معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث هفدهم
مقدمه: خلاصه مباحث گذشته
جلسات گذشته گفته شد که مقصود از معرفت خدا به خدا، معرفت خداست به نور توحید الهی که خدای متعال در عالم قرار داده است. و نیز گفته شد که اولیای الهی، که در رأس آنها اهلبیت علیهم السلام هستند، حقیقت وجودی آنها به گونهای است که از آنها هیچ چیزی غیر از آشکاری خدای متعال رخ نمیدهد، و از این جهت، دوگانگی و جدایی و فرقی بین آنها و بین خداوند نیست.
یگانگی رسیدن از خدا به خلق و رسیدن از اهلبیت علیهم السلام به خلق
از این جهت، آنچه از آنها به خلق رسد، همان چیزی است که از خدای متعال به خلق رسیده است. همچنین آنچه از سوی خدای متعال میخواهد به خلق برسد، همان چیزی است که از آنها به خلق میرسد. پس دوئیتی در میان نیست که یک راه و کانال دیگری غیر از آن بزرگواران وجود داشته باشد تا خدای متعال از آن راه چیزی را به خلق برساند، بلکه هر آنچه که به خلق میرساند، خواه توحیدش باشد و خواه احکامی همچون نماز و روزه باشد، لامحاله از طریق آن بزرگواران است. در نتیجه، آنچه از خدای متعال به خلق میرسد، از طریق آن بزرگواران است و هر آنچه از آن بزرگواران به خلق برسد، در حقیقت از خدا به خلق رسیده است.
یگانگی رابطههای خلق با خدا و اهلبیت علیهم السلام
از سوی دیگر، خلق و انسانها هر چه را که در حق خدای متعال بخواهند انجام دهند، باید در حق آن بزرگواران انجام دهند، و هر آنچه که در حق آن بزرگواران انجام دهند، در حقیقت در حق خدای متعال انجام دادهاند. پس از این جهت هم بین خدای متعال و اهلبیت علیهم السلام دوئیت و جدایی نیست.
پس از هر دو جهت دوئیت برداشته میشود؛ یعنی هم از جهت اینکه آنچه از خدا به خلق میرسد و هم از جهت اینکه از طرف خلق چیزی به سوی خدا برود، در هر دو جایگاه، آن بزرگواران هستند که از ایشان به خلق میرسد و آنچه که خلق میخواهند در باره خدا انجام دهند، در حق آن بزرگواران انجام میدهند و همین که در حق آن بزرگواران انجام دادند، در حقیقت در حق خداوند انجام دادن است.
یگانگی خدا و اهلبیت علیهم السلام در سیر نزول و صعود عالم
پس دوگانگی میان آنها و خدای متعال نیست، نه در سیر نزول عالم و نه در سیر صعود عالم. سیر نزولی عالم، عبارت است از کمالات و مقامات و مراتب و منازل و علامات و آیات توحیدی خدای متعال که در عالم انتشار مییابد که در این سیر، کمالات الهی از مقام وحدت توحیدی خدای متعال به طرف کثرت خلقی انتشار مییابد؛ و سیر صعودی عالم، عبارت است از رشد و حرکتی که انسانها و ملائکه و حیوانات و هر موجودی به سوی کمال الهی و به سوی خدای متعال میکنند. این رشد و تکامل هم از طریق اهلبیت علیهم السلام است. این اجمالاً معنای همان حدیث شریف است که حسین بن روح رضوان الله علیه میفرماید:
«اخْتَلَفَ أَصْحَابُنَا فِي التَّفْوِيضِ وَ غَيْرِهِ فَمَضَيْتُ إِلَى أَبِي طَاهِرِ بْنِ بِلَالٍ فِي أَيَّامِ اسْتِقَامَتِهِ فَعَرَّفْتُهُ الْخِلَافَ فَقَالَ: أَخِّرْنِي؛ فَأَخَّرْتُهُ أَيَّاماً فَعُدْتُ إِلَيْهِ فَأَخْرَجَ إِلَيَّ حَدِيثاً بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَمْراً عَرَضَهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ثُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ سَائِرِ الْأَئِمَّةِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ إِلَى أَنْ يَنْتَهِيَ إِلَى صَاحِبِ الزَّمَانِ عجل الله فرجه الشریف ثُمَّ يَخْرُجُ إِلَى الدُّنْيَا وَ إِذَا أَرَادَ الْمَلَائِكَةُ أَنْ يَرْفَعُوا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَمَلًا عُرِضَ عَلَى صَاحِبِ الزَّمَانِ عجل الله فرجه الشریف ثُمَّ يَخْرُجُ عَلَى وَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ إِلَى أَنْ يُعْرَضَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ثُمَّ يُعْرَضُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا نَزَلَ مِنَ اللَّهِ فَعَلَى أَيْدِيهِمْ وَ مَا عُرِجَ إِلَى اللَّهِ فَعَلَى أَيْدِيهِمْ وَ مَا اسْتَغْنَوْا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ طَرْفَةَ عَيْنٍ؛
میان اصحاب ما در مسئله تفویض و غیر آن اختلاف شد. پس نزد ابوطاهر بن بلال رفتم و این در زمانی بود که او هنوز به انحراف نرفته بود، پس اختلاف موجود را برایش بیان کردم و گفت: مرا مهلت ده؛ چند روزی مهلتش دادم و باز نزدش رفتم که حدیثی مسند به امام صادق علیه السلام به من داد که حضرت فرموده:چون خداوند امری بخواهد، آن را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرضه کند و سپس بر امیر مؤمنان علیه السلام و دیگر امامان یکی پس از دیگری تا آنکه به حضرت صاحب زمان منتهی شود و سپس برون شود و به دنیا آید؛ و چون ملائک بخواهند عملی را سوی خداوند عز و جل بالا برند، به حضرت صاحب زمان عرضه شود و سپس بر امامان یکی پس از دیگری رسد تا آن که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرضه گردد و سپس بر خداوند عز و جل؛ پس هم آنچه از خداوند فرود آید بر دستان ایشان باشد و هم آنچه سوی خداوند عروج کند؛ و (البته) ایشان به چشم بر هم زدنی از خداوند عز و جل بینیاز نباشند».
پس از هر دو طرف، فرقی میان خدای متعال و معصومان علیهم السلام نیست؛ یعنی آنچه از امور الهی به سوی خلق میرسد از آنهاست و هر آنچه از آنها رسیده همان چیزی است که از سوی خداست. همچنین آنچه که از طرف خلق به سوی خدا میرود، به واسطه آن بزرگواران است. بنابراین اگر خلق بخواهند خدا را دوست بدارند، باید آنها را دوست بدارند؛ همچنین اگر بخواهند از خدای متعال اطاعت کنند، باید از آنها اطاعت کنند؛ اگر بخواهند به خدا تقرب یابند، باید به آنها تقرب یابند؛ اگر بخواهند رو به خدا کنند، باید رو به آنها کنند؛ همچنین است هزاران صفت دیگر مانند اینها.
منحرف کردن شیطان، راه توحید را به واسطه مشرکان
کفار و مشرکان برای به هم زدن این حقیقت الهی - که در حقیقت شیطان به واسطه کفار و مشرکان، این شیطنت را در عالم انداخت که این حقیقت الهی را خدشه دار کند - میان انبیا و خدا را فرق گذاشته و جدا کردند؛ از این رو خدا را قبول داشتند، اما در وساطت بین خدا و خلق مشکل داشتند. البته اینکه میگوییم که خدا را قبول داشتند، منظور همان خدای ابهامی را قبول داشتند، نه خدایی که اهل ایمان قبول دارند. از این رو در قرآن کریم آمده است که مشرکان مکه در باره بتهای خودشان میگویند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ ؛[1] «اينها شفاعتگران ما نزد خدا هستند»؛ ما این بتها را که عبادت میکنیم، برای این نیست که آنها را خدا میدانیم، بلکه ما اینها را بین خود و خداوند شفیع قرار دادیم. یا در آیه دیگری آمده است که درباره بتهای خود میگفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى ؛[2] «ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمىپرستيم».
خطا و انحراف کفار و مشرکان در اصل واسطه گرفتن نبوده
پس خطا و انحراف آنها در این نبوده است که میان خدا و خلق واسطهای قرار دادهاند؛ یعنی در اصل اینکه میان خدای متعال و خلق او واسطهای هست، شک و شبههای نیست و غیر از این اصلاً شدنی نیست.
خطا و انحراف کفار در دو چیز
اما خطا و انحراف آنها در دو چیز بوده است؛ یعنی تمام کفار و مشرکان، از روز اول که قابیل پایهگذار کفر شد تا به امروز که در اطراف کره خاکی کفار و مشرکان هستند، مشکلشان در دو چیز است:
انحراف اول کفار، انتخاب کردن واسطه
اول اینکه واسطه را خودشان انتخاب میکردند، از این رو کسی را که واسطه نیست واسطه میدیدند. این حقیقت در تمام عالم، حتی در یک سبحان الله که میگویید، جریان دارد که میشود الهی یا شیطانی باشد. لذا بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در اینکه برای رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم باید خلیفهای باشد و پیامبر بدون خلیفه معنا ندارد، اختلافی نیست؛ این یک امر ثابت و بدیهی است که هر انسانی که ذرهای از عقل بو برده باشد میفهمد، اما در اینکه چه کسی باید خلیفه باشد مسئله است؛ آنها کسی را انتخاب کردند که خلیفه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نبود، ولی نامش را خلیفه گذاشتند. این، خطا و انحراف از راه توحید بود.
کفار و مشرکان نیز همینطور بودند و میفهمیدند که باید میان خدا و خلق واسطه باشد، لکن آنچه را که لیاقت واسطه بودن را نداشت واسطه قرار میدادند؛ برای مثال، سنگ یا چوبی را میتراشیدند، یا از خوراکیها درست میکردند و وقتی هم که گرسنه میشدند آن را میخوردند، بعد یکی دیگر درست میکردند. لذا آن شکلک برایشان اهمیت داشت. گاهی خودشان هم به انحراف خودشان پی میبردند، مثل آن عربی که دید یک روباه روی بتش ادرار کرد، عصبانی شد و بت را شکست و گفت بتی که از خودش نمیتواند دفاع کند و یک روباه بر او ادرار میکند، به درد نمیخورد.[3]
پس اینکه بعد از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم باید خلیفهای باشد، بدیهی بود اما مشکل منافقان این بود که کسی را که خلیفه نبود خلیفه قرار دادند. همچنان که اصل اینکه باید واسطهای میان خدا و خلق باشد، امر بدیهی بود لکن مشکل کفار و منافقان این بود که بتی را که نمیتوانست شفیع و واسطه باشد، واسطه و شفیع میدیدند.
انحراف دوم کفار و مشرکان، گذاشتن بتها به جای خدا و رها کردن خدا
خطا و انحراف دومی که داشتند، این بود که آنها بتها را جای خدا نهاده و خدا را کنار گذاشتند، در حالی که ما انبیا و خلفای آنها و واسطههای الهی را وسیله رساندن انسان به خدای متعال و پرستش خدای متعال میدانیم. اما کفار و مشرکان خدا را فراموش کردند، چون بتها را پرستیدند، در حالی که پرستش بتها کفر و شرک است و تمام کفر و شرک این است که انسان غیر خدا را بپرستد؛ آنها خدا را نپرستیدند؛ یعنی اینگونه نبود که بگویند که ما آن خدایی که این بتها واسطه ما و او هستند را میپرستیم، بلکه خود بتها را پرستیدند.
پس بتپرستها یک جای کارشان درست بود و آن اینکه: «اصل واسطه باید باشد»، اما اشتباه و انحراف و کفر و شرکشان، در دو مرحله بعد بود که اولاً واسطه را خودشان قرار دادند و واسطههایی که خدا تعیین کرده بود نپذیرفتند، ثانیاً واسطهها را جای خدا گذاشتند و آنها را پرستیدند.
منافقان و تحقق عین دو انحراف کفار و مشرکان در امر ولایت و خلافت
عین همین کار را بعد از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در باره خلافت الهی انجام دادند:
انحراف اول منافقان در خلافت
در اینکه باید رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم خلیفهای داشته باشد شک و تردیدی نیست، اما اولاً خلیفه را خودشان قرار دادند و خلیفهای را که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم تعیین کرده بود نپذیرفتند؛ یعنی کسی که لیاقت خلافت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را ندارد خلیفه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار دادند، همچنانکه کفار یک سنگ و چوبی که برای واسطه بودن بین خدا و مردم لیاقت ندارد را خودشان انتخاب کردند و واسطه قرار دادند.
انحراف دوم منافقان در خلافت
دومین انحرافی که بعد از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم انجام دادند، این بود که خلیفه ساختگی خودشان را بین خودشان و بین رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار ندادند که به واسطه آن به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم برسند و از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم اطاعت کنند، بلکه آن واسطه را جای رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار دادند و از واسطه و خلیفه ساختگی خود اطاعت کردند و اوامر رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را کنار گذاشتند. همچنان که کفار و مشرکان، بتهایی را که خودشان ساختند، واسطه بین خود و خدا قرار ندادند که به واسطه بتها خدا را عبادت کنند، بلکه بتها را عبادت کردند و خدا را به فراموشی سپردند. منافقان نیز بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همین کار را کردند، زیرا از خلیفههای ساختگی اطاعت کردند و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را به فراموشی سپردند. پس اشکال آنها در این دو مطلب بوده است که گفته شد.
