تفاوت میان نسخه‌های «علمای ضالّه - جلسه دوم»

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «='''[https://shajaretooba.com/index.php/%D8%B9%D9%84%D9%85%D8%A7%DB%8C_%D8%B6%D8%A7%D9%84%D9%91%D9%87 علماي ضالّه] جلسه 2'''= =='''روایاتی در باب علمای ضاله و اقدامات آنها برای مقابله با امیر مؤمنان‌''' علیه السلام== '''أعوذ بالله من الشيطان الرجيم''' '''بسم الله الرحمن الرحيم''' '''الحمد لله رب ال...» ایجاد کرد)
 
 
سطر ۱: سطر ۱:
='''[https://shajaretooba.com/index.php/%D8%B9%D9%84%D9%85%D8%A7%DB%8C_%D8%B6%D8%A7%D9%84%D9%91%D9%87 علماي ضالّه] جلسه 2'''=
='''[[علمای ضالّه|علماي ضالّه]] جلسه 2'''=
=='''روایاتی در باب علمای ضاله و اقدامات آنها برای مقابله با امیر مؤمنان‌''' علیه السلام==
=='''روایاتی در باب علمای ضاله و اقدامات آنها برای مقابله با امیر مؤمنان‌''' علیه السلام==



نسخهٔ کنونی تا ‏۸ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۶

علماي ضالّه جلسه 2

روایاتی در باب علمای ضاله و اقدامات آنها برای مقابله با امیر مؤمنان‌ علیه السلام

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

مرور مباحث جلسه قبل

در جلسه گذشته گفته شد برای کسی که می‌خواهد علم نحو بخواند و بر موازین عربی اطلاعات پیدا کند و وارد مسائل علمی شود، بسیار لازم است که سیر علمی و تاریخی اسلام را بداند تا مطلبی بسیار بزرگ را بداند تا به ضلالت‌ها و اشتباه‌ها و خطاها و راه‌های نادرستی که گروه‌های مختلف به ظاهر مسلمان دچار شده‌اند دچار نشود.

امیرالمؤمنین علیه السلام حق و علم و عصمت صِرف است

مطلب این بود که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام حق صرف است؛ چون رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حق صرف است و حق فقط در آن حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و حق بودن آن حضرت هم فقط در امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ چرا که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَارَ؛[1] علی با حق است و حق با علی و دائر مدار اوست». علم هم فقط در امیرالمؤمنین علیه السلام است: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا؛[2] من شهر علم هستم و علی دروازه آن است». عصمت و درستی هم فقط در امیرالمؤمنین علیه السلام است که فقط به خیر هدایت می‌کند و از شرور و هلاکت و زشتی‌ها نجات می‌دهد. چنان‌که حضرت به عمار فرمودند: «فَإِنْ سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَادِياً وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وَادِياً فَاسْلُكْ وَادِيَ عَلِيٍّ وَ خَلِّ عَنْ النَّاسِ. يَا عَمَّارُ! إِنَّ عَلِيّاً لَا يَرُدُّكَ عَنْ هُدًى وَ لَا يَدُلُّكَ عَلَى رَدًى؛[3] اگر مردم همگی راهی پیش گرفتند و علی راهی دیگر، با علی همراه باش و مردم را واگذار. ای عمار! براستی که علی تو را از هیچ هدایتی باز ندارد و بر هیچ هلاکتی نیاندازد»؛[4] چون همه شئونات دیگر حقایق عالم، منحصر در امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ در حقیقت، منحصر در توحید خدا است و توحید خدا منحصر در رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم منحصر در امیرالمؤمنین علیه السلام است، پس همه حقایق منحصر در امیرالمؤمنین علیه السلام است.

علمای ضاله و مقابله با امیر مؤمنان‌ علیه السلام

اما کسانی که دشمنان توحید الهی و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند، دشمنی خود را در امیرالمؤمنین علیه السلام آشکار کردند و همیشه کوشش کردند که در برابر حق‌های امیرالمؤمنین علیه السلام باطل‌هایی را بسازند و آن باطل‌ها را با موازین و قواعد و ضوابط و اصول و امثال اینها قرار دادند. در نتیجه، راه‌های مختلفی را رفتند تا حقیقت اسلام، توحید، قرآن کریم و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و رسالت او را با همه شئوناتش تحریف کرده و تغییر دهند و خزعبلات دیگری به نام علوم، حقایق، معارف و نام‌های دیگر در بین انسان‌ها منتشر کرده و تثبیت کنند و در نتیجه، انسان‌ها را از امیرالمؤمنین علیه السلام و از حقایق توحید الهی دور کنند. در این باره، روایات متعددی وارد شده است.

روایت اول: سخن امیرالمؤمنین علیه السلام در دروغ بستن منافقان به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم

حدیث اول، که در کتاب‌های متعددی آمده است، از امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ از جمله در کتاب شریف کافی نقل شده[5] که سلیم بن قیس هلالی روایت می‌کند:

«قُلْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام: إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ الْمِقْدَادِ وَ أَبِي ذَرٍّ شَيْئاً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ أَحَادِيثَ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم غَيْرَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ رَأَيْتُ فِي أَيْدِي النَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ مِنَ الْأَحَادِيثِ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِيهَا وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ بَاطِلٌ! أَ فَتَرَى النَّاسَ يَكْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّدِينَ وَ يُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ؟

فَأَقْبَلَ‌ علیه السلام عَلَيَّ فَقَالَ: قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ! إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَما وَ قَدْ كُذِبَ‏ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌6 عَلَى‏ عَهْدِهِ‏ حَتَّى قَامَ خَطِيباً فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. ثُمَّ كُذِبَ عَلَيْهِ مِنْ بَعْدِه»؛

«به امیر مؤمنان‌ علیه السلام عرض کردم: من از سلمان و مقداد و ابوذر مواردی از تفسیر قرآن و احادیثی از پیامبر خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که با آنچه نزد مردم است تفاوت دارد و سپس از شما نیز تصدیق آنچه آن سه نفر گفتند شنیدم و همچنین در نزد مردم موارد بسیاری از تفسیر قرآن و احادیث پیامبر خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که شما در آن با ایشان مخالفید و بر این باورید که آن موارد همگی باطل است! آیا این‌گونه می‌بینید که مردم از روی عمد بر رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ می‌بندند و با رأی خود قرآن را تفسیر می‌کنند؟

حضرت رو به من کرد و فرمود: چون پرسیدی پس پاسخ را دریاب! براستی که در نزد مردمان حقی است و باطلی، راستی و دروغی، ناسخی و منسوخی، عامی و خاصی، محکمی و متشابهی و همچنین حفظی و وهمی و در زمان رسول خدا‌6 بر آن حضرت دروغ بستند که به خطبه برخاست و فرمود: ای مردم! دروغ‌بندان بر من فراوان گشته‌اند، هر که عمدا بر من دروغ بندد جایگاهش را دوزخ بداند؛ (اما) پس از آن نیز بر حضرتش دروغ بستند».

بعد حضرت‌ علیه السلام راویان را به چهار دسته تقسیم کردند و درباره قسم اول - که مورد سخن ماست - فرمودند:

«رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْإِيمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ‏ لَا يَتَأَثَّمُ وَ لَا يَتَحَرَّجُ‏ أَنْ يَكْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌6 مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقُوهُ وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ‌6 وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ‏ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏: وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ‏ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ‏؛[6]

ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْكَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ‏ وَ حَمَلُوهُمْ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ وَ أَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ؛

اول، مردی منافق که اظهار ایمان کند و تظاهر به اسلام، بر او سخت نیاید که عمدا بر رسول خدا دروغ بندد و از آن احساس گناه نکند، که اگر مردم بدانند او منافق و دروغگوست از او نپذیرند و تصدیقش نکنند، اما گویند: او صحابی رسول خداست و آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده، پس از وی حدیث گیرند در حالی که احوالش ندانند، با وجود آنچه خداوند از احوال منافقان خبر داده و آن وصفی که ایشان را بدان توصیف کرده و فرموده: چون آنان را بینی از ظاهرشان به شگفت آیی و چون سخن گویند به گفتارشان گوش فرا دهی.

آنان پس از آن حضرت نیز ماندند و به امامان گمراهی و کسانی که با ناحق و دروغ و تهمت، به دوزخ فراخواندند تقرب جستند و آنان نیز کارها به دستشان دادند و بر گردن مردم سوارشان کردند و به واسطه ایشان به دنیا رسیدند و همانا مردم با پادشاهان و با دنیا همراه گردند مگر آن کس که خداوند محفوظش دارد. این یکی از آن چهار کس است».

منافقانی که بر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در زمان او و بعدش دروغ می‌بستند

گروه اول، همان دروغ‌گوهایی هستند که عمداً به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ می‌بندند، منافقی است که اظهار ایمان می‌کند؛ از اینکه به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ ببندد، هیچ احساس گناه و ناراحتی نمی‌کند، بلکه راحت به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ بسته و چیزی را که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نفرموده است، می‌گوید فرموده است. اگر مردم بدانند که او منافق و کذاب است از او قبول نکرده و آن حدیث را تصدیق نمی‌کنند. اما مردم می‌گویند «این شخص، صحابه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و او را دیده و از او شنیده است»؛ از این رو مردم از او می‌گیرند در حالی که او را نمی‌شناسند. و خداوند متعال از حال منافقین خبر داده به آنچه که خبر داده و آنها را وصف کرده به آنچه که وصف کرده و فرموده است: ای پیامبر! ای انسان! و ای خواننده قرآن! وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ ؛[7] «وقتی اینها را ببینی، بدن‌هایشان تو را به تعجب وامی‌دارد»؛ چون خودشان را از نظر ظاهر به شکل اسلام می‌سازند؛ زیرا در ظاهر بسیار عبادت می‌کنند، ولی در حقیقت خدا را یاد نمی‌کنند. چنان‌که خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَليلاً ؛[8] ریا می‌کنند و در بین مردم زیاد نماز می‌خوانند، اما به خانه که می‌روند، نمی‌خوانند؛ در ظاهر به خیلی از احکام اسلام می‌گروند، اما در حقیقت، تابع آن نیستند.

برای مثال: کمیل بن زیاد شبی با امیرالمؤمنین علیه السلام می‌رفتند. کسی با صدای حزین قرآن می‌خواند. کمیل از قرآن خواندن او خوشش آمد و از حال خوب او شگفت‌زده شد، اما چیزی به زبان نیاورد. حضرت به او رو کردند و فرمودند: وزوز این مرد تو را شگفت‌زده نکند! او اهل آتش است! وقتی حضرت به جنگ خوارج رفتند و آنها را کشتند، کمیل هم با ایشان بود؛ حضرت سر یکی از آنها را برداشتند و به کمیل نشان دادند و فرمودند: این همان کسی است که آن شب قرآن خواندنش تو را شگفت‌زده کرد![9]

در ادامه حدیث سلیم، حضرت به او فرمودند: «اینها بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم باقی ماندند و به ائمه ضلالت تقرب جستند». از اینجا به بعد، جملات حضرت نشان می‌دهد که همین خلفای سه‌گانه چه حالاتی داشتند و چه اموری در همان زمان رخ داد. در روایات متعدد نقل شده که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: بنی امیه خودشان را بر مردم مسلط می‌کنند و بندگان خدا را نوکرهای خود و مال‌هایشان را وسیله دولت و دارایی خود قرار می‌دهند.[10] [از این جملات امیرالمؤمنین‌ علیه السلام] انسان می‌فهمد که در زمان خلفای اول، همان مسئله رخ داده؛ حضرت فرمودند: «اینها بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به ائمه ضلالت و به امامان گمراهی تقرب جستند». امامان گمراهی، قبل از امیرالمؤمنین علیه السلام چه کسانی بودند که ریاست داشتند؟ روشن است که کسی غیر از آن سه نفر نبود. دعوت‌کننده‌های به آتش به واسطه چه چیزی به خلفا تقرب یافتند؟ به واسطه شهادت دروغ دادن و دروغ بستن به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم .

