نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ و روح‌القدس جلسه 3 (109)

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ علیه السلام و روح‌القدس جلسه 3 (109)

مراحل سه‌گانه نعمت الهی به حضرت عیسی‌ علیه السلام در دار تکلیف و ارتباطش با سؤال و جواب از ایشان و سایر انبیاء در عرصه قیامت

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

مرور و تکمله‌ای بر مباحث جلسات قبل

سیر سوره مبارکه تا آیات مربوط به حضرت عیسی‌ علیه السلام

در جلسات گذشته عرض کردیم که آنچه از اول تا آخر سوره مبارکه بیان شده، عبارت است از: بعثت انبیاء‌ علیهم السلام، حقایقی که انبیاء‌ علیهم السلام آورده‌اند، نظم توحیدی‌ای که انبیاء‌ علیهم السلام آورده‌اند، نظم ولاییِ توحیدی‌ای که انبیاء‌ علیهم السلام آورده‌اند، گستردگی حقایق توحیدی و ولایی‌ای که انبیاء‌ علیهم السلام آورده‌اند - که آنچه آقا رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آورده‌اند، کاملِ بی‌نقصی است که بالاتر از آن در عالم شدنی نیست - و سه دسته شدن خلق در برابر انبیاء، که همان گروه مقصرین و غالین و مقتصدین هستند؛ سوره مبارکه، جامع این حقایق الهیه است. البته تمام قرآن کریم، از اول تا آخر، بیان همین حقایق الهیه است؛ همه بیان انبیاء الهی، از زمان حضرت آدم صفیّ‌الله تا به امروز، بیان همین حقایق الهیه است؛ و لکن در بعضی از سور قرآن کریم و در بعضی از انبیاء الهی، خداوند متعال مطالب را واضح‌تر و روشن‌تر و مستقیم‌تر و آشکارتر بیان فرموده. در این سوره مبارکه، از اول تا آخر، به‌طور واضح و آشکار، این جهت‌های الهی و جهت‌های خلقی بیان شده، یعنی گونه بیان انبیاء در مقام توحیدی و در مقام نظم الهی و مقام ولایی خداوند و گسترش این حقایق و همین‌طور سه‌دستگی انسان‌ها در برابر این حقایق.

در آیات وصیت و شهادت، که در نیمه دوم سوره مبارکه آمده، خداوند متعال جهت جامع رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را بیان فرموده. عرض کردیم که جایگاه ظاهر وصیت، در امور مالی و دنیوی و زندگی طبیعی انسان‌هاست، اما واقع و حقیقت وصیت، در اصول و حقایق دینی و مقامات رسالتی و ولایتی اهل‌بیت‌ علیهم السلام است و در نتیجه مرتبط می‌شود با اصول راه و روش الهی که خداوند برای انسان‌ها آورده که باید وصیت در آن امور انجام شود؛ اعظم این حقیقت، که برتر از آن معنا ندارد، عبارت است از وصیت آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و شاهدگرفتن بر این وصیت و تحکیم این وصیت، نسبت به ولایت آقا امیرالمؤمنین‌ علیه السلام.

بعد بیان این مطلب، خداوند متعال بیانی جامع نسبت به انبیاء الهی فرموده که این بزرگواران چه آوردند و چه جوابی از انسان‌ها گرفتند. در این بیان جامع هم خداوند متعال جهت سؤال از انبیاء و جهت جواب ایشان را، در دنیا و برزخ و میانه‌راه‌های رسیدن به هدف اصلی بیان نکرده، بلکه در روز قیامت بیان کرده و فرموده: يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ ؛[1] «[یاد کن] روزی را که خدا پیامبران را گرد می‌آورد، پس می‌فرماید: "چه پاسخی به شما داده شد؟" می‌گویند: "ما را هیچ علمی نیست، تویی که دانای نهانی‌هایی"».

بازگشت سؤال خداوند از انبیاء، به حقایق الهیه و سیر نزول آنها در دار تکلیف

علت این سؤال عبارت است از وجود حقایقی که از طرف خداوند و از بالا به پایین در عالم انتشار می‌یابد. اگر حقایقی از طرف خداوند متعال به طرف عالم انتشار و نزول پیدا نکند، دیگر سؤال و جواب معنا ندارد؛ چون همه سؤال‌ها و جواب‌ها برای رسیدن به هدفی است و آن هدف هم چیزی نیست جز حقایق الهیه. حقایق الهیه از طرف خداوند متعال به طرف خلق نزول می‌کند و واسطه این حقایق الهیه هم انبیاء و رسل الهی هستند. در دار تکلیف، که دار دنیا باشد، نزول کاملِ بی‌نقصِ این حقایق رخ داده؛ در نتیجه از طرف خداوند متعال، قصوری در نزول حقایق الهیه و در تشریح و تبیین و تفصیل و انتشار حقایق الهیه، واقع نشده و این نزول و تبیین و تفصیل و انتشار هم به واسطه انبیاء و رسل الهی انجام شده. لذا سؤالی که از طرف خداوند رخ می‌دهد، اولاً باید از جانب بالاترین جایگاه باشد که خود خداوند متعال است، [ثانیاً باید] نسبت به بالاترین جایی باشد که این حقایق الهیه به‌واسطه آن در عالم انتشار یافته، که عبارت است از رسولان الهی.

وقتی این حقیقت از طرف خداوند در رسولان الهی قرار گرفت، وقتی سؤال از طرف خداوند شد و جواب‌دهنده‌ها انبیای الهی شدند که بالاترین جایگاه وساطت و وسیله رسیدن حقایق به خلق هستند، آن وقت این حقیقت آهسته آهسته به طرف پایین می‌آید، یعنی سؤال همین طور از بالا به پایین ادامه پیدا می‌کند؛ اولین مسؤول در قیامت رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، [بعد از ایشان اهل‌بیت‌ علیهم السلام]، بعد انبیای عظام الهی (پیامبران اولوا العزم)، بعد انبیای دیگر، و همین‌طور هر کسی در مقام خودش، در هر جایگاهی که هست، شعاعیت و نورانیت این سؤال الهی، او را می‌گیرد.

