معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث دوازدهم

از شجره طوبی
نسخهٔ تاریخ ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۴۱ توسط علی اکبر (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

خلاصه مباحث گذشته و یگانگی اهل‌بیت‌ علیهم السلام با نور و توحید الهی

در جلسه گذشته روشن شد که اهل‌بیت علیهم السلام غیر از نور الهی چیز دیگری نیستند. همچنین روشن شد که نور الهی غیر از توحید الهی، و توحید الهی غیر از نور خداوند نیست. پس ثابت شد که بین اهل‌بیت علیهم السلام و بین نور توحید الهی دوگانگی نیست، بلکه وجود اهل‌بیت علیهم السلام مساوی است با نور توحید الهی و نور توحید الهی مساوی است با نور اهل‌بیت علیهم السلام.

تساوی و یگانگی همه خلق و نور و توحید الهی

با توجه به مطلبی که بعداً توضیح می‌دهیم، نور توحید الهی و یافتن آن، مساوی است با معرفت خدا به خدا. این مطلب، انحصاری به اهل‌بیت علیهم السلام ندارد، بلکه همه عالم خلقت از جهتی مؤمن به خداوند هستند و هیچ موجودی در عالم نمی‌تواند باشد مگر اینکه مؤمن به خدا باشد. پس همه موجودات عالم، مؤمن‌اند، چنان‌که در قرآن کریم آمده است: تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً ؛[1] «آسمان‌های هفت‌گانه و زمین و هرچه در آنهاست، تسبیح او می‌کند و هیچ چیز نیست مگر آنکه با حمد خدا تسبیحش می‌کند ولی شما تسبیحشان را نمی‌فهمید، براستی که او حلیم غفور است» و نیز فرموده است: إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً ؛[2] «جز این نیست که تمام آنان که در آسمان‌ها و زمین هستند، بنده‌وار نزد خدای رحمان آیند» .

پس این امر، انحصاری به اهل‌بیت علیهم السلام ندارد، بلکه مجموعه عالم، نور توحید الهی است و نور توحید الهی در مجموعه عالم تجلی کرده و پرتو افکنده است و در مجموعه عالم غیر توحید و نور الهی چیز دیگری نیست. از این حیث، هیچ فرقی بین موجودات غیبی و مجردات با موجودات مادی و جسمانی نیست. از این رو فرموده‌اند که مجموعه عالم کلمه خدا است و شئونات عالم کلمات خدا هستند. لذا در آیات قرآن کریم و احادیث اهل‌بیت علیهم السلام به شکل‌های گوناگون آمده است که در عالم، غیر از فعل و نور الهی چیز دیگری نیست.[3]

خداوند معروف به نفس نیست و درکی به ذات او نمی‌رسد

از امام رضا علیه السلام وقتی سؤال کردند که خداوند به چه چیزی شناخته می‌شود، فرمودند به واسطه غیرش شناخته می‌شود.[4] چون امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ؛[5] هر آنچه به نفسش شناخته شود مصنوع است و هر آنچه قیام در غیرش داشته باشد معلول است». هر آنچه که به خودش شناخته شود مصنوع و مخلوق است و این، یکی از ضابطه‌های اولی و اصیل اعتقادی توحیدی ماست که هر چیزی که خودش بنفسه معروف دیگری قرار بگیرد و کسی بتواند به او شناخت پیدا کند، مخلوق است. پس معنا ندارد خداوند متعال معروف بنفس قرار بگیرد.

دو نوع معروف بنفس و بغیر، و اقسام علوم

چون معروف‌ها دو نوع‌اند: یکی، معروف شهودی به آثار؛ و دیگری معروف شهودی بنفس؛ چون همه شناخت‌ها از این دو نوع بیرون نیست؛ زیرا هر چیزی را که می‌خواهیم بشناسیم و از خصوصیاتش اطلاع پیدا کنیم، یا به این است که آثارش را ببینیم و از آثارش به آن پی ببریم - که این نوع شناخت، معرفت یافتن به معروف است به واسطه شهود آثارش؛ یعنی عارف هیچ گونه شهود و عرفانی به ذات معروف ندارد و تنها عرفان شهودی نسبت به آثار و صفاتش دارد - و یا به این است که عارف ذات معروف را شهود می‌کند و شناخت شهودی به ذات معروف پیدا می‌کند و این‌گونه عرفان تنها و تنها در دو مورد رخ می‌دهد: یکی عرفان عارف به ذات خودش و دیگری عرفان عارف به آثار و صفات خود؛ اولی علم اتحادی است و دومی علم احاطی؛ زیرا علوم چهار قسم است: علم اتحادی، علم احاطی، علم انطوائی و علم انطباعی؛ علم اتحادی علم و عرفان عارف به ذات خود است که عارف و معروف یک حقیقت است، علم احاطی علم عالی به سافل و مؤثر به أثر و موصوف به صفت خود است که احاطه بدان دارد، علم انطوائی علم و عرفان پایینی و اثر و صفت به بالایی و مؤثر و موصوف است و علم انطباعی علم همتا به همتاست.

شناخت حقیقت به آثار و برابری آن با جهل

پس نوع اول که همان پی بردن از آثار به حقیقت است، در واقع، جهل داشتن به حقیقت است؛ یعنی حقیقت مکشوف نیست و چون مکشوف نیست، از آثار و صفات و نشانه‌هایش می‌خواهیم به او پی ببریم، از این رو مساوی جهل و نادانی است.

شناخت حقیقت به شهود و احاطه

اما نوع دوم شناخت حقیقت، این است که با شهود به حقیقت می‌رسیم. در این نوع شناخت، همواره شاهد بر مشهود علیه خود احاطه دارد؛ یعنی شاهد و بیننده یا بالاتر است از دیده شده و یا متحد با او و خود اوست. از این رو در حدیث مفضل بن عمر آمده است که امام باقر علیه السلام فرمودند: «مَنْ‏ حَدَّ شَيْئاً فَهُوَ أَكْبَرُ مِنْهُ»؛[6] یعنی هر چیزی که چیز دیگری را تحدید کند (به تمام خصوصیات وجود چیزی پی ببرد)، از آن چیز بزرگ‌تر و بالاتر و عظیم‌تر است؛ وگرنه نمی‌تواند که به آن احاطه پیدا کند.

معرفت شهودی ذات خدا محال است و احاطه به آن ناشدنی است

از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه فرموده است: «لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا وَ إِلَيْهَا حَاكَمَهَا؛[7] وهم‌ها بدو احاطه نیافتند، بلکه بر آنان به خودشان تجلی کرد و از آنان به خودشان امتناع ورزید و آنان را نزد خودشان به محاکمه آورده». حضرت در باب معرفت خدای متعال، در باره بالاترین مقام انسانی که با آن مقام بالا می‌خواهد معرفت توحیدی پیدا کند، این جمله مبارکه را فرمودند.

مؤمن و مسلمانی که به قرآن و اهل‌بیت علیهم السلام اعتقاد دارد، اول باید این مطلب محکم و استوار را بداند که اوهام و درک‌های باطنی نمی‌توانند به خدای متعال احاطه پیدا کند. چنان‌که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ ؛[8] دیده‌ها او را درک نمی‌کنند، بلکه اوست که دیده‌ها را درک می‌کند، امام باقر علیه السلام فرمودند: «أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُّ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ أَنْتَ قَدْ تُدْرِكُ بِوَهْمِكَ السِّنْدَ وَ الْهِنْدَ وَ الْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَ لَا تُدْرِكُهَا بِبَصَرِكَ وَ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ لَا تُدْرِكُهُ فَكَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُونِ؛[9] وهم‌های قلوب دقیق‌تر از دیده‌های چشمان باشند؛ تو شود که با وهمت سند و هند و شهرهایی که بدانها در نیامدی و با دیده‌ات نیافتی را دریابی و (این) وهم‌های قلوب خداوند را درنیابند تا چه رسد به دیده‌های چشمان». وهم‌های قلبی دقیق‌تر از دیده‌های سر است و اوهام قلبی او را درک نمی‌کنند، چون این درک مساوی احاطه است و احاطه به معنای این است که شما برتر و بالاتر از معروف خود هستی.

هرچه معروف بنفس شود، مخلوقی است همانند خود عارف

پس هر چیزی که بنفسش معروف و شناخته شده باشد، مصنوع و مخلوق است. از این رو امام باقر علیه السلام فرمودند: «كُلُّ مَا مَيزتُموه بِأوهَامِكُم فِي أدقِّ مَعَانيهِ مَخلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثلُكُم مَردودٌ إليْكُم‏؛[10] هر آنچه که با اوهام خود، با دقیق‌ترین معانی آن، تشخیص و تمییز می‌دهید، مخلوق و مصنوعی مانند خود شماست و به سوی خود شما باز می‌گردد»؛ یعنی شما هر چیزی را که با عقل، وهم و درک‌های باطنی، با دقیق‌ترین معانی آنها درک کنید، مخلوقی همانند شماست و به شما برمی‌گردد. یکی از بزرگان اهل معرفت ولایی فرموده عبارت «مَخلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثلُكُم» یعنی صفت شما و پایین‌تر از شماست. پس هر چیزی را که انسان بیابد و درک کند، خودش از آن چیزی که درک کرده بالاتر است، زیرا هر ادراک‌کننده‌ای از آن چیزی که ادارک‌شده بالاتر است، از این رو به آن چیزی که یافته و ادراک کرده، احاطه پیدا کرده است.

بنابر این، خدای متعال یاقتنی و ادراک کردنی نیست. از این رو وقتی از امام رضا علیه السلام پرسیدند که خدای متعال به واسطه چه چیزی شناخته می‌شود، فرمود که به واسطه غیرش شناخته می‌شود، چون اگر به خودش شناخته شود، مصنوع و مخلوق است.

از امام صادق‌ علیه السلام پرسیدند چرا خداوند با عقل درک نمی‌شود؟ حضرت فرمود چون خدای متعال فوق عقل است و عقل فوق خود را درک نمی‌کند؛[11] یعنی اگر چیزی بخواهد چیز دیگری را درک کند، باید آن چیز پایین‌تر باشد تا اینکه بتواند به آن چیز احاطه پیدا کرده و آن را درک کند.

بنابر این، خدای متعال به واسطه غیرش شناخته می‌شود که در حدیث عمران آمده است: «قَالَ عِمْرَانُ: فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَرَفْنَاهُ؟ قَالَ‌ علیه السلام: بِغَيْرِهِ. قَالَ: فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ غَيْرُهُ؟ قَالَ الرِّضَا‌ علیه السلام: مَشِيَّتُهُ وَ اسْمُهُ وَ صِفَتُهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مُحْدَثٌ مَخْلُوقٌ مُدَبَّر؛[12] عمران عرض کرد: پس به چه چیز شناختیمش؟ حضرت فرمود: به غیر او. عمران عرض کرد: چه چیز است که غیر اوست؟ حضرت فرمود: مشیتش و اراده‌اش و صفتش و شبیه آن و همه آنها احداث‌شده و مخلوق و تدبیرگشته هستند».

پس مجموعه عالم خلقت این‌گونه است که نور الهی و آیت توحید الهی است و چنان‌که آن شاعر گفته، دل هر ذره را که بشکافی / آفتابیش در میان بینی؛ پس تمام عالم چنین است.

محال بودن شهود ذات الهی، اساس و پایه همه مطالب است

بارها گفته‌ایم که اینکه خدای متعال به هیچ نحو درک‌شدنی و یافتنی و شهودشدنی نیست، پایه و اساس و زیربنای مطلب توحید است، لذا اگر کسی این اساس و زیربنا را نداشته باشد، نمی‌تواند این مطالبی را که ما بیان می‌کنیم بفهمد. برای مثال، فرض کنید بخواهیم کوچه‌ها و خیابان‌های شهر تهران را بشناسیم و بدانیم که چندتاست و نام‌هایشان چیست. شهر تهران در جایی قرار گرفته است که محصور به ورامین و دماوند و کوه شمران و کرج است؛ پس تهران در این محدوده است. حال اگر کسی نام شهر مشهد را تهران بگذارد و در باره آن شهر سخن بگوید، هرچند که این دو نفر در باره شهری به نام تهران سخن می‌گویند، لکن هرگز این دو به یک نقطه مشترکی دست پیدا نمی‌کنند و تعریف‌های آن دو، یکی نمی‌شود، زیرا کوچه‌ها و خیابان‌ها و محله‌ها و خصوصیاتی که هر کدام از آن دو می‌گویند، هرگز با خصوصیاتی که دیگری می‌گوید مطابقت ندارد.

بنابراین، کسی که سخنان ما را می‌شنود، اول باید ببیند که آیا با ما همراه و همفکر است؟ و آیا هر دو از یک مبدأ حرکت می‌کنیم؟ آیا هر دو یک سیر را جلو می‌رویم؟ آیا هر دو یک هدف داردیم؟ اگر این گونه باشد، با هم می‌توانیم شروع کنیم، اما اگر در مبدأ و منتهای حرکت با هم متفاوت باشیم، پس حرکت ما با یکدیگر مناسبتی ندارد. همچنین اگر سیر و هدف ما یکی نباشد، هرگز نمی‌توانیم باهم جلو برویم.

راه ما تنها و تنها قرآن و اهل‌بیت‌ علیهم السلام است

بارها گفته‌ایم که میزان تمام آنچه را که ما بیان می‌کنیم، صرفاً قرآن کریم و فرمایشات اهل‌بیت علیهم السلام است و سخن هیچ انسان دیگری و ادله و براهین و مشاهدات و کشف‌های هر کس دیگری که در هر جایگاه و مقامی باشد، برای ما هیچ ارزشی ندارد. قول هیچ حیکم، عالم و بزرگی نزد ما هیچ ارزشی ندارد، بلکه ما پیرو فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم که فرمود: «وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ؛[13] برابر نباشند مردمان چه آنکه مردم سوى چشمه‏هاى تيره‌ای رفتند که یکی روی دیگری ریزد و آنان كه سوى ما آمدند سوى چشمه‏هاى صافى آمدند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد». یعنی کسی که به سوی غیر اهل‌بیت علیهم السلام برود، سراغ چشمه‌های چرکین رفته است؛ این آقا به خیال خود خیالاتی را بافته و آقای دیگری هم خیالاتی را بافته و آقای دیگری هم مشاهده‌های غلطی را کرده، اینها همه روی یکدیگر می‌ریزند، چون اصل خودشان چرکین است، چرک‌ها را روی هم می‌ریزند و مصیبت روی مصیبت می‌شود.