دروغ بستن ابوبکر به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم

اولین شهادت دروغ آنها جایی بود که آن پیر خرفت حدیثی را جعل کرد و گفت که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّثُ مَا تَرَكْنَاهُ فَهُوَ صَدَقَةٌ؛[11] ما گروه پیامبران، چیزی را به ارث نمی‌گذاریم و هر آنچه از ما بماند صدقه است». صدقه را هم چنین تفسیر می‌کردند که: صدقه این نیست که به فقرا بدهید؛ بلکه باید به والی و خلیفه بدهید! حدیث را طوری ساخت که آن صدقه‌ها به دست خودش برسد. عده‌ای را هم آوردند که شهادت دهند. لذا به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بهتان بسته و چیزهایی را که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نفرموده بود، گفتند که فرموده است.

این بهتان و دروغ بستن هم برای جایی است که به حکومت و ریاست آنها ضرر می‌زند. کجا به ریاست و حکومتشان ضرر می‌زد؟ آیا نماز و روزه و مانند آنها ضرر می‌زد؟! نه، آقا امیرالمؤمنین علیه السلام ضرر می‌زد.

وقتی آنها به ائمه جور (ابوبکر و عمر و عثمان) رو آوردند و سوی آنها تقرب جستند و دروغ‌ها درست کردند تا حکومت آنها تثبیت شود، نتیجه این شد که ائمه ضلالت هم آنها را در شهرهای مختلف والی خود کردند و آنها را بر گردن مردم سوار کردند و به واسطه یکدیگر دنیا را خوردند. اینها به واسطه آنها و آنها به واسطه اینها دنیا را خوردند؛ یعنی ائمه ضلالت به واسطه دروغ‌گوهایی که شهادت باطل داده بودند، و اینها هم به واسطه ائمه ضلالت به خوردن دنیا مشغول شدند.

بعد حضرت فرمودند: همه مردم با سلاطین و با دنیا هستند مگر کسی که خداوند متعال معصوم بدارد «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ»، زیرا طبیعت انسان‌ها چنین است که بندگان دنیا هستند، چنانکه سید الشهداء‌ علیه السلام در آن خطبه معروف فرمودند: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا».[12] بعد حضرت به سلیم فرمودند: «فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ»؛ این یکی از چهار گروه راویان حدیث پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است.

دروغ بستن غاصبان خلافت بر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم

روایات و اخبار تاریخی زیادی مطابق و موافق این حدیث شریف آمده است، مانند این روایت دروغ که ابوبکر گفت: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّثُ مَا تَرَكْنَاهُ فَهُوَ صَدَقَةٌ؛ براستی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود که ما گروه پیامبران ارث به جا نمی‌گذاریم، آنچه از ما بماند صدقه است» و این روایت: «قال [النبي] أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ سَيِّدَا كُهُولِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛[13] پیامبر فرمودند ابوبکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشت‌اند» و این روایت: «قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ ضَرَبَ بِالْحَقِّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ وَ قَلْبِهِ وَ قَالَ [فِي عُثْمَانَ‏] إِنَ‏ الْمَلَائِكَةَ لَتَسْتَحِي‏ مِنْ عُثْمَانَ؛[14] از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که می‌فرماید "براستی خداوند حق را بر زبان و دل عمر زده است" و در باره عثمان فرمود "براستی فرشتگان از عثمان حیا می‌کنند"».

پس واضح و روشن شد که: بلافاصله بعد از وفات رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ائمه ضلالت و تابعین آنان، برای اینکه حکومت خود را تثبیت کنند و حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام را از بین ببرند، شروع به مقابله با آن حضرت ‌کردند و لذا حدیث‌های کذبی را بر اساس مخالفت با امیر‌المومنین علیه السلام به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت دادند و نیز حدیث‌های فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام را به خاطر برقرار ماندن دنیایشان، تغییر داده و تحریف کرده و منکر شدند.

دروغ ساختن منافقان بر ضد ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام

خلاصه، هر فرمایشی که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرمود، ضدش را می‌ساختند. ابن ابی الحدید می‌گوید بکریون در زمان بنی امیه بر ضد حضرت امیر علیه السلام احادیثی ساختند که یکی از آنها این حدیث است: «أن عروة زعم أن عائشة حدثته قالت كنت عند النبي صلّی الله علیه و آله و سلّم إذ أقبل العباس و علي فقال يا عائشة إن سرك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قد طلعا فنظرت فإذا العباس و علي بن أبي طالب علیه السلام؛[15] عروه گمان کرده که عایشه این‌گونه او را حدیث کرده: نزد پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بودم که عباس و علی آمدند؛ پیامبر فرمودند ای عایشه اگر دوست داری به دو مرد از اهل جهنم نگاه کنی، به این دو نفر که آمده‌اند نگاه کن؛ من نگاه کردم و دیدم عباس و علی بن ابیطالب بودند». چیزی را ساختند که با بداهت اسلام نمی‌سازد، چون نمی‌فهمیدند چه می‌سازند.

روایت دوم: سخن امام صادق‌ علیه السلام درباره علت برگرفتن روایات خلاف عامه

روایت دیگر درباره راویان حدیث، از امام صادق علیه السلام است؛ ابو اسحاق می‌گوید:

«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌7: أَ تَدْرِي لِمَ أُمِرْتُمْ بِالْأَخْذِ بِخِلَافِ مَا تَقُولُ الْعَامَّةُ؟ فَقُلْتُ: لَا نَدْرِي. فَقَالَ: إِنَّ عَلِيّاً‌7 لَمْ يَكُنْ يَدِينُ اللَّهَ بِدِينٍ إِلَّا خَالَفَ عَلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَى غَيْرِهِ إِرَادَةً لِإِبْطَالِ أَمْرِهِ وَ كَانُوا يَسْأَلُونَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‌7 عَنِ الشَّيْ‏ءِ الَّذِي لَا يَعْلَمُونَهُ فَإِذَا أَفْتَاهُمْ جَعَلُوا لَهُ ضِدّاً مِنْ عِنْدِهِمْ لِيَلْبِسُوا عَلَى النَّاسِ»؛[16]

«امام صادق‌7 فرمود: آیا می‌دانی چرا امر شده‌اید خلاف آنچه عامه (طرفداران خلافت غاصبان حق امیر مؤمنان‌ علیه السلام) می‌گویند را اخذ کنید؟ عرض کردم: نمی‌دانیم. فرمود: علی‌7 به امری در دین خدا متدین نبود جز آنکه امت در آن امر با او مخالفت کرده و دیگری را اختیار می‌کردند چون می‌خواستند امر ولایت آن حضرت را باطل کنند و مرامشان این بود که از امیرالمؤمنین‌7 درباره آنچه نمی‌دانستند سؤال می‌پرسیدند و چون بدیشان فتوا می‌داد، برای آن ضدّی از جانب خود جعل می‌کردند تا امر را بر مردم بپوشانند».

پس امیرالمؤمنین علیه السلام به هیچ حکمی، علمی، اعتقادی و مسئله‌ای دین نمی‌ورزید، مگر اینکه امت با او مخالفت می‌کردند و به سراغ مطلبی غیر از مطلب او می‌رفتند تا امر او را باطل کنند. زیرا او خلیفه بلاعزل رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و میزان حق و قرآن و رسالت است و رسالت هم میزان توحید است. در حقیقت، اینها با اصل توحید جنگ دارند، چون منافق‌اند. منافق کسی است که در ظاهر، اظهار اسلام می‌کند ولی در درون خود، کفر به توحید الهی را پنهان می‌کند. آنها در واقع، دشمن توحید خدا هستند، نه دشمن امیرالمؤمنین علیه السلام و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ در حقیقت، مخالف خدا و دشمن خدا هستند. اما مخالفت و دشمنی با خدا در رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آشکار می‌شود و دشمنی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در امیرالمؤمنین علیه السلام واضح می‌گردد. پس با امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت و دشمنی می‌کنند برای اینکه با پیغمبر دشمنی کرده باشند و با پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دشمنی می‌کنند تا با خدا دشمنی کرده باشند. به این خاطر، امام صادق علیه السلام فرمود: برای ابطال امر امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت می‌کردند، بدین صورت که مطلبی را از حضرت امیر علیه السلام می‌پرسیدند، سپس ضد فرمایش او را از پیش خود می‌ساختند تا حق را بر مردم مشتبه کنند.

اگر حضرت امیر علیه السلام مطلب حقی نمی‌فرمود، آنها نمی‌توانستند چیزی بر ضد آن بزرگوار بسازند؛ زیرا آنان جاهل بودند و اصلاً نمی‌دانستند که حق و خلاف حق چیست تا بر خلاف آن، چیزی بسازند. از آنجا که خدا گفته است «توحید»، آنها شرک را فهمیدند؛ از آنجا که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفته «رسالت»، آنها عدم رسالت را فهمیدند؛ همچنین چون خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام را فرموده، آنان عدم خلافت او را فهمیدند. برای این، از حضرت امیر علیه السلام سؤال می‌کردند و وقتی حضرت جواب می‌فرمود، آن وقت از پیش خود، خلاف آن را می‌ساختند؛ زیرا آنان دشمن امیرالمؤمنین علیه السلام بودند و می‌خواستند که امر امیرالمؤمنین علیه السلام را ابطال کنند تا امر آن بزرگوار بر مردم مشتبه شود.

در روایت آمده که وقتی رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفت و آن ملعون‌ها خلافت را غصب کردند، بریده (از اصحاب رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مدینه نبود. وقتی به مدینه آمد، سراغ خلیفه اول رفت و گفت: «فراموش کرده‌ای یا خود را به فراموشی زده‌ای؟ نمی‌دانی یا خود را به نادانی زده‌ای؟ مگر ما همگی در زمان رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و به امر ایشان، با علی بن ابیطالب به عنوان امیرالمؤمنین‌ علیه السلام بیعت نکردیم؟ ابوبکر گفت: آری همین‌طور است؛ ولی ما بودیم و تو نبودی! امور تغییر می‌کند! وقایعی پیش آمد که تو خبر ندارد! خداوند نخواسته که نبوت و خلافت هر دو برای اهل بیت باشد![17]

ابوبکر این‌گونه دروغ‌هایی ساخت تا حق و باطل را مشتبه کند.

روایت سوم: علمای ضاله در سخن امام صادق علیه السلام و امام حسن عسکری علیه السلام

حدیث دیگر درباره روایان از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ وَ ذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّيعَةِ لَا جَمِيعَهُمْ فَإِنَّهُ مَنْ رَكِبَ مِنَ الْقَبَائِحِ وَ الْفَوَاحِشِ مَرَاكِبَ فَسَقَةِ الْعَامَّةِ فَلَا تَقْبَلُوا مِنَّا عَنْهُ شَيْئاً وَ لَا كَرَامَةَ».[18]

امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: و اما هر یک از فقها که صائن و نگاه‌دار نفس و حافظ دین خود باشد و هوای خود را مخالفت کند و مطیع امر مولای خود باشد، پس عوام می‌توانند از او تقلید و پیروی کنند. این گونه تقلید جایز نیست، مگر از برخی فقهای شیعه، نه تمام آنان. زیرا برخی از آنان، همانند فقهای عامه مرتکب زشتی‌ها و فواحش شده‌اند که در این صورت، عوام نباید چیزهایی را که آنان از ما نقل می‌کنند، قبول کنند و آنان هیچ کرامت و ارزشی هم ندارند.

