معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث چهاردهم
خلاصه مباحث گذشته
جلسه قبل گفتیم که انسان بین خدای متعال و اولیای الهی، دو نوع نگرش میتواند داشته باشد: اول، دیدگاه دوئیت و جدایی و غیریت برقرار کردن بین خدا و اولیای او و دوگانگی در صفات کمال و نقص است؛ دوم، دیدگاه وحدت
و یگانگی و نبود غیریت و دوگانگی در صفات، بلکه وحدت وجودی و وحدت صفاتی. بیشتر انسانها، اهل دیدگاه اولاند و میزان آنها دوئیت و غیریت و جدایی است.
انواع افتراق، جدایی و دوگانه دیدن بین دو چیز
دوگانگی و غیریت، بین دو چیز، چند گونه میتواند رخ دهد:
نوع اول افتراق بین خدا و اولیای او و محال بودن آن
اول، اینکه صفات کمال در نظر گرفته میشود؛ فرض کنید 50 صفت کمالی وجود دارد که دو نفر هر کدام 25 صفت کمال دارند؛ بنابراین نفر اول، دارای 25 صفت کمال و نادار 25 صفت کمال میشود و نفر دوم هم همین گونه میشود که 25 صفت کمال دارد و نسبت به 25 صفت کمال دیگر، نادار و فقیر است؛ پس هر دو مرکباند از دارایی و ناداری. پس به سبب اینکه برخی از کمالات را نفر اول دارد و نفر دوم ندارد، و برخی دیگر را نفر دوم دارد و نفر اول ندارد، این دو نفر از یکدیگر جدا میشوند و دوگانگی بین آنها رخ میدهد.
این گونه جدایی بین الله تعالی و اولیای الهی معنا ندارد که مقداری از صفات کمالی را اولیای الهی داشته باشند و مقداری را نداشته باشند، همچنین مقداری از کمالات را خدای متعال داشته باشد و مقداری را نداشته باشد، و از این رو دوئیت و جدایی بین خدا و اولیای او رخ دهد؛ این محال و باطل است و یک مسلمان معتقد به توحید چنین سخنی نمیگوید، چون معنا ندارد که خدای متعال مرکب باشد از دارایی و ناداری.
نوع دوم افتراق بین خدا و اولیای او
اما نوع دوم از جدایی بین دو نفر، این گونه است که مجموعه صفات کمالی را یک نفر داشته باشد و نفر دوم تعدادی از آنها را داشته باشد؛ برای مثال اگر 50 صفت کمال داشته باشیم، نفر اول همه 50 صفت کمال را داشته باشد، اما نفر دوم 10 یا 20 صفت کمال داشته باشد، و از این رو این دو نفر از یکدیگر جدا شوند. در این نوع جدایی، یک نفر کامل است، چون همه صفات کمال را دارد، و دیگری ناقص است، چون تعدادی از صفات کمال را دارد.
ظاهر مطلب این است که این نوع دوئیت و غیریت و جدایی بین خدا و خلق معنا دارد؛ یعنی خدای متعال همه صفاتی کمالی را دارا باشد و خلق برخی از صفات کمال را داشته باشند؛ عموم مردم هم اینگونه فکر میکنند؛ یعنی خداوند جامع همه کمالات است، اما انسانها برخی کمالات را دارند و برخی کمالات را ندارند، از این رو بین خدا و اولیای الهی جدایی رخ میدهد. مثلاً اگر تمام کمالات، 100 صفت کمالی باشد، خدای متعال همه 100 صفت کمالی را دارد، اما امیرالمؤمنین علیه السلام مثلاً 40 صفت کمالی دارد، پس بین خدا و امیرالمؤمنین علیه السلام جدایی رخ میدهد.
محال بودن نوع دوم دوگانگی میان خدا و اولیائش در صفات ذاتی
پس در این نوع جدایی و افتراق، یک طرف کامل است و طرف دیگر، ناقص است. در ظاهر امر انسان گمان میکند که این نوع جدایی انداختن بین خدا و اولیای او خوب است، چون خداوند همه صفات کمال را دارد و اولیای خدا برخی را دارند.
اما ما میدانیم که الله تعالی شبیه ندارد؛ چنانکه فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُشْبِهُ شَيْئاً وَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْء؛[1] نه خداوند تبارک و تعالی شبیه چیزی است و نه چیزی شبیه اوست» و نیز فرمودند: «رَبُّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا ضِدَّ وَ لَا نِدَّ وَ لَا كَيْفَ وَ لَا نِهَايَةَ؛[2] پروردگار ما - تبارک و تعالی - نه شبیهی دارد و نه ضدی و نه همتایی و نه کیفیتی و نه نهایتی». این قبیل روایات در فرمایشات اهلبیت علیهم السلام بسیار است. مانند حدیث مفضل بن عمر که گوید امام صادق علیه السلام فرمود: «مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُشْبِهُ شَيْئاً وَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ فِي الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلَافِهِ؛[3] هر که خداوند را به خلقش تشبیه کند مشرک است؛ همانا خداوند تبارک و تعالی چنان است که نه او شبیه چیزی باشد و نه چیزی شبیه او، و هر چه که در وهم افتد خداوند خلاف آن است».
پس چون اعتقاد توحید ما این است که خدای متعال شبیه ندارد، اگر بنا بر این باشد که صفات ذاتی خدای متعال که عین ذات اوست شبیه داشته باشد - مانند علم و حیات و قدرت و سمع و بصر که معمولاً مردم اعتقاد دارند که اینها صفات ذاتیاند، چون الفاظشان مختلف، مفاهیمشان هم مختلف، اما مصداقشان یکی است - یعنی اگر بنا باشد که یک مقدار اندکی از علم خدا که عین ذات اوست در خلق وجود داشته باشد، مثلاً اگر امیرالمؤمنین علیه السلام اندکی از آن علم را داشته باشد، معنای این سخن آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام در ذات خدا شریک است؛ زیرا اگر اندکی از علم ذاتی را داشته باشد، معلوم میشود که در اصل ذات یکی هستند، لکن در کمی و زیادی متفاوتاند. این اعتقاد، کفر
و شرک است.
محال بودن نوع دوم دوگانگی میان خدا و اولیائش در صفات فعلی
همچنین اگر در صفات فعلی انسان چنین اعتقاد بورزد، کفر و شرک است (منظور، صفات فعلی به معنای عام است، یعنی تجلی خداوند در عالم به هر گونه که باشد، نه صفات فعلی که به معنای توحید فعلی در مقابل توحید اسمائی، صفاتی، ذاتی و عبودی است)؛ اینجا هم اینچنین است که اگر خداوند در صفات فعلی خود - مانند علم فعلی و قدرت فعلی و خالق و رازق بودن خداوند که صفات فعل الهی است - شریک داشته باشد، یعنی اگر اینها را هم درجهبندی کنیم و بگوییم که صفت خالق بودن خداوند مثلاً صد درجه است و امیرالمؤمنین علیه السلام یک درجه یا یک میلیاردم یک درجه از آن را دارد، بازهم معنای آن این است که امیرالمؤمنین علیه السلام در مقام توحید فعل خدا شبیه خداوند است، در حالی که خدای متعال، نه در توحید ذاتش شبیه دارد و نه در توحید فعلش، همچنین نه در توحید اسمائش شبیه دارد و نه در توحید صفاتش، همچنین در ربوبیت و الوهیت و رحمت و غضب و مانند آنها معنا ندارد که شبیه داشته باشد.
آشکار شدن زشتیها در کشف پنهانیهای انسانها
هرچند که اگر کمی دقت کنید، میبینید که عموم مردم همینگونه اعتقاد دارند، لکن این اعتقاد باطل است. از این رو آن عالم بزرگ فرمودند: افکار مردم را نشکاف، و کنجکاوی نکن، و آنچه در آنها مخفی است، بگذار مخفی بماند، چون میخواهی با آنها زندگی کنی. مثلاً امثال ما وقتی با یک ولیّ خدا مینشیند و در یک کاسه با او غذا میخورد، چه بسا او ما را به صورت یک حیوانی مانند الاغ میبیند که با او همغذا شده، اما چون به مقامی رسیده که برای او مشکلی ندارد با چنین کسی غذا بخورد، لذا راحت است و با ما زندگی میکند و سلام و علیک میکند و رابطه دارد. اما ما نمیتوانیم، اگر حقیقت را به ما نشان بدهند، فوراً کنار میکشیم و حال ما بد میشود. از این رو نباید کنجکاوی کنیم، چون اگر کنجکاوی کنیم، چیزهایی برایمان آشکار میشود که دیگر نمیتوانیم با آنها زندگی کنیم. یک معنای قول امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ؛[4] اگر برای هم مکشوف میشدید، یکدیگر را دفن نمیکردید» همین است که زشتیهایی که دارید، اگر برای یکدیگر آشکار میشد، نمیتوانستید با هم زندگی کنید. شما فکر میکنید که این شیخ غلامعلی شبها در حال نماز و روزها در حال راز و نیاز با خداست، در حالی که اگر معایب من برای شما آشکار شود، سلام هم به من نمیکنید، من هم اگر معایب شما را بدانم به شما سلام نمیکنم.
پس اگر ذهن و فکر مردم را بشکافی، آخرش میبینی که خدا را یک چیزی میدانند که آن طرف عرش نشسته، همان چیزی که وهابیها و علمای آنها که اسمشان را عالم گذاشتند، اعتقاد دارند؛ میبینی معمول مردم نیز همان را اعتقاد دارند.
علت باطل بودن دوگانگی میان خدا و اولیائش در صفات فعلی
این اعتقاد هم درست نیست، چون در حقیقت صفت، بین خدا و خلق اتحاد و یگانگی میشود، و در مقدار و کمیت و کیفیت متفاوت میشوند؛ مانند دو نور که در اصل نور بودن مشترکاند، اما یکی از آنها از صد درجه نورانیت 80 درجه را دارد و سفید است - یعنی کمیتش 80 درجه و کیفیتش سفید است - ولی نور دیگر کمیتش 10 درجه است و کیفیتش زرد است، لذا اولی خوب روشن میکند و دومی کمتر روشن میکند؛ پس تفاوت دو نور در کمیت و کیفیت است، اما در اصل ذات و حقیقتشان نیست. اگر بین خدا و خلق، چنین افتراقی باشد، معنایش این میشود که خدای متعال در اصل صفات ذاتی و فعلی خود شریک دارد، اما خداوند قویتر است و درجه بالاتری دارد و مقدار بالاتری دارد. این هم شرک و کفر است؛ یعنی در مرحله اول شرک است، بعد به کفر میرسد؛ چون هر شرکی به کفر میرسد، زیرا کفر ریشه شرک است و از این رو کفر بدتر از شرک است.
پس این معنای دوم که خداوند متعال تمام صفات کمال را داشته باشد و خلق برخی را داشته باشند و ضعیفتر داشته باشند اما در اصل صفت مشترک باشند، شرک و کفر است. این تفاوت دوم، که در باره جدایی خدا و اولیای الهی گفته میشود، هم در باره خدا نقص است و هم در باره اولیای الهی، همچنان که تفاوت نوع اول که گفته شد، هم در خداوند و هم در اولیای الهی نقص است.
نوع سوم افتراق بین خدا و اولیای او: صفات از آنِ خداست و اولیا مظهر آنهایند
مجموعه کمالات الهی توحید نامیده میشود، از این رو میگوییم: توحید خدا در ذات، توحید خدا در صفات، توحید خدا در افعال، یا در عبودیت، یا در ربوبیت و مانند آنها.
البته صفت ذاتی، تعبیر زیبایی نیست، زیرا وقتی که خداوند عین علم و علم عین خداوند است، معنا ندارد که گفته شود علم صفت خداست، و همچنین است قدرت و حیات و مانند آنها که صفات ذاتی نامیده شدهاند.
