نظم الهی آیات/ حضرت عیسی و روحالقدس جلسه 16 (122)
نظم الهی آیات/ حضرت عیسی علیه السلام و روحالقدس جلسه 16 (122)
افضلیت نامتناهی تصرفات امیرالمؤمنین علیه السلام بر تصرفات حضرت عیسی علیه السلام لازمه مبدئیت نور امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به نور حضرت عیسی علیه السلام
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
سیر نزول کمالات انبیاء از مقام فؤاد تا عالم جسمانی
در جلسه قبل عرض کردیم که انبیا و اولیای الهی، از جمله حضرت عیسی علیه السلام که این آیات در مورد ایشان است، برترین مقام و فضلیتشان و بالاترین جایگاهشان در رابطه با خلق، علمشان است و این علم هم از حروف اسم اعظم الهی است؛ هر کدام از این بزرگواران، در جایگاه خودشان، قدری از آن حروف اسم اعظم الهی را دارند.
همچنین عرض کردیم که انبیای الهی، صاحب مراتب هستند. اولین مرتبه ایشان، مرتبه حقیقتشان است، که جایگاه توحید الهی است، جایگاه احدیت الهی است، جایگاه توحید ذات است، جایگاه محبت و عرفان است. مرتبه دوم، جایگاه عقلشان است، که جایگاه معانی کلیه است، جایگاه صفات الهی و اسماء الهی است. بعد از آن، مرتبه روحشان است، که برزخ میان عقلشان و نفسشان است، که جایگاه کیفیت و گونه تعلق آن اسماء و صفات و کمالات الهی به متعلقاتش است، که جایگاه رقیقه است، یعنی اسماء الهی هرکدام متناسب با آن متعلق خودشان قرار میگیرند. مرتبه بعد، جایگاه نفسشان است، که جایگاه همان متعلّق (چیزی که آن مقامات سهگانه اول به آنجا تعلق میگیرند) است، که مقام جزئی در غیبشان است. وقتی این چهار مقام طی شد، وارد چهار مقام شهادت میشوند، تا به عالم جسمانی و اعراض جسمانی میرسند. سیر کمالیهای که انبیای الهیه دارند، بر این منوال است. این مطالب و مراتب، در کتابهای اهل ولایت و عارفان به مقامات اولیاء، در رتبه و مقام خودشان، به تفصیل بیان شده و دلیلهای آن را هم به گونههای مختلف بیان کردهاند.
مقام فؤاد انبیاء و توحید حُبّی و استحقاقی ایشان
این بزرگواران، در مقام حقیقتشان «توحید حبّی» و «توحید استحقاقی» خداوند را دارند. در فرمایشات اهلبیت علیهم السلام در باب عبادتهای سهگانه، در رتبه بالاتر از عبادت خوف و عبادت رجاء، دو گونه عبادت حبّ آمده است:
عبادت حبّی و عبادت استحقاقی و بیان تفاوت آن دو
یکی خود تعبیر «عبادت حب» است؛ آقا امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنَ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ»؛[1] «براستی که عبادتکنندگان بر سه دستهاند: گروهی خداوند عزوجل را از روی ترس عبادت میکنند که این عبادت بردگان است. گروهی خداوند تبارک و تعالی را برای طلب پاداش عبادت میکنند که این عبادت مزدوران است. گروهی هم خداوند عزوجل را از روی محبت به او عبادت میکنند که این عبادت آزادگان است و این برترین عبادت است». این کسی که عبادت حب دارد، دیگر کاری ندارد که این عبادت به نفعش است یا به ضررش، کاری ندارد که عبادتنکردن به ضررش است یا به نفعش، اصلاً به این جهت کاری ندارد؛ فقط چون خدا را دوست میدارد، او را عبادت میکند. این بندگان، در رابطه با عبادت خداوند، در قید و بند سود و زیان خودشان نیستند؛ یعنی کاری به خودشان ندارند، خودشان را نمیبینند، خدا را میبینند. اینها آزادند، هم از حیث زیانهایشان و هم از حیث منفعتهایشان؛ در بند هیچ کدام نیستند.
در بعضی موارد، تعبیر حب نیامده؛ آقا امیرالمؤمنین علیه السلام به خداوند متعال عرض میکنند: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ»؛[2] «من نه بهخاطر ترس از آتشت تو را عبادت کردم و نه بهخاطر شوق به بهشتت، بلکه تو را اهل عبادت دیدم، پس عبادتت کردم». این همان استحقاق است. این کسی است که فقط خدا را میبیند و حتی حب خودش را نمیبیند؛ نه نفع خودش را میبیند، نه زیان خودش را میبیند، نه خودش و محبتش و مُحبّبودنش را میبیند، بلکه فقط خدا را لایق عبادت میبیند و عبادت میکند.
این دو گونه عبادتی که در فرمایشات اهلبیت علیهم السلام آمده، بسیار بزرگ است. تفاوت میان این دو هم بسیار زیاد است. در آیات قرآن کریم، گاهی تعبیر مُخْلِصينَ [3] آمده و گاهی تعبیر الْمُخْلَصينَ ؛[4] این دو بسیار با هم فرق میکند. «مخلِصین» اسم فاعل است، یعنی کسانی که خودشان خودشان را خالص کردهاند. اما خودشان به هر مقام و درجهای برسند، نسبت به توحید الهی ناقصاند؛ چگونه میتوانند خودشان را خالص کنند؟! هر کجا بروند، خودشان مشکلی را دارند؛ چگونه میتوانند خودشان را بیمشکل و خالص کنند؟! معلوم میشود که جایگاه اینها، جایگاهی است که بالاخره ناخالصیهایی دارد، چون مربوط به خودشان است. اما «مخلَصین» اسم مفعول است، یعنی کسانی که دیگری آنها را خالص میکند. آن دیگری کیست که میتواند اینها را خالص کند؟ مشخص است که آن دیگری، خداوند متعال است. در مراتب پایینتر، اولیاءِ بالاترند که این پایینیها را خالص میکنند. در رتبه انبیاء، اهلبیت علیهم السلام هستند که نسبت به آنها عظمت دارند و میتوانند آنها را خالص کنند، چون آن بزرگواران بر انبیاء علیهم السلام ولایتالله دارند. پس این دو با هم متفاوتاند.
مقام فؤاد، جایگاه وحدت و نقطه علم و مقام بیان
در هر صورت، انبیاء علیهم السلام در رتبه عبادت حبّ هستند. در این عبادت حبّ، آن فؤادشان، آن حقیقتشان، آن نفسی که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[5] آن نقطه اولیه وجودشان، آن حقیقت، سرتاسر میشود علم الهی، عرفان الهی، حضور الهی، شهود الهی. تمامش هم بر گونه وحدت و یگانگی است، چون آنجا جایگاه وحدت است، جایگاه کثرت و دوئیت نیست. اولین مقام کثرت، جایگاه اسماء و صفات خداوند است، و آن مقام فؤاد، جای اسماء و صفات نیست، بلکه جای یک حقیقت و یک نقطه علم است که آن هم نقطه توحید است. حالا اینکه آیا این حقیقت علمی، علم شهود است، یا علم احاطی است، یا علم حضور است، یا علم عیان است، ما نمیدانیم؛ ما آنجا را خبر نداریم. به هر حال از آنجا، آن حقیقت اولیهشان، در مقام عقلشان تجلی میکند و در این مقام عقل است که اسماء و صفات الهیه و معانی کلیه رخ میدهد. لذا مقام اول را مقام بیان نامیدهاند، چون بیان آشکار «أطفأ السراج فقد طلع الصباح»[6] است؛ آنجا خودش خودش است و بیان است، آنجا دیگر بیان ندارد.
مقام عقل انبیاء و تجلی مقام فؤاد در آن به اسماء و صفات
وقتی آنجا تجلی میکند، تجلی به اسماء و صفات میکند در مقام عقل، لذا آن بزرگواران دارای صفات و اسماء الهیه میشوند، البته هر کدام به اندازه قابلیت خودشان.
چرخش عالم به اسماء و صفات الهیه
تمام امور عالم که در چرخش است، به هر گونهای که در چرخش است، همگی به اسماء و صفات الهیه است. اینها همگی رؤوس مشیت الهیه هستند؛ به این رؤوس مشیت است که هر چیزی در عالم رخ میدهد، آسمان آفریده میشود، زمین آفریده میشود، شمس و قمر آفریده میشود. اینها همه به اسماء الهیه است؛ خدا با نامهای خودش، انواع و اجناس و اصناف و افراد موجودات عالم را میآفریند.[7] اینجا جای آفرینش است، اینجا جای تعلق است، اینجا جایگاهی است که آن حقیقت الهیه آشکار میشود و اسماء و صفات الهیه رخ میدهد.
وحدت در جهت صدور اسماء و صفات، و کثرت در مقام وقوع آنها
این اسماء و صفات الهیه، دو جهت دارند. یکی حیث صدور است، صدور از حقیقت عقلانی، صدور از مقام عقل. یکی هم حیث وقوع است که ظهور و آشکاری آنها در بیرون است. جایگاه صدورشان، جایگاه وحدانی است، جایگاه یگانگی است؛ در آنجا دوگانگیها و تباینها و اختلافها نیست. ولی در جایگاه وقوعشان دوگانگی رخ میدهد.
مثالش درک حیوان است (چون آیتِ الهی است، عرض میکنم؛ خداوند اینها را آیت خودش قرار داده). در جایگاه اول، روح حیوانی یک قوه و یک درک دارد و آن همان علمش است؛ در آنجا چشم و گوش و زبان و بینی و لامسه نیست. اما وقتی آن قوه واحد میآید بر این جایگاهها واقع میشود، [تباینها رخ میدهد؛] وقتی در چشم واقع میشود دیدن رخ میدهد، وقتی در گوش واقع میشود شنیدن رخ میدهد، وقتی در بینی واقع میشود بوییدن رخ میدهد، وقتی در زیر زبان واقع میشود چشیدن رخ میدهد، وقتی در لامسه واقع میشود لمسکردن و مسکردن رخ میدهد. این تعینها مال این جایگاهها است، اما در آنجا یگانگی است.
روح انسان دینی، پنج مقام دارد: فکر و ذکر و علم و حلم و نباهت.[8] این پنج مقام، از حیث صدور از حقیقت روح ایمانی، پنج تا نیست، بلکه یک حقیقت وحدانی است. اما وقتی میخواهد واقع شود، در جایگاه ذکرْ ذکر میشود، در جایگاه فکرْ فکر میشود، در جایگاه علمْ علم میشود، در جایگاه حلمْ حلم میشود و در جایگاه نباهتْ نباهت میشود.