اقسام علمای ضاله در شیعه

«وَ إِنَّمَا كَثُرَ التَّخْلِيطُ فِيمَا يُحْتَمَلُ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ لِذَلِكَ لِأَنَّ الْفَسَقَةَ يَتَحَمَّلُونَ عَنَّا فَيُحَرِّفُونَهُ بِأَسْرِهِ بِجَهْلِهِمْ وَ يَضَعُونَ الْأَشْيَاءَ عَلَى غَيْرِ وَجْهِهَا لِقِلَّةِ مَعْرِفَتِهِمْ وَ آخَرُونَ يَتَعَمَّدُونَ الْكَذِبَ عَلَيْنَا لِيَجُرُّوا مِنْ عَرَضِ الدُّنْيَا مَا هُوَ زَادُهُمْ إِلَى نَارِ جَهَنَّمَ وَ مِنْهُمْ قَوْمٌ نُصَّابٌ لَا يَقْدِرُونَ عَلَى الْقَدْحِ فِينَا يَتَعَلَّمُونَ بَعْضَ عُلُومِنَا الصَّحِيحَةِ فَيَتَوَجَّهُونَ بِهِ عِنْدَ شِيعَتِنَا وَ يَنْتَقِصُونَ بِنَا عِنْدَ نُصَّابِنَا ثُمَّ يُضِيفُونَ إِلَيْهِ أَضْعَافَهُ وَ أَضْعَافَ أَضْعَافِهِ مِنَ الْأَكَاذِيبِ عَلَيْنَا الَّتِي نَحْنُ بِرَاءٌ مِنْهَا فَيَتَقَبَّلُهُ الْمُسْتَسْلِمُونَ مِنْ شِيعَتِنَا عَلَى أَنَّهُ مِنْ عُلُومِنَا فَضَلُّوا وَ أَضَلُّوا وَ هُمْ أَضَرُّ عَلَى ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا مِنْ جَيْشِ يَزِيدَ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ‌ علیه السلام وَ أَصْحَابِهِ فَإِنَّهُمْ يَسْلُبُونَهُمُ الْأَرْوَاحَ وَ الْأَمْوَالَ وَ هَؤُلَاءِ عُلَمَاءُ السَّوْءِ النَّاصِبُونَ الْمُتَشَبِّهُونَ بِأَنَّهُمْ لَنَا مُوَالُونَ وَ لِأَعْدَائِنَا مُعَادُونَ وَ يُدْخِلُونَ الشَّكَّ وَ الشُّبْهَةَ عَلَى ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا فَيُضِلُّونَهُمْ وَ يَمْنَعُونَهُمْ عَنْ قَصْدِ الْحَقِّ الْمُصِيبِ.

لَا جَرَمَ أَنَّ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ مِنْ قَلْبِهِ مِنْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَنَّهُ لَا يُرِيدُ إِلَّا صِيَانَةَ دِينِهِ وَ تَعْظِيمَ وَلِيِّهِ لَمْ يَتْرُكْهُ فِي يَدِ هَذَا الْمُتَلَبِّسِ الْكَافِرِ- وَ لَكِنَّهُ يُقَيِّضُ لَهُ مُؤْمِناً يَقِفُ بِهِ عَلَى الصَّوَابِ ثُمَّ يُوَفِّقُهُ اللَّهُ لِلْقَبُولِ مِنْهُ فَيَجْمَعُ اللَّهُ لَهُ بِذَلِكَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ يَجْمَعُ عَلَى مَنْ أَضَلَّهُ لَعْناً فِي الدُّنْيَا وَ عَذَابَ الْآخِرَةِ».

و براستی تلبیس و مخلوط کردن حق و باطل در آن چیزی که از ما اهل بیت: به بعدی‌ها می‌رسد، زیاد شد. زیرا فاسقان، علوم ما را متحمل می‌شوند و از ما یاد می‌گیرند و فرمایشات ما را می‌شنوند، سپس آنها را تحریف کرده و تغییر می‌دهند. زیرا جهل دارند و فاسق‌اند و راه هدایت و درستی و نادرستی را نمی‌فهمند. و اشیا را در غیر جایگاه خود قرار می‌دهند. لذا سخن ما را از جایگاه خود در آورده و در جای دیگر قرار می‌دهند. زیرا معرفت ندارند. اینها یک گروه‌اند. اینها سبب می‌شوند، علومی که از ما برای شیعیان ما می‌ماند، مختلط شده و حق و باطل و درستی و نادرستی مخلوط شود.

گروه دوم، کسانی‌اند که عمداً بر ما دروغ می‌بندند تا این اموال و زندگی و دنیا را به سوی خودشان بکشند. کدام دنیا؟ آن دنیا که زاد و توشه آنهاست به طرف آتش جهنم.

گروه سوم، ناصبی‌ها و دشمنان ما هستند، اما قدرت قدح و مذمت ما یا قدح امیرالمؤمنین علیه السلام یا قدح رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را ندارند که مثلاً بگویند: امام حسن عسکری علیه السلام آدم نادرستی است. اما بعضی علوم صحیح ما را یاد می‌گیرند و به خاطر این علوم صحیح ما که یاد گرفته‌اند، نزد شیعیان ما بزرگی و عظمت پیدا می‌کنند و نزد دشمنان ما و ناصبی‌ها سبب نقص ما می‌شوند. آن وقت، بر این علوم صحیح که از ما شنیده‌اند، چند برابر دروغ و اکاذیب اضافه کرده و به مردم می‌رسانند. آن موقع، برخی شیعیان ما آنها را قبول می‌کنند و گمان می‌کنند که آنها علوم ما را رسانده‌اند. این چنین می‌شود که آنها گمراه می‌شوند. یعنی این ناصبی‌ها که حدیث دروغ ساخته‌اند، هم خودشان گمراه شده‌اند، و هم شیعیان ضعیف ما را گمراه کرده‌اند.

بعد فرمودند: این ناصبی‌ها که علوم ما را تغییر می‌دهند، ضررشان بر ضعفای شیعیان ما از ضرر لشکر یزید بن معاویه علیهم اللعنه بر امام حسین علیه السلام و اصحاب او بیشتر است. برای اینکه لشکر یزید لعنه الله ارواح و اموال اصحاب امام حسین علیه السلام را گرفته و آنها را شهید کردند، اما این علمای سوء که ناصبی‌اند، خود را شبیه موالین ما درآورده‌اند که به نظر می‌رسد با دشمنان ما دشمن‌اند، اما در حقیقت، چنین نیست، بلکه حقیقت این است که دشمن ما هستند و شک و شبهه را بر ضعفای شیعه وارد می‌کنند و ضعفای شیعه را گمراه کرده و از راه حق و صواب که انسان را به درستی می‌رساند، منع می‌کنند.

بعد حضرت فرمودند: البته خداوند هم هست که صداقت‌ها، دروغ‌ها و نفاق‌ها را می‌داند. از این رو هر کسی از این عوام و توده مردم را که خدا از قلب او بداند که اراده ندارد، مگر حفظ دین خود و تعظیم ولیّ خود، او را در دست این دشمن که کافر متلبس به ایمان است، گرفتار نمی‌کند، بلکه برای او مؤمنی را قرار می‌دهد که او را به حق و درستی برساند. سپس این عوام را موفق می‌کند که حق و درستی را از آن مؤمن بپذیرد. چنان‌که در آیه شریفه آمده است: فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ [19] که در جلسه گذشته خواندیم.

سپس خداوند به واسطه این مؤمن که برای آن عوام می‌رساند، به جهت صداقت قلبی آن عوام که هم دین خود و هم عظمت ولی خود را می‌خواهد حفظ کند، خیر دنیا و آخرت را برای آن عوام جمع می‌کند. و خداوند بر آن گمراه‌کننده‌ها که فرمایشات ما را تغییر می‌دهند، به خاطر همین که تغییر می‌دهند، لعنت دنیا و عذاب آخرت را برای آنها جمع می‌کند.

بدترین عالمان در کلام رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، عالمان ضال و مضلّ

«ثُمَّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَشْرَارُ عُلَمَاءِ أُمَّتِنَا الْمُضِلُّونَ عَنَّا الْقَاطِعُونَ لِلطُّرُقِ إِلَيْنَا الْمُسَمُّونَ أَضْدَادَنَا بِأَسْمَائِنَا الْمُلَقِّبُونَ أَنْدَادَنَا بِأَلْقَابِنَا يُصَلُّونَ عَلَيْهِمْ وَ هُمْ لِلَّعْنِ مُسْتَحِقُّونَ وَ يَلْعَنُونَّا وَ نَحْنُ بِكَرَامَاتِ اللَّهِ مَغْمُورُونَ وَ بِصَلَوَاتِ اللَّهِ وَ صَلَوَاتِ مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ عَلَيْنَا عَنْ صَلَوَاتِهِمْ مُسْتَغْنُونَ».

بعد حضرت فرمودند: رسول خدا فرموده‌اند که بدترین عالمان امت ما آن کسانی هستند که دیگران را از مسیر ما گمراه می‌کنند و راه‌های سوی ما را می‌بندند و مقابلان ما را به نام‌های ما نامگذاری می‌کنند و لقب‌های ما را به مخالفان ما که در برابر ما ایستاده‌اند می‌دهند و بر آنها صلوات می‌فرستند در حالی که آنها سزاوار لعن هستند و ما را لعنت می‌کنند در حالی که ما غرق در کرامات خدا هستیم و با صلوات خدا و صلوات ملائکه مقربینش بر ما، از صلوات آنان بی‌نیاز گشته‌ایم.

بدترین مردم در کلام امیر مؤمنان‌ علیه السلام، عالمان سوء

«ثُمَّ قَالَ قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام مَنْ خَيْرُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى؟ قَالَ الْعُلَمَاءُ إِذَا صَلَحُوا قِيلَ فَمَنْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ إِبْلِيسَ وَ فِرْعَوْنَ وَ نُمْرُودَ وَ بَعْدَ الْمُتَسَمِّينَ بِأَسْمَائِكُمْ وَ الْمُتَلَقِّبِينَ بِأَلْقَابِكُمْ- وَ الْآخِذِينَ لِأَمْكِنَتِكُمْ وَ الْمُتَأَمِّرِينَ فِي مَمَالِكِكُمْ-؟ قَالَ الْعُلَمَاءُ إِذَا فَسَدُوا هُمُ الْمُظْهِرُونَ لِلْأَبَاطِيلِ الْكَاتِمُونَ لِلْحَقَائِقِ وَ فِيهِمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ إِلَّا الَّذِينَ تابُوا الْآيَة ».

بعد امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند که به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض شد: بهترین خلق خدا بعد از امامان هدایت و چراغ‌های روشنگر در تاریکی‌ها شما هستید، چه کسانی‌اند؟ فرمودند: علما هستند، وقتی که شایسته باشند.

