نظم الهی آیات/ حضرت عیسی و روح‌القدس جلسه 6 (112)

از شجره طوبی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۳۲ توسط علی اکبر (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ علیه السلام و روح‌القدس جلسه 6 (112)

کمالات حضرت عیسی‌ علیه السلام عنایتی از امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

مقدمه (مروری سیر کلی بحث)

حدود 50 مطلب درباره حضرت عیسی‌ علیه السلام و اطرافیان ایشان در آیات آخر سوره مائده

خداوند متعال در این آیات پایانی سوره مبارکه مائده، مطالبی را درباره حضرت عیسی‌ علیه السلام و اطراف وجود مبارک حضرت عیسی‌ علیه السلام بیان فرموده، یعنی مطالبی در مقامات و درجات و کمالات خود حضرت، مقامات مادر آن بزرگوار، مقامات حقایقی که از آن بزرگوار آشکار شد، و جهت‌های گوناگون اطرافیان آن حضرت از کسانی که به ایشان ایمان آوردند و کسانی که نسبت به ایشان کافر شدند، و جهت‌هایی که در دنیا برای حضرت رخ داده و جهت‌هایی که در آخرت و در روز قیامت از طرف خداوند متعال برای آن حضرت رخ می‌دهد. با یک توجه کوتاه در این آیات ـ بدون دقت زیاد و بدون در نظر گرفتن مطالب عالیه آیات ـ می‌بینیم که خداوند متعال حدود 50 مطلب را بیان فرموده؛ یعنی درباره وجود مبارک حضرت عیسی‌ علیه السلام و تمام مجموعه اطرافیان آن حضرت، 50 مطلب واضح از این آیات به دست می‌آید. مقصود از اطرافیان حضرت، کسانی هستند که با حضرت رابطه برقرار می‌کنند، حالا یا رابطه ایمانی و یا رابطه کفری و مقابله‌ای و انکاری.

آیات مربوط به حضرت عیسی‌ علیه السلام، وصف امیرالمؤمنین‌‌ علیه السلام و احوال ایشان

همه آن فضائل و مقامات و جهت‌های گوناگونی که خداوند متعال در این آیات شریفه بیان فرموده، در حقیقت وصف امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و بیان احوال امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است در امت رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم. حضرت عیسی‌ علیه السلام در بنی‌اسرائیل، از یک حیث با حضرت موسی کلیم‌الله‌ علیه السلام رابطه دارد؛ در این رابطه، حضرت موسی‌ علیه السلام اصالت دارد و حضرت عیسی‌ علیه السلام فرعیت (البته این مطلب جهت‌های گوناگونی دارد). در این امت هم، آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام جایگاه حضرت عیسی‌ علیه السلام را دارد و آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم جایگاه حضرت موسی‌ علیه السلام را. البته عرض کردم که این تطبیق، از یک جهت است، نه اینکه مثلاً پیامبری اولوا العزم حضرت عیسی‌ علیه السلام زیر سؤال برود یا امثال آن. این حیثیت، در آیات کریمه قرآن هم به شکل‌های گوناگون بیان شده؛ اگر انسان کل آیاتی که درباره حضرت موسی‌ علیه السلام و حضرت عیسی‌ علیه السلام است را ببیند و رابطه این دو پیامبر الهی را در نظر بگیرد، به این مطلب می‌رسد که رابطه امیرالمؤمنین‌ علیه السلام با رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، از حیثی همان رابطه حضرت عیسی‌ علیه السلام با حضرت موسی‌ علیه السلام است. به دنبال همین مطلب، این آیات پایانی سوره مبارکه مائده، که درباره حضرت عیسی روح‌الله‌ علیه السلام است، در همه جوانبش مربوط به آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است.

میزان‌بودن «حقایق» چه در فضیلت و چه در رذالت و نقص

قبلاً در این مسئله گفتگو کرده‌ایم که آیا آنچه از طرف خداوند متعال می‌آید، بر معیار اشخاص است یا بر معیار حقایق؟ می‌دانید مطالبی که از طرف خداوند می‌رسد ـ چه درباره جنسی از اجناس مخلوقات باشد، چه نوعی از انواعشان، چه صنفی از اصنافشان، چه فردی از افرادشان ـ یا کمال و فضیلت و مدح و تعظیم است و یا انکار و نکوهش و مذمت؛ تمام حقایقی که از طرف خداوند می‌آید، همین دو گونه است. یک گونه، حقایقی است که هرکس آن را داشته باشد، ممدوح می‌شود، بزرگ و عظیم می‌شود، الهی و بافضیلت می‌شود و بر دیگران برتری پیدا می‌کند. مثل اینکه خداوند نسبت به مؤمنین فرموده: لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ‏ اللَّهُ‏ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ وَ فَضَّلَ‏ اللَّهُ‏ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً ؛[1] «مؤمنان خانه‏نشين كه زيان‏ديده نيستند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى‏كنند يكسان نمى‏باشند. خداوند، كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مى‏كنند به درجه‏اى بر خانه‏نشينان مزيّت بخشيده، و همه را خدا وعده [پاداش‏] نيكو داده، و[لى‏] مجاهدان را بر خانه‏نشينان به پاداشى بزرگ، برترى بخشيده است». یا مثلاً درباره انبیاء الهی فرموده: وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً ؛[2] «و پروردگار تو به هر كه [و هر چه‏] در آسمان‌ها و زمين است داناتر است. و در حقيقت، بعضى از انبيا را بر بعضى برترى بخشيديم و به داوود زبور داديم». حالا سؤال این است: در این مجموعه، در کل آنچه از طرف خدا در مدح و کمال و عظمت و صفات کامله و پسندیده و ارزشمند نسبت به ائمه حق و پیروان آنها می‌آید و همین‌طور کل آنچه در مذمت و نقص و حقارت و صفات ناپسند و مذموم نسبت به ائمه باطل و پیروان آنها می‌آید، مقصود و مراد و غرض اولیه خداوند چیست؟ آیا میزان، حقیقتِ این مقامات و کمالات است یا افراد و اشخاص هستند؟

