معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث سیزدهم
معنای «معرفت الله بالله» در دو مقام ایمان و عرفان
در باره «معرفت الله بالله» خلاصه بحث این شد که خدا را به خدا شناختن، خدا را به نور خدا شناختن است؛ یعنی در باب ایمان، خدا را به نور خدا شناختن است، اما در باب معرفت، نور خدا را به نور خدا شناختن است. این، دو جایگاه است: یکی، جایگاه ایمانی؛ و دیگری، جایگاه عرفانی و شناختن. در جایگاه ایمانی، وقتی جمله مبارکه «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» را معنا کنیم، یعنی خدا را به نور خدا بشناسیم؛ یعنی ایمان بیاوریم به نور خدا و شناخت پیدا کنیم به نور خدا، در نتیجه، ایمان میآوریم به خدا. در این مرحله که به خدا ایمان میآوریم، نمیگوییم که به خدا شناخت پیدا کردیم. اما نور خدا را که شناخت پیدا میکنیم، هم به نور خدا ایمان میآوریم و هم به نور خدا شناخت پیدا میکنیم.
این دو جایگاه و دو مقام و دو مرحله را اگر کسی نداند، در تمام معارف توحیدی و خداشناسی خود به سوی ضلالت و گمراهی میرود. پس این مطلب، مطلب بسیار بزرگی است که باید به آن دقت کند.
کوتاهی اکثریت انسانها در دقت روی امور مهم علمی و فکری
اما معمولاً انسانها حال و حوصله دقت کردن بیشتر را ندارند، اما در امور دیگر دنیوی و جسمانی، وقتهای زیادی صرف میکنند و دوست دارند که در آن امور دقت کنند و خسته نمیشوند، چون در نظرشان چنین است که به چیزی میرسند، اما در مسائل علمی و فکری که ظاهراً چیزی به دست نمیآورند و خوردنی و پوشیدنی و مانند آنها نصیبشان نمیشود، حال و حوصله ندارند و اوحدی از انسانها هستند که در این امور فکر میکنند. حتی در همین علوم ظاهری دنیوی نیز، همه حوصله ندارند، از این رو دانشمندان کمی هستند که در این علوم فکر کرده و زحمت کشیده و جلو رفته باشند. این، برای این است که نوع انسانها به همین امور جزئی دنیوی عادت کرده و انس گرفتهاند، از این رو اگر شب و روزشان را مصرف کنند، خسته نمیشوند، اما با مطالب بالاتر و باارزشتر انس نگرفته و عادت نکردهاند، از این رو خسته میشوند و نمیتوانند در این امور تفکر کنند. اما حقیقت این است که اگر انسان بخواهد در مسائل توحیدی گمراه نشود و در راه راست ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام حرکت کند - یعنی بر اساس تعلیمات اهلبیت علیهم السلام حرکت کند - باید جایگاهها را از یکدیگر جدا کند.
تفاوت ایمان و عرفان و بیان آن در مثالهای خلقی و ظاهری
پس وقتی میگوییم: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»؛ خدا را به خدا بشناسید، دو مقام دارد: یکی، یعنی «آمنوا بالله»؛ به خدا ایمان آورید و به خدا اعتقاد داشته باشید. مانند اینکه شما اعتقاد دارید که عرش الهی هست، آخرت هست، عوالمی قبل از عالم ما بوده؛ اینها اعتقادند. پس گاهی معنای «اعرفوا» این است که اعتقاد پیدا کنید و ایمان بیاورید. شما ایمان و اعتقاد دارید که عوالمی قبل از عالم ما بوده و عرش و کرسی و موجوداتی فوق آنها هستند، اما هیچ شناختی از آنجاها ندارید. لذا اگر بپرسند که میدانید عوالم پیشین چه بوده؟ میگویید نمیدانیم، ولی اعتقاد و ایمان داریم که بودند. پس گاهی انسان چیزی را قبول دارد، اما نمیشناسد و خصوصیاتش را نمیداند. مثلاً شما میبینید که پرتقالی هست و خصوصیاتش را هم میدانید، اما میوه دیگری هست که تا کنون نخوردهاید، میگویید میدانیم که هست اما از خصوصیاتش هیچ اطلاعی ندارید؛ پس ایمان دارید ولی شناخت به آن ندارید.
پس معرفت خدا، گاهی به معنای ایمان و اعتقاد است و گاهی به معنای شناخت و درک کردن و یافتن خصوصیات چیزی است که به آن اعتقاد پیدا کردید. پس «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» معنایش این است که خدا را به نور الله بشناسید؛ یعنی اعتقاد و ایمان به خدا پیدا کنید و وسیله ایمان و اعتقاد به خداوند نیز خداوند است؛ یعنی نور خداست؛ یعنی اعتقاد و ایمان پیدا کنید به نور خدا و شناخت پیدا کنید به نور خدا، وقتی این دو مقام را پیدا کردید، آنگاه اعتقاد و ایمان پیدا میکنید به خدایی که کامل است، نقص و عیبی ندارد، چون نورش را میبینید که ضعف و عیب ندارد و کامل است.
خلق دیدن خدا، نتیجه فرا رفتن از ایمان در مقام الله تعالی
پس جمله مبارکه «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» را در دو مقام معنا میکنیم؛ در مقامی که به الله تعالی برمیگردد، اعتقاد و ایمان است و غیر اعتقاد و ایمان، هیچ چیز دیگر نیست. در این مقام، اگر انسان ذرهای از ایمان و اعتقاد فراتر رفته و بخواهد شناخت پیدا کند، خدا را خلق دیده است. البته خدا را خلق دیدن شکلهای گوناگون دارد؛ یک شکل ظاهری مادی بیرونی دارد، مانند کسانی که خدا را جسم میدانند و صفات و خصوصیات جسم را برای خدا ثابت میکنند و میگویند که خدا دست و گوش و زبان و پا دارد همانند انسان که اینها را دارد، لکن میگویند ما نمیدانیم آن دست و پا چگونه است. گاهی برخی انسانها بسیار لطیف و دقیق سخن میگویند و مدعی میشوند که خدا را شناخته و درک کردهاند که این راه صوفیه و عرفای مدعی شهود است. اما راه اهلبیت علیهم السلام این است که در باره خدای متعال، فقط اعتقاد و ایمان داریم و هیچ خبری نداریم و خبر اصلاً معنا ندارد.
شناخت خدا به اولیای خدا، معنای شناخت خدا به خدا
در معرفت خدا به خدا، مقصود از خدای دوم که در جمله آمده - یعنی همان بالله در جمله «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» که وسیله معرفت ماست - اولیای الهی و انوار و کمالات الهی است که خدا آفریده و در عالم قرار داده. این، یک امر بدیهی و الهی است که از دیدگاه قرآن کریم و اهلبیت علیهم السلام هیچ تردیدی در آن نیست.
یگانگی خدا و اولیای خدا در آیه إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ
لذا خداوند در قرآن کریم فرموده: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُم ؛[1] «ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر خدا را یاری کنید، خدا نیز شما را یاری کرده و قدمهای شما را استوار میکند». ما خدا را کجا پیدا کنیم تا او را یاری کنیم؟! مقصود از یاری خدا چیست؟ شکی نیست و کسی تردیدی ندارد که مقصود این است که دین خدا را یاری کنید. یاری کردن دین خدا یعنی چه؟ یعنی کسی که دین خدا را آورده یاری کنید؛ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را یاری کنید. هیچ کسی غیر از این معنا، معنای دیگر از آیه شریفه به ذهنش نمیرسد، در حالی که صریح آیه شریفه این است که خدا را یاری کنید، عین جمله «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»؛ یعنی خدا را بشناسید، اما به چه چیزی؟ «بالله»؛ یعنی به خدا بشناسید، همچنان که در إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ، منظور این نیست که ذات خدا را یاری کنیم، زیرا ذات خدا را چگونه میتوانیم بیابیم و چگونه میتوانیم یاریش کنیم! پس با اینکه نصرت کردن را به خود خدا نسبت داده، اما منظور این نیست که خود خدا در مشکلی افتاده و باید او را یاری کنیم، بلکه منظور این است که دین خدا و رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم و اولیای خدا را یاری کنیم. در اینجا نیز منظور از شناختن خدا به واسطه خدا، شناختن خدا به واسطه ذات خدا نیست، زیرا ما که نمیتوانیم ذات خدا را بیابیم و بشناسیم، پس مقصود، شناختن نور خداوند در جایگاههای ظهورش است که فرموده:
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم ؛[2]
«خدا نور آسمانها و زمين است. مَثَلِ نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شيشهاى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود. نزديك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسيده باشد - روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مىكند، و اين مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چيزى داناست».
یگانگی خدا و اولیای خدا در آیه وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ
همچنین در آیه دیگری از طرف دیگر نسبت داده و فرموده است: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى ؛[3] «شما آنها را نکشتید بلکه خداوند آنها را کشت و آنگاه که [خاک و سنگ] انداختی، تو نینداختی بلکه خداوند انداخت»؛ شما مؤمنان وقتی کفار را کشتید، شما نکشتید، بلکه خدا کشته است، در حالی که مؤمنان کشتهاند، امیرمؤمنان علیه السلام دشمنان دین را کشتند، پس چطور خدا صریحاً فرموده است که شما نکشتید، بلکه خدا آنها را کشت؟ همچنین با اینکه رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم خاک را روی دشمن پاشید، اما خداوند متعال صریح فرموده است که تو نپاشیدی و نینداختی هنگامی که انداختی، بلکه خدا انداخت. پس از این طرف هم کار یک مؤمن را خداوند کار خودش قرار داده و هم کار رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم را کار خودش قرار داده است.
چرا این گونه است که وقتی خداوند میفرماید: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ، مقصودش این است که یاری کنید رسولخدا و امیرمؤمنان را؟ و چرا وقتی رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم کاری را انجام داده میفرماید که تو نکردی بلکه خدا کرده است؟ در هر دو طرف، خدای متعال به خودش نسبت داده است. این برای این است که از رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم غیر آنچه که عرفان الهی و ایمان به خداوند و از طرف خدا باشد و حق باشد، چیز دیگری سر نمیزند، بلکه هر چه که از او سر میزند، همان خواستهها و کمالات الهی است. چون این گونه است، پس فرقی بین رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم و خدای متعال در این جهت نیست، زیرا هر کسی را که رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم میکشد، فقط برای خدا میکشد، پس غیر خدا چیز دیگری نیست. همچنین وقتی شما رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم را در امری یاری میکنید، در آن امر، رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم غیر از جهت خدایی هیچ چیز دیگری ندارد، بنابر این، شما که رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم را یاری میکنید، در حقیقت، فقط خدا را یاری میکنید. پس هم کاری که خود رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم انجام میدهد، فقط کار خداست و هم کاری را که شما نسبت به رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم انجام میدهید، فقط برای خدا کردهاید.
یگانگی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و خدا در اطاعت
از این رو خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ؛[4] یعنی کسی که از رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم اطاعت کند، قطعاً از خدا اطاعت کرده است، نه اینکه اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سبب میشود که بعدا از خدا اطاعت کنید، بلکه همین اطاعت از رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم همان اطاعت از خداوند است؛ دو امر نیست، بلکه یک امر است و آن همان امری است که رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم داده است.
یگانگی معرفت نفس و معرفت رب
از این رو فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[5] «أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّه»؛[6] یعنی همین که خودت را شناختی خدا را شناختی، نه اینکه شناخت نفست وسیله میشود که خدا را بشناسی.
یگانگی اولیای خدا و خدا در عبارات زیارت جامعه کبیره
همچنین فرمودند: «مَنْ وَالاكُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَ مَنْ عَادَاكُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّه؛[7] هر کس با شما دوستی کند با خدا دوستی کرده و هر کس با شما دشمنی کند با خدا دشمنی کرده و هر کس شما را دوست دارد خدا را دوست داشته و هر کس شما را مبغوض دارد خدا را مبغوض داشته و هر کس به شما متمسک شود به خدا تمسک جسته است».
کسی که شما را دوست داشته باشد، خدا را دوست داشته و هر کسی که شما را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته. پس دو تا دوستی نیست که یکی دوستی خدا باشد و دیگری دوستی رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم و اهلبیت علیهم السلام، بلکه یک حقیقت است؛ یعنی دوست داشتن اهلبیت علیهم السلام عین دوست داشتن خداست؛ یعنی خدای متعال دوست داشتن دیگری ندارد. همچنین دشمنی کردن با اهلبیت علیهم السلام عین دشمنی کردن با خداست؛ یعنی خدای متعال دشمنی دیگری ندارد؛ یعنی نمیشود که کسی اهلبیت علیهم السلام را دشمن داشته باشد، اما خدا را دوست داشته باشد و برای دشمنی با خدا لازم باشد کار دیگری انجام دهد؛ چنین نیست. پس یکی بودن و برداشتن دوئیت لازم است. رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم و امیرمؤمنان علیه السلام در این جایگاه غیر خدا نیستند؛ پس وقتی به آن بزرگواران سلام میدهید، در حقیقت، به خدا سلام میدهید و وقتی از آنها اطاعت میکنید، در حقیقت، از خداوند اطاعت کردهاید. وقتی آنها را یاری کردید، در حقیقت، خدا را یاری کردهاید. همچنین وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام شما را یاری میکند یا فرمان میدهد، در حقیقت، خدای متعال فرمان داده و یاری کرده است.
فهم یگانگی خدا و اولیای خدا، تنها راه هدایت
پس تا وقتی که انسان به جایی نرسد که دوئیتها را بین خدا و دین خدا و اولیا و انبیای الهی بردارد و بین آنها یگانگی برقرار کند، هرگز نمیتواند به راه درست و الهی و دینی که راه اهلبیت علیهم السلام است برسد و راه گمراه شدن و به انحراف کشیده شدن در او قوی است و به سرعت ممکن است گمراه شود.
معرفت اهلبیت علیهم السلام به نورانیت، معرفت یگانگی خدا و اولیائش
این معرفت یگانگی خدا و اولیائش، همان معرفت اهلبیت علیهم السلام به نورانیت است؛ یعنی به غیر خدایی نشناسید و غیر خدایی در اهلبیت علیهم السلام نبینید و هر چه میبینید صرفاً خدایی باشد. اگر اهلبیت علیهم السلام را این گونه ببینید، دیدن آنها دیدن خداست، زیارت آنها زیارت خداست، سلام به آنها سلام به خداست، اطاعت از آنها اطاعت از خداست، سرپیچی کردن از امر آنها معصیت خداست، قرب و نزدیکی به آنها قرب به خداست، دروی از آنها دوری از خداست، یاری آنها یاری خداست، خذلان آنها خذلان خداست، دوستی و دشمنی آنها دوستی و دشمنی با خداست. پس هر کاری که نسبت به آنها داشته باشید، در حقیقت، نسبت به خدا کردهاید.
معرفت اهلبیت علیهم السلام به نورانیت، معرفت خدا به خدا
پس «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»؛ یعنی به خدای متعال ایمان و اعتقاد پیدا کنید، به وسیله شناخت نور خدا، چون نور خدا غیر خدا نیست و خدا را در غیر نور خدا نمیشود شناخت. این، همان معنای معرفت اهلبیت علیهم السلام به نورانیت است.
یگانگی خدا و اولیای خدا در آیه فَلَمَّا آسَفُونا
در آیات متعددی از قرآن کریم، خدای متعال به این برداشتن دوگانگی بین خدا و انبیا و اولیای خود تأکید کرده تا اینکه ما بین خدا و انبیا و اولیا و اهلبیت علیهم السلام دوگانگی نبینیم. از این رو خدای متعال در آخرین مرحله نزاع حضرت موسی علیه السلام و فرعون فرمود: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعين ؛[8] وقتی فرعون و لشکرش ما را به اسف آوردند از آنها انتقام گرفتیم. معنا ندارد که کسی بتواند خدا را به اسف آورد، اما در عین حال، خدای متعال میفرماید که وقتی ما را به اسف آوردند، از آنها انتقام گرفتیم. آنها چه کسی را به اسف آوردند؟ حضرت موسی علیه السلام را. چه کسی از آنها انتقام گرفت؟ حضرت موسی علیه السلام. پس هم منظور از به اسف آوردن خدای متعال، همان اذیت کردن حضرت موسی بود و هم انتقام گرفتن حضرت موسی، همان انتقام گرفتن خدا بود. حضرت موسی علیه السلام دریا را شکافت و آنها را غرق کرد. پس در هر دو طرف حضرت موسی علیه السلام مطرح است، اما در هر دو طرف، چون دوئیت بین حضرت موسی علیه السلام و خدای متعال برداشته شده، از این رو نباید حضرت موسی را غیر خدا بدانید، پس اذیت حضرت موسی علیه السلام اذیت خدا و یاری او یاری خداست. همچنین انتقامی که حضرت موسی علیه السلام گرفتند، همان انتقام خداست و انتقام خدا همان انتقام حضرت موسی است.
اثبات یگانگی از سوی خدا و نفی آن از سوی مشرکان
از این رو خدای متعال همچنان که برداشتن دوگانگی را به خودش نسبت داده و یک بودن بین خود و انبیا و اولیای خود قرار داده، همچنین اثبات دوگانگی و برداشتن یگانگی را به مشرکان نسبت داده است. در هیچ آیهای از قرآن کریم نمیتوانید پیدا کنید که خدای متعال فرموده باشد که انبیای من غیر من هستند،[9] اما در آیات متعددی، این مطلب را که انبیای الهی غیر خدا هستند، به کفار و مشرکان نسبت داده است و آنها را اینگونه معرفی فرموده است: إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً ؛[10] «كسانى كه خدا و پيامبرانِ او را انكار مىكنند، و مىخواهند ميان خدا و پيامبرانش تبعيض قائل شوند، و مىگويند: «به بعضى ايمان مىآوريم، و بعضى را انكار مى كنيم» و مىخواهند در ميان اين دو، راهى براى خود انتخاب كنند». کفار و مشرکان تلاش میکنند که بین خدا و رسولان الهی دوئیت و غیریت برقرار کرده و فرق بگذارند. در آیه دیگری، خدای متعال از زبان ما مسلمانان فرموده است: لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ؛[11] ما هیچ فرقی بین خدا و رسولان خدا نمیبینیم، بلکه یکی میبینیم و خدا را در همان رسولان خدا میبینیم.
