معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث شانزدهم

از شجره طوبی
نسخهٔ تاریخ ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۵۵ توسط علی اکبر (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

عصمت حقیقی کلی و جزئی اهل‌بیت‌ علیهم السلام و یگانگی ایشان با خداوند

جلسات گذشته، بحث به اینجا رسید که به طور کلی، اولیای الهی (کسانی که در دایره عصمت خدای متعال قرار گرفته و معصوم‌اند، از این رو خطا و معصیت و انحراف و گمراهی و کج‌بینی در آنها معنا ندارد) سراسر وجودشان، ظهور خدای متعال و آیات و علامات و نشانه‌های توحیدی و انوار جمال و جلال و عظمت و کبریای الهی است، به خصوص اهل‌بیت علیهم السلام یعنی چهارده معصوم علیهم السلام که اولین اولیای الهی در عالم‌اند.

هر کسی که ولایتی را از سوی خدای متعال دریافت کرده و صاحب ولایتی شده و در نتیجه، صاحب کمالات

و اسماء و صفات الهی شده و از این رو غیر خدایی از او سر نمی‌زند (چون معصوم به عصمت الهی شده، از این رو دوگانگی بین او و خدا برداشته شده و یگانگی بین او و خداوند برقرار شده است)، هر کسی که به چنین ولایتی رسیده است، از پرتو ولایت چهارده معصوم علیهم السلام است. بنابراین اهل‌بیت علیهم السلام مقام اول را در عالم دارند و مقام ولایت حقیقی و ولایت کلی

و ولایت جزئی را دارند، از این رو مقام عصمت حقیقی و عصمت کلی و عصمت جزئی را دارند.

عبادت‌های خوف و رجاء و حب و آثارشان

چنان‌که قبلا هم گفته شد، حقایق عالم به سه قسم تقسیم می‌شود. کما اینکه خداوند در قرآن کریم فرموده: ادْعُ‏ إِلى‏ سَبيلِ‏ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ ؛[1] «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به آن (شيوه‏اى‏) كه نيكوتر است مجادله نما. در حقيقت، پروردگار تو به كسى كه از راه او منحرف شده داناتر، و او به راه‏يافتگان (نيز) داناتر است». و فرموده: وَ مِنَ‏ النَّاسِ‏ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ ؛[2] «و از‏ مردم كسى است كه در باره خدا بدون هيچ دانش و بى‏هيچ رهنمود و كتاب روشنى به مجادله مى‏پردازد».

در مصباح الشریعۀ آمده: «نَجْوَى الْعَارِفِينَ تَدُورُ عَلَى ثَلَاثَةِ أُصُولٍ: الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الْحُبِّ؛[3] مكنونات قلب اهل عرفان روى سه اساس قرار مى‏گيرد: روى خوف و رجاء و محبت». در حدیث قدسی آمده: «كنت كنزا مخفيا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف‏؛[4] من کنزی مخفی بودم پس دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق را آفریدم تا شناخته گردم»؛ این حدیث شریف هم سه مقام را بیان کرده؛ کنز مخفی و حب شناخت و آفریدن خلق برای شناخت.

از این رو عبادت‌ها به سه عبادت خوف و رجا و حب (ترس و امید و محبت) تقسیم می‌شود؛ امام صادق‌ علیه السلام فرمود: «إِنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ؛[5] همانا بندگان سه دسته‌اند: گروهی از روی ترس خداوند عز و جل را بندگی کنند که آن عبادت غلامان باشد؛ و گروهی از برای درخواست پاداش خداوند تبارک و تعالی را بندگی کنند که آن عبادت اجیران باشد؛ و گروهی از روی محبت خداوند عز و جل را بندگی کنند که آن عبادت آزادگان است و آن برترین عبادت است».[6]

هم‌جنسی و هم‌رتبه‌ای عبادت و عبودیت و ربوبیت الهی

روایت امام صادق علیه السلام که فرمود «العبودية جوهرة كنهها الربوبية»[7] میزان اولیه در خلق است؛ یعنی هر عبودیتی، ربوبیتی از جنس خود و همگون خود دارد. هر ربوبیت و ولایتی هم که از سوی خدای متعال به بنده‌ای عنایت می‌شود، باید در آن بنده غیر خدایی نباشد، چون معنا ندارد که هم غیر خدایی داشته باشد و هم خدایی داشته باشد، چون شرک می‌شود و از توحید بیرون می‌رود؛ پس آن بنده باید معصوم باشد.

از سوی دیگر، ربوبیت و ولایت خدای متعال هم به جهت عبودیت داده می‌شود، و اندازه ربوبیت به اندازه عبودیت و بندگی است، و چون بندگی سه گونه است - اول، فرار از خلق؛ دوم، سیر به سوی کمالات خالق؛ سوم، گذشتن از دو مقام قبلی -  ربوبیت‌ها هم سه دسته و سه گونه است.

این جمله (که البته عرفای دروغین بر زبانشان رانده‌اند)، جمله بسیار زیبایی است ولی در جایگاه و معنای خودش: «الدنیا حرام علی اهل الآخرة و الآخرة حرام علی اهل الدنیا و کلتاهما حرام علی اهل الله؛ دنیا بر اهل آخرت حرام است و آخرت بر اهل دنیا و هر دوی آنها حرام است بر اهل الله». دنیا همان خوف است که انسان باید از شیطان فرار کند و این عبادت خوف است. اما آخرت، همان جلال و جمال و عظمت‌های الهی و صفات کمالی الهی است که انسان به آن رو می‌کند که عبادت رجا و امید است. اگر کسی از این دو مقام بگذرد، آنگاه به عبادت حب می‌رسد. وقتی به عبادت حب رسید، خدا را از روی ترس از آتش عبادت نمی‌کند که عبادت عبید است، همچنین از روی شوق بهشت عبادت نمی‌کند که عباد امید و عبادت تجار است، بلکه خدا را از روی حب و دوست داشتن خدای متعال عبادت می‌کند، یا اینکه خدا را عبادت می‌کند، چون او را مستحق عبادت می‌بیند.

پس وقتی عبادت‌ها سه قسم باشد، روبوبیت‌ها و ولایت‌های الهی - که وقتی بیاید دوگانگی بین خلق و خدا برداشته می‌شود - هم سه قسم خواهد بود؛ چون این ربوبیت‌ها و ولایت‌های الهی تابع بندگی است؛ یعنی هر گونه بندگی‌ای که بنده داشته باشد، ربوبیت و ولایت مناسب آن بندگی از سوی خدای متعال به آن بنده عنایت می‌شود.

ربوبیت باطن عبادت است

در حقیقت، کنه و باطن و حقیقت عبادت، همان ربوبیت و ولایت است و ظاهر ولایت و ربوبیت، همین عبادت است. پس اگر کسی عبادت خوف داشته باشد، ولایتی را دارد که کنه عبادت خوف است. اگر کسی عبادت رجا را داشته باشد، کنه آن، ربوبیت و ولایت عبادت رجاء است. همین‌طور اگر کسی عبادت حب را داشته باشد، کنه آن، ولایت و ربوبیت عبادت حب است.

بنابراین وقتی که عبودیت و ربوبیت سه قسم شد، ادله رسیدن به الله تعالی - یعنی راه‌های ظهور خداوند در خلق - هم سه دلیل است؛ چون هر دلیلی که می‌خواهد انسان را به خدا و حق و توحید برساند، باید از جانب خدا باشد، نه از جای دیگر؛ چون اگر از جای دیگری باشد، جای دیگری را ثابت می‌کند، خدا را ثابت نمی‌کند و به سوی خدا راهنمایی نمی‌کند؛ پس دلیل باید از سوی خدا باشد. وقتی که دلیل می‌خواهد از سوی خدا باشد، به واسطه همان ولایت و ربوبیت و الهیت خداوند است که به خلق عنایت می‌شود. همین است که در قرآن کریم، سه قسم دلیل آمده که عبارت است از: دلیل مجادله، و موعظه حسنه، و دلیل حکمت؛ خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ ؛[8] «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به آن (شيوه‏اى‏) كه نيكوتر است مجادله نما»؛ جدالی که انسان به واسطه آن به خدا می‌رسد همان نتیجه خوف است، موعظه حسنه که به واسطه آن انسان به خدا می‌رسد نتیجه عبادت رجاست، و حکمت هم نتیجه عبادت حب است.

عبادت‌های سه‌گانه و عصمت‌های سه‌گانه و ربوبیت‌های سه‌گانه

پس وقتی که عبادت‌ها سه قسم شد، عصمت‌ها هم سه قسم می‌شود: عصمتی که مربوط به عبادت خوف است، عصمت جزئی است؛ عصمتی که مربوط به عبادت رجاست، عصمت کلی و فراگیر است؛ و عصمتی که مربوط به عبادت حب است، عصمت حقیقی است که ورای کلیت و جزئیت است، و کلی بودن و جزئی بودن، هر کدام شأنی از شئونات عصمت حقیقی است. آقا امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«نَجْوَى الْعَارِفِينَ تَدُورُ عَلَى ثَلَاثَةِ أُصُولٍ: الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الْحُبِّ؛ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَ الرَّجَاءُ فَرْعُ الْيَقِينِ وَ الْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ فَدَلِيلُ الْخَوْفِ الْهَرَبُ وَ دَلِيلُ الرَّجَاءِ الطَّلَبُ وَ دَلِيلُ الْحُبِّ إِيْثَارُ الْمَحْبُوبِ عَلَى مَا سِوَاهُ.فَإِذَا تَحَقَّقَ الْعِلْمُ فِي الصَّدْر خَافَ وَ إِذَا صَحَّ الْخَوْفُ هَرَبَ وَ إِذَا هَرَبَ نَجَا وَ إِذَا (أَشْرَقَ‏) نُورُ الْيَقِينِ فِي الْقَلْبِ شَاهَدَ الْفَضْلَ وَ إِذَا تَمَكَّنَ مِنْ رُؤْيَةِ الْفَضْلِ رَجَا وَ إِذَا وَجَدَ حَلَاوَةَ الرَّجَاءِ طَلَبَ وَ إِذَا وُفِّقَ لِلطَّلَبِ وَجَدَ وَ إِذَا تَجَلَّى ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ فِي الْفُؤَادِ هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ وَ إِذَا هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ اسْتَأْنَسَ فِي ظِلَالِ الْمَحْبُوبِ وَ آثَرَ الْمَحْبُوبَ عَلَى مَا سِوَاهُ وَ بَاشَرَ أَوَامِرَهُ وَ اجْتَنَبَ نَوَاهِيَهُ وَ اخْتَارَهُمَا عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ غَيْرِهِمَا وَ إِذَا اسْتَقَامَ عَلَى بِسَاطِ الْأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَدَاءِ أَوَامِرِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعَاصِيهِ وَ نَوَاهِيهِ وَصَلَ إِلَى رَوْحِ الْمُنَاجَاةِ وَ الْقُرْبِ.وَ مِثَالُ هَذِهِ الْأُصُولِ الثَّلَاثَةِ كَالْحَرَمِ وَ الْمَسْجِدِ وَ الْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ وَ مَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ أَمِنَتْ جَوَارِحُهُ أَنْ يَسْتَعْمِلَهَا فِي الْمَعْصِيَةِ وَ مَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى؛[9]