سیر عالم، اینگونه است؛ سیر راه حل بین مجرد و مادی، بین وحدت و کثرت، که فلاسفه و غیره این همه در آن حرف زدهاند و هنوز هم نتوانستهاند یک چیز باارزش و مشتپرکن بگویند، این است، که سیر از وحدت به سوی کثرت است؛ اینگونه است که وحدت به سوی کثرت میرود. پس حقیقت این معانی و این اسماء و صفات الهی، در مقام عقل است؛ وقتی در مقام روح میآید، آنجا مقام تعلّق به متعلَّق است، که مثالش در درک حیوانی این است که دیدنش در چشم تحقق پیدا کند. اینجا مقام رقیقه است؛ اینجا یک مقدار از آن یگانگی مقام اولش کاسته شده و از همدیگر جدایی پیدا کردهاند. مقام چشم و گوش انسان، مقام نفس است، مقام متعلَّق است، مقام وجودات مقیده است، که این تحقق در آنجا رخ میدهد. پس این سیر از بالا به پایین است. همینطور این سیر، بعد از نفس انسان که آخرین مقام عالم غیب است و طبیعت انسان که اولین مقام عالم شهادت است، چهار مقام را طی میکند و تا جسم انسان میآید و در اینجا پیاده میشود.
این اسماء و صفات الهیه، این احدیت توحیدی، این نور و نقطه علم الهی، در هر کجای این مراتب میآید، بر گونه آنجا و به رنگ آنجا و متناسب با آنجا میآید. البته در همه جا ربوبیت و سیطره و سلطنت دارد؛ لذا در هر جایی، به اندازه قوت وجودی خودش، ظهور میکند. بالاخره انبیاء با هم متفاوتاند، اولیاء متفاوتاند، ملائکه متفاوتاند، انسانها متفاوتاند، مؤمنین متفاوتاند، حیوانات متفاوتاند، نباتات متفاوتاند، جمادات متفاوتاند؛ در هر جایی، بر معیار و میزان و حیثیت وجودی آنجا، ظهور میکند، یعنی فعالیت خودش را نشان میدهد.
روایاتی از امیرالمؤمنین علیه السلام و تطبیق آن بر بحث
سخن حضرت در باب عالم عِلوی
از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره عالم عِلوی سؤال کردند، حضرت فرمودند: «صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَادِّ عَالِيَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعْدَادِ تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ وَ طَالَعَهَا فَتَلَأْلَأَتْ وَ أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ»؛[9] «شکلهایی خالی از ماده و بلندمرتبه از قوت و استعداد هستند، (خداوند) در آنها تجلی فرمود پس نور گرفتند، و با نور خود آنان را زیر نظر داشت پس درخشیدند، و در حقیقت وجودی آنان مثال خود (اسماء و صفات و کمالات خود) را انداخت پس کارهای خود را از آنان آشکار کرد».
این مثال، مثال توحید است، نقطه توحید است. خداوند این مثال را در حقیقت اولیه (فؤاد) آن پیامبر میاندازد. از آنجا، متناسب با مقام عقل، درمقام عقل میاندازد، که اسماء و صفات الهیه میشوند. از آنجا، متناسب با مقام روح، در مقام روح میاندازد. از آنجا، متناسب با مقام نفس، در مقام نفس میاندازد. وقتی در مقام فؤاد انداخت، از مقام فؤاد در مقام عقل آشکار میکند؛ افعال مقام فؤاد، در مقام عقل آشکار میشوند. در مرحله بعد، افعال آن حقیقت توحیدیِ در مقام عقل، در مقام روح آشکار میشود. در مرحله بعد، افعال آن مقام حقیقتِ در مقام روح، در مقام نفس آشکار میشود. همینطور هر قبلی در بعدی آشکار میشود تا اینکه پایین میآید و آثار همه اینها در مقام جسم پیاده میشود. این رشته، از غیب انبیاء شروع میشود و به سمت شهادت انبیاء میآید.
هرکدام از انبیاء، به اندازه خودشان، نقطه علم خودشان را دارند. هر پیامبری که آن لطیفه الهیهاش و آن نقطه علمش قویتر باشد، مقام عقلش قویتر است. همینطور وقتی عقلش قویتر بود، مرتبه بعدش قویتر است، مرتبه بعدش قویتر است، تا میرسد به این پایین. در این پایین هم، این جسم بیرونی که مقام «أَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ» باشد، قویتر است و کارهای قویتری از آن آشکار میشود.
سخن حضرت در بیان استیلای امنای الهی بر خلق
به همین معناست، آن سخن امیرالمؤمنین علیه السلام در آن حدیث زندیقی که اشکالاتی را بر قرآن کریم میگیرد. یکی از اشکالات او این بود:
«وَ أَجِدُهُ يَقُولُ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى [10] وَ يَقُولُ أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ [11] وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ [12] وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ [13] وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ [14] وَ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ... [15]»؛[16] «میبینم که خدا یکجا میگوید "خدای رحمن، روی عرش ایستاده"، جای دیگر میگوید "آیا از آن کس که در آسمان است ایمن شدهاید" و میگوید "اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست" و میگوید "او همراه شماست هر کجا که باشید" و میگوید "ما به انسان از شاهرگ نزدیکتریم" و میگوید "هیچ گفتگوی محرمانهای میان سه تن نیست مگر اینکه چهارمینشان اوست..."».
بعد حضرت در جواب این اشکالش فرمودند: «قَوْلُهُ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى يَعْنِي اسْتَوَى تَدْبِيرُهُ وَ عَلَا أَمْرُهُ وَ قَوْلُهُ وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ قَوْلُهُ وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ قَوْلُهُ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ فَإِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِكَ اسْتِيلَاءَ أُمَنَائِهِ بِالْقُدْرَةِ الَّتِي رَكَّبَهَا فِيهِمْ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ وَ أَنَّ فِعْلَهُ فِعْلُهُمْ»؛ «اینکه فرموده "خدای رحمان بر عرش استواء دارد" یعنی تدبیرش استواء دارد و امرش علو گرفته است. و اینکه فرموده "اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست" و فرموده "او همراه شماست هر کجا که باشید" و فرموده "هیچ گفتگوی محرمانهای میان سه تن نیست مگر اینکه چهارمینشان اوست..." مرادش تنها استیلاء امینانش است ـ با آن قدرتی که در ایشان ترکیب فرموده ـ بر تمام خلقش، و اینکه فعل او فعل ایشان است».
به بیان حضرت در این حدیث شریف، مقصود خداوند در اینها اولیائش است؛ مقصودش امیرالمؤمنین علیه السلام است، که از اول عالم تا آخر عالم، با همه عالم هست و از همه عالم بزرگتر است؛ مقصودش رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، مقصودش اهلبیت علیهم السلام هستند (در هر جایگاهی، ولیّ همان جایگاه مقصود است). این اولیاء الهی، استیلاء بر خلق دارند، یعنی خلق در دست آنهاست و به هر گونهای که بخواهند، میتوانند در خلق تصرف کنند؛ به همان اندازهای که آن علم را دارند، به همان اندازهای که آن علم از آن مقام بالایشان به این مقام پایینشان آمده، به همان اندازهای که خدا به آنها استیلاء و قدرت داده، به همان اندازه، تسلط و تصرف در بیرون خودشان را دارند.
نکته دیگر این است که فعل آنها فعل خداوند است، کار آنها کار خداوند است. مثال روشنش، حضرت عزرائیل است که جان میگیرد. جان گرفتن او، جان گرفتن خداست. دو تا فعل نیست؛ یک جانگرفتن است. هم به خدا نسبت میدهیم و میگوییم: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ؛[17] «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مىكند». هم به حضرت عزرائیل نسبت میدهیم و میگوییم: يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ؛[18] «فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، (روح) شما را مىگيرد». یک فعل است، اما به دو تا نسبت داده میشود. در اینجا هم اینطور است؛ یک استیلاء است که هم به خدا نسبت داده میشود و هم به ولیّش.
پس تمام کارهایی که در این پایین سر میزند، [از آن بالا رشته را طی کرده و به این پایین آمده است.] این رشته، همان رشته اسم اعظم است که از آن بالا به این پایین میآید. هر مقدار که در آن ابتدا قوت داشته باشد، در انتها هم قوت دارد؛ اگر در آن ابتدا قوی باشد، در این انتها هم قوی است و اگر در آن ابتدا قوتش کم باشد، در این آخر هم کم است. لذا انبیاء و اولیاء علیهم السلام در کارهای بیرونی، با یکدیگر متفاوتاند. یکی از ایشان کاری را انجام میدهد که برای یک ولیّ دیگر، معجزه و خارق عادت و ناشدنی است. باز یک ولیّ بزرگتری هست که کارش نزد آن قبلی، خارق عادت و ناشدنی است. این سلسله، همینطور ادامه دارد. پس آنچه در این عالم از ایشان رخ میدهد، بر میزان آن چیزی است که در آن عالم بالا دارند و در خودشان سیر میدهند، یعنی تحمل میکنند، و نهایتاً در این عالم بیرونی، آشکارش میکنند.
انبیای الهی و سه جایگاه تلقی و تحمل و بلاغ
بارها عرض کردهام که انبیاء و اولیاء، نسبت به کمالات الهی، سه جایگاه دارند: جایگاه تلقی؛ جایگاه تحمل؛ جایگاه بلاغ و دادن به بیرون. جایگاه تلقی، همان حقیقت وحدانی آنهاست که نقطه علم الهی را با آن میگیرند. به خاطر همین است که بزرگی فرموده: «إن الأنبياء يتلقون الوحي بكلمة الوحدة و يبلغونه بالكثرة»؛[19] «انبیاء وحی را به کلمه وحدت میگیرند و آن را به کثرت به دیگران میرسانند». آنجا جایگاه تلقی است. آن بزرگواران در این تلقی، عصمت دارند. بعد باید آن وحی را در مراتب وجودی خودشان پایین بیاورند، تا در بیرون عالم جسمانی، به امتشان ارائه دهند. اینها مقام تحمل است. در مقام تحمل هم عصمت دارند؛ کم نمیکنند، زیاد نمیکنند، منحرف نمیکنند، چیز دیگری را با آن مخلوط نمیکنند؛ صاف و صافی، همانطور که گرفتهاند، میآورند. مثال اعظمش اهلبیت علیهم السلام هستند، که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»؛[20] «آنان كه سوى ما آمدند، سوى چشمههاى صافى آمدند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد». چرا تمامشدنی نیست؟ چون مبدأش توحید الهی است. پس این سیر، از آن بالا به این پایین میآید. وقتی در این پایین آمد، هر پیامبری به اندازه خودش، کارهایی را میکند و کارهایی را هم میتواند بکند ولی نمیکند.