نشر توحید، حقیقت سؤال در عرصه قیامت

خود این سؤال الهی عبارت است از نشر توحید در روز قیامت. این سؤال، یک قول نیست، یک گفتار نیست؛ این‌طور نیست که انبیاء یک جا جمع شوند و انسان‌های دیگر هم یک جای دیگر جمع شوند و گفتارهایی شروع شود و گفتگوهایی رخ دهد؛ بلکه این سؤال عبارت است از همان ظهور و آشکاری آن حقیقت الهیه در قیامت. وقتی آن حقیقت در قیامت آشکار می‌شود، هر کسی مقام بالاتری را دارد و قرب بیشتری به توحید الهی و به مقام وحدت توحیدی الهی دارد، این سؤال ابتدا به او تعلق می‌گیرد و همین طور این رشته سؤال پایین می‌آید. همچنان که در دار تکلیف، که خداوند متعال حقایق توحیدیه و ولاییه خودش و آثار این حقایق توحیدیه و ولاییه را در عالم نزول داده و منتشر کرده، در اولین جایگاه، حقیقت این مقامات الهی، در مقرب‌ترین موجود و مقرب‌ترین شخصیت الهی رخ می‌دهد و از آنجا به طرف پایین می‌آید؛ یعنی اول در رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار می‌گیرد، بعد در اهل‌بیت‌ علیهم السلام، بعد در انبیاء عظام (پیامبران اولوا العزم)، بعد در انبیای دیگر، بعد در حکما، بعد در علما و همین‌طور رشته پایین می‌آید تا برسد به آن انسانی که یک مطلب را (یک امر دینی را، یک حکم شرعی را، یک امر توحیدی را، یک امر اخلاقی را) از باب وظیفه (از باب امر به معروف و نهی از منکر و از باب وجوب و لزوم نشر حقایق الهیه) به دیگری یاد داده.

میزان‌بودنِ «علم» در عالَم

در فرمایشات فراوان اهل‌بیت‌ علیهم السلام، این مطلب بیان شده که میزان در عالَم «علم» است. امیرالمؤمنین‌ علیه السلام فرمودند: «الدُّنْيَا كُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ كُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِه‏؛[2] دنیا تمامش جهل است مگر جایگه‌های علم و علم تمامش حجت است مگر آنچه بدان عمل شود». در روایت دیگر فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِهِ أَلَا وَ إِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ‏ أَوْجَبُ‏ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ إِنَّ الْمَالَ مَقْسُومٌ مَضْمُونٌ لَكُمْ قَدْ قَسَمَهُ عَادِلٌ بَيْنَكُمْ وَ ضَمِنَهُ وَ سَيَفِي لَكُمْ وَ الْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ أَهْلِهِ وَ قَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْ أَهْلِهِ فَاطْلُبُوه‏»؛[3] «ای مردم، بدانید که کمال دین در طلب علم و عمل بدان است و طلب علم بر شما واجب‌تر از طلب مال است. براستی که مال میان شما تقسیم شده و برایتان ضمانت شده؛ عادلی آن را میان شما تقسیم کرده و ضمانتش کرده و بزودی بدان وفا کند، ولی علم نزد اهلش مخزون است و شما امر شده‌اید که آن را از ایشان طلب کنید، پس طالبش باشید». در روایت دیگر از رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده: «قالَ رَسولُ اللهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَرْبَعٌ يَلْزَمْنَ كُلَّ ذِي حِجْرٍ وَ عَقْلٍ مِنْ أُمَّتِي قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هُنَّ قَالَ اسْتِمَاعُ الْعِلْمِ وَ حِفْظُهُ وَ نَشْرُهُ‏ عِنْدَ أَهْلِهِ‏ وَ الْعَمَلُ بِه»؛[4] «رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چهار چيز است كه براى هر شخص علاقه‏ خردمند و عاقل امّت من لازم خواهد بود. سؤال شد: اى رسول‌خدا، آنها چيست؟ فرمود: گوش فرا دادن به علم، حفظ كردن و به خاطر سپردن آن، ترويج و نشر آن براى اهلش و عمل به آن».

بازگشت وصیت و شهادت، به حقایق الهیه و سیر نزول آنها در دار تکلیف

خلاصه اینکه در دار تکلیف، حقایق الهیه از بالا به پایین آمده و همه سؤال‌ها و جواب‌ها و پیامدها و ثواب‌ها و عقاب‌ها و رشدها و پستی‌ها و زمین‌خوردن‌ها هم به همین حقایق الهیه برگشت می‌کند؛ پس در روز قیامت و دار جزا هم اولین سؤال الهی، از بالاترین مقامی که در دار تکلیف واسطه انتشار آن حقایق در عالم بوده شروع می‌شود و همین‌طور پایین می‌آید. همچنین از آنجا که همه ملاک‌ها در عالم، این حقایق الهیه هستند و ملاک دیگری وجود ندارد، پس اولین وصیت نسبت به همین حقایق الهیه می‌شود. همین‌طور از آنجا که میزان همه علومِ عالَم، این حقایق الهیه می‌شوند، پس میزان علم، این حقایق الهیه هستند. همین‌طور از آنجا که میزان همه شهادت‌ها ـ هر کجا که رخ دهد، چه در دنیا و چه در قیامت ـ این حقایق الهیه هستند، پس شهادت‌ها هم از همین طریق و همین سیر پایین می‌آید.

تقسیم شهادت‌ها به شهادتِ «له» و شهادت «علیه»

شهادت‌ها یا شهادتِ «له» (شهادت به نفع) هستند و یا شهادتِ «علیه» (شهادت به ضرر). یکی از شاهدهای روز قیامت، قرآن کریم است،[5] همین‌طور مکان‌ها شاهد انسان هستند،[6] زمان‌ها شاهد انسان هستند،[7] لباس‌هایی که انسان می‌پوشد شاهد او هستند؛ همه اینها، یا شاهد له انسان هستند یا شاهد علیه انسان.[8] شاهد له هستند برای کسانی که طبق فرامین الهیه و محض پیروی حقایق الهیه‌ای که خداوند در عالم آشکار کرده سیر و حرکت کنند؛ وقتی این‌گونه سیر کردند، از آنجا که همه عالَم میزانشان حقایق الهیه است و این شخص هم بر میزان حقایق الهیه حرکت کرده، پس شهادت همه عالم (هر موجود این عالم که با آن شخص در رابطه می‌شود و می‌خواهد شهادت دهد) برای آن شخص، شهادت له خواهد بود. همین‌طور کسانی که بر وفق این حقایق الهیه حرکت نکردند و سیر و سلوکشان را در برابر این حقایق الهیه قرار دادند، طبیعتاً همه عالم از آنجا که بر وفق حقایق الهیه هستند، شهادتشان نسبت به او شهادت علیه خواهد بود.

