نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ و روح‌القدس جلسه 7 (113)

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ علیه السلام و روح‌القدس جلسه 7 (113)

مروری بر یک قاعده مهم در بحث تقدم و تأخر وجودی و ظهوری و تطبیق آن بر رابطه روح‌القدس با حضرت عیسی‌ علیه السلام و مادر ایشان1

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

نعمت خدا به حضرت مریم، به‌تبع نعمت به حضرت عیسی‌ علیه السلام

در آیه 110 این سوره مبارکه، خداوند می‌فرماید: إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ‏ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ ؛[1] «ای پیامبر خدا، ای خواننده قرآن کریم، ای مخاطب قرآن کریم، به یاد بیاور آن وقتی را که خداوند متعال به حضرت عیسی فرمود: یاد کن نعمت مرا بر خودت و بر مادرت، آن هنگامی که تو را به روح‌القدس مؤید کردم». معنای واضح این جمله مبارکه، آن است که تمام نعمت‌هایی که خداوند متعال به حضرت عیسی‌ علیه السلام و به مادر حضرت عیسی‌ سلام الله علیها عنایت کرده، علت و مایه اصلی و حقیقی و اولیه‌اش روح‌القدس است؛ یعنی خداوند متعال به جهت اینکه روح‌القدس را به حضرت عیسی‌ علیه السلام عنایت کرده، آن حضرت را دارای نعمت‌های الهیه کرده و مادر آن حضرت را هم مورد عنایت رحمات الهیه قرار داده؛ یعنی اگر روح‌القدس در حضرت عیسی‌ علیه السلام نبود و پرتو این روح‌القدس به‌واسطه حضرت عیسی‌ علیه السلام به مادر گرامی‌اش تابش نمی‌کرد، این نعمت‌ها از طرف خداوند متعال به آن دو بزرگوار داده نمی‌شد.

این نعمت‌ها چه بود؟ قبل از تولد حضرت مریم، پدر و مادر ایشان قرار بر این گذاشته بودند که فرزندشان را خادم بیت المقدس کنند. اما از طرف خداوند تبارک و تعالی، بنا بر این شد که این فرزند دختر باشد، در حالی که در آن زمان، فقط مردها می‌توانستند خادم بیت المقدس باشند؛ یهودی‌ها، یعنی نزدیکان حضرت زکریا، که سلطنت بیت المقدس را در دست داشتند، زن‌ها را به آنجا راه نمی‌دادند. خداوند متعال در سوره مبارکه آل‌عمران می‌فرماید:

إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما في‏ بَطْني‏ مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ * فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى‏ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏ وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ ؛[2] «چون زنِ عمران گفت: "پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده [از مشاغل دنيا و پرستشگر تو] باشد؛ پس، از من بپذير كه تو خود شنواى دانايى" پس چون فرزندش را بزاد، گفت: "پروردگارا، من دختر زاده‏ام ـ و خدا به آنچه او زاييد داناتر بود ـ و پسر چون دختر نيست؛ و من نامش را مريم نهادم، و او و فرزندانش را از شيطان رانده شده، به تو پناه مى‏دهم"».

اینکه می‌فرماید وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏ معنایش همین است؛ یعنی این دختر است و نمی‌تواند مثل پسر در بیت المقدس باشد.[3] اما خداوند تبارک و تعالی این نعمت را به حضرت مریم عنایت کرد که از بچگی تا جوانی در داخله محوطه بیت المقدس باشد، روح‌القدس در آنجا خدمت حضرت برسد و در آنجا این القاء تولد حضرت عیسی‌ علیه السلام را نسبت به حضرت مریم انجام دهد. خداوند تبارک و تعالی این نعمت را به جهت روح‌القدسی که مال حضرت عیسی بود، به حضرت مریم عنایت کرد.[4]

بیان یک قاعده مهم: ملازمت «تقدم در وجود» با «تأخر در ظهور»

این مطلب بر می‌گردد به یک قاعده الهی و آن عبارت است از اینکه هر آنچه در مقام وجود مقدم است، در مقام ظهور مؤخر است و هر آنچه در مقام وجود مؤخر است، در مقام ظهور مقدم است. درواقع، آن حقیقتِ پیامبری حضرت عیسی‌ علیه السلام، که یکی از پیامبران اولوا العزم الهی است، از حیث وجود و تحقق، بر این عالم بشری و زمینی و جسمانی مقدم است. حضرت در جایگاه وجود نبوی خودش، مورد عنایت خدا قرار گرفت و این روح نبوت به آن بزرگوار تعلق پیدا کرد. اما چون این عالم جسمانی ضعف و نقص و قیود و حدودی دارد، نمی‌شود آن حقیقت الهیِ آن جایگاه الهیِ وجود نورانی حضرت عیسی‌ علیه السلام در این عالم دنیایی قرار بگیرد و آشکار شود.

تقدم وجودی و تأخر ظهوریِ عقل انسان نسبت به جسم او

به عنوان مثال، عقل انسانی در وجود، بر این بدن جسمانی انسان مقدم است. اما نمی‌شود که این عقل انسانی، در جایگاه نطفه‌بودن انسان آشکار شود و کمالات عقلانی را از خودش نشان دهد؛ همین‌طور در جایگاه علقه‌بودن و مضغه‌بودن و عظام‌بودن و گوشت‌بودن و همین‌طور در جایگاه تولد بچه. چرا؟ چون اینها استعداد و قابلیت آن را ندارند که آینه نشان‌دهنده کمال عقلانی بشوند. بلکه اینها باید موجود شوند و یک سیر کمالی را انجام دهند تا این بچه به یک بلوغی برسد و آن وقت جهت‌های غیبیِ جسمانی و جهت‌های شهادی بدنش آمادگی پیدا می‌کند که آینه کمالات عقل شود و این کمالات را از خودش نشان دهد. یعنی کمالات عقل به نفس انسانی تعلق می‌گیرد، از آنجا به نفس حیوانی تعلق می‌گیرد، از آنجا به نفس نباتی تعلق می‌گیرد، از آنجا به روح بخاری تعلق می‌گیرد و همین‌طور پایین می‌آید تا به قلب تعلق می‌گیرد و از آنجا به مغز تعلق می‌گیرد و بعد به‌واسطه سلول‌های ظریف مغزی انسان، در اعضا و جوارح انسان آشکار می‌شود. در نتیجه از جهت‌های گوناگون بدن این انسان، از چشم و گوش و دست و پا و دیگر جهات جسمانی، کارهای عقلانی سر می‌زند. وقتی کارهای عقلانی سر زد، این کارهای عقلانی، راه‌گشا و کمک‌کار و معلم و مرشد دیگرانی می‌شود که به این جایگاه نرسیده‌اند.

پس کمالات عقلانی این انسان، صفات عقلانی این انسان، عظمت‌ها و بزرگی‌های عقلانی این انسان، در جایگاه جسمانی آشکار می‌شود و خودش از این امور عقلانی که برایش آشکار شده سود می‌برد. یعنی انوار الهی در جهت‌های گوناگون خلقت آشکار می‌شود، تا او از این انوار الهی استفاده کند و اعضاء و جوارحش بر میزان این انوار الهی حرکت کند تا به قوای باطنی‌اش برسد و قوای باطنی‌اش هم بر میزان این انوار الهی حرکت کند تا خودش سودی ببرد و صاحب کمال و مقامی شود. چون خودش سود می‌برد، این سود از اعضاء او آشکار می‌شود و دیگران هم به تعلیم او متعلم می‌شوند و به ارشاد او مسترشد می‌شوند و آنها هم سود می‌برند.

پس می‌بینید که عقل این انسان، در وجود مقدم است بر روح حیوانی و روح نباتی انسان و بر قوای باطنی انسان از وهم و خیال و ذاکره و حافظه و غیر اینها و همین‌طور بر جهت‌های جسمانی انسان از چشم و گوش و مغز و قلب و غیر اینها مقدم است؛ اما در ظهور و آشکاری مؤخر از اینهاست. این عقل، در عالم خودش و در نزد خودش آشکار است، ولی اگر بخواهد برای مراحل بعدی (برای این اعضا و جوارح و قوای باطن و ظاهر) آشکار شود، باید آنها موجود شوند و بعد از موجودشدنشان هم یک سیر کمالی را طی کنند و تحت تربیت انبیا و مرسلین و اولیای الهی و مصلح‌ها و خیّرها و عقلای عالم قرار بگیرند و تربیت شوند و رشد کنند و به جایی برسند که بتوانند نشان‌دهنده صفات و کمالات و مقامات و ارزش‌های الهی که خداوند در عقل قرار داده بشوند؛ این‌گونه است که عقل در این عالم آشکار می‌شود.

امیرالمؤمنین‌ علیه السلام فرمودند: «سُئِلَ النّبيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِمَّا خَلَقَ اللّه جَلَّ جَلَالُهُ الْعَقْلَ، قَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: خَلْقُهُ مَلَكٌ لَهُ رُءُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ وَ لِكُلِّ آدَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُءُوسِ الْعَقْلِ وَ اسْمُ ذَلِكَ الْإِنْسَانِ عَلَى وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ وَ عَلَى كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًى لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ حَتَّى يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت»؛[5]

«از نبىّ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره آنکه خداوند (چگونه) عقل را آفرید سؤال شد، حضرت فرمودند: خلقت عقل، فرشته‌ای است که سرهایی دارد به تعداد همه آفریدگان، آنان که آفریده شده‌اند و آنان که تا روز قیامت آفریده خواهند شد؛ و هر سری رویی دارد و برای هریک از انسان‌ها سری از سرهای عقل اختصاص دارد و نام آن انسان بر روی آن سر نوشته شده‌است و بر هر رویی پرده‌ای افتاده که آن پرده از آن روی کنار نرود تا آنکه آن شخص متولد شود و (اگر مذکر است) به حد مردان یا (اگر مؤنث است) به حد زنان رسد؛ پس چون بالغ شود آن پرده کنار می‌رود و آنگاه در قلب این انسان نوری قرار می‌گیرد پس واجب و مستحب و نیکو و پست را می‌فهمد؛ بدانید که مَثَل عقل در قلب، همچون مثل چراغ است در وسط خانه».[6]

روح‌القدس هم همین‌گونه است. اصلاً در حقیقت، مقام روح‌القدس همان مقام عقل است و مقام عقل همان مقام روح‌القدس است، البته با صحبت و تفصیلی که دارد.