مكنونات قلب اهل عرفان روى سه اساس قرار مى‏گيرد: روى خوف و رجاء و محبت؛ اما خوف: پس آن اثر و فرع علم است؛ و اما رجاء: پس آن فرع و نتيجه حصول يقين است؛ و اما محبت: پس آن در اثر معرفت حاصل مى‏شود؛ و علامت خوف: فرار و پرهيز كردن است؛ و علامت رجاء: طلب و خواستن است؛ و علامت محبت: اختيار كردن و برگزيدن محبوب است به چيزهاى ديگر.هرگاه علم در سينه كسى حاصل شد و از عظمت و مقام طرف اطلاع پيدا كرد، قهراً از او خائف خواهد شد و چون خوف در دل او برقرار شد، از خلاف و غضب او فرار خواهد كرد و چون از خلاف و عصيان پرهيز و خوددارى كرد، از خطر و ضرر نجات خواهد يافت و هرگاه نور يقين در قلب انسان تابيد فضيلت و صفات جود و كرم و لطف خداوند را مشاهده خواهد كرد و چون توانست فضائل و صفات الهي را مشاهده کند، البته به لطف و فضل او اميدوار خواهد شد و چون حقيقت و حلاوت اميدوارى را در خود يافت قهراً به مقام جستجو و طلب خواهد آمد و هر كه در صدد طلب شد و در اين مرحله توفيق يافت، مطلوب و مقصود خود را به دست خواهد آورد و هرگاه پرتو معرفت در باطن قلب جلوه‏گر گشت، نسمات محبت به هيجان و حركت آيد و چون نسيم محبت وزيدن گرفت، در سايه محبوب خود که خدای رحمان است مأنوس و آرام شود و محبوب خود را بر چيزهاى ديگر ترجيح و اختيار كرده و از فرمان و امر و نهى او پيروى نموده و اوامر و نواهى او را بر خواهش‌ها و درخواست‌های ديگر مقدم خواهد شمرد و آنگاه که با انجام اوامر محبوب و دوری از نواهی و معاصی او، در بساط انس با محبوب استقامت ورزيد، به حقيقت و روح راز و نياز به محبوب خود رسد و از مقربان پيشگاه او محسوب خواهد شد.

و اين اصول سه‏گانه (خوف و رجاء و محبت) مانند حرم و مسجد و خانه كعبه است، پس كسى كه در محيط حرم شهر مكه داخل شد، از آزار و اذیت‌های مردم مأمون است و چون داخل مسجد شد، جوارح و اعضاي او از بكار بردن در معصيت و مخالفت محفوظ است و چون داخل خانه كعبه شد، قلب او از اینکه یاد و ذکر غیر خدا کند در امن قرار می‌گیرد».

اهل‌بیت‌‌ علیهم السلام و عصمت حقیقی و کلی و جزئی و ولایت حقیقی و کلی و جزئی

پس اهل‌بیت علیهم السلام در این مقام، که مقام صاحب ولایت الهی شدن است، در تمام عالم اول‌اند؛ چون هم عصمت حقیقی دارند، هم عصمت کلی دارند، و هم عصمت جزئی دارند. از این رو هم ولایت حقیقی دارند، هم ولایت کلی دارند و هم ولایت جزئی دارند. بنابراین هم در مقام حقیقت، دوگانگی بین اهل‌بیت علیهم السلام و خدا برداشته شده و یگانگی و عینیت برقرار شده و هم در مقام کلیت و هم در مقام جزئی بودن؛ یعنی: هم در آن مقامی که فرمودند: «وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ؛ و (شهادت می‌دهم) که ارواح شما و نور شما و طینت شما یکی است و طیب و طاهر و یکی از دیگری» مقام عصمت حقیقی دارند و بین آنها و بین خداوند یگانگی حقیقی وجود دارد؛ و هم در مقامی که فرمودند: «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ؛ خداوند شما را نورهایی آفرید و بر گرد عرش خود قرارتان داد» که در این مقام، ولایت کلی دارند و در مقام کلیت نیز بین آنها و خداند متعال دوگانگی برداشته شده است؛ و هم در مقامی که فرمودند: «حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ؛[10] تا آنکه به واسطه شما بر ما منت نهاد و در خانه‌هایی جایتان داد که رخصت فرمود رفعت یابند و نامش در آنها یاد شود» که مقام جزئی است که به عنوان یک جسم جزئی ظاهر شده‌اند و به مقام: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ ؛[11] «من، بشرى چون شمايم، جز اينكه به من وحى مى‏شود كه خداى شما خدايى يگانه است‏» آمده‌اند که مقام بشری آنهاست، چنان‌که امام کاظم علیه السلام در باره رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «ظَاهِرُهُمَا بَشَرِيَّةٌ وَ بَاطِنُهُمَا لَاهُوتِيَّةٌ ظَهَرَا لِلْخَلْقِ عَلَى هَيَاكِلِ النَّاسُوتِيَّةِ حَتَّى يُطِيقُوا رُؤْيَتَهُمَا؛[12] ظاهر آن دو بزگوار بشری، و باطنشان لاهوتی است، برای خلق بر هیکل‌های ناسوتی ظاهر شدند تا اینکه خلق تاب و توان دیدن آنها را داشته باشند».

بنابراین اهل‌بیت علیهم السلام هر سه مقام را دارند، یعنی مقام عصمت حقیقی و عصمت کلی و عصمت جزئی؛ در نتیجه هم ولایت حقیقی را دارند، هم ولایت کلی و هم ولایت جزئی؛ در نتیجه هم در مقام حقیقت، هم در مقام کلیت و هم در مقام جزئیت، بین آنها و بین خدای متعال دوگانگی برداشته شده و یگانگی برقرار شده است.

توحید حق و یک دیدن خدا و اولیا در مقام عرفان و دو دانستن در مقام ایمان

قبلاً درباره این مطلب سخن گفتیم که اگر کسی نتواند بین اولیای الهی - یعنی صاحبان عصمت، به هر نحوی که باشد - و خدای متعال  دوگانگی نبیند و نتواند یگانگی برقرار کند، نمی‌تواند به معرفت الله بالله برسد.

مطلب دومی که قبلاً به اشاره در باره آن صحبت کردیم که مطلب بسیار عظیمی است، این بود که اگر انسان در آن مطلب به دوگانگی حقیقی یا یگانگی حقیقی برسد، هرگز نمی‌تواند معرفت الله بالله را پیدا کند و هرگز نمی‌تواند حقیقت توحید را در عالم بیابد، بلکه همیشه در انحراف است و همواره کج‌بین است که دو را یک، و یک را دو می‌بیند. در حالی که انسان باید همواره دو را یک ببیند و دو بداند؛ یعنی در مقام بینش و دیدن، دو را یک ببیند، اما در مقام ایمان، دو بداند. یک را هم باید در هر دو مقام علم و دیدن، یک ببیند و یک بداند. ولی کسی که یک را یک ببیند، اما دو بداند، یا اینکه یک را یک بداند، و دو ببیند، هرگز به توحید الهی نمی‌رسد. همچنین اگر انسان، دو را دو بداند و دو ببیند، یا اینکه دو را یک بداند، و یک ببیند، هرگز به توحید الهی نمی‌رسد. اما اگر دو را دو بداند و یک ببیند، می‌تواند به توحید خدای متعال برسد. تا کسی به این مقام نرسد، نمی‌تواند به حقیقت توحید الهی و به معرفت الله بالله دست یابد.

پس انسان باید الله را یک بداند و یک ببیند. اگر کسی الله را یک بداند و دو ببیند، به توحید نمی‌رسد. همچنین اگر الله را دو بداند، و دو ببیند، مانند کفار و مشرکان و ملحدان، هرگز به الله نمی‌رسد. چون الله را باید یک بدانیم و یک ببینیم، یعنی هم در مقام علمی، و هم در مقام شهود و دیدن. چون انسان و هر موجودی، همواره دو نوع معرفت دارد: یکی مقام علم و دانش و دیگری مقام دیدن و شهود؛ یعنی گاهی انسان حقیقتی را به واسطه علم و دانش می‌یابد و گاهی حقیقتی را با شهود و برداشته شدن حجاب‌ها می‌یابد؛ یعنی حقایقی را با وجود حجاب‌ها به آنها علم پیدا می‌کند و حقایقی را با برداشتن حجاب‌های بین خود و آنها می‌یابد؛ قسم اول علم است و نام آن در شریعت، ایمان و اعتقاد است و قسم دوم، شهود و دیدن است که نامش عرفان است.

پس اگر انسان خدای متعال را دو بداند و دو ببیند، به توحید نمی‌رسد، یا اگر دو بداند و یک ببیند، باز هم به توحید نمی‌رسد. همچنین اگر یک بداند و دو ببیند، باز هم به توحید نمی‌رسد. پس انسان باید الله تعالی را هم یک بداند و هم یک ببیند؛ یعنی انسان در هر دو مقام علمی خودش که خداوند در انسان قرار داده - یعنی خدای متعال قرار داده که ما یک قسم علم شهودی داریم و یک قسم علم غیر شهودی داریم - باید خدا را یک ببیند.

جایگاه یک دیدن و دو دانستن خدا و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم

وقتی به اولیای الهی می‌رسد که اولین آنها رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، انسان وقتی رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با خدا در نظر می‌گیرد، اگر او را با خدا یکی ببیند و یکی بداند، کافر شده است، زیرا رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خدا دانسته است. اگر کسی رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با خدا، دو بداند و دو ببیند، در این صورت رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از ولی خدا بودن و مظهر و آیت الله تعالی بودن ساقط کرده و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ولی خدا نمی‌بیند، در نتیجه هرگز به معرفت خدا به خدا نمی‌رسد. در حالی که امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: «مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ عَظِيمٍ أَعْظَمُ مِنِّي؛[13] برای خداوند آیه‌ای بزرگ‌تر از من و خبری عظیم‌تر از من نیست».

اگر کسی رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با خدا یک ببیند و دو بداند، به حقیقت توحید الهی می‌رسد. ولی اگر کسی رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با خدا یک بداند و دو ببیند، هرگز به حقیقت توحید الهی نمی‌رسد. چون مقام علم که در اینجا می‌گوییم و با شهود و دیدن می‌سنجیم، همان مقام ایمان است و مقام دیدن همان مقام عرفان است. لذا اگر کسی رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با خداوند متعال هم در مقام ایمان و هم در مقام عرفان دو ببیند، برای رسیدن به خدای متعال راهی ندارد، زیرا آیینه وجودی‌ای که خدا را نشان دهد ندارد، بنابراین هرگز خدا را نمی‌یابد.

اگر کسی رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خدا را هم در مقام ایمان یک بداند و هم در مقام عرفان یک ببیند، دیگر غیر خدا را در عالم نمی‌بیند، بلکه خدا را رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم دیده، و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خدا دیده، خدا را رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم دانسته، و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خدا دانسته. لذا این انسان، راه دیگری برای دو دیدن خدا و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم ندارد، چون همه دانش‌های انسان، یا در علم است یا در معرفت و عرفان (یا در ایمان است یا در شهود و عرفان)، و چنین کسی در هر دو مقام، خدا و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را یک می‌بیند، پس چطور می‌تواند بین خدا و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوگانگی برقرار کند و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را عبد و بنده خدا و خلق خدا ببیند! نمی‌تواند چنین بینشی داشته باشد، از این رو رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از خلق خدا بودن بیرون می‌برد و کافر می‌شود. این همان چیزی است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَيْن‏؛[14] کسی که اسم و معنا را باهم بپرستد، کافر شده و دو تا را پرستیده»؛ لذا اسم را عین مسمی کرده و مسمی را عین اسم کرده، پس در حقیقت از نگاه او نه اسمی وجود دارد و نه مسمایی. پس اگر کسی هم در مقام علم و هم در مقام شهود و دیدن رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با خدا یکی ببیند، کافر شده است.

