جسمانیت خدا شدند، یک مقدار لطیفتر از آن را فلاسفه طرفدار صوفیه میگویند و یک مقدار دقیقتر، که فکر اکثریت انسانها به آن نمیرسد، را صوفیه میگویند؛ هیچ کدام در باره خداوند راه ندارد. اینها همه بازیهایی است که خلق دارند.
ذات خداوند درک شدنی و شناختنی نیست
از این رو وقتی به امام رضا علیه السلام گفتند که دیگران در باره توحید، چنین و چنان میگویند، شما چه میفرمایید؟ امام رضا علیه السلام خطاب به خدای متعال عرض کردند: خدایا! اینها تو را نشناختند و چون تو را نشناختند، برخی آیات تو را به جای تو گرفتند.[10] صوفیه نیز به یک جایگاه بزرگ غیبی و به قول خودشان مجرد رسیدند، و گمان کردند که تو همان شیء مجرد هستی! این، برای این است که تو را نمیشناسند و معرفت تو را ندارند. این حرفها، سخن اهل باطن است. بله البته دیگران اگر هزار سال هم تلاش کنند، شاید نتوانند به دقتی که آنها رسیدهاند برسند، اما در عین حال، باطل میگویند و راه باطل را میپیمایند، چون به طرف شرک و چند خدایی، بلکه به طرف بیخدایی حرکت میکنند. در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «وَ لَا تُمَثِّلُهُ غَوَامِضُ الظِّنَنِ فِي الْأَسْرَارِ»؛ یعنی مسائل فکریای که انسان انجام میدهد، هر کسی که میخواهد باشد، نمیتواند به خداوند برسد و نمیتواند خدا را متمثل کند.
بیان همه مقامات درک انسان
در این فراز از سخن آقا امیرالمؤمنین علیه السلام، به سه مقام که حاوی همه مقامات انسان است اشاره شده که با هیچ کدام نمیتوان خدا را دریافت؛ زیرا انسان به طور کلی و جامع دارای سه مقام است: قوه درک ظاهری مانند چشم؛ و قوههای باطنی مانند فکر و خیال؛ و حقیقت وجودی سری که همان نفس ذاتی اولی اوست. حضرت با «لا تدركه الابصار» به قوای ظاهری، با «لا تحويه خواطر الافكار» به قوای باطنی و با «لا تمثله غوامض الظنن في الاسرار» به سومی اشاره فرموده است.
برخي روایات اهلبیت علیهم السلام در بيان عجز تمام قوای انسان از درک ذات خداوند
از این رو است که راوی گوید:
«عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَزَّازِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالا دَخَلْنَا عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام فَحَكَيْنَا لَهُ أَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلم رَأَى رَبَّهُ فِي صُورَةِ الشَّابِّ الْمُوفِقِ فِي سِنِّ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ قُلْنَا: إِنَّ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَ صَاحِبَ الطَّاقِ وَ الْمِيثَمِيَّ يَقُولُونَ إِنَّهُ أَجْوَفُ إِلَى السُّرَّةِ وَ الْبَقِيَّةُ صَمَدٌ!فَخَرَّ علیه السلام سَاجِداً لِلَّهِ ثُمَّ قَالَ: سُبْحَانَكَ مَا عَرَفُوكَ وَ لَا وَحَّدُوكَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ وَصَفُوكَ سُبْحَانَكَ لَوْ عَرَفُوكَ لَوَصَفُوكَ بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ سُبْحَانَكَ كَيْفَ طَاوَعَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ يُشَبِّهُوكَ بِغَيْرِكَ اللَّهُمَّ لَا أَصِفُكَ إِلَّا بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ وَ لَا أُشَبِّهُكَ بِخَلْقِكَ أَنْتَ أَهْلٌ لِكُلِّ خَيْرٍ فَلَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام إِلَيْنَا فَقَالَ: مَا تَوَهَّمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَوَهَّمُوا اللَّهَ غَيْرَهُ؛ ثُمَّ قَالَ علیه السلام: نَحْنُ آلَ مُحَمَّدٍ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ الَّذِي لَا يُدْرِكُنَا الْغَالِي وَ لَا يَسْبِقُنَا التَّالِي. يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ حِينَ نَظَرَ إِلَى عَظَمَةِ رَبِّهِ كَانَ فِي هَيْئَةِ الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ وَ سِنِّ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً. يَا مُحَمَّد!ُ عَظُمَ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَكُونَ فِي صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ.قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ كَانَتْ رِجْلَاهُ فِي خُضْرَةٍ؟ قَالَ علیه السلام: ذَاكَ مُحَمَّدٌ كَانَ إِذَا نَظَرَ إِلَى رَبِّهِ بِقَلْبِهِ جَعَلَهُ فِي نُورٍ مِثْلِ نُورِ الْحُجُبِ حَتَّى يَسْتَبِينَ لَهُ مَا فِي الْحُجُبِ. إِنَّ نُورَ اللَّهِ مِنْهُ أَخْضَرُ وَ مِنْهُ أَحْمَرُ وَ مِنْهُ أَبْيَضُ وَ مِنْهُ غَيْرُ ذَلِكَ. يَا مُحَمَّدُ! مَا شَهِدَ لَهُ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فَنَحْنُ الْقَائِلُونَ بِهِ؛[11]
حضور امام رضا علیه السلام شرفیاب شديم و برايش نقل كرديم اين حديث را كه محمد صلی الله علیه و آله و سلم پروردگار خود را به صورت جوان كاملى در سن سى سال ديده است و گفتم كه: هشام بن سالم، صاحب الطاق، و ميثمى معتقدند كه اين جسم خدا تا ناف ميان تهى است، و باقى تو پر است.آقا براى خدا به سجده افتاد، و سپس فرمود: منزهى تو، نه تو را شناختند و نه يگانه دانستند و به همين جهت برايت صفت تراشيدند، منزهى تو، اگر تو را شناخته بودند به همانى كه خود را ستودى تو را مىستودند، منزهى تو، آخر چطور دلشان راه داد كه تو را به ديگران مانند كنند. بار خدايا، من تو را وصف نكنم مگر بدان چه خود را بدان وصف كردى، من تو را شبيه خلقت ندانم، تو اهل هر خيرى هستى، مرا از مردم ستمكار مساز.سپس رو به ما كرد و فرمود: هر چه در وهم شما آيد، به خاطر آريد كه خدا جز آن است، سپس فرمود: ما آل محمد روش ميانه داريم كه غلوّكنندگان به ما نرسند و عقب ماندگان از ما سبقت نجويند، اى محمد، معناى اين حديث اين است كه وقتى محمد صلی الله علیه و آله و سلم نظر به عظمت پروردگار خود كرد به سيماى جوان كامل و در سن سى سالگى بود. اى محمد، پروردگار عز و جل بزرگتر از اين است كه به صفت آفريدهها باشد.عرض كردم: قربانت، پس دو پاى كى در سبزهزار بود؟ فرمود: آن دو پاى محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود كه چون از دل به پروردگار خود نگريست، خدا او را در نورى چون نور حجب در آورد تا آنچه در حجب است براى او هويدا گردد، نور خدا سبز دارد و سرخ دارد و سفيد و رنگهاى ديگر. اى محمد، هر چه را كتاب و سنت گواه آن باشد، ما به همان عقيده داريم».
پس هر آنچه را که توهم کردی و گفتی که این را فهمیدم - مثلاً وحدتی و مجردی را فهمیدی - بگو خداوند غیر آن است؛ چون اگر خدا بود نمیتوانستی بیابی، حالا که یافتی پس خدا نیست. در حدیث اهلیلجه طبیب هندی، از آقا و سرور عالمیان امام صادق علیه السلام میفرماید:
«قَالَ: أَخْبِرْنِي بِمَ تَحْتَجُّ فِي مَعْرِفَةِ رَبِّكَ الَّذِي تَصِفُ قُدْرَتَهُ وَ رُبُوبِيَّتَهُ وَ إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقَلْبُ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا بِالدَّلَالاتِ الْخَمْسِ الَّتِي وَصَفْتُ لَكَ؟ قُلْتُ: بِالْعَقْلِ الَّذِي فِي قَلْبِي وَ الدَّلِيلِ الَّذِي أَحْتَجُّ بِهِ فِي مَعْرِفَتِهِ.قَالَ: فَأَنَّى يَكُونُ مَا تَقُولُ وَ أَنْتَ تَعْرِفُ أَنَّ الْقَلْبَ لَا يَعْرِفُ شَيْئاً بِغَيْرِ الْحَوَاسِّ الْخَمْسِ فَهَلْ عَايَنْتَ رَبَّكَ بِبَصَرٍ أَوْ سَمِعْتَ صَوْتَهُ بِأُذُنٍ أَوْ شَمِمْتَهُ بِنَسِيمٍ أَوْ ذُقْتَهُ بِفَمٍ أَوْ مَسِسْتَهُ بِيَدٍ فَأَدَّى ذَلِكَ الْمَعْرِفَةَ إِلَى قَلْبِكَ؟قُلْتُ: أَ رَأَيْتَ إِذْ أَنْكَرْتَ اللَّهَ وَ جَحَدْتَهُ لِأَنَّكَ زَعَمْتَ أَنَّكَ لَا تُحِسُّهُ بِحَوَاسِّكَ الَّتِي تَعْرِفُ بِهَا الْأَشْيَاءَ وَ أَقْرَرْتُ أَنَا بِهِ هَلْ بُدٌّ مِنْ أَنْ يَكُونَ أَحَدُنَا صَادِقاً وَ الْآخَرُ كَاذِباً؟ قَالَ: لَا.قُلْتُ: أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ الْقَوْلُ قَوْلَكَ فَهَلْ يُخَافُ عَلَيَّ شَيْءٌ مِمَّا أُخَوِّفُكَ بِهِ مِنْ عِقَابِ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا.قُلْتُ: أَ فَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ كَمَا أَقُولُ وَ الْحَقُّ فِي يَدِي أَ لَسْتُ قَدْ أَخَذْتُ فِيمَا كُنْتُ أُحَاذِرُ مِنْ عِقَابِ الْخَالِقِ بِالثِّقَةِ وَ أَنَّكَ قَدْ وَقَعْتَ بِجُحُودِكَ وَ إِنْكَارِكَ فِي الْهَلَكَةِ؟ قَالَ: بَلَى.قُلْتُ فَأَيُّنَا أَوْلَى بِالْحَزْمِ وَ أَقْرَبُ مِنَ النَّجَاةِ؟ قَالَ: أَنْتَ إِلَّا أَنَّكَ مِنْ أَمْرِكَ عَلَى ادِّعَاءٍ وَ شُبْهَةٍ وَ أَنَا عَلَى يَقِينٍ وَ ثِقَةٍ لِأَنِّي لَا أَرَى حَوَاسِّيَ الْخَمْسَ أَدْرَكَتْهُ وَ مَا لَمْ تُدْرِكْهُ حَوَاسِّي فَلَيْسَ عِنْدِي بِمَوْجُودٍ!قُلْتُ: إِنَّهُ لَمَّا عَجَزَتْ حَوَاسُّكَ عَنْ إِدْرَاكِ اللَّهِ أَنْكَرْتَهُ وَ أَنَا لَمَّا عَجَزَتْ حَوَاسِّي عَنْ إِدْرَاكِ اللَّهِ تَعَالَى صَدَّقْتُ بِهِ. قَالَ: وَ كَيْفَ ذَلِكَ؟قُلْتُ: لِأَنَّ كُلَّ شَيْءٍ جَرَى فِيهِ أَثَرُ تَرْكِيبٍ لَجِسْمٌ أَوْ وَقَعَ عَلَيْهِ بَصَرٌ لَلَوْنٌ فَمَا أَدْرَكَتْهُ الْأَبْصَارُ وَ نَالَتْهُ الْحَوَاسُّ فَهُوَ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لِأَنَّهُ لَا يُشْبِهُ الْخَلْقَ وَ أَنَّ هَذَا الْخَلْقَ يَنْتَقِلُ بِتَغْيِيرٍ وَ زَوَالٍ وَ كُلُّ شَيْءٍ أَشْبَهَ التَّغْيِيرَ وَ الزَّوَالَ فَهُوَ مِثْلُهُ وَ لَيْسَ الْمَخْلُوقُ كَالْخَالِقِ وَ لَا الْمُحْدَثُ كَالْمُحْدِثِ؛[12]
گفت: به من بگو به چه چیز در شناخت آن پروردگارت که قدرت و ربوبیتش وصف میکنی احتجاج خواهی کرد در حالی که قلب تمام اشیا را تنها به دلالتهای پنچگانهای که برایت برشمردم بازشناسد؟ گفتم: به آن عقلی که در قلبم است و آن دلیلی که بدان در شناخت او احتجاج کنم.گفت: کجا آنچه گویی باشد حال آنکه میدانی قلب چیزی را جز به حواس پنجگانه نشناسد، آیا پروردگارت را با دیدهای نگریستی یا صدایش با گوشی شنیدهای یا با بو کشیدن استشمامش کردهای یا او را با دهانی چشیدهای و یا با دستی لمسش کردهای که آن شناخت را در قلبت نهاده باشد؟گفتم: بگو ببینم، وقتی تو خدا را انکار کردی بدین خاطر که گمان بردی با آن حواست که اشیا را بدان شناسی حسش نمیکنی، و من به او اقرار کردم، آیا جز این است که یکی از ما درست گفته و دیگری به خطا رفته؟ گفت: نه.گفتم: بگو ببینم، اگر حرف حرف تو باشد، آیا از آن عقاب خدا، که تو را بدان بیم دادم، ترسی بر من باشد؟ گفت: نه.گفتم: بگو ببینم، اگر چنان باشد که من گویم و حق در دست من باشد، آیا جز این است که من در آن عقاب خالق که بیمش دارم راهی مطمئن پیش گرفتهام و تو با حجود و انکارت در هلاکت افتادهای؟ گفت: آری!گفتم: پس کدامین ما دوراندیشتر است و به نجات نزدیکتر؟ گفت: شما، جز آنکه تو در امرت بر ادعا و شبهه باشی و من بر یقین و اطمینان، چه آنکه من حواس پنجگانهام را نبینم که او را بیابد و آنچه حواسم نیابد موجود ندانم.گفتم: براستی تو چون حواست از دریافت خداوند ناتوان گردد انکارش کنی و من چون حواسم از دریافت خدای متعال ناتوان گردد تصدیقش کنم! گفت: چگونه؟گفتم: چون هر چیزی که در آن اثر ترکیب جاری باشد جسم است و هر چیزی که دیده بر آن افتد رنگ است؛ پس هرچه را که دیدهها بیابند و حواس به آن رسند، غیر خدای سبحان باشد؛ چون او به خلق شبیه نیست و چون این خلق با تغییر و نابودی، از حالی به حالی شوند و هر چیزی که به تغییر و نابودی شباهت رساند مثل خلق باشد در حالی که نه مخلوق چون خالق باشد و نه پدیدیافته چون پدیدآورنده».