بنابر این، انسان تا وقتی که بین خدا و نور خدا، بین خدا و اولیای الهی، بین خدا و دین خدا، جدایی میبیند، هرگز نمیتواند به مقام توحید و معرفت صحیح توحیدی برسد و اهلبیت علیهم السلام به گونههای مختلف این مطلب را بیان کرده و دوئیت را بین خدا و اولیای الهی برداشتهاند. پس یک مسلمان و پیرو اهلبیت علیهم السلام اگر بخواهد نجات پیدا کند، باید اهلبیت علیهم السلام را غیر خدا نبیند و خدا را در غیر اهلبیت علیهم السلام نبیند؛ این، راه نجات است.
دوگانگی خدا و اولیای خدا، راه مشکران و انحراف عموم انسانها
هر کسی که اهلبیت علیهم السلام را غیر خدا ببیند و خدا را در غیر آنها ببیند، راه مشرکان و کفار و ملحدان را رفته است. متأسفانه عموم انسانها، حتی مؤمنان و کسانی که جزء موحداناند، دوئیت میبینند. از این رو، وقتی کسی پیدا میشود که یک مقدار از جمال و کمال الهی را به امیرالمؤمنین نسبت میدهد، میگویند که مشرک شدی. این، به سبب آن است که دوئیت میبینند؛ یعنی اول امیرالمؤمنین علیه السلام را چیزی غیر خدا و خدا را غیر امیرالمؤمنین علیه السلام میبیند، بعد میگوید که اگر مثلاً علم غیب برای آن حضرت ثابت کنی، پس او را خدا دانستی. همچینن اگر قدرت و کمالهای دیگر الهی را برای او ثابت کردی، پس غلو کردی و او را خدا دانستی.
عدم شناخت خدا و ولی خدا، نتیجه دوگانهبینی خدا و اولیای خدا
این، به سبب آن است که بین خدا و اولیای الهی، دوئیت و غیریت میبیند، از این رو کمالات الهی را در اولیای الهی نمیبیند. در جای دیگری هم که خدای متعال کمالات و جلال و جمال و عظمت خود را نشان نداده، بلکه در اولیای خود نشان داده است؛ پس کسی که کمالات الهی را در اولیای الهی نمیبیند و معتقد است که کسی که کمالات الهی را به اولیای الهی نسبت دهد مشرک شده، در نتیجه به دو چیز گرفتار میشود: یکی، اینکه هرگز نمیتواند برای الله تعالی کمالی بشناسد؛ زیرا کجا میخواهد کمال خدا را بشناسد؛ چون خدای متعال کمالات خود را یا باید در اولیای خود آشکار کند یا در دشمانش! پس کسی که آشکار شدن کمالات الهی در اولیای خدا را شرک میبیند، از سوی دیگر، معنا ندارد که خدای متعال کمالات خود را در دشمنانش آشکار کند، پس چنین کسی، کجا میتواند انوار و کمالات الهی و صفات ربوبی الله تعالی را بشناسد! در نتیجه، چنین انسانی، هم به خدای خود بیمعرفت میشود و نمیتواند او را بشناسد و هم رسول و ولیّ خدا را کوچک کرده است. پس به دو بیمعرفتی گرفتار میشود: یکی، عدم شناخت خداوند؛ دیگری، عدم شناخت ولی خدا.
یگانگی خدا و اولیای خدا، راه شناخت خدا و اولیای خدا
اما اگر کسی فرق و دوئیت بین خدا و اولیای الهی را بردارد، به هر دو شناخت پیدا میکند؛ به این معنا که خدای متعال کمالات خود را که میزان شناخت او و تجلی اوست - چنانکه فرمود: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً ؛[12] «هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد» - در اولیای خود قرار داده و از اولیای خود نشان داده و ما به اولیای الهی نگاه میکنیم و به این کمالات الهی در اولیای الهی شناخت پیدا میکنیم، چون اولیای الهی هر چه دارند، کمالات و انوار و صفات خداست؛ جود خدا، کرم خدا، جباریت خدا، انتقام خدا، قهاریت خدا، و همه اسما و صفات خدای متعال در وجود مبارک آنها تجلی کرده است و خدا را به واسطه وجود مبارک آنها میشناسیم و راه دیگری برای شناخت خدای متعال نداریم.
بنابر این، ولیّ خدا همان میزان «معرفت الله بالله» است؛ یعنی اگر به ولیّ خدا نگاه کنیم و جلال، جمال، انوار، کمالات، صفات، ربوبیت و الوهیت خدا را در آن ببینیم، در این صورت، خدا را شناختهایم. اما اگر کسی در ولیّ خدا مثلاً علم و قدرت و سلطنت خدا نبیند و گمان کند که دیدن این کمالات در ولیّ خدا شرک است، دیگر کجا میتوان به این صفات الهی شناخت و معرفت پیدا کرد؟ در نتیجه چنین کسی، هم نسبت به خدای متعال بیمعرفت میماند و هم نسبت به اولیای الهی معرفت پیدا نمیکند.
نورانیت اهلبیت علیهم السلام، راه شناخت خدا
بیان شناخت نورانیت اهلبیت علیهم السلام در آیه نور
پس راه شناخت خدای متعال، همان معرفت و شناخت نورانیت اهلبیت علیهم السلام است و مقصود از این نور، همان اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض است:
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم * في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ * لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ ؛[13]
«خدا نور آسمانها و زمين است. مَثَلِ نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شيشهاى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود. نزديك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسيده باشد - روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مىكند، و اين مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چيزى داناست. در خانههايى كه خدا رخصت داده كه )قدر و منزلت) آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن (خانه)ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مىكنند: مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمىدارد، و از روزى كه دلها و ديدهها در آن زيرورو مىشود مىهراسند. تا خدا بهتر از آنچه انجام مىدادند، به ايشان جزا دهد و از فضل خود بر آنان بيفزايد، و خدا هر كه را بخواهد بىحساب روزى مىدهد».
زیرا اگر این نور را در مشکات و در مصباح و در کوکب دری و در زجاجه و در روغن زیتون و در بیوت نبینید که نمیتوانید نور خدا را ببینید. بدون اینها چگونه میتوان نور خدا را دید! پس نور خدا باید در مشکات و مصباح و زجاجه و کوکب دری و روغن زیتون و بیوت قرار گیرد و از روغن زیت و در بیوت آشکار شود تا انسان آن نور را ببیند، وگرنه نمیتوان آن نور را دید.[14]
پس کسانی که در نوردهی (اضائه و روشن کردن)، بین مشکات و نور خدا فرق بگذارد، یا بین زجاجه، کوکب دری، روغن زیتون و بین نور خدا فرق بگذارد و بگوید که اگر این روشنگری را به مشکات و زجاجه و کوکب دری و روغن زیت و بیوت بدهی مشرک شدی، چنین کسی نمیتواند هیچ جای عالم نور خدا را ببیند و وقتی نتوانست در هیچ جای عالم نور ببیند، پس چگونه میتواند برای خدا نور اثبات کند؟!
شناخت مؤمن به نورانیت، در راستای شناخت اهلبیت علیهم السلام به نورانیت
پس راه شناخت نور خدا این است که انسان، اهلبیت علیهم السلام را به نورانیت بشناسد، همچنین یک مؤمن را به نورانیت بشناسد، حتی مؤمن گناهکار را به نورانیت بشناسد، همان نوری که امام صادق علیه السلام فرمودند: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ عَنِ النَّاسِ فَنَظَرُوا إِلَى وَصْلِ مَا بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ الْمُؤْمِنِ خَضَعَتْ لِلْمُؤْمِنِ رِقَابُهُمْ وَ تَسَهَّلَتْ لَهُ أُمُورُهُمْ وَ لَانَتْ طَاعَتُهُمْ وَ لَوْ نَظَرُوا إِلَى مَرْدُودِ الْأَعْمَالِ مِنَ السَّمَاءِ لَقَالُوا مَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ أَحَدٍ عَمَلاً؛[15] اگر پرده از مردم کنار میرفت و به پیوندی که میان خداوند عز و جل و مؤمن است نظر میکردند، گردنهایشان در برابر مؤمنان خم میشد و امور مؤمنان بر آنان آسان میگشت و اطاعت از مؤمنان بر ایشان راحت میشد؛ و اگر به اعمالی که از جانب خداوند عز و جل مردود گشته نظر میکردند، میگفتند: خداوند عز و جل از احدی کاری را نمیپذیرد».
نور خدا در مؤمن و در نگاه او
همچنین ابن عباس از امیر مؤمنان علیه السلام در باره مؤمنان اینگونه روایت میکند: «قَالَ أَميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ. فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! كَيْفَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ علیه السلام: لِأَنَّا خُلِقْنَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خُلِقَ شِيعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا فَهُمْ أَصْفِيَاءُ أَبْرَارٌ أَطْهَارٌ مُتَوَسِّمُونَ نُورُهُمْ يُضِيءُ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ كَالْبَدْرِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ؛[16] امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: از زیرکی مؤمن پروا کنید که براستی او با نور خداوند نظر میکند. عرض کردم: چگونه با نور خداوند عز و جل نظر میکند؟ حضرت فرمود: چون ما از نور خداوند آفریده شدهایم و شیعیان ما از شعاع نور ما خلق شدهاند؛ پس ایشان برگزیدگان و نیکان و پاکان و هوشیاران باشند که نورشان بر غیرشان روشنی افکند همچون قرص ماه در شب تاریک».
حقیقت داشتن روایات اهلبیت علیهم السلام در عظمت مؤمن و اتصال او به خدا
پس این مطلب مخصوص اهلبیت علیهم السلام نیست، بلکه هر انسانی که اتصال و ارتباطی با الله تعالی دارد، از حیثی همان الله است و غیر الله نیست. از این رو وقتی به مؤمن احترام میگذاریم، در حقیقت، به خدا احترام گذاشتهایم و وقتی یک مؤمن را دوست داشته باشیم، خدا را دوست داشتهایم، یا اگر زیارت یا عیادت یک مؤمن برویم، به عیادت یا زیارت خدا رفتهایم. همچنین اگر کسی به یک مؤمن اهانت کرده و بیاحترامی کند، یا به او ستم کند، در حقیقت، به خدا اهانت و بیاحترامی کرده و به خدا ستم کرده است. اینها مطالب بدیهی اسلامی قرآنی و حدیثی است و هیچ جای شک و شبهه ندارد. اینها حقیقت دارند، زیرا معنا ندارد که خدای متعال به چیزی امر کند و حقیقت نداشته باشد؛ مثلاً خدا بفرماید که زیارت مؤمن زیارت خداست،[17] مثلاً زیارت حضرت عبدالعظیم زیارت امام حسین علیه السلام است[18] و زیارت امام حسین علیه السلام زیارت خدا در فوق عرش اوست،[19] یا اینکه سرور مؤمن سرور اهلبیت علیهم السلام است و سرور اهلبیت علیهم السلام سرور خداست،[20] آیا ممکن است که خدای متعال اینگونه مطالب را بفرماید اما حقیقت نداشته باشد؟!
لذا در حدیث شریفی آمده است که شخصی از اهواز خدمت امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد که آقا من به حکومت آنجا بدهکارم و آن والی به شما محبتی دارد، میشود که چیزی برای او بنویسید که به من سخت نگیرد؟ امام علیه السلام نوشتند که برادرت را شاد کن تا خدا شادت کند! آن شخص برگشت و نزد حاکم رفت و گفت: این نامه ابا عبد الله علیه السلام است. حاکم نامه را بوسید و روی دو چشمش گذاشت و همه بدهیهای او را بخشید و مالیات سال بعدش را هم بخشید و مرکب و کنیز و غلام به او داد و هر کدام را که انجام میداد، میپرسید آیا خوشحالت کردم؟ او میگفت: بله مسرورم کردی. میگوید بعدها خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم و خوبیهایی که آن حاکم در حق من کرده بود به او بازگو کردم، دیدم هر چه میگویم، حضرت مسرور شده و خوشحالی در صورت حضرت آشکار میشود. عرض کردم: آقا گویا آن حاکم شما را نیز خوشحال کرده؟ فرمود: بله، به خدا قسم! خدا و رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم را خوشحال کرده است.[21]
بدیهی است که اهلبیت علیهم السلام بیهوده سخن نمیگویند، بلکه عین حقیقت را میگویند. پس خوشحالی یک مؤمن، خوشحالی خداوند است. همچنین ناراحت کردن یک مؤمن، ناراحت کردن خداست.[22] اینها حقیقت دارد، زیرا آن انوار الهی که به صورت ایمان و اعتقاد و عرفان در مؤمن وجود دارد، آن انوار غیر خدا نیست و این مؤمن هم غیر آن انوار نیست. از این رو اگر مؤمنی ـ نستجیر بالله ـ یک دفعه کافر و مرتد شود، هیچ چیزی نمیماند و اگر ذرهای به او کمک کنید، در برابر خدا قرار گرفتهاید و به دشمن خدا کمک کردهاید.
نور یگانه الهی و انتشار آن از اهلبیت علیهم السلام و در انبیا علیهم السلام و مؤمنان
پس حقیقت، یک نور ایمانی و یک نور الهی و یک اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض است و معرفت و شناخت به این نور سماوات، شناخت و معرفت خدای متعال است. این نور سماوات در مجموعه عالم منتشر شده و همه عالم را فراگرفته است؛ حقیقت اولیه این نور، در اهلبیت علیهم السلام است، مرحله دوم آن در انبیای الهی قرار گرفته است، تا میرسد به مرحلهای که همان نور الهی در دل یک مؤمن گناهکار قرار میگیرد. از این رو اگر به یک مؤمن از حیث این نور نگاه کنید، غیر خدا نیست و اگر از حیث محبت و اعتقاد و ایمانش به امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه کنید، غیر امیرالمؤمنین علیه السلام نیست. از این رو اگر از این حیث به او نگاه کنید و در عین حال، او را دشمن بدارید یا اذیتش کنید، در حقیقت، امیرالمؤمنین علیه السلام را دشمن داشته و او را اذیت کردهاید.
از این رو اهلبیت علیهم السلام فرمودند: «لَيْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لِأَنَّكَ لَمْ تَجِدْ رَجُلًا يَقُولُ أَنَا النَّاصِبُ [أُبْغِضُ] مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ لَكِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَكُمْ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّكُمْ تَتَوَالَوْنَا وَ أَنَّكُمْ مِنْ شِيعَتِنَا؛[23] ناصبی کسی نیست که برای ما اهلبیت نصب عداوت کند، زیرا کسی را پیدا نمیکنی که بگوید من محمد و آل محمد را دشمن میدانم، بلکه ناصبی تنها کسی است که برای شما نصب عداوت کند، در حالی که میداند شما ولایت ما را دارید و از شیعیان ما هستید». این جهت، مهم است.
تفاوت دشمن دینی و دشمنی دنیایی نسبت به مؤمن
برای مثال، مؤمنی با برادر دینی و همسایه خود بر سر مسائل مالی و مادی دعوا دارد و میگوید که اگر او را پیدا کنم، او را میزنم و چنین و چنان میکنم. یک وهابی هم با او دشمن است و میگوید اگر پیدایش کنم، او را میزنم و چنین و چنان میکنم. آیا دشمنی این دو نفر با آن مؤمن، یکی است؟! یکی نیست، زیرا آن وهابی، از این حیث با آن مؤمن دشمنی میکند که او به اهلبیت علیهم السلام ایمان و اعتقاد و محبت دارد، اما این مؤمن از این حیث با آن مؤمن دیگر دشمنی میکند که بر سر مال دعوا دارند. پس جهت دشمنی متفاوت است. از این رو اگر همان مؤمن که میخواهد برادر مؤمنش را به خاطر مسائل مالی بزند، اگر بفهمد که او منزل همسایه است و یک وهابی هم میآید که آن مؤمن را بزند، مطمئناً برای دفاع از او حرکت میکند و طلب مالی و دعوای خودشان یادش میرود، چون نور امیرالمؤمنین علیه السلام که در او و در برادر دینی او هست، او را وادار میکند که فوراً شمشیرش را بردارد و به دفاع از او برخیزد تا وهابی به او آسیبی نرساند.
وجود جهت نور اهلبیت علیهم السلام و جهتهای دیگر در مؤمن
پس مؤمنان و پیروان اهلبیت علیهم السلام وقتی از این حیث به مؤمنان نگاه کنند که انوار و کمالات اهلبیت علیهم السلام در آنها تجلی کرده، غیر اهلبیت علیهم السلام چیز دیگری نیست، هرچند که آن مؤمن گناهکار باشد و جهتهای دیگری هم داشته باشد. البته وقتی انسان به جهتهای دیگر مؤمن نگاه میکند، نور امیرالمؤمنین علیه السلام و نور اهلبیت علیهم السلام نمیبیند.
