تفاوت میان نسخههای «شرح دعای صنمی قریش - جلسه 1»
(صفحهای تازه حاوی «= '''شرح دعای صنمی قریش''' = == '''جلسه: 1''' == أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین === مقدّمه شرح دعای...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
= '''شرح دعای صنمی قریش''' = | = '''[[شرح دعای صنمی قریش]]''' = | ||
== '''جلسه: 1''' == | == '''جلسه: 1''' == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۸ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۰۲:۱۲
شرح دعای صنمی قریش
جلسه: 1
أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین
ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
مقدّمه شرح دعای صنمی قریش
آغاز شرح و توضیح دعای صنمی قریش نیازمند مقدّماتی است که باید مورد توجّه قرار گیرد. با آگاهی از این مقدّمات میتوان به خصوصیّات، زیربناها، نتایج و جهتهای گوناگون کلّی و جزئی، جهتگیریهای امیر المؤمنین علیه السلام در آن و پارهای از مسائل دیگر پی برده و حقیقت و ارزش این دعا را فهمید. امّا چنانچه کسی دارای مقدّمات، زیربناها، اصول، مبانی و ضوابطی نباشد تا بر اساس آنها وارد مسائل گردد؛ ورود به هر مبحث و مسألهای برایش نتیجهای جز از همگسیختگی نداشته و در آن مسأله منسجم نبوده، فاقد زیربنا بوده و مطلبش دارای اصل و فرعی نخواهد بود. در نتیجه تمام مطالبش از همگسیخته و ناموزون خواهد بود.
مثالی برای مطلب مقدّمه، چگونه حقیقت انسان شناخته میشود؟
این مطلب، مانند تعریف انسان میباشد. چنانچه در زیربنای تعریف خود نسبت به انسان، حقیقتی جامع و کامل را از آن در دست نداشته تا بر اساس آن به بررسی انسان و حقایق و شئونات ظاهری و باطنی آن بپردازید؛ به حقیقت انسان دست نخواهید یافت. امّا اگر حقیقت و جامع بودن انسان را یافته و بر اساس آن تصمیم به شناخت انسان و مقامات ظاهری و باطنی، خصوصیّات عِلوی و سُفلی و حقایق اخروی و دنیوی آن گیرید؛ میتوانید تمام آنها را با یکدیگر مرتبط و منسجم نموده، بر یکدیگر بار کرده و ظاهری زیبا، الهی، نورانی و انسانی را تشکیل دهید. در این هنگام به حقیقت وجودی و خصوصیّات، مراتب و جهتهای گوناگون انسان پی میبرید.
به همین خاطر چنانچه برای مثال، چشم، گوش، بینی و اعضای دیگر انسان را بریده و جداگانه در سویی قرار دهید، هیچ کمالی در آنها نخواهید یافت. آن چشمِ بریده شده، تنها تکهای گوشت میباشد، همچنین در گوش، بینی، زبان، دندانها و سایر اعضا حقیقتی نمییابید، زیرا آنها را پراکنده کرده و ارتباطشان را با یکدیگر قطع نمودهاید. امّا اگر این مجموعه را با هم در نظر گرفته، سنجیده، همگی را وسیلۀ پیدایش یک حقیقت پنداشته و آن را انسانی در نظر گیرید که دارای تمام این اعضا بوده و با بکار اندازی آنها نیازهای خویش را برآورده مینماید، متوجّه کمال و حقیقتی خواهید شد. در این هنگام چشم، گوش، بینی، دندانها و تمام اعضای ظاهری و قوّه های باطنی را در جای خود یافته و متوجّه صورت انسانیهای میشوید که امیر المؤمنین علیه السلام آن را نشانه و آیت اعظم الهی در عالم معرفی نمودهاند.[1]
شناخت حقیقت انسان و کیفیّت شناخت دین اسلام
دین اسلام نیز به همینشکل میباشد. چنانچه حقیقتی ابتدایی را در اسلام و ولایت اهل بیت علیهم السلام در نظر گرفته و هر آنچه باقی میماند را خصوصیّات، فروع، آثار، صفات و پیامدهای آن حقیقت در نظر گیرید؛ همه را منسجم، مرتّب و همشکل مییابید. همگی را بدینشکل مییابید که از حقیقتی آمده و به سوی حقیقتی دعوت میکنند. امّا چنانچه چنین دیدی نداشته باشید؛ هیچگاه نمیتوانید اصل اسلام را با نماز، روزه، حج و زکات که فروع آن هستند، سنجیده و کنار یکدیگر قرار دهید. در این هنگام نمیتوانید مسائل اخلاقی و اعتقادی آن را کنار مسائل عملی و معرفتی آن گذاشته و نبوّت را کنار ولایت و ولایت را کنار پیروان آن قرار دهید. پس هیچ کدام را گویای دیگری ندانسته و همه را از یکدیگر جدا و پراکنده خواهید یافت. در نتیجه گرفتار ناموزونی، کثرت و دوگانگی شده و هیچگاه از این مجموعه به توحید الهی و حقیقت شناخت خداوند متعال نخواهید رسید. این در حالی است که تمام اینها مأمور احیای معرفت الهی نهفته در انسانها بوده و قصد بیدار کردن فطرت ابتدایی توحیدی انسان را داشته و مقصودشان روشن کردن یاد خداوند متعال در وجود انسانها میباشد. پس دیدتان همان دیدی میشود که در جهان وجود دارد.