وهابیان و انحرافشان
امروزه نیز وهابیها که خدا لعنتشان کند، که مسلمانان را مشرک و کافر قلمداد میکنند و میگویند مسلمانان اولیای الهی را بین خود و خدای متعال واسطه و شفیع قرار میدهند، در نتیجه میگویند که آیاتی که در باره کفار و مشرکان است، در باره آنها صدق میکند؛ در حالی که امر به عکس آن است و آیاتی که در باره کفار و مشرکان است در باره خود وهابیها صدق میکند، چون راه کفار و مشرکان را میروند، چون خودشان برای رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم خلیفه میسازند و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را فراموش میکنند و از آن خلیفه ساختگی اطاعت میکنند، از این رو خودشان مصداق بارز این آیاتی هستند که خدای متعال در باره کفار و مشرکان فرموده است.
مقام یگانگی پیامبران و امامان با خدای متعال
پس همه اموری که از انبیای الهی و معصومان علیهم السلام به خلق میرسد، همان امور الهی است که از خدا به خلق میرسد و خدای متعال امر دیگری غیر از امری که از آنها به خلق میرسد ندارد.
همچنین هر آنچه که خلق بخواهند در حق خدا انجام دهند، باید در حق آنها انجام دهند و گونه دیگری نمیتوانند انجام دهند. پس باید خدا را بپرستند و او را یکتا ببینند، البته به واسطه رو کردن به اولیای الهی و محبت کردن به آنها و اطاعت از آنها.
جدایی انداختن کفار میان خدا و پیامبران و رد آنان از طرف خداوند
کفار و مشرکان بین خدا و انبیای الهی جدایی انداختند تا این امر حق الهی را که پایه همه کمالات و تمام معارف
و نجات انسان است خدشهدار کنند. از این رو خدای متعال در قرآن کریم در برابر کفار و مشرکان قرار گرفته تا کفر و شرک را بشکند.
آیات سوره نساء و یگانگی پیامبران و خداوند
خداوند در سوره نساء فرموده است:
إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً * وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً ؛[4]
«كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند، و مىخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مىگويند: ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مىكنيم؛ و مىخواهند ميان آن راهى براى خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند؛ و ما براى كافران عذابى خفّتآور آماده كردهايم. و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده و ميان هيچ كدام از آنان فرق نگذاشتهاند، به زودى (خدا) پاداش آنان را عطا مىكند، و خدا آمرزنده مهربان است».
خداوند در این آیات شریفه، دو گروه را بیان فرموده: اول، گروه کفار و مشرکان و ملحدان؛ دوم، گروه مسلمانان و مؤمنان به انبیای الهی.
شیطنت کفار و منافقان در جدایی انداختن میان خداوند و اولیائش
میفرماید: کسانی که به خدا و رسولان الهی کافر میشوند و میخواهند که بین خدا و رسولان الهی جدایی بیندازند، از این رو میگویند «ما به بعضی ایمان میآوریم و به بعضی دیگر کافر میشویم؛ یک سری چیزهای پیامبران را قبول میکنیم، و یک سری چیزهای او را نمیپذیریم»، با این سیاست، راه را برای خودشان باز کردند تا اینکه هر چیزی از توحید یا رسالت که پذیرش آن مزاحم هوا و هوسشان نباشد قبول کنند، اما آنچه را که با هوا و هوسشان مخالف باشد قبول نکنند؛ پس راه را در دو جا باز کردند که هر چه را میخواهند بپذیرند و آنچه نخواهند نپذیرند: یکی در توحید الهی و دیگری در انبیای الهی.
در نتیجه، بین خدا و انبیای الهی جدایی انداختند و گفتند که ما خدا را قبول میکنیم، اما از جای دیگری و طریق دیگری به خدا میرسیم و این گونه نیست که همه جا نیاز به پیامبران و رسولان الهی داشته باشیم، بلکه در یک سری مسائل به انبیا احتیاج داریم که واسطه بین ما و خدای متعال باشند، اما در یک سری مسائل به واسطه احتیاج نداریم و پیامبران علیهم السلام واسطه ما نیستند و خودمان با خدا سر و کار داریم بدون اینکه پیامبران الهی در میان باشند. این دوگانگی را پیاده کردند و هدفشان هم از ایجاد این دوگانگی، این بود که راه فراری برای خودشان بگذارند؛ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً ، «میخواهند میان آن راهی برای خود اختیار کنند»؛ راه اینکه بر کفر و شرک خودشان بمانند و توحید حق الهی را نپذیرند و در یک سری چیزهایی بتوانند به هوا و هوس خودشان عمل کنند و از پیامبران الهی اطاعت نکنند، از این رو این دوگانگی را ایجاد کردند.
غاصبان خلافت و رفتن راه کفار و مشرکان
این مطالبی که در این آیات الهی آمده است، مطالب بسیار عظیمی است که سراسر زندگی علمی و عملی انسانها را گرفته است. برای مثال، در مسئله خلافت بعد از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم همین کار را کردند که گفتند: ما میپذیریم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باید خلیفه داشته باشد، اما این را نمیپذیریم که خود رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم خلیفه را انتخاب کرده باشد.
جریان غصب خلافت و اجبار امیر مؤمنان علیه السلام به بیعت
بعد از آنکه خلیفه را خودشان انتخاب کردند و سخن رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را نبپذیرفتند، آیا این خلیفه باید فقط سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بگوید؟!
در همان دو روز اول، بعد از رحلت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، قنفذ را فرستادند پیش امیرالمؤمنین علیه السلام و گفتند که به علی بن ابیطالب بگو: «اجابت کن خلیفه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را». امیرالؤمنین علیه السلام فرمودند: چه زود به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دروغ بستید. چه کسی او را خلیفه کرده؟! رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا خلیفه خود قرار داده است. برگشت و گفت که چنین جواب داد. گفتند که برو بگو: «اجابت کن امیرالمؤمنین ابوبکر را». قنفذ ملعون آمد و گفت. بازهم امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که چه زود دروغ بستید، در حالی که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا امیرالمؤمنین قرار داده است. رفت جواب را رساند. گفتند برو بگو: «اجابت کن ابوبکر را». آمد و پیام را رساند.[5]
خلاصه اینکه، اصل اینکه خلیفه باید باشد را قبول کرده، اما در اینکه این خلیفه فقط باید اوامر و سخنان رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را به مردم برساند، وگرنه خلیفه نیست بلکه غاصب جایگاه است، این را نپذیرفتند، بلکه گفتند که این خلیفه باید یک مقدار از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بگوید و یک مقدار هم از خودش بگوید.
پس انحصاری بودن امر در پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نپذیرفتند؛ یعنی نپذیرفتند که: هیچ فرقی بین خدا و انبیای الهی نیست و هرگز نمیتوانند از راه دیگری به خدا برسند و در انبیای الهی نیز هرگز غیر خدایی نیست؛ این حکم توحید بود که نپذیرفتند. اما حکم شرک را که پذیرفتند، این بود که در مقداری از امور به واسطه انبیای الهی به خدا میرسیم و انبیا را واسطه قرار میدهیم؛ یعنی مقداری از کارها و سخنان و اوامر پیامبران علیهم السلام الهی است و مقداری از آنها غیر الهی است و ما خودمان از راه دیگری به خدا میرسیم؛ این حرف کفار و مشرکان بود.
گستردگی راه مشرکان میان انسانها
این شرک وقتی بین انسانها گسترده شد، کار به اینجا رسید که الآن مشاهده میکنید که بافتهها و ساختهها و یافتههای بیارزش خود را برای رسیدن به توحید خدای متعال و صفات الهی ملاک قرار میدهند و انبیای الهی را کنار گذاشتند. برای مثال، آقایی که حدیث را در کتاب حجت شرح میدهد، امر شریعت و احکام و حلال و حرام را در پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام منحصر میداند و میگوید که ما هیچ راهی به این احکام نداریم مگر از طریق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام. اما همین آقا وقتی به توحید الهی میرسد، اصلاً کاری به قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام ندارد، بلکه در بحث توحید، یک کتاب مینویسد که حدود 600 صفحه است، و در هیچ جای کتاب دیده نمیشود که میزان اصلی و اولیهاش آیات قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهم السلام باشد. زیرا اعتقاد دارد که مباحث توحیدی عقلانی است؛ یعنی راه دیگری غیر از راه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم وجود دارد که از آن راه، انسان میتواند به مطالب توحیدی برسد و نیازی به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نیست. در این صورت، بین رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و بین خدا جدایی میافتد، چون میتوانیم بدون رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم
به خدا برسیم.
پس این مطلب کفار و مشرکان که در آیات شریفه آمده است، اگر مقداری گسترده شود، معلوم میشود که انسانهای بسیاری را شامل میشود و انسانهای بسیاری از مصادیق آن قرار میگیرند و در وادی شرک میافتند.
خلاصه اینکه، خدای متعال میفرماید کفار و مشرکان برای این جدایی میاندازند که راه فراری برای خودشان بسازند. بعد با تأکید میفرماید که اینها هستند که کافرند، چون کفر اولیه و کفر حقیقی، همین است که بین خدا و پیامبران الهی جدایی بیندازند و بگویند که یک مقداری امور را با پیامبران به خدا میرسیم، و یک مقداری از امور را بدون پیامبران به خدا میرسیم. بعد خدای متعال میفرماید که ما برای این کافران، عذاب خوردکننده آماده کردیم.
بیان اعتقاد حق و یگانگی خدا و اولیای خدا در آیات سوره نساء
بعد خدای متعال، اعتقاد مؤمنان را بیان کرده که عکس کفار و مشرکان اعتقاد دارند: وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ ؛ کسانی که به خدا و رسولانش ایمان آورده و بین خدا و هیچ یک از رسولان او فرق نمیگذارند؛ یعنی معتقدند که هر پیامبری هر چه گفته مال خداست و هر چه میخواهیم از خدا بگیریم پیامبران ملاکاند. مثلاً زمان حضرت شعیب علیه السلام که بر امت او واجب بود از حضرت شعیب اطاعت کنند، هیچ فرقی میان خدا و حضرت شعیب برای آنها نیست؛ آنها هیچ راهی جز حضرت شعیب به سوی خدا نداشتند و حضرت شعیب هم هیچ چیزی برای آنها نداشت مگر اینکه از سوی خدا بود؛ یعنی هیچ چیزی در وجود حضرت شعیب نبود مگر واسطه بودن بین آنها و خدای متعال؛ نه در حضرت شعیب ذرهای غیر واسطه خدا بودن هست و نه آنها راهی به غیر حضرت شعیب داشتند که به خدا برسند.
پس هر کسی که میخواهد به خدا برسد پیامبران الهی ملاکاند، و هر چه که از پیامبران الهی به انسانها میرسد، در حقیقت از خدای متعال به آنها رسیده است.
نتیجه کار اینها، این است که خداوند متعال به زودی مزد و پادش اینها را خواهد داد و خداوند غفور و رحیم است.
آیات سوره بقره و یگانگی پیامبران و خداوند
همچنین خدای متعال در آیات دیگری میفرماید:
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ ؛[6]
«پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است. و همه مؤمنان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگانش، ايمان آوردهاند (و مىگويند:) ما بین او و هيچ يك از پيامبران او فرق نمىگذاريم. و (مؤمنان) گفتند: ما شنيديم و اطاعت كرديم. پروردگارا! (انتظارِ) آمرزش تو را (داريم) و بازگشت (ما) به سوى توست».
پس مؤمنان این گونه نیستند که یک جایی به خدا ایمان بیاورند اما به پیامبر خدا ایمان نیاورند؛ هر جا که به پیامبر خدا ایمان میآورند، در حقیقت به خدا ایمان آوردهاند. بنابراین نه ایمان به خدا بدون ایمان به پیامبر برای مؤمنان معنا دارد، و نه ایمان به پیامبر بدون ایمان به خدا برای آنها معنا دارد.
ایمان به آیات الهی (حجج الهی) ایمان به خدا و کفر به آنها کفر به خداست
بنابراین در آیات متعددی از قرآن کریم، وقتی از خدای متعال سخن گفته شده، کفر به خداوند را کفر به آیات الهی شمرده و کفر به آیات الهی را کفر به خداوند شمرده و هیچ تفاوتی بین خود و آیات خود نگذاشته است. برای مثال فرموده است: مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ اللَّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقام ؛[7] «کسانی که به آیات الهی کافر شدند، عذاب بسیار سختی در انتظار آنهاست و خداوند عزیز، محکم و استوار و لطمهپذیر نیست و انتقامگیر است». در آیه دیگری نیز فرموده است: إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزيزاً حَكيماً ؛[8] «کسانی که به آیات ما کفر ورزیدند، به زودی آنها را در آتش میاندازیم، هرگاه که پوست آنها پخته شد، پوست دیگری برای آنها قرار میدهیم، برای اینکه عذاب ما را بچشند، و خداوند عزیز و حکیم است».
آیاتی که بیان میکنند که کفر به آیات الهی کفر به خداوند است بسیار است و این دو آیه دو نمونه بود که بیان شد.