اما اگر کسی در مقام علم و ایمان رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با خدا دو بداند، ولی در مقام دیدن و شهود و عرفان یک ببیند، مؤمن است؛ یعنی ایمان دارد که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم خدا نیست، بلکه عبد خدا و بنده خدا و خلق خداست، اما در مقام عرفان و دیدن، وقتی به رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه می‌کند، هیچ غیر خدایی در او پیدا نمی‌کند و هر چه می‌گردد که در رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم چیزی پیدا کند که دال بر خدا نباشد، نور خدا نباشد، حکمت خدا نباشد، علم خدا، ظهور خدا نباشد، نمی‌تواند پیدا کند. از این رو در مقام عرفان و دیدن، بین خدا و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم یگانگی برقرار می‌کند. این یکی از پایه‌های اولیه توحید است.

فرق زیربنایی میان توحید مکتب حق اهل‌بیت‌ علیهم السلام و توحید باطل تصوف

اگر کسی این اعتقاد توحیدی را نداشته باشد، به توحید الهی نمی‌تواند برسد و در وادی شرک گرفتار می‌شود و در توحید الهی، بین مکتب حق که مکتب اهل‌بیت علیهم السلام است، با مکتب تصوف که می‌گفتند: «انا الله» و «لیس فی جبتی سوی الله»[15]، نمی‌تواند فرق بگذارد و آن دو مکتب را از یکدیگر جدا کند.

اما در مکتب حق اهل‌بیت علیهم السلام بین خدا و بین کل خلق، و به خصوص اولیای الهی و به خصوص چهارده معصوم علیهم السلام در مقام شهود و دیدن و عرفان، تفاوتی نیست و یک است، اما در مقام وجود و علم و ایمان، یکی نیستند

و دوگانگی وجود دارد. البته این مطلب منحصر به اولیای الهی نیست، بلکه در مجموعه خلق، حتی در یک سنگ‌ریزه هم اگر کسی از این دیدگاه نگاه کند، باز هم معرفت خدا به خدا می‌شود، لکن چون اولیای الهی و چهارده معصوم علیهم السلام خطا

و اشتباه و معصیت ندارند، ما فعلاً آنها را میزان بحث قرار دادیم.

پس در مکتب حق اهل‌بیت علیهم السلام بین خدا و اولیای خدا در مقام دیدن و عرفان، عینیت و یگانگی است، اما در مقام ایمان و در مقام حقیقت بیرونی، اولیای الهی خدا نیستند، بلکه خلق خدا و بنده خدا هستند که خداوند متعال آنها را آفریده است. اما در مقام دیدن و شهود، وقتی به رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه می‌کنید، آنچه را که از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌یابید

و می‌بینید و برای شما آشکار شده تنها و تنها نور توحید خدای متعال است. از این رو در النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ [16] که در قرآن کریم آمده است، فرمودند که منظور از آن نور، آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است؛[17] از این رو امام باقر‌ علیه السلام فرمودند: «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ؛[18] و به خدا سوگند که امامان قلب‌های مؤمنان را نورانی کنند»؛ از این جهت است که فرمودند: «كَلَامُكُمْ نُورٌ»[19] چون سخن معصوم است، چون سخن نور و ظهور نور است. از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام در باره شیعیان کامل خود فرمودند: «نُورُهُمْ يُضِي‏ءُ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ كَالْبَدْرِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ؛[20] نورشان بر غیرشان روشنی افکند همچون قرص ماه در شب تاریک». چون شما در مقام دیدن، فقط چیزی را می‌بینید و می‌یابید که برای شما آشکار شده است و آنچه که پنهان است که نمی‌بینید و نمی‌یابید، و آنچه که از اولیای الهی آشکار می‌شود، غیر خدایی نیست، بلکه هر چه هست مقامات و مراتب و درجات و منازل توحید الهی است.

پس شما در مقام دیدن، وقتی به رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه می‌کنید، مثلاً وقتی به جسم رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نگاه می‌کنید

و خلق بودن را برای آن ثابت می‌کنید، به دید عقلانی به حیثیت جسمانی رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه می‌کنید و خلقیت می‌یابید؛ این کار را نباید بکنید! بلکه به دید عقلانی به جهت عقلانی رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه کنید، و به دید روحانی به جهت روحی، و به دید جسمانی به جهت جسمانی او نگاه کنید؛ این گونه باید حرکت کنید.

تفاوت و جدایی تشیع و تصوف در دید و دانش توحید

پس تفاوت ما با تصوف - یعنی تفاوت تشیع و تصوف - در این است که گفته شد و هر که خلاف این را به اهل‌بیت علیهم السلام نسبت دهد نسبت دروغ داده است. البته تصوف وقتی وارد عالم تشیع شد، چون دیدند که علمای شیعه فرمایشات اهل‌بیت علیهم السلام را میزان حق و باطل می‌دانند، از این رو تلاش کردند که احادیثی پیدا کنند که بتوانند افکار خودشان را به اهل‌بیت علیهم السلام بچسبانند و به آن بزرگواران نسبت دهند، اما حقیقت ندارد، بلکه از نظر مکتب تشیع و فرمایشات اهل‌بیت علیهم السلام این است که ما می‌گوییم. تفاوت ما با صوفیه در این است؛ چون صوفیه می‌گویند که ما هم یک می‌بینیم و هم دو می‌بینیم! آیا در عالم، یک و دو هست؟ یا اینکه در عالم یک است، و ما دو می‌بینیم، یا اینکه دو است

و ما یک می‌بینیم؟ کفار و مشرکان و ملحدان، عالم را دو می‌بینند و دو می‌دانند، چون توحید را منکرند، بلکه هر چه هست را منحصر می‌کنند به مخلوقات خدا، مانند کمونیست‌ها که می‌گویند وجود مساوی ماده و ماده مساوی وجود، بعد هم سؤال می‌کنند که این خدایی که شما می‌گویید، وجود دارد یا وجود ندارد؟ شما می‌گویید: وجود دارد. می‌پرسند که آیا خدا ماده است یا ماده نیست؟ اگر ماده است که ماده است و تفاوتی با سایر مواد ندارد، و اگر ماده نیست پس وجود ندارد! اینها کفارند که عالم را دو می‌بینند، همه چیز را دو می‌بینند و یک نمی‌بینند و کافر می‌شوند.

دومی‌ها که صوفیه‌اند، همه چیز را یک می‌بینند، چون حقیقت را یک می‌دانند و می‌گویند: شما در مقام دید دو می‌بینید، اما دید شما اشکال دارد، چون ناقص هستید که دو می‌بینید، وگرنه اصلاً دو نیست و فقط یک است! از این رو وقتی یک مقدار رشد می‌کنند، می‌گویند: که قبلاً ما دو می‌دیدیم، بعد دیدیم که دو نیست، بلکه همه چیز خود اوست! بعد هم می‌رسند به اینکه می‌گویند: همه چیز خودمم و چیز دیگری نیست، چون می‌رسیم به وجود خودمان که همان وجود خودش است.

تصوف و اینکه دو دیدن خدا و خلق از نقص دید است

اینها می‌گویند: در مقام دید که شما به بیرون نگاه می‌کنید، به سبب نقص در وجودتان و دیدتان و فهمتان، دو می‌بینید، اما حقیقت یک است؛ یعنی حقیقت خلق و خالق یکی است؛ یعنی در حقیقت، خلق نیست و آسمان نیست و زمین نیست و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیست، زیرا اینها در مقام دیدن است که چنین می‌بینید و شما اشتباه می‌بینید؛ وقتی عارف رشد می‌کند، به مقام شهود می‌رسد و وقتی به مقام شهود رسید، اول فنای در فعل پیدا می‌کند، بعد فنای در اسم پیدا می‌کند، بعد فنای در صفت پیدا می‌کند، بعد فنای در ذات پیدا می‌کند! آنها می‌گویند که در حقیقت بیرونی، اشیا نیستند بلکه فقط یک وجود است و وجود هم یک حقیقت شخصی است و آن حقیقت شخصی هم خداست؛ در حالی که شما دارید، رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌بینید، زمین و آسمان می‌بینید، پس شما در مقام دیدتان دارید دو می‌بینید، در حالی که حقیقت دو نیست، بلکه حقیقت یک است؛ یعنی شما در مقام دیدتان، خدا و خلق می‌بینید که خدایی هست و خلقی هست، اما در مقام حقیقت، خلق نیست بلکه هرچه هست فقط خداست! این، همان جمله «انا الله» است که آن آقا گفت؛ یعنی یک «انا الله» است که یعنی این خلق خداست، و یک «بلا انا» است که این «انا» همان «انا» است که شما می‌بینید و این «انا» که شما می‌بینید در حقیقت اصلاً نیست و پوچ است، اما آن «انا» که خداست، همان خداست! پس آنها می‌گویند که در مقام دیدن، می‌شود که انسان‌ها دو ببینند، مگر اوحدی انسان‌ها که می‌توانند به مقام «بسيط الحقيقة كل الأشياء الوجودية»[21] و مقام حرکت جوهری صعودی برسند تا اینکه یک ببینند. پس در دید، شما دو می‌بینید، در حالی که حقیقت بیرون یک است و فقط خداست و خلقی در کار نیست. این، مبدأ و اصل و پایه و زیربنای شرک در عالم است.

مکتب حق اهل‌بیت‌ علیهم السلام در توحید خداوند در برابر صوفیه

اما مکتب اهل‌بیت علیهم السلام عکس این است؛ یعنی ما در مقام دید یک می‌بینیم، دو نمی‌بینیم، اما در حقیقت دو است؛ یعنی ما وقتی به رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل‌بیت علیهم السلام نگاه می‌کنیم، آن بزرگواران را با خدا یک می‌بینیم، چون هیچ غیر خدایی در آنها نمی‌بینیم، پس دو و دوگانگی نمی‌بینیم؛ یعنی صفتی و جهتی که الهی نباشد نمی‌بینیم، بلکه صرف نور خدا و صرف اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ [22] می‌بینیم. انسان باید حرف‌ها و بافته‌های صوفیه و فلاسفه صوفی‌گرا - که محمول را عین موضوع می‌گیرند و در باره اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ می‌گویند که الله همان نور و نور همان الله است – را از ذهنش پاک کند، زیرا هیچ‌گاه محمول عین موضوع نمی‌شود، شدنی نیست؛ نه در محمول‌هایی که اشتقاقی باشد و نه در محمول‌هایی که اشتقاقی نباشد و جامد باشد، امکان ندارد؛ برای مثال، نه در «زید قائم» که قائم مشتق است و اسم فاعل است، یگانگی بین موضوع و محمول معنا دارد و نه در «اخوک زید» یا «زید اخوک» که در این مثال، محمول اسم جامد است.

پس حرف‌های صوفیه را باید کنار گذاشت و فقط سخنان اهل‌بیت علیهم السلام باید میزان راه قرار گیرد، چنان‌که امام رضا علیهم السلام در حدیث عمران صابی، در تفسیر آیه شریفه اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ، فرمودند: «النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛[23] نور در اینجا، اولین فعل خدای متعال و اولین ظهور و اولین تجلی خداست؛ یعنی اولین مقام فعل الهی در عالم است و افعال دیگر، پشت‌سر این مقام است.