کسی که کمترین دقت و ذکاوت عقلانی را داشته باشد، می‌فهمد که معنا ندارد افراد میزان باشند؛ مثلاً نمی‌شود بگوییم که حضرت موسی‌ علیه السلام آن مقام را دارد چون حضرت موسی‌ علیه السلام است، یا حضرت عیسی‌ علیه السلام ممدوح است چون حضرت عیسی‌ علیه السلام است. بلکه حقایق است که باید میزان باشد، صفات کمالیه و صفات رذیله است که باید میزان باشد.

صفات الهی و پسندیده، میزان مدح اشخاص

میزان در طرف مدح، مقامات الهیه است؛ هر فردی هر مقداری از این مقامات الهیه را دارا شود، به همان اندازه ممدوح می‌شود. اگر خداوند حضرت موسی‌ علیه السلام یا حضرت عیسی‌ علیه السلام یا دیگر انبیاء عظام خودش را مدح کرده، اگر مؤمنین به خودش را مدح کرده و کمالات و درجات و مقاماتی برایشان ثابت کرده، اصالت برای این افراد نیست، بلکه اصالت برای آن مقاماتی است که خداوند ثابت می‌کند، اصالت و ارزش و حقیقت برای آن صفات و آن حالات است؛ این افراد هر کدام به هر اندازه که از آن حقیقت دارا می‌شوند و متصف به آن صفات می‌شوند، به همان اندازه در نزد خداوند تبارک و تعالی صاحب ارزش می‌شوند. اصالت و حقیقت و غرض، آن حقایق الهیه هستند. اگر خداوند نسبت به یک شخص عادلی فرمود که باید از او حمایت کنیم و حرمتش بگذاریم، به‌خاطر آن صفت عدالت است، نه اینکه شخصیت خودش شایسته تعظیم و احترام باشد ولو صفت عدالت هم از او گرفته شود. در نزد هر عاقلی، این یک امر واضح و روشن است.

صفات ضدّالهی و ناپسند، میزان مذمت اشخاص

در طرف مذمت هم این‌گونه است؛ یکی مثل فرعون، به صرف اینکه یک شخص است این همه مذمت درباره‌اش گفته نمی‌شود، بلکه به‌جهت صفات ضد الهی و مذمومی است که دارا شده، که عبارت است از مقابله و برابری با خداوند و انکار خداوند و ادعای الوهیت و ربوبیت در برابر خداوند. این یک مطلب واضح و روشن است، هم در طرف مدح و هم در طرف مذمت.

 جریان مدح‌ها و مذمت‌های آیات حضرت عیسی‌ علیه السلام، در افراد مشابه

پس در این سوره مبارکه مائده هم، اگر آیاتی در حق حضرت عیسی‌ علیه السلام نازل شده، اگر آیاتی در حق گروندگان به حضرت عیسی‌ علیه السلام (کسانی که صادقانه گرویده‌اند و ایمان آورده‌اند) نازل شده، اگر آیاتی در حق منکرین و مخالفین و کافرین به حضرت عیسی‌ علیه السلام نازل شده، در هر دو طرف، حقیقتْ میزان است. لذا حضرت عیسی‌ علیه السلام هر چقدر از این کمالات را داراست، به همان اندازه ممدوح است و ارزش دارد. گروندگان به حضرت هم به همان اندازه‌ای که این کمالات را دارا هستند، ارزش دارند؛ لذا متفاوت هستند، برتر و پست‌تر دارند، عالم‌تر و جاهل‌تر دارند؛ مثلاً آنهایی که عادل‌اند، برترند و آنهایی که بی‌عدالت‌اند کمتر ارزش دارند.

حالا ممکن است ببینیم یک شخص دیگری همان کمالات حضرت عیسی‌ علیه السلام را داراست و گروهی هستند که صادقانه به آن شخص گرویده‌اند و از او پیروی کرده‌اند و متصف به صفات او شده‌اند و گروهی هم هستند که با آن شخص مقابله و مخالفت کرده‌اند و به او کفر ورزیده‌اند و او را انکار کرده‌اند. اگر دیدیم این شخص خودش در نزد خداوند تبارک و تعالی بسیار عظیم‌تر و بالاتر است و صفات کریمه بیشتری را داراست (در همین چیزهایی که در اینجا برای حضرت عیسی‌ علیه السلام گفته شده) و گروندگانش هم از گروندگان به حضرت عیسی‌ علیه السلام بسیار عظیم‌تر هستند و همین‌طور منکران و مخالفانش هم از آنهایی که در برابر حضرت عیسی‌ علیه السلام قرار گرفته‌اند بسیار پست‌تر هستند، دیگر برای شما شک و ریبی باقی نمی‌ماند که تمام آنچه خداوند در اینجا برای حضرت عیسی‌ علیه السلام و اطرافش (گروندگان و مخالفان) بیان فرموده، به طریق اولی و در معنا و حقیقتی بی‌نهایت بالاتر برای آن شخص و اطراف او ثابت است.

