تفاوت میان نسخه‌های «علمای ضالّه - جلسه پنجم»

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «= '''علماي ضالّه جلسه 5''' = == '''علل و عوامل مقابله منافقان با امیر مؤمنان‌''' علیه السلام'''؛ و خطابه‌ای از حضرت در باب عالمان حق و عالمان سوء''' == '''أعوذ بالله من الشيطان الرجيم''' '''بسم الله الرحمن الرحيم''' '''الحمد لله رب العالمين''' '''و صلى الله على...» ایجاد کرد)
 
 
سطر ۱: سطر ۱:
= '''علماي ضالّه جلسه 5''' =
= '''[[علمای ضالّه|علماي ضالّه]] جلسه 5''' =


== '''علل و عوامل مقابله منافقان با امیر مؤمنان‌''' علیه السلام'''؛ و خطابه‌ای از حضرت در باب عالمان حق و عالمان سوء''' ==
== '''علل و عوامل مقابله منافقان با امیر مؤمنان‌''' علیه السلام'''؛ و خطابه‌ای از حضرت در باب عالمان حق و عالمان سوء''' ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۲۳

علماي ضالّه جلسه 5

علل و عوامل مقابله منافقان با امیر مؤمنان‌ علیه السلام؛ و خطابه‌ای از حضرت در باب عالمان حق و عالمان سوء

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

در جلسه گذشته، برخی از شیطنت‌ها و حیله‌ها و خدعه‌ها و انحراف‌ها و راه‌های کفری جاهلی که دشمنان توحید و نبوت و ولایت در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به جهت ضدیت و دشمنی با ائمه: ساختند و به راه شرک و کفر و الحاد قدم گذاشتند را توضیح دادیم.

دو مطلب بسیار ارزشمند و زیربنایی در دین که از علل مقابله مخالفان بوده

از دیگر علت‌هایی که آنها را در ابتدای خلافت، در مورد خلافت و خلیفه و حقایق دینی و حقایق علمی قرآن کریم به مقابله با ائمه: واداشت، دو مطلبی بود که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه: بیان فرموده بودند:

مطلب اول: حق و حقیقت و درستی و علم فقط در قرآن کریم و ائمه: است و در هیچ جای عالم جز قرآن کریم و آن بزرگواران که بیان کننده‌ قرآن‌اند، وجود ندارد.

مطلب دوم: هر چیزی که از قرآن کریم و از تعلیمات امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه: نباشد، ضلالت و گمراهی است.

این دو مطلب را هم رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و هم امیرالمؤمنین علیه السلام در جاهای گوناگون بیان فرمودند. رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را به جهت واضح کردن حق و راهنمایی راه حق و باطل بیان فرمود و امیرالمؤمنین علیه السلام و سایر ائمه: آن را به جهت بیان کردن راه حق و باطل و نیز برای مقابله کردن با سیری که از رحلت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شروع شد، بیان فرمودند. پس یکی از علت‌های مقابله دشمنان با آن بزرگواران و نیز شیطنت و اباطیل‌سازی آنها در مسایل توحیدی و خلافت بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و فقه و تفسیر و سایر مسایل بر اساس آرای باطل و تمایلات شیطانی خود، مقابله ائمه: و شیعیان و پیروانشان در برابر شیطنت‌ها و تزویرها و حرکت‌های الحادی نفاقی آنان بود؛ زیرا اصول اولی آنان و حرکت‌های انحرافی‌شان و مقابله با اهل‌بیت:، از ائمه کفر بود و پیروان آنان می‌خواستند آن را تقویت کنند و آن بزرگواران هم می‌خواستند حق و حقیقت و درستی را در بیانات و پیروی خود منحصر کنند.

اهل‌بیت: و پیروانشان همواره در برابر امامان جور و پیروانشان بودند

پس فرمایشات ائمه: و مقابله آن بزرگواران با پیروان ائمه کفر که وَ أُشْرِبُوا في‏ قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ ؛[1] «گوساله در دل‌هایشان سرشته» بودند و محبت امامان گمراهی و بت‌های گوشتی در دل‌هایشان جای گرفته بود و می‌خواستند از آنها پیروی کنند، سبب شد که آنان در تحکیم راه باطل خود، جدی‌تر و استوار‌تر شوند. به این خاطر انسان در طول تاریخ حیات ائمه: تا زمان غیبت این دوگانگی و دو راهی را به وضوح می‌بیند. شما هیچ جا نمی‌یابید که یکی از شیعیان و شاگردان ائمه: از علوم بی‌پایه و موازین بی‌ارزش و قواعد ساخته ذهن شیطانی مخالفان پیروی کند؛ زیرا آن علوم و قواعد و موازین و اصولی که با رأی و نظر خود ترسیم کرده و راه خودشان قرار داده بودند برای این بود که محتاج به ائمه: نشده و مستقل باشند تا بتوانند با امامان حق برابری کنند. شما می‌بینید که این دوگانگی همچنان در طول این تاریخ دویست و هفتاد سال وجود دارد و ائمه: و اصحاب ایشان همواره با دشمنان مقابله داشته‌اند؛ یعنی اگر در زمان ابوحنیفه چیزی ذکر شده، همه اصحاب ائمه: با او مقابله دارند و در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام هم مقابله وجود دارد.

اصل مقابله منافقان و امامان جور با اهل‌بیت: دشمنی ذاتی بود

پس اصیل‌ترین چیزی که باعث شد آنان با وصی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مقابله و مخالفت کنند و در برابر آن بزرگوار خلیفه بتراشند و در برابر اصول و حقایق معارف امیرالمؤمنین علیه السلام مطالب و معارف باطل بسازند، کینه و دشمنی ذاتی آنها نسبت به اهل حق و حقیقت و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه: بود.

رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کینه منافقان را در دل‌هایشان کاشت

خود رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود که راه آشکار شدن این دشمنی ذاتی را باز فرمود. چون رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای جدا کردن مؤمن از کافر و بیان ایمان و کفر آمده است تا حقیقت هر کس را آشکار کند. برای این خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: آیه‌ای را نازل نمی‌کنیم مگر شفای مؤمنان است، اما برای ظالمان و اهل ضلالت و باطل، جز خسارت و طغیان و همانند آن نتیجه نمی‌آورد. این مضمون در آیات متعدد قرآن کریم آمده است:

وَ نُنَزِّلُ‏ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً ؛[2] «و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى‏كنيم، و ستمگران را جز زيان نمى‏افزايد».

وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي‏ أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً ؛[3] «و هنگامى كه به تو گفتيم: به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد؛ و آن رؤيايى را كه به تو نمايانديم، و نيز آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم و ما آنان را بيم مى‏دهيم، ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نمى‏افزايد».

پس وقتی خداوند در قرآن به پشه مثال زده، آنهایی که ایمان ندارند، می‌گویند: این چه مثالی است که خداوند می‌زند که عده‌ای به وسیله آن گمراه می‌شوند و عده‌ای هدایت می‌یابند!

إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ ؛[4]

«همانا خداى را از اينكه به پشه‏اى يا فراتر از آن مَثَل زند، شرم نيايد. پس كسانى كه ايمان آورده‏اند، مى‏دانند كه آن مَثَل‏ از جانب پروردگارشان به جاست، ولى كسانى كه به كفر گراييده‏اند، مى‏گويند: خدا از اين مَثَل چه قصد داشته است؟ خدا بسيارى را با آن گمراه و بسيارى را با آن راهنمايى مى‏كند، و جز نافرمانان را با آن گمراه نمى‏كند».

اما آنهایی که ایمان دارند، با این مثال بر ایمانشان افزوده می‌شود: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ؛[5] «همانا مؤمنان، كسانى‏اند كه چون خدا ياد شود، دل‌هايشان بترسد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود، بر ايمانشان بيافزايد، و بر پروردگار خود توكّل مى‏كنند».

اهل حق‌اند که سبب ظهور دشمنی اهل باطل می‌شوند

پس اگر اهل حق نیایند و حق را اظهار نکنند و راه حق و میزان دوستی و دشمنی حق را بیان نکنند، اصلاً باطل و دشمنی و اهل آنها در عالم پیدا نخواهد شد. از این‌رو خداوند در قرآن کریم، اول چیزی که بیان فرموده، مسئله حسد است؛ زیرا وقتی اهل حق که اهل‌بیت‌ علیهم السلام هستند، بزرگی و عظمت خود را به‌واسطه اظهار علوم و حقایق و واسطه شدن میان خداوند و انسان‌ها و مفتخر شدن به حکومت و سلطنت الهیه اظهار کردند و از طرف دیگر طهارت و بزرگی و سلامت و حرمت نَسَبی و امور بسیار دیگر از کمالات خلقی و خالقی را داشتند، تا جایی که خداوند آیات ملک عظیم ایشان و حسادت به ایشان[6] و آیات بسیار دیگر را در حقشان نازل فرمود، تخم حسد ـ همان که در قابیل نسبت به هابیل کاشته شد ـ در دل‌های آنان کاشته شد و ریشه کرد و درخت تنومند بسیار بزرگ فراگیر در تمام جهت‌های وجوی‌شان گردید. پس این مسئله بزرگ، هم در مورد خلافت است و هم در مورد مقابله‌هایی که در زمان خود رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داشتند.

نمونه‌هایی از مقابله منافقان با اهل بیت‌ علیهم السلام در زمان خود رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

به عنوان مثال، عایشه به امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گفت: که جای دیگری غیر ران من پیدا نکردی که بنشینی. این بی‌ادبی او در کتب موافق و مخالف آمده است؛ برای نمونه، سلیم می‌گوید:

«سَمِعْتُ سَلْمَانَ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ - وَ سَأَلْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ صَدَقُوا - قَالُوا: دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‌ علیهما السلام عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ عَائِشَةُ قَاعِدَةٌ خَلْفَهُ وَ عَلَيْهَا كِسَاءٌ وَ الْبَيْتُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ فِيهِمُ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الْكِتَابِ وَ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الشُّورَى فَلَمْ يَجِدْ مَكَاناً فَأَشَارَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هَاهُنَا - يَعْنِي خَلْفَهُ‏.فَجَاءَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام فَقَعَدَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ بَيْنَ عَائِشَةَ وَ أَقْعَى كَمَا يُقْعِي الْأَعْرَابِيُ‏ فَدَفَعَتْهُ عَائِشَةُ وَ غَضِبَتْ وَ قَالَتْ: أَ مَا وَجَدْتَ لِاسْتِكَ مَوْضِعاً غَيْرَ حَجْرِي؟ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ قَالَ: مَه‏ يَا حُمَيْرَاءُ لَا تُؤْذِينِي فِي أَخِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَاحِبُ لِوَاءِ الْحَمْدِ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَجْعَلُهُ اللَّهُ عَلَى الصِّرَاطِ فَيُقَاسِمُ النَّارَ فَيُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهُ الْجَنَّةَ وَ يُدْخِلُ أَعْدَاءَهُ النَّار»؛[7]

«ابان از سليم نقل مى‏كند كه گفت: از سلمان و ابو ذر و مقداد شنيدم، و همين مطلب را از علىّ بن ابى طالب‌ علیهما السلام پرسيدم و آن حضرت فرمود: راست گفته‏اند. آنان چنين گفتند: علىّ بن ابى طالب‌ علیهما السلام خدمت پيامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وارد شد در حالى كه عايشه پشت سر حضرت نشسته بود، و خانه پر از جمعيّت بود و در ميان آنان پنج نفر اصحاب صحيفه و پنج نفر اصحاب شورى‏ بودند. حضرت مكانى براى نشستن پيدا نكرد. پيامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به او اشاره كرد كه: اينجا - يعنى پشت سر آن حضرت - بنشین. على‌ علیه السلام آمد و بين پيامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و عايشه نشست و مانند اعرابى‏ها زانوان را در بغل گرفت‏. عايشه آن حضرت را كنار زد و غضب كرد و گفت: براى نشیمنگاهت جايى جز دامان من نيافتى؟! پيامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم غضب كرد و فرمود: ساكت باش اى حميرا! در باره برادرم على مرا اذيّت مكن. او امير المؤمنين و آقاى مسلمانان و صاحب لواى حمد و پيشرو پيشانى سفيدان در روز قيامت است. خداوند اختيار پل صراط را به او مى‏سپارد و او آتش را تقسيم مى‏كند. دوستانش را داخل بهشت و دشمنانش را داخل آتش مى‏نمايد».[8]

ابن ابی الحدید معتزلی هم می‌نویسد:

«ثم كان بينها و بين علي في حياة رسول الله أحوال و أقوال كلها تقتضي تهييج ما في النفوس؛ نحو قولها له‏ و قد استدناه رسول الله فجاء حتى قعد بينه‏ و بينها و هما متلاصقان: أ ما وجدت مقعدا لكذا - لا تكني عنه - إلا فخذي‏؟»؛[9]

«میان عایشه و علی در زمان حیات رسول خدا رفتار و گفتاری بود که همگی تکان‌دهنده است؛ مانند سخن عایشه به علی در زمانی که رسول خدا علی را نزدیک خود خواند و او آمد و میان آن دو که به یکدیگر چسبیده بودند نشست و عایشه گفت: آیا نشیمنگاهی برای خود - عایشه کلمه‌ای گفت که ذکرش منافی ادب است - جز ران من نیافتی؟».

