معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث دهم
خلاصه مباحث گذشته
چند جلسه در باره معرفت الله بالله، سخن گفته شد و سیزده معنا در این باره بیان شد و کوشش کردیم که مطالبی که در کتابها در این باره گفته شده، به گونهای توضیح دهیم که به راه و روش اهلبیت علیهم السلام برگشت کند و از راه و روش آن بزرگواران بیرون نرود.
لزوم ثبات بر میزان اصول و زیربناهای دینی
بارها گفتیم که انسان باید همواره یک سری اصول ثابت و زیربناهای محکم الهی داشته باشد، تا همه امور معارف و دین خود را بر اساس آن اصول ثابت پایهریزی کند و مواظب باشد که در هیچ جزئی از جزئیات دین، چه در مسائل توحیدی، یا معارف نبوت و ولایت، یا معارف مربوط به قیامت، همچنین در امور ظاهری و احکام عملی، هر چه که هست، طوری حرکت نکند که از آن زیربنا بیرون رود، بلکه همواره باید مراقب زیربنای ثابت دین خود باشد.
برگشت همه حقایق به توحید
یکی از زیربناهای ثابت ما، همان شجره ثابتی است که خداوند فرموده: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ ؛[1] «آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده: کلمهای پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟». معارف و حقایق عالم به توحید الهی باز میگردد. از این رو اگر کسی حقایق و رویدادهای عالم را طوری بفهمد که به توحید الهی بر نگردد، به گمراهی و ضلالت افتاده است. زیرا اصل ثابت و محکم دینی خود را در یک جزئیای از جزئیات رها کرده است که آن اصل ثابت، توحید الهی است.
پس باید انسان در شناخت همه چیز به گونهای حرکت کند که مبدأ حرکتش توحیدی باشد و غایتی هم که میرسد توحیدی باشد.
همراهی و همگونی توحید و ولایت در همه مقامات از مبدأ تا منتها
یکی از امور ثابت ما در امور دینی، این است که توحید بدون ولایت اهلبیت علیهم السلام و همچنین شناخت خدای متعال بدون شناخت مقامات و کمالات و درجات آن بزرگواران معنا ندارد؛ انتخاب کردن راه و روشی در توحید الهی که انسان را به آن بزرگواران نرساند، بلکه از آن بزرگواران در رتبهای از رتبهها و جهتی از جهات جدا کند، راه و روش توحیدی نیست. بلکه در مباحث توحیدی، باید به گونهای حرکت کنیم که مبدأ توحید ما از ولایت آن بزرگواران شروع شود، شرایط توحید از آن بزرگواران باشد، سیر و حرکت در توحید از آن بزرگواران باشد و غایت و نتیجهای هم که در توحید میرسیم، نسبت به آن بزرگواران باشد، تا اینکه در همه جهاتِ مبدأ وجودی آن بزرگواران و مبدأ وجودی توحید و شرایط وجودی آن بزرگواران و شرایط وجودی توحید، و سیر و حرکت در معارف بزرگواران و سیر و حرکت در توحید، و نتیجه و غایت نسبت به آن بزرگواران و نتیجه و غایت نسبت به توحید، یک حقیقت بیش نباشد و هیچگونه دوئیتی در تمام این مراتب، از مبدأ تا منتها بین توحید الهی و اهلبیت علیهم السلام نباشد، بلکه کمال یگانگی در همه مراتب برقرار باشد و هیچ جداییای رخ ندهد. این هم یکی از زیربناهای ثابت اعتقادی ما نسبت به اهلبیت علیهم السلام است.
جدایی راه مؤمنان و کافران در یگانگی و دوگانگی اولیای خدا و خدا
پس اگر ما در مباحث توحیدی طوری حرکت کردیم که در مبدأ توحید و مبدأ وجود اهلبیت علیهم السلام تفاوت پیدا شد، یا اینکه در شرایط، تفاوت پیدا شد، یا اینکه در سیر تفاوت پیدا شد، یا در غایت و نتیجه تفاوت پیدا شد، این، راه و روش توحیدی نسبت به اهلبیت علیهم السلام نیست. این، راه مؤمنانی نیست که شعارشان آن است که خداوند در قرآن کریم فرموده: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ ؛[2] «پيامبر بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آوردهاند؛ (گفتند) ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمىگذاريم؛ و گفتند: شنيديم و گردن نهاديم، پروردگارا، آمرزش تو را میخواهیم و فرجام به سوى تو است». و فرموده: وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً ؛[3] «و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده و ميان هيچ كدام از آنان فرق نگذاشتهاند، به زودى (خداوند) پاداش آنان را عطا مىكند، و خدا آمرزنده مهربان است».
این دوگانگی و جدایی، راه امام زمان و حجت عصر} نیست که فرمود: «أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِكَ وَ آيَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْت؛[4] از تو میخواهم به واسطه آن مشیتت که در ایشان به سخن آمده که (در پیاش) آنان را معدنهای کلماتت و ستونهای توحیدت و نشانهها و جایگاههایت قرار دادی؛ همان (نشانهها و جایگاههایی) که در هیچ مکانی تعطیلی ندارد (و) هرکه تو را شناسد بدانها میشناسد؛ (همان که) میان تو و آنها جدایی نیست جز آنکه ایشان بندگان و آفریدگان تو هستند؛ فصل و وصلشان به دست توست؛ آغازشان از تو و بازگشتشان سوی توست؛ یاوران و گواهان و میزانها و توشهها و حافظان و پیشروان؛ پس به ایشان آسمان و زمینت را پر کردی تا آنکه واضح گشت خدایی جز تو نیست».
بلکه این راه، راه شرکی و کفری است که میخواهند خدا و رسولانش را از هم جدا کنند که خداوند در قرآن خود فرموده: إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً ؛[5] «كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند و مىخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند و مىگويند: ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مىكنيم؛ و مىخواهند ميان اين (دو)، راهى براى خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند؛ و ما براى كافران عذابى خفّتآور آماده كردهايم».
پس باید حرکت توحیدی خود را طوری شروع کنیم که در همه مراتب با ولایت و مقامات اهلبیت علیهم السلام یگانگی پیدا کند؛ نمیگویم موافقت و مطابقت داشته باشد، چون اینها علامت دوگانگی است، بلکه یگانگی داشته باشد. همچنین در معارف اهلبیت علیهم السلام و ولایت و مقاماتشان از مبدأ تا منتها، طوری حرکت کنیم که با توحید الهی یگانگی داشته باشد. این هم یک امر ثابت و زیربنایی اعتقادی ماست در نسبت توحید الهی با اهلبیت علیهم السلام .
چه راهی رویم که فراگیری توحید و یگانگی آن با ولایت را بیابیم
اما مطلب این است که ما چه سیر و حرکتی را در دایره فهم و معرفت و یافتن، باید پیش بگیریم تا به این هدف برسیم که آن دو اصل ثابت اعتقادی و زیربنایی ما حفظ شود؟ چه راهی را باید در پیش بگیریم که به اینجا برسیم که توحید الهی را درست بیابیم و همه عالم را غیر توحید نیابیم و این اصل زیربنایی ثابت را حفظ کنیم و همچنین یگانگی توحید و اهلبیت علیهم السلام را درست بیابیم و خطا نکنیم و انحراف و ضلالت در ما رخ ندهد. این، بزرگترین مطلب و سختترین مطلب و در عین حال، لازمترین مطلب است که انسان باید به دست آورد.
جدابینی توحید از ولایت و ستم بر اهلبیت علیهم السلام
یکی از ستمهایی که بر انبیا و اوصیا و اهلبیت علیهم السلام در طول تاریخ بشریت شده، این است که در مدار توحیدشناسی، توحید از آن بزرگواران جدا شده و عموم نویسندگانی که در باره توحید، مطلب مینویسند، چه آنهایی که ساده مینویسند و چه آنهایی که دقیق فلسفی و عقلانی و به قول خودشان برهانی مینویسند و چه آنهایی که شهودی، کشفی، حضوری، عرفانی و به ادعای خودشان به واسطه باز شدن سینه و باطنشان مینویسند، میبینید که همه آنها در یک مطلب هماهنگاند و آن، جدایی توحید از اهلبیت علیهم السلام و جدایی اهلبیت علیهم السلام از توحید است؛ یعنی وقتی در مدار توحید مطلب مینویسند، سخنی از اهلبیت علیهم السلام نیست؛ یعنی هیچ تطبیقی بین مراتب توحیدی و مراتب وجودی آن بزرگواران نمیکنند، بلکه در باره توحید خدا کاملاً گونهای حرکت میکنند که گویا اصلاً امیرالمؤمنینی در عالم وجود ندارد. این، یکی از ستمهایی است که نسبت به اولیای الهی روا شده است که عملاً آن بزرگواران از توحید الهی جدا شدند و در مباحث توحید الهی جایگاهی ندارند. هر کسی بخواهد میتواند به کتابهای فلسفی، کلامی، حتی کتابهای حدیثی مراجعه کند، خواهد دید که نوع مطالب این چنین نوشته شده که به جدایی توحید و اهلبیت علیهم السلام انجامیده است.
نویسندگان و جدایی توحید از ولایت و ولایت از توحید
همچنین وقتی که در باره اهلبیت علیهم السلام سخن گفته و مطلب مینویسند، همینطور مطلب مینویسند که بین اهلبیت علیهم السلام و توحید جدایی میافتد. مثلاً کسی که در باره انبیای الهی یا رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم یا در باره اهلبیت علیهم السلام کتاب مینویسد و از مقامات، درجات، وجوب طاعت، عصمت، حجیت، امامت آن بزرگواران و مانند آنها سخن میگوید، میبینید که باز سخنی از توحید نیست؛ یعنی تطبیقی بین این مقامات و توحید الهی نیست، بلکه توحید را جدا بررسی میکنند و نبوت و ولایت را جدا. بنابر این، نه تنها بین توحید و مقامات آن بزرگواران یگانگی برقرار نمیکنند، بلکه تطبیق هم نمیدهند. البته بدیهی است که اعتقاد دارند که این بزرگواران از سوی خدا حجت خلق شدهاند، چون اگر کسی این اندازه هم سخن از توحید در نبوت و ولایت نگوید و نبوت و ولایت آنها را از سوی خدا نداند، که دیگر نبوت و ولایتی وجود نخواهد داشت، چون نبوت و امامت فرع توحید الهی است.
پس این هم ستمی است که به توحید الهی و به مقام حکمت روا شده است. فکر نکنید که مگر میشود که به توحید الهی ستم کرد، بله امام صادق علیه السلام فرمودند که حضرت عیسی علیه السلام به بنیاسرائیل فرمودند: «لَا تُحَدِّثُوا الْجُهَّالَ بِالْحِكْمَةِ فَتَظْلِمُوهَا وَ لَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُم»[6]؛ «حکمت را به جاهلان نیاموزید که اگر چنین کنید به حکمت ستم کردهاید و نیز آن را از اهلش باز مدارید که اگر چنین کنید به آنان ستم کردهاید». ستم کردن به حکمت و توحید الهی و معارف اهلبیت علیهم السلام از بزرگترین ستمهای عالم است و شرک اولین ظلم عالم است که نسبت به وحدانیت الهی و مظاهر توحید الهی رخ میدهد.
سرگردانی آنان که راه توحید را با ولایت نروند
پس اگر کسی بر اساس قرآن کریم و فرمایشات اهلبیت علیهم السلام جلو رود و تنها این دو را ملاک و میزان حرکت خود قرار دهد، بیشک، به اینجا خواهد رسید که ما رسیدیم و اگر کسی به این مطلب نرسد، راه دیگران را رفته و راه توحید و یافتن توحید را منحصر در اهلبیت علیهم السلام ندیده، همچنین ولایت اهلبیت علیهم السلام را منحصر در توحید ندیده، از این رو بین این دو جدایی برقرار کرده، لذا نتیجه گرفته است که میشود جایی توحید باشد که اهلبیت علیهم السلام نباشند و میشود جایی اهلبیت علیهم السلام باشند و توحید نباشد. مجموعه صفات نقصی که در طول تاریخ به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام نسبت داده شده از همین باب است. لذا کسانی که به اصل ثابتی در این مطالب نرسیدند، وقتی احادیثی در این مطالب وارد میشود، سرگردان و متحیر میشوند. کسی که اهل مطالعه باشد، این سرگردانی نویسندگان را متوجه میشود. آیا رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در نماز سهو کردند یا نکردند؟! آیا برای نماز خواب ماندهاند یا نماندهاند؟! آیا امور شخصیای دارند که در آن امور سهو و نسیان و خطایی رخ داده باشد یا ندارند؟! کسانی که معتقدند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اینها را ندارد، در تحلیل آن، سرگردان ماندهاند و برخی تصریح کردند که ما نمیدانیم چه شد، چون هر دو طرف مطلب روایاتی دارد، نمیدانیم چه کنیم. این، مال کسی است که یک اصل ثابتی را به دست نیاورده باشد.
