معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث پانزدهم

از شجره طوبی
نسخهٔ تاریخ ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۵۳ توسط علی اکبر (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

خدانمایی محض و کامل چهارده معصوم‌ علیهم السلام

جلسه گذشته گفته شد که اولیای الهی و اهل‌بیت علیهم السلام و چهارده معصوم علیهم السلام به گونه‌ای آفریده شده‌اند که هیچ چیزی غیر از توحید الهی را نشان نمی‌دهند، بلکه آینه کامل نشان دادن توحید الهی‌اند. در نتیجه، دیگران که در عالم‌اند، وقتی به آن بزرگواران توجه می‌کنند، غیر از توحید الهی و مجالی و مظاهر و شئونات توحیدی چیز دیگری نمی‌بینند، البته اگر به دید حقیقت‌بینی نگاه کنند؛ چون هرکسی می‌تواند به دیدهای گوناگونی نگاه کند و به هر گونه که نگاه کند، نتیجه همان نگرش را می‌گیرد. مثلاً ظاهر امیرالمؤمنین علیه السلام که 1400 سال قبل بودند را در نظر بگیرید، شخصی به دید حقیقت‌بینی به امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه می‌کند، از این رو وقتی به عبادت‌های او نگاه می‌کند، می‌بیند که غیر از عبادت خدا چیز دیگری نیست؛ وقتی به علم او نگاه می‌کند، می‌بیند که غیر از علم خدای متعال چیز دیگری نیست؛ همچنین وقتی به جود، کرم، بخشش و هر یک از اخلاق و رفتارهای آن حضرت نگاه می‌کند، متوجه می‌شود که همه آنها، چیزی غیر صفات الهی نیست. پس به هر بُعدی از ابعاد او نگاه می‌کند، غیر از خدا چیزی نمی‌بیند.

پیدایش اهل غلو به سبب فقط خدانمایی امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

بنابراین امیرالمؤمنین علیه السلام آینه نشان‌دهنده خدای متعال است؛ یعنی وقتی می‌خواهید کرم خدا را ببینید، به کرم امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه می‌کنید و کرم خدا می‌بینید. همچنین بخشش خدا، قدرت خدا، علم خدا و هر صفتی از صفات الهی را که بخواهید ببینید، وقتی به امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه کنید، همان را می‌بینید. از این رو کسانی پیدا شدند و در حق امیرالمؤمنین علیه السلام غلو کردند؛ در زمان خود آن حضرت، گروه‌هایی پیدا شدند که به خدا بودن آن حضرت اعتقاد پیدا کردند و امیرالمؤمنین علیه السلام حدی را که خداوند برای آنها معین کرده بود، بر آنها جاری کردند.[1] این انحراف، به آن سبب بود که کمالات و صفات الهی را در امیرالمؤمنین علیه السلام دیدند، اما آیا این صفات و کمالات الهی که در آن حضرت آشکار شده، مال خود امیرالمؤمنین علیه السلام است یا از سوی خدای متعال به آن حضرت اعطا شده است؟ آنها نتوانستند فرقی بین این دو مطلب بیابند و به این اعتقاد گرویدند که گفتند خود امیرالمؤمنین علیه السلام این کمالات را دارد و کس دیگری به او نداده است؛ از این رو غالی شدند. از آنجا که برای خداوند متعال شریک قرار دادند و امیرالمؤمنین علیه السلام را شریک خدا دیدند، در نتیجه از اسلام و دین توحیدی بیرون رفتند و کافر شدند.

مثالی الهی برای یگانه دیدن خداوند و اولیائش

برای مثال، تصور کنید آینه‌ای که هیچ نقص و عیبی نداشته باشد، روبروی خورشید یا نور افکنی قرار داده شود، و آن آینه بتواند همه انوار خورشید یا یک نور افکن را بدون هیچ نقصی نشان دهد. به صورت طبیعی ما هم خورشید را می‌بینیم و هم آینه را و هم تابش نور در آینه را؛ اما فرض کنید کسانی باشند که هرگز نتوانند خود خورشید را ببینند، بلکه فقط آینه را می‌توانند می‌بینند. مثلاً فرض کنید اتاقی باشد که همه اطراف آن بسته باشد که امکان دیدن خورشید نباشد و آینه‌ای نصب شده باشد که خورشید را کامل نشان دهد و شخصی که درون اتاق است، خورشید را فقط در آینه بتواند ببیند؛ البته آینه هم به صورت گرد و به انداز دایره خورشید باشد که خورشید آن را پر کند، نه از آینه چیزی بماند که خورشید در آن نتابد و نه از خورشید چیزی بماند که در آینه نتابیده باشد؛ یعنی آینه طوری باشد که فقط کره خورشید را نشان دهد و هیچ چیز دیگری غیر از خورشید را نشان ندهد و خورشید را هم کامل نشان دهد. از این رو آینه هم باید گرد باشد، چون خورشید هم گرد است؛ پس اگر آینه مربع شکل باشد، اگر خورشید بخواهد همه آن آینه را پر کند، خورشید باید بزگ‌تر از آینه باشد و از اطراف بیرون می‌رود، و اگر خورشید از آینه بیرون نرود، پس گوشه‌های آینه غیر خورشید را نشان می‌دهند؛ از این رو معنا ندارد که آینه مربع بتواند خورشید را کامل نشان دهد و غیر خورشید را نشان ندهد، چون خورشید دایره است و تناسبی با مربع ندارد. اما اگر آینه نیز گرد باشد، و اگر قطر خورشید یک متر باشد، قطر آینه نیز یک متر باشد، و تمام آینه فقط تمام خورشید را نشان دهد، و آینه قاب و تزیینات نداشته باشد که شما از طریق آنها بفهمید که این آینه است، بلکه آینه طوری باشد که وقتی به آن نگاه می‌کنید، فقط یک کره نورانی ببینید. به فرض اینکه شما هرگز خورشید را ندیده باشید و نتوانید آن را ببینید و فقط خورشیدی که در آینه آشکار شده ببینید، بدیهی است که در این صورت، هرگز نمی‌توانید خورشید دیگری غیر از آنچه در آینه تابیده، درک کنید و از باب درک، هرگز نمی‌توانید خورشید دیگری را ثابت کنید. چنین کسی، چطور می‌تواند بفهمد که این کره نورانی که می‌بیند، خورشید نیست، بلکه نور خورشید است که به او تابیده است!

علت به غلو افتادن غالیان در امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

بنابراین چون هر چه از امیرالمؤمنین علیه السلام آشکار می‌شد صفات الهی بود و غالیان صرفاً صفات الهی را در امیرالمؤمنین علیه السلام می‌دیدند و نمی‌توانستند بین اصل و فرع فرق بگذارند، از این رو در حق امیرالمؤمنین علیه السلام غلو کردند و او را خدا دانستند. حال، علت اینکه نمی‌توانستند بین خدا و امیرالمؤمنین علیه السلام فرق بگذارند، چه بوده، بحث دیگری است؛ یا جهلشان بوده، یا کفر و عنادشان بوده، یا چیز دیگری بوده؛ به هر حال در امیرالمؤمنین علیه السلام غیر خدا چیز دیگر نمی‌دیدند. از این رو برای خدای متعال هم جسمانیت اعتقاد داشتند، لذا جسمانیت امیرالمؤمنین علیه السلام را هم مانع خدا بودنش نمی‌دیدند. مانند اشاعره و عمری‌های زیادی که به جسمانیت خدا اعتقاد داشتند و امروزه هم بر این عقیده اصرار دارند که خدای متعال صفات جسمانی مانند دست، پا، چشم، گوش و سایر اعضا و جوارح را دارد.

بنابراین اهل غلو از طرفی خدا را جسمانی می‌دیدند و از سوی دیگر، در امیرالمؤمنین علیه السلام هم غیر صفات خدایی نمی‌دیدند، از این رو به الوهیت و ربوبیت و استقلال امیرالمؤمنین علیه السلام اعتقاد می‌ورزیدند.

یگانگی اهل‌بیت‌ علیهم السلام و خدا در مقام عرفان و دوگانگی در مقام ایمان

پس بین اهل‌بیت علیهم السلام و تجلی توحیدی خدای متعال، آنچنان یگانگی وجود دارد و جدایی و فرقی بین آنها نیست که کسی نمی‌تواند از حیث عرفان، بین آنها فرق بگذارد. اما از باب اعتقاد و ایمان، انسان باید بین خدا و اهل‌بیت علیهم السلام را جدا کند؛ یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل‌بیت علیهم السلام با همه کمالات الهی که دارند، داد می‌زنند که ما بنده خدا هستیم و هر چه داریم از خدا داریم و خدا نیستیم و آینه‌ای هستیم که کمالات خدای خود را نشان می‌دهیم، و خدای متعال مولا و سید و معبود ما است. از این رو از باب اعتقاد و ایمان، ما اعتقاد پیدا می‌کنیم که امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل‌بیت‌ علیهم السلام خدا نیستند، بلکه بنده خدا و آینه‌خدا نمایند.

جدایی دیدن میان خدا و اهل‌بیت‌ علیهم السلام در عرفان ناممکن است

اما اگر می‌خواستیم از باب معرفت حرکت کنیم و امیرالمؤمنین علیه السلام را بیابیم، از طرف دیگر، خدا را هم جداگانه بیابیم، همچنین نور بین خدا و امیرالمؤمنین علیه السلام را هم بیابیم، آنگاه تلؤلؤ نور به امیرالمؤمنین علیه السلام را بیابیم و در مرحله چهارم نتیجه بگیریم که امیرالمؤمنین علیه السلام آینه نشان دهنده نور خداست، اگر چنین چیزی ممکن باشد، در این صورت ما از امیرالمؤمنین علیه السلام و از خدا برتر می‌شویم، زیرا هر دو را دیده‌ایم و نور حد وسط را هم دیده‌ایم و تابش نور در امیرالمؤمنین علیه السلام را هم دیده‌ایم، پس برتر از این چهار مرحله می‌شویم!