عالم و دانا لطیفتر از علم خود است
لذا چیزی را که هر خلقی مییابد و گمان میکند که او خداست، در حقیقت، خدا نیست بلکه مخلوق است، لکن مقداری لطیفتر است، در حالی که لطیفتر از عالم و دانای به علم خود هم نیست. در جای دیگر این مطلب را گفتهایم که همواره عالم، از علم خود لطیفتر و بزرگتر است؛ چون علم، صفت عالم است، و موصوف همواره برتر از صفت است، چون موصوف همواره اصل است و صفت همواره فرع است. لذا علم عالم، فرع عالم بوده و مقام آشکاری عالم است؛ یعنی آنچه در پنهان عالم بوده، آشکار شده است. لذا اگر کسی چیزی را دقیق ببیند، هر چقدر هم دقیق ببیند، بازهم آن چیز پستتر از حد وجودی خود بیننده است. از این رو در حدیث شریف آمده است که امام باقر علیه السلام فرمودند: «كل ما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم»؛[13] هر چیزی را که شما با دقیقترین قوه درک خود بیابید، مخلوقی مثل شما و مردود به سوی شماست. برخی از علما گفتهاند که معنای «مثلکم»؛ یعنی «صفتکم»؛ یعنی هر چیزی که شما بیابید، صفت شما و فرع شماست و شما برتر از صفت خود هستید.
پس چرا خداوند متعال رسولش را در همه چیز قائم مقام خود قرار داده است؟ برای اینکه خداوند متعال شناختنی نیست: «وَ لَا تُمَثِّلُهُ غَوَامِضُ الظِّنَنِ فِي الْأَسْرَارِ».
اهلبیت علیهم السلام هممقام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند
بعد امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه خود نکات دیگری را در باره رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بیان فرمود و او را از سایر خلق ممتاز نمود، و سپس نکاتی در فضیلت اهلبیت او بیان کرد و از جمله اینکه فرمود: «عَلَّاهُمْ بِتَعْلِيَتِهِ وَ سَمَا بِهِمْ إِلَى رُتْبَتِهِ»؛ یعنی آنها را به واسطه بلندی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بلند کرد و به مقام رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم رساند. از این رو ما معتقدیم که فرقی میان رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام نیست، زیرا اهلبیت علیهم السلام هم رسیدهاند به آن مقامی که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیده، لکن اهلبیت علیهم السلام به واسطه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدهاند، و به همین سبب، پیرو و عبد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند. به همین سبب است که وقتی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند به کعبه که بتها را بشکنند، امیرالمؤمنین علیه السلام خواست که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را نگاه دارد و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم روی شانه او برود و بتها را بریزد، امیرالمؤمنین علیه السلام نتوانست طاقت بیاورد، در حالی که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم سوار الاغ و شتر میشدند.
چرا امیرالمؤمنین علیه السلام طاقت بر شانه گرفتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نداشت
از این رو وقتی از امام صادق علیه السلام پرسیدند که سرّ این مطلب چیست؟ حضرت فرمودند که سؤال بزرگی کردی، پس دقت کن و مطلب را بگیر، بعد فرمودند: همه آنچه که در اینجا مقصود است، نمیشود برای تو بیان کنم، اما چند مطلب را به تو میگویم. یکی از آنها همین مطلب است که در خطبه شریف آمده است؛ اینکه علی علیه السلام به واسطه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بالا رفته است، و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به واسطه علی علیه السلام بالا نرفته است. لذا اگر میشد که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم پا روی شانه علی علیه السلام بگذارد و بتها را بریزد، پس باید رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به واسطه علی علیه السلام بالا رفته باشد، در حالی که علی علیه السلام به واسطه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بالا رفته است. بنابراین در همین عالم ظاهر، برای انجام امر الهی، علی علیه السلام به واسطه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بالا رفته است.[14]
مراتب بیحد عالم و خلق بودن همه
و چون عالم باطن، مطابق عالم ظاهر است - چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ»[15] - بنابر این، عوالم، پشتسر یکدیگرند؛ یعنی عوالم باطن را هر چه جلو بروید - صحبت هفت شهر نیست که برخی صوفیها گفتهاند، زیرا درجات حقایق الهی تمام شدنی نیست - و بالا بروید، باید بدانید که بالاترین جایی که دیگر نمیتوانید در باره آن سخن بگویید، بازهم مانند پایین مخلوق و محتاج است، زیرا آن بالا باطن این پایین است، چون عالم عبارت است از غیب و شهادت و سومی ندارد، چنانکه خداوند در قرآن کریم فرموده است: عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ .[16] مورد سومی غیر از غیب و شهادت در قرآن بیان نشده است و غیب و شهادت، دو روی یک سکهاند؛ روی دو سکه نیستند، بلکه یک حقیقتاند، که یک طرف ظاهر است و یک طرف باطن است: فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب ؛[17] «میانشان دیواری زده شد که دروازهای دارد که در باطن آن رحمت است و ظاهرش روی به عذاب دارد»؛ یک حقیقت است که ظاهر و باطن دارد، و باطن موافق ظاهر است.
راه شناخت حقایق غیبی الهی همین حقایق ظاهری دنیوی است
از این رو امام رضا علیه السلام در حدیث عمران صابی فرمودند:
«إِيَّاكَ وَ قَوْلَ الْجُهَّالِ أَهْلِ الْعَمَى وَ الضَّلَالِ الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ مَوْجُودٌ فِي الْآخِرَةِ لِلْحِسَابِ وَ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ وَ لَيْسَ بِمَوْجُودٍ فِي الدُّنْيَا لِلطَّاعَةِ وَ الرَّجَاءِ وَ لَوْ كَانَ فِي الْوُجُودِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَقْصٌ وَ اهْتِضَامٌ لَمْ يُوجَدْ فِي الْآخِرَةِ أَبَداً وَ لَكِنَّ الْقَوْمَ تَاهُوا وَ عَمُوا وَ صَمُّوا عَنِ الْحَقِّ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا .[18]يَعْنِي أَعْمَى عَنِ الْحَقَائِقِ الْمَوْجُودَةِ؛ و قَدْ عَلِمَ ذَوُو الْأَلْبَابِ أَنَّ الِاسْتِدْلَالَ عَلَى مَا هُنَاكَ لَا يَكُونُ إِلَّا بِمَا هَاهُنَا وَ مَنْ أَخَذَ عِلْمَ ذَلِكَ بِرَأْيِهِ وَ طَلَبَ وُجُودَهُ وَ إِدْرَاكَهُ عَنْ نَفْسِهِ دُونَ غَيْرِهَا لَمْ يَزْدَدْ مِنْ عِلْمِ ذَلِكَ إِلَّا بُعْداً لِأَنَّ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ عِلْمَ ذَلِكَ خَاصَّةً عِنْدَ قَوْمٍ يَعْقِلُونَ وَ يَعْلَمُونَ وَ يَفْهَمُونَ؛[19]
بپرهیز از سخن نادانان، اهل کوری و گمراهی، آنان که گمان کنند خداوند - عز و جل و تقدس – در آخرت موجود است از برای حساب و پاداش و عذاب و در دنیا برای طاعت و امید موجود نیست! و اگر خداوند عز و جل را نقص و کاستی در وجود بود هرگز در آخرت موجود نمیشد اما این قوم از حق حیران گشتند و کور و کر، از جایی که خود ندانستند و این است کلام خداوند عز و جل که فرمود: و هر كه در اين (دنيا) كور باشد در آخرت (هم) كور و گمراهتر خواهد بود. معنا آن است که نسبت به حقایق موجود کور باشد؛ و صاحبان خرد دانستند که استدلال بر آنچه آنجاست نمیشود جز با آنچه که همینجاست و هرکه دانش آن را با رأی خود به دست آورد و وجود و فهم او را از نفس خود بخواهد نه از غیر آن، از آن دانش جز دوری (حاصلی) نیفزاید زیرا خدای عز و جل دانش آن را تنها نزد گروهی قرار داده که میاندیشند و میدانند و میفهمند».
یعنی اگر کسی بخواهد به حقایق غیبی دست پیدا کند، ممکن نیست و آنها درک نمیشوند مگر به واسطه همین عالم پایین. همه آنها دانسته نمیشود و درک نمیشود، مگر به واسطه همان چیزهایی که در این دنیاست، همین روز و شب و همین اجسام و اشیا که اینجاست، اگر اینجا را درست فهمیدی، آنجا را هم درست میفهمی، زیرا اینجا آیت و نشانه و آیینه آنجاست؛ ولی اگر اینجا را درست نفهمیدی، آنجا را هم درست نمیفهمی.
