نظم الهی آیات/ حضرت عیسی و روحالقدس جلسه 18 (124)
نظم الهی آیات/ حضرت عیسی علیه السلام و روحالقدس جلسه 18 (124)
تفاوت حقیقت نبوت با حقیقت ایمانی و انسانی و سیر کمالات انبیاء از مقام حقیقت نبوت تا جایگاه اعراض جسمانی
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
مقدمه
موضوع صحبت ما در جلسات گذشته، سیری بود که خداوند متعال در آیات سوره مبارکه مائده درباره حضرت عیسی علیه السلام بیان فرموده. اجمالاً عرض کردیم که چگونه حقیقت توحید الهی، از بالاترین جایگاه وجودی و حقیقت اوّلیه حضرت عیسی علیه السلام، یعنی از آن نفس اللهی که فرمودهاند «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[1] از آن «نَفْسِ اللَّهِ الْقَائِمَةِ فِيهِ بِالسُّنَنِ»،[2] سیری را طی کرده تا به این جایگاه جسمانی آن بزرگوار رسیده.
اوّلین جایگاه این سیر، قابلیّت وجودی حضرت عیسی علیه السلام است. ما در این مطلب صحبتی نکردیم؛ چون در این آیات شریفه، بحث قابلیّت حضرت عیسی علیه السلام و مادر بزرگوارشان توضیح داده نشده. بله در آیات دیگر قرآن کریم، خداوند تبارک و تعالی بیان فرموده که انبیاء الهی چگونه به این مقام میرسند، ولی اینطور نیست که برای هر پیامبری جداگانه سیر قابلیّتش بیان شود.
هر کسی که در آیات کریمه قرآن و فرمایشات اهلبیت علیهم السلام توجّه و دقّتی کرده باشد، به اینجا میرسد که حقیقت انبیاء علیهم السلام، وجودی جدا از سایر انسانهاست. بله، انبیاء علیهم السلام جهت انسانی را دارند، ولی آن وجود نبوتی ایشان که جهت روح القدس است، وجودی جدا از انسانبودن است. به تعبیر دیگر، انبیاء علیهم السلام به انسانیّت آشکار شدهاند. خدای متعال در قرآن کریم به پیامبرش میفرماید: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ؛[3] «بگو: «من فقط بشرى هستم مثل شما [با این تفاوت] که به من وحى مىشود كه تنها معبودتان معبود يگانه است، پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد عمل صالح انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريک نكند». این أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یعنی یکی از وصفهای آشکاری من بشریّت است و این بشریّت هم همانند شماست. اینکه جهتِ همانندی چیست، باید در جای خودش صحبت شود.
رابطه میان حقیقت انسانی و حقیقت حیوانی
انحراف در یکسانبینی حقیقت انسانی و حیوانی
مثالش همانندی میان انسان و حیوان است؛ هر آنچه را که یک حیوان دارد، یک انسان هم دارد. حتی میبینید که خیلیها ـ مخصوصاً امروزه ـ انسان را صرفاً یک حیوان متکامل میدانند و حقیقت انسانی را غیر حقیقت حیوانها نمیدانند؛ انسان را همان حیوان میدانند، منتها میگویند: انسان، حیوانی است که ترقّی و تکامل پیدا کرده. معمولاً هم میگویند که انسانها از نسل میمونها و تکاملیافته آنها هستند!
یک آخوند قمی ـ اسمش را هم «آیت الله» گذاشته بود ـ طرفدار این نظریه شد و کتابی نوشت. پشت کتابش هم عکسی زده بودند از سیر میمونهایی که رشد میکنند و متکامل میشوند و به انسانیت میرسند. بعضی بودند که برای تحقیر این نظریه و این آقا، به دفترش زنگ میزدند و میگفتند: دفتر آیتالله میمونزاده؟! آنها هم، حقیقت حرف خودشان را نمیتوانستند تحمل کنند و عصبانی میشدند. خلاصه میبینید که حتی یک آخوند دینی، وارد این مزخرفات میشود و از آن طرفداری میکند.
در علم امروزی هم یک استاد دانشگاه در کشور خودمان بود که طرفدار این نظریه شد و کتابی درباره آن نوشت. کتاب او بیشتر در باب تشریح همگونیهای اندامی و سلولی انسان با میمون بود. حتی یادم هست در کتابی دیدم که اروپاییها ادعا کردهاند میمونهای اروپا فلان میلیون سال زودتر از میمونهای آفریقا انسان میشوند! برای همین هم خودشان را از آفریقاییها برتر میدانند. همین الآن هم آفریقاییها را آدم حساب نمیکنند و سیاهبودنشان را مسخره میکنند! در حالی که این سیاهبودن، بهخاطر همان موقعیّت محلّی آنهاست؛ شما هم اگر به آنجا بروید و نسلتان بماند، از نسل چهارم پنجم به بعد دیگر سیاه میشوند!
خلاصه میخواهم بگویم کار به جایی رسیده که میگویند: انسان یک حقیقت جدا از حیوان نیست. این نظریه، طرفداران زیادی در دنیا دارد؛ در بین ما مسلمانها و مخصوصاً ما شیعیان است که این مطلب پذیرفته نمیشود، ولی در بیرون از دایره اسلام، طرفداران زیادی دارد. خیلی از این چینیها و هندوها، تناسخی هستند. بر حسب آنچه در اینجا دیدهاند، موجودات را چهار قسمت کردهاند: جماد؛ نبات؛ حیوان؛ انسان. جنّ و ملک را به حساب نیاوردهاند، چون قبول ندارند. اینها گفتهاند: انسان بعد از اینکه میمیرد، دومرتبه به دنیا برمیگردد؛ حالا در این برگشتش، یا به حالت جمادی بر میگردد، یا نباتی، یا حیوانی و یا انسانی. اسم این برگشت انسانی را تناسخ گذاشتهاند. اینها هم اینگونه میبینند. حالا با این نگاههای باطل کاری نداریم؛ میخواستم بگویم که این همانندی، آنقدر واضح و شدید است که بعضیها این دست اباطیل را هم ادعا کردهاند.