بازگشت شفاعت‌ها به حقایق الهیه

شفاعت رشدی و کمالی، «خیر»ی به توفیق الهی

باز از آنجا که میزان اولیه شفاعت‌های روز قیامت هم علم است و آن هم علم شهود است، پس همه شفاعت‌های عالم به این حقایق الهیه برگشت می‌کند. هر کسی که بر میزان این حقایق الهی حرکت کرده باشد، شفاعت‌های تمام موجوداتی که شاهد له او هستند، همگی له اوست؛ این شفاعت، شفاعت رشدی است، شفاعت کمالی است. اسم دیگری که می‌شود برای این شفات بگذاریم، همان توفیقی است که از طرف خداوند رخ می‌دهد. فرمود: «الْخَيْرُ بِتَوْفِيقِ‏ اللَّهِ؛[9] خیر به توفیق خداست». این توفیق، یعنی وفق‌بودن آنچه شما دارید با آنچه از طرف خداوند می‌آید و دارایی شما را تکمیل می‌کند. این اولین شفاعت است؛ خیر وقتی می‌خواهد انجام شود، به توفیق الهی انجام می‌شود؛ آن حیثیت کمک و هدایت و کرامت و لطف و رأفت الهی و اسماء و صفات دیگر، وقتی با همدیگر جمع می‌شوند، همان جهت شفاعت خداوند تبارک و تعالی می‌شود. این توفیق و شفاعت، در دار تکلیف تحقق پیدا می‌کند و به این شفاعت و وفق‌شدن، انسان‌ها سیر توحیدی و الهی و حقیقتی و درستی و هدایتی و اسلامی و قرآنی را در دار تکلیف طی می‌کنند.

شفاعت سیئه و ازدیاد عذاب، «شرّ»ی به خذلان الهی

در طرف مقابل، شفاعت سیئه است. [آن کسی که بر خلاف حقایق الهی سیر می‌کند هم مورد شفاعت خدا قرار می‌گیرد؛] این شفاعت عبارت است از شفعی که از طرف خداوند رخ می‌دهد و با آن تکی که انسان در طرف گناه و معصیت و الحاد و شرک دارد جفت می‌شود. اگر انسان خودش باشد و خودش، هیچ وقت نمی‌تواند به طرف شرک و کفر برود، اصلاً نمی‌تواند مکلف شود، اصلاً نمی‌تواند مستطیع شود؛ باید آن امر من الله باشد. آن امر من الله که از آن طرف بر وفق خواسته و میل و شکل سیر و حرکت و انتخاب این انسان واقع می‌شود، همان شفاعتِ خدا می‌شود که همان خذلان است، که فرمود «الشَّرُّ بِخِذْلَانِ اللَّهِ؛ شرّ به خذلان خداست».[10] یعنی این شفاعت، به‌واسطه صفات جمالیه الهیه رخ نداده، بلکه به‌واسطه صفت غضب و سخط و اضلال و انتقام الهی است که جامعش خذلان من الله است. این همان «خزي» است که خداوند در قرآن فرموده: فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ؛[11] «پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سخت‏ترين عذاب‌ها باز برند، و خداوند از آنچه مى‏كنيد غافل نيست». وقتی این خزی الهی او را گرفت، آن موقع به سمت آن زشتی و بدی و کفر و الحاد سیر و حرکت می‌کند و جلو می‌رود. از آنجا که در دار تکلیف این‌گونه است، در دار جزا هم این‌گونه می‌شود؛ در دار جزا هم برای کفار و مشرکین و ملحدین، شفاعت رخ می‌دهد؛ این شفاعت، همان ازدیاد عذابی است که خداوند در قرآن فرموده: الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ‏ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ ؛[12] «کسانی که کفر ورزیدند و از راه خدا بازداشتند، به [سزای] آنکه فساد می‌کردند، عذابی بر عذابشان می‌افزاییم». این به جهت همان خذلان الهی است که خداوند تبارک و تعالی در روز قیامت نسبت به آنها دارد؛ همچنان که در این دنیا به خذلان الهی به طرف کفر و زندقه و پیامدهای کفر و زندقه حرکت کردند، در قیامت هم به آن خذلان الهی وارد دوزخ می‌شوند.

پس شهادت یا شهادت له است و یا شهادت علیه. شهادت علیه نتیجه‌اش این می‌شود که انسان در عذاب و نقمت و نکبت و بیچارگی و اینها قرار بگیرد و شفاعت له معنایش این است که انسان در الطاف الهیه قرار بگیرد و در مقامات ولایی الهی و رشد و تعالی و کمال حرکت کند.

بنابراین سؤال باید من الله باشد و این سؤال باید هم در دنیا و هم در آخرت باشد و این سؤال در دنیا و آخرت باید بر وفق حقایق توحیدیه و سیر حقایق توحیدیه باشد. پس اولین کسانی که در روز قیامت از طرف خداوند مورد سؤال قرار می‌گیرند، انبیاء الهی هستند (هر کدام در مقام خودشان). به این جهت خداوند بعد از تکمیل موضوع وصیت که مربوط به ولایت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام است، سخن از انبیاء آورده و فرموده: يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ ؛[13] «[یاد کن] روزی را که خدا پیامبران را گرد می‌آورد، پس می‌فرماید: "چه پاسخی به شما داده شد؟" می‌گویند: "ما را هیچ علمی نیست، تویی که دانای نهانی‌هایی"».

سؤال و جواب حضرت عیسی‌ علیه السلام و انطباقش با دسته‌های سه‌گانه که در دار تکلیف واقع شده

اما سه‌گانگی اجابت، در امت حضرت عیسای مسیح‌ علیه السلام به صورت واضح‌تر و کامل‌تر و آشکارتر و تفصیلی‌تر از‌امم سایر انبیای الهی رخ داد، هم در کسانی که معتدل بودند و حد وسط رفتند، هم در آن کسانی که مقصر بودند و هم در کسانی که غالی در حضرت بودند؛ این مطلب، به این روشنی و وضوحی که نسبت به حضرت عیسی‌ علیه السلام در قرآن کریم آمده، نسبت به سایر انبیای الهی نیامده. از طرف دیگر، همه امور این سوره مبارکه و همه امور حقایق الهیه و همه امور انسان‌ها که مرتبط به حقایق الهیه است و همه اینها در دنیا و همه اینها در آخرت، همگی به همین سه‌گانگی بر می‌گردد. لذا خداوند در آخر سوره مبارکه، سخن از حضرت عیسی آورده و سؤال خودش را نسبت به حضرت عیسی بیان فرموده.