اهلبیت علیهم السلام اصل و حقیقت آیات الهی
در معنای جامع فراگیر توحیدی ولایی میدانیم که حقیقت و اصل و مبدأ فراگیری و... آیات الهی، اهلبیت عصمت و طهارتاند چنانکه ابوحمزه ثمالی از امام باقر علیه السلام اینگونه روایت میکند:
«قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الشِّيعَةَ يَسْأَلُونَكَ عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ [9] فَقَالَ علیه السلام: ذَلِكَ الَّتِي إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُمْ. فَقَالَ علیه السلام: لَكِنِّي أُخْبِرُكَ بِتَفْسِيرِهَا. فَقُلْتُ: عَمَّ يَتَساءَلُونَ فَقَالَ علیه السلام: هِيَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام، كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَقُولُ: مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ عَظِيمٍ أَعْظَمُ مِنِّي وَ لَقَدْ عُرِضَتْ وَلَايَتِي عَلَى الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ فَأَبَتْ أَنْ تَقْبَلَهَا. قُلْتُ لَهُ: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ * أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ قَالَ علیه السلام هُوَ وَ اللَّهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؛
به حضرت باقر علیه السلام عرض کردم: فدایت گردم، همانا شیعیان از تفسیر این آیه از شما میپرسند: در باره چه چیز از یکدیگر میپرسند؟ از خبر بزرگ؛ حضرت فرمود: این چیزی است که اگر خواهم باخبرشان کنم و اگر خواهم باخبرشان نکنم. سپس فرمود: اما تو را از تفسیر آن خبردار کنم. پس عرض کردم: در باره چه چیز از یکدیگر میپرسند؟ فرمود: این آیه در باره امیر مؤمنان نازل شده، آن حضرت میفرمود: خداوند آیهای ندارد که از من بزرگتر باشد و خبر بزرگی ندارد که از من بزرگتر باشد و همانا ولایت من بر امتهای پیشین عرضه گشته که از پذیرش آن سر باز زدهاند. عرض کردم: بگو او خبری بزرگ است، شما از آن روی گردانید؛ فرمود: سوگند به خدا که او امیر مؤمنان است».
و آقا امام صادق علیه السلام فرمود:
«وَ الْحُجَّةُ مِنْ بَعْدِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم يَقُومُ مَقَامَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ عَلَى مَا تَشَاجَرَتْ فِيهِ الْأُمَّةُ وَ الْآخِذُ بِحُقُوقِ النَّاسِ وَ الْقَيَّامُ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ الْمُنْصِفُ لِبَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ فَإِذَا لَمْ يَكُنْ مَعَهُمْ مَنْ يَنْفُذُ قَوْلُهُ وَ هُوَ يَقُولُ سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ [10] فَأَيُّ آيَةٍ فِي الْآفَاقِ غَيْرِنَا أَرَاهَا اللَّهُ أَهْلَ الْآفَاقِ وَ قَالَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها [11] فَأَيُّ آيَةٍ أَكْبَرُ مِنَّا؛[12]
و حجت از بعد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قائم مقام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از او باشد و اوست که بر آنچه امت در بارهاش مشاجره کنند رهنما باشد و حقوق مردم بگیرد و امر خداوند به پا دارد و حق یکی از دیگری باز ستاند. پس چون او با مردم نباشد، کیست که سخنش نافذ باشد؟ و خداوند میفرماید: به زودى نشانههاى خود را در افقها و در نفسهايشان بديشان خواهيم نمود؛ پس کدامین آیه جز ما در افقها هست که خداوند آن را به اهل افقها نموده است؟ و فرموده: و نشانهاى به ايشان نمىنموديم مگر اينكه از نظير آن بزرگتر بود؛ پس کدامین آیه از ما بزرگتر است؟».
و در دعای روز غدیر از آقا امام صادق علیه السلام میخوانیم که فرمود:
«وَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ آيَتُكَ الْكُبْرَى وَ النَّبَأُ الْعَظِيمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ [13]؛[14] و علی امیر مؤمنان است
و حجت عظمی و آیه کبرای تو و خبر عظیمی که در آن اختلاف کردهاند».
و در دعای افتتاح ماه رمضان میخوانیم:
«اللَّهُمَ صَلِ عَلَى عَلِيٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ وَ آيَتِكَ الْكُبْرَى وَ النَّبَإِ الْعَظِيم؛[15] خداوندا درود فرست بر علی امیر مؤمنان و وصی رسول پروردگار عالمیان، بنده و ولی تو و برادر رسول تو
و حجت تو بر خلقت و آیه کبرای تو و خبر بزرگ».
و امیرالمؤمنین علیه السلام به سلمان و ابوذر فرمود:
«إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ لَا تُسَمُّونَا أَرْبَاباً وَ قُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ فَإِنَّكُمْ لَنْ تَبْلُغُوا مِنْ فَضْلِنَا كُنْهَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَنَا وَ لَا مِعْشَارَ الْعُشْرِ، لِأَنَّا آيَاتُ اللَّهِ وَ دَلَائِلُهُ وَ حُجَجُ اللَّهِ وَ خُلَفَاؤُهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ أَئِمَّتُهُ وَ وَجْهُ اللَّهِ وَ عَيْنُ اللَّهِ وَ لِسَانُ اللَّهِ بِنَا يُعَذِّبُ اللَّهُ عِبَادَهُ وَ بِنَا يُثِيب؛[16]
من تنها بندهای از بندگان خدا هستم، ما را پروردگاران نخوانید و هرچه خواهید در فضیلت ما بگویید که همانا هرگز به کنه فضیلتی که خداوند برایمان قرار داده نخواهید رسید و (بلکه) به یک صدم آن هم نخواهید رسید؛ چه آنکه ما آیههای خدا هستیم و رهنمایان او، و حجتهای خدا و جانشینان و امینان و امامان او، و وجه خدا و چشم خدا و زبان خدا؛ به ماست که خداوند بندگانش را عذاب کند و به ماست که پاداش دهد».
رابطههای با خدا رابطههای با اولیای خداست
جلسه قبل چند آیه و حدیث خواندیم، در باره اینکه یاری کردن خدا همان یاری کردن اولیای خداست، قرض دادن به خدا همان قرض دادن به اولیای خداست، اطاعت از خدا و بیعت با خدا همان اطاعت از اولیای الهی و بیعت با آنهاست؛ یعنی هر کسی که میخواهد خدا را یاری کند باید اولیای الهی را یاری کند، و هر کسی که میخواهد به خدا قرض دهد یا از خدا اطاعت کند یا با خدا بیعت کند باید به اولیای الهی قرض دهد و از اولیای الهی اطاعت کند و با آنها بیعت نماید؛ یعنی یاری اولیای الهی یاری خدا، قرض دادن به اولیای الهی قرض دادن به خدا، اطاعت از اولیای الهی اطاعت از خدا، و بیعت با اولیای الهی بیعت با خدای متعال است.
چرا اینگونه است که فرقی بین انبیا و اولیای الهی و خداوند نیست؟ به جهت یک حقیقت است، و آن حقیقت این است که از انبیا و اولیای الهی چیزی غیر خدای متعال سر نمیزند، بلکه هر آنچه که از آن بزرگواران سر میزند از سوی خدای متعال است، زیرا آن بزرگواران از غیر نور توحید الهی آفریده نشدهاند تا چیز دیگری نشان دهند.
سخنان اهلبیت علیهم السلام و آفرینش اهلبیت علیهم السلام از نور خدا
احادیث اهلبیت علیهم السلام در این باره بسیار فراوان است، چند حدیث را برای نمونه میخوانیم:
حدیث اول در خلقت نور توحیدی اهلبیت علیهم السلام
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ كَانَ إِذْ لَا كَانَ فَخَلَقَ الْكَانَ وَ الْمَكَانَ وَ خَلَقَ نُورَ الْأَنْوَارِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ أَجْرَى فِيهِ مِنْ نُورِهِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ هُوَ النُّورُ الَّذِي خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً فَلَمْ يَزَالا نُورَيْنِ أَوَّلَيْنِ إِذْ لَا شَيْءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَا فَلَمْ يَزَالا يَجْرِيَانِ طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ فِي الْأَصْلَابِ الطَّاهِرَةِ حَتَّى افْتَرَقَا فِي أَطْهَرِ طَاهِرِينَ فِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي طَالِبٍ سلام الله علیها؛[17]
همانا خداوند بود در آنگاه که بودی نبود، پس بود و جای بودن را آفرید و نور انوار را که نورها از آن نور گرفتند آفرید و در آن از نور خود که نورها از آن نور گرفتند جاری ساخت و آن همان نوری است که محمد و علی را از آن آفرید؛ پس آن دو پیوسته دو نور نخستین بودند چه آنکه هیچ چیز پیش از آن دو موجود نبود. آن دو پیوسته طاهر و مطهر در صلبهای پاک جریان داشتند تا آنکه در پاکترین پاکان، در عبدالله و ابوطالب علیهما السلام از یکدیگر جدا گشتند».
خدا بود وقتی که کان و مکان نبود؛ یعنی نه بودنی بود و مکان بودن. اولین چیزی که خلق کرد نور الانوار بود که همه انوار بعدی از آن نور گرفته شده. و در این نور الانوار نور خود را جاری کرد. از نور خودش بود که انوار، انوار شدند.
سخن امام صادق علیه السلام و خلقت اهلبیت علیهم السلام از نور الانوار خدا
پس امام صادق علیه السلام دو نور را اینجا بیان فرموده است، اما برخی از شارحان در این حدیث به مشکل افتادند، چون اول فرموده است که خداوند نور نورها را آفرید که از آن نور، نورها نورانی شدند، بعد فرموده است: در آن نور که همه انوار از آن نور است، از نور خودش جاری کرده است. پس دو نورالانوار ذکر شده که همه انوار از این نورالانوارها گرفته شدهاند. اما یکی از این دو نورالانوار نسبت به نور دیگر اصالت و اولیت دارد و آن عبارت است از نور دومی که در حدیث امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود: «أَجْرَى فِيهِ مِنْ نُورِهِ»؛ این نورالانواری که در بخش دوم حدیث ذکر شده، اصل و اول است، اما نورالانواری که امام علیه السلام اول فرمودند، پشتسر این نور است.
دو نور الانوار در حدیث و آفرینش اهلبیت علیهم السلام از نور خدا و جایگاه نور خدا بودن
امام صادق علیه السلام به این دوگانگی در نورالانوار اشاره فرموده است و اگر کسی این دوگانگی را متوجه نشود و در عین حال یگانگی نبیند، نمیتواند حدیث را بفهمد.
نورالانوار اول در حدیث، وجود مبارک رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام است. و نورالانوار دوم در حدیث، نور توحید خدای متعال است. در جلسات قبل، بیان شد که اهلبیت علیهم السلام آیینههای کامل توحیدنما هستند و توحید الهی در غیر آن بزرگواران و از غیر آنها ظهور نمیکند.
پس این نورالانوار دوم در حدیث، نور توحید الهی است که در نورالانوار اول که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است جاری شده؛ یعنی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم اولین جایگاه نور توحید الهی قرار گرفته است. و خداوند رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را کامل و از نور توحید خود آفرید و نور خود را در او قرار داد و از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نور توحیدش در تمام عالم نشان داد.
آفرینش اهلبیت علیهم السلام و سیرشان در عوالم خدا تا تولد در دنیا
بعد امام علیه السلام فرمودند که این نورالانوار، همان نوری است که خداوند متعال محمد و علی علیهما السلام را از آن نور آفریده است؛ یعنی خدای متعال از نورالانوار دومی که در حدیث ذکر شده، که اصیل بوده و نور توحید است، آن دو بزرگوار را آفرید. این دو بزرگوار نور بودند و غیر نور توحید الهی نبودند، وقتی که هیچ چیزی قبل آنها نبود، چون اول خلقتاند. همواره این چنین بودند، تا زمان ما و نسل بشریت رسید و انبیا و مرسلین و انسانها آمدند، این دو نور مبارک که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام بودند، همچنانکه خودشان پاک و مطهرند، در پشتهای طاهر و پاک منتقل شدند تا اینکه در پاکترین انسانها قرار گرفتند: «فِي أَطْهَرِ طَاهِرِينَ». این تعبیر در حق عبدالله و ابوطالب، تعبیر بسیار بزرگی است، چون این جمله سخن امام صادق علیه السلام است، سخن ما نیست که از روی شوق و ذوق سخن گفته باشیم.
حدیث دروغین درباره حضرت ابوطالب علیه السلام و بیان امیرالمؤمنین علیه السلام
همچنان که حدیث دورغ ساختند و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دادند که ابوطالب در آتش است، پایش روی سنگ داغ است و مخ او جوش میآید. این افترا را به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند، حضرت فرمودند: پدر من به آتش میرود در حالی که پسرش تقسیمکننده بهشت و جهنم است؟! در کتاب احتجاج آمده:
«عنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً فِي الرَّحْبَةِ وَ النَّاسُ حَوْلَهُ مُجْتَمِعُونَ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ- يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْتَ بِالْمَكَانِ الَّذِي أَنْزَلَكَ اللَّهُ بِهِ وَ أَبُوكَ مُعَذَّبٌ فِي النَّارِ!فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مَهْ فَضَّ اللَّهُ فَاكَ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ شَفَعَ أَبِي فِي كُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اللَّهُ فِيهِمْ أَبِي مُعَذَّبٌ فِي النَّارِ وَ ابْنُهُ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ نُورَ أَبِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَيُطْفِئُ أَنْوَارَ الْخَلَائِقِ كُلِّهِمْ إِلَّا خَمْسَةَ أَنْوَارٍ نُورَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم وَ نُورِي وَ نُورَ الْحَسَنِ وَ نُورَ الْحُسَيْنِ وَ نُورَ تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ فَإِنَّ نُورَهُ مِنْ نُورِنَا خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ ع بِأَلْفَيْ عَامٍ؛[18]
امام صادق از پدران بزرگوارشان علیهم السلام روایت میکنند که روزي امیر مؤمنان علیه السلام در حیاط نشسته بود و مردم گرد او جمع بودند که مردی رو به او برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! براستی تو در جایگاهی هستی که خداوند قرارت داده و پدرت در دوزخ در عذاب است!حضرت فرمود: خاموش باش، خدا دهانت بشکند! قسم به آن که محمد را به حق برانگیخت، اگر پدرم در حق تمام گنهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند شفاعت او درباره آنان را بپذیرد. پدر من در دوزخ در عذاب باشد و پسرش قسمتکننده بهشت و دوزخ؟! قسم به آن که محمد را به حق برانگیخت، هر آینه نور پدرم در روز قیامت، نورهای تمامی آفریدگان را خاموش سازد جز پنج نور، نور محمد و نور من و نور حسن و نور حسین و نور امامان از نسل حسین. آگاه باشید که براستی نور او از نور ماست و خداوند او را دو هزار سال پیش از خلقت آدم آفریده است».
