نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ و روح‌القدس جلسه 17 (123)

از شجره طوبی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۴۳ توسط علی اکبر (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «= '''نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌''' علیه السلام '''و روح‌القدس جلسه 17 (123)''' = == '''ظهور متوازن جهت‌های عبودی و ربوبی انبیاء در مقام تبلیغ و بازگشت کمالات ایشان به مقام تلقی و تحمل''' == '''أعوذ بالله من الشيطان الرجيم...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ علیه السلام و روح‌القدس جلسه 17 (123)

ظهور متوازن جهت‌های عبودی و ربوبی انبیاء در مقام تبلیغ و بازگشت کمالات ایشان به مقام تلقی و تحمل

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

مقدمه‌ای در مرور مباحث گذشته (عصمت انبیاء در تلقی و تحمل و تبلیغ)

در جلسات قبل عرض کردیم میزان همه کمالاتی که از انبیای الهی سر می‌زند، میزان همه مقامات علمی و عملی و همه احوال و اخلاقی که از آن بزرگواران آشکار می‌شود، [آن حقیقتی است که در مقام فؤاد ایشان تجلی می‌کند.] آنچه از انسان در مقام کمال انسانی و کمال ایمانی و کمال نبوتی رخ می‌دهد، در جایگاه‌های گوناگون و متعدد انسانی است. معنا ندارد که یک کمال انسانی در مقام حقیقت فؤادی او بر آن گونه یگانگی و احدیت و بساطتِ خودش تحقق داشته باشد، لکن در مقام عقلش ـ به تناسب جایگاه عقلش ـ نباشد، همین‌طور در مقام روحش نباشد، در مقام نفسش نباشد. معنا ندارد که در همه این مقامات باشد، ولی در مقام جسمش نباشد. معنا ندارد که در مقام جسمش باشد، ولی در مقام اعراض جسمانی‌اش، یعنی در جهت‌های آشکاری کمالات جسمانی او در بیرون برای اجسام دیگر، نباشد. اگر غیر از این باشد، این انسانْ ناقص است، چون همه مراتب وجودی‌اش به کمال نرسیده. وقتی همه مراتب وجودی‌اش به کمال نرسیده، ناقص است و وقتی ناقص است، دیگر نمی‌شود بگویید که جامع همه مراتب کمالیه عبودیتی‌ـ‌بندگی و همه کمالات ربوبی‌ـ‌الهی خداوند متعال شده. پس باید همه سلسله وجودی‌اش کامل باشد.

این همان حقیقتی است که بارها عرض کرده‌ایم یک پیامبر، هم در مقام تلقی و هم در مقام تحمل و هم در مقام تبلیغ، معصوم است. تلقی، یعنی مقام گرفتن وحی الهی، در هر مقامی از مقامات خودش؛ در این مقام، پیامبر معصوم است. تحمل، یعنی اینکه آن حقیقتی را که در بالا گرفته، در سلسله مراتب وجودی خودش پایین بیاورد. مثلاً یک پیامبر، در مقام عقلش، عصمت در تلقی دارد؛ یعنی در گرفتن و تلقی‌کردنِ مقام عقلش از مقام فؤادش، معصوم است. حالا این حقیقتی که تلقی کرده، باید پایین بیاید تا در مقام جسم آشکار شود. این حقیقت، می‌آید به مقام روح، می‌آید به مقام نفس؛ اینها مقام تحمل است، مراتب تحمل وجودی‌اش است. این سیر تحمل در مراتب وجودی ادامه دارد، تا اینکه در این عالم بیرون می‌آید و از جسم این پیامبر آشکار می‌شود.[1]

حضرت عیسی‌ علیه السلام و ابراز کمالات الهی در مقام اعراض جسمانی

در این آیات شریفه سوره مائده، حضرت عیسی‌ علیه السلام مورد صحبت است.[2] می‌فرماید: إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني . حضرت در اینجا یک آب و گلی را با هم مخلوط می‌کند و به صورت پرنده‌ای در می‌آورد؛ اینها اعمال دست حضرت است. بعد با دهانش می‌دمد و در نتیجه، این مجسمه به اذن پروردگار، پرنده می‌شود. همین‌طور می‌فرماید: وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني ؛ کسانی که مرض کوری و مرض برص دارند را سالم می‌کنی و آنها را از این مریضی بیرون می‌آوری.

حالا این کارها را یا با نگاه مبارکش انجام می دهد، یا با زبان مبارکش، یا با ذائقه‌اش؛ این دیگر دست خود حضرت است. ممکن است با ذائقه‌اش انجام دهد، مثل اینکه راوی می‌گوید: امام هادی‌ علیه السلام آب دهان خودشان را به من القاء کردند، بعد از آن من به هفتاد و سه زبان حرف می‌زدم.[3] ممکن است با نگاهش انجام دهد، مثل اینکه یک کسی به انسان نگاه می‌کند و امور الهیه را به او تعلیم می‌دهد. امروزه دیگر ثابت شده که نگاه چقدر مؤثر است. می‌بینید جوکی‌های هندی با نگاهشان قطار را نگه می‌دارند. حتی در حیوانات، مارهایی کشف شده‌اند که با نگاهشان به انسان سمّ می‌زنند. امروزه اینها اموری ثابت‌شده است. می‌بینید گونه نگاه‌کردن شما تأثیر می‌گذارد؛ یک وقت به گونه‌ای به بچه خودتان نگاه می‌کنید که می‌خندند، یک وقت هم به یک گونه دیگر نگاه می‌کنید که زهره‌اش می‌ترکد و صدای گریه‌اش بلند می‌شود. حالا اینکه انبیای الهی، با آن قوایی که در این عالم دارند، چگونه این کارها را انجام می‌دهند، دست خودشان است؛ اگر بنا بود که ما هم بدانیم، آن‌وقت ما هم علمش را داشتیم و آن کارها را انجام می‌دادیم.

علی ای حال، این اموری که در این مراتب اعراض جسمانی از ایشان آشکار می‌شود، تجلی و شعاعی است از همان حقیقتی که در مرتبه بالای وجود خودشان تلقی کرده‌اند و بعد در سلسله مراتب وجودی خودشان تحمل فرموده‌اند تا در این عالم جسمانی پیاده و آشکار شده است.

وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني . حضرت، مرده را هم زنده می‌کند. حالا چگونه زنده می‌کند؟ ممکن است با زبانش الفاظی را بگوید و مرده را زنده کند. معمول ما به این کار می‌گوییم: حضرت دارد دعا می‌کند. می‌بینید عموم نویسنده‌ها می‌گویند که حضرت دعا می‌کردند و خدا دعایشان را می‌پذیرفت. چرا این‌طور گفته‌اند؟ چون دیده‌اند که حضرت دارند الفاظی را به کار می‌برند؛ اسمش را «دعا» گذاشته‌اند.

صدور جهت‌های ربوبی و عبودی از انبیای الهی و توازن میان آن دو

انبیای الهی‌ علیهم السلام همه چیزشان وحدانیت خداست؛ اصلاً موجود شده‌اند برای ابراز و آشکارکردن توحید الهی، موجود شده‌اند برای اینکه فقط تجلی‌گاه توحید الهی باشند. لذا جنبه عبودیت، بیش از هر کس دیگری، در آن بزرگواران آشکار است. هر پیامبر و ولیّ خدایی، هرچه عظیم‌تر و الهی‌تر و کامل‌تر و جامع‌تر باشد، عابدتر است و جهت‌های گوناگون عبادت از جهت‌های گوناگون وجودی‌اش بیشتر آشکار می‌شود.[4] چرا؟ چون هرقدر کامل‌تر باشد، جهت‌های ولاییِ الهی در او بارزتر و کامل‌تر است و وقتی جهت‌های ولاییِ الهی در او کامل‌تر شد، صفات و مقامات الهی و ربوبی و توحیدی از او بیشتر و قوی‌تر و کامل‌تر آشکار می‌شود. وقتی این‌گونه شد، ابزار اینکه انسان‌ها در امتحان الهی شکست بخورند، بیشتر می‌شود. در کدام امتحان؟ در این امتحان که بتوانند تشخیص دهند که این امور الهیه‌ای که دارد از این ولیّ سر می‌زند، مال خودش نیست، بلکه مال خداوند است؛ در این امتحان که بتوانند تشخیص دهند که او چون خودش بنده خدا شده، این امور از او سر می‌زند. در این جهت، امتحان بر انسان‌ها سخت‌تر می‌شود؛ یعنی اسباب اینکه در امتحان شکست بخورند و این ولیّ را خدا بگیرند و صفات خدایی و امور خدایی به او نسبت دهند، بیشتر و قوی‌تر می‌شود. لذا از آن طرف خداوند باید یک توازنی میان این جنبه ربوبی ولیّش و آن جنبه بندگی و عبودیت ولیّش برقرار کند؛ پس لازم است که جنبه عبودیت و بندگی او، کامل‌تر و قوی‌تر و نورانی‌تر و بارزتر و آشکارتر و جامع‌تر باشد، تا انسان‌ها بتوانند در این امتحان غلو و امتحان تقصیر، پیروز شوند.

لزوم توازن میان ربوبیت و عبودیت، برای حرکت پیوسته در میانه غلو و تقصیر

بنابراین جهت‌های الهی از ولیّ آشکار می‌شود تا انسان‌ها تقصیر در معرفت او پیدا نکنند و همین طور جهت‌های بندگی از او آشکار می‌شود تا انسان‌ها غلو در حقّ او پیدا نکنند؛ یعنی از این ولیّ خدا، هر دو طرف آشکار می‌شود تا انسان‌ها یک حد وسط و میانه و اقتصاد را ـ که ائمه‌ علیهم السلام فرموده‌اند[5] ـ بگیرند. در آن حد وسط، هر مقدار جلو بروند، به آخر نمی‌رسند. چرا؟ چون برای این انسانی که می‌خواهد این ولیّ را بشناسد، دو طرف وجود دارد. یک طرفش، نیفتادن در غلو است و حرکت در میانه. یک طرفش هم نیفتادن در تقصیر است و حرکت در میانه. پس این حرکت در میانه، باید علی‌الدوام باشد، تا این انسان دچار یکی از دو طرف نشود؛ باید میان این دو طرف، توازن وجود داشته باشد، تا این شخص عارف، این بنده‌ای که می‌خواهد به‌واسطه معرفت به ولیّ خدا شناخت خدا را پیدا کند و به طرف خداوند تبارک و تعالی جلو برود، بتواند این سیر را انجام دهد.