ظهور حقیقت انسانی در مقام حیوانیت و نباتیت و جمادیت
حقیقت این است: انسان، هم جهت جمادی را دارد، هم جهت نباتی را، هم جهت حیوانی را؛ ولی حقیقت وجود انسانی، نه جماد است، نه نبات است، نه حیوان است. جمادیت انسان، جایگاه آشکارشدن بعضی از صفات و اعمال و رفتار و کردار این انسان است؛ نباتیت انسان، جایگاه آشکارشدن بعضی از صفات و کمالات و زشتیها و خوبیها و افعال و حالات این انسان است؛ حیوانیت انسان، جایگاه آشکاری و ظهور کمالات و مقامات و ارزشها و بیارزشیهای این انسان است (انسان میتواند به جهتهای گوناگونی سیر کند). امّا خود انسان، نه حیوان است، نه نبات است، نه جماد است؛ هیچکدام نیست.
نفس ناطقه، جداکننده انسان از حیوان
جدایی این انسان به چیست؟ به نفس ناطقه اوست.[4] لذا منطقیون از قدیم میگفتند: «الإنسانُ حيوانٌ ناطقٌ»؛ ناطقبودن انسان، او را از حیوان جدا میکند. البته این، اجمال مطلب است؛ امّا اینکه حیوانیّت چه دخالتی در انسان دارد و ناطقبودن چه دخالتی دارد و ترکیب انسان از این دو به چه کیفیتی است، بحثهای زیادی میان اهل منطق و فلسفه دارد. برخی از آنها میگویند: حیوانیّت، جنس است، یک مفهومِ ابهامی بیش نیست؛ تعیّن و تشخّصش به آن صورتِ ناطقبودن است؛ آن صورت است که تشخّص و تعیّن و اسم و رسم میدهد. به تعبیر دیگر، حقیقتِ این چیزی که ما به آن میگوییم «انسان»، همان جنبه ناطقبودن است؛ اگر جنبه ناطقبودن را برداریم، نه حیوانیّتی میماند و نه انسانیّتی. اینها صحبتهای آنهاست که البته اشتباه است و در جای خودش باید بحث شود.
لزوم تعلّم از انبیای الهی برای رسیدن به معرفت صحیح
خلاصه با اینکه مردم دنیا این همه میگویند «انسان، یک حیوان متکامل است»، ما نمیپذیریم و همه حرفهایشان را رها میکنیم؛ چرا؟ چون تمام آنها روی افکار بشری حرف میزنند، روی دیدهای زمینی حرف میزنند، روی تدبیرها و تفکّرهای نفسانی خودشان حرف میزنند؛ ابلیس و شیاطین و مرده او، برای قراردادن انسانها در مقابل انبیاء و وحی و دین و راه مستقیم الهی، در افکار و اوهام و دیدهای درونی آنها اباطیل و ضلالتها القاء میکنند، تا آنها را از راه حق بازدارند و به واسطه آنها دیگران را هم به گمراهی و ضلالت و انحراف از حقایق و معارف توحیدی بکشانند. امروزه به چشم میبینید که این انحرافها چگونه در جهان گسترش یافته و حق و حقیقت پنهان شده. پس ما، یعنی معتقدان به وحی و انبیاء و اهلبیت علیهم السلام، آن منحرفین و راهشان را قبول نداریم و از هر دو ـ چه خودشان و چه راهشان ـ بیزاریم و به انبیاء و اهلبیت علیهم السلام و راه الهی ایشان اعتقاد داریم و همچنان به خداوند استغاثه و تضرع و زاری میکنیم که ما را از راه و روش و ضلالت آنها دور کند و از ارزشگذاری به آنها و بیزارینجستن از آنها محفوظ دارد.
رهانبودن انسان و نیاز او به انبیاء
ما معتقدیم خدایی که ما را آفریده، «سدی» رهایمان نکرده؛ قرآن کریم میفرماید: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً ؛[5] «آیا انسان گمان میکند که بیهدف رها میشود؟». در جای دیگر میفرماید: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ ؛[6] «آيا مردم گمان كردهاند همين كه بگويند "ايمان آورديم"، به حال خود رها مىشوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى را كه پيش از آنان بودند هم آزموديم [و اينها را نيز امتحان مىكنيم]؛ بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مىگويند و كسانى كه دروغ مىگويند تحقق يابد». حتّی بعد از اینکه انسانها به خدا و پیامبران الهی ایمان میآورند، باز هم خدا میفرماید: ما شما را رها نمیکنیم؛ آیا فکر میکنید همین که گفتید «ما مسلمانیم؛ ما خدا را قبول داریم، پیامبر را قبول داریم»، رهایتان میکنیم؟! اینگونه نیست؛ همانطور که قبلیها را به فتنه (سختیها و دشواریها و جهتهای گوناگون) انداختیم، شما را هم به فتنه میاندازیم تا در آن جهتهای گوناگون، امتحان بشوید و هر کسی جایگاه خودش را پیدا کند. خلاصه میخواهم بگویم که حتی بعد از ایمانآوردن هم اینگونه است.
میفرماید: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً ؛[7] «آیا انسان گمان میکند که بیهدف رها میشود؟». ما شما را «سدی» نیافریدهایم، بلکه برای حساب و کتابی و معیاری و میزانی و سیری و حرکتی آفریدهایم. شما نمیتوانید آن سیر و آن حرکت را به فهم و تشخیص و درک و میل و خواسته خودتان انجام دهید؛ اگر بخواهید آنگونه انجام دهید، تمام عالم را فساد میگیرد و نمیتوانید زنده بمانید.
وجود حجتهای الهی در طول تاریخ بشریت و بهرهگیری شیاطین از ایشان
بعد از حضرت آدم هم اگر کسی زنده ماند و تباه نشد، بهخاطر وجود حضرت هابیل و اولاد ایشان بود. میدانید که از زمان حضرت آدم علیه السلام تا زمان حضرت نوح علیه السلام، انبیاء الهی در اولاد هابیل بودند، در اولاد قابیل نبودند. اگرچه اولاد هابیل از ترس اولاد قابیل در کوهها و بیابانها و غارها بودند، امّا در عین حال شیطان اولاد قابیل را مأمور میکرد که از اولاد هابیل استفاده کنند و تعلیم ببینند. چرا؟ برای اینکه اولاد قابیل بقاء داشته باشند؛ برای اینکه اگر خلط میان حق و باطل نشود، باطل اصلاً بقاء ندارد.[8] خداوند میفرماید: إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ؛[9] «یقیناً باطل، نابودشدنی است»؛ اگر باطل میتواند مدّتی را بماند، در پرتو حق است که میتواند بماند. لذا اولاد قابیل، از اولاد هابیل استفاده میکردند و مطالب را از آنها میگرفتند. درواقع شیطان بود که آنها را مأمور به این کار میکرد.