تقدم وجودی و تأخر ظهوریِ روح نبوت انبیاء‌ علیهم السلام نسبت به جسم ایشان

حقیقت یک پیامبر هم این‌گونه است. یک پیامبر، در مقام پیامبری و روح نبوت، مقدم بر این عالم است و قبل از این عالم آفریده شده. آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قبل از این عالم آفریده شده؛ آن مقام نوری حضرت که حقیقت ایشان است، آن مراتب عالیه حضرت، مقدم بر این عالم آفریده شده و در همان جا روح‌القدس در ایشان قرار گرفته.

در روایت مفضل از امام صادق‌ علیه السلام آمده: «قَالَ‌ علیه السلام: يَا مُفَضَّلُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ هُوَ رُوحٌ إِلَى الْأَنْبِيَاءِ‌ علیهم السلام وَ هُمْ أَرْوَاحٌ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ بِأَلْفَيْ عَامٍ؟ فَقُلْتُ: بَلَى. قَالَ‌ علیه السلام: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ دَعَاهُمْ إِلَى تَوْحِيدِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ‏ أَمْرِهِ وَ وَعَدَهُمُ الْجَنَّةَ عَلَى ذَلِكَ وَ أَوْعَدَ مَنْ خَالَفَ مَا أَجَابُوا إِلَيْهِ وَ أَنْكَرَهُ النَّارَ...»؛[7] «ای مفضل، آیا نمی‌دانی که خداوند تبارک و تعالی هزار سال قبل از خلقت خلق، روح رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را به سوی ارواح انبیاء‌ علیهم السلام مبعوث کرد؟ عرض کردم: آری. فرمود: آیا نمی‌دانی که آن حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم انبیاء‌ علیهم السلام را به توحید خدا و به طاعت خود و تبعیت از امر خود دعوت فرمود و به آنها وعده بهشت بر این [اقرار و ایمان و تبعیت] داد و به آنان که مخالفت و انکار کنند آنچه را ایشان اجابت کرده‌اند، وعید آتش جهنم داد؟...».

در روایت دیگر، جابر بن یزید می‌گوید: «قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام: يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاةَ الْمُهْتَدِينَ فَكَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ. قُلْتُ: وَ مَا الْأَشْبَاحُ؟ قَالَ: ظِلُّ النُّورِ. أَبْدَانٌ نُورَانِيَّةٌ بِلَا أَرْوَاحٍ وَ كَانَ مُؤَيَّداً بِرُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ هِيَ رُوحُ الْقُدُسِ فَبِهِ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ وَ عِتْرَتُهُ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ حُلَمَاءَ عُلَمَاءَ بَرَرَةً أَصْفِيَاءَ يَعْبُدُونَ اللَّهَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ السُّجُودِ وَ التَّسْبِيحِ وَ التَّهْلِيلِ وَ يُصَلُّونَ الصَّلَوَاتِ وَ يَحُجُّونَ وَ يَصُومُونَ»؛[8] «امام باقر‌ علیه السلام به من فرمود: ای جابر، براستی که خداوند در نخستین خلقتش، محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و عترت هدایتگر و هدایت‌شده آن بزرگوار را آفرید؛ پس ایشان شبح‌های نوری در پیشگاه خداوند بودند. عرض کردم: شبح‌ها چه هستند؟ فرمود: سایه نور. [پس فرمود:] بدن‌هایی نورانی بدون روح بودند و آن حضرت به نوری یگانه مؤیّد بود که همان روح القدس است؛ به آن روح، آن بزرگوار و عترتش خداوند را عبادت می‌کردند و به همین خاطر است که ایشان را حلیم و عالم و نیکوکار و پاک آفریده، با نماز و روزه و سجده و تسبیح و تهلیل، عبادتش می‌کنند و نماز می‌گزارند و حج به جا می‌آورند و روزه ‌می‌دارند».[9]

وقتی جسم حضرت در این عالم جسمانی آفریده شد و به کمالی رسید، آن موقع روح‌القدس از آنجا بر این قلب آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نزول می‌کند، چنانکه خداوند فرموده: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ ؛[10] خداوند قرآن کریم را به‌واسطه روح‌الامین، که همان روح‌القدس است، که حضرت جبرائیل است، بر قلب تو نازل کرده، تا با زبانت از منذرین بشوی، به زبان عربی آشکار و واضح. پس باید زبان گویایی باشد و قلب گیرنده‌ای باشد و واسطه‌های میان این قلب و این زبان هم باشد، تا قرآن کریم به‌واسطه حضرت جبرئیل بر قلب رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نزول پیدا کند و بر زبان حضرت جاری شود.

رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم جایگاهی دارد که مقام تلقی وحی الهی است، جایگاه‌هایی دارد که جایگاه‌های تحمل وحی الهی است که متدرج و متنزل هستند، یک جایگاه هم دارد که مقام بلاغ و تبلیغ حقایق الهیه است؛ این سه مرحله است. مرحله آخر (بلاغ)، مرحله جسم آن بزرگوار است، یعنی زبان و چشم و ابرو و دست و پا و سر حضرت. یک وقت رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم با زبانشان حرف می‌زنند و مطلبی را بیان می‌کنند. یک وقت هم می‌شود که حضرت با چشم یا با ابرو با با اشاره دست و پا و سر، مطلبی را می‌رسانند. حتی می‌بینید علما در بحث «تقریر» می‌گویند که ممکن است معصوم با سکوتش یک حکم را تثبیت کند. اینها همه مقام بلاغ و تبلیغ و رساندن حقایق است. میان این مقام بلاغ و مقام اخذ و تلقی وحی، باید واسطه‌هایی باشند.

یک پیامبر مثل حضرت عیسی‌ علیه السلام، با مقام فؤادش وحی را تلقی می‌کند، آن‌وقت از مقام فؤادش این رشته طی می‌شود و به طرف پایین می‌آید؛ در مقام عقل آن بزرگوار می‌آید و جهت‌های عقلانی خودش را می‌گیرد، در مقام روحش می‌آید و جهت‌های روحانی را می‌گیرد، در مقام نفسش می‌آید و جهت‌های نفسانی را می‌گیرد، در مقام متعقله‌اش می‌آید، در مقام متعلمه‌اش می‌آید، در مقام متخیله‌اش می‌آید و همین‌طور سلسله پایین می‌آید. اینها همگی مراتب وجودی حضرت و مقام تحمل است. در تمام این مراتب و مقامات، سیر می‌کند و پایین می‌آید تا به زبان آن حضرت می‌رسد و برای بیرون آشکار می‌شود. در همان موقعی که از مادرش متولد می‌شود، به ایشان می‌فرماید: أَلاَّ تَحْزَني‏ قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا * وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا ؛ «غم مدار، پروردگارت زير [پاى‏] تو چشمه آبى پديد آورده است. و تنه درخت خرما را به طرف خود [بگير و] بتكان، بر تو خرماى تازه مى‏ريزد».[11] یا بعد از تولد، وقتی حضرت مریم ایشان را به میان قوم خود می‌برد، می‌گوید: إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ‏ الْكِتابَ‏ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا ؛[12] «من بنده خدا هستم؛ خدا به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده». اینها همه مقام تبلیغ است. برای رسیدن به این مقام تبلیغ، باید آن مراحل و مراتبی که گفتیم طی شود. در مورد حضرت زهرا‌ سلام الله علیها هم می‌دانید که قبل از اینکه به دنیا بیایند، در شکم مادرشان حضرت خدیجه‌ سلام الله علیها با ایشان سخن می‌گفتند؛ آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن حضرت فرمودند: با چه کسی سخن می‌گویی؟ عرض کردند: این بچه‌ای که در شکم دارم، با من سخن می‌گوید.[13]

سیر تکاملی جسم برای اظهار کمالات روح، و تفاوتش در میان انسان‌ها

پس آنچه در وجود مقدم است، فؤاد انسان است، بعدش عقل انسان است، بعدش روح انسان است، بعدش نفس انسان است؛ اینها هرکدام بعد از دیگری هستند. تمام اینها در وجود بر این جسم انسان مقدم‌اند، اما آشکاری همگی بعد از موجودشدن جسم است. موجودشدن جسم انسان در رحم مادر، در یک مرحله به گونه‌ای است که روح نباتی انسان و صفات آن از این جسم آشکار می‌شود. وقتی این صفات روح نباتی آشکار می‌شود، بدن به‌واسطه آن خوراک‌هایی که روح نباتی (بعد از آشکارشدن به صفات خودش) دارا می‌شود، تقویت شده و استعداد این را پیدا می‌کند که روح حیوانی در آن آشکار شود. وقتی روح حیوانی در رحم مادر آشکار شد، باز این روح حیوانی هم در اثر خوراک‌هایی که دارد، بدن را تقویت می‌کند و خودش هم تقویت می‌شود. خوراک‌های این روح حیوانی، به نسبت خوارک‌های روح نباتی، قوی‌تر و الهی‌تر است، لذا هم خودش را رشد می‌دهد هم بدن را. اگر بدن رشد نکند، آن خوراک‌های روح حیوانی به آن نمی‌رسد؛ وقتی این روح در مادر بر این جنین دمیده می‌شود، باید خوراک‌هایش باز از اعضای وجودی مادر بشود. بعد فرزند با این روح حیوانی از مادر متولد می‌شود. این روح حیوانی، یک برزخ است بین روح‌های حیوانی حیوانات و روح انسان؛ لذا جهت‌های بسیار ضعیفی از جهت‌های انسانی را از خودش نشان می‌دهد که یک حیوان آن را نشان نمی‌دهد. وقتی یک بچه سه روزه را هم در نظر بگیرید، اگر عقلتان برسد و عاقل باشد، می‌بینید که با یک بزغاله یا بره متفاوت است، در حالی که هنوز آن روح انسانی در آن نیامده؛ چرا؟ چون حیوانیتش، قوی‌تر و الهی‌تر است. بعد این بچه رشد می‌کند.