پیوستگیِ بالارفتن علم و پایین‌آمدن حلم

آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام فرمودند: «أَنَّ النَّبِيَّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سَأَلَ رَبَّهُ سُبْحَانَهُ لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى لَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَفْضَلَ عِنْدِي مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَيَّ وَ الرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ. يَا مُحَمَّدُ! وَجَبَتْ مَحَبَّتِي‏ لِلْمُتَحَابِّينَ‏ فِيَّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَعَاطِفِينَ فِيَّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَوَاصِلِينَ فِيَّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيَّ و لَيْسَ لِمَحَبَّتِي عَلَمٌ (عِلّةٌ) وَ لَا غَايَةٌ وَ لَا نِهَايَةٌ وَ كُلَّمَا رَفَعْتُ لَهُمْ عِلْماً وَضَعْتُ لَهُمْ حِلْماً[6] أُولَئِكَ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى الْمَخْلُوقِينَ بِنَظَرِي إِلَيْهِمْ وَ لَمْ يَرْفَعُوا الْحَوَائِجَ إِلَى الْخَلْقِ بُطُونُهُمْ خَفِيفَةٌ مِنْ أَكْلِ الْحَرَامِ نَعِيمُهُمْ فِي الدُّنْيَا ذِكْرِي وَ مَحَبَّتِي وَ رِضَائِي عَنْهُمْ»؛[7] «پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب معراج از پروردگارش سؤال كرد: پروردگارا! چه عملى افضل است؟ خدای متعال فرمود: چيزى در نزد من افضل و بهتر از توكّل بر من، و راضى‌بودن به قسمت من نيست. ای محمد! واجب شد محبتم برای آنان که در راه من با یکدیگر دوستی ورزند و واجب شد محبتم برای آنان که در راه من به هم مهربانی کنند و واجب شد محبتم برای آنان که به من توکل کنند و محبت مرا نشان (سبب) و سرانجام و پایانی نباشد و هرگاه که علمی برای آنان رفعت دهم، حلمی برایشان گذارم. آنان کسانی‌اند که به آفریدگان نظر افکندند با همان نظری که من بدیشان دارم و حاجت‌هایشان نزد خلق نبردند. شکم‌هایشان از حرام‌خواری پالوده و سبک است و بهشتشان در دنیا یاد من و محبت من و رضایت من از آنهاست».[8]

می‌فرماید: «كُلَّمَا رَفَعْتُ‏ لَهُمْ‏ عِلْماً وَضَعْتُ لَهُمْ حِلْماً؛ هرگاه که علمی برای آنان رفعت دهم، حلمی برایشان گذارم»[9] بشود؛ چرا؟ چون «لَيْسَ لِمَحَبَّتِي عَلَمٌ (عِلّةٌ) وَ لَا غَايَةٌ وَ لَا نِهَايَةٌ؛ محبت مرا نشان (سبب) و سرانجام و پایانی نباشد». هر مقدار که علمشان بالا می‌رود، حلمشان پایین می‌آید، چون محبت خدا غایت و نهایت ندارد. یعنی این سیر، سیر محبت خداست، که این بنده علی‌الدوام در میانه ربوبیت و عبودیت جلو برود و هم ربوبیت و هم عبودیت را توشه خودش بگیرد و جلو برود. امام صادق علیه السلام فرمودند: «الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي الْعُبُودِيَّةِ؛[10] بندگی جوهری است که کنه آن ربوبیت است، پس آنچه از عبودیت نایافت گردد در ربوبیت یافت شود و آنچه از ربوبیت پنهان گردد در عبودیت حاصل آید». باید این برایش رخ دهد و علی‌الدوام به طرف جلو برود.

پس این بنده، باید توشه‌ای را داشته باشد و این توشه، در ولیّ است و از ولیّ آشکار می‌شود؛ وقتی از ولیّ آشکار می‌شود، خوراک این بنده می‌شود و این بنده، سیر کمالی را پیدا می‌کند. پس باید که این ولیّ، همیشه در این حد وسط قرار داشته باشد؛ یعنی هر آنچه از او آشکار می‌شود، همیشه باید در میانه و حد وسط باشد، هم عبودیتش و هم ربوبیتش، هم جنبه خلقی‌اش و هم جنبه الهی‌اش؛ هر مقدار که جنبه الهی در او آشکارتر می‌شود، باید جنبه خلقی هم در او آشکارتر شود.

نیاز تمامی انسان‌ها به خوراک و دفع و رشد

این یک امر واضح است که هر انسانی به سه چیز نیاز دارد: خوراک؛ دفع فضولات خوراک؛ رشد و قوت. یعنی بشر به خوراک و دفع فضولات آن نیاز دارد تا قوی شود و حرکت کند و پیش برود. انسان اگر خوراک نداشته باشد، می‌میرد؛ اگر آب و غذا نخورد، می‌میرد. اگر خوراک داشته باشد ولی فضولاتش دفع نشود، می‌میرد. علاوه بر خوراک و دفع فضولات، باید این خوراک، مراتب تحلیل خودش را هم در داخله بدن طی کند؛ یعنی باید این بدن، آنچه کمک‌کار بقاء و سلامتی و کمال خودش است را جدا کند و در خودش نگه دارد و هرکدام را به اندازه لازم به اعضا و جوارح برساند و بعد از آن، فضولات را دفع کند. اگر به اینجا نرسد، اگر آنچه می‌خواهد سبب بقا و کمال و سلامت بشود هم با فضولات دفع شود، در حقیقت اصلاً خوراکی رخ نداده و باز این انسان می‌میرد. می‌بینید اگر انسان چند روزی حالت اسهال داشته باشد، آن‌قدر ضعیف می‌شود که دیگر قوه حرکت را ندارد. چرا؟ چون فضولات دفع می‌شود، لکن آن چیزهای مغذی و لازمی هم که در غذا بوده با آن فضولات دفع می‌شود. غذا حامل دو چیز است: یک خوراک حقیقیِ سیر کمالی؛ یک ظرف و جایگاه حمل‌کننده این خوراک. ظرف باید بیرون برود، ولی آن خوراک باید بماند؛ وقتی این امر رخ ندهد و تمامش دفع شود، آن چیزی که برای سیر باید بماند هم نمی‌ماند و طبیعتاً سیری رخ نمی‌دهد. یعنی اگر علم باشد بدون حلم، سیر انجام نمی‌شود. اگر حلم باشد بدون علم، سیر انجام نمی‌شود. باید هر دو با هم باشد تا این انسان بتواند سیر خوراکی خودش را انجام بدهد.

این امر در همه انسان‌ها هست. خداوند در حق حضرت عیسی و مادش می‌فرماید: كانا يَأْكُلانِ‏ الطَّعامَ ؛[11] «آن دو، غذا می‌خوردند». بنی‌اسرائیل دیدند که حضرت عیسی و مادرش غذا می‌خورند. همه انسان‌ها غذا می‌خورند؛ اما چون از حضرت عیسی و مادر ایشان آیاتِ ربوبیت الهی و مقامات توحیدی آشکار شده بود، خداوند به این امر تذکر داده است. در آیات متعدد، خداوند این مطلب را بیان فرموده که ما عیسی و مادرش را آیتی برای خودمان قرار داده‌ایم. پس خداوند در این دو بزرگوار، مقامات الهی خودش را قویاً آشکار کرده بود، اضافه بر آنچه در دیگران آشکار کرده بود. به‌خاطر همین، خداوند این امر واضح و روشن كانا يَأْكُلانِ‏ الطَّعامَ را متذکر شده است.

البته این غذاخوردن، ظاهرش واضح و روشن است، ولی حقیقتش بسیار پنهان است. تا همین امروز، هنوز بشر نتوانسته سیرِ همین خوراک ظاهریِ ما (همین عسل و گوشت و میوه و...) را آشکار کند. چرا با این همه سر و صدایی که دارند، نتوانسته‌اند به نتیجه برسند؟ چون مادی فکر می‌کنند؛ چون همه چیزِ فکرشان مادی است. فکر مادیِ آنها هم به اندازه تجربه مادی است؛ ورای تجربه مادی، فکر نمی‌کنند. همان چیزی که آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در حق اهل مذاهب باطله فرمودند: «لَا يَرَى أَنَّ وَرَاءَ مَا بَلَغَ فِيهِ مَذْهَباً»؛[12] اصلاً غیر راه خودش، راه دیگری را نمی‌بیند. یا در روایت دیگر فرمودند: «كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ‏ نَفْسِهِ‏»؛[13] همه امام خودشان هستند، یعنی خودشان را رهبر می‌دانند، یعنی می‌گویند «همین است که ما یافته‌ایم». این مطلبی که حضرت در امور دینی و در حق آن گروه‌های باطلِ زمان خودشان بیان کردند، برای دهریون و مادی‌گراهای قدیم و برای این انسان‌های مادی‌گرای امروز هم قویاً جاری است. اینها تمام مدارک و علومشان را در ماده‌فهمی و ماده‌یابی و درواقع در ماده‌گرایی منحصر کرده‌اند. چرا می‌گویم «ماده‌گرایی»؟ چون انسان در هر چیزی که بخواهد تحقیق کند، باید گرایش به آن پیدا کند، باید اعتقاد به آن پیدا کند، باید وجود آن و کمال آن و ارزشمندی آن را در خودش بیابد تا به سمتش حرکت کند؛ انسان تا وجود یک چیزی و کمال و منفعت آن را نیابد، به سمتش حرکت نمی‌کند. این مادی‌گراها، تمام کمال و منفعت را در ماده پیاده می‌کنند، یعنی در امور جسمانی بیرونی. بعد هم آن امور جسمانی بیرونی را به اندازه علم خودشان می‌دانند؛ می گویند: ما این را یافته‌ایم و همین است و جز این نیست! می‌بینید که امروزی‌ها همین را می‌گویند.

بازگشت خلقت به نقطه اولیه، در نگاه حق و نگاه باطل

آن قدیمی‌ها هم همین حرف‌های امروزی‌ها را می‌گفتند. این‌طور نیست که فکر کنیم فقط مادی‌گراهای امروزی دارند این حرف‌ها را می‌گویند؛ آنها هم همین را می‌گفتند، اینها هم همان را می‌گویند. اجمال مطلبشان این است که عالم را به یک نقطه اولیه می‌رسانند.

همراهی اهل‌بیت‌ علیهم السلام با جهتِ حق ادعای دهریون، برای تربیت و هدایت آنان

آن کسی که خدمت امام صادق‌ علیه السلام آمده بود، همین حرف را می‌زد؛ گفت، گفت، گفت، تا رساند به آنجایی که یک هسته اولیه است و همه وابسته به آن هستند. حضرت به او فرمودند: آن هسته اولیه، آیا عالِم هست؟ آیا قادر هست؟ آیا حیّ هست؟ آیا کاره‌ای هست یا نیست؟ عرض کرد: بله، هست. حضرت فرمودند: پس اختلافمان در نامگذاری است؛ آن چیزی که تو می‌گویی همان خدایی است که ما می‌گوییم.[14]

البته در اینجا حضرت می‌خواستند او را آهسته‌آهسته تربیت کنند. گاهی اوقات، انسان در مناظره و مجادله می‌خواهد طرف را محکوم و سرشکسته کند؛ اما اگر بخواهید با علم مجادله راه را برای طرف باز کنید و تأدیب و تربیتش کنید و رشدش دهید، راهش همین است که این‌گونه آهسته‌آهسته جلو بروید. مثل اینکه در روایت دیگر، حضرت به آن زندیق فرمودند: آیا به زیر زمین و بالای آسمان و به شرق و غرب عالم رفته‌ای؟ اگر نرفته‌ای چرا می‌گویی خدا نیست؟ شاید آنجا خدا باشد![15] این نوع مجادله، برای آن است که آن شخص از لجالت و اصرار بر باطل دست بردارد. اینکه حضرت می‌فرمایند «شاید آنجا خدا باشد»، معنای درستش این است: شاید در آنجا آثار توحیدی آن‌قدر قوی باشد که اگر آن را ببینی، کأن دیگر خدا را می‌بینی.