اوضاع اکثر انسانها نسبت به دین
تمامی انسانها جز گروه اندکی که حقگرا بوده و دارای اصول، فروع، زیربنا و ساختاری هستند، در دوگانگی، بیگانگی، اضطراب و شک به سر میبرند، چه کسانی که وارد امور دینی نشده و در امور دنیوی و هوسهای دنیوی گرفتار شدهاند که اکثریّت قاطع انسانها را تشکیل میدهند و چه کسانی که به دین و مذهبی گراییده و سعیشان بر این بوده که در دینشان حرکتی نمایند. این گروه بدین خاطر که دینشان مترتّب نبوده، فاقد اصول و فروع بوده، وابسته به یکدیگر نبوده و یگانگی نداشته است؛ هیچگاه به توحید خداوند متعال دست نیافتهاند. از اینرو بیشتر انسانها غیر از افراد اندکی، در توحید خدا مشکل داشته، به دوگانگی و کثرت دچار شده و یگانگیای در توحید الهی به دست ندادهاند. گروه دهریها بدان شکل شده و معتقد به طبیعت شدند، کمونیستها نیز به مسائل دیگری اعتقاد پیدا کردهاند، و مسیحیان نیز معتقد به سهخدایی شدهاند. با جستجو در دین اسلام میبینید که اشاعره به چندخدایی، قدمای ثمانیه، جسمانی بودن خداوند و اثبات آثار و خصوصیّات جسمانی برایش گرفتار شدهاند.
علت انحراف انسانها در توحید
هر گروهی را در هر دسته و مذهبی بررسی کنید، مییابید که همگی در توحید خداوند منّان گرفتار مشکلاتی شده و به حقیقت وحدانی توحید الهی دست نیافتهاند. دلیل این امر، این است که مبدأ حرکت آنها که تمام ساختارهای فکریشان در امور اعتقادی، عملی، اخلاقی و غیره مربوط به دین، دنیا، شناخت خود و جهان آفرینش بر اساس آن میباشد، زیربنایی وحدانی و الهی نبوده است. آنها حرکت خویش را از مقام دوگانگی، جدایی و بیگانگی شروع کرده و در نتیجه هیچگاه به یگانگی و وحدت دست نمییابند. هرچه پیش روند، دوگانگی، بیگانگی و اختلافها بیشتر شده و در نتیجه از توحید الهی فاصله میگیرند.
کیفیّت و حقیقت مؤمنان نسبت به یکدیگر
به همین خاطر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نسبت به مؤمنان فرمودند: آنها یک روح در بدنهای متعدّد هستند. بدنها متعدّد است امّا روح، یکی میباشد. تمام این بدنها از یک روح سخن گفته و به سوی یک روح حرکت میکنند، زیرا از یک روح بوده، ندای یک روح را سر داده، به سوی یک روح دعوت نموده، در حال آشکار کردن صفات و کمالهای یک روح بوده و در پایان نیز به یک روح و حقیقت باز میگردند.
به همینخاطر خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: {وَنَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلين}[2]. مؤمنان در بهشت، پشت سر یکدیگر نیستند، بلکه کنار هم هستند. همگی به یکدیگر مینگرند، زیرا تمام آنها نسبت به هم، صورت و صفت خداوند متعال و گویای توحید الهی میباشند. هریک در دیگری توحید الهی، رسالت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام را میبینند و به آنان می نمایانند.
کیفیّت و حقیقت کفّار نسبت به یکدیگر
کافران و مشرکان بدین شکل نیستند. خداوند متعال در مورد آنها میفرماید؛ وقتی به ظاهرشان نگاه میکنید، گمان بر اتّحاد، انسجام و یگانگیشان میبرید، امّا در حقیقت، مختلف بوده و در دوگانگی به سر میبرند. خداوند سبحان در قرآن کریم میفرماید: {لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَّا فِي قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ * كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ}[3].