بعضی رشدها باسرعت است و بعضی رشدها سرعت کمتری دارد. بعضی‌ها آن‌قدر لطیف هستند که در همان مقام نطفه، کار یک انسان حکیم الهی را می‌کنند. هر کسی به هر جایی که می‌خواهد برسد، همان میزان است. می‌دانید چیزهای فراوانی در این امر مؤثر است. این نطفه (که به آن، منی می‌گوییم) می‌خواهد در پشت پدر تراکم پیدا کند و موجود شود و آن درجه خاص خودش را داشته باشد؛ اینکه پدر از قبل چه خوراک‌هایی را بخورد و چه اموری را انجام دهد و چه اخلاق و رفتاری داشته باشد، همگی در تشکیل آن نطفه مؤثر است. همین‌طور این نطفه می‌خواهد در رحم مادر قرار بگیرد و باز منی مادر می‌خواهد از طرف سینه‌هایش وارد رحم شود؛ اینکه مادر از قبل چکار بکند و چه خوراک‌هایی را بخورد و چه جهت‌های غیبی و شهادی و اخلاقی و رفتاری و... را داشته باشد، همگی در تشکیل این جنین مؤثر است. این پدر و مادر با هم نزدیکی می‌کنند و در آن نزدیکی، این دو تا منی (مال مرد و مال زن) با هم مخلوط می‌شوند؛ نطفه مرد، حقیقت درون نطفه زن می‌شود و نطفه زن، لباس نطفه مرد می‌شود؛ نطفه زن، مقام صورت‌بندی و صورت‌گیری نطفه مرد می‌شود و نطفه مرد، مقام کمال‌دهی و آشکارکنندگی کمال خودش از طریق نطفه زن می‌شود. باز اینکه پدر و مادر چگونه این کار را انجام دهند، جهت‌های فراوانی دارد که در درستی یا نادرستی بچه مؤثر است.

لزوم کمالِ پدر و مادر، در سیر تکوّنِ جسمِ حجج الهی و در سرعتِ تکاملِ آن

حالا وقتی یکی می‌خواهد خیلی عظیم و الهی بشود، مثلاً وقتی می‌خواهد آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام بشود، طبیعتاً امر باید به گونه دیگری باشد. برای همین فرموده‌اند وقتی امام می‌خواهد با خانواده خودش نزدیکی کند تا امام بعدی به دنیا بیاید، در همان شب، شربتی، سیبی، اناری (شکل‌های مختلفی که در روایات ذکر شده) از بهشت می‌آید و خوراک او می‌شود و نطفه باسرعت تشکیل می‌شود.[14]

البته مادر امام هم باید کمال و قابلیتی را داشته باشد ـ به اندازه ظرفیتش ـ تا نطفه امام در وجودش منعقد شود. همه مادرهای اهل‌بیت‌ علیهم السلام، این کمال و قابلیت را داشته‌اند، ولو اینکه بعضی از ایشان اصلاً به عنوان کنیزی آمده‌اند و با اهل‌بیت‌ علیهم السلام ازدواج کرده‌اند. وقتی داستان‌ها و احوالاتشان را در فرمایشات اهل‌بیت‌ علیهم السلام نگاه می‌کنید، [می‌بینید که ویژگی‌های خاصی داشته‌اند و امر ازدواج آنها هم به گونه‌ای خاص و با علامت‌هایی خاص رقم خورده است]. به عنوان مثال، مادر حضرت ولی عصر‌f، نوه قیصر پادشاه روم بوده. قیصر دو بار قصد داشته این نوه‌اش را به ازدواج نزدیکانش در بیاورد که به امر خداوند مجلس ازدواج به هم می‌خورد. این بانوی بزرگوار، رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و حضرت زهرای مرضیه‌ سلام الله علیها را در خواب می‌بیند و از امر ازدواجش با امام حسن عسکری‌ علیه السلام باخبر می‌شود. لذا در موقعیتی که باز جزئیاتش در خواب به او الهام می‌شود، با لباس کنیزها از روم فرار می‌کند و جزء کنیزهای یکی از لشکرهای مسلمانان قرار می‌گیرد تا اینکه امام هادی‌ علیه السلام خادمشان را می‌فرستند و ایشان را می‌خرند و به ازدواج امام حسن عسکری‌ علیه السلام در می‌آورند و حضرت ولی عصر‌f از ایشان متولد می‌شوند.[15] این‌گونه داستان‌ها و علامت‌ها در روایات مربوط به مادران ائمه‌ علیهم السلام بسیار است.[16]

در زیارت آقا امام حسین‌ علیه السلام می‌خوانیم: «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تَلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ‏ ثِيَابِهَا»؛ «شهادت می‌دهم که شما نوری بودی در صلب‌های بلندمرتبه و رحم‌های تطهیرشده؛ جاهلیت، نه با نجاست‌هایش شما را آلوده کرد و نه لباس‌های تیره و ناپاکش را بر شما پوشاند». یعنی این‌گونه نیست که فقط پدر کامل باشد؛ نه، مادر هم باید سالم باشد. چرا؟ چون این بچه می‌خواهد هم در مقام صورت کامل باشد و هم در مقام ماده و حقیقت. مقام وحدانیت و مبدأیت و کمالِ اصلی و حقیقی، مال پدر است و مقام صورت‌بندی مال مادر است؛ مقامِ ماده این آینه، مال پدر است و مقام صورت این آینه، مال مادر است. لذا هر دو باید کامل باشند و این سلامتی را داشته باشند. حالا اینکه هرکدام باید چه اندازه کمال و سلامتی را داشته باشند، [به خصوصیات و شرایط خودش بر می‌گردد.]

پس اگر پدر و مادر و رابطه آن دو و همه امور مرتبط دیگر در کمال بود، این فرزند هم کامل متولد می‌شود، هم از حیث ماده و پدر و هم از حیث صورت و مادر. وقتی کامل متولد می‌شود، در همین بدو تولدش آینه کامل است و استعداد این را دارد که وحی الهی به‌واسطه روح‌القدس، مراتب فؤاد و عقل و... او را طی کند و از زبانش آشکار شود. مثل حضرت عیسی‌ علیه السلام که یک ساعت پیش به دنیا آمده، ولی این کمال را دارد که وحی الهی در او قرار بگیرد و مراتب را طی کند و از زبانش آشکار شود.

حضرت مریم، بدون ترس و لرزی، حضرت عیسی را روی دستش گرفته و به میان مردم آورده. خدای متعال در این بانوی بزرگوار، عظمت و بزرگی قرار داده؛ اطمینان به او داده، ذکرالله به او داده. در طول زندگی‌اش، در وقت عبادت‌ها و خوراک‌هایش، با همین اطمینان و ذکرالله طاقت آورده. خدای متعال می‌فرماید: فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى‏ لَكِ‏ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ ؛[17] «پس پروردگارش مریم را با حُسنِ قبول پذيرا شد و او را نيكو بار آورد، و زكريا را سرپرست وى قرار داد. زكريا هر بار كه در محراب بر او وارد مى‏شد، نزد او [نوعى‏] خوراكى مى‏يافت. [مى‏]گفت: "اى مريم، اين از كجا براى تو [آمده است"؟ او در پاسخ مى‏]گفت: اين از جانب خداست، كه خدا به هر كس بخواهد، بى‏شمار روزى مى‏دهد». باید اینها طی شود تا روح‌القدس بیاید و آن مسائل رخ دهد و حضرت بیرون برود و حضرت عیسی متولد بشود. علت بیرون رفتنشان هم این بود که باید به کربلا بروند و حضرت عیسی در آنجا متولد شود.[18] لذا این فرزند، آن کمال را دارد که یک ساعت بعد از تولدش، به زبان بیاید و آن عبارات عظیم را آشکار کند.

تکلم در طفولیت، خاصیت وجودیِ ثابت برای حضرت عیسی‌ علیه السلام

خاصیت وجودی حضرت عیسی‌ علیه السلام همین است که در طفولیت سخن بگوید و کلام وحی بر زبانش جاری شود. حضرت عیسی‌ علیه السلام سکوت کردند، نه اینکه فقط در همان موقع وحی را به حضرت داده باشند و بعد هم از ایشان گرفته باشند؛ یعنی این‌گونه نیست که ایشان به آن بچه‌ای که برای حضرت یوسف‌ علیه السلام شهادت داد، تشبیه شوند. در ماجرای حضرت یوسف‌ علیه السلام با زلیخا، خدای متعال خواست که حضرت را تبرئه کند؛ در سوره یوسف می‌فرماید:

وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَليمٌ * قالَ هِيَ راوَدَتْني‏ عَنْ نَفْسي‏ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبينَ * وَ إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقينَ * فَلَمَّا رَأى‏ قَميصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ ؛[19]

«و آن دو به سوى در بر يكديگر سبقت گرفتند، و [آن زن‏] پيراهن او را از پشت بدريد و در آستانه در آقاى آن زن را يافتند. زن گفت: "كيفر كسى كه قصد بد به خانواده تو كرده چيست؟ جز اينكه زندانى يا [دچار] عذابى دردناک شود." [يوسف‏] گفت: "او از من كام خواست". و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد: "اگر پيراهن او از جلو چاک خورده، زن راست گفته و او از دروغگويان است، و اگر پيراهن او از پشت دريده شده، زن دروغ گفته و او از راستگويان است." پس چون [شوهرش‏] ديد پيراهن او از پشت چاک خورده است گفت: بی‌شک، اين از نيرنگ شما [زنان‏] است، كه نيرنگ شما [زنان‏] بزرگ است».

آن شاهدی که برای حضرت یوسف‌ علیه السلام شهادت داد، یک بچه در گهواره بود؛ امام صادق‌ علیه السلام می‌فرماید: «فَأَلْهَمَ اللَّهُ يُوسُفَ أَنْ قَالَ لِلْمَلِكِ: سَلْ هَذَا الصَّبِيَّ فِي الْمَهْدِ فَإِنَّهُ يَشْهَدُ أَنَّهَا رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي، فَقَالَ الْعَزِيزُ لِلصَّبِيِّ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الصَّبِيَّ فِي الْمَهْدِ لِيُوسُفَ»؛[20] «خداوند به یوسف الهام فرمود که به ارباب بگوید: از این طفل در گهواره سؤال کن! او شهادت می‌دهد که این زن از من کام خواسته. ارباب از طفل سؤال کرد و خداوند هم این طفلِ در گهواره را برای حضرت یوسف به سخن در آورد».