چرا این‌طور معنا کردم؟ به‌خاطر آن روایت ابن ابی العوجاء زندیق و گفتگوی امام صادق‌ علیه السلام با او. ابن ابی العوجاء با دو نفر از رفقایش در مسجد الحرام نشسته بودند. یکی از آن دو، به محل طواف اشاره کرد و گفت: در میان اینها یک نفر نیست که اسمش را انسان بگذارم، مگر همان آقایی که نشسته (یعنی امام صادق‌ علیه السلام). ابن ابی العوجاء گفت: من می‌روم با او صحبت کنم تا ببینم درست گفته‌ای یا نه! رفیقش گفت: نرو، محکوم می‌شوی! او گفت: نه، تو برای اینکه سخنت دروغ نشود، می‌گویی نروم! رفت و برگشت؛ وقتی برگشت، به رفیقش گفت: این آقا بشر نیست؛ اگر در این دنیا یک وجود روحانی باشد، این آقاست! خلاصه روایت به اینجا می‌رسد که می‌گوید: به ایشان گفتم: چه چیز مانع شده که خدا برای خلقش آشکار شود و آنها را به عبادت خودش دعوت کند، تا دیگر اختلافی پیش نیاید؟ چرا خودش محجوب گشته و پیامبران را فرستاده؟ به من گفت: چگونه از تو محجوب گشته، آن کسی که قدرتش را در نفس خود تو به تو نشان داده؟! ایجاد شدی در حالی که قبلاً نبوده‌ای؛ بزرگ شدی بعد از آنکه کوچک بودی؛ قوی شدی بعد از آنکه ضعیف بودی و ضعیف شدی بعد از آنکه قوی بودی؛ بیمار شدی بعد از آنکه سالم بودی و سالم شدی بعد از آنکه بیمار بودی... (اینها همه آیات خداست). بعد می‌گوید: همین‌طور نشانه‌های غیر قابل انکارِ قدرت او در نفس خود من را برایم شمرد (دیگر تمامش را نقل نکرده، مقداری را نقل کرده) تا جایی که گمان کردم الآن خدا میان من و او آشکار می‌شود![16]

خلاصه می‌خواهم بگویم، اگر در آن روایت آمده «آن هسته اولیه‌ای که تو می‌گویی، همان خدایی است که ما می‌گوییم»، یا اگر در آن روایت دیگر آمده که «شاید در آنجاها خدا باشد»، مراد حضرت همین آشکاری آیات خداست. اعتقاد بدیهی ما این است که آن هسته اولیه، خدا نیست، بلکه یک بنده خداست که جایگاه آشکاری مقامات الهی است.

اهل باطل و بهره‌گیری آنان از حق، برای ارائه باطل

یک نکته دیگر هم بگویم: اهل باطل، هیچ وقت نمی‌توانند با باطل محض جلو بروند. امیرالمؤمنین‌ علیه السلام فرمودند: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى؛[17] اگر باطلْ خالص بود، بر هیچ صاحب‌خردی نهان نمی‌شد». اگر باطلْ محض باشد، اصلاً کسی فریب نمی‌خورد. اسم شیطان، ابلیس است؛ همیشه در تلبیس است که گمراه می‌کند. یک مقدار از حق و یک مقدار از باطل را مخلوط می‌کند؛ با حق، سر شما کلاه می‌گذارد و باطل خودش را به خورد شما می‌دهد.

وقتی شیطان یک حرفی را می‌زند، شما باید بتوانید حق را از باطل جدا کنید. ببینید آن پیامبر خدا چگونه حق را از باطل جدا کرد؛ شیطان به ایشان گفت: «بگو "لا إله إلا الله"؛ بگو خدایی نیست جز الله». آن پیامبر فرمود: «این کلمه، درست است؛ ولی من به حرف تو نمی‌گویم».[18] ببینید چطور حق و باطل را از هم جدا کرد! اصل حقیقت را انکار نکرد؛ نگفت «نه، نمی‌گویم "لا إله إلا الله"». اگر این را می‌گفت، کافر شده بود. فرمود: کلمه حقی است، ولی من به فرمان تو نمی‌گویم. این همان راهی است که یک ولیّ الهی، حق را از باطل جدا می‌کند.

مجادله احسن و لزوم جداسازی حق و باطل در کلام اهل باطل

این همان مجادله احسن است که در قرآن کریم فرموده: جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ‏ أَحْسَنُ ؛ «با آنان به شیوه‌ای که نیکوتر است، مجادله کن». مجادله احسن، یعنی اینکه شما در برابر سخن اهل باطل، حقش را انکار نکنی و مجموعش را هم نپذیری، یعنی حقش را جدا کنی و باطلش را انکار کنی؛ این می‌شود مجادله حق. در حدیث شریف آقا امام حسن عسکری‌ علیه السلام از آقا امام صادق‌ علیه السلام آمده که حضرت فرمودند: مجادله احسن، این است که همان راهی را بروی که خدا و رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رفته‌اند، یعنی همان حجتی را به‌کار بگیری که خدا و رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌کار گرفته‌اند. بعد حضرت مثال‌هایی را از قرآن کریم بیان کردند. بعد در معنای مجادله به غیر احسن فرمودند: یک اهل باطلی، حقی را می‌آورد و می‌خواهد با آن حق، باطل خودش را به خورد شما بدهد؛ مجادله به غیر احسن این است که شما حق او را انکار کنی تا نتواند باطلش را به شما بدهد. این مجادله، حرام است، چون شما هم مثل آن اهل باطل شده‌اید؛ او حقّی را انکار کرده، شما هم حقّ دیگری را انکار کرده‌اید.[19]

تفاوت میان نگاه حق و نگاه باطل در بازگرداندن خلقت به هسته اولیه

در این صحبت ما، حرفی نیست که تمام عالم به یک هسته می‌رسد. اصلاً معنای توحید، همین است. البته در عربی، یک «حبه» داریم و یک «نوی»؛ خدا در قرآن می‌فرماید: إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ‏ وَ النَّوى‏ ؛[20] «براستی که خداوند شکافنده حبّه و نوی است». حبّه از ماده «حبب» است، از محبّت است. اما ماده «نوی» به معنای دورشدن است. آنچه اینها می‌گویند، آن «نوی» است. چرا؟ چون به بن‌بست رسیده‌اند؛ این سیر، اینها را به بن‌بست رسانده. آنچه انبیاء و اهل‌بیت‌ علیهم السلام فرموده‌اند، آن «حَبّ» است. چرا؟ چون آنها را به حُبّ خدا رسانده، به یک هسته اولیه وجود رسانده که حقیقتِ حبّ الله است. شما این هسته اولیه را از جسمانیت و مادیت بیرون ببرید. این مادیت و جسمانیت، دیواری است که اینها درست کرده‌اند. یک انسان مؤمن، از جسمانیت بیرون می‌رود و به مقام مثال می‌رود، از مثال بیرون می‌رود و همین‌طور به مقامات بالا و بالا و بالا و پنهانی عالم می‌رود، تا به حَبّ و هسته اولیه می‌رسد که حقیقتِ حُبّ اولیه است. آن حُبّ، حُبّ الله است. این سیر، سیر الهی است.

جمع میان «قوت در باطل‌بینی» و «تردید و سرگردانی» در وجود اهل باطل

این مادی‌گراهای امروزی، این منکرین خدا که همه چیز را به یک هسته اولیه می‌رسانند، اگر چیزی از حق را نیاورند، اصلاً نمی‌توانند باطل خودشان را بگویند. حالا اسمش را هر چه می‌خواهند، بگذارند؛ بالاخره هر کسی روی اصطلاحات خودش اسم می‌گذارد. آن ملحد اولی آنها، پیرمرد خرفت شیطان بن شیطان، همین تازگی به دوزخ رفت. وقتی یک کسی یک مقدار در باطل جلو می‌رود، دیگر نمی‌تواند برگردد. اصلاً در باطل جلو نرو؛ مراقب خودت باش که اصلاً در باطل جلو نروی! اگر جلو بروی، نمی‌توانی برگردی؛ هواها و هوس‌ها و خودپسندی‌ها و... می‌آید و نمی‌گذارد که برگردی.

آن ملعون در موقع مرگش مضطرب بود؛ مدام از هوش می‌رفت و به هوش می‌آمد. به پسرش گفت: می‌خواهم قبل از مرگم، علی بن ابی طالب را ببینم. از هوش رفت و به هوش آمد؛ گفت: آن تابوتی را دیدم که پیامبر گفته بود در جهنم واردش می‌شوم. پسرش سراغ حضرت رفت و از ایشان خواست که بیایند. وقتی حضرت آمدند، ملعون گفت: آیا مرا می‌بخشی؟ آیا حلالم می‌کنی؟ خلافت را به تو می‌دهم! حضرت فرمودند: مهاجرین و انصار را جمع کن، به حق من اعتراف کن، من هم تو را حلال می‌کنم! گفت: «النار يا أمير المؤمنين و لا العار»؛ آتش را می‌پذیرم، اما ننگ را نه؛ نمی‌خواهم آبروی خودم را ببرم![21]

شیطان این‌طور می‌کند. این ملعون به پیری و خرفتی می‌رسد، بیشتر به باطل‌بودنِ باطل خودش پی می‌برد. معنا ندارد که خدا اهل باطل را به انتخاب خودشان سیر در باطل بدهد، ولی باطل‌بودن آن باطل را به آنها نفهماند،[22] یعنی مدام جلو می‌برد تا حق را به او بفهماند. اما خود این انسانی که اهل باطل است، به گونه‌ای جلو می‌رود که حق را باطل می‌بیند و باطل را حق، معروف را منکر می‌بیند و منکر را معروف، «يَرَوْنَ الْمَعْرُوفَ‏ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً».[23] به جایی می‌رسد که قفل بر دلش می‌خورد و دیگر نمی‌تواند برگردد؛ چنانکه آقا امام باقر‌ علیه السلام فرمودند:

«مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ‏ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ‏ فِي‏ النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِكَ السَّوَادُ وَ إِنْ تَمَادَى فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِكَ السَّوَادُ حَتَّى يُغَطِّيَ الْبَيَاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَيَاضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ »؛[24] «هیچ بنده‌ای نیست مگر اینکه در قلبش نقطه سفیدی است؛ پس چون گناهی مرتکب شود، در آن نقطه، یک نقطه سیاه بیرون می‌زند؛ اگر توبه کند، آن سیاهی از بین می‌رود، ولی اگر لجبازی کند و به گناهان ادامه دهد، آن سیاهی زیاد می‌شود تا جایی که تمام سفیدی را می‌پوشاند و چون سفیدی پوشانده شد، صاحبش هرگز به خیر باز نمی‌گردد؛ این است کلام خداوند که می‌فرماید: "نه چنين است، بلكه آنچه مرتكب مى‏شدند زنگار بر دل‌هايشان بسته است"».[25]

این آدم، همه باطل‌ها را حق می‌بیند و همه حق‌ها را باطل می‌بیند. البته این در حالی است که: ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في‏ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ‏ ؛[26] «قلوبشان به ریب و شک افتاده و در ریب خود سرگردان‌اند»؛ ریب این انسان، مدام دارد بیشتر می شود؛ شکّش، شبهه‌اش، اضطرابش، مدام دارد بیشتر می‌شود.[27] اما در عین حال، بیشتر منکر حق می‌شود، بیشتر طرفدار باطل می‌شود. این خیلی مهم است که انسان بتواند به این دو طرف شناخت پیدا کند. چگونه می‌شود که در یک انسان، هم علی‌الدوام «يَرَوْنَ الْمَعْرُوفَ‏ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً» بیشتر می‌شود و هم علی‌الدوام في‏ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ‏ بیشتر می‌شود؟! فهم این، یک معرفت بسیار بالای وجود انسانی را نیاز دارد.