اقتراحینبودن معجزات انبیاء و اولیاء، و ظهور آن به قدر اثبات حجیت
یک وقت عرض کردم: حضرت عیسی علیه السلام برای اینکه اعجازی نشان دهد و نبوت خودش را برای بنیاسرائیل اثبات کند، آب و خاکی را با هم مخلوط کرد و یک مجسمه گِلی بر شکل پرنده ساخت و در آن دمید و پرنده شد، وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني .[21] اما امر حضرت عیسی علیه السلام منحصر در اینجا نیست؛ اگر حضرت عیسی علیه السلام میخواست، پانصد تا مجسمه درست میکرد، یکی بر شکل گاو، یکی شتر، یکی الاغ، یکی موش... بعد هم در همه اینها یک نفخ میکرد، آنوقت گاو گاو میشد، شتر شتر، الاغ الاغ... اما میزانش این نیست. گاهی انجام دادن کار به اقتراح و کثرت، مطلب را سبک میکند. خداوند متعال، هر چیز گرانبهایی را مخفی میکند و یک کم از آن را آشکار میکند، وگرنه همه جا را میگیرد و پر میشود و [معجزهبودنش] از میان میرود. حضرت به قدری که برای ثابتکردن پیامبریاش لازم باشد، آشکار میکند. لذا به افعال خارقالعاده اولیاء، کرامت میگویند، نه معجزه. ایشان قصد تحدی ندارند، قصد ندارند چیزی را در برابر کسی ثابت کنند؛ بعضی وقتها، این اعمال از ایشان آشکار میشود تا خلق بدانند که کرامتها و مقامهایی وجود دارد، نه اینکه بخواهند حقی را در برابر باطلی ثابت کنند. در مورد انبیاء علیهم السلام هم اقتراح معنا ندارد؛ نمیشود که هرچه کفار اقتراح کردند، آن بزرگواران آشکار کنند. حضرت عیسی علیه السلام به قدری که نبوتش را ثابت کند، این کارها را انجام داده. حالا فرض کنید بنیاسرائیل بیایند، یکی بگوید «شغال هم درست کن» و حضرت هم درست کند، یکی بگوید «گربه هم درست کن» و حضرت هم درست کند، یکی بگوید «کبوتر هم درست کن» و حضرت هم درست کند... اینطور که نمیشود؛ اینگونه حرکتکردن، از لغویات عالم است. همه چیز باید به اندازه باشد، باید به حد محدود باشد. آن حد محدود، حد کفایت است. نباید بیهوده باشد.
پس حضرت عیسی علیه السلام اگر میخواست، میتوانست کارهای دیگری هم انجام دهد. خداوند دو تا بیماری را انتخاب کرده: تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ . چرا؟ چون این دو بیماری در آن زمان، سختترین بیماریها بوده و نبوت حضرت با این دو ثابت میشده. حالا اگر کسی سردرد پیدا میکرد، این حضرت عیسی علیه السلام نمیتوانست درمانش کند؟! میفرماید: وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني . حضرت مرده را زنده میکند. حالا اگر کسی دارد میمیرد، حضرت نمیتواند جلوی مردنش را بگیرد؟ معلوم است که میتواند. در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام هم زیاد واقع شد که حضرت مرده را زنده کردند.[22]
مثال این طرفش، داستان آن زن شیعه است که بزرگ عمریها را مفتضح کرد. میگویند زن شیعهای بود که شوهری عمری داشت. یک روز شوهرش آمد و گفت: چرا تو مذهب ما را قبول نمیکنی؟ امروز این امام جماعتمان یک کرامت نشان داد! زن گفت: چه کرامتی نشان داد؟ مرد گفت: در وسط نماز، چخ کرد! از او پرسیدیم که این چخ برای چه بود؟ گفت: یک دفعه توجه کردم به درب مسجد الحرام، دیدم که یک سگ دارد وارد مسجد الحرام میشود؛ چخ کردم که آن سگ وارد مسجد نشود! زن گفت: این امام جماعت شما خیلی باارزش است؛ یک بار او را برای غذا به منزل دعوت کن. چند روز بعد، او را همراه چند نفر برای غذا به منزلشان دعوت کردند. این زن برای هر کدام از این مهمانها، آن کبابی چیزی که درست کرده بود را روی برنج میگذاشت، ولی کباب آقا را زیر برنج گذاشت. آقا که میدانست زنِ خانه شیعه است، آمد و دید که ظرف همه کباب دارد، ولی ظرف او کباب ندارد! غذا را نخورد. گفتند: آقا بفرمایید! گفت: نمیخورم؛ شما خواستید به من اهانت کنید! چرا ظرف همه کباب دارد ولی ظرف من ندارد؟ خانم از پشت پرده گفت: آقا، شما از اینجا درب مسجد الحرام را میبینی و سگ را چخ میکنی! چطور کباب زیر برنج را نمیبینی؟! یک ذره برنج را کنار بزن، کباب را میبینی!
آنها میخواستند با حضرت امیر علیه السلام این کار را کنند. حضرت نماز خواندند؛ آن جوان بلند نشد. بردند برای دفن؛ باز هم بلند نشد. دیدند واقعاً مرده! به تعبیری امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: برو! حالا که میخواهی وسیله خجلشدن ما بشوی، باید بروی! مادرش آمد التماس و ناله کرد و گفت: آقا! این بچه مرا فریب دادهاند! حضرت فرمودند «بلند شو»؛ زنده شد.
کار امیرالمؤمنین علیه السلام هم اعجاز است؛ حضرت میخواستند مقام خودشان را اثبات کنند. لذا شیخ حر عاملی، اسم این کارهای اهلبیت علیهم السلام را معجزات گذاشته، نه کرامات.[23] عُمَریها اسمش را کرامت میگذارند، ولی شیعیان میگویند «معجزه». چرا میگویند معجزه؟ چون برای اثبات مکتب در برابر مکتب است. به خاطر همین است که آنها هم برای بزرگان خودشان، فضلیتها و کرامتهای دروغین درست کردند.
جمعبندی بحث
مقصودم اینجاست که وقتی این روح نبوت با این خصوصیات در وجود نبی قرار گرفت و در عالم جسمانی آمد، به قدر آن حقیقت و آن لطیفه الهیهای که این نبی از آن بالا از آن غیبِ اول داراست، میتواند در این عالم تصرف کند. در آن اندازه تصرفی که پیامبری مثل حضرت عیسی علیه السلام دارد، دیگر برایش فرقی نمیکند که مجسمه کلاغی را بسازد و در آن بدمد، یا اینکه مجسمه گاو و گوساله بسازد. به هر حال، آنچه در اینجا واقع میشود، مال آن مقام بالاست. پس حقیقت، مال روحالقدس است؛ حالا اینکه حقیقتِ روحالقدس چیست، فعلاً موضوع صحبت ما نیست، ولی هر چه هست، مال اوست. به تعبیر دیگر، همه تابشها تابشِ حقیقت وحدانیت خداوند تبارک و تعالی است که حاملش روحالقدس است. چرا؟ چون روحالقدس، اولین چیزی است که نوباوه باغِ آن حقیقت (اولین میوه آن باغ) را خورده، چنانکه در حدیث امام حسن عسکری علیه السلام آمده: «وَ رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَة؛[24] و روحالقدس در جنتهای بلندبالا، از نوباوههای باغات ما اهلبیت علیهم السلام چشیده».
نسبت امیرمؤمنان علیه السلام با حضرت عیسی علیه السلام در مقام تصرف
سه مقام خلق و رزق و احیاء برای حضرت عیسی علیه السلام
خدای متعال به حضرت عیسی علیه السلام میفرماید: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني ؛[25] «[و آنگاه كه به اذن من، از گِل، [چيزى] به شكل پرنده مىساختى، پس در آن مىدميدى، و به اذن من پرندهاى مىشد، و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مىدادى؛ و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مىآوردى». در این آیات، خداوند سه مرحله را بیان میکند: خلق؛ رزق؛ حیات. وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ... ، مرحله خلق است. وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني ، مرحله رزق است، که بیماریها را برطرف میکند. وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني هم مرحله حیات است.
معنای بیماری چیست؟ روزیهای ثبوتی از میان رفته و بیماری آمده؛ اختلالی در بدن رخ داده و روزیاش نرسیده و انفکاک و انفصال رخ داده. حضرت این انفکاک و انفصال را از میان بر میدارد و روزیاش را میرساند. وقتی شما نزد طبیب میروی و مثلاً میگویی «سرم درد میکند»، او دارویی برای شما تجویز میکند؛ آن دارو، همان روزی و رزقی است که سردرد را از میان میبرد. وقتی این دارو وارد بدن میشود، آثاری را در بدن میگذارد. یکی از آن آثار، این است که سردرد را از میان میبرد. یک نوع مادهای در آنجا آمده و یک انقطاع و انفصالی را به آنجا آورده و به دنبالش درد رخ داده؛ این دارو بهواسطه ورود خودش، آن انفصال را از میان میبرد. یا اضافات غیر لازمی که از کفایت بیرون است را از بین میبرد و اینگونه درمان میکند؛ چنانکه در دعا آمده: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ وَ الْكَفَافَ».[26]
معنای درست «اذن الهی» در تصرفات حضرت عیسی علیه السلام
این سه کاری که از حضرت عیسی علیه السلام رخ داد، به قدر آن حقیقت بالای خودش بود؛ آن حقیقت، سیر نزولی کرد، مراتب وجودی حضرت را طی کرد، تا در جسم مطهر حضرت عیسی علیه السلام آشکار شد. پس ابتدا باید به این سیر برسیم و مطلب را در اینجا حل کنیم؛ حقیقتْ این است؛ اینگونه نیست که حضرت [بدون وجود حقیقتی در مراتب بالای وجودی خودش، یکمرتبه در این مقام جسمانی دنیایی] پوت کرده باشد و خدا هم آفریده باشد! بله، کار حضرت باذن الله است، معلوم است که بهواسطه اذن خداست. اما مقصود از اذن خدا در اینجا، مشیت الهیه است؛ این اذن خدا، یک اذن بیرونی نیست که مثلاً برای وارد شدن یا چیزی برداشتن یا... اجازه میگیرید.