چنان‌که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سه بار فرمود: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي‏»؛ خدا رحمت کند خلفای مرا. پرسیدند: «يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُكَ؟»؛ خلفای شما چه کسانی هستند؟ فرمودند: «الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَ يَرْوُونَ أَحَادِيثِي وَ سُنَّتِي فَيُعَلِّمُونَهَا النَّاسَ مِنْ بَعْدِي»؛[20] کسانی هستند که بعد از من می‌آیند و سنت مرا یاد می‌گیرند و به امتم یاد می‌دهند.

اینها همان عالم‌هایی هستند که خدا در قرآن کریم فرموده: الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏ ؛[21] پس باید همان گونه که شنیده، همان گونه هم بگوید و کم و زیاد نکند. آنها بهترین خلق خدا و علمای بالله هستند و همان گونه که از امامانشان به آنها رسیده به مردم می‌رسانند. چنان‌که قبلاً در حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره شد که فرمودند: مردم دنبال سه گروه رفتند. در باره گروه اول فرمودند: «عَالِمٍ عَلَى هُدًى مِنَ اللَّهِ»؛[22] عالمی که به راه هدایت از سوی خدا رفته و فقط سخنان ائمه‌ علیهم السلام و آیات قرآن را می‌گوید و غیر از وحی الهی که عبارت است از قرآن و سنت، جای دیگر نمی‌رود.

بعد[23] به آن حضرت علیه السلام عرض شد که بدترین خلق خدا بعد از ابلیس، فرعون، نمرود و آنهایی که خود را در جای شما قرار دادند و گفتند که ما خلفای رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستیم، چه کسانی هستند؟

در نامه‌ای که خلیفه اول به پدرش نوشت، در ابتدای نامه نوشت: «از خلیفه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم» و بعد نوشت: مردم جمع شدند و مرا خلیفه کردند. پدرش در جواب نوشت: نامه‌ات نامه یک احمق است؛ اول نوشته‌ای که خلیفه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستی، بعد نوشته‌ای که مردم جمع شدند و تو را خلیفه کردند! اگر خلیفه رسول‌خدا هستی، مردم کیستند و اگر خلیفه مردمی، رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کیست.[24]

نام‌های امیرالمؤمنین علیه السلام را به دروغ بر خود گذاردند

پس آنان اسم خلیفه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را بر روی خود گذاشتند،[25] در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام خلیفه رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. سپس آنها بر خود اسم‌ها و القابی گذاشتند و خود را ذوالنورین، فاروق و صدیق لقب دادند. چرا؟ زیرا امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده بود: «أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ لَا يَقُولُهُ غَيْرِي إِلَّا كَذَّابٌ؛[26] من عبد خدا و برادر رسول خدا هستم و منم صدیق اکبر و فاروق اعظم و هیچ کس غیر من ادعای این مقام را نکند مگر اینکه دروغگو باشد». پس این نام‌ها مال امیرالمؤمنین علیه السلام است و هیچ کسی جز دروغگویان آن را بعد از او ادعا نمی‌کند. اما آنها این اسم‌ها را برای خود درست کردند. مثلاً ابوبکر را صدیق نامیدند. حضرت فرمودند: ابوبکر راست می‌گوید که صدیق است. او صدیق عمر است. زمانی که او با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هنگام فرار از مشرکان به درون غار رفت، دشمنان آنان را تا دم غار تعقیب کردند. ابوبکر از اینکه دیده شوند، ترسید. حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: نترس! خداوند با ماست. آن بزرگوار صلّی الله علیه و آله و سلّم پرده از جلوی چشم ابوبکر برداشت و فرمود: نگاه کن. ابوبکر نگاه کرد و جعفر و سایر اصحاب را مشاهده کرد که به طرف حبشه می‌روند. در این هنگام، ابوبکر پیش خود گفت: حالا فهمیدم که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ساحری بسیار قدرت‌مند است. حضرت هم به او فرمودند که صدیق تو هستی.[27] او در نفاق خود و در اینکه رسول‌‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را ساحر می‌دانست، خیلی صداقت داشت.

به هر حال، طبق روایت امام حسن عسکری‌ علیه السلام، به حضرت امیر علیه السلام عرض کردند: بعد از کسانی که خلافت، ریاست، ولایت و سرپرستی مردم را از شما گرفتند و خود را بر ممالک شما و انسان‌ها امیر کردند، بدترین مردم چه کسانی‌اند؟ حضرت فرمودند: علما هستند زمانی که فاسد شوند. بعد حضرت فساد علما را توضیح دادند و فرمودند: علمای فاسد، کسانی هستند که اظهار اباطیل می‌کنند و حقایق را می‌پوشانند و دروغ‌ها را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌بنددند و در قرآن کریم، راجع به دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام معانی نادرست و تحریف‌های معنوی و لفظی می‌کنند و حقایق امیرالمؤمنین علیه السلام را منکر می‌شوند و خداوند این آیه شریفه را در مورد آنها نازل فرموده است: «آنان کسانی هستند که خداوند و همه لعن‌کننده‌های عالم آنها را لعن می‌کنند، مگر کسانی که توبه کنند».

شما مضمون این حدیث شریف را ببرید به زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تا از آن حضرت بپرسیم که بعد از شما چه رخ می‌دهد تا آن بزرگوار صلّی الله علیه و آله و سلّم عین این مطالب را در مورد این سه گروه بیان کنند و بفرمایند که اینها بر من دروغ بسته و علمای ضاله شدند که گروهی از آنان خلیفه و گروه دیگر اطرافیان خلیفه شدند و اینها حقایق را، که فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام و مقامات آن حضرت است، منکر شدند.

علمای ضاله سوء و خلفای جور

امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج‌البلاغه فرمودند:

«أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ‏ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى‏»؛[28]

«ای مردم! همانا سرآغاز پیدایش فتنه‌ها، تنها هوس‌هایی است که پیروی گردد و احکامی که بدعت شود، در آنها با کتاب خدا مخالفت شود و گروهی به ولایت گروهی در آید. اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحب‌خردی نهان نمی‌شد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمی‌شد؛ و اما مشتی از این و مشتی از این برگرفته شود و آمیخته گردد و با هم آید و اینجا باشد که شیطان بر دوستانش چیرگی یابد و آنان که از پیش مشمول نیکی و رحمت خداوند گشته‌اند نجات یابند».

حضرت می‌فرماید ابتدای وقوع فتنه، آنجایی است که از هواها و هوس‌ها پیروی می‌شود و برای این هواها و هوس‌ها احکامی ساخته می‌شود که در این احکام، کتاب خدا مخالفت می‌شود. مردانی، مردانی را دوست می‌دارند و بر غیر دین خدا از آنان طرفداری می‌کنند؛ یعنی باید سراغ امیرالمؤمنین علیه السلام بیایند، ولی نمی‌آیند. پس ابتدای شروع فتنه‌ها، هواهایی است که ساخته شد. کدام هواها بود؟ هواهایی که ما می‌خواهیم خلیفه شویم. سعد بن عباده می‌گفت که خلافت مال ما انصار است. زیرا ما پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را راه دادیم و او را جا دادیم، ولی شما او را از مکه بیرون کردید. مهاجرین می‌گفتند: پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فامیل ماست؛ ما قریشی هستیم و قریش بر تمام عرب فضیلت دارد و خلافت مال ماست.[29]

غصب خلافت و اولین فتنه

اولین فتنه چه بود؟ تبعیت از هوا بود تا ریاست داشته باشند. حال که می‌خواهند هوا و هوس‌های خود را عملی کنند، با سخنانی که از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده چه کنند؟ زیرا نمی‌توانند با وجود این سخنان نقشه خود را عملی کنند. اگر بخواهند آنها را بر طبق حق و حقیقت، معنا کنند، باید نوکر امیرالمؤمنین علیه السلام شوند. پس چه کنند؟! باید احکامی را بسازند. اولین حکمی که ساختند، این بود که جمع شدند و برای خود خلیفه درست کردند. سپس برای کار خود، حدیثی از قول پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را تحریف کردند که فرمود: «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى الضَّلالِ».[30] امیرالمؤمنین علیه السلام به خلیفه اول فرمودند: چرا چنین کردی؟ گفت: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: امت من بر ضلالت و گمراهی اجتماع نمی‌کنند و امت هم اجتماع کردند که ابوبکر خلیفه باشد. حضرت فرمودند: «فَكُنْتُ مِنَ‏ الْأُمَّةِ أَمْ لَمْ أَكُن‏؛ من از امت بودم یا نبودم؟»؛ من امیرالمؤمنین که اولِ امتم که اول به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان آوردم و تا آخر هم با پیامبر بودم، حتی در فوت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم من هوادار او بودم. همچنین آیا سلمان و ابوذر و مقدار و مانند اینها از امت نبودند و فقط شماها از امت بودید که جمع شدید و اجماع کردید؟![31]

تحریف لا تجتمع امتی علی ضلال

لذا یکی از حدیث‌هایی را که تحریف کردند، همین حدیث است. وقتی رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى الضَّلَال‏»، این عدم اجتماع امت بر گمراهی، زمانی است که همه امت جمع شوند و اختلافی بین آنها نباشد؛ چنانکه امام هادی‌ علیه السلام در حدیثی در باب جبر و تفویض، این‌گونه به آن استناد می‌کنند: «اجْتَمَعَتِ الْأُمَّةُ قَاطِبَةً لَا اخْتِلَافَ بَيْنَهُم‏».[32] یعنی اگر تمام مسلمان‌های آن روز جمع می‌شدند، حق بود. چرا؟ چون بی‌شک وقتی همه جمع شوند، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در میان آنهاست. اما اگر همه جمع شوند یک طرف، ولی امیرالمؤمنین علیه السلام که طرف دیگر باشد، آنها امت هدایت نیستند بلکه امت ضلال‌اند؛چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «جَمَاعَةُ أُمَّتِي أَهْلُ الْحَقِّ وَ إِنْ قَلُّوا؛[33] جماعت امت من اهل حق‌اند، هرچند که کم باشند». پس اگر همه امت بر امری اجتماع کنند، چون اهل حق در میان امت است، آن مطلب حق است؛ اما اگر اهل حق از این امت بیرون رفتند، حتی اگر تنها سه نفر باشند، بقیه اهل حق نیستند و اجماع آنها حق نیست.

بعد آقا امیر المؤمنین‌ علیه السلام فرمودند: اگر چیزی از باطل را با حق مخلوط نمی‌کردند، بطلان آن بر هیچ یک از طرفداران حق مخفی نمی‌ماند و همین‌طور اگر حق از شبهه باطل خالص می‌شد، زبان‌های دشمنان معاند دراز نمی‌شد و نمی‌توانستند حرفی بزنند؛ اما از حق تکه‌ای گرفته می‌شود و از باطل هم تکه‌ای گرفته می‌شود و این دو با هم می‌آیند. اینجاست که شیطان بر اولیای خود چیره می‌شود و تنها کسانی که فضل و رحمت خداوند شامل حالشان شده، نجات پیدا می‌کنند.

روایت چهارم: عالمان سوء و اختلاف در دین

حدیث دیگر از آقا امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمودند:

«تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ‏ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً! وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ!

أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ‏؟! أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ؟ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ؟! وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ‏ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ [34] وَ فِيهِ تِبْيَانٌ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ‏ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً [35] وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ‏ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِه‏»؛[36]

«بر یکی از آنان، قضاوت در حکمی از احکام عارض آید و با رأی خود در آن حکم کند، سپس همان قضیه بر دیگری پیش آید و حکمی مخالف با آن حکم صادر کند. سپس قاضیان آن اختلاف را نزد امامی آرند که آنان را به قضاوت گماشته و او نیز حکم همگی را درست خوانَد! حال آنکه خدایشان یکی باشد و پیامبرشان يکی و کتابشان يکی!