هر عارفی از معروف بی‌واسطه خود بالاتر است

زیرا همواره عارف برتر از معروف است، و معروف زیر سیطره عارف است؛ از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ»؛[2] هر چیزی که خودش معروف و شناخته شده باشد، مصنوع است. مصنوعِ کیست؟ مصنوعِ عارفش است. چنان‌که امام باقر علیه السلام فرمودند: «كُلُّ مَا مَيزتُموه بِأوهَامِكُم فِي أدقِّ مَعَانيهِ مَخلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثلُكُم مَردودٌ إليْكُم‏؛[3] هر آنچه که با اوهام خود، با دقیق‌ترین معانی آن، تشخیص و تمییز می‌دهید، مخلوق و مصنوعی مثل خود شماست و به سوی خود شما باز می‌گردد»؛ «مثلکم» یعنی صفتکم؛ یعنی شما هر چه را که با بالاترین مدارک خود بیابید، مخلوق است، چون شما آن را یافتید. حال که شما آن را یافتید، آیا بالاتر از شماست؟ نه، بلکه مثل شماست؛ یعنی صفت شماست. پس شما از او بالاترید؛ یعنی هر عارفی از معروف بی‌واسطه خودش بالاتر است، چون عارف، همواره محیط است و معروف، محاط است؛ پس عارف برتر از معروف است. نگویید که ما معرفت به امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خدای متعال داریم و معرفت به عظمت‌های الهی داریم، پس اگر عارف بالاتر از معروف باشد، پس ما بالاتر از آنهاییم! نه، این‌گونه نیست، بلکه باید بفهمیم که معرفتی که داریم، معرفت به چیست؛ به چه چیزی از امیرالمؤمنین علیه السلام معرفت داریم؟ وقتی مو شکافی کنیم، متوجه می‌شویم، آنچه از امیرالمؤمنین علیه السلام را که معرفت داریم، همان حالاتی از امیرالمؤمنین علیه السلام است که در دایره وجودی ما پیدا شده و ما آن را در خودمان دیده‌ایم و به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده‌ایم و به واسطه آنها، امیرالمؤمنین علیه السلام را شناخته‌ایم. به همین سبب است که امیرالمؤمنین علیه السلام بالاتر از آن چیزی است که ما شناختیم. از این رو ائمه علیهم السلام فرمودند که شما به چه چیزی از ما می‌رسید! پس هر چه که شما شناخت پیدا کنید، پایین‌تر از حقیقت امیرالمؤمنین علیه السلام است، زیرا آنچه شما می‌فهمید، در احاطه شما و زیر سیطره شماست، و امیرالمؤمنین علیه السلام در احاطه شما نیست. لذا امام صادق علیه السلام به مفضل فرمودند: «مَنْ حَدَّ شَيْئاً فَهُوَ أَكْبَرُ مِنْهُ»؛[4] هر چیزی که چیز دیگری را تحدید کند، از آن چیز بزرگ‌تر است؛ چون اگر بزرگ‌تر نباشد که نمی‌تواند آن را تحدید کند.

فرق میان خدا و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم با امیرالمؤمنین‌ علیه السلام به ایمان نه عرفان

بنابر این، از باب معرفت، هیچ‌گاه نمی‌توانید بین خدا و اهل‌بیت علیهم السلام فرق و جدایی ببینید؛ البته از باب ایمان، فرق و جدایی می‌بینید، زیرا امیرالمؤمنین علیه السلام با همه کمالات، داد می‌زند که «إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ‌ صلی الله علیه و آله و سلم‏»؛[5] من بنده‌ای از بندگان رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستم. حال، اگر امیرالمؤمنین علیه السلام نمی‌گفت که من عبد رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستم، البته چنین امکانی نبود، ولی به فرض اگر می‌گفت من هم پیامبر خدا هستم و پیرو کسی نیستم، و به فرض که خداوند هم کمالات او را از او نمی‌گرفت، هرگز کسی متوجه نمی‌شد که او عبد رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. البته ما معتقدیم که اگر ذره‌ای این حرف را می‌زد ساقط می‌شد.

امیرالمؤمنین‌ علیه السلام هرچه دارد از رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم است

چون امیرالمؤمنین علیه السلام هر چه دارد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارد، چون درِ شهر علم است و اگر این در بودن را رها کند، دیگر هیچ چیزی ندارد. از این رو رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم که باب الله است، در دعای خود به خداوند عرض کرد: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً؛[6] خدایا مرا به اندازه یک چشم نهادن به خودم وا مگذار». اگر خداوند به اندازه یک چشم به هم نهادن پیامبرش را رها کند، سقوط می‌کند و اگر سقوط کند، معلوم نیست که دوباره خدا او را بالا بیاورد؛ چون ما که پایین هستیم، رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بزرگ می‌بینیم، اما خود او خود را بنده فقیر خدا می‌داند و می‌گوید که اگر مرا رها کنی و من سقوط کنم، و مرا بالا نبری، من چه می‌توانم بکنم. مانند آن پیامبری که از ترس خدا گریه می‌کرد، خداوند وحی فرمود: سرت را بالا آور که من تو را عذاب نمی‌کنم. عرضه داشت: اگر بگویی عذابت نمی‌کنم و پس از آن عذابم کنی چه؟ مگر نه این است که من عبد تو هستم و تو پروردگار من؟! خداوند وحی فرمود: سرت را بالا بیاور که من تو را عذاب نمی‌کنم، من وقتی وعده‌ای بدهم به آن وفا می‌کنم.[7] آن پیامبر اینجا ساکت شد، اما باز هم مسئله باقی است، اگر خداوند نخواهد به وعده‌اش عمل کند، چه می‌شود؟ چه کسی بر خدا واجب کرده که او به وعده‌اش عمل کند! خودش بر خودش واجب کرده که به وعده‌اش عمل کند، لکن خدا که بنده قول خودش نیست، اگر قول خود را عوض کند چه می‌شود! آیا محال است که قولش را عوض کند؟ نه، محال نیست. البته با اعتقاداتی که ما داریم می‌گوییم محال است، چون خود خدا فرموده که شدنی نیست، وگرنه دست خدا بسته نیست و می‌شود که تغییر کند.

در نظام عالم، رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم اول و اهل‌بیت‌ علیهم السلام بعد اویند

البته خدای متعال این نظام عالم را نظام توحیدی آفریده و بر نهج حکمت است، و در این نظام، رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم اول است، امیرمؤمنان علیه السلام دوم است، ائمه علیهم السلام بعد از او هستند و همین‌طور این مراحل ادامه می‌یابد.

نظام عالم همین است که هست و غیر آن شدنی نیست

حال، اگر خدای متعال این نظام را عوض کند و نظام دیگری بچیند، آن نظام چگونه نظامی خواهد بود؟ جواب این است که نظام دیگر هم که خداوند متعال بخواهد بچیند، باز هم همین نظام است، زیرا نظام خدای متعال یک نظام است، چون توحید است، نظام شرکی نیست که نظام دیگری هم کنار این نظام باشد؛ اگر نظام دیگری هم بود، شرک می‌شد، مثلاً  فرض کنید ده نظام است که خدای متعال یکی از آنها را انتخاب کرده است! اینکه توحید نمی‌شود، بلکه شرک می‌شود، چون توحید این است که یک است و دو اصلاً معنا ندارد. پس اگر صد هزار بار هم این عالم را به هم بریزد و باز دو باره بچیند، همین نظام خواهد بود و نظام عوض نخواهد شد، چون این نظام بر اساس توحید است و توحید عوض نمی‌شود و چینش نظام هم بر اساس توحید است، نه بر اساس شرک. پس اگر چینش دیگری امکان داشته باشد، یا باید این نظام فعلی شرک باشد، یا آن نظام جدید. چون این نظام فعلی یقیناً بر اساس توحید است، پس نظام جدید شرک می‌شود. پس اگر نظام عوض شود و نظام دیگری پدید بیاید، باز هم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اول است، باز هم امیرالؤمنین علیه السلام دوم است، باز هم اهل‌بیت علیهم السلام اصل‌اند و عین همین نظامی که الآن هست، خواهد بود.

خدای متعال به حضرت دانیال فرمود: یک بار گناه کردی آمرزیدم، دوباره گناه کردی آمرزیدم، بار سوم گناه کردی آمرزیدم، اگر دوباره گناه کنی نمی‌آمرزم. آن پیامبر عرض کرد: خدایا! اگر تو مرا حفظ نکنی بازهم گناه می‌کنم، بازهم گناه می‌کنم؛[8] چون وجود من این است. آن، وجود الهی است که اختیاردار کل است و این، وجود عبد محض و نادار و فقیر محض است؛ ناداری یعنی همان گناه و معصیت.

فرق‌گذاری میان امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و سلمان شدنی نیست

پس ما که امیرالمؤمنین علیه السلام را عبد رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بنده خدا می‌بینیم، از باب ایمان است، نه از باب معرفت و شناخت. ما از باب معرفت و شناخت، چه فرقی می‌توانیم بین امیرالمؤمنین علیه السلام و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم بگذاریم؟! اصلاً چه فرقی می‌توانیم بین سلمان فارسی و امیرالمؤمنین علیه السلام بگذاریم؟! زیرا هر آنچه که امیرالمؤمنین علیه السلام - در این عالم جسمانی که ما هستیم - نشان دهد، سلمان فارسی نیز می‌تواند همان را نشان دهد؛ هر علمی که امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گوید، سلمان هم می‌تواند بگوید؛ هر اخلاق نیکی که امیرالمؤمنین علیه السلام نشان دهد، سلمان هم می‌تواند نشان دهد؛ هر کرامت و خارق عادتی که امیرالمؤمنین علیه السلام انجام دهد، سلمان هم می‌تواند انجام دهد. اگر این دو بزرگوار یک جا باشند و هر دو انجام دهند، ما چطور می‌فهمیم که امیرالمؤمنین علیه السلام امام است و سلمان مأموم؟! چون ما دو انسان بزرگ می‌بینیم که کمالاتی از خود نشان می‌دهند. این از باب معرفت و شناخت است، اما از باب ایمان می‌گوییم که امیرالمؤمنین علیه السلام امام است.

سلمان و فضائل و مقاماتش

زیرا خود سلمان داد می‌زند که من بنده و شیعه و پیرو او هستم و او امام من است. اما اگر سلمان نمی‌گفت که او امام من است، بلکه مانند دو نفر عالم ظاهر می‌شدند، یا اگر امیرالمؤمنین علیه السلام نمی‌گفت که من بنده رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستم، و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم اگر نمی‌گفت که او باب و خلیفه من است و هر چه دارد از من دارد، ما چطور می‌توانستیم بین امیرالمؤمنین علیه السلام  و سلمان و بین امیرالمؤمنین علیه السلام و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرق بگذاریم؟ ما هیچ فرقی نمی‌توانستیم بگذاریم. الآن فکر کنید که سلمان را چگونه می‌بینید؟ سلمانی را می‌گوییم که آنقدر کمالات و علوم الهی دارد که هر کمالی که در این عالم جسمانی بتوان نشان داد، سلمان می‌تواند نشان دهد؛ یعنی این عالم، هر چه که قابلیت داشته باشد که نشان دهد، سلمان می‌تواند نشان دهد. امیرالمؤمنین علیه السلام نیز اگر بخواهد چیزی را نشان دهد، زیادتر از ظرفیت و قابلیت این عالم که نشان نمی‌دهد، چون اگر بیشتر از آن بخواهد نشان دهد، این ظرف نابود می‌شود و می‌سوزد و از بین می‌رود؛ پس باید به اندازه قابلیت ظرف نشان دهد.

آنچه امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و سلمان‌ در این عالم نشان می‌دهند عرفانی و بیشتر از آن ایمانی است

حال، اگر این عالم مثلاً به اندازه 50 درجه قابلیت داشته باشد، سلمان هم همان 50 درجه نشان می‌دهد، البته او می‌تواند 100 درجه نشان دهد، اما این عالم، قابلیتش را ندارد. اما اگر برود به آسمان‌ها، در آسمان‌ها چیز دیگری نشان می‌دهد، چون آسمان‌ها وسیع‌تر از این دنیا است، و اگر به برزخ رود، بیشتر نشان می‌دهد، اگر به قیامت رود بیشتر نشان می‌دهد.