رسیدن مؤمن به مقامی که جز نور اهلبیت علیهم السلام جهت دیگری ندارد
اما همین مؤمن، ممکن است به مقامی برسد که جهت دیگری در او پیدا نمیکنید. برای مثال، به سلمان فارسی از هر حیث که نگاه کنید، میبینید که نور امیرالمؤمنین علیه السلام و صفت آن حضرت است و غیر از انوار و کمالات و خواستههای امیرالمؤمنین علیه السلام نیست. از این رو در چنین مصداقی، نمیتوانید جهت دیگری پیدا کنید و مثلاً بگویید که من سلمان را دشمن میدارم، اما نه به سبب محبتش به امیرالمؤمنین علیه السلام بلکه به سبب فلان چیز؛ نه، چنین چیزی صحیح نیست، چون سلمان فارسی جهت دیگری ندارد. البته نسبت به مؤمنی که همسایه شماست، مثلاً میتوانید بگویید که او را دشمن میدارم به سبب اینکه مال مرا خورده، یا اینکه دیدم به کسی ستم کرد، یا اینکه به نامحرم نگاه کرد و مانند اینها، اما در باره امثال سلمان فارسی، این گونه معاصی را نمیتوانید ببینید تا بتوانید دو جهت در او ثابت کنید که از یک جهت که محبت اهلبیت علیهم السلام را دارد او را دوست بدارید و از جهت دیگر که معصیت میکند، او را دشمن بدارید. دو جهت در او نیست، بلکه فقط یک جهت در سلمان وجود دارد و آن هم فقط پیروی از امیرالمؤمنین علیه السلام است.
امام رضا علیه السلام در باره معنای شیعه فرمودند: شما نگویید ما شیعهایم، بلکه بگویید که ما محب اهلبیت علیهم السلام و دوست دوستانشان و دشمن دشمنانشان هستیم، زیرا شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام کسانی همانند حسن، حسین، سلمان و ابوذر هستند که اینها در همه چیز از امیرالمؤمنین علیه السلام اطاعت کردند و در هیچ چیز با او مخالفت نکردند.[24] بنابر این، شما هیچ جهت دیگری در آنها نمیتوانید پیدا کنید که از آن جهت با آن بزرگواران دشمنی کنید. پس اگر کسی اینها را به هر نوعی دشمن بدارد، با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی کرده است. زیرا سلمان فارسی این گونه است که فرمودند: «مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً، وَ إِنَّ سَلْمَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ؛[25] هر که او را بشناسد مؤمن است و هر که انکارش کند کافر، و براستی که سلمان از ما اهلبیت است» و فرمودند سلمان سلمان شد به خاطر «إِيثَارُهُ هَوَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) عَلَى هَوَى نَفْسِهِ؛[26] میل امیرالمؤمنین علیه السلام را بر میل خود ترجیح داد» و فرمودند که خداوند نور ما را آفرید و سلمان را از نور ما آفرید و به این سبب است که از ما اهلبیت است.[27]
نافرماني نوع مردم از شناخت مؤمن به نورانیت
یک مؤمن هم همین حالت را دارد که میتوان او را به نورانیت شناخت.[28] ما نوعاً این گونه نیستیم که مؤمنان و برادران دینی را به نورانیت بشناسیم، از این رو به مؤمنان اهمیت نمیدهیم و حقشان را ضایع میکنیم. چنانکه آن عالم بزرگوار فرمودند که ما خدا را قبولش داریم، چون کاری به کار ما ندارد، چون کجا ما خدا را پیدا میکنیم که کاری به ما داشته باشد، همچنین پیامبر را قبول داریم، چون کاری به کار ما ندارد. اما وقتی که به یک مؤمن میرسیم که جای خدا و پیامبر است – که اگر میخواهی به خدا کمک کنی، به او کمک کن؛ اگر میخواهی خدا را ببینی، او را ببین؛ میخواهی به خدا سلام کنی، به او سلام کن؛ و مانند آنها - اینجاست که عملاً ما گرفتار میشویم، چون باید به مؤمن سلام کنیم، دوستش بداریم، هوای او را داشته باشیم، احترامش کنیم، به او ستم و اذیت نکنیم. از این رو اینجا یک خدای عملی و فعلی بیرونی است که برای من مشکل درست میکند، قید و بند میآورد، اما خدای متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم که قید و بند نمیآورد.
برداشتن دوئیتها برای دیدن نور خدا در اهلبيت علیهم السلام و در مؤمن
پس انسان باید میزان را این قرار دهد که در عالم، یک حقیقت نوری وجود دارد که همان اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض است که همه عالم را فراگرفته است. از این رو در هر جای عالم که آن نور الهی را دیدی و آن نور خدا را شناختی، به خدا شناخت پیدا کردی. مقام اول آن نور الهی، اهلبیت علیهم السلام هستند و بقیه مؤمنان در مقامات بعدی قرار دارند. در این مقام، باید دوئیت را برداری. وقتی غیریت و دوئیت را برداشتی، وقتی به مؤمن نگاه میکنی، غیر امیرالمؤمنین علیه السلام نمیبینی، و در امیرالمؤمنین علیه السلام هم غیر خدا نمیبینی؛ از این رو در این مؤمن غیر خدا نمیبینی. لذا این که امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث نورانیت فرمودند «هر کس مرا به نورانیت بشناسد، الله تعالی را شناخته و معرفت من به نورانیت همان معرفت خداست و هر کسی که مرا به نورانیت نشناسد، خدا را نشناخته و ناقص الایمان است»، یک امر محکم و مسلّم است، و چنین نیست که تنها یک حدیثی باشد که مثلاً سندش هم چنین و چنان باشد، بلکه یک حقیقت دینی است و این جمله، از هر جا که آمده باشد، گویای یک حقیقت محکم دینی است.
مروری بر حدیث شریف نورانیت
اینجا لازم دانستم که مقداری از حدیث نورانیت امیرالمؤمنین علیه السلام را متذکر شویم. این حدیث شریف را نورانیت نامیدند، چون امیرالمؤمنین علیه السلام در این حدیث شریف از معرفت خدا به واسطه معرفت نورانیت خودشان سخن گفتند و همه حدیث شرح همان یک جمله اول است که باید امیرالمؤمنین علیه السلام را به نورانیت بشناسیم و بیان کردند که معنای به نورانیت شناختن امیرالمؤمنین علیه السلام چیست. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام اول بیان کردند که اگر کسی میخواهد شناخت و معرفت صحیح به خداوند داشته باشد، باید به نورانیت من معرفت داشته باشد، و اگر کسی به نورانیت من معرفت نداشته باشد، نمیتواند معرفت کامل و صحیح به خدای متعال پیدا کند. بعد خصوصیاتی را بیان فرمودند که همه آنها بیان و شرح نورانیت امیرالمؤمنین علیه السلام است.[29]
«قَالَ أميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام: إِنَّهُ لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَذِهِ الْمَعْرِفَةِ فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ صَارَ عَارِفاً مُسْتَبْصِراً وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ فَهُوَ شَاكٌّ وَ مُرْتَابٌ يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ قَالا لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ علیه السلام مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ وَ هُوَ الدِّينُ الْخَالِصُ الَّذِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ [30] ... »؛
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: هیچ کسی نمیتواند ایمانش را کامل کند، مگر اینکه مرا به کنه معرفتم به نورانیت بشناسد. وقتی مرا به نورانیت شناخت، خداوند دل او را به ایمان آزموده، و سینه او را برای اسلام باز کرده، و به دینش و خدای متعال عارف و بینا شده. و کسی که از این معرفت من به نورانیت کوتاهی کند، او اهل شک و ریب است. ای سلمان و جندب! عرض کردند: لبیک یا امیرالمؤمنین! فرمود: معرفت من به نورانیت، همان معرفت به خدای متعال است و معرفت خدای متعال، همان معرفت من به نورانیت است. و این، همان دین خالصی است که خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: امر نشدند مگر اینکه خدا را به دین خالص عبادت کنند ...».
بعد امیرالمؤمنین علیه السلام مقداری از فضائل خود را بیان فرمودند که در توضیح همین جملهها است، از جمله فضائلی که نسبت به انبیای گذشته داشتند و فرمودند:
«أَنَا الَّذِي حَمَلْتُ نُوحاً فِي السَّفِينَةِ بِأَمْرِ رَبِّي وَ أَنَا الَّذِي أَخْرَجْتُ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ بِإِذْنِ رَبِّي وَ أَنَا الَّذِي جَاوَزْتُ بِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ الْبَحْرَ بِأَمْرِ رَبِّي وَ أَنَا الَّذِي أَخْرَجْتُ إِبْرَاهِيمَ مِنَ النَّارِ بِإِذْنِ رَبِّي؛
من همان کسی هستم که به اذن پرودگارم، نوح علیه السلام را در کشتی حمل کردم، و منم همان کسی که به اذن پروردگارم یونس را از شکم ماهی بیرون آوردم، و منم همان کسی که به اذن پروردگارم، موسی بن عمران علیه السلام را از دریا عبور دادم، و منم همان کسی که به اذن پروردگارم، ابراهیم علیه السلام را از آتش نجات دادم».
و در پایان حدیث شریف فرمودند:
«يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ فَهَذَا مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ فَتَمَسَّكْ بِهَا رَاشِداً فَإِنَّهُ لَا يَبْلُغُ أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا حَدَّ الِاسْتِبْصَارِ حَتَّى يَعْرِفَنِي بِالنُّورَانِيَّةِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَا كَانَ مُسْتَبْصِراً بَالِغاً كَامِلًا قَدْ خَاضَ بَحْراً مِنَ الْعِلْمِ وَ ارْتَقَى دَرَجَةً مِنَ الْفَضْلِ وَ اطَّلَعَ عَلَى سِرٍّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ مَكْنُونِ خَزَائِنِهِ؛
ای سلمان و ای جندب! این است معرفت من به نورانیت، پس تمسک کنید به آن تا رشد کنید، زیرا کسی از شیعیان ما به حد استبصار نمیرسد و بصیرت پیدا نمیکند، مگر اینکه مرا به نورانیت بشناسد. [یعنی مرا نشانه کامل صفات کمالی خداوند ببیند و صفات کمالی خداوند را در غیر من نبیند، چنانکه آن شاعر گفت: «ها علی بشر کیف بشر / ربه فیه تجلی و ظهر»؛[31] یعنی مرا محل تجلی و ظهور خدا ببیند.] وقتی مرا به نورانیت شناخت، اهل بصیرت و بینا و بالغ و کامل شده و در دریای علم فرو رفته، و درجات فضیلت را صعود کرده و بر سرّی از اسرار الهی مطلع شده، و نیز بر مکنونشده از خزائن الهی مطلع شده است».
پس معرفت نورانیت من، این است که بدانید که در عین حال که حضرت موسی علیه السلام را خدا نجات داد، اما من نجات دادم، و حضرت نوح را با اینکه خدا نجات داد، اما من نجات دادم. خدا برای حضرت موسی علیه السلام تجلی کرد، اما من تجلی کردم. حضرت موسی علیه السلام را خضر علیه السلام تعلیم داد، ولی من تعلیم دادم. همچنین است انبیای دیگر و امور دیگری که در عالم رخ داده است.
دو روایت مطابق با حدیث نورانیت
این حدیث شریف نورانیت عیناً مطابق دو حدیث دیگری است که در کتابهای معتبر شیعه مانند کافی کلینی آمده است.
حدیث اول: روایت محمد بن سنان از امام باقر علیه السلام
یکی از آن دو حدیث، حدیث محمد بن سنان است.
نسبت غلو به محمد بن سنان و کسانی مانند او که اهل معرفت فضائل اهلبیت علیهم السلام بودهاند
محمد بن سنان از کسانی بوده است که بسیار اهمیت میداده که احادیثی که در باره مقامات و کرامتها و فضائل بالای اهلبیت علیه السلام وارد شده نقل کند، از این رو به عنوان غالی شناخته شده است و در برخی کتب رجالی نسبت غلو به او دادهاند.[32] در حالی که تقصیر او این بوده است که پا را یک مقداری از فهم و درک آنها فراتر گذاشته بوده و احادیثی را نقل میکرده که از درک آنها بالاتر بوده است.[33] خدا رحمت کند علامه امینی را که وقتی برخی از شعرهای شیخ رجبعلی برسی را در باره فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام آورده - که به سبب مطالبی که در آن شعرها گفته، ایشان را غالی دانستهاند - گفته است: اینها که شیخ رجبعلی برسی گفته است بلند نیست، بلکه ما کوتاهبین هستیم، اینها مطالب کوچکی است؛ شیخ رجبعلی برسی که بوده که بتواند به مقامات امیرالمؤمنین علیه السلام برسد؛ ولی ما آنقدر کوچک هستیم که وقتی کسی یک ذره بالا سخن میگوید، خیال میکنیم که غلو کرده است.[34]
محمد بن سنان نیز همینگونه است که چون کمی از فضائل اهلبیت علیهم السلام را گفته، او را غالی دانستهاند. در روضات الجنات وقتی در باره محمد بن سنان سخن گفته و آقای دیگری را هم نام برده و گفته است تنها اینها نیستند که گرفتار این مطالب شدند، بلکه افراد دیگر نیز هستند و تعدادی را نام میبرد. در حالی که آنها فقط به سبب اینکه یک مقداری فضائل بالاتری گفتند، غالی شناخته شدند و در کتب رجالی مطرود شدند و گفتند که کتابهای اینها ارزش ندارد چون غالی هستند.
مقصر بودن کسانی که به محمد بن سنان و امثال او نسبت غلو میدهند
در حالی که این گونه نیست، بلکه خود آنها که ایشان را غالی میدانند مقصرند؛ آن کسی که رفع سهو النبی را غلو میداند، یا اینکه آوردن نام ائمه و حضرت زهرا علیهم السلام را در اذان غلو میداند و میگوید که اینها مال مفوضه است، بدیهی است که در برابر مطالب بلندی که امثال محمد بن سنان یا شیخ رجبعلی برسی میگوید، خواهد گفت که اینها غلو میکنند.
همچنین کسی که مقام امامت را بالاتر از این نمیبیند که امام یک مقداری فضائل و هوش و ذکاوتش از انسانها بیشتر است، روشن است که چنین کسی در برابر کسانی که مقامات بزرگی برای اهلبیت علیهم السلام اثبات میکنند، جبههگیری میکند و آنها را اهل غلو میداند.
یک بنده خدایی میگفت که یکی از مشکلات بزرگ انسانها این است که وقتی یک کسی در جهتی بزرگ شده و شهرت پیدا کرده، گمان میکنند که حضرت آقا میزان قرار گرفته و هر چیزی که او نپذیرفت، باطل است و هرچیزی که پذیرفت، حق است.
یکی از دوستان ما میگفت چندین سال قبل، من با یکی از همشریان خودم در باره اینکه بول و غائط امام علیه السلام پاک است یا نه اختلاف کردیم؛ من میگفتم پاک است، اما او میگفت نه پاک نیست. من هم جوانی بودم که گمان نمیکردم که یک عالم بزرگ و مشهوری مثل من فکر نکند، از این رو گفتم که فلان عالم را قبول داری؟ گفت: بله. گفتم پس برویم پیش او و از او بپرسیم. قبول کرد و رفتیم. او یکی از مجتهدین قم بود که فوت کرده. رفتیم و نزد او نشستیم و گفتیم که سؤالی داریم. گفت: بپرسید. گفتم: ما در باره بول و غائط اهلبیت علیهم السلام بحث داشتیم، من میگویم که پاک است. تا این را از من شنید، بقیه سخنم را نگذاشت که بگویم با فریاد گفت: بلند شوید بروید بیرون! این چه حرفهایی است که میزنید؛ یعنی چه که بول اهلبیت علیهم السلام پاک است!
چرا این آقای مجتهد در این باره این گونه موضع گرفته است؟ برای اینکه در یک سری مسائل متبحر شده، اما در این گونه مباحث عقبمانده است. چون ممکن است کسی در علم شیمی متبحر باشد، اما از علم ریاضیات چیزی نداند. لذا آقایی که مثلاً در فقه و اصول متبحر شده، فکر میکند که در همه چیز عالم متبحر شده، در حالی که چنین نیست.
برای مثال یک عالم قزوینی در فقه و اصول بسیار متبحر است، اما در این بحث که آیا کلمه شارع را میتوانیم به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اهلبیت علیهم السلام نسبت دهیم، ایشان سرسخت اصرار دارد که نمیتوانیم؛ زیرا شارع فقط خداست و به پیامبر نمیتوان نسبت داد! پس وقتی گفته میشود «شارع مقدس» منظور فقط خداست و نمیشود به پیامبر نسبت داد.
خوب چنین کسانی چطور میتوانند مطالبی که امثال جابر جعفی، مفضل بن عمر، محمد بن سنان، یونس بن عبد الرحمن میگویند را بفهمند و بپذیرند! پس تقصیر این بزرگان نیست که فضائل اهلبیت علیهم السلام را بیان کردهاند، بلکه آنها مقصرند که این فضائل را نمیفهمند.