عظمت مقام حضرت ابوطالب علیه السلام
حضرت نفرمودند که آیا پدر من به آتش میرود، در حالی که من تقسیمکننده بهشت و دوزخم، بلکه فرمودند: در حالی که پسرش تقسیمکننده بهشت و دوزخ است. این «ابنه» که فرمودند، مسئله دارد و مهم است و بیانکننده مقام والای حضرت ابوطالب است؛ چه جایگاهی دارد که پسرش تقسیمکننده بهشت و دوزخ است، که به جهنم میگوید: این مال من است رهایش کن، و این مال توست بگیرش.
همچنین جمله دیگر مولا علی علیه السلام مطلب را روشنتر میکند که فرمود: به خدا قسم! اگر پدرم برای کل اهل محشر شفاعت کند، خداوند متعال شفاعتش را قبول میکند. اما ابوطالب علیه السلام شفاعت همه را نمیکند، چون خلاف خواسته پروردگار چیزی نمیخواهد و خواسته خداوند این است که معاندان را عذاب کند، چنان که به ابلیس فرمود: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعين ؛[19] «جهنم را حتماً از تو و پیروان تو پر خواهم کرد» و چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای کمیل به خداوند عرض کردند: «فَبِالْيَقِينِ أَقْطَعُ لَوْ لَا مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ وَ قَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلَادِ مُعَانِدِيكَ لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلَاماً وَ مَا كَانَ لِأَحَدٍ فِيهَا مَقَرّاً وَ لَا مُقَاماً لَكِنَّكَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلَأَهَا مِنَ الْكَافِرِينَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعَانِدِين؛ به یقین جزم دارم که اگر نبود آنکه حکم فرمودی به عذاب منکرانت و قضاوت کردی به خلود دادن به دشمنانت، تمام دوزخ را سرد و سلامت میداشتی و دیگر در آن برای احدی جایگاه و اقامتگاهی نمیبودی؛ اما تو، که نامهایت مقدس باشد، سوگند خوردهای که آن را از همه کافران جن و انس پر کنی و دشمنان را در آن خلود دهی».
پس معنای حدیث شریف امیرالمؤمنین علیه السلام این است که حضرت ابوطالب علیه السلام مقامی دارد که فوق مقام تقسیم است، لذا اگر او بخواهد، تقسیم من به هم میخورد. چون من میخواهم دو قسم کنم که عدهای را بفرستم بهشت
و عدهای را بفرستم جهنم، اما اگر ابوطالب علیه السلام بگوید که همه بروند بهشت، دیگر تقسیم معنا ندارد و همه به بهشت میروند، هر چند که هرگز ابوطالب علیه السلام خلاف حکمت الهی کاری انجام نمیدهد.
در حدیث شریف نورالانوار هم مقام والایی برای حضرت عبدالله و ابوطالب بیان کرده است که آنها را طاهرترین انسانهای زمانشان نامیده است.
پس بر اساس این حدیث شریف نورالانوار، هیچ دوئیتی بین خدا و اهلبیت علیهم السلام معنا ندارد، بلکه اهلبیت علیهم السلام یکپارچه خداییاند و خدای متعال هم خودش را یکپارچه در اهلبیت علیهم السلام نشان داده و هیچ جای دیگر نشان نداده است.
حدیث دوم در خلقت نوری اهلبیت علیهم السلام
حدیث دیگر، از امام سجاد علیه السلام است که فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَأَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِي ضِيَاءِ نُورِهِ يَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ يُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم؛[20]
خدای متعال محمد و علی و یازده فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام را از نور عظمت خود آفرید (از نور صفت توحید خود آفرید) پس آنها را به صورت شبحهایی (شبح به چیزی میگویند که هم میشود که دیده شود و هم میشود که دیده نشود) در ضیاء نور خود به پا داشت که قبل از خلقت خلق، او را عبادت میکردند و تسبیح و تقدیس او بجای میآوردند
و آنها امامان از نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند».
خدای متعال شبحهای اهلبیت علیهم السلام را در ضیاء و درخشش نور خود به پا داشت. چنانکه در قرآن کریم فرموده است: هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً ؛[21] «او کسی است که خورشید را ضیاء و ماه را نور قرار داد».
دو مقام نوری نورالانواری اهلبیت علیهم السلام در حدیث دوم
همان دو مقامی که در حدیث قبل بود، در این حدیث شریف هم هست، چون اول امام سجاد علیه السلام فرمودند: «مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ»؛ یعنی خداوند متعال این بزرگواران را از نور عظمت خود آفریده است. بعد فرموده است که اینها را در درخشش نور خود به پا داشته است. این ضیاء نور که نور دوم در حدیث شریف است، همان نور توحید خداست که همان وحدانیت خداست، اما نور اول که در حدیث آمده خلقت اهلبیت علیهم السلام است.
آیه نور و دو مقام نوری اهلبیت علیهم السلام و بیان توحیدی ولایی آیه شریفه
از این رو در قرآن کریم در آیه شریفه نور،[22] نُورٌ عَلى نُورٍ آمده است؛ اول فرموده است: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ؛ خدا نور آسمان و زمین است. این نور خدا، توحید خداست. بعد فرموده: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ ؛ صفت نور خدا مانند مشکات است، و مشکات در چراغ است، و چراغ در شیشه است، و شیشه مانند کوکب دری است، و کوکب دری که روشن است از شجره مبارکه زیتون که نه شرقی است و نه غربی است، بلکه در خط استوا و خط اعتدال و نقطه مرکزی عالم است. يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ ؛ این درخت آنچنان در نورانیت کامل است که روغن زیتش خود به خود میخواهد نور بدهد، هرچند که نور توحید الهی در آن نتابیده باشد. بعد فرمود: نُورٌ عَلى نُورٍ ؛ نوری بر روی نور دیگر است. نور دوم، در عَلى نُورٍ ، نور خود زیت، نور مشکات، نور مصباح، نور زجاجه، نور کوکب دری است؛ یعنی نور مراتب خلقت اهلبیت علیهم السلام است. اما نور اول که در جمله نُورٌ عَلى نُورٍ آمده، همان نور توحید الهی است، و همان نور آتش است. و نور دومی در این جمله شریفه، همان چیزی است که فرمود: يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ ؛ روغن زیتون میخواهد خود به خود روشن شود و روشنایی و گرما دهد. و اما نور اولی، همان نارٌ است که در جمله وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ آمده است که همان نور نار است که همان نور توحید الهی است.
پس در آیه شریفه نور نیز همان دو مقام وجود دارد. و هر دو نورند؛ هم اولی نور است و هم دومی نور است؛ یعنی هم درخت زیتون نور است که يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ است، و هم «مس نار» نور است که نور توحید الهی است.
پس در این حدیث شریف نیز امام سجاد علیه السلام هر دو مطلب را بیان فرمودند که این دو مطلب را ما در جلسات قبل به تفصیل توضیح دادیم که دو نور است؛ یکی نور خلق اهلبیت علیهم السلام و دیگری نور توحید الهی است. چون اهلبیت علیهم السلام قرار است توحید الهی را نشان دهند، خدای متعال آنها را نور آفریده است، چون اگر آنها را ظلمت میآفرید، نمیتوانستند نور خدا و توحید را نشان دهند.
پس خدای متعال اهلبیت علیهم السلام را نور آفریده و در این نور، نور توحید خود را قرار داده است. معنای معرفت الله بالله، به این نور الله تعالی است و این نور الهی، فقط در اهلبیت علیهم السلام دیده میشود و از آنها آشکار میگردد.
بعد امام سجاد علیه السلام فرمودند که وقتی خداوند اهلبیت علیهم السلام را اولاً از نور عظمت خود آفرید، بعد آنها را در درخشش و ضیاء نور خود به پا داشت، از این رو نتیجه این شد که وقتی نور دومی به این آیینه - که همان وجود مبارک آن بزرگواران است که از نور عظمت پروردگار است و غیر خدا را نشان نمیدهد - تابید، این آیینه بندگی خالص این نور را میکند و فقط این نور را نشان میدهد و هیچ چیز دیگری را نشان نمیدهد. از این حقیقت که هیچ چیزی غیر نور خدا را نشان نمیدهند، به این تعبیر بیان فرمودند که «يَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ»؛ یعنی همواره نور دومی را که ضیاء نور است نشان میدادند و ذرهای غیر آن را نشان نمیدادند، بلکه خود و همه عالم را فراموش کرده و فقط آن نور خداوند متعال را از خودشان آشکار میکردند. قبل از اینکه خداوند خلق را بیافریند و قبل از خلقت مجموعه خلفت، خداوند آنها را از نور عظمت خویش آفرید و از ضیاء نور توحیدش در آنها انداخت، از این رو آنها همواره خدا را عبادت میکردند - در حالی که هیچ خلقی نبود - و خدا را تسبیح و تقدیس میکردند.
همچنین امام سجاد علیه السلام فرمودند: آنها هستند که امامان از فرزندان رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند؛ یعنی کسانی میتوانند بعد از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم امامان روی زمین باشند که در اول خلقتشان، از نور عظمت الهی آفریده شده باشند و ضیاء نور توحیدی در آنها افتاده باشد. پس چون هم خودشان از نور عظمت الهی آفریده شدند و غیر نور نیستند، و چون صرفاً نور خدا را نشان میدهند و چیز دیگری را نشان نمیدهند، از این رو میتوانند در همین عالم بشریت که به صورت جسم ظاهری در آمدند، فقط خدا را نشان دهند و نواقص بشریت و نواقص جسمانیت و هوا و هوس و خودیتهای انسان ظاهری بر آنها چیره نشود و آنها فقط الله تعالی را نشان دهند.
حدیث سوم در خلقت نور توحیدی اهلبیت علیهم السلام
حدیث دیگر، درباره وجه تسمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها به زهرا آمده است که از امام صادق علیه السلام سؤال شد: «لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ زَهْرَاءَ؟؛ چرا فاطمه زهرا، زهرا نامیده شد؟» فرمودند:
«لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَلَمَّا أَشْرَقَتْ أَضَاءَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ بِنُورِهَا وَ غَشِيَتْ أَبْصَارُ الْمَلَائِكَةِ وَ خَرَّتِ الْمَلَائِكَةُ لِلَّهِ سَاجِدِينَ وَ قَالُوا: إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا مَا لِهَذَا النُّورِ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ: هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِي أَسْكَنْتُهُ فِي سَمَائِي خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِي أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِي أُفَضِّلُهُ عَلَى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ أَئِمَّةً يَقُومُونَ بِأَمْرِي يَهْدُونَ إِلَى حَقِّي وَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِي فِي أَرْضِي بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْيِي؛[23]
زیرا خداوند عز و جل او را از نور عظمت خود آفرید، پس چون آن حضرت طلوع فرمود، آسمانها و زمین را با نور خود روشن ساخت و چشمان ملائک بسته شد و آنان برای خداوند به سجده افتادند و عرضه داشتند: ای پروردگار ما و ای سرور ما، این چه نوری است؟ خداوند به آنان وحی فرمود: این نوری است از نور من، آن را در آسمانم جای دادم، آن را از عظمت خود آفریدم و از صلب پیامبری از پیامبرانم - که او را بر تمامی پیامبران برتری دهم - بیرونش آورم و از آن نور امامانی در آورم که امر من بر پا دارند و به حق من رهنمون هدایت کنند و آنان را پس از سرآمدن وحیم، جانشینان خود در زمینم قرار دهم».
حضرت زهراء سلام الله علیها چرا زهراء نامیده شده
در باره وجه تسمیه زهرا سلام الله علیها مطالب مختلفی گفته شده است. زهرا نوری است که مایل به سبز باشد. لذا نگاه کردن به زهره برای چشم خوب است. به چهره زیبا نگاه کردن، به آب نگاه کردن و به سبزه نگاه کردن خوب است.[24] لذا خدای متعال هوا را طوری آفریده است که وقتی به آن نگاه میکنید، سبز مایل به آبی دیده میشود. زیرا برای چشم مفید است. اما اگر قرار بود که هوا رنگ دیگری باشد، مثلا اگر سیاه بود، چشم انسان را اذیت میکرد و بعد از مدتی انسان کور میشد. لذا کسانی که آنها را در زندانهای تاریک میبرند، کسانی که زیرکاند چشمهای خود را میبندند تا باز نباشد تا در اثر تاریکی نور چشم از دست نرود. از این رو فرمودند که باید بین بیننده و آنچه دیده میشود، نور باشد وگرنه دیده نمیشود.[25] همچنین اگر خداوند متعال هوا را سفید قرار میداد، باز هم انسان بعد از مدتی کور میشد. چنانکه در بیابانی که سراسر برف است، کسانی که متوجه نیستند و به زمین نگاه میکنند، چشم درد میگیرند، اما کسانی که به زمین نگاه نمیکنند یا گاهی چشم به بالا نگاه میکنند، چشمشان متعادل میشود و چشمدرد نمیگیرند.