پس بین مکتب اهل‌بیت علیهم السلام و مکتب باطل تصوف الحادی - که از قدیمی‌های چین نشئت گرفت و به مسیحیت غرب رفت و از آنجا در سده دوم هجری به سرزمین‌های اسلامی آمد و خلفای آن روز و طرفدارانشان، برای آنها محل‌های ترویج راه الحادی‌شان ساختند و راه را برای آنها باز کردند - تفاوت در این است که ما وقتی به رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه می‌کنیم، بین رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بین خدا یگانگی و یکی بودن می‌بینیم، زیرا اولاً در رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم غیر خدا آشکار نیست و ثانیاً ما غیر آنچه که برای ما آشکار می‌شود نمی‌بینیم و نمی‌یابیم، اما در مقام علم و ایمان، ما هرگز رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خدا نمی‌دانیم، بلکه او را خلق خدا و عبد و بنده خدا و فقیر به خدای متعال می‌دانیم. پس اگر ما می‌گوییم که بین خدا

و اولیای الهی یگانگی برقرار است و اولیای خدا غیر خدا نیستند و خدا غیر آنها نیست، در مقام دید است؛ یعنی آیینه وجودی آن بزرگواران لطیف است و خودشان را نشان نمی‌دهد و فقط حقیقتی را نشان می‌دهد که در آیینه افتاده است

و آن حقیقت، غیر از نور توحید الهی چیز دیگری نیست، و نور توحید الهی هم غیر خدا را نشان نمی‌دهد، زیرا اگر نور خدا غیر خدا را نشان دهد که نور خدا نیست.

پس ما در اولیای الهی هرگز غیر خدایی نمی‌بینیم، بلکه هرچه می‌بینیم خداست، از این رو می‌گوییم بین خدا و اولیای او یگانگی است و یک است و دو معنا ندارد، زیرا اگر کسی بین خدا و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوگانگی برقرار کند، دیگر هرگز نمی‌تواند یکی ببیند. اما از نظر علمی و ایمانی و اعتقادی، ما رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بنده خدا و خلق خدا و محتاج به خدا می‌دانیم. این، راه حق و صحیح و الهی است که انسان در این راه می‌تواند هم توحید و وحدانیت الهی را حفظ کند و خلق و خالق را یکی نکند و هم مقام رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اولیای الهی را پایین نمی‌آورد؛ زیرا هر آنچه غیر خدایی است پست و پایین بوده و عیب و نقص دارد و بی‌ارزش بوده و پلید است، اما هر چه خدایی است کمال است، چون میزان کمال خداست نه خلق. پس ما اگر در مقام دید رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را غیر خدا ببینیم، یعنی ناقص و معیوب و پست می‌بینیم و نمی‌توانیم از او پیروی کنیم.

بنابراین ما بین خدا و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بود و وجود بیرونی دوئیت می‌بینیم، یعنی اعتقاد و ایمان داریم و می‌دانیم که دو چیز است و یکی نیست، اما در مقام دید و عرفان، چون از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم جز نور خدا ساطع نمی‌شود، همان خدا می‌بینیم.

راه انحرافی صوفیه و هم‌گامانشان از فلاسفه

اما صوفیه و فلاسفه‌ای که با صوفیه همگام‌اند - منظور ما از فلاسفه، اشخاص بیرونی نیستند، بلکه آن مکتب فلسفی است که در مشی علمی خود با راه و روش و ساخته‌ها و بافته‌های فلسفی حرکت علمی خود را سامان می‌دهند - می‌گویند که شما دو می‌بینید، مال نقص شماست، در حقیقت یک است! بنابراین رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم خداست؛ یعنی در حقیقت، رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیست، بلکه شما فکر می‌کنید که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم هست! شما گمان می‌کنید که آسمان و زمین و بر و بحر هست، ولی در حقیقت هیچ‌کدام از اینها نیستند، بلکه فقط یک حقیقت هست و آن هم الله تعالی است!

راه حق مستقیم اهل‌بیت‌ علیهم السلام که توحید و مقام اولیا حفظ می‌شود

پس اگر کسی این مطلب را نفهمد و نیابد و نتواند در خودش پیاده کند، نمی‌تواند به شناخت علمی و ایمانی، و شناخت معرفتی و عرفانی و شهودی برسد، در نتیجه نمی‌تواند بین خدا و اولیای الهی یگانگی برقرار کند و اولیای الهی را نور خدا و میزان توحید خدا ببیند، همچنین نمی‌تواند اولیای الهی را غیر خدا و خلق خدا بداند و توحید خود را حفظ کند؛ از این رو یا توحید خود را از دست می‌دهد، چون بین خدا و اولیای او در وجود یگانگی برقرار می‌کند، یا اینکه مقام و منزلت و عظمت اولیای الهی را از دست می‌دهد، چون اولیای الهی را هم در مقام بیرونی و وجودی و هم در مقام دید و عرفان، غیر خدای متعال می‌بیند و در نتیجه کمالات الهی را در اولیای الهی نمی‌بیند، از این رو در اولیای الهی نقص می‌بیند. البته برگشت آن ناقص دیدن اولیا، به این است که در حقیقت توحید الهی را ناقص می‌بیند، زیرا توحید الهی را باید در آیینه‌های اولیای الهی ببینید، از این رو کسی که اولیای الهی را ناقص ببیند، این نقص به نقص توحید الهی بازمی‌گردد.

بیان یگانگی خدا و اولیای خدا در آیات و روایات

بنابر این، اگر آیاتی از قرآن کریم و فرمایشاتی از اهل‌بیت علیهم السلام را دیدید که در آن بین خدای متعال و انبیا و اولیای الهی و اهل‌بیت علیهم السلام بیان یگانگی شده - یعنی آنچه به خدا نسبت می‌دهید، به آنها نسبت داده شده، یا آنچه به آنها نسبت می‌دهید به خدا نسبت داده شده - این در مقام دید و شهود است؛ یعنی مقامی است که از آن بزرگواران غیر خدایی آشکار نمی‌شود؛ یعنی اگر شما دیدید که خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ؛[24] «شما آنها را نکشتید، بلکه خداوند آنها را کشت»، یعنی اگر خداوند کشتن مؤمن را کشتن خودش دانسته، از باب این است که فعل مؤمن فعل خداست، نه اینکه خود مؤمن خود خداست که یگانگی در وجود باشد! از باب این است که چون نور معرفت و ایمان الهی به قلب مؤمن تابیده و مؤمن صرفاً لله و من الله و فی الله و الی الله دارد کار انجام می‌دهد، از این رو کار این مؤمن از نظر حقیقت بیرونی، ظهور کار خداست، از این رو خداوند متعال فرموده است: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ .

همین‌طور است اگر می‌بینید که خدای متعال در باره رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى ؛[25] «تو نیانداختی زمانی که انداختی، بلکه خدا انداخت»؛ شبی که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌خواست به مدینه هجرت کند، دشمنان اطراف خانه را گرفته بودند که بریزند منزل رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آن حضرت را به شهادت رسانند، لذا امیرالمؤمنین علیه السلام در جای ایشان خوابیدند و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم خاکی را به روی دشمنان پاشیدند و عبور کردند و آنها رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ندیدند. وقتی خدای متعال می‌فرماید: وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى ، معنایش این نیست که بین فعل خدا و فعل رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم یگانگی حقیقی بیرونی وجود دارد، و نه اینکه بین خدا و بین رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم یگانگی باشد، بلکه معنایش این است که چون از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم غیر فعل خدا آشکار نمی‌شود، از این رو خداوند فرموده است که فعل تو فعل من است و کار تو کار من است.

آیات قرآن و سخن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در یگانگی فعل خدا و اولیائش

زندیقی به امیرالمؤمنین علیه السلام اشکال کرد و گفت که در آیات قرآن تناقض وجود دارد و تعدادی را شماره کرد تا رسید به اینکه خداوند متعال فرموده: ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ؛[26] «هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى‏كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست، و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى‏كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست، و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنهاست هر جا كه باشند» و جای دیگر گفته است: وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ ؛[27] «او کسی است که در آسمان معبودی است و در زمین معبودی»؛ یعنی برای خدا دوئیت گفته شده است. امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ او فرمودند: «إِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِكَ اسْتِيلَاءَ أُمَنَائِهِ بِالْقُدْرَةِ الَّتِي رَكَّبَهَا فِيهِمْ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ وَ أَنَّ فِعْلَهُ فِعْلُهُمْ؛[28] مقصود خداوند از این بیان، استیلای امنای خود - با آن قدرتی که خود در آنها قرار داده - بر تمامی خلقش است و اینکه فعل او فعل آنان است»؛ یعنی این آیات، می‌خواهد بیان کند که در آسمان خدا آشکار است چون ولی خدا آنجاست، در زمین هم خداست چون ولی خدا هست؛ پس هر جا باشید و هر چند نفر باشید خدا با شماست، یعنی ولی خدا با شماست؛ مقصود خدا این است. چون خدای متعال با قدرت الهی‌اش- نه با ذات و قدرت ذات خود بلکه با قدرتی که فرمودند: «بِالْقُدْرَةِ الَّتِي رَكَّبَهَا فِيهِمْ؛ قدرتی که در آنها قرار داده» - آنها را بر تمام خلق مسلط کرده و کار آنها کار خدای متعال است.

همچنین اگر می‌بینید که خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُم‏ ؛[29] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر خدا را یاری کنید، خدا نیز شما را یاری می‌کند و قدم‌های شما را ثابت می‌کند»؛ و از سوی دیگر می‌بینید که اهل‌بیت علیهم السلام فرموده‌اند که این نصرت، نصرت رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ولی خداست؛ به این معناست که اگر رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را یاری کنید، خدا را یاری کرده‌اید و یاری رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم همان یاری خداست، معنایش این نیست که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم همان خداست.

مصادیق یگانگی میان خدا و اهل‌بیت‌ علیهم السلام

از این گونه فرمایشات بسیار زیاد است که فرموده‌اند: «مَنْ وَالاكُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَ مَنْ عَادَاكُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّه‏»[30] این نوع عبارات به معنای یگانگی وجودی بین خدا و اهل‌بیت علیهم السلام نیست که در وجود بیرون یکی باشند، بلکه به این معناست که از وجود اهل‌بیت علیهم السلام غیر صفات الهی و غیر نور توحیدی خدای متعال به بیرون آشکار نمی‌شود؛ یعنی خودشان را مخفی کردند و خدا را آشکار کردند. چنان‌که شاعر گوید: «ها علی بشر کیف بشر/ربه فیه تجلی و ظهر؛[31] امیرالمؤمنین علیه السلام بشر است و خدا نیست، اما چگونه بشری است!  بشری است که پروردگارش در او تجلی کرده و ظهور نموده است».