امروز هم شیطان همین کار را میکند. مشکل بزرگ ما این است که ابلیس بزرگ را فراموش میکنیم؛ یادمان میرود که او کاره است، یادمان میرود که او دشمنِ اصلی است. خداوند در قرآن فرموده: إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ ؛[10] «همانا او برای شما دشمنی آشکار است». اگر این همسایه من گمراه شده، اگر بچه من را گمراه میکند، اگر من را گمراه میکند، همه از آن شیطان است؛ اوست که دارد شیاطین جن و انس را تربیت میکند. امروز هم این شیطان، حقایق را با اباطیل مخلوط میکند تا بتواند به اباطیل هم بقا دهد. بر میزان حقایق است که نظام بشریّت استوار میشود؛ ادامه وجود بشریّت، بر پایه حقایق است. بهخاطر همین است که فرمودند: «لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا؛[11] اگر زمین یک ساعت از حجت الهی خالی میشد، اهلش را فرو میبُرد». آسمان و زمین به حق قیام دارد؛ اگر حق نباشد، آسمان و زمین اصلاً قیام و برپایی ندارد. بهخاطر همین، اگر حجت خدا بر روی زمین نبود، زمین اهلش را فرو میبُرد. پس اگر میبینید که اهل باطل هم چیزی را دارند، آن را از اهل حق گرفتهاند و به همین خاطر است که بقاء دارند.
تعالیم انبیاء سبب بقای حیات بشر، حتی در بُعد دنیوی
ما اعتقاد داریم که سبب بقاء ما، مکتب و راه و روش انبیاء است؛ یعنی وحی الهی و کسانی که این وحی الهی را به ما میرسانند، سبب بقاء ما هستند، حتّی بقاء این جنبه ظاهری جسمانی ما. ببین برای اینکه همین زندگی دنیوی ما منظّم باشد، باید اموری که انبیاء الهی آوردهاند را انجام بدهیم؛ مثلاً اگر بنا باشد همه به یکدیگر دروغ بگویند، اگر بنا باشد که همه به یکدیگر خیانت کنند، اگر بنا باشد هر کسی دیگری را بکشد تا اموالش را به دست آورد، آیا اصلاً بقائی در همین زندگی دنیوی میماند؟ اینها دستوراتی است که حضرت آدم علیه السلام و انبیاء علیهم السلام آوردهاند، دستوراتی است که تورات دارد، دستوراتی است که انجیل دارد، دستوراتی است که زبور دارد.
قرآن کریم، جامع تمام تعالیم انبیاء
جامع این دستورات را قرآن کریم آورده است. شما چیزی را پیدا نمیکنید که دربارهاش سؤال کنید، مگر اینکه قرآن کریم آن را بیان فرموده؛ یعنی هر چیزی را که بخواهید، قرآن کریم کلّیاتش را، اصولش را، زیربناهایش را بیان فرموده. لذا آقا امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ؛[12] هیچ امری نیست که دو نفر در آن اختلاف کنند مگر اینکه برای آن، در کتاب خدای عزّ و جلّ اصلی است، ولیکن خردهای مردمان به آن نمیرسد».[13] البته قرآن کریم اضافه بر این اصول، هزاران جزئی را هم بیان کرده؛ همین قرآن کریمی که میگوییم نیاز به تفسیر دارد، در عین حال هزاران مطلب را واضح کرده است.
بهرهگیری غربیها از تعالیم قرآنی
تعالیم همین قرآن کریم و فرمایشات اهلبیت علیهم السلام به عنوان مبیّنین قرآن کریم است که راه و رسم بشریّتِ امروز شده؛ از این تعالیم است که استفاده میکنند و زندگی خود را سر و سامان میدهند. اروپاییها هم اگر از آن بدویّت و آن آدمکشی و آدمخواری خودشان بیرون آمدند و نظامی پیدا کردند، از اینجا بهره گرفتند؛ کسانی که در مسائل تاریخی کار کردهاند، شواهد و قرائن این امر را آوردهاند.
البته این مباحث تاریخی، تخصصی است و ما اطلاعات زیادی در آن نداریم. یکی از همین کسانی که تحقیقات و بررسیهایی در این مسائل تاریخی داشته، ادعا میکرد: «طبّ مال این منطقه خاورمیانه است؛ تمام طبّها در این منطقه بوده و در اروپا اصلاً خبری از این حرفها نبوده. بعدها طبّ از اینجا به اروپا هم رسیده».
البته چون در آن روزها ایران بر خاورمیانه احاطه داشته، اینطور چیزها را به نام ایران ثبت میکنند؛ اما این درست نیست، چون خیلی از این مناطق، تحت استعمار پادشاهی ایران بوده، نه اینکه اهالیاش فارسها باشند. در آن روزها حتی یمن هم بهنوعی مستعمره ایران بوده. نقل شده که وقتی آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مبعوث به نبوّت شدند، نامهای برای پادشاه ایران فرستادند. او به والی خود در یمن نامه نوشت: این کسی را که ادعای نبوت کرده، نزد من بیاورید! این والی یمنی، چند نفر را به مدینه فرستاد تا حضرت را بیاورند. وقتی آمدند، حضرت یک شب مهلت خواستند و فردای آن روز فرمودند: برگردید، پادشاهتان دیشب مرد، پسرش او را کشت. آنها برگشتند و بعد خبر آمد که در همان شب، پادشاه ایران کشته شده بود.[14] خلاصه میخواهم بگویم که در آن موقع، پادشاهی ایران تا یمن هم میرسید. از آن طرف، تا مدیترانه و بخشهایی از آفریقا را هم فتح کرده بود. از طرف شرق، تا بخارا جزو ایران بوده. از طرف شمال، تا آخر این دریای خزر در اختیار پادشاهی ایران بود. حتّی در زمان قاجاریّه، فقط مقدار کمی از دریای خزر تحت حاکمیت شوروی بود؛ اکثریت دریای خزر و حاشیه آن، مال ایران بود. خلاصه از آنجا که پادشاهی ایران، استعمارگر بود (اصلاً معنای پادشاهی، استعمارگری است)، این مناطق اطراف را فتح کرده بودند، نه اینکه همه اینها ایرانی و فارس باشند. میخواهم بگویم که بهواسطه این پادشاهی، خیلی چیزها به نام ایران و ایرانیها ثبت شده؛ حتی آن کسی که در بخارا یا یمن بوده و علمی را کشف کرده، به نام ایران نوشته شده!