ممکن است انسان نفهمی که چیزی غیر این عالم دنیا نمی‌داند، تصور کند که حضرت عیسی‌ علیه السلام هم مثل این طفلِ در گهواره بود و خدا یک بار او را به سخن در آورد و بعد هم تمام شد! نه، این‌گونه نیست. آن بچه، احوال حضرت یوسف‌ علیه السلام را بیان کرد و سخنی درباره پیراهن ایشان گفت، اما حضرت عیسی‌ علیه السلام دارد احوال خودش را بیان می‌کند؛ می‌فرماید: إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا * وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا * وَ بَرًّا بِوالِدَتي‏ وَ لَمْ يَجْعَلْني‏ جَبَّاراً شَقِيًّا * وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا ؛[21] «منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است، و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زنده‏ام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است، و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است، و درود بر من، روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‏ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى‏شوم». اول می‌فرماید: إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ ؛ من بنده خدا هستم. بعد می‌فرماید: آتانِيَ الْكِتابَ ؛ به من کتاب داده، نه اینکه بعداً به من می‌دهد. حضرت عیسی‌ علیه السلام پیامبر خداست، دروغ نمی‌گوید؛ می‌فرماید: من همین الآن عبدالله هستم. کدام عبدالله؟ عبداللهی که لیاقت دارم به من کتاب بدهد. بعد می‌فرماید: وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا ؛ عبداللهی هستم که خدا مرا پیامبر قرار داده، نه اینکه در آینده مرا پیامبر قرار می‌دهد. بعد هم می‌فرماید: وصیت کرده که من نماز بخوانم و روزه بگیرم و به مادرم خوبی کنم و... (تا آخر آیات). حضرت دارد درباره خودش سخن می‌گوید، دارد درباره دارایی‌های عبودیتی و دارایی‌های ربوبیتی خودش سخن می‌گوید. در دارایی‌های عبودیتی و بندگی می‌فرماید: من عبدالله هستم؛ خاضع و خاشع درگاه الهی هستم و هیچ مخالفت خدا را نمی‌کنم؛ کاملاً منقاد خداوند هستم. در دارایی‌های ربوبیتی هم به تعبیری می‌فرماید: آنچه خداوند متعال از مقامات ربوبی خودش در عوض این عبودیتم به من داده، کتاب و نبوت است.

بيان جایگاه جریان قاعده

خلاصه اینکه آنچه در وجود مقدم است، باید در ظهور مؤخر باشد، راه دیگری را ندارد. البته نمی‌گوییم: آنچه در وجود من مقدم است، باید در ظهور، از شما مؤخر باشد! نه، مال من مال من است و مال شما مال شما. بله، کل عالم، یک حقیقت است، یعنی یک موجود ذومراتب است، و این قاعده نسبت به این یک حقیقتِ ذومراتب هم جاری می‌شود.

امام صادق‌ علیه السلام فرمودند: «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ‏ عَالَمٍ‏ كُلُّ عَالَمٍ مِنْهُمْ أَكْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِينَ مَا تَرَى عَالَمٌ مِنْهُمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَيْرَهُمْ وَ أَنَا الْحُجَّةُ عَلَيْهِمُ»؛[22] «براستی که خداوند عزوجل دوازده هزار عالم دارد که هر کدام از آنها بزرگتر است از هفت آسمان و هفت زمین، و هیچ کدام از آنها نمی‌دانند که خداوند عزوجل عالمی غیر از آنها هم دارد، و من هستم که حجت بر آنانم». فکر می‌کنند فقط عالم خودشان است؛ مثل ما که فکر می‌کنیم کلّ عالم، همین عالم ماست! بله، بر اساس خبر اهل‌بیت‌ علیهم السلام فهمیده‌ایم که عوالم دیگری هم وجود دارد؛[23] اما اگر ما باشیم و خودمان، فقط عالم خودمان را می‌بینیم و خبر نداریم که خدا جای دیگری را هم آفریده. آنها هم این‌گونه هستند.

این مجموعه، با هزار هزار عالمش، یک حقیقتِ ذومراتب است و آن قاعده، در این یک حقیقتِ ذومراتب هم جاری می‌شود؛ آن که در اول این حقیقت آفریده می‌شود، در آخر این حقیقت آشکار می‌شود و آن که در آخر آفریده می‌شود، در اول آشکار می‌شود. البته همیشه باید وحدت را حفظ کنید؛ خیلی‌ها به‌خاطر اینکه جایگاه مطلب را متوجه نشده‌اند، اشکال کرده‌اند و مثال‌های غلطی هم برایش زده‌اند، که تمامش بیهوده و پوچ است. صبحت اینجاست: در یک موجودی که دارای مراتب است، مرتبه قبلی همیشه قبل از مرتبه بعدی موجود می‌شود ولی بعد از مرتبه بعدی ظهور پیدا می‌کند. باید یک حقیقت را در نظر بگیرید؛ باید یک موجود ذومراتب را در نظر بگیرید.

تطبیق قاعده بر آیات حضرت عیسی‌ علیه السلام (رابطه روح‌القدس با حضرت و مادر ایشان)

در موضوع بحث ما، روح‌القدس در مقام وجود، مقدم است. آن حقیقت حضرت عیسی‌ علیه السلام که این روح‌القدس به او داده شده، در مقام وجود، مقدم است. اهل‌بیت‌ علیهم السلام در روایات فراوان، این مطلب را درباره خودشان و انبیای الهی بیان فرموده‌اند.[24] وقتی در مقام وجود مقدم است، پس در مقام ظهور باید مؤخر باشد. حالا که می‌خواهد در مقام ظهور مؤخر باشد، پس باید حدوسط‌هایی رخ دهد، باید جهت‌هایی رخ دهد، باید سلسله‌ای انجام شود تا به جایی برسد که پیامبری به نام عیسی بن مریم‌ علیه السلام متولد شود. این سلسله، چهار طرف دارد. یک طرف، مجموعه عالم بیرون است. یک طرف، حضرت عیسی‌ علیه السلام است. یک طرف، مادر حضرت است. طرف چهارم هم روح‌القدس است که اینها را تحت نظارت دارد تا سیر کمالی خود را طی کنند. این سیر باید به کمال طی شود، تا کسی متولد شود که کامل باشد، تا این روح‌القدس و روح نبوت در او قرار بگیرد و این مقامات و حقایق الهی از او آشکار شود. پس مادر حضرت باید این سیر را به شکل کامل طی کند، تا آن کمال جایگاهی «فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ» رخ دهد و حضرت عیسی‌ علیه السلام در رحم مطهر قرار بگیرد. مقام پدر در اینجا، همان جبرئیل است، که در حقیقت همان روح‌القدس است، که کفالت و نظارت اینها را به عهده گرفته است.

کفالت خداوند متعال نسبت به حضرت موسی‌ علیه السلام

[این کفالت و نظارت،] همان چیزی [است] که خداوند در قرآن کریم درباره حضرت موسی‌ علیه السلام بیان فرموده. وقتی دیدید خداوند تبارک و تعالی مطلبی را درباره یکی از پیامبرانش بیان فرموده و این را هم فهمیدید که همه پیامبران در حقیقت نبوت همراه و هم‌شکل هستند (اگرچه کوچک و بزرگ دارند)، دیگر باید بدانید که این مطلب در همه انبیاء رخ می‌دهد و انحصاری نیست. خداوند درباره موسی کلیم‌الله‌ علیه السلام چند مطلب را بیان می‌فرماید: هم می‌فرماید: وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي‏ ؛[25] «من خودم تو را برای خودم ساخته‌ام»؛ یعنی تو را کامل ساخته‌ام، چون منِ خدا ساخته‌ام دیگر. هم می‌فرماید: لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني‏ ؛[26] «تو بر دیدبانی من ساخته شدی»؛ یعنی من مراقب و محافظ تو بودم تا کامل جلو بیایی. هم می‌فرماید: وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ‏ مِنْ قَبْلُ ؛[27] «از پیش، شیرِ دایگان را بر او حرام گردانیده بودیم»؛ خوردنی‌های نادرست را بر او حرام کرده بودیم، چون از خوردنی‌هاست که بدن انسان رشد می‌کند. «حرام کردیم»، به معنای ممنوع‌کردن است، نه به معنای حرام شرعی؛ آنجا جایگاه حرام شرعی نبود. حضرت از هیچ کسی شیر نگرفتند تا اینکه دوباره به مادرشان برگردانده شدند.

کفالت جبرئیل نسبت به حضرت عیسی‌ علیه السلام و جایگاه پدری او برای حضرت

[حضرت عیسی‌ علیه السلام هم پیوسته تحت همین نظارت و مراقبت الهی قرار داشتند.] تکوّن بدن ظاهری حضرت، به تأیید روح‌القدس است. قبل از آن، امور مادر حضرت هم به تأیید روح‌القدس بود؛ لذا ملائکه بودند که به حضرت مریم می‌گفتند: يا مَرْيَمُ اقْنُتي‏ لِرَبِّكِ‏ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي‏ مَعَ الرَّاكِعينَ ؛[28] «اى مريم، فرمانبرِ پروردگار خود باش و سجده كن و با ركوع‏كنندگان ركوع نما». [برای تکون ایشان هم] حضرت جبرئیل آمده؛ خداوند می‌فرماید: فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا ؛[29] «روح خود را به سوی او فرستادیم، پس برای او به شکل آدمی درست‌اندام نمایان شد». این روح، کار پدر حضرت عیسی‌ علیه السلام را انجام داد. حضرت بدون پدر نیست؛ بله، در عالم ظاهر، پدر ندارد، ولی حضرت جبرئیل‌ علیه السلام جایگاه پدر ایشان را دارد. اگر خدا می‌خواست، می‌توانست حضرت عیسی‌ علیه السلام را بدون پدر بیافریند، اما آن حقیقت را به‌واسطه جبرئیل به حضرت مریم القا کرد؛ اگر می‌خواست، می‌توانست بدون واسطه جبرئیل، آن حقیقت را القا کند، اما خداوند همیشه وسائط قرار می‌دهد. خلاصه اینکه تمام این کمالات مال روح‌القدس است و روح‌القدس در وجود، مقدم است.