مثال این اذن بیرونی، داستان ابوحنیفه در مجلس امام صادق علیه السلام است. وارد مجلس حضرت شد، اجازه خواست بنشیند؛ حضرت به او توجه نفرمودند. دوباره و سهباره اجازه خواست؛ باز حضرت هیچ نفرمودند. خودش نشست! بعد از اینکه حضرت با او صحبت کردند و سؤالاتی پرسیدند و محکومش کردند، به حضرت گفت: در کوفه کسانی هستند که به شیخین و صحابه بد میگویند؛ اگر بشود، شما برایشان بنویسید که این کار را نکنند! حضرت فرمودند: فرمان نمیبرند. او گفت: اگر شما بنویسید و من پیامتان را ببرم، ترک میکنند. حضرت فرمودند: از اینجا تا کوفه چند فرسخ است؟ گفت: خیلی زیاد است. فرمودند: بین من و تو چقدر فاصله است؟ گفت: چیزی نیست. فرمودند: تو در منزل خودم بر من وارد شدی، سه بار اجازه خواستی که بنشینی، من اجازه ندادم، ولی از روی مخالفت با من بدون اجازه نشستی؛ چطور آنهایی که در آنجا هستند، از من اطاعت کنند؟[27]
خلاصه آن اذنی که خدای متعال در آیات مربوط به حضرت عیسی علیه السلام فرموده، اینگونه نیست؛ بلکه آن اذن، اذن مشیت است. این هم که میگوییم «اذنِ مشیت است»، نه به این معنا که حقیقت مشیت الهیه باشد؛ بلکه یعنی این اذن، یک رتبه از مراتب مشیت الهیه است. بعضی از وهابیهای حرامزاده (حرامزاده معنوی، نه ظاهری) اینجا خواستند مطلب را بشکنند؛ گفتند: «همه چیز به اذن خداست، درباره حضرت عیسی علیه السلام هم قرآن میگوید به اذن خداست، یعنی به مشیت خداست، یعنی خدا انجام داده، حضرت عیسی علیه السلام انجام نداده»! نه، اینگونه نیست؛ اذن که خود مشیت نیست؛ در هیچ جا نداریم که گفته باشند: «اذن، خود مشیت الهیه است». تحقق مشیت الهیه، هفت مرحله دارد؛ فرمود: «لَا يَكُونُ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ بِمَشِيئَةٍ وَ إِرَادَةٍ وَ قَدَرٍ وَ قَضَاءٍ وَ إِذْنٍ وَ كِتَابٍ وَ أَجَلٍ»؛[28] «هیچ چیزی، نه در زمین و نه در آسمان، وجود نمییابد مگر بهواسطه این امور هفتگانه: مشیت و اراده و قدر و قضا و اذن و کتاب و اجل». پس اذن، از مراتب فعل خداوند است در عالم.
امیرالمؤمنین علیه السلام، مبدأ علوم و تصرفات تمام انبیاء و اولیاء
مقصودم اینجاست که انسان باید ابتدا این سیر و این رشته را بیابد. من این رشته را فقط ترسیم کردم؛ اگر کسی بخواهد به آن برسد، باید برود کتابهایی را بخواند که در این رشته وارد شدهاند و در آن سخن گفتهاند، نه کتابهایی که اصلاً از رشته و از اول و آخر و وسط، سر در نمیآورند.
علی ای حال، هر ولیّی (اینجا استثناءبردار نیست) که در آن بالا برتر باشد، در این پایین برتر است. هر ولیّی، هر آنچه در آن بالا دارد را در این پایین آشکار میکند؛ هر آنچه در این پایین دارد، حقیقتش را در آن بالا دارد؛ آن حقیقتِ بالایی است که در این پایین آشکار شده است. ابتدا «تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ وَ طَالَعَهَا فَتَلَأْلَأَتْ» شده و به مقام بندگی رسیده، آن موقع «أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ» شده و مثال را در هویتش انداخته، بعدش «فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ» شده و کارهایش را از آن آشکار کرده. سیر توحیدی در عالم، این است.
لزوم درک درست و همهجانبه از مقام ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام
وقتی این سیر را فهمیدی، حالا اگر خواستی این مطلب را در امیرالمؤمنین علیه السلام پیاده کنی، باید رابطه حضرت با کل عالم خلقت را در نظر بگیری. خداوند متعال، ادله فراوانی را برای این حقیقت ولایی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و اهلبیت طاهرینِ آن حضرت علیهم السلام در عالم قرار داده است؛ باید این مجموعه را ببینی تا بتوانی یک انسان کامل درست کنی، نه اینکه فقط یک دماغ یا یک گوش درست کنی و بگویی همین است! باید همه را با همدیگر بسنجی و بتوانی یک هیکل انسانی درست کنی، همان که آقا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودهاند: «إنَّ الصُّورَةُ الإنْسانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَّةِ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ وَ هِيَ الكِتابُ الَّذى كَتَبَهُ بِيَدِهِ وَ هِيَ الْهَيْكَلُ الَّذى بَناهُ بِحِكْمَتِهِ وَ هِيَ مَجْمُوعُ صُوَرِ العالَمينَ وَ هِيَ الْمُخْتَصَرُ مِنَ العُلومِ في اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ وَ هِيَ الشَّاهِدُ عَلى كُلِّ غائِبٍ وَ هِيَ الحُجَّةُ عَلى كُلِّ جاحِدٍ وَ هِيَ الطَّريقُ الْمُسْتَقيمُ الى كُلِّ خَيْرٍ وَ هِيَ الصِّراطُ المَمْدُودُ بَيْنَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ»؛[29] «همانا صورت انسانی، بزرگترین حجت خداست بر خلقش، و همان است آن کتابی که خداوند به دست خود نوشته، و همان است آن هیکلی که خداوند با حکمت خود بنایش فرموده، و همان است مجموع صورتهای عالمیان، و همان است مختصر از علومِ در لوح محفوظ، و همان است شاهد بر هر غائب، و همان است حجت بر هر منکر، و همان است راه مستقیم به هر خیر، و همان است صراطِ کشیدهشده میان جنت و نار».
وقتی میخواهی یک مجسمه انسان درست کنی، باید پا را جای پا بگذاری، دست جای دست بگذاری، گوش را جای گوش بگذاری... اینجا هم اینطور است؛ باید بتوانی یک مجسمه کامل ولایت درست کنی. اگر این مجسمه ولایت درست شد، روح در آن دمیده میشود و زیبا میشود. اما اگر مثلاً فقط یک گوش درست کنی، آیا روح در آن دمیده میشود؟ فرض کنید حضرت عیسی علیه السلام فقط یک نوک پرنده درست میکرد؛ آیا روح پرنده در آن دمیده میشد؟ نه! پس باید همه اینها را با هم بسنجی.
وقتی همه را با هم سنجیدی، دیگر برایت حضرت عیسی و موسی و ابراهیم و نوح و آدم علیهم السلام تفاوت نمیکند. در نسبت با امیرالمؤمنین علیه السلام، ولیّی با ولیّ دیگر تفاوت ندارد؛ چون آن حضرت برتر و بالاتر از کلّ است و کلّ هرچه دارند شعاع آن حضرت است. آنوقت شما ببین امیرالمؤمنین علیه السلام چقدر از آن اسم اعظم الهی را داراست؛ ببین آن لطیفه الهیه در حقیقت اولیه امیرالمؤمنین علیه السلام چه هست و چقدر عظیم است و چه خاصیتی دارد.
تجلی نور امیرمؤمنان علیه السلام در هیاکل انبیاء و اولیاء
تمام آنچه در همه انبیاء و اولیاء و اوصیاء و بزرگان عالم و ملائکه مقربین و... رخ داده، همگی لطیفههایی است از آن لطیفه حضرت که در اینها دمیده شده؛ هرکدام از اینها هیکلی از هیکلهای توحید هستند که آن نور از آن صبح ازل بر آنها تابیده؛ «نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره؛[30] نوری که از صبح ازل طلوع میکند و آثارش بر هیکلهای توحید نمایان میشود».
صبح ازل، یک حقیقت است؛ آن نور، یک حقیقت است، انوار نیست. اما وقتی در این هیکلها میآید، آنوقت آثار میشود، دیگر یک اثر نیست. عرض کردم که به عنوان مثال، روح حیوانی یک روح است، آن فعل کلیاش یک فعل است، ولی وقتی میآید در قوا قرار میگیرد، متعین میشود به قوا. اینجا هم اینطور است؛ یک نور است، از یک صبح ازل است، ولی وقتی در هیاکل توحید آمد، آنوقت آثار میشود، دیگر یک اثر نیست، دیگر یک نور نیست. آن آثار هم خودشان آثار نورند، لذا آنها هم نورند، آنها هم غیر نور نیستند. اما چرا فرموده «آثار»؟ میخواهد بیان کند که این نور چقدر عظیم است که اینها همه آثار آن نور هستند و از جای دیگر نیستند.
وقتی مطلب را اینگونه فهمیدیم، چون از آن طرف هم میدانیم که اهلبیت علیهم السلام چه جایگاهی از حقیقت علم الهی و اسم اعظم خداوند را دارند،[31] آنوقت میفهمیم که این آیات در حق آن بزرگواران چگونه معنا میشود و ایشان چقدر میتوانند در عالم تصرف کنند.
اینکه میگویم «ما میدانیم»، یعنی مایی که اعتقاد به امیرالمؤمنین علیه السلام و روایات اهلبیت علیهم السلام داریم. در بیرون از این دایره که اوضاع خیلی خراب است؛ ما کاری به بیرون نداریم. در زمان خود امیرالمؤمنین علیه السلام هم اینطور بود؛ سلمان و ابوذر و مقداد و امثال ایشان، چند نفری بودند که دور همدیگر جمع میشدند و به حضرت و علوم حضرت اعتقاد داشتند.
سلیم بن قیس میگوید:[32] به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: من از سلمان و مقداد و ابوذر چیزی از تفسیر قرآن و احادیثی از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میشنوم، غیر آنچه در بیرون در نزد مردم (طرفداران خلافت غاصبه سقیفه بنیساعده) است؛ میآیم خدمت شما و شما همان چیزی که از این بزرگواران شنیدهام را تأیید میکنید. از آن طرف هم چیزهای زیادی از تفسیر قرآن و احادیث رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در نزد عامه میبینم که شما با آنها مخالفید و تمامش را باطل میدانید! آیا شما اینگونه میفرمایید که مردم از روی عمد بر رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ میبندند و قرآن را تفسیر به رأی میکنند؟
حضرت فرمودند: حالا که پرسیدی، پس بدان که در نزد مردم، حق و باطل هست، صدق و کذب هست، ناسخ و منسوخ هست، محکم و متشابه هست، عام و خاص هست، حفظ و وهم هست، گاهی هم در زمان خود رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر حضرت دروغ بستهاند! بعد فرمودند: راویان از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چهار قسماند: یک قسم، کسانی هستند که منافقاند اما اصحاب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودهاند؛ همه مردم میگویند «این آدم از اصحاب رسولخدا بوده»، ولی او به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ میبندد و هیچ پرهیزی هم از دروغبستن به حضرت ندارد. یک قسم، کسانی هستند که خطا کردهاند؛ خودشان آدمهای خوبیاند، ولی وهم کردهاند، درست نشنیدهاند؛ اگر بدانند که خطا کردهاند، برمیگردند. یک قسم، کسانی هستند که سخن قبلی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را شنیدهاند و گرفتهاند، ولی سخن بعدی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نشنیدهاند. مثل اینکه در روایات متعدد نقل شده که در زمان ملعون دومی، خود او و عدهای از اطرافیانش در حکم «مسح بر روی کفش» با امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت کردند و گفتند: خودمان دیدیم که رسولخدا بر روی کفش مسح کرد! حضرت فرمودند: قبل از نزول سوره مائده دیدید یا بعدش؟ گفتند: نمیدانیم. حضرت فرمودند: ولی من میدانم که بعد از نزول سوره مائده، دیگر رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این کار را نکردند.[33] این همان کسی است که سخن قبلی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را حفظ کرده، ولی سخن بعدی حضرت را نشنیده. پس این سه قسم، هر سه از اعتبار افتاد؛ اولی که اصلاً نفاق کرده، دومی بهخاطر اینکه از روی وهم گفته، دومی هم بهخاطر اینکه سخن اول را شنیده و سخن دوم را نشنیده.