شیخ طوسی این ماجرا از از خود امیر مؤمنان‌ علیه السلام این‌گونه روایت می‌کند:

«أَتَيْتُ النَّبِيَّ وَ عِنْدَهُ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ، فَجَلَسْتُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عَائِشَةَ، فَقَالَتْ لِي عَائِشَةُ: مَا وَجَدْتَ إِلَّا فَخِذِي‏ أَوْ فَخِذَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: مَهْ يَا عَائِشَةُ، لَا تُؤْذِينِي فِي عَلِيِّ، فَإِنَّهُ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ أَخِي فِي الْآخِرَةِ، وَ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، يَجْعَلُهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ، فَيُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهُ الْجَنَّةَ، وَ أَعْدَاءَهُ النَّارَ»؛[10]

«نزد پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رفتم و ابوبکر و عمر هم نزد آن حضرت بودند. میان رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و عایشه نشستم، پس عایشه به من گفت: جایی جز ران من یا ران رسول خدا نیافتی؟ رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ساکت باش عایشه! مرا در باره علیه آزار مده که براستی او برادر من در دنیا و برادر من در آخرت است و او امیر مؤمنان است، خداوند در روز قیامت او را بر پل صراط گذارد، پس او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به آتش در آورَد».

حتی در باره کسانی که از جهت فامیلی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم (از جهت عصمت و طهارتی که اهل‌بیت: داشتند) دور بودند نیز از روی کینه‌توزی رفتار می‌کردند، مانند داستان خلیفه دوم با صفیه که در امام باقر‌ علیه السلام آمده است:

«أَنَّ صَفِيَّةَ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَاتَ ابْنٌ لَهَا فَأَقْبَلَتْ فَقَالَ لَهَا الثَّانِي: غَطِّي قُرْطَكِ فَإِنَّ قَرَابَتَكِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ لَا تَنْفَعُكِ شَيْئاً! فَقَالَتْ لَهُ: هَلْ رَأَيْتَ لِي قُرْطاً يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ؟ ثُمَّ دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَأَخْبَرَتْهُ بِذَلِكَ وَ بَكَتْ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً، فَاجْتَمَعَ النَّاسُ فَقَالَ: مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّ قَرَابَتِي لَا تَنْفَعُ؟ لَوْ قَدْ قَرُبْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَشَفَعْتُ فِي أَحْوَجِكُمْ، لَا يَسْأَلُنِي الْيَوْمَ أَحَدٌ مِنْ أَبَوَاهُ إِلَّا أَخْبَرْتُهُ. فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ مَنْ أَبِي؟ فَقَالَ أَبُوكَ غَيْرُ الَّذِي تُدْعَى لَهُ أَبُوكَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ! فَقَامَ آخَرُ فَقَالَ مَنْ أَبِي يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ أَبُوكَ الَّذِي تُدْعَى لَهُ. ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: مَا بَالُ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّ قَرَابَتِي لَا تَنْفَعُ لَا يَسْأَلُنِي عَنْ أَبِيهِ؟ فَقَامَ إِلَيْهِ الثَّانِي فَقَالَ لَهُ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ وَ غَضَبِ رَسُولِهِ! اعْفُ عَنِّي عَفَا اللَّهُ عَنْكَ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‏: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ‏ - إِلَى قَوْلِهِ -‏ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِين [11]»؛[12]

«صفیه دختر عبدالمطلب پسری از دست داد. سوی رسول خدا آمد که عمر بدو گفت: گوشواره‌ات را بپوشان که براستی نزدیکی تو با رسول خدا هیچ نفعی به تو نرساند! صفیه به او گفت: تو گوشواره‌ای از من دیدی ای پس زن فاسده؟ سپس بر رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وارد شد و حضرت را بدان ماجرا خبر داد و گریست. رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون آمد و ندای نماز جماعت سر داد. مردم جمع شدند، پس حضرت فرمود: چه می‌شود اقوامی را که گمان می‌برند قرابت من نفعی ندارد؟ آن گاه که به مقام قرُب محمود برسم حتماً نیازمندان شما را شفاعت خواهم کرد. امروز هیچ کسی پدر و مادرش را جویا نشود مگر آنکه او را باخبر سازم. مردی برخاست و گفت: پدر من کیست؟ حضرت فرمود پدرت غیر آن کسی است که بدو خوانده می‌شود! پدرت فلان بن فلان است. دیگری برخاست و عرض کرد: پدر من کیست ای رسول خدا؟ حضرت فرمود: پدرت همان کسی است که بدو خوانده می‌شوی. سپس رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چه می‌شود کسی را که گمان می‌کند قرابت من نفعی ندارد، چرا از من نمی‌پرسد پدرش کیست؟ عمر برخاست و گفت: پناه می‌برم به خدا از غضب خدا و رسولش! از من درگذر که خدا از تو درگذرد. پس خداوند این آیات را نازل فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار گردد شما را اندوهناك مى‏كند مپرسيد. و اگر هنگامى كه قرآن نازل مى‏شود، در باره آنها سؤال كنيد، براى شما روشن مى‏شود. خدا از آن (پرسش‌هاى بيجا) گذشت، و خداوند آمرزنده بردبار است. گروهى پيش از شما از اين پرسش‌ها كردند؛ آن‌گاه به سبب آن كافر شدند».

پس آنان حتی تا این اندازه مقابله می‌کردند و این مقابله، مال جهت حسد کلی بود که اولاً قبل از اسلام نسبت به بنی‌هاشم داشتند؛ زیرا بنی‌هاشم از نظر اجتماعی اصالت قریش را داشتند، چنان‌که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدا از انسان‌ها عرب را اختیار کرد و از عرب، قریش و از قریش، بنی‌هاشم را اختیار کرد.[13] همه این فرمایشات، مقابله‌آمیز و مخالفت‌آمیز بوده؛ چون آنها خودشان گروه‌های دیگری از قریش بودند و با بنی‌هاشم معارضه می‌کردند که جلسه چهارم گذشت.

دو مقام در آیه حکومت و علم رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بیان آن

خداوند در قرآن فرموده است:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً * أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً * أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقيراً * أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً * فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى‏ بِجَهَنَّمَ سَعيراً ؛[14]

«آيا كسانى را كه از كتاب نصيبى يافته‏اند نديده‏اى؟ كه به «جِبت» و «طاغوت» ايمان دارند، و در باره كسانى كه كفر ورزيده‏اند مى‏گويند: اينان از كسانى كه ايمان آورده‏اند راه‏يافته‏ترند؛ اينانند كه خدا لعنتشان كرده، و هر كه را خدا لعنت كند هرگز براى او ياورى نخواهى يافت. آيا آنان نصيبى از حكومت دارند؟ (اگر هم داشتند) به قدر نقطه پشت هسته خرمايى به مردم نمى‏دادند. بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مى‏ورزند. در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم. پس برخى از آنان به وى ايمان آوردند، و برخى از ايشان از او روى برتافتند، و (براى آنان‏) دوزخ پرشراره بس است».

این آیات همه با هم مرتبط و برای بیان یک حقیقت است و آن عبارت است از حکومت و علم حق و اهل آن دو و همین‌طور حکومت و علم دروغین و باطل و اهل آن دو. حکومت حق و علم راستین، حکومت و علم الهی است و اهل آن دو اهل‌بیت‌ علیهم السلام هستند، و حکومت باطل و علم دروغین مجتث از زمین هم حکومت و علم غیر آن بزرگواران است که دیگران دنبال آن دو هستند. اصل در آیات، آیه 54 است که در آن دو جهت بیان شده و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هر دو جهت را بیان فرموده بود؛ یکی جهت حکومت و ولایت و خلافت و تسلط بر جامعه و ریاست آن و دیگری جهت علم و حقیقت و توحید و معارف و بیان حق و باطل. خداوند در این آیه شریفه، اهل بیت: را مخصوص گردانید. ائمه: فرمودند: «نَحْنُ النَّاسُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُون‏»؛[15] ما همان مردم هستیم که حسد به آنها برده شده. در روایاتی درباره این آیه شریفه و اطراف آن، مطالبی بیان کردند که بیانگر کمالات و مقاماتی است که آن بزرگواران دارند، مانند حدیث برید از امام باقر‌ علیه السلام:

«فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً فَجَعَلْنَا مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ فَكَيْفَ يُقِرُّونَ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ يُنْكِرُونَ فِي آلِ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم. قُلْتُ فَمَا مَعْنَى قَوْلِهِ‏ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً قَالَ: الْمُلْكُ الْعَظِيمُ أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ‏ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللَّهَ فَهُوَ الْمُلْكُ الْعَظِيمُ»؛[1 صلّی الله علیه و آله و سلّم]

«در باره این کلام خداوند تبارک و تعالی: در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم؛ حضرت فرمود: پس از میان آنان، رسولان و پیامبران و امامان قرار دادیم، پس چگونه در آل ابراهیم اقرار می‌کنند و در آل محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم انکار؟ عرض کردم: پس چیست معنای این سخن خداوند: و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم؟ فرمود: ملک بزرگ این است که در میان آنان امامانی گماشت که هر که اطاعتشان کند خدا را اطاعت کرده و هر که از ایشان نافرمانی کند خدا را نافرمانی کرده و این است ملک بزرگ».

چون دشمنان، آن کمالات را ندارند حسادت می‌ورزند و دشمنی باطنی و کینه درونی خود را آشکار می‌کنند. فرمود: وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً ؛[17] این آیه در باره ظالمانی است که در حقیقت خود، ظالم بودند و خداوند متعال به این وسیله درون آنان را آشکار کرد.

عوامل دشمنی منافقان با امیرالمؤمنین علیه السلام

پس همه دشمنی‌هایی که آنها کردند، گوشه‌ای از آن، تمایلات نفسانی بود و گوشه دیگرش، شهوت و ریاست و خودخواهی بود. ولی همه اینها به دشمنی ذاتی آنها برمی‌گردد. برای این، حاضر بودند که همه داشته‌های خود را از دست بدهند، اما در مقابل حق بایستند. مثل آن کسی که گفت: اگر سخنان تو راست است، دعا کن که از آسمان بر سر من سنگ ببارد. همه چیزش را حاضر است بدهد، اما جلوی این مطلب را بگیرد! آمد گفت: تو گفتی نماز بخوان، خواندیم؛ گفتی روزه بگیر، گرفتیم؛ گفتی حج به جا آور، بجا آوردیم؛ گفتی زکات بده، دادیم؛ دیگر این علی بن ابی طالب علیه السلام کیست که بر گردن ما سوار کرده‌ای و می‌خواهی او را بر ما امیر کنی! برای این کافر، این آیه نازل شد: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ [18] عذابی است که می‌آید و دافعی هم ندارد؛ که ناگهان سنگی آمد و به سرش خورد و او را به جهنم فرستاد. این ماجرا در روایات متعدد موافقین و مخالفین آمده است؛[19] برای نمونه امام صادق‌ علیه السلام از پدران بزرگوارش نقل فرمود:

«لَمَّا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِغَدِيرِ خُمٍّ نَادَى النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ‌ علیه السلام فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. فَشَاعَ ذَلِكَ وَ طَارَ فِي الْبِلَادِ فَبَلَغَ ذَلِكَ الْحَارِثَ‏ بْنَ نُعْمَانَ الْفِهْرِيَّ فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلَى نَاقَةٍ لَهُ حَتَّى أَتَى الْأَبْطَحَ فَنَزَلَ عَنْ نَاقَتِهِ فَأَنَاخَهَا وَ عَقَلَهَا ثُمَّ أَتَى النَّبِيَّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ هُوَ فِي مَلَإٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ أَمَرْتَنَا عَنِ اللَّهِ أَنْ نَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ فَقَبِلْنَاهُ مِنْكَ وَ أَمَرْتَنَا أَنْ نُصَلِّيَ خَمْساً فَقَبِلْنَاهُ مِنْكَ وَ أَمَرْتَنَا أَنْ نَصُومَ شَهْراً فَقَبِلْنَاهُ مِنْكَ وَ أَمَرْتَنَا أَنْ نَحُجَّ الْبَيْتَ فَقَبِلْنَاهُ ثُمَّ لَمْ تَرْضَ بِهَذَا حَتَّى رَفَعْتَ بِضَبْعَيْ ابْنِ عَمِّكَ فَفَضَّلْتَهُ عَلَيْنَا فَقُلْتَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ هَذَا شَيْ‏ءٌ مِنْكَ أَمْ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى؟ فَقَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: وَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنَّهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ. فَوَلَّى الْحَارِثُ بْنُ نُعْمَانَ يُرِيدُ رَاحِلَتَهُ وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ مَا يَقُولُهُ مُحَمَّدٌ حَقّاً فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏ [20] فَمَا وَصَلَ إِلَيْهَا حَتَّى رَمَاهُ اللَّهُ بِحَجَرٍ فَسَقَطَ عَلَى هَامَتِهِ وَ خَرَجَ مِنْ دُبُرِهِ فَقَتَلَهُ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ »؛[21]

«آن گاه که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در غدیر خم بود مردم را فرا خواند. مردم جمع شدند و آن حضرت دست علی‌ علیه السلام را گرفت و فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست. این ماجرا میان مردم پخش شد و در همه آبادی‌ها چرخید و به گوش حارث بن نعمان فهری رسید که عزم رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم کرد و با شترش آمد تا به منطقه ابطح رسید. از شترش پایین آمد و آن را خوابانید و بر جایی بست. رسول خدا در میان گروهی از اصحابش بود که حارث نزد حضرت آمد و گفت: ای محمد! از جانب خدا فرمانمان دادی شهادت دهیم خدایی جز الله نیست و تو رسول خدایی که پذیرفتیم، فرمانمان دادی پنج بار نماز بجای آوریم که پذیرفتیم، فرمانمان دادی یک ماه روزه گیریم که پذیرفتیم، فرمانمان دادی حج بیت الله بجای آوریم که پذیرفتیم، به اینها راضی نشدی تا آنکه بازوان پسرعمویت بالا بردی و بر ما برتری‌اش دادی و گفتی هر که من مولای اویم علی مولای اوست! این از جانب توست یا از جانب خداوند متعال؟ حضرت فرمود: به آن که خدایی جز او نیست قسم که این امر خداست. حارث روی گرداند و سمت شترش رفت در حالی که می‌گفت: خدایا اگر آنچه محمد می‌گوید حقیقت است، سنگی از آسمان بر ما فرود آور و یا عذابی دردناک برایمان بیاور! هنوز به شترش نرسیده بود که خداوند سنگی سویش انداخت که بر فرق سرش فرو افتاد و از پشتش بیرون آمد و هلاکش ساخت و خداوند متعال این آیات نازل فرمود: پرسنده‏اى از عذاب واقع‏شونده‏اى پرسيد، كه اختصاص به كافران دارد آن را بازدارنده‏اى نيست».