البته این نکته را هم دقت کنید که بزرگی و شهرت شخصی در تاریخ، شما را فریب ندهد، زیرا اگر تحت تأثیر شهرت و بزرگی بیرونی افراد قرار بگیرید، نمیتوانید آزاداندیش باشید، نمیتوانید حر باشید، در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً؛ بنده دیگران مباش که خداوند تو را حرّ قرار داده است».[20]
انحراف بعضی در شناخت عالم ظاهر
لذا اگر کسی اینجا را درست نیابد، آیات توحیدی و معارف الهی و سلطنت و عظمت خدا را در اینجا نیابد، در هیچ جای دیگر هم هرگز نمییابد، بلکه هر چه بیابد اشتباه است. حال، شما این جمله امام رضا علیه السلام را با جمله یک نویسنده که به قول خودش، سخن خودش برای خودش حجت است، کنار یکدیگر بگذارید که میگوید: چون عالم ماده، عالم حجاب است و هر کدام حجاب خود و دیگریاند، از این رو این عالم را عالم غسق و عالم ظلمات نامیدند! در حالی که این عالم ماده و عالم جسمانی اینجا، عالم انوار است، مقام کوکب دری است، مقام زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ [21] «(درخت مبارک) زیتون که نه شرقی است و نه غربی، نزدیک است روغنش روشنی بخشد هرچند آتشی بدان نرسیده باشد» است. لذا عالمی که خدای متعال این گونه توصیف کرده، یک نویسنده میگوید: این عالم، نه میتواند ملاک علم قرار گیرد و نه معلومیت! در نتیجه، سخنی را گفته است که علمای بعدی در توجیه سخنش درماندهاند؛ گفته است که در نتیجه، خداوند به عالم ماده و عالم جسمانی علم ندارد، چون عالم جسمانی میزان حجاب است، اما خدا به مجردات علم دارد، چون خودش مجرد است و آنها نیز مجردند، لذا حجابی بین آنها نیست، از این رو به مجردات علم دارد و از طریق مجردات با مادیات رابطه بر قرار میکند و به مادیات علم پیدا میکند! آن هم علم به واسطه است! و معنای آن علم هم این است که حقایقی در عالم تجرد، بر گونه عالم مادی ایجاد میشود و آن حقایق، ملاک علم به عالم ماده است! از این رو همین نویسنده در باره علمی که بنده و شما به این عالم ماده داریم - مثلاً وقتی ما یکدیگر را میبینیم میگوییم که فلانی را دیدم - میگوید که اصلاً نفس انسانی، رابطهای با عالم ماده ندارد، و این دیدنیها و شنیدنیها و بوئییدنیها و مانند آنها که در این عالم است را ندارد، چون اینها جزئیاند و نه کاسباند و نه مکتسباند، بلکه میزان حجاباند! لذا میگوید که وقتی مثلاً چشم شما به یک منظرهای نگاه میکند، نفس شما به قدرت الهی - این قدرت الهی را هم اضافه میکند که در نظر خواننده مشکلی پیش نیاید - در صقع خودش صورتی را میآفریند، بدون اینکه زمان در وسط فاصله شود، و به آن صورت علم پیدا میکند و علم نفس به آن صورت منظره، علم به این منظره است، وگرنه اصلاً خبری از اینجا ندارد و چیزی از اینجا به آنجا نمیرود!
در حالی که علمای دیگر گفتهاند که آنچه را که ما میبینیم، به مردمک چشم ما میافتد و از آنجا به باطن مغز ما میرود و از آنجا به روح بخاری ما میرود، و از آنجا وارد حس مشترک ما میشود که روح حیوانی ماست، و از آنجا وارد خیال ما میشود و از آنجا وارد صقع نفس ما میشود و در هر جایی که وارد میشود، تعینات آنجا در همانجا میماند و حقیقت بالاتر میرود.
اهلبیت علیهم السلام مقامات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دارایند
خلاصه، اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «عَلَّاهُمْ بِتَعْلِيَتِهِ وَ سَمَا بِهِمْ إِلَى رُتْبَتِهِ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اهلبیت خود را با تعلیم خود علوّ بخشید و آنها را تا رتبه خود بالا برد». پس امیرالمؤمنین علیه السلام به این خاطر نتوانست رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را به دوش بگیرد که باید رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم او را بالا ببرد.
پس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم با اهلبیتش، مقامات الهی شدند. چرا با اهلبیتش مقامات الهی شدند؟ برای اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام اول قائم مقامی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را بیان فرمودند و بعد فرمودند که اهلبیت او نیز به واسطه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به همان مقام رسیدند: «عَلَّاهُمْ بِتَعْلِيَتِهِ وَ سَمَا بِهِمْ إِلَى رُتْبَتِهِ»؛ یعنی همان رتبهای که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم داشت، همان رتبه را اهلبیت علیهم السلام دارا شدند؛ یعنی همان قائم مقامی خدا را که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم داشت، اهلبیت علیهم السلام نیز دارا شدند.
اهلبیت علیهم السلام در همه عالم وجود قائم مقام خدایند
این قائم مقامی خدا در هیچ مکانی از عالم تعطیل نیست، بلک همه جا وجود دارد. هر جای عالم که بروید، این معادن کلمات هستند، این ارکان توحید هستند، این آیات هستند، مأمونین به سرّ و واصفون قدرت و مستبشرون به امر و معلنون عظمت هستند؛ همه جا این بزرگواران هستند و هیچ جای عالم خالی از این بزرگواران نیست: «لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ»؛ هرگز در هیچ جایی تعطیلی ندارند و نبود اینها معنا ندارد، چون تعطیل اینها، تعطیل خداست؛ یعنی اگر جایی از عالم از این بزرگواران خالی شود، معنایش این است که آنجا از توحید الهی خالی شده و آنجا توحید الهی وجود ندارد.
خداوند به واسطه اهلبیت علیهم السلام همه آسمان و زمین را پر کرده
از این رو در جمله آخر فرمودند: «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»؛[22] پس به واسطه این بزرگواران آسمان و زمینت را پر کردی. نه آسمان و زمین جسمانی، بلکه «سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ»؛ آسمان تو و زمین تو. چنانکه در دعای ندبه فرمودند: «أَوْطَأْتَهُ مَشَارِقَكَ وَ مَغَارِبَك»؛[23] یعنی پای پیامبرت را به مشارق و مغارب خودت نهادی، نه مشارق و مغارب جسمانی. حالا مشارق و مغارب خدا چیست، نمیدانیم.
پس این بزرگواران در همه جای عالم هستند و در همه جای عالم میزان معرفت خدای متعالاند، همچنین میزان ظهور ولایت و قدرت و عظمت و میزان کلمات و حقایق مشیت الهیاند و همه اینها میزان معرفت خدای متعال است.
خداوند فقط به واسطه اهلبیت علیهم السلام شناخته میشود
بعد امام علیه السلام فرمودند: «يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ»؛ هر کسی بخواهد که تو را بشناسد، باید آنها را بشناسد، محال است که کسی از راه غیر آنها خدا را بشناسد، هر چند که آنها را نشناسد، لازم نیست که انسان بفهمد که چه چیز را واسطه قرار داده است. برای مثال، اگر از بیشتر مردم بپرسید که وقتی ما شما را میبینیم به واسطه چیست، نمیدانند که واسطه چیست، در حالی که واسطه وجود دارد. آن واسطه آنچنان واضح و روشن است که مردم نمیدانند، و آن نور است؛[24] اگر نور واسطه بین ما شما نباشد، چگونه میتوانیم شما را ببینیم! چون چشم انسان مناسب روشنایی است، از این رو در روشنی نور میگیرد و قوی میشود و در تاریکی ظلمت میگیرد و آخر کور میشود. لذا کسانی را که در سیاهچالها زندانی میکردند، بعد از مدتی کور میشدند و کسانی که میدانستند به چشم خود پارچهای میبستند تا چشم آنها به تاریکی که مناسب چشمشان نیست نیفتد و نبیند تا کور شود.
خرافه آلوسی و اینکه گول شهرت کسی را نباید خورد
نباید بزرگی و شهرت بیرونی افراد انسان را فریب دهد. یک عمری ملعون چهل جلد تفسیر نوشته، اما در عین حال، خداشناسی او این است که خدا را در دنیا در خواب میتوان دید با همین چشم ظاهری. از اشاعرهای است که معتقد است خدا را در بیداری نمیتوان دید، اما در خواب میتوان دید. و میگوید که من سه بار خدا را در خواب دیدهام. بار سوم، یک ستاره دنبالهدار بسیار نورانی بود که به طرف شرق میرفت. و فخر میکند و میگوید که خدا با من سخن هم گفت ولی سخنش یادم نمانده است![25]
این منحرف از راه خدا، شیطانی را به صورت ستاره دنبالهدار دیده، لکن چون عقیده داشته که خدا دیده میشود، گمان کرده که خداست. این عقیده مال عمر خطاب است که از کعب الاحبار گرفته و کعب الاحبار هم این حرفها را از یهودیها آورده است. کسی نیست بگوید که الاغ، مگر خدا طلوع و غروب دارد! تو که مثلاً قرآن میخوانی، مگر حضرت ابراهیم نفرموده است لا أُحِبُّ الْآفِلين .[26] و استدلال حضرت ابراهیم بر اینکه این ستارهها و خورشید و ماه خدا نیستند، این است که اینها طلوع و غروب دارند و من طلوع و غروبکنندهها را اصلاً دوست ندارم، بلکه چیزی را دوست دارم که پایدار باشد، نه اینکه بیاید و برود. اما این منحرف از توحید و در توحید و دشمن امیر مؤمنان علیه السلام که بین نویسندهها مشهور شده و مدعی است که من سید از آل رسول هستم، این خرافههای یهودیت را میگوید و بر آن فخر هم میکند.
خدا را با اهلبیت علیهم السلام میشناسند و خود آنها را نمیشناسند
خلاصه، اینکه لازم نیست که انسان واسطه را بفهمد و بیابد. لذا امام علیه السلام در دعای شریف به خداوند عرض کردند که خدایا! در هیچ جای عالم کسی تو را نمیشناسد، مگر به واسطه آنها. هر چند که نفهمد که آنها واسطهاند، مثل اینکه شما به واسطه نور میبینید، ولی نمیفهمید که چه چیزی واسطه است. یکی از علمای بزرگ میفرماید: شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام تنها کسانی نیستند که نام حضرت و نام پدر و مادر و فرزندان و سال تولد و محل زندگی آن حضرت را میدانند، بلکه کسانی هستند که شیعه امیرالمؤمین علیه السلام هستند، در حالی که اصلاً اسم آن حضرت را نشنیدهاند، و نمیدانند که به دنیا آمده یا نیامده.
در این طرف قضیه - یعنی در باره شیعه بودن - پذیرفتن این مطلب برای مردم قدری مشکل شده، اما نسبت به آن طرف مطلب - یعنی در باره لعن دشمنان اهلبیت علیهم السلام - فرمودند که خداوند متعال خلف این خورشید و ماه شما، کسانی را آفریده است که اصلاً نمیدانند که خداوند این آدم را آفریده یا نه، اما در عین حال برائت و بیزاری از دشمنان ما را دارند.[27] در طرف محبت اهلبیت علیهم السلام نیز همینطور است. آن عالم بزگوار میگوید: نمیبینید که سر منارهها داد میزنند و میگویند: یا مقصود کل طالب، علی بن ابیطالب. آن زمانها در منارهها این جمله را میگفتند. مقصود همه طالبها امیرالمؤمنین علیه السلام است و کسی دنبال غیر امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، لکن یکی به خطا دنبال حضرت است و دیگری به درستی و وفاق.