منظور این است که زهرا به چه معناست؛ زهرا نور خالص نیست، زیرا نور خالص سفید خالص است. در حدیثی که در باره رنگهای عرش آمده است فرمودند که خدای متعال عرش را از چهار رنگ آفرید: نور سبز، زرد، قرمز و سفید.[26] پس نور اخضر، نور سفید و نور خالص نیست، بلکه غیر خالص است. از این رو مقام حضرت زهرا سلام الله علیها مقام خالص نیست، بلکه مقام غیر خالص است. البته منظور ما از این غیر خالص، هرگز مانند غیر خالصی که در باره خود یا امثال خود میگوییم نیست، بلکه یک مقام دیگری است و بحث در جای دیگری است که باید انسان بتواند متوجه مقامات مختلف باشد.
عظمت نوری حضرت زهراء سلام الله علیها در جمع زهرائی و سیده نساء عالمین بودن
بیانهایی که اهلبیت سلام الله علیها کردهاند در باره نام زهرای این بزرگوار، اگر با سیده نساء عالمین بودن آن حضرت جمع کنیم، اجمالاً معنایش این میشود که تمام انواری که در مجموعه عالم خلقت آشکار شده و انسانها و انبیا و ملائکه مقرب به آن رسیده و یافتهاند، نور مبارک حضرت زهرای مرضیه است.[27] از این رو در باره ملائکه، روایات متعددی وارد شده است که فرمودند: زهرا نامیده شده، چون وقتی که خداوند ملائکه را آفرید، آسمانها تاریک بود و ملائکه هیچ چیز را تشخیص نمیدادند، خدای متعال نام زهرا بودن آن حضرت را در قندیلی آویزان کرد و همه آسمانها روشن شدند.[28]
پس حضرت زهرا سلام الله علیها میزان معارف اهلبیت علیهم السلام است، و اهلبیت علیهم السلام در هر جای عالم که خودشان را معرفی کردند، به زهرا بودن حضرت زهرای مرضیه و صفات آن بزرگوار بوده است. نامهایی که برای آن حضرت ذکر شده نه اسم است.[29] پس ائمه علیهم السلام در همه عالم خودشان را به زهرا بودن حضرت زهرا سلام الله علیها نشان دادند، در عین حال فرمودند که حضرت زهرا سلام الله علیها شناختنی نیست و کسی آن بزرگوار را نشناخته و قدرش مجهول است و شناختنش غیر ممکن است،[30] تا چه رسد به اهلبیت علیهم السلام.
پس در این حدیث شریف، فرمودند که حضرت زهرا سلام الله علیها زهرا نامیده شده، چون خداوند او را از نور عظمت خودش آفریده است، همچنان که در حدیث قبلی، فرمودند که خداوند متعال رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام را از نور عظمت خود آفریده است.
حدیث چهارم در خلقت نوری اهلبیت علیهم السلام
حدیث دیگر، از امام کاظم علیه السلام است که فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ نُورَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم مِنْ نُورٍ اخْتَرَعَهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ جَلَالِهِ وَ هُوَ نُورُ لَاهُوتِيَّتِهِ الَّذِي ابْتَدَأَ مِنْ لَاهٍ أَيْ مِنْ إِلَهِيَّتِهِ مِنْ أَيْنِيَّتِهِ الَّذِي ابْتَدَأَ مِنْهُ وَ تَجَلَّى لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام بِهِ فِي طُورِ سَيْنَاءَ فَمَا اسْتَقَرَّ لَهُ وَ لَا طَاقَ مُوسَى لِرُؤْيَتِهِ وَ لَا ثَبَتَ لَهُ حَتَّى خَرَّ صَاعِقاً مَغْشِيّاً عَلَيْهِ وَ كَانَ ذَلِكَ النُّورُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلم.فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَخْلُقَ مُحَمَّداً مِنْهُ قَسَّمَ ذَلِكَ النُّورِ شَطْرَيْنِ فَخَلَقَ مِنَ الشَّطْرِ الْأَوَّلِ مُحَمَّداً وَ مِنَ الشَّطْرِ الْآخَرِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ لَمْ يَخْلُقْ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ غَيْرَهُمَا خَلَقَهُمَا اللَّهُ بِيَدِهِ وَ نَفَخَ فِيهِمَا بِنَفْسِهِ مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ وَ صَوَّرَهُمَا عَلَى صُورَتِهِمَا وَ جَعَلَهُمَا أُمَنَاءَ لَهُ وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ خُلَفَاءَ عَلَى خَلِيقَتِهِ وَ عَيْناً لَهُ عَلَيْهِمْ وَ لِسَاناً لَهُ إِلَيْهِمْ قَدِ اسْتَوْدَعَ فِيهِمَا عِلْمَهُ وَ عَلَّمَهُمَا الْبَيَانَ وَ اسْتَطْلَعَهُمَا عَلَى غَيْبِهِ وَ جَعَلَ أَحَدَهُمَا نَفْسَهُ وَ الْآخَرَ رُوحَهُ لَا يَقُومُ وَاحِدٌ بِغَيْرِ صَاحِبِهِ.ظَاهِرُهُمَا بَشَرِيَّةٌ وَ بَاطِنُهُمَا لَاهُوتِيَّةٌ ظَهَرَا لِلْخَلْقِ عَلَى هَيَاكِلِ النَّاسُوتِيَّةِ حَتَّى يُطِيقُوا رُؤْيَتَهُمَا وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ [31]فَهُمَا مَقَامُ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَحِجَابُ خَالِقِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ بِهِمَا فَتَحَ اللَّهُ بَدْءَ الْخَلْقِ وَ بِهِمَا يَخْتِمُ الْمُلْكَ وَ الْمَقَادِيرَ.ثُمَّ اقْتَبَسَ مِنْ نُورِ مُحَمَّدٍ فَاطِمَةَ ابْنَتَهُ كَمَا اقْتَبَسَ نُورَهُ مِنْ نُورِهِ وَ اقْتَبَسَ مِنْ نُورِ فَاطِمَةَ وَ عَلِيٍّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ كَاقْتِبَاسِ الْمَصَابِيحِ هُمْ خُلِقُوا مِنَ الْأَنْوَارِ وَ انْتَقَلُوا مِنْ ظَهْرٍ إِلَى ظَهْرٍ وَ صُلْبٍ إِلَى صُلْبٍ وَ مِنْ رَحِمٍ إِلَى رَحِمٍ فِي الطَّبَقَةِ الْعُلْيَا مِنْ غَيْرِ نَجَاسَةٍ بَلْ نَقْلًا بَعْدَ نَقْلِ لَا مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ وَ لَا مِنْ نُطْفَةً خَثِرَةٍ كَسَائِرِ خَلْقِهِ بَلْ أَنْوَارٌ انْتَقَلُوا مِنْ أَصْلَابِ الطَّاهِرِينَ إِلَى أَرْحَامِ الْمُطَهَّرَاتِ لِأَنَّهُمْ صَفْوَةُ الصَّفْوَةِ اصْطَفَاهُمْ لِنَفْسِهِ وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ بُلَغَاءَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ أَقَامَهُمْ مَقَامَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ لَا يُرَى وَ لَا يُدْرَكُ وَ لَا تُعْرَفُ كَيْفِيَّتُهُ وَ لَا إِنِّيَّتُهُ فَهَؤُلَاءِ النَّاطِقُونَ الْمُبَلِّغُونَ عَنْهُ الْمُتَصَرِّفُونَ فِي أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ فِيهِمْ يَظْهَرُ قُدْرَتُهُ وَ مِنْهُمْ تُرَى آيَاتُهُ وَ مُعْجِزَاتُهُ وَ بِهِمْ وَ مِنْهُمْ عَرَفَ عِبَادُهُ نَفْسَهُ وَ بِهِمْ يُطَاعُ أَمْرُهُ وَ لَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ لَا يُدْرَى كَيْفَ يُعْبَدُ الرَّحْمَنُ فَاللَّهُ يَجْرِي أَمْرُهُ كَيْفَ شَاءَ فِيمَا يَشَاءُ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ [32]؛[33]
همانا خداوند تبارک و تعالی نور محمد صلی الله علیه و آله و سلم را از نوری آفرید که آن را از نور عظمت و جلال خود به وجود آورده و آن، نور لاهوتیت اوست که از لاه آغازش کرده، یعنی از الهیتش، از أینیّتش که از آن آغاز فرموده و بدان در کوه سینا بر موسی بن عمران علیه السلام تجلّی فرموده که موسی در برابر آن بر جای خود نماند و نتوانست آن را ببیند و ثباتش برفت تا آنجا که با فریادی غش کرده به زمین افتاد و آن نور، محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود.پس چون خداوند خواست که محمد را از آن بیافریند، آن نور را به دو نیم تقسیم کرد و از نیم اول محمد را آفرید و از نیم دیگر علی بن ابیطالب را؛ و جز آن دو را از آن نور نیافرید، به دست خود آن دو را آفرید و به نفس خود و از نفس خود و برای نفس خود در آن دو دمید و آن دو را بر صورتشان تصویر فرمود و آن دو را امینان خود و شاهدان بر خلق خود و جانشینان بر آفریدگان خود و چشم خود بر آنان و زبان خود سوی آنان قرار داد؛ علم خود در آن دو بزرگوار به ودیعه گذارد و بیان آموختشان و بر غیبش اشرافشان داد و یکی را نفس خود و دیگری را روح خود قرار داد که یکی را بدون دیگری قیام نباشد.ظاهر آن دو بشری است و باطن آن دو لاهوتی، برای خلق بر هیکلهای ناسوتی پدیدار گشتند تا آنان توان دیدن آن دو بزرگوار را داشته باشند و این است معنای کلام خداوند که فرمود: و بر ایشان بپوشانیم آنچه میپوشند.پس آن دو اقامتگاه پروردگار عالمیان و حجاب خالق تمام آفریدگان باشند. خداوند آغاز آفرینش را به آن دو گشود و ملک و مقادیر را هم به آن دو پایان میدهد.سپس از نور محمد فاطمه را آفرید چنانکه نور محمد از نور خود برگرفت و از نور فاطمه و علی، حسن و حسن را آفرید چنانکه چراغها از یکدیگر روشنی گیرند؛ ایشان از نورها آفریده گشتند و از پشتی به پشتی و از صلبی به صلبی و از رحمی به رحمی رفتند، در مرتبه برتر، بدون هیچ نجاستی، بلکه نقلی پس از نقلی؛ نه از آبی پست و نه از نطفهای با حرارت همچون دیگر خلایق، بلکه نورهایی که از صلبهای طاهر به رحمهای مطهر رفتند؛ چه آنکه ایشان برگزیده برگزیدگان باشند. خداوند برای خود برگزیدشان و خازنان علمش و رسانندگان سوی خلقش دادشان. آنان را قائم مقام خود گردانید چه آنکه او خود دیده نشود و درک نگردد و کیفیت و إنّیتش شناخته نشود. پس این سخنگویان و رسانندگان از او و تصرفگران در امر و نهی او هستند که قدرتش در ایشان آشکار شود و آیات و معجزاتش از ایشان دیده گردد بندگانش به ایشان و از ایشان او را بشناسند و به ایشان باشد که امر او اطاعت شود و اگر ایشان نبودند نه الله شناخته میگشت و نه کیفیت پرستش رحمان دانسته میشد؛ پس خداوند امر خود را هر طور بخواهد در هر چه بخواهد جاری گرداند که: از آنچه میکند بازخواست نگردد و آنان هستند که بازخواست میشوند».
توضیح و بیان لاهوتیت در توحید
خدای متعال نور رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را از نوری آفرید که آن نور را از نور عظمت خود اختراع کرد. و آن نوری که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را از آن نور آفرید، نور لاهوتیت الهی است. در روایات متعدد آمده است که نور لاهوتیت، همان توحید الهی است. در این حدیث نیز امام کاظم علیه السلام توضیح داده است که آن نور لاهوتیت، عبارت است از نوری که خداوند آن را از «لاه» ابتدا کرده است. «لاه» به معنای اله، صحبتهای زیادی دارد که در کتابها ذکر شده است. لذا وقتی «ال» بر سر آن آمده، شده است «الله». اصل حقیقت در آن، همان «هاء» گرد است، بقیه همهاش وسایل ظهور و آشکاری است. مثلاً اگر الف اول را برداریم و به جای آن لام بگذاریم میشود: «لله» باز هم خدا شناخته میشود؛ و اگر لام اول را بردایم، «له» میشود که باز هم معرف الله تعالی است؛ و اگر لام آن را برداریم، «ه» میشود که باز هم گویای الله تعالی است. پس اصل اولیه همان «ه» است؛ یعنی همان «هو» است.