نوع سوم ایجاد افتراق و جدایی بین خدا و اولیای او، این است که میگوییم: خداوند در صفات ذاتی و صفات فعلی کامل است و اولیای الهی مظهر و جایگاه ظهور و آشکاری صفات و کمالات الهیاند؛ یعنی کمالات مال خداست، اما محل آشکاری آنها اولیای الهیاند. ظاهر مطلب این است که در این نوع نگرش، اشکالاتی که در دو دیدگاه اول بود روی نمیدهد. برای مثال، همه انوار مال خورشید است، و آینههایی که در زمین هستند جایگاه آشکاری و ظهور انوار خورشیدند، و خودشان اصلاً نور ندارند، بلکه نور هر چه هس، مال خورشید است، و نور خورشید بر آینهها میتابد و آینهها میگیرند و نشان میدهند. چنانکه آقا و سرور کاینات بقیۀ الله فی أرضه علیه السلام به کامل بن ابراهیم فرمودند: «جِئْتَ تَسْأَلُهُ عَنْ مَقَالَةِ الْمُفَوِّضَةِ؛ كَذَبُوا بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا وَ اللَّهُ يَقُولُ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ [5]؛[6] آمدی که از پدرم درباره سخن اهل تفویض بپرسی؛ دروغ گفتند، بلکه قلبهای ما ظرفهای مشیت خداوند است پس چون او بخواهد ما میخواهیم و خداوند میفرماید: و نمیخواهید جز آنکه خداوند بخواهد».
پس اولیای الهی، ظرف و آینه کمالات الهیاند. چنانکه امام رضا علیه السلام به عمران صابی، در باره آشکار شدن توحید خدا در خلق دو مثال زدند: یکی مثال آینه و شاخص را بیان کردند؛ برای مثال، شما وقتی در مقابل آینه میایستید، شما همان شاخص هستید و آینه، شما را نشان میدهد؛ پس خدای متعال شاخص است و همه خلق آینهاند که کمالات خدا را نشان میدهند. مثال دیگر هم مثال چراغ بود؛ شیشه چراغ از خودش نوری ندارد، بلکه نور چراغ را به بیرون منعکس میکند.[7] یا مانند کوکب دری، که در آیه شریفه نور آمده: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ ؛[8] «خدا نور آسمانها و زمين است. مَثَلِ نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شيشهاى است، آن شيشه گويى اخترى درخشان است». کوکب دری، خودش نور ندارد، بلکه آینه است که نور به آن میتابد و از آن آشکار میشود.
ضدیت مخالفان ولایت با اهلبیت علیهم السلام تنها به خاطر دشمنی
در زمان امام صادق علیه السلام کسانی پیدا شده بودند که به سبب دشمنی با اهلبیت علیهم السلام میگفتند ما میتوانیم خدا را ببینیم؛ چون اهلبیت علیهم السلام معانی صحیح توحیدی را بیان میکردند و آنها نگاه میکردند ببینند که اهلبیت علیهم السلام چه میکنند تا برعکس آن را انجام دهند. چنانکه در «علل الشرایع» از امام صادق علیه السلام اینگونه روایت شده:
«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَ تَدْرِي لِمَ أُمِرْتُمْ بِالْأَخْذِ بِخِلَافِ مَا تَقُولُ الْعَامَّةُ؟ فَقُلْتُ: لَا نَدْرِي. فَقَالَ: إِنَّ عَلِيّاً علیه السلام لَمْ يَكُنْ يَدِينُ اللَّهَ بِدِينٍ إِلَّا خَالَفَ عَلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَى غَيْرِهِ إِرَادَةً لِإِبْطَالِ أَمْرِهِ وَ كَانُوا يَسْأَلُونَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام عَنِ الشَّيْءِ الَّذِي لَا يَعْلَمُونَهُ فَإِذَا أَفْتَاهُمْ جَعَلُوا لَهُ ضِدّاً مِنْ عِنْدِهِمْ لِيَلْبِسُوا عَلَى النَّاسِ؛[9]
امام صادق علیه السلام فرمود: آیا میدانی چرا امر شدهاید خلاف آنچه عامه میگویند را اخذ کنید؟ عرض کردم: نمیدانیم. فرمود: علی علیه السلام به امری در دین خدا متدین نبود جز آنکه امت در آن امر با او مخالفت کرده و دیگری را اختیار میکردند چون میخواستند امر ولایت آن حضرت را باطل کنند و مرامشان این بود که از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره آنچه نمیدانستند سؤال میپرسیدند و چون بدیشان فتوا میداد، برای آن ضدّی از جانب خود جعل میکردند تا امر را بر مردم بپوشانند».
مانند ابوحنیفه که نگاه میکرد که امام صادق چه میکند تا مخالف آن را انجام دهد.[10] یا اینکه در باره حدیث غدیر میگوید: «قَدْ قُلْتُ لِأَصْحَابِنَا لَا تُقِرُّوا لَهُمْ بِحَدِيثِ غَدِيرِ خُمٍّ فَيَخْصِمُوكُم؛[11] به یارانمان گفتهام که در برابر شیعیان به حدیث غدیر خم اقرار نکنید که بر شما چیره نگردند»؛ چون اهلبیت علیهم السلام میفرمودند که خدای متعال امیرالمؤمنین علیه السلام را در غدیر خلیفه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده است. اما آنها فقط برای ضدیت با اهلبیت علیهم السلام میگفتند که این دروغ است. اینگونه نبوده که ادله غدیر برای آنها روشن نباشد؛ یعنی چنین نبوده است که ابوحنیفه تحقیق کرده باشد و در تحقیقاتش به این نتیجه رسیده باشد که حدیث غدیر سند ندارد، بلکه فقط به سبب دشمنی با اهلبیت علیهم السلام آن حرفها را میزد. به همین جهت است که مالک حدیث ثقلین را تحریف میکند و «سنتی» را به جای «عترتی» میآورد؛[12] این سخن او، به سبب این نبوده که تحقیق کرده باشد و در تحقیقاتش به این نتیجه رسیده باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «عترتی» نفرموده و «سنتی» فرموده است، بلکه تنها به سبب دشمنی با عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود که این تحریف را در حدیث ثقلین انجام داد.
مخالفت عالمنمایان عامه با ولایت، تنها به خاطر حسد و دشمنی
پس گمان نکنید که علمای ضاله، نظرات انحرافیای که دارند در اثر تحقیقات به آن نظریات رسیدهاند - چنانکه بسیاری از مردم در باره آنها چنین فکر میکنند - اصلاً چنین نیست، بلکه فقط به سبب دشمنی به انحراف رسیدند. این مطلب، نظر من نیست، بلکه مطلب بدیهی شیعه است، برای مثال، اگر کسی فرمایشات اهلبیت علیهم السلام در باره سه چهار آیه قرآن کریم را کنار یکدیگر بگذارد، در این باره یک کتاب 200 صفحهای زیبایی میشود.
برای مثال، خدای متعال میفرماید: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً .[13] «يا اينكه نسبت به مردم [پيامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مىورزند؟ ما به آل ابراهيم، (كه يهود از خاندان او هستند نيز،) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها [پيامبران بنى اسرائيل] قرار دادیم». اهلبیت علیهم السلام بیان کردند که میزان اولیه کسانی که با امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت میکردند، مانند ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، ابوسفیان، معاویه، سعد بن عباده و همه مخالفان مولا علی علیه السلام - با اینکه خودشان هم بر سر چیزی که غصب کرده بودند با یکدیگر دعوا داشتند که آیا شریک باشیم در چیزی که دزدیدیم، شریک نباشیم، سهم هر کدام چقدر است - فقط از روی حسادت و دشمنی بر اساس حسادت بود، چون خدای متعال ما را داخل کرد و آنها را بیرون کرد. به همین خاطر بود که به دروغ گفتند که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ أَكْرَمَنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اصْطَفَانَا و لَمْ يَرْضَ لَنَا بِالدُّنْيَا و إِنَّ اللَّهَ لَا يَجْمَعُ لَنَا النُّبُوَّةَ وَ الْخِلَافَة؛[14] ما اهل بیتی هستیم که خداوند عز وجل ما را گرامی داشته و برگزیده و برایمان به دنیا راضی نشده و براستی که خداوند نبوت و خلافت را برای ما جمع نمیکند» و چهار نفر هم به صحت این حدیث جعلی شهادت دادند که عبارت بودند از عمر و ابوعبیده و سالم غلام ابوحذیفه و معاذبن جبل.
این احادیث جعلی را نقل کردند و کتابهای خودشان را پر کردند و به آنها استدلال میکنند، در حالی که تمام آنها را آن روز ساختند و جعل کردند و به دروغ به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دادند، فقط برای اینکه با امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت و مقابله کنند، چون نمیتوانستند بگویند که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است که علی علیه السلام خلیفه باشد، اما ما مقابله میکنیم. لذا وقتی خلیفه اول بالای منبر رفته بود، مالک بن نویره آمد و بر او اعتراض کرد که پس خلیفه حقیقی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غدیر ولایتش را از ما پیمان گرفت چه شد؟ مغیره به او گفت: تو غایب بودی و ما حاضر بودیم! حوادثی رخ داده و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چیزهایی فرمودهاند که تو بیخبری![15]
پس میبینید که خلیفه اول و اطرافیانش اینگونه بودند که بهانههای واهی میساختند تا سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بیاعتبار کنند و ادعای دروغین کنند که چیزها و اموری رخ داده که ما دانستیم چون شاهد بودیم و شما ندانستید چون غایب بودید. در جواب میگوییم که درست است، اموری از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رخ داده که آنها که غایب بودند ندیدند، اما در اثبات و تأکید ولایت امیر مؤمنان علیه السلام؛ چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آخرین خطبه خود، ولایت آن حضرت را تأکید و تسدید کردند. امام صادق علیه السلام فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ وَلَايَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ قُطْبَ الْقُرْآنِ وَ قُطْبَ جَمِيعِ الْكُتُبِ عَلَيْهَا يَسْتَدِيرُ مُحْكَمُ الْقُرْآنِ وَ بِهَا نوهت الْكُتُبُ وَ بِهَا يَسْتَبِينُ الْإِيمَانُ وَ قَدْ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَنْ يُقْتَدَى بِالْقُرْآنِ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ذَلِكَ حَيْثُ قَالَ فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا: إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ الثَّقَلَ الْأَكْبَرَ وَ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ فَأَمَّا الْأَكْبَرُ فَكِتَابُ رَبِّي وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَعِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي فَاحْفَظُونِي فِيهِمَا فَلَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا؛[16]
همانا خداوند ولایت ما اهلبیت را قطب قرآن و قطب تمام کتابهای آسمانی قرار داده است. محکم قرآن بر محور آن گردد و کتابهای آسمانی بدان فراخواندهاند و ایمان به آن آشکار شود. و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داده که به قرآن و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم اقتدا شود و آن همان است که در آخرین خطبه خود فرمود: من در میان شما دو ثقل را بر جای میگذارم؛ ثقل بزرگتر و ثقل کوچکتر. بزرگتر کتاب پروردگارم است و کوچکتر عترتم که اهلبیت من باشند. پس حق مرا درباره آن دو نگهبان باشید که تا به آن دو چنگ زده باشید هرگز گمراه نگردید».[17]
پس این مطلب، یک مطلب واضح و روشن و بدیهی دینی است که چنین نیست که مخالفان اهلبیت علیهم السلام رفته باشند و تحقیق کرده باشند و در تحقیقات خود به نتایجی رسیده باشند، بلکه تنها بر اساس دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام و حسادت به آن حضرت و نیز به سبب کینهای که از آن حضرت در دل داشتند، انجام میدادند.
ضدیت قریش با امیرالمؤمنین علیه السلام به خاطر کینه قتل سرانشان
سبب کینه آنها هم این بود که امیرالمؤمنین علیه السلام تعدادی از سران آنها را در جنگها کشته بود. البته کشتن امیرالمؤمنین علیه السلام را بزرگنمایی کردند تا چهره خشنی از او نشان دهند، وگرنه در جنگهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داشته است، بر اساس تحقیقاتی که کردهاند در مجموع آن جنگها که حدود 80 جنگ داشتهاند، تعدادی که به دست لشکر اسلام کشته شدهاند به هزار نفر نرسیده است. اما چون امیرالمؤمنین علیه السلام تعدادی از سران و بزرگان قریش - که کافر بودند و با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جنگ برخواسته بودند - را کشته بود، اینها کینه آن کفاری را که به دست امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شده بودند به دل گرفته بودند و با حضرت دشمن بودند؛ چنانکه در دعای ندبه هم آمده است: «وَ أَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُن؛ و در قلبهایشان کینههای بدر و خیبر و حنین و غیر آن را گذاشت»؛ این حقدها و کینهها بود که سر برمیآورد و با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی میکردند.