دو مطلب ولایی در آیه یحسدون الناس

پس این آیه شریفه، دو مطلب را بیان می‌کند: یکی اینکه خلافت و سمت و ریاست به ائمه: انحصار دارد و دیگر اینکه حق و عرفان و توحید و دین و علم منحصر به این بزرگواران است. این مسئله باعث شد که دشمنان شقاوت باطنی خود را آشکار کنند تا در هر دو جهت مقابله کنند؛ هم در جهت خلافت مقابله کنند - که در روایات فراوانی از خاصه وارد شده است که گفتند: این آقا آمده که اهل بیتش را بر ما مسلط کند، علی بن ابی‌طالب و فرزندانش: را بر ما مسلط کند و ما نمی‌گذاریم این کار را بکند - و هم در جهت علمی و عرفانی و حقایق قرآنی که از آن بزرگواران صادر می‌شد، مقابله کنند که بعضی روایاتش در جلسه گذشته بیان شد.

برنامه‌ریزی منافقان در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم

این دو مطلب سبب شد که آنها از زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برنامه‌ریزی کنند و شقاوت باطنی خود را به صورت دشمنی آشکار سازند. این دشمنی در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به صورت پوشیده بود و اشاره‌هایی از آنها می‌آمد، ولی نمی‌توانستند به آن تصریح کنند.

مقابله رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با دسیسه‌های منافقان

علت اینکه نمی‌توانستند دشمنی خود را صراحتا نشان دهند این بود که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آن جلوگیری می‌کردند، مثل همان جایی که عایشه حرفی زد و حضرت بلافاصله با گفتار او مقابله کردند، یا مانند جایی که دومی نسبت به صفیه دختر عموی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت «اینکه شما از بنی‌هاشم و فامیل پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستید بی‌نتیجه است» و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بلافاصله با او مقابله کردند.

بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم امیرالمؤمنین علیه السلام به شکل‌های گوناگونی با آنان مقابله کردند. لذا فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه: در این باره، صرفاً بیان یک مطلب علمی برای آیندگان نیست، بلکه آن بزرگواران در برابر انسان‌هایی حرف می‌زنند که راهی را انتخاب کرده‌اند و ائمه: در برابر آن راه قرار می‌گیرند و آنها خواه ناخواه با این فرمایشات جری‌تر می‌شوند.

بعثت پیامبران: صرفا برای هدایت نیست

چون اصلاً خداوند پیامبران را نفرستاده تا همه هدایت شوند، بلکه برای اتمام حجت خدا بر انسان‌ها است، همانطور که در قرآن کریم در سوره اعراف فرموده:

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ * وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ * وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ ؛[22]

«و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «چرا، گواهى داديم»، تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين غافل بوديم. يا بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بوده‏اند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم. آيا ما را به خاطر آنچه باطل‏انديشان انجام داده‏اند هلاك مى‏كنى؟ و اينگونه آيات را به تفصيل بيان مى‏كنيم، و باشد كه آنان بازگردند. و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت؛ آنگاه شيطان، او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مى‏خواستيم، قدر او را به وسيله آن بالا مى‏برديم، امّا او به زمين گراييد و از هواى نَفْس خود پيروى كرد. از اين رو داستانش چون داستان سگ است، اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از كام برآورد، و اگر آن را رها كنى زبان از كام برآوَرَد. اين، مَثَل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس اين داستان را حكايت كن، شايد كه آنان بينديشند. چه زشت است داستان گروهى كه آيات ما را تكذيب و به خود ستم مى‏نمودند».

و در سوره نساء فرموده:

إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسى‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً * وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليماً * رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً * لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً * إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً ؛[23]

«ما همچنانكه به نوح و پيامبران بعد از او، وحى كرديم، به تو وحى كرديم؛ و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم، و به داوود زبور بخشيديم. و پيامبرانى كه در حقيقت (ماجرای) آنان را قبلاً بر تو حكايت نموديم؛ و پيامبرانى كه ايشان را بر تو بازگو نكرده‏ايم. و خدا با موسى آشكارا سخن گفت. پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از پيامبران، در مقابل خدا حجّتى نباشد، و خدا توانا و حكيم است. ليكن خدا به آنچه بر تو نازل كرده است گواهى مى‏دهد. آن را به علم خويش نازل كرده است؛ و فرشتگان گواهى مى‏دهند. و كافى است خدا گواه باشد. بى‏ترديد، كسانى كه كفر ورزيدند و از راه خدا باز داشتند، به گمراهىِ دور و درازى افتاده‏اند».

و در سوره بقره فرموده: إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ * وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ * يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ * في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ ؛[24]

«در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند - چه بيمشان دهى، چه بيمشان ندهى - برايشان يكسان است؛ نخواهند گرويد. خداوند بر دلهاى آنان، و بر شنوايى ايشان مُهر نهاده؛ و بر ديدگانشان پرده‏اى است؛ و آنان را عذابى بزرگ است. و برخى از مردم مى‏گويند: ما به خدا و روز بازپسين ايمان آورده‏ايم؛ ولى گروندگان نيستند. با خدا و مؤمنان نيرنگ مى‏بازند؛ ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمى‏زنند، و نمى‏فهمند. در دلهايشان مرضى است؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به آنچه به دروغ مى‏گفتند، عذابى دردناك خواهند داشت».

و نیز در سوره یس فرموده: وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَريمٍ ؛[25] «و آنان را چه بيم دهى، چه بيم ندهى، به حالشان تفاوت نمى‏كند، نخواهند گرويد. بيم دادن تو، تنها برای کسی است كه كتاب حقّ را پيروى كند و از رحمان در نهان بترسد. پس او را به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده».

رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای هدایت خلق اصرار می‌کردند و مؤمنان در این اصرار، حقیقت نهفته خود را آشکار می‌کردند و کافران در این اصرار، کفرشان را بیشتر آشکار می‌کردند. اگر امیرالمؤمنین علیه السلام سازش می‌کرد و با دشمنان خود همراهی می‌کرد و می‌گفت حالا می‌آییم و بیعت می‌کنیم، دیگر آنها آن شقاوت‌ها را نشان نمی‌دادند و درِ خانه آن حضرت را نمی‌سوزاندند و به حضرت زهرا3 اهانت نمی‌کردند و آیندگانشان هم نمی‌آمدند آن را توجیه کنند. پس باید دشمنی درونی آنان آشکار شود تا مطالب باطلشان در طول تاریخ باقی بماند.

با اینکه خدا فرموده آنان ایمان نمی‌آورند، اما رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اصرار می‌کرد تا آنها که طرفدار باطل و مخالف حق‌اند درون خود را بیشتر آشکار کنند تا در روز قیامت نگویند: إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين ؛ ما نمی‌دانستیم. لذا این مقابله در طول تاریخ زندگی ائمه: به گونه‌های مختلف بوده و همین مقابله سبب می‌شد که دشمنان در راه خود بیشتر تلاش و پیشرفت کنند و بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز اصول باطل و اوهام و شهوات و تمایلات نفسانی خود را، که به نام اصول عقلی و عقلایی و مانند آن نامگذاری کرده‌اند، بیشتر بیان کنند.

خطابه امیرالمؤمنین علیه السلام درباره عالمان حق و عالمان سوء

پس انبیا: برای امتحان انسان‌ها فرستاده شدند. امیرالمؤمنین علیه السلام خطبه‌ای فرمودند که در آن، پیروان خود را تأیید و دشمنان خود را که در مقابل بودند، تکذیب کردند:

«عِبَادَ اللَّهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ‏ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ‏.

وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ. يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ.

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟‏ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الْآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ؟ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ؟ ‏وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ.

أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ فَلَا تَقُولُوا بِمَا لَا تَعْرِفُونَ فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُونَ. وَ اعْذِرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ هُوَ أَنَا أَ لَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ الْأَكْبَرِ وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ الْإِيمَانِ وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي وَ فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي وَ أَرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسِي فَلَا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَا لَا يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ وَ لَا تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَر»؛[26]

«اى بندگان خدا! براستی که از محبوب‏ترين بندگان در نزد خدا، بنده‏اى است كه خدا او را در پيكار با نفس يارى داده است، پس جامعه زيرينش را حزن قرار داده و لباس ترس به تن کرده، چراغ هدايت در قلبش روشن گشته و بساط روزی که در پیش دارد را فراهم آورده، دور را بر خود نزديك و سخت را آسان ساخته، پس نظر کرده و دریافته، یاد کرده و تلاش بسیار آورده، از آبی گوارا که راه‌های ورودش بر او هموار شده نوشیده و در نخستین بار از آن سیراب گشته و در راه هموار قدم گذاشته. لباس شهوات از تن در آورده و جز يك همّ، از تمام هموم خود را رهانده، پس از صفت کوران و مشارکت با هواپرستان بیرون آمده و از کلیدهای درهای هدایت و قفل‌های درهاى هلاکت گشته. راهش را دریافته و در مسیرش قدم گذاشته و روشنی‌گاهش شناخته و غرقه‌گاهش پشت سر گذاشته و به استوارترین دستاويزها و محكم‏ترين طناب‏ها چنگ انداخته. از یقینش، بر وضوحی همچون روشنای شعاع خورشید باشد و خود را برای خداوند سبحان در بلندای امور گماشته باشد که هر چه بر او وارد شد به راهش نشاند و هر فرعی را به اصلش بازگرداند. چراغ تاريكى‏هاست و روشنی‌بخش تيرگى‏ها و کلید درهای بسته و برطرف‌كننده دشوارى‏ها و راهنماى بیابان‌ها. سخن مى‏گويد و مى‏فهماند، سكوت می‌کند و سالم می‌ماند. خود را برای خدا خالص گردانده و خدا نیز او را برگزیده. پس او از معدن‌های دین خدا و اركان زمين اوست. عدل را بر نفس خود ملزم داشته و سرآغازش را نفی هوس از نفس خود ساخته. حق را وصف می‌کند و به آن عمل مى‏كند. برای خیر نهایتی نمی‌گذارد مگر آنکه به دنبالش می‌رود و آن را در جایی گمان نمی‌برد مگر آن که قصدش می‌کند. زمام خود به دست قرآن سپرده، پس قرآن است که پیشرو و پیشوای اوست، هر جا كه قرآن بار اندازد فرود آيد، و هر جا كه قرآن جاى گيرد مسكن گزيند.

یکی دیگر هم نام عالم بر خود نهد، حال آنکه نباشد؛ جهالت‌هایی را از نادانان و ضلالت‌هایی را از گمراهان برگرفته و دام‌هایی از ریسمان‌های فریب و سخن باطل برای مردم گسترده. قرآن را بر رأی‌های خود سوار کرده و حق را در پی هواهای خود برده. مردم را از خطرات بزرگ ایمنی می‌دهد و جرم‌های بزرگ را آسان می‌نماید. می‌گوید: در شبهه‌ها توقف می‌کنم؛ حال آنکه در آنها افتاده! و می‌گوید: از بدعت‌ها کناره می‌گیرم؛ حال آنکه در میان آنها خوابیده! پس صورتش صورت انسان است و قلبش قلب حیوان. نه درگاه هدایت می‌شناسد که بدان درآید و نه درگاه گمراهی می‌شناسد که آن را ببندد. این کس، مرده زندگان است.

پس به كجا مى‏رويد؟ و به کجایتان می‌کشانند؟ حال آن که عَلم‌ها بر پا است و نشانه‌ها پیدا و روشنی‌گاه بر جا؛ کجا سرگردانتان کرده‌اند و چه سان حیران گشته‌اید؟ حال آنکه عترت پیامبرتان در میانتان است و آنان‌اند زمام‌ حق و نشانه دین و زبان صدق؛ پس آنان را به نیکوترین منزل‌گاه قرآن در آورید و همچون شتران تشنه بدیشان در آیید.

اى مردم! اين سخن از خاتم پيامبران صلّی الله علیه و آله و سلّم برگیرید كه فرمود: براستی می‌میرد آن کس از ما که بمیرد حال آنکه مرده نباشد و می‌پوسد آن کس از ما که بپوسد حال آنکه پوسیده نباشد! پس آنچه معرفتش ندارید مگوييد که بی‌شک بیشترِ حق در همان است که انکارش می‌کنید! و معذور دارید آن کس را که حجتی بر او ندارید و آن منم! مگر نه این است که در میان شما به ثقل اکبر عمل کردم و ثقل اصغر را به جا گذاشتم؟! پرچم ایمان را در میانتان بر افراشتم و بر حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و از عدل خود لباس عافیت بر تنتان کردم و از گفتار و کردار خود سفره معروف برایتان گستردم و کرائم اخلاقی را از خود نشانتان دادم؛ پس رأی به کار مگیرید در آنچه عمقش را دیده در نیابد و فکرها بدان ره نیابد».