وقتی به ظاهر کافران مینگرید، گمان میکنید که یکی بوده، حامی یکدیگر بوده و فاقد دوگانگی هستند، امّا دلهایشان از یکدیگر جدا میباشد. درست است که در یک صف بر ضدّ اسلام و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میجنگند، امّا همگی بخاطر حفظ ریاست خویش و عملی شدن هوسهای دنیوی و ضرر نرسیدن به امور دنیویشان این کار را میکنند. همانطور که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سبب ضرر رسیدن به امور دنیوی و ریاستهای دنیویشان شده و با ایشان به جنگ پرداختند، اگر دوستشان که همرزمشان بوده، در یک صف قرار داشته و با رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در پیکار هستند نیز مزاحم هوا و هوسهای دنیویشان شود، در برابر او نیز شمشیر میکشند. مانند زمان جاهلیّت که تمام قبایل اعراب در اطراف مکّه و مدینه با یکدیگر میجنگیدند. آنها به قدری بخاطر هوسهای دنیوی خود با یکدیگر میجنگیدند که در مواقعی حتی یک نفر از قبیلۀ مقابل زنده نمانده و تمام دودمانشان به باد میرفت!
پس کافران ظاهراً در یک صف بوده و با اسلام و پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میجنگند، امّا هرکدام هدفی از جنگیدن دارند؛ عدّهای بخاطر هوسهای دنیوی، عدّهای دیگر برای ریاست و گروهی دیگر نیز به سبب تجارتی پر سود دست به جنگ میزنند. به همین سبب همگی از یکدیگر جدا بوده، توان دستیابی به یک جایگاه را نداشته و هرچه پیش میروند، درگیریشان بیشتر از گذشته می شود.
هدف واحد مؤمنان از ستیز با دشمنان اسلام
امّا با جدا کردن حساب منافقان ـ که بخاطر جهتهایی مسلمان شده بودند ـ از سایر مسلمانان؛ تمام مسلمانانی که بر اساس ایمان، توحید الهی، دفاع از توحید، قرآن، اسلام و رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در رکاب ایشان هستند، بر اساس ارزشی واحد و بخاطر دستیابی به یک هدف با دشمنان اسلام میجنگند. هیچیک از آنها برای منافع، هوسها و تجارت و سودهای دنیوی خود نمیجنگند، بلکه همگی با هم در یک صف و برای یک حقیقت میجنگند، که آن حقیقت؛ زنده نگاه داشتن و مراقبت از توحید خداوند متعال میباشد.
حفظ توحید الهی، منوط به حفظ ولایت
بیشک برای زنده کردن توحید الهی، باید رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را زنده کرده و نگاه داشت. به همین خاطر مؤمنان در راه رسالت ایشان بخاطر زنده نمودن توحید الهی از خود فداکاری نشان میدهند. برای فداکاری در راه رسالت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، باید در راه قرآن کریم و سخنان آن بزرگوار، برای حفظ منویّات، خواستهها، سخنان، احکام و حقایق بیان شده از سوی ایشان از خود فداکاری نشان داده و بخاطر اینکه در این کار موفّق شوند، باید در راه ولایت امیر المؤمنین علیه السلام فداکاری کنند. در این هنگام توسّط ولایت، قدرت، عصمت، علم و فداکاریهای امیر المؤمنین علیه السلام میتوانند حقایقی که رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم با هدف نشر در عالم به ارمغان آورده را حفظ کرده و نگاه دارند.
تفاوت مؤمنان با کفّار در ستیز با آنها
پس روشن است که مسلمانان نیز در یک صف با کفّار در ستیزند، امّا همگی برای یک هدف میجنگند و به همین سبب هرچه پیش روند به یکدیگر نزدیکتر شده و به جایی میرسند که رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم در حقشان فرموده است: «هُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُم؛[4] آنها دستی علیه غیر خویش هستند». پس دستهای گوناگون وجود نداشته و همگی مانند یک دست، مقابل کفّار و مشرکان با هدف زنده نگاه داشتن توحید الهی و حقایق توحیدی قرار میگیرند.
لزوم دارا بودن اصولی زیربنایی و اولی در حقایق دینی
با این تفاسیر اگر انسان دارای زیربنایی توحیدی، اموری اصیل، کلّی، اصولی و زیربنایی و قواعدی صحیحی نباشد تا فروع، جزئیّات، عقاید، معارف و همچنین اعمال، رفتار و امور فردی و اجتماعی خود را بر اساس آن مبانی پایهگذاری کند؛ هیچگاه در عالم به حقیقتی دست نیافته و هرچه پیش رود، دوگانگی، تزلزل، حیرت و اضطرابش شدّت میگیرد.