جمعبندی
مقصودم این است که ما معتقدیم اگر انبیاء الهی نیامده بودند، زندگی دنیوی انسانها هم سر و سامان نداشت. اینکه میگویم «ما معتقدیم»، مقصودم صرفاً ما شیعیان نیست، بلکه یعنی اهل توحید، یعنی اهل دین، یعنی یهود و نصاری و مجوس (مجوسی که اعتقاد داشتند دین باید از طرف خدا باشد، نه مجوسِ تحریفشده) تا اسلام. همه ما معتقدیم که باید از انبیاء الهی پیروی کنیم و اگر بخواهیم با آراء و تفکّرات شخصی خودمان حرکت کنیم، نابود میشویم و از میان میرویم. پس همه علوم و همه نظمها و سامانها، به انبیاء الهی بر میگردد.
تطبیق «تفاوت انسان با حیوان» بر «تفاوت انبیاء با دیگران»
قوت انسان نسبت به حیوان و نبات و جماد، در حیوانیت و نباتیت و جمادیت
حالا انبیاء الهی، حقیقت انسانی را یک حقیقت دیگر میدانند، ساخت انسانی را یک ساخت دیگر میدانند. بله، این انسان، حیوانیّت و نباتیّت و جمادیّت را هم داراست. بلکه حیوانیت را قویتر از حیوانات دیگر داراست، نباتیّت را قویتر از نباتات دیگر داراست، جمادیت را قویتر از جمادات دیگر داراست. از چه جهت؟ از این جهت که رشدش بینهایت است. جمادات دیگر، تا یک اندازهای رشد میکنند و میمانند، دیگر نمیتوانند جلو بروند و لطیفتر و قویتر بشوند، نمیتوانند ترکیب منسجمتری را داشته باشند. امّا انسان اینگونه نیست. یک سلّول مغزی انسان، یک جسم است، یک جماد است، مثل جمادیّت یک سنگ است، امّا میبینید همین سلّول جمادی چگونه شده! گاهی میگویند: فلان آقایی که خیلی خیلی خیلی در علوم مختلف مهارت داشته، فقط دو تا از سلّولهای مغزش فعال شده بوده! این سلول، همین جماد است، ولی جماد یک انسان است، لذا اینقدر قوی است. همینطور از ریه تا لب این انسان تمامش جماد است، امّا ببینید این جماد چه تفاوتهایی دارد که انسان به این زیبایی سخن میگوید و به این زیبایی آواز میخواند و به این زیبایی میتواند در هر زبانی مهارت پیدا کند. پس انسان، هم جمادیت را دارد، هم نباتیت را و هم انسانیت را؛ ولی خودش این سه تا نیست، خودش حقیقتی بیرون از این سه تا است.
تفاوت انبیاء با دیگران و استیلای حقیقت نبوت بر مقام ایمان و مقام انسانیت
انبیاء الهی هم اینگونه هستند. این بزرگواران، هر سه مقام را دارند، آن مقام نفس ناطقه را هم دارند، امّا حقیقتشان اینها نیست. اینگونه نیست که حقیقت انبیاء علیهم السلام همین انسانیت باشد و انسانهای دیگر هم بتوانند به مقام ایشان برسند.
آن نفهم گفت: «امام میخواهد به ما بگوید که شما هم میتوانید به این جایگاه برسید؛ امامْ ما فوق انسان نیست، بلکه انسانِ ما فوق است». مقصودش از اینکه «امامْ ما فوق انسان نیست»، این حرف امروزیها نبود که میگویند «آسمانی به کار ما نمیآید، ما زمینی میخواهیم»؛ نه، میخواست بگوید: امام در همین رتبه انسانهاست، لذا انسانها میتوانند به او برسند! بارها هم این حرف را تکرار میکرد. خیلی از امروزیها اعتقادشان همین است که انسان میتواند به مقام امام برسد. بهخاطر همین هم میگفت: معنای خاتمیّت پیامبر، این نیست که دین جدید نمیآید؛ معنایش این است که انسان تا حالا زمینگیر بوده و نمیتوانسته راه برود، اما الان خودش میتواند بلند شود و راه برود و نیازی به پیامبر ندارد. لذا میگفت: میشود قوانین پیامبر را تغییر بدهیم؛ چون ما جلو و جلوتر میرویم و به اقتضای حرکتمان میتوانیم قوانین او را تغییر بدهیم![15]
انبیاء علیهم السلام حقیقتی هستند غیر از حقیقت انسانها و حقیقت مؤمنین. مؤمنین هرچه در مکتب انبیاء جلو بروند، در مقام ایمان جلو میروند و هیچ وقت به مقام روحالقدسِ اصالتی و غیرتبعی نمیرسند. حقیقت انبیاء، حقیقت دیگری است که بر حقایق ما دون خودش توفّق و تسلّط و استیلا پیدا میکند. حقایق ما دون ایشان در این عالم چند تاست؟ چهار تا: جماد و نبات و حیوان و انسان. دو حقیقت دیگر هم ما داریم که انبیاء فوق آن دو هم هستند: جن و ملک. بنابراین در انبیاء الهی، یک حقیقتِ مَلَکی هست، یک حقیقتِ جنّی هست، یک حقیقتِ انسانی هست، یک حقیقتِ حیوانی هست، یک حقیقتِ نباتی هست و یک حقیقتِ جمادی. حقیقت خود ایشان، ما فوق همه اینهاست.