گفتن این سخن در زمان امام صادق علیه السلام و در آن اوضاع روز، بسیار عظیم است؛ یعنی جمع کردن این دو مقام در آن زمان بسیار بزرگ است. چون آن زمان، عده‌ای اهل غلو شده بودند که در حق اهل‌بیت علیهم السلام غلو می‌کردند و امیرالمؤمنین علیه السلام و امام صادق علیه السلام را خدا می‌دانستند تا این حد که وقتی امام صادق علیه السلام در کوچه راه می‌رفت، می‌گفتند: «لبیک یا جعفر بن محمد»؛[32] هم جعفر بن محمد را می‌گفتند و هم او را خدا می‌دانستند و لبیک لبیک می‌گفتند! عده‌ای هم بودند که بین خدا و اهل‌بیت علیهم السلام دوگانگی می‌دیدند و اصلاً یگانگی نمی‌دیدند. از این رو در آن زمان، گفتن این شعر و جمع کردن این دو مقام - یعنی مقام بشر بودن و تجلی خدا بودن - بسیار عظیم بوده است؛ یعنی علی علیه السلام بشر است، اما چگونه بشری! بشر دو گونه است: بشری هست که مانند ماست که جز خودنمایی و خداپوشی چیز دیگری نیست؛ اما امیرالمؤمنین علیه السلام بشری است که «ربه فیه تجلی و ظهر»؛ یعنی در امیرالمؤمنین علیه السلام فقط خدا تجلی کرده و آشکار شده و امیرالمؤمنین علیه السلام غیر خدا چیز دیگری را آشکار نمی‌کند.

پس جدا کردن این دو راه، برای انسانی که می‌خواهد در باره توحید الهی و اولیای الهی، هم عقیده و ایمان حق و صحیح داشته باشد و هم عرفان و شهود حق و صحیح داشته باشد، بسیار مهم است؛ یعنی در مقام علم و ایمان و عقیده و وجود بیرونی، اولیای الهی را نباید خدا بداند بلکه بنده خدا بداند، اما در مقام یافتن و شنیدن و شناختن و شهود و عرفان، چون از اولیای الهی چیزی جز الله تعالی آشکار نیست، همان الله ببیند.

آیات و روایات گویای یگانگی میان خداوند و اولیائش در مقام آشکاری

پس تمام آیات و روایاتی که گویای یگانگی خدا و اولیای اوست، گویای یگانگی در مقام آشکاری است؛ یعنی بین مؤمن و خدای متعال، فصل نیست، بلکه وصل است، لذا امام صادق علیه السلام فرمودند:

«لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ عَنِ النَّاسِ فَنَظَرُوا إِلَى وَصْلِ مَا بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَيْنَ الْمُؤْمِنِ خَضَعَتْ لِلْمُؤْمِنِينَ رِقَابُهُمْ وَ تَسَهَّلَتْ لَهُمْ أُمُورُهُمْ وَ لَانَتْ لَهُمْ طَاعَتُهُمْ وَ لَوْ نَظَرُوا إِلَى مَرْدُودِ الْأَعْمَالِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَالُوا مَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدٍ عَمَلًا؛[33]

اگر پرده از مردم کنار می‌رفت و به پیوندی که میان خداوند عز و جل و مؤمن است نظر می‌کردند، گردن‌هایشان در برابر مؤمنان خم می‌شد و امور مؤمنان بر آنان آسان می‌گشت و اطاعت از مؤمنان بر ایشان راحت می‌شد؛ و اگر به اعمالی که از جانب خداوند عز و جل مردود گشته نظر می‌کردند می‌گفتند: خداوند عز و جل از احدی کاری را نمی‌پذیرد».

اگر مردم وصل بین مؤمن و خدا را ببینند، بنده خاضع و خاشع او می‌شوند و امورشان برای مؤمن آسان می‌شود. مثلاً اگر مؤمن گفت که فلان مال خودت را بده به من، راحت می‌دهد و خودیت و برابری با مؤمن نشان نمی‌دهد؛ اگر این گونه باشند، همان اخوان ثقه و اخوان صفا می‌شوند. در روایت دیگر امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

«مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ إِخْرَاجِ الدَّرَاهِمِ إِلَى الْإِمَامِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَيَجْعَلُ لَهُ الدِّرْهَمَ فِي الْجَنَّةِ مِثْلَ جَبَلِ أُحُدٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً [34] قَالَ: هُوَ وَ اللَّهِ فِي صِلَةِ الْإِمَامِ خَاصَّةً؛[35]

هیچ چیزی محبوب‌تر از این نیست که انسان پولی را به امام پرداخت کند - یعنی اینکه حق امام را پرداخت کند و خمس خود را به امام بدهد - و خداوند در بهشت یک درهم او را به اندازه کوه احد می‌کند. خدای متعال فرموده است: هر کسی که به خداوند قرض حسن دهد، خداوند نیز برای او چندین برابر آن را قرار می‌دهد؛ و به خدا قسم! این مخصوص صله امام است».

این بیان حضرت در حالی است که خداوند فرموده است: «کسی که به خداوند قرض دهد»؛ پس بین خدا و بین امام علیه السلام یگانگی برقرار شده است، چون قرض به خدا همان قرض به امام است. معنای این سخن، این نیست که امام همان خداست و خدا همان امام است؛ شما خدای پنهان را نمی‌توانید دوست یا دشمن بدارید، یا اینکه به او قرض دهید، بلکه باید او را بیابید و ببینید و رابطه برقرار کنید تا به او قرض دهید، و مقام رابطه با خدا در امام علیه السلام تحقق می‌یابد، چون امام علیه السلام است که آیینه تمام‌نمای نور الهی است.

خدای متعال در آیه دیگری نیز می‌فرماید: مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَريم [36] که این آیه شریفه هم مانند آیه قبل است. در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که راوی می‌گوید در باره این آیه شریفه مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً از امام صادق علیه السلام پرسیدم، آن حضرت فرمودند: «ذَاكَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ الرَّحِمُ رَحِمُ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم خَاصَّة»؛[37] مقصود از این آیه شریفه، صله رحم کردن است، و مقصود از رحم، فقط رحم آل محمد علیهم السلام است، نه رحم تکوینی؛ مثلاً دو نفر کمونیست که به یکدیگر خوبی می‌کنند و قرض می‌دهند، قرض دادن به خدا نیست، چون در کمونیست که خدایی نیست، بلکه همه‌اش کفر و زندقه و ظلمات است. لذا فرمودند که مراد از صله رحم، رحم آل محمد است. در روایت دیگری فرمودند که مقصود رحم ماست، اما رحم شما را هم شامل می‌شود چون به ما وصل هستند.[38] از این رو مطلب عمومی است و در همه عالم پیاده می‌شود.

در آیه دیگر خداوند می‌فرماید: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً ؛[39] «هر كس از پيامبر فرمان بَرَد، در حقيقت، خدا را فرمان برده؛ و هر كس رويگردان شود، ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستاده‏ايم». در این آیه شریفه هم خداوند متعال بین دو مطلب، یگانگی برقرار کرده و فرموده است که هر کسی که از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم اطاعت کند، یقیناً از خدا اطاعت کرده است؛ یعنی بین امر خدا و امر رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم یگانگی برقرار کرده است. اما معنای این سخن، این نیست که امر رسول همان امر خدا، و رسول همان خداست، بلکه امر رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم ظهور امر خدا و خود رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم ظهور توحید خداست.

همچنین خدای متعال می‌فرماید: إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ ؛[40] «کسانی که با تو بیعت می‌کنند، جز این نیست که با خدا بیعت می‌کنند، دست خدا بالای دست آنان است». معنای این سخن هم این نیست که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم خداست؛ بلکه معنایش این است که بیعت با رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم بیعت با خداست، چون رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم ظهور توحید خداست و در نگاهی که به او می‌کنیم غیر خدایی نمی‌بینیم؛ حتی کفار مکه هم به حضرت  می‌گفتند که تو این کلمه «لا اله الا الله» را رها کن که آلهه ما را از بین می‌بری، تو که سراسر داد می‌زنی «خدایی جز خدای واحد نیست»، این کار را نکن! کفار مکه که چیزی از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی‌دانستند، فقط این کلمه را از آن حضرت می‌شنیدند و می‌دانستند که او محمد امین است و خیانت نمی‌کند، اما با این حال، رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سراسر «لا اله الا الله» می‌دیدند. می‌گفتند «از همین کلمه دست بردار، ما تو را سلطان خود می‌کنیم و هر چه می‌خواهی به تو می‌دهیم»، اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اگر خورشید را به یک دستم و ماه را به دست دیگرم بدهید، من از این سخن دست برنمی‌دارم.[41] پس اینکه خدای متعال می‌فرماید: کسانی که با تو بیعت می‌کنند، جز این نیست که فقط با خدای متعال بیعت می‌کنند، برای این است که انسان‌ها باید با خدا بیعت کنند، وگرنه از خدا جدا می‌شوند و بندگی خدا را نمی‌توانند بکنند، پس خدا را کجا پیدا کنند تا با او بیعت کنند؟ باید با کسی که فقط ظهور خداست و فقط به سوی او دعوت می‌کند و فقط آیت معرفت خداست بیعت کنند تا بیعت با او بیعت با خدا باشد. از این رو در ادامه آیه شریفه فرمود: دست خدا ـ که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم است نه اینکه دست رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  باشد - بالای دست‌ها است.

خدای متعال در آیه دیگری می‌فرماید: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعين‏ ؛[42] وقتی ما را به اسف آوردند، از آنها انتقام گرفتیم. منظور این است وقتی حضرت موسی علیه السلام را اذیت کردند، خداوند اذیت کردن به حضرت موسی علیه السلام را اذیت کردن به خودش دانسته است. چون همه مراحل الهی حضرت موسی علیه السلام طی شده بود و بین حضرت موسی علیه السلام و بین خدای متعال یگانگی برقرار شده بود، چون از بچگی حضرت موسی، خدای متعال تربیت او را خودش به عهده گرفت، از این رو فرموده است: وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي‏ ؛[43] کلمه اصطناع را به کار برده؛ یعنی در تمام مراحل زندگی‌ات من تو را خود تربیت کردم. و نیز فرموده است: وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني ؛[44] یعنی در زیر دیدگان من ساخته شدی، یعنی هم سازنده حضرت موسی، من بودم، و هم نگهبان و حافظ او. از این رو فرموده است: وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ ؛[45] «و از پيش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم‏»، لذا وقتی به خانه فرعون رفت، شیر هیچ زنی را نمی‌خورد، تا اینکه رسید به مادرش و مادرش به او شیر داد. پس چون حضرت موسی علیه السلام این مراحل را در تحت تربیت الهی طی کرد، آزار دادن آن حضرت آزار دادن خدا شد، مانند آزار دادن رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم که آزار دادن خداست.

اهل‌بیت علیهم السلام عظیم‌تر از این مقامات را برای رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیان فرمودند. کما اینکه فضیل بن یسار گوید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ: إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ‏ [46] ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا [47]؛[48] «به راستى خدا عز و جل پيغمبر خود را ادب فرمود و ادب او نیکو داشت و چون ادب او را به حد كمال رسانید به او فرمود: همانا تو بر خویی والا هستی؛ سپس امر دين و كار امت را به او واگذارد تا بندگان او را تدبير كند و فرمود: آنچه را رسول برایتان آورد دریابید و از آنچه شما را بازداشت بازایستید».

پس خداوند پیامبرش را بر اساس محبت خود تربیت کرد تا اینکه ادب را برای او به کمال رساند، آنگاه فرمود: تو بر اخلاق عظیم هستی؛ چون دیگر فقط مرا نشان می‌دهی، غیر من و خودت را نشان نمی‌دهی، بلکه آیینه کامل نشان‌دهنده من شدی. از این رو در باره او فرمود: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛[49] «آنچه رسول برایتان آورد دریابید و از آنچه شما را بازداشت بازایستید» هر چه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آشکار می‌شود، آشکار شدن من است.