آن که اصل و پایه ثابت دارد متحیر نمیگردد
چون اگر کسی اصل ثابتی در این مطالب به دست آورده باشد، درمانده نمیشود، چون روایات هر چه متواتر و یقینی باشند، یقینیتر از قرآن کریم که نیستند، چون قرآن کریم آنچنان متواتر است که حتی یهودیها، مسیحیها و کفار هم قبول دارند که قرآن کریم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. اما چون شما در باره قرآن کریم به اصل ثابتی دست پیدا کردید، برای شما مشکلی ندارد که معنای ظاهری آیات فراوانی از قرآن کریم را کنار بگذارید و به آنها عمل نکنید. چون در توحید الهی به اینجا رسیدهایم که خدا شبیه خلق نیست و خلق شبیه خدا نیست: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصير .[7] بنابراین، آیات صریح قرآن کریم که سخن از رفتن و آمدن و سخن گفتن خدای متعال و نیز نگاه کردن مؤمنان به خدای متعال و مانند آن دارد - که این آیات در قرآن کریم فراوان است - تمام این آیات را کنار میگذاریم؛ یعنی به معنای ظاهری آنها عمل نمیکنیم. مانند آیه شریفه وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ؛[8] «پروردگارت و ملائکه صف در صف آیند» - که صریح است در آمدن خدا - و آیه شریفه إِلى رَبِّها ناظِرَة ؛[9] «به رب خود نگاه میکنند»؛ به معنای ظاهری این قبیل آیات عمل نمیکنیم. چرا آن معانی را کنار میگذاریم و نمیپذیریم و به آنها عمل نمیکنیم؟!
در حالی که بسیاری از کسانی که نامشان مسلمان است، از روز اول که امثال کعب الاحبارها پیدا شدند و خرافات یهود را وارد دین اسلام کردند و آن خرافات با این گونه آیات تشبیهی اندک مطابقتی داشت، ظاهر همین آیات را گرفتند و با خرافات یهود مطابقت دادند و به نام حدیث مینوشتند و درس میدادند و امثال ابوهریره اینها را به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت میدادند؛ یعنی دو مرحله انجام میشد، امثال کعب الاحبارها از کتب یهود، بافتهها و ساختههای آنها در توحید الهی را میآوردند و در مسجد مدینه درس میدادند و به دستور خلیفه ثانی، کرسی درس داشتند تا خرافات آنها را درس دهند. و در مرحله دوم، کسانی مانند ابوهریره اینها را به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت میدادند و به نام حدیث رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ثبت میکردند. در نتیجه، میبینید که به جسمانیت خدا و به شبیه بودن خدا به خلق و مانند آنها اعتقاد پیدا کردند.
اما ما از معنای ظاهری مجموعه این آیات دست برداشتیم، چه رسد به روایات دروغین اسرائیلی و یهودی. چرا دست برداشتیم؟ چون ما به امر ثابتی در توحید الهی اعتقاد پیدا کردیم و از مجموعه آیات و روایات اهلبیت علیهم السلام به این اعتقاد بدیهی و روشن دست پیدا کردیم که خدای متعال جسم نیست، شبیه خلق نیست و خلق شبیه خدا نیست. پس مجموعه این آیاتی که ظاهرشان مخالف این اعتقاد روشن است، ظاهرشان مقصود نیست و این آیات از متشابهاتاند. در نتیجه، به این آیات ایمان میآوریم که کلام خداست، اما به آنها عمل نمیکنیم؛ یعنی به ظاهر این آیات معتقد نمیشویم. چون ما به امر ثابتی در توحید الهی رسیدیم.
پس اگر کسی به امر ثابتی دست یافته باشد، نه تنها اگر روایات فراوانی بر خلاف آن امر ثابت رسیده باشد، مشکلی برای او به وجود نمیآید، بلکه اگر آیات فراوانی هم بر خلاف آن امر ثابت وجود داشته باشد، مشکلی برای او ایجاد نمیکند. چون میفهمد که مراد از آن روایات و آیات، مطلب دیگری است و ظاهر آنها مراد نیست، البته به شرطی که به امر اصیل زیربنایی یقین داشته باشد.
اما وقتی انسان میبیند که شخصیت بزرگی که در تاریخ به بزرگی از او یاد میشود بین دو دسته روایات گیر میکند و به تحیر میافتد و اظهار میکند که من در این مطلب متحیرم و نمیدانم که مطلب چگونه است، بدیهی است که خوانندهها به شبهه میافتند و آنها به طریق اولی سرگردان میشوند.
این، برای آن است که این انسان، امر زیربنایی محکمی در این مطلب ندارد؛ وگرنه اگر امر ثابت و محکمی در این باره داشت، این دو دسته روایت برای او مشکلی ایجاد نمیکرد و حد اقل میگفت: من اینها را نمیفهمم ولی بر اساس امر ثابتم جلو میروم.
امر ثابت در یگانگی توحید و ولایت
خلاصه، اینکه دومین امر ثابت دینی ما رابطه بین توحید و اهلبیت علیهم السلام است و تمام حقیقت و راه نجات اینجاست و تمام گمراهی هم همینجاست؛ یعنی راهی که انسان را به معارف و عظمت و رشد و کمالات ایمانی میرساند همین است، همچنین راهی که انسان را به سوی جهالت و انحراف و نادرستی میبرد و در پستی و ضعف ایمان نگاه میدارد، همین است؛ یعنی بسته به بینش انسان نسبت رابطه توحید و اهلبیت علیهم السلام است.
البته تأکید میکنیم که برای فهمیدن رابطه توحید الهی و ولایت اهلبیت علیهم السلام تنها و تنها باید از طریق آیات قرآن کریم و روایات خود اهلبیت علیهم السلام به سراغ فهم این رابطه برویم؛ یعنی انسان باید برای فهمیدن توحید و ولایت آن بزرگواران همه جا را مسدود ببیند و همه جا را ضلالت ببیند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «الدُّنْيَا كُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ كُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِهِ؛[10] دنیا تمامش جهل است جز جایگاههای علم و علم تمامش حجت است جز آنچه بدان عمل شود».
پس همه دنیا ضلالت محض است غیر از مواضع علم، و مواضع علم هم اهلبیت علیهم السلام است. در حدیث آمده است که فرمودند: آنها به ما حسادت کردند، چون خدا ما را اهل علم قرار داده است و آنها را بیرون کرد، لذا ظلم و ستم کردند و جلو ما را گرفتند.[11]
قرآن و روایات تنها راه رسیدن به یگانگی توحید و ولایت است
پس تنها راه رسیدن به توحید الهی، قرآن کریم و سخنان اهلبیت علیهم السلام است، همچنین تنها راه رسیدن به مقامات و درجات اهلبیت علیهم السلام نیز قرآن کریم و سخنان اهلبیت علیهم السلام است، و نیز تنها راه فهمیدن رابطه بین توحید الهی و حقایق اهلبیت علیهم السلام قرآن کریم و سخنان اهلبیت علیهم السلام است و هیچ چیز دیگری نیست؛ انسان باید با این مقدمه وارد مطلب شود.
هیچ کس با ذکاوت خود معرفت نمییابد، بر خداست که بفهماند
آیا انسانها وقتی خلق میشوند، عاقل، فهیم و زیرکاند؟ آیا انسانها خودشان میتوانند به شناخت خدای متعال برسند؟ آیا ملائکه مقرب الهی، خودشان میتوانند به معرفت توحید الهی برسند؟ این یک امر ثابت قرآنی و روایی اهلبیت علیهم السلام است که هرگز کسی نمیتواند و راهی برای او قرار داده نشده که معرفت توحید الهی را پیدا کند، از این رو تکلیف هم نشده است که خدا را بشناسد، بلکه بر خداست که خود را برای آنها تعریف کند و خود را بشناساند، راهنمایی و هدایتشان کند و توحید خود را به خلقش تعلیم دهد. انسانها و ملائکه و هر مخلوقی که در عالم هست، تنها راهش این است که تعریف خدا، راهنمایی خدا و بیان خدا را بپذیرد. این، یک امر ثابت از فرمایشات اهلبیت علیهم السلام است که به شکلهای گوناگونی آن را بیان کردهاند.[12] برخی از علما این روایات را به عنوان یکی از مقدمات کتابی که میخواستند فضائل اهلبیت علیهم السلام را بیان کنند ذکر کردهاند. از جمله، اثبات الهدات شیخ حر عاملی است که تعدادی از این روایات را آورده است.[13]
پس انسانها با همه ذکاوتهایشان هرگز نمیتوانند به توحید الهی برسند و تکلیفی هم ندارند، بلکه خدای متعال باید خود را تعریف کند و انسانها باید بپذیرند.
برای مثال، فرض کنید که در یک اتاق قرار دارید و درون اتاق هم چیزهای فراوانی وجود دارد و چشمتان هم باز است و مشکلی هم در دیدن ندارید، اما روشنایی نیست و اتاق تاریک است. آیا شما میتوانید چیزی را ببینید؟ نمیتوانید چیزی ببینید. حال اگر شما عبد مولایی باشید و این اتاق هم مال آن مولا باشد و آن مولا به شما بگوید که برو کاسه زرد را بیاور. آیا درست است که چنین تکلیفی به شما بگوید! و آیا شما میتوانید به چنین تکلیفی عمل کنید؟! بدیهی است که نمیتوانید، زیرا روشنایی نیست، هرچند که چشم شما باز است. پس با اینکه همه چیز در بیرون هست و چشم شما بینایی دارد، لکن اگر روشنایی نباشد، شما آنها را نمیبینید. بنابر این، نه مولای شما میتواند شما را تکلیف کند و نه شما میتوانید کاری انجام دهید، مگر اینکه چراغ روشن شود. وقتی چراغ روشن شد، هم مولای شما میتواند شما را تکلیف کند و بگوید استکان را بیاور و هم شما میتوانید استکان دیده و تشخیص دهید و برای او ببرید. از این رو در قرآن کریم آمده است: اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ؛[14] «خدا نور آسمانها و زمین است» و اهلبیت علیهم السلام در تفسیر نور در این آیه شریفه، هم فرمودهاند: «هُدَى مَنْ فِي السَّمَاء وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْض؛ هدایت هرکس در آسمانهاست و هدایت هرکس در زمین است»، هم فرمودهاند: «هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْض؛ هدایتگر اهل آسمان و هدایتگر اهل زمین»؛[15] یعنی خدای متعال هم هدایت است و هم هدایتکننده است. این مطلب خیلی بزرگ است؛ هم به معنای مصدری و هم به معنای اسم فاعل فرمودند. در حدیث دیگری معنای فعلی آن را فرمودند: «النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض؛[16] نوری که در این آیه شریفه آمده است، اول فعل خداست که همان نور آسمانها و زمین است».
پس در آیه شریفه نور، هم مقام فعل آمده، هم مقام اسم فاعل آمده و هم مقام مصدر آمده است و شما میدانید که راه رسیدن به حقایق غیر از این سه تا نیست، البته با تفصیلی که دارد که باید در جای خود به آن پرداخت.
بیان اول توحید؛ بیان مقالی
روشن شد که بدون اینکه خدای متعال خود را تعریف کند و بشناساند، هرگز کسی نمیتواند خدا را بشناسد و به عرفان الهی برسد، از این رو تکلیف او بر معرفت هم صحیح نیست. اما وقتی که خدای متعال خود را تعریف کرد و روشن کرد و بیان کرد، آنگاه انسان میتواند به معرفت الهی برسد. برای ما امر ثابت الهی است که بیان الهی در عالم تکلیف - یعنی در عالم امر و نهی و عالم بیان - اهلبیت علیهم السلام هستند؛ یعنی همین سخنان ظاهری اهلبیت علیهم السلام است، مانند خطبههایی که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام در بیان توحید دارند.
بیان خداوند همان سخنان اهلبیت علیهم السلام است
پس در این عالم تکلیف، بیان الهی که فرمودند: «عَلَى اللَّهِ الْبَيَانُ»، همان فرمایشات اهلبیت علیهم السلام است و این، از اعتقادات ثابت و اولی دینی ماست که هرگز کسی بدون اینکه پیروی قرآن کریم کند و بعد از اینکه از قرآن کریم پیروی کرد، بدون اینکه از اهلبیت علیهم السلام در بیان و تفسیر قرآن کریم پیروی کند، به هیچ معرفت درستی نمیتواند رسید، چون معرفت توحید را نمیتواند پیدا کند. از این رو شما نمیتوانید گروهی را قدیماً و جدیداً پیدا کنید که راه اهلبیت علیهم السلام را نرفته باشند، در عین حال، به توحید درستی در باره خدا رسیده باشند و همان شناختی را که خدای متعال از بندگانش خواسته پیدا کرده باشند. هرگز کسی را نمیتوان یافت، بلکه هر کسی و هر گروهی را که شما ببینید که سراغ اهلبیت علیهم السلام نیامدهاند، قطعاً در توحید الهی گمراه شده و به ضلالتهای فراوانی کشیده شدهاند.