جواز مقایسه میان دو نور متصل به یک منبع (عدم وجود رابطه علت و معلولی)

فرض کنید اصلاً رابطه علّت و معلولی و رابطه مؤثر و اثری و رابطه استاد و شاگردی میان آن شخص و حضرت عیسی‌ علیه السلام نباشد، یعنی این‌گونه نباشد که حضرت عیسی‌ علیه السلام خودش شاگرد آن شخص باشد و هر چه را دارد از او گرفته باشد و به هر جایی که رسیده است به‌واسطه او و عنایت و هواداری او رسیده باشد، این‌گونه نباشد که چون حضرت عیسی‌ علیه السلام عبد او شده و در آستان او خضوع و خشوع و عبودیت و بندگی کرده و از او پیروی کرده، او پرتو و شعاع و شبهی از دارایی‌ها و مقامات خودش را به حضرت عیسی‌ علیه السلام عنایت کرده باشد؛ یعنی فرض کنید میان حضرت عیسی‌ علیه السلام و میان آن شخص، از این حیث علت و معلولی و مؤثر و اثری کاملاً جدایی باشد. به عنوان مثال، یک پیامبر داریم به نام حضرت نوح‌ علیه السلام، یک پیامبر هم داریم به نام حضرت عیسی‌ علیه السلام؛ حضرت عیسی‌ علیه السلام چیزی را از حضرت نوح‌ علیه السلام نگرفته، حضرت نوح‌ علیه السلام معلم حضرت عیسی‌ علیه السلام نبوده. حال اگر شما دیدید که حضرت نوح‌ علیه السلام و گروندگان او نسبت به حضرت عیسی‌ علیه السلام و گروندگان او مقامی بسیار بالاتر را دارند و همین‌طور مخالفین حضرت نوح‌ علیه السلام نسبت به مخالفین حضرت عیسی‌ علیه السلام بسیار پست‌ترند، دیگر برای شما شک و ریبی باقی نمی‌ماند که حضرت نوح‌ علیه السلام، همین مقامات و فضائل حضرت عیسی‌ علیه السلام را به طریق اولی و به نحوی عظیم‌تر و بالاتر و برتر داراست.

بطلان مقایسه میان نور و منبع نور (وجود رابطه علت و معلولی)

اما فرض کنید میان آن شخص و حضرت عیسی‌ علیه السلام یک رابطه وجود داشته باشد؛ فرض کنید این حضرت عیسی‌ علیه السلام، که این همه کمالات را دارد و پیروانش این همه عظیم‌اند و مخالفانش این همه پست‌اند، خودش و همه دارایی‌اش وابسته به آن شخص باشد و هرچه دارد را از او و از تعلم و شاگردی نزد او و از عنایت او داشته باشد. دیگر برای شما شک و ریبی نمی‌ماند که آن شخص، این مقامات و این کمالات و این عظمت‌ها را بی‌نهایت قوی‌تر و الهی‌تر و نورانی‌تر از حضرت عیسی‌ علیه السلام داراست و هر آنچه حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد یک پرتو و یک شعاع از دارایی‌های اوست و حضرت عیسی‌ علیه السلام و تمام دارایی‌هایش اصلاً در برابر آن شخص و دارایی‌های آن شخص، قابل سنجش نیست.

در آن فرض اول، که میان آن شخص و حضرت عیسی‌ علیه السلام رابطه علّی و معلولی نباشد، رابطه أثر و مؤثری نباشد، رابطه معلمی و شاگردی نباشد، رابطه مرشد و مسترشدی نباشد، رابطه مولا و عبد نباشد، شما آن مقامات را برای آن شخص اثبات می‌کنید و می‌گویید که آن شخص فضیلت بیشتری نسبت به حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد. اما در فرض دوم که می‌دانید حضرت عیسی‌ علیه السلام در همه چیزش شاگرد و عبد و خاضع و خاشع آن شخص است، اگر او بخواهد، در آنی همه این مقامات را از حضرت عیسی علیه السلام‌ می‌گیرد و حضرت فاقد همه اینها می‌شود. مثال آن شخص با حضرت عیسی‌ علیه السلام، مثال خورشید عالم‌تاب است با اتاقی که از یک پنجره‌اش شعاعی از نور آن خورشید به داخل تابیده؛ آیا در اینجا شک و تردیدی دارید که تمام کمالات حضرت عیسی‌ علیه السلام ـ که در این آیات بیان شده ـ را آن شخص داراست؟ در اینجا نسبت‌دادن دارایی حضرت عیسی‌ علیه السلام به آن شخص، با قیود و اندازه و رتبه‌ای که دارایی حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد، اصلاً کسر شأن آن شخص است. آنچه او داراست، حقیقتی مثل خورشید دارد که می‌تواند به میلیارد میلیارد میلیارد مثل این اتاق بتابد و هر اتاقی یک حضرت عیسی‌ علیه السلام بشود؛ لذا اینکه دارایی این اتاق را فضیلت و مقام آن شخص بدانی، کسر شأن اوست. آن نوری که در این اتاق است، مال این اتاق است، اما چون پرتوی از پرتو خورشید و اثری از آثار اوست، به خورشید نسبت می‌دهید و بزرگی او را ثابت می‌کنید.