خدای متعال هر دو مطلب را فرموده است؛ هم فرموده: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ؛ «هر کس که از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است»، و هم فرموده: فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً ؛[50] «ما تو را بر ایشان نگهبان نفرستاده‌ایم»، ما تو را فرستادیم، رسالت مال ماست و ما فرستنده و وحی کننده هستیم، و تو وحی ما را می‌رسانی. پس فعل تو فعل ما نیست، چون تو وحی‌کننده نیستی، بلکه وحی‌رساننده هستی؛ یعنی به تو وحی می‌کنیم، اگرچه از خودت در خودت برای خودت به واسطه خودت به تو وحی می‌کنیم، و به واسطه تو از تو در دیگران برای دیگران وحی می‌کنیم.

خلاصه جدایی میان ایمان و عرفان

خلاصه، اینکه اگر انسان بین ایمان و عقیده و علم، با عرفان و شهود و دید، یگانگی برقرار کند، بین اهل‌بیت علیهم السلام و بین خدا، یا بین خلق و خدا یگانگی برقرار کرده و وحدت وجودی شده و کافر شده.

وقتی که ما درس می‌خواندیم، یک بنده‌خدایی در قم بود که اسفار درس می‌داد. ملاصدرا در 9 جلد اسفار، برنامه‌اش بر وحدت وجود و کثرت موجود است. صوفیه قبل، از سنه 200 هجری به بعد تا حدود قرن چهارم، وحدت موجودی بودند، چون «انا الله» می‌گفتند، و اصلاً از وجود سخن نمی‌گفتند. اما ملاصدرا در اسفاد میزانش بر وحدت وجود و کثرت موجود است، ولی در یک جای اسفار، جمله‌ای را گفته بود که صراحت داشت در اینکه در حقیقت، اصلاً کثرت موجود نیست، بلکه هم وحدت وجود است و هم وحدت موجود است. آن استاد می‌گفت که ملاصدرا اینجا جرأت کرده است که حرف دلش را بزند.[51]

پس اگر انسان هم در مقام علم و ایمان و عقیده و هم در مقام دید و شهود و عرفان، یگانگی ببیند، کافر شده است، چون رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خدا دیده است. همچنین اگر در هر دو مقام دوگانگی ببیند، رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را رسول خدا ندیده و چیز دیگری دیده است. اما اگر انسان در مقام دید و شهود و عرفان، رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را همان خدا ببیند، اما در مقام علمی و اعتقادی و ایمانی، رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را غیر خدا و بنده خدا و خلق خدا ببیند، به راه راست رفته؛ یعنی باید در مقام دیدن، در رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم غیر خدایی نبیند، بلکه هر آنچه از او آشکار می‌شود را کمال خدا ببیند، اما در حقیقت وجود بیرونی، معتقد باشد که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم خدا نیست، بلکه خلق خدا و عبد خداست. این، ملاک اولیه توحیدی ولایی رسالتی در مکتب اهل‌بیت علیهم السلام است. اهل‌بیت علیهم السلام در این باره احادیث فراوانی بیان فرموده‌اند که من دو حدیث نوشته‌ام که در این باره بسیار گویاست، اما چون وقت جلسه تمام شده، جلسه بعدی می‌خوانیم.


[1]. (16) النحل : 125.

[2]. (22) الحج : 8.

[3]. «نَجْوَى الْعَارِفِينَ تَدُورُ عَلَى ثَلَاثَةِ أُصُولٍ: الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الْحُبِّ؛ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَ الرَّجَاءُ فَرْعُ الْيَقِينِ وَ الْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ فَدَلِيلُ الْخَوْفِ الْهَرَبُ وَ دَلِيلُ الرَّجَاءِ الطَّلَبُ وَ دَلِيلُ الْحُبِّ إِيْثَارُ الْمَحْبُوبِ عَلَى مَا سِوَاهُ.

فَإِذَا تَحَقَّقَ الْعِلْمُ فِي الصَّدْر خَافَ وَ إِذَا صَحَّ الْخَوْفُ هَرَبَ وَ إِذَا هَرَبَ نَجَا وَ إِذَا (أَشْرَقَ‏) نُورُ الْيَقِينِ فِي الْقَلْبِ شَاهَدَ الْفَضْلَ وَ إِذَا تَمَكَّنَ مِنْ رُؤْيَةِ الْفَضْلِ رَجَا وَ إِذَا وَجَدَ حَلَاوَةَ الرَّجَاءِ طَلَبَ وَ إِذَا وُفِّقَ لِلطَّلَبِ وَجَدَ وَ إِذَا تَجَلَّى ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ فِي الْفُؤَادِ هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ وَ إِذَا هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ اسْتَأْنَسَ فِي ظِلَالِ الْمَحْبُوبِ وَ آثَرَ الْمَحْبُوبَ عَلَى مَا سِوَاهُ وَ بَاشَرَ أَوَامِرَهُ وَ اجْتَنَبَ نَوَاهِيَهُ وَ اخْتَارَهُمَا عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ غَيْرِهِمَا وَ إِذَا اسْتَقَامَ عَلَى بِسَاطِ الْأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَدَاءِ أَوَامِرِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعَاصِيهِ وَ نَوَاهِيهِ وَصَلَ إِلَى رَوْحِ الْمُنَاجَاةِ وَ الْقُرْبِ.

وَ مِثَالُ هَذِهِ الْأُصُولِ الثَّلَاثَةِ كَالْحَرَمِ وَ الْمَسْجِدِ وَ الْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ وَ مَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ أَمِنَتْ جَوَارِحُهُ أَنْ يَسْتَعْمِلَهَا فِي الْمَعْصِيَةِ وَ مَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى فَانْظُرْ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُ فَإِنْ كَانَتْ حَالَتُكَ حَالَةً تَرْضَاهَا لِحُلُولِ الْمَوْتِ فَاشْكُرِ اللَّهَ تَعَالَى عَلَى تَوْفِيقِهِ وَ عِصْمَتِهِ وَ إِنْ كَانَتْ أُخْرَى فَانْتَقِلْ عَنْهَا بِصَحِيحِ الْعَزِيمَةِ وَ انْدَمْ عَلَى مَا قَدْ سَلَفَ مِنْ عُمُرِكَ فِي الْغَفْلَةِ وَ اسْتَعِنْ بِاللَّهِ تَعَالَى عَلَى تَطْهِيرِ الظَّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ تَنْظِيفِ الْبَاطِنِ مِنَ الْعُيُوبِ وَ اقْطَعْ رِبَاطَ الْغَفْلَةِ عَنْ قَلْبِكَ وَ أَطْفِئْ نَارَ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِك‏»؛ مصباح الشريعة، ص: 119 و 120.

«مكنونات قلب اهل عرفان روى سه اساس قرار مى‏گيرد: روى خوف و رجاء و محبت؛ اما خوف: پس آن اثر و فرع علم است؛ و اما رجاء: پس آن فرع و نتيجه حصول يقين است؛ و اما محبت: پس آن در اثر معرفت حاصل مى‏شود؛ و علامت خوف: فرار و پرهيز كردن است؛

و علامت رجاء: طلب و خواستن است؛ و علامت محبت: اختيار كردن و برگزيدن محبوب است به چيزهاى ديگر.

هرگاه علم در سينه كسى حاصل شد و از عظمت و مقام طرف اطلاع پيدا كرد، قهراً از او خائف خواهد شد و چون خوف در دل او برقرار شد، از خلاف و غضب او فرار خواهد كرد و چون از خلاف و عصيان پرهيز و خوددارى كرد، از خطر و ضرر نجات خواهد يافت و هرگاه نور يقين در قلب انسان تابيد فضيلت و صفات جود و كرم و لطف خداوند را مشاهده خواهد كرد و چون توانست فضائل و صفات الهي را مشاهده کند، البته به لطف و فضل او اميدوار خواهد شد و چون حقيقت و حلاوت اميدوارى را در خود يافت قهراً به مقام جستجو و طلب خواهد آمد و هر كه در صدد طلب شد و در اين مرحله توفيق يافت، مطلوب و مقصود خود را به دست خواهد آورد و هرگاه پرتو معرفت در باطن قلب جلوه‏گر گشت، نسمات محبت به هيجان و حركت آيد و چون نسيم محبت وزيدن گرفت، در سايه محبوب خود که خدای رحمان است مأنوس و آرام شود و محبوب خود را بر چيزهاى ديگر ترجيح و اختيار كرده و از فرمان و امر و نهى او پيروى نموده و اوامر و نواهى او را بر خواهش‌ها و درخواست‌های ديگر مقدم خواهد شمرد و آنگاه که با انجام اوامر محبوب و دوری از نواهی و معاصی او، در بساط انس با محبوب استقامت ورزيد، به حقيقت و روح راز و نياز به محبوب خود رسد و از مقربان پيشگاه او محسوب خواهد شد.

و اين اصول سه‏گانه (خوف و رجاء و محبت) مانند حرم و مسجد و خانه كعبه است، پس كسى كه در محيط حرم شهر مكه داخل شد، از آزار و اذیت‌های مردم مأمون است و چون داخل مسجد شد، جوارح و اعضاي او از بكار بردن در معصيت و مخالفت محفوظ است و چون داخل خانه كعبه شد، قلب او از اینکه یاد و ذکر غیر خدا کند در امن قرار می‌گیرد. پس اي ايمان‌آورده به خداوند! به‌دقت متوجه باش؛ اگر حال تو طوری است كه راضى هستى كه مرگ به تو فرارسیده و رخت از زندگى دنيا بر بندى، البته شكر خدا را بجاى آور كه تو را چنين توفيقى داده و از راه‌های ضلال و خلاف تو را حفظ و نگهداری کرده و به صراط مستقيم هدايت فرموده است؛ و اگر احوال و اعمال تو اقتضاء نمى‏كند كه تن به مرگ داده و راضى به فرارسیدن قاصد اجل شوى، حتمى است كه بايد از اين حالت منصرف گشته و تصميم جدى و اراده قوى براى تحصيل سعادت خود گرفته و بر خطاها و غفلت‌ها و بر آنچه از عمر تو به بی‌حاصلی گذشته است، نادم و پشيمان گردى! و از پروردگار متعال يارى بطلب كه تو را در راه تطهير ظاهر از معاصى و تنظيف قلب و باطن از عيوب موفق بدارد! و علاقه غفلت را از قلب خود پاره كرده و آتش شهوت را از نفس خود خاموش كن!».

[4]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏84، ص: 344.

[5]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 84.

[6]. و در حدیث دیگری آمده که آقا امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«إِنَّ النَّاسَ يَعْبُدُونَ اللَّهَ عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ فَطَبَقَةٌ يَعْبُدُونَهُ رَغْبَةً فِي ثَوَابِهِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْحُرَصَاءِ وَ هُوَ الطَّمَعُ وَ آخَرُونَ يَعْبُدُونَهُ فَرَقاً مِنَ النَّارِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ هِيَ الرَّهْبَةُ وَ لَكِنِّي أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْكِرَامِ وَ هُوَ الْأَمْنُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى‏ وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ‏ وَ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ‏ فَمَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَحَبَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ) كَانَ‏ مِنَ الْآمِنِينَ»؛ روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 417.