این کسی که اهل باطل است، یک حق را می‌آورد و می‌خواهد یک نتیجه باطل را از آن بگیرد. شما باید بتوانید این حق را از آن باطل جدا کنید، باید حقّش را بپذیرید و باطلش را رد کنید. باید همان سخن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را بگویید که درباره قول خوارج فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ؛ کلمه حقّی است که از آن، باطل اراده شده است». کلمه آنها، حق بود؛ آنها می‌گفتند: «لا حكمَ إلا لِلّهِ؛ حکمی نیست مگر برای خدا». اگر حضرت امیر‌ علیه السلام می‌فرمودند «یقولون باطلا؛ باطل می‌گویند»، کفر بود! چرا؟ چون حرفی که آنها می‌گفتند، یک آیه قرآن است؛ خداوند می‌فرماید: إِنِ الْحُكْمُ‏ إِلاَّ لِلَّهِ ؛[28] «حکم فقط از آنِ خداست». مگر می‌شود حضرت امیر‌ علیه السلام بگوید که یک آیه قرآن باطل است؟! اما مراد آنها از این کلام، این بود: «لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ»؛ یعنی در روی زمین، هیچ کس نباید امارت داشته باشد! به‌خاطر همین، وقتی می‌خواستند سراغ نماز جماعت بروند، بر سر اینکه چه کسی امام شود، با هم مسئله داشتند؛ می‌گفتند: ناچاریم یک نفر را امام قرار دهیم دیگر! همان حرفی که حضرت فرموده بود! لذا حضرت فرمودند: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ».[29]

پس مجادله به حق، این است که انسان حق را از باطل جدا کند، باطلش را انکار کند و حقش را قبول کند. بعد از این، می‌تواند به آن کسی که اهل باطل است بگوید: ببین تو چقدر عاجزی! همان حقّی که ما می‌گوییم را می‌گویی، ولی یک چیز نادرست و باطل و خراب را از آن نتیجه می‌گیری. ببین ما چقدر بزرگیم؛ ببین مطلب ما چقدر بزرگ است! ما آن حق را پذیرفته‌ایم، اما نتیجه باطل تو را نگرفته‌ایم.

اما مجادله به باطل، این است که شما آن باطل را از آن حق جدا نکنی و همه را با هم ردّ کنی. حضرت در بیان اینکه چرا انسان این کار را می‌کند، فرمودند: «لِأَنَّكَ لَا تَدْرِي كَيْفَ الْمَخْلَصُ مِنْهُ»؛ چون تو آن اندازه علم و دانایی و حق‌شناسی و فقاهت در دین را نداری که ببینی راه فرار چیست؛ نمی‌دانی از چه راهی بروی که نه حق را منکر شوی و نه باطل را بپذیری؛ لذا یک‌دفعه تمام قولش را انکار می‌کنی. دیده‌اید در گفتگوها چقدر این امر رخ می‌دهد؛ انسان یک‌دفعه می‌زند زیر کاسه و کوزه و همه چیز را منکر می‌شود. این همان راه شیطان است.

توازن در ذکر جهت‌های ربوبی و عبودی حضرت عیسی‌ علیه السلام در قرآن کریم

بحثمان اینجا بود: از وجود مبارک یک پیامبر الهی مثل حضرت عیسی‌ علیه السلام، قرار است جهت‌های عظیم الهی آشکار شود؛ لذا خداوند آن طرف را، یعنی جهت‌های بندگی را، اگرچه واضح است، متذکر می‌شود. این یک امر واضح و روشن بیرونی است که انسان غذا می‌خورد و یک مقدار از این غذا، فضولات می‌شود و باید از بدن بیرون برود. بعضی از این فضولات، به‌واسطه عرق‌کردن از انسان بیرون می‌رود. گاهی خروج فضولات، به‌واسطه هوایی است که از دهانتان بیرون می‌رود. دیده‌اید گاهی اوقات که غذاهای متنوعِ نامناسبی را می‌خورید، هواهای زیادی از دهانتان بیرون می‌رود. وقتی بیرون می‌رود، احساس راحتی می‌کنید. ممکن است بعضی مذمت کنند، اما این هوا باید بیرون برود. به‌واسطه این غذاهای نامتناسب، بخاراتی در معده شما جمع شده؛ اگر اینها بماند و بیرون نرود، برای معده شما مشکل ایجاد می‌کند. لذا خداوند بدن انسان را این‌گونه قرار داده که این بخارات اضافی را از طریق دهان بیرون می‌دهد. خلاصه اینکه فضولات این خوراک، به شکل‌های مختلفی از بدن انسان خارج می‌شود.

قرار است از این جسم مبارک حضرت عیسی‌ علیه السلام مسائل بسیار عظیم الهی رخ دهد؛ لذا لازم است خداوند، این امر واضح و روشن را به مردم تذکر بدهد. ممکن است که مردم جهت‌های خلقی و بندگی حضرت عیسی‌ علیه السلام و مادرش را فراموش کنند، لذا خداوند تذکر می‌دهد و می‌فرماید: كانا يَأْكُلانِ‏ الطَّعامَ ؛ «آن دو، غذا می‌خوردند». خداوند، انسان‌های عاقل را خطاب می‌کند. به حضرت عرض کردند: فلان شخص، خصلت‌های نیکوی چنین و چنان دارد. حضرت فرمودند: عقلش چطور است. عرض کردند: چرا از عقلش می پرسید؟ فرمودند: رفعت درجه بندگان به اندازه عقلشان است.[30] یا در روایت دیگر فرمودند: «اینها مورد عتاب نیستند، خداوند فرموده: فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ [31]».[32] عقلا، تا کلام را می‌شنوند، می‌گویند: «چرا غذا می‌خورند؟ برای اینکه رشد کنند». چرا خدا فرموده: كانا يَأْكُلانِ‏ الطَّعامَ ؟ حضرت فرمودند: «مَعْنَاهُ أَنَّهُمَا كَانَا يَتَغَوَّطَانِ»؛[33] معنایش این است که به مستراح می‌رفتند و فضولاتشان را بیرون می‌کردند. خداوند همیشه طرف ادب و عظمت و بزرگی را در نظر می‌گیرد، وگرنه آن دو طرف خیلی مهم است. وقتی از امام پرسیدند که وضو از چه چیزی لازم می‌شود، حضرت فرمودند: «مَا خَرَجَ مِنْ‏ طَرَفَيْكَ‏ الْأَسْفَلَيْنِ اللَّذَيْنِ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْكَ بِهِمَا»؛[34] آنچه از جلو و عقب شما بیرون می‌آید، آن دو طرفی که خدا به‌واسطه آن دو به شما نعمت داده است. اگر آن نعمت نباشد، این نعمت‌های مقدماتی هیچ به درد نمی‌خورد.

در حضرت عیسی‌ علیه السلام، این جهت‌های الهی بسیار قوی بوده؛ خداوند می‌فرماید: إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني ؛[35] «و آنگاه كه به اذن من، از گِل، [چيزى‏] به شكل پرنده مى‏ساختى، پس در آن مى‏دميدى، و به اذن من پرنده‏اى مى‏شد، و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى‏دادى؛ و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى‏آوردى». از آنجا که اینها در ظاهر بسیار عظیم بوده، خداوند تبارک و تعالی كانا يَأْكُلانِ‏ الطَّعامَ را هم درباره حضرت فرموده؛ چرا؟ تا این جنبه ربوبیت با جنبه عبودیت، توازن داشته باشد؛ تا انسان‌ها با این توازن بتوانند در این حد میانه که معرفت الهیه صحیح است، جلو بروند.

وابستگی مقام تبلیغ انبیاء، به مقام تلقی و تحمل ایشان

خوراک وحیانی انبیاء و سیر آن از مقام تلقی در فؤاد تا ظهور از اعراض جسمانی

این وحیی که انبیاء الهی تلقی می‌کنند، درواقع خوراک ایشان است. خداوند متعال این خوراک را به حقیقت ایشان می‌دهد و از طریق حقیقتشان در مراتب دیگرشان آشکار می‌کند. انبیای الهی باید این خوراک را داشته باشند. هرچه در حقیقتشان این خوراک را قوی‌تر بگیرند، در مراتب پایینشان هم ظهور قوی‌تری دارد. این مراتب پایینی، مراتب تحمل هستند؛ یعنی هر کدام از این مراتب، آن خوراک را در خودشان حمل کرده‌اند و به قدر لازم خودشان برداشته‌اند و به مرتبه بعدی داده‌اند. وقتی به عقل آمد، عقل آنچه برای خودش لازم است را برداشت، بعد هم شعاع آن را، که روح به آن نیازمند است، در وجود روح انداخت؛ به تعبیر دیگر، عقل، مثال خودش را در هویت روح انداخت و از هویت روح آشکار کرد. همین‌طور، روحْ مثال خودش را در هویت نفس انداخت، نفسْ مثال خودش را در هویت طبیعت انداخت و این سیر ادامه پیدا کرد تا به این مقام جسمانی رسید. مقام جسمانی هم این مثال خودش را در هویت اعراض جسمانی انداخت و در اعراض جسمانی آشکار کرد؛ اینجاست که ما می‌توانیم آن را بیابیم.

ثبت حقایق در عرش الهی و ظهور آنها در عالم جسمانی

پس تمام آنچه در این پایین رخ می‌دهد، همگی از آن بالا آمده؛ همه این پایینی‌ها، حقیقتی در بالا دارد. این است که می‌فرماید: تمام آنچه در این پایین هست، تمثالی در عرش الهی دارد.[36] خداوند فرموده: إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ‏ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؛[37] «ما از آنچه می‌کردید، نسخه بر می‌داشتیم». در روایت، در تفسیر این آیه آمده: خدای متعال ملائکه‌ای دارد که هر سال در شب قدر، از روی آن کتاب تحت عرش الهی نسخه بر می‌دارند و آن را با آنچه حفظه در هر شب جمعه بالا می‌آورند تطبیق می‌دهند و می‌بینند که هیچ کم و زیادی ندارد.[38] نسخه‌برداری‌های آنجا، حقیقت است؛ نسخه‌برداری‌های اینجا، مقام آشکاری نسخه‌برداری‌های آنجاست. در آنجا، از حقیقتِ حضرت عیسی‌ علیه السلام نسخه‌برداری شده، یعنی از حقیقتِ عملی‌شده. چرا می‌گویم «عملی‌شده»؟ چون در آنجا دیگر این زمان ما نیست، این قبل و بعد ما نیست. اگر در این قبل و بعد ما رخ می‌دهد، به‌خاطر آن است که در آنجا عملی شده؛ نه اینکه چون اینجا رخ داده، در آنجا نسخه‌برداری شده باشد.

اعمال انسان، ظهور دنیایی حقیقت وجودی او در عالم ذر

خداوند در قرآن فرموده: ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى‏ قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ‏ مِنْ‏ قَبْلُ‏ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ ؛[39] «سپس بعد از او، رسولانى به سوى قومشان فرستاديم. آنان دلايل روشن برايشان آوردند امّا آنها به چيزى كه پيش از آن تكذيب كرده بودند، ايمان نياوردند! اين‌چنين بر دل‌هاى تجاوزكاران مهر مى‏نهيم». اهل‌بیت‌ علیهم السلام در تفسیر كَذَّبُوا بِهِ‏ مِنْ‏ قَبْلُ فرمودند: یعنی در عالم ذر انکار کردند.[40] ما خیال می‌کنیم که عالم ذر، عالمی است که مثلاً پانصد هزار سال قبل بوده! نه، عالم ذر در همان حقیقت وجودی خودمان است؛ هرچه را ما انجام می‌دهیم، از آنجا می‌آید و در این پایین آشکار می‌شود؛ این پایین، مقام آشکاری آنجاست. فقط خداوند متعال، آنجا را مخفی کرده و فرموده: هر کدام از اینها تا در جایگاه خودشان آشکار نشده‌اند، ما نبود می‌گیریم و می‌گذاریم در پنهانی بماند.