پس نور لاهوتیت خداوند، یعنی نور توحید الهی، یعنی توحید الهی. پس خدای متعال رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را از توحید خودش آفریده است. آن توحیدی است که از «لاه» است؛ یعنی از مقام نامعروفی و مقام تحیر است، که از مقام انیت خداوند است. مقصود از انیت خدای متعال همان چیزی است که امام صادق علیه السلام فرمودند؛ وقتی که شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: «لَهُ إِنِّيَّةٌ وَ مَائِيَّةٌ؟» فرمود: «نَعَمْ لَا يُثْبَتُ الشَّيْءُ إِلَّا بِإِنِّيَّةٍ وَ مَائِيَّةٍ؛ بله، هر چیزی انیت و ماهیت میخواهد». [34]
نور لاهوتیت و خلقت اهلبیت علیهم السلام از آن
پس خدای متعال ابتدای همه عالم را از نور لاهوتیت خود که همان نور توحید خویش است آفریده است. پس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را نیز خدای متعال از نور لاهوتیت خود که همان نور توحید است، آفریده است، از این رو رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم غیر از توحید خدا چیز دیگری نشان نمیدهد و توحید نیز در غیر سولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دیده نمیشود؛ و اگر نور توحید الهی، در انبیا و ملائکه و زمین و آسمان و بر و بحر نیز دیده میشود، به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است. چنانکه در حدیثی آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام قنبر را فرستاد که خربزه بخرد؛ سه خربزه خرید آورد؛ اولی را بریدند دیدند تلخ است، حضرت فرمود آن را دور بینداز، «مِنَ النَّارِ وَ إِلَى النَّارِ؛ از آتش است و به سوی آتش است». دومی را بریدند دیدند ترش است، حضرت همان جمله را فرمود. سومی کرمی بود، باز حضرت همان جمله را فرمود. بعد دوباره قنبر را فرستادند خربزه بخرد که این بار شیرین بود؛ سپس جملهای فرمودند که مقصود ما این جمله است؛ فرمودند: خداوند ولایت مرا به همه عالم عرضه کرد، هر چه که آن را پذیرفت شرین و گوارا شد، هر کدام که نپذیرفت تلخ و ناگوار شد؛ و فرمود که آن خربزهها ولایت مرا نپذیرفته بود، ولی این خربزه ولایت مرا پذیرفته است.[35]
شیرینی توحیدی در چیزی
پس اگر در خربزه یا هر چیز دیگری ارزشی هست که به واسطه آن ارزش خربزه را بزرگ میشمارید، در آن ارزش و صفت و کمالات الهی میبینید؛ لکن شیرینی صفت و کمالات الهی در عالم علم، شرینی علمی است و در عالم جسم، شرینیهای جسمی است؛ در عالم علم، زیباییهای علمی دارد و در عالم جسم و عالم بیرون، زیباییهای بیرونی و جسمانی است.
پس هر چه از کمالات و انوار و صفات و توحید الهی در عالم انتشار پیدا کرده، از امیرالمؤمنین علیه السلام است، حتی اگر در یک خربزه، شیرینی و ارزشی و کمالی آشکار شده، از حضرت امیر علیه السلام است و او نیز هر چه دارد از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است.
بعد امام کاظم علیه السلام فرمودند: «تَجَلَّى لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام بِهِ فِي طُورِ سَيْنَاءَ»؛ یعنی به واسطه این نور رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، که آن را از نور خودش آفریده، برای حضرت موسی علیه السلام در کوه طور تجلی کرد که در قرآن کریم آمده:
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ ؛[36]
«و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا، خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم؛ فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد، لكن به كوه بنگر، پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد؛ پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ريز ريز ساخت، و موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به خود آمد، گفت: تو منزهى! به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم».
این تجلی خدا به واسطه این نور مبارک رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بود.
حدیث پنجم در خلقت نوری اهلبیت علیهم السلام و مقاماتشان در مراتب خلق
حدیث دیگر، خطبه آقا امیر مؤمنان علیه صلوات الله الملک الدیان است که آقا ابوعبدالله الحسین علیه السلام از ایشان نقل فرموده:
«وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اسْتَخْلَصَهُ فِي الْقِدَمِ عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ عَلَى عِلْمٍ مِنْهُ انْفَرَدَ عَنِ التَّشَاكُلِ وَ التَّمَاثُلِ مِنْ أَبْنَاءِ الْجِنْسِ وَ انْتَجَبَهُ آمِراً وَ نَاهِياً عَنْهُ أَقَامَهُ فِي سَائِرِ عَالَمِهِ فِي الْأَدَاءِ مَقَامَهُ إِذْ كَانَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ [37] وَ لَا تَحْوِيهِ خَوَاطِرُ الْأَفْكَارِ وَ لَا تُمَثِّلُهُ غَوَامِضُ الظِّنَنِ فِي الْأَسْرَارِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْجَبَّارُ.قَرَنَ الِاعْتِرَافَ بِنُبُوَّتِهِ بِالاعْتِرَافِ بِلَاهُوتِيَّتِهِ وَ اخْتَصَّهُ مِنْ تَكْرِمَتِهِ بِمَا لَمْ يَلْحَقْهُ فِيهِ أَحَدٌ مِنْ بَرِيَّتِهِ فَهُوَ أَهْلُ ذَلِكَ بِخَاصَّتِهِ وَ خَلَّتِهِ إِذْ لَا يَخْتَصُّ مَنْ يَشُوبُهُ التَّغْيِيرُ وَ لَا يُخَالِلُ مَنْ يَلْحَقُهُ التَّظْنِينُ.وَ أَمَرَ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ مَزِيداً فِي تَكْرِمَتِهِ وَ طَرِيقاً لِلدَّاعِي إِلَى إِجَابَتِهِ فَصَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ كَرَّمَ وَ شَرَّفَ وَ عَظَّمَ مَزِيداً لَا يَلْحَقُهُ التَّنْفِيدُ وَ لَا يَنْقَطِعُ عَلَى التَّأْبِيدِ.وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَصَّ لِنَفْسِهِ بَعْدَ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ بَرِيَّتِهِ خَاصَّةً عَلَّاهُمْ بِتَعْلِيَتِهِ وَ سَمَا بِهِمْ إِلَى رُتْبَتِهِ وَ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ بِالْحَقِّ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ بِالْإِرْشَادِ عَلَيْهِ لِقَرْنٍ قَرْنٍ وَ زَمَنٍ زَمَنٍ أَنْشَأَهُمْ فِي الْقِدَمِ قَبْلَ كُلِّ مَذْرُوٍّ وَ مَبْرُوٍّ أَنْوَاراً أَنْطَقَهَا بِتَحْمِيدِهِ وَ أَلْهَمَهَا شُكْرَهُ وَ تَمْجِيدَهُ وَ جَعَلَهَا الْحُجَجَ عَلَى كُلِّ مُعْتَرِفٍ لَهُ بِمَلَكَةِ الرُّبُوبِيَّةِ وَ سُلْطَانِ الْعُبُودِيَّةِ وَ اسْتَنْطَقَ بِهَا الْخَرَسَاتِ بِأَنْوَاعِ اللُّغَاتِ بُخُوعاً لَهُ فَإِنَّهُ فَاطِرُ الْأَرَضِينَ وَ السَّمَاوَاتِ.وَ أَشْهَدَهُمْ خَلْقَهُ وَ وَلَّاهُمْ مَا شَاءَ مِنْ أَمْرِهِ جَعَلَهُمُ تَرَاجِمَ مَشِيَّتِهِ وَ أَلْسُنَ إِرَادَتِهِ عَبِيداً لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ [38] يَحْكُمُونَ بِأَحْكَامِهِ وَ يَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِهِ وَ يَعْتَمِدُونَ حُدُودَهُ وَ يُؤَدُّونَ فَرْضَهُ.وَ لَمْ يَدَعِ الْخَلْقَ فِي بُهَمٍ صُمّاً وَ لَا فِي عَمْيَاءَ بُكْماً بَلْ جَعَلَ لَهُمْ عُقُولًا مَازَجَتْ شَوَاهِدَهُمْ وَ تَفَرَّقَتْ فِي هَيَاكِلِهِمْ وَ حَقَّقَهَا فِي نُفُوسِهِمْ وَ اسْتَعْبَدَ لَهَا حَوَاسَّهُمْ فَقَرَّرَ بِهَا عَلَى أَسْمَاعٍ وَ نَوَاظِرَ وَ أَفْكَارٍ وَ خَوَاطِرَ أَلْزَمَهُمْ بِهَا حُجَّتَهُ وَ أَرَاهُمْ بِهَا مَحَجَّتَهُ وَ أَنْطَقَهُمْ عَمَّا شَهِدَ بِأَلْسُنٍ ذَرِبَةٍ بِمَا قَامَ فِيهَا مِنْ قُدْرَتِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ بَيَّنَ عِنْدَهُمْ بِهَا لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ [39]؛[40]
و گواهی دهم که محمد بنده او و فرستاده اوست، او را در قدم بر دیگر امتها برگزید، با آن علمش که در تنزه از همشکلی و همسانی با جنسزادگان یکتا باشد؛ و او را امرکننده و نهیکنندهای از جانب خود انتخاب فرمود، در سایر عالمش در رساندن خواستههایش قائم مقام خود گرداند؛ چه آنکه دیدهها او را درنیابند و خطورهای افکار او را فرا گیرند و پیچیدهترین و عمیقترین بدگمانیهای نهانها او را به تمثیل درنیارند؛ خدایی جز او نیست که پادشاه است و سلطهگر.اعتراف به پیغمبری او را با اعتراف به خدایی خود مقرون ساخت و از کرامت خود بدان مخصوصش داشت که احدی از خلایقش در آن بدو نرسد. پس آن بزرگوار بدان خاطر که مخصوص خداست، که هیچ غیر خدایی در او راه ندارد، و بدان خاطر که تنها نیازمند به خداوند و دوست صاحب اسرار اوست، اهلیت و سزاواری این مقام را داراست؛ زیرا خداوند کسی را که دگرگونیها او را از خلوص الهی میاندازد مخصوص خود نمیفرماید و کسی را که بدگمانیها در او رخ میدهد، به نیازمندی به درگاه خود نمیپذیرد و او را دوستی که صاحب اسرارش باشد نمیگرداند.و به صلوات بر او امر فرمود تا ازدیادی باشد در کرامتش و دعاکننده را راهی باشد بر اجابت دعایش. خداوند بر صلوات بر او و کرامت و شرافت و عظمت او زیادتی کناد که فنا بدان نرسد و تا ابد منقطع نگردد.و گواهی دهم خداوند متعال پس از پیامبرش - که صلوات خدا بر او و آل او باد - خاصهای را از برای خود مخصوص گردانید که به علوّ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علوّشان بخشید و تا رتبه او بالایشان کشید و ایشان را برای هر قرنی و هر زمانی دعوتکنندگانی گرداند که به حق دعوت سوی او کنند و رهنمایانی که با ارشاد رهنمون بر او گردند. ایشان را در قدم، پیش از هر آفریده و خلقت یافتهای، انواری ساخت که به تحمید خود به نطقشان آورد و شکر و تمجید خود الهامشان کرد و حجتشان گرداند بر هر که به پادشاهی ربوبیت و سلطنت عبودیت او معترف باشد؛ و بدان انوار، گنگان را به اعتراف از برای خدا به انواع زبانها به سخن آورد که همانا او آفریننده زمینها و آسمانها باشد.و ایشان را گواه آفرینش خود ساخت و ولایتشان داد بر هر آنچه از امرش خواست، مترجمان مشیت خود و زبانهای اراده خود گردانیدشان، بندگانی كه (در کتابش فرمود) در سخن بر او پيشى نمىگيرند، و خود به دستور او كار مىكنند، آنچه فراروى آنان و آنچه پشت سرشان است مىداند، و جز براى كسى كه (خدا) رضايت دهد، شفاعت نمىكنند و خود از بيم او هراسانند؛ به احکام او حکم میکنند و سنت او در پیش میگیرند و حدود او را درمییابند و واجب او را ادا میکنند. و خلق را ناشنوایانی در خاموشی و گنگانی در تاریکی رها نکرد بلکه عقلهایی برایشان گذارد که با شاهدهای (قوههای خیالی و وهمی و فکری و چشم و گوش و...) آنان آمیخته شده باشد و در بدنهای آنان پراکنده باشد و آن عقلها را در نفسهای آنان محقق فرمود و حواس آنان را به بندگی آن عقلها در آورد و بدان عقلها تثبیت فرمود شنیدهها و دیدهها و فکرها و خطورهایی را که حجتش را بدانها بر ایشان لازم آورد و راهش را بدانها بر ایشان نمایان کرد و بدانچه از قدرت و حکمتش در آنها بر پا کرده ایشان را با زبانهای به سخن آمده از آنچه گواه بودند به نطق آورد و بدانها نزد ایشان بیانگری کرد تا آن کس که هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، و آن کس که زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند، و خداست كه در حقيقت شنواى داناست».
خلاصه خلقت اهلبیت علیهم السلام از نور توحیدی
خلاصه اینکه اهلبیت علیهم السلام غیر خدایی ندارند و از خدا جدا نیستند، چون غیر نور خدا در عالم خلقی خودشان و غیر نور خدا در عالم توحیدنمایی خودشان ندارند و همچنین نور خدا در عالم خلقی و نور خدا در عالم توحیدی، نیست مگر از طریق اهلبیت علیهم السلام. از این رو معرفت اهلبیت علیهم السلام همان معرفت خدا، انکارشان همان انکار خدا، اطاعت از آنها اطاعت از خدا، محبت به آنها محبت به خدا، دشمنی با آنها دشمنی به خدا، رو به آنها کردن همان رو به خدا کردن و قرب به آنها قرب به خداست. آن بزرگواران در هزاران صفت از این قبیل، هرگز غیر خدایی از آنها نیست و هر چه هست خدایی است.
[1]. وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ ؛ (10) يونس: 18.
«و به جاى خدا، چيزهايى را مىپرستند كه نه به آنان زيان مىرساند و نه به آنان سود مىدهد و مىگويند: اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند؛ بگو: آيا خدا را به چيزى كه در آسمانها و در زمين نمىداند، آگاه مىگردانيد؟ او پاك و برتر است از شركورزی آنان».
[2]. أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ ؛ (39) الزمر: 3.
«آگاه باشيد: آيينِ پاك از آنِ خداست، و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند (به اين بهانه كه) ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمىپرستيم، البتّه خدا ميان آنان در باره آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد. در حقيقت، خدا آن كسى را كه دروغپردازِ ناسپاس است هدايت نمىكند».