برای مثال، یونس بن عبد الرحمن که پیرمردی شده بود و محاسنش سفید بود نزد امام علیه السلام نشسته بود که عدهای از شیعیان در زدند، امام علیه السلام فرمود برو پشت پرده. آنها آمدند و نشستند و شروع کردند به بدگویی و مذمت یونس بن عبد الرحمن، در حالی که یونس کسی بود که امام علیه السلام بهشت را برایش ضمانت کرده بودند،[35] اما آن شیعیان از او بسیار بدگویی کردند و رفتند و امام علیه السلام چیزی نگفتند. یونس با حالت گریه آمد و عرض کرد که آقا، این حال من است در میان دوستان شما. حضرت فرمودند: «يَا يُونُسُ حَدِّثِ النَّاسَ بِمَا يَعْرِفُونَ، وَ اتْرُكْهُمْ مِمَّا لَا يَعْرِفُونَ، كَأَنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تُكَذَّبَ عَلَى اللَّهِ فِي عَرْشِهِ»؛ به مردم چیزی بگو که میفهمند و مییابند و درک میکنند، چیزهایی که درک نمیکنند را به آنها نگو. بعد امام علیه السلام فرمودند: یونس! اگر در دست شما گوهری باشد، و همه مردم بگویند که آن گردوست، آیا ناراحت میشوی! و اگر در دست شما گردو باشد، و همه مردم بگویند گوهر است، آیا گفتن مردم تأثیر دارد! پس نگاه کن ببین چه چیزی داری. بعد فرمودند: وقتی که تو بر حق باشی و امامت از تو راضی باشد، چکار داری که مردم چه میگویند.[36]
یکی از دوستان ما که خدا رحمتش کند میگفت من رفتم پیش میرجهانی و سؤالاتی از او کردم، از جمله اینکه در باره شیخ رجبعلی برسی از او سؤال کردم که شما او را چگون میدانید؟ مرحوم میرجهانی انسان بسیار باارزشی بود. مرحوم میرجهانی گفته بود که من چهل شب سر قبر او بیتوته کردم که خودم بدانم که او چگونه بوده. شب آخر حالتی به من روی داد که دیدم شیخ رجبعلی برسی آمد، قد بلند و رشیدی دارد. سلام کردم و گفتم که نویسندگان در باره شما خیلی حرف میزنند، شما خودت بگو ببینم چطوری؟ گفت: آنچه قرار بود به ما بدهند دادند، مردم هر چه میخواهند بگویند بگویند.
پس ما کاری به مردم نداریم، باید ببینیم خودمان چه داریم. امام علیه السلام هفتاد هزار حدیث به جابر یاد دادند و فرمودند که به احدی نگو.[37] جابر آنها را داشت و به کسی هم نمیگفت و اگر هم میگفت او را میزدند. اما به هر حال، جابر چیزی را که باید به دست میآورد به دست آورده بود، چکار دارد که مردم چه میگویند، به آنها هم نمیگفت. پس وقتی که دیدی خودت چیز باارزشی داری محکم نگاهدار و به مردم کاری نداشته باش.
حدیث محمد بن سنان، مؤید حدیث شریف نورانیت
خلاصه، اینکه دو حدیث وجود دارد که مؤید حدیث شریف نورانیت است؛ یکی، حدیث محمد بن سنان است
که میگوید:
«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي علیه السلام فَأَجْرَيْتُ اخْتِلَافَ الشِّيعَةِ فَقَالَ علیه السلام: يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُونَ وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. ثُمَّ قَالَ علیه السلام: يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الدِّيَانَةُ الَّتِي مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مُحِقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ. خُذْهَا إِلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ؛[38]
نزد امام محمد تقی علیه السلام بودم و بحث از اختلاف شیعیان به میان آوردم، حضرت فرمود: همانا خداوند پیوسته یکتا بود به وحدانیتش، سپس محمد و علی و فاطمه علیهم السلام را آفرید که هزار روزگار گذشت و سپس تمامی اشیا را آفرید و آن بزرگواران را بر آفرینش اشیا گواه گرفت و اطاعت ایشان را بر آنها جاری ساخت و امورشان بدیشان تفویض فرمود؛ پس آن حضرات حلال میکنند آنچه خواهند و حرام میکنند آنچه خواهند و (البته) هرگز خواستی ندارند جز خواست خداوند تبارک و تعالی. سپس فرمود: ای محمد! این است آن دیانتی که هر که از آن پیشی گیرد (از اسلام) بیرون رود و هر که از آن عقب افتد نابود گردد و هر که همراهیاش کند به مقصد رسد؛ این را برای خود برگیر ای محمد».
مرحوم کلینی مقداری از این حدیث را نقل کرده، اما در برخی کتابها، آن را مفصل نقل کردهاند.[39]
حدیث دوم: کلام امام صادق علیه السلام در معنای آیه فَلَمَّا آسَفُونا
اما حدیث دیگر، از امام صادق علیه السلام است در باره آیه شریفه فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعين ؛[40] «چون ما را به خشم در آوردند، از ايشان انتقام گرفتيم»؛ امام علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَأْسَفُ كَأَسَفِنَا وَ لَكِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِيَاءَ لِنَفْسِهِ يَأْسَفُونَ وَ يَرْضَوْنَ وَ هُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْهِ فَلِذَلِكَ صَارُوا كَذَلِكَ وَ لَيْسَ أَنَّ ذَلِكَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ كَمَا يَصِلُ إِلَى خَلْقِهِ لَكِنْ هَذَا مَعْنَى مَا قَالَ مِنْ ذَلِكَ وَ قَدْ قَالَ: مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ دَعَانِي إِلَيْهَا وَ قَالَ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ [41] وَ قَالَ إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ [42].فَكُلُّ هَذَا وَ شِبْهُهُ عَلَى مَا ذَكَرْتُ لَكَ وَ هَكَذَا الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ غَيْرُهُمَا مِن الْأَشْيَاءِ مِمَّا يُشَاكِلُ ذَلِكَ وَ لَوْ كَانَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ الْأَسَفُ وَ الضَّجَرُ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَهُمَا وَ أَنْشَأَهُمَا لَجَازَ لِقَائِلِ هَذَا أَنْ يَقُولَ إِنَّ الْخَالِقَ يَبِيدُ يَوْماً مَا لِأَنَّهُ إِذَا دَخَلَهُ الْغَضَبُ وَ الضَّجَرُ دَخَلَهُ التَّغْيِيرُ وَ إِذَا دَخَلَهُ التَّغْيِيرُ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَيْهِ الْإِبَادَةُ ثُمَّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُكَوِّنُ مِنَ الْمُكَوَّنِ وَ لَا الْقَادِرُ مِنَ الْمَقْدُورِ عَلَيْهِ وَ لَا الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ هَذَا الْقَوْلِ عُلُوّاً كَبِيراً بَلْ هُوَ الْخَالِقُ لِلْأَشْيَاءِ لَا لِحَاجَةٍ فَإِذَا كَانَ لَا لِحَاجَةٍ اسْتَحَالَ الْحَدُّ وَ الْكَيْفُ فِيهِ فَافْهَمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى؛[43]
خداى عز و جل چون خشم ما به خشم نیاید، بلکه او دوستانى براى خود آفريده كه آنها به خشم آیند و خشنود گردند و ايشان آفریده و پروریدهاند، پس خشنودى آنها را خشنودى خود و خشم آنها را خشم خود قرار داده؛ زيرا ايشان را دعوتگران سوی خود و رهنمایان بر خود مقرر داشته است و از اين رو چنان گشتند و اینگونه نیست که خشم در خدا راه داشته باشد چنانکه در خلقش است، بلكه این معنای همان سخنی است كه در اين باره فرموده: هر كه به يكى از دوستان من اهانت كند، به پيكار من آمده و مرا به مبارزه خوانده است؛ و (در کتابش) فرموده: هر كه فرمان پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم برد فرمان خدا برده است؛ و نيز فرموده است: همانا كسانى كه با تو بيعت كنند، با خدا بيعت كردهاند و دست خدا روى دست ايشان است.تمام اينها و مانند آن، چنان است كه برايت گفتم و خشنودى و خشم و دیگر امور همانند آن نیز چنین است و اگر بنا باشد كه خشم و دلتنگى به خدا راه یابد، در حالی كه او خود آفریننده و پديدآورنده آنهاست، روا باشد که صاحب این قول بگوید: روزى شود كه خداى خالق نابود گردد؛ زيرا اگر خشم و دلتنگى بر او درآيد، او را دگرگونى عارض شود و چون دگرگونى عارض شود، از نابودى ايمن نباشد، به علاوه در اين صورت، ميان پديد آورنده و پديد شده و ميان قادر و آنچه زير قدرت است و ميان خالق و مخلوق فرقى نباشد، خداوند از این گفتار برترى بسيار دارد، او خالق همه چيز است، بدون آنكه به آنها نيازى داشته باشد و چون از روی نیاز نباشد، اندازه و چگونگى در او محال است، مطلب را بفهم ان شاء اللَّه تعالى».
این، همان معنای شناخت خدا به خداست؛ یعنی اگر میخواهی خدا را در حلال و حرام، و واجب و مستحب و مانند آنها بشناسی، برو سراغ آقا رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم و حضرت زهرا سلام الله علیها و اهلبیت علیهم السلام.
خلط مقامات در باره حضرت زهرا سلام الله علیها و معنای اشتباه «حجة اللّه على الحجج»
البته برخی، مقامات را خلط کرده و میگویند که حضرت زهرا سلام الله علیها حجت خدا بر امامان یازدهگانه است و در اذان خودشان هم میگویند و در حقیقت، یک امامت دیگر در میان میآید و حضرت زهرا سلام الله علیها را امام ائمه میدانند؛ اینگونه نیست. البته ما نمیخواهیم مقام حضرت زهرا سلام الله علیها را پایین بیاوریم، لکن جایگاهها باید مشخص شود و چنین جایگاهی که برای حضرت زهرا سلام الله علیها بیان میکنند صحیح نیست، اما از روی ذوق و شوق میگویند، چون یک حدیث شنیدهاند که فرمودند: «نحن حجج اللّه على خلقه، و جدّتنا فاطمة حجة اللّه علينا؛[44] ما حجت خدا بر خلق هستیم و مادرمان فاطمه حجت خدا بر ماست». اینها، جایگاه این مطلب را پیدا نکردند. این مطلب در جایگاه ام ابیهاست نه در جایگاه بنت رسولخدا بودن او؛ یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها در آن جایگاه که مادر پدر خود است این مقام را دارد. البته منظور، آن معنای دقیق ام ابیها بودن حضرت است - که مرحوم میرجهانی در کتاب جنة العاصمة چند معنای دقیق برای آن حدیث ذکر کرده است[45] - نه معنای کوچک و بیارزشی که آن آقای آیت الله عظمی در کتابی که خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها را شرح کرده نوشته است. در مقدمه کتابش، این حدیث شریف را نوشته و همان کاری را کرده که صالحی نجفآبادی کرد؛ این آقا، در جوانی خود در مجلهای مقالهای نوشته بود و گفته بود که چرا حضرت زهرا سلام الله علیها ام ابیهاست؟ برای اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مادر نداشت، لذا وقتی از جنگ یا سفر بر میگشت، حضرت زهرا سلام الله علیها لطف مادری را در باره او انجام میداد! حال اگر زن دیگری لطف بیشتر به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم میکرد، پس باید این مقام را بیشتر میداشت. در حالی که اینگونه نیست، بلکه مقامی است برای حضرت زهرا سلام الله علیها و در آن مقام که حضرت زهرا سلام الله علیها ام ابیهاست، حجت است بر حجج.
در مقامی که خدای متعال رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها را آفریده و هرسه باهماند، حضرت زهرا سلام الله علیها حجت بر همه حجتهای عالم است؛ در این مقام، همه انبیای مرسلین و همه ملائکه مقربین و اهلبیت علیهم السلام غیر از امیرالمؤمنین علیهم السلام تحت این مقام قرار میگیرند، چون از این مقام باید بیرون بیایند، حضرت زهرا سلام الله علیها در این مقام، همان مقام سنگ حضرت موسی است که دوازده چشمه از او جاری میشود و مراد از حضرت موسی در این مقام، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است و عصای او حضرت علی علیه السلام است که به سنگ که حضرت زهرا سلام الله علیها است میزند و از این سنگ چشمهها بیرون میآید که ائمه علیهم السلام هستند. در این مقام است که حضرت زهرا سلام الله علیها حجت بر حجج است، نه در مقام دنیا. از این رو در همین دنیا، برای مثال، اگر امیرالمؤمنین علیه السلام زودتر از حضرت زهرا سلام الله علیها شهید میشد - البته چنین چیزی ممکن نبود، چون برنامهها از طرف خدای متعال ریخته شده بود، ولی اگر چنین میشد - و امام حسن علیه السلام به امامت میرسید، آیا بر حضرت زهرا سلام الله علیها بود که فرمان امام حسن علیه السلام را ببرد، یا بر امام حسن علیه السلام بود فرمان حضرت زهرا سلام الله علیها را ببرد؟ شکی نیست که بر حضرت زهرا سلام الله علیها بود که از امام حسن علیه السلام اطاعت کند، چون امام او میشد، چون بحث مادر فرزندی چیز دیگری است و بحث امامت چیز دیگری است.
حضرت فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیه السلام، یکی از زنان بزرگ عالم است، اما وقتی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم او را در قبر گذاشتند، فرمودند: بگو پسرت علی. پرسیدند: چه شد؟ فرمود: از او در باره خدا و رسولش سؤال کردند پاسخ داد، تا رسیدند به امامش، به او گفتم بگو پسرت علی امامت است.[46] پس مادری چیزی است و امامت چیز دیگری است که این دو تا را نباید خلط کرد. پس حجت خدا بر حجج بودن حضرت زهرا سلام الله علیها چیزی است و امامت چیز دیگری است.
خلاصه معنای شناخت خدا به نور خدا و اهمیت کنار زدن دوگانگیها
پس راه نجات و راه رسیدن به معرفت توحیدی خالص الله تعالی، این است که انسان دوئیت و غیریت بین الله و بین اولیای الله را بردارد و اولیای الهی را غیر الله نبیند، و امیرالمؤمنین علیه السلام را غیر الله نبیند، و الله را در غیر امیرالمؤمنین علیه السلام نبیند. اگر کسی به این مقام برسد، میتواند خدا را به خدا بشناسد و میتواند معرفت خدا، معرفت رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم
و معرفت ائمه علیهم السلام و بلکه معرفت یک مؤمن را پیدا کند، چنانکه فرمودهاند: مؤمن از کعبه اعظم است[47] و مؤمن نور خدا در زمین است[48].
اما اگر کسی این راه را نرود، بلکه راه دوگانگی و غیر بودن - یعنی اینکه خدا چیزی باشد، و رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام چیز دیگری باشند - را در پیش گیرد، هرگز نمیتواند به معرفت خدا برسد و هرگز نمیتواند به شناخت کمالات و مقامات معنوی الهی اهلبیت علیهم السلام برسد، بلکه هم در توحید الهی ناقص و مقصر است، و هم در شناخت امامش، و حتی در شناخت مؤمنی که کنار اوست و حتی باهم به معصیت میپردازند هم مقصر است.
[1]. (47) محمد : 7.
[2]. (24) النور : 35 - 39.
[3]. (8) الأنفال : 17.
[4]. (4) النساء : 80.
[5]. مصباح الشريعة، ص: 13.
[6]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 4.
[7]. زیارت جامعه کبیره.
[8]. (43) الزخرف : 55.
[9]. خطور به فکرت نکند که: «خداوند در آیات فراوانی، انبیا و اولیای خود را بندگان خود نامیده و اولین شاخصه و خصلت کمالی ایشان را بندگی خود شمرده، پس خود، آنها را غیر خود دانسته، چرا که او بنده نیست و اینان بندهاند»؛ زیرا در دفع این خطور گفته میشود: همین که آنان را بندگان خود، که در بندگی نقص و عیب ندارند، نامیده، گویای یگانگی میان او و ایشان است؛ زیرا مراد از یگانگی، یگانگی ذاتی نیست که ذات او ذات ایشان و ذات ایشان ذات او باشد، زیرا او قدیم و ازلی و ابدی و یگانه و ... است و ایشان حادث و فانی و کثیرند؛ بلکه مراد این است که در مقام ظهور و آشکاری، از ایشان غیر او نمایان نیست، همانطور که بارها این حقیقت را تذکر دادهایم و همین معنای الهی نورانی توحیدی، مراد از آیاتی است که یادآوری کردهایم.
[10]. (4) النساء : 150.
[11]. (2) البقرة : 285.
[12]. (7) الأعراف : 143.
[13]. (24) النور : 35 - 39.
[14]. چنانکه در فرمایش امام صادق علیه السلام به مفضل آمده:
«و يجب ان يعلم يا مفضل ان الصورة الانزعية التي قالت ظاهري امامة و وصية و باطني غيب منيع لا يدرک ليست کلية الباري و لا الباري سواها و هي هو اثباتا و ايجابا و عيانا و يقينا لا هي هو کلا و لا جمعا و لا احصاء و لا احاطة.
قلت: يا مولاي زدني شرحا فقد علمت من فضلك و نعمك ما اقصر من صفته.
قال علیه السلام: يا مفضل سل عما احببت.
قلت: يا مولاي! تلك الصورة التي رؤيت علي المنابر تدعو من ذاتها الي ذاتها بالمعنوية و تصرح باللاهوتية؟ قلت لي انها ليست کلية الباري و لا الباري سواها فکيف يعلم بحقيقة هذا القول؟
قال علیه السلام: يا مفضل تلك بيوت النور و قمص الظهور و السن العبارة و معدن الاشارة حجبك بها عنه و دلك منها اليه لا هي هو و لا هو غيرها محتجب بالنور ظاهر بالتجلي کل يراه بحسب معرفته و ينال علي مقدار طاعته فمنهم من يراه قريبا و منهم من يراه بعيدا»؛ صحیفۀ الابرار، ج1، ص: 277.
«واجب است دانسته شود ای مفضل که آن صورت انزعیه که گفت: ظاهر من امامت و وصیت است و باطن من غیبی دستنیافتنی است که درک نگردد؛ (آن صورت) کلیت باری تعالی نیست و باری تعالی جز او نیست، آن صورت همان باری تعالی است از حیث اثباتی و ایجابی و آشکاری و یقینی، اما باری تعالی نیست از حیث کلی و جمعی و احصائی و احاطهای.
عرض کردم: ای مولای من! شرحی افزون به من عنایت فرما که (البته) از فضل و نعمت تو آن قدر دانستم که توان وصفش ندارم.
حضرت فرمود: هرچه دوست داری بپرس مفضل!