خلاصه نوع سوم جدایی خدا و اولیائش، کمالات از آن اوست و اولیا آینهاند
خلاصه، اینکه نوع سوم از جدایی و افتراق خدا و اولیای او، این است که صفات و کمالات فقط مال الله تعالی است و اولیای الهی فقط آینهاند. امام صادق علیه السلام فرمودند:
«الشَّمْسُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْكُرْسِيِّ وَ الْكُرْسِيُّ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْعَرْشِ وَ الْعَرْشُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْحِجَابِ وَ الْحِجَابُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ السِّتْرِ فَإِنْ كَانُوا صَادِقِينَ فَلْيَمْلَئُوا أَعْيُنَهُمْ مِنَ الشَّمْسِ لَيْسَ دُونَهَا سَحَابٌ؛[18]
خورشید یک جزء از هفتاد جزء نور کرسی است، و کرسی یک جزء از هفتاد جزء نور عرش است، و عرش یک جزء از هفتاد جزء نور حجاب است و حجاب یک جزء از هفتاد جز نور ستر است. کسانی که میگویند خدا را میتوانند با چشم ببینند، اگر راست میگویند، وسط روز به خورشید نگاه کنند بدون آن که ابری حجاب شده باشد (با اینکه خورشید، یک جزء کوچک از میلیاردها جزء نور ستر است و ستر هم خلق خداست)».
در بحث ما، اولیای الهی همان خورشید و کرسی و عرش و حجاباند و آخرش این است که سترند، اما نور مال خداست که در ستر و حجاب و عرش و کرسی و خورشید میاندازد و به واسطه خورشید هم در زمین ما میاندازد. پس صفات کمالی، انحصاراً مال خدای متعال است و اولیای الهی، فقط آینه نشاندهنده صفات الهیاند. اگر به فرمایشات اهلبیت علیهم السلام و آیات قرآن کریم نگاه کنید، به وضوح میبینید که اجمالا این مطلب درست است، البته تفصیلش طور دیگری است.
کمال خداوند در تجلی صفات، کمال اولیا در آینه بودن
پس اولیای الهی آینههایی هستند که صفات، کمالات و انوار الهی را نشان میدهند. بنابر این، به هیچ نحوی شریک و شبیه صفات الهی نیستند تا اینکه در توحید الهی شرک رخ دهد. اما سؤال این است که خدای متعال که میخواهد توحید و کمالات و صفات خود را در عالم نشان دهد تا موجودات عالم صاحب توحید شوند، آیا توحید خود را کامل نشان میدهد یا ناقص نشان میدهد؟ مثلاً اگر توحید صد درجه باشد، 40 درجه را نشان میدهد و بقیه را نشان نمیدهد؟ اگر این گونه باشد، در تعریف و تجلی خداوند نقص وجود دارد. زیرا میپرسیم که آیا میشده کامل نشان بدهد یا نمیشده؟ اگر نمیشده کامل نشان دهد، پس همان 40 درجه است و بقیه اصلاً نیست که نمیشده نشان دهد؛ و اگر میشده نشان دهد، پس باید همه 100 درجه را نشان دهد؛ یعنی آن جایگاهی که نشان میدهد را طوری بیافریند که بتواند همه 100 درجه را نشان دهد و میتواند طوری بیافریند که همه را نشان دهد، چون خداوند عاجز نیست، میتواند آینهای را بیافریند که همه 100 درجه را نشان دهد. پس اگر خدای متعال میخواهد کامل شناخته شود، باید همه 100 درجه نور توحید خود را در آینه نشان دهد و از آینه در بیرون آشکار شود تا اینکه کامل شناخته شود. اگر خداوند متعال این کار را انجام دهد، کامل شناخته میشود، اما اگر این کار را انجام ندهد، ناقص شناخته میشود، و نقص به خدا بر میگردد، نه به شناخت و کسی که میخواهد بشناسد؛ یعنی نقص به آینه بر نمیگردد، بلکه به خود خدا بر میگردد، زیرا میتوانسته آینه را طوری بسازد که نور و توحید خود را کامل نشان دهد، اما کامل نساخته و آن هم کامل نشان نداده است، پس آینه مقصر نیست. در حالی که چنین چیزی قطعاً خلاف بدیهیترین مطلب توحیدی ماست، زیرا خداوند خود را به کمال تعریف کرده است نه به نقص. چنانکه امام حسین علیه السلام فرمودند: «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ؛[19] آيا موجودى غير تو ظهورى دارد كه آن ظهور و پيدايىِ تو نيست تا او سبب پيدايى تو شود؟ کی نهان گشتی تا محتاج دلیلی باشی که بر تو رهنمون گردد؟».
پس خدای متعال خود را کامل تعریف میکند، از این رو آینههایی که نور خدا را نشان میدهند، باید کامل نشان دهند؛ یعنی باید صد درجه را نشان دهند. گروهی، اولیای الهی را این گونه میبینند؛ یعنی اولیای الهی نه در صفات الهی شریک و شبیه خدای متعالاند، نه در توحید ذاتی، نه صفاتی، نه الوهی، نه ربوبی، نه فعلی، و نه عبودی؛ در هیچیک شریک و شبیه خدا نیستند، بلکه مجلی و مظهر و آینهاند.
انحراف کوتهنظران در مقامات اولیای الهی
کوتهنظران بیراههرو تا اینجا را میپذیرند، اما اگر بگویید که این آینه، همه نور توحید را نشان میدهد، این را نمیپذیرند و اینجا دوئیت میبینند؛ یعنی میگویند که مقداری نور توحید را نشان میدهد، و مقداری هم ظلمت و نقص و ناداری خود را نشان میدهد.
معمول انسانهایی که به ظاهر مشکل توحیدی ندارند و شریک و شبیه برای خدا اعتقاد ندارند، نقص را به اولیای الهی برمیگردانند؛ از این رو اگر کسی اولیای الهی را کامل ببیند، میگویند شما برای خدا شریک گرفتید؛ لذا برای اینکه اولیای الهی را شریک و شبیه خدا نکنند و دچار مشکلات نوع اول و دوم نشوند، در اولیای الهی دوگانگی میبینند؛ یک سری کمالات میبینند که کمالات الهی است، و یک سری نواقص و ناداریها میبینند که ناداری اولیای الهی است؛ بنابراین بین الله و اولیای الهی جدایی رخ میدهد؛ یعنی همه کمالات مال الله تعالی است، اما در آشکار کردن و سبب و وسیله شدن برای آشکاری کمالات الهی، اولیای الهی را ناقص میبینند و میگویند که مقداری از کمالات الهی را نشان میدهند و مقداری را نشان نمیدهند، اما در آن مقداری که نشان میدهند، شریک و شبیه خدا نیستند، بلکه فقط ظرف و مظهر و آینهاند؛ از این نظر رو گمان میکنند که به توحید الهی لطمهای نمیخورد.
اما گفتیم که این نقص به توحید الهی برمیگردد، زیرا خدای متعال که مثلاً صد درجه توحید و کمال دارد، آیا میشده که آینهای را بیافریند که همه آن صد کمال را نشان دهد و خلق او همه آن صد کمال را در آن آینه ببینند و کمال معرفت به الله تعالی پیدا کنند یا نه؟ اگر بگویید که نمیشده، نقص در قدرت و علم و حکمت الله تعالی پیش میآید؛ و اگر بگویید که میشده ولی خدا نکرده، نقص در رحمت و کرم و جود و خودنمایی خدا در عالم است. پس در هر دو صورت، نقص به خدای متعال برمیگردد.
کمال خداوند در تجلی توحیدی و کمال اولیا در آینه بودن
پس وقتی که صفات توحیدی خدای متعال کامل است، آینهای میآفریند که صفات توحیدی او را کامل نشان دهد. از این رو وقتی که خدای متعال در قرآن کریم فرموده: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ، بلافاصله فرموده: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ ؛ یعنی «صفة نوره»، چون مثل به معنای صفت است. و بعد در اواسط آیه شریفه فرموده: «نور علی نور».
پس اگر خدای متعال توحید خود را بخواهد کامل به عالم نشان دهد و در آن آشکار کند، باید ظرفها و جایگاهها و مظهرها و آینههای کامل بیافریند، تا حقیقت توحید الهی و تجلی الله تعالی، در آن آینههای کامل و لایق، کامل ظاهر گردد.
پس وقتی خدای متعال خواست که صفات توحیدی خود را در عالم، کامل نشان دهد و ناقص نشان ندهد، آینهها را کامل آفرید تا اینکه توحید و کمالات الهی را کامل نشان دهند.
حال که خداوند آینهها را کامل آفریده، آیا هویت آنها را طوری آفریده که میشود توحید الهی را کامل نشان دهند
و میشود ناقص نشان دهند؟ یا اینکه طوری آفریده که نمیشود ناقص نشان دهند و فقط کامل نشان میدهند؟
اگر بگوییم که هویت آن آینهها طوری آفریده شده که میشود توحید الهی را کامل نشان دهند و میشود ناقص نشان دهند. حال اگر ناقص نشان دادند، باز هم شرک پیش میآید، چون چیز دیگری غیر از خدا را نشان میدهند، چون ما خدای دیگر در عالم نداریم، پس آینههای ناقص، یک مقدار خدا را نشان میدهند و یک مقدار خودشان را نشان میدهند.
این آینهها، که هویتشان چنین است که مقداری خودشان را نشان میدهند و مقداری خدا را، این هویت را از کجا آوردهاند؟ آیا خدای دیگری در عالم داریم! یا خودشان مستقلاند که بر خلاف خواست خدا کار کنند. نه خدای دیگر داریم و نه اینها مستقلاند. پس باید همه را خدا انجام داده باشد، پس برگشت این مطلب، به همان مطلب است که خداوند آینه را کامل نیافریده و طوری ساخته که میشود خدا را نشان ندهد و چیز دیگری را نشان دهد. پس باز هم نقص به آفریدن خدا و ساختن آینه برمیگردد که همان ولی خداست.
خداوند به کمال توحیدی تجلی کرده و اولیا فقط آن را کامل نشان میدهند
نتیجه اینکه اگر صفات توحیدی خدای متعال کامل باشد، و بخواهد که صفات توحیدی خود را کامل در عالم نشان دهد، باید آینههایی را بسازد - که همان اولیای الهیاند - که آنها توحید الهی را کامل نشان دهند؛ یعنی اولاً، غیر از انوار و کمالات الهی را نشان ندهند، ثانیاً، صفات و کمالات الهی را کامل نشان دهند و یک ذره از میلیاردها نماند که نشان ندهند. اگر خدای متعال این گونه قرار دهد، هم در مقام حقیقت توحیدی و صفات توحیدی خود کامل است، هم در مقام نشان دادن آن صفات کامل، کامل است.
پس باید هم مظهرها و اوعیهها و آینهها کامل باشند و هم باید ظهور خدای متعال در این آینهها به صفات توحیدی خود کامل باشد. پس آن آینهها، اولاً، نباید چیزی غیر از صفات توحیدی نشان دهند، ثانیاً، صفات توحیدی را کامل نشان دهند. این دو صفت باید در آینهها باشد. چون اگر آینهها، در برابر صفات توحیدی، چیز دیگری را نشان دهند، در حقیقت، ظلمات و تاریکی نشان دادهاند که در این صورت، خداوند آنها را ناقص آفریده است؛ و اگر قرار باشد که مقداری از صفات کمال الهی را نشان دهند، باز هم بازگشت به این میکند که خداوند آنها را ناقص آفریده که نتوانستهاند توحید الهی و کمالات و انوار خدای متعال را کامل نشان دهند.
بنابراین، اگر خدای متعال بخواهد توحید و انوار و کمالات و صفات خود را در عالم کامل نشان دهد، باید اوعیه و ظروف و مظهرها و آینههای کامل بیافریند و اگر بخواهد آینهها را کامل بیافریند، آن آینهها، اولاً، باید غیر توحید الهی چیزی را نشان ندهند، و ثانیاً، توحید الهی را کامل نشان دهند، ناقص نشان ندهند.