[3]. در کتاب الطراز الاول آمده:
«أَ رَبٌّ يَبُولُ الثُّعْلُبَانُ بِرَأْسِهِ / لَقَدْ ذَلَّ مَنْ بَالَتْ عَلَيْهِ الثَّعَالِبُ؛ و ذَكَروا أنّ رجلًا اسمُهُ غويٌّ، أو غاوي بنُ ظالمٍ، أو غاوي بنُ عبدِ العزّى كانَ له صنمٌ، أو كانَ سادناً لصنمٍ، و كانَ يأتِي له بالخبزِ و الزبدِ، فيَضَعُهُ على رأسِهِ و يقولُ: اطعَمْ. فأقبلَ ذاتَ يومٍ ثَعْلَبانِ يشتدّانِ، فأَكَلا الخبزَ و الزبدَ، ثُمّ رَفَعَ كلُّ واحدٍ منهُما رجلَهُ و بالَ على الصنمِ. فقامَ الرجلُ فضَرَبَ الصنمَ فكَسَرَهُ و أنشدَ البيتَ، ثُمّ جاءَ إلى النبيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلمَ فأخبَرَهُ بذلكَ، فقالَ له: ما اسمُكَ؟ فأخبرَهُ، فقالَ: بل أنتَ راشدُ بنُ عبدِ اللّهِ، أو قالَ: راشدُ بنُ عبدِ ربِّهِ، و كانَ ذلكَ عند مخرجِ رسولِ اللّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلمَ إلى المدينةِ»؛ الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، ج1، ص: 322.
«آیا پروردگار است آنکه دو روباه بر سر آن بول کنند / چه خوار است آنکه روبهان بر آن بول میکنند! و گفتهاند مردی که غوی یا غاوی بن ظالم و یا غاوی بن عبد العزی نام داشت، بتی داشت یا آنکه خادم بتی بود و برای آن نان و کره میبرد و آن را روی سرش میگذاشت و میگفت: بخور. روزی دو روباه گرسنه آمدند و نان و کره را خوردند و هرکدام پایشان بالا بردند و بر بت بول کردند. مرد برخاست و بت را زد و شکست و این بیت را خواند. سپس نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و حضرتش را بدان خبر داد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: نامت چیست؟ نامش گفت. پس حضرت فرمود: بلکه تو راشد بن عبدالله (هدایتشده فرزند بنده خدا) باشی - یا آنکه فرمود تو راشد فرزند عبد پروردگارش هستی - و این ماجرا در زمان خروج رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مکه سوی مدینه بود».
[4]. (4) النساء : 150ـ152.
[5]. چنانکه سلیم بن قیس گوید:
«كُنْتُ عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فِي بَيْتِهِ وَ مَعَنَا جَمَاعَةٌ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ علیه السلام فَحَدَّثَنَا فَكَانَ فِيمَا حَدَّثَنَا أَنْ قَالَ: يَا إِخْوَتِي تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَوْمَ تُوُفِّيَ فَلَمْ يُوضَعْ فِي حُفْرَتِهِ حَتَّى نَكَثَ النَّاسُ وَ ارْتَدُّوا وَ أَجْمَعُوا عَلَى الْخِلَافِ وَ اشْتَغَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم حَتَّى فَرَغَ مِنْ غُسْلِهِ وَ تَكْفِينِهِ وَ تَحْنِيطِهِ وَ وَضَعَهُ فِي حُفْرَتِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى تَأْلِيفِ الْقُرْآنِ وَ شُغِلَ عَنْهُمْ بِوَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ لَمْ يَكُنْ هِمَّتُهُ الْمُلْكَ لِمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَخْبَرَهُ عَنِ الْقَوْمِ.
فَلَمَّا افْتَتَنَ النَّاسُ بِالَّذِي افْتَتَنُوا بِهِ مِنَ الرَّجُلَيْنِ فَلَمْ يَبْقَ إِلَّا عَلِيٌّ وَ بَنُو هَاشِمٍ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ سَلْمَانُ فِي أُنَاسٍ مَعَهُمْ يَسِيرٍ قَالَ عُمَرُ لِأَبِي بَكْرٍ: يَا هَذَا! إِنَّ النَّاسَ أَجْمَعِينَ قَدْ بَايَعُوكَ مَا خَلَا هَذَا الرَّجُلَ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ وَ هَؤُلَاءِ النَّفَرَ فَابْعَثْ إِلَيْهِ. فَبَعَثَ ابْنَ عَمٍّ لِعُمَرَ يُقَالُ لَهُ قُنْفُذٌ فَقَالَ لَهُ: يَا قُنْفُذُ انْطَلِقْ إِلَى عَلِيٍّ فَقُلْ لَهُ أَجِبْ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ. فَانْطَلَقَ فَأَبْلَغَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام: مَا أَسْرَعَ مَا كَذَبْتُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ نَكَثْتُمْ وَ ارْتَدَدْتُمْ وَ اللَّهِ مَا اسْتَخْلَفَ رَسُولُ اللَّهِ غَيْرِي فَارْجِعْ يَا قُنْفُذُ فَإِنَّمَا أَنْتَ رَسُولٌ فَقُلْ لَهُ قَالَ لَكَ عَلَيٌّ وَ اللَّهِ مَا اسْتَخْلَفَكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَنْ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ.
فَأَقْبَلَ قُنْفُذٌ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَبَلَّغَهُ الرِّسَالَةَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: صَدَقَ عَلِيٌّ مَا اسْتَخْلَفَنِي رَسُولُ اللَّهِ فَغَضِبَ عُمَرُ وَ وَثَبَ وَ قَامَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: اجْلِسْ. ثُمَّ قَالَ لِقُنْفُذٍ: اذْهَبْ إِلَيْهِ فَقُلْ لَهُ أَجِبْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَبَا بَكْرٍ. فَأَقْبَلَ قُنْفُذٌ حَتَّى دَخَلَ عَلَى عَلِيٍّ علیه السلام فَأَبْلَغَهُ الرِّسَالَةَ فَقَالَ علیه السلام: كَذَبَ وَ اللَّهِ انْطَلِقْ إِلَيْهِ فَقُلْ لَهُ وَ اللَّهِ لَقَدْ تَسَمَّيْتَ بِاسْمٍ لَيْسَ لَكَ فَقَدْ عَلِمْتَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُكَ.
فَرَجَعَ قُنْفُذٌ فَأَخْبَرَهُمَا فَوَثَبَ عُمَرُ غَضْبَانَ فَقَالَ: وَ اللَّهِ إِنِّي لَعَارِفٌ بِسَخْفِهِ وَ ضَعْفِ رَأْيِهِ وَ إِنَّهُ لَا يَسْتَقِيمُ لَنَا أَمْرٌ حَتَّى نَقْتُلَهُ فَخَلِّنِي آتِكَ بِرَأْسِهِ! فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: اجْلِسْ. فَأَبَى فَأَقْسَمَ عَلَيْهِ فَجَلَسَ. ثُمَّ قَالَ: يَا قُنْفُذُ انْطَلِقْ فَقُلْ لَهُ أَجِبْ أَبَا بَكْرٍ. فَأَقْبَلَ قُنْفُذٌ فَقَالَ يَا عَلِيُّ أَجِبْ أَبَا بَكْرٍ فَقَالَ عَلِيٌّ إِنِّي لَفِي شُغُلٍ عَنْهُ وَ مَا كُنْتُ بِالَّذِي أَتْرُكُ وَصِيَّةَ خَلِيلِي وَ أَخِي وَ أَنْطَلِقُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ مَا اجْتَمَعْتُمْ عَلَيْهِ مِن الجور»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 862 - 864.
«نزد ابن عباس در خانهاش بودم و گروهی از شیعیان علی علیه السلام حضور داشتند که ابن عباس ما را حدیث کرد و از آن جمله این بود که گفت: ای برادرانم! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وفات کرد و هنوز در قبرش نگذاشته بودند که مردم بیعت شکستند و مرتد گشتند و بر مخالفت اجماع کردند در حالی که علی بن ابیطالب مشغول رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود تا آنکه از غسل و کفن و حنوط حضرتش فارغ شد و در قبرش نهاد و سپس تألیف قرآن را شروع کرد و سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را از آنان باز داشته بود و در پی آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از قوم به او خبر داده بود، همتی برای سلطنت و فرمانروایی نداشت.
چون مردم از جانب آن دو نفر همگی به آن فتنه دچار گشتند و جز علی و بنیهاشم و ابوذر و مقداد و سلمان و گروهی اندک از همراهیان آنان باقی نماندند، عمر به ابوبکر گفت: ای مرد! مردم همه با تو بیعت کردند جز این مرد و اهلبیتش و این چند نفر. آنها را احضار کن! ابوبکر پسرعموی عمر را که قنفذ نام داشت فرستاد و بدو گفت: نزد علی برو و به او بگو: خلیفه رسول خدا را اجابت کن! قنفذ رفت و پیغام را به آن حضرت رساند و حضرت فرمود: چه زود دروغ بستید بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم! پیمان شکستید و مرتد گشتید، سوگند به خدا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جز من کسی را خلیفه نگزیده باشد. بازگرد ای قنفذ که تو تنها پیغامرسانی و به او بگو که علی گفت: به خدا سوگند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را خلیفه نگزیده و براستی خود میدانی که خلیفه رسول خدا کیست.
پس قنفذ جانب ابوبکر رفت و پیغام را به او رساند و ابوبکر گفت: علی راست گفت، رسول خدا مرا خلیفه نگزیده است؛ عمر غضبناک گشت و از جا پرید و ابوبکر بدو گفت بنشین؛ سپس به قنفذ گفت: برو نزد او و بگو: امیر مؤمنان ابوبکر را اجابت کن! قنفذ رفت و بر حضرت وارد شد و پیغام را به او رسانید و حضرت فرمود: سوگند به خدا که دروغ گفته! برو نزد او و بگو: به خدا سوگند که نامی بر خود نهادی که از برای تو نباشد که خود میدانی امیر مؤمنان کسی غیر تو باشد.
قنفذ بازگشت و به آن دو خبر داد، پس عمر غضبناک از جا پرید و گفت: به خدا سوگند که من از نابخردی و سسترأیی او آگاهم و همانا تا او را نکشیم امری برایمان استوار نخواهد شد پس مرا واگذار تا سرش برایت آورم! ابوبکر گفت: بنشین؛ او خودداری کرد و ابوبکر قسمش داد تا نشست. سپس گفت: ای قنفذ! برو و بگو: ابوبکر را اجابت کن. قنفذ رفت و گفت: ای علی! ابوبکر را اجابت کن! حضرت فرمود: همانا من از او بازداشته شدم و من آن کس نباشم که سفارش خلیل و برادرم رها کنم و سوی ابوبکر و آن ستمی که بر گردش جمع گشتهاید روی آرم».
[6]. (2) البقرة : 285.
[7]. (3) آلعمران : 4.
[8]. (4) النساء : 56.
[9]. (78) النبأ : 1 و 2.
[10]. (41) فصلت : 53.
[11]. (43) الزخرف : 48
[12]. كامل الزيارات، النص، ص: 328 و 329.
[13]. (78) النبأ : 3.
[14]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج3، ص: 146.
[15]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 60.
[16]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج26، ص: 6.
[17]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 442.
[18]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص: 229 و 230.
[19]. (38) ص : 85.
[20]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 530.
[21]. (10) يونس : 5.
[22]. اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم ؛ (24) النور: 35.
«خدا نور آسمانها و زمين است. مَثَلِ نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شيشهاى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود. نزديك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسيده باشد - روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مىكند، و اين مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چيزى داناست».
[23]. علل الشرائع، ج1، ص: 180.
[24]. «عَن موسى بن جعفر علیهما السلام قالَ: ثَلَاثَةٌ يَجْلِينَ الْبَصَرَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ وَ النَّظَرُ إِلَى الْمَاءِ الْجَارِي وَ النَّظَرُ إِلَى الْوَجْهِ الْحَسَنِ»؛ الخصال، ج1، ص: 92.
«امام کاظم علیه السلام فرمود: سه چیز است که دیده را جلا دهد؛ نظر به سبزه و نظر به آب روان و نظر به روی زیبا».
[25]. «عَن أحمد بن اسحاق قال: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ علیه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَ مَا فِيهِ النَّاسُ فَكَتَبَ علیه السلام: لَا يَجُوزُ الرُّؤْيَةُ مَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الرَّائِي وَ الْمَرْئِيِّ هَوَاءٌ يَنْفُذُهُ الْبَصَرُ فَإِذَا انْقَطَعَ الْهَوَاءُ وَ عُدِمَ الضِّيَاءُ بَيْنَ الرَّائِي وَ الْمَرْئِيِّ لَمْ تَصِحَّ الرُّؤْيَةُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ الِاشْتِبَاهُ لِأَنَّ الرَّائِيَ مَتَى سَاوَى الْمَرْئِيَّ فِي السَّبَبِ الْمُوجِبِ بَيْنَهُمَا فِي الرُّؤْيَةِ وَجَبَ الِاشْتِبَاهُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ التَّشْبِيهُ لِأَنَّ الْأَسْبَابَ لَا بُدَّ مِنِ اتِّصَالِهَا بِالْمُسَبَّبَات»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 109.
«احمد بن اسحاق گوید: به حضرت امام هادی علیه السلام نامه نوشتم و از ایشان در باره مسئله رؤیت (خدا) و آنچه مردم در باره آن میگویند پرسیدم که حضرت در پاسخ نوشتند: تا هوایی میان بیننده و دیدهشده نباشد که دیده در آن نفوذ کند، رؤیت ممکن نباشد؛ پس چون هوا منقطع باشد و نور نباشد، رؤیت به انجام نرسد؛ و قول به دیدن خدا شباهت (میان خدا و خلق) را لازم آورد، چه آنکه چون بیننده و دیدهشده در سببی که رؤیت را میانشان فراهم آورد برابر باشند، شباهت (میان آن دو) لازم میآید و این مستلزم تشبیه است؛ چه آنکه سببها ناچار باید به مسببات خود متصل باشند».