عرض کردم: ای مولای من! آن صورتی که بر منبرها دیده میشد، آیا از ذات خود به سوی ذات خود، به خدایی دعوت میفرمود و به خداوندی خود تصریح میکرد؟ به من فرمودید که آن صورت، کلیت باری تعالی نیست و باری تعالی هم جز او نیست؛ حقیقت این سخن را چگونه میتوان دانست؟
حضرت فرمود: ای مفضل! آن صورت عبارت است از خانههای نور و لباسهای آشکاری و زبانهای گویندگی و معدنهای اشاره که باری تعالی بدانها تو را از خود محجوب داشته و از آنها تو را سوی خود رهنمون ساخته، آنها او نیستند و او جز آنها نیست، با نور در حجاب رفته و با تجلی آشکار گشته، هر کس بر حسب معرفتش او را میبیند و بر مقدار اطاعتش بدو دست مییابد، پس برخی باشند که او را نزدیک ببینند و برخی نیز دور».
[15]. المحاسن، ج1، ص: 132.
[16]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج25، ص: 21.
[17]. «عَن أبي جَعفر علیه السلام قال: أَيُّمَا مُؤْمِنٍ زَارَ مُؤْمِناً كَانَ زَائِراً لِلَّه عَز و جلّ»؛ المؤمن، ص: 61.
«امام باقر علیه السلام فرمود: هر مؤمنی که مؤمنی را زیارت کند، زائر خداوند عزوجل است».
[18]. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الرَّيِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ علیه السلام فَقَالَ أَيْنَ كُنْتَ فَقُلْتُ زُرْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ علیهما السلام فَقَالَ أَمَا إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ علیه السلام»؛ كامل الزيارات، النص، ص: 324.
«محمد بن یحیای عطار از یکی از اهالی ری روایت میکند که گوید: بر محضر امام حسن عسکری علیه السلام وارد شدم، فرمود: کجا بودی؟ عرض کردم: به زیارت حسین بن علی علیهما السلام رفته بودم. فرمود: راستی که اگر قبر عبد العظیم را که در نزد خودتان است زیارت میکردی، همچون کسی بودی که حسین علیه السلام را زیارت کرده».
[19]. «عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقُمِّيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَيْنِ علیه السلام بِشَطِّ الْفُرَاتِ كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فَوْقَ عَرْشِه»؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص: 85.
«حسین بن محمد قمی از امام رضا علیه السلام روایت میکند که فرمود: هر کس قبر حسین علیه السلام را در کنار شط فرات زیارت کند، همچون کسی است که خداوند را در بالای عرشش زیارت کرده است».
[20]. «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 188.
«ابو حمزه ثمالی میگوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم که میفرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده هر کس مؤمنی را شاد کند مرا شاد کرده و هر کس مرا شاد کند خداوند را شاد کرده است».
«وَ نَرْوِي عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم وَ مَنْ سَرَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ وَ مَنْ سَرَّ اللَّهَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ»؛ الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 374.
«در کتاب فقه امام رضا علیه السلام از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: هر کس مؤمنی را شاد کند مرا شاد کرده و هر کس مرا شاد کند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را شاد کرده و هر کس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را شاد کند خداوند را شاد کرده و هر کس خداوند را شاد کند، او را داخل بهشت میکند».
[21]. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ: كَانَ النَّجَاشِيُ وَ هُوَ رَجُلٌ مِنَ الدَّهَاقِينِ عَامِلًا عَلَى الْأَهْوَازِ وَ فَارِسَ فَقَالَ بَعْضُ أَهْلِ عَمَلِهِ- لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ فِي دِيوَانِ النَّجَاشِيِّ عَلَيَّ خَرَاجاً وَ هُوَ مُؤْمِنٌ يَدِينُ بِطَاعَتِكَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَكْتُبَ لِي إِلَيْهِ كِتَاباً قَالَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ سُرَّ أَخَاكَ يَسُرَّكَ اللَّهُ.
قَالَ فَلَمَّا وَرَدَ الْكِتَابُ عَلَيْهِ دَخَلَ عَلَيْهِ وَ هُوَ فِي مَجْلِسِهِ فَلَمَّا خَلَا نَاوَلَهُ الْكِتَابَ وَ قَالَ هَذَا كِتَابُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ قَالَ لَهُ مَا حَاجَتُكَ قَالَ خَرَاجٌ عَلَيَّ فِي دِيوَانِكَ فَقَالَ لَهُ وَ كَمْ هُوَ قَالَ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ فَدَعَا كَاتِبَهُ وَ أَمَرَهُ بِأَدَائِهَا عَنْهُ ثُمَّ أَخْرَجَهُ مِنْهَا وَ أَمَرَ أَنْ يُثْبِتَهَا لَهُ لِقَابِلٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ سَرَرْتُكَ فَقَالَ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ ثُمَّ أَمَرَ لَهُ بِمَرْكَبٍ وَ جَارِيَةٍ وَ غُلَامٍ وَ أَمَرَ لَهُ بِتَخْتِ ثِيَابٍ فِي كُلِّ ذَلِكَ يَقُولُ لَهُ هَلْ سَرَرْتُكَ فَيَقُولُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَكُلَّمَا قَالَ نَعَمْ زَادَهُ حَتَّى فَرَغَ ثُمَّ قَالَ لَهُ احْمِلْ فُرُشَ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِي كُنْتُ جَالِساً فِيهِ حِينَ دَفَعْتَ إِلَيَّ كِتَابَ مَوْلَايَ الَّذِي نَاوَلْتَنِي فِيهِ وَ ارْفَعْ إِلَيَّ حَوَائِجَكَ.
قَالَ فَفَعَلَ وَ خَرَجَ الرَّجُلُ فَصَارَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بَعْدَ ذَلِكَ فَحَدَّثَهُ الرَّجُلُ بِالْحَدِيثِ عَلَى جِهَتِهِ فَجَعَلَ يُسَرُّ بِمَا فَعَلَ فَقَالَ الرَّجُلُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كَأَنَّهُ قَدْ سَرَّكَ مَا فَعَلَ بِي فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ لَقَدْ سَرَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 190.
«از محمد بن جمهور، گويد: نجاشى كه يك دهقانى بود، حاكم اهواز و فارس شد، يكى از كارمندانش به امام صادق (ع) گفت: در دفتر نجاشى خراجى به عهده من است و او مردى است مؤمن و فرمانبر، شما اگر صلاح مىدانى براى من نامهاى به او بنويس، گويد: امام (ع) به او نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ شاد كن برادرت را تا خدا شادت كند.
گويد: چون نامه به او رسيد، در مجلس كار خود بود و چون تنها شد، نامه را به او داد و گفت: اين نامه امام صادق (ع) است، آن را بوسيد و بر دو چشم نهاد و به او گفت: چه حاجتى دارى؟ گفت: خراجى كه در دفترت بر عهده من است، به او گفت: چه مقدار است؟ گفت: ده هزار درهم. نجاشى دفتر دار خود را خواست و به او دستور داد تا از طرف او بپردازد و آن را از دفتر بيرون آرد و دستور داد براى سال آينده هم برابر همين مبلغ را براى او بنويسد، سپس به او گفت: من تو را شاد كردم؟ پاسخ داد: آرى قربانت، سپس فرمان داد يك مركب سوارى و يك كنيز و يك غلام به او دادند با يك دست جامه و در عطاى هر كدام مىگفت: آيا تو را شاد كردم؟ و او جواب مىداد: آرى قربانت، و هر چه مىگفت: آرى، براى او مىافزود تا از عطا فراغت يافت و سپس به او گفت: همه فرش اين اتاق را هم كه من در آن نشستهام با خود ببر چون كه نامه آقاى مرا در اين جا به من دادى و هر حاجتى دارى به من اظهار كن و برسان.
گويد: اين كار را كرد و آن مرد بيرون شد و پس از آن خدمت امام صادق (ع) رسيد و به او همه را باز گفت و آن حضرت هم شاد شد به كار او، آن مرد گفت: يا ابن رسول اللَّه، گويا كارى كه با من كرده، شما را شاد نمود؟ فرمود: آرى، به خدا هر آينه خدا و رسولش را هم شاد كرد»؛ أصول الكافي / ترجمه كمرهاى، ج4، ص: 567.
[22]. إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً * وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبيناً ؛ (33) الأحزاب : 57 و 58.
«آنها كه خدا و پيامبرش را آزار مىدهند، خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت میکند، و براى آنها عذاب خواركنندهاى آماده كرده است. و آنان كه مردان و زنان باايمان را به خاطر كارى كه انجام ندادهاند آزار مىدهند بار بهتان و گناه آشكارى را به دوش كشيدهاند».
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم مَنْ آذَى مُؤْمِناً فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ وَ مَنْ آذَى اللَّهَ فَهُوَ مَلْعُونٌ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْفُرْقَانِ؛ وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ: فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ »؛ جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 147.
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هر کس مؤمنی را آزار دهد مرا آزار داده و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزار داده و هر کس خدا را آزار دهد، در تورات و انجیل و زبور و فرقان، لعنت شده است؛ و در روایت دیگر آمده: بر اوست لعنت خدا و ملائک و تمامی مردمان».
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 351.
« امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روایت فرمود که خداوند تبارک و تعالی فرموده: هرکس دوستی از من را اهانت کند، در کمین جنگ با من نشسته».
«عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام يَقُول: مَنْ عَادَى شِيعَتَنَا فَقَدْ عَادَانَا وَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالانَا لِأَنَّهُمْ مِنَّا خُلِقُوا مِنْ طِينَتِنَا مَنْ أَحَبَّهُمْ فَهُوَ مِنَّا وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَلَيْسَ مِنَّا. شِيعَتُنَا يَنْظُرُونَ بِنُورِ اللَّهِ وَ يَتَقَلَّبُونَ فِي رَحْمَةِ اللَّهِ وَ يَفُوزُونَ بِكَرَامَةِ اللَّهِ. مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِيعَتِنَا يَمْرَضُ إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَا اغْتَمَّ إِلَّا اغْتَمَمْنَا لِغَمِّهِ وَ لَا يَفْرَحُ إِلَّا فَرِحْنَا لِفَرَحِهِ وَ لَا يَغِيبُ عَنَّا أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا أَيْنَ كَانَ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ أَوْ غَرْبِهَا وَ مَنْ تَرَكَ مِنْ شِيعَتِنَا دَيْناً فَهُوَ عَلَيْنَا وَ مَنْ تَرَكَ مِنْهُمْ مَالًا فَهُوَ لِوَرَثَتِهِ. شِيعَتُنَا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يَحُجُّونَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ وَ يَصُومُونَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ يُوَالُونَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يَتَبَرَّءُونَ مِنْ أَعْدَائِهِمْ. أُولَئِكَ أَهْلُ الْإِيمَانِ وَ التُّقَى وَ أَهْلُ الْوَرَعِ وَ التَّقْوَى وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْهِمْ فَقَدْ رَدَّ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ طَعَنَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ طَعَنَ عَلَى اللَّهِ لِأَنَّهُمْ عِبَادُ اللَّهِ حَقّاً وَ أَوْلِيَاؤُهُ صِدْقاً وَ اللَّهِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَيَشْفَعُ فِي مِثْلِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ فَيُشَفِّعُهُ اللَّهُ تَعَالَى فِيهِمْ لِكَرَامَتِهِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ صفات الشيعة، ص: 3 و 4.
«ابن ابی نجران میگوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که میفرمود: هرکس با شیعیان ما دشمنی کند با ما دشمنی کرده و هرکس با ایشان دوستی کند با ما دوستی کرده، چه آنکه ایشان از ما هستند، از سرشت ما آفریده شدند، هرکس آنان را دوست بدارد از ماست و هرکس آنان را دشمن دارد از ما نیست. شیعیان ما با نور خداوند نگاه میکنند و در رحمت خداوند غوطهورند و به کرامت خداوند رستگار گردند. کسی از شیعیان ما بیمار نگردد مگر آنکه ما نیز به خاطر بیماری او بیمار گردیم و کسی از آنان اندوهگین نگردد مگر آنکه ما نیز به خاطر اندوه او اندوهگین شویم و کسی از آنان شاد نگردد مگر آنکه ما نیز به خاطر شادی او شاد گردیم و هیچیک از شیعیان ما - در هرکجا که باشد، در شرق زمین یا غرب آن - از ما پنهان نگردد و هریک از شیعیان ما وامی را واگذارد بر ماست که ادایش کنیم و هریک از آنان مالی را بر جای گذارد برای وارثانش خواهد بود. شیعیان ما (چنانکه خداوند در قرآن فرموده) آناناند که نماز بر پا میدارند و زکات میپردازند؛ و حج بیت الحرام به جای میآورند و ماه رمضان روزه میگیرند و اهلبیت را دوست میدارند و از دشمنانشان بیزاری میجویند. آناناند اهل ایمان و پرهیزگاری و اهل ورع و تقوا. هرکس آنان را پس زند خدا را پس زده و هرکس بر آنان طعنه زند بر خدا طعنه زده، چه آنکه ایشان بندگان حقیقی خداوند و دوستان راستین اویند. به خدا سوگند که یکی از آنان در همچون قبیله ربیعه و مضر شفاعت کند و خداوند متعال شفاعتش را در ایشان بپذیرد به خاطر کرامتی که نزد خداوند عز و جل دارد».
همچنین رجوع شود به: الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 350، «بَابُ مَنْ آذَى الْمُسْلِمِينَ وَ احْتَقَرَهُم».
[23]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص: 207.
[24]. «عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا جَعَلَ الْمَأْمُونُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام وَلَايَةَ الْعَهْدِ دَخَلَ عَلَيْهِ آذِنُهُ فَقَالَ إِنَّ قَوْماً بِالْبَابِ يَسْتَأْذِنُونَ عَلَيْكَ يَقُولُونَ نَحْنُ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ علیه السلام فَقَالَ أَنَا مَشْغُولٌ فَاصْرِفْهُمْ فَصَرَفَهُمْ إِلَى أَنْ جَاءُوا هَكَذَا يَقُولُونَ وَ يَصْرِفُهُمْ شَهْرَيْنِ ثُمَّ أَيِسُوا مِنَ الْوُصُولِ فَقَالُوا قُلْ لِمَوْلَانَا إِنَّا شِيعَةُ أَبِيكَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام قَدْ شَمِتَ بِنَا أَعْدَاؤُنَا فِي حِجَابِكَ لَنَا وَ نَحْنُ نَنْصَرِفُ عَنْ هَذِهِ الْكَرَّةِ وَ نَهْرُبُ مِنْ بِلَادِنَا خَجَلًا وَ أَنَفَةً مِمَّا لَحِقَنَا وَ عَجْزاً عَنِ احْتِمَالِ مَضَضِ مَا يَلْحَقُنَا مِنْ أَعْدَائِنَا. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى علیهما السلام ائْذَنْ لَهُمْ لِيَدْخُلُوا.
فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يَأْذَنْ لَهُمْ بِالْجُلُوسِ فَبَقُوا قِيَاماً فَقَالُوا: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا هَذَا الْجَفَاءُ الْعَظِيمُ وَ الِاسْتِخْفَافُ بَعْدَ هَذَا الْحِجَابِ الصَّعْبِ أَيُّ بَاقِيَةٍ تَبْقَى مِنَّا بَعْدَ هَذَا؟ فَقَالَ الرِّضَا علیه السلام اقْرَءُوا وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ وَ اللَّهِ مَا اقْتَدَيْتُ إِلَّا بِرَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ بَعْدَهُ مِنْ آبَائِيَ الطَّاهِرِينَ علیهم السلام عُتُوّاً عَلَيْكُمْ فَاقْتَدَيْتُ بِهِمْ قَالُوا لِمَا ذَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ لِدَعْوَاكُمْ أَنَّكُمْ شِيعَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَيْحَكُمْ إِنَّ شِيعَتَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ الَّذِينَ لَمْ يُخَالِفُوا شَيْئاً مِنْ أَوَامِرِهِ- وَ أَنْتُمْ فِي أَكْثَرِ أَعْمَالِكُمْ لَهُ مُخَالِفُونَ وَ تُقَصِّرُونَ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْفَرَائِضِ وَ تَتَهَاوَنُونَ بِعَظِيمِ حُقُوقِ إِخْوَانِكُمْ فِي اللَّهِ وَ تَتَّقُونَ حَيْثُ لَا تَجِبُ التَّقِيَّةُ وَ تَتْرُكُونَ التَّقِيَّةَ حَيْثُ لَا بُدَّ مِنَ التَّقِيَّةِ لَوْ قُلْتُمْ إِنَّكُمْ مُوَالِيهِ وَ مُحِبُّوهُ وَ الْمُوَالُونَ لِأَوْلِيَائِهِ وَ الْمُعَادُونَ لِأَعْدَائِهِ لَمْ أُنْكِرْهُ مِنْ قَوْلِكُمْ وَ لَكِنْ هَذِهِ مَرْتَبَةٌ شَرِيفَةٌ ادَّعَيْتُمُوهَا إِنْ لَمْ تُصَدِّقُوا قَوْلَكُمْ بِفِعْلِكُمْ هَلَكْتُمْ إِلَّا أَنْ تَتَدَارَكَكُمْ رَحْمَةُ رَبِّكُمْ قَالُوا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَإِذاً نَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ نَتُوبُ إِلَيْهِ مِنْ قَوْلِنَا بَلْ نَقُولُ كَمَا عَلَّمَنَا مَوْلَانَا نَحْنُ مُحِبُّوكُمْ وَ مُحِبُّو أَوْلِيَائِكُمْ وَ مُعَادُو أَعْدَائِكُم»؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص: 440 و 441.