 وجه تأکید بر امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در بحث تطبیق آیات حضرت عیسی‌ علیه السلام

حالا همین یک آیه را در حق آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام تطبیق دهید. البته اینکه می‌گوییم «امیرالمؤمنین‌ علیه السلام»، به این معنا نیست که در حق آقا امام حسن یا آقا امام حسین‌ یا دیگر ائمه‌ علیهم السلام قابل تطبیق نیست. امیرالمؤمنین‌ علیه السلام اولِ ائمه و بزرگ ائمه است.[30] حضرت صاحب ولایت کلیه بر مجموعه ائمه‌ است. امیرالمؤمنین‌ علیه السلام آن کسی است که رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آن‌قدر کمالاتش را به زبان آورد که با وجود مقابله عمری‌ها، فضائلش همه جا منتشر شد.[31]

تلاش مخالفین برای از بین بردن فضائل امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

عمری‌ها از زمان رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم تمام همتشان را بر این گذاشتند که سخنان رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را به گونه‌ای لوث کنند، چه با تکذیب و چه با تحریف. به عنوان مثال، روایات زیادی در کتب عمری‌ها در فضیلت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام نقل شده که در ضمنش برای بزرگان خودشان هم فضیلتی ذکر می‌شود. لذا وقتی انسان می‌خواهد به کتاب‌های آنها مراجعه کند، باید مواظب باشد، اگرچه آن کتاب در ظاهر برای فضیلت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام نوشته شده باشد. نمونه‌اش کتاب شواهد التنزیل حسکانی است. تمام این کتاب برای فضیلت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و اهل‌بیت‌ علیهم السلام نوشته شده؛ خودش می‌گوید: «من به مجلسی رفتم، گوینده‌ای سخنرانی می‌کرد و عده زیادی دورش جمع شده بودند؛ می‌گفت: "هیچ یک از مفسرین نگفته که سوره انسان یا چیز دیگری از قرآن، در شأن علی و اهل بیتش نازل شده!" این سخنش خیلی به من سخت آمد؛ لذا قصد کردم این کتاب را بنویسم و تمام آیاتی که در شأن ایشان نازل شده و یا در حق ایشان تفسیر شده را جمع کنم».[32] اما در لابلای کتابش، روایاتی برای فضائل امیرالمؤمنین‌ علیه السلام آمده که برای بزرگان خودش هم فضیلتی را اثبات می‌کند؛ چون او عقیده‌اش عمری بوده و دشمنان حضرت را بزرگ می‌دانسته؛ بله، با آن آقای سخنران مشکل داشته و تصمیم گرفته کتابی در رد او بنویسد، اما با ابوبکر و عمر مشکل نداشته، لذا برای آنها هم فضائلی را نقل کرده.

خلاصه اینکه از زمان آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، سعی کردند فضائل حضرت را تحریف کنند. زمان خلافت ابوبکر شد، نقل روایات و فضائل امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را ممنوع کرد.[33] زمان عمر شد، وضع سخت‌تر شد؛ با تازیانه می‌زد و می‌گفت: حدیث نقل نکنید![34] تمام حرف‌هایش هم برای این بود که جلو ولای امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را بگیرد.[35] زمان عثمان شد، بدتر از بدتر شد. زمان معاویه شد، رسماً کارگزارانش را به اطراف می‌فرستاد و می‌گفت: اگر کسی درباره ابوتراب فضیلتی گفت، او را بگیرید و مجازات کنید و بکشید و...[36] خلاصه تمام همتشان را گذاشتند تا سخن رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را همان جا محبوس کنند و اجازه ندهند که به نسل‌های بعدی برسد. کار به جایی رسید که معاویه گفت: مذمت‌هایی درباره علی بن ابی‌طالب و مدح‌هایی درباره خلفای سه‌گانه بسازید و نشر دهید.[37] حتی زمان اهل‌بیت به گونه‌ای بوده که از ترس، سخنان اهل‌بیت را زیر خاک یا بین دیوار مخفی می‌کردند!‌راوی می‌گوید: «قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي‌ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ مَشَايِخَنَا رَوَوْا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام وَ كَانَتِ التَّقِيَّةُ شَدِيدَةً فَكَتَمُوا كُتُبَهُمْ وَ لَمْ تُرْوَ عَنْهُمْ فَلَمَّا مَاتُوا صَارَتِ الْكُتُبُ إِلَيْنَا فَقَالَ حَدِّثُوا بِهَا فَإِنَّهَا حَقٌ‏»؛[38] «به امام جواد‌ علیه السلام عرض کردم که مشایخ ما از امام باقر و امام صادق‌ علیهما السلام مطالبی را نقل کرده‌اند و چون تقیه شدید بوده، کتاب‌های خود را کتمان کرده‌اند و از آنها نقل نشده و وقتی مرده‌اند آن کتاب‌ها به ما رسیده؛ حضرت فرمودند: حدیث کنید آنها را که حق هستند».

کثرت فضائل امیر مؤمنان‌ علیه السلام و انتشار آن با وجود مخالفت دشمنان

وقتی این‌طور شد، قاعدتاً دیگر نباید چیزی در فضیلت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام باقی بماند. حالا ببینید رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چقدر مطلب در فضیلت حضرت فرموده بوده و چقدر بر این امر تأکید داشته و چقدر مطالب را تکرار کرده، که با همه آن مخفی‌کاری‌ها و سوزاندن‌ها و از بین بردن‌ها و آدم‌کشی‌ها، باز خود عمری‌ها این مقدار حدیث در فضیلت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام نقل می‌کنند!

البته در کتب آنها، این کثرت نقل فضائل را فقط برای امیرالمؤمنین‌ علیه السلام می‌بینید؛ برای سایر اهل‌بیت‌ علیهم السلام، روایات کمتری در کتاب‌هایشان نقل شده. مثلاً کتاب «فضائل الخمسة» که در فضائل پنج تن‌ علیهم السلام آمده را نگاه کنید؛ ببینید در حق امیرالمؤمنین‌ علیه السلام چقدر روایت آمده، در حق امام حسن و امام حسین و حضرت زهرا‌ علیهم السلام چقدر آمده! یا مثلاً کتاب «ملحقات احقاق الحق» که نقل‌های عمری‌ها در فضائل اهل‌بیت‌ علیهم السلام در آن جمع‌آوری شده را نگاه کنید؛ ببینید در حق امیرالمؤمنین‌ علیه السلام چقدر روایت آمده، در حق سایر اهل‌بیت‌ علیهم السلام چقدر آمده! رفقای ما زمانی این کار را انجام دادند؛ تمام روایاتی که در کل احقاق آمده را بررسی کردند تا خلاصه‌نویسی کنیم. می‌بینید در غیر آقا امام زمان‌f که روایات تقریباً زیادی نقل شده، در حق دیگر ائمه اهل‌بیت‌ علیهم السلام بسیار بسیار کم آمده. اما می‌بینید روایاتشان در حق آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام چقدر زیاد است. اصلاً خود آنها هم فخرشان را در این می‌دانند که در فضیلت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام کتاب می‌نویسند و حدیث نقل می‌کنند.[39] خلاصه مقصودم این است که وقتی در بحث تطبیق آیات حضرت عیسی‌ علیه السلام امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را مثال می‌زنیم، برای عظمت حضرت است، وگرنه این مطلب در حق تمام اهل‌بیت‌ علیهم السلام جاری می‌شود.

جمع‌بندی

علی‌أی‌حال، در آیه 110 این سوره مبارکه، خداوند تبارک و تعالی در حق حضرت عیسی‌ علیه السلام می‌فرماید: إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ‏ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ ؛[40] «به یاد بیاور آن وقتی را که خداوند متعال به حضرت عیسی فرمود: یاد کن نعمت مرا بر خودت و بر مادرت، آن هنگامی که تو را به روح‌القدس مؤید کردم». همان‌طور که عرض کردم، ما می‌دانیم حضرت عیسی‌ علیه السلام شیعه امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است، شاگرد امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است؛ انوار امیرالمؤمنین‌ علیه السلام به عالم تابش کرده و یکی از آن انوار به حضرت عیسی‌ علیه السلام تابیده و ایشان حضرت عیسی‌ علیه السلام شده.[41] حالا وقتی این پیامبر الهی و مادرش، این عظمت و این مقام را دارد، دیگر بدانید که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و والده مکرمه ایشان، چه عظمت‌ها و بزرگی‌ها و چه حقایقی را دارا هستند.‌آیاتی که در رابطه حضرت عیسی‌ علیه السلام با مادر گرامی ایشان آمده (مثل همین آیه سوره مبارکه مائده و آیات مربوط به ولادت حضرت که در سوره مبارکه مریم آمده) را ببینید؛ امیرالمؤمنین‌ علیه السلام تمام این عظمت‌ها و کمال‌ها را بی‌نهایت عظیم‌تر داراست، به‌گونه‌ای که هرگز با حضرت عیسی‌ علیه السلام قابل مقایسه و سنجش نیست، چون تمام عظمت‌ها و کمال‌های حضرت عیسی‌ علیه السلام، نمود یک چراغ موشی ضعیف است از خورشید عالم‌تاب فراگیر امیرالمؤمنین‌ علیه السلام.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (PDF) (MP3)


[1]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ‏ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛ (5) المائدة: 110.

[2]. (3) آل‌عمران: 35ـ36.

[3]. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ‏ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً الْمُحَرَّرُ يَكُونُ فِي الْكَنِيسَةِ وَ لَا يَخْرُجُ مِنْهَا فَلَمَّا وَضَعَتْها أُنْثَى‏ قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى‏... وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى إِنَّ الْأُنْثَى تَحِيضُ فَتَخْرُجُ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْمُحَرَّرُ لَا يَخْرُجُ مِنَ الْمَسْجِدِ»؛ تفسير العياشي، ج1، ص170.

[4]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج14، ص191، «باب قصص مريم و ولادتها و بعض أحوالها صلوات الله عليها و أحوال أبيها عمران».

[5]. علل الشرائع، ج‏1، ص98.