اما در اینجا به اندازه قابلیت اینجا نشان می‌دهد، و چون اینجا مثلاً 50 درجه بیشتر قابلیت ندارد، سلمان هم همان اندازه 50 درجه نشان می‌دهد. امیرالمؤمنین علیه السلام هم به اندازه همان 50 درجه نشان می‌دهد، چون این ظرف بشتر از این را نمی‌تواند نشان دهد، در حالی که سلمان مثلاً تا 500 درجه بالاتر را هم می‌تواند نشان دهد، و امیرالمؤمنین علیه السلام تا میلیارد میلیارد درجه را می‌تواند نشان دهد، اما ظرف اینجا همین مقدار 50 درجه را نشان می‌دهد.

پس آنچه را که سلمان بیش از 50 درجه می‌تواند نشان دهد، ایمانی است، شهودی و عرفانی نیست. همچنین آن مقداری که امیرالمؤمنین علیه السلام بیش از این 50 درجه می‌تواند نشان دهد، اعتقادی و ایمانی است، شهودی و عرفانی نیست. بنابراین آنچه که از باب عرفان و شناخت می‌توانیم از کار امیرالمؤمنین علیه السلام و سلمان فارسی، یا امیرالمؤمنین علیه السلام و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم ببینیم، هیچ فرقی بین آنها نمی‌توانیم بگذاریم، از این رو آنها را مثل هم می‌بینیم، مگر آنکه از باب ایمان و اعتقاد بین آنها فرق بگذاریم. البته ایمان و اعتقاد ما این است که امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: سلمان شیعه و پیرو من است که من او را تربیت کردم و از علوم بی‌نهایتی که داشتم تا 500 درجه به او یاد دادم. سلمان هم می‌فرماید که بله، من بنده او و پیرو و غلام او هستم و بیشتر از آن 50 درجه که شما دیدید من تا 500 درجه را دارم و شما نمی‌توانید بیابید، و این مولای من هم میلیارد میلیارد درجه بالاتر را دارد و من هم نمی‌توانم آنها را بیابم؛ البته چون خود مولایم می‌فرماید دارم، من هم می‌گویم دارد، من که خود به آنها نرسیده‌ام و نیافته‌ام.

بنابراین از باب اعتقاد، بین سلمان و امیرالمؤمنین علیه السلام فرق می‌گذاریم. حال، همین مطلب را باید بین اهل‌بیت علیهم السلام و خدای متعال بگوییم؛ یعنی از باب وجدان، وقتی ما به آینه وجودی اهل‌بیت علیهم السلام نگاه می‌کنیم، امکان ندارد که غیر خدا ببینیم، بلکه فقط خدا می‌بینیم. حال که فقط خدا می‌بینیم، چرا مانند غالیان زمان امیرالمؤمنین علیه السلام و زمان امام صادق علیه السلام نسبت خدایی به اینها نمی‌دهیم و چرا می‌گوییم که کمالات خداست که به آنها داده است، در حالی که ما هرچه می‌بینیم در آنها می‌بینیم، و ورای آنها را اصلاً نمی‌بینیم؟ این از باب ایمان و اعتقاد است؛ اعتقاد داریم که آنها آینه‌هایی هستند که کمال خدا را نشان می‌دهند و هر کمالی که نشان می‌دهند، کمال خداست و خودشان هیچ کمالی ندارند، و فقط کمال خدا را نشان می‌دهند و اگر خداوند بخواهد در لحظه‌ای جلو کمالات را می‌گیرد و آن آینه‌ها هیچ کمالی را نشان نمی‌دهند.

مانند آن آینه گرد که برای خورشید مثال زدیم، از باب معرفت و شناخت، جز خورشید نمی‌بینیم و فکر می‌کنیم که خود خورشید است، اما ایمان و اعتقاد داریم که این، آینه است که خورشید را نشان می‌دهد، از این رو اگر خورشید یک لحظه رو برگرداند و به آینه نتابد، دیگر در آینه هیچ نوری نخواهد بود و در اتاق هم هیچ نوری نخواهد بود و معلوم خواهد شد که آینه هم ظلمانی محض است و نه اتاق نوری دارد و نه آینه، بلکه آینه مثل اتاق است و اتاق مثل آینه است. این از باب اعتقاد است، نه از باب معرفت و شناخت.

اصل بسیار عظیم وجود و وجدان و ایمان و عرفان

پس فرق بزرگی وجود دارد و بر اساس این فرق بزرگ است که توحید و شرک از یکدیگر جدا می‌شوند، هم در جایگاه‌های بسیار معنوی لطیف غیبی و شهودی و هم در جایگاه‌های ظاهری جسمانی آشکار و بیرونی. این نکته، از مسائل بسیار عظیم و اصیل زیربنایی دین توحیدی ماست که اگر کسی در این مسئله سست باشد و این اصل را زیربنای فکری و اعتقادی خودش قرار ندهد، به اسفل السافلین سقوط می‌کند. همچنان‌که دو دسته سقوط کردند: دسته ظاهربین‌های باطل، و دسته باطن‌بین‌های باطل. پس این مطلب که گفته می‌شود که «وجدان را از وجود جدا کنیم، و معرفت و عرفان را از اعتقاد و ایمان جدا کنیم، و در مدار اعتقاد و ایمان چیزی را می‌بینیم و معتقد می‌شویم، و در مدار عرفان چیزی را می‌بینیم و می‌یابیم و به آن پایبند می‌شویم»، اگر این اصل را انسان از دست بدهد، چه انسانی باشد که بینش ظاهری و جسمانی داشته باشد و بینشی ورای جسم نداشته باشد، و چه انسانی باشد که دارای بینش بسیار لطیف و دقیق و معنوی باشد که به ما ورای طبیعت دست یافته باشد، هر دو گمراه می‌شوند. اما آن دیدگاه صحیح و اصیل، دیدگاه ما اهل توحید است که دیدگاه شرکی نداریم.

ظاهری‌های از اهل باطل و تأویل باطل احادیث

در عالم ظاهری جسمانی، کسانی که بینش ظاهری و جسمانی داشتند، مانند اشاعره و وهابیت امروزی، در باره خدای متعال، اعتقاد به جسمانیت و خصوصیات و آثار جسمانی دارند. مانند مالک بن انس که یکی از امامان ضلالت و مخالفان ولایت است که در زمان امام باقر‌ علیه السلام و امام صادق‌ علیه السلام بوده که نقل شده ایستادن خدا روی عرش را امری مسلم دانسته، اما می‌گفته اینکه چگونه ایستاده نمی‌دانیم![9]

همچنین حدیث مفصلی از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردند که خداوند هر شب، آخر شب به آسمان اول می‌آید، و شب‌های جمعه از اول شب می‌آید، و ندا می‌دهد که آیا توبه کننده‌ای هست که توبه‌اش را قبول کنم؟ آیا استغفار کننده‌ای هست که او بیامرزم؟ و آیا دعا کننده‌ای هست که دعایش را اجابت کنم؟[10] وقتی از ابن تیمیه ملعون که بالای منبر بود از حدیث نزول خداوند از آسمان‌ها پرسیدند که این یعنی چه که خداوند پایین می‌آید و بالا می‌رود؟ از منبرش پایین آمد و گفت: همین‌طور که من پایین آمدم، خدا هم پایین می‌آید و بالا می‌رود![11]

علمای ضاله ظاهری مخالفان ولایت و دیدن خداوند

این، بینش انسان‌های نفهم و سطحی دنیوی به خداوند است. چنین هم نبوده که گمان کنید، اینها انسان‌های بی‌سواد بودند، بلکه باسواد بودند و در علوم ظاهری، مو را از ماست می‌کشیدند. مانند رشید رضا، صاحب المنار، و استادش، با اینکه در علوم ظاهری ضلالت باسواد بودند، اما در توحید الهی به جسمانیت خدا اعتقاد داشتند؛ مانند محمود آلوسی، صاحب تفسیر روح المعانی که تفسیر مفصل نوشته که همین اعتقادات را دارد و خدا را جسم می‌داند و می‌‌گوید که در همین دنیا، انسان می‌تواند در عالم خواب خدا را ببیند. می‌گوید خود خدا را می‌توان دید، نه تجلی او و نور او را (اینها که حرف‌های ماست که تجلی خدا و نور خدا را می‌توان دید، اما آنها خود خدا را می‌‌گویند)؛ می‌گوید که چشم ما در بیداری نمی‌تواند خدا را ببیند، اما در خواب می‌توان دید، و خودش هم ادعا می‌کند که من چند بار خدا را در خواب دیده‌ام![12] به این حرف‌ها افتخار هم می‌کند که به مقامی رسیده است که می‌تواند خدا را ببیند!

پس یک گروه، این گونه‌اند که اعتقاد و ایمانشان این است که می‌شود خدا را دید. وقتی ممکن باشد که خدا مثل یک ستاره دنباله دار در گوشه‌ای از عالم قرار گرفته باشد و از جنوب به شرق برود، چرا از دیدگاه غالیان امیرالمؤمنین علیه السلام خدا نباشد؟ امیرالمؤمنین علیه السلام که از یک ستاره دنباله دار عظیم‌تر است! امثال ابوالخطاب و طرفدارانش همین را می‌گفتند که جعفر بن محمد علیه السلام خداست و ما پیامبر او هستیم. طرفداران او امام صادق علیه السلام را که در کوچه‌ها می‌دیدند می‌گفتند: لبیک یا جعفر بن محمد لبیک! یعنی تو خدای مایی.[13] عجیب است که می‌گفتند «جعفر بن محمد» و باز آن حضرت را خدا می‌خواندند!

کسی که این‌‌گونه به خدا اعتقاد دارد که یک ستاره دنباله دار را که در خواب دیده می‌گوید خداست، راحت می‌تواند بگوید که یک کوه، یک سنگ، ماه یا خورشید خداست. خوب کسی که اینقدر نفهم است، چرا نمی‌گوید خورشید خداست، چرا می‌گوید در خواب دیدم، بگوید همین خورشید که در آسمان است خداست، چه فرقی می‌کند با آنچه در خواب دیده است!

پیامد شرکی فرق نگذاشتن میان ایمان و عرفان

کسانی که این‌گونه فکر میکنند، بین اعتقاد و عرفان فرق نمی‌گذارند و اعتقادشان طوری است که مطابق عرفانشان می‌شود. مثلاً اهل غلو در مقام عرفانشان، هر آنچه در امیرالمؤمنین علیه السلام می‌بینند خدایی است، در مقام اعتقادشان نیز خدایی را اعتقاد دارند که دست، سر، چشم، گوش، پا، لب، دهان و مانند آنها را دارد، بنابراین می‌شود که خدا همان امیرالمؤمنین علیه السلام باشد؛ در نظر آنها که در امیرالمؤمنین علیه السلام صفات خدایی می‌بینند، بهتر از حضرت علی علیه السلام کیست که خدا باشد!

پس یک گروه، اینها هستند که در دایره اعتقاد و معرفت، گونه‌ای هستند که می‌شود اعتقادشان هماهنگ با معرفتشان و معرفتشان هماهنگ با اعتقادشان باشد؛ از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام را خدا می‌بینند، چون از باب معرفت و عرفان، امیرالمؤمنین علیه السلام را این‌طور می‌بیند که نشان‌دهنده اسماء و صفات الهی است، و از سوی دیگر خدا را جسم می‌بیند، پس می‌شود که خدا امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، چرا کس دیگر باشد. پس اگر مقام اعتقاد و عرفان انسان یکی شود، گرفتار شرک می‌شود.