خلفای جور قاضی‌های مختلفی قرار می‌دادند و آنها هر کدام نظری می‌دادند و بعد می‌آمدند نزد خلیفه و او به آنها می‌گفت که همه شما درست می‌گویید.[14] اینها چشمه‌های چرکین است که روی یکدیگر ریخته می‌شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث دیگری فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى‏؛[15] ای مردم! همانا سرآغاز پیدایش فتنه‌ها، تنها هوس‌هایی است که پیروی گردد و احکامی که بدعت شود، در آنها با کتاب خدا مخالفت شود و گروهی به ولایت گروهی در آید. اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحب‌خردی نهان نمی‌شد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمی‌شد؛ و اما مشتی از این و مشتی از این برگرفته شود و آمیخته گردد و با هم آید و اینجا باشد که شیطان بر دوستانش چیرگی یابد و آنان که خدا حقیقت حسنی را از پیش بدانها بخشیده نجات یابند».

حقایق تنها در مواضع علم است که اهل‌بیت‌ علیهم السلام هستند

این روایات و مانند آنها که فراوان است، یک مطلب را بیان می‌کنند و آن، اینکه در غیر مواضع علم هیچ خبری نیست، هر کسی می‌خواهد باشد، مواضع علم هم فقط اهل‌بیت علیهم السلام هستند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «الدُّنْيَا كُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ كُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِهِ»؛[16] دنیا همه‌اش جهل است، مگر مواضع علم، و علم هم همه‌اش حجت است، مگر آنچه بدان عمل شود».

حضرت در باره علت مخالفت و حسادت منافقان با آن بزرگواران فرمودند: «أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ‏؛[17] کجایند کسانی که گمان کردند آنان راسخان در علم باشند نه ما، از روی دروغ و ستم بر ما؛ چه آنکه خداوند ما را رفعت داد و آنان را فروگذاشت و به ما ارزانی داشت و آنان را محروم ساخت و ما را راه داد و آنان را بیرون انداخت؛ به واسطه ما باشد که هدایت درخواست گردد و کوری و تاریکی را روشنایی طلب شود؛ براستی که پیشوایان از قریش در این نسل از هاشم به بار آمده باشند و غیر ایشان درخور آن نباشند و والیان غیر ایشان را صلاحیت نباشد».

به این علت خداوند متعال فرموده: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً ؛[18] «یا آنکه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مى‏ورزند؟ (که اگر این است) ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم‏».

امام صادق‌ علیه السلام در باره این آیه شریفه فرمود: «نَحْنُ وَ اللَّهِ النَّاسُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْمَحْسُودُونَ وَ نَحْنُ أَهْلُ هَذَا الْمُلْكِ الَّذِي يَعُودُ إِلَيْنَا؛[19] به خدا سوگند ما هستیم آن مردمی که خداوند تبارک و تعالی در این آیه بیان فرموده و به خدا سوگند ما هستیم آن کسانی که بر ایشان حسد برده‌اند و ما هستیم شایسته این مُلک که سویمان باز خواهد گشت».

گفتار هیچ کسی یا گروهی ارزش ندارد جز قرآن و اهل‌بیت‌ علیهم السلام

پس میزان ما گفتار هیچ کسی نیست، چه بزرگ باشند و چه کوچک، کم باشند یا زیاد، هیچ فرقی ندارد. چنان‌که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عمار فرمودند: «فَإِنْ سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَادِياً وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وَادِياً فَاسْلُكْ وَادِيَ عَلِيٍّ وَ خَلِّ عَنْ النَّاسِ؛[20] پس اگر مردم همگی راهی پیش گرفتند و علی راهی دیگر، با علی همراه باش و مردم را واگذار».

پس اگر دیدی که تمام مردم راهی را رفتند، اگر حکما و علما و دانشمندان و بنای عقلا به یک سو رفتند و دیدی که علی علیه السلام راه دیگری می‌رود، ملازم علی علیه السلام باش. همچنان که زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم اگر همه مردم راهی را می‌رفتند و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم راه دیگری را می‌رفت، بر همه لازم بود که دنبال رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم بروند. هیچ عاقل و مسلمانی شک ندارد که در زمان رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم در کوچک‌ترین مسئله، اگر تمام عالم در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار می‌گرفتند، همه باید جانب رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نگاه می‌داشتند. بعد از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز اهل‌بیت علیهم السلام همان جایگاه را دارند. از این رو میزان ما در هر مطلبی فقط اهل‌بیت علیهم السلام هستند. البته ممکن است انسان گاهی خطا کند، ما که معصوم نیستیم، لکن باید سعی و تلاش ما این باشد که بر اساس قرآن کریم و فرمایشات اهل‌بیت علیهم السلام حرکت کنیم و مدعی عصمت نباشیم و هیچ راه دیگری را قبول نداشته باشیم.

در حقیقت، همه عالم نور توحید است

بر اساس این دیدگاه، حقیقت عالم، عبارت است از نور توحید الهی؛ عالم غیر از نور توحید الهی چیز دیگری نیست. این نور توحید الهی یک مبدئی دارد، یک سیر حرکتی دارد، و یک منتهایی دارد. همچنین قوت و ضعف، پایین و بالا، غیب و شهادت دارد.

اهل‌بیت عصمت و طهارت‌ علیهم السلام مبدأ و اصل نور توحیدند، سپس انبیا و دیگران‌اند

مبدأ و اصل این نور، اهل‌بیت علیهم السلام هستند؛ یعنی اول رسول‌خداست، بعد امیرالمؤمنین علیه السلام، بعد سایر اهل‌بیت علیهم السلام هستند و بعد، انبیا و اوصیا و مؤمنان و ملائکه و سایر خلق هستند تا مثلاً برسد به یک سنگ‌ریزه یا یک مورچه.

کلام امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و دیدن نور خدا در همه چیزی

از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «ما رأيت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و بعده‏؛[21] چیزی را ندیدم مگر اینکه خدا را قبل و بعدش دیدم».

این چنین نیست که بگوییم، امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه می‌دید، چون کامل بود. بله البته امیرالمؤمنین علیه السلام کامل بود، اما حقیقت این است که در هیچ چیزی غیر خدا دیده نمی‌شد، چون امیرالمؤمنین علیه السلام که به دروغ نمی‌گوید من خدا را در هر چیزی می‌بینم. اگر نبود که دیده نمی‌شد که امیرالمؤمنین علیه السلام هم بتواند ببیند. او امیرالمؤمنین علیه السلام است که علم را در عالم تقسیم می‌کند، حال، مگر ممکن است که خود او بر اساس جهل سخن بگوید؛ یعنی خدا در اشیا دیده نشود و او بگوید که من می‌بینم! برای مثال، کسی بگوید: من در این خوراک شیرینی حس می‌کنم، در حالی که اصلاً در آن شیرینی نباشد.

ندیدن نور توحید به جهت کوری بیننده است

پس در هر چیزی نور توحید الهی واضح و آشکار است و نور توحید الهی سیطره دارد، لکن دیدها متفاوت است؛ دید و بینش برخی ناقص و معیوب است که نمی‌تواند نور خدا را ببیند و دید برخی کامل است و می‌تواند ببیند. چنان‌که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم تمام وجود مبارکش گویای حقانیت بود؛ اخلاق، رفتار، کردار، گفتار و تمام هستی‌اش غیر از درستی و خدانمایی چیز دیگری نبود. اما با این حال، کفار و مشرکین، در آن حضرت غیر از نادرستی و غیر مجنون بودن چیز دیگری نمی‌دیدند و می‌گفتند که شخص دیگری به او تلقین می‌کند.

پس دیدها متفاوت می‌شود و تمام مشکلات در تفاوت دیدها نسبت به عالم است، وگرنه مجموعه عالم، فعل الله و نور الله و آیت الله و کلمه الله است و حقیقت اولیه این مجموعه، اهل‌بیت علیهم السلام است، و پرتو نور آن بزرگواران در عالم کون و عالم شرع، تمام سلسله عالم کون و عالم شرع را گرفته است.

تساوی اهل‌بیت‌ علیهم السلام با نور توحید و نور توحید با ایشان

پس بر اساس مطالبی که جلسه قبل گفته شد، توحید الهی مساوی نور است و نور مساوی است با توحید الهی. توحید و نور الهی مساوی است با خلقت اهل‌بیت علیهم السلام و خلقت اهل‌بیت علیهم السلام مساوی است با نور و توحید الهی؛ تا برسد به یک مؤمن و برسد به یک سنگ‌ریزه؛ یعنی تمام عالم را وحدانیت و نور توحید الهی فراگرفته است.

حقیقت مراد از معرفت خدا به خدا

پس هیچ کسی در عالم نمی‌تواند معرفت الله بغیر الله پیدا کند. چون هیچ کسی نمی‌تواند به واسطه معرفت ذات الله تعالی و یافتن ذات الهی معرفت الله پیدا کند و این، محال است. زیرا اگر یافته شود، دیگر خدا نیست و مخلوق مخلوق است، چون خودش مورد شناخت دیگری قرار می‌گیرد. پس مقصود از شناخت خدا به خدا، این نیست که کسی خود خدا را بیابد؛ این محال است؛ «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ؛[22] هر آنچه به خودیتش شناخته گردد مصنوع است و ساختگی و هر آنچه قیامش به غیرش باشد معلول است و در پی دیگری».

به عبارت دیگر، «رجع من الوصف الی الوصف و عمی القلب عن الفهم و الفهم عن الادراک والادراک عن الاستنباط و دام الملک فی الملک. انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شکله و هجم به الفحص الی العجز و البیان علی الفقد و الجهد علی الیأس و البلاغ علی القطع و السبیل مسدود و الطلب مردود دلیله آیاته و وجوده اثباته و معرفته توحیده و توحیده تنزیه من خلقه؛[23] از وصف به وصف بازگشته و قلب در فهم کور گشته و همچنین فهم در ادراک و ادراک در استنباط به کوری رفته و مُلک در خود مُلک دوام یافته. مخلوق به مثل خود منتهی گردد، طلب و درخواست، او را در پناه چیزی شکل خود درآورَد، جستجو او را به ناتوانی کشاند، بیان به ناپیدایی‌، تلاش به نا امیدی‌ و بلاغ به بریده گشتن. راه مسدود است و طلب مردود؛ دلیلش آیاتش باشد و وجودش اثباتش و معرفتش توحیدش و توحیدش منزه داشتنش از خلقش».

معرفت خدا به خدا، معرفت خدا به نور اوست

پس وقتی که معرفت خدا به خدا، به معنای یافتن ذات خدا نبود، پس معرفت خدا به خدا صرفاً معرفت خدا به نور الهی است که در قرآن کریم فرموده است: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ .[24] معرفت به این نور، همان معرفت الله بالله است. این نور الهی کل عالم خلقت را گرفته است و غیر از این نور الهی محال است که کسی معرفت خدا را پیدا کند. از این رو منصور بن حازم در حدیث شریف مورد بحث، جنبه سلبی را مطرح کرده و گفته است: خدای متعال جلیل‌تر از آن است که به واسطه خلقش شناخته شود. پس محال است که خدای متعال به واسطه خلقش شناخته شود. امام صادق‌ علیه السلام فرمود: «مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِكٌ لِأَنَّ حِجَابَهُ وَ مِثَالَهُ وَ صُورَتَهُ غَيْرُهُ وَ إِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ فَكَيْفَ‏ يُوَحِّدُهُ‏ مَنْ‏ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ وَ إِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ ؛[25] هرکس گمان کند که خداوند را با حجابی و یا صورتی و یا مثالی می‌شناسد مشرک باشد؛ چه آنکه حجاب و مثال و صورت او غیر اوست و همانا اوست یکتای تنها؛ پس چگونه او یگانه یافته آن کس که گمان برده به غیرش شناخته؟ و تنها کسی خدا را شناخته که او را با خدا بشناسد و هرکس که خدا را با خدا نشناسد، او را نشناخته و غیر او را شناخته».

نور خدا در عمه عالم اهل‌بیت‌ علیهم السلام هستند و نام‌هایشان که نورند بر هر چیزی نوشته شده

پس مقصود از معرفت الله بالله، به نور الله تعالی است و مقصود از نور الله تعالی، حقیقت اهل‌بیت علیهم السلام و پرتوهای حقیقت اهل‌بیت علیهم السلام در عالم است که تمام موجودات عالم را گرفته است و هیچ چیزی در عالم پیدا نمی‌شود مگر اینکه پرتوهای اهل‌بیت علیهم السلام است. از این رو در روایات فراوان و به شکل‌های گوناگون از اهل‌بیت علیهم السلام رسیده است که نام‌های ما یا نام امیرالمؤمنین علیه السلام بر روی مخلوقات نوشته شده است.[26] نام امام که بر چیزی نوشته شده به این معناست که صفت امام و کمال او و نور او بر آن نوشته شده است. پس تمام عالم جز کمال اهل‌بیت علیهم السلام چیز دیگری نیست و کمال اهل‌بیت علیهم السلام نیز جز کمال توحید الهی چیز دیگری نیست.