اما این سؤال دارد در قیامت رخ می‌دهد و این سؤالی که در قیامت رخ می‌دهد باید بر وفق امور دنیوی باشد، باید بر وفق آن چیزی باشد که در دار تکلیف رخ داده؛ پس آن حقایق الهیه‌ای که خداوند تبارک و تعالی در دار تکلیف به حضرت عیسی‌ علیه السلام عنایت کرده باید میزان قرار بگیرد، تا بعد نوبت به سؤال بعدی برسد که به جهت اخروی مربوط است. لذا خداوند تبارک و تعالی در اینجا اولاً حضرت عیسی‌ علیه السلام را از بین انبیاء‌ علیهم السلام انتخاب کرده و در حضرت عیسی هم ابتدا از دار تکلیف شروع کرده و حقایق الهیه‌ای که در دار تکلیف به آن حضرت عنایت کرده را در روز قیامت تذکر می‌دهد؛ می‌فرماید:

إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ‏ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛[14]

«[ياد كن‏] هنگامى را كه خدا فرمود: "اى عيسى پسر مريم، نعمت مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور، آنگاه كه تو را به روح‏القدس تأييد كردم كه در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى‏] با مردم سخن گفتى؛ و آنگاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم؛ و آنگاه كه به اذن من، از گِل، [چيزى‏] به شكل پرنده مى‏ساختى، پس در آن مى‏دميدى، و به اذن من پرنده‏اى مى‏شد، و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى‏دادى؛ و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى‏آوردى؛ و آنگاه كه [آسيب‏] بنى‏اسرائيل را ـ هنگامى كه براى آنان حجّت‌هاى آشكار آورده بودى ـ از تو باز داشتم. پس كسانى از آنان كه كافر شده بودند گفتند: اين‏[ها چيزى‏] جز افسونى آشكار نيست».

سؤال و جواب حضرت عیسی‌ علیه السلام، نمونه‌ای از سؤال و جواب تمام انبیاء

إِذْ قالَ اللَّهُ... ؛ «آن وقتی که خداوند [به حضرت عیسی] می‌گوید...»؛ یعنی در قیامت؛ یعنی در همان جایی که پیامبران الهی مورد سؤال قرار می‌گیرند. خداوند چه می‌فرماید: يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ‏ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ ؛ شما که الآن در قیامت هستی، اولاً یاد بیاور آن نعمتی را که به تو و به مادرت دادم.

این یک نمونه است که خداوند در این آیه شریفه ذکر کرده. در مورد دیگر پیامبران هم وقتی از ایشان سؤال می‌کند، تمام این مجموعه هست؛ یعنی خدا مثلاً به حضرت نوح هم می‌فرماید: من این مقام را در دنیا به تو دادم، این کمال را دادم، این حقایق را دادم؛ حالا خودت بگو که عمل کردی یا نکردی؟! اینها محرز گرفته شده که خداوند به انبیاء خودش نعمت‌هایی داده و آنجا هم سؤال می‌کند و جوابش را هم خودش می‌دهد، چون انبیاء عرض می‌کنند لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ ؛ خود خداوند جوابش را می‌دهد که «شما به آنچه در دنیا به شما دادم وفا کردید». پس در مورد همه انبیاء الهی، نعمت‌های الهی که به ایشان عنایت شده یادآوری می‌شود، چون دار جزاست و مطابق دار تکلیف است. خداوند تبارک و تعالی حضرت عیسی‌ علیه السلام را به عنوان یک نمونه نسبت به آن چیزی که در قیامت رخ می‌دهد، بیان می‌فرماید. اما چرا حضرت عیسی‌ علیه السلام به عنوان نمونه ذکر شده؟ عرض کردیم، چون جهت‌های دنیایی ایشان در قرآن کریم، واضح‌تر و آشکارتر و وسیع‌تر بوده (چون سخن در قرآن کریم است).

مراحل سه‌گانه نعمت الهی به حضرت عیسی‌ علیه السلام در دار تکلیف

تأیید حضرت به روح‌القدس، نعمتی الهی به ایشان و مادرشان

خداوند در قیامت به حضرت عیسی‌ علیه السلام خطاب می‌کند: یاد بیاور نعمتی را که به تو و مادر تو دادم. این نعمت چه بوده؟ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ ؛ «تو را به روح‌القدس تأیید کردیم». روح‌القدس را کی به تو دادیم؟ یک جمله می‌فرماید: تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً . ما این روح‌القدس را جامع به تو دادیم؛ هم در مهد (ابتدای وجودت) به تو دادیم و هم در کهل (سالمندی)؛ یعنی این روح‌القدس همچنان مؤید تو بود. حالا اینکه تأیید به روح‌القدس به چه معناست و اینکه تأیید حضرت عیسی به روح‌القدس در چه جایگاه و موقعیتی بوده، یک بحث دیگر است و برای ورود به آن نیاز است که روایات مطلب و شواهد بیرون از این آیات مورد بررسی قرار بگیرد که این دیگر ورود تفصیلی در تفسیر آیه شریفه است و فرصت ما برای آن کم است. به هر حال این نعمت الهیه، بزرگترین و عظیم‌ترین نعمت الهیه‌ای است که خداوند به تو و به مادرت داده.

اما چرا این تأیید تو به روح‌القدس، نعمت به مادرت است؟ چون مادرت جایگاه شخصیتی شده که از اول جایگاه وجودیِ آن شخصیت تا آخر جایگاه وجودی‌اش در همین دنیا مؤید به روح‌القدس است. مادر حضرت می‌خواهد جایگاه تکون و رشد و کمال و تولد چه کسی شود؟ کسی که باید از همه جهات طیب و طاهر باشد تا مؤید روح‌القدس قرار بگیرد. تکونِ حقیقتی که در همه جهات وجودی‌اش طیب و طاهر است، باید در رحمی قرار بگیرد که در همه جهات وجودی‌اش طیب و طاهر باشد. به‌خاطر همین است که می‌بینید در فرمایشات آقا رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل‌بیت‌ علیهم السلام روایات زیادی راجع به حضرت مریم و «سیده نساء» بودن آن حضرت وارد شده.[15] البته معنای «سیده نساء» هم در روایات متعدد بیان شده؛ در روایتی امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ‌ سلام الله علیها مُحَدَّثَةً لِأَنَّ الْمَلَائِكَةَ كَانَتْ تَهْبِطُ مِنَ السَّمَاءِ فَتُنَادِيهَا كَمَا تُنَادِي مَرْيَمَ‏ بِنْتَ عِمْرَانَ فَتَقُولُ: يَا فَاطِمَةُ اللَّهُ‏ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِينَ‏ يَا فَاطِمَةُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ‏ فَتُحَدِّثُهُمْ وَ يُحَدِّثُونَهَا. فَقَالَتْ لَهُمْ ذَاتَ لَيْلَةٍ: أَ لَيْسَتِ الْمُفَضَّلَةُ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مَرْيَمَ‏ بِنْتَ عِمْرَانَ؟ فَقَالُوا إِنَّ مَرْيَمَ‏ كَانَتْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ عَالَمِهَا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَكِ سَيِّدَةَ نِسَاءِ عَالَمِكِ وَ عَالَمِهَا وَ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ»؛[16]

«علت اینکه حضرت فاطمه‌ سلام الله علیها محدثه نامیده شد، این بود که ملائکه از آسمان پایین می‌آمدند و با آن حضرت سخن می‌گفتند، همچنان که با مریم دختر عمران سخن می‌گفتند؛ پس به آن حضرت عرضه می‌داشتند: ای فاطمه! "خداوند تو را برگزیده و تطهیر کرده و بر تمام زنانِ عالمین برتری داده"؛ ای فاطمه! "فرمانبر پروردگار خود باش و سجده کن و با رکوع‌کنندگان رکوع کن". پس همین‌طور حضرت با آنان سخن می‌گفت و آنان با حضرت سخن می‌گفتند. شبی آن حضرت به آنان فرمود: مگر آن کسی که بر تمام زنان عالمین برتری یافته، مریم دختر عمران نیست؟ عرض کردند: مریم سرور زنان عالم خودش بود، و خداوند عزوجل تو را سرور زنان عالم خودت و عالم او و سرور زنان اولین و آخرین قرار داده».