بعد حضرت فرمودند: اما یک کسی هست که از این سه تا قسم بیرون است. او کسی است که سخن اول رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را شنیده، سخن دوم را هم شنیده و هر کدام را در جایگاه خودش دانسته. هیچ وقت هم در سخن رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وهم نکرده؛ همان طوری که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده، بدون کم و زیاد شنیده و بدون کم و زیاد آورده. هیچ وقت هم بر رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ نبسته و همیشه راست گفته.
مشخص است که فقط این چهارمی ارزش دارد دیگر. بعد حضرت فرمودند: آن منم. حضرت میتوانستند افراد سه قسم اول را هم بشمارند؛ میتوانستند بگویند: فلانی وهمی است، فلانی حرف اول را شنیده و حرف دوم را نشنیده، فلانی منافق است و به رسولخدا دروغ بسته! همچنان که در برخی جاها، حضرت این افراد را نشان دادند. یکی از شیعیان به حضرت عرض کرد: من شما را دوست میدارم. یکی از خوارج ملعون که آنجا بود، به رفیقش گفت: ببین! یکی به او گفت «دوستت دارم»، او هم گفت «راست میگویی»! رفیق ملعونش گفت: چیز عجیبی نیست! وقتی یکی به او میگوید «دوستت دارم»، او هم باید بگوید «راست میگویی»! میدانی که من او را دوست ندارم؛ الآن میروم همان جمله را به او میگویم و او هم همان جواب را میدهد! رفت به حضرت گفت: من شما را دوست میدارم. حضرت فرمودند: دروغ میگویی! او شروع کرد به گریه و ناله؛ گفت: راست میگویم! حضرت فرمودند: دروغ میگویی![34] در روایت دیگر آمده که یکی به حضرت گفت: من شما را دوست دارم. حضرت فرمودند: دروغ میگویی! سه بار تکرار کرد؛ حضرت فرمودند: خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از ابدان آفریده و محبین ما را به ما عرضه کرده (هر کدام از ارواح که اعتراف داشتند، اینجا هم دارند)؛ چرا در آنجا نیستی؟[35] این دو هزار سال، معنایش این طلوع و غروب خورشید ما نیست؛ درواقع حضرت میفرمایند: من همین الآن دارم به حقیقت تو نگاه میکنم و میبینیم که دوستدار من نیستی، همان حقیقتی که خودت به رفیقت گفتی! به تعبیر روشنتر، حضرت میگویند: من همان حرف اولت را شنیدم! چرا میگویم دروغ میگویی؟ چون حرف اولت را شنیدم که به رفیقت گفتی من را دوست نداری!
جمعبندی بحث
مقصودم اینجاست که اگر حضرت عیسی علیه السلام این سه حقیقت الهیه (خلق و رزق و احیاء) را اینگونه دارد، ببینید امیرالمؤمنین علیه السلام چه مقامی در این سه حقیقت دارد! امیرالمؤمنین علیه السلام از همه انبیاء و همه اولیاء و همه اوصیاء و همه ملائکه مقربین و... برتر است. هرکدام از اینها، نوری از انوار آن بزرگوار را دارند، شعاعی از شعاعهای آن بزرگوار را دارند. اگر هرکدام از اینها علمی را دارند، آن علمشان یک نمودی از نمودِ نمودِ نمودِ علم آن حضرت است؛ اگر اسم اعظمی میدانند، شعاعِ شعاعِ شعاعِ (نمیدانم چه اندازه فاصله دارد) اسم اعظمی است که آن حضرت میداند. آنوقت امیرالمؤمنین علیه السلام چه ولایت و تصرفی را دارد؟ امیرالمؤمنین علیه السلام چه احیاهایی دارد، چه رزقهایی دارد، چه خلقهایی دارد، چه اماتههایی دارد؟ اگر حضرت یک مرتبه به یک کسی بگوید «مُتْ؛ بمیر»، نمیمیرد؟! حضرت به آن مرد فرمودند «چخ»، سگ شد! گریه کرد، حضرت برگرداندند.[36] خلاصه بر میزان این رشته الهیه علمیه و این تحمل علمیه و این اظهار علمیه در انبیاء و در تمام عالم، معلوم میشود که امیرالمؤمنین علیه السلام چه جایگاهی دارد و معنا و حقیقت این آیات درباره امیرالمؤمنین علیه السلام چگونه است.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (PDF) (MP3)
[1]. الكافي، ج2، ص84.
[2]. [این مضمون در کتب متعدد روایی نقل شده است؛ برای نمونه:] عوالي اللئالي، ج2، ص11.
[3]. برای نمونه: وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ ؛ (98) البينة: 5.
[4]. برای نمونه: قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ ؛ (15) الحجر: 39ـ40.
[5]. روایت معروف رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که در منابع متعدد نقل شده است؛ برای نمونه: مصباح الشريعة، ص13.
[6]. «روي عنه علیه السلام أنه لما سأله كميل بن زياد عن الحقيقة فقال: ما لك و الحقيقة؟ فقال: أ و لست صاحب سرك؟ فقال علیه السلام: بلي و لكن يترشح عليك ما يطفح مني. فقال كميل: أ و مثلك يخيب سائلا؟ قال علیه السلام: الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة. فقال كميل: زدني بيانا. فقال علیه السلام: محو الموهوم مع صحو المعلوم. فقال: زدني بيانا. فقال علیه السلام: هتك الستر لغلبة السر. فقال: زدني بيانا. فقال علیه السلام: جذب الأحدية بصفة التوحيد. قال: زدني بيانا. قال علیه السلام نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره. قال: زدني بيانا. قال علیه السلام: أطفأ السراج فقد طلع الصباح»؛ روضة المتقين، ج2، ص81؛ منهاج البراعة، ج19، ص247.
[7]. این حقیقت در ادعیه متعدد بیان شده؛ برای نمونه: «عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: تَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ وَ لَمْ يَسْأَلِ الْعِبَادُ مِثْلَكَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ وَ رَسُولِكَ وَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ مُوسَى كَلِيمِكَ وَ نَجِيِّكَ وَ عِيسَى كَلِمَتِكَ وَ رُوحِكَ وَ أَسْأَلُكَ بِصُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ تَوْرَاةِ مُوسَى وَ زَبُورِ دَاوُدَ وَ إِنْجِيلِ عِيسَى وَ قُرْآنِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ بِكُلِّ وَحْيٍ أَوْحَيْتَهُ وَ قَضَاءٍ أَمْضَيْتَهُ وَ حَقٍّ قَضَيْتَهُ وَ غَنِيٍّ أَغْنَيْتَهُ وَ ضَالٍّ هَدَيْتَهُ وَ سَائِلٍ أَعْطَيْتَهُ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي وَضَعْتَهُ عَلَى اللَّيْلِ فَأَظْلَمَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي وَضَعْتَهُ عَلَى النَّهَارِ فَاسْتَنَارَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي وَضَعْتَهُ عَلَى الْأَرْضِ فَاسْتَقَرَّتْ وَ دَعَمْتَ بِهِ السَّمَاوَاتِ فَاسْتَقَلَّتْ وَ وَضَعْتَهُ عَلَى الْجِبَالِ فَرَسَتْ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي بَثَثْتَ بِهِ الْأَرْزَاقَ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي تُحْيِي بِهِ الْمَوْتَى وَ أَسْأَلُكَ بِمَعَاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ وَ مُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ كِتَابِكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَرْزُقَنِي حِفْظَ الْقُرْآنِ وَ أَصْنَافَ الْعِلْمِ وَ أَنْ تُثَبِّتَهَا فِي قَلْبِي وَ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ أَنْ تُخَالِطَ بِهَا لَحْمِي وَ دَمِي وَ عِظَامِي وَ مُخِّي وَ تَسْتَعْمِلَ بِهَا لَيْلِي وَ نَهَارِي بِرَحْمَتِكَ وَ قُدْرَتِكَ فَإِنَّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِكَ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ قَالَ وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ زِيَادَةُ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعَاكَ بِهِ عِبَادُكَ الَّذِينَ اسْتَجَبْتَ لَهُمْ وَ أَنْبِيَاؤُكَ فَغَفَرْتَ لَهُمْ وَ رَحِمْتَهُمْ وَ أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ أَنْزَلْتَهُ فِي كُتُبِكَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي اسْتَقَرَّ بِهِ عَرْشُكَ وَ بِاسْمِكَ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الْفَرْدِ الْوَتْرِ الْمُتَعَالِ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْكَانَ كُلَّهَا الطَّاهِرِ الطُّهْرِ الْمُبَارَكِ الْمُقَدَّسِ الْحَيِ الْقَيُّومِ نُورِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْكَبِيرِ الْمُتَعَالِ وَ كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ بِالْحَقِّ وَ كَلِمَاتِكَ التَّامَّاتِ وَ نُورِكَ التَّامِّ وَ بِعَظَمَتِكَ وَ أَرْكَانِكَ»؛ الكافي، ج2، ص576ـ577.