انحراف اهل باطن از اهل باطل در توحید

آنچه گفتیم درباره اهل ظاهر بود، اما اهل باطن که بینش معنوی دقیق اما صوفیانه دارند، مانند ابن عربی و امثال او، از نظر اینها هم می‌شود که یک خلق، خدا باشد، چون از نظر آنها نیز همان مسئله هست. زیرا آنها خلق را تقسیم می‌کنند به وجود و ماهیت، یعنی جهت وحدت و جهت کثرت؛ وجود را خدا می‌دانند، و تعینات و تشخصات و کثرت‌ها را خلق می‌دانند؛ یعنی هر کسی دارای یک جهت وجود وحدانی است، و یک جهت کثرت ماهوی که تعددهاست؛ جهت ماهیت و تعددها و کثرت‌ها پوچ‌اند، اما وجودِ اشیاء حقیقت و وحدت است؛ وجود خدا هم وحدت است، و دو وجود هم نداریم، بلکه فقط یک وجود هست، پس وجود هر  چیزی همان خداست و غیریت معنا ندارد، پس وجدانش با وجودش یکی می‌شود. البته در یک مرحله وجدانش خلاف وجودش می‌شود، و می‌گوید که باید وجدان را از وجودت سلب کنی، تا وجدانت با وجودت مساوی شود.

اختلاف وجدان و وجود در دید صوفیه

حال، وجود چیست؟ مثلاً یک درخت، وجودش همان وجود خداست، نه اینکه در وجودش، نور خدا و تجلی خداست، بلکه خود خداست. اما در جهت تعینات و کثرت‌هایش که شاخه، برگ، میوه و جهت‌های مختلف دارد، در اینها خدا نیست. چون خدا که کثرت ندارد، خدا وحدت دارد. پس این کثرت‌ها چیستند؟ می‌گویند که اینها همان چیزی است که شما وجدان می‌کنید که شاخه و برگ و میوه دارد. اما اینها مطابق واقع است یا نه؟ می‌گوید که اینها مطابق واقع نیست، بلکه اینها اوهام ذهن انسان است، چون در حقیقت بیرون، نه برگی وجود دارد، نه شاخه‌ای و نه میوه‌ای؛ هیچ کدام در بیرون حقیقت ندارند، پس وجدان انسان مخالف وجود بیرونی است. پس باید انسان وجدانش را درست کند تا اینکه کثرت و دوئیت نبیند و مطابق واقع بیرونی باشد. پس وجدان را خلاف وجود می‌بیند و وجدان را کثرت‌بین می‌داند، اما وحدت‌بینی حقیقت و وجود است، اما وجدان انسان که کثرت‌بین است، خلاف حقیقت و خلاف وجود است.

انحراف صوفیه که هرکه به وجودش یک می‌یابد آن هم وجود خداست

لذا می‌گویند اگر انسان تربیت شود و کثرت‌بینی را رها کند و فقط وحدت‌بین و حقیقت‌بین باشد، یعنی اگر همه درک‌ها و یافت‌های ماهوی‌اش را رها کند و به وجودش شهود کند (زیرا فقط وجود به شهود می‌یابد)، در این صورت تنها یک حقیقت می‌یابد و آن هم همان وجود است که یکی است و آن یک هم وجود خداست، خدا همان اوست و اصلاً دوئیت و غیریت معنا ندارد. بنابراین می‌توانی بگویی: «انا الله» چنانکه بایزید گفته[14] و بگویی «سبحاني سبحاني ما أعظم شأني» همان‌طور که همو گفته و بگویی «ليس في جبتي سوي الله» چنان‌که همو گفته و بگویی: «من مثلي و ليس في الدارين غيري» که شبلی گفته و بگویی «أنا الحق» چنان‌که حلاج گفته و بگویی: «إذا تم الفقر فهو الله» چنان‌که ابوسعید گفته.[15]

متأسفانه برخی از علمای شیعه هم این حرف‌ها را پذیرفتند و اسم ابن عربی را هم عارف نامیدند، چون طرفدار اویند، و او هم دنباله‌رو کسی است که خود را آنقدر عظیم می‌داند که می‌گوید اگر عرش خدا را در گوشه قلب من بگذارند، اصلاً دیده نمی‌شود![16] در حالی که نمی‌داند که عرش خدا چیست! نمی‌داند که عرش خدا را وقتی میلیارد میلیارد درجه تنزل دادند و پایین آوردند، آنگاه شده قلب این آقا.

ائمه علیهم السلام فرمودند: خداوند قلوب ما را از اعلا علیین و از فوق عرش الهی آفریده، و ابدان ما را از علیین آفریده که باز هم فوق عرش الهی است، و قلوب شیعیان ما را از علیین آفریده که فوق عرش الهی است، و ابدان آنها را از پایین‌تر از علیین آفریده است؛[17] این، مقام شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام است، لکن آن آقا نمی‌فهمد، چون اگر می‌فهمید که عرش الهی چست و ائمه علیهم السلام چگونه هستند، این حرف را نمی‌زد.

همگونی گفته صوفیه با آنان که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را خدا می‌دانستند

پس عده‌ای در عالم ظاهر، وجدان و وجودشان یکی می‌شود، چون در وجدانشان می‌گویند این آقا علی علیه السلام است، اما در وجودشان می‌گویند که این آقا خداست؛ چون خدا خواص جسمانی دارد و او هم دارد و صفات او هم که همه‌اش خدایی است و چه کسی بهتر از او که خدا باشد، پس امیرالمؤمنین علیه السلام همان خداست؛ پس می‌گویند: آن وجدانی که به آن دوئیت می‌بینم و علی علیه السلام را از خدا جدا می‌بینم، اشتباه است، بلکه باید یکی ببینم، چون در حقیقت بیرون یکی است.

همچنین این آقای صوفی هم در معنای دقیق خودش همان حرف را می‌زند؛ می‌گوید: من در وجدان خودم اشیائی می‌بینم که غیر خدا هستند، اما در وجود، غیر خدا نیستند و غیر خدا اصلاً چیزی نیست؛ پس وجدان من خلاف وجود است، پس باید وجدانم را درست کنم تا مطابق وجود باشد؛ پس در وجود فقط خداست، و موجودات هر چه هستند در وجودشان غیر خدا چیزی دیگری نیستند، خواه کامل باشند و خواه ناقص؛ لذا امیرالمؤمنین علیه السلام که کامل است و ابوجهل که ناقص است، هر دو در مقام وجود (که تعینات را بردارید) خداست، اما در مقام وجدان، تعینات و صفات و خصوصیاتی را در ابوجهل می‌بینم که ناقص است و صفاتی را در امیرالمؤمنین علیه السلام می‌بینم که کامل است، اینها همه مال وجدان من است، و وجدان من اشتباه است و فقط وجود حقیقت دارد، پس امیرالمؤمنین علیه السلام و ابوجهل، در مقام وجود خدا هستند، چون در این مقام اصلاً دوئیت معنا ندارد.

پس اینها بین وجود و وجدان فرق می‌گذارند و می‌گویند که ما در وجود بیرونی با خدا یکی هستیم، امیرالمؤمنین علیه السلام و خدا یکی است، اما در مقام وجدان داریم جدایی می‌بینیم، در حالی که در وجود دوگانگی نیست و یگانگی است.

اعتقاد حق، یگانگی در وجدان و دوگانگی در وجود

اما ما خلاف این سخن را می‌گوییم؛ یعنی: ما معتقدیم که در مقام وجود، دوگانگی است؛ یعنی من غیر خدا هستم، امیرالمؤمنین علیه السلام غیر خداست، اشیاء غیر خدا هستند. اما ما در وجدان خود یگانه می‌بینیم؛ یعنی در امیرالمؤمنین علیه السلام غیر خدایی نمی‌بینیم، در حالی که در مقام وجود و حقیقت بیرون، امیرالمؤمنین علیه السلام غیر خداست.

این دو نوع طرز تفکر، دو بینش کاملاً متفاوت‌اند که زمین تا آسمان باهم فرق دارند. ما که طرفدار توحید الهی هستیم، می‌گوییم: در وجود، امیرالمؤمنین علیه السلام خدا نیست، بلکه عبد و بنده خداست، اما در مقام وجدان خود، آنچه در امیرالمؤمنین علیه السلام می‌بینیم غیر صفات الهی چیز دیگری نیست. در مثالی که ذکر کردیم، آن آینه گردی که خورشیدنما بود، در مقام وجود، خود خورشید نیست، بلکه عبد و بنده خورشید است که نشان‌دهنده اوست، و خورشید مولای اوست که در آینه تابیده و خود را نشان داده است؛ وجود این است. اما ما وقتی به آینه نگاه می‌کنیم، در آینه غیر خورشید چیز دیگری نمی‌بینیم، چون در مثال، فرض بر این بود که شخصی خورشید را اصلاً ندیده باشد و خورشید را فقط در آینه دیده باشد، چنین کسی اصلاً خورشید را نمی‌بیند، بلکه فقط آینه را می‌بیند، ولی در آینه هم غیر از خورشید چیز دیگری نمی‌بیند، حتی خود آینه را هم نمی‌بیند، اما در مقام اعتقاد می‌گوییم که این آینه است و خورشید حقیقت دیگری است، هرچند که ما اصلاً آن را ندیده باشیم. پس از حیث وجود، ما بین خدا و اهل‌بیت علیهم السلام و بین اهل‌بیت علیهم السلام و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم معتقد به دوگانگی هستیم، اما در مقام وجدان، یگانگی می‌بینیم؛ یعنی در حقیقت بیرونی که آن بزرگواران هستند، خدا را غیر آن حقیقت وجودی، و آن حقیقت وجودی را غیر خدا می‌دانیم، اما در تمام کمالاتی که از آنها آشکار شده، فقط توحید الهی می‌بینیم و غیر خدا چیز دیگری نمی‌بینیم. پس در دیدن کمالاتشان فقط توحید الهی می‌بینیم، اما در وجودشان آنها را غیر توحید و غیر خدا می‌دانیم و این توحید حق و توحید اهل‌بیت علیهم السلام است.

دوگانگی خدا و اولیا در وجود و یگانگی در وجدان

ما امیرالمؤمنین علیه السلام را از کسانی که آن حضرت را خدا می‌دیدند، میلیون‌ها مرتبه، برتر، بالاتر و قوی‌تر می‌دانیم و بیشتر صاحب صفات الهی می‌دانیم، اما با همه اینها، اعتقاد داریم که امیرالمؤمنین علیه السلام خدا نیست، بلکه بنده خداست، بلکه بنده رسول‌خداست. این مطلب، به ایمان و اعتقاد بازگشت می‌کند؛ یعنی ما در اعتقادمان حقیقتی می‌دانیم که اگر امیرالمؤمنین علیه السلام از این معرفتی که ما نسبت به او داریم، میلیارد میلیاد درجه بالاتر هم باشد، بازهم عبد و بنده خدا ست، چون خدا را بالاتر می‌دانیم که مولای امیرالمؤمنین علیه السلام است که به او عنایت کرده است. پس در وجود، خدا غیر امیرالمؤمنین علیه السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام غیر خداست، اما در وجدان خودمان، هر چه می‌گردیم که در امیرالمؤمنین علیه السلام غیر خدایی ببینیم، غیر خدایی نمی‌بینیم. چون اگر قرار بود که غیر خدایی در امیرالمؤمنین علیه السلام ببینیم، چنان‌که جلسه قبل گفته شد، نقص به خدا بر می‌گشت؛ خدای متعال باید توحید خود را نشان دهد، و توحیدش را باید در آینه نشان دهد، و باید کامل نشان دهد، پس اگر آینه که همان امیرالمؤمنین علیه السلام است، غیر خدایی نشان دهد، در حقیقت، توحید خدا را ناقص نشان داده است و در این صورت، توحید در عالم کامل نشان داده نشده است.