اولیا در اعتقاد و ایمان غیر نور توحیدند و در مشاهده و یافتن عین نور توحیدند
پس اگر این آینهها بخواهند این چنین باشند، باید فقط خدا از آنها به بیرون آشکار شود نه چیز دیگر. حال، شما که از بیرون به این آینهها نگاه میکنید، اعتقاد دارید و از باب اعتقاد میدانید که این آینه، خود نور و خود کمال نیست،
و کمال از خودش نیست، بلکه از جای دیگر به او تابیده و از او آشکار شده است؛ این اعتقاد ماست. اما آیا در دیدن و نگاه کردن، آینه میبینیم؟ نمیتوانیم آینه ببینیم، چون آینه خودش را نشان نمیدهد، فرض این است که خود را نشان نمیدهد و فقط نور خدا را نشان میدهد. برای مثال، نور خورشید یک چند میلیاردم نور ستر است، اما وقتی به خورشید نگاه میکنید، خورشید نمیبینید و فقط نور میبینید. حال، اگر این نور را چند میلیارد برابر کنیم که همان نور ستر است، آنگاه خورشید دیده نخواهد شد. برای مثال، وقتی یک نور افکن قوی روشن است، از باب اعتقاد میدانید که این نور افکن یک دستگاه و شیشهای است که در بالا نصب کردند، اما وقتی در شب تاریک به نور افکن نگاه میکنید، خود نور افکن - یعنی آن شیشه و دستگاهی که نور از آن بیرون میآید - نمیبینید، بلکه فقط نور میبینید و پشتسر نور چیزی را نمیبینید و همه چیز از شما پوشیده است؛ مثل نور افکنهای بسیار قوی که در برخی پادگانها و مراکز نظامی مهم قرار میدهند که شبها آن طرف کاملاً روشن باشد و طرف پادگان دیده نشود؛ در این موارد فقط نور دیده میشود.
پس اگر توحید الهی بخواهد در عالم کامل آشکار شود، باید آینههای کامل داشته باشد، از این رو آینهها باید خودشان را نشان ندهند، بلکه فقط نور خدا را نشان دهند؛ در این صورت، وقتی شما به آن آینهها نگاه میکنید که نور معرفت خدا ببینید، چطور میتوانید آینه ببینید! زیرا آینه خودش را نشان نمیدهد، بلکه فقط نور خدا را نشان میدهد. اما اعتقاد داریم که آینه است و نور مال خود آینه نیست، بلکه نور مال خداست؛ یعنی اعتقاد داریم که آینه عبد خداست، لکن عبدی است خاضع و خالص که فقط نور خدا را نشان میدهد. مانند شیشه بسیار صاف و خالص که آنچنان خود را عبد نور کرده است که هیچ چیزی از خود نشان نمیدهد و فقط نوری که در آن تابیده را نشان میدهد و خود را با نور همگون کرده است. شعر شاعر که در یکی از مطالب ما صحیح است:
رقت الزجاج و رق الخمر / فتشابها فتشاکل الامر
فکانما خمر و لا قدح / و کانما قدح و لا خمر[20]
یعنی بین خمر و ظرف خمر (شیشه و بلوری که خمر در آن است) آنچنان یگانگی رخ داده است و ظرف خمر خود را همرنگ خمر کرده است که غیر خمر چیز دیگری دیده نمیشود.
مثلاً اگر درون شیشهی بیرنگی شربتی به رنگ مخصوص بریزید، در نگاهتان شیشه نمیبینید و گمان میکنید که شیشهای نیست و فقط شربت است، حال اگر شیشه را رنگ کنید که از همرنگ بودن با شربت بیرون رود، از عبد شربت بودن بیرون رفته و آن را نشان نمیدهد. اما وقتی که هیچ رنگی خلاف شربت نداشته باشد، عبد آن شده و فقط آن را نشان میدهد.
پس اگر اولیای الهی، آینههای کامل الهی باشند؛ یعنی همه کمالات توحیدی را نشان دهند و هیچ چیزی از خودشان نشان ندهند و فقط کمالات توحیدی را نشان دهند، در این صورت توحید الهی کامل است و خداوند متعال توحیدش را کامل نشان داده است؛ در این صورت ولیّ خدا دیده نمیشود، بلکه فقط خدا دیده میشود؛ اما در اعتقاد، اعتقاد داریم که ولی خداست، عبد خداست، بنده خاضع و خاشع خداست. چنانکه امام صادق علیه السلام فرمودند: «الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي الْعُبُودِيَّةِ؛[21] بندگی جوهری است که کنه آن ربوبیت است، پس آنچه از عبودیت نایافت گردد در ربوبیت یافت شود و آنچه از ربوبیت پنهان گردد در عبودیت رو گردد».
یعنی بندگی حقیقتی است که کنه آن ربوبیت است؛ این عبودیت مظهر ربوبیت است؛ آنچه از ربوبیت که مخفی است، در این عبودیت آشکار شده، و در غیر این عبودیت دیده نمیشود؛ یعنی عبودیت، آینهای است که نور ربوبیت در آن دیده میشود و در غیر آن دیده نمیشود؛ یعنی خود ربوبیت پنهان است، اما در عبودیت آشکار میشود.
آیا اهلبیت علیهم السلام رشد میکنند و از اعمال ما فایده میبرند یا کاملاند و ترقی ندارند
پس کمالات الهی که مخفی شده، در این آینه که همان عبودیت است آشکار میشود و هر چه که این عبودیت نتواند آشکار کند، در ربوبیت تحقق دارد؛ چون همواره توحید الهی تجدید میشود. این، راه حل آن مطلبی است که در کتابها گفته شده است که آیا اهلبیت علیهم السلام در داشتن صفات الهی کامل هستند یا کامل نیستند؟ یعنی وقتی خدای متعال نور اهلبیت علیهم السلام را آفرید، آیا کامل آفرید یا ناقص آفرید؟ یعنی آیا همه صفات کمال الهی را دارند یا برخی را دارند و برخی را ندارند؟
البته کسانی مورد سخن هستند که اعتقاد دارند که خداوند اولیای خود را کامل آفریده، نه کسانی که اعتقاد دارند که خداوند آنها را ناقص آفریده که اکثر مردم دنیا چنین اعتقادی دارند و مصداق «همج رعاع» هستند که سرور موحدان امیر مؤمنان علیه آلاف التحیۀ و السلام فرمود: «فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيق؛[22] از من آنچه را که میگویمت نگاه دار: مردم سه دسته باشند؛ عالمی ربانی، آنکه علم آموزد بر راه نجات و رستگاری، و مگس صفتان فرومایهای که پیرو هر صدایی باشند و با هر بادی همراه شوند، به نور علم روشن نگشته و به ستون محکمی تکیه نکردهاند». کسانی که مصداق «همج رعاع» هستند مورد سخن نیستند، بلکه کسانی که از اهلبیت علیهم السلام پیروی کردند و اعتقاد دارند که خداوند اهلبیت علیهم السلام را کامل آفریده است مد نظر هستند.
حال آیا میشود که اهلبیت علیهم السلام رشد کنند یا نمیشود که رشد کنند و به حد آخر رسیدهاند؟ علما معمولاً در بحث صلوات این بحث را مطرح میکنند که آیا صلواتی را که ما به آن بزرگواران میفرستیم، تأثیری به حال آنها دارد یا ندارد؟ یا اصلاً خودشان که عبادت میکنند، برای مثال، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم که شبانه روز حد اقل 51 رکعت نماز میخواند و میگفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم ،[23] پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که شوخی نمیکردند و لفظ بیمعنا نمیگفتند، بلکه این دعا - اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم - را حقیقت میفرمودند؛ یا خدای متعال که در قرآن کریم به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً ،[24] حقیقت فرموده؛ یا اینکه آن حضرت میفرمود: «اللهم زدنی فیک تحیرا»[25] حقیقت میفرمود.
از طرفی، انوار اهلبیت علیهم السلام کامل آفریده شده؛ حال، آیا انوار آن بزرگواران قابل زیاد شدن است یا نه؟ اگر بگوییم قابل زیاد شدن است، پس کامل آفریده نشدهاند، و اگر بگوییم که قابل زیاد شدن نیست، پس این دعاها و عبادتها چیست! در حالی که اهلبیت علیهم السلام فرمودند: ما هیچکدام به جایی نرسیدیم مگر به واسطه بندگی خدا، به اجتهاد، به تقوا و مانند اینها.[26]
خطای کسانی که گویند اهلبیت علیهم السلام در مقام جسمشان رشد دارند نه انوارشان
برخی برای اینکه اینها را توجیه کنند و ولی خدا را بزرگ کنند، متأسفانه توحید را کوچک کردند، در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام را باید بزرگ کرد تا توحید بزرگ شود نه اینکه توحید کوچک شود. برخی گفتهاند که این دعاها مال عالم جسمانی و این دنیای آنهاست، ولی در عالم روحانیشان کاملاند و کم و زیادی ندارند! یقیناً این درست نیست.
علم حادث اهلبیت علیهم السلام و راه صحیح یافتن مقامات ایشان
پس راه نجات همان است که در روایات متعددی آمده که علم حادث است. مانند حدیث ابوبصیر که وقتی امام صادق علیه السلام به او فرمود «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هزار باب به امیر مؤمنان علیه السلام آموخته که از هر باب هزار باب باز میشود» عرض کرد «به خدا قسم که این علم است!» حضرت فرمود «این علم است، ولی آن که تو گمان میکنی نیست»، یعنی علم بالاتر از این است؛ همینطور حضرت در چند مرحله فرمودند که ما چه چیزهایی میدانیم و ابوبصیر میگفت «پس این علم است» و امام علیه السلام میفرمودند: «این علم است، ولی علم این نیست و بالاتر است» تا اینکه فرمودند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْماً بِيَوْمٍ وَ سَاعَةً بِسَاعَةٍ»؛[27] این علم است؛ یعنی این علمِ حادث است که حقیقت علم است و همه آن علوم، وابسته به این علماند. اهلبیت علیهم السلام در جایگاه خودشان، فوق مخلوقات و موجودات زمانی و دهری و سرمدیاند بلکه موجود به وجود لاهوتی و ازلی وصفیاند؛ اینها مراتب وجود خلقی هستند که بیان و شرحشان دشوار و طولانی است و آن بزرگواران در مقام وجود زمانی در اعلی و بالاترین مقام آناند و همه از پرتو وجودی آنان و به آن آفریده شدهاند و همینگونه دهری و سرمدی و در عالم لاهوت حقیقت که آن منحصر در آن بزرگواران است و هیچ کس و چیز دیگری در آن سهیم نیست و هر آنچه در همه عالمهای بعد از علم و حیات و قدرت و غیر آنها از صفات خالقی و خلقی موجود میشود و آشکار میگردد همه پرتو نوری و شعاع کمالی این حقیقت است و همه این مقامات و مراتب به هرگونه و در هرجای عالم و به هر هویتی که هستند، خدای متعال آنها را میآفریند. چون هیچ موجودی در عالم بقا ندارد، بلکه همه موجودات عالم همیشه در ابتدا هستند. برای مثال به نور خورشید نگاه کنید؛ در یک نگاه سطحی میگویید: نور خورشید که صبح به اتاق ما تابیده، با نور خورشیدی که ظهر به اتاق ما تابیده، یک نور است؛ یا مثلاً به آب رودخانه که نگاه میکنید، یک آب میبینید. اما در حقیقت، یک نور و یک آب نیست بلکه نوری که در لحظه اول به اتاق شما میتابد با نوری که در لحظه بعدی میتابد یکی نیستند، بلکه همواره این نور عوض میشود و نور جدیدی از خورشید تابش میکند، اما همان نور است که همواره تجدید میشود و دیگری نیست که شخص نور اول از میان برود و نابود شود و دیگری جای آن را بگیرد؛ بلکه هم اوست و هم او نیست و همواره در بدو وجود است. از این رو الآن کمالی دارد و آنِ بعدی وجودش تفاوت کرده و کامل میشود و کمال جدیدی دارد و آنِ بعدی کمال دیگری دارد و این تجدید همواره ادامه دارد. بنابراین همیشه نسبت به همان وقت، کامل است.
اهلبیت علیهم السلام هم همواره کاملاند و هم همواره تکامل مییابند
پس اهلبیت علیهم السلام همواره کاملاند؛ به اصطلاح اهلبیت علیهم السلام هر ساعت که علم حادث رخ میدهد، علم امام علیه السلام نسبت به همان وقت کامل است و کم و زیادی معنا ندارد، چون نور کامل الهی است، اما نسبت به ساعت بعدی، ناقص است. همچنین در ساعت بعدی که علم حادث رخ میدهد، نسبت به خودش، باز هم نور محض و کامل است و هیچ نقصی در آن نیست. پس هر ساعتی نسبت به خودش و نسبت به ما قبل خودش کامل است و نسبت به ما قبل خودش مؤثر است - زیرا قبلیها همه نور این مقام جدید بودند - اما نسبت به ساعت بعدی و نور بعدی که تجلی میکند، ناقص است. البته منظور از ساعت، در این گونه روایات، ساعتهای متعارف - که شب و روز 24 ساعت است - نیست، بلکه اصطلاح خاصی است که اهلبیت علیهم السلام فرمودهاند که اولین مقام این علم حادث و ساعتها و روزها و شبهایش بدو عالم لاهوت است که عالم عرفان الهی و عنوان تجلی توحیدی و ظهور وحدانیت ازلی است.