پس در مقام بیان، تکلیف و شرع، تنها راه بیان خدای متعال، توحید خود را برای خلق، که اگر آن بیان نباشد خلق نمیتوانند توحید الهی را بشناسند، قرآن کریم و سخنان اهلبیت علیهم السلام است و این مطلب، یک امر اعتقادی ثابت و بدیهی ما شیعیان است.
گمراهی هرکه راه اهلبیت علیهم السلام را نمیرود
از این رو امام باقر علیه السلام به قتاده که از مفسران بزرگ دشمنان اهلبیت علیهم السلام بود فرمود: اگر قرآن کریم را از پیش خود تفسیر میکنی: «هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْت»؛ هلاک شدی و دیگران را نیز هلاک کردی و اگر از دیگرانی مانند خودت میگیری: «هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْت»؛[17] باز هم خودت هلاک شدی و هم دیگران را هلاک کردی. امام صادق علیه السلام به ابوحنیفه که از فقهای بزرگ دشمنان اهلبیت علیهم السلام است فرمودند: «مَا وَرَّثَكَ اللَّهُ مِنْ كِتَابِهِ حَرْفاً»؛[18] خدای متعال یک حرف از قرآن کریم را به تو یاد نداده و یک حرف آن را نمیدانی؛ یعنی هر چه میدانی، ضلالت محض است، بله قرآن میخوانی و تفسیر میگویی، اما همهاش گمراهی است.
پس این اعتقاد دینی ماست که تنها راه رسیدن به توحید الهی بیانات اهلبیت علیهم السلام است؛ یعنی بیان آن بزرگواران بیان خدا و تعریف آنها تعریف خداست؛ یعنی خدای متعال در عالم تکلیف و عالم سخن، بیان دیگری غیر از بیان آن بزرگواران قرار نداده است، بلکه تنها آن بزرگواران را میزان بیان قرار داده است. این، یک امر ثابت بدیهی دینی ماست.
ضلالت و انحراف همه مدعیان علم و مدعیان کشف و شهود که پیرو اهلبیت علیهم السلام نیستند
اگر کسی حدیث یونس بن ظبیان را بخواند متوجه این مطلب میشود:
«دَخَلْتُ عَلَى الصَّادِقِ علیه السلام فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي دَخَلْتُ عَلَى مَالِكٍ وَ أَصْحَابِهِ فَسَمِعْتُ بَعْضُهُمْ يَقُولُ إِنَّ الله له وَجْهاً كَالْوُجُوهِ وَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ لَهُ يَدَانِ وَ احْتَجُّوا بِذَلِكَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ [19] وَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ هُوَ كَالشَّابِّ مِنْ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً فَمَا عِنْدَكَ فِي هَذَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟فَكَانَ مُتَّكِئاً فَاسْتَوَى جَالِساً وَ قَالَ: اللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ. ثُمَّ قَالَ: يَا يُونُسُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهاً كَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ جَوَارِحَ كَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِينَ فَهُوَ كَافِرٌ بِاللَّهِ فَلَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ وَ لَا تَأْكُلُوا ذَبِيحَتَهُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ فَوَجْهُ اللَّهِ أَنْبِيَاؤُهُ وَ قَوْلُهُ خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ فَالْيَدُ الْقُدْرَةُ كَقَوْلِهِ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ [20] فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فِي شَيْءٍ أَوْ عَلَى شَيْءٍ أَوْ تَحَوَّلَ مِنْ شَيْءٍ إِلَى شَيْءٍ أَوْ يَخْلُو مِنْهُ شَيْءٌ أَوْ يَشْغَلُ بِهِ شَيْءٌ فَقَدْ وَصَفَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لَا يُقَاسُ بِالْقِيَاسِ وَ لَا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ لَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ وَ لَا يَشْغَلُ بِهِ مَكَانٌ قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ ذَلِكَ اللَّهُ رَبُّنَا لَا إِلَهَ غَيْرُهُ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهَ وَ أَحَبَّهُ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَهُوَ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ وَ مَنْ أَحَبَّهُ بِغَيْرِ هَذِهِ الصِّفَةِ فَاللَّهُ مِنْهُ بَرِيءٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَآءُ.ثُمَّ قَالَ علیه السلام : إِنَّ أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ عَمِلُوا بِالْفِكْرَةِ حَتَّى وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَّهِ فَإِنَّ حُبَّ اللَّهِ إِذَا وَرِثَهُ الْقَلْبُ اسْتَضَاءَ بِهِ وَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ اللُّطْفُ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلًا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ فَإِذَا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَائِدِ تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ فَإِذَا تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ صَارَ صَاحِبَ فِطْنَةٍ فَإِذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْفِطْنَةِ عَمِلَ فِي الْقُدْرَةِ فَإِذَا عَمِلَ بِهِ مَا فِي الْقُدْرَةِ عَرَفَ الْأَطْبَاقَ السَّبْعَةَ فَإِذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِي خَالِقِهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْكُبْرَى فَعَايَنَ رَبَّهُ فِي قَلْبِهِ وَ وَرِثَ الْحِكْمَةَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْحُكَمَاءُ (وَ وَرِثَ الْعِلْمَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الْعُلَمَاءُ وَ وَرِثَ الصِّدْقَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الصِّدِّيقُونَ إِنَّ الْحُكَمَاء)[21] وَرِثُوا الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ وَ إِنَّ الصِّدِّيقِينَ وَرِثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَ طُولِ الْعِبَادَةِ فَمَنْ أَخَذَهُ بِهَذِهِ السِّيرَةِ إِمَّا أَنْ يَسْفُلَ وَ إِمَّا أَنْ يُرْفَعَ وَ أَكْثَرُهُمْ الَّذِي يَسْفُلُ وَ لَا يُرْفَعُ إِذَا لَمْ يَرْعَ حَقَّ اللَّهِ وَ لَمْ يَعْمَلْ بِمَا أُمِرَ بِهِ فَهَذِهِ صِفَةُ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ فَلَمْ يُحِبَّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ فَلَا يَغُرَّنَّكَ صَلَاتُهُمْ وَ صِيَامُهُمْ وَ رِوَايَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ فَإِنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ.ثُمَّ قَالَ علیه السلام : يَا يُونُسُ إِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّا وَرِثْنَا وَ أُوتِينَا شَرْعَ الْحِكْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ.فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كُلُّ مَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَرِثَ كَمَا وَرِثْتُمْ مَنْ كَانَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ؟ فَقَالَ: مَا وَرِثَهُ إِلَّا الْأَئِمَّةُ الِاثْنَا عَشَرَ. قُلْتُ: سَمِّهِمْ لِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَقَالَ: أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ بَعْدَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنَا وَ بَعْدِي مُوسَى وَلَدِي وَ بَعْدَ مُوسَى عَلِيٌّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِيِّ مُحَمَّدٌ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُجَّةُ اصْطَفَانَا اللَّهُ وَ طَهَّرَنَا وَ أُوتِينَا ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ [22].ثُمَّ قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَعْدٍ دَخَلَ عَلَيْكَ بِالْأَمْسِ فَسَأَلَكَ عَمَّا سَأَلَكَ فَأَجَبْتَهُ بِخِلَافِ هَذَا! فَقَالَ علیه السلام : يَا يُونُسُ كُلُّ امْرِئٍ وَ مَا يَحْتَمِلُهُ وَ لِكُلِّ وَقْتٍ حَدِيثُهُ وَ إِنَّكَ لَأَهْلٌ لِمَا سَأَلْتَ فَاكْتُمْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ وَ السَّلَام؛[23]
محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من نزد مالک و اطرافیانش بودم که شنیدم یکی از آنها میگوید: خدا صورتی دارد مانند دیگر صورتها؛ و یکی میگوید: خداوند دو دست دارد؛ و برای آن به کلام خدا که فرموده: با دو دستم (خلق کردم)؛ احتجاج میکنند؛ و یکی میگوید او چون جوانی سیساله است. شما در این باره چه میدانید ای فرزند رسول خدا؟حضرت که نشسته و تکیه داده بودند، از آن حالت در آمده و فرمودند: خداوندا عفو فرما، عفو فرما! سپس فرمودند: ای یونس! هرکس گمان برد که خداوند صورتی دارد چون دیگر صورتها مشرک شده؛ و هرکس گمان برد که خداوند اندامی چون اندام مخلوقان دارد به خدا کفر ورزیده؛ شهادت چنین کسی را مپذیرید و از قربانی او مخورید. خداوند بلند مرتبه است از وصف تشبیهگرانی که او را به صفت مخلوقان تشبیه میکنند. وجه خدا انبیای او باشند و در کلامش که فرموده: با دو دست خود خلق کردم، معنای دست (ید) قدرت است چنان که فرموده: شما را به یاری خود قدرتمند گرداند (أیّدکم)؛ پس هرکه گمان برد خداوند درون چیزی است یا روی چیزی، یا از حالتی به حالتی رفته، یا چیزی خالی از خدا گشته و یا چیزی او را به خود مشغول ساخته، او را به صفت مخلوقان توصیف کرده. خدا خالق همه چیز است و به قیاس نیاید و به مردمان تشبیه نگردد، هیچ مکانی از او خالی نباشد و هیچ مکانی او را به خود مشغول نگرداند، در همان حالی که دور است نزدیک باشد و در همان حالی که نزدیک است دور؛ این خدا است، پروردگار ما که هیچ الهی جز او نباشد. پس هرکه خدا را بخواهد و او را با چنین وصفی دوست بدارد از موحدان باشد و هرکه خدایی با وصفی دیگر دوست بدارد خدا از او بیزار باشد و ما نیز از او بیزاریم.همانا صاحبخردان آنان باشند که با فکر عمل کنند تا آنکه محبت خداوند را از آن به ارث برند که همان محبت خداوند چنان است که چون قلب وارثش گردد، بدان روشنی گیرد و لطف با شتاب سوی او آید و چون لطف بر او فرود آمد در زمره بهرهمندان قرار گیرد و چون از بهرهمندان گردد به حکمت سخن گوید و چون به حکمت سخن گوید صاحب زیرکی و ذکاوت گردد و چون به مقام ذکاوت رسید عملش در قدرت باشد و چون به واسطه ذکاوت در قدرت عمل کند طبقات هفتگانه را بشناسد و چون به این مقام رسد، میل و محبت خود را در خالقش گذارد و چون چنین کند به مقام کبری میرسد که پروردگار خود را در قلبش مشاهده کند و وارث حکمت گردد نه به آن راهی که حکیمان حکمت را به ارث بردهاند و وارث علم گردد نه به آن راهی که عالمان علم را به ارث بردهاند و وارث صدق گردد نه به آن راهی که صدیقان صدق را به ارث بردهاند؛ حکیمان با سکوت حکمت را به ارث بردهاند و عالمان با طلب علم را و صدیقان با خشوع و عبادت طولانی صدق را؛ که هرکه این راه را در پیش گیرد یا سقوط کند و به پستی درآید و یا بالا برده شود و بلندی نائل گردد که بیشتر آنان به پستی درآیند و بالا برده نشوند چه آنکه حق خداوند را رعایت نکنند و به آنچه بدان امر شدهاند عامل نگردند که این صفت کسی باشد که خدا را آنگونه که حق است نشناسد و در دنبالش آنطور که باید دوست ندارد؛ پس نماز و روزه و روایات و دانشهای آنان تو را فریب ندهد که براستی آنها خرانی هستند رمنده.سپس فرمود: ای یونس! چون علم صحیح خواستی، از نزد ما اهلبیت بخواه که همانا شرع حکمت و فصل الخطاب را ما به ارث برده و به ما داده شده است.پس عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! تمام کسانی که از اهلبیت و از فرزندان علی و فاطمهاند همان که شما وارثش هستید را به ارث بردهاند؟ فرمود: جز امامان دوازدهگانه کسی وارث آن نباشد. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! ایشان را برایم نام ببر. فرمود: اول ایشان علی بن ابیطالب است و بعد از او حسن و حسین، بعد از آن علی بن حسین و محمد بن علی، سپس من و بعد از من موسی فرزندم و بعد از موسی پسرش علی و بعد از علی محمد و بعد از محمد علی و بعد از علی حسن و بعد از حسن حجت؛ خداوند ما را برگزیده و ما را طاهر گردانیده و آنچه که به هیچکس از عالمیان نداده به ما داده شده است.پس عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! عبدالله بن سعد دیروز محضر شما رسید و چنان سؤالی پرسید و شما به او پاسخی دیگر دادید؟ فرمود: ای یونس! هرکسی را همان باشد که درکش تواند و هر وقتی سخن خود دارد و براستی که تو برای آنچه پرسیدی سزاواری پس آن را جز از اهلش پنهان دار و السلام».