«همانا مردم بر سه وجه خداوند را بندگی می‌کنند: گروهی از روی میل به پاداشش بندگی‌اش کنند که آن عبادت حریصان است و طمع باشد؛ دیگران از ترس آتش بندگی‌اش کنند که آن عبادت غلامان است و ترس باشد؛ اما من از روی محبت به او - که عزیز است و جلیل – بندگی‌اش کنم که آن بندگی کریمان است و امن باشد؛ بدین خاطر که خداوند متعال فرموده: و آنان در آن روز از ترس ایمن باشند؛ و فرموده: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد؛ پس هر که خداوند را دوست بدارد، خدای عز و جل او را دوست دارد و او از ایمنان خواهد بود».

[7]. «العبودية جوهرة كنهها الربوبية فما فقد من العبودية وجد في الربوبية و ما خفي في الربوبية أصيب في العبودية، قال الله: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ اى موجود في غيبتك و حضرتك»؛ مصباح الشريعة، ص: 7.

«عبودیت جوهری است که کنه آن ربوبیت است، پس آنچه از عبودیت نایافت گردد در ربوبیت یافت شود و آنچه از ربوبیت پنهان گردد در عبودیت حاصل آید، خداوند فرموده: «به زودى نشانه‏هاى خود را در افقها و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد كه او خود حقّ است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟» یعنی در غیبت و حضور تو موجود است».

تفسير نور الثقلين، ج‏4، ص: 556.

[8]. (16) النحل : 125.

[9]. مصباح الشريعة، ص: 119 و 120.

[10]. عبارات زیارت جامعه کبیره: من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص: 613.

[11]. (41) فصلت : 6.

[12]. تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 394.

[13]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 77.

[14]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 87.

[15]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏13، ص: 177.

[16]. الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي‏ كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ‏ مَعَهُ‏ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ؛ (7) الأعراف: 157.

[17]. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ‏ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَ‏ الَّذِي يَجِدُونَهُ‏ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ‏ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ‏ إِلَى قَوْلِهِ‏ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ‏ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏ قَالَ‌ علیه السلام: النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ‌ علیهم السلام»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 194.

«در باره کلام خداوند متعال که فرموده: همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده كه، او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى‏يابند، پيروى مى‏كنند؛ (همان پيامبرى كه‏) آنان را به كار پسنديده فرمان مى‏دهد، و از كار ناپسند باز مى‏دارد، و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مى‏گرداند - تا آنکه فرمود - و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند، آنان همان رستگارانند؛ از امام صادق‌ علیه السلام روایت شده که حضرت فرمود: نور در این جایگاه، امیر مؤمنان علی و امامان‌ علیهم السلام هستند».

[18]. «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا [18] فَقَالَ‌ علیه السلام:يَا أَبَا خَالِدٍ! النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ‌ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ! لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ! لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 194.

«از حضرت باقر‌ علیه السلام در باره این کلام خداوند پرسیدم: پس ایمان آرید به خداوند و رسولش و نوری که فرو فرستادیم؛ حضرت فرمود: ای ابوخالد! به خدا سوگند که این نور، امامان از نسل محمد‌ صلی الله علیه و آله و سلم تا روز قیامت باشند و سوگند به خدا که ایشان نور خدا هستند که نازل فرموده و سوگند به خدا که ایشان نور خداوند در آسمان‌ها و زمین هستند. ای ابوخالد! سوگند به خدا که نور امام در قلب‌های مؤمنان از خورشید تابان در روز نورانی‌تر باشد و به خدا سوگند که امامان قلب‌های مؤمنان را نورانی کنند و خداوند عز و جل نور ایشان را از آنان که بخواهد محجوب گرداند تا قلب‌هایشان تاریک گردد. ای ابوخالد! به خدا سوگند که هیچ بنده‌ای ما را دوست ندارد و به ولایت ما در نیاید تا آنکه خداوند قلبش طاهر گرداند و خداوند قلب بنده‌ای را طاهر نکند تا آنکه تسلیم ما گردد و سلم ما باشد و چون سلم ما گردید خداوند او را از سختی حساب سلامت دارد و از هراس بزرگ روز قیامت ایمن گرداند».

[19]. زیارت جامعه کبیره.

[20]. «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ - فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! كَيْفَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ‌ علیه السلام: - لِأَنَّا خُلِقْنَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا فَهُمْ أَصْفِيَاءُ أَبْرَارٌ أَطْهَارٌ مُتَوَسِّمُونَ نُورُهُمْ يُضِي‏ءُ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ كَالْبَدْرِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏25، ص: 21.

«از زیرکی مؤمن پروا کنید که براستی او با نور خداوند نظر می‌کند - ابن عباس عرض کرد: چگونه با نور خداوند عز و جل نظر می‌کند؟ حضرت فرمود: - چون ما از نور خداوند آفریده شده‌ایم و شیعیان ما از شعاع نور ما خلق شده‌اند؛ پس ایشان برگزیدگان و نیکان و پاکان و هوشیاران باشند که نورشان بر غیرشان روشنی افکند همچون قرص ماه در شب تاریک».

[21].  الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏6، ص: 110.

[22]. (24) النور : 35.

[23]. التوحيد (للصدوق)، ص: 436.

[24]. (8) الأنفال : 17.

[25]. (8) الأنفال : 17.

[26]. (58) المجادلة : 7.

[27]. (43) الزخرف : 84.

[28]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص: 250.

[29]. (47) محمد صلی الله علیه و آله و سلم: 7.

[30]. زیارت جامعه کبیره.

[31]. الذریعۀ، ج9، ص: 816.

[32]. «خَرَجَ إِلَيْنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام وَ هُوَ مُغْضَبٌ فَقَالَ: إِنِّي خَرَجْتُ آنِفاً فِي حَاجَةٍ فَتَعَرَّضَ لِي بَعْضُ سُودَانِ الْمَدِينَةِ فَهَتَفَ بِي لَبَّيْكَ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ لَبَّيْكَ! فَرَجَعْتُ عَوْدِي عَلَى بَدْئِي‏ إِلَى مَنْزِلِي خَائِفاً ذَعِراً مِمَّا قَالَ حَتَّى سَجَدْتُ فِي مَسْجِدِي لِرَبِّي وَ عَفَّرْتُ لَهُ وَجْهِي وَ ذَلَّلْتُ لَهُ نَفْسِي وَ بَرِئْتُ إِلَيْهِ مِمَّا هَتَفَ بِي وَ لَوْ أَنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ عَدَا مَا قَالَ اللَّهُ فِيهِ‏ إِذاً لَصَمَّ صَمّاً لَا يَسْمَعُ بَعْدَهُ أَبَداً وَ عَمِيَ عَمًى لَا يُبْصِرُ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَرِسَ خَرْساً لَا يَتَكَلَّمُ بَعْدَهُ أَبَداً. ثم قال‌ علیه السلام: لَعَنَ اللَّهُ أَبَا الْخَطَّابِ وَ قَتَلَهُ بِالْحَدِيدِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 226.

«امام صادق‌ علیه السلام بیرون شد و جانب ما آمد در حالی که خشمگین بود پس فرمود: اندکی پیش برای نیازی از خانه بیرون آمدم که یکی از سیاهان مدینه متعرضم گشت و مرا این‌گونه ندا کرد: لبیک ای جعفر بن محمد لبیک! نرفته، ترسان و هراسان به خانه بازگشتم تا در سجده‌گاه خود برای پروردگارم به سجده رفتم و رویم را از برای او به خاک سودم و خود را خوار او ساختم و به درگاهش از آنچه آن مرد سیاه به من سر داده بود بیزاری جستم؛ اگر که عیسی بن مریم از آنچه خداوند درباره‌اش گفته بود تجاوز می‌کرد، چنان کر می‌شد که از آن پس هرگز نمی‌شنید و چنان کور می‌شد که از آن پس هرگز نمی‌دید و چنان لال می‌شد که پس از آن هرگز سخن نمی‌گفت. سپس حضرت فرمود: خدا ابوالخطاب را لعنت کند و او را با آهن بکشد».

[33]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 365.

[34]. (2) البقرة : 245.

[35]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 537.

[36]. (57) الحديد : 11.

[37]. تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 633.

[38]. «عَن الرّضا‌ علیه السلام قال: إِنَّ رَحِمَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَئِمَّةِ‌ علیهم السلام لَمُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَقُولُ: اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي؛ ثُمَّ هِيَ جَارِيَةٌ بَعْدَهَا فِي أَرْحَامِ الْمُؤْمِنِينَ - ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: - وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ ‏»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 156.

«امام رضا‌ علیه السلام فرمودند: براستي كه رحم امامان آل محمد‌ علیهم السلام به عرش آویخته است و می‌گوید: خداوندا! بپیوند با هر که به من پیوند دارد و ببر از هر که از من ببرد؛ و این حقیقت در رتبه بعد در رحم‌های مؤمنان جاری است - سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود: - و پروا کنید از خداوندی که به او از یکدیگر درخواست می‌کنید و از رحم‌ها».

«عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ الرَّحِمُ مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَقُولُ اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي وَ هِيَ رَحِمُ آلِ مُحَمَّدٍ وَ رَحِمُ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ‏ وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَل‏ »؛ تفسير العياشي، ج‏2، ص: 208.

«علاء بن فضیل از امام صادق‌ علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: رحم از عرش آویزان است در حالی که گوید: خداوندا! بپیوند با هر که به من بپیوندد و ببر از هر که از من ببرد؛ و آن رحم آل محمد‌ صلی الله علیه و آله و سلم و رحم هر مؤمنی باشد و آن است کلام خداوند که فرمود: و آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده مى‏پيوندند».

«عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ‏ قَالَ نَزَلَتْ فِي رَحِمِ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ وَ قَدْ تَكُونُ فِي قَرَابَتِكَ ثُمَّ قَالَ فَلَا تَكُونَنَّ مِمَّنْ يَقُولُ لِلشَّيْ‏ءِ إِنَّهُ فِي شَيْ‏ءٍ وَاحِدٍ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 156.

«عمر بن یزید گوید: از حضرت صادق‌ علیه السلام در باره این آیه پرسیدم: آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده مى‏پيوندند؟ حضرت فرمود: در باره رحم آل محمد‌ صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و گاه در باره نزدیکانت نیز خواهد بود. سپس حضرت فرمود: از آنان مباش که در مورد یک چیز می‌گویند که تنها در باره یک چیز است».

[39]. (4) النساء : 80.

[40]. (48) الفتح : 10.

[41]. علی بن ابراهیم در تفسیر آیات ابتدایی سوره ص آورده:

« ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ هو قسم و جوابه:‏ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ ‏ يعني في كفر.

و قوله: كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ ‏ أي ليس هو وقت مفر.

و قوله: وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ ‏ نَزَلَتْ بِمَكَّةَ لَمَّا أَظْهَرَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم الدَّعْوَةَ بِمَكَّةَ اجْتَمَعَتْ قُرَيْشٌ إِلَى أَبِي طَالِبٍ فَقَالُوا: يَا أَبَا طَالِبٍ! إِنَّ ابْنَ أَخِيكَ قَدْ سَفَّهَ أَحْلَامَنَا وَ سَبَّ آلِهَتَنَا وَ أَفْسَدَ شَبَابَنَا وَ فَرَّقَ جَمَاعَتَنَا فَإِنْ كَانَ الَّذِي يَحْمِلُهُ عَلَى ذَلِكَ الْعُدْمَ جَمَعْنَا لَهُ مَالًا حَتَّى يَكُونَ أَغْنَى رَجُلٍ فِي قُرَيْشٍ وَ نَمْلِكُهُ عَلَيْنَا.