تلازم معرفت اهل‌بیت‌ علیهم السلام به نورانیت و معرفت خدا

از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث نورانیت، معرفت به نورانیت خود را مساوی معرفت الله تعالی قرار دادند و معرفت الله را مساوی معرفت به نورانیت خود قرار دادند. همچنین عدم معرفت نورانیت خود را مساوی عدم معرفت خدا معرفی کردند:

«رُوِيَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَدَقَةَ أَنَّهُ قَالَ: سَأَلَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام بِالنُّورَانِيَّةِ: قَالَ: يَا جُنْدَبُ فَامْضِ بِنَا حَتَّى نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ.قَالَ: فَأَتَيْنَاهُ فَلَمْ نَجِدْهُ فَانْتَظَرْنَاهُ حَتَّى جَاءَ قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ مَا جَاءَ بِكُمَا؟قَالا: جِئْنَاكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَسْأَلُكَ عَنْ مَعْرِفَتِكَ بِالنُّورَانِيَّةِ! قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ: مَرْحَباً بِكُمَا مِنْ وَلِيَّيْنِ مُتَعَاهِدَيْنِ لِدِينِهِ لَسْتُمَا بِمُقَصِّرَيْنِ. لَعَمْرِي إِنَّ ذَلِكَ وَاجِبٌ‏ عَلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ.ثُمَّ قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ: يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ! قَالا: لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! قَالَ‌‌ علیه السلام: إِنَّهُ لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَذِهِ الْمَعْرِفَةِ فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ صَارَ عَارِفاً مُسْتَبْصِراً وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ فَهُوَ شَاكٌّ وَ مُرْتَابٌ.قال‌ علیه السلام: يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ! قَالا: لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! قَالَ‌ علیه السلام: مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ وَ هُوَ الدِّينُ الْخَالِصُ الَّذِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:‏ وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ .[27]يَقُولُ: مَا أُمِرُوا إِلَّا بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الدِّينُ الْحَنِيفِيَّةُ الْمُحَمَّدِيَّةُ السَّمْحَةُ وَ قَوْلُهُ‏ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ، فَمَنْ أَقَامَ وَلَايَتِي فَقَدْ أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ إِقَامَةُ وَلَايَتِي صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ؛ فَالْمَلَكُ إِذَا لَمْ يَكُنْ مُقَرَّباً لَمْ يَحْتَمِلْهُ وَ النَّبِيُّ إِذَا لَمْ يَكُنْ مُرْسَلًا لَمْ يَحْتَمِلْهُ وَ الْمُؤْمِنُ إِذَا لَمْ يَكُنْ مُمْتَحَناً لَمْ يَحْتَمِلْهُ؛[28]

از محمد بن صدقه روایت شده كه گفت: ابوذر غفاری از سلمان فارسی پرسید: ای ابا عبد الله! معرفت امام امیر مؤمنان‌ علیه السلام به نورانیت چیست؟ سلمان فرمود: ای جندب! بیا برویم تا از خود حضرتش در این‌ باره بپرسیم.ابوذر گفت: پس به جانبش رفتیم اما او را نیافتیم، منتظر ماندیم تا آنکه حضرت آمد و فرمود: چه چیز شما را به اینجا کشانده؟پس گفتند: ای امیر مؤمنان! نزدت آمده‌ایم تا در باره معرفت تو به نورانیت بپرسیم! حضرت فرمود: مرحبا به شما دو نفر که دو ولیّ هستید که بر دین خود مراقبید و كوتاهی نمی‌کنید. سوگند به جانم که این معرفت بر هر زن و مرد مؤمنی واجب است. سپس حضرت فرمود: ای سلمان و ای جندب! عرض کردند: لبیک ای امیر مؤمنان! فرمود: همانا که احدی ایمان را به کمال نرساند تا آنکه حقیقت معرفت من به نورانیت را بشناسد که چون مرا به این معرفت شناسد، به تحقیق که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده و سینه‌اش را از برای اسلام گشاده و او عارفی ره‌یافته شده و هر کس که در شناخت آن کوتاهی کند، به شک افتاده و تردید یابد.حضرت فرمود: ای سلمان و ای جندب! عرض کردند: لبیک ای امیر مؤمنان! فرمود: معرفت من به نورانیت همان معرفت خداوند عز و جل است و معرفت خداوند عز و جل همان معرفت من به نورانیت، و آن همان دین خالصی است که خداوند متعال فرموده: و فرمان نيافته بودند جز اينكه خدا را بپرستند، و در حالى كه به توحيد گراييده‏اند، دين را براى او خالص گردانند، و نماز برپا دارند و زكات بدهند؛ و دين پايدار همين است.خداوند می‌فرماید: و ایشان را فرمان ندادند جز به نبوت پیامبر و آن است دین حنفی محمدی نرم و آسان و در باره اینکه خداوند فرموده نماز به پا می‌دارند، (بدانید که) هرکس ولایت من به پا دارد نماز را بر پا داشته و برپاداری ولایت من صعب (سخت) است و مستصعب (دشوار انگاشته) كه آن را به دوش نکشد مگر ملکی مقرب یا پیامبری مرسل و یا بنده‌ای مؤمن که خداوند قلبش را از برای ایمان آزموده باشد؛ پس مَلَک اگر مقرّب نباشد به دوشش نکشد و همچنین است پیامبر اگر مرسل نباشد و مؤمن اگر آزموده نباشد».

این مطالب را شوخی و مزاح نفرمودند که گمان کنیم که این سخنان مال یک مقام دیگری است و ما نیز در مقام دیگری هستیم؛ نه، بلکه هر کسی و هر مخلوقی، چه یک پیامبر باشد، چه یک فرشته باشد، چه یک انسان باشد، چه یک مورچه باشد و چه یک سنگ‌ریزه باشد، هر کسی هر اندازه که امیرالمؤمنین علیه السلام را به نورانیت بشناسد، همان مقدار به خدا معرفت پیدا کرده و هر اندازه که معرفت خدا را داشته باشد، همان اندازه معرفت نورانیت اهل‌بیت علیهم السلام را دارد و هر اندازه که معرفت نورانیت اهل‌بیت علیهم السلام را نداشته باشد، همان اندازه معرفت خدا را ندارد.

کسری معرفت انبیا به نورانیت اهل‌بیت‌ علیهم السلام و بیان آن

برای مثال، بی‌شک، توحید شخصیتی مانند ابراهیم خلیل علیه السلام نیز به اندازه توحید اهل‌بیت علیهم السلام کامل نیست، بلکه در رتبه پایین‌تری است و نسبت به مقام اهل‌بیت علیهم السلام ناداری دارد و به همان اندازه معرفت نورانیت را ندارد. البته این ناداری آن بزرگوار مشکلی هم ندارد، اما چون معمولاً انسان‌ها مسائل را کوچک می‌بینند، از این رو بر آنها دشوار می‌آید که گفته شود انبیای بزرگ هم در معرفت اهل‌بیت علیهم السلام کسری داشتند. کسری آنها در ولایت، همان کسری در توحید است و عدم معرفت اهل‌بیت علیهم السلام همان عدم معرفت توحید است، چون این دو جدایی ندارند. پس چون آن پیامبر در توحید الهی، کمال محض نیست، بلکه همواره در حال رشد و تکامل و کسب معرفت بالاتر است، پس در معرفت اهل‌بیت علیهم السلام کمال ندارد. از این رو اهل‌بیت علیهم السلام در روایات فراوانی فرمودند مشکلاتی که انبیای الهی گرفتار شدند، برای این بوده که یک نوع سستی در ولایت داشته‌اند. البته ما حق نداریم در حق آن بزرگواران قضاوت کنیم و این مطالب در حد فهم ما نیست و ما نمی‌فهمیم، بلکه آن بزرگواران جایگاه خاص خودشان و مسائل مربوط به خودشان را دارند، اما آنچه که به ما فرمودند و ما ایماناً آن مطالب را بیان می‌کنیم، این است که مشکلات آنها برای این بوده که در حق ولایت اهل‌بیت علیهم السلام یک نوعی کسری داشتند؛ حضرت آدم علیه السلام یک نوع کسری داشت، حضرت نوح یک نوع و هر کدام از پیامبران به نوعی.

کسری انبیا در قیامت و کمال رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم

چنان‌که در باره عرصه قیامت وارد شده که آفتاب آن عرصه را داغ کرده و مردم در عرق خود غوطه‌ورند و حساب و کتاب مردم رسیدگی نشده، از این رو می‌روند نزد حضرت آدم علیه السلام و می‌خواهند که وساطت کند تا حساب مردم رسیدگی شود، او عذر می‌آورد، بعد می‌روند نزد حضرت نوح علیه السلام و او نیز عذر می‌آورد، بعد نزد حضرت ابراهیم علیه السلام می‌روند، همچنین سایر انیبای عظام (البته منظور از این درخواست‌ها این نیست که مردم راه بیفتند و بروند و بخواهند، آنجا احوال خاص خود را دارد) تا اینکه می‌رسد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و او شفاعت می‌کند، لذا شفاعت عظمی مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که زیر عرش الهی به سجده می‌افتد و از خدای متعال می‌خواهد به حساب مردم رسیدگی کند. خدای متعال هم می‌فرماید: « ارْفَعْ رَأْسَكَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ وَ اسْأَلْ تُعْطَ؛ سرت را بالا بیاور و شفاعت کن که شفاعتت قبول است و بخواه تا عطا شوی».[29]

همه در جایگاه خود کسری معرفت ولایت، که همان معرفت توحید است، را دارند

پس هر کسی در جایگاه خود، در باره شناخت اهل‌بیت علیهم السلام کسری دارد و همین کسری در شناخت اهل‌بیت علیهم السلام در حقیقت، کسری در شناخت خدای متعال است و نیز کسری در شناخت توحید، در حقیقت، کسری در شناخت اهل‌بیت علیهم السلام است. این کسری، در پیشانی همه مخلوقات عالم نوشته شده است و هیچ کسی از این کسری بیرون نیست، لکن کوچک و بزرگ و پایین و بالا دارد.

کسانی که ایمانشان کامل است در رتبه بالاتر قرار دارند و نورانیت‌های آنها بر ظلمانیت‌های آنها غلبه دارد و آن را پوشانده، نه اینکه ظلمت نداشته باشند، بلکه فقط پوشیده شده است. اما کسانی که ایمانشان ناقص است و عیب دارند، ظلمت‌های آنها آشکار شده و نورانیت‌های آنها پوشیده شده است.

معرفت الله به الله به معنای معرفت نور خداوند است

پس معرفت الله بالله به معنای معرفت نور الله تعالی است و این در معرفت توحید بسیار مهم است، چون کسانی پیدا شده‌اند که اعتقاد دارند که اگرچه با استدلال‌های ذهنی و براهین منطقی، انسان نمی‌تواند به معرفت ذات خدای متعال برسد، لکن با شهود‌های عینی و کشف‌های بیرونی می‌تواند به معرفت الله بالله برسد و می‌تواند ذات الهی را شهود کند. در حالی که این اعتقاد، با موازین توحیدی اهل‌بیت علیهم السلام صد در صد مخالف است.

پس معرفت الله بالله، به معنای معرفت الله به نور الله است و معرفت الله به نور الله، به معنای معرفت الله تعالی به واسطه اهل‌بیت علیهم السلام است. پس معرفت الله بالله یعنی معرفت به نورانیت امیرالمؤمنین علیه السلام و نیز معرفت به نورانیت امیرالمؤمنین علیه السلام یعنی معرفت الله بالله. هیچ یک جدای از دیگری نیست.

همه عالم نور خداست، ضلالت‌ها از نقص دیده‌هاست

پس در مجموعه عالم، غیر از نور خدای متعال چیزی نیست، لکن دیدها و بینش‌ها مختلف است. چنان‌که گفته شد که در رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم معنا ندارد که جز درستی و نور الهی باشد، لکن کفار و مشرکان در او نور نمی‌دیدند. امروز هم بسیارند که دومین منافق را بر رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم ترجیح داده و اجتهاداتش را بر فرمایشات رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم ترجیح می‌دهند و برای اثبات این دروغ و گمراهی خود، تاریخ‌های دروغین در باره برخی آیات قرآن کریم بافتند و نام آنها را موافقات عمر نامیدند. مسائل آنچنان مخلوط شده که از این‌طور انسان‌ها به بزرگی یاد می‌شود.

چون قبلاً در حوزه‌ها مرسوم بود که صرف و نحو سیوطی خوانده می‌شد، از این رو طلبه گمان می‌کند که این شخصیت، چه شخصیت بزرگی است، استاد او هم به خاطر اینکه خودش را بزرگ کند، صاحب کتاب را بزرگ جلوه می‌دهد، در حالی که متوجه نیستند که قضیه چیست! در حالی که این آقا از کسانی است که مستقلاً موافقات عمر را جمع کرده[30] و نوشته است که در مواردی عمر نظری داد و موافق نظر او آیه نازل شد و گاهی بین عمر و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف نظر رخ داد، اما موافق عمر آیه نازل شد! این، خیلی مسئله بزرگی است. همچنین در باره چگونگی تألیف موطأ مالک آمده است که وقتی منصور از از او خواست کتاب حدیثی بنویسد که مرجع فتوا و قضاوت باشد، با او شرط کرد که هرگز از امیر مؤمنان‌ علیه السلام روایت نکند و او هم قبول کرد![31]

نتیجه، اینکه معرفت نورانیت اهل‌بیت علیهم السلام همان معرفت توحید خدای متعال است، و معرفت توحید الهی، همان معرفت نورانیت اهل‌بیت علیهم السلام است.

دو نوع بیان در معرفت خدا به خدا و معرفت نورانیت

البته این مطلب را انسان می‌تواند دو نوع بررسی کند: اول، بررسی ولایی، دوم، بررسی توحیدی:

نوع اول: بررسی ولایی

گاهی انسان می‌خواهد ولایت و نورانیت و کمالات و ولی الله بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را بفهمد. نام این رشته، رشته ولایت است که آن را کمالات و انوار و حقایق ولایی امیرالمؤمنین می‌نامیم. اما گاهی انسان می‌خواهد توحید و یگانگی خداوند و اسما و کمالات الهی را بررسی کند؛ یعنی گاهی انسان می‌خواهد کتاب ولایت بنویسد و گاهی می‌خواهد کتاب توحید بنویسد. اگر از باب ولایت بخواهد بررسی کند، ائمه علیهم السلام این حقیقت را بیان کرده‌اند که وجود مبارکشان مساوی با توحید و نور الله است و توحید و نور الله مساوی وجود مبارکشان است و توحید مساوی معرفت الله به الله است.