پس بیشک انسان باید در ابتدا به اصل ابتدایی دست یافته و آن را زیربنا، پلّکان ترقّی، توشۀ راه و مَرکَب خود قرار دهد، تا بتواند این راه را به درستی پیموده و به هدف الهی نهادینه شده در وجودش دست یابد. به آن هدف الهیای دست یابد که خداوند متعال انبیای خویش را برای بیدار کردن، هوشیار نمودن و به فعلیّت رساندنش در انسان فرستاد تا انسان با آن ارزش والا آشکار گردد[5].
بدین خاطر که مقدّمات این دعا بسیار طولانی و مفصّل بوده و فرصت کافی برای ورود تفصیلی به آنها در دست نیست؛ در نتیجه به شکلی اشارهوار به مقدمۀ اولیۀ آن اشاره مینماییم.
زیارت جامعه کبیره و حقیقت ولایت و دعای صنمی و حقیقت برائت
زیارت جامعۀ کبیره از لحاظ محتوا مقابل این دعا قرار دارد. بدینمعنا که زیارت جامعۀ کبیره شرح احوال، کمالها، انوار، بزرگیها و ارزشهای اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام میباشد. به تبع این شرح و وصف؛ خصوصیّتها، جزئیّات، پیروان، پیروان پیروان و آثار تجلّی یافته از این ذوات مقدّسه در عالم را نیز شرح و توضیح داده است. از اینرو زیارت جامعۀ کبیره شرح و بیان مقام ولایت میباشد. یعنی بیان حقیقتی است که انسان باید به سویش حرکت کرده، از دیگران رویگردانده، بدان رو کرده و تمام دارایی خود را در مسیر دستیابی بدان قرار دهد، این حقیقت، ولایت اهل بیت علیهم السلام میباشد. ولایت، حقیقتی است که انسان بخاطر آن، از همگان دل کنده، رو به آن نموده، متّصل به آن شده و در راهش کوشش، فداکاری و اراده به خرج میدهد. در مقابل ولایت، حقیقت برائت وجود دارد که انسان باید به صورت مداوم از حقیقت، اصل و زیربنایی گریزان بوده و باید از خصوصیّتها، آثار، حامیان، یاوران و هرچه که به شکلی وابسته بدان است نیز گریزان بوده و دوری جوید، این حقیقت در اسلام، برائت نام دارد.
«لا اله الا الله»، حقیقت ولایت و برائت
جملۀ (لا إله إلّا اللّه) بیانگر این دو مطلب میباشد. قسمت (لا إله)، بیانگر برائت است. با بیان آن، از هر خدا، طاغوت، جبت و صنمی گریزان شده، آنها را پشت سر گذاشته، با آنها مقابله کرده و رو به خدای واحد میآورید. امّا قسمت (إلّا الله)، بیانگر ولایت میباشد، یعنی همگی به یک حقیقت رو آورده و آن حقیقت، توحید خداوند متعال میباشد. روشن و آشکار است که توحید الهی به دوست داشتن دوستان امیر المؤمنین علیه السلام و حمایت از آنها ختم میشود. یعنی اگر قصد توحید خداوند سبحان در میان باشد، حرکت توحیدی باید به سوی نبوّت، حرکت نبوّت به سوی ولایت و حرکت ولایت به سوی پیروان ولایت و دوستی دوستان و دشمنی دشمنان باشد.
پس در اصل، یک حقیقت بوده، از یک حقیقت شروع شده و با وسعت پیدا کردنش، تمام این امور را در بر میگیرد، این همان (إلّا الله) و (الله) میباشد که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: {وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدًى لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً وَعُلِّمْتُمْ مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَلَا آَبَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ}[6]؛ «آنها خدا را درست نشناختند كه گفتند: خدا، هيچ چيز بر هيچ انسانى نفرستاده است، بگو: چه كسى كتابى را كه موسى آورد نازل كرد؟! كتابى كه براى مردم، نور و هدايت بود، امّا شما آن را بصورت پراكنده قرار مىدهيد قسمتى را آشكار و قسمت زيادى را پنهان مىداريد و مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان، از آن با خبر نبوديد، بگو: خدا، سپس آنها را در گفتگوهاى لجاجتآميزشان رها كن تا بازى كنند». پس باید تنها خدا را صدا زد و هرچه باقی میماند را رها کرده، پشت سر گذاشته و رو به کس دیگری ننمود.
پس دو حقیقت وجود دارد که اصول زیربنایی اسلام بوده و جملۀ (لا إله إلّا الله) بیانگر این دو حقیقت میباشد؛ حقیقت ولایت و برائت.