بطلان مقایسه نور متصل به منبع دائم با نور متصل به منبع فانی

به‌تعبیری، در اینجا حضرت عیسی‌ علیه السلاممی‌گوید: این نوری که من دارم، مثل نور یک چراغ زنبوری نیست که مقداری نفت در آن ریخته باشند و روشن شده باشد. آن چراغ زنبوری، تا زمانی روشنی می‌دهد که نفت باقی باشد؛ تا وقتی نفت هست، روغنِ نفت به فتیله این چراغ می‌رسد و می‌سوزد، ولی به‌محض اینکه نفت تمام شود، خود این فتیله که از جنس پنبه است خشک می‌شود و در اندک زمانی می‌سوزد و تمام می‌شود و دیگر نوری وجود ندارد. این اتاق می‌خواهد بگوید: روشنایی من مثل این چراغ‌نیست، بلکه روشنایی من از آن خورشید است؛ تا آن خورشید هست، روشنی من هم هست. آن خورشید، کریم است، بافضیلت است؛ وقتی یکی از بندگانش در برابر او فروتنی می‌کند و از او التماس می‌کند که نورش را از او نگیرد، او کریم‌تر و رؤوف‌تر از آن است که این بنده‌اش را رها کند. من وابسته به آن خورشیدم؛ پس نورم بسیار ارزش دارد و ابداً خاموش‌شدنی نیست. چرا؟ چون تا آن خورشید هست، نور من هم هست و آن خورشید هم هیچ وقت خاموش‌شدنی نیست. پس این نورِ منِ اتاق را با نورِ یک چراغ زنبوری و با هیچ نور دیگری نسنجید. بله، اگر اتاق دیگری باشد که آن هم مثل من به آن خورشید متصل شده باشد، می‌توانید مرا با آن اتاق بسنجید و بگویید: آیا آن نوری که در آن اتاق است، قوت و شدت بیشتری دارد یا این نوری که در این اتاق است؟ آیا روشنایی در آنجا بیشتر است یا در اینجا؟ اگر دیدی در آنجا بیشتر است، بدان که آن بزرگتر و عظیم‌تر است. اما اگر اتاق دیگری باشد که با نور یک چراغ زنبوری روشن شده باشد، اگرچه نورش علی‌الظاهر ده برابر نور من باشد، نمی‌توانی مرا با آن بسنجی؛ اگر مرا با آن اتاق بسنجی، گمراه می‌شوی و در تاریکی می‌مانی. چرا؟ چون اگرچه آن اتاق چراغی دارد که فتیله‌اش و بادش و توری‌اش و نفتش خیلی قوی است، اما هر وقت نفت یا باد تمام شود، چراغ خاموش می‌شود و اتاق در ظلمت می‌ماند؛ ولی نور من، اگرچه علی‌الظاهر ضعیف‌تر از نور آن چراغ است، ولی مایه و اصل دارد و هیچ وقت تمام‌شدنی نیست.

مثالی برای تبیین جایگاه جواز یا بطلان سنجش میان افراد

به عنوان مثال، یک غار را تصور کنید که هزار پیچ منظم دارد و بر سر هر پیچ هم یک آینه قرار داده شده، به‌طوری که آینه‌اول، نور را از درب غار می‌گیرد و به آینه بعدی می‌فرستد و همین‌طور انتقال نور ادامه پیدا می‌کند تا به پیچ آخر و آینه آخر می‌رسد. در آخر غار که هزار پیچ تمام می‌شود، فضای بزرگی هست و در آنجا چراغ‌هایی روشن کرده‌اند؛ بعضی از این چراغ‌ها در حد یک چراغ موشی هستند و بعضی هم قوی‌تر و قوی‌ترند. یک نور بسیار ضعیف هم می‌بینید که از طرف درب غار می‌آید و از آینه هزارم می‌تابد.

عظمت مؤمن گنهکار، به‌خاطر اتصالش به امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

یک مؤمن گنهکار بی‌سواد بی‌معرفتی که هزار عیب و نقص دارد، مثالش این آینه هزارم است که نور کمی دارد، ولی نورش را از آینه جلوتر گرفته و به نور بیرون غار متصل است.[3] این آینه هزارم، گویای آن است که جلوتر از آن هم آینه‌هایی هستند که نورشان قوی‌تر است؛ می‌گوید: نور من ضعیف و پست است، اما جلوتر از من، آینه‌هایی هستند که هر کدام نورشان قوی‌تر از دیگری است و همین‌طور به هم متصل‌اند و در آخر به خورشید عالم‌تاب می‌رسند؛ اگر کسی این راه را طی کند و دنبال نور من بیاید، به نور بعدی می‌رسد، به نور بعدی می‌رسد، تا از غار بیرون می‌رود و روبروی خورشید قرار می‌گیرد و دیگر اصلاً تاریکی برایش معنا ندارد و همه چیز برایش واضح می‌شود.

این همان است که در روایت کمیل از امیرالمؤمنین‌ علیه السلام آمده است؛ وقتی درباره حقیقت سؤال کرد، حضرت فرمودند: «الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة؛ حقیقت، کشف سبحات (پرده‌های) جلال است، بدون اشاره». عرض کرد: «زدني بيانا»؛ بیان بیشتر و قوی‌تری بفرمایید تا مطلب روشن‌تر شود. حضرت فرمودند: «محو الموهوم مع صحو المعلوم؛ محوکردن موهوم با روشن و واضح کردن معلوم». عرض کرد: «زدني بيانا». حضرت فرمودند: «هتك الستر لغلبة السر؛ از میان بردن پرده به‌خاطر غالب گشتن نهان». عرض کرد: «زدني بيانا». فرمودند: «جذب الأحدية بصفة التوحيد؛ اینکه احدیت، صفت توحید را جذب کند». عرض کرد: «زدني بيانا». فرمودند: «نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره؛ نوری که از صبح ازل طلوع می‌کند و آثارش بر هیکل‌های توحید نمایان می‌شود». عرض کرد: «زدني بيانا». فرمودند: «أطفأ السراج فقد طلع الصباح؛ چراغ را خاموش کن که صبح طلوع کرد».[4]