اهل‌بیت: در علم و عمل مقابله کردند که ما هم مقابله کنیم

حضرت در این مقابله، خواستند به ما بفهمانند که برای یادگرفتن علم و حق و حقیقت و تفسیر قرآن و معانی آن، سراغ آنها نرویم و دنباله‌رو آنها نباشیم، کسانی که در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام می‌بافتند و می‌گفتند و می‌ساختند و امیرالمؤمنین علیه السلام با آنها مقابله کردند و بعدی‌های آنها هم آمدند و پیروی آنها را کردند و در طول تاریخ به عنوان مفسران شناخته شدند و در دنیای اسلام نیز به عنوان اولین مفسران اسلام شناخته شدند.

نباید دنبال نویسندگان حامی منافقان رویم

امیرالمؤمنین علیه السلام این خطبه را فرمودند تا ما متوجه باشیم که دنبال آنها نرویم و علم و حق را در آنها نبینیم، بلکه آنها را باطل محض ببینیم و به اصول و مطالب آنها که به اسم عقلی و قرآنی و عقلایی نام‌گذاری کرده‌اند و با ساختارهای زیبایی مزین کرده‌اند تا بتوانند در جامعه نفوذ کنند، اعتنا نکنیم. مثلاً اگر ابوحنیفه با یک ساختار بسیار غلطی مطلب می‌نوشت که هر پیرزن بیابانی هم نادرستی آن را بفهمد، دیگر نمی‌توانست رسوخ کند؛ بلکه باید چیزهایی را به عنوان مسایل عقلی و عقلایی مطرح کند تا در برابر امام صادق علیه السلام بتواند ایستادگی کند.

پس امیرالمؤمنین علیه السلام این فرمایش را فرمودند که ما امروز بفهمیم و مخالفان آن روز هم در مقابله خود قوی‌تر شوند. این مطلب مهمی است که انبیا: فقط برای هدایت خلق نیامده‌اند، بلکه آمده‌اند مقابله‌ها را قوی کنند. لذا به طور مستمر، بزرگی و شرافت و اوصاف کمالی خود و طرفداران خود را که در قرآن کریم صدها صفت از اوصاف شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام آمده، گوشزد می‌کردند و نیز پستی و رذالت و خباثت و اوصاف زشت و شیطانی طرف مقابل را بیان می‌کردند و نیز رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر این امر اصرار می‌کردند که بالای پانصد تا از اسامی دشمنان ائمه: در قرآن آمده است. پس این امر سبب می‌شد که هم مؤمنان قوی می‌شدند زادَتْهُمْ إيماناً [27] و هم دشمنان آنها قوی می‌شدند وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً .[28]

استشعار حزن و معنای آن

حضرت در ابتدای این خطبه فرمود: به درستی که دوست‌ترین بندگان خدا نزد خدا، بنده‌ای است که خدا او را بر نفسش کمک کرده تا بر آن پیروز شود، پس حزن و اندوه را شعار خود قرار داده؛ لباس رو را دثار می‌گویند، ولی شعار لباسی است که به شعر و موی و بدن انسان می‌چسبد که لباس زیر است. در روایت دیگری از حضرت آمده است که فرمود:

«فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِيَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً فِيهِمْ كَرَائِمُ‏ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا»؛[29]

«پس دعوت‌گر را اجابت کنید و در پی چوپان روید که مردمان به دریاهای فتنه‌ها فرو رفته‌اند و بدعت‌ها به جای سنت‌ها برگرفته‌اند و مؤمنان به گوشه‌ای خزیده و گمراهان دروغگو به سخن آمده‌اند؛ ماییم شعار (لباس زیرین) و یاران و نگهبانان و درگاهان - و به خانه‌ها در نیایند جز از درهای آنان، که هرکس را از جز درهایشان آید، دزد بنامند - که در ایشان است کرائم قرآن و ایشان‌اند گنج‌های خدای رحمان، گر سخن گویند راست گویند و گر خاموش شوند، دیگرانشان پیشی نگیرند».

عبارت «فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْن‏» یعنی در درون و اعماق قلب خود، حزن و اندوه را لمس می‌کند. آقا امام صادق‌ علیه السلام فرمودند: «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ بِالْحُزْنِ فَاقْرَءُوهُ بِالْحُزْن‏؛[30] قرآن با حزن فرود آمده، پس آن را با حزن قرائت کنید». پس وقتی حزن را در درون خود قرار داد و حزن بر تمام درون او حاکم شد، آن وقت خوف را جلباب خود قرار داده؛ یعنی لباس رویی که تمام بدن را می‌گیرد.

فقر الهی و معنای آن

امیرالمؤمنین علیه السلام در جمله دیگری فرمودند: هر که محبت ما را در دل خود یافت، پس خودش را برای فقر آماده کند: «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً؛[31] هرکس ما خاندان را دوست دارد، پس لباسی برای فقر فراهم آوَرَد». فقری که تمام هویت او را بگیرد. مرحوم محدث نوری در کتاب دار السلام، روی این جمله خیلی صحبت کرده و برخی جاها غلط معنی شده، چون گاهی فقر به معنی ناداری است و گاهی فقر فخر است که بنده به آن بر دیگران افتخار می‌کند، چنانکه آقا رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

«الشَّرِيعَةُ أَقْوَالِي وَ الطَّرِيقَةُ أَفْعَالِي وَ الْحَقِيقَةُ أَحْوَالِي وَ الْمَعْرِفَةُ رَأْسُ مَالِي وَ الْعَقْلُ أَصْلُ دِينِي وَ الْحُبُّ أَسَاسِي وَ الشَّوْقُ مَرْكَبِي وَ الْخَوْفُ رَفِيقِي وَ الْعِلْمُ سِلَاحِي وَ الْحِلْمُ صَاحِبِي وَ التَّوَكُّلُ زَادِي‏ وَ الْقَنَاعَةُ كَنْزِي وَ الصِّدْقُ مَنْزِلِي وَ الْيَقِينُ مَأْوَايَ وَ الْفَقْرُ فَخْرِي وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين‏»؛[32]

«شریعت، سخنان من است و طریقت، کردار من و حقیقت احوال من و معرفت سرمایه‌ام و عقل اصل دینم و محبت اساسم و شوق سوارم و ترس همدمم و علم سلاحم و حلم همراهم و توکل توشه‌ام و قناعت گنجم و راستی منزلم و یقین سرمنزلم و فقر فخرم است و بدان بر دیگر پیامبران و رسولان افتخار می‌کنم».

فقر احبا و دوستان به معنی بی‌پول شدن و گرسنگی نیست، بلکه برخی اصحاب ائمه: دارا بودند. در همان زمان امیرالمؤمنین علیه السلام کسانی بودند که پول زیادی داشتند. امام باقر‌ علیه السلام در حدیثی فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُعْطِي الدُّنْيَا مَنْ يُحِبُّ وَ يُبْغِضُ وَ لَا يُعْطِي الْآخِرَةَ إِلَّا مَنْ أَحَبَّ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَسْأَلُ رَبَّهُ مَوْضِعَ سَوْطٍ مِنَ الدُّنْيَا فَلَا يُعْطِيهِ وَ يَسْأَلُهُ الْآخِرَةَ فَيُعْطِيهِ مَا شَاءَ وَ يُعْطِي الْكَافِرَ مِنَ الدُّنْيَا قَبْلَ أَنْ يَسْأَلَهُ مَا شَاءَ وَ يَسْأَلُهُ مَوْضِعَ سَوْطٍ فِي الْآخِرَةِ فَلَا يُعْطِيهِ إِيَّاهُ»؛[33]

«براستی که خداوند عز و جل دنیا را عطا فرماید هم به کسی که دوست دارد و هم کسی که دشمن دارد ولی آخرت را ارزانی ندارد جز بر آن کس که دوستش دارد و براستی که مؤمن از پروردگارش تنها به اندازه جای تازیانه‌ای از دنیا درخواست می‌کند و خداوند عطایش نمی‌کند، حال آنکه آخرت را از او می‌خواهد و او هرچه خواهد عطا می‌فرماید و خداوند به کافر از دنیا می‌دهد پیش از آنکه از او بخواهد، حال آنکه در آخرت به اندازه جای تازیانه‌ای از او می‌خواهد و او عطایش نمی‌کند».

بعضی مقامات عالمان حق

خلاصه این انسان، جلباب خوف را پوشیده؛ نتیجه این دو عمل، این گونه شده که چراغ هدایت در قلبش فروزان و دلش به چراغ هدایت نورانی شده وخود را برای مهمانی روز قیامت که خداوند می‌خواهد او را وارد بهشت کند، آماده کرده است. پس دور را برای خود، نزدیک دیده؛ یعنی آخرت را که بیگانگان از توحید و رسالت و ولایت دور می‌بینند، برای خود نزدیک دیده. در نتیجه، تمام سختی‌ها را برای خود آسان و سهل دیده. پس فکر و نظر و تدبر کرده و چون نظر او، نظر حق و درست و نظر بر میزان و معیار مطالب حق و اصول حق الهی است، بصیرت پیدا کرده و به یاد آورده است. پس یادآوری‌های خود را بسیار زیاد کرده؛ یعنی وقتی که مطالب و حقایق حق الهی را به یاد آورده، آن مطالب حق الهی، باعث شده که در او ایمان و علم و تقوا زیاد شود و او از آب عذب گوارای فراتی که وارد شدن به آن برای او آسان شده، سیراب شده.

راه‌یابی پیروان اهل‌بیت علیه السلام به سرچشمه علوم حق

و چون مقامات قبل را طی کرده دیگر به آسانی می‌تواند به سر چشمه‌های آب حقیقت و به سر جوی‌های آن رود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ؛[34] آنان كه سوى ما آمدند سوى چشمه‏هاى صافى آمدند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد». کسی که به این مقام رسد، از اولین آب نوشیده؛ یعنی چیزی از جای دیگر نگرفته، و اولین آب را سیراب نوشیده. پس راهی را که مستوی و آسان و صاف است و هیچ پیچیدگی ندارد، پیموده است. راه ممکن است، دو گونه باشد. راه‌های ظاهری را در نظر بگیرید. یک راهی است که پای شما فرو نمی‌رود، چون خاک نرم نیست، اما کوهستانی و پیچ در پیچ است و سختی دارد و ممکن است که به دره بیفتید. اما راه دیگری هموار است، اما پایتان در آن فرو می‌رود و نمی‌توانید پای خود را بیرون بیاورید. مثل کسی که می‌خواهد در فلات عربستان که شن‌زار است راه رود. لذا شتر به درد آنجا می‌خورد زیرا پاهای آنها پهن است و فرو نمی‌رود. «جَدَداً» یعنی راهی که آن راه هم سفت و محکم است و پا فرو نمی‌رود و هم مستقیم و صاف و بدون پیچ و خم و بلندی و پایینی است.

پس او یک راه آسان بسیار صاف برای خود قرار داده که راه امیرالمؤمنین علیه السلام و قرآن کریم است. او تمام لباس‌ها و سربال‌های شهوت‌ها را از خود کنده و دنبال هیچ شهوتی نمی‌رود. در نتیجه، هیچ حقی را دنباله‌رو شهوت خود قرار نمی‌دهد و خود را از همه هم‌ها و قصد‌ها و خواسته‌ها خالی کرده، مگر یک هم، چنان‌که فرمود: «تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً»؛ هم او فقط یک هم است «انْفَرَدَ بِه» که آن یک همّ، مخصوص خود اوست و دیگری با او شریک نیست، مگر کسی که مثل اوست.

امیرالمؤمنین علیه السلام در وصف بزرگان شیعیان خود در جای دیگری فرموده است:

«اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ‏ الْمُتْرَفُونَ‏ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْت‏»؛[35]

«البته چنین است که زمین تهی نگردد از کسی که از برای خدا حجت بر پا دارد، از آشکار و مشهور و یا ترسان و پنهان، تا آنکه حجت‌ها و بینات خداوند از میان نرود، ولی چند تن باشد و کجا باشند؟ به خدا سوگند که آنان کمترین‌ها باشند در تعداد و بزرگ‌ترین‌ها باشند در منزلت در پیشگاه خدا؛ خداوند حجت‌ها و بینات خود را به واسطه ایشان محفوظ دارد تا آنکه نزد همسانان خود به ودیعه گذارندشان و در دل‌های امثال خود بکارند. علم به واسطه آنان بر حقیقت بصیرت تاخته و آنان به روح یقین رسیده و آنچه نازپروردگان دشوارش دیده‌اند را به آسانی یافته و بدانچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته‌اند و با بدن‌هایی همنشین دنیا گشته‌اند که روحش به جایگاه بلندمرتبه‌تر تعلق دارد؛ آنان جانشینان خداوند در زمینش باشند و دعوت‌گران به دینش. وه که چه شوقی به دیدارشان دارم، هرگاه خواستی بازگرد ای کمیل».

این انسان از اهل زمان خود که اهل هوی و هوس و تمایلات گوناگون هستند، جدا شده؛ پس در نتیجه، از صفت کوری و صفت شرکت داشتن با اهل هوی و هوس بیرون رفته؛ پس دیگر نه کوری دارد که نادان باشد و راه حق را نشناسد و نه دنبال شهوت می‌رود که حق را به خاطر شهوت و هوی و هوس رها کند.