سیر کمالات انبیاء، از مقام حقیقت تا اعراض جسمانی
حقیقت انبیاء، اولین جایگاه تأیید روحالقدس
حالا روحالقدس سر و کارش با کجاست؟ با آن حقیقت انبیاء الهی. حقیقتِ انبیاء الهی است که مؤیّد به روحالقدس میشود. از طرف دیگر، تمام کمالاتی که در عالم رخ میدهد، چه کمالات علمی و چه کمالات عملی، همگی بر میگردد به صفات الهی و اسماء الهی و حقیقت توحید الهی. آقا رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را که هزار و چهارصد سال قبل بر روی زمین بودند، در نظر بگیرید؛ تمام کارهایی که حضرت انجام میدادند، از دو امر بیرون نبود: علم و عمل. همینطور تمام کارهای حضرت عیسی علیه السلام و هر کدام از انبیای الهی، بیرون از علم و عمل نبود. عمل هم در انبیاء الهی دو جایگاه دارد: جایگاه اعجاز (تصرّف)، جایگاه عمل به احکام الهی (احکام خودش). تمام این دو (علم و عمل) برمیگردد به صفات الهی، برمیگردد به انوار و کمالات و اسماء الهی، برمیگردد به حقیقت توحید الهی.
سیر کمالات از مقام نبوت تا جمادیت
آن حقیقت در روحالقدس قرار میگیرد، از روحالقدس بر حقیقت اوّلیه انبیاء الهی تابش میکند و ایشان مؤیّد به آن میشوند، بهواسطه حقیقت انبیاء الهی به مقام ایمان ایشان تابش میکند، بهواسطه مقام ایمان ایشان به مقام انسانیتشان تابش میکند و همینطور در این مجاری پایین میآید. به تعبیر دیگر همینطور از این شیشه به آن شیشه میآید و آشکار میشود. در اینجا سخن از نبوّت است، لذا باید تعبیر «شیشه» را به کار ببریم نه «آینه»، چون آینه مقام برگشت است. پس حقیقت وجودی انبیاء، حقیقتی است که ورای این جمادیت و نباتیت و.. است و به روحالقدس تأیید شده است؛ آن حقیقت میافتد در شیشه ایمانی انبیاء، از آنجا میافتد در شیشه انسانی انبیاء، از آنجا میافتد در شیشه حیوانی، از آنجا در شیشه نباتی، از آنجا در شیشه جمادی و در نهایت در بیرون آشکار میشود. در همه اینها، هم علم هست و هم عمل؛ در دایره انبیاء، هیچ کجا علم بی عمل معنا ندارد.
سیر کمالات از مقام فؤاد تا اعراض جسمانی
اگر بخواهیم به تعبیر دیگری بگوییم، اینگونه است: حقیقت فؤاد انبیاء، مؤیّد به روحالقدس است؛ این نور روحالقدس، از آن حقیقت فؤاد انبیاء تابش میکند به شیشه بعدی که مقام عقل انبیاست، از آنجا به شیشه بعدی که مقام روح انبیاست، از آنجا به شیشه بعدی که مقام نفس انبیاست. اینجا مراحل غیب انبیاء طی میشود و از آنجا به مبدأ شهادت میآید؛ از آن شیشه تابش میکند به مقام طبع انبیاء، از آنجا به مقام مادّه انبیاء، از آنجا به مقام مثال انبیاء، از آنجا به مقام جسم انبیاء. همینطور آن حقیقت توحیدیه الهی، با مقام علم و عمل خودش، در هر جا به تناسب آنجا پایین میآید. در مقام جسم انبیاء، در اوّلین جایگاه میآید در مقام عرش انبیاء، از مقام عرش انبیاء میآید در مقام کرسی انبیاء، بعد در مقام سماوات انبیاء، بعد در مقام عناصر لطیفه انبیاء، بعد در مقام کثائف که مقام جمادات ظاهری ماست. این سیر همینطور طی میشود و پایین میآید.
سیر کمالات از نفس کلیه الهیه تا نفس جمادی
بیان دیگرش، تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام در انواع نفس است که در دو حدیث آمده، یکی حدیث کمیل[16] و یکی حدیث اعرابی.[17] وقتی از نفس پرسیدند، حضرت فرمودند: کدام نفس را میگویی؟ عرض کردند: مگر چند تا نفس داریم؟ حضرت فرمودند که چهار نفس داریم: نفس نامیه نباتیه؛ نفس حسیه حیوانیه؛ نفس ناطقه قدسیه؛ نفس کلیه الهیه. آن مقام روحالقدس، فوق نفس کلیه الهیه است؛ آن تابش میکند به نفس کلیه الهیه انبیاء، از نفس کلیه الهیه انبیاء تابش میکند به نفس ناطقه قدسیه، از نفس ناطقه قدسیه تابش میکند به نفس حسیه حیوانیه، از آنجا تابش میکند به نفس نامیه نباتیه و در نهایت از این مقام جمادی آشکار میشود. حالا حضرت در اینجا نفسی برای مقام جماد نشمردند؛ امّا طبق فرمایشات دیگر اهلبیت علیهم السلام ـ که از موضوع بحث ما بیرون است ـ هیچ کجای عالم بدون نفس و حیات و علم و عرفان و تکلیف نیست.
ظهور کمالات در هر مقام به تناسب آنجا
خلاصه از این سیر است که تأیید روحالقدس پایین میآید. اوّلین جایگاه تأیید روحالقدس، مقام حقیقت و فؤاد انبیاست و هر آنچه در بعد است، از مقام فؤاد ایشان است. در این سیر، هر مرتبه بعدی، هر آنچه در علم و عمل و کمالات دارد، از قبلی است. مثالش همان شیشههایی است که گفتم؛ هر آنچه که شیشه بعدی دارد، از شیشه قبلی است. بله ممکن است مثلاً شیشه قبلی رنگش زرد باشد، بعدی سبز، بعدی قرمز؛ لذا نور در هر جایی تغییر میکند و به شکل آنجا و متناسب با آنجا در میآید. امّا همگی از همدیگر هستند.
سیر کمالات حضرت عیسی علیه السلام از تأیید روحالقدس تا احیای اموات و درمان بیماران
پس آن داراییهایی که خدای متعال در این آیات برای حضرت عیسی علیه السلام شمرده، همه از تأیید روحالقدس است. تأیید روحالقدس هم مال حقیقت اولیه حضرت عیسی علیه السلام است. آن حقیقت اولیه حضرت، هم در مادرش صدیقه قدسیه طاهره مطهره بود و هم در خود حضرت. پس آنچه از حیث علم و عمل در این پایین رخ میدهد، همگی از آن بالاست. اگر در این پایین تُخْرِجُ الْمَوْتى رخ میدهد، از همین سیر آمده، از یک جای دیگر نیامده. اینطور نیست که مثلاً حضرت عیسی علیه السلام دعایی بکند و خدا هم از جای دیگری کار را انجام دهد؛ نه، از همان سیر آمده، از همان نفس الهیّه حضرت آمده. همینطور اگر در این پایین تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ رخ میدهد، اگر حضرت علیه السلام کور مادرزاد ـ یا کوری که غیر قابل درمان است ـ و کسی که برص گرفته را درمان میکند، همه از همان سیر آمده است. اگر حضرت علم کتاب و حکمت و تورات و انجیل دارد، همه از آن سیر آمده. اینها همگی از آن مقام بالاست که هر کدام وقتی پایینتر میروند، به تناسبِ آن پایین، شؤونات و مقامات پیدا میکنند و دارای جهتهای کثیره میشوند، تا توحید خداوند و علم خداوند و صفات خداوند و کمالات اسمی و وصفی خداوند در عالم انتشار پیدا کند و به همه جای عالم برسد و همه جای عالم دارای این کمالات بشوند و بتوانند در این کمالات سیر کنند.