[6]. در روایت دیگر آمده است: «أَخْبَرَنَا يَزِيدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم:‏ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ مِنْ نُورٍ مَخْزُونٍ مَكْنُونٍ فِي سَابِقِ عِلْمِهِ الَّتِي لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ فَجَعَلَ الْعِلْمَ نَفْسَهُ وَ الْفَهْمَ رُوحَهُ وَ الزُّهْدَ رَأْسَهُ وَ الْحَيَاءَ عَيْنَيْهِ وَ الحِكْمَةَ لِسَانَهُ وَ الرَّأْفَةَ هَمَّهُ وَ الرَّحْمَةَ قَلْبَهُ ثُمَّ حَشَاهُ وَ قَوَّاهُ بِعَشَرَةِ أَشْيَاءَ بِالْيَقِينِ وَ الْإِيمَانِ وَ الصِّدْقِ وَ السَّكِينَةِ وَ الْإِخْلَاصِ وَ الرِّفْقِ وَ الْعَطِيَّةِ وَ الْقُنُوعِ وَ التَّسْلِيمِ وَ الشُّكْرِ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ تَكَلَّمْ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ ضِدٌّ وَ لَا نِدٌّ وَ لَا شَبِيهٌ وَ لَا كُفْوٌ وَ لَا عَدِيلٌ وَ لَا مِثْلٌ الَّذِي كُلُّ شَيْ‏ءٍ لِعَظَمَتِهِ خَاضِعٌ ذَلِيلٌ فَقَالَ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْكَ وَ لَا أَطْوَعَ لِي مِنْكَ وَ لَا أَرْفَعَ مِنْكَ وَ لَا أَشْرَفَ مِنْكَ وَ لَا أَعَزَّ مِنْكَ بِكَ أُؤَاخِذُ وَ بِكَ أُعْطِي وَ بِكَ أُوَحَّدُ وَ بِكَ أُعْبَدُ وَ بِكَ أُدْعَى وَ بِكَ أُرْتَجَى وَ بِكَ أُبْتَغَى وَ بِكَ أُخَافُ وَ بِكَ أُحْذَرُ وَ بِكَ الثَّوَابُ وَ بِكَ الْعِقَابُ فَخَرَّ الْعَقْلُ عِنْدَ ذَلِكَ سَاجِداً فَكَانَ فِي سُجُودِهِ أَلْفَ عَامٍ فَقَالَ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ارْفَعْ رَأْسَكَ وَ سَلْ تُعْطَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ فَرَفَعَ الْعَقْلُ رَأْسَهُ فَقَالَ إِلَهِي أَسْأَلُكَ أَنْ تُشَفِّعَنِي فِيمَنْ خَلَقْتَنِي فِيهِ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لِمَلَائِكَتِهِ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ شَفَّعْتُهُ فِيمَنْ خَلَقْتُهُ فِيهِ»؛ رجوع شود به: بحار الانوار، ج1، ص96، «باب حقيقة العقل و كيفيته و بدو خلقه».

[7]. علل الشرائع، ج1، ص162.

[8]. الكافي، ج1، ص442.

[9]. همچنین رجوع شود به: بحار الانوار، ج15، ص2، «باب بدء خلقه‏ و ما جرى له في الميثاق و بدء نوره و ظهوره‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم من لدن آدم‌ علیه السلام».

[10]. (26) الشعراء: 193ـ195.

[11]. «...فَوَضَعَتْ بِعِيسَى‌ علیه السلام فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَيْهِ‏ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا مَا ذَا أَقُولُ لِخَالِي وَ مَا ذَا أَقُولُ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ‏! فَناداها عِيسَى‏ مِنْ‏ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِي... ...»؛ تفسير القمي، ج2، ص49.

[12]. فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَني‏ مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا * فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَني‏ قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا * وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا * فَكُلي‏ وَ اشْرَبي‏ وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولي‏ إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا * فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا * يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا * فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا * قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا * وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا * وَ بَرًّا بِوالِدَتي‏ وَ لَمْ يَجْعَلْني‏ جَبَّاراً شَقِيًّا * وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا ؛ (19) مریم: 23ـ33.

[13]. «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ‌ علیه السلام: كَيْفَ كَانَ وِلَادَةُ فَاطِمَةَ؟ فَقَالَ: نَعَمْ إِنَّ خَدِيجَةَ لَمَّا تَزَوَّجَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ هَجَرَتْهَا نِسْوَةُ مَكَّةَ فَكُنَّ لَا يَدْخُلْنَ عَلَيْهَا وَ لَا يُسَلِّمْنَ عَلَيْهَا وَ لَا يَتْرُكْنَ امْرَأَةً تَدْخُلُ عَلَيْهَا فَاسْتَوْحَشَتْ خَدِيجَةُ لِذَلِكَ وَ كَانَ جَزَعُهَا وَ غَمُّهَا حَذَراً عَلَيْهِ فَلَمَّا حَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ كَانَتْ فَاطِمَةُ‌ سلام الله علیها تُحَدِّثُهَا مِنْ بَطْنِهَا وَ تُصَبِّرُهَا وَ كَانَتْ تَكْتُمُ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَوْماً فَسَمِعَ خَدِيجَةُ تُحَدِّثُ فَاطِمَةَ فَقَالَ لَهَا: يَا خَدِيجَةُ مَنْ تُحَدِّثِينَ؟ قَالَتِ: الْجَنِينَ الَّذِي فِي بَطْنِي يُحَدِّثُنِي وَ يُؤْنِسُنِي. قَالَ: يَا خَدِيجَةُ هَذَا جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي‏ يُبَشِّرُنِي‏ أَنَّهَا أُنْثَى وَ أَنَّهَا النَّسْلَةُ الطَّاهِرَةُ الْمَيْمُونَةُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَيَجْعَلُ نَسْلِي مِنْهَا وَ سَيَجْعَلُ مِنْ نَسْلِهَا أَئِمَّةً وَ يَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَهُ فِي أَرْضِهِ بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْيِهِ. فَلَمْ تَزَلْ خَدِيجَةُ عَلَى ذَلِكَ إِلَى أَنْ حَضَرَتْ وِلَادَتُهَا فَوَجَّهَتْ إِلَى نِسَاءِ قُرَيْشٍ وَ بَنِي هَاشِمٍ أَنْ تَعَالَيْنَ لِتَلِينَ مِنِّي مَا تَلِي النِّسَاءُ مِنَ النِّسَاءِ؛ فَأَرْسَلْنَ إِلَيْهَا أَنْتِ عَصَيْتِنَا وَ لَمْ تَقْبَلِي قَوْلَنَا وَ تَزَوَّجْتِ مُحَمَّداً يَتِيمَ أَبِي طَالِبٍ فَقِيراً لَا مَالَ لَهُ فَلَسْنَا نَجِي‏ءُ وَ لَا نَلِي مِنْ أَمْرِكِ شَيْئاً! فَاغْتَمَّتْ خَدِيجَةُ‌ سلام الله علیها لِذَلِكَ فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهَا أَرْبَعُ نِسْوَةٍ سُمْرٍ طِوَالٍ كَأَنَّهُنَّ مِنْ نِسَاءِ بَنِي هَاشِمٍ فَفَزِعَتْ مِنْهُنَّ لَمَّا رَأَتْهُنَّ فَقَالَتْ إِحْدَاهُنَّ لَا تَحْزَنِي يَا خَدِيجَةُ فَأَرْسَلَنَا رَبُّكِ إِلَيْكِ وَ نَحْنُ أَخَوَاتُكِ أَنَا سَارَةُ وَ هَذِهِ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ وَ هِيَ رَفِيقَتُكِ فِي الْجَنَّةِ وَ هَذِهِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ هَذِهِ‏ كُلْثُومُ‏ أُخْتُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ بَعَثَنَا اللَّهُ إِلَيْكِ لِنَلِيَ مِنْكِ مَا تَلِي النِّسَاءُ فَجَلَسَتْ وَاحِدَةٌ عَنْ يَمِينِهَا وَ أُخْرَى عَنْ يَسَارِهَا وَ الثَّالِثَةُ بَيْنَ يَدَيْهَا وَ الرَّابِعَةُ مِنْ خَلْفِهَا فَوَضَعَتْ فَاطِمَةَ طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً فَلَمَّا سَقَطَتْ إِلَى الْأَرْضِ أَشْرَقَ مِنْهَا النُّورُ حَتَّى دَخَلَ بُيُوتَاتِ مَكَّةَ وَ لَمْ يَبْقَ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا غَرْبِهَا مَوْضِعٌ إِلَّا أَشْرَقَ فِيهِ ذَلِكَ النُّورُ وَ دَخَلَ عَشْرٌ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ كُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ مَعَهَا طَسْتٌ مِنَ الْجَنَّةِ وَ إِبْرِيقٌ مِنَ الْجَنَّةِ وَ فِي الْإِبْرِيقِ مَاءٌ مِنَ الْكَوْثَرِ فَتَنَاوَلَتْهَا الْمَرْأَةُ الَّتِي كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهَا فَغَسَلَتْهَا بِمَاءِ الْكَوْثَرِ وَ أَخْرَجَتْ خِرْقَتَيْنِ بَيْضَاوَيْنِ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ أَطْيَبَ رِيحاً مِنَ الْمِسْكِ وَ الْعَنْبَرِ فَلَفَّتْهَا بِوَاحِدَةٍ وَ قَنَّعَتْهَا بِالثَّانِيَةِ ثُمَّ اسْتَنْطَقَتْهَا فَنَطَقَتْ فَاطِمَةُ‌ سلام الله علیها بِالشَّهَادَتَيْنِ وَ قَالَتْ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ أَبِي رَسُولُ اللَّهِ سَيِّدُ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَنَّ بَعْلِي سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ وُلْدِي سَادَةُ الْأَسْبَاطِ ثُمَّ سَلَّمَتْ عَلَيْهِنَّ وَ سَمَّتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ بِاسْمِهَا وَ أَقْبَلْنَ يَضْحَكْنَ إِلَيْهَا وَ تَبَاشَرَتِ الْحُورُ الْعِينُ وَ بَشَّرَ أَهْلُ السَّمَاءِ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِوِلَادَةِ فَاطِمَةَ‌ سلام الله علیها وَ حَدَثَ فِي السَّمَاءِ نُورٌ زَاهِرٌ لَمْ تَرَهُ الْمَلَائِكَةُ قَبْلَ ذَلِكَ وَ قَالَتِ النِّسْوَةُ خُذِيهَا يَا خَدِيجَةُ طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً زَكِيَّةً مَيْمُونَةً بُورِكَ فِيهَا وَ فِي نَسْلِهَا فَتَنَاوَلَتْهَا فَرِحَةً مُسْتَبْشِرَةً وَ أَلْقَمَتْهَا ثَدْيَهَا فَدَرَّ عَلَيْهَا فَكَانَتْ فَاطِمَةُ‌ سلام الله علیها تَنْمِي فِي الْيَوْمِ كَمَا يَنْمِي الصَّبِيُّ فِي الشَّهْرِ وَ تَنْمِي فِي الشَّهْرِ كَمَا يَنْمِي الصَّبِيُّ فِي السَّنَةِ»؛ الأمالي (للصدوق)، ص593.