این «عالَم» به معنای عالمِ زمانیِ دنیایی نیست. مگر مقدار زمان حضرت مریم چقدر بوده و زن‌های آن زمان اصلاً چقدر ارزش داشته‌اند که حضرت بخواهد سیده آنها باشد؟! مقصود از این عالَم، جهت رتبی عالم است. برای مثال خداوند متعال انبیاء را رتبه‌بندی کرده؛ حضرت عیسی‌ علیه السلام را در رتبه‌ای قرار داده، حضرت موسی را در رتبه‌ای قرار داده... اینها هرکدام در رتبه خودشان نبی هستند. سیده بودن حضرت مریم هم این‌گونه است؛ حضرت در آن جایگاه و رتبه خودش، سیده زنان است. [روشن است که در] بالاتر از آن مقام، دیگر سیده زنان نیست؛ فقط نسبت به رتبه خودش و مادون رتبه خودش، سیده زن‌هاست.

به هر حال، رحم حضرت مریم می‌خواهد یک انسان الهی کامل را در خود جای دهد. حضرت عیسی‌ علیه السلام مطهر است، پاک و پاکیزه است، مقدس است. حضرت، روحی است؛ جهت روح در ایشان قوی است؛ لذا ایشان بچه نداشتند، پدر هم نداشتند. هم جهت روح در حضرت قوی است، و هم جهت قدس. پس حضرت مریم باید در یک جایگاه عظیم و بزرگی در طیب و طاهر بودن قرار داشته باشد تا بتواند حامل این حقیقت الهیه که حضرت عیسی روح الله است بشود. به همین جهت، این نعمت به حضرت مریم هم بر می‌گردد؛ لذا فرموده: اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ‏ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ . این نعمت برای هر دو است، هم نسبت به حضرت عیسی و هم نسبت به حضرت مریم؛ اصالتاً نسبت به حضرت عیسی است و تبعاً نسبت به حضرت مریم است که ظرف این حقیقت شده. این، ادامه هم دارد.

تعلیم علوم ظاهری و باطنی به حضرت، به‌واسطه روح‌القدس

آن وقت نتیجه این روح‌القدس چه می‌شود؟ روح‌القدس، مقدس است از همه زشتی‌ها، همه بدی‌ها، همه کسری‌ها، همه عیب‌ها، همه نقص‌ها، همه جهل‌ها، همه ناداری‌ها، همه نادرستی‌ها، همه فسادها و هرچه که در برابر حق و حقیقت است؛ به خاطر همین هم روح‌القدس است. تعلیم کتاب و حکمت و تورات و انجیل، تعلیم همه اینها که مقامات رسالتی و بلاغی هست، به‌واسطه این روح‌القدس و در این روح‌القدس و از این روح‌القدس است. برای همین خداوند در جمله بعد می‌فرماید: وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ . این إِذْ بر می‌گردد به إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ . در مقام اول، تو را مؤید به روح‌القدس کردم؛ حالا که مؤید به روح‌القدس کردم، نتیجه‌اش این می‌شود که وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ ؛ علوم ظاهر را به تو آموختم. وَ الْحِكْمَةَ ؛ علم باطن را به تو آموختم. وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ ؛ و علوم تورات و علوم انجیل را به تو آموختم. علوم تورات، به امور ظاهریه برگشت می‌کند و علوم انجیل، به امور باطنیه. پس شما این جهت را به کمال دارا شدید؛ هم جامع تورات شدید و هم جامع انجیل.

وقتی شما این‌گونه شدید، وقتی این جهت رسالت و جهت بلاغ و جهت واسطه الهی شدن در رسیدن حقایق توحیدیه الهیه به سوی خلق در شما رخ داد و آن روح‌القدس هم رخ داد، در مرحله بعد چه می‌شود؟ در برابر این تعلیم کتاب و حکمت و تورات و انجیل، دو حال بیشتر نیست:

یکی آن است که خداوند در سوره جمعه بیان کرده: مَثَلُ‏ الَّذينَ‏ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً ؛ «مَثَل كسانى كه تورات بر آنان بار شد ولی آن را حمل نکردند، همچون مَثَلِ خرى است كه كتاب‌هايى را بر پشت مى‏كشد». یک وقت این‌گونه است که عالمی بی‌عمل می‌شود؛ لفظ و هیکل تورات را حمل می‌کند، ولی حقایق تورات را در خودش ثابت و استوار نمی‌کند، چون عمل به تورات نمی‌کند. مثل حاملین قرآن و قاریان قرآنی که در روایت فرمودند عذاب می‌شوند؛ حامل الفاظ قرآن هستند، اما از ترقوه‌شان بالاتر نمی‌رود، و در روز قیامت به عذاب گرفته می‌شوند؛ رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «رُبَّ تَالِي الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ‏ يَلْعَنُهُ‏؛[17] چه بسیار تلاوت‌کننده قرآنی که قرآن او را لعن می‌کند».[18]

آیا حضرت عیسی این‌گونه است؟ نه، بالیقین این‌گونه نیست؛ بلکه از گونه دوم است که مو به مو و به کمال، آنچه خدا به او تعلیم داده را عمل کرده. چرا؟ چون در ادامه همین آیات خداوند می‌فرماید:

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني‏ وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي‏ بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ‏ الْغُيُوبِ * ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَني‏ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ‏ عَلَيْهِمْ‏ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني‏ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٍ ؛[19] «و [ياد كن‏] هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسى پسر مريم، آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاىِ خداوند بپرستيد؟ گفت: منزّهى تو، مرا نزيبد كه [درباره خويشتن‏] چيزى را كه حق من نيست بگويم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى‏دانستى. آنچه در نفسِ من است تو مى‏دانى؛ و آنچه در ذات توست من نمى‏دانم، چرا كه تو خود، داناى رازهاى نهانى. جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چيزى‏] به آنان نگفتم؛ [گفته‏ام‏] كه "خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد"، و تا وقتى در ميانشان بودم بر آنان گواه بودم؛ پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چيز گواهى».