«از امام حسن عسکری علیه السلام روایت شده که فرمود: وقتی مامون ولایت عهدی را برای علی بن موسی الرضا علیهما السلام قرار داد، دربانش بر حضرت وارد شد و عرض کرد: قومی پشت در هستند و رخصت میطلبند محضر شما بیایند و میگویند ما از شیعیان علی علیه السلام هستیم. حضرت فرمود که من مشغولم، جوابشان کن؛ او هم جوابشان کرد. تا دو ماه آنان میآمدند و اینگونه میگفتند و رخصت میطلبیدند و حضرت جوابشان میفرمود تا آنکه از رسیدن محضر حضرت ناامید شدند و به دربان گفتند: به مولایمان بگو که ما شیعیان پدرت علی بن ابیطالب علیه السلام هستیم که دشمنانمان در این جواب کردن شما شماتتمان میکنند؛ ما این بار باز خواهیم گشت و از شهرمان خواهیم گریخت، از خجلت و ننگی که به ما رسیده و از عجزمان در تحمل زخم زبانی که از دشمنانمان به ما خواهد رسید. حضرت فرمود: به آنها رخصت ده که داخل آیند.
داخل آمدند و سلام کردند وحضرت پاسخشان نداد و رخصت نفرمود که بنشینند! سرپا ایستادند و عرض کردند: ای پسر رسول خدا! این جفای بزرگ و این استخفاف چیست [آن هم] بعد از این حجاب سخت! دیگر چه مانده بر سرمان آید؟ امام فرمود: این آیه را بخوانید: «هر مصیبتی بر شما وارد آید، به خاطر آن چیزیست که خود مرتکب شدهاید و خداوند از بسیاری درمیگذرد»؛ به خدا سوگند که جز به خداوند عز و جل و به رسول خدا و به امیر مؤمنان و پدران طاهرم از پس ایشان اقتدا نکردم؛ آنان شما را سرزنش کردند و من هم به ایشان اقتدا کردم. عرض کردند: چرا ای پسر رسول خدا؟! فرمود: به خاطر آنکه ادعا کردید شیعه امیر مؤمنان و امامان پس از ایشان (از پدران طاهر من) هستید! وای بر شما! براستی که شیعه آن بزرگوار، حسن و حسین و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمد بن ابی بکر هستند که در هیچیک از فرامینش با او مخالفت نکردند؛ حال آن که شما در بیشتر کارهایتان مخالف او هستید و در بیشتر فرائض کوتاهی میکنید و در حقوق عظیم برادران فی الله خود سستی میکنید و آنجا که تقیه واجب نیست تقیه میکنید و آنجا که باید تقیه کرد رهایش میکنید! اگر میگفتید که از دوستان و دوستداران او و دوستان دوستانش و دشمنان دشمنانش هستید، ادعایتان را انکار نمیکردم؛ ولی این مرتبه شریفی است که ادعایش کردید که اگر با فعلتان قولتان را تصدیق نکنید هلاک میشوید مگر آنکه رحمت پروردگارتان شما را دریابد و اشتباهتان بپوشاند. عرض کردند: ای پسر رسول خدا! پس ما از خداوند طلب مغفرت میکنیم به درگاهش از گفتارمان توبه میکنیم و همانگونه که مولایمان به ما آموخت عرض میکنیم: ما دوستداران شما و دوستداران دوستان شما و دشمنان دشمنانتان هستیم».
[25]. «قالَ أمير المؤمِنين علیه السلام: يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ لَوْ حَدَّثَكَ بِمَا يَعْلَمُ لَقُلْتَ رَحِمَ اللَّهُ قَاتِلَ سَلْمَانَ، يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ بَابُ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً، وَ إِنَّ سَلْمَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 15.
«امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: ای اباذر! راستی که اگر سلمان تو را بدانچه میداند حدیث میکرد، میگفتی: خدا قاتل سلمان را رحمت کند! ای اباذر! راستی که سلمان باب خداوند در زمین است، هر که او را بشناسد مؤمن است و هر که انکارش کند کافر، و براستی که سلمان از ما اهلبیت است».
[26]. «عَنْ مَنْصُورٍ بُزُرْجَ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام: مَا أَكْثَرَ مَا أَسْمَعُ مِنْكَ يَا سَيِّدِي ذِكْرَ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ! فَقَالَ: لَا تَقُلِ الْفَارِسِيَّ، وَ لَكِنْ قُلْ سَلْمَانَ الْمُحَمَّدِيَّ، أَ تَدْرِي مَا كَثْرَةُ ذِكْرِي لَهُ قُلْتُ: لَا. قَالَ: لِثَلَاثِ خِلَالٍ: أَحَدُهَا: إِيثَارُهُ هَوَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام عَلَى هَوَى نَفْسِهِ، وَ الثَّانِيَةُ: حُبُّهُ لِلْفُقَرَاءِ وَ اخْتِيَارُهُ إِيَّاهُمْ عَلَى أَهْلِ الثَّرْوَةِ وَ الْعَدَدِ، وَ الثَّالِثَةُ: حُبُّهُ لِلْعِلْمِ وَ الْعُلَمَاءِ. إِنَّ سَلْمَانَ كَانَ عَبْداً صَالِحاً حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ »؛ الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 133.
«منصور بزرج گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: چقدر من از شما میشونم که سلمان فارسی را یاد میکنید مولای من! فرمود: نگو سلمان فارسی، بلکه بگو سلمان محمدی! آیا میدانی چرا زیاد او را یاد میکنم؟ عرض کردم: نه. فرمود: به خاطر سه ویژگی: یکی اینکه میل امیر مؤمنان علیه السلام را بر میل خودش ترجیح میداد؛ دوم اینکه فقیران را دوست میداشت و آنان را بر اهل ثروت و عدد بر میگزید؛ سوم اینکه علم و عالمان را دوست میداشت. سلمان (چنانکه خداوند در قرآن فرموده) عبد صالح و حنیف و مسلم بود و از مشرکان نبود».
[27]. «عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عِيسَى الْهَاشِمِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَا وَ أَبِي عِيسَى فَقَالَ لَهُ أَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم سَلْمَانُ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ أَيْ مِنْ وُلْدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ أَيْ مِنْ وُلْدِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ إِنِّي لَا أَعْرِفُهُ فَقَالَ فَاعْرِفْهُ يَا عِيسَى فَإِنَّهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ طِينَتَنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ طِينَةَ شِيعَتِنَا مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَهُمْ مِنَّا وَ خَلَقَ طِينَةَ عَدُوِّنَا مِنْ سِجِّينٍ وَ خَلَقَ طِينَةَ شِيعَتِهِمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ وَ هُمْ مِنْهُمْ وَ سَلْمَانُ خَيْرٌ مِنْ لُقْمَانَ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 17 و 18.
«فضل بن عیسای هاشمی گوید: با پدرم عیسی محضر امام صادق علیه السلام وارد شدیم که پدرم عرض کرد: آیا این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است که سلمان مردی از ما اهلبیت است؟ فرمود: آری. عرض کرد: یعنی از فرزندان عبد المطلب؟ فرمود: از ما اهلبیت. عرض کرد: از فرزندان ابوطالب؟ فرمود: از ما اهلبیت. عرض کرد: حقیقتا من او را (از اهلبیت) نمیشناسم! فرمود: بشناسش ای عیسی، براستی که او از ما اهلبیت است. سپس حضرت با دست مبارک به سینهاش اشاره کرد و بعد فرمود: آنگونه که تو گمان میکنی نیست؛ براستی که خداوند طینت ما را از علیین آفریده و طینت شیعیان ما را از مادون آن، پس آنان از مایند؛ و طینت دشمن ما را از سجین آفریده و طینت شیعیان آنان را از مادون آن، پس آنان از آنهایند؛ و سلمان از لقمان برتر است».
[28].«عَن سليمان الجعفري قال: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: يَا سُلَيْمَانُ اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ. فَسَكَتَ حَتَّى أَصَبْتُ خَلْوَةً فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ سَمِعْتُكَ تَقُولُ اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ! قَالَ: نَعَمْ يَا سُلَيْمَانُ! إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ نُورِهِ وَ صَبَغَهُمْ فِي رَحْمَتِهِ وَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَايَةِ وَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَةُ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ بِذَلِكَ النُّورِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ»؛
«سلیمان جعفری گوید: نزد امام کاظم علیه السلام بودم که فرمود: ای سلیمان! از زیرکی مؤمن پروا کن، چه آنکه براستی او به نور خداوند نظر میکند. پس حضرت سکوت فرمود تا آنکه خلوتی یافتم و عرض کردم: فدایتان شوم، شنیدم که فرمودید: از زیرکی مؤمن پروا کن، چه آنکه براستی او به نور خداوند نظر میکند! فرمود: آری ای سلیمان، براستی خداوند مؤمن را از نور خود بیافرید و او را در رحمت خود غوطهور گردانید و پیمانش از برای ما بر ولایت ستانید؛ و مؤمن برادر مؤمن است، از پدرش و مادرش؛ پدرش نور است و مادرش رحمت، و همانا بدان نوری نظر میکند که از آن آفریده گشته».
«عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام يَقُول: مَنْ عَادَى شِيعَتَنَا فَقَدْ عَادَانَا وَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالانَا لِأَنَّهُمْ مِنَّا خُلِقُوا مِنْ طِينَتِنَا مَنْ أَحَبَّهُمْ فَهُوَ مِنَّا وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَلَيْسَ مِنَّا. شِيعَتُنَا يَنْظُرُونَ بِنُورِ اللَّهِ وَ يَتَقَلَّبُونَ فِي رَحْمَةِ اللَّهِ وَ يَفُوزُونَ بِكَرَامَةِ اللَّهِ...»؛ صفات الشيعة، ص: 3.
«ابن ابی نجران میگوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که میفرمود: هرکس با شیعیان ما دشمنی کند با ما دشمنی کرده و هرکس با ایشان دوستی کند با ما دوستی کرده، چه آنکه ایشان از ما هستند، از سرشت ما آفریده شدند، هرکس آنان را دوست بدارد از ماست و هرکس آنان را دشمن دارد از ما نیست. شیعیان ما با نور خداوند نگاه میکنند و در رحمت خداوند غوطهورند و به کرامت خداوند رستگار گردند...». (متن کامل این روایت پیشتر گذشت)
[29]. در ادامه، عباراتی از این حدیث شریف، از نقل علامه مجلسی آورده میشود؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج26، ص: 1.
[30]. (98) البينة : 5 .
[31]. بیت اول از قصیده مشهور ملا مهر علی تبریزی خویی.
[32]. علامه حلی در رجال خود مینویسد:
«و قد اختلف علماؤنا في شأنه فالشيخ المفيد ره قال إنه ثقة و أما الشيخ الطوسي رحمه الله فإنه ضعفه و كذا قال النجاشي و ابن الغضائري قال إنه ضعيف غال لا يلتفت إليه و روى الكشي فيه قدحا عظيما و أثنى عليه أيضا»؛ رجال العلامة الحلي، ص: 251.
«علمای ما در شأن او اختلاف کردهاند؛ شیخ مفید گفته که او ثقه است اما شیخ طوسی تضعیفش کرده و همینطور نجاشی و ابن غضائری گفتهاند ضعیف و غالی است و بدو اعتنا نمیشود؛ کشی هم قدح بزرگی در وصف او نقل کرده و هم روایتی در ثنای او آورده».
[33]. نام او در اسناد روایات متعددی از کتاب بصائر الدرجات آمده است و در کافی نیز در سند بیش از 300 حدیث حضور دارد که بخش قابل توجهی از آنها در کتاب الحجه و در احادیث فضائل ائمه علیهم السلام است.
[34]. «الحافظ الشيخ رضي الدين رجب بن محمد بن رجب البرسي الحلّي، من عرفاء علماء الإماميّة و فقهائها المشاركين في العلوم، على فضله الواضح في فنِّ الحديث، و تقدّمه في الأدب و قرض الشعر و إجادته، و تضلّعه من علم الحروف و أسرارها و استخراج فوائدها، و بذلك كلّه تجد كتبه طافحة بالتحقيق و دقّة النظر. و له في العرفان و الحروف مسالك خاصّة، كما أنَّ له في ولاء أئمّة الدين عليهم السلام آراء و نظريّات لا يرتضيها لفيف من الناس، و لذلك رموه بالغلوِّ و الارتفاع، غير أنّ الحقّ أنّ جميع ما يثبته المترجم لهم عليهم السلام من الشؤون هي دون مرتبة الغلوِّ و غير درجة النبوّة.
و قد جاء عن مولانا أمير المؤمنين عليه السلام قوله: إيّاكم و الغلوّ فينا، قولوا إنّا عبيد مربوبون، و قولوا في فضلنا ما شئتم. و قال الإمام الصادق عليه السلام: اجعل لنا ربّا نئوب إليه و قولوا فينا ما شئتم. و قال عليه السلام: اجعلونا مخلوقين و قولوا فينا ما شئتم فلن تبلغوا.
و أنّى لنا البلاغ مدية ما منحهم المولى سبحانه من فضائل و مآثر؟ و أنّى لنا الوقوف على غاية ما شرّفهم اللَّه به من ملكات فاضلة، و نفسيّات نفيسة؛ و روحيّات قدسيّة، و خلائق كريمة، و مكارم و محامد؟ فمن ذا الذي يبلغ معرفة الإمام أو يمكنه اختياره؟ هيهات هيهات! ضلّت العقول، و تاهت الحلوم، و حارت الألباب، و خسئت العيون، و تصاغرت العظماء، و تحيّرت الحكماء، و تقاصرت الحلماء، و حصرت الخطباء، و جهلت الألبّاء، و كلّت الشعراء، و عجزت الأدباء، و عييت البلغاء عن وصف شأن من شأنه، و فضيلة من فضائله، و أقرّت بالعجز و التقصير. و كيف يوصف بكلّه أو ينعت بكنهه أو يفهم شيء من أمره أو يوجد من يقوم مقامه و يغني غناه؟ لا! كيف و أنّى؟ فهو بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين، فأين الاختيار من هذا؟ و أين العقول عن هذا؟ و أين يوجد مثل هذا؟ و لذلك تجد كثيراً من علمائنا المحقّقين في المعرفة بالأسرار يثبتون لأئمة الهدى صلوات اللَّه عليهم كلّ هاتيك الشؤون و غيرها ممّا لا يتحمّله غيرهم»؛ الغدیر، ج7، ص: 49 و 50.
«حافظ رضى الدين رجب پسر محمد پسر رجب برسى حلى، از دانشوران عارف مشرب امامى و از فقيهانى است كه در دانشهايى چند دست داشته، با آن برترى آشكارش در هنر حديث و پيشروى در ادبيات و سخن سرایىهاى نيكو و چيرگى در دانش حروف و رازهاى آن و بيرون كشيدن سودهايش؛ از اين روى مىبينى نوشتههايش سرشار است از پژوهشها و موشكافىها. در عرفان و حروف روشهاى ويژهاى برگزيده و همچنین در ولایت امامان علیهم السلام برداشتها و نگرشهایى دارد كه برخى نمىپسندند و او را تندرو و گزافگوى مىشمارند ولى حق اين است كه تمام آنچه وى براى آن حضرات علیهم السلام اثبات کرده، پایینتر از مرتبه غلو است و غیر مقام نبوت.
چنانچه از امیر مؤمنان روایت شده که فرمود: مبادا که در باره ما غلو کنید؛ بگویيد ما بندگانى هستيم كه پروردگار داریم و هرچه خواهید در فضل ما بگویید. و امام صادق علیه السلام فرمود: براى ما پروردگارى بشناسيد كه به سوى او باز مىگرديم و در فضل ما هرچه خواهيد بگویید. و فرمود: ما را از آفريدگان بشماريد و هرچه خواهيد در فضل ما سخن كنيد كه هرگز (به حق آن) نخواهید رسید.
كجا مىتوانيم به سر حد برترىها و سرافرازىهایى رسیم كه پروردگار پاك به ايشان بخشيده است؟ و كجا مىتوانيم به نهايت آنچه خداوند بدان شرافتشان داده، از آن منشهاى با فضيلت و آن امور نفسانی ارزشمند و امور روحانی قدسی و خوىهاى بزرگوارانه و جوانمردىها و ستودگىها، دست یابیم؟ و كيست كه به شناسايى امام رسد يا او را برگزيند؟ هیهات هیهات! عقلها گمراه گشته و درکها سرگردان و خردها پريشان و ديدهها نابينا، بزرگان احساس کوچکی کردهاند و حکیمان حیران گشتهاند و صاحبفهمان خود را قاصر یافتند و سخنرانان به تنگ آمدهاند و خردمندان نادان ماندهاند، زبان سرايندگان به بند آمده و سخنوران ناتوان گشته و نغزسخنان به ستوه آمدهاند از اين كه يكى از جايگاههاى او و فضيلتي از فضائل او را وصف کنند و همگان به ناتوانى و كوتاهى خود اقرار دارند. چگونه كل او وصف گردد يا كنهش به توصيف آید يا چيزى از كار او به فهم آید يا كسى را یافت که بر جایش نشیند و همچون او بينیاز باشد؟ نه! چگونه و كجا؟ او در برابر دست گیرندگان و صفت وصفکنندگان همچون ستارهایست، پس چگونه بدو دست یابند؟ عقل كجا و اين مقام؟ و کجا همچون مقامی پیدا میشود؟ از همين روى مىبينى بسيارى از دانشوران ما كه در شناخت رازها پژوهشگر بودهاند اين جايگاهها و غیر این را سزاوار امامان هدایت علیهم السلام مىدانند كه ديگران تاب تحمل آن را ندارند».