[14]. برای نمونه، ابوبصیر می‌گوید: «حَجَجْنَا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فِي السَّنَةِ الَّتِي وُلِدَ فِيهَا ابْنُهُ مُوسَى‌ علیه السلام فَلَمَّا نَزَلْنَا الْأَبْوَاءَ وَضَعَ لَنَا الْغَدَاءَ وَ كَانَ إِذَا وَضَعَ الطَّعَامَ لِأَصْحَابِهِ أَكْثَرَ وَ أَطَابَ. فَبَيْنَا نَحْنُ نَأْكُلُ إِذْ أَتَاهُ رَسُولُ حَمِيدَةَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ حَمِيدَةَ تَقُولُ: قَدْ أَنْكَرْتُ نَفْسِي وَ قَدْ وَجَدْتُ مَا كُنْتُ أَجِدُ إِذَا حَضَرَتْ وِلَادَتِي وَ قَدْ أَمَرْتَنِي أَنْ لَا أَسْتَبِقَكَ بِابْنِكَ هَذَا. فَقَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَانْطَلَقَ مَعَ الرَّسُولِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: سَرَّكَ اللَّهُ وَ جَعَلَنَا فِدَاكَ فَمَا أَنْتَ صَنَعْتَ مِنْ حَمِيدَةَ؟ قَالَ‌ علیه السلام: سَلَّمَهَا اللَّهُ وَ قَدْ وَهَبَ لِي غُلَاماً وَ هُوَ خَيْرُ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ فِي خَلْقِهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِي حَمِيدَةُ عَنْهُ بِأَمْرٍ ظَنَّتْ أَنِّي لَا أَعْرِفُهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمَ بِهِ مِنْهَا. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الَّذِي أَخْبَرَتْكَ بِهِ حَمِيدَةُ عَنْهُ؟ قَالَ‌ علیه السلام: ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا حِينَ سَقَطَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذَلِكَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللَّهِ‌6 وَ أَمَارَةُ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذَا مِنْ أَمَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ‌6 وَ أَمَارَةِ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ؟ فَقَالَ‌ علیه السلام لِي: إِنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِجَدِّي أَتَى آتٍ جَدَّ أَبِي بِكَأْسٍ فِيهِ شَرْبَةٌ أَرَقُّ مِنَ الْمَاءِ وَ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَبْيَضُ مِنَ اللَّبَنِ فَسَقَاهُ إِيَّاهُ وَ أَمَرَهُ بِالْجِمَاعِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِجَدِّي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِأَبِي أَتَى آتٍ جَدِّي فَسَقَاهُ كَمَا سَقَى جَدَّ أَبِي وَ أَمَرَهُ بِمِثْلِ الَّذِي أَمَرَهُ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِأَبِي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِي أَتَى آتٍ أَبِي فَسَقَاهُ بِمَا سَقَاهُمْ وَ أَمَرَهُ بِالَّذِي أَمَرَهُمْ بِهِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِابْنِي أَتَانِي آتٍ كَمَا أَتَاهُمْ فَفَعَلَ بِي كَمَا فَعَلَ بِهِمْ فَقُمْتُ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ إِنِّي مَسْرُورٌ بِمَا يَهَبُ اللَّهُ لِي فَجَامَعْتُ فَعُلِقَ بِابْنِي هَذَا الْمَوْلُودِ فَدُونَكُمْ فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي. إِنَّ نُطْفَةَ الْإِمَامِ مِمَّا أَخْبَرْتُكَ وَ إِذَا سَكَنَتِ النُّطْفَةُ فِي الرَّحِمِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ أُنْشِئَ فِيهَا الرُّوحُ بَعَثَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَلَكاً يُقَالُ لَهُ حَيَوَانُ فَكَتَبَ عَلَى عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ‏ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ‏ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ . وَ إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَمَّا وَضْعُهُ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ فَإِنَّهُ يَقْبِضُ كُلَّ عِلْمٍ لِلَّهِ أَنْزَلَهُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ أَمَّا رَفْعُهُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَإِنَّ مُنَادِياً يُنَادِي بِهِ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلَى بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ يَقُولُ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ اثْبُتْ تُثْبَتْ فَلِعَظِيمٍ مَا خَلَقْتُكَ، أَنْتَ صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ عَيْبَةُ عِلْمِي وَ أَمِينِي عَلَى وَحْيِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَرْضِي لَكَ وَ لِمَنْ تَوَلَّاكَ أَوْجَبْتُ رَحْمَتِي وَ مَنَحْتُ جِنَانِي وَ أَحْلَلْتُ جِوَارِي ثُمَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَصْلِيَنَّ مَنْ عَادَاكَ أَشَدَّ عَذَابِي وَ إِنْ وَسَّعْتُ عَلَيْهِ فِي دُنْيَايَ مِنْ سَعَةِ رِزْقِي. فَإِذَا انْقَضَى الصَّوْتُ صَوْتُ الْمُنَادِي أَجَابَهُ هُوَ وَاضِعاً يَدَيْهِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ يَقُولُ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ‏ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ . قال‌ علیه السلام: فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ أَعْطَاهُ اللَّهُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِرَ وَ اسْتَحَقَّ زِيَارَةَ الرُّوحِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ الرُّوحُ لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ؟ قَالَ‌ علیه السلام: الرُّوحُ هُوَ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِنَّ الرُّوحَ هُوَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ‏ الْمَلَائِكَةِ أَ لَيْسَ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ »؛ الكافي، ج‏1، ص385ـ387. همچنین رجوع شود به: الكافي، ج1، ص385، «بَابُ مَوَالِيدِ الْأَئِمَّةِ‌ علیهم السلام»؛ بحار الانوار، ج25، ص36، «باب أحوال ولادتهم عليهم السلام و انعقاد نطفهم و أحوالهم في الرحم و عند الولادة و بركات ولادتهم صلوات الله عليهم و فيه بعض غرائب علومهم و شئونهم».

[15]. رجوع شود به: الغيبة (للطوسي)، ص208.

[16]. برای نمونه، در مورد مادر بزرگوار حضرت رضا‌ علیه السلام آمده: «عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَدَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى‌ علیه السلام: قَدْ قَدِمَ رَجُلٌ مِنَ الْمَغْرِبِ نَخَّاسٌ، فَامْضِ بِنَا إِلَيْهِ. فَمَضَيْنَا، فَعَرَضَ عَلَيْنَا رَقِيقاً، فَلَمْ يُعْجِبْهُ، قَالَ لِي: سَلْهُ عَمَّا بَقِيَ عِنْدَهُ، فَسَأَلْتُهُ، فَقَالَ: لَمْ تَبْقَ إِلَّا جَارِيَةٌ عَلِيلَةٌ. فَتَرَكْنَاهُ وَ انْصَرَفْنَا، فَقَالَ لِي: عُدْ إِلَيْهِ وَ ابْتَعْ تِلْكَ الْجَارِيَةَ مِنْهُ بِمَا يَقُولُ لَكَ فَإِنَّهُ يَقُولُ لَكَ كَذَا وَ كَذَا. فَأَتَيْتُ النَّخَّاسَ فَكَانَ كَمَا قَالَ، وَ بَاعَنِي الْجَارِيَةَ، ثُمَّ قَالَ لِي: بِاللَّهِ، هِيَ لَكَ؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: لِمَنْ هِيَ؟ قُلْتُ: لِرَجُلٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ. قَالَ: أُخْبِرُكَ أَنِّي اشْتَرَيْتُ هَذِهِ الْجَارِيَةَ مِنْ أَقْصَى الْمَغْرِبِ، فَلَقِيَتْنِي امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، فَقَالَتْ: مَا هَذِهِ الْجَارِيَةُ مَعَكَ؟ قُلْتُ: اشْتَرَيْتُهَا لِنَفْسِي. قَالَتْ: مَا يَنْبَغِي أَنْ تَكُونَ هَذِهِ إِلَّا عِنْدَ خَيْرِ أَهْلِ الْأَرْضِ، وَ لَا تَلْبَثُ عِنْدَهُ إِلَّا قَلِيلًا حَتَّى تَلِدَ لَهُ غُلَاماً يَدِينُ لَهُ شَرْقُ الْأَرْضِ وَ غَرْبُهَا. فَحَمَلْتُهَا وَ لَمْ تَلْبَثْ إِلَّا قَلِيلًا حَتَّى حَمَلَتْ بِأَبِي الْحَسَنِ‌ علیه السلام. وَ كَانَ يُقَالُ لَهَا: تُكْتَمُ. وَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ‌ علیه السلام: لَمَّا ابْتَعْتُ هَذِهِ الْجَارِيَةَ، لِجَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ: وَ اللَّهِ، مَا اشْتَرَيْتُ هَذِهِ الْجَارِيَةَ إِلَّا بِأَمْرِ اللَّهِ وَ وَحْيِهِ. فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ إِذْ أَتَانِي جَدِّي وَ أَبِي، وَ مَعَهُمَا شُقَّةُ حَرِيرٍ، فَنَشَرَاهَا، فَإِذَا قَمِيصٌ وَ فِيهِ صُورَةُ هَذِهِ الْجَارِيَةِ، فَقَالا: يَا مُوسَى، لَيَكُونَنَّ لَكَ مِنْ هَذِهِ الْجَارِيَةِ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ، ثُمَّ أَمَرَانِي إِذَا وَلَدَتْهُ أَنْ أُسَمِّيَهُ عَلِيّاً وَ قَالا: إِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) سَيُظْهِرُ بِهِ الْعَدْلَ وَ الرَّأْفَةَ وَ الرَّحْمَةَ، طُوبَى لِمَنْ صَدَّقَهُ، وَ وَيْلٌ لِمَنْ عَادَاهُ وَ كَذَّبَهَ وَ عَانَدَهُ‏»؛ دلائل الإمامة، ص348ـ349. همچنین رجوع شود به صفحات 194ـ196 (درباره مادر بزرگوار حضرت اباعبداللّه‌ علیه السلام) و صفحات 307ـ308 (درباره مادر بزرگوار امام کاظم‌ علیه السلام) از همین کتاب.