اهلبیت علیهم السلام تنها خدا نمایند
پس امام زمان} در دعای رجبیه فرمودند که هیچ کسی در هیچ جای عالم تو را نمیتواند بشناسد مگر به واسطه آن بزرگواران. چرا چنین است که کسی جز به واسطه آنها نمیتواند خدا را بشناسد؟ برای اینکه «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا»؛ هیچ فرق و جدایی بین تو و آنها نیست، بلکه یگانگی کامل بدون ذرهای جدایی است. پس چون با تو یگانگی کامل دارند، فقط تو را نشان میدهند و فقط تو از آنها دیده میشوی و میزان معرفت تو هستند. در حالی که اگر با تو یگانگی نداشتند و غیریت داشتند، به اندازه غیر بودنشان نمیتوانستند تو را بشناسانند، بلکه غیر تو را نشان میدادند. پس چون با تو یگانگی دارند و هرگز با تو دوگانگی ندارند، از این رو فقط تو را نشان میدهند. و چون باید در عالم آشکار شوی تا شناخته شوی، پس آنها میزان شناخت تو هستند.
مطلب بسیار عظیم در دعای رجبیه که مکتب اهلبیت علیهم السلام از غیر آن جدا میشوند
این دعای شریف، بسیار عظیم است. بعد امام علیه السلام آن مطلب حق را که مکتب و مذهب اهلبیت علیهم السلام را از مذاهب و مکاتب باطل ظاهری و باطنی جدا میکند، بیان فرمودند. قبلاً هم گفتهایم که چنین نیست که هر کسی به باطن ورود کرده و در مطالب باطنی حرف زده، درست حرف زده باشد و هر کسی که وارد مکاشفه شده باشد، پس همه مطالب و مکاشفات او درست باشد؛ نه، چنین نیست، بلکه در همه جای عالم درستی و نادرستی هست؛ در همه جای عالم حق و باطل وجود دارد.
مکاتب غیر اهلبیت علیهم السلام دو گروهاند
بنابر این، آن حقی که به واسطه آن مکتب اهلبیت علیهم السلام از مکاتب دیگر جدا میشود، این است که مکاتب دیگر، اجمالاً دو گروهاند:
گروه اول اهلبیت علیهم السلام را در وجدان و وجود غیر خدا میبینند
گروه اول، کسانی هستند که بین خدای متعال و اولیای او جدایی میاندازند؛ هم در وجدان انسانها و در دیدن، و هم در وجود بیرونی و موجود بودن؛ یعنی میگویند که امیرالمؤمنین علیه السلام هم در بیرون غیر خداست، و هم ما امیرالمؤمنین علیه السلام را غیر خدا میبینیم. مکتب اینها باطل است؛ چه اینکه از دسته اهل ظاهر باشند که ظاهری و سطحی میاندیشند، و چه از دسته اهل باطن باشند که باطنی و دقیق میاندیشند. در هر صورت باطلاند.
گروه دوم در وجدان غیر خدا میبینند و در وجود یکی
اما گروه دوم که باطلاند، کسانی هستند که میگویند: ما ولی خدا را با خدا دو میبینیم، اما در حقیقت یک است، لکن در دیده ما دو دیده میشود. و چون میزان حقیقت است، پس دو دیدن شما خطاست، پس باید کوشش کنید تا دو نبینید بلکه همانطور که هست ببینید.
انحراف صوفیان و همراهانشان در توحید
این گروه دوم، همان صوفیان و همراهانشان از اهل فلسفهاند که در تمام گروههای خود میگویند که حقیقت عالم وحدت وجود است و حقیقت من همان حقیقت خداست. لذا آن روزها آنها میگفتند: «انا الله»، «لیس فی جبتی سوی الله»[28]. امروزیها میگویند که این «لیس فی جبتی سوی الله» همان وجود است؛ یعنی وجود من وجود خداست، وجود خدا وجود من است. تا اینکه امروز به جایی رسیده که آقایی که بین مردم مشهور و بزرگ است، وحدت موجود را گفته است؛ البته چیزهایی را میداند و ما منکر دانستن کسی نیستیم، اما حق و باطل چیزی است و دانستن و ندانستن چیز دیگری است. از این رو نباید توهم کنید که هر کسی که مسائل بیشتری را میداند، پس بیشتر حق است؛ اصلاً چنین نیست. برای مثال، فخر رازی علوم فراوانی را میداند، تا جایی که ملاصدرای شیرازی وقتی در بحث «علم» مباحثی را گفته، عیناً سخنان ایشان را نقل کرده ولی به او نسبت نداده است، حتی برخی گفتهاند که این خیانت است که عیناً نقل میکنید و نسبت نمیدهید. مستعلیشاه هم در بستان السیاحه، در جایی از کتابش، مسائل اخلاقی زیادی را نوشته و بسیار زیبا نوشته و تعجب کردم که این آدم با اینکه سواد چندانی نداشته، چطور این مطالب را تنظیم کرده است. بعدها کتابی را از استاد او مجذوبعلیشاه به دستم رسید، دیدم که آن مطالب در آن کتاب است و مستعلیشاه آن مطالب را نوشته، ولی به استادش نسبت نداده است. مجذوبعلیشاه عالم و وارد بوده و در حالات او مینویسند که اول مجتهد بود، بعد رفت و صوفی شد. خلاصه، اینکه بزرگی و شهرت کسی نباید انسان را کور کند و فریب دهد.
این مکتب باطل است، چون میگوید «در وجود بیرونی، یگانگی است، و دوگانگی در دید انسانهای ناقص است، و اگر انسانها دید و بینش خود را کامل کرده و به جهتهای کمالی خلق نگاه کنند و از جهتهای عدمی خلق چشم بپوشند، خواهند دید که یک چیز بیش نیست و آن خداست» و این گفتار هم باطل است.
راه عظیم حق اهلبیت علیهم السلام در یگانگی آنان با خدا
اما مطلبی که امام علیه السلام فرموده است که بسیار عظیم است، این است که فرمود: «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا»؛ یعنی میان تو و اولیائت، هیچ دوئیتی نیست، بلکه یکی هستید. اما یکی بودن شما در چیست؟ در این است که تو را نشان دهند، مانند آیینهای که قبلاً مثال زدیم که فقط خورشید را نشان میدهد، اما در وجود بیرونی آیینه و خورشید یکی نیستند. لذا امام زمان} در جمله بعد فرمودند: «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ»؛ یعنی این اولیای تو در وجود بیرونی، خلق و بنده تو هستند، لکن خلقی هستند که آیینه کامل خدانما شدهاند و در جهت خدانمایی فرقی با تو ندارند. چنانکه شاعر حمیری گفت: «علی بشر کیف بشر / ربه فیه تجلی و ظهر»؛[29] یعنی علی است و بشر است، اما بشری است که خدا در او ظهور کرده و آشکار شده و غیر خدایی در دیده نمیشود.
لذا امام زمان} در این دعای عظیم، دو مطلب را باهم جمع کردند؛ اول اینکه بین خدا و اولیای الهی فرقی نیست؛ این در خدابینی و حقیقتبینی شماست. اما در حقیقت بیرونی، اولیای الهی بنده خدا و خلق خدا هستند: «عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ». لذا امام علیه السلام اول بندگی آنها را بیان فرموده، بعد خلق بودن آنها را ذکر کرده است، زیرا بندگی آنها قویتر است از مخلوق بودنشان. زیرا بندگی خدا، رو به خدا کردن و از خود گذشتن و فنای در خود گشتن و بقای به خدای خود یافتن میباشد. این حقیقت در اولیای الهی برتر است از مخلوق بودنشان. به این جهت امام زمان} اول، بنده بودن اولیای الهی را بیان فرموده، و بعد خلق بودن آنها را ذکر کرده است.
باز کردن و بستن اهلبیت علیهم السلام به دست خداست
بعد فرموده است: «فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ»؛ باز کردن اینها که صاحب کمال و عظمت باشند و حقایق تو را بیان کنند و آیینه نشاندهنده توحید تو باشند، از تو به دست توست. همچنین رتق آنها، یعنی بسته شدن آنها، که چیزی از آن نشان داده نشود و این آیینه پوشیده شود، این هم از توست. چنانکه در قرآن آمده است: كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ ؛[30] آسمان و زمین بسته بودند، ما باز کردیم. امام علیه السلام فرمودند که زمین بسته بود که گیاه نمیرویید، و آسمان بسته بود که باران نمیبارید، ما آسمان را باز کردیم که باران بارید و زمین هم باز شد و علفها رشد کرد و آدمها پیدا شدند و انبیاء و اولیاء پیدا شدند. پس باز کردن و بستن اولیای الهی دست توست.
بدو اهلبیت علیهم السلام از خدا و عودشان سوی اوست
و فرمود: «بَدْؤُهَا مِنْكَ»؛ یعنی شروع وجودشان از توست، و هیچ چیزی از جای دیگری ندارند و سراغ جای دیگری هم نمیروند و جای دیگر را هم نشان نمیدهند. در نتیجه، «وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ»؛ بازگشت آنها نیز فقط به سوی توست. پس فقط تو را نشان میدهند و به سوی تو باز میگردند.
شش صفت کمالیه برای اهلبیت علیهم السلام
بعد امام زمان} در باره این اولیای الهی که چنین صفاتی دارند، فرمودند: «أَعْضَاد وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ»؛[31] یعنی این اولیای الهی شش صفت دارند. در صحبتهای گذشته غیر این بحث، در چند جلسه این شش صفت را مقداری توضیح دادم.
اهلبیت علیهم السلام اعضاد و اشهاد و مناۀ خدایند
اینها اعضاد و بازوهای خدا هستند. آیا خدا بازو دارد؟ بله، خدا بازو دارد اما برای خلقش، نه برای خودش. البته این نیاز به بحث دارد که مجال دیگر میخواهد. دست شما اگر بازو نداشته باشد، نمیتوانید کار انجام دهید.
و «اشهاد» هستند؛ یعنی شاهدان و گواههای خدا در عالماند. شاهدان خدا کسانی هستند که عین علم الله تعالی به خلق را دارند.
و «مناة» هستند؛ یعنی محل امتحانهای خلقاند؛ «الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ»؛[32] دری هستند که همه مردم به آنها امتحان میشوند. خدای متعال به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد که این علی بعد از تو گرفتار خواهد شد؛ یعنی امت تو به او ستم خواهند کرد. رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که از خدا خواستم که این ابتلا را از او بردارد. خداوند فرمود که نمیشود، او هم خودش مبتلاست و باید امتحان شود، و هم مردم به واسطه او مبتلا هستند و باید به واسطه او امتحان شوند.[33] از این رو وقتی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر دادند که بعد از من چه اتفاقاتی میافتد تا اینکه فرق سر تو شکافته میشود، امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: «علی سلامة من دینی؛ آیا دین من محفوظ میماند؟» فرمود: آری. امتحان خدا که شوخیبردار نیست، دست خدا را کسی نمیتواند ببندد، بلکه خداست که دستها را باز میکند و میبندد؛ لذا اگر امیرالمؤمنین علیه السلام را باز کند، بنده خدا و ولیّ خداست؛ اگر خدای نکرده او را ببندد، ولیّ الله نیست؛ اما خدا نمیبندد.[34]
اهلبیت علیهم السلام اذواد و حفظه و رواد خدایند
و نیز اولیای الهی «اذواد» هستند؛ یعنی کسانی که غریبهها را از سر آب رد میکنند. چنانکه در زیارت جامعه کبیره دارد: «الذادة». امیرالمؤمنین علیه السلام دو صفت دارد: ساقی حوض و ذائد از حوض؛ یعنی کسانی را میآورد سر حوض و آب به آنها میدهد و کسانی را برمیگرداند که آب نخورند. مانند اینکه عربها که شترهای غریبه را از خوردن آب در سر چاه خودشان منع میکردند، چون آن زمان آب کم بود و اگر شترهای غریبه آب میخوردند، آب کم میآمد. از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام نیز دوستان خود را سر حوض کوثر آب میدهد، و دشمنان خود را که نباید از آب کوثر بخورند، منع میکند.[35] در دنیا نیز اگر کافری به امیرالمؤمنین علیه السلام ایمان نیاورده است، آن حضرت او را طرد کرده، البته به خواسته خود آن کافر؛ و اگر یک مؤمنی سر حوض کوثر امیرالمؤمنین علیه السلام آمده، آن حضرت او را آورده، البته به خواست خود آن مؤمن.