ولایت و برائت در زیارت جامعه کبیره و دعای صنمی قریش
زیارت جامعۀ کبیره، بیانگر تمام زیربناها، ساختارها، اصول، فروع و تمام جهتها و آثار وجودی ولایت میباشد که شرح و توضیح زیادی داشته و برخی از بزرگان نیز آن را شرح و توضیح دادهاند. در سوی مقابل، دعای صنمی قریش، بیانگر اصل برائت میباشد. این دعا بیانگر تمام زیربناها، اصول، ساختارها، خصوصیّات، پیروان، صفات و حرکتهای شرکی و کفری رخ داده در عالم بوده و بیانگر تمام آن چیزی است که از آنها سرچشمه گرفته و وابسته میباشد. انسان باید از تمام آنها بیزاری جوید. این است حقیقت این دعا و آن چیزی که از آن دم زده و معتقدیم که اصل دین؛ ولایت و برائت میباشد.
نقش ولایت و برائت در دین
با این تفاسیر با از دست دادن ولایت و برائت، چیزی از دین باقی نمیماند. با از دست دادن برائت، ولایت را از دست داده و با از دست دادن ولایت، برائت را از دست خواهیم داد. این دو، مانند دو بال مؤمن هستند که توسّط آن در حقایق توحیدی حرکت مینماید. مؤمن اگر قصد پرواز در حقایق توحیدی و مقامات و معارف آن را داشته باشد، باید صاحب این دو بال شود که یکی از آنها بال برائت و خوف و دیگری بال ولایت و امید میباشد.
وظیفه انسان در برائت و ولایت
انسان در سوی برائت و خوف همیشه از حامیان، اصول و فروعش میترسد که فریبشان را نخورده، از آنها شکست نخورده، میل به سویشان نیافته و در بیزاری، دشمنی، ستیز و نابودی آنها سست نشود. زیرا سستی آهسته آهسته قدرت یافته و تبدیل به حمایت میگردد. طرف مقابل، سوی امید و آرزوهای انسان میباشد که بال ولایت نام دارد. میل انسان در این مقام، همیشه به این است که به این سو حرکت کرده و از انوار، برکتها، مقامات، نعمتها، صفات کمالی و انوار جمالی این سو استفاده کرده، بهرهمند شده و به مقامات نورانی توحیدی خداوند متعال دست یابد.
تأثیر ولایت و برائت در یکدیگر در شدت و ضعف
پس این دو حقیقت، دو بال هر مؤمن است که اگر در هرکدام نقصی رخ دهد، به همان مقدار حرکتش ناقص میگردد. مانند پرندگان که وقتی یکی از بالهایشان ناقص و زخمی میشود، توان حرکت کردن درست را از دست میدهند. حال یا پرواز ناقص این پرنده قابل دید و محسوس است و یا نامحسوس. چرا که جزئیّات آن در مواردی که نقصی جزئی رخ دهد قابل مشاهده نیست. به عنوان مثال اگر جزئی از پری از بالش را جدا کنید، نقص پروازش به صورت محسوس قابل مشاهده نیست، امّا این نقص در حقیقت رخ داده و این پرنده، پرندۀ اوّل نیست. چنانچه رفتهرفته پرهای بال چپش را جدا کنید، به سمت چپ مایل شده و اگر همین کار را با بال راستش انجام دهید، به سمت راست مایل شده و در نتیجه سقوط خواهد کرد.
پس اگر انسان دارای این دو حقیقت یعنی ولایت و برائت شده و این دو را بالهای خویش قرار دهد، به حقیقت توحید، دوستی و عبادت خداوند منّان دست مییابد. امّا چنانچه کوچکترین سستی، ضعف و نقصی در هریک از این دو رخ دهد، به همان اندازه حرکت انسان، کُند و ناقص میگردد. ضعف ایجاد شده نیز آهسته آهسته قدرت یافته و حرکت را متوقّف مینماید، همانطور که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: {ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُن}[7]؛ «سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند». عاقبت بدکاران، بدی بوده و پایان این بدی، انکار آیات الهی میباشد.