[17]. (3) آل‌عمران: 37.

[18]. «عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ‌ علیه السلام‏ فِي قَوْلِهِ فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا قَالَ خَرَجَتْ مِنْ دِمَشْقَ حَتَّى أَتَتْ كَرْبَلَاءَ فَوَضَعَتْهُ فِي مَوْضِعِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ‌ علیه السلام ثُمَّ رَجَعَتْ مِنْ لَيْلَتِهَا»؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص73.

[19]. (12) یوسف: 25ـ28.

[20]. تفسير القمي، ج1، ص343.

[21]. (19) مریم: 30ـ33.

[22]. الخصال، ج2، ص639.

[23]. نمونه دیگر: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ إِنَّ الْحَسَنَ‌ علیه السلام قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ‏ مَدِينَتَيْنِ‏ إِحْدَاهُمَا بِالْمَشْرِقِ وَ الْأُخْرَى بِالْمَغْرِبِ عَلَيْهِمَا سُورٌ مِنْ حَدِيدٍ وَ عَلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَلْفُ أَلْفِ مِصْرَاعٍ وَ فِيهَا سَبْعُونَ أَلْفَ أَلْفِ لُغَةٍ يَتَكَلَّمُ كُلُّ لُغَةٍ بِخِلَافِ لُغَةِ صَاحِبِهَا وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِيعَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا عَلَيْهِمَا حُجَّةٌ غَيْرِي وَ غَيْرُ الْحُسَيْنِ أَخِي»؛ الكافي، ج1، ص462. رجوع شود به: بحار الانوار، ج27، ص41، «باب أنهم الحجة على جميع العوالم و جميع المخلوقات».

[24]. روایت جابر بن یزید درباره حقیقت اهل‌بیت‌ علیهم السلام در ابتدای خلقت و مؤید بودن ایشان به روح‌القدس پیشتر گذشت؛ الكافي، ج1، ص442. همچنین درباره تقدم نبی‌اکرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در میثاق و تأخر ایشان در ظهور، در زیارت می‌خوانیم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ الْمُصْطَفَى، وَ حَبِيبِكَ الْمُجْتَبَى، نَبِيِّ الرَّحْمَةِ، وَ خَازِنِ الْمَغْفِرَةِ، وَ قَائِدِ الْخَيْرِ وَ الْبَرَكَةِ، وَ مُنْقِذِ الْعِبَادِ مِنَ الْهَلَكَةِ، وَ دَاعِيهِمْ إِلَى دِينِكَ، الْقَيِّمِ بِأَمْرِكَ، أَوَّلِ‏ النَّبِيِّينَ‏ مِيثَاقاً، وَ آخِرِهِمْ مَبْعَثاً، الَّذِي غَمَسْتَ نُورَهُ فِي بَحْرِ الْفَضِيلَةِ، وَ الْمَنْزِلَةِ الْجَلِيلَةِ، وَ الدَّرَجَةِ الرَّفِيعَةِ، وَ أَوْدَعْتَهُ الْأَصْلَابَ الطَّاهِرَةَ، وَ نَقَلْتَهُ بِهَا إِلَى الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ، لُطْفاً مِنْكَ وَ تَحَنُّناً لَكَ عَلَيْهِ»؛ المزار الکبیر، ص66.

[25]. (20) طه: 41.

[26]. وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‏ * إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى‏ * أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني‏ ؛ (20) طه: 37ـ39.

[27]. وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ * فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ * وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ * وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ * وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ * وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ * فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ * وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ؛ (28) القصص: 7ـ14.

[28]. (3) آل‌عمران: 43.

[29]. وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا * قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا * قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا * قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لي‏ غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني‏ بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا * قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا * فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا ؛ (19) مریم: 16ـ22.

[30]. «عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ‏ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‏ ، قَالَ: إِيَّانَا عَنَى وَ عَلِيٌّ أَوَّلُنَا وَ أَفْضَلُنَا وَ خَيْرُنَا بَعْدَ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم»؛ الكافي، ج1، ص229. «عَنْ يُونُسَ بْنِ أَبِي وَهْبٍ الْقَصْرِيِ قَالَ: دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَتَيْتُكَ وَ لَمْ أَزُرْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام. قَالَ بِئْسَ مَا صَنَعْتَ لَوْ لَا أَنَّكَ مِنْ شِيعَتِنَا مَا نَظَرْتُ إِلَيْكَ! أَ لَا تَزُورُ مَنْ يَزُورُهُ اللَّهُ مَعَ الْمَلَائِكَةِ وَ يَزُورُهُ الْأَنْبِيَاءُ وَ يَزُورُهُ الْمُؤْمِنُونَ. قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا عَلِمْتُ ذَلِكَ. قَالَ اعْلَمْ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ كُلِّهِمْ وَ لَهُ ثَوَابُ أَعْمَالِهِمْ وَ عَلَى قَدْرِ أَعْمَالِهِمْ فُضِّلُوا»؛ الكافي، ج4، ص579. رجوع شود به: بحار الانوار، ج39، ص90، «باب فضله‌ علیه السلام على سائر الأئمة‌ علیهم السلام».‏

[31]. «و لقد أنصف الشافعي محمد بن إدريس إذ قيل له: ما تقول في علي؟ فقال: و ما ذا أقول‏ في‏ رجل‏ أخفى أولياؤه فضائله خوفا، و أخفى أعداؤه فضائله حسدا، و شاع له بين ذين ما ملأ الخافقين‏»؛ مشارق أنوار اليقين، ص171.

[32]. «أما بعد فإن بعض من ترأس على العوام، و تقدم من أصحاب ابن كرام قعد في بعض هذه الأيام‏ في مجلسه و قد حضره الجمع الكثير، و احتوشه‏ الجم الغفير، و هو يستغويهم بالوقيعة في نقيب العلوية حتى امتد في غلوائه و ارتقى إلى نقص آبائه فقال: لم يقل أحد من المفسرين إنه نزل في علي و أهل بيته سورة هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ و لا شي‏ء سواها من القرآن!! فأنكرت جرأته و أكبرت بهته و فريته، و انتظرت الإنكار عليه من‏ العلماء و الأخذ عليه من الكبراء فلم يظهر من ذلك إلا ما كان من القاضي الإمام عماد الإسلام أبي العلى صاعد بن محمد قدس روحه من معاتبة بعض خواصه الحاضرين ذلك المجلس بإغضائه عن النكير، مع ادعائه التشمر في الأمر بالمعروف و إنكار المناكير، فرأيت من الحسبة دفع هذه الشبهة عن الأصحاب و بادرت إلى جمع هذا الكتاب، و أوردت فيه كل ما قيل إنه نزل فيهم أو فسر و حمل عليهم من الآيات، و أعرضت عن نقد الأسانيد و الروايات تكثرا لا تهورا و سميته بشواهد التنزيل لقواعد التفضيل، و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ‏ الْمُوَفِّقُ و الْوَكِيلُ‏»؛ شواهد التنزیل، ج1، ص19ـ20.

[33]. برای نمونه: «عن مراسيل ابن ابي مليكة ان ابا بكر جمع الناس و قال: انكم تحدثون عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله احاديث تختلفون فيها، و الناس بعدكم أشد اختلافا، فلا تحدثوا عن رسول اللّه شيئا، فمن سألكم فقولوا: بيننا و بينكم كتاب اللّه فاستحلوا حلاله و حرموا حرامه»؛ تذكرة الحفاظ (للذهبي)، ج1، ص3. رجوع شود به: وسائل الشيعة، مقدمه، ص9، «أبو بكر و منع كتابة الحديث‏»؛ مکاتیب الرسول، ج1، ص481، «الموقف الثالث: في منع الخليفة عن كتابة السنة و نشرها».

[34]. برای نمونه، در منابع متعدد عامه این‌‌گونه نقل شده: «عن الزهري عن عروة بن الزبير: أن عمر بن الخطاب أراد أن يكتب السنن فاستشار في ذلك أصحاب رسول الله (صلى الله عليه و سلم) فأشاروا عليه أن يكتبها، فطفق عمر يستخير الله فيها شهرا، ثم أصبح يوما و قد عزم الله له فقال: إني كنت أردت أن أكتب السنن، و إني ذكرت قوما كانوا قبلكم كتبوا كتبا فأكبوا عليها و تركوا كتاب الله، و إني و الله لا ألبس كتاب الله بشي‏ء أبدا». رجوع شود به: وسائل الشيعة، مقدمه، ص10، «عمر و منع كتابة الحديث‏»؛ مکاتیب الرسول، ج1، ص485ـ486.

[35]. اشاره به بهانه‌تراشی‌های خلیفه دوم برای وضع قانون منع نقل و تدوین حدیث؛ رجوع شود به: مکاتیب الرسول، ج1، ص487، «الموقف الرابع: حول المعاذير المنصوصة».

[36]. رجوع شود به: شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج11، ص44ـ46؛ کتاب سلیم، ج2، ص784ـ788.

[37]. رجوع شود به: شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج4، ص63، «فصل في ذكر الأحاديث الموضوعة في ذم علي».

[38]. الكافي، ج1، ص53.

[39]. به عنوان نمونه، سخن حاکم حسکانی پیشتر گذشت.

[40]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ‏ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛ (5) المائدة: 110.

[41]. آیات و روایات مربوط، مکرر در جلسات قبلی گذشت.