و «حفظة» یعنی اولیای الهی حافظان توحید و دین خدا در عالماند.
و «روّاد» یعنی اولیای الهی پیشروهای همه عالماند و همه عالم پشتسر اینها هستند. قافلههایی که در سفر بودند، کسانی را جلوتر میفرستادند که بررسی کنند و جایی را پیدا کنند و آنجا را آماده کنند تا قافله در آنجا فرود آید و استراحت کند؛ آن پیشروها را رواد میگویند.
بیان تمام مطالب اوائل دعای شریف در «فبهم ملأت»
نتیجه همه این مطالب از ابتدای دعا تا «روّاد» که حدود 30 مطلب است، در یک جمله بیان شده و آن این است که «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»؛ خدایا! تو به واسطه این بزرگواران همه آسمان و زمینت را پر کردی تا آشکار شد خدایی غیر از تو نیست. پس این بزرگواران تمام مراتب وجودیشان چیزی جز خدانمایی نیست، و در خدانمایی با الله تعالی یگانه شدهاند.
بعد فرمود: «فَبِذَلِكَ أَسْأَلُكَ»؛ پس به این مجموعه فضائل تو را میخوانیم. «وَ بِمَوَاقِعِ الْعِزِّ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ بِمَقَامَاتِكَ وَ عَلَامَاتِكَ»؛ و به جایگاههای عزتت از رحمتت تو را میخوانم و به واسطه مقامات و علاماتت تو را میخوانم؛ به واسطه همه اینها تو را میخوانم که تو بر محمد و آل محمد صلوات بفرستی.
دعای سمات نیز مشابه این دعاست؛ چون از ابتدا انبیای مختلف را میشمارد و آخرش میخواهد: «أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»؛[36] یعنی خدایا! خواسته من که به واسطه همه این انبیاء و مقامات تو را میخوانم، همه اینها برای این است که تو بر محمد و آل محمد صلوات بفرستی.
[1]. «عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ، قَالَ: دَخَلَ الْكُمَيْتُ فَأَنْشَدَهُ، وَ ذَكَرَ نَحْوَهُ ثُمَّ قَالَ فِي آخِرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ مَعَالِيَ الْأُمُورِ وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 206.
«داود بن نعمان گوید: کمیت بر امام صادق علیه السلام وارد شد و شعری برای حضرت خواند، امام علیه السلام آن را اصلاح کرد و در انتها فرمود: براستی که خداوند عز و جل بلندای امور را دوست میدارد و از امور پست و ناچیز کراهت دارد».
[2]. وسائل الشيعة، ج17، ص: 135.
[3]. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِكَ وَ آيَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَزْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ فَبِهِمْ مَلَأَتْ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أن لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَبِذَلِكَ أَسْأَلُكَ وَ بِمَوَاقِعِ الْعِزِّ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ بِمَقَامَاتِكَ وَ عَلَامَاتِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد»؛ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 803.
«بارالها! همانا من از تو میخواهم به واسطه معانی تمام آنچه والیان امرت تو را بدان میخوانند؛ همان کسانی که بر سرّ تو امین شمرده شده و به امر تو بشارت داده شدهاند؛ آنان که قدرت تو را وصفکنندهاند و بزرگی تو را نماینده؛ از تو میخواهم به واسطه آن مشیتت که در ایشان به سخن آمده که (در پیاش) آنان را معدنهای کلماتت و ستونهای توحیدت و نشانهها و جایگاههایت قرار دادی؛ همان (نشانهها و جایگاههایی) که در هیچ مکانی تعطیلی ندارد (و) هرکه تو را شناسد بدانها میشناسد؛ (همان که) میان تو و آنها جدایی نیست جز آنکه ایشان بندگان و آفریدگان تو هستند؛ فصل و وصلشان به دست توست؛ آغازشان از تو و بازگشتشان سوی توست؛ یاوران و گواهان و میزانها و توشهها و حافظان و پیشروان؛ پس به ایشان آسمان و زمینت را پر کردی تا آنکه واضح گشت خدایی جز تو نیست؛ پس به آن از تو میخواهم و به محلهای عزت که از رحمت توست و به جایگاهها و نشانههایت، که درود فرستی بر محمد و آل محمد».
[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 803.
[5]. (112) الإخلاص : 1.
[6]. التوحيد (للصدوق)، ص: 88.
[7]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 578؛ مفاتیح الجنان، زیارت امین الله.
[8]. (13) الرعد : 33.
[9]. «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اسْتَخْلَصَهُ فِي الْقِدَمِ عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ عَلَى عِلْمٍ مِنْهُ انْفَرَدَ عَنِ التَّشَاكُلِ وَ التَّمَاثُلِ مِنْ أَبْنَاءِ الْجِنْسِ وَ انْتَجَبَهُ آمِراً وَ نَاهِياً عَنْهُ أَقَامَهُ فِي سَائِرِ عَالَمِهِ فِي الْأَدَاءِ مَقَامَهُ إِذْ كَانَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا تَحْوِيهِ خَوَاطِرُ الْأَفْكَارِ وَ لَا تُمَثِّلُهُ غَوَامِضُ الظِّنَنِ فِي الْأَسْرَارِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْجَبَّارُ.
قَرَنَ الِاعْتِرَافَ بِنُبُوَّتِهِ بِالاعْتِرَافِ بِلَاهُوتِيَّتِهِ وَ اخْتَصَّهُ مِنْ تَكْرِمَتِهِ بِمَا لَمْ يَلْحَقْهُ فِيهِ أَحَدٌ مِنْ بَرِيَّتِهِ فَهُوَ أَهْلُ ذَلِكَ بِخَاصَّتِهِ وَ خَلَّتِهِ إِذْ لَا يَخْتَصُّ مَنْ يَشُوبُهُ التَّغْيِيرُ وَ لَا يُخَالِلُ مَنْ يَلْحَقُهُ التَّظْنِينُ. وَ أَمَرَ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ مَزِيداً فِي تَكْرِمَتِهِ وَ طَرِيقاً لِلدَّاعِي إِلَى إِجَابَتِهِ فَصَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ كَرَّمَ وَ شَرَّفَ وَ عَظَّمَ مَزِيداً لَا يَلْحَقُهُ التَّنْفِيدُ وَ لَا يَنْقَطِعُ عَلَى التَّأْبِيدِ.
وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَصَّ لِنَفْسِهِ بَعْدَ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ بَرِيَّتِهِ خَاصَّةً عَلَّاهُمْ بِتَعْلِيَتِهِ وَ سَمَا بِهِمْ إِلَى رُتْبَتِهِ وَ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ بِالْحَقِّ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ بِالْإِرْشَادِ عَلَيْهِ لِقَرْنٍ قَرْنٍ وَ زَمَنٍ زَمَنٍ أَنْشَأَهُمْ فِي الْقِدَمِ قَبْلَ كُلِّ مَذْرُوٍّ وَ مَبْرُوٍّ أَنْوَاراً أَنْطَقَهَا بِتَحْمِيدِهِ وَ أَلْهَمَهَا شُكْرَهُ وَ تَمْجِيدَهُ وَ جَعَلَهَا الْحُجَجَ عَلَى كُلِّ مُعْتَرِفٍ لَهُ بِمَلَكَةِ الرُّبُوبِيَّةِ وَ سُلْطَانِ الْعُبُودِيَّةِ وَ اسْتَنْطَقَ بِهَا الْخَرَسَاتِ بِأَنْوَاعِ اللُّغَاتِ بُخُوعاً لَهُ فَإِنَّهُ فَاطِرُ الْأَرَضِينَ وَ السَّمَاوَاتِ.
وَ أَشْهَدَهُمْ خَلْقَهُ وَ وَلَّاهُمْ مَا شَاءَ مِنْ أَمْرِهِ جَعَلَهُمُ تَرَاجِمَ مَشِيَّتِهِ وَ أَلْسُنَ إِرَادَتِهِ عَبِيداً لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ يَحْكُمُونَ بِأَحْكَامِهِ وَ يَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِهِ وَ يَعْتَمِدُونَ حُدُودَهُ وَ يُؤَدُّونَ فَرْضَهُ.
وَ لَمْ يَدَعِ الْخَلْقَ فِي بُهَمٍ صُمّاً وَ لَا فِي عَمْيَاءَ بُكْماً بَلْ جَعَلَ لَهُمْ عُقُولًا مَازَجَتْ شَوَاهِدَهُمْ وَ تَفَرَّقَتْ فِي هَيَاكِلِهِمْ وَ حَقَّقَهَا فِي نُفُوسِهِمْ وَ اسْتَعْبَدَ لَهَا حَوَاسَّهُمْ فَقَرَّرَ بِهَا عَلَى أَسْمَاعٍ وَ نَوَاظِرَ وَ أَفْكَارٍ وَ خَوَاطِرَ أَلْزَمَهُمْ بِهَا حُجَّتَهُ وَ أَرَاهُمْ بِهَا مَحَجَّتَهُ وَ أَنْطَقَهُمْ عَمَّا شَهِدَ بِأَلْسُنٍ ذَرِبَةٍ بِمَا قَامَ فِيهَا مِنْ قُدْرَتِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ بَيَّنَ عِنْدَهُمْ بِهَا لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ »؛[9]
«و گواهی دهم که محمد بنده او و فرستاده اوست، او را در قدم بر دیگر امتها برگزید، با آن علمش که در تنزه از همشکلی و همسانی با جنسزادگان یکتا باشد؛ و او را امرکننده و نهیکنندهای از جانب خود انتخاب فرمود، در سایر عالمش در رساندن خواستههایش قائم مقام خود گرداند؛ چه آنکه دیدهها او را درنیابند و خطورهای افکار او را فرا گیرند و پیچیدهترین و عمیقترین بدگمانیهای نهانها او را به تمثیل درنیارند؛ خدایی جز او نیست که پادشاه است و سلطهگر.
اعتراف به پیغمبری او را با اعتراف به خدایی خود مقرون ساخت و از کرامت خود بدان مخصوصش داشت که احدی از خلایقش در آن بدو نرسد. پس آن بزرگوار بدان خاطر که مخصوص خداست، که هیچ غیر خدایی در او راه ندارد، و بدان خاطر که تنها نیازمند به خداوند و دوست صاحب اسرار اوست، اهلیت و سزاواری این مقام را داراست؛ زیرا خداوند کسی را که دگرگونیها او را از خلوص الهی میاندازد مخصوص خود نمیفرماید و کسی را که بدگمانیها در او رخ میدهد، به نیازمندی به درگاه خود نمیپذیرد و او را دوستی که صاحب اسرارش باشد نمیگرداند. و به صلوات بر او امر فرمود تا ازدیادی باشد در کرامتش و دعاکننده را راهی باشد بر اجابت دعایش. خداوند بر صلوات بر او و کرامت و شرافت و عظمت او زیادتی کناد که فنا بدان نرسد و تا ابد منقطع نگردد.