عالمان شیعه پیرو راه امامان، کلیدهای درهای هدایت

پس این انسان در این هنگام از کلید‌های در‌های هدایت گردیده. شما اگر بخواهید به شهر هدایت وارد شوید و بخواهید که درِ آن شهر را باز کنید، به کلید نیاز دارید و این انسان از کلید‌های در‌های آن شهر است. چنان که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «أَنَا الْمَدِينَةُ وَ عَلِيٌّ الْبَابُ وَ كَذَبَ‏ مَنْ‏ زَعَمَ‏ أَنَّهُ‏ يَدْخُلُ الْمَدِينَةَ لَا مِنْ قِبَلِ الْبَابِ وَ كَذَبَ‏ مَنْ‏ زَعَمَ‏ أَنَّهُ‏ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُ عَلِيّاً؛[36] من شهرم و علی درب است و دروغ گوید هر کس گمان کند که جز از جانب درب داخل شهر می‌شود و دروغ گوید هر کس گمان کند که مرا دوست دارد حال آنکه بغض علی دارد».

آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام به ابوذر فرمود: «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ لَوْ حَدَّثَكَ بِمَا يَعْلَمُ لَقُلْتَ رَحِمَ اللَّهُ قَاتِلَ سَلْمَانَ، يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ بَابُ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً، وَ إِنَّ سَلْمَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ؛[37] ای اباذر! راستی که اگر سلمان تو را بدانچه می‌داند حدیث می‌کرد، می‌گفتی: خدا قاتل سلمان را رحمت کند! ای اباذر! راستی که سلمان باب خداوند در زمین است، هر که او را بشناسد مؤمن است و هر که انکارش کند کافر، و براستی که سلمان از ما اهل‌بیت است».

آقا امام صادق‌ علیه السلام فرمودند: «نَحْنُ أَصْلُ‏ كُلِ‏ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي‏ءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ‏ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ [38] وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا»؛[39]

«ما اصل هر خیریم و همه نیکی‌ها از شاخه‌های ماست، که توحید و نماز و روزه و فرو بردن خشم و درگذشتن از خطاکار و رحمت به فقیر و دلجویی از همسایه و اقرار به فضل اهل فضل همگی از مصادیق نیکی است و دشمن ما اصل هر بدی است و هر ناشایست و زشتی از شاخه‌های آنان است، پس دروغ و بخل و خبرچینی و بریدن رحم و رباخواری و خوردن ناحق مال یتیم و تجاوز از حدودی که خداوند بدان امر فرموده و ارتکاب کارهای ناشایست - چه آنها که ظاهری است و چه آنها که باطنی (چنانکه قرآن فرموده) - و زنا و دزدی و هر ناشایستی مانند آن، همگی از آنهاست؛ پس دروغ گفته کسی که گمان کند با ماست در حالی كه به شاخه‌های غیر ما چنگ زده است».

امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث بسیار زیبایی که در اصول کافی آمده است، مردم بعد رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را به سه دسته تقسیم کرده؛ این حدیث خیلی به درد اینجا می‌خورد و انسان علمای حق را می‌شناسد که چه کسانی هستند و مخالفان را هم که کفر و ضلالت محض‌اند می‌شناسد که حضرت در حدیث‌هایی که می‌خوانیم فرمود: دنبال آنان نروید و به حق‌های آنان هم گوش ندهید و آنها را رها کنید، زیرا آنها ملل مشرک و ملحدند.

دنبال هر به ظاهر عالم به نام شیعه نباید رفت

انسان باید درباره علمایی که ظاهراً علمای شیعه‌اند، حواسش را جمع کند و ببیند که این علمای شیعه چه کسانی‌اند. چون عالم شیعه که از بچگی عالم شیعه نبوده، بلکه از طفولیت درس خوانده تا عالم شده؛ حال باید دید که آیا خزعبلات مخالفان در او اثر گذاشته و او را مختلط کرده یا اثر نگذاشته و مختلط نشده؟ انسان باید دنبال کسی که مختلط شده، نرود و کتابی را که مختلط است و انحرافات آنان نیز در آن وجود دارد، میزان تعلم خود و امام و راهنمای خود قرار ندهد.

مردم بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سه دسته شدند

فرمود: «إِنَّ النَّاسَ آلُوا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِلَى ثَلَاثَةٍ: آلُوا إِلَى عَالِمٍ عَلَى هُدًى مِنَ اللَّهِ قَدْ أَغْنَاهُ اللَّهُ بِمَا عَلِمَ عَنْ عِلْمِ غَيْرِهِ وَ جَاهِلٍ مُدَّعٍ لِلْعِلْمِ لَا عِلْمَ لَهُ مُعْجَبٍ بِمَا عِنْدَهُ قَدْ فَتَنَتْهُ الدُّنْيَا وَ فَتَنَ غَيْرَهُ وَ مُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلَى سَبِيلِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ نَجَاةٍ ثُمَّ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى [40]»؛[41]

«براستی که مردم بعد از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به سه جانب رفتند: سوی عالمی رفتند که بر هدایتی از جانب خداست و خداوند او را بدانچه دانسته از دانش غیرش بی‌نیاز فرموده؛ و نادانی که ادعای علم دارد و علمی ندارد و بدانچه نزدش است به عجب افتاده و دنیا او را به فتنه انداخته و او دیگران را؛ و علم‌آموزی که از عالمی برگرفته که بر راه هدایتی از جانب خداوند و بر راه نجات است. سپس، هلاک شود هر که مدعی گردد و (چنانکه خدا در قرآن فرموده) نومید شود هر که دروغ بندد».

مردم بعد از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سه گروه شدند: یک گروه، سراغ امام رفتند: «إِلَى عَالِمٍ عَلَى هُدًى مِنَ اللَّهِ قَدْ أَغْنَاهُ اللَّهُ بِمَا عَلِمَ عَنْ عِلْمِ غَيْرِهِ؛ به سوی عالمى كه بر هدایتی از جانب خداست و خداوند او را بدانچه دانسته از دانش غیرش بی‌نیاز فرموده»، سراغ ائمه: رفتند، مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، جابر بن عبدالله. گروه دوم، «وَ مُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلَى سَبِيلِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ نَجَاةٍ ثُمَّ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خَابَ مَنِ افْتَرَى ؛ و علم‌آموزی که از عالمی برگرفته که بر راه هدایتی از جانب خداوند و بر راه نجات است، سپس، هلاک شود هر که مدعی گردد و (چنانکه خدا در قرآن فرموده) نومید شود هر که دروغ بندد»، دنبال سلمان و ابوذر و کسانی رفتند که فقط دنبال امیرالمؤمنین علیه السلام می‌رفتند و فقط حق را در امیرالمؤمنین علیه السلام می‌دیدند که آن اولی‌ها، یعنی سلمان و ابوذر و مقداد و علمای امروز که این گونه هستند و انسان از کتاب و شاگردش می‌تواند بفهمد که چگونه است، فقط دنبال امیرالمؤمنین علیه السلام و قرآن کریم و ائمه: رفتند. یک گروه هم: «وَ جَاهِلٍ مُدَّعٍ لِلْعِلْمِ لَا عِلْمَ لَهُ»؛ دنبال کسانی رفتند که مدعی علم‌اند، اما اهل علم نیستند.

عالمان راستین پیرو ائمه:، کلیدهای راه‌های هدایت و قفل‌های راه‌های گمراهی

حضرت در اینجا بیان می‌کند که این انسان از این گروه دوم است؛ یعنی کسی است که «مُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلَى سَبِيلِ هُدًى مِنَ اللَّهِ» و این انسان از کلید‌های در‌های هدایت و از قفل بند‌های در‌های ردا و ضلالت و گمراهی قرار گرفته که شما اگر می‌خواهید هدایت پیدا کنید، باید دنبال ایشان بروید تا از ضلالت و گمراهی نجات پیدا کنید؛ این عالم است که باید به دنبال او بروید، زیرا هم هدایت و هم ضلالت را بیان می‌کند.

آقا امام صادق‌ علیه السلام فرمود: «يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ»؛[42] «مردم بر سه دسته باشند: دانا و دانش‌آموز و ورآبی! پس ماییم دانایان و شیعیان ما علم‌آموزان و دیگر مردمان ورآبی».

و همان حضرت‌ علیه السلام از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل فرمود: «لَا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ‏ إِلَّا لِرَجُلَيْنِ عَالِمٍ مُطَاعٍ أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ‏؛[43] خیر در زندگی نیست جز برای دو تن: دانایی فرمانروا و گوش‌ به فرمانی پذیرا».

و همان حضرت‌ علیه السلام فرمود: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ‏ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ‏ فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ‏ فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ‏ فِي كُلِّ خَلَفٍ‏ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ‏ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ‏ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ‏ وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ‏»؛[44] «براستی که عالمان، وارثان پیامبران باشند و این از آن است که پیامبران درهم و دیناری به ارث نگذاشته‌اند و همانا احادیثی از احادیثشان بر جای گذاشته‌اند، پس هر کس چیزی از آن را برگیرد بهره‌ای فراوان برده باشد. پس بنگرید این علمتان را از که بر می‌گیرید که براستی در ما خاندان در هر خلفی عادلانی باشند که تحریف غالیان و ادعای خرابکاران و تأویل نادانان را از دین برچینند».

این عالم است که حضرت فرمود: «قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَه‏». کلمه قد قبل از فعل ماضی آمده؛ یعنی حقاً، بلاشک راهی را که می‌پیماید، می‌بیند و می‌یابد. «ابصر»، یعنی بصیرت دارد، دید و بینش دارد؛ علم و فکر نیست، بلکه دید و بینش است.

برخی بزرگواران در بعضی جاها وقتی چیزی را بیان می‌کنند، می‌فرمایند: ببین، حقیقت را طوری برایت بیان کردم که گویا آن را می‌بینی، گویا جلوی چشمت است.

سه نفر زندیق بودند، یکی از آنها در باره امام صادق‌ علیه السلام گفت: اگر انسانی دانا و آگاه باشد این شخص است، من می‌روم با او حرف بزنم. به او گفتند: اگر بروی چه و چه می‌شود. او رفت و بعد از مدتی برگشت، گفت: وقتی حضرت با من راجع به خداوند صحبت کرد، با خود گفتم: اکنون خدا بین من و او آشکار می‌شود؛ یعنی حق و توحید را تا این حد واضح دیدم.[45] یا مانند حدیث ابوبصیر از امام صادق‌ علیه السلام که گوید:

«قُلْتُ لَهُ: أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ يَرَاهُ الْمُؤْمِنُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ قَدْ رَأَوْهُ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ! فَقُلْتُ: مَتَى؟ قَالَ: حِينَ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ [46]. ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: وَ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ لَيَرَوْنَهُ فِي الدُّنْيَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَ لَسْتَ تَرَاهُ فِي وَقْتِكَ هَذَا؟ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأُحَدِّثُ بِهَذَا عَنْكَ؟ فَقَالَ: لَا فَإِنَّكَ إِذَا حَدَّثْتَ بِهِ فَأَنْكَرَهُ مُنْكِرٌ جَاهِلٌ بِمَعْنَى مَا تَقُولُهُ ثُمَّ قَدَّرَ أَنَّ ذَلِكَ تَشْبِيهٌ كَفَرَ وَ لَيْسَتِ الرُّؤْيَةُ بِالْقَلْبِ كَالرُّؤْيَةِ بِالْعَيْنِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ وَ الْمُلْحِدُونَ»؛[47]

«به حضرت عرض کردم: مرا از خداوند عز و جل باخبر ساز، آیا مؤمنان در روز قیامت او را می‌بینند؟ فرمود: آری، قبل از روز قیامت نیز او را دیده‌اند! عرض کردم: چه وقت؟ فرمود: هنگامی که به آنان فرمود (چنانکه در قرآن آمده) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری. سپس حضرت اندکی سکوت کرد و پس از آن فرمود: و راستی که مؤمنان در دنیا و قبل از روز قیامت او را می‌بینند، آیا تو هم اکنون او را نمی‌بینی؟ پس عرض کردم: فدایت گردم، آیا این را از شما روایت کنم؟ حضرت فرمود: نه، چه آنکه چون بدان حدیث کنی، پس منکری که به معنای آنچه گویی نادان باشد انکارش کند و آن را تشبیه قلمداد کند، کافر می‌شود؛ و دیدن با قلب همچون دیدن با چشم نیست، خداوند متعال است از آنچه تشبیه‌گران و انکارکنندگان به وصفش می‌آورند».

یک معنای خدا دیدن و قرآن دیدن این است که حقیت قرآن را ببیند، حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام و راه امیرالمؤمنین علیه السلام را ببیند. حضرت فرمود: طریق و راه خود را با بصیرت به دست آورده و راه خود را پیموده؛ یعنی بعد از اینکه بصیرت پیدا کرد، عالم با عمل است. سلیم بن قیس گوید:

«سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام يُحَدِّثُ عَنِ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنَّهُ قَالَ فِي كَلَامٍ لَهُ:‏ الْعُلَمَاءُ رَجُلَانِ رَجُلٌ عَالِمٌ آخِذٌ بِعِلْمِهِ فَهَذَا نَاجٍ وَ عَالِمٌ تَارِكٌ لِعِلْمِهِ فَهَذَا هَالِكٌ وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِيحِ الْعَالِمِ التَّارِكِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَ طُولِ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ طُولُ الْأَمَلِ يُنْسِي الْآخِرَةَ»؛[48]

«از امیر مؤمنان‌ علیه السلام شنیدم که از پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم حدیث می‌فرمود که در سخنی به او فرموده: عالمان بر دو قسم باشند: مردی دانا که دانشش را به کار گیرد که این عالم نجات‌یافته باشد؛ و مردی دانا که دانشش را وانهد که این عالم به هلاکت افتد؛ و براستی که اهل آتش از بوی عالمی که دانشش را وانهاده اذیت می‌شوند و براستی که شدیدترین پشیمانی و حسرت در میان اهل آتش برای مردی باشد که بنده‌ای را سوی خدا فراخوانده و او اجابتش کرده و از او پذیرفته و خدا را اطاعت کرده، پس خداوند او را به بهشت درآورده و خود دعوت‌کننده را به خاطر وانهادن علمش و پیروی هوایش و طول آرزویش به آتش انداخته! پیروی هوا و هوس از حق باز می‌دارد و درازآرزویی آخرت را از یاد می‌برد».

همین فرمایش حضرت نیز اشاره است به انسان‌های زمان خود او که راه حق را نرفتند و به راه گمراهی کشیده شدند، قرآن را فهمیدند ولی با آرا و نظرات خود با آن مقابله کردند، فرمایشات رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را شنیدند و آن را بر آرا و نظرات خود حمل کردند.

منار هدایت و منار امامان: در هر شهری

حضرت فرمود: این انسان علامت‌ها و نشانه‌های راه هدایت خود را شناخته و منار خود را شناخته. در هر شهری برای اینکه شهر را پیدا کنند، مناری، یعنی جای بلندی را درست می‌کردند و در آن، آتش روشن می‌کردند تا نشان دهنده این باشد که اینجا شهر است. لذا ائمه: فرمودند: خدا برای ما در این دنیا در هر بلدی، مناری قرار داده که ما با آن، اوضاع آن شهر را می‌بینیم. مانند سخن امام صادق‌ علیه السلام که فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِذَا أَحَبَّ أَنْ يَخْلُقَ الْإِمَامَ أَمَرَ مَلَكاً فَأَخَذَ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ تَحْتَ الْعَرْشِ فَيَسْقِيهَا أَبَاهُ فَمِنْ ذَلِكَ يَخْلُقُ الْإِمَامَ فَيَمْكُثُ أَرْبَعِينَ يَوْماً وَ لَيْلَةً فِي بَطْنِ أُمِّهِ لَا يَسْمَعُ الصَّوْتَ ثُمَّ يَسْمَعُ بَعْدَ ذَلِكَ الْكَلَامَ فَإِذَا وُلِدَ بَعَثَ ذَلِكَ الْمَلَكَ فَيَكْتُبُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ‏ [49]. فَإِذَا مَضَى الْإِمَامُ الَّذِي كَانَ قَبْلَهُ رُفِعَ لِهَذَا مَنَارٌ مِنْ نُورٍ يَنْظُرُ بِهِ إِلَى أَعْمَالِ الْخَلَائِقِ فَبِهَذَا يَحْتَجُّ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ»؛[50]

«براستی که خداوند تبارک و تعالی چون دوست داشته باشد امام را بیافریند، ملکی را مأمور می‌سازد که شربتی از آب زیر عرش برگیرد، پس آن را به پدر او می‌نوشاند و سپس امام را از آن می‌آفریند. سپس چهل روز و شب در شکم مادرش می‌ماند در حالی که صدا نمی‌شود و بعد از آن سخن را می‌شنود. پس چون ولادت یابد، خداوند آن مَلک را می‌فرستد و او میان دو چشم امام می‌نویسد: تمام شد كلمه پروردگار تو به راستى و عدالت، دگرگون‏كننده‏اى براى كلمات او نيست و او است شنوا و دانا. پس چون امامی که پیش از او بوده می‌رود، خداوند برای این امام ستونی از نور بر می‌افرازد که بدان اعمال آفریدگان را می‌نگرد و خداوند به این واسطه بر آفریدگانش حجت می‌گمارد».

حضرت فرمود: منار خود را شناخته و همه پوشیدگی‌های درون خود و شبهات و نهفته‌ها و هر مشکلی که در قلب خود داشته، همه را قطع کرده و راه‌ها را طی کرده و چیزی از شبهات و پوشیده‌های درون خود را باقی نگذاشته است. پس محکم‌ترین دستگیره‌های راه هدایت را به دست گرفته و متین‌ترین ریسمان‌های هدایت خداوند متعال را انتخاب کرده است. پس یقینی که این انسان دارد همانند نور و ضوء خورشید است. همچنان که ضوء و روشنی خورشید در روز هیچ خفایی ندارد، همچنین نور ولایت، نور امامت، نور هدایت، نور توحید خداوند و نور علوم حق قرآنی هم در این انسان هیچ پوشیدگی ندارد؛ همچنان که خورشید را در وسط آسمان می‌بیند، همانطور هم حقیقت و یقین این مطالب را می‌بیند.

اهل‌بیت‌ علیهم السلام نور خداوند در آسمان و زمین

ابوخالد کابلی از امام باقر‌ علیه السلام این‌گونه روایت می‌کند:

«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا [51] فَقَالَ: يَا أَبَا خَالِدٍ! النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ»؛[52]

«از حضرت باقر‌ علیه السلام در باره این کلام خداوند عز و جل پرسیدم: پس به خدا ایمان آرید و به رسولش و به نوری که فرو فرستادیم. حضرت فرمود: ای ابوخالد! به خدا قسم كه مراد از نور، امامان از آل محمد: تا روز قیامت باشند و به خدا قسم که آنان همان نور خدا هستند که نازل فرموده و به خدا قسم که آنان همان نور خدا در آسمان‌ها و زمین‌اند. به خدا سوگند ای ابوخالد كه نور امام در دل‌های مؤمنان از نور خورشید تابان در وسط آسمان روشن‌تر است و به خدا قسم آنان دل‌های مؤمنان را روشن کنند و خداوند عز و جل نور ایشان را از آنان که بخواهد پوشیده دارد تا قلب‌هایشان تاریک گردد. به خدا سوگند ای ابوخالد که هیچ بنده‌ای ما را دوست ندارد و به ولایت ما در نیاید تا آنکه خداوند قلبش طاهر گرداند و خداوند قلب بنده‌ای را طاهر نکند تا آنکه تسلیم ما گردد و سلم ما باشد و چون سلم ما گردید خداوند او را از سختی حساب سلامت دارد و از هراس بزرگ روز قیامت ایمن گرداند».

بنابر این، آن نور در قلب مؤمن از خورشید در وسط آسمان روشن‌تر است. فرمود: این انسان وقتی که به اینجا رسید، خود و نفس خود را فقط برای خدا قرار داده نه کس دیگر.

حدیثی نورانی در مقامات اولیای خدا

چنان که از امام صادق علیه السلام روایت شده:

«فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ ؛[53] فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَأْسَفُ كَأَسَفِنَا وَ لَكِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِيَاءَ لِنَفْسِهِ يَأْسَفُونَ وَ يَرْضَوْنَ وَ هُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْهِ فَلِذَلِكَ صَارُوا كَذَلِكَ وَ لَيْسَ أَنَّ ذَلِكَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ كَمَا يَصِلُ إِلَى خَلْقِهِ لَكِنْ هَذَا مَعْنَى مَا قَالَ مِنْ ذَلِكَ وَ قَدْ قَالَ: مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ دَعَانِي إِلَيْهَا وَ قَالَ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ‏ [54] وَ قَالَ‏ إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ‏ [55].

فَكُلُّ هَذَا وَ شِبْهُهُ عَلَى مَا ذَكَرْتُ لَكَ وَ هَكَذَا الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ غَيْرُهُمَا مِن‏ الْأَشْيَاءِ مِمَّا يُشَاكِلُ ذَلِكَ وَ لَوْ كَانَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ الْأَسَفُ وَ الضَّجَرُ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَهُمَا وَ أَنْشَأَهُمَا لَجَازَ لِقَائِلِ هَذَا أَنْ يَقُولَ إِنَّ الْخَالِقَ يَبِيدُ يَوْماً مَا لِأَنَّهُ إِذَا دَخَلَهُ الْغَضَبُ وَ الضَّجَرُ دَخَلَهُ التَّغْيِيرُ وَ إِذَا دَخَلَهُ التَّغْيِيرُ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَيْهِ الْإِبَادَةُ ثُمَّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُكَوِّنُ مِنَ الْمُكَوَّنِ وَ لَا الْقَادِرُ مِنَ الْمَقْدُورِ عَلَيْهِ وَ لَا الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ هَذَا الْقَوْلِ عُلُوّاً كَبِيراً بَلْ هُوَ الْخَالِقُ لِلْأَشْيَاءِ لَا لِحَاجَةٍ فَإِذَا كَانَ لَا لِحَاجَةٍ اسْتَحَالَ الْحَدُّ وَ الْكَيْفُ فِيهِ فَافْهَمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى»؛[56]

«امام صادق علیه السلام در تفسیر قول خداى عز و جل: چون ما را به خشم در آوردند، از ايشان انتقام گرفتيم؛ فرمود: خداى عز و جل چون خشم ما به خشم نیاید، بلکه او دوستانى براى خود آفريده كه آنها به خشم آیند و خشنود گردند و ايشان آفریده و پروریده‌اند، پس خشنودى آنها را خشنودى خود و خشم آنها را خشم خود قرار داده؛ زيرا ايشان را دعوت‌گران سوی خود و رهنمایان بر خود مقرر داشته است و از اين رو چنان گشتند و این‌گونه نیست که خشم در خدا راه داشته باشد چنانکه در خلقش است، بلكه این معنای همان سخنی است كه در اين باره فرموده: هر كه به يكى از دوستان من اهانت كند، به پيكار من آمده و مرا به مبارزه خوانده است؛ و (در کتابش) فرموده: هر كه فرمان پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برد فرمان خدا برده است؛ و نيز فرموده است: همانا كسانى كه با تو بيعت كنند، با خدا بيعت كرده‏اند و دست خدا روى دست ايشان است.

تمام اينها و مانند آن، چنان است كه برايت گفتم و خشنودى و خشم و دیگر امور همانند آن نیز چنین است و اگر بنا باشد كه خشم و دل‌تنگى به خدا راه یابد، در حالی كه او خود آفریننده و پديد‌آورنده آنهاست، روا باشد که صاحب این قول بگوید: روزى شود كه خداى خالق نابود گردد؛ زيرا اگر خشم و دل‌تنگى بر او درآيد، او را دگرگونى عارض شود و چون دگرگونى عارض شود، از نابودى ايمن نباشد، به علاوه در اين صورت، ميان پديد آورنده و پديد شده و ميان قادر و آنچه زير قدرت است و ميان خالق و مخلوق فرقى نباشد، خداوند از این گفتار برترى بسيار دارد، او خالق همه چيز است، بدون آنكه به آنها نيازى داشته باشد و چون از روی نیاز نباشد، اندازه و چگونگى در او محال است، مطلب را بفهم ان شاء اللَّه تعالى».

خدا حضرت موسی علیه السلام را برای خود قرار داده. در دو جا فرموده: یکی فرموده: وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي ؛[57] من تو را فقط برای خودم آفریدم و قرار دادم. دوم فرموده: وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني ؛[58] و تو بر دیدبانی من آفریده شوی، می‌فرماید: این انسان، این مؤمن، این شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام نفس خود را فقط برای خدا قرار داده. ممکن است شما نفس خود را برای خدا قرار دهید، به این اندازه که مثلاً برای خدا به فقیری صد هزار تومان بدهید یا مثلاً حاجات مؤمنی را برآورده کنید یا مؤمنی را از اول تا آخر عمرتان خدمت کنید. فرمود: این انسان در ارفع امور و بالاترین و برترین امور عالم، خود را برای خدا قرار داده. این انسان حقیقتش به کجا رسیده؟ عرفانش به کجا رسیده؟ بصیرت و یقینش به کجا رسیده؟ مقامات توحیدی او به کجا رسیده؟ درجات ایمانی او به کجا رسیده؟ امام صادق علیه السلام فرمود:

«قالَ أبو جَعْفَر‌ علیه السلام: يَا بُنَيَّ! اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّيعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِيَ الدِّرَايَةُ لِلرِّوَايَةِ وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ»؛[59] «پدرم امام باقر‌ علیه السلام فرمود: ای فرزندم، جایگاه شیعیان را از اندازه روایت و شناخت آن‌ها بشناس که براستی معرفت همان درایت در روایت است و با درایت در روایات است که مؤمن تا بالاترین درجات ایمان صعود می‌کند».

عالمان بزرگ ولایت، بیان کنندگان حقایق

این انسان بلندترین درجات ایمانش به کجا رسیده که بالاترین و رفیع‌ترین امور خود را فقط برای خداوند قرار داده؟ آن امور چیست؟ «مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ» آن امور، دو مطلب است: یکی اینکه هر مطلبی بر او وارد شود، صادر می‌کند و محل صدور آن است؛ یعنی هر مطلبی که از او سؤال شود، گویا و بیان‌گر است؛ هر مشکلی پیدا شود، بیان می‌کند. چون به جایی رسیده که برای او همه چیز روشن شده و از آنجا که برای او همه چیز از معارف توحیدی و علوم حق و مسایل عالم روشن شده و گویا آنها را می‌بیند، در نتیجه در این امور به حد اعلای ایمان و عرفان رسیده. لذا نفس خود را در این امور برای خداوند قرار داده، بدین گونه که مطالب حق توحیدی الهی و معارف حق ولای ائمه: و بقیه حقایق عالم را برای خداوند اصدار می‌کند.

حقیقت نقطه علم، ولایت اولیای خدا و عداوت اعدای او

دوم اینکه هر فرعی را به اصلش برمی‌گرداند. زیرا خداوند حقیقت نقطه علم را به او داده، از این رو تمام فروع این نقطه را می‌تواند به این نقطه برگرداند.

ائمه: فرمودند: نه اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چیزی نفرموده، بلکه آن حضرت برای بیان حقایق عالم آمده بود، پس معارف و اصول علم پیش ماست. لذا امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنَّ النَّاسَ سَلَكُوا سُبُلًا شَتَّى مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَ بِهَوَاهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَ بِرَأْيِهِ وَ إِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ‏ بِأَمْرٍ لَهُ‏ أَصْلٌ‏؛[60] براستی که مردمان در راه‌های پراکنده قدم گذاشته‌اند، یکی پی هوای خود رفته، یکی رأی خود برگرفته و راستی که شما امری را پیش گرفته‌اید که اصل و ریشه دارد».