با دل الهی و قلب ولایی و دیده خدا بینت در مضامین سخن توحیدی امامت تدبر و تفکر و تفقه کن که در حق چه کسانی سخن میفرماید؛ در حق مردم کوچه و بازار و سادگان دیندار یا در باره به اصطلاح دانشمندانی که در علوم، مو از ماست بیرون کشند و زهدورزانی که خود را به ریاضت و سیر و سلوک کشانند که میبینی در طول تاریخ اسلام چقدر از این دو گروه بودند و هستند که هم به ضلالت و انحراف و هلاکت افتادند و هم دیگران را با خود در چاه سجینی سقوط دادند؛ ببین چگونه امام علیه السلام به یونس بن ظبیان فرمودند: «فَلَا يَغُرَّنَّكَ صَلَاتُهُمْ وَ صِيَامُهُمْ وَ رِوَايَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ؛ نماز و روزه آنها، همچنین کتابها و نوشتههای آنها، و نیز روایات و علوم آنها شما را فریب ندهد». امام علیه السلام در این حدیث شریف، هم از علمای آنها که مدعیاند به عقل یا به احادیث عمل میکنند و هم از علمایی که مدعیاند که با کشف و شهود و ریاضت جلو میروند، بر حذر داشتند، زیرا هم فرمودند نماز و روزه و عبادات آنها و طول رکوع و سجود آنها شما را فریب ندهد - که مدعی میشوند که ما در اثر ریاضت به جایی رسیدهایم که دلمان باز شده و حقایق را میبینیم - و هم فرمودند که علوم و روایات و کتابهای آنها شما را فریب ندهد؛ یعنی این دو گروه که پیرو اهلبیت علیهم السلام نیستند، شما را فریب ندهند. بعد فرمودند: «يَا يُونُسُ إِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ یعنی اگر توحید صحیح میخواهی، علم صحیح میخواهی، عرفان صحیح میخواهی، ما اهلبیت میزان این علوم هستیم.
پس در مقام بیان خدا در عالم تکلیف، راهی غیر بیان اهلبیت علیهم السلام وجود ندارد، همچنان که در بیان نماز، روزه، حج و زکات و مانند آنها راهی جز بیان اهلبیت علیهم السلام نیست و هر کسی که راه دیگری برود، گمراه شده است. این یکی از اصول ثابت و یقینی و ضروری مکتب ما شیعیان است.
بیان دوم توحید؛ بیان تکوینی
بیان دوم، بیان بیرون خلقتی است که بیرون از عالم تکلیف است؛ یعنی بیان حقایق کونی عالم است. در این بیان نیز یکی از زیربناهای اولی و ثابت دینی ما این است که هر نوری و هر کمالی در هر جای عالم است، نور و کمال امیرالمؤمنین علیه السلام است: «لَا يُرَى فِيهِ نُورٌ إِلَّا نُورُكَ وَ لَا يُسْمَعُ فِيهِ صَوْتٌ إِلَّا صَوْتُك؛[24] در عالم، نوری دیده نمیشود مگر اینکه نور توست، و صدایی شنیده نمیشود مگر اینکه صدای توست».
نوشته بودن اسمهای اهلبیت علیهم السلام بر هر چیز و معنای ولایی آن
از این رو اهلبیت علیهم السلام در روایات فراوانی که یک باب حدیثی است، فرمودهاند که اسم ما بر روی هر چیزی نوشته شده است[25] و در دعای کمیل میخوانیم: «بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ؛ به آن اسمهایت که ارکان همه چیز را پر کرده است». پس ارکان هر چیزی بسته به نام آن بزرگواران و نام نام آن بزرگواران و نام نام نام آن بزرگواران است؛ یعنی بسته به نور آنها، نور نور، و نور نور نور آنها است. این مطلب نیز یکی از اعتقادات زیربنایی و ثابت و مکتبی ما پیروان اهلبیت علیهم السلام است. پس اگر خدای متعال در خورشید و ماه، نوری قرار داده است، از نور اهلبیت علیهم السلام است و اگر در عرش و کرسی نوری قرار داده، از نور اهلبیت علیهم السلام است و اگر در این عالم زمین منفعت و شرینی و زیبایی قرار داده، زیباییهای اهلبیت علیهم السلام است. در باره این مطلب و اطراف و شئونات آن، صدها حدیث از اهلبیت علیهم السلام رسیده است؛ در برخی احادیث، این مطلب را به صورت کلی بیان کردند و در برخی احادیث، جزئیات و خصوصیات آن را بیان کردهاند.
بیان سوم توحید؛ بیان حالی و برتری آن بر بیان مقالی
بیان سوم الله تعالی در عالم، بیان حالی توحید است. تفاوت بیان حالی با بیان مقالی، این است که در بیان مقالی، مثلاً رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام و حجتهای الهی میگویند: نماز بخوان، روزه بگیر، سخاوت داشته باش، طرفدار حق باش، طرفدار مظلوم باش، از ظالم حمایت نکن، و مانند اینها که بسیار زیاد است. در بیان قولی، حجتهای الهی، حق را در قالب گفتار بیان میکنند. کارایی این نوع بیان نسبت به بیان حالی بسیار کمتر است. مثلاً من میگویم که جود داشته باش، اما خودم جود ندارم و هیچ کاری انجام نمیدهم و فقط در گفتار به شما میگویم که جود داشته باشید، اما حقیقت جود در خودم نیست. این نوع بیان قولی صرف، تأثیر زیادی در شنونده ندارد.
انبیا و ائمه علیهم السلام این بیان مقالی را فراوان دارند؛ یعنی در حقیقت، خدای متعال این بیان مقالی را به لسان انبیا و ائمه علیهم السلام دارد و توحید خود را به زبان آن بزرگواران بیان کرده است. نتیجه این بیان نسبت به بیان حالی کمتر است.
توضیح بیان حالی و بزرگی رسایی آن
اما بیان حالی این است که وقتی خدای متعال میخواهد که ما جود و سخاوت داشته باشیم، طرفدار حق باشیم، طرفدار یتیم باشیم و از ظالم حمایت نکنیم، انسانی را که حجت اوست، در زمین قرار میدهد که تمام وجود او، همان کمالاتی است که خدای متعال میخواهد. از این رو چشم، گوش، دست، پا، فکر و تمام وجودش طرفداری از حق و طرفداری از یتیم و مظلوم و مقابله با ظالم است و تمام وجودش را خیر محض فراگرفته است و جز خیر محض و کمال محض و درستی محض از او سر نمیزند.
برای مثال، خدای متعال قبل از بعثت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم یک کمال را خواسته بود که به بیان حالی آشکار شود و آن امین بودن آن حضرت بود. اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش از بعثت خود میگفت: امین باشید. این سخن او چه اندازه تأثیر داشت؟! اگر هم میفرمود که امین باشید، میگفتند: یتیم عبد المطلب میگوید که امین باشید. اما وقتی خدای متعال در وجود رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم این بیان را قرار داده است که از بدو تولد آن حضرت تا وقتی که کارهای تجاری و غیره انجام میداد و در تمام زندگیاش ذرهای خلاف امانت از او سر نمیزد و همواره نور امانت و عظمت و حقانیت امانت از او سر میزد، از این رو به محمد امین شناخته شد. لذا میگفتند که شما نبوت را کنار بگذارید ما شما را سلطان خود قرار میدهیم، چون او را به امین بودن قبول داشتند. اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که به خدا قسم! اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهید، من نمیپذیرم، چون من برای ریاست نیامدهام.[26] اسم این نوع بیان، بیان حالی است.
پس خدای متعال، علاوه بر بیان مقالی توحید که توسط انبیا و ائمه علیهم السلام دارد، حقانیت توحید خود را با بیان حالی نیز بیان میکند؛ یعنی حجتی را میفرستد که تمام وجودش بیان توحید الهی باشد، از این رو از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و از امیرمؤمنان علی علیه السلام و از ائمه اطهار علیهم السلام جز توحید الهی سر نمیزد.
امیرالمؤمنین علیه السلام و تمام خیر و کمال و توحید در زندگیاش
توحید، عبارت است از مبدأ خیر و تمام خیرات عالم. لذا مثلاً در باره امیرالمؤمنین علیه السلام ، از کودکی تا آخر عمر شریفشان حتی زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به پیامبری مبعوث نشده است، کسی نمیتواند ذرهای خلاف خیر و درستی و کمال و حق و حقیقت از ایشان پیدا کند! بیشک، تمام زندگی حضرت سراسر خیر و کمال و حق و درستی است. هر انسانی که بدون عناد نگاه کند این مطلب را در سراسر زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام میبیند. این نوع بیان، بیان حالی است. این بیان نیز از زیربناهای ثابت اعتقادی ماست که خداوند متعال همه حقایق توحیدی خود را به واسطه اهلبیت علیهم السلام به بیان حالی، بیان کرده است.
اجمال اقسام بیان توحید
خلاصه، اینکه ما به هیچ معرفتی نمیتوانیم دست پیدا کنیم، مگر اینکه خدای متعال آن را تعریف کند و تعریف الهی، یا در خلقت عالم است و یا در شریعت است. تعریف شرعی، یا به زبان مقالی است و یا به زبان حالی است. اما تعریف خلقتی و تکوینی، تعریف حالی است؛ یعنی خدای متعال حقیقتی را در عالم خلقت قرار میدهد و شما میتوانید آن حقیقت را ببینید و عالم خلقت با شما سخن نمیگوید تا بیان مقالی داشته باشد. برای مثال، وقتی سیب شرینی را میخورید، عملاً شرینی خود را برای شما نشان میدهد. همچنان که وقتی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شجاعتش را نشان میدهد، به زبان نمیگوید که من شجاع هستم، بلکه در عمل شجاعتش را نشان میدهد.
خلاصه، اینکه اینها سه نوع بیان هستند و هر سه بیان منحصر به خدای متعال است که خداوند نیز هر سه بیان را منحصر در اهلبیت علیهم السلام قرار داده است. از این رو اگر به آیات و روایاتی که خلقت باطنی و ظاهری اهلبیت علیهم السلام را بیان میکنند، مراجعه کنید، میبینید که اهلبیت علیهم السلام سراسر بیان حالی توحید الهیاند. مانند روایاتی که خلقت نور خدا بودن آن انوار لاهوتی را بیان میکند که فوق حد تواتر است و همه بیانگر خلقت باطنی اولی آن انوار صمدانیاند[27] و همینطور احادیثی که بیانگر خلقت ظاهری اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام است.[28] همچنین اگر به آیات و روایاتی که در بیان مقالی اهلبیت علیهم السلام آمده، مراجعه کنید، میبینید که همه آنها نیز بیان توحید الهی است. بنابر این، تنها راه شناخت توحید الهی، سخنان آن بزرگواران است و ایشان میزان توحید الهی در تمام عالم خلقت هستند.
لزوم دانستن شش مطلب
نتیجه، اینکه آنچه که دانستنش بسیار لازم است، چند مطلب است:
1. هیچ کسی هرگز نمیتواند خدا را به خود بشناسد.
2. دوم، اینکه خدا باید خود را بشناساند؛ یعنی بیان توحید بر عهده خود الله تعالی است.
3. بیان خدای متعال دو نوع است: بیان عالم خلقت، و بیان عالم شریعت.
4. بیان عالم شریعت دو نوع است: بیان حالی، و بیان مقالی.
5. خدای متعال رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام را تنها میزان هر دو بیان حالی و مقالی شریعت قرار داده است.
6. بیان عالم خلقت، بیان حالی است و خدای متعال اهلبیت علیهم السلام را تنها میزان بیان حالی عالم خلقت قرار داده است.
همه این مطالب، آیات و روایات فراوانی دارد که اگر آیات و روایات مربوط به همین یک جلسه را کسی جمع کند یک کتاب سه چهار جلدی میشود. ولی متأسفانه در طول تاریخ به این گونه روایات اهمیت داده نشده است و بابهای مستقل به آنها اختصاص داده نشده است، در حالی که در مطالب فقهی و اخلاقی، هر موضوع فقهی یا اخلاقی بابهای مستقل دارند و آیات و روایات آنها در بابهای خاص به خود جمعآوری شدهاند.
شناخت خدا به خدا و دیدن خدا و عالم ذر
تا کسی به این نکات درست توجه نکند و دریافت نکند، متوجه نمیشود که معنای «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» چیست و چگونه میتوان خدا را به خدا شناخت. همچنین است فهمیدن معنای آن حدیثی که نقل شده - که در گذشته عین آن را آوردیم - که مؤمنان در بهشت خدا را میبینند و فرمودند که مؤمنان قبل از بهشت هم خدا را دیدهاند، که خدای متعال خطاب به آنها فرمود: «ا لست بربکم و محمد صلی الله علیه و آله و سلم نبیکم»، بعد امام علیه السلام فرمودند: این حدیث را به سفله نگو؛[29] یعنی کسانی که عقلشان نمیرسد و با شنیدن این حدیث گمان میکنند که خدای متعال دیدنی است، به آنها نگو. چنانکه آن روز، در بین عامه مشهور بود که خدا دیدنی است و میتوان خدا را دید؛ البته برخی از آنها گفتهاند که در دنیا بعضیها میبینند، و برخی گفتهاند که در بهشت دیده میشود.