حفظ کمال اهلبیت و کمال توحیدی خداوند، در اعتقاد به علم حادث
اگر کسی در باره اهلبیت علیهم السلام این گونه اعتقاد داشته باشد، هم کمال اهلبیت علیهم السلام حفظ میشود و هم کمال توحید. کمالی که در این اعتقاد برای اهلبیت علیهم السلام ثابت میشود، بالاتر از کمالی است که آن آقا گمان میکرد که اهلبیت علیهم السلام کاملاند و کمالشان ثابت است و کم و زیاد نمیشود. زیرا کمال متدرج و متسلسل بینهایت برای آنها اثبات میشود، چنانکه فرمودند: «و لَيْسَ لِمَحَبَّتِي عَلَمٌ (عِلّةٌ) وَ لَا غَايَةٌ وَ لَا نِهَايَةٌ وَ كُلَّمَا رَفَعْتُ لَهُمْ عِلْماً وَضَعْتُ لَهُمْ حِلْماً؛[28] محبت مرا نشان (سبب) و سرانجام و پایانی نباشد و هرگاه که علمی برای آنان رفعت دهم، حلمی برایشان گذارم»؛ این کمال ثابت میشود که همواره کمال محضاند و همواره به سوی کمال بینهایت حرکت میکنند.
همچنین کمال توحید الهی ثابت میشود؛ یعنی آن کمالاتی که همواره از سوی خدای متعال اعطا میشود و اهلبیت علیهم السلام دارای آن کمالات میشوند و هر ساعتی نسبت به همان ساعت کمال محضاند اما در ساعت بعدی کمال بیشتر است، آن کمالات همه مال توحید است و مال جای دیگری نیست. بنابر این، هم کمال توحید الهی بینهایت ثابت میشود و در توحید الهی نقص وارد نمیشود، و هم کمال اهلبیت علیهم السلام و اولیای الهی بینهایت ثابت میشود، لکن هر مرحله از کمال را وقتی نسبت به قبل و وقت خودش بسنجید، کمال محض است و نقص در آن معنا ندارد، اما کمال بعدی کاملتر و الهیتر است.
بیان کمال و تکامل اهلبیت علیهم السلام در آية الكرسي
در آیۀ الکرسی به این حقیقت الهیه و در مراتب وجودی آن بزرگواران اشاره شده که فرمود:
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ * لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ * اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ ؛[29]
«خداست كه معبودى جز او نيست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابى سبك او را فرو مىگيرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست. كيست آن كس كه جز به اذن او در پيشگاهش شفاعت كند؟ آنچه در پيش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مىداند. و به چيزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمىيابند. كرسىِ او آسمانها و زمين را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نيست، و اوست والاىِ بزرگ.
در دين هيچ اجبارى نيست. و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است. پس هر كس به طاغوت كفر ورزد، و به خدا ايمان آورد، به يقين، به دستاويزى استوار، كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است. و خداوند شنواىِ داناست.
خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند. آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى به در مىبرد. و كسانى كه كفر ورزيدهاند، سرورانشان طاغوتاند، كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكيها به در مىبرند. آنان اهل آتشاند كه خود، در آن جاوداناند».
این آیه کریمه از اول تا آخرش بیان ظهور نور توحید خداوند در باره اهلبیت علیهم السلام و انوار ساطعه از آن بزرگواران است؛ اما در مقام معنای عرفان آن نه، در مقام ایمانی آن؛ زیرا در مقام ایمانی خاص توحید خداوند است و توضیح این دو مقام را در بعضی گفتارها عرض کردهام و مورد نظر ما در اینجا، جمله مبارکه مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ است که در آن دو گونه علم خداوندی بیان شده؛ علم قبل از مشیت خدای منان و علم بعد از مشیت. شافعان - که اول و اجمع و اوحد و اعظم و اوسع آن اهلبیت علیهم السلام هستند - به علم بعد از مشیت احاطه دارند که به آن علم کونی در دایره و مراتب کون ظهور مییابد، اما به علم قبل از مشیت الهی که علم امکانی قبل از کون و وجود کونی است احاطه ندارند، اما از آن علم امکانی همواره به واسطه مشیت بر ایشان ظهور میکند. پس آنچه در مقام فعل و مراتب آن و مقام مخلوقها و مراتب آنها رخ میدهد، آن بزرگواران به آن احاطه ولایی و علمی دارند و برای حقیقت اولیه لاهوتیه آن انوار الهی و همچنین مقام سرمدی که مقام فعل و مشیت و وجود مطلق است، نقص و نارسایی در آن وجود ندارد و همواره در کمال محض عنایتی الهیاند، اما مدام به دوام امکانی و لاهوتی و سرمدی از علم امکانی بر ایشان ظهور و بروز میکند و این همان علم حادث است که فرمود: «یحدث باللیل و النهار». این بیانی که در آیه کریمه کردم همان حقیقت الهیهای است که در سخن توحیدی آقا امام کاظم علیه السلام آمده که معلی بن محمد آن را روایت کرده است:
«سُئِلَ الْعَالِمُ علیه السلام: كَيْفَ عِلْمُ اللَّهِ؟ قَالَ علیه السلام: عَلِمَ وَ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى وَ أَمْضَى فَأَمْضَى مَا قَضَى وَ قَضَى مَا قَدَّرَ وَ قَدَّرَ مَا أَرَادَ فَبِعِلْمِهِ كَانَتِ الْمَشِيئَةُ وَ بِمَشِيئَتِهِ كَانَتِ الْإِرَادَةُ وَ بِإِرَادَتِهِ كَانَ التَّقْدِيرُ وَ بِتَقْدِيرِهِ كَانَ الْقَضَاءُ وَ بِقَضَائِهِ كَانَ الْإِمْضَاءُ وَ الْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِيئَةِ وَ الْمَشِيئَةُ ثَانِيَةٌ وَ الْإِرَادَةُ ثَالِثَةٌ وَ التَّقْدِيرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْإِمْضَاء؛[30]
از امام کاظم علیه السلام پرسیده شد که: علم خداوند چگونه است؟ فرمود: دانست و مشیت کرد و اراده کرد و تقدیر کرد و قضا کرد و امضا کرد؛ پس امضا کرد آنچه را قضا کرد و قضا کرد آنچه را تقدیر کرد و تقدیر کرد آنچه را اراده کرد؛ پس به علمش مشیت موجود شد و به مشیتش اراده موجود شد و به ارادهاش تقدیر موجود شد و به تقدیرش قضا موجود شد و به قضائش امضا موجود شد؛ و علم پیش از مشیت است و مشیت دوم است و اراده سوم و با امضا است که تقدیر بر قضا واقع میشود».
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت عصمت و طهارت آن حضرت علیهم السلام در مقام اول خلقتشان همچنان در کون کاملاند و از مقام امکانشان آشکار میگردد. پس هیچ وقت و هیچ گونه نقص و ناداری در مقام کونشان در اول خلقشان نیست، در عین حال از مقام امکانشان و به واسطه آن، مقام کونشان کاملتر و کاملتر میگردد و به تبع آن، همه عالم کون در همه مراتبش کاملتر میشود و موضوع امکان و کون را سخنی است طولانی که اینجا جایش نیست.
ناتوانی ما از عرفان حقایق الهی خلقی اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام
البته ما هرگز نمیتوانیم بسنجیم، زیرا ما آن آنات و لحظات و ساعاتی که کمالات الهی برای آنها تجلی میکند را نمیدانیم، زیرا آن آنات، آنات ازل وصفی است، در حالی که ما در زمان قرار داریم و آن هم در زمان کثیف هستیم، یعنی در حرکت زمانی زمینی هستیم، نه حرکت زمانی عرشی؛ لذا ما اصلاً حرکت زمانی عرشی را نمیفهمیم چیست و قابلیت و توان فهمیدنش را نداریم. حتی حضرت جبرئیل هم در مقام جسمانی خودش، به عرش نمیتواند برود چنانکه در حدیث معراج آمده: «فَلَمَّا بَلَغَ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى فَانْتَهَى إِلَى الْحُجُبِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ: تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ لِي أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَكَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَتْ؛[31] چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مقام سدرۀ المنتهی به حجابها رسید، جبرائیل عرض کرد: پیش رو ای رسول خدا! من اجازه ندارم از این مکان تجاوز کنم و اگر سر انگشتی نزدیک شوم خواهم سوخت»؛ البته در مقام دیگر خودش، از عرش جسمانی میگذرد.
پس ما هرگز نمیتوانیم بفهمیم چگونه است؛ حتی حرکت زمانی را نمیفهمیم، تنها حرکت زمانی کثیفی که به سال و ماه و هفته و روز و ساعت تقسیم شده را میتوانیم بفهمیم، اما آیا حرکت زمانی بالاتر را نیز میفهمیم؟! یعنی آن حرکت زمانیای که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شب به معراج رفتند و سریع هم بازگشتند که هنوز آویز در ساکت نشده بود، در عین حال، در دریای صاد عرش وضو گرفتند و انبیا و مرسلین و ملائکه جمع شدند و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم امام جماعت شدند و نماز ظهر جمعه خواندند، در حالی که شب به معراج رفتند![32] از آقایی پرسیدند که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آنجا نماز ظهر خواندند؟ گفت که شاید نماز قضا خوانده باشد! چنین نیست، بلکه حرکت ما در اینجا اینگونه است ولی حرکت عرش گونه دیگری است. با اینکه حرکت عرش هم حرکت جسمانی است الا اینکه لطیف است.
اما بعد حرکت جسمانی عرشی، حرکت دهری است. دهر نیز مانند زمان، پایین و بالا دارد. بعد از آن سرمد است، آن هم پایین و وسط و بالا دارد. بعد از آن، ازل وصفی است، چون ازل ذاتی همان خدای متعال است و معنا ندارد که به کسی نسبت داده شود.
بنابراین، هم همواره بندگی اهلبیت علیهم السلام برای خدای متعال ثابت میشود، لذا همواره در بدو وجود قرار دارند
و همواره محتاج خدای متعالاند، و همچنین همواره کامل محضاند و هیچ نقصی ندارند.
کمال توحید و کمال اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام
خلاصه اینکه توحید الهی کامل است، اظهار توحید الهی در عالم نیز کامل است؛ بنابراین، آینههایی که مظهر توحید الهیاند و همان اولیای الهیاند نیز باید کامل بوده و چیز دیگری غیر از توحید نشان ندهند. پس اگر کسی در این آینهها غیر توحید الهی ببیند، در حقیقت، آینه را آینه ندیده است. مثلاً کسی که در رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم غیر خدا میبیند، در حقیقت، رسولخدا نمیبیند بلکه چیز دیگری میبیند، و نمیفهمد نور چیست و آینه چیست، وگرنه - به فرموده علمای بزرگ درباره اعجاز، مانند علامه حلی - تمام کارهای رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم معجزه بود، مثلاً آب که میخوردند معجزه بود، نشستن ایشان معجزه بود، اما ما نمیفهمیم؛ ما معجزه بودن چیزهای خیلی واضح را متوجه میشویم، مثلاً اگر سوسماری که در آستین یک عرب است با آن حضرت سخن بگوید، ما معجزه بودن آن را میفهمیم، اما اینکه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم آب مینوشد یا سخن میگوید برای ما معجزه نیست، ما اینها را عادی میبینیم. چرا اینها را عادی میبینیم؟ چون رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را عادی میبینیم. لذا چیزهایی را که معجزه میبینیم، میگوییم مال خداست؛ به سبب همین است که در رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دوگانگی میبینیم و میگوییم که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم یک جهت خلقی و ضعف و نقص دارد که شبیه ماست و یک سری کمالاتی را هم خدا به او داده است.