و گواهی دهم خداوند متعال پس از پیامبرش - که صلوات خدا بر او و آل او باد – خاصهای را از برای خود مخصوص گردانید که به علوّ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علوّشان بخشید و تا رتبه او بالایشان کشید و ایشان را برای هر قرنی و هر زمانی دعوتکنندگانی گرداند که به حق دعوت سوی او کنند و رهنمایانی که با ارشاد رهنمون بر او گردند. ایشان را در قدم، پیش از هر آفریده و خلقت یافتهای، انواری ساخت که به تحمید خود به نطقشان آورد و شکر و تمجید خود الهامشان کرد و حجتشان گرداند بر هر که به پادشاهی ربوبیت و سلطنت عبودیت او معترف باشد؛ و بدان انوار، گنگان را به اعتراف از برای خدا به انواع زبانها به سخن آورد که همانا او آفریننده زمینها و آسمانها باشد.
و ایشان را گواه آفرینش خود ساخت و ولایتشان داد بر هر آنچه از امرش خواست، مترجمان مشیت خود و زبانهای اراده خود گردانیدشان، بندگانی كه (در کتابش فرمود) در سخن بر او پيشى نمىگيرند، و خود به دستور او كار مىكنند، آنچه فراروى آنان و آنچه پشت سرشان است مىداند، و جز براى كسى كه (خدا) رضايت دهد، شفاعت نمىكنند و خود از بيم او هراسانند؛ به احکام او حکم میکنند و سنت او در پیش میگیرند و حدود او را درمییابند و واجب او را ادا میکنند.
و خلق را ناشنوایانی در خاموشی و گنگانی در تاریکی رها نکرد بلکه عقلهایی برایشان گذارد که با شاهدهای (قوههای خیالی و وهمی و فکری و چشم و گوش و...) آنان آمیخته شده باشد و در بدنهای آنان پراکنده باشد و آن عقلها را در نفسهای آنان محقق فرمود و حواس آنان را به بندگی آن عقلها در آورد و بدان عقلها تثبیت فرمود شنیدهها و دیدهها و فکرها و خطورهایی را که حجتش را بدانها بر ایشان لازم آورد و راهش را بدانها بر ایشان نمایان کرد و بدانچه از قدرت و حکمتش در آنها بر پا کرده ایشان را با زبانهای به سخن آمده از آنچه گواه بودند به نطق آورد و بدانها نزد ایشان بیانگری کرد تا آن کس که هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، و آن کس که زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند، و خداست كه در حقيقت شنواى داناست».
[10]. روایت شریف در ادامه خواهد آمد.
[11]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 100 - 102.
[12]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج3، ص: 154.
[13]. الوافي، ج1، ص: 408.
[14]. «عَن مُحَمَّد بنِ حربٍ قال: سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فَقُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فِي نَفْسِي مَسْأَلَةٌ أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهَا. فَقَالَ علیه السلام: إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُكَ بِمَسْأَلَتِكَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِي وَ إِنْ شِئْتَ فَسَلْ! فَقُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ بِأَيِّ شَيْءٍ تَعْرِفُ مَا فِي نَفْسِي قَبْلَ سُؤَالِي عَنْهُ؟ قَال علیه السلام:َ بِالتَّوَسُّمِ وَ التَّفَرُّسِ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ وَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟
قُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِي بِمَسْأَلَتِي. قَالَ علیه السلام: أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم لِمَ لَمْ يُطِقْ حَمْلَهُ عَلِيٌّ علیه السلام عِنْدَ حَطِّهِ الْأَصْنَامَ مِنْ سَطْحِ الْكَعْبَةِ مَعَ قُوَّتِهِ وَ شِدَّتِهِ وَ مَا ظَهَرَ مِنْهُ فِي قَلْعِ بَابِ الْقَمُوصِ بِخَيْبَرَ وَ الرَّمْيِ بِهَا وَرَاءَهُ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً وَ كَانَ لَا يُطِيقُ حَمْلَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا وَ قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَرْكَبُ النَّاقَةَ وَ الْفَرَسَ وَ الْبَغْلَةَ وَ الْحِمَارَ وَ رَكِبَ الْبُرَاقَ لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ وَ كُلُّ ذَلِكَ دُونَ عَلِيٍّ علیه السلام فِي الْقُوَّةِ وَ الشِدَّةِ! فَقُلْتُ لَهُ: عَنْ هَذَا وَ اللَّهِ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِي. فَقَالَ علیه السلام:
إِنَّ عَلِيّاً بِرَسُولِ اللَّهِ شُرِّفَ وَ بِهِ ارْتَفَعَ وَ بِهِ وَصَلَ إِلَى إِطْفَاءِ نَارِ الشِّرْكِ وَ إِبْطَالِ كُلِّ مَعْبُودٍ دُونَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ عَلَا النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم لِحَطِّ الْأَصْنَامِ لَكَانَ بِعَلِيٍّ علیه السلام مُرْتَفِعاً وَ شَرِيفاً وَ وَاصِلًا إِلَى حَطِّ الْأَصْنَامِ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَكَانَ أَفْضَلَ مِنْهُ. أَ لَا تَرَى أَنَّ عَلِيّاً علیه السلام قَالَ: لَمَّا عَلَوْتُ ظَهْرَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم شُرِّفْتُ وَ ارْتَفَعْتُ حَتَّى لَوْ شِئْتُ أَنْ أَنَالَ السَّمَاءَ لَنِلْتُهَا. أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْمِصْبَاحَ هُوَ الَّذِي يُهْتَدَى بِهِ فِي الظُّلْمَةِ وَ انْبِعَاثُ فَرْعِهِ مِنَ أَصْلِهِ وَ قَدْ قَالَ عَلِيٌّ: أَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ. أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً كَانَا نُوراً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ بِأَلْفَيْ عَامٍ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَمَّا رَأَتْ ذَلِكَ النُّورَ رَأَتْ لَهُ أَصْلًا قَدِ انْشَعَبَ فِيهِ شُعَاعٌ لَامِعٌ فَقَالَتْ: إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا مَا هَذَا النُّورُ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِمْ: هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِي أَصْلُهُ نُبُوَّةٌ وَ فَرْعُهُ إِمَامَةٌ أَمَّا النُّبُوَّةُ فَلِمُحَمَّدٍ عَبْدِي وَ رَسُولِي وَ أَمَّا الْإِمَامَةُ فَلِعَلِيٍّ حُجَّتِي وَ وَلِيِّي وَ لَوْلَاهُمَا مَا خَلَقْتُ خَلْقِي. أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم رَفَعَ يَدَيْ عَلِيٍّ علیه السلام بِغَدِيرِ خُمٍّ حَتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَى بَيَاضِ إِبْطَيْهِمَا فَجَعَلَهُ مَوْلَى الْمُسْلِمِينَ وَ إِمَامَهُمْ وَ قَدِ احْتَمَلَ صلی الله علیه و آله و سلم الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ علیهما السلام يَوْمَ حَظِيرَةِ بَنِي النَّجَّارِ فَلَمَّا قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: نَاوِلْنِي أَحَدَهُمَا يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: نِعْمَ الْحَامِلَانِ وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا؛ وَ رُوِيَ فِي خَبَرٍ آخَرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم حَمَلَ الْحَسَنَ وَ حَمَلَ جَبْرَئِيلُ الْحُسَيْنَ فَلِهَذَا قَالَ نِعْمَ الْحَامِلَانِ وَ إِنَّهُ صلی الله علیه و آله و سلم كَانَ يُصَلِّي بِأَصْحَابِهِ فَأَطَالَ سَجْدَةً مِنْ سَجَدَاتِهِ فَلَمَّا سَلَّمَ قِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ أَطَلْتَ هَذِهِ السَّجْدَةَ؟ فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: نَعَمْ إِنَّ ابْنِي ارْتَحَلَنِي فَكَرِهْتُ أَنْ أُعَجِّلَهُ حَتَّى يَنْزِلَ وَ إِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِكَ رَفْعَهُمْ وَ تَشْرِيفَهُمْ. فَالنَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم رَسُولُ بَنِي آدَمَ وَ عَلِيٌّ علیه السلام إِمَامٌ لَيْسَ بِنَبِيٍّ وَ لَا رَسُولٍ فَهُوَ غَيْرُ مُطِيقٍ لِحَمْلِ أَثْقَالِ النُّبُوَّةِ.
فَقُلْتُ لَهُ: زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَقَالَ علیه السلام: إِنَّكَ لَأَهْلٌ لِلزِّيَادَةِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم حَمَلَ عَلِيّاً عَلَى ظَهْرِهِ يُرِيدُ بِذَلِكَ أَنَّهُ أَبُو وُلْدِهِ وَ إِمَامُ الْأَئِمَّةِ مِنْ صُلْبِهِ كَمَا حَوَّلَ رِدَاءَهُ فِي صَلَاةِ الِاسْتِسْقَاءِ وَ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَ أَصْحَابَهُ بِذَلِكَ أَنَّهُ قَدْ تَحَوَّلَ الْجَدْبُ خَصْباً.
فَقُلْتُ لَهُ: زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَقَالَ علیه السلام: احْتَمَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلِيّاً يُرِيدُ بِذَلِكَ أَنْ يُعْلِمَ قَوْمَهُ أَنَّهُ هُوَ الَّذِي يُخَفِّفُ عَنْ ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ مَا عَلَيْهِ مِنَ الدَّيْنِ وَ الْعِدَاتِ وَ الْأَدَاءِ عَنْهُ مِنْ بَعْدِهِ.
فَقُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ زِدْنِي. فَقَالَ علیه السلام: إِنَّهُ احْتَمَلَهُ لِيُعْلِمَ بِذَلِكَ أَنَّهُ قَدِ احْتَمَلَهُ وَ مَا حَمَلَ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ لَا يَحْتَمِلُ وِزْراً فَتَكُونُ أَفْعَالُهُ عِنْدَ النَّاسِ حِكْمَةً وَ صَوَاباً وَ قَدْ قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم لِعَلِيٍّ علیه السلام: يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَمَّلَنِي ذُنُوبَ شِيعَتِكَ ثُمَّ غَفَرَهَا لِي وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَيْهِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم: يَا أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ وَ عَلِيٌّ نَفْسِي وَ أَخِي أَطِيعُوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ مُطَهَّرٌ مَعْصُومٌ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ
ثُمَّ قَالَ لِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: أَيُّهَا الْأَمِيرُ! لَوْ أَخْبَرْتُكَ بِمَا فِي حَمْلِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم عَلِيّاً علیه السلام عِنْدَ حَطِّ الْأَصْنَامِ مِنْ سَطْحِ الْكَعْبَةِ مِنَ الْمَعَانِي الَّتِي أَرَادَهَا بِهِ لَقُلْتَ إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ لَمَجْنُونٌ فَحَسْبُكَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ سَمِعْتَهُ.
فَقُمْتُ إِلَيْهِ وَ قَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ »؛ معاني الأخبار، النص، ص: 350 - 352.
«محمد بن حرب گوید: به جعفر بن محمد علیهما السلام عرض کردم: ای پسر رسول خدا! سؤالی در درون دارم که خواهم از تو پرسم. فرمود: اگر خواهی پیش از آن که بپرسی تو را از سؤالت باخبر کنم و اگر خواهی خود بپرس. عرض کردم: ای پسر رسول خدا! با چه چیز است که آنچه در درونم باشد را پیش از سؤالم میدانی؟ فرمود: با باریکبینی و زیرکی، آیا نشنیدهای کلام خداوند عز و جل را که فرمود: براستی که در آن نشانههایی است برای باریکبینان؛ و کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را که فرمود: از زیرکی مؤمن پروا کنید که او هر آینه با نور خداوند عز و جل نظر میکند.