همان أَنْتَ عَلاَّمُ‏ الْغُيُوبِ که در آیه سؤال خدا از انبیاء آمده، در این آیات هم آمده؛ همان‌طور که انبیاء در پاسخ به ما ذا أُجِبْتُمْ به خدای متعال عرض کردند أَنْتَ عَلاَّمُ‏ الْغُيُوبِ ، حضرت عیسی‌ علیه السلام هم عرض می‌کند أَنْتَ عَلاَّمُ‏ الْغُيُوبِ .

جملات این آیات شریفه نشان‌دهنده آن است که حضرت عیسی‌ علیه السلام به کمال در مقام نبوت، به آنچه خداوند به او وحی کرده از کتاب و حکمت و تورات و انجیل، عمل کرده. این انجام‌دادن حضرت عیسی‌ علیه السلام هم، انجام‌دادن ابتدایی است، چنانکه در دعای ندبه می‌خوانیم:

«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ، الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ، إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِيلَ مَا عِنْدَكَ مِنَ النَّعِيمِ الْمُقِيمِ، الَّذِي لَا زَوَالَ لَهُ وَ لَا اضْمِحْلَالَ، بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ‏ عَلَيْهِمُ‏ الزُّهْدَ فِي زَخَارِفِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زِبْرِجِهَا، فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ، وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ»؛ «خداوندا حمد از آن توست، بر آنچه قضاء تو نسبت به اولیائت بدان جاری گشت، کسانی که ایشان را برای خودت و دین خودت خالص کردی، چون برایشان بزرگ‌نعمتی پایدار را از جانب خود اختیار کردی، نعمتی که نه زوال دارد و نه نابودی، بعد از آن که بر ایشان شرط فرمودی که در زینت‌ها و زیورهای این دنیای پست زهد بورزند، و آنان این شرط را پذیرفتند و تو هم از ایشان وفای بدان را دانستی».

از آنجا که علم‌اللّه اوْلی به حقیقت تصدیق است و انبیاء هم هیچ‌وقت از این ملاک «شَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ» برگشت نمی‌کنند، پس حضرت عیسی‌ علیه السلام در همان جایگاه اول، این مقامِ عمل به همه حقایقی که خداوند به او تعلیم کرده بود را دارا شد.[20]

مقام ولیّ‌اللهی و وساطت، به دنبال مقامات قبل (تأیید و تعلیم)

آن تأیید روح‌القدس و تعلیم کتاب و حکمت، و این عمل حضرت عیسی‌ علیه السلام، نتیجه‌اش این است که ایشان به ولایت الهیه و به مقام یداللهی و مقام وساطت در خلقت برسد؛ به این جهت خداوند تبارک و تعالی در ادامه می‌فرماید: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ ؛ «و آنگاه كه به اذن من، از گِل، [چيزى‏] به شكل پرنده مى‏ساختى، پس در آن مى‏دميدى، و به اذن من پرنده‏اى مى‏شد، و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى‏دادى؛ و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى‏آوردى؛ و آنگاه كه [آسيب‏] بنى‏اسرائيل را ـ هنگامى كه براى آنان حجّت‌هاى آشكار آورده بودى ـ از تو باز داشتم». اینها عبارت است از آن ولایتی که حضرت عیسی داشت، آن ولایتی که از طرف خداوند به ایشان داده شده بود؛ حضرت ولایت بر خلقت را داشت، ولایت بر شفاها را داشت و دیگر چیزهایی که در قرآن کریم (در این سوره مبارکه و در دیگر سور قرآن کریم) خداوند برای ایشان ذکر کرده.

پس مطلب در اینجا سه مرحله‌ای است: مرحله اول أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ است که نتیجه‌اش تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً است. مرحله دوم إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ است. مرحله سوم هم إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ است، یعنی مقامی که حضرت عیسی‌ علیه السلام ولیّ‌الله می‌شوند و کار الهی از ایشان سر می‌زند. همه اینها هم قبل از اظهار نبوت واقع شد؛ چون وقتی حضرت به مقام رسالت رسیدند (هفت سالگی یا هشت سالگی)،[21] این مقام‌ها را داشتند، چون اینها جهت‌های اعجازی و دلائل نبوت ایشان بود. همچنان که عصا و ید بیضای حضرت موسی‌ علیه السلام، قبل از نبوت ایشان بود و برای اثبات نبوتشان بود. پس این مقامات سه‌گانه، پشت سر یکدیگر، برای حضرت عیسی رخ داد.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (PDF) (MP3)


[1]. (5) المائدة: 109.

[2].‌التوحيد (للصدوق)، ص371.

[3]. الكافي، ج1، ص30.

[4]. النوادر (للراوندي)، ص18.