فَأَخْبَرَ أَبُو طَالِبٍ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم بِذَلِكَ، فَقَالَ: لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فِي يَمِينِي وَ الْقَمَرَ فِي يَسَارِي مَا أَرَدْتُهُ، وَ لَكِنْ يُعْطُونِي كَلِمَةً يَمْلِكُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِينُ لَهُمْ بِهَا الْعَجَمُ وَ يَكُونُونَ مُلُوكاً فِي‏ الْجَنَّةِ.

فَقَالَ لَهُمْ أَبُو طَالِبٍ ذَلِكَ فَقَالُوا: نَعَمْ وَ عَشْرُ كَلِمَاتٍ. فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم: تَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ. فَقَالُوا: نَدَعُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ إِلَهاً وَ نَعْبُدُ إِلَهاً وَاحِداً!

فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى:‏ وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ * وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ * أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِلَى قَوْلِهِ‏ إِلَّا اخْتِلاقٌ ‏ أَيْ تَخْلِيطٌ أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا * بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي‏ إِلَى قَوْلِهِ‏ مِنَ الْأَحْزابِ ‏ يَعْنِي الَّذِينَ تَحَزَّبُوا عَلَيْهِ يَوْمَ الْخَنْدَق‏»؛ تفسير القمي، ج‏2، ص: 229.

« ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ به معناي قسم است (يعني قسم به قرآن صاحب ذکر) و جواب آن این است: آری، آنان که کفر ورزیدند در سرکشی و شقاق‌اند؛ و معنای شقاق همان کفر است.

و این که فرموده: چه بسيار نسل‌ها كه پيش از ايشان هلاك كرديم كه به فرياد خواندند، و ديگر زمان مناص نبود؛ مناص یعنی فرار.

و این که فرموده: و از اينكه هشداردهنده‏اى از خودشان برايشان آمده درشگفت‌اند؛ این آیه در مکه نازل شده. هنگامی که رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم در مکه دعوت را آشکار فرمود، قریش بر ابوطالب گرد آمدند و گفتند: ای ابوطالب! همانا برادرزاده‌ات خردهایمان را نادان خوانده و خدایانمان را ناسزا گفته و جوانانمان را تباهی برده جمعمان را پراکنده ساخته؛ اگر بینوایی او را بدین امر کشانده، مالی برایش جمع کنیم تا ثروتمندترین مرد در قریش شود و خود را به ملک او درآوریم!

پس ابوطالب رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم را از خواست آنان با خبر کرد که حضرت فرمود: اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم گذارند نخواهم، تنها یک کلمه خواهم که اگر مرا اجابت کنند، بدان کلمه عرب ملک آنان شود و عجم به دین آنان درآید و پادشاهان بهشت گردند.

ابوطالب این را به آنان گفت که گفتند: آری (که اجابت می‌کنیم) ده کلمه هم باشد (می‌پذیریم)! رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمود: شهادت بدهید که خدایی جز الله نیست و من رسول خدا هستم. گفتند: سیصد و شصت خدا را رها کنیم و خدایی یگانه را بپرستیم؟!

پس خداوند این آیات را نازل فرمود: و از اينكه هشداردهنده‏اى از خودشان برايشان آمده درشگفتند، و كافران مى گويند: اين، ساحرى شيّاد است. آيا خدايان را خداى واحدى قرار داده؟ اين واقعاً چيز عجيبى است؛ و بزرگانشان روان شدند: برويد و بر خدايان خود ايستادگى نماييد كه اين امر قطعاً هدف است. اين را در آيين اخير نشنيده‏ايم؛ اين جز هذیان نيست. آيا از ميان ما قرآن بر او نازل شده است؟ بلكه آنان در باره قرآنِ من دودل‌اند. بلكه هنوز عذاب نچشيده‏اند. آيا گنجينه‏هاى رحمت پروردگار ارجمندِ بسيار بخشنده تو نزد ايشان است؟ آيا فرمانروايى آسمان‌ها و زمين و آنچه ميان آن دو است از آنِ ايشان است؟ پس در آن اسباب به بالا روند. اين سپاهكِ دسته‏هاى دشمن در آنجا درهم شكستنى‏اند – يعني آن دسته‌هایی که در روز خندق در برابر آن حضرت گرد هم آمدند».

[42]. (43) الزخرف : 55.

[43]. (20) طه : 41.

[44]. (20) طه : 39.

[45]. (28) القصص : 12.

[46]. (68) القلم : 4.

[47]. (59) الحشر : 7.

[48]. «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِر: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ: إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ‏ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ.

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الصَّلَاةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَةِ لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَّا فِي سَفَرٍ وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِي الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ فَصَارَتِ الْفَرِيضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَةً. ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ رَكْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدَى وَ خَمْسُونَ رَكْعَةً مِنْهَا رَكْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتْرِ. وَ فَرَضَ اللَّهُ فِي السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم صَوْمَ شَعْبَانَ وَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فِي كُلِّ شَهْرٍ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ. وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَمْرَ بِعَيْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم الْمُسْكِرَ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ. وَ عَافَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم أَشْيَاءَ وَ كَرِهَهَا وَ لَمْ يَنْهَ عَنْهَا نَهْيَ حَرَامٍ إِنَّمَا نَهَى عَنْهَا نَهْيَ إِعَافَةٍ وَ كَرَاهَةٍ ثُمَّ رَخَّصَ فِيهَا فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ‏ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ كَوُجُوبِ مَا يَأْخُذُونَ بِنَهْيِهِ وَ عَزَائِمِهِ.

وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم فِيمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ وَ لَا فِيمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لَازِمٍ فَكَثِيرُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ لَمْ يُرَخِّصْ فِيهِ لِأَحَدٍ وَ لَمْ يُرَخِّصْ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضَمَّهُمَا إِلَى مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذَلِكَ إِلْزَاماً وَاجِباً لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُسَافِرِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ شَيْئاً مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم. فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 267.

«شنيدم امام صادق به يكى از ياران قيس ماصر مى‏فرمود: به راستى خدا عز و جل پيغمبر خود را ادب فرمود و ادب او نیکو داشت و چون ادب او را به حد كمال رسانید به او فرمود: همانا تو بر خویی والا هستی؛ سپس امر دين و كار امت را به او واگذارد تا بندگان او را تدبير كند و فرمود: آنچه را رسول برایتان آورد دریابید و از آنچه شما را بازداشت بازایستید. و به راستى رسول خدا مسدد و موفق بود، از روح القدس تأييد مى‏شد، و در پرورش خلق و تدبير آنها به هيچ وجه لغزش و خطائى نداشت و به آداب خدا پرورش يافته بود.

سپس خدا عز و جل نماز را دو ركعت دو ركعت در هر وقتى واجب كرده و همه پنج وقت ده ركعت بود و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم به دو ركعت (ظهر و عصر و عشاء) دو ركعت افزود و به نماز مغرب يك ركعت و اين هم مانند همان فريضه الهى واجب شد و ترك آنها جز در سفر روا نيست و به مغرب همان يك ركعت افزود و آن را در سفر و حضر بر جا گذارد و خدا همه اين مقررات را اجازه كرد و نماز واجب يوميه هفده ركعت شد. سپس رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم نمازهاى نافله را سنت نهاد در سى و چهار ركعت، دو برابر فريضه، و خدا اين را هم براى او اجازه كرد و همه نماز شبانه روزى از فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت شد كه دو ركعت آن بعد از نماز عشاء است و نشسته است و به جاى يك ركعت است عوض نماز وتر. و خدا در همه سال روزه ماه رمضان را واجب كرد و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم روزه ماه شعبان را سنت نهاد و روزه سه روز در هر ماه را كه دو برابر فريضه مى‏شود، خدا اين را هم برايش اجازه كرد. و خدا عز و جل خصوص خمر (شراب انگور) را حرام كرد و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم هر نوشابه مست‏كننده را حرام كرد و خدا برايش اجازه نمود. و رسول خدا از چيزهایى كناره كرد و آنها را بد شمرد و بطور غدقن از آنها نهى نكرد و همانا براى بد بودنِ آنها، از آنها نهى كرد و سپس در ارتكابِ آنها رخصت داد و اخذ به رخصت هم بر بندگان لازم شد مانند وجوب أخذ و عمل به غدقن او و تصميمات او.

ولى رسول خدا نسبت به آنچه به طور غدقن حتمى نهى كرد و يا در آنچه به طور حتم دستور داد رخصتى نداده، پس از شرب مقدار زياد از هر مُسكِرى نهى حتمى كرده و به أحدى در ارتكاب آن رخصت نداده و رسول خدا به أحدى رخصت نداده آن دو ركعت كه به دو ركعتِ واجب از طرف خدا افزوده ترك كند بلكه به طور لزوم آن را بر همه واجب كرد و رخصت نداده به احدى در ترك چيزى از آن جز براى شخص مسافر و أحدى حق ندارد رخصت دهد نسبت به چيزى كه رسول خدا در آن رخصتى نداده. پس أمر رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم موافق امر خدا عز و جل است و نهى او موافق نهى خدا عز و جل، و واجب است بر بندگان تسليم بدان حضرت مانند تسليم براى خداى تبارك و تعالى».

[49]. (59) الحشر : 7.

[50]. (4) النساء : 80.

[51]. «و مما یجب أن یعلم أن اثباتنا لمراتب الوجودات المتکثره و مواضعتنا فی مراتب البحث و التعلیم علی تعددها و تکثرها لا ینافی ما نحن بصدده من ذی قبل انشاء الله من اثبات وحده الوجود و الموجود ذاتا و حقیقة کما هو مذهب الاولیاء و العرفاء من عظماء اهل الکشف و الیقین و سنقیم البرهان القطعی علی أن الوجودات و إن تکثرت و تمایزت الا أنها من مراتب تعینات الحق الاول و ظهورات نوره و شئونات ذاته لا انها امور مستقله و ذوات منفصله و لیکن عندک حکایه هذا المطلب إلی أن یرد علیک برهانه»؛ اسفار اربعه، ج1، ص: 71.

«از مواردی که ضروری است دانسته شود این است: این که ما موجودات متکثر و متعدد اثبات می‌کنیم و در مراحل بحث و آموزش موافقت می‌کنیم و تعدد و تکثر موجودات را می پذیریم، با آنچه در آینده در صدد آن هستیم - که عبارت است از اثبات وحدت وجود و موجود ذاتا و حقیقتا - منافات ندارد، آن چنان که این امر (وحدت وجود و موجود) مذهب اولیا و عرفا از بزرگان اهل کشف و یقین است و ما به زودی اقامه برهان قطعی خواهیم کرد بر این که وجودات اگر چه (ظاهرا) متکثر و متمایز از هم هستند اما باید دانست که اینها همه از مراتب تعینات حق اول (خداوند) و ظهورات نور او و شئون ذات او هستند نه آن که آنها واقعا امور مستقل و ذوات منفصل (از ذات حق) باشند. باید این مطلب را به خاطر بسپاری تا در ادامه مباحث برهان آن ارائه شود».

دریافت فایل (MP3) (PDF)