[8]. «عَنْ كُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ أَنَّهُ قَالَ: سَأَلْتُ مَوْلَانَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً علیه السلام فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أُرِيدُ أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسِي قَالَ يَا كُمَيْلُ وَ أَيَّ الْأَنْفُسِ تُرِيدُ أَنْ أُعَرِّفَكَ قُلْتُ يَا مَوْلَايَ هَلْ هِيَ إِلَّا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ قَالَ يَا كُمَيْلُ إِنَّمَا هِيَ أَرْبَعَةٌ النَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ خَمْسُ قُوًى وَ خَاصِيَّتَانِ فَالنَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى جَاذِبَةٌ و مَاسِكَةٌ وَ هَاضِمَةٌ وَ دَافِعَةٌ وَ مُرَبِّيَةٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الزِّيَادَةُ وَ النُّقْصَانُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْكَبِدِ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْقَلْبِ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى فِكْرٌ وَ ذِكْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَبَاهَةٌ وَ لَيْسَ لَهَا انْبِعَاثٌ وَ هِيَ أَشْبَهُ الْأَشْيَاءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَكِيَّةِ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ النَّزَاهَةُ وَ الْحِكْمَةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى بَهَاءٌ فِي فَنَاءٍ وَ نَعِيمٌ فِي شَقَاءٍ وَ عِزٌّ فِي ذُلٍّ وَ فَقْرٌ فِي غَنَاءٍ وَ صَبْرٌ فِي بَلَاءٍ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ وَ هَذِهِ الَّتِي مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَّهِ وَ إِلَيْهِ تَعُودُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي وَ قَالَ تَعَالَى يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً وَ الْعَقْلُ فِي وَسَطِ الْكُلِّ»؛ بحار الانوار، ج58، ص84.
[9]. «وَ سُئِلَ علیه السلام عَنِ الْعَالَمِ الْعُلْوِيِّ فَقَالَ: صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَادِّ عَالِيَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعْدَادِ تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ وَ طَالَعَهَا فَتَلَأْلَأَتْ وَ أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ وَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ إِنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَائِلِ عِلَلِهَا وَ إِذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الْأَضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَادَ»؛ المناقب، ج2، ص49.
[10]. (20) طه: 5.
[11]. أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ * أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذيرِ ؛ (67) الملك: 16ـ17.
[12]. وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ ؛ (43) الزخرف: 84.
[13]. هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ ؛ (57) الحدید: 4.
[14]. وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ ؛ (50) ق: 16.
[15]. أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ ؛ (58) المجادلة: 7.
[16]. الاحتجاج، ج1، ص246.
[17]. اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ؛ (39) الزمر: 42.
[18]. قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ ؛ (32) السجدة: 11.
[19]. «فاول كلمة كتب الله سبحانه بالقلم هو الخلق الاول و هم ارواح الانبياء عليهم السلام جعلهم الله سبحانه سفراء بينه و بين خلقه و لهم جهتان جهة الى ربهم و هي ابسط مراتبهم و ارقّها و الطفها و جهة الى الخلق و هي اغلظ مراتبهم و اشبهها بالخلق و لذلك شبّه مرتبتهم بورقة الآس حيث أن اعليها دقيق مستطيل و اسفلها غليظ مستدير فهم الوسائط و الرسل و المبلغون عن الله سبحانه يتلقون بلغة التوحيد عن ربّهم و يبلغون بلغة التكثير الى خلقه»؛ الفطرة السليمة، ج2، ص36.
[20]. «جَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ7 فَقَالَ: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یعْرِفُونَ كُلًّا بِسِیماهُمْ ؟ فَقَالَ7: نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»؛ الكافی، ج1، ص184.
[21]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛ (5) المائدة: 110.
[22]. نمونههایی در جلسه چهارم همین مباحث گذشت. رجوع شود به: بحار الانوار، ج41، ص191، «باب استجابة دعواته صلوات الله عليه في إحياء الموتى و شفاء المرضى و ابتلاء الأعداء بالبلايا و نحو ذلك».
[23]. رجوع شود به کتاب: اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات.
[24]. «قَالَ بَعْضُ الثِّقَاتِ وَجَدْتُ بِخَطِّهِ علیه السلام مَكْتُوباً عَلَى ظَهْرِ كِتَابٍ: قَدْ صَعِدْنَا ذُرَى الْحَقَائِقِ بِأَقْدَامِ النُّبُوَّةِ وَ الْوَلَايَةِ وَ نَوَّرْنَا السَّبْعَ الطَّرَائِقَ بِأَعْلَامِ الْفُتُوَّةِ فَنَحْنُ لُيُوثُ الْوَغَى وَ غُيُوثُ النَّدَى وَ فِينَا السَّيْفُ وَ الْقَلَمُ فِي الْعَاجِلِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ وَ الْعَلَمُ فِي الْآجِلِ وَ أَسْبَاطُنَا خُلَفَاءُ الدِّينِ وَ حُلَفَاءُ الْيَقِينِ وَ مَصَابِيحُ الْأُمَمِ وَ مَفَاتِيحُ الْكَرَمِ فَالْكَلِيمُ أُلْبِسَ حُلَّةَ الِاصْطِفَاءِ لَمَّا عَهِدْنَا مِنْهُ الْوَفَاءَ وَ رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ وَ شِيعَتُنَا الْفِئَةُ النَّاجِيَةُ وَ الْفِرْقَةُ الزَّاكِيَةُ صَارُوا لَنَا رِدْءاً وَ صَوْناً وَ عَلَى الظَّلَمَةِ أَلْباً وَ عَوْناً وَ سَيَنْفَجِرُ لَهُمْ يَنَابِيعُ الْحَيَوَانِ بَعْدَ لَظَى النِّيرَانِ لِتَمَامِ الطَّوَاوِيَةِ وَ الطَّوَاسِينِ مِنَ السِّنِينَ»؛ بحار الانوار، ج75، ص378.
[25]. (5) المائدة: 110.
[26]. «عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ وَ الْكَفَافَ وَ ارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَ الْوَلَدَ»؛ الكافي، ج2، ص140. «عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيِّ رَفَعَهُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السلام قَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِرَاعِي إِبِلٍ فَبَعَثَ يَسْتَسْقِيهِ فَقَالَ أَمَّا مَا فِي ضُرُوعِهَا فَصَبُوحُ الْحَيِ وَ أَمَّا مَا فِي آنِيَتِنَا فَغَبُوقُهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم اللَّهُمَّ أَكْثِرْ مَالَهُ وَ وُلْدَهُ ثُمَّ مَرَّ بِرَاعِي غَنَمٍ فَبَعَثَ إِلَيْهِ يَسْتَسْقِيهِ فَحَلَبَ لَهُ مَا فِي ضُرُوعِهَا وَ أَكْفَأَ مَا فِي إِنَائِهِ فِي إِنَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ بَعَثَ إِلَيْهِ بِشَاةٍ وَ قَالَ هَذَا مَا عِنْدَنَا وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ نَزِيدَكَ زِدْنَاكَ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ الْكَفَافَ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ دَعَوْتَ لِلَّذِي رَدَّكَ بِدُعَاءٍ عَامَّتُنَا نُحِبُّهُ وَ دَعَوْتَ لِلَّذِي أَسْعَفَكَ بِحَاجَتِكَ بِدُعَاءٍ كُلُّنَا نَكْرَهُهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّ مَا قَلَّ وَ كَفَى خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ وَ أَلْهَى اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْكَفَافَ»؛ الكافي، ج2، ص140ـ141.
[27]. «...أَبُو زُهَيْرِ بْنُ شَبِيبِ بْنِ أَنَسٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ غُلَامٌ مِنْ كِنْدَةَ فَاسْتَفْتَاهُ فِي مَسْأَلَةٍ فَأَفْتَاهُ فِيهَا فَعَرَفْتُ الْغُلَامَ وَ الْمَسْأَلَةَ فَقَدِمْتُ الْكُوفَةَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي حَنِيفَةَ فَإِذَا ذَاكَ الْغُلَامُ بِعَيْنِهِ يَسْتَفْتِيهِ فِي تِلْكَ الْمَسْأَلَةِ بِعَيْنِهَا فَأَفْتَاهُ فِيهَا بِخِلَافِ مَا أَفْتَاهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 فَقُمْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ وَيْلَكَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِنِّي كُنْتُ الْعَامَ حَاجّاً فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ7 مُسَلِّماً عَلَيْهِ فَوَجَدْتُ هَذَا الْغُلَامَ يَسْتَفْتِيهِ فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ بِعَيْنِهَا فَأَفْتَاهُ بِخِلَافِ مَا أَفْتَيْتَهُ فَقَالَ وَ مَا يَعْلَمُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ أَنَا أَعْلَمُ مِنْهُ أَنَا لَقِيتُ الرِّجَالَ وَ سَمِعْتُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ صُحُفِيٌّ أَخَذَ الْعِلْمَ مِنَ الْكُتُبِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي وَ اللَّهِ لَأَحُجَّنَّ وَ لَوْ حَبْواً قَالَ فَكُنْتُ فِي طَلَبِ حِجَّةٍ فَجَاءَتْنِي حِجَّةٌ فَحَجَجْتُ فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ7 فَحَكَيْتُ لَهُ الْكَلَامَ فَضَحِكَ ثُمَّ قَالَ أَمَّا فِي قَوْلِهِ إِنِّي رَجُلٌ صُحُفِيٌّ فَقَدْ صَدَقَ قَرَأْتُ صُحُفَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى فَقُلْتُ وَ مَنْ لَهُ بِمِثْلِ تِلْكَ الصُّحُفِ قَالَ فَمَا لَبِثْتُ أَنْ طَرَقَ الْبَابَ طَارِقٌ وَ كَانَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لِلْغُلَامِ انْظُرْ مَنْ ذَا فَرَجَعَ الْغُلَامُ فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ قَالَ أَدْخِلْهُ فَدَخَلَ فَسَلَّمَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 فَرَدَّ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَ تَأْذَنُ لِي فِي الْقُعُودِ فَأَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ يُحَدِّثُهُمْ وَ لَمْ يَلْتَفِتْ إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ الثَّانِيَةَ وَ الثَّالِثَةَ فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَيْهِ فَجَلَسَ أَبُو حَنِيفَةَ مِنْ غَيْرِ إِذْنِهِ فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّهُ قَدْ جَلَسَ الْتَفَتَ إِلَيْهِ فَقَالَ أَيْنَ أَبُو حَنِيفَةَ فَقِيلَ هُوَ ذَا أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَقَالَ أَنْتَ فَقِيهُ أَهْلِ الْعِرَاقِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَبِمَا تُفْتِيهِمْ قَالَ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ6 قَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ تَعْرِفُ كِتَابَ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَ تَعْرِفُ النَّاسِخَ وَ الْمَنْسُوخَ قَالَ نَعَمْ قَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ لَقَدِ ادَّعَيْتَ عِلْماً وَيْلَكَ مَا جَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا عِنْدَ أَهْلِ الْكِتَابِ الَّذِينَ أُنْزِلَ عَلَيْهِمْ وَيْلَكَ وَ لَا هُوَ إِلَّا عِنْدَ الْخَاصِّ مِنْ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّنَا صلّی الله علیه و آله و سلّم مَا وَرَّثَكَ اللَّهُ مِنْ كِتَابِهِ حَرْفاً فَإِنْ كُنْتَ كَمَا تَقُولُ وَ لَسْتَ كَمَا تَقُولُ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ أَيْنَ ذَلِكَ مِنَ الْأَرْضِ قَالَ أَحْسَبُهُ مَا بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ تَعْلَمُونَ أَنَّ النَّاسَ يُقْطَعُ عَلَيْهِمْ بَيْنَ الْمَدِينَةِ وَ مَكَّةَ فَتُؤْخَذُ أَمْوَالُهُمْ وَ لَا يُؤْمَنُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ يُقْتَلُونَ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَسَكَتَ أَبُو حَنِيفَةَ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً أَيْنَ ذَلِكَ مِنَ الْأَرْضِ قَالَ الْكَعْبَةُ قَالَ أَ فَتَعْلَمُ أَنَّ الْحَجَّاجَ بْنَ يُوسُفَ حِينَ وَضَعَ الْمَنْجَنِيقَ عَلَى ابْنِ الزُّبَيْرِ فِي الْكَعْبَةِ فَقَتَلَهُ كَانَ آمِناً فِيهَا قَالَ فَسَكَتَ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِذَا وَرَدَ عَلَيْكَ شَيْءٌ لَيْسَ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ لَمْ تَأْتِ بِهِ الْآثَارُ وَ السُّنَّةُ كَيْفَ تَصْنَعُ فَقَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَقِيسُ وَ أَعْمَلُ فِيهِ بِرَأْيِي قَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ الْمَلْعُونُ قَاسَ عَلَى رَبِّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ فَسَكَتَ أَبُو حَنِيفَةَ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَيُّمَا أَرْجَسُ الْبَوْلُ أَوِ الْجَنَابَةُ فَقَالَ الْبَوْلُ فَقَالَ فَمَا بَالُ النَّاسِ يَغْتَسِلُونَ مِنَ الْجَنَابَةِ وَ لَا يَغْتَسِلُونَ مِنَ الْبَوْلِ فَسَكَتَ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَيُّمَا أَفْضَلُ الصَّلَاةُ أَمِ الصَّوْمُ قَالَ الصَّلَاةُ قَالَ فَمَا بَالُ الْحَائِضِ تَقْضِي صَوْمَهَا وَ لَا تَقْضِي صَلَاتَهَا فَسَكَتَ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ أُمُّ وَلَدٍ وَ لَهُ مِنْهَا ابْنَةٌ وَ كَانَتْ لَهُ حُرَّةٌ لَا تَلِدُ فَزَارَتِ الصَّبِيَّةُ بِنْتُ أُمِّ الْوَلَدِ أَبَاهَا فَقَامَ الرَّجُلُ بَعْدَ فَرَاغِهِ مِنْ صَلَاةِ الْفَجْرِ فَوَاقَعَ أَهْلَهُ الَّتِي لَا تَلِدُ وَ خَرَجَ إِلَى الْحَمَّامِ فَأَرَادَتِ الْحُرَّةُ أَنْ تَكِيدَ أُمَّ الْوَلَدِ وَ ابْنَتَهَا عِنْدَ الرَّجُلِ فَقَامَتْ إِلَيْهَا بِحَرَارَةِ ذَلِكَ الْمَاءِ فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا وَ هِيَ نَائِمَةٌ فَعَالَجَتْهَا كَمَا يُعَالِجُ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ فَعَلِقَتْ أَيُّ شَيْءٍ عِنْدَكَ فِيهَا قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا عِنْدِي فِيهَا شَيْءٌ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ جَارِيَةٌ فَزَوَّجَهَا مِنْ مَمْلُوكٍ لَهُ وَ غَابَ الْمَمْلُوكُ فَوُلِدَ لَهُ مِنْ أَهْلِهِ مَوْلُودٌ وَ وُلِدَ لِلْمَمْلُوكِ مَوْلُودٌ مِنْ أُمِّ وَلَدٍ لَهُ فَسَقَطَ الْبَيْتُ عَلَى الْجَارِيَتَيْنِ وَ مَاتَ الْمَوْلَى مَنِ الْوَارِثُ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا وَ اللَّهِ مَا عِنْدِي فِيهَا شَيْءٌ فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً بِالْكُوفَةِ يَزْعُمُونَ أَنَّكَ تَأْمُرُهُمْ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَقَالَ وَيْلَكَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ لَمْ يَكُنْ هَذَا مَعَاذَ اللَّهِ فَقَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّهُمْ يُعَظِّمُونَ الْأَمْرَ فِيهِمَا قَالَ فَمَا تَأْمُرُنِي قَالَ تَكْتُبُ إِلَيْهِمْ قَالَ بِمَا ذَا قَالَ تَسْأَلُهُمْ الْكَفَّ عَنْهُمَا قَالَ لَا يُطِيعُونِّي قَالَ بَلَى أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِذَا كُنْتَ أَنْتَ الْكَاتِبَ وَ أَنَا الرَّسُولُ أَطَاعُونِي قَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ أَبَيْتَ إِلَّا جَهْلًا كَمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْكُوفَةِ مِنَ الْفَرَاسِخِ قَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَا لَا يُحْصَى فَقَالَ كَمْ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ قَالَ لَا شَيْءَ قَالَ أَنْتَ دَخَلْتَ عَلَيَّ فِي مَنْزِلِي فَاسْتَأْذَنْتَ فِي الْجُلُوسِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ آذَنْ لَكَ فَجَلَسْتَ بِغَيْرِ إِذْنِي خِلَافاً عَلَيَّ كَيْفَ يُطِيعُونِّي أُولَئِكَ وَ هُمْ هُنَاكَ وَ أَنَا هَاهُنَا قَالَ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَ خَرَجَ وَ هُوَ يَقُولُ أَعْلَمُ النَّاسِ وَ لَمْ نَرَهُ عِنْدَ عَالِمٍ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الْحَضْرَمِيُّ جُعِلْتُ فِدَاكَ الْجَوَابُ فِي الْمَسْأَلَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ فَقَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ فَقَالَ مَعَ قَائِمِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً فَمَنْ بَايَعَهُ وَ دَخَلَ مَعَهُ وَ مَسَحَ عَلَى يَدِهِ وَ دَخَلَ فِي عَقْدِ أَصْحَابِهِ كَانَ آمِنا»؛ علل الشرائع، ج1، ص89.
[28]. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَا يَكُونُ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ بِمَشِيئَةٍ وَ إِرَادَةٍ وَ قَدَرٍ وَ قَضَاءٍ وَ إِذْنٍ وَ كِتَابٍ وَ أَجَلٍ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَقْدِرُ عَلَى نَقْضِ وَاحِدَةٍ فَقَدْ كَفَرَ»؛ الكافي، ج1، ص149.
[29]. الكتاب المبين، ج4، ص374، به نقل از کشکول شیخ؛ الكلمات المخزونة، ج3، ص119.
[30]. «روي عنه علیه السلام أنه لما سأله كميل بن زياد عن الحقيقة فقال: ما لك و الحقيقة؟ فقال: أ و لست صاحب سرك؟ فقال علیه السلام: بلي و لكن يترشح عليك ما يطفح مني. فقال كميل: أ و مثلك يخيب سائلا؟ قال علیه السلام: الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة. فقال كميل: زدني بيانا. فقال علیه السلام: محو الموهوم مع صحو المعلوم. فقال: زدني بيانا. فقال علیه السلام: هتك الستر لغلبة السر. فقال: زدني بيانا. فقال علیه السلام: جذب الأحدية بصفة التوحيد. قال: زدني بيانا. قال علیه السلام نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره. قال: زدني بيانا. قال علیه السلام: أطفأ السراج فقد طلع الصباح»؛ روضة المتقين، ج2، ص81؛ منهاج البراعة، ج19، ص247.
[31]. تعداد زیادی از این روایات در جلسه دهم از همین مباحث گذشت.
[32]. در بندهای پیش رو، استاد مروری بر این روایت سلیم دارند و در ضمنش به احادیث دیگری نیز اشاره میکنند: «عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ الْمِقْدَادِ وَ أَبِي ذَرٍّ شَيْئاً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ أَحَادِيثَ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم غَيْرَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ رَأَيْتُ فِي أَيْدِي النَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَ مِنَ الْأَحَادِيثِ عَنْ نَبِيِّ اللَّهِ علیه السلام أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِيهَا وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ بَاطِلٌ أَ فَتَرَى النَّاسَ يَكْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّدِينَ وَ يُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ قَالَ فَأَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً وَ قَدْ كُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلَى عَهْدِهِ حَتَّى قَامَ خَطِيباً فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ ثُمَّ كُذِبَ عَلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ إِنَّمَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْإِيمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ لَا يَتَأَثَّمُ وَ لَا يَتَحَرَّجُ أَنْ يَكْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقُوهُ وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ- وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْكَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ حَمَلُوهُمْ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ وَ أَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ وَ رَجُلٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ شَيْئاً لَمْ يَحْمِلْهُ عَلَى وَجْهِهِ وَ وَهِمَ فِيهِ وَ لَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً فَهُوَ فِي يَدِهِ يَقُولُ بِهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ وَ يَرْوِيهِ فَيَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَمْ يَقْبَلُوهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَرَفَضَهُ وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم شَيْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَى عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَ لَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ وَ آخَرَ رَابِعٍ لَمْ يَكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَمْ يَنْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَ رَفَضَ الْمَنْسُوخَ فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْكَلَامُ لَهُ وَجْهَانِ كَلَامٌ عَامٌّ وَ كَلَامٌ خَاصٌّ مِثْلُ الْقُرْآنِ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَيَشْتَبِهُ عَلَى مَنْ لَمْ يَعْرِفْ وَ لَمْ يَدْرِ مَا عَنَى اللَّهُ بِهِ وَ رَسُولُهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ لَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم كَانَ يَسْأَلُهُ عَنِ الشَّيْءِ فَيَفْهَمُ وَ كَانَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْأَلُهُ وَ لَا يَسْتَفْهِمُهُ حَتَّى إِنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ الْأَعْرَابِيُّ وَ الطَّارِئُ فَيَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حَتَّى يَسْمَعُوا وَ قَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَ كُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةً فَيُخْلِينِي فِيهَا أَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ وَ قَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنَّهُ لَمْ يَصْنَعْ ذَلِكَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَيْرِي فَرُبَّمَا كَانَ فِي بَيْتِي يَأْتِينِي رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَكْثَرُ ذَلِكَ فِي بَيْتِي وَ كُنْتُ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْضَ مَنَازِلِهِ أَخْلَانِي وَ أَقَامَ عَنِّي نِسَاءَهُ فَلَا يَبْقَى عِنْدَهُ غَيْرِي وَ إِذَا أَتَانِي لِلْخَلْوَةِ مَعِي فِي مَنْزِلِي لَمْ تَقُمْ عَنِّي فَاطِمَةُ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ بَنِيَّ وَ كُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِي وَ إِذَا سَكَتُّ عَنْهُ وَ فَنِيَتْ مَسَائِلِي ابْتَدَأَنِي فَمَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِيهَا وَ أَمْلَاهَا عَلَيَّ فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا وَ دَعَا اللَّهَ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ لَا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَيَّ وَ كَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللَّهَ لِي بِمَا دَعَا وَ مَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ وَ لَا أَمْرٍ وَ لَا نَهْيٍ كَانَ أَوْ يَكُونُ وَ لَا كِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلَى أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ إِلَّا عَلَّمَنِيهِ وَ حَفِظْتُهُ فَلَمْ أَنْسَ حَرْفاً وَاحِداً ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِي وَ دَعَا اللَّهَ لِي أَنْ يَمْلَأَ قَلْبِي عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُكْماً وَ نُوراً فَقُلْتُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مُنْذُ دَعَوْتَ اللَّهَ لِي بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَيْئاً وَ لَمْ يَفُتْنِي شَيْءٌ لَمْ أَكْتُبْهُ أَ فَتَتَخَوَّفُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ فِيمَا بَعْدُ فَقَالَ لَا لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَ الْجَهْلَ»؛ الكافي، ج1، ص62-63.