آیا خداوند سبحان ایشان را به اختلاف فرمان داده و طاعتش برده‌اند؟ یا آنکه ایشان را از اختلاف بازداشته و نافرمانی‌اش کرده‌اند؟ یا خداوند سبحان دین ناقصی فرو فرستاده و از برای اتمام آن دست‌به‌دامن ایشان گشته؟ یا شریکان خداوند هستند و از برای آنان است که بگویند و بر خداست که راضی گردد؟ يا خداوند سبحان دینی تمام نازل فرموده و رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده؟! حال آنکه خداوند سبحان فرماید: ما در این کتاب از هیچ چیزی فروگذار نکردیم؛ در آن از برای هر چیزی تبیانی است و خداوند یادآور گشته که قرآن آنچنان است که بعضش بعض دیگر را تصدیق کند و اختلافی در آن نباشد که فرموده: اگر از جانب غیر خدا بود، اختلاف بسیار در آن می‎یافتند. براستی که قرآن ظاهرش زیبا و شگرف باشد و باطنش ژرف، عجایبش به فنا نرود و غرائبش پایان نیابد و تاریکی‌ها جز بدان برطرف نگردد».

این حدیث، یکی از حدیث‌های بسیار عظیم برای باطل کردن تمام آرا و بافته‌های باطلی که به نام اصول و عقاید و ضوابط نامیده شده و از زمان همان خلفای زمان امیرالمؤمنین علیه السلامساخته شده است. فرمودند: به یکی از آن قاضیانی که برای شهرها قرار داده شده، قضیه‌ای وارد می‌شود و دو نفر شکایت می‌کنند. او به رأی و نظر خود حکمی می‌کند. همین قضیه عیناً در جای دیگر رخ می‌دهد. قاضی آنجا نیز به خلاف این قاضی حکم می‌کند. همچنین در جاهای دیگر این اتفاق می‌افتد و هر کدام از آنها به خلاف یکدیگر نظر می‌دهند. بعد همه اینها پیش خلیفه که آنها را قاضی کرده، پیش همان کسی که فرمود «اسْتَقْضَاهُمْ» جمع می‌شوند و می‌گویند که این حکم‌ها را ما دادیم؛ او هم که آنها را قاضی قرار داده، آرای همه آنها را تثبیت می‌کند و می‌گوید همه شما درست گفتید. حضرت فرمودند: این کار در زمان عمر واقع شد؛[37] عمر این کار را انجام داد، در حالی که خدا و پیامبر و کتابشان یکی است. آیا خداوند آنها را به اختلاف امر کرده و آنها فرمان خدا را بردند! یا اینکه خدا آنها را از اختلاف نهی کرده، اما آنها نافرمانی خدا را کردند! یا اینکه خداوند دین ناقص فرستاده و از آنها کمک گرفته و گفته است که شما دین خدا را اتمام کنند! یا اینکه آنها شرکای خدا هستند و آنها آزادند که بگویند و بر گردن خداست که رضایت دهد به آنچه آنها می‌گویند! یا خداوند دین کامل فرستاده و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در ادا کردن دین خدا تقصیر کرده و ناقص بیان کرده است! در حالی که خداوند در کتاب خود فرموده است: ما هیچ چیزی را کم نگذاشتیم. و فرموده: بیان همه چیز در قرآن است. و فرموده: اختلاف در قرآن نیست، بعضی از قرآن بعضی دیگر را تصدیق می‌کند. و فرموده: اگر قرآن از پیش غیر خداوند بود در آن اختلاف زیادی می‌یافتند. بعد حضرت فرمودند: ظاهر قرآن انیق است (بسیار نیکو و شگفت‌آور است) و باطن قرآن عمیق و بسیار علمی و دقیق است. عجائب قرآن، هیچ‌گاه تمام شدنی نیست. هر کسی به اندازه درک و معرفت خود از این، حسن و زیبایی می‌فهمد، برای مثال کسی مقداری از حسن و زیبایی قرآن را درک می‌کند، اگر کسی پیدا شود که صد مرحله بیشتر از او حسن و زیبایی و عجایب قرآن کریم را بفهمد، برای او هم قرآن عمیق است و هر چه جلوتر برود، عمیق‌تر و عجیب‌تر می‌بیند. بعد فرمودند: عجایب و غرایب قرآن کریم هم تمام‌شدنی نیست و ظلمات برطرف نمی‌شود مگر با قرآن.

روایت پنجم: عمر و امضای رأی‌های مختلف در دین

حدیث دیگر از امام حسن مجتی علیه السلام است که عیناً مطابق این فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام است. آقا امام حسن مجتبی علیه السلام در مجلسی که معاویه هم بود، در ضمن سخنان خود، فرمودند:

«أَمَرَ عُمَرُ قُضَاتَهُ وَ وُلَاتَهُ اجْتَهِدُوا آرَاءَكُمْ وَ اقْضُوا بِمَا تَرَوْنَ أَنَّهُ الْحَقُّ فَلَا يَزَالُ هُوَ وَ بَعْضُ وُلَاتِهِ قَدْ وَقَعُوا فِي عَظِيمَةٍ فَيُخْرِجُهُمْ مِنْهَا أَبِي لِيَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِهَا فَتُجْمَعُ الْقُضَاةُ عِنْدَ خَلِيفَتِهِمْ وَ قَدْ حَكَمُوا فِي شَيْ‏ءٍ وَاحِدٍ بِقَضَايَا مُخْتَلِفَةٍ فَأَجَازَهَا لَهُمْ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يُؤْتِهِ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطاب‏»؛[38]

«عمر به قاضیان و والیان خود فرمان داد که با رأی‌های خود اجتهاد کنید و به هرچه آن را حق می‌بینید حکم کنید. پس پیوسته او و بعضی از والیانش در مشکل بزرگی می‌افتادند و پدرم آنان را از آن بیرون می‌آورد تا بدان بر آنان احتجاج فرماید. [بارها می‌شد که] این قاضیان نزد خلیفه خود جمع می‌شدند در حالی که در یک امر به شکل‌های مختلف قضاوت کرده بودند و او همه آنها را صحیح می‌شمرد! چون خداوند تعالی بدو حکمت و فصل الخطاب نداده بود».

پس عمر به قاضی‌ها و والی‌های خود دستور داد که به آرا و نظریه‌ها و تئوری‌های ذهنی خودتان حکم کنید، و اجتهاد و کوشش کنید و فکر کنید و به فکرهایتان عمل کنید؛ اسم آنها را قاعده و قانون و اصل می‌گذارید، هر چه هست، به آنها عمل کنید و به آنچه که خودتان گمان می‌کنید که حق است، قضاوت کنید.

نیازمندی عمر به امیرالمؤمنین علیه السلام

اما عمر و والیان او با اینکه چنین آزاد بودند، بسیار پیش می‌آمد که خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام می‌آمدند، زیرا به فکر ناقص و آرای خودشان نمی‌دانستند چه کنند. در این موارد بود که عمر می‌گفت «لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ؛[39] اگر علی نبود، عمر هلاک می‌شد» و می‌گفت «لَا أَبْقَانِيَ اللَّهُ بَعْدَكَ يَا عَلِيُّ؛[40] بعد از تو خدا مرا نگه ندارد ای علی». این سخنان که به شکل‌های مختلف می‌گفت، مربوط به آن جاهایی بود که درمی‌ماند و نمی‌توانست چیزی از اطرفیان و از امثال ابوهریره و مانند آنها جور کند؛ زیرا اگر می‌توانست جور کند، سراغ امیرالمؤمنین علیه السلام نمی‌آمد. لذا هرگاه درمانده می‌شد، سراغ امیرالمؤمنین علیه السلام می‌آمد؛ چون می‌دید که با فکر و رأی و وهم و خیالات خود نمی‌تواند حل کند، دسته جمعی هم که جمع می‌شوند، نمی‌توانند حل کنند، آن وقت می‌آمدند پیش امرمؤمنان علی علیه السلام. لذا امام حسن علیه السلام می‌فرماید: بسیار واقع می‌شد که خطری برای آنها پیش می‌آمد و پدر من امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را نجات می‌داد. چرا امیرالمؤمنین چنین می‌کرد؟ برای اینکه آقا امیرالمؤمنین علیه السلام روز قیامت بر آنها حجت داشته باشد. بحث روز قیامت و بعد از مرگ است، بحث دنیا نیست؛ بحث این است که برای تاریخ بماند که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام را که در همه چیز محتاج او هستی، او را کنار زدی! چرا درباره قرآنی که تو ابداً نمی‌دانی، گفتی: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ؛[41] کتاب خدا ما را کفایت است»! چرا امیرالمؤمنین علیه السلام که همه علوم رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را می‌داند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حق او فرموده است «أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ علیه السلام»،[42] «أَعْلَمُكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»[43] و به شکل‌های گوناگون برتری و امامت و خلافت او را بیان فرموده است، چرا او را کنار زدی!

در روایت آمده که یکی از اصحاب امام صادق‌ علیه السلام به همراه یکی از قاضیان آن زمان نزد امام‌ علیه السلام رفتند. حضرت بعد از احوالپرسی از صحابه خود، پرسیدند: این کسیت که همراهت است؟ عرض کرد: قاضی مسلمین است. حضرت به آن قاضی فرمودند: آیا مال یکی را می‌گیری و به دیگری می‌دهی و مردی را از همسرش جدا می‌کنی و در این قضاوت‌ها از خدا نمی‌ترسی؟ گفت آری. حضرت فرمودند: به چه چیزی قضاوت می‌کنی؟ گفت: به آنچه از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و از ابوبکر و عمر به من رسیده. حضرت فرمودند: آیا این خبر از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به تو رسیده که فرمودند: علی بعد از من برترین شما در قضاوت است؟ گفت آری. حضرت فرمودند: پس چگونه بر خلاف قضاوت علی‌ علیه السلام حکم می‌کنی در حالی که این خبر به تو رسیده؟! او رنگش تغییر کرد ولی از مسیرش برنگشت و به آن صحابه امام گفت: دنبال رفیق دیگری باش؛ من دیگر با تو سخن نمی‌گویم.[44]

امام حسن علیه السلام فرمودند: این قاضی‌ها که به شکل‌های گوناگون در یک مطلب نظر داده بودند و با خیالات خودشان حکم کرده بودند، جمع می‌شدند و خدمت خلیفه می‌آمدند، در حالی که در یک قضیه واحد حکم‌های مختلف کرده بودند؛ خلیفه همه آنها را روا می‌دانست و تأیید می‌کرد و اجازه می‌داد و می‌گفت: همه آنها درست است. چرا این گونه می‌کرد؟ برای اینکه خداوند حکمت و فصل الخطاب را به او نداده بود و از طرف دیگر، می‌خواست ریاست کند و حکومت داشته باشد؛ در نتیجه، این کار را می‌کردند.

پس این دو فرمایش، یعنی حدیث آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و حدیث امام حسن مجتبی علیه السلام، مصدّق یکدیگرند. پس این ساخته‌ها و بافته‌های فکری و رأیی که اسمش را اصول عقلی و علمی می‌گذارند، عمر درست کرده در برابر آقا امیرالمؤمنین علیه السلام. پس ابتدای فتنه را آنها به پا کردند تا حضرت امیر علیه السلام را خانه‌نشین کنند و در عین حال، به حکومت خودشان ضرر نخورد و راه دیگری غیر از علی علیه السلام برای حل کردن مسایل خود داشته باشند و این راه هم همان آرا و نظرات و اجتهادهای خودشان بود. این راه را برای مقابله و مخالفت با آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در پیش گرفتند.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. روایت معروفی از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که در منابع متعدد موافقين و مخالفين نقل شده است؛ رجوع شود به: بحار الانوار، ج38، ص26، «باب في أنه‌ علیه السلام مع الحق و الحق معه‏».