نوع دوم: بررسی توحیدی

اما جایی که قرار است بحث توحید، البته بر نحوه عرفانی و ولای اهل‌بیت علیهم السلام مطرح باشد، نام این معرفت را «بیان» نامیدند و فرمودند که این مقام، مقام «بیان» است. از این رو وقتی از امام علیه السلام در باره معرفت خدا پرسیدند، امام علیه السلام فرمود: «عَليكَ بِالبَيانِ وَ المَعَانِي‏».[32] اما اینکه بیان چیست، امام علیه السلام توضیح دادند که بعداً حدیث شریف را می‌خوانیم و معنا می‌کنیم. امام علیه السلام توضیح دادند که بیان این است که خدا را بشناسی و به وحدانیتش اعتقاد داشته باشی و او را عبادت کنی و غیر خدا را عبادت نکنی؛ یعنی رشته توحید الهی - اعم از توحید ذاتی، توحید اسمائی، توحید صفاتی و توحید عبادی - همان «بیان» است.[33]

اما وقتی سراغ ولایت اهل‌بیت علیهم السلام می‌رویم و می‌خواهیم همین مطالب را آنجا ببینیم، نام این معرفت، معرفت امیرالمؤمنین علیه السلام به نورانیت است. این دو حقیقت، همان نور توحید الهی است.

توحید، واضح‌ترین واضح‌ها و پنهان‌ترین پنهان‌هاست

این دو حقیقت، دو جایگاه دارد: یکی از این جایگاه‌ها واضح‌تر و روشن‌تر از هر چیز واضح و روشنی است و آن، همان است فرمودند: «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؛[34] آيا موجودى غير تو ظهورى دارد كه آن ظهور و پيدايى تو نيست تا او سبب پيدايى تو شود».

البته از یک حیث نیز مخفی‌ترین مخفی عالم است که بدون اینکه انسان آیینه‌اش را صاف و رقیق کند، نور این خورشید در انسان نمی‌تابد و دیده نمی‌شود.

پس این مطلب، بسیار بزرگ است؛ یعنی مقام عرفان توحیدی که نام آن را اهل‌بیت علیهم السلام «بیان» نامیدند، از یک حیث، واضح‌ترین واضح عالم است، آنچنان که هر روشنی به واسطه آن روشن است و هر معروفی به واسطه آن معروف است و آن معروفٌ بنفسه است. اگر غیر از این باشد، خدا ناقص و ظلمانی می‌شود. اما از حیث دیگر، مخفی‌ترین و پوشیده‌ترین حقیقت است.

مقام نورانیت و ولایت، واضح‌ترین واضح‌ها و پنهان‌ترین پنهان‌هاست

همچنین مقام نورانیت امیرالمؤمنین و اهل‌بیت علیهم السلام از یک حیث، روشن‌ترین و واضح‌ترین حقیقت عالم است که چیزی از آن واضح‌تر نیست، بلکه به واسطه وضوح حقیقت ایشان است که هر واضحی، روشن و آشکار شده است. انسان عاقلی که می‌تواند خوب و بد را تشخیص دهد، حتی اگر مسلمان هم نباشد، آیا در تمام زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام غیر از خوبی و درستی و کمال و جمال و حق‌خواهی چیز دیگری می‌تواند ببیند؟ بدیهی است که نمی‌تواند، زیرا اگر ممکن باشد چیز دیگری در او دیده شود، تمام اعتقادات ما به هم می‌خورد که او صرفا بنده خداست. البته افراد بسیاری از روی عناد مخالفت کرده‌اند، چنان‌که خدای متعال می‌فرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ؛[35] «آن را انکار کردند در حالی که خود بدان یقین داشتند»؛ فرعون و فرعونیان، آیاتی که ما به وسیله حضرت موسی علیه السلام آشکار کردیم، انکار کردند، در حالی که یقین کردند که درست است. همچنین فرموده است: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها ؛[36] «نعمت خدا را می‌شناسند و سپس انکارش می‌کنند»؛ یعنی نعمت خدا را واضح می‌بینند و منکر می‌شوند.

پس برخی انسان‌ها از روی عناد و خودخواهی و خودبینی و مقابله با حق، منکر فضائل مولا علی علیه السلام شدند ولی کسی که عناد نداشته باشد، در وجود مبارک آن حضرت، هرگز جز خوبی و کمال نمی‌بیند.

پس ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام در هر عرصه‌ای از عرصه‌های عالم، در یک مقام و جایگاهی، واضح‌ترین حقیقت آن عرصه است. از این رو همچنان که در روی زمین چنین است که هیچ کسی نمی‌تواند در آن بزرگوار جز کمال چیز دیگری ببیند، همچنین انبیای الهی در مقام خودشان غیر از نور الهی چیز دیگری در آن بزرگوار نمی‌بینند. همچنین تمام ملائکه مقربین و ملائکه آسمان‌ها و همه ملائکه نیز در مقام خودشان در وجود آن بزرگوار جز نور الهی چیز دیگری نمی‌بینند.

همچنین امیرالمؤمنین علیه السلام یک جایگاه و مقام دیگری دارد که پنهان‌ترین پنهان عالم است که هیچ کسی نمی‌تواند به آنجا برسد؛ یعنی جایگاهی دارد که منحصر به خودشان است.

سخنان اهل‌بیت‌ علیهم السلام در واضح و پنهان بودن ولایت

امام صادق‌ علیه السلام فرمودند: «إِنَّ أَمْرَنَا هُوَ الْحَقُّ وَ حَقُّ الْحَقِّ وَ هُوَ الظَّاهِرُ وَ بَاطِنُ الْبَاطِنِ وَ هُوَ السِّرُّ وَ سِرُّ السِّرِّ وَ سِرُّ الْمُسْتَسِرِّ وَ سِرٌّ مُقَنَّعٌ بِالسِّرِّ؛[37] همانا امر ما همان حقّ است و حقِّ حقّ است و همان ظاهر است و باطنِ باطن است و همان سرّ است و سرِّ سرّ است و سرّ پنهان گشته و سرّ پوشیده گشته با سرّ است».

همچنین فرمودند: «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‏؛[38] همانا امر ما صعب (سخت) است و مستصعب (سخت انگاشته) که توان حمل آن ندارد جز ملکی مقرب یا پیامبری مرسل یا بنده‌ای که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده باشد».

در حدیث دیگری فرمودند: «حَدِيثُنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‏؛[39] حدیث ما صعب است و مستصعب که توان حمل آن ندارد جز ملکی مقرب یا پیامبری مرسل یا بنده‌ای که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده باشد».

اما در حدیث دیگری، فرمودند امر ما از خورشید روشن‌تر است:

«عَن مُفَضَّل بن عُمر قال: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام وَ عِنْدَهُ فِي الْبَيْتِ أُنَاسٌ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ إِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِكَ غَيْرِي فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ‏ لَيَغِيبَنَّ عَنْكُمْ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ وَ لَيَخْمُلَنَّ هَذَا حَتَّى يُقَالَ مَاتَ هَلَكَ فِي أَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السَّفِينَةُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ لَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَ كَتَبَ الْإِيمَانَ فِي قَلْبِهِ وَ أَيَّدَهُ‏ بِرُوحٍ مِنْهُ‏ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ!

فَبَكَيْتُ فَقَالَ‌ علیه السلام: مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ؟ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ أَنْتَ تَقُولُ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ!

وَ فِي مَجْلِسِهِ كَوَّةٌ تَدْخُلُ فِيهَا الشَّمْسُ فَقَالَ: أَ بَيِّنَةٌ هَذِهِ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: أَمْرُنَا أَبْيَنُ‏ مِنْ‏ هَذِهِ‏ الشَّمْسِ‏؛[40]

مفضل بن عمر گوید: نزد حضرت صادق‌‌ علیه السلام و چند تن دیگر نیز در خانه محضر ایشان بودند که گمانم کسی جز من را اراده کرد و فرمود: قسم به خدا که صاحب این امر از شما پنهان گردد و به خفا رود تا بدانجا که گفته شود: مرد، هلاک شد، در کدام دره افتاد؛ و قسم که به واژگون شوید، همچون کشتی که در موج‌های دریا به واژگونی رود و کس نجات نیابد مگر آن که خداوند پیمانش ستانده و ایمان را بر قلبش نگاشته و او را به روحی از خود مؤید داشته و قسم که دوازده پرچم مشبته بر افراشته گردد که یکی را دیگری نتوان شناخت.

پس من گریستم و حضرت فرمود: چه چیز به گریه‌ات انداخته ای ابا عبدالله؟ عرض کردم: فدایت گردم، چگونه نگریم حال آنکه فرمایی دوازده پرچم مشتبه که یکی از دیگری شناخته نگردد!

در مجلس حضرت دریچه‌ای بود که نور خورشید از آن می‌تابید، حضرت فرمود: آیا این آشکار است؟ عرض کردم: آری. حضرت فرمود: امر ما از این آفتاب آشکارتر است».

پس هم ولایت چنین است که جایگاه واضح و پنهان دارد و هم توحید الهی چنین است که یک جایگاهی دارد که واضح‌ترین و روشن‌ترین حقیقت است که روشنی هر چیزی به واسطه آن حقیقت است، و یک مقامی دارد که پنهان است و همه عالم می‌دوند که به آن برسند و هرگز نمی‌رسند و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز مرتب می‌گوید: رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً ؛[41] «پروردگارا، علم مرا افزون فرما»، «رَبّ زِدنِی فِیکَ تَحیّراً؛[42] پروردگارا، تحیر مرا در خودت افزون فرما».

شاهد دین بودن امیر مؤمنان‌ علیه السلام و وضوح ولایت

همچنین ولایت اهل‌بیت علیهم السلام هم در یک مقامی، واضح‌ترین حقیقت است و حتی رسالت رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم به واسطه آن واضح است، چنان‌که در قرآن کریم آمده است: قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب ؛[43] «کافی است که خداوند و کسی که علم کتاب در نزد اوست، میان من و شما شاهد باشند»؛ یعنی آن حقیقتی که حق بودن مرا روشن و واضح می‌کند، دو چیز است: خدا و امیرالمؤمنین علیه السلام. زیرا شاهد چیزی است که امر مخفی را روشن می‌کند، مانند اینکه دو نفر باهم دعوا دارند، حق بین آنها مخفی است، دو نفر شاهد می‌آیند و امر آنها را روشن می‌کنند که حق با کدام است و قاضی به نفع او حکم می‌کند. در باره رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز دو شاهد وجود دارد که حقانیت او را روشن می‌کند که یکی، خدای متعال است و دیگری، امیرالمؤمنین علیه السلام.

پس ولایت اهل‌بیت علیهم السلام در یک مقامی، آنچنان واضح است که رسالت رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم به ولایت و شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام روشن و آشکار است و در یک جایگاهی آنچنان پوشیده و پنهان است که همه عالم در سیر و حرکت‌اند تا مرحله به مرحله و مرتبه به مرتبه به ولایت اهل‌بیت علیهم السلام برسند.

پس اجمالاً معرفت توحید الهی، عبارت است از معرفت انوار الهی در عالم و معرفت انوار الهی نیز مساوی است با معرفت اهل‌بیت علیهم السلام به نورانیت. اگر کسی این دو مطلب را باهم جمع کند و باهم بفهمد، به مقام معرفت توحید به توحید رسیده است. از این رو در روایات قدسی گوناگونی آمده است که خدای متعال فرموده است که شناخت من به این است که کسی مرا بشناسد، رسول مرا بشناسد و اهل‌بیت رسول مرا بشناسد. این است معرفت توحید الهی.[44]

آیه أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ و ولایت اهل‌بیت‌ علیهم السلام

از این رو خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ‏ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ ؛[45] «و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بله، گواهی دادیم که هستی؛ تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين (امر) غافل بوديم».

با اینکه خدای متعال در این آیه شریفه، از ربوبیت و توحید سخن گفته است، اما در روایات فراوانی ائمه علیهم السلام این گونه معنا کرده‌اند که خدا فرموده است که آیا من پروردگار شما، و محمد رسول من، و اهل‌بیت حجت‌های من نیستند؟[46] چطور این گونه معنا کردند، در حالی که خداوند فرموده: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ ؟ و چرا فرمودند که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيُّ اللَّهِ إِلَى هَاهُنَا التَّوْحِيد[47]؛ لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان ولی خداست، توحید تا اینجاست»؟ در روایات فراوانی فرمودند که هر کسی ما را بشناسد خدا را شناخته و هر کسی که ما را نشناسد خدا را نشناخته است.[48]

توحید و ولایت هیچ‌کدام بدون دیگری شناخته نمی‌شود

اینها همه‌اش یک حقیقت است و آن یک حقیقت، عبارت است از یگانگی مقام ولایت و نورانیت اهل‌بیت علیهم السلام و مقام توحید خدای متعال. پس هر کسی که دوگانگی ببیند، نه خدا را می‌تواند درست بشناسد و نه امیرالمؤمنین را. اما خدا را نمی‌تواند بشناسد، چون خدایی که در امیرالمؤمنین دیده نشود، پس در کجا دیده می‌شود! امیرالمؤمنین را هم نمی‌تواند بشناسد، زیرا امیرالمؤمنینی که خدا در او ظاهر نیست که امیرالمؤمنین نیست، بلکه یک انسان عادی است که روی زمین راه می‌رود.

شناخت خدا به خدا، لازم ملزوم شناخت مخلوق به خدا

البته همه عالم همین‌طور است؛ یعنی کسی اگر همه عالم را غیر نور خدا ببیند، خدا را نمی‌شناسد، چون به جهت غیر نگاه می‌کند، پس خدا نمی‌بیند و دوئیت می‌بیند. اگر کسی که در مخلوقی غیر از نور خدا ببیند، آیا مخلوق دیده؟ نه، مخلوق ندیده، چون معنای مخلوق این است که متعلق فعل خداست و به نور خدا وجود يافته. بنابر این، اگر کسی در مخلوق، غیر خدا ببیند، مخلوق خدا ندیده است. چنان که اگر در نور، غیر منیر ببينید، نور ندیده‌اید.