زیان غالیان به مقامات اهل‌بیت‌ علیهم السلام و پیروانشان

پس وجدان و وجود از یکدیگر کاملاً جداست، اما خدا لعنت کند غالیان زمان امیرالمؤمنین علیه السلام و زمان اهل‌بیت علیهم السلام را، زیرا آنها با فضیلت‌ها و مقامات و علوم و قدرت‌های کوچکی که امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل‌بیت علیهم السلام از خودشان نشان می‌دادند، امیرالمؤمنین علیه السلام و امام صادق علیه السلام را خدا پنداشتند، در نتیجه سبب شدند که چنین تصور شود که: مقامات عالی و فضائل بالا داشتن مساوی است با خدا بودن؛ پس هر کسی که در حق اهل‌بیت علیهم السلام مقامات عالی و فضائل بالا اعتقاد داشته باشد، در حقیقت به خدا بودن آنها اعتقاد دارد! این پندار باطل، سبب شد که تمام فرمایشات اهل‌بیت علیهم السلام که عظمت‌ها و ولایت‌ها و خدانمایی آن بزرگواران را بیان می‌کرد، همچنین طرفداران آن فرمایشات، در گوشه کنارهای کتاب‌های تاریخ بمانند و اگر برخی از آنها امروز به دست ما می‌رسد می‌بینیم که سند درستی ندارد، یعنی در کتاب‌های معتبر و مشهور نقل نشده است؛ زیرا نویسندگان بزرگ ما که حدود 1100 و 1200 سال قبل کتاب می‌نوشتند، ملاکشان را بر همان حالت جو زمانی خودشان گذاشتند و جو زمانه آنها این بود که اگر کسی برای اهل‌بیت علیهم السلام صفات عالی الهی معتقد شود، غالی است و غلو کرده است، چون غالیان از این صفات کمالی استفاده کرده و به خدایی آنها اعتقاد ورزیدند.

دچار نسبت غلو شدن اصحاب اهل‌بیت‌ علیهم السلام

آقای خوانساری در روضات الجنات تعدادی از اصحاب اهل‌بیت علیهم السلام را می‌شمارد که گرفتار نسبت غلو شدند، چرا؟ چون فضائل عالی برای اهل‌بیت علیهم السلام بیان می‌کردند.

از این رو می‌گوییم که خدا غالیان را لعنت کند که مقامات و کمالات اهل‌بیت علیهم السلام را منحرف کرده و از آنها نتیجه کفری و شرکی گرفتند، در نتیجه، آن مقامات را متهم کردند که هر کسی به آن مقامات اعتقاد پیدا کند و در اهل‌بیت علیهم السلام آن مقامات را ببیند، به خدایی آنها اعتقاد ورزیده است! از این رو افرادی بزرگ همچون مفضل بن عمر، جابر جعفی، محمد بن سنان و مانند آنها، در طول تاریخ متهم به غلو شدند و روایات آنها تضعیف شد، البته با اختلاف‌هایی که در بین رجالییون در باره آنها وجود دارد. لذا متأسفانه نوع رجالی‌های ما در گذشته تاریخ، یا منحرف‌اند یا ناقص العقیده‌اند. منظور ما از این رجالی‌ها، رجالی‌های امروزی نیستند، زیرا همه اینها ناقل‌اند، بلکه رجالی‌هایی که سنه 200 تا 270 هجری قمری بودند، که تقریباً رده اول رجالییون هستند، اگر دقت کنید می‌بینید که یا منحرف‌اند - مانند بنی فضّال - یا ناقص العقیده‌اند که عقیده آنها در باره اهل‌بیت علیهم السلام بسیار ضعیف است. بدیهی است که این گونه انسان‌ها وقتی بخواهند با ملاکات خودشان رجالییون و اصحاب را بشناسند که کدام‌یک عقیده‌اش سالم است و کدام‌یک ناسالم است، طبیعتاً  درباره هر کسی که بگوید امام صادق علیه السلام یک مقداری احکام می‌دانسته، می‌گویند که او خوش عقیده است، اما درباره هر کسی که کمی از فضائل بالای امام صادق علیه السلام بگوید، می‌گویند که او غالی است. پس ما غالیان را لعنت می‌کنیم، چون مطالب را منحرف کردند.

زیان زدن صوفیه به معارف و حقایق توحیدی و ولایی

همچنین صوفی‌ها را نیز لعنت می‌کنیم، زیرا آنها نیز مطالب را منحرف کردند، چون مقامات باطنی اهل‌بیت علیهم السلام را به جایی بردند که به تساوی با خدا و به وحدت وجود و یگانگی خلق و خالق رساندند، از این رو وقتی کسی در مقامات باطنی سخن می‌گوید، دیگران که اهل‌ظاهرند می‌گویند که در حق اهل‌بیت علیهم السلام غلو کردید! امروزه این قسم انسان‌ها زیادند. لذا وقتی کسی همانند شیخ رجبعلی برسی، چند کلمه در باره امیرالمؤمنین علیه السلام گفته، می‌گویند که او غالی است، در حالی که علامه امینی گفته است: ایشان چیز زیادی نگفته، بلکه ما در حق اهل‌بیت علیهم السلام چیزی نمی‌دانیم![18] البته نسبت به فهم امثال ما مطالب بالایی گفته است، اما نسبت به مقامات حقیقی امیرالمؤمنین علیه السلام چیز خیلی بالایی نگفته است.

این نوع موضع‌گیری از کجا پیدا شده؟ این اولاً اثر غالیان پیشین است، و ثانیاً اثر صوفیه است که به وحدت خالق و خلق معتقد شدند و آن آقا گفت: «انا الله» و گفت: «لیس فی جبتی سوی الله» و اینکه گفت: «اگر عرش خدا را در گوشه قلب بایزید بسطامی قرار دهند اصلاً دیده نمی‌شود» و مانند اینها. از این رو اگر کسی بگوید «عرش و فرش و آسمان و زمین، اصلاً در قلب امیرالمؤمنین علیه السلام نمی‌تواند برود که آنجا جایی هم داشته باشد، چه رسد به اینکه دیده شود یا نه»، آنگاه می‌گویند که شما غالی شدید.

بنابراین وقتی چند صفت الهی به اهل‌بیت علیهم السلام نسبت دهید، فوراً می‌گویند که پس خدا کجا جا دارد؟! یکی از دوستان کتابی را آوردند که یکی از وهابی‌ها برخی از احادیث اصول کافی را در باره فضائل اهل‌بیت علیهم السلام انتخاب کرده بود و زیر آنها نوشته بود که پس خدا کجا جا دارد؟! فکر می‌کنند وقتی چند فضیلت برای اهل‌بیت علیهم السلام گفته می‌شود، پس آن بزرگواران خدا شدند! اینها نه خدا را می‌دانند کیست و نه اهل‌بیت‌ علیهم السلام را!

همچنین این روال نقصی ادامه پیدا کرده تا اینکه وقتی در باره یک شیعه بزرگ، چند فضیلت گفته می‌شود، فوراً می‌گویند که اگر یک شیعه چنین است، پس امیرالمؤمنین علیه السلام کجاست؟! اگر کسی در باره سلمان، ابوذر و مانند آنها چهار تا فضیلت بالا بگوید، می‌گویند که اینها را شما جای امام گذاشتید، اگر اینها این فضائل را دارند، پس امام کجاست!

اعتقاد صحیح ما و جایگاه وجود و وجدان

پس این دو جهت، یعنی جایگاه وجود و وجدان، بسیار مهم است. ما در امیرالمؤمنین علیه السلام هر چه وجدان می‌کنیم، غیر خدایی نیست، غیر کمالات خدا و غیر توحید خدا نیست، لذا فرمودند: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏؛[19] به ماست که خداوند عبادت شود و به ماست که شناخته گردد و به ماست که توحیدش ادا شود» و فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ؛[20] براستی که خداى تبارك و تعالى اگر مي‌خواست خودش را به بندگان مي‌شناسانيد ولى ما را دروازه‌های خود و جاده خود‏ و راه خود و آن وجهی که رسیدن به او تنها از آن حاصل می‌شود قرار داد». اما از باب اعتقاد، وجود امیرالمؤمنین علیه السلام را مخلوق می‌دانیم. پس این دو مطلب بسیار مهم است؛ اینکه در وجود امیرالمؤمنین علیه السلام را خدا ندانی، اما در دیدن کمالات در امیرالمؤمنین علیه السلام خلق نبینی، بلکه فقط کمالات خدا ببینی؛ یعنی بگویی که خلق است اما کمالات خدا را دارد و خدا نیست. صوفیه خلاف این را می‌گویند، چون می‌گویند «شما در وجدانتان غیر خدا می‌بینید، ولی در وجود غیر خدا چیزی نیست» و می‌گویند «شما در وجدان غیر خدا می‌بینید، اما در وجود، امیرالمؤمنین علیه السلام خود خداست»، اما ما می‌گوییم «در وجدانمان در امیرالمؤمنین علیه السلام فقط خدا می‌بینیم و غیر خدا نمی‌بینیم و خلقیت اصلاً نمی‌بینیم، اما در وجود، امیرالمؤمنین علیه السلام غیر از اینکه خلق و بنده خداست چیز دیگری نیست».

پس اگر انسان این دو مذهب و دو مکتب و دو راه را از یکدیگر جدا کند، آنگاه این چند حدیث را که می‌خواهم بخوانم تا این مطلب را تمام کنیم می‌فهمد و می‌تواند عظمت اهل‌بیت علیهم السلام را به دست آورد.

سه حدیث در مقامات امامان و شناخت خدا به خدا

یکی از این حدیث‌ها، حدیث مفضل بن عمر است و دیگری، دعای رجبیه است که معمولا در ماه رجب خوانده می‌شود و سومی، حدیث نورانیت امیرالمؤمنین علیه السلام است.

این سه حدیث وقتی جمع شوند با این ملاکی که گفته شد، اگر انسان به آنها بنگرد، آنگاه معرفت صحیح «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»[21] را پیدا می‌کند و می‌فهمد که الله در «اعرفوا الله»؛ یعنی خود الله تعالی نه غیر او، و «بالله» یعنی به نور خدا، یعنی به امیرالمؤمنین علیه السلام، یعنی به سلمان فارسی.

پس اگر کسی بتواند این دو جهت را از یکدیگر جدا کند - یعنی مقام عرفان را از مقام ایمان و اعتقاد جدا کند، مقام وجدان را از مقام وجود جدا کند - توحید را درست می‌فهمد.