[35]. «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْقُتَيْبِيُّ، قَالَ حَدَّثَنِي الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ، قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْوَاسِطِيُّ وَ جَعْفَرُ بْنُ عِيسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ يُونُسَ، أَنَّ الرِّضَا علیه السلام ضَمِنَ لِيُونُسَ الْجَنَّةَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 484.
«علی بن محمد قتیبی گوید: فضل بن شاذان مرا روایت کرد و گفت: محمد بن حسن واسطی و جعفر بن عیسی و محمد بن یونس مرا روایت کردهاند که امام رضا علیه السلام سه بار بهشت را برای یونس ضمانت فرموده».
[36]. «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عِيسَى قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام وَ عِنْدَهُ يُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، إِذَا اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، فَأَوْمَى أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام إِلَى يُونُسَ: ادْخُلِ الْبَيْتَ! فَإِذَا بَيْتٌ مُسْبَلٌ عَلَيْهِ سِتْرٌ، وَ إِيَّاكَ أَنْ تَتَحَرَّكَ حَتَّى تُؤْذَنَ لَكَ! فَدَخَلَ الْبَصْرِيُّونَ وَ أَكْثَرُوا مِنَ الْوَقِيعَةِ وَ الْقَوْلِ فِي يُونُسَ، وَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام مُطْرِقٌ، حَتَّى لَمَّا أَكْثَرُوا وَ قَامُوا فَوَدَّعُوا وَ خَرَجُوا: فَأَذِنَ لِيُونُسَ بِالْخُرُوجِ، فَخَرَجَ بَاكِياً فَقَالَ: جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ إِنِّي أُحَامِي عَنْ هَذِهِ الْمَقَالَةِ وَ هَذِهِ حَالِي عِنْدَ أَصْحَابِي! فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام: يَا يُونُسُ وَ مَا عَلَيْكَ مِمَّا يَقُولُونَ إِذَا كَانَ إِمَامُكَ عَنْكَ رَاضِياً! يَا يُونُسُ حَدِّثِ النَّاسَ بِمَا يَعْرِفُونَ، وَ اتْرُكْهُمْ مِمَّا لَا يَعْرِفُونَ، كَأَنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تُكَذَّبَ عَلَى اللَّهِ فِي عَرْشِهِ، يَا يُونُسُ وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ الْيُمْنَى دُرَّةٌ ثُمَّ قَالَ النَّاسُ بَعْرَةٌ أَوْ قَالَ النَّاسُ دُرَّةٌ، أَوْ بَعْرَةٌ فَقَالَ النَّاسُ دُرَّةٌ، هَلْ يَنْفَعُكَ ذَلِكَ شَيْئاً فَقُلْتُ لَا، فَقَالَ: هَكَذَا أَنْتَ يَا يُونُسُ، إِذْ كُنْتَ عَلَى الصَّوَابِ وَ كَانَ إِمَامُكَ عَنْكَ رَاضِياً لَمْ يَضُرَّكَ مَا قَالَ النَّاسُ»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 487.
«جعفر بن عیسی گوید: نزد امام رضا علیه السلام بودیم و یونس بن عبد الرحمن هم محضر ایشان بود که قومی از اهل بصره اجازه ورود بر حضرت را خواستند. امام علیه السلام به یونس اشاره کردند به اتاقی که با پرده جدا شده بود برود و فرمودند تا بدو رخصت داده نشده بیرون نیاید. بصریون وارد شدند و درباره یونس بدگویی بسیار کردند و حضرت ساکت بودند تا آنکه پس از بدگویی فراوان برخواستند و وداع کردند و بیرون رفتند. حضرت به یونس اذن خروج دادند؛ او گریان بیرون آمد و عرض کرد: خداوند مرا فدایتان کند؛ من از این حقیقت حمایت میکنم و حالم در میان اصحابم اینچنین است! حضرت فرمود: ای یونس، آنچه میگویند چه ضرری برایت دارد، وقتی امام تو از تو راضی باشد؟ ای یونس، مردم را بدانچه میفهمند حدیث کن و در آنچه نمیفهمند رهایشان کن! مگر میخواهی خداوند در عرشش تکذیب شود؟! ای یونس! اگر در دست راستت درّی باشد و مردمان بگویند پشکل حیوان است، آیا ضرری برایت دارد؟ یا اگر پشکلی باشد و مردمان بگویند درّ است، آیا سودی برایت دارد؟ عرض کرد: نه. پس حضرت فرمود: حال تو نیز چنین است ای یونس! وقتی بر صواب بودی و امامت از تو راضی بود، آنچه مردم بگویند ضرری به تو نمیرساند».
[37]. «عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ علیهما السلام سَبْعِينَ حَدِيثاً لَمْ أُحَدِّثْ بِهَا أَحَداً قَطُّ وَ لَا أُحَدِّثُ بِهَا أَحَداً أَبَداً فَلَمَّا مَضَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ علیهما السلام ثَقُلَتْ عَلَى عُنُقِي وَ ضَاقَ بِهَا صَدْرِي فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أَبَاكَ حَدَّثَنِي سَبْعِينَ حَدِيثاً لَمْ يَخْرُجْ مِنِّي شَيْءٌ مِنْهَا وَ لَا يَخْرُجُ شَيْءٌ مِنْهَا إِلَى أَحَدٍ وَ أَمَرَنِي بِسَتْرِهَا وَ قَدْ ثَقُلَتْ عَلَى عُنُقِي وَ ضَاقَ بِهَا صَدْرِي فَمَا تَأْمُرُنِي فَقَالَ يَا جَابِرُ إِذَا ضَاقَ بِكَ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ فَاخْرُجْ إِلَى الْجَبَّانَةِ وَ احْتَفِرْ حَفِيرَةً ثُمَّ دَلِّ رَأْسَكَ فِيهَا وَ قُلْ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بِكَذَا وَ كَذَا ثُمَّ طُمَّهُ فَإِنَّ الْأَرْضَ تَسْتُرُ عَلَيْكَ قَالَ جَابِرٌ فَفَعَلْتُ ذَلِكَ فَخَفَّ عَنِّي مَا كُنْتُ أَجِدُهُ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 157.
«جابر بن يزيد گويد امام باقر هفتاد حديث بمن باز گفت كه هرگز بكسى نگفتم و هرگز بكسى نگويم و چون امام باقر علیه السلام در گذشت بگردنم سنگين آمد و سينهام تنگ شد و نزد امام صادق علیه السلام رفتم و گفتم قربانت پدرت هفتاد حديث بمن گفته كه چيزى از آنها از من بر نيامده و اظهار نشده است باحدى و بمن سفارش كرده آنها را نهان دارم و بر من بار سنگينى شده و سينهام از آن تنگ شده شما بمن چه ميفرمائيد؟ در پاسخ فرمود: اى جابر هر گاه چيزى از اين بر تو تنگ شد برو بجبانه (يعنى بيابان) و گودالى بكن و سر را در آن فرو كن و بگو امام باقر مرا بچنين و چنان حديث كرده است سپس آن گودال را پر از خاك كن و روى آن را بپوش زيرا زمين راز تو را نگه مىدارد، جابر گويد چنين كردم و خاطرم سبك شد»؛ الروضة من الكافي يا گلستان آل محمد / ترجمه كمرهاى، ج1، ص: 300.
همچنین رجوع شود به: رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 191، «في جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِي».
[38]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 441.
[39]. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فَذَكَرْتُ اخْتِلَافَ الشِّيعَةِ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَزَلْ فَرْداً مُتَفَرِّداً فِي الْوَحْدَانِيَّةِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ علیهم السلام فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ وَ أَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى عَلَيْهَا طَاعَتَهُمْ وَ جَعَلَ فِيهِمْ مَا شَاءَ وَ فَوَّضَ أَمْرَ الْأَشْيَاءِ إِلَيْهِمْ فِي الْحُكْمِ وَ التَّصَرُّفِ وَ الْإِرْشَادِ وَ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ فِي الْخَلْقِ لِأَنَّهُمُ الْوُلَاةُ فَلَهُمُ الْأَمْرُ وَ الْوَلَايَةُ وَ الْهِدَايَةُ فَهُمْ أَبْوَابُهُ وَ نُوَّابُهُ وَ حُجَّابُهُ يُحَلِّلُونَ مَا شَاءَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا شَاءَ وَ لَا يَفْعَلُونَ إِلَّا مَا شَاءَ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ . فَهَذِهِ الدِّيَانَةُ الَّتِي مَنْ تَقَدَّمَهَا غَرِقَ فِي بَحْرِ الْإِفْرَاطِ وَ مَنْ نَقَصَهُمْ عَنْ هَذِهِ الْمَرَاتِبِ الَّتِي رَتَّبَهُمُ اللَّهُ فِيهَا زَهَقَ فِي بَرِّ التَّفْرِيطِ وَ لَمْ يُوَفِّ آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ فِيمَا يَجِبُ عَلَى الْمُؤْمِنِ مِنْ مَعْرِفَتِهِمْ. ثُمَّ قَالَ علیه السلام: خُذْهَا يَا مُحَمَّدُ فَإِنَّهَا مِنْ مَخْزُونِ الْعِلْمِ وَ مَكْنُونِهِ»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج25، ص: 339.
«محمد بن سنان گوید: نزد امام محمد تقی علیه السلام بودم و از اختلاف شیعیان یاد کردم، حضرت فرمود: همانا خداوند پیوسته یکتا بود و در وحدانیت یگانه بود سپس محمد و علی و فاطمه علیهم السلام را آفرید که هزار روزگار گذشت و سپس اشیا را آفرید و آن بزرگواران را بر آفرینش اشیا گواه گرفت و اطاعت ایشان را بر همه چیزها جاری ساخت و آنچه خواست را در ایشان نهاد و امر همه چیزها در حکم و تصرف و ارشاد و امر و نهی در میان خلایق را بدیشان تفویض فرمود؛ زیرا ایشان والیان اویند پس امر و ولایت و هدایت از آن ایشان باشد و ایشان دربها و نائبان و پردهداران اویند، حلال میکنند آنچه او خواهد و حرام میکنند آنچه او خواهد و جز آنچه او خواهد نمیکنند (که در قرآن فرموده) بندگانی اکرام شدهاند که در سخن از او پیشی نگیرند و به فرمان او عمل کنند. پس این است آن دیانتی که هر که از آن پیشی گیرد در دریای افراط و زیادهروی غرق شود و هر که آن بزرگواران را از این مراتبی که خداوند در آن جایشان داده پایین آورد، در بیابان تفریط و کوتاهی نابود گردد و حق آل محمد علیهم السلام را در آنچه از معرفت ایشان بر مؤمن واجب است بجا نیاورده باشد. سپس حضرت فرمود: این را دریاب ای محمد که از مخزون و مکنون علم باشد».
[40]. (43) الزخرف : 55.
[41]. (4) النساء: 80.
[42]. (48) الفتح: 10.
[43]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 144، ح6.
[44]. حدیثی منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام؛ أطيب البيان في تفسير القرآن، ج13، ص: 22.
[45]. جنة العاصمة، ص184 – 192:
از برای لفظ «امّ» معانی و اطلاقاتی گفته شده: اوّل آنکه متبادر و اشهر از همه اطلاقات در زبانهای عرف آن است که مادر را اُمّ میگویند؛ دوّم اصل و ریشه هر چیز را گویند چنانچه در معنای امّالکتاب به معنای اصل کتاب که لوح محفوظ باشد یا سوره حمد باشد گفته شده؛ سوّم جامعه اصل مقاصد را عرب امّ میگوید؛ چهارُم پوست نازک جمعکننده دماغ را اُمّالرأس و امّ الدّماغ گویند؛ پنجم وسط زمین و مکه معظمه را امّالقری گویند برای اینکه زمین از زیر آن گسترده شده؛ ششم بر مقصد و مقصود نیز اطلاق شده چنانچه یکی از وجوه امالقری این است لانها قبلة الناس یامّونها؛ هفتم جهت تقویت و تربیت شیء را گویند و این در اصطلاح اهل حکمت است؛ هشتم بر شیء عظیمالشأن اطلاق میشود و متفرع بر آنست یکی از وجوه امّالقری لانّها اعظم شانا من القری؛ نهُمُ هر آیه محکمهای از آیات شرایع و احکام را امّ گویند؛ دهم بر رئیس قوم نیز اطلاق اُمّ شده چنانچه خادم قوم را نیز اُمّ گفتهاند.
بعضی از معانی و اطلاقات دیگری برای معنای اُمّ ذکر شده که ذکر آن در این مقام متناسب نیست لذا از آن صرف نظر شد و امّا از آنچه که در معنای آن شرح داده شد وجوهی برای تکنیه عصمت کبری سلامالله علیها به امّابیها احتمال داده میشود بر وجه استحسان نه حکومت و تسجیل واللّه و رسوله و اوصیاء الرسول اعلم:
وجه اول: آنکه کنیه قرار دادن پیغمبر صلی الله علیه و آله آن بانوی گرامی را به این کنیه محض اظهار محبتی است که حضرتش به او داشته زیرا که بسا میشود که شخص فرزند خود یا غیری را بسیار دوست میدارد و در حق او غایت محبت خود را میخواهد اظهار کند اگر دختر است از او به مادر تعبیر میکند و اگر پسر است به پدر و او را نازل منزله مادر یا پدر خود قرار میدهد چنانچه این معنی در عرف عرب و عجم از وضیع و شریف شایع است که مجازا از فرزند خود تعبیر به مادر یا پدر کنند و مؤید مطلب است بر آنچه که گفته شد کلام صاحب کشفالغمة در فضل شفیعه امت که در آن کتاب گفته است که ان النّبی کان یحبّها و یکنیها بامّابیها والحق اشکالی در این توجیه نیست بلکه وجهی است وجیه و خالی از هرگونه تکلف و تعسّف.
وجه دوم: بنابر اطلاق دوم ممکن است کنیه قرار دادن آن حضرت فاطمه سلامالله علیها را به اعتبار خصیصهای باشد که جهت اصلیّتی بران آن حضرت داشته مانند جملهای که در حق ریحانه خود حضرت ابیعبدالله الحسین علیهالسلام بیان فرموده حسین منّی و انا من حسین با اینکه حسین علیهالسلام فرع و شاخهای از شجره رسالت است به اعتباری خود را فرع حسین خوانده نظر به وجوهی که برای آن به محلّ خود ذکر شده و امّا مؤید آنچه که فعلا در مقام ذکر آن هستم و محل شاهد است قسمتی ازحدیث شریفی است که علامه مجلسی اعلی الله مقامه در مجلد ششم بحارالانوار از کتاب مصباح الانوار شیخ طوسی (ره) به اسناد خود از انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده و مؤلف فقیر در فصل اول این کتاب در حدیث هشتم نیز از بحار نقل کردم که فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله «ثم فتق نور ابنتی فاطمة فخلق منه السّموات والارض فالسّموات والارض من نور ابنتی فاطمة و نور ابنتی فاطمة من نور اللّه و ابنتی فاطمة افضل من السموات والارض» الحدیث؛ یعنی پس از آن شکافت نور دختر من فاطمه را و آفرید از آن آسمانها و زمین را پس آسمانها و زمین از نور دختر من فاطمه است و نور دختر من فاطمه از نور خداست و دختر من فاطمه افضل از آسمانها و زمین است. از این جمله از خبر بطور تصریح چنین مستفاد میشود که خلقت آسمانها وزمین از نور زهراء سلامالله علیها است یعنی اگر نور فاطمه نبود آسمان وزمینی نبود بنابراین آسمانها و زمین مولود نور زهراست پس میگوییم آنچه از زمین به وجود آمده و میآید از جماد و نبات و حیوان و انسان همه موالید زمین و زمین مولود نور زهراست پس نتیجه چنین میگیریم که همه موالید از زمین مولودهای نور آن حضرت میباشند حتی ابدان همه پیغمبران که از جمله آنها است بدن عنصری پدر بزرگوارش حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله فلذا از این راه اگر گفته شود که آن بیبی معظمه مادر پدر خود میباشد هیچ مانعی ندارد.
وجه سوم: به اعتبار آنکه صدیقه طاهره جامعه اصل مقاصد پدر بزرگوار خود میباشد و عنصر شجره مبارکه رسالت و ولایت و مجمعالبحرین این هر دو میباشد که اصل مقاصد آن حضرت بوده و میباشد اطلاق این کنیه مبارکه بر آن بیبی معظمه خالی از حقیقت نیست چنانچه طریحی (ره) در مجمعالبحرین در لغت شجر از حضرت باقر علیهالسلام روایت کرده «الشجرةالطیبة رسولاللّه صلی اللّه علیه و آله و علی فرعها و عنصر الشجرة فاطمة و ثمرها اولادها و اغصانها و اوراقها شیعتها»؛ یعنی شجره طیبه رسول خدا است که اصل آن است و علی علیهالسلام فرع آن و فاطمه عنصر آن و ائمه علیهمالسلام شاخهها و میوه آن و شیعیان برگهای آناند - و قریب به همین مضمون در کتاب بصائر الدرجات و بحارالانوار و بعض دیگر از کتب معتبره نیز روایت شده با قید سلسله سند جای تردید نیست که رشد و ترقی و مثمر شدن به عنصر آن است و از این راه است که لفظ اُمّ به معنای عنصر استعمال شده و امّهات اربعة به معنای عناصر اربعه استعمال آن شایع است.