شما چیزی را گرفتید که اصل دارد و آن اصل علم، همان ولای ائمه: و محبت است که وقتی از آن عالم بزرگوار پرسیدند: نقطه علم چیست؟ و آیا آن را به دست آورده‌اید یا نه؟ فرمود: نقطه علمی که من به دست آوردم و از خدا می‌خواهم که به این نقطه مرا زنده نگاه دارد و به این نقطه مرا بمیراند و به این نقطه در برزخ باشم و به این نقطه علم مرا در قیامت بیاورد و به این نقطه علم، مرا وارد بهشت کند، همان محبت اولیاء الله و عداوت اعداء الله است.

سخن امام باقر علیه السلام را دیدی که فرمود: «وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ» بعد فرمود: لکن هر که را خدا بخواهد، محبت ما را از او می‌گیرد: «فَتُظْلَمُ قُلُوبُهُم‏»؛ قلبشان ظلمانی و تاریک می‌شود. پس معلوم می‌شود آن نقطه، آن نور، حقیقتش محبت است و محبت امیرالمؤمنین علیه السلام هم بی‌شک، محبت اولیای امیرالمؤمنین علیه السلام است. عداوت دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام هم عداوت دوستان دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام است. چنانکه حنش بن معمتر می‌گوید:

«دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیهما السلام فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ كَيْفَ أَمْسَيْتَ: قَالَ: أَمْسَيْتُ مُحِبّاً لِمُحِبِّنَا مُبْغِضاً لِمُبْغِضِنَا وَ أَمْسَى مُحِبُّنَا مُغْتَبِطاً بِرَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ كَانَ يَنْتَظِرُهَا وَ أَمْسَى عَدُوُّنَا يُؤَسِّسُ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ [61] فَكَأَنَّ ذَلِكَ الشَّفَا قَدِ انْهَارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ‏ وَ كَأَنَّ أَبْوَابَ الْجَنَّةِ قَدْ فُتِحَتْ لِأَهْلِهَا فَهَنِيئاً لِأَهْلِ الرَّحْمَةِ رَحْمَتُهُمْ وَ التَّعْسُ لِأَهْلِ النَّارِ وَ النَّارُ لَهُمْ. يَا حَنَشُ! مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَعْلَمَ أَ مُحِبٌّ لَنَا أَمْ مُبْغِضٌ فَلْيَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ وَلِيَّنَا فَلَيْسَ بِمُبْغُضٍ لَنَا وَ إِنْ كَانَ يُبْغِضُ وَلِيَّنَا فَلَيْسَ بِمُحِبٍّ لَنَا. إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَخَذَ مِيثَاقاً لِمُحِبِّنَا بِمَوَدَّتِنَا وَ كَتَبَ فِي الذِّكْرِ اسْمَ مُبْغِضِنَا. نَحْنُ النُّجَبَاءُ وَ أَفْرَاطُنَا أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ»؛[62]

«بر امیر مؤمنان علی بن ابیطالب‌ علیهما السلام وارد شدم و عرض کردم: سلام بر تو ای امیر مؤمنان و رحمت و برکات خداوند، بر چه حالی؟ فرمود: حالم این است که دوستدارم آن کس را که دوستدارمان باشد و متنفرم از آن کس که بغض ما داشته باشد و حال دوستدار ما این است که شادمان است به رحمتی از خدا که انتظارش می‌کشید و حال دشمن ما این است که (چنانکه خدا در قرآن فرموده) بنایش را بر لب پرتگاهی مشرف به سقوط پی‌ریزی می‌کند، گویی که آن کناره او را در آتش جهنم می‌اندازد و گویی که درب‌های بهش بر اهلش گشوده گشته، پس گوارا باد بر اهل رحمت رحمتشان و بدا بر اهل آتش و آتش برایشان. ای حنش! هرکس را خوش آید که داند آیا دوستدار ماست یا بغض ما دارد، پس قلبش را بیازماید؛ اگر دوست ما را دوست می‌دارد، بغض ما ندارد و اگر به دوست ما بغض می‌ورزد دوست‌دار ما نیست. به راستی که خداوند متعال برای دوستدار ما، پیمانی به مودت ما برگرفته و در ذکر نام آن که بغض ما دارد بنوشته. ماییم نجیبان، و پرچم‌داران ما پرچم‌داران پیامبران باشند».

عالمان والا مقام شیعه، چراغ تاریکی‌ها

پس حضرت فرمود: این انسان هر فرعی را می‌تواند به اصلش برگرداند؛ چون اصل نقطه علم را به دست آورده. بعد فرمود: وقتی این گونه شد، در این هنگام او چراغ تاریکی‌ها و باز کننده و واضح کننده همه تاریکی‌هایی است که انسان در آن لغزش می‌خورد؛ یعنی هم تاریک است و هم زمین ناهموار است و سوراخ و چاه دارد. پس او همه اینها را بیان می‌کند و کلید همه مبهمات و مشکلات است.

اگر کسی اهل مطالعه باشد، می‌بیند که علمای زیادی آمدند و در روایات الهی نورانی - که حقایق و اسرار را بیان کرده‌اند و راه‌های رسیدن به مقامات معارف را گشوده‌اند - گفتند: این از معضلات و مبهمات و مشکلات روایات است، باید آن را به حال خود گذاشت. اما بزرگوارانی، آنچه آنها معضلات می‌دانستند را گرفتند و با سخنان دیگر ائمه: و با اصول دیگری که فرموده بودند، توضیح دادند و بیان کردند به طوری که انسان می‌بیند چقدر مطلب واضح و روشن است. به همین جهت حضرت فرمود: او کلید این مبهمات و پوشیدگی و معضلات است؛ همه معضلات را بازکننده است، هر شبهه و مشکلی که در دین رخ می‌دهد و هر کفر و الحادی که ملحدی و کافری می‌کند، دفاع‌کننده و دافعش اوست و راهنمای بیابان‌های بی‌حد و مرز است.

بزرگان ولای اهل‌بیت:، راهنمای نافهمی‌ها

فلوات، یعنی کویرهایی که اول آن از آخر آن شناخته نمی‌شود و آب و درخت و حیات ندارد. این انسان می‌گوید و می‌فهماند پس می‌فهمد. هر دو معنا درست است؛ گفته‌اش زیباست، بیان است. چون خداوند متعال در قرآن کریم، رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه: و اولیای ائمه: را مبین و قرآن را بیان نامیده است. بیان، یعنی واضح و آشکار، یعنی طوری شما بیان کنید که مستمع و شنونده شما، هیچ شبهه‌ای درش نماند، هیچ نامفهومی در او نماند. بدانید که چگونه بیان کنید؛ یعنی هم فصاحت و هم بلاغت داشته باشید.

باید فصاحت داشته باشید که کلمات را چگونه ادا کنید تا شنونده آن را بفهمد؛ چون کلمات پیچیده و چیزی که گوش کردن آن برای انسان ناخوشایند است، انسان را به طرف خود نمی‌کشاند. اما کلماتی که فصاحت دارد، عین زیبایی یک انسان است. برای مثال انسانی که می‌خواهد خطابه کند، اگر زیبا باشد و مطالب هم معنا داشته باشد، خود زیبایی چقدر موثر است که انسان را به طرف خود جذب ‌کند. برای این فرمودند: برای اذان، انسان زیبا را انتخاب کنید. زیبایی و فصاحت کلمات، شنونده را به سوی این ظاهر و بدن جلب می‌کند تا اینکه روح این بدن را درک کند و بگیرد. اگر این انسان به این بدن توجه نکند، نمی‌تواند مطالبی را که از روح و باطن این بدن آشکار می‌شود، بگیرد.

اما بلاغت یعنی اینکه باطن این بدن را که روح آن است، شیوا و درست و آن‌طور که مناسب حال شنونده است بیان کند. رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛[63] همانا ما گروه پیامبران: امر شده‌ایم که با مردم به اندازه عقل‌های آنها سخن بگوییم».

بزرگان علم شیعه گفتار و سکوتشان حق است

این انسان سکوت می‌کند و سالم می‌ماند. پس همه گفته‌های او برای فهماندن حق است و همه سکوت‌های او برای سالم ماندن است و او خود را برای خداوند خالص کرده و خداوند هم خلوص او را پذیرفته و قبول کرده. پس این انسان از معدن‌های دین خداوند متعال است. همان‌طور که می‌بینید اینجا معدن طلا و نقره و نمک است. این انسان هم از معدن‌های دین خداست؛ یعنی در وجودش دین خدا نهفته است و از میخ‌های زمین خداوند متعال است. خیلی عجیب است. این زمین خدا چیست؟ این زمین خدا، به یک معنا شیعیان‌اند. ارض و زمین که مقام قابلیت است، مال شیعیان است. این طیب و غیر طیب هم در آنجا آشکار می‌شود؛ یعنی در برابر آب و آسمان آشکار می‌شود و ارض، شیعیان هستند. اینکه میخ‌های زمین‌اند، یعنی اگر نباشند زمین از هم می‌پاشد. شما وقتی یک کرسی می‌سازید، میخ برای آن قرار می‌دهید تا این چارچوب‌ها را به یکدیگر وصل کند، اگر بزرگان شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام نباشند، یعنی اگر میخ‌ها نباشند که شیعیان ضعیف را مستحکم کنند، شیعیان از هم می‌پاشند. چنان‌که آقا امام هادی‌ علیه السلام فرمود:

«لَوْ لَا مَنْ يَبْقَى بَعْدَ غَيْبَةِ قَائِمِنَا‌ علیه السلام مِنَ الْعُلَمَاءِ الدَّاعِينَ إِلَيْهِ وَ الدَّالِّينَ عَلَيْهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْ دِينِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَ الْمُنْقِذِينَ لِضُعَفَاءِ عِبَادِ اللَّهِ مِنْ شِبَاكِ إِبْلِيسَ وَ مَرَدَتِهِ وَ مِنْ فِخَاخِ النَّوَاصِبِ لَمَا بَقِيَ أَحَدٌ إِلَّا ارْتَدَّ عَنْ دِينِ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُمُ الَّذِينَ يُمْسِكُونَ أَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفَاءِ الشِّيعَةِ كَمَا يُمْسِكُ صَاحِبُ السَّفِينَةِ سُكَّانَهَا أُولَئِكَ هُمُ الْأَفْضَلُونَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛[64]

«اگر نبودند عالمانی که بعد از غیبت قائم ما‌ علیه السلام باقی می‌مانند که سوی او دعوت کنند و بر او رهنمون گردند و با حجت‌های الهی از دینش حمایت کنند و بندگان ضعیف خداوند را از دام‌های شیطان و یاورانش و از تله‌های ناصبان نجات دهند، احدی باقی نمی‌ماند جز آنکه از دین خدا روی می‌گرداند؛ اما آن عالمان هستند که زمام قلب‌های شیعیان را نگه ‌دارند چنان‌که ناخدای کشتی سکان آن را؛ آنهایند که برترین‌ها در نزد خداوند عز و جل هستند».

پس این انسان، عدل و عدالت را ملازم خود قرار داده و اولین عدلی که در خود قرار می‌دهد، این است که هوای نفس را از نفس خود نفی می‌کند. چون اولین عدل این است که شما خود را بسازی و دنبال هوای خود نروی تا بتوانی جلوی هوای خود را بگیری. او توصیف حق می‌کند و به آن، عمل می‌کند. هیچ غایت و نهایتی برای خیر نیست مگر آنکه او آن را دنبال می‌کند؛ یعنی قصدش بلند و بزرگ است.

امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ به محمد بن حنفیه فرمود: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَ‏ عَلَى‏ نَاجِذِكَ‏ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ‏ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَه‏»؛[65] «کوه‌ها اگر تکان خوردند تو ثابت باش، دندان‌هایت را به هم بفشار، جمجمه‌ات را به خدا بسپار، گامت را در زمین محکم دار، نگاهت را به انتهای لشکر دشمن انداز و دیده‌ات فرو دار و بدان که نصرت از جانب خداوند سبحان است».

لزوم جویندگی علم از مظایش و گرفتن آن از اهلش

پس این انسان، هیچ محل گمانی برای بودن علم نیست، مگر اینکه آن را قصد می‌کند. امیرالمؤمنین‌ علیه السلام از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل فرمود که آن حضرت می‌فرماید:

«طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ‏ مِنْ‏ مَظَانِّهِ وَ اقْتَبِسُوهُ مِنْ أَهْلِهِ فَإِنَ‏ تَعْلِيمَهُ‏ لِلَّهِ حَسَنَةٌ وَ طَلَبَهُ عِبَادَةٌ وَ الْمُذَاكَرَةَ بِهِ‏ تَسْبِيحٌ وَ الْعَمَلَ بِهِ جِهَادٌ وَ تَعْلِيمَهُ مَنْ لَا يَعْلَمُهُ صَدَقَةٌ وَ بَذْلَهُ لِأَهْلِهِ قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لِأَنَّهُ مَعَالِمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ مَنَارُ سُبُلِ الْجَنَّةِ وَ الْمُونِسُ فِي الْوَحْشَةِ وَ الصَّاحِبُ فِي الْغُرْبَةِ وَ الْوَحْدَةِ وَ الْمُحَدِّثُ فِي الْخَلْوَةِ وَ الدَّلِيلُ‏ عَلَى‏ السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ السِّلَاحُ عَلَى الْأَعْدَاءِ وَ الزَّيْنُ عِنْدَ الْأَخِلَّاءِ.