[5]. برای نمونه: «عَنْ سَعْدٍ الْخَفَّافِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام قَالَ: يَا سَعْدُ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّ الْقُرْآنَ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ نَظَرَ إِلَيْهَا الْخَلْقُ... فَيُنَادِيهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا حُجَّتِي فِي الْأَرْضِ وَ كَلَامِيَ الصَّادِقَ النَّاطِقَ ارْفَعْ رَأْسَكَ وَ سَلْ تُعْطَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ فَيَرْفَعُ رَأْسَهُ فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَيْفَ رَأَيْتَ عِبَادِي فَيَقُولُ يَا رَبِّ مِنْهُمْ مَنْ صَانَنِي وَ حَافَظَ عَلَيَّ وَ لَمْ يُضَيِّعْ شَيْئاً وَ مِنْهُمْ مَنْ ضَيَّعَنِي وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّي وَ كَذَّبَ بِي وَ أَنَا حُجَّتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَأُثِيبَنَّ عَلَيْكَ الْيَوْمَ أَحْسَنَ الثَّوَابِ وَ لَأُعَاقِبَنَّ عَلَيْكَ الْيَوْمَ أَلِيمَ الْعِقَابِ قَالَ فَيَرْجِعُ الْقُرْآنُ رَأْسَهُ فِي صُورَةٍ أُخْرَى قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ فِي أَيِّ صُورَةٍ يَرْجِعُ قَالَ فِي صُورَةِ رَجُلٍ شَاحِبٍ مُتَغَيِّرٍ يُبْصِرُهُ أَهْلُ الْجَمْعِ‏ فَيَأْتِي الرَّجُلَ مِنْ شِيعَتِنَا الَّذِي كَانَ يَعْرِفُهُ وَ يُجَادِلُ بِهِ أَهْلَ الْخِلَافِ فَيَقُومُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُولُ مَا تَعْرِفُنِي فَيَنْظُرُ إِلَيْهِ الرَّجُلُ فَيَقُولُ مَا أَعْرِفُكَ يَا عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَيَرْجِعُ فِي صُورَتِهِ الَّتِي كَانَتْ فِي الْخَلْقِ الْأَوَّلِ وَ يَقُولُ مَا تَعْرِفُنِي فَيَقُولُ نَعَمْ فَيَقُولُ الْقُرْآنُ أَنَا الَّذِي أَسْهَرْتُ لَيْلَكَ وَ أَنْصَبْتُ عَيْشَكَ سَمِعْتَ الْأَذَى وَ رُجِمْتَ بِالْقَوْلِ فِيَّ أَلَا وَ إِنَّ كُلَّ تَاجِرٍ قَدِ اسْتَوْفَى تِجَارَتَهُ وَ أَنَا وَرَاءَكَ الْيَوْمَ قَالَ فَيَنْطَلِقُ بِهِ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَيَقُولُ يَا رَبِّ يَا رَبِّ عَبْدُكَ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ قَدْ كَانَ نَصِباً فِيَ‏ مُوَاظِباً عَلَيَّ يُعَادَى بِسَبَبِي وَ يُحِبُّ فِيَّ وَ يُبْغِضُ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخِلُوا عَبْدِي جَنَّتِي وَ اكْسُوهُ حُلَّةً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةَ وَ تَوِّجُوهُ بِتَاجٍ فَإِذَا فُعِلَ بِهِ ذَلِكَ عُرِضَ عَلَى الْقُرْآنِ فَيُقَالُ لَهُ هَلْ رَضِيتَ بِمَا صُنِعَ بِوَلِيِّكَ فَيَقُولُ يَا رَبِّ إِنِّي أَسْتَقِلُّ هَذَا لَهُ فَزِدْهُ مَزِيدَ الْخَيْرِ كُلِّهِ فَيَقُولُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَأَنْحَلَنَّ لَهُ الْيَوْمَ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ مَعَ الْمَزِيدِ لَهُ وَ لِمَنْ كَانَ بِمَنْزِلَتِهِ أَلَا إِنَّهُمْ شَبَابٌ لَا يَهْرَمُونَ وَ أَصِحَّاءُ لَا يَسْقُمُونَ وَ أَغْنِيَاءُ لَا يَفْتَقِرُونَ وَ فَرِحُونَ لَا يَحْزَنُونَ وَ أَحْيَاءٌ لَا يَمُوتُونَ...»؛ الکافی، ج2، ص596ـ598.

[6]. برای نمونه: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها * وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها * يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها ؛ (99) الزلزلة: 1ـ5. «عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ السَّرَّادِ قَالَ: سَأَلَ أَبُو كَهْمَسٍ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَقَالَ: يُصَلِّي الرَّجُلُ نَوَافِلَهُ فِي مَوْضِعٍ أَوْ يُفَرِّقُهَا؟ فَقَالَ‌ علیه السلام: لَا بَلْ يُفَرِّقُهَا هَاهُنَا وَ هَاهُنَا فَإِنَّهَا تَشْهَدُ لَهُ‏ يَوْمَ‏ الْقِيَامَةِ»؛ الكافي، ج3، ص455.

[7]. برای نمونه: «عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: مَا مِنْ يَوْمٍ يَأْتِي عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلَّا قَالَ لَهُ ذَلِكَ الْيَوْمُ: يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَ أَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً وَ اعْمَلْ فِيَّ خَيْراً أَشْهَدْ لَكَ‏ بِهِ‏ يَوْمَ‏ الْقِيَامَةِ فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَهَا أَبَداً. قَالَ‌ علیه السلام: وَ كَانَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام إِذَا أَمْسَى يَقُولُ مَرْحَباً بِاللَّيْلِ الْجَدِيدِ وَ الْكَاتِبِ الشَّهِيدِ اكْتُبَا عَلَى اسْمِ اللَّهِ ثُمَّ يَذْكُرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ الكافي، ج2، ص523.

[8]. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم‏: أَمَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَمَا (أَمَرَكُمْ) أَنْ تَحْتَاطُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ أَدْيَانِكُمْ‏ وَ أَمْوَالِكُمْ، بِاسْتِشْهَادِ الشُّهُودِ الْعُدُولِ عَلَيْكُمْ. فَكَذَلِكَ قَدِ احْتَاطَ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَهُمْ‏ فِي اسْتِشْهَادِ الشُّهُودِ عَلَيْهِمْ فَلِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى كُلِّ عَبْدٍ رُقَبَاءُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ‏ وَ يَحْفَظُونَ عَلَيْهِ مَا يَكُونُ مِنْهُ: مِنْ أَعْمَالِهِ، وَ أَقْوَالِهِ، وَ أَلْفَاظِهِ، وَ أَلْحَاظِهِ، فَالْبِقَاعُ الَّتِي تَشْتَمِلُ عَلَيْهِ شُهُودُ رَبِّهِ لَهُ أَوْ عَلَيْهِ، وَ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامُ وَ الشُّهُورُ شُهُودٌ عَلَيْهِ أَوْ لَهُ، وَ سَائِرُ عِبَادِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ لَهُ أَوْ عَلَيْهِ، وَ حَفَظَتُهُ الْكَاتِبُونَ أَعْمَالَهُ شُهُودٌ لَهُ أَوْ عَلَيْهِ، فَكَمْ يَكُونُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ سَعِيدٍ بِشَهَادَتِهَا لَهُ، وَ كَمْ يَكُونُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ شَقِيٍّ بِشَهَادَتِهَا عَلَيْهِ. إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عِبَادَهُ أَجْمَعِينَ وَ إِمَاءَهُ، فَيَجْمَعُهُمْ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ فَيَنْفُذُهُمُ الْبَصَرُ، وَ يُسْمِعُهُمُ الدَّاعِي، وَ يُحْشَرُ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامُ، وَ تُسْتَشْهَدُ الْبِقَاعُ وَ الشُّهُورُ عَلَى أَعْمَالِ الْعِبَادِ، فَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً شَهِدَتْ لَهُ جَوَارِحُهُ وَ بِقَاعُهُ، وَ شُهُورُهُ، وَ أَعْوَامُهُ‏ وَ سَاعَاتُهُ، وَ أَيَّامُهُ. وَ لَيَالِي الْجُمَعِ وَ سَاعَاتُهَا وَ أَيَّامُهَا، فَيَسْعَدُ بِذَلِكَ سَعَادَةَ الْأَبَدِ وَ مَنْ عَمِلَ سُوءاً شَهِدَتْ عَلَيْهِ جَوَارِحُهُ، وَ بِقَاعُهُ، وَ شُهُورُهُ وَ أَعْوَانُهُ، وَ سَاعَاتُهُ [وَ أَيَّامُهُ‏] وَ لَيَالِي الْجُمَعِ وَ سَاعَاتُهَا وَ أَيَّامُهَا، فَيَشْقَى بِذَلِكَ شَقَاءَ الْأَبَدِ...»؛ تفسير الإمام الحسن العسكري‌ علیه السلام، ص653ـ654. رجوع شود به: بحار الأنوار، ج7، ص306، «باب تطاير الكتب و إنطاق الجوارح و سائر الشهداء في القيامة».