پس کسی که در مخلوق، نور خدا نبیند، به همان اندازه خدا نمی‌بیند و کسی که در مخلوق، نور خدا نبیند، به همان اندازه مخلوق ندیده است. این دو، لازم ملزوم یکدیگرند. پس تمام مشکلات انسان‌ها در نوع نگاه و بینش آنها به مخلوقات است. مثلاً وقتی به یک سنگ‌ریزه نگاه می‌کند، چه نگرشی نسبت به آن دارد؛ آیا آن را مستقل می‌بیند، یا نور خدا می‌بیند؟ اگر به نگرش استقلالی به آن نگاه کند، نه سنگ‌ریزه دیده و نه توحید خدا، چون ما سنگ‌ریزه مستقل در عالم نداریم، اگر چنین چیزی باشد، خدای دوم پیدا می‌شود. همچنین چون مستقل دیده، خدا را در آن ندیده است. پس چنین انسانی نه سنگ‌ریزه را دیده و نه خدا را. کسی که اهل‌بیت علیهم السلام را از خدا جدا کند یا خدا را از اهل‌بیت علیهم السلام جدا کند هم نه خدا دیده و نه اهل‌بیت؛ اینها همه لازم ملزوم یکدیگرند.

حدیث منصور بن حازم و شناخت خدا به خدا و خلق به خدا

از این رو در حدیث منصور بن حازم، این جمله را به صورت اثباتی اظهار کرد و گفت: «إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ... إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ‏ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ؛[49] همانا خدا برتر و بزرگوارتر از اين است كه به خلقش شناخته شود بلكه مخلوق به خدا شناخته شوند... كسى كه بداند براى او پروردگاری است، سزاوار است كه بداند براى آن پروردگار خرسندى و خشم است و خرسندى و خشم او جز به وسيله وحى يا فرستاده او معلوم نشود».

یعنی اول باید نور خدا ببینی، بعد امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینی، در این صورت، امیرالمؤمنین علیه السلام را غیر از نور خدا نمی‌بینی. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «الْحَقُّ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَه‏؛[50] حق به آدمیان شناخته نمی‌گردد! حق را بشناس، اهلش را خواهی شناخت». اول حق را بشناس، بعد اهلش را می‌شناسی. اول نور خدا را ببین، بعد سنگ‌ریزه ببین، در این صورت، در سنگ‌ریزه غیر نور خدا نمی‌بینی.

اما اگر اول علی بن ابی‌طالب علیه السلام را ببینید که در 1400 سال پیش زندگی می‌کرده، بعد بخواهید نور خدا را در او ببینید، مشکل پیدا می‌کنید. همچنان که اگر اول سنگ‌ریزه ببینید، بعد بخواهید نور خدا در آن ببینید، مشکل پیدا می‌کنید.

پس تا اینجا بر اساس فرمایشات اهل‌بیت علیهم السلام روشن شد که معنای معرفت الله بالله، معرفت خدا به نور خداست و معرفت خدا به نور خدا، همان معرفت خدا به واسطه امیرالمؤمنین علیه السلام است و معرفت خدا به خدا در یک سنگ‌ریزه به نور امیرالمؤمنین علیه السلام دیدن و به نور امیرالمؤمنین علیه السلام را نور خدا دیدن است. پس اگر این سیر و این سلسله را توانستید بیابید و لمس کنید و در این سیر قرار بگیرید، آنگاه می‌توانید به معرفت الله بالله راه بیابید. اما اگر کسی در این سیر قرار نگیرد، اگر به ظریف‌ترین و قوی‌ترین بینش فکری جلو رود و اگر به قوی‌ترین بینش قلبی، شهودی و کشفی جلو برود، هرگز به هیچ حقیقتی نمی‌رسد، بلکه هر چه جلوتر رود، ظلماتش بیشتر می‌شود.

انحراف عرفای کاذب که روشن‌ترین حقیقت، که ولایت است، را نیافتند

ببینید عرفای کاذب که امروزه طرفداران زیادی دارند، با این همه ادعاهایی که در کشف و شهود دارند، ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را که واضح‌ترین حقیقت توحیدی است، نتوانستند بیابند، در حالی که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برترین انسان روی زمین امیرالمؤمنین علیه السلام بود؛ عالم‌ترین، صادق‌ترین، متقی‌ترین، عادل‌ترین، شجاع‌ترین، لایق‌ترین انسان بود. یک پیر خرفت که هرّ را از برّ تشخیص نمی‌داد و یک خشن بد اخلاق که بر ضعفا سخت‌گیر و از میدان جنگ فراری بود و یک مال‌اندوز دنیاطلب که قومیت‌پرستی جاهلیت داشت را جای او گذاشتند. کسی را جای آن حضرت گذاشتند که نمی‌دانست اگر جنب شود و آب نباشد که غسل کند، چه کند؛ آیا نماز نخواند یا تیمم کند؟ این اتفاق برای او و عمار افتاد، عمار خود را به خاک غلطاند و نماز خواند اما او نماز نخواند. وقتی پیش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، فرمود: دستور تییم چنین است. زمان خلافتش هم از او پرسیدند که اگر کسی جنب شود و آب نباشد چه کند؟ گفت: نماز نخواند! عمار به او یادآوری کرد که پیامبر در آن قضیه چنین گفت. اما او به جای تشکر از عمار که به او چیزی یاد داده، او را تحدید کرد و گفت مراقب باش، مگر نگفتیم که از پیامبر حدیث نقل نکنید![51]

کسی که ادعای عرفان و کشف و شهود دارد، مدعی این است که چنین کسی حق است و هر کسی که بر خلاف او باشد باطل است! او عمر را میزان می‌داند و می‌گوید هر کسی که خلاف عمر باشد، خطا کرده؛ یا گناه کرده یا متوجه نبوده. در باره امیرالمؤمنین علیه السلام هم نظرش همین است که متوجه نبوده و با عمر مخالفت کرده.[52] ببینید کسی با این همه شهود و کشفی که مدعی است، در واضح‌ترین مسئله درمانده است.

پس هر کسی که غیر این راه را رود، هر چه دقیق و ظریف رود و هر چه بیشتر زحمت کشد، غیر از اینکه ظلمتی بر ظلمات خود اضافه می‌کند چیز دیگری به همراه ندارد. کسی که این سلسله را از راهش وارد شود، به حقیقت می‌رسد، اما اگر از راهش وارد نشود، هرچه سریع‌تر و قوی‌تر حرکت کند بیشتر دور می‌شود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي التِّيه‏»؛[53] کسی که راه روشن را رود، به آب می‌رسد و کسی که مخالفت کرده و بیراهه رود، در بیابان سرگردان می‌شود. بدیهی است که هر چه در بیابان بیشتر و سریع‌تر بدود، بیشتر تشنه و خسته می‌‌شود و بیشتر از راه دور می‌شود.


[1]. (17) الإسراء :  44.

[2]. (19) مريم :  93.

[3]. سَنُريهِمْ‏ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ ؛ (41) فصلت: 53.

«به زودى نشانه‏هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى‏دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است».

وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليم‏ ؛ (2) البقرة: 115.

«مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو كنيد، وجه خدا آنجاست! خداوند بى‏نياز و داناست».

«قَالَ لَهُ عِمْرَانُ يَا سَيِّدِي أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْخَالِقِ إِذَا كَانَ وَاحِداً لَا شَيْ‏ءَ غَيْرُهُ وَ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ أَ لَيْسَ قَدْ تَغَيَّرَ بِخَلْقِهِ الْخَلْقَ قَالَ الرِّضَا‌ علیه السلام: لَمْ يَتَغَيَّرْ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَلْقِ الْخَلْقِ و لَكِنَّ الْخَلْقَ يَتَغَيَّرُ بِتَغْيِيرِهِ. قَالَ عِمْرَانُ: فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَرَفْنَاهُ؟ قَالَ‌ علیه السلام: بِغَيْرِهِ. قَالَ: فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ غَيْرُهُ؟ قَالَ الرِّضَا‌ علیه السلام: مَشِيَّتُهُ وَ اسْمُهُ وَ صِفَتُهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مُحْدَثٌ مَخْلُوقٌ مُدَبَّر»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 433.

«عمران به حضرت عرض کرد: سرورم، در باره خالق این سؤال را دارم که چون یگانه بود و چیزی غیر او و چیزی همراه او نبود، آیا اینطور نیست که با آفرینش خلق تغییر کرده است؟ امام ‌ علیه السلام فرمود: خداوند عز و جل با آفریدن خلق تغییر نکرده، بلکه خلق به تغییر دادن او متغیر گشته‌اند. عمران عرض کرد: پس به چه چیز شناختیمش؟ حضرت فرمود: به غیر او. عمران عرض کرد: چه چیز است که غیر اوست؟ حضرت فرمود: مشیتش و اراده‌اش و صفتش و هرچه مانند آن است و همه آنها احداث‌شده و مخلوق و تدبیرگشته هستند».

«إِنَّ اللَّهَ كَانَ إِذْ لَا كَانَ فَخَلَقَ الْكَانَ وَ الْمَكَانَ وَ خَلَقَ نُورَ الْأَنْوَارِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ أَجْرَى فِيهِ مِنْ نُورِهِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ هُوَ النُّورُ الَّذِي خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً فَلَمْ يَزَالا نُورَيْنِ أَوَّلَيْنِ إِذْ لَا شَيْ‏ءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَا فَلَمْ يَزَالا يَجْرِيَانِ طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ فِي الْأَصْلَابِ الطَّاهِرَةِ حَتَّى افْتَرَقَا فِي أَطْهَرِ طَاهِرِينَ فِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي طَالِبٍ‌ علیهما السلام»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 442.

«همانا خداوند بود در آنگاه که بودی نبود، پس بود و جای بودن را آفرید و نور انوار را که نورها از آن نور گرفتند آفرید و در آن از نور خود که نورها از آن نور گرفتند جاری ساخت و آن همان نوری است که محمد و علی را از آن آفرید؛ پس آن دو پیوسته دو نور نخستین بودند چه آنکه هیچ چیز پیش از آن دو موجود نبود. آن دو پیوسته طاهر و مطهر در صلب‌های پاک جریان داشتند تا آنکه در پاک‌ترین پاکان، در عبدالله و ابوطالب‌ علیهما السلام از یکدیگر جدا گشتند».

[4]. «قَالَ عِمْرَانُ: فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَرَفْنَاهُ؟ قَالَ‌ علیه السلام: بِغَيْرِهِ. قَالَ: فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ غَيْرُهُ؟ قَالَ الرِّضَا‌ علیه السلام: مَشِيَّتُهُ وَ اسْمُهُ وَ صِفَتُهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مُحْدَثٌ مَخْلُوقٌ مُدَبَّر»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 433.

«عمران عرض کرد: پس به چه چیز شناختیمش؟ حضرت فرمود: به غیر او. عمران عرض کرد: چه چیز است که غیر اوست؟ حضرت فرمود: مشیتش و اراده‌اش و صفتش و هرچه شبیه آن باشد و همه آنها احداث‌شده و مخلوق و تدبیرگشته هستند».

[5]. التوحيد (للصدوق)، ص: 35.

[6]. «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ذَكْوَانُ أَجْرَدُ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ. أَمَّا الصَّعْبُ فَهُوَ الَّذِي لَمْ يُرْكَبْ بَعْدُ وَ أَمَّا الْمُسْتَصْعَبُ فَهُوَ الَّذِي يَهْرُبُ مِنْهُ إِذَا رَأَى وَ أَمَّا الذَّكْوَانُ فَهُوَ ذَكَاءُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَّا الْأَجْرَدُ فَهُوَ الَّذِي لَا يَتَعَلَّقُ بِهِ شَيْ‏ءٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ‏: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ‏ فَأَحْسَنُ الْحَدِيثِ حَدِيثُنَا لَا يَحْتَمِلُهُ أَحَدٌ مِنَ الْخَلَائِقِ أَمْرَهُ بِكَمَالِهِ حَتَّى يَحُدَّهُ لِأَنَّهُ مَنْ‏ حَدَّ شَيْئاً فَهُوَ أَكْبَرُ مِنْهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى التَّوْفِيقِ وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 24.

«براستی که حدیث ما صعب (سخت) مستصعب (سخت‌انگاشته) ذکوان (با ذکاوت) اجرد (تمام و خالی از نقص) است که نه ملک مقربی آن را به دوش کشد و نه پیامبر مرسلی و نه مؤمنی که خداوند قلبش را از برای ایمان آزموده باشد. صعب (سخت) آن است که کس سوارش نگشته و مستصعب (سخت‌انگاشته) آن است که چون ببینندش از آن بگریزند و ذکوان (با ذکاوت) ذکاوت مؤمنان است و اجرد (تمام و خالی از نقص) آن است که هیچ چیز از پیش رو و پشت سرش بدان متعلق نباشد و آن است کلام خداوند که فرمود: «خداوند نیکوترین حدیث را فرو فرستاد». پس نیکوترین حدیث، حدیث ماست که احدی از آفریدگان امر آن را کامل به دوش نکشد چونان که تواند حدودش بیابد چه آنکه هرکس حدود چیزی را بیابد از آن بزرگتر است. اگر توفیق حاصل آید که حمد از آنِ خداوند است و (در آن سو) انکار خود کفر است».

[7]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 269، خطبه 185.

[8]. (6) الأنعام :  103.

[9]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 99.

[10]. الوافي، ج‏1، ص: 408.