فرجام سستی در ولایت و اصرا ر بر گناه
اشتباه و کمکاری در مقام ولایت، این است که در حمایت، شناخت، یاری و فداکاری در این مقام سستی شود که اینها همان بدیهایی است که موجب میشود تا انسان به حق، وظیفه و خواستۀ خداوند متعال عمل نکرده و آهسته آهسته با انباشته شدن این بدیها، اصل ولایت را انکار کند.[8]
مصداق این انباشته شدن، داستان رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است که در بیابانی بیآب و علف بخاطر جنگ پیشِرو به اجبار مانده بودند. بیابانهای مکّه مانند سایر بیابانها نیست که بوتهدار باشد، چراکه شنزار بوده و در مسیر باد میباشد، چنانچه بوتهای نیز سبز شود، بعد از گذشت هفتهای زیر شنها خواهد رفت. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در چنین بیابانی به یاران خویش فرمود که جستجو نموده و هرچه در توانشان هست جمع نمایند. وقتی تمامشان آنچه جمع کرده بودند را بر روی هم گذاشتند، تپّهای از هیزم جمع شده بود، رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آگاه باشید که گناهان کوچک نیز به همین شکل انباشته میشوند.[9]
سستی در ولایت امیر المؤمنین علیه السلام؛ از دست دادن ولایت ایشان
بدیهایی که در سوی ولایت از انسان سر میزند، همانهایی است که آهسته آهسته رشد کرده تا اینکه انسان به یکباره آیات خداوند منّان و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام را تکذیب میکند. افرادی که سالیان مدیدی حامی و پیرو ولایت آن حضرت بوده و پس از مدّتی منکر آن شدند، به همین شکل هستند. اگر زمانی که پیرو ولایت امیر المؤمنین علیه السلام هستند، به آنها گفته شود که روزی ولایت ایشان را انکار کرده و ایشان را رها مینمایید، عصبانی شده و منکر چنین کاری خواهد شد. امّا همانها با گذشت زمان، آهسته آهسته ولایت آن بزرگوار را انکار نموده و رها میکنند.
این همان مطلبی است که امام باقر علیه السلام فرمودند: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَفِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِي النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِكَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِكَ السَّوَادُ حَتَّى يُغَطِّيَ الْبَيَاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَيَاضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: {كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ}[10]؛[11]هیچ بندهاى نیست مگر اینکه در دلش نقطه سفيدی است، پس چون گناهى كند، خال سياهى در آن پيدا شود، سپس اگر توبه كند؛ آن سياهى برود و اگر از گناه دنبالگيرى كند؛ آن سياهى بيفزايد تا روى سفيدى را بپوشاند، و چون سفيدى پوشيده شد؛ ديگر صاحب آن دل هرگز بخير نگرايد، و اين است فرمایش خداى عز و جل: "نه چنين است، بلكه آنچه مرتكب شدند بر دلشان زنگارى بست"».
پس بنده با گناه کردنش نقطۀ سیاهی در قلبش میافتد که آن نقطه با انجام گناهان بیشتر زیاد شده و به جایی میرسد که تمام قلبش را گرفته و به هیچ خیری باز نخواهد گشت. در این حالت است که اموری که بدانها معتقد بود، نزدش مسخرهوار و خندهدار میگردد.
مصداق خروج از ولایت بخاطر سستی
نویسندهای بود که وهّابیت از ابتدا در او نفوذ داشت و آهسته آهسته مطالب خود را آشکار کرده و وهّابی گشت. به منزل او رفته و از وی پرسیدم: شما با این عقایدی که مطرح نمودهاید، چرا فلان کتاب را در گذشته نوشتهاید؟ او گفت: در آن زمان کرّهخر بودم. من نیز به ایشان گفتم: با عرض پوزش شاید آن کرّهخر اکنون پیرِخر شده باشد. وی عصبانی شده و مجلس به پایان رسید.
دقّت نمایید که او زمانی که آن کتاب را نوشته است، ناله میکند که چرا بازار فلاسفه و متکلّمان رونق یافته، و آنها بافتههای خود را جایگزین سخنان اهل بیت علیهم السلام نموده و مردم از سخنان امام باقر و امام صادق علیهما السلام رویگردان شدند. امّا بدین خاطر که آهسته آهسته در راه غلط حرکت کرده؛ منحرف شده، و بجای قویتر شدن در مقام ولایت امیر المؤمنین علیه السلام، در این مقام سستتر گردیده تا اینکه انکار ولایت را کرده است.
نتیجه سستی در ولایت و برائت
انسان بدین شکل آهسته آهسته در ولایت امیر المؤمنین علیه السلام سست شده و در نتیجه این امر نزدش بیارزش میشود، و در نهایت به این جایگاه میرسد که میگوید: چه سالهای طولانیای که وقت خود را هدر داده و در جلسۀ لعن و روضۀ امام حسین علیه السلام شرکت نموده و عمر خود را ضایع نمودم!
در سوی مقابل نیز همینگونه میباشد که اگر انسان آهسته آهسته در برائت و مقابله، مخالفت، دشمنی و کوشش در لطمه زدن به طرف شرک سستی کند، بدیهایی را انجام داده که این بدیها آهسته آهسته بزرگ شده و به جایی میرسد که میگوید: مسائل برائت، ساخته و پرداختۀ دست دیگران بوده، در صدر اسلام نزاعی نبوده، درگیری کوچکی رخ داده که در ادامه با یکدیگر دوست شده و به زندگی خویش ادامه دادهاند، حال نیازی نیست که اکنون با یکدیگر نزاع کرده و اختلاف داشته باشیم!