این آینه آخر می‌گوید: درست است که نور من آن‌قدر ضعیف است که فقط یک ذره جلو پا را نشان می‌دهد و نورِ چراغِ آن آقا تا صد متر را نشان می‌دهد، ولی تفاوت نور من با نور چراغ آن آقا در این است که اگر دنبال مرا بگیرید و جلو بروید، اگر دنباله «كشف سبحات الجلال» را جلو بروید، دنباله «محو الموهوم مع صحو المعلوم» را جلو بروید، دنباله «هتك الستر لغلبة السر» را جلو بروید، دنباله «جذب الأحدية بصفة التوحيد» را جلو بروید، دنباله «نور يشرق من صبح الأزل» را جلو بروید، به جایی می‌رسید که «أطفأ السراج»، یعنی به جایی می‌رسید که باید تمام آینه‌ها را کنار بگذارید و تمام چراغ‌ها را خاموش کنید. البته این چراغ‌ها خاموش نمی‌شود؛ ولی دیگر نباید به اینها نگاه کنید، نباید کاری به اینها داشته باشید؛ باید التفاطتان فقط به خورشید باشد؛ چرا؟ چون «فقد طلع الصباح»، چون دیگر خورشید زده، چون دیگر بیرون غار آمده‌اید. در بیرون غار، آنها را می‌خواهید چکار؟ آنها سر جایشان هستند، ولی شما دیگر از آنها جلوتر رفته‌اید و دیگر نباید به آنها برگردید. این آقا می‌گوید: آن چراغ‌ها را می‌بینید که در این فضای بزرگ روشن شده‌اند و بعضی هم خیلی قوی هستند؟ آنها فتیله‌ای دارند و نفتی؛ تا وقتی این نفت تمام نشده چراغ می‌سوزد، ولی این نفت به‌زودی تمام می‌شود. اگر دنبال آنها بروید، طولی نمی‌کشد که بدون نور می‌مانید و در ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ [5] گرفتار می‌شوید.

بطلان مقایسه مؤمن گنهکار با کافرِ مزیّن به زینت‌های دروغین

آیا می‌توانید نور کمِ این آینه را با نور قوی آن چراغ بسنجید؟ آیا می‌توانید ارزش و عظمت و بزرگی و نجات‌دهندگی نور این آینه را با آن چراغ مقایسه کنید؟ آیا می‌توانید بگویید «اگر عدالت می‌خواهی، برو دنبال آن چراغ بزرگ؛ اگر راستگویی می‌خواهی، برو دنبال آن چراغ بزرگ؛ اگر خوش‌اخلاقی می‌خواهی، برو دنبال آن چراغ بزرگ؛ اگر فهم و درک می‌خواهی، برو دنبال آن چراغ بزرگ. دنبال این یک ذره نور این آینه نروی؛ این آینه، عدالت ندارد، راستگویی ندارد، خوش‌اخلاقی ندارد، فهم و درک ندارد و...»؟ نه، این درست نیست؛ آن چراغ اصلاً با این آینه قابل سنجش نیست. آن چراغ‌های بزرگ، با تمام دارایی‌هایشان فانی هستند؛ ولی این نور ضعیف، به خورشید عالم‌تاب متصل است. این همان است که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام فرمودند: «فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ‏ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»؛[6] «دست‌آویز مردمان برابر نباشد؛ چه آنکه مردم (مخالفین ما) سوى چشمه‏هاى تیره‌ای رفته‌اند که یکی روی دیگری ریزد، و آنان كه سوى ما آمده‌اند سوى چشمه‏هاى صافى آمده‌اند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد».

نسبت این آینه کم‌نور با آن چراغ‌های قوی، نسبت همان کلمه طیبه با کلمه خبیثه است که قرآن می‌فرماید: أَ لَمْ‏ تَرَ كَيْفَ‏ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ * يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ‏ ؛[7] «آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاک كه مانند درختى پاک است كه ريشه‏اش استوار و شاخه‏اش در آسمان است؛ ميوه‏اش را هر دم به اذن پروردگارش مى‏دهد. و خدا مَثَل‌ها را براى مردم مى‏زند، شايد كه آنان پند گيرند. و مَثَلِ سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است كه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد. خدا كسانى را كه ايمان آورده‏اند، در زندگى دنيا و در آخرت با سخن استوار ثابت مى‏گرداند، و ستمگران را بى‏راه مى‏گذارد، و خدا هر چه بخواهد انجام مى‏دهد».

خاصیت این آینه کم‌نور، خاصیت همان درخت طیّب و پاک است. اما خاصیت آن چراغ‌های جدا از نور خورشید، با همه بزرگی‌شان، خاصیت همان درخت خبیث و ناپاک است. آنها زود تمام می‌شوند. آنها مثل یک گیاه مجتث روی زمین هستند که اگر یک ذره آفتاب بتابد، خشک می‌شود؛ چرا؟ چون این گیاه، اصل ندارد، ریشه‌اش محکم نیست. این علف‌هایی که از روی زمین در می‌آید را دیده‌اید؟ اگر یک ذره آفتاب بتابد و رطوبت سه انگشت از سطح زمین را بگیرد، این علف خشک می‌شود، چون اصالت ندارد.

پس این دو اصلاً با هم قابل قیاس نیستند. یک مؤمن ضعیف نادانی که یک ذره نور ولایت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را دارد، اصلاً قابل سنجش نیست با آن کافر ملحدی که خودش در برابر امیرالمؤمنین‌ علیه السلام چراغی درست کرده و روشن کرده و ادعای عقل و فهم و ذکاوت می‌کند؛ نمی‌شود مقایسه کنید و ببینید که این چقدر می‌ارزد و آن چقدر می‌ارزد. حقیقت این است که آن کافر، با تمام دارایی‌هایش، هیچ نمی‌ارزد و تمامش فسادآور است. اما این مؤمن، خیلی می‌ارزد؛ چون انسان را هدایت می‌کند؛ چون اگر دنباله‌اش را بگیری، تو را می‌کشد و به طرف درب غار می‌برد. شما دنباله همین مؤمن را بگیر، همین ولایتی که او دارد را بگیر، عدالت هم داشته باش، دروغ هم نگو؛ ببین چقدر جلو می‌روی.