عرض کردم: پس مرا از سؤالم با خبر کن ای پسر رسول خدا! فرمود: خواستی در باره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من بپرسی که چرا علی علیه السلام در ماجرای فرو انداختن بتها از روی کعبه، نتوانست آن حضرت را به دوش کشد، با وجود قدرت و توانی که داشت و با آنچه از آن حضرت آشکار شد در ماجرای کندن درب قموص در خیبر و پرتاب آن به فاصله چهل ذراع به پشت سر در حالی که چهل مرد را یارای حمل آن نبود؛ حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر ناقه و اسب و قاطر و حمار مینشست و در شب معراج بر براق سوار شد و تمامی اینها در توان و قدرت کمتر از علی علیه السلام باشند. عرض کردم: به خدا سوگند که درباره همین خواستم از تو بپرسم ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس مرا آگاه فرما! فرمود:
همانا علی علیه السلام به واسطه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شرافت یافت و به آن حضرت رفعت گرفت و به آن حضرت به خاموش ساختن آتش شرک و از بین بردن هر معبودی جز خداوند عز و جل نائل گشت، و اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای فرو ریختن بتان بالا میرفت به علی بود که رفعت گرفته و شرافت یافته و به فرو ریختن بتان نائل گشته بود و اگر امر چنین بود، علی برتر از رسول خدا بود. نمیدانی که علی علیه السلام فرمود: آن هنگام که بر پشت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالا رفتم شرافت یافتم و اوج گرفتم تا آنجا که اگر میخواستم به آسمان رسم میرسیدم. آیا ندانی که چراغ است که در تاریکی بدان هدایت انجام گیرد و پرتو گرفتن شعاع آن از اصل آن باشد و علی علیه السلام فرموده: من نسبت به احمد صلی الله علیه و آله و سلم چون نورم از نور؛ آیا ندانی که محمد و علی نور بودند در پیشگاه خداوند جل جلاله دو هزار سال پیش از آنکه خلق آفریده شوند و چون ملائک آن نور دیدند، برایش اصلی دیدند که شعاع درخشانی از آن پرتو گرفته پس عرضه داشتند: ای خدای ما و ای سرور ما! این نور چیست؟ پس خداوند بدیشان وحی فرمود: این نوریست از نور من، که اصل آن نبوت است و شعاعش امامت، اما نبوت برای بنده و فرستادهام محمد است و اما امامت از برای حجت و ولیام علی و اگر آن دو نبودند خلقم را نمیآفریدم. آیا ندانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غدیر خم دو دست علی علیه السلام را بالا برد تا آنجا که مردم سفیدی زیر بغل هر دو را دیدند و او را مولا و امام مسلمین گماشت؟ و روز حظیره بنی نجار حسن و حسین را به دوش گذاشت و چون یکی از اصحاب عرضه داشت: یکی از آن دو را به من بده ای رسول خدا! فرمود: چه نیکو باشند این دو حامل و چه نیکو باشند این دو سوار و پدرشان از آنان برتر! و در خبری آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حسن را به دوش گذاشت و جبرائیل حسین را و برای همین آن حضرت فرمود: چه نیکو باشند این دو حامل؛ و اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود نماز میگزارد که سجدهای از سجدههایش را طولانی کرد و چون سلام داد، به حضرتش عرض شد: این سجده را طول دادی ای رسول خدا! فرمود: آری پسرم بر من سوار شد و خوش نداشتم که سجده را زود تمام کنم تا آنکه فرود آید؛ و آن حضرت جز رفعت و شرافت ایشان را از آن اراده نکرد. پس نبی صلی الله علیه و آله و سلم رسول بنیآدم است و علی علیه السلام امامی است که نه نبی باشد و نه رسول، پس او را یارای حمل سنگینیهای نبوت نباشد.
عرض کردم: برایم بیشتر بگو ای پسر رسول خدا! فرمود: تو شایستگی بیش از این را داری، هر آینه اراده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آنکه علی علیه السلام را بر دوش خود گذاشت آن بود که او پدر فرزندانش است و امام امامان از صلبش، چنانکه در نماز باران ردایش را وارونه کرد و خواست با این کار به اصحابش خبر دهد که زمینهای خشک و بیگیاه، حاصلخیز گشتهاند.
عرض کردم: برایم بیشتر بگو ای پسر رسول خدا! فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که علی علیه السلام را به دوش گذاشت، خواست به قومش خبر دهد که علی آن کسی باشد که از دوش رسول خدا، دینها و وعدهها و ادای امانتهایی که بر دوش آن حضرت است پس از او بر میدارد.
عرض کردم: برایم بیشتر بگو ای پسر رسول خدا! فرمود: او را حمل فرمود تا بدان کار خبر دهد که آن حضرت، علی و آنچه بر دوش علی است را به دوش کشیده، چه آنکه علی علیه السلام معصوم است و گناهی به دوشش نباشد، پس کارهای آن حضرت نزد مردم حکمت است و صواب، و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: ای علی! همانا خداوند تبارک و تعالی گناهان شیعیان تو را به دوش من گذاشت و سپس آنها را بر من بخشید و این است کلام خداوند عز و جل که فرمود: تا خداوند بر تو ببخشد گناه گذشته و آیندهات را. و چون خداوند تبارک و تعالی بر او نازل فرمود: ای کسانی که ایمان آوردید، بر شما باد نفسهایتان؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای مردم! بر شما باد نفسهایتان که چون هدایت گردید، آنکه گمراه شود شما را ضرر نرساند؛ و علی نفس من و برادر من است، از علی اطاعت کنید که او مطهر و معصوم است و (چنانکه خداوند فرموده) گمراه نشود و شقی نگردد؛ سپس این آیه را تلاوت فرمود: بگو خدا و پيامبر را اطاعت كنيد، پس اگر پشت نموديد، بر عهده اوست آنچه تكليف شده و بر عهده شماست آنچه موظّف هستيد و اگر اطاعتش كنيد راه خواهيد يافت، و بر فرستاده جز ابلاغ آشكار نيست.
سپس جعفر بن محمد علیهما السلام به من فرمود: ای امیر! اگر تو را خبر دهم از آن معانی که در به دوش کشیدن علی علیه السلام از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ماجرای فرو انداختن بتان از بام کعبه آن حضرت اراده فرموده، خواهی گفت: جعفر بن محمد مجنون است! پس همان که از آن شنیدی کفایتت باشد.
پس برخاستم و سر مبارکش بوسیدم و عرض کردم: خداوند داناتر است کجا رسالتش بگذارد».
[15]. «لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ وَ قَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ صلی الله علیه و آله و سلم: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُحِبُّ الْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ»؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 216، خطبه 154.
«هر ظاهری باطنی مانند خود دارد، پس هر آنچه که ظاهرش پاکیزه باشد، باطنش هم پاکیزه است، و هر آنچه ظاهرش حبیث باشد، باطنش هم خبیث است، از این رو رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چه بسا خداوند کسی را دوست دارد، ولی عملش را دشمن میدارد و عملش را دوست میدارد و بدنش را دشمن میدارد».
[16]. (6) الأنعام : 73.
[17]. (57) الحديد : 13.
[18]. (17) الإسراء : 72.
[19]. التوحيد (للصدوق)، ص: 438.
[20]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 401، کتاب 31.
[21]. (24) النور : 35.
[22]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 804.
[23]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 575.
[24]. «عَن محمد بن اسحاق قال: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ علیه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَ مَا فِيهِ النَّاسُ فَكَتَبَ علیه السلام: لَا يَجُوزُ الرُّؤْيَةُ مَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الرَّائِي وَ الْمَرْئِيِّ هَوَاءٌ يَنْفُذُهُ الْبَصَرُ فَإِذَا انْقَطَعَ الْهَوَاءُ وَ عُدِمَ الضِّيَاءُ بَيْنَ الرَّائِي وَ الْمَرْئِيِّ لَمْ تَصِحَّ الرُّؤْيَةُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ الِاشْتِبَاهُ لِأَنَّ الرَّائِيَ مَتَى سَاوَى الْمَرْئِيَّ فِي السَّبَبِ الْمُوجِبِ بَيْنَهُمَا فِي الرُّؤْيَةِ وَجَبَ الِاشْتِبَاهُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ التَّشْبِيهُ لِأَنَّ الْأَسْبَابَ لَا بُدَّ مِنِ اتِّصَالِهَا بِالْمُسَبَّبَات»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 109.
«محمد بن اسحاق گوید: به حضرت امام هادی علیه السلام نامه نوشتم و از ایشان در باره مسئله رؤیت (خدا) و آنچه مردم در باره آن میگویند پرسیدم که حضرت در پاسخ نوشتند: تا هوایی میان بیننده و دیدهشده نباشد که دیده در آن نفوذ کند، رؤیت ممکن نباشد؛ پس چون هوا منقطع باشد و نور نباشد، رؤیت به انجام نرسد؛ و قول به دیدن خدا شباهت (میان خدا و خلق) را لازم آورد، چه آنکه چون بیننده و دیدهشده در سببی که رؤیت را میانشان فراهم آورد برابر باشند، شباهت (میان آن دو) لازم میآید و این مستلزم تشبیه است؛ چه آنکه سببها ناچار باید به مسببات خود متصل باشند».
[25]. «فأنا، و للّه تعالى الحمد، قد رأيت ربي مناما ثلاث مرات و كانت المرة الثالثة في السنة السادسة و الأربعين و المائتين و الألف بعد الهجرة، رأيته جل شأنه و له من النور ما له متوجها جهة المشرق فكلمني بكلمات أنسيتها حين استيقظت! و رأيت مرة في منام طويل كأني في الجنة بين يديه تعالى و بيني و بينه ستر حبيك بلؤلؤ مختلف ألوانه فأمر سبحانه أن يذهب بي إلى مقام عيسى عليه السلام ثم مقام محمد صلّى اللّه عليه و سلّم فذهب بي إليهما فرأيت ما رأيت و للّه تعالى الفضل و المنة»؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج5، ص: 50.
«من خود، که البته حمد از آنِ خداوند متعال است، پروردگارم را سه بار در خواب دیدهام که بار سوم در سال هزار و دویست و چهل و شش هجری بود، دیدمش - که شأنش جلیل است - با آن نوری که داشت، در حالی که به مشرق رو داشت، پس چند کلمهای با من سخن گفت که چون بیدار شدم فراموشش کردم! یک بار در خوابی طولانی دیدم که گویا در بهشت در پیشگاه آن حضرت متعال بودم و میان من و او پردهای بود بافته از مرواریدهای رنگارنگ، پس خداوند سبحان امر فرمود که مرا به مقام عیسی علیه السلام و پس از آن به مقام محمد صلی الله علیه و آله و سلم ببرند پس مرا به آن دو مقام بردند و دیدم آنچه دیدم و فضل و منت از آنِ خداوند متعال است».
[26]. (6) الأنعام : 76.
[27]. مانند حدیث ابان بن تغلب که گوید:
«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّه علیه السلام فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ فَقَالَ علیه السلام لَهُ: يَا أَخَا أَهْلِ الْيَمَنِ عِنْدَكُمْ عُلَمَاءُ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ علیه السلام: فَمَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ؟ قَالَ يَسِيرُ فِي لَيْلَةٍ مَسِيرَةَ شَهْرَيْنِ يَزْجُرُ الطَّيْرَ وَ يَقْفُو الْأَثَرَ! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه علیه السلام: عَالِمُ الْمَدِينَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِكُمْ. قَالَ: فَمَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِ الْمَدِينَةِ؟ قَالَ علیه السلام: يَسِيرُ فِي سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ مَسِيرَةَ الشَّمْسِ سَنَةً حَتَّى يَقْطَعَ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ مِثْلَ عَالَمِكُمْ هَذَا مَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّه خَلَقَ آدَمَ وَ لَا إِبْلِيسَ! قَالَ: فَيَعْرِفُونَكُمْ؟ قَالَ:نَعَمْ مَا افْتَرَضَ عَلَيْهِمْ إِلَّا وَلَايَتَنَا وَ الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 401.