پس وقتی که اولیای الهی غیر خدا را از خود آشکار نکردند، یعنی وقتی این آینهها از خودشان غیر نور آشکار نکردند، لذا در اولیای الهی فقط نور توحید میبینید.
این مطلب، همان مطلبی است که در آیات قرآن کریم به گونه خاص خود آمده است که برخی از آن آیات را جلسه گذشته مطرح کردیم و برخی دیگر را در این جلسه میخواستیم مطرح کنیم که وقت گذشت و در جلسه بعدی بیان میکنیم. همچنین در روایات اهلبیت علیهم السلام آمده است که فرقی بین خدای متعال و اولیای الهی نیست، بلکه فقط یک فرق است، و آن این است که اینها عبد خدایند، اما در این جهت که فقط خدا را نشان میدهند و کمالات و توحید الهی نشان میدهند و خودشان را نشان نمیدهند، غیر خدا نیستند.
[1]. التوحيد (للصدوق)، ص: 80.
[2]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 117.
[3]. التوحيد (للصدوق)، ص: 80.
[4]. الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 446.
[5]. (76) الإنسان : 30.
[6]. الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 247.
[7]. «قَالَ عِمْرَانُ: يَا سَيِّدِي! أَ لَيْسَ قَدْ كَانَ سَاكِتاً قَبْلَ الْخَلْقِ لَا يَنْطِقُ ثُمَّ نَطَقَ؟ قَالَ الرِّضَا علیه السلام: لَا يَكُونُ السُّكُوتُ إِلَّا عَنْ نُطْقٍ قَبْلَهُ وَ الْمَثَلُ فِي ذَلِكَ أَنَّهُ لَا يُقَالُ لِلسِّرَاجِ هُوَ سَاكِتٌ لَا يَنْطِقُ وَ لَا يُقَالُ إِنَّ السِّرَاجَ لَيُضِيئُ فِيمَا يُرِيدُ أَنْ يَفْعَلَ بِنَا لِأَنَّ الضَّوْءَ مِنَ السِّرَاجِ لَيْسَ بِفِعْلٍ مِنْهُ وَ لَا كَوْنٍ وَ إِنَّمَا هُوَ لَيْسَ شَيْءٌ غَيْرَهُ فَلَمَّا اسْتَضَاءَ لَنَا قُلْنَا قَدْ أَضَاءَ لَنَا حَتَّى اسْتَضَأْنَا بِهِ فَبِهَذَا تَسْتَبْصِرُ أَمْرَكَ.
قَالَ عِمْرَانُ: يَا سَيِّدِي! فَإِنَّ الَّذِي كَانَ عِنْدِي أَنَّ الْكَائِنَ قَدْ تَغَيَّرَ فِي فِعْلِهِ عَنْ حَالِهِ بِخَلْقِهِ الْخَلْقَ؟ قَالَ الرِّضَا علیه السلام: أَحَلْتَ يَا عِمْرَانُ فِي قَوْلِكَ إِنَّ الْكَائِنَ يَتَغَيَّرُ فِي وَجْهٍ مِنَ الْوُجُوهِ حَتَّى يُصِيبَ الذَّاتَ مِنْهُ مَا يُغَيِّرُهُ. يَا عِمْرَانُ! هَلْ تَجِدُ النَّارَ يُغَيِّرُهَا تَغَيُّرُ نَفْسِهَا أَوْ هَلْ تَجِدُ الْحَرَارَةَ تُحْرِقُ نَفْسَهَا أَوْ هَلْ رَأَيْتَ بَصِيراً قَطُّ رَأَى بَصَرَهُ؟
قَالَ عِمْرَانُ: لَمْ أَرَ هَذَا، أَ لَا تُخْبِرُنِي يَا سَيِّدِي أَ هُوَ فِي الْخَلْقِ أَمِ الْخَلْقُ فِيهِ؟ قَالَ الرِّضَا علیه السلام: جَلَّ يَا عِمْرَانُ عَنْ ذَلِكَ لَيْسَ هُوَ فِي الْخَلْقِ وَ لَا الْخَلْقُ فِيهِ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ وَ سَأُعَلِّمُكَ مَا تَعْرِفُهُ بِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ؛ أَخْبِرْنِي عَنِ الْمِرْآةِ أَنْتَ فِيهَا أَمْ هِيَ فِيكَ؟ فَإِنْ كَانَ لَيْسَ وَاحِدٌ مِنْكُمَا فِي صَاحِبِهِ فَبِأَيِّ شَيْءٍ اسْتَدْلَلْتَ بِهَا عَلَى نَفْسِكَ؟ قَالَ عِمْرَانُ: بِضَوْءٍ بَيْنِي وَ بَيْنَهَا. فَقَالَ الرِّضَا علیه السلام: هَلْ تَرَى مِنْ ذَلِكَ الضَّوْءِ فِي الْمِرْآةِ أَكْثَرَ مِمَّا تَرَاهُ فِي عَيْنِكَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ الرِّضَا علیه السلام: فَأَرِنَاهُ!
فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً! قَالَ الرِّضَا علیه السلام: فَلَا أَرَى النُّورَ إِلَّا وَ قَدْ دَلَّكَ وَ دَلَّ الْمِرْآةَ عَلَى أَنْفُسِكُمَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ فِي وَاحِدٍ مِنْكُمَا وَ لِهَذَا أَمْثَالٌ كَثِيرَةٌ غَيْرُ هَذَا لَا يَجِدُ الْجَاهِلُ فِيهَا مَقَالًا وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى »؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 434 و 435.
«عمران عرض کرد: سرورم! آیا اینگونه نیست که او قبل از آفرینش ساکت بوده و سخن نمیگفته و سپس به نطق آمده؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: سکوت محقق نمیشود مگر آنکه پیش از آن سخن گفتنی باشد و مثال این مطلب آن است که در باره چراغ گفته نمیشود که ساکت است و سخن نمیگوید! و (نیز) گفته نمیشود كه چراغ از جمله آنچه میخواهد برای ما انجام دهد این است که روشن میکند؛ چه آنکه نور از جانب چراغ نه فعل اوست و نه وجودی جدا! بلکه چراغ چیزی جز نور نیست؛ پس چون برایمان روشن میگردد میگوییم: به ما روشنی داد تا آنکه بدان نور گرفتیم؛ به این در امر خود بینا میگردی.
عمران عرض كرد: سرورم! آنچه نزد من بود آن بود که کائن اول با آفرینش خود، نسبت به کارش تغییر حالت پیدا کرده! حضرت فرمود: محال گفتی ای عمران که کائن به گونهای تغییر میکند تا جایی که آنچه او را تغییر میدهد به ذات او میرسد. ای عمران! آیا آتش را اینگونه مییابی که تغییر یافتن نفسش آن را تغییر میدهد؟ یا اینکه آیا حرارت را اینگونه مییابی که خودش را میسوزاند؟ یا اینکه آیا هرگز بینایی را دیدهای که چشم خود را ببیند؟
عمران عرض کرد: چنین ندیدهام. به من خبر ده سرورم که آیا او در خلق است یا خلق در اوست؟ حضرت فرمود: این در جلالتش راه ندارد ای عمران! نه او در خلق است و نه خلق در او، او بلندمرتبهتر از این باشد. بزودی تو را بیاموزم آنچه را که بدان بشناسیاش و هیچ مانع و قوتی نیست جز به خداوند؛ به من از آینه بگو که تو در آنی یا آن در تو؟ اگر هیچیک از شما در دیگری نیست، به چه چیز است که به آینه بر خود استدلال میکنی؟ عمران عرض کرد: به نوری که میان من و آن است. حضرت فرمود: آیا از این نور بیش از آنچه در چشمت میبینی در آینه میبینی؟ عرض کرد: بله. حضرت فرمود: آن را به ما نشان بده!
عمران هیچ پاسخی نداشت؛ حضرت فرمود: پس من نور را نمیبینم جز آنکه تو و آینه را بر نفسهایتان رهنمود، بی آنکه در هیچیک از شما باشد و این امر مثالهای زیادی غیر از این دارد که نادان جای سخنی در آنها نمییابد (خداوند در قرآن فرموده) و برای خدا مثل اعلی است».
[8]. (24) النور : 35.
[9]. علل الشرائع، ج2، ص: 531.
[10]. چنانکه مرحوم شیخ انصاری در کتاب «فرائد» بعد از نقل حدیث امام صادق علیه السلام در باره امر به مخالفت با عامه، میگوید:
«و يصدّق هذا الخبر سيرة أهل الباطل مع الأئمّة عليهم السّلام على هذا النحو تبعا لسلفهم، حتّى أنّ أبا حنيفة حكي عنه أنّه قال: خالفت جعفرا في كلّ ما يقول أو يفعل، لكنّي لا أدري هل يغمض عينيه في السجود أو يفتحهما»؛ فرائد الأصول، ج1، ص: 615.
«و تصدیق میکند این حدیث را سیره اهل باطل با ائمه علیهم السلام که به دنبال پیشینیان خود بر همین منوال عمل میکردند تا جایی که از ابوحنیفه نقل میشود که گفته: با جعفر در تمام اقوال و افعالش مخالفت کردم ولی نمیدانم که آیا چشمانش را در سجود میبندد یا باز میگذارد».
[11]. الأمالي (للمفيد)، النص، ص: 26.
[12]. در موطأ اینگونه نقل میکند:
«ان رسول الله قال تركت فيكم امرين لن تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب الله و سنته نبيه»؛ الموطأ بشرح السيوطي، ج2، ص: 208.
«رسول خدا فرمود که در میان شما دو امر را به جای میگذارم که تا به آن دو چنگ زنید گمراه نخواهید گشت: کتاب خدا و سنت پیامبرش».
[13]. (4) النساء : 54.
[14]. «عَن أَبان قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرُ علیه السلام: مَا لَقِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْ ظُلْمِ قُرَيْشٍ وَ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْنَا وَ قَتْلِهِمْ إِيَّانَا وَ مَا لَقِيَتْ شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا مِنَ النَّاسِ أنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قُبِضَ وَ قَدْ قَامَ بِحَقِّنَا وَ أَمَرَ بِطَاعَتِنَا وَ فَرَضَ وَلَايَتَنَا وَ مَوَدَّتَنَا وَ أَخْبَرَهُمْ بِأَنَّا أَوْلَى النَّاسِ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ مِنْهُمُ الْغَائِبَ فَتَظَاهَرُوا عَلَى عَلِيٍّ علیه السلام فَاحْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فِيهِ وَ مَا سَمِعَتْهُ الْعَامَّةُ فَقَالُوا صَدَقْتَ قَدْ قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ لَكِنْ قَدْ نَسَخَهُ فَقَالَ: إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ أَكْرَمَنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اصْطَفَانَا وَ لَمْ يَرْضَ لَنَا بِالدُّنْيَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَجْمَعُ لَنَا النُّبُوَّةَ وَ الْخِلَافَةَ؛ فَشَهِدَ لَهُ بِذَلِكَ أَرْبَعَةُ نَفَرٍ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ فَشَبَّهُوا عَلَى الْعَامَّةِ وَ صَدَّقُوهُمْ وَ رَدُّوهُمْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ أَخْرَجُوهَا مِنْ مَعْدِنِهَا مِنْ حَيْثُ جَعَلَهَا اللَّهُ وَ احْتَجُّوا عَلَى الْأَنْصَارِ بِحَقِّنَا وَ حُجَّتِنَا فَعَقَدُوهَا لِأَبِي بَكْرٍ»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 630 و 631.
«ابان گوید که امام باقر علیه السلام به من فرمود: چه بسیار به ما اهلبیت رسید از ظلم قریش و هجومشان بر ما و کشتنشان ما را و آنچه از آنها به شیعیان و دوستداران ما رسید. بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت در حالی که حق ما را بر پا داشته بود و به طاعت ما امر فرموده بود و ولایت و مودت ما را واجب گردانیده بود و به آنان خبر داده، آگاهشان کرده بود که ما به مردم سزاوارتر از خودشان هستیم و دستور داده بود که شاهدان به غایبان ابلاغ کنند، پس در برابر علی علیه السلام همدست شدند و آن بزرگوار در برابر ایشان بدانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بارهاش فرموده بود و عموم مردم آن را شنیده بودند احتجاج فرمود و آنان گفتند: راست گفتی! رسول خدا اینها را گفته ولی آن را نسخ کرده و گفته: ما اهلبیتی هستیم که خداوند عز و جل ما را گرامی داشته و برگزیده برایمان به دنیا راضی نگشته و براستی که خداوند نبوت و خلافت را برای ما خاندان جمع نمیکند؛ پس چهار نفر به آن گواهی دادند که عبارتاند از عمر، ابوعبیده، معاذ بن جبل و سالم غلام ابوحذیفه؛ پس امر را بر عامه به شبهه کشاندند پس مردم آنان را تصدیق کردند و آنان مردم را به عقب بازگرداندند و خلافت را از جایگاهش که خداوند آن را قرار داده بود بیرون بردند و با آنچه حق ما و حجت ما بود بر انصار احتجاج کردند و سپس آن را برای ابوبکر قرار دادند».