تطبیق بحث بر آیات مربوط به حضرت عیسی‌ علیه السلام

پس آن مقامات و کمالاتی که در این آیات برای حضرت عیسی‌ علیه السلام بیان شده، اصلاً قابل سنجش نیست با دارایی‌های ظاهری کسانی که از خدا نمی‌گیرند. اما نسبت به انبیا و بزرگان دیگر چطور؟ [نسبت به کسانی که در این سلسله نور الهی هستند چطور؟] آیا نسبت به آنها قابل سنجش است؟ اینها دو دسته می‌شوند: یک دسته، آنهایی هستند که اصلاً رابطه معلم و شاگردی، رابطه أثر و مؤثری، رابطه علت و معلولی، رابطه اصل و فرعی نسبت حضرت عیسی‌ علیه السلام ندارند. نسبت به اینها قابل سنجش است؛ یعنی می‌توانید مقایسه کنید و بگویید که آیا نور این اتاق (حضرت عیسی‌ علیه السلام) بیشتر است یا نورِ آن اتاق (آن پیامبر و آن بزرگ). اما یک شخصی هست که هر آنچه حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد، مال اوست، پرتو اوست، یک ذره از میلیارد میلیاردِ اوست؛ نسبت به این شخص، می‌توانی بگویی که هر آنچه حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد، در همین جایی که حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد، مال او و فضل او و کرم او و جود او و عظمت اوست که اینجا آشکار شده، وگرنه این هیچ ندارد. [اما آیا می‌توانی مقایسه کنی؟] آیا اصلاً می‌توانی بگویی که اینها مال اوست در جایگاه خود او؟ نه، این توهین به آن شخص است. آیا می‌توانی بگویی «این نوری که به این اتاق تابیده، مال خورشید است در خود خورشید»؟! نه، اصلاً معنا ندارد که این نور در خود خورشید باشد؛ آن نور در آنجا یک چیز دیگر است؛ خورشید میلیارد میلیارد مثل شما را روشن می‌کند و خودش هم از تمام شما بیرون است.

 رابطه امیرالمؤمنین‌ علیه السلام با انبیای گذشته و نحوه اطلاق کمالات ایشان بر حضرت

کمالات و مقامات انبیا و اولیا، شعاعی از اهل‌بیت‌ علیهم السلام

اگر انسان آیات و روایاتی که در مقام انبیا‌ علیهم السلام است و آیات و روایاتی که در مقام اهل‌بیت‌ علیهم السلام است و آیات و روایات و ادله‌ای که در بیان رابطه اهل‌بیت‌ علیهم السلام با انبیای عظام الهی هست را ببیند، می‌یابد که تمام آنچه تمام انبیا و اوصیا و بزرگان عالم دارند، پرتو و شعاعی از اهل‌بیت‌ علیهم السلام است. عظمت و بزرگی و ارزش انبیا و اولیای الهی، به‌خاطر آن است که این وصف را دارند. چرا خدای متعال در قرآن کریم، این همه از عظمت حضرت عیسی‌ علیه السلام سخن گفته؟ چون این اتاق، آن نور را دارد؛ چون این حضرت عیسی‌ علیه السلام، آن صفات و کمالات را دارد. گفتیم که شخصْ میزان نیست، بلکه حقایقِ الهیه میزان‌اند؛ به‌واسطه این صفات و این حقایق است که خدای متعال حضرت عیسی‌ علیه السلام را تکریم می‌کند. این نور از کجا آمده؟ این حقایق الهیه از کجا آمده؟ از آن بالا آمده، از آن خورشید عالم‌تاب آمده. حضرت عیسی‌ علیه السلام، آن حقیقت الهی را در حد یک اتاق کوچکِ خودش داراست؛ اما هر آنچه عیسی و موسی و نوح و ابراهیم‌ علیهم السلام دارند، پرتوهای کوچکی از امیرالمؤمنین‌ علیه السلام به همه آنهاست.[8]

بطلان مقایسه امیرالمؤمنین‌ علیه السلام با انبیای گذشته

وقتی این‌گونه است، آیا شما نمی‌توانید آنچه حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد را به حضرت امیر‌ علیه السلام نسبت دهید و بگویید که حضرت امیر‌ علیه السلام هم اینها را داراست؟! بلا شک می‌توانید نسبت دهید. اما چگونه نسبت می‌دهید؟ آیا می‌گویید «حضرت امیر‌ علیه السلام هم این نور را دارد، همچنان که حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد»؟ این توهین به حضرت امیر‌ علیه السلام است؛ بلکه باید بگویید: حضرت امیر‌ علیه السلام این نور را در مقام حضرت عیسی‌ علیه السلام به حضرت عیسی‌ علیه السلام عنایت کرده، شده این کمالات و این مقامات؛ اما در مقام خود حضرت امیر‌ علیه السلام، اصلاً از این جنس نیست، بلکه جنس دیگری است، شکل دیگری است، گونه دیگری است، عظمت دیگری دارد و اصلاً با نور اینجا قابل قیاس نیست.

امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند: «لَا يُقَاسُ‏ بِآلِ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ‏ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي‏ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَة»؛[9] «احدی از این امت با آل محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قیاس نشود؛ هرگز نمی‌شود کسی که نعمت خاندان پیامبر بر او جاری گشته، با ایشان مساوی باشد. آل محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند که اساس دین‌اند و ستون یقین؛ غلو‌کننده به‌سوی ایشان بازگردد و دنباله‌رو به ایشان ملحق شود. خصوصیات حق ولایت برای ایشان است و وصیت و وراثت در ایشان است».