اینکه این مطلب را زیاد تکرار کردم، برای این است که به گوش انسان بخورد؛ چون جدا کننده بین این دوتا بسیار بسیار کم‌اند، و عموم انسان‌ها از این مطلب بیگانه‌اند. البته منظور از عموم انسان‌ها، نویسنده‌ها هستند، نه مردم کوچه و بازار. یکی از آنها، بنابر گفته خودش، ابتدا طلبه محض بود، بعد طرفدار اصالت الماهیه شد و سالیان دراز از سهروردی طرفداری می‌کرد و از حکمت اشراق و انوار حکمت اشراق سخن می‌گفت، بعد یک دفعه وارده‌ای وارد شد که نه این گونه نیست، بلکه اصالت الوجود است، تشکیک در وجود است. بعد 9 جلد کتاب نوشت در تبیین اصالت الوجود تشکیکی. بعد یک دفعه گفت که نه، تشکیک در وجود هم معنا ندارد، بلکه اصالت الوجود شخصی است. اگر کمی دیگر می‌ماند، شاید چیز دیگری می‌گفت! اما مؤمن این گونه نیست، بلکه مؤمن سال اول همان چیزی را می‌گوید که سال آخر می‌گوید، لکن رشد می‌کند، اما پایه‌اش را از دست نمی‌دهد و عوض نمی‌شود؛ باغ را عوض نمی‌کند که باغ دیگر بخرد، بلکه درخت‌های باغ را زیباتر می‌کند، میوه‌ها را بهتر می‌کند. پس مؤمن رشته را عوض نمی‌کند که رشته دیگر انتخاب کند، زیرا رشته را از وحی گرفته است، اما کسی که اصل رشته را رها می‌کند، برای این است که از وحی نگرفته است.

روشن است که وقتی سخن انسان بر پایه محکمی نباشد، هر روز چیزی می‌گوید، ولی مؤمن این گونه نیست، بلکه مؤمن یک جایگاه مستقر و محکمی دارد، اما در آن جایگاه حرکت می‌کند و پیش می‌رود.

پس اینکه اصرار می‌کنم که انسان باید جایگاه وجدان و وجود را جدا کند، برای این است که اگر انسان بتواند این دو مقام را از یکدیگر جدا کند، آنگاه می‌فهمد که مقامات الهی و مقامات توحید الهی، هم لذیذ است، هم زیباست، هم کامل است، و هم اهل‌بیت علیهم السلام هرگز غیر خدایی ندارند و هم بنده خدا هستند و هرگز خدا نیستند و خلق خدا هستند.



[1]. «عَن شَريكٍ قال: بَيْنَا عَلِيٌّ‌ علیه السلام عِنْدَ امْرَأَةٍ لَهُ مِنْ عَنْزَةَ وَ هِيَ أُمُّ عَمْرٍو إِذْ أَتَاهُ قَنْبَرٌ فَقَالَ: إِنَّ عَشَرَةَ نَفَرٍ بِالْبَابِ يَزْعُمُونَ أَنَّكَ رَبُّهُمْ! فَقَالَ‌ علیه السلام: أَدْخِلْهِمْ. فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالَ‌ علیه السلام لَهُمْ: مَا تَقُولُونَ؟ فَقَالُوا: إِنَّكَ رَبُّنَا وَ أَنْتَ الَّذِي خَلَقْتَنَا وَ أَنْتَ الَّذِي رَزَقْتَنَا! فَقَالَ‌ علیه السلام: وَيْلَكُمْ لَا تَفْعَلُوا إِنَّمَا أَنَا مَخْلُوقٌ مِثْلُكُمْ. فَأَبَوْا أَنْ يَفْعَلُوا فَقَالَ‌ علیه السلام لَهُمْ: وَيْلَكُمْ رَبِّي وَ رَبُّكُمُ اللَّهُ وَيْلَكُمْ تُوبُوا وَ ارْجِعُوا. فَقَالُوا: لَا نَرْجِعُ عَنْ مَقَالَتِنَا أَنْتَ رَبُّنَا تَرْزُقُنَا وَ أَنْتَ خَلَقْتَنَا. فَقَالَ‌ علیه السلام: يَا قَنْبَرُ! ايتِنِي بِالْفَعَلَةِ. فَخَرَجَ قَنْبَرٌ فَأَتَاهُ بِعَشَرَةِ رِجَالٍ مَعَ الزُّبُلِ وَ الْمُرُورِ فَأَمَرَ أَنْ يَحْفِرُوا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَمَّا حَفَرُوا خَدّاً أَمَرَ بِالْحَطَبِ وَ النَّارِ فَطُرِحَ فيهِ‏ حَتَّى صَارَ نَاراً تَتَوَقَّدُ قَالَ‌ علیه السلام لَهُمْ: تُوبُوا! قَالُوا: لَا نَرْجِعُ! فَقَذَفَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام بَعْضَهُمْ ثُمَّ قَذَفَ بَقِيَّتَهُمْ فِي النَّارِ. قَالَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام:‏ (إنی) إِذَا أَبْصَرْتُ شَيْئاً مُنْكَراً / أَوْقَدْتُ نَارِي وَ دَعَوْتُ قَنْبَراً»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏25، ص: 299 و 300.

«شریک گوید: امام علی‌ علیه السلام نزد همسرش ام عمرو از قبیله عنزه بود که قنبر محضر حضرتش رسید و عرض کرد: ده نفر پشت در هستند که گمان می‌کنند شما پروردگارشان هستید! حضرت فرمود: آنها را داخل کن. پس بر حضرت وارد شدند و به آنها فرمود: چه می‌گویید؟ عرض کردند: همانا تویی پروردگار ما و تویی که ما را آفریدی و تویی که به ما روزی دادی! حضرت فرمود: وای بر شما! این نکنید، من تنها آفریده‌ای هستم همچون شما. آنان از پذیرش سخن حضرت امتناع کردند و حضرت باز فرمود: وای بر شما! پروردگار من و پروردگار شما الله است، وای بر شما! توبه کنید و بازگردید. گفتند: ما از گفتار خود باز نمی‌گردیم! تویی پروردگار ما که روزیمان دهی و تویی آفریدگار ما! حضرت فرمود: ای قنبر! کارگزاران را نزد من آور. پس قنبر بیرون شد و ده مرد را با بیل و لوازم محضر آن حضرت آورد و حضرت امر فرمود زمین را برای خاطیان حفر کنند. چون گودالی حفر کردند امر فرمود هیزم و آتش آوردند و به گودال ریختند و آتشی شعله‌ور فراهم آوردند. حضرت فرمود: توبه کنید. گفتند: باز نخواهیم گشت! حضرت برخی از آنان را کنار زد و سایر آنها را در آتش انداخت. فرمود: چون امر منکری بینم، آتشم برافروزم و قنبر را فرا خوانم».

[2]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 272، خطبه 186.

[3]. الوافي، ج‏1، ص: 408.

[4]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 24، ح16.

[5]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 90.

[6]. تفسير القمي، ج‏2، ص: 75.

[7]. «عَن مُفَضَّل بن عُمَر قالَ: أَتَيْنَا بَابَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْإِذْنَ عَلَيْهِ فَسَمِعْنَاهُ يَتَكَلَّمُ بِكَلَامٍ لَيْسَ بِالْعَرَبِيَّةِ فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْيَانِيَّةِ ثُمَّ بَكَى‌ علیه السلام فَبَكَيْنَا لِبُكَائِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيْنَا الْغُلَامُ فَأَذِنَ لَنَا فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَتَيْنَاكَ نُرِيدُ الْإِذْنَ عَلَيْكَ فَسَمِعْنَاكَ تَتَكَلَّمُ بِكَلَامٍ لَيْسَ بِالْعَرَبِيَّةِ فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْيَانِيَّةِ ثُمَّ بَكَيْتَ فَبَكَيْنَا لِبُكَاءِكَ. قَالَ‌ علیه السلام: نَعَمْ ذَكَرْتُ إِلْيَاسَ النَّبِيَّ وَ كَانَ مِنْ عُبَّادِ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ فَقُلْتُ كَمَا كَانَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ. ثُمَّ انْدَفَعَ فِيهِ بِالسُّرْيَانِيَّةِ فَلَا وَ اللَّهِ‏ مَا رَأَيْنَا قَسّاً وَ لَا جَاثَلِيقاً أَفْصَحَ لَهْجَةً مِنْهُ بِهِ‏ ثُمَّ فَسَّرَهُ لَنَا بِالْعَرَبِيَّةِ فَقَالَ: كَانَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ: أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَظْمَأْتُ لَكَ هَوَاجِرِي؟! أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ عَفَّرْتُ لَكَ فِي التُّرَابِ وَجْهِي؟! أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدِ اجْتَنَبْتُ لَكَ الْمَعَاصِيَ؟! أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَسْهَرْتُ لَكَ لَيْلِي؟! فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ. فَقَالَ: إِنْ قُلْتَ لَا أُعَذِّبُكَ ثُمَّ عَذَّبْتَنِي مَا ذَا؟ أَ لَسْتُ عَبْدَكَ وَ أَنْتَ رَبِّي! فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ إِنِّي إِذَا وَعَدْتُ وَعْداً وَفَيْتُ بِهِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 227 و 228.

«مفضل بن عمر گوید: ما در خانه امام صادق‌ علیه السلام آمدیم و می‌خواستیم اجازه تشرف به خدمتش گیریم که شنیدیم به زبانی غیر عربی سخن می‌گوید و گمان بردیم که سریانی باشد. سپس حضرت گریست و ما نیز از گریه ایشان گریستیم. پس از آن غلام بیرون آمد و به ما اجازه ورود داد. به محضرش رسیدیم و من عرض کردم: اصلحک الله، نزدتان آمدیم و می‌خواستیم اجازه ورود گیریم که شنیدیم به زبانی غیر عربی سخن می‌گویید و گمان بردیم سریانی باشد. سپس گریستید و ما نیز به گریه شما گریستیم. فرمود: آری، الیاس پیامبر که یکی از عبّاد پیامبران بنی‌اسرائیل بود را یاد کردم و دعایی را خواندم که او در سجده‌اش می‌خواند.

سپس حضرت شروع کرد به خواندن آن دعا به زبان سریانی که به خدا سوگند هیچ کشیش و جاثلیقی را ندیدیم که لهجه‌ای شیواتر از حضرتش داشته باشد. سپس آن را به زبان عربی برایمان تفسیر کرد و فرمود: او در سجده‌اش عرضه می‌داشت: آیا تو را ببینم که عذابم کنی با آنکه گرمای روزهایم را به خاطر تو تشنگی کشیدم؟! تو را ببینم که عذابم کنی با آنکه رویم را برای تو به خاک ساییدم؟! تو را ببینم که عذابم کنی با آنکه به خاطر تو از گناهان دوری کردم؟! تو را ببینم که عذابم کنی با آنکه شبم را برای تو بیدار ماندم؟! پس خداوند وحی فرمود: سرت را بالا آور که من تو را عذاب نمی‌کنم. عرضه داشت: اگر بگویی عذابت نمی‌کنم و پس از آن عذابم کنی چه؟ مگر نه این است که من عبد تو باشم و تو پروردگار من؟! خداوند وحی فرمود: سرت را بالا آور که من تو را عذاب نمی‌کنم، همانا من چون وعده‌ای دهم به آن وفا می‌کنم».