[11]. «قال‌ علیه السلام: وَ أَعْجَبُ مِنْهُمْ جَمِيعاً الْمُعَطِّلَةُ الَّذِينَ رَامُوا أَنْ يُدْرِكُوا بِالْحِسِّ مَا لَا يُدْرَكُ بِالْعَقْلِ فَلَمَّا أَعْوَزَهُمْ ذَلِكَ خَرَجُوا إِلَى الْجُحُودِ وَ التَّكْذِيبِ فَقَالُوا: وَ لِمَ لَا يُدْرَكُ بِالْعَقْلِ؟ قِيلَ: لِأَنَّهُ فَوْقَ مَرْتَبَةِ الْعَقْلِ كَمَا لَا يُدْرِكُ الْبَصَرُ مَا هُوَ فَوْقَ مَرْتَبَتِهِ فَإِنَّكَ لَوْ رَأَيْتَ حَجَراً يَرْتَفِعُ فِي الْهَوَاءِ عَلِمْتَ أَنَّ رَامِياً رَمَى بِهِ فَلَيْسَ هَذَا الْعِلْمُ مِنْ قِبَلِ الْبَصَرِ بَلْ مِنْ قِبَلِ الْعَقْلِ لِأَنَّ الْعَقْلَ هُوَ الَّذِي يُمَيِّزُهُ فَيَعْلَمُ أَنَّ الْحَجَرَ لَا يَذْهَبُ عُلُوّاً مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ وَقَفَ الْبَصَرُ عَلَى حَدِّهِ فَلَمْ يَتَجَاوَزْهُ فَكَذَلِكَ يَقِفُ الْعَقْلُ عَلَى حَدِّهِ مِنْ مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ فَلَا يَعْدُوهُ وَ لَكِنْ يَعْقِلُهُ بِعَقْلٍ أَقَرَّ أَنَّ فِيهِ نَفْساً وَ لَمْ يُعَايِنْهَا وَ لَمْ يُدْرِكْهَا بِحَاسَّةٍ مِنَ الْحَوَاسِ‏ وَ عَلَى حَسَبِ هَذَا أَيْضاً نَقُولُ إِنَّ الْعَقْلَ يَعْرِفُ الْخَالِقَ مِنْ جِهَةٍ تُوجِبُ عَلَيْهِ الْإِقْرَارَ وَ لَا يَعْرِفُهُ بِمَا يُوجِبُ لَهُ الْإِحَاطَةَ بِصِفَتِه‏»؛ توحيد المفضل، ص: 176 و 177.

«و شگفت‌تر از تمامی آن منحرفان، معطله هستند که خواستند چیزی را با حسّ بیابند که با عقل به درک ناید و چون بدان دست نیافتند به انکار و تکذیب رفتند و گفتند: چرا با عقل درک نگردد؟ پاسخ این است: زیرا او فراتر از مرتبت عقل است چنانکه دیده نیز آنچه را که فراتر از مرتبت دیده باشد نیابد؛ اگر سنگی را بینی که به آسمان بالا می‌رود، خواهی دانست که کسی آن را به هوا انداخته؛ این علم از جانب دیده نیست، بلکه از جانب عقل است؛ چه آنکه عقل است که آن امر را تمییز دهد و بیابد که سنگ از جانب خود به بالا نمی‌رود. آیا نمی‌بینی که دیده چگونه بر حدّ و مرز خود می‌ماند از آن تجاوز نمی‌کند؟ همچنین عقل بر حدّ و مرز خود نسبت به شناخت خالق می‌ماند و از آن تجاوز نمی‌کند، اما آن را می‎‌فهمد با همان فهمی که اقرار کرده نفسی دارد اما آن را ندیده و با هیچ‌یک از حواسش نیافته. بر همین اساس گوییم که عقل، خالق را از جهتی که اقرار را بر او لازم آورَد می‌شناسد ولی چونان شناختی نسبت به او ندارد که احاطه به صفتش را موجب گردد».

[12]. التوحيد (للصدوق)، ص: 433.

[13]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 184.

[14]. «قال اميرالمؤمنين‌ علیه السلام: تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ‏ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً! وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ!

أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ‏؟! أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ؟ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ‌ صلی الله علیه و آله و سلم عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ؟! وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ‏ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ فِيهِ تِبْيَانٌ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ‏ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ‏ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِه‏»؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 60، خطبه 18.

«امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمود: بر یکی از آنان، قضاوت در حکمی از احکام عارض آید و با رأی خود در آن حکم کند، سپس همان قضیه بر دیگری پیش آید و حکمی مخالف با آن حکم صادر کند. سپس قاضیان آن اختلاف را نزد امامی آرند که آنان را به قضاوت گماشته و او نیز حکم همگی را درست خوانَد! حال آنکه خدایشان یکی باشد و پیامبرشان يکی و کتابشان يکی!

آیا خداوند سبحان ایشان را به اختلاف فرمان داده و طاعتش برده‌اند؟ یا آنکه ایشان را از اختلاف بازداشته و نافرمانی‌اش کرده‌اند؟ یا خداوند سبحان دین ناقصی فرو فرستاده و از برای اتمام آن دست‌به‌دامن ایشان گشته؟ یا شریکان خداوند هستند و از برای آنان است که بگویند و بر خداست که راضی گردد؟ يا خداوند سبحان دینی تمام نازل فرموده و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده؟! حال آنکه خداوند سبحان فرماید: ما در این کتاب از هیچ چیزی فروگذار نکردیم؛ در آن از برای هر چیزی تبیانی است و خداوند یادآور گشته که قرآن آنچنان است که بعضش بعض دیگر را تصدیق کند و اختلافی در آن نباشد که فرموده: اگر از جانب غیر خدا بود، اختلاف بسیار در آن می‎یافتند. براستی که قرآن ظاهرش زیبا و شگرف باشد و باطنش ژرف، عجایبش به فنا نرود و غرائبش پایان نیابد و تاریکی‌ها جز بدان برطرف نگردد».

[15]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 54.

[16]. التوحيد (للصدوق)، ص: 371.

[17]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 201، خطبه 144.

[18]. (4) النساء :  54.

[19]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 36.

[20]. ابراهیم بن علقمه و اسود این‌گونه از رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم روایت می‌کنند:

«أَتَيْنَا أَبَا أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ فَقُلْنَا: يَا أَبَا أَيُّوبَ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَكْرَمَكَ بِنَبِيِّكَ حَيْثُ كَانَ ضَيْفاً لَكَ فَضِيلَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَّلَكَ بِهَا فَأَخْبِرْنَا عَنْ مَخْرَجِكَ مَعَ عَلِيٍّ تُقَاتِلُ أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ! فَقَالَ أَبُو أَيُّوبَ: فَإِنِّي أُقْسِمُ لَكُمْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم مِنِّي فِي الْبَيْتِ الَّذِي أَنْتُمْ مَعِي فِيهِ وَ مَا فِي الْبَيْتِ غَيْرُ رَسُولِ اللَّهِ مَعِي وَ عَلِيٌّ جَالِسٌ عَنْ يَمِينِهِ وَ أَنَا جَالِسٌ عَنْ يَسَارِهِ وَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ إِذْ حُرِّكَ الْبَابُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: يَا أَنَسُ انْظُرْ مَنْ بِالْبَابِ؟ فَخَرَجَ أَنَسٌ فَنَظَرَ فَإِذَا هُوَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم: افْتَحْ لِعَمَّارٍ الطَّيِّبِ. فَدَخَلَ عَمَّارٌ فَسَلَّمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَرَحَّبَ بِهِ ثُمَّ قَالَ‌ صلی الله علیه و آله و سلم لَهُ: يَا عَمَّارُ سَيَكُونُ بَعْدِي فِي أُمَّتِي هَنَاتٌ حَتَّى يَخْتَلِفَ السَّيْفُ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ حَتَّى يَقْتُلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ حَتَّى يَتَبَرَّأَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ، فَإِذَا رَأَيْتَ ذَلِكَ فَعَلَيْكَ بِهَذَا الْأَصْلَعِ عَنْ يَمِينِي - يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ - فَإِنْ سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَادِياً وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وَادِياً فَاسْلُكْ وَادِيَ عَلِيٍّ وَ خَلِّ عَنْ النَّاسِ. يَا عَمَّارُ! إِنَّ عَلِيّاً لَا يَرُدُّكَ عَنْ هُدًى وَ لَا يَدُلُّكَ عَلَى رَدًى. يَا عَمَّارُ! طَاعَةُ عَلِيٍّ طَاعَتِي وَ طَاعَتِي طَاعَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 146.

«نزد ابوایوب انصاری رفتیم و گفتیم: ای ابوایوب! خداوند عز و جل تو را به پیامبرت گرامی داشته که آن حضرت مهمان تو بوده و این فضیلتی از جانب خداوند است که تو را بدان برتری داده، پس به ما بگو چه شد که با علی همراه شدی و به جنگ اهل لا إله إلا الله (مسلمانان) رفتی؟ ابوایوب گفت: به خداوند عز و جل سوگند می‌خورم که رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم در همین خانه‌ای که شما با من در آن هستید مهمان من بود و در خانه کسی با من نبود جز رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم و علی که سمت راست حضرت نشسته بود و من سمت چپ ایشان و انس بن مالک که در برابر آن حضرت ایستاده بود که در تکان خورد و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای انس! ببین پشت در کیست؟ انس بیرون رفت و دید که عمار بن یاسر است. رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در را برای عمار پاک باز کن. عمار داخل شد و به رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم سلام کرد و حضرت به او خوش‌آمد گفت و سپس بدو فرمود: ای عمار! به زودی پس از من در میان امتم نابسامانی‌های رخ دهد تا آنجا که در بین ایشان شمشیر کشیده شود و یکدیگر را بکشند و از یکدیگر بیزاری جویند، پس چون این دیدی، این اصلع که جانب راست من است را دریاب - مقصود حضرت علی بن ابیطالب بود – پس اگر مردم همگی راهی پیش گرفتند و علی راهی دیگر، با علی همراه باش و مردم را واگذار. ای عمار! براستی که علی تو را از هیچ هدایتی باز ندارد و بر هیچ هلاکتی میندازد. ای عمار! اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداوند عز و جل».

[21]. مشارق الدراری، ص: 186.

[22]. التوحيد (للصدوق)، ص: 35، ح2.

[23]. عباراتی از خطبه امیرمؤمنان علی علیه السلام معروف به الدرة اليتيمة؛ ملحق نهج البلاغه، ص38.

[24]. (24) النور :  35.

[25]. «اسْمُ اللَّهِ غَيْرُهُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللَّهَ فَأَمَّا مَا عَبَّرَتْهُ الْأَلْسُنُ أَوْ عَمِلَتِ الْأَيْدِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللَّهُ غَايَةُ مَنْ غَايَاه‏ وَ الْمُغَيّي غَيْرُ الْغَايَةِ [25] وَ الْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ وَ كُلُّ مَوْصُوفٍ مَصْنُوعٌ وَ صَانِعُ الْأَشْيَاءِ غَيْرُ مَوْصُوفٍ بِحَدٍّ مُسَمًّى. لَمْ يَتَكَوَّنْ فَيُعْرَفَ كَيْنُونِيَّتُهُ بِصُنْعِ غَيْرِهِ وَ لَمْ يَتَنَاهَ إِلَى غَايَةٍ إِلَّا كَانَتْ غَيْرَهُ. لَا يَزِلُ‏ مَنْ فَهِمَ هَذَا الْحُكْمَ أَبَداً وَ هُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِصُ فَارْعَوْهُ وَ صَدِّقُوهُ وَ تَفَهَّمُوهُ بِإِذْنِ اللَّهِ‏.

مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِكٌ لِأَنَّ حِجَابَهُ وَ مِثَالَهُ وَ صُورَتَهُ غَيْرُهُ وَ إِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ فَكَيْفَ‏ يُوَحِّدُهُ‏ مَنْ‏ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ وَ إِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ لَيْسَ بَيْنَ الْخَالِقِ وَ الْمَخْلُوقِ شَيْ‏ءٌ وَ اللَّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ وَ اللَّهُ يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ وَ هُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ الْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 113 و 114.

«نام خدا غیر خداست و هرچه که نام شیء بر آن اطلاق شود مخلوق است به جز خدا. اما آنچه که زبان‌ها ازان تعبیر کنند یا دست‌ها بسازند، مخلوق است و خداوند غایت کسی است که از برایش غایتی انگارد، حال آنکه غایت‌آفرین خود غیر غایت است و غایت موصوف است و هر موصوفی مصنوع است و سازنده اشیا موصوف به حد و مرزی معین نیست. تکوّن نیافته که کینونتش با ساخت و صنعت دیگری شناخته گرد و به غایتی منتهی نگردد مگر آنکه آن غایت غیر او باشد. آن کس که این حکم بفهمد، هرگز نلغزد و آن است توحید خالص، پس پاسش دارید و تصدیقش نمایید و در فهمش کوشا باشید، با اذن خداوند.

هرکس گمان کند که خداوند را با حجابی و یا صورتی و یا مثالی می‌شناسد مشرک باشد؛ چه آنکه حجاب و مثال و صورت او غیر اوست و همانا اوست یکتای تنها؛ پس چگونه او یگانه یافته آن کس که گمان برده به غیرش شناخته؟ و تنها کسی خدا را شناخته که او را با خدا بشناسد و هرکس که خدا را با خدا نشناسد، او را نشناخته و غیر او را شناخته؛ چیزی ما بین خالق و مخلوق نیست و خداوند خالق تمام اشیاست نه از چیزی که از پیش بوده باشد و خداوند به نام‌هایش نامیده گردد و غیر نام‌هایش باشد و نام‌هایش غیر او».