[33]. برای نمونه: «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّ عَلِيّاً علیه السلام خَالَفَ الْقَوْمَ فِي الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ عَلَى عَهْدِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ قَالُوا رَأَيْنَا النَّبِيَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَمْسَحُ عَلَى الْخُفَّيْنِ قَالَ فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام قَبْلَ نُزُولِ الْمَائِدَةِ أَوْ بَعْدَهَا قَقَالُوا لَا نَدْرِي قَالَ وَ لَكِنْ أَدْرِي أَنَّ النَّبِيَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم تَرَكَ الْمَسْحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ حِينَ نَزَلَتِ الْمَائِدَةُ وَ لَأَنْ أَمْسَحَ عَلَى ظَهْرِ حِمَارٍ أَحَبُّ إِلَيَّ أَنْ أَمْسَحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ وَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ »؛ تفسير العياشي، ج1، ص301.
[34]. «عَنْ سَعْدٍ الْخَفَّافِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَوْماً جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ فَأَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ شِيعَتِهِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ أَنِّي أَدِينُهُ بِحُبِّكَ فِي السِّرِّ كَمَا أَدِينُهُ بِحُبِّكَ فِي الْعَلَانِيَةِ وَ أَتَوَلَّاكَ فِي السِّرِّ كَمَا أَتَوَلَّاكَ فِي الْعَلَانِيَةِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام صَدَقْتَ أَمَا فَاتَّخِذْ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً فَإِنَّ الْفَقْرَ أَسْرَعُ إِلَى شِيعَتِنَا مِنَ السَّيْلِ إِلَى قَرَارِ الْوَادِي قَالَ فَوَلَّى الرَّجُلُ وَ هُوَ يَبْكِي فَرَحاً لِقَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام صَدَقْتَ قَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ يُحَدِّثُ صَاحِباً لَهُ قَرِيباً مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ تَاللَّهِ إِنْ رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ قَطُّ إِنَّهُ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ إِنِّي لَأُحِبُّكَ فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ فَقَالَ لَهُ الْآخَرُ أَنَا مَا أَنْكَرْتُ مِنْ ذَلِكَ لَمْ يَجِدْ بُدّاً مِنْ أَنَّهُ إِذَا قِيلَ لَهُ إِنِّي لَأُحِبُّكَ أَنْ يَقُولَ لَهُ صَدَقْتَ تَعْلَمُ أَنِّي لَأُحِبُّهُ [قَالَ لَا] قَالَ فَأَنَا أَقُومُ فَأَقُولُ لَهُ مِثْلَ مَقَالَةِ الرَّجُلِ فَيَرُدُّ عَلَيَّ مِثْلَ مَا رَدَّ عَلَيْهِ قَالَ نَعَمْ فَقَامَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَةِ الْأَوَّلِ فَنَظَرَ إِلَيْهِ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ لَهُ كَذَبْتَ لَا وَ اللَّهِ مَا تُحِبُّنِي وَ لَا أُحِبُّكَ قَالَ فَبَكَى الْخَارِجِيُّ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَتَسْتَقْبِلُنِي بِهَذَا وَ قَدْ عَلِمَ اللَّهُ خِلَافَهُ ابْسُطْ يَدَيْكَ أُبَايِعْكَ قَالَ عَلَى مَا ذَا قَالَ عَلَى مَا عَمِلَ زُرَيْقٌ وَ حَبْتَرٌ قَالَ فَمَدَّ يَدَهُ وَ قَالَ لَهُ اصْفِقْ لَعَنَ اللَّهُ الِاثْنَيْنِ وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِكَ قَدْ قُتِلْتَ عَلَى ضَلَالٍ وَ وَطِئَتْ وَجْهَكَ دَوَابُّ الْعِرَاقِ فَلَا تَغُرَّنَّكَ قُوَّتُكَ قَالَ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ عَلَيْهِ أَهْلُ النَّهْرَوَانِ وَ خَرَجَ الرَّجُلُ مَعَهُمْ فَقُتِلَ»؛ بصائر الدرجات، ص391.
[35]. «عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ هُوَ مَعَ أَصْحَابِهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَنَا وَ اللَّهِ أُحِبُّكَ وَ أَتَوَلَّاكَ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام كَذَبْتَ قَالَ بَلَى وَ اللَّهِ إِنِّي أُحِبُّكَ وَ أَتَوَلَّاكَ فَكَرَّرَ ثَلَاثاً فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام كَذَبْتَ مَا أَنْتَ كَمَا قُلْتَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ ثُمَّ عَرَضَ عَلَيْنَا الْمُحِبَّ لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ رُوحَكَ فِيمَنْ عُرِضَ فَأَيْنَ كُنْتَ فَسَكَتَ الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ وَ لَمْ يُرَاجِعْهُ»؛ الكافي، ج1، ص438.
[36]. این مضمون در روایات متعدد نقل شده است؛ برای نمونه: «رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً علیه السلام كَانَ جَالِساً فِي الْمَسْجِدِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ فَاخْتَصَمَا إِلَيْهِ وَ كَانَ أَحَدُهُمَا مِنَ الْخَوَارِجِ فَتَوَجَّهَ الْحُكْمُ إِلَى الْخَارِجِيِّ فَحَكَمَ عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ الْخَارِجِيُّ: وَ اللَّهِ مَا حَكَمْتَ بِالسَّوِيَّةِ وَ لَا عَدَلْتَ فِي الْقَضِيَّةِ وَ مَا قَضِيَّتُكَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَرْضِيَّةٍ. فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ أَوْمَأَ إِلَيْهِ: اخْسَأْ عَدُوَّ اللَّهِ! فَاسْتَحَالَ كَلْباً أَسْوَدَ فَقَالَ مَنْ حَضَرَهُ: فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْنَا ثِيَابَهُ تَطَايَرُ عَنْهُ فِي الْهَوَاءِ وَ جَعَلَ يُبَصْبِصُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ فِي وَجْهِهِ وَ رَأَيْنَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَدْ رَقَّ فَلَحَظَ السَّمَاءَ وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ بِكَلَامٍ لَمْ نَسْمَعْهُ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْنَاهُ وَ قَدْ عَادَ إِلَى حَالِ الْإِنْسَانِيَّةِ وَ تَرَاجَعَتْ ثِيَابُهُ مِنَ الْهَوَاءِ حَتَّى سَقَطَتْ عَلَى كَتِفَيْهِ فَرَأَيْنَاهُ وَ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ أَنَّ رِجْلَيْهِ لَتَضْطَرِبَانِ. فَبُهِتْنَا نَنْظُرُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقَالَ لَنَا: مَا لَكُمْ تَنْظُرُونَ وَ تَعْجَبُونَ؟ فَقُلْنَا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ لَا نَتَعَجَّبُ وَ قَدْ صَنَعْتَ مَا صَنَعْتَ؟فَقَالَ علیه السلام: أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ آصَفَ بْنَ بَرْخِيَا وَصِيَّ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ قَدْ صَنَعَ مَا هُوَ قَرِيبٌ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ فَقَصَّ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قِصَّتَهُ حَيْثُ يَقُولُ: أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ فَأَيُّمَا أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ نَبِيُّكُمْ أَمْ سُلَيْمَانُ؟ فَقَالُوا بَلْ نَبِيُّنَا أَكْرَمُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! قَالَ علیه السلام: فَوَصِيُّ نَبِيِّكُمْ أَكْرَمُ مِنْ وَصِيِّ سُلَيْمَانَ وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ وَصِيِّ سُلَيْمَانَ مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ حَرْفٌ وَاحِدٌ فَسَأَلَ اللَّهَ جَلَّ اسْمُهُ فَخَسَفَ لَهُ الْأَرْضَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ فَتَنَاوَلَهُ فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفِ الْعَيْنِ وَ عِنْدَنَا مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ دُونَ خَلْقِهِ. فَقَالُوا لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! فَإِذَا كَانَ هَذَا عِنْدَكَ فَمَا حَاجَتُكَ إِلَى الْأَنْصَارِ فِي قِتَالِ مُعَاوِيَةَ وَ غَيْرِهِ وَ اسْتِنْفَارِكَ النَّاسَ إِلَى حَرْبِهِ ثَانِيَةً؟ فَقَالَ علیه السلام: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ إِنَّمَا أَدْعُو هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ إِلَى قِتَالِهِ لِثُبُوتِ الْحُجَّةِ وَ كَمَالِ الْمِحْنَةِ وَ لَوْ أُذِنَ لِي فِي إِهْلَاكِهِ لَمَا تَأَخَّرَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَمْتَحِنُ خَلْقَهُ بِمَا شَاءَ. فَنَهَضْنَا مِنْ حَوْلِهِ وَ نَحْنُ نُعَظِّمُ مَا أَتَى بِهِ علیه السلام»؛ خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، ص46ـ47. رجوع شود به: بحار الانوار، ج41، ص191، «باب استجابة دعواته صلوات الله عليه في إحياء الموتى و شفاء المرضى و ابتلاء الأعداء بالبلايا و نحو ذلك».