جمع‌بندی بحث: علم انبیاء به اسم اعظم، مبدأ ظهور کمالات از اعراض جسمانی ایشان

پس در این مقام پایین حضرت عیسی‌ علیه السلام، چهار چیز آشکار شد: خلقت طیر؛ شفادادن کور مادرزاد؛ شفادادن پیس؛ زنده کردن مرده. آنچه در این پایین رخ داده، نتیجه آن حقیقت بالایی است. گفتیم که آن حقیقت، در آن بالا هم در چهار چیز آشکار شد: کتاب؛ حکمت؛ تورات؛ انجیل. چه حقیقتی در آنجا آشکار شد؟ تأیید روح‌القدس. تأیید روح‌القدس چه بود؟ علم بود. آن علم چه بود؟ حروف اسم اعظمی که هر پیامبری و هر ولیّی به اندازه توان ایمانی و رسالتی خودش آن را داراست.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (PDF) (MP3)


[1]. رجوع شود به حدیث شش کون که مفضل از امام صادق‌ علیه السلام نقل کرده؛ الهداية الكبرى، ص433_435. 

[2]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى‏ ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛ (5) المائدة: 110.

[3]. «حَدَّثَنَا أَبُو هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيُّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ‌ علیه السلام فَكَلَّمَنِي بِالْهِنْدِيَّةِ فَلَمْ أُحْسِنْ أَنْ أَرُدَّ عَلَيْهِ وَ كَانَ بَيْنَ يَدَيْهِ رَكْوَةٌ مُلِئَ حَصًى فَتَنَاوَلَ حَصًى وَاحِدَةً وَ وَضَعَهَا فِي فِيهِ فَمَصَّهَا مَلِيّاً ثُمَّ رَمَى بِهَا إِلَيَّ فَوَضَعْتُهَا فِي فَمِي فَوَ اللَّهِ مَا بَرِحْتُ مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى تَكَلَّمْتُ بِثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ لِسَاناً أَوَّلُهَا الْهِنْدِيَّةُ»؛ إعلام الورى، ص360.

[4]. «عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَقُولُ‏ مَرَّتِ امْرَأَةٌ بَذِيَّةٌ بِرَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ هُوَ يَأْكُلُ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى الْحَضِيضِ فَقَالَتْ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ لَتَأْكُلُ أَكْلَ الْعَبْدِ وَ تَجْلِسُ جُلُوسَهُ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنِّي عَبْدٌ وَ أَيُّ عَبْدٍ أَعْبَدُ مِنِّي‏ قَالَتْ فَنَاوِلْنِي لُقْمَةً مِنْ طَعَامِكَ فَنَاوَلَهَا فَقَالَتْ لَا وَ اللَّهِ إِلَّا الَّذِي فِي فِيكَ فَأَخْرَجَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اللُّقْمَةَ مِنْ فِيهِ فَنَاوَلَهَا فَأَكَلَتْهَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَمَا أَصَابَهَا بَذَاءٌ حَتَّى فَارَقَتِ الدُّنْيَا»؛ الكافي، ج6، ص271. «قَالَ الصَّادِقُ‌ علیه السلام: الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي الْعُبُودِيَّةِ»؛ مصباح الشريعة، ص7. همچنین در حدیث عنوان بصری آمده: «فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْكَ قُلْتُ يَا شَرِيفُ فَقَالَ قُلْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ»؛ بحار الأنوار، ج‏1، ص224.

[5]. برای نمونه: «الْيَمِينُ‏ وَ الشِّمَالُ‏ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ عَلَيْهَا يَأْتِي الْكِتَابُ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ‏ مَنِ افْتَرى »؛ الكافي، ج8، ص68.

[6]. در نسخه کتاب «وضعت لهم علما» آمده است، لکن به فرموده استاد، «وضعت لهم حلما» درست‌تر به نظر می‌رسد.

[7]. إرشاد القلوب، ج‏1، ص199.

[8]. در نقل فیض آمده: «عن أمير المؤمنين عليهم السلام أنه قال: إن النبي صلى اللَّه عليه و آله و سلم سأل ربه سبحانه ليلة المعراج فقال: يا رب أي الأعمال أفضل فقال اللَّه عز و جل: ليس شي‏ء أفضل عندي من التوكل علي و الرضا بما قسمت يا أحمد وجبت محبتي للمتحابين‏ في و وجبت محبتي للمتقاطعين في و وجبت محبتي للمتواصلين في و وجبت محبتي للمتوكلين علي و ليس لمحبتي علة و لا غاية و لا نهاية كلما رفعت لهم علما وضعت لهم علما أولئك الذين نظروا إلى المخلوقين بنظري إليهم و لم يرفعوا الحوائج إلى الخلق، بطونهم خفيفة من أكل الحلال نعيمهم في الدنيا ذكري و محبتي و رضائي عنهم»؛ الوافي، ج26، ص142.

[9]. همراهی علم و حلم در روایات دیگر نیز بیان شده؛ برای نمونه: «قَالَ الصَّادِقُ‌ علیه السلام عَلَيْكَ‏ بِالْحِلْمِ‏ فَإِنَّهُ رُكْنُ الْعِلْمِ»؛ الأمالي (للصدوق)، ص613. «قَالَ أميرُ المُؤمِنينَ‌ علیه السلام عَلَيْكَ‏ بِالْحِلْمِ‏ فَإِنَّهُ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ»؛ عيون الحكم، ص335، ح5715. «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام‏ مَا جُمِعَ شَيْ‏ءٌ إِلَى شَيْ‏ءٍ أَفْضَلَ‏ مِنْ‏ حِلْمٍ‏ إِلَى‏ عِلْمٍ»؛ الأمالي (للصدوق)، ص295.

[10]. مصباح الشريعة، ص7.

[11]. مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ‏ الطَّعامَ‏ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ؛ (5) المائدة: 75.

[12]. «عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ‏ رَفَعَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَرَجُلَيْنِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْعُوفٌ‏ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ قَدْ لَهِجَ بِالصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ‏ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا فِي جُهَّالِ النَّاسِ عَانٍ‏ بِأَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَمْ يَغْنَ‏ فِيهِ يَوْماً سَالِماً بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ آجِنٍ‏ وَ اكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ‏ جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ وَ إِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ لَمْ يَأْمَنْ أَنْ يَنْقُضَ حُكْمَهُ مَنْ يَأْتِي بَعْدَهُ كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ إِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ الْمُعْضِلَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا أَنْكَرَ وَ لَا يَرَى أَنَّ وَرَاءَ مَا بَلَغَ فِيهِ مَذْهَباً إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْ‏ءٍ لَمْ يُكَذِّبْ نَظَرَهُ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ لِكَيْلَا يُقَالَ لَهُ لَا يَعْلَمُ ثُمَّ جَسَرَ فَقَضَى فَهُوَ مِفْتَاحُ عَشَوَاتٍ‏ رَكَّابُ شُبُهَاتٍ خَبَّاطُ جَهَالاتٍ لَا يَعْتَذِرُ مِمَّا لَا يَعْلَمُ فَيَسْلَمَ وَ لَا يَعَضُّ فِي الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ فَيَغْنَمَ يَذْرِي الرِّوَايَاتِ ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ‏ تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ وَ تَصْرُخُ مِنْهُ الدِّمَاءُ يُسْتَحَلُّ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ وَ يُحَرَّمُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَلَالُ لَا مَلِي‏ءٌ بِإِصْدَارِ مَا عَلَيْهِ وَرَدَ[12] وَ لَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا مِنْهُ فَرَطَ مِنِ ادِّعَائِهِ عِلْمَ الْحَقِّ»؛ الكافي، ج1، ص54.

[13]. «...فَيَا عَجَباً وَ مَا لِي لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا لَا يَقْتَصُّونَ‏ أَثَرَ نَبِيٍّ وَ لَا يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ وَ لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ وَ لَا يَعْفُونَ عَنْ عَيْبٍ الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا وَ الْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا وَ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ‏ نَفْسِهِ‏ آخِذٌ مِنْهَا فِيمَا يَرَى بِعُرًى وَثِيقَاتٍ وَ أَسْبَابٍ مُحْكَمَاتٍ فَلَا يَزَالُونَ بِجَوْرٍ وَ لَنْ يَزْدَادُوا إِلَّا خَطَأً لَا يَنَالُونَ تَقَرُّباً وَ لَنْ يَزْدَادُوا إِلَّا بُعْداً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أُنْسُ بَعْضِهِمْ بِبَعْضٍ وَ تَصْدِيقُ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ كُلُّ ذَلِكَ وَحْشَةً مِمَّا وَرَّثَ النَّبِيُّ الْأُمِّيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ نُفُوراً مِمَّا أَدَّى إِلَيْهِمْ مِنْ أَخْبَارِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَهْلُ حَسَرَاتٍ وَ كُهُوفُ شُبُهَاتٍ‏ وَ أَهْلُ عَشَوَاتٍ وَ ضَلَالَةٍ وَ رِيبَةٍ مَنْ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ رَأْيِهِ فَهُوَ مَأْمُونٌ عِنْدَ مَنْ يَجْهَلُهُ غَيْرُ الْمُتَّهَمِ عِنْدَ مَنْ لَا يَعْرِفُهُ فَمَا أَشْبَهَ هَؤُلَاءِ بِأَنْعَامٍ قَدْ غَابَ عَنْهَا رِعَاؤُهَا...»؛ الكافي، ج8، ص64.

[14]. در حدیث اهلیلجه امام صادق‌ علیه السلام آمده: «قُلْتُ أَ وَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ خَالِقَ الْأَشْيَاءِ وَ الْإِهْلِيلَجَةِ حَكِيمٌ عَالِمٌ بِمَا عَايَنْتَ مِنْ قُوَّةِ تَدْبِيرِهِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَهَلْ يَنْبَغِي لِلَّذِي هُوَ كَذَلِكَ أَنْ يَكُونَ حَدَثاً قَالَ لَا قُلْتُ أَ فَلَسْتَ قَدْ رَأَيْتَ الْإِهْلِيلَجَةَ حِينَ حَدَثَتْ وَ عَايَنْتَهَا بَعْدَ أَنْ لَمْ تَكُنْ شَيْئاً ثُمَّ هَلَكَ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ شَيْئاً قَالَ بَلَى وَ إِنَّمَا أَعْطَيْتُكَ أَنَّ الْإِهْلِيلَجَةَ حَدَثَتْ وَ لَمْ أُعْطِكَ أَنَّ الصَّانِعَ لَا يَكُونُ حَادِثاً لَا يَخْلُقُ نَفْسَهُ قُلْتُ أَ لَمْ تُعْطِنِي أَنَّ الْحَكِيمَ الْخَالِقَ لَا يَكُونُ حَدَثاً وَ زَعَمْتَ أَنَّ الْإِهْلِيلَجَةَ حَدَثَتْ فَقَدْ أَعْطَيْتَنِي أَنَّ الْإِهْلِيلَجَةَ مَصْنُوعَةٌ فَهُوَ عَزَّ وَ جَلَّ صَانِعُ الْإِهْلِيلَجَةِ وَ إِنْ رَجَعْتَ إِلَى أَنْ تَقُولَ إِنَّ الْإِهْلِيلَجَةَ صَنَعَتْ نَفْسَهَا وَ دَبَّرَتْ خَلْقَهَا فَمَا زِدْتَ أَنْ أَقْرَرْتَ بِمَا أَنْكَرْتَ وَ وَصَفْتَ صَانِعاً مُدَبِّراً أَصَبْتَ صِفَتَهُ وَ لَكِنَّكَ لَمْ تَعْرِفْهُ فَسَمَّيْتَهُ بِغَيْرِ اسْمِهِ قَالَ كَيْفَ ذَلِكَ قُلْتُ لِأَنَّكَ أَقْرَرْتَ بِوُجُودِ حَكِيمٍ لَطِيفٍ مُدَبِّرٍ فَلَمَّا سَأَلْتُكَ مَنْ هُوَ قُلْتَ الْإِهْلِيلَجَةُ قَدْ أَقْرَرْتَ بِاللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ لَكِنَّكَ سَمَّيْتَهُ‏ بِغَيْرِ اسْمِهِ‏ وَ لَوْ عَقَلْتَ وَ فَكَّرْتَ لَعَلِمْتَ أَنَّ الْإِهْلِيلَجَةَ أَنْقَصُ قُوَّةً مِنْ أَنْ تَخْلُقَ نَفْسَهَا وَ أَضْعَفُ حِيلَةً مِنْ أَنْ تُدَبِّرَ خَلْقَهَا»؛ بحار الأنوار، ج3، ص158.