[8]. «عَن أبي جَعفَر‌ علیه السلام قال: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى‏ دَاوُدَ أَنِ ائْتِ عَبْدِي دَانِيَالَ فَقُلْ لَهُ: إِنَّكَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ وَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ‏ وَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ فَإِنْ أَنْتَ عَصَيْتَنِيَ الرَّابِعَةَ لَمْ أَغْفِرْ لَكَ! فَأَتَاهُ دَاوُدُ فَقَالَ: يَا دَانِيَالُ! إِنَّنِي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكَ وَ هُوَ يَقُولُ لَكَ: إِنَّكَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ وَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ وَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ فَإِنْ أَنْتَ عَصَيْتَنِيَ الرَّابِعَةَ لَمْ أَغْفِرْ لَكَ! فَقَالَ لَهُ دَانِيَالُ: قَدْ أَبْلَغْتَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ! فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ قَامَ دَانِيَالُ فَنَاجَى رَبَّهُ فَقَالَ: يَا رَبِّ إِنَّ دَاوُدَ نَبِيَّكَ أَخْبَرَنِي عَنْكَ أَنَّنِي قَدْ عَصَيْتُكَ فَغَفَرْتَ لِي وَ عَصَيْتُكَ فَغَفَرْتَ لِي وَ عَصَيْتُكَ فَغَفَرْتَ لِي وَ أَخْبَرَنِي عَنْكَ أَنَّنِي إِنْ عَصَيْتُكَ الرَّابِعَةَ لَمْ تَغْفِرْ لِي فَوَ عِزَّتِكَ لَئِنْ لَمْ تَعْصِمْنِي لَأَعْصِيَنَّكَ ثُمَّ لَأَعْصِيَنَّكَ ثُمَّ لَأَعْصِيَنَّك‏»؛

«امام باقر‌ علیه السلام فرمود: خداوند عز و جل به داود وحى فرمود: نزد بنده‏ام دانيال برو و بگو: همانا تو مرا نافرمانى كردى و من تو را آمرزیدم، و نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم، و نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم، و اگر برای چهارمین بار مرا نافرمانى كنى تو را نيامرزم! پس داود نزدش آمد و فرمود: اى دانيال! من فرستاده خدايم به سوى تو و او به تو فرمايد: تو مرا نافرمانى كردى پس من تو را آمرزيدم، و مرا نافرمانى كردى و من تو را آمرزيدم، و مرا نافرمانى كردى و من تو را آمرزيدم، پس اگر براى چهارمين بار مرا نافرمانى كنى تو را نيامرزم! دانيال به وى گفت: اى پيامبر خدا پيام خود را رساندى. همين كه وقت سحر شد دانيال برخاست و با پروردگار خود مناجات كرد و عرض كرد: پروردگارا! همانا پيغمبر تو داود از سوى تو مرا خبر داد كه هر آينه من نافرمانیت كردم و تو آمرزيدى، و نافرمانيت كردم و تو آمرزيدى، و نافرمانيت كردم و تو آمرزيدى، و به من خبر داد از سوى تو كه اگر من در بار چهارم تو را نافرمانى كنم مرا نيامرزى، پس به عزتت سوگند اگر تو مرا نگاه ندارى، هر آينه تو را نافرمانى كنم، و باز نافرمانى كنم، و باز نافرمانى كنم».

[9]. «سئل مالك عن قوله سبحانه: ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ ‏ قال: الاستواء معلوم، و الكيف مجهول، و الإيمان به واجب، و السؤال عنه بدعة»؛ الملل و النحل، ج1، ص: 93.

«از مالک درباره این آیه سؤال شد: ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ ‏ گفت: ایستادن معلوم است اما کیفیت آن مجهول است؛ و ایمان به آن واجب است و سؤال پرسیدن از آن بدعت است».

[10]. روایات نزول رب را شیعه و غیر شیعه نقل کرده‌اند و ائمه‌ علیهم السلام فرموده‌اند که حدیث تحریف شده؛ مانند حدیث ابن ابی‌محمود که گوید:

«عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي مَحْمُودٍ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا‌ علیه السلام: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! مَا تَقُولُ فِي الْحَدِيثِ الَّذِي يَرْوِيهِ النَّاسُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَنْزِلُ فِي كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا؟ فَقَالَ‌ علیه السلام: لَعَنَ اللَّهُ الْمُحَرِّفِينَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ اللَّهُ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم ذَلِكَ، إِنَّمَا قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُنْزِلُ مَلَكاً إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا كُلَّ لَيْلَةٍ فِي الثُّلُثِ الْأَخِيرِ وَ لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ فِي أَوَّلِ اللَّيْلِ فَيَأْمُرُهُ فَيُنَادِي: هَلْ مِنْ سَائِلٍ فَأُعْطِيَهُ هَلْ مِنْ تَائِبٍ فَأَتُوبَ عَلَيْهِ هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ فَأَغْفِرَ لَهُ يَا طَالِبَ الْخَيْرِ أَقْبِلْ وَ يَا طَالِبَ الشَّرِّ أَقْصِرْ. فَلَا يَزَالُ يُنَادِي بِهَذَا حَتَّى يَطْلُعَ الْفَجْرُ فَإِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ عَادَ إِلَى مَحَلِّهِ مِنْ مَلَكُوتِ السَّمَاءِ. حَدَّثَنِي بِذَلِكَ أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم»؛

«ابراهیم بن ابی محمود گوید: به حضرت رضا‌ علیه السلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! چه می‌فرمایید درباره حدیثی که مردم از رسول خدا نقل می‌کنند که فرموده: خداوند تبارک و تعالی در هر شب جمعه به آسمان دنیا نزول می‌کند؟ حضرت فرمود: خداوند لعنت کند آن کسان که کلمات را از مواضعش تحریف می‌کنند، قسم به خدا که رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم این را نفرموده، بلکه فرموده: همانا خداوند تبارک و تعالی ملکی را در یک سوم آخر هر شب و در اول شب جمعه به آسمان دنیا نازل می‌کند و به او امر می‌فرماید که ندا دهد: آیا درخواست‌کننده‌ای هست تا عطایش کنم؟ آیا توبه‌کننده‌ای هست تا توبه‌اش بپذیرم؟ آیا آمرزش‌خواهی هست تا او را بیامرزم؟ ای خیرخواه روی آر و ای بدخواه دست بدار. پس پیوسته تا طلوع فجر این ندا سر دهد و چون فجر طلوع کند به جایگاه خود که در ملکوت آسمان است بازگردد. این حدیث را پدرم از جدم از پدرانش از رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم به من فرموده است».

در صحیح مسلم از ابوهریره از رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود:

«ينزل الله إلى السماء الدنيا كل ليلة حين يمضى ثلث الليل الأول فيقول: انا الملك انا الملك! من ذا الذي يدعوني فاستجيب له من ذا الذي يسألني فاعطيه من ذا الذي يستغفرني فاغفر له؟ فلا يزال كذلك حتى يضئ الفجر»؛ صحیح مسلم، ج2، ص: 175 و 176.

«خداوند هر شب، آن گاه که یک سوم نخست شب بگذرد، به آسمان دنیا نازل می‌شود و می‌گوید: منم فرمانروا، منم فرمانروا! کیست که مرا بخواند تا دعایش مستجاب کنم، کیست که از من درخواست کند تا عنایتش کنم، کیست که از من آمرزش بخواهد تا بیامرزمش؟ و این پیوسته تا طلوع فجر ادامه خواهد داشت».

[11]. چنانکه ابن بطوطه گوید:

«حضرت یوم الجمعة بدمشق المسجد الّذی یخطب فیه على منبر الجامع أحمد بن تیمیة، فكان من جملة كلامه: انّ الله ینزل إلى سماء الدنیا كنزولی هذا، ونزل درجة من درج المنبر. فعارضه فقیه مالكی یعرف بابن الزهراء، وأنكر ما تكلّم به، فقامت العامة إلى هذا الفقیه، وضربوه بالأیدی والنعال ضرباً كثیراً»؛ رحلة ابن بطوطة، ص: 95 و 96.

«روز جمعه در دمشق در مسجدی حضور یافتم که احمد بن تیمیه بر منبر جامع خطبه می‌خواند. از جمله آنچه گفت این عبارات بود: براستی خداوند به آسمان دنیا نزول می‌کند همان‌گونه که من نزول می‌کنم؛ سپس یک پله از منبر پایین آمد. پس فقیه مالکی که به ابن الزهراء معروف است با او مخالفت کرد و کلامش را منکر گشت که مردم سوی این فقیه برخاستند و او را زیر بار مشت و لگد گرفتند».

[12]. «فأنا، و للّه تعالى الحمد، قد رأيت ربي مناما ثلاث مرات و كانت المرة الثالثة في السنة السادسة و الأربعين و المائتين و الألف بعد الهجرة، رأيته جل شأنه و له من النور ما له متوجها جهة المشرق فكلمني بكلمات أنسيتها حين استيقظت! و رأيت مرة في منام طويل كأني في الجنة بين يديه تعالى و بيني و بينه ستر حبيك بلؤلؤ مختلف ألوانه فأمر سبحانه أن يذهب بي إلى مقام عيسى عليه السلام ثم مقام محمد صلّى اللّه عليه و سلّم فذهب بي إليهما فرأيت ما رأيت و للّه تعالى الفضل و المنة»؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏5، ص: 50.

«من خود، که البته حمد از آنِ خداوند متعال است، پروردگارم را سه بار در خواب دیده‌ام که بار سوم در سال هزار و دویست و چهل و شش هجری بود، دیدمش - که شأنش جلیل است - با آن نوری که داشت، در حالی که به مشرق رو داشت، پس چند کلمه‌ای با من سخن گفت که چون بیدار شدم فراموشش کردم! یک بار در خوابی طولانی دیدم که گویا در بهشت در پیشگاه آن حضرت متعال بودم و میان من و او پرده‌ای بود بافته از مرواریدهای رنگارنگ، پس خداوند سبحان امر فرمود که مرا به مقام عیسی‌ علیه السلام و پس از آن به مقام محمد‌ صلی الله علیه و آله و سلم ببرند پس مرا به آن دو مقام بردند و دیدم آنچه دیدم و فضل و منت از آنِ خداوند متعال است».

[13]. «خَرَجَ إِلَيْنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام وَ هُوَ مُغْضَبٌ فَقَالَ: إِنِّي خَرَجْتُ آنِفاً فِي حَاجَةٍ فَتَعَرَّضَ لِي بَعْضُ سُودَانِ الْمَدِينَةِ فَهَتَفَ بِي لَبَّيْكَ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ لَبَّيْكَ! فَرَجَعْتُ عَوْدِي عَلَى بَدْئِي‏ إِلَى مَنْزِلِي خَائِفاً ذَعِراً مِمَّا قَالَ حَتَّى سَجَدْتُ فِي مَسْجِدِي لِرَبِّي وَ عَفَّرْتُ لَهُ وَجْهِي وَ ذَلَّلْتُ لَهُ نَفْسِي وَ بَرِئْتُ إِلَيْهِ مِمَّا هَتَفَ بِي وَ لَوْ أَنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ عَدَا مَا قَالَ اللَّهُ فِيهِ‏ إِذاً لَصَمَّ صَمّاً لَا يَسْمَعُ بَعْدَهُ أَبَداً وَ عَمِيَ عَمًى لَا يُبْصِرُ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَرِسَ خَرْساً لَا يَتَكَلَّمُ بَعْدَهُ أَبَداً. ثم قال‌ علیه السلام: لَعَنَ اللَّهُ أَبَا الْخَطَّابِ وَ قَتَلَهُ بِالْحَدِيدِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 226.