[2]. روایات معروفی که با الفاظ مختلف (مدینه علم، مدینه حکمت، مدینه جنت، دار علم، دار حکمت) در کتب متعدد شیعه و عامه نقل شده و باب بودن امیر مؤمنان را نسبت به شئون مختلف نبی اکرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان می‌کند؛ رجوع شود به: بحار الانوار، ج40، ص200، «باب أنه‌ علیه السلام باب مدينة العلم و الحكمة».

[3]. «عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ قَيْسٍ وَ الْأَسْوَدِ بْنِ يَزِيدَ قَالا أَتَيْنَا أَبَا أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ فَقُلْنَا: يَا أَبَا أَيُّوبَ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَكْرَمَكَ بِنَبِيِّكَ حَيْثُ كَانَ ضَيْفاً لَكَ فَضِيلَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَّلَكَ بِهَا فَأَخْبِرْنَا عَنْ مَخْرَجِكَ مَعَ عَلِيٍّ تُقَاتِلُ أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ! فَقَالَ أَبُو أَيُّوبَ: فَإِنِّي أُقْسِمُ لَكُمْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ‌6 مِنِّي فِي الْبَيْتِ الَّذِي أَنْتُمْ مَعِي فِيهِ وَ مَا فِي الْبَيْتِ غَيْرُ رَسُولِ اللَّهِ مَعِي وَ عَلِيٌّ جَالِسٌ عَنْ يَمِينِهِ وَ أَنَا جَالِسٌ عَنْ يَسَارِهِ وَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ إِذْ حُرِّكَ الْبَابُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: يَا أَنَسُ انْظُرْ مَنْ بِالْبَابِ؟ فَخَرَجَ أَنَسٌ فَنَظَرَ فَإِذَا هُوَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌6: افْتَحْ لِعَمَّارٍ الطَّيِّبِ. فَدَخَلَ عَمَّارٌ فَسَلَّمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَرَحَّبَ بِهِ ثُمَّ قَالَ‌6 لَهُ: يَا عَمَّارُ سَيَكُونُ بَعْدِي فِي أُمَّتِي هَنَاتٌ حَتَّى يَخْتَلِفَ السَّيْفُ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ حَتَّى يَقْتُلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ حَتَّى يَتَبَرَّأَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ، فَإِذَا رَأَيْتَ ذَلِكَ فَعَلَيْكَ بِهَذَا الْأَصْلَعِ عَنْ يَمِينِي - يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ - فَإِنْ سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَادِياً وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وَادِياً فَاسْلُكْ وَادِيَ عَلِيٍّ وَ خَلِّ عَنْ النَّاسِ. يَا عَمَّارُ! إِنَّ عَلِيّاً لَا يَرُدُّكَ عَنْ هُدًى وَ لَا يَدُلُّكَ عَلَى رَدًى. يَا عَمَّارُ! طَاعَةُ عَلِيٍّ طَاعَتِي وَ طَاعَتِي طَاعَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ بشارة المصطفى، ص146.

«ابراهیم بن علقمه و اسود می‌گویند: نزد ابوایوب انصاری رفتیم و گفتیم: ای ابوایوب! خداوند عز و جل تو را به پیامبرت گرامی داشته که آن حضرت مهمان تو بوده و این فضیلتی از جانب خداوند است که تو را بدان برتری داده، پس به ما بگو چه شد که با علی همراه شدی و به جنگ اهل لا إله إلا الله (مسلمانان) رفتی؟ ابوایوب گفت: به خداوند عز و جل سوگند می‌خورم که رسول خدا‌6 در همین خانه‌ای که شما با من در آن هستید مهمان من بود و در خانه کسی با من نبود جز رسول خدا‌6 و علی که سمت راست حضرت نشسته بود و من سمت چپ ایشان و انس بن مالک که در برابر آن حضرت ایستاده بود که در تکان خورد و رسول خدا‌6 فرمود: ای انس! ببین پشت در کیست؟ انس بیرون رفت و دید که عمار بن یاسر است. رسول خدا‌6 فرمود: در را برای عمار پاک باز کن. عمار داخل شد و به رسول خدا‌6 سلام کرد و حضرت به او خوش‌آمد گفت و سپس بدو فرمود: ای عمار! به زودی پس از من در میان امتم نابسامانی‌هایی رخ دهد تا آنجا که در بین آنان شمشیر کشیده شود و یکدیگر را بکشند و از یکدیگر بیزاری جویند؛ پس چون این دیدی، این اصلع که جانب راست من است را دریاب - مقصود حضرت علی بن ابیطالب بود – پس اگر مردم همگی راهی پیش گرفتند و علی راهی دیگر، با علی همراه باش و مردم را واگذار. ای عمار! براستی که علی تو را از هیچ هدایتی باز ندارد و بر هیچ هلاکتی نیاندازد. ای عمار! اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداوند عز و جل».

[4]. در روایتی دیگر، عمار این‌گونه از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت می‌کند:

«سَمِعْتُ النَّبِيَّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ‏ إِنَّ حَافِظَيْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لَيَفْتَخِرَانِ عَلَى جَمِيعِ الْحَفَظَةِ لِكَيْنُونَتِهِمَا مَعَ عَلِيٍّ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمَا لَمْ يَصْعَدَا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِشَيْ‏ءٍ مِنْهُ يُسْخِطُ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»؛ علل الشرائع، ج1، ص8.

«شنیدم رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمود: براستی که دو ملک نگهبان علی بن ابیطالب، به خاطر همراهی با او بر تمامی ملائکه نگهبان افتخار می‌کنند؛ زیرا آن دو هیچ چیزی از جانب علی به سوی خداوند متعال بالا نبردند که موجب خشم او گردد».

همچنین در روایت سلیم آمده که امیر مؤمنان‌ علیه السلام از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت می‌کند که فرمود:

«لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ، لَا طَاعَةَ لِمَنْ عَصَى اللَّهَ. إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ فَقَالَ: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ لِأَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لَا يَأْمُرُ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ، وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِي الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ»؛ کتاب سلیم، ج2، ص884.

«هیچ طاعتی از مخلوقی، در نافرمانی خداوند روا نیست. هیچ طاعتی از کسی که خدا را نافرمانی می‌کند روا نیست. حق اطاعت فقط از آنِ خداوند و رسولش است و از آنِ والیان امر، کسانی خداوند ایشان را در قرآن با خودش و پیامبرش مقرون ساخته و فرموده "خدا را اطاعت کنید، و رسولش را اطاعت کنید و اولی الامر از خودتان را" زیرا خداوند بدان خاطر به اطاعت از رسول الله امر فرموده که آن حضرت معصوم و مطهر است و به معصیت خداوند امر نمی‌کند و همچنین بدان خاطر به اطاعت از اولی الامر امر فرموده که ایشان معصوم و مطهر هستند و به معصیت خداوند امر نمی‌کنند».

[5]. الكافي، ج‏1، ص62.

[6]. (63) المنافقون: 4.

[7]. (63) المنافقون: 4.

[8]. (4) النساء: 142.

[9]. «خَرَجَ [اميرَ المُؤمِنينَ‌ علیه السلام] ذَاتَ لَيْلَةٍ مِنْ مَسْجِدِ الْكُوفَةِ مُتَوَجِّهاً إِلَى دَارِهِ وَ قَدْ مَضَى رُبُعٌ مِنَ اللَّيْلِ وَ مَعَهُ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ وَ كَانَ مِنْ خِيَارِ شِيعَتِهِ وَ مُحِبِّيهِ فَوَصَلَ فِي الطَّرِيقِ إِلَى بَابِ رَجُلٍ يَتْلُو الْقُرْآنَ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ وَ يَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالَى‏ أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ بِصَوْتٍ شَجِيٍّ حَزِينٍ فَاسْتَحْسَنَ ذَلِكَ كُمَيْلٌ فِي بَاطِنِهِ وَ أَعْجَبَهُ حَالُ الرَّجُلِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَقُولَ شَيْئاً فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ‌ علیه السلام وَ قَالَ يَا كُمَيْلُ لَا تُعْجِبْكَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ سَأُنَبِّئُكَ فِيمَا بَعْدُ فَتَحَيَّرَ كُمَيْلٌ لِمُشَافَهَتِهِ لَهُ عَلَى مَا فِي بَاطِنِهِ وَ شَهَادَتِهِ لِلرَّجُلِ بِالنَّارِ مَعَ كَوْنِهِ فِي هَذَا الْأَمْرِ وَ فِي تِلْكَ الْحَالَةِ الْحَسَنَةِ ظَاهِراً فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ فَسَكَتَ كُمَيْلٌ مُتَعَجِّباً مُتَفَكِّراً فِي ذَلِكَ الْأَمْرِ وَ مَضَى مُدَّةٌ مُتَطَاوِلَةٌ إِلَى أَنْ آلَ حَالُ الْخَوَارِجِ إِلَى مَا آلَ وَ قَاتَلَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام وَ كَانُوا يَحْفَظُونَ الْقُرْآنَ كَمَا أُنْزِلَ وَ الْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى كُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ هُوَ وَاقِفٌ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ السَّيْفُ فِي يَدِهِ يَقْطُرُ دَماً وَ رُءُوسُ أُولَئِكَ الْكَفَرَةِ الْفَجَرَةِ مُحَلَّقَةٌ عَلَى الْأَرْضِ فَوَضَعَ رَأْسَ السَّيْفِ مِنْ رَأْسِ تِلْكَ الرُّءُوسِ وَ قَالَ يَا كُمَيْلُ‏ أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً إِي هُوَ ذَلِكَ الشَّخْصُ الَّذِي كَانَ يَقْرَأُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ فَأَعْجَبَكَ حَالُهُ فَقَبَّلَ كُمَيْلٌ مُقَدَّمَ قَدَمَيْهِ وَ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ»؛ ارشاد القلوب، ج2، ص226.

«امیر مؤمنان‌ علیه السلام شبی از مسجد کوفه به سمت خانه خود می‌رفتند؛ یک چهارم از شب گذشته بود و کمیل بن زیاد که از شیعیان و دوستداران نیک حضرتش بود همراه ایشان بود. در راه به درب خانه مردی رسیدند که قرآن تلاوت می‌کرد و با صدایی اندوهناک و غمناک این آیه را می‌خواند: "يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است؟! بگو: آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مى‏شوند". کمیل قرائت او را در دل خوش داشت و از حال او به شگفت آمد، ولی چیزی به زبان نیاورد. حضرت بدو رو کردند و فرمودند: ای کمیل؛ وزوز این مرد تو را شگفت‌زده نکند! براستی که او از اهل جهنم است! کمیل متحیر شد، هم از اینکه حضرت درباره آنچه در دل داشت با او سخن گفتند و هم از اینکه شهادت دادند آن مرد اهل جهنم است با اینکه در آن وقت شب مشغول تلاوت بود و آن حال خوش را داشت. کمیل سکوت کرد حال آنکه متعجب گشته و درباره آن امر به فکر رفته بود. مدت درازی گذشت تا آنکه حال خوارج بدان وضع رسید و امیر مؤمنان‌ علیه السلام با آنان جنگید، همان کسانی که قرآن را چنانکه نازل شده بود حفظ می‌کردند. در میدان جنگ، امیر مؤمنان‌ علیه السلام به کمیل رو کردند در حالی که در برابرش ایستاده بودند و شمشیر در دستشان بود و از آن خون می‌چکید و سرهای آن کافران ستمکار، جدا گشته و بر روی زمین افتاده بود؛ حضرت نوک شمشیر را بر روی یکی از آن سرها گذاشتند و فرمودند: ای کمیل؛ "يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام"؛ [این آیه را به یاد داری؟!] آری، این همان مردی است که در آن شب قرآن می‌خواند و حالش تو را به شگفت آورد! پس کمیل پاهای حضرت را بوسید و از خداوند طلب مغفرت کرد».