[15]. «عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ قَالَ لِي عَلِيُّ بْنُ مَنْصُورٍ قَالَ لِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ‏: كَانَ زِنْدِيقٌ بِمِصْرَ يَبْلُغُهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام عِلْمٌ‏ فَخَرَجَ‏ إِلَى الْمَدِينَةِ لِيُنَاظِرَهُ فَلَمْ يُصَادِفْهُ بِهَا فَقِيلَ لَهُ هُوَ بِمَكَّةَ فَخَرَجَ الزِّنْدِيقُ إِلَى مَكَّةَ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَقَارَبَنَا الزِّنْدِيقُ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فِي الطَّوَافِ فَضَرَبَ كَتِفَهُ كَتِفَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٌ‌ علیه السلام مَا اسْمُكَ قَالَ اسْمِي عَبْدُ الْمَلِكِ قَالَ فَمَا كُنْيَتُكَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَمَنِ الْمَلِكُ الَّذِي أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ أَ مِنْ مُلُوكِ السَّمَاءِ أَمْ مِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ وَ أَخْبِرْنِي عَنِ ابْنِكَ أَ عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ فَسَكَتَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ قُلْتُ لِلزِّنْدِيقِ أَ مَا تَرُدُّ عَلَيْهِ فَقَبَّحَ قَوْلِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ فَأْتِنَا فَلَمَّا فَرَغَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام أَتَاهُ الزِّنْدِيقُ فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ فَقَالَ لِلزِّنْدِيقِ أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا يُدْرِيكَ بِمَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْ‏ءٌ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَالظَّنُّ عَجْزٌ مَا لَمْ تَسْتَيْقِنْ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ فَتَدْرِي مَا فِيهَا قَالَ لَا قَالَ فَأَتَيْتَ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ فَنَظَرْتَ مَا خَلْفَهُمَا قَالَ لَا قَالَ فَعَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلْ تَحْتَ الْأَرْضِ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تُخْبَرْ هُنَالِكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَ‏ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ مَا فِيهِنَّ وَ هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ‏ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ مَا كَلَّمَنِي بِهَذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَأَنْتَ فِي شَكٍّ مِنْ ذَلِكَ فَلَعَلَّ هُوَ أَوْ لَعَلَّ لَيْسَ هُوَ قَالَ الزِّنْدِيقُ وَ لَعَلَّ ذَاكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام أَيُّهَا الرَّجُلُ لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ فَلَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ عَلَى الْعَالِمِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ تَفَهَّمْ عَنِّي فَإِنَّا لَا نَشُكُّ فِي‏ اللَّهِ أَبَداً أَ مَا تَرَى الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ يَلِجَانِ وَ لَا يَشْتَبِهَانِ يَذْهَبَانِ وَ يَرْجِعَانِ‏ قَدِ اضْطُرَّا لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إِلَّا مَكَانُهُمَا فَإِنْ كَانَا يَقْدِرَانِ عَلَى أَنْ يَذْهَبَا فَلَا يَرْجِعَانِ فَلِمَ يَرْجِعَانِ وَ إِنْ لَمْ يَكُونَا مُضْطَرَّيْنِ فَلِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً وَ النَّهَارُ لَيْلًا اضْطُرَّا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ إِلَى دَوَامِهِمَا وَ الَّذِي اضْطَرَّهُمَا أَحْكَمُ مِنْهُمَا وَ أَكْبَرُ مِنْهُمَا قَالَ الزِّنْدِيقُ صَدَقْتَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ الَّذِي تَذْهَبُونَ إِلَيْهِ وَ تَظُنُّونَهُ بِالْوَهْمِ‏ فَإِنْ كَانَ الدَّهْرُ يَذْهَبُ بِهِمْ لِمَ لَا يَرُدُّهُمْ وَ إِنْ كَانَ يَرُدُّهُمْ لِمَ لَا يَذْهَبُ بِهِمْ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ وَ الْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ لِمَ لَا تَسْقُطُ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ وَ لِمَ لَا تَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طَاقَتِهَا فَلَا يَتَمَاسَكَانِ وَ لَا يَتَمَاسَكُ مَنْ عَلَيْهِمَا فَقَالَ الزِّنْدِيقُ أَمْسَكَهُمَا وَ اللَّهِ رَبُّهُمَا وَ سَيِّدُهُمَا فَآمَنَ الزِّنْدِيقُ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ آمَنَتِ الزَّنَادِقَةُ عَلَى يَدَيْكَ فَقَدْ آمَنَتِ الْكُفَّارُ عَلَى يَدَيْ أَبِيكَ فَقَالَ الْمُؤْمِنُ الَّذِي آمَنَ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام اجْعَلْنِي مِنْ تَلَامِذَتِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ خُذْهُ إِلَيْكَ فَعَلِّمْهُ فَعَلَّمَهُ هِشَامٌ فَكَانَ مُعَلِّمَ أَهْلِ مِصْرَ وَ أَهْلِ شَامَ وَ حَسُنَتْ طَهَارَتُهُ حَتَّى رَضِيَ بِهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام»؛ التوحيد، ص293ـ295.

[16]. «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَسِّنٍ الْمِيثَمِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مَنْصُورٍ الْمُتَطَبِّبِ فَقَالَ أَخْبَرَنِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِي قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُقَفَّعِ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ تَرَوْنَ هَذَا الْخَلْقَ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى مَوْضِعِ الطَّوَافِ مَا مِنْهُمْ أَحَدٌ أُوجِبُ لَهُ اسْمَ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَّا ذَلِكَ الشَّيْخُ الْجَالِسُ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ‌ علیه السلام فَأَمَّا الْبَاقُونَ فَرَعَاعٌ وَ بَهَائِمُ‏ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ كَيْفَ أَوْجَبْتَ هَذَا الِاسْمَ لِهَذَا الشَّيْخِ دُونَ هَؤُلَاءِ قَالَ لِأَنِّي رَأَيْتُ عِنْدَهُ مَا لَمْ أَرَهُ عِنْدَهُمْ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ لَا بُدَّ مِنِ اخْتِبَارِ مَا قُلْتَ فِيهِ مِنْهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْمُقَفَّعِ لَا تَفْعَلْ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يُفْسِدَ عَلَيْكَ مَا فِي يَدِكَ‏ فَقَالَ لَيْسَ ذَا رَأْيَكَ وَ لَكِنْ تَخَافُ أَنْ يَضْعُفَ‏ رَأْيُكَ عِنْدِي فِي إِحْلَالِكَ‏ إِيَّاهُ الْمَحَلَّ الَّذِي وَصَفْتَ فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ أَمَّا إِذَا تَوَهَّمْتَ عَلَيَّ هَذَا فَقُمْ إِلَيْهِ وَ تَحَفَّظْ مَا اسْتَطَعْتَ مِنَ الزَّلَلِ وَ لَا تَثْنِي عِنَانَكَ إِلَى اسْتِرْسَالٍ‏ فَيُسَلِّمَكَ إِلَى عِقَالٍ‏ وَ سِمْهُ مَا لَكَ أَوْ عَلَيْكَ قَالَ فَقَامَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ بَقِيتُ أَنَا وَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ جَالِسَيْنِ فَلَمَّا رَجَعَ إِلَيْنَا ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ قَالَ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْمُقَفَّعِ مَا هَذَا بِبَشَرٍ وَ إِنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا رُوحَانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً وَ يَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِناً فَهُوَ هَذَا فَقَالَ لَهُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ جَلَسْتُ إِلَيْهِ فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ عِنْدَهُ غَيْرِي ابْتَدَأَنِي فَقَالَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ وَ هُوَ عَلَى مَا يَقُولُونَ‏ يَعْنِي أَهْلَ الطَّوَافِ فَقَدْ سَلِمُوا وَ عَطِبْتُمْ وَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا تَقُولُونَ وَ لَيْسَ كَمَا تَقُولُونَ فَقَدِ اسْتَوَيْتُمْ وَ هُمْ فَقُلْتُ لَهُ يَرْحَمُكَ اللَّهُ وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ نَقُولُ وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ يَقُولُونَ مَا قَوْلِي وَ قَوْلُهُمْ إِلَّا وَاحِدٌ فَقَالَ وَ كَيْفَ يَكُونُ قَوْلُكَ وَ قَوْلُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ يَقُولُونَ إِنَّ لَهُمْ مَعَاداً وَ ثَوَاباً وَ عِقَاباً وَ يَدِينُونَ بِأَنَّ فِي السَّمَاءِ إِلَهاً وَ أَنَّهَا عُمْرَانٌ وَ أَنْتُمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ السَّمَاءَ خَرَابٌ لَيْسَ فِيهَا أَحَدٌ قَالَ فَاغْتَنَمْتُهَا مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ مَا مَنَعَهُ إِنْ كَانَ الْأَمْرُ كَمَا يَقُولُونَ أَنْ يَظْهَرَ لِخَلْقِهِ وَ يَدْعُوَهُمْ إِلَى عِبَادَتِهِ حَتَّى لَا يَخْتَلِفَ مِنْهُمُ اثْنَانِ وَ لِمَ احْتَجَبَ عَنْهُمْ وَ أَرْسَلَ إِلَيْهِمُ الرُّسُلَ وَ لَوْ بَاشَرَهُمْ بِنَفْسِهِ كَانَ أَقْرَبَ إِلَى الْإِيمَانِ بِهِ فَقَالَ لِي وَيْلَكَ وَ كَيْفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أَرَاكَ قُدْرَتَهُ فِي نَفْسِكَ نُشُوءَكَ وَ لَمْ تَكُنْ وَ كِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ وَ قُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ وَ ضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ وَ سُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ وَ صِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ وَ رِضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ وَ غَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ وَ حُزْنَكَ‏ بَعْدَ فَرَحِكَ وَ فَرَحَكَ بَعْدَ حُزْنِكَ وَ حُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ وَ بُغْضَكَ بَعْدَ حُبِّكَ وَ عَزْمَكَ بَعْدَ أَنَاتِكَ وَ أَنَاتَكَ‏ بَعْدَ عَزْمِكَ وَ شَهْوَتَكَ بَعْدَ كَرَاهَتِكَ وَ كَرَاهَتَكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ وَ رَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ وَ رَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ وَ رَجَاءَكَ بَعْدَ يَأْسِكَ وَ يَأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ وَ خَاطِرَكَ‏ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وَهْمِكَ وَ عُزُوبَ مَا أَنْتَ مُعْتَقِدُهُ عَنْ ذِهْنِكَ‏ وَ مَا زَالَ يُعَدِّدُ عَلَيَّ قُدْرَتَهُ الَّتِي هِيَ فِي نَفْسِي الَّتِي لَا أَدْفَعُهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَظْهَرُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ...»؛ الكافي، ج1، ص74ـ75.