[26]. «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام: هَؤُلَاءِ يَرْوُونَ حَدِيثاً فِي مِعْرَاجِهِمْ أَنَّهُ لَمَّا أُسْرِيَ بِرَسُولِ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم رَأَى عَلَى الْعَرْشِ مَكتوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ! فَقَالَ‌ علیه السلام: سُبْحَانَ اللَّهِ! غَيَّرُوا كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَتَّى هَذَا؟ قُلْتُ: نَعَمْ! قَالَ‌ علیه السلام:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الْعَرْشَ كَتَبَ عَلَى قَوَائِمِهِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَاءَ كَتَبَ فِي مَجْرَاهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْكُرْسِيَّ كَتَبَ عَلَى قَوَائِمِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اللَّوْحَ كَتَبَ فِيهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِسْرَافِيلَ كَتَبَ عَلَى جَبْهَتِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَبْرَئِيلَ كَتَبَ عَلَى جَنَاحَيْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ كَتَبَ فِي أَكْنَافِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَرَضِينَ كَتَبَ فِي أَطْبَاقِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْجِبَالَ كَتَبَ فِي رُءُوسِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الشَّمْسَ كَتَبَ عَلَيْهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْقَمَرَ كَتَبَ عَلَيْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ السَّوَادُ الَّذِي تَرَوْنَهُ فِي الْقَمَرِ فَإِذَا قَالَ أَحَدُكُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَلْيَقُلْ‏ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‏»؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص: 158.

«به امام صادق‌ علیه السلام عرض کردم: اینان در باب معراج خود حدیثی روایت می‌کنند که چون رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم بالا برده شد، دید بر عرش نوشته شده: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، ابوبکر صدیق است! حضرت فرمود: سبحان الله! همه چیز را تغییر داده‌اند حتی این را؟! عرض کردم: آری. حضرت فرمود:

همانا خداوند عز و جل چون عرش را آفرید، بر ستون‌هایش نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون خداوند عز و جل آب را آفرید، بر مجرای آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون کرسی را آفرید، بر ستون‌هایش نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون لوح را آفرید، بر آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون اسرافیل را آفرید، بر پیشانی‌اش نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون جبرائیل را آفرید، بر دو بالش نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون آسمان‌ها را آفرید، بر اطراف آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون زمین‌ها را آفرید، بر طبقات آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون کوه‌ها را آفرید، بر قله‌های آنها نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون خورشید را آفرید بر آن نگاشت لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون ماه را آفرید بر آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ و آن همان سیاهی است که در ماه می‌بینید؛ پس هرگاه یکی از شما بگوید: لا اله الا الله، محمد رسول خداست؛ باید به دنبالش گوید: علی امیر مؤمنان است».

[27]. (98) البينة :  5.

[28]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏26، ص: 1 و 2.

[29]. «عَن سماعة عن أبي عَبدِ الله‌ علیه السلام قال سَأَلْتُهُ عَنْ شَفَاعَةِ النَّبِيِّ‌ صلی الله علیه و آله و سلم يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقَالَ: يُلْجَمُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الْعَرَقَ‏ فَيَقُولُونَ: انْطَلِقُوا بِنَا إِلَى آدَمَ يَشْفَعُ لَنَا عِنْدَ رَبِّنَا. فَيَأْتُونَ آدَمَ فَيَقُولُونَ: يَا آدَمُ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ رَبِّكَ! فَيَقُولُ: إِنَّ لِي ذَنْباً وَ خَطِيئَةً فَعَلَيْكُمْ بِنُوحٍ! فَيَأْتُونَ نُوحاً فَيَرُدُّهُمْ إِلَى مَنْ يَلِيهِ وَ يَرُدُّهُمْ كُلُّ نَبِيٍّ إِلَى مَنْ يَلِيهِ حَتَّى يَنْتَهُوا إِلَى عِيسَى فَيَقُولُ: عَلَيْكُمْ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ! فَيَعْرِضُونَ أَنْفُسَهُمْ عَلَيْهِ وَ يَسْأَلُونَهُ، فَيَقُولُ: انْطَلِقُوا. فَيَنْطَلِقُ بِهِمْ إِلَى بَابِ الْجَنَّةِ وَ يَسْتَقْبِلُ بَابَ الرَّحْمَةِ وَ يَخِرُّ سَاجِداً فَيَمْكُثُ مَا شَاءَ اللَّهُ فَيَقُولُ اللَّهُ: ارْفَعْ رَأْسَكَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ وَ اسْأَلْ تُعْطَ وَ ذَلِكَ هُوَ قَوْلُهُ: عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا »؛ تفسير القمي، ج‏2، ص: 25.

«سماعه گوید: از حضرت صادق‌ علیه السلام در باره شفاعت پیامبر‌ صلی الله علیه و آله و سلم در روز قیامت پرسیدم که فرمود: در روز قیامت مردم تا دهان در عرق فرو می‌روند، پس می‌گویند: برویم نزد آدم تا در پیشگاه خدا برایمان شفاعت کند. پس نزد آدم می‌روند و می‌گویند: ای آدم! برایمان در پیشگاه پروردگارت شفاعت کن! آدم می‌گوید: همانا من گناه و خطایی دارم، پس نوح را دریابید! پس نزد نوح می‌روند و او نیز آنان را به پیامبر پس از خود ارجاع می‌دهد و همین‌طور هر پیامبری آنان را به پیامبر پس از خود ارجاع می‌دهد تا آنکه به عیسی می‌رسند و آن حضرت می‌گوید: محمد رسول الله‌ صلی الله علیه و آله و سلم را دریابید! پس خود را بر آن حضرت عارض کرده و از او درخواست می‌کنند. حضرت می‌فرماید: راه بیفتید. رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را به درب بهشت می‌برد و به دروازه رحمت روی می‌کند و به سجده می‌افتد و تا آن دم که خدا بخواهد در سجده می‌ماند. پس خداوند می‌فرماید: سرت را بالا بیاور و شفاعت کن تا شفاعتت پذیرفته گردد و درخواست کن تا عنایتت شود؛ و این است کلام خداوند که می‌فرماید: امید که پروردگارت تو را در مقامی ستوده مبعوث فرماید».

[30]. مشخصات کتاب: سیوطی، عبد الرحمن بن ابوبکر، قطف الثمر فی موافقات عمر، دمشق، 1422ق.

[31]. : «ان المنصور لقي مالكا في موسم الحجّ، و اعتذر منه ممّا صدر من عامله بحقه، و طلب منه أن يؤلف كتابا في الحديث يكون عليه المعوّل في الفتوى و القضاء، و شرط عليه‏ أن‏ لا يروي‏ في كتابه عن علي‌ علیه السلام أصلا! و استجاب مالك للشرط فنفّذه بدقة متناهية»؛ مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏1، ص: 20.

«منصور در موسم حج به دیدار مالک رفت و از او بخاطر آنچه از سوی کارگزارش در حق او رخ داده عذر خواست و از او درخواست کرد کتابی در حدیث تألیف کند که در فتوا و قضاوت بدان تکیه شود و بر او شرط کرد که در کتابش هرگز از علی‌ علیه السلام روایت نکند! مالک نیز این شرط را اجابت کرد و با نهایت دقت آن را عملی کرد».

[32]. مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص: 286.

[33]. در روایت جابر بن یزید جعفی از امام سجاد‌ علیه السلام - در باره ماجرای شکایت شیعیان از ظلم بنی‌امیه و زلزله‌ای که به اعجاز حضرت رخ داد - آمده:

«قالَ جابِرٌ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيَّ بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ أَلْهَمَنِي فَضْلَكُمْ وَ وَفَّقَنِي لِطَاعَتِكُمْ مُوَالاةَ مَوَالِيكُمْ وَ مُعَادَاةَ أَعْدَائِكُمْ.

قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ: يَا جَابِرُ! أَ وَ تَدْرِي مَا الْمَعْرِفَةُ؟ الْمَعْرِفَةُ إِثْبَاتُ التَّوْحِيدِ أَوَّلًا ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمَعَانِي ثَانِياً ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَبْوَابِ ثَالِثاً ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَمَامِ‏ رَابِعاً ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَرْكَانِ خَامِساً ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّقَبَاءِ سَادِساً ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّجَبَاءِ سَابِعاً وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً ، وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ‏ .

يَا جَابِرُ! إِثْبَاتُ التَّوْحِيدِ وَ مَعْرِفَةُ الْمَعَانِي؛ أَمَّا إِثْبَاتُ التَّوْحِيدِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ الْقَدِيمِ الْغَائِبِ الَّذِي‏ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ وَ هُوَ غَيْبٌ بَاطِنٌ سَتُدْرِكُهُ كَمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَمَّا الْمَعَانِي فَنَحْنُ مَعَانِيهِ وَ مَظَاهِرُهُ فِيكُمْ اخْتَرَعَنَا مِنْ نُورِ ذَاتِهِ وَ فَوَّضَ إِلَيْنَا أُمُورَ عِبَادِهِ فَنَحْنُ نَفْعَلُ بِإِذْنِهِ مَا نَشَاءُ وَ نَحْنُ إِذَا شِئْنَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِذَا أَرَدْنَا أَرَادَ اللَّهُ وَ نَحْنُ أَحَلَّنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذَا الْمَحَلَّ وَ اصْطَفَانَا مِنْ بَيْنِ عِبَادِهِ وَ جَعَلَنَا حُجَّتَهُ فِي بِلَادِهِ فَمَنْ أَنْكَرَ شَيْئاً وَ رَدَّهُ فَقَدْ رَدَّ عَلَى اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ وَ كَفَرَ بِآيَاتِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ.

يَا جَابِرُ! مَنْ عَرَفَ اللَّهَ تَعَالَى بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَقَدْ أَثْبَتَ التَّوْحِيدَ لِأَنَّ هَذِهِ الصِّفَةَ مُوَافِقَةٌ لِمَا فِي الْكِتَابِ الْمُنْزَلِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ ، وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ‏ وَ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ ‏.

قَالَ جَابِرٌ: يَا سَيِّدِي! مَا أَقَلَّ أَصْحَابِي‏»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏26، ص: 13 و 14.

«جابر گفت: حمد از آن خداییست که بر من به معرفت شما منّت نهاد و فضل شما به من الهام داشت و مرا به اطاعت شما و دوست‌داری دوستانتان و دشمنی با دشمنانتان توفیق داد.

امام‌ علیه السلام فرمود: ای جابر! آیا دانی که معرفت چیست؟ نخست اثبات توحید است، دوم شناخت معانی، سوم شناخت ابواب، چهارم شناخت امام، پنجم شناخت ارکان، ششم شناخت نقبا و هفتم شناخت نجبا و این است کلام خداوند متعال که فرموده: اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركّب شود، پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد، قطعاً دريا پايان مى‏يابد، هر چند نظيرش را به مدد بياوريم‏؛ و اگر آن چه درخت در زمين است قلم باشد و دريا را هفت درياى ديگر به يارى آيد، سخنان خدا پايان نپذيرد. قطعاً خداست كه شكست‏ناپذير حكيم است.

ای جابر! اثبات توحید و شناخت معانی؛ اثبات توحید، شناخت خداوند قدیم غایبی است که دیده‌ها او را در نمی‌یابند و اوست که دیده‌ها را در می‌یابد و او لطیفِ آگاه است، و او غیبی باطن است كه او را چنان یابی که خود را بدان وصف فرموده. اما در باره معانی، ما معانی او و مظهر‌های او در میان شما هستیم که ما را از نور ذات خود آفریده و امور بندگانش به ما سپرده؛ پس ماییم که به اذن او هرچه خواهیم کنیم و ماییم که چون بخواهیم خدا خواهد و چون اراده کنیم خدا اراده فرماید و ماییم که خداوند عز و جل در این جایگاه قرارمان داده و ما را از میان بندگانش برگزیده و حجت خود در سرزمین‌هایش گمارده؛ پس هر که چیزی (از امر ما) را منکر گردد و رد کند، خداوند را - که نامش جلیل است - رد کرده و به نشانه‌ها و پیامبران و رسولان او کافر گشته.

ای جابر! هر که خداوند متعال را به این صفت بشناسد توحید را اثبات کرده؛ چه آنکه این صفت با آنچه در کتاب خدا آمده موافق است و آن كلام خداوند متعال است که فرموده: دیده‌ها او را در نمی‌یابند و اوست که دیده‌ها را در می‌یابد و چیزی همانند او نیست و او شنوای داناست؛ و این که فرموده: خداوند از آنچه کند بازپرسی نگردد و آنان هستند که مورد سؤال قرار گیرند.

جابر گفت: سرورم! چقدر یاران من اندک‌اند».

[34]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 349.

[35]. (27) النمل :  14.

[36]. (16) النحل :  83.

[37]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 29.

[38]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 26.

[39]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 21.

[40]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 338 و 339.

[41]. (20) طه :  114.

[42]. مسند الامام علی‌ علیه السلام، ج7، ص: 271.

[43]. (13) الرعد :  43.

[44]. «عَن مفضل عن أبي عَبد الله‌ علیه السلام قال: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: افْتَرَضْتُ عَلَى عِبَادِي عَشَرَةَ فَرَائِضَ إِذَا عَرَفُوهَا أَسْكَنْتُهُمْ مَلَكُوتِي وَ أَبَحْتُهُمْ جِنَانِي:

أَوَّلُهَا مَعْرِفَتِي وَ الثَّانِيَةُ مَعْرِفَةُ رَسُولِي إِلَى خَلْقِي وَ الْإِقْرَارُ بِهِ وَ التَّصْدِيقُ لَهُ وَ الثَّالِثَةُ مَعْرِفَةُ أَوْلِيَائِي وَ أَنَّهُمُ الْحُجَجُ عَلَى خَلْقِي مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالانِي وَ مَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَانِي وَ هُمُ الْعَلَمُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ خَلْقِي وَ مَنْ أَنْكَرَهُمْ أَصْلَيْتُهُ نَارِي وَ ضَاعَفْتُ عَلَيْهِ عَذَابِي وَ الرَّابِعَةُ مَعْرِفَةُ الْأَشْخَاصِ الَّذِينَ أُقِيمُوا مِنْ ضِيَاءِ قُدْسِي وَ هُمْ قُوَّامُ قِسْطِي وَ الْخَامِسَةُ مَعْرِفَةُ الْقُوَّامِ بِفَضْلِهِمْ وَ التَّصْدِيقُ لَهُمْ وَ السَّادِسَةُ مَعْرِفَةُ عَدُوِّي إِبْلِيسَ وَ مَا كَانَ مِنْ ذَاتِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ السَّابِعَةُ قَبُولُ أَمْرِي وَ التَّصْدِيقُ لِرُسُلِي وَ الثَّامِنَةُ كِتْمَانُ سِرِّي وَ سِرِّ أَوْلِيَائِي وَ التَّاسِعَةُ تَعْظِيمُ أَهْلِ صَفْوَتِي وَ الْقَبُولُ عَنْهُمْ وَ الرَّدُّ إِلَيْهِمْ فِيمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ حَتَّى يَخْرُجَ الشَّرْحُ مِنْهُمْ وَ الْعَاشِرَةُ أَنْ يَكُونَ هُوَ وَ أَخُوهُ فِي الدِّينِ وَ الدُّنْيَا شَرَعاً سَوَاءً.