[15]. «قد ذكر صاحب الفتوح عند ذكر بني حنيف و بني كندة أن منشأ مخالفة طوائف العرب الذين منعوا أبا بكر في أيام خلافته من الزكاة حتى سماهم بأهل الردة و قاتلهم عليه إنما كان اعتقادهم حقية خلافة أهل البيت علیهم السلام و قد جهم في خلافة أبي بكر فقد روى بعض المتقدمين أنه لما بويع لأبي بكر دخل مالك بن نويرة سيد بني حنيف رضي الله عنه المدينة لينظر من قام بالأمر بعد النبي ص و كان يوم الجمعة فلما دخل المسجد و صعد أبو بكر ليخطب على منبر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فلما نظر إليه قال هذا أخو تيم قالوا نعم قال فما فعل وصي رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الذي أمرني رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم باتباعه و موالاته فقال له المغيرة بن شعبة إنك غبت و شهدنا و الأمر يحدث بعد الأمر فقال ما لك بالله ما حدث شيء و لكنكم خنتم الله في رسوله ثم تقدم إلى أبي بكر و قال يا أبا بكر لم رقيت منبر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و وصي رسول الله جالس فقال أبو بكر أخرجوا الأعرابي البوال على عقبيه من المسجد فقام إليه عمر و خالد و قنفذ فلم يزالوا يلكزونه في ظهره حتى أخرجوه من المسجد كرها بعد إهانة و ضرب فركب مالك راحلته و هو يقول شعر:
أطعنا رسول الله ما كان بيننا / فيا قوم ما شأني و شأن أبي بكر
إذا مات بكر قام بكر مقامه / فتلك و بيت الله قاصمة الظهر
فلو قام بالأمر الوصي عليهم / أقمنا و لو كان القيام على الجمر
قال الراوي فلما توطأ الأمر لأبي بكر بعث خالد بن الوليد في جيش و قال علمت ما قال ابن نويرة في المسجد على رءوس الأشهاد و ما أنشده من شعره و لسنا نأمن من أن ينفتق علينا منه فتق لا يلتام و الرأي أن تخدعه و تقتله و تقتل كل من يبارزك دونه و تسبي حريمهم اتهاما لهم بأنهم قد ارتدوا و منعوا الزكاة فسار خالد و جرى من فعله ما اشتهر من الغلبة و الغدر الذي يضيق باستماعه الصدر»؛ الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة (لابن حجر الهيثمي)، الصوارمالمهرقة، ص: 83 و 84.
«صاحب الفتوح در ذکر بنی حنیف و بنی کنده یادآور شده که آن دسته از طایفههای عرب که در ایام خلافت ابوبکر از پرداخت زکات به او خودداری کردند تا آنکه ابوبکر آنان را اهل ارتداد خواند و بر آن اساس به جنگ با آنان برخاست، منشأ مخالفت آنان تنها اعتقادشان به حقانیت خلافت اهلبیت علیهم السلام بوده است. و همچنین در خلافت ابوبکر مخالفت شده است که به عنوان نمونه برخی متقدمین نقل کردهاند که چون برای ابوبکر بیعت گرفته شد، مالک بن نویره رضی الله عنه بزرگ بنی حنیف به مدینه آمد تا ببیند چه کسی بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امر را به دست گرفته است که آمدن او مصادف با روز جمعه بود. به مسجد آمد و ابوبکر بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت تا خطبه بخواند، چون نگاهش به او رسید گفت: آیا این برادر قبیله تیم است؟ گفتند: آری. گفت: پس وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که آن حضرت مرا به پیروی از او و موالات او امر فرموده بود چه شد؟ مغیرۀ بن شعبۀ به او گفت: تو غایب بودی و ما حاضر، و حوادثی رخ داده که بیخبری. مالک گفت: به خدا سوگند که امری حادث نشده بلکه شما به خداوند درباره رسولش خیانت کردهاید؛ پس سوی ابوبکر رفت و گفت: ای ابوبکر! چرا از منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالا رفتهای و حال آنکه وصی آن حضرت نشسته است؟ ابوبکر گفت: این اعرابی بیمار را از همان راهی که آمده از مسجد بیرونش کنید؛ پس عمر و خالد و قنفذ برخاستند و یکسره بر پشتش مشت میکوبیدند تا آنکه پس از اهانت و کتک با زور از مسجد بیرونش کردند. پس مالک بر مرکبش سوار شد و این شعر را میخواند:
تا رسول خدا در میان ما بود اطاعتش میکردیم، اما ای قوم! حال مرا با ابوبکر چکار است! چون یکی بمیرد دیگری جایش گیرد که با این منوال، کمر خلافت و خانه خدا بشکند. اگر وصی پیامبر امر خلافت را به دست داشت، بر پیروی او بر میخاستیم حتی اگر لازم بود بر آتش بایستیم.
راوی میگوید: چون امر خلافت ابوبکر مستقر شد، خالد بن ولید را با لشکری بر انگیخت و گفت: میدانی که ابن نویرۀ در مسجد و در برابر دیده حاضران چه گفت و چه شعری را زمزمه کرد و ما از اینکه شکاف غیر قابل جبرانی از جانب او بر ما وارد شود در امان نیستیم. رأی من این است که با خدعه او را به قتل رسانی و هر که در دفاع از او در برابرت ایستاد بکشی و اهلبیت آنها را اسیر کنی با این اتهام که مرتد شدهاند و از پرداخت زکات خودداری کردهاند. پس خالد راهی شد و آن زور و جنایت مشهوری رخ داد که سینه با شنیدنش به تنگ میآید».
[16]. تفسير العياشي، ج1، ص: 5.
[17]. در منابع دیگر نیز آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آخرین خطبه خود به ثقلین سفارش فرمودهاند؛ از جمله در کتاب سلیم در پرسش مردی از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است:
«قال: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! مَا أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الرَّجُلُ مُؤْمِناً وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ كَافِراً وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ ضَالًّا؟ قَالَ علیه السلام: قَدْ سَأَلْتَ فَاسْمَعِ الْجَوَابَ؛ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ مُؤْمِناً أَنْ يُعَرِّفَهَ اللَّهُ نَفْسَهُ فَيُقِرَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ الْوَحْدَانِيَّةِ وَ أَنْ يُعَرِّفَهُ نَبِيَّهُ فَيُقِرَّ لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وَ بِالْبَلَاغَةِ وَ أَنْ يُعَرِّفَهُ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ. قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِنْ جَهِلَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ غَيْرَ مَا وَصَفْتَ؟ قَالَ علیه السلام: نَعَمْ إِذَا أُمِرَ أَطَاعَ وَ إِذَا نُهِيَ انْتَهَى وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ كَافِراً أَنْ يَتَدَيَّنَ بِشَيْءٍ فَيَزْعُمَ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَهُ بِهِ مِمَّا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ ثُمَّ يَنْصِبَهُ دِيناً فَيَتَبَرَّأَ وَ يَتَوَلَّى وَ يَزْعُمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي أَمَرَهُ بِهِ وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ ضَالًّا أَنْ لَا يَعْرِفَ حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ الَّذِي أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِ وَ فَرَضَ وَلَايَتَهُ.
فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ سَمِّهِمْ لِي. قَالَ علیه السلام: الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ فَقَالَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ قَالَ: أَوْضِحْهُمْ لِي. قَالَ علیه السلام: الَّذِينَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا ثُمَّ قُبِضَ مِنْ يَوْمِهِ: إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ - وَ أَشَارَ بِإِصْبَعَيْهِ الْمُسَبِّحَتَيْنِ - وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ - وَ أَشَارَ بِالْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى - لِأَنَّ إِحْدَاهُمَا قُدَّامَ الْأُخْرَى فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَا تَضِلُّوا وَ لَا تُقَدِّمُوهُمْ فَتَهْلِكُوا وَ لَا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَتَفَرَّقُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ»؛[17] كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 615 و 616.
«آن مرد عرض کرد: ای امیر مؤمنان! کمترین چیزی که انسان بدان مؤمن میشود و کمترین چیزی که بدان کافر میشود و کمترین چیزی که بدان گمراه میشود چیست؟ حضرت فرمود: پرسیدی پس به پاسخش گوش بسپار! کمترین چیزی که آدمی بدان مؤمن شود آن است که خداوند خود را بدو بشناساند و او به ربوبیت و وحدانیت خداوند اقرار نماید؛ و پیامبرش را بدو بشناساند و او به پیامبری و ابلاغ پیامبر خدا اقرار نماید؛ و حجت خود بر زمینش و گواه خود بر آفریدگانش را بدو بشناساند و او به پیروی از حجت خدا اقرار نماید. عرض کرد: ای امیر مؤمنان! اگر چه جز آنچه فرمودی هیچ نداند؟ فرمود: آری! (اگر این را بداند) چون امر شود اطاعت کند و چون نهی شود بپرهیزد. و کمترین چیزی که آدمی بدان کافر شود آن است که چیزی از آنچه خداوند نهی فرموده را در پیش گیرد و گمان کند که خدایش بدان امر کرده و سپس آن را دین خود کند و بر پایهاش دوستی ورزد و بیزاری جوید و گمان کند که خدایی را بندگی میکند که بدان امرش کرده! و کمترین چیزی که آدمی بدان گمراه شود آن است که حجت خدا در زمینش و گواه او بر آفریدگانش را نشناسد، همان که خداوند به اطاعت او امر فرموده و ولایتش را واجب گردانیده.
عرض کرد: ای امیر مؤمنان! آنها را برایم نام ببر. حضرت فرمود: آنان که خداوند با خود و پیامبر خود مقرونشان ساخته و فرموده: اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول را و اولیای امر خود را. عرضه داشت: ایشان را برایم واضح فرما. حضرت فرمود: آنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آخرین خطبهای که خواند - و روزی پس از آن از دنیا رفت - فرمود: همانا من دو امر در میان شما به جای میگذارم که تا به آنها متمسک شوید گمراه نگردید؛ کتاب خدا و اهلبیتم؛ که براستی خداوند لطیف و خبیر به من عهد فرموده آن دو از یکدیگر جدا نگردند تا آنکه در حوض بر من درآیند همچون این دو - و به دو انگشت سبابه مبارکش اشاره فرمود – و نگویم که چون این دو - و به انگشت سبابه و انگشت میانی اشاره فرمود - چه آنکه یکی پیش از دیگری باشد؛ پس به آن دو متمسک شوید تا گمراه نگردید و از آنان پیشی مجویید که به هلاکت روید و از آنان تخلف مکنید که پراکنده گردید و به آنان نیاموزید که همانا از شما داناترند».
[18]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 98، ح7.
[19]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 349.
[20]. المحجۀ البیضاء، ج6، ص: 344.
[21]. مصباح الشريعة، ص: 7.
[22]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 495 و 496.
[23]. (1) الفاتحة : 6.
[24]. (20) طه : 114.
[25]. شرح عرشیه حکیم الهی مرحوم شیخ احسائی، ج2، ص : 18.
[26]. «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهما السلام لَعَنَ اللَّهُ مَنْ كَذَبَ عَلَيْنَا، إِنِّي ذَكَرْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَبَإٍ فَقَامَتْ كُلُّ شَعْرَةٍ فِي جَسَدِي، لَقَدِ ادَّعَى أَمْراً عَظِيماً مَا لَهُ لَعَنَهُ اللَّهُ، كَانَ عَلِيٌّ علیه السلام وَ اللَّهِ عَبْداً لِلَّهِ صَالِحاً، أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَا نَالَ الْكَرَامَةَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَ مَا نَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْكَرَامَةَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 108.