[10]. برای نمونه: «رَوَى أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم‏ إِذَا بَلَغَ بَنُو أَبِي الْعَاصِ ثَلَاثِينَ رَجُلًا اتَّخَذُوا دِينَ اللَّهِ دَغَلًا وَ عِبَادَ اللَّهِ خَوَلًا وَ مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي هُرَيْرَةَ أَرْبَعِينَ رَجُلًا»؛ اعلام الوری، ص35.

«ابوسعید خدری روایت می‌کند از رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: چون پسران ابی العاص به سی تن برسند، دین خدا را فاسد کنند و بندگان خدا را به بردگی گیرند و مال خدا را وسیله دولت و دارایی خود قرار دهند».

همچنین رجوع شود به: بحار الانوار، ج31، ص507، «باب ما ورد في لعن بني أميّة و بني العبّاس و كفرهم‏».

[11]. الطرائف، ج1، ص258. این روایت، که خلیفه اول برای امتناع از پس دادن فدک به حضرت زهرا‌ سلام الله علیها به دروغ آن را به رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت داد، در منابع متعدد نقل شده است؛ رجوع شود به: بحار الانوار، ج29، ص105، «باب نزول الآيات في أمر فدك و قصصه و جوامع الاحتجاج فيه».

[12]. «إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»؛ تحف العقول، ص245.

«براستی که این دنیا دگرگون شده و ناخوشایند گشته و خیرش روی گردانده؛ دیگر از آن نمانده جز نمی بی‌مایه همچون ته‌مانده ظرف، و جز خوراکی فرومایه همچون مرتعی سخت و بی‌مصرف. مگر نمی‌بینید که حق را به کار نبندند و از باطل دست نکشند؟! باید که مؤمن حقدارانه به مرگ و دیدار خداوند رغبت کند؛ که براستی من مرگ را جز سعادت، و زندگی با ستمکاران را جز هلاکت نبینم. راستی که مردمان بنده دنیا هستند و دین را تا وقتی معاششان براه باشد بر سر زبان می‌چرخانند؛ ولی چون به بلاء گرفتار شوند، دینداران کم گردند».

[13]. عيون أخبار الرضا‌ علیه السلام، ج‏2، ص187.

[14]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2، ص: 736، ح22.

[15]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏4، ص64.

[16]. علل الشرائع، ج2، ص531.

[17]. «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ جَبْرَئِيلَ إِلَى مُحَمَّدٍ أَنْ يَشْهَدَ لِعَلِيٍّ بِالْوَلَايَةِ فِي حَيَاتِهِ وَ يُسَمِّيَهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَدَعَا النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم تِسْعَةَ رَهْطٍ فَقَالَ إِنَّمَا دَعَوْتُكُمْ لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ فِي الْأَرْضِ أَقَمْتُمُ أَمْ كَتَمْتُمْ وَ كَانُوا حَبْتَرٌ وَ زُفَرُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ وَ بُرَيْدَةُ الْأَسْلَمِيُّ وَ كَانَ أَصْغَرَ الْقَوْمِ. فَقَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِلْأَوَّلِ قُمْ فَسَلِّمْ عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَالَ لِلْآخَرِ قُمْ فَسَلِّمْ فَقَالَ مِثْلَ قَوْلِ صَاحِبِهِ وَ أَمَرَ الْبَاقِينَ بِالسَّلَامِ فَلَمْ يَقُلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ كَمَقَالِهِمَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‏ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ‏ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى‏ وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏ وَ خَرَجَا وَ يَدُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِي يَدِ صَاحِبِهِ وَ هُمَا يَقُولَانِ وَ اللَّهِ لَا يُسَلَّمُ لَهُ‏ شَيْئاً مِمَّا قَالَ أَبَداً! فَسَمِعَهَا غُلَامٌ حَدَثُ السِّنِّ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ لَهُمَا مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقُلْتُمْ لَا يُسَلَّمُ قَالا مَا أَنْتَ وَ ذَاكَ امْضِ عَمَلَكَ قَالَ وَ اللَّهِ مَا نَاصَحْتُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ مَضَيْتُ قَالا: إِذْنْ وَ اللَّهِ نَحْلِفُ لِرَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَيُصَدِّقُنَا وَ يُكَذِّبُكَ قَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي مَا أَبْرَحُ حَتَّى يَخْرُجَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَوْ يُؤْذَنَ لِي عَلَيْهِ. فَاسْتَأْذَنَ وَ دَخَلَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي وَ أُمِّي إِنَّ فُلَاناً وَ فُلَاناً خَرَجَا وَ هُمَا يَقُولَانِ وَ اللَّهِ مَا يُسَلَّمُ لَهُ مَا قَالَ أَبَداً فَقَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَعَلَا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ قَدْ أَخْبَرَنِي اللَّهُ بِمَا قَالا وَ بِمَا هُمَا قَائِلَانِ عَلَيَّ بِهِمَا فَجِي‏ءَ بِهِمَا فَقَالَ مَا قُلْتُمَا آنِفاً فَقَالا وَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ مَا قُلْنَا شَيْئاً قَالَ وَ اللَّهِ هُوَ أَصْدَقُ مِنْكُمَا وَ قَدْ أَخْبَرَنِي اللَّهُ بِمَقَالَتِكُمَا وَ أَنْزَلَ عَلَيَّ كِتَاباً يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا إِلَى آخِرِ الْآيَةِ. قَالَ وَ كَانَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَا كَانَ وَ وَلَّى‏ وَ كَانَ بُرَيْدَةُ غَائِباً فَلَمَّا قَدِمَ قَالَ أَ نَسِيتَ أَمْ تَنَاسَيْتَ أَمْ جَهِلْتَ أَمْ تَجَاهَلْتَ أَ وَ مَا سَلَّمْنَا عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ كُنْتُ أَصْغَرَ الْقَوْمِ سِنّاً قَالَ بَلَى وَ لَكِنْ غِبْتَ وَ حَضَرْنَا وَ الْأَمْرُ يَحَدُثُ بَعْدَهُ لِلْأُمَّةِ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْمَعُ اللَّهُ الْمُلْكَ النُّبُوَّةَ وَ الْخِلَافَةَ لِأَهْلِ الْبَيْتِ»؛ التحصین، ص538.

[18]. الإحتجاج، ج‏2، ص458.

[19]. (22) الحج: 52.

[20]. عیون اخبار الرضا‌ علیه السلام، ج2، ص37.

[21]. (39) الزمر: 18.

[22]. «إِنَّ النَّاسَ آلُوا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِلَى ثَلَاثَةٍ: آلُوا إِلَى عَالِمٍ عَلَى هُدًى مِنَ اللَّهِ قَدْ أَغْنَاهُ اللَّهُ بِمَا عَلِمَ عَنْ عِلْمِ غَيْرِهِ وَ جَاهِلٍ مُدَّعٍ لِلْعِلْمِ لَا عِلْمَ لَهُ مُعْجَبٍ بِمَا عِنْدَهُ قَدْ فَتَنَتْهُ الدُّنْيَا وَ فَتَنَ غَيْرَهُ وَ مُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلَى سَبِيلِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ نَجَاةٍ ثُمَّ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى »؛ الکافی، ج1، ص33-34.

[23]. ادامه حدیث امیر المؤمنین‌ علیه السلام به روایت امام حسن عسکری‌ علیه السلام: «ثُمَّ قَالَ قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام مَنْ خَيْرُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى؟ قَالَ الْعُلَمَاءُ إِذَا صَلَحُوا قِيلَ فَمَنْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ إِبْلِيسَ وَ فِرْعَوْنَ وَ نُمْرُودَ وَ بَعْدَ الْمُتَسَمِّينَ بِأَسْمَائِكُمْ وَ الْمُتَلَقِّبِينَ بِأَلْقَابِكُمْ- وَ الْآخِذِينَ لِأَمْكِنَتِكُمْ وَ الْمُتَأَمِّرِينَ فِي مَمَالِكِكُمْ-؟».

[24]. «رُوِيَ‏ أَنَّ أَبَا قُحَافَةَ كَانَ بِالطَّائِفِ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ بُويِعَ لِأَبِي بَكْرٍ فَكَتَبَ ابْنُهُ إِلَيْهِ كِتَاباً عُنْوَانُهُ مِنْ خَلِيفَةِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى أَبِي قُحَافَةَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَرَاضَوْا بِي فَإِنِّي الْيَوْمَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فَلَوْ قَدِمْتَ عَلَيْنَا كَانَ أَقَرَّ لِعَيْنِكَ- قَالَ فَلَمَّا قَرَأَ أَبُو قُحَافَةَ الْكِتَابَ قَالَ لِلرَّسُولِ مَا مَنَعَكُمْ مِنْ عَلِيٍّ؟ قَالَ هُوَ حَدَثُ السِّنِّ وَ قَدْ أَكْثَرَ الْقَتْلَ فِي قُرَيْشٍ وَ غَيْرِهَا وَ أَبُو بَكْرٍ أَسَنُّ مِنْهُ قَالَ أَبُو قُحَافَةَ إِنْ كَانَ الْأَمْرُ فِي ذَلِكَ بِالسِّنِّ فَأَنَا أَحَقُّ مِنْ أَبِي بَكْرٍ لَقَدْ ظَلَمُوا عَلِيّاً حَقَّهُ وَ قَدْ بَايَعَ لَهُ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أَمَرَنَا بِبَيْعَتِهِ ثُمَّ كَتَبَ إِلَيْهِ مِنْ أَبِي قُحَافَةَ إِلَى ابْنِهِ أَبِي بَكْرٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ فَوَجَدْتُهُ كِتَابَ أَحْمَقَ يَنْقُضُ بَعْضُهُ بَعْضاً مَرَّةً تَقُولُ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ مَرَّةً تَقُولُ خَلِيفَةُ اللَّهِ وَ مَرَّةً تَقُولُ تَرَاضَى بِيَ النَّاسُ وَ هُوَ أَمْرٌ مُلْتَبِسٌ فَلَا تَدْخُلَنَّ فِي أَمْرٍ يَصْعُبُ عَلَيْكَ الْخُرُوجُ مِنْهُ غَداً وَ يَكُونُ عُقْبَاكَ مِنْهُ إِلَى النَّارِ وَ النَّدَامَةِ وَ مَلَامَةِ النَّفْسِ اللَّوَّامَةِ لَدَى الْحِسَابِ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَإِنَّ لِلْأُمُورِ مَدَاخِلَ وَ مَخَارِجَ وَ أَنْتَ تَعْرِفُ مَنْ هُوَ أَوْلَى بِهَا مِنْكَ فَرَاقِبِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ وَ لَا تَدَعَنَّ صَاحِبَهَا فَإِنَّ تَرْكَهَا الْيَوْمَ أَخَفُّ عَلَيْكَ وَ أَسْلَمُ لَكَ»؛ الاحتجاج، ج1، ص87.