[26]. «عَن أمير المؤمنين علیه السلام قال: إِنَّ الْعَرْشَ خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ نُورٍ أَحْمَرَ مِنْهُ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ وَ نُورٍ أَخْضَرَ مِنْهُ اخْضَرَّتِ الْخُضْرَةُ وَ نُورٍ أَصْفَرَ مِنْهُ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ وَ نُورٍ أَبْيَضَ مِنْهُ ابْيَضَّ الْبَيَاضُ وَ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِي حَمَّلَهُ اللَّهُ الْحَمَلَةَ وَ ذَلِكَ نُورٌ مِنْ عَظَمَتِهِ فَبِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ وَ بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ ابْتَغَى مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ جَمِيعِ خَلَائِقِهِ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ بِالْأَعْمَالِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَدْيَانِ الْمُشْتَبِهَةِ فَكُلُّ مَحْمُولٍ يَحْمِلُهُ اللَّهُ بِنُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ قُدْرَتِه»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 129.
«امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: همانا عرش را خداوند متعال از چهار نور آفرید؛ نوری سرخ که سرخی از آن سرخ گشته و نوری سبز که سبزی از آن سبز گشته و نوری زرد که زردی از آن زرد گشته و نوری سفید که سفیدی از آن سفید گشته و او همان علمی است که خداوند آن را بر دوش حاملان گذارد و آن نوری است از عظمت او؛ پس به عظمت و نور اوست که قلبهای مؤمنین بینا گشته و به عظمت و نور اوست که جاهلان به دشمنی با او برخاسته و به عظمت و نور اوست که هر آن که از تمامی آفریدگانش در آسمانها و زمین باشد، با اعمال گوناگون و دینهای شبیه به هم، به سویش وسیله جسته؛ پس هر محمولی را خداوند با نور و عظمت و قدرتش حمل کند».
[27]. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ زَهْرَاءَ فَقَالَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَلَمَّا أَشْرَقَتْ أَضَاءَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ بِنُورِهَا وَ غَشِيَتْ أَبْصَارُ الْمَلَائِكَةِ وَ خَرَّتِ الْمَلَائِكَةُ لِلَّهِ سَاجِدِينَ وَ قَالُوا: إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا مَا لِهَذَا النُّورِ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ: هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِي أَسْكَنْتُهُ فِي سَمَائِي خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِي أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِي أُفَضِّلُهُ عَلَى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ أَئِمَّةً يَقُومُونَ بِأَمْرِي يَهْدُونَ إِلَى حَقِّي وَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِي فِي أَرْضِي بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْيِي»؛ علل الشرائع، ج1، ص: 180.
«جابر از امام صادق علیه السلام اینگونه روایت میکند: از حضرت پرسیدم چرا حضرت فاطمه زهرا، زهرا نامیده شد؟ فرمود: زیرا خداوند عز و جل او را از نور عظمت خود آفرید، پس چون آن حضرت طلوع فرمود، آسمانها و زمین را با نور خود روشن ساخت و چشمان ملائک بسته شد و آنان برای خداوند به سجده افتادند و عرضه داشتند: ای پروردگار ما و ای سرور ما، این چه نوری است؟ خداوند به آنان وحی فرمود: این نوری است از نور من، آن را در آسمانم جای دادم، آن را از عظمت خود آفریدم و از صلب پیامبری از پیامبرانم - که او را بر تمامی پیامبران برتری دهم - بیرونش آورم و از آن نور امامانی در آورم که امر من بر پا دارند و به حق من رهنمون هدایت کنند و آنان را پس از سرآمدن وحیم، جانشینان خود در زمینم قرار دهم».
«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ فَاطِمَةَ لِمَ سُمِّيَتِ الزَّهْرَاءَ؟ فَقَالَ علیه السلام: لِأَنَّهَا كَانَتْ إِذَا قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا زَهَرَ نُورُهَا لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تَزْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ»؛ علل الشرائع، ج1، ص: 181.
«از امام صادق علیه السلام در باره حضرت فاطمه سؤال کردم که چرا آن حضرت زهراء نامیده شد؟ فرمود: زیرا چون آن حضرت در محراب خود میایستاد، نورش برای اهل آسمان میدرخشید چنانکه نور ستارگان برای اهل زمین میدرخشد».
[28]. «[عن سلمان عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم] فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ أَنْ يَبْلُوَ الْمَلَائِكَةَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ سَحَاباً مِنْ ظُلْمَةٍ فَكَانَتِ الْمَلَائِكَةُ لَا يَنْظُرُ أَوَّلَهَا مِنْ آخِرِهَا وَ لَا آخِرَهَا مِنْ أَوَّلِهَا فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ: إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا مُنْذُ خُلِقْنَا مَا رَأَيْنَا مِثْلَ مَا نَحْنُ فِيهِ فَنَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذِهِ الْأَنْوَارِ إِلَّا مَا كَشَفْتَ عَنَّا. فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَفْعَلَنَّ.
فَخَلَقَ نُورَ فَاطِمَةَ سلام الله علیها يَوْمَئِذٍ كَالْقِنْدِيلِ وَ عَلَّقَهُ فِي قُرْطِ الْعَرْشِ فَزَهَرَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءَ وَ كَانَتِ الْمَلَائِكَةُ تُسَبِّحُ اللَّهَ وَ تُقَدِّسُهُ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَجْعَلَنَّ ثَوَابَ تَسْبِيحِكُمْ وَ تَقْدِيسِكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لِمُحِبِّي هَذِهِ الْمَرْأَةِ وَ أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا»؛ إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج2، ص: 403.
«جناب سلمان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند که فرمود: چون خداوند جل جلاله خواست که ملائک را آزمایش کند، ابری از تاریکی بر آنان فرستاد که ملائک چنان گشتند که نه اولشان آخرشان میدید و نه آخرشان اولشان. پس ملائک عرض کردند: ای خدای ما و ای سرور ما! از آن دم که آفریده گشتیم چون آنچه در آنیم ندیدهایم، به حق این نورها از تو میخواهیم که (این تاریکی) از ما برطرف سازی. پس خداوند تبارک و تعالی فرمود: به عزت و جلالم سوگند که چنین خواهم کرد.
پس نور فاطمه را در آن روز همچون قندیل آفرید و آن را چون گوشواره از عرش آویخت، پس آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه روشن گشت و بدین خاطر است که فاطمه زهراء نامیده شد؛ و ملائک تسبیح و تقدیس خدا میکردند که خداوند عز و جل فرمود: به عزت و جلالم سوگند که ثواب تسبیح و تقدیس شما تا روز قیامت را برای دوستداران این خانم و پدرش و همسرش و فرزندانش قرار خواهم داد».
[29]. «عَن يونس بن ظبيان عن ابي عبد الله علیه السلام قال علیه السلام: لِفَاطِمَةَ سلام الله علیها تِسْعَةُ أَسْمَاءَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فَاطِمَةُ وَ الصِّدِّيقَةُ وَ الْمُبَارَكَةُ وَ الطَّاهِرَةُ وَ الزَّكِيَّةُ وَ الرَّاضِيَةُ وَ الْمَرْضِيَّةُ وَ الْمُحَدَّثَةُ وَ الزَّهْرَاءُ. ثُمَّ قَالَ علیه السلام: أَ تَدْرِي أَيُّ شَيْءٍ تَفْسِيرُ فَاطِمَةَ؟ قُلْتُ: أَخْبِرْنِي يَا سَيِّدِي! قَالَ علیه السلام: فُطِمَتْ مِنَ الشَّرِّ. ثُمَّ قَالَ علیه السلام: لَوْ لَا أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام تَزَوَّجَهَا مَا كَانَ لَهَا كُفْوٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ»؛ علل الشرائع، ج1، ص: 178.
«یونس بن ظبیان از امام صادق علیه السلام روایت میکند که فرمود: فاطمه سلام الله علیها نه اسم در پیشگاه خداوند عز و جل دارد: فاطمه و صدیقه و مبارکه و طاهره و زکیه و راضیه و مرضیه و محدثه و زهراء. سپس فرمود: آیات میدانی تفسیر فاطمه چیست؟ عرض کردم: بفرمایید سرورم! فرمود: از شر جدایی یافته. سپس فرمود: اگر نبود که امیر مؤمنان او را به تزویج خود در آورد، هیچ همتایی بر روی زمین تا روز قیامت برایش نبود، از آدم و دون آن».
[30]. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا...»؛ تفسير فرات الكوفي، ص: 581.
«امام صادق علیه السلام در معنای آیه شریفه «براستی که ما او را در شب قدر فرو فرستادیم» فرمودند: «شب» فاطمه است و «قدر» خداوند است؛ پس هر کس فاطمه را آنگونه که شایسته است بشناسد، شب قدر را دریافته و بدین خاطر فاطمه (جداکننده) نامیده شده که خلق از معرفت او بریده شدهاند».
[31]. (6) الأنعام : 9.
[32]. (21) الأنبياء : 23.
[33]. تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 393 - 395.
[34]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 84.
[35]. چنانکه قنبر غلام امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
«كُنْتُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِذْ دَخَلَ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! أَنَا أَشْتَهِي بِطِّيخاً! فَأَمَرَنِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام بِشِرَاءٍ فَوَجَّهْتُ بِدِرْهَمٍ فَجَاءُونَا بِثَلَاثِ بِطِّيخَاتٍ فَقَطَعْتُ وَاحِداً فَإِذَا هُوَ مُرٌّ فَقُلْتُ: مُرٌّ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! فَقَالَ علیه السلام: ارْمِ بِهِ مِنَ النَّارِ وَ إِلَى النَّارِ. وَ قَطَعْتُ الثَّانِيَ فَإِذَا هُوَ حَامِضٌ فَقُلْتُ: حَامِضٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! فَقَالَ علیه السلام: ارْمِ بِهِ مِنَ النَّارِ إِلَى النَّارِ. فَقَطَعْتُ الثَّالِثَةَ فَإِذَا مَدُودَةٌ فَقُلْتُ مَدُودَةٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! قَالَ علیه السلام: ارْمِ بِهِ مِنَ النَّارِ إِلَى النَّارِ!
ثُمَّ وَجَّهْتُ بِدِرْهَمٍ آخَرَ فَجَاءُونَا بِثَلَاثِ بِطِّيخَاتٍ فَوَثَبْتُ عَلَى قَدَمَيَّ فَقُلْتُ: أَعْفِنِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَنْ قَطْعِهِ - كَأَنَّهُ تَأَثَّمَ بِقَطْعِهِ - فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: اجْلِسْ يَا قَنْبَرُ! فَإِنَّهَا مَأْمُورَةٌ! فَجَلَسْتُ فَقَطَعْتُ فَإِذَا هُوَ حُلْوٌ فَقُلْتُ: حُلْوٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! فَقَالَ علیه السلام: كُلْ وَ أَطْعِمْنَا.
فَأَكَلْتُ ضِلْعاً وَ أَطْعَمْتُهُ ضِلْعاً وَ أَطْعَمْتُ الْجَلِيسَ ضِلْعاً فَالْتَفَتَ إِلَيَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقَالَ: يَا قَنْبَرُ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَرَضَ وَلَايَتَنَا عَلَى أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الثَّمَرِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ فَمَا قَبِلَ مِنْهُ وَلَايَتَنَا طَابَ وَ طَهُرَ وَ عَذُبَ وَ مَا لَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ خَبُثَ وَ رَدِيَ وَ نَتُن»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج27، ص: 283.
«نزد امیر مؤمنان بودم که مردی داخل شد و عرضه داشت: ای امیر مؤمنان! من خربزه هوس کردهام! حضرت مرا به خرید امر فرمود. یک درهم دادم و سه خربزه برایمان آوردند. یکی را بریدم که تلخ بود و عرض کردم: تلخ است ای امیر مؤمنان! فرمود: دور اندازش، از دوزخ است و به دوزخ رود؛ دومی را بریدم که ترش بود و عرض کردم: ترش است ای امیر مؤمنان! فرمود: دور اندازش، از دوزخ است و به دوزخ رود؛ سومی را بریدم که کرمی بود و عرض کردم: کرمی است ای امیر مؤمنان! فرمود: دور اندازش، از دوزخ است و به دوزخ رود.
درهمی دیگر بردم و سه خربزه برایمان آوردند، برخاستم و عرض کردم: مرا معاف بدار ای امیر مؤمنان! - گویی خود را مقصر میدانست - امیر مؤمنان فرمود: بنشین قنبر این یکی مأمور باشد! پس نشستم و بریدم که شیرین بود و عرض کردم: شیرین است ای امیر مؤمنان! فرمود: بخور و به ما هم بده.
تکهای خودم خوردم و تکهای را به حضرت دادم و تکهای را به مهمان. پس امیر مؤمنان علیه السلام به من رو کرد و فرمود: ای قنبر! هر آینه خداوند تبارک و تعالی ولایت ما را بر اهل آسمانها و زمین، از جن و انس و میوه و غیر آن، عرضه داشته؛ پس هریک ولایت ما پذیرفته باشد، طیب و طاهر و شیرین شود و هریک از آن سر باز زند خبیث و پست و بدبو گردد».
[36]. (7) الاعراف : 143.
[37]. (6) الانعام : 103.
[38]. (21) الانبیاء : 27 و 28.
[39]. (8) الانفال : 42.
[40]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 753 و 754.