پس آن کمالاتی که حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد، نعمت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است، عنایت حضرت است، پرتو حضرت است. همین‌طور کمالاتی که در شأن حضرت آدم‌ علیه السلام و حضرت نوح‌ علیه السلام و حضرت ابراهیم‌ علیه السلام و حضرت موسی‌ علیه السلام و دیگر انبیای الهی در آیات قرآن بیان شده. خیلی عجیب است که بعضی در همین مرحله اول مانده‌اند؛ وقتی شما این آیات را در حق امیرالمؤمنین‌ علیه السلام پیاده می‌کنید، یک دفعه متهمتان می‌کنند و به شما تفسیر به رأی و امثال آن را نسبت می‌دهند! اصلاً در این مرحله اول، مشکلی وجود ندارد؛ اینکه تمام این مقامات و فضائل مال امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است، واضح‌تر از خورشید است. اما این بدبخت‌ها و بیچاره‌های روزگار، در همین اولی مانده‌اند!

افضلیت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام از جایگاه انبیای گذشته و کمالات مربوط به آن جایگاه

حق این است که در مرحله دوم صحبت شود؛ باید در این بحث کنیم که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام چگونه این کمالات را دارد؟ دارایی حضرت، به عنوان علیت است، به عنوان مؤثریت است، به عنوان معلم‌بودن است؛ تمام این کمالات و مقامات انبیای الهی، درخشش امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است؛ تمام اینها مثال آن حقیقت الهیه امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است که در انبیای الهی افتاده، همان که حضرت فرمود: «أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ؛[10] در حقیقت وجودی آنان مثال خود (اسماء و صفات و کمالات خود) را انداخت، پس کارهای خود را از آنان آشکار کرد». آن حقیقتی که القاء مثال به حضرت عیسی‌ علیه السلام می‌کند، امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است؛ آن صاحبِ مثال، دارد القاء می‌کند. یکی از مثال‌هایش برای حضرت عیسی‌ علیه السلام است، یکی برای حضرت موسی‌ علیه السلام است و همین‌طور دیگر انبیای الهی. انسان باید کوشش کند که در این مقام دوم حرکت کند و علی‌الدوام این سیر را انجام دهد؛ باید ببیند چقدر می‌تواند امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را از این فضائل جزئیه بالاتر ببرد و بگوید: تمام این فضائل جزئیه‌ای که در کل عالم منتشر شده، در ملائکه مقرب و غیر مقرب و در انبیای اولوا العزم و مرسل و غیر مرسل، همگی مقامات و کمالات و فضائل امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است که به آنها عنایت کرده. آنچه خود وجود مقدس حضرت دارد، حقیقتی دیگر و جنسی دیگر است که عظیم‌تر از اینهاست. چنانکه آن بزرگوار می‌فرماید: «من نمی‌گویم اهل‌بیت‌ علیهم السلام ترک اولی می‌کنند، بلکه می‌گویم گناه می‌کنند! ترک اولی، نقص در حق اهل‌بیت‌ علیهم السلام است. اما بگویم؛ آن گناه، گناهی است که اگر یک جزء از یک میلیون جزئش را در کل عالم خلق منتشر کنیم، کل عالم را بهجت توحید الهی و نور الهی و کمال الهی و روشنی فرا می‌گیرد!».

جمع‌بندی بحث

خلاصه اینکه، در تمام کمالات موجودات عالم، شخصْ ملاک نیست، بلکه صفتْ ملاک است؛ هر کسی هر اندازه صفت ایمان و تقوا و... را بیشتر داشته باشد برتر است و هرکس کافرتر و ملحدتر باشد بدتر است. نه در طرف ایمان، اشخاصْ میزان هستند و نه در طرف کفر؛ آن چیزی که در این اشخاص آشکار شده، میزان است. در طرف ایمان، هر کسی که این نور ایمان و این حقایق الهیه بیشتر در او آشکار شده، دارایی بیشتری دارد. در طرف کفر هم، هر کسی که کافرتر و ملحدتر است و ضدیت بیشتری با انبیای الهی دارد، بدتر و پست‌تر است. این مطلب، از بدیهیات و مسلمیات و یقینیات اولیه روایات و براهین و ادله عقلیه شیعه است. البته نمی‌گوییم که این مطلب از بدیهیاتِ ادله عقلیه یک وهابی یا یک کمونیست است! امروزه هر کسی می‌گوید «أنا عقل»؛ نمی‌گوید من عاقلم، اصلاً می‌گوید من خود عقلم! دیده‌اید بعضی‌ها هر خرافه‌ای را می‌گویند، بعد هم ادعا می‌کنند که انسان باید عقلانی حرف بزند! مقصودم اینجاست که اگر کسی این مطلب را فهمید، دیگر وقتی ما این آیات شریفه را در حد یک ترجمه، در حق امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و اطراف حضرت پیاده کردیم و گفتیم که این آیات این ترجمه را هم دارد، برایش شک و شبهه نمی‌ماند و یقین می‌کند که حق محض است. هر کسی با این نگاه در این آیات پایانی سوره مائده (به جز آن دو آیه آخر سوره که البته آن هم ربط قوی به مطالب حضرت عیسی‌ علیه السلام‌دارد) وارد شود، می‌بیند که یک کتاب چند جلدی بسیار زیبا و لطیف و الهی می‌شود در فضیلت آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (PDF) (MP3)


[1]. (4) النساء: 95.

[2]. (17) الإسراء: 55.