از اینجا به بعد، بحث بنی اسرائیل میآید؛ خداوند به حضرت عیسی علیه السلام میفرماید: وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛[18] «و [یاد کن] هنگامى كه بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو، باز داشتم؛ در آن موقع كه دلايل روشن براى آنها آوردى، ولى جمعى از كافران آنها گفتند: اينها جز سحر آشكار نيست». میفرماید: تو دارای بینات هستی، یعنی دارای ادلّه و براهین واضحی هستی که بیّنتر و آشکارتر از آن نمیشود و همانند روز روشن است، خدا این روشنیها را به تو داده، بنی اسرائیل با تو مقابله میکنند، ولی من خداوند تو را از بنی اسرائیل حفظ میکنم. پس این سیر، تا این جایگاه، در حضرت عیسی علیه السلام پایین آمده.
عظمت مقام اهلبیت علیهم السلام و جهل منکران آن
این حضرت عیسی علیه السلام، شعاعی از اشراقات مراتب وجودی امیرالمؤمنین علیه السلام است. اینجا انسان باید برود آیات و روایاتی را که در مقام خلقت اهلبیت علیهم السلام و در کمالات ایشان و در رابطه ایشان با انبیاء و رابطه انبیاء با ایشان آمده را بخواند.[19] میبینید یک کسانی هستند که اهل این روایات نیستند و همینطور ندیده و نخوانده و نفهمیده، میگویند که دروغ است! چرا؟ چون خودشان نمیخواهند! مثل کسانی که یک غذایی را نخوردهاند، ولی چون خودشان نمیخواهند، میگویند بدمزّه است! یک همشهری داشتیم از تخممرغ بدش میآمد؛ اسم تخممرغ را میآوردی، حالش بد میشد. حالا تو از تخممرغ بدت میآید، مگر تخممرغ بد میشود؟ نه، تخممرغ خیلی هم خوب و مقوی است.
خاتمه: تذکری در باب دشمنی غربیها با شیعیان
البته این تخممرغهای امروزی که معلوم نیست چگونه است! این دانههایی که امروز به مرغها میدهند، معلوم نیست چه هست و از کجا میآید (همین چیزهایی که اسمش را تراریخته گذاشتهاند). به خاطر همین غذاهای ناسالم است که میبینید خیلی از مردها، چند سال که سنّشان بالا میرود، دیگر توان فرزنددار شدن ندارند. حالا بعضیها بدنهای قویتری دارند و غذاهای سالمتری خوردهاند، لذا تا سالهای بیشتری این قوه را دارند. خلاصه این دانههایی که میفرستند، حساب و کتابش را کردهاند؛ شوخی نگیرید! میگویند از استرالیا آمده! مگر استرالیا دست کیست؟ دست انگلیس است. از آرژانتین آمده! مگر آرژانتین دست کیست؟ دست آمریکا است. معلوم است که انگلیسیها و آمریکاییها با ما چهکار میکنند! خودتان میگویید که این انگلیس و آمریکا همه دست یهودیهاست و چنین و چنان!
من قبول ندارم که همه چیز به یهودیها برگردد! من میگویم مسیحیها سر یهودیها کلاه گذاشتند؛ وقتی در برابر مسلمانها درماندند، یهودیها را جلو انداختند. اصل تکوّن اسرائیل و شروع حرکت آنها و شکستهای چندمرحلهای آنها را ببینید! الآن دیگر پیدا کردن اینها خیلی راحت است، چون دیگر کار از دستشان در رفته، دیگر از این حرفها گذشته که بگویند «همه چیز دست ماست». اصلاً کشیشهای اروپا بودند که یهودیها را تحریص کردند به فلسطین بروند تا خودشان بتوانند پشت پرده کار انجام دهند؛ رسماً به دهن همه انداختهاند که یهودی ها دارند کار انجام میدهند، اما خودشان دارند راحت میخورند و کسی هم کار به کارشان ندارد.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (P علیهم السلامF) ( P3)
[1]. روایت معروف رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که در منابع متعدد نقل شده است؛ برای نمونه: مصباح الشريعة، ص13.
[2]. این تعبیر در زیارات امیر مؤمنان علیه السلام وارد شده است؛ برای نمونه: «سَلَامٌ عَلَى وَجْهِ اللَّهِ الَّذِي مَنْ آمَنَ بِهِ أَمِنَ، سَلَامٌ عَلَى نَفْسِهِ الْقَائِمَةِ فِيهِ بِالسُّنَنِ، وَ عَيْنِهِ الَّتِي مَنْ رَعَتْهُ اطْمَأَنَّ، سَلَامٌ عَلَى أُذُنِ اللَّهِ الْوَاعِيَةِ فِي الْأُمَمِ، وَ يَدِهِ الْبَاسِطَةِ بِالنِّعَمِ، وَ جَنْبِهِ الَّذِي مَنْ فَرَّطَ فِيهِ نَدِمَ»؛ المزار الکبیر، ص185.
[3]. (18) الکهف: 110.