نتیجه پایانی سستی در توّلی و تبرّی
امروزه تعداد این افراد زیاد شده و خواهد شد. این بدین خاطر است که اگر انسان آهسته آهسته در دو سوی مطلب از خود سستی نشان دهد، بدینجا میرسد که میگوید: ولایت امیر المؤمنین علیه السلام و نفاق و کفر اوّلی، دوّمی و سوّمیای در میان نبوده، همگی مسلمان و دوست یکدیگر بوده و در کنار هم زندگی کردهاند!
البته گویندۀ چنین مطلبی کسی است که مسلمان مانده باشد، وگرنه با پیشروی در این مسائل به اصل اسلام نیز شک کرده و میگوید: گذشتگان، دینی از پیش خود ساخته، نزاعی ساختگی به راه انداخته، در پایان با یکدیگر صلح کرده، زندگی راحتی را برای خود ساخته و تخم دشمنی را میان ما پاشیدهاند! انسانها امروزه اینگونه شده و بسیاری از آنها بدین شکل فکر مینمایند. دلیل اینگونه فکرها، سستی آنها میباشد.
اولین قدم انسان؛ اهمّیّت به ولایت و برائت و زیارت جامعه و دعای صنمی
پس آنچه در اوّلین قدمِ انسان اهمّیّت دارد، این است که ارزش مطلب و ادّعای خود را درک نماید. زیارت جامعۀ کبیره، بیانگر حقیقت ولایت اهل بیت علیهم السلام بوده و دعای صنمی قریش، بیانگر حقیقت برائت از دشمنان اهل بیت علیهم السلام میباشد. امیر المؤمنین علیه السلام این دعا را با این هدف بیان نمودند که زیربنا، ساختار، اصل، فرع و اساس دشمنان خویش، منافقان زمان خویش و اصول کفر و ظلم را بیان نمایند.
پس انسان در اوّلین قدم باید بداند که ولایت و برائت، زیربنای تمام مطالب و مسائل میباشد. چنانچه فردی به صورت مداوم در راه این دو حقیقت کوشش نکرده و آن دو را تقویّت نسازد؛ آهسته آهسته سست شده و سستی او باعث ارزش و اهمّیّت ندادن به مطلب شده و در نتیجه اعتقاد خود را نسبت به حقایق دینی، ولایت امیر المؤمنین علیه السلام و برائت از دشمنان ایشان از دست میدهد.
حقیقت مصداقی ولایت و برائت در عالم
پس زیربنای موجود این است که حقیقت دین اسلام، عبارت از ولایت و برائت و رویآوری به حقایقی و رویگردانی از ضدهای آن است. زیربنای حقایق ولایت در عالم؛ اهل بیت علیهم السلام بوده و زیربنای حقایق برائت؛ اوّلین دشمنان ایشان میباشند. در این سوی مطلب، بزرگوارانی مانند امیر المؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام و پیروان آنها مانند سلمان، اباذر، مقداد و مالک اشتر قرار داشته و در سوی مقابل، افرادی مانند اوّلی، دوّمی، سوّمی، بنیامیّه، منافقان مدینه و قریش که با آنها هماهنگ بوده و همفکرانشان قرار دارند.
تأثیر سستی در ولایت و برائت بر یکدیگر
تا وقتی انسان دارای این زیربناها نشود؛ پیشرفتی نخواهد کرد. اگر انسان زیربنای ولایت که امیر المؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام هستند را حفظ ننموده و در دشمنی با زیربنای برائت و مخالفت با دشمنان ولایت استوار نباشد؛ آهسته آهسته این دو حقیقت زیربنایی را از دست میدهد، از سویی امیر المؤمنین علیه السلام را از دست میدهد، بدینمعنا که به سوی ایشان حرکت نکرده و از ایشان حمایت نمیکند و از سویی دیگر حقیقت برائت را از دست میدهد، بدین معنا که از دشمنان ولایت دوری ننموده، با آنها مقابله نکرده و آنها را دشمن خود نمیپندارد.
پس اوّلین مسألۀ لازم به ذکر این است که دعای صنمی قریش بیانگر زیربنا، ساختار و خصوصیّتهای برائت اسلامی میباشد که هر مسلمانی باید به این اصل پایبند باشد.
الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. شرح الأسماء الحسنى، ص67: وَعَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ علیه السلام عَلَى مَا قَالَ ابْنُ جُمهورٍ قُدِّسَ سِرُّهُ: الصورة الْإِنْسَانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَجِ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَهِيَ اَلْكِتَابُ الَّذِي كَتَبَهُ بِيَدِهِ وَهِيَ اَلْهَيْكَلُ اَلَّذِي بَنَاهُ بِحِكْمَتِهِ وَهِيَ مجموع صُوَرُ اَلْعَالَمِينَ وَهِيَ المختصر مِنَ اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ وَهِيَ الشَّاهِدَةُ عَلَى كُلِّ غَائِبٍ وَهِيَ اَلْحُجَّةُ عَلَى كُلِّ جاحِدٍ وَهِيَ اَلطَّرِيقُ اَلْمُسْتَقِيمُ إِلَى كُلِّ خَيْرٍ وَهي الجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ.
تفسير المحيط الأعظم، ج2، ص415: قَالَ الْإِمَامُ الْمُحِقُّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام وَهُوَ قُولُهُ: إِنَّ الصورةَ اَلإِنْسَانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَهِيَ اَلْكِتَابُ الَّذِي كَتَبَهُ بِيَدِهِ و هِيَ اَلْهَيْكَلُ اَلَّذِي بَنَاهُ بِحِكْمَتِهِ وَهِيَ مجموع صُوَرُ اَلْعَالَمِينَ وَهِيَ المختصر مِنَ اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ وَهِيَ اَلشَّاهِدُ عَلَى كُلِّ غَائِبٍ وَهِيَ اَلْحُجَّةُ عَلَى كُلِّ جاحِدٍ وَهِيَ اَلطَّرِيقُ اَلْمُسْتَقِيمُ إِلَى كُلِّ خَيْرٍ وَهِي الصِّراطُ الْمَمْدُودُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ.
[2]. الحجر: 47.
[3]. الحشر: 14 ـ 16.
[4]. الکافی، ج1، ص: 403، ح1: عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم خَطَبَ النَّاسَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ فَقَالَ نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَحَفِظَهَا وَبَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَيْرُ فَقِيهٍ وَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَالنَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَاللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَيَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ.
وَ رَوَاهُ أَيْضاًعَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ مِثْلَهُ وَزَادَ فِيهِ وَهُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ وَذَكَرَ فِي حَدِيثِهِ أَنَّهُ خَطَبَ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ بِمِنًى فِي مَسْجِدِ الْخَيْف.
[5]. نهج البلاغة، ص43، خطبه 1:... وَاصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ وَعَلَى تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَاتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَاجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَاقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَيُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَمِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَمَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَآجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَأَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَأَحْدَاثٍ [تَتَتَابَعُ] تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ وَلَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَلَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ و مَضَتِ الدُّهُورُ وَسَلَفَتِ الْآبَاءُ وَخَلَفَتِ الْأَبْنَاء، الخبر.
[6]. الأنعام: 91.
[7]. الروم: 10.
[8]. تفسير الإمام العسكري علیه السلام، ص264، ح132: ثُمَّ قَالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم: يَا عِبَادَ اللَّهِ فَاحْذَرُوا الِانْهِمَاكَ فِي الْمَعَاصِ وَالتَّهَاوُنِ بِهَا فَإِنَّ الْمَعَاصِيَ يَسْتَوْلِي بِهَا الْخِذْلَانُ عَلَى صَاحِبِهَا حَتَّى يُوقِعَهُ فِيمَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهَا، فَلَا يَزَالُ يَعْصِي وَيَتَهَاوَنُ وَيَخْذُلُ وَيُوقِعُ فِيمَا هُوَ أَعْظَمُ مِمَّا جَنَى حَتَّى يُوقِعَهُ فِي رَدِّ وَلَايَةِ وَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَدَفْعِ نُبُوَّةِ نَبِيِّ اللَّهِ، وَلَا يَزَالُ أَيْضاً بِذَلِكَ حَتَّى يُوقِعَهُ فِي دَفْعِ تَوْحِيدِ اللَّهِ وَالْإِلْحَادِ فِي دِينِ اللَّهِ.
[9]. الكافي، ج2، ص288، ح3: عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زِيَادٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ ائْتُوا بِحَطَبٍ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ قَالَ فَلْيَأْتِ كُلُّ إِنْسَانٍ بِمَا قَدَرَ عَلَيْهِ فَجَاءُوا بِهِ حَتَّى رَمَوْا بَيْنَ يَدَيْهِ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم هَكَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ ثُمَّ قَالَ إِيَّاكُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ طَالِباً أَلَا وَإِنَّ طَالِبَهَا يَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ.
[10]. المطفّفین: 14.
[11]. الكافي، ج2، ص273، ح20.