[3]. اهل‌بیت‌ علیهم السلام در روایات فراوان این حقیقت را بیان کرده‌اند؛ در بعضی روایات، فرموده‌اند که مؤمن از نور خدا خلق شده و در بعضی هم فرموده‌اند که نور مؤمن از نور ایشان و نور ایشان از نور خدا آفریده شده. برای نمونه: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَقُولُ‏ الْمُؤْمِنُ‏ أَخُو الْمُؤْمِنِ‏ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِنِ اشْتَكَى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»؛ الكافي، ج2، ص166. «قَالَ أَميرُ المُؤمِنينَ‌ علیه السلام: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ. فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! كَيْفَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ‌ علیه السلام: لِأَنَّا خُلِقْنَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا فَهُمْ أَصْفِيَاءُ أَبْرَارٌ أَطْهَارٌ مُتَوَسِّمُونَ نُورُهُمْ يُضِي‏ءُ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ كَالْبَدْرِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ»؛ بحار الانوار، ج25، ص21. «وَ سَأَلَ الْمُفَضَّلُ الصَّادِقَ‌ علیه السلام مَا كُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ؟ قَالَ‌ علیه السلام: كُنَّا أَنْوَاراً حَوْلَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نُقَدِّسُهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِكَةَ فَقَالَ لَهُمْ سَبِّحُوا فَقَالُوا يَا رَبَّنَا لَا عِلْمَ لَنَا فَقَالَ لَنَا سَبِّحُوا فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِيحِنَا أَلَا إِنَّا خُلِقْنَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ دُونِ ذَلِكَ النُّورِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ الْتَحَقَتِ السُّفْلَى بِالْعُليَا ثُمَّ قَرَنَ ع بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ السَّبَّابَةِ وَ الْوُسْطَى وَ قَالَ كَهَاتَيْنِ. ثُمَّ قَالَ: يَا مُفَضَّلُ أَ تَدْرِي لِمَ سُمِّيَتِ الشِّيعَةُ شِيعَةً يَا مُفَضَّلُ شِيعَتُنَا مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْ شِيعَتِنَا أَ مَا تَرَى هَذِهِ الشَّمْسَ أَيْنَ تَبْدُو؟ قُلْتُ مِنْ مَشْرِقٍ. وَ قَالَ إِلَى أَيْنَ تَعُودُ؟ قُلْتُ إِلَى مَغْرِبٍ. قَالَ‌ علیه السلام: هَكَذَا شِيعَتُنَا مِنَّا بَدَءُوا وَ إِلَيْنَا يَعُودُونَ»؛ بحار الانوار، ج25، ص21. «عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: قُلْتُ لِمَوْلَانَا الصَّادِقِ‌ علیه السلام مَا كُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ؟ قَالَ‌ علیه السلام: كُنَّا أَنْوَاراً نُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ نُقَدِّسُهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ الْمَلَائِكَةَ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَبِّحُوا فَقَالَتْ أَيْ رَبَّنَا لَا عِلْمَ لَنَا فَقَالَ لَنَا سَبِّحُوا فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِيحِنَا؛ أَلَا إِنَّا خُلِقْنَا أَنْوَاراً وَ خُلِقَتْ شِيعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ ذَلِكَ النُّورِ فَلِذَلِكَ سُمِّيَتْ شِيعَةً فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ الْتَحَقَتِ السُّفْلَى بِالْعُليَا ثُمَّ قَرَّبَ مَا بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ»؛ بحار الانوار، ج26، ص350. همچنین رجوع شود به: بحار الانوار، ج64، ص73، «باب أن المؤمن ينظر بنور الله و أن الله خلقه من نوره‏».

[4]. «روي عنه‌ علیه السلام أنه لما سأله كميل بن زياد عن الحقيقة فقال: ما لك و الحقيقة؟ فقال: أ و لست صاحب سرك؟ فقال‌ علیه السلام: بلي و لكن يترشح عليك ما يطفح مني. فقال كميل: أ و مثلك يخيب سائلا؟ قال‌ علیه السلام: الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة. فقال كميل: زدني بيانا. فقال‌ علیه السلام: محو الموهوم مع صحو المعلوم. فقال: زدني بيانا. فقال‌ علیه السلام: هتك الستر لغلبة السر. فقال: زدني بيانا. فقال‌ علیه السلام: جذب الأحدية بصفة التوحيد. قال: زدني بيانا. قال‌ علیه السلام نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره. قال: زدني بيانا. قال‌ علیه السلام: أطفأ السراج فقد طلع الصباح»؛ روضة المتقين، ج‏2، ص81؛ منهاج البراعة، ج‏19، ص247.

[5]. أَوْ كَظُلُماتٍ في‏ بَحْرٍ لُجِّيٍ‏ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ ؛ (24) النور: 40.

[6]. «جَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ‌7 فَقَالَ: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ‏ یعْرِفُونَ كُلًّا بِسِیماهُمْ ‏؟ فَقَالَ‌7: نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ‏ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ ‏ فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ‏ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»؛ الكافی، ج‏1، ص184.

[7]. (14) إبراهيم: 24-31.

[8]. بخشی از آیات و روایات مربوط به این بحث، در جلسه گذشته (جلسه 5) ذیل عناوین (1.3) و (1.4) گذشت؛ همچنین رجوع شود به: بحار الأنوار، ج26، ص267، «باب تفضيلهم‌ علیهم السلام على الأنبياء و على جميع الخلق و أخذ ميثاقهم عنهم و عن الملائكة و عن سائر الخلق و أن أولي العزم إنما صاروا أولي العزم بحبهم صلوات الله عليهم‏».

[9]. نهج البلاغة، خطبه 2، ص47.

[10]. امیرالمؤمنین‌ علیه السلام درباره عالم علوی فرمودند: «صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَادِّ عَالِيَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعْدَادِ تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ وَ طَالَعَهَا فَتَلَأْلَأَتْ وَ أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ وَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ إِنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَائِلِ عِلَلِهَا وَ إِذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الْأَضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَادَ»؛ المناقب، ج2، ص49.