[4]. «عَنْ كُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ أَنَّهُ قَالَ: سَأَلْتُ مَوْلَانَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً علیه السلام فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أُرِيدُ أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسِي قَالَ يَا كُمَيْلُ وَ أَيَّ الْأَنْفُسِ تُرِيدُ أَنْ أُعَرِّفَكَ قُلْتُ يَا مَوْلَايَ هَلْ هِيَ إِلَّا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ قَالَ يَا كُمَيْلُ إِنَّمَا هِيَ أَرْبَعَةٌ النَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ خَمْسُ قُوًى وَ خَاصِيَّتَانِ فَالنَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى جَاذِبَةٌ و مَاسِكَةٌ وَ هَاضِمَةٌ وَ دَافِعَةٌ وَ مُرَبِّيَةٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الزِّيَادَةُ وَ النُّقْصَانُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْكَبِدِ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْقَلْبِ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى فِكْرٌ وَ ذِكْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَبَاهَةٌ وَ لَيْسَ لَهَا انْبِعَاثٌ وَ هِيَ أَشْبَهُ الْأَشْيَاءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَكِيَّةِ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ النَّزَاهَةُ وَ الْحِكْمَةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى بَهَاءٌ فِي فَنَاءٍ وَ نَعِيمٌ فِي شَقَاءٍ وَ عِزٌّ فِي ذُلٍّ وَ فَقْرٌ فِي غَنَاءٍ وَ صَبْرٌ فِي بَلَاءٍ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ وَ هَذِهِ الَّتِي مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَّهِ وَ إِلَيْهِ تَعُودُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي وَ قَالَ تَعَالَى يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً وَ الْعَقْلُ فِي وَسَطِ الْكُلِّ»؛ بحار الانوار، ج58، ص84.
[5]. (75) القيامة: 36.
[6]. (29) العنکبوت: 2ـ3.
[7]. (75) القيامة: 36.
[8]. تعبیر خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام: «أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى»؛ الکافی، ج1، ص54.
[9]. وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ؛ (17) الإسراء: 81.
[10]. این تعبیر در آیات متعدد قرآن وارد شده؛ برای نمونه: يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ ؛ (2) البقرة: 168.
[11]. این مضمون در روایات متعدد وارد شده است؛ برای نمونه: «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام خَبَرٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ عَشْرٍ تَرْوِيهِ إِنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَ لِكُلِّ صَوَابٍ نُوراً ثُمَّ قَالَ إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَعُدُّ الرَّجُلَ مِنْ شِيعَتِنَا فَقِيهاً حَتَّى يُلْحَنَ لَهُ فَيَعْرِفَ اللَّحْنَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ إِنَّ مِنْ وَرَائِكُمْ فِتَناً مُظْلِمَةً عَمْيَاءَ مُنْكَسِفَةً لَا يَنْجُو مِنْهَا إِلَّا النُّوَمَةُ قِيلَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا النُّوَمَةُ قَالَ الَّذِي يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سَيُعْمِي خَلْقَهُ عَنْهَا بِظُلْمِهِمْ وَ جَوْرِهِمْ وَ إِسْرَافِهِمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا وَ لَكِنَّ الْحُجَّةَ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ كَمَا كَانَ يُوسُفُ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ثُمَّ تَلَا يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ »؛ الغيبة للنعماني، ص141. رجوع شود به: بصائر الدرجات، ص488، «باب أن الأرض لا تبقى بغير إمام لو بقيت لساخت».
[12]. الكافي، ج1، ص60.
[13]. خداوند متعال میفرماید: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ ؛ (16) النحل: 89. وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ ؛ (6) الأنعام: 38. «عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ»؛ الكافي، ج1، ص60. «عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ اللَّهُ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ حَتَّى لَا يَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ لَوْ كَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْآنِ إِلَّا وَ قَدْ أَنْزَلَهُ اللَّهُ فِيهِ»؛ الكافي، ج1، ص59. «عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا... سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ قَالَ ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً فَرَأَى أَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلَى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ فَقَالَ عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِ شَيْءٍ»؛ الكافي، ج1، ص261. رجوع شود به: بحار الانوار، ج89، ص78، «باب أن للقرآن ظهرا و بطنا و أن علم كل شيء في القرآن و أن علم ذلك كله عند الأئمة علیهم السلام و لا يعلمه غيرهم إلا بتعليمهم».
[14]. «فِي أَعْلَامِ النُّبُوَّةِ إِنَّ كِسْرَى كَتَبَ فِي الْوَقْتِ إِلَى عَامِلِهِ بِالْيَمَنِ بَاذَانَ وَ يُكَنَّى أَبَا مِهْرَانَ أَنِ احْمِلْ إِلَيَّ هَذَا الَّذِي يَذْكُرُ أَنَّهُ نَبِيٌّ وَ بَدَا بِاسْمِهِ قَبْلَ اسْمِي وَ دَعَانِي إِلَى غَيْرِ دِينِي فَبَعَثَ إِلَيْهِ فَيْرُوزَ الدَّيْلَمِيَّ فِي جَمَاعَةٍ مَعَ كِتَابٍ يَذْكُرُ فِيهِ مَا كَتَبَ بِهِ كِسْرَى فَأَتَاهُ فَيْرُوزٌ بِمَنْ مَعَهُ فَقَالَ لَهُ إِنَّ كِسْرَى أَمَرَنِي أَنْ أَحْمِلَكَ إِلَيْهِ فَاسْتَنْظَرَهُ لَيْلَةً فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ حَضَرَ فَيْرُوزٌ مُسْتَحِشّاً فَقَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَخْبَرَنِي رَبِّي أَنَّهُ قُتِلَ رَبُّكَ الْبَارِحَةَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ ابْنَهُ شِيرُويَهَ عَلَى سَبْعِ سَاعَاتٍ مِنَ اللَّيْلِ فَأَمْسِكْ حَتَّى تَأْتِيَكَ الْخَبَرُ فَرَاعَ ذَلِكَ فَيْرُوزَ وَ هَالَهُ وَ عَادَ إِلَى بَاذَانَ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ لَهُ بَاذَانُ كَيْفَ وَجَدْتَ نَفْسَكَ حِينَ دَخَلْتَ عَلَيْهِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هِبْتُ أَحَداً كَهَيْبَةِ هَذَا الرَّجُلِ فَوَصَلَ الْخَبَرُ بِقَتْلِهِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ تِلْكَ السَّاعَةِ فَأَسْلَمَا جَمِيعاً»؛ المناقب، ج1، ص79.