در حدیث دیگر آمده است: «أ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ مُحَمَّدٌ نَبِيَّكُمْ وَ عَلِيٌّ إِمَامَكُمْ وَ الْأَئِمَّةُ الْهَادُونَ أَئِمَّتَكُم؛[30] آیا نه این است که من رب شما هستم و محمد صلی الله علیه و آله و سلم نبی شما و علی امام شما و ائمه هدایتگر امامان؟».
در حدیث دیگر، امام صادق علیه السلام فرمودند: «أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ فَعَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ وَ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ. قَالَ: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟ قالُوا: بَلى؛ قَالَ: فَإِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلم عَبْدِي وَ رَسُولِي وَ إِنَّ عَلِيّاً علیه السلام أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ خَلِيفَتِي وَ أَمِينِي؛[31] خداوند از پشت آدم نسل او تا روز قیامت را بیرون کشید. پس چون ذره بیرون شدند و خداوند خود را به آنها شناسانید و خود را نشانشان داد و اگر این نبود، هیچ کس پروردگارش را نمیشناخت. خداوند فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ عرض کردند: بلی؛ فرمود: پس براستی که محمد علیه السلام بنده من و فرستاده من است و علی علیه السلام امیر مؤمنان خلیفه من است و امین من».
سخنان دیگری هم از امامان حق و حقیقت در تفسیر آیه آمده که خداوند خود را در عالم ذر به آنها نشان داد و آنها خدا را واضح دیدند.
دیدن امامان و دیدن خدا با دل و قلب
البته خدا دیده میشود، ولی به دید قلبی دیده میشود و دیدن قلبی مانند دیدن با چشم نیست؛ یعنی انسان در دلش مییابد که دیدن خدا، همان دیدن امام صادق علیه السلام است، اما نه اینکه امام صادق علیه السلام خداست و آنچه با چشم دیده میشود خداست، بلکه انسان با شهود قلبی، آن نور و بیان و شرح و حقیقتی را که خدای متعال در امام صادق علیه السلام قرار داده مییابد و مقام کمال امام را مییابد و خدا را با آن نور میشناسد. چنانکه امام علیه السلام فرمودند: «يَا بُنَيَّ اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّيعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِيَ الدِّرَايَةُ لِلرِّوَايَةِ وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَان؛[32] ای فرزندم! منزلت شیعیان را بر اساس میزان روایت و معرفتشان بشناس؛ معرفت همان درایت روایات است و با درایت و فهم روایات است که مؤمن به بالاترین درجات ایمان میرسد».
لذا اگر کسی این راه را برود، متوجه میشود که کسی که به امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام نگاه میکند، در حقیقت، به خدا نگاه میکند، لکن با نگاه قلبی، نه نگاه ظاهری و با چشم سر؛ یعنی با چشم ظاهری به ظاهر امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه میکنید و از این ظاهر به واسطه قلب، به باطن و حقیقت آن بزرگوار میرسید و آنجا امیرالمؤمنینی را میبینید که همان خدای ظاهر شده در عالم خلقت است.
شناخت خدا همان شناخت امام است
اگر کسی این گونه ببیند، آنگاه معنای حدیث شریف امام حسین علیه السلام را متوجه میشود که فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ»؛ ای مردم! خدای متعال بندگان را نیافرید مگر برای اینکه او را بشناسند و هرگاه خدا را بشناسند او را عبادت میکنند و چون عبادتش کنند از بندگی غیر او بینیاز میشوند. پرسیدند که «فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟»؛ معرفت خدا چیست؟ فرمود: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه»؛[33] شناخت اهل هر زمانی امامشان را که اطاعت او واجب است.
اگر کسی این راه را برود، این احادیث و مانند آنها را متوجه میشود. برای مثال، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ وَ بُغْضُ عَلِيٍّ سَيِّئَةٌ لَا تَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَةٌ»؛[34] دوست داشتن علی علیه السلام حسنهای است که با داشتن آن، هیچ گناهی صدمه نمیزند. چون همان توحید خداست؛ یعنی حب امیرالمؤمنین علیه السلام همان حب توحید خداست. چون امیرالمؤمنین علیه السلام میزان توحید خداست و خدای ظاهر در عالم است. همچنین فرمودند: بغض امیرالمؤمنین علیه السلام سیئهای است که هیچ حسنهای با آن فایده ندارد. همچنین خود عمریها نقل کردند که خدای متعال قسم خورده است که اگر کسی از علی علیه السلام اطاعت کند، او را میآمرزم، حتی اگر معصیت مرا کرده باشد و اگر کسی از علی علیه السلام اطاعت نکند، او را به دوزخ میبرم، حتی اگر از من اطاعت کرده باشد. این حدیث را به اشکال مختلف، هم دوستان امیرالمؤمنین علیه السلام و هم دشمنان حضرت نقل کردهاند.[35] این قبیل احادیث را که بسیار فراوان است، کسی درست متوجه نمیشود مگر اینکه این نکاتی که بیان میکنیم را دریابد و بفهمد.
خلاصه، اینکه میزان معرفت خدای متعال در همه مقامات عالم، اولیای خدا و اهلبیت علیهم السلام هستند؛ هم در کون و خلقت عالم، و هم در شرع و بیانات شرعی، هم در بیان مقالی و هم در بیان حالی.
[1]. (14) إبراهيم : 24.
[2]. (2) البقرة : 285.
[3]. (4) النساء : 152.
[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 803 و 804.
[5]. (4) النساء : 150 و 151.
[6]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 42.
[7]. (42) الشورى : 11.
[8]. (89) الفجر : 22.
[9]. (75) القيامة : 23.
[10]. التوحيد (للصدوق)، ص: 371.
[11]. «أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ.
آثَرُوا عَاجِلًا وَ أَخَّرُوا آجِلًا وَ تَرَكُوا صَافِياً وَ شَرِبُوا آجِناً كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى فَاسِقِهِمْ وَ قَدْ صَحِبَ الْمُنْكَرَ فَأَلِفَهُ وَ بَسِئَ بِهِ وَ وَافَقَهُ حَتَّى شَابَتْ عَلَيْهِ مَفَارِقُهُ وَ صُبِغَتْ بِهِ خَلَائِقُهُ ثُمَّ أَقْبَلَ مُزْبِداً كَالتَّيَّارِ لَا يُبَالِي مَا غَرَّقَ أَوْ كَوَقْعِ النَّارِ فِي الْهَشِيمِ لَا يَحْفِلُ مَا حَرَّقَ.
أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى وَ الْأَبْصَارُ اللَّامِحَةُ إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ؟
ازْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى الْحَرَامِ وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ وَ أَقْبَلُوا إِلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا وَ دَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا»؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 201، خطبه 144.
«کجایند کسانی که گمان کردند آنان راسخان در علم باشند نه ما، از روی دروغ و ستم بر ما؛ چه آنکه خداوند ما را رفعت داد و آنان را فروگذاشت و به ما ارزانی داشت و آنان را محروم ساخت و ما را راه داد و آنان را بیرون انداخت؛ به واسطه ما باشد که هدایت درخواست گردد و کوری و تاریکی را روشنایی طلب شود؛ براستی که پیشوایان از قریش در این نسل از هاشم به بار آمده باشند و غیر ایشان درخور آن نباشند و والیان غیر ایشان را صلاحیت نباشد.
آنان دنیا را برگزیدند و آخرت را پس انداختند و آب زلال را وانهادند و آب تیره و ناگوار نوشیدند؛ گویی فاسق آنان را میبینم که منکر را یار گشته و بدان الفت گرفته و بدان مأنوس گشته و همراهش شده تا بدانجا که مویش در آن سپیدی رفته و خویش بدان رنگ گرفته؛ پس کف بر دهان روی آورده همچون موجی که باکش نیست چه غرقه ساخته یا چون افتادن آتش بر خشکگیاهی که پروایش نیست چه سوخته.
کجایند عقلهای روشنییافته به چراغهای هدایت و دیدههای نگرنده به نشانههای تقوا؟ کجایند دلهایی که به خدا پیشکش شده و بر طاعت خدا گره خورده؟
بر متاع ناچیز هجوم بردند و بر سر حرام به یکدیگر آز بردند و پرچم بهشت و دوزخ بر ایشان افراشته گشت که روی خود از بهشت گردانیدند و با کارهایشان به دوزخ رو کردند و خدایشان فراخواندشان که رمیدند و پشت کردند و شیطان خواندشان که اجابت کردند و روی بردند».
«عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَكَانَ جَوَابُهُ:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا يَقُولُونَ لِأَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ هؤُلاءِ أَهْدى مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ سَبِيلًا أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ يَعْنِي الْإِمَامَةَ وَ الْخِلَافَةَ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً نَحْنُ النَّاسُ الَّذِينَ عَنَى اللَّهُ وَ النَّقِيرُ النُّقْطَةُ الَّتِي فِي وَسَطِ النَّوَاةِ أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ نَحْنُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ عَلَى مَا آتَانَا اللَّهُ مِنَ الْإِمَامَةِ دُونَ خَلْقِ اللَّهِ أَجْمَعِينَ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً يَقُولُ جَعَلْنَا مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ فَكَيْفَ يُقِرُّونَ بِهِ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً * إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً »؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 205.
«برید عجلی گوید: از حضرت باقر علیه السلام درباره این کلام خداوند سؤال کردم: خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را؟ پاسخ حضرت این (آیات) بود:
آيا كسانى را كه از كتاب نصيبى يافتهاند نديدهاى؟ كه به جِبت و طاغوت ايمان دارند، و در باره كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند: اينان از كسانى كه ايمان آوردهاند راهيافتهترند؟ (در باره پیشوایان گمراهی و فراخوانان به دوزخ میگویند که اینان از آل محمد راهیافتهترند) اينانند كه خدا لعنتشان كرده، و هر كه را خدا لعنت كند هرگز براى او ياورى نخواهى يافت. آيا آنان نصيبى از حكومت دارند؟ (معناي حكومت، امامت و خلافت است) كه به قدر نقير چيزى به مردم ندهند؟ (ما آن مردمی هستیم که خداوند در این آیه بیان فرموده و نقیر نقطهای است که در میان هسته خرماست) یا به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مىورزند؟ (ما آن مردمی هستیم که بدیشان رشک ورزیده شده به خاطر آن امامتی که خداوند از فضل خویش در میان تمام خلایق تنها بدیشان عطا فرموده) در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم (خداوند میفرماید که از ایشان، فرستادگان و پیامبران و امامان قرار دادیم، پس چگونه بدان در آل ابراهیم اعتراف دارند و در آل محمد منکرش میگردند؟) پس برخى از آنان به وى ايمان آوردند، و برخى از ايشان از او روى برتافتند، و براى آنان دوزخ پرشراره بس است. به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيدهاند، در آتشى درآوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوستهاىِ ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند. آرى، خداوند تواناى حكيم است».
[12]. «عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام : أَصْلَحَكَ اللَّهُ هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ فَقَالَ: لَا. قُلْتُ: فَهَلْ كُلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: لَا؛ عَلَى اللَّهِ الْبَيَانُ، لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها ، لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها .
و سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِه: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ قَالَ: حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَ مَا يُسْخِطُهُ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 163.
«عبد الاعلی گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: خداوند به شما صلاح عنایت کند، آيا در مردمان آلتی قرار داده شده كه با آن به معرفت دست يابند؟ فرمودند: نه. عرض كردم: پس آیا مکلف به معرفت خدا هستند؟ فرمودند: نه، (بلکه) بر خدا لازم است بيان کند، (چنانکه در قرآن فرموده) خداوند هیچکس را جز به قدر توانایاش تکلیف نمیکند، (و فرموده) خدا هیچکس را جز به آنچه عنایتش کرده تکلیف نمیکند.
و از حضرتش در باره این آیه پرسیدم: «و خدا بر آن نیست که گروهی را پس از آنکه هدایتشان نمود گمراه سازد، مگر آنکه چیزی را که باید از آن پروا کنند برایشان بیان کرده باشد»، فرمود: مگر به آنها معرفی کند آنچه را که راضیاش میکند و آنچه را که به سخطش میآورد».
«عَن أبي عبد الله علیه السلام قال: لَيْسَ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَنْ يَعْرِفُوا وَ لِلْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ وَ لِلَّهِ عَلَى الْخَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ أَنْ يَقْبَلُوا»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 164.
«امام صادق علیه السلام فرمود: برای خدا بر خلقش این حق نیست که معرفت یابند، بلکه حق خلق بر خدا این است که به آنها بشناساند و حق خدا بر خلق این است که چون به ایشان شناسانید بپذیرند».
[13]. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج1، ص: 64 – 77.
[14]. اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللّه لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللّه الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللّه بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ ؛ (24) النور : 35.
«خدا نور آسمانها و زمين است. مَثَلِ نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شيشهاى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود. نزديك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسيده باشد - روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر كه را بخواهد به نور خويش هدايت مىكند، و اين مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چيزى داناست».
[15]. «عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ: هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ. وَ فِي رِوَايَةِ الْبَرْقِيِّ هُدَى مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْضِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 115.