[25]. این تعابیر، توصیف همان کسانی است که در حدیث سؤال می‌شود: بدترین مردم بعد از آنها چه کسانی هستند؟ «قِيلَ فَمَنْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ إِبْلِيسَ وَ فِرْعَوْنَ وَ نُمْرُودَ وَ بَعْدَ الْمُتَسَمِّينَ بِأَسْمَائِكُمْ وَ الْمُتَلَقِّبِينَ بِأَلْقَابِكُمْ وَ الْآخِذِينَ لِأَمْكِنَتِكُمْ وَ الْمُتَأَمِّرِينَ فِي مَمَالِكِكُمْ؟».

[26]. المناقب، ج3، ص104.

[27]. «عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِيحٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ سَمَّى رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَكَيْفَ قَالَ حِينَ كَانَ مَعَهُ فِي الْغَارِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنِّي لَأَرَى سَفِينَةَ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ تَضْطَرِبُ فِي الْبَحْرِ ضَالَّةً قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ إِنَّكَ لَتَرَاهَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَتَقْدِرُ أَنْ تُرِيَنِيهَا قَالَ ادْنُ مِنِّي قَالَ فَدَنَا مِنْهُ فَمَسَحَ عَلَى عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ انْظُرْ فَنَظَرَ أَبُو بَكْرٍ فَرَأَى السَّفِينَةَ وَ هِيَ تَضْطَرِبُ فِي الْبَحْرِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى قُصُورِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ فَقَالَ فِي نَفْسِهِ الْآنَ صَدَّقْتُ أَنَّكَ سَاحِرٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم الصَّدِّيقُ أَنْتَ»؛ بصائر الدرجات، ص422.

[28]. الكافی، ج‏1، ص54.

[29]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج28، ص175، «شرح انعقاد السقيفة و كيفية السقيفة».

[30]. روایتی معروف از نبی اکرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم که در منابع متعدد نقل شده؛ برای نمونه: الفصول المختارة، ص239.

[31]. «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ‌ علیهم السلام قَالَ: لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ أَبِي بَكْرٍ وَ بَيْعَةِ النَّاسِ لَهُ وَ فِعْلِهِمْ بِعَلِيٍّ لَمْ يَزَلْ أَبُو بَكْرٍ يُظْهِرُ لَهُ الِانْبِسَاطَ وَ يَرَى مِنْهُ الِانْقِبَاضَ فَكَبُرَ ذَلِكَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ وَ أَحَبَّ لِقَاءَهُ وَ اسْتِخْرَاجَ مَا عِنْدَهُ وَ الْمَعْذِرَةَ إِلَيْهِ مِمَّا اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ- وَ تَقْلِيدِهِمْ إِيَّاهُ أَمْرَ الْأُمَّةِ وَ قِلَّةِ رَغْبَتِهِ فِي ذَلِكَ وَ زُهْدِهِ فِيهِ أَتَاهُ فِي وَقْتِ غَفْلَةٍ وَ طَلَبَ مِنْهُ الْخَلْوَةَ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا الْأَمْرُ عَنْ مُوَاطَاةٍ مِنِّي وَ لَا رَغْبَةٍ فِيمَا وَقَعْتُ عَلَيْهِ وَ لَا حِرْصٍ عَلَيْهِ وَ لَا ثِقَةٍ بِنَفْسِي فِيمَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ وَ لَا قُوَّةٍ لِي بِمَالٍ وَ لَا كَثْرَةٍ لِعَشِيرَةٍ وَ لَا اسْتِيثَارٍ بِهِ دُونَ غَيْرِي فَمَا لَكَ تُضْمِرُ عَلَيَّ مَا لَمْ أَسْتَحِقَّهُ مِنْكَ وَ تُظْهِرُ لِيَ الْكَرَاهَةَ لِمَا صِرْتُ فِيهِ وَ تَنْظُرُ إِلَيَّ بِعَيْنِ الشَّنَئَانِ- قَالَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام فَمَا حَمَلَكَ عَلَيْهِ إِذْ لَمْ تَرْغَبْ فِيهِ وَ لَا حَرَصْتَ عَلَيْهِ وَ لَا وَثِقْتَ بِنَفْسِكَ فِي الْقِيَامِ بِهِ- قَالَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ حَدِيثٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّ اللَّهَ لَا يَجْمَعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالٍ وَ لَمَّا رَأَيْتُ إِجْمَاعَهُمْ اتَّبَعْتُ قَوْلَ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أَحَلْتُ أَنْ يَكُونَ إِجْمَاعُهُمْ عَلَى خِلَافِ الْهُدَى مِنْ ضَلَالٍ فَأَعْطَيْتُهُمْ قَوَدَ الْإِجَابَةِ وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ أَحَداً يَتَخَلَّفُ لَامْتَنَعْتُ فَقَال عَلِيٌّ‌ علیه السلام أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ قَوْلِ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّ اللَّهَ لَا يَجْمَعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالٍ فَكُنْتُ مِنَ‏ الْأُمَّةِ أَمْ لَمْ أَكُنْ؟ قَالَ بَلَى قَالَ وَ كَذَلِكَ الْعِصَابَةُ الْمُمْتَنِعَةُ عَنْكَ مِنْ سَلْمَانَ‏ وَ عَمَّارٍ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ وَ ابْنِ عُبَادَةَ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْأَنْصَارِ قَالَ كُلٌّ مِنَ الْأُمَّةِ- قَالَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام فَكَيْفَ تَحْتَجُّ بِحَدِيثِ النَّبِيِّ وَ أَمْثَالُ هَؤُلَاءِ قَدْ تَخَلَّفُوا عَنْكَ وَ لَيْسَ لِلْأُمَّةِ فِيهِمْ طَعْنٌ وَ لَا فِي صُحْبَةِ الرَّسُولِ لِصُحْبَتِهِ مِنْهُمْ تَقْصِير...»؛ الاحتجاج، ج1، ص115.

[32]. «وَ مِمَّا أَجَابَ بِهِ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيُّ‌ علیه السلام فِي رِسَالَتِهِ إِلَى أَهْلِ الْأَهْوَازِ حِينَ سَأَلُوهُ عَنِ الْجَبْرِ وَ التَّفْوِيضِ أَنْ قَالَ اجْتَمَعَتِ‏ الْأُمَّةُ قَاطِبَةً لَا اخْتِلَافَ بَيْنَهُمْ فِي ذَلِكَ أَنَّ الْقُرْآنَ حَقٌّ لَا رَيْبَ فِيهِ عِنْدَ جَمِيعِ فِرَقِهَا فَهُمْ فِي حَالَةِ الْإِجْمَاعِ عَلَيْهِ مُصِيبُونَ وَ عَلَى تَصْدِيقِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مُهْتَدُونَ وَ لِقَوْلِ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالَةٍ فَأَخْبَرَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنَّ مَا اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِ الْأُمَّةُ وَ لَمْ يُخَالِفْ بَعْضُهَا بَعْضاً هُوَ الْحَقُّ فَهَذَا مَعْنَى الْحَدِيثِ لَا مَا تَأَوَّلَهُ الْجَاهِلُونَ وَ لَا مَا قَالَهُ الْمُعَانِدُونَ وَ مِنْ إِبْطَالِ حُكْمِ الْكِتَابِ وَ اتِّبَاعِ حُكْمِ الْأَحَادِيثِ الْمُزَوَّرَةِ وَ الرِّوَايَاتِ الْمُزَخْرَفَةِ اتِّبَاعُ الْأَهْوَاءِ الْمُرْدِيَةِ الْمُهْلِكَةِ الَّتِي تُخَالِفُ نَصَّ الْكِتَابِ وَ تَحْقِيقَ الْآيَاتِ الْوَاضِحَاتِ النَّيِّرَاتِ وَ نَحْنُ نَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُوَفِّقَنَا لِلصَّوَابِ وَ يَهْدِيَنَا إِلَى الرَّشَاد»؛ الاحتجاج، ج2، ص450.

[33]. «عَنْ حَفْصِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَنْ جَمَاعَةِ أُمَّتِهِ فَقَالَ جَمَاعَةُ أُمَّتِي أَهْلُ الْحَقِّ وَ إِنْ قَلُّوا»؛ معانی الاخبار، ص154.

[34]. (6) الانعام: 38.

[35]. (4) النساء: 82.

[36]. نهج البلاغة، خطبه 18، ص60-61.

[37]. روایتش در ادامه می‌آید.

[38]. الإحتجاج، ج‏2، ص288.

[39]. تعبیر معروفی از خلیفه دوم که در موارد متعدد ذکر شده است؛ برای نمونه: الكافی، ج7، ص423.

[40]. برای نمونه: المناقب، ج2، ص360.

[41]. تعبیر معروف خلیفه دوم در زمانی که رسول خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در بستر بیماری طلب کاغذ و قلم کردند تا چیزی برای مردم بنویسند که گمراه نشوند. برای نمونه: المسترشد، ص553. این تعبیر در منابع خود مخالفین نیز آمده است؛ برای نمونه: «عن عبيد الله بن عبد الله بن عتبة عن ابن عباس رضي الله عنهما قال: لما حضر رسول الله صلى الله عليه و سلم و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب قال النبي صلى الله عليه و سلم: هلم اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده. فقال عمر: ان النبي صلى الله عليه و سلم قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله! فاختلف أهل البيت فاختصموا؛ منهم من يقول قربوا يكتب لكم النبي صلى الله عليه و سلم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول ما قال عمر! فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عند النبي صلى الله عليه و سلم، قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: قوموا. قال عبيد الله وكان ابن عباس يقول إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه وسلم وبين ان يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم»؛ صحیح البخاری، ج7، ص9؛ ج5، ص138؛ ج8، ص161؛ صحیح مسلم، ج5، ص76.

[42]. الاحتجاج، ج2، ص391؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج1، ص19.

[43]. الكافی، ج7، ص423؛

[44]. «عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي الْخَضِيبِ‏ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِي لَيْلَى الْمَدِينَةَ فَبَيْنَمَا نَحْنُ فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِذْ دَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ‌ علیه السلام فَقُمْنَا إِلَيْهِ فَسَأَلَنِي عَنْ نَفْسِي وَ أَهْلِي ثُمَّ قَالَ مَنْ هَذَا مَعَكَ؟ فَقُلْتُ ابْنُ أَبِي لَيْلَى قَاضِي الْمُسْلِمِينَ فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَ تَأْخُذُ مَالَ هَذَا فَتُعْطِيهِ هَذَا وَ تُفَرِّقُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ لَا تَخَافُ فِي هَذَا أَحَداً؟ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ تَقْضِي؟ قَالَ بِمَا بَلَغَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ قَالَ فَبَلَغَكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ بَعْدِي؟ قَالَ نَعَمْ. قَالَ فَكَيْفَ تَقْضِي بِغَيْرِ قَضَاءِ عَلِيٍّ‌ علیه السلام وَ قَدْ بَلَغَكَ هَذَا؟ قَالَ فَاصْفَرَّ وَجْهُ ابْنِ أَبِي لَيْلَى ثُمَّ قَالَ الْتَمِسْ مَثَلًا لِنَفْسِكَ فَوَ اللَّهِ لَا أُكَلِّمُكَ مِنْ رَأْسِي كَلِمَةً أَبَداً»؛ الاحتجاج، ج2، ص353-354.