وجه چهارم: بنابر اطلاق اُمّ بر پوست نازک روی دماغ یا آنچه که دماغ در آن جای دارد ممکن است پس از تمهید مقدمهای وجه مناسبتی برای این کنیه شریفه گفته شود و آن مقدمه اینست که چون دماغ از اشرف اعضاء رئیسه و لطیفترین اجزاء و بمنزله مصباح و چراغی است نورانی و مرکز عقل و حواس باطنه و مبدء و منشاء حواس ظاهره و بزرگتر مایه حیات آدمی است و از شدت لطافت به انواع حوادث نزدیک است لذا حکیم علی الاطلاق بر وفق حکمت برای محفوظ ماندن آن از حوادث به بدیع صنعت و صنیع فطرت خود بر وجه اتقان جایگاه و کُوَّه و مشکوة و غشاوهای برای آن قرار داده تا این سراج منیر از تندباد حوادث مصون و محفوظ بماند و از انواع آسیب و خطر مأمون باشد تا هر یک از حواس باطنه و ظاهره به تقدیر عزیز علیم به وظیفه خود مشغول باشند میگوییم در صورتی که سُرُج عقول جزئیه محتاج به فانوس و مردنگیها میباشد سراج منیر رسالت و مصباح وجود مقدس عقل کل و خاتم رسل صلی الله علیه و آله بطریق اولی مردنگی و مشکوة عصمتی لازم دارد لذا بدین اعتبار میتوان گفت که وجود مبارک صدیقه طاهره سلامالله علیها مشکوة و مسرجه فارده نبویه و زجاجه مصباح خاتمیت و امّالدماغ هیکل ما سویاللّه در تمام نشئات و ادوار و اکوار و اطوار بوده ومیباشد و مؤید این که آن بانوی معظّمه مشکوة مصباح رسالت است خبری است شریف و اثری است لطیف که در تفسیر علیّ ابن ابراهیم قمی رحمهالله با قید سلسله سند از سهل همدانی روایت کرده که گفت «سمعت اباعبداللّه علیهالسلام یقول فی قول اللّه اللّه نور السّموات والارض مثل نوره کمشکوة هی فاطمة» الحدیث؛ یعنی شنیدم از ابیعبدالله علیهالسلام که در تفسیر فرموده خدا: خدا روشنکننده آسمانها و زمین است مَثَل نور او مانند مشکوة (چراغدان) است و مراد از مشکوة فاطمه است. و نیز اخبار در اینکه مشکوة فاطمه است بسیار است چنانچه به محلّ خود در این کتاب ذکر میشود انشاءالله تعالی- پس بنابراین اطلاق معنای امّابیها بیمناسبت نخواهد بود.
وجه پنجم: بنابر اطلاق اُمّ بر وسط به اعتبار اینکه عصمت کبری سلام الله علیها دارای مقام عصمت کلیّه و حدّ وسط بین مرتبه رسالت و ولایت و دارای رتبه جمع الجمعی میباشد چنانچه در آیه شریفه مباهله قل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم و در قدسیه مبارکه کسائیه که فرموده «فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها» و از القاب او است واسطة قلادةالوجود چنانچه در کتاب کشف الغمّه نقل نموده مراد از قلاده وجود، وجودمبارک حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم است و زینت قلاده به آن چیزیست که در وسط آن قرار داده شده و طبق فرموده آن حضرت فاطمة روحی التی بین جنبی و روح واسطه بین نفس نفیس آن حضرت و جسد نازنین او که نور مجسّد است میباشد به این اعتبار اطلاق امّابیها بر وجود مبارک آن معظّمه بیمناسبت نیست.
وجه ششم: به ا عتبار اطلاق اُمّ بر مقصد و مقصود از این راه نیز امّابیها در تکنیه آن حضرت بیمناسبت نیست چنانچه روایت شده که «کان رسولاللّه صلی الله علیه و آله وسلم اذا اراد سفراً یوءمّ فاطمة سلام الله علیها و کان اخر الناس عهداً بها و اذا قدم عن سفره کان یؤمّها ایضاً و هو اوّل النّاس عهداً بها»؛ یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هر وقت میخواست به سفری برود هنگام بیرون به سوی فاطمه قصد میکرد یعنی از خانه فاطمه حرکت میکرد و هنگام بازگشتن اول قصد خانه فاطمه مینمود یعنی بر فاطمه وارد میشد- پس به این اعتبار اگر از امّابیها مقصد ابیها اراده شود ضرری ندارد.
وجه هفتم: بنابر اطلاق اُمّ به جهت تقویت شیء در اصطلاح و مذاق علماء حکمت و مظهر و منشأ شیء یا محلّ تفاصیل امور بودن فی الجمله ولو بالنسبه باشد پس میگوئیم که صدیقه طاهره صلواتالله علیها نسبت حقیقیه ذاتیّه با پدربزرگوار خود داشته بنحوی که این نسبت برای احدی اتفاق نیفتاده در میان همه خلق زیرا که این بیبی معظّمه دختر و بضعه و جزو و لطیفه سرّ او و روح میان دو پهلوی او بوده و جمیع آثار نبوّت و ولایت از او ظاهر شده و اگر نبود آن آثار ظاهر نمیشد و چون همه آثار از او ظاهر شد به سبب اولاد او صلواتالله علیهم به تدریج و تحمل اثقال پدر بزرگوار خود را که آثار نبوت و ولایت است نمود همچنانکه مادر متحمل اثقال فرزند و مربی او میشود و تحمل زحمات او را میکند که اگر مادر نبود فرزند به وجود نمیآمد لذا به امّابیها کنیت داده.
وجه هشتم: بنابر اطلاق آن بر شیء عظیمالشأن گفته میشود که اخبار و احادیث بسیاری از شیعه و سنی در عظمت شأن آن بیبی معظمه روایت شده بنحوی که دوست و دشمن در عظمت مقام او اذعان دارند و او را به عظمت میستایند و وجود مبارک پدر بزرگوارش با او معاملهای میکرده که فرزند با مادر خود میکند چنانچه مامور بوده از جانب خدا دست او را ببوسد و سلام خدا را به او برساند و سر تا پا مقابل او بایستد و هر وقت بر پدر وارد میشود او را استقبال کند و هرگاه خارج میشود او را بدرقه کند و به او خطاب سیّده کند چنانچه از کتاب فضائل العترة تالیف ابیالسعادات و کتاب اربعین ابن مؤذن حکایت و روایت شده از عکرمه از ابن عباس و ابیثعلبه حسنی و از نافع و از عبدالله بن عمر بن الخطاب که گفتهاند: «کان النبی صلی اللّه علیه و آله اذا اراد سفراً کان آخر الناس عهدا بفاطمة و اذا قدم کان اوّل الناس عهدا بفاطمة» - و اگر فاطمه علیهاالسلام نزد خدا دارای فظل عظیم نبود پدر بزرگوارش با او اینطور معامله نمیفرمود - پس به این اعتبار نیز اطلاق امّابیها بر حضرتش سزاوار و وجهی است وجیه.
وجه نهم: بنابر اطلاق امّ بر آیة محکمه نیز میتوان گفت که چون از آیات محکمات و علامات واضحات بر فضیلت و شرافت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله یکی وجود مبارک حضرت زهراء سلامالله علیها است از جهات عدیده از علم و حلم و زهد و حیا و عفت و صبر و جود و سخاوت و فصاحت و بلاغت و شجاعت و سماحت و خلق و خلق خصوصا در صورتی که آیه شریفه محکمات هنّ امالکتاب تاویل شده به ذوات مقدسه اهلالبیت و ائمه طاهرین صلواتالله علیهم اجمعین از این راه اطلاق امّابیها بر حضرتش خالی از وجه نیست.
وجه دهم: بنابر اطلاق امّ بر رئیس و خادم قوم به اعتباراتی وجوهی میتوان گفت لکن بیان آن موقوف است به ذکر مقدماتی چون بنای نگارنده بر اختصار است لذا به همین مقدار اکتفا شد.
[46]. «لَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدٍ وَالِدَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَقْبَلَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ، وَ هُوَ بَاكٍ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: مَا يُبْكِيكَ؟ لَا أَبْكَى اللَّهُ لَكَ عَيْناً. فَقَالَ: تُوُفِّيَتْ وَالِدَتِي يَا رَسُولَ اللَّهِ.
فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: بَلْ وَالِدَتِي يَا عَلِيُّ فَقَدْ كَانَتْ تُجَوِّعُ أَوْلَادَهَا وَ تُشْبِعُنِي، وَ تُشَعِّثُ أَوْلَادَهَا وَ تُدَهِّنُنِي، وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَتْ فِي دَارِ أَبِي طَالِبٍ نَخْلَةٌ، وَ كَانَتْ تُسَابِقُ إِلَيْهَا مِنَ الْغَدَاةِ، لِتَلْتَقِطَ مَا يَقَعُ مِنْهَا فِي اللَّيْلِ، وَ كَانَتْ تَأْمُرُ جَارِيَتَهَا فَتَلْتَقِطُ مَا يَقَعُ مِنَ الْغَلَسِ، ثُمَّ تَجْنِيهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا. فَإِذَا خَرَجَ بَنُو عَمِّي، تَنَاوَلَنِي ذَلِكَ.
ثُمَّ نَهَضَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ أَخَذَ فِي جَهَازِهَا، وَ كَفَّنَهَا بِقَمِيصِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ. وَ كَانَ فِي حَالِ تَشْيِيعِ جَنَازَتِهَا يَرْفَعُ قَدَماً، وَ يَتَأَنَّى فِي رَفْعِ الْأُخْرَى، وَ هُوَ حَافِي الْقَدَمِ. فَلَمَّا صَلَّى عَلَيْهَا، كَبَّرَ سَبْعِينَ تَكْبِيرَةً ثُمَّ لَحَدَهَا فِي قَبْرِهَا بِيَدِهِ الْكَرِيمَةِ، بَعْدَ أَنْ نَامَ فِي قَبْرِهَا، وَ لَقَّنَهَا الشَّهَادَتَيْنِ. فَلَمَّا أُهِيلَ عَلَيْهَا التُّرَابُ، وَ أَرَادَ النَّاسُ الِانْصِرَافَ، جَعَلَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ لَهَا: ابْنُكِ، ابْنُكِ، لَا جَعْفَرٌ، وَ لَا عَقِيلٌ.
فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَعَلْتَ فِعْلًا مَا رَأَيْنَا مِثْلَهُ قَطُّ مَشْيَكَ حَافِيَ الْقَدَمِ، وَ كَبَّرْتَ سَبْعِينَ تَكْبِيرَةً، وَ نَوْمَكَ فِي لَحْدِهَا، وَ قَمِيصَكَ عَلَيْهَا، وَ قَوْلَكَ لَهَا: ابْنُكِ، ابْنُكِ لَا جَعْفَرٌ، وَ لَا عَقِيلٌ.
فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: فَأَمَّا التَّأَنِّي فِي وَضْعِ أَقْدَامِي وَ رَفْعِهَا فِي حَالِ تَشْيِيعِ الْجِنَازَةِ، فَلِكَثْرَةِ ازْدِحَامِ الْمَلَائِكَةِ، وَ أَمَّا تَكْبِيرِي سَبْعِينَ تَكْبِيرَةً، فَإِنَّهَا صَلَّى عَلَيْهَا سَبْعُونَ صَفّاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ. وَ أَمَّا نَوْمِي فِي لَحْدِهَا، فَإِنِّي ذَكَرْتُ لَهَا فِي أَيَّامِ حَيَاتِهَا ضَغْطَةَ الْقَبْرِ. فَقَالَتْ: وَا ضَعْفَاهْ، فَنِمْتُ فِي لَحْدِهَا لِأَجْلِ ذَلِكَ، حَتَّى كُفِيتُهَا ذَلِكَ. وَ أَمَّا تَكْفِينُهَا بِقَمِيصِي فَإِنِّي ذَكَرْتُ لَهَا حَشْرَ النَّاسِ عُرَاةً فَقَالَتْ: وَا سَوْأَتَاهْ، فَكَفَّنْتُهَا بِهِ لِتَقُومَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَسْتُورَةً. وَ أَمَّا قَوْلِي لَهَا: ابْنُكِ ابْنُكِ لَا جَعْفَرٌ وَ لَا عَقِيلٌ فَإِنَّهَا لَمَّا نَزَلَ عَلَيْهَا الْمَلَكَانِ وَ سَأَلَاهَا عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ: اللَّهُ رَبِّي، فَقَالا لَهَا مَنْ نَبِيُّكِ؟ فَقَالَتْ: مُحَمَّدٌ نَبِيِّي، فَقَالا لَهَا: مَنْ وَلِيُّكِ وَ إِمَامُكِ؟ فَاسْتَحْيَتْ أَنْ تَقُولَ: وَلَدِي فَقُلْتُ لَهَا: قُولِي ابْنُكِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَأَقَرَّ اللَّهُ بِذَلِكَ عَيْنَهَا»؛ الروضة في فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهما السلام (لابن شاذان القمي)، ص: 40 و 41.
«وقتی فاطمه بنت اسد سلام الله علیها مادر امیر مؤمنان علیه السلام از دنیا رفت، علی علیه السلام گریان آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: برای چه گریه میکنی؟ خداوند چشمت را گریان نکند! عرض کرد: مادرم از دنیا رفت ای رسول خدا.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: بلکه مادر من از دنیا رفته ای علی! فرزندانش را گرسنه نگه میداشت و مرا سیر میکرد، فرزندانش ژولیده بودند و مرا روغن میزد؛ به خدا قسم که در خانه ابوطالب یک نخل بود، آن بانو صبح زود پیش از دیگران میرفت تا خرماهایی که شب به زمین ریخته را جمع کند و به کنیزش امر میکرد که آنچه در تاریکی شب بر زمین ریخته را جمع کند و سپس از درخت بچیند - خدا از او راضی باشد - و چون پسر عموهایم از خانه بیرون میرفتند، از آن خرماها به من میداد بخورم.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خود برخاست و شروع به غسل و تکفین آن بانو فرمود و لباس مبارک خودش را کفن او ساخت و در تشییع او چون قدم بر میداشت، آهسته و با تأنی قدم میگذاشت و قدم دیگر بر میداشت و پای شریفش برهنه بود. وقتی نماز بر او اقامه فرمود، هفتاد تکبیر گفت و سپس با دست مبارک خود قبرش را لحد گذاشت، البته بعد از آنکه خود در قبرش خوابید و شهادتین را بدو تلقین فرمود. چون خاک بر او ریخت و مردم خواستند برگردند، آن حضرت بدو میفرمود: پسرت، پسرت، نه جعفر و نه عقیل.
اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا! کارهایی کردی که هیچگاه مانندش را ندیده بودیم! پا برهنه راه رفتی و هفتاد تکبیر گفتی و در قبرش خوابیدی و لباس خود بر او انداختی و بدو فرمودی: پسرت پسرت، نه جعفر و نه عقیل!
حضرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: تأنی در قدم برداشتن و قدم گذاشتن به خاطر زیادی ازدحام ملائکه بود؛ هفتاد تکبیر به خاطر آن بود که هفتاد صف از ملائکه بر او نماز گذاشتند؛ خوابیدنم در قبرش بدان خاطر بود که در زمان حیاتش فشار قبر را به یادش آوردم و او گفت: وای از ناتوانی! به همین خاطر در قبرش خوابیدم تا فشار قبرش را کفایت کنم؛ اما اینکه لباسم را کفنش ساختم، بدان خاطر بود که بدو عریان محشور شدن مردم را گفتم و او گفت: وای از بیآبرویی و آشکاری عورت! پس کفنش کردم تا روز قیامت پوشیده برانگیخته شود؛ اما اینکه گفتم: پسرت پسرت، نه جعفر و نه عقیل! از این رو بود که وقتی دو ملک بر او فرود آمدند و از ربّش پرسیدند، گفت: الله ربّ من است، پس پرسیدند که پیامبرت کیست؟ گفت: محمد پیامبرم است، پس گفتند: ولی و امامت کیست؟ او حیا کرد که بگوید پسرم! من بدو گفتم: بگو پسرت علی بن ابیطالب علیه السلام، پس خداوند چشمش را بدان روشن فرمود».
[47]. «[عَن الرضّا علیه السلام] أَرْوِي عَنِ الْعَالِمِ علیه السلام أَنَّهُ وَقَفَ حِيَالَ الْكَعْبَةِ ثُمَّ قَالَ مَا أَعْظَمَ حَقَّكِ يَا كَعْبَةُ وَ وَ اللَّهِ إِنَّ حَقَّ الْمُؤْمِنِ لَأَعْظَمُ مِنْ حَقِّكِ»؛ الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 335.
«امام رضا علیه السلام از پدرش امام کاظم علیه السلام روایت میکند که در برابر کعبه ایستاد و فرمود: چقدر حق تو عظیم است ای کعبه و به خدا سوگند که حق مؤمن از حق تو عظیمتر است».
[48]. «كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: يَا سُلَيْمَانُ اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ. فَسَكَتَ حَتَّى أَصَبْتُ خَلْوَةً فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ سَمِعْتُكَ تَقُولُ اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ! قَالَ: نَعَمْ يَا سُلَيْمَانُ! إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ نُورِهِ وَ صَبَغَهُمْ فِي رَحْمَتِهِ وَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَايَةِ وَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَةُ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ بِذَلِكَ النُّورِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 79 و 80.
«نزد امام کاظم علیه السلام بودم که فرمود: ای سلیمان! از زیرکی مؤمن پروا کن، چه آنکه براستی او به نور خداوند نظر میکند. پس حضرت سکوت فرمود تا آنکه خلوتی یافتم و عرض کردم: فدایتان شوم، شنیدم که فرمودید: از زیرکی مؤمن پروا کن، چه آنکه براستی او به نور خداوند نظر میکند! فرمود: آری ای سلیمان، براستی خداوند مؤمن را از نور خود بیافرید و او را در رحمت خود غوطهور گردانید و پیمانش از برای ما بر ولایت ستانید؛ و مؤمن برادر مؤمن است، از پدرش و مادرش؛ پدرش نور است و مادرش رحمت، و همانا بدان نوری نظر میکند که از آن آفریده گشته».