«نزد امام صادق علیه السلام بودم که مردی از اهل یمن به محضر ایشان وارد شد. امام به او فرمود: ای برادر یمنی! آیا نزد شما عالمانی هستند؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: دانش عالم شما تا چه حد میرسد؟ عرض کرد: در یک شب راه پرواز دوماهه پرنده را میپیماید و پیشگویی میکند. پس امام علیه السلام فرمود: عالم مدینه از عالم شما داناتر است. عرض کرد: دانش عالم مدینه تا چه حد است؟ حضرت فرمود: در ساعتی از روز، راه یک ساله خورشید را بپیماید تا آنجا که از دوازده هزار عالم همچون عالم شما بگذرد که از خلقت آدم و ابلیس بیخبر باشند. عرض کرد: آیا آن عوالم شما را میشناسند؟ فرمود: بله؛ بر آنان چیزی واجب نباشد جز ولایت ما و بیزاری از دشمن ما».
[28]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج13، ص: 177.
[29]. الامام علی بن ابیطالب، ص: 402.
[30]. (21) الأنبياء : 30.
[31]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 803.
[32]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 613.
[33]. در حدیث ازدواج امیرالمؤمنین علیه السلام و مناجات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خداوند آمده است:
«(قال الله تعالي) يَا مُحَمَّدُ! إِنَّكَ رَسُولِي إِلَى جَمِيعِ خَلْقِي وَ إِنَّ عَلِيّاً وَلِيِّي وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلَى ذَلِكَ أَخَذْتُ مِيثَاقَ مَلَائِكَتِي وَ أَنْبِيَائِي وَ جَمِيعِ خَلْقِي مِنْ قَبْلِ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً فِي سَمَائِي وَ أَرْضِي مَحَبَّةً مِنِّي لَك يَا مُحَمَّدُ وَ لِعَلِيٍّ وَ لِوَلَدِكُمَا وَ لِمَنْ أَحَبَّكُمَا وَ كَانَ مِنْ شِيعَتِكُمَا وَ لِذَلِكَ خَلَقْتُهُمْ مِنْ خَلِيقَتِكُمَا. فَقُلْتُ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! فَاجْمَع الْأُمَّةَ عَلَيْهِ. فَأَبَى عَلي وَ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ! إِنَّهُ الْمُبْتَلَى وَ الْمُبْتَلَى بِهِ وَ إِنِّي جَعَلْتُكُمْ مِحْنَةً لِخَلْقِي أَمْتَحِنُ بِكُمْ جَمِيعَ عِبَادِي وَ خَلْقِي فِي سَمَائِي وَ أَرْضِي وَ مَا فِيهِنَّ لِأُكْمِلَ الثَّوَابَ لِمَنْ أَطَاعَنِي فِيكُمْ وَ أُحِلَّ عَذَابِي وَ لَعْنَتِي عَلَى مَنْ خَالَفَنِي فِيكُمْ وَ عَصَانِي»؛ اليقين باختصاص مولانا علي عليه السلام بإمرة المؤمنين، النص، ص: 426.
«خداوند متعال فرمود: ای محمد! براستی که تو رسول من هستی سوی تمام خلقم و براستی که علی ولی من و امیر مؤمنان است و بر این حقیقت از ملائکم و پیامبرانم و تمام خلقم پیمان گرفتم پیش از آنکه در آسمان و زمینم خلقی بیافرینم، از روی محبتم به تو ای محمد و به علی و به فرزندان شما و هرکه دوستتان دارد و از شیعیان شما باشد و از همین رو آنان را از آفرینش شما دو نفر آفریدم. پس عرضه داشتم: ای خدا و ای سرور من! تمام امت را بر (ولایت) علی متحد فرما. خداوند ابا کرد و فرمود: ای محمد! براستی که او امتحان شود و مورد امتحان دیگران قرار گیرد و براستی که من شما را آزمایشی برای خلقم قرار دادم که به شما تمام بندگان و آفریدگانم را در آسمان و زمینم و آنچه در آنهاست بیازمایم تا بر آن که مرا در باره شما اطاعت کند پاداش را کامل کنم و بر آن که مرا در باره شما مخافت کند و معصیت نماید عذاب و لعنتم را فرود آرم».
[34]. سلیم گوید امیرالمؤمنین علیه السلام به من فرمود:
«كُنْتُ أَمْشِي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فِي بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِينَةِ فَأَتَيْنَا عَلَى حَدِيقَةٍ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَهَا مِنْ حَدِيقَةٍ! قَالَ: مَا أَحْسَنَهَا وَ لَكَ فِي الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا. ثُمَّ أَتَيْنَا عَلَى حَدِيقَةٍ أُخْرَى فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَهَا مِنْ حَدِيقَةٍ! قَالَ: مَا أَحْسَنَهَا وَ لَكَ فِي الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا. حَتَّى أَتَيْنَا عَلَى سَبْعِ حَدَائِقَ أَقُولُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَهَا! وَ يَقُولُ: لَكَ فِي الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا. فَلَمَّا خَلَا لَهُ الطَّرِيقُ اعْتَنَقَنِي ثُمَّ أَجْهَشَ بَاكِياً وَ قَالَ: بِأَبِي الْوَحِيدُ الشَّهِيدُ. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا يُبْكِيكَ؟ فَقَالَ: ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ أَقْوَامٍ لَا يُبْدُونَهَا لَكَ إِلَّا مِنْ بَعْدِي أَحْقَادُ بَدْرٍ وَ تِرَاتُ أُحُدٍ. قُلْتُ: فِي سَلَامَةٍ مِنْ دَيْنِي؟
قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ فَأَبْشِرْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّ حَيَاتَكَ وَ مَوْتَكَ مَعِي وَ أَنْتَ أَخِي وَ أَنْتَ وَصِيِّي وَ أَنْتَ صَفِيِّي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ الْمُؤَدِّي عَنِّي وَ أَنْتَ تَقْضِي دَيْنِي وَ تُنْجِزُ عِدَاتِي عَنِّي وَ أَنْتَ تُبْرِئُ ذِمَّتِي وَ تُؤَدِّي أَمَانَتِي وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِي النَّاكِثِينَ مِنْ أُمَّتِي وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ. وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ لَكَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِذِ اسْتَضْعَفَهُ قَوْمُهُ وَ كَادُوا يَقْتُلُونَهُ فَاصْبِرْ لِظُلْمِ قُرَيْشٍ إِيَّاكَ وَ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْكَ فَإِنَّكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ مَنْ تَبِعَهُ وَ هُمْ بِمَنْزِلَةِ الْعِجْلِ وَ مَنْ تَبِعَهُ وَ إِنَّ مُوسَى أَمَرَ هَارُونَ حِينَ اسْتَخْلَفَهُ عَلَيْهِمْ إِنْ ضَلُّوا فَوَجَدَ أَعْوَاناً أَنْ يُجَاهِدَهُمْ بِهِمْ وَ إِنْ لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً أَنْ يَكُفَّ يَدَهُ وَ يَحْقِنَ دَمَهُ وَ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمْ. يَا عَلِيُّ مَا بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا إِلَّا وَ أَسْلَمَ مَعَهُ قَوْمٌ طَوْعاً وَ قَوْمٌ آخَرُونَ كَرْهاً فَسَلَّطَ اللَّهُ الَّذِينَ أَسْلَمُوا كَرْهاً عَلَى الَّذِينَ أَسْلَمُوا طَوْعاً فَقَتَلُوهُمْ لِيَكُونَ أَعْظَمَ لِأُجُورِهِمْ»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 569 و 570.
«در يكى از راههاى مدينه به همراه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم راه مىرفتيم، تا اينكه به باغى رسيديم. عرض كردم: يا رسول اللَّه، چه باغ زيبايى است! فرمود: چه زيباست! ولى براى تو در بهشت زيباتر از اين هست؛ به باغ ديگرى رسيديم. عرض كردم: يا رسول اللَّه، چه باغ زيبايى است! فرمود: چه زيباست، ولى براى تو در بهشت زيباتر از اين هست؛ تا آنكه از هفت باغ گذشتيم در هر كدام من عرض مىكردم: يا رسول اللَّه، چه زيباست! و حضرت مىفرمود: براى تو در بهشت زيباتر از اين هست. وقتى راه خلوت شد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا در آغوش گرفت و در حالى كه گريهاش گرفته بود فرمود: پدرم فداى تنهاى شهيد! عرض كردم: يا رسول اللَّه! چرا گريه مىكنى؟ فرمود: از كينههايى كه در دل اقوامى است و آن را برايت ظاهر نمىكنند مگر بعد از من، و آن كينههاى بدر و خونهاى احد است. عرض كردم: آيا دينم در آن هنگام سلامت خواهد بود؟
فرمود: دينت در سلامت خواهد بود، پس بشارت باد تو را ای علی كه زندگى و مرگ تو با من است، و تو برادر و جانشين من هستى. تو انتخابشده من و وزيرم و وارثم و اداكننده از جانب من هستى. تو قرض مرا ادا مىكنى و وعدههاى مرا از جانب من وفا مىنمايى، و تو ذمّه مرا برئ مىكنى و امانت مرا باز مىگردانى و طبق سنّت من با ناكثين و قاسطين و مارقين از امتم مىجنگى. تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى، و تو از هارون اسوه و روش خوبى خواهى داشت آن هنگام كه قومش او را ضعيف شمردند و نزديك بود او را بكشند. پس بر ظلم قريش و اتحادشان در مقابلت صبر كن، چرا كه تو همچون هارون نسبت به موسى و پيروانش هستى و آنان همچون گوساله و پيروانش هستند. هنگامى كه موسى هارون را جانشين خود در قومش قرار داد به او چنين دستور داد كه اگر گمراه شدند و او يارانى پيدا كرد به كمك ايشان با آنان جهاد كند، و اگر يارانى پيدا نكرد دست نگه دارد و خونش را حفظ كند و بين آنان اختلاف ايجاد نكند. يا على! خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاده مگر آنكه گروهى به اختيار خود و گروهى ديگر بدون خواست قلبى تسليم او شدند. خداوند آنان را كه به اكراه تسليم شدند بر آنان كه به اختيار خود تسليم شدند مسلّط نمود و آنان را كشتند تا اجرشان عظيمتر شود».
[35]. «عَن أبي طفيل قال: قُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنْ حَوْضِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم فِي الدُّنْيَا أَمْ فِي الْآخِرَةِ؟ فَقَالَ: بَلْ فِي الدُّنْيَا. قُلْتُ: فَمَنِ الذَّائِدُ عَنْهُ؟ فَقَالَ: أَنَا بِيَدِي، فَلْيَرِدَنَّهُ أَوْلِيَائِي وَ لْيُصْرَفَنَّ عَنْهُ أَعْدَائِي - وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى: لَأُورِدَنَّهُ أَوْلِيَائِي، وَ لَأَصْرِفَنَّ عَنْهُ أَعْدَائِي»؛ مختصر البصائر، ص: 146.
«ابوطفیل گوید به امیر مؤمنان عرض کردم: ای امیر مؤمنان! در باره حوض پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من خبر ده که در دنیاست یا در آخرت؟ فرمود: در همین دنیاست. عرض کردم: چه کسی ذائد آن است؟ فرمود: من با دست خودم، پس دوستان من به آن در آیند و دشمنانم از آن پس زده شوند - و در روایت دیگری اینگونه آمده: به تحقیق که که دوستانم را بدان در آورم و دشمنانم را از آن پس زنم».
[36]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 803.