«عباس بن هلال گوید: از امام رضا علیه السلام درباره آیه «خدا نور آسمانها و زمین است» سؤال کردم، حضرت فرمود: خدا هدایتگر اهل آسمان و هدایتگر اهل زمین است؛ و در روایت برقی با این لفظ آمده: خدا هدایت است برای آنکه در آسمان است و برای آنکه در زمین است».
[16]. التوحيد (للصدوق)، ص: 436.
[17]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 311.
[18]. علل الشرائع، ج1، ص: 90.
[19]. (38) ص: 85.
[20]. (8) الانفال: 26.
[21]. عبارت داخل پرانتز در نسخه کفایۀ الاثر نیست اما در نقل علامه مجلسی از این کتاب موجود است: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج67، ص: 25.
[22]. (5) المائدۀ: 20.
[23]. كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 255 - 259.
[24]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 481.
[25]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج27، ص: 1، «باب أن أسماءهم عليهم السلام مكتوبة على العرش و الكرسي و اللوح و جباه الملائكة و باب الجنة و غيرها».
از جمله، حدیث قاسم بن معاویه است که گوید:
«قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام : هَؤُلَاءِ يَرْوُونَ حَدِيثاً فِي مِعْرَاجِهِمْ أَنَّهُ لَمَّا أُسْرِيَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم رَأَى عَلَى الْعَرْشِ مَكتوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ! فَقَالَ علیه السلام : سُبْحَانَ اللَّهِ! غَيَّرُوا كُلَّ شَيْءٍ حَتَّى هَذَا؟ قُلْتُ: نَعَمْ! قَالَ علیه السلام :
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الْعَرْشَ كَتَبَ عَلَى قَوَائِمِهِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَاءَ كَتَبَ فِي مَجْرَاهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْكُرْسِيَّ كَتَبَ عَلَى قَوَائِمِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اللَّوْحَ كَتَبَ فِيهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِسْرَافِيلَ كَتَبَ عَلَى جَبْهَتِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَبْرَئِيلَ كَتَبَ عَلَى جَنَاحَيْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ كَتَبَ فِي أَكْنَافِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَرَضِينَ كَتَبَ فِي أَطْبَاقِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْجِبَالَ كَتَبَ فِي رُءُوسِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الشَّمْسَ كَتَبَ عَلَيْهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْقَمَرَ كَتَبَ عَلَيْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ السَّوَادُ الَّذِي تَرَوْنَهُ فِي الْقَمَرِ فَإِذَا قَالَ أَحَدُكُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَلْيَقُلْ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ»؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص: 158.
«به امام صادق علیه السلام عرض کردم: اینان در باب معراج خود حدیثی روایت میکنند که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالا برده شد، دید بر عرش نوشته شده: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، ابوبکر صدیق است! حضرت فرمود: سبحان الله! همه چیز را تغییر دادهاند حتی این را؟! عرض کردم: آری. حضرت فرمود:
همانا خداوند عز و جل چون عرش را آفرید، بر ستونهایش نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون خداوند عز و جل آب را آفرید، بر مجرای آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون کرسی را آفرید، بر ستونهایش نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون لوح را آفرید، بر آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون اسرافیل را آفرید، بر پیشانیاش نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون جبرائیل را آفرید، بر دو بالش نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون آسمانها را آفرید، بر اطراف آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون زمینها را آفرید، بر طبقات آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون کوهها را آفرید، بر قلههای آنها نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون خورشید را آفرید بر آن نگاشت لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ چون ماه را آفرید بر آن نگاشت: لا اله الا الله، محمد رسول خداست، علی امیر مؤمنان است؛ و آن همان سیاهی است که در ماه میبینید؛ پس هرگاه یکی از شما بگوید: لا اله الا الله، محمد رسول خداست؛ باید به دنبالش گوید: علی امیر مؤمنان است».
[26]. «لَمَّا أَظْهَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الدَّعْوَةَ بِمَكَّةَ اجْتَمَعَتْ قُرَيْشٌ إِلَى أَبِي طَالِبٍ فَقَالُوا: يَا أَبَا طَالِبٍ إِنَّ ابْنَ أَخِيكَ قَدْ سَفَّهَ أَحْلَامَنَا وَ سَبَّ آلِهَتَنَا وَ أَفْسَدَ شَبَابَنَا وَ فَرَّقَ جَمَاعَتَنَا! فَإِنْ كَانَ الَّذِي يَحْمِلُهُ عَلَى ذَلِكَ الْعُدْمَ جَمَعْنَا لَهُ مَالًا حَتَّى يَكُونَ أَغْنَى رَجُلٍ فِي قُرَيْشٍ وَ نَمْلِكُهُ عَلَيْنَا، فَأَخْبَرَ أَبُو طَالِبٍ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بِذَلِكَ، فَقَالَ: لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فِي يَمِينِي وَ الْقَمَرَ فِي يَسَارِي مَا أَرَدْتُهُ، وَ لَكِنْ يُعْطُونِي كَلِمَةً يَمْلِكُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِينُ لَهُمْ بِهَا الْعَجَمُ وَ يَكُونُونَ مُلُوكاً فِي الْجَنَّةِ...»؛ تفسير القمي، ج2، ص: 228
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دعوت را در مکه آشکار فرمود، قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ای ابوطالب! براستی که پسر برادرت ما را دیوانه کرده و خدایان ما را سب کرده و جوانان ما را فاسد کرده و جماعت ما را از هم گسیخته! اگر فقر است که او را به این کار واداشته، مالی برایش جمع میکنیم که ثروتمندترین قریش باشد و فرمانروایی را هم به او میدهیم! ابوطالب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بدان خبر داد و حضرت فرمود: اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دستم چپم بگذارند، نمیخواهم! تنها کلمهای به من بدهند که بدان کلمه، ملک عرب را به دست گیرند و عجم به دینشان درآیند و در بهشت هم پادشاه باشند».
«عَن ابن اسحاق قالَ: إِنَّ أَبَا طَالِبٍ قَالَ لَهُ فِي السِّرِّ: لَا تَحْمِلْنِي مِنَ الْأَمْرِ مَا لَا أُطِيقُ. فَظَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَنَّهُ قَدْ بَدَا لِعَمِّهِ وَ أَنَّهُ خَاذِلُهُ وَ أَنَّهُ قَدْ ضَعُفَ عَنْ نُصْرَتِهِ فَقَالَ: يَا عَمَّاهْ لَوْ وُضِعَتِ الشَّمْسُ فِي يَمِينِي وَ الْقَمَرُ فِي شِمَالِي مَا تَرَكْتُ هَذَا الْقَوْلَ حَتَّى أُنْفِذَهُ أَوْ أُقْتَلَ دُونَهُ. ثُمَّ اسْتَعْبَرَ فَبَكَى ثُمَّ قَامَ يُوَلِّي فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ: امْضِ لِأَمْرِكَ فَوَ اللَّهِ مَا أَخْذُلُك أَبَداً»؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج1، ص: 58.
«ابن اسحاق گوید: ابوطالب در خلوت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: مرا به کاری که طاقت ندارم وا مدار. پس حضرت گمان کرد که بر عمویش بدا حاصل شده و او را تنها گذاشته و از یاریاش ناتوان گشته است، پس فرمود: عمو جان! اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم گذارند از این سخن دست بر ندارم تا آنکه به اتمامش رسانم یا بخاطرش کشته گردم. پس حضرت اندوهگین گشت و گریه کرد سپس برخاست و رفت. پس ابوطالب عرض کرد: در پی امرت باش که سوگند به خدا هرگز رهایت نکنم و دست از یاریات بر ندارم».
[27]. «قالَ أميرُالمؤمنينَ علیه السلام : إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِي وَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّداً وَ خَلَقَنِي وَ ذُرِّيَّتِي ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللَّهُ فِي ذَلِكَ النُّورِ وَ أَسْكَنَهُ فِي أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ كَلِمَاتُهُ وَ بِنَا احْتَجَبَ عَنْ خَلْقِهِ فَمَا زِلْنَا فِي ظُلَّةٍ خَضْرَاءَ حَيْثُ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ وَ لَا لَيْلَ وَ لَا نَهَارَ وَ لَا عَيْنَ تَطْرِفُ نَعْبُدُهُ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نُسَبِّحُهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْق»؛ مختصر البصائر، ص: 131.
«امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: همانا خداوند تبارک و تعالی احد و واحدی است که در وحدانیتش یگانه باشد. سپس به کلمهای تکلم فرمود، پس آن کلمه نور گشت، سپس از آن نور محمد را خلق فرمود و من و ذریهام را آفرید. سپس به کلمهای تکلم فرمود، پس آن کلمه روح گشت، پس خداوند آن روح را در آن نور جای داد و در بدنهای ما قرار داد؛ پس ماییم روح خدا و کلمههای خدا و به ما است که خداوند از خلقش پوشیده گشته. ما پیوسته در سایه سبزی که نه خورشیدی باشد و نه ماهی و نه شبی و نه روزی و نه چشمی که پلک زند، عبادتش میکردیم و تقدیس و تسبیحش به جای میآوردیم پیش از آنکه خلق را بیافریند».
«عَن أنس عَن النبي صلی الله علیه و آله و سلم قال: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنِي وَ خَلَقَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ حِينَ لَا سَمَاءَ مَبْنِيَّةً وَ لَا أَرْضَ مَدْحِيَّةً وَ لَا ظُلْمَةَ وَ لَا نُورَ وَ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ. فَقَالَ الْعَبَّاسُ: فَكَيْفَ كَانَ بَدْءُ خَلْقِكُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: يَا عَمِّ لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَخْلُقَنَا تَكَلَّمَ كَلِمَةَ خَلَقَ مِنْهَا نُوراً ثُمَّ تَكَلَّمَ كَلِمَةً أُخْرَى فَخَلَقَ مِنْهَا رُوحاً ثُمَّ مَزَجَ النُّورَ بِالرُّوحِ فَخَلَقَنِي وَ خَلَقَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَكُنَّا نُسَبِّحُهُ حِينَ لَا تَسْبِيحَ وَ نُقَدِّسُهُ حِينَ لَا تَقْدِيسَ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْشِئَ الصَّنعَة فَتَقَ نُورِي فَخَلَقَ مِنْهُ الْعَرْشَ فَالْعَرْشُ مِنْ نُورِي وَ نُورِي مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ نُورِي أَفْضَلُ مِنَ الْعَرْشِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ أَخِي عَلِيٍّ فَخَلَقَ مِنْهُ الْمَلَائِكَةَ فَالْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورِ عَلِيٍّ وَ نُورُ عَلِيٍّ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ عَلِيٌّ أَفْضَلُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ ابْنَتِي فَخَلَقَ مِنْهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فَالسَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ مِنْ نُورِ ابْنَتِي فَاطِمَةَ وَ نُورُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ ابْنَتِي فَاطِمَةُ أَفْضَلُ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ وَلَدِيَ الْحَسَنِ و خَلَقَ مِنْهُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ فَالشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ مِنْ نُورِ وَلَدِيَ الْحَسَنِ وَ نُورُ الْحَسَنِ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ الْحَسَنُ أَفْضَلُ مِنَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ وَلَدِيَ الْحُسَيْنِ فَخَلَقَ مِنْهُ الْجَنَّةَ وَ الْحُورَ الْعِينَ فَالْجَنَّةُ وَ الْحُورُ الْعِينُ مِنْ نُورِ وَلَدِيَ الْحُسَيْنِ وَ نُورُ وَلَدِيَ الْحُسَيْنِ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ وَلَدِيَ الْحُسَيْنُ أَفْضَلُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ الْحُورِ الْعِين»؛ تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 143.
«انس روایت میکند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همانا خداوند مرا آفرید و علی و فاطمه و حسن و حسین را آفرید پیش از آنکه آدم را بیافریند، در آنگاه که نه آسمانی بنا شده بود و نه زمینی پهن گشته بود و نه تاریکی بود و نه نوری و نه خورشیدی و نه ماهی و نه بهشتی و نه دوزخی. پس ابن عباس عرض کرد: چگونه بود آغاز آفرینش شما ای رسول خدا؟ حضرت فرمود: ای عمو! چون خداوند خواست که ما را بیافریند، به کلمهای تکلم فرمود که بدان نوری آفرید، سپس به کلمهای دیگر تکلم فرمود که بدان روحی آفرید، سپس نور را با روح آمیخت، پس مرا آفرید و علی و فاطمه و حسن و حسین را آفرید. پس ما او را تسبیح میکردیم آنگاه که تسبیحی نبود و تقدیسش میکردیم آنگاه که تقدیسی نبود؛ پس چون خداوند متعال خواست که خلقش را بیافریند نور مرا شکافت و عرش را از آن آفرید، پس عرش از نور من است و نور من از نور خداست و نور من برتر از عرش است؛ سپس نور برادرم علی را شکافت و ملائک را از آن آفرید، پس ملائک از نور علی هستند و نور علی از نور خداست و علی برتر از ملائک است؛ سپس نور دخترم را شکافت و آسمانها و زمین را از آن آفرید، پس آسمانها و زمین از نور دخترم فاطمه هستند و نور دخترم فاطمه از نور خداست و دخترم فاطمه برتر از آسمانها و زمین است؛ سپس نور پسرم حسن را شکافت و خورشید و ماه را از آن آفرید، پس خورشید و ماه از نور پسرم حسن هستند و نور حسن از نور خداست و حسن از خورشید و ماه برتر است؛ سپس نور پسرم حسین را شکافت و بهشت و حور العین را از آن آفرید، پس بهشت و حور العین از نور پسرم حسین هستند و نور پسرم حسین از نور خداست و پسرم حسین از بهشت و حور العین برتر است».