«امام صادق‌ علیه السلام بیرون شد و جانب ما آمد در حالی که خشمگین بود پس فرمود: اندکی پیش برای نیازی از خانه بیرون آمدم که یکی از سیاهان مدینه متعرضم گشت و مرا این‌گونه ندا کرد: لبیک ای جعفر بن محمد لبیک! نرفته، ترسان و هراسان به خانه بازگشتم تا در سجده‌گاه خود برای پروردگارم به سجده رفتم و رویم را از برای او به خاک سودم و خود را خوار او ساختم و به درگاهش از آنچه آن مرد سیاه به من سر داده بود بیزاری جستم؛ اگر که عیسی بن مریم از آنچه خداوند درباره‌اش گفته بود تجاوز می‌کرد، چنان کر می‌شد که از آن پس هرگز نمی‌شنید و چنان کور می‌شد که از آن پس هرگز نمی‌دید و چنان لال می‌شد که پس از آن هرگز سخن نمی‌گفت. سپس حضرت فرمود: خدا ابوالخطاب را لعنت کند و او را با آهن بکشد».

[14]. الفتوحات المكية، ج1، ص: 272.

[15]. تمام موارد در: المقدمات من نص النصوص، ص: 203.

[16]. او در فصوص از بایزید و جنید اینچنین نقل می‌کند:

«و قلب العارف من السعة كما قال أبو يزيد البسطاميّ - سلام الله عليه - : لو أنّ العرش وما حواه مائة ألف ألف مرّة في زاوية من زوايا قلب العارف ، ما أحسّ به! و قال الجنيد - رضي الله عنه - في هذا المعنى : المحدث إذا قرن بالقديم لم يبق له أثر ، وقلب يسع القديم كيف يحسّ بالمحدث موجودا؟!»؛ فصوص الحکم، ج1، ص:120.

«و قلب عارف چنان وسعتی دارد که ابویزید بسطامی - سلام خدا بر او باد - می‌گوید: اگر عرش با تمام آنچه در بر گرفته صد میلیون برابر شود و در گوشه‌ای از گوشه‌های قلب عارف باشد، عارف آن را احساس نمی‌کند! و جنید - که خدا از او راضی باشد - در همین معنا گوید: اگر محدَث با قدیم مقرون گردد، اثری از آن باقی نخواهد ماند، پس قلبی که قدیم را در بر گرفته است، چگونه حس کند که محدَث موجود است؟!».

[17]. «عَن أبي عَبدِ الله‌ علیه السلام قالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَنَا مِنْ فَوْقِ ذَلِكَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَجْسَادَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ الْقَرَابَةُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَيْنَا»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 389.

«امام صادق‌ علیه السلام فرمود: براستی خداوند ما را از علیین آفرید و ارواح ما را از فوق آن آفرید و ارواح شیعیان ما را از علیین آفرید و بدن‌های آنان را از پایین آن آفرید؛ پس بدین خاطر باشد که این قرابت میان ما و ایشان است و قلب‌هایشان به ما مشتاق».

«عَن أبي حمزة الثمالي قالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌ علیه السلام يَقُولُ:‏ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا. ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ * وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ * كِتابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ‏ و قال‌ علیه السلام: وَ خَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّينٍ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْهِمْ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقُوا مِنْهُ. ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَة: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ‏ * وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ * كِتابٌ مَرْقُومٌ ‏»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 390.

«ابو حمزه ثمالی گوید: از حضرت باقر‌ علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: همانا خداوند ما را از اعلا علییین آفریده و قلب‌های شیعیان ما را از آنچه ما را آفریده خلق فرموده و بدن‌های آنان را از پایین آن آفریده؛ پس قلب‌های آنان سوی ما میل می‌کند چه آنکه از همان آفریده شده‌ که ما آفریده گشته‌ایم. سپس حضرت این آیات را تلاوت فرمودند: نه چنين است، در حقيقت، كتاب نيكان در «علّيّون» است. و تو چه دانى كه «علّيّون» چيست؟ كتابى است نوشته‏شده. مقرّبان آن را مشاهده خواهند كرد. همچنین فرمودند: و دشمن ما را از سجین آفرید و قلب‌های شیعیان آنان را از آنچه آنان را از آن آفرید خلق فرمود و بدن‌های آنان را از پایین آن آفرید؛ پس قلب‌های شیعیان آنان به آنان میل می‌کند چه آنکه از همان آفریده شده‌ که آنان آفریده گشته‌اند. سپس حضرت این آیات را تلاوت فرمودند: نه چنين است (كه مى‏پندارند)، كه كارنامه بدكاران در «سجّين» است. و تو چه دانى كه «سجّين» چيست؟ كتابى است نوشته‏شده».

[18]. «الحافظ الشيخ رضي الدين رجب بن محمد بن رجب البرسي الحلّي، من عرفاء علماء الإماميّة و فقهائها المشاركين في العلوم، على فضله الواضح في فنِّ الحديث، و تقدّمه في الأدب و قرض الشعر و إجادته، و تضلّعه من علم الحروف و أسرارها و استخراج فوائدها، و بذلك كلّه تجد كتبه طافحة بالتحقيق و دقّة النظر. و له في العرفان و الحروف مسالك خاصّة، كما أنَّ له في ولاء أئمّة الدين عليهم السلام آراء و نظريّات لا يرتضيها لفيف من الناس، و لذلك رموه بالغلوِّ و الارتفاع، غير أنّ الحقّ أنّ جميع ما يثبته المترجم لهم عليهم السلام من الشؤون هي دون مرتبة الغلوِّ و غير درجة النبوّة.

و قد جاء عن مولانا أمير المؤمنين عليه السلام قوله: إيّاكم و الغلوّ فينا، قولوا إنّا عبيد مربوبون، و قولوا في فضلنا ما شئتم (تحف العقول، النص، ص: 104) و قال الإمام الصادق عليه السلام: اجعل لنا ربّا نئوب إليه و قولوا فينا ما شئتم (مختصر البصائر، ص: 187) و قال عليه السلام: اجعلونا مخلوقين و قولوا فينا ما شئتم فلن تبلغوا (بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 236).

و أنّى لنا البلاغ مدية ما منحهم المولى سبحانه من فضائل و مآثر؟ و أنّى لنا الوقوف على غاية ما شرّفهم اللَّه به من ملكات فاضلة، و نفسيّات نفيسة؛ و روحيّات قدسيّة، و خلائق كريمة، و مكارم و محامد؟ فمن ذا الذي يبلغ معرفة الإمام أو يمكنه اختياره؟ هيهات هيهات! ضلّت العقول، و تاهت الحلوم، و حارت الألباب، و خسئت العيون، و تصاغرت العظماء، و تحيّرت الحكماء، و تقاصرت الحلماء، و حصرت الخطباء، و جهلت الألبّاء، و كلّت الشعراء، و عجزت الأدباء، و عييت البلغاء عن وصف شأن من شأنه، و فضيلة من فضائله، و أقرّت بالعجز و التقصير. و كيف يوصف‏ بكلّه أو ينعت بكنهه أو يفهم شي‏ء من أمره أو يوجد من يقوم مقامه و يغني غناه؟ لا! كيف و أنّى؟ فهو بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين، فأين الاختيار من هذا؟ و أين العقول عن هذا؟ و أين يوجد مثل هذا؟ و لذلك تجد كثيراً من علمائنا المحقّقين في المعرفة بالأسرار يثبتون لأئمة الهدى صلوات اللَّه عليهم كلّ هاتيك الشؤون و غيرها ممّا لا يتحمّله غيرهم»؛ الغدیر، ج7، ص: 49 و 50.

«حافظ رضى الدين رجب پسر محمد پسر رجب برسى حلى، از دانشوران عارف مشرب امامى و از فقيهانى است كه در دانش‏هايى چند دست داشته، با آن برترى آشكارش در هنر حديث و پيشروى در ادبيات و سخن سرایى‏هاى نيكو و چيرگى در دانش حروف و رازهاى آن و بيرون كشيدن سودهايش؛ از اين‏ روى مى‏بينى نوشته‏هايش سرشار است از پژوهش‏ها و موشكافى‏ها. در عرفان و حروف روش‏هاى ويژه‏اى برگزيده و همچنین در ولایت امامان‌ علیهم السلام برداشت‏ها و نگرش‏هایى دارد كه برخى نمى‏پسندند و او را تندرو و گزاف‏گوى مى‏شمارند ولى حق اين است كه تمام آنچه وى براى آن حضرات‌ علیهم السلام اثبات کرده، پایین‌تر از مرتبه غلو است و غیر مقام نبوت.

چنانچه از امیر مؤمنان روایت شده که فرمود: مبادا که در باره ما غلو کنید؛ بگویيد ما بندگانى هستيم كه پروردگار داریم و هرچه خواهید در فضل ما بگویید؛ و امام صادق‌ علیه السلام فرمود: براى ما پروردگارى بشناسيد كه به سوى او باز مى‏گرديم و در فضل ما هرچه خواهيد بگویید؛ و فرمود: ما را از آفريدگان بشماريد و هرچه خواهيد در فضل ما سخن كنيد كه هرگز (به حق آن) نخواهید رسید.

كجا مى‌‌توانيم به سر حد برترى‏ها و سرافرازى‏هایى رسیم كه پروردگار پاك به ايشان بخشيده است؟ و كجا مى‏توانيم به نهايت آنچه خداوند بدان شرافتشان داده، از آن منش‏هاى با فضيلت و آن امور نفسانی ارزشمند و امور روحانی قدسی و خوى‏هاى بزرگوارانه و جوانمردى‏ها و ستودگى‏ها، دست یابیم؟ و كيست كه به شناسايى امام رسد يا او را برگزيند؟ هیهات هیهات! عقل‌ها گمراه گشته و درک‌ها سرگردان و خردها پريشان و ديده‏ها نابينا، بزرگان احساس کوچکی کرده‌اند و حکیمان حیران گشته‌اند و صاحب‌فهمان خود را قاصر یافتند و سخنرانان به تنگ آمده‌اند و خردمندان نادان مانده‌اند، زبان سرايندگان به بند آمده و سخنوران ناتوان گشته و نغزسخنان به ستوه آمده‌اند از اين كه يكى از جايگاه‏هاى او و فضيلتي از فضائل او را وصف کنند و همگان به ناتوانى‏ و كوتاهى خود اقرار دارند. چگونه كل او وصف گردد يا كنهش به توصيف آید يا چيزى از كار او به فهم آید يا كسى را یافت که بر جایش نشیند و همچون او بي‌نیاز باشد؟ نه! چگونه و كجا؟ او در برابر دست گیرندگان و صفت وصف‌کنندگان همچون ستاره‌ایست، پس چگونه بدو دست یابند؟ عقل كجا و اين مقام؟ و کجا همچون مقامی پیدا می‌شود؟ از همين روى مى‌‏بينى بسيارى از دانشوران ما كه در شناخت رازها پژوهشگر بوده‏اند اين جايگاه‏ها و غیر این را سزاوار امامان هدایت‌ علیهم السلام مى‏دانند كه ديگران تاب تحمل آن را ندارند».

[19]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 145.

[20]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 184.

[21]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 85، ح1.

دریافت فایل (MP3) (PDF)