[17]. «أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ‏ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى‏»؛ الکافی، ج1، ص54.

[18]. «روي أنّ‏ إبليس‏ تمثّل‏ لعيسى عليه السّلام فقال له قل: لا إله إلّا اللّه فقال: كلمة حقّ و لكن لا أقولها بقولك»؛ المحجة البيضاء، ج5، ص54.

[19]. «قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِي‏‌ علیه السلام: ذُكِرَ عِنْدَ الصَّادِقِ‌ علیه السلام الْجِدَالُ فِي الدِّينِ وَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الْأَئِمَّةَ‌ علیهم السلام قَدْ نَهَوْا عَنْهُ فَقَالَ الصَّادِقُ‌ علیه السلام: لَمْ يُنْهَ عَنْهُ مُطْلَقاً وَ لَكِنَّهُ نُهِيَ عَنِ الْجِدَالِ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ أَ مَا تَسْمَعُونَ اللَّهَ يَقُولُ: وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ وَ قَوْلَهُ: ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ؟ فَالْجِدَالُ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ قَدْ قَرَنَهُ الْعُلَمَاءُ بِالدِّينِ وَ الْجِدَالُ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ مُحَرَّمٌ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى شِيعَتِنَا وَ كَيْفَ يُحَرِّمُ اللَّهُ الْجِدَالَ جُمْلَةً وَ هُوَ يَقُولُ: وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ ـ وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ ـ تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‏ فَجَعَلَ اللَّهُ عِلْمَ الصِّدْقِ وَ الْإِيمَانَ بِالْبُرْهَانِ وَ هَلْ يُؤْتَى بِبُرْهَانٍ إِلَّا بِالْجِدَالِ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ؟ قِيلَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا الْجِدَالُ‏ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ وَ بِالَّتِي لَيْسَتْ بِأَحْسَنَ؟ قَالَ‌ علیه السلام: أَمَّا الْجِدَالُ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَأَنْ تُجَادِلَ بِهِ مُبْطِلًا فَيُورِدَ عَلَيْكَ بَاطِلًا فَلَا تَرُدَّهُ بِحُجَّةٍ قَدْ نَصَبَهَا اللَّهُ وَ لَكِنْ تَجْحَدُ قَوْلَهُ أَوْ تَجْحَدُ حَقّاً يُرِيدُ بِذَلِكَ الْمُبْطِلُ أَنْ يُعِينَ بِهِ بَاطِلَهُ فَتَجْحَدُ ذَلِكَ الْحَقَّ مَخَافَةَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عَلَيْكَ فِيهِ حُجَّةٌ لِأَنَّكَ لَا تَدْرِي كَيْفَ الْمَخْلَصُ مِنْهُ. فَذَلِكَ حَرَامٌ عَلَى شِيعَتِنَا أَنْ يَصِيرُوا فِتْنَةً عَلَى ضُعَفَاءِ إِخْوَانِهِمْ وَ عَلَى الْمُبْطِلينَ أَمَّا الْمُبْطِلُونَ فَيَجْعَلُونَ ضَعْفَ الضَّعِيفِ مِنْكُمْ إِذَا تَعَاطَى مُجَادَلَتَهُ وَ ضَعُفَ فِي يَدِهِ حُجَّةً لَهُ عَلَى بَاطِلِهِ وَ أَمَّا الضُّعَفَاءُ مِنْكُمْ فَتُغَمُّ قُلُوبُهُمْ لِمَا يَرَوْنَ مِنْ ضَعْفِ الْمُحِقِّ فِي يَدِ الْمُبْطِلِ. وَ أَمَّا الْجِدَالُ‏ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ فَهُوَ مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ نَبِيَّهُ أَنْ يُجَادِلَ بِهِ مَنْ جَحَدَ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ إِحْيَاءَهُ لَهُ فَقَالَ اللَّهُ لَهُ حَاكِياً عَنْهُ: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِي الرَّدِّ عَلَيْهِ: قُلْ‏ يَا مُحَمَّدُ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ * الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ إِلَى آخِرِ السُّورَةِ؛ فَأَرَادَ اللَّهُ مِنْ نَبِيِّهِ أَنْ يُجَادِلَ الْمُبْطِلَ الَّذِي قَالَ كَيْفَ يَجُوزُ أَنْ يَبْعَثَ هَذِهِ الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ؟ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏: قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ فَيَعْجِزُ مَنِ ابْتَدَأَ بِهِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَنْ يُعِيدَهُ بَعْدَ أَنْ يَبْلَى بَلِ ابْتِدَاؤُهُ أَصْعَبُ عِنْدَكُمْ مِنْ إِعَادَتِهِ. ثُمَّ قَالَ: الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً ؛ أَيْ إِذَا أَكْمَنَ النَّارَ الْحَارَّةَ فِي الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ الرَّطْبِ ثُمَّ يَسْتَخْرِجُهَا فَعَرَّفَكُمْ أَنَّهُ عَلَى إِعَادَةِ مَا بَلِيَ أَقْدَرُ. ثُمَّ قَالَ: ‏أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ . ‏أَيْ إِذَا كَانَ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَعْظَمَ وَ أَبْعَدَ فِي أَوْهَامِكُمْ وَ قَدَرِكُمْ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِ مِنْ إِعَادَةِ الْبَالِي فَكَيْفَ جَوَّزْتُمْ مِنَ اللَّهِ خَلْقَ هَذَا الْأَعْجَبِ عِنْدَكُمْ وَ الْأَصْعَبِ لَدَيْكُمْ وَ لَمْ تُجَوِّزُوا مِنْهُ مَا هُوَ أَسْهَلُ عِنْدَكُمْ مِنْ إِعَادَةِ الْبَالِي!؟ قَالَ الصَّادِقُ‌ علیه السلام: فَهُوَ الْجِدَالُ‏ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ لِأَنَّ فِيهَا قَطْعَ عُذْرِ الْكَافِرِينَ وَ إِزَالَةَ شُبَهِهِمْ. وَ أَمَّا الْجِدَالُ بِغَيْرِ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَأَنْ تَجْحَدَ حَقّاً لَا يُمْكِنُكَ أَنْ تُفَرِّقَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ بَاطِلِ مَنْ تُجَادِلُهُ وَ إِنَّمَا تَدْفَعُهُ عَنْ بَاطِلِهِ بِأَنْ تَجْحَدَ الْحَقَّ فَهَذَا هُوَ الْمُحَرَّمُ لِأَنَّكَ مِثْلُهُ جَحَدَ هُوَ حَقّاً وَ جَحَدْتَ أَنْتَ حَقّاً آخَرَ. وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ‌ علیه السلام فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ آخَرُ وَ قَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَ فَجَادَلَ رَسُولُ اللَّهِ؟ فَقَالَ الصَّادِقُ‌ علیه السلام: مَهْمَا ظَنَنْتَ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَلَا تَظُنَّنَّ بِهِ مُخَالَفَةَ اللَّهِ أَ لَيْسَ اللَّهُ قَدْ قَالَ: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ وَ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ لِمَنْ ضَرَبَ اللَّه مَثَلًا؟ أَ فَتَظُنُّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خَالَفَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ فَلَمْ يُجَادِلْ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهِ وَ لَمْ يُخْبِرْ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ بِمَا أَمَرَهُ أَنْ يُخْبِرَ بِهِ»؛ الإحتجاج، ج‏1، ص21. به نقل از: تفسير الإمام الحسن العسكري‌ علیه السلام، ص527.

[20]. إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِ‏ وَ النَّوى‏ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ ؛ (6) الأنعام: 95.

[21]. «و روي في حديث وفاة عمر بن الخطّاب، عن ابن عبّاس و كعب الأحبار ـ و الحديث طويل ـ و فيه: انّه قال عبد اللّه بن عمر: و لمّا دنت وفاة أبي كان يغمى عليه تارة و يفيق اخرى، فلمّا أفاق قال: يا بنيّ ادركني بعليّ ابن أبي طالب قبل الموت، فقلت: و ما تصنع بعليّ بن أبي طالب، و قد جعلتها شورى، و أشركت عنده غيره؟ قال: يا بنيّ، سمعت رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ يقول: إنّ في النار تابوتا يحشر فيه اثنا عشر رجلا من أصحابي، ثمّ التفت إلى أبي بكر، و قال: احذر أن تكون أوّلهم، ثمّ التفت إلى معاذ بن جبل و قال: إيّاك يا معاذ أن تكون الثاني، ثمّ التفت إليّ ثمّ قال: يا عمر إيّاك أن تكون الثالث، و قد اغمي عليه فأفاق. ثمّ قال: عليّ بابني، و رأيت التابوت و ليس فيه إلّا أبو بكر و معاذ بن جبل و أنا الثالث لا أشكّ فيه. قال عبد اللّه: فمضيت إلى عليّ بن أبي طالب و قلت: يا ابن عمّ رسول اللّه إنّ أبي يدعوك لأمر قد أحزنه، فقام عليّ ـ عليه السلام ـ معه، فلمّا دخل عليه قال له: يا ابن عمّ رسول اللّه أ لا تعفو عنّي و تحللني عنك، و عن زوجتك فاطمة، و اسلّم إليك الخلافة؟ فقال له علي: نعم غير أنّك تجمع المهاجرين و الأنصار، و اعط الحقّ الذي خرجت عليه من ملكه، و ما كان بينك و بين صاحبك من معاهدتنا، و أقرّ لنا بحقّنا، و أعفو عنك، و احلّلك، و أضمن لك عن ابنة عمّي فاطمة. قال عبد اللّه: فلمّا سمع ذلك أبي حوّل وجهه إلى الحائط، و قال: النار يا أمير المؤمنين و لا العار، فقام علي ـ صلوات اللّه عليه ـ و خرج من عنده»؛ مدينة المعاجز، ج2، ص96.

[22]. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ‏ بَيْنَ‏ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ؛ (8) الأنفال: 24. «عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ‏ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ‏ قَالَ هُوَ أَنْ يَشْتَهِيَ الشَّيْ‏ءَ بِسَمْعِهِ وَ بِبَصَرِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ أَمَا إِنْ هُوَ غَشِيَ شَيْئاً مِمَا يَشْتَهِي فَإِنَّهُ لَا يَأْتِيهِ إِلَّا وَ قَلْبُهُ مُنْكِرٌ لَا يَقْبَلُ الَّذِي يَأْتِي يَعْرِفُ أَنَّ الْحَقَّ لَيْسَ فِيهِ. وَ فِي خَبَرِ هِشَامٍ عَنْهُ‌ علیه السلام قَالَ: يَحُولَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَنْ يَعْلَمَ أَنَّ الْبَاطِلَ حَقٌ... وَ فِي خَبَرِ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: لَا يَسْتَيْقِنُ الْقَلْبُ أَنَّ الْحَقَّ بَاطِلٌ أَبَداً وَ لَا يَسْتَيْقِنُ أَنَّ الْبَاطِلَ حَقٌّ أَبَداً»؛ تفسير العياشي، ج2، ص52ـ53.