[28]. «عَن أبي بصير قال: حَجَجْنَا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي السَّنَةِ الَّتِي وُلِدَ فِيهَا ابْنُهُ مُوسَى علیه السلام فَلَمَّا نَزَلْنَا الْأَبْوَاءَ وَضَعَ لَنَا الْغَدَاءَ وَ كَانَ إِذَا وَضَعَ الطَّعَامَ لِأَصْحَابِهِ أَكْثَرَ وَ أَطَابَ. فَبَيْنَا نَحْنُ نَأْكُلُ إِذْ أَتَاهُ رَسُولُ حَمِيدَةَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ حَمِيدَةَ تَقُولُ: قَدْ أَنْكَرْتُ نَفْسِي وَ قَدْ وَجَدْتُ مَا كُنْتُ أَجِدُ إِذَا حَضَرَتْ وِلَادَتِي وَ قَدْ أَمَرْتَنِي أَنْ لَا أَسْتَبِقَكَ بِابْنِكَ هَذَا.
فَقَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَانْطَلَقَ مَعَ الرَّسُولِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: سَرَّكَ اللَّهُ وَ جَعَلَنَا فِدَاكَ فَمَا أَنْتَ صَنَعْتَ مِنْ حَمِيدَةَ؟ قَالَ علیه السلام : سَلَّمَهَا اللَّهُ وَ قَدْ وَهَبَ لِي غُلَاماً وَ هُوَ خَيْرُ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ فِي خَلْقِهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِي حَمِيدَةُ عَنْهُ بِأَمْرٍ ظَنَّتْ أَنِّي لَا أَعْرِفُهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمَ بِهِ مِنْهَا. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الَّذِي أَخْبَرَتْكَ بِهِ حَمِيدَةُ عَنْهُ؟ قَالَ علیه السلام : ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا حِينَ سَقَطَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذَلِكَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَمَارَةُ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ.
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذَا مِنْ أَمَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَمَارَةِ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ؟ فَقَالَ علیه السلام لِي: إِنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِجَدِّي أَتَى آتٍ جَدَّ أَبِي بِكَأْسٍ فِيهِ شَرْبَةٌ أَرَقُّ مِنَ الْمَاءِ وَ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَبْيَضُ مِنَ اللَّبَنِ فَسَقَاهُ إِيَّاهُ وَ أَمَرَهُ بِالْجِمَاعِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِجَدِّي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِأَبِي أَتَى آتٍ جَدِّي فَسَقَاهُ كَمَا سَقَى جَدَّ أَبِي وَ أَمَرَهُ بِمِثْلِ الَّذِي أَمَرَهُ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِأَبِي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِي أَتَى آتٍ أَبِي فَسَقَاهُ بِمَا سَقَاهُمْ وَ أَمَرَهُ بِالَّذِي أَمَرَهُمْ بِهِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِابْنِي أَتَانِي آتٍ كَمَا أَتَاهُمْ فَفَعَلَ بِي كَمَا فَعَلَ بِهِمْ فَقُمْتُ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ إِنِّي مَسْرُورٌ بِمَا يَهَبُ اللَّهُ لِي فَجَامَعْتُ فَعُلِقَ بِابْنِي هَذَا الْمَوْلُودِ فَدُونَكُمْ فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي.
إِنَّ نُطْفَةَ الْإِمَامِ مِمَّا أَخْبَرْتُكَ وَ إِذَا سَكَنَتِ النُّطْفَةُ فِي الرَّحِمِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ أُنْشِئَ فِيهَا الرُّوحُ بَعَثَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَلَكاً يُقَالُ لَهُ حَيَوَانُ فَكَتَبَ عَلَى عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ .
وَ إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَمَّا وَضْعُهُ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ فَإِنَّهُ يَقْبِضُ كُلَّ عِلْمٍ لِلَّهِ أَنْزَلَهُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ أَمَّا رَفْعُهُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَإِنَّ مُنَادِياً يُنَادِي بِهِ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلَى بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ يَقُولُ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ اثْبُتْ تُثْبَتْ فَلِعَظِيمٍ مَا خَلَقْتُكَ، أَنْتَ صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ عَيْبَةُ عِلْمِي وَ أَمِينِي عَلَى وَحْيِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَرْضِي لَكَ وَ لِمَنْ تَوَلَّاكَ أَوْجَبْتُ رَحْمَتِي وَ مَنَحْتُ جِنَانِي وَ أَحْلَلْتُ جِوَارِي ثُمَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَصْلِيَنَّ مَنْ عَادَاكَ أَشَدَّ عَذَابِي وَ إِنْ وَسَّعْتُ عَلَيْهِ فِي دُنْيَايَ مِنْ سَعَةِ رِزْقِي.
فَإِذَا انْقَضَى الصَّوْتُ صَوْتُ الْمُنَادِي أَجَابَهُ هُوَ وَاضِعاً يَدَيْهِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ يَقُولُ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ .
قال علیه السلام : فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ أَعْطَاهُ اللَّهُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِرَ وَ اسْتَحَقَّ زِيَارَةَ الرُّوحِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ الرُّوحُ لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ؟ قَالَ علیه السلام :: الرُّوحُ هُوَ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِنَّ الرُّوحَ هُوَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَ لَيْسَ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ »؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 385 - 387.
«ابوبصیر گوید: همراه امام صادق علیه السلام حج گزاردیم در همان سالى كه پسرشان موسى علیه السلام متولد شد. چون در ابواء (منزلى ميان مكه و مدينه) نزول كرديم، براى ما سفره انداختند و چون آن حضرت به اصحابشان غذا مىدادند، فراوان و خوب آماده میکردند. در اين ميان كه ما چاشت مىخورديم، فرستاده حميده نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: حميده عرض مىكند: من خود را از دست دادهام و حال زائيدن در خود احساس مىكنم و به من دستور دادهاید که نسبت به این پسرتان بر شما پیشی نگیرم.
امام علیه السلام برخاستند و با آن فرستاده رفتند و چون بازگشتند اصحابشان عرض كردند: خداوند مسرورتان کند و ما را فدایتان گرداند، از حميده چه صاحب گشتید؟ فرمودند: خداوند سلامتش داشت و به من پسرى ارزانی فرمود كه بهترين كسى است كه خدا در خلق خود آفريده و حميده در باره او مرا خبری داد که گمان میکرد آن را ندانم حال آنكه از او بدان آگاهتر باشم. عرض کردم: فدایتان گردم، حميده چه خبری از او به شما داد؟ فرمودند: به من خبر داد كه او هنگام ولادت از شکمش افتاده، در حالی که دو دست به زمين نهاده و سر به آسمان برداشته و به او گفتم که اين نشانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و نشانه جانشین پس از اوست.
عرض کردم: فدایتان شوم، حقيقت اين نشانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و نشانه وصى بعد از آن حضرت چيست؟ به من فرمود: آن شبى كه نطفه جدّم (علی بن حسین علیهما السلام ) در آن بسته شد، آورندهای جامى براى پدرش (حسین بن علی علیهما السلام ) آورد كه در آن شربتی بود روانتر از آب و نرمتر از كَره و شيرينتر از عسل و خنكتر از برف و سفيدتر از شير و به او نوشانيد و به او دستور داد جماع كند، آن حضرت برخاست و جماع كرد و نطفه جدّم بسته شد و چون شبى آمد كه نطفه پدرم در آن بسته شد، آورندهای غيبى نزد جدم آمد و چونان شربتی به او نوشاند و چونان دستورى به او داد، او هم برخاست و جماع كرد و نطفه پدرم بسته شد و چون شبى رسيد که نطفه من در آن بسته شد، باز آورندهای نزد پدرم آمد و چونان شربتی به او نوشاند و چونان دستوری به او داد و او برخاست و جماع كرد و نطفه من بسته شد و چون شبى رسيد كه نطفه پسرم در آن بسته شد، آورندهای نزد من آمد چنانکه نزد ایشان رفت و با من همان کرد که با ایشان کرد. پس به علم خدا برخاستم و شادمان بودم از آنچه خدا به من موهبت میکند و جماع كردم و نطفه اين پسرم بسته شد همين نوزاد؛ او را باشيد که به خدا سوگند او بعد از من صاحب شما است.
به راستى نطفه امام از همانى است كه به تو خبر دادم و چون در رحم چهار ماه بماند و روح در آن پديدار گردد، خداى تبارك و تعالى فرشتهاى فرستد كه او را حيوان نامند و بر بازوى راست او بنویسد: تمام شد كلمه پروردگار تو به راستى و عدالت، دگرگونكنندهاى براى كلمات او نيست و او است شنوا و دانا.
و چون از شكم مادر بيفتد، آنگونه افتد که دو دستش بر زمين باشد و سرش بلند سوی آسمان؛ اما اينكه دو دست بر زمين دارد از آن است كه هر علمی كه از آن خداست و آن را از آسمان به زمين فرو فرستاده بر میگیرد؛ و اما اينكه سر به آسمان بلند دارد از آن است كه يك منادى از درون عرش از طرف ربّ العزة و از افق اعلى به نام او و نام پدرش ندا سر دهد و گويد: اى فلان پسر فلان، ثابت باش تا بر جا بمانى که برای امر بزرگی آفریدمت، تو برگزيده خلق من باشی و جایگاه رازم و گنجينه دانشم و امين من بر وحیم و خليفه من در زمینم، برای تو و آنان كه رشته ولايت تو دارند رحمت خود واجب كردم و بهشت خود بخشيدم و در جوار خود در آوردم. پس از آن به عزت و جلال خود سوگند كه بر هر كه با تو دشمنى ورزد به سختترین عذاب خود دراندازمش اگر چه در دنيای خود از وسعت رزقم بر او گسترده گردانم.
پس چون صدای منادى به پايان رسد، در حالى كه دو دست بر زمين نهاده و سر به آسمان برداشته پاسخش دهد و گويد: خدا خود گواه است كه جز او خدای یکتای شايسته پرستشى نيست و ملائكه و دانشمندان هم که همواره عدل را به پا میدارند گواهی میدهند که شايسته پرستش جز او نیست كه عزيز و حكيم است.
حضرت فرمود: چون چنين گويد، خدا به او علم اول و علم آخر دهد و شایسته دیدار روح در شب قدر گردد.
عرض کردم: فدایتان گردم، روح همان جبرئيل نيست؟ فرمود: روح از جبرئيل بزرگتر است، همانا جبرئيل از ملائک است و روح خلقی عظیمتر از ملائک است. آيا نيست كه خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: همه فرشتهها نازل شوند و روح هم نازل شود».
[29]. التوحيد (للصدوق)، ص: 117.
[30]. تفسير القمي، ج1، ص: 247.
[31]. تفسير فرات الكوفي، ص: 148، ح186.
[32]. معاني الأخبار، النص، ص: 1.
[33]. علل الشرائع، ج1، ص: 9.
[34]. إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج2، ص: 234.
[35]. «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَتَانِي جَبْرَئِيلُ علیه السلام وَ هُوَ فَرِحٌ مُسْتَبْشِرٌ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ مَعَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنَ الْفَرَحِ مَا مَنْزِلَةُ أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام عِنْدَ رَبِّهِ؟ فَقَالَ وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالنُّبُوَّةِ وَ اصْطَفَاكَ بِالرِّسَالَةِ مَا هَبَطْتُ فِي وَقْتِي هَذَا إِلَّا لِهَذَا يَا مُحَمَّدُ اللَّهُ الْأَعْلَى يَقْرَأُ عَلَيْكُمَا السَّلَامَ وَ قَالَ مُحَمَّدٌ نَبِيُّ رَحْمَتِي وَ عَلِيٌّ مُقِيمُ حُجَّتِي لَا أُعَذِّبُ مَنْ وَالاهُ وَ إِنْ عَصَانِي وَ لَا أَرْحَمُ مَنْ عَادَاهُ وَ إِنْ أَطَاعَنِي»؛ الخصال، ج2، ص: 583.
«ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند که فرمود: جبرائیل در حالی که شاد و گشادهروی بود نزد من آمد و من بدو گفتم: ای حبیبم! با این فرحی که در آن هستی، بگو که منزلت برادرم و پسرعمویم علی بن ابیطالب علیه السلام نزد پروردگارش چیست؟ گفت: قسم به کسی که تو را به نبوت برانگیخت و به رسالت برگزید، در این زمان هبوط نکردم مگر برای بیان همین! ای محمد! خدای اعلی بر شما دو تن سلام میکند و میفرماید: محمد پیامبر رحمت من است و علی اقامهکننده حجت من؛ عذاب نخواهم کرد کسی که موالات او داشته باشد اگرچه مرا معصیت کند و رحمت نخواهم کرد کسی که با او دشمنی کند اگرچه مرا اطاعت کند».
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَحَبَّنِي فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ. اللَّهُمَّ! مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَأَحِبَّهُ، وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فَأَبْغِضْهُ. اللَّهُمَّ! إِنِّي أُحِبُّ عَلِيّاً فَأَحِبَّهُ»؛ الأصول الستة عشر (ط - دار الحديث)، ص: 214.
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هرکه علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر که به علی بغض ورزد به من بغض ورزیده و هر که به من بغض ورزد به خداوند بغض ورزیده. خداوندا! هر که علی را دوست دارد دوستش بدار و هر که به علی بغض دارد او را مبغوض دار. خداوندا! براستی من علی را دوست دارم پس دوستش بدار».
«عَن جابر قال: قَامَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بِأَحْجَارِ الزَّيْتِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بِضَبْعَيْ عَلِيٍّ فَرَفَعَهَا حَتَّى رُئِيَ بَيَاضُ إِبْطَيْهِمَا وَ لَمْ يُرَ إِلَّا ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: أَيُّهَا النَّاسُ! هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ (الْوَصِيِّينَ) وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ عَيْبَةُ عِلْمِي وَ وَصِيِّي فِي أَهْلِ بَيْتِي وَ فِي أُمَّتِي يَقْضِي دَيْنِي وَ يُنْجِزُ وَعْدِي وَ عَوْنِي عَلَى مَفَاتِيحِ الْجَنَّةِ وَ مَعِي فِي الشَّفَاعَةِ. أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَحَبَّنِي فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ. أَيُّهَا النَّاسُ! إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ فِي عَلِيٍّ خَصْلَةً فَمَنَعَنِيهَا وَ ابْتَدَأَنِي بِسَبْعٍ.
قلت: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْخَصْلَةُ الَّتِي سَأَلْتُ اللَّهَ فِي عَلِيٍّ فَمَنَعَكَهَا؟ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: وَيْحَكَ يَا جَابِرُ إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَ الْأُمَّةَ عَلَى عَلِيٍّ بَعْدِي فَأَبَى إِلَّا أَنْ يُضِلَّ مَنْ يَشَاءُ وَ يَهْدِيَ مَنْ يَشَاءُ.
قُلْتُ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا السَّبْعُ الَّتِي بَدَأَكَ بِهِنَّ فِيهِ؟ قَالَ وَيْحَكَ يَا جَابِرُ أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَخْرُجُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ قَبْرِهِ وَ عَلِيٌّ مَعِي وَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَقْرَعُ بَابَ الْجَنَّةِ وَ عَلِيٌّ مَعِي وَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَسْكُنُ فِي عِلِّيِّينَ وَ عَلِيٌّ مَعِي وَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ يُزَوَّجُ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ وَ عَلِيٌّ مَعِي وَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ يُسْقَى مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ وَ عَلِيٌّ مَعِي»؛ تفسير فرات الكوفي، ص: 545 و 546.
«جابر بن عبد الله میگوید: در احجار الزیت بودیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میان ما ایستاد و بازوان علی را گرفت و بالا برد تا آنجا که سفیدی زیر بغل هر دو دیده شد که جز آن روز و روز غدیر دیده نشده بود، پس فرمود: ای مردم! این علی بن ابیطالب است، امیر مؤمنان و سرور مسلمانان (یا جانشینان) رهبر پیشانیسپیدان و گنجینه علم من و وصی من در میان اهلبیت و امت من، دین مرا ادا کند و وعده من به انجام رساند و یاور من بر کلیدهای بهشت باشد و در شفاعت همراه من گردد. ای مردم! هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر که به علی بغض ورزد به من بغض ورزیده و هر که به من بغض ورزد به خداوند بغض ورزیده. این مردم! من از خدا برای علی خصلتی خواستم که مرا از آن بازداشت و خود بی درخواست من هفت خصلت عنایت داشت.
عرض کردم: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چیست آن خصلتی که از خدا برای علی خواستی و تو را از آن منع فرمود؟ فرمود: جابرا! من از خدا خواستم که پس از من امت را بر علی جمع گرداند که امتناع فرمود و جز این نخواست که هر که را خواهد گمراه سازد و هر که را خواهد هدایت گرداند.
عرض کردم: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا علیه السلام چیست آن هفت خصلتی که خداوند خود بی درخواست شما عنایت داشت؟ فرمود: جابرا! من اولین کسی باشم روز قیامت از قبرش بیرون آید و علی همراه من باشد و من اولین کسی باشم که درب بهشت کوبد و علی همراه من باشد و من اولین کسی باشم که در علیین جای گیرد و علی همراه من باشد و من اولین کسی باشم که حور العین به تزوجیش درآید و علی همراه من باشد و من اولین کسی باشم که از بادهای مهرشده که مهر آن مشک است و در این باید مشتاقان بر یکدیگر پیشی گیرند نوشانده شود و علی همراه من باشد».
«عن ابن عباس قال قال رَسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ عَلِيّاً إِمَامُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ وَ هُوَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ أَخِي وَ نَاصِرِي وَ زَوْجُ ابْنَتِي وَ أَبُو وُلْدِي وَ صَاحِبُ شَفَاعَتِي وَ حَوْضِي وَ لِوَائِي مَنْ أَنْكَرَهُ فَقَدْ أَنْكَرَنِي وَ مَنْ أَنْكَرَنِي فَقَدْ أَنْكَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَقَرَّ بِإِمَامَتِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِنُبُوَّتِي وَ مَنْ أَقَرَّ بِنُبُوَّتِي فَقَدْ أَقَرَّ بِوَحْدَانِيَّةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَصَى عَلِيّاً فَقَدْ عَصَانِي وَ مَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَطَاعَ عَلِيّاً فَقَدْ أَطَاعَنِي وَ مَنْ أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ. أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ رَدَّ عَلَى عَلِيٍّ فِي قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ فَقَدْ رَدَّ عَلَيَّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ فَقَدْ رَدَّ عَلَى اللَّهِ فَوْقَ عَرْشِهِ. أَيُّهَا النَّاسُ! مَنِ اخْتَارَ مِنْكُمْ عَلَى عَلِيٍّ إِمَاماً فَقَدِ اخْتَارَ عَلَيَّ نَبِيّاً وَ مَنِ اخْتَارَ عَلَيَّ نَبِيّاً فَقَدِ اخْتَارَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رَبّاً. أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ عَلِيّاً سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَلِيُّهُ وَلِيِّي وَ وَلِيِّي وَلِيُّ اللَّهِ وَ عَدُوُّهُ عَدُوِّي وَ عَدُوِّي عَدُوُّ اللَّهِ. أَيُّهَا النَّاسُ! أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ فِي عَلِيٍّ يُوفَ لَكُمْ فِي الْجَنَّةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ معاني الأخبار، النص، ص: 372 و 373.
«(ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند که حضرت هنگام نزول آیه شریفه وَ أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُم ؛ «به پیمانم وفا کنید تا به پیمانتان وفا کنم» این عبارات را درباره امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود): ای مردم! براستی که علی پس از من امام شماست و جانشین من بر شما؛ و او وصی من و وزیر من و برادر من و یاور من و همسر دختر من و پدر فرزندان من و صاحب شفاعت و حوض و پرچم من است؛ هر که او را انکار کند مرا انکار کرده و هر که مرا انکار کند خداوند عز و جل را انکار کرده و هر که به امامت او اقرار کند به نبوت من اقرار کرده و هر که به نبوت من اقرار کند به وحدانیت خداوند عز و جل اقرار کرده. ای مردم! هر که از علی سرپیچی کند از من سرپیچی کرده و هر که از من سرپیچی کند از خداوند عز و جل سرپیچی کرده و هر که علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر که مرا اطاعت کند خداوند را اطاعت کرده. ای مردم! هر که گفتار یا کرداری از علی را رد کند مرا رد کرده و هر که مرا رد کند خدا را در بالای عرشش رد کرده است. ای مردم! هر که از شما در برابر علی امامی برگزیند، به حقیقت در برابر من پیامبری برگزیده و هر که در برابر من پیامبری برگزیند به حقیقت در برابر خداوند عز و جل پروردگاری برگزیده است. ای مردم! براستی که علی سرور اوصیا است و پیشوای پیشانیسپیدان و مولای مؤمنان؛ دوست او دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن او دشمن من است و دشمن من دشمن خداست. ای مردم! به پیمان خداوند درباره علی وفا کنید که روز قیامت برایتان به پیمان بهشت وفا شود».
«روى صاحب الكشاف من الحديث القدسي عن الرب العلي أنه قال: لأدخلن الجنة من أطاع عليا عليه السّلام و إن عصاني و لأدخلن النار من عصاه و إن أطاعني»؛ إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج3، ص: 219.
«(شیخ حر عاملی گوید) صاحب کشاف از حدیث قدسی از خداوند علی روایت میکند که فرموده: به تحقیق به بهشت درآرم آن کس را که از علی اطاعت کند هرچند از من سرپیچی کند و به تحقیق که به دوزخ درآرم آن کس را که از او سرپیچی کند هرچند از من اطاعت کند».
«عَن عبد الله بن العباس قال قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: أَتَانِي جَبْرَئِيلُ وَ هُوَ فَرِحٌ مُسْتَبْشِرٌ فَقُلْتُ لَهُ: حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ بِمَا أَنْتَ فِيهِ مِنَ الْفَرَحِ مَا مَنْزِلَةُ أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام عِنْدَ رَبِّهِ؟ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ: يَا مُحَمَّدُ! وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالنُّبُوَّةِ وَ اصْطَفَاكَ بِالرِّسَالَةِ مَا هَبَطْتُ فِي وَقْتِي هَذَا إِلَّا لِهَذَا. يَا مُحَمَّدُ! اللَّهُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ: مُحَمَّدٌ نَبِيُّ رَحْمَتِي وَ عَلِيٌّ مُقِيمُ حُجَّتِي لَا أُعَذِّبُ مَنْ وَالاهُ وَ إِنْ عَصَانِي وَ لَا أَرْحَمُ مَنْ عَادَاهُ وَ إِنْ أَطَاعَنِي»؛ الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 658.
«عبد الله بن عباس گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: جبرائیل نزد من آمد در حالی که شاد و گشادهرو بود. بدو گفتم: حبیبم جبرائیل! تو را به آن فرحی که در آنی به من بگو منزلت برادر و پسر عمویم علی بن ابیطالب علیه السلام نزد پروردگارش چیست؟ جبرائیل گفت: ای محمد! قسم به آن که تو را به نبوت برانگیخته و به رسالت برگزیده که در این وقت فرود نیامدم مگر برای همین. ای محمد! خداوند علی اعلی تو را سلام میرساند و میفرماید: محمد پیامبر رحمت من است و علی برپادارنده حجت من؛ آنکه دوستی او داشته باشد را عذاب نکنم هرچند مرا سرپیچی کند و رحمتم به آن که با او دشمنی ورزد نرسد هرچند مرا اطاعت کند».
«عَن ريّانِ بن صلت قال سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى علیه السلام يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي جَعْفَراً علیه السلام يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي مُحَمَّداً علیه السلام يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي عَلِيّاً علیه السلام يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي الْحُسَيْنَ علیه السلام يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ: سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ علیه السلام يَقُولُ: سَمِعْتُ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ يَقُولُ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ حُجَّتِي عَلَى خَلْقِي وَ نُورِي فِي بِلَادِي وَ أَمِينِي عَلَى عِلْمِي لَا أُدْخِلُ النَّارَ مَنْ عَرَفَهُ وَ إِنْ عَصَانِي وَ لَا أُدْخِلُ الْجَنَّةَ مَنْ أَنْكَرَهُ وَ إِنْ أَطَاعَنِي»؛ مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمة، ص: 78 و 79.
«ریان بن صلت گوید: شنیدم که علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمود: شنیدم پدرم موسی علیه السلام فرمود: شنیدم که پدرم جعفر علیه السلام فرمود: شنیدم که پدرم محمد علیه السلام فرمود: شنیدم که پدرم علی علیه السلام فرمود: شنیدم که پدرم حسین علیه السلام فرمود: شنیدم که پدرم علی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: شنیدم جبرائیل علیه السلام گفت: شنیدم که خداوند جل جلاله فرمود: علی بن ابیطالب حجت من بر خلقم است و نور من در بلادم و امین من بر علمم، آنکه او را بشناسد را به دوزخ میندازم هرچند از من سرپیچی کند و آنکه او را انکار کند را به بهشت درنیارم هرچند مرا اطاعت کند».