فَإِذَا كَانُوا كَذَلِكَ أَدْخَلْتُهُمْ مَلَكُوتِي وَ آمَنْتُهُمْ مِنَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ وَ كَانُوا عِنْدِي فِي عِلِّيِّينَ»؛ التمحيص، ص: 69

«مفضل از امام صادق‌ علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: خداوند عز و جل فرمود: من ده فریضه بر بندگانم واجب کردم که چون آنها را بشناسند، در ملکوت خود جایشان دهم و باغ‌هایم را بدیشان ارزانی دارم:

نخست معرفت من است، دوم معرفت فرستاده‌ام سوی خلقم و اقرار بدو و تصدیق اوست، سوم معرفت اولیائم است و اینکه آنان حجت‌های بر خلقم هستند، هر که آنان را دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکه با آنان دشمنی ورزد به من دشمنی کرده و آنان هستند که پرچم میان من و خلقم هستند و هر کس که انکارشان کند را به آتشم اندازم و عذابم بر او افزون سازم؛ چهارم معرفت کسانی است که از نور قدسم بر پا شده‌اند و آنان بپا دارندگان قسط من باشند، پنجم معرفت و تصدیق کسانی است که بپا دارندگان فضل آنان هستند، ششم معرفت دشمنم ابلیس و آنچه از ذات و یاران اوست، هفتم پذیرش امرم و تصدیق به فرستادگانم، هشتم پوشاندن سرّ من و سرّ اولیائم، نهم بزرگداشت برگزیدگان من و پذیرش داشتن از ایشان و ارجاع آنچه در آن به اختلاف رفته‌اند بدیشان تا آنکه شرح امر از ایشان بیرون آید، دهم آن که او و برادرش در دین و دنیا همانند و برابر باشند.

پس چون اینگونه گردند، ایشان را به ملکوت خود در آورم و از ترس بزرگتر (قیامت) ایمنشان گردانم و در پیشگاه من در علّیّین باشند».

[45]. (7) الأعراف :  172.

[46]. «عن حمران عن أبي جَعفر‌ علیه السلام قال: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى‏ حَيْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ، خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَ مَاءً مَالِحاً أُجَاجاً، فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ، فَأَخَذَ طِيناً مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ، فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِيداً، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ وَ هُمْ كَالذَّرِّ يَدِبُّونَ: إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلَامٍ، وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: إِلَى النَّارِ وَ لَا أُبَالِي، ثُمَّ قَالَ: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ‏ هذا غافِلِينَ .

ثُمَّ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى النَّبِيِّينَ، فَقَالَ: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ، وَ أَنَّ هذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِي، وَ أَنَّ هذَا عَلِيٌ‏ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالُوا: بَلى‏، فَثَبَتَتْ‏ لَهُمُ النُّبُوَّةُ.

وَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلى‏ أُولِي الْعَزْمِ أَنَّنِي رَبُّكُمْ، وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِي، وَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ أَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلَاةُ أَمْرِي وَ خُزَّانُ عِلْمِي عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، وَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِي، وَ أُظْهِرُ بِهِ‏ دَوْلَتِي، وَ أَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِي، وَ أُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَ كَرْهاً. قَالُوا: أَقْرَرْنَا يَا رَبِّ، وَ شَهِدْنَا.

وَ لَمْ يَجْحَدْ آدَمُ وَ لَمْ يُقِرَّ، فَثَبَتَتِ‏ الْعَزِيمَةُ لِهؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِي الْمَهْدِيِّ، وَ لَمْ يَكُنْ لآِدَمَ عَزْمٌ عَلَى الْإِقْرَارِ بِهِ، وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً إِنَّمَا هُوَ: فَتَرَكَ‏.

ثُمَّ أَمَرَ نَاراً، فَأُجِّجَتْ، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: ادْخُلُوهَا، فَهَابُوهَا، وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ: ادْخُلُوهَا، فَدَخَلُوهَا، فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ‏ بَرْداً وَ سَلَاماً، فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ: يَا رَبِ‏ أَقِلْنَا، فَقَالَ: قَدْ أَقَلْتُكُمُ، اذْهَبُوا فَادْخُلُوا! فَهَابُوهَا، فَثَمَ‏ ثَبَتَتِ‏ الطَّاعَةُ وَ الْوَلَايَةُ وَ الْمَعْصِيَةُ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 8.

«حمران از امام باقر‌ علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: به راستى خدا تبارك و تعالى چون خلق را آفريد آب خوش‏گوارى آفريد و آب تلخ و شورى و هر دو آب را به هم آميخت، پس از روى زمين گِلى بر گرفت و آن را سخت ماليد، پس به اصحاب يمين كه چون مورچه مى‏جنبيدند فرمود: با سلامتى به سوى بهشت؛ و به اصحاب شمال فرمود: به سوى دوزخ و باكى ندارم؛ سپس فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا، گواهيم؛ تا نگويند در قيامت كه ما از اين بى‏خبر و غافل بوديم.

سپس از پيغمبران پيمان ستد و فرمود: آيا نيستم من پروردگار شما؟ و اين محمد‌ صلی الله علیه و آله و سلم رسول من و اين على امير مؤمنان؟ گفتند: چرا؛ پس نبوت براى آنها ثبت شد.

و از اولو العزم به اين مضمون پيمان ستد كه: من پروردگار شمايم و محمد رسول من است و على امير مؤمنان است و اوصيائش پس از او واليان امر من‌اند و خزانه‏دارهاى علم من، و به راستى عهدى است كه من به وسيله او دينم را نصرت دهم و دولتم را ظاهر كنم و از دشمنانم بدو انتقام كشم و به وسيله او خواهى نخواهى پرستيده شوم. گفتند: پروردگارا ما اقرار داريم و گواهيم.

آدم نه انكار كرد و نه اقرار آورد و مقام اولو العزمى در اين پنج ثبت شد، نسبت به مهدى و آدم تصميم نگرفت كه بدو اقرار كند و اين است تفسير قول خدا عز و جل: و هر آينه به تحقيق عهدى را عرضه كرديم بر آدم و آن را فراموش كرد و تصميمى در او نيافتيم؛ همانا مقصود از «نَسيَ» در اينجا «ترك» است.

سپس امر فرمود و آتشى بر افروخته شد و به اصحاب شمال فرمان داد: داخل شوید؛ که از آن هراسيدند، و به اصحاب يمين فرمود: در آن درآیيد؛ که در آن در آمدند و بر آنها سرد و سلامت شد، پس اصحاب شمال گفتند: پروردگارا از ما بگذر؛ فرمود: از شما گذشتم، اكنون برويد و در آن در آیيد؛ پس از آن هراسيدند، از آنجا است كه طاعت و ولايت و معصيت ثبت شد». (برگرفته از ترجمه کمره‌ای)

[47]. تفسير القمي، ج‏2، ص: 155.

[48]. از جمله امیر مؤمنان‌ علیه السلام فرمود:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم: يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَخِي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ أُمَّتِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَمَاتِي مُحِبُّكَ مُحِبِّي وَ مُبْغِضُكَ مُبْغِضِي. يَا عَلِيُّ! أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ. يَا عَلِيُّ! أَنَا وَ أَنْتَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِكَ سَادَةٌ فِي الدُّنْيَا وَ مُلُوكٌ فِي الْآخِرَةِ مَنْ عَرَفَنَا فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْكَرَنَا فَقَدْ أَنْكَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 657.

«رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای علی! تو برادرم و وارثم و وصی‌ام و خلیفه‌ام در خاندان و امتم هستی در حیاتم و پس از مرگم، محب تو محب من است و مبغض تو مبغض من. ای علی! من و تو والدین این امت هستیم. ای علی! من و تو و امامان از نسل تو، سروران در دنیا و پادشاهان در آخرت هستیم، هر که ما را شناسد خدا را شناخته و هر که ما را انکار کند خداوند عز و جل را انکار کرده».

و در توحید صدوق آمده:

«وَ قَدْ قَالَ الصَّادِقُ‌ علیه السلام:‏ لَوْ لَا اللَّهُ مَا عُرِفْنَا وَ لَوْ لَا نَحْنُ مَا عُرِفَ اللَّهُ»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 290.

«حضرت صادق‌ علیه السلام فرمود: اگر خدا نبود ما شناخته نمی‌شدیم و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‌شد».

[49]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 168.

[50]. روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 31.

[51]. علامه امینی در الغدیر فرموده:

«أخرج الإمام مسلم في صحيحه في باب التيمم بأربعة طرق عن عبد الرحمن بن أبزي: إن رجلا أتى عمر فقال: إني أجنبت فلم أجد ماء؟ فقال عمر: لا تصل. فقال عمار: أما تذكر يا أمير المؤمنين! إذ أنا وأنت في سرية فأجنبنا فلم نجد ماء فأما أنت فلم تصل، وأما أنا فتمعكت في التراب وصليت، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: إنما كان يكفيك أن تضرب بيديك الأرض ثم تنفخ ثم تمسح بهما وجهك وكفيك؟ فقال عمر: إتق الله يا عمار! قال: إن شئت لم أحدث به؟ وفي لفظ: قال عمار: يا أمير المؤمنين! إن شئت لما جعل الله علي من حقك أن لا أحدث به أحدا؟ ولم يذكر. سنن أبي داود 1 ص 53. سنن ابن ماجة 1 ص 200. مسند أحمد 4 ص 265. سنن النسائي 1 ص 59، 61. سنن البيهقي 1 ص 209.

صورة أخرى: كنا عند عمر فأتاه رجل فقال: يا أمير المؤمنين! إنما نمكث الشهر والشهرين و لا نجد الماء؟ فقال عمر: أما أنا فلم أكن لأصلي حتى أجد الماء. فقال عمار: يا أمير المؤمنين تذكر حيث كنا بمكان كذا ونحن نرعى الإبل فتعلم إنا أجنبنا؟ قال: نعم، قال: فإني تمرغت في التراب فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم فحدثته فضحك وقال: كان الطيب كافيك وضرب بكفيه الأرض ثم نفخ فيهما ثم مسح بهما وجهه وبعض ذراعه؟ قال: اتق الله يا عمار، قال يا أمير المؤمنين! إن شئت لم أذكره ما عشت أو ما حييت؟ قال: كلا والله ولكن نوليك من ذلك ما توليت. مسند أحمد 4 ص 319. سنن أبي داود 1 ص 53. سنن النسائي 1 ص 60»؛ الغدیر، ج6، ص: 83.

«مسلم در صحیح خود و در باب تیمم، به چهار طریق از عبد الرحمن بن ابزی نقل می‌کند: مردی نزد عمر آمد و گفت: من جنب شدم و آب نیافتم! عمر گفت: نماز نخوان! پس عمار گفت: يادت نمی‌آید ای امیر مؤمنان! آن زمانی که من و تو در سفر بودیم و شب جنب شدیم و آبی نیافتیم؛ پس تو نماز نخواندی ولی من در خاک غلت زدم و نماز گزاردم، پس پیامبر‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همین کافی بود که دو دستت را بر زمین می‌زدی و سپس در آن فوت می‌کردی و سپس رو و دو دستت را مسح می‌کردی؟ عمر گفت: تقوای خدا پیشه کن ای عمار! عمار گفت: اگر می‌خواهی این حدیث را بازگو نکنم؟ در عبارتی دیگر آمده که عمار گفت: ای امیر مؤمنان! اگر خواهی، به خاطر حقی که خداوند برایت بر من گذارده، این ماجرا را بر احدی روایت نمی‌کنم؟ و سپس آن را یادآور نشد. این ماجرا در این منابع آمده: سنن أبي داود 1 ص 53. سنن ابن ماجة 1 ص 200. مسند أحمد 4 ص 265. سنن نسائي 1 ص 59، 61. سنن بيهقي 1 ص 209.

شکل دیگر داستان: نزد عمر بودیم که مردی آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! گاه یک یا دو ماه می‌گذرد و آبی نمی‌یابیم! عمر گفت: من اگر باشم تا آب نیابم نماز نمی‌خوانم! عمار گفت: ای امیر مؤمنان! ياد داری که در فلان مکان شتر می‌چراندیم و جنب شدیم؟ گفت: آری! عمار گفت: من در خاک غلتیدم سپس نزد پیامبر‌ صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و ماجرا را برای تعریف کردم که آن حضرت خندید و فرمود: غلت لازم نیست و بوی خاک کافیست؛ و آن حضرت دو دست مبارک خود بر زمین زد و سپس آن دو را فوت کرد و سپس روی خود و مقداری از دو دست خود را مسح فرمود؟ عمر گفت: تقوای خدا پیشه کن ای عمار! عمار گفت: اگر خواهی تا زنده‌ام این ماجرا را نقل نکنم! عمر گفت: سوگند به خدا که هرگز! بلکه در این باره به همانت واگذاریم که خود خواهی. این نقل در این منابع آمده است: مسند أحمد ج4 ص319، سنن أبي داود ج1 ص53، سنن نسائي ج1 ص60».

[52]. الفتوحات المکیۀ، ج1، ص: 284؛ ج3، ص:16.

[53]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 319، کتاب 201.

دریافت فایل (MP3) (PDF)