[23]. «عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم كَيْفَ بِكُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُكُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُكُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ فَقِيلَ لَهُ وَ يَكُونُ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيْفَ بِكُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْكَرِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ يَكُونُ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيْفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ‏ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً»؛ الكافي، ج5، ص59. در روایتی از ابن مسعود و نصیحت رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به او آمده: «يَا ابْنَ مَسْعُودٍ فَلْيَكُنْ جُلَسَاؤُكَ الْأَبْرَارَ وَ إِخْوَانُكَ الْأَتْقِيَاءَ وَ الزُّهَّادَ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ فِي كِتَابِهِ‏ الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ‏ يَا ابْنَ مَسْعُودٍ اعْلَمْ أَنَّهُمْ يَرَوْنَ الْمَعْرُوفَ‏ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً فَفِي ذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلَا يَكُونُ فِيهِمُ الشَّاهِدُ بِالْحَقِّ وَ لَا الْقَوَّامُونَ بِالْقِسْطِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ‏ »؛ مکارم الاخلاق، ص451. همچنین در خطبه‌ای از امیر مؤمنان‌ علیه السلام آمده: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الَّذِي هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ لَوْ وَقَفْتُمْ بِبَابِهِ، وَ قَلَّدْتُمُوهُ الْأَمْرَ هَدَاكُمْ، فَلَيْسَ الْمَعْرُوفُ كُلَّ مَا عَرَفْتُمُوهُ، وَ لَيْسَ الْمُنْكَرُ كُلَّ مَا أَنْكَرْتُمُوهُ، فَلَرُبَّمَا سَمَّيْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ سَمَّيْتُمُ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً، وَ احْتَجْتُمْ إِلَى رَأْيِ الْبَائِسِ الْفَقِيرِ الَّذِي يُحْدِثُ الرَّأْيَ بَعْدَ الرَّأْيِ، يُرِيدُ أَنْ يُلْصِقَ مَا لَا يَلْتَصِقُ، يَنْقُضُ رَأْيَهُ مَا قَدْ أَبْرَمَهُ آلُ الرَّسُولِ‌ علیهم السلام، وَ يَهْدِمُ مَا قَدْ شَيَّدُوهُ لَكُمْ، وَ لَوْ سَلَّمْتُمُ الْأَمْرَ لِأَهْلِهِ سَلِمْتُمْ، وَ لَوْ أَبْصَرْتُمْ بَابَ الْهُدَى رَشَدْتُمْ»؛ المسترشد في إمامة علي بن أبي‌طالب، ص404.

[24]. الكافي، ج2، ص273.

[25]. در راستای استناداتی که برای این بند گذشت، استاد کرارا در مباحث خود به این آیات شریفه و تفسیر آن نیز اشاره فرموده‌اند: فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ‏ لِلْإِسْلامِ‏ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ ؛ (6) الأنعام: 125. أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ‏ لِلْإِسْلامِ‏ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ ؛ (39) الزمر: 22. «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ‏ فِي‏ قَلْبِهِ‏ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ‏ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‏ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ‏ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ »؛ الكافي، ج‏1، ص166. در نقل عیاشی آمده: «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَدْ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام‏ أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً بَيْضَاءَ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَ شَدَّ عَلَيْهِ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً الآية»؛ تفسير العياشي، ج1، ص376.

[26]. إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في‏ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ‏ ؛ (9) التوبة: 45.

[27]. «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام [في قوله]‏ وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى‏ رِجْسِهِمْ‏ يَقُولُ شَكّاً إِلَى شَكِّهِمْ»؛ تفسير العياشي، ج2، ص118. «عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْقَلْبَ لَيَتَجَلْجَلُ‏ فِي الْجَوْفِ يَطْلُبُ الْحَقَّ فَإِذَا أَصَابَهُ اطْمَأَنَّ وَ قَرَّ ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام هَذِهِ الْآيَةَ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ‏ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‏ إِلَى قَوْلِهِ‏ كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ »؛ الكافي، ج2، ص421. «عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا‌ علیه السلام بِنَيْسَابُورَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‏ قَالَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ بِإِيمَانِهِ فِي الدُّنْيَا إِلَى جَنَّتِهِ وَ دَارِ كَرَامَتِهِ فِي الْآخِرَةِ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلتَّسْلِيمِ لِلَّهِ وَ الثِّقَةِ بِهِ وَ السُّكُونِ إِلَى مَا وَعَدَهُ مِنْ ثَوَابِهِ حَتَّى يَطْمَئِنَّ إِلَيْهِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ ‏ عَنْ جَنَّتِهِ وَ دَارِ كَرَامَتِهِ فِي الْآخِرَةِ لِكُفْرِهِ بِهِ وَ عِصْيَانِهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً حَتَّى يَشُكَّ فِي كُفْرِهِ وَ يَضْطَرِبَ‏ مِنِ‏ اعْتِقَادِهِ‏ قَلْبُهُ حَتَّى يَصِيرَ كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ »؛ التوحید، ص243.

[28]. قُلْ إِنِّي عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ‏ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ ؛ (6) الأنعام: 57. ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ‏ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ؛ (12) یوسف: 40. وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْني‏ عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ‏ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ؛ (12) یوسف: 67.

[29]. «و من كلام له‌ علیه السلام في الخوارج لما سمع قولهم "لا حكم إلا لله"، قَالَ‌ علیه السلام: كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ‏ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْ‏ءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ. وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَنَّهُ‌ علیه السلام لَمَّا سَمِعَ تَحْكِيمَهُمْ قَالَ حُكْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِيكُمْ وَ قَالَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا التَّقِيُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِيُّ إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِكَهُ مَنِيَّتُهُ»؛ نهج البلاغة، خطبه 40، ص82.

[30]. «أَثْنَى قَوْمٌ بِحَضْرَتِهِ عَلَى رَجُلٍ حَتَّى ذَكَرُوا جَمِيعَ خِصَالِ الْخَيْرِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم كَيْفَ عَقْلُ الرَّجُلِ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ نُخْبِرُكَ عَنْهُ بِاجْتِهَادِهِ فِي الْعِبَادَةِ وَ أَصْنَافِ الْخَيْرِ تَسْأَلُنَا عَنْ عَقْلِهِ فَقَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّ الْأَحْمَقَ يُصِيبُ بِحُمْقِهِ أَعْظَمَ مِنْ فُجُورِ الْفَاجِرِ وَ إِنَّمَا يَرْتَفِعُ الْعِبَادُ غَداً فِي الدَّرَجَاتِ‏ وَ يَنَالُونَ الزُّلْفَى مِنْ رَبِّهِمْ عَلَى‏ قَدْرِ عُقُولِهِمْ‏»؛ تحف العقول، ص54.

[31]. هُوَ الَّذي أَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ في‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ ؛ (59) الحشر: 2.

[32]. «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ‌ علیه السلام إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً لَهُمْ مَحَبَّةٌ وَ لَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعَزِيمَةُ يَقُولُونَ بِهَذَا الْقَوْلِ فَقَالَ لَيْسَ أُولَئِكَ مِمَّنْ‏ عَاتَبَ‏ اللَّهُ‏ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ‏ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ »؛ الكافي، ج1، ص11.

[33]. عيون أخبار الرضا‌ علیه السلام، ج2، ص200ـ201. متن تفصیلی این روایت، در مستندات جلسه 12 گذشت.

[34]. «عَنْ سَالِمٍ أَبِي الْفَضْلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: لَيْسَ يَنْقُضُ الْوُضُوءَ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنْ‏ طَرَفَيْكَ‏ الْأَسْفَلَيْنِ اللَّذَيْنِ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْكَ بِهِمَا»؛ الكافي، ج3، ص35.

[35]. (5) المائدة: 110.

[36]. «رَوَى جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ‌ علیهم السلام أَنَّهُ قَالَ: فِي الْعَرْشِ تِمْثَالُ جَمِيعِ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَالَ وَ هَذَا تَأْوِيلُ قَوْلِهِ‏ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ »؛ روضة الواعظين، ج1، ص47. «رُوِيَ‏ أَنَّ فِي‏ الْعَرْشِ‏ تِمْثَالًا لِكُلِّ عَبْدٍ فَإِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِالْعِبَادَةِ رَأَتِ الْمَلَائِكَةُ تِمْثَالَهُ وَ إِذَا اشْتَغَلَ بِالْمَعْصِيَةِ أَمَرَ اللَّهُ [بَعْضَ‏] الْمَلَائِكَةِ حَتَّى يَحْجُبُوهُ [بِأَجْنِحَتِهِمْ‏] لِئَلَّا تَرَاهُ الْمَلَائِكَةُ فَذَلِكَ مَعْنَى قَوْلِهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ»؛ الدعوات (للراوندي)، ص60.

[37]. هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ‏ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ (45) الجاثية: 29.

[38]. «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ‏ أَنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ خَلَقَ الْعَرْشَ فَاسْتَوَى عَلَيْهِ ثُمَّ خَلَقَ الْقَلَمَ فَأَمَرَهُ لِيَجْرِيَ بِأَمْرِهِ وَ عِظَمُ الْقَلَمِ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ الْقَلَمُ بِمَا أَجْرِي يَا رَبِّ قَالَ بِمَا أَنَا خَالِقٌ وَ كَائِنٌ فِي خَلْقِي مِنْ قَطْرٍ أَوْ نَبَاتٍ أَوْ نَفْسٍ أَوْ أَثَرٍ يَعْنِي بِهِ الْعَمَلَ أَوْ رِزْقٍ أَوْ أَجَلٍ فَجَرَى الْقَلَمُ بِمَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَأَثْبَتَهُ اللَّهُ فِي الْكِتَابِ الْمَكْنُونِ عِنْدَهُ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ‏ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ‏ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ فَإِنَّ اللَّهَ وَكَّلَ مَلَائِكَةً يَسْتَنْسِخُونَ مِنْ ذَلِكَ الْكِتَابِ كُلَّ عَامٍ فِي رَمَضَانَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ مَا يَكُونُ فِي الْأَرْضِ مِنْ حَدَثٍ إِلَى مِثْلِهَا مِنَ السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ فَيُعَارِضُونَ بِهِ حَفَظَةَ اللَّهِ مِنَ الْعِبَادِ كُلَّ عَشِيَّةِ خَمِيسٍ فَيَجِدُونَ مَا رَفَعَ الْحَفَظَةُ مُوَافِقاً لِمَا فِي كِتَابِهِمْ ذَلِكَ لَيْسَ فِيهِ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ وَ أَمَّا قَوْلُهُ‏ إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ فَإِنَّ اللَّهَ خَلَقَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مَا يُشَاكِلُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ مَا يُصْلِحُهُ مِنْ رِزْقِهِ وَ خَلَقَ الْبَعِيرَ خَلْقاً لَا يَصْلُحُ شَيْ‏ءٌ مِنْ خَلْقِهِ عَلَى غَيْرِهِ مِنَ الدَّوَابِّ وَ كَذَلِكَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ مِنَ الدَّوَابِّ وَ خَلَقَ لِدَوَابِّ الْبَرِّ وَ طَيْرِهَا مِنَ الرِّزْقِ مَا يُصْلِحُهَا فِي الْبَرِّ وَ خَلَقَ لِدَوَابِّ الْبَحْرِ وَ طَيْرِهَا مِنَ الرِّزْقِ مَا يُصْلِحُهَا فِي الْبَحْرِ فَلِذَلِكَ قَوْلُهُ‏ إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ »؛ بحار الانوار، ج54، ص373.

[39]. (10) یونس: 74.

[40]. «عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ قُلْتُ مُعَايَنَةً كَانَ هَذَا قَالَ نَعَمْ‏ فَثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ وَ سَيَذْكُرُونَهُ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ رَازِقُهُ. فَمِنْهُمْ مَنْ أَقَرَّ بِلِسَانِهِ فِي الذَّرِّ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ فَقَالَ اللَّهُ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ »؛ تفسير القمي، ج1، ص248.