«امام سجاد علیه السلام فرمود: خداوند لعنت کند آن کس را که بر ما دروغ بندد؛ عبد الله بن سبا را یاد کردم و تمام موهای بدنم راست شد! براستی که امر عظیمی را ادعا کرد، او را چیست، خدا لعنتش کند! به خدا سوگند که علی علیه السلام بنده صالح خدا و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و به هیچ کرامتی از جانب خداوند نائل نشد مگر با طاعت خدا و رسولش، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم به هیچ کرامتی از جانب خداوند نرسید مگر با طاعت الهی».
[27]. «دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ هَاهُنَا أَحَدٌ يَسْمَعُ كَلَامِي. فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام سِتْراً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ بَيْتٍ آخَرَ فَاطَّلَعَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ شِيعَتَكَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَّمَ عَلِيّاً علیه السلام بَاباً يُفْتَحُ لَهُ مِنْهُ أَلْفُ بَابٍ. فَقَالَ علیه السلام: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلِيّاً علیه السلام أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ. قُلْتُ: هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ!
فَنَكَتَ علیه السلام سَاعَةً فِي الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ! ثُمَّ قَالَ علیه السلام: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَامِعَةُ! قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْجَامِعَةُ؟ قَالَ علیه السلام: صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ إِمْلَائِهِ مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطِّ عَلِيٍّ بِيَمِينِهِ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ كُلُّ شَيْءٍ يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ. وَ ضَرَبَ علیه السلام بِيَدِهِ إِلَيَّ فَقَالَ: تَأْذَنُ لِي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ؟! قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا أَنَا لَكَ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ. فَغَمَزَنِي بِيَدِهِ وَ قَالَ: حَتَّى أَرْشُ هَذَا؛ كَأَنَّهُ مُغْضَبٌ! قُلْتُ: هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ! قَالَ علیه السلام: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ!
ثُمَّ سَكَتَ علیه السلام سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ؟! قُلْتُ: وَ مَا الْجَفْرُ؟ قَالَ علیه السلام: وِعَاءٌ مِنْ أَدَمٍ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَ الْوَصِيِّينَ وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِينَ مَضَوْا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ. قُلْتُ: إِنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ! قَالَ علیه السلام: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ!
ثُمَّ سَكَتَ علیه السلام سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ سلام الله علیها وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟! قُلْتُ: وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ سلام الله علیها؟ قَالَ علیه السلام: مُصْحَفٌ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ اللَّهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ! قُلْتُ: هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ! قَالَ علیه السلام: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ!
ثُمَّ سَكَتَ علیه السلام سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ! قَالَ علیه السلام: إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ!
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَيُّ شَيْءٍ الْعِلْمُ؟ قَالَ علیه السلام: مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ وَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 225.
«خدمت امام صادق علیه السلام رسيدم و عرض كردم: قربانت گردم، از شما پرسشى دارم، آيا در اينجا كسى هست كه سخن مرا بشنود؟ امام صادق علیه السلام پردهاى را كه در ميان آنجا و اطاق ديگر بود، بالا زد و آنجا سر كشيد، سپس فرمود: اى ابا محمد! هر چه خواهى بپرس. عرض كردم: قربانت گردم، شيعيان حديث ميكنند كه پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام بابى از علم آموخت كه از آن هزار باب علم گشوده گشت؟ فرمود: اى ابا محمد! پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام هزار باب از علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده ميشد. عرض كردم: به خدا كه علم همین است.
امام علیه السلام لختی به زمين نظر کرد و سپس فرمود: آن قطعا علم است اما نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد. سپس فرمود: اى ابا محمد همانا جامعه نزد ماست، اما مردم چه ميدانند جامعه چيست؟ عرض كردم: قربانت گردم جامعه چيست؟ فرمود: طوماريست بطول هفتاد ذراع پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باملاء زبانى آن حضرت و دستخط على علیه السلام، تمام حلال و حرام و همه احتياجات دينى مردم، حتى جريمه خراش در آن موجود است. سپس با دست مبارک به بدن من زد و فرمود: به من اجازه ميدهى اى ابا محمد؟ عرض كردم: فدایت شوم من از آن شمايم هر چه خواهى بنما. آنگاه با دست مبارك مرا نشگون گرفت و فرمود: حتى جريمه اين نشگون در جامعه هست؛ و حضرت خشمگين بنظر ميرسيد. من عرض كردم: به خدا كه علم همین است، فرمود: اين هم قطعا علم است ولى باز هم نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد.
آنگاه لختی سكوت نمود سپس فرمود: همانا جفر نزد ماست، مردم چه ميدانند جفر چيست؟ عرض كردم: جفر چيست؟ فرمود: مخزنى است از چرم كه علم انبيا و اوصيا و علم دانشمندان گذشته بنى اسرائيل در آن است. عرض كردم: همانا علم همین است. فرمود: اين هم قطعا علم است ولى نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد.
حضرت باز لختی سكوت كرد سپس فرمود: همانا مصحف فاطمه سلام الله علیها نزد ماست، مردم چه میدانند مصحف فاطمه سلام الله علیها چيست! عرض كردم: مصحف فاطمه سلام الله علیها چيست؟ فرمود: مصحفى است سه برابر قرآنى كه در دست شماست به خدا حتى يك حرف قرآن هم در آن نيست. عرض كردم: به خدا که علم همین است. فرمود: اين هم قطعا علم است ولى نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد.
آنگاه ساعتى سكوت نمود سپس فرمود: علم گذشته و آينده تا روز قيامت نزد ماست. عرض كردم: به خدا علم همين است. فرمود: اين هم قطعا علم است ولى نه (آنچه تو گمان کنی که) حقیقت علم باشد.
عرض کردم: قربانت گردم پس (حقیقت) علم چيست؟ فرمود: علمى است كه در هر شب و هر روز راجع به موضوعى پس از موضوع ديگر و چيزى پس از چيز ديگر تا روز قيامت پديد آيد».
[28]. إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج1، ص: 199؛ در نسخه، «وَضَعْتُ لَهُمْ عِلْماً» آمده است، اما برخی علما آن را «وَضَعْتُ لَهُمْ حِلْماً» نقل کرده و این را درستتر دانستهاند.
[29]. (2) البقرۀ : 255 - 257.
[30]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 149.
[31]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج1، ص: 179.
[32]. «عَن أبي عَبدِ الله علیه السلام قال: لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ كَانَ أَوَّلَ صَلَاةٍ فَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ الظُّهْرُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَضَافَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ الْمَلَائِكَةَ تُصَلِّي خَلْفَهُ وَ أَمَرَ نَبِيَّهُ أَنْ يَجْهَرَ بِالْقِرَاءَةِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَضْلَه»؛ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 309.
«امام صادق علیه السلام فرمود: چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در معراج به آسمان برده شد، نخستین نمازی که خداوند بر او واجب فرمود نماز ظهر بود در روز جمعه، پس خداوند عز و جل ملائک را بر آن حضرت افزود تا پشت سرش نماز گزارند و به پیامبرش امر فرمود که قرائت را آشکار کند تا فضل او را بر ملائک روشن سازد».
«عَن أبي الحَسَن علیه السلام قالَ: لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ وَ صَارَ عِنْدَ عَرْشِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَتَجَلَّى لَهُ عَنْ وَجْهِهِ حَتَّى رَآهُ بِعَيْنِهِ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ ادْنُ مِنْ صَادٍ فَاغْسِلْ مَسَاجِدَكَ وَ طَهِّرْهَا وَ صَلِّ لِرَبِّكَ. فَدَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَى حَيْثُ أَمَرَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَتَوَضَّأَ فَأَسْبَغَ وُضُوءَهُ ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْجَبَّارَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَائِماً»؛ علل الشرائع، ج2، ص: 334.
«امام کاظم علیه السلام فرمود: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به معراج برده شد و در عرش خداوند تارک و تعالی جای گرفت، خداوند از سوی وجه خود برای آن حضرت تجلی فرمود تا آنجا که با چشم خود آن را دید. خداوند فرمود: ای محمد! نزدیک دریای صاد شو و سجدهگاههای خود را بشوی و تطهیر کن و برای پروردگارت نماز گزار. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک شد بدانجا که خداوند تبارک و تعالی فرمانش داده بود و وضو ساخت و وضویش شاداب داشت و سپس ایستاده به خداوند جبار تبارک و تعالی رو کرد».
«عَن النَّبيّ صلی الله علیه و آله و سلم: بَيْنَمَا أَنَا فِي الْحِجْرِ إِذْ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ فَهَمَزَنِي بِرِجْلِي فَاسْتَيْقَظْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً ثُمَّ أَتَانِي الثَّانِيَةَ فَهَمَزَنِي بِرِجْلِي فَاسْتَيْقَظْتُ فَأَخَذَ بِضَبْعِي فَوَضَعَنِي فِي شَيْءٍ كَوَكْرِ الطَّيْرِ فَلَمَّا طَرَّقَتْ بِبَصَرِي طَرْفَةٌ فَرَجَعَتْ إِلَيَّ وَ أَنَا فِي مَكَانٍ فَقَالَ: أَ تَدْرِي أَيْنَ أَنْتَ؟ فَقُلْتُ: لَا يَا جَبْرَئِيلُ! فَقَالَ: هَذَا بَيْتُ الْمَقْدِسِ بَيْتُ اللَّهِ الْأَقْصَى فِيهِ الْمَحْشَرُ وَ الْمَنْشَرُ. ثُمَّ قَامَ جَبْرَئِيلُ فَوَضَعَ سَبَّابَتَهُ الْيُمْنَى فِي أُذُنِهِ الْيُمْنَى فَأَذَّنَ مَثْنَى مَثْنَى يَقُولُ فِي آخِرِهَا حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ مَثْنَى مَثْنَى حَتَّى إِذَا قَضَى أَذَانَهُ أَقَامَ الصَّلَاةَ مَثْنَى مَثْنَى وَ قَالَ فِي آخِرِهَا قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةِ. فَبَرَقَ نُورٌ مِنَ السَّمَاءِ فَفُتِحَتْ بِهِ قُبُورُ الْأَنْبِيَاءِ فَأَقْبَلُوا مِنْ كُلِّ أَوْبٍ يُلَبُّونَ دَعْوَةَ جَبْرَئِيلَ فَوَافَى أَرْبَعَةُ آلَافٍ وَ أَرْبَعُمِائَةِ نَبِيٍّ وَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ نَبِيّاً فَأَخَذُوا مَصَافَّهُمْ وَ لَا أَشُكُّ أَنَّ جَبْرَئِيلَ سَيَتَقَدَّمُنَا فَلَمَّا اسْتَوَوْا عَلَى مَصَافِّهِمْ أَخَذَ جَبْرَئِيلُ بِضَبْعِي ثُمَّ قَالَ لِي: يَا مُحَمَّدُ! تَقَدَّمْ فَصَلِّ بِإِخْوَانِكَ فَالْخَاتَمُ أَوْلَى مِنَ الْمَخْتُوم»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج18، ص: 317.
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من در حجر اسماعیل بودم که جبرائیل نزد من آمد و به پایم زد. بیدار شدم و چیزی ندیدم. سپس دوباره نزد من آمد و به پایم زد. بیدار شدم و او بازوانم را گرفت و مرا در چیزی شبیه آشیانه پرنده گذاشت. چون چشم بر هم زدم سویم بازگشت در حالی که در مکانی دیگر بودم. گفت: میدانی کجا هستی؟ گفتم: نه ای جبرائیل! گفت: اینجا بیت المقدس است، بیت الاقصی خداوند که محل حشر و نشر در آن است. سپس جبرائیل برخاست و سبابه راستش را در گوش راستش گذاشت و دوتا دوتا اذان داد و در انتها دو بار گفت: حی علی خیر العمل. اذان که تمام شد دوتا دوتا اقامه گفت و در انتهایش گفت: قد قامت الصلاۀ قد قامت الصلاۀ. پس نوری از آسمان زد و قبور پیامبران باز شد و از هر سو ،لبیکگویان به دعوت جبرائیل، روی آوردند. پس چهار هزار و چهارصد و چهارده پیامبر جمع شدند و صف تشکیل دادند و من تردید نداشتم که جبرائیل پیش میرود. چون همه در صف ایستادند جبرائیل بازوان مرا گرفت و سپس گفت: ای محمد! پیش رو و بر برادرانت امامت کن که خاتم سزاوارتر است از مختوم».