[9]. «رُوِيَ‏ أَنَّهُ [أمير المؤمنين‌ علیه السلام] سُئِلَ عَنِ الْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ فَقَالَ: لَا تَقُولُوا وَكَلَهُمُ اللَّهُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ فَتُوَهِّنُوهُ وَ لَا تَقُولُوا أَجْبَرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي فَتُظَلِّمُوهُ وَ لَكِنْ قُولُوا الْخَيْرُ بِتَوْفِيقِ‏ اللَّهِ‏ وَ الشَّرُّ بِخِذْلَانِ اللَّهِ وَ كُلٌّ سَابِقٌ فِي عِلْمِ اللَّهِ»؛ الإحتجاج، ج1، ص209.

[10]. در جلسه نخست از همین بحث، ذیل عنوان «تقدم توبه خدا به عبد، بر توبه عبد به خدا»، روایاتی در این باب گذشت.

[11]. (2) البقرة: 85.

[12]. (16) النحل: 88.

[13]. (5) المائدة: 109.

[14]. (5) المائدة: 110.

[15]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج14، ص191، «باب قصص مريم و ولادتها و بعض أحوالها صلوات الله عليها و أحوال أبيها عمران».

[16]. علل الشرائع، ج1، ص182.

[17]. جامع الأخبار، ص48.

[18]. «عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام قَالَ... قَالَ رَسولُ اللّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم: مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ ثُمَّ شَرِبَ عَلَيْهِ حَرَاماً أَوْ آثَرَ عَلَيْهِ حُبّاً لِلدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا اسْتَوْجَبَ عَلَيْهِ سَخَطَ اللَّهِ إِلَّا أَنْ يَتُوبَ أَلَا وَ إِنَّهُ إِنْ مَاتَ عَلَى غَيْرِ تَوْبَةٍ حَاجَّهُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَلَا يَزَالُهُ إِلَّا مَدْحُوضاً...»؛ الأمالي (للصدوق)، ص427. رجوع شود به: بحار الأنوار، ج89، ص177، «باب فضل حامل القرآن و حافظه و حامله و العامل به و لزوم إكرامهم و إرزاقهم و بيان أصناف القراء».

[19]. (5) المائدة: 116ـ117.

[20]. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: كُنْتُ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام جَالِساً وَ قَدْ سَأَلَهُ سَائِلٌ فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ أَيْنَ لَحِقَ الشَّقَاءُ أَهْلَ الْمَعْصِيَةِ حَتَّى حَكَمَ اللَّهُ لَهُمْ فِي عِلْمِهِ بِالْعَذَابِ عَلَى عَمَلِهِمْ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام: أَيُّهَا السَّائِلُ حُكْمُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَقُومُ لَهُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ بِحَقِّهِ فَلَمَّا حَكَمَ‏ بِذَلِكَ‏ وَهَبَ لِأَهْلِ مَحَبَّتِهِ الْقُوَّةَ عَلَى مَعْرِفَتِهِ وَ وَضَعَ عَنْهُمْ ثِقْلَ الْعَمَلِ بِحَقِيقَةِ مَا هُمْ أَهْلُهُ وَ وَهَبَ لِأَهْلِ الْمَعْصِيَةِ الْقُوَّةَ عَلَى مَعْصِيَتِهِمْ لِسَبْقِ عِلْمِهِ فِيهِمْ وَ مَنَعَهُمْ إِطَاقَةَ الْقَبُولِ مِنْهُ فَوَافَقُوا مَا سَبَقَ لَهُمْ فِي عِلْمِهِ وَ لَمْ يَقْدِرُوا أَنْ يَأْتُوا حَالًا تُنْجِيهِمْ مِنْ عَذَابِهِ لِأَنَّ عِلْمَهُ أَوْلَى بِحَقِيقَةِ التَّصْدِيقِ وَ هُوَ مَعْنَى شَاءَ مَا شَاءَ وَ هُوَ سِرُّهُ»؛ الكافي، ج1، ص153.

[21]. «عَنْ يَزِيدَ الْكُنَاسِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌ علیه السلام أَ كَانَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ‌ علیه السلام حِينَ تَكَلَّمَ فِي الْمَهْدِ حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ زَمَانِهِ؟ فَقَالَ: كَانَ يَوْمَئِذٍ نَبِيّاً حُجَّةَ اللَّهِ غَيْرَ مُرْسَلٍ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ حِينَ قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ‏ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا * وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ‏ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا قُلْتُ فَكَانَ يَوْمَئِذٍ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَى زَكَرِيَّا فِي تِلْكَ الْحَالِ وَ هُوَ فِي الْمَهْدِ فَقَالَ كَانَ عِيسَى فِي تِلْكَ الْحَالِ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ لِمَرْيَمَ حِينَ تَكَلَّمَ فَعَبَّرَ عَنْهَا وَ كَانَ نَبِيّاً حُجَّةً عَلَى مَنْ سَمِعَ كَلَامَهُ فِي تِلْكَ الْحَالِ ثُمَّ صَمَتَ فَلَمْ يَتَكَلَّمْ حَتَّى مَضَتْ لَهُ سَنَتَانِ وَ كَانَ زَكَرِيَّا الْحُجَّةَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ صَمْتِ عِيسَى بِسَنَتَيْنِ ثُمَّ مَاتَ زَكَرِيَّا فَوَرِثَهُ ابْنُهُ يَحْيَى الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ هُوَ صَبِيٌّ صَغِيرٌ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ‏ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا فَلَمَّا بَلَغَ عِيسَى‌ علیه السلام سَبْعَ سِنِينَ تَكَلَّمَ بِالنُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ حِينَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ فَكَانَ عِيسَى الْحُجَّةَ عَلَى يَحْيَى وَ عَلَى‏ النَّاسِ أَجْمَعِينَ...»؛ الكافي، ج1، ص382ـ383. «عَنِ الْهُذَلِيِّ عَنْ رَجُلٍ قَالَ: مَكَثَ عِيسَى‌ علیه السلام حَتَّى بَلَغَ سَبْعَ سِنِينَ أَوْ ثَمَانَ سِنِينَ فَجَعَلَ يُخْبِرُهُمْ بِمَا يَأْكُلُونَ وَ مَا يَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِهِمْ فَأَقَامَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ يُحْيِي الْمَوْتَى وَ يُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ يُعَلِّمُهُمُ التَّوْرَاةَ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْإِنْجِيلَ لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ حُجَّةً»؛ تفسير العياشي، ج1، ص174.