يَرْفَعُ اللَّهُ بِهِ أَقْوَاماً فَيَجْعَلُهُمْ فِي الْخَيْرِ قَادَةً تُقْتَبَسُ آثَارُهُمْ وَ يُهْتَدَى بِفِعَالِهِمْ وَ يُنْتَهَى إِلَى‏ رَأْيِهِمْ وَ تَرْغَبُ الْمَلَائِكَةُ فِي خُلَّتِهِمْ وَ بِأَجْنِحَتِهَا تَمْسَحُهُمْ‏ وَ فِي صَلَاتِهَا تُبَارِكُ عَلَيْهِمْ يَسْتَغْفِرُ لَهُمْ كُلُّ رَطْبٍ وَ يَابِسٍ حَتَّى حِيتَانُ الْبَحْرِ وَ هَوَامُّهُ وَ سِبَاعُ الْبَرِّ وَ أَنْعَامُهُ.

إِنَّ الْعِلْمَ حَيَاةُ الْقُلُوبِ مِنَ الْجَهْلِ وَ ضِيَاءُ الْأَبْصَارِ مِنَ الظُّلْمَةِ وَ قُوَّةُ الْأَبْدَانِ مِنَ الضَّعْفِ يَبْلُغُ بِالْعَبْدِ مَنَازِلَ الْأَخْيَارِ وَ مَجَالِسَ الْأَبْرَارِ وَ الدَّرَجَاتِ الْعُلَى فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ الذِّكْرُ فِيهِ يَعْدِلُ بِالصِّيَامِ وَ مُدَارَسَتُهُ بِالْقِيَامِ بِهِ يُطَاعُ الرَّبُّ وَ يُعْبَدُ وَ بِهِ تُوصَلُ الْأَرْحَامُ وَ بِهِ يُعْرَفُ‏ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ.

الْعِلْمُ إِمَامُ الْعَمَلِ وَ الْعَمَلُ تَابِعُهُ‏ يُلْهِمُهُ‏ السُّعَدَاءَ وَ يَحْرِمُهُ الْأَشْقِيَاءَ فَطُوبَى لِمَنْ لَمْ يَحْرِمْهُ اللَّهُ مِنْهُ حَظَّه‏»؛[66]

«طلب علم بر تمامی مسلمانان واجب است، پس علم را از جایگاه‌های محتملش بخواهید و از اهلش بدست آورید که براستی آموزش علم از برای (بندگی) خداوند کار نیک است و طلب آن عبادت و مذاکره کردن در باره آن تسبیح و عمل به آن جهاد و یاد دادنش بدان کس که نمی‌داندش صدقه و بخشیدنش به اهلش تقرّب است به خداوند متعال؛ زیرا علم، دانشگاه حلال و حرام است و روشنی‌گاه راه بهشت و همدم در تنهایی و همراه در غربت و بی‌کسی و سخنگو در خلوت و راهنما در خوشی و ناخوشی و سلاح در برابر دشمنان و زینت در نزد دوستان.

خداوند گروه‌هایی را بدان بالا بَرَد و آنان را در خیر پیشوایانی گردانَد که آثارشان برگرفته شود و کردارشان به هدایت رساند و رأیشان مرجع باشد؛ و فرشتگان شیفته دوستی آنان‌اند و بال‌های خود بدیشان می‌کشند و در نماز خود بر ایشان دعای خیر و برکت می‌کنند و هر تر و خشکی برایشان طلب مغفرت می‌کند، حتی ماهیان دریا و جانوارانش و درندگان خشکی و چهارپایانش.

به راستی که علم حیات دل‌هاست از مرگ نادانی و روشنی دیده‌ها از تاریکی و توان بدن‌ها از ناتوانی؛ بنده را به منزل‌های خوبان و مجلس‌های نیکان و رتبه‌های بلند دنیا و آخرت می‌رساند؛ برابر است یاد در آن با روزه و مطالعه آن با نماز؛ با آن است که پروردگار اطاعت و بندگی می‌شود و با آن است که صله ارحام تحقق می‌یابد و با آن است که حرام و حلال شناخته می‌شود.

علم پیشوای عمل است و عمل در پی آن؛ به سعادت‌مندان الهامش کند و بدبختان را از آن محروم سازد و خوشا به حال آن کس که خداوند او را از آن بی‌نصیب نسازد».

طالب علم، علم را از مظان علم می‌گیرد، اما وقتی در مظان علم می‌رود، باز هم حواسش را جمع می‌کند تا اهل علم را در مظان علم، پیدا کند. لذا در اینجا حضرت، طلب و دنباله‌گیری را به کار برده. اما وقتی اهل علم را پیدا کرد، دیگر از او اقتباس می‌کند و از او چراغش را روشن می‌کند و آنجا توقف معنا ندارد. دیگر بررسی کنم تا ببینم چه می‌شود و چه نمی‌شود، معنا ندارد. لذا در آن حدیث شریف، رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

«سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً مِنْهَا فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ هَالِكَةٌ وَ النَّاجِيَةُ الَّذِينَ يَتَمَسَّكُونَ بِوَلَايَتِكُمْ وَ يَقْتَبِسُونَ‏ مِنْ‏ عِلْمِكُمْ‏ وَ لَا يَعْمَلُونَ بِرَأْيِهِمْ‏ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ‏ [67]»؛[68] «زود باشد که امت من هفتاد و سه فرقه شود که تنها یک فرقه از آنان نجات‌یافته باشند و دیگران هلاک‌گشته؛ و فرقه نجات‌یافته کسانی هستند که به ولایت شما چنگ می‌زنند و از علم شما بر می‌گیرند و به رأی خود عمل نمی‌کنند (اینان همان کسانی هستند که خداوند در قرآن فرموده) پس بر آنان راهی (برای نکوهش) نباشد».

منافقان هوادار و مراقب بودند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چه می‌کند تا تحریف کنند

دشمنان وقتی مثل این فرمایش را می‌شنیدند، طبق آیات قرآن و تاریخ اسلام، مترصد بودند و حواسشان جمع بود که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در هر وقتی چه می‌گوید و در باره خانواده‌اش چه می‌فرماید و نیز زن‌ها را گذاشته بودند که هوای رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نگه دارند که در خانه چه می‌کند. همه مسایل دقیقاً زیر چشم آنها بود. چون می‌دانستند که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه چیزی را می‌خواهد تثبیت کند و چه چیزی را می‌خواهد از بین ببرد تا همه راه‌هایی که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان می‌کند، به دست بیاورند تا با آنها مقابله کنند. قرآن می‌خوانند و در آن تفکر و تدبر هم می‌کنند اما برای اینکه تحریف کنند و معنا و تأویل باطل برایش بتراشند؛ در حقیقت قرآن می‌خوانند، ولی آن را رها می‌کنند. همانطور که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در خطبه‌ای که در آن به ملاحم اشاره فرموده، در باره اهل حق می‌فرماید: «يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى‏ وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ‏؛[69] هوا و هوس را پیرو هدایت می‌کند آن دم که دیگران هدایت را پیرو هوا و هوس ساخته‌اند و رأی را پیرو قرآن گردانَد آن دم که دیگران قرآن را در پی رأی برده‌اند».

در این کلام ولایی، هم اهل حق را شناسانده‌اند و هم اهل باطل را که قرآن را بر آرا و نظرات خود حمل می‌کنند. کسی که فیلسوف است با قرآن کاری ندارد، مسیحی با قرآن سروکار ندارد، اما کسی است که ظاهراً اهل قرآن است، قرآن را می‌خواند و معانی قرآن را بر آرای خود حمل می‌کند. اینها این کار را می‌کردند و مترصد بودند که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه می‌فرماید و چه می‌کند که آن را تحریف کنند و به نفع خود معنا کنند تا کار خودشان به انجام رسد.

بعد حضرت فرمود: این انسان، قرآن را مکنت و تسلط داده بر زمام خود؛ یعنی همه چیز خود را به قرآن کریم داده. لذا قرآن کریم است که پیشرو و امام اوست و او دنبال قرآن کریم می‌رود. پس هر جایی که قرآن کریم، صدق و حقایق و معارف خود را قرار می‌دهد، او همان‌جا قرار می‌گیرد و ابداً جای دیگری نمی‌رود و هر جا که منزل قرآن کریم است، او همان‌جا منزل می‌کند. چون منزل، جایگاه نزول و نزول، جایگاه توضیح و تشریح مطالب عالی است؛ یعنی هر مطلب عالی که می‌خواهد تشریح شود، در قرآن کریم تشریح می‌شود و قرآن آن را تشریح می‌کند. پس او همان مطلب عالی را می‌گیرد. نتیجه اینکه او هم در حقایق اصولی کلی معارفی قرآن کریم و هم در توضیحات و تشریحات و بیانات و فنون، دنباله‌رو قرآن کریم است؛ یعنی هم در اصول و هم در فروع، تابع قرآن کریم است.

این یک انسان است که امیرالمؤمنین علیه السلام تعریفش کرده و شناسانده و همه اهل آن روز می‌دانستند که امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی خطابه می‌کند، مقصودش از این انسان کیست و همه می‌دانستند که فلان شخص را می‌گوید، مثلاً سلمان و ابوذر را می‌گوید. چون در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امر بر ایشان مسجل شده بود. پس همه می‌دانستند که امیرالمؤمنین علیه السلام چه کسی و چه راهی را می‌خواهد بزرگ کند.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.


[1]. (2) البقرة: 93.

[2]. (17) الاسراء: 82.

[3]. (17) الاسراء: 60.

[4]. (2) البقرة: 26.

[5]. (8) الأنفال: ‏2.

[6]. أَمْ‏ يَحْسُدُونَ‏ النَّاسَ‏ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً ؛ (4) النساء: 54.

[7]. كتاب سليم، ج‏2، ص747.

[8]. أسرار آل محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم / ترجمه كتاب سليم، ص414.

[9]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏9، ص194-195.

[10]. الأمالي (للطوسی)، ص290.

[11]. (5) المائدۀ: 101-102.

[12]. تفسير القمی، ج‏1، ص188.

[13]. «قَسَمَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَهْلَ الْأَرْضِ قِسْمَيْنِ فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِهِمَا ثُمَّ قَسَمَ النِّصْفَ الْآخَرَ عَلَى ثَلَاثَةٍ فَكُنْتُ خَيْرَ الثَّلَاثَةِ ثُمَّ اخْتَارَ الْعَرَبَ‏ مِنَ النَّاسِ ثُمَّ اخْتَارَ قُرَيْشاً مِنَ الْعَرَبِ ثُمَّ اخْتَارَ بَنِي‏ هَاشِمٍ‏ مِنْ قُرَيْشٍ‏ ثُمَّ اخْتَارَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ثُمَّ اخْتَارَنِي مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»؛ الخصال، ج‏1، ص36.

[14]. (4) النساء: 51-55.

[15]. تفسير فرات ‏الكوفي، ص107.

[16]. بصائر الدرجات، ص36.

[17]. (17) الإسراء: 82.

[18]. (70) المعارج‏: 1.

[19]. رجوع شود به روایات ذیل آیه شریفه؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص482.

[20]. (8) الانفال: 32.

[21]. عمدة عيون صحاح الأخبار، ص101.

[22]. (7) الاعراف: 172-177.

[23]. (4) النساء: 163-167.

[24]. (2) البقرۀ: 6-10.

[25]. (36) يس: 10-‏11.

[26]. نهج البلاغة، خطبه 87، ص119.

[27]. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون ؛

(8) الأنفال: ‏2.

[28]. وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً ؛ (17) الإسراء: 82.

[29]. نهج البلاغة، خطبه 154، ص215.

[30]. الكافی، ج2، ص614.

[31] . نهج البلاغة، حکمت 112، ص488.

[32]. مستدرك الوسائل، ج‏11، ص173.

[33]. فضائل الشيعة، ص35.

[34]. «نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ‏ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ ‏ فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ‏ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»؛ الكافی، ج‏1، ص184.

[35]. نهج البلاغة، حکمت 147، ص497.

[36]. الكافی، ج‏2، ص239.

[37]. رجال الكشي، ص15.

[38]. قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ؛ (6) الانعام: 151.

[39]. الكافی، ج‏8، ص242-243.

[40]. قالَ لَهُمْ مُوسى‏ وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ‏ مَنِ‏ افْتَرى‏ ؛ (20) طه: 61.

[41]. الكافی، ج‏1، ص33-34.

[42]. الكافی، ج‏1، ص34.

[43]. الكافی، ج‏1، ص33.

[44]. الكافی، ج‏1، ص32.

[45]. الكافی، ج‏1، ص74.

[46]. وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ ؛ (7) الاعراف: 172.

[47]. التوحيد، ص117.

[48]. الكافی، ج‏1، ص44.

[49]. (6) الانعام: 115.

[50]. الكافی، ج‏1، ص387.

[51]. (64) التغابن: 8.

[52]. الكافی، ج‏1، ص194.

[53]. (43) الزخرف: 55.

[54]. (4) النساء: 80.

[55]. (48) الفتح: 10.

[56]. الكافی، ج‏1، ص144.

[57]. (20) طه: ‏41.

[58]. (20) طه: 39.

[59]. معاني الأخبار، ص1-2.

[60]. المحاسن، ج‏1، ص156.

[61]. أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ‏ هارٍ فَانْهارَ بِهِ في‏ نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ ؛ (9) التوبۀ: 109.

[62]. الأمالي (للمفيد)، ص334.

[63]. الكافی، ج1، ص23.

[64]. بحار الأنوار، ج‏2، ص6.

[65]. نهج البلاغة، خطبه 11، ص55.

[66]. بحار الأنوار، ج‏1، ص171.

[67]. (42) الشوری: 41.

[68]. كفاية الأثر، ص155.

[69]. نهج البلاغة، خطبه 138، ص195.