[15]. برای نمونه: «وقتی [پیامبر] میگويد خاتم الانبياء من هستم نمیخواهد بگويد: آن چه گفتم انسان را الی الابد بس است بلکه، خاتميّت میخواهد بگويد انسانها تاکنون احتياج داشتهاند برای زندگی خودشان از ماوراء تعقل و تربيت بشریشان هدايت شوند. حالا در اين زمان (در قرن هفتم ميلادی) بعد از آمدن تمدن يونان، تمدن رم، تمدن اسلام، قرآن، انجيل و تورات، تربيت مذهبی انسان تا حدی که لازم بود انجام پذيرفته است و از اين پس انسان «بر اساس طرز تربيتش» قادر است، که بدون وحی و بدون نبوت جديدی، روی پای خودش، به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند. بنابراين ديگر ختم نبوت است. خودتان راه بيفتيد... فساد انسان امروز از بد فهميدن نيست، بلکه از بد عمل کردن است. يعنی میتواند صلاح و فساد خود را تشخيص دهد... پيغمبر اسلام میگويد که: از حالا به بعد تربيت و شعورت تا حدی که بتواند صلح و سازش و سعادت تکامل و آسايش برقرار کند، رسيده است. تو میتوانی و میفهمی، يعنی انديشهات به مرحلهايی از تکامل رسيده که احتياج ندارد. باز هم وحی دست تو را بگيرد يا پا به پا ببرد. از اين پس، عقل جای وحی را میگيرد، البته عقلی که با وحی در طول قرون پيش تربيت يافته و بالغ شده است»؛ مجموعه آثار شریعتی، ج 16، ص70ـ71.
[16]. «عَنْ كُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ أَنَّهُ قَالَ: سَأَلْتُ مَوْلَانَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً علیه السلام فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أُرِيدُ أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسِي قَالَ يَا كُمَيْلُ وَ أَيَّ الْأَنْفُسِ تُرِيدُ أَنْ أُعَرِّفَكَ قُلْتُ يَا مَوْلَايَ هَلْ هِيَ إِلَّا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ قَالَ يَا كُمَيْلُ إِنَّمَا هِيَ أَرْبَعَةٌ النَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ خَمْسُ قُوًى وَ خَاصِيَّتَانِ فَالنَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى جَاذِبَةٌ و مَاسِكَةٌ وَ هَاضِمَةٌ وَ دَافِعَةٌ وَ مُرَبِّيَةٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الزِّيَادَةُ وَ النُّقْصَانُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْكَبِدِ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْقَلْبِ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى فِكْرٌ وَ ذِكْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَبَاهَةٌ وَ لَيْسَ لَهَا انْبِعَاثٌ وَ هِيَ أَشْبَهُ الْأَشْيَاءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَكِيَّةِ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ النَّزَاهَةُ وَ الْحِكْمَةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى بَهَاءٌ فِي فَنَاءٍ وَ نَعِيمٌ فِي شَقَاءٍ وَ عِزٌّ فِي ذُلٍّ وَ فَقْرٌ فِي غَنَاءٍ وَ صَبْرٌ فِي بَلَاءٍ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ وَ هَذِهِ الَّتِي مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَّهِ وَ إِلَيْهِ تَعُودُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي وَ قَالَ تَعَالَى يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً وَ الْعَقْلُ فِي وَسَطِ الْكُلِّ»؛ بحار الانوار، ج58، ص84.
[17]. «روي ان أعرابيا سأل أمير المؤمنين علیه السلام عن النفس فقال له عن اي نفس تسأل؟ فقال: يا مولاي هل النفس أنفس عديدة؟ فقال علیه السلام: نعم نفس نامية نباتية، و نفس حسّية حيوانية، و نفس ناطقة قدسية، و نفس إلهية ملكوتية كلية. قال: يا مولاي ما النامية النباتية؟ قال: قوة أصلها الطبايع الاربع بدو إيجادها مسقط النطفة، مقرّها الكبد، مادتها من لطايف الأغذية، فعلها النّمو و الزيادة، و سبب فراقها اختلاف المتولدات فاذا فارقت عادت إلى ما منه بدأت عود ممازجة لا عود مجاورة. فقال: يا مولاي و ما النّفس الحسّية الحيوانية؟ قال: قوّة فلكية و حرارة غريزية أصلها الافلاك بدو ايجادها عند الولادة الجسمانيّة فعلها الحياة و الحركة و الظلم و الغشم و الغلبة و اكتساب الاموال و الشهوات الدنيوية مقرّها القلب سبب فراقها اختلاف المتولدات، فاذا فارقت عادت إلى ما منه بدأت عود ممازجة لا عود مجاورة فتعدم صورتها و يبطل فعلها و وجودها و يضمحل تركيبها. فقال: يا مولاي و ما النفس الناطقة القدسية؟ قال: قوة لاهوتية بدو ايجادها عند الولادة الدنيوية، مقرّها العلوم الحقيقية الدينيّة، موادّها التأييدات العقليّة، فعلها المعارف الرّبانية، سبب فراقها تحلل الآلات الجسمانية، فاذا فارقت عادت إلى ما منه بدأت عود مجاورة لا عود ممازجة. فقال: يا مولاي و ما النفس اللاهوتية الملكوتية الكلية؟ فقال: قوة لاهوتية جوهرة بسيطة حيّة بالذات أصلها العقل منه بدت و عنه دعت و إليه دلت و أشارت و عودتها إليه إذا كملت و شابهته، و منها بدأت الموجودات و إليها تعود بالكمال فهو ذات اللّه العليا و شجرة طوبى و سدرة المنتهى و جنّة المأوى، من عرفها لم يشق، و من جهلها ضلّ سعيه و غوى. فقال السائل: يا مولاي و ما العقل؟ قال: العقل جوهر درّاك محيط بالاشياء من جميع جهاتها، عارف بالشيء قبل كونه، فهو علّة الموجودات و نهاية المطالب»؛ قرة العيون، ص363-364.
[18]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛ (5) المائدة: 110.
[19]. بخشی از آیات و روایات مربوط به این بحث، در جلسه پنجم از همین مباحث، ذیل عناوین شماره (1.3) و (1.4) گذشت؛ همچنین رجوع شود به: بحار الأنوار، ج26، ص267، «باب تفضيلهم علیهم السلام على الأنبياء و على جميع الخلق و أخذ ميثاقهم عنهم و عن الملائكة و عن سائر الخلق و أن أولي العزم إنما صاروا أولي العزم بحبهم صلوات الله عليهم».